بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
28008

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: یک سوال اعتقادی داشتم کسی نتونسته جوابم رو قانع کننده بده. چرا خداوند در قرآن از ویژگی های بهشت فقط سرسبزی میوه ها همسران زیبا و این طیف نعمات رو بیان کرده؟ با توجه به اینکه در بهشت هم دیگر فانی نیستیم پس برنامه زندگی بلند مدت در بهشت چی میتونه باشه؟ صرفا فقط رودخانه و عسل و میوه و همسر؟ آیا اجتماعی هست؟ برنامه ی روز مره ای هست؟ دنیای فانی این همه کار و بار داره. وقتی در بهشت همه چی فراهم باشه و مشقتم نباشه. پس بلند مدت چی میشه؟ آیا فقط باید تکیه بدیم به تخت و شکر خدا بگیم؟ اونم به صورت همیشگی؟ الان ما دو ساعت بریم تو دشت و صحرا و جنگل بعدش یکنواخت میشه چه برسه به جایی که دیگه مساله عمرم نیست و همیشگیه داستانش! همیشه سوالم این بوده چرا اینطوری بیان شده تو قران؟ مگر قرآن برای همه زمان ها نیست؟ پس این سوال امروزیه من چرا جوابی در قرآن نداره؟ janghorban.bijan@gmail.com
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان‌که در تبیین سوره‌ی واقعه عرایضی شده است؛ آن صورت‌ها، صورت‌های اعمال و عقاید و اخلاقِ انسان است و نوعی با «خودبودن» را در مقامی بس متعالی برای انسان پیش می‌آورد و همچنان‌که انسان از بودنِ خود به معنی واقعی‌اش خسته نمی‌شود، آن بودنِ زیبای ابدی برایش حیات‌بخش و آرامش‌آفرین است. جزوه‌ی «چگونگی حیات بدن اخروی» که روی سایت هست، نکاتی در این مورد متذکر می‌شود. موفق باشید

27937

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: ببخشید اگر با کسی دعوا کردیم و بعد عذرخواهی هم کردیم ولی اون طرف نتونه فراموش کنه ما وظیفمون چیه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره تا آن‌جا که ممکن است باید از طرف، دلجویی شود. آری! یکی از راه‌های دلجویی عذرخواهی است. موفق باشید

27449
متن پرسش
با سلام و آرزوی سلامتی: استاد می توان گفت دنیای پیرامون (خیابان و کوچه و ...) سراسر تاریک و ظلمت است و انسان ها با توجه به قوه ی الهی که برای همه بشر به عنوان پیش فرض است قادر به دیدن هستند و مومنان به سبب شامل شدن به لطف الهی بهتر می بینند. یعنی انسان ها با نور خود می بینند و مومنان بهتر. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! هرکس در جهان کیفی خود زندگی می‌کند به همین جهت، جهانِ اولیای الهی که در منظر خود خدا را دارند و عالم را بالحق می‌نگرند، فوق‌العاده با کیفیت است. به گفته‌ی جناب مولوی:

آن جهان و راهش ار پیدا بُدی

کم کسی یک لحظه در اینجا بدی.

موفق باشید   

27392
متن پرسش
سلام علیکم: یکی از شبهاتی که از سوی برخی از روشنفکران معاصر مطرح شده این است که: در عصر خاتمیت قوه عقلانیت انسان به مرحلۀ بلوغ رسیده و از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآمده است، از این رو، انسان می تواند با بکارگیری عقل خود بعنوان جایگزینی برای سایر منابع شناخت دینی از جمله نقل، به سعادت نایل شود. در پاسخ و تبیین این مطلب چه نکاتی را باید متذکر شد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عقل‌ها در آن زمان با رجوعِ بهتر به وَحی الهی و امامِ حیّ و ظاهر، رشد می‌کند. مثل رشد سیاسی که مردم ما نسبت به مردم جهان در راستای رجوع به ولیّ فقیه دارا شده‌اند. موفق باشید

26997

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد عزیز: ایامتان پر نور و برکت. استاد حلال بفرمایید. سوالم این است که بنده به لطف خدا به حضرات معصومین علیهم السلام محبت و انس دارم ولی اغلب اوقات در مناجاتهایم نظرم فقط با خود خداست و حالم اینطور است که انگار به خود او بیشتر احساس نزدیکی می کنم و احساس می کنم هرچقدر هم که گنهکار باشم او خدا و خالق و تنها کس منه انگار با امام زمان علیه السلام مثلا کمی رودربایستی داشته باشم میخام بدونم این توجهم به خدا توجه به خدای ذهنی است که شما همیشه از آن منع می کنید؟ متشکرم. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌که فعلاً در این ذوق جهت ارتباط با حضرت حق هستید آن را مغتنم بشمارید. خداوند هر طور خواست شما را جلو می‌برد. موفق باشید

26809

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم: در حال گذراندن کتاب معاد هستیم استاد، صوت ۲۹، سوالی در ذهنم ایجاد شده این که آیا چگونه مردن، هم بستگی به عمل یا اعمال خاصی دارد؟ این که کسی در دریا غرق می شود، کسی تصادف می کند، کسی در آتش می سوزد، کسی در رختخواب، کسی شهید و...
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عموماً نحوه‌ی مردن افراد بستگی به شخصیت آن‌ها اعم از مثبت‌بودن و یا منفی‌بودن دارد و بیشتر، حساب‌هایی است بین خود آن‌ها و خدایشان. موفق باشید

26352
متن پرسش
سلام علیکم: اینکه می گویند انسان از جهت تکوینی، در انتخاب بویژه انتخاب دین، اکراه و اجباری ندارد ولی از نظر تشریعی، پرودگار از طریق انبیاء بویژه سیدالمرسلین، موظف به انتخاب دین حق و تسلیم شدن است و در این عرصه تکلیف بر دوش دارد و مواخذه در قیامت خواهد شد که تشریعاً هم خود را آزاد می دانسته یا نه، آیا صحیح است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در ادامه‌ی آیه‌ی «لا اکراه فی الدین» می‌فرماید «قد تبیّن الرشد من الغی»، یعنی اگر توصیه به دین می‌شود و حتی از سرباززدن از آن بازخواست می‌گردد، به علت آن است که حقیقتاً تکویناً و مطابق فطرت و تشریعاً مطابق وَحیِ الهی مسیر رشد از مسیر غیّ و انحراف روشن شده است. پس این‌طور نیست که افراد به بهانه‌ی «لا إکراهَ فی الدّین» گمان کنند نظام عالَم نسبت به هر کاری که آن‌ها بکنند، بی‌تفاوت است. موفق باشید  

25223

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: خدمت استاد عرضی داشتم. در سلوک پیشرفت عظیمی دیدم و از انتقال و این چنین بهت زده شدم. ولی بعد از مدتی سلوک ضعیف می شد و دوباره از اول و دیدم که واقعا سلوک بدون دوست و استاد امکان پذیر نیست و حدود دو سال در جستجوی این موارد بودم. نظر شما چیست و آیا کسی را می شناسید؟ با تشکر از لطف شما.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید اگر به جزوه‌ی «روش سلوکی آیت اللّه بهجت» رجوع شود برایتان مفید خواهد بود.جزوه بر روی سایت هست. موفق باشید

34023
متن پرسش

سلام استاد: در پاسخ سوال دوستی درباره ماجرای ایذه مطالبی فرمودین. یک مورد سخنان نماینده سابق ایذه در برنامه زنده خبری رو دقت کنید https://static0.jamaran.news/mediav2/18akCLDSJe2L/dmlkZW8tbWVkaXVtLm00dg,,/%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4+%D9%BE%D9%88%D8%B1.mp4 متاسفانه رسانه ها و بظاهر مدافعین انقلاب میان می گن این زن چون یک پیج خبری خارجی رو فالو می کرده اومده خانواده رو به کشتن داده برای کشته سازی یا از این دست حرف های احمقانه، این ها کجا طرفداران حق و حقیقت هستند؟ مردم صدها بار بیشتر از این خطای پلیس از دورغ های مسئولین با نام اسلام بیزار هستند من نظرم این است که این مردم معترض، از اغلب شماها و مسئولین انقلابی تر هستند. اونها تحمل دروغ ها از مسئولین رو ندارند، نمی توانند قبول کنند حکومتی با نام اسلام دروغ بگه، ولی برای شما موضوع بسیار ساده ای است 

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که در فضای فتنه آنچه باید مدّ نظر باشد، حفظ نظام است حتی اگر در این موارد خطایی صورت گرفته باشد، به این معنا نیست که کلیت جریان نیروی انتظامی و مدافعین امنیت زیر سؤال برد. بحث در اعتراض و معترضین نیست، بحث در اغتشاش و به هم زدن امنیت کشور و نظام است. خارج از شهادت کیان پیرفلک که مسئولان مربوطه در حال بررسی کامل آن هستند و نباید به راحتی یک نگاه را از بقیه نگاه‌ها برجسته کرد، ولی در کلیت اغتشاشات پیش‌آمده و تقابلی که باید با آن‌ها بشود، در فقه اسلامی قاعده‌ای داریم به نام : «لو تترس الکفّار بالمسلمین»، یعنی هرگاه کفار با مسلمین در حال جنگ باشند و تعدادی از مسلمانان را به اسارت بگیرند و اسرای مسلمان را در صف مقدم جبهه قرار ‌بدهند، تا مسلمانان به خاطر آنان نتوانند به سوی کفار تیر اندازی کنند،‌ به این می‌گویند: «تترس»، در این موارد می‌فرمایند نباید برای رعایت آن مسلمانان که اسیر شده‌اند امکان پیروزی کفار را فراهم کرد. وظیفه جبهه اسلامی آن است که به جبهه دشمن حمله کند ولو آن مسلمانان عزیز اسیر شهید شوند. این قاعده حکایت از آن دارد که ما چاره‌ای نداریم که در این نوع مواجهه‌ها در مقابل جبهه دشمن برخورد جدّی و محکم داشته باشیم ولو این‌که ناخواسته عده‌ای بی‌گناه در این تقابل شهید شوند. این روحیه، روحیه واقع‌بینی است که آزاد از عواطف جزیی به کلیت جامعه اسلامی و مصالح مسلمین می‌اندیشد. موفق باشید

33712
متن پرسش

بگذارید در جمع از 'من' بگویم منی که خود را مدیون انقلاب اسلامی می‌دانم و بخداوندی خدا از اول عمر هیچ نبودم مگر آنکه محبت های خدا و اولیاء خدا مرا با انقلاب اسلامی (چه آگاها و چه ناآگاه) قدم قدم راه برد و چه شب هایی که از میزان رنجش و خامی روح و پوچی زمانه ای که از شکم آن روح مخدوش مرده و سیاهِ مغرور بودم رنج بردم و چه روزهایی که می‌گفتم چرا باز پس روز شد، و هرکجای این دنیا قدم می‌گذاشتم جز رنج و جز احساساتِ پوچ و یا حتی خوبِ اسلامی اما سطحی نمیافتم و در خود رنجی را که بعدا فهمیدم رنج دوری از عوالم مختلف جانیست که هنوز به جای درست خود نرسیده بود. هیچ وقت نتوانستم هیچ انتخابی شبیه انتخابات تمام مردم دنیا بکنم و از این رو مرا نا امید می‌خواندند و اگر کسی دستم را می‌خواست بگیرد و به سمت خود ببرد بسیار نمی‌پذیرفتم و اگر کمی با آن قدم بر می‌داشتم بسرعت پایان پوچش را می‌دیدم؛ در خانه اما با خانواده ای روبرو بودم که انقلابی بود اما هنوز بشر جدید را آنطور که باید نمی‌توانست بفهمد (که البته این بجز محبت های آنهاست که به توان خود بر من داشتند و امیدوارِ جدی ام که خدا به آنها حیات بزرگ طیبه ای عطا می کنند ان‌شاء الله) پس در آن هم غربت داشتم و بیشترین غربت نزد خودم بود! گاها آنقدر امید را دور می‌دیدم که به سرگرمی هایی چون موسیقی و فیلم پناه می‌بردم تا ببینم می‌توانم منی پیدا کنم تا با آن ادامه دهم؟ خیر همه چیز کم و همه چیز را نمی‌خواستم اما امیدی قاطع که نمی‌دانم از کجا مرا به ادامه دادن می‌کشاند تا خودم را نکشم. به هر حال بزرگ تر شدم فهمیدم انقلاب اسلامی چیزیست که هرچه امروز می گویند کم آن است و من تاب کم امروز را نداشتم پس خود را بکلی تقدیم آن کردم ببینم چیزی در آن هست؟ بود، خوب هم بود هرچند هنوز نمیفهمیدمش پس از این زندگی ام عوض شد و دیگر بیشتر با جدیت از زندگی عوام فاصله گرفتم و راهی که باید را درش قرار گرفتم امروز ای مسلمانان والله بدنبال نا امیدی ام به دنبال کفری هستم که از زمین تا تمام آسمانها را فرا گیرد این کفر را در نهایت درجات ایمانی انقلاب اسلامی خواستارم بعد از آنکه فهمیدم «من» هرچه خواستم من نبودم و خدای انقلاب اسلامی بوده است، بعد از آنکه رنج های جوانانی را می‌بینم که به سختی بدنبال زندگی توحیدی هستند اما در فراغ آنند و گریه ام را در می آورد که با این کفر بدانم وای بر منی که دوست دارِ آنهایم بس ناتوان و دروغ گویی بیش نیستم. بعد از آن کفر اساسی بایدم که والله کافری از این همه نور و بالحق زیستنی که «من» در خود حس می کنم خواهشیست که عاجزانه از خدا! خدایی که منِ عاجز ناتوانم برای خود دعایی از نزدش برای آن امر شدنم هم بخواهم. خدایی که خود، خود است و نه من داعی و او مستجاب کننده. آه این خواهش چه بسیار دور و چه غیر قابل تصرف و غیر قابل فهم و غیر قابل رسیدن برای چون منی که با لگد باید آن‌را از آن آروزو هم بیرون بیندازند. در جمع همه شما من خاری پست و ذلیلی آشکار و ناتوانی هستم که حتی دلهای شما اگر بیچارگی اش به غم مبتلا می شود. که ای خدا بس است رنج های بیکران، بس از ادعاها، بس است بهشت، بس است جهنم، بس است خوبی و بدیهای من و بس است من... به خداوندی خدا که اگر کسی جانش را فدای این اسلامِ انقلاب حضرت روح الله کند و تشنه زار باشد دیوانگی اورا فرا می‌گیرد که از سرِ عشقیست که مانند ندارد و چنان سختی هم می‌کشد که عین زندگیست و چنان زندگی می‌کند که برترین آدم های تمام تواریخ خلقت نکرده اند. من نمی‌توانم بگویم بیایید و بچشید چون ناتوانم اما خود از خدای خودتان گمشده خودتان را بخواهید هرکجا بودید و کجا دوست داشتید بگردید اما قانع؟ هیچ وقت نشوید. خدا نگه دارتان.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! حقیقتاً همین است که می‌فرمایید. اگر بخواهم قصه سرگردانی خود را عرض کنم که با حضرت امام و انقلاب اسلامی بالاخره این سرِ سرگردان تا حدّی به سامان آمد، باید مقاله «ای امام» را که قصه پریروز و دیروز و امروزِ بنده می‌باشد، ذیلاً خدمتتان تقدیم نمایم. موفق باشید 

در مقاله «ای امام» در آن‌جا قصه روح جوانی است که در فضای تاریخ پوچی‌ها، نه می‌تواند تسلیم آن‌همه پوچی شود، هرچند که گویا دارد تسلیم می‌شود؛ و نه راهی را می‌یابد که از آن سردی و مرگ نجات یابد. تا این‌که قاصدک خبری از حضور تاریخی امام خمینی آورد. مقاله «ای امام» داستان چنین حضور و گرمایی است که به جوانی مثل بنده از طریق حضرت امام رسید . قصه جوانی که راه طولانی پوچی‌ها را تا رسیدن به خورشید امیدبخشِ امام طی کرده.

ای امام!

بسم الله الرّحمن الرّحيم

«هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد وگرنه آرامتان نمي‌گذارند».[1]

در فروردين سال 1368 بود كه امام‌خميني «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در پيام خود، نكته‌ی فوق را گوشزد نمودند. اين نوشتار دردِ دلي است با ایشان و در رابطه با آن نکته که فرمودند، تا از اين طريق جايگاه روحي خود و نسلی را که با بنده در قبل و بعد از انقلاب معاصر بودند زمزمه کنم. نوشتن این مقاله به جهت آن‌كه قصّة دل بود، كمي طول كشيد كه متأسفانه با چهاردهم خرداد آن سال و رحلت آن عزيز روبه‌رو شد، رحلتی كه آتش به جان همه‌ی ما زد و با همان جانِ آتش‌گرفته نوشتن ادامه يافت و گويا بيشتر به خود آمده بودم كه امام چه بود و در آن حال به ناتواني قلم براي ارائه‌ی آنچه در سينه است بيشتر پي بردم.

آنچه در روبه‌روي خود داريد، دل‌نوشته و ناله‌ی قلمي است كه گفتني‌هاي زيادي در رابطه با ظهور امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در زندگي خود و مردم كشورش دارد، ولي حتماً عذر بنده را می‌پذیرید كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسيده ممكن نيست، ولي با این‌همه شما سعي كنيد به بهانه‌ی خواندن اين نوشته، نانوشته‌‌ها را نیز بخوانيد، نانوشته‌هايي كه پس از خواندن اين سطور، از قلب خود مي‌شنويد. چگونه می‌توان شرایطی را توصیف کرد که با حاکمیت فرهنگ مدرنیته افق‌های زندگی را از هر طرف تیره و تار نمود، شرایطی که همه در حال جان‌کندن بودیم، همه‌ی تلاش من آن است که آن جان‌کندن‌ها را توصیف کنم.

انعكاس وَجه آرماني

اي امام! ما بيش از آن‌كه به سوگ تو نشسته باشيم، در ضمير خود يافتيم كه از رویارویی با تمنّای بزرگ خود محروم شدیم. ما درواقع خودِ حقيقي و اصلِ اصيل خود را كه تو انعكاس وَجه آرماني آن بودي، از دست داديم.

قبلاً بيگانه را خودْ پنداشته‌ بوديم و خود را نچشيده بوديم، و تازه داشتيم با دست‌زدن به دامان تو، خود را مي‌يافتيم كه ناگهان دامن از دست ما كشيدي.

به خود آمديم، راستي چه بود؟! چه هست؟ چه بايد باشد؟

به خود آمديم كه راستي چه بود؟!

در سال‌هاي تخته‌بندي خواب، «مرگ» برايمان رهايي و آزادي بود. آري در آن روزهاي سياه؛ «مرگ» آرزوي بلندي شده بود كه مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم.

امروز كه مي‌توانيم سرشار از زندگي باشيم، از آن خفتن سخت دلهره داريم. بر آن خيره‌خيره مي‌نگريم كه دوباره بر ما حمله نكند، دیروز به خفتن عشق مي‌ورزيديم و امروز آن‌ را دشمن مي‌داريم و به ادامه‌دادنی دل بسته‌ایم که هر روزش بهتر از دیروز است، تو ما را با انبیاء و اولیاء همتاریخ کردی.

راستي آن‌هايي كه زندگي را مي‌شناسند، چگونه آن‌همه خفتن را - که بیرون‌افتادگی از تاریخ نور بود- دشمن ندارند؟

ديروز؛ زندگي، قطار روزهاي مسخره و يكنواختي بود كه با زوزه‌ی مرگ به گورستان مي‌رفت و امروز تو زندگي را طوري معني كردي كه زندگي، رودخانه‌های حيات را در رگ‌هايمان جاری کرده و به پريدن از زشتي‌ها و پرواز به سوی خوبی‌ها دعوتمان مي‌نمايد. افقی را بر ما گشودی که همه‌ی امید‌ها یک‌جا در عمق جان ما جای گرفت و راستی زندگی با این‌همه امید و امیدواری چه لطف بزرگی است.

پوچي چقدر آزار‌دهنده بود

آن روزها، زندگي مرور شكنجه بود و پليدي، ديدنِ آن‌همه زشتي و پلشتي و نامردي، و «حقيقت» ستاره‌اي بود كه انبوه سياهي حتّي سوسويش را از ما ربوده بود، و هر قدمي، عفونتِ حياتِ راكد روزمرّگي بود و پوچي، راستي كه پوچي چقدر آزار‌دهنده بود. راستي كه پوچي چقدر آزار دهنده بود.

امروز؛ زندگي هميشه آبستن لحظه‌هاست. لحظه‌هايي كه زيبايي خواهند زاييد، لحظه‌هایی که غذای جان است، هرچند نفس امّاره از آن کراهت دارد.

پيش از اين؛ زندگي كويرِ همه‌جا كشيده بود كه نابودي حياتمان را فرياد مي‌كشيد و هيچ لاله‌اي از انسانيت در آن امكان سبزشدن نداشت، ما به نان خواستن و نام جستن گرفتار بوديم و از آن حيات برينِ روحاني، كه تو به ما معرفي كردي، غافل بودیم. تو متذكر پنجره‌هاي حيات معنوي گشتي و فهميديم چگونه خودمان مأمور به بندکشیدن خود بوديم.

پيش از اين؛ دنيا سراسر، زندان بود و گور، خانه‌ی موعود، و اصلاً از زندگي چيزي نمي‌فهميديم جز يك غروب سرد و ساكن، وامروز حياتي كه تو به ما معرفي كردي، وسعت بي‌مرزي است كه ديوار نمي‌شناسد، و تا عمق فراخناي روحمان بلند شده و تا پشت قلّه‌هاي حيات معنوي سركشيده و كنگره‌هاي غيب را نظاره مي‌كند و به تماشای مددهای الهی نشسته است.

راستی اگر انقلاب اسلامی به وقوع نپیوسته بود چه‌کسی باور می‌کرد ملائکةُ‌الله در تدبیر امور، این‌همه فعّالانه در صحنه‌اند.

پيش از اين؛ بيزار از آنچه بود و نااميد از آنچه بايد مي‌بود. مرگ را مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم، هر چند همة حياتمان مرگ شده بود، و امروز، خشنود از آنچه بايد و هست و ناخشنود از آنچه هست و نبايد، و اميدوار لحظه‌هاي آبستن، كه بي‌شك حیات موعود را خواهد زاد، هرچند چشم‌هاي عادت‌كرده به مرگ، آن را به رسميت نشناسد و به ستیز با آن به‌پا خیزند.

آري؛ اگر امروز از خفتن و غفلت مي‌گريزيم و عطشِ چشم‌هايمان به خواب را، به چيزي نمي‌گيريم، و از هيبت خارِ كنار گل، دلخوني به خود راه نمي‌دهيم، زيراكه نسبت به صدای زوزه‌ی مرگِ انسانيت در پشت پرچين‌هاي خراب نمي‌توانيم گوش بربنديم و آرام بخوابيم.

چه غروب سردي بود!

اي برادر! بگذار تا قدري از روزگاری که بر اين قريه گذشت براي تو بگويم، شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و فراموش كرده باشي كه در چه غروبِ سردي به‌سر مي‌برديم، شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب را به تو نداده.

اي برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آري تا غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعني هويت اسلاميمان را بربایند. تو كجا بودي؟ ما كجا بوديم؟ اصلاً همه‌مان كجا بوديم؟ مگر اسم آن ‌بودن را مي‌توان «بودن» گذاشت؟

مگر نه نيمي در خواب و نيمي در گور بوديم كه همه‌مان را بردند و هیچ صداي اعتراضی برنخاست؟ در آن هنگامه‌ها اگر ما از داشته‌هامان بي‌خبر بوديم، دشمن آگاهي كامل داشت، ارزش‌هامان را مي‌شناخت و راز ماندگاري ديرپايمان را مي‌دانست و خوب باخبر بود كه چگونه در چشمة پايان‌ناپذير و هميشه جوشان فرهنگ اسلامي آسيب‌ناپذير می‌شديم.

از نقطه‌ضعفي كه بايد بگذرد بي‌خبر نبود و همچنان انتظار كشيد تا بر دامن خواب، هوشياري نيرومندمان را بر زمین بگذاريم، تا از گذرگاه غفلت و خفتنِ ما بگذرد و قلّه‌ی كهنِ نفوذ ناپذيرمان را تسليم تباهي كند، و نقطه‌ی آسيب‌پذير، خفتن بود و غفلت، چشمان بازی که باید همچنان به دشمن خيره می‌شد، آرام‌آرام به خواب رفت و دشمنيِ دشمن فراموش شد با این‌که نسیم وَحی بر گوش جان ما خوانده شده بود.

«لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا»[2] مشركان، پيوسته با شما مى‏ جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند.

آري؛ روزگارِ اين قريه به آن‌جا كشيد كه دشمن پيروزي يافت و تباهي آغاز شد، و ما نيمي در گور و نيمي در خواب، يا در گورستانِ كينه‌ی اين برادر، و يا در سنگستانِ تهمت به آن برادر، خفته و مرده بوديم و دشمن بي‌خواب و بي‌مرگ، ما را نظاره مي‌كرد.

سال‌هاست كه به آن تباهي عادت كرده‌ايم، حتّي فراموش كرده‌ايم كه دزدان چه ربوده‌اند، تا بر باز ستاندنش همّت كنيم. لذا آن پیر فرزانه فرمود: ما هنوز اول راه هستیم.

چشم‌بستن چرا؟

اي برادر! اينان كه در چنين شرايطي آسوده مي‌خوابند، اصلاً زندگي را نمي‌شناسند، تا نگران ربودن آن باشند، چه رسد بخواهند به زندگیِ ربوده‌شده باز گردند. اينان با چنين خفتني مرگ را تمرين مي‌كنند، در حالي كه زندگان مسئوليت زنده‌بودن را بر دوش دارند.

نمي‌توان زنده بود و حركتي براي انتخاب‌كردن زندگی نداشت. زیرا: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[3] هركس در گرو آن چيزي است كه انتخاب مي‌كند، پس زنده بودن و انتخاب نكردن محال است، و انتخاب كردن و مسئول انتخاب‌هاي خود نبودن نيز بي‌معنا است. اينك اگر مدّعي زنده بودنيم، چشم گشودن و ديدن را ناگزيريم، و مسلّم در برابر امواجي كه بر نگاهمان مي‌گذرد مسئوليم. چشم بستن، نه نجات‌دهنده است و نه آرامش‌بخش، و فقط پشيماني را دو برابر مي‌كند.

مگر نه اين‌كه در كنار هر گُلي، خاري لنگر انداخته تا بُزدلان از ترس خار براي هميشه از گُل محروم شوند و كابوس ترس از خار، غذاي جانشان شود و نتوانند به گُل فكر كنند. پس چگونه به بهانه‌هاي واهي، خود را بر اين موج بلند انسانيت که تا سقف آسمان غیب پرکشیده، نيفكنيم و امام خود را در تاريخ تنها گذاريم و خود را بدون هيچ دست و پايي در مرداب روزمرّگي‌ها رها کنیم. نسیم وَحی بر جان‌ها چنین می‌سراید که: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»[4] و البته شما را مى‏ آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارش‌هاى [مربوط‌به] شما را رسيدگى كنيم.

اي برادر! آيا مي‌داني پيش از اين بر ما چه گذشت؟ بگذار بگويم كه شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب سراسر سرد و پوچ را به تو نداده.

ديروز

چشم كه مي‌گشوديم، زشتي و نامردي وجودمان را مي‌شكست و آن‌چنان ديرپا بود كه اميد نوجوانی‌‌مان به نااميديِ بزرگ مبدّل مي‌شد، بي‌انتظار فردا، كه نه فردا، بل امروزي زشت و سياه و بي‌رحم بود.

از عمق جان چشم می‌بستيم كه بيارميم. و از همه‌ی نامردي‌ها روی برگردانديم، امّا چشم‌بستن؛ آرميدن نبود، مرگي بود در انتظار مرگي عميق‌تر.

چشم بستيم و خواب را آرزو كرديم. درست همچون محكوم به اعدامي كه مي‌خواهد بخوابد و تمامي اميدش اين است كه با خوابي سنگين از وحشت مرگ آسوده بگذرد، زيرا بيداري، رودررويي با دنيايي بود پر از نفرت و نفرين، و خواب براي دورشدن و از يادبردن و چشيدن مرگي كوتاه.

ای کاش می‌توانستم بگویم بر ما چه می‌گذشت؟! ای کاش معنی پوچی را می‌فهمیدی! چگونه می‌توان به کسی که مرگ را نچشیده از احساس مرگ سخن گفت. بشکنی ای قلم که چقدر در ترسیم آن پوچی، ناتوانی.

امروز

تو كجا باور مي‌كني بر ما چه گذشت؟ امروز، از قفس‌هاي زرّينِ رفاهِ دروغين پر كشيده‌ايم و به دشت‌ها رسيده‌ايم و اكنون با سبزه‌هاست كه مي‌روييم و با شكوفه‌هاست كه مي‌شكفيم و با حضور در جبهه‌ نور که می‌خواهد از غربِ سرد و سیاه بگذرد، زندگي در دست‌هامان در حال بارورشدن است و با چنین احساسی است که می‌توان انحراف‌ها را دید و بر سر آن فریاد کشید.

ديروز، آينده‌‌گراي شكست‌خورده‌ای بوديم كه آرامشِ بعد از مرگ را آرزو مي‌كرديم، پیش خود می‌گفتیم: بگذار همه‌چيز نابود شود، ببينيم چه مي‌شود، و به سرنوشتي تن داده بوديم كه پوچی؛ دردي هميشگي را بر پيشانيمان نوشته بود و امروز، واقع‌گرايي هستيم كه بر واقعيت‌ها چشم نبسته‌ايم ولي با این‌همه از امکانات انسانی که با انقلاب اسلامی فراهم شده، بی‌خبر نیستیم و تا نهایت ِ دشتِ انسانیت پرواز خواهيم كرد، و واي بر ما اگر به بهانه‌های واهی از پریدن به‌سوی وعده‌ی موعود شانه خالی کنیم.

ای امید که از فریب‌ها خود را آزاد کرده‌ای! چقدر دوست‌داشتنی هستی.

اي امام! تو اميدواري را نهادينه كردي، با تو امكان پرواز فراهم شد.

ديروز، با غروري پلنگ‌وار، بدون ‌درك امكانات به ماه مي‌پريديم و در درّه‌ی غرورِ نزديكي به دروازه تمدّن غربی، پريشان و متلاشي مي‌شديم، و امروز با خلق امكانات مي‌توان بر بال خود تكيه زد و اعتياد ديرينه‌ی بيگانه از خود بودن، و بيگانه را خود انگاشتن، را شكست. من نمي‌گويم آنچه شدني است، شده است، مي‌گويم روزگارِ به‌بارنشستنش به‌پا شده، بايد مواظب بود آن را از ما نربايند و ما را در خود ادغام کنند.

ديروز، مرگِ انسانيت خود را، زندگی پنداشته و به آن عادت كرده بوديم و امروز، فساد را مرگ مي‌شناسيم و از اعتياد به آن نوع زندگی كه ديروز بر ما رفته است، در فشاريم، ولي مصمّم به ترك آن هستیم تا باز با زندگی آسمانی آشنا شویم و بتوانیم با زمین اُنس بگیریم.

اميدِ طلوع مرده بود

نمي‌دانم باور داري آن روزها، همه‌جا غروب بود و در چشمانمان خورشيد به خسوف گراييده بود و اميد طلوع در خشك گونه‌هايمان مرده بود؟ باور می‌کنی در خاموشي روز، ما نيز به مرور خاموش مي‌شديم و با روز پايان مي‌گرفتيم، پایانی بی‌آغاز؟

نمي‌دانم باور خواهي كرد كه در آن غروبستان، طلوع را از ياد مي‌برديم و به تماشاي غروب مَردان آمده بوديم، نه به نجاتشان.

با كوله‌بارهای سنگين بر دوش و اشك‌هاي خشكيده در چشم و با دردي آماس‌كرده در قلب، به غروب مي‌رفتيم و همه‌چيز با ما و در وجدان ما سياه مي‌شد و مي‌مرد.

در جان خود داشتيم خاموش مي‌شديم و به آخرين طلوع - كه شايد اصلاً نبود، چراكه آن طلوع را در آن غروب چشيده بوديم- آري به آخرين طلوع مي‌انديشيديم تا غروب كردن انسانيت را، يعني غروب كردن خودمان را آسان كرده باشيم، و فكر مي‌كرديم چه تماممان خواهد كرد.

خورشيد از غروب بالا آمد

داشتيم به مرگ رضايت مي‌داديم، و زمين ما را به درون خود مي‌كشيد و چون سگي اين پاره ‌استخوان‌ها را مي‌جويد و مي‌بلعيد. داشتيم در غروبِِ همه‌ امیدهای انسانی فرو می‌رفتیم که صدایی از جنس صداهای دیگر، صداي پيرمردي آشنا از جنس صداي دوردست‌هاي 15خرداد سال 1342 به گوش‌مان رسید. گفتيم: چيزي نيست، این آخرين طلوع به غروبمان مي‌خواند. ما دیگر داشتيم به غروب همه‌ امیدهای انسانی خود فرو مي‌رفتيم که طنين صداي او غروب را پر كرد، ولي انگار ما ديگر تن به مرگ داده بوديم و جز صداي گشوده‌شدن دهان خاك و جويده‌شدنِ همه‌ امیدهای انسانی، صدايي را نمي‌خواستيم بشنويم. اصلاً به صداهاي سرد و سراسر پوچ عادت كرده بوديم؛ داشتيم غروب مي‌كرديم و خاك ما را مي‌بلعيد، كه ديديم خورشيدي در دل غروب بالا مي‌آيد، گفتيم: نه؛ اين همان آفتاب است كه دارد مي‌ميرد- مگر طلوع و غروب در نهايت همانند نيستند؟- خواستيم اميدوار شويم، پيش خود گفتيم: اميدواري در پايان، مردن را سنگين‌تر مي‌كند، اميد را برانيم و مرگِ تسكين‌دهنده را بپذيريم.

گفتيم: چشم ببنديم تا غروبي كه اميد طلوع را در ما انگيخته، كامل شود و شب، مرگ را بشارت‌مان دهد.

پلك‌هايمان گرم شد!

چشم بستيم و به شبي انديشيديم كه بايد پشت پلك‌هايمان مي‌بود، كه ديديم نه! پلك‌هايمان گرم شد، گفتيم: اين مرگ است كه بر پلك‌هايمان مي‌گذرد و پايان را بشارت مي‌دهد، پلك‌هايمان داغ شد! گفتيم: اينك آرامش مرگ. پلك‌هايمان سوخت، خواستيم بگوييم: نفرين بر مرگ راحت‌كننده كه اين همه رنج‌آور است، كه ديديم طلوع! كه ديديم آفتاب! كه ديديم روز!

تو كجا بودي در آن غروب اميدزا، من چگونه آن را توصیف کنم؟!

گفتيم: نه، ديوانگي است، طلوع در غروب ممكن نيست و همچنان بين يأس و اميد دست و پا مي‌زديم، چشم گشوديم، خيره شديم، هراسان نظاره كرديم، ديديم آري اين بار به‌واقع خورشيد طلوع كرد، درست در انتهاي روز كه همه چيز داشت تمام مي‌شد، خورشيد تابيدن را شروع كرد و هر خانه‌اي نوري از آن گرفت، و نورِ «الله اكبر- خميني رهبر» از پنجره‌ هر دلي به بيرون مي‌تابيد. گفتيم: اين‌همه خورشيد!

آنچنان ظلمات دوران غرب‌زدگی در مغز استخوان‌مان فرو رفته بود که باز باورمان نمی‌شد، فكر كرديم اين خاصيت مرگ است، پايان دنياست. در پايان، دنيا پر از آتش مي‌شود و هر چه هست را مي‌سوزاند. اين همان آتش پايان است و ما داريم مي‌سوزيم. خورشيدي نيست، ناله و فغان مرگ است. يك شورش كور و مذبوحانه است تا همه‌چيز به نفع تاريكي تمام شود. چشم بستيم و گفتيم: تمام!

صدايي محمّد وار

امّا آن صدا در ما انقلابي بر پا ساخت، مثل صدايي كه بر موسي(ع) در طور و بر محمّد(ص) در حراء ريخت، كه «تَعالَوْا»؛ بيا و بالا بيا... و ما بي‌آن‌كه ياراي اميدوارشدن داشته باشيم، از وحشت آكنده بوديم، گفته بوديم، يا داشتيم مي‌گفتيم: اين مرگ است كه مي‌وزد و اين ماييم، لقمه‌اي در دهان گرگ هميشه آدم‌ها، مثل همه‌ اعتراض‌هاي بي‌هدف.

دوباره چشم بستيم، و اين‌بار ما بوديم كه مرگ را صدا مي‌زديم چون او را پذيرفته و به آن عادت كرده بوديم. كه صدايي مثل صدايي در طور، مثل صدايي در حراء، ما را خواند، به قيام خواند؛ اما نه قیامی پلنگ‌وار بر ستارگان، كه محّمد‌وار بر بتانِ پليد روزگار و شوريدن بر هر آنچه غير انساني است.

تمام باغ‌هاي جهان در ما سبز شد

صدا بر ما باريدن گرفت و ما رها شديم. از دست يأس و از دست ترس، از خاك جدا شديم، و خاك از ما دور مي‌شد، راه پرواز به سوی آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان مي‌خواند، از نجف، از پاريس، نامه‌اي بعد از نامه‌اي، رهنمودي بعد از رهنمودي، اعلاميه‌اي بعد از اعلاميه‌اي... به برخواستن‌مان مي‌خواند، به رهايي از قيد همه‌چيز جز حق. ديديم وه!! بهارِ تاریخی‌مان وزيدن گرفت و تمام باغ‌هاي دنیای اولیاء الهی در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شکفتن و به‌بار ‌نشستن‌اند و تاریخ جدیدی به پیش رویمان گشوده شد. با ناباوريِ تمام، امیدوار شدیم در حالی که همه‌ سرمایه‌ی انسانی‌مان در حال پوچ‌شدن بود، آیا باز مي‌شود زنده بود و دوباره معني زندگي را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدين شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت.

تابِ چشم‌بستن‌مان نماند. چشم گشوديم و ديديم كه نه در خاك، كه بر خاكيم، و آفتاب از همه‌سو مي‌رويد و مي‌بارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و اميد زندگي به اهل زمين برگشت.

تولّدي ديگر، و زاده‌شدني نو! از درون خود مهر و عشق ریشه‌داری را به آن صدا احساس کردیم. اصلاً او آشنايي بود گم‌شده. به مهرش نشستيم، مهر او خورشيدي شد در جانمان، در چشمه‌ی مهر او چرك و خون سال‌هاي درد و تنهايي و مرگ را شستيم و عريانيمان را با تن پوشي از ارادت و اطاعت از او پوشانديم، و آهسته و آهسته داشتيم انسان و دنياي حقيقي انسانيت را مي‌يافتيم. به ما گفته بودند مدرنيته پايان تاريخ است و بشر در آن به تماميت خود رسيده است و راه دیگری نیست، و ما نيز پذيرفته بوديم. و نیز به ما قبولانده بودند ديگر خدا با انسان‌ها سخن نمي‌گويد و بايد در ظلمتكده‌ی فرهنگ مدرنيته همه‌ی اميدهاي بلند انساني را دفن كنيم و به بدترين مرگ، آري اي برادر به بدترين مرگ تن دهيم ولی آن صدا ما را به حيات، آن هم حياتي كه در سينه‌ی پيامبران جستجو می‌كرديم، خواند.

ديگر پس از آن، ما با او بوديم و آسودن در زير سايه‌ی آن بيد كهن، كه متذكر سايه‌ی آرامش دیانت بود و عبودیت، سايه به سايه او مي‌رفتيم. باز هم دروغ بود و نيرنگ، سود بود و سرمايه، و دندان نمودن و انسان دريدن، ولي ديگر ما در آن غروب به سر نمي‌بريم. دعوت او دعوتي بود به اميد و زندگي و انسان‌ماندن. او چشم ما را به آب‌های زلال باز کرد و نگاهمان را از مردابي كه مي‌بلعيدمان و ما ناخود‌آگاه به سوي آن قدم مي‌گذاشتيم، رهانيد.

اي امام! تو انسانيت را به ما نمودي و امكان‌هاي سالم انساني را و بصيرتِ شناختِ انحراف را.

اينك چگونه مي‌توانيم چشم بر هم گذاريم و به خفتن و غفلت رضايت دهيم و از غروب مرگ‌بار ديروزين نهراسيم؟! در آخرین کلام‌ات به ما گفتی: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند» و ما عهد کرده‌ایم همه‌ی زندگی را به پای این سخن به‌پایان بریم و راه رسیدن به عالَم قدس را از این طریق بر جان خود بگشاییم.

ما را سرِ خفتن نيست

چنين است كه چشمانمان در عطش يك قطره خواب مي‌سوزد، امّا ما را سر خفتن نيست، بيدار مي‌مانيم و به زوزه‌ی گرگ‌هايي گوش مي‌دهيم كه با خشم منتظرند و بر چهره شب ناخن مي‌‌كشند تا در خوابِ دوباره‌مان، دوباره بر ما حمله كنند.

بيدار مي‌مانيم، چون تمام زندگي‌مان در خواب گذشت، و طعم آلوده‌ی خواب هنوز از مزاقمان پاك ‌نشده. اكنون از يك لحظه چشم بستن نيز مي‌هراسيم، كه هر چشم‌بستن، بي‌خبر گذشتن از كنار چشمه‌ی هدايتي است كه تو جاري‌اش كردي و بي‌تفاوت از كنار اين انقلاب الهي گذشتن، غافل‌شدن از شبيخوني است كه دشمنِ بيدار، منتظر آن است. بيدار مي‌مانيم تا دشمن قدّار را مأيوسانه به خستگي و یأس بكشانيم و در این راستا زندگيِ خود را معني‌ بخشيم.

بيدار مي‌مانيم، زيرا چگونه مي‌توان از انقلابی که هديه‌ی خدا است در اين قرن به ملّت مسلمان، پاسداري نكرد؟!

آيا مي‌شود‌ راز ماندگاري‌مان را، رها كنيم و به خواب، رضايت دهيم؟

اي امام! هر چه در لابه‌لاي كلامت مي‌نگريم، راه گمشده‌ی انسان سرگشته‌ی قرن را مي‌يابيم، تو در عصري كه بشر بيش از هميشه به هدايت اسلامي نياز داشت، با سخن‌ات و زندگي‌ات مفسر اسلام و هدايت گشتي.

فتح قله‌هاي آينده‌ی تاريخ

اي امام! تو به ما درس صحيح زندگي‌كردن دادي و تا تو را شاگردي مي‌كنيم، زنده‌ايم، از خود انقلابي به جاي گذاشتي كه خورشيدي است در شب تاريك و يخ‌زده اين قرن.

تو رمز و راز حيات آسمانی و عزّت زمینی را بر جاي گذاردي، حال از خدايت بخواه تا بتوانيم از آن پاسداري كنيم.

ما خوب فهميده‌ايم كه اگر مي‌خواهيم شور و شوق زندگي در ما فرو ننشيند بايد دست در آغوش انقلاب اسلامی، همه‌ قله‌هاي آينده‌ تاريخ را فتح كرد.

اي امام! هر چه زمان بگذرد بيشتر معلوم مي‌شود كه چه بانگي زير اين آسمان به صدا درآوردي، سال‌هاي سال بايد بگذرد تا پژواك اين بانگ در فضاي فرهنگ بشري بپيچد و اثراتش پی در پی به گوش بشريت برسد. اكنون پژواک آن صدا شروع شده و خانه‌ کفر و استکبار را به لرزه انداخته، اين طور نيست؟

وقتی به ما گفتي: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند»؛ هرچه گفتنی بود، گفتی.

بسيار تلاش مي‌كنم تا معني آن را بفهمم و نيز بسيار تلاش مي‌كنم تا آن را عمل كنم، آن‌چه مرا در اين راه پايدار نگه مي‌دارد، سوزِ فراق توست كه عجيب تصمیم‌ساز و عزم‌آفرین است، مثل اشک بر حسين«علیه‌السلام».

هر پگاه از فراق آن خورشید       داغ در صحن سینه مهمان است

در عزای تو ای بهار سپید         تا ابد چشم لاله گریان است

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1] - امام‌خميني«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»، در آخرين پيام 2/1/68.

[2] - سوره‌ بقره، آیه‌ی 217.

[3] - سوره‌ مدّثر، آیه‌ی 38.

[4] - سوره‌ محمد(ص)، آیه‌ی 31.

31996

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام خدمت استاد گرامی: در اینترنت و شبکه های مجازی تبلیغات زیادی در مورد کلاسهای پول سازی انجام شده و در سایتها پراست. اولش میگن ماه اول رایگان بعد میگن پولی و هزینه باید پرداخت بشه اینا به کنار استاد من کتاب جایگاه رزق در هستی رو خوندم سوالم این هست نظرتون در مورد شرکت در این جور کلاسها چیه؟ آیا درسته؟ آیا یه جور وهم خیال بافی ثروتمند شدن نیست که کاربر جذب کنن و شهریه بگیرن؟ نمونه شخصی بنام محمد بصیری که از بعضی حکمتهای نهج البلاغه و بعضی آیات و روایات همراه با سخن اشخاص مطرح خارجی مثل آنتونی رابینز ایجاد انگیزش میکنه و میگه از علم متافیزیک میتونم هر کی شرکت کنه بعد ٣ ماه پولدار بشه مدعی شده تنها نفر تو ایران هست که قوانین و راههای پولدارشدن رو بلده وعلم این کار رو بلده تا هر کی بره تو کلاسش ثروتمند بشه و از فقر نجات پیداکنه کلی فالور داره و کانالهای مختلف زده مثلا تو ١ ماه ٧ جلسه صحبت میکنه و جلسه ٨ میگه اگه رها کنید و وارد ماه دوم و سوم که پولی هست نشین خودتون فقیر بودن رو انتخاب کردین و از بزرگترین تصمیم زندگیتان دور میشین. خواستم اول نظرتون رو در مورد این جور کلاسها و این جور نفرات بنام پول سازی بدونم. دوم متافیزیک واقعا مفیده تو این جریان؟ من بعد ۵ سال شرکت تو کلاسهای معرفت النفس متوجه شدم هرجی خودسازی و خودشناسی کنیم و خدا رو بشناسیم حالمان بهتر میشه و از همه جوانب مفید است در رابطه با این جریان کلاسهای پول سازی نظرتون چیه؟ ممنون

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همواره این نکته را در نظر داشته باشید که پولی که ما باید در نزد خود و در اختیار خود داشته باشیم باید حاصل فعالیت‌های منطقی و عقلانی باشد و این نوع وعده‌ها و پول‌دارشدن‌های وهمی، مسلّم ما را به زندگی آرام و راحتی که حاصل تلاش و زحمات منطقی و عاقلانه خود باشد؛ نمی‌رساند. موفق باشید

31583

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: استاد بنده قصد دارم در ذیل گروه فرهنگی المیزان فعالیت فرهنگی کنم (در فضای مجازی) باید چیکار کنم؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در جریان فعالیت‌های ریز گروه فرهنگی المیزان بخصوص در موضوع فضای مجازی نیستم. بهتر است در این مورد با جناب آقای توکلی تماس بگیرید 09138780869 . موفق باشید

31476

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: استاد عزیز، خواستم نظر شما را در مورد این نوشته بدانم. در طول تاریخ از حضرت آدم (ع) تا امروز انقلاب اسلامی، همواره در زمانِ تجلی اراده خدا برای اصلاح، دو عنصر در صحنه هستند، یکی مَثَل های اعلی و یک طرف هم دشمنانشان، اکثر مردمان که در زمان حضور پیامبران الهی با آنها مبارزه کرده یا بی اعتنا بودند ولی در دوره های بعد همواره مردم از همان پیامبران به احترام یاد کرده و محمد محمد و عیسی عیسی از دهانشان نمی افتد، گویی در طول تاریخ همواره یک حقیقت در حال تکامل و جا باز کردن است، از طرفی عنصری که همواره سد فهم و باور مردم می شود، انجمادی است که نمود خارجی یا برگرفته از صحنه ی عدم تعظیم شیطان بر انسان کامل است، حالا جمود از قوم نوح تا به اصطلاح روشنفکران امروز هم تکاملی است. گویی تاریخ بشر تکه های یکسان و سریال گونه است و هر قسمت دو شخصیت اصلی دارد. شاید عنوان کتاب پله پله تا ملاقات خدا جمله ی خوبی برای ماهیت تاریخ بشر باشد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده همین‌طور است. آری! به همان معنا که بنا بر آن است تا نهایی‌ترین انسان‌ها به ظهور آیند، این دو وجه انسانی یعنی وجه ظلمانی در جبهه مقابل وجه نورانی به ظهور می‌آید. موفق باشید

31455
متن پرسش
با عرض سلام: در سالهای قبل کشور در دست دو قطبی بود که گرچه ۱۸۰ درجه متفاوت بودند اما در یک چیز مشترک بودند توجه به بیرون کشور تیپ روحانی ذکر جلی و خفی اش غرب بخصوص کدخدا بود و تیپ مقابلش در اندیشه سوریه و لبنان و... و این وسط آنکه سوخت ما بیچارگان محبوس درین خراب آباد هستیم ویدویی از شهید حججی دیدم که گویا اردوی جهادی را هم برنمی‌تافت و می‌گفت هرکس در همان جایی که هست به خدمت مشغول باشد و دیدیم که آن مرحوم هم فرسنگ ها دور از آنجایی که بود به خدمت پرداخت و یا به فاطمیون می اندیشم که چگونه سوریه را آزاد کردند و الان کشورشان به دست طالبان افتاده است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ابداً این‌طور نیست. به گفته آن مرد بصیر: «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید». آری! همچنان‌که آن شهید عزیز فرمود: حاکمیت داعش از روی زمین برداشته شد، اگر درست ببینیم. نعره شیطان بلند است اگر درست بشنویم. قاصدک خبرها آورده است باید با نور انتظاری که در دل آن، شهید حججی به ظهور آمد تا معلوم شد کارگزاران نتوانسته‌اند انقلاب را به بن‌بست برسانند، باز باید منتظر بود. انتظاری در دل هویت توحیدی انقلاب اسلامی. موفق باشید

31262

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام: با توجه به اینکه اکثر فقها با عرفان مخالفت دارند سوال پیش می آید امثال من که علاقه مند عرفان هستند برای عبادات چه کنند که از نظر فقهی به مشکل بر نخورند؟ از طرفی این سوال را از خود فقها نمی توان پرسید مثلا بعضا فقها قائل به وحدت وجود را نجس می دانند برای نماز نیاز به وضوست به محض تماس بدن ما با آب، آب نجس می‌شود و امکان ادامه ی وضو نیست و این بدن، نجسی است که با هیچ مطهری قابل تطهیر نیست سیه رویی ز ممکن ... تیمم بهتر است لااقل نجاست وجود ممکن بیشتر پخش نمی‌شود و این خاصیت خاک است که در تقابل با آب چه رسد به آتش به نیستی نزدیک تر است. اما باز در تیمم پاکی بدن شرط است اما وجود ممکن نجس العین است بنظر می‌رسد نه وضو میسر است نه تیمم باید نماز ها را بدون طهارت بخوانیم. همچون نماز میت که خود میتیم و مرداری نجس مطلب بعد در عبارات نماز است که می‌توان وحدت وجودی خواند مثلا وحده شریک له را به معنای شریک در وجود بگیریم یا کفوا احد نه اینکه کسی هست و شبیه او نیست بلکه اصلا کسی جز او نیست که بخواهد شبیه او باشد سالبه به انتفاع موضوع است ایاک نعبد هرچه پرستم اوست و ... اینها و فوق اینها روح نمازند و فقها را ظاهرا کار با ظاهر نماز. نمی‌دانم شاید کسی که وجودش باطل باشد با این عبادت های باطل بحقیقت برسد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم چنین فقیهی را کجا پیدا کرده‌اید که وصف می‌فرمایید؟!! تازه فرض هم می‌کنیم که چنین فقیه‌الفقهایی پیدا شود، مگر ما مقیّد به چنین فقیهی هستیم که تا این اندازه در توحید، کم آورده؟!!! موفق باشید

30168

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
آیا فال حافظ صحت دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فال، در هر حال یک امر حالی و احوالی است. بحث صحت و عدم صحت در آن‌جا مطرح نیست. موفق باشید

29897

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: در اشعار عرفانی مگر «می» به معنی تجلیات انوار الهی بر قلب سالک نیست؟ در این بیت حافظ بگونه دیگری برداشت می‌شود انگار «می» هم ردیف خواب صبح آمده. لطفا توضیح فرمایید می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌جا جناب حافظ گِله‌مندند از عده‌ای که گرفتار حال خوش خواب صبحگاهی شده‌اند و از خود جمله می‌توان متوجه‌ی واژه‌ها شد. موفق باشید

29305
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیز: تو شرح کتاب جنود عقل و جهل حضرت امام خمینی (ره)، بحث صبر عن الله فرمودید که حضرت امام خمینی ابتدا سلوکی داشتند و حالات معنوی و محو حق بودن، بعد به حکم وظیفه و به امر خدا اومدن بین مردم و همین بین مردم اومدن برای عارف و کسی که محو حق هست خیلی سخته. آیا تو این زمانه هم کسی که دغدغه هدایت مردم رو داره و میخواد به زندگی مردم به لطف خدا، جهت الهی بده، بهتره مثل امثال امام خمینی ابتدا مراحل سلوکی رو طی کنه که وصل به حق باشه و آرامشی به دست بیاره بعد به حکم وظیفه بیاد بین مردم یا اینکه از همون ابتدای کار هم بین مردم باشه هم سلوکی داشته باشه؟ در کدوم صورت نتایج بهتری به دست میاد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید بحمدلله سفره‌ای که از طریق حضرت امام روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» گشوده شد به عنوان انقلاب اسلامی، هرکس در آن بستر وارد شود از نظر سلوکی یک‌شبه رهِ صدساله را طی می‌کند به شرطی که خود را نبیند و دست و دلش محل ظهور کمالات انقلاب باشد مانند شهدا که نشان دادند چگونه انقلاب اسلامی، بستر تعالی انسان می‌شود. موفق باشید

29258
متن پرسش
سلام خدا قوت:‌ اینکه با بالا و پایین اومدن بورس ما خوشحال و یا ناراحت می‌شویم و در کل مادیات سبب تاثیر گزاری در ما می‌شوند آیا به خاطر این هست که روح ما هنوز اون قدرت لازم را جهت بندگی کسب نکرده و آماده نشده؟ باید چه کرد که تلاطم زندگی چه بالا و چه پایین ما را نه خیلی خوشحال و نه خیلی ناراحت کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ما می‌توانیم جهان خود را جهانی ماورای این جهان‌ها انتخاب کنیم، جهانی که در کتاب «جایگاه رزق در هستی» به کمک روایات در مقابل ما قرار می‌دهد. موفق باشید

29155
متن پرسش
استاد گرامی سلام: لطفا در مورد این بیت حافظ (ره) توضیح بفرمایید. با تشکر پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً عرایضی در موضوع «عدل الهی» از این شعر سخن گفته شد و مرحوم شهید مطهری نیز ورودی داشته‌اند. جناب حافظ نظر دارند به نظر پاکِ پیری که در افق نگاه او، آنچه در نگاه بقیه خطا پنداشته می‌شود، خطا نیست و نگاه پاک او خطاپوش است زیرا از منظر خالق عالم به عالم می‌نگرد به جای آن‌که از منظر نگاه مردم به عالم بنگرد. آنچه را ما خطا می‌بینیم به جهت آن است که از منظر خود به عالم می‌نگریم. آری! «اگر در دیده‌ی مجنون نشینی / به‌جز از خوبی لیلی نبینی». موفق باشید

29131

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام آقای طاهرزاده: لطف بفرمایید بگویید از کجا معلوم ما الان خواب نیستیم و بیداریم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از همان جایی که سؤال می‌کنید معلوم است که خواب نیستید، زیرا انسانِ خواب که سؤال نمی‌کند از کجا معلوم که خواب هستم یا نیستم؟! موفق باشید

28804
متن پرسش
سلام علیکم: استاد در تفسیر سوره حدید حدیثی را بیان فرمودید که بالاترین عبادت فکر کردن است و از این تفسیر شما نسبت به این حدیث یه بی میلی نسبت به اعمال دیگر بجز واجبات در انسان بوجود می آید، مثلا طرف می گوید اگر اینطور است من بجز واجبات اعمال دیگری انجام نمی دهم و فقط فکر می کنم، استاد این چطور باید حل شود برای فرد؟ آیا می شود به این موضوع اینطور نگاه کرد، یعنی اگر قرار است قرب به سوی خدا پیدا کنیم یکی از لوازمش تفکر است یکی اش نماز شب است یکی اش گریه بر مصائب اهل بیت (ع) است و ... یا اگر هدف شناخت خدا است منظور شناخت اسماء و صفات، بگوییم یکی از لوازمش تفکر است دیگری نماز شب و دیگری گریه بر مصائب اهل بیت (ع) و نوکری در خانه اهل بیت (ع) و...، می شود گفت هیچ کدام بر آن یکی پیشی نمی گیرد و این ها با هم انسان را به آن هدف منظوره می رساند؟ در جای دیگری هم فرموده بودید کسانی هستند که اعمالی به آن صورت انجام نمی دهند ولی چون حضورشان زیاد است، بدون اعمالی زیاد، سیری سریع به سوی قرب خدا می کنند، و چیزی ذهنم را درگیر کرد این بود که فرض بفرمایید مثلا وجود نورانی حضرت امیر (ع) که مقامشان از تفکر هم بالاتر است و در مرتبه شهود هستند روزی هزار رکعت نماز می خواندند چطور می شود کسی بدون این اعمال به تنهایی، اولا اینکه حضورش زیاد شود و دوما در فرض صحت با داشتن حضوری قوی در عالم هستی سیری سریع داشته باشد؟! و حضرتعالی قبول دارید کسی که نماز شب می خواند و ... مطمئنا بهتر می تواند فکر کند در اسماء و صفات خدا یا هدف های دیگری که دارد؟ آیا می توان گفت همه ی این اعمال به هم وصل هستند و جدایی ناپذیر از هم هستند؟ و لازم به ذکر است که حقیر با این عرایض نمی خواهم بگویم که شما نماز شب و ... را نفی می کنید. در این ایام ملتمس دعای خیرتان هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمدللّه متوجه و متذکر نکات خوبی هستید. آری! اگر معرفت انسان به حضرت معبود زیاد شد، آن‌طور که حضرت امام «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در حدیث ۱۲ کتاب «چهل حدیث» می‌فرمایند که افضل عبادات، پیمودت تفکر در رابطه با خدا و آثار خداوند است؛ در آن صورت عبادات انسان روح دیگری به خود می‌گیرد و انسان با تکرار عبادات در آن معارف عالیه مستقر می‌شود و از قرب الهی تغذیه می‌کند. موفق باشید  

28760

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد عزیز وقتتون بخیر: مباحث و سوالات زیادی از خدمتتون استفاده کردیم. خواستم برای آنکه بهره از ارتباط با شما زیاد باشه راهنمایی از شما بگیرم. در نظر داشتم چله ای بگیرم برای یکم پاکسازی درون، دستورالعملی، کاری موردی بفرمایید. ان شاء الله در این مدت انجام بدیم. تشکر از شما
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان‌که در جواب سؤال شماره‌ی ۲۸۷۵۴ عرض شد در زمان مناسب، آری! با تدبّر در قرآن و دنبال‌کردن روایات در منابعی مثل «اصول کافی» و «تحف‌العقول» می‌توان چله‌گرفتن را بارور کرد. موفق باشید

28547

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد گرامی: به نظرتون یک خانم اگر یک وکیل باشد یا معلم حفظ قرآن و مفاهیم در یک موسسه قرآنی باشد در مسیر تهذیب نفس و سلوک، کدام موثر تر برای سلوک معنوی خودش و انقلاب است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بستگی به خود فرد دارد که احساس مسئولیت خود را در کجا بهتر می‌تواند انجام دهد. موفق باشید

28541
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام: آیا عوالم بعد از دنیا زمانمند نیستند؟ اگر نیستند پس چگونه می توان پایان حیات برزخی و آغاز قیامت و بهشت و جهنم را تصور نمود و یا رسیدن مقامات بالاتر بعد از آن را، زیرا همه ی اینها علی الظاهر مستلزم تغییر است و تغییر مستلزم زمان؟ ممنون و متشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مراحل حضور روح و احوالات آن در برزخ و قیامت، ظهوراتِ احوال نفس ناطقه است و تقدّم و تأخر آن احوالات در عین جمع نزد نفس ناطقه می‌باشد. مثل آن که نسبتی بین فکرکردن به یک موضوع و تصور آن در میان می‌باشد. ولی این حالت در زمان خاصی صورت نمی‌گیرد هرچند نسبت به همدیگر تقدّم و تأخر دارند. موفق باشید

نمایش چاپی