باسمه تعالی: سلام علیکم: در موضوعِ علم خدا به ما نباید نتیجهی جبری گرفت، زیرا علم خداوند به واقعیت است بدان نحو که واقعیت واقع است.
1- اگر مقاصد سياسي و يا بيماري رواني در كار نباشد، هر انساني به طور بديهي خود را مختارحسّ ميكند و حتّي آنهايي كه مدّعي جبرند، درعمل آزادي را پذيرفته و بدان عمل ميكنند و اگر شما به آنها ضربهاي زديد، به شما اعتراض مينمايند.
جمادات: صفراست، يعني هيچ عكسالعمل دروني در مقابل تغييرات شرايط بيروني از خود ندارند.
گياهان: بسيار كم است، يعني در مقابل شرايط متفاوت خارجي عكسالعملشان بسيار ضعيف است.
حيوان: گسترش دارد و ميتواند آب بخورد و يا راه برود و يا برگِرد خود حركت دوراني داشته باشد، ولي در همة اين اعمال، غريزه است كه حكومت ميكند و نه عقل و انتخاب؛ و كلاً نوع فعاليت آنها هم التذاذي است و نه تدبيري.
انسان: به قدري گسترش دارد كه ميتوان بين غرايز و تمايلات عالي، در عين تحريك هر دوي آنها، يكي را انتخاب كند. از طرف ديگر وجود شكها و پشيمانيها در انسان همه حكايت از اين موضوع دارد كه او داراي انتخاب است.
3ـ اشكال: چون بين علّت و معلول رابطه ضرورت حاكم است، پس وقتي علّت يك فعل بهوجود آمد، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، ضرورتاً آن فعل را ما انجام ميدهيم.
جواب: آري؛ ضرورت بين علّت و معلول حقيقتي، غيرقابلانكار است، ولي فراموش نكنيد كه «ارادة انسان» جزيي از سلسله علل است و تا انسان اراده نكند، فعل انجام نميگيرد و لذا جملة« چه بخواهيم و چه نخواهيم» ديگر مطرح نيست. يعني ارادة انسان است كه سلسله علل را كامل ميكند و معلول محقّق ميشود؛ پس هم ضرورت بين علّت و معلول در مورد اعمال انسان پذيرفتني است و هم ضرورت بين علّت و معلول در اعمال انسان منجر به جبر نميشود.
4 ـ اختيار: يعني «انجام فعل و ترك فعل»؛ پس اختيار، نه انجام دادن فعل است به تنهايي، و نه انجام ندادن فعل است به تنهايي؛ بلكه عينِ «انجام دادن و ترك كردنِ» فعل را اختيار ميگويند. از طرفي «انسان در مختار بودن مجبور است»؛ يعني محال است مختار نباشد، حتّي اگر مسلك جبر را انتخاب كند، باز با اختيار خود آن را انتخاب كرده، و از طرفي آنچه را خدا اراده كرده، چون خدا اراده كرده، تخلّفپذير نيست و حتماً موجود ميشود، و چون ما متوّجه ميشويم، انسان از اختيار خود نميتواند تخلّف كند، پس آنچيزي را كه خدا در مورد انسان اراده كرده است،« اختيار» انسان است و نه فعل انسان. و چون اختيار يعني انجام دادن و انجام ندادن فعل؛ پس اگر انسان مثلاً مسجد برود، چون به همان اندازه، قدرت ترك آن فعل را داشته و ميتوانسته به ميخانه برود، پس مسجد رفتن يا ميخانه رفتن، مربوط به خود انسان ميشود و اگر كاري را هم انجام ندهد، چون به همان اندازه قدرت انجام دادنش را داشته، باز ترك آن فعل هم مربوط به انسان ميشود، در نتيجه؛ انسان، خودش مسئول ترك و انجام اعمالش هست.
5ـ اشكال: چون علم خدا مطلق است، پس هرچه ما بعداً بخواهيم اختيار و انتخاب كنيم، او از اوّل ميداند، و چون محال است علم او اشتباه شود، پس حتماً آنچه را خدا ميداند ما انجام ميدهيم، و در اين حال ديگر اختياري براي انسان معني ندارد، چنانچه گويا عمر خيّام گفته است:
مي خوردن من حق ز ازل ميدانست
گر مي نخورم علم خدا جهل بود
جواب: آري؛ مسلّم است كه آنچه را ما بعداً انجام ميدهيم، خدا ميداند، ولي به همان شكل كه ما انجام ميدهيم وبه همان شكل كه واقعيّت دارد، خدا ميداند. و آنچه حقيقتاً امكان و واقعيّت دارد، همان واقع ميشود، و آن اين است كه ما با اختيار خود، در عيني كه ميتوانستيم فلان كار را بكنيم و ميتوانستيم نكنيم، آنكار را انجام داديم. مثلاً كلاس آمدن را امروز صبح ما خودمان اختيار كرديم و خداوند از قبل ميدانست كه ما امروز صبح به كلاس ميآييم ؛ يعني علم خدا علم به فعلي است كه ما با اختيار خود انجام ميدهيم، و اين علم، جبري در عمل ما بهوجود نميآورد، بلكه علم به عملي است كه ما با اختيار خود انجام خواهيم داد. يعني علم خدا، علم به آن حادثه است از راه علّت خود آن حادثه. يعني علم به فعل انسان است از راه خاصّ خودش كه همان اراده انسان باشد، و لذا علم خدا علم به همين جهان است با همين نظاماتي كه دارد و خداوند ميداند ما با اختيار خود (چون آنچه واقعيّت دارد، انساني است كه مختار است) فلان كار را در عيني كه ميتوانيم انجام دهيم و ميتوانيم ترك كنيم، با اختيار خود انجام ميدهيم و لذا علم خدا همين است كه آنكس كه معصيت ميكند با اختيار خود معصيت ميكند، مثل اينكه خداوند ميداند اين برج دهسال ديگر خراب ميشود، و چون خدا ميداند، حتماً هم خراب ميشود . ولي همانطور كه خراب ميشود، خدا ميداند، يعني دهسال ديگر بمبي به آن ميخورد و خراب ميشود، و نه چون خدا ميداند، خراب ميشود.
«لاجَبْرَ وَ لاتَفْويضَ بَلْ اَمْرٌ بَيْنَ الْاَمْرَيْنْ» يعني چه؟
يعني در انديشه شيعه، نه جبر اشعري جاي دارد كه بگويد: انسان بدون اختيار در سيطرة حق است و فكر كنيم اراده خدا به فعل انسان تعلّق ميگيرد و انسان هيچ اراده و اختياري در افعال خود ندارد، و خدا افعال ما را اراده كرده است، نه اختيار ما را؛ و نه تفويض معتزلي، كه فكر كنيم خدا انسان را رها كرده و انسان بريده از خدا در صحنه هستي آزاد است.
جملة فوق ميخواهد بگويد اراده انسان در طول اراده خداوند است، بدين معني كه خداوند اختيار انسان را اراده كرده كه عبارت باشد از انجام فعل و ترك فعل. و انسان، با اختيار خود كاري را، يا عدم انجام كاري را، اختيار و انتخاب ميكند؛ يعني نه آنچنان است كه اختيار انسان در اختيار خداوند نباشد، و نه آنچنان است كه فعل انسان از خود انسان نباشد و در انجام آن مجبور باشد. پس فعل انسان تماماً مربوط به انسان است و تماماً هم مربوط به خداوند، منتها در طول همديگر.
مشيّت الهي، و اختيار انسان
مشيّت خدا به اين معنا است كه خداوند حكمفرماي نظام آفرينش است و همه رويدادها در سلطه خواست و قدرت اوست. و عالم هستي در عيني كه مخلوق اوست، سدّي و مانعي در برابر قدرت مطلقه او نيست. مخلوقات همه در واقع در خدمت خداوند هستند و وسيله برآوردن اهداف او. نه تنها او علم پيشين دارد «عَلِمَ بِما كانَ قَبْلَ اَنْ يَكُونَ»، و عالم است به آنچه هست قبل از آنكه بهوجود آيد. بلكه پيشاپيش به آمادگي امور ميپردازد (ميداند نوزاد هنگام تولد نياز به شير دارد و لذا قبل از تولد براي او در سينه مادر آماده ميكند، عين اين حالت در ساير امور هالم نيز عمل ميكند).
آن مقدار آزادي و اختياري كه به انسان داده نيز خواست اوست و مسلّم با آزادي و اختيار انساني مقابله نميكند، و اختيار انسان هم مقابل اراده خداوند نيست، بلكه عطايي است از طرف ربّالعالمين، تا انسان در پروريدن ورسيدن به كمال خود قدم بردارد، فرمود: «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ، اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً» ؛ يعني هم راه نيكبختي را به انسان نمايانديم و هم او را آزاد گذارديم تا اگر خواست در آن راه برود، و اگر هم نخواست، باز خودش به راه نيكبختياش پشت كرده باشد و نسبت به آن كفر ورزيده باشد، تا خوبي و بدي را با انتخاب خود، خودش سرمايه خويشتن قرار دهد. پس در واقع «مخلوق به راه خود ميرود، ولي هميشه خود را در راه خداوند مييابد».
جهان قانونمند ومشيّت خدا
غفلت نكنيم كه خداوند به جهت عُلوّ شأني كه دارد، از يك جهت با واسطهها و اسباب عمل ميكند و بههمينجهت ما، قانونمندي ثابت را در طبيعت مشاهده ميكنيم؛ يعني واقعاً آتش است كه ميسوزاند و واقعاً انسان عملي را كه انجام ميدهد، خودش انجام ميدهد. آري؛ درست است كه وجود هر موجودي به خداوند است، ولي هر موجودي در مرتبة وجودي خاصّ خودش خواص خود را دارد. يعني خداوند به هر موجودي يك وجود و خاصيّت طبيعي بخشيده كه آن وجود و خاصيّت اصالتاً متعلّق به آن موجود است، ولي در عين حال اهداف الهي را بيان ميكند. و آنچه خدا ميخواسته همين است كه آتش بسوزاند و انسان خودش انتخابگر اعمال خود باشد. آري خداوند از يكجهت بهواسطة اسباب عمل ميكند، ولي از جهت ديگر هم او گاهي ماوراء ابزارها اقدام مينمايد كه در بحث «نقش عالم ربوبي» بدان ميپردازيم.
عمل خداوند به صورت عشق ونه قهر
خداوند در عيني كه قدرت انتخاب به انسان داده، ولي روح تمايل به نيكي را در گوهر وجود او به جنبش درآورده، يعني او را متمايل به راهي كرده كه سعادت او در آن است، ولي اين تمايل به نيكي، قدرت اختيار او را از بين نميبرد؛ يعني تأثير خداوند از اين جهت همانا تمايل به نيكي است، به عنوان علّت غايي؛ يعني در اين سطح، عمل خداوند به صورت عشق است و نه قدرت قهر، و در اين رابطه مانبايد خداوند را چنان در نظر آوريم كه گويي الكترونهاي درون اتم را جابهجا ميكند، بلكه هدايت و تمايل به نيكي است كه از طرف خداوند چون نسيمي بر جان ما ميوزد تا ما خود انتخاب كنيم. ميفرمايد:«وَما تَشاؤونَ إلاّ اَنْ يَشاءَالله» ؛ يعني شما نميخواهيد مگر آنچه را خدا بخواهد. يعني ميلهاي شما را خدا به حركت درميآورد. و نفرمود: افعال شما را خداوند انجام ميدهد، بلكه ميلهاي ما را ايجاد ميكند، هر چند انسان ميتواند در مقابل آن تمايلات و هدايتها، عصيان كند و باز نبايد فراموش كرد كه اگر انسانها به جهت ميل به گناه، ميلهاي نيك الهي را پذيرا نشدند و در اثر ميلهاي فاسد كه پشت كردن به تحريك مهربانة خداست، اعمال فاسد انجام دادند، خودشان مقصرند.
نقش عالم ربوبي در عالم ماده
ما نبايد طبيعت را به عنوان يك نظام عِلّيِ مكانيكي و جبري بدانيم و حضور معنوي خدا را در طبيعت حذف كنيم؟ همچنانكه نبايد نقش نفس انساني را در بدن او ناديده بگيريم و همة فعاليتهاي بدن را در سطح عكسالعملهاي زيستشناسانه تحليل كنيم. مثل اينكه گاهي بدن در اثر آتش از بيرون، و يا گاهي در اثر سوختوساز داخلي گرم ميشود و گاهي هم غضب انسان موجب گرمي بدن ميشود. يعني نقش مستقيمتر علل معنوي را نيز بايد در نظر داشت كه خداوند ماوراء ابزارها اقدام مينمايد، هر چند در هر صورت همه چيز به خدا برميگردد و فقط گاهي اسبابهاي بيشتري بين ما و خدا فاصله شدهاند. يعني اراده خداوند با اين فاصلهها و اسبابها تحقّق يافته و ظهور نموده است، همچنانكه ميگوييم ساقي خدا است، ولي آب، موجب تحقّق ظهور «اسم ساقي» در مرتبة عالم ماده است، پس آب واسطهاي است تا خداوند بندگانش را سيراب كند و در هر حال هميشه خداوند در صحنه است؛ چه واسطههاي فعل او باشند و چه واسطهها در بين نباشند.
هدايت خداوند به سوي ايدهآل هر چيز
در علم خداوند قبل از خلقتِ هر چيز، نحوة ايدهآل و كامل آن چيز موجود است و هر موجودي را در جهت تحقّق نحوه ايدهآل و نهايياش هدايت ميكند و انسان را نيز براي رسيدن به آن ايدهآل و آن انسان كامل به انگيزش واميدارد. ولي«اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً» عدّهاي از آن هدايت و انگيزش استفاده ميكنند و عدّهاي به آن پشت ميكنند.
آزادي تكويني و هدايت تشريعي
خداوند، آزادي انسانها را قرباني نميكند، و مشيّت الهي با آنچه در انسان و بر انسان ميگذرد، در تضاد نيست؛ يعني انسان تكويناً آزاد است و تشريعاً براي چنين موجودِ آزادي، راه سعادت را پيشنهاد كردهاند و اين هدايت تشريعي و آن آزادي تكويني، شرايط لازم عشق الهي است و نه قهر او؛ يعني تشريعاً به او دستور ميدهد كه بايد ظلم نكني و يا بايد عبادت كني، ولي تكويناً او را آزاد آفريد، تا اگر خواست آن دستور را انجام دهد و اگر نخواست، بتواند انجام ندهد.
خواست خداوند حكيمانه است
آري خداوند هر كه را خواست گمراه مينمايد و فرمود«فَيُضِلُّ اللهُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم» يعني؛ پس خداوند هر كه را خواست، گمراه ميكندو او قدرتمند و حكيم است؛ ولي خواسته است كه ظالم را هدايت نكند؛ چراكه خود ميفرمايد:«وَاللهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمين» يعني؛ خداوند قوم ظالم را هدايت نميكندو گمراه مينمايد. يعني خواست خداوند، خواستي حكيمانه، نه بوالهوسانه است.ميفرمايد: «وَاللهُ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين»؛ يعني خداوند كافران را هدايت نميكند، پس درست است كه هر كس را خواست هدايت ميكند و يا گمراه ميكند، ولي خواسته است كه كافر و ظالم تا وقتي در ظلم و كفر خود پايدارند، هدايت نشوند و برعكس؛ فرمود:«يَهْدي اِلَيْهِ مَنْ انابَ» يعني آنكس كه جهت خود را از ظلم و كفر تغيير داد، هدايت ميشود. پس مشيّت خدا آنچنان نيست كه انسانها نسبت به تغيير سرنوشت خود دست بسته باشند، بلكه برعكس، مشيّت او همين است كه انسانها با انتخاب خود بتوانند از هدايت خداوند بهره برگيرند.
شقي، خودْ شقي است
نكتة 1- اينكه روايات ميفرمايد:«اَلشَقيُّ شَقيٌّ في بَطْنِ اُمُّهِ وَ السَّعيدُ سَعيدٌ في بَطْنِ اُمِّهِ» يعني؛ انسان شقي و بدكار، از شكم مادر شقي و بدكار است و انسان سعيد و نيكوكار، از شكم مادر سعيد و نيكوكار است؛ اشاره به علم خدا دارد كه تابع معلوم است، يعني علم به اعمال انسانها دارد، همانطور كه اعمال آنها با اختيار خودشان واقع ميشود. منتها علم خدا به اعمال بندگان قبل از اعمال آنهاست، روايت فوق را معصوم تفسير ميكند، در كتاب صدوق هست كه فرمودند:«اِنَّ اللهَ تَعالي يَعْلَمَ اَنَّهُ سَيَعْمَلُ عَمَلَ الْاَشْقِياء»؛ يعني؛ خداوند ميداند كه اين انسان شقي به زودي عمل اشقياء را مرتكب ميشود. پس در اثر سوء اختيار خود به بيراهه ميرود؛ بااينكه ميتواند نرود.
از حضرت علي (علیه السلام) در كشف الغطاء آمده است: كه حضرت سرنوشت ميثم و قنبر را پيشبيني كرد؛ خواستند حضرت را آزمايش كنند، به حضرت خبر دادند:«خالدبنعرطفه» مُرد. حضرت فرمودند:«خير؛ او نمُرده، او يك فتنهاي راه مياندازد و پرچم ضلالت را هم به دست حبيببنجمال ميدهد» حبيببنجمال در مجلس نشسته بود، برخاست و گفت:«من دوست شما هستم!»، حضرت فرمودند: «مبادا يك چنين پرچم ضلالت را به دوش بكشي، ولي حتماً اينكار را ميكني و از اين در مسجد هم داخل ميآيي، ولي اين كار را نكن». (در اين حديث هم نهي امام هست و هم علم به غيب امام) يعني چون تو ميكني، من علم دارم، نه چون من علم دارم تو ميكني. اين علم حضرت تابع معلوم است با همه مبادي، كه آن اختيار عامل است، آري؛ همه آنچه حضرت پيشبيني كردند، شد؛ و اينرا ميگويند«علم غيبِ تابع معلوم»، اين است معني«قُلِ اللهُ اَسْرَعُ مَكْراً» يعني بگو خداوند سريعترين مكرهاست؛ يعني خدا زودتر از آنچه تو عمل كني، ميداند و خنثي ميكند و مقابله ميكند.
نكتة 2- در حالي كه علي (علیه السلام) در مسجد نماز ميخواندند؛ مردي از قبيلة مراد به حضور آن حضرت آمد و گفت: خودت را حفظ كن، زيرا مردي از قبيلة مراد قصد كشتن تو را دارد.
حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند: «اِنَّ مَعَ كُلَّ رَجُلٍ مَلَكَيْنِ يَحْفِظانِهِ مِمّا لَمْ يُقَدَّرْ، فَاِذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّيا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ، وَ اِنَّ الْاَجَلَ جُنَّةٌ حَصينَهٌ» يعني خداوند با هركس دو ملك گذارده كه او را نسبت به آنچه براي او مقدّر نشده حفظ ميكنند، پس چون آنچه مقدّر شده، رسيد؛ آن دو ملك ميان او و آنچه مقدر شدهاست را خالي ميكنند - تا آنچه مقدّر شدهاست واقع شود - و اَجَل و وقتِ معين شدة مرگ، سپري است محكم كه انسان را از همة بلاها حفظ ميكند
حضرتعلي (علیه السلام) در اين حديث ما را متوجه قوانين ثابت عالَم وجود ميكنند كه اختيار ما تا اينجاها نفوذ ندارد، همچنانكه در تولد ما يا جنسيت ما اختيار ما نفوذ نداشت و توجه به اين قوانين ثابت عالم وجود، به معني جبري كه ما نتوانيم سعادتمندانه سرنوشت خود را براي زندگيِ قيامتي رقم بزنيم، نيست، بلكه بدينمعني است كه خداوند نظام خود را در دست ما ندادهاست تا ما با ميل خود آن را تغيير دهيم، بلكه به ما امكان تغيير خود و تغيير سرنوشت خود را در دل نظامي متقن و حساب شده دادهاست.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»