سلام استاد گرامی: با توجه به نزدیک شدن به ایام انتخابات این پرسش مطرح میشه که ما الان چندین دوره است که در انتخابات مجلس شرکت میکنیم و هیچ تغییری در وضعیت مردم اتفاق نمیفتد و همچنین هیچ اقدام نتیجه بخشی مشاهده نمیشود و دقیقا در ایام انتخابات همان سناریوهای پیشین و شعارهای گذشته داده میشود. به چه دلیل باید در انتخابات بی ثمر شرکت کنیم؟ ممنونم از راهنمایی شما
باسمه تعالی: سلام علیکم: این موضوع، عرض عریضی دارد که ما چه نسبتی باید با انتخابات و بخصوص با انتخابات نمایندگان مجلس شورای اسلامی برقرار کنیم. بیشتر به حضوری که حضور در تاریخ جدید است در عین هویت قدسی؛ باید فکر کرد. رفقا در این رابطه نشستهای خوبی در راستای جایگاه مجلس شورای اسلامی داشتهاند که خوب است به نکات آن جلسات رجوع شود https://eitaa.com/soha_sima/3245. عرایضی نیر تحت عنوان «جایگاه انتخابات در نظام اسلامی و معنای بشر جدید»https://lobolmizan.ir/quest/36757 و https://eitaa.com/matalebevijeh/15889 شده است. امید است بتوانیم نسبت به معنای حضور در انتخابات با نظر به افقی بسی بالاتر از امور روزمرّه خود حاضر شویم. موفق باشید
سلام استاد: از اینکه مصدع اوقات شما بزرگوار می شوم عذر می خواهم مدتی است که می خواهم برایتان بنویسم ولی نه روی نوشتن داشتم و نه کلمه ای که بتوانم به زبان جاری کنم، ولی اکنون ناامید و دل شکسته تر از هر لحظه ای به شما پناه آوردم تا مرحمی برایم باشید. چند سالی است که چادری شده ام در شب قدر همه چیز را رها کردم و رو به سوی خدا آوردم از همه دست کشیدم و عادت ها را کنار گذاشتم تنها دختر چادری در خانواده بودم تمام حرف ها و خنده ها را به جان خریدم و محکم تر ایستادم چه لحظه های نابی با خدای خودم داشتم چنان عاشقی می کردم که هیچ چیز مانع رسیدن من نبود هر چه بود فقط برایم او بود. ولی عمر این لحظاتم کوتاه بود بعد از ازدواجم هجوم سنت ها و رسم ها عقایدی که باید حتما قبولشان می کردم تمام بال پروازم را از من گرفت. سال ها فقط در پی این بودم که از من راضی باشن و هر کاری برای خشنودی اطرافیان انجام دادم. در برابر حرف ها و تحقیرها سکوت کردم و گذشتم. بارها با مطالب کتاب جلو رفتم و خودم را سرپا نگه داشتم راه های پر پیچ و خمی را گذراندم ولی باز به بن بست خوردم و باز در پی اطرافیان دویدم. بدون اینکه بدانم چرا، چنان آبرویی از من برده شده که بعد از آن توانی برایم نمانده است. نه دل ماندن دارم و نه پای رفتن. ایستاده ام در میانه ای که زمان در حال گذر است و همه در تکاپو ولی توان حرکتم نیست، به اهل بیت و شهدا متوسل می شوم ولی چیزی دریافت نمیکنم. انگار این دل منجمد شده باشد. با خدای خودم راز و نیاز میکنم ولی ساعتی بعد همه چیز فراموش می شود. میدانم اشتباه رفتم نباید معشوق را میانه راه رها می کردم و در پی رضای بنده ها و... میرفتم همین ها وجدانم را به قدری به درد می آورد که فقط آه حسرت می کشم و پشیمانی و پشیمانی. تمامم شده یاس و ناامیدی. عباداتم رنگی ندارد و هیچ ارتباطی نمی توانم بگیرم. مانده ام سرگردان ساعاتی با ذکر آرامم و ساعاتی وجودم پر از خشم و نفرت و حسرت می شود. حس می کنم به بن بست رسیده ام. استاد شما بگویید این دل را چطور آرام کنم؟ دلم برای آن روزها تنگ است. با وجود این همه راه اشتباه و زخم های برجا مانده از دیگران چطور باید ادامه داد، ندید و رفت و دل کند؟ آیا آغوش خدا مثل سالهای قبل به رویم باز است؟ چرا هیچ نور و نشانه ای برایم نیست؟ تمام امیدم ماه رجب بود ولی ماه از نیمه گذشته و حال دل همچنان در گذشته دست و پا میزند. می ترسم رجب تمام شود و همچنان این بمانم. استاد میدانم حق شاگردی ادا نکرده ام ولی به حق صاحب این ماه، این بنده روسیاه خطاکار را راهنمایی کنید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اینکه میفرمایید بیشتر قصه حضوری است که باید با عبور در دل سنگلاخی پیش آید و آنچه حکایت میکنید قصه زمستانی است برای بهاری دیگر که بهاری است غیر از بهار گذشته، نوعی به خودآمدن است و تجربهای برای مقابله با طوفان. آنجا است که باید به حضوری نظر کرد که در اکنونِ خود بسی بیکرانه و جاودانه است، امری که در کتاب سوره مرسلات و شرح صوتی آن میتوان به سراغ آن رفتhttps://lobolmizan.ir/book/1095?mark=%D9%85%D8%B1%D8%B3%D9%84%D8%A7%D8%AA و https://lobolmizan.ir/book/1095?mark=%D9%85%D8%B1%D8%B3%D9%84%D8%A7%D8%AA. موفق باشید
السلام علیک یا زینب کبری «سلام الله علیها»
"من و جنونِ نام تو هر دم
کوچه پس کوچههای حیات
شده مُزَیَّن به یاد و حال تو
حیات تو شد، ملاک شب و روز ما"
آری تویی آنکه در طول عمرش شامِ بلاها را درک کرد و در شعلهی شعف عشق حق، شعلهای شد و نوای «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»ی شما جانها را شنواتر کرد و تو خرابه عالَم را با معرفی حسین «علیه السلام» آباد کردی...
نامت جاری شد در عالم، زین_ب «سلامالله علیها»، آری زینب تو علمدار راه مادری!
مادرت زهرای اطهر «سلام الله علیها» أُمِّ أَبیها شد و تاریخ خوابزده و ترکخورده را با گریههایش خیس کرد و آمادهی رویشی دوباره، قطرات اشک مادرت، در بستر تاریخ انسانیت، راه یافت و بوستانی شد برای احیای انسان...
اما أَب کیست؟ که مادرت اُمَّش شد، واقعاً زینب جان! آیا أُمِّ أَبیها بودن طریقی است و سیری دارد؟
أَب، بُن و ریشهی حیات تاریخ است، آری او رسول الله است، او که وجودش سرآغاز و بهانه خلقت است و گوییا أَب همان چشمه جوشان اسلام است که سَد غفلتها و سقیفه داشت او را محدود به منبع آبی راکد میکرد که دیگر جوشش و حیاتبخشی ندارد. اما دختری چون مادر تو، عَلَم مادری برای آن حقیقت زنده برداشت و نشان داد که
آی آدمها! چشمه جوشان حیات انسان عمیق است و شاهرگ حیاتش به نظرها و مددهای قدسی علی «علیه السلام» است، او خیبر شکنی ست که خود، حق و حق، خود علی است...
آری ربوبیت حق، رهبرانی چون جَدَّت و پدرت را در تاریخ به انسان هدیه کرد، ولی هر پدری، مادری خواهد داشت که چون مادرتان بسوزد از غم و بسوزاند ریشه تزویر و ریا و... را و بر باغبان، باغ انسانیت مادری کند، البته به خون دل و باران اشک و محبت و ایمان و ایثار...
حضرت زینب «سلام الله علیها» نور دو عین حضرت زهراست، او بعد مادرش هر آن أُمِّ أَبیها شده است،
در ایام ولایت حضرت علی مرتضی «علیه السلام» بر تاریخ، حضرت زینب «سلام الله علیها» برای پدرش، مادر شد و چه احوال که بر او نگذشت... تا رسید بر سحر فُزْتُ بِرَبِّ الکَعبه
بعد از آن، شیر زن قصهی انسانیت بر سبط اکبر، حسن مجتبی «علیه السلام»، مادر شد... خواهری که مادر شد و چه ها دید و شنید و تا آخر مادرانه پای ایشان ایستاد... تا لحظه تشت و جگر و...
اما، امان از ایامی که زینب کبری «سلام الله علیها»، او که دلداده و بیتاب حسین «علیه السلام» است و در سایه الطاف امام حسین «علیه السلام» آرام است!
آری حضرت زینب «سلام الله علیها» عهد کرده که بر سر میخانه حسین «علیه السلام» بایستد، وقتی که تزویر پرده برداشته و یزید، پدر تاریخ یعنی حضرت اباعبدالله الحسین «علیه السلام» را به مسلخ میکشد، زینب «سلام الله علیها» باز مثل همیشه مادرانه میایستد و آرمان پدر را احیا میکند، با فصاحت و بلاغت، طوفان به پا کرد و کاخ استکبار یزیدیان را ویران کرد.
آری زینب کبری «سلام الله علیها»، شیر میدان نبرد حق و باطل است و مصداق «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» شد، اما با چه خردی؟ با کمی دقت میتوان «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ» را در صلابت حیدری و مقاومت فاطمی اش دید...
اما ای من، ای تو، ای او...
اندکی!! اندکی صبر!
أَبِ تاریخ تو کیست؟ آیا به تأسی از شیر زن کربلا و مادرش، حاضری مادر بشوی بر پدر تاریخ؟ آری! من و تو، باید طلب و عزم و عهد مادری را کنیم و درد مادری را چشیم و مادر شویم بر پدر تاریخ مان، بر انقلاب حضرت روح الله. آری ای یار! مادری راه است، راهی از جنس بودن پر از شور و شوق و با عقل و خردی که ان شاء الله چون مادران تاریخ در تمام ابعاد وجودی مان از جمله کلام و زبان مان خود را نشان دهد و جانها را بیدار کند...
هرچه چشم گرداندم، پدری جز خمینی کبیر و خامنه ای عزیز نیافتم. آری و مادرانی دیدم که در عصر امام خمینی تا همین روز هر آن، با دل و جان آن چنان لب به سخن گشوده و آن چنان جوانان خویش را تقدیم کردند و آن چنان مست به دنبال فنا، خویش سراسیمه دویده که اینک هر کجا بویی از انسان هست غوغای مادری برای پدر تاریخ برپاست، کار به جایی رسیده که شیران بیشهی غزه، شیرزنان و شیربچهها و شیرمردانش... به تأسی از زینب کبری «سلامالله علیها» و لشکر کودکان و زنانش در خروش تاریخ طوفان الاقصی را به پا کردند.
آیا مادری، پدر حقیقی به عهده ی حضرت زهرا «سلام الله علیها» و حضرت زینب «سلام الله علیها» بود و تمام شد و باید در مقام خاص باشیم یا قصهی انتظار، همان قصهی أُمِّ أَبیهای تاریخ و تعالی بشر است و ادامه دارد تا انسان به حقیقت کامل شود؟ این نگاه و تعمیم دادن چقدر جا دارد؟
با تشکر
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی به خوبی فهمیدیم هرجا مردی میدرخشد، درخشش او با نظر به تعبیر رسای شما کوهی لطیف مانند شیر زن کربلا در صحنه بوده؛ حال مائیم و جهانی که باید بانوانمان با همان حضور و با بصیرت تمام، جایگاه خود را بیابند بدون آنکه نقش مردان را به عهده بگیرند که در آن صورت مانند تمدن غربی گرفتار جامعهای خواهیم شد «بیمادر»، با همه معنایی که بیمادری دارد. کجاست «مادری» در جهانی که نه معنای زندگی را میفهمند و نه معنای انسان و انسانیت را و نه معنای صبر و امیدواری را، بهخصوص در خرابههای غزه.
حضرت زینب کبری «سلاماللهعلیها» همانطور که فرمودید در هر صحنهای، از صحنه حضور تاریخیِ حضرت علی «علیهالسلام» بگیر تا صحنه تاریخیِ امام حسن «علیهالسلام» و امام حسین «علیهالسلام»؛ در همه صحنهها متوجه حضور تاریخی خود میشوند و این شد عامل آنکه توانستند آنچنان نقشآفرینی کنند، و از آن مهمتر به آن بصیرت خاص برسند. https://eitaa.com/matalebevijeh/15857
چه اندازه حضرت روح الله «رضواناللهتعالیعلیه» دقیق متوجه امر فوق شدند و لذا حضوری را برای زن ترسیم کردند که به گفته خودشان «ما مفتخريم كه بانوان ما و زنان پير و جوان و خرد و كلان، در صحنه هاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر، و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند».
حال این نوع زنبودن و این نوع مادری در این دیگر قدمهای این تاریخ، باز «زن» و باز «مادر» و حضوری بعد از حضور. موفق باشید
طنینانداز کن در آسمانِ دل، طنینت را به دیوان خمینی عرضه کن، دیوان دینت را میان چاه، تن یوسف به دنبال طناب توست، بیاندازش به چاهِ غافلان حبل المتینات را، مقام جمع توحیدی همان نور وجود توست، قرائت کن بدون وقفه قرآن مبینات را، نیستان را به یادآور، بخوان یک مثنوی طوری که نیها گوش بسپارند صوت دلنشینات را، مگر ساغر نمیگیری در این دلتنگی تاریخ، کمی گسترده کن گاهی زمانت را، زمینات را، علی ابن ابی طالب ورای کفر و ایمان است، به کافرها تعارف کن امیرالمؤمنینات را...
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! « به کافرها تعارف کن امیرالمؤمنینات را» زیرا او ماورای دیروز و امروز، جهانی را مقابل ما میگشاید که همه بودنهای ما را قوت و شور میبخشد. «به کافرها تعارف کن امیرالمؤمنینات را» زیرا او همان آیت الهی است که در جان ما و در افقِ زمانه در حال به ظهورآمدن است، به همان معنایی که در نسبت با نکته سؤال شماره 36819 عرایضی به میان آمد و در روز اول اعتکاف از «ما و مواجههای که میتوان در امروزمان با حضرت علی«علیهالسلام» داشته باشیم» سخنی به میان آمد https://eitaa.com/matalebevijeh/15818. موفق باشید
درباره ی بی دین گشتگان «ما دیگر بار دیندار گشته ایم» این بی دین گشتگان چنین به زبان میآیند. و اما برخی از آنان ترسوتر از آن اند که این را به زبان آورند اما من به ایشان میگویم عبادت ننگ است! نه برای همه بل برای من و تو و هر آن کس که در سر وجدانی بهر خویش دارد، عبادت برای تو ننگ است! تو این را خوب میدانی که شیطانِ ترسویی که در تو هست خوش دارد دست ها را به زانو زند و خود را یله کند، همین شیطان ترسو ترا بر آن داشت که بگویی «خدایی هست»!. بدین سان شما در شمار نور گریزان در آمدی اما من کسی را که در جای بی ماهی قلاب ماهیگیری کُنَد سطحی نیز نمی نامم!! اینان از ترس به لرز آمدن را از همدیگر می آموزنند ! اینان ثابت کردن را دشوار میدانند، آنچه برای ایشان مهم است این است که ایمان داشته باشند آری ایمان او را خشنود میکند! آری مردم پیر همه چنین اند، چنین چروکیده.... ما نیز همچنین! از کتابِ چنین_گفت_زرتشت ص۱۹۵ ترجمهٔ داریوشِ آشوری ... اینبار نیچــــه ارمغان خود را از موحدانه ترین نگاههای خود با ظریفانه ترین نوع گفتار و البته گزنده ترین بیدارباش عاشقانه بر انسانیت روا میدارد! آری ایمان او اثبات است نه رفتار برخواسته از ترس! کما اینکه گفت : قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﺑﮕﻮ : ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮﻳﻴﺪ ﺩﻟﻴﻞ ﻭ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ آری انسان امروز و دیروز در یک اشتباه اشتراک یافته، «ایمان بی عقل»...... درد عظیمیست جناب استاد طاهرزاده عزیز القای این درد را از شما هدیه گرفتیم! درمانش را از طبیب حقیقی برایمان مسئلت بفرما.
باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اندازه پسندیدنی است حضور در افقی که همه گمانهای دیروز ما را به امید فردایی که در پیش است؛ بر باد میدهد و میفرماید: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»(فصلت/53) یعنی در آنچه هستید شما را کافی نیست، به زودی انواری در جان خودتان و در افقی که در پیش است، به سراغتان میآید تا معلوم شود او حق است، همانی که میخواستید و نمیدانستید که چگونه بود. حال تا آنجایی جلو میروید که مییابید او کافی است از آن جهت که از هر چیزی و در آینه هر مخلوقی به ظهور میآید. و البته باز «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ» و همچنان برایشان نوری از انوار الهی در پیش است زیرا که این جاده همچنان قابل ادامه دادن است در عین حضور در آن جاده، و باز هم باید متوجه حضوری شد که در پیش است. این است آن دین و دینداری که گمشده و جناب زردتشت به گفته نیچه از کوهستان آمده است تا ما را در این ظلمات دوران جدید متوجه آن کند. عرایضی نسبت به آیه مذکور در بحث «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» https://eitaa.com/soha_sima/3445 شد. باشد که باز «سَنُرِيهِمْ»، زیرا «آنقدر هست که بانگ جرسی میآید». راستی! اگر جناب حافظ بانگ جرس را نشنیده بود، چگونه از آن خبر میداد و این یعنی در همان جایی که هستی، باز همچنان در شدّت بیشتری «بودن» و «هست» خود را تجربه میکنید. این است باز دینداری و باز دینداری. موفق باشید
کجاست روشنی؟ آنجا که سخت تاریک است / صراط نور خمینی چقدر باریک است / دوباره جوهر خودکار خوار خواهد شد / چه خندهدار که خودکار عاشقان بی(ک) است. / بترس! عقلِ سراسر خطرْ کمین کرده! / چه چیز بدتر از آنی که صبح نزدیک است؟ / نترس سینه سپر کن که حسنیین یکیست / همان که تیر خلاص است تیر شلیک است / اگر که اطّلع الشمس دل، چراغ خموش / به من بگو چه کسی گفته غزه باریکه است؟ / که عشق آمد و در گوش عقل زمزمه کرد / به من بگو چه کسی گفته غزه باریکه است؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! هرگز غزه باریکه نیست. غزه؛ شروعِ دوباره ما می باشد، در جهانی که با حضرت روح الل ه«رضواناللهتعالیعلیه» گشوده شد. هرگز غزه باریکه نیست، وگرنه نمیتوانستیم در غزه با تونلهایی روبهرو شویم که هر قطعهای از آن راهی است به سوی آزادی بشر امروز. اگر غزه باریکه بود، چگونه اینهمه در جانِ انسانها کران تا کران حاضر میشد؟! اینجا است که با شما همراه خواهم گشت که روشنی، آنجا است که سختْ تاریک است. آری! وای اگر صبحی شروع شود که در آن از ادامه راه غفلت گردد. مانند جریانهایی که در انقلاب اسلامی گمان می کنند به آنچه باید برسند، رسیدهاند!! در حالیکه روح اللهِ ما تازه بعد از قبول قطعنامه فرمودند: «خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا! کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش.» موفق باشید
سلام: بازم افتادم به دام خیش دام عقل. ای عشق از کجا رحمت خیش را از سر من بریدی که من درد آن را حس نکردم. نور یکی و خورشید یکی، پس چرا هر دم که به من نوری یا وزشی از صباح عاشقان رسید خواستم با آن کاری کنم. و نور در این عالم هرچه هست از آن نورالانوار تابیده است که ظاهرتر و پنهان تر از او نیست. و مگر جز پروانگان که پروای جز سوختن ندارند دیگران را نیز این شایستگی هست؟ که معرفت نور را به جان بیازمایند؟ و مگر برای آنان که لذت این سوختن را چشیده اند در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی چیزی هست؟ و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم هایی فربه و تن پرور برمی آید؟ من نمیدانم، قلبم چرکین شده. من شده خواه و ناخواه، دلمنشی و هوا و هوس. من گم شده ام. کجا؟ شاید در همان سیرک و نمایشگاهی که چه شب های بسیار کابوس آن را نمی دیدم. آه، بیا ره توشه برداریم / قدم در راه بگذاریم. به راستی که جز یاران امام حسین را راهی به سوی حقیقت نیست. ذره بینی در دست دارم که هردم با اشک و گریه حجم تیرگی اش کنار میرود. امیدوارم روزی در آن طرف عدسی خورشیدی از پشت ابرهای غبار آلوده به بیرون آید و چشمان دلم را بسوزاند. اکنون می پندارم که چقدرم، چیستم، کجا هستم، چرا هستم ولی واقعی نیست. آزار دلم در این حجاب اکبر، آخر / سرگرم شوم و خیشتن را بازم. باید پاسداری کنم حرم دل را، مدافع حرم قلب باشم. « جفا فولاد دلی که آه نرمش نکُند / یا نالۀ دلْ سوخته گرمش نکُند / طوقی ز جفا فکنده بر گردن خویش / آزارِ دلم دُچار شرمش نکُند» «راه دیوانگی فرزانه شو و ز فرّ خود غافِل شو / از علم و هُنر گریز کُن، جاهِل شو / طی کن رَه دیوانگی و بی خردی / یا دوست بخواه، یا بُرو عاقِل شو» « لٰافِ اَنَاالْحَق تا منصوری لاف انا الحق بزنی / نادیده جمال دوست غوغا فکنی / دک کن جبل خودی خود چون موسیٰ / تا جلوه کند جمال او بی ازلی» به راستی که حکایت من هم شده همین و بس. چی جوری دست از خودم بردارم وقتی دستم به اون نمیرسه. مثل یه خر خرفت باد کرده ام، حمل دین می کنم. اَلصّلا!
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی انسان متوجه باشد افقی در مقابلش گشوده شده است، تازه این اولِ ماجرا خواهد بود زیرا باید «رفتن» را تمرین کند. و در اینجا است که مییابد پاهایش چه اندازه سنگین است و این است آنجایی که لامحاله باید تصمیم بگیرد با عزمی بزرگ.
مثل آنکه هرکدام از ما برای خودمان باید مسئله باشیم که چه نوع بودنی را باید برای خودمان بودنِ حقیقی بدانیم و چه معنایی باید از خودمان داشته باشیم؟ در آن حالت یعنی وقتی به بودنِ خود نظر کردید آری! فقط به «بودنِ» خود نظر کردید. خدا می داند از بسیاری از دغدغهها و احساس محرومیتها آزاد میشوید و تعجب خواهید کرد چرا محرومیتهای دنیایی را محرومیت میدانستید. در دنیایی که با حضور در آن نحوهی «بودن»، با سعۀ رحمت الهی روبهرو میشوید.
شهداء در افسون گل سرخ شناور شدند، به جای آنکه کارشان شناختن گل سرخ شود. سمینار آفتابشناسی نگذاشتند، به سوی آفتاب رفتند. فرق است بین آفتابشناسی و به سوی آفتابرفتن. این نوع «بودن»، شناورشدن در افسونِ گل سرخ است تا به زیباییهایی که حضرت روح اللّه «رضوان الله تعالی علیه» در این عالم گشوده نظر کنیم و تماشاگرانه محو آن شویم.
سرم به دُنیی و عقبی فرود نمیآید تبارک اللّه از این فتنهها که در سرِ ما است
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رُخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
موفق باشید
سلام علیکم استاد طاهرزاده بزرگوار: ان شاء الله در پرتو عنایات حضرات معصومین خصوصاً در این ایام متعالی رجبیه باشید. استاد عزیز به تلقی حضرتعالی، سرّ اینکه برخی افراد و اشخاص حتی پاره ای از دلسوزان و دغدغه مندان به انقلاب، در نگرش و تحلیل کلان از وضعیت انقلاب اسلامی و کشور با نوع تحلیل و نگاه رهبر فرزانه انقلاب، تفاوت دارند و تمایز جدی احساس میشود؟ حقیقتاً با ملاحظه برخی تحلیلهای حتی برخی دوستان دلسوز و دغدغه مند، انسان احساس میکند و دریافت مینماید که انقلاب کلاً منحرف و از دست رفته است و کشور از صدر تا ذیل درگیر تعارض، انسداد، فساد و پوک شدگی است و جمیع مسئولان و متولیان، جاهل و بی انگیزه و خائن به آرمانها و عموم اجتماع نیز بحران زده و مبتلا به انواع نابسامانی ها و لطمات دهشتناک و رویگردان از دیانت و مکتب وحی هستند و بواقع مانند همان تعبیر نامه نهضت آزادی در سال ۱۳۶۹، کشور در لبه پرتگاه و انقلاب در حال پوسیدگی و مردم نیز در حال شکستن قفس جمهوری اسلامی هستند. اما ملاحظه میکنیم که در طرف مقابل، زعیم بزرگوارمان خاصه در این سالیان اخیر، چه میزان مؤمنانه و امیدوارانه و بشارت بخش سخن میگویند تا آنجا که به تلقی بنده، بعنوان نقطه عطفی در سخنان چند ساله اخیرشان، فرمودند که ما فصل مشبعی را پشت سر نهادیم و اینک نزدیک قله ایم و تا قله فاصله چندانی نیست. در این یکساله ای که بحمدالله بیشتر توفیق مطالعه مجموعه بیانات معظم له در طول این چند ساله را داشته ام، تفاوت عمیقی بین تحلیل و موضع گیری و حتی نوع آسیب شناسی ایشان از معضلات و امید و مژده سرشار در بیانات ایشان با نگرشهای حتی شاید خود بنده پیش میآید. سخنرانی ها و پیامهای آقا را که مشاهده و مطالعه میکنم، میبینم در عین اینکه ایشان نیز آسیب شناسی و تصریح به معضلات و فاصله تا تحقق نقاط مطلوب و آرمانها و برشمردن موانع دارند ولی آسیب شناسی ایشان و کسی مثل بنده کجا و انسان هرگز پس از پایان سخنان ایشان، احساس یأس و سردرگمی و پوچی و از دست رفتن همه داشته ها و آرمانها نمیکند بلکه والله امیدوارتر و پرانگیزه تر از قبل میشود و افتخار و عزت از مسیر انقلاب پیدا میکند و بوضوح مییابد که مؤلفه های مژده بخش، چه میزان وسیع و بیش از تلخیها و صعوبتها است. دیشب این کلیپ را شاید چند بار دیدم (https://eitaa.com/rasaee/12299) و هر دفعه که آنرا دیدم با خود گفتم "ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا". احساس کردم گویا ایشان جوانی ۸۴ ساله و بنده پیرمردی ۲۱ ساله هستم و این مرد گویا از فراز دکل دیدبانی، اراده و آینده ای بس شگفت را برای این ملت و نهضت میبیند و لذا حس میکنم بر همین اساس هم ایشان، بزرگترين رسالت خود را در حفظ اراده ها و جهت دهی امت بسوی ورود در آینده و تاریخی دیگر است. این سخن حضرتعالی که بارها میفرمودید تاریخ و افق دیگری در بستر انقلاب اسلامی است را بارها شنیده بودم اما این روزها در عمق روحیه و بیانات حضرت آقا بهتر و دقیق تر این حرف را مییابم. اما حقیقتاً هنوز برایم جای سؤال است که چرا بعضاً در این بحر تفکر، با دیده بان این حرکت عظیم، تفاوت داریم و گزاره نزدیک به قله ایم، برایمان گنگ است.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اینکه افراد مذهبی را متهم میکنند که نسبت به رخدادها، تفکر تاریخی ندارند؛ اتهامی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. و اینجا است که انقلاب اسلامی را به عنوان رویدادی تاریخی که ریشه در گذشتهای اصیل برای حضور در آیندهای بزرگ دارد، درک نمینماییم. و وقتی متوجه نباشیم انقلاب اسلامی آغاز توحیدی است اصیل در مواجهه با جهان جدید و بشر جدید؛ هرگز نمیتوانیم در افقی که رهبر معظم انقلاب با بصیرت خود متذکر آن میشوند، حاضر گردیم.
کافی است شکستهای همهجانبه جبهه استکبار را در نسبت با انقلاب اسلامی «فهم» کنیم تا معنای سخن مقام معظم رهبری را نسبت به امیدواریهای بزرگِ ایشان دریابیم. دشمنی که همه حیلههای شیطانیاش را به کار گرفته، ولی در نهایتِ یأس و ناامیدی است. حال مائیم و حاضرشدن در آغازی که همهچیز و بهخصوص انسان، در حالِ برگشت به حقیقیترین معنای خود است. و لازمه این نحوه حضور، همان درک تاریخی است از رخدادی به نام انقلاب اسلامی. و در این بصیرت است که نهتنها میتوان نگاه و سخنان رهبر معظم انقلاب را تصدیق کرد، حتی میتوان در افق نگاه او حاضر شد، حضوری که معنای بودنِ امروزین ما را به ما برمیگرداند تا از چنگال نیهیلیسم دوران آزاد شویم، إنشاءاللّه. موفق باشید
سلام استاد: درباره سوال ۳۶۷۸۰ مطلبی خدمتتان می نویسم، نمی دانم نویسنده آن سوال کیست فقط گمان من آن است که شاید خودش هم نمی داند که گاهی هرچند از قله ای سقوط می کند ولی در دریای حکمت می افتد و در تسبیحی شناور می شود و دوباره راه می افتد. شاید خودش حواسش نبود که چه گفت و نوشت؛ «پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر ، صبح تا شب دارم سعی میکنم این قفس سالم تر باشه. مگه من همون پرستویی نیستم که قصدم پرواز بود پس چرا از ویرانی لانه ام می هراسم.» شاید همین جمله ی کوتاه، اندازه ی ساعت ها خطابه و سخنرانی بتواند دلی یا دلهایی را آواره و آرام کند. کاش این جمله اش را به خطاطان می سپردند تا در دل چشم ها می نشست. هر که هست نمی دانم کیست و چیست؛ فقط امیدوارم قلم زمین نگذارد و باز بنویسد و باز هم بنویسد و این نقاشی هایی که با قلم می نویسد را با ظرافتی ادبی رنگین کند. و من الله التوفیق
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! چه اندازه زیباست سقوطی که ناگهان خود را در دریایی بیابیم که حاضرشدن در تسبیحی است شناور. اینجا است که می توان گفت: «من چه غم دارم که ویرانی بُوَد / زیر ویران، گنجِ سلطانی بُود». این یعنی انقلاب حضرت روح الله که خواست جهانی را ویران کند تا انسانها را از توهّم دوران رهایی بخشد. این یعنی غزه، یعنی سخن حضرت روح الله «رضواناللهتعالیعلیه» که فرمود: «مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدی در سراسر جهان بر چوبههایدار میروند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته میشوند؟ بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه اسلامی خود عمل کنیم. امروز بیشتر از هر زمانی کینه و دشمنی استکبار علیه اسلام ناب محمدی برملا شده است.» این یعنی مائیم و جهانی به وسعت حضور همه انسانها در انسانیت خود، و این همه آشنایی با همدیگر به همان معنایی که امروز داریم ماورای حجاب استکباری خود را بیش از پیش احساس میکنیم. موفق باشید
بسم رب النور و نور کدامین نور؟ قرار است به کجا بشتابد و قرار است کدام فانوس خاموش را از وجود خویش سیراب کند؟ استاد عزیز و گرامی سال پیش در گمان آن بودم که همه چیز را یافته ام. که دو کلمه از کتاب فصوص و یک جمله از ملاصدرا همه اش است و حالاست که باید راه زهد را در پیش گرفت و بعدش هم وصال به خدا! و حال که کمی از خودی که هیچگاه خود نبود بی خود شده ام دریافته ام که وامصیبتا! این دگر چیست؟ این جهان و این انسان چه بیچارگی است که دامنمان را گرفته؟ صبح که از خواب بلند میشوم بغض نفس گیری که امروز باید چه کرد راه قلبم را میبندد و شب به صبح نگاه میکنم که قرار است بیاید و منی که هیچ معنایی از خود نیافته ام که بخواهم در «شب» به مأمن «آخر» ببرم. از آنگاه که تنها کمی فقط کمی از این حقیقت بیچارگی ام را فهمیده ام دیوانه شده ام. نه آنکه سر از بیابان دربیاورم و بیخیال همه! نه! حال منم و یک شهر و خیابان های آن که هر روز طی میشود به خیال آنکه این بی قراری سخن بگوید. نه! من سکون نمیخواهم! و حال در پی یافتن این پاسخم که آیا همین آوارگی جواب معمای لاینحل منِ من است یا نه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: آوارگی اگر به معنای حضوری است بیکرانه؛ آری! «دوست دارد یار این آشفتگی» به معنای همان حیرتی که رسول خدا «صلواتاللهعلیهوآله» نیز در پی آن بودند و عرضه داشتند: «ربّ زدنی تحیراً». این نوع حضور یعنی در جهان بیکرانه خود که تا خدا به معنای بیکرانه وجود ادامه دارد یعنی امری که بشر آخرالزمان کمتر از این نوع حضور را نمیتواند بخواهد. این نوع حضور یعنی به وسعت امروز و فردای خود، خود را یافتن، هرچند حضوری است بسی اجمالی که قصه آن، قصه مردی است که راستترین سخن را با ما در میان گذارد آنگاه که فرمود: «چه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». https://lobolmizan.ir/leaflet/292 موفق باشید
سلام علیکم: در فرازی از الهی نامه طولانی امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده: «الهی أفحمتنی ذنوبی و قطعت مقالتی فلا حجت لی و لاعذر فانا المقر بجرمی المعترف بإسائتی الأسیر بذنبی المرتهن بعملی المتهور فی بحور خطیئتی المتحیر عن قصدی المنقطع بی: معبودا! گناهانم مرا خاموش ساخته، و سخن گفتنم را قطع کرده، و هیچ عذر و برهانی هم ندارم. بنابراین منم که به گناه خویش اقرار می کنم. و به بدی خود معترفم. و این منم که در بند عملم گرفتارم. و در رهن کردار و عملم هستم. از بی باکیِ خود، خویشتن را به دریاهای خطاکاری خود انداخته ام. و از مقصد اصلی سرگردان شده ام و راه چاره بر من قطع شده» استاد چرا مولای پارسایان و امام متقیان اینگونه با خدا سخن می گوید؟! خیلی حیرت آوره!
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنگرید که حتی مردی که همه حرکاتش از کودکی حکایت حقگراییِ اوست؛ وقتی از یک طرف به عظمت حضرت حق مینگرد و از طرف دیگر به ظرفیتهای نهفته خود، چه میگوید؟ تا ما باشیم و هزار راهی که باید به نور اولیای الهی در مقابل خود گشوده بیابیم. تازه در آن موقعیت است که مییابیم مولایمان از چه منظری این سخنان را به میان میآورند از بس متوجه ظرفیت بینهایتِ خود هستند. در این رابطه خوب است به موضوع «حسنات الابرار سیئات المقربین» نیز فکر شود. موفق باشید
سلام: نمی دونم چرا هر روزم احساس شکستی بزرگ میکنم. آمده ام درد دل و آه کنم. پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر، صبح تا شب دارم سعی میکنم این قفس سالم تر باشه. مگه من همون پرستویی نیستم که قصدم پرواز بود پس چرا از ویرانی لانه ام می هراسم. رویای من ققنوس بی بال در اوج آسمان بود و اکنون شده ام کفتری که پرهایم سنگینی میکند. هر روز داره این یه تیکه گوشت، قلب حکایتش میشه دلی که به یاد حسین به جوش نیاد که دل نیست سنگ خاراست. رَها باید شد! / از هستی خویشتن رها باید شُد / از دیو خودیِّ خود جُدا باید شُد / آن کس که به شیطان دَرون سرگرم است / کی راهیِ راه انبیا خواهد شُد / باید از غزه پرسید؟ غزه، کربلا چه شد. به عقب که برگردم میبینم چقدر عاشق بودم. و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد. راز خون در آنجاست که همه ی حیات به خون وابسته است. اگر خون؛ یعنی همه ی حیات و از ترک این وابستگی دشوار تر هیچ نسیت! پس بیشترین از آن کسی است که دست به دشوار ترین عمل بزند. راز خون در آنجاست که محبوب خود را به کسی می بخشد که این راز را در یابد. کربلا مستقر عشاق است. لَنْ تَرانی / تا جلوه او جبال را دَک نکند / تا صَعْق تو را ز خویش مُنْدَک نکند / پیوسته خطاب لَنْ تَرانی شنوی / فانی شو تا خود از تو مُنْفکّ نکند / من با شناختی که از خودم دارم شمر این زمانه حداقل برا خودم، خودم هست.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! این مائیم و هزاران دیوار و قفس و پیشنهاد جناب مولوی که فرمود:
اَلصّلا ! ای عاشقان روی دوست الصلا ای رهروان کوی دوست
الصلا ! ای بلبلان باغ عشق الصلا ای تشنگان داغ عشق
این قفس را بشکنید ای طوطیان بال بگشائید تا هندوستان
فاش گویم یار مشتاق شماست طاقت او بیگمان، طاق شماست
و این است معنای حضور در تاریخی که به افقهای بلند توحیدی مینگرد و در عین حال از قبض و بسطی که پیش میآید، ما را گریزی نیست. پس نه، باید در قبض مأیوس شد و نه، در بسطْ مغرور. زیرا که «ای برادر عقلْ یک دَم با خود آر / دَم به دَم در تو خَزان است و بهار». باید جلو رفت و باز به جلو، زیرا آنچه مقابل ما قرار دارد صراطی است که حضور در آن و ادامه آن، معنای «بودنِ» ما است. و عبور از شِمری که در درون ما نعره میکشد. موفق باشید
جمهوری اسلامی و طوفان نیست انگاری. سلام خدمت استاد طاهرزاده بزرگوار: (این نوشته صرفا درد و دلی است و شاید دلنوشته ای باشد.) با نگاه به پرسش و پاسخ «تقدس جمهوریت با نظر به تاریخ قدسی فردا»، نکته ای ذهن من را درگیر کرد. زمانی ما به دور دست اشاره می کنیم که عزم و همتی برای پیمودن مسیر نداریم. همان طور که می دانید در یونان که مسئله ی جمهوری مطرح شد نسبت میان انسان ها یک نسبت وجودی بود نه مانند امروز که جمهوری تبدیل انسان عددی برای درصدها در رای گیری است. همان زمانی که حضور تاریخی انسان یونانی را داریم زمان پریشان احوالی عالم یونانی نیز هست یا اگر به صدر اسلام نگاه کنیم این پریشانی را در حکومت امیرالمومنین هم می بینیم اما این تاریخ، تاریخ ظهور مالک اشترها و میثم تمارهاست و شاید عاشورا را بتوان در ادامه ی همین احوال دید. حضور انسان ها آن پریشان احوالی را هم دارد. آنچه که من دارم احساس می کنم بی معنی شدن حضورم در انتخابات است. من در حرم جمهوری اسلامی، احساس نمی کنم وارد حرم شدم نسبتم، نسبت زائر و حرم نیست. خود حرم دارد معنای حرم بودن را از دست می دهد. اتفاقی که امروز در حال وقوع است اینکه قرار است من به یک عدد برای آمار مشارکت بالای پنجاه درصد تبدیل بشوم تا عده ای بتوانند تصمیماتی را که من در آنها حاضر نیستم با سلطه گری بیشتر برای من بگیرند. اگر این نیست انگاری نیست، پس چیست؟ همین نظارت استصوابی، یک نظارت محتوازده است انسان ها را در چارچوب محتوایی می سنجند مثل یک کالا. به طور مثال ارشاد مدتی به فیلم هایی مثل آژانس شیشه ای یا آدم برفی مجوز نمی داد چون از نظر محتوایی با ارزشها نمی خواند درحالی که از نظر فرم، زبان انقلاب بود. زمانی که این نوع نظارت و نگاه محتوا زده حاکم شود بعد از مدتی فرمی شکل نمی گیرد. نظارت استصوابی امکان ظهور فرم سیاست در معنای عرفی آن را هم نمی دهد چه برسد به معنای اصیلش. این نوع نظارت زبان خادمین حرم شده است گفتگو و همدلی از میان رفته است. اگر در دفاع مقدس این زبان حاکم بود مخصوصا در اوایل جنگ این نگاه حاکم بود بدنه ی ارتش تقریبا منتفی بود سپاه و بسیجی هم نمی توانست باشد اصلا مردم نمی توانستند باشند. در فضای فعلی هر بار می خواهی در احوال خودت در این حرم حاضر باشی نمی گذارند. اگر این نیست انگاری نیست، پس چیست؟ زمانی که با رزمنده های دفاع مقدس هم صحبت می شوم حتی آنهایی که امروز دین هم ندارند بهترین دوران زندگی شان همان دوران جنگ بود همان زمانی که در مقابل خودشان هیچ سدی احساس نمی کردند در پدیده ای مثل جنگ که یکی از جلوه های نیست انگاری در عالم مدرن است. پدران ما احساس حضور داشتند در اوج نیست انگاری زندگی ساختند. اما من احساس می کنم پس از جنگ میان پریشان احوالی و حضور مردم با بقا و امنیت جمهوری اسلامی، بقا و امنیت انتخاب شد. تامین امنیت، سلطه بر مردم را می طلبد. نظارت و مدیریت می طلبد. به جای انسان خلاق و آزاد، کارمند نیاز دارد. جهاد سازندگی بی معنی می شود. حضور مردم در اقتصاد بی معنی می شود. نقش مردم در سیاست کمرنگ می شود. بقا و امنیت، مردم را به روزمره گی می اندازد و مجالی برای فکر و هنر نمی گذارد. حالا ممکن است عده ای خرده بگیرند که در سایه این امنیت است که مردم می توانند در اقتصاد حضور داشته باشند و کشور پیشرفت می کند اما مسئله اینجاست که امنیت در جهان توسعه یافته با حضور مردم محقق شده است. غرض این نیست کشور را در دوگانه های مصنوعی مانند یا آزادی یا امنیت بیندازیم اما مسئله اینجاست که به امنیتی دیدن مسائل و امنیتی کردن فضا عادت کرده ایم و از آنجایی که نه فرهنگ سامان پذیر و تقدیرگرایانه ی ملت شرق آسیا را داریم و نه تجدد در اینجا بنیانی دارد. این میل به سلطه و یک دست شدن حاکمیت برای حفظ امنیت باعث امنیت و حل مشکل نمی شود. چون یک دست شدن در جایی معنی دارد که فکری باشد و تفکر ریشه داشته باشد وگرنه محصول اینگونه سیاست ورزی این می شود که نیروهای انقلابی دیروز، غرب گرایان و وسط بازان امروز می شوند و هر چند سال یکبار چنین اتفاقی می افتد. جایی که تفکر نباشد خیلی زود تفرق حاکم می شود و کشور در یک چرخه ی معیوب گرفتار می شود و در نهایت رای دادن و رای ندادن هیچ کدام با دیگری فرقی نمی کند. این خود بیانی از نیست انگاری در جهان توسعه نیافته نیست؟ آیا بدون بازخوانی اینجا و اکنون رسیدن به تاریخ قدسی فردا امکان پذیر است؟ آیا با ندیدن وگزارش نکردن وضعیت امروز می توان از تنگناها عبور کرد؟ برای امثال من که نه جایی میان نیروهای انقلابی و حزب اللهی دارم نه در میان جریان ضد نظام و اصلاح طلب و ... از همه جا و همه کس رانده و تنها مانده ام تنها تعلق خاطری نسبت به امام و رهبری و انقلاب و شهدا دارم. آنچه از این منظر می بینم این است که اگر محتوا و اسم ها را امروز از جمهوری اسلامی بگیریم آنچه می ماند با احوال حکومت های سکولار چقدر فرق می کند؟ شهدا در تنگناها افقی برای فردا در مقابل ما گشوده اند اما زمانی که تفکر نباشد حتی شهدا هم مانند سایر امور جهان توسعه نیافته، مصرف می شوند و ما خود حجاب خود می شویم و در برزخ وحشت روز مرگی هامان گرفتار می شویم. خدا به حقیر سراپا تقصیر، چشمی بدهد متصل به سرچشمه تفکر و پایی منفصل از بند تعلق، تا در راه شهدا باشم. از وقت گذاری شما سپاس گزارم
باسمه تعالی: سلام علیکم: کاملاً در همه ابعاد با جنابعالی نسبت به آنچه در میدان حاضر است، همراه میباشم و شاید به جهت مسئولیتهای اجرایی که داشتهام و به جهت ظلمهای ناگفتنی که بر بنده رفته است؛ چیزهایی بدانم که انسان را نسبت به همه چیز نهتنها بدبین، بلکه کافر بگرداند. بحث بر سر آن است که در این موقعیت، آیا باید به حضوری و به تاریخی در دل تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده است فکر کرد؟ و یا نه؟ حال در نظر بگیریداین شمائید که همچون علی «علیهالسلام» با امری روبرو شدهاید که با تیزبینیِ آن حضرت، همه آنچه با اسلام پیش آمد را رفته یافتند و در بین دو گذرگاه باید یکی را انتخاب میکردند، یا در جبهه اصحاب رده قرار میگرفتند و انکار هرگونه تاریخی میشدند که با انقلاب اسلامی پیش آمده است؛ و یا همچون که مولایمان انتخاب کردند در دل همان طوفان، راهی را مدّ نظر قرار دادند که بسی عجیب بود از آن جهت که همه میدانستند راهِ آن حضرت راهِ سقیفه نیست ولی در آن حضور تاریخی حتی در دل جریان سقیفه میتوان به آینده دیگری فکر کرد. و این دقیقاً نگاهی است که بنده در رهبر معظم انقلاب سراغ دارم و تأکید ایشان بر حضور در انتخابات و رأی دادن را از جنس حضور در ذات انقلاب میدانم. به همان معنایی که به سؤالکننده محترم در جواب سؤال شماره 36763 عرض شد که اتفاقاً حضور در رأی دادن نوعی از حضور در اگزیستانسِ تاریخی است و در این رابطه نگاه سؤال کننده محترمی که سؤال شماره 36757 تحت عنوان «جایگاه انتخابات در نظام اسلامی و معنای بشر جدید» فرموده است را بسیار مهم میدانم. موفق باشید
شمع، تاب عریانشدن ندارد. تاریکی فراگیر است و گستریده. از هر سو میآید؛ نه از پیش، نه از پشت، که از درون. شمعِ عریان را با یک نسیم خاموش میکند. شمع، دیگر نمیخندد. دیگر اشک نمیریزد. شمع، آنگاه که پوشیده است روشن میماند. چراغدان نور میدهد یا شمع؟ عجب افسانهایست. کمشکاة فیها مصباح، المصباح فی زجاجة، الزجاجة کأنها کوکب دری. شمع را در چراغدان سینه میگذارم و پنهانش میکنم. آهسته سخن میگویم، مبادا خاموشش کنم. میخواهم دورش طواف کنم. میخواهم از پردهدَران جدا شوم. پردهدَرها دیوارهای خانهٔ خدا را هم خراب میکنند تا حقیقت را بیابند. شمع میمیرد. آنها چیزی نمییابند. چراغدان میدرخشد. چراغدان تماشایی است. میخواهم طواف کنم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است و اینجا است که اگر حضرت حق فرمود: «وَلِلّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا»؛ و امام صادق «علیهالسلام» نسبت به این آیه فرمودند: «نَحْنُ وَاللَّهِ اسْماءُ الْحُسني» و در همين رابطه حضرت باقر «علیهالسلام» فرمودند: «نَحْنُ واللهِ وَجْهُه» به خدا قسم مائيم وجه خداوند. این یعنی در جمال اولیای الهی که آینه و مشکاتِ حقیقتاند میتوان با نور حقیقت از آن طریق مأنوس شد. مهم آن است که به گفته جناب مولوی: «دیدهای خواهم که باشد شهشناس / تا شناسد شاه را در هر لباس». موفق باشید
سلام علیکم:
تقدس جمهوریت با نظر به تاریخ قدسی فردا
آری! شاید و چه بسا حقیقتا اگر انسان با نظر به افق برین و گشوده ای از آنچه که می تواند باشد و حاضر شود در نظر به جمهوریت ذیل انقلاب اسلامی در تجسم انسانی همچون حاج قاسم ها و یا همچون شهدا به آینده و فردای این تاریخ نگاه کند دیگر حضورش در صحنه ی انتخابات را ادامه ی دیروز تحجر و فساد و رانت امروز نمی فهمد بلکه به طلب فردایی برای حضور هر چه بیشتر از جنس حاج قاسم ها دنبال می کند و این یعنی همان (جمهوریت) آری، ما در صحنه ی حضور مردمی در انتخابات چه بسا دست به انتخابی بزنیم که در افق تاریخ فردای ما نباشد اما جنس حضور ما فردایی است گرچه انتخابمان اینگونه نشود. امید و امیدواری به فردای تاریخ درست در این نقطه است که شکل می گیرد و یأس و بازگشت از مسیر هم در این نقطه مفهوم می شود. [درست همان جایی که می توانیم باشیم اما بدون نظر به فردا و نظرگاه حضور و طلبی که می شود به آن چشم دوخت و انتظار کشید اما پا پس می کشیم]. باید یکی از محورهای جبهه ی تبیین در انتخابات پیش رو، نظرگاه فردایی باشد که جنس حاج قاسم است و نظرش به جمهور در دفاع از حرم است (حرم جمهوری اسلامی) اگر ستون این خیمه بلرزد خیمه ی حرم آل الله خواهد لرزید. شاید به یک وجه با آنانی که از انتخابات دلسرد شدند وجه اشتراکی بتوان یافت اما وجه افتراق است که درست نقطه ی مقابل آن که جمهوریت را تقویت می کند. وجه اشتراک همان ادامه ی دیروزی است که با رانت و فساد و تبعیض و بی عدالتی و....سایه بر امید حضور انداخته است تا انسان پا پس بکشد و یأس در عالم اراده ی انسانی اش رخنه کند و او را از برهه ای حساس در تاریخی بس بزرگ و تقابلی به شدت معنا دار و معنا بخش محروم کند و این همان جنود ابلیس است که آدمی را ابتدا بی اراده می کند و آنگاه بر حیات سرگردانی اش افسار می زند و صحنه ی زندگی اش را میدان تفرج توهمات و خیالات می کند و سپس در یک تاریکی سرگردان و بی معنایی او را بی حاصل دچار دوران زندگی از امروز به فردا و از فردا به فردایی دیگر تا فرا رسیدن مرگ اگر قبلش منجر به خودکشی نشود می کشاند. اما وجه افتراق در همان طلب فردایی است که ظهور انسانهایی میتواند باشد از جنس حاج قاسم ها که نه حضوری ملی داشته باشند بلکه مکتبی باشند فرا روی انسان های معنویت خواه و آزادی طلب و آزاده که در پی فردایی در قامت انسانیاند، نه ادامهی دیروز و نه رانت و فساد و اختلاس. کافی است در این افتراق و اشتراک بیندیشیم، فکر کنیم و به گفتگو بنشینیم تا انسانها حضور جمهوریت را همان ادامهی حضور حاج قاسمی ببینند و تصدیق کنند که اگر نبود آن حضور، جریان استکبار و صهیونیزم انسان را در سحر توهّمات و تخیلات و تمایلات نفسانیشان به اسارت میگرفتند و از انسان بردهای میساختند در تسخیر تمایلات عالم خود. آنچنان که در پروتکل های اندیشه ورزی شان نظر به چنین انسانی در آخرالزمان برای خود ترسیم کردند. جمهوریت همان دیروز نیست تا پا پس بکشیم، بلکه ادامهی فردایی است که با امروز تاریخ انقلاب اسلامی گره خورده است و درست همین جاست که باید حاضر شد، حضور از جنس فردایی برای عبور از دیروز با نظر به شهدا، اما نه با تکیه بر احساسات بدون تفکر تاریخی. و این صورت تفکر تاریخی بر عهدهی جبهه نخبگان انقلابی است تا افق حیات بخش فردا را و عبور از صورت گذشته را در تعین حاج قاسم ها به جمهوریت نشان دهند تا این طلب در جانشان زنده شود و در تاریخ حضور فردای خود شرکت کنند آنچنان که زیر تابوت حاج قاسم حاضر شدند.آری تابوت حاج قاسم طلب گمشده ی فردایی و پس فردایی انسان بود فلذا به صحنه آمد و در پی گمشدهی خود میگشت. به نظر میرسد اگر همین انسان را در فردایی از این جنس که همان طلب گمشده و حضور فراگشودهی خودش باشد حاضر کنیم و یا بتواند حضورش را در آن فردا بیابد، جمهوریت شکل خواهد گرفت و مشارکت ذیل یک تاریخ قدسی از همان صورتی که در تشییع پیکر حاج قاسم بود بار دیگر صورت خواهد گرفت. آری! باید به این نحوه از مشارکت فکر کرد و در وجه و صورت های مختلف آن برای معنابخشیاش و صورتگریاش به انسان تفکر کرد بدون آنکه بخواهیم گرفتار جدال و مراء با او شویم بلکه او خودش را متعلق به فردای انتخابات بیابد و حضورش را حضور خود معنا کند آنچنان که در تشییع شهدا رخ میدهد که حضورش را حضور تشییع خود می یابد اگر چه زباناش را ندارد تا این را بازگو کند اما معنایش را در خود به همراه دارد. سخن در مشارکت، سخن در نحوهی حضور انسان است که طلبی بس متعالیتر و معنابخشتر از دیروز را دارد که یأس از دیروز او را از ادامهی فردا باز نگه داشته است و اگر مطلوب و معنایی فراتر از امروز و دیروز را در فردایی که حقیقتاً در دل انقلاب اسلامی وجود دارد را در او زنده کنیم؛ امید را برای جمهوریت زنده کردهایم. بلی، سخن در نحوهی چگونگیها باقی است و کلام با اجمال همراه است و برای تفصیل باید به «گفت» نشست و زبان را به صحنه آورد تا هم گوشها بشنوند و هم زبانها سخن بگویند تا قلب تصدیق کند.
باسمه تعالی: سلام علیکم: در اینکه بشر جدید بنا دارد در انتخاب خود، خود را حاضر کند؛ بحثی نیست. و در اینکه در این انتخاب به دنبال حضوری بس متعالی است، باید با او به گفتگو نشست تا معلوم شود اگر آن انتخاب با نظر به افق توحیدی و بستر متعالی انجام نگیرد؛ انتخاباتی انجام نگرفته است، بلکه با بازی رسانهها، هوسهای سرگردان به میان آمده است و تقابل اساسیِ بین حضور مردمی در جمهوری اسلامی با جمهوریتهای سکولار دقیقاً در همین نکته است.
نظام مقدس جمهوری اسلامی میدانی را برای انسان فراهم میکند تا هرکس خود را در نزد خود در میدان انتخابی که انجام میدهد احساس کند و شورِ بودن خود را تجربه نماید. زیرا نه انسان میتواند بدون انتخابهایش و با تحمیل دیکتاتوران در این زمانه زندگی کند و نه میتواند در انتخابهای خود در افق تاریک سکولاریته، نیستانگاریِ خود را عمق ببخشد. و اینجا است که معنای انتخابات در نظام مقدس جمهوری اسلامی معلوم میشود با همان نگاه دقیقی که جنابعالی بر آن تأکید دارید. یعنی انتخاب برای حضور فردایی که در پیش است و در دل همین نظام میتوان با همه تنگناهای تاریخی که داریم به آن فردا نظر کرد. در این مورد بسیار میتوان سخن گفت تا معنای سخن آن پیر فرزانه را «فهم» کرد که فرمود: «فقط «جمهوری اسلامی»، نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم.» زیرا با این جمله بدون آنکه از حضور تاریخ جدید خارج شویم، از پوچی آراء سرگردان در جهان مدرن مبرّا خواهیم شد. چه اندازه در غفلتاند آنانی که جایگاه انتخابات را در نظام جمهوری اسلامی به اموری متصل میکنند که اتفاقاً با ادامه انتخاباتی که بر آن تأکید شده است؛ میتوان از آن امور و از آن تنگناها عبور کرد. موفق باشید.
سلام علیک و نفحاته و ریحانه. بسم الله الرحمن الرحیم:
رجب و گذر از تحیر دیروز و امروز تاریخ بشر
رجبیون، همان سالکانِ طریقتی میباشند که از دام میان تحجر و جمودِ بر ظاهر دین از یک طرف، و از غرق شدن در مناسبات تجدد و توهّمِ عالم مدرن، از طرف دیگر، راه دیگری را برگزیدند که نه آن است و نه این، بلکه رسیدگی و آزادی از اسارتِ دوگانهای است که مشهور گرفتار آنند. خلقی جمود بر ظاهر عالم دینداری میکنند و تحجر بر مناسک صرف، و جمعی در تدارک و تمتع از هر چه بیشتر اهوای نفسانیاند. و در این میان این رجبیوناند که نه در ظاهری بریده از آسمانِ معنا توقف دارند، و نه سودا زدهی آرمانشهرِ گسیخته از غیب مدرنیته. رنجی که بشر امروز میبرد بیهویتی است. فرقی هم نمیکند امروز، تحجر و تجدد هر دو در نتیجه با هم شریکند و هر دو به یک مسیر منتهی میشوند و آن بیهویتی است و پریشانی. راهِ برونرفت از میانه این و آن «رجب» است. راهی است که انسان را در باطنیترین ابعاد خودش با جهانی بس دلنشینتر از دیروز و امروزش در معنایی اصیل از خودِ بریناش و در ساحتی از تعلق به بیکرانگیاش و لذتجویی و بینهایت طلبیاش و ابعاد نامحدود ساحات انسانیاش، روبرو خواهد کرد. حقیقت آن است که آدمی امروز، نه متعلّق به دیروز است تا با ظاهری از آداب بتواند اعمال خود را ادامه دهد، و نه متعلّق به امروز تا آنکه بتواند با مظاهر مناسبات و آزادی مدرنیسم آنچه را میخواهد بهدست آورد و آرام بگیرد. و ریشهی حیرانی و سردرگمیاش در این جاست؛ در دوگانگیِ بین دیروز و امروز و راهِ ناپیدای فردایی که نمیداند چه میشود! «رجب»، بازجستِ حقیقت است که نه دیروزِ انسان است و نه امروزِ پوچ او، بلکه گذر از پوستهی دیروز است و عبور از پوستین امروز، برای جاودانگی و احساس اصیلترین بودنها و حضوری تمامنشدنی که زمان را از آنِ خود کند، نه آنکه اسیر زمان و زمانه باشد.
برای تلطیف زبان شاید مثال به انسان در افق برتر که انسان فردا به آن نظر دارد، همین ساحت شهدا خوب باشد که حاضرترین حضور را در اکنون بی کرانهی خود یافتند و در عین بودن، خود را در ورای زمان و مکان در تاریخ حاضر مییابند و هر روز متعالیتر در زندگی ادامه پیدا میکنند بیآنکه تمام بشوند، یا از چشم بیفتند یا بخواهند در مشهورات و معروفیت و مناسبات تکنیک و مدرنیزم معنا شوند. به هر حال راهی، فراگشوده پیش روی انسانی است که در فروبستگی وجه و صورتی از تاریخ به میان آمده است و ظرفیت آن را دارد تا عالیترین نحوه ی حضور را پیش روی او بگشاید که همان رجب است و انسان با انتظار است که به فرج دست مییابد و از صورتی از تاریخ با صورتی دیگر روبرو می شود و از وجهی به وجه دیگر آن منتقل می شود. و ما بایست به انتظاری که با حضور در تاریخی که با رجب می توانیم حاضر شویم امیدوار باشیم و فرجی که در پس تحیّر تاریخی انسان است از انتظار حاصل می شود و راز این حلاوت شیرینی فرج و گشودگی است که آدمی را به فردایی بس فراتر از دیروز و امروز امیدوار می کند. «رجب»، حقیقتی است در تاریخ انسان، که بایست با آن روبرو شد به معنای زندگی در آن و حضور در معنایی که رجب پیش روی انسان می گشاید و گرنه می شود همان ادامه ی دیروزی که اصرار بر مناسک و اعمال دارد بدون نظر به ابعاد متعالی و معنایی و تاریخیِ رجب که رنجی است که آدمی تحمل کند آنچنان که مرتاضان تحمل می کنند اما با این تفاوت که این رنج را شریعت نیز پذیرفته است. رجب، قصه ی حضور نهایی ترین انسان در متعالی ترین ابعاد خودش می باشد. این سخن ادعا نیست! این را میشود در ادعیه ی ماه رجب دنبال کرد و گرنه خواندن دعا صرفا همان بازی زبانی است که انسان را از طلب آنچه که میتواند بشود و باشد غافل میکند. حضرت استاد ببخشید به خاطر اطالهی کلام و لطف جنابعالی برای مطالعهی وجیزهی این حقیر.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر یکی از خصوصیات اهل ایمان «زمانشناسی» است و شناخت نفحاتی که در ایام دهر و مراحلی از روزگار سراغ انسان میآید؛ حقیقتاً ماه مبارک رجب، دریچه طلوع نفحاتی است که انسان را با لطیفترین ابعاد خودش و عالَم و آدم آشنا میکند و این مشروط بر آن است که متوجه باشیم «خبری در راه است»، و انسان با اذکار ماه رجب جان خود را متوجه آن خبر مینماید آنگاه که خود را در صراطی یافت که همچنان باید برود و چگونه از دیروز خود عبور کند به سوی حضوری که در دل همین صراط و رفتن نهفته است.
دیشب در مقدمه عرایض خود اینطور عرض شد که «ماه رجب» حضور در عالَمی را با انجام دستوراتی که فرمودهاند، میگشاید که در إزای آن ما با اصیلترین هویت ابدی خود روبهرو میشویم، به همان معنایی که حضرت صادق «علیهالسلام» فرمودند: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ فِي بُطْنَانِ الْعَرْشِ أَيْنَ الرَّجَبِيُّونَ فَيَقُومُ أُنَاسٌ يُضِيءُ وُجُوهُهُمْ لِأَهْلِ الْجَمْعِ .... مَعَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أَلْفُ مَلَكٍ عَنْ يَمِينِهِ وَ أَلْفُ مَلَكٍ عَنْ يَسَارِهِ يَقُولُونَ لَهُ هَنِيئاً لَكَ كَرَامَةُ اللَّهِ يَا عَبْدَ اللَّهِ فَيَأْتِي النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ عِبَادِي وَ إِمَائِي وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوَاكُمْ.... هَذَا لِمَنْ صَامَ شَيْئاً مِنْ رَجَبٍ وَ لَوْ يَوْماً وَاحِداً فِي أَوَّلِهِ أَوْ فِي وَسَطِهِ أَوْ فِي آخِرِه» چون قیامت برپا شود، منادی در باطن عرش ندا میدهد کیانند و کجایند «رجبیّون». پس مردمانی که چهرهشان بسی درخشان است بلند میشوند در حالیکه در هر طرفی از آنها هزار فرشته قرار دارد و به آنها گفته میشود بزرگداشت شما توسط خداوند گوارایتان باد. و آنگاه ندایی از طرف خداوند به آنها میرسد که ای بندگان من به عزت و جلالم قسم جایگاه شما را بسی بزرگ میدارم. و سپس حضرت فرمودند اگر کسی چیزی از آن ماه را روزه بدارد هرچند یک روز از اول یا وسط و یا آخر آن باشد، شایسته آن مقام خواهد شد. موفق باشید
سلام خدمت استاد گرامی: بنده نَمی از مباحث جنابعالی را در ذهن دارم. نمی دانم چرا ولی با ورود به دانشگاه غرق در سیاهی شدم! نماز و دعای من سر جایش باقیست ولی سایه کثیفی که از وصف آن عاجزم روی من افتاده است. البته که ارتباطی به دانشگاه ندارد. من با جهانی تنگ مواجهم که به شدت فشرده ام کرده. نخوابیدن تا ساعت ۳ نیمه شب و مطالعه نداشتن و لذتهای مجازی، سیاهی عجیبی داشته اند که حالا بعد از چندین ماه که غرق در آنها بودم دارند ضرر خود را می رسانند. من نمیدانم بنده اصلا آدم بی ایمانی نیستم ولی ظاهرا در جایی بذرش در دلم کاشته شده. شیطان و یاران او در اتاقم جولان می دهند. اصلا وضع عجیبی برایم پیش آمده که توصیفش را نمی توانم بکنم. من عاشق خدا بودم و میدانم که او هم با من بود. یکدفعه همه چیز زیر و رو شد. به شدت فاصله گرفتیم. من و من که فاصله نداشتیم! من الان باید زجه بی خدایی بزنم؟ منی که همین الان هم نمیخواهم حتی یک نماز قضا داشته باشم؟ منی که قرآن خوان هستم؟ پس چه اتفاقی افتاده؟ کجای کار لنگ میزند؟ آخر خدایی که داشتم قوی نبود یعنی اصلا بازدارندگی ایجاد نمیکرد. انداختمش دور و لعنت به او فرستادم. در جهان کفر به دنبال خدای قوی تر بودم که مرا در کفر ثابت کردند! من اینجا را نمی پسندم. من این جهانی که دارم، این حالی که دارم را نمیخواهم. طلبم بزرگ بود حالا عذابم می دهند؟ طمع کردم؟ نشاط کار کردن از بنده گرفته شده! ظاهرا حتی کارم را هم نمیخواهند. می دانید: قصه من شده قصه شخصی که برای شکار عقاب کبوترش را پر داد، حالا نه کبوترش را دارد نه عقاب را. الان آن خدای قبلی مرا کافی نیست، خدایِ جدیدی هم پیش نیامده. در کفر، معلقم. فقط میدانم او هست. من الان چه کنم که از این اضطراب رها شم؟ میدانم که ذات بشر جدید همین است. خودم را گم کرده ام. به دنبال خودمم ولی تا الان به این شدت مرا در خودش غرق نکرده بود که الان قدرت زندگی عادی را از من گرفته و درد های عجیبی به همراهش داشته است. بشر مدرنی که من باشم گرفتار کفری شده که کورسوی امیدش پیدا نیست! خداوندا! مرا نجات بده، ای نور دهنده عالم! مرا خلاص کن از بندی که مرا به خاک چسبانده و قدرت رسیدن به تو را از من گرفته. خلقم کردی تا به تو باز آیم. پس بگیر دستانم را ای کورسوی امید بیچارگان.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! عرض نشد هان! ای دیندارانِ دیروزین، برهوتی در پیش است؟!! آیا نباید تقدیر زمانهای که جهان مدرن با خود آورده و ما را از آن گریزی نیست، یعنی نیستانگاری را بشناسیم و نسبت به آن تأمّل کنیم؟! اگر ذیل حضرت روح الله «رضواناللهتعالیعلیه» و شخصیت عرفانی، حِکمی و عبادی و سیاسیِ او حاضر نشویم، حال مائیم و همه آن بحرانهایی که فرمودید. خدا را شاکر باشید که متوجه شدهاید میتوان از این ظلمات گذشت و این در صورتی است که به «جهان بین دو جهان» فکر کنیم و از این جهت فرار از دانشگاه، راهِ حلّ نیست. باید با هویتی دیگر وارد این جهان شد، جهانی که خدای حضرت امام و رهبر معظم انقلاب متوجه حضور امروز و فردایِ آن هستند. در این فضا است که به ما میگویند: « هیچگاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می کند. حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاههای دشوار باغ های بهشتی قرار دارد.» موفق باشید
سلام: یه وضعیتی برام پیش اومده که اصلا نمیشه هیچ کار کرد. یه وضعیت بدی که درس خوندن هم شده برام مساله. نمیتونم مگه من نمی دونم که امتحاناتم کی هست. مگه من نیمده بودم اون طوری که برنامه ریخته بودم. و واقعا نمیشه ها. چرا من این قده گند میزنم. این چه افتضاحیه. امروز مثل روز های جمعه وقت بسیار خوبی هستش برای این که به کارام برسم. انگار خودم رو مسخره کردم این قدر تعادل ندارم و خرفت هستم که بدون اراده دست به هرچی کثافت کاری هست میزنم. ولی من بازم نمی تونم. حتی بعد الان هم قرار هست که برم بشینم سر کارا قبلیم . چیکار کنم همیشه مسله من همین بوده. چرا نمیتونم کاری بکنم انگار که پا هام توی گل گیر کرده در حالی که قله ای پیش رومه که من فقط باید برم ولی من همیشه پای خودم رو میبینم مسئله من هم نیست، همه همین طور هستن. حضرت آقا ۴۰ ساله که هی وایساده داره هی اون قله رو نشون میده خدا ان شاالله که سلامتی شون بده. آسون بودن کار اجی مجی لا ترجی نیست باید خدا بخاد. به گفته ی شهید حججی ما پامیشیم میرم کربلا یا مزار حاج قاسم از خونه دوریم ولی به خدا نزدیک تریم. اما اگه بتونیم توی خونه خدا رو هم داشته باشیم بیشترین جهاد رو کردیم. چجوری؟ همون اول هم گفتم. دوباره گند میزنم به درسام آخرش هم نمی دونم. بقیه هم میگن نَشستی بخونی هرچی میگم بابا بخدا نشد هرچی خواستم. حالا با این اوصاف باید بگم که همه ی وقتم رو دارم تلف میکنم؟ خب معلومه. چیکار کنم؟ نمیدونم . شاید باید سِحر بشم، یا زهر هلاهل بخورم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: مهمترین کار همانطور که انسانهای بزرگ خود را در آن قرار دادند؛ برنامهریزی برای هر روز و هر هفته و هر سال است. در دلِ آن برنامه، نهتنها جای دروس و مطالعه و کارهای دینی و کارهای جدّی را مشخص میکنید، حتی جای بازی و تفریح و ورزش را نیز معلوم مینمایید. در نظر داشته باشید که یکی از ابعاد شخصیتیِ حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» برنامه داشتنِ ایشان بود. موفق باشید
با سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیز: درد دلی چند پس از استماع جلسه آخر جهان بین دو جهان خدمتتان تقدیم میگردد. انقلاب اسلامی ظهور عشق الهی در این تاریخ است شاید جهان بین دو جهان، جهان غیر از دو جهان است. همان گونه که ما از مدرنیته و غرب باید عبور کنیم از دین غیر از عاشقی هم باید عبور کنیم. آری! چه زیبا در روایت داریم «الدین هو الحب و الحب هو الدین» «زانكه عاشق در دم نقد است مست / لاجرم از كفر و ايمان برتر است. كفر و ايمان هر دو خود دربان اوست / كاوست مغز و «كفر» و «دين» او را دو پوست»
در آخر جمله ای از عین القضات همدانی بنویسم و ببخشید اطاله کلام شد: ای عزیز! شمه ای از کفر گفتن ضرورت است: بدانکه کفرها بر اقسام است و خلق همه کفرها یکی دانسته اند... دریغا اینجا هنوز سخنِ هوشیاران بباید گفت! گروهی دیگر از سالکان حضرت ربوبیت و روندگان به عالم قدس هوشیاری اختیار کرده اند و گفتند عصمت شریعت برای قلب شرطست روزی چند صبر کردند تا به مقصود رسیدند، دریغا باش تا به این مقصود برسی. گفتم که کفرها بر اقسام است. گوش دار کفر ظاهر است و کفر نفس و کفر قلب. کفر نفس نسبت به ابلیس دارد کفر قلب نسبت با محمد دارد وکفر حقیقت نسبت با خدا بعد از این جمله خود ایمان باشد دریغا از گستاخی خود از گفتن این سخنان که نه در این جهان و نه در آن جهان گنجد ولی میگویم هرچه بادا باد
باسمه تعالی: سلام علیکم: بسیار خوب فرمودهاید. آری! در جهانی هستیم که طلبِ حقیقی ما همان شیداییِ دیروزین است که نام امروزین آن نسبت به حضور در این جهان و در این تاریخ ذیل اراده الهی، اگزیستانس انسان میباشد که به تعبیر ما «حضور در اکنون بیکرانه انسان» است در خود انسان. و این امری است که در این زمانه میتواند برای انسان پیش آید و معلوم است که با نوعی از سکرات که نه کفر و نه ایمان، روبهرو خواهیم شد. حال نام آن را هرچه میخواهید بگذارید. مهم آن است که حضور در جهانی است که جهان انسانیت است به وسعت حضور انسانیتِ انسانها به آن صورتی که در حاج قاسم سلیمانی طلوع کرد و ملاحظه کردید که چگونه مردم توانستند نسبت خودِ متعالیشان را در آن مرد احساس کنند. موفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم. سلامی دوباره بر استاد گرامی. استاد همانطور که مستحضرید در خصوص واقعه عاشورا همیشه یک سوالی مطرح بوده که چطور شد که جبهه باطل به این درجه از شقاوت، قساوت و بی رحمی رسیدند. در این رابطه در سخنان شما میشنویم که همیشه نهایت باطل در مقابل نهایت حق ظهور پیدا میکند. حال سوال بنده این است که آیا این به نهایت باطل رسیدن در انسانها به صورت ناگهانی رخ میدهد یا به صورت پلکانی و تدریجی؟ چراکه با نظر به وقایع سالهای اخیر و به دنبال فهم تاریخی از این وقایع شاهد این هستیم که چگونه برخی از درجه ناراضی بودن از وضع موجود (که همه ما به گونه ای ناراضی هستیم و در برخی موارد باید هم باشیم) رسیدند به درجه مخالفت با کل نظام جمهوری اسلامی و پشیمانی از انقلاب اسلامی و سفید نمایی دوره شاهنشاهی و از این درجه باز هم نزول پیدا کردند به دشمنی با کل نظام و براندازی، از درجه دشمنی با کل نظام و براندازی سقوطی سهمگین به درجه همکاری با دشمنان ایران و ملت ایران و از این درجه باز هم سقوطی دوباره به درجه همراه شدن با دشمنان انسانیت. به طوری که واقعه تروریستی اخیر در کرمان باعث رسوایی برخی از این افراد به ظاهر دلسوز مردم میشود. تا آنجا که یک فوتبالیست حقیر که حتی ارزش اسم بردن هم ندارد و ظاهراً به جز لگد به توپ زدن سر سوزنی در این عالم معرفتی کسب نکرده است از دشمنی با نظام تا بدانجا سقوط میکند که به خود اجازه توهین و بی حرمتی به شهدا را میدهد و زائران آن شهید بزرگوار را مورد تمسخر قرار داده، هیچ ابراز همدردی و دلسوزی با هموطنان به خاک و خون کشیده شده خود نمیکند که هیچ، به درجه ای از قساوت قلب و وقاحت و پستی میرسد که گویی با آن تروریست های جنایتکار خبیث همسو میشود! نکته دیگری که در این خصوص تأمل برانگیز است، انگار اینطور به نظر میرسد که از بین مخالفان نظام آنهایی که با شهادت حاج قاسم توانستند نیمچه نسبتی برقرار کنند هنوز دچار این سقوط اخلاقی قهقرایی نشده اند ولی آنهایی که در جبهه نفرت از حاج قاسم قرار گرفته اند به اوج رذالت و پستی و قسی القلب بودن خود هر روز نزدیکتر میشوند. گویی برقرار کردن نسبت انسانها با شهادت حاج قاسم در این تاریخ سنگ محکی شده که بوسیله آن جبهه حق را از جبهه باطل میتوان به وضوح تشخیص داد!
باسمه تعالی: سلام علیکم: با تشکر از جنابعالی. بحث در نظر به کلیّت هر تاریخی است که به سویی نظر دارد اعم از تاریخی که در جهان مدرن شروع شده و تاریخی که در مواجهه با جهان مدرن و با نظر به بشر جدید به میان آمده، یعنی انقلاب اسلامی. حال وقتی عدهای متوجه کلیّت حضور تاریخیِ انقلاب اسلامی نباشند، هرجا که باشند ملاحظه میکنید که در ظلماتاند و خود را بر اساس همان ظلماتی که در آن قرار دارند، به مرور نشان میدهند. در این رابطه عرایضی در بحث «حاج قاسم سلیمانی، آشنای جانها» پیش آمد که به عرض میرسد. موفق باشید
یکی از شاخصههای حاج قاسم در فهم تاریخی که با انقلاب اسلامی پیش آمده، آن است که او متوجه میشود از این به بعد این تاریخ، همراه ما است و همه فعالیتهای آن شهید بزرگوار را میتوان در این راستا تحلیل کرد، هرچند او بهخوبی میداند ایران در واقع دو کشور است؛ کشورِ زیباکلامها و کشور آقای رئیسیها. و هنر حاج قاسم سلیمانی آن است که اتفاقاً میداند در همین کشور، به جهت ظرفیتهایی که انقلاب اسلامی پیش آورده میتوان با صبر و امید، به اهداف اصیل انقلاب فکر کرد. با تأمّل نسبت به ظرفیتهای تاریخیِ انقلاب اسلامی و با رعایت چنان مقاومت و صبری که ذیل آن، نه جریان استکبارِ دیروز توانست در سوریه پیروز شود و نه کودتای هفتاد روزه «زن، زندگی، آزادی» توانست در ایران چیزی به دست آورد و نه امروز اسرائیل بر مبارزان فلسطینی در غزه پیروز میشود.
باید از خود پرسید ما در کدام تاریخ هستیم؟ با نظر به شخصیت حاج قاسم سلیمانی و برخوردی که آمریکا با او انجام داد، ما باید متوجه باشیم تنها بیش از دو تاریخ در مقابلمان نیست و با توجه به اینکه انسان موجودی است تاریخی و «تفکر» نیز امری است تاریخی؛ ما میتوانیم خود را در کلیّت یکی از این دو تاریخ معنا کنیم و اینجا است که اگر در تاریخی غیر از تاریخی که حاج قاسم به آن تعلّق دارد قرار گیریم، خواسته یا ناخواسته اسرائیل را مانند روشنفکران غربزده، به نحوی به رسمیت میشناسیم، از این جهت است که با نظر به شخصیت حاج قاسم سلیمانی، ابتدا و به صورت کلّی باید در نزد خود مشخص کنیم به کدام تاریخ در این زمانه تعلّق داریم، وگرنه با اکنونزدگی و بیتاریخی، آنچنان دچار پوچی و سرخوردگی میشویم که نمیتوانیم «خود» را ادامه دهیم.
با سلام و ادب: سحرگه وزش نسیمی از روح جاری بر آنچه در سینه دارید برای انتقال به مخاطبتان به انحای گوناگون چه در قالب متن و چه در قالب سخن گویی بر قلم احساس شد خواستم آن را با کاربران محترم درمیان بگذارم: «قرآن و این روزها» «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» مَا عَاهَدُوا: آنچه عهد کرده بودند با عهد اشاره شده در آیه اینگونه مد نظر آمد: گوهر وجودمان با عهدی الستی شکل گرفته است «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدم... أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا... و باگفتن« بَلَى شَهِدْنَا» عهدی جانانه بسته ایم با خودمان و حافظ هم، عهد الست خویش را اینگونه به گفت می آورد: «مَطَلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست / که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست» و امام خمینی هم اینگونه برایمان از عهد الستیِ درونش سخن می گوید: «درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز / كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم ... بگذارید كه از بتکده یادى بكنم / من كه با دست بت میكده بیدار شدم» شهادت؛ پاسخی است جانانه به این عهد «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ» قَضَى نَحْبَهُ: عهدشان را وفا کردند و برخی هنوز منتظرند. «...وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ...» «خداوندا کشور ما وملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نیازمند مشعل شهادت، تو خود، این چراغ پرفروغ را حافظ ونگهبان باش» امام خمینی حاج قاسم تمام نشدنی خبری در راه است. صهیونیسم پست فطرت و اما آنچه برایم جلوه گری دارد. عنوان شماره ۳ در متن «حاج قاسم آشنای جانها» https://eitaa.com/matalebevijeh/15602 است آنجا که اینگونه توصیف میکنید: «انسانی فراگیر با انعطافی حکیمانه» وقتی حضوری از جنس انعطاف به صحنه می آید به شدت جای خالی حکیمانه بودنش را احساس می کنیم فراگیر بودن هم طلبی است که خلأ سعه اش و نپرداختن به بسیاری از اموری که نمیتوانیم به آن بی تفاوت باشیم ما را به حال قبض می برد. بابت آشفتگی ظاهری و طولانی شدن متن عذرخواهی می کنم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: و این کلمات نیز همان «وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» است زیرا میدانیم خبری در راه است و افقی با شهادت گشوده میشود و این مائیم که بر خلاف تصور استکبار «وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» هرگز کوتاه نمیآییم و از راهی که با انقلاب اسلامی مقابلمان گشوده شده، منصرف نمیشویم. زیرا در آن راه، زندگی را جستجو میکنیم، آن هم نوعی از زندگی که فراسوی مرگ و ماندن معمولی است. آری! «گرم سنگ آسيا بر سر بگردد/ دل آن دل نيست کز دلبر بگردد. به سر کردم نگردانم سر از يار / سري دارم مباح از بهر اين کار». آیا عجیب نیست که حضرت روح الل ه«رضواناللهتعالیعلیه» میفرمایند: «ملت اسلام دیگر بیدار شد؛ دیگر نمینشیند؛ اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمیگردد. اشتباه نکنید، اگر خمینی هم با شما سازش کند ملت اسلام با شما سازش نمی کند.» موفق باشید
سلام و ادب وقت بخیر: استاد ملاکِ اسم شهید چی هست؟! چرا به شهدای اخیر شهید میگن؟! تشخیص شهید از غیر شهید چگونه است؟! جواب مستدل و قانع کننده ای میخوام تا برایم شفاف شود.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که از معنای واژه «شهید» بر میآید؛ شهید آن کسی است که در میدانی وارد میشود که میدان حضور و نظر در زمانهاش میباشد و در این مسیر به قتل میرسد. و حقیقتاً آن عزیزانی که در بستر رجوع به شخصیت حاج قاسم سلیمانی قدم گذارده اند تا با روح متعالی او که روح فهم زمانه بود؛ مأنوس گردند، مصداق شهید هستند حتی آن کودکانی که تقدیرشان آن بود تا در این مسیر قرار گیرند زیرا ما در زیارت جلیل القدر «امین الله» پس از آنکه سلام میدهیم به امامی که به زیارت او رفتهایم؛ داریم: «حَتّى دَعاكَ اللّهُ إِلى جِوارِهِ فَقَبَضَكَ إِلَيْهِ بِاخْتِيارِهِ،» یعنی آنطور نیست که مثلاً شمر و یزید به اختیار خود، شما را به قتل رسانده باشند بلکه تا آنجا جلو رفتید که خداوند شما را به جوار خود خواند و روح شما را با اختیار خودش قبض کرد. بدین معنا که هرگز دشمنان ما آن اندازه اختیار ندارند که به گمان خود فکر کنند. آنان ما را به قتل میرسانند و در همین رابطه حتی کودکانی که در صحنه گلزار شهدای کرمان شهید شدند، با نظر و اراده خداوند بود تا به تقدیری اینچنین نایل گردند، هرچند روسیاهیِ این عمل بر پیشانی آن جنایتکاران نگاشته شد. موفق باشید
رهگذر! ای رهگذر! ای رهگذر! می شنوم، می شنوم، دور دور همهمه تق تقِ پای تو را، گر تو نمیدانی جای مرا، در ته این چاهم و با اژدها، راه سوی من کن و دستم بگیر، می شنوی گر که صدای مرا.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! این ناله بشر جدید است که به قلهها نظر داشت ولی گرفتار سیطره کمیّت و روح سکولاریته شد، با اینهمه در انتظار افقی است که در صحنه غزه در روبهروی بشر قرار گرفته تا وجدان خود را بازیابد. صحنههایی که حکایت بشری است که از همه ابعاد انسانیاش سقوط کرده، و حکایت بشری که بنا دارد در نهاییترین حضور، خود را تجربه کند. و این نیاز به قلمی دارد که بتواند آن صحنهها را گزارش دهد. «ای کاش قلمی به فریاد این صحنه برسد.» در نگاه فلسفه به انسان، انسانْ حیوان ناطق است و همه انسانها در چنین تعریفی جای میگیرند. در حالیکه در این نگاه از «رازگونگیِ» انسانها غفلت میشود، امری که ما در عزم مردم غزه میتوانیم «فهم» کنیم. موفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم. یا مادر مدد. سلام استاد. خدا قوت. استاد من الان حدود یکسال پیش برای شما یه پرسشی ارسال کردم و شما فرمودین این قصه روح بشر جدیده و مژده از عالم دیگری است. ولی استاد تا الان که یکسال گذشته من هر روز و هر روز دارم بدتر میشم و خودم دارم خودم رو میبینم که داره میره و واقعا نمیدونم که این دیگه برمیگرده یا نه؟ هر روز انگار کافر تر میشم. هر روز پوچ تر و بی هدف و بی معنی. فقط دنبال خوش گذرونی و لذت دنیا افتادم. نکته بدش اینجاس که خودمم نخواستم که اینجوری بشم ولی شدم و از طرف دیگه خودمم میدونم که تو چه وضعی هستم ولی نه میدونم باید چیکار کنم نه میتونم. نمیدونم باید جلوی خودم رو بگیرم یا نه. من دیگه اون حس و حال و شور قبلی رو در برابر فعالیت های فرهنگی و دینی و ... ندارم اصلا. و هر روز دارم خالی تر و پوچ تر میشم. با این حال شب یلدا یه فال حافظ گرفتیم و این غزل اومد که: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد / عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد ! خودمم تعجب کردم گفتم یعنی هنوز راهی هست؟ یا وقتایی که تفال میزدم به قرآن هم معمولا ایاتی مثل همین غزل میومد. ولی واقعا خودم احساس میکنم دارم کافر میشم! حتی جلسات شما و سها رو هم خیلی وقته دیگه نیومدم و از طرفی هم درگیر کنکور شدم که توی اون هم بشدت احساس پوچی میکنم و الانم دلم گرفته و دنبال رفیق بازی و این چیزام. الان میخواستم بگم دیگه خسته شدم از دست خودم ولی نمیتونم، انگار از همین هم یکمی لذت میبرم ولی عقلم میگه نباید اینجوری باشه. آره همه اینارو عقلم میگه وگرنه خودم که اصلا کاری به این کارا ندارم و غرق شدم! منی که عاشق حاج قاسم بودم الان هفته دیگه سالگردشه ولی هیچ احساسی ندارد. کلا هیچ چیزی دیگه برام اهمیت نداره. همه چیز پوچه. حتی با طوفان الاقصی هم هیچ ارتباطی نگرفتم. واقعا نمیدونم چرا ولی با یک اتفاق به این بزرگی من هیچ ارتباط نگرفتم و شاید بگم از ته دلم اصلا برام مهم نبود. و نمیدونم چرا هم نسلی های خودمم که مثل همیم نمیتونیم دور هم جمع بشیم. الان یه جمعی از رفقام بودیم که چند سال با هم بودیم و توی فعالیت های فرهنگی و ... با هم میرفتیم جلو ولی دیگه این جمع هم از هم پاشید و هر کاری هم کردم نتونستم دوباره این جمع رو دور هم بیارمشون .
باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال همین است که می بینید!! فهمِ این برهوت، نوعی به خودآمدن را پیش میآورد و در این رابطه قرآن فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ...».
ملاحظه میکنید که این برهوت، منحصر به شما نیست. نمونهاش سؤال کننده دیروز است به سؤال شماره 36605 و عرایضی که آنجا شد. پیشنهاد بنده آن است که به آن عرایض رجوع فرمایید و به طور جدّی در مورد این موضوع فکر کنید. آری! برهوتی در پیش است که باید نسبت به آن تأمّل کرد. موفق باشید
سلام و عرض ادب: هیچ سؤال معرفتی نیست استاد فقط دلتنگم، غرق شدم، بین یک دو راهی گیر کرده بودم که آیا خداست که با دست رحمتش مرا از گناه نجات داد یا خودم با مبارزه با نفس چرا که «لیس للانسان الا ما سعی»؟ و پس از این باید با مبارزه با نفس رذایل اخلاقی را دور کنم یا با التماس از درگاهش؟ در یک آن تمام گناهانی که پنج سالی بود ترک شده بود چون سیلی ویرانگر مرا از بنیاد برکند و برد. نماز شب که ترک شد هیچ، نماز در وقت فضیلت شد آخر وقت، نماز صبح ها گاهی قضا می شود. آرایش می کنم، مو بیرون می اندازم، توی چشم نامحرم نگاه می کنم، لباس هایم کوتاه تر شده، خدا لعنتم کند. سریال بی محتوا می بینم، منم منم می کنم. احوالاتی که قبلاً داشتم گذشت و من شاد بودم که این وعده ی استاد است و قرار است در جهانی وسیع تر حاضر شوم، از ماه رمضان نه ماه گذشت و من روز به روز بیشتر غرق منجلاب این دنیای لعنتی می شوم، آرزوهای بلند می کنم استاد، آنقدر که در خوابم دیگر به جای مبارزه با روباهی که ادای سگ در می آورد، عقابی در حال پرواز می بینم. مادر خوانده ی همسرم که با مشورتی که از شما گرفتم کارهایش را انجام می دادم، کمی مانده به ماه رمضان خسته شدم و به بهزیستی سپردیمش و دو هفته بعد فوت شد، چراغ نور و ایمان من هم خاموش شد. حالم که بد میشد دو صفحه از هر کدام از کتاب هایتان را می خواندم پر از شعف می شدم، دیگر توفیق دیدن جلد کتاب هایتان را ندارم، توفیق شنیدن صدایتان. ببخشید از این همه روده درازی، باز هم گوشی محرم تر از گوش استاد نیافتم، دلتنگم استاد، دلتنگ خودم، خدا بکشد این نام خود را و راحتم کند از دستش!
باسمه تعالی: سلام علیکم: تأمّل در نیستانگاری به همان معنایی که جهان خود را آنچنان باید وسیع کرد که جایگاه این نوع گرایشها فهمیده شود؛ کار خوبی است و اینکه چگونه با سیطره نیستانگاری، انسان از جهانِ گسترده محمد و آل محمد «علیهمالسلام» محروم میشود. خوب است سری به مباحثی که در رابطه با نیستانگاری شده است، بزنید. https://lobolmizan.ir/search?search=%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%20%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C&tab=sounds موفق باشید