بسم
الله الرحمن الرحیم
«الهِى
أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ
لِباسَ مَسْكَنَتِى، وَأَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى، فَأَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ
مِنْكَ یَا أَمَلِى وَ بُغْیَتِى، وَیَا سُؤْلِى وَ مُنْیَتِى، فَوَعِزَّتِكَ ما
أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً، وَلَا أَرَىٰ لِكَسْرِى غَیْرَكَ جابِراً،
وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ، وَ عَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ،
فَإِنْ طَرَدْتَنِى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ أَلُوذُ؟ وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ
جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟»
بحث در رابطه با امکان انس با خدا از طریق مناجات التّائبین از
سلسله مناجات های «خمس عشرة» است. حضرت زین العابدین(ع) در این مناجات در فضای رجوع به حضرت حق
عرضه می دارند: «الهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِى» خدایا گناهان، لباس خواری
و ذلّت بر تنم کرده و لباس عزّت را به لباس ذلّت تبدیل کرده «وَ جَلَّلَنِى
التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى» و دوری از تو لباس خواری
و بیچارگی بر تنم کرده «وَ أَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِى» و گناهان بزرگ، قلبم را میرانده
است؛ دیگر نمی توانم حق و باطل را تشخیص بدهم و مصلحت خود را بیابم.
«فَأَحْیِهِ
بِتَوْبَةٍ مِنْكَ یَا أَمَلِى وَ بُغْیَتِى، وَ یَا سُؤْلِى وَ مُنْیَتِى» ای خدا این قلب را باتوجه
به توبه و عنایتی که به من می کنی، زنده گردان که تو همه ی
مقصود و آرزو و آرمان و خواسته من هستی.
«فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً»
به عزّت و قدرت خودت قسم که غافر و پوشاننده ای غیر از تو برای
گناهانم پیدا نمی کنم.
عرض شد انسان باورش نمی آید که خداوند چنین خاصیتی
را در دعا قرار داده تا انسان بتواند تقاضاهای فوق العاده بزرگ را از طریق
دعا با خدا در میان بگذارد و تنها او را عامل پوشاننده ی گناهان و کوتاهی های
خود بداند و قلمرو درک کمالات خود را در مسیر عبور از گناهان، تنها خداوند بشناسد
و جهانی را مدّ نظر آورد که خداوند به عنوان «غفّار الذنوب» برای انسان ظاهر می کند.
خداوند
مکرراً در قرآن گوشزد می کند که ای بندگان من از دعا غافل نشوید
زیرا انسان از طریق دعا و رجوع به خداوند بسیاری از ضعف های
خود را می تواند جبران کند و در جهانی بزرگ تر متولد شود، همان طور که
حضرت عیسیu
فرمودند: «لَنْ
یَلِجَ مَلكوتَ السّمواتِ و الأرضِ مَنْ لُمْ یُولَد مَرّتین»[2] كسى كه دوبار متولد نشود
هرگز به ملكوت آسمان ها و زمین دست نمى یابد. در آیه ی
۵۳ سوره زمر به پیامبر خود می فرماید به بنده های
من یعنی به همان هایی که خود را از تعادل و انسجام و یگانگیِ
شخصیت محروم کرده اند، به آن ها بگو برای جبران آن کوتاهی ها راهشان
بسته نیست، «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ
لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ
هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم » بگو ای بندگان من که در مورد خود تندروی کرده اید
و از مرز بندگی خدا خارج شده اید! از رحمت خدا مأیوس نگردید.
به تعبیر «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» نظر بفرمایید تا روشن شود
چه اندازه خداوند متوجه نحوه لغزش های ما می باشد و در همان راستا تذکر
می دهد راه جبران بسته نیست. اسرافِ بر جان، یعنی روح و روان
و جان خود را از تعادل و یگانگی خارج کردن. یعنی یک
بُعدی شدن و در اموری که مهم نیست افراط و تفریط به خرج دادن.گاهی
انسان نمی فهمد مشکلش چیست، وقتی خداوند به آن مشکل اشاره می کند
تازه می فهمیم دردمان و مشکل مان و جهت و ریشه ی آن کجاست
و چرا کارمان به انتخاب اموری کشیده شده که ربطی به شخصیت
اصیل انسانی مان نداشته و عملاً گرفتار نوعی از خودبیگانگی
شده ایم، در آن حدّ که نمی دانیم چگونه باید باشیم
و چه نوع شخصیتی را در رابطه با خود باید دنبال کنیم؟ احساس می کنیم که نمی دانیم
چه هستیم و آن انضباط قلبی را که راحت با آن با خدا بتوانیم ارتباط
پیدا کنیم را گم کرده ایم. حسرت افرادی را می خوریم
که در عالمِ روحانی خود به سر می برند و ما آن کیفیتی
را که به کمک آن بتوانیم ماورای زمان، با روح تاریخی که اولیای
الهی در آن زندگی می کردند، زندگی کنیم از دست داده ایم.
خداوند دقیقاً در آیه ی فوق به چنین انسانی
پیغام می فرستد که ای پیامبر به همان هایی که
در به کارگیری خود جانب افراط را طی کردند بگو راه بسته نیست
و می توانید به همان نقطه ی کمالی که در طلب آن بودید
برسید. مگر تحت تأثیر دام های دنیای مدرن زندگیت
را خراب نکرده ای و انضباطی را که باید در بندگی داشته باشی
از دست نداده ای؟ از رحمت الهی مأیوس نباش، باز هم آن حالات روحانی
رزمندگان، باز مناجات های شبانه ی دلسوختگان، باز ایثار و محبت همه ی
آنها در سعه ی رحمت الهی، در پیش است. چرا یأس؟
آنچه مانع می شود تا به راحتی وارد این نجوا و نیایش
با خدا شویم این تصور است که می دانیم نسبت به جان و نفس خود
اسراف کرده ایم و از تعادل لازم خارج شده ایم، پس امکان برگشت نیست
و خداوند درست بر روی همین نکته دست گذاشته است و می فرماید
ای پیامبر به بندگان من بگو، ای بنده های من، «یا عِبادِی ». خداوند خطاب به همان گنهکاران
می فرماید: ای بندگان من. آن وقت من و شما بگوییم چون
ما گرفتار انواع افراط و تفریط ها شده ایم، ما را به بندگی قبول
ندارد. می فرماید با همان شما هستم که «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» با همین خود شما حرف
دارم که نتوانستید در مسیر صحیح جلو بروید. ای پیامبر
به بنده های من که رعایت بندگی را آن طور که شایسته است نکردند
بگو از رحمت خدا مأیوس نشوید. انسان در تصور اولیه پیش خود می گوید
مگر می شود خداوند متعال منِ گنهکار را جزء بنده های خود به حساب آورد؟
ولی خدا درست با قبول این که آن افراد در مسیر انحراف قدم گذاشته اند
به معنای «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ»، آن ها را بنده های خود می نامد،
تا راهی بس گشوده و حیات بخشی را در مقابل آن ها بگشاید،
تا راه ارتباط با خدا را که دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هاست،
به ما نشان دهد و از روزمرّگی ها و یأس های بی جا رهایمان
سازد. ای پیامبر به همین افراد بگو با حضور در رعایت دستورات
ساده الهی، حق مأیوس شدن ندارید. «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» از رحمت خدا مأیوس نباشید،
در حالی که راه رجوع به رحمت الهی به راحتی در مقابل شما گشوده است.
در ادامه نکته ی فوق العاده امیدبخشی را با ما درمیان
می گذارد که
با نظر به آن می توانیم
امیدوار راهی باشیم که خداوند آماده است در آن راه، همه ی
حجاب های بین ما و خود را رفع کند. لذا می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ
الذُّنُوبَ جَمیعاً» خداوند همه ی گناهان را می بخشد. آری! درست
دیدید، همه ی گناهان را، همه ی آن کوتاهی هایی
که موجب آشفتگی شخصیت ما گشته و نمی توانیم خود را در گستره ی
ارتباط با خدا بیابیم. این همان برآورده شدن آرزوی یگانگی
با حضرت حق است تا در افق حضور حق در عالم، در عالم حاضر شویم و احساس ما، احساس
حضور حق در عالم باشد و نه احساس حضور در محدوده ی تنگ و تاریک خودمان.
احساس حضور در بیکرانه ی عالم وجود. در این قسمت از آیه ی
مذکور نه تنها جایی برای ناامیدی به جهت افراط و تفریط ها
نمی گذارد، بلکه امیدی بسیار عمیق را در مقابل بنده ی
گنهکارش می گذارد، در مقابل همان بندگانی که «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ»، امیدی که در
نتیجه ی آن همه ی بهشت ها در مقابل انسان ها گشوده می شود
و می توانند بدون هرگونه حجابی با حضرت محبوب مأنوس شوند و شب هجران را
به کمک پروانه ی امید به صبحگاهان وصل بدل کنند. امیدی که
قبل از آن، تصور این را هم نمی کرد که بتواند با آن همه کوتاهی،
در آینده ای دیگر خود را درک کند که آینده ی رفاه زده
و اشرافیِ هم کلاسی های گذشته اش نیست که حسرت
زندگی آن ها را می خورد.
با شمایی که «أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» دارد آن موضوع را درمیان می گذارد
که «إِنَّ
اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً» پس مواظب باشید به این وعده ی
الهی جفا نکنید و تصور نمایید برای ورود به عالم عرفا
شأنیت دیگری نیاز است. به گفته ی جناب جامی:
غرّه
مشو، که مرکب مردان مرد را
در
تنگنای بادیه، پِی ها بریده اند
نومید
هم مباش،که رندان جرعه نوش
ناگه
ز یک ترانه به منزل رسیده اند
آیه ی مذکور از همین زاویه با ما سخن می گوید.
یعنی حال که می خواهی از زندگیِ اهل دنیا
فاصله بگیری و وارد جهان گسترده ی معنویت شوی؛ نگاه
نکن به عرفای بزرگ و ریاضت های آن ها و بگو مرا در آن وادی ها
راهی نیست، بلکه بدان اگر رند جرعه نوش شدی و با آزادی تمام
بنای اُنس با پروردگار خود را از طریق همین مناجات ها شروع کردید،
با یک کرشمه خود را در منزل انس با پروردگارتان می یابید.
با دقت در آیه ی فوق جای دوست داشتن و عشق ورزیدن به خداوند
در میان است و نه جای محاکمه کردن خود. با نظر به قسمت آخر آیه ی
فوق، جای گوش دادن به سرزنش مقدّسانِ متحجّر نیست که می خواهند با
چماق کردن کوتاهی هایمان ما را از انس با حضرت محبوب محروم کنند. چرا
که به گفته جناب شیخ بهایی:
گر
یار و دوست منع کنندم زعشقِ او
دشمن
هزار مرتبه بهتر ز یار و دوست
در ادامه ی آیه با آوردن «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم » می خواهد تأکید کند که
فقط او غفور و رحیم است و بندگان گنهکار به جای دیگری نظر
نکنند تا امید آن ها را برای حضور در جهان گسترده ی
معنویت، به یأس تبدیل کنند. پس:
منعم
مکن ز عشقِ وی، ای مفتی زمان
معذور
دارمت که تو او را ندیده ای
خداوند «سمیعُ الدّعا» است. پس هرکس او را بخواند به او توجه می کند آن هم با
توجهی خاص، زیرا «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم » تنها اوست که غفور و رحیم است.
معنی رحیم بودن در زبان محاوره به معنای قربان صدقه رفتن است. او
قربان صدقه ی بنده هایی می شود که در هنگامه افراط و تفریط های شان
از رحمت الهی مأیوس نمی شوند تا باز خود را به روزمرّگی ها
بسپارند و از دست بروند. فرمود به بندگانم بگو با آن همه ی کج روی ها،
از رحمت پروردگارشان ناامید نشوند. به گفته ی جناب مولوی:
چون تقاضا می کند دریا تو را
از چه اِستادی و واماندی هلا
الله، الله زود بشتاب و بجو
بحر می جوید تو را، جو را مجو
ایستاده ای که چه بشود؟ دریای رحمت هستی می گوید
بیا، این یک جویبار کوچک نیست که کار چندانی از
آن بر نیاید، او دریاست، کار دریا آن است که رودخانه های
گل آلود را در خود می پذیرد و گل و لایِ آن ها را فرو می نشاند
و آن ها را در آغوش خود می گیرد تا خود را به وسعت دریا احساس کنند.
در نزد خود وامانده ایم که نه آن چنان آدم حسابی هستیم
که در مسجد راهمان دهند و بر روی دیانت مان به عنوان اهل تقوا و علم، حساب
کنند و نه آن چنان لاابالی هستیم که دل خود را راضی کنیم
و به سراغ میخانه برویم. اتفاقاً میان مسجد و میخانه راهی
است که مخصوص ما و شماست و آن راه را همین مناجات ها مقابل ما می گذارند
که در آن راه گشوده، عرضه می داریم: از یک طرف خطاهای مان
لباس های خاری بر تن مان کرده و از طرف دیگر می خواهیم
به سوی تو آییم که مقصد و مقصود ما هستی. پس نظری به
ما به کن. به گفته ی جناب عطار:
نه
در مسجد گذارندم که رند است
نه
در میخانه کین خمار خام است
میان
مسجد و میخانه راهی است
بجوئید
ای عزیزان کین کدام است
آن چیزی که عزیزان لازم است به آن عنایت داشته باشند
این نکته است: آن امامی که این مناجات را با خدا در میان گذارده اند،
با نظر به این حقیقت بوده که خداوند «سَمیعُ الدّعا» می باشد و به هرکس که او را بخواند
توجه خاص می کند و در نتیجه همان خدایی که «یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً» می باشد و همه ی گناهان
را می بخشد، «سَمیعُ الدّعا» نیز می باشد و اگر تنها
متوجه او شویم سهل انگاری های ما را که مانع انس با حقیقت
بی کرانه ی او می شود، با یک کرشمه نادیده می گیرد
و در نتیجه خود را در جهانی دیگر با کیفیتی دیگر
می یابیم. نمونه ی نحوه ی رویکرد ما به خدا،
این نوع مناجات یا «دعای ابوحمزه ثمالی» است. چون ائمه ی
معصومین hقاعده ی «سُمیعُ الدّعا»بودنِ خدا را می شناختند
و از طریق این دعاها که حقیقتاً معجزه ی الهی است که
از زبان آنها به ظهور آمده، با تمام امیدواری به طرف حق رجوع داشتند و
توانستند مقام انس دائمی با خدا را حفظ کنند. در روایت داریم که
امیرالمؤمنینu
عموماً این سخن را تکرار می کردند: «طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ
وَ الدُّعَاءَ وَ لَمْ یَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَیْنَاهُ وَ لَمْ یَنْسَ ذِكْرَ
اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ وَ لَمْ یَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِیَ غَیْرَه .»(الكافى ج 2 ص 16) خوشا به حال كسى كه از روى
خلوص عبادت كند و دعا بخواند و دلش را به آنچه می بیند مشغول نكند و با
مشغول شدن به آنچه می شنود، خدا را فراموش نسازد، و از آنچه دیگران بدست مى آورند
محزون نگردد. این یعنی نظر به شرایطی که موجب
می شود در جهانی زندگی کنیم که مولایمان
زندگی می کردند و امروز این انقلاب اسلامی است که
چنین جهانی را مقابل ما گشوده است و امثال خرازی ها و
باکری ها و قاسم سلیمانی ها و حججی ها و
آوینی ها حتی در زمانی که در قید حیات بودند،
در آن وارد شدند و به همین جهت شهادت برایشان حضور بیشتر در آن
جهان بود.
در آیه ی فوق می فرماید بنده ی من حال که به
جهت عدم برخورد درست با خودت به مشکل افتاده ای و میل های سرکش هرکدام
از یک طرف به تو دستور می دهند و تو را از روحانیتی اصیل
خارج کرده اند اگر می خواهی به یگانگی شخصیت دست یابی
و در جهانی که خداوند در این تاریخ برای دوستانش مقدّر
کرده است، وارد شوی، بدون هیچ گونه نگرانی به سراغ ما بیا،
از آن جهت که ما توّاب و رحیم هستیم.[3]
ادعیه و مناجات ، القائات الهی بر قلب اولیای
خود می باشد و ما از طریق
آن ادعیه در هر زمانی راه خود را به سوی خدا می گشاییم،
یعنی به سوی بنیادهای روحانی که ادعیه
از آن جاها به ظهور آمده اند. در نتیجه آرام آرام متوجه می شویم
روحی که در ادعیه و مناجات جاری است از ابعاد غیبی
ما ریشه می گیرد و نوعی اتصال با آن بنیاد ها را
برایمان شکل می دهد تا خود را در عالمی احساس کنیم که اولیای
الهی در آن عالم به سر می بردند.
حضرت سجاد(ع) در ادامه ی دعا به
حضرت حق عرضه می دارند: «فَوَعِزَّتِكَ ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً» خدایا من غیر
از تو کسی را ندارم که گناهانم را ببخشد و آنها را نادیده بگیرد
و تأثیر منفی آن ها را خنثی کند «وَلَا أَرَىٰ لِكَسْرِى غَیْرَكَ
جابِراً» و غیر از تو کسی را ندارم که خُردشدن جانم را زیر بار
گناهان ترمیم نماید.
گناهان و پیروی از هوس ها و آرزوهای دنیایی،
اساسِ آزادگی انسان را در زیر فشارهای شان خرد می کنند و به
اصطلاح این هوس ها کمر انسان را می شکند و راهی جز جبران آن توسط
رجوع به خداوند و آزادشدن از سیطره ی گناهان و آرزوهای
وهمی وجود ندارد.
«جابر» به معنای شکسته بندی است که استخوان های شکسته
را کنار هم قرار می دهد تا به حالت اول برگرداند و از آن جهت یکی
از اسامی حضرت حق «جابر» است که میل های پراکنده و سرکش را ذیل
نور وحدانی خود قرار می دهد تا انسان از سرکشی هوس ها نجات
یابد.
در فراز فوق اظهار می داریم: اولاً: قبول داریم
زیر بار گناهان مان خرد شده ایم، ثانیاً: برای رفع آن به
نور توحید نیاز داریم و این آن راهی است که ما
باید طی کنیم تا به این دو نکته برسیم و طی
کردن آن راه فقط از طریق دعا ممکن است، از آن جهت که با قرارگرفتن در محضر
حق این هوشیاری پیش می آید که چگونه میل های
سرکش و گناهان مان، نسبت ما را با پروردگارمان به هم زده است و مانند استخوان های
شکسته شده ایم که قوام خود را از دست داده اند و نیاز به نظر وحدانی
حضرت جابر داریم. در همین رابطه است که فرموده اند اگر دعا وارد زندگی
روحانی ما نشود برای همیشه از بعضی درجات معنوی و
سلوکی محروم خواهیم شد و هرگز عبادات و اعمالمان آن تأثیر
حقیقی را که انسان ها را وارد عالمی دیگر می کند نخواهد
داشت تا انسان تجربه کند چه راه هایی برای رفتن به سوی دریایِ
بیکران عالم وجود در مقابل اوست ولی میل های سرکش پاهایمان
را در گِل زمینِ گناهان گیر انداخته اند. به گفته ی جناب
مولوی:
آب گِل خواهد که در دریا رود
گِل گرفته پای آب را می کشد
آن کشیدن چیست از گِل آب را
جذب تو نقل و شراب ناب را
از حضرت امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» هست که فضیلت دعا
خواندن از قرآن خواندن بیشتر است و بعد خودشان دلیل آن را این طور
می فرمایند: آری قرآن حتماً بالاتر از همه چیز است، اما چرا
فضیلت دعا را بیشتر می دانند؟ زیرا خداوند می فرماید:
«قُلْ
مَا یَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ»(فرقان/77) ای پیامبر بگو پروردگار
من به شما اعتنایی نمی کند اگر دعایی نداشته
باشید. زیرا به قرآن هم از آن جهت رجوع می کنیم که امیدواریم
حضرت حق در کلام خود با ما سخن بگوید تا شخصیت پراکنده شده ی ما
در هوس ها را سر و سامان دهد و این به یک معنا نوعی دعا به حساب
می آید. زیرا از خدایی که با کلام خود با ما سخن
گفته انتظار داریم با نور کلامش بر جان ما تجلی کند و نقص های مان
را جبران نماید.
عمده آن است که متوجه باشیم خدا ما را دعوت کرده است تا با رجوع به
او نقص های خود را برطرف کنیم و منوّر به نور توحید گردیم.
باید به کمک فضائل اخلاقی زمینه ی تأثیر کلام
الهی را در جان خود به وجود آوریم و آماده ی پذیرش
فیض الهی گردیم. برای رفع این همه
پریشانی و سردی و تنهایی که زندگیِ
دنیایی در مقابل ما شکل داده است می توانیم با قلب هایی
که ظرفیت گفت و گو با خدا را در خود مهیا کرده، کاری کنیم
تا بی یاور نباشیم و زندگی برایمان سرد و خشن نگردد.
به ما فرموده اند گناهان تان را آنچنان در مقابل خود بزرگ نکنید که
بزرگی غفران خدا کوچک جلوه کند و شیطان شما را وسوسه کند که
امیدی به غفران خدا نداشته باشید و از این طریق
انگیزه ی دعا و مناجات با خدا را در ما سرد کند. در حالی که باغ ها
و سرزمین های سرسبز نشان می دهد دستان مهربان خدا برای همه ی
انسان ها گشوده است، تا رحمت او بستر کمالی باشد برای
آنهایی که می خواهند با خداوند رابطه ای خاص داشته باشند.
رابطه ای که آنها «عبد» و او «ربّ» باشد و در زمین از حضور
آسمانی خود غافل نگردند. در زمین زاده شده ایم ولی راه های
آسمان را به سوی آن هایی که در مقابل پروردگار خود تکبر نکرده اند،
گشوده است و می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِنَا
وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ»(اعراف/40) برای آن هایی
که آیات الهی و مظاهر انوار ربّانی را انکار کردند و در مقابل
آن حقایق ملکوتی تکبّر ورزیدند و فروتنانه آن ها را
نپذیرفتند؛ هیچ دری از درهای آسمان گشوده نمی شود،
و بر عکس برای بندگانی که خدا را پروردگار خود گرفته اند و به
سوی او رجوع دارند به سوی هر کدام جهانی می گشاید که
آن جهانِ حضور در آسمان های معنویت است.
اگر آداب بندگی را در دامان خدایی که بهترین یاور
و نزدیک ترین همراه است، نگه داریم، از غفلت خود نسبت به چنین
نزدیکی با او تعجب می کنیم و هرگز به خود اجازه ی بریدن
از چنین اُنس و عشقی نمی دهیم.
خطر آن جا است که از رحمت الهی
مأیوس شویم و گمان کنیم خداوند به جهت گناهانمان راهی در
مقابل ما به سوی خود نمی گشاید. از آن طرف هم نباید مغرور
شویم و گمان کنیم چون ما اهل دیانت هستیم در گردونه ی
نقشه های شیطان قرار نمی گیریم. شیطان برای
هرکس مناسب خودش نقشه می کشد، تنها کسانی از حیله های او
نجات می یابند که به رحمت خداوند و به دعوت او امیدوار باشند و
این به سواد و علم و یا بی سوادی ربطی ندارد. یک
قاعده در میان است که خداوند به کسی نظر دارد که احساس کند اولاً:
گناهان و سهل انگاری ها و افراط و تفریط ها، او را شکسته است. ثانیاً:
تنها راه جبران آن، رجوع به حضرت حق است. بنا به گفته ی جناب حافظ:
در کوی ما شکسته دلی
می خرند و بس
بازارِ خودفروشی آن سوی
دیگر است
می فرماید در کوی اهل معنا آن چه ارزش دارد شکسته دلی
است و نه چیز دیگر. اگر متاع شما خودخواهی و
خودنمایی است در این جا خریداری ندارید و شما
را به چیزی نمی گیرند. در راه محبّت، یعنى طریق سلوك
الی اللّه، متاعِ شكسته دلى را بر مقتضاى «اَنَا عِنْد منكسرةُ القلوب »[4]. بازار خودفروشى و
ادعای درویشى كه طریق مدعیان دین داری است، غیر از آن راه
است. زیرا جامعه ی دینی با دین داری
ظاهری نمی تواند به اهداف خود برسد و بالاخره جامعه از همین
دین داران که به شراب محبت الهی سیراب نشده اند در موقع امتحان
از خیانت شان مصون نیست و منافع خلق را به نفع خود مصادره می کنند
و حقِ آزادی انسان ها را از آن ها می ربایند.
در همین رابطه حضرت سجاد(ع) به ما یاد داده اند در رجوع به خدا اظهار داریم:
«وَقَدْ
خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ، وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» خدایا من با انابه
به سوی تو آمدم - به همان معنایی که در محضر تو جای هیچ گونه
خودنمایی نیست- و به فروتنی دست یافتم و با روحیه ی
عدم خودنمایی در محضرت سر تسلیم آورده ام.
«انابه» همان برگشت از دنیا و هر آنچه روح انسان را مشغول خود
می کند، به سوی خداوند است. شخصی را که به این حالت
رسید «مُنیب» گویند. خداوند در توصیف حضرت ابراهیمu
می فرماید:
«إِنَّ
إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ»(هود/75) ابراهیم اهل حلم و آه و ناله
و انابه بود. یا در وصف حضرت ایوبu
می فرماید:
«نِعْمَ
الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»(ص/44) چه خوش بنده ای بود ایوب، مکرر به سوی
پروردگارش رجوع داشت. یعنی آن حضرت خود را به تنگناهای بی روحِ
دنیا مشغول نکرده بودند، روحیه ای که هرچه زودتر به خدا برگردد
را اهل انابه می گویند و حضرت ایوب(ع) به خودشان فهمانده بودند.
چونکه غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ جز حق غمگساری دیده ای؟
با اظهار این فراز از مناجات به حضرت حق اظهار می داریم:
«وَقَدْ
خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ» با حالت خضوع و فروتنی به سوی
تو آمدیم و آن هم با حالت انابه، زیرا انسان های فرهیخته همیشه
چنین اند که خود را در جایی جستجو می کنند که آنجا دنیا
نیست و انابه ی آنها به معنای رجوعی است جهت حضور در
فراخنای معنویت. حتماً ملاحظه کرده اید هیچ وقت صدام
حسین ها و ترامپ ها اهل انابه و توبه نیستند ولی امام
خمینی ها اهل توبه و انابه می باشند، پس این توبه ها و
انابه ها، توبه و پشتِ سرگذاشتن آن نوع گناهانی نیست که آن افراد مرتکب
می شوند، بلکه روی آوردن به جهانی است که روح های بزرگ متوجه
آن شده اند. این نوع انابه، معصومانه ترین کار است و هرکس بیشتر
به انسان های معصوم نزدیک باشد بیشتر اهل انابه و توبه است، تا
نشان دهند چه هستند و آنچه از آن ها برایشان سرمایه می شود
همین افقی است که انابه های آن ها برایشان می گشاید،
در عین سکونت بر خاک، در عین رفتنی زودهنگام و در زندگیِ
ناتمام که البته هرگز تمام نمی شود.
با مناجاتی این چنین که خداوند از طریق حضرت
سجاد(ع) به ظهور آوردند، می توان
به ماهیت دعا پی برد که چگونه در دعا بر سر دو راهی تصمیم
قرار داریم. تصمیم آن که وزنه سنگین زندگی کردن را در انس
با خدا قرار دهیم و در عین حال در دنیا زندگی کنیم
و یا وزنه ی سنگین زندگی کردن را در اُنس با دنیا
قرار دهیم و از خدا برای زندگی دنیایی- و نه زندگی در دنیا- کمک بگیریم
که در حالت دوم باز سیاهی و باز تنهایی. چیزی
که شهدای عزیز سخت از آن گریزان بودند و راهی را انتخاب
کردند که محال بود بدون دعا بتوانند به آن وارد شوند و این راه با حضور در
تاریخ انقلاب اسلامی همواره گشوده است. راهی که فرهنگ
مدرنیته با تکبّر و اسراف و بی خیالی آن را بسته است.
امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند یک راه آن است که
از خداوند بخواهیم از دنیا آن قدر به ما بدهد که از بقیه بی نیاز
شویم و بتوانیم بهتر از بقیه زندگی کنیم ولی یک
راه دیگر هم در این دنیا برای انسان های فرهیخته
هست و آن حضور در دایره نخواستن ها است و زمین گیرِ خواستن ها نشدن.
می فرمایند: «اِستِغْنائُکَ عَنِ الشَّیءِ خَیْرٌ مِنْ اِسْتِغْنائِکَ
بِه»
از چیزها غنی و بی نیازشدن بهتر است از اینکه به کمک
آن چیزها غنی و بی نیاز گردیم، در حالت دوم بودنِ دیگری
را تجربه خواهیم کرد.
آیت الله بهاءالدینی«رحمت الله علیه» فرموده بودند: «ثروتمندترین
مرد جهان آیت الله بهجت است.» نه به جهت ثروت، بلکه به جهت حضور در عالمی
که با خدا زندگی می کردند.
حالت انابه، حالت و مقامی است که با هرچه آگاه شدن به جهان کیفیت ها
در مقابل عبور از جهان کمّیت ها، آرام آرام پیش می آید.
آن احوالی است که انسان احساس می کند دلی را که پیش
دنیا فرستاده است بردارد و به سوی عالم دیگری بفرستد. انابه،
نوعی زندگی فروتنانه با خود و با خدا است، رهایی از انواع
قیدهایی است که اهل دنیا به خود پیچیده اند و
خود را از نشاط و نفس انداخته اند. نوعی سبک باری و جدّیت در
عمل است، ولی عملی که انسان در شخصیت اولیای
الهی می بینند که برای حاکمان مستکبر زمانه آنچنان خطرناک
بودند ولی برای خود و مردمانشان نه[5]. انابه هرگز به
این معنا نیست که انسان خود را باید از فعالیت های
اجتماعی کنار بکشاند، بلکه به آن معناست که در فعالیت های مناسب
تاریخ خود متوجه حضور خدا باشد و سعی کند خدا را وارد زندگی کند
تا زندگی پوچ و بی ثمر نگردد.
«انابه» یعنی جایی در این عالم هست که رو به
سوی آنها باید داشت. «انابه» یعنی در میان تانک و توپ های
صدام حسین که خرمشهر را اشغال کرده بودند، نظر را از خدا بر نداریم
مثل آن هایی که «در دلِ انگور، میّ را دیده اند.»
کافی است مواظب باشیم خودمان حجاب خود نگردیم و آرزوهای
دنیایی ما را به بازی نگیرند، بلکه همچون حضرت سجاد(ع) در محضر حق ندا سر دهیم: «وَقَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ» به واژه ی خضوع که
شرط انابه است فکرکنید تا ببینیم چگونه می توانیم
از دست خود که حجاب حضوری آنچنان است، آزاد شویم و از
محرومیتی آنچنان بزرگ و جانکاه خود را رها سازیم. به جناب حافظ
توجه کنید که گفت:
ای دل مباش یک دم، خالی
ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی
و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول
کار او شو
هر قبله ای که بینی
بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم
خوش باش
بیماری اندر این
ره بهتر ز تندرستی
تا فضل و عقل بینی بی معرفت
نشینی
یک نکته ات بگویم خود
را مبین که رستی
با تمام وجود شیدای خدا بودن و یک دم از عشق و مستی
خالی نگشتن، موجب می شود تا از معرفت حقیقی که آن احساسِ
در میانِ حقایق بودن است، محروم نشویم وگرنه «تا فضل و عقل
بینی، بی معرفت نشینی.» این یک
کلید است که هرجا خودمان مطرح هستیم بدانیم راه وسوسه
شیطان را در جان خود گشوده ایم و مثل او «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» سر می دهیم.
در فراز «وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنابَةِ إِلَیْكَ» به خود می آییم
که باید با سرمایه و توشه ی خضوع قدم در راه گذاشت.
یعنی خدایا:
هر چیز که دیدم همه بگذاشتنی
بود
جز یاد تو ای دوست که
آن داشتنی بود
با نهایت خضوع به سوی تو آمدیم تا در همه جا تو افقِ
توجه ما باشی. «بِالْإِنابَةِ» یعنی هر
چیزی را که در مقابل خود داریم در دل آن چیز به سوی
تو نظر کنیم و این که «وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» و با فروتنی به
درگاهت سر تسلیم فرو افکنده ایم. تا هیچ حجابی مرا به
خودش مشغول نکند، من بمانم و تو. تویی که خود را در همه ی
تحولات تاریخی به ما نمایاندی و اولیای
الهی در آن صحنه ها توانستند با تو به سر ببرند. هرکس در همین صحنه ها
هویت خود را شکل داد، آن هم وقتی خود را در همان صحنه های سخت نباخت
و فروتنانه به درگاه تو سر تسلیم فرو افکند. چه فرق می کند که در کلبه های
دوردست مسکن گزینیم یا در پشت تانک و مسلسل باشیم، وقتی
عالم را تو پر کرده ای. عمده صمیمیت با خویشتن خویش
است که تنها در زیر سایه ی تو پذیرفتنی است. وقتی
پاسدار معنویت باشیم و محل تحقق اراده ی الهی
بگردیم و در دامان زندگی با خدا، در کارها بکوشیم و به آن ها
فرجام ببخشیم.
اگر إن شاءاللّه رسیدیم به این که به لطف الهی از
خاک زیر پای خود هم در مقابل خدا کمتر خود را حس کردیم، با جهان
دیگری روبه رو می شویم و دنیا چون گردی در
مقابل مان به هوا می رود،
هر چند در خطرناک ترین صحنه ها حاضر باشید، یا در منزوی ترین
بودن ها افکنده شده باشید.
هربار سقوطی نو و بازگشتی دوباره به سوی خدا. به
سوی خدا به معنای حضور در جهانی که با دعا به سوی شما
گشوده شده و در آن جا با خودتان در حالی به سر خواهید برد که خود را
در آغوش خدا احساس می کنید.
وقتی انسان به خود نظر کرد و خود را مستقلاً چیزی به حساب
آورد، فراق شروع می شود و وقتی فروتنی را جدی نگرفت و آن را
یک تعارف به حساب آورد، آن کس را که باید به آن پناه ببرد و او پناه حقیقی
ما است، از دست می دهد. به گفته ی جناب فیض کاشانی راه رسیدن
به دیدار و انس با خدا یک راه بیشتر نیست و آن عبور از بودنِ
مستقلِ خود است و یافتن بودنِ حقیقی خود که بودنِ عین اتصال
به حق است. او این طور قصه هجران و وصل خود را با خدای خود در میان
می گذارد.
گفتم که روی خوبت از من چرا
نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم
عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی
بی نشان است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت اورا کی ناله
یافغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا
تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن
همان است
بی حساب نیست که جناب حافظ سرمایه ی عمر با حضرت
محبوب را که به گفته ی او همان محبوب ازلی است، تنها همان ولاء و محبت
می داند که به هیچ چیز جز آنچه محبوب می خواهد و اراده می کند،
دل نبسته و خود را در مقام رضا به قضای الهی قرار می دهد. در آن
شرایط، خودی در میان نیست تا حجاب بین او و محبوب شود.
یک پارچه خود را در نسیم اراده ی الهی قرارداده است. می فرماید:
فقیر و خسته به درگاهت آمدم
رحمی
که جز ولای تواَم نیست
هیچ دست آویز
بیا که هاتفِ میخانه دوش
با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ
حائل نیست
توخود حجاب خودی حافظ ازمیان
برخیز
باز در جای دیگر چون می خواهد جواب آتش انس با پروردگار خود را تجربه کند
تنها یک چیز را غبار حضور خود می یابد و ندا سر می دهد:
حجاب
چهره ی جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
جلوی چشم قلب عاشق، غبارهایی است که مانع اُنس زلال او
می شوند و این درست همانی است که در بستر انقلاب اسلامی راه
عبور از آن به نور شهادت و یا تحمل تحریم ها به میدان آمد. فرهنگ
مقابل ما، تنها به بدن انسان ها نظر دارد، آن هم با برجسته کردن آن در آن حدّ که
رابطه انسان با خدا را تیره می کند. انقلاب اسلامی و حضرت روح
اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» چیز دیگری را نشان
ما دادند.
واقعاً چه چیزی با انقلاب اسلامی در حال وقوع است که در شب های
حمله، انسان هایی بس بزرگ و ارزشمند برای شهادت سبقت می گیرند تا شهادت را برای
خود رقم بزنند؟ چون می دانند شهادت در این تاریخ یعنی چه؟ شهادت را برای آن که
بهشت بروند نمی خواهند، چون به گفته ی شهید آوینی
می دانند در عالم رازی است که جز با خون فاش نمی شود، می خواهند
شهید بشوند چون حس می کنند با شهادت می توانند به بقاء انقلاب اسلامی کمک کنند.
شما ملاحظه کنید سرداران ما اَعم از همّت و باکری و خرازی، درست زمانی شهید می شوند
که همه ی طرح های لازم را به انجام رسانده و حالا باید طور دیگری عملیات کنند و آن
شهادت است. این است راه فهم رازی که شهدا در افق تفکر ما قرار دادند.[6] شهدا با فهم فوق العاده ی
خود متوجه شدند در شهادت، اموری گشوده می شود که از طریق کارهای دیگر، آن امور
گشوده نمی گردد. راستی
آن ها چه چیزی در افق تفکر ما قرار دادند؟ آن راز، دارای چه خصوصیاتی بود که برای
فهم آن باید به نحوه ی تجلی اسم «واسع» فکرکرد؟ انقلاب چه نوع انسانی را مورد خطاب
قرار داده تا با او در مورد شرافت ذاتی انسان گفتگو کند، و چه وجوهی از انسان را مورد
خطاب قرار داده که آن انسان جهت پاس داشتِ انقلاب اسلامی می تواند خود را تا مرز شهادت
جلو ببرد و به این نتیجه رسیده است که می تواند ظرفیت خود را تا شهادت بگشاید. انسانی
که مورد خطاب انقلاب اسلامی قرار می گیرد، به این نتیجه می رسد که می تواند ظرفیت خود
را تا شهادت بگشاید. این همان چیزی است که به آن گفته می شود «فراسوی مرگ». با این
نوع فداکاری ها است که انسان می تواند شهادت را مقابل خود بگشاید و فراسوی مرگ فکر
کند و انسان ها آن کسی می شوند که باید بشوند. می بینید انقلاب اسلامی چگونه
با ایجاد بسترِ انواع شهادت ها، خدا را به ما برگرداند. این شهادت هایی که در انقلاب
اسلامی دیدید، برای به ظهورآمدنِ انوار الهی است. این ایثارها صحنه هایی است که انسان ها
به صدای خدا جواب داده اند و توانسته اند خدا را آشکار کنند و نیایش،
یکی از عناصر اصلی کار سرداران شهید ما بود.
در کتاب «ملاقات در فکّه» آمده است:
«قرارگاه کربلا
علاوه بر چهار تیپ از ارتش، شش تیپ از سپاه، شامل محمّد رسول الله، ولی عصر، عاشورا،
کربلا، فجر و بدر را تحت امر قرارگاه نصر قرار داد. - قرارگاه نصر همان قرارگاهی است که خود شهید
حسن باقری مسئولش است- 25 اردیبهشت 61 علی صیاد شیرازی به قرارگاه نصر رفت و از طرف قرارگاه کربلا
طرح بستن عقبه ی دشمن در شلمچه و تکمیل محاصره ی خرمشهر به آن قرارگاه
ابلاغ شد. برخی فرماندهان به دلیل کمبود نیرو نسبت به طرح، اعتراض یا تردید داشتند.
حسن باقری به فرماندهان امیدواری داد و گفت نگران نباشید خدا کمک مان می کند، راهی
پیدا می کنیم. پس از آن چراغ ها را خاموش کردند و در تاریکی روضه ی امام حسین(ع) و دعای توسل خواندند. حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند.
چه طور جواب شهدا را بدهیم؟ هر کاری بلد بودیم انجام دادیم. هر چه در چنته مان بود
رو کردیم. هرچه راهکار بود بررسی کردیم. از ما دیگر بر نمی آید. هیچ کدام ادعایی نداریم.
پیروزی دست توست. گفت: خدایا به اراده ی تو از فردا شناسایی می رویم. تا حالا هم به
اراده ی تو بوده. شاید در گوشه ای از ذهن مان بود که پیروزی مال ماست، این را هم امشب
دور می اندازیم. خدایا به آبروی این همه بسیجی که این جا شهید شدند خودت کمک مان کن.
گریه و زاری فضای قرارگاه را عوض کرد. از آن راز و نیازهایی بود که خدا دوست دارد بنده اش
به او التماس کند. عجیب ترین جلسه ای بود که تا آن روز در عملیات خرمشهر داشتیم. حرف های
حسن باقری آن شب روی جمع از جمله فرماندهان ارتش تأثیر زیادی گذاشت و همه گریه کردند.»
اگر فروتنانه وارد میدان آن زندگی شویم که مخصوص این
زمان است مثل آن رزمندگانی که برای دیگر مجاهدان پل شدند تا هیچ کس
در راه نماند، در مقابل وظیفه ای که به عهده داریم خاک خواهیم
شد تا در زمین وجودمان گُل های معنویت رشد یابند.
از
بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک
شو تا گُل بروید رنگ رنگ
سال ها
تو سنگ بودی دلخراش
آزمون
را، یک زمانی خاک باش
آری! انسان به جایی می رسد که با حضرت پروردگار این طور
سخن می گوید: «وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» خدایا! به سویت آمدم ولی
با یک دنیا فروتنی. در این حالت است که آغوش پروردگار گشوده می شود و بودنی که در
بیکرانه بودن حضرت حق غرق است، تجربه می گردد به همان معنا که «انسان فقط
هست» و از آن که انسان چیست؟ هیچ سخنی در میان نمی ماند،
زیرا برای او «چیستی» نمانده است.
قاعده ای در عالم حاکم است که «هرگز نخورد آب زمینی که
بلند است» حال در راستای این نکات که عرض شد، با دیدی عمیق تر
به کمک این مناجات در محضر تو آمده ام تا خود را از خودخواهی خلاص کنم.
آری! این یعنی همان «وَعَنَوْتُ بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» آمده ام تا در مقابل تو فروتنی
را با تمام وجودم احساس نمایم و در هستِ خود، هیچ جایی برای
چیستیِ خود نگذارم. به گفته ی جناب مولوی در دیوان شمس:
نشنیدستی
نام مرا در عالم
من
هیچکسم، هیچکسم، هیچکسم
حجاب ها از آن جا ریشه می گیرند که غیر از خدا برای
انسان مهم شوند و بر روی خودمان و قدرت و برنامه خود حساب مستقلی باز کنیم
و در این مورد عملاً بر اموری غیر واقعی تکیه کرده ایم.
همین تکیه گاه ها ما را ساقط می کند یعنی:
میر
دیدی خویش را ای کم زمور
زان
ندیدی آن موکل را تو کور
غرّه
گشتی زین دروغین پَر و بال
پرو
بالی کوکشد سوی وبال
تکیه گاه های دروغین ما را به هلاکت می رساند، مثل
پر و بال های مرغی که آن را به سوی دام می برد و ما با درک
چنین خطری که در خودبینی ها هست، در نهایتِ بی
کسی، به حضرت حق رجوع می کنیم تا احساس خود را در محضر او به آن
صورت اظهار داریم. لذا اگر کسی توانست خود را از خاک زیر پای خود کمتر ببیند،
اولاً: ترس از آینده اش چون دود بر هوا می رود. ثانیاً: موانع انس
با خداوند برایش نابود می شود و انسان پروردگار خود را در مقابل خود به
صورتی بس والا و متعالی احساس می نماید. مبنای این
حرف در همان فرازی است که اظهار می دارید «وَعَنَوْتُ
بِالاسْتِكانَةِ لَدَیْكَ» رساندن این فراز به قلب، انسان را از حجاب ها که حاصل توهّمات بی پایه
است نجات می دهد، وقتی به خود بفهمانیم با فروتنیِ تمام
به سوی پروردگارمان باید رجوع کنیم و خود را ادامه دهیم.
حضرت در ادامه ی این مناجات اظهار می کنند: «فَاِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ
بابِکَ فَبِمَنْ اَلُوذ» اگر از درگاهت طردم نمایی پس به چه کسی پناه ببرم؟
با
نحوه ای
از اظهار اُنس و لقاء، درست وقتی در افق نظر به حق چشم انداز حضور بیکرانه ی
او را می یابید، با نوعی گفتگو عرضه می دارید:
خدایا می دانم اگر من را ردّ کنی من جای دیگری
ندارم بروم. وقتی انسان متوجه چنین واقعیتی بشود و در عین
اتصال به حضرت حق، نگرانیِ عدم اتصال با او را در میان می گذارد،
انسِ پیش آمده اوج می گیرد و اتصال تجدید می گردد. این
نوعی پایداری در فضای اتصال است، اتصالی که آن حقیقت انسانیِ انسان
است و همان هویت را انسان تجربه و احساس می کند و صمیمیتی
تشریعی در کنار هویت تعلقی تکوینی در ساحت انسانی
که جمع نظر و عمل است، به هم می پیوندد.
با تمام وجود از حقیقت تکوینی خود که بی ارتباط از
هویت تشریعی مان نیست، خبر می دهیم و اظهار می داریم:
اگر خداوند از درگاه خود طردمان کند دیگر تمام هستیم و بی خود و
پوچ، به جای دیگری نمی توان امید بست و آن را جایگزین
آن انقطاع نمود و از عمق بی کسی خود غافل شویم. هوشیاری
بسیار اصیلی در فضای این فراز از مناجات در صحنه است،
آن هم با این فهم که به خدایی رجوع داریم که هرگز بندگانش
را فراموش نمی کند.
هیچ کس، هیچ وقت، در هیچ جا و جایگاه اصیلی
قرار نمی گیرد، مگر آن که خداوند با تمایلی که در جان ما نسبت
به دعا ایجاد می کند، راه انس با خود را در مقابل ما بگشاید. ممکن
است در مقایسه ی زندگی خود با دیگران احساس نقصان به ما دست
دهد ولی اگر متوجه باشیم نه خداوند ما را از یاد برده و نه بی حساب
به کسی امکانات بیشتر می دهد، آن احساس از میان می رود
و به جهانی که خداوند برای ما گشوده است، نظر می کنیم. عده ای
از بنی اسرائیل گفتند خوشا به حال قارون، چه اندازه ثروتمند است و قارون
هم گرفتار توهّم شده بود که خودم زرنگ و هوشیار بودم که به چنین امکاناتی
دست یافتم و در نتیجه عملاً امکانات را در مسیری که باید
به کار ببرد و نتیجه بگیرد به کار نبرد و خداوند قارون را با همه ی
اموالش در زمین فرو برد و بنی اسرائیل چون آن منظره را دیدند
گفتند: «وَیْكَأَنَّ
اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِر»(قصص/82) وای خدای من! گویا
دست خداست که هرکس را خواست وسعت می دهد و یا تنگی رزق را برایش
مقدر می کند. ما فکر می کردیم این کارها دست قارون است و زرنگی های
او.
ای کاش
روی موانع رجوع به خدا و خطر خودبینی های خود فکر می کردیم
و با همین دعاها اندیشه ی خود را سر و سامان می دادیم
و در همین شرایطی که هستیم متوجه موقعیت خود می شدیم
و عرض می کردیم: «فَاِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بابِکَ فَبِمَنْ اَلُوذ» اگر مرا از آستان خود طرد کنی
کجا بروم؟ چون در بهترین شرایط اُنس با خدا هستیم، بدون
این که بدانیم.
باید
متوجه باشیم به این خاطر به خدا پناه می بریم که خطر تمایل
به غیر حق، هرکسی را تهدید می کند در حالی که به غیر
از خدا هر راهی که به آن امید ببندیم و در آن قدم بگذاریم،
به بن بست می رسیم. انسان های فرهیخته متوجه بوده و هستند
که اگر خداوند اموری را در زندگی فردی و اجتماعی برایشان
پیش می آورد، می خواهد توحید آن ها را رشد دهد و خود را در
آن رخدادها بیشتر بنمایاند و به همین جهت جایگاه مشکلات را در نظام هستی
درست بررسی می کنند و راه حلّ آن ها را در دست خداوند می دانند.
صدام حسین ها گمان می کردند و می کنند آن ها هستند که مشکلات را برای انسان ها
به وجود می آورند در حالی که خداوند خواست ما او را به صورت خاص در صحنه هایی
مثل دفاع مقدس پیدا کنیم، به نحوی که در هیچ کجا با چنین
توحیدی آشنا نمی شدیم.[7] با توجه به این امر در
فراز فوق عرضه می داریم خداوندا! اگر مرا از آستانه ی خود دور کنی
میلم به غیر تو می افتد و از بهترین عقیده که توحید
است محروم می شوم از این جهت باید بدانیم تنها خطری
که در این دنیا ما را تهدید می کند این است که میل مان
به غیر خدا بیفتد و وسوسه های حبّ دنیا و تکبّر، ما را از
توحیدی که انبیا الهی متذکر آن بودند محروم کند. در آن صورت
واقعاً کجا را داریم که دل به آن ببندیم و دل مان آرام گیرد؟
چه اندازه با حقیقت همراه می شوید وقتی در محضر حق
عرضه بدارید: «فَاِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بابِکَ فَبِمَنْ اَلُوذ، وَإِنْ
رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟» اگر مرا از درگاه خود دور کنی
به چه کسی پناه برم و اگر از آستانه ی خود به جای دیگری
برگردانی، در زیر سایه ی چه کسی پناه گیرم؟ این
یعنی اوج تعلق به خدا در متن زندگی با هزاران چشم اندازهای
جذاب ولی پوچ و تهی.
بزرگ ترین عقوبتی که خداوندنسبت به بنده اش اعمال می کند دورکردن اوست از
درگاهش با مشغول شدن به جاذبه های پوچ و تهی. کافی است با سرباز
زدن از دستورات الهی و عدم رعایت تقوای لازم، زمینه ی
شروعِ وسوسه های شیطان را در خیال خود باز کنیم تا از بهترین
حضور که حضور در رحمت بیکرانه ی پروردگار است، محروم گردیم و اگر
خداوند خواست بنده ی خود را به خودش نزدیک کند، قلبش را متوجه ی
این نکته مهم می کند تا بیابد جای دیگر خبری نیست
و به گفته ی مولوی: «معشوق همین جاست، بیایید،
بیایید.» در واقع همین قسمت از دعا را به قلب او القا می کند تا با تمام
وجود عرضه بدارد: «وَإِنْ رَدَدْتَنِى عَنْ جَنابِكَ فَبِمَنْ أَعُوذُ؟» اگر از درگاهت دورم کنی به چه
کسی پناه ببرم؟ ائمه h قهرمان این فهم بزرگ بودند و به همین جهت
جهان آنها جهانی بس گشوده و قابل اعتماد بود. خداوند در آیه ی
۱۸۶ سوره ی بقره می فرماید؛ خودم به شما نزدیک
هستم جای دیگر نمی خواهد بروید، من به شما نزدیکم و
بقیه دورند، از دور که چیزی نصیب شما نمی شود. «فإنّی
قریب» ای
پیامبر! وقتی بندگان من از تو سراغ مرا گرفتند، من نزدیک هستم و
جواب طلب و تقاضای آن ها را می دهم، پس کجا می خواهند بروند؟
خداوندا! ما را چنین فهم و احساس و شعوری عطا کن تا درک کنیم
فقط در پناه تو خود را شکل دهیم و در زیر سایه ی تو بقاء خود
را در جهان گسترده ی اولیای الهی، تجربه کنیم.
«والسلام
علیكم و رحمةالله و بركاته»
[2] - شرح اصول کافی ملاصدرا، ج1، ص361 و
ص417.
[3] - امام صادق(ع) می فرمایند: یک دعا را ۱۲ هلال ماه
بخوانید إن شاءاللّه بعد از این که شرح دعا به جایی رسید
آن دعا سرمایه ای برای روح انسان می شود که به کمک آن یک
سال می توان از آن طریق با خدا نجوا کرد یا در نیمه های
شب و یا قبل از خواب و یا در صبحگاهان، تا إن شاءاللّه بیابید که
خدا آن دعا و نجوا را به شما القا می فرماید و شخصیت تان در
کنترل انوار ربوبی قرار می گیرد چیزی که امروز ما
به آن نیاز داریم تا مردم مان متوجه القائات شیاطین امروز
این دنیا بشوند و تحت تأثیر آن القائات قرار نگیرند.
[4] - در حديث نبوى است که حضرت حق می فرماید:
من نزد شكسته دلان هستم. جناب مولانا در این رابطه می گوید:
بر
من درِ وصل بسته می دارد دوست دل را به عنا شکسته می دارد
دوست
زین
پس من و دل شکستگی بر درِ دوست چون دوست دلِ شکسته می دارد دوست
[5] - امام هادىu
با حياتى ساكت و معنوى، خليفه را به فرياد آوردند و به نحو احسن سرمايه هاى الهى
شيعه را در حيات خود نمايان كردند. بارها متوكل مى گفت: «وَيْحَكُمْ قَدْ
أَعْيَانِي أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا» واى بر شما! كار ابن الرضا مرا از پا انداخته.
[6] - مگر ما با شهادت حاج قاسم
سلیمانی در ادامه انقلاب، متوجه راههایی نشدیم که
تا آن زمان متوجه آن راهها نبودیم و متوجه آن همه همبستگی بین
ملت در راستای ایران اسلامی شدیم و آینده ای
که در همین رابطه در مقابل مان است؟
[7] - با توجه به آن امر رهبر انقلاب می
قرمایند: دفاع مقدس برای ما درس هایی داشت. این درس ها
را ما نباید فراموش کنیم. بایستی این درس ها را در
عرصه های گوناگون زندگی مان گسترش بدهیم، توسعه بدهیم.
اولاً مسئله ی توکل «وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» واقعاً توکل امام رضوان الله تعالی
عليه که سرریز می شد
از آن بزرگوار به مسئولین کشور در این حادثه، در شروع این
حادثه، شگفت آور بود واقعاً. (4/7/98 )