بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
6593
متن پرسش
ﺳﻠﺎﻡ ﻋﻟﻴﻜﻢ.ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﺷﻴﺦ ﺍﺣﻤﺪ ﺍﺣﺴﺎﻳﻲ و ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺍﻭ ﻛﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻴﺒﺮﺩ ﻋﻠﺖ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺮﻗﻪ ﺑﻬﺎﻳﻴﺖ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻴﺎﻥ ﺑﻌﺪﻱ ﺷﺪ و ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺸﺮﻙ ﻣﻴﺪﺍﻧﻨﺪ.ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻧﻆﺮﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﻴﺦ ﺍﺣﻤﺪ ﺍﺣﺴﺎﻳﻲ و ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﻴﺪ.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مشکل اصلی شیخ احمد احسائی این است که فراموش کرده ائمه«علیهم‌السلام» در ذات خود هیچ وجودی ندارند چه رسد به کمالی. فراموش کرده علت فاعلی فقط خدا است و عالی‌ترین واسطه‌ها ذوات مقدس معصومین«علیهم‌السلام» هستند و این خطا ها منشأ مشکلات بسیاری از جمله آن شد که علیمحمد باب را به خیالِ «باب‌اللّه»بودن انداخت. موفق باشید
5499
متن پرسش
با سلام خدمت استاد ارجمند استاد دچار مشکلات فکری روحی شدم که بعید می بینم به این راحتی بتوانم ازشرش راحت بشم چندی پیش یکی از عزیزانم را از دست دادم علم پزشکی زنده بودنش را 50 50 اعلام کرد و من اعتمادم را به خاندان اهل بیت 100 در صد محسوب کردم قبل از اینکه برای مان چنین مشکلی پیش بیاد من به مشهد رفتم و دست به دامان امام رضا (ع) شدم متاسفانه نمی دانستم این همه راه رفتم ولی امام جوابم را نمی دهد بعد از سفر خودم و همسرم بیکار شد یم در حالی که کلی التماس امام رضا را کردم که چنین اتفاقی نیفتد و بعد خیلی ساده با وجود آنکه التماس امام زمان و امام حسین و امام رضا را کرده بودم و کلی نذر و نیاز برای خاندان نبوت کردم فرزندم را از دست دادم برایم جالب است قبل از این وقایع عجیب به این 3 امام علاقه داشتم اما جواب را از این بزرگوار ها نگرفتم پس انتظاری از بقیه شان ندارم حالا در شرایطی روزگار را می گذرانم که دلخوری از این بزرگواران تمام وجودم را گرفته چندین بار برایم شرایط زیارت جمکران و امام رضا پیش آمد اما حاضر به رفتن نشدم چرا که زیارت را بی فایده می دانم راستش به خودم می گویم هر چه بخواهداتفاق بیفتد در شبهای قدر رقم خورده اگر بنا بر التماس باشد همان شبها باید اینکار را بکنم مابقیش باید رفتارم رااصلاح کنم و بس اعتقادی ندارم که آنها بتوانند برایم کاری کنند چون خدا نمی خواهد وقتی خدا نخواهد هیچ کس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد دعا را فقط صرف آرامش و کمال می دانم نه صرف برآورده شدن در شرایط روحی به سر می برم که اگر کسی بگوید از این خاندان کرامت دیده اند یا شفا گرفتن فکر می کنم یا دروغ می گویند یا نه چون مشکلشان قرار بوده رفع شود و این رفع مشکل در اراده خداوند هم بوده پس حل شده حالا آنها اسمش را کرامت و شفا و ... می گذارند به خودم می گویم من این بزرگواران را فقط صرف امام قبول دارم وقتی قرار است همه چیز طبق خواست و طبق برنامه خدا پیش برود چرا باید برای حاجاتم التماس این خاندان را بکنم و به خودم می گم تو ی تقدیر م این بوده که من و همسرم بیکار شویم و به خانه ای برویم که برکت و روزی ندارد و فرزندمان را از دست بدهیم در حالیکه دیگران وقتی فرزندشان در شرایط بچه ما بوده باید زنده بماند این خواست خداست و نباید به منطق خدا اعتراض کرد چون هیچ کس سر از حکمت آن در نمی آورد این خواست خداست یک فرد با مباحث شما به کمالات برسد و یک فرد مثل من نتواند از بن بست نجات پیدا کند راستش دیگر انگیزه ای برای دعا ندارم چه برسد به اینکه مباحث را دنبال کنم استاد دیگر دلم برای امام رضا (ع) امام زمان(ع) و امام حسین(ع) تنگ نمی شود و دیگر آرزوی زیارتشان را ندارم خواهشا من را از این بی دینی نجات دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: امامان نققطه‌های آرمانی ما هستند تا با نظر و محبت به آن‌ها خود را از تنگناهای دنیا و آرزوها آزاد کنیم و اگر برای دعای خود آن بزرگان را واسطه قرار می‌دهیم با توجه به این امر است که اگر مصلحت ما در برآوردن حاجاتمان بود به نور امامان معصوم آن حاجات برآورده می‌شود. از طرفی بعضی از امور هست که با دعا محقق می‌شود و تا دعا نکنیم محقق نمی‌شود همچنان که بعضی امور هست بدون دعا محقق می‌گردد. در مورد امورات از نوع اول اگر ما دعا کنیم اجابت می‌گردد ولی اگر مصلحت ما نبود و از امورات نوع اول نبود، چرا انتظار داریم اجابت شود؟ موفق باشید
5026
متن پرسش
سلام علیکم از اینکه مصدع اوقات حضرتعالی می‌شوم همین ابتدا عذر می‌خواهم. در چند سال اخیر رجب و شعبان و رمضان برایم اهمیت سابق راندارد. علت آن هم این است که بنده مشکلاتی برایم به وجود آمد و حتی یکی از این مشکلات واقعا نادر و آزار دهنده است . بنده در آغاز بروز این اتفاقات بسیار به رحمت الهی امیدوار بودم اما پس از گذشت چند سالی آن‌قدر ناامید شدم که نماز شب‌هایم که به طور دائم ترک نمی‌شدبه چند تا در ماه تقلیل یافت. با آن‌که مستحبات را هنوز انجام می‌دهم هیچ لذتی از آن‌ها نمی‌برم. حتی نمازهای واجب را باسستی و بی‌حالی می‌خوانم و دائم از خودم می‌پرسم برای چه باید زندگی کرد و امید داشت. .زخم‌هایی که بر دلم هست شاید قابل تحمل باشند اما سرزنش‌ها و ملامت دیگران در حالی که کاملا بی‌تقصیرم شدیدا آزارم می‌دهد.از بس دراین ماه‌های مبارک در عرفه و ام داوود شرکت کردم و ملتمسانه حاجت خواستم و نتیجه نگرفتم نا امیدم . حتی متاسفانه در عصبانیت ها به کفرگویی افتادم. از آینده شدیدا مضطرب و ناامیدم. قرار و آرامش ندارم. هیچ کس جز خداوند عزیز نمی‌تواند گره از این مشکلات بگشاید. نه به مظاهر و شادی‌های دنیای امروز دلخوشم و نه در اعتقادات خود سرسختم. گاه با خودم می‌گویم اگر قرار بود با این امتحانات این من خرد شود خب شده پس چرا خداوند دست از سر ما برنمی‌دارد. حاج آقا بنده آدم فوق‌العاده آرمانخواهی بوده‌ام و حتی امروز همان آرمان‌ها نور امید در دلم می‌گشایند ولی بسیار شکننده است و زود از دست می‌رود. چند سال است که تمام عالم پیش چشمم سیاه شده و حال و حوصله‌ی هیچ‌کس را ندارم. ولی دیگر فکر می‌کنم صبرم به پایان‌رسیده و طاقتی برای حفظ خویش ندارم.حاج‌آقا این سطور را در کمال نا امیدی از همه‌جا نوشتم. در آستانه‌ی ماه مبارک رمضان بنده را راهنمایی بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: گفت: «گر به هر زخمی تو پر کینه شوی.... پس کجا بی‌صیقل آیینه شوی» عجیب است که خداوند گاهی بنده‌ی خود را شایسته‌ی آن می‌بیند که همه‌ی دنیا و اسم و رسم‌ها را از بگیرد تا تمام قلب او برای خودش کند، حال بنده اعتراض دارد. مگر طوری زندگی را شروع نکردی که جز خدا نمی‌خواستی حالا که خلق را با تو بد و بدبین کرده تا تو ناچار رو به سوی او اندازی داد و بیداد می‌کنی؟ گیرم همه‌ی آن‌چه می‌خواهی به تو داد، می‌شوی مثل بقیه، چرا به آن‌هایی نمی‌نگری که در عین این محرومیت‌های اسم و رسم‌دار، سراسر وجودشان امید است به آن‌چه در قیامت روسفیدند و دنیا آن‌ها را بازی نداده است. باید حسرت چه کسی را بخوری؟ به گفته‌ی مولوی: «سوی دریا عزم کن زین آبگیر.... بحر جو و ترک این مرداب گیر» به گفته‌ی محی‌الدین بن عربی: «اهل الله می‌دانند که انسان نمی‌تواند دارای چنان خوی نیکویی شود که با گرایش همه‌ی مردم سازگار باشد؛ بنابراین جان‌های خود را تنها به خشنودساختن خدا وا می‌دارند. مؤمن، خشنود به خشنودی خداست، و باکی نیست از این‌که منافق از ما خشمگین شود، زیرا او دشمن خداست». موفق باشید
4828
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی در کتاب مقام لیله القدری حضرت فاطمه گفته اید که نبی مکرم اسلام روحشان از لحاظ مرتبه وجودی به خدا نسبت به ما نزدیک تر است و از این حیث از تقدس خاصی برخوردار است. پس باید گفت نعوذ بالالله خدا سر امت رسول خود شیره مالیده است که پیامبری فرستاده که روحش قدسی است از ازل(!) و متفاوت از سایر مردم و نتیجتا جسمش هم ،چون حامل روحش است از تقدس خاصی برخوردار است و آنگاه در کتاب خود به بندگان می گوید پیامبری از خودتان به سوی شما فرستادیم. خواهشا این مسئله را برای بنده تبیین فرمایید. (از لحن نسبتا تند این نامه عذر خواهی می کنم.)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: باید تلاش کنیم سخنان رسول خدا«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» را در معرفی جایگاه خودشان بفهمیم تا از یک طرف وقتی می‌فرمایند: «من نبی بودم قبل از آن‌که آدم خلق شود» را بفهمیم و از طرف دیگر متوجه شویم وقتی می‌فرمایند: «اَنا بَشّرٌ مثلکم» منظورشان چیست. در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» در شرح آیه‌ی تطهیر در مورد اهل‌البیت«علیهم‌السلام» و از جمله خود رسول الله«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» عرایضی داشته‌ام که چرا علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از یک طرف می‌فرمایند این طهارت تکوینی است و از طرف دیگر اولیاء معصوم باید این‌همه عبادت کنند تا این طهارت برایشان باقی بماند. در هر صورت کتاب «مقام لیلة‌القدری حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها)» نیاز به مقدماتی دارد که نمی‌توان بدون آن مقدمات این نوع موارد را که می‌فرمایند حل کرد. موفق باشید
3734

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد ارجمند اینجانب جوان 16 ساله ای هستم که علاقمند می باشم شما یکی از خاطرات دوران جوانی تان را برایم تعریف نمائید و اگر توصیه مهمی دارید برای موفقیت من در زندگی خوشحال می شوم ارائه فرمائید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: (برای خودش) شاید در آن قسمت از سایت که مصاحبه‌ای با بنده در مورد زندگی‌ام شده بتوانید جواب خود را دریافت کنید. موفق باشید
3292

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
جناب آقای استاد. سلام و عرض ادب. سوالی داشتم. بنده در روابط اجتماعی سعی می کنم خیلی ساده عمل کنم؛ به این معنا که مثلا کلمت را نمی پیچانم که افراد را گیج کنم یا مثلا نشان بدهم انسان فرهیخته ای هستم یا با عبارات بازی کنم تا مقصود خود را بگویم و سعی هم نمی کنم مثلا یه بحث را به سمتی پیش ببرم که در نهایت به نفع خودم نتیجه گیری کنم و مثلا بگویم من هم که آدم آرامی هستم با این رفتار فلانی عصبانی شدم و قص علی هذا. دوستانی دارم که از این رفتارها دارند حالا اینکه در مورد خودشان اینگونه هستند را کاری ندارم و به خودشان مربوط است اما از این روش در مورد بنده نیز استفاده می کنند فرضا در یه بحث این نتیجه را می گیرند و می گویند فلانی چرا تو مرا می کوبی. این برخورد در دیگران این ذهنیت را ایجاد می کند که آهان پس فلانی اینگونه است. لطفا بنده را راهنمایی بفرمایید که اولا آیا اینگونه رفتار صحیح است منظور همان نتیجه گیری به نفع خود. ضمن اینکه من فکر می کنم واقعا این طرز تفکر ذهن آدمی را همیشه درگیر می کند که دائما چطور حرف بزند که ضرری نبیند. دوم آنکه در مورد دوستانم باید چه کنم. با سپاس از شما استاد ارجمند
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- انصاف آن است که انسان حق را بگوید و سخن خود را در لفافه نپیچاند 2- با بقیه باید مدارا کرد و به موقع‌اش به آن‌ها تذکر داد. موفق باشید
2414
متن پرسش
سلام استاد عزیز گاها دیده می شود که شیعیان در جمع های خودمانی بر 3 خلیفه اهل تسنن و عایشه لعن می فرستند با اینکه مقام معظم رهبری صراحتا گفته اند که اهانت به مقدسات اهل تسنن حرام است. حتی گاها سب به عایشه و دیگر مقدسات اهل تسنن هم در جمع های خودمانمی دیده می شود...با این حال پیرو صحبت های مقام معظم رهبری آیا درست است که در جمع های خودمانی و به دور از هر رسانه ای که توان منعکس کردن این جلسات را داشته باشند لعن بر خلفا را انجام دهیم؟! باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: برداشت بنده از فتوای رهبری آن است که در حال حاضر در هر صورت نباید به افراد مذکور لعن کرد. موفق باشید
1771
متن پرسش
با سلام خدمت استاد ابتدا در مورد سوال این آقایی که گفته جوابها به سوالات ربطی ندارد عرض کنم که این اشتباهی است که از سوی برادران دست اندر کار سایت اتفاق افتاد که یک بار دیدم چند سوال بود که حقیقتا جوابها ربطی به سوالات نداشت واین مشخص بود که اشتباه در تنظیم رخ داده بود مثل آن موقع که سوالی علمی شده بود وجواب شما در مورد میزان تلویزیون دیدن خود جواب فرمودید واین پیداست که اشتباه در تنظیم بود. اما سوال خودم این است که یک انسان هرچقدر در سلوک پیش برود نهایتا به این می رسد که ملاک حب وبغض وشهوت وغضبش دین می شود واما اینکه در مورد حضرت فاطمه سلام الله علیها گفته می شود ملاک رضایت وغضب خداوند رضایت وغضب ایشان است جایگاه علو خداوند وعبد بودن حضرت چه می شود؟ بسیار ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام 1- گاهی اوقات نرم‌افزار سایت به مشکل می‌افتد به طوری که ما درست عمل می‌کنیم ولی نرم‌افزار کار خودش را می‌کند. 2- این‌که رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» می‌فرمایند: رضایت و غضب حضرت صدیثه‌ی طاهره«سلام‌الله‌علیها» مطابق رضایت و غضب الهی است، خبر از مقام فنای فاطمه‌ی زهرا«سلام‌الله‌علیها» می‌دهد که آن حضرت در فنای فی‌الله به معنای واقعی آن فعلیت یافته‌اند و این با اوج عبودیت حاصل می‌شود. موفق باشید
11670
متن پرسش
باسمه تعالی محضر مبارک جناب استاد آقای طاهرزاده سلام علیکم: اینجانب طلبه ای هستم مشغول به تحصیل در یکی از مدارس حوزه علمیه اصفهان و در دوران اتمام دروس پایه سوم. در نظر داشتم برای برنامه ریزیِ تحصیلی، در پاره ای از مسائل با جنابعالی مشورت کنم. اگر اجازه بدهید ابتدا مقدماتی را عرض کنم، سپس به اصل سوالات بپردازم. حقیر پیش از ورود به حوزه در یکی از مراکز فرهنگی سطح شهر مشغول به فعالیت بودم که پس از حدود پنج سال فعالیت، در خود دغدغه هایی را احساس می کردم که پاسخش را نمی توانستم در آن مرکز پیدا کنم و نیز قالب آن را نیز برای رشد خود مساعد نمی دیدم و همچنین در زمینه ی کارهای تربیتی برای نوجوانان و جوانان نه تنها در مجموعه خود بلکه با رصد اندک و اطلاع گیری، می دیدم که در سایر مراکز نیز مدل تربیت اسلامی مناسب وجود ندارد و نیز اگر وجود داشت در مقام نظر بوده و در ورطه اجراء با مشکلاتی مواجه می شود. (تا زمان فعلی نیز این مشکل را هنوز در مرکز خود و نیز سایر مراکز با توجه به سخت تر شدن فضای جامعه احساس می کنم). در آن برهه با مشورت برخی افراد خبره، در مجموع برای پی جویی این اهداف حوزه را مناسب یافتم. لذا با اتمام دانشگاه در مقطع فوق دیپلم مکانیک خودرو وارد حوزه شدم. با شروع دروس حوزوی به سبب تأکید مشاورین و نیز نتیجه گیری شخصی، سعی کردم با جدیت به فراگیری بپردازم و باید بگویم به همین خاطر از آنچه در ابتدا برایش وارد شده بودم، قدری زیاد، دور شدم تا در دو سه ماه اخیر ضرورت داشتن دغدغه آن و خلأ آن را در مطالعات خود مشاهده کردم. به همین سبب با خود گفتم شاید نیاز باشد، دوباره در چیستیِ هدف خود بازبررسی نمایم تا درپی یافتن آن، در مطالعه دروس حوزه و نیز غیرحوزوی اهمال نکرده و جدیت داشته باشم. پس از بررسی استعدادها، علایق، شرایط فعلی و سنجش و ترجیح در وظیفه و مشورت، مجددا همان را در خود یافتم که در سابق یافته بودم: پرداختن به مباحث تربیتی در حد و اندازه یک مجتهد، محقق و پژوهشگر. شاید اگر بخواهم مثال هایی را مطرح کنم، اگر درست تشخیص داده باشم، الگوهایی مانند حضرتعالی، آقای میرزایی، آقای صفایی و امثال شما و این بزرگواران (البته قدری به تفاوت روش ها آگاه هستم و نیز اسم آوردن از اشخاص به معنای رسیدن به جایگاه آنها نیست بلکه صرفا مدل کار در زمینه تربیتی است) برای رسیدن به این منظور، به ضرورت پرداختن و چینش لوازم رسیدم؛ لذا خواستم تا حقیر را در این زمینه راهنمایی بفرمایید: 1- آیا از اساس هدف گزاری تخصصی در زمان فعلی صحیح است، با لحاظ این مطلب که طلبه برای رسیدن به یک تخصص نیاز به جامعیت نسبی در سایر علوم نیز دارد؟ (با فرض پاسخ مثبت شما به سوال یک): 2- لوازم مطالعاتی حوزوی و غیرحوزوی و غیرمطالعاتیِ رسیدن به هدف معرفی شده، چیستند؟ 3- سال آینده در نظام حوزه (پایه چهارم)، زمان ورود طلاب به اصول و فقه قرارداده شده: الف) در ترسیم لوازمی که در سوال دو از جنابعالی مسألت شد، کدام یک از مطالعات غیرحوزوی را در کنار این دو درس ترجیح داده و لازم می دانید؟ ب) روش مطالعه فقه و اصول را برای حقیر، چگونه معرفی می فرمایید؟ ج) در فقه و اصول، نه صرفا برای سال آینده بلکه به طور کلی برای حصول جایگاه این دو در آن هدفی که مطرح شد، چه میزان از مهارت را احتیاج دارم؟ به سخن دیگر چقدر فقه و اصول بخوانم تا کفایت امر شده باشد؟ در پایان ضمن تشکر از جنابعالی عذرخواهی به خاطر اطاله کلام، خواستارم در صورت امکان وقتی را مقرر بفرمایید تا خدمت رسیده و آنچه را در نوشته قابل بیان نبوده بیان داشته و نیز آنچه را که قابل دریافت از حضرتعالی در نوشته نیست، دریافت کنم. إنّ هدی الله هو الهدی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مسلّم هدف اصلی همه‌ی پیامبران تربیت انسان بوده و چه کاری بهتر از آن‌که شما در راستای تربیت انسان‌ها خود را بپرورانید 2- در موضوع دروس حوزه تا ورود به درس خارج حتماً برنامه‌ریزی کنید، پس از چندسال حضور در درس خارج خودتان می‌توانید بفهمید باید چه کار کنید. بنابراین قسمت‌های بعدی سؤال نیز در این رویکرد جواب داده می‌شود، شما در درس خارج مجهز به حیطه‌ای می‌شوید که در هر موضوعی بخواهید وارد شوید عالمانه وارد می‌شوید و آن وقت است که در موضوع تعلیم و تربیت موفق خواهید بود. متأسفانه امکان این‌که حضوراً خدمتتان باشم را در حال حاضر ندارم. موفق باشید

11661
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: آیا این درست هست که در آن 10-12روزی که پیامبر در بستر بیماری بودند جناب ابوبکر به جای پیامبر نماز را اقامه می کردند؟ اگر درست هست حکمت این که در آن روز های اخر این کار انجام شد چه بوده؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روایات موجود در این رابطه متناقض‌اند و عموماً عایشه دختر ابابکر آن‌ها را مطرح می‌کند، این است که رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» با ضعف شدیدی که داشتند خودشان به مسجد آمدند و نماز را اقامه کردند. خوب است در این مورد به سایت «پرسمان دانشجو» مراجعه فرمایید. موفق باشید

9151
متن پرسش
از این جملة شما که فرمودید: «وقتی در هر حرکتی قوه‌ها به سوی هدفی خاص در حال تبدیل‌شدن به فعل هستند، می‌گوییم محال است غایت مفقود باشد.»، حقیر اینطور برداشت کردم که منظورتان از «غایت» در همان جملة «غایت مفقود، محال است.»، علت غائی نیست، بلکه غایتی است که حرکت به سمت آن انجام میشود. اگر منظورتان این است، واضح است که این مسأله درست است. اما برخی مثالهایتان خیلی از این مطلب دور است؛ مثال «گل ابتدا در ذهن باغبان هست بعد در خارج محقق میشود» حاکی از این مطلب است که شما غایت را به معنای «علت غائی» گرفتهاید. لذا اگر منظورتان از «غایت» آن چیزی است که قرار است به آن برسیم، دیگر نباید مثال باغبان را بزنید و این که غایت، از قبل در خارج هست. در این بیان، غایت هست، اما بالقوه، قرار است به آن برسیم و بالفعل شود. طبق این بیان، وجود امام زمان حیّ هم یک غایت بالقوه است و لذا لازم نیست که همین الآن بالفعل هم موجود بوده و به دنیا بیاید. پس حتی اگر غایت را به این معنا بگیریم (به معنای چیزی که باید به آن برسیم)، باز نمیتوان از طریق «غایت مفقود محال است» وجود امام زمان حیّ را عقلاً ثابت کرد!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: غایت نسبت به آن موجودی که حرکت می‌کند بالقوه است و سعی می‌کند با تبدیل قوه‌ها آن را در خود بالفعل کند ولی در خارج وجودِ بالفعل دارد که موجودِ دارای حرکت به سوی آن حرکت می‌کند. در مورد انسان کامل هم قضیه از همین قرار است که غایت هر انسانی نسبت به انسان کامل، بالقوه است و سعی می‌کند خود را به انسان کاملی که به صورت بالفعل در عالم هست نزدیک کند. فکر می کنم مطالعه بدایه الحکمه در این موارد کمک کند. موفق باشید
6279
متن پرسش
سلام. با اینکه دیگر اصلا رویم نمیشود که وقت گرانبهای شما را بگیرم ، ولی با نظر به لطف و مهربانی شما ، یک سوال دیگر می پرسم. استاد گرانقدر! در پاسخ به سوال 6230 ، شما بنده و دیگر دوستان را دعوت کردید به عقلی که صدها سال است فراموش شده و دعوت کردید به چیزی که بیان پذیر نیست ، ولی معنا دار است و کشف تاریخ جدید در گرو فهم معنای آن می باشد. برایم روشن شد که فرمایشات اخیرتان انوار حکمتی بود که با سبک مغزی امثال بنده ، به بحث های سیاسی متداول ، تقلیل پیدا کرده و در این فضا تحلیل میشد! با عرض پوزش از گذشته ، خواهش میکنم در صورت صلاحدید ، فتح بابی در مورد آن عقل فراموش شده چند صد ساله و آن مفهوم بیان ناپذیر ولی معنادار ، بفرمایید تا کمی ذهن مان آماده شده و بعد آن کدهایی بدهید که بتوانیم با تحقیق و مطالعه در آنها ، کمی بفهمیم ،‌ آنچه را که شما می فرمایید. ان شا الله خدا برکتی به وقت و عمرتان بدهد که این مزاحمت های امثال بنده را به بهترین شکل جبران کند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: روح بحث در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» گشوده شده و در محرم امسال نیز تحت عنوان «جریان روشنفکری و تقابل آن با تمدن‌سازی غدیر و کربلا» و «کربلا؛ نقطه‌ی عطف تقابل تمدن اسلامی با تمدن جاهلی» سخنرانی داشتم که اگر صوت آن را استماع فرمایید إن‌شاءاللّه چیزکی ظهور می‌کند. موفق باشید
5961
متن پرسش
باسمه تعالی با عرض سلام خدمت استاد عزیز؛ مقام معظم رهبری (حفظه الله) در بخشی از بیاناتشان در تاریخ 8/8/87 در جمع دانش آموزان و دانشجویان تشکلهای دانشگاهی بمناسبت 13آبان فرمودند: «فردای این کشور، فردای این ملت، به احساس مسئولیت امروز شما نیازمند است. احساس مسئولیت کنید که چه بشود؟ که خود را بسازید؛ از لحاظ علمی، بسازید، از لحاظ ایمان و تقوا بسازید. بصیرت خود را زیاد کنید. آگاهی های خودتان را نسبت به امروز و دیروز و فردا افزایش دهید.» سؤال بنده اینست که راه چیست؟ یعنی چگونه میتوان احساس مسئولیت کرد و به این خودسازی علمی و اخلاقی و این بصیرت و آگاهی که رهبر معظم انقلاب میفرمایند رسید؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: راه را رهبری معلوم فرموده‌اند. 1- به عنوان دانشجو در رشته‌ی خودمان عمیقاً وارد شویم 2- در فهم معارف و اخلاق نیز کوشش لازم را بنماییم 3- بفهمیم انقلاب اسلامی یعنی چه و چه جایگاهی در تاریخ جدید نسبت به مدرنیته از یک جهت و نسبت به تمدن اسلامی و حضرت مهدی«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» از طرف دیگر دارد. موفق باشید
5879
متن پرسش
سلام استادمن دررشته ی فنی مهندسی مشغول به تحصیل هستم واینقدراینده ی شغلی ورسیدن به یک سمت عالی برایم مهم شده که تحصیل رابه خانه داری ترجیح میدهم!خیلی دوست دارم درس خواندنم برای خدا باشدولی ازطرفی اینکه دیگران مرادکتریامهندس صداکنندوبدانندمن دربهترین دانشگاه درس میخوانم برایم ارزش شده بدون اینکه خودم این وضعیت رادوست داشته باشم به نظرشماچه کنم که ازاین اخلاق رذیله دورشوم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: یک دور خود را به دستورات اخلاقی که از طرف ائمه«علیهم‌السلام» رسیده بسپارید و بنده پیشنهاد می‌کنم روایت «یابن جُندب» را دنبال کنید که بنده شرح مختصری برای آن داشته‌ام. موفق باشید
2929
متن پرسش
بنده مدتی است در مورد علوم انسانی مطالعه فکر میکنم ولی در مورد اسلامی کردن آن مانده ام و هنوز به نتیجه ای نرسیده ام البته در مورد علوم انسانی در شرق مخصوصا در کشورمان بعلت تکیه بر دین و ارتزاق از آن کاری نشده است و لی بنده در کتابهای غربی کتاب جرج بارکلی را خونده ام بسیار عالی بود هرچند که این مولف خود مسیحی است ولی جنان علوم انسانی را بدون اینکه دیدگاه دین را در آن دخالت داده باشد موشکافی نموده و حتی از طریق آن جایگاه انسان و جایگاه خدا را به نمایش گذاشته که تحسین بر انگیز است و همینطور جناب کانت رحمته الله علیه در کتاب نقد عقل عملی چنان جایگاه علوم انسانی را نشان داده که نه تنها با دینداری در تضاد نیست بلکه انسان را بعنوان مولد و نه مصرف گرا معرفی نموده است حال نمیدانم چرا در کشورمان از علوم انسانی بدون اسلامی در هراسند شاید هم علتش آن باشد که متولیان ( ) روی این مسئله کار نکرده اند بنده سوالی که در ذهنم میگذرد این است علت پیدایش ادیان برای بشریت چه بوده است و علت ختم نبوت چیست تنها جوابی که میتوانم برآن داشته باشم این است که چون انسانی که از استنباط و استنتاج عقلی ناتوان بماند همچین فردی ضرورتا باید از دین استفاده نماید و علت ختم نبوت نیز شاید این باشد که دیگر انسانها به آن حد رسده اند که میتوانند از آن سرمایه عظیم خود که همان عقل باشد استفاده نموده و سعادت خود را بیابد بنده وبلاگ دارم و در آنجا نیز به مقوله وحی و مراتب آن نگریسته ام و نظر شخصی خودم را داده ام بنظر بنده اگر قرار باشد انسان تا بر دین تکیه کند و از آن ارتزاق نماید پس مختار بودن او زیر سوال میرود همانطوری قصد پدر مادر بر فرزندشان این نیست که او را تربیت کنند و همیشه به خودشان وابسته نماید و فکر نمیکنم خدا نیز همچین منظوری داشته باشد بالاخره انسان باید روی پای به ایستد و مختار بودن خود را نشان دهد و پاسخگوی اعمال خود باشد این خلاصه آنچه بود در مورد دیدگاه بنده در این مورد و حال نمیگویم آنچه که یافته درست است من بعنوان یک محقق دنبال حقیقت هستم و هیچگونه تعصبی نه به غرب و نه به شرق ندارم یستمعون القول و یتبعون الاحسن هستم امیدوارم با نظرات شریفتان دیدگاه بنده مورد نقادی قرار بدهید بنده نقادی را دوست دارم آدرس وبلاگم www.ndn.blogfa.com لطفا مقاله وحی و مراتب آن را حتما بخوانید و نقد فرمائید متشکرم و منتظرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر فرصت بفرمایید و نقدهایی که بر تفکرات جرج‌بارکلی و امانوئل کانت شده است را مطالعه فرمایید به این نتیجه می‌رسید که همواره بشر نیاز به وَحی الهی دارد تا در ساده‌ترین امور از پایگاهی صحیح شروع کند بنده در حدّ این نوشته نقد مختصری که بر بارکلی و کانت شده است را خدمتتان عرض می‌کنم به امید آن‌که بتوانیم مطالب را همه‌جانبه بنگریم. نقش تاریخی کانت وقتی دکارت(1650-1596) ذهن و عین را از هم جدا دانست، مسئله‌ای پیدا شد که «چگونه ذهن با عالم خارج ارتباط دارد؟» و لذا مهم‌ترین اشتغال فیلسوفان غرب این شد که چگونه ارتباط میان این دو قلمرو توجیه شود. فیلسوفان تجربی که ذهن را یک لوح صاف می‌دانستند که صرفاً بر اثر تأثیرات مؤثرات خارجی و از طریق حواس، صاحب صور ادراکی می‌شود، نهایت کارشان به شکاکیت هیوم انجامید. در چنین شرایطی «کانت» قدم به عرصة تفکر فلسفه نهاد. او از یک‌سو سخت تحت‌تأثیر هیوم قرار داشت، چنان‌که می‌گفت: «من آشکارا اذعان می‌کنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستین بار سال‌ها پیش مرا از خواب جزمی‌مذهبان بیدار کرد و به پژوهش‌‌های من در قلمرو فلسفة نظری جهت دیگری بخشید.» و از سوی دیگر نمی‌توانست بپذیرد که شناساییِ آدم یک‌سره قابل تقلیل به تجربه‌های حسّی است، بلکه معتقد بود که «در این‌که همة شناخت، با تجربه حسّی آغاز می‌شود هیچ شک نیست، امّا هر چند همة شناخت ما با تجربه آغاز می‌شود، از این‌جا لازم نمی‌آید که شناخت یک‌سره از تجربه ناشی شود.» و مفاهیمی که ناشی از تجربه نیست را نادیده گرفت. مفاهیمی که بدون آن‌ها، تفکر ممکن نیست، مثل مفاهیم «کلّی» و «ضروری». کانت می‌خواهد بدون عدول از مبانی تجربی هیوم و توجّه به شهود عقلی و غیره برای نیل به معرفت، وجود معانی و مفاهیم و قضایای کلّی و ضروری را در ذهن تبیین کند. (این همان وظیفه مهم او در فلسفه است) کانت آن مفاهیمی را که بدون آن‌ها شناخت قوام و دوام ندارد و به آن‌ها باور داریم به خود ذهن نسبت می‌دهد و معتقد است ذهن از پیش خود در هر معرفتی آن‌ها را وارد می‌کند. او در حقیقت معرفت و شناسایی را محصول مشترک ذهن و نفس‌الامرِ اشیاء می‌داند. کانت در فلسفه خود در دو ساحت «حساسیت» و «فاهمه» معتقد به وجود عناصری پیشینی ( a priori) می‌شود. در حساسیت «زمان» و «مکان» را عناصر پیشینیِ ذهن می‌داند و در فاهمه به دوازده مفهوم محض و غیرتجربیِ پیشینی از قبیل «وحدت»، «کثرت»، «جوهر»، «علیت»، «وجود» و «وجوب» قائل می‌شود که این مفاهیم مقوّم کلّی‌ترین قالب‌های فکر آدمی در مواجهه با عالم خارج‌اند. آنچه از راه‌حل کانت برای گشودن گره معضل معرفت به دست می‌دهد، دو نتیجه مهم حاصل می‌شود: نخست این‌که، آنچه ما می‌شناسیم و آنچه ذهن ما به ما می‌شناساند، با آنچه در نفس‌الامر به نحو مستقل از ذهن و شناخت ما وجود دارد، متفاوت است. ما اشیاء را چنان‌که بر ما پدیدار شده‌اند «Phehomenoh» می‌شناسیم نه آنچنان‌که فی‌نفسه وجود دارند «Noumenoh» و دست ما از نیل به کُنه اشیاء چنان‌که هستند کوتاه است. نتیجه دیگر این‌که، هر آنچه پذیرای این عناصر پیشینیِ ذهنی ما نشوند و زمانی و مکانی نباشند، اصولاً از دایره معرفت معتبر بیرون است. بنابراین ما را امکان معرفت به حقایقی از قبیل «خدا» و «نفس» و «اختیار» نیست، زیرا این‌ها مجرّدند و ذهن ما که تخته‌بند زمان و مکان است، برای شناخت این حقایق، علی‌رغم عطش و اشتیاقی که دارد، ابزار و وسیله‌ای ندارد و این‌ها از طریق وجدان اخلاقی قابل اثبات‌اند. آنچه موجب تأثیر منفی کانت در نقد «عقل محض» شد بسی بیشتر از تأثیر مثبت او در طرح «عقل عملی» بوده که ارائه داد. به هر حال در نظریه کانت این مشکل باقی می‌ماند که اگر آنچه به عنوان معرفت برای ما به‌وجود می‌آید، عین واقعیت بیرون نیست، بلکه ذهن در آن تصرّفاتی کرده است، چطور می‌توان گفت ما از وقایع خارج از ذهن خود شناخت درستی داریم؟ آیا این یک نوع شکاکیت نیست؟ فلاسفه اسلامی برای ذهن، پیش‌ساخته‌ای قائل نیستند، بلکه معتقدند وجود ذهنیِ اشیاء خارجی حکایتگر وجود خارجی آن‌ها است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌گوید: «کانت در عینی که هرگز نمی‌خواهد شکاک خوانده شود، ولی مسلک وی یک شکل جدید از شکاکیت است.» و نیز می‌گوید: «اگر کسی علیت و معلولیت را ساخته ذهن بداند و ترتّب معلول بر علت در عالم واقع را واجب نداند، وجهی ندارد که به وجود عالمِ خارج از ذهن که منشأ تأثیرات حسی و علت آن‌هاست قائل شود... این همان حرف پروتاگوراس سوفسطایی است که می‌گفت: مقیاس همه‌چیز انسان است... کانت از طرفی در ترتّب معلول بر علّت در عالم واقع تردید می‌کند و از طرف دیگر می‌گوید: هر چند ما عوارض و ظواهر را به وسیله حواسّ خود ادراک می‌کنیم، امّا می‌دانیم که ظهور، ظهورکننده می‌خواهد، پس قطعاً ذواتی وجود دارند که این عوارض مظاهر آن‌ها هستند.» و این‌جاست که شوپنهار به کانت ایراد می‌گرد که:«پس از آن‌که با نقّادی معلوم کردی که علیت و معلولیت ساخته ذهن است، به چه دلیل حکم می‌کنی که ذواتی در خارج وجود دارند که علل این ظهورات می باشند؟» اخلاق به نظر کانت، اخلاق نه از مقوله محبّت است نه از مقوله زیبایی و نه مربوط به عقل، بلکه او معتقد به یک وجدان اصیل اخلاقی است، معتقد به یک حسّ و به یک قوّه الهام‌بخشی در انسان است که آن قوّه مستقلاً بر انسان فرمان می‌راند. می‌گوید: «اساساً حسّ اخلاقی حسّ جداگانه‌ای است، نه به نوع دوستی مربوط است، نه به زیبایی و نه به عقل و فکر، بلکه وجدانی است که به انسان داده‌اند، پس این حسّ اخلاقی خود مقولة مستقلی می‌شود. حکمای اسلامی می‌گویند: یک بُعد از کارهای عقل انسان درک چیزهایی است که هست که به آن «عقل نظری» می‌گویند و قسم دیگر از کارهای عقل، درک چیزهایی است که باید بکنیم که به آن «عقل عملی» گویند و کانت فقط عقل عملی را در انسان پذیرفته است. می‌گوید: فرمان به این‌که راست بگو و دروغ نگو، فرمانی است که قبل از این‌که انسان تجربه‌ای دربارة راست و دروغ داشته باشد و نتیجه آن‌ها را ببینید، وجدان به انسان می‌گوید راست بگو و دروغ نگو، بنابراین دستوارتی که وجدان می‌دهد، همه دستوراتی قلبی و فطری است و مطلق، یعنی کاری به نتایج راست گفتن ندارد، بلکه فرمان می‌دهد مطلقاً راست بگو، چه برای تو ضرر داشته باشد و چه منفعت، به عبارت دیگر، بشر «تکلیف» سر خود به دنیا آمده است، (در حالی‌که دیگران می‌گویند: انسان مستعد تکلیف به دنیا آمده است). می‌گوید: عذاب وجدان در مقابل اعمال زشت، دلیل بر این است که چنین وجدان و فرمان روایی در انسان است. می‌گوید: «وجدان انسان به کمال دعوت می‌کند نه به سعادت، چون سعادت یعنی خوشی، ولی این وجدان به خوشی کاری ندارد.» می‌گوید: «تو این کار را بکن برای این‌که فی‌حدّ ذاته کمال است.» در حالی که در نظر فیلسوفان اسلامی سعادت و کمال را نمی‌توان از هم جدا کرد، چراکه هر کمالی خود نوعی سعادت است و این سؤال را می‌توان از کانت کرد: این‌که شما می‌گویید تنها راه رسیدن به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند نه راه سعادت را، آیا وقتی انسان به ملکوت اعلی رسید، سعادتمند است یا شقاوتمند؟ ناچار می‌گوید سعادتمند، پس آن سعادتی که او آن را مقابل کمال قرار داده، سعادت حسّی و خوشی مادّی است. اختیار انسان می‌گوید: «ما از راه عقل نظری، یعنی فلسفه نمی‌توانیم اختیار را برای انسان ثابت کنیم، ولی از راه حسّ اخلاقی که امری است وجدانی و حضوری به این‌جا می‌رسیم که انسان آزاد است.» در واقع این حرف همان است که مولوی هم می‌گوید: این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم می‌گوید: «وجدان انسان می‌گوید نفس باقی و همیشگی است و در دنیای دیگر پاداش یا کیفر می‌بیند، چون وجدان انسان به اوفرمان صداقت وعدالت و... می‌دهد و انسان در عمل همیشه می‌بیند که صداقت، امانت، عدالت، ... لزوماً در این دنیا پاداش ندارد و حتّی بعضاً رعایت‌کردن آن‌ها موجب محرومیت از پاداش‌های دنیوی است، ولی باز رعایت می‌کند و در اندرون انسان، فرمان به صداقت و عدالت هست، و این برای آن است که در عمق ضمیر و وجدان، ناآگاهانه این اعتقاد و ایمان هست که معادی وجود دارد، لذا اگر صدبار هم عدالت کند و بد ببیند، باز صداقت و عدالت را رها نمی‌‌کند، چراکه به علم حضوری در وجدان خود متوجّه است که زندگی منحصر به این دنیا نیست، پس احساس تکلیف متضمن ایمان به پاداش در ابدیت و ایمان به خالق است.» این‌که می‌گوید: «دو چیز اعجاب‌آور است؛ یکی آسمان پرستاره، و دیگری وجدانی که در ضمیر ماست.» چون او در ضمیر انسان فقط اخلاق را ثابت نمی‌کند، بلکه به خیلی چیزها معتقد است، البته این نظر در عین این‌که نکات عالی و لطیفی را در بردارد، متأسفانه در آن عقل نظری بیش از حدّ تحقیر شده و این‌طور نیست که از طریق عقل نظری نتوان اختیار یا بقاء نفس و خدا را اثبات کرد، در همین فرمان‌هایی که انسان از وجدان الهام می‌گیرد، لااقل عقل به عنوان مؤیدی از وجدان، آن‌ها را تأیید می‌کند. می‌گوید: «فعل اخلاقی، فعلی است که انگیزة آن احساس تکلیف باشد نه میل.» و آن را اراده نیک می‌نامد، چراکه منبعث از احساس تکلیف است و نه چیز دیگر. حال سؤال می‌شود آیا انجام‌دهنده تکلیف اخلاقی مایل به انجام تکلیف هست یا نه، و یا هراس در انجام‌ندادن آن دارد یا نه؟ پس چرا می‌گویید نباید در کار اخلاقی میل مطرح باشد. کانت کار اخلاقی را کاری نمی‌داند که به دلیل خوبی ذاتی‌اش انجام یافته باشد، بلکه کار اخلاقی را کاری می‌داند که تنها به دلیل احساس تکلیف انجام یافته باشد، از این رو فرمان‌های اخلاقی کانت تا حدّی کورکورانه توسط وجدانِ مستبدی بدون دلیل فرمان می‌دهد و بدون دلیل باید فرمان او را اطاعت کرد، در حالی که هر فرمانی به دلیل تشخیص نوعی خوبی است. آیا می‌توان پذیرفت که اگر انسان به حکم عاطفة انسان‌دوستی و به حکم میل به خدمت، کاری در جهت خیر مردم انجام داد، چون صِرف وظیفه نبوده کار اخلاقی نیست؟ اصلاً شاید محال باشد که انسان کاری را انجام دهد که هیچ منظوری برای خود نداشته باشد و به دنبال کمالی نباشد، پس این حرف که می‌گویند فعل اخلاقی آن است که در آن هیچ نفعی برای خود نباشد، درست نیست. انسان موجودی است که از نفع‌رساندن به غیر خود لذّت می‌برد و این عین کمال است. شهید مطهری«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند: «وجدان اخلاقی به معنای مورد نظر کانت درست نیست.» کانت و اخلاقی برای تکنولوژی دکتر داوری می‌گوید: کانت کوشید سوژه شِبه متعالی را دائرمدار اخلاق قرار دهد، او می‌دانست که جامعة جدید نمی‌توانست با اباحه ساخته شود، به این جهت آزادی را عین ادای تکلیف تعریف کرد. «غرب به اخلاقی نیاز داشت که اگر نه مبنای علم و تکنولوژی، لااقل پشتوانه آن باشد و آن را از زیاده‌روی و سرکشی باز دارد، این اخلاق را فیلسوف آموزگار تجدد، یعنی کانت بنیاد کرد، چراکه از زمان رنسانس و مخصوصاً با پیش‌آمد اصلاح دین، نسبت اخلاق و عقل مورد تردید قرار گرفت و کانت آمد مدار اخلاق را بر مبنای محض تکلیف قرار داد. کانت در ادای فعل اخلاقی هیچ غایتی بیرون از فعل اخلاقی نمی‌شناسد، مع‌هذا احکام اخلاقی در نظر او با این‌که منشأ قدسی ندارند، صفت شبه قدسی دارند، زیرا ناشی از اراده خیرند و این چیزی است که علم جدید به آن نیاز داشت. کانت بشری را در نظر آورد که در «علم» صورت خود را به عالَم بخشید و در «اخلاق» قانون‌گذاری را به خود اختصاص می‌دهد و خود را علّت غایی می‌انگارد. حال که بشر متجدّد به دنیا آمده و ملاک و میزان، «علم» و «عمل» قرار گرفته، در بحبوحة این حادثه بود که کانت هرگونه غرض و غایتِ بیرونی را از اخلاق طرد کرد تا آن را به انسان اختصاص دهد و غایت بودن انسان را ثابت کند. کانت؛ از جهتی شبیه اشاعره، آزادی و اختیار را متوقف بر تکلیف می‌دانست، امّا می‌گفت: «چون مکلّفیم، آزادیم». از نظر اشعری، افعال و حکمِ خوبی‌ها و بدی‌ها از خداست و کانت می‌گفت: از وجدان انسان‌هاست. به قول ژاک مارتین: اخلاق کانت یک اخلاق مسیحی است که سر الهیات آن بریده شده است. کانت هر غایت و غرضی را از اخلاق بیرون راند تا همه‌چیز برای تجدد باشد، چون علم جدید با بینشی پدید آمده است که با هر اخلاقی نمی‌سازد. اخلاق عالم جدید با موازین سود و زیان و پیروزی و شکست و لذت و اَلم و عدم ‌موفقیت و قدرت و ضعف و امثال آن‌ها سنجیده می‌شود، امّا کانت، یعنی فیلسوفی که علم و اخلاق و هنر عالم جدید را تفسیر کرد، اصرار داشت که حکم اخلاقی بانک باطن ماست و این بانک تابع مصلحت‌اندیشی و سودای سود و زیان نمی‌تواند باشد، ولی باید متوجّه بود که اخلاق کانت، اخلاق صوری است، یعنی کانت چندان در باب مضمون فعل اخلاقی بحث نکرده است، او بیشتر به منشأ صدور حکم و شرایط صوری آن نظر داشته و می‌خواسته است جدایی قلمرو اخلاق (آزادی) را از قلمرو علم (ضرورت) آشکار سازد و نشان دهد که اگر بشر با «علم» به موجودات صورت می‌دهد، در «عمل» هم همو قانونگذار است و در حقیقت اخلاق کانت درست در جهت قوام عالم متجدّد پدید آمده است، یعنی اخلاق نیز در نظر کانت مانند علم به عالم صورت می‌دهد و قدرت بشر با آن تحکیم می‌یابد و به عبارت درست‌تر، اخلاق جدید با بنیانگذاری علم و احراز قدرت ممکن شده است، چراکه علم مسبوق به شرایطی است که از سنخ علم نیست، چنانچه اگر بشر در پایان قرون وسطی و آغاز دوره جدید نگاهش را به طبیعت به عنوان منبع و انرژی و مادّه تصرّف و تسخیر، متوجّه نمی‌کرد و قلم خلقت را قلم ریاضی نمی‌یافت، علم جدید به وجود نمی‌آمد. ممکن است بپذیریم که علم جدید، مسبوق به یک تحوّل بزرگ در وجود آدمی و در نسبت او با جهان است، امّا این تحوّل بزرگ عین اخلاق نیست. حتّی اگر گفته شود پدید آمدن علم، مسبوق به آزادی است، از آن‌جا که قوام اخلاق هم به آزادی بسته است، شاید بتوان گفت که اخلاق و علم در نسبت به آزادی در عرض یکدیگرند. وقتی بشر خواست برای تصرف در طبیعت از هر قیدی که خدا تعیین کند آزاد باشد و خود بشر محور تصمیم‌گیری‌ها باشد، باید اخلاقی هم به‌وجود آید که از هر قیدی که خدا تعیین می‌کند، آزاد باشد و خود بشر گواهی دهد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است و جایگاه اخلاق کانتی از این قرار است. بارکلى فیلسوف و متکلم «انگلیسى، ایرلندى» را بسیارى از دانشمندان قائلانِ به اصالت تجربه - اما نه از نوع لاک و هابز- مى‌دانند، بعضى او را به‌واسطه عقیده‌اش به این‌که «تنها مُدرِک و مُدرَک وجود دارد» و هیچ مفهوم دیگرى در میانه ایشان نیست پدر تجردگرایى دانسته‌اند. در رساله «در باب مبانى علم انسانى» که مشهورترین اثر اوست مى‌گوید: همه اعیان متعلقِ حس، ذهنى است و وجود جواهر یا ذوات مادى را به‌طور کامل ردّ مى‌کند. مى‌گوید: وجود را براى هیچ چیز نمى توان تصدیق کرد، مگر این‌که ادراک کننده باشد و یا بتواند ادراک بشود. مسلّم ادراک‌کننده روح است. اما آنچه «ادراک مى شود» جز تصوراتى که در ذهن ما صورت مى‌بندد، چیز دیگرى نیست و این‌که مردم تصورات ذهنى را عکس صورت اشیاء خارجى مى‌دانند و چنین مى پندارند که وجود آن اشیاء را درک مى‌کنند، اشتباه است. زیرا که آن اشیاء یا ادراک‌شدنى هستند یا نیستند؟ اگر ادراک‌شدنى نیستند، موجوددانستن آن‌ها معنى ندارد و اگر بگویید ادراک مى‌شوند، ادراک ما از آن‌ها جز صورت‌هایى که در ذهن ما هست، چیست؟ این چیزهایى که براى آن‌ها وجود خارجى قائل هستید آیا از آن‌ها جز صورى که توسط حواس در ذهن ما حاصل شده، چیز دیگرى درک مى کنیم؟ پس اشیاء خارجى یعنى اجسامى که آن‌ها را جوهر مى‌پندارند و موضوع اَعراض مى‌خوانند و در خارج از ذهن براى آن‌ها وجود قائل هستند، جز مجموعه‌اى از تصورات ذهنى چیزى نیستند. در این‌جا بارکلى از لاک هم که اَعراض را منتسب به حس مى‌کرد و بى‌حقیقت مى‌دانست، جلوتر رفته بلکه وجود همة محسوسات را ذهنى مى‌داند. مى‌گوید: وجود داشتن به معناى مُدرَک شدن است و لذا اشیاء حسى جدا از مدرَک بودنشان هیچ وجود مستقلى ندارند و امکان ندارد آن‌ها بیرون از ذهن‌ها وجودى داشته باشند، چون تصورات نمى‌توانند مستقل از ذهن ما موجود باشند. به بارکلى اشکال کردند: پس اگر من نباشم «مُدرَک من» یعنی خورشید و ماه نخواهند بود. چون به گفتة شما بودن اشیاء به ادراکِ مُدرِک است، جواب مى‌دهد اگر من نباشم نفوس دیگر هست که آن‌ها را ادراک کند و اگر فرض کنیم هیچ نفسى نباشد، خدا هست که آن چیز را ادراک کند. مى‌گوید: وقتى من مى‌گویم فلان چیز موجود است، معنى این سخن این است که من آن را درک مى‌کنم یا دیگرى درک مى‌کند. و این‌طور نیست که در خارج از ذهن ما موجودى مستقل وجود داشته باشد. مى‌گوید: ایجاد تصور محسوسات در ذهن به اختیار ما نیست، هرچه بخواهیم نمى‌توانیم ببینیم یا به‌وجود آوریم، و آنچه مى‌بینیم، ما دیدن یا به‌وجود آوردنش را اراده نکرده‌ایم، پس یقین است که ذات دیگرى هست که بر ایجاد این تصورات در ذهن ما توانا باشد و آن خداوند است. و من به جاى این‌که محسوسات خود را به جوهرهاى جسمانى خارج از ذهن منتسب سازم به اراده خداوند نسبت مى‌دهم، پس ذاتى که مى‌توانم به حقیقتش معتقد شوم، نخست خداوند است و سپس نفوس یا ارواح که مخلوقند. این صور که خداوند در اذهان ما ایجاد مى‌کند به حکمت بالغه الهى در تحت نظم و ضابطه هستند و ما آن را قوانین طبیعى مى‌نامیم و چون به تجربه دریافتیم، در امور زندگانى خود از آن‌ها استفاده مى کنیم. در جواب بارکلى باید گفت: آرى اگر چیزهاى محسوس عبارت از تصورات به معناى متعارف کلمه‌اند، بدیهى است که جدا از ذهن کسى وجود نتوانند داشت ولى چه دلیل عقلانى هست که آن‌ها را تصورات بخوانیم؟ مسلم هر واقعیتى وقتى نزد مُدرِک حاصل شود به‌صورت علم در مى‌آید تا با مُدرَک که نفس مجرد ما است متحد شود و براى مُدرِک به صورت آگاهى درآید ولى صورت محسوس آن در خارج به صرف این‌که نزد مُدرِک به صورت مجرد حاصل مى‌شود، قابل انکار نیست. عقل در وراى حس، کشف مى‌کند تا این صورت علمى که فعلاً نزد مُدرِک موجود است، ما به ازاء خارجى دارد که وقتى در ذهن بیاید به جنس تصور و علم حاصل و ظاهر مى‌گردد، حال چگونه مى‌توان این فهم عقلى را نفى نمود؟ باز این اشکال مطرح مى‌شود که اگر طبق حرف شما ما اشیاء موجود در ذهن خدا را ادراک مى‌کنیم، و از طرفى هم محسوسات که در ذهن ما است، احساسات مربوط به ما هستند، آیا نباید تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خداى نامتناهى متمایز باشند؟ چون شما می‌گویید خداوند این تصورات را در ما ایجاد می‌کند، پس این تصور مربوط به خدای بی‌نهایت می‌شود. از طرفی ما می‌گوییم خودمان مثلاً خورشید و ماه را احساس می‌کنیم، آیا این تصورات نفس محدود ما با تصورات موجود در خدای نامتناهی مساوی است؟ مسئله وجود جهان محسوس قبل از پیدایش انسان: آیا همیشه به ادراک خداوند در مى‌آیند. یعنى اول وجود دارند و بعد به ادراک خداوند در مى‌آیند؟ که در این صورت از نظر وجودی از ذهن استقلال مى‌یابند.آیا باید آن‌ها به این اعتبار وجود داشته باشند که خدا ادراکشان مى‌کند که این یعنى آن‌ها تصوراتى در ذهن خدایند، حال با این فرض ما از رؤیت چیزها در خدا برخورداریم در حالی‌که بارکلی اذعان دارد که محسوسات به منزله تصورات ما متمایز از تصوراتى هستند که در ذهن الهى به وجود مثالى وجود دارند. پس درست نیست بگوییم اسب هنگامی‌که مُدرَک روحى متناهى نیست باز در آخور هست، خدا ادراکش مى‌کند. چون خدا تصورات مرا به عنوان نفس محدود نباید داشته باشد. علیت: بارکلى علیت را به عنوان اصلى فعال که به‌واقع ایجاد کننده معلول باشد، مطرح نمى‌کند. بلکه مى‌گوید مثلاً Bبه عنوان مــعلول بر وفق تقدیر و تدبیر خـدا به دنبا A به عنوان علت مى‌آید. رخ‌دادن A نشانة رخ‌دادن آیندة B است. مى‌گوید همه آنچه ما به عنوان علت و معلول مشاهده مى‌کنیم، توالى منظم پدیده‌ها است. در اشکال به سخن بارکلى باید گفت: مسلم وقتى قدرت کاشفیت عقل را براى درک نفس‌الامر زمین گذاشتیم، آنچه حس از واقعیت درک مى‌کند همان توالى منظم است و این عقل است که ماوراء این توالى منظمِ محسوسات، پى به علیت فعّال واقعى مى‌برد. لذا نفى عقل چیزى جز دریافت واقعیت محدود از پدیده‌ها و محروم‌شدن از مراتب عالی‌تر واقعیت در پى نخواهد داشت. ملاحظه شد که با نفى وحى و عقل کلى و اشراق قلبى در فلسفة جدید و تأکید بر عقل جزیى، انسان از بسیارى از واقعیات محروم شد و به‌واقع ارتباطش با ملکوت قطع گردید و سپس به عقل جزیى نیز پشت پا مى زند و نتیجه کارش این مى‌شود که عالم محسوس را نیز منکر شود و آن‌را در حد تصورات مى‌پندارد و نهایتاً اصل علیت را نیز طرد مى‌کند. این‌جاست که چنین متفکرانى از نظر عقل و فهم از عادى‌ترین انسان‌ها نیز فاصله مى‌گیرند. و یک انسان معمولى با به کار‌گیرى بدیهیات اولیه و عقل و شعور اولیه خدادادى، از حاصل تفکر متفکران معاصر به شگفت مى‌آید. موفق باشید
2587
متن پرسش
سلام استاد. بعد از اهانت به ساحت مقدس برخی ائمه من از طریق وبلاگم عضو یک گروه شدم تا بتوانیم مبارزه گسترده ای علیه هتاکین انجام دهیم. اکنون که کار به نیمه رسیده است برخی از ارتباط های ما در همین حوزه از طریق چت انجام می گیرد که البته این کار برای سرعت بخشیدن به انجام امور است. اما گاهی در هنگام چت کردن عذاب وجدان می گیرم که نکند ارتباط با نامحرم به این صورت هم اشکال داشته باشد چون گاهی این مکالمات طولانی تر می شود. و در کنار این فکر می کنم که نکند فرد مقابل در برابر برخی از نوشته های من دچار احساسات شود و یا اصلا اینکه پایه ایمانی محکمی نداشته باشد و در ادامه محتوای چت ها به امور متفرقه کشیده شود و آن زمانی باشد که خود من هم درگیر احساس بشوم. خلاصه اینکه علی رغم اینکه تا به اینجای کار هیچ کار غیر اخلاقی صورت نگرفته و تمام اهداف مقدس است می ترسم وسوسه های شیطان دامنگیر من هم بشود کما اینکه افراد مذهبی زیادی در اطرافم دیده ام که از همین مسائل کوچک با نامحرم ارتباط داشته اند اما در نهایت درگیر احساسات شده اند.می خواهم بدانم ارتباط در حالت فعلی اشکال دارد یا خیر؟و ائمه اطهار از اینگونه ارتباط ها قلبشان راضی است یا خیر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: فکر می‌کنم خوب فکر کرده‌اید که ممکن است در صحبت با نامحرم گرفتار دام‌هایی از شیطان شوید و همین‌که احتمال می‌دهید این راه، راه مطمئنی نیست برای رضایت قلب مبارک مولایمان حضرت صاحب‌الأمر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» از این نوع مکالمه‌ها پرهیز کنید چون معلوم نیست آن فردی که در طرف مقابل است قصد خیر داشته باشد. بسیار پیش آمده که بر اساس ذوق و سلیقه‌ی افراد مذهبی سؤال کرده‌اند ولی قصد دیگری داشته‌اند. موفق باشید
12016
متن پرسش
با سلام محضر استاد طاهر زاده: آيا فيزيک کوانتوم توانسته يا مي تواند اصل عليت را مخدوش کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باسمه تعالی: سلام علیکم: تمام علوم بر مبنای اصل علیت است، اگر علت در یک پروسس معلوم نبود، دلیل بر نفی علیت نیست. بعضاً علت‌ها در حوزه‌ای بالاتر از حوزه‌ای است که ما به آن نظر داریم مثل آن‌که بعضاً خشم ما موجب تپش قلب ما می‌شود. موفق باشید .

11610
متن پرسش
با سلام: چرا در قرآن درآیه 5 سوره ی توبه دستور به قتل و خشونت شدید نسبت به مشرکان می دهد؟ آیا راه حل های جایگزین و بهتری برای برخورد با آن ها نمی باشد؟ و این در حالی است که اشاره ای هم به این که آنها آغاز کننده ی جنگی هم بودند نشده و برداشت بنده این بوده که بدون حتی وقوع جنگی این برخورد را باید با مشرکان پیش گرفت؟ به راه راست آمدن آنها به زور شمشیر چه سودی داره؟ و آیا این آیه با این آیه قرآن که می فرماید اکراهی در دین نیست تضادی ندارد؟ بنده حکمت های این آیات رو نمی تونم درک کنم و با توجه به جنبه های درخشان دیگر قرآن این مسئله و دیگر مسائل باعث رنجش خاطر و عدم اطمینان کافی به کتاب قرآن می شود . لطفا در مورد مسئله ی مطرح شده نظر خو دتون رو مطرح بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند پس از آن‌که از طریق پیامبر خود با آن خُلق خوش محمدی«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» همه‌ی خوبی‌های اسلام را در معرض دید مشرکین قرار داد و به‌خوبی حق را برای آن‌ها روشن نمود آن‌ها را مخیّر کرد که یا در عرض چهارماه شهر مکه را ترک کنند، و یا آماده‌ی مبارزه باشند و این در حالی است که اگر هنوز شبهه و مسئله‌ای دارند و خواستند در مورد اسلام تحقیق کنند آن‌ها را پناه ده تا کلام الهی را بشنوند و سپس به محل خود برگردند تا خودشان انتخاب کنند (به آیه‌ی 6 سوره‌ی توبه رجوع شود). بنابراین خداوند نمی‌خواهد آن‌ها را مجبور کند که اسلام آورند، بلکه می‌خواهد محیطی را که مسلمانان باید به عنوان پایگاه اسلام به صحنه آورند از چنین افرادی که دشمن حق و حقیقت‌اند پاک گرداند و لذا در نهایت پس از آن‌همه اتمام حجت، چهار ماه به آن‌ها فرصت می‌دهد تا اسلام را انتخاب کنند، یا سرزمین مکه را که حرم الهی است ترک نمایند. موفق باشید

11330
متن پرسش
سلام استاد.امیدوارم که حالتون خوب باشه. بنده سوال را در شبکه های مجازی دیدم که میخاستم جواب بدید.از طولانی بودن متن عذر خواهی میکنم.خواهشمند است جواب قانع کننده به سوالل زیر بدهید. **چرا رهبر یک جامعه علنا در تلویزیون گفتند مثنوی اصول اصول اصول دین است؟بر فرض اینکه این مسءله از روی ذوق شعری و یا فلسفی باشه.رهبر جامعه باید همه ی عموم رو در نظر بگیره ،یک عده فلسفی و یک عده ضد فلسفه . حداقل میگفتن اول قرآن بعد مثنوی. آیا رهبر جایز است یک مسءله ی اختلافی رو بگوید اصول دینه؟ نظر علما و مراجع عالیقدر در مورد مثنوی مولوی : نظر رهبر انقلاب سید علی خامنه ای درباره ی مولوی: شهید مطهری از بنده پرسیدند: نظر شما در مورد مثنوی مولوی چیست؟گفتم: نظر من همونی است که خودش گفته....مثنوی اصول اصول اصول دین است.ایشان گفتند: کاملا درست است. نظر من هم همین است. بیانات در دیدار شاعران رمضان 25 / 6/ 1387
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم اگر کسی با مثنوی آشنا باشد و زبان و اصطلاحات آن را بفهمد نمی‌تواند غیر از آنچه مرحوم شهید مطهری و آقا فرمودند بگوید و این با همان فرض است که همه و از جمله مولوی هرچه دارند از قرآن دارند. فهم زبان مولوی مثل زبان هر علمی، زبان آسانی نیست، اتفاقاً همان قسمت‌هایی که آقایان به مولوی اشکال کرده‌اند از عمق زیادی در راستای تأیید فرهنگ تشیع برخوردار است. بهتر است کسی که با این زبان آشنا نیست لااقل سکوت کند. موفق باشید
10274

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: وقتتون الهی و حسینی. دلیل خلقت انسان چی بود؟ انگیزه ی خداوند از خلقت انسان؟ جواب های مختلفی رو برام گفتن، از کارشناسان و ... ولی همه بیانگر نقص خداوند بوده و یا اینکه خداوند به ما نیاز داشته و اینکه هیچکس دلیل رو نمیدونه یعنی پنهان، لطفا یه جواب قانع کننده بگید که توی جواب جایی هیچ سوال نباشه. ممنون. یا حسین. خدا نگهدار
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در کتاب «آشتی با خدا» در قسمت «چرا خدا ما را خلق کرد؟» عرایضی داشته‌ام. کتاب روی سایت هست. موفق باشید
9180
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام خدمت استاد عزیز: استاد من الان به یه سری نتایجی رسیدم می خواستم نظرتون را بدونم. من خیلی به این بیماری صعب الاعلاجی که گرفتم فکر کردم و دیدم که همین بیماری برکات زیادی برای من داشته هست، و باعث پخته شدن من شده هست، و باعث شده که توکل و امیدم فقط به مسب الاسباب باشد، و همین بیماری باعث شده که همیشه بگم خدایا امیدم به تو هست. 1- ولی الان احساس شدید به درد دل با کسی دارم نمی دونم با کی حرف بزنم؟ ای کاش کسی پیشم بود تا باهاش دل سیر حرف می زدم. این احساس خوب هست یا بد؟ 2- استاد دلم خیلی هوای رفتن از این دنیا را داره، از دنیا زده شده ام؛ می گم ای کاش زود مرگم برسه و برم؛ نمی دونم چرا این جوری شدم؟ تا حالا من شما را ندیدم ولی واقعا دوستتون دارم. استاد عزیز بعضی نقاط بدنم که روم نمیشه نامش را ببرم به خاطر بیماری داره مثل آتیش می سوزه، ان شالله به حق این ماه عزیز همه مریضان شفا پیدا کنند و من حقیر هم جز اون ها باشم.با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده هم از حضرت حق برای جناب‌عالی تقاضای شفای عاجل دارم. آری به چیز‌هایی رسیده‌ای و می‌خواهی با ارائه‌ی آن‌ها خود را شکوفا کنی، چیز خوبی است. می‌شود با خدا موضوع را در میان بگذاری و بگویی: خدایا تو بودی که به من فهماندی همه کاره تویی وتو بودی که به من نشان دادی کارهایت همه از سر حکمت است. مناجات‌های خمسه عشر زبان شما را با خدا در دهانتان می‌چرخاند. موفق باشید
8877

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
هوالحکیم با سلام خدمت استاد بزرگوار و عزیر جناب آقای طاهر زاده. اشک بر امام حسین (ع) چه تاثیراتی از نظر روحی و روانی بروی انسان می گذارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام‌علیکم: بر روی سایت؛ مقاله‌ای تحت همین عنوان در یادداشت‌های ویژه داریم. در کتاب «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» نیز نکاتی عرض شده. موفق باشید
5040
متن پرسش
سلام طاعات و عباداتتون قبول من به لطف خدا فرزندی 7 ماهه دارم.با توجه به اینکه در آستانه ماه مبارک هستیم و من در ایام شیردهی به سر میبرم خیلی وقتا فکرم صرف این میشه که چه بخورم که بدنم قویتر بشه و شیر داشته باشم و بتونم تا جاییکه میشه روزه هامو بگیرم و از برکات ماه مبارک بهره بیشتری ببرم. در صورتیکه در این ماه قراره یا کم خوری وجودمونو شدیدتر کنیم.از اینکه اینهمه باید به فکر خوردو خوراکم باشم ناراحتم.کلا به این موضوع که شیر خوبی برای رشد و تقویت فرندم داشته باشم زیاد فکر میکنم.چون خودمو در این زمینه مسئول میدونم.چه کنم؟ ممنون التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به عنوان وظیفه‌ی مادری سعی کنید در حدّ امکان شیر پرمایه‌ای به فرزندتان بدهید ولی در حدّ تعادل و به عنوان وظیفه‌ی بندگی روزه‌ی خود را بگیرید و نگران نباشید که چرا به فکر تقویت فرزندتان هستید؛ اسم این کار پرخوری نیست. موفق باشید.
1971
متن پرسش
سلام علیکم! دو سوال از خدمتتان داشتم راجه به ازدواج در بحث ازدواج می گویند ازدواج یک نیاز است که این نیاز جز با ازدواج برطرف نمی شود یعنی نه با پدر و مادر نه با درس خواندن نه حتی با مجلس اهل بیت ع با هیچکدام این نیاز برطرف نمی شود. فقط با ازدواج. شهید مطهری ره نیز در کتاب تعلیم و تربیت می فرمایند:«و این نشان مى‏دهد که یک پختگى هست که جز در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده پیدا نمى‏شود، در مدرسه پیدا نمى‏شود، در جهاد با نفس پیدا نمى‏شود، با نماز شب پیدا نمى‏شود، با ارادت به نیکان هم پیدا نمى‏شود. این را فقط از همین جا باید به دست آورد» حال این نیاز دقیقا از چه مقوله ایست؟! یعنی در واقع چه نیازهائی است که جز با ازدواج برطرف نمی شود؟! چرا خیلی ها مخصوصا در وضعیت امروزه جامعه سنشان به 30 و 35 و حتی بالاتر می رسد این نیاز را پیدا نمی کنند؟! یا نه اینکه این نیاز را دارند اما ملتفت نیستند که همچین نیازی دارند؟! یا نه نیاز دارند ملتفت هم هستند که نیاز دارند اما نمی دانند راه حل نیازشان در ازدواج است. بالاخره کدام مورد است!؟ چون که شاید یک جوان 20 ساله صرفا یک نیاز جنسی داشته باشد و شاید مثلا حب و علاقه ای به داشتن فرزند. اما از آن نیازهای عالی و متعالی شاید خبری نباشد. در مجموع چه نیازهائی هستند که با ازدواح برطرف می شود؟! و اینکه آیا از یک سنی به بعد در همه یا در اکثر مردم این نیازها پدید می آید یا خیر؟! سوال بعد آنکه در همین زمینه و چند سطر قبل تر شهید مطهری ره می فرماید:«تجربه‏ هاى خیلى قطعى نشان داده است که افراد پاک مجرّد که براى اینکه بیشتر به اصلاح نفس خودشان برسند، به این عنوان و به این بهانه ازدواج نکرده‏اند و یک عمر مجاهده نفس کرده‏اند، اولًا اغلبشان در آخر عمر پشیمان شده‏اند و به‏ دیگران گفته‏اند ما این کار را کردیم، شما نکنید. و ثانیاً با اینکه واقعاً ملّا بودند، در فقه و اصول مجتهد بودند، حکیم و فیلسوف بودند ، عارف بودند، تا آخر عمر و مثلًا در هشتادسالگى باز یک روحیه بچگى و جوانى و یک خامیهایى در اینها وجود داشته است. مثلًا یک حالت سبکى خاصى که گاهى یک جوان دارد،» باز چرا ما این تکامل را خیلی مشاهده نمی کنیم! یعنی آنکه مثلا در دانشگاه بنده خودم که مجرد هستم را با سایر دوستان مجرد را با متأهلین که مقایسه می کنم همچین احساسی به بنده دست نمی دهد که واقعا اینها یک تکاملی پیدا کرده اند که ما مجردان هنوز این تکامل را پیدا نکرده ایم. یا مثلا همین بچگی که شهید می فرماید در برخی از مواقع عکس این مطلب مشاهده می شود یعنی آنکه جماعت متأهل رفتارشان بچه گانه تر از جماعت مجرد است. در خیلی از مواقع نیز تفاوت رفتاری بین مجرد و متأهل وجود ندارد. این از یک طرف. از طرف دیگر انسان خود متأهلین را هم که مشاهده می کند می بیند اینها قبل و بعد از ازدواجشان تغییری نکرده اند. یعنی اینکه بگوئیم قبلا یک خامی و بچگی در رفتارشان بوده که بعد از ازدواج این خامی از بین رفته یا کمتر شده نه اینطوری نیست. اگر کسی خودش آدم سنگین و با وقاری بود حتی قبل ازدواج نیز سنگین بود اما اگر کسی اهل لودگی و شوخی و ... بود نیز بعد از ازدواج نیز تغییری در او حاصل نشده است. به نظر شما علت چیست؟! البته اگر بتوانید در زمینه این دو سوالی که از خدمتتان مطرح کردم منبعی معرفی کنید نیز ممنون می شوم. و من الله توفیق
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: فکر می کنم در کتاب «زن؛ آن گونه که باید باشد» در قسمت ازدواج تولدی دیگر تا حدی به جواب سؤال خود برسید ولی اینکه می فرمایید بعضی ها با ازدواج تغییری آنچنانی نکرده اند به جهت آن است که زندگی را درست نفهمیده اند و همه ی زندگی را سرسری می گیرند این آدم ها ازدواج را هم سرسری گرفته اند و به تولدی دیگری که در بحث مذکور عرض شده نرسیده اند. موفق باشید
16389
متن پرسش
سلام و عرض خسته نباشید خدمت استاد عزیز و گرامی طاعات قبول: اوّل از همه باید با زبان قاصرم از شما یک تشکّر ویژه بکنم که این قدر دلسوزانه و از ته قلب می فرمودید به المیزان رجوع کنیم، و واقعا و به حقّ این کتاب شریف با بقیه کتابها فرق دارد. با خواندن این کتاب شریف آرام آرام دارم حس می کنم معجزه بودن قرآن یعنی چه... (با این حال که از نظر برهانی کار کرده بودم که قرآن معجزه است،) لذّتی که با خواندن المیزان می برم، تا بحال انگار هیچ کجا نیافته بودم. منی که در اوایل آن هستم و همچین لذتی می برم، خوش به حال علما! چه لذت‌ها بردند از این کتاب که تا آخر آن را خوانده‌اند. منی که در اوایل راه هستم دوست دارم عالم و آدم را خبر کنم بگویم این کتاب را بخوانید. دعای این اقلّ همیشه پشت و پناه شما خواهد بود، چرا که تاکید شما باعث شد که ما اول سراغ المیزان برویم نه تفسیر دیگر. خداوند ان شاءالله شما را از نعمات معنوی بیشتری بهره مند کند. عذر خواهم وقتتان را گرفتم. اگر اینها را نمی گفتم می مردم استاد. دو سوال خدمت شریفتان داشتم که در زیر عرض می کنم: 1. در همین اوایل المیزان به این نتیجه به طور قاطع رسیدم که: بعضی از کتابهای تفسیر جدید با (حفظ احترام به نویسندگانشان) اصلا تفسیر نیستند، بیشتر تذکرات اخلاقیِ قرآنی است. به نظرم علّامه طباطبایی اعلی الله مقامه الشریف، به این علّت نام این کتاب را المیزان فی تفسیر القرآن گذاشتند که: واقعاً میزان و سنجه برای تفسیر قرآن است، یعنی: تفسیر آیه به آیه معیاری است و میزانی است برای تفسیر قرآن، یعنی هیچ مفسّری «لایمکن الفرار من المیزان». آیا نظرم صحیح است یا تند رفتم؟ 2. طبق فرمایش علامه طباطبایی: «فقد شرع تاریخ هذا النوع من بحث والتنقیر المسمّی بالتفسیر من عصر نزول القرآن» شروع تفسیر را ایشان از عصر نزول قرآن می دانند و طبق آیه «و یعلّمکم الکتاب و الحکمه» اثبات می کنند این ادعا را. سوالم اینجاست: یعنی پیامبر اکرم (ص) اوّلین مفسّر بودند؟، یعنی طبق آیه 151 بقره پیامبر علاوه بر تلاوت قرآن «یعلّمکم الکتاب» یعنی آن را یاد می دانند و تفسیر می کردند؟ 3. و آخرین سوال اینکه: همین قضیه دلیل بر این می تواند باشد که ما باید به مردم تفسیر بگوییم نه فقط معنی؟ التماس دعا استاد
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هرچه هست اگر کسی با جدیّت با تفسیر قیّم «المیزان» مرتبط شود متوجه می‌گردد حضرت علامه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» با مرارت‌های خود به چه توفیق بزرگی دست یافته‌اند 2و 3- آری! همین‌طور است در آن حدّ که خداوند در خطاب به رسول خود می‌فرماید: «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)/نحل) بدین‌معنا که رسول خدا مأمورند تا قرآن را برای مردم تبیین نمایند. مردم حقیقتاً چنان‌چه نسیم تفسیریِ قرآن را بشنوند، به قلب قرآنی نایل می‌گردند. موفق باشید

نمایش چاپی