باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- این سخن درستی است که حضور در عالم مادون مثل عالم مثال، حضور وجودی در عالمِ بالاتر است به صورت اجمال 2- درک حقایق و متأثرشدن از آنها به عوامل گوناگونی بستگی دارد از جمله عواملی که شما فرمودهاید به اضافهی ارادهی الهی جهت تغییردادن و جهتدادن به تاریخ 3- زنان در تعریفی که نسبت به وظایف خود کردهاند، عموماً کوتاهی نمیکنند؛ بلکه نیازی نمیبینند در تعریفی که مردان برای زندگی فردی خود کردهاند، وارد شوند. مادرانِ متدین، روحانیت لازم را جهت عبور از شبهات به فرزندان خود میدهند و این غیر از باسوادبودن و یا بیسوادبودن آنها است؛ بلکه با تعهدی که نسبت به تاریخ خود دارند میتوانند بهترین فرزندان را تحویل جامعه دهند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: با مجهزشدن به نور توحیدی که حضرت امام روحاللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» متذکر آناند یعنی توحیدی که از یکطرف با نگاه عرفانی با خدا مأنوس است، و از طرف دیگر با نگاه استکباری در سیاست جهانی وارد میشود؛ میتوان راهِ صدساله را یکشبه طی کرد. مثل همان کاری که شهدای عزیز رفتند و راه را برای آیندگان گشودند. و امروز شهدای مدافعان حرم، رهروان صادق و اصیل همان راه هستند. موفق باشید
بسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب «روزه دریچهای به عالم معنی» که روی سایت هست در این مورد، نکاتی دارد که انشاءالله میتوند مفید باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: این حرفها چیست؟!! قصهی حضور ما در محضر حق، مربوط به جهتگیریهای روح و روان ما است که باید در دنیا و در اعمال خود آن را شکل دهیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: از عدم خلقکردن یعنی مقام، مقامِ «کن فیکون» است که میفرماید: بشو و میشود. ولی در خلقکردن اینطور نیست، بلکه به تعبیر علامهی طباطبایی حالت جمعآوری و تألیف دارد. مثل آنکه بدن ما را از مواد عالم ماده خلق میکند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً نمیدانم از معلّمی چه میتوان گفت وقتی همهی بشریت در قامت بلند خود، وامدارِ معلّمانِ حقیقی تاریخ خود میباشند. معلّمی بیش از آنکه تعلیمِ علم باشد، معنایِ عطوفت و محبت است که باید آن را پاسداشت تا محبت و عدالت به خانهها و به شهر برگردد وگرنه همه در ظلماتِ تسلط بر همدیگر، همدیگر را از پای در میآورند.
اگر معلّمی یعنی عطوفت و محبت و آزادی و عدالت، بمیرد همهچیز میمیرد. و اگر معلّمی گرفتار نیازهای روزمرهگی گردد، معلّمی خواهد مرد. معلّمی؛ نیازهای عنانگسیخته نیست. معلّمی قناعت است و سادگی، ولی وای اگر به چنین نیازی پشتِ پا زده شود.
با آن تپانچهای که آن معلّم بزرگ یعنی شهید مطهری، شهید شد، او شهید نشد، همهی ما یعنی همهی آنهایی که در عشقِ به انسانیت، شعلهور بودند شهید شدند. و این است که ما سالها است در خون خود میغلطیم.
وقتی تعصب جای آزادی نشست و فطرتها و عقلها کور شد، حتماً به اسم دین، دین کُشته میشود! و اینجاست که باید بیش از آنکه به ظاهر دین بپردازیم، باید دین را وسیلهی شکوفایی عقل و فطرت نماییم. در این حالت است که باید به شکوفایی وطن دلگرم بود. خوشا به حال مردی که شکوفایی وطنش، همهی شادی و دلگرمی اوست که معلّمی جز این نیست، حال! هرکس در هرجایی و به هرشکلی که در شکوفایی عقلها و فطرتها بکوشد؛ او معلّم است و او قدر و ارزش شریعت را که بهترین بستر برای چنین امری است، بهخوبی میداند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همان طور که هایدگر میگوید اگر تفکر، تفکر نسبت به وجود باشد عملاً ما را در مراقبه نسبت به وجود وارد میکند تا نیوشای سخن وجود باشیم 2- مسلّم اصالت وجود به معنایی که جناب ملاصدرا میگوید که رجوع به وجود است و نه مفهوم وجود، به نظر بنده مهمترین راه برای عبور از غرب سوبژکتیویتهزده است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در علم حضوری به خود، علم به علم خود نیز مطرح است و این به معنای آن نیست که یک منِ دیگری داشته باشیم که به منِ مادون علم دارد، بلکه همان منِ انسان است که به خود علم دارد. و در مورد سخنان جناب مولوی، ایشان در این اشعار اشاره به مرحلهی فنای سالک دارد و این غیر از نسبتی است که ما در راستای مخلوقبودن با خدا برقرار میکنیم، به این معنا که وجود ما از وجوددهندگی خداست 2- در مقام فنا آنچنان حضرت حق بر قلب سالک تجلی میکند که هستِ او در هستِ حق فانی میگردد و او به چشم حق میبیند و به چشمِ حق میشنود. یعنی حضرت حق چنین احساسی را به او ارزانی میدارد 3- عرفا در مورد عین ثابته نکات ظریفی دارند که موضوع انتخاب اولیه را در میان میکشد و اینکه حضور ما در هر جای و هر زمانی در راستای آن انتخاب است، هرچند که هرکس بر اساس آن انتخابگری میتواند در هر موقعی در انتخاب خود تجدید نظر کند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به اینکه از نظر شرعی این وامی که میفرمایید جایزه است، در صورتیکه نیاز داشته باشید وظیفهی شما است که از آن استفاده نمایید. بنده بحمداللّه تا کنون نیاز به وامگرفتن از بانکها را نداشتم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: اولاّ: سعی کنید خودتان با دست خودتان مسیر گرفتاریِ خودتان را فراهم نکنید و آن نگاهکردن به جنس مخالف است، حتی به صورت او نباید نگاه کرد چه رسد بخواهید به آن عکسهای مستهجن نگاه کنید و صورتهای قدرتمندی را به جان خود بیندازید که مجبور شوید با خودارضایی فشار آن صُوَر را بر خود کم کنید. ثانیاً: اگر جلو خود را گرفتید و به آن عکسها و فیلمها نگاه نکردید، بعد از مدتی آنچنان قدرتِ صورتهای ذهنی آنها در تحریک شما کم میشود که تصورش را هم نمیکردید که چنین عفتی در شما هست، در آن حد که گویا اصلاً زنی در عالم وجود ندارد که شما طالب ارتباط با او باشید. در این سن به این «عفت» فکر کنید که سخت به آن نیاز دارید. حتماً در جریان صحبتی که با علامه محمدتقی جعفری«رحمةاللّهعلیه» شده، هستید که از ایشان می پرسند چی شد كه به این كمالات رسیدید؟!
ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میكنن و اظهار می كنند كه هر چه دارند از كراماتی ست كه بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده: ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم که در جشن ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری میگرفتیم. یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا میخواندیم و یک شربتی میخوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب میدادیم. یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی، که نجف آبادی بود، معدن ذوق بود. او که میآمد مَنْ بِه اَلکفایه، قطعا بهوجود میآمد جلسه دست او قرار میگرفت.
آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد) که ما خرماپزان میگوییم. نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم میشد. آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشههایی بوجود آمده بود که عربهای بومی را اذیت میکرد ما ایرانیها هم اصلا خواب و استراحت نداشتیم. آنسال آنقدر گرما زیاد بود که اصلا قابل تحمل نبود. نکتهی سوم اینکه حجرهی من رو به شرق بود. تقریبا هم مخروبه بود. من فروردین را در آنجا بهطور طبیعی مطالعه میکردم و میخوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعا کشنده بود، وقتی میخواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور بر می دارم، در اقل وقت و سریع.
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع، در بغداد و بصره و نجف، گرما تلفات هم گرفته بود، ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که کتابی هم نوشته به نام «شناسنامهی خر» آمد. مدیر مدرسهمان، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود، به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمیگذره، حرفی داری بگو، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد. عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» زیباترین دختر روزگار. گفت : آقایان من دربارهی این عکس از شما سوالی میکنم؛ اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر به طور مشروع و قانونی ازدواج کنید - از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد - و هزار سال هم زندگی کنید. با کمال خوشرویی و بدون غصه، یا اینکه جمال علی (علیه السلام) را مستحباً زیارت و ملاقات کنید. کدام را انتخاب میکنید؟ سوال خیلی حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زیارت علی (علیه السلام) هم مستحبی.
گفت آقایان واقعیت را بگویید. جا نماز آب نکشید، عجله نکنید، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت: سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئیها؟
معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا «مدیر مدرسه» اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه میافتاد. نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (علیه السلام) معروف است که فرمودهاند: «یا حارث حمدانی من یمت یرنی» ای حارث حمدانی هر کس بمیرد مرا ملاقات می کند. پس ما إنشاالله در موقعش جمال علی (علیه السلام) را ملاقات میکنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعاً سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلی گفت: والله چه عرض کنم. (باز هم خندهی حضار) نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک لحظه دیدار علی (علیه السلام) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمیدهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت چنین حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجرهام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافهای که شیعه و سنی درباره امام علی (علیه السلام) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: این آقا خود علی (علیه السلام) است. من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده بود دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمیخواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون به هم میخوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل (مدیر) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت: آقا دیگر از این شوخیها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است. امید است که این نوع عفتها و تقواها به جامعهی ما برگردد تا جامعهی اسلامی رهِ صدساله را یکشبه طی کند. موفق باشید.
