باسمه تعالی: سلام علیکم: روح انقلاب اسلامی نفحهای الهی است جهت عبور از استکبار، استکباری که حجاب توحید است و این روح بر قلب حضرت امام خمینی «رضواناللّهتعالیعلیه» اشراق شد و رهنمودهای ایشان موجب شد تا بنده و امثال بنده در نقد فلسفهی غرب و تفکر غربی به نوشتههای امثال دکتر داوری و هایدگر رجوع نماییم که عملاً تفصیل رهنمودهای حضرت امام بود. این حضرت امام بودند که در ابتدا، ما را متوجهی ظلمات غرب کردند. در این رابطه معتقدم اگر نیروهای انقلاب نتوانند زبان فلسفیِ فرهنگی که حضرت روح اللّه به صحنه آوردند را، به میان آورند؛ عملاً مسئولیت خود را نسبت به انقلاب اسلامی درست انجام ندادهاند. در آخر گفتگوی خود را با یکی از اساتید تفکر غرب خدمتتان ارسال میدارم. موفق باشید
سؤال: به نظر شما، کدام فلسفه می تواند مرا را به امام خمینی نزدیک و شبیه کند؟ کدام فلسفه می تواند مرا تا ابتدای راه نجات ببرد؟ کدام فلسفه دست مرا در دست خمینی می تواند بگذارد؟
جواب: با سلام: شما خودتان میدانید که خردمندانِ هر تاریخ کسانیاند که متوجهی ظرفیت زمانهی خود میباشند، ظرفیتی که در زمانی دیگر غایب میشود[1] و تفاوت «شهادت» با «انتحار» در همین جا است. در انتحار، احساساتی کور و بیآینده در میان است ولی در شهادت، خردمندی خاصی در راستایِ فهم ظرفیت تاریخی به میان آمده است و به همین جهت شهادت، تاریخساز است. زیرا شهید، خردمندترین انسان روزگار خود میباشد و بیش از همه به مسائل روزگار خود فکر کرده است. از این جهت آن صوت را برای جنابعالی ارسال داشتم، چون میدانستم در فهم تفکر تاریخی به کمک میآیید و قصهی آن روز که عرض کردم باید با ملکوتِ هگل مرتبط شد، عطش فهم کشف تاریخیِ خودمان را باید به کمک آن معلم بزرگ به همان معنایی که هایدگر از او تعلیم گرفت و ابتدا خواست «وجود» را در «زمان» بیابد و هگل افقِ عمیقتری را در مقابل او گذاشت که آن آینه، تاریخ است و نه «زمان». زیرا با نظر به «زمان» هنوز در چمبرهی مفاهیم گرفتاریم. وای! اگر ما با ادعایِ فهمِ هگل و هایدگر، فهمِ تاریخی را از آنِ خود نکنیم و در این روز و روزگار، در راستای جستجوی «وجود» به چیزی جز آینهی انقلاب اسلامی نظر داشته باشیم. آیا وقت آن نیست که از طریق انقلاب اسلامی، تفکر را، آری تفکر در «وجود» را به خود و جامعهی خود برگردانیم؟
میگویی: به نظر شما، کدام فلسفه می تواند مرا را به امام خمینی نزدیک و شبیه کند؟ کدام فلسفه می تواند مرا تا ابتدای راه نجات ببرد؟ کدام فلسفه دست مرا در دست خمینی می تواند بگذارد؟ به من بگو: فلسفه را که رجوع به «وجود» است باید در کجا جستجو کرد تا مثل بعضیها، تازه نخواهیم هگل و هایدگر را در یک غالب متافیزیکی جدید قرائت کنیم؟
درکِ آیندهی تاریخی که همان نظر به بیکرانهی وجودی است که در مقابل ما گشوده شده است، با درکِ ظرفیتی رخ میدهد که خداوند برای آن ملت تقدیر کرده، اگرچه هنوز همهی ملت متوجهی آن نباشند ولی با اقدامی مناسب، عالمِ انسانیِ خاص آن ملت ظهور میکند و آن ملت بر خلاف باور نظام سلطه جای خود را در آن تاریخ باز مییابد و این نکته، هم در کربلا معلوم شد و هم در دفاع مقدس و هم در دفاع از حرم حضرت زینب کبری«سلامالله علیها». آیا در جای دیگری باید تفکر را و یا بگو فلسفهای که از آنِ امروزِ تاریخ ما است، باید جستجو نماییم؟
آنچه آیندهنگری و تدبیر را به یک ملت برمیگرداند توانایی برای قدمگذاشتن در راه آینده است و این با شناخت ظرفیت تاریخی پیش میآید. در این مسیر، نه خوشبینیِ بیجا کار را جلو میبرد و نه بدبینیِ بیدلیل. تنها با درکِ درست امکاناتی که خداوند در مقابل آن ملت قرار داده کار جلو میرود که آن امکانات مخصوص آن ملت و مربوط به تقدیر تاریخیِ آن ملت است و شهدا در طول تاریخ هرکدام متوجهی چنین تقدیری در تاریخ خود هستند و از این جهت نه کار را آسان میدانند و نه غیر ممکن، هرچند آن تقدیر به قیمت شهادت آنها محقق شود.
بنده از دکتر داوری بزرگ استفادههای فراوانی بردهام و او بود که معنای فهم هایدگری را به بنده آموزش داد، ولی معلم من، یعنی معلم تفکر این دوران، روح اللّه خمینی است. کافی است که به اشارات او نظر کنیم در آن حال، آینهای که آینهی نظر به «وجود» است، در مقابل ما گشوده میشود. به همین جهت معتقدم سؤال و جواب بین ما و شما در حدّ تذکر معنای حقیقی گفتمان را به ما برمیگرداند، بدون آنکه بخواهیم برای همدیگر استدلال بتراشیم. دوران، دورانِ تذکر و اشارت است به چیزی که میخواهد اسیر متافیزیک منجمدِ سردِ آزاردهنده نباشد.
[1]- این همان غفلتی است که امثال توابین بعد از نهضت کربلا داشتند که دیگر آن ظرفیت که شهدا کربلا متوجه آن بودند برای آنها غایب شد و عملا به اسم شهادت، دست به خودکشی زدند.