گاهی آن قدر به پریشانی عادت کرده ایم و از آرامش و اعتماد محروم هستیم که
نمی دانیم پریشانیم و همان نوع زندگی را که سراسر پر است از پریشانی، به عنوان
زندگی می شناسیم و فکر می کنیم بقیه هم همین طور هستند که ما هستیم، و این یک مصیبت
بزرگ است که انسان متوجه نشود شمع زندگی او در حال سوختن است بدون آن که بهره ای
از آن سوختن برده باشد، یا نگران آینده است و مشکلات غیر قابل پیش بینی و یا نگران
نظر مردم است که او را نپذیرند. مولوی در رابطه با نگرانی از آینده می گوید:
عمر
من شد فدیه ی فردای من
وای
از این فردای ناپیدای من
هین
مگو فردا! که فرداها گذشت
تا
به کلی نگذرد، ایام کشت
این شعر تذکر خوبی می دهد که عمر انسان فدای فردای ناپیدا می شود! چون
همواره می گوید: فردا چه کنم؟ و باز فردا که آمد، می گوید: فردا چه کنم؟ و عملاً
همواره توجه و نظرش به سوی چیزی است که هرگز به آن نمی رسد. مولوی می گوید حواست
کجاست؟! تمام آن فرداهایی که به دنبالش بودی، گذشت، تو هنوز به دنبال فردایی و همه ی
فرصت های عمرت را در توجه به فرداها تمام کردی و از رشد شخصیتی که در قیامت نیاز
داری محروم گشتی.
روزگار کاشتن و فرصتِ به ثمررساندن مزرعه ی عمر به سر آمد و تو هنوز به
دنبال ناکجاآبادها هستی؟ مثل آن گاوی که هر روز علف های مزرعه ای که برایش آماده
کرده بودند می خورد و شب هنگام با توجه به این که علف های مزرعه را خورده است،
نگران بود که فردا چه بخورم. مولوی در این رابطه می گوید:
یك
جزیره هست سبز اندر جهان
اندرو
گاوی است تنها خوش دهان
جمله
صحرا را چرد او تا به شب
تا
شود زَفْت و عظیم و منتجب
شب
زاندیشه كه فردا چه خورم
گردد
او چون تار مو لاغر زغم
چون
برآید صبح بیند سبزْ دشت
تا
میانْ رَسته قصیلِ سبزْ كَشت
انــدر
افـتد گـاو بـا جوع ُ الْبَقـَر
تا
به شب آن را چرد او سر به سر
بــاز
شب انـدر تب افـتد از فزع
تـا
شود لاغـر زخـوفِ منتـجع
كه
چه خواهم خورد فردا وقت خَور
سال ها
این است خوف این بقـر
هیچ
نندیشد كه چندین سال من
می خورم
زین سبزه زار و زین چمـن
هیچ
روزی كم نیـامد روزیــم
چیست
این ترس و غم و دلسوزیم
باز
چون شب می شود آن گاوِ زفت
می شود
لاغـر كه آوه رزق رفت
مولوی بعد از این كه این مثال زیبا را مطرح می كند و ما را متوجّه ی ضعف بینش این گاو می نماید
كه چگونه از نظام الهی كه همواره در حال فیضان رزق به بندگانش است، غافل است، می گوید:
نفسْ،آن گاواست و آن دشت، این جهان
كه همی لاغر شود از خوف نان
كه چه خواهـم خورد مستقبل عجـب
لـوت فردا از كجـا سازم طلـب
همواره نگران فردایی است كه به وجود نیامده و لذا از نتیجه ای كه امروز
باید از زندگی خود بگیرد غافل است، مولوی سپس به ما روی می كند كه:
سال ها خوردی و كم نامد ز خَور
تركِ مستقبل كن و ماضی نگر
لوت و پوت خورده را هم یادآر
منگر انـدر غابر و كم باش زار
به جای این كه این همه نگران آینده ای باشی كه نیامده است، كمی هم به
گذشته بنگر كه چگونه به راحتی گذشت و نگرانی تو نسبت به آن بی جا بود. باید ماوراء
نگرانی از آینده، با اعتماد به عقل الهی و عمل به شریعت محمدیf از پشیمانی
در آینده راحت شوی.
چون به فکر خودمان تکیه کرده ایم نگران فرداییم در حالی که فردا از آنِ
خداست و خودش برنامه ی فردا را ریخته است پس ما باید بندگی خدا را پیشه ی خود کنیم
و از او بخواهیم خودش فردای ما را درست کند. البته که اعتماد به برنامه ی الهی به
معنای عدم برنامه ریزی از طرف ما نیست بلکه به این معناست که ما موظف به انجام
اعمالِ مطابق با شرع هستیم، و باید در انجام وظیفه بهترین تلاش را بکنیم، اما نتیجه ی
آن را به خدا واگذاریم.
وقتی متوجه شدیم صاحب و حاکم فرداها خداست - همان طور که صاحب و حاکم دیروز ما خدا بود
- پس همان گونه
که تلاش های روزهای گذشته ی ما آن طور که خدا خواست به نتیجه رسید، نتیجه ی تلاش های
روزهای آینده ی ما نیز همان طور که خدا مصلحت بداند به نتیجه می رسد.
برای اکثر ما پیش آمده است که مسیر درآمد خود را طوری تنظیم کرده ایم در حالی که
بعداً از مسیر دیگری نیازهای اقتصادی ما برآورده شده است. پیش خود می گوئیم با
قبولی در این رشته ی دانشگاهی در آینده مسیر رفع نیازهایمان مشخص است ولی در آینده
از مسیری که ربطی به رشته ی دانشگاهی مان ندارد نان می خوریم، چون آن فردایی که ما
برای خود پیش بینی کرده بودیم غیر از فردایی بود که پروردگار ما برای ما برنامه ریزی
کرده بود، در حالی که دنیا دست خدا بود، خدا خودش می فرماید: من رزق شما را تأمین
می کنم. می فرماید: «مَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ
رِزْقُهَا»[9] هیچ جنبده ای روی زمین نیست مگر این که رزقش با خداست. خداوند رزق
انسان ها را به عهده گرفته تا انسان ها زمینه ی اصلاح خود را فراهم کنند و قیامت
خود را آباد نمایند، پس باید بیش از آن که برای تأمین رزق خود برنامه ریزی می کنیم
برای انجام وظیفه تلاش نماییم.
[9] - سوره ی هود، آيه ی 6 .