بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
36600
متن پرسش

با عرض سلام و ارادت خدمت استاد بزرگوار و آرزوی سلامتی و تندرستی همیشگی از درگاه حق تعالی برای جنابعالی. استاد مدتی ست سوالی ذهن مرا مشغول به خود کرده که چطور می‌شود یکی مثل بنده که بیشتر عمر خود را در جامعه غرب گذرانده ام وقتی صحبت های جنابعالی را در مورد به بن بست رسیدن تمدن غرب و ضرورت ایجاد تمدن نوین اسلامی به عنوان تنها راه ادامه تمدن بشری می شنوم کاملاً درک می‌کنم و می‌پذیرم ولی بعضاً جوان های دیندار و به ظاهر مذهبی که شاید بیشتر از بنده به احکام شریعت اسلام مقید هستند به عمق سخن شما پی نمی برند و یا شاید آنطور که باید چنین سخنانی را جدی نمی‌گیرند! آیا این به خاطر این نیست که جوان ما اگر چه دین اسلام را دوست دارد و احکام آن را هم اجرا می‌کند ولی هنوز درک درستی از روح حاکم بر جوامع غربی ندارد؟ و برعکس وقتی جنابعالی از روح حاکم بر تمدن غرب سخن می‌گویید امثال بنده این روح حاکم را در مناسبات انسانی و در محیط کار کشورهای غربی به صورت کاملاً ملموس تجربه کرده و لذا به تمدن غرب نه به عنوان یک راه بلکه به عنوان یک بن بست نگاه می‌کنیم؟ آیا مشکل جوان ما نداشتن ذهنیتی درست از تمدن غرب و روح اومانیستی حاکم بر آن و مشکلات ناشی از آن نیست؟ آیا مشکل جوان ما این نیست که نه درک درستی از جوامع غربی دارد و نه دوران شاهنشاهی ایران را تجربه کرده تا بداند ذیل فرهنگ لیبرالیسم غرب زیستن چه مشکلاتی می آفریند؟ به طور مثال جوان ما فقط ماشین بنز را در ایران می‌بیند و تحسین می‌کند ولی امثال بنده علاوه بر محصولات تکنولوژی، کارگران بی روح این شرکت ها را دیده و مناسبات مادی حاکم در محیط کار و فرهنگ حاکم در جامعه غرب را با پوست و گوشت خود تجربه کرده ایم و می‌دانیم خوشبختی و سعادت هر چه هست این نیست و راهی دیگر باید گشوده شود. لذا وقتی در ایران هستیم در کنار دیدن مشکلات، به آن راهی که با انقلاب اسلامی در مقابل تمدن غرب گشوده شده امیدوارانه نگاه می‌کنیم و ایجاد تمدن نوین اسلامی را به عنوان تنها آلترناتیو در مقابل تمدن غرب می‌دانیم. خواستم نظر و راهکار استاد را در این مورد جویا شوم. با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از نکته آخر سخن‌تان شروع کنم که به خوبی متوجه شده‌اید که ایجاد تمدن نوین اسلامی، تنها راه و آلترناتیوی است که می‌توانیم با نظر به آن، نسبت به آینده بشر امیدوار بود آن هم به عنوان آغاز تاریخی که آدمیان تلقیِ دیگری از «خود» خواهند داشت، نه آن نگاهی که تفکر اومانیسم به انسان دارد و انسان را ملاک هست‌ها و نیست‌ها و بایدها و نبایدها می‌داند، بلکه حضور انسانی که مانند حاج قاسم سلیمانی به انسانیت انسان‌ها که پرتو نور انسان کامل‌اند؛ نظر دارد و از این جهت آینده‌ای در پیش است و این است آنچه مورد غفلت بعضی از جوانان ما قرار گرفته، زیرا متوجه نبودیم تمدن غربی اگر وعده رفاه داد، اتفاقاً با بحران‌هایی که در درونش به‌وجود آمد همان رفاه را نیز از بشر گرفت.
بزرگان اهل اندیشه معتقدند اتفاقاً وقتی می‌توانیم از غرب عبور کنیم که غرب را به خوبی بشناسیم، آن‌طور که بنده در سخنان شما احساس کردم و تنها در آن صورت است که متوجه می‌شویم باید به انسان دیگری فکر کرد. اگر این ما هستیم و نحوه تلقی که باید از خود داشته باشیم، آیا این حاج قاسم سلیمانی نبود که در این تاریخ یعنی تاریخی که با انقلاب اسلامی آغاز شد؛ ما را متوجه تأمّل هرچه بیشتر در خود کرد تا معلوم شود چگونه باید بود؟ و از جهانی که سخت از مرگ هراسان است با حضوری که در خود پیدا می‌کنیم، نه‌تنها مرگ و زندگی برای‌مان یکسان می‌شود، بلکه به دنبال مرگی تاریخی هستیم که در این تاریخ از هزار زندگی، حیات‌بخش‌تر است به همان صورتی که حاج قاسم سلیمانی در مورد آن مرگ به دخترش فاطمه آن نوشته را نوشت. موفق باشید  
 

36586
متن پرسش

سلام استاد: ناظر به سوال ۳۶۵۳۹«حرف های خانمان ساز» پرسش و پاسخی که نه سوال بود و نه جواب نحوه ای حاضر بودن بود چیزی یا راهی که امروز نداریمش که آدم ها بیش از اینکه از هم سوال داشته باشند در محضر یکدیگر باشند و به ملاقات همدیگر بروند طلبی که خود استاد طاهرزاده هم همیشه داشته و به نحوی طلب پس فردایی میداندش این موقعیت، موقع و مقامی ست که در آن در پی درست و غلط چیزها نیستیم بلکه همه اش ملاقات و دیدن است و نسبت برقرار کردن پرسنده ای که در تخاطب با استاد می گوید «هیچگاه از بحثهایتان سر در نمیآوردم» و «صدرا نخوانده ام» چطور در بحثی که استاد با نگاه به صدرا سخن می گوید پرسنده ی سوال خود می‌گوید نمی فهمم ولی در سوالش می‌گوید «صدایتان بلندتر و ممتدتر از صدای دیگران در وجودم می‌پیچید!...و....گمان کنم بشود با این زبان درباره ی همه چیز و همه کس سخن گفت!..» و باز می‌گوید «در بین حرف هایتان زیر گریه زدم» آیا این چه زبان یا چه عالمی ست که او را به گریه در آورده و می گوید با این زبان می شود با همه سخن گفت بد نیست از خود بپرسیم عالمی که استاد ما را با صدرا و هایدگر و انقلاب اسلامی به آن دعوت می کند چه عالمی ست آیا عالمی ست که باید در پی درست و غلط های سخن رفت یا بیرون از این حرف ها در انتظار زبان دیگری باشیم؟ و به قول حافظ: عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی و به قول استاد در متن پاسخشان «ای کاش آنهایی که باید می‌شنیدند به جای گفتن و باز گفتن، کمی هم می‌شنیدند.»

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: گویا او مرا با خودم روبه‌رو کرد وقتی نمی‌فهمیدم صدرا چه می‌گوید، ولی اشک می‌ریختم که گویا او جاده‌ای مقابلم گشوده که نمی‌توانم بروم و پای رفتن در آن را کافی نمی‌یافتم. قصه مواجهه با چیزی است فراسوی نیک و بد، چه رسد به درست و غلط بودن. آری! عالَمی است که بناست در آن عالم افقی را در نسبت با خودمان برای خودمان بگشاید، در سکوت و عدم سؤال. نمی‌دانم در این مورد می‌توان از «وقت» که در روایات داریم سخن گفت؟ خوب است که به دو نمونه از آن روایات ذیلاً نظر شود:
حضرت اميرالمؤمنين«علیه السلام» مي‌فرمايند: «إنَّ ماضِيَ يَوْمِكَ مُنْتَقِلٌ وَ باقِيَهُ مُتَّهَمٌ فَاغْتَنِم وَقْتَك بِالْعَمَل» آنچه از روزِ تو گذشته که ديگر نيست، و آنچه هم که باقي است و نيامده است که قابل اعتماد نيست، پس «وقت» خود را جهت عمل غنيمت شمار. چنانچه ملاحظه مي‌فرماييد حضرت مي‌خواهند ما را از گذشته‌اي که رفته است و ديگر نيست و آينده‌اي که نيامده و معلوم نيست بيايد، آزاد کنند و در اين شرايط است که از نيستي به هستي سير کرده‌ايم و در مقام جمع خواطر قرار مي‌گيريم و به اصطلاح در «حضور» مي‌رويم، در اين حالت با حضور حق روبه‌رو مي‌شويم و از علم به عين مي‌آييم. «وقت» عبارت است از حالتي که سالک از ماضي و مستقبل آزاد شده و آمادة ورود واردات قلبي بر سرّ ضمير خود است. اول بايد خود را از گذشته و آينده آزاد کنيم تا «صاحب وقت» شويم و در اين حالت از نيستي به هستي وارد مي‌شويم. حضرت اميرالمؤمنين«علیه‌السلام» مي‌فرمايند: «أَلا إِنَّ الْأَيَّامَ ثَلَاثَةٌ يَوْمٌ مَضَى لا تَرْجُوهُ وَ يَوْمٌ بَقِيَ لا بُدَّ مِنْهُ وَ يَوْمٌ يَأْتِي لا تَأْمَنُهُ فَالْأَمْسِ مَوْعِظَةٌ وَ الْيَوْمَ غَنِيمَةٌ وَ غَداً لا تَدْرِي مَنْ أَهْلُهُ... وَ الْيَوْمَ أَمِينٌ مُؤَد...»، کلّ روزگار سه روز بيشتر نيست، روزي که گذشت و اميدي به بازگشت آن نداريم، و روزي که مانده و اکنون در آنيم، و روزي که مي‌آيد و اطمينان به آمدن آن نيست، ديروز پند است و امروز غنيمت، و از فردا خبر نداري که از آن کيست ... امروز امانتداري است که هرچه به او بسپاري به تو باز خواهد گرداند. موفق باشید      
 

36552
متن پرسش

سلام روز بخیر: چند روز پیش شخصی گفت: آیه‌ی انتهایی سوره توحید، که اشاره به کفو نداشتن خدا هست در تناقض با نظر عرفا مبنی بر تجلی خدا و در تناقض با نظر فلاسفه در خصوص وحدت وجود و سنخیت قائل شدن هست. فکر من بسیار مشغول شد و پاسخی ندارم، اگر امکانش هست توضیح دهید آن شخص در ادامه گفت دین را در قرآن و کلام امام صادق و امام باقر و احادیث ائمه جسنجو کن، نه در فلسفه و عرفان که فقط نظرات افراد است و در تناقض با آیات و روایات.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! دین را باید در قرآن و کلام اولیای الهی جستجو کرد و در همین رابطه بزرگانی چون حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» ما را با جناب ابن عربی و جناب ملاصدرا آشنا کردند. زیرا آن‌ها با تعمقی که در دین نمودند، متذکر آن معارف توحیدیِ بلند شدند. مسلّماً هیچ کفوی برای خداوند که در عرض او باشد، نیست ولی انوار اسماء او، محل توجه به او می‌باشند و از این جهت خداوند در قرآن می‌فرماید «ابتغوا الیه الوسیله» در مسیر تقوی و رسیدن به مقصد، تنها خدا مدّ نظرتان باشد ولی خداوند وسایلی را قرارداده که از طریق آن واسطه‌ها رجوع شما به خدا عملی می‌شود زیرا خداوند فرموده «و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها» خدای را اسماء حسنایی است و او را به اسمای حسنایش بخوانید و امام صادق علیه‌السلام فرمودند «نحن والله الاسماء الحسنی» به خدا قسم ماییم اسماء حسنای خداوند. یعنی با توجه به شخصیت و سیره‌ی آن عزیزان رجوع انسان‌ها به اسماء حسنای خداوند عملی می‌شود زیرا شخصیت امامان آینه‌ی نمایش جمال و جلال خداوند می‌باشد. موفق باشید

36535
متن پرسش

سلام علیکم حضرت استاد: خداوند را شاکر و سپاسگزارم که وجود اساتیدی وین جمله حضرتعالی را موجود نموده است تا بسان آینه ایی در مقابل ما ایستاده و مرا به من هدیه می‌کنند! و اما بعد استاد! مدتیست ذهنم درگیر ادعایی است که می‌گوید؛ «اگر بگویند تمام فسادهای جوامع اسلامی مِن بعد رحلت رسول الله صلی الله و آله تا به اکنون و حتی تا ظهور مهدی موعود عج الله در یک ریشه مستتر است و آن ترجمه ناصواب «تقوا» به «پرهیز و خودداری» است شاید گزافه نیست» به فرض من! بعنوان انسان یک تمایلی دارم و [می‌خواهم] تمایل به هرچیزی و به هرمعنا که متصور می‌توان شد. از طرفی گروهی به اسم دین، اخلاق، قانون، و....... می‌گویند نه! ‌‌[نخواه].... اگر بخواهی چنان و چنین خواهد شد.....⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔ حالا اگر متوجه باشیم من می‌خواهم و آنها در ضدیت می‌گویند نخواه در حالیکه ضدیتی در کار نیست. اگر «تقوا» را « قوی شدن» معنی کنیم و بگویند درست است می‌خواهی ولی رسیدن به خواسته در نخواستن ممکن است نخواستن همان خواست تست! درست است که ابهام گونه عرض کردم ولی بیانش بیشتر ازاین مقدور نیست. توصیه جنابعالی برای بیشتر فهمیدن و بیان این پارادوکس عاشقانه چیست؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نکته پیچیده‌ای است. آیا ما را به نخواستن دعوت کردند تا رهبانیت را بر ما تحمیل کنند و زندگی را از ما بگیرند تا گمان شود خداوند دشمن زندگی است؟ لعنت به آن توصیه‌هایی که به نام اخلاق، ما را از خود و از زندگی می‌گیرد. آیا این شور زندگی نیست که انسان با دیگر انسان‌ها، خود را به وسعت ظهور در همه چیز و در جهان تجربه می‌کند؟ ما را با نیست‌انگاری چه کار؟ آن‌گاه که با خدای خمینی زندگی می‌کنیم و در زمانه خود در همه جهان حاضر می‌شویم در آن حدّ که او در آخرین روزهای عمر شریف خود چیزی گفت که قصه همه زندگیش بود و فرمود: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری‏‎ ‎‏امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران‏‎ ‎‏مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم.». بنده هر اندازه به این نهایی‌ترین جمله ایشان می‌اندیشم، از عظمت این کلام، بیشتر و بیشتر حیران می‌مانم. کدام کس است که در این زمانه بتواند در راهی قدم گذارد که در آخرین روزهای روزگارش چنین بگوید که او گفت. آیا او همه راه یعنی همه تقوا به معنایی که او تقوا را نشان داد؛ نبود و نیست؟! درود خدا و فرشتگان بر او که همه راه و همه تقوایی بود که ما نیاز داریم تجربه کنیم تا در بودنِ خود معنی زندگی را از دست ندهیم. موفق باشید    

36534
متن پرسش

می‌دانی؛ دلم می‌خواهد چیزهایی و هویتی را جفت و جور کنم و به آن‌ها تکیه کنم، و از این احساس معلّق‌بودن محض و پادرهوایی و سقوط مستمر و ابدی جانکاه خارج شوم. و با این کار، آدم‌های دیگر را هم از بلاتکلیفی در نسبت با خودم خارج کنم و این همه ابهام و پادرهواییِ آن‌ها در نسبت و رابطه با خودم را بزدایم، و البته از خودم نیز… خسته شدم والله… معلم ابتدایی‌مان برای تنبیه می‌گفت برویم جلوی کلاس و دو دست و یک پایمان را بالا نگه داریم؛ آری معلق‌بودن، می‌تواند تنبیه باشد. اما من چه گناهی کرده‌ام و چه پایی را از کدام گلیم درازتر کرده‌ام که محکوم شده‌ام به یک سقوط بی‌انتها… به پا در هوا بودن… به وسط اقیانوس افتادن… دلم می‌خواهد به پدر و مادرم تکیه کنم، به خانواده‌ام، به فامیل‌هایم، به دوستانم، به هویتی که برای خودم قائل شده‌ام، به شغلی که انتخابش می‌کنم، به اهدافی که برای خودم گلچین می‌کنم، به مرام و مسلک و طرز رفتاری که خوشم می‌آید، به طیف و گروه و دسته‌ای که شبیه شانم یا قبولم دارند… اما نمی‌توانم… چه گناهی کرده‌ام؟ مولوی می‌گوید: هوشیاری مال این جهان نیست و مال آن سوست. و ستون این عالم غفلت است. می‌گوید یک ذره هوشیاری از آن جهان به این سو ترشح می‌کند تا آدمیان همدیگر را نابود نکنند، اما اگر بیش از حد شود ستون این عالم را می‌شکند و زندگی ناممکن می‌شود. ما همیشه هوشیاری را می‌ستاییم و غفلت را می‌نکوهیم. اما آیا می‌شود هوشیار شد و زندگی کرد؟ می‌دانی؛ آدمی که فردا صبح یک چک میلیاردی دارد که اگر نتواند جورش کند باید برود زندان و هیچ راهی به خلاصی از این وضع نمی‌یابد، آیا می‌تواند بنشیند و پاسور یا کتان یا منچ بازی کند؟ «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا ۖ وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ» کسی که می‌داند فردا اعدام خواهد شد، آیا می‌تواند بازی کند؟ دیده‌اید که آدم بزرگ‌ها نمی‌توانند در یک سری از بازی‌های بچه‌گانه شرکت کنند، چون نمی‌توانند خود را به غفلت از شدّت بازی‌گونه بودن آن بزنند و در آن بازی حاضر شوند، در عوض در بازی تفاخر و تکاثر خودشان غوطه‌ورند. یا دیده‌اید آدم‌هایی که ازدواج می‌کنند چگونه زندگی برایشان جدّی می‌شود؟ چون احساس حضور جدی‌ای در بازی جدیدی که به آن وارد شده‌اند می‌کنند. کاش راهی به غفلت باشد اما هر چه کردم راه چندانی نمی‌یابم. بیا فعلاً بپذیریم راه چندانی به غفلت نیست، چگونه می‌شود با این هوشیاری جانکاه سر کرد؟ چگونه می‌شود وسط اقیانوس افتاد و دوام آورد؟ می‌دانی فرقش چیست؟ فرقش با بقیهٔ دوام‌آوردن‌ها و صبرکردن‌ها چیست؟ این است که ما همیشه از چیزی فرار می‌کردیم به چیزی، و از چیزی گسسته می‌شدیم با تکیه‌کردن به چیزی دیگر. اما اکنون باید بایستی، بی‌هیچ تکیه‌گاهی؛ باید بیفتی وسط اقیانوس و دوام بیاوری. چگونه می‌شود وسط اقیانوس افتاد و دوام آورد؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به گفته جناب مولوی گویا کار پیامبران همین به خودآوردنِ انسان‌ها است و روبه‌روشدن انسان با هزار ماجرا. لذا مردمی که به گمان خود مشغول زندگی بودند، در خطاب به پیامبران می‌گویند:  طوطی نقل شکر بودیم ما
مرغ مرگ‌اندیش گشتیم از شما
جان ما فارغ بد از اندیشه‌ها
در غم افکندید ما را و عَنا
حال مائیم با دو بیکرانگی که هیچ‌کدام هیچ‌چیز نیست. بیکرانگیِ خود که در عین حال، هویتی است تعلّقی، یعنی عین تعلّق، یعنی هیچ چیز، ولی تعلّق به هستی مطلق که همه چیز است. و بیکرانگیِ توحید که افقی است بی‌انتها که از ما فقط، رفتن را طلب می‌کند. صراطی که خودش مقصد است بدون آن‌که به انتهایی و ابژه‌ای برسد. آیا این حضور همان زندگی نیست که جناب مولوی در وصف آن فرمود:
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
بنابراین:
اندرین ره می‌تراش و می‌خراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
بگذار در قلمرو «وجود» و نظر به پنجره‌ای که در افق گشوده می‌شود؛ به وارستگی بیندیشیم. موفق باشید.

36461
متن پرسش

سلام و عرض ادب: جلساتی را در باشگاه دانشجویی فرصت شروع کردیم با مسئله «بازخوانی مسئله دانشجو و دانشگاه» با محوریت گفت و گوی دانشجویی امیدواریم مورد توجه تان قرار بگیرد و نشستی داشته باشیم بزودی متن زیر برای جلسه نوشته شده «بسم رب الزهرا» اگر در انتظار شنیدن حرفی پر طمطراق که تکلیف مسئله دانشجو و دانشگاه را با شما روشن کند هستید راه را اشتباه آمده اید قصه دانشجو امروز، همین نا هم سخنی و هم قصه نبودنش با دانشگاه و هم افق نبودن با دیگر دانشجویان است. قصه دانشجو امروز شکست ایست که پیوند دارد با ناپیوندی یافتن آنات علم و کشف و نوآوری با آموزش همگانی دانشگاهی، شکستِ یافتن راهِ وحدت علم و عمل. شکستِ طلب و مسئله دانشجو برای راه یافتن به مسائل زمان و زمانه اش؛ و نیافتن حضور دانشجویی در حل مسائل و مشکلات زمانش که نتوانسته معنای واقعی دانشجو بودن را تجربه کند سرآغاز هر آینده و راه نو روبرو شدن با این شکست هست تا طلب گشایش راه آینده پیش بیاید. هر چند که این طلب غریب و تنها و روی زمین میماند و هم سخنی برای این درد یافت نمی‌شود اما تنها کوره راه ما برای شدن، انقلاب اسلامی و مجال بازخوانی آن در راه تقلید و تکرار از گذشته راه جهان جدید است، و دوباره اندیشیدن به مناسبت و مناسبات و نسبت های ما با جهان جدید و یافتن دوباره راه توحید در جهان امروز. امروز اگر در شکست و نیست انگاری و بی امیدی بسر می‌بریم باید دوباره به بازخوانی آنچه در نسبت دیروزی و بمعنایی طاغوتی با پدیده های مدرن داریم و داشتیم بیندیشیم و نسبت مناسبات نو در اندازیم تاریخ اسلام گواه همین درد است با حضرت محمد صلوات‌الله‌علیه‌وآله تاریخی شروع شد و در پسش راه دراز ائمه برای شکل دادن و تغییر جامعه و مناسبات طاغوتی اش به بشارت و اجمال محمدی صلوات‌الله‌علیه‌وآله ولی قصه انقلاب نیز قصه کشاکش ظهور بشارت و اجمال اسلام محمدی در مکه ای که خانه بت های رنگارنگ بت پرستان مشرکان مکه است هست. قصه توحید و اجمال محمدی صلوات‌الله‌علیه‌وآله در قلب امام برای دوباره به تفصیل و صحنه آمدن این اجمال در مناسبات خود بنیادانه و نفسانی جهان جدید. آری روضه فاطمیه نیز روضه نیافتن باطن تاریخمان در وجود حضرت زهرا و مقام لیلة القدری ایشان است. حضرت زهرا مقام مادری است و مادر بودن در مقام غربت و حضور. نبودنش، بودن است و بودنش، نبودن. درک مقام حضرت زهرا و روضه حضرت شاید کوره راه ما برای راه یافتن و به باطن تاریخ و آینده نا پیدا انقلاب اسلامی است. امید که هم ایام بودن فاطمیه و هفته دانشجو کوره راه ما باشد برای تفکر و تذکر به تاریخی که با رجوع دوباره امام به باطن اسلام، به قلب ایشان اشراق و با رهبر انقلاب در راه تفصیل آن قرار داریم باشد و ما نیز در این راه خود را بجوییم.
 #بازخوانی_دانشجو_دانشگاه #باشگاه‌_دانشجویی_فرصت @forsat_soha  

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم چرا می‌خواهم با شما غزلی از جناب مولوی را در میان بگذارم که مدت‌ها با آن به‌سر می‌بردم. گویا جناب مولانا در این غزل قصه «دولت‌یافتنِ جانش» را با ما در میان می‌گذارد. ولی بنا شد از همه چیز، خود را آزاد کند. این‌طور می‌گوید:
مرده بدم زنده شدم، گريه بدم خنده شدم           دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
گفت كه ديوانه، نه‌اي، لايق اين خانـه نه‌اي          رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت‌كه‌سرمست نه‌اي، روكه ازاين دست نه‌اي       رفتم وسرمست شدم وزطرب آكنده شدم
گفت كه توزيرككي، مست خيالي و شكي           گول‌شدم، هول شدم وزهمه بركنده‌شدم
گفت كه تو شمع شدي، قبلة اين‌جمع‌شدي             جمع نِيَم، شمع نِيَم، دود پراكنده شدم
تابش جان يافت دلم، واشد و بشكافت دلم            اطلس نو يافت دلم، دشمن اين ژنده شدم
زهره بدم، ماه شدم، چرخ دو صد تاه شدم             يوسف بودم، زكنون يوسف‌زاينده شدم
از توام اي‌شهره‌قمر، در من و در خود بنگر             كز اثــر خنــدة تو، گلشـن خندنده شدم
آیا سرآغازی که مطرح کردید که روبه‌روشدن با آینده‌ای نو می‌باشد؛ در دلِ چنین حضوری نیست که جناب مولانا را در برگرفته؟ که حقیقتاً بیش از یک کوره راه نیست؟ چه اندازه این امر مهم است که اگر بنا می‌باشد به میدان درخشش خورشید در گستره میان جنگل انبوه رسید، باید به کوره راهی که مقابل ما گشوده شده، فکر کرد. کوره راهی بس امیدبخش. وگرنه هرچه هست نیست‌انگاری می‌باشد. حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در زمان خود برای عبور از آنچه باید عبور می‌کرد به خوبی متوجه آن کوره‌راه شد. و حال ما نیز با نظر به افقی که هیچ‌چیز نیست، ولی همه چیز هست؛ باید از کوره راهی که توحید ربوبی مقابل‌مان گشوده است، غفلت نکنیم. موفق باشید  

 

36446
متن پرسش

با سلام جناب استاد: در خصوص آیه اربعه من طیر قرآن و تفسیر مثنوی معنوی اگر ممکن است نظری بفرمایید. آیا می‌شود این چهار طیر را با چهار کیفیت ساختاری ذهن تطبیق کرد منظور همان ذهنِ دانایی که از دارایی _طبق تئوری حضرتعالی _دورمان نگه می‌دارد؟ و طیر و مرغ در این آیه استعاره است؟ و آن چه می‌تواند باشد؟

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال، آن واقعه که قرآن بدان اشاره دارد در همین عالم برای حضرت ابراهیم «علیه‌السلام» واقع شده، تا شور ایمانیِ خاصی که ماورای باور به احیای مردگان است در شخصیت آن حضرت بوجود آید و آن حضرت، اراده احیای مردگان را در خود احساس کنند. و این‌جا است که می‌توان گفت عملاً حضرت خواسته‌اند «دانایی» را به «دارایی» سیر دهند؛ امری که بشرِ امروز، ابراهیم‌گونه نیاز دارد آن حضور را در خود بیابد. آگاهی به خوبی‌ها برای او کافی نیست باید راهی در مقابلش گشوده شود تا حضور در خوبی‌ها را بچشد دیروز اگر به او گفته می‌شد شایسته است که دروغ نگوید کافی بود تا دروغ نگوید ولی امروز باید در عالمی حاضر شود و افقی را در مقابل خود گشوده بیابد که با دروغ گفتن، آن عالم از دست برود و آن افق تیره و تار گردد. موفق باشید
 

 

36424
متن پرسش

«بسمِ ربّ الزهرا» می‌دانی گم‌کرده ام؛ چه چیز را؟! همه بود و نبودم، را نسبت هایم را، وجودم را و حتی شاید درد هایم را. می‌دانی شاید اصلاً قصه ما همین فراموشی است، و مگر نگفت او: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» فراموش کردند و خدا فراموش‌شان کرد؟! ما قصه‌مان را فراموش کرده‌ایم و به تب تاب افتاده‌ایم. قصه را که فراموش کنی دیگر برایت در راه بودن معنی ندارد. آری! خط پایان برایت مهم می‌شود. آری! یاد کن قصه‌ات را، نسبتت با امام مولایت را، نسبتت با برادرانت را، نسبتت با مادر و اُمَت را، نسبتت با سیرِ سیل‌آسایِ هرزگی‌ات را. راستی را! کجا می‌شود پیدایش کرد؟! آری! قصه و نسبت‌هایت را. دل تنگم، دل تنگِ قصه‌گویی که برایم قصه بخواند و بنشینم و اشک بریزم و یاد کنم سرآغازم را، درد هایم را، چشمانم را، عزم‌های رفته بر بادم را، دوستان گمشده‌ام را، گرمای سرد شده‌ام را، چشمان کورَم را، گوش‌های کَرَ و دستانِ بی‌قرارم را، شورِ عشق جوانی و نوجوانی از دست رفته‌ام را، خدایم را، امام غایبم را، رهبر تنهایم را، عزم‌های کورم را و اشک‌های خشک شده‌ام را! کجایی ای قصه‌گو؟ که پیدایت کنم، دلتنگم، وجودم پریشان و آشفته است. او که خوب می‌داند و خوب ما را راه می‌برد، ماییم که فراموش کرده‌ایم بهرِ چه آمده‌ایم و از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم؟! کجاست آن مصحف و قاریِ گم‌شده ما؟! کجاست مُحَمّد مصطفی و ندایِ قلب‌نوازش؟! کجاست آوینی جبهه‌های ما؟! بیا و بار دیگر قصه ما بخوان و از یادمان مَبَر که بهرِ چه آمده بودیم و چرا گم شده‌ایم، و چون اسبی که چشمانش را بسته‌اند در بیابان تاریک می‌تازیم. بیا که نمی‌دانیم به کجا رویم و کی می رسیم؟! بیا و چشمان ما را باز کن، دستی بر قلب‌های سردِ ما بزن و بخوان بنام زهرای مرضیه و حسین و حسن، و ما را بیاب و جان ده که سرمایِ مرگ چه نزدیک است و سرد، و وَه که چه ترسناک و هولناک! بیا و شور عشقِ خالصانه بچه بسیجی‌های خمینی را در ما زنده کن. چه جایت خالیستْ ای قصه‌گوی بیابانِ تاریک ما، چه خوش گفت آن فیلسوف پیر: «که وجودَت را فراموش می‌کنند، ولی عَدَمتْ را هرگز» خدایا چشمان‌مان را باز کن، قلب‌مان را پاکْ و دستان‌مان را پرتوان، و از پرتوی نور خویش بر چشمان‌مان بتاب که قصه‌گوی تو باشیم و برای تو باشیم، و قصه فراموش‌شده نسل‌مان را دوباره بخوانیم بلند با بانگی بلند و رسا. «آمین یا ربّ العالمین»

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که متذکر شده‌اید ما در نسبت با انسان‌هایی که توانسته اند از پل صراط دنیا بگذرند، می‌توانیم خود را پیدا کنیم و از این جهت قصه ما، قصه آن‌ها است و قصه آن‌ها در راه‌بودن است. آری! در راه‌بودن. این جا است که آن مرد الهی و زمان‌شناس بزرگ حضرت مولوی فرمود: «ای برادر عقل، یک دم با خود آر / دم به دم در تو خزان است و بهار». چرا به او که قصه‌گوی زندگی‌ها است، گوش ندهیم و اگر بهاری را تجربه کردیم نخواهیم در این راه، خزانی را احساس کنیم؟!! هنوز مائیم و راهی که در آن آوینی‌ها متولد خواهند شد، ولی این صراط و این راه، اگر دشت‌هایی دارد با دست‌هایی گشوده، ناگهان دامنه‌هایی از قله‌هایی برافراشته دارد و ما که به دشت عادت کرده‌ایم، این سختی‌ها را به عنوان نوازش تعبیر نمی‌کنیم و آن‌گاه که بنا است از قلّه فرود آییم، بی‌باکی می‌کنیم. بازشدن چشم یعنی عزمی به اندازه حضور در سرد و گرم این عالَم، یعنی امام خامنه‌ای «حفظه‌الله‌تعالی» و هزاران غم به خاطر مظلومیت مردم غزه، و هزاران امید به خاطر حضور در تاریخی دیگر. قصه انسان چه اندازه عجیب و پیچیده و بزرگ است!!! موفق باشید

36407
متن پرسش

سلام خدمت استاد گرامی: این روزها در جلسات رفقا فکرها معطوف به این شده که چرا معرفت نفس؟ نمی دانم عالم تغییر کرده یا معرفت نفس تاریخش به پایان رسیده است؟ ولی می دانم که برای من هنوز معرفت نفس تاریخی به وسعت وجود دارد. نمی دانم معرفت نفس باید زبانش تغییر کند یا مواجهه ما در معرفت نفس باید تغییر کند؟ آنچنان که فهمیده و یافته ام معرفت نفس راهی برای مواجهه ما با وجود بود. هایدگر متقدم با کتاب وجود و زمان بسیار تلاش کرد تا وجود را با دازاین بیابد ولی نتوانست، علتش چه بود شاید خالی بودن دست هایدگر از منابع گسترده‌ای بود که امثال ملاصدرا در دست داشت، زیرا ملاصدرا غیر از تراث قدمای فلاسفه اسلامی، قرآن و روایات شیعی و عرفان محیی الدین را نیز در اختیار داشت و توانست حکمت متعالیه را ارائه کند، اما هایدگر که از تراث فلسفی خودش در حال اعراض کردن است و از طرفی منابعی نیز در اختیار ندارد طبیعی است که از یافت وجود از طریق دازاین منصرف گردد و در مابقی عمر دنبال خود وجود بدون دازاین باشد. هایدگر متقدم وجود را با زمان می یابد اما هایدگر متأخر وجود را فارغ از هر قیدی به کاوش می پردازد. هایدگر چقدر در این امر موفق بوده باید بحث کرد. هایدگری که وجود را تاریخی یافت در دوران متأخر وجودی را یافت فارغ از زمان و تاریخ، هایدگر از وجودی پرسش می کند که هست مطلق است، وجود فقط الثیا یا وجود آشکار نیست بلکه به وجود پنهان و باطن هم توجه می کند، هایدگر به دنبال مواجهه با وجودی است که با دازاین نتوانست آنگونه که می خواست آن را بیابد. ولی ملاصدرا ابتدا با اصالت وجود مواجهه ای بدون وجود انسان با وجود را به زیبایی تمام نشان داد و در برهان صدیقین کار را تمام کرد و توحید را به تمامه برای ما ترسیم کرد. به تعبیر بزرگان علت حقیقی ملاصدرا و عین ربط بودن معلول به علت از قاعده بسیط الحقیقه بودن هم بالاتر است. ملاصدرا در ادامه ما را وارد معرفت نفس می کند تا حال این وجود را حضوری مورد ادراک قرار دهیم و در ادامه قیامتی بودن هستی ای که مواجهه با حقیقت وجود است را به او نشان می دهد، تا انسان متوجه گردد که وجود در نسبت با خودش چه صورتی به خود گرفته است، زیرا هر انسانی در مواجهه با وجود صورتی برای خود ساخته است و این صورت حقیقت او و یافت او از وجود است که قیامت او محسوب می گردد. قیامت مواجهه با وجه باطنی وجود است هر چند در حدود وجودی هرکسی، ولی با قیامت وجود از زمان و تاریخ می رهد تا وجود بی زمان و تاریخ آشکار گردد، همان وجودی که علت وجود تاریخی بود و بدون وجود باطنی ظاهری هم نبود. الثیا ریشه در وجود باطنی دارد که ذات این وجود آشکار شده محسوب می گردد، ذاتی که فراحس است و فقط در بی زمانی می توان با آن مواجه شد، این مواجهه فقط در قیامت و در حد ظهور وجودی هرکس در جهان رقم می خورد، پس قیامت افق ذاتی ماست که ما از آن جدا نیستیم و این همان چیزی است که همه وجود الثیا وابسته به آن بوده است. پس بی قیامت چگونه حقیقت وجود را بیابیم در حالی که ذات ما در بی زمانی است و جز در عالم بی زمانی با خود حقیقی مان مواجهه پیدا نخواهیم کرد و این مواجهه همان حقیقتی است که از وجود یافته ایم. چگونه می توان پذیرفت که وجود ظاهر تمام وجود است در حالی که به ذات و باطن آن توجه نکنیم. این توجه به ذات توجه به قیامت است و ملاصدرا ما را از وجود به وجود سوق داده و انسان را محفوف بین دو وجود قرار داده است و شاید باید گفت وجود ظاهر و باطن و اول و آخر همین دو وجود است که نفس انسان در مواجهه با آن دو حقیقت را می یابد. راهی که ملاصدرا ابتدا از وجود بدون توجه به انسان طی کرد و بعد به انسان ختمش نمود، هایدگر کاملاً برعکس رفت، او ابتدا با دازاین وجود را می خواهد بیابد ولی گویی از جایی متوجه می گردد که وجود را ابتدا باید می یافت و بعد به سراغ دازاین می رفت، این امر باعث شد که از یافت وجود با دازاین انصراف دهد و به سراغ حل مسئله وجود برود، اما او تا آخر نتوانست از آن خارج گردد، زیرا وجود همواره برای هایدگر ابهام داشت، و این ابهام او را در وجود نگه داشت، هر چند ابهام وجود به معنای حیرت است و امر مذمومی نیست ولی صدرالمتالهین یافتش از وجود دقیق تر و عمیق تر بود و چنین ابهامی برای او رقم نخورد چون دست او به مراتب پرتر از هایدگر بود. بنده نمی خواهم بگویم هایدگر ما را وارد فهم جدیدی از وجود نکرده است بلکه معتقدم هایدگر چیزهایی به ما تذکر داد که ملاصدرای عزیز به آن دست نیافته بود بلکه بنده روش هایدگر و ملاصدرا را مورد بررسی می خواهم قرار دهم، که چرا صدرا ابتدا با اصالت وجود آغاز کرد و بعد به معرفت نفس رسید ولی هایدگر ابتدا با دازاین شروع کرد و بعد به وجود بدون دازاین رسید. به نظر می رسد که روش صدرا دقیق تر بوده است. صدرا همان وجودی که هایدگر در انتها به دنبال آن بود را در ابتدا شکوهمند و زیبا نشان داد و بعد برای درک حضوری این وجود ما را وارد عالم نفس و آیات انفسی نمود و نسبت انسان و وجود را به نمایش گذاشت. حال سوال بنده این است اگر هایدگر ابتدا وارد وجود مطلق شده بود و از ابتدا با وجود آغاز می کرد بعد بهتر با دازاین روبرو نمی گشت و دازاینی را به ما نشان نمی داد که همان وجود است؟ و سوال دیگر اینکه، اگر نمی توانیم با معرفت نفس ارتباط برقرار کنیم ریشه در آن ندارد که مسئله وجود برای ما حل نشده است و باید در مورد وجود بیشتر تأمل کنیم؟ ظاهراً بدون وجود و یافت آن راهی برای معرفت نفس نیست و چه زیبا مولای ما اباعبدالله الحسین علیه السلام در دعای عرفه اینگونه فرمودند:«مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ= كي پنهان بوده اي، تا نيازمند به دليلي باشي كه بر تو دلالت كند. عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً= كور باد ديده اي كه تو را بر آن ديده بان نبيند». و امام سجاد علیه‌السلام در دعای ابو حمزه می فرماید:«بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ= تو را به تو شناختم، و تو مرا بر هستي خود راهنمايي فرمودي، و به سوي خود خواندي، و اگر راهنمايي تو نبود، من نميدانستم تو كه هستي؟». مواجهه با وجود قبل از توجه به نفس باید رقم بخورد و ملاصدرا قهرمان این مواجهه با وجود است و در برهان صدیقین اوج این مواجهه را به ما نشان می دهد اما او متوجه است که نسبت انسان با وجود چیست و چرا باید قیامت داشته باشد و نسبت وجود با من بعد از یافت خود وجود باید شروع شود نه قبل از توجه به وجود. احساس می کنم این مواجهه با وجود اگر درست صورت نگیرد جایگاه معرفت نفس درست مشخص نمی گردد. انسان امروز چنان در حجاب از وجود فرو رفته است که جایگاه شناخت نفس را گم کرده است و بی توجه به خود و نسبتش با وجود است. اولاً چرا اهمیت معرفت نفس برای ما نیز کمرنگ شده است آیا چیزی غیر از آن بوده که مواجهه وجودی که ابتدا صدرا داشته برای ما رقم نخورده است؟ ثانیاً آیا ما می توانیم از معرفت نفس عبور کنیم و چیزی ورای آن بیابیم که نسبت ما با وجود را نشان دهد؟ عبور از معرفت نفس آیا امکان دارد؟ اگر امکان دارد چه جایگزینی برای آن سراغ داریم؟ نسبت من با وجود چگونه محقق گردد؟ بعضی می گویند نسبتی که شهدا رقم زدند و معرفت نفس هم نخواندند باید مدنظر ما باشد، آیا این نسبت در شرایط خاص و زمان معینی رقم نمی خورد؟ در مابقی وقتها چه کنیم که چنین نسبتی و چنین ظهوری رقم نمی خورد؟آیا می توانیم معرفت نفس را امری که گرفتار حجاب حصول است بدانیم و مواجهه وجودی را در شهادت و یا در شریعت بیابیم؟ آنگاه چگونه همواره در حال نماز باشیم( خوشا آنان که دائم در نمازند)؟ این نماز دائم و در حضور بودن با معرفت نفس امکان ندارد؟ یا من موفق نشده ام که مواجهه درستی با وجود مثل صدرا پیدا کنم و بعد مواجهه خودم با وجودم را درک کنم؟ آیا این انتظار که معرفت نفس نتوانسته تحول روحی و اخلاقی در من ایجاد کند توقع درستی از معرفت نفس است یا این توقع را باید جای دیگری جست؟ اینها و صدها سوال دیگر که ما را امروز گرفتار کرده است. شما بفرمایید تا بهتر بیابیم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که حضرت اباعبدالله «علیه‌السلام» در دعای عرفه می‌فرمایند: «مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ» و یا خطاب به حضرت حق عرضه می دارند: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً» مربوط به حضوری است ماورای میدانی که عقل و حتی حکمت متعالیه می‌گشاید و این صرفِ حضور مربوط به عمق دینداری است و تجلیاتی که حضرت حق بر سالک می‌نماید و سالک به خود حق، حق را می‌‌یابد. به همان معنای: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ». ولی بحث در مقام دیگری است که انسان ها در هر دوره تاریخی چون به خود آیند و از خود پرسش کنند، از آن حضور پرسش می‌نمایند. این‌جا است که امثال خواجه عبدالله انصاری به یک معنا دست به «منازل السائرین» می‌زند و باز این ابن عربی است که از آن حضور، پرسش می‌کند و دست به خلق «فصوص الحکم» می‌زند با همه انکشافی که برایش در آن شهود و ملاقات رسول خدا «صلوات‌الله‌علیه‌وآله» پیش می‌آید. و باز مائیم و تاریخی دیگر و پرسش از آن حضور اولیه و خلقِ مثنوی مولوی و دیوان شمس. و البته پا به پای این حضور، حضور جناب فارابی و ابن سینا و سهروردی را داریم که آنان نیز از همان حضور اولیه ایمانی پرسش دارند ولی عقلانیت خود را بیش از آن حضور خاص به میان آوردند و تاریخ همچنان در نزد ما و با ما ادامه داشت تا مواجهه ما با جهان جدید در چهارصد سال پیش آن‌گاه که دربار صفوی میدان مواجهه بزرگانی همچون شیخ بهائی و میرفندرسکی از یک طرف و مستشرقینی شد که از غرب حامل اندیشه دکارت بوده‌اند. و این‌جا است که جناب صدرا یعنی شاگرد جناب شیخ بهائی و جناب میرفندرسکی با دو جهان روبه‌رو شد و موجب طلوع حکمت متعالیه گردید.
بنده مقدمه‌ای را که تحت عنوان «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» بنا شد خدمت رفقا عرض کنم، در جواب سؤال‌های جنابعالی تقدیم می‌کنم. به امید آن‌که بابی از تفکر نسبت به پرسش‌هایی که فرمودید؛ گشوده شود. البته بحث همچنان قابل تفکر و اندیشه است. موفق باشید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در آخرین روزهای تاریخ قرون وسطی، آرام‌آرام  این حالت برای انسان پیش آمد که گویا برای درخشش ایمان باید خود را بیشتر احساس کند و این‌جا بود که به بودنِ خود و این‌که باید به آن بودن فکر کرد یا نه توجه کرد، توجهی که رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) در شک دستوری خود پیش کشید که: «من شک می‌کنم پس هستم»  و این شروعی بود برای آن‌که انسان بیش از پیش، خود را مدّ نظر آورد و با نظر به بودنِ خود راهی برای ایمانی زنده‌تر بیابد. در همین مسیر و در همان فضای تاریخی با  کانت (۱۷۲۴ – ۱۸۰۴) روبه‌رو می‌شویم، کانتی که تا مرز بنیاد دادن به انسان و فهم انسان از خودش جلو و جلوتر رفت، به همان معنایی که انسان سوژه خودش گردید. آنچه در این شرایط تاریخی پیش آمد همین بود که اولاً: انسان به بودن و هستی خود توجه کرد و ثانیاً: این‌که باید هستی و یقین را در درون خود جستجو کند. و این راز طلوع بشر جدید است و عقلانیتی که در صدد ایمانی است اصیل‌تر از ایمانی که در قرون وسطی تجربه کرده بود.
درست در همین دوران یعنی در سال‌های (۱۶۴۰-۱۵۷۱م) (۱۰۴۵-۹۷۹ق) جناب  ملاصدرای شیرازی در تاریخ حاضر است و این یعنی نوعی معاصرت بین جناب ملاصدرا و جناب دکارت و تاریخی که انسان نسبت به هستی خود و جهانی که در نزد خود دارد توجهی ویژه کرده است. این‌جاست که می‌توان گفت با توجه به حضور جناب ملاصدرا در اصفهان در کنار جناب شیخ بهایی و جناب میرفندرسکی و ارتباط آن اساتید بزرگ با دربار صفوی و حضور مستشرقینی که از اروپا می‌آمدند و از دکارت در عین توجه به ریشه‌های تاریخی آن، سخن می‌گفتند، می‌توان جایگاه  اندیشه اصالت وجود جناب ملاصدرای شیرازی را مدّ نظر آورد، اصالت وجودی که در راستای ایمانی زنده‌تر در عین عقلانیت، از یک طرف به وجود و هستی نظر دارد و از طرف دیگر به انسان می‌اندیشند. با توجه به نکات فوق خوب است که نظری به اندیشه اصالت وجود بیندازیم و در بستر این اندیشه، به انسان و به تاریخی که در آن قرار داریم و افقی که ما را به ایمانی خاص دعوت می‌کند، فکر کنیم، ایمانی که عقل را در هویت قدسی خاصی که همان اصالت دادن به وجود است، با ما در میان می‌گذارد. امری که آخرین انسان درصدد آن است.

 

36401
متن پرسش

عرض سلام و خدا قوت خدمت استاد گرامی: روز شنبه قبل از جلسه در رابطه با جناب مولوی صحبت کردیم قرار شد نسبت به غزلی که از دیوان شمس خدمتتان اشاره شد، شرح مختصری برای اون بنویسید. صمیمانه سپاسگزارم التماس دعا.
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن / چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای / بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو / خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی / بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم مست می وفاستم / با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام / او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو/ گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کرده‌ای در همه در دمیده‌ای / چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد/ ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو/گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو/کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا /گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو / باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون / بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو/ چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در نظر خود، نمادی از توحید را مانند جناب شمس تبریزی مدّ نظر آورید و ملاحظه کنید جناب مولوی در آن منظر توحیدی چه انواری می‌یابد و با آن انوار که در منظر آن شخص می‌یابد، عملاً با آن شخص معاشقه می‌کند. و قصه  آن حضورِ همراه با شیدایی را در آن کلمات، به ظهور می‌آورد و یا بگو: آری! آن کلمات است که جناب مولوی را به حضور آورده.
این‌که می‌گوید: دوش چگونه با آن انس ربّانی به‌سر برده‌ای که اکنون که با تو روبه‌رو می‌شوم از یک طرف متوجه آن انوار هستم و از طرف دیگر خودت حجاب ظهور آن انوار شده‌ای و مانند کسانی که گویا از آن باده توحید، بهره‌ای ندارند روی به آسمان داری، در حالی‌که خودت آسمانی.
آری! آن باده خاص در شخصیتت پیداست و با گفتن سخنان عادی نمی‌توانیم آن انوار قدسی را پنهان کنیم و این قصه هر جمال توحیدی است.
به هر حال ملاحظه می‌کنید که جناب مولوی تا آخر این غزل متذکر توجهی است نسبت به آینه توحیدیِ جناب شمس تبریزی و امثال او که همچون نور توحید از یک طرف در ظهورند و درست از همان طرف، باطن و پنهان‌اند و در همان رابطه آن شب عرض شد بنده رهبر معظم انقلاب را این‌چنین احساس می‌کنم و به خود می‌گویم: « ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام / او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن» و در واقع سعی بنده آن است که با نوری که حضرت صاحب الأمر«در این مرد به جلوه آورده، بگویم: «ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو/ گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن» زیرا او بحمدلله به خوبی متوجه است از کجا و از کدام مادر می‌نوشد. یعنی: «شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا / گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن»، یعنی راه ما، راهِ هرچه بیشتر به ظهورآوردن توحید است و عبور از حجاب‌هایی که دنیا و دنیاداران مدعی آن هستند و این یعنی: «چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن» تا در جمعِ بین «هو الظاهر و الباطن» و «هوالاول و الاخر» که ناب‌ترین نحوه توحید است، حاضر شویم. در نتیجه، آری! او هر بُنِ بامداد سبوی خود را به سوی ما می‌کشد تا ما به جای دیده به این و آن، تنها او را در افق خود داشته باشیم. «کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن» آیا این همان پیشنهادی نیست که در افق توحیدیِ این انقلاب متذکر شهدا شد و آن کردند که کردند. موفق باشید      

 

36375
متن پرسش

غزه یعنی پایداری، غزه یعنی بیداری، غزه یعنی سنگ، غزه یعنی فرهنگ، غزه یعنی صبر، غزه یعنی فخر، غزه یعنی شعور، غزه یعنی غرور، غزه یعنی فکر، غزه یعنی ذکر، غزه یعنی ایمان، غزه یعنی عرفان، غزه یعنی قوی، غزه یعنی شفی، غزه یعنی امید، غزه یعنی کلید، غزه یعنی مظلوم، غزه یعنی معصوم، غزه یعنی رشادت، غزه یعنی شهادت، غزه یعنی شور، غزه یعنی نور، غزه یعنی حضور، غزه یعنی ظهور، غزه یعنی هادی، غزه یعنی مهدی.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! غزه، افقی است که همه آنچه فرمودید در آن پیدا و پیداتر است. خوشا به حال آنانی که مانند خودِ مردم غزه متوجه گشوده‌شدن آنچه فرموده‌اید را، در درون عالَم و آدم شده‌اند و در خود، این نوع شکوفایی را که برترین احساس در این تاریخ است، می‌یابند. اجازه بدهید با نظر به آخرین فراز از سخن‌تان از غزه، سخن بگوییم که فرمودید: «غزه یعنی هادی». به این معنا که از طریق رخداد پیش‌آمده در غزه، شرایط هوشیاری بشریت از غفلت زمانه فراهم شده است. اگر در دیروزِ تاریخی ما امثال حاج قاسم سلیمانی‌ها و در امروز، مردان مقاومت در غزه نباشند، که با شیطانِ بزرگ مقابله کنند، حقیقت در کجا خواهد درخشید؟ موفق باشید     

36371
متن پرسش

سلام استاد: متنی نوشته بودم و می‌خواستم نظر شما را در این باره بدانم:
 به نام پروردگار حیات مرگ و حیات و مرگ و زندگی می‌گذرد، ایام در این شهر و در هر شهر دیگری می‌گذرد، چون باید سپری شود اما اینکه چگونه می‌گذرد نیز مهم است. این‌جا، این‌جایی است که ما هستیم و همه و همه زنده‌اند، یعنی می‌بینیم که مردم راه می‌روند حرف می‌زنند می‌خندد گریه می‌کنند و نشان از حرکت و بودنِ خود می‌دهند، اما آیا هستند؟! می‌خواهم بدانم که آیا واقعا هستند؟ آیا فقط زنده اند یا حیات هم دارند؟ شهر در عین زندگی، مرگ است.
(هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار/ چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار؟ / زمین از آمدن برفِ تازه خشنود است. / من از شلوغی بسیار ردّ پا بی‌زار/ قدم زدم! ریه‌هایم شد از هوا لبریز / قدم زدم! ریه‌هایم شد از هوا بی‌زار / اگرچه می‌گذریم از کنار هم آرام / شما ز من متنفر، من از شما بی‌زار / به مسجد آمدم و ناامید برگشتم  / دل از مشاهده تلخی ریا بی‌زار، / صدای قاری و گلدسته‌های پژمرده / اذان مرده و دل‌های از خدا بی‌زار / به خانه‌ام بروم؟ خانه از سکوت پر است، / سکوت می‌کند از زندگی مرا بیزار / تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست! / از این سکوت گریزان، از آن صدا بی‌زار. فاضل نظری)
 آیا شما جایی را سراغ دارید که حیات هم باشد، من جایی را سراغ دارم جایی که این روزها بعد از مدت‌ها آمده تا حیات را معنا کند و آن را به تمام جهان هبه کند؛ غزه و ملت بزرگ ‌فلسطین، نواری که شاید در این ایام خیلی‌ها آن را نوارِ مرگ، نوارِ نیست و نابودی نامیدند؛ اما در این نوار، از دل ویرانی‌ها آبادی‌ها رشد می‌کند و نسیمِ بوی مرگ، حیات می‌بخشد و عزرائیل همچون دوستی قدیمی امانتش را می‌گیرد و حیات می‌بخشد. حالا این نوارِ کوچک غزه تمام وجود و حیات است و جایی بیش از اینجا صفا ندارد. شب ها با نور موشک و انفجارها، شهر روشن می‌شود و روزها، بچه ها با صدای آژیر آمبولانس چشم به امید شهادت باز می‌کنند و شکر می‌کنند در اینکه در برابر این مصیبت خداوند صبر و مقاومتی بی‌نظیر را برایشان هدیه کرده است، و شکر می‌کنند با قرآن، گویا که قرآن آنجا دارد معنا می‌شود، گویا نوارِ غزه شده زبان قرآن و در زیر سایه حق، گویا قرآن ناطق شده است. و اینجاست ظهور و بروز و حضور حیات. آنجاست که دشمن هرچه می‌خواهد تو را نابود و نیست کند، تو باز هستی و حتی بیشتر از قبل!! مگر کسی شک دارد که شهید حاج قاسم کاری کرد که سردار حاج قاسم نکرد!! ‌و اینجا فرق حیات و زندگی را این شهید معنا می‌کند. اگر به حیات برسیم پایانی برای خود متصور نیستیم، ولی اگر به زندگی برسیم منتظر پایان تلخِ مرگ هستیم. غزه، زبان گویای قرآن، حیات دارد و پایانی ندارد و هست و حیات دارد و حیات دارد و هست.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! هرکس هر کجا که می‌خواهد باشد. اگر در جبهه‌ای که حق در مقابل باطل قد برافراشته حاضر نباشد، هیچ کجا نیست. زیرا در آن‌جایی که زندگی جریان دارد، حاضر نبوده است. همین‌طور که می فرمایید امروز از نوار غزه، آهنگ زندگی به گوش می‌رسد و این است آن کابوسی که صهیونیست‌ها می‌خواستند با شهادت مردم غزه آن را بمیرانند ولی هرچه بیشتر آن مردم را شهید کردند، آن کابوس به آن‌ها نزدیک و نزدیک‌تر شد. موفق باشید       

36369
متن پرسش

چرا خدای مهربان و رحیم که منتقم است جواب این نسل کشی بزرگ را در غزه نمی‌دهد؟ آیا خدا وجود دارد؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث در همین نکته آخر است که کدام خدا وجود دارد و کدام خدا وجود ندارد؟! خدایی که هرکاری که ما مایل باشیم، باید انجام دهد؛ نه! وجود ندارد. ولی خدایی که ربّ العالمین است و زمینه‌های تعالی انسان‌ها را فراهم می‌کند؛ آری! او وجود دارد هرچند حتی «ربییّون» یعنی آنانی که دلبسته به ربّ العالمین هستند، فریاد برآورند که پس یاری خدا چه شد؟ امری که خداوند در قرآن این طور گزارش می‌دهد: « أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ۖ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ» آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى‌شويد و حال آنكه هنوز مانند آنچه بر [سر] پيشينيان شما آمد، بر [سر] شما نيامده است؟ آنان دچار سختى و زيان شدند و به [هول و] تكان درآمدند، تا جايى كه پيامبر [خدا ] و كسانى كه با وى ايمان آورده بودند گفتند: «پيروزى خدا كى خواهد بود؟» هش دار، كه پيروزى خدا نزديك است.
آیا نباید در رخدادی که در غزه در حال شکل‌گیری است متوجه حکمتی شد که حضرت ربّ العالمین بنا دارد چهره نژادپرستِ غرب را بنمایاند؟ و در این رابطه بخواهد تاریخ دیگری را به ظهور آورد؟ امری که حتی مردم غزه متوجه آن شده‌اند که چه رسالتی به عهده آن‌ها گذاشته شده که در مقابل این‌همه مصیبت و سختی، خود را نمی‌بازند. نکته‌ای که رهبر معظم انقلاب نیز به خوبی از آن آگاهند و در نتیجه در بازدیدی که از نمایشگاه دستاوردهای نیروی هوافضای سپاه پاسداران داشتند فرمودند: «قضیّه ابعاد مهم‌تری پیدا می‌کند وقتی انسان توجّه کند که این «نتوانستن»، مخصوص رژیم صهیونیستی هم نیست؛ آمریکا هم نتوانسته ــ داخل مِیدان‌اند دیگر؛ آمریکا داخل میدان است ــ کشورهای غربی [هم که] دارند کمک می‌کنند نتوانسته‌اند. در ملاحظه‌ی حرکتِ تاریخیِ بشریّت، این خیلی مسئله‌ی مهمّی است؛ ما به جایی رسیده‌ایم که یک تجهیزاتِ مفصّلِ نظامیِ مسلحِ مجهّز به انواع سلاحها، در یک صحنه‌ی این‌جوری، به طرف مقابل خودش که بظاهر هیچ کدام از آن امکانات را ندارد نمی‌تواند غلبه پیدا کند! این یک پدیده‌ی مهمّی است، این یک حقیقتی است.» موفق باشید     

 

36357
متن پرسش

مجله سیاست‌نامه در شمارۀ اخیر خود تصویری از دکتر رضا داوری اردکانی را روی جلد برد و با تیتر «فیلسوفِ بازنده» به استقبال نود سالگی این متفکر معاصر رفت. دکتر داوری در واکنش به این مجله در یادداشت کوتاهی نوشت: «من در درون شکست نخورده‌ام، زیرا تعلقم به تفکر را حفظ کرده‌ام.» ایشان در ادامه این متن صراحتاً اعلام می‌کند که متن منتشر شده در مجلۀ سیاست‌نامه یادداشت‌های تنهایی او بوده که آن را برای چاپ و انتشار ننوشته است! متن مقاله در کانال وارستگی منتشر شده است: https://eitaa.com/varastegi_ir/691 جناب استاد اگر یادداشت را خواندید ممنون می‌شوم نظر خود را بفرمائيد. باتشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که استاد فرموده‌اند یادداشت‌های تنهایی ایشان بوده حاکی از آنکه سخنان و نگاه ایشان به عالَم و آدم، بسیار بیش از آنکه مدّ نظرها است می‌توانست مفید و کارساز باشد و در دل آن یادداشت، گویا استاد از خود پرسیده باشند چرا در این مورد شکست خورده‌اند؟! و کسانی که استاد را می‌شناسند می‌دانند که این نوع سخن‌گفتن، دأب ایشان است. ولی به نظر بنده اگر دکتر داوری فیلسوف فرهنگ و چهره ماندگار است، بیش از آنکه فیلسوف فرهنگ و چهره ماندگار باشد، فیلسوف فردای ما می‌باشد با تأثیری بسی بیشتر. زیرا در بستر انقلاب اسلامی با هویت جهانیِ این انقلاب  و این‌که باید این انقلاب، سرنوشتِ بشر گرفتارشده به نژادپرستی غربی را تغییر دهد؛ این دکتر داوری است که در آن بستر برای آن‌هایی که می‌خواهند با عقل جهانی، انقلاب را بیان کنند، حرف‌ها دارد، همان‌طور که برای آنانی که امروز بنا دارند دینداری خود را به عمیق‌ترین شکل فهم کنند، نیازمند اشارات دکتر داوری می‌باشند. به یاد آورید وقتی آن‌طور که شایسته بود جناب مارتین هایدگر را پاس نداشتند. شاگرد چینی هایدگر این‌طور می‌گوید: وقتی رفتار غیر منصفانه متفقین را با هایدگر دیدم به او گفتم: «منکیوس می‌گوید: وقتی آسمانیان اراده می‌کنند که تکلیف سختی را بر عهده کسی بگذارند، نخست قلب او را از تلخی اندوه آکنده می‌کنند، رگ و پی‌ و استخوانی‌های او را می‌پوسانند و کالبدش را به مشقت دچار می‌کنند و اعمال و آثارش را بی‌حرمتی می‌کنند تا آنکه قلبش مهبط الهام شود و طبیعتش انگیخته گردد و نقایصش جبران شود ..... و از این همه، می‌آموزیم که حیات حقیقی از شور و اشتیاق و محنت و حرمان نشات می‌گیرد و از طرف دیگر مرگ حاصل بی‌دردی و لذت و تن آسایی است.»  و بنده حقیقتاً هرچه بیشتر در جناب آقای دکتر رضا داوری تعمق و تأمّل می کنم، بیشتر احساس می نمایم که قلب او مهبط الهام فرشتگان است و می‌توان معنی حیات حقیقی را از اشارات او برگرفت و مگر می‌شود چنین مردی نسبت به غوغاسالاران، گمنام و غریب نباشد؟!!! طوبی للغربا.

 بنا به گفته آقای دکتر سید مهدی ناظمی قره باغ : دکترداوری تلاش می‌‌کند به خوانندگانی که در آینده دارد اعلام کند که هیچ وقت «او را جدی نگرفته‌اند»؛ نه حاکمان و نه مخالفان ایشان. بنابراین هر چیزی که ممکن است مخالفانش درباره او بگویند از همین‌جا ریشه می‌گیرد که آنها هیچ‌ وقت «دکتر داوری‌اردکانی فیلسوف» را نخوانده‌اند. موفق باشید  

36342
متن پرسش

بسم رب القدس. عرض سلام خدمت استاد عزیز: بنده سوالی داشتم و می‌خواستم بپرسم این وضعیتی که تشریح می‌کنم آیا می‌تونه گامی به همون حضور تاریخی و تلالو وجدان بشری انسان در سایه ی تعالیم بس حقیقی اسلام و ظهور حضرت ولی عصر (ع) باشه؟! بنده در مسیر سیر و سلوک ثابت قدم بودم تا اینکه اتفاقی پیش اومد و از حقیقت وجود خودم بسیار فاصله گرفتم به طرزی که جز پوچی چیزی نداشتم اما با به وجود آمدن مسئله ی فلسطین من به یک باره تمام آنچه از دست داده بودم بلکه حتی هزاران برابر بهتر و بیشتر از اون رو در مقاومت مردم مظلوم اما مقتدر فلسطین و رزمندگان القسام دیدم. این روز ها به عینه می‌بینم که هر آنچه به عنوان یک انسان به دنبال اون بودم رو در فلسطین پیدا کردم از نماز گرفته تا فلسفه ظهور، از خدا گرفته تا حضور اون در زندگی، همه و همه برای من در فلسطین تلالو پیدا کرده و امروز دین من فلسطین و مذهب من غزه است و هر روز صبح به رزمندگان مقاومت قسّام اقتدا می‌کنم. من آینده ای جز کار برای فلسطین و آزادی قدس نمی بینم. من خدا و اسلام و حضور تاریخی و وجدان و خلاصه و هرآنچه یک انسان باید ببینه رو در فلسطین دیدم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چه خوب متوجه حضور تاریخی اسلام در صحنه‌های مقابله حق با باطل شده‌‌اید. آری! باید به اسلام نظر کرد که بنا بر آن است در این زمانه جهان دیگری در مقابل ما بگشاید و خداوند را در این صحنه‌های تاریخی که در آینه غزه به ظهور آمده؛ بیابیم. و به گفته جناب سید حسن نصرالله ما به اسلام عزیز ایمان بیشتری بیاوریم و به گفته رهبر معظم انقلاب: «قضایای روزهای اخیر فلسطین به‌ویژه بمباران‌ها و شهادت زنان و کودکان و مردان، دل انسان را مجروح می‌کند اما بخش دیگری از این قضایا نشان دهنده قدرت باور نکردنی اسلام در فلسطین است و با لطف و عنایت خداوند متعال این حرکتی که در فلسطین آغاز شده است، به پیش خواهد رفت و منجر به پیروزی کامل فلسطینی‌ها خواهد شد.» آری! بحث در «قدرت باور نکردنی اسلام در فلسطین است». در این رابطه نیز جناب حجت‌الاسلام مهدی ا‌فزار نکاتی را فرموده‌اند تا ما با خدایی که خدای امروز و فردای ما می‌باشد، بیشتر و بیشتر مأنوس باشیم. https://eitaa.com/matalebevijeh/15245 موفق باشید     

36340
متن پرسش

بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب استاد محترم.
 مدتی است مسئولیتی به بنده داده شده هم احساس می کنم باید برم هم دو دل و مضطربم برای از دست دادن معارفی که خدا به من عنایت و فضل کرده و می‌ترسم در این شلوغی و همهمه شیطان در منیت ها و حب جاه ها گم شود حیران یک قدم می‌رفتم و یک قدم می ماندم و از خودم می پرسیدم ادامه بدم؟ و چند روز پیش جمله ای از شما نجاتم داد به فضل الهی که فرمودید در سفر اربعین امسال نمی‌دانم چرا اینجا هستم اما می‌دانم نمی توانم اینجا نباشم پس می روم و برای عرض تشکر و مشورت این دل نوشته را تقدیمتان می کنم. در دوران پزشکی وقتی رشته ای قبول شدم که ظاهرا تاپترین رشته بود و شهرت و پول و... داشت فهمیدم گمشده ای دارم که اینا در بالاترین حدش نمیتونه جوابم رو بده. رفتم حوزه دنبال گمشده ام گشتم وقتی دین رو در ظواهری دیدم که باید توضیح و تفسیرش می‌کردیم اما در رفتارها نبود فهمیدم گمشده ام کیه اما ندیدمش. رفتم سیر مطالعاتی شهید مطهری خوندم چیدمان فکری ام کمی مرتب شد حالا فهمیدم کج و راستی های خودمه که نمیذاره گمشده رو ببینم. خدا لطف کرد بحثهای معرفت نفس رو دنبال کردم. گمشده ام خیلی نزدیک شده بود دانسته هام قابل رویت شده بود نیاز نبود بیرون از خودم دنبال گمشده حقیقی باشم تا اینکه خداوند فرمود وقت کارزار فرا رسیده این همه درس خوندی حالا فصل امتحاناته چه ادعاهایی کرده بودی این مدت؟ بیا خودت ببین مرد ادعاهات هستی؟ اما خدای ارحم الراحمین هرجا کم آوردم خوابی هدیه کرد، جمله ای برام فرستاد یا هزاران چشم روشنی که برم تا برسم به گمشده. وارد حیطه مسئولیت در نظامی که ادعای پیاده سازی حکم خدا را در اجرا داشت فقه و اجتهاد صرف نبود اجتهاد نوع دوم بود می‌خواست احکام فقهی رو در جامعه اسلامی پیاده کنه خیلی سخت بود از این وادی به اون وادی گشتم از صفا به مروه دویدم و از مروه به صفا گاهی افتادم اما خدا بلندم کرد. گاهی حیران شدم و خداوند راه باز کرد نگران شدم نا امید شدم خسته شدم از جلسات بی فایده ببش از ۲۰۰ جلسه از حرفهای بی فایده و غیر عملیاتی و رهنمودهای به ظاهر زیبا از آدمهایی که دنبال حب جاه بودن به اسم اسلام از آدمهای ترسویی که پشت اسلام قایم شده بودن، از آدمهای دورویی که هر بار رنگی عوض می‌کردن. اولا باورم نمی‌شد این همه سال سختیهای انقلاب و این همه جانفشانی امروز به کجا می‌رویم بعد دیدم همه در امتحان بزرگ الهی هستیم و غافل. کم کم نا امیدی تبدیل به امید حقیقی به انقلاب حقیقی شد. خستگی تبدیل به تلاش برای ظهور حقیقت شد. نگرانی تبدیل به آرامش حضور خورشید پشت ابر شد. حالا دیگه میتونستم عین الله ناظره رو ببینم ادن الله واعیه رو بشنوم همه جا بود در جلساتی که مسئولین به امید مشکل گشایی کشور می‌آمدند اما شیاطین با حب جاه و منیت و ... سعی در ربودنشان می‌کردن در جلساتی که مردم به امید کمک و قدم در راه حق میامدن اما شیاطین از خدا بی خبر با عدم پیگیری و سست همتی، نامید و سستشان می‌کردن حتی امام علیه السلام در ان شالله های جوابهای معترضین به جمهوری اسلامی بود همه گمشده داشتند و گمشده شان را گم کرده بودن و من به نور خورشید پشت ابر در هیاهوی هلهله شیاطین از خدا بی خبر و وحشت زده و عصبانی، کم کم داشتم جان می‌گرفتم حالا دیگه حیرانی و بی تابی، حیران و بی تابم می‌کرد اشکهای روضه جد غریبش تبدیل به اشکهای روضه غریبی خودش شده بود اما شاکر خداوندی که وعده داده و وعده اش حق است و این آیه حالم را خوب می‌کرد «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا لنجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» یا الله یا محمد یا علی یا فاطمه دلم سخنرانی حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد کوفه می‌خواهد. دلم سخنرانی زینب کبرا سلام الله علیها در مسجد کوفه و مسجد شام می‌خواهد. دلم تنگ انا المهدی است دلم انا المهدی می‌خواهد. خدا را شاکر این قربم که فرجم را در انتظار فرج دیدم. دلم سرگشته و عاشق شده و هر روز او را می جوید در همهمه های دنیایی آدمهایی که غرقه گشتند در نگرانی ها و سختی های آدمهای رنج کشیده از محنت دوران در فشارها و اضطرابهای امتحانات و می‌دانم که می‌بیند و می‌بینم که می‌داند و می آید «اللهم بحقه عجل لولیک الفرج و سهل له المخرج و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره و الفایزین بلقایه» لطفا اگر صلاح دانستید در سایت نگذارید پاسخ را در شخصی بفرمایید هر طور صلاح دیدید یا علی

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به گفته جناب مولوی:
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی می‌کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
و این قصه تنها شما نیست تا از دیگر کاربران دریغ شود. قصه انسانی است که به دنبال جهان دیگری است و نه به دنبال معلومات بیشتر. باید به حضوری فکر کرد که از یک طرف، خود را در قلمرو «وجود» احساس کنیم و از طرف دیگر در آن قلمرو، افقی گشوده شود تا انتظار، معنای حضوری وجودی پیدا کند و نه امیدواری به وعده فردا، بلکه به هرچه بیشتر شدیدشدن آن وجود. توصیه بنده دنبال‌کردن مباحث «انقلاب اسلامی، انتظار، وارستگی» که در سایت «لبّ المیزان» می‌باشد. https://lobolmizan.ir/sound/1096?mark=%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C  موفق باشید                 

 

36337
متن پرسش

با سلام و درود خدمت استاد گرامی: استاد مرتبط با سخنان اخیرتون در مورد این پدیده و این موج بی سابقه تظاهرات های ضد استکباری در خود کشورهای غربی خواستم نظر جنابعالی را جویا شوم. بنده به عنوان کسی که ساکن در غرب هستم و بازتاب وقایع اخیر را در جامعه غرب دارم بی واسطه ادراک می‌کنم، حس می‌کنم بعد از به خاک و خون کشیدن زنان و کودکان فلسطینی و بمباران فجیع بیمارستان ها که به معنای واقعی کلمه، بشریت یک نسل کشی تمام عیار را بر علیه یک ملت مظلوم بی دفاع جلوی چشمان خود تجربه می کند، ما شاهد یک بیداری وجدان عمومی در جوامع غربی هستیم که نقش خود دشمن صهیونیستی در این بیداری فطرت ها هم در خور اهمیت است! یعنی امپراطوری رسانه ای صهیونیستی در غرب به قدری در دروغگویی و تحریف واقعیات بی شرمی کرد و ظالم را جای مظلوم نشاند که باعث رسوایی خود شد و اعتماد عمومی جامعه غرب نسبت به رسانه ها به شکل وسیعی خدشه دار شد. یعنی فطرت بیدار هر انسانی به او گواهی می‌دهد که بمباران بیمارستان ها و مدارس را به هیچ وجه من الوجوح و با هیچ دلیلی نمی‌توان توجیه کرد، حال آنکه باز رسانه های وابسته به صهیونیسم بعد از انکار اولیه به سعی در توجیه کردن این نسل کشی برآمدند. بنده فکر می‌کنم حتی بی اعتمادیی که در اثر این وقایع در بین مردم کشورهای غربی نسبت به رسانه های رسمی خودشان ایجاد شد بی سابقه بود و به بهترین تعبیر که تعبیر رهبری باشد ترمیم ناپذیر هم خواهد بود. استاد آیا می توانیم با یک فهم تاریخی این رخدادها را اینگونه بنگریم که گویی ما مواجه هستیم با آغاز تاریخ بیداری فطرت انسان ها که این در آینده به پس زدن تمدن مادی غرب از طرف فطرت انسان ها در خود غرب منجر می شود؟ آیا بیداری فطرت ها و بیزاری فطرت ها از تمدن غربی را می توان ذیل برطرف شدن موانع ظهور فهمید؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که به خوبی از فضای آنچه در وجدان عمومی مردم کشورهای غربی می‌گذرد، به طور مستقیم گزارش می‌دهید، و خود جنابعالی حقیقتاً ناظر صحنه‌اید؛ واقعیت آن است که به دلایل مختلف ما با آغاز تاریخ دیگری  روبه‌رو هستیم. زیرا از یک طرف فرهنگ مدرنیته به گفته خود متفکران غرب، نتوانست به وعده هایی که بیشتر فروختن آرمان‌های کاذب بود، عمل کند و عملاً مردم، خود را در آن فضا در دام نیهیلیسم و نیست‌انگاری یافتند و از طرف دیگر با پشتیبانیِ سران جهان استکباری از جنایات رژیم صهیونیستی متوجه شدند ذیل چه حکومت‌هایی زندگی می‌کنند. این است که به طور شگفت‌آوری ملاحظه می‌کنید مردم جهان غرب در بستر اعتراض به کودک‌کشیِ رژیم صهیونیستی در واقع متوجه فردای دیگری در وجدان خود هستند و این، هنر و هوشیاری ما را می‌طلبد که متوجه این امر باشیم و حضور تاریخی خود را که جدا از حضور تاریخ جهان نیست، مدّ نظر قرار دهیم، به همان معنایی که به گفته جناب گادامر، «تفکر، تاریخی است». یعنی کسانی امروز، مردان واقعی تفکرند که متوجه روح تاریخی باشند که در حال طلوع است و غزه، آینه آن حضور و آن تفکر است تا معلوم شود متفکر واقعی در این زمانه چه کسی است. موفق باشید       

36331
متن پرسش

سلام و ادب: ببخشید استاد متنی نوشته بودم می‌خواستم با جنابعالی در میان بگذارم. بسم رب الشهداء و الصدیقین امروزه در این دنیایی که جای حق و باطل عوض شده حقیقتاً دینداری سخت است. چه بسیارند کسانی که جای مهر بر پیشانی آنها پینه بسته است. چه بسیارند کسانی که تمام ایام محرم و صفر را در عزای حسین ابن علی سیاه پوشان بر سر و سینه و صورت خویش می‌زنند. و چه بسیارند کسانی که دم از علی و ولایت علی می‌زنند اما، ذره‌ای به علی و اولاد علی اقتدا نکرده و نمی‌کنند. علی را اول مظلوم عالم می‌خوانند اما چشمانشان را در برابر مظلومان عصر خویش به راحتی می‌بندند و ککشان هم نمی‌گزد. اینها اگر از کسانی که در خانه زهرای مرضیه را آتش زدند، جگر علی را خون کردند و فرق مبارکش را در محراب نماز جدا ساختند، بدن مطهر حسن ابن علی را تیرباران کردند و در کرب و بلا سر از تن علی‌اصغر شش ماهه جدا، بدن علی‌اکبر جوان را ارباًاربا و بر بدن حسین ابن علی با اسبان تازه نعل شده تاختند، بدتر نباشند؛ بهتر نیستند. چه زیبا گفت شهید بزرگوار ما دکتر سید محمد حسینی بهشتی: که اگر ما برای حسین گریه می‌کنیم، گریه مان باید معنا داشته باشد. امروز اظهار ارادت به آستان مقدس حسینی صرفاً به گریستن و زیارت رفتن نیست و اگر مردمی پیدا شوند که در این اظهار ارادت صرفاً به گریستن و زیارت رفتن اکتفا کنند یا جاهل و نادان و بی‌خبرند، و یا خودشان را گول می‌زنند. کجایند متدینین آن دینی که پیامبرش فرمود: مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِم‏. کسی که صبح کند و اهمیتی به کارهای مسلمانان ندهد مسلمان نیست و کسی که صدای مردی بشنود که فریاد کمک خواهی از مسلمانان سر دهد و پاسخش را ندهد مسلمان نیست. و کجایند آن وجدان‌های بیدار که ادامه دهنده راه حسین ابن علی بودند و هستند و شعار هیهات من الذلة حسین را سر داده و می‌دهند و تا آخرین نفس و آخرین قطره خون تن به ذلت نداده و نمی‌دهند. و اما تمام این حرفها برای چه بود؟ چه شد که دوباره قلم به دست گرفته‌ام و هرچه می‌نویسم تمام نمی‌شود؟ آری، اتفاقات روز، از یک طرف غم مظلومان فلسطینی که این روزها به خاک و خون کشیده شده‌اند؛ و از طرفی دیگر کج فهمی اصحاب نِق و آن ذهن بیمارشان که بیش از هرچیز دیگری بر روی مخ‌ها راه می‌روند. کسانی که به هر سازشان برقصی ساز دیگری می‌زنند، گویا خداوند اینها را صرفاً برای همین امر آفریده است. چقدر متنزل و نازل و فروافتاده و سقوط کرده‌اند کسانی که فلسطینیان را فقط برای اینکه جمهوری اسلامی از آنان حمایت می‌کند محکوم می‌کنند و چشمشان را بر جنایات رژیم غاصب صهیونیستی می‌بندند و گاهی بر آن جنایات سرپوش می‌گذارند. پست‌تر و سقوط کرده‌تر از آنان کسانی هستند که ملت مسلمان فلسطین را به خاطر اینکه از اهل سنت می‌باشند محکوم به مرگ می‌کنند و هنگامی که خبری از به شهادت رسیدن کودکان و زنان فلسطین می‌آید قند در دلشان آب می‌شود. مگر نه آنکه امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب فرمودند: اگر از پای یک زن یهودی خلخال به ظلم و جنایت درآورند، انسان خوب است تا از غصه بمیرد. حال چگونه می‌توان بر این جنایات علیه بشریت چشم پوشید؟ چگونه می‌توان از کنار بمباران بیمارستان المعمدانی غزه بی تفاوت و خیلی راحت عبور کرد؟ بیمارستانی که هزاران هزار انسان‌های بی‌گناه به عنوان یک نقطه امن به آن پناه آورده بودند. بیمارستانی که در حیاط آن کودکان و نوجوانان مشغول بازی بودند تا کمی ثانیه‌ها زودتر برایشان سپری شود. و چه زود ثانیه‌ها سپری شد. و حال دیگر از آنان چیزی جز تکه پاره‌هایی که معلوم نیست کدامشان متعلق به کیست باقی نمانده. چه می‌توان گفت جز آنکه بگوئیم: بأَىِّ ذَنبٍ قُتِلَت. به کدامین گناه کشته شدید؟ کجاست آن کسی که برای قطع ریشه ستمگران آماده شده است؟ کجاست آن کسی که برای از بین بردن جور و ستم به او امید بسته شده است؟ کجاست نابود کننده فاسقان و نافرمانان و طغیانگران؟ کجاست نابود کننده گردن کشان و سرکشان؟ و کجاست در هم شکننده قدرت متجاوزان؟ ای بقیةالله و ای صاحب‌الزمان بیا، بیا که: «ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ اَیْدِى النّٰاسِ.» بیا که فساد در خشکی و دریا، در شهر و روستا بخاطر کارها و اعمالمان آشکار شده است. بیا که تنها با آمدن تو این دنیا رنگ آرامش و عدالت به خود می‌گیرد.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اندازه خوب متذکر شده‌اید که اگر کسی در تاریخ خود حاضر نباشد و متوجه پیروزی جبهه توحید در مقابل جبهه کفر و فساد نباشد، هر کجا که می‌خواهد باشد؛ چه به نماز ایستاده باشد و چه در کنار سفره شراب باشد، فرقی نمی‌کند زیرا در جایی که باید باشد تا وظیفه خود را انجام دهد، نیست. ملاحظه کنید که چه اندازه خداوند در صحنه‌های مختلف، باطن این افراد را که می‌فرمایید، بر خلاف ظاهرشان آشکار می‌کند. اینان نمی‌دانند با این‌گونه سخنان که شما روی آن انگشت گذاشته‌اید، به خود دروغ می‌گویند و بدترین دروغ، دروغ به خود است بخصوص که اینان در تاریخی که در آن هستند، حاضر نمی‌باشند و این بدترین بلا می‌باشد. موفق باشید     

36287
متن پرسش

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام علیک و رضوانه (مقاومت و حضور متعالی انسان در آخرالزمان) مولی امیرالمومنین علیه السلام الرّجاء لرحمة اللَّه آنجا اميد به رحمت خدا پيروزمندتر از اميدهاي ديگر است (و مگر امروز امیدوارتر از جبهه ی مقاومت در این تاریخ هست؟ این امید به رحمت الهی است که اینچنین مردان مقاومت و مبارزان جبهه ی حق را در غلبه ی اراده ها استوار کرده است و دست از پا نمی شناسند تا جبهه ی باطل را رسوا کنند و ادامه ی حرکت های تاریخ توحیدی را به سرانجام برسانند و اگر نبود امید به رحمت و وعده ی الهی، چه چیزی می توانست محرک اراده ی انسان باشد تا سر حد از دست دادن تمام دارایی و داشته هایی که دارد؟! این آن قدرت ایمانی است که در دل مجاهدان راه خداوند است که سرنوشت تاریخ، دل در گرو همین مجاهدان دارد. پس ای دشمن بشنو که فردای این عالم را ایمان جبهه ی مقاومت است که ترسیم می کند نه ابزار و آلات و ادوات و تجهیزات جنگی تان و نه تکنیک! این حزب الله است که در عالم غالب است و هر آنکس که جان اش در وادی این حزب باشد می فهمد که ترس و بن بست معنایی ندارد چرا که سلسله ی عالم را طولی می داند و گره گشای راه های بسته را در سر سلسله ی اسباب می فهمد و آنکس که می ترسد، عالم را در سلسله ی عرضی می پندارد و گمان دارد آنچه تاریخ را می سازد تکنیک است و نه ایمان! و برای همین در تاریک ترین بن بست ها هیچ راه فراخی برای نجات نمی یابد و نمی شناسد و دست به کشتار و سلاح و مرگ می زند و در آخر هم به انتهای خود می رسد که مرگ باشد! این سرنوشت تاریخی گذشته هایی است که امروز پیش روی ماست و دشمن از این امید و رحمت و فرج و گشایشی که پیش روی محسنین است به دور است «إن رحمت الله قریب من المحسنین» براستی مگر امروز محسن تر از جبهه ی حق که خانه و فرزند و همسر و مال و جانش را فدا کرده است و ایستادگی می کند داریم؟! خیر! پس بایست، منتظر رحمت تاریخی حق در انتهای این جبهه باشیم. تحلیل صحنه ی نبرد در تشخیص قدرت یک جبهه بسته به آن نوع جهان بینی دارد که انسان از صحنه ی نبرد می کند. و اگر می بینی آنانی را که مسحور و مقهور سلاح ها و تکنیک ها می شوند از آن روست که درکی از اندیشه مدد و رحمت و امید و وعده و وعید و درک قدسی میدان قدرت ندارند و فقط میدان را خلاصه در عضلات بازوی ظاهری می فهمند «یعلمون ظاهراً من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة لغافلون» و این عدم درک آن مصیبتی است که اینان را از فردای امید و رحمتی که انسان را در بر می گیرد محروم می کند و چه خسرانی بالاتر از اینکه انسان از آنچه که می تواند باشد و حضوری که می تواند در عالم بیابد و حس کند محروم شود؟ آیا فردای تاریک اینچین انسانی اگر خودکشی نباشد، افسردگی و پوچی و تشویش و اضطراب نیست؟ باید از خود بپرسیم، امروز کدام حضور است که می تواند ما را در فردای تاریخی مان سرزنده کند و از حیات تلخ و سردی که در انتظار بشر است رهایی بخشد؟ آیا این راه رهایی همین جبهه ی مقاومت نیست که در برابر استضعاف و استکبار و استثمار فرعونی تاریخ غرب قد علم کرده است و با نظر به امید و رحمت ملکوت عالم، به پا خواسته تا انسان به نهایی ترین حضورش در تاریخ و به آن وعده ی قسط و عدل و حکومت موعود دست بیاید و انسان طعم شیرین حیات را بچشد؟!!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر در دیروزمان که یادی از پریروزمان بود که گفتیم: «کربلای جبهه ها یادش بخیر» و باز جلوتر رفتیم تا عصر عاشورا و دیدیم چگونه به گفته حضرت سجاد «علیه السلام» هرچه به غروب آن روز می‌رسیدیم چهره مبارک مولایمان امام حسین «علیه السلام» و یاران خاص شان گلگلون تر میشد و آن را پس از دفاع مقدس گم کردیم، گویا باز آن حیات متعالی دارد به سویمان می آید. مهم نیست که در کنار مبارزان حماس باشیم و یا حزب الله و یا در اینجا یعنی پشت دیوارهای غزه؛ مهم این است که احساسی را درک کنیم که بر جان و روان مادران غزه و عزم راسخ آنها در جریان است. و این مائیم و تاریخ عبور از پلیدی انسان خودبنیادِ جهان غرب. آری! طلوعی در پیش است. بدبخت آن کسی که این طلوع را که طلوع انسانیت انسان است، درک نکند و خوشا به حال آنانی که از هر قوم و ملتی، در بنیان انسانی خود، خود را در کنار مردمان بزرگ غزه احساس می کند. کافی است چشمهای خود را بگشاییم و بنگریم چه میدانی از فهم انسانیت انسانها به ظهور آمده است و چه ظلماتی فرا گرفته است آنانی که در طلوع این تاریخ امیدوارانه متوجه این آینده نیستند. آینده ای که به گفته حجت متعیّن این زمانه «آینده، آینده فلسطین است و نه آینده اسرائیل». موفق باشید  

36277
متن پرسش

سلام استاد: واقعا قضیه فلسطین همه ی معادلات دنیا رو به هم زد. همه ی دستورات روانشناسی و پزشکی و تغذیه و ... برای داشتن زندگی موفق و رشد و مهارت و توانایی. انصافا زنان و جوانان و حتی کودکان غزه کجا و چه زمانی آموزش دیدن و یاد گرفتن این همه استقامت و صبر جمیل را؟ در حالی که به طور میانگین سهم هر کدام دو قرص نان در طول شبانه روز هست. تصورش هم دشوار است.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: می‌توان به این نکته اندیشه کرد که مردم فلسطین متوجه شده‌اند حال که جهان استکباری تا این اندازه وحشی و غیر انسانی است، گویا رسالتی بزرگ‌تر از حتی شکست دا دنِ رژیم صهیونیستی به عهده آنها است تا به مردم جهان نشان دهند در چه تاریخی زندگی می‌کنند که بسی ظلمانی است و راز این مقاومت عظیم را باید در نگاه تاریخی مدّ نظر آورد و گویا در همین رابطه رهبر معظم انقلاب فرمودند جهان آینده، جهان فلسطین است. با توجه به سخنان جنابعالی چه اندازه خانم سحر شهریاری در کانال https://eitaa.com/saharshahriary چه خوب در مورد نگاه و رسالت مادران غزه مطرح فرموده‌ آن‌جایی که می‌فرماید:
روزهای بعد از پیروزی، روزهای جهان بدون صهیونیسم،
ما زن های مسلمان باید یک پویش بین المللی راه بیندازیم و از مادران غزه بخواهیم یک دوره تربیت دینی فرزند برایمان برگزار کنند.
نه از این دوره های عجیب و غریب فانتزی امروزی، که وسط امتحان عملی، وسط سرگردانی و حیرت و شک‌های زندگی به دردمان نمی‌خورد. مادران و مادربزرگ های فلسطینی، اساتید مسلط مقاوم پروری هستند. باید یک کلاس جهانی تشکیل شود و آن ها برایمان زیسته هایشان را بگویند.
بگویند چطور می‌شود فرزندت را آنقدر مؤمن و قوی تربیت کنی که وقتی از زیر آوار ناملایمات (آوار خانه و ساختمان یا آوار گرفتاری و شکست و مصیبت) بیرون آمد، اول سجده‌ی شکر برود و بندگی یادش نرود.
چطور می‌شود فرزندت را آنقدر مؤمن و قوی تربیت کنی که در لحظه های نفس‌گیر مرگ عزیزانش قرآن بخواند
و برای دیگران شهادتین زمزمه کند و دعا و یاد الله اولین پناهگاهی باشد که در شرایط سخت یادش می‌آید، نه پناه بردن به عشق پوشالی و اندوه و خودزنی و فاز افسردگی گرفتن...
مادرهای غزه باید یادمان بدهند چطور می‌شود فرزندت را آنقدر مؤمن و قوی تربیت کنی، که بجای توقع از همه کس و همه چیز و شاکی بودن از زمین و زمان، در لحظات سخت هم شاکر باشد، وگرنه شاد و راضی بودن به وقتِ آسایش را که همه بلدند.
امام زمان ما یارانش را از مؤمنانی انتخاب می‌کند که قدرت روحی دارند، نه از بین وارفته ها و مچاله های روحی، ما نیاز به آموختن الفبای این سبک زندگی داریم!
به مادرهای غزه بگویید: برایمان یک دوره تربیت دینی فرزند بگذارند، که سربازانی قوی برای طوفان الاقصی‌های دنیا لازم داریم.  موفق باشید         

 

36276
متن پرسش

سلام علیکم ستاد ارجمند: به یاد دارم حضرت آقا در دیدار خود با راویان دفاع مقدس تاکید جالبی مبنی بر عدم غلو کردن در روایات جنگ داشتند، از آن‌ جهت که خودِ قضایای واقع شده به اندازه ایی بزرگ و جالب و حضور آورند که نیازمند غلو نیست! حال برخورد غلوآمیز با مساله «طوفان الأقصي» و قدری نا ملایمتی ها در حق سید مقاومت نیز، بنظر از آفات پیش رو است، که با تعمیم تاکید آقا البته قابل حل است! ما باید عنایت داشته باشیم که سید مقاومت‌ و دیگر بزرگان برای خود ننگ می‌دانند اگر امروز توان غلبه نظامی به اشرار عالم اعم از آمریکا و صهیونیسم را داشته باشند، و آن‌را به فردا بسپارند لیکن مساله توان مقاومت مساله حمله نظامی نیست که از ایشان انتظار داشت_مساله چندین ساله جنگ نرم است که آن‌هم در حد اعلا آن مشهود است و با تورق صفحات مجازی می‌شود بروز «انقلاب اسلامی» آشکارا و «ایرانِ» در پشت آن را بطور پنهان مشاهده کرد! ایشان خود بخوبی تاکید کردند که شاید منتظر فرمان حمله مستقیم من هستید اما من چندین سال است در حمله ام، بدون از دست دادن لحظه ایی. من بشخصه گمان دارم در این برهه بیشتر از آن که دنبال تهیه تفنگ و موشک و تانک می‌باید بود دنبال گوش و چشمی باید بود که نبسته به زبان سیدان باشد _ مصداق بشنو از نی چون حکایت از این قضایا می‌کنند است. سمعا و طاعتا از بزرگان علی الخصوص آقا، بدون هیچ غلوی سلاحی است که هیچ ارتش جهان آن را نه دارد و نه می‌تواند به سادگی ها داشته باشد. ممنون از شما

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان که در جلسه «ما و قامت بلند سید مقاومت» https://eitaa.com/matalebevijeh/15126 در جمع رفقا مطرح شد و نیز در جلسه‌ای که با عنوان  «جایگاه تاریخی سخنان سید مقاومت با نظر به غزه» https://eitaa.com/matalebevijeh/15130 عرض شد حقیقتاً جناب سید حسن نصرالله در آن سخنرانی‌شان مسئله تقابل ما با صهیونیسم و استکبار را بسیار عمیق تر دیدند و بنده تعبیر نگاه پس‌فردایی برای سخنان ایشان قائل هستم. تلاش همه ما آن باید باشد که سعی کنیم جایگاه سخنان سید مقاومت را در تاریخی که پس از رخداد طوفان الاقصی مطرح کرده‌اند، بفهمیم که اشاره‌ای است به آینده‌ای که به تعبیر مقام معظم رهبری آن آینده، آینده فلسطین است. موفق باشید      

36273
متن پرسش

با سلام: آری جوانان غزه بحق تروریسم اند با توجه به معانی ترور که واژه فرانسوی است «نام‌گذاری ترور برگرفته از واژهٔ فرانسوی Terreur به معنای دهشت و دهشت افکنی» بر دل کسانی که ترور مصطلح در فارسی به معنای قتل سیاسی را در جهان بوجود آورده اند، شده است آری بقول حضرت آقا ما دست و بازوی چنین دهشت اندازان بر دل قاتلان کت و شلوار و کراوات پوش و ادکلن زن های متعفن را می‌بوسیم!🚩 از ابعاد حیرت انگیز این واقعه بی مثال تاریخی هرچه بگوییم کم است مصداق «کوتاه کن این گفت و شنفت جناب حافظ است چراکه ساقی ساقیان می می‌دهد به این واسطه بدون هیچ گفتن و شنیدنی» اما ابعاد وحیانی این مساله را می‌خواهیم از نام گذاری وحیانی آن پیش ببرم. «طوفان الأقصي» طوفانی که از ریشه لغوی طوف است و طواف و الأقصيی که از ریشه لغوی اقص است دور و بسی دور. آری دل این جوانان، عرش رحمانی گشته است که در حال طواف به دُوْر افق های دوردست است، به افق هایی که هیچ طواف کنندگان غیر معصومی چنین سلحشورانه بدان نیازیدند! افق هایی که چون تلنگرهای پتک وار بر سر انسانیت خفته در باطن هر انسان می‌کوبد! و خواب از سر می‌پراند و می‌پروراند آنچه تاکنون فرصت رویش نیافته است! حال دل این جوانان عرش رحمان است، برای طواف کردن تمام بشریت، هرچند این طواف در دورترین افق هاست (یعنی غزه سرفراز) اما طالبان حج را می‌طلبد! بیاد می‌آورم نامه حضرت آقا به جوانان آمریکا را که فرموده بود «من شما جوانان را مخاطب خود قرار میدهم؛ نه به این علّت که پدران و مادران شما را ندیده می‌انگارم، بلکه به این سبب که آینده‌ی ملّت و سرزمینتان را در دستان شما می‌بینم و نیز حسّ حقیقت‌جویی را در قلبهای شما زنده‌تر و هوشیارتر می‌یابم» و اکنون این هوشیاری که حضرت عشق میدید به تلنگر جوانان غزه به ظهور آمده است، آری مبارک باد بر انسان این طواف دور دست ها و مبارک باد بر جوانان غزه این طواف که به دور از دسترس است برای غیر خودشان کعبه آمالی که از دست هرانسانی دور است جز خودشان بطوریکه خود کعبه دیگر انسانها شده اند.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده از نوع ورود جنابعالی به وجد آمدم. از آن جهت که قصه حضوری است که نباید از آن غفلت شود و این مائیم و راهی که هزاران منزل را یک‌جا در مقابل ما گشوده است. قصه ما قصه آنی نباشد که به دنبال شتر بود تا به زیارت کعبه رود و هنوز به دنبال شتر می‌گشت و آن دیگری به کعبه رسید و در حال طواف. گویا جوانان غزه نشان دادند تا طواف کعبه، راهی نیست وقتی با امید به رحمت الهی و شناخت دشمن قدم در راه گذاریم و معطل کسی نباشیم، حتی معطل دیگر جبهه‌های مقاومت. و حال آن دیگر جبهه‌ها هستند که باید تکلیف خود را معلوم کنند. با توجه به این امر و با نظر به تاریخی که با طوفان الاقصی گشوده شد این مائیم و این نحوه حضوری که به تعبیر رهبر معظم انقلاب باید آتش به اختیار عمل کرد. جوانان غزه معنی آتش به اختیار را نشان دادند. موفق باشید               

36270
متن پرسش

سلام استاد: در دوران راهنمایی یک استادی داشتیم می‌فرمودند طبق یک نظریه نحو و صرف اگر حروف یک فعل به فعل دیگر یکی باشد ولو چیدمانشان پس و پیش باشد می‌توانند هم معنا باشند! برایم جالب است «مقاومت » که مورد تاکید حضرت آیت الله خامنه ای مدظله‌العالی و «تقوی» مورد تاکید قرآن و حضرات ائمه اطهار معصومین علیهم السلام یک شباهت و اینهمانی عجیب و غریبی میانشان است، گویی تعریف تقوی با یک وجه ظاهر می‌شود و آن همان مقاومت‌ است، امروزِ غزه که سلام و رضوان الهی نصيب شان باد، نماد و بقول حضرت عالی بینه، ظهور یافته قرآن است و خیر البریه! استاد با سخنان نورانیتان راهگشایی بیشتری بفرمایید

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین اندازه می‌دانم که به گفته مولوی شرایط، شرایطی است که باید گفت:
الله، الله زود بشتاب و بجو        چون‌که بحرِ رحمت است این، نیست جو
الله، الله چون به فضلت راه داد          سر به خاک پای او باید نهاد
خود که را آمد چنین دولت به دست     قطره‌ را بحری تقاضاگر شده است
چون تقاضا می‌کند دریا تو را                         پس چه استادی و درماندی هَلا؟
آری! یقناً نسبتی که ما باید با میدانی پیدا کنیم که میدان مقاومت در مقابل استکبار است؛ در واقع تقوای خود را تجربه می‌کنیم و می‌چشیم به همان معنایی که: رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فرمودند: «أفضَلُ الجِهادُ كَلِمَةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائرٍ، أفضَلُ الجِهادِ كَلِمَةُ حُكمٍ عِندَ إمامٍ جائرٍ» و آن‌قدر این جبهه روشن است و حجت امروزین ما به حساب می‌آید که انسان حیران می‌گردد چه اندازه از این طریق مرزش با کفر روشن و جدا خواهد شد. موفق باشید    

 

36267
متن پرسش

با عرض سلام خدمت استاد گرامی: در ارتباط با جلسه بنیان ها؛ آیا عبارت نه شرقی، نه غربی اشاره به محوریت وجود دارد؟ و تعادل را مطرح می کند؟ امکان های زندگی غربی و شرقی در انسان امروز جمع شده است، غربی ها مشغول مدیتیشن و تای چی هستند و شرقی ها مشغول تکنیکی شدن و به روز شدن در سبک زندگی غربی. ولی هیچکدام نور نشد. و هم شرقی، هم غربی؛ جهان بین دو جهان انقلاب اسلامی نیست که نه مسجد (عبودیت شرقی) است و نه مدرسه (استدلال غربی)، بلکه میخانه است. نور وجود همچنین آیا تمدن اسلامی (مدنیت و شهر) تقاضای تجلی بهشت است؟ آیا انصار و مهاجرین در شهر مدینه، می توانند الگویی برای مدنیت اسلامی امروز ارائه کنند؟ در ارتباط با شهر، انسان محاط در محیط است و الگوهای رفتاری که به انسان تحمیل می شود، آداب زندگی او را می سازد. و چه فایده ایی دارد آدابی که زندگی را تهی از معنا می کند. آنچه می تواند هدایت گر باشد در رسیدن به مدنیت اسلامی حضور کمک کنندگان و هجرت کنندگان به اسلام حقیقی است که در نحوه ی تعامل آنها با یکدیگر الگو ها ظهور می کند. و اما شهر های ما کجای این قصه ایستاده اند.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! وجه غربی انسان ما را در عقلانیت زنده نگه می‌دارد و وجه شرقی ما، ما را در عبودیت و اُنس، آری! در انس حاضر می‌کند و حال، این مائیم با این دو بال و زندگی در زمین، تا نه بدون عقلانیت اقدام کنیم و نه از انس با حق و خلق غفلت نماییم. اینجا است که مثلاً شهری خواهیم داشت مانند شهر اصفهان زمان صفویه که در عین آن‌که شهر است، نه خانه‌های آن بی‌روح است و نه شهر طوری است که انسان‌ها از همدیگر بیگانه باشند، به طوری که کوچه و شهر و بازار در هم تنیده شده اند. عمده بر می‌گردد به نوعی به خودآمدن که نه از وجه غربی و عقلانیت خود غفلت کنیم و نه از وجه شرقی و انس خود با عالم و آدم. مثل همین نوشته خودتان که در عین آن‌که نوعی انس است، عقلانیت را به میان آورده است. مانند آنکه انسان در شهرِ اصیل معلوم نیست به بازار می‌رود تا خرید کند یا دوستان و آشنایان را ملاقات نماید بدون آن‌که بخواهد آن نقیصه را با سینما و پارک و رستوران جبران کند. ما در بستر انقلاب اسلامی باید به شهرِ پس‌فردایی فکر کنیم. موفق باشید     

36264
متن پرسش

با عرض سلام و وقت به خیر خدمت استاد عزیز: عرضی داشتم: خادمین خدمتگزاری که از وجود شما به نحوی استفاده کرده‌اند؛ چه در کلاس‌های حضوری و چه در بستر مجازی و  کلاس‌های غیر حضوری، مطالب کلاس را هم جمع‌آوری کرده و در فضای مجازی مانند پیج اینستاگرام و گروه‌های ایتا با عنوان صراط رسانه در  نشر آثار و تولید محتوا، قدمی برداشته‌اند. سرخطِ مطالب گروه‌هایی هم که ایجاد شده همان مطالب سیره‌ی شهدا، سیر‌های مطالعاتی کتب امام، مباحث توحیدی و... است افراد حاضر در این گروه‌ها هم، با این موضوعات غریبه نیستند و همگی، از علاقه‌مندان و دنبال کننده‌ های این مباحث هستند. اما سوال ما این‌جاست که، در حال حاضر، که جوانان و نوجوانان ما از این روش فاصله گرفته اند و میل و علاقه‌ای به شرکت در کلاس‌ها نشان نمی‌دهند، چگونه می‌توانیم آن‌ها را با پیج صراط رسانه serat_rasaneh@ آشنا کنیم تا لااقل این مباحث را به صورت کلیپ‌های کوتاه و عکس نوشته ها دنبال کنند؟! در این اوضاع نگران کننده‌ی جامعه که بچه‌های ما  هر کدام به نحوی مورد آماج این تفکرات و فرهنگ‌ غربی قرار گرفته‌اند و در اینستاگرام اسیر امواج متلاطم بی هدف شده اند شاید تبلیغ پیج صراط رسانه وجذب آن راهی برای رهایی از این بیقراری وسردرگمی های بی هدف باشد. در پایان: از شما استاد گرانقدر خواهشمندم با رهنمودهای ارزشمند خود جهت پیشبرد اهداف افراد دغه دغه مندآنان را یاری و کمک بفرمائید صراط رسانه در اینستا گرام👇👇👇👇 🍃 https://instagram.com/serat_rasaneh?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA==

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: یحمد الله کار های خوبی را در پیش گرفته اید. در عین حال در حال حاضر مهم توجه دادن جوانان است به روح تاریخی که در آن هستند و شور و شعفی که در این بستر برایشان با نظر به روحیه مردم غزه بخصوص برای جوانان آن خطه پیش آمده. از این جهت در آینه غزه باید حقیقت تاریخی خود را درک کنند و به نظر می‌آید خوب است در این رابطه موضوعاتی را با آن‌ها در میان گذاشت به همان معنایی که سید مقاومت فرمودند: «طوفان الاقصی مرحله تاریخی جدیدی را در نبرد با دشمن صهیونیستی ایجاد کرد.» حقیقتاً روح جوانان ما نیازمند درک تاریخی خود هستند و هر آنچه بتوانیم متوجه روح تاریخیِ‌شان بکنیم، مثل توجه به حضور در تاریخ انقلاب اسلامی و نحوه درک شخصیت خود در آینه حاج قاسم سلیمانی؛ بهتر بودنِ خود را درک خواهند کرد. موفق باشید        

نمایش چاپی