با سلام: این مطلب را جدیدا از استاد خسرو پناه دیدم نظر شما چیست؟ شهید آوینی در نقد غرب بیشتر تحت تاثیر کدام متفکر بود آیا تحت تاثیر «احمد فردید» بود؟ شهید آوینی در تفکرات خویش از شخصیتهای متفاوتی متأثر بود ولی من بر این باور نیستم که شهید آوینی کاملا تحت تأثیر مرحوم فردید بوده است. شهید آوینی حتی یک بار حاضر نشد از نزدیک مرحوم فردید را ملاقات کند و نیز علاقه نداشت او را فردیدی معرفی کنند. فردیدی جلوهدادن شهید آوینی ظلم به اوست بنیاد فردید و شاگردان مرحوم فردید شهید آوینی را به خودشان نسبت میدهند به نظرم این نسبت، نسبت ناروایی است و جفا به شهید آوینی است چون آوینی حتی با اینکه فردید او را میشناخت و میتوانست با او دیدار داشته باشد حاضر به دیدار با فردید نشد. البته از اندیشههای مرحوم فردید متأثر شده است، اما از شخصیتهای دیگر به خصوص در مبادی فلسفی از شهید مطهری تأثیر بیشتری پذیرفته است. مرحوم فردید به شدت غربستیز بود به این معنی که غرب را به صورت یکپارچه نقد میکرد البته در این نقد از هایدگر استفاده میکرد که البته خود این عمل پارادوکس است که چگونه با هایدگری که زاییده تمدن غرب است میخواست کل غرب را نقد کند! ما باطل محض در عالم نداریم کسی میگوید غرب باطل محض است سخن نادرستی است به هر حال غرب گزارههای حق و باطل دارد اصلاً مکاتب متفاوت و متناقصی در غرب وجود دارد. شما اگر بگویید غرب به کل باطل است دچار اجتماع نقضین شدهاید به هر حال مکتب اگزیستانسیالیست با مکتب کاپیتالیست یک فرق اساسی دارند. کسانی که چنین دیدگاهی دارند غرب را نشناختند و اطلاعات آنان نسبت به غرب و فلسفه اسلامی ضعیف است و در این زمینه اطلاعات عمیقی ندارند اظهارنظرهایی میکنند به خاطر اینکه این اظهارنظرها ژورنالیستی است تأثیرات مخرب دارد.
باسمه تعالی. سلام علیکم. مسلّم مرحوم شهید آوینی فرزند امام و انقلاب اسلامی است ولی از آن جهت که انقلاب اسلامی تمدّنی مقابل تمدّن غرب است و زبان هایدگر و مرحوم فردید در راستای نقد غرب زبانی رسا و دقیق است، آوینی از این زبان و آن تفکّر استفادهی خوبی کردهاست و از این جهت تقابلی با مرحوم فردید نداشتهاست نه آنکه سعی میکردهاست با او ملاقاتی نداشتهباشد. نگاه هایدگر و فردید در مورد غرب این است که غرب تماما یک فکر و یک فرهنگ است و جدا کردن غرب به خوبی و بدی از نظر آقایان یک نگاه انتزاعی است که با واقعیت غرب نمیخواند. البته این غیر از آن است که ما امروز وظیفه داریم غرب را بر اساس شرایط خود گزینش کنیم. موفق باشید
- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ملاصدرا رابطهی نفس با بدن را اتحاد میداند ولی اتحاد انضمامی که نه موجب عینیت باشد و نه موجب دوگانگی که تدبیر بدن توسط نفس واقع نشود 2- بنده نتوانستم روح بخاری را قبول کنم، معتقدم صِرف نزول نفس به جهت تشکیکیبودن، آن نفس با بدن مرتبط میشود نیاز به واسطهای به نام روح بخاری نیست و فکر میکنم ملاصدرا هم در جمعبندی همین را میفرمایند هرچند بعضاً با زبان قوم سخن میگوید 3- در مورد (جسمانی بودن نفس) متنی خوب و جمعبندی ارزشمندی است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: تمام شواهد حکایت از آن دارد که اولین انسان، اولین پیامبر یعنی حضرت آدم بوده است که فرزندان او به اقصی نقاط زمین منتشر شدهاند و شواهد زیادی ارتباط این نسلها را با همدیگر از نظر علمی تأیید میکند و بنده در جلسهی اول شرح سورهی «سجده» نقطهضعفهای نظریهی تکامل را در رابطه با انسان از نظر علم تکامل انواع مطرح نمودم. متأسفانه عدهای به جهت عدم آشنایی نسبت به تفاوت بین وجود انسان با تکامل سایر انواع، موضوعِ انسانهای اولیه را به عنوان حاصل تکامل انواع پیش کشیدهاند. موفق باشید
بسمه تعالي. سلام استاد: به مناسبت شهادت شهید آوینی و به لطف خدا متن زیر را نوشتم لطفا اگر نکتهای دارید بفرمایید. «آئينهاي به نام آويني»: قرار شد در مورد کسی سخن گفته شود، که گفتن از او، جز بهحجاب بردنش حاصلی ندارد، چرا که اینقدر بر امروزهی ما مشهورات و روزمرّگیها استعلا پیدا کرده که دیدن چون آویی در این مشهورات و با عینک همین مشهورات که انگار ندیدن است. و بلکه باید گفت حضور حقیقی او را به حجاب بردن است، بدبختی ماجرا اینجاست که ندیدنهای امروز، از جنس نادانی نیست بلکه ندیدنِ امروز از جنس داناییهاست. فرا گیرشدن داناییای که بشر امروز را از عالم معنا دور کرده و در زیر خروارها از حرف های فلسفی دفن کرده و او را وادار کرده که امور غیر اصیل را اصیل پندارد. در این فضا سید شهیدان میفرماید: «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید.» بنابر این به تبع در این وضع است که آدمی گرفتار تجربههای مادی میشود و از عالم معنا غافل ميشود و به تبع نسبتی با حقیقت در تاریخ خود پیدا نمیکند و دیگر طلبی در مسیر آن حقیقت اصیل نخواهد داشت. شهید آوینی نیز چنین میگوید: «باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.» حال وقتی وضع این دوران را میبینیم از گفتن چیزی در وصف او ناامید میشویم. اما از طرفی چارهای هم نیست جز این که به اشاره سخن بگوییم شاید اهل تامل و تذکر از این حجاب، خود به حضوری دست يابند. و یک نکته اینکه امیدوارم از این چیزی که مینویسم گمانِ مشتی شعارگویی نشود چرا که سخن از غیر عاداتگفتن در امروز، به ظاهر مضحک و شعاري است، اما چارهای هم جز تذکرش نداریم. محدودکردنِ حقیقتی به نام آوینی در یک جسد شناسنامهای به نام «سید مرتضی آوینی» جفایی است به این حقیقت. آوینی را فقط یک شخص نباید دانست او آیینه ی نمایانگر تاریخ امروز ماست او بشر امروز را خارج از روزمرگی های رایج امروز متذکر حقیقتی فراتر می کند شاعران در هر تاریخ آن هویت اصیل تاریخ خود را متذکر می شوند چرا که ایشان گرفتار هوای مسموم غیر ملموس زمان خود که از شدت آمیختگی با محیط خود برای عموم بدیهی شده،نشده اند و باید گفت آوینی بیرون از لجن زار عادات تاریخ خود و با نفی هر «من» و تعینی برای خود، همان شاعرِ هویت یابی است که انسانِ گرفتار و غافل زمان خود را، با آن شأن شاعرنهی خود متذکر اصالتهاي تاریخ خود ميكند. «... شاعر، هرگز دعوت به خاک نکرده است ... او به ترک عادات میخواند و عالم خلافِ عادات هم، عالَمِ وَهم است و هم عالَمِ عشق...» آويني اگر از نفسانیت غرب و مدرنیته سخن میگفت همراه با یک نحوه خودآگاهی بود است، چرا که او خود سالکِ سیرِ از نفسانیت به سوي فناست او جنس روشنفكرياي كه خود را در دخمههاي فلسفيدنهای مملو از پُز و ژست و کوری از حقیقت گم کرده بهخوبی لمس کرده. اما باسلوکی عارفانه و ذیل حقیقتی به نام انقلاب که چشمان روشنفكريِ فلسفي امروز از ديدنش عاجزند به آن حضور اصيل نايل آمد و خود، آيينه براي ديگری شده. شهید آوینی خود را چنین از زبان خود میشناساند: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی، بسیار زیستهام. ریشِ پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را - بیآنکه آن زمان خوانده باشماش - طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم ...» پس اگر از انقلاب و حضرت روح الله با تمام جان دم میزند نه اینکه دم از ایدئولوژی خاصی زده باشد و نه اینکه در فضای سیاست زدهای سخن گفته باشد، چرا که آخرِ خاستگاه ایدئولوژیها، قدرتخواهی و سیاست است و قدرت به درد کسی میخورد که مرگاندیش نباشد و به دردِ کسی میخورد که دچار نفسانیتهای خود باشد. اوخود از مرگ اینگونه میگوید: «... حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ در آمیخته است و بقائش با فناست... مرگ پایان زندگی نیست. مرگ آغاز حیات دیگری است، حیاتی که دیگر با فنا درآمیخته نیست، حیاتی بی مرگ، مطلق...» آوینی همان طور که گفتم همان سالک راهی ست که مرگ اندیشانه دغدغه ی حقیقت دارد و با این مشی و مرام خود را ذیل انقلاب و امام قرار میدهد و در این مسیر جان خود را نثار میکند تا ابدی شود و چه زیبا بارها و بارها مستانه و شیدایی با شهادت، عشقبازی میکند و فریاد حسرت دم میدهد: «ای شقایقهای آتشگرفته، دلِ خونین ما شقایقی است که داغ شهادتِ شما را بر خود دارد. آیا روزی خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟» آويني؛ ذيل امام روح الله نفيِ همهي تعينات و تعلقات كرد، او هم شاعر و اديب و هنرمند بود، هم اهل تفكر و فلسفه بود هم يك بسيجي جهادگر؛ و باز صدها توصیف دیگر نیز میشود از او گفت اما در عین حال هیچیک از اینها هم نبود، بلکه فراتر از هر "من"ی و فراتر از هر قید و قیودی،...". در یک کلام؛ آوینی، آوینی بود." و ما مثلا دوستداران سید مرتضی در فضای ایدئولوژیهای منفعتطلبانهی خود، او را به حجابِ تعاریفِ ناقصِ خود بردهایم. در پایان؛ امیدوارم هر چه کمتر ایشان را در این الفاظ پراکنیهایم پنهان کرده باشم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آوینی؛ ماوراء تاریخِ متافیزیکزدهی ما، طلوعی است برای نشاندادنِ تاریخ قدسی ما، تا پس از 1400 سال باز به فرهنگ وجودیِ اهلالبیت«علیهمالسلام» رجوع نماییم و از بنبستهای تاریخیِ خود رها شویم. تعجب نباید کرد که هنوز تفکرِ مناسب آن تاریخ، ظهور نکرده است تا آوینی را در زمرهی متفکرترین انسانها بدانیم. اگر هایدگر معلّم بزرگِ سؤال از متافیزیک است، که هست؛ و اگر فردید متذکر رجوعِ از تفکر متافیزیکی به تفکرِ اسلامیِ تشیع ایرانی است، در تاریخی که حضرت روح اللّه خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» ظهور داد؛ شخصیت آوینی تجسمِ بزرگِ عبور از متافیزیک به سوی حقیقتِ قذسیِ ما میباشد. آوینی آن بزرگراهی است که تمام راههای زلال شهیدان را در این زمانه برای ما معنا میکند تا چشمی را بیابیم که چشمِ درستدیدنِ انقلاب اسلامی و شهدای بزرگِ این راه است، وگرنه باز شهیدان را به موزه میسپاریم و باز تاریخِ ظلمات و نفهمیدنِ اصیلترین سخنان ِ این زمانه یعنی سخنان حضرت امام خامنهای«حفظهاللّه». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر جان کسی با مباحث عرفانی شکوفا میشود راهی که حضرت استاد آیت اللّه حسنزاده«حفظهاللّه» در پیش پای ما میگذارند بسیار کارساز است و اگر کسی با روایات و ادعیه جانش به شعف میآید نباید آن راه را رها کند مگر آنکه برای اُنس با ادعیه نیاز به عقلی دارد که بتواند به کمک آن عقل اشارات روایات و ادعیه را تصدیق کند که در این صورت عرفان نظری کمک میکند. در هرحال وقتی انسان در ذیل قرآن و سنت نبوی و علوی جلو برود در راه اشتباهی قدم نگذاشته که پس از بیستسال پشیمان شود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: «چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را». گفتنیها را گفتی و در میان آن گفتنیها متذکر حاشیههایی شدی که دولت آقای احمدینژاد ایجاد کرد و کمر رهبری و ما را که تمامقد از ایشان دفاع کردیم، شکست. فراموش کرد طلبهها چگونه از پول شهریههای خود از او دفاع کردند و یکمرتبه همه را رها کرد و شخصی به نام آقای مشائی را قِدیسگونه جلوی همه قرار داد.
آقای احمدینژاد به ما و به رهبری ظلم کرد و این شد حال و روزِ ما که شما در این زنجنامه از آن سخن گفتید.
ابتدا باید گذشته را بازخوانی کرد تا فردایی که دوباره نیروهای انقلاب کمر راست میکنند، حکیمانه عمل کنیم. چگونه میتوان هنوز به آقای احمدینژادی دلبست که قابل پیشبینی نیست؟! آیا شورای نگهبان میتواند کسی را بهعنوان رئیس جمهور به مردم معرفی کند که هر روز باید منتظر یک حرکت غیر قابل پیشبینی از او بود؟! دوای دردِ ما امروز بازخوانیِ تاریخی است که بدان دلبستیم ولی گویا باید دقیقتر مسئله را دنبال میکردیم. شعارهای خوب اگر از زبان شخصیتی که ابعاد وجودی او مطابق آن شعارها نباشد، به گوشمان رسید؛ دیگر بهراحتی به آن شخصیت دل نخواهیم بست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: علامهی طباطبایی با برخورد پلیس انگلستان که با یک روحانی داشت، متذکر این امر شدند که بین تفکر سکولار و آدمهای غرب، تا آنجا که ممکن است باید تفکیک قائل شد. اکثر آدمهای غربی مثل همهی آدمهای دنیا بر اساس فطرت الهی خود به دنبال حق و حقیقتاند و این غیر از نظام سیاسیِ حاکم بر کشورهای غربی است. به طوری که ملاحظه کردید در سفر اخیر رئیس دولت یونان، رهبر انقلاب به ایشان نیز نظر خود را مطرح کردند که چگونه رئیس دولت اخیر یونان از فضای سیاسیون غربی تا حدّی فاصله دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: روحیهی ظاهرگراییِ ما و اینکه دین را تنها در محدودهی وظایف ظاهری قبول کنیم؛ ما را شبیه بنیاسرائیل خواهد کرد و بدین لحاظ رسول خدا «صلواتاللّهعلیهو آله» میفرمایند: «سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي كُلُّ مَا كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه»[1] به زودى در امت من آنچه كه در بنى اسرائيل واقع شد واقع مى شود حتى اگر يكى از آنها در سوراخ سوسمارى رفته باشد امت من نيز همان كار را مى كنند. اين به جهت آن است كه حضرت پيش بينى مى كنند روحيه ى يهودى گرى بر جامعه ى اسلامى سرايت مى كند و با توجه به همين روحيه كه در قرآن تبيين شده مى توانيم بفهميم چرا حضرت روحيه ى آن گروه از امت خود را به يهود تشبيه مى كنند. اگر بگوئيم فلان روشنفكر با اينكه ادعاى طرفدارى از انقلاب را دارد تفكر يهودى دارد نبايد تعجب كنيد، بهتر است با مقايسه ى تفكر او با شخصيت اشراقى حضرت امام ببينيد آيا همان نسبتى را با مكتب امام دارد كه يهود امت پيامبر با اسلام داشت؟ يهودِ مكتب امام در عين ادعاى اسلاميت، گرفتار نگاه سوبژكتيويته است و اگر ما مكتب امام را نفهميم نمى دانيم يهودِ مكتب امام چه تفكرى دارد. وقتى مكتب حضرت امام شناخته شود و معلوم شود امام از مجاز - با همه ى شكل هايش- عبور كرده و به حقيقتِ وجود رسيده، وقتى گفته مى شود اين مكتب و يا اين شخص بر مبناى سوبژكتيويته به عالم و آدم مى نگرد، راحت مى توانيد تكليف آن مكتب و آن شخص را با امام روشن كنيد. اميدوارم با روشن شدن اين دو نكته - يعنى شخصيت اشراقى حضرت امام و رجوعِ ايشان به «وجود» و شناخت روح سوبژكتيويته و نظر به مجاز - قدم بزرگى در شناخت زمانه و سير به سوى اهداف بلند الهى، برداريم.
2- نحوهی عذاب بنیاسرائیل، فرق کرده و آن همان محرومیت آنها از امکاناتی است که خداوند برای سایر ملل حرام ننموده است. نمونهی آن نداشتن سرزمینی معین. موفق باشید
[1] ( 1)- بحار الأنوار، ج 53، ص 127.