متن پرسش
سلام خدمت استاد گرامی
لطف کنید نظرتان را پیرامون متن زیر از استاد عبدالکریمی بیان بفرمایید، ضمن آنکه به طور کلی علاوه بر مطالعه این متن و اظهار نظرتان پیرامون آن، لطف بفرمایید و علت این که ما به فلسفه مشا و اشراق و صدرا ، اسلامی می گوییم چیست؟ آیا این امر همانا ایدئولوژیک کردن این فلسفه ها نیست؟ که امری اتوریته وار شوند و به خاطر آن که اسلامی می خوانیمشان، نقدشان به خصوص حکمت صدرا، به امری تبدیل شود که آخرت مان را به خطر بیندازد ( چیزی که مشابه آن را نه به این صراحت خود شما اظهار داشته اید. )
مضاف بر این که به اذعان بسیاری از اهل فلسفه که اخیرا هم از جمله آقای محمد رجبی یا آقای علی لاریجانی، اظهار داشتند که خود این فلاسفه مسلمان، به حاصل تفکرات خود هیچ گاه پسوند اسلامی نمی دادند و با اذعان بر این که این تلاش ها، یک نوع تلاش عقل بشری است، از مطلق کردن فلسفه شان به اسلامی ، پرهیز داشته اند.
متن مذکور این پایین آمده :--------------------------------------------------------
جریاناتی که نمیتوانند با تفکر هایدگر ارتباط برقرار کنند
گروههای اجتماعی، جریانات فکری و اندیشههایی وجود دارند که بههیچوجه نمیتوانند با تفکر هایدگر و روح مستتر در آن و نیز با اندیشههای مفسران ایرانی آنها ارتباط برقرار کنند. از این میان یک دسته افراد عوام و عادیای هستند که اساساً اهل فلسفه و تفکر فلسفی نبوده، در همان سطح فهم متعارف (common sense) باقی ماندهاند و هیچ ادعایی نیز در حوزة نظر و تفکر ندارند. دستة دوم اصحاب تئولوژی هستند، یعنی کسانیکه مدعی عبور از فهم متعارف هستند اما در همان سطح باقی ماندهاند. این گروه بیش از آن که دغدغة تفکر اصیل و فهم حقیقت را داشته باشند دغدغة حفظ پارهای از باورهای نهادینه شدة تاریخی و نظام اندیشگی خاصی را دارند که آن را به منزلة حقایق قدسی، ازلی و ابدی میانگارند. آنان حتی گاه ناآگاهانه به همان بصیرتهای بنیادینی در تفکر هایدگر و مفسرایرانی وی، فردیدــ فرضاً گسست از متافیزیک، همسخنی با لوگوس یا شنیدن ندای وجودــ حمله میکنند که صرفاً بیان همان بنیانهایی است که سنت تاریخی مورد اعتقاد آنان بر آن بنیانها استوار است، لیک آنان حتی صرف تغییر زبان را برنمیتابند. این گروه اهل ظاهرند و در سطح ظواهر الفاظ باقی ماندهاند بیآنکه به روح و باطن الفاظ و مفاهیم رسوخ کنند. برای نمونه کسانی را که فلسفة اسلامی را به یک ایدئولوژی یا نظام اعتقادی تئولوژیک تبدیل کرده، فرضاً حکمت متعالیۀ ملاصدرا را نهایت فلسفه و پاسخگوی تمام رازهای عالم برمیشمارند، میتوان از این گروه محسوب داشت. دستة سوم شیفتگان عقلانیت مدرن و کینهتوزان به سنتهای نظری تاریخی ماقبل عقل مدرن هستند. اینان به تبعیت از جهانبینی و ارزشهای عصر روشنگری، آگاهانه یا ناآگاهانه از گرایشات پوزیتیویستی آشکار یا نهان برخوردار بوده، از مواضعی ضد سنت برخوردارند یا میکوشند سنتهای نظری تاریخی را تابع نظامهای معرفتشناختی حاصل از عقلانیت مدرن قرار دهند. این گروه از اوصاف سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی برخوردار بوده، همچون روشنفکران عصرروشنگری به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک و با توجه به مسائل «اینجا و اکنون»، و نه بر اساس مواضع متافیزیکی و انتولوژیک به ضدیت با سنتهای تاریخی و لذا با اندیشة متفکری چون هایدگر میپردازند که از نقادان رادیکال عقل مدرن و خواهان تجدید عهد با تفکر مستتر در سنتهای نظری تاریخی غیرمتافیزیکی است. پیروان و شیفتگان عقل مدرن همه چیز را مورد نقادی قرار میدهند مگر اصول و مبانی خود عقل مدرن. آنان در تمسک به عقلانیت جدید و در دفاع از آزادی عقل مواجههای جزمی و توتالیتر دارند. بسیاری از روشنفکرانی که در این سیاق میاندیشند گاه پیوسته از فلسفه و مقولات فلسفی سخن میگویند اما هر گونه تفکر عمیق فلسفی را در معنای راستین کلمه، به بهانة غیربهداشتی بودن آن به نحوی سرکوب میکنند.
انحطاط تاریخی ما
ما در روزگار انحطاط تاریخی و تمدنی خویش بسر میبریم. نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت، خطاب به جامعه و تمدن غربی فریاد زد: «کویر بزرگ و بزرگتر میشود»، و «وای بر آن که کویر را پنهان میسازد». ما نیز میتوانیم در جامعة خود این عبارات را فریاد زنیم. مطابق با تفسیر هایدگر، کویر انحطاط است. «انحطاط» در حال گسترش است و انحطاط چیزی بیش از ویرانی و هولناکتر از نابودی است؛ چرا که ویرانی تنها آنچه را تاکنون رشد کرده یا ساخته شده از بین میبرد، اما انحطاط از رشد و بالندگی در آینده نیز باز میدارد و از هرگونه سازندگی ممانعت میکند. ویرانی از بین میبرد، در حالی که انحطاط امور بازدارنده و ممانعتکننده را پیوسته گسترش میدهد.
جامعة ما بسیار دیر و در روزگار بسط انحطاط تاریخیاش با نیروی نقد و عقل نقاد آشنا شده است. آشنایی ما با عقل نقاد بسیار دیرهنگام است. به همین دلیل در دیار ما نقدهای سایکولوژیک (انتقاد بر اساس انگیزههای شخصی و روانشناختی)، نقدهای سیاسی و ایدئولوژیک، و نقدهای نیهیلیستیک (نقد به خاطر خود نقد و بدون تکیه زدن بر هیچ مبنایی) فضای ذهنی و احساسی ما ایرانیان را پر کرده است. در دیار ما نقد استعلایی، یعنی نقد در پرتو جستوجوی حقیقت و پرسشگری راستین بر اساس باور به وصف استعلایی حقیقت و مواجهههای صمیمانه، صادقانه و غیرخودبنیادانه با اندیشهها بسیار کم دیده میشود. در دیار ما نقدها بیش از آن که سازنده باشند در جهت تخریب و ویرانیاند. لذا در کشور ما نیروی عقل نقاد به لحاظ متافیزیکی سویههای کاملاً نیهیلیستی و به لحاظ اجتماعی سویههای تخریبی، ویرانگر و آنارشیستی به خود گرفته است. لذا این نقدها غالباً هم به لحاظ متافیزیکی و هم به لحاظ اجتماعی بیافقاند و در سپهر و افق روشنی حرکت نمیکنند.
به همین دلیل ما در مواجهه با یک متن، به نادیده گرفتن متن، تخریب متن، تحمیل معنا به متن و ستیزه با متن میپردازیم. مهرورزی با متفکران و مآثر فرهنگی در میان ما کمتر دیده میشود. مبارزه با این کویر صرفاً بر اساس نقد، در معنای تخریب، نمیتواند صورت پذیرد. حفاظت از متن، همدلی با متن، دیالوگ با متن و تلاش به منظور فهم بهتر متنــ فهمی حتی بهتر از فهم خود مؤلفــ بخشی از رسالت نقد است. دفاع از شأن تفکر و متفکر نه به معنای مقابله با نقد بلکه بخشی از وظایف نقد و یگانه طریق برای دفاع از خود و جستن پناهگاهی برای خویش در برابر بسط این کویر است. ما امروز اسیر گسست تاریخی در معنای مضاعفی هستیم؛ هم بریده از گذشته، سنت و مآثر خویش و هم مانع هر گونه مواجهة اصیل با سرمایههای فرهنگی و تاریخی خویش. ما امروز از هر آنچه با ما نسبت دارد بیزار و منزجریم و خود با دستان خویش به خودزنی، خودویرانی و خودسوزی منابع اندک و قلیل فرهنگی خویش میپردازیم.
تفکر تنها در سایۀ تفکر و با ظهور یک سنت نظری تاریخی قوام میپذیرد. بدون حفظ دستاوردهای فکری و فرهنگی سرمایههای علمی و معنوی روزگار خود نخواهیم توانست به تفکر و برخورداری از یک سنت نظری نایل آییم و حیات فکری و اجتماعی ما کماکان در وضعیتی آشوبگون و بیسامان سپری خواهد شد. بخش اعظم روشنفکران ما نیز، درست همچون سنتگرایان ما با عقل انتزاعی و غیرتاریخی و نه با عقل انضمامی و تاریخی میاندیشد. عقل انتزاعی و غیرتاریخی در فضایی اثیری و توهمی اندیشیده، محدودیت امکانات تاریخی و فروبستگی افق را مورد تأمل قرار نمیدهد. آنان آگاهانه یا ناآگاهانه، و بیشتر ناآگاهانه، تحت تأثیر دکارت و کانت، از عقل معنایی محض و غیرتاریخی را مراد میکنند و قضاوتهایشان را همواره مبتنی بر «عقل محض» برمیشمارند، بیخبر از آن که به سرشت تاریخی عقل، تحققهای گوناگون تاریخی عقل و شرایط امکان تحقق عقل و عقلانیت در تاریخ توجه داشته باشند. آنان بر اساس عقلانیتی «محض و جهانشمول»فرضشده به نقد همه چیز و همه کس میپردازند بیآنکه به امکانات و افقهای تاریخی بیندیشند. آنان فیالمثل اظهار میدارند که افلاطونشناسی بدون دانستن زبان یونانی یا شناخت هایدگر بدون دانستن زبان آلمانی چگونه امکانپذیر است؟ اما این دسته از روشنفکران به این نکته التفات ندارند که این احکام و قضاوتهای درست ممکن است در افق جوامع غربی درست باشد اما آنها را نمیتوان به همان نحو در خصوص سرمایههای فرهنگی و فکری جامعة خودمان، که در افق تاریخی دیگری قرار دارند درست و صادق دانست، و قضاوت و ارزیابی در خصوص آنان احکام و قواعد دیگری را میطلبد. یکی از ویژگیهای عقل تاریخی و عقل انضمامی آن است که افق تاریخی خویش را مورد مداقه قرار میدهد. ارزیابی و انتقادات بسیاری از روشنفکران ما از شخصیتها و مآثر فرهنگی ما بر اساس عقلانیتی غیرتاریخی است. آنان در افق تاریخی غرب میاندیشند و به تمایزات بنیادین افق تاریخی ما و جوامع غربی توجه ندارند. تلاش به منظور ایجاد تحول در افق تاریخی صرفاً بر اساس درکی انضمامی از افق تاریخی خودمان میتواند صورت پذیرد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- وقتی میگوییم حکمت متعالیه فلسفهای است اسلامی به آن معنا است که نظر به موضوعاتی دارد که دین اسلام مدّ نظر دارد و آن فلسفه سعی دارد آن موضوعات را در دستگاه عقلی تبیین کند وگرنه هرگز اهل فلسفهی حکمت متعالیه مثل حضرت امام و علامه طباطبایی، فلسفهی اسلامی را ایدئولوژی نکردهاند و این اتهامی است که از بیرون به آن ها زده میشود، زیرا هر فیلسوفی میفهمد که نگاه فلسفی به دین غیر از ذات دین است و ذات دین را باید با بندگی بهدست آورد. 2- بنده مخالفتی با این تقسیمبندیهای آقای عبدالکریمی ندارم و قبول دارم ما در روزگار انحطاط فرهنگی بهسر میبریم و همهی داد و بیدادهای ایشان نسبت به عدم برخورد صحیح با متون قابل قبول است، آری باید موضوعات را تاریخی نگاه کرد و این حرف تنها ایشان نیست ولی مشکل آقای عبدالکریمی آن است که خیلی از آنچه در این تاریخ واقع میشود را نمیبینند. نمیتوانند ببینند در تاریخی قرار داریم که در ذیل شخصیت انسان بزرگی مثل امام«رضواناللّهتعالیعلیه» جامعهی ما در حال تحول تاریخی است و نیز نمیتوانند ببینند در این راستا نسلی دارد ظهور میکند که حقیقتاً متوجه این افق روشن در آیندهی این کشور می باشد. اینهمه نالیدن ما را چه سود؟ گفت: «آه زندانی این دام بسی بشنیدیم.... حال مرغی که رهیده است از این دام بگو». داد و بیدادهای آقای عبدالکریمی حکایت از آن دارد که خود ایشان ریشهای در فرهنگ ما ندارند و کتاب هیدگر در ایران ایشان نیز با نگاهی بیرون از واقعیات جامعه نوشته شده. ایشان دیروز هرگز امثال مرحوم شهید آوینی را نمی دید و امروز امثال آقای رحیمپور ازغدی و حاجآقا پناهیان را نمیبینند و بهزعم ایشان هیچ کاری در حال وقوع نیست، چون کسانی که با حیات دینی میخواهند جامعهی ما را به جلو ببرند در منظر امثال آقای عبدالکریمی قابل ذکر نیستند. خیلیها را متهم میکنند چون عقلانیت غیر تاریخی دارند در افق غرب میاندیشند. این درست است که غیر تاریخیاندیشیدن یک نوع غربزدگی است، ولی به من بگویید اگر ما در این زمان متوجه حضور تاریخی انقلاب اسلامی نباشیم عقلانیت تاریخی داریم؟ ایشان در مقالهای تحت عنوان «جامعهی متوهّم» در ماهنامهی اندیشه میفرمایند: «مهمترین مسئلهی جامعهی کنونی ما این است. ما ایرانیان امروز دچار نوعی توهّمایم. ما متوهّمانه خود را یک قدرت برمیشماریم، در حالیکه به ضعیفترین مراحل خود سوق یافتهایم». حال باید پرسید چه کسی بیرون از تاریخ خود بهسر میبرد؟ و چرا آقای عبدالکریمی جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را نمیبینند؟ و چرا هنوز روشنفکران ما با نگاه غرب همهچیز را میبینند، با نگاهی که هیچوقت انقلاب اسلامی و حیات دینی دیده نمیشود و اردوگاه غرب بزرگتر ازآنچه هست دیده میشود؟ در نظر بگیرید چنین فردی بخواهد آقای فردید را در کتاب هیدگر در ایران نشان دهد. آیا میتواند فردیدی که به امام خمینی برگشته است را بنگرد؟ موفق باشید