بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
4167
متن پرسش
سلام استاد گرامی. خدا خیر دنیا و آخرت را به شما دهد. استاد سوالی ذهنم را به خود مشغول کرده که با توجه به افق اندیشه شما، مایلم پاسخ شما را بدانم. استاد گرانقدر؛ من دختری هستم که از سالها پیش که خودم را شناختم؛ به لطف خدای تبارک، دین، برایم در راس امور قرار داشت. همیشه عقیده ام بر این بوده که دین کل زندگی ماست و ما در این چارچوب باید زندگی کنیم در واقع نگاه حداکثری به دین. نه اینکه ما زندگی کنیم و دین بخشی از زندگیمان باشد. این حرف عوام را قبول ندارم که مثلا میگن فلانک کس همه چیزش به جاست و دین هم داره؛ کلا دیدگاهم این است که دین کل زندگی ماست و تمام ارتباطات ما در این بستر شکل می گیرد.(این عقیده و باورم هست و زندگی را اینگونه برای خودم تعریف که نه، باورکرده ام؛ حال در عمل شاید به این شدت کشش نداشته باشم اما در عقیده اینگونه ام)؛ استاد خواستگارانی که دارم اینگونه نیستند؛ در واقع آنها زندگی می کنند در کنارش به اصطلاح یه دینی هم دارند. اصل برایشان این است که خانواده تشکیل دهند و خانه ای داشته باشند و بچه و بعدها هم بچه ها راسامان دهند و پیر شوند و ...اما من این نگاه را تکاثری می دانم؛ من نظرم این است که ما باید بنده خدا باشیم از صبح تا شب، هرکاری می کنیم باید خدا راضی باشد؛ نمی گویم دایم نماز بخوانیم و ....بلکه در هر کاری ، خدا را و رضایتش را ملاک بدانیم؛ بعدها اگر فرزنذانی خداد داد باید در طریق عبودیت و بندگی تربیتشان کنیم؛ سربازانی برای اسلام عزیز. استاد من به این نتیجه رسیده ام دو نفر که یکی نگاه حداکثری به دین داشته باشد و دیپری نگاه حداقلی به دین، بهتر است با هم ازدواج نکنند. من مایلم با کسی ازدواج کنم که دیدش مثل خودم باشد و هم اعتقاد باشیم. اینگونه «قوّامیتش» هم در نظرم جلوه می کند؛ اما کسی که فقط به فکر زندگی و معیشت و 2تا را4تا کردن است را نمیتوانم قبول داشته باشم. استاد سوالم این است؛ آیا باید به هر قیمتی ازدواج کرد؟یعنی این اختلاف دیدگاه چقدر مهم است؟استاد گاهی فکرمیکنم خداوند که شرایط بندگی را برایم به وجود آورده، اگر آن موردی که مناسب است نیامد؛ بهتر؛ خب نیاید؛ بندگی می کنم. ما که نیامده ایم در دنیا ازدواج کنیم؛آمده ایم عبادت و بندگی کنیم؛ پس بگذار با کسی همسفر باشیم که او هم اینگونه باشد. به خصوص اینکه خانمها معمولا در ازدواج،تحت تاثیر عقاید همسرانشان قرار می گیرند و معمولا عقایدمردها به طور نامحسوس بر زندگی ها حاکم می شود.؛اگر همسفر خوبی نبود خوب مجرد میمانم. استاد اصلا نظر شما راجع به نگاه بنده به زندگی چیست؟زندگی = بندگی. قدردان زحمات شماییم. پر از روحانیت و معنویت و خلوص باشید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نباید به هر قیمتی ازدواج کرد و حقیقتاً باید به دنبال بندگی خداوند بود تا در عالمی بسیار گسترده‌تر از دنیا زندگی کنیم . ولی یک خانم می‌تواند در کنار مردی که مانع زندگی دینی او نیست با همسرداری و بچه‌داری به بهترین شکل بندگی خود را داشته باشد. قوام‌بودن مرد به معنای مدیریت خانه است تا خانم خانه بهتر بتواند وظایف خود را انجام دهد. در کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» بنده سعی کرده‌ام این نکته را متذکر شوم که چگونه یک زن در هرحال می‌تواند حیات طیبه‌ی خود را داشته باشد. موفق باشید
15148
متن پرسش
سلام استاد: فرمودید: «آقای هاشمی با همه‌ی ضعف‌هایی که دارد این‌طور نیست که گمان کنیم مقابل رهبری ایستاده است» استاد دقیقا می شود گفت چه کار دیگری باید می کردند که بیشتر از این جلوی رهبری بیاستند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با این‌که بنده متهم بودم که برای اولین بار در اصفهان عَلَمِ مخالفت با نگاهِ آقای هاشمی را بلند کردم و کار ایشان را از جهتی شبیه قرائتی دانستم که در صدر اسلام نسبت به ادامه‌ی اسلام پیش آوردند، و در نوشتار «چه شد که کار به قتل امام حسین - علیه‌السلام - کشیده شد؟!» موضوع، تبیین شد؛ با این‌همه تحلیل‌های ما از سخنان آقای هاشمی نباید ژورنالیستی باشد و سخنان ایشان را عیناً و تعمداً مقابل رهبری قرار دهیم. این به معنایِ تأیید فکر و شخصیت آقای هاشمی نیست، بلکه به معنایِ درست‌نگاه‌کردن به جایگاه واقعی ایشان است تا در واقع‌بینی، ضرر نکرده باشیم. بنده نمی‌گویم آقای هاشمی تحت تأثیر اطلاعات و اخباری که به او می‌رسد، گرفتار مواضعِ غلط نیست و نیز نمی‌گویم نگاهِ او نسبت به اهداف انقلاب به نگاه رهبری نزدیک است؛ عرض بنده آن است که بنای مقابله با مقام معظم رهبری را ندارد و آن‌جایی هم که سخنی می‌گوید که بعداً رهبری آن سخن را نقد می‌کنند، بنایِ تقابل نمی‌گذارد، هرچند ممکن است باز هم قبول نداشته باشد. در این مورد بسیار دقت بفرمایید که سخن آقای هاشمی را که قبل از سخن رهبری اداء کرده است، و بعداً رهبری آن‌را نقد نموده‌اند؛ سخنی مقابلِ سخن رهبری قلمداد نفرمایید. وقتی سخن آقای هاشمی مقابل سخن مقام معظم رهبری است که بعد از نظر رهبری، او بر سخن خود پافشاری کند. و این غیر از آن است که نسبت به تفاوت نگاهِ رهبری به انقلاب و آقای هاشمی که در جواب سؤال شماره‌ی 15151 عرض شد؛ غفلت شود، که مقام معظم رهبری دغدغه‌ی انقلاب و تقابل با نظام استکباری را دنبال می‌فرمایند. ولی آقای هاشمی و جریان اصلاح‌طلب معتقدند دوره‌ی انقلاب گذشته است و بر جمهوریت، تأکید می‌کنند. که در این صورت عملاً ایران مثل ترکیه به یکی از اقمارِ نظام سلطه تبدیل خواهد شد. موفق باشید  .

11492
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: چند سوال ازخدمتتان داشتم: 1- با توجه به این‌که شما به «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» روح معتقدید، نظرتان در مورد عالم «ذر» یا عالم «ارواح» چیست؟ (امام علی«علیه‌السلام» در حدیثی می‌فرمایند: خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدن‌ها آفرید). 2- منظور از لقاءالله چیست؟ پیوستن وجود به وجود خدا و وحدت‌یافتن با خداست؟ 3- آیا مشیت ازلی و ابدی است؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هر شخصی به عنوان یک شخص خاص بر اساس جسمانیة الحدوث‌بودنِ نفس از رحم مادرش شروع می‌شود، ولی وجود علمیِ همان شخص قبل از بدن در علم خداوند هست و اولیاء الهی قبل از آن‌که آن افراد خلق شوند، آن روح‌ها را می‌شناسند. 2 - وقتی انسان به مخلوقات رجوعِ وجودی کرد و با وجود روبه‌رو شد لقاء الهیِ او شروع می‌شود، می‌ماند هر اندازه که عمیق‌تر سلوک کند و به فناء از خود و باقی‌شدن به بقاء الهی نزدیک شود لقاء او مصفاتر می‌شود 3- آری هر آن‌چه خدا اراده فرموده از ازل تا ابد ثابت است، می‌ماند که خود او اراده فرموده ما با تلاش، خود را بسازیم. موفق باشید

10938
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: با توجه به اینکه حضرت عالی در مورد مسائل علمی رودربایسی با کسی ندارید لطفا صراحتا بفرمایید نظرتان در مورد دکتر حسن عباسی چیست و بهتر بگویم از نظر شما نقاط قوت و ضعف فکر ایشان چیست؟ و سوال دوم اینکه ایشان هشت جلسه در کلبه کرامت تهران با عنوان دکترین ملی زندگی در مورد پدیده شوم زنای ذهنی صحبت داشته اند که بنده به عنوان جوان این را بگویم که اگر جوانی خواهان سیر و سلوک باشد در این فضای مدرنیسم و این هشت جلسه را گوش نکند و با ابعاد تاثیر رسانه و تبرج که ایشان زحمت کشیده اند و به صورت علمی و تحلیلی بحث کرده اند آشنا نشود هر چه بکند نمی تواند در سیر و سلوک موفق باشد حتی اگر محی الدین استادش باشد و در واقع بهتر بگویم اگر کسی بخواهد جزوه مرزهای ارتباط شما را شرح دهد باید مباحث زنای ذهنی دکتر عباسی را ببیند حال سوال اینکه شما این بحث را گوش داده اید و اگر جواب مثبت است نظرتان را بفرمایید. خدا شما را با عمار یاسر محشور کند ان شاء الله
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده از بعضی از صحبت‌های جناب آقای دکتر عباسی استفاده می‌کنم و متأسفانه این مباحثی که می‌فرمایید را نشنیده‌ام. سعی می‌کنم به دست آورم و استفاده کنم. موفق باشید
4498
متن پرسش
با سلام:شما قبول داریدکه یک فوق تخصص ریه وقتی سیگاری باشد خیلی بیشترازیک ادم بیسواد سیگاری زجرمی کشد.علم بی عمل قاتل جان است.من انقدردرموردرذایل اخلاقی مطالعه کردم واثرات انها را فهمیده ودرک می کنم ولی اعمالم ازشمر هم بدتر است مثلا درخانه خیلی بداخلاقی میکنم درحدشمر حقیقت مگویم ولی خیلی هم زجر میکشم گاهی میگویم ای کاش نمیدانستم افسرده شده ام وازتحصیلاتم بازمانده ام وامیدم ناامیدشده دانستهایم کمرم راخورد کرده ولی اهل عمل نیستم.زجر می کشم که چرا اهل عمل نیستم گناه می کنم وغصه می خورم. خلاصه بگویم ((نه اهل عملم نه بی خیال قضیه)) شما ورزش را توصیه می کنید من اصلا روحیه و انگیزه تکان خوردن راندارم.عیوب وگناهانم متزاحم است میسوزم ولی نمی سازم.کمکم کنید. باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره سعی کنید نسبت به خودتان یک بازبینی داشته باشید. میل به مطرح‌شدن در بین بقیه‌ی افراد را کنار بگذارید و با امیدواری هرچه تمام‌تر در جاده‌ی دینداری جلو بروید، از خود انتظارات فوق طاقت نداشته باشید. موفق باشید
12277
متن پرسش
با سلام و احترام خدمت استاد: در شرایط فعلی جامعه که هم نسل شیعه در ایران در حال کاهش است و هم دختران مجرد بی شوهر مانده اند، یک روش می تواند ازدواج چند همسری باشد ولی اگر کسی چنین کاری کند گویی از قتل بدتر انجام داده و صدا و سیما و مجلس شورای اسلامی ایران هم این کار را بسیار زشت و انجام آن را سخت کرده اند. چه می شود که بین یک حکم اسلامی و عقل جامعه تضاد می شود طوری که انسانهای بسیار بسیار خوب و عارف نیز به دلیل ناراحت شدن زن و فرزندان و اطرافیان خود، دست به ازدواج های مجدد نمی زنند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در شرایط تاریخی ما مردانِ ما نتوانستند موضوع چندهمسری را به نحو شایسته‌ای که اسلام به آن توصیه می‌کند حل کنند و عملاً به موضوع به‌عنوان تنوع لذّت جنسی نگاه کرده‌اند و نه یک وظیفه‌ی شرعی و اجتماعی! لذا است که شما می‌بینید نه‌تنها زنِ اول بلکه سایر افراد جامعه هم نمی‌توانند به فردی که به چنین ازدواجی اقدام کند، خوش‌بین باشد و از طرف دیگر زنان ما نیز از موضوع این‌چنینی سرسری عبور می‌کنند و متوجه مسئولیت خطیری که به عهده‌ی آنان است نمی‌شوند. موفق باشید

11639
متن پرسش
سلام علیکم: استاد عزیز در کتاب درسهایی از امام (اخلاق در خانواده - انتشارات تسنیم) آمده بود: (خانم زهرا مصطفوی) وقتی امام را به ترکیه تبعید کرده بودند و عمویم می خواستند خدمت امام به ترکیه بروند، درب منزل ما آمدند و از پشت در گفتند می خواهم با خود خانم صحبت کنم که اگر بخواهند پیغامی بدون واسطه برای آقا داشته باشند، بگویند و مادرم ناچار شدند سلام کنند. بعد یادم است که به من گفتند که ناراحت هستند چون اولین سلام را به نامحرم در نبودن آقا کرده اند و گفتند:حالا اگر آقا راضی نباشند چه؟ من نتوانستم هضم کنم و یاد داستانی که شما نقل کردید راجع به خروس خریدن یک آقای غیرتی و .... اقتادم. مگر ضرورت یعنی چه؟ و زن انقلابی مورد نظر حضرت امام، چنین باید باشد؟ نظر شما چیست؟ نوّر الله قلوبکم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چه برای ما حجت است سخن حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» دروصیت‌نامه‌شان است که می‌فرمایند: «ما مفتخريم‏ كه بانوان و زنانِ پير و جوان و خرد و كلان در صحنه‏هاى فرهنگى و اقتصادى و نظامى حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالى اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند».. موفق باشید

9082
متن پرسش
سلام استاد: با توجه به زیاد بودن و تنوع کتب ادبیات عرب چه کتبی را معرفی می کنید برای فهمیدن متون و روایات و اسفار و… ؟؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این سوال را باید از اساتید ادبیات عرب بپرسید. موفق باشید
5011
متن پرسش
سلام استاد. حدیث کسا ایا مستند است منظورم خود واقعه نیست منظورم آن حدیث کسا است که در آخر مفاتیح آمده است؟ایا برای رفع مشکل همانطور که در متن دعا آمده است کارساز است؟متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که متوجه هستید ظاهراً واقعه‌ی مورد بحث در حدیث کسا چندین بار در مکان‌های مختلف تکرار شده و حدیث کسای مشهور گزارش یکی از آن واقعه‌ها است پس معنا ندارد که دغدغه‌ی سلسله‌ی سند آن را داشته باشید. از طرفی با خواندن حدیث کسا و نقل حادثه‌ای که گزارش یکی از زیباترین صحنه‌های اتصال آسمان به زمین است از طریق پنج نور مقدس، عملاً یک نحوه اتحاد روحانی با آن حادثه پیدا می‌کنیم. حادثه‌ای که جبرائیل نیز طالب اتحاد و حضور با آن بود. موفق باشید
412

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
چرا متاسفانه علامه طباطبایی نه در شکل‌گیری انقلاب نقش عالمانه‌ای داشتند و نه در تدوام آن. حضرت آیت الله خامنه‌ای میفرماید: "پدرم با مرحوم علامه طباطبایی خیلی دوست بودند، ساعتها در منزل پدرم می‌نشستند و با یکدیگر صحبت می‌کردند ... من به عنوان یک طلبه جوان، درباره مسایل مبارزه با ایشان بحث می‌کردم و می‌گفتم: شما چرا در این فضای مبارزه وارد نمی‌شوید؟ ... ایشان می‌گفتند: ... ما در برهه‌ای از زمان می‌توانستیم تأثیر بگذاریم - مرادشان زمان مشروطه و بدو ورود تمدن جدید بود- ولی گناه بزرگی واقع شد که آن وقت، این کار تعفیب نشد؛ اما دیگر حالا وقت گذشته است و فایده‌ای ندارد ... این مبارزات به نتیجه‌ای نخواهد رسید و این نظامی که ما می‌بینیم بر سر کار است، با این حرفها و با این یک‌ذره و دو ‌ذره، از بین نخواهد رفت". شما ببینید، عالم روشن‌بیی مثل علامه طباطبایی - که دیگر در مورد روشن‌بینی و اگاهی ایشان، هیچ‌کس شک ندارد... - تعبیرش از واقعیت جامعه این طوری بود که می‌گفت فایده‌ای ندارد" حوزه و روحانیت، ج1، ص56. حتی وقتی گزارشگر رادیو، پس از شهادت علامه مطهری، از علامه طباطبایی می‌پرسد که آیا ایشان برای آینده انقلاب، برنامه‌ای داشت؟ علامه می‌گوید: "من کاری به این کا... ، من اطلاع ندارم" این عین عبارت ایشان است،
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی خداوند قلب حضرت علامه‌طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» را متوجه تدوین معارفی کرد که آن معارف نیاز انقلابی بود که خداوند قلب امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» را متوجه انجام آن کرد، به همین جهت شاگردان علامه همگی از ستون‌های انقلاب اسلامی شدند، حتی خودِ مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» می‌فرمودند: ما از زمانی که المیزان را خواندیم بهتر وارد مبارزات شدیم. المیزان بصیرتی به انسان می‌دهد که می‌تواند از ظلمات دوران بگذرد.
12459
متن پرسش
استاد محترم سلام علیکم: با توجه به تجربه سالهای گذشته در فعالیت فرهنگی و تربیتی با نوجوانان متوجه شدم عموما دو عامل فیلم‌ها و بازی‌های هالیوودی و مشکلات خانوادگی و غالبا توامان شدن این دو با هم مشکلات بسیاری را برای این عزیزان ایجاد کرده به گونه‌ای که ملتمسانه به دنبال راه نجات می‌گردند. بلوغ زود رس، آلوده شدن به خود ارضایی، پرخاشگری، روابط نامناسب با خانواده و در نتیجه گرفتار شدن در دام دوستان نامناسب، انزوا طلبی، افت تحصیلی، یاس و نا امیدی و گرایش به دخانیات برخی از مشکلاتی است که به شدت ایشان را درگیر می‌کند. گویا این فیلم‌ها سلول انفرادی بهترین سالهای زندگی آن‌ها می‌شود. حتی ایشان پس از شرکت در دوره‌های جوان، 10 نکته و آشتی با خدا دچار آزردگی بیشتری می‌شوند. چراکه از یک سو دیگر نمی‌توانند با فضای خیالی خود مانوس شوند و از سوی دیگر نمی‌توانند از آن هم جدا شوند. اینجا به نظرم رسید شاید مناسب باشد جزوه‌ای در مورد این فیلم ها و آثار آن از طریق تاثیر در خیال و همچنین نحوه آزاد شدن از بند این خیالات تهیه کنم و از مطالب ادب عقل و خیال و مدرنیته و توهم در این زمینه استفاده کنم تا شاید بتوانم کمکی به این نسل کرده باشم. لطفا در این زمینه راهنمایی فرمایید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد بحث «جوان و انتخاب بزرگ» و «آشتی با خدا» رویکرد خوبی را دنبال کرده‌اید و این‌که می‌خواهید در مورد خیال و جایگاه آن مخاطب را متذکر این نکته نمایید که اگر مشغول خیالات خود شد از حقایق عالیه باز می‌ماند و همواره دست او خالی و خالی‌تر خواهد بود، بسیار کار ارزشمندی است و به لطف الهی نتیجه خواهید گرفت. موفق باشید

10996
متن پرسش
آیا گناه هایی که انجام می دهیم انسان را از مسیر سیر الی الله عقب می اندازد به عبارت دیگر فردی که چند سال دچار گناه کبیره بوده می تواند به مقام آیت الله بهجت که اصلا گناه کبیره ای در زندگی نداشته برسد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی خدا می‌فرماید توّابین را دوست دارد، و وقتی رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌فرمایند: توبه از گناه مثل آن است که آن گناه را انجام نداده‌ای؛ چه جای ناامیدی؟! موفق باشید
10202
متن پرسش
سلام علیکم؟ خوب هستید استاد؟ می خواستم بپرسم چطور باید نفسم رو در زمینه خوردن و نگاه کنترل کنم (در صورت کنترل شما چه جایگزینی براش معرفی می کنید؟ مثلا من تو خونه زیاد به خوردن مشغول میشم به جاش چیکار کنم؟) و سؤال بعدی اینه که در اوقات فراغت چکار کنیم؟ چون من بیشتر یا کتاب میخونم یا سخنرانی گوش میدم ضمنا من تو سرکارم هم میتونم بگم به نوعی بیکارم که الآُن می بینم نتیجه ای که می خواستم نداده و هدفم هم گم کردم. لطفا شما بفرمایید ما اوقاتمون را چطور سپری کنیم که حداکثر استفاده رو از نظر معنوی برده باشیم که وقتی سنمون رفت بالا احساس حسرت نداشته باشیم. من الآن 24 سالمه. ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در مورد خوردن به خودتان سهم بدهید و سهم خیلی کم هم ندهید 2- خوش‌رویی و خوش‌بینی را فراموش نکنید 3- ورزش داشته باشید 4- فرصت به‌دست آمده در مورد مطالعه را از دست ندهید 5- نماز را با طمأنینه بخوانید، نافله‌ها را از دست ندهید. امام صادق«علیه‌السلام» می‌فرمایند: «مَنْ تَوَلَّى أَمْراً مِنْ أُمُورِ النَّاسِ فَعَدَلَ وَ فَتَحَ بَابَهُ وَ رَفَعَ سِتْرَهُ وَ نَظَرَ فِی أُمُورِ النَّاسِ کَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُؤْمِنَ رَوْعَتَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ یُدْخِلَهُ الْجَنَّة» هرکه متصدی یکی از کارهای مردم شود و عدالت کند و درِ خانه‌اش را باز کند و پرده را بالا زند و در کارهای مردم نظر کند؛ بر خدای عزّ و جلّ حق است که روز قیامت دل ترسانش را آرام کند و او را به بهشت برد. موفق باشید
2076
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم ضمن عرض سلام و ادب خدمت استاد میخواستم نظر ایشان را راجع به امام محمد غزالی و کتاب کیمیای سعادت بدانم. اگر مثلا بخواهیم مباحث کتاب کیمیای سعادت را به صورت موردی مطالعه کنیم نظر استاد چیست. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: کیمیای سعادت و احیاءالعلوم دو کتابی است که غزالی پس از بیداری نسبت به گذشته‌ی خود نوشته و مربوط به زمانی است که یا شیعه شده و یا به تشیّع نزدیک گشته و به همین جهت مرحوم فیض کاشانی در استقبال ازکتاب احیاءالعلوم، کتاب مهجةالبیضاء فی تهذیب الاحیاء را نوشت و سعی کرد کتاب احیاءالعلوم را با تقویت توسط روایات اهل‌البیت تقویت و احیاء‌کند. بر این اساس می‌تون گفت روح کتاب کیمیای سعادت شیعی است هر چند روایاتی دارد که بیشتر مربوط به اهل سنت است ولی در هر حال قابل استفاده است. موفق باشید.
390

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام مجدد خدمت استاد ارجمند اقای سروش دریکی اخرین سخنرانی خود تحت عنوان حق تکلیف وخدا پیرامون این ایه که "رسل مبشرین والمنذرین لکی لا یکون للناس علی الله حجه من بعد رسل ..."انسان را به ذاته محق میدانستند نظر شما چیست.(اگر لازم دیدید به بنده اطلاع دهید تا فایل صوتی سخنرانی مذکور را ارسال کنم)
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام همان‌طور که در جواب سؤال شماره‌ی 383 عرض شد انسان از آن جهت که عین تعلق و ربط به خداوند است، عین نیاز به حق است و اگر بخواهد آن نیاز را برآورده سازد و خود را به غنی مطلق متصل نماید تکلیف دارد که عبودیت او را پیشه کند، منتها طبق آیه‌ای که مطرح فرمودید خداوند از سر حکمت و ربوبیتش پیامبران را می‌فرستد تا حجت را بر مردم تمام کند و فردای قیامت مردم نگویند: خدایا ما راه بندگی تو را نمی‌دانستیم، پس در آیه‌ی مذکور هم موضوع اصلی بندگی انسان و تکلیفی است که جهت قرب الهی بر عهده دارد.
9059
متن پرسش
نظرتون در مورد جمله زیر چیست؟ آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، فرمودند: ولو به این که انسان در نهایت هم اشراف کامل به نفس خود پیدا نکند امّا ارزش دارد عمر عزیز خود را برای شناخت نفس طی کند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است، هر قدمی در خوشناسی به صورت حضوری، برکات خود را دارد. موفق باشید
2638
متن پرسش
سلام حاج آقا! خدا انصافتون بده!. من به عنوان همسر دوم چند سال است که با شوهرم در آرامش در حال زندگی کردن هستیم، دو فرزند هم داریم و بسیار با هم خوب و شاد بودیم. با این فرمایش حضرت‌عالی در مورد همسر دوم زندگی ما دارای تنش شده، بفرمایید چه طوری با همسر دوم امکان ارتباط معنوی و آسمانی‌شدن فراهم نیست، مگر شما تجربه کرده‌اید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: گویا همسر جنابعالی به سؤالی که شده توجه نفرموده‌اند؛ سؤال‌کننده در عین داشتن همسر و فرزند می‌خواهد به صرف یک علاقه‌ای که با خانمی پیدا کرده و ظاهراً این علاقه یک علاقه‌ی منطقی و شرعی خارج از میل و هوس نمی‌تواند باشد، آن خانم حاضر شده همسر دوم آن آقا شود و با او ازدواج کند بدون این‌که یک تکلیف شرعی و تعهد دینی در میان باشد. پیشنهاد ما آن بود که دست و آستین را بالا بزند و کمک کند تا آن خانم با این‌همه جوانانی که مشکل ازدواج دارند آشنا شود و یک خانواده را تشکیل دهند و این غیر از آن است که در یک شرایط طبیعی جنابعالی و یا امثال شما به عنوان همسر دوم زندگی را با شوهرتان شروع کرده‌اید و به گفته‌ی خودتان بحمدالله با هم با خوبی و شادی زندگی می‌کنید. در نظر بگیرید آقایی را که وقتی همسر اولش فهمید شوهرش همسر دومی آورده، یک‌سال طول نکشید و همسر اول او از غصه مُرد و یا موردی که پس از آگاهی همسر اول از حضور همسر دوم، ابتدا همسر اول بیمار شد و مبتلا به سرطان گشت و بعد که همسر دوم متوجه شد او عامل بیماری همسر اول شده خود او هم بیمار شد و مبتلا به سرطان گشت. عرض بنده از آن جمله که عرض کردم «شرایط فرهنگی کشور ما طوری است که با حضور همسر دوم متأسفانه ارتباط باطنی با همسر اول مختل می‌شود» با نظر به چنین مواردی بود وگرنه اگر همسر اول و همسر دوم با سعه‌ی صدر کامل بتوانند همدیگر را قبول کنند و مرد نیز به توفیق الهی بتواند اُنس کامل با هر دو داشته باشد، زمینه‌ی تعالی و سلامت روحی لازم را در خود ایجاد کرده است و عقل و شرع هیچ مخالفتی با این نوع همسرگزینی ندارد. موفق باشید
13805
متن پرسش
سلام: استاد قضیه توهین برنامه فیتیله به هموطنان ترک می تواند برنامه ریزی دشمن باشد؟ در تبریز تظاهرات شد و چند نفر مجروح و... شدند بخاطر یک حرف کوچک بازیچه دشمن شدیم. من خودم ترک هستم. التماس دعا
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی موضوع تفکر را در تاریخ و زمان خود به جامعه متذکر نشویم و همواره همه‌چیز را به شوخی و سرگرمی بگذرانیم و سطحی‌نگری، عنان جامعه را بگیرد؛ طبیعی است که دشمن برای بازی‌دادنِ ما امیدوار می‌شود و ما هنوز به خود نیامده‌ایم. مشکل برنامه‌ی فتیله، حرف‌های مزخرفی نیست که در رابطه با پاره‌ی تن ایران و حهان اسلام یعنی آذربایجان زد؛ مشکل دلقک‌بازی‌هایی است که ملت را در بی‌تفکری گرفتار کرده است! موفق باشید

9999
متن پرسش

سلام علیکم: به نوشته ای از شهید آوینی برخورد کردم که سخنرانی منتشر نشده ایشان بود (احتمالا). مفید دیدم دوستان دیگر هم مطالعه کنند. سخنرانی منتشر نشده‏ شهید آوینی/ شبکه ایران: "آوینی سخنران" با "آوینی نویسنده" متفاوت است. هنگام سخنرانی باید مقدمه چینی کند و یک شمای کلی از مبانی و معتقداتش بگوید اما در حین نوشتن یک مقاله چنین نیست. او چنان فاتحانه و با اطمینان می‏نویسد که گاه شاید لازم نمی‏بیند که از آغاز همه مبانی تفکرش را بگوید. این سخنرانی در جمع تعدادی از طلاب صورت گرفته و شاید در هیچ یک از متون و سخنان منتسب به سید مرتضی آوینی، او چنین آشکار و مدون اصول فکری خودش درباره تمدن غرب، فلسفه و سینما بیان نکرده است.********** سید مرتضی آوینی: تصوری که از پیش درباره جمع حاضر داشتم این بود که آنها عده‏ای از دوستان هستند که درباره فیلمنامه نویسی تحقیق می‏کنند و قصدم نیز آن بود که تذکراتی را در این باره با آنان درمیان بگذارم؛ اما وقتی به اعلانی که زده بودند برخوردم، دیدم عنوانی که برای این بحث گذاشته‏اند «حکمت سینما» است. عنوانی که انتخاب شده خیلی بزرگتر از آن چیزی است که من توقع داشتم و باید بگویم این کلاهی است که بر سر ما گشاد است؛ اما به هر تقدیر، حسب الامر دوستان، آنچه را به نظرم می‏رسد در ذیل تذکراتی چند عرض می‏کنم. امیدوارم که مرضیّ خدا واقع بشود و نیز مورد استفاده دوستان قرار بگیرد. 1. اوّلین تذکری که می‏خواستم عرض کنم این است که تمدن امروز اصلاً محصول فلسفه است؛ شجره‏ای است که ریشه‏اش فلسفه است و بالطبع همه لوازم و محصولات تمدن امروز موالید فلسفه هستند؛ و نیز سینما، چه آن را همچون هنر بنگریم و چه همچون صنعت. ممکن است ارتباط آنچه به مثابه ثمره این تمدن در خارج محقق شده است با ریشه‏اش، یعنی فلسفه، چندان واضح نباشد، یعنی فی المثل نتوان از همان آغاز نسبت ماشین رختشویی را با فلسفه پیدا کرد اما در باطن امر، با کمی تأمل همراه با تفکر در سیر تاریخی تمدن غرب، خواهیم دید که این تمدن و لوازمش ثمرات درخت فلسفه هستند. مگر گلابی چقدر با اصل درخت خویش شباهت دارد؟ باغبان است که این تناسب و تشابه را باز می‏یابد نه هر ناآشنایی که نظر در باغ کند. اینکه اصلاً چرا من به این تذکر پرداخته‏ام علتی دارد و آن اینکه ما در قرن پانزدهم هجری قمری، با واقعه عظیمی در کره زمین مواجه هستیم که انقلاب اسلامی است و اعتقاد این حقیر بر آن است که با این انقلاب، سیر اضمحلال و فروپاشی تمدن غرب از نقطه عطف تاریخی خویش گذشته و در قوس نزول افتاده است. تاریخ آینده تاریخ غرب نیست، تاریخ اسلام است و البته این مدعا نیاز به توضیح بیشتری دارد که برای حفظ اجمال و ایجاز باید از آن درگذریم. با این فرض، در آینده میان ما و غرب مبارزه‏ای همه جانبه درگیر خواهد بود که هنوز بیش از یک دهه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته، آثار آن در سراسر دنیا مشهود است. این مبارزه تنها یک مبازره نظامی نیست و مبارزه نظامی در حقیقت جلوه آن مبارزه فرهنگی، فکری و فلسفی است که میان ما درگیر است. مبارزه نظامی فقط ظاهر این مبارزه است و در باطن جنگی بسیار عظیم‏تر در جریان است که تعبیر من از آن «جهاد فکری» است. لازمه پای نهادن در این مبارزه آن است که ما ماهیت غرب را بشناسیم و نسبت میان آثار و لوازم تمدن غرب را با ریشه‏هایشان پیدا کنیم و این جز از طریق فلسفه ممکن نیست، چرا که اصلاً غرب و تمدن منتسب به آن مولود فلسفه است. از آغاز قرون جدید، یعنی در رنسانس، بنیان فکری تمدن حاضر با رجوع به تفکر فلسفی یونان گذاشته شد و هر آنچه اکنون وجود پیدا کرده، موجودیت خویش را مدیون این بنیان نخستین و بسط تاریخی آن است؛ پس ما خود را بی نیاز از فلسفه ندانیم. بسیاری از ساده انگاریهایی که در برخورد با غرب وجود دارد ناشی از این عدم شناخت است و این نقص جز به مدد فلسفه علاج نمی‏شود و اصلاً کسی که غرب را بدون عنایت به بنیانهای فلسفی آن بنگرد، امکان تحقیق در ماهیت آن را پیدا نمی‏کند و به تبع آن، لزوم این مبارزه را نیز در نمی‏یابد. البته در باب این مسأله که انسان برای رسیدن به حق بالذات محتاج به خواندن فلسفه باشد سخن بسیار است و نگفته روشن است که انسان برای طی طریق حق ضرورتا نیازمند به فلسفه نیست، اما سخن ما در مبارزه با غرب است. وقتی می‏گوییم غرب، شرق سیاسی را هم در نظر داریم؛ مارکسیسم و کمونیسم نیز مظاهری از همان تفکر واحدی است که در غرب حاکم است. اینها همه ثمرات و شاخ و برگ درختی هستند که ساقه‏اش «اومانیسم» است. برای مثال، اخیرا در یکی از همین مجلاتی که این روزها انتشار پیدا می‏کند سخنی دیدم که یکی از انتلکتوئلهای پیر این جامعه گفته بود؛ اینکه «روشنفکر مدافع چیزی نیست!» اگر با پشتوانه تفکر فلسفی غرب به سراغ این سخن نرویم، اصلاً امکان درک آن برای ما موجود نیست. ما با این تفکر مخالفیم اما بنیان این مخالفت باید بر مبنای شناختی که از این سخن داریم بنا شود. ممکن است گوینده این سخن فلسفه نداند، که همین طور هم هست، اما این سخن که از دهانش برآمده لزوما سخنی فلسفی است زیرا از دهان کسی برآمده که شخصیتش را مدیون غربزدگی است. هیچ یک از نحله‏های فکری یا حتی محصولات تکنیکی این تمدن را جز با فلسفه نمی‏توان بررسی کرد و به اعتقاد اینجانب بخشی از روشن بینی معجزآسای حضرت امام(ره) در برابر غرب نیز از اینجا مایه گرفته است که ایشان ید طولایی در فلسفه و عرفان نظری دارند؛ و البته بنیان اصلی احاطه حکیمانه ایشان را بر همه مسائل باید در جایی دیگر جستجو کرد که در اینجا محل بحث ندارد. 2. تذکر دومی که می‏خواستم عرض کنم این است که بشر امروز وجود انسان را عین حیوان می‏داند. تعریفی که قدما از انسان داشتند، یعنی «حیوان ناطق»، با آن تعریفی که بشر غربی از انسان دارد به طور کلی متفاوت است. قدما نطق را فصل وجود انسان از حیوان می‏دانستند؛ حقیقتی که چون در وجود بشر تحقق یابد، تحولی ذاتی و ماهوی اتفاق می‏افتد و انسان از نظر تعالی وجود بـه مرتبه‏ای می‏رسد که دیگر نمی‏توان او را حیوان دانست. در حکمت اسلام، نفس انسان را نفس ناطقه می‏نامند و این نطق را نباید فقط به معنای ظاهریِ «سخن گفتن» گرفت. سخن گفتن انسان ریشه در تفکر و تعقل او دارد، چنان که لفظ «منطق» را هم از ریشه نطق گرفته‏اند. اما امروزه به تبعیت از تفکر غربی، بشر را اصالتا با رجوع به حیوانیت او معنا می‏کنند. اگر توجه نکنیم که تمدن غرب و آثار و لوازمش در ذیل این تعریف قرار دارد، امکان تحقیق در ماهیت آن از دست می‏رود. اگر انسان این چنین تعریف شود، آثار این تعریف در همه اموری که مربوط به انسان است به نسبت قرب و بعد ظاهر خواهد شد؛ مثلاً در علوم انسانی این تأثیرات ظهور بیشتری دارد تا علوم تجربی. در اقتصادِ امروز بنگرید که نیازهای حیوانی وجود بشر را اصل می‏گیرند، یا فی المثل در تعبیر آنها از آزادی. اشتباه در تعریف انسان کار را به آنجا کشانده که امروز بعد از چند قرن، انسان به یک از خود بیگانگی ذاتی دچار آمده و به نوعی حیوان اجتماعی تبدیل شده است. این اصلاً تفاوت اصلی دوران ماست با دورانهای دیگری که بر کره زمین گذشته است. تفاوت اساسی آنجاست که پیش از این عصر، چه بسا انسانهایی وجود داشته‏اند که این تعبیر در موردشان مصداق داشته؛ انسانهایی که از حقیقت وجود خویش دور افتاده بوده‏اند و غیر اهل حق، همه این چنین‏اند؛ اما هیچ گاه کار به آنجا نرسیده که در تفکر غالب بشریت، این تعریف وارونه پذیرفته شود و مثل امروز همه تأسیسات و مناسبات و معاملات اجتماعی بر همین اساس وارونه بنا شود. بعد از چند قرن اکنون در غرب آثاری مشهود است دال بر اینکه آنها به پایان راه رسیده‏اند و وقت آن است که به این اشتباه کلی خویش در تعریف انسان پی ببرند و توبه کنند، و به اعتقاد اینجانب این «عصر توبه بشریت» با انقلاب اسلامی ایران آغاز شده است و هر چه بگذرد ما با تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق‏تر و وسیع‏تری دالّ بر یک توبه کلی به سوی دین و دینداری و حق پرستی مواجه خواهیم شد. قرن آینده، این چنین قرنی است و آثار اولیه آن نیز از هم اکنون ظهور یافته است.انسان را باید همچنان که در حکمت اسلام مطرح است با نفس ناطقه از حیوان جدا دانست و اصل در وجود انسان، همین روح است که متعالی و الهی است. بین انسان و حیوان نسبتی که غربیها قائلند برقرار نیست و اگر ما برای خصوصیات حیوانی وجود انسان قائل به اصالت شویم، باعث دوری انسان از وجود حقیقی خودش خواهیم شد، آنچنان که اکنون در غرب رخ داده است. 3. تذکر سومی که باید عرض کنم مستقیما راجع به خود سینماست. اگر سؤال این باشد که «چه چیزی سینما را از این جذابیت برخوردار کرده است؟» در جواب باید گفت: «توهّم واقعیت». اما ما معنی توهّم واقعیت را نمی‏توانیم بفهمیم مگر اینکه بدانیم این جذابیت چه چنگ آویزی در درون ما دارد. هر آنچه بیرون از ما، ما را به خود جذب می‏کند، اگر نسبتی با وجود ما نداشته باشد و چنگ آویزی در وجود ما نیابد تا خود را به آن بیاویزد اصلاً ما به طرفش نخواهیم رفت. این توهّم واقعیت چیست، چگونه ایجاد شده و چه خانه‏ای در درون ما دارد که ما را به خود جذب می‏کند؟ جستجوی جواب این سؤالها برای شناختن ماهیت سینما لازم است و البته ما در طی این یک جلسه نمی‏توانیم به همه سؤالها جواب بدهیم و فقط طرح سؤال می‏کنیم، چرا که در خود این سؤالها نیز تذکراتی بسیار جدی وجود دارد. اگر این توهّم واقعیت یا واقعیت سینمایی سیری داستانی به خود نگرفته بود، باز هم این همه جذابیت نداشت. جذابیت سینما در آنجاست که چنگ آویزهایی در فطرت ما یافته است و فی المثل درباره داستان باید گفت که بشر از آنجا که در نسبت بین مرگ و زندگی و مبدأ و معاد و نسبتی که بین او و زمان برقرار می‏شود وجود پیدا می‏کند، به سیر داستانی و قصه و تاریخ گرایش دارد و به همین علت است که جذابیت قصه و داستان و تاریخ برای انسان امری فطری است، یعنی ریشه در فطرت انسانی دارد. اگر بشر نمی‏مرد و جاودانه بود، علاقه‏ای هم به قصه و تاریخ نداشت. یکی از مهمترین صفاتی که واقعیت سنیمایی را از جذابیت فعلی برخوردار کرده سیر داستانی است و جذابیت سیر داستانی هم در نسبتی است که بین انسان و مبدأ و معاد و مرگ و زندگی وجود دارد. از داستان گذشته، سینما آن گونه که اکنون در دنیا محقّق شده این صفات فطری را اغلب در جهت ضعفهای بشری خوب شناخته و بر همین اساس رابطه خویش را با انسان بنا نهاده است. 4. تذکر چهارم اینکه سینما، یا به عبارت بهتر، تماشای فیلم جز به توسط الیناسیون انسان تحقق پیدا نمی‏کند. الیناسیون را از خود بیگانگی ترجمه کرده‏اند و مصداق اتمّش را در مجانین می‏یابیم. دیوانه‏ها بدون آگاهی از هویت اصلی خودشان شخصیتی موهوم برای خود تصور کرده‏اند و در آن فرو رفته‏اند. تعبیر الیناسیون در نحله‏های مختلف فلسفی در غرب معانی مختلفی پیدا کرده است، ولی ما بدون توجه به این تفاوتها الیناسیون را به معنایی گرفته‏ایم که با فرهنگ ما بیشتر سازگاری دارد. دنیا دار المجانین بزرگی است و بجز اهل حق، یعنی کسانی که بین خود و حقیقت مطلق رابطه‏ای آنچنان که باید برقرار کرده‏اند، همه انسانها کم و بیش و در صورتهای مختلف دچار جنون هستند چون در عوالمی ساخته و پروده توهّمات خودشان زندگی می‏کنند. یکی در جهانی زندگی می‏کند که خدایی ندارد و در آن جهانِ وهمی، یکباره در وسط آسمان، روی یک کره کوچک صورتهای ابتدایی حیات به وجود آمده و بدون علتی معلوم در یک جهت احتمالی، پیچیده‏تر و پیچیده‏تر شده و کمال یافته است تا اینکه انسان پای به عرصه وجود نهاده و شروع به تفکر درباره خود و جهان خارج از خود کرده است! دیگری در جهانی زندگی می‏کند که همه مثل گرگ مترصّد دریدن یکدیگر هستند و در چنین دنیایی تنها قانون است که آنها را از تجاوز به یکدیگر باز می‏دارد، دنیایی که در آن همه دزدند مگر کسانی که قدرت دزدی ندارند... و اما حقیقت چیست؟ وقتی کسی بدون آگاهی از اینکه هویت حقیقیش چیست خود را ناپلئون می‏داند یا مثلاً بزرگترین روشنفکر جهان سوم می‏پندارد بدون آنکه نگران حقیقت امر باشد، این شخص دچار الیناسیون است و از خود بیگانگی به معنای اتمّ در مورد او اتفاق افتاده است. تعبیری در قرآن مجید وجود دارد که در ذهن من با این مسأله الیناسیون یا از خود بیگانگی مربوط است و آن «خوض» است که به معنای فرو رفتن آمده: «قل اللّه‏ ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون»: رهایشان کن تا در این حالت فرورفتگی و استغراق که دارند، مشغول بازی باشند. همه این تعبیرات محل بحث هستند،بحثهایی اساسی؛ اما نه در جلسه‏ای با این محدودیت. انسانها به طور معمول گرفتار غفلتی هستند که با خوض در امری خارج از خودشان محقّق شده است. وقتی انسان در چیزی خارج از وجود خودش فرو برود و در آن غرق شود، از خود غافل می‏شود و به همه تقدیر معنای از خود بیگانگی به نحوی از انحاء درباره‏اش مصداق می‏یابد. همه انواع این از خود بیگانگی مذموم نیست، چنانکه انسان در هنگام عبادت نیز در امری خارج از خویش مستغرق می‏شود. اما ما خدا را وجودی «غیر خود یا ناخود» نمی‏دانیم که با فنای در وجود او معنای از خود بیگانگی درباره ما صدق کند؛ خدا غایت الغایات وجود ما و اصل حقیقت هستی است و فنای در وجود او، در واقع امر «بازگشتن به خویش» است. معنای لفظی «توبه» نیز همین است: بازگشت؛ بازگشت به حقیقتی که از آن دور افتاده‏ایم. آنچه در شریعت مذموم است از خود بیگانگی ذاتی است یعنی فی المثل همان امری که امروزه درباره بشریت به طور عام و بشر به طور خاص اتفاق افتاده: انسان به نوعی حیوان اجتماعی و ابزار ساز استحاله یافته است. دیوانه‏ها بیمارانی بیش نیستند؛ اغلب یک نقص جسمی یا عصبی باعث شده است که جنون پیدا کنند، اما مجانین واقعی آدمهایی هستند که نه فقط نسبت به هویت حقیقی خویش آگاهی ندارند بلکه خود را کس دیگری می‏انگارند. در بعضی از روایات وجود دارد که حضرت رسول(ص) از جایی گذر داشته‏اند. برخورده‏اند به مردمی که دور بنده خدایی جمع آمده‏اند. می‏پرسندکه این کیست و جواب می‏دهند که مجنونی است. سخنی می‏فرمایند قریب به این مضمون: او بیماری بیش نیست، مجنون حقیقی کسی است که با تکبر روی کره زمین راه می‏رود. یک بشر متکبر یا مستکبر مصداق کاملی است برای آن از خود بیگانگیِ ذاتی که مورد نظر ماست. قراردادی که بین تماشاگر فیلم و فیلمساز وجود دارد آن است که تماشاگر با پای خودش می‏رود و در فضای تاریکی روی صندلی می‏نشیند و خودش را تسلیم فیلمساز می‏کند تا به هر سان که می‏خواهد او را در یک واقعیت موهوم غرق کند، آنچنان که در تمام مدت تماشای فیلم اصلاً هویت حقیقی خویش را به یاد نیاورد و رجعتی به خویش نداشته باشد. مع الاسف میزان توفیق فیلمساز نیز در همین جاست؛ فیلم خوب فیلمی است که در تمام مدت تماشاگر را زمین نگذارد و با رشته این جذابیت سحرانگیز تا آنجا او را گرفته باشد که امکان رجعت به خویش را به او ندهد. وقتی به بچه‏هایی که در حال بازی هستند بنگریم، درمی یابیم که تعبیر «خوض» در قرآن چقدر عمیق و بلیغ است. بچه‏ها در نقش موهوم خویش در بازی آن همه فرو می‏روند که غرق می‏شوند و زندگی غیر اهل حق نیز این چنین است؛ بازی موهومی بیش نیست. اینها از جهان خارج از خودشان توهّمی دارند که اصلاً مطابق با واقع نیست و ما میزان صحت ادراک را مطابقت با واقع یا نفس الامر می‏دانیم. جهانی که اینان بر اساس شناخت خویش پیرامون خود آفریده‏اند، جهانی غیر واقعی و خیالی است و از همین روست که عرض کردم جهان دارالمجانین بزرگی است. 5. تذکر پنجم این است که بشر امروز از این غفلتی که نسبت به حقیقت و وجود حقیقی خویش دارد استقبال می‏کند. وقتی خود آگاهی انسان با درد و رنج همراه است، غفلت ملازم بالذت است و این چنین، غالب انسانها، جز اولیای خدا، خود را به آن می‏سپارند. در نهادهای اجتماعی بشر امروز، موارد مختلفی از مصادیق و شواهد این مدعا را پیدا خواهیم کرد: دیسکوتکها، کاباره‏ها، میخانه‏ها، شهرهای بازی، قمارخانه‏ها، سینماها، کلوبهای مختلف بیلیارد، بولینگ و بسیاری از بازیهایی که تحت عنوان ورزش پنهان شده‏اند... همه و همه مظاهری هستند از همان معنایی که گفته شد: غفلتکده‏هایی که بشر امروز برای فرار از عقل و اختیار و خودآگاهی ساخته است. نقطه گرایش انسان به سوی مستی، ترک عقل و اختیار و آسودگی از رنجهای وجود و حیرت و دهشتی است که با آن همراه است. سینما نیز آنچنان که امروز به طور عموم وجود دارد، مفرّی است که بشر برای گریز از خود ساخته است و البتّه همان طور که بعدها عرض خواهد شد، ما سینما را منحصر در این غفلتکده‏ای که امروز کمپانیهای تجارتی فیلمسازی بنا کرده‏اند نمی‏دانیم و برای آن وظایف دیگری نیز قائل هستیم... هر چند آنچه اکنون وجود دارد همان است که گفتیم. بشر در هنگام تماشای فیلمی که همه وجود او را به خود جذب کند، به نحوی از بیخودی و غفلت و مستی دست می‏یابد که بسیار لذتبخش است؛ این لذت است که انسان را به سوی سینما می‏کشاند. اگر در تعبیرات عرفانی ما، مستی و بیخودی بالاترین مرتبه‏ای است که انسان بدان نائل می‏شود، نباید این هر دو را به یک معنا گرفت. از این نظر بیخودی مقامی همسنگ با ولایت است، چرا که وجود انسان عین ربط و تعلق به حق است، اما نفس یا خود، حجاب این تعلق می‏شود و لذا وجود حقیقی انسان هنگامی ظاهر می‏گردد که «خود» او از میان برخیزد. بزرگ‏ترین حجاب میان انسان و خدا، خود یا نفس اوست و از همین رو وقتی انسان موفق شود که از خود بگذرد خدا از وجود او ظاهر خواهد شد و این همان مرتبه بیخودی است؛ همسنگ با ولایت. در اینجا همان طور که عرض کردم، تعبیر از خود بیگانگی درست نیست چرا که اصلاً بیگانگی واقعی در این خود است که انسان را از خدا باز می‏دارد. 6. تذکر ششم اینکه شاخص اصلی وجود انسان همین عقل و اختیار اوست. حرکت بالاراده در مورد حیوانات نیز تحقق دارد و آنچه انسان را متمایز می‏سازد اختیار است نه حرکت ارادی که حیوانات نیز به یک معنا از آن برخوردار هستند. باز به همین علت است که این اختیار را به همان امانتی تفسیر کرده‏اند که انسان از ازل عهده دار آن شده است. تماشاگری که با پای اختیار به فضای تاریک سینما می‏رود و خود را در صحنه واقعیت سینمایی غرق می‏کند، اصلاً بدون ترک اختیار امکان پرداختن به فیلم و تماشای آن را پیدا نمی‏کند، یعنی استغراقش در آن واقعیت، موکول به این امر است. برده یا بنده به کسی اطلاق می‏شود که از خود اختیار ندارد و از آن آزادی که شاخص وجود بشر است برخوردار نیست. غربیها هم با اینکه آزادی را طور دیگری معنا کرده‏اند اما آن را شاخص وجود بشر می‏دانند. در مقابلِ لفظ بنده یا برده، کلمه حرّ یا آزاد وجود دارد. پس انسانی که اختیار ندارد، بنده یا عبد است اما عبودیت نیز مطلقا مذموم نیست. عبودیت به معنای ممدوح آن، قله غایی تکامل و تعالی روح بشر است و مقام عبداللهی همان مقام خلیفة اللهی است. آنچه هست این است که اگر لازمه تماشای فیلم ترک اختیار و گذشتن از خود و خودآگاهی است، پس این کار فی نفسه نوعی عبودیت یا عبادت است که هم می‏تواند ممدوح باشد، هم مذموم. میزان حسن و قبح این عمل، در جواب این پرسش است که آیا فیلم جانب حق را نگاه داشته است یا خیر؟ 7. تذکر این نکته نیز لازم است که ترک اختیار هنگام تماشای فیلم مطلق نیست و هر چه تماشاگر بیشتر در واقعیت موهوم پرده سینما غرق شود، از خود و اختیار خویش بیشتر و بیشتر فاصله می‏گیرد و این عمل بیشتر مصداق آنچه گفتیم واقع می‏شود. از یک سو تماشای فیلم برای انسانهای متکامل اصلاً با ترک اختیار همراه نیست و از سوی دیگر، درباره کودکان و انسانهای ضعیف النفس، سحر و جادوی فیلم تأثیر بیشتری دارد. تعبیری که یکی از دوستان فیلمساز ما داشت هیپنوتیزم بود؛ یعنی می‏گفت عملی که سینما با انسان می‏کند، هیپنوتیزم است. و او این را از ذاتیات سینما و اصلی‏ترین مشخصه ذاتی آن قلمداد می‏کرد و بشدت اعتراض داشت نسبت به آنان که درباره جذابیت سینما چون و چرا می‏کنند و می‏خواهند سینما را به سمتی بکشانند که از جاذبیتهای کاذب پرهیز کند. می‏گفت چه کسی می‏تواند بگوید که این جاذبیت کاذب است یا نه و می‏گفت که اصلاً هیپنوتیزم رکن اساسی سینماست و همان چیز است که سینما از طریق آن محقّق می‏گردد. نتیجه‏ای که او می‏خواست بگیرد درباره بچه‏ها بود؛ می‏گفت اصلاً سینما وسیله سرگرمی و تربیت بچه‏هاست؛ بزرگترها شخصیت نهایی خود را یافته‏اند و دیگر امکان تحول و تغییر ندارند. سینما متعلق به بچه‏هاست و از طریق سینما است که ما می‏توانیم نسل آینده انقلاب را بسازیم. مثالی که او می‏آورد در مورد آثار رودیارد کیپلینگ بود ـ هم او که متهم به فراماسونری است. می‏گفت: بعد از بیست سال همان قهرمانهای فراماسونرکیپلینگ، تمام سطح ممالک مستعمره امپراتوری بریتانیا را در جستجوی همان اهدافی که کیپلینگ داشت، پر کرده‏اند. می‏گفت که تأثیر معجزه آسای داستانهای او در سادگی و جذابیت آنهاست و بعد این نتیجه را با وضع فعلی خودمان قیاس می‏کرد. می‏گفت: از این جذابیتی که سینما دارد باید استفاده کنیم و نسل آینده انقلاب را بسازیم. باید اسوه هایی را برای جوانان و نوجوانان بسازیم که بعدها در وجود آنها محقّق بشوند. آنچه نقل به مضمون کردم، در همه وجوه و با همه وسعتش، منتهی به آن مطلبی که مورد بحث بود نمی‏شود؛ قصد حقیر فقط تکیه بر این گفته بود که ایشان هم اعتقاد داشت که تا آن هیپنوتیزم کذایی درباره تماشاگر اتفاق نیفتد، فیلم و سینما به معنای حقیقی تحقق نمی یابد. حالا اگر دقت کنیم خواهیم دید همان طور که بچه‏ها و انسانهای ضعیف النفس در برابر سینما کاملاً خلع اختیار می‏شوند، کسانی هم هستند که به راحتی در برابر فیلم از عقل و اختیار خود صرف نظر نمی‏کنند. بنده هم می‏شناسم کسانی را که اصلاً تحمل سینما و تلویزیون را ندارند و اصلاً نمی‏توانند خود را به فیلم تسلیم کنند؛ احتراز دارند و می‏گریزند، چرا که شرط اول تماشای فیلم و لذت بردن از آن، این است که انسان از خود خارج شود و در سیر عواطف و احساسات فیلم و حوادث آن شریک گردد و البته مقصود از این خود، «خودبالفعل» یا شخصیت فردی هر کس نیست بلکه مراد شخصیت حقیقی نفس است. حالا با توجه به این مقدمات می‏خواهم پرسشی طرح کنم و آن اینکه آیا مخاطب سینما عامه مردم نیستند؟ آیا سینما با انسانهای متکامل نیز می‏تواند ایجاد رابطه کند؟ آیا باید هدایت عام و خاص را از هم تفکیک کنیم و درباره وظیفه پرورشی سینما، بحث کنیم در این معنا که آیا سینما انسانهای متکامل و خواص را نیز مورد خطاب دارد؟ می‏دانید که اگر در سینما محاوره و مخاطبه‏ای در کار باشد، آنگاه فهم و درک مخاطب یکی از موازین اساسی است که باید رعایت گردد. به طور عموم در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بگردید و بعد از خود سؤال کنید که مخاطب عام سینما و تلویزیون کیست. تأثیرات سینما بر غالب مردم، جوانان و نوجوانان و بچه‏ها واقعا شگفت‏انگیز است و این واقعیتی است که بسیاری از جوانان اسوه‏های خویش را از سینما انتخاب می‏کنند؛ اما در عین حال نباید فراموش کرد که این حکم مطلق نیست. در همین جامعه خودمان و در همین جایی که اکنون جوانان بالای شهر غایات زندگی خویش را در فیلمهای آمریکایی می‏جویند، در شب بیست و سوم ماه رمضان، در غالب مساجد پایین شهر، جوانهایی هستند، شانزده، هفده و زیر بیست سال که نشسته اند و به خاطر چیزهایی که در چشم آن بالاشهریها موهوم، پرت و اصلاً دور از واقعیت است، زارزار گریه می‏کنند و اسم حضرت زهرا(س) که می‏آید، اختیار از کف می‏دهند. اینها آن نسبت مورد نظر را با سینما و تلویزیون ندارند و اعتنایی هم به تلویزیون و تئاتر ندارند، رمان هم نمی‏خوانند. اسوه‏هایشان را در تاریخ اسلام، ائمه معصومین(ع) و اولیای خدا می‏جویند و اصلاً دنیایشان دنیای دیگری است. هستند کسانی که این چنین‏اند و هستند کسانی که آنچنان. اما شکی نیست که چهره غالب اجتماعات ما را همانها می‏سازند که بشدت متأثر از تبلیغات رسانه‏های گروهی و فضای جامعه و مخصوصا تلویزیون هستند، چرا که اکنون تلویزیون می‏رود که بسیاری از وظایف کنونی سینما را بر عهده بگیرد. از تأثیر سینما و تلویزیون بر این اقشار عظیم انسانها نمی‏توان غافل شد و با کمال جدیت باید جوانها، نوجوانهاو مخصوصا بچه‏ها را دریافت. همان دوستی که از او صحبت کردیم بشدت اعتراض می‏کرد به اینکه چرا در مقام تئوری بافی برای سینما، در این روزگار عده‏ای عنوان می‏کنند که سینما نباید خودآگاهی تماشاگر را نفی کند. می‏گفت که اصلاً سینما با نفی خودآگاهی تماشاگر موجودیت پیدا می‏کند و وقتی گفته می‏شود که نباید سینما خودآگاهی تماشاگر را نفی کند، مثل این است که ما بگوییم «فیلمی بسازیم که فیلم نباشد!» می‏گفت که اصلاً این مباحث روشنفکرمآبانه را باید کنار گذاشت و از جذابیتی که سینما دارد باید برای جذب این نوجوانانی که اکنون آتاری همه زندگیشان را پر کرده است استفاده کرد. البته باید در این معنا تحقیق و تفکر کرد که سینما باید در چه جهتی حرکت کند. باید دست از نفی خودآگاهی تماشاگر بردارد و یا نه، از این سحر و جادو در جذابیت و تأثیر هر چه بیشتر سود بجوید؟ آیا در روی آوردن به جاذبیتهای سینمایی محدودیتی نیست؟ اصلاً این جذابیت چیست؟ وقتی انسان به سمت ظرف غذا کشیده می‏شود، مشخص است که چرا، معلوم است که غذا چه نسبتی با وجودش دارد؛ اما سینما چطور؟ جذابیت سینما در کجای وجود ما خانه دارد؟ به هر تقدیر ما باید سینما را بشناسیم و چون سینما محصول فلسفه است، خود را بی نیاز از فلسفه و چون و چرا کردن در بدیهیات مشهور و مقبول ندانیم. فطرت بشر را نیز بشناسیم، نه آنچنان که در علوم رسمی عنوان می‏شود. باید به سراغ راههایی برویم که به معرفت دینی و یقینی منتهی می‏شود، یعنی باید عالم را در نور حکمت اسلام بنگریم. ******************** http://nasr1212.blogfa.com/post/112

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً سخنان حکیم فرزانه شهید اهل قلم مرحوم آوینی چیزی است که تا انقلاب اسلامی ادامه دارد عامل قوت‌دادن و جلوبردن انقلاب اسلامی است و إن‌شاءاللّه افق را برای طلوع خورشید نهایی حقیقت فراهم می‌کند. موفق باشید

9827
متن پرسش
سلام علیکم استاد: استاد چندی پیش ازتان سوال پرسیدم که بعضی از عرفا می گویند همین بدن دنیوی مرتبه ی نازله ی نفس است. ولی به نظر بنده حرف محکمی نبود، چون اولا نفس و بدن در عالم طبع حالت انضمامی دارد و نه اتحادی، ثانیا جسم محدود قابلیت تجلی آن همه ملکات نفسانی را ندارد و ثالثا هم با آیات قرآن به نظرم سازگاری ندارد چون در قرآن متذکر می شود که در قیامت تمام ملکات نفسانی به صحنه می آید و ظهور و بروز اش را در ابدان اخروی می گذارد و قرآن نفرمود ظهور این ملکات در ابدان دنیوی می باشد. اما بنده در کتاب یکی از همین عرفای معاصر دیدم که نوشته بدن مرتبه نازله نفس است. در جایی دیگر هم که یکی از آثار مکتوب حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای وکیلی برا می خواندم ایشان هم گویی همین بحث را با عنوان (قاعده الظاهر عنوان الباطن) مطرح می کنند و معتقدند که بدن مرتبه ی نازله ی روح است. سپس مطلبی را هم از استاد بزرگوارشان حضرت آیت الله حسینی طهرانی رضوان الله علیه می آورند که گویای همین مطلب است. حال بنده کلام آیت الله حسینی طهرانی را که در جلد دوم معادشناسی ص 284 – 288 می باشد را در زیر آورده ام. می شود بفرمایید کدام قول صحیح است. مثلا شما همیشه فرموده اید در عالم طبع و ماده روح و بدن حالت انضمامی دارند و نه اتحادی، ولی آیت الله حسینی طهرانی می فرمایند : «.... بدن‌ طبیعی‌ هر حیوان‌ ـ که‌ یک‌ نوع‌ اتّحاد با نفس‌ آن‌ حیوان‌ دارد ....» که در زیر می توانید متن کامل را بخوانید: متن کتاب معاد شناسی: افرادی‌ که‌ در این‌ دنیا زندگی‌ می‌کنند همه‌ به‌ صورت‌ انسانند ولی‌ اخلاق‌ آنان‌ متفاوت‌ است‌؛ آن‌ اختلاف‌ اخلاق‌ و ملکات‌ و تفاوت‌ غرائز، موجب‌ اختلاف‌ شکلها و صورت‌ها گردیده‌ است‌؛ و این‌ مسأله‌ از دقیق‌ترین‌ مسائل‌ علوم‌ الهیّه‌ و کیفیّت‌ نزول‌ وحدت‌ در عالم‌ کثرت‌ است‌. بطوریکه‌ اگر فرض‌ کنیم‌ علوم‌ مادّیّه‌ به‌ سرحدّی‌ ترقّی‌ یابد که‌ بتواند روابط‌ مادّه‌ با معنی‌ را کشف‌ کند، در اینصورت‌ از أشکال‌ مختلفۀ انبیاء و ائمّه‌ و اولیاء خدا پی‌ به‌ حقیقت‌ مقام‌ باطن‌ آنها خواهد برد، و از اشکال‌ و سیمای‌ متفاوت‌ هر فردی‌ از افراد پی‌ به‌ غرائز و ملکات‌ و اخلاقیّات‌ او خواهد برد؛ همچنانکه‌ برای‌ انبیاء و ائمّه‌ و اولیای‌ خدا این‌ معنی‌ ثابت‌ است‌ که‌ با ملاحظه‌ و مشاهدۀ هر فرد یکباره‌ اخلاقیّات‌ و ملکات‌ او را در می‌یابند؛ و حقّاً می‌توان‌ گفت‌ که‌ این‌ معجزۀ قرآن‌ کریم‌ است‌ آنجا که‌ میفرماید: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی‌ اللَهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ. [237] «و بگو ای‌ پیغمبر! که‌ شما هر چه‌ عمل‌ کنید به‌ زودی‌ خدا و رسول‌ خدا و مؤمنان‌ عمل‌ شما را خواهند دید.» اختلاف‌ شکل‌ و صور حیوانات‌ نیز مبنی‌ بر اختلاف‌ غرائز و ملکات‌ و صفات‌ آنهاست‌؛ یک‌ حیوان‌ به‌ صورت‌ گربه‌ است‌، یکی‌ به‌ شکل‌ سگ‌، یکی‌ به‌ شکل‌ روباه‌، یکی‌ به‌ شکل‌ گرگ‌، یکی‌ به‌ شکل‌ شیر، یکی‌ به‌ شکل‌ فیل‌ و هکذا سائر اصناف‌ حیوان‌ از درندگان‌ و خزندگان‌ و حشرات‌ و مرغان‌ هوا و ماهی‌های‌ دریا و حتّی‌ مگس‌ و پشه‌ و أمثالها. این‌ اختلاف‌ در اثر اختلاف‌ کمّیّت‌ و کیفیّت‌ غرائز و صفات‌ آنهاست‌. اختلاف‌ کیفیّت‌ سازمان‌ روحی‌ و ملکوتی‌ آنها، موجب‌ اختلاف‌ کیفیّت‌ صور و اشکال‌ و کمّ و کیف‌ بدن‌ مادّی‌ و جسم‌ طبیعی‌ آنها شده‌ است‌ و بدن‌ طبیعی‌ هر حیوان‌ ـ که‌ یک‌ نوع‌ اتّحاد با نفس‌ آن‌ حیوان‌ دارد ـ متشکّل‌ به‌ شکل‌ نازلِ نفس‌ آن‌ حیوان‌ شده‌ است‌، بطوریکه‌ اگر با نردبان‌ معرفت‌ از بدن‌ یک‌ حیوان‌ بالا رویم‌ به‌ نفس‌ ملکوتی‌ او خواهیم‌ رسید و آن‌ نفس‌ را کما هی‌ حقّها ملاحظه‌ و مشاهده‌ خواهیم‌ نمود؛ و نیز اگر نفس‌ ملکوتی‌ حیوانی‌ را که‌ ابداً شکل‌ ظاهری‌ و بدن‌ جسمانی‌ و طبیعی‌ او را ندیده‌ایم‌ به‌ ما ارائه‌ دهند، می‌توانیم‌ در صورت‌ وجدان‌ نیروی‌ معرفت‌، شکل‌ ظاهری‌ آن‌ حیوان‌ را کما هو حقّه‌ ترسیم‌ نموده‌ و توصیف‌ کنیم‌. و شاید أشعار قصیدۀ معروف‌ فیلسوف‌ و عارف‌ بزرگوار، مرحوم‌ میر فندرسک‌ إفادۀ معنای‌ عامّی‌ را دهد که‌ شامل‌ این‌ مسألۀ مبحوث‌ عنها نیز گردد، آنجا که‌ می فرماید: ( بنده شعر را نیاوردم چون زیاد بود ) گربه‌ای‌ را که‌ ملاحظه‌ می کنید با این‌ شکل‌ و قیافه‌، به‌ علّت‌ آنست‌ که‌ دارای‌ یک‌ صورت‌ ملکوتی‌ خاصّی‌ است‌ که‌ اگر آن‌ صورت‌ ملکوتی‌ را بخواهیم‌ به‌ لباس‌ مادّی‌ ملبّس‌ کنیم‌ غیر از این‌ شکل‌ و قیافه‌ گربه‌ نخواهد شد. صورت‌ ملکوتی‌ سگ‌، درندگی‌ و غضب‌ و وفا و نیز احترام‌ به‌ غنیّ گذاردن‌ و فقیر را دندان‌ گرفتن‌ است‌ و لذا لباس‌ مادّی‌ و جسمی‌ طبیعی‌ او بدین‌ شکل‌ است‌. خرس‌ را چون‌ از آن‌ عالم‌ نزول‌ داده‌اند طبعاً دارای‌ چنین‌ شکل‌ و صورتی‌ شده‌ است‌. گوسفند را ببینید، در چشم‌ این‌ حیوان‌ نگاه‌ کنید، یک‌ دنیا حکایت‌ از سلامت‌ نفس‌ او می کند؛ و لذا خوردن‌ گوشتش‌ در اسلام‌ جائز است‌. خوک‌ که‌ حیوانی‌ است‌ شهوت‌ران‌ و بی‌عفّت‌ و بی‌عصمت‌، صورت‌ روحانیش‌ چنین‌ است‌، و بنابراین‌ چون‌ بواسطۀ خوردن‌ گوشت‌ او، از آن‌ ملکات‌ و اخلاق‌ به‌ شخص‌ خورنده‌ و آکل‌ انتقال‌ می‌یابد لذا در شریعت‌ اسلام‌ استفاده‌ از گوشت‌ آن‌ حرام‌ است‌. بر اساس‌ همین‌ معیار و مناط‌، نمی‌توان‌ محرّمات‌ در اسلام‌ را فقط‌ منوط‌ به‌ اشیائی‌ دانست‌ که‌ ضرر جسمی‌ داشته‌ باشند بلکه‌ بالاتر از ضرر جسمانی‌ ضرر روحی‌ است‌ و انتقال‌ خواصّ معنوی‌ مأکول‌ است‌ که‌ به‌ آکل‌ متوجّه‌ می گردد. اسب‌ روحاً با صفا و با وفا و ذاتاً نجیب‌ است‌ و بدین‌ شکل‌ متشکّل‌ شده‌، در چشمانش‌ بنگرید یک‌ دنیائی‌ از معنی‌ و آرامش‌ و صبر و تحمّل‌ می‌یابید. سوسمار و بزمجّه‌ را نیز شاید در بیابانها دیده‌ باشید، از چشمانش‌ حِقد و حسد و کینه‌ نمودار است‌ و آن‌ سرسختی‌ که‌ در او ملاحظه‌ می‌شود کاملاً از دیدگانش‌ مشهود است‌. امّا انسان‌ طُرفه‌ معجونی‌ است‌ که‌ از تمام‌ این‌ غرائز و صفات‌ در او به‌ ودیعت‌ نهاده‌ شده‌ است‌؛ اگر به‌ دنبال‌ عقل‌ رود و تمام‌ غرائز و ملکات‌ خود را مقهور و مغمور این‌ ملکۀ قدسیّه‌ سازد، به‌ صورت‌ حقیقی‌ انسان‌ در عالم‌ برزخ‌ متصوِّر می گردد. و....
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این از مسلّمات مبانی فکری این عزیزان است که بدن از نظر وجودی تجلی روح نیست ولی همین‌طور که در سخنان آیت‌اللّه طهرانی ملاحظه می‌کنید؛ صورت بدن مظهر روح است و از این جهت می‌توان گفت که روح گوسفند در بدن گوسفند تجلی کرده و این به‌طور کلّی در مورد انسان نیز صادق است، با این تبصره که در هر صورت بدن انسان ظرفیت ظهور کامل ملکات روح را ندارد زیرا بدن علت معدّه و بستر ظهور ملکات روح است. موفق باشید
8974
متن پرسش
سلام علیکم: جناب آقای طاهرزاده. آقای داریوش شایگان یک فراماسون است که آقای فضلی نژاد در کتاب «ارتش سری روشنفکران» دست این انسان که معتقد است هم می شود مسلمان بود و هم آمریکایی زیست!!! رو کرد. تشکر از شما بخاطر بیاناتتان
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان طور که در جواب بنده ملاحظه فرمودید؛ عرض کردم آقای شایگان نگاه مثبتی به انقلاب اسلامی ندارند ولی عمده مشکلی که ما از نظر فرهنگی داریم و امیدوارم إن شاءاللَه از آن عبور کنیم، نگاه به صاحبان فکر است بر مبنای ژورنالیستی و ایدئولوژیک. در این نگاه عملاً قدرت تفکر از ما گرفته می شود. با این که بنده ارادتی به شخص آقای شایگان ندارم ولی توصیه می کنم به بعضی از کتاب های ایشان رجوع کنید اگر قدرت تفکر نصیب شما شد، ایشان و امثال ایشان را از این زاویه نگاه کنید و این قدم بزرگی است برای ورود به حوزه ی آزاداندیشی که بسیار به آن نیاز داریم. موفق باشید
12159
متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: چرا نظام از اساتیدی چون علامه حسن زاده آملی و ... که به قول خودتان انسان‌های عالم دار هستند و از حجاب زمان و مکان آزاد و بیرون از تاریخ نیستند و فقط کتب این‌گونه افراد ارزش خواندن دارد و به فضل الهی جهان و حقیقت و نفس خود را به صورت شهودی و حضوری یافته‌اند و توانایی این را دارند که با هست خود زندگی کنند و ... استفاده مناسب نمی‌کند؟ در حالی‌که فساد بخش بزرگی از اقتصاد ما را گرفته و مشکلات ربوی بانک‌ها گسترده شده و گمرکات ما و پول‌های کثیف صنعت نفت و رانت‌ها و ... بیداد می‌کند و مشکلات اجتماعی و اخلاقی در جامعه زیاد شده است. سوال بنده این است که با وجود رهبری عزیز در رأس حکومت، چه مشکلی پیش پای انسان‌های عالم دار هست که خانه‌نشین شده‌اند و پست‌های حساس و کلیدی ندارند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: دست را روی نقطه‌ی اصلی گذارده‌اید. تا تاریخِ چنین خودآگاهی پیش نیاید ما همواره با انواع بحران‌ها روبه‌رو خواهیم بود و بنده‌ی ناقابل از 30 سال گذشته همواره متذکر این امر بوده‌ام و نقش رهبری عزیز«حفظه‌اللّه» رساندن جامعه به این خودآگاهی است. باید تلاش کرد تا زمینه‌ی چنین رجوعی فراهم شود. با طرح درست موضوعات عرفانی، دل‌ها از دنیاطلبی به معنویت‌گرایی تغییر می‌کنند. موفق باشید

8405

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد . ببخشید این سؤال رو مطرح می کنم. خواهش می کنم زودتر پاسخ بفرمایید چون واقعا با دیدن این سؤال و جواب این مرجع تقلید عالی قدر که مورد ارادت بنده هم بودند، متحیر شده ام که آیا واقعا اینطور است که این مرجع بزرگوار فرموده اند ؟؟ خواهش می کنم شرح بدهید و تأیید یا تکذیب کنید . متن سؤال و جواب از سایت http://nekoonam.ir/fa/Q این‌طور مطرح شده: آیا برهنگی زن یا نیمه برهنگی او در خانه به صورتی که برای مردش تحریک کننده باشد؛در حالیکه کودک چهارساله آنها شاهد است اشکال دارد؟ و پاسخ آن را این‌طور داده‌اند: برهنگی کامل زن برای شوهر مطلوب است و در برابر کودک اگر دختر است اشکالی ندارد و اگر پسر است باید عورت پوشانده شود اما پوشاندن بقیه بدن لازم نیست و سبب می شود فرزند با دیدن اندام برهنه مادر در بزرگسالی از چشم چرانی ایمن باشد و برای او امنیت روانی می آورد. ۵ - پرسش: با توجه به پوشش شهوت انگیز زنان در جامعه آیا جایز است برای ارضای طرفین در خانه نیز - با وجود بچه- تنها عورت پوشیده باشد؟ پاسخ: نه تنها اشکال ندارد بلکه برای کودک مفید است و سبب می شود فرزند با دیدن اندام برهنه مادر در بزرگسالی از چشم چرانی ایمن باشد و برای او امنیت روانی می آورد.
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: از این‌که در دادن جواب مقداری تأخیر شد عذرخواهی می‌کنم و این بدان‌جهت بود که باید موضوع را با فضلای حوزه مشورت می‌کردم که آیا این نظر یک نظر اجتهادی است و مبنای فقهی دارد؟ و یا یک نظر شخصی است؟ آن آقایانی که بنده با آن‌ها مشورت کردم معتقد بودند این‌که فرموده اند: ((برهنگی کامل زن برای شوهر مطلوب است و در برابر کودک اگر دختر است اشکالی ندارد و اگر پسر است باید عورت پوشانده شود اما پوشاندن بقیه بدن لازم نیست و سبب می شود فرزند با دیدن اندام برهنه مادر در بزرگسالی از چشم چرانی ایمن باشد و برای او امنیت روانی می آورد.))؛ مبنای فقهی ندارد و یک نظر شخصی است که البته باید با بقیه‌ی نظرات کارشناسی نیز مقایسه کرد. زیرا این خطر هست که این کودک با صورت‌های ذهنی که برایش پیش می‌آید نه‌تنها از چشم‌چرانی ایمن نباشد، بلکه روحیه‌ی کنجکاو او منجر شود که چشم‌چران گردد و گرفتار بلوغ زودرس شود زیرا صورت‌ ذهنیه‌ی او همواره در منظرش فعّال است. در هر صورت کاری است که نباید از احتمال خطربرای آن غفلت نمود. موفق باشید
5677
متن پرسش
به نام خدا استاد عزیز من گمان میکردم سستی عزم را با تنبه اندیشه به معارف وحقائق بتوان رفع کرد که دیدم گویا حلقه دیگری مفقود است که سبب میشود صرف تصمیم بر ترک گناه وجبران معاصی منجر به توفیق نشوداز طرفی ابتلاء به انواع شکهااین بیچاره ی از پا فتاده را فلج کرده از راه باز میدارد وگاه امیدش را هم میگیرد شک در عقائدی که به ظاهر گسترش داده وتقویت نمودم که انگار خشت اول دیواری که بالا رفته را از پایه بیرون بکشی وشک درقبول فرائضی که انجام داده ای به جهت نقص درشرائط وملزومات صحت مثل شک در صحت شکل وضو وبقائ بر وضو وحفظ توجه وحضور قلب که گاه باعث میشود نمازی را چند بار اعاده کنم ودر آخر نا امیدانه رها کنم وناتوانی وگرفتاری در به جا آوردن نماز هر وعده وخستگی حاصله مرا از فکر نماز قضا یا نافله مانع میشود واینکه به گمان خودم توکل وتوسل میکنم اما همچنان سرگشته وبیمارم بر شکهایم می افزاید که آیا عقیده ام ناقص است یا ...وباقلب یاشاید عادت میگویم باطل که نیست ومیپرسم چرا نجات حاصل نمیشود ومیترسم چراکه فرصت کوتاه است ومرگ در کمین ومن یقینا مصداق (من اتی الله بقلب سلیم) نیستم کدام راچاره کنم ؟ عمل را یاعقیده را؟ وباز به جای اول باز میگردم
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: این یک مشکل روحی است که باید با تقویت بدن و ورزش و رجوع به روان‌پزشک مشکل را حل کنید. در ضمن توصیه‌ی آیت‌اللّه مظاهری«حفظه‌اللّه» را در این مورد فراموش نکنید که می‌فرمایند در این موارد یکی از مؤمنین را مدّ نظر قرار دهید و عموماً کارهایتان را با او تطبیق دهید تا سلامتی به شما بازگردد. موفق باشید
11077

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: اگر امکان دارد بفرمایید راه تشخیص واقعی و درست بودن حرف کسی که ادعا می کند استاد راه عرفان است و باطن افراد را می داند چیست؟ و چگونه می توان با اطمینان از درست بودن مسیر، شاگردی او را کرد و او را به عنوان استاد راه دانست و حرفهایش را پذیرفت؟ اگر لطف بفرمایید پاسخ دهید ممنون میشم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جواب سؤال 11075 عرایضی در این مورد داشتم در ضمن در جزوه‌ی «روحیه تمدن‌سازی و عرفان اسلامی» که بر روی سایت هست می‌توانید جواب خود را به‌طور مفصل پیدا کنید، إن‌شاءاللّه. موفق باشید
نمایش چاپی