بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
2858
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی شما در کتاب "ادب خیال و عقل وقلب" فرمودید که انسان 4 بعد دارد. بنده از عالمی شنیدم که نفس اماره، لوامه و مطمئنه هم از ابعاد ما هستند. می خواستم بپرسم که اولا این نفس ها با چهار بعدی که شما بیان فرمودید(بدن، خیال، عقل و قلب) چه ارتباطی دارند و ثانیا در کل ما چند بعدی هستیم؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: نباید مباحث اخلاقی و فلسفی را مخلوط کرد. نفس امّاره و لوّامه و مطمئنه مربوط به مسائل اخلاقی است. موفق باشید
2857
متن پرسش
با سلام در کلاس اندیشه اسلامی استاد فرمودند هیچ برهان کاملی برای اثبات خدا وجود نداردو تمامی برهان ها دارای نقص هستند و دانشجویان را ارجاع دادند به کتاب فلسفه علم اقای جان حوک .می خواستم نظر جنابعالی را در این ارتباط بدانم و اگر کتابی در نظر دارید برای جواب به این شبهه معرفی نمایید(البته ایشون معتقد هستند که خدا وجود دارد ولی برهان کاملی برای اثبات وجود ندارد)
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اشکال آقای جان هیک و امثال او آن است که تنها به روش‌های حسّی تکیه دارند و تنها برهان نظم را می‌شناسند. پیشنهاد می‌کنم به کتاب «از برهان تا عرفان» رجوع فرمایید تا ملاحظه شود چگونه ملاصدرا دلایل عقل‌پسندی در اثبات وجود خدا به عنوان حقیقتی که عین کمال است، ارائه داده است. موفق باشید
2856
متن پرسش
با سلام.قیم به چه معناست؟و آیا ولی فقیه قیم مردم است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: قیّم به کسی می‌گویند که قیام کسی با تکیه بر او ممکن است، مثل قیم یتیمان خردسالی که امکان ادامه‌ی زندگی آن‌ها به قیم آن‌ها است و ولیّ فقیه قیّم مردم نیست بلکه ولیّ فقیه مسیر اظهار ولایت الهی است. زیرا بنا به آیه‌ی 257 سوره‌ی بقره خداوند ولیّ مؤمنین است و خداوند از طریق فرستادن پیامبر و شریعت الهی امور مؤمنین را سر و سامان می‌دهد و ولیّ فقیه در زمان غیبت رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» و ائمه«علیهم‌السلام» احکام الهی را در جامعه‌ی مؤمنین جاری می‌نماید. در رابطه با دلایل حقانیت ولایت فقیه می‌توانید به جزوه‌ی «ولایت الهی» رجوع فرمایید. موفق باشید
2855
متن پرسش
سلام بنده از ماه رمضان امسال تصمیم گرفتم که دیگه گناه نکنم.علی الخصوص گناه کبیره. و واقعا به یاری خدا تا حالا بهتر از همین موقع در سال قبل یا در گذشته بودم.طوری که حتی اگه از دور میدیدم که زنی داره بطرف من میاد یا داره از ماشین پیاده میشه سریع چشمهام رو بر میگردوندم.یا اینکه بطور خوبی قوه خیالم رو تحت نظر داشتم. اما الآن 1 هفته است که شیطون بشدت داره رو من کار میکنه و هی تو خیال و زندگیم دستبرد میزنه طوری که از خودم بشدت ناراضیم. خواهشا کمکی کنید و راهی رو برای من 22 ساله که خیلی در معرض هوای نفس قرار گرفتم پیشنهاد کنید.پیشنهاد عملی یا قلبی یا هر چیز دیگه ای که واقعا اخلاق رو در کنارم حس میکنم اما نمیتونم درکش کنم و خیالات وجودم رو سراسر گرفته که اونم بخاطر جواب های منفی این چند ماه به نفسم بوده. متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این طبیعی است که بعد از مدتی خیالات گذشته خودی از خود نشان می‌دهند و شیطان تلاش می‌کند تا عهد ما با آن خیالات گناه‌آلود تجدید شود به همین جهت قرآن موضوع صبر بر طاعت را پیش می‌کشد و می‌فرماید با پایداری بر آن‌چه انتخاب کرده‌اید آرام‌آرام آن خیالات قدرت خود را از دست می‌دهند و بحمدالله حجاب‌هایی از جلوی شما برطرف می‌شود. متوجه باشید وارد جنگی شده‌اید که هرچه بهتر دشمن را شکست دهید سرزمینی از نور را تصرف می‌کنید. هنر شما باید آن باشد که همواره دشمن را شکست دهید و جلو روید که این زیباترین زندگی و شادمانه‌ترین حالت است. به گفته‌ی مولوی: «در جهان جنگ این شادی بس است.... که ببینی بر عدو هر دم شکست». موفق باشید
2854
متن پرسش
سلام علیکم 1.در مباحث جنود عقل و جهل گفته شد اولین مخلوق عقل است . مگر ساحت قلب بالاتر از عقل نیست ؟چرا اولین صادره قلب نیست 2.نیز گفته شد خداوند جهل را از دریای ظلمانیو... آفرید مگر چیزی غیراز خدا و جدای از او هم هست؟اصلا چرا باید جهل از خداوند صادر شود؟(اگر عقل وجهل را رابطه نور و سایه در نظر بگیریم یعنی بگوییم جهل نبودن عقل است باز این سوال مطرح میشود که چرا نباید عقل باشد؟) 3.در بحث مدرنیته فرموده اید وجود ماشین این توهم را در بشر ساخت که از خانواده اش دور شود و مثلا در فلان استان زندگی کند . نمیشود گفت افزایش جمعیت باعث شد که بشر ماشین بسازد . در اینصورت برای رفع نیازش ماشین ساخته نه صورت دادن به توهماتش؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- آن حدیث عقلی را مطرح می‌فرماید که عین تبعیت از فرامین حق است و انسان با چنین عقلی می‌تواند به خدا رجوع کند و به مقام اُنس به حق برسد و در مقام قلب وارد شود و از این رو عقل است که باید در میان باشد تا انسان صاحب قلب شود 2- هیچ مخلوقی جدا از خدا نیست بلکه همه‌ انوار الهی اند ولی خلقت جهل به تبع است به آن معنا که حضرت حق اراده می‌کند که در انسان آن عقلی که عین تبعیت از حق است ظهور نکند و چون این نحوه عدم عقل نیز به اراده‌ی حق می‌باشد، گفته می‌شود جهل را خلق فرمود 3- اگر انسان‌ها به طور طبیعی در کنار هر چشمه و مزرعه‌ای مسکن می‌گزیدند ازدحام جمعیت پیش نمی‌آمد تا مجبور باشند به ماشین متوسل شوند. موفق باشید
2850
متن پرسش
دلایل ضروری بودن وجود امام در جامعه پس از پیامبر (ص) را یک بار مرور کنید چرا به همین دلایل در زمان غیبت دست ما از معصوم کوتاه است اگر بگویید مجتهدین چرا بعد از پیامبر مجتهدین نتوانند این وظیفه را به عهده بگیرند با توجه به این همه مسائل جدید که پیدا شده و اسلام ادعای دستگیری دارد
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: آنچه خداوند بعد از اسلام برای بشریت جهت هدایت او اراده کرده بود، حضور امام معصوم بود ولی جامعه‌ی اسلامی در صدر اسلام متوجه ضرورت وجود امام نشد و در نهایت کار به غیبت امام کشیده شد. در این فضا است که ما اضطراراً به کمک مجتهدین باید برای عدم انقطاع از شریعت در دین، اجتهاد داشته باشیم و این کامل‌ترین رجوع به اسلام نیست تا بگوییم چرا بعد از پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌واله» مجتهدین ادامه‌ی اسلام را به عهده نگیرند. کامل‌ترین رجوع به اسلام وقتی حاصل می شود که امامی معصوم در صحنه باشد. موفق باشید
2849
متن پرسش
حضور محترم سیدنا الاستاد سلام علیکم یک بخش‌هایی از سخنرانی آقا در مورد نهضت امام صادق را در جایی دیدم احساس کردم تفسیری که آقا از موضوع دارند با تفسیر حضرت‌عالی در باب روش امام صادق علیه السلام- در جزوه زمانه شناسی اهل بیت علیهم السلام- و نیز جزوه اخیر- جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی و جریانات سیاسی در آینده- قدری متفاوت است. بد ندیدم که متن فرمایشات آقا را برای شما نیز ارسال نمایم. دعا گوی سلامت استاد هستم و ملتمس دعای ایشان متن فرمایشات آقا: اینی که ائمه علیهم السلام یک حرکت سیاسی، تشکیلاتی وسیع و گسترده را انجام می دادند با اینکه این همه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذکر نشده و مشکل عمده فهم زندگی ائمه علیهم السلام است. حقیقت این است که ائمه این کار را شروع کردند. البته شواهد خیلی زیادی است. پس این را به طور خلاصه همه خواهران و برادران بدانند که ائمه علیهم السلام همه­شان به مجرد اینکه بار امانت امامت را تحویل می­گرفتند، یکی از کارهایی که شروع می­کردند یک مبارزه سیاسی بود. یک تلاش سیاسی بود برای گرفتن حکومت. این تلاش سیاسی مثل همه تلاش­هایی است که آن کسانی که می­خواهند یک نظامی را تشکیل بدهند انجام می­دهند و این کار را ائمه علیهم السلام هم می­کردند. تمام این نزاعی که شما در طول دوران زندگی ائمه علیهم السلام بین آن­ها و دستگاه­های ظلم و جور مشاهده می­کنید، بر سر همین قضیه است. آن­هایی که با ائمه ما مخالفت می­کردند، آن­ها را مسموم می­کردند، مقتول می­کردند، زندان می­انداختند، محاصره می­کردند، دعوایشان بر سر داعیه حکومت ائمه علیهم السلام بود. اگر ائمه داعیه حکومت نداشتند ولو علوم اولی و آخرین را هم به خودشان نسبت می­دادند، اگر بحث قدرت سیاسی نبود، داعیه قدرت سیاسی نبود،هیچ گونه تعرضی نسبت به آنها انجام نمی­گرفت، لااقل به این شدت انجام نمی­گرفت، اصلاً مسئله این است. لذا شما می بینید در بین دعوت­ها و تبلیغات ائمه روی کلمه امامت و مسئله امامت حساسیت بسیار بالایی است، یعنی وقتی که امام صادق هم می­خواهد ادعای حاکمیت اسلامی و قدرت سیاسی بکند می­گوید" ایها الناس إنّ رسولَ الله کان الامام" می­گوید ای مردم – در ا جتماع مردم در عرفات-می­ایستد در میان مردم می­گوید" إنّ رسولَ الله کان الامام" امام جامعه، پیشوای جامعه، رهبر جامعه، حاکم بر جامعه رسول خدا بود،"ثمّ کان علی ابن أبی طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسین" تا می­رسد به خودش.یعنی تمام بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان، همین مسئله حکومت و حاکمیت و ولایت مطلقه و عامه بر مسلمین و قدرت سیاسی بود، بر سر مقامات معنوی آن­ها با ائمه دعوایی نداشتند. (صفحه 23) ائمه از لحظه وفات رسول الله تا سال 260 درصدد بودند که حکومت الهی را در جامعه اسلامی به وجود آورند. این اصل مدعاست البته نمی­توانیم بگوییم که می­خواستند حکومت اسلامی را در زمان خودشان- یعنی هر امامی در زمان خودش- به وجود بیاورد. آینده­های میان مدت، بلند مدت و در مواردی هم نزدیک مدت وجود داشت، مثلاً در زمان امام مجتبی به نظر ما تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی در آینده کوتاه مدت بود. در امام سجاد به نظر بنده برای آینده میان مدت بود و در زمان امام باقر احتمال زیاد این است که برای آینده کوتاه مدت بود. از بعد از شهادت امام هشتم به گمان زیاد برای آینده بلند مدت بود. برای چه موقع؟ مختلف بود، اما همیشه بود این معنای مبارزه سیاسی است. (صفحه17) امام باقر در هر فرصت مناسبی با نشان دادن گوشه ای از واقعیت تلخ و مرارت بار زندگی شیعی و تشریح فشارها و شدت عمل­هایی که از سوی قدرت­های مسلط بر امام و یارانشان می­رود احساسات و عواطف مردم غافل را تحریک می­کند و خون مرده و راکد آن­ها را به جوش می­آورد و دل­های کرخ شده­ی آن­ها را هیجانی می­بخشد یعنی آنان را آماده گرایش­های تند و جهت گیری­های انقلابی می­سازد. (ص 238) تردیدی نمی­توان داشت که اگر امام باقر فقط به زندگی علمی و نه به سازندگی فکری و تشکیلاتی سرگرم بوده خلیفه و سران رژیم خلافت به صرفه و صلاح خود نمی­دیدند که با سخت گیری و شدت عملی که به خرج می­دهند، اولاً آن حضرت را با مقابله­ای تند علیه خود برانگیزند چنانکه در زمانی نزدیک نمونه­ای از این تجربه را مشاهده می­کنیم. از جمله قیام حسین بن علی(شهید فخ) ثانیاً گروه و دوستان و منتقدان به امام را که تعدادشان اندک هم نبوده است بر خود خشمگین کنند و از دستگاه خود ناراضی سازند. کوتاه سخن اینکه از عکس العمل نسبتاً حاد رژیم خلافت در اواخر عمر امام باقر می­توان عمل نسبتاً شدید و حاد آن حضرت را استنباط کرد. (ص241) اوضاع و احوال مساعد و نیز زمینه­هایی که کارهای امام پیشین فراهم آورده بود موجب می­شد که با توجه به راه دراز و پر مشقت نهضت تشیع امام صادق مظهر همان امید صادقی باشد که شیعه سالها انتظار آن را کشیده است، همان قائمی که مجاهدت طولانی اسلاف خود را به ثمر خواهد رسانید و انقلاب شیعی را در سطح وسیع جهان اسلام بر خواهد افروخت. اشاره­ها و گاه حتی تصریح امام باقر نیز در پرورش نهال این آرزو مؤثر بوده است. جابر بن یزید می گوید: کسی از امام باقر درباره قیام کننده بعد از او پرسید، امام با دست به شانه ابی عبدالله کوفت و گفت این است به خدا قیام کننده آل محمد(ص) (ص 257) وقتی امام باقر از دنیا می­رود، بر اثر فعالیت­های بسیاری که در طول این مدت خود امام باقر و امام سجاد انجام داده بودند، اوضاع و احوال به سود خاندان پیامبر بسیار تغییر کرد. در دو کلمه من نقشه امام باقر و امام صادق را افشا کنم برایتان، آن وقت جزء اسرار بود، همان اسراری که شنیدید که می­گویند مثلاً جابر بن یزید جعفی جزء صاحبان سر بود و هر کس راز ما را را منتشر کند لعنت خدا بر او باد و چه چه، ان اسراری که آن روز اگر منتشر می­کردند لعنت خدا بر آن منتشر­کننده بود، همین­هایی است که من می­خواهم افشا کنم، که منتها امروز دیگر افشایش اشکالی ندارد بلکه واجب است که مردم بدانند که امام چه کار می­خواستند بکنند. نقشه امام صادق این بود که بعد از رحلت امام باقر کارها را جمع و جور کند، یک قیام علنی به راه بیاندازد و حکومت بنی امیه را که هر روزی یک دولتی عوض می­شد و حاکی از نهایت ضعف دستگاه بنی امیه بود، واژگون کند و از خراسان و ری اصفهان و عراق و حجاز و مصر و مراکش و همه مناطق مسلمان نشین که در همه این مناطق شبکه حذبی امام صادق- یعنی شیعه – گسترده بود، از همه آنها نیرو بیاید مدینه و امام لشکر کشی کند به شام. حکومت شام را ساقط کند خودش پرچم خلافت را بلند کند و بیاید مدینه و حکومت پیامبر را به راه بیاندازد. این نقشه امام صادق بود. (ص261)( این بند از فرمایش آقا، به نظر حقیر معارض جدی برای فرمایشات شماست.) امام صادق دو مرحله در این دوران طی می کنند، یکی از سال 114 تا خلافت منصور، این یک دوره است، که دوران آسایش و گشایش است. آنی که معروف شده به خاطر اختلاف بنی امیه و بنی عباس ائمه فرصت کردند، مال این دوران است. زمان امام باقر چنین چیزی نبود. زمان امام باقر، قدرت بنی امیه بود و هشام بن عبدالملک، که او هم" و کان هشام رجلهم"، مرد بنی امیه و بزرگترین شخصیت بنی امیه بعد از عبدالملک، هشام بوده. بنابراین زمان امام باقر نه، هیچ گونه اختلافی بین کسی و کسی که موجب این باشد که ائمه بتوانند از فرصت استفاده کنند نبوده. مال زمان امام صادق است، آن هم مال این دوران که دوران آهسته آهسته شروع شدن دعوت بنی عباس و گسترش دعوت این­ها و اوج دعوت شیعی علوی در سرتاسر دنیای اسلام است. وقتی منصور سر کار می آید، البته وضع سخت می شود و زندگی حضرت برمی­گردد به دوران زندگی امام باقر،اختناق حاکم می­شود، همان وقتی که حضرت را تبعید می­کنند،بارها حضرت به حیره، به رمیله، به کجا، کجا تبعید شدند. دفعات متعدد، بارها منصور حضرت را خواست. یک بار گفت" قتلنی الله إن لم أقتلکَ". یک بار خطاب فرستاد برای حاکم مدینه "أن أحرق علی جعفر بن محمد دارَه" که خانه­اش را آتش بزن. که حضرت آمدند در میان آتش­ها و یک نمایش غریبی را نشان دادند" أنا ابن أعراق الثری" که خُب خود این بیشتر، آن مخالفین را منکوب کرد و برخورد بین منصور و امام صادق، برخورد بسیار سختی است.بارها حضرت را تهدید کرد. البته آن روایاتی هم که دارد که حضرت پیش منصور تذلل کردند، هیچ کدامش درست نیست. بنده دنبال روایات رفتم، اصلاً اصل و اساسی ندارد، غالباً می­رسد به ربیع حاجب. ربیع حاجب فاسق قطعی است، از نزدیکان منصور است. یک عده هم ساده لوحانه گفتند ربیع شیعه بوده. ربیع کجایش شیعه بود؟ دنبال زندگی ربیع ابن یونس رفتیم او یکی از آن افرادی است که از خانه­زادی آمده در دستگاه بنی عباس و نوکری آن­ها را کرده و حاجب منصور بوده و بعد هم خدمات فروانی کرده وقتی که منصور مرد، اگر ربیع نبود، خلافت از دست خانواده­ی منصور بیرون می­رفت. عموهایش بودند، این بود که یک وصیتنامه­ای جعل کرد به نام مهدی پسر منصور، و مهدی را به خلافت رساند. بعد هم فضل بن ربیع، پسر همین شخص است. نخیر خانواده، خانواده­ای است جزو وفاداران و مخلصین بنی عباس، هیچ ارادتی هم به اهل البیت نداشتند و هرچی هم جعل کرده، دروغ جعل کرده، برای خاطر اینکه حضرت را در سمعه آن روز محیط اسلامی یک چنین آدمی وانمود کند که باید در مقابل خلیفه تذلل کرد، تا دیگران هم تکلیف خودشان را بدانند. به هر حال، برخورد بین امام صادق و منصور خیلی تند است تا به شهادت امام صادق منتهی می­شود در سال صد و چهل و هشت. (ص266) نمودارهای مهم و برجسته در زندگی امام صادق را آنجا که به دیدگاه ویژه بحث ما ارتباط می یابد بدین شرح یافته­ام: 1- تبیین و تبلیغ مسئله امامت 2- تبیین و بیان احکام دین به شیوه فقه شیعی و نیز تفسیر آن به روال بینش شیعی 3- وجود تشکیلات پنهانی ایدئولوژیک- سیاسی (ص 267) (منبع: کتاب انسان 250 ساله، مجموعه فرمایشات آقا)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در رابطه با سخن مقام معظم رهبری با ید عرض کنم : با توجه به این که روایات صریح داریم که حضرت صادق«علیه السلام» در زمان خودشان صلاح نمی دیدند در قیامی که ضد امویان شروع شده بود شرکت کنند و حتی به عموی خود جناب زیدبن علی بی نتیجه بودن قیامش را متذکر می شدند، با این همه سیره ی آن ها نشان می دهد هیچ وقت در امر مبارزه ی سیاسی و تلاش برای به دست گرفتن حکومت کوتاهی نمی کردند، منتها همان طور که مقام معظم رهبری متذکر می شوند «نمی توانیم بگوییم هر امامی نی خواسته حکومت را در زمان خودش به دست آورد» و از برنامه های میان مدت و دراز مدت غافل بودند. هنر ائمه هرکدام آن بود که می فهمیدند برای هدف نهایی در هر زمانی چه کاری به عهده شان می باشد. به نظرم برای رسید برای جمع بندی دراین بحث در کنار سخنان مقام معظم رهبری«حفظه الله» ، سخنان شهید مطهری«رحمۀ الله علیه» کمک می کند، با این که متنی که گزینش کرده ام طولانی است، ولی بسیار مفید است و ان شاءالله منجر می شود تا با احاطه ای همه جانبه موضوع را دنبال فرمایید. شهید مطهری در کتاب «سیری در سیره ی ائمه«علیهم السلام» در قسمت امام صادق«علیه السلام» می فرمایند: ما در سیرت پیشوایان دین به امورى برمى‏خوریم که به حسب ظاهر با یکدیگر تناقض و تعارض دارند، همچنان که در اخبار و آثارى که از پیشوایان دین رسیده احیانا همین تعارض و تناقض دیده مى‏شود. واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهرى در سیرت ائمه اطهار علیهم السلام دیده مى‏شود؛ مى‏بینیم مثلا حضرت امام حسن علیه السلام با معاویه صلح مى‏کند و اما امام حسین علیه السلام قیام مى‏کند و تسلیم نمى‏شود تا شهید مى‏گردد؛ مى‏بینیم که رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مى‏کردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل، ولى سایر ائمه این‏طور نبودند. پس باید این تعارضها را حل کرد و رمز آنها را دریافت.این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد، تعارضى نیست که روات و ناقلان احادیث به وجود آورده باشند و وظیفه ما آن گونه حل و رفع باشد که معمولا در تعارض نقلها مى‏شود، بلکه تعارضى است که خود اسلام به وجود آورده، یعنى روح زنده و سیال تعلیمات اسلامى آن را ایجاب مى‏کند. بنابراین این تعارضها درواقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض، درس بسیار بزرگ و پرمعنى و آموزنده. این اختلاف و تعارض ظاهرى سیرت، به کمک بیاناتى که از پیشوایان دین رسیده، براى ما روشن مى‏ کنند. امام حسین علیه السلام بدون پروا، با آنکه قرائن و نشانه‏ها حتى گفته‏هاى خود آن حضرت حکایت مى‏کرد که شهید خواهد شد، قیام کرد. ولى امام صادق علیه السلام با آنکه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قیام نکرد، ترجیح داد که در خانه بنشیند و به کار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد. به ظاهر، تعارض و تناقضى به نظر مى‏رسد که اگر در مقابل ظلم باید قیام کرد و از هیچ خطر پروا نکرد پس چرا امام صادق علیه السلام قیام نکرد بلکه در زندگى مطلقا راه تقیه پیش گرفت، و اگر باید تقیه کرد و وظیفه امام این است که به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد پس چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکرد؟ چون در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد. عباسیان از بنى هاشم‏اند و عموزادگان علویین به شمار مى‏روند. در آخر عهد امویین که کار مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموى، به عللى سست شد، گروهى از عباسیین و علویین دست به کار تبلیغ و دعوت شدند. علویین دو دسته بودند: بنى الحسن که اولاد امام مجتبى بودند، و بنى الحسین که اولاد سیدالشهداء علیهما السلام بودند. غالب بنى الحسین که در رأسشان حضرت صادق علیه السلام‏ بود از فعالیت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. ابتداى امر سخن در اطراف علویین بود. عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ مى‏کردند. سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمدبن عبد اللَّه بن الحسن بن الحسن، معروف به «نفس زکیّه» بیعت کردند و حتى منصور- که بعدها قاتل همین محمد شد- در آغاز امر رکاب عبد اللَّه بن حسن را مى‏گرفت و مانند یک خدمتکار جامه او را روى زین اسب مرتب مى‏کرد، زیرا عباسیان مى‏دانستند که زمینه و محبوبیت از علویین است. عباسیین مردمى نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمى‏خواستند. حضرت صادق علیه السلام از اول از همکارى با اینها امتناع ورزید. بنى العباس از همان اول که دعات و مبلغین را مى‏فرستادند، به نام شخص معین نمى‏فرستادند، به عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضى من آل محمد» یعنى «یکى از اهل بیت پیغمبر صلى الله علیه و آله که شایسته باشد» تبلیغ مى‏کردند و در نهان جاده را براى خود صاف مى‏کردند. دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند، یکى عرب به نام «ابوسلمه خلّال» که در کوفه مخفى مى‏زیست و سایر دعات و مبلغین را اداره مى‏کرد و به او «وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و اولین بار کلمه «وزیر» در اسلام به او گفته شد، و یکى ایرانى که همان سردار معروف، ابومسلم خراسانى است و به او «امیر آل محمد» لقب داده بودند. مطابق نقل مسعودى در مروج الذهب، بعد از کشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصى و جانشین خود قرار داده بود) نظر ابوسلمه بر این شد که دعوت را از عباسیین به علویین متوجه کند. دو نامه به یک مضمون به مدینه نوشت و به وسیله یک نفر فرستاد، یکى براى حضرت صادق علیه السلام که رأس و رئیس بنى الحسین بود و یکى براى عبد اللَّه بن الحسن بن الحسن که بزرگ بنى الحسن بود. امام صادق علیه السلام به آن نامه اعتنایى نکرد و هنگامى که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامه‏ات این است. اما عبد اللَّه بن الحسن فریب خورد و خوشحال شد و با اینکه حضرت صادق علیه السلام به او فرمود که فایده ندارد و بنى العباس نخواهند گذاشت کار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد اللَّه قانع نشد، و قبل از آنکه جواب نامه عبد اللَّه به ابوسلمه برسد سفاح که به ابوسلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابومسلم ابوسلمه را کشت و شهرت دادند که خوارج او را کشته‏اند، و بعد هم خود عبد اللَّه و فرزندانش گرفتار و کشته شدند. این بود جریان ابا و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول خلافت. امتناع امام صادق تنها به این علت نبود که مى‏دانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد. اگر مى‏دانست که شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مى‏کرد همان طورى که امام حسین علیه السلام به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصر- که به خصوصیات آن اشاره خواهیم کرد- آن چیزى که بهتر و مفیدتر بود رهبرى یک نهضت علمى و فکرى و تربیتى بود که اثر آن تا امروز هست؛ همان طورى که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقى است. جان مطلب همین جاست که در همه این کارها، از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منکرها و از سکوت و تقیه‏ها، باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه کرد. اینها امورى نیست که به شکل یک امر تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد. اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مى‏کند. گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سکوت و تقیه. گاهى شکل و صورت قیام فرق مى‏کند. همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد؛ اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام مى‏رساند. امام صادق علیه السلام در عصر و زمانى واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود، لازمتر این بود که امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز کند. مقتضیات زمان امام صادق علیه السلام که در نیمه اول قرن دوم مى‏زیست با زمان سیدالشهداء علیه السلام که در حدود نیمه قرن اول بود خیلى فرق داشت. در حدود نیمه قرن اول در داخل کشور اسلامى براى مردانى که مى‏خواستند به اسلام خدمت کنند یک جبهه بیشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود، سایر جبهه‏ها هنوز به وجود نیامده بود و یا اگر به وجود آمده بود اهمیتى پیدا نکرده بود، حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحى و فکرى هنوز به بساطت و سادگى صدر اول زندگى مى‏کردند. اما بعدها و در زمانهاى بعد تدریجا به علل مختلف جبهه‏هاى دیگر به وجود آمد، جبهه‏هاى علمى و فکرى. یک نهضت علمى و فکرى و فرهنگى عظیم در میان مسلمین آغاز شد. نحله‏ها و مذهبها در اصول دین و فروع دین پیدا شدند. به قول یکى از مورخین، مسلمانان در این وقت از میدان جنگ و لشکرکشى متوجه فتح دروازه‏هاى علم و فرهنگ شدند. علوم اسلامى در حال تدوین بود. در این زمان یعنى در زمان امام صادق علیه السلام از یک طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتى به وجود آورد و مانع بیان حقایق را تاحدى از بین برد، و از طرف دیگر در میان مسلمانان یک شور و هیجان براى فهمیدن و تحقیق پیدا شد؛ لازم بود شخصى مثل امام صادق علیه السلام این جبهه را رهبرى کند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمى در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل همچو زمینه‏ها نبود، همچو استعداد و قابلیت و شور و هیجانى در مردم نبود. در تاریخ زندگى امام صادق علیه السلام یک جا مى‏بینیم زنادقه و دهریّینى از قبیل ابن ابى العوجا و ابوشاکر دیصانى و حتى ابن مقفع مى‏آیند و با آن حضرت محاجه مى‏کنند و جوابهاى کافى مى‏گیرند. احتجاجات بسیار مفصل و طولانى از آن حضرت در این زمینه‏ها باقى است که به راستى اعجاب‏آور است. توحید مفضّل که رساله‏اى است طولانى در این زمینه، در اثر یک مباحثه بین مفضل از اصحاب آن حضرت و بین یک نفر دهرى مسلک و رجوع کردن مفضل به امام صادق علیه السلام پدید آمد. در جاى دیگر مى‏بینیم که اکابر معتزله از قبیل عمرو بن عبید و واصل بن عطا که مردمان مفکرى بودند مى‏آمدند و در مسائل الهى یا مسائل اجتماعى سؤال و جواب مى‏کردند و مى‏رفتند. در جاى دیگر فقهاى بزرگ آن عصر را مى‏بینیم که یا شاگردان آن حضرتند و یا بعضى از آنها مى‏آمدند و از آن حضرت سؤالاتى مى‏کردند. ابوحنیفه و مالک معاصر امام صادق‏اند و هر دو از محضر امام علیه السلام استفاده کرده‏اند. شافعى و احمدبن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند. مالک در مدینه بود و مکرر به حضور امام علیه السلام مى‏آمد و خود او مى‏گوید وقتى که به حضورش مى‏رسیدم و به من احترام مى‏کرد خیلى‏ خرسند مى‏شدم و خدا را شکر مى‏کردم که او به من محبت دارد. مالک درباره امام صادق مى‏گوید: «کان من عظماء العبّاد و اکابر الزهاد والّذین یخشون اللَّه عزّ وجل، و کان کثیر الحدیث، طیّب المجالسة، کثیر الفوائد.» یعنى از بزرگان و اکابر عُبّاد و زهاد بود و از کسانى بود که خوف و خشیت الهى در دلش قرار داشت. او مردى بود که حدیث پیغمبر را زیاد مى‏دانست، خوش محضر بود، مجلسش پرفایده بود. و باز مالک مى‏گوید: «ما رأت عین و لا سمعت أذن ولا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.» یعنى چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به دلى خطور نکرده کسى از جعفربن محمد فاضلتر باشد. ابوحنیفه مى‏گفت: «ما رأیت افقه من جعفر بن محمد» از جعفربن محمد فقیه‏تر و داناتر ندیدم. مى‏گوید وقتى که جعفربن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت که سخت‏ترین مسائل را براى سؤال از او تهیه کنم. من چهل مسأله اینچنین تهیه کردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفى کرد، امام فرمود او را مى‏شناسم، پیش ما آمده است. بعد به امر منصور مسائل را طرح کردم. در جواب هر یک فرمود عقیده شما علماى عراق این است، عقیده فقهاى مدینه این است، و خودش گاه با ما موافقت مى‏کرد و گاه با اهل مدینه، گاهى هم نظر سومى مى‏داد. در جاى دیگر متصوفه را مى‏بینیم که به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مى‏کردند که نمونه مختصرى از آن را قبلا عرض کردم. زمان امام صادق علیه السلام زمانى بود که برخورد افکار و آراء و جنگ عقاید شروع شده بود و ضرورت ایجاب مى‏کرد که امام کوشش خود را در این صحنه و این جبهه قرار دهد. همیشه باید در این گونه امور به اثر کار توجه داشت. سیدالشهداء علیه السلام دانست که شهادتش اثر مفید دارد، قیام کرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقى است. امام صادق علیه السلام فرصت را براى تعلیم و تأسیس کانون علمى مناسب دید، به این کار همت گماشت. بغداد که کانون جنبش علمى اسلامى صدر اسلام است در زمان امام صادق علیه السلام بنا شد. ظاهراً ایشان آخر عمر سفرى به بغداد آمده است. اثر امام صادق علیه السلام است که مى‏بینیم شیعه، در مقدم سایر فرق، در علوم اسلامى پیشقدم و مؤسس شد و یا لااقل دوش به دوش دیگران حرکت کرد و در همه رشته‏ها از ادب و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه و عرفان و نجوم و ریاضى و تاریخ و جغرافى کتابها نوشت و رجال بزرگ بیرون داد، عالى‏ترین و نفیس‏ترین آثار علمى را به جهان تحویل داد. اگر امروز مى‏بینیم اصلاح طلبانى به رسمیت مذهب شیعه- بعد از هزار سال- اقرار و اعتراف مى‏کنند به خاطر این است که شیعه یک مکتب واقعى اسلامى است و آثار شیعى در هر رشته نشان مى‏دهد که دیگر نمى‏توان اتهامات سیاسى به آن بست. این آثار مولود ایمان و عقیده است؛ سیاست نمى‏تواند اینچنین فقه یا اخلاق یا فلسفه و عرفان یا تفسیر و حدیثى به وجود آورد. رسمیت امروز شیعه معلول طرز کار و عمل آن روز امام صادق سلام اللَّه علیه است. مقصود این است که ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمین را درنظر مى‏گرفتند و چون دوره‏ها و زمانها و مقتضیات زمان و مکان تغییر مى‏کرد خواه وناخواه همان‏طور رفتار مى‏کردند که مصالح اسلامى اقتضا مى‏کرد و در هر زمان جبهه‏اى مخصوص و شکلى نو از جهاد به وجود مى‏آمد و آنها با بصیرت کامل آن جبهه‏ها را تشخیص مى‏دادند. این تعارضها نه تنها تعارض واقعى نیست، بلکه بهترین درس آموزنده است براى کسانى که روح و عقل و فکر مستقیمى داشته باشند، جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانى را درک کنند که چگونه مصالح اسلامى اقتضا مى‏کند که یک وقت مثل زمان سیدالشهداء علیه السلام نهضت آنها شکل قیام به سیف به خود بگیرد و یک زمان مثل زمان امام صادق علیه السلام شکل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومى و تقویت مغزها و فکرها پیدا کند و یک وقت شکل دیگر. انَّ فى ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ . . اما امام صادق علیه السلام و مسأله خلافت‏ :در مورد ایشان درواقع دو سؤال وجود دارد. یک سؤال اینکه در زمان حضرت که آخر دوره بنى امیه و اول دوره بنى العباس بود، یک فرصت مناسب سیاسى به وجود آمده بود، بنى العباس از این فرصت استفاده کردند، چگونه شد که حضرت صادق نخواست از این فرصت استفاده کند؟ و فرصت از این راه پیدا شده بود که بنى امیه تدریجاً مخالفانشان زیاد مى‏شد، چه در میان اعراب و چه در میان ایرانیها، و چه به‏ علل دینى و چه به علل دنیایى. علل دینى همان فسق و فجورهاى زیادى بود که خلفا علناً مرتکب مى‏شدند. مردم متدین شناخته بودند که اینها فاسق و فاجر و نالایق‏اند؛ به علاوه جنایاتى که نسبت به بزرگان اسلام و مردان باتقواى اسلام مرتکب شدند. (این گونه قضایا تدریجاً اثر مى‏گذارد.) مخصوصاً از زمان شهادت امام حسین این حس تنفر نسبت به بنى امیه در میان مردم نضج گرفت و بعد که قیامهایى بپا شد- مثل قیام زیدبن على بن الحسین و قیام یحیى بن زیدبن على بن الحسین- وجهه مذهبى اینها به کلى از میان رفت. کار فسق و فجور آنها هم که شنیده‏اید چگونه بود. شرابخوارى و عیاشى و بى‏پرده این کارها را انجام دادن وجهه اینها را خیلى ساقط کرد. بنابراین از وجهه دینى، مردم نسبت به اینها تنفر پیدا کرده بودند. از وجهه دنیایى هم حکامشان ظلم مى‏کردند، مخصوصاً بعضى از آنها مثل حجاج بن یوسف در عراق و چند نفر دیگر در خراسان ظلمهاى بسیار زیادى مرتکب شدند. ایرانیها بالخصوص، و در ایرانیها بالخصوص خراسانیها (آنهم خراسان به مفهوم وسیع قدیمش)، یک جنب و جوشى علیه خلفاى بنى امیه پیدا کردند. یک تفکیکى میان مسأله اسلام و مسأله دستگاه خلافت به وجود آمد. مخصوصاً برخى از قیامهاى علویّین فوق العاده در خراسان اثر گذاشت؛ با اینکه خود قیام کنندگان از میان رفتند ولى از نظر تبلیغاتى فوق العاده اثر گذاشت. زید پسر امام زین العابدین در حدود کوفه قیام کرد. باز مردم کوفه با او عهد و پیمان بستند و بیعت کردند و بعد وفادار نماندند جز عده قلیلى، و این مرد به وضع فجیعى در نزدیکى کوفه کشته شد و به شکل بسیار جنایتکارانه‏اى با او رفتار کردند؛ با آنکه دوستانش شبانه نهر آبى را قطع کردند و در بستر آن قبرى کندند و بدن او را دفن کردند و دومرتبه نهر را در مسیرش جارى کردند که کسى نفهمد قبر او کجاست، ولى در عین حال همان حفّار گزارش داد و بعد از چند روز آمدند بدنش را از آنجا بیرون آوردند و به‏دار آویختند و مدتها بردار بود که روى‏دار خشکید؛ و مى‏گویند چهار سال بدن او روى‏دار ماند. زید پسرى دارد جوان به نام یحیى. او هم قیامى کرد و شکست خود و رفت به خراسان. رفتن یحیى به خراسان اثر زیادى در آنجا گذاشت. با اینکه خودش در جنگ با بنى امیه کشته شد ولى محبوبیت عجیبى پیدا کرد. ظاهراً براى اولین بار براى مردم‏ خراسان قضیه روشن شد که فرزندان پیغمبر در مقابل دستگاه خلافت اینچنین قیام کرده‏اند. آن زمانها اخبار حوادث و وقایع به سرعت امروز که نمى‏رسید، درواقع یحیى بود که توانست قضیه امام حسین و پدرش زید و سایر قضایا را تبلیغ کند، به طورى که وقتى که خراسانیها علیه بنى امیه قیام کردند- نوشته‏اند- مردم خراسان هفتاد روز عزاى یحیى بن زید را بپا نمودند. (معلوم مى‏شود انقلابهایى که اول به نتیجه نمى‏رسد ولى بعد اثر خودش را مى‏بخشد چگونه است.) به هر حال در خراسان زمینه یک انقلاب فراهم شده بود، البته نه یک انقلاب صددرصد رهبرى شده، بلکه اجمالًا همین مقدار که یک نارضایتى بسیار شدیدى وجود داشت. بنى العباس از این جریان حداکثر استفاده را بردند. سه برادرند به نامهاى ابراهیم امام، ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور. این سه برادر از نژاد عباس بن عبد المطلب عموى پیغمبر هستند، به این معنا که اینها پسر عبد اللَّه بودند، عبد اللَّه پسر على و على پسر عبد اللَّه بن عباسِ معروف بود، و به عبارت دیگر آن عبد اللَّه بن عباس معروف که از اصحاب امیرالمؤمنین است پسرى دارد به نام على و او پسرى دارد به نام عبد اللَّه، و عبد اللَّه سه پسر دارد به نامهاى ابراهیم و ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر که هر سه هم انصافاً نابغه بوده‏اند. اینها در اواخر عهد بنى امیه از این جریانها استفاده کردند و راه استفاده‏شان هم این بود که مخفیانه دُعاة و مبلغین تربیت مى‏کردند. یک تشکیلات محرمانه‏اى به وجود آوردند و خودشان در حجاز و عراق و شام مخفى بودند و این تشکیلات را رهبرى مى‏کردند و نمایندگان آنها در اطراف و اکناف- و بیش از همه در خراسان- مردم را دعوت به انقلاب و شورش علیه دستگاه اموى مى‏کردند ولى از جنبه مثبت شخص معینى را پیشنهاد نمى‏کردند، مردم را تحت عنوان «الرّضى من آل محمد» یا «الرّضا من آل محمد» (یعنى یکى از اهل بیت پیغمبر که موردپسند باشد) دعوت مى‏کردند. از همین جا معلوم مى‏شود که اساساً زمینه مردم زمینه اهل بیت پیغمبر و زمینه اسلامى بوده است؛ و اینهایى که امروز مى‏خواهند به این قیامهاى خراسان مثل قیام ابومسلم رنگ ایرانى بدهند که مردم روى تعصبات ملى و ایرانى این کار را کردند، صدها شاهد و دلیل وجود دارد که چنین چیزى نیست که اکنون نمى‏خواهم در این قضیه بحث کنم ولى شواهد و دلایل زیادى [بر این مدعا وجود دارد.] البته مردم از اینها ناراضى بودند ولى آن چیزى که مردم براى نجات خودشان فکر کرده بودند پناه بردن از بنى امیه به اسلام بود نه چیز دیگر. تمام شعارهاشان شعار اسلامى بود. در آن خراسان عظیم و وسیع، قدرتى نبود که بخواهد مردمى را که علیه دستگاه خلافت قیام کرده‏اند مجبور کرده باشد که شعارهایى که انتخاب مى‏کنند شعارهاى اسلامى باشد نه ایرانى. در آن وقت براى مردم خراسان مثل آب خوردن بود اگر مى‏خواستند از زیر بار خلافت و از زیر بار اسلام هر دو، شانه خالى کنند، ولى این کار را نکردند، با دستگاه خلافت مبارزه کردند به نام اسلام و براى اسلام؛ و لهذا در اولین روزى که در سال 129 درمرو در دهى به نام «سفیدنج» قیام خودشان را ظاهر کردند- که روز عید فطرى را براى این کار انتخاب کردند و بعد از نماز عیدفطر اعلام قیام نمودند- شعارى که بر روى پرچم خود نوشته بودند همان اولین آیه قرآن راجع به جهاد بود: اذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلونَ بِانَّهُمْ ظُلِموا وَ انَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ ». چه آیه خوبى! مسلمین تا در مکه بودند تحت اجحاف و ظلم قریش بودند و اجازه جهاد هم نداشتند تا بالأخره در مدینه اجازه جهاد داده شد به عنوان اینکه مردمى که مظلوم هستند به آنها اجازه داده شد که از حق خودشان دفاع کنند. اصلًا جهاد اسلام با این آیه- که در سوره حج است- شروع شده. و آیه دیگرى که شعار خودشان قرار داده بودند آیه «یا ایُّهَا النّاسُ انّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ انْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیکُمْ» بود، کنایه از اینکه امویها برخلاف دستور اسلام عربیت را تأیید مى‏کنند و امتیاز عرب بر عجم قائل مى‏شوند و این برخلاف اصل مسلّم اسلام است. درواقع عرب را به اسلام دعوت مى‏کردند. حدیثى هست- و آن را در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران نقل کرده‏ام- که پیغمبر اکرم یا یکى از اصحاب در جلسه‏اى نقل کرد که من خواب دیدم که گوسفندانى سفید داخل گوسفندانى سیاه شدند و اینها با یکدیگر آمیزش کردند و از اینها فرزندانى به وجود آمد. بعد پیغمبر اکرم این‏طور تعبیر فرمود که عجم با شما در اسلام شرکت خواهد کرد و با شما ازدواج خواهد نمود، مردهاى شما با زنهاى آنها و زنهاى آنها با مردان شما. (غرضم این جمله است) من مى‏بینم آن روزى را که عجم با شما بجنگد براى اسلام آنچنان که روزى شما با عجم مى‏جنگید براى اسلام. یعنى یک روز شما با عجم مى‏جنگید که عجم را مسلمان کنید، و یک روز عجم با شما مى‏جنگد که شما را برگرداند به اسلام، که مصداق این حدیث البته همان قیام است. بنى العباس با یک تشکیلات محرمانه‏اى این نهضتها را اداره مى‏کردند و خیلى هم دقیق، منظم و عالى اداره مى‏کردند. ابومسلم را نیز آنها [به خراسان‏] فرستادند نه این که این قیام توسط ابومسلم شکل گرفت. آنها دُعاتى به خراسان فرستاده بودند و این دعاة مشغول دعوت بودند. ابومسلم هم اصلًا اصل و نسبش هیچ معلوم نیست که مال کجاست. هنوز تاریخ نتوانسته ثابت کند که او اصلًا ایرانى است یا عرب، و اگر ایرانى است آیا اصفهانى است یا خراسانى. او غلامى جوان بود- بیست و چند ساله- که ابراهیم امام با وى برخورد کرد، خیلى او را بااستعداد تشخیص داد، او را به خراسان فرستاد، گفت این براى این کار خوب است؛ و او در اثر لیاقتى که داشت توانست سایرین را تحت الشعاع خود قرار دهد و رهبرى این نهضت را در خراسان اختیار کند. البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده، یعنى یک آدمى بوده که اساساً بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیر حجاج بن یوسف است. اگر عرب به حجاج بن یوسف افتخار کند، ما هم حق داریم به ابومسلم افتخار کنیم. حجاج هم خیلى مرد باهوش و بااستعدادى بوده، خیلى سردار لایقى بوده و خیلى به درد عبد الملک مى‏خورده، اما خیلى هم آدم ضدانسانى بوده و از انسانیت بویى نبرده بوده است. مى‏گویند در مدت حکومتش صد و بیست هزار نفر آدم کشته، و ابومسلم را مى‏گویند ششصدهزار نفر آدم کشته. به اندک بهانه‏اى همان دوست بسیار صمیمى خودش را مى‏کشت و هیچ این حرفها سرش نمى‏شد که این ایرانى است یا عرب، که بگوییم تعصب ملى در او بوده است. ما نمى‏بینیم که امام صادق در این دعوتها دخالتى کرده باشد ولى بنى العباس فوق العاده دخالت کردند و آنها واقعاً از جان خودشان گذشته بودند، مکرر هم مى‏گفتند که یا ما باید محو شویم، کشته شویم، از بین برویم و یا خلافت را از اینها بگیریم. مسأله دیگرى که در اینجا اضافه مى‏شود این است: بنى العباس دو نفر دارند از داعیان و مبلغانى که این نهضت را رهبرى مى‏کردند، یکى در عراق و در کوفه- که مخفى بود- و یکى در خراسان. آن که در کوفه بود به نام «ابوسلْمه خلّال» معروف بود و آن که در خراسان بود ابومسلم بود که عرض کردیم او را به خراسان فرستادند و در آنجا پیشرفت کرد. ابوسلمه در درجه اول بود و ابومسلم در درجه دوم. به ابوسلمه لقب «وزیر آل محمد» داده بودند و به ابومسلم لقب «امیر آل محمد». ابوسلمه فوق العاده مرد باتدبیرى بوده، سیاستمدار و مدبّر و وارد در امور و عالم و خوش صحبت بوده است. یکى از کارهاى بد و زشت ابومسلم همین بود که با ابوسلمه حسادت و رقابت مى‏ورزید، از همان خراسان مشغول تحریک شد که ابوسلمه را از میان بردارد. نامه‏هایى به ابوالعباس سفّاح نوشت که این، مرد خطرناکى است، او را از میان بردار. به عموهاى او نوشت، به نزدیکانش نوشت. مرتب توطئه کرد و تحریک. سفّاح حاضر نمى‏شد. هرچه به او گفتند، گفت: کسى را که اینهمه به من خدمت کرده و اینهمه فداکارى نموده چرا بکشم؟ گفتند: او ته دلش چیز دیگرى است، مایل است که خلافت را از آل عباس برگرداند به آل ابى طالب. گفت: بر من چنین چیزى ثابت نشده و اگر هم باشد این یک خیالى است که برایش پیدا شده و بشر از این‏جور خاطرات و خیالات خالى نیست. هرچه سعى کرد که سفّاح را در کشتن ابوسلمه وارد کند او وارد نشد، ولى فهمید که ابوسلمه از این توطئه آگاه است، به فکر افتاد خودش ابوسلمه را از میان بردارد و همین کار را کرد. ابوسلمه خیلى شبها مى‏رفت نزد سفّاح و با همدیگر صحبت مى‏کردند و آخرهاى شب باز مى‏گشت. ابومسلم عده‏اى را مأمور کرد، رفتند شبانه ابوسلمه را کشتند و چون اطرافیان سفّاح نیز همراه [قاتل یا قاتلان‏] بودند درواقع خون ابوسلمه لوث شد، و این قضایا در همان سالهاى اول خلافت سفّاح رخ داد. حال جریانى که نقل کرده‏اند و خیلى مورد سؤال واقع مى‏شود این است: نامه ابوسلمه به امام صادق و عبد اللَّه محض‏: ابوسلمه- آن‏طور که مسعودى در مروج الذهب مى‏نویسد- اواخر به فکر افتاد که خلافت را از آل عباس به آل ابى طالب بازگرداند؛ یعنى در همه مدتى که دعوت مى‏کردند او براى آل عباس کار مى‏کرد، تا سال 132 فرا رسید که در این سال رسماً خود بنى العباس در عراق ظاهر شدند و فاتح گردیدند: ابراهیم امام در حدود شام فعالیت مى‏کرد و مخفى بود. او برادر بزرگتر بود و مى‏خواستند او را خلیفه کنند ولى ابراهیم به چنگ «مروان بن محمد» آخرین خلیفه بنى امیه افتاد. خودش احساس کرد که از مخفیگاهش اطلاع پیدا کرده‏اند و عن قریب گرفتار خواهد شد؛ وصیتنامه‏اى‏ نوشت و به وسیله یکى از کسان خود فرستاد به «حُمَیمه» که مرکزى بود در نزدیکى کوفه و برادرانش آنجا بودند، و در آن وصیتنامه خطمشى سیاست آینده را مشخص کرد و جانشین خود را تعیین نمود، گفت: من به احتمال قوى از میان مى‏روم، اگر من از میان رفتم، برادرم سفّاح جانشین من باشد (با این که سفّاح کوچکتر از منصور بود سفّاح را براى این کار انتخاب کرد) و به آنها دستور داد که اکنون هنگام آن است که از حُمیمه خارج شوید، بروید کوفه و در آنجا مخفى باشید، و هنگام ظهور نزدیک است. او را کشتند. نامه او به دست برادرانش رسید و آنها مخفیانه رفتند به کوفه و مدتها در کوفه مخفى بودند. ابوسلمه هم در کوفه مخفى بود و نهضت را رهبرى مى‏کرد. دو سه ماه بیشتر نگذشت که ظاهر شدند، رسماً جنگیدند و فاتح گردیدند. مى‏گویند: بعد از آن که ابراهیم امام کشته شد و جریان در اختیار سفّاح و دیگران قرار گرفت، ابوسلمه پشیمان شد و فکر کرد که خلافت را از آل عباس به آل ابوطالب بازگرداند. نامه‏اى نوشت در دو نسخه، و محرمانه فرستاد به مدینه؛ یکى را براى حضرت صادق و دیگرى را براى عبد اللَّه بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب «1» به مأمور گفت این دو نامه را مخفیانه به این دو نفر مى‏دهى، ولى به هیچ کدامشان اطلاع نمى‏دهى که به آن دیگرى نیز نامه نوشته‏ام «2». براى هر کدام از اینها در نامه نوشت که خلاصه، کار خلافت در دست من است، اختیار خراسان به دست من است. اختیار اینجا (کوفه) به دست من است، منم که تاکنون قضیه را به نفع بنى العباس برگردانده‏ام، اگر شما موافقت کنید، من اوضاع را به نفع شما مى‏گردانم. عکس العمل امام و عبد اللَّه محض‏ فرستاده ابتدا نامه را به حضرت صادق داد (هنگام شب بود) و بعد به عبد اللَّه محض. عکس العمل این دو نفر سخت مختلف بود. وقتى نامه را به حضرت صادق داد گفت: من این نامه را از طرف شیعه شما ابوسلمه براى شما آورده‏ام. حضرت فرمود: ابوسلمه شیعه من نیست. گفت: به هر حال نامه‏اى است، تقاضاى جواب دارد. فرمود چراغ بیاورید. چراغ آوردند. نامه را نخواند، در حضور او جلوى چراغ گرفت و سوزاند، فرمود: به رفیقت بگو جوابت این است؛ و بعد حضرت این شعر را خواند: ایا موقِداً ناراً لِغَیْرِکَ ضَوءُها وَ یا حاطِباً فى غَیْرِ حَبْلِکَ تَحْطِبُ‏ یعنى‏اى کسى که آتش مى‏افروزى که روشنى‏اش از آن دیگرى باشد؛ واى کسى که در صحرا هیزم جمع مى‏کنى و در یک جا مى‏ریزى، خیال مى‏کنى روى ریسمان خودت ریخته‏اى؛ نمى‏دانى هرچه هیزم جمع کرده‏اى روى ریسمان دیگرى ریخته‏اى و بعد او مى‏آید محصول هیزم تو را جمع مى‏کند «1» منظور حضرت از این شعر چه بود؟ قدر مسلّم این است که [این شعر] مى‏خواهد منظره‏اى را نشان دهد که یک نفر زحمت مى‏کشد و استفاده‏اش را دیگرى مى‏خواهد ببرد. حال یا منظور این بود که‏اى بدبخت، ابوسلمه! اینهمه زحمت مى‏کشى، استفاده‏اش را دیگرى مى‏برد و تو هیچ استفاده‏اى نخواهى برد؛ و یا خطاب به مثل خودش بود اگر درخواست ابوسلمه را قبول کند؛ یعنى این دارد ما را به کارى دعوت مى‏کند که زحمتش را ما بکشیم و استفاده‏اش را دیگرى ببرد. البته در متن چیز دیگرى نیست. همین قدر هست که بعد از آنکه حضرت نامه را سوزاند این شعر را خواند و دیگر جواب هم نداد. فرستاده ابوسلمه از آنجا برخاست و رفت نزد عبد اللَّه محض، نامه را به او داد و او بسیار خوشحال و مبتهج و مسرور شد. آن‏طور که مسعودى نوشته است، صبح زود که شد عبد اللَّه الاغش را سوار شد و آمد به خانه حضرت صادق. حضرت صادق هم خیلى احترامش کرد (او از بنى اعمام امام بود). حضرت مى‏دانست قضیه از چه قرار است؛ فرمود گویا خبر تازه‏اى است. گفت: بله، تازه‏اى که به وصف نمى‏گنجد (نَعَمْ، هُوَ اجَلُّ مِنْ انْ یوصَفَ). این نامه ابوسلمه است که براى من آمده؛ نوشته است همه شیعیان ما در خراسان آماده هستند براى اینکه امر خلافت و ولایت به ما برگردد، و از من خواسته است که این امر را از او بپذیرم. مسعودى مى‏نویسد که امام صادق به او گفت: وَ مَتى‏ کانَ اهْلُ خُراسانَ شیَعةً لَکَ؟ کِى اهل خراسان شیعه تو شده‏اند که مى‏گویى شیعیان ما نوشته‏اند؟! انْتَ بَعَثْتَ ابا مُسْلِمٍ الى خُراسانَ؟! آیا ابومسلم را تو فرستادى به خراسان؟! تو به مردم خراسان گفتى که لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان را لباس سیاه قرار دهند ؟! آیا اینها که از خراسان آمده‏اند»، تو اینها را به اینجا آورده‏اى؟! اصلًا یک نفر از اینها را تو مى‏شناسى؟! عبد اللَّه از این سخنان ناراحت شد. (انسان وقتى چیزى را خیلى بخواهد، بعد هم مژده‏اش را به او بدهند، دیگر نمى‏تواند در اطراف قضیه زیاد فکر کند.) شروع کرد به مباحثه کردن با حضرت صادق. به حضرت گفت: تو چه مى‏گویى؟! «انَّما یُریدُ الْقَوْمُ ابْنى مُحَمَّداً لِانَّهُ مَهْدِىُّ هذِهِ الْامَّةِ» اینها مى‏خواهند پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدى امت است (که این هم داستانى دارد که برایتان عرض مى‏کنم). فرمود: به خدا قسم که مهدى امت او نیست و اگر پسرت محمد قیام کند قطعاً کشته خواهد شد. عبد اللَّه بیشتر ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت: تو روى حسادت این حرفها را مى‏زنى. حضرت فرمود: به خدا قسم که من جز خیرخواهى‏ هیچ نظر دیگرى ندارم، مصلحت تو نیست و این مطلب نتیجه‏اى هم نخواهد داشت. بعد حضرت به او گفت: به خدا ابوسلمه عین همین نامه‏اى را که به تو نوشته به من هم نوشته است ولى من قبل از اینکه بخوانم نامه را سوختم. عبد اللَّه با ناراحتى زیاد از حضور امام صادق رفت. حال این قضایا مقارن تحولاتى است که در عراق دارد صورت مى‏گیرد. آن تحولات چیست؟ موقع ظهور بنى العباس است. ابومسلم هم فعالیت شدید مى‏کند که ابوسلمه را از میان ببرد. عموهاى سفّاح هم او را تأیید و تقویت مى‏کنند که حتماً او را از بین ببرد، و همین‏طور هم شد. هنوز فرستاده ابوسلمه از مدینه به کوفه نرسیده بود که ابوسلمه را از میان برداشتند. بنابراین جوابى که عبد اللَّه محض به این نامه نوشت اصلًا به دست ابوسلمه نرسید. بررسى‏ با این وصفى که مسعودى نوشته است- که دیگران هم غیر این ننوشته‏اند - به نظر من قضیه ابوسلمه خیلى روشن است. ابوسلمه مردى بوده سیاسى نه- به تعبیر خود امام- شیعه و طرفدار امام جعفر صادق. به عللى که بر ما مخفى نیست، یکمرتبه سیاستش از اینکه به نفع آل عباس کار کند تغییر مى‏کند. هر کسى را هم که نمى‏شد [براى خلافت معرفى کرد، زیرا] مردم قبول نمى‏کردند، از حدود خاندان پیغمبر نباید خارج باشد، یک کسى باید باشد که مورد قبول مردم باشد، از آل عباس هم که نمى‏خواست باشد، غیر از آل ابى طالب کسى نیست، در آل ابى طالب هم دو شخصیت مبرّز پیدا کرده بود: عبد اللَّه بن محض و حضرت صادق. سیاست مآبانه یک نامه را به هر دو نفر نوشت که تیرش به هر جا اصابت کرد از آنجا استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه هیچ مسأله دین و خلوص مطرح نبوده، مى‏خواسته یک کسى را ابزار قرار دهد؛ و بعلاوه این کار، کارى نبوده که به نتیجه برسد، و دلیلش هم این است که هنوز جواب آن نامه نیامده بود که خود ابوسلمه از میان رفت و غائله به کلى خوابید. تعجب‏ مى‏کنم، برخى که ادعاى تاریخ شناسى هم دارند- شنیده‏ام- مى‏گویند چرا امام جعفر صادق وقتى که ابوسلمه خلّال به او نامه مى‏نویسد قبول نمى‏کند؟ اینجا که هیچ شرایط فراهم نبود، نه شرایط معنوى که افرادى با خلوص نیت پیشنهادى کرده باشند، و نه شرایط ظاهرى که امکاناتى فراهم باشد. حضرت صادق در ابتدا با بنى العباس همکارى نکرد یا خودش قیام نکرد، لازم است جریان دیگرى را نقل کنیم که [نشان مى‏دهد] از ابتدا امام صادق چه رویى به نهضتهاى ضد اموى نشان داد؟ در اینجا ما از کتاب ابوالفرج اصفهانى استفاده مى‏کنیم، باز هم از باب اینکه تا آنجا که من گشته‏ام کسى بهتر و مفصلتر از او نقل نکرده، و ابوالفرج نیز یک مورخ اموى سنى است. به او «اصفهانى» مى‏گویند از باب اینکه ساکن اصفهان بوده، ولى اصلًا اصفهانى نیست، اصلًا اموى است، و با اینکه اموى است یک مورخ سنى بى‏طرف است. قضیه این است که در اوایل کار که مى‏خواست این نهضت ضداموى شروع شود، رؤساى بنى هاشم در «ابواء» که منزلى است بین مدینه و مکه، اجتماع محرمانه‏اى تشکیل دادند. در آن اجتماع محرمانه، اولاد امام حسن: عبد اللَّه محض و پسرانش‏ محمد و ابراهیم، و همچنین بنى العباس یعنى ابراهیم امام و ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور و عده‏اى دیگر از عموهاى اینها حضور داشتند. در آنجا عبد اللَّه محض رو کرد به جمعیت و گفت: بنى هاشم! شما مردمى هستید که همه چشمها به شماست و همه گردنها به سوى شما کشیده مى‏شود و اکنون خدا وسیله فراهم کرده که در اینجا جمع شوید، بیایید همه ما با این جوان (پسر عبد اللَّه محض) بیعت کنیم و او را به زعامت انتخاب کنیم و علیه امویها بجنگیم. این قضیه خیلى قبل از قضیه ابوسلمه است، تقریباً دوازده سال قبل از قضایاى قیام خراسانیهاست، اول بارى است که مى‏خواهد این کار شروع بشود، و به این صورت شروع شد: بنى العباس ابتدا زمینه را براى خودشان فراهم نمى‏دیدند، فکر کردند که ولو در ابتدا هم شده یکى از آل على علیه السلام را که در میان مردم وجاهت بیشترى دارد مطرح کنند و بعدها او را مثلًا از میان ببرند. براى این کار «محمد نفس زکیّه» را انتخاب کردند. محمد پسر همان عبد اللَّه محض است که عرض کردم عبد اللَّه محض، هم از طرف مادر فرزند حسین بن على است و هم از طرف پدر. عبد اللَّه مردى است باتقوا، باایمان و زیبا، و زیبایى را، هم از طرف مادر- و بلکه مادرها- به ارث برده است (چون مادر مادرش هم زن بسیار زیباى معروفى بوده) و هم از طرف [پدر]، و بعلاوه اسمش محمد است، هم اسم پیغمبر؛ اسم پدرش هم عبد اللَّه است. از قضا یک خالى هم روى شانه او هست، و چون در روایات اسلامى آمده بود که وقتى ظلم زیاد شد یکى از اولاد پیغمبر، از اولاد زهرا، ظاهر مى‏شود که نام او نام پیغمبر است و خالى هم در پشت دارد، اینها معتقد شدند که مهدى این امت که باید ظهور کند و مردم را از مظالم نجات دهد همین است و آن دوره نیز همین دوره است. لااقل براى خود اولاد امام حسن این خیال پیدا شده بود که مهدى امت همین است. بنى العباس هم حال یا واقعاً چنین عقیده‏اى پیدا کرده بودند و یا از اول با حقه بازى پیش آمدند. به هرحال این‏طور که ابوالفرج نقل کرده همین عبد اللَّه محض برخاست و شروع کرد به خطابه خواندن؛ مردم را دعوت کرد که بیایید ما با یکى از افراد خودمان در اینجا بیعت کنیم، پیمان ببندیم و از خدا بخواهیم بلکه ما بر بنى امیه پیروز شویم. بعد گفت: ایهاالناس! همه‏تان مى‏دانید که «انَّ ابْنى هذا هُوَ الْمَهْدىّ» مهدى امت همین پسر من است، همه‏تان بیایید با او بیعت کنید. اینجا بود که منصور گفت: «نه به عنوان مهدى امّت. به عقیده من هم آن کسى که زمینه بهتر دارد همین جوان است. راست مى‏گوید، بیایید با او بیعت کنید.» همه گفتند راست مى‏گوید، و قبول کردند که با محمد بیعت کنند و بیعت کردند. بعد که همه‏شان با او بیعت کردند فرستادند دنبال امام جعفر صادق وقتى که حضرت صادق وارد شد، همان عبد اللَّه محض که مجلس را اداره مى‏کرد، از جا بلند شد و حضرت را پهلوى خودش نشاند و بعد همان سخنى را که قبلًا گفته بود تکرار کرد که اوضاع چنین است و همه‏تان مى‏دانید که این پسر من مهدى امت است؛ دیگران بیعت کردند، شما هم بیا با مهدى امت بیعت کن. فَقالَ جَعْفَرٌ: لا تَفْعَلوا. امام جعفر صادق گفت: نه، این کار را نکنید. فَانَّ هذَا الْامْرَ لَمْ یَأْتِ بَعْدُ، إنْ کُنْتَ تَرى‏ (یعنى عبد اللَّه) أَنَّ ابْنَکَ هذا هُوَالْمَهْدِىُّ فَلَیْسَ بِهِ وَ لا هذا اوانَهُ. آن مسأله مهدى امت که پیغمبر خبر داده، حالا وقتش نیست. عبد اللَّه! تو هم اگر خیال مى‏کنى این پسر تو مهدى امت است، اشتباه مى‏کنى. این پسر تو مهدى امت نیست و اکنون نیز وقت آن مسأله نیست. وَ انْ کُنْتَ انَّما تُریدُ انْ تُخْرِجَهُ غَضَباً للَّهِ وَ لْیَأْمُرْ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَانّا وَاللَّهِ لا نَدَعُکَ فَانْتَ شَیْخُنا وَ نُبایِعُ ابْنَکَ فِى الْامْرِ. حضرت وضع خودش را بسیار روشن کرد، فرمود: اگر شما مى‏خواهید به نام مهدى امت با این بیعت کنید من بیعت نمى‏کنم، دروغ است، مهدى امت این نیست، وقت ظهور مهدى هم اکنون نیست؛ ولى اگر قیام شما جنبه امر به معروف و نهى از منکر و جنبه مبارزه ضدّ ظلم دارد، من بیعت مى‏کنم. بنابراین در اینجا وضع امام صادق صددرصد روشن است. امام صادق حاضر شد با اینها در مبارزه شرکت کند ولى تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم، و حاضر نشد همکارى کند تحت عنوان اینکه این مهدى امت است. گفتند: خیر، این مهدى امت است و این امر واضحى است. فرمود: من بیعت نمى‏کنم. عبد اللَّه ناراحت شد. وقتى که عبد اللَّه ناراحت شد حضرت فرمود: عبد اللَّه! من به تو بگویم: نه تنها پسر تو مهدى امت نیست، نزد ما اهل بیت اسرارى است، ما مى‏دانیم که کى خلیفه مى‏شود و کى خلیفه نمى‏شود. پسر تو خلیفه نمى‏شود و کشته خواهد شد. ابوالفرج‏ نوشته است: عبد اللَّه ناراحت شد و گفت: خیر، تو برخلاف عقیده‏ات سخن مى‏گویى، خودت هم مى‏دانى که این پسر من مهدى امت است و تو به خاطر حسد با پسر من این حرفها را مى‏زنى. فَقالَ: وَاللَّهِ ماذاکَ یَحْمِلُنى وَلکِنْ هذا وَ اخْوَتُهُ وَ ابْنائُهُمْ دونَکُمْ، وَضَرَبَ یَدَهُ ظَهْرَ ابِى الْعَبّاس ... امام صادق دست زد به پشت ابوالعباس سفّاح و گفت: این و برادرانش به خلافت مى‏رسند و شما و پسرانتان نخواهید رسید. بعد هم دستش را زد به شانه عبد اللَّه بن حسن و فرمود: ایهٍ (این کلمه را در حال خوش و بش مى‏گویند) ما هِىَ الَیْکَ وَ لا الَى ابْنَیْکَ. (مى‏دانست که او را حرص خلافت برداشته نه چیز دیگرى.) فرمود: این خلافت به تو نمى‏رسد، به بچه هایت هم نمى‏رسد، آنها را به کشتن نده، اینها نمى‏گذارند که خلافت به شماها برسد، و این دو پسرت هم کشته خواهند شد. بعد حضرت از جا حرکت کرد و در حالى که به دست عبد العزیزبن عمران زُهرى «1» تکیه کرده بود آهسته به او گفت: ارَأَیْتَ صاحِبَ الرِّداءِ الْاصْفَرِ؟ آیا آن که قباى زرد پوشیده بود را دیدى؟ (مقصودش ابوجعفر منصور بود) گفت: نَعَمْ. فرمود: به خدا قسم ما مى‏یابیم این مطلب را که همین مرد در آینده بچه‏هاى این را خواهد کشت. عبد العزیز تعجب کرد، با خود گفت: اینها که امروز بیعت مى‏کنند! گفت: این او را مى‏کشد؟! فرمود: بله. عبد العزیز مى‏گوید: در دل گفتم نکند این از روى حسادت این حرفها را مى‏زند؟! و بعد مى‏گوید: به خدا قسم من از دنیا نرفتم جز اینکه دیدم که همین ابوجعفر منصور قاتل همین محمد و آن پسر دیگر عبد اللَّه شد. در عین حال حضرت صادق به همین محمد علاقه مى‏ورزید و او را دوست داشت و لذا همین ابوالفرج مى‏نویسد: کانَ جَعْفَرُبْنُ مُحَمَّدٍ اذا رَأى‏ مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ تَغَرْغَرَتْ عَیْناهُ. وقتى که او را مى‏دید چشمانش پراشک مى‏شد و مى‏گفت: بِنَفْسى هُوَ، انَّ النّاسَ فَیَقولونَ فیهِ وَ إنَّهُ لَمَقتولٌ، لَیْسَ هذا فى کِتابِ عَلِىٍّ مِنْ خُلَفاءِ هذِهِ الْامَّةِ. اى جانم به قربان این (این علامت آن است که خیلى به او علاقه‏مند است) مردم یک حرفهایى درباره این مى‏زنند که واقعیت ندارد (مسأله مهدویت) یعنى بیچاره خودش هم باورش آمده؛ و این کشته مى‏شود و به خلافت هم نمى‏رسد. در کتابى که از على علیه السلام نزد ما هست نام این، جزء خلفاى امت نیست. از اینجا معلوم مى‏شود که این نهضت را از ابتدا به نام مهدویت شروع کردند و حضرت صادق با این قضیه سخت مخالفت کرد، گفت من به عنوان امر به معروف و نهى‏ از منکر حاضرم بیعت کنم ولى به عنوان مهدویت نمى‏پذیرم. و اما بنى العباس اساساً حسابشان حساب دیگرى بود، مسأله مُلک و سیاست بود. لازم است نکته‏اى را عرض کنم و آن این است: زمان حضرت صادق از نظر اسلامى یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهاى فکرى است بیش از نهضتها و انقلابهاى سیاسى. زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، یعنى پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‏اند که ایشان امام وقت شده‏اند و خودشان تا 148- نزدیک نیمه این قرن- حیات داشته‏اند. تقریباً یک قرن و نیم از ابتداى ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامى مى‏گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمانها از ملتهاى مختلف وارد جهان اسلام شده‏اند. از زمان بنى امیه شروع شده به ترجمه کتابها. ملتهایى که هر کدام یک ثقافت و فرهنگى داشته‏اند وارد دنیاى اسلام شده‏اند. نهضت سیاسى یک نهضت کوچکى در دنیاى اسلام بود، نهضتهاى فرهنگى زیادى وجود داشت و بسیارى از این نهضتها اسلام را تهدید مى‏کرد. زنادقه در این زمان ظهور کردند که خود داستانى هستند، اینها که منکر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنى العباس هم روى یک حسابهایى به آنها آزادى داده بودند. مسأله تصوف به شکل دیگرى پیدا شده بود. همچنین فقهایى پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگرى (رأى و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکارى در دنیاى اسلام پیدا شده بود که نظیر.
2848
متن پرسش
سلام علیکم! در دوره و زمانه فعلی اگر کسی بخواهد به مقاماتی برسد و مثلا بشود آیت الله بهجت ره یا بشود امام خمینی ره یا بشود آقا سید علی آقا قاضی ره باید کارهائی بکند و احتیاط هائی بکند که اگر خودش نیز قصد داشته باشد این احتیاط ها را بکند محیط و شرایط به او اجازه نمی دهد. مگر اینکه طرف برود در غار زندگی کند یا برود در خانه و خود را در خانه حبس کند. حال در این شرایط فعلی تکلیف چیست!؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در آن حدّ که ممکن است باید احتیاط لازم را کرد و از مسئولیت هایی که نسبت به خانواده و جامعه داریم استقبال کنیم خداوند خودش لطف خاص خود را دریغ نمی کند. موفق باشید
2847
متن پرسش
عرض سلام و ادب خدمت استاد بزرگوار چنانچه بخواهیم از تفسیر المیزان که به زبان عربی نوشته شده است استفاده یعنی متن عربی آنرا به درستی متوجه شویم چه میزان باید مطالعات ادبی داشته باشیم؟ یعنی برای فهمیدن متن آن چه کتابهایی از ادبیات عرب را مطالعه کنیم؟(باتشکر)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر این را از طلاب دینی که در این مورد کار کرده اند بپرسید بهترنتیجه می گیرید. موفق باشید
2846
متن پرسش
1.آیا کتاب ده نکته از معرفت نفس را با صوت گوش بدهیم یا با کتاب خویشتن پنهان ÷یگیری کنیم؟ 2.آیا جلساتی که مبنای فکری درستی دارند شرکت در ان جلسات را اجازه می فرمایید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ابتدا ده نکته را با صوت گوش بدهید، سپس برهان صدیقین را با صوت کار کنید و بعد کتاب معاد را با شرح آن دنبال بفرمایید و بعد کتاب «خویشتن پنهان» را دنبال کنید 2- ما موظف نیستیم گوش و قلب خود را به هرکس و به هر جلسه ای بدهیم ما باید در جلساتی شرکت کنیم که موجب یاد خدا و یاد معاد شوند و یا متذکر وظایف دینی ما نسبت به اجتماعمان باشند. موفق باشید
2844
متن پرسش
با سلام بنده دختری 35 ساله هستم تا کنون شرایط ازدواج دایم برایم فراهم نگردیده مدت 6 ماه است با آقای متاهل عقد موقت داشته ام حال به ایشان شدیدا علاقه مند شده ام و ایشان نیز به بنده علاقه مند شده است آیا برای ازدواج دایم مشکلی وجود دارد
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مگر چه اشکالی دارد؟ موفق باشید
2840
متن پرسش
با سلام خدمت استادعزیز چرا پیامبر به عنوان حاکم جهان اسلام در زمان حکومت می فرمایند بعد از من بنی امیه با خاندان من دشمنی می کنند؟ آیا این روع کردن اختلافات وجنگ ودعوا بین دو قبیله نبوده و اصلا دلیل این رفتار حاکم جهان اسلام در آن برهه چه بوده است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: رسول خدا»صلواة الله علیه و آله» از آنچه در آینده واقع می شود خبر می دادند تا مسلمانان واقعی تصور نکنند با حاکمیت بنی امیه همه چیز تمام شد. بدانند این را رسول خدا»صلواة الله علیه و آله» می دانستند و با توجه به این علم کار خود را از طرف خدا شروع کردند. موفق باشید
2839
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیزم علم غیبی ائمه برای آنها تکلیفی را ثابت یا ساقط نمی کند با توجه به این نکته که از شما واز آیت الله جوادی شنیده ام پس اینکه امیر المومنین علیه السلام بر اساس علم غیب قضاوت می کردند ویا جنگ بر اساس تأویل در مورد امام زمان علیه السلام چگونه جمع می شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همیشه ائمه«علیهم السلام» مأمور بودند بر اساس ظاهر قضاوت کنند و این که گفته شده حضرت علی«علیه السلام» جهت تأویل قرآن جهاد می کردند به آن معنا است که می خواستند قرآن را در مسیر اصلی و اولیه ی خود برگردانند و این غیر از آن است که بخواهند با جنبه ی باطنی علم خود عمل کنند. در این مورد به بحث »علم امام» در جزوه ی کلام 2 رجوع فرمایید. موفق باشید
2838
متن پرسش
سلام علیکم. شما فرمودید طبق قران امامت اززمان حضرت ابراهیم به بعد امده طبق روایات اگر امام معصوم نباشد زمین اهلش را فرو میبرد ایا قبل از حضرت ابراهیم پیامبران دارای این مقام بوده اندو آیا این مقام بعد از پیامبران به وصیهای انان میرسیده ؟ خدا حفضتان کند
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در روایت داریم اگر حجت خدا در زمین نباشد زمین فرو می ریزد که مسلّم حجت خدا معصوم است ولی امامت یک مقامی است که خداوند بعد از آن که حضرت ابراهیم«علیه السلام» پیامبر بوده اند برای آن حضرت جعل کرده اند 2- طبق آیه ی124 سوره ی بقره فرزندان حضرت ابراهیم«علیه السلام» که دارای عصمت اند، امام اند. (برای بررسی این مطلب به جزوه ی کلام 2 قسمت مقام امام رجوع فرمایید). موفق باشید
2837
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز شما فرمودید ممکن الوجود هم میتواند باشد هم نباشد وخداوند بود او را به او میدهد ولی خصوصیاتش ذاتی خود ممکن هست که خداوند به او میدهد ولی اینجا برایمان سوال هست خصوصیات ممکن طبق برهان علت و معلول خداوند به او داده یا اینکه ذاتیش هست یک اصل هست که باید بپذیریم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: طبق برهان علت و معلول، خداوند علت وجود شیئ است و ممکن الوجود را وجود می دهد. به تعبیر قرآن «اعطاء خَلقَه» خلق آن را به آن می دهد. موفق باشید
2836
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز اگر در خانواده مان کسی باشد که مال یتیم با مالش قاطی باشد ما چطور برخورد کنیم واگر یک مال خر داشته باشیم چطور
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این سؤال را از مرجع تقلیدتان بپرسید. موفق باشید
2835
متن پرسش
در تعریف «فکر» از منظر «فلسفه» منظور از «مبادی» در عبارتِ «حرکت به طرف مبادی» چیست؟ آیا منظور فقط مبادی تصدیقیه است (که قضیه و گزاره است مثل استحالة اجتماع نقیضین)؟ یا اعم از تصدیقیه و تصوریه (مثل تعریف موضوع و محمول)؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: «مبادی »آن عالَمی است که انسان یا جامعه آن را برای خود یافته و پذیرفته و بر اساس آن فکر می کند تا اهداف مطابق آن عالم را در مفهوم به فعلیت در آورد. در این راستا گفته می شود : تفکر عبارت است از «حرکۀ العقل بین المعلوم و المجهول...» یعنی فکر عبارت است از حرکت به سوی معلومات و از معلومات به سوی مطلوب. تا مبدئی در میان نباشد تصور معنا ندارد و تفکر حرکتی است از آغاز به سوی مقصد. بر همین اساس در کتاب سلوک بین مبادی در فلسفه و عرفان تا حدّی تفکیک قائل شدیم. و به عبارت دیگر مبادی در عقل نظری بدیهیات است که امری است حضوری و در عقل عملی شخصیت پذیرفته شده است که باز امری است حضوری که انسان از درون خود به آن شخص یا شخصیت گرایش دارد. موفق باشید یا می توان گفت: «مبادی »آن عالَمی است که انسان یا جامعه آن را برای خود یافته و پذیرفته و بر اساس آن فکر می کند تا اهداف مطابق آن عالم را در مفهوم به فعلیت در آورد. در این راستا گفته می شود : تفکر عبارت است از «حرکۀ العقل بین المعلوم و المجهول...» یعنی فکر عبارت است از حرکت به سوی معلومات و از معلومات به سوی مطلوب. تا مبدئی در میان نباشد تصور معنا ندارد و تفکر حرکتی است از آغاز به سوی مقصد. بر همین اساس در کتاب سلوک بین مبادی در فلسفه و عرفان تا حدّی تفکیک قائل شدیم. موفق باشید.
2834
متن پرسش
پریشان‌حالی غرب، به کدامیک از جهات زیر است؟ الف) به جهت اهداف پوچی که دارد. ب) به جهت ناهماهنگی میان اجزاءش. ج) به جهت ناهماهنگی میان اجزاء با هدفش.
متن پاسخ
تعالی؛ علیکم السلام: به جهت عدم رجوع به حضرت اَحد که ضامن انسجام عالم کثرت است و از این لحاظ می‌توان گفت؛ پریشان‌حالی غرب به جهت گزینه‌ی «ج» می‌باشد. همچنان که می توان گفت :علت هر نوع پریشان حالی، انقطاع از عالم وحدت و ملکوت است که این انقطاع با پوچی همراه است و موجب انواع ناهماهنگی می شود. موفق باشید
2833
متن پرسش
ما قبول داریم که آیت‌الله منتظری، حضرت امام را آنطور که باید نشناختند و خود را کنار امام دیدند. اما این «خود را کنار امام دیدن» را ما از کجا می‌فهمیم؟ آیا از عمل‌کردن به اجتهاد خودش می‌فهمیم؟ یا از نشناختن زمانه و درنتیجه اجتهادهای پرت و پلا؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان طور که در کتاب «سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» عرض شده آقای منتظری حضرت امام را در حدّ یک مجتهد می دید و نه در حدّ یک کسی که خداوند او را مستعد یافته جهت تجلی اشراقی که جهان اسلام بتواند از حاکمیت فرهنگ غرب عبور کند و یا به تعبیر مقام معظم رهبری: «سیره ی امام بزرگوار فقط بیان شخصیت یک انسان نیست بلکه راهنمای عمل همه ی ملت ایران و مسلمانا جهان است». موفق باشید
2832
متن پرسش
1- آیا منظور شما از «درک روح حاکم بر غرب» این است که این فضای حاکم را باید قلباً شناخت؟ 2- آیا منظور شما از «شناخت قلبیِ مبادی غرب» این است که خود این مبادی را قلباً بشناسیم یا بطلانِ این مبادی را قلباً بشناسیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: شناخت روح غربی به معنای آن است که آن عالم را بتوانیم احساس کنیم تا بفهمیم چه چیزی را نفی می‌کنیم. چون ممکن است شما متهم شوید که با پیشرفت مخالف‌اید در حالی‌که ما غرب را از منظر دیگری نگاه می‌کنیم که در آن منظر پیشرفت غربی نمی‌تواند ارزش‌مند باشد، چون عالَم غربی، عالم ارزشمندی نیست. موفق باشید
2831
متن پرسش
لطفاً چند مثال بزنید از مبادی فکر غربی که بیکن تعیین کرد.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اصل قضیه در آزادشدن از تکلیفی بود که غربی ها ماوراء میل نفس اماره، از طریق دین برایشان مطرح می‌شد. پیرو این گرایش انواع هوس‌ها و شهرت دوستی و رقیب‌کشی همه به عنوان مبادی روح غربی ظهور کرد. موفق باشید
2830
متن پرسش
1- «تسلط بر طبیعت» آیا غرض فکر غربی است؟ یا مبادی فکر غربی است؟ 2- آیا مبادی یک فکر نباید قضیه و گزاره (دارای موضوع و محمول) باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- روح غربی طالب تسلط بر طبیعت شد و پیرو آن، فکرِ تسلط بر طبیعت پیش آمد 2- مبادی از امور علم حضوری است در حالی‌که نظر به موضوع و محمول در قضیه مربوط به علم حصولی است. موفق باشید
2829
متن پرسش
آیا غرض از یک فکر را مبادیِ آن فکر جهت می‌دهد؟ یا مبادیِ یک فکر است که غرض از آن فکر را جهت می‌دهد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: مبادی، مبادی فکر است، مثل بدیهیات. موفق باشید
2828
متن پرسش
خدا را شکر بعد از اینکه رهبری به اشتباه خود در خصوص کاهش جمعیت اقرار کردند،دیگر بت خود ساخته ی متحجرین قایل به بیشتر از 14 معصوم شکست.خسته شدیم از بس آقای خامنه ای را خدا کردند.بالاخره معلوم شد ایشان هم یک انسان هستند.از کجا معلوم بسیاری از حرف های ایشان اشتباه نباشد و فقط معلوم نشده است؟چگونه می شود آنقدر ساده لوح بود که حرف های ایشان ملاک عقل و فکر فهم ما شود؟(نه بر عکس).آقای طاهر زاده، به همین شما،اگر قبل از صحبت های رهبری گفته می شد آن سیاست اشتباه بوده و رهبری اشتباه کرده،فورا موضع می گرفتید و جوانان ذوب در ولایت گردن من را می زدند.الالن هم که یا جوابی ندارند یا توجیهات فضایی می آورند یا سکوت می کنند.آخر چرا بت می سازید؟ایشان یک انسان مومن متقی عالم و دنا و خردمند هستند.اما معصوم نیستن بخدا.اما عقلانیت و معنویت و عدالت بر محور ولایت فقیه نیست بخدا(شعار جبهه پایداری).ولایت فقیه است که بر محور آن هاست.تا حرف هم بزنیم برچسب منافق ضد ولایت فقیه ضد انقلابی خیانتکار کافر می خوریم.آخر چرا از ایشان یک آدم فضایی می سازید؟چرا به جوانان القا می کنید ایشان یک شخصیت اشراقی هستند؟از حالا می دانم جواب های شما و توجیهات همیشگیتان چیست.اما چه کنم کسی جز شما را برای درد دل،صمیمی و دوست داشتنی و پدرانه پیدا نکردم.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: در هرحال آیا جز این است که در زمان غیبت امام معصوم باید به کسی رجوع کرد که متخصص فهم روایات امامان معصوم است و در امر اداره‌ی جامعه مبتنی بر سیره و روش معصوم عمل می‌کند؟ آیا نباید به او اعتماد کرد؟ آیا تجربه‌ نکرده‌اید در صحنه‌های مختلف خداوند به مقام معظم رهبری مدد کرده تا جامعه از ورطه‌های خطرناک رها شود؟ آیا نام این نوع مددها اشراق نیست؟ ما معتقد نیستیم رهبری معصوم‌اند ولی معتقدیم نسبت به سایر مردم به تعبیر آیت‌الله مشکینی«رحمة‌الله‌علیه» قلیل‌الخطاء می‌باشند، همان‌طور که وقتی جهت درمان بیماری به متخصص آن بیماری رجوع می‌کنیم بدون آن که معتقد باشیم او در تخصص خود معصوم است. موفق باشید
2826
متن پرسش
سلام.استاد تا بحال کتب شعر سهراب سپهری را مطالعه کرده اید؟نظر شما نسبت به سپهری چیست؟او را عارف و موحد می دانید؟نظر شما نسبت به دیدگاه وی نسبت به زیبایی و تقدیس طبیعت چیست؟این تقدیس طبیعت و محترم شماردن آن و دیدن این همه زیبایی و ظرافت در آن خیلی جذاب و دلفریب و موحدانه تر و عالمانه تر به نظر می رسد.یعنی راستش به نظر میرسد جز گمشده ی صحبت های شماست.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: نتوانسته‌ام با مطالعه‌ی ممتد اشعار مرحوم سهراب سپهری ، به عالم او وارد شوم تا بتوانم نظر بدهم. موفق باشید
نمایش چاپی