یا محبوب! در چند جلمه ای شرح حالی زار را به عرضتان می رسانم: معشوق دگر آنقدر دور است که فاصله اش حتی در وصال و فراق هم نمی گنجند باید چه کرد؟ وقتی آنقدر دور شده ای که روز های نزدیکی را به یاد نداری حتی باور نمیکنی روزی بوده است که نزدیک تر از حال بوده ای.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که در جواب سؤال شماره 35901 عرض شد به حضور در هستی خود که تکرار آن حضور نیز هستی است؛ باید توجه کرد. تاریخ دیگری پیش آمده تا ما با خرد خسروانی خود و با تبیین آن از یک طرف، و از طرف دیگر خدّام با آن نهاییترین ایثارها خود را احساس کنیم از آن جهت که سیطره کمیّت و اصالتدادن به سود و سرمایه مادی دیگر در میان نیست. موفق باشید.
یا محبوب! یک سلام خدمت حضورتان از آنهایی که حسرت دیدار معشوق در واژه واژه اش مشهود و ملموس است! از این طور معشوق گفتن ها دورم آنقدر که گویا از هر خداناباوری ناباور ترم نه در زبان باور و آن چندین و چند استدلال واجب و ممکن هایی که در دیار وجودند! در تپش های هر روز و طلوع و غروب های روزگاری که نحسی برایش بهترین نام است آنقدر در واژه های کتاب زندگی ام معشوق نیست که دیگر روزها و شب های این جان گویا بی معنی تر از هر نیستی فقط میگذرند تا یادشان نرود که هستند! هر چند که باز هم در این باره اطمینان ندارم. استاد عزیز آنقدر از دیار حرف های آقا روح و الله و لبخند های حاج حسین دور شده ام که اصلا تصور آن روزها هم از توانم خارج است از نماز گریزان و آیه های قرآن را دیر زمانی است که به چشم ندیده ام! در یادآوری روزهای با او بودن تنها به لبخندی اکتفا میکنم و نام معشوق و دوستدارانش را تنها کلیشه ای از دست رفته می دانم! هیچ از روزهای آتش نیست و این در این دیار بیچارگی زده حتی باد آز و شهوت هم نمی وزد! گویا اصلا سوالی نبوده مثل همیشه یک درد و دل ساده!
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیا این حضور که میفرمایید همان حضوری نیست که انسان با هستی خود و در خود حاضر میشود تا هیچ ابژهای در میان نماند؟ با حضور در بودنِ اجمالی که با هیچ واژهای تعریفبردار نیست، ولی در حالِ سوسوزدن است تا پریروز را - که دیروز و امروز و فردا نیست- در پس فردای خود حاضر کند. در شب اربعین در موکب عمود ۱۱۳۳ عرض شد زمانه زمانهای نیست که کمی خوببودن در این طوفانِ آخرالزمانی کافی باشد که خوبهایی مانند خاوریها با آن خوبیهای ضعیف، آن اختلاسهای بزرگ را انجام میدهند. ( https://eitaa.com/matalebevijeh/14651 ) باید به پریروز که همانند حضرت عباس «علیهالسلام»، حضور ذیل سایه امام حسین «علیهالسلام» است و پس فردا که همانند حاج قاسم، حضور ذیل سایه حضرت روح الله «رضواناللهتعالیعلیه» است نظر کرد. اینجا است که به اربعینی نظر کردهایم که همه بنا دارند در نهایتِ خوبیها خود را جستجو کنند؛ مثل نهایت ایثار خدّام اربعینی. موفق باشید
سلام علیک بجوامع السلام: با عرض پوزش از حضرت استاد و کاربران بابت زحمت و اذیت مطالعه ی مطلبی که قرار داده می شود.
کربلا و صیرورت تاریخی انسان
همچنان که انسان در سیر الی الله در ذیل تاریخ توحیدی از مقطعی یا از طوری در طور دیگر حاضر می شود و خود را پیش از گذشته در تعیین حقانی می یابد و احساس می کند که از آن به شدنی بعد از شدن یا بودنی پس از بودن می گوییم این صیرورت تاریخی که ذیل تاریخ قدسی معنا میشود از حضور آدم ابو البشر آغاز و تا حضور ختمی نبوی ادامه یافت و بعد همین صیرورت با حسین علیه السلام در تاریخ تعینی دیگر یافت و معنایی دیگر از انسان را به تاریخ گمگشته و حیرانی بشر امروز بخشید تا انسان در عمق معنا بخشی خودش در دل حضور تاریخی حسین علیه السلام بودنی دیگر را تجربه کند و خود را در ساحتی از عالم و نسبت عمیقتر از مناسبات مادی و مدرنیته بیابد و این صیرورت تاریخی را به تماشا بنشیند و احساس کند. اربعین، همان صیرورت تاریخی است که با حسین علیه السلام شروع شد تا دستِ افتاده ی انسان زمینگیر این تاریخ و زمانه را بگیرد و در افقی و ساحتی حاضر کند که طلب پنهان و نهفته ی وجودی هر انسانی است که در این تاریک خانه ی وهم آلودِ این سویی گم شده، یا غبار شهوتها و غضبها آن را مسکوت گذاشته است و اما اربعین آغازی بر پایان همین سکوت تاریک خانه ی عالم غبار آلودی است که بشر می خواهد از پوستین دروغین دیروزش به در آید و در فهمی جدید و عالمی جدید در نسبتی جدید با خودش روبرو شود و اربعین بستر چنینی بودن و شدنی است که از آن تعبیر به صیرورت تاریخی انسان می کنیم صیرورتی که انسان در عالی ترین نحوه ی حضور خودش با حقیقت قرار می گیرد همان حس حضور و شهود حق که تماماً بودن و هستی است و دیگر معنایی از کنید و یا دوگانگی در میان نیست همانی که محی الدین از آن تعبیر به حق الیقین می کند و یا صدرا آن را رهایی انسان از قیود و مقام اطلاقی انسان تعبیر می کند و این همان افقی است که با اربعین به روی انسان گشوده شده است تا خود را و بقیه را در وجه اطلاقی یک حقیقت قدسی به تماشا بنشیند و اگر بپرسی چیست؟ بایست بگوییم که فقط هستی است باید به افق شهودی اربعین حسینی نظر کرد و نظر بازی را از همین بستر شروع کرد آنگاه فقط تماما حقیقت است و حقیقت و لذت تماشای آن و حضور در بیگرانگی و دوری از بیگانگی های قیودات و مناسبات و شئونات شهر مدرن ..... شاید کسی بپرسد که در مسجد چه باید کرد؟ این پرسشی است که جواب دادن به آن انسان را در مسجد متحیر می کند عوض آنکه راهی جلوی روی او قرار دهد در حالی که مسجد محل حضور و شهود و رویارویی و انس حضور است و اعمالی که در مسجد انجام میشود جهت تقویت این حسِ حضور و رویت و لقاء حق است نه آنکه برای خود معنایی مستقل داشته باشد. بنابراین در مسجد باید حاضر شد و به این حضور شدت بخشید تا بودن و هستی یافت شود و حس پوچی و بیهودگی و گمگشتگی را از خود برانیم و در یک حیات متعالی و حضور بیکرانگی و قدسی در مسجد خود را احساس کنیم یک حس حضوری در عین بودن در نسبت با احدیت و گزنه هر چه از مسجد بگوییم یا برای شخص معین کنیم که باید در مسجد چه بکند او را متحیرتر کرده ایم! اعتکاف نیز از همین جنس است روزه در مسجد همراه با خلوت و سکوت و اعمالی که در اعتکاف دنبال می شود سنخ شدت حضور دارد تا آنکه بخواهد کار خاص مستقلی باشد. اربعین هم به شرح ایضاً یافتنی است بعد از یافتن، و شدنی است بعد از شدن. باید در مسیر اربعین حس حضور را شدت بخشید و پیاده روی خود عمل مستقل نیست! بلکه در مسیر صیرورت انسان در تاریخی است که از حسین علیه السلام میگذرد و بایست در این طریق و مشی کردن حضوری بعد از حضوری برایمان تثبیت شود و شدت بودن در ما بیش از پیش شود. اربعین، قدم زدن در ساحت قدیم الاحسانی (حضرت احدیت) عالم توحید است که انسان در این تاریخ طلب آن را در وجودش احساس کرده است و به سوی آن قدم برداشته است و نشانه ی این طلب، حضور شهدایی است که در این سالهای اخیر در ما ظهور کرده است و تشییع شهدایی که انسانهابی با آرمان و اندیشه ی همان طلب در زیر این تابوتها حاضر شدهاند. آری شهدا این طلب و این حقیقت را پیش روی ما نهاده اند و ما مشتاقانه به استقبال این حقیقت تاریخی افتاده ایم تا ما هم جزو این قافله ی قدسی در دل تاریخ توحیدی حسینی باشیم و اربعین، جواب عطش تاریخی انسان آخرالزمانی است که هیچ چیز جز اصیلترین بودنها (بودن با حق) و حقیقیترین انسانها (انسان کامل) او را اشباع و ارضاء نمی کند. باید به استقبال حضور اربعین رفت تا حقیقت ما را دربرگیرد و آنگاه است که انسان در صیرورت تاریخی خود حاضر شده است.... این مطلب را در آستانه ی حرکت به کربلا در کنار موکب چایی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام نگاشتم همراه با چای عزای سیدالشهدا علیه السلام و شاید آنگاه که این مطلب خوانده شود این کمترین در مسیر زیارت سیدالشهدا علیه السلام باشم و امیدوارم دعای خیر جناب استاد و دوستان بدرقه ای باشد تا در این سفر شهودی حضوری اربعین بیش از پیش حاضر شویم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که میفرمایید به لطف الهی در منزلی حاضر شدهایم که ذیل نظر به حضرت سیدالشهداء «علیهالسلام» در حال تجربه بودنی هستیم که این، نهاییترین بودن است تا خود را و بقیه حاضران در صحنه اربعینی را آینه نمایش حقیقت قدسی بنگریم آن هم وقتی ماورای کثرتها به هستیِ جانها نظر کنیم، در آن صورت است که حیرت میکنیم چه اندازه خداوند در این عالَم و در این جانها به ظهور آمده است.
همانطور که فرمودید و خوب هم فرمودید این اربعین، جوابِ عطش تاریخی انسان آخرالزمانی است که هیچ چیز جز اصیلترین بودن که بودنِ «بالحقّی» است او را راضی نمیکند. به این فکر کنید وقتی رغبت به زندگی در انسان میمیرد که زندگی را به پایینترین شکل آن که فروافتادن در توهّمات دنیایی است، تقلیل دهیم و متوجه حضوری که حضور در بیکرانه توحید است، در میدانهای ظهور انوار توحید، نگردیم و این یعنی عدم حضور در حماسهای که تندبادِ طلب، در نهاییترین حضور در این زمانه با انقلاب اسلامی و پیرو آن در رخداد اربعینی پیش آمده است. تندبادی که خداوند به حرکت در آورده تا هرکس خواست در زمانه ظهور ایمان در ایمان وارد شود، خود را به آن بسپارد بدون آنکه تفصیلاً بداند بنا است تا کجاها جلو برود. همین اندازه میتوان احساس کرد که: «پرّ کاهی است در مصاف تند باد / خود نداند در کجا خواهد فتاد.»
در سه جلسهای که در خدمت رفقا تحت عنوان «باز اربعین» بود عرایضی شد، آن نکات میتواند إنشاءالله همچنان ما را متوجه افق گشودهای بنماید که در آن از یک طرف انسان را در نهاییترین حضور مدّ نظر قرار دهیم و از طرف دیگر تاریخی را که اشاره به نهاییترین تاریخ که طلوع ظهور حضرت ولی عصر«عجلاللهتعالیفرجه» است رامدّ نظر آوریم. https://eitaa.com/matalebevijeh/14529موفق باشید
اربعین و دوستی در عصر اقتصاد
با سلام: حتماً در جریان هستید که آقای «تادمی» در کتاب ارزشمندش، دوستی در عصر اقتصاد، ترجمه ی کاوه بهبهانی، نشر نی، به طور مفصل به ویژگی های زندگی لیبرالی می پردازد و اشارهای با جزئیات کامل به دوگانه ی برساخت نولیبرالیسم یعنی کارآفرین و مصرف کننده می پردازد. او اشاره دارد که مصرف کننده فیگوری (نمادی) است که خریدکردن اساس درک اوست از کیستی خودش. فرد هویت خود را مصرف کننده بودن می داند و به ویژگی هایش یعنی مصرف لذت در حال و فردگرایی و برندسازی می پردازد. وی می گوید: این فیگور (نماد) تجسد سه درون مایه است: مصرفکردن در برابر خلق کردن، زیستن در چارچوب زمان حال و نوع خاصی فردیت سازی. در ادامه به توصیف کارآفرین می پردازد و اعلام می دارد که : کارآفرین، در پی سرگرم شدن نیست، بلکه دنبال فرصت برای سرمایه گذاری می گردد و با همین منش، افراد را به صورت فرصتی برای سرمایه گذاری و بهره برداری از ایشان می بیند و در همین راستا و با این کنش، به محاسبه ی سود و زیان هر کاری و اولویت بندی آن اقدام می کند. او در شاه جمله ی خود اشاره دارد که: نولیبرالیسم به جای اینکه دیگران را انسان هایی برابر با ما داند که ما در کنارشان از این جهان بهره می بریم، ما را تشویق می کند که دیگران را منابع مالی یا رقیب یا اموری برای سرگرمی بدانیم. ایشان در ادامه به ویژگی های دوستی می پردازد و در برخی موارد از حکمت های ارسطو با آن همه ملاحظاتش در دوستی بهره می گیرد. مثلا در جایی ارسطو صراحتا میگوید: آن ها که برای خود دوست، نیک خواه او هستند دوستان راستین اند، چون هرکدام دیگری را برای سیرتش دوست دارد و نه برای ملاحظات عرضی. تاد می ریزبینانه می داند لازمه ی دوستی راستین در مقایسه با دوستی برای منفعت و دوستی برای لذت، پیوند میان دو دوست است، پیوندی که در آن یکی به خاطر خود دیگری دغدغه ی او را دارد؛ در نگاه ارسطو یکی از ویژگی های انسان فضیلت مند این است که به درجه ی بالایی از بی نیازی رسیده باشد (البته نه آنقدر بی نیاز که به دوستی هم نیازی نداشته باشد.). همین ویژگی دوستین راستین، قیامی علیه فردیت گرایی و خودمحوری و لذتجویی و زندگی در زمان حل و آینده به شمار می رود و می توانند پایه های روابط مصرف کننده که بر لذتهای زودگذر استوارند و روابط کارآفرینانه که بر پاداش های آتی استوارند را متزلزل کند. از تاد می و نکات نابش می فهمیم که متوجه حضوری غیر از حضور نولیبرالیسم شده، گرچه به اجمال اما قطعا از آن عبور کرده. شاهدم آن نوشته ی سیسرو که در کتابش آورده: ما به انتظار قدرشناسی و سپاسگزاری، مهرورزی و سخاوتمندیمی کنیم؛ احساس دلبستگی خود را به تدبیری برای سوداگری بدل نمی کنیم. نه! چیزی در سرشت ما هست که وادارمان می کند آغوش و قلب خود را بگشاییم. او در ادامه به توصیف ویژگی های دوستی می پردازد که اولین ویژگی آن اعتماد است. او به خوبی اشاره می کند: گفتن در گرو اعتماد به دیگری است و لازمه آن از یک سو نوعی اتکا به گوینده است و از دیگر سو نوعی مسئولیت پذیری را مفروض می گیرد. اعتماد کردن به کسی که به ما سخنی می گوید صرفا این نیست که معتقد باشیم او احتمالا درست می گوید، بلکه اعتمادکردن به خود اوست، به شخص او، و خود را به لحاظ معرفتی در اختیار او گذاشتن است. تاد از وفاداری نیز سخن می گوید: وفاداری به دوست صمیمی در آن واحد هم خودجوش تر است و هم پرشورتر. وفاداری به حمایت یا مراقبت از طرف دیگر ربط دارد چون خطری که دوست را تهدید می کند خطری است که یک دنیای مشترک را تهدید می کند. او به خوبی می داند که دوستی بیش از آن که استوار بر شکلی از اقتصاد باشد، بر هدیه دادن استوار است؛ می گوید: هدیه بخششی است بدون انتظار بازگشت؛ فرق است میان این که گمان کنیم دوست از آدم مراقبت می کند چون دوست آدم است، با بخشیدن چیزی به دوست در شرایظ خاص به این دلیل که این کار باعث شود دوست از آدم مراقبت کند؛ هدیه دادن در دوستی فقط رخداد تازه ای درستر دوستی نیست، بلکه چه بسا در تحول سرشت دوستی نیز نقش تعیین کننده داشته باشد. یکی از شیوه هایی که نولیبرالیسم خودش را بازتولید می کند این است که بر فردگرایی و بی اعتمادی به دیگران صحه می گذارد و با این کار مانع شکل گیری همبستگی اجتماعی می شود. در عوض، پویایی رابطه ی دوستان مراوده ای خلاف این مسیر حرکت می کند. در عجیب نکتهای اشاره می دارد دوستی عمیق نه فقط در شادکامی ما در زندگی نقش دارند، بلکه هم برای ما و هم احتمالا برای دیگران معنا به ارمغان می آورند. همه ی این ها ذکر شد اما ایشان متاسفانه، با پدیده ی بی نظیر اربعین آشنا نیستند. اربعین تجلی دوستی در راه خدا و قیام علیه نولیبرالیسم است. اربعین نوعی زیست با تولید معنا در عصر معنازدگی است. نوعی مبارزه با پوچی گری دوران است که همه را فراگرفته و بلعیده. برای افراد لیبرال مسلکی که درکی از دوستی ندارند، صحنه های نوکری برای زوار امام و اصرار و تمنا برای رایگان بخشی و حتی برخورد جدی با کسانی که امتناع می کنند، غریبه به نظر می آید. آن جا نه لذت برای حال مهم است، نه سرمایه گذاری و چشم انداز برای آینده، آن ها در فردیت امکان زیست ندارند، میمیرند! آن ها از خودمحوری مبرا هستند و افراد را فرصتی برای لذت جویی یا سرمایه گذاری نمی بینند، آنها با اعتماد کامل به همکیشان خود، جان و مالشان را فدایشان می کند و مانند هدیه انتظار هیچ بازگشتی ندارند. حتی خود تاد می هم انتظاری از دوست بابت جان فدا کردن نداشت! در اربعین به واسطه ی دوستداران اهل بیت، جهانی برپا شده که هر چه مناسبات اعتباری در این جهان است را به هم می ریزد. هرکسی در اربعین شرکت کرده باشد، یک دوره کامل از این کتاب را بدون استاد فراگرفته است. کتابی که حاصل ساعتها اندیشه ورزی و مصاحبه است. اخ فی الله بن مایه ی ریشه کن کردن هرچه اعتباریات از تشکیلات تا رسوم های خاص تا سنت های جاهلی تا روابط مادی دیگر است. جمع شدن خودش اصالت دارد! این جمع شدن برای برکندن بنیان نه تنها نولیبرالیسم، بلکه هرچه سلطه گری و انانیت است کارایی دارد. این گونه می شود که شهید صدرزاده با همین نحوه تربیت به مثابه ی نوعی مبارزه و جهاد، خود را پرورانید و مدافعان حرم را تربیت کرد؛ یا حقیقت اینگونه در کلمات شهید باغانی ظاهر می گردد که: کربلار فتن خون می خواهد؛ این کربلادیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا ماجرای خون و قیام است؛ پیام را شما بدهید، خون از ما...
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که میفرمایید بشر جدید و متفکران عصر حاضر، متوجه ضعفهای اقتصاد لیبرالی و نئولیبرالیسم شدهاند و سعی دارند به نحوی از آن ضعفها عبور کنند و البته از آن جهت که هنوز نسبت به معنای انسانِ آخرالزمانی تفکر لازم در آن فرهنگ صورت نگرفته؛ نتیجه کارهایشان عملاً عقیم میماند مگر آنکه به حضور دیگری فکر کنند. به ما گفتهاند: «وسعت دید، تنها در دگرگونی افقِ دید ممکن است» چه اندازه این قاعده در دل پیادهروی اربعینی صادق است، آنگاه که هر لحظه افقی از حقیقت در صورتهای مختلفِ «خادم» و «زوّار» به ظهور میآید. تا معلوم شود آری تا معلوم شود، «وسعت دید ، تنها در دگرگونی افق دید ممکن است» زیرا هم «خادم» و هم «زوّار» افقی هستند گشوده در نسبت با همدیگر.
به طوری که ملاحظه می کنید چگونه فرهنگ اربعینی قواعد و ساختارهای اقتصاد متعارف را به چالش کشیده است، و قواعد بازار و تجارت و رابطه عرضه و تقاضا و نیز سود و زیان کارکرد متفاوتی به خود گرفته. و نفع شخصی جای خود را به نفع اجتماعی و ایثار داده است. در این فرهنگ خدمات اجتماعی فقط وظیفه دولت نیست.، عرضهکنندگانی که توان رقابت ندارند از بازار خارج نمیشوند. هدف عرضهکننده فقط کسب سود نیست و هدف تقاضاکننده نیز فقط مطلوبیت مادی نیست. اقتصادی که پیوند با فرهنگ دارد؛ از نوع توحیدیاش! این است آنچه در پیش است در تاریخی که ادامه تاریخ غربزدگی ما نیست. موفق باشید
سلام علیک و ریحانه و رضوانه. عذر خواهم بابت مزاحمت برای استاد و مخاطبان سایت.
وقتی گوش هایی که آوازهای هوس آلود آنها را از شنیدن نغمه های ملکوتی محروم کرده آمادگی شنیدن را از دست می دهند باید با وجدان تاریخی انسان ها سخن گفت زیرا امروز انسان بیش از دیروز محتاج تاریخی جدید و زیستی نو در تاریخی میگردد که نه دیروز اش باشد و نه فردای نامعلوم! باید با وجه تاریخی و وجدانی که امروز بشر با آن مواجه شده است که تاریخی دیگر در حال ظهور است و انسان با مرحله ی جدیدی از حضور تاریخی اش مواجه است. (انقلاب اسلامی را می توان در این وجدان تاریخی بشر امروز یافت و پیدا کرد نیازی نیست مستقیم او را متوجه این تاریخ توحیدی کرد بلکه کافی است تا او را به تاریخی برای زندگی جدید و پس فردایی اش روبرو کنیم مطمئن باشید او آمادگی حضور در آن تاریخ را در خود پیدا می کنند و منتظر گشودگی آن تاریخ در فردای زندگی اش خواهد شد) اربعین دقیقا از سنخ همین زندگی پس فردایی بشر با زیستی نو و گذر از پوچی تاریخی و حضور انسانی جدید در عالمی با تاریخی جدید است. خوب است با زبان اربعین که همان وجه وجدان تاریخ جدیدی است با انسان ها گفتگو کنیم حتی آن انسان اروپایی که خارج از اتمسفر مذهب است آنگاه او هم با ما هم زبانی خواهد کرد. اربعین حضور شهودی فردای تاریخ انسانی است که می خواهد فارغ از مفهوم و الفاظ و عبارات در ساحت حقیقت و وجود با خود روبرو شود و این با قدم، قدم های انسان در اربعین محقق می شود. آمدم جستجو کنم خود را با خدا روبرو کنم خود را تاریخ گسیخته ی از حقیقت انسان را در توهم و تخیلات سرگرم می کند تا آدمی درد پوچی را کمتر احساس کند و هر روز به دنبال سرگرمی ها و آزادی های بی معنایی که بیش از آنکه آزادی باشد انسان را اسیر می کند بگردد و اربعین درست در مقابل این نقطه ی تاریک تاریخ قرار گرفته است تا انسان را با حقیقت و اصیل ترین نوع بودن تاریخ خودش روبرو کند و حسین پرچم دار این تاریخ است. «و بذل مهجته فيك، ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة. و مگر امروز حیرت ضلالت و جهالت همین تاریخ مدرن و عالم غرب مدرن نیست که انسان را در بر گرفته است و رنج پوچی دورانی که فریاد انسان ها را بر آورده است؟! خوب است زبان اربعین حسینی را در تاریخی که انسان ها از دیروزشان فارغ و نسبت به فردای شأن نا امید هستند در میان بگذاریم تا با زبانی زنده در تاریخی روشن انسان ها را از ضلالت و حیرتی که دچار شده اند نجات دهیم و شاید بتوان همین معنا را از این فراز حسین منی و آنا من حسین و یا روایت إن الحسین مصباح المهدی و سفینة النجاة باشد. باید حسین علیه السلام را در در اربعین به حضور تاریخی فردای انسان ها پیدا کرد تا بهره ای را که می خواهیم از این حرکت عظیم در زندگی فردایی مان بیابیم ان شالله و گرنه رنجی از سفر با خود بهمراه می بریم بدون آنکه در تاریخ اربعین حسینی حاضر شده باشیم.... و حرف بیش از این است که هست.
باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اندازه با این سخن شما همراه هستم که میفرمایید: «و حسین«علیهالسلام» پرچمدار این تاریخ است» و اینکه آن حضرت خون مبارک خود را به بشریت بذل و عطا نمود تا انسانها در سرگردانیهای امروزین به خود آیند که چه اندازه میتوانند استوار و امیدوار از حیرت ضلالت و سرگردانیهای ناشی از ناآگاهی عبور کنند.
مردی که هیچ رغبتی به سروری بر دیگران نداشت، مهرورزی و بخشش را والاترین ارزشهای انسانی میدانست، در عین شجاعت و بیباکی و عدم ترس. کیست که نداند در کربلا با مردی روبرو هستیم که در او شجاعت و حکمت در حدّ کفایت موجود است تا ما در امروز خود در نسبت با او به خود بیندیشیم؟ گوش جان به او بسپاریم تا آهستهآهسته نغمهای به گوش جانتان برسد که هرگز سستی و دونمایگی و تحقیر دیگران با فضیلت نمیسازد. امری که این روزها در رخداد اربعینی میتوان در نسبت همه با هم بخصوص در نسبت خادمان و زوّار احساس کرد. ما آمدهایم تا در این رخداد اربعینی با جهانی سراسر دروغ در هر لباسی که باشد همانند مولایمان مقابله کنیم تا انقلاب اسلامی با باطن نورانی خود که وجدان تاریخیِ بشریت را فراگرفته همچنان ادامه یابد و وجدان انسانها را به خود آورد که راه نجات، راهی نیست که زالوصفتان به جان انقلاب اسلامی افتادهاند تا بمانند بلکه راه، راهی است که خادم و زوّار در بستر تاریخی که با انقلاب اسلامی ذیل حضور شهدا شروع شده، آن را یافتهاند. موفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم. سلام استاد گرامی، در پرسش ها جستجو کردم، دو مورد پیرامون مساله کشف حجاب، که سوال بنده است، یافتم، مطالبتون را خواندم و سوالم این است که وظیفه ما در این مساله چیست؟ بنده وقتی به این موضوع، فضای کشور، صحبتهای رهبر معظم فکر میکنم به یک تشخیص شفاف نمیرسم، از جهتی، حدود الهی هتک شده و برهنگی به عنوان نماد فرهنگ غرب در حال جولان دادن است و ما نسبت به حفظ حدود الهی در حد توان مسئولیم و از طرف دیگر حس میکنم، مجالی برای حتی تذکر لسانی نیست چون به نوعی اثر معکوس خواهد داشت، نمیدانم حسم چقدر درست است اما عمیقا حس میکنم، جز حضور عفیفانه در جامعه با یک صلابت درونی و اعتقاد عمیق به حجاب و سایر ارزشهای انسانی و البته تقویت حس نوع دوستی و طلب مغفرت برای فریب خوردگان و بی اثر شدن، کید دشمنان، راهی ندارم، به نظر شما چقدر درست تشخیص داده ام، آیا در مقابل خدای متعال، معذور هستم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! هیچ حرفی بنده زیباتر از همین سخنان جنابعالی در نسبت ما با بیحجابیهای پیشآمده، ندارم جز همینکه میفرمایید: «حضور عفیفانه در جامعه با یک صلابت درونی و اعتقاد عمیق به حجاب و سایر ارزشهای انسانی و البته تقویت حس نوع دوستی و طلب مغفرت برای فریب خوردگان و بی اثرشدن کید دشمنان». این میتواند وظیفه فرهنگی ما نسبت به آن امر باشد. البته مسئله رعایت قانون، خارج از بحث شرعیِ آن به عهده دولتمردان است و قوانینی که باید با دقت و حکمت تصویب کنند. سخنان جناب حاج آقا فرهاد فتحی در این مورد قابل توجه است. https://eitaa.com/sheikh_farhad_fathi/12405 موفق باشید
با سلام: خواستم بیایم و سؤالی بپرسم که چند سؤال اخیر را که دیدم فردی دقیقا دغدغه من را داشت. چند بار قبل از این هم همین اتفاق افتاده بود. انگار خودم آن سؤال را پرسیده بودم. خیلی عجیب است: وقتی به سبک زندگی خودم نکاهی می اندازم به این فکر میکنم که اگر دغدغه ثابتی داشتم قطعا برای آن، عاداتی را اصلاح، ترک و یا ایجاد می کردم ولی الان هیچ چیز مرا کافی نیست. هرگونه مطالعه در زمینه دینی، انقلاب، روانشناسی، رمان و... راضی ام نمی کند. هرگونه فعالیت اصلا برایم جذاب نیست و به امید پیشامدی که نمیتوانم وصفش کنم به انتظار نشسته ام. مشکل بزرگ دقیقا همین است که به انتظار نشسته ام و انتظارم فعال نیست. الان در اوایل برهان صدیقین در نظام مطالعاتی معرفتی جنابعالی هستم و کتب قبلی را کار کرده ام. چیز دیگری میخواهم و برایش ذوق دارم که انگار ندارم. یک روز به همه چیزهای ارزشمند برای انسان علاقه مندم و یک روز هیچ یک مرا راضی نمی کند. دچار بی برنامگی شده ام ولی می دانم قطعا گذرگاهی وجود دارد که از روزمرگی خلاصی یافت و به طی یک مسیر رسید. ایده اصلی زندگی را مفهوما میدانم ولی عملا نیافتم. هدف خلقت انسان عبادت خدا و مبحثی که در آشتی با خدا مطرح شد و... ولی العلم هو حجاب الاکبر، هر چه بیشتر میفهمم انگار باتلاق بی برنامگی عمیق تر می شود چون هربار گم میشوم که خب در ادامه چه کنم؟ درست است که خداوند کل یوم هو فی شأن اما یک مقدار این شئون با سرعت تغییر میکنند ظاهرا، و بنده قدرت و توان در معرض قرار گرفتن را نیافته ام و این ملولم کرده است. ما الان تقریبا دریافته ایم که مسیر سعادت در گرو طی برنامه خدادادی است ولی در این مورد مشکل هست که استعداد خودمان را در این مسیر نمی دانیم. نمیدانیم در این مسیر باید خیاط باشیم، پزشک باشیم، مهندس کامپیوتر باشیم، آخوند باشیم یا چه و چه... و این باعث میشود که انسان احساس بی هدفی بکند. راه حل شما چیست؟ با تشکر فراوان 🌹
باسمه تعالی: سلام علیکم: معلوم است که راه اصلی، راهی است که اسلام عزیز و ذیل آن اهل بیت «علیهمالسلام» در مقابل ما قرار دادهاند. ولی همانطور که در مقدمه جلسه چهارم «کربلا و رازی که شهدا متوجه آن بودند در بستر «ایمان» و «امید» https://eitaa.com/matalebevijeh/14327 عرض شد حقیقت، امری نیست که بتوان در اختیار گرفت بلکه میتوان در اختیار آن در آمد. و اینجا است که بحث قبض و بسط معنوی پیش میآید. به هر حال این قبض و بسطها زمینهی پختهشدن جان انسان میشود زیرا حضرت امیر در نهجالبلاغه میفرمایند: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِضِ» این دل، مثل فصول چهارگانه است، یعنی مثل زمان که گاهی بهاری دارد و گاهی پاییزی، گاهی اقبالی دارد و گاهی ادباری. اگر دل در حالت بهار بود، شکوفایی و اقبال داشت، از نوافل نگذرید، سعی کنید، نافله ها را ترک نکنید و اگر دل، آن آمادگی را ندارد، شما بر دل تحمیل نکنید و فقط واجب ها را انجام دهید، نگویید حتماً نماز شب بخوانم چرا که آن نماز شبی که با ادبار دل همراه است، با کراهت آمیخته است و کمتر انسان، توفیق پیدا می کند، لذا حضرت فرمود: دل خود را نرنجانید و با دل کنار بیایید. تجربهای که در این مسیر به دست میآید کارساز است. احساس میشود حالت ادبارِ زمانه بیشتر شده است و کار را سخت کرده.
اینکه «برهان صدیقین» را شروع کردهاید خوب است. موفق باشید
با عرض سلام و تقدیم بهترین درودها خدمت شما استاد مهربان ✍ امسال محرم برای خیلی ها عزاداری کنید. امسال عزاداری کنید برای تمام آن جوان هایی که قرار بود امسال عروس و داماد بشوند ولی با این وضع اسفناک قید هر چه عشق و ازدواج و تشکیل زندگی را زدند. امسال عزاداری کنید برای کشوری که ارزش پولش از تمام کشورهای دیگر کمتر شده. امسال عزاداری کنید برای مستاجرهای جواب شده، برای افراد بیکار و عائله مند، برای افراد محتاج دارو و بی پول. برای آبرودارها و بازنشستگان مستاصل. برای پدر و مادرهای شرمنده و پشیمان. امسال عزاداری کنید و اشک بریزید برای حال مردم. مردم مهربانی که حال دل شان خوب نیست.😭 پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانک بد مرگیست این خواب گران. (مولوی) جواب اینهمه ظلم را چه کسی می دهد؟ ای خدای مهربان چه کسی جوابگوی ضجه های مردم در کوچه و خیابانهاست به خاطر بی تدبیری و یکدنگی؟ با تشکر
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! حقیقتاً باید عزاداری کرد و اشک ریخت برای همین مظلومهای عزیزی که میفرمایید. ولی باید مواظب خطای تشخیص بود تا جای شهید و جلاد جابجا نشود و معلوم گردد مشکل را باید با نظر به افقی که از طریق انقلاب اسلامی پیش آمده است جبران نمود. و این سخن حکیمانه مقام معظم رهبری را همواره مدّ نظر داشت که میفرمایند: «ما اگر مشکلات را مشاهده میکنیم، باید انگیزهمان تقویت بشود برای پیدا کردن راههای رفع مشکل و کمک به آنهایی که در میدان، در مقابل این مشکلات ایستادهاند و برای رفع آنها دارند تلاش میکنند.» (۱۴ خرداد ۱۴۰۲). موفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و ال محمد. سلام و ادب و احترام خدمت شما، دو نکته عرض میکنم: الف) نکته اول آقای طاهرزاده; استاد خوب و قابل استفادهای است و بنده مرید شما نیستم و از تذکرات دینی و عقلی شما استفاده میکنم. اما نکته دوم; با آنکه شما سعی دارید هیچ ردی از سؤال کنندگان نباشد اما در ارتباط با یکی از سؤال کنندگان نکاتی داشتم ; ۱. مدتی قبل با یکی از کسانی که از مخالفان انقلاب و به تبع مخالف فکری شما هست گفتگوی آرام و دوستانه ای داشتم. هیچ حرف اساسی نداشت تمامأ حرف های خیلی سطحی و عوام پسند میزد (اصطلاحأ حرف های آنطرف آبی میزد و حتی بهتر از آنها حرف میزد) ۲. اخیرأ (با نشانه هایی که در محتوای سؤالات و واژه ها و تکیه کلام خاص، ضرب المثل خاص و نشانه خاصی که نمیتوانم بگویم) درسؤالات مکرر، جهت دار و تقریبإ هم شکل یکی از کاربران دیدم; به آن فرد مذکور در شماره ۱ دلالت شدم . ۳. این کاربری که مدام به شما حرف ها و تهمت های ظالم بودن و دفاع از حکومت ظالم را میزند و عقده گشایی میکند، فرد معمولی و منتقد عادی و حتی منتقد عصبانی نیست بلکه همیشه لیدر جریان ضد انقلاب بوده است. به نحوی که همیشه بو میکشد تا اگر جایی، کمترین آثاری از تجمع و اعتراض و اغتشاش هست سراغ آنها برود و آنها را هدایت سوء به مسیر انحراف کند و لیدری آنها را دست بگیرد. این کاربر محترم، خیلی خیلی با هوشست به نحوی که ثروت نامشروع زیاد یا بهتر بگویم جهنم زیادی از طریق هوش سیاه بدست آورده (با پولشویی و فریب دیگران و ظاهر الصلاة جلوه دادن و سخنان بسیار زیبای توهمی و...). مطالعات خیلی سطحی در تمام حوزه های علوم انسانی دارد و افراد بی سواد و کم سواد و عامه مردم را خیلی زود میفریبد اما در مقابل منِ کمترین، زانو میزند چون در مقابل حکمت صدرایی قرار میگیرد و لال میشود. ۴. به هرحال خواستم مخاطبین عزیز بدانند که اینگونه افراد، جریان وابسته و محدودی هستند که معلوم نیستند که از کدام یک از دشمنان تغذیه میشوند و پول میگیرند و همه مخاطبین میدانند که به ما مربوط نیست ولی دستگاه های امنیتی اینگونه افراد را تحت رصد خودشان دارند و مخاطبان بزرگوار بدانند اینها، مردم عادی نیستند اینها دمل های چرکی هستند که هراز گاه در اغتشاشات و فتنه ها، خود را نشان میدهند و برای سلامت و حیات طیبه انقلاب مفید هستند دمل چرکی با دید جزئی نگری، (محدود نگری و نگرش بسته) خیلی بد هست اما با دید کلی نگری، (در ارتباط با کل بدن) خیلی خوبست چون که عفونت های کل بدن، خارج میشود و سلامت جسم را در پی دارد. همین همین قدر برای تذکر به خودم کافیست. موفق باشید والسلام
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرچه هست همانطور که کاربر محترم سؤال شماره 35710 فرمودند حقیقتاً انقلاب اسلامی عطای بزرگ الهی است و توجه به این امر موجب میشود که انسان خود را در این بستر در آغوش خدا احساس کند حتی اگر همچون مولایمان حضرت سیدالشهداء «علیهالسلام» تکهتکه شویم. قصه، قصه حضورِ تاریخی، چیز دیگری است. قصه بودن در صراطی است که انسان را در بر گرفته تا بیش از پیش او به خودش آورد و معلوم است در این نوع «واقعبودگی» سخنان و بیانصافیهای افرادِ ناسپاس به این عطای بزرگ الهی را به چیزی نگیریم و تذکر به آنها در واقع در راستای بسطِ حضور بیشتر خودمان خواهد بود، نوعی تجربه صبر و بردباری است. باید از خود بپرسیم چگونه مسیری را که با انقلاب اسلامی در پیش گرفتهایم ادامه دهیم؟ با توجه به آنکه ما دارای سنت معنویِ چشمگیری هستیم که با حضورِ خود در آن سنت میتوانیم متذکر هستی و بنیاد خود شویم. این است راهی که خداوند از طریق انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده است. موفق باشید
با عرض سلام: چند وقتی است که می خواهم بنویسم اما شاید جمله بندی آنچه در درونم می گذرد سخت بود آخر سر نتوانستم صحبت نکنم گویا زور آن بیشتربود. دوست ندارم مصدع اوقات شریفتان شوم. اگرمتن طولانی است عذرخواهی می کنم و شاید کاربران دیگری مباحث مهمتر و سوالات ضروری تری داشته باشند پس هرگاه مزاحمتی نبود ممنون میشوم دُرافشانی بفرمایید. راهی مرا فرا می خواند که سر در آن نوشته شده «مسئله این است جهان قدسی» به سبب شغلم در ساختاری هستم که زیاد با ارباب رجوع و سیستم اداری سرو کار دارم، میفهمم چگونه ساختارهای ساخته شده توسط مدل غرب ( وآنچه با ذات زندگی ما نمی خواند) انسانهای متناسب خود را می سازد و می طلبد و باید به تغییر در ساختارها و افقی که به آن می اندیشیم فکر کرد. حقیقتا گاهی سخت می شود اهل نماز و روزه بود و دراین سیستم بیگانه از سنت خودمان کار کرد. احساس می کنم برای رفتن در آن راه ابزارهایی می خواهم، ابزارهایی از جنس ایمان و امید، مثل باغبانی که با شور و شوق مراحل کاشت و داشت را به امید برداشت طی می کند. شور و شوقی از جنس ایمان و امید. احساس می کنم داشتن های غیر ایمان و امید برایم ملالت آور شده. وظیفه ی من ساختن ظرف و ظرفیت است، ظرف گدایی باید ساخت با عمل و دعا، هرچند دعا خودش عمل است و عمل دعا، عملی از جنس از میان برداشتن خود، مثل صیقل دادن چیزی تا نقش های دیگر در آن بهتر نمایان شود، تا جواد عالم ظرف ها را پرکند. ای کاش بهتر و زیباتر زمینه ساز اراده ها و تقدیرهای او بودم. تقدیری زیبا به نام شهادت، دیدن چیزی که برای دیدنش امروز نه مثل دیروز بلکه باید چیزهای زیادی را ندید. دیدنِ چقدر ساده پریدن شهیدان نفس را در گلویم محبوس می کند. ای کاش در این دوران که شمردن پولها و مشکلات مٌد شده، کمی به این فکر کنیم که اگر مبدا تفکر و عمل مان این باشد که «فقط اوست ولا غیر» چگونه همه ی مشکلات رنگ می بازد، چگونه تمدنی فتح می شود، چگونه ظرفیتی عظیم ساخته می شود، چگونه غبارهای نشسته روی چشم ها، وجودمان و جامعه پاک می شود؟ به یاد شکافتن دریا و فتح تمدن فرعونی با عصایی می افتم اصلا قشنگی قوی بودن و به خاک مالیدن بینی استکبار این است که با ضعیف ترین چیزی که استکبار در میدان فهمش گمان دارد او را به زمین بزنی تا به رای اکثریت و نظام بین الملل خود ننازد. آری همه ی همه ی همه ی تنگناهای امروز زندگی ها نه لاینحل بلکه حاصل یک سوءبرداشت و یک سوءتفاهم است که ما در فاصله گرفتن از آن در حال امتحان دادن هستیم و زیر نظر، مثل همه ی تاریخ بشرکه سادگی و پاکی بر ابرقدرتهای پیچیده پوشالی غلبه کرد، الان هم خواهد شد. تاریخ بشری که مثل یک نمایش تکرار شده که در هر قسمت آن عناصری هستند؛ موضوعی ثابت و قهرمانی و توده ای از انسانها با تفکر مشابه و شاید ضد قهرمان. امروز هم مثل همیشه جبهه مقابل حق دارد نقشش را کامل بازی می کند. مثل دیگر دوران تاریخ فراتر هم نمی رود، و این ماییم که هر روز بانگ برآمده برای ماست که ماه و خورشید و فلک در کارند «آیا قهرمان می شوی؟» باید از بودن ها صحبت کرد بودن هایی از جنس جمع بندی تاریخ، ما در جمع بندی تاریخ هستیم، تاریخ بشر مثل قسمتهای یک نمایش بود، در دوره ها انسانها جای دوست و دشمن و سرمایه و سود و زیان را اشتباهی گرفتند مثل الان برخی از ما و همین مثل کاتالیزوری عمل کرد که پایان ها را سریعتر رقم زد. در این دوره ی پایانی که سیاهی زیاد شده و شب در حال گسترش است هر چند برای زمینیان آرامشی موقتی می آورد اما ستاره هایی در حال پدیدار شدن هستند یا شاید پرنورتر از ستاره که باید نوری بزرگ افکنند. برای ستاره ای پرنور شدن باید اتقی شد و باید برای اشقی نبودن انتخاب کرد باید اتقی شدن را برای خود کرد. در دوره ای که دوران یک شبه ها شده، یکی یک شبه غنی از پول می شود و دیگری غنی از ماسوی الله، باید دوران دوران دلسوزی باشد و امید، امید به پرواز، و دلسوزی مادرانه کردن برای آنان که بال هایشان را تاجران پرنده ها چیده اند. آنچه که امروز باید برای آن فکری کرد هم حجاب و هم منیت است، در پیاده روها که راه می رویم بوی منیّت را استشمام می کنیم. بویی که فضا را مسموم کرده گاهی برخی ناگزیر از نفس کشیدن هوای مسموم را استنشاق می کنند و خطر آنجاست که این را هوا بدانیم، نه، این هوا پایدار نیست و باید تمیز شود. مادرانه پرنده بال بریده را باید درمان کرد، مسموم را باید درمان کرد. انسان نه مرد است و نه زن. انسان هم مرد است و هم زن. باید مادرانه به محبوسان، افق بیرون را نشان داد. گاهی با اشخاص که صحبت می کنم آنها روحشان به تبع کامپیوتر، صفر و یکی شده، یک رفاهی همانند آنچه که دیگری دارد، دارم یا بدبختم! چه درست فرمودید شما، که راه حل رفاه برای همه نیست باید ساحت عوض شود. نقطه ی عطف تغییر ساحت، مثل بسم الله الرحمن الرحیم، مثل انقلاب اسلامی ایران. انسان ها دور برگردانی به جاده ای دیگر می خواهند، افق می خواهند تا دل به آن بسپارند. باید برای انسانها ۱. بزرگ بودن ۲. قدسی بودن بازتعرف شود. بزرگی و تعریفی مثل اینکه چرا تو بزرگ هستی و فقط اینکه نگذار کوچک شوی؛ شاید بتوان بجای اینکه به او بگویی تهمت نزن غیبت نکن و... بگویی آن خدایی که گناه شخص را می بیند اما باز او را زنده نگه می دارد به امیدی، تو چرا او را می میرانی در تعریفی. برای روشن شدن مسیرمان کاش سوالهای جدی تری برایمان مطرح شود از قبیل؛ داستان بودن من انسان شهروند یا دست اندرکار مدیریت اجرایی کشور در این دنیا چیست چه چیزی باید داشته باشیم و چه چیزی نه؟ سیر تاریخ و جنگ و بالا و پایین آن در چه جهتی بوده؟ آیا استکبار که هر روز به رنگی است و امروز به رنگی اگر ما به آن کاری نداشته باشیم او ما را رها می کند؟ سیستم مدیریت امروز ما که در مقاطعی دچار بن بست شده چه مدیریتی است؟ دینی یا مدل غیر دینی. آری آنچه باید بیاید می آید، هرچند نگهبانان و دژبانان قلعه تمدن فعلی غربی نشانه های تغییر را زودتر از همه دیده اند حتی بهتر از مایی که درون آنیم، و در و پنجره ها را ببندند و محبوسان قلعه را از ارتباط با بیرون و واقعیت محروم کنند اما گرفتار در تونل ظلمانی را کورسو نوری بس! که بداند دیگر ظلمت از مُد افتاده، دیگر قلعه فتح و بی سکنه خواهد شد، جلوی نور را نمی توان گرفت، جوشیدن چشمه ای کافیست تا بفهمیم دریایی در پیش است. حال که نمایش تاریخ بشری رو به اتمام است خوشا به حال قهرمانان به ثمر رساننده ی زحمات و تلاش های به اندازه یک طول تاریخ انسانهای قدسی در جهت نفوذ دین در تمام جزییات زندگی ها و بنیان نهادن نظامی الهی. بازوانشان نیروی یک تاریخ قدسیت را به همراه دارد. در پایان می توان فهمید که با این همه تلاش هایی که در طول تاریخ بشر شد بشر مالک هیچ چیزی نشد و فقط در طول زندگی باید به جای برای خود کردن آنچه برای او نبود درعوض با نگاه و انتخابی که با آن زندگی کرد تا همیشه ابدیت می ماند. التماس دعا
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است که میفرمایید. از یک طرف با بشری روبرو هستیم که آماده است در نهاییترین حضور حاضر شود، اگر در آن نهاییترین نهایت، ربطِ مطلق خود را به حضرت معبود که همان عین الربطبودنِ او است فراموش نکند. و از طرف دیگر؛ وای و صد وای اگر در چنین موقعیتی فقر ذاتی خود و عین الربطبودن خود را فراموش کند. اینجا است که در نهاییترین حضور به وسعتی که ظرف همه توهّمات است، خود را مییابد. اخیراً در سالگرد حضرت روح الله «رضواناللهتعالیعلیه» نکاتی به قلم آمد که خوب است در نسبت راهِ حل عبور از خود پنداریِ بشر جدید، آن نکات را مدّ نظر قرار دهیم. موفق باشید در سالگرد رحلت مردی که معنای اصیلترین بودن را در نزد خود و در جهان به ما متذکر شد، یعنی حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه»؛ و با نظر به تاملاتی که باید نسبت به تمدن اسلامی مد نظر داشت ، خوب است در بستر آغاز تاریخی که با او شروع شد، نظری چند به خود و به بشر جدید و به جهان پیرامونیِمان بیندازیم، باشد که در بحران بیمعناشدن بشرجدید و نیستانگاری که تقدیر این دوران است، راهِ معناداریِ بشر آخرالزمانی مدّ نظر آید. در این رابطه نکات زیر تقدیم میشود:
۱. پس از کانت، تفکرِ فلسفی در حوزه حضورِ «جهانی» که انسان نسبت با واقعیات میتواند داشته باشد، و اینکه آیا انسان از این به بعد در حوزه وجودِ خود و به همان معنایی که انسان سوبژه خود است، با واقعیات ارتباط دارد و یا مانند گذشته در حوزه حضور در عالَم با واقعیات ارتباط دارد. رویکرد اول، مدّ نظر کانت است و در این حالت است که واقعیات معنای خاصی در نسبت با انسان پیدا میکند و این امری است که هم در حوزه تفکر هگل و هم در حوزه تفکر هایدگر پیش آمد که انسان و جهان معنای دیگری پیدا میکند.
۲. در جهان جدید، به عنوان جهانِ کانتی، علم مانند گذشته بازنمایی آنچه هست به حساب نمیآید، انسان با خودش بهسر میبرد و سعی میکند جهان را مطابق آنچه تصور میکند بسازد و از این طریق عملاً با خودش و با ساختههایش زندگی میکند. در حالیکه علم در جهان گذشته، علمِ به واقعیات بود و کمال انسان آگاهیِ هرچه بیشتر به واقعیات و حقایق به حساب میآمد. حال سخن در این است، آیا میتوان در این آخرالزمان تاریخی و با نظر به تمدن اسلامی این دو نوع انسان و علم را جمع کرد؟[1]
به طوری که انسان از یک طرف تنها در نزد خود و در هستی و بودن خود باشد و از طرف دیگر بودن او بودنی باشد به وسعت همه هستی و او در ذات خود، به جهت هویت تعلّقی و وجود بیکرانهاش، در همه عالم حاضر باشد، آن هم به همان معنایی که در خود حاضر است. این آن امری است که مباحث «حضور در جهان بین دو جهان» متذکر آن است.[2]
۳. با کانت و با پرسشهای چهارگانه او تاریخ مدرن شکل گرفت. او پرسید ۱. چه میتوانم بدانم؟ ۲. چه باید بکنم؟ ۳. به چه میتوانم امید داشته باشم؟ ۴. انسان چیست؟ [3] که برای جوابدادن به سه سؤال اول، باید به سؤال آخر جواب داده شود که «انسان چیست» در دل این تاریخ تلاشهای فراوانی شد تا با فهم انسان این سؤالات جواب داده شود و مطالعه فلسفه غرب برای آن است که بدانیم بشر چه جوابی برای این سؤالها یافته است تا در فهم انسان قدمی جلو بگذارد و فکر کنیم با انسان جدید چه نوع مواجههای باید داشت و آموزههای دینی و معنوی را چگونه باید با او در میان گذارد. آیا یکی از ارکان تفکر نسبت به تمدن اسلامی مواجهه ای نیست که ما باید با این سوالات چهار گانه داسته باشیم؟
۴. حال ما با ظهور انقلاب اسلامی با تاریخی روبهرو هستیم که از یک جهت باید در رابطه با سؤالات کانت به انسانی فکر کنیم که سوبژه خود شده و از جهتی دیگر همان انسان با نظر به حضور تاریخی خود، متوجه حضور بیکرانه خود در هستی باشد، آن هم ماورای دوگانگی سوبژه و ابژه بودنِ انسان و موجودات، با نظر به حضور تاریخی انقلاب اسلامی، انسان در اکنون جاودان خود حاضر است و از این جهت انقلاب اسلامی و در راستای آن تمدن اسلامی، تاریخ دیگری است غیر از تاریخ مدرن، و از انسانی پرسش میکند که به معنای کانتیاش سوبژه خود بنیاد خود نیست ولی نه به معنای آنکه انسان ابژهای باشد تا مورد شناسایی قرار گیرد، بلکه جهانی است که باید با هویت آخرالزمانی خود در جهان حاضر شود، به عنوان حامل همه اسمای الهی، ولی نه در جدایی بین او و عالَم و معنای حضور در «جهان بین دو جهان» از طریق انقلاب اسلامی در اینجا معنا میدهد.
۵. از دکارت گرفته تا کانت و هگل و هایدگر و گادامر، همگی درصدد توجه به الهیات و معنویات در جهان جدید بودهاند، الهیاتی که چندان در بستر الهیات قرون وسطی حاضر نیست و از این جهت میتوان گفت با شخصیتهایی روبهرو هستیم که معتقدند اولاً: جهان مدرن، خرد مدرن را به همراه دارد که خرد خاص خودش میباشد. ثانیاً: در این جهان، بشرِ مدرن با نگاه الهیاتی خاص خودش میتواند بهسر ببرد. در همین رابطه عرض میشود «ما با تمدن اسلامی و تأکید بر ساختن اجتماع دینی، با دغدغههای خاص خود روبهرو هستیم، شبیه دغدغههای هگل و هایدگر در ساختن اجتماعی که آن اجتماع، در عین مدرنبودن، مذهبی باشد.» امری که حضرت امام خمینی نیز با فهم انسانِ جدید و آن نوع آزادی که انسانِ جدید در خود احساس میکند؛ مردم را مدّ نظر قرار میدادند.[4]
۶. حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» در عین آن که معتقد به سعادت بشر هستند و حضور در دنیای جدید را مانع آن سعادت نمیدانند و در عین رعایت اخلاقی که اخلاق اجتماعی است ولی سعادت را منحصر به هویت اجتماعی بشر نمیدانند، در حالیکه متفکرانی مثل کانت و هگل سعادت را صرفاً اجتماعی میدانند. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که صرف مواجهه با عقل مدرن نمیتواند ما را از سنتهای اصیل خود غافل کند، همانطور که مواجهه جناب فارابی با عقل فلسفی یونان، ما را از اصالتهای خود جدا نکرد. زیرا فارابی میدانست چرا باید به عقل فلسفیِ یونانی رجوع کند، چیزی که امروزه ما نیز باید متوجه باشیم که چرا به فلسفه کانت و هگل در نظر به «جهان بین دو جهان» باید رجوع داشته باشیم و این غیر از آن است که ما کانتی و یا هگلی شویم، زیرا پیشاپیش جایگاه و مسائل خود را میشناسیم، و از تاریخ هزارساله خود غافل نیستیم، بلکه میخواهیم در عین حضور در این جهان، با تاریخ هزارساله خود در این تاریخ تجدید عهد کنیم. إنشاءالله
[۱] - از حضرت سجاد«علیهالسلام» داریم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَي «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» وَ الْآياتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ «إِلَي قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَك»، خداى عزّوجلّ مىدانست كه در آخرالزمان مردمانى مىآيند بسيار عميق، لذا سوره «قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَد» و آياتى از سوره حديد را تا «وَ هُوَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور» فرو فرستاده و هركه ماورای آنها را خواهد، هلاك گردد. (الكافى، ج ۱، ص ۹۱)».
[۲] - در این مورد به سه کتاب «انقلاب اسلامی، طلوع جهانی بين دو جهان» و «انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آينده دينداری ما» و «در راستای بنیانهای حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان»رجوع شود.
[۳] - گفته میشود کانت، فیلسوف اندیشه روشنگری است.
[۴] - حضرت امام «رضواناللهتعالیعلیه» در راستای هرچه مردمی بودن نظام اسلامی ، در جلسهای که سال ۵۸ با اعضای مجلس خبرگان داشتند فرمودند: من سفارش می کنم به آنهایی که خدای نخواسته یک آرایی دارند بر خلاف مسیر ملت، من سفارش میکنم به آنها، که طرحشان را و آرایشان را بگذارند برای یک وقت دیگری و یک وقتهای دیگری این کارها را بکنند، حالا وقت این نیست که آرائی که خلاف مسیر ملت است اظهار بکنند و حیثیت خودشان را در بین ملت از بین ببرند. من میل ندارم حیثیت آقایان از بین برود در بین ملت. اگر در این مجلس یک چیزهایی و یک حرفهایی زده بشود که برخلاف مسیر ملت است، اینها وجاهت خودشان را از بین ملت می برند و خدای نخواسته بعدها برایشان خیلی نفع ندارد. همان مسیری که ملت داشتند، همین چیزی که اگر می خواهید مطابق با میل خودتان دمکراسی عمل بکنید، دمکراسی این است که آراء اکثریت، و آن هم این طور اکثریت، معتبر است؛ اکثریت هر چه گفتند آرای ایشان معتبر است ولو به خلاف، به ضرر خودشان باشد. شما ولیّ آنها نیستید که بگویید که این به ضرر شماست ما نمی خواهیم بکنیم. شما وکیل آنها هستید؛ ولیّ آنها نیستید. بر طبق آن طوری که خود ملت مسیرش هست. شما هم خواهش می کنم از اشخاصی که ممکن است یک وقتی یک چیزی را طرح بکنند که این طرح برخلاف مسیر ملت است، طرحش نکنند از اوّل، لازم نیست، طرح هر مطلبی لازم نیست. لازم نیست هر مطلب صحیحی را اینجا گفتن. شما آن مسائلی که مربوط به وکالتتان هست و آن مسیری که ملت ما دارد، روی آن مسیر راه را بروید، ولو عقیده تان این است که این مسیری که ملت رفته خلاف صلاحش است. خوب، باشد. ملت می خواهد این طور بکند، به ما و شما چه کار دارد؟ خلاف صلاحش را می خواهد. ملت رأی داده؛ رأیی که داده متَّبع است. در همۀ دنیا رأی اکثریت، آن هم یک همچو اکثریتی، آن هم یک فریاد چند ماهه و چند سالۀ ملت، آن هم این مصیبتهایی که ملت ما در راه این مقصد کشیده اند، انصاف نیست که حالا شما بیایید یک مطلبی بگویید که برخلاف مسیر است. یعنی انصاف نیست، که نمی شود هم، پیش نمی رود. اگر چنانچه یک چیزی هم گفته بشود، پیش نمی رود؛ برای اینکه اولاً مخالف با وضع وکالت شما هست و شما وکیل نیستید از طرف ملت برای هر چیزی. و ثانیاً بر خلاف مصلحت مملکت است، برخلاف مصلحت ملت است؛ برخلاف مصلحت خود آقایان است. (صحيفه امام، ج۹، ص: ۳۰۴)
سلام استاد بزرگوار: حضرتعالی بارها متذکر شده اید که کربلا صرفاً یک حادثه تاریخی نیست بلکه یک حقیقت قدسی و باطنی و ملکوتی است که همواره در طول تاریخ جلو آمده و در سال ۶۱ هجری به عنوان یک رخداد در شخصیت سیدالشهداء علیه السلام و یارانش ظهور کرد. و انبیاء و اولیای الهی با چشم ملکوتی و باطن بین به آن حقیقت نظر داشته و تماس گرفته اند و اشک ها ریخته اند. لذا اگر کسی می خواهد با کربلا و مقام حسینی تماس برقرار کند، باید به کمک تعلیم و تزکیه و تفکر تلاش کند تا حجاب ها و پردهها از چهره اصلی آن حقیقت کنار برود و متوجه باطن و حقیقت آن رخداد بشود. حال پرسش این است که اولاً: چرا این رخداد عظیم در آخرالزمان و در امت آخرین پیامبر و در تاریخ آخرین انسان ظاهر شده است؟ و ثانیاً: این حقیقت بعد از اینکه ظاهر شد، چگونه ادامه می یابد؟ و اینکه پیغمبر اکرم فرمودند: «... و أنا من حسین» بدین معناست که اسلام فقط و فقط با روح کربلا ادامه پیدا می کند؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: این معلوم است که کربلا به عنوان نهاییترین حضور انسان باید در بستر نهاییترین دین الهی به ظهور آید تا انسانِ آخرالزمانی با آن ظرفیت نهاییاش بتواند جواب جان خود را از آن حضور بیابد و اینجا است که روشن میشود چرا حرکت قدسی حضرت سیدالشهدا «علیهالسلام» در میدانی به ظهور میآید که آخرین رسول «صلواتاللهعلیهوآله» آن را گشودند و در نسبت خود با حرکت امام حسین «علیهالسلام» فرمودند: «حسین منی و أنا من حسین». به این فکر کنید که چه اندازه با نظر به حضرت اباعبدالله «علیهالسلام» و یاران آن حضرت، بشرِ جدید میتواند خود را در نزد خود، به عالیترین حضور ممکنه احساس کند. موفق باشید
سلام استاد: وقتتون پر برکت انشاءالله. استاد به شدت از خودم و نحوه ی زندگی کردنم خسته ام. راکدم. به لطف خدا از دوران نوجوانی سعیم رو کردم تا با عمق خیلی بیشتری به این مسیر بی نهایتی که در پیش داریم فکر کنم و روی اعمالم مراقبه داشته باشم. اما انگار سه چهار ساله افتادم توی یک دور باطل و مدام برگردم به حس بیزاری از خودم و زندگیم. مشکل اصلیم اهمال کاری و جمع کردن منبع های مختلفه!! همش کتاب میخرم به بهونه های مختلف، مثلا معراج السعاده میگیرم چون آیت الله بهجت توصیه کردند، سلوک توحیدی از استاد وکیلی میگیرم تا در زمینه توحید بهتر عمل کنم، زندگینامه های آیت الله قاضی، آیت الله انصاری همدانی، شیخ خرقان و… کلی کتاب در همین زمینه ها. الی ماشالله شرح های صوتی هم از شما و استاد پناهیان و غیره دانلود میکنم و میذارمشون گوشه ی موبایلم! کلی دوره خریداری میکنم، جلسات شرح حدیث معراج استاد فیاض بخش رو شرکت میکنم. اما با تمام این ها امان از استفاده! توی باتلاقی از کثرت دست و پا میزنم. شدم مصداق این آیه ی قرآن « كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً : مانند درازگوشی هستند که کتابهایی حمل میکند، (آن را بر دوش میکشد اما چیزی از آن نمیفهمد)! » از ته دلم میخوام که با قرآن انس بگیرم، نمیدونم چطور. نمیدونم از کجا شروع کنم، از بین انبوهی از منابع چه منابعی رو اولویتم قرار بدم؟! از این جهلِ تکرارشونده خسته شدم. چه کنم استاد؟ میخواستم به وحدت خودم رو نزدیک کنم اما در اوج کثرت غرق شدم. ببخشید که پرحرفی کردم، زندگیتون سراسر نور الهی و عافیت باشه انشاءالله.
باسمه تعالی: سلام علیکم: این قصه، قصه بسیاری از انسانهایی است که کو به کو و شهر به شهر و وادی به وادی به دنبال حقیقتاند تا با آغازی دیگر در تاریخی که بشر جدید میتواند خود را معنا ببخشد، وارد شوند. سلسله بحثهایی در سالهای اخیر در این رابطه شده است که باید در جریان آن قرار بگیرید. در مصاحبه با مجله «سوره» در قسمت دوم آن مصاحبه که بحث سوبژهشدن انسان برای خودش بود؛ عرایضی به میان آمد. به عنوان چشمانداز إن شاءالله میتواند مفید باشد. https://eitaa.com/matalebevijeh/12424 و https://eitaa.com/matalebevijeh/11964 . با حضور در جهان جدید هست که انسان میتواند از همه میراث گذشته خود به خوبی استفاده کند تا در آیندهای که در پیش است حاضر شود. زیرا در هر حال انسان موجودی است تاریخی و اگر نتواند گذشته خود را در آینده آنهم با هویت تاریخِ آینده حاضر کند، به نحوی گرفتار نوعی نیستانگاری خواهد شد. موفق باشید
گریختن به امر موهوم در تاریخ تجدد در همه انسانها به ظهور آمد، منتها متفکران متوجه این امر، یعنی وضع تهیِ فعالیتهای بشر جدید هستند. یعنی متوجه تهی بودن پناه بشرِ جدید که همان مفهوم گرایی به جای حقیقت گرایی است، میباشند. تفکر جناب ملاصدرا و جناب هایدگر زمینهای است جهت اندیشیدن به نیست انگاری و نحوه عبور از آن.
غفلت از ریشه نیستانگاری که همان غفلت از هستی است عملاً زندگی را همچنان سرد و بیروح نگه میدارد، زیرا با غفلت از «وجود» و فرورفتن در سوبژکتیویته، انسان معیار حضور موجوداتی است که به وجود آمده اند و معیار به حضور نیامدن آنهایی است که بهوجود نیامدهاند. حال باید از خود پرسید آن انسان چگونه انسانی است که «وجود» برای او به به ظهور میآید؟ انسانی که دیگر آن انسان، انسانی نیست که حضور عالم غیب برایش معنا نداشته باشد؟ و آن انسان، انسانی نیست که در حصار آن چیزی باشد که تنها ظاهر است، و اتفاقاً آن انسان عین تعلّقداشتن به اموری است که ظاهر و محسوس نیستند، به همان معنایی که عالمی دیگر بباید.
تاریخ تجدد، تاریخ غفلت از عوالمی است که محیط بر انساناند و او آن بخشِ مستور را فراموش کرده و با این غفلت متجدد شده و در این صورت هستیِ ما دیگر با آن بخش مستور عالَم معنا نمیشود و این است راز نیستانگاری که با خودآگاهی نسبت به آن و با برگشت به هستی در احساسِ «عین الربط» بودنِ انسان نسبت به آن، از قدرت و احاطه فرو میافتد.
سلام علیک و رضوانه: باز هم عذرخواهم از تصدیع وقتی که برای نوشته ی ناچیز این حقیر در این سایت از عزیزانی که مطالعه می کند. بحثی را با این عنوان احساس کردم که می توانم با شما در میان بگذارم.
«کربلا و هنر مواجهه با متعالی ترین حضور»
بسم الله الرحمن الرحیم. کربلا و هنر مواجهه با متعالی ترین حضور. افرادی که در کربلا کنار امام ایستادند و به شهادت رسیدند، از شیعیانی بودند که امامت را تنها حق علی (علیه السلام) و فرزندانش می دانستند. خود امام علیه السلام در موارد متعددی از مردم خواست تا حق را به اهلش بسپارد و او را یاری کنند؛ زیرا امویان غاصب این حق هستند. در موردی فرمود: ایها الناس انا ابن رسول الله و نحن اولی بولایة هذه الامور علیکم من هولاء المدعین ما لیس لهم (الفتوح ، ج5،ص 137) تاریخ کربلا برای شیعه پرده هایی از تفکر و تدبر است برای حضور در آینده ای که پیش روی خود دارد و جز با کربلا به آن فتح قدسی و آینده ی نزدیک تاریخی و فتح الفتوح انقلابی اش نمی رسد. کربلا و تقدیر توحیدی سیدالشهدا، لیله القدری است که شیعه برای درک حضور آن راهی جز فهم انتخاب و اراده ی حسین بن علی علیه السلام برای آینده ی تاریخی جبهه ی خود نمی شناسد آنگاه که فرمود: خرجت لطلب اصلاح امت جدی؛ این سخنی عادی از واعظ معروف شهر کوفه نیست که عده ای بگریند و عده ای شیون کنند و گروهی پای منبر سر تکان دهند! این نقشه ی تدبیر و تقدیری ای است که حسین علیه السلام برای نجات امت جدش و نجات امت از فسادی که توسط بنی امیه جامعه ی دینی امت رسول الله را گرفته است طراحی شده است. حسین علیه السلام می داند فساد اموی ریشه ها و بنیادهای نهضت رسول خدا را نشانه گرفته است و اگر در تاریخ کربلا وارد نشود بنی امیه فاتح احمقانه ترین روایت از اسلام خواهند بود و برای آنکه از حضور تاریخی بنی امیه جلوگیری کنند دست به خلق تاریخ قدسی کربلا زدند و تاریخ را به حضور در نهضت رسول الله بازگرداندند و با خون خود تثبیت کردند. حضور در تاریخ کربلا اسلام را از خطر غفلت اموی و ترور شخصیت اسلام نجات داد و حسین علیه السلام متوجه این حضر گسترده ی خطرناک اسلام معاویه ای شد و دست به کار خلق حماسه ی تاریخی شد که انسان ها را در بودن اصیل و حقیقی خودشان در عین نفی خود خواهی به آزادی اصیل انسانی بکشاند «ان لم تکن دینا فکونوا احرارا فی دنیاکم» پیام تاریخی کربلا در وسعت عالم انسانی انسان انشا شده است و نه در محدوه ی تاریخی و جغرافیایی انسان ها! پیام کربلا مخاطب اش وسعت و فراخنای تاریخ گم گشتگی و سردرگمی انسان های آزاده ای است که به فکر فتوح تاریخی انسان می گردند و بدنبال راه چاره ای برای آزادی از تن خواهی ها و خود خواهی ها و دل خواهی های تاریخی که در آن قرار دارند و این جاست که پیام کربلا، جهان و عالم انسان ها را در بر می گیرد «السلام علی باب النجاة الامة». امروز تاریخ باز هم با ریشه های جریان اموی منجر به سرگردانی و بیهودگی و سردرگمی بشر امروز شده است و انسان ها در جستجوی آزادی تن به محدودیت و جبر بی سابقه ی عالم مدرن و تنگ نظری وسعت افق آزادی انسان داده اند و به دنبال آزادی عرضی انسان می گردند. آزادی هایی که انسان را قید می زند و به اطلاق انسان حد می زند و هیچ کاه مثل این تاریخ بشر محتاج به فریادها و رجزهای تاریخی کربلا نبوده است! چرا که سخن کربلا سخن تاریخ انسانی است که خود را در اصیل ترین و جاودانه ترین و آزادانه ترین بودن ها و انتخاب ها قرار می دهد و از تقید و تحدد اسارت و بندگی تاریخ وهم آلوده ی عصر حیرانی بشر نجات می بخشد. پس سلام بر باب نجات امت و سلام بر حسین و سلام بر یاران حسین علیه السلام. امروز بشر بیش از هر روز دیگری سرگشته و حیران تاریخی است که در آن قرار دارد و در یاس از اینده ای که نمی داند چه خواهد شد! و در جستجوی حقیقت و آینده ی روشنی می گردد تا خود را از این کلافگی پوچی که او را در برگرفته رها شود و سخت بدنبال آرامش از دست رفته ای است که قرار بود در غایت عالم مدرن آن را بیابد اما افسوس که غایت تاریخ مدرن در فاعلیتی نازا از تاریخ قرار گرفت و عملا تاریخ مدرن نازا بود و آدمی دل به تاریخی سپرد که اگر هم می خواست نمی توانست ماوای انس بشر آخرالزمانی بشود! درست در این شرایط تاریخ بشر است که تاریخ توحیدی کربلا و اربعین در صفحه تاریخ راهی در میان راه ها و افقی از پس تاریکی ها و منظره ای در پی منظره ها و حقیقتی در برابر وهم ها مقابل انسان قرار می گیرد تا ماوای انس و حضور انسان شود! اگر از من بپرسید آِیا تا کنون این حضور تاریخی موفق بوده است؟ می گویم آری و صد البته که بوده است و نشان گشودگی آن انقلاب اسلامی ایران، جنگ ۸ ساله، مدافعان حرم، و حاج قاسم ها و نوید ها و بشارت هایی که در پیش است. چرا آن افق گشوده ی تاریخی که بشر زمین گیر شده ی تاریخ و جوان سردر گم و افسره ی این عصر را نجات می دهد و او را در برترین حضور از بودن حاضر می کند و از خود بیگانگی و بردگی عالم نازای مدرن رها میکند را فریاد نزنیم و نشان ندهیم؟! یعنی زینبی نیست که دلسوزانه این افق را در برابر کاخ تاریخ کفر امروز رسوا کند؟ اگر خوب این حضور و این میدان فهم شود تبلیغ و تبیین جای خودش را باز میکند چرا که تبلیغ و تبیین فرع بر فهم آن است که امروز در کجایت تاریخ بشر ایستاده ایم و باید چه چیزی را فریاد بزنیم و باید چه افقی را پیش روی جوان امروز قرار دهیم و با چه زبانی از بن بست تاریخ فردای انسان گفتگو کنیم تا در محاصره ی روایت غالب رسانه ای جهان مدرن دچار لکنت زبان نشویم و از هوچی گری های جبهه ی مقابل نهراسیم چرا که وقتی حق با ماست دیگر ترس معنا ندارد. و وقتی زبان ما زبان حقیقت است و گوش ها آماده ی صدای حقیقت شده اند نگرانی بی معناست. فقط باید منتظر بود تا انسان در امیدهای آخرش به تاریخ امروزین خود پشت کند آنگاه در برابر تاریخی قرار می گیرد که ادامه ی تاریخ کربلاست و حضوری را می چشد که حضور قاسم ها و محسن ها و حسین ها و ابراهیم ها و مهدی هاست. پس روایت ما از کربلا آنگاه روایت خواهد بود که نه فقط حادثه ای غم انگیز و نه صرفا تحلیلی در تاریخ دوران اموی و نه محصور و محدود به شیعه بلکه روایت کربلا، ابر روایتی است که نظم تاریخی جدید برای بشر فردای ماست و ما باید راوی اینچنین حضوری برای انسان باشیم آنچنان که زینب سلام الله علیها بود. خطبه های آتشین و غیورانه و جسورانه ی زینب خبر از فردایی داشت که مان جا روایت پیروزی یزیدیان را به عزای فردای خودشان مبدل کرد (رجوع شود به خطبه هایی که حضرت در مجلس این زیاد و یزید) در قسمتی از این خطبه ی آتشین از یک زن از این نهضت را ببینید که چگونه کربلا را ترسیم می کند. یزید که سرمست از باده غرور بود و گمان می کرد در کربلا پیروز شده، این اشعار را که سند زنده دیگری بر عدم ایمان او و آل امیه، نسبت به مبانی اسلام بود، با صدای بلند خواند «لَیْتَ اَشْیاخی بِبَدْر شَهِدُوا *** جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ فَاَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا یایَزیدُ لاتَشَلْ لَسْتُ مِنْ خِنْدَفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنی اَحْمَدَ، ما کـانَ فَعَلْ» (کاش بزرگان من که در جنگ بدر، کشته شده بودند، امروز می دیدند که قبیله خزرج چگونه از ضربات نیزه به زاری آمده است. در آن حال، از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید! دستت درد نکند! من از فرزندان «خندف» نیستم، اگر از فرزندان احمد [رسول خدا(صلی الله علیه وآله)] انتقام نگیرم). اینجا بود که زینب دختر علی بن ابی طالب (علیه السلام) برخاست و خطبه ای غرّا خواند و فرمود: «اَلْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَصَلَّی اللهُ عَلی رَسُولِهِ وَآلِهِ اجْمَعینَ، صَدَقَ اللهُ کَذلِکَ یَقُولُ: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ اَسَاءُوا السُّواَی اَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون اَظَنَنْتَ یا یَزِیدُ حَیْثُ اَخَذْتَ عَلَیْنا اَقْطارَ الاْرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ، فَاَصْبَحْنا نُساقُ کَما تسُاقُ الاُساری اَنَّ بِنا عَلَی اللهِ هَواناً، وَبِکَ عَلَیْهِ کَرامَهً وَاَنَّ ذلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ، فَشَمَخْتَ بِاَنْفِکَ، وَنَظَرْتَ فِی عِطْفِکَ جَذْلانَ مَسْرُوراً حِینَ رَاَیْتَ الدُّنْیا لَکَ مُسْتَوْثِقَهٌ وَالاْمُورَ مُتَّسِقَهٌ وَحِینَ صَفا لَکَ مُلْکُنا وَسُلْطانُنا، فَمَهْلاً مَهْلاً، اَنَسِیتَ قَوْلَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاِّنْفُسِهِمْ اِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» (حمد وسپاس مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر فرستاده خدا و بر خاندانش باد. خداوند راست گفت، آنجا که فرمود: «عاقبت آنان که اعمال بد مرتکب شدند، به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخره گرفتند». ای یزید! آیا اکنون که زمین و آسمان را [از جهات گوناگون] بر ما تنگ کردی و ما را همانند اسیران به هر سو کشاندی، می پنداری ما به نزد خدا خوار شدیم و تو نزد او عزیز و گرامی می باشی؟ و تصور کردی این نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟ از این رو، باد غرور به بینی انداخته و به خود بالیدی و خرم و شادمان شدی از اینکه دیدی دنیا در کمند تو در آمده و امور تو سامان یافته و مُلک و خلافت ما در اختیار تو قرار گرفته؛ پس کمی آهسته تر! آیا سخن خداوند را فراموش کردی که فرمود: «آنها که کافر شدند [و راه طغیان پیش گرفتند] تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم، به سودشان است. ما به آنان مهلت می دهیم تا بر گناهان خود بیفزایند؛ و برای آنها عذاب خوار کننده ای [آماده شده] است. و دوباره و باز هم دوباره باید به این تاریخ رجوع کنیم تا حیاتی را که زینب سلام الله علیها از دل حیات پر فتوح کربلا فریاد می کند را بشنویم و بنوشیم و بنوشانیم تا کربلا، کربلا شود و انسان، انسان. التماس دعا. موفق باشید به حکمت و نور حسینی
باسمه تعالی: سلام علیکم: همه حرف در آن است که هر اندازه به آخرالزمان و برهوت ظلمانی آن نزدیک شویم، باز این کربلا و حضرت اباعبدالله «علیهالسلام» است که به میان میآیند تا با ایمانی زندهتر از یزیدی عبور کنیم، همانطور که در تاریخ معاصر نیز از طریق کربلا ما از طاغوت شاهنشاهی عبور کردیم. ولی البته و صد البته به من بگویید برای فردایی که برهوتِ بیایمانی با گستردگیِ بیشتر به میان میآید ما با کدام ایمان و با کدام کربلا میتوانیم تاریخی را به عمق مقابله با ظلمات آخرالزمانی به میان آوریم. آنچه امروز از کربلا میگوییم و خوب هم میگوییم؛ کمکی است تا ایمان امروزینمان را به نور کربلا تجربه کنیم. چه خوب است که سخنرانان عزیز ما متوجه باشند برهوتی در پیش است و رهبر معظم انقلاب در سخنانشان با طلاب و مبلغین سراسر کشور، متذکر امرِ مخاطبشناسی شدند مثل آنکه متذکر تبلیغ پیشگیرانه و آینده نگر یا تبلیغ مخاطب محور و بویژه جوان و نوجوان محور یا تبلیغ معطوف به درمان ریشه های فساد و استکبار شدند. و اینجا است که به گفته شما اگر وارد تاریخ کربلا نشویم که انسان در نسبت با آن تاریخ به اصیلترین ابعاد خود نزدیک میشود؛ عملاً امروزمان، صدای حقیقت را نمیشنویم و از ابر روایتی که کمک میکند تا بشریت، فردای خود را زنده نگه دارد غفلت خواهیم کرد. موفق باشید
موضوع: آیا تئوری حجاب اجباری دارای مبنای عقلی است؟ اگر «آزادیِ مطلق» انسان را مورد بررسی قرار دهیم، بوضوح مشخص است، که آزادی برای انسان امری نسبی است و اصولا طبیعت بر انسان امکان آزادی مطلق قائل نیست و از آن گذشته آزادی مطلق امر مطلوب انسان نیست، حال اگر تئوری اساسا دروغ «حجاب اجباری» را فرض میکنیم، این تئوری سودای ارمغان آوردن آزادی را دارد، بدون اینکه توضیحی محصل از آزادی ارائه کند، مثلا «حجاب» را در ایده امری جبری فرض کرده و بعدا به رّد آن میپرداند، حال سوال اینجاست! آیا حجاب امری جبری است؟ توضیح اینکه در تعریف امر جبری داریم _ امر جبری امری است که در آن آدمی بنا به مصالح خود و یا مصالح محیط زندگی خود اصولا نمیتواند اختیارانه عمل کند_ با این توضیح باید به یک سوال دیگر پرداخت. آیا اساسا انسان میتواند بدون حجاب با انواع اقسام آن به زندگی خود ادامه دهد؟ سوال دیگر، با این شیوه نگاه آیا قانون به هر نوع اش_آیا اجباری است؟ یا انسان در برابر قانون اختیار عمل نکردن دارند؟ هر انسانی با سطح معمولی درک از محیطش اذعان میکند که بدون قانون زندگی اجتماعی ممکن نیست!! چراکه نظم و انضباط امری حیاتی است تا امورات اجتماعی برپایی خود را حفظ کنند لذا هرکسی میتواند بطلان این جمله را تصدیق کند یعنی «مبارزه با قانون»! هیچ انسان سالمی حکم بر برکنده شدن «قانون» نمیدهد، چراکه میداند، حکم برکنده شدن قانون حکم بر آشوب است و مضافا این حکم بر برکنده شدن قانون، خود قانون گذاری است!!! یعنی هر حکمی برعدم اجرای حکمی دیگر، خود، حکم است و مجری و طالب آن نمیتواند بگوید «حکم نکنید» زیرا این نیز حکم است. حال در مساله حجاب نیز، _جدای از حدود الهی آن_، این سوال مطرح است، که حدود حجاب تا کجاست؟ باید از مبلغین نه به حجاب پرسید، نه به حجاب تا کدام مرز؟ اگر بگویند «نه به حجاب» هیچ حدی ندارد این یعنی حکم و اجازه به لختی کامل، و اگر بگویند «نه به حجاب» مثلا تا روسری، بازهم، حدی مشخص کرده اند، حال به چه اعتباری میگویند حجاب اجباری؟ این خود نیز اجباری دیگر است. بدون تعصب مبلغان این تئوری «خود از پوچی» گفتار خود آگاهند. امـــــــا چـــرا بعضی ازجوان و دختران ما با مساله چنین آشکار، ناآشنایند؟ چرا نمیتوان با آنان مذاکره مفید بحال کرد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور که میفرمایید بشر جدید در بستر خودبنیادیاش گرفتار عقل روشنگری شد، عقلی که هیچ امری را برنمیتابد و عملاً نوعی درگیری با خود است بیش از آنکه درگیری با دیگران باشد و حاصل آن دو جنگ جهانی در همان میدانی شد که بشر جدید خواست همه چیز را زیر سؤال ببرد و به نام آزادی تا نفی انتخابهای متعالی که نوعی انتحار است، جلو رفت و ما به نام کشف حجابهای این روزها با آن نوع از انتحار انسانهایی روبرو هستیم که حاصل پوچی و سرگردانی و نیستانگاری آنان است زیرا به بهانه کشف حجاب، مقابل تاریخی ایستادهاند که بنا دارد انسانها را از مسیر عقل روشنگری به ساحت عقل قدسی سیر دهد و اینجا است که مطمئن باشید نهتنها این افراد گرفتار بلای بیتاریخی خود میشوند حتی کارشان موجب میگردد تا چهره فرهنگی که به بهانه کشف حجاب خانمها قصد مقابله با نظام اسلامی را دارد؛ سیاه و رسوا شود. آری! اینجا است که قوانین تأکید بر پوشش جامعه اسلامی، تأکید بر احیای انسانیت است و تعبیر رهبر معظم انقلاب که کشف حجاب یک حرام سیاسی است؛ معنای خاص خود را دارد و این غیر از کشف حجابی است که در سالهای قبل از انقلاب به عنوان متجددشدن مطرح بود که آن نیز در جای خود نوعی گسست از فرهنگ بومی ایرانیتشان به حساب میآمد. موفق باشید
با سلام استاد طاهرزاده: خواستم نظر حضرتعالی رو هم بدونم با تشکر. آیندۀ حکومت دینی در جدال پیشبینیها - در حاشیۀ پیشبینی آقای دکتر رنانی دربارۀ سقوط حکومت دینی در فاصله پنج تا ده سال آینده 1️⃣ پیشبینی دکتر رنانی دربارۀ حکومت دینی. آقای دکتر محسن رنانی هرازگاهی پیشبینیهایی را به عمل میآورد که قرین تحقق واقع شده است. پیشبینی اخیر ایشان این است که حکومت دینی بین پنج سال تا ده سال دیگر یا سقوط می کند یا سر عقل میآید. 🔻بیان ایشان از این قرار است: «فقط اندکی عقل سلیم لازم است که حضرات بفهمند نباید به جنگ ریاضیات بروند: ▫️نسل اولشان که اگر حالا بودند ۱۰۰ تا ۱۲۵ ساله بودند که همه رفتهاند؛ ▫️نسل دومشان که حالا ۷۵ تا ۱۰۰ سالهاند چقدر دیگر فرصت دارند؟ ۵ تا ده سال دیگر بیشترشان نیستند؛ نسل سومشان که ۵۰ تا ۷۵ سالهاند، اکثریتشان یا توّاباند یا اخراجی. تعداد کمیشان به زور رانت هنوز حامی ماندهاند. اینها هم دیگر از رده خارجند. نسل چهارم یعنی ۲۵تا ۵۰ سالهها «اکثریتشان» یکی از اینهاست: یا منتقد یا معترض یا مخالف یا معارض. نسل زیر ۲۵سال را هم که خدا برکتشان بدهد؛ تنها نامی که برازنده آنهاست «نسل عصیان» است. اما جذابیت مساله این جاست: ▫️نسلهای یک تا ۵۰ سال، سالی یک میلیون و صدهزار نفر به جمعیتشان افزوده میشود؛ و نسلهای ۵۰ تا ۱۰۰ سال، سالی ۶۰۰ هزار نفرشان کم میشود. به زودی ترازوی نسلها از ناترازی سرنگون میشود. ترازوی اقتصاد و فرهنگ و سیاست و فناوری هم از سالها پیش دارد به نفع نسل نو کفّه عوض میکند. همه این تحولات در بدبینانهترین حالت در زیر ده سال رخ خواهد داد؛ اما شهود من میگوید برای پنج سال هم انرژی ندارند که با همین روش ادامه بدهند، یا سَرِعقل میآیند یا فرومیریزند». 2️⃣ مبنای پیشبینی آقای دکتر رنانی پیشبینی آقای دکتر رنانی مبنی بر این که حکومت دینی ظرف پنج تا ده سال دیگر سقوط می کند یا سر عقل میآید، مبتنی بر این استدلال است که حکومت دینی یک حکومتی ایدئولوژیک است؛ یعنی به جای تکیه بر آخرین دانش ها و تجربیات آکادمیک به میراث دینی کهنه و فرسودۀ قرون گذشته تکیه زده است و شناختها و ارزشهایش را به جای این که از دنیای مدرن بگیرد، از دنیای کهن گرفته است. بیان ایشان چنین است: «نمیدانم چرا متوجه نمیشوند! چهل سال است دارند دانشگاه ایدئولوژیک درست میکنند آخرش چه شد؟ آیا موفق شدند؟ فقط باختند. حالا میخواهند نسخۀ کاریکاتوری همان چهل سال پیش را تکرار کنند؛ اما با کدام دانش با کدام منابع با کدام مشروعیت با کدام فرصت؟ شک نیست که خطا میکنند، شک نیست که این جا هم میبازند. در سال ۱۳۹۴ در مناظرهای در شبکه چهار سیما، به فرد مقابلم که میگفت «تا حالا نتوانستهایم؛ چون الگو نداشتهایم»، گفتم که اگر در چهار دهه گذشته نتوانستهاید، دیگر نمیتوانید؛ چون دیگر منابع ندارید. حالا میگویم منابع هم که داشته باشند، دیگر نمیتوانند چون به قول انیشتین «همان اندیشهای که بحرانهای امروز را ایجاد کرده است، نمیتواند آنها را حل کند.» اینان به خاطر نداشتن اندیشهای منسجم و سازگار با دنیای نو، بیشتر پروژههای حیثیتیشان یکبهیک شکست خورده است؛ و حالا دوباره رفتهاند سرخط تا از نو شروع کنند؛ اما یادشان نیست که هم پیر شدهاند، هم نخبۀ اندیشمند ندارند که برایشان فکر کند، هم چاههای نفت خالی است، هم فساد تا سراپردهشان پیش رفته است، هم منابع آبی کشور نابود شده است، هم بحران پشت بحران در راه است، و هم نسل نو در پشت سر آنها نیست تا در این ناداری و نادانی حمایتشان کند». 3️⃣ نگاه حاکمیت نسبت به آیندۀ حکومت دینی حاکمیت بر این عقیدۀ جازم است که در زمانۀ حاضر وعدۀ آخرالزمانی ظهور امام زمان و حکومت جهانی او محقق خواهد شد؛ به این نشانه که کشور کمونیستی شوروی از هم پاشید و شماری ازحکومتهای عربی سرنگون شدند و آمریکا ازکشورهای افغانستان و عراق بیرون رفت. به نظر حاکمیت، این دگرگونیها همگی حاکی از شکست مکاتب بشری کمونیسم و لیبرالیسم و قدرت گرفتن اسلام است. پیش بینی حاکمیت این بوده است که اسرائیل و آمریکا به زودی شکست خواهند خورد و کشور ایران در قطب کشورهای جهان واقع خواهد شد. به همین رو، علیرغم این که کشور گرفتار مصیبتهای تورم بیسابقه و تحریم جهانی و فقر و بیکاری و کاهش نفت و آب کشور واقع است، حاکمیت از قریب الوقوع بودن پیروزی خبر میدهد. منتها مستند حاکمیت بیش از آن که بر دستاوردهای علمی استوار باشد، بر میراث دینی آخر الزمانی استوار است.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور که به خوبی نبض فکری جریانی را که امثال آقای رنانی نیز منسوب به آن هستند را تشخیص دادهاید؛ مییابیم اینان خود را در تاریخی احساس میکنند که ابداً تاریخی نیست که با انقلاب اسلامی شروع شده و با روح حماسی شهدای بزرگ ادامه یافته. تاریخ روشنفکری غربزده هر روز خود را با بحرانی روبهرو میبیند که حاصل دیروز و امروز و فردای افکار خودشان است و اتفاقاً آقای رنانی نمونه خوبی از جریان بیهویتیِ جبهه روشنفکری است. ملاحظه کنید بیتاریخی، انسان را تا کجا از متن واقعیت اصیل جدا میکند و دچار توهّمات مینماید. اینان مصداقِ همانهایی میباشند که حضرت امام فرمودند یک شبه کشور را تقدیم آمریکا میکردند و از عظمت انقلاب اسلامی همین بس که با سعه معنوی خود، امکان سخنانی اینچنین را به این افراد میدهد. موفق باشید
اول از همه سلام که بی سلام، بودن هیچ معنایی ندارد. گاهی که دلم می خواهد از خدا جواب بشنوم؛ از خود خودش، و چون نمی توانم، به بنده هایش پناه می آورم تا مگر کسی جواب مرا بدهد. دلم می خواهد خدا بگوید که نظرش درباره ی من چیست؟ حوصله دارد با من نشست و برخاست کند، حرف بزند، وقتش را بگذراند یا نه، اگر نه بروم دنبال کارم، یعنی انصافاً باید به او حق هم بدهم. (واقعا ولی جالب است که خدا بدون اینکه در بند زمان باشد ولی وقتش را می گذراند؛ انگار خدا برای هر مخلوقش یک وقت مخصوص دارد؛ و این وقت ها همه هم همزمان هستند!) بسکه مذبذب بوده این سالها حالم نمی دانم خدا واقعا بنایش برای من چیست؟ چرا خودش جوابم را نمی دهد؟ دلم می خواهد خودم با همین گوش هایی که خودش برایم طراحی کرده و آفریده بشنوم. ته همه ی حرفهایی که می خواهم بگویم اینست که من از عاقبتم می ترسم و چون اطمینان ندارم کلافه ام، سردرگم و سر در گریبانم، به خدا انگار که قصّه قصّه ی دیگری است؛ همه ام شده یک علامت سوال! بس که چند سوال گاه و بیگاه در روحم می چرخد انگار گردبادی در درونم برپا شده و مرا بی قرارانه می چرخاند. سکون به یک معنا بی حد نفرت انگیز و نفرت افزاست آنجا که فقط باید رفت و رفت؛ و لازم و روح افزاست آنجا که باید یکجانشین خویش شد و خود را تورّقی کرد و به هر چیز اندیشید. آنقدر نفسم از این گردباد به در و دیوار عالم فکر کوبیده شده که کوفتگی و خستگی اش به بدنم هم سرایت کرده! مغزم دارد از اینهمه ابهام منفجر می شود. به خدا قصه قصه ی دگری است؛ حرف، حرف بهشت رفتن نیست، نتیجه ی عاقبت کارم آرامشم را می کاهد و می کاهد، و بلاتکلیفی تاریخی و حتی بلاتکلیفی معیشتم ویران و ویران و ویرانم کرده، آی خدای من بگو تا کجا می خواهی با ما بمانی؟ می خواهی آخرش چه کنی؟ بعد از انسان کامل هیچ بالاتری هم آیا دیگر برای تو هست که بخواهد بشود؟می دانید چه ام شده که به این روزها افتاده ام؟ هیچ بویی از امام مهدی در روزمرّه هایم نیست، در زندگی ام نیست؛ و برای همین اینطور به سرم زده، بطالت دیوانه ام کرده! به خدا راست می گویم باورم کنید. به خدا انگار که قصه قصه ی دیگری است؛ وقتی که خوب فکر کنی بعد از تحقق «ان الارض یرثها عبادی الصالحون» چه خواهد شد؟؟ اصلا همه جا بهشت باشد؛ آخر چقدر بمانیم، بس نیست آیا؟ خدایا برنامه ات برای ابدیت چیست؟ خدایا دوباره می پرسم؛ هزار بار می پرسم، برنامه ات برای ابدیت چیست؟ خدایا جوابم را بده وگرنه متلاشی می شوم، دیوانه می شوم، از غصه می میرم، من همین حالا و روزها هم دارم از غصه ی اینهمه ابهام متلاشی می شوم، خدایا یا مرا عاشق خودت کن یا مرا در عدم حل کن! من بی عشق تو نفس ندارم بکشم، خدایا چقدر سلیقه و ذوق بی نظیری داری که اشک را آفریدی، اشک خودش یک عالمی است برای خودش، خدایا به یقین که صدایم را می شنوی، نوشته هایم را می خوانی، خدایا ببین چطور دارم فرو می پاشم؛ همه اش به خاطر اینست که تو همه ام نیستی، آن مرد گفت دستت در دست امام مهدی نیست که همینطور که دارد می رود تو را هم ببرد؛ برای همین است که اینقدر دور خودت می چرخی؛ سرگیجه گرفته ام! دعا یعنی چه؟ یعنی کسی دلش را به خدا وصل کند و خدا را از راه دلش جاری کند و بر من ببارد، و این آیا یعنی استجابت؟ برای من دعا کنید که احساس می کنم امام مهدی راهش راه دیگری است و من راهم راهی دیگر؛ قلب کارش دروغگویی نیست؛ قلبم گواهی می دهد که مهدی امتها به شدت دلش هم از من گرفته و هم از من دور است؛ این دینداریِ من نمایشنامه بازیست نه جریان زندگی؛ و حتی این نوشته هایم هم گویا همین رنگ را دارند می گیرند؛ تنها حرف راستم شاید التماس دعاهایم باشد؛ من اگر واقعا تشنه ی خدا بودم آدم می شدم، خودم به تنهایی هم که بود آدم می شدم، من اگر واقعا دنبال امام مهدی بودم نیازسنجی و اولویت سنجی ام طور دیگری بود؛ دنیا با همه ی قشنگی اش زشتم کرد؛ دنیا مرا در حبس خود پوساند، خدایا از تو بالاتر ندارم که تو را به او قسم بدهم که نجاتم بدهی؛ به حرمت آنها که محترمند منّت بگذار بر سرم و نجاتم بده، خدایا من بلد نیستم خودم را نجات بدهم تو نجاتم بده، یکی مرا بیدار کند و ابدیت را باورم دهد، به خدا که وعده های خدا شوخی نیست، یکی مرا توبه دهد، به خدا که ابدیت در پیش داریم، خدایا باز هم می پرسم؛ برنامه ات برای ابدیت چیست؟ یکی دست مرا در دست امام مهدی بگذارد؛ چه کسی صدای یاری طلبی مرا شنید؟ کسی مرا به چشمه ی زهد ببرد، من خیلی تشنه ام.
باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اندازه جناب نیچه هوشیارانه و با نبوغ خاص خود خبر داد که برهوت در حال گستردگی است و خواست تا به آموزههای کاتولیکی قرون وسطایی خبر دهد در آنچه هستید آیندهای که بتوانند ایمان مردم را زنده نگه دارند، قرار ندارند. زیرا بشر جدید، خود را در تاریخی که انسان ابژه خود شده است، خود را دنبال میکند و اینجا است که شما در سکرات عبور از آن دنیا به دنیای دیگر قرار میگیرید و در طلب نورانیت حضور انسانی هستید که معنای همه انسانیت بشریت است یعنی حضور حضرت مهدی «عجل اللهتعالیفرجهالشریف». بیخود معطلید!! نه میتوانید از حیات دیروزِ دینیِ خود منصرف شوید زیرا هزاران بال برای پرواز در آن دیروز در خاطره دارید و نه میتوانید از این برهوت منصرف شوید و در امروزِ برهوتیِ خود که همان سوبژهشدنِ انسان است نزد خود، از پروازکردن باز بمانید. این حالت را بنده حضور در «جهان بین دو جهان» نام نهادم. در مباحث سوره مرسلات عرایضی شد و در سلسله مباحث «در راستای بنیانهای حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهانی بین دو جهان» خبر از اموری داد که گویا کمی زود گفته شده است؛ هرچند دیر هم شده باشد!! موفق باشید
سلام استاد بزرگوار: در کنار کتبی که با موضوعات کربلا و عاشورا و محرم وجود دارد؛ لطف بفرمایید چندتا عنوان و موضوع و سرفصل که نیاز زمانه امروز هست و مبلغین عزیز می توانند با تفصیل دادن آن ها به مردم کمک کنند، نام ببرید.
باسمه تعالی: سلام علیکم در رابطه با ماه محرم و اینکه با نظر به کربلای دیروز بتوانیم در امروز تاریخ خود حاضر شویم فرازهای سی پنج گانه ای تنظیم شده که در جلسات مربوط به ماه محرم بعضی از فرازهای آن خدمت رفقا را تقدیم و شرح داده میشود . با این همه آن فرازها را تقدیم میکنم به امید آنکه خود عزیزان در فضای کلی آنها قرار گیرند و موجب شود تا باب تفکری نسبت به محرم امروزین تاریخمان برایمان گشوده شود. انشاالله
روش کار با فرازهای ارسالی به این صورت هست که رفقا پس از طرح مقدمه آن فرازها دو یا سه از فرازها را با مخاطبان خود در میان میگذارند و روی آن بحث میکنند. البته بعضی از رفقا آن قسمتی را که مورد بحث قرار میدهند تکثیر کرده و در اختیار مخاطب قرار میدهند ولی اگر مطلب در کانالی باشد که بتواند به متن آن نیز رجوع کنند انشاالله موثر خواهد بود. موفق باشید
در بستر «ایمان» و «امید»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الأرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ»
آنچه ما را دعوت می کند تا به راز شهید و شهادت در حضور تاریخیِمان بیندیشیم، جمله حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» است که بعد از قبول قطعنامه این طور بیان داشتند:
« خداوندا! کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش.»
حال سؤال این است! در این آغازِ راه مبارزه که پس از قبول قطعنامه و تمامشدن جنگ با صدام در میان است، چه چیزی باید مدّ نظر ما باشد که حضرت امام از خداوند تقاضا میکنند تا او خودش چراغ پر فروغ شهادت را حافظ و نگهبان باشد؟ این نکته مهمی است که در مشعل شهادت و در چراغ پر فروغ آن حضوری نهفته است که باید همواره آن حضور با نظر به شهادت و شهید مدّ نظر باشد. و اینجا است که ما در آغاز تاریخی هستیم که امام شهیدان و شهدا آن تاریخ را گشودند. تاریخی که بشریت به عالیترین ابعاد گسترده خود میرسد با توجه به این امر سعی شده در مطالب زیر تا آنجا که ممکن است معنای حضور شهدا با خوانندگان محترم در میان گذارده شود.
امید است با تدبر در فرازهایی که ذیلا مطرح شده با این نتیجه برسیم که : «شهدا انسانهایی هستند دارای نبوغ تاریخی در زمانه خود.» و این یعنی ما از طریق نظر به سیره شهدا کربلای خود را در این تاریخ تجربه کنیم و متوجه اموری باشیم که در دل این کربلا پیش میآید، به این معنا که خبری در راه است و با حضور در این تاریخ میتوانید فرزندان امیدی باشید که در آن «حضور بیکرانه اکنون جاودانه» خود را مییابید و این یعنی انسان همواره در میان راه خویش است، راهی با بامدادی نو. با توجه به تجربهای که با شهادت حاج قاسم پیش آمد و شباهتی که با شهادت اباعبدالله«علیهالسلام» داشت و با نظر به حضوری که بعد از شهادت اباعبدالله«علیهالسلام» در تاریخ پیش آمد، میتوان گفت: «خبری در راه است». جناب حافظ هم در همین رابطه میفرمایند:
كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست این قدر هست كه بانگ جرسی میآید
ما هنوز در اجمال تاریخی خود هستیم که به مرور با تفصیل آن روبهرو خواهیم شد، ولی خوب است به این حضور فکر کنیم. حضوری که به گفته جناب حافظ: «پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت» ، هرچند ممکن است در حال حاضر احساس کنید آن حالت ،کمی خود را عقب کشیده و نور جلال او بر انوار جمالیهاش غلبه کرده ولی وقتی در تاریخی حاضریم که با نور شهدا شکل گرفته و خداوند وعده داده: «وَأَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ» خواهیم گفت:
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
ولی آنچه همواره باید مدّ نظر باشد دنبالکردن و کوتاهنکردن حضور شهدا در تاریخی است که مدّ نظر آنها است و همه سخن ما در این گفتار آن است که :
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
گوشسپردن به ندای تاریخی شهدا
1- چه خوب است تا در افق کربلاییِ تاریخِ خودمان نسبتی بین کربلایِ تاریخی حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» و کربلای ما که نمادی مثل حاج قاسم سلیمانی را به عنوان شهید در خود دارد؛ صحبتی داشته باشیم، با نظر به دو بستر دیروز عاشورایی و امروز عاشوراییمان، و از این جهت در رابطه با نظر به نسبت شهدای عاشورا و شهید و شهادت که شهید حاج قاسم سلیمانی» در این زمانه نماد آن است، به آینده تاریخی خود فکر کنیم. به امید اینکه روشن شود ما در این تاریخ در کجای نهضت اباعبدالله«علیهالسلام» قرار داریم و نهضت اباعبدالله«علیهالسلام» چگونه ما را فرا گرفته است و آیا آن یگانگی که یاران حضرت توانستند در نسبت با حضرت در کربلا از خودشان شکل دهند، ما در همان سنت، در این تاریخ میتوانیم آن یگانگی را از خود نشان دهیم؟ آیا میتوانیم آن حضور را ذیل نماد این تاریخ یعنی ذیل حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» و با افقی که شهید حاج قاسم سلیمانی برای ما به ظهور میآورد، به دست آوریم؟ این است آنچه امروز باید به آن بیندیشیم تا اولاً: از نهضت حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» بهره کامل را ببریم و ثانیاً: با فهم درست جایگاه شهادت در امروز تاریخ خود در عالیترین حضور موقعیت خود را شکل دهیم و به سخن رهبر معظم انقلاب بیندیشیم که فرمودند:
«شهدا مایه رونق حیات معنویاند در کشور. حیات معنوی یعنی روحیه، یعنی احساس هویّت، یعنی هدفداری، یعنی به سمت آرمانها حرکتکردن، عدم توقّف؛ این کار شهدا است؛ این را هم قرآن به ما یاد میدهد. شهدا تا هستند، با تن خودشان دفاع میکنند، وقتی میروند، با جان خودشان: «وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون؛» ببینید این استبشار، مال بعد از رفتن است. تا هستند، جانشان و تنشان و حرکت مادّیشان در خدمت اسلام و در خدمت جامعه اسلامی است، وقتی میروند، معنویّتشان، صدایشان تازه بعد از رفتن بلند میشود. نطق شهدا بعد از شهیدشدن باز میشود، با مردم حرف میزنند - بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم- با ماها دارند میگویند؛ [باید] ما گوشمان سنگین نباشد تا بشنویم این صدا را... مهم این است که ما بشنویم این صدا را... اگر این پیام را بشنویم، روحیهها قوی خواهد شد، حرکت، حرکت جدّیای خواهد شد... روزبهروز اینها زندهتر میشوند.»(۱۴ آبان ۹۷)
هنر اصحاب امام حسین«علیهالسلام» در درک تاریخ خود
2- چه اندازه شایسته است در رابطه با نهضت اباعبدالله«علیهالسلام» و حضور یاران حضرت در جهان امام حسین«علیهالسلام»، به حضور مردمِ ما در این زمانه در جهان حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» بیندیشیم از آن جهت که این حضور، در این زمانه حضور عظیمی است اگر برای انسان پیش آید. مکرر شنیدهایم که حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» میتوانستند به نحوی قضیه را تمام کنند و مثلاً به جای جوابدادن به دعوت کوفیان، با اطلاعی که از روحیه کوفیان داشتند بنا به پیشنهاد جناب محمد حنفیه به یمن بروند و از دسترسی حاکمیت شام خارج شوند و از این عجیبتر اینکه شب عاشورا به یارانشان فرمودند از تاریکی شب استفاده کنید و بروید. بهخصوص وقتی امام معصوم بفرمایند بروید، هیچ گناهی به گردن آنهایی که میرفتند، نبود. حال باید از خود بپرسیم چرا اصحاب در کنار امام ماندند، با اینکه میدانستند شهید میشوند و امام نیز خبر دادندکه اگر ماندید همه شهید میشوید؟ به نظر میآید در این زمانه قدرت فهم آن مسئله روشنتر شده است، زیرا این بشر آخرالزمانی است که متوجه نهاییترین حضور میباشد، حضوری که اصحاب کربلا در آن شرایط حساس برای خود شکل دادند و آنچه ابتدا باید از رخداد کربلا فهمیده شود، همین نکته است و تاریخی که با آن حضور ذیل وجود مقدس حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» آغاز شده و البته باید روشن شود، آن تاریخ که یکی از ابعاد اصلی آن شهادت است، چه تاریخی و چه آغازی است؟ و چرا اصحاب متوجه شدهاند میتوانند در آن تاریخ و در آن آغاز حاضر باشند؟
شهدا و درک ظرفیت تاریخ
3- عرض بنده آن است که جناب زهیر و بریر و مسلم بن عوسجه متوجه بودند با آن حضور، در ادامه آن تاریخ در کنار حاج قاسم سلیمانی در این تاریخ که تاریخ فوقالعاده حساسی است، میتوانند خود را ادامه دهند که جهت تبیین این موضوع باید متوجه شعوری بود که بعضی انسانها نسبت به ظرفیت تاریخی که در آن قرار دارند برایشان پیش میآید و میفهمند چگونه یک تاریخ در مواجهه با جاهلیتِ زمانه شکل میگیرد و با آغاز آن تاریخ اگرچه با موانع فراوانی روبهرو میشوند، ولی از طرف دیگر متوجه امکانات فراوانی جهت تولدی دیگر به میان آمده که همان ظرفیتهای نهفته ای است که به مرور ظهور میکند و آن موانع را بر طرف مینماید.
شهدا و بسط حضور در جهان اباعبدالله«علیهالسلام»
4- باید از خود پرسید جناب بریر و زهیر و از همه مهمتر حضرت ابالفضل«علیهالسلام» با آن جملاتی که در شب عاشورا گفتند، در جستجوی چه چیزی بودند که وقتی حضرت میفرمایند بروید، با تمام وجود از حضرت تقاضا میکنند اجازه دهند فردا در کنار آن حضرت شهید شوند، چرا مثلاً زهیر بن قین میگویند: «لا و الله لا یکون ذلک ابدا، اترک ابن رسول الله«صلواتاللهعلیهوآله» اسیرا فی ید الاعداء و انجو انا؟! لا ارانی الله ذلک الیوم.» نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیافرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجات دهم؟! خدای آن روز را به من نشان ندهد و یا از آن مهمتر حضرت اباالفضل«علیهالسلام» عرضه داشتند: «لا ارنا الله ذلک ابداً» خداوند چنین روزی را -که ما زنده باشیم و شما شهید شده باشید- را هیچ وقت به چشم ما نشان ندهد.
در شهادت چه پیشآمدی شکل میگیرد که حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» و اصحاب متوجه قرارگرفتن در آن پیشآمد هستند؟ پیشآمدی که حضوری است کلی در متن یک تاریخ. آیا جز این است که اصحاب میخواهند در همه تاریخی که با حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» شروع شده است حاضر بشوند؟ زیرا میدانند در جهان حضرت امام حسین«علیهالسلام» حاضربودن یعنی بسطیافتن و وسعتپیداکردن در همه اعصاری که انسانهای حقیقتجو در آن اعصار حاضرند و احساس این نوع حضور همه آن چیزی است که انسانهای بزرگ به دنبال آن هستند و با توجه به این امر در زیارت عاشورا که امام معصوم آن را فرمودهاند به آن شهدا سلام میدهید تا نسبت خود را با آنها زنده نگه دارید و خود را به عالم آنها پیوند بزنید.
تا گرفتار بیتاریخی نشویم
5- باید از خود بپرسیم آیا در دل همین بستر تاریخی که در سنّت حضور اباعبدالله«علیهالسلام» ذیل اسلام، با حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» آغاز شده، تاریخی که عین ادامه تاریخ کربلا است، ما همان معنا از شهادت را در انقلاب اسلامی و با نظر به حضرت امام خمینی ملاحظه نکردیم؟ آیا جز این است که همانطور که جناب بُریر در جهان امام حسین«علیهالسلام» حاضر بود، شهدایِ ما در جهان حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» حاضر نشدند؟ حاضر در جهانی که بشر امروز سخت به آن نیاز داشت و حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» مقابلمان گشودند و حقیقتاً شهدا در جهان حضرت امام خمینی خودِ گمشدهشان را پیدا کردند و این نکته از آن جهت مهم است که یکی از رازهای انقلاب اسلامی در آن نهفته است زیرا فهم این نکته در جای خود، گشودن راهی است تا زندگی با وسعتی که شهادت نیز قسمتی از آن است، معنا شود، حال چه شهادت برای انسان پیش آید و چه پیش نیاید.
خوب است به این نکته فکر کنیم که چگونه تاریخی که در مقابل ما گشوده میشود از حضوری که شهادت نیز پارهای از آن است، بیرون نیست وگرنه آن تاریخ آغازی برای جوابگویی به انسانهای آن زمانه نخواهد بود تا دیروز ما را به فردایمان متصل کند و گرفتار بیتاریخی و گسست تاریخی نشویم.
نگهبانی از چراغ پر فروغ شهادت
6- باید از خود بپرسیم چرا شهدا میخواهند با نظر به حضوری که امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» در این تاریخ متذکر آن هستند، خود را حاضر میکنند؟ و این در واقع یعنی شهادت به همان معنایی که یاران حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» در شب عاشورا فهمیدند که میشود از طریق آن شهادت در جهان آن حضرت حاضر شد و با نظر به تاریخی که حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» پیش آوردند شهدا متوجه شدند میتوانند خود را از طریق آن شهادتها در این تاریخ حاضر نمایند و نهتنها خود را از آن طریق در همه عصرها حاضر کنند بلکه میتوانند در پایداری انقلاب اسلامی نقش ایفاء کنند و از این جهت حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» بعد از قبول قطعنامه که عملاً جنگ تمام شد، در پیام خود میفرمایند:
«خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا! کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش.»
این است آن نکته مهمی که امثال حاج قاسم به خوبی متوجه آن شدند، به گفته خودشان نامزد شهادت باید باشند و علت آنکه در هر کوی و برزن به دنبال شهادت بود، توجه به این نکته بود که شهادت میتواند حضوری را که در تاریخ حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» تجربه کردند را در جانشان نهادینه کند آن هم در آغاز تاریخی که حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» توانستند زندگی را به ما برگردانند و «بودن» را در دل شهادت معنا کنند، به همان صورتی که آوینیها توانستند در شخصیت خودشان آن را احساس نمایند و به قلم آورند، قلمی که شهادتپرور است زیرا خودشان آن حضور را در خود احساس کردند.
وقتی عدهای ناخواسته در جبهه دشمن قرار میگیرند
7- با نظر به حضوری که در این تاریخ در وجدان جامعه پیش آمده، لازم است به نسبتی که بین نهضت اباعبدالله«علیهالسلام» و انقلاب اسلامی در رابطه با شهادت پیش آمده، بیندیشیم زیرا با نظر به افقی که در این رخدادهای تاریخی، با نظر به شهادت پیش میآید، ما متوجه حضوری در تاریخمان میشویم که اصیلترین «بودن» را به همراه میآورد و ما را از گرفتارشدن در تنگناهای جبهه مقابل نجات میدهد. چرا که با تقابلی اینچنینی که در دیروزِ تاریخ کربلا و امروزِ تاریخ انقلاب اسلامی پیش آمده، هرکس تا حضور در بستر شهادت خود را جلو نبرد، ناخواسته در جبهه مقابل قرار میگیرد و این امری است که در همین تاریخ نیز تجربه کردیم که چگونه سیاسیون با فراموشکردن دشمنی جبهه استکبار از تاریخ انقلاب اسلامی بیرون افتادند و عملاً در جبهه مقابل قرار گرفتند.
والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علیه السلام و اولادهم المعصومین علیهم السلام یا علی مددی
استاد گرانقدر اظهار حب علی علیه السلام در شب عید غدیر را هدیه می کنم به شما و لطفی که خداوند رحمان بواسطه کلام شما به ما رسانید عیدتان مبارک. نمیدانم واقعا چگونه میتوانیم با این زبان الکن و قاصر فقط شکر همین یک نعمت یا علی گفتن و از علی گفتن و دل به علی دادن و ... را به جا بیاوریم لذا همون طور که به ما یاد داده اند با همه نفهمی وجودمان با زبان جانمان اقرار می کنیم «الحمدلله الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علیه السلام و اولادهم المعصومین علیهم السلام» خداوندا یا رب العالمین ای مهربانترین مهربانان تو شاهد باش ما به اندازه فهم ناقصمان به اندازه قلب کوچکمان دیدیم و فهمیدیم حب علی علیه السلام و اولادش در جانمان مستولی است. «همه عمر برندارم سر از این خمار مستی / که من از ازل نبودم که تو در دلم نشستی».
نفهمیدیم کی عاشق شدیم اما مزه عشق اصیل را با نام *علی* چشیدیم با ایوان نجف از خود بیخود شدیم و عاشقانه منتظر دیدار مولایمان در آخرین لحظه حیات این دنیا و لحظه عروج به سوی تو هستیم به جانمان نشاندی که همه زندگی در غدیر تعریف شده و همه زندگی مان یعنی حرکت زیر سایه ولایت مولا تنظیم عقربه زندگی و تصمیم هایمان بر اراده و حب مولا ولایت ولی یعنی او افق حقیقی انسانیت ابدی ماست و نگاه و توجه ما به او یعنی بیعت آن به آن با غدیر، حال که ما ندانسته و نفهمیده و سراپا سیاه و شرمسار خود را در بیکرانه الطاف بی پایان حب علی علیه السلام در عالم دیدیم به همان حب علی که بند بند وجودمان را با آن بستی ما را عاشق صادق ولایت امام زمان عج قرار بده، عاشقانه برای کسب لبخند رضایت مولای غریب بکوشیم و بالاترین عیدی ما را ندای خطاب جانانه خودت به جانمان قرار بده، «یا ایتها النفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» به برکت حب علی علیه السلام عید عشقبازی اصیل بشریت با واسطه عاشق صادق حضرت حق به سوی معبود بی کران بر عاشقان مبارک❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً رازِ بزرگداشت «غدیر» را به خوبی بیان فرمودید تا هرکس از محبّین مولایمان به خود آید که راستی را! چه در درون ما گذشته است که در نسبت با امام المتقین اینهمه یگانگی احساس میکنیم و اگر باز به «غدیر» و باز به نظر به مولایمان به خود میآییم، قصه آن است که متوجه بدِ حادثه شدهایم که چگونه روزمرّگیها ما را به بازی گرفته است. اینجا است که در همراهی با جناب حافظ خواهیم گفت:
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
ره روِ منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مِهرگیاه آمدهایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین
به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
و این یعنی ما با «غدیر» حقیقتِ انسانی ابدی خودمان را میچشیم و این همان زندگی است که با حبّ علی «علیهالسلام» تجربه میکنیم. و این ابتدای راه است، راهی که تنها در تاریخ انقلاب اسلامی، امروز معانی خاص خود را به میان آورده. موفق باشید
سلام علیک و ریحانه و رضوانه عذرخواهم از استاد عزیز بابت تصدیع وقت شریف شما و تک تک کاربران محترم.
بسم الله الرحمن الرحیم: غدیر و فردایِ بشرِ گرفتار عصر پوچی، غدیر و حضور بشرِ آخرالزمانی در اصیلترین وجه معنایی خودش. در کتاب سلیم بن قیس در حدیث ۱۹ در قسمتی از حدیث اینچنین از قول اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که گفتند: «به جان خودمان قسم، اگر هنگامی که پیامبر از دنیا رفت ما خلافت را به علی (علیه السلام) سپرده بودیم و از او اطاعت می کردیم و تابع او میشدیم و با او بیعت میکردیم به راه درست رفته بودیم و هدایت میشدیم و موفق بودیم» سلیم در جایی دیگر از کتاب از قول امیرالمومنین (علیه السلام) حدیثی نقل میکند که میفرماید با پیامبر در مسیری میرفتیم تا آنکه راه خلوت شد آنگاه پیامبر مرا به آغوش گرفت و فرمود: "پدرم فدای تنهای شهید" عرض کردم: یا رسول الله چرا گریه میکنی؟ فرمود: از کینههایی که در دل اقوامی است و آن را برایت ظاهر نمیکنند مگر بعد از من، و آن کینههای بدر و خونهای اُحد است. و سپس فرمود یا علی، بشارت باد تو را که زندگی و مرگ تو با من است، و تو برادر و جانشین من هستی. تو انتخاب شدهی من و وزیرم و وارثم و ادا کننده از جانب من هستی. تو قرض مرا ادا میکنی و وعدههای مرا از جانب من وفا مینمایی، تو ذمهی مرا بری میکنی و امانت مرا باز میگردانی و طبق سنت من با ناکثین و مارقین و قاسطین از امتم میجنگی. تو نسبت به من همچون هارون به موسی هستی، و تو از هارون اسوه و روش خوبی خواهی داشت آن هنگام که قومش او را ضعیف شمردند و نزدیک بود او را بکشند. تا آنجا که میفرماید یا علی، هیچ امتی بعد از پیامبرشان اختلاف نمیکنند مگر آنکه اهل باطل آنان بر اهل حقشان غالب میشوند.
دقت در این سخنان به خوبی نشان از نقشهای فوق رسوم زمانه و در نگاه به غایت انسان و فاعلیت ارادهی انسانی است که میخواهد فوق عادت مرسوم زمانهای که در آن قرار گرفته است زندگی کند و این زندگی امروزین جواب طلب فردای او را نمیدهد و راه، جز به اختلاف و نزاع و خشونت به جایی نمیبرد. سخنانی دقیق که در عین اشارتها، حامل بشارت زندگی معنابخشی است که انسان آن را در ساحت ثروت و قدرت و شهوت و طمع گرگی زمانه گم کرده است و آری! چرا که اینگونه نباشد وقتی انسان تراز معنایی خودش را گم می کند! آنگاه است که دیگر برای «بینشها» در ساحت اندیشه، و «ارزشها» در ساحت انگیزهاش، معیاری برای معنابخشیدن به زندگی وجود نخواهد داشت و بیش از آنکه زندگی معنابخش باشد، گرفتار روزمرگیها و کمیّت ها میشود و به جای آنکه زندگیاش حرکت طولی داشته باشد تا در مسیر فعلیت صورتهایی نو به نو در زندگی باشد و زندگی محل ظهور تجلیات قرار بگیرد؛ در عرض زندگی میکند و در فکر وسعتِ عرضی زندگیاش میباشد تا آنکه از تنگنای زمانهی تاریخیاش نجات پیدا کند و در طلب بیشتر و بیشتر داشتن هیچها شب و روزش را به هم گره میزند. غدیر، درست نقطهی وسعت عرضی زمین و نجات از پوچیِ بشر زمینی است تا به وسعت طلب انسان، جهانِ گشودهای را در برابر انسان بگشاید تا انسان زندگی خود را در زمین در انس و ماوای با حقیقت اداره کند و عقل و خرد جمعی زمین به زندگی عرضیشان برگردد تا علاوه بر آنکه عرض زندگی بیشتر می شود زندگی افق طولیاش را گم نکند و انسان در پیچ و تاب خشم و شهوت دوران حقیقت را فدای طمعهای بی حاصل نکند. اگر غدیر را در تاریخ و زمانهی خودمان پیدا نکنیم، صرفاً دست به یک گزارشی از تاریخی زده ایم که هیچ ربطی به فردای زندگی بشر آخرالزمانی و طلب و آرمان های فردای زندگی اش ندارد و این یعنی تفسیر سقیقفه ای از غدیر! اگر دیروز روایت امیرالمومنین (علیه السلام) از غدیر در سقیقفه نا کام و ناتمام ماند و شنیده نشد امروز نیز اگر غدیر را راهبرد و تقدیر توحیدی فردای جامعه ی انسانی ندانیم یعنی هنوز هم علی دست بسته است! در روایت اشاره اش به این است که آرمان و افق گشودهای است که طلبِ پسفردایی انسانهاست که خداوند با رسولش و نظر به خواست و طلب انسان آخرالزمانی به صحنه میآورد با عمیقترین پیام یعنی قرآن، و ادامهی این آرمان و راهبرد فردی بشر تاریخ در جمال علی (علیه السلام) یافت میشود.
بشر، قرنهاست که در پیچ و خم بیمعناییِ زندگی دست به معادلات تاریخی گوناگونی زده است اما بیجواب و ناکام از اینهمه طرح و نقشه ی گوناگون، و حالا در بلندای تمدن چشم پرکنِ غرب، سر به زیر و خجل و درمانده از انسان و زندگی و عالم افسارگسیختهای که نمی داند چگونه این گسست را مهار کند! بحران هویت و ناکامی انسان از وعدههای فردای تمدن مدرن بنیان و بنیاد یأس تاریخی بشر امروز است و غدیر نجات از این روزمرگی عالم مدرن است. در یک کلمه، غدیر؛ عصارهی فضیلتهای پیامبران و اتمام و اکمال تاریخ انسان است و راهی جز آنکه انسان برای حضور روشن فرداییاش بیابد جز غدیر نیست. و انقلاب اسلامی درست دروازه ی ورود و مأوایی بشر گمشده ایست که ریشه در سقیفه دارد چنانکه حضور و ظهور تمدن غرب بنیادش در سقیفه پایه گذاری شده است. غدیر؛ یک حادثه ی تاریخ نیست، راهبرد زندگی فردای انسانهایی است که به دنبال معنابخشی زندگی سرد و بی روحشان می گردند. غدیر؛ طرح هادی جوانانی است که در چه کنم چه کنم هایی دوره ی جوانی شان درگیر با خود هستند و بی قرار یک مونس و ماوایی برای گذران جوانی شان! یک ظهور از غدیر، جبهه های جنگی بود که جوانان دوره ی پهلوی خودشان را در آن بستر غدیری پیدا کردند و انس حضور یافتند و زندگیشان را با آن معنا بخشیدند در عین حضور در جبهه زندگی کردند و حضور در جنگ در تحقق تاریخ غدیر آنچه را که در جستجوی تاریخ شان بودند یافتند.
امروز نیز برای حضور در تاریخ غدیر و برای معنای زندگی انسان همان راهی را باید رفت که شهدا و امام در مقابل انسان گشودند و چقدر زیباست که امروز این راه، جهانی شده است یعنی جهان گمشده ی انسان ها با رجوع به انقلاب اسلامی به غدیر متصل می شود و غدیر اینچنین جهانی شده است. بستر تحقق اش اگر چه در دست شیعه می باشد اما جهان غدیر، جهان عالم گمشده ی انسان هایی است که در به در بدنبال حقیقت و عالم انسان و مأوای انسان می گردند. مأوا و اُنسی که در تاریخ در هیاهوی هوی و هوس و طمع و حرص در وسعت عرضی ارض گم شده است و راه نجات همان عالم معنایی طولی غدیر است تا انسان خود را پیدا کند. باید با عالم غدیر به سراغ تاریخ امروز رفت و گرنه در بستر سقیفه انسان ها هر چقدر هم که عابد و زاهد شوند باز در پوچی به سر خواهند برد. غدیر؛ عالم و تاریخی است که باید در آن حاضر شد. غدیر؛ محل وحدت کثرتهاست و تجلی کثرت از وحدت است و مقام جمع از آن غدیر است و گرنه جهان عالم غرب کثرتاش نه تجلی وحدت است و نه کثراتش رجوع به وحدت میکند، کاملا بریده و گسیخته از هم میباشد و این «مقامِ جمعی غدیر» است که انسان را در عین توحد در مقام کثرت ها و کثرت ها را در رجوع به وحدت ها معنا میکند و مظاهر همه منشا وحدانی می یابند نه آنکه هویت تباینی و بریده و جدا از هم داشته باشند. غدیر مقام جمع است و اتمام و اکمال دین به دست یافتن به اینچنین مقامی است که انسان کامل نمونه تامّ و تمام آن می باشد و دین آمده است تا انسان را به آن کمال نهاییاش برساند. باید با انسان از منبر غدیر به گفتگو نشست و سخن گفت تا او خود را در جهان غدیر برای فردا و پس فردای زندگی اش حاضر کند و گرنه غدیر می شود روایت یک حادثهی گذشته بدون افق و حضور در آینده ی انسان و تاریخ فردای بشر! و این تازه شروع حیات یک مکتب اصیل است در تاریخ که باید منتظر رجوع انسانی پس از انسانی بود که به این مکتب باز می گردد و باید با او اصیل ترین سخن ها ر ا با عالی ترین زبان در میان گذاشت و باید منتظر گوش هایی برای شنیدن حرف فردای خودمان باشیم و به فکر دهان و زبانی برای در میان گذاشتن برترین سخنها و معنادارترین راهها برای فردای حضور انسان و این بستر و طلیعه ای است که با مکتب امام و شاگردانش به روی تاریخ گشوده شد و آغوش باز کرد تا مأوای انسان شود. و ما راهی جز قرارگرفتن در این عالم برای آنکه گم نشویم و زندگی بیمعنا شود و حیرت تاریخ، ما را گمراه نکند؛ نداریم، چه بخواهیم چه نخواهیم. باید منتظر بود و فرج در این انتظار ما رخ می نماید و آغوش میگشاید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! همانطور که در متن ارائهشده به کانال مطالب ویژه تحت عنوان «اَسراري از شخصیت حضرت علي «علیهالسلام» که رسولخدا «صلواتاللهعلیهوآله» پنهان داشت» عرض شد، حقیقتاً ابعادی در بستر اسلام برای انسان پیش میآید که کافی است با نظر به شخصیت حضرت علی «علیهالسلام» متوجه ناگفتههایی شد که حتی زبان رسای رسول خدا «صلواتاللهعلیهوآله» امکان اظهار آن را ندارد، ولی با نظر به رازهایی که در «غدیر» در مقایسه با سقیفه پیش میآید میتوان چیزهایی را فهمید و جنابعالی در نوشته خوب خود بابی را در نسبت با «غدیر» گشودهاید که میتوان فهمید بشر امروز که باید بیش از دیروز به رازهای خود و جهان آشنایی پیدا کند؛ در آن قرار گیرد زیرا آری! «غدیر»، روایتِ یک حادثه نیست، افق گشودهای است تا انسان بفهمد در تاریخ فردای خود چگونه میتواند حاضر شود که آن، تنها راهِ به خودآمدنِ انسان آخرالزمانی است تا در ظلمات آخرالزمان سرگردان نباشد و «انتظار» یعنی آنکه ما میتوانیم ذیل حضور در غدیر و فهمیدن نقصهای بزرگِ سقیفه در معنایِ انسانیتی حاضر شد که نماد حقیقی آن، مولایمان علی«علیهالسلام» است. و در همین رابطه بنده در تبریکی که در رابطه با عید غدیر عرض شد تأکیدم بر نظر به انسانیتی است که در جان ما نهفته است و با نظر به مولایمان به ظهور میآید. و لذا عرض شد: اگر زندگی همان ایمان است و اگر ایمان، امری است که انسان باید در خود و با وجه انسانیِ خود بیابد، آیا فکر کردهاید آن انسانی که نمادِ انسانیت ما است و متذکر ایمانِ ما به حقیقت میباشد را در کجا باید بیابیم؟ انسانی بسی نزدیک از آن جهت که گویا او را در خود احساس میکنیم و بسی دور به جهت عظمت او. اگر او را در مولای متقیان علی «علیهالسلام» یافتید و غدیر را محل تذکر به وجود او در اسلامیت و ایمانتان تشخیص دادید؛ این غدیر بر شما مبارک باد. موفق باشید
بسم الله الرّحمن الرّحیم: موضوع؛ علت نفوذ فرهنگ غرب در جوامع اسلامی از منظر اقبال لاهوری
با سلام جناب استاد: در سایه رادمردی و پایداری و استقامت، و خون شهدای پرکشیده، قول و حال شهدای خاک گزیده، امثال شما، امروز بر من و منِ نوعیها، سخت نیست، کشفِ میراث پاکان و نیکان و اولیا و اندیشمندان مطهر نهاد.... مدتی است بر آثار فقیه و عارف و فیلسوف بزرگ جناب اقبال لاهوری (ره) مبادرت دارم. در مجموعه «اسرار خودی» به حکایت عجیبی رسیدم، که هرچند نزدیک به صدسال است نگارش شده است ولی گویی زنده است و سخن امروز ماست، برخوردم. عنوان حکایت این است «حکایت درین معنی که مسئله نفي خودی از مخترعات اقوامِ مغلوبه بنی انسان است که به این طریق، مخفی اخلاق اقوامِ غالبه را ضعیف میسازد» حکایت گوسفندانی است که چون در مقابل شیران تیز چشم و تیز دندان، هیچ چارهایی جز شکارشدن ندارند، اما چاره کار را در القای مفاهیم به ظاهر درست و صواب، اما به باطن، در غایتِ ناصوابی و غلطی یافته اند، و اینگونه شیر با این عظمت را سُخره خود میکنند. گوسفند چون هیچ راهی برای فرار نمیبیند با خود میگوید:
شیر نر را میش کردن ممکن است / غافلش از «خویش کردن» ممکن است....
گوسفند، راهکار را در خلعِ سلاح فرهنگی شیر میبیند، او سودای غافلکردن شیر از خویشتن خویشش را دارد، و به شیر میگوید، فکر سود باش!!! (به ظاهر درست است اما غلط!!) ....
توبه از اعمال نا محمود کن / ای زیان اندیش فکر سود کن
تیزی دندان تو را رسوا کند / دیده ی ادراک را اعمی کند
(به این بیت توجه بفرمایید، و آن را با سخنانی که در راستای خلع سلاح کشورها اعم از ایران گفته اند و در مقابل پیشرفتهای اقتصادی را اولویت دادهاند، در نظر تطبیق بفرمایید. بگذریم) گوسفند با این القائاتِ درست و اما غلط، شیر را سُخره خود میکند. چرا؟ چون شیر، فریب (فرهنگی) گوسفند را خورد. به ابیات توجه بفرمایید و شباهت عرفانهای نوظهور و منفعلگرا و صوفیه مسلک تطبیق کنیم.
غافل از خود شو اگر فرزانه ئی / گر ز خود غافل نه ئی دیوانه ئی
این علفزار جهان هیچ است هیچ / تو برین موهوم ای نادان مپیچ
به سخنان عرفان مسلکان و دینداران انگلیسی شبیه نیست؟! حال سوال این است چرا شیر، فریب گوسفند را میخورد؟ چون! شیر درک درستی از صلح ندارد، او گمان میکند، که صلح یعنی اجازه دادن به ادامه حیات هر پدیده ایی، و این تنبلی فرهنگی منجر به فساد و تحت سیطره واقعشدن او میشود.
خیل شیر از سختکوشی خسته بود / دل به ذوق تنپرستی بسته بود
آمدش این پندِ خوابآور پسند / خورد از خامی، فسونِ گوسفند
سخن من این است! ۱) اگر غرب توانست بر کشورهای اسلامی حمله کند، ابتدا نه قدرت توپ بود و نه تفنگ و علم، و نه ثروتشان؛ بلکه قدرتشان در القاء و بیارزش نمودن «خویش» ما بود، در تطبیقهای غلط..... ۲) اگر غرب توانست بر ما حمله کند، در عدم تعبیر و تفسیر صحیح ما مسلمانان از «مماشات» بود. آنجا که ارزش فرهنگیِ جهاد با جنگ یکسان انگاشته شد. ۳) اگر غرب بتواند بر ما حمله کند، نه با موشک است نه علم، و نه ثروت، بلکه گرفتن «خویش ِما» از ماست، ۴) اگر غرب امروز در حال شیعه هراسی به جهان اسلام است! (مثال حکایت گوسفند) سخنی ندارد! فرهنگی ندارد، در موضع ضعف فرهنگی است، اگر بگوییم انضمام، واژه «فرهنگ» با «غرب» یکی از بزرگترین حملات خاموش است؛ سخنِ گزافه نیست، چراکه فرهنگِ غربی وجود ندارد، فریبِ غربی وجود دارد، «فرهنگ» عبارتست از سخنداشتن، عالمِ فراتر داشتن! منظر گستردهتر داشتن! از ماده فراتر رفتن،... جناب اقبال به درستی متوجه احتمال اشتباهانگاری جوامع مسلمان از «خود» «بیخود» و حتی شهادت بوده است، ایشان در تلاش است تا بگوید، تفسیر درست و نادرست از «خود» چیست؟ لذا افلاطون را به سُخره میگیرد، چراکه افلاطون از «خود» سخن گفت که خود، نبود، چون «جایگاه ولایت» را نادیده انگاشته بود و تذکر را فی نفسه ارزشمند دانست. در حالیکه تذکر، بدون امام، بالفعل نخواهد شد و در حد قوه فرو خواهد ماند.
باید توجه کنیم که اگر امثال شماها شبانه روز در استقامت نبودند امروز من نیز در این باور نبودم! اگر «رهبر معظم» نبود و «حاج قاسم» نبود بیشک امثال شماها نبودند و اگر امام عصر نبود، رهبر معظم انقلاب هم نبود و اگر ایشان نبود انسان، مصداق بارز خسران بود! اینها جایگاه ولایت است. در یونان بدان توجه نیست! آن تئوری، انسان را یک موجودِ تجربهگرا میشناسد، حتی توجه ندارد که تجربه بدون الگو توجه اصلا اتفاق نمیافتد! حال همین بیفرهنگان، ادعای فرهنگ دارند، چگونه؟ با بیارزش جلوهدادنِ جایگاه «ولیّ»، اینجاست که «ولیّ»، همان «خودِ» هریک ماست، و اینجاست که دست و عقل و شعور این فریبکاران بدان نائل نیست، راه، یکی است و جز این نیست! نه در عرصه شخصی و نه در عرصه جمعی! «ولایت مداری»
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که ملاحظه کردهاید جناب اقبال لاهوری به خوبی متوجه بود ما با چیزی به نام «غرب» روبهرو هستیم که زیر پوشش تکنولوژی و نظمی که مسلّم، الهی نیست؛ بنا دارد جهان اسلام را که رقیب خود تشخیص داده بود، از هویت بیندازد. با اینکه او برای متفکران غرب ارزش قائل بود و تحصیلاتی در جهان غرب داشت، ولی به خوبی متوجه شده بود غرب از جهتی برای ملتهای مسلمان یک بلا است و بنا دارد ملتها را از اصالتهای بومی خود بیمحتوا کند و همانطور که میفرمایید گفتههایش در مورد خودی و غیر خودی، جهانی را در مقابل ما میگشاید تا گوهری که در دست داریم، وا نهیم و آن گوهر همان اصالتهای اسلامی و حتی ایرانیِ ما بود. و از این جهت در شعر مشهور خود نسبت به جوانان عجم نکات دقیقی دارد و میگوید:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام
تا بدست آوردهام افکار پنهان شما
آیا امیدی در جان او روشن شده است که در این سالها متوجه حضور حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» میباشد آنجا که میگوید:
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزنِ دیوار زندان شما
تحت تأثیر خودی و غیر خودی جناب اقبال و اینکه غرب بنا دارد خودِ ما را از ما بستاند؛ در مقاله «ای امام» عرض شد:
اي برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آري غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعني هويت اسلاميمان را بدزدند، تو كجا بودي؟ ما كجا بوديم؟ اصلاً همهمان كجا بوديم؟ اصلاً مگر اسم آن نحوه بودن را ميتوان «بودن» گذاشت؟
و اینجا است که علت علاقه او به نیچه از آن جهت میتواند باشد که نیچه نیز متذکر زندگی بود و نه عرفانهای منفعل که زندگی را نادیده میگیرند. و لذا باطرح انسانِ آرمانی به استقبال اَبر مردِ نیچه میرود تا معلوم کند در این جهان چگونه میتوان «خود» بود و با «خود» زیست و با نظر به نمادِ انسان انسانها که مسلّم انسانی است الهی؛ ولایتِ مدّ نظر اسلام را به معنا نشست و از خودی گفت. خوب است که در آخر چند بیتی از شعر «رموز خودی و بیخودی» او را با هم زمرمه کنیم که میگوید:
آنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّ آن فروش و آن بپوش و آن بخور
آن جهانبینان که خود را دیدهاند خود گلیم خویش را بافیدهاند
ای امین دولت تهذیب و دین آن ید بیضا برآر از آستین
خیز و از کار اُمم بگشا گره نقشه اَفرنگ را از سر بنه
نقشی از جمعیت خاور فکن واستان خود را ز دست اهرمن
ای اسیر رنگ، پاک از رنگ شو مؤمن خود، کافر افرنگ شو
دانی از افرنگ و از کار فرنگ تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟
زخم از او، نشتر از او، سوزن از او ما و جوی خون و امید رفو؟
گر تو میدانی حسابش را درست از حریرش نرمتر، کرباس توست
هوشمندی از خُم او مِی نخورد هر که خورد، اندر همین میخانه مُرد
موفق باشید
سلام استادِ جان: الحمدلله سالها در طلب اندیشه ناب سوختم و در جستجوی تفکری حقیقی و عقلی و قلبی بودم که خدا شما را بر سر راهم قرار داد، میخواهم بدانید که نسبتم واقعی است. پیرو بحث در راستای بنیانهای حکمت انقلاب اسلامی دیروز که شماره های 168-169 را خواندید، متنی نوشتم که خدمت تان میفرستم و سوالی هم میپرسم:
بسم الله الرحمن الرحیم وقتی در کوچه پس کوچه های کلام به دنبال او میگشتم و در نوای کلام تاریخی تان از حضور بیکرانه ای که هم اکنون جاودانه ام میکند و تا ابدیت مرا میبرد گفتید و در آناتی که در مسیر زندگی بی تابانه سرگشته ی او و در جستجوی خویشتن خویش بودم؛ گاه حیران عظمت بی همتای اویم تا قرار بیقراری هایم شود و گاه حیران مواجهه با تجلیات مختلف و متفاوت اویم و خویش را در آنان جستجو میکنم و در هر دو حال فقیرترین میشوم و مضطرانه در آغوش او قرار مییابم. گویا این احوال همه ماست و از آن دم که این امتِ حیرانِ خداییِ او، از جامِ میِ ربِ بیهمتا مینوشند، به دنبالِ بودنِ با او و نشان دادنِ نابترین عشق به همه میشوند و به ناگاه که سر میچرخانند دیگران را تکه آینههایی میبینند که هم او را در تک تک آینهها میبینند و هم در هر آینه رخی از خویش را و آنجا عاشقی اش در نسبت با هستی به نقطه ی ایجاد مدینه میرسند. در پس آن قرار باز هم حیران است، آری اینک است که در جستجوی قوام و چراغ راه است و سرگشته ی جوانمردی میشود که وحدت بخش و حیات بخش باشد و در انتظار الهام تازه ای از او و تجلی ای از او که اسوه و راهبر کامل روزگار خویش است، آری گویا امتی که به این نگاه برسند، در میقات خویش طالب ملاقات و دیدار و مشتاق اطاعت و تبعیت و حتی با جان شنیدن و با سر دویدن میشوند که از صف ولایت او بشنود و آنچه را در مأوای او چشیدند جاری کنند و جهانی بسازند که همه اش ظهوری است در خور شأن او... با ایستادن در صف ولایت تاریخ قدسی که شما متذکر آن هستید! و در این وانفسای پوچی، با گرمای تفکر، یخ عقل و قلبم آب شد تا از سرمای زمستان گونه روزگار نجات یابم، بدون اینکه شما مرا دعوت به جایی و کسی بکنید، وجودم در جستجوگریهایش آن راهبر راه دید و به یقین رسید که اگر در انتظار خورشید آخرالزمان است، در صف انسانیت تاریخ باید قدم نهد و باور کند آن عرشی ترین حقایق، جاری شدنی است در ارض و انسان خلیفه الله همین زمین است و نیازمند و فقیر اوست و محتاج آن ستاره های روشنگر راه و آن ولیِ آسمانی که بشر است و دستگیر و راهگشا و تک تک انسانهای عاشق حیران متذکر شدیم، آن دم که در میدان توحیدِ تاریخساز ایستادیم و آنگاه که متوجه موانعی چون استکبار و دیوان سالاری گشتیم، باید امیدوار بود به نیاز انسان این تاریخ، آن هم با تفکر توحیدی وسیع تا پای ملزومات حکیمانه و خردمندانه و خلاقانه آن بایستیم و معنای واقعی انقلاب اسلامی را به صحنه آوریم. آری در این میدان است که تمنای ایجاد مدینه و ایجاد بستری برای ظهور آن یارغایب جان میگیرد و طالب رهبر و راهبر میشویم و عزم لازمه آن است. واقعا در میدان است که استاد ما محتاج حضور در فضای اندیشه میشویم و این جلسات معنا و حیات مییابد.
سوال: استاد هیچی بودنِ «وجود» که در جلسه فرمودید، مسلّماً به معنای نفی عزم و اراده و مسولیت پذیری که نیست، چون در کلام شما دعوت به تفکر و یافت عهد و عزم و ایستادن پای کار بسیار است، فرمودید موضوع سختی است، کاش وقتی میدادید و در حد توان روی آن صحبت میکرديم که فهمی متناسب وظیفه یمان در نسبت با انقلاب اسلامی و خون شهدا به صحنه بیاید و فرصت را دریابیم و رو سفید شویم، امکان دارد منظورتان را بیان کنید؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: میدانید که حرف در رابطه با میدانی که «وجود» در مقابل انسان میگشاید بسی فراوان است. صحبت همان بود که جناب ملاهادی سبزواری می فرماید که: «یا من هو اختفی لفرط نوره» بدین معنا که او به جهت نورانیت محض اش ظاهر نیست به همان معنایی که از بس هست، نیست. یعنی چیزی نیست و فضای جلسات اخیر که به نظر می آید منازل اصیل حضور در تاریخ انقلاب اسلامی است، چنین فضایی است. خواستم عرض کنم این جلسات به یک معنا چیز خاصی به مخاطب نمی دهد مگر حضوری بعد از حضور و یا به تعبیری وجودی که می توان در شدت بیشتری خود را احساس کرد. تا آخر از همین جنس و حضور و وجود است. ۲. با حضور در تاریخی که فردای آن همه معنایی است که بشریت به دنبال آن بوده و شهدا دواندوان رفتند تا راه را صاف کنند، مسلّماً فردایی است بیشتر از امروز. فعلاً به این جمله حضرت امام فکر کنید که میفرمایند: «ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم.» مطمئن باشید شرط زندگی و زندهماندنی که سؤالکننده محترم شماره 35461 متذکر آن شدند از این قرار است. موفق باشید
بسم الله الرّحمن الرّحیم: موضوع :آنگاه که خودمان خود مان نیستیم
«مرده شو تا مخرج الحی الصمد / زندهای زین مرده بیرون آورد»
منظور از مُخرج الحی، الله باری تعالی است، برگرفته از آیه ۹۵ سوره انعام «یخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ»... به عبارتی مولانا در این بیت انــسـان را به ۲ بُـــعد تقسیم کرده است، بُـــعدی که وقتی انسان در آن واقع است «مُرده» و بُـــعدی دیگر که در آن انسان حقیقتا «زنده» است... شاید سوال پیش آید که انسان زنده را میدانیم که چه مفهومی دارد اما مرده بودن انسان در زنده بودناش که معنای مُحَصل ندارد، پس انسان مُرده چگونه زنده است؟ برای جواب به این سوال باید آثار مولانا را به طور دقیق بررسی کرد تا منظور او از مردگی و زندگی کشف شود. مولانا زنده گی انسان را آنچنان که در ذهنیت مرسوم زمانه رواج دارد که عبارتست از نَفَس کشیدن و خوردن و نوشیدن و خوابیدن وکار کردن... خلاصه نمیکند بلکه «زنده گی» را در معنا و افق بس بلندی طرح میکند، او زندگی را در زندگی نباتی نمیشناسد، و آنرا تنها مرده ایی که البته زنده ایی در درون خود دارد، بیان میکند او زندگی را «در بدست آوردن چیزها» نه! بلکه «در از دست دادن چیزها» میبیند، با این بیان یعنی انسان در بدو تولدش یک موجود نباتی، حیوانی، است که البته بالقوه در خود «انسان» دارد و خارج شدن «انسان» از این حیوانیت و نباتیت را، مستلزم «از دست دادن» وجهی از توهمات باطل و تخیلات خفاشی، میداند. یعنی مرده شدن! نسبت به آنچه، بطور توهمی «خود» انگاشته ایم! مرده شُـــــــــــو، تا مُخرج الحی الصمد / زنده ایی زین مرده، بیرون آورد. حال دعوت میکنم به ریشه واژه انفاق توجه فرمایید انـفـاق: به معنای جدا کردن بخشی از هرچیزی به منظور بخشیدن آن بخش جدا شده، است، بعبارتی انفاق یعنی جدا کردن آنچه مال خودم نیست ولی در مال خودم هست، حتی مفهوم شناسان در این باورند که منافق نیز با نفاق هم ریشه است، چراکه منافق بلعکس انفاق کنند، بجای جدا کردن، به جمع میپردازد. اَنفَقَ و اِنتَفَقَ و نیز نامهایی چون نفقة، نافقاء و نَیفَق را از ریشه نفق به معنی از دست دادن یا از دست رفتن است. حال از طرفی در قرآن آیه داریم «انتم الفقرا» یعنی ذات حقیقی انسان فقیر است و بی چیز!، ولی قدرت جذب آنچه مال خود نیست، را دارد لذا آیه ۳۷ و ۳۸ سوره محمد (ص) بسیار نکته جالبی دارد. میفرماید شما در مقابل این دادن چیزها سخت بُخل ورزید «إِن يَسْأَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَيُخْرِجْ أَضْغَانَكُمْ» ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭﺭﺯﺩ، ﺑﺨﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﺪ (٣٧) حال آیه ۳۸ میفرماید، این بُخل ورزی به ضرر خودتان است، اگر به بخل ورزی دچار شوید [یعنی به دادن آنچه بر اساس توهمات باطل مالک دروغین آن گشته اید] و اگر اختیارانه پس ندهید! آنگاه با خــــــودی از خـــــــــــــود مواجه خواهید شد که مثل خودتان نیست!!! یعنی «خود توهمی» یعنی ما خود نخواهیم بود در عین آنکه خود را خود می انگاریم. به عمق خطر باید فکر کرد!! آیه ۳۶همین سوره مبارکه سِّر عجیبی بیان میکند اگر اهل ایمان و تَقوا باشید وضعیت فرق دارد. اگر اهل ایمان و تقوا باشیم، خداوند تعالی، اموالتان را پس نمیگیرد! «وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ» ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ، ﺧﺪﺍ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ [ﻛﻪ] ﺍﻣﻮﺍﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ [ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ](٣٦) در متن سوره، «تقوا و ایمان» را در قــــیـــد تبعیت از رسول الله صلی الله علیه و آله بیان میفرماید یعنی جایگاه ولایت!! حال بنظر حقیر جایگاه ولایت و انقلاب از چنین گسترده گی برخوردآر است، بدون ولایت مداری، انسان حتی خودش نیست! در یک توهمی زندگی میکند که بقول مولانا، مرده است و توهم زندگی میکند از زحمات امثال شما ها باید تا سر حد جان ممنون بود. بی جا نیست که شما خود من هستید، یعنی استاد طاهرزاده، خود من متعالی است.
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد جمله آخر باید عرض کنم که بنده قابل این حرفها نیستم. آری! در برهوت این دوران مردی را یافتم به نام حضرت روح الله که اگر تمام مصیبتها بر سرم بریزد، دست از او بر نخواهم داشت و به گفته جناب نظامی گنجوی: «گرم سنگ آسیا بر سر بگردد / دل آن دل نیست که از دلبر بگردد.»
در مورد مردههایی که نفس میکشند، حقیقتاً «خودِ توهّمی» که فرمودید در میان است و با گستردهشدنِ خود از طریق انفاق، خود را به معنی حقیقی آن احساس خواهیم کرد به همان معنای خارجکردن زندگان از دل حیاتی که در واقع، مرگ است و این امروز به عالیترین شکل ممکن در دل انقلاب اسلامی با ظهور شهادت به میان آمد از آن جهت که شهادت، حیاتی برتر است و این مائیم و سخن حضرت روح الله که فرمود: « ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم.» و نیز فرمود: خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. و خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست؛ و این ملتها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» آیا این همان سخن جناب مولانا نیست که فرمود: «مرده بدم زنده شدم؟» موفق باشید
سلام علیک و جمیع مغفرته و رضوانه: باز هم با عرض طلب پوزش و با عرض شرمساری از جناب استاد و صاحبان فضلی که در این مکتب درسی استفاده کردند و یا استفاده می کنند. امیدروارم با این نوشته تضییع وقتی نشود و این نوشته قابل باشد برای کاربرانی که در این مکتب درسی وقت می گذارند. بسم الله الرحمن الرحیم چمران و حضور در عالم معنایی امام روح الله (سلام الله علیه) «قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي» (آنگاه که خداوند به پیامبر خود و خلیفه اش در زمین می فرماید بگو:این است آن راهی که من از روی بصیرت و بینش و آن نگاه نافذ خود و کسانی که مرا پیروی می کنند برگزیده ام و به سوی آن راه دعوت می کنم.) جناب خواجه عبدالله انصاری در کتاب شریف منازل در تعریف بصیرت می فرماید «البصیرة ما یُخَلِّصُکَ عنِ الحیرةِ» بصیرت، آن اندیشه ی صائب و آن فهم تاریخی است که با آن «فهم مقدس و اندیشه ی قدسی» در صحنه های حساس تاریخی به سراغ انسان هایی می آید که بدنبال حقیقت برای گذر از حیرت تاریخی عصر خویش می گردند! آری گذر از رنج حیرت تاریخی زمانه ی ما مساله ی مهمی است که اندیشمندان و متفکران بدنبال راهی برای درمان درد بشر امروز می گردند. بصیرت یک اندیشه است که از درون می جوشد و نه از بیرون یک مفهوم حصولی نیست تا با صرف گزارش انسان بتواند آن را از آنِ خود کند، بلکه حاصل یک فهم حضوری است که بشر در گذر از تاریخ حیران روزگار خویش و در گمگشتگی زمانه در جستجوی حقیقتی که بتواند در آن حقیقت خودش باشد و از بیگانگی و درد خودبنیادی امروزین خود رها شود با بصرت روبرو خواهد شد. اگر امروز بپرسند بصیرتی که تاریخ بتواند خود را در آن از طوفان بلای نهیلیسم یا عصر حیرانی خود بنیاد غرب نجات دهد کدام است؟ بی معطلی می گویم (خمینی و چمران هایش) راه برون رفت از حیرت این تاریخ اند و ما به هر اندازه ای که با چمران در تاریخ مان هم افق و هم نظر شویم در امتداد طلوع فجر بصیرتی هستیم که خمینی اشارت و بشارت آن بود. هر بصیرتی اشارتی است در تاریخ خود و هر تاریخ مدیون پیغمبری است که به آن بصیرت منور است و حامل اشارتی است که پیروانش را به آن بشارت می بخشد و چمران جزو همان تابعین است او از انصار بصیرت است و درست از همان چشمه ای سیراب شده است که امام خمینی عزیز به عالم تاریخ ما گشود. چمران مصداق بصیرت تاریخ دورانی است که تکنیک را در خدمت انقلاب اسلامی در مقابله با جهان حسی و ادراک مادی بشر قدسی می بیند و از دریچه ی عالم معنا تکنیک را در خدمت جهان غیب میفهمد نه برای تسخیر عالم ماده!!
{نه می شود گفت خمینی به تنهایی و نه می شود گفت چمران به تنهایی!} چمران، چمران است چون در افق معنایی خمینی زیست می کند و در تاریخ حاضر می شود و خمنی خمینی است چون تاریخی که با خمینی شروع شد را چمران ها به نمایش می گذراند. اگر چمران نبود بصیرتی که با شارت خمینی به تاریخ بشر بازگشت گم می شد و اگر خمینی نبود چمران یک دانشمند فرزانه ای بود در گوشه ای از تاریخ بی آنکه امتداد عینی تاریخی پیدا کند و بی آنکه حضورش در تاریخ جدید ادامه ی انسان قدسی در عالم معنایی پیغمبران باشد و دیگر چمران از تابعین نمی بود. راه هم عالَمی با خمینی، فهم بصیرتی است که با جهان خمینی که «انقلاب اسلامی» ظهور آن بود آغاز می شود و این آغاز شروع پایان عصر حیرت است و چمران ها فتح الفتوح تاریخی حضور بشر امروز در چنین ساحتی از تاریخ می باشند. کافی است برای معیت با تاریخ معنایی خمینی در امتداد حضور چمران در تاریخ هم قدم شویم می شود حاج قاسم، میشود حججی، می شود صدرزاده، می شود احمدی روشن، می شود علی محمدی، می شود شهریاری، میشود نه به دیروز گذشته و نه به فردای پوچی عصر حیرت بلکه می شود (انسان عالَم خمینی) می شود چمران تا نه ادامه گذشته ی دیروزمان باشیم و نه ادامه ی فردای تاریک غرب، بلکه با عین بصیرت از تحیر میان دیروز و فردا به امروزی که افق قدسی فردا را پیش جان و دل بشر می گشاید امید داریم و انتظار الفرج من الفرج. شاید سطر سطری از سخنان «باب بصیرت» منازل سخنانی داشت تا برای با چمران بودن و حضور در افق تاریخ بصیرتی که با امام (رضوان الله علیه) به روی نسل کنونی گشوده شده سخن ها بگوییم ولی این ویژه طرحی است برای تفصیل و آغازی است برای سخن های نو به نو و این کمترین کوچک تر از آن است که از خمینی و یارانش دم بزند اما چه باید کرد؟ باید بیش و بیش تر از دیروز با نسلی که گوش هایش و جانس مستعد سخنان تازه ای است از سخنان بکر و تازه سخن گفت و باید برای همدلی و تفصیل تبیین افق بصیرت تاریخی امام به گفتگو نشست و حرف ها زد تا افق معنایی انسان ها یافت شود و اشارت هایی که پر از بشارت برای فردای تاریخ بشرند از پس پرده به ظهر در متن عصر حیرت بیایند و حجاب حیرانی و ضلالت را پاره کنند و انسان با وجوه قدسی و معنوی عالم الهی اش مرتبط شود و خود بنیادی رنگ ببازد تا در خود بودگی در عین ربط و تعلق به کمال مطلق برای انسان گشوده شود. والسلام
باسمه تعالی: سلام علیکم: به گفته شما چه شده است که بعضی از انسانها نمیبینند انقلاب اسلامی چه افقی را در مقابل ما و تاریخی که در پیش است، گشوده است تا انسان که خودش مسئله خودش شده است؛ به بهترین شکل خود را درک کند؟ زیرا به گفته جنابعالی گذر از رنج حیرتِ تاریخی زمانه، مسئله مهم ما میباشد به همان معنایی که بفهمیم مرحوم شهید چمران چه معنایی در خود دید که توانست برای به فعلیترساندنِ آن معنا، خود را در حضرت امام احساس کند و در نسبت با حضرت امام، جهانی را که سخت چنین افرادی مانند شهید چمران به دنبال آن بودند؛ گشوده بیابد. و حقیقتاً همانطور که میفرمایید مرحوم شهید چمران مصداق بصیرت تاریخ دورانی است که تکنیک را در خدمت انقلاب اسلامی میتوان قرار داد ولی به جهانی ماورای جهان مادی و محسوس با حسّ مادی نظر کرد و در افق معنای حضرت روح الله زیستن، جناب مصطفی چمران میشود شهید چمران و کامران آوینی میشود شهید مرتضی آوینی! و چه اندازه محرومند آنانی که چنین استعدادهایی داشتند و آن افق معنایی را که میتوانستند با حضرت روح الله در خود بیابند، از آن جدا شدند. آیا امثال آقای دکتر عبدالکریم سروش، عبرت تاریخیِ عدهای نخواهد شد بخصوص تا آنجایی که از فرط عصبانیت، اخیراً آن فحشنامه رکیک را در مورد آقای دکتر رضا داوری مینویسند. بحث در مورد شخصیت آقای دکتر داوری نیست، بحث در جهنمِ فروزانی است که در شخصیت آقای سروش و امثال سروش زبانه میکشد، زیرا نفهمیدند اینان میتوانستند در بستر انقلاب اسلامی حاج قاسم و احمدی روشن شوند و حال، با کویری گسترده در شخصیت خود روبرو هستند، زیرا به افق قدسی فردایی که در پیش است نظر ندارند، حال هرجا که باشند در هیچکجا نیستند. چه اندازه «انسانِ عالَمِ امام خمینی» بزرگ، ولی غیر قابل دسترس است مگر برای همتهایی بلند. موفق باشید
با سلام حضرت استاد: در رابطه «من» با «محیط» ردیف تقدم و تأخر با کدام یک است؟ البته این در راستای دغدغه حضرات و بزرگان و از جمله جناب خودتان، مبــنی بـر عینی سازی مسائل مهم و فرهنگی و فلسفی و فقهی و روایی و کلامی است. بنظرم دقت در این مسأله ازاین جهت مهم است که جایگاه انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و در نسبت با هر «من» مشخص میشود. مثلا، اینکه مرز میان «من» و «محیط» دقیقا کجاست؟ مرز میان من و انقلاب اسلامی از کدام و درکدام حیطه است؟ در سخنـان ارزشمنــد چندین ساله حضرتعالی انصافاً «نسبــت» میان «من _انقلاب» به زیبایی مشخص میشود، اما مرز ممیز ما بین این دو، بنظرم جای توضیح بیشتر دارد، بنده یک اشتباهی که بشخصه بدان دچار بودم این بود که مثلا جسم و فکر و حس و... خودم را جزء من خودم می انگاشتم، درحالیکه اگر تأمل میکردم، معلوم بود که منِ من، حس و فکر و جسمم نبود، لـوازم این تفکر اشتباه این بود که ما به حس ها و فکرهای خود اصالت قائل میشویم و اینجاست که دچار منّیت میشویم و از طرفی نمیتوانیم خود را در منظر حس و فکر و جسم خود بشناسیم.. هاکذا در مسأله من و انقلاب.... اگر من، انقلاب را در من خود نشناسم، دچار یک ترس و حزن و خوف دروغین خواهم شد، چرا؟ چون وجه انقلابی خود را نمیبینم، و اگر وجه انقلابی نمایان نباشد انسان همیشه ترس از دست دادن دارد، وارستگی نخواهد داشت، در موضع حفظ شرایط خواهد بود نه در موضع حرکت متعالی. و این حاصل عدم تمییز مرز من و انقلاب است آیا حضرتعالی در این راستا برای امثال من توضیحات اضافی تر پیشنهاد دارید؟ یا اگر اشتباهی در نگرش هست، اصلاحاتی دارید؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف، حرف درستی است بخصوص که نسبتی بین درک وجود خود و تاریخی که در آن هستیم، در میان میباشد. اگر تفکر، تاریخی است از آن طرف هم تفکر در «وجود» است و هر اندازه انسان بتواند در نسبت خود با تاریخ به عنوان ظهور «وجود» در آن مرحله که ما در آن مرحله از «وجود» حاضریم، حاضر باشد؛ نسبت او با خودش که بیارتباط با تاریخ به آن معنایی که عرض شد، نیست؟ بیشتر خود را درک کرده است. عرایضی که در مباحث «انقلاب اسلامی، انتظار و وارستگی» می شود که مواجهه نگاه هایدگر و صدرا نسبت به «وجود» انسان است إنشاءالله میتواند روحی را در مخاطب بوجود آورد تا «خود» را بخواند و نه «خود» را بفهمد. موفق باشید
با سلام: شباهت «نیستِ هست نما و غرب زدگی»
دیربازی است که انسان به مسئله «حقّ _ باطل» توجه دارد، و در ایجاد مرز ميانشان سخت در تفکر و تعقل و تفلسف و تذکر بوده و است، اگر دقتی بر سیر اندیشه بزرگان جهان غرب داشته باشیم بسادگی متوجه میشویم که «غرب زدگی» پدیده و بیماریی نیست که از حق گرایان و تحقیق پیشگان غربی بوجود آمده باشد بلکه برعکس جبهه مقابل آنان بوده است، لذا بنظر میآید که خلط مفهوم میان بزرگان غرب با مفهوم غـــرب زدگی، اجحافی بس بزرگ است در حق بشریت، ارباب لغت در باب معنی حقّ و باطل گفته اند حق عبارتست از چیزی که بواقع هست، و باطل چیزی است که بواقع وجود ندارد، اندکی تأمل بوضوح روشن میکند که باطل چیزی هست، هرچند که واقعیت ندارد، ما در تشخیص میان حق و باطل با وجه حقی آن مشکل و مسأله نداریم بلکه مشکل اساسی انسان اینجاست که باطل را در لباس حق میانگارد و میپذیرد، سوال اساسی اینست که اگر باطل یعنی نکته مقابل واقع و بعبارت دیگر اگر باطل یعنی چیزی که نیست! پس از کجا میتواند بر انسان نفوذ و ظهور داشته باشد؟ اگر باطل نیست، (بحسب معنی اش) پس از کجا میتواند در مقابل حق ابراز وجود کند و مقابل اش برخیزد؟ راز این نکته در تئوری هستِ نیست نما نهفته است، یعنی در ساحت انسان عالمی وجود دارد که در آنجا چیزی که نیست، لباس هست میپوشد! و عین هست میشود! عنایت داشته باشیم که آنجا که «پدیده ایی که «نیست» در جایگاه «هست» نشسته باشد، چه بلایی گریبانگیر انسان است! یعنی انسان اسیر یک پدیده خود دروغین است و در زندانی زندانی است که آنجا حقیقتا زندان نیست! فریبی از این بزرگتر قابل تصور نمی باشد. غرب زدگی چنین پدیده ایست، در اثبات این ادعا کافی است به این نکته توجه کنیم که، غرب زده گی تنها گریبان جوامع مشرق زمین را نگرفته است، بلکه جوامع واقع در غرب نیز، غرب زده شدند،! اکنون زمان آنست که انقلابیون اسلامی رویکرد خود را به جانب تمام بشریت گرفته و آنان را از خطرات غرب زدگی آگاه کنند، یعنی بفهمانند که سودای غرب زدگی تصاحب انرژی و خاک و آب و کوه در و دشت نیست، بلکه صحبت تصاحب تمام انسانهاست، و تلاش برای کسب منابع زمینی، تنها برای ارجحیت بخشی به همان «نیست» است، سوال اینست، چگونه این «نیست» امکانِ «هست» یافته؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که متوجه شدهاید غربزدگی منحصر به شرق نیست. امروز، غرب، غربزدهترین اقوام روزگار است زیرا با اصالتدادن به توهّمات، نوعی قدرت برای توهّمات در مقابل حق در نزد خود بهوجود آورده و این است راز باطلی که «نیست» ولی قدرت مقابله با حق را داراست ولی نه از آن جهت که باطل، در مقابل ذات حق و «وجود» اصالت پیدا کرده، بلکه همانطور که متذکر هستید باطل، در نسبت با انسان و توهّمات انسانی قدرت دارد و میتواند عنان شخصیت انسان را در اختیار بگیرد و به گفته جنابعالی انسان گرفتار زندانی شود که در واقع زندان نیست ولی در همان حال انسان را تصاحب کرده. چاره کار را باید با نظر به «وجود» از نگاه فلسفی و به حقیقت، در نگاهِ دینی و الهیاتی دانست که البته بحث آن مفصل است و عرایضی در جلسات «انقلاب اسلامی، انتظار و وارستگی» در این مورد شده است. موفق باشید