مصاحبه با استاد طاهرزاده
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
سؤال: با توجه به شرایطِ پیشآمده احساس میشود سردرگمی در بین فعالان فرهنگی وجود دارد، در این شرایط چه باید بکنند؟ آیا باید سکوت کنند؟ یا مطالبهگری انجام دهند. دیدگاه و راهکار شما چیست؟ با نظر به مشکلات اقتصادی و اجتماعی که در حال حاضر در جامعه وجود دارد، و همچنین اتفاقاتی که در سطح سیاسی رخ داده است که بعضیها شرایط موجود را خطرناک تحلیل میکنند و بیم آن را دارند که انقلاب از دست برود، شما شرایط را چگونه تحلیل می کنید؟
گذشتهای که باید درست دیده شود
جواب: اجازه دهید بحث را اینطور شروع کنیم که گویا جنس تاریخ این است که انسانها از یک طرف گذشتهی خود را میخواهند و از طرف دیگر نمیخواهند و به چیزی که در آینده باید رُخ دهد، نظر دارند. اینجاست که باید به شرایط جدیدی فکر کرد که بین انسانها صورت میگیرد. تولد رابطهای که دیگر رابطهی یکطرفه و یا مونولوگ نیست و در این رابطه باید منتظر تواناییهای دیگری بود. به عنوان مثال 400 سال پیش شیخبهایی منبر میرفت و بقیه هم که چیزی برای گفتن نداشتند، باید به او گوش میسپردند، چون او متوجه بود با ظهور صفویه چه فتحی در حال وقوع است. جناب شیخ بهائی باید سنتی را که در حال محققشدن بود به مردم متذکر میشد، بقیه هم باید خطی را که این مردِ حکیم و آگاه به زمانه متذکر میشد دنبال کنند. شیخ بهائی از آن جهت آگاه به زمانه بود که شیخالاسلام دولت صفویه است. جناب شیخ بهائی چون زمانهی خود را درست میشناخت، و متوجه آیندهای بود که در حال وقوع است شخصیتی بسیار پر کار و پر توان و پر فکر شده بود. آن زمان کشکولی مینویسد که باید خیلی چیزها را از آن طریق بگوید. درست است که عنوان کشکول دارد اما نگاه کنید چه اندازه حرف حسابی در این کتاب وجود دارد. پس از آنکه شیخبهایی حرفهایش را زد و همه فهمیدند در چه تاریخی قرار دارند، دیگران نظرات و برداشتهای خود را از زمانهای که در آن بهسر میبردند، به میان آوردند و فرهنگ گفتگو شروع شد. حال باید علاوه بر شیخ بهائی دیگران هم در جادهای که با دولت صفویه گشوده شده، حرکت داشته باشند و آنان نیز سخن بگویند، چرا که شرایط، شرایط ظهور فرهنگِ «اَلْمُؤمنُ مِرآت الْمُؤمِن» شده است. این مرحلهی دوم تاریخ است که یک ملت باید در آن قرار گیرد.
عقلانیت یعنی فکرکردن نسبت به آیندهی تاریخ خود، آیندهای که در عین دوربودن قابل احساس و قابل دسترسی است. آیندهای که فاصلهگرفتن از گذشته نیست. به همین جهت خواستم بحث را از دوران صفویه شروع کنم و بعد تطبیق آن با انقلاب اسلامی را بیان کنم. ما مدتها بعد از صفویه واقعاً وضعمان خوب بود.[1] در اواخر صفویه است که گرفتار بحران شدیم. آقای دکتر موسی نجفی نکات خوبی در این مورد دارند. ما در دوران صفویه هویت خاصی را به میان آوردیم. از طرفی مقابل دولت عثمانی با روحیهی تکفیرِ شیعیان ایستادهایم. از طرف دیگر راهی به سوی اروپا گشودهایم. مثلاً نامهی شاه عباس به پادشاه آلمان نشان میدهد که ما اعتباری در اروپایِ آن زمان داشتهایم. شاید باور نکنید که چه چیزهایی به دنیا صادر میکردهایم. بنده امروز هم نمیدانم چگونه اینهمه انضباط در کار بوده است! میخواهم بگویم باید اول روشن شود که در تاریخ پانصدسالهی اخیر جای ما کجاست تا معلوم شود اکنون که اینجا نشستهایم در کجای تاریخ خودمان قرار داریم؟ خانههای اصفهان آن زمان در اوج هنرمندی ساخته میشده، خانوادهی ما به طور موقت در خانهای بودند که بر روی نقاشیهای زرنگار آن گچ کشیده بودند. چرا چنین کرده بودند؟ سؤالی است که برای من روشن نشد. بنده این کارها را به داعشیهای شیعه نسبت میدهم که با زیباییها مخالف بودند، در حالیکه زیباییها غذای روح انسان است. مدرسهی ملاصدرا در شیراز را ملاحظه کنید، فرزند اللّه وردیخان، معمار سی و سه پل اصفهان، آن را ساخته، ببینید چه اندازه سلیقه در آن بهکار برده شده است.
هنوز در بین ما مذهبیها معلوم نشده که راستی شکوه و جمال را نمیخواهیم یا تجمل را؟! جمال را که باید دوست داشته باشیم، البته آنجایی که تجمل است، ایراد دارد. شما اگر به سامرّا مشرف شده باشید و زیرزمینی را که تازه بنا شده است ملاحظه کنید، یقیناً آن را جمال مییابید. رنگ آبی لاجوردی در آن غوغا کرده است. میخواهم بگویم ما حتماً جمال و شکوه را میخواهیم. حرم ائمه«علیهمالسلام» و این آینهکاریها، فرهنگ خاصی را تداعی میکند. اتاق آینه یعنی اتاق صورتهایی که جسم ندارند. میخواستهاند افراد با حضور در آن رواقها به برزخ منتقل شوند، شاید مردم در حال حاضر این احساس را به جهت غلبهی عقل جزئی، نداشته باشند ولی آنکس که مبنای آن را گذاشته، روی حساب گذاشته است.
خواستم عرض کنم صفویه یک فکر و فرهنگ بود و با امثال شیخ بهائی و میرداماد و میرفندرسکی، همراه با...
[1] - مقام معظم رهبري«حفظهالله» در بارهی حضور تاریخی دولت صفویه ميفرمايند: حوزهى علميهى شيعه در شامات و طرابلس و حلب و سپس در حلّه تشكيل مىشود كه بزرگان فقهاى حلّىِ ما، اسمشان در تاريخ و آثارشان در كتابخانههاى عظيم فقاهت شيعه محفوظ و موجود است و اين روند ادامه پيدا مىكند تا زمانى كه سلطنت صفويه در ايران تشكيل مىشود و مقطعى عظيم به وجود مىآيد. علىرغم كسانى كه سعى كردند صفويه را ضدّ شيعه و اسلام و مفاهيم و ارزشهاى دينى معرفى كنند، سلاطين صفويه با همهى بديهايى كه در جانب حكومت و شخصيتهاى خودشان داشتند، حركتهاى بزرگِ ماندگارِ فراموشنشدنىاى انجام دادند كه يكى از آنها گسترش حوزههاىِ علمى شيعه است كه در آن وقت، حوزهى علميهى اصفهان و خراسان و قم و نجف و بقيهى مناطق، به بركت آنها آباد شد كه اگر كسى وارد مطالعه شود، شگفتيهاى عظيمى را خواهد ديد. اگر شما تا قبل از دوران صفويه، فقهاى شيعه را نگاه كنيد، تعداد ايرانيان انگشتشمار است؛ امّا بعد از صفويه، هركدام از بزرگان علما را كه نگاه كنيد شايد نود درصد آنان فقهاى ايرانى هستند. بعد از اين دوره، اوج حوزهى نجف و كربلا و حضور تلامذهى مرحوم «وحيد بهبهانى» و سپس «شيخ» و «صاحب جواهر» و تلامذهى اين بزرگواران تا دورهى اخير است. بعد مركزيت عظماى حوزهى فقاهت به وسيلهى مرحوم «آيتاللّه حائرى» و بعد مرحوم «آيتاللّه بروجردى»، باز به قم منتقل مىشود و تا امروز ادامه دارد. اين حوزه، محصول اين سير تاريخى و نتيجه و مستحصل و زبده گُزينِ همهى اين حركت عظيم علمى است كه با مهاجرت و تحقيق و علم، همراه بوده است و امروز در اختيار شماست. حوزههاى علميه، موضوع يك بحث تاريخى و علمىِ بسيار مهمّى است كه بجاست كسانى از فضلاى حوزه و بزرگانى از اهل نظر، به اين مسئله به شكل متقن و محقّقى بپردازند كه مىبينم بحمداللّه به اين مسائل پرداخته مىشود.» (سخنان رهبر انقلاب در ديدار با جمعى از نخبگان حوزهي علميهي قم 13/ 09/ 1374)
در جاي ديگر در رابطه با نقش تاریخی صفویه ميفرمايند: «قبل از طلوع صفويّه و بعد از دوران سلجوقيان، ايران كشورى بود كه هر بخشى از آن آهنگ جداگانهاى مىنواخت و از عزّت و عظمت ايران در آن دورانها خبرى نبود. اين عزّت را صفويّه دادند. و صفويّه از اردبيل طلوع كردند و خاندان عرفاى مجاهد و مبارز يعنى اولاد شيخ صفى الدّين اردبيلى توانستند اين زمينه را به وجود آورند، تا فرزندان آنها ايران را به همهى عالميان در دنياى آن روز، متّحد، مقتدر، عزيز، سربلند و پيشرفته معرفى كنند. خدمت دوم، عاملى بود كه در واقع پشتيبانى معنوىِ عامل اوّل محسوب مىشود؛ يعنى احياى مذهب شيعه، مذهب اهل بيت و ارادت به خاندان پيامبر. مردم همين مردم شجاع، همين عشاير غيور از اين سرزمين با نام امير المؤمنين، با نام امام حسين، با نام شهداى كربلا، با نام ائمهى معصومينh توانستند بروند و نام خدا، ياد اهل بيت و آئين مقدس اسلام و فقه متين جعفرى را در سرتاسر اين كشور، مستقر كنند و كشورى يكپارچه، محكم و مقتدر بهوجود آورند.( 03/ 05/ 1379)