- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده قبلاً در حدّ ترجمه عرایضی داشتهام که در ذیل برای شما قرار میدهم. آنچه در این اذکار مهم است نگاه توحیدی به همهی مخلوقات عالَم است و اینکه متوجه باشیم هر مخلوقی مظهری از یگانگی حضرت حق است و لذا حضرت حق به یگانگی خود در تمام عوامل کثرت حاضر است. در این رابطه امیرالمؤمنین«عليهالسلام» به ما آموزش میدهند که در این ماه که ماه رجوع به حضرت حق است به نحوی خاص در هر روز از دههی ذيالحجّه اینطور بگوییم: « لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الّلَيالي وَالدُّهُورِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم به شمارة شبها و روزگاران. «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ اَمْواجِ الْبُحُورِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم به شمارة موجهاي درياها.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم و اينكه رحمت او بهتر است از آنچه مردم جمع كنند.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَالشَّجَرِ» يعني؛ اقرار بر يگانگي خدا دارم در همة هستي كه هر خار و درختي آن را نمايش ميدهد.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم در همة هستي كه هر مو و كُركي نمايش حضور و احاطة يگانگي اويند.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم در همة هستي كه هر سنگ و كلوخي نمايش احاطة يگانة اوست.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ» يعني؛ اقرار بر يگانگي او دارم كه هر چشم برهم زدني نمايش احاطة اوست و لا غير.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ فِي الّلَيْلِ اِذا عَسْعَسَ، وَالصُّبْحِ اِذا تَنَفَّسَ» يعني؛ اقرار به يگانگي او دارم كه حضور يگانة او در هر به غروب رفتن و به طلوع آمدن روزگار در نمايش است.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الرِّياحِ فِي الْبَراري وَ الصُّخُورِ» يعني؛ اقرار بر حضور و احاطه و تدبير يگانة او دارم، حضور يگانهاي كه در هر وزيدن بادي بر صحرا و سخره نمايان است.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ مِنَ الْيَوْمِ اِلي يَوْمِ يُنْفَخُ فِيالصُّورِ»
يعني؛ اقرار برحضور و تدبير يگانة خداوند دارم، تدبيري كه از امروز تا روز قيامت همواره در صحنه است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مرحوم شیخ عباس در مفاتیح 14 عمل را جهت احیاء شب 15 شعبان و استفاده از آن فرصت مقدس نقل فرموده که یکی از یکی بهتر است و خوب است به مفاتیح رجوع فرمایید. البته دعای کمیل و عمل شمارهی 6 و 13 در مفاتیح را فراموش نکنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: انتقاد غیر از توهین است. توهین موجب اختلاف در امت اسلام میشود. در مورد مصداقهای لعن در زیارت عاشورا، اختلاف هست. در هر صورت ملاک برای ما فتوای مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» است که مطابق آن نمیتوان به همسران پیامبر و صحابهی رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» توهین کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»(نور/33) آنهایی که نتوانند ازدواج کنند سعی نمایند عفت و عفاف خود را حفظ کنند تا آنکه خداوند آنها را از فضل خود برخوردار نماید. این آیه مژده میدهد که اگر انسان در مقابل نیاز به ازدواج کمی عفت به خرج بدهد، خداوند شرایط ازدواج سالم را برای او فراهم میکند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم به راهِ گشودهای که خداوند برای «حرّ» پیش آورد، با آن گناه بزرگ که مرتکب شد؛ ایدهی خوبی در مقابل ما قرار داده است. لذا عرضی که در مورد جناب «حرّ» داشتهام را خدمتتان ارسال میدارم. موفق باشید
باسمه تعالی
حُرّ یعنی تجسم توبه در تاریخِ پر از گناه
در تقابل تمدنی که ما با غرب داریم همهی تلاش غرب آن است که فضای جامعهی ما را گناهآلود کند و طوری القاء نماید که روح جوانان ما را تسخیر کرده است و ما را گرفتار یأسِ فرهنگی نماید و هنر ما آن است که متوجه غِنای فرهنگی خود باشیم و بدانیم تمدن آیندهی ما ظرفیت جایدادنِ حرّهای زیادی را دارد همانطور که امام حسینu در نهضت خود جای حرّ را باز کردند و او را از چنگال فرهنگ اموی نجات دادند و در این راستا لازم است که شخصیت حرّ را در فرهنگ کربلا بیابیم تا در ادامهی فرهنگ کربلا نقشههای فرهنگ امویِ این زمانه یعنی فرهنگ ظلمانی غرب را خنثی کنیم و جوانانمان را از چنگال آن فرهنگ نجات دهیم. در این راستا نکات زیر قابل تذکر است:
1- حُرّ از پیوستگان به امام حسینu است، آنقدر دیر رسید که افق اقبالاش در شرف تاریکشدن بود، ولی در مقابل انبوه موانعی که در مقابل توبهی او بود، مأیوش نشد و هر موقعیتی که در مقابل او قرار میگرفت را یک آغازی جدید به حساب آورد.
2- حُرّ به عنوان فرماندهی سپاه هزار نفری دارای روحیهی استواری است که به تنهایی نیز به عزمی هزار نفری آراسته بود، همینکه از قصرکوفه به سوی امام حسینu روانه شد ندایی از پشت سر شنید که گفت: «بشارت بادت ای حرّ به بهشت»، پس نگاهی به عقب سر کرد و کسی را ندید و در منزل «ذی حُسم» با قافلهی امام حسینu برخورد کرد. حضرت به جوانان فرمودند؛ به افراد آن لشکر و به اسبانشان آب دهید. وقت نماز در حالیکه حرّ و سپاهیانش نماز را با امام اقامه میکنند، بین اذان و اقامه خطاب به حرّ و لشکریانش فرمودند: من به سوی شما نیامدم مگر پس از آنکه نامههای دعوت شما به من رسید، پس اگر بر سر سخن خود باقی هستید من هستم وگرنه اگر از آمدن من ناخرسندید من هم منصرف میشوم. حرّ گفت: « لَسْنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَتَبُوا إِلَيْك» ما از آن گروه نیستیم که به سوی شما نامه نوشتند، ما دستور داریم از شما جدا نشویم تا شما را نزد عبیداللّه بن زیاد ببریم، و امام فرمودند: « الْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِك»(الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 80 ) مرگ نزدیکتر است به تو از این آرزو. و بالاخره بنا شد راهی پیش گیرند که نه به کوفه نزدیک شوند و نه به مدینه، و در بین راه امامu خطبه خواندند و متذکر شدند که نباید از سلطان جائر پیروی کرد وگرنه در قیامت در همان آتشی وارد میشویم که آن سلطان جائر وارد میشود. حرّ در بین راه از سر دلسوزی به امام نزدیک شد و گفت: ای حسین! « ُ إِنِّي أُذَكِّرُكَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ. » خدا را در بارهی نفسات در نظر آر، من میبینم اگر با آنها به جنگ بپردازی تو را به قتل میرسانند. امام فرمودند: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟ »آیا مرا از مرگ میترسانی؟ و حضرت در جواب او اشعاری را خواندند حاکی از آنکه مرگ برای جوانمرد در راه خدا ننگ نیست، و حرّ دید مرگ در مقابل حسینu بسیار زبون است. هر دو به راه ادامه دادند تا نامهای از طرف عبیداللّه آمد که در هرجا حسینu هست متوقفاش کنید . حضرت صلاح ندیدند مقاومت کنند و در سرزمین کربلا پیاده شدند و چون فهمیدند نام آن سرزمین کربلا است با توجه به حدیث امّ سلمه و سخنی که از رسول خداf شنیده بودند، فرمودند: «هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا»(بحار، ج 44، ص 383) اينجا موضع گرفتارى و بلاء ميباشد، اينجا محل خوابيدن شتران ما است، اينجا محل خيمه و اثاث ما است اينجا محل شهيد شدن مردان ما ميباشد. اينجا محل ريختن خونهاى ما است. برای حضرت روشن شد زمان آن رسالت تاریخی که به دوش ایشان گذاشته شده فرا رسیده و بیش از همه مقام بلندپایه و عزّت نفس خود را میدانستند و لذا یاران خود را جمع کردند و سختی کار را و آیندهی آن را متذکر شدند، تا بالاخره در روز عاشورا عمر سعد لشکر خود را در مقابل لشکر امام حسینu آماده کرد. حرّ به عمر سعد گفت: آیا تو تصمیم به جنگ با این مرد را داری؟ عمر گفت: آری به خدا، جنگی که آسانترین شکل آن بریدن سرها و قطعکردن دستها است. حرّ گفت: آیا به هیچیک از این پیشنهادهایی که به شما کرد رضایت نمیدهید؟ عمر سعد گفت: به خدا اگر کار به من واگذار بود میکردم ولیکن امیر تو إبا دارد.
حرّ برگشت و در میان لشکر در جایی ایستاد ولی به سوی نفرات خود نرفت مبادا مقام بر او غلبه کند و تا در آن فرصت اندک فکری بکند. «قُرة بن قیس» با او بود برای آنکه او را از سر خود باز کند، به او گفت: اسب خود را امروز آب دادهای؟ و او را فرستاد تا به اسباش آب دهد. حرّ راهی را انتخاب کرده بود که اگر لشکرش بفهمند صد دیوار جلوی مقصد او میکشند، باید قبل از کشف قضیه کاری بکند وگرنه ممکن است با هزار مانع روبهرو شود، در حالیکه او باید هزاران قوه بهکار برد و هزاران گذشت بنماید تا آن تصمیم بزرگ عملی شود، چگونه از این ساحت زیستی که یک عمر در آن بهسر برده خود را به ساحتی دیگر وارد کند؟
حرّ پس از دورشدنِ قُرة بن قیس، بنا کرد اندکاندک رو به سوی حسینu آمد، نظر دارد هرچه بتواند خود را از لشکر و حوزهی قدرت آنها آرامآرام بیرون بکشد و قدمقدم از میدان نفوذ آنها دورتر شود، گویی خود ستونی از لشکر است که پیش میرود. «مهاجربن اوس ریاحی» به او گفت: چه خیال داری؟ آیا خیال حمله داری؟ زیرا وضع ظاهری خود را به آن شکل درآورده بود - جواب نداد- از هیچکس ایمن نبود تا راز خود را با او در میان گذارد نکند که یا مانع او شوند و یا برای خوشخدمتی به عبیداللّه او را از پای درآورند. حرّ مرگ را انتخاب کرده بود اما پس از ساعتی دیگر و در زیر سایهی امام محبوبی که بنا است نزد او عذرخواهی کند، ندامت از گذشته و امید به آینده، قلیان خوف و رجاء در درون او جزر و مدّی بهپا کرده بود، هیچکس تا این حدّ او را مضطر نیافته بود. مهاجربن اوس که وضع حرّ را دید گفت: ای ریاحی! کار تو شبههناکاست، هرگز در هیچ موقعی مانند آنچه اکنون در تو میبینم ندیدهام. اگر گفته میشد شجاعترین مردم کوفه کیست؟ من از تو نمیگذشتم، پس این چیست که در تو میبینم؟ جواب داد: راستش من خود را مخیّر بین جنّت و نار میبینم.
حرّ و حقیقت «توبه»
حرّ در شرایط بسیار سهمگین قرارگرفته. اگر در کربلا حقیقت فداکاری ظهور کرد و تا قیام قیامت هر فداکاری که واقع شود به ذات فداکاری یعنی کربلا باید متصل باشد تا فداکاری به حساب آید. حقیقت «توبه» نیز در کربلا و از طریق حرّ اتفاق افتاد. چند قدم از حوزهی نفوذ دشمن دور شده، هنوز فرماندهی لشکر است، هنوز میتواند با سایر فرماندههای لشکر عمرسعد رقابت کند، بد آفتی است حبّ ریاست و حبّ شرف و رقابت؛ و حالا حرّ آرامآرام دارد از همهی آنها عقب می کشد. اگر اسب زیر پایش همچنان جلو رود به جایی میرسد که دیگر از آن آفتها خلاص خواهد شد . جاذبهحقیقت یعنی جاذبهی حسینu که او در این چند منزل بیشتر با او آشنا شده، قوی شده، لذا پس از آن که گفت: «خود را بین جنّت و نار مخیّر میبینم»؛ ادامه داد: «به خدا سوگند چیزی جز بهشت را انتخاب نمیکنم، اگرچه قطعهقطعه شوم و اگرچه سوخته گردم».[1] این را گفت تا مهاجربن اوس گمان نکند میتواند او را از کشتهشدن بترساند و منصرف کند. سپس به اسب خود تازیانه ای زد و به سوی سپاه امام حسینu پرواز نمود و چون نزدیک شد سپر را واژگون کرد و همه فهمیدند او امان میخواهد. مانند کسی که روی به وادی اَیمن نهاده، میآمد و مینالید و میبالید - موسی آنجا به امید قبسی میآید- قصد حسینu داشت، « وَاضِعايَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ- اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَتُبْ عَلَيَّ- فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادَ نَبِيِّكَ-» دست بر سر گذاشته و میگفت: خدایا به سوی تو آمدم ، توبهی مرا بپذیر که من دلِ اولیاء تو و اولاد دختر پیامبر تو را آزردم. همینکه نزدیک شد بر حسینu سلام کرد و گفت: خدا مرا به قربانت کند ای پسر رسول خدا، من همان همراهی هستم که مانع حرکتت شدم و به تو سخت گرفتم، به حق خدایی که جز او خدایی نیست، گمان نمیکردم این مردم پیشنهادهای شما را ردّ کنند و کار را با مثل تویی به اینجاها برسانند؛ «فَإِنِّي جِئْتُكَ تَائِباً وَ مُوَاسِياً لَكَ حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ أَ تَرَى إِلَى ذَلِكَ تَوْبَةً ؟» و اکنون به راستی نزد تو آمدهام و پشیمان از آنچه نسبت به تو روا داشتم تا نزد خدا توبه نمایم و جانم را فدای تو کنم تا پیش تو بمیرم، آیا این کار را برای من توبه میبینی؟ و حسین فرمودند: «نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْك وَ يَغْفِرُ لَكَ» آری! خداوند توبهات را میپذیرد. سپس در مقابل لشکر عمر سعد ایستاد با ظاهری پر صلابت در حالی که سر تا پایش را آهن و فولادهای ابزار جنگی پوشانده، ولی با دلی نرم و دلسوزانه خواست آنها را از تبعات جنگ با امام حسینu عافیت بخشد. اینک که از چشمهی معنویت حسینu مینوشید سرشار از دلسوزی شده بود و متذکر میشد که غریزهی انسانی آن است که میهمان را پذیرایی کنید. سر خوش از توبهی خود و متکی به حقیقتی که بدان دست یافته او را به گویندهای توانا مبدل کرده بود تا به نمایندگی آل محمدh سخن بگوید و همچون آن خانواده بهادری و سلحشوری را با عاطفه ممزوج کند.
حرّ به نمایندگی احرار عالم شرط حرّیت را متذکر شد، شروطی را که هر انسانی در هر نقطهی جهان از آن دفاع میکند و با زبان خود کاری کرد که با هزار شمشیر نمیتوان چنین کرد. تحت عنوان نکوهش سران سپاه، روشن نمود کار ناهنجار آنها با هیچیک از نظامات انسانی پذیرفتنی نیست چه رسد به نظامی که اسلام آورده.
گفت: «شما خودتان دعوت اش کردید، حالا چه شده است که او را به خود وانمیگذارید که برگردد؟ این محاصره و کشتن از کدام سنت و سیره برخاسته و با کدام خوی اسلام و حتی خوی عرب سازکاری دارد؟ هنوز به سرزمین شما نیامده - سرزمینی که خودتان دعوتش کردید- شما تاختهاید که خود را به او رسانده تا به قتلاش برسانید؟! هیچ پذیرایی از شما انتظار نیست، بگذارید برگردد، چرا آب را به روی بستهاید؟»[2]
شما در این سلحشوری و سخنوری معجزهی «توبه» را به تماشا نشستهاید، او یک تن نیست، نمایندهی همهی آنهایی است که از ظلمات دوران به سوی حقیقت اسلام توبه میکنند، او نردبان صعود کسانی است که تلاش دارند دیگر تن به گناه ندهند.
حرّ سلحشورانه در مقابل دیدگان مبارک امام جنگید و همچون اسبی پیلتن سواره در دریای دشمن تاخت، در کشتن دشمن توانایی فوقالعادهای از خود نشان داد تا بالاخره به آنچه میخواست رسید و شهید شد و امام بر بالین سرش فرمودند: « َ بَخْ بَخْ يَا حُرُّ أَنْتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة» اعیانالشیعه، ج 40، ص 614) به به تو در اين دنيا و در آخرت آزادى همانطور که مادرت چنین نامی بر تو نهاد. آزاد در دنیا و سعید در آخرت. و اینگونه امام، حرّیت او را امضا کرد.
خونی که از پیکر حرّ روان شد سخنهایی با ما دارد، به ما میگوید آزادگی با آلودگی نمیسازد هرچند روزگار انسان را در دل لشکر دشمن و تا فرماندهی یک سپاه جلو ببرد. فرماندهی سپاه بود و چشمها به او دوخته شده بود، ولی او به عاقبت کارش فکر کرد که چگونه برای همیشه خواری را با خود حمل کند. فهمید بیش از آنکه از مرگ باید هراس داشت، باید از ننگ هراسید.
خاطر نورانی بشر را با خدا رابطهای است که همراهی با ستمگران آن را تیره و تار و برگشت به سوی اولیاء الهی آن را روشن و روشنتر میکند و شجاعت مردان در همراهی با اولیاء الهی بهدرستی شکوفا میشود و در نتیجه یک تنه، نه از یک دریا لشکر میهراسند و نه یک دنیا تبلیغات سوء و دامهای انحراف می تواند او را تحت تاثیر قرار دهد. دیگر نهتنها از مرگ نمیهراسند بلکه از مرگی که نکبتها و ننگها را از صحنهی حیات آدمی پاک کند استقبال مینمایند. مرگی که در طریق نجات عالم و خلاصی امتها باشد، مرگی برای پراکندهشدن خلق از پیرامون تبهکاران. ا این مرگ، مردن نیست، احسانی است به بشریت و پس از خفتن آن شهید هزاران مولود رشید زائیده میشوند و عملاً او تکثیر شده است.
حرّیتِ حرّ در آن بود که توانست ماوراء فضایی که قراردادهای جامعهی بشری ایجاد کرده است خودش تصمیم بگیرد و به بهانهی آنکه خلیفهی مسلمین یعنی یزید چنین خواسته، تسلیم فضای حاکم نشد.
وضع نظام دنیای امروز میکوشد که اراده را در انسانها بمیراند و به نام دیسیپلین استقلال رأی افراد را محو کند تا در مقابل مافوق خود بیاراده و بیبصیرت باشد و نسبت به زیردست خود با خشونت و به اسم نظام اداری، هرگونه عاطفهای را نادیده انگارند در حالیکه در نگاه انسانهای آزاده باید نظام جامعه و اداره را طوری شکل داد که بصیرت و ابتکار همواره در میان باشد و همواره بر بصیرت افراد افزوده شود تا برای حفظ روابط ،آراء و نظرات صائب و ارزشمندی توسط افراد اتخاذ شود و در فضای ادارهی کشور نظرات فعّال و مبتکرانه به مسئولان ارائه گردد و صلابت مسئولان با پختگی و همراه با رحمت و عاطفه در میان آید و آزادگی در سراسر جامعه حفظ شود.
حرّ و ابتکار آزادی از عادات زمانه
حرّ ابتدا از نظم خشکی که به نام تبعیت از خلیفه، انسانیت افراد را در نظر نمیگرفت، آزاد شد تا توانست تصمیم بگیرد. اگر باید از حاکم اسلامی تبعیت کرد از آن جهت است که حاکم اسلامی با فطرتها سخن میگوید و در فضایی که عقلها رشد کرده است انسان ها را قانع به تبعیت میکند و دلها را به سوی اهدافی که در پیش است جلو میبرد و هرگز انتخاب را از مسلمین نمیگیرد، بلکه مسلمین با تبعیت خود نظر حاکم اسلامی را بر نظر خود ترجیح میدهند چون آن نظر را نسبت به مصالح جامعه صائبتر از نظر خود مییابند. پس جایی برای تبعیت از سلطان جائری که حرام خدا را حلال میشمارد نمیماند. باید قدرت تشخیص به جامعه برگردد تا تبعیت از حاکمان، کورکورانه نباشد.
حرّ در تبعیت خود نسبت با حاکمی مثل یزید تجدید نظر کرد و لذا آن انقلاب درونی شروع شد و جهانی دیگر را برای خود انتخاب کرد و سرحلقهی آزادگی را در دست همهی آزادگان قرار داد تا به اسم فرهنگ ظلمانی حاکم، به هر حقارتی تن در ندهند، هرکس از خود بپرسد آیا شریعت الهی و خدایی که آزادی را به ما هدیه کرده تا بهترین انتخاب را بکنیم راضی است وقتی حسینu در صحنه است به حاکمی همچون یزید تن دهیم؟ آیا خداوند از پذیرفتن چنین حاکمیتی از ما راضی خواهد بود؟
حرّ توانست ابتکار آزادشدن از عادات زمانه را به همهی بشریت متذکر شود تا به خود آیند و راهی را که حق میدانند و بدان باور دارند در پیش گیرند. حرّ یعنی حرّیت توبهکردن، حرّ یعنی رسیدن به شرافت توبه، حرّ یعنی بازگشتن از راهی که بیثمری آن روشن است و آزادشدن از زنجیرهایی که خودمان بر پای خود بستهایم و از تطور و نوشدن بازمان میدارد، حرّ یعنی برای آزادشدن از نفس امّاره از مرگْ نترسیدن و گریبان خود را از دست فضاهای فرهنگی مسمومْ آزادکردن و وضع را به سود حقیقت دگرگون نمودن و منابع حیاتی یک ملت را از دست بیگانگان رهانیدن و آزادی ربودهی خود را از او بازپسگرفتن.
حرّ به بشریت آموخت با وجود گناههای سنگین باید به تحولی فکر کرد که همهی گناهان را زیر پای آدم قرار میدهد و توبه مسیر تحقق آن تحول است. حضرت آدم با توبه توانست بهشت گمشده را باز در منظر خود بیابد و آنچه غیر از توبه در آدم هست سرّ ذاتی آدم نیست و با کوچک ترین گناه چیزی نمیگذرد همهی آنها از بین میرود مگر توبه و توجه به حضرت حق و تحولی که رو به سوی قرب الهی دارد. این است شاهکار آدم و آدمیت. توبه تحولی است از ساحتی به ساحت دیگر و از جنبهای به جنبهای بالاتر، از جنبهی غفلت از حق به سوی حق و حقیقت. قدرت بیانتهای آدم در توبه نهفته است که میتواند شخصیتی چون حرّ بسازد که تا قیام قیامت بشریت را تغذیه کند.
حضرت آدمu با تلقی کلمات الهی توبه را شروع کرد و این سرآغاز معارفی شد که سخت بدان نیاز داشت و به قرب درگاه الهی بازگشت و محبوبیت از دسترفته را بازیافت و بهشت آیندهی خود را تملک کرد. یعنی پدر ما حضرت آدمu همه چیز را به برکت توبه جبران نمود و همین توبه را برای فرزندانش به ارث گذارد که سرمایهی بازگرداندن همهی دارائیهایی است که از دستاش رفته.
حرف حرّ در کوی شهیدان این است که او سرّ خط پدر ابوالبشر را بهخوبی قرائت کرد و راز دل حضرت آدمu را فهمید که چگونه خود را از زنجیرهی گناه آزاد کند و گذشتهی خود را با نگاه به امام حسینu که همان « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ» بود بازخوانی نماید و در هبوطِ در فرهنگ ظلمانی دوران ،خود را نبازد، زیرا حسینu زنده است و عریانی هرکس را که گرفتار آن فرهنگ شد را جبران میکند. هنگام خروج از بهشت آدم را عریان کردند و همهچیز را از او گرفتند،[3] ولی سرّ پنهان او که توبه بود در او محفوظ ماند و آدم دید ازآن همه نعمت که در آن غرق بود هیچ چیز باقی نمانده جز آن سرّ پنهان که به گوشش رسید آن سرّ پنهان توبه به داد تو میرسد: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»(بقره/37) و حرّ صورت تعیّنیافتهی حقیقت توبهی آدمu شد تا جهان اسلام از غفلت بزرگ خود که نادیدهگرفتن غدیر و تنهاگذاردن امام معصوم بود توبه کند.
توبه از گناه تاریخی
بعد از رحلت رسول خداf تحجری غلیظ بر امت اسلام روی آورد و گمان کردند هرکسی که بر مسند حاکمیت جامعه قرار گیرد قابل اطاعت است و این تصور کار را به حاکمیت یزید کشاند که از انسانیت فقط قالبی بیش نداشت، در حالیکه عادت اطاعت از امراء سوء، عادت بشر آن دوران شده بود بدون آنکه متوجه باشند قلبی که باید در پیکر خلیفه در تپش باشد، قلبی است که خدا آن را مدد میرساند و حرّ با آگاهی از روش یزید متوجه این گناه تاریخی شد و با توبه از این گناه، همهچیز در او عوض شد. آن گناه تاریخی جهان اسلام را که باید یکپارچه ایمان باشد گرفتار انحطاطی بزرگ کرد و در کربلا تنها حرّ نیست که توبه میکند، بلکه این امت اسلام است که از اطاعت هر خلیفهای توبه کرد و پس از عاشورا انقلابهای ممتدی را پدید آورد و میرود که با توبه از آن گناه تاریخی، روح انقلاب اسلامی جهانی شود.
پیام حسینu آن بود که تکیه به حکم ناروا، پرتگاهی را ماند که امت اسلام را در قعر آن تکهتکه میکند و دشمن اسلام از امت پارهپارهشده که تنها صدایی ضعیف خواهد داشت، حیاتی باقی نمیگذارد. در حالیکه وقتی همه در ذیل رهبری کسی قرار داشته باشد که متذکر اسلام است، دولتمردان در مذاکره با دشمنِ مستکبر نهتنها صدای خود را ضعیف نمیکنند، بلکه صدای حرّیت خود را به همهی جهانیان اعلام مینمایند و دشمن اسلام را حقیر میکنند.
حرّ با اتکاء بر رهبری امام حسینu و با آزادگیِ تمام پای در میدان مذاکره با لشکر یزید گذاشت و با تمام قد ایستادگی کرد و حقانیت حرکت امام را به اثبات رساند.
چراغ توبهی حرّ پر نورتر از آن بود که آرام بنشیند و در گوشهای بخرامد، تا آنجا که در توان داشت انقلابی بهپا کرد و رسم شجاعت و رشادت را به همهی آنهایی که میخواهند سرباز اسلام باشند نشان داد تا از هرگونه خضوع در مقابل کفر و استکبار توبه کنند، توبه کنند تا شکوفائی ذاتی آنها به سراغشان آید.
با قابلیتی که هر انسانی در تحول خود دارد میتواند دری به روی توبه باز کند و مقاومت با عوامل گناه را شروع نماید و متوجه شود حال که با گناه، عریان و برهنه شده نباید خود را ببازد و خود را به دست گناه بیشتر دهد، پدر ما آدم چشم خود را به دریچهی توبه دوخت و آن دریچه باز شد و از رسوایی نجات یافت و با تمام وجود زنده گشت. با یک حرکت انقلابی و معقولانه میتوانید از ساحتی به ساحتی دیگر در آیید و مانند حرّ با تمام وجدان زنده شوید و از این جهت آنچنان باید به خود بلرزید که طور دیگر بشوید، مثل لرزشی که زمین دنیائی را به زمین قیامتی تبدیل میکند. شما نیز با حضور در انقلاب اسلامی که امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» به صحنهی این تاریخ آورد از مکر لیل و نهار فرهنگ غرب توبه کنید، خود را منقلب کنید تا ارزش توّابین پیدا نمائید و بدانید در آن صورت انقلاب شما کارها میکند زیرا مورد محبت خدا خواهید بود که: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابين»(بقره/222).
آن آزادگانی که از کثرت دشمن و حضور همهجانبهی او خود را نبازند و فریب تبلیغات او را نخورند و مقهور آن نگردند، از تشخیص درستی بهرهمند میشوند و برای عملیکردن تشخیص خود جرأت لازم را پیدا خواهند کرد و در تغییر وضع موجود از هر فرصتی استفاده خواهند نمود و ملائکه را نیز به سجده خواهند آورد و اگر در زمین هبوط کنند زمین را از نور وجود خود سرسبز میدارند.
کار حُرّ، آن شخصیت عجیب، آن زادهی آدم، آن مخزن تحول و توبه، همان کارِ انقلابی بود که افکار را از اسارتِ عادت دوران آزاد کرد و جرأت روبهرویی با مرگ را و نهراسیدن از آن را به بشریت برگرداند و مرزهای حقیقت را برای او باز نمود و روشن کرد آن منبع لیاقت، با همهی انسانها هست، پس از هیچکس مأیوس نشوید و هیچکس هم از خود مأیوس نگردد، هرچند دشمن همهی اطراف شما را گرفته باشد و مرگ از هر سو بر شما ببارد، باز زندگی و آزادگی در اختیار شماست و نه در اختیار دشمن. خداوند با «توبه» حرّ را در صدر نشاند و افتخار آزادگی را به کشتهای غرق به خون داد. پس شما نیز از زیر بار سنگین گناه برخیزید، هرچند آن گناه به سنگینی کوه باشد. با یک حرکت خود را از طوری به طور دیگر درآورید.
کار حرّ اگر هبوط آدم را تجدید کرد ولی همچون آدم، راز درونی آدم که توبه بود را نیز بازگو نمود و همهچیز را جبران کرد. پس مبادا چهرهی گناهان، شما را از معجزهی توبه مأیوس کند در حالیکه رسول خداf فرمودند: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَه» هرکس از گناهی توبه کند مانند آن است که گناهی نکرده. زیرا با توجه به نور اسم غفّار، حق را به صحنه آورده.
وقتی تنها حسینu سخنگوی مجامع باشد احراری که - در میان مردم زیادند- موفق به توبه خواهند شد پس اینقدر گناهکاران را سرکوب نکنید، با حسینu آشنایشان نمایید. حسینu سرآمدِ تغییردهندگان اوضاع انسانها و اوضاع جهان است، لذا خود حضرت در ابتدای ورود به کربلا در حالیکه لشکر حرّ نیز ناظر حضرت بود، در خطبهای که روشن فرمودند با حاکمیت یزید حلال خدا، حرام و حرام خدا، حلال شده و باید وضع را تغییر داد؛ می فرمایند: «و اَنَا اَحَقُّ مِن غَیْر» من از هرکس دیگر برای این تغییر شایستهتر هستم. و چنین توانایی بود که از حرّ، «حرّ» ساخت و در این راستا هیچکس نباید مأیوس باشد، کافی است مقصد دینداری معلوم شود تا بتوانیم بهراحتی از حاکمیت ظالمانی همچون یزید و به اسم جانشینی پیامبر خداf سرباز بزنیم.
حرّ نشان داد اگر امام حسینu را به مردم نزدیک کنیم، مردم بهخوبی در فضایی که عبودیت خدا مقصد اصلی نیست به بازخوانی مینشینند. هیچ حرکتی را به اندازهی نزدیکی به حسینu برای تجدید نظر نسبت به زندگیِ گناهآلود نخواهید یافت، وقتی حسینu به آزادگان جامعه نزدیک شد طوفانی در آنها بهوقوع میپیوندد و افکار پست را زیر و رو میکند. از این جهت باید به آیندهی جوانان خود امیدوار بود زیرا جوانان ما از نظر نجابت و اصالت از حرّ کمتر نیستند در آن حدّ که مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» در رابطه با جوانان میفرمایند: «نه، من مىدانم چه مىگذرد، اما در زیر این کفها و این گِل و لایها، من جریان عظیم و خروشان نجابت و دیانت و اصالت و نورانیّت را هم مشاهده مىکنم». و نیز حضرت صادقu در همین رابطه میفرمایند: «يَا ابْنَ جُنْدَبٍ لَا تَقُلْ فِي الْمُذْنِبِينَ مِنْ أَهْلِ دَعْوَتِكُمْ إِلَّا خَيْراً وَ اسْتَكِينُوا إِلَى اللَّهِ فِي تَوْفِيقِهِمْ وَ سَلُوا التَّوْبَةَ لَهُم»؛[4] در مورد گناهكارانى كه از جمع شيعيان هستند سخن مگوئيد مگر به خير و خوبى، از خدا خاضعانه برايشان تقاضاى توفيق كنيد و از خدا بخواهيد كه توبه كنند.
حرّ از این طریق تا کوی شهیدان پیش رفت و بذری را افشاند که تنها در کوفه هزاران آدم مانند حرّ برخاستند، شبی که به کوی شهیدان رسیدند، چهارهزارتن اشکها ریختند و پس از سهسال از واقعهی کربلا حالا با سلیمانبن صرد خزاعی تصمیم گرفتهاند به قصد خونخواهی امام آنچه میتوانند انجام دهند. تو گفتی به بدرقهی حرّ آمدهام و پس از آنها هزاران هزار کوفیان به دنبال مختار حرکت کردند.
دایرهی توبه و برگشت به حسینu و سیره و سنت اولیاء الهی مسیری است که حرّ به سوی بشریت گشود که کمترین نتیجهی آن بازخوانی اهل سنت است نسبت به آنچه را که پشت سر گذاردهاند تا آنجایی که بشریت نسبت به غفلت از غدیر توبه کند و به خود آید که چرا آن پیام آسمانی را نادیده گرفت.
حرّیت حرّ را باید در دنیا مدّ نظر قرار دهیم تا در آخرت نیز بتوانیم بدان پیوند بخوریم. حرّ در کوفه بهعنوان یک شیعهی علیu مطرح نیست ولی حرّیت او در این دنیا به او کمک کرد تا ماوراء مذهب خود متوجه حقیقت راهی شود که امام حسینu بدان اشاره داشتند و به همین جهت است که امام نیز حرّیت او را امضاء کردند و فرمودند: «انت حرّ في الدّنيا و سعید الآخرة» و این قصهی هرکسی است که بخواهد با توبهی خود بهترین راه را انتخاب کند.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
[1] - «وَ اللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ مَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِقْت» ( الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 99)
[2] - «ثُمَّ قَالَ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ الْهَبَلُ وَ الْعَبَرُ أَ دَعَوْتُمْ هَذَا الْعَبْدَ الصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لَتَقْتُلُوهُ أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ وَ أَخَذْتُمْ بِكَظْمِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوهُ التَّوَجُّهَ فِي بِلَادِ اللَّهِ الْعَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرّاً وَ حَلَأْتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ صِبْيَتَهُ وَ أَهْلَهُ- عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِالْجَارِي يَشْرَبُهُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلَابُهُ فَهَا هُمْ قَدْ صَرَعَهُمُ الْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فِي ذُرِّيَّتِهِ لَا سَقَاكُمُ اللَّهُ يَوْمَ الظَّمَإِ الْأَكْبَرِ فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَ بِالنَّبْلِ فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الْحُسَيْنِ u.» گفت: اى مردم كوفه مادر بعزايتان بنشيند و گريه كند، آيا اين مرد شايسته را بسوى خود خوانديد و چون بسوى شما آمد شما كه ميگفتيد: در يارى او با دشمنانش خواهيد جنگيد، دست از ياريش برداشتيد پس بروى او آمدهايد ميخواهيد او را بكشيد؟ و جان او را بدست گرفته راه نفس كشيدن را بر او بستهايد، و از هر سو او را محاصره كردهايد و از رفتن بسوى زمينها و شهرهاى پهناور خدا جلوگيريش كنيد، بدانسان كه همچون اسيرى در دست شما گرفتار شده نه ميتواند سودى بخود برساند، و نه زيانى را از خود دور كند، و آب فراتى كه يهود و نصارى و مجوس مىآشامند و خوكهاى سياه و سگان در آن ميغلطند بروى او و زنان و كودكان و خاندانش بستيد، تا بجائى كه تشنگى ايشان را بحال بيهوشى انداخته، چه بد رعايت محمد (ص) را در باره فرزندانش كرديد، خدا در روز تشنگى (محشر) شما را سيراب نكند؟ پس تيراندازان بر او يورش بردند، و حر (كه چنين ديد) بيامد وپيش روى حسين عليه السّلام ايستاد.
[3] - «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما...» و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، زشتیهایشان بر آنها آشکار شد...
[4] - بحارالأنوار، ج 75، ص 280
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه کتب فراوانی علاوه بر کتاب مرحوم شریعتی که کتاب خوبی است، موجود است. جهت این امر میتوانید به منابع کتابهای «بصیرت فاطمه زهرا«سلاماللّهعلیها» و «مقام لیلة القدری فاطمه«سلاماللّهعلیها» که بر روی سایت هست رجوع فرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: این قاعدهی راه است که گاهی «قبض» سراغ انسان میآید و خطورات غلبه میکند و گاهی «بسط» میآید و شوق عبور از خطورات نصیب انسان میگردد. عمدهی مطلب در این مسیر صبر و عزم است. و به همین جهت فرمودهاند: «پردههای دیده را داروی صبر / هم بسوزد هم بسازد شرح صدر // آینة دل چون شود صافی و پاک / نقشها بینی برون از آب و خاک // هم ببینی نقش و هم نقاش را / فرش دولت را و هم فراش را // چون خلیل آمد خیال یار من / صورتش بت معنی او بتشکن». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: تعجب میکنم چگونه عزیزان با نظر به حضور فرهنگ مهدوی در متن انقلاب اسلامی و با درمیدانبودنِ حضرت آیت اللّه خامنهای«حفظهاللّه» که کلمهکلمه سخنانش معنای نیابت او را در فرهنگ مهدوی نشان میدهد، به جای دیگری نظر دارند!! در حالیکه خداوند به خوبی حجت خود را روشن نموده است. مسلّم ظهور حضرت مهدی«عجلاللّهتعالیفرجه» در همین فرهنگ و با پیشزمینههایی که انقلاب اسلامی در حالِ ساختن آن است، ظهور میکند. ولی فراموش نفرمایید ما هنوز حتی معارف حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» که طلوعی از حقایق معارف آن امام غایب است، به میدان نیاوردهایم. آن امام غائب با چه فرهنگی و با چه معارفی با مردم سخن بگوید؟ در حالیکه هنوز فکر لازم در مُحاق است. چه شده است که به جای اینکه عزیزان تلاش کنند تا زمینهی فکری و روحیهی حماسی مقابله با استکبار در بین مردم فراهم شود، خود را گرفتار ایننوع کارهای بیثمر و سراسر وَهمزده کردهاند؟!! که پس از مدتی بدون هیچ نتیجهای انرژیهایشان به هدر رفته و امنیتِ کفر جهانی، همچنان باقی است. این یک نحوه از همان پروژهای است که با ساختن داعش، جهان اسلام را از حضور تاریخیِ پیشآمده از طریق انقلاب اسلامی، محروم کردند. در ضمن بد نیست سری به جواب سؤال شمارهی 16007 بزنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: کار شیطان ترساندنِ انسانها است و با ایجاد آن حالت میخواسته است شما را از ادامهی سلوک منصرف کند. راهکارِ اصلی آن است که شما عبادات خود را ادامه دهید تا از آن نقشهها و حیلهها که شیطان میآفریند، عبور کنید. مولوی این موضوع را در بحث «مسجدِ مهمانکُش» که بنده در کتاب «هنر مردن» آوردهام، بهخوبی تبیین میکند. کتاب «المراقبات» در رابطه با پاسداشتِ ماه رجب کمک میکند. موفق باشید.
قسمتی از کتاب «هنر مردن» را خدمتتان ارسال میدارم. مسجد مهمان كُش
در راستاى آن كه بايد زندگى را ماوراء مرگ بشناسيم و از آن ديدگاه با آن برخورد كنيم، مولوى داستان مسجد مهمان كُش را در مثنوى مطرح مى كند. او در اين داستانِ بلند در راستاى تحليل صحيح از مرگ براى خوب زندگى كردن، نكات ارزنده اى را به بشريت هديه كرده است و كسى كه دغدغه ى درست فهميدن زندگى را دارد، مى تواند از نكات اين داستان استفاده هاى خوبى ببرد كه بنده خلاصه ى آن را عرض مى كنم، به اميد آن كه زواياى خوبى در درست زندگى كردن به ما ارائه دهد. مى گويد:
يك حكايت گوش كن اى نيك پى |
مسجدى بُد بر كنار شهر رى |
|
هيچ كس در وى نخفتى شب ز بيم |
كه نه فرزندش شدى آن شب يتيم |
|
هر كسى گفتى كه پريانند تُند |
اندر او مهمان كشان با تيغ كُند |
|
در مورد رمز كشته شدن مهمانان در آن مسجد شايعاتى بر سر زبان ها بود، عده اى مى گفتند: جنّيان بدون آن كه با تيغ سر ببرند، آن مهمانان را مى كشند.
آن دگر گفتى كه سحر است و طلسم |
كين رصد باشد عدوّ جان و خصم |
|
و عده اى هم مى گفتند: كه با هنرِ سحر و جادو، جان هاى مهمانان گرفته مى شود. بالأخره در چنين فضايى كه شهرت مهمان كشى آن مسجد به همه جا رسيده بود:
تا يكى مهمان درآمد وقت شب |
كو شنيده بود آن صيتِ عجب |
|
گفت: كم گيرم سرو اشكمبه اى |
رفته گير از گنج جان، يك حبّه اى |
|
عمده تفاوت در همين موضع گيرى نسبت به مرگ و زندگى است كه اين فرد جديد نسبت به قبلى ها داشت كه گفت: گيرم اصلًا اين تن را نداشتم و از گنج جان يك حبه اى كم بشود، مگر چه مى شود؟ گفت:
صورت تن گو برو من كيستم |
نقش، كم نايد چو من باقيستم |
|
اگر صورتِ تن برود، جان من كه يك حقيقت باقى است كه نمى رود.
چون تمنّوا موت گفت: اى صادقين |
صادقم، جان را بر افشانم برين |
|
خدا فرمود: اگر در دوستى خدا صادقيد، تمناى مرگ كنيد، حالا من مى خواهم به جهت اثبات دوستى ام به حق، جانم را بدهم و لذا مرا از مرگ نترسانيد.
قوم گفتندش كه هين اين جا مَخسب |
تا نكوبد جان ستانت همچو كسب |
|
كه غريبى و نمى دانى ز حال |
كاندر اين جا هر كه خفت، آمد زوال |
|
مردم آن شهر به او گفتند: اين جا نخواب وگرنه مثل تفاله كنجد كه وقتى روغنش را گرفته باشند به آن «كسب» مى گويند، جانت گرفته مى شود و استثناء هم ندارد. مردم آن مرد را از مرگى مى ترساندند كه براى او ترس آور نبود و رمز موفقيت آن مردِ غريب در برخورد با اين مسئله ى دنيايى يعنى مرگ، همين نوع موضع گيرى خاصش بود.
گفت او: اى ناصحان! من بى ندم |
از جهانِ زندگى سير آمدم |
|
منبلى ام، زخم جو و زخم خواه |
عافيت كم جوى از منبل به راه |
|
من مثل آن منبلى هستم كه اگر هر روز چند زخم چاقو نخورم، اصلًا راحت نيست.
مرگ شيرين گشت و نَقلم زين سرا |
چون قفس هِشتن، پريدن مرغ را |
|
من مثل كارى كه مرغ مى كند و قفس را مى گذارد و مى پرد، مرگ را مى بينم.
آن قفس كه هست عين باغْ در |
مرغ مى بيند گلستان و شجر |
|
مثل يك قفسى كه در وسط باغى است و اطراف آن هم مرغ ها آزاد در حال خواندنِ قصه و سرود آزادى خويشند.
جمع مرغان از برون گِرد قفس |
خوش همى خوانند ز آزادى قصص |
|
مرغ را اندر قفس، زان سبزه زار |
نه خودش مانده است، نه صبر و قرار |
|
سر ز هر سوراخ بيرون مى كند |
تا بود كين بند از پا بركند |
|
حال اگر چنين مرغى را در چنين حالتى از قفس آزاد كنند چه خدمتى به او كرده اند؟
چون دل و جانش چنين بيرون بود |
آن قفس را درگشايى، چون بود؟ |
|
در واقع مى گويد: شما نوع تحليل تان از مرگ، غير از تحليلى است كه من از مرگ دارم، شما از ترس مرگ هر روز مى ميريد، برعكس آن مرغ كه خود را در ميان قفسى مى داند كه در وسط باغ است، شما مرگ را رها شدن مرغ از قفسى مى دانيد كه اطرافش را گربه هاى عربده جو احاطه كرده اند و
لذا اين مرگ برايتان جانكاه است، و آرزو مى كنيد كه نه در يك قفس بلكه در صد قفس باشيد.
نه چنان مرغِ قفس در آن دهان |
گِرد بر گِردش به حلقه گربكان |
|
كى بود او را در اين خوف و حزن |
آرزوى از قفس بيرون شدن؟ |
|
او همى خواهد كزين ناخوش حصص |
صد قفس باشد به گرد اين قفس |
|
وقتى انسان آزادشدن خود از قفس تن را چنين ديد كه با بيرون آمدن از آن با انواع سختى ها و هلاكت ها روبه رو مى شود تمام آرزويش اين است كه از اين دنيا بيرون نرود و هر چه بيشتر دنيايش را محكم مى كند و كلًا نوع زندگى اش، بيشتر فرورفتن در سوراخ هاى دنياست و دنيا را وطن اصلى خود مى گزيند و به آن دل مى بندد.
مرغ جانش موش شد، سوراخ جو |
چون شنيد از گربكان او، عرَّجوا |
|
گويا دارد از گربه هاى اطراف قفسِ تن مى شنود كه دارند مى گويند: بيا بالا تا تو را بدرانيم، بيرون رفتن از تن را اين طور مى بيند.
زان سبب جانش وطن ديد و قرار |
اندرين سوراخ دنيا موش وار |
|
هم در اين سوراخ بنّايى گرفت |
در خور سوراخ، دانايى گرفت |
|
پيشه هايى كه مر او را در مزيد |
اندر اين سوراخ كار آيد گزيد |
|
جهان بينى اش در حدّ سوراخ دنيا و مطلوبش در حد وسعت دادن به اطلاعات دنيايى گشت، همّتش در حدّ بيشتر دانستن از دنيا شد و همه ى آن را صرف دنيا كرد و كارآيى خود را در حدّ موفقيت در دنيا ارزيابى كرد و چون جهت جان خود را به طرف عالم غيب نينداخت، آرام آرام راه هاى رهيدن از دنيا و وصل شدن به عالم غيب نيز برايش پنهان شد.
زآن كه دل بركند از بيرون شدن |
بسته شد راه رهيدن از بدن |
|
ولى بالأخره چه؟!
عاقبت آيد صباحى خشم وار |
چند باشد مهلت؟ آخر شرم دار |
|
جستن مهلت، دوا و چاره ها |
كه زنى بر خرقه ى تن پاره ها |
|
فرصتِ آماده شدن براى ابديت را به هر چه بيشتر بر تن وصله زدن تبديل كردى!
عذر خود از شه بخواه اى پر حسد |
پيش از آن كه آنچنان روزى رسد |
|
در حالى كه وظيفه ى تو آن است كه چشم خود را باز كنى و قبل از آن كه با مرگِ سختى روبه رو شوى به سوى خداوند برگردى و استغفار كنى.
بالأخره آن مرد غريبه براى مردم آن شهر روشن كرد كه موضوعِ شما مرگ نيست، چراكه از مرگ، گريزى نيست، مشكل، نوع نگاهى است كه به مرگ داريد. شما از نوع نگاه خود مى ترسيد.
قوم گفتندش مكن جَلدى برو |
تا نگردد جامه و جانت گرو |
|
در جواب مردم كه به او مى گفتند: اين جا جاى بى باكى نيست، اين جا قصه ى مرگ و زندگى است، گفت:
اى حريفان! من از آن ها نيستم |
كز خيالاتى در اين ره بيستم |
|
من از آن هايى نيستم كه با خيالات و وَهميات از مسير خود برگردم. با چنين روحيه و تحليلى نسبت به مرگ، به قصد خوابيدن در مسجد وارد مسجد شد.
خفت در مسجد، خود او را خواب كو؟ |
مرد غرقه گشته چون خسبد بجو؟ |
|
نيم شب آواز با هولى رسيد |
كايم آيم بر سرت اى مستفيد |
|
در مقابل اين صداهاى ترسناك تهديدآميز، آن مرد:
بر جهيد و بانگ بر زد كى كيا |
حاضرم، اينك اگر مردى بيا |
|
همين كه خود را نباخت و جان بر كف با آن تهديد مقابله كرد، شرايط برايش تغيير كرد.
در زمان بشكست ز آوازش طلسم |
زرهمى ريزيد هر سو قِسْم قِسْم |
|
بل زر مضروبِ ضرب ايزدى |
كو نگردد كاسد، آمد سرمدى |
|
وقتى تهديد مرگ را به چيزى نگرفت، پرده ها در مقابلش فرو ريخت و حقايق عالم و آدم برايش آشكار شد و ديگر
روحيه ى تنگ دنيادوستى و محدود كردن خود در حدّ دنيا در او نماند، زرهاى بصيرت و روشنگرى جان او را فراگرفت.
آن زرى كه دل از او گردد غنى |
غالب آيد بر قمر در روشنى |
|
شمع بود آن مسجد و پروانه او |
خويشتن درباخت آن پروانه جو |
|
در واقع نظر به مرگ، نظر به روشنايى برترِ سير حيات است تا با ابتكار زندگى كنى، و با شجاعت بميرى. اين جاست كه عرض مى كنم تمدن غربى آنچنان مقاصد انسان را دنيايى كرده كه هنر مردن از انسان گرفته شده به طورى كه بيمارستان ها وسيله ى غفلت از مرگ گشته و بشر را در پاى مرگ ذليلانه به التماس واداشته اند، حاصل كار بيمارستان ها بيش از آن كه درمان حقيقى باشد، تحقير كردن انسان در مقابل مرگ است وگرنه اصل درمان با هنر مُردن تضادى ندارد. چرا بايد اين همه از مرگ ترسيد؟ چرا بايد فضاى ترس از مرگ، سراسر زندگى بشر را اشغال كند؟ و از بصيرتى كه مى توان در زندگى با عبور از مرگ به دست آورد محروم شويم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: مخاطب کتاب طلابی هستند که تا حدّي حکمت و فلسفه و کلام را میشناسند. بنده در شرح زیارت جامعه از کتاب مذکور استفاده کردهام ولی شاید راحت تر بتوانید با معارف مطرح در زیارت جامعه از طریق آن مباحث ارتباط بر قرار کنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم اگر سیر مطالعاتی سایت را دنبال بفرمایید و بعد از دنبالکردن بحث معاد و شرح آن و بحث «خویشتن پنهان» با کتابهای «مقالات» آیت اللّه شجاعی کار را دنبال کنید از آن به بعد «خودْ راه بگویدت که چون باید کرد». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: اتفاقاً در این جنگ که خطر شهادت پیامبر«صلواتاللّهعلیهوآله» در پیش بود، بر عکسِ بقیهی جنگها حضرت علی«علیهالسلام» را جانشین خود کردند و روایت مشهور «أنتَ مِنِّي بمَنزِلَةِ هَارونَ مِن مُوسَي إلا أنَّه لانَبيَّ بَعْدي» در خطاب به علی«علیهالسلام» فرمودند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم در ذیل شخصیت اشراقی حضرت امام و با انطباق خود با رهبری انقلاب از اساتید عزیز اخلاق بهخوبی بتوانید استفاده کنید. کتاب «جمال آفتاب» در جای خود شرح خوبی است. موفق باشید