متن پرسش
سلام. بنده در سؤال شمارهی 5784 سوالی در رابطه با سیرهی ائمه و خوف و رجا پرسیدم. اما احساس کردم به شما جسارت شده است. بنده بسیار از بیانات شما استفاده میکنم و مطلقا قصد بی ادبی نداشتم فقط یک سوال برای دانستن بود و در سوال هم میشود هر فردی را نقد کرد و این به معنای بیادبی نیست. من متوجه نشدم بالاخره حرفهایی که زدم اشتباه است؟ اینکه من به چیزی رسیده ام و دیگری هم به چیزی و هرکه راه خود را برود که نمی شود. نگاه من به ائمه اشتباه است؟ یا عمق سخنان شما را درک نکردهام که فرمودهاید تاکیدی ندارید عرایضتان را دنبال کنم؟ (ناامید شدم با این حرف!) درست است شما جملاتی آورده اید که ظاهرا خلاف صحبتهای بنده است اما من بهطورکلی از سیرهی معصومین صحبت کردم. اگر قرار باشد ادعیه و مناجات را بررسی کنیم میبینیم از آن حرفهای عارفانه در آنها بسیار کم است و غالب آن حرفهای عابدانه و زاهدانه است. استاد! بنده همهی حرفم این است چرا سیرهی معصومین به زهاد و عباد شبیه است تا عرفا، حال این سیره میخواهد مناجات و عبادت باشد، یا زندگی روزمره، یا نحوهی برخورد با انسانها و جهان و طبیعت. گاهی که اینجا سوال می پرسم احساس می کنم خیلی سوالات احمقانه و کودکانه ای مطرح می کنم که اینگونه پاسخ می دهید. همین یک سوال مایهی تفکر من برای خیلی چیزهای دیگر خواهد شد و جهت من را تغییر می دهد. ببینید صحبتهای شما همان صحبت های قائلین به انسان محوری است فقط بسیار ظریف و نامحسوس چون برای پیشرفت این انسان(در همه ابعاد) از خدا و خداییشدن سخن می گویید این اشتباه به وجود می آید که سخن شما خدا خواهی است در حالی که باطن آن انسان محوری و نیل به گزاره ی "همه چیز برای انسان است"، فقط این انسان محوری در سطح خیلی بالاست اما آخرش بیشتر "من" شدن است. خیلی جالب است فنای فی الله برای نیل به انانیت مطلق و نهایی. در حالی که در سیره معصومین این نیست.استاد بنده قصد جسارت ندارم، شاید من متوهم هستم. اما این چیزی است که می بینم و بسیار ظریف است و در نگاه اول فورا نفی خواهد شد. اگر عاشقی و اخلاص واقعی کار ما نیست و شما با توجه به آن اینگونه سخن می گویید، خب بگویید تا ما خود را بیهوده غرق در خیالات نکنیم. دیگر خسته شدم از این همه سوالات مزخرف و بی جواب. چرا این خدا نمی آید پایین تکلیفش را با ما روشن کند؟ من نمی توانم هم خودم را بپرستم هم اورا. هر جا می رویم ردپای خداست و ما را ول نمی کند. من یا باید فقط با او باشم یا فقط با خودم. حال همیشه با او بودن را ندارم چون هنوز خودم برای خودم لذیذ ترم وقتی هم درون خودم می روم میبینیم هیچی آن تو نیست. همه زندگیم شده است برزخ، شده است میان آسمان و زمین چرخیدن.پس این راه حق مطلق کجاست که برویم و دیگر به چیزی نگاه نکنیم و آسوده باشیم؟حیف که نمیشود خدا را نفرین کرد و الا با این خلقتش و این بلاهایی که سر ما می آورد حسابی نفرینش می کردم. این هم تفالی که الان به حافظ زدم: اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم/جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را/نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند/جوانان سعادتمند پند پیر دانا را/حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو/که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض کردم گاهی اسم جلال بر قلب سالک تجلی میکند و با نظر به عظمت الهی شخصیت او در بندگی خداوند «خوفی» می شود که در اصطلاح عرفانی به این افراد «مناجاتی» میگویند و گاهی اسم جمال تجلی میکند و به این انسانها «خراباتی» میگویند چون بیشتر با روحیهی رجاء ، نظر به لطف خدا دارند ولی بهترین حال تعادل بین خوف و رجاء هست که در ائمهی معصومین«علیهمالسلام» میبینیم و بنده آن چند روایت را آوردم تا عرض کرده باشم نمیتوان گفت سیرهی ائمه«علیهمالسلام» تنها شخصیت خوفی بوده ولی نمیدانم از کجا برداشت کردید بنده ناراحت شدهام. عرض بنده آن است که اگر اسم جلال بر قلب شما تجلی کرده و بیشتر متأثر از خوف الهی هستید همین راه را ادامه دهید لازم نیست به متونی مشغول شوید که جنبهی امید و رجاء به خدا را مدّ نظر دارند. اما نکتهی مهمی که نباید در سخنانتان از آن غفلت فرمایید معنای انسانمحوری است. در انسانمحوری یا اومانیسم آنچه مدّ نظر انسان قرار میگیرد خود اوست تا به امیالی که خودش برای خودش تعریف کرده است برسد ولی اینکه خدا عالم را برای انسان خلق کرده تا انسان به کمالاتی که استعدادش را دارد برسد، این انسانمحوری به معنای مذموم آن نیست زیرا خداوند در آیهی 29 سورهی بقره میفرماید: «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً» خداوند آنچه در زمین هست را برای شما خلق کرده. آنوقت شما میفرمایید؛ گزارهی «همهچیز برای انسان است» انسانمحوری است و تا آنجا جلو رفتهاید که فنای فی اللّه را که مسیر نفی انانیت است برای قرب الهی، نیل به انانیت مطلق و نهایی انگاشتهاید و عجیب است که این را در سیرهی معصومین نفی میکنید، معصومینی که همگی مناجات شعبانیه را میخواندند و از حضرت حق تقاضا میکردند: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ» پروردگارا نهایت جدایى از غیر خودت را به من ببخش و چشمهاى دلم را با نظر به خودت، روشن فرما تا آن حدّ که چشمهاى دل بتواند حجابهاى نور را بشکافد، پس متصل گردم به معدن عظمت و در نتیجه روحهاى ما آویزان به عزّ قدس تو گردد. گفتید چرا خدا نمیآید پایین تکلیفش را با ما روشن کند؛ خدا با نور شریعت و سیرهی اولیاء معصوم بهخوبی تکلیف ما را روشن کرده است مگر آنکه ما به دنبال تکلیفی باشیم که خدا به ما تکلیف نکرده و آن تصوری است که شما نسبت به عبادات دارید گویا به گمان جنابعالی خدا که میفرماید من برای متقین بهشت آماده کردهام، خواسته انسانمحوری ما را تقویت کند! آیا این انسان محوری مورد نظر شماست؟موفق باشید