بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
1221

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
باسلام واحترام. دردی که همه علوم انسانی خوانده ها دردانشگاه دارند(البته مذهبیون) بیگانگی علوم انسانی با اسلامی تکلیف؟ 1)دانشگاه راتا دکتری ادامه دهم،در کنارش دین بخوانم. 2)دانشگاه را تاکارشناسی متوقف کنم،10سالی حوزه برم بعد برگردم رشته ام را ادامه دهم 3)تحصیلات تکمیلی را در دانشگاه همراه با ورود به حوزه پیش ببرم 4) . . . دانشگاه فردوسی مشهد،سال آخر روان شناسی بالینی هستم. ممنون می شم از نظرتون برای طرح ریزی برنامه ام استفاده کنم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: نمی‌توان برای همه یک پیشنهاد داشت. عمده آن است که درد را درست تشخیص داده‌اید، هرکدام از روش‌هایی که مطرح کرده‌اید می‌توان درست باشد. موقعیت خودتان را در نظر بگیرید و بررسی کنید کدام با موقعیت شما هماهنگی دارد، در هر حال باید اندیشه‌ی اصلی را از قرآن و فرهنگ اهل بیت«علیهم‌السلام» گرفت و این طرف را رجحان داد. موفق باشید
24043

بدون عنوان@بازدید:

متن پرسش
استاد عزیز با سلام: آیا در جواب سوال ۲۴۰۳۴ می توان طبق نظر ابن سینا اینگونه گفت: Me Sd: برای‌ بیان‌ چگونگی‌ پیدایش‌ تجربیات، یعنی‌ گزاره‌های‌ مربوط‌ به‌ عالم‌ محسوس‌ ابتدا باید بین‌ سه‌ گونه‌ تفحص‌ جزئیات‌ محسوس‌ تمیز دهیم، زیرا در حوزة‌ تجربیات، نخست‌ با جزئیات‌ سروکار داریم‌ و علمی‌ که‌ در این‌ حوزه‌ به‌ دست‌ می‌آید به‌ هر حال‌ حاصل‌ تفحص‌ و جستجو در آنهاست. ابن‌ سینا تفحص‌ در جزئیات‌ و رسیدن‌ به‌ علم‌ از این‌ طریق‌ را به‌ پیروی‌ ارسطو، استقرأ می‌نامد. استقرأ ممکن‌ است‌ به‌ یکی‌ از سه‌ صورت‌ زیر صورت‌ بگیرد: اول، تعداد جزئیات‌ مورد بررسی‌ متناهی‌ و معدود، و بنابراین‌ بررسی‌ یکایک‌ و همة‌ آنها ممکن‌ باشد. اینگونه‌ استقرأ، که‌ استقرای‌ تام‌ نامیده‌ می‌شود، درصورتی‌ که‌ قضایای‌ جزئی‌ آن‌ یقینی‌ باشند، تولید معرفت‌ یقینی‌ می‌کند. زیرا استقرای‌ تام‌ درحقیقت‌ قیاس، یعنی‌ قیاس‌ شرطیِ‌ موسوم‌ به‌ قیاس‌ مقسٍّم، است. از این‌رو، حکم‌ این‌ استقرأ حکم‌ قسمی‌ از برهان‌ است‌ که‌ پس‌ از این‌ بررسی‌ خواهیم‌ کرد. دوم، درصورتی‌ که‌ تعداد جزئیات‌ مورد بررسی‌ متناهی‌ باشد اما به‌ اندازه‌ای‌ زیاد باشد که‌ تفحص‌ یکایک‌ آنها ممکن‌ نباشد، استقرای‌ تام‌ صورت‌ نمی‌پذیرد بلکه‌ در اینگونه‌ موارد همیشه‌ استقرأ ناقص‌ خواهد بود. در این‌ مورد تحصیل‌ علم‌ یقینی‌ ممکن‌ نخواهد بود مگر آنکه‌ تفحص‌ جزئیات‌ به‌ شیوه‌ای‌ انجام‌ بگیرد که‌ ابن‌ سینا آن‌را استقرای‌ ذاتی‌ می‌نامد. استقرای‌ ذاتی‌ برخلاف‌ تصور بعضی‌ کسان‌ استقرای‌ تام‌ نیست، بلکه‌ استقرای‌ ناقصی‌ است‌ که‌ شرایط‌ معینی‌ دارد. استقرای‌ ذاتی‌ همان‌ است‌ که‌ به‌ عقیدة‌ ابن‌ سینا گزاره‌های‌ مربوط‌ به‌ حوزة‌ علوم‌ طبیعی‌ را تولید می‌کند، و او معتقد است‌ که‌ چنین‌ استقرائی‌ چون‌ تولید معرفت‌ یقینی‌ می‌کند، غیر از استقرای‌ ناقص‌ است‌ که‌ از تولید چنان‌ معرفتی‌ عاجز است‌ و به‌ همین‌ علت‌ برای‌ تمیز بین‌ این‌ دو، اولی‌ را تجربه‌ می‌نامد و آن‌را غیر از استقرای‌ معروف، یعنی‌ استقرای‌ شمارشی‌ که‌ صورت‌ سوم‌ استقراست، معرفی‌ می‌کند. ابن‌ سینا این‌ سه‌ نوع‌ استقرأ را در یک‌ جمله‌ چنین‌ مطرح‌ می‌کند که‌ «استقرأ یا تمام‌ افراد را استیفا می‌کند، یا فقط‌ ظن‌ غالب‌ تولید می‌کند، ولی‌ تجربه‌ چنین‌ نیست.» زمینه‌ای‌ که‌ این‌ جمله‌ در آن‌ می‌آید این‌ پرسش‌ اصلی‌ را مطرح‌ می‌کند که‌ «ممکن‌ است‌ کسی‌ بگوید چرا تجربه‌ می‌تواند برای‌ انسان‌ این‌ علم‌ را که‌ سقومونیا مُسهل‌ صفراست‌ بگونه‌ای‌ تولید کند که‌ غیر از تولید استقراست؟» سپس‌ او بعد از آن‌ جمله‌ می‌نویسد که‌ «سپس‌ ممکن‌ است‌ او شک‌ کند و بگوید: چرا تجربه‌ دربارة‌ اشیأ حکم‌ یقینی‌ تولید می‌کند؟» ابن‌ سینا برای‌ حل‌ مسئله، و در پاسخ‌ به‌ پرسش‌ اخیر، نخست‌ در فصل‌ هشتم‌ مقالة‌ اول‌ برهان‌ شفا بطور مفصل‌ توضیح‌ می‌دهد که‌ علم‌ یقینی‌ دربارة‌ آنچه‌ علت‌ دارد صرفاً‌ از راه‌ دانستن‌ آن‌ علت‌ تحصیل‌ می‌شود. زیرا علم‌ به‌ ضرورت‌ حمل‌ دائم‌ محمولی‌ معین‌ بر موضوعی‌ معین‌ یا ضرورت‌ سلب‌ دائم‌ محمولی‌ معین‌ از آن‌ یا ضرورت‌ حمل‌ موقت‌ یا سلب‌ موقت‌ آن‌ از موضوع‌ فقط‌ زمانی‌ یقینی‌ است‌ که‌ شخص‌ نه‌تنها باید از نسبت‌ بین‌ آن‌ دو آگاه‌ باشد، بلکه‌ باید این‌ را نیز بداند که‌ چرا نسبت‌ بین‌ آن‌ دو غیر از آنچه‌ هست‌ نمی‌تواند باشد؛ به‌ تعبیر دیگر علم‌ یقینی‌ مستلزم‌ آگاهی‌ از سبب‌ نسبت‌ ضرورت‌ بین‌ موضوع‌ و محمول‌ مورد بحث‌ است. با توجه‌ به‌ این‌ اصل، معلوم‌ می‌شود که‌ وجه‌ تولید معرفت‌ یقینی‌ توسط‌ تجربه، این‌ است‌ که‌ در آن‌ برخلاف‌ استقرأ علت‌ موضوع‌ مورد نظر تحصیل‌ می‌شود. این‌ امر صرفاً‌ البته‌ ناشی‌ از تکرار و کثرت‌ مشاهدات‌ نیست، بلکه‌ به‌سبب‌ همراهی‌ تجربه‌ با قیاسی‌ است‌ که‌ اصطلاحاً‌ قیاس‌ خفی‌ نامیده‌ می‌شود. تحقق‌ این‌ قیاس‌ بدین‌ صورت‌ است‌ که‌ وقتی‌ بطور مثال‌ بر سبیل‌ تکرار کثیر مشاهده‌ می‌شود که‌ سقومونیا مُسهل‌ صفراست‌ معلوم‌ می‌شود که‌ این‌ امر اتفاقی‌ نیست، زیرا آنچه‌ اتفاقی‌ است‌ نمی‌تواند دائمی‌ یا اکثری‌الوقوع‌ باشد. این‌ سخن‌ ابن‌ سینا که‌ «آنچه‌ اتفاقی‌ است‌ نه‌ دائمی‌ است‌ نه‌ اکثری»، یکی‌ از اصول‌ علم‌شناسی‌ ارسطوست‌ که‌ به‌ قاعدة‌ اتفاقی‌ مشهور است. ارسطو در فصل‌ ۳۰ مقالة‌ اول‌ تحلیلات‌ ثانوی می‌نویسد: «آنچه‌ اتفاقی‌ است‌ نه‌ ضروری‌ است‌ نه‌ اکثری، بلکه‌ به‌ شیوه‌ای‌ متفاوت‌ با این‌ دو پدید می‌آید.» برحسب‌ تفسیر ابن‌ سینا از این‌ سخن‌ ارسطو، که‌ آن‌را بدون‌ هرگونه‌ شرط‌ اضافی‌ از ارسطو می‌پذیرد،علت‌ طبیعی، دائماً‌ و بطور ضروری‌ معلولِ‌ معینی‌ دارد به‌شرطی‌ که‌ مانع‌ و مزاحمتی‌ بر سر راه‌ سببیت‌ آن‌ نباشد، اما اگر مانع‌ و مزاحمی‌ راه‌ سببیت‌ آن‌را ببندد، آن‌ معلول‌ معین، نه‌ بصورت‌ دائم‌ و ضروری، بلکه‌ بصورت‌ اکثری‌ پدید خواهد آمد. بنابراین، «فرق‌ بین‌ دائم‌ و اکثری‌ این‌ است‌ که‌ دائم‌ معارض‌ ندارد ولی‌ اکثری‌ معارض‌ دارد؛ پس‌ اکثری‌ به‌ شرط‌ دفع‌ موانع‌ و رفع‌ معارض‌ واجب‌ و دائم‌ خواهد بود.»ابن‌ سینا در ادامة‌ بحث‌ می‌گوید که‌ این‌ مطلب‌ دربارة‌ علل‌ طبیعی‌ روشن‌ و آشکار است. به‌ این‌ ترتیب، امر اتفاقی‌ باید اقلی‌ باشد، به‌ این‌ معنی‌ که‌ به‌ نحو اکثری‌ یا دائمی‌ از علت‌ معین‌ پدید نیاید؛ و مقصود از علت‌ معین، علتی‌ است‌ که‌ صلاحیت‌ دارد آن‌ معلول‌ را پدید آورد. پس‌ اتفاقی، معلولی‌ است‌ که‌ از علت‌ معینی‌ بالضروره‌ پدید می‌آید، اما همین‌ رابطة‌ علی/ معلولی‌ که‌ با نظر به‌ خودش‌ و با قطع‌ نظر از چیزهای‌ دیگر اکثری‌ و بلکه‌ دائمی‌ و ضروری‌ است‌ هرگاه‌ نسبت‌ به‌ کل‌ طبیعت‌ سنجیده‌ شود اقلی‌ است. ابن‌ سینا بر آن‌ است‌ که‌ متأخرین‌ سخن‌ ارسطو را بد فهمیده‌اند و تصور کرده‌اند امر اتفاقی‌ آن‌ است‌ که‌ از علت‌ خود بطور اقلی‌ پدید آید؛ درحالی‌ که‌ سخن‌ ارسطو به‌ معنای‌ این‌ است‌ که‌ حتی‌ امر اتفاقی‌ نیز از علت‌ خود بطور اکثری‌ یا دائمی‌ و ضروری‌ پدید می‌آید. مثالی‌ که‌ ابن‌ سینا در این‌باره‌ می‌آورد به‌ اندازة‌ کافی‌ روشنگر است: ماده‌ای‌ که‌ دست‌ جنین‌ از آن‌ ساخته‌ می‌شود هرگاه‌ در اثر علت‌ معینی‌ بیش‌ از اندازة‌ لازم‌ برای‌ پیدایش‌ پنج‌ انگشت‌ باشد و در عین‌ حال‌ برای‌ پذیرفتن‌ صورتی‌ که‌ ماده‌ مستحق‌ آن‌ است‌ استعداد تام‌ داشته‌ باشد جنین‌ دارای‌ انگشت‌ زایدی‌ خواهد شد. این‌ پدیده، هرگاه‌ نسبت‌ به‌ علت‌ آن‌ نگریسته‌ شود، واقعیتی‌ است‌ اکثری‌ و دائمی‌ و ضروری، اما در کل‌ طبیعت، یعنی‌ در فرایند پیدایش‌ انسان‌ها امری‌ است‌ اقلی. پس‌ اگر علتی‌ صلاحیت‌ پدید آوردن‌ معلولی‌ را نداشته‌ باشد، همراهی‌ آن‌ دو هرچند اقلی‌ است، در معنای‌ مورد نظر در اینجا اتفاقی‌ نیست. مثلاً‌ اگر نشستن‌ کسی‌ با کسوف‌ همزمان‌ باشد، نمی‌گویند نشستن‌ او علت‌ کسوف‌ است، زیرا هرچند این‌ پدیده‌ و همراهی‌ اقلی‌ است، نشستن‌ صلاحیت‌ ندارد علت‌ کسوف‌ تلقی‌ شود؛ و «بطور کلی‌ اگر چیزی‌ این‌ شأن‌ را نداشته‌ باشد که‌ به‌ چیزی‌ منتهی‌ شود، نمی‌تواند سبب‌ اتفاقی‌ آن‌ باشد.» پس‌ سبب‌ اتفاقی‌ آن، علتی‌ است‌ که‌ معلول‌ معینی‌ بطور اقلی، یعنی‌ غیردائم‌ و غیراکثری، از او پدید آید. به‌ تعبیر دیگر، اقلی‌ آن‌ است‌ که‌ هرگاه‌ نسبت‌ به‌ سبب‌ فاعلی‌اش‌ سنجیده‌ شود اقلی‌ باشد. چنانکه‌ ملاحظه‌ می‌شود ابن‌ سینا در اینجا اتفاق‌ را برحسب‌ علت‌ فاعلی‌ تبیین‌ می‌کند، و اتفاق‌ در این‌ معنی‌ در مقابل‌ علت‌ و سبب‌ ذاتی‌ قرار دارد، یعنی‌ سببی‌ که‌ معلول‌ آن‌ دائمی‌ یا اکثری‌ است.بنابراین‌ معنایی‌ که‌ مرحوم‌ شهید سیدمحمد باقر صدر از اتفاق‌ در قاعدة‌ اتفاقی‌ به‌ دست‌ می‌دهد با معنایی‌ که‌ ابن‌ سینا از آن‌ اراده‌ می‌کند کاملاً‌ متفاوت‌ است. او اتفاق‌ را به‌ معنی‌ صدفه‌ می‌گیرد و آن‌را در مقابل‌ لزوم‌ قرار می‌دهد، و سپس‌ با تقسیم‌ لزوم‌ به‌ لزوم‌ منطقی‌ و واقعی، و با تقسیم‌ صدفه‌ به‌ صدفة‌ مطلق‌ و نسبی، صدفة‌ نسبی‌ را به‌ اقتران‌ تصادفی‌ دو پدیدة‌ دارای‌ علل‌ معین‌ تفسیر می‌کند و می‌گوید که‌ این‌ برخلاف‌ صدفة‌ مطلق، که‌ به‌معنی‌ پیدایش‌ چیزی‌ بدون‌ لزوم‌ منطقی‌ یا واقعی‌ یعنی‌ پیدایش‌ بدون‌ سبب‌ است، با اصل‌ علیت‌ تعارض‌ ندارد. نتیجه‌ای‌ که‌ ایشان‌ از این‌ بحث‌ می‌گیرند این‌ است‌ که‌ مقصود از قاعدة‌ اتفاقی‌ این‌ است‌ که‌ «صدفة‌ نسبی‌ به‌ استمرار تکرار نمی‌شود» و بنابراین‌ هر آن‌ دو چیز که‌ اقتران‌ مکرر آنها با یکدیگر از خلال‌ استقرأ معلوم‌ گردد قهراً‌ براساس‌ آن‌ قاعده‌ علت‌ و معلول‌ یکدیگرند، زیرا اگر اقترانشان‌ حاصل‌ صدفة‌ نسبی‌ بود تکرار نمی‌شد. برای‌ ابطال‌ این‌ دیدگاه‌ که‌ حاصل‌ قاعدة‌ اتفاقی‌ این‌ است‌ که‌ هرگاه‌ اقتران‌ و همراهی‌ مکرر دو چیز در فرایند استقرأ معلوم‌ گردد نشان‌ این‌ است‌ که‌ آن‌ دو علت‌ و معلول‌ یکدیگرند کافی‌ است‌ عبارتی‌ از الهیات‌ شفا را بخوانیم‌ که‌ ابن‌ سینا در آن‌ می‌گوید: و لیس‌ اذا توافی‌ شیئان، وجب‌ ان‌ یکون‌ احدهما سبباً‌ للاَّخر. و الاقناعُ‌ الذی‌ یقع‌ للنفس‌ لکثرةِ‌ ما یوردُهُ‌ الحسُ‌ و التجربةُ‌ فغیرُ‌ متأکٍّدٍ، علی‌ ما عَلِمتَ، الا‌ بمعرفة‌ أن‌ الامور التی‌ هی‌ موجودة‌ فی‌ الاکثر هی‌ طبیعیة‌ أو اختیاریة؛ و هذا فی‌ الحقیقة‌ مُستندٌ‌ الی‌ اثبات‌ العلل‌ و الاقرارِ‌ بوجودِ‌ العللِ‌ و الاسباب؛ و هذا لیس‌ بیٍّناً‌ اولیاً، بل‌ هو مشهورٌ، و قد علمت‌ الفرقَ‌ بینهما؛ و لیس‌ اذا کان‌ قریباً‌ عند العقلِ‌ مِنَ‌ البین‌ بنفسه‌ أن‌ للحادثات‌ مبدءٌ‌ ما، یجب‌ ان‌ یکون‌ بیٍّناً‌ بنفسه. ‌ ‌در این‌ عبارت‌ به‌ سه‌ نکته‌ اشاره‌ شده‌ است: از صرف‌ اقتران‌ دو چیز لازم‌ نمی‌آید یکی‌ علت‌ دیگری‌ باشد؛ و این‌ نکته‌ای‌ است‌ که‌ تفسیر مرحوم‌ سیدمحمدباقر صدر را باطل‌ می‌کند، و اقناع‌ حاصل‌ از حس‌ و تجربه‌ به‌خودی‌خود تولید معرفت‌ یقینی‌ نمی‌کند مگر اینکه‌ علل‌ و اسباب‌ امور مورد نظر تحصیل‌ شود؛ و اینکه‌ علت‌ داشتن‌ امور حادث‌ بدیهی‌ به‌نظر می‌رسد واقعاً‌ به‌معنی‌ بدیهی‌ بودنِ‌ آن‌ نیست، و میان‌ بدیهی‌ و مشهور فرق‌ است. پس‌ اصل‌ علیت‌ و به‌ پیروی‌ از آن‌ قاعدة‌ اتفاقی‌ را از نظر ابن‌ سینا نه‌تنها نمی‌توان‌ با صفت‌ مبهم‌ «قبلی» توصیف‌ کرد بلکه‌ برای‌ تحصیل‌ آنها باید استدلال‌ عقلی‌ و برهانی‌ آورد. بنابراین‌ انتقادات‌ و ایرادهای‌ مرحوم‌ سیدمحمدباقر صدر دربارة‌ این‌ قاعده‌ پذیرفتنی‌ نیست. اعمال‌ قاعدة‌ اتفاقی‌ بر داده‌های‌ استقرائی‌ به‌معنی‌ جستجوی‌ اسباب‌ ذاتی‌ است. کثرت‌ و تکرار مشاهدات‌ را فقط‌ باید از این‌ جنبه‌ در نظر گرفت، وگرنه‌ اگر وضع‌ معرفت‌شناختی‌ انسان‌ بگونه‌ای‌ بود که‌ در یک‌ مشاهده‌ می‌توانست‌ به‌ علت‌ پدیدة‌ مورد نظر دست‌ بیابد، تکرار مشاهدات‌ و کثرت‌ آنها وجهی‌ نداشت. به‌ تعبیر دیگر، علم‌ تجربی‌ و یقین‌ حاصل‌ از آن، به‌هیچ‌ وجه‌ صرفاً‌ حاصل‌ تکرار مشاهدات‌ و کثرت‌ آنها نیست‌ و «تجربه‌ تنها به‌سبب‌ کثرت‌ مشاهدات‌ تولید علم‌ نمی‌کند» تا اشکال‌ شود که‌ درواقع‌ همة‌ استدلال‌های‌ متکی‌ بر تجربه‌ مبتنی‌ بر شباهتی‌ است‌ که‌ بین‌ اشیای‌ طبیعی‌ کشف‌ می‌کنیم، شباهتی‌ که‌ براساس‌ آن‌ ترغیب‌ می‌شویم‌ انتظار آثاری‌ را داشته‌ باشیم‌ که‌ شبیه‌ آثاری‌ باشند که‌ از اینگونه‌ اشیأ دیده‌ایم... از عللی‌ که‌ مشابه‌ به‌نظر می‌رسند معلول‌های‌ مشابه‌ انتظار داریم. حاصل‌ همة‌ استنتاج‌های‌ تجربی‌ ما همین‌ است. اما بدیهی‌ است‌ که‌ اگر این‌ استنتاج‌ بر عقل‌ مبتنی‌ بود در اولین‌ بار و در یک‌ مورد [تجربه] به‌ همان‌ اندازه‌ کامل‌ می‌بود که‌ پس‌ از تجربة‌ طولانی‌ کامل‌ می‌شود. ‌بلکه‌ تجربه‌ برپایة‌ کشف‌ علت‌ بالذات‌ می‌تواند معرفت‌ را تولید کند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم همه‌ی سخن در همان قیاس خفی بود که خدمتتان تحت عنوان «حکم الامثال فی ما یجوز و لا یجوز واحد» عرض شد. موفق باشید

21560
متن پرسش
سلام علیکم: سوالاتی از محضرتان داشتم: ۱. در بحث «علم امام» در این موضوع که آیا ائمه اطهار (ع) آگاهانه آن جام زهری را که به ایشان می دادند می نوشیدند یا نه، اختلاف نظر است. بعضی می گویند که امام عالم به عمل خود بوده امام علم غیب تکلیف نمی آورد برخی هم چنین نظری ندارند، بفرمائید که نظر و دلیل نظر شما چیست؟ "در این موضوع نیاز است که جمع بین روایات گفته شود چرا که: از طرفی در روایات آمده که امام (ع) «علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن» رو دارند، از طرفی در روایات دیگری آماده که امامان هرگاه اراده بر یادگیری کنند خدا به آنها می آموزد، از این طیف دوم روایات برداشت می شود که در آن حالت که امام می خواسته جام زهر را بنوشد یا اراده نکرده و یا از جانب خدا اجازه اراده نداشته برای آگاهی به زهر در جام، که در هر دو صورت برداشت می شود که امام به خواست خدا عالم به این فعل نبوده، حالا آخر جمع بین این روایات چه می شود؟ همان طور که گفتم علماء نظرات متفاوتی دارند اما بالاخره یک نظر درست. لطفا توضیح دهید. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحثی را در کتاب «مبانی نظر نبوت و امامت» داشته‌ایم؛ عیناً آن را خدمتتان ارسال می‌داریم.

حدود علم غيب امام‏

علم غيب امام به ميزانى است كه خدا بخواهد. راوى مى‏ گويد از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا امام غيب مى ‏داند؟

«قَالَ: لَا وَ لَكِنْ إِذْ أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ الشَّيْ‏ءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِك»[1]

حضرت فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چيزى را بداند خدا آن را به او بياموزد.

با توجه به روايت فوق آنچنان نيست كه علم غيبى امام ذاتى باشد و امام بدون اذن الهى همواره از آن علم برخوردار باشد، بلكه هرچه حكمت خدا اقضاء كند كه امام بداند مى‏ داند. امام هم به عنوان انسانى كه تنها به بندگى خدا راضى است، خواست خدا را مى‏ پسندد. البته آنچه در هدايت مردم لازم است كه امامان بدانند، خداوند به ايشان مى‏دهد به همين جهت مى ‏فرمايند:

«بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّه»[2]

دل‏هاى ما ظروف مشيت و خواست الهى است و آنچه خدا مى‏ خواهد ما مى‏ خواهيم.

نكته ‏ى ديگر در مورد علم امام آن است كه گاهى امام بنا به مصلحتى در موضوعى اصلًا نظر به عوالم غيبى نمى‏ كنند و اظهار بى‏ اطلاعى مى ‏نمايند و سعى مى‏ نمايند از طريق عادى اقدام به تحقيق نمايند، پس اگر سؤال شود: اگر پيامبر و امامان (ع) علم غيب داشتند، چرا رفتارشان آنچنان عادى است كه گويا هيچ اطلاعى از غيب ندارند، آيا اگر واقعاً علم غيب داشتند نبايد خودشان را در معرض هلاكت قرار نمى‏ دادند؟ در جواب بايد گفت: قرار نيست امامان از علم غيبى كه خداوند در اختيار آن‏ها گذارده‏ تا بشريت را هدايت كنند، در زندگى عادى و به نفع شخصى خود استفاده كنند و نظام زندگى خود را از مجارى عادى خارج كنند. به همين جهت با اين‏كه منافقين را مى ‏شناختند با آن‏ها با حفظ ظاهر برخورد مى‏ كردند و يا در قضاوت هرگز از علم غيب استفاده نمى‏ كردند. از طرفى علم غيب، مسير حوادث را تغيير نمى ‏دهد بلكه علم به مسير حوادث است از طريقى كه واقع مى ‏شود. يعنى امام علم دارد كه فلان حادثه با چه عللى حادث مى‏ شود، در واقع علم غيب، علم به سلسله‏ ى زنجيره‏اى علل است كه اراده‏ ى خود فرد يكى از اجزاء اين سلسله است و علم به سلسله و زنجيره‏ ى علل مسير سلسله و زنجيره را تغيير نمى‏ دهد، امام پى مى ‏برند كه فلان حادثه به طور حتم در فلان زمان واقع مى‏ شود. علم به غيب، علم است به آنچه پيش خواهد آمد و اين علم، مسير حوادث را تغيير نمى‏ دهد و تكليفى هم نمى‏ آورد تا امام براى تغيير آن واقعه تلاش كنند زيرا آن علم، علم به نظام تكوينى و غيبى عالَم است، مى‏ بينند كه اين فرد به خاطر اعمالش طبق نظام تكوين سرنوشتش چنين مى‏ شود. زيرا علم‏ امام‏، علم است به آنچه در لوح محفوظ هست و حتمى‏الوقوع مى‏باشد و لذا آنچه حتمى‏ الوقوع است تكليف به آن تعلق نمى‏ گيرد. امرى را انسان در موردش تلاش مى ‏كند كه امكان شدن و نشدن دارد، پس علم‏ امام‏ ربطى به تكاليف خاصه او ندارد. و چون امام به مقام رضا به قضاى الهى رسيده، دوست دارد آنچه را خدا اراده كرده است واقع شود. لذا چون در قضاى الهى رانده شده كه مثلًا حضرت على (ع) به دست ابن‏ ملجم شهيد شود، امام جز اين مطلب را طلب نمى ‏كند، و اين غير از آن است كه انسان در شرايط عادى بايد از مهلكه خود را رها كند، چون اين مهلكه ‏ها را در نظام عالمِ تكليف، براى او ايجاد مى‏ كنند و او هم بايد با اراده و اختيار خود در رفع آن‏ها تلاش كند.[3] برعكسِ آن حقايق غيبى كه براى امام از طريق علم غيب مى‏ نمايانند و خبر از نظام حتمى و قضاى رانده شده به او مى‏ دهند تا در هدايت مردم به آن حقايق آگاهى كامل داشته باشد و هدايتش همه‏ جانبه باشد، نه اين‏كه اين علوم غيبى براى او تكليف و موضع‏گيرى شخصى در برداشته باشد.

سؤال: حدّ علم امام در علوم معمولى چقدر است؟ و امام چقدر از اين علوم معمولى را بايد دانا باشد؟

جواب: نصاب علم امام، كليه‏ ى علوم و معارف و احكامِ شريعت و مطالبى است كه براى زمامدارى و هدايت مردم لازم است و اصولًا مقام امام اقتضاء دارد كه هرگاه مصلحتى در ميان بود، هرچيزى را بخواهد برايش روشن شود.

از نمونه‏ ى اعمالى كه نشان مى‏ دهد پيامبر و ائمه (ع) مأمور به حكم به ظاهر بودند اين‏كه علامه ‏ى عسگرى مى ‏فرمايد: ابن ‏ملجم از اسكندريه با گروهى جهت تبريك و بيعت، خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيدند. حضرت به ابن‏ ملجم نگاه كردند و چون بيرون رفت فرمودند: «اريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ قَتْلي»[4] من مى‏ خواهم او زنده بماند و او مى‏ خواهد مرا به قتل برساند. عده‏ اى گفتند پس او را بكش. فرمودند: «اذاً قَتَلْتُ غَيرَ قاتِلي» در اين‏ صورت غير قاتل خود را كشته‏ ام.[5] ملاحظه مى‏ كنيد علم غيبى امام موجب تكليف خاص براى حضرت نشد تا اراده كنند ابن‏ ملجم را به قتل برسانند.


[1] ( 1)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 633.

[2] ( 2)- بحارالأنوار، ج 52، ص 51.

[3] ( 1)- مثل آن‏جا كه امام على( ع) از سايه‏ى ديوار كج بلند شده و جاى ديگرى مى‏نشينند.

[4] ( 2)- ارشاد، ترجمه‏ى ساعدى، ص 16.

[5] ( 1)- در رابطه با علم غيبى امامان« بحارالانوار، ج 58، ص 138» به نقل از« بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أميرالمؤمنين( ع) نقل كرده است كه: عبدالرّحمن‏بن‏ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آن‏ها را محمّدبن‏أبى‏بكر فرستاده بود، و نامه‏ى معرّفى‏آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت مى‏كرد و مرورش به نام عبدالرّحمن‏بن‏ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را! عرض كرد: بلى اى اميرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم! حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد. ابن‏ملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مى‏خورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مى‏كنى كه من تو را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دوهزارسال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آن‏جا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمى‏شناسد! و چون ابن‏ملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمى‏كشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت‏انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مى‏كنيد كه قاتل خود را بكشم؟

20616

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: دو مطلب اخیرا حضرتعالی مطرح کردید که نگران کننده است. از همه توقع انحراف داشتیم الا شما. یک تنزیه خلیفه ثانی و دو تشبیه روحانی بدیشان. جایگاه خلیفه برای شیعه همیشه روشن بوده حسب فرموده یکی از علمای بزرگ شهر ما وضعیتش حتی از شیطان نیز بدتر است بحث تقیه فقط در حد لعن علنی نکردن است نه این که به حوزه اعتقادات هم تسری کند و در زمینه روایاتی که در مورد کفر ایشان وارد شده و شما گفتید با روایات دیگر تعارض می یابد و نباید قبول کرد واقعا شما چه دانش روایی و اصولی دارید که وارد این مسائل دقیقه می شوید؟ شما دلیل معمم نشدن خود را نداشتن دانش فقهی می دانید چگونه وارد تفقه در این مسائل می شوید نمی دانم. در صورتی که واضح است اسلام کسی که با زهرای اطهر آن کرد که کرد و رسول را هذیان گو خواند در چه وضعیست. در مورد آقای روحانی هم فوقش ایشان انقلاب را به گونه ای متفاوت از شما می اندیشد واقعا جفای بزرگی در حقش کردید. اصلا تفسیر خود شما از انقلاب را که گفته صحیح است وقتی امام راحل فرمودند با سینما مخالف نیستم با فحشا مخالفم یعنی خط بطلان بر جریان هایدگری و فردیدی ها چون تز شما اینست که با سینما مخالفیم و استفاده کنونی از آن اکل میته است. عصمنا الله من الزلل لطفا حتما در سایت بگذارید ولو با سانسور بخشهایی از سوال تا روشنگری نسبت به شما صورت بگیرد که در قالب انقلابی گری با اندیشه های هایدگر هیتلری و فردید چگونه انقلاب را مسخ می کنید؟ جسارت مرا ببخشید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد خلفا به معنای عدم اطاعت از پیامبر هیچ بحثی نیست. فکر نمی‌کنم جسارتی که خلیفه دوم به حضرت زهرای مرضیه «سلام‌اللّه‌علیها» کرد، کس دیگری حاضر باشد چنین بکند. ولی بحث دیگری در میان است و آن آیا اینان به گمان خودشان به وَحیی که بر پیامبر و پیامبران قبلی می‌شد، اعتقاد و ایمان داشتند؟ و یا منافقانه عمل می‌کردند، بدین معنا که اساساً نه وَحی را پذیرفته بودند و نه نبوتِ رسول خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» را . آیه‌ی 60 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً» که در این آیه نظر به کسانی دارد که از یک طرف گمان می‌کنند به وحی الهی ایمان دارند و از طرف دیگر داوری‌ها را به طاغوت ارجاع می‌دهند، با این‌که امر شده‌اند که به طاغوت کفر بورزند. می‌فرماید شیطان در تلاش است که اینان را گمراه کند، آن‌هم گمراهیِ شدیدی. و در آیه‌ی بعدی بحث این‌که منافقین در این جریان فعال‌اند را به میان می‌کشد، نه آن‌که آنان را منافق بداند. و به نظر ما خلفا از این جنس‌اند که در عین پذیرفتن نبوتِ نبی، اطاعت از او را قبول ندارند.

در مورد نگاه هایدگر، اگر مطالعاتی داشتید ایشان را در کنار هیتلر قرار نمی‌دادید و از جناب فردید که همه‌ی تلاش اوست تا انقلاب اسلامی را با زبان تفکر فلسفی معنا کند، بد نمی‌گفتید. که البته بحث آن طولانی است و به نظرم فضای صحبت چون فضایِ مراء و جدال است، بهتر است که بنده ورود نداشته باشم. بحث نسبتاً مفصلی تحت عنوان «محکمات و متشابهات فردید» داشته‌ام که در قسمت «یادداشت ویژه» سایت می‌توانید آن را دنبال کنید. آیا از اطلاعاتِ عرفانیِ جناب فردید و علمِ «شرح الأسمایی» او آگاهی دارید؟ کتاب «حکمت اُنسی» مرحوم معارف در این مورد، راهنمای خوبی است. موفق باشید

18360

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: جهت روشن شدن جایگاه پاسخ شما به سوال شماره 18299 خواستم بدانم آیا نظر به حقیقت زیر این پاسخ را داده اید یا مطلب چیز دیگری است؟ آیت‌الله مجتبی تهرانی در درس اخلاق تاریخ ۹۰/۱۱/۰۶ می فرمایند: من دنبال مطلبی بودم و فکر می ­کنم این قضیه برای بعد از معاویه است، وقتی که او مُرد، یک سری مسائل رو شد، یک سری رو بود، روتر شد. کارهایی که کرده بود، جنایاتی که کرده بود، رو شد و ظاهراً بعد این مسائل بود که این مطلب مطرح شد: «اذکروا موتاکم بالخیر»! من این را از کلک­های بنی امیه می­ دانم. حالا که مرده است خوبی­هایش را بگو، بدی­هایش را نگو. می­ خواهم بگویم چه طور اینها برنامه ریزی شده در جامعه پیش می ­رفتند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم بنی‌امیه و از جمله معاویه از این روایت به نفع خودشان استفاده کرده‌اند و مرحوم شهید مطهری هم این امر را متذکر شده‌اند که معاویه به استناد این روایت، تلاش می‌کرد ضعف‌های خلیفه‌ی سوم را از ذهن‌ها پاک کند. ولی اصل مطلب که امثال ابن حجر هیثمی در «الصوارم المهرقه» آورده است را می‌توانیم در جای خود بپذیریم که توصیه‌ای است تا مسلمانان را بعد از رحلت‌شان بیشتر در سیره‌های مثبتی که داشته‌اند، مدّ نظر بیاوریم. مثل این‌که در مورد آقای هاشمی بیشتر بر آن قسمت تأکید شود که ایشان مقابله‌ی مستقیم با رهبری نکرد. با این‌که به قول رهبری خنّاس‌هایی بودند که در این امر تلاش می‌کردند. موفق باشید

17625

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز: بنده طلبه هستم. سوالم از محضرتان این است که برای اینکه مطالعاتمان در حافطه مان بماند چه باید بکنیم؟ چرا که بعضا مطالعاتی که داریم در زهنمان نمی مانند و فراموش می شوند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: دو چیز در امر فوق کمک می‌کند؛ یکی یادداشت و خلاصه‌نویسی موضوع، و دیگر تکرارِ آن خلاصه. در آخر کتاب «امامت و رهبری» مرحوم شهید مطهری در این مورد نکاتی دارد. موفق باشید

17542

راز خلقتبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: در عرفان نظری و در باب هدف خداوند از خلقت و اینکه چرا او دست به خلق زده اند مسئله حب ذات و همچنین استجلا را مطرح کرده اند؛ حال سوال بنده این است که «آیا خداوند چون می خواست خود را در کثرات ببیند ممکنات را ایجاد کرد» یا «چون می خواست ظهورات او به واسطه معرفت به او به کمال برسند ممکنات را ایجاد کرد؟» ممنونم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث در عرفان نظری نسبت به راز خلقت، در نظرِ حق به جمال خود است در مقام تفصیل. و اگر هم فرمود: «فخلقت الخلق لکی ان اُعرف» برمی‌گردد به این‌که باز در آیه‌ی مخلوق می‌خواهد خود را به تفصیل در قلب عارف باللّه ببیند. موفق باشید

17057
متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: بحثی شد در خصوص امر به معروف و نهی از منکر، عده ای از اساتید ما قائل اند که اولا معروف چیزی را گویند که در جامعه عرف شده باشد و تا چیزی عرف نشود امر به آن نشده، بعد در خصوص حجاب چون حجاب در جامعه عرف نشده ما امر به حجاب نداریم، از آن بالاتر امر به حجاب امر به منکر و ناشناخته در جامعه است و نه تنها آثار مفید ندارد بلکه آثار سوء دارد از طرف دیگر ما نباید اولویتهای بالاتری مثل عدالت را فدا ی حجاب کنیم تمام تلاش ما باید ترویج عدالت در جامعه باشد نه حجاب، واقعا گفتن خانم حجابت رو رعایت کن به یک بی حجاب تاثیری دارد؟ اگر داشت بعد 37 سال روز به روز وضع حجاب بدتر نمیشه، پس کار ما اشتباه است. می خواستم نظر استاد محترم را در این خصوص بدانم. متشکرم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: «معروف» یعنی آن‌چه در جان و فطرت انسان‌ها شناخته شده است. آری! برای تذکر به «معروف» باید شرایطی فراهم شود که حجاب‌های ظلمانی از مقابل فطرت زدوده گردد. از این جهت باید در مسیر رفع حجاب‌ها که از جمله تحقق عدالت است، تلاش نمود ولی با رویکرد نظر به «معروف» و «نهی از منکر». موفق باشید

15890

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و ادب: 1. در احادیث ذکر شده زمانی که حضرت حجت (عج) ظهور می کنند مردم تصور می کنند ایشان «دینی جدید» آورده اند. بر این اساس بین آنچه ما امروز از دین می دانیم و تبلیغ می گردد با آنچه حضرت ارائه خواهند داد زاویه قابل توجهی وجود دارد و دین مدنظر ما با دین واقعی اسلام یکسان نیست. به صورت مشخص این زاویه چیست؟ چه شاخص ها و ویژگی هایی دارد؟ آیا در آنچه ما از اسلام می دانیم آمیخته با تاویل ها و تفسیر به رای هایی شده است؟ 2. حضرتعالی به صورت مرتب بر آشنایی با اندیشه ها و زوایای فکری امام راحل تاکید دارید. بی تردید یکی از روشهای آشنایی با هر تفکری، آشنایی با تفکر مقابل آن است که باعث می شود زوایای آن تفکر به صورت مشخص ارائه گردد. بر همین اساس سوالی است که سالهاست برایم مطرح است و متاسفانه در این زمینه بخاطر پاره ای مصلحت اندیشی ها مساله بصورت شفاف تبیین نمی گردد، خواهشمندم به صورت مشخص و شفاف در این زمینه راهنمایی فرمایید. تفسیر سوره حمد حضرت امام به دلیل فشارهایی (نه از سوی آمریکا و از سوی یهودیان بلکه از داخل ایران و از درون حوزه علمیه) متوقف گردید. در این زمینه ماجرا را (در صورت صلاحدید به صورت مبسوط) توضیح بفرمایید. مگر امام چه می گفت که با تفکراتی در تقابل شدید قرار گرفت؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هرچه هست هر اندازه ما با عمق بیشتر با آموزه‌های دین آشنا شویم و عبادات خود را بیشتر خلوص ببخشیم، شرایط ظهور آن حضرت و امکان فهم رهنمودهای مولایمان، بهتر فراهم می‌شود. موفق باشید

14481

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و احترام: ببخشید استاد زن چقدر باید نسبت به رزق حلال همسرش حساسیت نشون بده؟ مرزش کجاست؟ آیا اینکه همسر بگه من خمسم رو دادم و توی کاسبی هم حق کسی رو نمی خورم و کسی علیه ایشون شهادت بده که دیده تقلب میکنه تو کاسبی وظیفه زن هست که کنجکاوی کنه تو این موضوع؟ لطفا راهنمایی بفرمایید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نباید در این مورد شما حساس باشید. کاری به گفته‌ی بقیه نداشته‌باشید اکثرا برداشت‌های خودشان را می‌گویند؛ ممکن است آن فرد کاسب برای خود توجیهاتی داشته‌باشد. موفق باشید

14444

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
باسلام: اینکه میگن آیت الله قرهی گفتن 13سال بعد ظهور میشه درسته؟ http://www.fetan.ir/home/24534
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نتوانستم در این مورد ورودی داشته باشم. موفق باشید

13960
متن پرسش
سلام علیکم: لطفا اول متن زیر را مطالعه کنید سپس بنده سوال خود را در انتهای متن از شما می پرسم: بر همۀ ما فرض است که خود را خدمتگزار حجّت خدا در زمين، حضرت بقية¬الله بدانيم و براي او کار کنيم. اين والاترين طريق خدمتگزاري به دستگاه خداوند است. اما تذکّر به اين نکته لازم است که در اين راه، هرگونه مني و مايي، نفساني و شيطاني است. گروه به راه انداختن، رأيت بلند کردن، حضرت را مال خود و متعلّق به خود و در فکر فرقۀ خود و نامهربان ديدن با ديگران، مدّعي ارتباط خاص با حضرت شدن و خود را محل عنايت ايشان دانستن، بانگ برداشتن به اينکه حضرت ما را قبول دارد و از اين قبيل کارها، همه و همه، کارهايي بچه‌گانه است، فريب دادن جوان‌ها (که به تعبير روايات يتيم‌اند، چون پدرشان امام زمان در غيبت است) و بازي کردن با مردم درست نيست. به‌طورکلي، دسته و گروه به راه انداختن و مردم را به آن دعوت کردن، مصداق اين آيه است: « فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» (حقيقت را ميان خود تکه‌تکه کردند و هر گروهي به آن چيزي خشنود است که اعتقاد اوست). گروه گرايي و تشکيلات، با مقصد دين منافات دارد که رها کردن انسان‌ها از حدود و قيودِ بشرساخت (ساخت بشر) است. جمع شدن عدّه اي آدم ناقص دور هم، مقدمۀ شکل گيري خودخواهي جمعي است و نتيجه‌اش مسخ تدريجي اعضاء است که در آخر، به از دست دادن قدرت نقّادي و انصاف منجر مي شود. داشتن احساس بر حق بودن و افراط در آن، اساس اخلاق تشکيلاتي است. ازاين‌رو، اسارت در دام غير معصوم پيش مي‌آيد که به شکل خزنده و تدريجي، به شرک در ولايت معصوم ختم مي شود: « اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه» (بزرگان و رؤساي خود را بجاي خدا پرستيدند). همچنين هر تشکيلاتي براي بقا ناچار است که روي اختلافاتش با ديگران تأکيد کند و اين، موجب تفرّق و کثرت گرايي بيش از پيش ميان جمعيت مسلمانان، بلکه مؤمنان مي‌شود و فاصله گرفتن از کلمه سواء را موجب مي‌شود که قرآن به آن دعوت کرده و حتي يهود و نصارا را به آن فراخوانده است و با روح دين ناسازگار است: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (بگو اي اهل کتاب، به سوي کلمه اي بياييد که ميان ما و شما مشترک است و آن اينکه جز خدا را نپرستيم و برايش شريک قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي را ارباب نگيرد. پس اگر نپذيرفتند، بگوييد شاهد باشيد که ما تسليم اين امر هستيم. علامه طباطبايي اين آيه را خلاصه تعاليم قرآن مي‌دانستند). و اين تشکيلات بعضاً باعث مي‌شود که در اثر استحالۀ تشکيلاتي، خير مطلق به شر مطلق تبديل شود؛ مسئله‌اي که فهم آن علم و فضل چنداني لازم ندارد و کمي فراست و شعور مي خواهد. معرفت ساده و بسيط فطري در پيچ و خم تشکيلات، به ايدئولوژي پيچيده اي تبديل مي شود که معمولاً، براي حفظ آن بايد از نقّادان و در نتيجه، از بدنۀ جامعه آن را مخفي کرد و نوآموزانِ تشکيلات را نيز اندک اندک و قطره قطره با آن آشنا کرد تا در گذر زمان روحشان رنگ بگيرد و فکرشان خاموش شود و قدرت مخالفت پيدا نکنند. از آفات ديگر تشکيلات ديني تبديل معرفت عمل گرا به انديشه اي کلامي و نظري است که منبعث از فقدان آشنايي فريفتگان تشکيلات با نمونه ها و الگوهاي عملي تربيت ديني است. در تشکيلات، نظام ارزشي، تقوا و علم ملاک نيست، بلکه خدمت بيشتر به تشکيلات ملاک است. علت جذب افراد به تشکيلات نيافتن مبنا و روشي جامع براي زندگي، به علاوۀ نياز عاطفي به گروه مرجع براي تأييدطلبي و احراز هويت است که علت اولي، جهل به قرآن و علت دومي، نقص در توحيد است. و آنچه به اين هر دو دامن مي زند، بي ارتباطي با اولياي خداست. اصولاً، اگر کسي به صاحب نَفَسي دست يابد، مفتون بساط گروه‌ها، احزاب و دسته‌ها نمي شود تا به‌جاي صرف زندگي اش در سلوک الهي، آن‌ را در راه خدمت به منافع تشکيلات يا دنياي رؤساي آن صرف کند و زمان کسب علم و فضيلت را به دنبال نخودسياه و در پي کسب آفرين و تشويق آنان تباه کند. خلاصۀ کلام: از اين آفات رستن، معمولاً غير ممکن است و ثمرۀ آن انسان‌هايي است کوچک، تعالي‌نيافته و خردشده در پس افکار مرجع فکري. بنابراين، بايد مراقب بود که علوم الهي را وسيلۀ مني و مايي قرار نداد و خود و بندگان خدا را معطّل نکرد. به نظر شما این یک آسیب شناسی واقع بینانه از کار تشکیلاتی نیست؟ اصلا جایگاه عرفان در ساخت تمدن اسلامی کجاست؟ اصلا چطور میشه توحید رو در تشکیلان بصورت جزئی وارد کرد؟ اصلا در تشکیلات بدون داشتن مومن و ولی خدایی میشه به سمت توحید رفت؟ جایگاه مسلک عرفانی به عنوان گفتمان غالب در تشکیلاتی به وسعت یک تمدن اسلامی کجاست؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف خوبی است و این یکی از آفات تشکل ها است ولی این ربطی به تمدن اسلامی ندارد که می‌خواهد جامعه‌ای ایجاد کند تا حکم خدا در مناسبات فردی و اجتماعی جاری باشد و عرفان نیز چیزی جز توحید عمیق نیست همان توحیدی که علی«علیه‌السلام» در نهج‌البلاغه متذکر آن هستند و برای جامعه‌ی اسلامی مفید است. موفق باشید

10322

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: دیده میشه که بعضا کاربران را به روانپزشک ارجاع می دهید. آیا آنها را قبول دارید؟ یا افرادی خاص از آنها با رویکردی خاص را قبول دارید؟ چون هرچه می کشیم از همین روانپزشکان خیال پرداز است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت بفرمایید روان‌پزشک غیر از روان‌شناس است. روان‌پزشک بر اساس تأثیر داروهایی که مطابق روش تجربی تأثیر می‌کنند مداوا می‌کند و در صورتی که روان انسان به جهت اختلال هورمون‌ها به شدت به زحمت افتاده چاره‌ای نیست مگر آن‌که با مصرف دارو خود را درمان کند. موفق باشید
8264
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیزم.من باشمادرکتابخانه مرکزی شهداری وبه واسطه سخنرانی درحدود سال1385 اشنا شدم.مطالبی که بیان میکردیدابی بودبرعطش من وراهنمای خوبی درمسیرافکارم.اما بعد ازازدواج رابطه من باشماقطع شد.دلیل ان هم همسرم هستند.ایشان طلبه اند وشما راازنظر سیاسی وعلمی مناسب نمیدانندالبته برای خودشان.من باایشان خیلی اختلاف نظروسلیقه وتفکر واخلاق داریم.به حدی که ادامه دادن برای من زجراور است .ایشان هم بامن وخانواده ام خیلی مشکل دارندوهردوی مابه شدت تحت فشارواذیت هستیم.هردوخانواده مذهبی انداماطرزمنشهای کاملا متفاوت داریم.ایشان مرامتهم به تعصب درمورد خانواده ام میکنند.تاحدی درست است اماایرادهایی که من در تفکر ورفتاربه ایشان وارد میکنم همانهایی است که از خانواده ومخصوصاشما یاد گرفته ام.کسی در حل مشکل کمکان نمیکندومن واقعا احساس استیصال ودرماندگی میکنم.به حدی ازهم دور شده ایم وحرمتها ازبین رفته که فکر نکنم کاری ازدستم براید.به نظرشماچه کار کنم؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: چرا نباید زیر سایه‌ی همدیگر و با حترام به نظرات همدیگر زندگی را ادامه دهید. به همدیگر اجازه دهید بدون تخریب نظر دیگری، هر کدام به افکاری که حق می‌داند جلو برود و در عین حال هرکدام سایه‌ای باشید برای آن‌که احساسات دیگری را درک کند. فراموش نکنید ایشان به عنوان طلبه که شما را به کفر دعوت نمی‌کند که بخواهید جلو نظراتش بایستید. موفق باشید
6712
متن پرسش
سلام.حضرت استاد در مبحث حرکت جوهری شما فرمودید که تازمانی که عالم ماده قوه دارد ماده است وحرکت جوهر آن واین نیست که هرچه جلوتر می رود وقوه هایش تبدیل به فعلیت می شود به جنبه ی تجرد ش اضافه می شود و تدریجی به قیانتی شدن می رود بلکه فرمودید که این تبدیل دفعتا می باشد با همان تعابیر قرآنی که در بحث یک دفعه بودن قیامت است.ولی در کتاب آخرالزمان شرایط ظهور باطنی ترین بعد هستی این گونه فرمودید که شرایط طوری می شود که زمان رقیق می شود وعالم به نحوی به بقاء می رسد وحتی شرایط طوری می شود که از برزخ کسانی میآیند یا بالعکس آیا این گفتار با مبنای حرکت جوهری تضاد تدارد . ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در رابطه با عالم ماده و حرکت جوهری حرف همان است که عرض شد ولی اگر در هر زمانی ولیّ اللّه اعظم«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» ظهور کنند وجهی از عالم غیب بر عالم ماده غلبه می‌کند که منجر به آن می‌شود که می‌فرمایید و این به جهت حضور عالم در ساحت دیگری است. مثل این‌که همین امروز کسی طی‌الأرض می‌کند با این‌که عالم ماده در مقام و مرتبه‌ی خودش محدود به زمان و مکان خاص خودش است. موفق باشید
4395
متن پرسش
سلام استاد سوال قبلی ما را جواب ندادید چرا هیچ کس جواب این سوال ما رو نمیده من باید به کی مراجعه کنم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر منظورتان سؤال در رابطه با معرفت نفس بود در سؤال شماره‌ی 4292 جواب داده شده است و به ایمیل‌تان نیز ارسال گشته و مجدداًنیز به ایمیل‌تان ارسال شد. موفق باشید
3105

احترام پدربازدید:

متن پرسش
من پدرم ازمخالفین دولت است وگاه بی گاه علیه دولت حرف مزنند ومی گویند احمدی نزاد منحرف شدهی ازیک طرف می خواهم باپدرم بحث کنم واز طرف دیگه احساس می کنم شاید درزمان بحث حرمت ها رانگه ندارم چون یک بار این اتفاق برایم افتاده تکلیف من چیست ؟سکوت کنم یاجواب بدهم متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر بحث با پدرتان موجب بی‌حرمتی به ایشان می‌شود هرگز در این مورد وارد بحث نشوید. موفق باشید
2935
متن پرسش
استاد سلام. دیگه دارید شورش را در میارین! آخه ازدواج دو نفر چه ربطی به ولایت فقیه دارد. پس بفرمایید یکی از شرایط زوجه اعتقاد به ولایت فقیه است. آدم شاخ در می آورد از حرفاتون. جایگاه ولایت فقیه را اینقدر پایین نیارین!
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: وقتی ولایت الهی که امروز در ولایت فقیه ظهور کرده است در میان نباشد، ولایت شیطان در میان است، و وقتی در خانواده‌ای ولایت شیطان در میان باشد آن خانواده سر به سلامت نمی‌برد و لذا امروز هرکس می‌خواهد خانواده‌ی سالمی داشته باشد باید نسبت به اعتقاد همسر خود به ولایت فقیه حساس باشد. آیا اگر بگوییم شرط انتخاب همسر، ایمان به خدا است، ایمان به خدا را پایین آورده‌ایم که می‌گوییم اگر شرط پذیرش خواستگار را اعتقاد به ولایت فقیه بدانیم ولایت فقیه پایین‌آورده ایم ؟! موفق باشید
2406

کمال امامانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم می گوییم در این دنیا همه ی موجودات از نقص به سوی کمال حرکت می کنند . حال آیا این کمال علمی و معنوی و مادی و … ، برای اهل بیت علیهم السلام هم رخ می دهد . اگر آری ، پس غلط است که بگوییم اهل بیت عین کمال هستند و اگر بگوییم نه ، پس تکلیف اصل حرکت عمومی چه می شود ؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: در جزوه‌ی «مبانی نظری نبوت و امامت» این موضوع مورد بررسی قرار گرفته است به آن‌جا رجوع فرمایید. همین‌قدر بدانید که کمال آن‌ها همان حفظ عصمتی است که خداوند به آن‌ها داده است، چون در عین داشتن امیال انسانی مثل غضب و شهوت باید عصمت خود را حفظ کنند. مثل این‌که ما احوالات ماه رمضان خود را باید حفظ کنیم و متأسفانه نمی‌توانیم ولی آ‌نها با عبادات طولانی در حفظ عصمت خود موفق‌اند و حفظ عصمت برای آن ها کمال است. موفق باشید
1436

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
یک دلیل عقلی در نوشته هایتان مربوط به وجود امام زمان هست که عقل را ساکت می کند و آن اینکه هر چیزی به مطلقش بر میگردد مثل شیرینی به عین شکر و ... در مورد وجود حضرت زهرا و وجود ملایکه و وجود سایر امامان که اکنون عصر آنها نیست دلیلی مثل دلیل بالا ذکر بفرمایید که عقلم را ساکت کند در ضمن جزوات مربوط به ملایکه شناسی و حضرت زهرا خوانده ام اما قانع نشدم ؟ در مورد امامان دیگر هم دلیل شما همان عین انسانیت هست اما من به یک انسان کامل توسل میجویم چه نیازی هست به توسل به امام حسین یا سایر امامان ؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: حقایق در مقام اصلی خود واحدند و در ظهورات متفاوت. یعنی هر امامی در مقام حقیقی خود، در عین آن‌که خود را احساس می‌کند، خود را حضرت محمد«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» احساس می‌کند و به عنوان نمونه حضرت علی«علیه‌السلام» می‌فرمایند:«أنامحمد و محمد أنا»( المناقب ، ص: 130) این مقام برای هر امامی نسبت به هر امام و نسبت به حضرت محمد«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» صدق می‌کند. این حالت برای حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها» نیز هست، زیرا در عالم مجردات مراتب طولی داریم ولی این‌طور نیست که دو حقیقت در عرض هم باشند و لذا اگر شما به مظهر آن مقام که در حال حاضر حضرت صاحب‌الأمر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» هستند رجوع کنید در آن منظر به هرکدام از آن ذوات مقدسه که اراده کنید می‌توانید رجوع کنید و از انوار آن‌ها بهره‌مند شوید. و از آن جهت که مظاهر آن حقیقت مختلف است شما می‌توانید در حضور حضرت صاحب‌الأمر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه»، به نور امام حسین«علیه‌السلام» رجوع کنید و از آنچه از مظهر حسینی در عالم جلوه کرده بهره بگیرید. موفق باشید
1133

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام وتبریک اعیاد شعبانیه .دانشجوی رشته ی فیزیک ام دو سال دیگه می خواهم برای کارشناسی ارشد امتحان بدهم راستش می خوام ببینم اولا استعداد فیزیک را دارم ؟ثانیا اصلا ملاک های تشخیص استعداد چیه؟
متن پاسخ
علیکم السلام، باسمه تعالی بنده در این امر صاحب‌نظر نیستم. موفق باشید
17716

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله با عرض سلام و احترام: دو سوال از محضر استاد طاهرزاده داشتم. 1. آیا این صحت دارد که تفسیر قرآن کریم از جناب ملاصدرا، اثر ایشان نیست و مربوط به جناب قاشانی است؟ 2. با توجه به «النفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا» که مربوط به حدوث جسمانی نفس است، چگونه می توان عالم ذر و نیز آیه «الست بربکم، قالوا بلی» (که وجود نفس همه انسانها، قبل از خلقت جسمانی) را که توجیه نمود؟ با سپاس فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آن‌چه هست تفسیری است که مشهور است به تفسیر محی‌الدین، که از جناب عبدالرزاق کاشانی است. ولی اساساً سیاق تفاسیر جناب ملاصدرا هیچ‌گونه ترکیبی با سخنان کاشانی ندارد 2- در مورد قسمت دوم سؤال به جواب سؤال شماره‌ی 17708 رجوع فرمایید. موفق باشید

14873
متن پرسش
با سلام: 1. عرفا معتقد هستن که انسان در سیر عروج با صادر اول اتحاد وجودی پیدا میکنه میتونیم کیفیت این اتحاد رو اینطوری توضیح بدیم که نفس ناطقه انسان از اشراقات صادر اول هست و هر گاه صادر اول اشراقات خودش رو شدید کنه در واقع بود و هستی انسان شدید شده و در اثر شدت اشراق و تجلی انسان همسنگ و مانند صادر اول میشه تا جایی که هر دو دارای یک درجه از شدت وجود میشن که در این صورت انسان ذاتا و صفاتا و افعالا با اون حقیقت یگانه شده و در این حال چون هر دو دارای یک درجه از وجودن دیگه دو تا نیستن یکی هستن و این فقط در معصومین هست. 2. چون کل مجردها عاقل و مدرک هستن صادر اول هم به طریق اولی مدرک و دارای شعور هست و یک شخصیته، اما مثل نفس زید که یک شخصیت جزئی هست اینطوری خیر بلکه کلی سعی هست حالا چطوری دو شخصیت در اتحاد یک شخصیت میشن این اجتماع نقیضین نیست؟ چون به نظر میاد یکی منقلب به دیگری شده به خصوص اینکه صادر اول از دیدگاه عرفا ماهیت نداره و انسان هم در اون مقام منسلخ از ماهیت میشه.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همین‌طور است که می‌فرمایید، در نکته‌ی دهم معرفت‌النفس نکاتی در این رابطه مطرح شده است 2- مثل همان نکته‌ای که در قسمت اول سؤال فرمودید انسان تا جایی جلو می‌رود که خود را به وسعت صادره‌ی اول احساس می‌کند با همه‌ی کمالاتی که در آن مرتبه هست. موفق باشید

14662
متن پرسش
با سلام: 1. حضرت استاد ما قبل از عالم ماده در عوالم مثال و عقل دارای نوعی موجودیت بودیم طبق این قاعده که معطی شی نمیتونه فاقد شی باشه، پس دارای نوعی وجود در اون عوالم بودیم. از مساله تشکیک وجود هم میشه به این رسید. حالا سوال من اینه که این حضور در عوالم سابق به نحو کثرت نبوده که من باشم و شما و دیگران متکثرا خب پس به نحو وحدت بوده یعنی همه یک حقیقت بودیم اما حالا آیا یک حقیقت بودیم یعنی بنده در عالم عقل مثلا فانی و مستغرق در اون عالم بودم به این معنا که هیچ علمی نداشتم نه به خدا نه به مجردات و معدوم محض بودم به تعبیری؟ یا اینکه فانی و مندمج و مستغرق در اون عالم بودم به این معنا که عین علم و درک و شناخت بودم به قدر وسعت عالم عقل و دیگران هم عالم و مدرک بودن اما خب همه یک حقیقت بودیم و در واقع دوئیتی وجود نداشت همه به یک علم به یک درک عالم بودیم و عین عقل بودیم؟ 2. عالم عقل دارای کثرت و اجزاء نیست پس به تمامه تجلی میکنه در ماده و نفس ناطقه من از ماده حادث میشه. یعنی تمام کمالات من بطور کامل آن در عالم عقل هست و چون تباین مطرح نیست پس عالم عقل وجود برتر من هست یعنی من برتر هست، پس من همون عقل کل هستم اما به نازله. پس باید در عالم عقل هم بنده به علم و ادراک و قدرت عقل عالم و قادر و عاقل بوده باشم آیا میتونیم اینطور استدلال کنیم؟ در واقع من در موطنی عقل به اعتباری روح و به اعتباری نفس و در موطنی هم محمد و حسین هستم. 3. آیا فرقه حروفیه که حروف رو واسط خلقت میدونن جایگاهی بین اهل ذوق و عقل داره و نظر شما در موردشون چیه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع مفصلی است که با مقدمات خودش حلّ می‌شود 1- همین اندازه بدانید که ما در مقامِ علمی خدا، وجودِ علمی داریم به این معنا که خدا به امکانِ ما علم دارد و هیچ شخص خاصی نیستیم که کثرت در میان باشد 2- ما به عنوان شخص خاص از رحم مادر شروع می‌شویم و در نسبت با کثرات، انتخاب‌های خود را شکل می‌دهیم و از فطرتِ بالقوه در حدّ انتخاب‌های سالم، بالفعل می‌گردیم. بنابراین نمی‌توان گفت همه‌ی ما عقلِ نازله هستیم، بلکه ما هرکدام شخصی هستیم که اگر مطابق فطرت خود عمل کنیم به همان اندازه به آن مقام عقلی نزدیک می‌شویم 3- از فرقه‌ی حروفیه چیزی نمی‌دانم. موفق باشید

12955
متن پرسش
سلام علیکم: با تشکر از پاسخگویی به سوال ۱۲۹۳۴ با توجه به اهمیت این موضوع برای بنده خواستم سوال دیگری مطرح کنم. همانطور که می دانیم، مراتب خلوص افراد متفاوت است. حال اگر کسی با نظر به رضایت الهی اعمالش را انجام دهد صرف نظر از این که خلوص عملش در چه درجه ای است. امید قطعی به ثواب عملش داشته باشد و چنین قضاوت کند که عملش قطعا ثواب داشته است. دیدگاه درستی است؟ (هر چند ممکن است دیدگاه کاملی نباشد) با تشکر فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این روحیه خوب نیست، زیرا فضای قرارگرفتن در «خوف و رجاء» را از انسان می‌گیرد و یک نحوه تکلیف‌معلوم‌کردن برای خدا است و این هم شرط بندگی نیست. موفق باشید

نمایش چاپی