متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید:
شرایط زندگیم طوری شده که حس گیجی و منگی بهم دست داده. اطرافیانم راحت دروغ میگن راحت دیگران را سبک میکنن، پشت سر دیگران ابروریزی میکنن، تکبر، خودشیفتگی، کینه، حسادت، دروغ، لجبازی، بعضیاشون عین یک فرعون خودشونو بالاتر از بقیه میدونن و هر ظلمی که میخوان انجام میدن. یکی از این اطرافیان پدرم هست. این چیزا را که میبینم حس بی حسی و افسردگی بهم دست میده. نمی دونم چیکار کنم، گیج شدم. طوری شده که فقط میشینم فقط نگاه میکنم. قبلا یه اعتراضی میکردم اما از بس این رفتار تکرار شده از زندگی زده شدم. بعضی اوقات به خدا هم معترض میشم که چرا در این نقطه قرارم داده. بعضی وقتا بخودم میگم نکنه تناسخ درست بوده و من تو زندگی قبلیم کار بدی کردم که تو این وضعیت قرار گرفتم. راه نجات بهم نشون بدید. خسته شدم. تشکر استاد
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به این فکر کنید که حضورى وسيعتر از دنيا و مافيها و وسيعتر از غمها و شادى ها هست. مؤمنان كسانىاند كه «اذَا مَرّوُا بِالْلَغْوَ مَرُّوا كِراماً»[1] هنگامى كه به امر پوچى برخورد كردند بزرگوارانه از آن مىگذرند و خود را همسنگ آن امر نمىگردانند، چون به چيز بالاترى يعنى نور ايمان متصلاند. حال در نظر بگيريد با اتصال ائمه (عليهم السلام) به نور عظمت، آنها در چه افقى زندگى مىكنند و به كجا نظر دارند و تا كجا مىتوانند بشريت را صعود دهند. يك الهام مختصر به قلب عارف مىشود هفتهها در شور و شعف به سر مىبرد، اين كجا و اين كه وجود مقدس اميرالمؤمنين (ع) و ائمه (عليهم السلام) با آن حقيقتِ ثابت ارتباط دارند كجا! موفق باشید
[1] - سوره فرقان، آيه 72.