سلام و ارادت: مطلبی دربارهی امیرالمومنین«علیهالسلام» از کتاب «کشف الیقین» هست که ضرار بن ضمره میگويد؛ بعد از شهادت اميرالمؤمنین عليهالسّلام راهى شام شدم و بر معاويه وارد شدم. [او كه مىدانست من يكى از دلباختگان آن جناب هستم] گفت: على را برايم توصيف كن. گفتم: مرا معذور دار، چرا كه زبانم ياراى بيان اوصاف او را ندارد. معاویه گفت: عذرت پذيرفته نيست و حتما بايد او را برايم تعريف كنى، گفتم اكنون كه از پذيرش عذر امتناع دارى، بشنو تا براى تو بگويم: او در راه رضاى حق تيزبين، دورانديش، نيرومند و پر قدرت بود. سخنانش فاصل بين حق و باطل و آن دو را از هم جدا مىنمود. داوریهايش عادلانه بود و علم از چشمه پرفيض وجودش فوران داشت و از تمام جوانبش مىجوشيد و حكمت از هر ناحيۀ شخصيت و ابعاد وجوديش به سخن آمده و سيلاب عرفان از مبدأ فيّاض هستيش جارى و دلهاى حكمتپذير را سيراب مىنمود. از دنياى پر زرق و برق و فريبنده وحشت داشت، به تاريكى شب و وحشتش در جهت نيايش و تضرّع به خدا الفت گرفته و با دقّت جوانب امور را مىنگريست. تفكّر و انديشهاش دربارهی آيندهی پر آشوب و نامعلوم طولانى، و دانههاى پياپى اشكش از ديده بر محاسن مباركش مىريخت، لباس خشن و زبر برايش اعجابانگيز و خوش آيند بود، و غذاى بىخورش را دوست مىداشت. او در بين ما ياران به مثابۀ يكى از خود ما بود [يعنى سطوت حاكمان براى خود نمىپسنديد و دايرهوار در كنار او مىنشستيم] اگر پرسش داشتيم، بىمحابا مطرح نموده و به پاسخ نائل مىشديم و اگر او را مىخوانديم ما را اجابت مىنمود. و اگر در كارى از او مدد مىخواستيم به يارى ما مىشتافت و ما را امداد مىنمود، امّا به خدا سوگند با آن همه انس و الفت و زندگى دستهجمعى و بىآلايش، آن چنان در چشم ما هيبت داشت كه مجالى براى صحبت كردن و سخن گفتن با او نداشتيم و از كثرت وقار و شخصيّتى كه داشت هيچ گاه ديده را به روى او باز نمىكرديم. اهل دين را تعظيم و احترام مىنمود و بينوايان و مساكين را با نزديك كردن به خودش خرسند مىساخت و نوازش مىداد، هيچ گاه صاحب قدرتى در محضر او از قدرتش سوء استفاده نمىكرد تا در باطلش مورد تأييد قرار گيرد و نيز فرد فاقد اقتدارى از عدل و داد او مأيوس نمىگرديد و تصور نمىكرد كه چون فاقد قدرت است از عدالت او بهرهمند نخواهد شد. سپس گفت: خداى را گواه مىگيرم كه در بعضى مواقفش و در دل شبها در حالى كه شب، پردۀ تاريک خود را فرو آويخته و ستارگان به نشيب غروب نزديک مىشدند و از پايان شب خبر مىدادند، او را مىديدم كه محاسن مبارک را به دست گرفته و مانند مار گزيده به خود مىپيچد و مانند محزونى كه از سوز دل بگريد، مىگريست و دنيا را مخاطب نموده مىفرمود: (ديگرى را به دام فريبت بينداز و او را به خود مغرور كن، چرا كه من خريدار كالاى تو نبوده و نيستم، با اين حال اگر خود را به من عرضه نمودهاى و يا به من رغبت و اشتياق نشان مىدهى، سخت در اشتباهى، هر چه سريعتر سيرت خود را عوض كن، زيرا من تو را از خود دور ساخته و تو را سه طلاقه كردهام كه رجوعى در آن نيست، اى دنيا بدان كه عمرت كوتاه و ارزشت اندک و خوش و لذتت ناچيز است. آنگاه آهى از دل بركشيد و فرمود: آه از توشۀ كم، سفر طولانى و راه پروحشت) معاويه با شنيدن سخنان ضرار كه هالهاى از اندوه بر دلهاى جمع حاضر كشيده بود، شديدا متأثر گرديد و گريست و حاضران نيز بغض گلويشان را به شدت گرفته و فريادشان بلند شد. معاويه گفت: خدا رحمت كند ابوالحسن على بن ابى طالب را، او همان است كه تو گفتى؛ امّا ضرار، اندوه تو در فقدان على در چه حد است؟ گفت: اندوه آن زنى كه فرزندش در دامنش سر بريده شود! نه ديدهاش از گريه خشک گردد و نه حزنش به پايان خواهد رسيد. -کشف الیقین/ جلد ۱ / صفحه ۱۱۶-
باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً هر آنکس که بخواهد نسبتی حقیقی با اسلام در خود پدید آورد، به چنین شخصیتی یعنی شخصیت مولای متقیان «علیهالسلام» نزدیک میشود تا معنای انسانیت خود را در شخصیت آن حضرت تجربه کند، امری که امروز - یعنی تاریخی که انسان، سوبژه خود شده است و میخواهد خود را و حقیقت را در خود بیابد- بیشتر از دیروز و دیروزها بدان نیاز داریم تا با چنین نسبتی با انسانیت خود روبهرو شویم. با نظر به سیره و سخنان حضرت مولیالموحدین «علیهالسلام» میتوانیم در حضوری قرار گیریم که آن حضرت نمادِ آن حضور در انسانیت انسانهایی است که دیر یا زود با خود، مسئلهدار خواهند شد. در آن صورت با نظر به سیره و سخنان آن حضرت، گمشده خود را که خودشان باشد؛ مییابند. چقدر خوب است در این شبهای قدر و با خواندن مناجات جوشن کبیر، همواره شخصیت آن حضرت مدّ نظر باشد و در نسبت با نزدیکی به آن حضرت، فرازهای آن مناجات خوانده شود. موفق باشید