بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
11421

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
به نام خدا عرض سلام: نظر جنابعالی درباره رجوع به اشخاص دعا نویس و نوشتن عریضه چیست؟ (منظور اشخاص مومن و قابل اعتماد است) طلسم کردن واقعیت دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اصل کار درست است ولی باید به دعاهای معتبر رجوع شود. موفق باشید

11293
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم. با عرض و سلام و ادب خدمت استاد عزیز: من دبیر معارفم، شما در فرمایشتون فرمودین باید فطرت بچه ها رو بیدار کنید. حالا سوالم اینه که تو کلاس دانش آموزانی که بین تدریسم جز حرف خدا نیست از سی دانش آموز سه یا چهار نفر مشغول خندیدن یا حرف زدن هستند آیا باید حود را به تغافل زد یا تذکر داد؟ شما چه پیشنهادی می فرمایید؟ و سوال دومی: چطور حجاب رو برای دانش آموزان جا بندازیم در صورتی درباره ی حجاب توضیح هم می‌دهیم ولی عکس العملی نمی‌بینم. لطفا برامون دعا کنین که در تدریس موفق باشیم. با تشکر. یا علی. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1ـ هم دلسوزانه به آن دانش‌آموزان یک تذکر آرام بدهید و هم کار خود را بکنید و مشغول آن‌ها نشوید. 2ـ شما با زیبایی‌ تمام در موقع مناسب و بیشتر غیر مستقیم، موضوع حجاب را مطرح کنید تا خودشان در آینده حجاب را انتخاب کنند. از برخورد خوب با آن‌ها غافل نباشید. موفق باشید
11289

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام اقا لطفا به ما هم یه محلی بذارید هر چی سوال میکنم جوابم را نمیدهید اقا من ۱۸ سالمه تورو خدا بگید چی کار کنم ای کاش ای کاش به این دنیا نمیامدم یا همین حالا میمردم اقا تنها امیدم به شماست شمارابه امام حسین بیش از ۸ خط جوابم را دهید تازه شمارا پیدا کردم ۰۱ اقا اگر شما سرایدار یک جایی باشید و نصفه های شب یکی زنگ را بزند و بگوید من از طرف فلانی امدهام و بخواهد یک چیز با ارزشرا ببرد چه میکنید ۰۲ اقا ما ها برای گرفتن حق خود باید دعوا کنیم یا نه دعوا با ارازل و اوباش چه طور شمارا به خدا قسم میدهم نگویید با اطرافیانتان مشورت کنید مثل بعضی از سوال ها از تجربه شخصی و رفتار خودتان در این امور بگویید برای رهایی از این ترس و همه ی ترس های این طوری چه کنیم کلا صد در صد از بین میرود این ترس و اضطراب لعنتی یا نه خواهش میکنم این مورد اخر ارا مفصل برایم شرح دهید خواهش میکنم این جان من فدایتان
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آدم حسابی! این موارد هرکدام در جای خود یک وظیفه را به همراه دارد. یک‌جا باید دعوا کرد و حق خود را گرفت و یک‌جا برای حفظ جان باید اموال را داد و جان خود را حفظ کرد. یک جا وقتی پای دین در میان است باید تا پای جان ایستاد. یک‌جا باید چیز مهمی را فدای چیز مهم‌تر کرد. دین مقدس اسلام یک حزب نیست با یک راه‌کار یک دین است به وسعت همه‌ی عوامل هستی. موفق باشید
11076
متن پرسش
با سلام خدمت استاد طاهر زاده: جایگاه کتاب داستان و راستان شهید مطهری کجاست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تاج سر همه‌ی ما، زیرا آن مرد بزرگ نمونه‌هایی از انسان‌های بزرگ را مدّ نظر ما قرار داده‌اند تا راه را گم نکنیم. موفق باشید
10912

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
به نام حضرت حق: با سلام استاد بزرگوار بنده در آشنایان کسانی را دارم که اهل نماز نیستند. به ذهن بنده این طور خطور می‌کند که اینها از حقیقت دین اسلام آگاه نیستند همان‌طوری که من هم فرسنگ‌ها فاصله دارم و شاید در لبه‌های مرز قرار گرفته بودم که لطف خدا دستگیریم کرد (البته این مرز هم مستحضرید برای همه یکسان نیست مثلا برای بنده ترک نماز نبود شاید اعتقاداتم ضعیف بود و در کنار نماز هم داشتم کارهای حرام هم انجام می دادم) ضمناً الان با بعضی‌ها خصوصا از قدیمی‌ها هم صحبت می کنم می بینم نماز خوندن آنها هم به دلیل این است که پدرانمان هم نماز می خواندند مثل ارث می‌ماند این واقعا برای من مایه تاسف بود و احساس می کنم با این تهاجم فرهنگی و این دوری از حقیقت (چون تا چندی پیش هم منم مثل سایرین بودم و دین برایم زیاد توجیه نشده بود مثل میوه ای که از دور ببینی تا نخوری و نچشی طعم آن را نمی‌فهمی و تا زمانی که از دور نظاره می‌کنی تا مدتی چشم را سیر می کند و بعد از آن تمایلی به نگاه‌کردن نداری البته عذر می‌خواهم برای این تشبیه مثالی در حد فکر کوچک خودم بود) باعث دین‌گریزی جوانان می‌شود و از طرفی مسائلی که در جامعه پیش می آید و بی عدالتی‌هایی که صورت می‌گیرد هم لطمه بیشتری را به ساحت دین وارد می آورد چون یک عده می گویند حکومت ما اسلامی است. البته باز هم بنده فهمیدم این دوری از حقیقت دین و به قول شما نزدیکی فرهنگ غرب به ماست اما با توجه به مطالبی که نوشتم لطف کنید ایراداتی که وارد است بفرمایید در ثانی غرض از نوشتن این‌ها اینکه بنده با آن شخصی که اهل نماز نیست باید قطع رابطه کنم یا رفتارم طوری باشد که اگر خدا خواست دین را بپذیرد مثلا اگر به عنوان مهمان وارد شود آیا باید پذیرای او باشم چون مهمان حبیب خداست؟ ثالثا بنده فکر می‌کنم اگر مباحث شما در مدارس تدریس شود خیلی کمک به دین و دنیای مردم می کند. التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین طور است که می‌فرمایید اکثراً معذورند و وظیفه‌ی ما است که با خوش‌رویی با آن‌ها برخورد کنیم تا زمینه‌ای فراهم شود و بتوانیم پیشنهادهای لازم را به آن‌ها بکنیم. موفق باشید
9808

مرگ مغزیبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: شما در پاسخ به سوال 9791 فرمودید: «اگر انسانی را در حالت عادی بدون وسایلی که امروز هست به حال خود واگذاشتیم و اثری از تنفس در او نبود، نفس او از بدنش منصرف شده. مشکل را پزشکی مدرن برای خود ایجاد کرده که نمی‌گذارد نفس آدم‌ها به طور طبیعی از بدنشان منصرف شود و آن‌وقت بحث مرگ مغزی و امثال آن پیش می‌آید. این دستگاه‌ها را از او جدا کنند تا نفس او به طور طبیعی از بدنش منصرف شود» این نشان می دهد که فردی که مرگ مغزی شده در واقع مرده است و به زور دستگاه او را زنده نگه داشته اند. پس چرا می فرمایید اهداء عضو برای فرد مرگ مغزی موجب آزار او می شود؟ او که از جسم خودش در حالت طبیعی (و بدون دستگاه) انصراف داده و با مرده فرقی ندارد. با تشکر. التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: باید آن افراد را به حال خود واگذاشت، اگر تنفس ندارند که مرده اند، اعضای مرده را کسی نمی خواهد و اگر هم تنفس دارد هرچند ضعیف، که زنده است و نباید اعضای او را قبل از مردن از او جدا کرد و او را به قتل رساند. موفق باشید
9679

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بعضی شما را با دکتر شریعتی مقایسه می کنند، نظرتان در مورد این قیاس و شباهت هایی که منجربه این قیاس شد را بیان فرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این را تازه از شما می‌شنوم، نمی‌دانم علتش چیست؟ بنده خودم را معلم بی سر و صدایی می‌دانم که سعی می‌کنم تا آن‌جا که می‌توانم به حکم وظیفه‌ای که نسبت به اسلام و انقلاب می‌شناسم عمل کنم. البته نسل ما که در کنار نظر به حضرت امام و علمای بزرگی چون شهید مطهری از مرحوم دکتر شریعتی بی‌تأثیر نبوده اند. موفق باشید
9115
متن پرسش
با عرض سلام حضور حضرتعالی: یکی از مسائلی که با شروع ماه مبارک رمضان به عنوان یک مسئله فکری آزار دهنده به سراغ من می آید مسئله ی روزه خواری در جامعه و نهی از منکر است. چون احساس می کنم به وظیفه ی خود در این موضوع به خوبی عمل نمی کنم. البته مواردی را نهی از منکر می کنم ولی برخی را نه. مثلا اگر سوار بر ماشین شخصی منکری مشاهده کنم غالبا برای نهی از منکر نمی ایستم. نمی دانم چقدر وظیفه دارم. آیا همه ی حرمت شکنان را وظیفه دارم نهی از منکر کنم؟ جسارتا جنابعالی در این گونه موارد چگونه رفتار می کنید؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: چون باید در نهی از منکر و امر به معروف ارتباطی منطقی برقرار شود باید اگر با منکری برخورد کردید، در فضایی صمیمی به آن فرد تذکر دهید که « مؤمن! اگر هم نمی‌توا‌نید روزه بگیرید، حرمت ماه رمضان را نگه دارید و علنی روزه‌خواری نکنید». ولی بنا نیست ما به دنبال مردم راه بیفتیم و ببینیم چه کسی روزه‌خواری می‌کند و به او تذکر دهیم. موفق باشید.
8899
متن پرسش
سلام: این مطلب که افغانیها بعد از فتح اصفهان روی کارهای هنری رو با گچ میپوشانیدند سند تاریخی داره؟ علت اون چی بوده؟ ممنون از زحمات شما. البته شاید سوال یه کم نامربوط باشه.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام‌علیکم: بنده در این‌که این موضوع سند تاریخی دارد یا نه، چیزی نمی‌دانم چون در تخصص بنده نیست. ولی خودم دیده‌ام که چگونه بر روی آثار هنری بسیار زیبا بعد از سقوط صفویه، گچ کشیده‌اند. موفق باشید
7617
متن پرسش
سلام علیکم. برخی نرم افزار ها هست با عنوان آموزش پرواز روح و آموزش تله کینزی و... مثلا در مورد آموزش پرواز روح یک سری از راههای مدیتیشن را میگوید ، مثلا میگوید در جای کم نور بروید ، از صداهای اطرف قطع توجه کنید و ... در نهایت روحتان از بدنتان جدا میشود و میتواند به کهکشان و هر جا که دوست دارید بروید و... در مورد تله کینزی نحوه حرکت اجسام با نیروی ذهن را آموزش میدهد. به نظر میرسد تمام اینها از جنبه ی نفس غافل هستند و ذهن را با نفس اشتباه گرفته اند. علی ای حال آموزشی میدهند که میتوانی از بدنی مادی بیرون آمده و به جاهای دیگر بروی و... نظر شما چیست؟ آیا انجام مراحل آموزش این نرم افزار ها مفید میباشد و یا وقت هدر دادن استعداد و وقت است؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: ابداً مفید نیست زیرا ذهن ما مشغول امور وَهمی می‌شود و از صعود قلب تا اُنس با حقایق محروم می‌گردد. موفق باشید
6878

راضی به قضابازدید:

متن پرسش
سلام علیکم استاد بنده بعد از اینکه یک مصیبت یا شری به من می رسد تا آنجاییکه در توان بنده است سعی می کنم قلبا به خواست خدا راضی باشم. اما در همان حال، اعمال اون روز یا چند روز گذشته را تحلیل می کنم که بفهمم که علت این شر/مصیبت به خاطر کدام گناه و معصیتم بوده وتا مدتی ناخواسته خودمو در حال تجزیه و تحلیل پیدا می کنم. خودم فکر می کنم که این حدیث نفس و وسوسه شیطان است و نباید این تحلیل را انجام دهم چون با راضی بودن با رضای خدا منافات دارد. ممنون میشم بفرمایید آیا این برداشت بنده درست است یا نه؟و اصولا این تجزیه و تحلیل را باید انجام دهیم یا نه ؟ منتدار سعید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم این دو نگاه که می‌فرمایید با یکدیگر منافات ندارند چون از یک طرف راضی به قضایی هستید که رانده شده و از طرفی در جستجوی عمل بهتری هستید برای تقدیر قضایی برتر، چون باید به قضای الهی راضی بود هرچند مقضی برای شما ناگوار باشد و تلاش کنید در آینده با مقضیِ بهتری روبه‌رو شوید. با این‌همه هراندازه به قضای الهی بیشتر راضی باشیم بیشتر به قرب الهی نایل می‌شویم، إن‌شاءاللّه. موفق باشید
6375
متن پرسش
سلام وخداقوت 1.اگرمی شود توضیحی برکتاب «بنیان مرصوص» آیه الله جوادی بدهید؟(چون فردی گفت برای خواندن خیلی سنگین است متوجه نمی شویی؟) 2. مدام می گویند:آدم باید انقلابی باشد یعنی چه اگر می شود توضیح دهید و یاچون وقت نداریدمی خواستم کتبی معرفی کنید؟متوجه نمی شم می گویند نیازی هم نیست هرکسی انقلابی باشد؟ باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- کتاب بنیان مرصوص کتاب ارزشمندی است که اگر به آن رجوع بفرمایید نکات خوبی به‌دست می‌آورید 2- شاید کتاب «انقلاب اسلامی بازگشت به عهد قدسی» افق خوبی را در رابطه با عهدی که باید به انقلاب داشته باشید در مقابل شما بگذارد. موفق باشید
6228
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز استاد می خواستم بدانم ما چرا باید بر امام حسین گریه کنیم ؟ و فلسفه ی گریه کردن ما چیست ؟ و اینکه احساس میکنم که گریه هایم از روی عاطفه و مظلومیت این خاندان است. باتشکر از مسئولین سایت خواهش میکنم اگر امکان دارد جواب سوال را ایمیل کنند با تشکر ve
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم:بر روی سایت در قسمت یاد داشت ویژه بحث جایگاه اشک شده عین آن متن را خدمتتان کپی می کنم. بسم‌الله‌ الرّحمن ‌الرّحیم قال الحسین (ع) : أ َنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ لَا یَذْکُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر[1] من کشته‏ام براى اشک، مؤمن یادم نکند جز آنکه گریه‏اش گیرد اشکی که در شیعه هست با ناراحتی‌های عاطفی و احساساتی فرق اساسی دارد، اشک برای حسین(ع) عامل رابطه انسان است با مقاصد قدسی و لذا نه تنها شادی و نشاط را از شیعیان نمی‌گیرد، بلکه شادی و نشاط در زندگی شیعیان موج می‌زند. ولی نباید آن را با لذت‌گرایی یکی گرفت، زیرا تفاوت زیادی است بین آن شادی که با پرهیزکاری همراه است و روح معنوی دارد با آنچه امروز در غرب هست که لذت‌گرایی در آن مقصد و معبود شده است. در شیعه، شور زندگی با یادآوری غم غربت نسبت به عالم قدس همراه است و با فرهنگِ مرگ آگاهی راه خود را از قهقهه‌های اهل غفلت جدا کرده و سعی دارد خود را در فرحِ حضورِ با حق حفظ کند و اشک بر حسین(ع) نوعی طلب آن فرح است و آن‌هایی که غم غربت در این دنیا را می‌شناسند می‌فهمند حزن مقدس چه حلاوتی دارد و مواظب‌اند گرفتار لذت‌گرایی و خوش‌گذرانی اهل دنیا نشوند و از ارتباط با حقایق وجودی عالم محروم گردند. شیعه و غم و شادی و اشک در زندگی شیعه شادی و طرب موج می‌زند، اما نباید آن را با لذت‌گرایی یکی گرفت، تفاوت زیادی است میان آن شادی که با پرهیزکاری همراه است و ویژگی معنوی دارد و آنچه امروز در فرهنگ غرب هست که در آن لذّت‌گرایی مقصد و معبود شده است. در شیعه شور زندگی یا فرح، با یادآوری نوعی غمِ غربت نسبت به وطن معنوی، همراه است، که موجب حزن می‌گردد. این حالت از جمله حالاتی است که در اشعار عرفانی ما هویدا است و معلوم است که این حزن با ناراحتی عاطفی فرق بسیار دارد. از آن‌جا که ما مرگ را در پیش داریم ناممکن است چون غافلان از غیب و قیامت از زندگی لذّت مستانه ببریم، و لذا فرهنگ شیعه در این «مرگ‌آگاهی» راه خود را از قهقهه‌های مستانه‌ی اهل غفلت جدا کرده است و با حزنی معنوی در فرحِ حضور است و متوجه است که ما در مقام موجوداتی معنوی با این عالم بیگانه‌ایم و یک نحوه باطن‌گرایی را دائماً مدّ نظر داریم. آن‌هایی که غم غربت را می‌شناسند در دل حزن مقدس، فرح و حلاوتی می‌یابند که قابل مقایسه با شادی‌های اهل دنیا نمی‌باشد. دیدگاه شیعه با پیروی از ائمه«علیهم‌السلام» این نکته را دائماً مدّ نظر دارد که این جهان ناقص‌تر از آن است که بتوان با نور حقیقت به طور کامل ارتباط پیدا کرد. اگر این غم مقدس نبود عناصر شادی‌بخش افراطی بر زندگی تشیع غالب می‌شد و به مردمی تبدیل می‌شدند که بیشتر لذت‌گرا و خوش گذرانند. حزن شیعه نیز به جهت احساس غم غربت یا حزن معنوی او است که خود را و بقیه را در این غم شریک می‌بیند و اگر این حزن معنوی نبود، خیلی زود فرح، شکل شادیِ بی‌محتوا به خود می‌گرفت و گرفتار لذّت‌جویی حسی می‌شد. جایگاه عزاداری برای امام حسین«علیه‌السلام» 1- عزادران امام حسین«علیه‌السلام» با حضور در مراسم عزای آن حضرت، در واقع خویشتن را مصیبت‌زده و داغدارِ حادثه‌ی عاشورا می‌یابند، گریه سر می‌دهند و بی‌تاب می‌شوند. 2- در اشک برای حسین«علیه‌السلام» آرامشی ویژه و لذتی خاص هست متفاوت با غم‌ها و اشک‌های زندگی روزمرّه، غم معنویت، غم سوختن برای مظلوم، غمی است منشأ حرکت، و پویایی اجتماعی افراد را افزایش می‌دهد و به قلب و روح انسان نشاط همدلی با مظلوم را پدید می‌آورد و لذا از تکرار این غم و اشک ملول نمی‌شود. 3- مهر و محبت به امام معصوم در ژرفای احساسات و عواطف شیعیان آن حضرت جای دارد و با تلاش شیعیان این پیوندِ عمیق عاطفی هرسال تکرار می‌شود، آن‌هم تلاش برای پیوندی عمیق‌تر. و لذا رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» فرمودند: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا» [2] برای شهادت حسین«علیه‌السلام» در قلوب مؤمنین حرارتی است که هرگز خاموش و سرد نمی‌شود. 4- با توجهِ عاطفی به حضرت امام حسین«علیه‌السلام» سایر ابعاد شخصیت امام و اسلام مدّ نظر قرار می‌گیرد تا علاوه بر نظر به آزادگی و ظلم‌ستیزی و ایثار و حقیقت‌جویی که غذای جان انسان است، به مقام امامت نیز نظر ‌شود و آن دری می‌شود برای فهم معارف اسلامی از طریق روایات آن بزرگان، و فربه‌شدن در فضائلی چون صبر و حلم که زمینه‌ی نزدیکی به امامان معصوم می‌‌گردد و مرز تولّی و تبرّی که عامل نجات جامعه‌ی اسلامی است شکل می‌گیرد و معنویت به عنوان یک ارزش جا باز می‌کند. 5- گریه بر امام حسین«علیه‌السلام» از نوع گریه‌های نیمه‌شب‌ اولیاء الهی است که حسین«علیه‌السلام» توانست آن را برای عموم مردم عملی کند و خودِ آن حضرت به‌خوبی متوجه بودند که صحنه‌ی کربلا عامل چنین گریه‌هایی باید باشد تا زمینه‌ی اُنس قلب با حقایق فراهم شود و حجاب‌ها بین عبد و معبود رفع گردد. چرا که هرکس ناظر آن اندازه زیبایی وفاداری بین حسین«علیه‌السلام» و ابوالفضل عباس یا بین امام حسین«علیه‌السلام» و حرّ شود، از عمق فطرت گریه سر می‌دهد تا از اتصال به این زیبایی‌ها محروم نباشد و موجب پایداری بر عهد خود با حقیقت می‌شود و پیوندی جاودانه را که بین جان انسان است با دل‌ اولیاء الهی به صحنه می‌آورد. بنا به فرمایش امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه»؛ «هر مکتبی تا پایش سینه‌زن نباشد، تا پایش گریه‌کن نباشد، حفظ نمی‌شود. گریه‌کردن بر عزای امام حسین«علیه‌السلام»، زنده نگه‌داشتن نهضت و زنده نگه‌داشتن همین معنی است که یک جمعیتِ کمی در مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد... آن‌ها از همین گریه‌ها می‌ترسند. برای این‌که این گریه‌ای است که گریه بر مظلوم است، فریاد مقابل ظالم است». با لباس سیاه به تن‌کردن و سینه و گریه جمعی نهایت تعلق خاطر را نشان می‌دهد که تا چه اندازه به آرمان‌های شخص مظلوم وفادار است و نیز کودکان این جامعه را متوجه چنین تعلق خاطری می‌کند و با نمادهای کربلا و عاشورا آشنا می‌نماید. رسول خدا(ص) فرمودند: «کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ- إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْن»‏[3] هر چشمى فرداى قیامت گریان است غیر از چشمى که در مصیبت حسین«علیه‌السلام» گریه کند. روایت فوق خبر از عمق تأثیر اشک بر امام حسین«علیه‌السلام» در عمیق‌ترین ابعاد انسان می‌دهد که در قیامت ظاهر می‌شود. آن‌کس که عاطفه‌ی خود را درست مدیریت کند و بخواهد بهترین مصداق را جهت تغذیه‌ی عواطف بیابد، می‌پذیرد اشک برای اباعبدالله«علیه‌السلام» موجب صیقل قلوب و گشادگی روح می‌شود و عامل رشد ایمان و حفظ آن از یک طرف ،و دوری از دنیا و صفات رذیله از طرف دیگر می‌شود. اشک برای حسین«علیه‌السلام» نمونه‌ی به فعلیت‌رسیدن ایمان است، زیرا ایمانی که به پاک‌کردن قلب و زلال‌ساختن دل و دگرگونی آن منتهی نشود، ایمانِ فعلیت‌یافته نیست و نمی‌توان به وسیله‌ی آن ، انس با خدا را از یک طرف، و ایثار و فداکاری و جهاد از طرف دیگر به‌دست آورد. اشک برای حسین«علیه‌السلام» موجب احیاء قلوب و آزادی عقل از اسارت هوس‌ها و غفلت ها است و در همین راستا حضرت رضا«علیه‌السلام» به «دعبل خزایی» می‌فرمودند: قصیده‌ی خود را در رابطه با شهادت حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» بخواند و حضرت با تمام وجود اشک می‌ریختند و دو بیت نیز به آن اضافه نمودند. «والسلام»
6001
متن پرسش
سلام خسته نباشید سوال اول : استاد به تازگی ترجمه تفسیرالبرهان چاپ شده است. تفسیر برهان که گردآوری احادیث از منابع روایی توسط ملاهاشم بحرانی هست به نظرم اثری فاخر است . کافی است به مقدمه ی آن در جلد اول نگاهی بیندازید .احادیثی در خصوص نهی از تفسیر قرآن وجود دارد که واقعا خوف وجودم رافراگرفت .کافیست نگاهی بیندازید . حتی در حدیثی امام صادق فروموده است : که حتی شخص اگر قرآن را صحیح هم تفسیر کند باز هم جایز نیست و انگار کاری انجام نداده و.... ( رجوع شود به جلد اول ترجمه تفسیرالبرهان ) . سوال اول من این است که ما این همه روایات داریم که آقا قرآن را تفسیر نکنید . آیا روایاتی هم داریم که بگویند قرآن را تفسیربکنید ؟بهترنیست باب تفسیر را ببندیم و به قول معصوم تکیه کنیم تا دچار عواقب الهی نشویم . آخر استاد احادیث واقعا لرزه به جان انسان من انداخت . حال اگر حدیثی از جانب معصوم مبنی بر اجازه تفسیر قرآن توسط غیر معصوم میدانید میشود به من هم بگویید سوال دوم : من تفاسیر روایی را نگاه میندازم و وقتی که به تفاسیر دیگر از بزرگان و علمای دین رجوع میکنم تفسیری مخالف با تفسیر معصوم میبینم . اگر همین تفسیر البرهان را نگاهی بیندازید و تفاسیر آیاتی را انتخاب کنید و سپس همان آیات را در تفاسیر علما پیگیری کنید متوجه میشوید که در اکثر جاها هیچ ربطی به هم ندارد . بعنوان مثال نمونه ای در زیر آورده ام درخصوص تفسیر آیه ی 18 سوره سبا: امام باقر به حسن بصری میگوید فقیه اهالی بصره شده ا ی. که امر بزرگی را به عهده گرفتی .امام آیه ی زیر را برای حسن بصری میخواند و میگوید تفسیرش چیست ؟( و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قری ....) که ترجمه اش میشود میان آنان و میان آبادانی هایی که در آنها برکت نهاده بودیم شهرهای متصل به هم قرار داده بودیم و در میان آنها مسافت را به اندازه مقرر داشته بودیم.در این (راه) ها , شبان و روزان آسوده خاطر بگردید . سپس امام میگوید شنیدم جای امن را به مکه تفسیر کرده ای و این چه امنیتی است که کالای مردم به سرقت میرود و.... سپس امام باقر به سینه ی مبارک خود میزند و میگوید مراد از آن قریه ها ما هستیم (بحارالانوار جلد24 صفحه 232 ح 1 وبحاراالانوار جلد 24 صفحه 235 ح4).البته این را خلاصه ی کوچکی از حدیث بود که کامل آن را میتوانید در بحارالانوار دنبال کنید . تفسیر این آیه از لسان مبارک امام سجاد هم هست که دقیقا همین گونه تفسیر کرده اند و میگویند منظور از قریه ها ما اهل بیت هستیم . اگر اشتباه نکنم در مجمع البیان مرحوم طبرسی جلد 14 در تفسیر آیه 18 سوره سبا تو پاورقی این حدیث منظور گردیده است حال شما این آیه را در تفاسیر معتبر نگاهی بیندازید و ببینید علما چه تفسیر کرده اند . خب این تقابل بین حرف معصوم و حرف عالم شیعه در چیست ؟ و برای چیست ؟ سوال سوم : من خودم المیزان را نخواندم ولی شنیدم علامه در یکی از جلدهای المیزان فرموده راه رسیدن به حقایق سه تاست : عرفان و کشف و شهود – فلسفه – مسیر دینی . و سپس عرض کردند راه این سه از هم جداست و این سه در مقابل هم هستند . در حالیکه میبینیم شاگردان ایشان از قبیل آیت الله جوادی و علامه حسن زاده نظری برخلاف این دارند . حال میخواستم بپرسم این گفتار در المیزان آمده است یا خیر؟ و نظر شما چیست ؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در ذیل توصیه‌ی قرآن به تدبّر، ما معتقدیم خط را باید از معصوم گرفت که فرموده‌اند: «علینا بإلقاء الاصول و علیکم بالتفریع» بر ما است که اصول را بگیریم و بر شما است که آن را در امور جزیی وسعت دهید. کاری که فقهاء ما با آیات الاحکام به کمک روایات می‌کنند و یا کاری که علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» در تفسیر المیزان کرده‌اند 2- عنایت داشته باشید که علماء بزرگ ما چه در فقه و چه در تفسیر سعی می‌‌کنند در بین روایات متعدد که بعضاً به خاطر شرایط مختلف و یا مخاطبان مختلف متعارض‌اند، جمع‌ بندی خوبی داشته باشند حتی در مورد همین آیه که می‌فرمایید از طریق معصوم راهنمایی‌های متفاوتی به ما می‌شود به طوری که وقتی حسن بصری مخاطب امام‌اند حضرت به نور آن آیه یک طور او را هدایت می‌کنند و وقتی زراره و محمدبن مسلم مخاطب حضرت‌اند حضرت به نور آن آیه یک طور دیگر آن‌ها را هدایت می‌کنند 3- باید با دقت منظور علامه را درست فهمید تا این سه راه با همدیگر قاطی نشود. اگر کسی شهود را عین شریعت و یا فلسفه را عین شریعت بداند، نه شریعت را فهمیده و نه فلسفه و عرفان را و اساتیدی که نام بردید به‌خوبی متوجه این امر هستند. موفق باشید
3675

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد بزرگوار ببخشید چند بار این سوال را پرسیدم اما متاسفانه جوابی دریافت نکردم لطفا راهنماییم کنید من خانومی هستم که 29 ساله ازدواج کردم و دوتا بچه هم دارم همسر خوبی دارم اما قبلا کسی رو دوست داشتم که بهش نرسیدم اما بعد این همه سال نتونستم فراموشش کنم و احساس گناه دارم خدا رو شکر الان زندگی خوبی دارم اما این بین اتفاقاتی برام افتاد که روحم رو زخمی کرد من اعتقاد دارم که خدا خیلی هوام رو داره از دعای بابام این همسر خوب نسیبم شده اما ادم زخمی به مرهم احتیاج داره و من مرهمی برای زخمام پیدا کردم که درد زخمهام رو اروم می کرد و اما از دستش دادم همسرم خیلی مهربونه اما اون هم دنیای خودش رو داره و من می دونم توقع زیاده ازش برای همین من احتیاج دارم زیاد بهم محبت کنه و بهم توجه کنه ولی اون این کار رو نمی کنه و بیشتر وقتها فکر کسی که دوستش داشتم میاد توی فکرم و احساس گناه می کنم فکر می کنم به همسرم خیانت می کنم اما واقعا بی اختیاره و وقتی میاد توی فکرم سریع هواس خودم رو پرت می کنم که بهش فکر نکنم اما چی کار کنم که همسرم بهم بیشتر توجه کنه؟ اصلا این که من کسی رو دوست داشتم گناهه ؟ ادرس ایمیل من:z_sad1362@yahoo.com
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هرحال هرکس باید با خودش زندگی کند و با معارف الهی و اخلاق معنوی راه اُنس با خدا را پیدا کند و بتواند به بهترین شکل فرزندان خود را تربیت کند و انتظارات زیادی از شوهرش نداشته باشد و پاگیر او نشود. برای نجات از این وَهمیات پیشنهاد می‌کنم کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» را مطالعه بفرمایید، فایل کتاب روی سایت هست. دوست‌داشتن نامحرم در هر حال، روح را از مسیر اصلی‌اش بیرون می‌برد و گرفتار تصمیماتی می‌کند که انسان را گرفتار سوء عاقبت می‌نماید. موفق باشید
2533
متن پرسش
آقای طاهر زاده این خدا کیست؟ چیست؟ چرا دست از سر ما بر نمی دارد؟ باور کنید نه می‌تونم ازش فرار کنم، نه ولم می کنه، نه می شناسمش نه راهم میده، نه نشونم میده، باور کنید منو بیچاره کرده. بابا این خدا کیه؟ چکارس؟ چکارش کنیم؟ چرا مارو تو زمین و آسمون نگه داشته؟ خب یا بیاد پایین یا ما رو ببره بالا. بدون خدا نمیشه، نمی‌تونم. از اون ور، باهاش هم نمیشه بود. چی از جون ما میخواد؟ چرا کسی نیست جواب منو بده؟ همین که میفهمم هیچی نمیفهمم خودش یه دنیا دردسر و بدبختیه، وای به حال این‌که آدم یه چیزی هم بدونه.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: نمی‌دانم دنبال چی هستی؟ اگر به دنبال خدای واقعی هستی و نه خدای ذهنی، شاخصه‌ی آن خدا این است که با اندیشه به‌دست نمی‌آید و باید بدانی «هرچه اندیشی پذیرای فناست... وانکه در اندیشه ناید آن خدا است» و اگر برایت روشن شد که برای رسیدن به او باید با او مأنوس شوی و مأنوس‌شدنِ با او مشروط به آن است که «خود» را نبینی زیرا به قول فیض کاشانی، توجه کن که می‌گوید: گفتم: که روی خوبت، از من چرا نهان است؟ ...گفتا: تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است ! گفتم: که از که پرسم ، جانا نشان کویت ؟ ...گفتا: نشان چه پرسی ، آن کوی بی نشان است ! گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی ...گفتا: که در ره ما ، غم نیز شادمان است ! گفتم: که سوخت جانم، از آتشِ نهانم ...گفت: آنکه سوخت او را، کی ناله یا فغان است ! گفتم: فراق تا کی؟ گفتا : که تا «تو» هستی ...گفتم نفس همین است ؟ گفتا: سخن همان است ! گفتم: که حاجتی هست ، گفتا : بخواه از ما …گفتم: غمم بیفزا، گفتا که رایگان است ! گفتم: ز فیض بِپْذیر، این نیمه جان که دارد....گفتا : نگاه دارش، غم‌خانه‌ی تو جان است ! آری وقتی هنوز ما نظر به «هستِ» خود داریم جایی برای هستِ مطلق نمی‌ماند که بخواهیم با او مأنوس شویم. قصه‌ی او با ما، قصه‌ی آن پشه است که در محضر حضرت سلیمان از باد شکایت کرد که مانع زندگی اوست و حضرت خواست باد را احضار کند تا شاکی و متشاکی را در محکمه حاضر کرده باشد. بانگ زد آن شه که اى باد صبا.... پشه افغان کرد از ظلمت بیا+ هین مقابل شو تو و خصم و بگو.... پاسخ خصم و بکن دفع عدو+ باد چون بشنید آمد تیزِ تیز.... پشه بگرفت آن زمان راهِ گریز+ پس سلیمان گفت اى پشه کجا ... باش تا بر هر دو رانم من قضا+ گفت اى شه مرگ من از بود اوست.... خود سیاه این روز من از دود اوست‏+ او چو آمد من کجا یابم قرار.....کاو بر آرد از نهاد من دمار+ همچنین جویاى درگاه خدا .... چون خدا آمد شود جوینده لا+ گر چه آن وصلت بقا اندر بقاست .... لیک ز اول آن بقا اندر فناست‏+ سایه‏هایى که بود جویاى نور.... نیست گردد چون کند نورش ظهور+ هالک آید پیش وجهش هست و نیست .... هستى اندر نیستى خود طرفه‏اى است‏+ اندر این محضر خردها شد ز دست..... چون قلم اینجا رسیده شد شکست+ ملاحظه می‌کنید که مولوی می‌خواهد بگوید «همچنین جویاى درگاه خدا... چون خدا آمد شود جوینده لا» حالا از خود بپرسید به دنبال کدام خدا هستید؟ خدای واقعی را وقتی می‌یابید که خودتان را خودتان نبینید. همه‌ی دردسرها آن است که می‌خواهیم هم «ما» باشیم و هم «خدا». بگو: «ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان... تا که ما باشیم با تو در میان». موفق باشید
1786
متن پرسش
با سلام و احترام استاد عزیز در جواب به سوالی برای رشد عقلی و درمان مشکلاتمان ما را راهنمایی کردید به مطاللعه کتب شهید مطهری و کار کردن در معرفت نفس که چند سوال برایمان پیش آمده به شرح ذیل بیان میکنم :1- ما داریم پیش یک طلبه عربی می خوانیم( که بعد وارد منطق و فلسفه بشیم ) و در یک حلقه معرفت نفس شما و در حلقه ای دیگر سیر مطالعاتی شهید مطهری را کار میکنیم آیا خواندن همزمان اینها اشکال ندارد2- در جزوه ضرورت مطالعه فرمودید از فلسفه وارد معرفت نفس بشید بهتر است آیا پیش بردن همزمان (منطق و فلسفه) و معرفت نفس جنابعالی ایرادی ندارد 3- آیا فلسفه برای افرادی خاص می باشد اگر هست چگونه باید بفهمیم برای ما صدق میکند یا نه و اگر برای افرادی خاص نمی باشد برای آمادگی ذهن برای دریافت مفاهیم فلسفی باید قبل از آن چکار کرد .
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام 1- به نظر بنده اگر فرصت داشته باشید خیلی هم خوب است. 2- بنده سعی کرده‌ام مباحث معرفت نفس را آزاد از اصطلاحات فلسفی طرح کنم تا افراد مجبور نباشند که مقدمات فلسفی یا منطقی را طی کنند. 3- تفکر فلسفی در حدّ ده نکته از معرفت نفس و یا برهان صدیقین برای همه لازم است ولی مباحثی مثل حرکت جوهری را هرکس باید به خود نظر کند که آیا راحت درک می‌کند یا نه، اگر مباحث منطقی و یا حرکت جوهری را راحت درک نمی‌کند و روحش شیفته‌ی ادامه‌ی آن نیست، به مباحث قرآنی بپردازد. موفق باشید
1402

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد آیا این که ما میگوییم همه چیز نزد خداست وهمه کاره است جایگاه اختیار ما از بین نمیرود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: خداوند به انسان اختیار داده تا هرکس خود را بسازد و موضوع «اَمر بَیْنُ الأمرین» پیش می‌آید به این معنا که از جهت آن‌که خداوند به ما اختیار داده پس آنچه ما انتخاب می‌کنیم از حیطه‌ی قدرت خداوند خارج نشده و انتخاب ما در عرض اراده‌ی خداوند نیست و از آن جهت که اختیار عبارت است از انجام فعل و ترک فعل و ما یا انجام فعل را ترجیح می‌دهیم و یا ترک آن را، آن فعل یا ترک آن به ما منسوب می‌شود، پس امر بین الأمرین در میان است به این معنا که از یک جهت همه‌چیز در قبضه‌ی خداوند است و از جهت دیگر هرکس مسئول فعل یا ترک فعل خودش می‌باشد، چون خداوند فعل یا ترک فعل ما را اراده نکرده است تا جبر پیش آید بلکه اختیار ما را اراده کرده که عین انجام فعل یا ترک فعل است و ما هستیم که یا فعل را رجحان می‌دهیم یا ترک آن را و به این جهت آن فعل یا آن ترک منسوب به ما می‌شود. موفق باشید
392

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم خدا قوت برای فهم نهج البلاغه چه شرحی را پیشنهاد می فرمایید. نظرتان راجع به شرح ابن ابی الحدید چیست؟ با تشکر 2 / 9 / 1388
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام نهج‌البلاغه دریای عمیقی است که به‌راحتی نمی‌توان در آن وارد شد، به همین جهت نمی‌توان یک شرح جامعی از آن دانست. ولی روی‌هم‌رفته؛ شرح ابن‌میثم از جهتی و شرح ابن‌ابی‌الحدید از جهت دیگر مفیدند هم‌چنان‌که شرح مرحوم علامه محمدتقی‌جعفری مفید است. موفق باشید
204

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز 1- شبهه ای در حین شرح کتاب از برهان تا عرفان برایم پیش آمده و آن اینکه : بنا به نظر اسلام حضرت محمد (ص) اولین مخلوق خداوند می باشد و از طرفی با توجه به کلام جناب ملاصدرا که "النفس جسمانیه الحدوث" لازم می آید که ایجاد نفس هر انسانی در بستر ماده باشد یعنی هرکس زودتر به دنیا آمده باشد زودتر خلق شده است(از روح خداوند) و طبق این بحث حضرت آدم (ع) اولین انسان بوده است چون نفسش زودتر از همه ایجاد شده. اگر هم بگوییم که نفس هر انسان از روح خداست از طرفی آن روح اولین مخلوق خداست پس نفس همه آدمها اولین مخلوق بوده و این خاص حضرت نمی باشد. این تناقض خیلی اذیتم می کند، چگونه قابل حل است؟؟ 2-در پاورقی صفحه 109 کتاب از برهان تا عرفان (پاورقی شماره 29) : چرا اگر دلیلی بر تحولات نفسانی نداشته باشیم باید بپذیریم که نفس یک کودک با یک انسان متعالی در ذات ثابتند؟ مگر نمی شود نفس انسانهای مختلف بدون تحولات نفسانی در ذات مختلف باشند؟ و آیا تحولات نفسانی باعث اختلاف در ذات می شود؟ -- احتمالا فهمم در جایی ناقص بوده خواهشمندم راهنمایی بفرمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی علیک السلام: 1- عنایت داشته باشید که مقام نوری پیامبر و ائمه«علیهم‌السلام» به عنوان تجلی اسم «الله» مقامِ «اوّل و ما خلق الله» است، ولی مقام نفسی آن‌ها «جسمانیة الحدوث» است، مثل نفس ناطقه‌ی همه‌ی انسان‌ها. که لازم است در این مورد مباحث «حقیقت نوری اهل‌البیت«علیهم‌السلام»» را دنبال بفرمایید. 2- این‌که گفته می‌شود نفس همه‌ی انسان‌ها یک وجه ثابت دارد، به جهت ذات مجرد آن است. ولی این مطلب نمی‌خواهد ادعا کند انسان‌ها از جهات دیگر در ذات خود متفاوت نیستند، منتها از نظر فطرت نیز همه‌ی انسان‌ها نیز به توحید گرایش دارند.
188

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام بر تنهای زندگی من مربوبی که هیچ جنبنده ای نمی تواند ربوبیتش را به تمامی انچه اوهست در ک کند مربوبی که به خاطرمخلوقاتش ارباب شد وخم به ابرو نیاورد . مربوبی که تمام زندگی این تبعیدی غربت زده شد تا غم غربت وتنهایی رادر این سرزمین فانی به جان بخرد دستان خسته اوراگرفت تا تکیه گاهش شود زانوان خسته اش را توان داد تا از حرکت کردن نهراسد واینگونه همه زندگی اوشد حالا که خوب فکر می کنم می بینم جدایی بین من و تو امکان پذیرنیست ... نمی دانم چه شده است انقدر درغدیر گم شده ام که نوشتن برای من سنگین شده است وغدیر تنها کلمه ای بوده است که اینگونه در گیر خود کرده است وهنوز اوجودم نرفته است ... انچنان در غدیرگم شده ام که هنوز فکر می کنم در غدیرم وهنوز در فکر دلنوشته قبلی هستم .. خوب من نمی دانم روز های سختی را گذرانده ام در این دوهفته اخیر وحس الان من یک حس خاص است تمام سلول های بدنم ترسی خاص را فراگرفته است احساس می کنم وجودم تهی شده است از چه نمی دانم اما من با اشوب زندگی کرده ام واین ارامش های لحظه ای مرا می ترساند وهیچگاه معنای انرا نفهمیده ام .... خدای من به راستی که ناخدای بدون دریای طوفانی ناخدا نیست چراکه هرگاه در این دریا سفیدی برمن مشهود شد انچنان طوفان سهمگین براین ناخدا چیره کردی که ببینی ایا انقدر مشهود سفیدی شدهام که بدون توجه به طوفان در دریا به جلوبرانم واین برای ناخدا کمال نقص است که دریای ارام وبی تلاطم را از توخواستار باشد وهرجا که ناخدایت احساس کرد به جزیره ای مینایی رسیده است تو انقدر جهاد بیرون را بر اوسخت گرفتی که ناگهان به او یاد اوری کنی که دستیابی به این جزیره مینایی به راحتی انچه تومدعی اش بودی نیست ... می دانی ناخدایی که به مسیر مطمئن شده است دیگر ابائی از طوفان سهمگین ندارد اصلا ناخدا باطوفان زاده می شود . نمی دانم انقدر گیج ومبهوت هستم که احساس می کنم در همه عوالم گم شده ام شاید در غدیر گم شده ام.. با انکه تحمل تهجم طوفان های بیرونی خیلی سنگین است ولی احساس می کنم در دریائی ژرف غرق شدهام ماننند ذره ای حباب خود را کف اقیانوسی احساس می کنم که نمی دانم راز این احساس وان طوفان در چیست هرچه هست از غدیر است وبه غدیر ختم می شود . خوب من خدای من زیبای خفته در من دنیای من تکیه گاه من عبور من زیبای نهان در انوار طلائیه عشق گمشده ام در چه ! نمی دانم ؟ گن کرده ام چرا نمی دانم ؟ اما دردل گمشده ام گویی چیزی هویدا شده است چیزی که هنوز نمی دانم وهربار که بهذهنم خطور می کند چون کودک بازیگوشی خود را از چشمان مادر پنهان می کند ان گوهر ودر چیست ؟ که خود را از چشمان مادر پنهان می کند بهای ان چیست ؟ هیچ کس ندانست .... گفتم: چیستم ؟ گفتی : هیچ گفتم: کیستم ؟ گفتی:موجود گفتم: کیستم یعنی چه ؟ گفتی : وجود گفتم : کیستم را چه کسی پرسید ؟ گفتی : وجود گفتم : مهم است کیستم ؟ گفتی : نمی دانم به خودت بر می گردد گفتم : خودت یعنی چه ؟ گفتی : یعنی وجود واجد نام گفتم : بازی کلمات زیباست گفتی : همه چیز بازی است گفتم : نفهمیده ام گفتی : می فهمی گفتم : کی ؟ گفتی : هرگاه وجودت واجد من شد گفتم : چه سخت !!!! گفتی : هیچ چیز اسان نیست مگر واجد باشی گفتم : وجود واجد من را معنی کن ؟ گفتی : وجود واجد من یعنی فان گفتم : فان یعنی چه ؟ گفتی : در عین وجود در مقابل واجب الوجود عدم باشی گفتم : ترکیب وجود وعدم تناقض است ؟ گفتی : عدم مقابل واجب الوجود عین وجود است گفتم : کجا بودم ؟ گفتی: مهم نیست کجا بودی وهستی ؟ مهم اینست که کجا می روی گفتم: به کجا می روم ؟ گفتی : از دنیای فانی ها به وجود سپس از وجود به عدم در مقابل واجب الوجود گفتم : مقصد کجاست ؟ گفتی : قلبت گفتم : چیست ؟ گفتی : همان واجب الوجود گفتم : یعنی تو ؟ خندیدی !!!!!!!! گفتم : وجود چیست ؟ گفتی : عین واقعیت گفتم : کدام واقعیت ؟ گفتی : هستی گفتم : هستی !!! هستی هستی هستی هستی هستی هستی هستی هستی وباز گفتم : هستی !!!!! هستی یعنی چه ؟ گفتی : یعنی بودن شدن رفتن امدن انجامیدن استن خوردن اشامیدن کردن خوابیدن رسیدن ....... گفتم : همه این ها باهم در یک کلمه گفتی : راز این کلمه تنها در یک حرف هست که هر چه به ان ختم شود معنی هستی را می دهد وان حرف نون است به همین راحتی گفتم : یافتم انجا که تو می گویی "ن والقلم " رازش همین است بار ها به ان فکر کردم وهیچ گاه راز یک حرف رانفهمیده بودم واکنون فهمیده ام چرا که همیشه راز کلمات است که بر انسان هویدا می شود این گونه هست که هستی می شود ن گفتی : تمام نقش جهان هم در این حرف خلاصه شده است ان نقطه تنها وهمه گرد او زیبا بود ؟ گفتم :اری زیبای زیبا هرچه تو بگویی زیباست !!!! گفتی : گمشده ات چیست ؟ گفتم : تو گفتی : مرا که مدتها پیش یافته ای !! گفتم : در کجا ؟ گفتی : همین جا گفتم : پس تورا گم نکرده بودم که بخواهم پیدایت کنم گمشده من چیز دیگری است باز گفتی : گمشده ات چیست ؟ گفتم : گمشده ام گمشده است ؟ گفتی : پیدایش کن گفتم : از کجا ؟ گفتی : از هرجایی که فکرش را بکنی . گفتم : جایی غیر از تو را سراغ ندارم .. گفتی : پس بگرد گفتم : تو کجایی که من بگردم ؟ گفتی : قلبت گفتم : باز رسیدیم به همان نقطه گفتی : رازش هم انجاست . . گفتم : مسیرش چیست ؟ گفتی : خودت رادر خودم پیدا کن گفتم : سخت شد گفتی : اولین چیزی که اموختی چه بود ؟ گفتم : کی ؟ گفتی : اولین درس زندگی که تو با ان خوگرفتی ؟ گفتم : لذت بالا رفتن بیشتر از لذت در قله ماندن است چرا که لحظات بالا رفتن از لحظه ای که در اوج هستیم بیشتر است پس سعی کنیم از صعودمان بیشتر لذت ببریم نقه اوج ها فانی وگذرا هستند گفتی : خوب نتیجه ؟ گفتم:فشار زیباست !!شکافتن برای دانه زیباتر از گل شدن است سختی عین زیبایی است سختی عین مسیر است . گفتی: پس خودت را در خودم پیدا کن ؟ می خواستم بگویم سخت است اما دیدم با اموخته هایم برابری نمی کند ... گفتم : "خودت رادر خودم پیدا کن " یعنی چه ؟ خودت رادر خودم پیدا کن ....... خودت رادر خودم پیدا کن ...... خودت رادر خودم پیدا کن ... خودت رادر خودم پیدا کن ..... خودت رادر خودم پیدا کن ..... خودت رادر خودم پیدا کن خودت رادر خودم پیدا کن ..... گفتی : خودت را بیاب تا جایگاه مراپیدا کنی بعد خودت را چون تلالویی در نور در من محو کن .. گفتم : خودت را بیاب یعنی چه ؟ گفتی : خودت را انچنان پیدا کن که خوف جلال من انچنان تورا کوچک کرده باشد که نقطه جلال من باشی ... گفتم : انچه را که می خواهی همان است که سالک در انتهای راه به ان می رسد ؟ گفتی: تا خوف جلال من انرا کوچک نکند سالک هیچ گاه بزرگ نمی شود رسیدن در قاموس ما معنا ندارد .. گفتم : عشق را که از تو نمی توانم طلب کنم چرا که عابد مشوق مقلوب نیستم (بنابر دل نوشته قبلی ام که در ان عشق را اینگونه معنی کردم که ابتدا باید عبد خوبی باشی بعد شوق را در خود زنده کنی وبعد شوق را در قلبت جای ذهی ....) منازل باید طی شود تا شوم ؟ چه چیز می خواهم ؟ گفتی : نمی دانم ؟ تو می خواهی ؟ گفتم : براستی که تقلب در امتحان بندگیت گو یی راه ندارد هرجا که می خواهم راه باریکی پیدا کنم انرا می بندی که خود پیدا کنم .. گفتی : اخر تو خواستی تو ندا کردی تو طلب داشتی تو صدایم کردی من که خودم را صدا نکردم تو خواستی و من امدم پس من از تو می پرسم چه چیز می خواهی نه تو از من ؟ گفتی : چه چیز می خواهی !!!! گفتم : چه چیز می خواهم ! بگذار از اول شروع کنم از بدو ورودمان به این فانی زودگذر به این سرزمین غربت زده .... گفتی : هرچه توبخواهی .. گفتم : در شروع در هنگام تبعید من خواستم تبعید شوم یا تو مرا تبعید کردی ؟ می دانم لفظ تبعید کردن در مقابل تو پست وکوچک است اما این سرزمین انقدر غربت بدون تورا چشیده است که لفظ تبعید را فقط می توان برد مراببخش ... گفتی : تو چه فکر می کنی ؟ گفتم : من با اختیار نیامدم اما به من گفته اند تو با اختیار امدنت را بلی گفته ای ؟ بار ها این سئوال را کرده ام وتو هربار طفره رفته ای . ... گفتی : ایا واقعا مهم است که با اختیار امده ای یا با جبر ؟ گفتم : اخر امدنم تور اازمن دور کرد ؟ گفتی : تو هنوز راز قالو بلی را نگرفته ای که این گونه می پرسی باز گفتی : قالو بلی این نشد که فقط تو مشهود به شهود بودنت وامدنت باشی قالو بلی عهدی بود که من با توبستم که هرجا توباشی من هم باشم چه با اختیار چه با جبر ! با تو عهد بستم که هیچ گاه از تو جدا نشوم و جایگاهی بنام قلب در وجود تو برای خودم ساختم که هیچ گاه تنها نباشی وتونیز با من عهد بستی که درهر مکان ودر هر شرایطی مرا فراموش نکنی وانجا من با اختیار خودم بتو وجودی عطا کردم واینگونه تو انرا جبری مذموم خواندی ... گفتم :اری واقعا مهم نبوده است این جبر واختیار مهم این بوده است که تو معهود خوبی بوده ای عهد خود را فراموش نکردی اما من چه ؟ گفتی :برگردیم به سئوالمان . گفتم : کجا بودیم ؟ گفتی : چه چیز می خواهی ؟ گفتم: یادم افتاد ! خوب ! شروعمان زیبا بوده است اما برای چه شروع کردیم ؟ گفتی : تو امدی تا عاشق من شوی ! تو امدی تا عبد من باشی ! تو امدی تا مرا ظهور دهی ! برای شروع کافی نیست ... گفتم : اخه اخه اخه ....... گفتی :تو را خلیفت الاه خواندم ! اگر دانه سیب می شدی بازهم اینگونه بی مهابا شروعت رازیر سئوال می بردی ؟ تا به حال از خود پرسیدی چرا دانه سیب نشدی ؟ بلکه تورا خلیفــــــــــــت الاه خواندم خلیفه خودم جانشینم در روی زمین به جای من در زمین حکمرانی کنی .. تورا از جنس خودم افریدم تورا برای خودم افریدم امدی تا جاذبه ای که درقوه داشتی بالفعل کنی ؟ امدی تا نماینده من باشی امدی تا سر سپردگیت را به من نشان دهی که عین کمال توست امدی تا وجودت را واجد اسماء من کنی امدی تا در غربت به یاد من ازمایش شوی امدی تا در غربت به یاد من ازمایش شوی امدی تا در امتحان بندگی شرکت کنی امدی تا ........ وتمام راز قالو بلی در این بود که انچه هستی هدیه من است به تو وانچه می شوی هدیه توست به من خودت می خواستی وطلب داشتی تا هدیه ای برای من داشته باشی ... وگرنه من اجبار نداشتم ! هدیه ام که وجود توست را بدون در نظر گرفتن انچه تو می شوی بر تو عرضه داشتم وتمام راز قالو بلی در لیبلوکم خلاصه شده است . امدی تا حامی امانتی که زمین واسمان از نگاه داشتنش سرباز زدند امدی تا عاشقم باشی ...... گفتم :تسلیم تسلیم اما یک سئوال اینکه بیایم عبد تو باشم وعاشق تو باشم به نظر تو دلیل کافی است ؟ گفتی : بستگی دارد اگر عبد را وعشق را انچنان که اموختی معنی کنی اری اما اگر عبد وعشق را انچنان که دیگران می پندارند معنی کنی نه .... عبدی که مخلوقی را کنیز وکنیزی را بنده وبنده ای را عبد می کند انچنان هدفمند است که نتنها کافی است بلکه برای شروع زیادهم هست امده ام تا عبد شوم ! امده ام... امده ام تا عبد شوم ! امده ام تا عاشق باشم ....عشق عشق ..... عشق...نمی فهمم ؟ نمی فهمم ؟ نمی فهمم ؟ نمی فهمم !!!! گفتی : گفتی : گفتم : گفتی :می فهمی ؟ فهمیده ای ! می دانی خود خبر نداری ؟ خوب فهمیده ای خوب در ک کرده ای ادامه دارد ..... !!!! انشا ئ الاه تا تایپش تمام شود بقیه را می فرستم
متن پاسخ
سلام علیکم : باسمه تعالی در هر صورت یک مرحله از زندگی، مرحله‌ی با خودبودن و از آن زاویه با خدابودن است، که ربطی به حوزه و دانشگاه و خانه، ندارد. این همان است که در موردش گفته‌اند: بود مرد تمامی آن‌که از تن‌ها نشد تنها ولکن بتنهایی بود تن‌ها، و با تن‌ها بود تنها نوشته‌های جنابعالی نوشته‌های خوبی است، قصه‌ی مرحله‌ی اول زندگی را می‌سراید و متذکر می‌شود. مرحله‌ی دیگر زندگی، مرحله‌ی با بقیه‌بودن است که باید با قلبی الهی کنار بقیه بود، حال این مرحله را به عهده‌ی خدا بگذارید تا هرجا گشایش فرمود جلو بروید. موفق باشید
20002
متن پرسش
با سلام: استاد عزیز من تا به حال چندین کتاب زیبای شما را مطالعه کرده ام. اما متاسفانه معنی این جمله را که می فرمایید مثلا انسان قبل تولد خود انتخاب کرده که در فلان خانواده باشد، معنی این که در آن زمان خود انتخاب کرده را نمی فهمم. لطف می کنید اگر جواب بدید. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به این فکر کنید که در روایات داریم ارواح، قبل از ابدان بوده‌اند و انتخاب، مربوط به روح است. به عنوان نمونه انتخاب ائمه «علیهم‌السلام» را در این روایت ملاحظه کنید: «انَّ اللهَ تَبارك وَ تَعالي خَلَقَ‏ الْارْواحَ‏ قَبْلَ الْاجْسادِ بِالْفَيْ عامٍ، فَجَعَلَ اعْلاها وَ اشْرَفَها ارْواحَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الائِمَةِ بَعْدَهُمْ (ع) فَعَرَضَها عَلَي‏السَّمواتِ وَ الْارْضِ وَ الْجِبالِ، فَغَشِيَها نُورُهُمْ ...»[1] خداوند تبارك و تعالى، ارواح را دو هزار سال قبل از اجسام خلق نمود، و بالاترين و شريف‏ ترين آن‏ها را ارواح محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه‏ ى بعد از آن‏ها قرار داد، سپس آن‏ها را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه داشت و نور ايشان همه‏ ى سماوات و ارض را فراگرفت. چنانچه ملاحظه مى ‏فرماييد، اين روايت شريف اوّلًا؛ ما را متوجّه‏ ى رتبه‏ ى وجودى ارواح مى ‏كند كه نسبت به اجسام تقدّم وجودى دارند و اين‏كه تقدّمِ خلقت روح‏ ها، تقدّم زمانى نيست بلكه تقدّم رتبه ‏اى است. ثانياً؛ مى‏ فرمايند: ارواح، دو هزار سال قبل از اجسام آفريده شدند، شايد عدد دو هزار سال حاكى از زيادى مرتبه‏ ى روح‏ها نسبت بر بدن‏ ها باشد. ثالثاً؛ مى‏ فرمايد: در بين روح‏ ها كه بلند مرتبه ‏تر از جسم‏ ها هستند، تازه ارواح چهارده معصوم (ع) از همه‏ ى آن‏ها برتر و بالاترند. رابعاً؛ آنچه از همه مهم‏تر است قسمت آخر روايت است كه مى‏ فرمايد: خداوند ارواح شريف چهارده معصوم (ع) را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه كرد، پس نور آن‏ها همه‏ ى آسمان‏ها و زمين و كوه‏ ها را فراگرفت، كه از احاطه‏ ى تكوينى آن انوار مقدس بر كلّ موجودات خبر مى‏ دهد و اين همان ولايت كلّيه‏ ى آن‏هاست كه اگر انبياء و اولياء (ع) مجهز به آن نباشند، هيچ معجزه و كرامت و تصرفى از طرف آن ذوات مقدس صورت نخواهد گرفت و هنر انسان‏ها اين است كه ولايت تكوينى الهى اولياء معصوم (ع) را با انتخاب خود، در جان خود جارى كنند تا تكوين و تشريع در آن‏ها هماهنگ شود و بتوانند به عنوان موجوداتى مختار، آن ولايت تكوينى را بر شخصيت خود جارى سازند. موفق باشید


[1] - بحارالانوار»، ج 26، ص 320

13423
متن پرسش
سلام علیکم: در مورد نحوه مطالعه تفسیر المیزان جزوه مربوط را خواندم. خواستم از تجربه شما استفاده کنم: آیا همه آیات قرآن را کاملا بنویسم یعنی در پایان یک دوره قرآن را نوشته باشم؟ (البته همراه با تفسیر) دیگر آنکه از آنجایی که ممکن است برخی مطالب بعدا بخواهد اضافه شود دفتر را پیشنهاد می کنید یا برگ کلاسور قطع A4 مناسب تر است یا گونه ای دیگر؟ برخی اوقات که نفس پشت می کند ادامه ندهم؟ چکار کنم یاری خدا شامل شود و اکثر اوقات بتوانم با شوق و ذوق ادامه دهم؟ دعایم کنید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هر طور صلاح می‌دانید عمل کنید از آن جهت دفترِ خاصی را پیشنهاد کردم که بتوانید راحت‌تر در اختیار بگیرید. سعی کنید کارهای دیگر را تا حدّ ممکن تعطیل کنید و فقط به تفسیر بپردازید. در عین حال خود را درگیر کارهای دردِ سردار و رقابت‌آفرین، ننمایید. موفق باشید

12922
متن پرسش
سلام استاد: بعد از مدتی که مباحث حضرتعالی را کار می کنم احساس مردگی شدیدی در قلب خود می کنم راه چاره چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سعی کنید با کتاب «مقالات» حضرت آیت اللّه شجاعی مأنوس باشید. بنده در شرح آن سه جلد کتاب عرایضی داشته ام، می‌توانید سی‌دی آن را از طریق گروه المیزان جناب آقای مهندس نظری به شماره‌ی 09136032342 تهیه فرمایید. موفق باشید

12631
متن پرسش
با سلام و قبولی طاعات: 1) استاد عزیز همسر بنده با اینکه خیلی مومن و مذهبی هستن ولی نسبت به خانواده گذشت ندارند مخصوصا با فرزندمان. استاد این رفتارهایی که ایشون الان با پسر 5 ساله ام دارند دقیقا همین رفتار را در اوایل ازدواج با من داشتند و دوست دارند هیچوقت این کودک خطا نکند و مطیع ما باشد. یا اگر خطایی می کند عذرخواهی و دست بوسی اش را قبول نمی کنند یا بعضی اوقات یک روز باهاش قهر می کنند.! 2) استاد همسرم همیشه در حال دعا و قرآن و نماز خواندن و گوش دادن به مباحث شما هستند ولی هیچوقت با نشاط نیست اکثرا بی حوصله و کسلن. من که واقعا از این رفتارها خسته شدم می خواستم بدونم این روش همسرم واقعا درسته؟؟ التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هرکاری افراط و تفریط مضرّ است و انسان را از وسعتی که باید داشته باشد و هرچیزی را در جای خود قرار دهد محروم می‌کند. چقدر خوب بود که همسر شما بدون هیچ عجله‌ای و با حوصله‌ی کامل با فرزندتان مدارا می‌کردند و در کنار روحیه‌ی آرام مادری و همسرداری به امور معرفتی و عبادی نیز می‌پرداختند. زیرا برکات چنین اموری کم‌تر از عبادت و مطالعه نیست. موفق باشید

نمایش چاپی