مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی»: «چشم انداز حركت ملت ایران با این زمینه اى كه مشاهده میكنید، چشم انداز بسیار روشنى است؛ هم میراث گذشته ى ما، هم موجودى استعدادِ بسیار ارزنده ى ما، .... همه ى اینها به ما نوید میدهد كه ما ان شاءاللَّه خواهیم توانست تمدن اسلامىِ متعلق به ملت ایران را براى این دوره و براى امت اسلامى در این زمان بار دیگر سر دست بیاوریم و الگوئى را براى حركت امت اسلامى ان شاءاللَّه ارائه بدهیم.»17/2/1387
باسمه تعالی
1- سلسله مباحث «تمدن زایی شیعه»، حاصل پاسخ به سؤالاتی است كه حدود سه سال متمادی و طی نُه جلسه توسط عده ای از طلاب و دانشجویانی که مایل بودند در رابطه با موضوع تمدن اسلامی تحقیق کنند خدمت استاد طاهرزاده مطرح شده و پس از پیاده شدن جواب ها از نوار و تكمیل و تصحیح مطالب توسط استاد خدمت عزیزان ارائه می شود.
2- مباحثی که در پیش رو دارید بر مبنای این قاعده با شما سخن می گوید كه: با تغییر ساختار زندگی، تفكری متناسب با آن ساختار ظاهر می شود، همچنان كه متقابلاً تفكری اصیل، ساختار مناسب خود را پایه ریزی می نماید. به سخن دیگر آری؛ ما نیز معتقدیم «انسان ها شهرها را می سازند و شهرها انسان ها را» و لذا باید در ساختار تمدنی كه حاصل آن، انسان های هماهنگِ آن تمدن است، حساسیت نشان داد و وقتی متوجه شدیم شهرهای غربی، انسان های غربی تربیت می كنند و از نسبت میان صورت و سیرت غافل نماندیم، نسبت به تمدنی كه موجب غفلت عالَم دینیِ فرزندان آینده جهان اسلام خواهد شد، حساسیت نشان می دهیم.
3- انقلاب اسلامی به دلیل رویكرد خاصش به «عالم غیب و غیب عالم» با مبانی نظریِ تمدن غرب كه صرفاً نظر به ماده و مادیات دارد، در تعارض است، ولی متأسفانه بعضاً این تعارض را صرفاً در ابتذالات اخلاقی نظیر مشروبات الكلی و سكس و امثال آن می دانند و لذا غرب را در «جبهه مدنیت» پذیرفته اند و در نتیجه به شدت از توانایی آرمان های انقلاب اسلامی در ساماندهی نظام مدنی مخصوصِ به خود غافل گشتند. این سلسله نوشتار درصدد تبیین این غفلت و توجه به راه كارهای تحقق تمدن اسلامی است.
انقلاب اسلامی عامل گذار از مدرنیته به تمدن اسلامی است و در این راستا مسئولیت مضاعفی را باید بر دوش خود احساس کرد که آن اوّلاً؛ حفظ انقلاب اسلامی و ثانیاً؛ سیر و حركت انقلاب تا نقطه ی مطلوب یعنی تحقق تمدن اسلامی است.
4- همچنان كه ملاحظه می فرمایید در جواب های استاد بنا بر این است كه دریچه های دقیق و عمیقی از فرهنگ مدرنیته از یک طرف و تمدن اسلامی از طرف دیگر در مقابل سؤال كنندگان گشوده شود كه موجب احاطه ی نسبتاً كاملی به آن دو بشود. زیرا تا جایگاه هستی شناسی فرهنگ مدرنیته درست روشن نشود انسان ها متوجه نیستند در ظلماتی قرار دارند که راه به جایی نمی برند و از آن طرف اگر ذهن ها قانع نشود که خداوند برای زندگی زمینی بشر راه کاری ارائه داده که تمام ابعاد او شکوفا می شود، نمی تواند عزم عبور از فرهنگ مدرنیته را در خود پدید آورد.
5- لازم به ذکر است که این مباحث در عین آن که می تواند جنبه ی مستقلی داشته باشد، نسبت به مباحث کتاب های «گزینش تکنولوژی از دریچه ی بینش توحیدی» و «علل تزلزل غرب» و «فرهنگ مدرنیته و توهّم» جنبه ی تکمیلی دارد و جواب گوی سؤالاتی است که با مطالعه ی کتاب های مذکور پیش می آید.
امید است برای عزیزان با پیگیری سؤال و جواب ها زمینه ی فكری صحیحی در مبادی تصوری تمدن اسلامی و حكومت حضرت صاحب الأمرg ایجاد شود. إن شاءالله
گروه فرهنگی المیزان
باسمه تعالی
1- ضرورت توجه به تمدن اسلامی جهت عبور از شرایط تاریخی موجود، چیزی است که هر مسلمان متعهدی متوجه آن می باشد، عمده مدیریتی است که به آن تمدن منجر شود و شیعه با تحقق انقلاب اسلامی ایثارگرانه توان فکری و فرهنگی خود را جهت مدیریت این جریان به صحنه آورده تا مسلمانان به تمدنی برسند که نه دیگر تضاد شیعه و سنی در میان باشد و نه این همه فقر و عقب ماندگی آن ها را آزار دهد و لذا نباید تصور شود شیعیان در صدداند خود را از جمع گسترده ی مسلمانان جدا بدانند، بلکه معتقدند باید تمدنی به صحنه بیاید تا دیگر با این همه گسستگی در بین مسلمانان روبه رو نباشیم.
2- دامی که بشر مدرن در آن فرو افتاده، غفلت از این نکته ی مهم است که اصلِ اساسی هر تمدنی باید «توحید» باشد. اصلی که در آن وجود انسان و همه ی اشیاء با هماهنگیِ تمدنیِ خود با توحید، معنی می یابد و تمدن اسلامی با توجه به اصل اساسی توحید، خود را به صحنه خواهد آورد و یک نحوه رجوع به توحید ابراهیمی است که همه ی ادیان ابراهیمی به دنبال آن هستند.
3- در فضایی که سایه ی فرهنگ مدرنیته همه ی ذهن ها را فرا گرفته است شناخت و تبیین چیستی و چگونگی تمدن اسلامی و تمایز آن با سایر تمدن ها به خصوص تمدن اموی و عباسی بسیار مشکل است. این کتاب سعی کرده تا آن جا که ممکن است تمایز تمدن اسلامی را از تمدن های اموی و عباسی روشن نماید تا به اسم رجوع به تمدن اسلامی، به تمدن یونان زده ی اموی و عباسی رجوع نشود وگرنه باز حقیقت در حجاب خواهد ماند و به اسم رجوع به تمدن اسلامی به نفی توحید اقدام می انجامد.
4- به آن جهت در این کتاب به جواب سؤالات عزیزان پرداخته شده که نه تنها سؤالات دغدغه ی نسلی است که نظر به افق های بلندی از زندگی دارد، بلکه بنا بر این است که از طریق جواب هایی که داده می شود، آینده ای نمایان گردد که خداوند برای بشر مقدر کرده و بشریت هنوز از رجوع به آن کاهلی می کند و بر طولِ تاریخِ سرگردانی خود می افزاید. به این امید به سؤال ها با حوصله ی زیاد جواب داده شده تا ابتدا تصوری صحیح از تمدن اسلامی ارائه شود و إن شاءالله نظرها به تحقق آن معطوف گردد، چون تمدن اسلامی باید از قلب ها شروع شود وگرنه با بخشنامه هیچ چیزی عوض نمی گردد.
5- اگر با نظر به تمدن اسلامی، راه برگشت به نگاهی که عالم و آدم را در منظر الهی می نگرد و تعریف می کند، ظاهر نشود باید بدانیم که زمان زیادی نمی گذرد که دیگر چیزی به نام تفکر اصیل اسلامی نخواهیم داشت و به کلی از کیستی اسلامی خود و چیستی آیات الهی جاهل می مانیم و در عین انجام عبادات دینی، از عالم دینی بیرون می افتیم.
6- برای عبور از یک نظام، یا یک فرهنگ و تمدن، به نظام و تمدنی دیگر هزاران سؤال در مقابل انسان قرار می گیرد، سؤالاتی از این نوع که چرا باید از تمدن قبلی عبور کرد و چگونه می توان به تمدن مورد نظر دست یافت و تا در جواب گویی به هر دوی این سؤالات موفق نباشیم عزمی در جامعه برای عبور از تمدن قبلی و رجوع به تمدن جدید ظهور نمی کند و با توجه به این امر است که سراسر کتاب را سؤال و جواب هایی تشکیل داده که چرا باید از فرهنگ مدرنیته عبور کنیم و چرا باید با تمام جدیت نظرها را متوجه تحقق تمدن اسلامی کرد.
7- پس از روشن شدن نیاز انسان به جامعه ای كه منشأ قوانین آن باید عالم قدس باشد و روشن شدن این نکته كه تمدنی ماندنی است كه از وَهمیات به سوی واقعیات و به سوی سنن عالم سیر كرده باشد و به جای سركوبی طبیعت، بتواند ابعاد پنهان آن را به انكشاف بكشاند، به این نتیجه می رسیم که تمدنی ماندنی است كه جوابگوی تمام ساحات انسانی باشد و تمدن غرب كه در نهایتِ مادیّت و شتابزدگی است هرگز نمی تواند جواب گوی نیازهای واقعی انسان باشد و پایدار بماند، تمدنِ مقابل تمدن غربی، تمدنی است كه شیعه مسئولیت بنیانگزاری آن را به عهده گرفته است، به خصوص که شیعه به جهت فرهنگ انتظار، قدرت تشخیص ظلمات غرب و گذار از آن تمدن را در خود دارد و انقلاب اسلامی در جایگاه تاریخیِ مخصوص به خود، مرحله ی گذار و عبور از فرهنگ مدرنیته به تمدن اسلامی است.
8- ما معتقدیم بازسازی امّت واحده ی اسلام كه با راهنمایی های ائمه ی معصومینh ممكن گشته، به عهده ی شیعه می باشد، و بیداری اسلامی در دوران جدید از نفحات الهی است و لذا نباید نسبت به آن بی تفاوت بود و از آرمان های متعالی آن غفلت نمود. باید در خیزش اسلامیِ قرن حاضر، افق های حركت را تا تحقق تمدن اسلامی مدّنظر داشت، و لازم است در این كار، ظرائف و دقائق فراوانی مورد توجه قرار گیرد كه از جمله ی آن ها دو نكته از همه مهم تر است؛ یكی آگاهی به چیستی تمدن اسلامی است و دیگری شناخت مانع اصلی تحقق آن تمدن، یعنی فرهنگ مدرنیته. اگر خاستگاه فلسفی و اجتماعیِ فرهنگ مدرنیته به خوبی شناخته نشود، انرژی خیزش عظیم اسلامی پس از مدتی هدر می رود و باز جهان اسلام در تارهای عنكبوتی فرهنگ مدرنیته خود را اسیر می یابد و جوانانِ امیدوار به آینده ی جهان اسلام ناامید خواهند شد.
9- از آن جایی که چیستی تمدن اسلامی مسئله ی بسیار مهمی است و خلأ تئوریك برای تبیین اهداف آن هر محققی را که در صدد است در موضوع تمدن اسلامی سخن بگوید آزار می دهد، بحث «تمدن زایی شیعه» یا «مسئولیت شیعه در ایجاد تمدن اسلامی» به عنوان فتح بابی در این امر، کار را به عهده گرفته است. كوتاهی در این امر موجب جایگزینی های التقاطی و انحرافی خواهد شد و نیز سبب انجام ندانم كاری ها و سوء استفاده از این خلأ توسط دشمنان می گردد. ظهور خلق الساعه ی تئوری های مجهول و غفلت از تئوری های هماهنگ با آرمان های انقلاب اسلامی، گفتگو از تمدن اسلامی را بسیار ضروری كرده است، آن هم به صورتی كه باید به ظهور امام معصوم gختم شود.
10- بحث از تمدن اسلامی، عاملی جهت دهنده و برانگیزاننده به سوی آینده ی مطمئنی است، آینده ای كه برای بشر از طریق حكومت جهانی اسلام، تقدیر شده است و همان طور كه امام خمینی«رضوان الله علیه» فرمودند: «اهداف عظیم این انقلاب، ایجاد حكومت جهانی اسلام است.»[1] و به واقع اگر بتوانیم موضوع را به طور صحیح تبیین کنیم، نه تنها مسئله ی تضاد بین شیعه و سنّی از بین می رود، بلكه جهان اسلام متوجه خواهد شد كه شیعه به عنوان اندیشه ای که مسئولیت بنای احیاء جهان اسلام را دارد به صحنه آمده است و درصدد است از طریق راهنمایی های اهل البیت پیامبرh همه ی جهان اسلام را به رونق شایسته ی خود برساند.
11- گفتگو از تمدن اسلامی، آن هم به صورتی که در فرهنگ اهل البیتh مطرح است، علاوه بر آن که مانع انحراف از اهداف اصلی می گردد، إن شاءالله عامل ظهور با برکت امام معصومg خواهد شد و بر این اساس اعتقاد داریم این نوع گفتگوها می تواند عاملی جهت دهنده و برانگیزاننده به سوی آینده ای مطمئن باشد و وسیله ای است که از یک طرف موجب تصوری کامل تر از تمدن اسلامی می گردد و از طرف دیگر راه کارهای عبور از تمدن غربی را می نمایاند.
12- با تدبّر در اسلام و حقانیت آن، به عنوان آخرین و کامل ترین راه کار برای زندگی بشر و با توجه به این که فرهنگ اهل البیت پیامبرh کامل ترین جلوه ی اسلام است، انقلاب اسلامی بستر مطلوبی خواهد بود تا انسان را در نیل به فضائل مورد نیاز یاری کند و به عنوان یک نظام اجتماعی امکان بسط آرمان های اصیل انسانی را فراهم نماید، و درست به همان صورت که «انسان کامل» آرزوی انسان ناقص است تا با نزدیکی به او از نقص های خود آزاد شود، دست یابی به تمدن اسلامی آرزوی انسانی است که می خواهد اهداف بقیه اللهی را عینی و کاربردی نماید و بر این اساس موضوع تمدن زایی شیعه را به میان می آوریم.
13- برعکسِ بسیاری از اقوام و مللِ موجود در دنیا که نه انسانِ آرمانی آن ها حَیّ و حاضر است، و نه مدینه ی فاضله ی آن ها امکان تحقق عینی دارد، در فرهنگ اهل البیتh، هم انسان آرمانی اش به عنوان انسانی معصوم حیّ و زنده و حاضر است، و هم تمدن آن، تمدنی است که با برنامه های کتابِ آسمانیِ تحریف نشده، توسط امامی معصوم تبیین و ارائه می شود و چنین شرایطی است که عنایت الهی را درجهت به ثمر رساندن اهداف عالیه ی انسان به همراه می آورد.
14- سلسله مباحث «تمدن زایی شیعه» یا «مسئولیت شیعه در ایجاد تمدن اسلامی» درصدد است در شرایطی که بشریت از فرهنگ مدرنیته سرخورده است و به فکر راه و چاره ای اساسی است، او را متذکر فرهنگی نماید که عاقبت زمین و زمینیان باید به سوی آن فرهنگ باشد تا وعده ی اقامه ی حق، صورت بالفعل به خود بگیرد و هرچه زودتر جهت گیری بشر به سوی آن تمدن شروع شود و بشر به همان اندازه زودتر به بلوغ خود نزدیک گردد.
امید است مجموعه ی جواب هایی که مطرح شده زمینه ی تفکر نسبت به آن وعده ی بزرگ الهی را فراهم نماید و بشریت هر چه زودتر به سوی ثمر دهی بیشتر حرکت کند. إن شاءالله.[2]
طاهرزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام خدمت استاد محترم:
مقدمتاً؛ هم تشكر می كنیم از این كه فرصت دادید تا به صورت حضوری سؤالات را مطرح کنیم و هم پیشاپیش معذرت می خواهیم از این كه ممكن است تا روشن شدن مطلب مجبور شویم بر سؤالات خود پافشاری كنیم و شما را خسته نمائیم.
شما در تمام مباحث خودتان درباره ی انقلاب اسلامی، فرض را بر این گذاشته اید که این انقلاب، ظهور یك تمدن در مقابل تمدن غرب است و با چنین فرضی بحث های خود را ارائه می دهید. از شما می خواهیم این مسأله را برای ما روشن كنید تا إن شاء الله این بحث مقدّمه ای برای بحث های شما درباره ی انقلاب اسلامی شود. و لذا محور سؤالات ما هم بر این اصل استوار است كه «تمدن» را بشناسیم و بدانیم عوامل قدرت و بقای یك تمدن چیست تا بتوانیم به توانایی های انقلاب اسلامی پی ببریم، تا چنانچه به خوبی روشن شد انقلاب اسلامی طلیعه ی تمدن آینده ی بشر است، آن هم تمدنی كه جنبه ی هدایتگری دارد، بیشتر بتوانیم زندگی خود را به انقلاب اسلامی بسپاریم به امید آن که در نجات بشریت و خودمان قدمی برداشته باشیم؛ زیرا به تعبیر شما تنها راه نجات بشریت در دوران جدید همین انقلاب اسلامی است.
جواب: نكته ی اوّل این كه به نظرم كار خوبی كرده اید كه روی این مسأله حساسیت به خرج داده اید، چون انصافاً در حال حاضر لازم است مسأله ی «تمدن زایی شیعه» به طور جدّی و كاربردی طرح شود. در واقع در زمانه ی حاضر با این زبان با بشریت حرف زدن خیلی به او كمك می كند، چون می تواند افق آینده را تحلیل و ترسیم كند. من صلاح را در این می بینم كه برای ملموس شدن بحث، از سؤالات ساده شروع كنیم و جلو رویم تا إن شاءالله به صورتی دقیق و كاربردی به انتهای خوبی برسیم، اما نه به یك حالت آرمانی كه فقط جزء آرزوهای بشر است؛ بلكه باید برسیم به این که: نجات بشر به این است كه به «تمدن شیعه» فكركند و در تحقق عملی آن سرمایه گذاری نماید.
سؤال: ابتدا این سؤال پیش می آید که تمدن چیست و چرا بشر به آن نیاز دارد؟
جواب: ابتدا باید بدانیم علت نیاز بشر به تمدن در طبع خود بشر نهفته است، و چون بشر مدنیّ الطبع است، حتماً نیازمند حیات اجتماعی است و این حیات اجتماعی را تمدن یا Civilization می گویند.[3] در اثبات نیاز بشر به اجتماع و تمدن فیلسوفان شواهد و دلایل خوبی آورده اند؛ مثلاً «فارابی» می گوید: این که بشر قدرت گفتگوکردن دارد نشان می دهد كه ما نیاز به ارتباط با غیر خود داریم، اصل این بحث هم از «ارسطو» است. فارابی از این جا شروع می كند بعد می گوید: این نیاز هم نیازی است كه خالق ما در ما گذاشته است؛ ما زبان را تفنّناً و به طور تفریحی برای خودمان اختراع نكرده ایم، استعداد گفتگو و ایجاد صوت همراه معانی، ذاتیِ ما است. پس این قدرت گفتگو برای این است كه با دیگر افراد ارتباط داشته باشیم. بنابراین در ذات ما «ارتباط با غیر» سرشته شده است. به همین جهت شما در نوع بشر كسی را ندیده اید كه بدون جمع با دیگران بخواهد زندگی كند.
علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» مقدمات خوبی برای این بحث می آورند؛ ایشان می گویند:
«اوّلاً قبول دارید كه ما اگر از جمع انسان ها فاصله بگیریم، زمینه ی رشد بسیاری از استعدادهایمان را از دست می دهیم و چون این استعدادها در ذات ما گذاشته شده است و لازم است كه شكوفا شود و چون این استعدادها از طریق اجتماع با انسان ها و تشكیل مدینه شكوفا می شود، پس انسان ها در كنار هم و بر اساس نیازهای كثیرشان نسبت به همدیگر، لازم است یك مدینه یا شهری را تشكیل بدهند.»
علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» در رابطه با نیاز بشر به قانونی متعالی می فرمایند:
«با توجه به این كه حوائج بشر در اجتماع بهتر برآورده می شود و چون انسان كمال طلب است، پس به اجتماع روی می آورد، از طرفی در اجتماع به جهت غریزه ی سودجوییِ بشر و استخدام همنوعان، نزاع و تزاحمِ منافع پیش می آید - هركس می خواهد دیگری را به نفع خود به كار گیرد- بنابراین در اجتماع قوانینی جهت كنترل خودخواهی و سودجوییِ انسان ها نیاز است به طوری كه آن قوانین قدرت كنترل خودخواهی انسان را داشته باشد و جنبه های روحانی و تكاملی او را مدّنظر قرار دهد، و در این حال چنین اجتماعی با چنین خصوصیاتی تمدنی می سازد كه بشر به پوچی گرفتار نشود.»[4]
با نظر به این مقدّمه یك قدم جلوتر می رویم، می گوییم این كنار هم آمدن یا اجتماعی بود كه جزء طبیعت بشر است، باید خصوصیاتی داشته باشد كه بشر در این گردآمدن احساس به ثمر رسیدن بكند.
ارسطو می گوید:
«كسی كه فرد است، یا دَد[5] است یا خدا» می گوید: «خدا فرد است؛ و در كنار خود به كسی احتیاج ندارد، چون بی نیاز محض است.» حیوان درنده یا دَدْ هم نمی خواهد چیزی بسازد كه نیاز باشد موجود دیگری كنارش باشد. حالا از این دو كه خارج بشویم، بشر است و نیازهایی كه لازمه ی زندگی او است و این نیازها با شهرنشینیِ بشر حاصل می شود.[6]
تا حال به طور اختصار رسیدیم به این كه ریشه ی تمدن، در نیازهای طبیعی بشر است، ولی این نیازها اگر در آن تمدن به نحو منطقی جواب داده نشود، آن تمدن می میرد، چون باید در آن اجتماع قوانین و روابطی بین بشر حاكم باشد كه در عین قدرتِ نفی استعمار و استثمار، جنبه های روحانی و تكاملی بشر را مدّنظر قرار داده باشد و در ضمن منافع همه انسان ها را نیز در نظر گرفته باشد.
فكر می كنم لازم است با تعمق بیشتر به فرمایش علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» توجّه شود. ایشان می فرمایند: حالا كه بشر به حوائجش به طور كامل نمی رسد الاّ با تشکیل اجتماع، باید متوجّه باشیم كه بشر یك خاصیت دیگری هم دارد؛ و آن این كه بشر بالطبع استخدام گر است، یعنی واقعاً بشر به طور طبیعی می خواهد بقیه را در استخدام خودش درآورد- آیت الله جوادی آملی«حفظه الله » در دفاع از نظر علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» این حرف را این چنین تبیین می كنند؛ می گویند یعنی ذاتِ غریزی بشر استخدام گر است، نه ذات فطری اش- بنا به فرمایش علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» حالا كه یك غریزه ای داریم به نام غریزه ی استخدامِ همدیگر، یا باید تمدن و جمعیت داشتن را كناربگذاریم، یا این كه غریزه ی «استخدامِ بقیه برای خود» را با قوانینی اصلاح كنیم.
علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» خصوصیات آن قوانین را طرح می کنند و می گویند: در این كه بشر جمعیت گراست و تمدن داشتن لازمه ی طبیعت او است و در این كه بشر استخدام گر است، شكی نداریم. پس باید قوانینی داشته باشیم كه مشكل دوم را رفع كند، نه این كه ما از آن فرار بكنیم. می فرمایند: خصوصیات قوانینی كه بتواند در عین جواب دادن به نیاز انسان به اجتماع، آفت استخدام گری را نداشته باشد، باید عبارت باشد از این که جنبه ی روحانی و تكاملی بشر را در نظر بگیرد.
در ادامه می فرمایند: این قوانین با چنین ابعادی فقط از طریق انبیاء ممكن است برای بشر آورده شود به تعبیر دیگر چنین قوانینی با خصوصیت مطرح شده در عهده ی خالق بشر است كه همه ابعاد بشر را می شناسد. می گویند؛ اگر هدفی كه بشر بر اساس آن، جامعه را تشكیل داده برآورده نشود، چون فلسفه ی وجودی آن جامعه دیگر از بین رفته است آن جامعه از بین می رود. مثلاً اگر انواع گناهان در جامعه شایع شد و به جای امنیت در كنار همدیگر، عدم امنیت نسبت به همدیگر شایع گشت، به جای این كه غیبت نكنند تا در كنار همدیگر با آبرو بتوانند به سر ببرند، غیبت نسبت به همدیگر شایع گشت و به جای نكاح، زنا شایع شد و امنیتِ ناموس از بین رفت، دیگر بقای چنین جامعه ای مختل می شود. به گفته ی علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»: بشر می خواهد از اجتماع خود بهره ببرد، اگر هدفی كه بشر براساس آن هدف، جامعه را ساخته است برآورده نشود، افرادِ چنین جامعه ای نمی توانند از جامعه شان استفاده كنند، در نتیجه چنین جامعه ای عملاً مضمحل می شود.
تا حال در یك جمع بندی به این نكات رسیدیم كه اوّلاً؛ برای تكاملِ استعدادهای بشری، به جامعه نیاز هست. ثانیاً؛ اگر جامعه با قوانین خاصی اداره نشود، آن اجتماع به نیاز بشر به جامعه جواب نمی دهد. ثالثاً اگر خدای بشر آن قوانین را تعیین فرماید، بشر می تواند به كمك آن قوانین به آنچه كه از طریق جامعه دنبال می كند، دست یابد، و لذا بشر می تواند به قوانین الهی عمل كند و به نتیجه برسد.
اگر همان حرف هایی را که خدا فرموده است شخصی مثل «كانت» بزند، مشكل حل نمی شود، چون قوانین الهی علاوه بر صحیح بودن، با وجه قدسیِ خود جنبه های فطری اطاعت از معبود را نیز در ما به كار می گیرد و در چنین فضایی جامعه را به مقصد و مطلوب مورد نیازش می رساند. در حالی که اگر تمام حرف هایی را كه پیغمبران می زنند كانت بگوید، نتیجه حاصل نمی شود، چون جنبه ی قداست قوانین كه بُعد اطاعت از معبود را تغذیه می كند در آن ها نیست. به همین جهت هم حرف های كانت با این كه از جهات بسیاری ارزشمند بود ولی نتوانست اروپا را اداره كند.
همانطور كه عرض شد كانت از یك جهت پیغمبر اروپا است؛ حرف های بسیار خوبی دارد، شما هم از خواندن كتاب های او لذّت می برید. اما چون این حرف ها آسمانی نیست، و خودش هم ادعا ندارد كه حرف هایش آسمانی است، نتوانست حتّی آن اندازه كه انتظار می رفت در غرب نقش ایفاء كند. و به همین جهت می بینیم بشر اروپایی حرف های خوبی از كانت دارد ولی نتیجه ی آن حرف ها جامعه ا ی شد که برای انسان غربی غیر قابل پذیرش است. این نتیجه، نتیجه ای نیست كه فقط ما مدعی آن باشیم؛ خودِ غرب بیشتر از ما مدعی مطلوب نبودنِ آن چیزی است كه به آن رسیده است، منتها بشر غربی فكر می كند راه دیگری نیست و لذا به وضع موجود تن داده است.
وقتی روشن شد قوانینی باید جامعه را مدیریت کند که اوّلاً؛ همه ی ابعاد بشر را جواب دهد. ثانیاً؛ از آسمان آمده باشد و دارای جنبه ی قدسی باشد. باید بر روی این نکته ی اخیر تأمل کرد، زیرا اگر خود شما هم بپذیرید حرف هایی كه كانت گفته حرف های خوبی است مقید نیستید به آن ها عمل كنید! چون شما را از نظر سرشت و فطرت آنچنان نساخته اند كه به صرف خوب بودن حرف ها به آن عمل نمائید، شما را آنچنان ساخته اند كه به حرف آسمانی كه در عین خوب بودن، قدسی است، وفادار بمانید و در چنین حالتی است که احساس به ثمر رسیدن می كنید. تجربه کرده اید حتی اگر مردم حرف های غیرمنطقیِ خرافی را تصور كنند از طرف خدا و پیغمبر صادر شده به آن ها عمل می كنند، چون در دل عملِ خرافی یك وَهمی هست كه این ها را خدا و پیغمبر گفته اند لذا با این كه با عقل تطبیق نمی کند ولی چون حس می كنند با عمل به آن ها به بُعد اطاعت از معبود جواب داده اند، عمل می كنند. ولی حرف های كانت را با این که عقل غربی بسیاری از آن ها را منطقی می داند و مردم به آن احترام می گذارند به آن ها عمل نمی كنند. بر همین اساس بر آسمانی بودنِ قوانین تأکید می کنم. البته غیرممكن است حرف و سخنی آسمانی باشد و منطقی نباشد، عرض بنده آن است که با فرض منطقی بودن یک سخن و یک دستور چنانچه قدسی نباشد، ضمانت اجرا و بقا ندارد.
این مقدّمات را به این جهت عرض كردم كه روشن شود فرمایش علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» كاملاً درست است كه می فرمایند ما برای جواب گویی به حوائجمان نیاز داریم اجتماعی زندگی کنیم. از طرفی غریزه ی سودجویی از همدیگر را نمی شود تماماً از بشر گرفت، ولی می شود قوانینی آورد كه آن قوانین به جهت خصوصیات خاصش، از جمله جواب دادن به ابعاد روحانی انسان، این مشكل را حل كند، تا بشر از آن طریق از بركات زندگی اجتماعی محروم نشود. این كه می فرمایند: چنین قوانینی در حدّ خالق بشر است، از دو جهت مورد توجّه است؛ یكی از جهت همه جانبه بودن آن و این كه موسمی و موقت نیست و دیگر به جهت آن كه خالق انسان ها آن را آورده و در نتیجه در عین این که بشر مطمئن است این قوانین تمام ابعاد انسان را جواب می دهد و تغذیه می كند، متوجه قدسی بودن آن ها می باشد و با عمل به آن ها با خالق خود در ارتباط خواهد بود و دستورات خالق خود را انجام می دهد. چنین تعاملی با قوانین الهی همان چیزی است كه تمدن ایده آل را مدّ نظر ما قرار می دهد و تا حال هم در بعضی از مقاطع تاریخ شاهد زیبایی هایی از تمدن بشری در این راستا بوده ایم.
سؤال: آیا منظور شما از این كه فرمودید: «كانت پیامبر اروپاست اما نتوانست مردم غرب را نجات دهد»، این است كه «حرف های كانت درست است و برای مردم غرب نجات دهنده است، اما چون مردم غرب به آن حرف ها عمل نكردند به این روز افتادند.»؟
جواب: عرض بنده آن است که اگر غرب به دستورات کانت عمل کرده بود به چنین بحرانی که امروز گرفتار آن شده است، دچار نمی شد، ولی چون پایگاه اندیشه ی كانت، بشری است نه الهی، مردم آن حرف ها را برای رسیدن به یك زندگیِ تضمین شده نمی توانند بپذیرند. هر چند آن حرف ها را از نظر عقلی قبول دارند. انصافاً اگر مردم اروپا با حرف های كانت زندگی كنند زندگی و رفتارشان خیلی بهتر از این می شود كه فعلاً هست امّا نمی توانند، چون این حرف ها را یك «آدم» زده است. بشر در زندگی اش به مقدسات نیازمند است. حالا این كه آیا حرف های كانت نقص دارد یا نه، مسلّم نقص دارد، ولی نقص اصلی آن حرف ها برای عمل كردن، در رابطه با آسمانی نبودن آن هاست. این نكته را فراموش نكنید كه پایه گذاران غرب امید داشتند با افكار كانت بهشت موعودی را كه پیامبران وعده داده بودند، بر روی زمین بنا كنند، چون چنین استعدادی را در افكار كانت می دیدند، ولی چرا نشد؟ جا دارد كه بر روی این موضوع مفصلاً بحث شود، اما این حداقلِ بحث را جدّی بگیرید تا إن شاء الله به یك تحلیل خوبی برسید. حرف هایی كه كانت در رابطه با اخلاق زده - خارج از مبانی سخنش- جدا از حرف های پیغمبران نیست امّا متأسفانه نیامد از پایگاهی که انبیاء با بشر سخن گفتند با مردم سخن بگوید و حرف های پیامبران را به بشر گوشزد كند، بلكه آن حرف ها را تحت عنوان یك فلسفه در دستگاه عقلی خودش آورد و ارائه داد. همان طور كه می دانید، كانت گفت: یك عقل نظری و یك عقل عملی داریم، عقل نظری را رد كرد و عقل عملی را پذیرفت، او در اثبات نظر خود كاركرده است و برای خودش به عنوان یك فیلسوف، فیلسوف بزرگی است. بعد آمد گفت: همان طور كه احكام بدیهیِ نظری داریم كه خود آن ها نظری و فكری نیستند - مثل امتناع اجتماع نقیضین- یك تعداد احكام بدیهی عملی داریم كه عقل، آن ها را درك می كند- مثل خوب بودن عدالت- و انسان باید بدون هیچ گونه استدلال عقلی، متوجّه وجدان اخلاقی خودش شود و از آن دستور بگیرد و عمل كند[7] و آن قدر نظر خود را جذاب بیان كرد كه مردم اروپا گفتند با عمل به این حرف ها به تمام آرمان هایمان می رسیم. حالا ممكن است بگویی پیغمبران هم كه ما را متوجّه فطرت خود كرده اند، پس حرف كانت تا حدّی شبیه همان حرف هاست. ولی در حال حاضر اندیشمندان غربی پشیمان اند كه چرا به راهنمایی های پیغمبران پشت کردند و نهضت باز خوانی قرون وسطی در حال شکل گیری است، چون متوجه شده اند با پیروی از امثال كانت، آن طلبِ قدسی كه در احكام و دستورات کانت انتظار داشتند برآورده نشد. فعلاً نتیجه اش این شد كه به همه چیز پشت كرده اند. الآن از این كه به حرف های كانت عمل نمی كنند، پشیمان نیستند، كانت را هم فراموش كرده اند، امروز در دانشگاه های ما بیشتر از دانشگاه های غرب از کانت سخن گفته می شود. می خواهم از نقل این حادثه ی تاریخی نتیجه بگیریم كه؛ بشر برای جامعه و تمدنش قوانینی را می خواهد كه علاوه بر این كه آن قوانین، باید همه ی ابعاد بشر را جواب دهد، باید جنبه ی معنوی و آسمانی داشته باشد، چون چنین طلبی، ریشه در سرشت انسان دارد. شما هم همین طوری هستید، به همین جهت آدم با این كه با عقل و استدلال می فهمد، مثلاً اجزاء تسبیحات حضرت زهراi چه معانی بزرگی دارد ولی سعی می كند تعداد اذکار را هم رعایت كند، چون علاوه بر جنبه ی عقلی آن، می خواهد جنبه ی قدسی آن نیز رعایت شود.
طلب فطریِ قدسی بودن اعمال را، نه تنها دستورات كانت بلکه هیچ فكرِ بشری جواب نمی دهد و به همین جهت شما امروز با اروپا و آمریكای این چنینی روبه رویید. این ها حکایت از آن دارد که ما قانونی می خواهیم كه هم قدسی باشد و راه اُنس انسان ها با خدا را فراهم کند و هم متوجه هدایت همه ی ابعاد انسان به سوی سعادت باشد. و این تأكیدی است كه باید بر آن ماند. شاید بتوان گفت علت اصلی سقوط غرب، علاوه بر نقص هایی که در نگاهش به عالم و آدم دارد، همین قُدسی نبودن قوانین و قدسی زدایی قوانین آن است. تا حدّی که عده ای موضوع «نیاز به علم مقدس» را در نجات از ظلمات غرب به میان کشیده اند. معتقدین حکمت خالده حرف شان همین است كه چون غرب خواست بی ارتباط با عالم قدس زندگی كند، شكست خورد، زیرا هیچ تمدنی بدون ارتباط با عالم قدس نمی تواند پایدار بماند و جواب گوی نیازهای اصیل بشر شود.
برای این كه مقدّمات گفته شده درست نتیجه بدهد و ما را به تفریط نكشاند، لازم است این نكته عرض شود که امروزه عدّه ای وقتی از غرب سرخورده می شوند زندگی خود را از آن تمدن به كلّی جدا می نمایند و مثل مهاتماگاندی دهكده «ترانس وال» ایجاد می کنند. تازه گاندی آن وقتی كه تمدن غرب در طراوت خودش بود نتوانست آن را بپذیرد، آن وقتی که غربیان مدعی بودند به بهشتی که پیامبران وعده داده اند رسیده اند. اگر امثال مهندس مهدی بازرگان مجذوب غرب شدند چون این ها غرب را در دوره ی طراوتش دیده اند. ولی تعمّق نكردند كه این طراوت، یك ظهور زودگذر است، آن طور كه درست همان زمان امثال رنه گنون زودگذربودن غرب را می بیند و كتاب «بحران دنیای متجدد» را می نویسد. گاندی با توجهی که نسبت به ضعف های تمدن غرب داشت از آن عقب می كشد و می خواهد به كلّی از آن فاصله بگیرد؟ چون متوجه ی نیاز بشر به تمدن نیست. او راه برخورد درست با آن نیاز را پیشه نكرد. همان طور كه می دانید، در حال حاضر هم در دنیا افرادی هستند كه دهكده های كوچك خانوادگی می سازند و دنبال كار خودشان می روند و با تمدن غربی قهرمی كنند. این ها حتماً شكست می خورند، چون ذات بشر تمدن گراست و لذا اگر به اجتماع بشری پشت كردیم به ابعادی از كمالات خود پشت كرده ایم. باید تمدن غربی را عوض كرد، باید تمدنی را به صحنه آورد كه حوائج بشر را كه در راستای اجتماع برآورده می شود، جواب گو باشد.
دوباره به جمله ی علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» برگردید كه می فرماید؛ حالا كه تمدن داشتن ذاتیِ طبع بشر است، پس ما نباید از تمدن دست برداریم، باید ببینیم چه می شود كه آنچه را بشر از یك تمدن نیاز دارد به دست نمی آورد. اگر این نكته با دقّت مورد بررسی قرار گرفت، تحلیل تان درست درمی آید؛ كه چرا عده ای امروز، چه در آمریكا چه در اروپا، به دهكده های خانوادگی که به این تمدن پشت کرده، پناه می برند؟ اینقدر هم عقب نشینی می كنند كه از هیچ چیزِ این تمدن استفاده نمی نمایند! در حدّی كه گویا به تمدنی نیاز ندارند. این ها اشتباه كردند، چون فكركردند می توانند بی تمدن زندگی كنند. درست است كه این ها در حال حاضر به تمدنی برخورده اند كه به نیازهای آن ها جواب نمی دهد، ولی راه مقابله با آن این بود كه بفهمند ضعف تمدن غربی در چیست نه این که خود را از هر گونه اجتماعی جدا كنند، علتش هم آن است که فكر نمی كنند امكان وجود تمدنی كه بتواند بشر را نجات بدهد، هست. چند نفر در یك گوشه به حالت انزوا زندگی كنند یك کار است و به كمك رهنمودهای انبیاء تمدنی را پایه ریزی نمودن كه جواب همه ی حوائج بشر را بدهد؛ یك كار دیگر است. این که چند نفر خود را از جامعه جدا كنند و جامعه ای ابتدایی تشكیل دهند، تمدن سازی نیست، این ها خودشان را هیچ و پوچ می كنند و كارشان ادامه نمی یابد، همچنان كه هندِ گاندی در این راستا كار گاندی را دنبال نكرد و امروزه هندوستان با تمام تلاش می خواهد به ژاپن و آمریكا برسد.
سؤال: منشأ یك تمدن چیست؟ آیا منشأ یك تمدن، تنها فرهنگ است و یا تا آن فرهنگ به ساختن علم و ابزارهای هماهنگ با اهداف آن تمدن دست نزند، تمدن نام نمی گیرد؟
جواب: همان طور كه تا حدّی بحث شد؛ هر تمدنی بر این اساس به وجودآمده كه انسان ها بتوانند براساس فکر و برنامه ای در كنار همدیگر، زندگی راحت تری تشکیل بدهند و در رسیدن به كمالات مطلوبی که برای خود ترسیم کرده اند احساس خلأ نكنند و مسلم برای رسیدن به اهداف مورد نظر، كار آن تمدن به ساختن ابزار مورد نیازش كشیده می شود و ابزار مورد نیازش را می سازد، بر این اساس باید گفت: ابزارسازی جزء لاینفک هر تمدنی است و هر تمدنی براساس اهدافی که برای خود تعریف کرده ابزار مناسب زندگی مردم خود را طراحی می کند. در ابتدا تأکید باید کرد كه اگر در جامعه قوانین صحیح الهی در میان نباشد زندگی به نتیجه نمی رسد، ولی باید توجه داشت که قوانین الهی به نوعی از زندگی اشاره دارد كه برای تحقّق آن باید روابط خاصی بین انسان ها حاكم شود و بالتبع ابزارهای مخصوص آن زندگی ساخته می شود، همان طور كه غرب ابزار خاص مورد نظرش را ساخت، ولی چون نوع زندگی كه دنبال می كرد غلط بود، درست وقتی كه ابزارها به فعلیت رسیدند و توانست صورت ظاهری آن زندگی آرمانی را محقق كند، با چیزی روبه رو شد كه آن را نمی خواست، ابزارها و تكنیك پیشرفته اهداف آن زندگی را فعلیت بخشیدند ولی چون آن زندگی جواب گوی همه ابعاد بشر نبود، در اوج تكامل ابزارها، بشر غربی با بن بست روبه رو شد.
فرهنگ؛ آداب و رسومی است كه انسان ها برای اهدافی كه دنبال می كنند برای خود تدوین كرده اند، مثلاً همین كه «چرا باید پشت چراغ خطر توقف کرد یا چرا باید از طرف راست جاده حرکت کرد و چرا باید به دیگران سلام كرد؟» این ها فرهنگی است كه تمدن در درون خود ساخته است و در همین راستا تکنیک مورد نظر خود را نیز می سازد. حال می خواهیم بگوییم اگر فرهنگ، ریشه در معنویت و عبودیت نداشته باشد تا نفس امّاره را کنترل کند، ابزارهایی هم كه می سازد، ابزارهایی در جهت ارضای نفس امّاره است. آن چه باید با دقت دنبال شود این نکته است که هر تمدنی ابزار مخصوص به خودش را می سازد تا به اهدافی که برای خود تعریف کرده برسد.
این كه بزرگان ما در گذشته ، عالَم دینی داشته اند و زندگی مخصوص به عالَم خودشان را با همه ی ابزارهای لازمه اش ساخته اند، نكته ی قابل توجّهی است، آن ها عالَمشان بر اساس آن تمدنی بوده است كه پذیرفته بودند و بر اساس همان تمدن و بر اساس همان عالَم نوع زندگی و وسایل آن را ساخته اند، به قدری آن عالم به فطرت انسان نزدیک است که با این همه پیشرفت تکنیکی هنوز عالَم آن ها برای ما بسیار مطلوب است ولی عالَمی که فرهنگ مدرنیته آورده برایمان قابل پذیرش نیست؟! علتش آن است که عالَم آن ها متذكر عالَم قدس است، چیزی که هر کس در فطرت خود طالب آن است. ما امروز گرفتار تمدنی هستیم كه حجاب عالم قدس و عالم معهود ماست و لذا به عمق جانمان كه توجّه كنیم از این تمدن متنفریم، هر چند جوابگوی نفس امّاره ی ماست و از این جهت از آن خوشمان می آید.
سؤال: آیا ما در تمدنی كه می خواهیم بسازیم، احتیاج به ابزار داریم یا این كه اگر جامعه کامل شده باشد، دیگر احتیاجی به ابزار ندارد؟
جواب: ما تا در دنیا زندگی می کنیم حتماً به ابزار نیاز داریم. ما از طریق اسلام می خواهیم تمدن بسازیم، صوفی گری كه نمی خواهیم راه بیندازیم. «تمدن اسلامی» یعنی نوعی از زندگی که انسان ها بتوانند به تمام ابعاد مادی و معنوی خود به کامل ترین شکل جواب دهند، آری؛ در این زندگی، بعضی ها ممكن است به افق هایی برسند كه نسبت به بقیه ی افراد به حداقل ابزار نیاز داشته باشند، امّا عموم مردم را نمی توان در این حیطه قرار داد. اسلام بستری كلی می سازد تا هر كس مطابق استعدادهایش بتواند نوع زندگی الهی و انسانی خود را انتخاب كند. در این تمدن مشروب فروشی نیست، ابزارهای پوچ و محرّک نفس امّاره نیست، ولی شرایط برای زندگی در روی زمین فراهم است، حالا شما چقدر از ابزارهای زندگی دنیایی می خواهید استفاده كنید به عهده ی خودتان است. پس تمدنی كه نتواند در راستای اهداف خود ابزار مناسب بسازد تمدن به حساب نمی آید. هر چند در دل همین تمدنی كه ابزارهای انسانی را برای رفع حوائج منطقی بشر می سازید افرادی هم خواهید داشت كه طیّ الأرض كنند و کمترین استفاده را از ابزارها بنمایند. ولی وظیفه ی نظام اسلامی است که برای همه مردم تمدن خود را با لوازم مربوطه اش شكل دهد هرچند وقتی بستر رشد یقین فراهم شد انسان ها کم تر گرفتار ابزار هستند که بعداً به آن می پردازیم.
مسلمانان در گذشته شهر و كوچه ای می ساختند كه عالَم دینی شان را حفظ کنند، آرامشی را كه نیاز داشتند حتّی در ساختن كوچه های خود حفظ می کردند و شما امروز با عبور از کوچه های قدیمی آن آرامش را لمس می کنید. مهم این بود كه می دانستند چه می خواهند و بر آن اساس زندگی خود را شكل می دادند. البته این یک مثال بود، من واقعاً نمی دانم فردا ما چه نوع كوچه و گذرگاه هایی می سازیم، ولی می دانم كه روی هم رفته به گذشته بر نمی گردیم و بر آنچه هم كه الآن هست، نمی مانیم.
سؤال: همان طور که اشاره کردید؛ در مباحث عرفانی بحث می شود كه انسان در سیر تكاملی خود می تواند به جایی برسد كه از ابزارها استفاده نكند و با یقین خود مایحتاج خود را پدید آورد و یا مثل حضرت عیسی(ع) بدون نیاز به کشتی و قایق بر روی آب حرکت کند، آیا انسان هایی هستند كه دیگر نیازی به ابزار و در نتیجه تمدن نداشته باشند؟
جواب: همان طور كه عرض شد در دل تمدن اسلامی افرادی می توانند به كمالات خاصی برسند كه دیگر فوق ابزارها اراده كنند ولی؛ نه عموم مردم می توانند به این مقامات برسند و نه خود این ها همیشه و در همه امورِ خود این چنین زندگی می كنند. اینجا باز هم حرف ارسطو سر جای خودش هست كه گفت: هر كه فرد است، یا خداست یا دَدْ است. این چنین آدمی كه شما می گویید: دیگر خیلی خدایی شده است. اما باز هم نمی توان گفت: «ابزار نمی خواهد»، بهتر است بگوییم: حداقل ابزار را می خواهد؛ آخرش شما بدن دارید، غذا می خواهید، لوازم تهیه ی غذا نیاز دارید، حتّی حضرت مریمi هم كه در مرحله ای از زندگی، از میوه های بهشتی استفاده می كردند، همه ی زندگی شان این طور نبود، بالاخره باید خودشان بروند برای خودشان غذا تهیه كنند.
سؤال: باز این موضوع مطرح است که كدام یك از فرهنگ ها می توانند منشأ تمدن واقع شوند؟
جواب: عمده ی بحث ما در جواب این سؤال نهفته است، تا حالا بحث این بود كه هر بشری در كنار بشر دیگر به هر حال تمدنی را شكل می دهد، پس هر بشری و با هر فرهنگی دست به تدوین تمدنی می زند، منتها اگر آن تمدن مبتنی بر قوانین آسمانی باشد، جواب گوی انگیزه های اصیل همان بشری است كه تمدن را ساخته است. ولی اگر آن تمدن جواب نیازهای اصیل بشر را ندهد، و آن بشر احساس کرد تمدنی که بدان وابسته است توانایی لازم را ندارد دیگر به حفظ آداب آن وفادار نمی ماند و در نتیجه آن تمدن سقوط می كند.
تمدن ها در دو حالت جواب نیازهای بشر را نمی دهند: یك حالت مثل فرهنگ حضرت موسی(ع) است كه در زمان حضرت عیسی(ع) جواب نمی دهد، و مثل تمدن حضرت عیسی(ع) است كه در زمان حضرت محمّدf جواب نمی دهد كه این طبیعی است، چون هر دینی كه می آید نقص هایی را كه مرور زمان برای تمدنِ دینی قبلی به وجود می آورد تكمیل می كند. پس در واقع باید گفت: دین بعدی می آید تا دین قبلی را كامل كند و به معنی واقعی، سقوطی در كار نیست. اما یك حالت، حالت تمدنی است كه از بنیاد بر اساس چپاول و ارضاء نفس امّاره بنا گذاشته شده است، چیزی نمی گذرد كه نشانه های سقوط این تمدن ظاهر می شود. چون اوّلاً؛ انسان ها بر اساس طبع اجتماعی خود برای كمال برتر، در کنار همدیگر قرار گرفته اند، ثانیاً؛ در دل این اجتماع، به جهت تزاحم منافع، غریزه ی سودجویی انسان به طور طبیعی تحریك می شود که نمونه ی آن فرعون است که مظهر همان غریزه ی سودجویی است. پس محال است تمدنی تشكیل بشود و فرعون و فرعونیت در آن به صحنه نیاید. مگر این كه پیامبری از طرف خدا بیاید و آن غریزه را جهت دهد. یعنی در هر تمدنی بعد از این كه تشكیل شد، به طور طبیعی، به جهت تزاحم منافعی كه در اجتماع پیش می آید، غریزه ی سودجویی ظاهر می شود، در كنار چنین مسئله ای است كه باید با نور وَحی، غریزه ی سودجویی را كنترل كرد و جهت داد. حال اگر جامعه از رهنمودهای وَحی استفاده كرد تمدنی می سازد كه موجب شكوفایی ابعاد انسانی می شود و تا زمانی كه بر دستورات الهی سر می سپارد، به حیات درخشان خود ادامه می دهد، ولی اگر از تبعیت دین خدا سرباز زد، زمینه ی سقوط خود را فراهم می كند، چراكه بعداً روشن خواهد شد عامل بقاء كثرت، وحدت است و وحدت حقیقی خداوند است و لذا تا از طریق اجرای حكم خدا، حضور اَحد در كثرت جاری است، آن كثرت در انسجام و بقاء است، ولی چنانچه ارتباط كثرت از وحدت منقطع شد، آن كثرت رو به اضمحلال می گذارد.
ما در طول تاریخ همواره دو نوع تمدن داشته ایم: یكی تمدن های فرعونی که در مقابل انبیاء می ایستادند و یكی هم تمدن های انبیاء الهی. تمدن های فرعونی همواره در مسیر خود با بی ثمری روبه رو می شوند و در نتیجه سقوط می كنند. به تعبیر قرآن: «وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا یَحْذَرُونَ»؛[8] یعنی نشان دادیم به فرعون و هامان و لشکریانش آن چیزی را كه از آن فرار می كردند. که همان نابودی و اضمحلال آن ها بود. امّا تمدن های انبیاء روز به روز كامل می شوند. دوباره به معنی حرف علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» برگردید كه وقتی تمدنی غیر الهی شد، همان اجتماعی كه جمعی از انسان ها در كنار هم آمده اند تا نیازهایشان را بهتر برآورده كنند، ضدّ خودشان می شود؛ نه تنها دیگر نیاز انسان ها در آن اجتماع برآورده نخواهد شد بلکه مانع یک زندگی طبیعی می گردد و به همین جهت آن تمدن حتماً سقوط می كند. اما یك وقت تمدنی نیازها را برآورده می كند ولی جوابگوی نیازهای جدید نمی باشد، این تمدن با آمدن پیامبر بعدی، یا به كمك رهنمودهای امام معصوم، كامل می شود، به همین جهت هم می گویند فعالیت های تمدنِ هر كدام از انبیاء، برای پیامبر بعدی مقدّمه محسوب می شود.
پس جواب سؤال كلّی تان كه «چه فكر و فلسفه ای می تواند منشأ تمدن قرار بگیرد؟» این است كه هر فكر و فلسفه ای می تواند منشأ تمدن بشود اما فكر و فرهنگی كه بتواند به كنترل غریزه ی سودجویی بشر جواب بدهد، این فكر و فرهنگ منشأ تمدنی می شود كه برای افراد جامعه مفید است و سرنوشت آن هلاکت بار نخواهد بود.
سؤال: شدت نفوذ یك تمدن به چه عواملی بستگی دارد؟
جواب: پاسخ به این سؤال بحث قبلی را كامل می كند. عرض شد؛ هر تمدنی به نحوی نیازهای بشر را جواب می دهد امّا نیازهای بشر متفاوت است و در همین راستا تمدن ها نیز متفاوت اند. ممكن است یك تمدن صرفاً نیازهای وَهمی و خیالی بشر را جواب دهد، تمدن دیگری در عین جواب گویی به نیازهای خیالی انسان ها جواب گوی نیازهای عقلی آن ها نیز باشد. تمدن دیگری نیازهای حسی و خیالی و عقلی و قلبی بشر را جواب دهد، پس ملاحظه می فرمائید كه تفاوت تمدن ها در چیست، حال این كه می گویید «نفوذ تمدن ها به چیست؟» در جواب باید عرض كنم نفوذ در كدام بُعد از ابعاد بشر مورد سؤال است، آری؛ تمدنی كه فقط نیازهای وَهمی و خیالی بشر را جواب بدهد، در ابتدای امر نفوذش بسیار زیاد است، ولی بشری را می پروراند كه خیال زده است. به عبارت دیگر این تمدن جواب گوی بشری است كه طلبش در حدّ هوس و خیال است. این كه تمدن غرب این چنین همه گیر شده ، ریشه اش در مخاطب قرار دادن بشری است كه خیال زده و هوس زده است، مخاطب تمدن غربی، بشر خیال زده است و چنین بشری را می پروراند. شما در دانشگاه ها هم که نگاه كنید: دو نوع آدم هست: بعضی گروه ها شعارهایی برای جذب دانشجویان می دهند كه جنبه ی وَجه وَهم و خیال آن ها را تحریک می کند و یكی از راه های نفوذ وسیع و سریع در افراد تحریک وَهم و خیال انسان هاست برای جواب گویی به هوس آن ها. و بعضی از گروه ها شعارهایی که برای جذب دانشجویان می دهند جنبه ی فطری و عقلی آن ها را متذکر می شوند. ممکن است عده ی زیادی جذب این گروه ها نشوند، ولی آن هایی که می آیند می مانند و هرکدام برای خود نقش آفرین می شوند.
فرهنگ مدرنیته اوّلاً: با وَهم شكل گرفت. ثانیاً: با وَهم و هوس انسان ها روبه رو می شود و تماماً تلاش كرد انسان ها را در همین وَهم و هوس بپروراند. علت احساس خطری هم كه نسبت به جمهوری اسلامی دارد این است كه جمهوری اسلامی فرهنگی را به میدان آورده كه با رهنمودهای آن، دیگر وَهم و هوس انسان ها در میدان زندگی آن ها فعّال نیست، در این صورت، غرب نه تنها نفوذش را از دست می دهد بلکه چون حُبابی می ترکد. از خودتان نمی پرسید: چرا فرهنگ مدرنیته با هر گونه تفکر دینی و حكمت اصیل در تضاد است، هدیه ی فرهنگ غربی به ملت ایران این است كه ما برای نجات مردم ایران كاری می كنیم كه رادیو آزادی در طول 24 ساعت از مركز لوس آنجلس موسیقی پخش كند! پیام بوش در روز افتتاح رادیو آزادی این بود كه: جوان های عزیز ایران! ما برای این كه شما خیلی خوش باشید و از دست ملاها آزاد باشید، دستور داده ایم كه موسیقی بیشتری را به برنامه ها اضافه كنند. این تمدن برای بقای خودش باید بتواند با وَهم و خیالات انسان ها حرف بزند، بنابراین باید تمام زمینه های پرورش وَهم و خیال را فراهم كند.
چون انسان ها در ابتدای شخصیت خود - قبل از این كه خود را به تربیت عقلی وارد كنند- بیشتر با خیالات خود زندگی می کنند، فرهنگی که با خیالات انسان ها با آن ها سخن می گوید با اندك سرمایه ای می تواند آن فرهنگ را در سطح گسترده ای در بین جوامع بشری رشد دهد، از طرفی در دوره ی جوانی است كه خیالات انسان خیلی سریع تحریك می شود، این است كه این تمدن بیشتر با جوان ها حرف می زند و آن ها را تحریك می كند. البته جوانی كه در دوره جوانی در خیال خود متوقف شد، عملاً تا آخر در همان خیال می ماند و لذا وقتی پیر شد باز تحت تأثیر فرهنگ غرب است، چون این فرهنگ امكان خروج از خیالات را به كسی نمی دهد.
نكته ای كه هست، این كه این تمدن برای بقای خود دائماً در حال تلاش است چون خیال، پایدار نیست و لذا برای نگهداری اش باید انرژی زیادی صرف كند، و این امكان ندارد و لذا است كه می گوییم در پیشانی این تمدن مهر هلاکت و بی ثمری خورده است. البته موضوعِ اخیر جای بحث بیشتر دارد، ما خواستیم جواب آن قسمت از سؤال شما را بدهیم كه چرا فرهنگ غرب نفوذش سریع است.
سؤال: شما فرمودید كه غرب تنها به نیازهای خیالی انسان ها را جواب می دهد، ولی این طور که معلوم است غرب به نیازهای حسی انسان ها نیز خیلی خوب جواب می دهد!
جواب: در فلسفه ی اسلامی ما معتقدیم كه حسِّ تنها نداریم؛ چون در واقع حقیقت حس در خیال است كه ارضاء می شود اگر از یک منظره ی زیبا لذت می برید به جهت صورت خیالیه ای است که در شما ایجاد می شود. اندیشمندانِ منتقد غرب سخنانشان آن است که غرب از اوّل بر مبنای «وَهم» بنا شده است که در کتاب «مدرنیته و توهّم» نكاتی در این رابطه مطرح شد و دلایل این حرف ارائه گردید، پس در واقع تمدن حسّی یعنی تمدن خیالی و وَهمی.
سؤال: می دانیم كه ظاهراً این طور كه تحقیقات نشان می دهد تمدن فراعنه یکی از قوی ترین تمدن های دنیا بوده است و حتّی تمدن غرب امروز هم نتوانسته در داشتن تكنیك و ابزار با آن برابری كند، با این همه احساس می شود آن تمدن نتوانسته دنیا را در بر گیرد. پس معلوم می شود كه گستره یك تمدن را فقط قدرت تكنیكی آن تمدن تعیین نمی كند. و سؤال ما به طور مشخص از شما این است كه گستره نفوذ یك تمدن به چه عواملی بستگی دارد؟
جواب: نكته ی خوبی را به میان كشیدید؛ تا آنجا كه بنده می دانم، از جمله علّتِ جهان گیر نشدن تمدن فراعنه، استفاده از «خوف» بود. قوه ی «وهمیّه» بُعدی به نام «خوف» دارد، كه رضاخان هم از همین بُعد می خواست برای ادامه ی حکومت خود استفاده كند. فراعنه عقل و تكنیك را با خوف به وسط آوردند؛ حتماً شنیده اید: فراعنه مخالفان خود را چهارمیخ می كرده اند، تعبیر قرآن این است كه:«و فِرْعَوْنَ ذِی الاَوْتاد»[9] یعنی؛ و سوگند به فرعونِ صاحب میخ ها. فرعون حتی همسرش جناب آسیه را هم چهارمیخ كرد! یعنی حكومتی بود كه با خوف و رعب و ترس می خواست خودش را نگه دارد. اما غرب با هوس می خواهد خودش را نگه دارد.
مستحضر باشید كه یك بُعدِ وَهم؛ هوس، و بُعد دیگرش خوف و بُعد دیگرش، طمع است. تمام این ها در تمدن غرب هست - چون غرب، تمامیتِ نفس امّاره است- امّا تا جایی كه ممكن است از تحریك هوس استفاده می كنند تا راحت تر با انسان ها یگانه شود و انسان های هوس زده آن تمدن را آینه ی جوابگویی به خودشان ببینند. هر چند اخیراً به جهت بیداری ملت ها مجبور شده اند از خوف شان به طور علنی تر استفاده كنند و خصوصا ً در كشورهای اسلامی با خوف شان دارند به میدان می آیند. چون روی هم رفته جوانان مسلمان به اندازه ای كه اسلام بر قلب و روان شان حاكم شده کمتر تحت تأثیر وَهم قرار می گیرند و به همان اندازه نفوذ فرهنگ غرب در آن ها متوقف می شود. این ها فكرمی كردند با تحریك هوس و فساد، عنان جوانان را به دست می گیرند و عملاً كار خودشان را جلو می برند ولی بحمدالله جوانان كشورهای اسلامی به نحو چشم گیری به مذهب روی آورده اند که البته نقش انقلاب اسلامی و فرهنگ تشیع را در این امر نباید نادیده گرفت. شاید خدا می خواهد از این طریق قدرت نمایی كند. حالا به همان اندازه كه تحریك هوس در بین جوانان اسلامی خنثی شد، آن ها با خوف جلوآمدند، چون دیگر چاره ای ندارند.
سؤال: شهیدآوینی«رحمه الله علیه» جمله ای دارند كه: غرب به این علت توانسته است از رنسانس به بعد این همه پیشرفت بكند كه اصالت ماده در هیچ دورانی به این اندازه مطرح نبوده است، و ریشه ی گسترش غرب را اصالت مادّه می داند ولی ظاهراً تكنیك فراعنه قوی تر بوده است.
جواب: فكر می كنم فرمایش شهیدآوینی«رحمه الله علیه» به نحوی به عرض بنده برگردد. چون ریشه ی بحث برمی گردد به تمدنی كه خیالات و وَهمیات را به كمك مادّه و حسّ تحریك می كند، به جای تمدنی كه عقل و قلب را رشد می دهد. آری وسعت و گسترش مدرنیته نسبت به فراعنه بیشتر است چون فراعنه برای حفظ خود از ابزار هایی استفاده می كردند كه بقای آن ها به استفاده از منابع ارضی و انسانی سایر مناطق نبود، لذا توانسته بودند با روش های طبیعی تمدن خود را نگهدارند. یكی از نقص های مدرنیته همین است كه ادامه ی حیاتش در گرو پذیرش آن تمدن توسط بقیه ی ملت ها است. ماندن مدرنیته به این است كه بتواند خود را به بقیه تحمیل كند، او منافع خود را در منافع سایر ملل جستجو می کند. تمدن فراعنه از این جهت با نقص کم تری روبه رو بوده ؛ که تمدنشان را با ارتباط با قوانین طبیعی شكل داده بودند و بعضی از كارهایشان هنوز هم مجهول است. در حالی که غربی ها حیاتشان به این است كه خاورمیانه هم باید مدرن بشود تا بتوانند ادامه ی حیات دهند. فراعنه می توانستند حیاتشان را با یك تمدن خودكفا ادامه بدهند، اما اگر خاورمیانه و ژاپن را از مدرنیته بگیری، از ادامه ی راهش باز می ماند و نمی تواند حیاتش را ادامه بدهد. این از ضعف های اساسی فرهنگ مدرنیته است. یك زمانی ژاپن تلویزیون می ساخت، آمریكا ماهواره، حالا ژاپن ماهواره می سازد آمریكا برنامه های ماكروسافت می سازد. همین كاری كه ژاپن با جهان سومی ها می كند، آمریكا با ژاپن می كند؛ یعنی اگر شما یك روزی بگویید ما تلویزیون یا ماهواره نمی خواهیم، ژاپن و کره جنوبی ورشكسته می شوند. و اگر ژاپن بگوید ما تمدن غرب را نمی خواهیم، آمریكا ورشكسته می شود. الآن شما خودتان تلویزیون و كامپیوتر می سازید و با این كار ژاپن را از این طریق كه قطعات ریز الكترونیكی اش را بفروشد تقویت می كنید. حالا آن قطعات را اگر شما نخواهید، ژاپن ورشکست می شود. عمق قضیه ی فرهنگ مدرنیته طوری است كه بقائش به گسترش آن است و تا تمام عالَم را به خود وابسته نكند به تمامیت خود نمی رسد، و نقطه ی سقوط این تمدن هم از همین جا شروع می شود و لذا دائماً باید چیزی بسازد كه بقیه به او نیازمند باشند و بدین شكل خود را حفظ كند.
سؤال: آیا ممكن است كه منظور شهیدآوینی«رحمه الله علیه» از آن عبارت این باشد كه غرب هر چیزی را مرده و بی جان فرض كرد و بعد تلاش نمود تسخیرش كند، اما در تمدن فراعنه همه چیز را زنده می دانستند و برای هر چیزی هم یك ربّ النوعی فرض كرده بودند؟
جواب: بله، این احتمال هست و واقعاً غرب با نگاهی كه بعد از رنسانس به جهان انداخت، همه ی عالم را موجود مرده فرض كرد كه هیچ حكمی ندارد و انسان می تواند هر صورت و جهتی كه خواست به آن بدهد،[10] ولی اگر بحث در رابطه با علت گسترش و نفوذ غرب در جهان باشد، نباید بحث قبلی مورد غفلت قرار گیرد.
فراعنه از اوّل مبنا را بر تقابل و ترساندن افراد گذاشته بودند؛ یعنی خیلی خشن برخورد می كردند. در عین حال از نظر تكنیك خیلی قوی بودند. علت نقش آفرینی و تمدن سازیشان هم به این جهت بود كه روی تكنیك شان خیلی وقت گذاشته بودند - البته تكنیك به همان معنای تكنیك فرعونی نه تكنیك به معنی غربی آن- غربی ها به این علت قدرت و گسترش یافتند که بر روی تكنیك از یک طرف و بر روی تحریک هوس مردم از طرف دیگر وقت گذاشته اند. علت هلاکت و بی ثمری هر دوی این تمدن ها این است که نه با تكنیك می توان به ابعاد روحانی انسان ها جواب داد و نه با هوس، چون مبنای هر دوی آن ها خیال و وَهم است، و اموری که بر وَهم و خیال و هوس پایه گذاری شود بعد از مدتی توان ارضاء کردن را از دست می دهد و این آغاز یك سقوط است، به خصوص كه این تمدن ها در مقابل عواملی كه بر اساس سنن الهی ظهور می کنند توان پیش بینی را ندارند. حال آن عوامل یا تقابل حضرت موسی(ع) است و دریای نیل با فرعون، یا تقابل امام خمینی«رحمه الله علیه» است و انقلاب اسلامی و فریاد اسلام خواهی جهان اسلام با فرهنگ مدرنیته.
به هر صورت لازم است این نكته را برای خودحل كنید؛ كه آیا تمدن غرب با این وسعتی كه پیدا كرده است، می تواند خود را حفظ كند و پایه های تمدنی اش را نگه دارد؟ دلایل ما می گوید؛ یقیناً نه، چون تمام ساختارش بر مبنای «وَهم و خیال» پایه گذاری شده است و خیال - هر چند هم شیرین باشد- جنسش گذراست، فعلاً بنده می خواهم این سؤال را جواب بدهم كه می فرمایید: «گستره ی نفوذ یك تمدن به چه چیزهایی بستگی دارد و چگونه برای گسترش خود ابزار می سازد؟» عرض بنده این است تمام ابزارهایی را که این تمدن می سازد، برای این است كه خیالِ انسان ها را ارضاء كند. ابزارهای تمدن غربی جهت ارضای عقل و قلب نیست. درست است که قلب و خیال خیلی شبیه هم اند، اما یكی به حقایق نظر دارد و یكی به وَهمیاتِ غیر واقعی. مثلاً شما گُل را كه نگاه می كنید، ممکن است هم خیالتان به شعف بیاید، هم قلبتان به عالم معنا منتقل شود، فرق پارك و دشت در همین است. نظام مهندسی پارك؛ خیال را اقناع می كند و یک نوع صورت ذهنی در ما به وجود می آورد که باطن آن صورت، ذهنِ مهندسی است كه آن را طراحی كرده است. ولی دشت علاوه بر خیال، قلب را هم می تواند اقناع كند چون باطن آن، تدبیر خدای حكیم است. بر این اساس است که عرض می شود این تمدن علی رغم این همه انرژی ای كه صرف می كند، چون ساختارش بر مبنای وَهم و خیال است، نمی تواند بماند. در مثالی که در مورد پارک زدیم ملاحظه می کنید که دائماً ظاهر پارک ها را تغییر می دهند تا برای گردشگران خسته کننده نباشد ولی هر چقدر هم شما به دشت و صحرا بروید خسته نمی شوید، چون با ابعاد عمیق تر شما در ارتباط است. به جهت وَهمی بودن تمدن غربی از همان روز اوّل بزرگان جهان گفتند این تمدن محكوم به فناست و به جای آن که بشر را در تاریخ جلو ببرد تمام انرژی خود را صرف ماندن خود می کند.
در این موضوع عمیقاً اندیشه کنید كه مگر می شود این تمدن تا آخر، برای حفظ خودش این همه انرژی صرف بكند؟! مسلماً مجبور است به دشمنی های علنی تری رو آورد، موضع گیری های مستقیم شان علیه اسلام و جنگ با مسلمین كه برخلاف ادعای حقوق بشری خودشان است، نشان دهنده ی ناتوانی آن ها در حفظ خود است، به طوری كه مجبور می شوند به حاكمان كشورهای عربی بگویند: دیگر نباید در اوّل سخنرانی هایتان «بسم الله الرّحمن الرّحیم» بگویید. بخواهید و نخواهید، این ها مجبورند با این كلمات مثل «بسم الله الرّحمن الرّحیم» كه متذكر عالَمی غیر از عالَم مدرنیته است درگیر شوند. یعنی برای حفظ بقای وَهمی خود با هر چیزی كه به نحوی عقلانی و الهی است درگیر می شوند. به بهانه ی نفی طالبان با آیات جهادِ قرآن مقابله می کنند تا به زعم خود فرهنگ مقاومت در مقابل غرب را از صحنه خارج کنند. حتماً در آینده با احكام عرفانی هم درگیر می شوند. هانتینگتون پیش بینی می كند یكی از تمدن هایی كه با غرب درگیر می شود، تمدن چین است، به این دلیل كه در تمدن چین حكمتِ «لائوتسه»ای نهفته است كه تمدن غرب نمی تواند آن را تحمل كند، چون آن حكمت، ضد خیال وَهم زده است و با خیال نمی سازد، لذا باعث نفی تمدن غرب می شود. غرب معنویت را در حدّ مرتاض بازی و فال گیری و احضار روح و جادوگری می فهمد و در كنار خودش با آن ها به سر می برد، ولی با تمدنی كه مبتنی بر حضور عالم قدس در روابط اجتماعی انسان ها باشد، حتماً درگیر می شود، از آن طرف جوامع مسلمان و بودایی با روبرو شدن با فرهنگ غربی، در حال بازخوانی خود برای به صحنه آوردن تمدنی هستند که مطابق مبانی معنوی آن جوامع باشد و ما هنوز در ابتدای این راه هستیم.
سؤال: این درگیری كه می فرمایید بین این دو تمدن با غرب محقّق می شود، آیا می توان گفت ابتدا از كجا شروع می شود؟
جواب: ساموئل هانتینگتون پیش بینی درستی کرده است؛ او می گوید: در آینده حتماً تمدن خاور دور و تمدن اسلامی با تمدن غرب درگیر می شوند. او پیش بینی می كند كه جنگ آینده ی بشر هیچ كدام از جنگ های موجود نیست؛ جنگ بین تمدن اسلامی و تمدن خاور دور از یك طرف و جهان غرب از طرف دیگر در پیش است.[11] اسلام و تمدن خاور دور از جهت توجه به عالم قدس از یك سنخ اند، و چون هر دوی آن ها به اشراق و معنویت معتقدند او این دو را یك فكر و تمدن می داند. او براساس روح غربی که با هر گونه اشراق و معنویتی در تضاد است پیش بینی می كند كه در آینده جنگ، جنگ بین تمدن ها است. به آمریكایی ها پیشنهاد می كند كه خودتان را برای این جنگ آماده كنید. البته به نظر بنده غرب دیگر در شرایطی نیست كه بتواند فكر كند و بخواهد آینده خود را حفظ كند چون اگر همان طور که هانتینگتون پیش بینی کرده در عصری قرار گرفته ایم که نظام های دولت ـ ملت به سمت استحاله شدن و تبدیل شدن به نظام هایی با ماهیت های فرهنگی و تمدنی پیش می رود، تفکر شیعه از جهات ریشه های فرهنگی قوی ترین سخن را خواهد داشت که بعداً به دلایل این ادعا می پردازیم.
یك تمدن ممکن است صرفاً با عقل فلسفی بنا شود و بخواهد همین بُعد انسان را جواب دهد، مثل تمدن یونان باستان. ولی چون چنین عقلی همه ی ابعاد انسان را تشکیل نمی دهد بعد از مدتی انسان ها نمی توانند از طریق چنین تمدنی ابعاد عمیق شخصیت خود را ارضاء كنند. به همین جهت عرض می کنم تمدن عقلانی صِرف هم كه مایه های الهی نداشته باشد و جنبه های قدسی انسان را بی جواب بگذارد محکوم به هلاکت است. چون انسان تمدنی می خواهد كه با دل و قلب او نیز گفتگو كند. تمدن یونان در مجموع - صرف نظر از ضعف های آن- تمدنی عقلانی است، به همین جهت در نهایت فعلیت یافتن خود، انسان های منظم و منضبطی می سازد، به اصطلاح آدم های «جنتلمن» تربیت می کند. ولی چنین انسان هایی پس از مدتی از دست خودشان خسته می شوند، چون اگر عقل آن ها اوّلاً؛ نتواند متوجّه ی چیزی بالاتر، به نام وَحی و عالم قدس شود. ثانیاً؛ نتواند انسان ها را آنچنان بپروراند كه زبان وَحی را بفهمند، این عقل به خودی خود كارساز نیست. به همین جهت گفته اند: «عقل برای فهم دستورات خدا است» نه این كه خودش برای به سعادت رساندن انسان ها به خودی خود كافی باشد. آری؛ آن نوع تمدن یونانی كه در شخصیت هایی مثل سقراط و افلاطون و ارسطو ظاهر شد، بهتر از تمدن امروزی غرب است، ولی با آن عقل بشریت به نتیجه ای كه به دنبال آن است نمی تواند برسد. این است كه می گوییم حتی تمدنی که صرفاً محدود به عقل استدلالی باشد برای زندگی بشر كافی نیست، یعنی بشر در نهایت نمی تواند با آن كنار بیاید و به نتیجه ای كه در همه ی ابعاد شخصیت خود به آن نیاز دارد، برسد. بعضی از فیلسوفان غرب، فلسفه و تمدن امروز غرب را صورت نهایی همان فلسفه و تمدن یونان می دانند و معتقدند اگر آن فلسفه تمام امكانات بروز خود را پیدا كند، همین می شود كه امروز غرب در آن قرار گرفته است. به نظر آن ها نباید تمدنِ محدود به عقل استدلالی یونان را از تمدن وَهمی امروز جدا دانست، كه البته اگر با دقت روی موضوع بحث كنیم حرف بی ربطی نزده اند، چون عقلِ جدای از وَحی در واقع همان وَهم است ولی چون صورت استدلال به خود گرفته انسان در ابتدا متوجه وَهمی بودن آن نیست در حالی که اگر موضوع تفکر «وجود مطلق» نبود، هر چیز دیگر که باشد، رجوع به حقیقت نخواهد بود، برعکس فلسفه ی اسلامی که در فضای وَحی و با رجوع به «حق» استدلال می كند و لذا نور اسلام آن استدلال را به سلامت جلو می برد.
نوع سوم، تمدنی است كه حس و خیال و عقل و قلب را جواب می دهد، این تمدن چون به تمام ابعاد بشر جواب می دهد انسان ها را به ثمر می رساند و محکوم هلاکت نیست. اگر ما ثابت كنیم كه فقط مكتب پیغمبران توان جوابگویی به همه ی ابعاد انسان ها را دارد، ثابت کرده ایم که فقط تمدن دینی توان نجات انسان ها از هلاکت را در خود دارد. مكتب پیغمبران از طرف خالق انسان ها آمده است، لذا با توجه به همه ی ابعاد انسان ها جواب گوی همه ی نیازهای آن ها است، از لذّت های دنیایی گرفته تا لذّت های خیالی و عقلی و قلبی. منظور از «لذّت» هم ارتباط با حقیقت است، مثلاً لذّت عقل این است كه با مفهوم حقایق روبه رو بشود، لذّت قلب این است كه با وجود حقایق معاشقه كند، لذّت خیال این است كه رؤیا و آرزوهای مطابق با حق بسازد، لذّت حسّ این است كه زیبایی ها را ببیند. تمام این ها در دین هست؛ منتها طوری مدیریت شده كه شخص را به نتیجه برساند. در دین به کسی توصیه نمی شود به زیبایی ها نظر نکند، بلكه اوّلاً؛ هدف از دیدن زیبایی ها را برای انسان روشن می نماید. ثانیاً؛ مسیرهای انحرافی این گرایش را روشن می كند. یا بدون آن که آرزوهای انسان را سرکوب کند و او را را از سیر در عالم خیال باز دارد به او کمک می کند تا با آرمان های حقیقی سر و کار داشته باشد و نه با آرمان های وَهمی كه عمر او را به دنبال ناكجاآباد از بین ببرد. شاید بتوان گفت آرمانی ترین آدم ها دیندارها هستند كه به اهدافی بسیار بلند و زیبا حتی به آرمان های بعد از این دنیا نظر دارند.
دین واقعاً جواب آرزوهای ما را می دهد، ولی آرزوهای بلندِ منطقی، هیچ آرزویی بلندتر از این نیست كه آدم خوشحال بشود كه می خواهد عدالت را در جامعه ی جهانی برقرار كنند! این آرزوی بسیار زیبایی است. سیاست مداران دنیا كه شعار «عدالت» سر می دهند، در واقع می گویند ما باید حاكم بشویم، عملاً هم ثابت شده، آن ها عدالت را نمی خواهند، برای همین هم هیچ وقت از عدالت لذّت نمی برند، چون به واقع عدالت آرزویشان نیست، ولی تمدن اسلامی طوری است كه عدالت، لازمه ی لاینفك آن است، و تحقق آن تمدن و آن عدالت یك آرزوی زیبا و روح افزا است که انسان را تا بیکرانه ی عالم قدس و معنویت سیر می دهد.
از طرفی دین، عقلانیت را در جای خود دارد؛ شما وقتی خوب تفكر كنید یا مثلاً فلسفه بخوانید، ملاحظه می کنید همان حرف هایی كه ابن سینا تحت عنوان «عقل فعّال» می زند، دین تحت عنوان «ملائكه» به طریقی ظریف و قلب پسند گفته است. یعنی دین نه تنها عقل را سركوب نمی كند، بلكه قدرت پرواز بیشتر به آن می دهد. علاوه بر آن که باید متوجه بود عقل فلسفی ساحتی از ساحات تفکر انسانی است و لذا نه تنها دین با عقل مخالف نیست، با عقل فلسفی هم هیچ گونه مخالفتی ندارد.
از آن طرف سراغ قلب می آییم؛ دین می گوید تو نباید در حدّ ارتباطِ با «مفهومِ» حقایق بمانی، اطلاع از حقایق به صورت مفهومی آن برای انسان كافی نیست، تلاش كن با خودِ حقایــق - اعم از خدا و ملائكه- ارتباط پیدا كنی،[12] دین با «وجودِ» حقایق ما را مرتبط می كند، نه با مفهوم حقایق. قلب با «وجود» حقایق ارتباط دارد و عقل با مفهوم حقایق مرتبط است و دین انسان را در هر دوی این حوزه ها رشد می دهد.
از این به بعد باید روشن شود كه اوّلاً؛ بخواهند و یا نخواهند، تمدن های غیردینی كه بر اساس وَهم و خیال است، در عین بی ثمری، به هلاکت و بحران می افتند، نمونه اش تمدن فرعونی است. یكی از موضوعاتی كه اگر رسیدید در مورد آن تحقیق كنید تمدن فراعنه است، مستشرقین كمی كاركرده اند، ولی از آن زاویه ای كه آیات قرآن ترسیم می كند كار نشده است. در تفسیر سوره ی «قصص» باب بررسی آن تا حدّی باز شد، كه در آن فرهنگ «هامان» به عنوان یك كارشناسِ متفكری كه در واقع یك آرشیتكت بسیار قوی نیز هست، كارهای عجیب و غریبی كرده است. شاید در طول تاریخ، تمدنی به قدرت تمدن فراعنه از نظر تسلط بر طبیعت نداشته باشیم. تا آن جا كه تمدن های گذشته را بررسی كرده اند، هیچ كدام به اندازه ی بزرگی و هیبت و پیچیدگی فراعنه ی مصر نیست كه قرآن به بعضی از آن ها اشاره كرده است و از آثار باقیمانده از آن ها هم عجایب قابل توجّهی مانده است، چگونگی ساختن اهرام ثلاثه هنوز برای بشر مجهول است. ژاپنی ها چند سال پیش با تمام تجهیزات شان آمدند كه یك نمونه ی كوچك از اهرام ثلاثه را بسازند، بعد از چندین سال چند تا كشتی هم غرق كردند و موفق نشدند. سنگ یک پارچه ای كه سقف این هرم ها انداخته اند به قول پروفسور «هشترودی» امروز با تمام جرثقیل ها نمی توانیم آن را تكان بدهیم، حالا آن ها این سنگ را از دریای سرخ عبور داده اند، مگر با كشتی می شود این سنگ را حمل كرد؟! این نمونه را از این جهت عرض می كنم تا هوشیار باشید، بقای تمدن به ابزارهای پیچیده و قدرتمند نیست؛ اگر آن تمدن نتواند جواب همه ی ابعاد انسان ها را بدهد، در عین ناکامی به هلاکت می رسد و حاصل آن همه تکنیک هیچ می شود.
حرف اصلی ام را در مورد آینده ی جهان بدون مقدّمه عرض می كنم، تا شما اطراف قضیه هر چه سؤال دارید بفرمایید: ما می گوییم كه فقط تمدن شیعه است كه تمدن حقیقی است و آن وقتی كه دروغین بودن سایر تمدن ها روشن شد، شیعه است كه می درخشد، چون عرض شد كه تمدن حقیقی، تمدنی است که به همه ابعاد بشر جواب می دهد. این ادعای ما است، بعداً صحبت خواهیم كرد كه چرا سیر تاریخی و دلایل عقلی و نقلی همه و همه از آینده ای خبر می دهد كه تشیع سازمان دهنده ی آن است.
ابتدا اگر مقایسه ای بین تفكر شیعه و سنّی بكنیم، می بینید تفكر سنّی به صرف تفكرش، تمدن نساخته است، یعنی در كشور سنّی، خلیفه با فكر شخص خودش كشور را اداره می كند، كنارش برای نظام قضایی یك قاضی القضات دارد. بعد هم كه قاضی القضات بر مبنای اسلام یك حكمی داد، اگر خلیفه نظرش نبود، انجام نمی دهد. یا برعكس: اگر خلیفه اراده كرد كسی را بكشد، قاضی القضات هم اگر رأی ندهد صِرفِ نظر خلیفه، قتل انجام می شود. یعنی اهل سنّت از اوّل بنا را بر همین گذاشتند كه شخص خلیفه نه از آن جهت كه منشأ حكم خداست، بلكه به صرف یك شخص، منشأ امور جامعه است. به ابابكر گفتند: خالدبن ولید با همسر مالك بن نویره زنای محصنه انجام داده است، طبق حكم خدا او را سنگسار كن! گفت: من شمشیری را كه در راه خدا از غلاف بیرون آمده است، غلاف نمی كنم!![13] این به عنوان نمونه است.[14] ولی در سرتاسر حاكمیت خلفای سه گانه و بعداً خلفای بنی امیه و بنی عباس همین رویه جریان داشت. دوره ای را كه مستشرقین به عنوان «تمدن اسلامی» معرفی می كنند، این رومی ها و ایرانی ها هستند که آمده اند در نظام اجتماعی آن دوره كار می كنند و آن جامعه را سر و سامان می دهند، ولی نه برای تحقق آرمان های اسلامی. حالا چه آن ها مسجد اموی را در دمشق بسازند، چه مسجدالنّبی را در مدینه، هیچ فرقی نمی كند؛ طرح این بنا ها عموماً طرح رومی است، هر چند به دست معماران دقیق مسلمان ساخته شده باشد، اسم این ها هم تمدن نیست. بعد هم از سال های (125ه- ق) به بعد كتاب های یونانی ها را در بیت الحكمه ترجمه كردند و تحت عنوان «دوران درخشان تمدن اسلامی»! بر روی آن تبلیغات نمودند، درست زمانی كه اهل البیتh خانه نشین بودند و اجازه ی هیچ سخنی در مجامع عمومی نداشتند و اقلیت های دینی و ملحدان حرف های خود را بدون هیچ رقیبی می زدند و امثال یوحنای دمشقی اجازه ی هرگونه شبهه افكنی در جامعه ی اسلامی را داشت، آن تمدنِ به اصطلاح اسلامی ظاهر شد. من منكر روحِ اسلامیِ بعضی از مسلمانان در آن شرایط و در بناهای آن دوران نیستم ولی تمدن اسلامی كه اسلام می تواند در آن عظمت خود را نشان دهد، چیز دیگری است. آن چه هست، تمدن واقع شده بین مسلمان هاست! ما نه در زمان صفویه تمدن اسلامی داشته ایم، نه در زمان خلفای بنی امیه و بنی عباس. هنوز هم شرایط تحقّق تمدن اسلامی به وجود نیامده است در عین این كه هر وقت مسلمانان شرایط برایشان مساعد بوده تا آن حدّی كه می توانسته اند روح اسلامی را در زمانه ی خود دمیده اند.
اگر سؤال شود «به چه دلیل شیعه تمدن ساز است؟» در جواب این سؤال باید متوجّه بود شاخصه تمدن سازی یک فکر چند چیز باید باشد. 1- زندگی ساز باشد. 2- تمام سؤال های جامعه را به عنوان انسان های تعالی طلب، جواب بدهد كه البته بعداً در این خصوص صحبت خواهد شد. خصوصاً این که تمدن باید به آرزوهای واقعی انسان ها نظر داشته باشد. باید از جزئی ترین سؤال ها تا متعالی ترین سؤال های انسان ها را جواب بدهد، تا بتواند بر ویرانه های تمدن های گذشته خود را اثبات كند و بنمایاند. 3- بتواند جنبه های قدسی احكام را حفظ كند و دین انسان ها را در جنبه های حضوری و قلبی نگهدارد و صرفاً در جنبه های قالبی، آنها را متوقف نكند. تمدن روم، تمدن مصر، تمدن خلفای بنی امیه و بنی عباس، هیچ كدام به معنای واقعی تمدنی نبوده اند كه بنا داشته باشند نیازهایی را كه بشر با اجتماعی شدن می خواهد به آن برسد، جواب بدهند، این ها راز ماندن را در خود نداشته اند؛ به همین جهت هم شما در حال حاضر چیزی به نام تمدن اسلامی ندارید، چون از اوّل هم نداشته اید. ولی برعكس؛ شیعه از اول یك سلسله ادعاهای بزرگ کرده و مدعی است طرح هایی برای زندگی دارد که جواب گوی نیازهای اصلی بشر است. می گوید جهان باید با یك عقل كلِّ نورانی به نام حجّت خدا بر زمین، اداره بشود و سخت تأكید دارد راز سقوط تمدن های گذشته غفلت از این نكته بوده است، كه در جای خودش بحث شده و باز باید در شرایط جدید بحث بشود.[15] شیعه می گوید: جامعه ی ایده آل جامعه ای است كه دائماً از طرف عالَم غیب بر آن نور و رحمت بریزد و مكتب تشیع توان تحقّق چنین شرایطی را دارد، معلوم است كه هر جامعه ای از چنین شرایطی استقبال می كند، ولی آن را عملی نمی داند. شیعه مدعی است جهان باید از طریق امام معصوم یعنی انسانی كه واسطه ی فیض بین آسمان و زمین است اداره شود، و مدعی است چنین انسانی همیشه در عالم هست. مشكل جهان، قسمت دوم بحث است كه قبول ندارد همواره خداوند حجّتی در عالم پرورانده است وگرنه به مردم آمریكا هم بگویید اگر به جای رئیس جمهورتان یك انسان معصوم در رأس امور داشتید كه علاوه بر این كه در تفكر، معصوم است و شما را درست راهنمایی می كند، سبب می شود تا بركات غیب در امورات شما جاری شود، او می خواستید یا نه؟! می گفتند او را بر همه كس ترجیح می دهیم. این ها معتقدند چنین چیزی كه معصوم بر جامعه حکومت کند به جهت نبود او، نشدنی است. اما شیعه می گوید ما دلیل داریم كه شدنی است و شده است. از اینجاست كه شما برای جهان نسبت به تمدن آینده ی بشر حرف دارید و می توانید تمدنی را كه امام معصوم بر صدر آن است، ترسیم نمایید و جهان را متوجه ی این امر كنید كه چه نتایجی از نظر فكری و فرهنگی و تربیتی در چنین تمدنی به صحنه می آید.
وقتی امامی معصوم مستقیم یا غیر مستقیم با بشریت سخن بگوید و قواعد آسمان را به نحو حضوری با بشر در میان بگذارد، دیگر روحیه بشر روحیه دیگری است و در حال و هوای دیگری قرار خواهد گرفت، حال و هوایی كه در صدر اسلام امید آن بود که با غدیر ظاهر شود و رشد كند. باید تلاش كنید حرف ها و دلایلتان را و از همه مهم تر جنبه های حضوری و قدسی تمدن اسلامی را با دقّت بسیار و با زبان امروزین، ارائه دهید. برای جهان باید روشن كرد چرا ما معتقدیم: چهارده معصوم در عالم اسلام وجود دارد كه اوّلاً؛ سیزده نفر از آن ها آمده اند و عصمت و توانایی خود را نشان داده اند ولی حاكمان ظالم و انسان های نادان مانع تحقق حاكمیت آنها شدند و چهاردهمین آن ها هم در غیب است و او می تواند بشر را تغذیه كند. ثانیاً؛ بهترین شرایط، شرایطی است که با حاکمیت و برنامه ریزی انسان معصوم اداره شود - انسان معصومی كه دارای علم حضوری است و نه حصولی، و لذا جامعه را نیز به سوی آن حالت سیر می دهد - دنیای جدید كه فعلاً ما با آن روبه رو هستیم حاصل لیبرالیسم و فاشیسم است و نتیجه آن نابودی ابعاد اصلی و استعدادهای اصیل بشر است، و اگر هم در طول تاریخ سوسویی از آسایش برای بشر بوده، حاصل چند روزی است كه بشر از پیامبران تبعیت كرده است، و در حال حاضر اوّلاً؛ تنها دینی كه بدون هیچ تحریفی حرف پیامبران را می زند، دین اسلام است. ثانیاً؛ در اسلام تنها نگاه مطمئن، نگاهی است كه از طریق ائمه ی معصومینh ارائه می شود و شیعه نیز همه ی حرفش همین است.
شیعه به این دلیل امروزه غرب را در حال سقوط می بیند که فرهنگ غرب جواب اهداف عالیه ای را كه بشر نیاز دارد نداده و هنوز هم سعی می كند با جایگزینی هایی از جنس همان تمدن، انسان ها را به غفلت بیشتر بكشاند. ممكن است بفرمائید غربیان نیز خودشان كلیسا می روند و چیزهایی را كه در متون مقدس شان دارند، می خوانند. ولی یادتان باشد متون مقدس تا توانایی تمدن سازی نداشته باشند و جامعه را به عنوان جامعه تغذیه نكنند، جواب گوی واقعی انسان ها نیستند؛ باید متون مقدس توان تمدن سازی داشته باشند تا جواب گوی عالی ترین اهداف بشر، در كلّیه روابط زندگی انسان ها بشوند. ما می گوییم شیعه اوّلاً؛ برای اداره جامعه تئوری دارد. ثانیاً؛ این تئوری برای اداره ی جامعه ی بشری عقلاً، قلباً و نقلاً جواب گوی عالی ترین اهداف بشری است.
علّت این كه یك تمدن سقوط می كند، این است كه پس از مدتی روشن می شود تئوری هایش جواب گوی اهداف عالیه ای كه مدعی جواب گویی به آن ها بوده است، نمی باشد و در همین راستا چون تمدن غرب، برعكس ادعاهای اولیه اش، نمی تواند اهداف عالیه ی بشر را برای بشر محقّق كند، حتماً سقوط می كند. آن هایی هم كه پیش بینی سقوط تمدن غرب را كرده اند، بر اساس همین معیارها پیش بینی كرده اند. به عنوان مثال، مگر بشر نمی خواهد همه ی افراد جامعه نسبت به گفتار و قول شان وفادار باشند تا در عین آرامش روانیِ جامعه، امور اجتماعی مردم نیز سر و سامان داشته باشد؟! ولی واقعاً نمی شود چنین اخلاقی را در جامعه محقّق كرد، الاّ این كه یك امر مقدسی جامعه را كنترل كند و انسان ها یقین كنند اگر به تعهدشان پشت كردند در نظام هستی متضرر می شوند، هر چند در یك مرحله از زندگیِ اجتماعی برنده شوند. گاهی می بینید طرف برای این كه به شما اطمینان بدهد به تعهدش عمل می کند به سبیل پدربزرگش قسم می خورد! یا در خانواده های اشرافی محور قسم هایشان خاك پدربزرگشان است. خاك این پدربزرگ مگر چقدر قدرت دارد كه بتواند در رویارویی با منافع مادّی، آن ها را كنترل كند، و چگونه این انسان می تواند بپذیرد اگر به قولش پشت كرد خاك پدربزرگش او را از كمالات بزرگ تری ناكام می كند؟![16]
نباید گفته شود چون امروزه جامعه ی بشری آشفته شده است، پس دیگر نمی توان کاری کرد. باید از خود پرسید؛ «چرا آشفته شده است؟» وقتی فرهنگی آمد كه نتوانست جایگاه مقدسات را حفظ كند، چه چیز می ماند كه جامعه را از آشفتگی نجات بدهد؟! در حال حاضر در مجموع در تمدن كنونی به طور جدّی آنگاه كه منافع مادی افراد در خطر باشد هیچ كس روی تعهداتش نمی ماند. آیا ریشه اش این است كه چیز مقدسی نیست كه تعهدات را كنترل كند؟ یا همه به آن چیزی كه تعهدات را كنترل می كند پشت كرده اند؟! اگر همه پشت كرده اند، دلیل بر این نمی شود كه عامل کنترل کننده ای نیست و حاكمیت امام معصوم كه واسطه ی بین عالم غیب و عالَم شهود است و از صدر اسلام بر روی وجود آن تأكید شده به حاشیه برود. انسان کامل و حجت خدا، متذكر عالم قدس است و با حضور معنوی خود در جامعه، تمام این آشفتگی ها را كنترل می نماید و عالم کثرت را به عالم وحدت متصل می نماید که متأسفانه در صدر اسلام و با غفلت از غدیر نگذاشتند معلوم شود چه ضرر بزرگی به بشر وارد شد. وقتی امام معصوم از صدر حاكمیت نظام اجتماعی حذف شد فاجعه ی بزرگ تاریخ بشر شروع شد و حضرت زهراi آن را فهمیدند و متذكر شدند و عمق فاجعه را به گوش جهانیان رساندند.[17]
سؤال: قدرت تأثیرگذاری و نفوذ یك تمدن بیشتر به فرهنگ و فلسفه ی آن بستگی دارد، یا به علم و ابزاری كه می سازد و از آن طریق قدرت خود را می نمایاند؟
جواب: با عنایت به مباحث گذشته به خصوص کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه ی بینش توحیدی» روشن می شود که بین تکنولوژی و فرهنگی که نیاز به چنین تکنولوژی را به همراه آورده، رابطه ی تنگاتنگی هست. لذا همچنان که عرض شد اگر فرهنگ و تمدنی با خیال انسان ها ارتباط داشته باشد و آرمان های خیالی را جواب دهد، به مجرّد این كه عموم مردم در حدّ خیال باشند، و توسط مكتبی الهی تربیت نشده باشند، آن تمدن را می پذیرند. عموماً انسان ها در ابتدای امر، قبل از این كه خود را رشد داده باشند، در حد خیال اند. امّا اگر فكر و فرهنگ جامعه به مافوق خیال جلب شد. دیگر آن تمدنِ خیال پرور نمی تواند بر جامعه اثر بگذارد. این جواب را برای این سؤال تان فعلاً داشته باشید؛ كه اگر این تمدن واقعاً در زمانی كه روح توحیدی در جامعه ی مسلمین حاكم بود به صحنه می آمد، هرگز پذیرفته نمی شد، تا روشن شود چرا ملت ایران در صد ساله ی اخیر از غرب استقبال کردند. مثلاً اگر به جای سلسله ی قاجار یک سلسله از انسان های حکیم در كشور ما حاكم شده بودند هرگز در آن حدّ که شیفتگی به غرب در كشور ما رخ داد، غرب زدگی پدید نمی آمد[18]. یك ایل فاتح را چیزی جز ثروت و شهوت ارضاء نمی کند، اگر یك خانی را خواستید به طرف خودتان جذب کنید کافی است وسایل شهوت او را برایش فراهم كنید، بعد می توانید منطقه ی تحت حاكمیت او را در اختیار بگیرید. خان با خیالاتش زندگی می كند، مثل لات ها و چاقوكش ها، این ها همه شان همین طوری اند. اروپایی ها به همین جهت در زمان قاجار توانستند تأثیرگذار باشند، در زمان شاه اسماعیل صفوی هم این ها به ایران آمدند، امّا ایرانی ها جای پای آن ها را هم آب كشیدند. در آن زمان پایتخت ایران قزوین بود، از تهران تا قزوین مردم مواظب بودند چیزی با اروپایی هایِ نجس برخورد نكند و چون مردم در زمان صفویه در حیات دینی بهتری به سر می بردند، غرب نتوانست از نظر فرهنگی تأثیرگذار باشد.
در جواب سؤال جنابعالی می خواهم عرض کنم: نمی توان گفت یك تمدنی مثل تمدن غرب صرفاً از طریق علم و یا ابزار تأثیر گذار می شود، بلكه باید جامعه ای هم كه تمدنی را می پذیرد یك سنخیتی با آن داشته باشد، چون علم و ابزارهای آن تمدن مربوط به روح و عقل آن تمدن است، اگر روح آن تمدن با جامعه ای که می خواهد آن را تحت تأثیر خود قرار دهد، همخوانی داشت قابل پذیرش می شود، حال آن پذیرش برای بعضی ممكن است از طریق علم پیش بیاید و به صرف خواندنِ علوم غربی آن علوم را متذكر عالَمی بدانند كه مطلوب آن هاست و لذا از نظر فکری غرب زده شوند و برای بعضی ممكن است حالت پذیرش از طریق ابزارها پیش بیاید و با استفاده از ابزارهای آن تمدن وارد عالمی شوند كه آن ابزارها برای آن عالَم ساخته شده و با استفاده از آن ها غرب زده شوند، و بعضی هم ممكن است از هر دو راهِ علم و تکنیک جذب غرب شوند. عمده آن است كه آن جامعه در غرب زدگی خود یك نحوه هم افقی با تمدن غربی در خود احساس کند که برای تبیین موضوع و تقدم و تأخر عالم غربی و پذیرش تکنیکِ آن به بحث بیشتری نیاز داریم. به عنوان مثال؛ اگر روی فرهنگ ژاپن و مذهب شینتوی آن ها مطالعه كنید،[19] ریشه ی شیفتگی آن ها نسبت به تكنولوژی غرب تا حدّی روشن می شود زیرا وقتی در آن مذهب چیزی به نام اعتقاد به معاد و قیامت وجود ندارد و شخص همه ی افق زندگی را دنیا می داند و قصد دارد هرچه بیشتر از دنیا استفاده كند، پس ابزارهای استفاده ی بیشتر از دنیا برایش محبوب می شود و نگرانی از دست دادن زیبایی های عالَم غیب برایش نمی ماند.
سؤال: آیا تمدن اسلامی فقط عامل ارائه ی دیدگاه های صحیح نسبت به عالم و آدم است، یا قادر است علم تصرف در طبیعت و ابزار مناسب با دیدگاه خود را نیز بسازد؟
جواب: فعلاً باب جواب به این سؤال را باز می كنم تا إن شاءالله بركتی باشد برای روشن شدن نكات بعدی. این یك قاعده است كه اگر شما به یك فكرِ حقّی رسیدید، آن فكر هرگز شما را آرام نمی گذارد، تا شرایط تحققش را فراهم كنید، به همین جهت است كه می گویند: حرف حق جای خود را باز می كند؛ حال اگر تحقّقش منوط به ایجاد شرایطی باشد که لازم است مطالعاتی بر روی طبیعت انجام دهید، حتماً شرایط تحقّقِ علمی آن شرایط را فراهم می كند، و اگر تحققش منوط به ایجاد شرایط عملی باشد، شرایط عملی و ابزار مربوط به آن را فراهم می نماید. به عنوان مثال؛ اگر من به این فكر رسیدم كه باید سایه روشن اتاقم چنین و چنان باشد و آن را حق دانستم، حتماً برای عملی كردن این شرایط فكر و تلاش می كنم. شما می دانید؛ اتاقی كه خیلی روشن باشد، هر چند كه خنك هم باشد، چون خیلی روشن است، نمی تواند آرامش لازم را به شما بدهد. مثلاً نمی شود وسط بیابان زیر آفتاب با آرامشِ كامل نماز جعفر طیّار خواند، بلكه می گردید تا سایه ی درختی پیدا کنید. شاید طرف فكركند به خاطر خنكی سایه است كه در زیر درخت دارای آرامش بیشتری است، در صورتی كه اگر هوا خنک باشد باز نور شدید به خودی خود مزاحم حضور قلب است. چون نور شدید، حس را به خودش جلب می كند و سیر آدم را به عالم غیب مختل می کند. همان طور که شرایط بسیار تاریک نیز انسان را به وَهم خودش مشغول می كند، به همین دلیل، مساجد قدیم سایه روشن است، از نظر نور طوری است كه شما راحت می توانید در آن جاها عبادت كنید. عرض بنده این است كه اگر شما فکری را حق دانستید ابزار مناسب تحقّق آن را می سازید، نتیجه این كه یك تمدن حتماً ابزار متناسب با نگاه خود را به زندگی می سازد.
وقتی شما به مساجد قدیمی مثل مسجد جامع اصفهان یا مسجد جامع گلپایگان و امثال آن می روید، در عین شكوه و داشتن زاویه هایی جهت تنها بودن با خدای خود، احساس می کنید گویا آن جا را برای شما ساخته اند، اما نه برای کسی كه برج ایفل را خانه ی اَمن روح خود می داند. همان طور كه می دانید هر كسی یك بُعدی دارد و آن توجّه به خلوت و تنهاییِ با خود و خداست. آن توریست غربی هم اگر می آید مسجد جامع ابرکوه را با علاقه ی كامل نگاه می كند، چون فضای آن مسجد یادآور بُعدِ توجّه به خلوت و تنهایی اش با خدا است. ولی تمدن اروپایی آن قدرت را ندارد كه در مقابل بُعد خلوت معنوی و بُعد تحریک هوس، آن بعد اوّلی را در زندگی مردم ایجاد كند، لذا برای از بین بردن تقابل بین این دو بُعد، زمینه ی جواب گویی به هوس و وَهم را شدت می بخشد و در همان راستا برای ارضای وَهم انسان ها، برج های چندین طبقه و سوپر ماركت های عظیمِ جذّاب می سازد. آن کسی که آن مساجد را ساخته است، ابزار منطبق بر فکر خود را ساخته و علم تحقق آن فکر را به دست آورده است. فرق خیابان های پاریس با جاده های باریكی که به مساجد ختم می شود این است كه طراح خیابان های پاریس بر اساس میلی که می شناسد آن خیابان ها را طراحی کرده تا با کالسکه های چند اسبه سریعاً به مقصدی که برای خود تعریف کرده برسد. و آن کسی هم که کوچه های باریک را طراحی کرده می خواهد با قدم زدن در حال طمأنینه آن جاده به مسجد ختم شود تا با آرامش کامل به سوی مسجد قدم بردارد، چون اگر با شتاب و عجله به سوی مسجد حرکت کردید روح مسجد شما را راه نمی دهد. وقتی انسان با سرعت های غیرعادی، یعنی سرعتی مافوق سرعت ماهیچه های خودش به مسجد رفت، دوست دارد زودتر از مسجد بیرون بیاید، چون از طریق آن سرعتِ غیرعادی که وَهمش ایجاد کرده برای خود كارهای وَهمی می سازد و می خواهد هر چه زودتر از مسجد بیرون بیاید تا به آن كارها برسد، در نتیجه، از آرامش و بقایی كه لازمه ی حضور در مسجد است تا در آن آرامش بتواند با خدا، كه عین بقاء است، ارتباط داشته باشد محروم می شود، باید كوچه ی منتهی به مسجد طوری باشد تا آدم ها آرام آرام به سوی مسجد بیایند. پس هر تمدنی ابزار خودش را می سازد و نمی شود تمدنی باشد و فكر و اندیشه ای در آن جریان داشته باشد و برای تحقّق عملی آن تفكر، ابزار مناسب خود را نسازد. بنده پیشنهاد نمی كنم كه برگردیم و تمدن گذشته را بسازیم، ولی ما یقیناً اگر تمدن اسلامی را به لطف الهی پیداكردیم، ابزارهای مناسبش را كه وسیله های ارتباط با اهداف آن تمدن است می سازیم، آن وقت است كه می شود بقیه را هم به آن تمدن دعوت كرد. ما مردم را به صرف تئوری هایمان نمی توانیم دعوت كنیم. ما باید به تمدن عینی مان دعوت كنیم كه متذكر عالَم و اهداف ما است.
سؤال: حكومت اسلامی در چه حدّی باید ظهور كند و روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی خود را تنظیم نماید تا بتوان گفت یك تمدن است؟ زیرا اگر یک تمدن به صحیح بودن تئوری های آن است، این تئوری ها قبل از انقلاب هم بود، پس چرا می گویید با ظهور انقلاب اسلامی ما به همآوردی با تمدن مدرنیته آمده ایم؟ آیا نمی توان گفت ما قبل از انقلاب هم در مقابله با مدرنیته بوده ایم! و اگر یک تمدن به علم و ابزاری که پدید آورده تمدن شده با توجه به این که ما هنوز علم و ابزار آن چنانی نساخته ایم و چند سالی است كه تحت عنوان جنبش نرم افزاری تازه دارد حرفش زده می شود، پس ما هنوز تمدنی نیستیم كه به مقابله با تمدن مدرنیته آمده باشیم؟!
جواب: حرف درستی می زنید ولی سخن ما این است كه آیا تفکر شیعی و پیرو آن انقلاب اسلامی با این پشتوانه ی تئوریك و آن هم تئوری های قابل تحقّق، می تواند بعد از مدّتی به عنوان یك تمدن خودش را مطرح كند؟ به نظر ما این از مسلّمات است؛ كه شیعه تمدن خود را طرح می كند و جهان را فرا می گیرد. فقط باید روی آن وقت بگذارید و كار كنید. با بررسی دقیق وضعِ موجود جهان و با توجه به تضادهایی که ذات فرهنگ مدرنیته بدان گرفتار است و نحوه ی حضوری که انقلاب اسلامی در جهان پیدا کرده، محال است سیر تاریخی جهان به تمدن اسلامی ختم نشود. چیزی نیست كه فكركنید اگر دیر بشود، بشر راه دیگری دارد یا خدای بشر راه دیگری را تقدیر كرده است. این ها باید خوب تجزیه و تحلیل شود که چرا حاکمیت آینده ی جهان، حاكمیت تمدن اسلامی است. این كه شما گاهی تعجب می كنید؛ چرا بعضی ها در مقابل فراز و نشیب های انقلاب اسلامی هیچ خسته نمی شوند و یأسی به خود راه نمی دهند! همین طور ساده نیست، متوجّه اصولی شده اند كه مطابق آن اصول به ثمر رسیدن اهداف این انقلاب را حتمی می دانند و هر قدمی كه در راستای انقلاب اسلامی بردارند، آن را قدمی پایدار می شناسند. این که بعضی ها خسته می شوند، برای این است كه نمی دانند، تمدن اسلامی یعنی چه، و چرا حكومت اسلامی حتماً می ماند؟ و چرا حتماً به تمدن اسلامی ختم می شود؟ و چرا حتماً جهان را تحت تأثیر خود قرارمی دهد؟ علت این ها را نمی دانند و لذا خسته می شوند. موضوع ظهور تمدن اسلامی، مثل اصول طبیعی این عالم است؛ قانون ارشمیدس اگر صد سال بعد هم ثابت شده بود، بالأخره ثابت می شد. این ها چیزی نیست كه با هوس ما آمده باشد و با هوس ما برود، این ها قواعد و سنن عالَم است.[20] شما قواعد ریاضی عالم را با قواعد عقلی و فلسفی مقایسه كنید؛ قواعد عقلی و فلسفی خیلی محكم تر است. مثلاً اگر این دیوار قائمه باشد بیشترین نیرو را تحمل می كند، و اگر یك مقدار كج باشد بالاخره باز كمی نیرو تحمل می كند. یعنی یك مقدار خلاف قوانین ریاضی هم می شود زندگی كرد، ولی شما خلاف عقل تان نمی توانید زندگی كنید. جامعه به میزانی که از قواعد عقلی منحرف شود، به نتیجه ای که باید برسد، نمی رسد. اما یک دیوار اگر هم کمی کج باشد، به نتیجه ای که ما برای آن در نظر گرفته ایم مثل نگه داشتن سقف دست می یابیم. پایدارماندن تمدن ها قضیه شان به شكل دیگری است، چون تمدن ها شكل می گیرند تا ابعاد همه جانبه ی انسان ها را جواب دهند و اگر از این كار باز بمانند، فلسفه ی وجودی شان را از دست می دهند، به همین جهت لیبرال دموكراسی با آن همه شور و توان اوّلیه، امروزه یك تئوری شكست خورده است، چون در جواب گویی به بسیاری از ابعاد انسان ها معطل مانده و تنها آنچه كه در جواب گویی همه ی ابعاد بشر در صحنه است، اسلامِ شیعی است.
می گویید: «اگر حقیقت یک تمدن به صحیح بودن تئوری های آن است، این تئوری ها قبل از انقلاب اسلامی هم بود، پس چرا گفته می شود با انقلاب اسلامی است كه ما به مقابله با تمدن مدرنیته آمده ایم؟» عرض بنده این است: از آن جایی كه این تئوری ها مدّ نظر ملت ایران بود، انقلاب اسلامی واقع شد و محال بود این تئوری ها به چنین انقلابی ختم نشود. ما خواستیم به تئوری های پذیرفته شده ی خودمان عمل كنیم، نتیجه اش به وجود آمدن انقلاب شد. در واقع ملت مسلمان ایران با انقلاب اسلامی به تئوری های خود تحقّق عینی داد كه متهم نشود این حرف ها عملی نیست و دوره ی حاكمیت معصوم گذشته است. پس با این انقلاب، جنگِ بین اسلام و مدرنیته که در حد تئوری بود، در صحنه ی عمل هم آغاز شد. استراتژیست های غربی تازه بیدار شده اند كه اسلام شیعی به خودی خود یك تئوری کامل جهت اداره ی جهان است با این امتیاز كه توان جواب گویی به نیازهایی را دارد كه لیبرال دموكراسی جواب نداده است. متوجّه شده اند اسلام یك برنامه است با ادعای اداره ی جهان و توان چنین کاری را دارد، حتماً هم جهان را تحت تأثیر خود قرار می دهد، به همین جهت هم سعی می كنند با امثال ضرغاوی ها و ملا عمرها و گروه طالبان، چهره ی اسلام را زشت نشان دهند چون در مقابل اسلام شیعی سخت خود را باخته اند. به هرحال جنگ بین اسلام و تمدن موجود غرب، گریزناپذیر است، چون این جنگ بین تمدن و توحّش است وبحمد الله روزبه روز توحش تمدن غربی كه حاصل نفس امّاره است بیشتر ظاهر می شود؛ آیا شیخ احمدیاسین ها[21] را كشتن چیزی جز توحّش است؟ حالا هر چه می خواهند اسم آن را بگذارند حقیقت عمل که عوض نمی شود، این عمل چهره ی حقیقی جامعه ی امروز بشر غربی است.
این که گفته می شود انقلاب اسلامی به مقابله با تمدن مدرنیته آمده به این دلیل است که مدرنیته هرچه به تمامیت خود نزدیك تر شد و چهره ی خود را روشن تر نمایاند، بیشتر مشخص شده كه هیچ پایگاهی در تعالی انسانیت ندارد و از این طرف شیعه دائماً حقانیت و کاربردی بودن تئوری هایش را روز به روز بهتر نشان داده و به خوبی همه ی مزاحمت های جهان استکباری را به بهترین نحو از سر خود گذرانده است. در حالی که فرهنگ مدرنیته در این تقابل، هرچه بیشتر تلاش کرده، بیشتر به عدم توانایی خود نزدیک شده است. اگر در حال حاضر از بنده بپرسید تمدنِ اسلامی، به صورت بالفعل موجود است یا نه؟ جواب می دهم: نه. اگر بگویید: به طور دقیق تمدن اسلامی چیست؟ می گویم: در عین این كه كلّیاتش معلوم است ولی مصداق های ریز آن را نمی دانم، چون در زمان خودش، خودش را نشان می دهد. مثال سایه روشن را كه عرض كردم در نظر بیاورید، اگر من به این باور رسیدم كه اتاقی نیاز دارم که حالت سایه روشن داشته باشد؛ شروع می كنم به ساختن آن، حال در این كار از طریق آزمایش و خطا به قدری جلو می روم تا آنچه را در نظر دارم بسازم. ممكن است چند بار بسازم اما ببینم این آن نیست كه می خواهم، خراب می کنم و دوباره می سازم، باز اگر ببینم این آن نیست که می خواهم دوباره خراب می کنم و می سازم. امّا بالأخره وقتی آن طور كه من می خواستم ساخته شد، در آن صورت با آن انس می گیرم، بعد از این حالت است كه شما به مطلوب من آگاهی می یابید، در این صورت شما را هم به آن دعوت می كنم. با توجه به این نکته اگر إن شاءالله تمدن اسلامی با مجموعه ی روابط و ابزارهایش ساخته شد، تمدن غرب با یك اشاره فرو می ریزد. تمدن غربی در حال حاضر انسان ها را به هوس دعوت می كند، حال فرض كنید اگر بشر بخواهد از هوس بازی دست بردارد، جایی ندارد كه برود؛ ما هنوز نتوانسته ایم چنین بشری را به وطنی دعوت کنیم كه بتواند راه به سوی کمالات معنوی را لمس كند، ما هنوز فرهنگی که اشاره به وطن معنوی انسان داشته باشد نداریم تا او را به آن دعوت كنیم، امّا وقتی كه وطن اسلامی را با توجّه به آرمان ها و عالَم مخصوص به خودش ساختیم، آن وقت است كه می توانیم به سادگی جهانیان را به تمدن اسلامی دعوت نماییم. فضای حرم ائمهh و یا فضای جبهه بوی وطن اسلامی می دهد، ولی مصداق های عینی تمدن اسلامی كه در آن تمام مصداق های زندگی، متذكر عالَم قدس باشد، چیز دیگری است. وقتی شما به دیدار مناطق جنگی می روید، احساس می کنید دارای فضای خاصی است كه با آن احساس آشنایی دارید، احساس می کنید وطن شما اینجاست، مثل مسجدالحرام که نماز را تمام می خوانید، زیرا در بطن این فضا یك تمدن خوابیده است و شما در آن جا یك نحوه سُكنی گزیدن و وطن گرفتن را می یابید. در تمدن اسلامی عمده فضای قدسی است كه مورد توجّه است، اما در آن فضا ابزارها چگونه است و كدام ابزار ما را متذكر آن فضا می كند فعلاً چیزی نمی دانیم، چون زمانه ما را به ابزارهای خودش راهنمایی می كند و هنوز زمان آن نرسیده است كه به تئوری هایمان صورت عملی بدهیم، در زمان خودش، خود را می نمایاند، همان طور که بعد از جنگ، فضای جبهه ها خود را نمایاند و به همین جهت ما هنوز می توانیم ادامه دهنده ی فضای معنوی جنگ باشیم، هر چند دیگر جنگی در کار نیست ولی آن فضا به ما نزدیک است با این که چند سال است از زمان جنگ گذشته است. این را به عنوان مثال در جواب سؤالی عرض كردم كه می گوید در تمدن اسلامی چه چیزی می آید.
«هایدگر» در مصاحبه اش با روزنامه ی اشپیگل می گوید: این مصاحبه ام را بعد از مرگم چاپ كنید. از او می پرسند: «درمان تمدن غرب چیست؟»، می گوید: «خدایی بیاید و كاری بكند!». شاید بگویید: به چه دلیل این قدر این جمله بزرگ است؟ به نظر من چون نمی گوید: «خدای موجود كه در ذهن و فرهنگ غرب است، كاری بكند»، اگر می گفت: «آن خدا كاری بكند»، جمله اش خبر از فكر بزرگ او نمی داد، چون می داند این برداشتی كه امروزه مردم از خدا دارند برای تغییر سرنوشت این تمدن كافی نیست، آن خدایی كه باید بیاید خدای دیگری است، به این معنی كه این ها متوجه خدای واقعی كه در زندگی شان نقش آفرین باشد، نیستند خدای ارسطویی را می شناسند - اگر نگوییم طاغوت را خدا گرفته اند - و در شرایطی هم نیستند كه بتوان آن خدا را به آن ها معرفی كرد، چون هرچه ما از خدا برای این ها بگوییم به همین خدای ذهنی كه دارند منتقل می شوند و لذا باید زمانه آنچنان عوض شود كه امكان آزادی ذهن، از خدایی كه دارند فراهم شود و با خدای واقعی و وجودی - یعنی خدای اهل البیت و پیامبرh - آشنا شوند، كه در شرح کتاب «آنگاه كه فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» باب آن باز شده است، لذاست كه در واقع باید هایدگر در جواب آن روزنامه نگار همین را می گفت كه گفت. اگر چه برای او مسلم است که خدا باید تمدن غرب را نجات دهد، نه برنامه های کارشناسان، ولی نمی داند كدام خدا، چون آن خدا خودش خود را در تمدن آینده منكشف می كند. از این جهت جمله ی هایدگر جمله ی عالمانه ای است؛ با همین حرفش به جهان غرب می گوید من می دانم از این خدایی كه شما از آن سخن می گویید، هیچ كاری در تغییر سرنوشت این تمدن بر نمی آید؛ آن خدایی كه باید بیاید و كاری بكند، همان خدایی است كه «نیچه» می گوید مرده است. یك خدایی باید بیاید و كاری بكند كه آقای دكتر فَردید«رحمةالله علیه» می گوید: «خدای پس فردا»، - خدای فردا نه - خدای پس فردا. حرف دكتر فردید هم حرف عالمانه ای است، چون مردم بر اساس افق فكری امروزشان نهایتاً خدای فردا را می بینند، اما آن خدایی را كه ماوراء این افق موجود است هنوز نمی بینند.[22] شاید از این حرف ها تعجب كنید؛ که مگر خدا هم فردا و پس فردا دارد؟! علت این تعجب آن است كه هنوز در امروز هستید، اصلاً این زبان برای كسی كه ماوراء این تمدن تنفس نمی كند، زبان نامأنوسی است. عظمت تفکر وقتی ظاهر می شود كه می فهمد چگونه روح زمانه چون اختاپوسی سایه ی سیاهش را بر اندیشه ی انسان ها می اندازد تا نتوانند آزاد از آن زمانه فكر كنند. هایدگر انصافاً افق های ارزشمندی را در جلو خوانندگان آثارش می گشاید. او كتابی نوشت به نام «زمان»، بعد قول داد جلد دومش را هم بنویسد، اما هرگز ننوشت. چون دید در بحث زمان، وقتی از «زمان» سخن می گوید می خواهد به افقی ماوراء روح مدرنیته و تفکر ارسطویی نظر شود، ولی كتابی را كه او فوق علم حصولی نوشته است دارند با علم حصولی می فهمند، حساب كرد جلد دوم كتاب را هم با همین افق می بینند، این بود كه جلد دوم را ننوشت و این ننوشتن، بیشتر از نوشتن ارزشمند بود، چون پیام خود را با آن ننوشتن به همه رساند که در چه شرایطی گرفتار است.
وقتی كه می گویم تمدن ما بعداً می آید، یعنی آنچه ما امروز داریم تمدنِ ما نیست. اگر من بتوانم تمدنی را كه قرار است بیاید كاملاً معرفی كنم كه در واقع آن ادامه ی همین امروز خواهد بود و شما بتوانید با تفكر امروزین خود آن را بفهمید، دیگر آن تمدن، تمدن پس فردایی نیست، بلكه فردایی است. تمدن آینده را باید تئوری تمدن اسلام به صحنه بیاورد، این تئوری باید خودش را نشان بدهد و شما را جذب كند و شما هم بر اساس این تئوری فضای تحقّق تمدن تان را بسازید. شما در حال حاضر آیا فضای تاریخی همین تئوری هایتان را فهمیده اید؟! به عنوان نمونه جایگاه تاریخی و قدرت جایگزینی تئوری ولایت فقیه را به همان صورتی كه غربی ها می فهمند و متوجّه اند جای آن در آینده ی تاریخ كجاست، آیا ما خودمان می فهمیم؟ ما هنوز نرسیده ایم به این كه تنها راه نجات در قرنِ ازدحام و كشاكش تئوری های اجتماعی، تئوری ولایت فقیه است. ما خیال می كنیم حتماً باید مذهبی بشویم تا ولایت فقیه را بفهمیم، در حالی كه اندیشمندان غربی - كه نقص های تئوری های خود را خوب می شناسند - بهتر از ما جایگاه تاریخی آن را فهمیده اند. مثلاً دكتر فردید که ادعای مذهبی بودن هم ندارد، می رسد به این كه: تنها راه برای نجات از معضل جهان معاصر، ولایت فقیه است، شما بررسی كنید ببینید آیا ایشان از طریق نوشته های مذهبی و روایی و استدلالی به این نتیجه رسیده است که تئوری آینده برای حاکمیت در جامعه، تئوری ولایت فقیه است؟ ابداً، او اصلاً نمی خواهد وارد این وادی بشود. امّا بر اساس توجّه به روح پس فردایی تاریخ، متوجّه است ذات عالَم، ذاتی است كه باید معصوم در آن حكومت كند و این روح، زمانش نزدیك است و تئوری ولایت فقیه طلایه و پیش درآمد آن است. او به امام زمان فكرمی كند، البته به امام زمان خودش كه حضرت بقیةالله الاعظم است و در پس فردای تاریخ ظهور می فرمایند.[23]
به این جمله دقت كنید كه: خدای پس فردا چه خدایی است؟ خدای عالَم بقیةالله خدای حضوری و فعاّل است و نه خدای حصولی كه متكلّمین بخواهند او را اثبات كنند، و بدانید در آینده ی جهان چنین خدایی نقش آفرین است، كه به تعبیری می توان گفت؛ آن خدا، خدای خمینی«رحمه الله علیه» است. بعضی از غربی ها رسیده اند به این كه با ولایت فقیه می شود آینده ی جهان را نجات داد. اگر شما بروید در دانشگاه های آلمان بگویید این تئوری چطور است؛ كه «یك كارشناس كشف حكم خدا بیاید جامعه را اداره كند»؟ می گویند خوب است، می گویید ما توان تحقق چنین برنامه ای را داریم، می گویند نمی شود. چون شرایط تحقّق ولایت فقیه در آن فرهنگ از بین رفته است[24] - چه در روش و چه در محتوا - ما هنوز - به جهت روح غربی حاکم بر زمانه- در اصلِ معنای حكومت اسلامی به معنای واقعی اش، كه ولی فقیه، نائب یك امام زنده است، مانده ایم. لااقل سعی كنیم مانند امثال دكتر فردید جایگاه دینی و تاریخی ولایت فقیه را بشناسیم.
هنوز افراد مذهبی معنی ولایت فقیه را كه می خواهد تمدن آینده را بسازد، به اندازه ای که زمانه اجازه می دهد، نمی شناسند، چون روح تاریخی و حضوری قضیه - همان روح بسیجی های جبهه و جنگ- برایمان روشن نیست. امثال هایدگر می دانند روح آینده منتظر یك فضای حضوری است كه خدای خمینی«رحمه الله علیه» آن را به صحنه می آورد، او منتظر امثال امام خمینی«رحمه الله علیه» است ولی بعضی ها فكر می كنند حضور حضرت روح الله«رحمه الله علیه» یک چیز عادی در كنار بقیه ی حادثه های زمانه است! دكتر فردید می گوید من آینده را فقط به امید بسیجیان، روشن می دانم. وقتی كه این جمله را می گوید، مجامع علمی او را حذف می كنند. اما او دیگر این طوری شده است، چون اسلامِ حضوریِ متعلق به روح حضرت بقیةاللهالأعظم(ع) را در انقلاب اسلامی شناخته و به همین جهت هم در سال های 65 یا 66 به خطبه های نماز جمعه ی آقای هاشمی که برای جهان غرب یک نوع ترقی قائل است اشکال می کند.[25]
پرسیدید: «چرا می گویم با انقلاب اسلامی به مقابله با تمدن مدرنیته آمده ایم؟ در حالی كه تئوری های تفکر شیعه قبل از انقلاب هم بوده است، پس قبل از انقلاب هم در مقابله با مدرنیته بوده ایم!». آری؛ از یك جهت تفکر شیعه که به ارتباط با عالم معنویت تأکید دارد همیشه مقابل مدرنیته بوده است. اما به شرطی كه مدرنیته خود را نشان بدهد. مثلاً شهید مطهری«رحمه الله علیه» در كتاب هایشان به طور مشخص با مدرنیته درگیر نشده اند زیرا در زمان حیات ایشان مدرنیته تمام چهره ی خود را ظاهر نکرده بود. دكترفردید می گوید ای كاش آقای مطهری چهار تا از این كتاب های غربی ها را بدون ترجمه می خواند تا می دید این ها چه بلاهایی هستند! مدرنیته ای كه در طراوت سال های 1930 ظاهر شده، هنوز موضع اصلی خود را نسبت به اسلام نشان نداده است. یكی از چیزهایی كه به نحو عجیبی مدرنیته را نشان داد، انقلاب اسلامی بود. اگر آمریكا در عراق به چنین عملكردهایی دست نزده بود، آیا خودش را به این صورتی که حالا معلوم شده نشان می داد؟ تازه مقایسه كنید؛ اگر با جمهوری اسلامی به طور مستقیم درگیر شود چقدر خود را نشان می دهد! مسلّم با درگیری با جمهوری اسلامی که دیگر بهانه ی سرنگونی صدام را ندارد، تمام چهره ی منفی غرب ظاهر می شود و این مسئله زمینه ی هرچه بیشتر ظهور تمدن اسلامی و افول تمدن غرب خواهد بود و ظاهراً برای شناخت این دو، زمان زیادی نیاز است مگر این كه با اتفاق غیرمنتظره ای بشر بتواند قدم های بلندی در تاریخ خود بردارد.
آن برداشت از انقلاب اسلامی كه می خواهد ایران به یك ژاپن اسلامی تبدیل شود، نه تمدن اسلامی را می سازد و نه عامل نفی تمدن غرب است و نه آن انقلاب اسلامی، انقلاب اسلامی حضرت روح الله«رحمه الله علیه» است. در دولت های سازندگی و اصلاحات با این رویکرد که خواستند کشور ایران در نهادهای بین المللی ادغام شود، عملاً توجه به تمدن اسلامی را در حجاب بردند و ناخواسته در صدد بودند نور انقلاب اسلامی را خاموش کنند.
سؤال: این كه فرمودید بالاخره تمدن اسلامی را خواهیم ساخت، چطور می سازیم؟ مثلاً شما از یك طرف می گویید بزرگ ترین خدمت ادارات به ملت این است كه تعطیل شوند، چون این ها مزاحم زندگی مردم اند، از طرف دیگر تمام نظام كشور را همین ادارات قبضه كرده اند و ما هم هیچ تلاشی برای عوض كردنش ندیده ایم، پس ما چطور از نظام ادارای می خواهیم آزاد شویم و نظام اداری دیگری را به دنیا پیشنهاد كنیم؟!
جواب: با مقدماتی كه عرض شد شاید جواب این سؤال داده شده، چون از سؤال شما برمی آید كه ما با فكر «فردایی» و نه «پس فردایی»، می خواهیم نظام اداری مان را تغییر دهیم و شما انتظار دارید نظام اداری ما در همین فضایی كه هست تغییراتی بكند تا ما چند قدم به تمدن اسلامی نزدیك شویم، در صورتی كه باید نوع نگاه به عالم و آدم عوض شود. عرض كردم بنده هم مثل شما می دانم كه در فضای دیگری تمدن اسلامی را می توانیم به دنیا عرضه كنیم كه آن فضا این فضا نیست. عمده روح آماده گری است كه باید در خود ایجاد نمائیم تا آن انكشاف فرا برسد، برای همین هم جمله ی هایدگر را مثال زدم كه می گوید:«خدایی بیاید و كاری بكند» یعنی یك روح دیگری باید در صحنه باشد، همین كه ما می فهمیم تمدن مدرنیته یعنی چه، و به روح آن كاملاً پی می بریم، شروع آمادگی ماست. آری؛ مقدمات قضیه همان هایی است كه حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» متذكر شدند، ولی راه حل این نیست كه آن آقای كراواتی را از پشت میز برداریم و این آقای ریشی را بگذاریم، چون فضا همان فضا است. دیدید كه این آقای ریشی بدون آن كه بخواهد كاری جز همان كار آقای كراواتیِ دیروز را انجام نداد. بنده در جلسه ی آخر کتاب «انقلاب اسلامی، برون رفت از عالم غربی» به عقلی اشاره کردم که با ظهور آن عقل می توان بسیاری از معضلات دیوان سالاری و فرهنگی کشور را پشت سرگذاشت و با ظهور فتنه های بعد از انتخابات دهمین ریاست جمهوری زمینه ی ظهور آن عقل با عبور از عقل غرب زده فراهم تر شد.
سؤال: شهیدآوینی می گوید: علوم غربی بیش از آن كه موجب انكشاف و رازگشایی از عالَم باشد، باعث حجاب می شود و تكنولوژی امروزِ غربْ حاصل تصرف شیطان است در عالم وجود. آیا با این شرایط می توانیم در راه ساختن تمدن اسلامی از تكنولوژی غربی استفاده كنیم یا این كه در ساختن تمدن اسلامی كلاً علوم و تكنولوژی غرب را دور زده و از كنار آن رد می شویم و در حین دورزدن، از تمدن غرب فقط برای گذران زندگی عادی مان استفاده می كنیم؟
جواب: در عین آن که جواب این سؤال در آینده با طرح مقدماتِ لازم بهتر داده خواهد شد، خدمتتان عرض کنم که ساختن تمدن اسلامی را باید مرحله به مرحله در نظر گرفت، مرحله ی اول این است كه ما هیچ راهی نداریم جز این كه فعلاً از ابزارهای موجود گزینش كنیم، بحثی که در کتاب «امام خمینی«رحمه الله علیه» و خودآگاهی تاریخی» عرض شده است. حال در این مرحله خطر اینجاست كه در گزینش تكنولوژیِ غربی، فرهنگ غربی و عالَم آن به ما تحمیل شود كه با خودآگاهی نسبت به فرهنگ مدرنیته و نسبت به اهداف تمدن دینی تا آن جا كه ممكن است این خطر را می توان تقلیل داد. پس یك مرحله این است كه شما فعلاً چاره ای ندارید جز این كه تكنولوژی های موجود را گزینش كنید منتها با احتیاط و خودآگاهی. مرحله ی بعدی این است كه در دل این گزینش ها، آرام آرام عالَم اسلامی را كه همان اتصال به عالم قدس است پیدا کرده و در كنار آن عالَم ، ابزارها و نهادهایی مطابق آن عالم و آن اهداف پایه ریزی نمایید. مرحله ی سوم این است كه با در دست داشتن ابزارهای مناسب و یك تحول شدید كلاً به زندگی غربی پشت كنید و تمدن اسلامی را احیا نمایید، و این را بدانید تا آن تمدن را احیاء نكنید، دائماً زهر تمدن غربی شما را مغلوب می كند، چون این تمدن متذكر نفس امّاره و هوس است و آن تمدن متذكر نفس مطمئنه و اتصال به عالم بقاء است، که البته گفتن این حرف ها ساده است و در عمل نیاز به برنامه ریزی دقیقی داریم که ابتدا بر تکنولوژی موجود سوار شویم و سپس جهت آن را به سوی دلخواه تغییر دهیم و به پیشرفتی دست یابیم که به معنی پیشرفت غربی نیست.
برای تقریب به ذهن که فضا چقدر در تصمیم گیری مؤثر است در نظر بگیرید آقایی به نام رئیس اداره پشت میز نشسته است، آن بالا هم نشسته است - رئیس كه دم در نمی نشیند - بعد شما قدم به قدم به طرف او می روید و تقاضایتان را روی میزش می گذارید. حالا هر كاری بكنید، فضایی كه آقای رئیس درست كرده طوری است که شما در عین ارائه ی تقاضا از ایشان احساس بدهكاری می كنید، در صورتی كه واقعیت عكس این است؛ او از شما حقوق می گیرد تا كار شما را انجام دهد ولی با ایجاد فضای آنچنانی شرایط را برعکس کرده است. پس ببینید فضا چقدر در روح و روان ما نقش دارد، او پشت میز نشسته است و شما ایستاده اید، بعد هم او باید به شما اجازه بدهد كه بنشینید، ناخودآگاه روح حاكم بر آن فضا چنین اقتضا می كند كه باید با اجازه ی آقا بنشینی، بعد شما باید برگه تان را روی میز جلوی او بگذارید، همین كه می خواهید برگه را جلویش بگذارید، خم می شوید! و با این كار شما به عنوان یك انسان معمولی، در درون خود هم خم شدید، این فضای كبر غربی است كه در ادارات ما جاری است و افرادی مناسب این فضا تربیت می کند. حالا اگر امیرالمؤمنین(ع) بود و به ایشان پیشنهاد می کردند پشت میز بنشیند تا ارباب رجوع به ایشان رجوع کند، اصلاً تحمل نمی کردند. چون حضرت می خواهند هرگز كسی در مقابل شان تحقیر نشود. این است كه اگر امیرالمؤمنین(ع) بود و بنا بود رئیس این اداره باشد، حتماً چنین شرایطی را به ارباب رجوع تحمیل نمی فرمود، همچنان كه در زمان خودشان بنا به مقتضای زمانه به عنوان رئیس مملكت اسلامی، در بازار قدم می زند، چون او می خواهد روحی را حاكم كند كه فضا، فضای خدمتگذاری باشد، نه طلبكاری. حالا اگر ما متوجّه شدیم این فضا، آن فضای تمدن اسلامی نیست، و روح آماده گری را در خودمان ایجاد كردیم، و از خود سؤال كردیم چه كار باید بكنیم كه از این نظام اداریِ غربی كه همراه با كبر كارگزاران و بدهكاری ارباب رجوع است، آزاد شویم. توجه به چنین امری، شروع انكشاف آن چیزی است كه باید بیاید و هنوز ظهور نکرده است پس اگر علی(ع) امروز بودند، چه كار می كردند؟! نمی دانیم امّا كاری می كردند كه شبیه آنچه امروز هست نباشد. قبلاً عرض كردم آن تمدنی كه خواهیم داشت، حتماً این نیست. امّا دوباره اگر بگویید: «چیست؟»، جواب می دهم نمی دانم چیست. روح تمدن اسلامی كه در فضای اتصال به عالم قدس ظهور می کند با فرهنگ انتظار، خود را می نمایاند. من و شما باید سی سال در آن روح زندگی كرده باشیم، بعد آرام آرام تمدنی مطابق با آن روح، از ذهن و زبان مان جاری می شود و انسان ها را دعوت به آن عالَم می كند.
زمانه و فرهنگی كه امثال بنده در آن زندگی می كردیم سراسر تأیید تمدن غرب بوده و تمدنی ماوراء آن تمدن هم تصور نمی شده است، بالأخره با مطالعه ی کتاب هایی که فرهنگ غرب را نقد می کرد و از آن مهم تر با روحانیت حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» آرام آرام به تمدن غربی و کارآیی آن شك كردیم و جوان امروزی در این شرایط جدید می خواهد از غرب بگذرد، حساب كنید نسل بعدی چقدر از نظر فرهنگِ عبور از غرب از ما جلوتر است، نگویید كه جمعیت دارد به سوی رذائل غربی سوق پیدا می کند عنایت داشته باشید اولاً: فوّاره چون بلند شود سرنگون شود. ثانیاً: با ظهور فروریختن فرهنگ مدرنیته، به سرعت همه ی جهت ها تغییر می کند و اگر زمینه ی رجوع به تمدن اسلامی را فراهم کرده باشیم نظرها به سوی آن تمدن کشیده می شود.
بنابراین اگر شما در حال حاضر نظام اداری موجود را اصلاح كنید باید ذهن و اندیشه ی خود را به دور دست ها سیر دهید و با افقی که در مقابل خود قرار می دهید کار را شروع کنید زیرا تمام مشکلات با فرهنگ غربی پدید آمده و با عطف توجه به تمدنی غیر از تمدن غربی طلوع اصلاح امور شروع می شود، ولی با این حال این سؤال پیش می آید که در حال حاضر باید با این ادارات چه كار كنیم؟ نمی شود كه فعلاً آن ها را تعطیل كرد و کشور را به هم ریخت. با توجه به این که شیعه مکتبی است معقول و آینده ساز، در عین آن که مواظب است افق اصلی فراموش نشود، ابتدا آفات نظام موجود اداری را به حداقل می رساند، مثلاً نسبت به تكریم ارباب رجوع حسّاس می شویم و یا سعی می کنیم كارها ساده شود تا اداری ها نتوانند به ارباب رجوع به جهت پیچیدگی كارها فشار بیاورند، سعی می كنیم تا آن جا كه ممكن است سرنوشت مردم را به ادارات گره نزنیم. این ها كارهای عادی است كه باید كرد تا از جهت دیگر و با نگاه دیگر روح جامعه ابتدا از این تمدن آزاد شود و نسبت به تمدن مدرنیته به یك خودآگاهی برسد، آن وقت آنچه باید انجام شود خودش را می نمایاند. ولی در حال حاضر سایه ی سیاه نظام ادارایِ غربی طوری بر ذهن های همه سایه انداخته كه ماوراء آن را نمی توانند ببینند تا بخواهند به مرور چیزی غیر آن را به جای آن بگذارند. باید روح جدیدی به صحنه بیاید تا همه ی كارها با هم تغییر كند.ممکن است ابتدا باور نکنید كه می شود با توجّه به آرمان های تمدن اسلامی و با نظر به ضعف های اساسی این تمدن، كاری كنیم كه فضای موجود منفجر بشود. حالا چه كار بكنیم؟ نمی دانم، اما با توجّه به اهدافی كه اسلام متذكر آن می شود و شیعه دقیقاً آن ها را می شناسد كار بزرگی در پیش است.
پس ما مرحله به مرحله می توانیم به جایی برسیم كه در نهایت شیشه ی عمر این تمدن را بشکنیم، در آن صورت است که یك شكوفائی چشم گیری براساس رویکرد ما به تمدن اسلامی ظاهر می شود، بعضی از ماها در مرحله ی اوّل هستیم و هنوز به مرحله ی دوم هم نرسیده ایم، مرحله ی سوم هم اصلاً نمی دانیم چیست كه بخواهیم به آن برسیم!
سؤال: چرا با توجّه به نظام سیاسیِ حاكم در كشور كه نمی توان آن را اسلامی نامید، می گوییم حكومت ما، حكومت اسلامی است؟
جواب: ما به دنبال عالَمی هستیم كه در آن عالَم در جمع مردم، بتوانیم نیازهایمان را برآورده كنیم، - و در راستای تحقق چنین هدفی - به معنای واقعی به حكومت اسلامی نیاز داریم و نظام اسلامی موجود را با همه ضعف هایی که دارد، مقدمه ی تحقق آن عالَم می دانیم و معتقدیم بالقوه توان تحقّق آن عالَم را در خود دارد زیرا جهت گیری كلّی اش به آن سو است.
سؤال: بنده گاهی از خود می پرسم تئوری های انقلاب اسلامی اگر اجرا نشود، چه فایده ای دارد که ما از آن دفاع کنیم؟ در پیش خود در جواب به این سؤال می گویم: «حکومت اسلامی یک حقیقت است، مثل کربلا که به خودی خود یک حقیقت است، انقلاب اسلامی ظهوری از همان حقیقت است. دفاع کردن از این انقلاب و جان دادن در راه آن، تلاش در جهت برپاداشتن آن حقیقت است. پس تلاش در راه حفظ و اصلاح این نظام یعنی تلاش در جهت شدید کردنِ ظهورِ آن حقیقت و تماس با آن حقیقت و متحدشدن با آن حقیقت» آیا این جواب را شما می پذیرید؟
جواب: بله، واقعیت این است که هرکس به این انقلاب دست داد با حقایق خوبی مرتبط شد و تا مرز شهادت، یعنی فنای در راه آن حقیقت، او را سیر می دهند.
سؤال: در حال حاضر اسلامی بودنِ یك حكومت به چیست؟ به قوانین بر حق یا به رهبریِ فقیهِ آگاه به نظر معصوم یا به مسئولینی دلسوز و فعال و اسلام شناس و یا به مردمی كه پشتوانه ی این اركان هستند. در بعضی از موارد مذكور، موارد نقض بسیار دیده می شود مثلاً مسئولین ناصالح و یا مردمی مخالف این نظام كه دوست دارند خارج از كشور زندگی كنند، بسیارند. موارد مذكور در چه حدی باید باشد تا بتوانیم بگوییم نظامِ حاكم، حكومت اسلامی است؟
جواب: از یك جهت به همه ی موارد مذکور در تحقق حكومت اسلامی نیاز است، ولی به شرطی كه جهت گم نشود و عنایت داشته باشید که موارد نقض به خودی خود موضوع را منتفی نمی كند. مثلاً ما حالا می آییم عالَم اسلامی را به جوانان نشان می دهیم، بعد اراده می كنند كه بروند و بر اساس آن عالَم، تمدن اسلامی را بسازند. اما چون رگه های فرهنگ مدرنیته یا رگه های تصلّب و ارتجاع در ذهن آن ها هست، آن چیزی كه می سازند همان چیزی كه باید باشد نیست. ولی چون مطلوب ما حال و هوایش مشخص است، این قدر آزمایش و خطا می كنیم، این قدر خراب می كنیم و باز تجدید نظر می كنیم، آن قدر افراط و تفریط می كنیم، تا بالأخره به آن ایده آل مان كه عالَم مطلوب ما را جواب دهد، برسیم.
بعضی از همین جوانان مذهبی گاهی به اسم «مذهب» بسیار مرتجع و سطحی می شوند كه وقتی امام خمینی«رحمه الله علیه» عمامه شان را برداشتند و با عرق چین در جمع حاضر شدند، گفتند: «اسلام رفت!» امام«رحمه الله علیه» واقعاً نمونه ی عجیبی بود؛ می بینید قبا می پوشد، شعر می گوید، با نوه اش بازی می كند، جنگ می كند و نه مرتجع است و نه سطحی نگر. هم روشنفكر است و هم جدای از سنّت نیست. این نمونه ای است كه ما باید دنبالش باشیم و باید با نظر به حضرت روح الله«رضوان الله تعالی علیه» در کنار همین جوانان مذهبی كه بعضاً سایه های ذهنیِ ارتجاعی دارند و بعضاً غرب زده هستند به آرمان های خود نزدیك شویم.
ما دولت سازندگی را تجربه کردیم که با هدف نزدیکی به تمدن اسلامی در صدد بودند با قالب اسلامی مثل ژاپن و مالزی بشویم و به عشق ژاپن و مالزی شدن ایران، برنامه ریزی كردند و نقطه نظر تاریخی آن ها تمدن به ظاهر اسلامی بود که در زمان امویان و عباسیان ظاهر شد. چون مستشرقین اروپایی آن زمان را به عنوان تمدن اسلامی دوران گذشته به رسمیت می شناسند، می خواستند به امید احیاء تمدن اسلامی همان شرایط را احیاء كنند و احیاء كردن آن نوع روابط، با ژاپن و مالزی شدن هم مانعه الجمع نبود. علت این تصور نسبت به تمدن اسلامی آن است که هنوز در سطح فرهنگ جامعه حكومت اسلامی و به تبع آن تمدن اسلامی به معنی واقعی اش تعریف نشده است، با این همه در دولت سازندگی ملاحظه كردید كه مردمِ مذهبی با روبه روشدن با دست آوردهای آن دولت، از آن استقبال خوبی نكردند، چون وضعی که به وجود آمد آنچنان غرب زده بود که هرگز متذكر آرمان های آن ها نمی توانست باشد. در حالی كه فعالیت های زیادی انجام گرفت، ولی بالأخره آن كار تجربه ای بود كه باز در یك آزمایش و خطای دیگر به امید رسیدن به جامعه ی مورد نظر مردم به قصد نفی دولت سازندگی جذب شعارهای دولت اصلاحات شدند[26] که پس از مدتی با نوع دیگری از غرب زدگی روبه رو گشتند که درصدد بود با سکولارکردن کشور به کلی به شعارهای اصلی انقلاب پشت کند و با توجه به این امر مقام معظم رهبری«حفظه الله» امتیاز دولت نهم را بازگشت به شعارهای انقلاب دانستند. ولی چون هنوز راه زیادی برای رسیدن به آرمان های خود داریم باز گرفتار آزمون و خطا خواهیم بود و همچنان جلو می رویم، چون جهت بسیار روشن و ارزشمند است.
البته باز این خطر هست كه چیز دیگری جای اهداف حكومت اسلامی را بگیرد زیرا نه از این طرف ظلمات غرب درست تبیین شده و نه از آن طرف معنی تمدن اسلامی روشن گشته است. بنده به مسیری که در پیش است امیدوارم، ولی از طرف دیگر بسیار هم نگرانم؛ از این جهت امیدوارم كه روحیه ای در صحنه است كه خطرهای دولت های سازندگی و اصلاحات را تا حدّی از سر گذرانده ایم ولی آیا روح حاكم بر اهل نظر و اهل سیاست طوری هست كه از یك طرف عمق ظلمت مدرنیته را بشناسد و از طرف دیگر نظر آن ها به تمدنی باشد كه به معنی واقعی آن در انقلاب اسلامی مورد توجّه است. وقتی از بعضی از آن ها شنیده می شود كه با ذوق و شوق - نه به عنوان اضطرار- می گویند ما باید دست آوردهای تمدن غرب را بر اساس نیاز و فرهنگ مان گلچین كنیم، خبر از آن می دهد كه موضوع رابطه ی بین تكنولوژی و فرهنگِ همراه آن، برایشان روشن نیست و متوجّه نیستند ابزارهای هر تمدنی، فرهنگ مخصوص به خود را به دنبال می آورد. البته اگر به عنوان مرحله اوّلِ گذر از مدرنیته به سوی تمدن اسلامی، این حرف را بگویند، حرفی نیست. حرف آقای دكتر داوری را نمی توان نادیده گرفت كه می گوید: مدرنیته سراپا «یك چیز» است؛ هر جایش را بگیری، با همه اش روبه رو خواهی بود. ما در بین بعضی از شخصیت های اصول گرا كه خطرات اصلاح طلبان را ندارند با یك نحوه گرایش به غرب روبه روییم، و لذا همین گرایش، حجاب آن ها می شود تا در تشخیص لوایح صحیح از ناصحیح آن طور كه باید موفق نباشند و این نقطه ضعف ها همان نقطه های كوری است كه شما در پیش برد انقلاب در جلو خود دارید و از همان طریق ضربه هایی خواهیم خورد.
سؤال: شما فرمودید كه مدرنیته در ذات خود چیز خوبی ندارد كه ما بتوانیم خوبی هایش را گلچین كنیم، اگر ممكن است، این را بیشتر توضیح دهید.
جواب: شاید این اساسی ترین مسئله ای است كه در ایجاد تمدن اسلامی باید مورد توجّه قرار گیرد و تا حدّی هم بحث های قبلی آن را روشن كرده است. باید متوجّه باشیم كه ما نسبت به ارتباط با غرب سه نوع تئوری داریم؛ یك تئوری این است كه غرب خوب است و بیاییم آن را بپذیریم، تئوری دیگر این است كه بیاییم خوبی هایش را بپذیریم و در فرهنگ خودمان بیاوریم و از آن ها استفاده كنیم. تئوری سوم این است كه فرهنگ غرب یك چیز منسجمی است؛ هر جایش را كه بگیری، همه اش می آید، و بنابراین اگر خواستید كه غرب نیاید باید از خود شروع كنید ولی براساس اضطراری که در زمان حاضر داریم از تکنولوژی غربی استفاده می کنیم تا شرایط عبور از غرب فراهم شود. ما به تئوری سوم معتقدیم، اگرچه تئوری دوم هم برای خود حرف دارد. و شخصیت های قابل احترامی به آن معتقدند. عنایت داشته باشید که معتقدین به تئوری سوم با خودآگاهی تاریخی خود تئوری دوم را به عنوان گذر از غرب قبول كرده اند. ولی تفاوت در این است که معتقدین به تئوری دوم قبول ندارند بین تکنولوژی و فرهنگ غربی آنچنان رابطه ی تنگاتنگی هست که نتوان تکنولوژی را از فرهنگ غربی جدا کرد و در فضای اسلامی از تکنولوژی غربی برخوردار نبود. برای تبیین چنین مشکلی بنده سعی کردم در ویرایش جدید کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه ی بینش توحیدی» بیشترین همّت خود را بر روی عدم انفکاک بین تکنولوژی و روح حاکم بر آن بگذارم، چون معتقدم رجوع مان به تکنولوژی غربی باید در حدّ اضطرار باشد وگرنه در رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی عقب می افتیم و خسارت زیادی می بینیم. نظرم این است كه حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» به تئوری سوم معتقدند؛ چون اگر یادتان باشد، با نیروهای بسیجی شرکت نفت كه چاه های شركت نفت را خاموش كرده بودند تأکید داشتند؛ فقط باید از خودتان شروع كنید و روی این نکته خیلی وقت گذاشتند كه: باید از خودتان شروع كنید، اگر بخواهید از آن ها استفاده كنید، آن ها نمی گذارند شما به نتیجه برسید. ظاهراً افقی را امام«رحمه الله علیه» دائم مدّ نظر داشتند که آن گذار از مدرنیته آن هم به طور كلّی بود، یا مقام معظم رهبری«حفظه الله» مکالماتی دارند که نشان می دهد به خوبی متوجه موضوع هستند، می فرمایند:
«ما وقتى می گوئیم پیشرفت، نباید توسعه ى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سیاسى و جهانى و بین المللى حرف رائجى است. ممكن است پیشرفتى كه ما می گوئیم، با آن چه كه امروز از مفهوم توسعه در دنیا فهمیده می شود، وجوه مشتركى داشته باشد - كه حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، كلمه ى پیشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد كه با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبایستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستیم، لزوماً توسعه ى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصه ها - نیست.»[27]
امثال آقای دكتر داوری و شهید آوینی با مباحث مبسوط و گسترده ای که کرده اند دلایل اثبات تئوری سوم را تبیین کرده اند. حاصل قضیه این كه ما در راستای عبور از فرهنگ مدرنیته و رسیدن به تمدن اسلامی راه زیادی در پیش رو داریم. این كه انتظار دارید مسئولین به سرعت مطابق اهداف انقلاب عمل کنند به این جهت است كه فكرمی كنید تمدن اسلامی را آن گوشه گذاشته اند و می شود رفت آن را برداشت و به كار برد، این به جهت آن است که از شرایط تاریخی خود غافلیم. در راستای رسیدن به تمدن اسلامی منتظر افراط و تفریط های بسیار باید باشید تا بالأخره افق ظهور تمدن اسلامی پیش بیاید، در آن صورت می فهمیم چه قدر تفاوت است بین افقی که سیر آن به سوی عالم بقیه الله است، با افقی كه معتقد به بازگشت به تمدن گذشته در قالب اموی و عباسی است. عالم بقیه اللهی بیش از این كه بخواهد شكوه زمینی داشته باشد، شكوه آسمانی دارد و چنین زمینی تحت تأثیر آسمان معنویت ادامه ی حیات می دهد.[28] آرام آرام متفكران ما باید متوجّه باشند اوّلاً؛ تمدن اموی و عباسی، حجاب حقیقت بودند و نه تنها اهل البیتh در آن تمدن خانه نشین بودند، بلكه روح حقیقی اسلام خانه نشین بود، ثانیاً؛ معنی تمدنی كه از طریق واسطه ی فیض با عالم قدس ارتباط دارد باید روشن شود و جایگاه بحران های موجود بشری را در عدم توجّه بشر به آن تمدن بدانند. با این که گاهی در نظام اسلامی آنچنان سخت می گرفتیم كه اگر بالای كتابی «باسمه تعالی» نبود اجازه ی چاپ نمی دادیم و بعد آنچنان رها می کنیم که سكولار كامل می شویم. آن افراط در حدّ ارتجاع و این تفریط در حدّ سكولار، همان آزمون و خطاهایی است که گرفتار آن هستیم ولی روح كلّیِ حاكم بر انقلاب كه بر فرزندان انقلاب حاکم است دائم خود را نسبت به هدفِ اصلی ارزیابی می كنند و با برون رفت از خطاها به سوی اهداف اصلی انقلاب جلو می روند. شما انتظار دارید در حال حاضر سریعاً به تمدن اسلامی برسیم در حالی که اکثر اصول گراها هنوز نمی دانند به واقع باید به دنبال چه چیزی باشند. به نظر ما امام خمینی«رحمه الله علیه» گم شده ی این نسل است، او به عنوان مجموعه ای از فقه و فلسفه و تفسیر و عرفان و سیاست نمونه ی کاملی برای ادامه ی راه انقلاب اسلامی بود. باید روی این نكته وقت بگذاریم كه چرا هنوز زمانه نتوانسته است امام«رضوان الله تعالی علیه» را به عنوان یك حقیقت بزرگ در این قرن بشناسد، انسان فرهیخته ای كه متذكر تمدن اسلامی بود و عالَمی را به بشریت معرفی کرد كه بشر سرخورده از همه ی «ایسم» ها و اسلام های افراطی و تفریطی، گم شده ی خود را در آن عالَم یافت. با این همه هنوز در بین ما دعوا است که آیا فلسفه و عرفان جزء اسلام است و یا بیرون اسلام است، غافل از این که حضرت امام اسلام را با زبان تفکر فلسفی و عرفانی صدرایی ارائه دادند و به تعبیر مقام معظم رهبری: «امام«رضوان الله تعالی علیه» چکیده و زبده ی مکتب ملاصدرا است، نه فقط در زمینه ی فلسفی اش، در زمینه ی عرفانی هم همین جور است».[29]
سؤال: لطفاً چنانچه ممکن است چهار مورد مذكور را بیشتر شرح دهید و بگویید چگونه آن اركان باعث تشدید ظهور حكومت اسلامی می شوند و تأثیر كدام یك بیشتر است؟
جواب: این ها همه از لوازم حكومت اسلامی است: «قوانین بر حق» و «رهبر آگاه به نظر معصوم» و «مسئولینی دلسوز، فعال و اسلام شناس» و «مردمی كه پشتوانه ی این اركان هستند» آری؛ همه ی این ها لازمه ی تحقّق تمدن اسلامی است، عمده روح دلسوزی و ایثارگری است كه در رهبری و مسئولان باید نهادینه شود. اگر شما كسی را دیدید كه به ظاهر خیلی مؤمن است ولی دلسوز مردم نیست، یقیناً ایمان در او نهادینه نشده، این یك مبنای اساسی است. خداوند در توصیف پیامبرf می فرماید: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»؛[30] یعنی پیامبری از نوع خودتان به نزدتان آمد كه از خسارت دیدن و نابود شدنتان ناراحت می شود و در نجات شما حریص است و نسبت به مؤمنین رؤوف و مهربان است، پس پیامبرf بیشتر از همه دلسوز مردم ا ست، اگر در این حد دلسوز نبود، غیرممكن بود رسالت پیامبری امت به او واگذار می شد. این طور نیست كه فكر كنید حضرت امام خمینی«رحمةالله علیه» یك كمی دلسوز مردم بودند و كس دیگری زیر این آسمان بود كه بیشتر از ایشان دلسوز مردم بود، نکته این است كه اگر دلسوز مردم بودید نان آن ها را تأمین می کنید یا درخت کاری و ماهی گیری به آن ها آموزش می دهید یا دین خدا را برای آن ها می آورید، این ها هر كدام مسیرهای متفاوت دلسوزی است. اتفاقاً اگر دلسوزی شما موقتی باشد و از گرسنگی افراد در حدّ احساسات متأثّر شده باشید، به او فقط نان می دهید؛ می گویید برو این نان را بخور تا از گرسنگی نمیری. اگر دلسوزی شما كمی عمیق تر باشد درخت كاری، یا ماهی گیری به او یاد می دهید. این مثَل از چینی هاست آن ها تا همین جا حرف دارند، از این جا به بعدش ما حرف داریم كه اگر واقعاً دلسوز مردم باشیم باید دین الهی را به مردم بدهیم. و چون پیامبرf عمیقاً و همه جانبه دلسوز مردم بودند، ظرفیت این همه دلسوزی این نبود كه درخت کاری به مردم آموزش دهند و لذا خداوند دین خود را در آن قلب متجلی کرد و آن حضرت به بشریت دین دادند. حالا آیا ممكن است كسی دین داشته باشد و غم فقرا را نخورد؟! این ممكن نیست.
اگر من و امثال من به طور همه جانبه دلسوز جوانان باشیم، باید فكری كنیم كه بیكاری اصلاً معنا نداشته باشد. باید افق اصلی توجّه ما به تمدنی باشد كه بیكاری در آن معنی پیدا نکند. شما بروید تاریخ خودمان را که مسلمانان در کنار همدیگر پدید آورده بودند نگاه كنید: پانصد سال پیش كه جهان گرفتار تمدن مدرنیته نبود و تا حدّی روح توحیدی در آن جریان داشت، بیكاری معنی نداشته است، كارهای با درآمدهای متفاوت معنی داشته است؛ اما انسانِ بیكار معنی نداشت. اینقدر این مسأله در حال حاضرعجیب است كه اگر به شما بگویند یك زمانی بیكاری معنی نداشته است باور نمی كنید. همچنان كه بی خانه بودن معنا نداشته است. ممکن است بفرمائید: «ما هر چه تاریخ را خوانده ایم، بیكاری بوده است.»، شما تاریخ صد سال اخیر را بیشتر مدّ نظر دارید که نوع تعامل با طبیعت تغییر کرد و در بستر آن بیکاری به این نحوه آزاردهنده پدید آمد. از رنسانس به بعد این مشكلات پیش آمده است: بیكاری، بازنشستگی، بی خانه بودن، این ها همه اش حاصل این تمدن است، در كشور ما هم از مشروطه به بعد این مشکلات پیدا شده است. درست است باید به تمدنی نظر داشت كه بیكاری در آن برای انسان ها معنی ندارد ولی فعلاً باید نسبت به بیكاری جوانان حسّاس بود و برای كار مولّدِ مفید در درون شرایط موجود برنامه ریزی كرد، امّا وقتی مسئله را به عنوان یك معضلِ ناشی از این تمدن بدانید رویکرد اصلی خود را به افقی دیگر معطوف می دارید.
اگر كسی فعلاً دارد از گرسنگی می میرد، نمی شود درخت کاری به او آموخت باید نانش داد. اما اگر دیدیم فعلاً یك تكه نان دارد که بخورد وظیفه ی خود می دانیم كه برای او به برنامه ای بالاتر بیندیشم.
وقتی مشخص شد دلسوزی برای مردم، عین دینداری است. حالا در نظر بگیرید در فضایی كه روح دینی اوج می گیرد چقدر مسائل به خودی خود مرتفع می شود. اگر دیدید خودتان هم عافیت طلب شده اید و می خواهید سر خودتان را بگیرید كه باد كلاه تان را نبرد، بدانید حیات دینی در شما در حال فرو نشستن است و دیگر جزء اموات رفته اید. بعضی از جوانان طلبه و دانشجو هنوز زنده اند چون غم مردم را می خورند، فقط این ها هستند که می توانند زندگی را درست ادامه دهند و نشانه هایی از حیات در آن ها هست. بقیه هركس كه باشد - چه ثروتمند، چه فقیر - اگر غم مردم را نخورد، مرده است. خداوند در نور دلسوزی برای مردم به امام خمینی«رحمه الله علیه» توفیق چنین حركت بزرگی را داد، چون هم غم مردم را می خورد و هم عاقلانه نه احساساتی دلسوزی می كرد.
به هر حال ملاحظه فرمودید كه در نظام اسلامی و تمدن اسلامی هر چهار ركن فوق با همدیگر تعامل دارند و در آن فضا است كه بشر می تواند به اهداف حقیقی خود برسد، ولی به صرف قانون و رهبر خوب، مسئله حل نمی شود، البته اگر روح اسلام به صحنه آمد، آن روح آنچنان است كه به طور طبیعی این چهار ركن را به نحو پسندیده ای در كنار هم قرار می دهد.
سؤال: در حال حاضر آنچه به ظاهر به چشم می خورد، بخش عظیمی از جامعه دارند از معنویت دورمی شوند، و دستگاه های رسانه ای هم چون در فضای فرهنگ غربی تنفس می كنند، دست به دست هم داده اند و فرهنگی را به مردم القاء می کنند که نسبت به دین بی تفاوت باشند و گرایش به زندگی معنوی مورد غفلت قرار گیرد، علتش هم آن است که -آن طور که شایسته است زندگی دینی را نمی شناسند- سینما و تلویزیون ما در بسیاری موارد پوچ و پوچ کننده است و انسان های پوچ را به خود جلب می کند و روز به روز پوچ ترشان می نماید، در حدّی که احساس می شود بعضی از فیلم ها رواج بی دینی است. نهایتاً می توان گفت: سینمای امروز انعکاس پوچی بشریت است، و به تربیتی رسیده اند كه عموماً با انقلابی که به تعبیر شما همه ی حیات و نشاط بشر در گرو آن است، سر ناسازگاری دارند. حال با این وضع كه متأسفانه در بستر حاكمیت انقلاب اسلامی جریان دارد، از کجا بفهمیم که این انقلاب ظهور همان حقیقت است و به آن سو در حركت است؟
جواب: انقلاب اسلامی از جهت ساختار و اهدافی که در خود دارد، آن حقیقتی است که در دل خود آرمان های انبیاء را پیشنهاد می کند، و از این جهت هیچ نقصی ندارد. از طرفی انقلاب در كلّیت خود توان دفع غیر را دارد، چون انقلابی است بر مبنای فرهنگ اهل البیتh که رویکردشان به آسمان معنویت است و نه انقلابی بر مبنای روش سقیفه که رویکردش به دنیا است و در دل آن به راحتی جریان نفاق جای می گیرد. حال که انقلاب اسلامی به جهت روح توحیدی اش قدرت دفع غیر را دارد، کم و زیاد بودنِ افرادی که از انقلاب فاصله می گیرند نقشی در حقّانیت آن ندارد که شما به خاطر بی دین شدن عدّه ای فکرکنید انقلاب از حقّانیت افتاده است. امیرالمؤمنین(ع) در راستای همین موضوع است كه می فرمایند: «لا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَریقِ الْهُدَی لِقِلَّةِ اَهْلِه» یعنی؛ در راه هدایت از كمی رهروان مهراسید. آری به ظهورآوردن حقیقت انقلاب به همّت مردم است، اما حقّانیتش به خودش است. همچنان که علی(ع) آنچنان پاک بود که خیلی ها از جمله طلحه و زبیر و عقیل برادر حضرت، به جهت پاکیِ حضرت، «غیر» حساب شدند. ما باید شاکر وجود انقلابی باشیم که می تواند به خوبی جریان های غیر الهی را که در درون آن لانه کرده بودند، دفع کند. از طرفی این طور هم نیست که این انقلاب طرفداران ناب و حكیم نداشته باشد و رویش های آن بیشتر از ریزش هایش نباشد، و یا همه ی معترضین، به کلِّ نظام و انقلاب اسلامی معترض باشند؛ این نظام در عین آن که طرفدار فراوان و فهمیده ای دارد بسیاری از معترضینش، به کلِّ نظام معترض نیستند، بلکه با بی عدالتی های درون آن مخالف اند که ما هم مخالف ایم. در هر صورت اوّلاً؛ یك قاعده داشته باشید كه حقّانیت و حقیقت هر فکر و مکتبی به كم و زیاد بودن طرفداران آن نیست، ثانیاً؛ حاكمیت آن حقیقت در شرایط مساعد - وقتی كه بحران تمدن غرب هرچه بیشتر آشكار شد- به خوبی عملی است. آری؛ یكی از اركان های نظام اسلامی مردم اند. شما وقتی می گویید «حكومت اسلامی»، اگر واقعاً هدف حكومت اسلامی برای جواب گویی به نیازهای مادی و معنوی مردم نباشد مگر ممکن است از آن دفاع كنند؟! پیامبرf آمده اند كه این مردم را نجات بدهند. مگر می شود حكومت پشتوانه ی مردمی نداشته باشد و بماند و ثمر بدهد؟! به پیامبرf سنگ می زدند، بعد حضرت دعا می كرد كه: خدایا! این ها را عذاب نكن، این ها را هدایت كن. شما تاریخ را بخوانید؛ حضرت رسول اكرمf گریه می كردند كه خدایا! اگر این ها بدی می کنند، غافل اند. از خدا می خواستند مردمی كه آن حضرت را اذیت می كنند عقاب نكند، هدایت کند! حالا این مردم وقتی می فهمند حضرت رسول اكرمf برای چه آمده و چه هدفی دارد، آیا به طرف رسول خداf، برنمی گردند؟! در زمان رحلت امام خمینی«رحمةالله علیه» انصافاً چه كسی از این ملت بود که گریه نكند؟!
این نشان می دهد كه انقلاب اسلامی متذكر بُعدی از ابعاد انسان هاست كه همواره در كنار آن ها است و آن یک امر فطری است و لذا با ظاهر حركات و گفتار مردم نمی شود نسبت به موضع گیری آن ها در رابطه با انقلاب اسلامی قضاوت کرد، روی همین حساب است كه رادیوهای بیگانه می گویند: مردم ایران قابل پیش بینی نیستند، چون آمار می گیرند كه 80 درصد در انتخابات شركت نمی كنند بعضاً هم از زبان خود مردم آن آمارها را تهیه می كنند ولی نظام اسلامی چون بُعد فطری آن ها را مورد خطاب قرار می دهد در مراحل حساس بر اساس فطرتشان تصمیم می گیرند و به همین جهت هم محل های رأی گیری بعد از ظهرهای روز انتخابات شلوغ تر می شود، چون بالأخره مردم به خود می آیند و از دست شیطان در می روند و می آیند رأی خود را می دهند، تا یك نحوه وفاداری نسبت به نظام اسلامی را که انعکاسی از فطرت آن هاست اعلام كنند.
انصافاً مردم به جهت مشكلاتی كه دشمنان انقلاب ایجاد كرده اند، در راه انقلاب اسلامی خیلی اذیت شدند، اما بالأخره در درون خود انقلاب را دوست دارند و نسبت به آن احساس نزدیکی می کنند.
این تازه در رابطه با «انتخابات» است كه به یك نحو به نظام مربوط است، مردم «اصل نظام» را خیلی محكم تر از آن چه دشمن در تصور خود دارد، قبول دارند. بنده در دفتر مراكزی كه تدریس می كنم با عدّه ای از همكاران كه دور هم نشسته ایم این را تجربه کرده ام، می بینیم در موضع گیری های سیاسی كاملاً ضد انقلاب اند، به راحتی هر چه حرف ضد انقلابی است می زنند، وقتی كه خوب حرف هایشان را می زنند بعد آخرش می گویند البته ما اصل نظام را قبول داریم! ما تعجب می كنیم! که این ها از اصل نظام چه چیز باقی گذاشته اند كه قبول دارند، اصل نظام آن روح اسلامیتی است که فطرت آن ها به آن گرایش دارد.
سؤال: قدرتِ حقیقت، در تأثیرگذاری و هضم رقیب اعم از نابودكردن آن و یا در طول خود قراردادن، قبل و بعد از ظهور چه فرقی می كند، چون ما در روایت داریم: «ما مِنْ نَبیٍّ إلاّ وَ قَدْ زارَ كَربلا»[31] هیچ پیامبری نبود مگر این كه كربلا را زیارت كرده. پس كربلا به عنوان یك حقیقت، قبل از ظهورش هم تأثیرگذار بوده است كه پیامبران خداh به زیارت آن می رفتند. به این معنی که حقایق قبل از ظهور در دنیا هم تأثیرگذار می باشند. مثل كربلا كه هم قبل و بعد از ظهورش موجب تأثیرگذاری بر روح اولیاء و انبیاء است و هم جبهه ی مقابل را نابود كرد و جبهه های موافق را در طول خود قرارداد، آیا می توان این قدرت و توانایی را برای انقلاب اسلامی هم تعمیم داد؟
جواب: برای روشن شدن مطلب به این آیه عنایت كنید كه می فرماید: «بَلْ جائَهُم بِالْحَقِّ وَ اَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهون»[32] پیامبر به نور حق به طرف آن ها آمد، اما اكثر آن ها نسبت به قبول حق كراهت داشتند و از حق بدشان می آمد. امّا همان حق كه به سوی مردم آمد و در ابتدا تمایلی به آن نداشتند، دو تا كار می كند: اوّلاً؛ عده ی زیادی را در طول خودش قرارمی دهد و با بیدار كردن فطرتشان آن ها را به سوی خودش می كشاند. ثانیاً؛ با عده ای هم که با آن مقابله می کنند، درگیر می شود و از مسیر تاریخ بیرونشان می اندازد و هیچ وقت از پا نمی نشیند. با ظهور انقلاب اسلامی تازه دشمنان اسلام بیدار شده اند كه: «اسلام از پا ننشسته است!»، این ها فكركردند با حضور مدرنیته و روحیه ی ضد قدسی اش، چهارصد سال است اسلام را خلاص كرده اند، اصلاً نفهمیده اند اسلام با نور توحیدی نابی که با خود دارد هرگز از پا نمی نشیند.
این ها در عمل به مسیحیت القاء كردند كه دیگر از آن كاری بر نمی آید. روح شرک آلود مسیحیت نیز تحت تأثیر قرار گرفت و پاپ گفت: یك واتیكان به ما بدهید ما را بس است. آقای بختیار تحت تأثیر همان فكر و فرهنگ بود که می گفت: همان طور كه یك واتیكان به پاپ دادند، ما هم یك «قم» به آقای خمینی می دهیم والسلام. آن ها به کلی از این نکته غافل اند که توحید از صحنه ی اجتماع و نقش آفرینی در امور مردم پاك شدنی نیست. و امروز آن توحید در اسلام تعیّن کامل دارد. شما اگر به مصاحبه هایی كه روشنفكرهای ایرانی با رادیوآمریكا و بی بی سی انجام می دهند توجه کنید به خوبی متوجه می شوید چقدر این ها از جایگاه اسلام غافل اند. بیچاره دشمنی كه می خواهد از چنین افرادی مشاوره و اطلاع بگیرد كه هیچ اطلاعی از موضوع مورد مطالعه ندارند! مشكل غرب اساساً در شناخت ما این است كه مشاورانش كسانی اند كه از شیعه و روح توحیدی آن، هیچ خبری ندارند، هرچند از نظر شناسنامه شیعه اند، ولی از همان منظری شیعه را می نگرند كه خودِ غرب آن منظر را به آن ها القاء كرده است. در همین راستا آقای بختیار فكر می كند به آقای خمینی«رحمه الله علیه» می شود یك شبه واتیكان بدهد و قانعش كند، اصلاً نمی فهمد كه آقای خمینی«رحمه الله علیه» به عنوان نماینده ی تفكر شیعه فقط مدعی اسلامی کردن ایران نیست، مدعی اسلامی کردن كلّ جهان است. می گویند: روزی هارون الرشید خلیفه ی عباسی به حضرت امام موسی کاظم(ع) گفت که حاضر است فدک را برگرداند. آن حضرت می فرمایند: در صورتی حاضرم فدک را بازپس گیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهی. هارون از مرزها و حدودش پرسید که کدام است؟ آن حضرت پاسخ می دهند: اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نمی دهی. هارون پافشاری کرد و آن حضرت چنین فرمودند: مرز نخست آن عدن در یمن است، مرز دومش سمرقند در خراسان، و حدّ سوم آن افریقیه(شمال آفریقا) و مرز چهارم آن مناطق ارمنستان و بحر خزر است. هارون با شنیدن آن پاسخ، متغیر شد و به شدت ناخرسند گشت و با خشم گفت: به این ترتیب چیزی برای ما باقی نمی ماند. امام فرمودند: می دانستم که نخواهی پذیرفت و به همین دلیل از گفتن حدود مرزهای فدک خودداری کردم.[33]
آری؛ شیعه معتقد به حاکمیت اسلام بر كل جهان است، خدایی كه اسلام را فرستاده، برای هدایت همه ی بشریت فرستاده و می فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»[34] ای پیامبر ما تو را نفرستادیم مگر برای همه ی مردم تا به سعادت آن ها از طریق پیروی از اسلام بشارت دهی و از جدایی از اسلام برحذرشان داری ولی اکثر مردم متوجه هدایت همگانی دین اسلام نیستند.
خدا می فرماید: پیامبر آمد حق را گفت و حالا مردم در ابتدا و در برخورد اولیه از پذیرفتن آن كراهت دارند، ولی چون اسلام با فطرت ها سخن می گوید اكثر مردم در عمق جان خود متوجّه می شوند حرف های اسلام حرف خودشان است، چون اسلام یك حزب نیست، لذا آن عده قلیلی هم كه مقابل اسلام می ایستند با روش هایی كه اسلام دارد، یا حذف می شوند یا به راحتی استحاله می گردند.
برای این كه مقدمات جواب سؤالتان را فراهم كنم به این مثال عنایت كنید، اگر ما درختی بكاریم كه چهل سال دیگر میوه بدهد، حال اگر پانزده سال به عشق میوه ی درخت، آن را آبیاری كنیم، به حضور و ظهور میوه كمك كرده ایم یا نكرده ایم؟! و هم اكنون كه داریم در پانزده سالگیِ این درخت به آن آب می دهیم، جز این است كه در عالَم میوه دهی اش زندگی می كنیم؟ نه تنها ما در میوه دادنش شریكیم، بلكه گویا با میوه هایش روبه روییم. حالا اگر بیست سال دیگر هم برای میوه دادنش تلاش كردیم، سی وپنج سال است كه برای میوه دادنش تلاش كرده ایم، آیا می شود گفت چون هنوز میوه نداده است، قطعش می كنیم؟ یا منتظریم كه میوه بدهد؟ چون حقیقت این درخت در شرایط مناسب خودش میوه دادن است. اگر یقین داریم كه سیر تاریخ حتماً به آن افق اعلی می رسد، دیگر معنی نمی دهد كه از عقب و جلوافتادنش خسته شویم و از پا بیفتیم. گفت:
رنج راحت شد چو شد مطلب بزرگ
گَرد گله توتیای چشم گرگ
عرضم این است كه اگر شیعه اهداف بزرگی را در پیش دارد، چون آن اهداف بزرگ اند به سرعت به نتیجه نمی رسد و زمان می برد تا بشریت به آگاهی لازم برسد ولی هیچ راهی وجود ندارد جز این كه از پا ننشینیم تا میوه های درخت تشیع برسد. طرفِ مقابل تفکر شیعه فكری است كه به جهت حسی و خیالی بودنش، میوه هایش زود می رسد ولی هنوز نرسیده می گندد یا اصلاً در حدّ شکوفه می ماند بدون آن که به میوه دادن برسد. تعبیر قرآن در مورد زندگی به ظاهر جذاب کافران خطاب به پیامبرf این است که «وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَأَبْقَى»[35] چشم های خود را به بهره ها و امکاناتی که به خانواده های اهل کفر داده ایم مدوز که آن شکوفه های زندگی دنیایند که به زودی دورانش سپری می شود و آن ها را به زندگی مشغول کردیم تا در آن امتحانشان کنیم و رزق تو بهتر و پایدارتر است. ما در حال حاضر دو راه بیشتر نداریم؛ یا پذیرش آنچه تحت عنوان فرهنگ غربی در صحنه ی جهان جاری است، یا تأکید بر انقلاب اسلامی و نظر به آرمان های بلندی که در پیش دارد. قرآن در مورد تمدن های غیر توحیدی می فرماید: «وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ»[36] ملت های قبلی را با تمام اراده و جدیّتی که داشتند به جهت ظلمی كه مرتكب شدند هلاك كردیم، برای این كه در راستای هدف خلقت خود عمل نكردند.
مثال درخت را در رابطه با سؤالتان عرض كردم كه گویا می خواهید بگویید حقیقت قبل و بعد از ظهورش فرق می كند، در حالی كه ما نمی فهمیم برای حقیقت قبل و بعد از ظهور چه تفاوتی هست جز یك مسیری كه باید به انتها برسد. انسان باید به عدالت فكر کند، حال هر روزی هم كه مُرد برایش فرقی نمی كند؛ باید به عدالت فكر كرد. حتی اگر بر فرض در حال حاضر وضع عدالت بدتر از قبل از انقلاب هم شده باشد، باز باید به عدالت فكر کرد، و روشن است توسط انقلاب اسلامی با همین تئوری كه الآن مطرح است باید به آن عدالت رسید. دیگر - در رابطه با حقّانیت موضوع - فرقی نمی كند كه در حال حاضر چقدر بستر ظهور آن حقیقت فراهم است. فقط فرقش در این است كه در حال حاضر امید بنده خیلی بیشتر از قبل از انقلاب است چون همین كه انسجام حكومت شاهنشاهی را ملت از بین برد و نظام انقلاب اسلامی را جایگزین آن کرد، بستر رسیدن به آرمان های شیعه راحت تر فراهم شد.
اما همان طور كه دیدیم، ممكن است در یك رأی گیری با مجلس و یا رئیس جمهوری روبه رو شویم که رگه های سکولاریستی در تفکر آن ها حاکم باشد، این حادثه حقیقت انقلاب اسلامی را خدشه دار نمی كند، آری؛ آن را در حجاب می برد و ظهورش را ضعیف می كند، ولی حقیقتِ مسئله در جای خود محفوظ است چون مردم با نور خون شهدایی كه داده اند، نوری که همواره به حقیقت انقلاب اشاره دارد، از آن مجلس و از آن دولت عبور می کنند و با انتخابات جدید، کلّ جریان را یك مرتبه عوض می نمایند! اگر دوباره هم سكولارها سركار بیایند همان هوشیاری الهی، مردم را متوجه جهت اصلی می کند و از چهره های دیگر سکولاریسم نیز عبور می کنند تا قدم به قدم به روح توحیدی انقلاب اسلامی نزدیک شوند. یكی از جمله های سكولارها این بود كه: «ما برای حفظ اصلاحات حاضریم آزادی را قربانی كنیم.» شما این جمله را ساده نگیرید، این فكر هیچ فرقی با فکر رضاخان نمی كند، این كه می گویند مكتب غربْ رضاخان پرور است، همین است. این چه اصلاحاتی است كه آمده است فضای آزادی سیاسی را به ما بدهد؟! حالا برای این كه به ما آزادی بدهد، حاضر است آزادی را قربانی و دیكتاتوری را حاكم كند تا آزادی را به ما بدهد. بنا بود همه چیز برای آزادی باشد، حالا این چه اصلاحاتی است كه باید آزادی را فدای آن كنید؟! معنی اصلی حرف این است كه برای حفظ خودمان حاضریم آزادی ادعایی را هم فدا كنیم و با دیكتاتوری، خودمان را بر مردم تحمیل نماییم. حالا چرا می شود با یك انتخابات در فضای نظام اسلامی که رجوع به حق در متن آن نهفته است این خطر را از انقلاب دفع كرد؟ چون جمهوریتی که عین اسلامیت است غیر از جمهوریتی است که در فضای لیبرالیسم مطرح می باشد و همین موجب می شود که همواره انحراف ها معلوم شود[37]. با توجّه به این نوع از توانایی انقلاب اسلامی است که بنده به آینده ی این انقلاب امیدوارم. شاه با سكولارها چه فرقی می كرد؟! شاه هم می گفت: برای حفظ خودم حاضرم ده میلیون از مردم را به قتل برسانم، تئوری شاه در كشتار میدان هفده شهریور این بود كه چهارمیلیون نفر برای من بس است. منافقین هم در عملیات «مرصاد» گفته بودند: چهارمیلیون نفر برای ما بس است. در حالی که تا حال به خوبی ثابت شده این نقشه ها و حرف ها با بستری كه انقلاب اسلامی ایجاد كرده، محكوم به شكست است، چون صحنه ی دیگری از تاریخ مدّنظر این انقلاب است كه به این ها اجازه نمی دهد خود را به انقلاب تحمیل كنند.
باید از خود پرسید آیا در این مرحله از تاریخ، «امیدواری» به آینده یك امیدواری منطقی است و همراه با واقعیاتی است كه آن واقعیات این امیدواری را پایدار می كند یا غیرمنطقی و وَهمی است و خالی از پشتوانه های واقعی؟ آیا وضع مملكت از نظر افق ها و راه كارهایی كه انقلاب اسلامی دارد طوری هست كه بتوان با برنامه ریزی و نظر به اهداف انقلاب اسلامی به سوی جلو حرکت کرد؟ تجربه های گذشته نشان می دهد كه انقلاب اسلامی توانسته است از مشكلات بزرگی عبور کند، دلیلش هم توجه به افقی است که فطرت انسان ها طالب آن است و روحیه ی شهادت و ایثارگری را در ذیل نظام ولایت فقیه به صحنه آورده است. چند سال از دولت اصلاحات گذشته بود و فضای سكولاریزه كردن همه چیز افق آینده را پوشانده بود بعضی از دوستداران انقلاب فكر می كردند دیگر انقلاب خلاص شد، چون جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را نمی شناختند، لذا نمی توانستند حادثه هایی را كه پیش می آید درست تحلیل كنند، یكی از آن ها عین جمله اش این بود كه: من تا حالا برای همه تحلیل می كردم، حالا باید كسی وضع موجود را برای من تحلیل كند! این آقا بریده بود چون سُنَن حاضر در تاریخ را در رابطه با انقلاب اسلامی نمی شناخت. و مشخص هم شد بی جا بریده بود، چون چیزی نگذشت که همه چیز عوض شد.
سؤال می فرمایید كه: «كربلا بعد از ظهورش جبهه ی مقابل را نابود كرد و جبهه های موافق را در طول خود قرارداد به این صورت كه هر جبهه ی حقّی به میزانی كه بر كربلا منطبق است مفید و مؤثر و عمیق است». این تعبیر، تعبیر خیلی خوبی است كه حقایق چون ظهور كنند جریان های حق گرای قبلی را در طول خود قرار می دهند و جریان های باطل را نیز نابود می كنند، هیچ راه دیگری هم نیست. در راستای همین قاعده است كه زمان ظهور امام زمانg دیگر توبه قبول نیست. توبه؛ یعنی قرار گرفتن افراد در طول جریان حق و خارج شدن از موضع مقابله با حق، اما آن موقع دیگر فرصت توبه نیست چون یك تاریخ فرصت كافی بود، باید تا حالا اگر می خواستی در جبهه ی حق باشی موضع خود را مشخص می كردی، در آن شرایط كوچك ترین مسامحه ای روا نیست. جنس تمدن اسلامی این است كه تا آن جا که ممکن است حجّت را به بشریت تمام كند و پیام خود را به خوبی به آن ها برساند تا مشخص شود آن هایی که در مقابل آن هستند دشمن حق و حقیقت اند و از حق متنفرند. در حال حاضر انقلاب اسلامی طوری عمل کرده که معلوم شود بعضی از دولت ها که با نظام اسلامی مقابله می کنند به جهت آن است که می دانند آن نظام با روح استکباری آن ها کنار نمی آید و این را باید یک ارزش بدانیم نه این که بگوئیم چرا نظام اسلامی برای خودش دشمن تراشی می کند.
سؤال: وقتی بپذیریم حقیقت همواره در عالم فعّال است، چه در حضور و منهای ظهور، و چه در حضورِ همراه با ظهور، چرا باید بپذیریم نظام اسلامی یك حقیقت است؟
جواب: دوباره تئوری علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» را مروركنید؛ فرمود: ذات بشر بالطبع نیاز به اجتماع دارد وگرنه بعضی از استعدادهایش تعطیل می شود، پس نیاز به اجتماع در طبع بشر هست، از طرفی در اجتماع بشری و در شرایط عادی، به جهت اصل استخدام، از تزاحمِ منافع و در نتیجه استثمار افراد توسط افراد گریزی نیست. پس در عین این كه بشر اجتماع و حكومت می خواهد، آن حكومت، باید دارای قوانینی باشد كه همه ی ابعاد انسان را هدایت كند تا نه تنها انسان ها توسط انسان های دیگر استثمار نشوند بلکه بستر تعالی بشر را نیز فراهم کند و چنین قوانینی باید از طرف خدا باشد، و همچنان كه عرض شد چون آنچه بر این اساس از طرف خدا می آید یك هویت و شخصیت خاصی دارد، لذا می گوییم قاعده ی اداره ی جامعه ی بشری یك حقیقت است و در این راستا است که عرض می شود حكومت اسلامی به معنی واقعی آن یك حقیقت است. علاوه بر این، اصل «غدیر» یك حقیقت الهی است و حكومت اسلامی جلوه و ظهوری از آن حقیقت است و لذا به اعتبار حقیقت غدیر، حكومت اسلامی نیز یك حقیقت است و نیز به اعتبار حاكمیت امام زمانg در آخرالزمان و این كه آن حقیقت یا آن فرج حتمی الوقوع است و یك سنت لا یتغیّر است، انقلاب اسلامی كه مقدمه و مطلع آن حقیقت است نیز دارای حقیقت می شود.
سؤال: با توجّه به این كه حقایق مَقُول به تشكیك هستند و شدت و ضعف می پذیرند آیا می توان گفت ظهور حكومت اسلامی تشكیكی است و در ظهور خود شدت و ضعف می پذیرد، یعنی در بعضی از زمان ها حقیقت حكومت اسلامی ظهور بیشتری دارد و در بعضی از زمان ها ظهور كمتری؟
جواب: بلی؛ این سؤال موجب ورود به معارف خوبی در مورد نظام سیاسی اسلام می شود و واقعاً اگر متوجّه شویم حقیقت تمدن اسلامی و حكومت اسلامی تشكیكی است بسیاری از مسائل در ابعاد گوناگون برایمان روشن می گردد، هم معنی آینده ی جهان را می فهمیم و هم جایگاه امروزین خودمان را در حال حاضر می شناسیم كه چقدر می توانیم در آینده نقش داشته باشیم. ابتدا باید «تشكیك» را معنی كنیم، «تشكیك» یعنی وقتی موضوعی جنبه ی وجودی داشت و اعتباری نبود، آن موضوع گاهی ظهورش شدید و گاهی ضعیف است؛ و اساساً حقیقت، از آن جهت که وجودی است و نه ماهیتی، ظهورش كم و یا زیاد می شود، زیرا وجود و حقیقت، مَقُول به تشكیك است، از یک طرف دارای جنبه ی مطلق و نهایی است و از طرف دیگر تجلیاتی دارد که نسبت به مرتبه ی مادون خود شدید و نسبت به مرتبه ی مافوق خود ضعیف اند. مثل نور كه در عین نوربودن، شدت و ضعف برمی دارد. وقتی حكومت اسلامی یك حقیقت است، مثل حکومت پهلوی یا قاجار بحث از وجود و عدم آن معنی ندارد تا بگوییم به وجود آمده و ممكن است نابود شود، بلكه بحث از ظهور و خفای آن خواهد بود كه باید تلاش شود ظهورش شدیدتر شود تا به آن ظهور نهایی برسد. ما معتقدیم در زمان «شهیدرجایی» ظهور نور حكومت اسلامی شدیدتر بود و در دوره ی دولت سازندگی و دولت اصلاحات یك مقدار در خفا رفت و باز در دولت بعدی در ظهور بیشتر قرار گرفت، ولی چون یك حقیقت است، هیچ وقت از بین نمی رود و با همین دید باید ظهور حضرت حجّتg را نگاه كنید كه ظهور نهایی حاكمیت حق با ظهور مقدس آن امام معصوم(ع) كه سرّ اولیاء اند، عملی می شود و در همین راستاست كه امام خمینی«رحمه الله علیه» در رابطه با حكومت اسلامی می فرمایند: إن شاء الله صاحب این انقلاب می آید و ما آن را به او تحویل می دهیم.
سؤال: اجازه دهید سؤال قبلی را برای جواب جامع تر با توجه به صحبت های انجام شده دوباره تكرار كنیم كه؛ ظهور حقیقت حكومت اسلامی به چیست؟ به «قوانین حق» و یا به «رهبری آگاه به نظر معصوم» و یا به «مسئولینی دلسوز، فعّال و اسلام شناس» و یا به «مردمی كه پشتوانه این اركان هستند»؟
جواب: همان طور که عرض شد ظهور حقیقت حکومت اسلامی به وجود همه ی مواردی است که ذکر فرمودید و هر چه این ها بهتر محقّق شوند حقیقت حكومت اسلامی بیشتر ظهور می یابد و درنتیجه از میوه ی سیر تاریخی تمدن انبیا بیشتر استفاده می كنیم و نیز در اثر ظهور بیشتر آن حقیقت، فروپاشی تمدن های غیرتوحیدی زودتر تحقق می یابد و زمینه ی ظهور تمدن اسلامی بهتر فراهم می شود.
سؤال: حكومت جمهوری اسلامی تا چه حد، ظهور آن حقیقت است؟
جواب: به اندازه ای كه اركان نام برده شده در آن به صورت فعّال، حاضر و تأثیرگذار باشند. در این كه حكومت جمهوری اسلامی فعلاً تنها نظامی است كه بستر ظهور آن حقیقت است حرفی نیست، اما یادتان باشد، كه ما اوّل باید تئوری های انقلاب و تمدن اسلامی را خوب بشناسیم و به مردم هم معرفی كنیم تا همه بدانیم كه این انقلاب می خواهد ما را به كجا برساند[38] وگرنه توسط اهداف غربی که به انقلاب تحمیل شده به غدیر پشت می كنیم و انقلاب اسلامی را كه ادامه ی همان غدیر است رها می نماییم. در بستر آگاهی مردم بقیه ی اركان نظام می توانند فعّال و نافذ باشند و جمهوری اسلامی هرچه بیشتر مظهر آن حقیقت قرار بگیرد.
سؤال: آیا قدرت مقابله ی حكومت اسلامی با حكومت های دیگر، به ظهور آن حقیقت مربوط می شود؟ آیا هرچه ظهور حقیقت حکومت اسلامی شدیدتر شود قدرت نفی رقیبانش هم بیشتر می شود؟ یا ظهور حكومت اسلامی جهت نفی رقیبانش کافی است؟
جواب: قدرت حكومت اسلامی در راستای نفی رقیبانش به ظهور آن بستگی دارد؛ به طوری که هر قدر آن حقیقت بیشتر ظهور کند بیشتر می تواند طرف مقابل خود را نفی كند. اما به جهت این كه حقیقت است، هرگز از بین نمی رود، و از این جهت قدرتش در خودش نهفته است ولی از جهت نفی رقیب، با ظهور هرچه بیشتر خود، آن نفی زودتر ظاهر می شود.
آیا تعجب نمی كنید چرا تمدن غرب برای از بین بردن اسلام در گذشته و از بین بردن نظام اسلامی در حال حاضر، این قدر وقت می گذارد و هزینه می کند ؟! حتماً سرگذشت «مستر هِمْفِر» جاسوس کارگشته ی انگلیسی را خوانده اید، تعجب نكنید كه چرا این اندازه در مقابله با اسلام كار كرده اند. او می گوید: در لندن یك نفر را شبیه ناصرالدین شاه درست كرده بودند و افراد انگلیسی كه باید با شاه در ایران ملاقات كنند ابتدا با آن شخصِ شبیه ناصرالدین شاه صحبت می كردند تا وقتی به ایران می آیند به طور عادی با شاه صحبت كنند. «مستر همفر» تنها مختصری از آنچه را در راستای نفی جهان اسلام انجام می دهند فاش کرده است. چرا این ها در این رابطه این قدر وقت می گذارند؟ برای این كه متوجه اند اسلام حقیقتی است كه با بودن آن ظلمت مدرنیته نمی تواند بماند. همان حرف سفیر انگلستان در مصر درست است كه به ملكه ی انگلستان نامه می نویسد: «اگر به اسلام فرصت بدهید، ما باید برویم در قطب اردو بزنیم». چون هر چه حق بیشتر ظاهر شود، باطلِ مقابل خود را بیشتر نفی می كند. این كه ما را متهم می كنند كه شما می خواهید كل جهان را در سیطره ی خودتان درآورید، به این معنی كه عرض كردم درست است. و این به معنی حاکمیت حق است در مقابل حاکمیت باطل. این ها متوجّه نیستند كه تمامیت خواهیِ اسلام غیر از تمامیت خواهی فرهنگ لیبرالیته است تمامیت خواهی لیبرالیته دعوت به انقطاع از هر گونه تقید به شریعت الهی است. لیبرال دموكراسی دروغ می گوید كه تمامیت خواه نیست، چون در برنامه هایش می خواهد تمام جهان را به شكل خودش درآورد، منتها با روش خاص خودش كه بقیه ی ارزش ها را نفی می كند تا خود را اثبات نماید، این نوع تمامیت خواهی كجا - كه بشریت را به فساد و حاكمیت سرمایه بخوانیم- و آن تمامیت خواهی كه پیامبران می آیند بشریت را به حق می خوانند و مقابل خود را باطل می شمارند كجا! و تازه حكومت اسلامی به اهل كتاب امكان ادامه ی همان دینداری را که پذیرفته اند می دهد، منتها می گوید باید جزیه بدهید تا زیر فرمان نظام اسلامی زندگی كنید.
سؤال: جایگاه «توهّم» و «خیال» در تمدن اسلامی کجاست؟
جواب: حتماً متوجه اید كه انسان ها زندگی شان را با خیال شکل می دهند. زندگی را با فرهنگ یا دینی كه نقطه ی تعلق آن ها است شروع می کنند، سپس بر اساس خیال خود آن زندگی را در بیرون از ذهن خود دنبال می كنند.
همیشه تمدن ها را فرهنگ یا باوری كه مورد تعلق انسان است می سازد. یک فکر و فرهنگی برای شکل دادن زندگی، در ذهن ها جای خود را باز می کند سپس انسان ها برای به فعلیت آوردن آن فکر و فرهنگ، تمدنی را شكل می دهند. با توجه به این امر «تمدن» چیزی نیست جز صورت آن فکر و فرهنگ که ابتدا در خیال انسان ها شکل داده شده و سپس جهت تحقق آن در خارج از ذهن برای آن برنامه ریزی می کنند. خیابان ها، معماری شهر ها، آداب و رسوم، همه و همه بر اساس صورت ذهنی آن فکر و فرهنگی است که انسان ها پذیرفته اند و قبل از ظهور آن در بیرون، فرهنگ و فکر و تعلقات قلبی و دینی انسان ها بنیاد آن نوع زندگی بوده است.
این باید برای عزیزان روشن باشد که انسان ها بر اساس فرهنگ و تعلق قلبی که دنبال می کنند تمدن خود را می سازند تا بتوانند با صورت ملموس آن فکر مرتبط باشند، می ماند که ما فعلاً هنوز نتوانسته ایم بستری فراهم کنیم که براساس تعلق قلبی خود تمدن مان را شکل دهیم، زیرا هجوم تمدن غربی فرصت بسترسازی آن را به ما نداده و عزم جدّی برای مقابله با فرهنگی که رقیب فرهنگ ما است ظهور نکرده تا قد عَلَم كنیم و فرهنگ رقیب را به حاشیه برانیم، زیرا تصور می کنیم می توانیم در کنار تمدن غربی زندگی خود را ادامه دهیم ولی اگر به این آگاهی برسیم که در چنین وضعی هر روز داریم از زندگی خود عقب می افتیم شروع می کنیم و تمدن آینده ی جهان را می سازیم. دستور رهبری بارها این بوده است که ساختمان ها را اسلامی بسازید، مساجدِ بین راه ها را اسلامی بسازید، ولی فهم این حرف در حال حاضر برای عموم افراد مشکل است؛ چون افراد نمی دانند باید به دنبال چگونه عالَمی باشند که ساختمان های اسلامی جواب گوی آن عالَم است. ولی با این همه مقام معظم رهبری«حفظه الله» باید دائماً تذکر دهند تا آرام آرام ذهن ها مسئله را پیدا كند. ما که نمی توانیم به جهت این که طرف نمی فهمد سکوت کنیم؛ ما حرف مان را می زنیم، آرام آرام معنی و مفهوم آن حرف در فرهنگ عمومی جا باز می کند. پس روشن شد که در ذات تمام فرهنگ ها ساختن تمدنی مطابق آن فکر و فرهنگ نهفته است.
مطابق بحث فوق برای واردشدن در دنیای دینی، باید صورت های ذهنی، متأثر از دین باشد و مطلوب خود را در مناسباتی قرار دهد که صورت های ذهنی دینی را جواب گو باشد. وقتی متوجه شدیم روح تکنولوژی غربی ما را از عالَم دینی خود خارج می کند و گرفتار خیالات آشفته می نماید و آرامش زندگی دینی در آن ها به حاشیه می رود، آنگاه مطابق صورت ذهنی خود که با عالَم دینی هماهنگ است زندگی ها را شکل می دهیم. تا وقتی متوجه جایگاه صورت های ذهنی دینی نشویم، زندگی دینی را شروع نکرده ایم. زندگی دینی، غیر از تفكر دینی انتزاعیِ موجود در كلاس و مدرسه است، زندگی در رابطه با عالَم و آدم شکل می گیرد و اگر ما تصور صحیحی از عالمِ خارج از ذهن خود نداشته باشیم، نمی توانیم درست زندگی كنیم و اگر بخواهیم تصور صحیح داشته باشیم، باید خیال خود را ادب نماییم تا در تعامل با خارج به مقصد خود برسد و در این رابطه دنیایی را بسازیم كه خیال سالم بتواند با آن تعامل داشته باشد.[39]
به مساجدی بنگرید که در کنار بازار ساخته شده و بنا بر این است که شخص پس از سر و کله زدن با مردم جهت اقامه ی نماز ظهر و عصر به مسجد برود. به این معنی که از آن دنیای شلوغِ پر از کثرات به عالَم خلوت با خدای یگانه پناه بیاورد، در این حال باید آن مسجد را از روح بازار فاصله بدهید و این کار را با دالان طولانی مسجد عملی می کنید تا شرایط بریدن از بازار و به خود آمدن در آن فضا فراهم شود و از آن طرف هم فضای مسجد باید متذكّر سادگیِ عالم غیب باشد و نه آشفتگی و تجملات بازار. رابطه ی خیال با فرش نخیِ بدون نقش و نگار مانند رابطه ی آن با فرش ماشینیِ همراه با الیاف پلی اتیلن نیست. با توجّه به این كه خیال این قدر ظریف است که شما ناخودآگاه در رابطه با فرش هایی که با حرارت درست کرده اند همان حالی را پیدا نمی کنید که با فرش هایی پیدا می کنید که از الیاف طبیعی بافته شده است. فرش های ساخته شده با الیاف پلی اتیلن که با حرارت بسیار زیادی پدید آمده اند، روح را از حرارت نهفته در آن الیاف متأثر می کند، به همین جهت هم در ارتباط با آن ها، خیالتان نمی تواند آرام بگیرد، هرچند وَهم شما از این فرش ها راضی است، چون می تواند به كمك آن ها بر دیگران فخر كند. رنگ هایی كه دیوارها را با آن رنگ كرده اند، حاصل آتش است و خیال با آن ها آرام نیست. این پرده های پلی اتیلنی آتش است، برای همین هم ارتباطی كه با دشت و دریا می توانید برقرار كنید، با این ها نمی توانید بر قرار كنید، اگر روح تان با لطافت های عالم قدس آشنا شد، دیگر محصولات این تمدن را نمی پذیرد. این تمدن بر اساس جوابگویی به فخر ساخته شده است و لذا وَهم را تقویت و خیال را پژمرده می كند. از آتش فقط باید در جاهای خاص استفاده بشود، ورود آتش در زندگی باید حداقل باشد، اگر خواستیم گوشتی بپزیم، باید از آتش استفاده کنیم. تازه باید گوشت هم کم بخوریم. یعنی باید چیزهای كه با آتش تماس نداشته اند، بیشتر بخوریم. این ها حرف هایی است كه باید در جای خودش به طور كامل بحث شود.
بحث در پروراندن خیال دینی است، شما حساب کنید مسجد چه خصوصیاتی باید داشته باشد که ما را از حرص دنیا دور کند؟ صورت حقیقی حرص دنیا، آتش جهنم است؛ همه چیز را می خورد. حالا که می خواهید از آتش جهنم فرار کنید باید از حرص فرار کنید، حرصی که در بازار شکل گرفته است. پس باید این قدر از بازار فاصله بگیرید که آن حال و هوای درون بازار همراه شما به مسجد نیاید در نتیجه یک دالان طولانی برای مسجد می ساختند تا دور از غوغای بازار باشد، از آن طرف؛ باید آن قدر دیوارهایش قطور باشد که صداهای اطراف به داخل مسجد منتقل نشود و امكان خلوت با خود را به انسان بدهد. در ضمن مکروه است ارتفاع سقف اتاق های منازل از سه ذرع بلندتر باشد. اما مستحب است سقف مسجد بلند باشد، تا یادآور شکوه عالم غیب گردد. اگر سقف اتاق های منزل بلند باشد، چون یك نحوه تعلق به انسان ها دارد، فخر و كبر را زیاد می كند ولی بلندی دیوار مسجد چنین نیست. مسجدها باید دارای زاویه هایی باشند تا افراد بتوانند در داخل آن ها تنهایی با خدا را تجربه کنند. زاویه های متعدد مساجد قدیم رمز و رازی دارد، مسجد حکیم اصفهان یا سایر مساجد مثل مسجد امام را ملاحظه می كنید كه زاویه دارد، یک صحن دارد برای نماز جماعت که مؤمنین بیایند نماز جماعت بخوانند، بعد باید هرکس برود در زوایه ی خودش كه اطراف صحن مسجد ساخته اند، تا تنهایی اش را حفظ کند، از صبح زود تا ظهر باید کار کرد، بعدازظهر را باید به عبادت و تنهایی و این گونه از امور گذراند. ما باید برای احیای عالَم دینی خود چنین مساجدی داشته باشیم. امروزه مدرنیته مسجد را از ما نگرفته، نگاه به مسجد را از ما گرفته است. امروز مساجد بدون توجه به آرمان های مورد نظر اسلام ساخته می شو د. لذا چون وجود مقدس حضرت حجّتg تشریف بیاورند، همه چیز بر اساس آن فرهنگ طراحی می شود. این كه ملاحظه می كنید بعضی از مساجد برای روح شما جذاب است، ریشه اش همین هاست كه عرض كردم، طوری ساخته شده كه خیال ما را به آرامش می برد، چون سازندگان آن نسبت به آرمان های معنوی در شرایط حضور بوده اند و وقتی ملّت ما نسبت به آرمان های تمدن اسلامی در حضور قرار گرفت، تمدن اسلامی با همه ی ساز و كارهایش شروع به نموّ می كند و ابزارهای مناسب آن آرمان های حضوری وارد صحنه ی زندگی می شود. بسیاری از وسایلی كه امروز در موزه ها گذاشته اند تا مردم با دیدن آن ها متذكر عالَم سازندگان آن شوند و انسان در رویارویی با آن ها احساس قرابت می کند، این ها همه وسایل زندگی سازندگان آن بوده است و با حالت حضور نسبت به آرمان های مذهبی خود، آن ها را ساخته اند تا با آن ها زندگی كنند ولی مواظب بودند نه تنها وسایل زندگی شان آن ها را از حالت حضور نسبت به آرمان های معنوی شان خارج نكند، بلكه وسایل زندگی متذكر آن عالَم باشد. نگاه به تمدن اسلامی و در نهایت ظهور وجود مقدس مهدیg ناخودآگاه ما را در عالَمی می برد با زندگی خاص و روابط خاص كه بیشتر انسان احساس می كند با گمشده اش روبه رو است . اگر خواستید جهان را نجات دهید، باید از طریق فرهنگ شیعی، نوعی از تمدن و زندگی به وجود آورید كه متذكر فطرت بشریت باشد، تا حسرت رسیدن به چنین زندگی و خیالِ آرامش بخش، بقیه ی ملت ها را هم به سوی تمدن شیعه بكشاند.
فایده ندارد که ما ایران را یک ژاپن جدید بکنیم بعد انتظار داشته باشیم با چنین الگویی مردم دنیا برای مسلمان شدن انگیزه پیدا کنند، در حالی که باید چیزی به آن ها ارائه داد كه مطلوب حقیقی جان آن ها باشد. همان طور که باید جلسات علمی و دینی به گونه ای باشد که اگر طرف نیامد، احساس كند چیزی را كه نیاز دارد از دست داده است، نه این که با پخش شیرینی و جایزه بخواهیم افراد را به جلسات بکشانیم! نمی گویم پذیرائی نشوند اما اگر پذیرائی انگیزه ی آمدن افراد شد و انگیزه ی قوی تری آن ها را به جلسات نکشاند کار فرهنگی نکرده ایم و آن ها از دریافت مطالب متعالی محروم می شوند. انبیاء و اولیاء الهی نوعی از زندگی را با خود می آوردند که انسان ها در عمق جان خود طالب آن بودند ما هم این را در ابتدای دفاع هشت ساله تجربه کردیم كه خیلی ها به عشق به دست آوردن حال و هوای جبهه، به جبهه می رفتند، همین طور که در حال حاضر حوزه ی علمیه ی قم بیش از ده هزار طلبه ی خارجی دارد که طلب حال و هوای امام خمینی«رحمه الله علیه» آن ها را به آن جا آورده است.
سؤال: آیا می توان گفت وقتی افراد طالب مناسبات و فرهنگی می شوند که آن فرهنگ و مناسبات متذكر اصول فطری آن ها باشد و آن جامعه بر روی اصول فطری پایه ریزی بشود؟
جواب: بله؛ چون چنین جامعه ای مذکِّر گم شده ی انسان ها است. ما نمی توانیم با پیشرفتی شبیه «ژاپن» مردم جهان را به انقلاب اسلامی دعوت کنیم. هرچند نباید در حال حاضر از پیشرفتِ مطرح در جهان عقب بیفتیم، ولی با فرهنگی که امام خمینی«رحمه الله علیه» آوردند می توانیم مردم را به انقلاب اسلامی دعوت کنیم؛ امام خمینی«رحمه الله علیه» مذکِّرِ «مَنِ» گم شده ی همه ی انسان های حق طلب اند، امام خمینی«رحمه الله علیه» صورت شخصیت ایده آلی را كه هر انسانی طالب آن است در مقابلشان مجسّم كردند تا انسان ها بفهمند چه ترسیمی باید از خود داشته باشند، شخصیتی که فطرت انسان ها با آن آشنا است. و برعكس، اگر ما گرفتار «وَهم» شدیم، حسرت فرهنگ غرب را خواهیم خورد و گمشده ی ما زندگی و شخصیت های غربی می شود. در نگاه انسان غرب زده خلأهای وَهمی خودنمایی می کند و تلاش می كند آن خلأ ها و عریانی ها را با رویکرد بیشتر به غرب جبران كند. آدم در بهشت، به طرف شجره رفت، یک مرتبه متوجه شد عریان است و به دنبال جمع آوری برگ هایی برآمد که عریانی خود را بپوشاند، توصیه شده بود به طرف شجره كه نماد كثرت است نرود. ما هم نباید به طرف غرب می رفتیم. كثرت گرایی، احساس عریانی و نقص پیش می آورد و ما را مشغول جبران نقص هایی می کند که وَهم ما برای ما می سازد. در ابتدا که در بهشت بودیم عریان نبودیم! چون نظرمان به كثرت ها نبود. اگر هم اکنون در عالَم دیگری باشید، در عالم ارتباط با معنویاتِ بی كرانه، کجا احساس نقص و عریانی می كنید؟ وقتی نظرتان را به دنیای سراسر نقص انداختند عریان می شوید. حال که خود را ناقص و عریان دیدید، باید نقص های خود را بپوشانید. می بینید، تکنولوژی پیشرفته ندارید، در چنین شرایطی خلأهایی را در خود احساس می كنید كه برای پركردنش باید خود را به آب و آتش بزنید و هیچ وقت هم به آن ها که سلطان تکنولوژی هستند نمی رسید؛ چون آن ها در ورود به وَهمیات کامل شده اند، وَهمی که به ناكجاآباد نظر دارد.
سؤال: این حرف تا چه حد صحیح است که بگوییم: «در مقابل روندی که تمدن غرب در این چهارصدسال در پیش گرفته ، علت عقب ماندگی ما این است که در شکوفاکردن تمدن اسلامی با توجه به منابعی که از معصوم داشتیم و با توجّه به زحمات علماء، چهارصدسال تنبلی کرده ایم و از آن طرف غرب از اندوخته های ما به جای این كه ما خودمان استفاده كنیم در جهت رشد خودش استفاده كرد، »؟ و در یك كلمه آیا ما تنبلی هایی داشته ایم، اگر داشته ایم از چه جهت بوده است؟
جواب: غرب به نظر بنده پیشرفتی نداشته ؛ به خصوص كه به كمالی دست نیافته، او چهارصد سال به سوی ناکجاآباد رفته است، ولی باور ندارد و لذا همان را ادامه می دهد و سعی می كند با تبلیغاتی كه راه انداخته است اسم آن را ترقی بگذارد، ولی ما از آنجایی متوقف شدیم که زمینه ی رجوع به تمدن اسلامی فراهم بود و کوتاهی کردیم، غربی ها تمدن خودشان را كه ریشه در تفكر و فلسفه ی یونانی داشت ادامه دادند. غربِ امروز صورت كامل شده ی تمدن یونان است، به همین جهت هم گفته می شود فلسفه ی غرب به تمامیت خود رسیده است، یعنی تمام شرایط را فراهم كرد تا این بشود كه حالا شده است، حالا از آنچه شده راضی است یا نه، بحث دیگری است. شاید تعجب كنید اگر گفته شود «بمب هیدروژنی» را پارمنیدس فیلسوف یونان باستان منفجر كرد. می گویید پارمنیدس كجا و بمب هیدروژنی كجا، ولی اگر بدانیم در پشت این بمب هیدروژنی چه فكر و فرهنگی نهفته است، موضوع روشن می شود. یونان یعنی «اراده ی معطوف به قدرت»؛ یعنی اراده و تلاش برای قدرتمندشدن، حالا در این فلسفه امثال ارسطو هم می گنجند؛ «نیچه» هم می گوید؛ «بمب هیدروژنی» یعنی «اراده ی معطوف به قدرت»، این تفكر هم که در سراسر افكار امثال ارسطو جاری است، همان تفكر است كه می آید و در نهایت این می شود كه شما امروز می بینید. نگویید یونان به عقل و استدلال پایبند بود و این تمدن به وَهم و هوس گرفتار است، عنایت داشته باشید آن عقل و استدلال متذكر بندگی خدا نبود، بلكه عقلی بود برای اهداف خاص که کارش به این جاها می کشید. اگر افلاطون، مدینه ی فاضله را تدوین می كند باز برای این است كه از طریق اصول عقلی یك نحوه حاكمیت قدرت را به صحنه بیاورد. آن فیلسوفانی كه می گویند این تمدن صورت تمامیت یافته ی یونان است، متوجّه افكار سقراط و افلاطون و بحث های لطیف افلاطون هم بوده اند، ولی باید دید روح حاكم بر همه ی آن فکرها چیست. اگر «اراده ی معطوف به قدرت» موتور همه ی تحركات بوده، پس این تمدن صورت تمامیت یافته ی آن اراده است. البته در این سیر اُفت و خیز داشته اند، در دوران مسیحی بودن غرب، یعنی قرن پنجم تا قرن چهاردهم این اراده كمی تعدیل شد، ولی در همان دوران هم روح اصلی، همان «اراده ی معطوف به قدرت» بود. به همین جهت هم گفته اند: بیش از آن كه دین مسیح، غرب را مسیحی كند، غرب، مسیحیت را غربی كرد، و این كه غرب، جداشدن از فضای قرون وسطی را رنسانس و تحول برای خود می داند، چون از موانع تحقّق «اراده ی معطوف به قدرت» آزاد شد و راحت تر به خواست و طلب خود دست یافت.
امّا ما در این كه به پیشرفت های غرب نرسیده ایم، تنبلی نكردیم، ولی در این كه شرایط تاریخی خود را نشناختیم و از همان صدر اسلام، عامل شكوه اسلام را كه تحقّق صحیح اسلام توسط اهل البیتh بود رها كردیم، آری؛ از این جهت غفلت بزرگی داشتیم و هرچه جلو رفتیم تبعات آن غفلت بیشتر خود را نشان داد. یك جا در مقابل یونان در سال های 125 هجری قمری به بعد و تأسیس «بیت الحکمه» بود كه مجبور شدیم در مقابل تفكر یونانی ها خود را ببازیم و نهضت ترجمه ی کتب یونانی شایع گشت، چون از صاحبان اصیل تفكر اسلامی یعنی اهل البیتh فاصله گرفتیم و لذا گرفتار سطحی نگری شدیم و این جا بود كه یونانیت در مقابل این سطحی نگری رنگ و لعابی برایمان داشت، در حالی كه یك روایت توحیدی امام صادق(ع) می توانست منشأ تفكرات عمیق و دقیقی باشد كه فلسفه ی یونان از بسیاری جهات نسبت به آن تفكرات فقیر بود. جای دیگری كه انحرافِ صدر اسلام تأثیر خود را نشان داد، حدود هفتصدسال پیش بود كه غرب شروع كرد به نمایش خود به همان شكلی كه خود را نمایش داد و هنوز كه هنوز است جهان اسلام را مسحور خود كرده است. در حالی که ما تمام فرصت های خود را در حكومت بنی امیه و بنی عباس در نمایش تمدن اسلامی سوزانده ایم و نه تنها از عظمت تمدنِ حضوری اسلام هیچ چیز نداشتیم كه به نمایش بگذاریم، بلكه مرعوب تمدن تكنیكیِ وَهمیِ غرب هم شدیم، پس در واقع ریشه ی این مشكلات را باید در جاهایی جستجو كرد كه ما از تمدن اسلامی كه باید در تمام ابعاد جوابگوی نیازهای بشری باشد، واماندیم و در این صورت نه تنها امروز نمی توانیم روح و روان سایر ملل را جذب کنیم که حسرت غرب را هم می خوریم.
سؤال: من نمی گویم: «ما باید عین قدرت دنیای غرب را پیدا می کردیم»، اما الآن ما نگاه می کنیم می بینیم خود رهبران دینی ما هم - چه از جهت تحلیل هایی که در حوزه ی سیاسی هست و چه از جهت تحلیل هایی که در حوزه ی فرهنگی هست- نشان می دهند دل شان از تمدن غرب خون است، اما هیچ کاری نمی توانند بکنند. می خواهم ببینم: آیا ما می توانستیم در اسلامی بودن خودمان حتی از زاویة قدرت از آن ها جلوبزنیم؟
جواب: اگر شما تمدن اسلامی را - به آن شکلی که غدیر به ما گوشزد می کند- جلو می بردید، قدرت مان حتماً قدرتی می بود که در آن فضا تمدن غربی دیگر قدرتی به حساب نمی آمد آن هم به دو معنا: یکی به معنای این که غرب به این قدرت موجود نمی رسید، دیگر این که قدرت شما در یك تمدن منسجم از قدرت او برتر بود. اوّلاً؛ شیفتگی ما نسبت به غرب، غرب را ارزشمند و در نتیجه غالب كرد. ثانیاً؛ غفلت از توانایی هایی كه تمدن اسلامی به ما می داد ما را نسبت به غرب نیازمند كرد. الآن ما در شرایطی هستیم كه حتی در حوزه های نظری نمی توانیم قوه ی خیال نسل امروز را ارضا کنیم! زیرا وقتی تمدنی در صحنه است که تماماً عامل تحریک خیال و وَهم انسان ها است فرصتی برای جوانان باقی نمی گذارد که به معارفی فوق وَهم و خیال بپردازند، معلوم است كه فقط غرب بر اندیشه ی او حکومت می کند و برای نجات از این مهلكه بدون آن كه مأیوس شویم، باید پیغمبروار به میدان بیاییم. روسیه رقیب آمریکا است، ولی پیغمبر جهان نیست؛ برای همین هم می بینید که در مقابل آمریكا عموماً خود را می بازد، چون قدرت را همانی می داند كه آمریكا دارد. ما اگر می توانستیم مثل امام خمینی«رحمه الله علیه» پیغمبروار به میدان بیاییم و متذکر ارزش هایی شویم که فوق فرهنگ مدرنیته است إن شاءالله نتایج فوق العاده ای به دست می آوریم. شرایطی را كه در آن شرایط انقلاب اسلامی پیروز شد فراموش نکنید، به فرمایش امام خمینی«رحمه الله علیه» مشروب فروشی ها بیشتر از كتاب فروشی ها بود، ولی امام«رحمه الله علیه» همین جوانان را متذكر عهد الهی خودشان نمود. مگر همین حالا جوانان بسیاری ندارید كه به تحریكات وَهمی غرب پشت كرده اند و نه تنها از آن ها خوششان نمی آید، بلكه متنفر هم هستند، پس این کار همواره قابل پیاده شدن است، البته باید در این رابطه بیشتر صحبت شود. إن شاءالله مطلب را در جواب سؤالات بعدی دنبال خواهیم كرد.
از نكات مهمی که ضعف تمدن غرب را در آینده می نمایاند به حجاب بردن طبیعت است و این که مانع می شود این آیت الهی توانائی های خود را بنمایاند تا وسیله ی اُنس ما با آن و عامل زندگی ما با آن باشد. غرب با سرکوب کردن طبیعت چیزی را از دست داد كه سخت به دنبال آن بود، با چنین نگاهی به عالم و آدم، نمی تواند زیبائی ها و توانائی های طبیعت را به انكشاف درآورد، بلكه آن را مقهور می كند و روح معنوی آن را نادیده می گیرد، به همین جهت خیالِ زیبا ندارد. اگر بتوانیم به روش های دینی كه یكی از آن روش ها به انكشاف درآوردن روح معنوی طبیعت است، به جوانانمان خیال زیبا بدهیم از آن فكر و فرهنگِ وَهمی سر می خورند. قبلاً در رابطه با به انكشاف درآوردن طبیعت عرض كردم كه فرق یك كوزه گر با کسی که بلوك سیمانی می سازد این است که كوزه گر توانایی های همین خاك را به ظهور می آورد و زیبایی های آن را ظاهر می كند ولی کسی که بلوك سیمانی می سازد همین خاك را به صورتی در می آورد كه شما هرگز نمی توانید مانند یک کوزه با آن اُنس بگیرید و در ارتباط با آن خیال های زیبا در خود بپرورانید. با این مثال خواستم تفاوت دو تمدن را بشناسید كه چگونه یكی با طبیعت تعامل می كند و در عین این كه از طبیعت استفاده ی مادی و معنوی می نماید، آن را مقهور اراده ی خود نمی گرداند، بلكه تلاش می كند توانائی ها و زیبائی های آن را به انكشاف درآورد، و دیگری چگونه با طبیعت درگیر می شود و نتیجه ی این درگیری آن است که دائم گرفتار طبیعت است و بهره ی او از طبیعت به قیمت نابودی طبیعت تمام شده. حالا این را در تمام روابط این دو تمدن تعمیم دهید و لذا اگر پیامبروار همّت كنید، به راحتی می توانید اندیشه ها را به طرف تمدن اسلامی معطوف داشته و گمشده ی مردم را به آن ها معرفی كنید.
اگر می خواهید این بحث را دنبال کنید که «ما چگونه قدرتمند می شویم؟» روی این نكته فکر کنید که غرب با همه ی این قدرتش چه می خواهد؟ اگر ما بتوانیم چیزی بهتر از آن چه غرب به دنبال آن است بر اساس تمدن اسلامی در تعامل با طبیعت به دست آوریم - چیزی كه تا حدّی در بعضی از آثار گذشته گان به چشم می خورد- ببینید چقدر جلو می افتیم! تا ما در معنی قدرتمندشدن تجدید نظر نکنیم، از غرب عبور نمی کنیم و به قدرت واقعی که نیاز داریم نمی رسیم، با وسائلی که غرب ساخته و از آن طریق قدرتمند شده نمی توان غرب را نفی کرد و جلو رفت. اگر به نور تفکر شیعه و در بستر انقلاب اسلامی، انقلاب روحی و معنوی در جهان چنان بسط یابد که مردمان دیگری شویم، آزاد از تکنیک و آزاد از سلطه ی تکنیک، ضعف غرب ظاهر می شود و با نفی غرب قدرت حقیقی ظهور می کند البته راه كارِ ارتباط با نیروهای نهفته در طبیعت كه با روش های طبیعی می شود در اختیار بشر قرار گیرد، بحث دیگری است و به خودآگاهی خاص خود مربوط است.
سؤال: می دانیم كه انقلاب اسلامی از ارزش والایی برخوردار است انقلاب اسلامی نشانه ی شدت گرفتن بحران جهان موجود است و عکس العملی بود در مقابل وضع جهان کنونی و به واقع مدخل ورود به تمدن اسلامی است با آن بركات خاصش؛ و امام خمینی«رحمه الله علیه» با آن بصیرت خاصی که داشتند برای همین انقلاب آن همه تلاش نمودند و سال ها مبارزه كردند و به تعبیر شما بزرگ ترین نعمت الهی در این عصر، همین انقلاب اسلامی است ولی متأسفانه می بینیم همان طوری كه در زمان پیامبرf مسلمین اسلام را درست نمی دیدند و لذا بعد از رحلت حضرت به اسلام حقیقی پشت كردند و برعکس؛ امثال ابوسفیان اسلام و توانایی های آن را می دیدند و به سهم خود برای نابودی آن تلاش فراوان كردند، امروز هم می بینیم كه مسلمین و حتّی بسیاری از ایرانیان شیعه، انقلاب اسلامی ایران را آن طور كه باید و شاید نمی بینند در حالی که غرب و به خصوص آمریكا انقلاب و توانایی های آن را می بینند و به شدت با آن درگیر می شوند تا شاید از صحنه ی عالم بیرونش برانند. شاید بشود گفت: مظلوم ترین حقیقتی كه فعلاً در این عالم هست، انقلاب اسلامی است، گویا فقط شهدا شناختند انقلاب اسلامی چه حقیقت بزرگی است و به راحتی خود را فدای آن كردند. البته درست است كه همه ی حقایق در عالم ارض، غریب و مظلوم اند اما بالأخره برای ارتباط با آن ها مردم تلاش می كنند؛ مثلاً حقیقت كربلا هم غریب است اما بالاخره مردم برای تماس با حقیقت آن تلاشی می كنند، هر چند بسیار دیده می شود كه در این راه به اشتباه می افتند. اما بسیارند كسانی كه از این انقلاب حتّی دفاع ساده هم نمی كنند و ایران را به عنوان سردمدار مبارزه با جهان كفر نمی شناسند. برای خود ما هم شناخت انقلاب مشكل است؛ زیرا نه شرایط، شرایط اوّل انقلاب است كه فضای جنگ یك نحوه معنویتی را در كشور حاكم كرده باشد و در آن راستا عظمت انقلاب فهمیده می شود، و نه ما اخلاص و صفای آن بسیجیان را داریم كه با دلدادگی به انقلاب، حقیقت آن را قلباً شهود كنیم. لذا مجبوریم به بحث های معرفتی پناه بیاوریم تا راه قلب را از طریق عقل طی كنیم. حالا در این فضا چطوری برای فهم این انقلاب تلاش باید کرد كه هم خودمان این انقلاب را درك كنیم و هم این كه برای نشر آن تلاش نماییم؟ در واقع سؤال ما این است كه برای شناختن و شناساندن این انقلاب چه كاركنیم؟
جواب: اصل انقلاب اسلامی مثل كربلاست؛ كه وقتی با آن درست ارتباط پیدا كردیم، هم خودش را به ما نشان می دهد و هم زبان ارائه ی خودش به سایرین را به ما می آموزد. شما ببینید: همین كه با شناخت جایگاه تاریخی انقلاب، وارد وفاداری به انقلاب اسلامی شدید، بعد از مدتی می رسید به این كه تمام بركات عالَم در وفاداری به این انقلاب است. شما چطوری با كربلا اُنس می گیرید به طوری که بعد از مدتی متوجه می شوید با كربلا می شود همه چیز به دست آورد؛ نه فقط به خودتان، بلكه به بقیه هم می توانید از طریق کربلا همه چیز بدهید. بر این مبنا اساس کارتان باید این باشد که شما نمی خواهد انقلاب اسلامی را نجات بدهید، کاری بکنید که انقلاب اسلامی شما را نجات بدهد، به همان معنایی که عرض کردم. با انقلاب اسلامی، روحی معنوی در جهان بسط پیدا می کند و انسان از سلطه ی تکنیک آزاد می شود.
جبران خلیل جبران در كتاب خود به نام «پیامبر» می گوید: پس از آن كه پیامبر برای مردم از عشق و بخشش و تربیت و كار و دعا و خانه و دوستی و امثال این ها سخن گفت و راه و رسم صحیح برخوردكردن با هر یك از این مسائل را برای آن ها شرح داد: «آنگاه كشیش پیری وی را گفت: از «دین» بگو. و او گفت: من امروز مگر هیچ غیر آن گفته ام؟...» منظورم از نقل این جمله همین است كه مگر همین وفاداری به انقلاب اسلامی برای حفظ انقلاب، خودش به خودی خود موجب نجات ما نمی شود؟ و مگر متن دین، اقتضای چنین انقلابی را ندارد، و مگر توجّه به انقلاب اسلامی غیر از دین داری است؟ پس اگر انقلاب اسلامی را شناختیم و دوست داشتیم، خودش به ما می گوید كه ما چه كار كنیم. بناست انقلاب اسلامی تكلیف من را روشن كند و توجه ما را به افق های بلندتر زندگی بیندازد، نه این كه من تكلیف این انقلاب را روشن كنم. این انقلاب به جهت ریشه های عمیق تاریخی و دینی، جای خودش را در تاریخ معاصر بازكرده است و دارد خودش را نشان می دهد، مثل كربلا؛ یعنی آیا واقعاً این كربلاست که به شما می گوید: «من چه كار كنم؟» یا شمایید که به كربلا می گویید ما چه كار كنیم كه از تو جدا نباشیم؟! شهیدمطهری«رحمه الله علیه» سخنرانی های كتاب «حماسه ی حسینی» را برای خودشان گفتند یا برای كربلا؟ به نظر من برای خودشان؛ كربلا بود که به ایشان گفت این كار را بكن تا به من وصل بشوی، نه این كه این كار را بكن تا برای من كاری كرده باشی. شهیدمطهری«رحمه الله علیه» هم به كربلا نگفته اند: تو این طور بشو كه من می گویم، بلكه كربلا گفت: تو این طور بگو كه من هستم. می خواهم بگویم كه انقلاب اسلامی خودش را آرام آرام به شما نشان می دهد. شما به همین جلسه ی ما دقت كنید می بینید آخرش همه ی حرف های ما یك نكته داشت و آن این كه: برای این انقلاب یك جایگاه و شخصیتی قائل ایم، و به همین جهت می گوییم كه ارتباط با این انقلاب به شما عالَم می دهد و عالَمِ آینده را نیز تعیین می كند. حالا اگر شما رسیدید به این كه این ها صحیح است، دنبال انقلاب راه می افتید، یعنی راه و چاه را از او می گیرید و تكلیف خود را تعیین می كنید و از نیست انگاری یا نیهیلیسیم دوران آزاد می شوید که این همان رسالتی است که از کربلا شروع شد.
سؤال: شما از داستانی كه از «جبران خلیل جبران» نقل کردید، منظورتان چه بود؟ آیا منظورتان این نبود كه: «ما آنچه در برخورد با این انقلاب باید می گفتیم، گفتیم، دیگر چیزی نمانده است»؟
جواب: می خواهم بگویم: از انقلاب اسلامی، به دنبال چیز برتری نباشید، خودِ «انقلاب اسلامی» همان نوری است كه به دنبالش بودید و نقطه ی انكشاف تمدن اسلامی است. می خواهم بگویم شما باید همین دستورهای انقلاب را ادامه بدهید، یعنی خودِ انقلاب دارد می گوید كه: «من كی ام و چه كار می توانم بكنم، دنبال من بیایید.»، چون این خطر هست كه ما به سادگی از انقلاب بگذریم و به دنبال چیز دیگری باشیم؛ می گویند: طرف به جنگل رفته بود، گفت: «از بس درخت بود، جنگل را ندیدم!» حالا گاهی از انقلاب، چیزی غیر از شخصیت اصلی آن را می خواهیم! در حالی كه همه ی زندگی در این عالَم، ماندن در کنار انقلاب اسلامی است، پس باید از همین انقلاب خیلی خوب استفاده كنیم. همین طور که واقعاً بعضی ها كربلا را نمی توانند ببینند لذا می خواهند برای كربلا كاری بكنند! ما باید حواس مان باشد كربلا خودش یك حقیقت است كه توسط امامی معصوم و به نور اسلام و به كمك خدا تدوین شده است. انقلاب هم همین طور است، خودش یك حقیقت است و ریشه در دین دارد و یك فقیه بزرگ با اشراق خاصی که برقلبش شده، آن حقیقت را بر اساس این زمان شكل داده است. شما از این چیزی كه هست خوب استفاده كنید. اوّلین گام جهت استفاده از انقلاب، درست شناختن آن است و جایگاه تمدن زایی آن را كه در راستای تمدن زایی شیعه است، بشناسیم و ریشه ی تاریخی آن را درست درك كنیم. مثال آن درختی را كه پس از چهل سال میوه می دهد و ما اگر در هر مرحله از رشددهی درخت كه به میوه دادن آن كمك می كند؛ باشیم، در همان حال در كنار ثمره های درخت هستیم، فراموش نكنید.
سؤال: آیا می شود این طوری سؤال كرد كه: «ما چگونه باید با انقلاب برخورد كنیم؟»
جواب: بله؛ آن وقت سؤال تان این طور می شود، حالا كه این انقلاب یك رهنمود بزرگ خداست به بشر امروز، ما چه وظیفه ای نسبت به انقلاب داریم؟ چون انقلاب اسلامی یك شخصیتی است با هویت خاص، پس انقلاب اسلامی همان آداب و ادب دین داریِ همه جانبه است در شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی جهان معاصر. انقلاب اسلامی یعنی انكشاف ظهور تمدن آخرالزمانی ای كه امام مهدیg شروع می كنند. اگر نهضت جهانی حضرت حجّت را درست بشناسیم، یقیناً جایگاه تاریخی این انقلاب را خواهیم شناخت كه چگونه این انقلاب مدخل ورود به آن نهضت الهی خواهد بود و ایمانمان به ظهور نهایی وجود مقدس حضرتg دوچندان می شود. از این طرف اگر انقلاب اسلامی را درست بشناسیم و سمت و سو و ریشه های دینی و تاریخی آن را درست بررسی كنیم، مطمئن می شویم این انقلاب یك حقیقت فعّال تاریخی است كه همواره منزل های خود را یكی بعد از دیگری طی می كند تا به سر منزل اصلی خود كه ظهور تمدن همه جانبه ی شیعه است برسد و إن شاءالله بستر ظهور وجود مقدس حضرت بقیه الله اعظمg گردد. چیزی که حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» متوجه آن هستند و در رابطه با این انقلاب می فرمایند: «من امیدوارم که إن شاءالله این روحیه ای که در این کشور هست، این روحیه ی اسلامی و توحیدی که در این کشور هست، باقی باشد، این کشور را به صاحب اصلی او، امام زمان(ع) تحویل بدهیم».[40]
با شناخت جایگاه تاریخی «انقلاب اسلامی» متوجه می شویم این انقلاب راه کار احیای حیات امروز بشر است، از یك فرد بگیر تا یك خانواده و یا یك كشور. حتی تجربه نشان داد آن هایی که مذهبی بودند اما نتوانستند با انقلاب اسلامی هماهنگ شوند، تحت تأثیر روح ظلمانی زمانه، به نحوی گرفتار فساد شدند. زیرا مذهب منهای وفاداری به انقلاب، مذهب نیست و لذا توانایی نجات در آن نمی باشد. پس این نشان می دهد آن دینی كه نجات دهنده است در دل این انقلاب نقش خود را بازی می كند. ما هم واقعاً از نقش نجات دهندگی انقلاب اسلامی تعجب می كنیم؛ حتی ظاهراً یك مورد هم استثنا ندارد که کسی در کنار انقلاب اسلامی نسبت به آن بی تفاوت باشد و در عین مذهبی بودن، یك نوع فساد در شخصیتش ظاهر نباشد و بسیار پیش آمده آدم هایی كه دارای صفای درونی هستند و به جهت تبلیغات منفی سعی می کنند در حاشیه باشند، ولی بالأخره نمی توانند عظمت های این انقلاب را نبینند. بنده هرچه بیشتر این موضوع را دنبال کرده ام بیشتر معتقد شده ام كه این انقلاب مسیر هدایت و نجات بشر دوران جدید است، به همین جهت هم نباید با ضعف های جزئی که پیش می آید انقلاب را ارزیابی نمود، باید با رویکرد کلی به آن نظر کرد که راه برون رفت از ظلمات دوران در نهاد این انقلاب نهفته است.
شما در قرآن می خوانید «قُلْ أعوذُ بِرَبِّ الّفَلَقِ، مِنّ شَرِّ ما خَلَقَ، وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إذا وَقَب»، «غاسِقٍ» یعنی تاریكی محض. واقعاً اگر انقلاب اسلامی نبود و اطلاعاتتان از مدرنیته همین قدر بود كه آن را ظلمات دوران می دانید، چه كار می كردید؟ مدرنیته مگر با روح ضد قدسی اش، همان «غَسَق»، یعنی تاریكی محض نیست؟، یك دفعه در دل این ظلمتِ محض، یك نور پیدا شده و به مقابله با آن ظلمت برخاسته است، نوری که شما به راحتی می توانید آن را ببینید و تجزیه و تحلیل كنید و ریشه های تاریخی و سمت و سوی آینده ی آن را بررسی كنید. قرآن با طرح آیه ی «غاسِقٍ إذا وَقَب» و با توجه به آیات قبل آن، می خواهد بگوید: وقتی تاریكی همه جا را فرا بگیرد، از این تاریكی به پروردگار عالم پناه ببر، «بِرَبِّ الْفَلَق» به پروردگاری كه نمی گذارد این تاریكی حكومت كند. راستی اگر این انقلابْ آن صبح ظلمت شكاف، در دل تاریكی مدرنیته نیست، پس باید یك صبح دیگر پیدا كنید كه ربّ فلق آن را ایجاد كرده است! این جاست كه اگر كسی مدرنیته را درست بشناسد و بفهمد چه ظلمات بزرگی است و انقلاب اسلامی و سمت و سوی آن را هم درست بشناسد، بسیار امیدوارانه به آینده می نگرد و طلوع نور خدا را در افق آینده، هر چه بیشتر حس می كند كه چگونه جهت جهان به سوی نور است و چگونه غدیر دارد به صحنه می آید و پرده های ظلمانی تاریخ را یكی پس از دیگری شكافته و با انقلاب اسلامی، تا این جا رسیده و دارد جلو می رود.
حالا عكسش: کسانی كه این انقلاب را ندارند، بگویید در آینده چه دارند؟! بالاخره آدم آینده می خواهد، آن هایی كه دل داده ی به این انقلاب نیستند، كدامشان نسبت به آینده شان اضطراب ندارند؟! لذا می بینید آن کسی كه تا دیروز با انقلاب بوده، چقدر زیبا و امیدوارانه زندگی كرده است. اما امروز كه از انقلاب جدا شده، در یك یأسی نسبت به آینده ی خود و جامعه اش دارد می پوسد و چاره ای هم نمی بیند! چون بدون آن كه بخواهد از طریق وسوسه های شیطان، به نور پشت كرده است. در حال حاضر در صد زیادی از مردم اعم از مردم غرب یا مردم كشور خودمان نسبت به آینده ی خود در اضطرابند، در حالی که وفاداران به انقلاب هرگز احساس بی آیندگی نمی کنند، زیرا می دانند این انقلاب جای خود را در آینده ی تاریخ باز می كند. بنده اگر بخواهم جهان را بدون «انقلاب اسلامی» ببینم تمام عالم را سیاه می بینم.
اسلام عزیز به عنوان هدیه ی خدا در ظلمات آخر الزمان توسط بزرگ ترین پیامبرش یعنی حضرت محمّدf به صحنه آمد، از آن طرف خداوند برای ادامه ی اسلام، امام معصومی را در غدیر به مردم معرفی كرد تا اسلام در همان حالتِ حضوری و قدسی خود، خود را در دل تاریخ ادامه دهد، ولی حجاب سقیفه مانع ظهور آن اسلام شد و سپس با حاكمیت بنی امیه كار به جایی رسید كه لعنت بر امام معصوم یعنی علی(ع) بر سر هر منبری واجب گشت، چون شیطان می دید كه آینده ی تاریخ از آن حضورِ حضرت علی(ع) و غدیر است و لذا خواستند از این طریق، علی(ع) و غدیر را از آینده ی تاریخ حذف كنند تا اسلامِ حضوری و قدسی را حذف كرده باشند و لذا با تمام امید حتّی بر جسد مبارك سید الشّهداء(ع) اسب راندند تا هیچ اثری از سید الشّهداء(ع) در آینده ی تاریخ نماند. پس از حجابِ ظلمانی بنی امیه، حجاب ظلمانی بنی عباس حاكم شد و همان كاری را كردند كه بنی امیه انجام دادند، امیدوار و دلخوش كه دیگر غدیر تمام شد. ولی در عین ظهورِ كم و بیش تاریخیِ غدیر، بالأخره در دل حاكمیت ترك های عثمانی كه ظلمانی ترین حجاب غدیر بودند، دولت صفوی ظهور كرد، كه یك نحوه بازگشت به غدیر بود، هر چند شاه صفوی به جهت خودخواهی هایش تا حدّی حجاب بود، ولی كلّیت صفویه ظهور غدیر شد و باز غدیر در دل ظلمات جلو آمد تا آنجا که در انقلاب مشروطه و در مجلس شورای ملّی، مجتهدین باید مشخص كنند کدام قانون ارزش اجرا دارد. باز ظلمات مدرنیته از طریق رضاخان خواست غدیر را به حجاب ببرد، به طوری كه حجاب اسلامی ممنوع شد، و باز غدیر در دل ظلمات آخر الزمان جلو آمد و در انقلاب اسلامی، این فقیه است كه باید رأی مردم به رئیس جمهور را تنفیذ كند، و ولایت فقیه یعنی حاكمیت حكم امام معصوم توسط كارشناس كشف آن حكم، و غدیر هنوز منزل های بسیاری را باید طی كند تا زمانی که زندگی زمینی بشر به آسمان معنویت وصل شود و انسان ها در یك قرار حضوری و قدسی وارد شوند و معنی اسلام و تمدن اسلامی نمایان گردد و آن وقت پوچی معنی واقعی خود را می یابد و از صحنه ی زندگی ها رخت بر می بندد و بسیاری از پوچی هایی كه امروز مورد توجّه است در آن صورت مورد تنفر قرار خواهند گرفت. با ظهور خداوند به عرصه ی تاریخ انسان، تمدن اسلامی طلوع كرده است و غدیر دارد جلو می رود. در شرایط جدید، اوّلین منزل «پیروزی انقلاب اسلامی» بود، گام بعدی، «تشكیل حكومت جمهوری اسلامی» است، سپس نوبت به «تشكیل دولت اسلامی» رسید كه در حال شكل گیری است، سپس شرایط «تشكیل كشور اسلامی» فراهم می شود و إن شاء الله «ساختن تمدن اسلامی» و ایجاد شرایط حیات طیبه فراهم می شود. آن هایی كه تمدن اسلامی را می شناسند، می دانند در حال حاضر باید در ایجاد ستون های آن تمدن كوتاهی و سستی به خود راه ندهند و از هیچ تكاپویی در راستای تحقّق تمدن اسلامی كوتاه نیایند تا خود را در وسعتی به وسعت حضور حق در همه ی تاریخ وسعت دهند. طراحی عالَمی بر این اساس کار آسانی نیست ولی این همیشه اول هر تاریخی بوده است.
سؤال: در قم توسط بعضی از فضلا و اساتید حوزه، فرهنگستانی جهت نقد غرب و تبیین تفكر دینی و شكل تفكرِ اسلامیِ ایده آل در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تأسیس شده است. آن ها معتقدند فلسفه ی ملاصدرا توانایی عینیّت یافتن را ندارد و فقط جنبه ی نظری دارد، آن ها خودشان می فرمایند فلسفه ای ابداع كرده اند به نام «فلسفه شدن» كه توانایی عملی شدن را هم دارد. با توجه به تشابه نظرات شما در بسیاری موارد با آن ها، نظر شما در این باره چیست؟
جواب: بنده تا حدّی نظرات عزیزان را مطالعه كرده ام، حرف های خوبی دارند، چه در راستای نقد مدرنیته و چه در راستای «فلسفه ی شدن» و ضرورت تفکر حضوری به جای تفکر حصولی. معتقدم اگر اندیشه ی ملاصدرا«رحمه الله علیه» را واکاوی کنیم آنچه تحت عنوان «فلسفه ی شدن» مورد نظر عزیزان هست در حکمت متعالیه موجود است و با این رویکرد به حکمت صدرایی که مقام معظم رهبری و امام خمینی«رحمه الله علیه» در تفكرشان بر آن تأكید دارند، می رسیم. من ندیدم حرف های عزیزان به همان معنایی كه ایشان ادعا دارند -كه تمدن ساز و كاربردی است- از حرف های ملاصدرا«رحمه الله علیه» جدا باشد! انصافاً عزیزان خوبی هایی دارند، ولی نباید كه این خوبی ها باعث بشود كه از بقیه ی خوبی ها غافل بشویم.
سؤال: آن ها مثلاً می گفتند نظریه ی ملاصدرا«رحمه الله علیه» درباره ی «اصالت وجود» كاربردی نیست و خودشان یك نظریه ی بالاتر داده اند كه همه ی عالم بر اساس «ولایت» است، یا مثلاً می گویند: فلسفه ی ملاصدرا، فلسفه ی «بودن» است اما فلسفه ی ما فلسفه ی «شدن» است و لذا قابل پیاده شدن در جامعه است.
جواب: آری به واقع آنچه باید مدّ نظر ما باشد همان ولایت الهیه است و در مورد «فلسفه ی شدن» اگر این نظریه درست بررسی شود، همان «اصالت وجود» حقیقی است. «اصالت وجود» را اگر به دست اهلش بدهید، می شود «شدن». چون وقتی معلول عینِ ربط به علت است، بقائش به تجلّیِ فیض دائمی و تبدیل قوّه به فعل است. از دیدگاه فلسفه ی ملاصدرا«رحمه الله علیه» وجود؛ «بودنی است، عین شدن». پس نمی توان گفت: همه ی فلسفه ها تا حالا «بودن» بوده است اما فلسفه ی آقایان، «شدن» است. فلسفه ی «شدن» به معنی صحیحش فلسفه ی اصالت وجود واقعی است، اما نه اصالت وجودی كه به روش اصالت ماهیت در بعضی از حوزه ها درس می دهند. مشكل ما این است كه اصالت وجود را به روش اصالت ماهیت درس می دهیم! و از آن نشاط حضوری اش خارجش می كنیم. در این كه «فلسفه ی «شدن» فلسفه ی خوبی است حرفی نیست، اما نظر جدیدی نیست. ملاصدرا«رحمه الله علیه» این همه حرف خوب می زند، تازه می گوید اصل این ها را من از ابن سینا دارم. این روش، روش خوبی است، حتّی ملاصدرا«رحمه الله علیه» اسم فلسفه ی خود را هم كه «حكمت متعالیه» گذارده، از پیشنهاد ابن سینا استفاده كرده است، چون ابن سینا پس از آن همه حرف كه زده می گوید، این ها مربوط به عوام است، حرف اصلی چیز دیگر است كه باید در حكمت متعالیه زد، كه عمرش كفاف نداد آن را مطرح کند. حاصل كلام این كه باید اندیشه های خود را با اتصال به اندیشه های تاریخ گذشته، بارور و جهت دار كرد. همچنان كه ملاصدرا«رحمه الله علیه» با اتصال به افكار فیلسوفان گذشته به حكمت متعالیه رسید، آیا می توان گفت: حالا كه ما اصالت وجودی هستیم دیگر به تفكر ابن سینا نیاز نداریم؟ كسی كه بفهمد تفكر یعنی چه و فارابی و ابن سینا و سهروردی و محی الدین و قونوی را بشناسد، می فهمد این حرف، حرف خطرناكی است، چطور می شود انسان از تاریخ فكر، خود را محروم كند، آن هم از متفكرانی كه قهرمان تفكر در زمان خودشان و در همه ی دوران ها بوده و هستند. ما به امید روزی هستیم كه از ظلمت مدرنیته درآییم و با مردم خودمان و مردم جهان، افكار بزرگان اندیشه ی بشری را در میان بگذاریم و مردمِ امروز را به یك تاریخِ سراسر تفكر وصل كنیم. زیبایی امروز زندگی این است كه همین امروز با فارابی و امثال فارابی زندگی كنیم، در این حالت است كه اندیشه وسعت می یابد، همان طور كه زیبایی زندگی به این است كه از طریق قلب با همه ی پیامبران، به خصوص با وجود مقدس حضرت محمّدf و ائمه h زندگی كنیم. آیا از طریق صحیح - یعنی با ارتباط قلبی، همراه با معرفت صحیح- با حضرت امیر المؤمنین(ع) زندگی كردن مسئله ی ساده ای است كه بتوان از آن گذشت. البته زندگی با فیلسوفان قابل مقایسه با زندگی با پیامبران و ائمه h نیست. زندگی با آن ذوات مقدس، موجب تغذیه ی تمام ابعاد جان ما می گردد، هرچند این دو نوع زندگی- یعنی زندگی با عقلا و اولیاء- جدای از هم نیز نیستند، چون نگاه فیلسوفان فوق الذكر، نگاه عقل است در فهم دین.
روح زمانه اقتضای حضور خدایی را دارد که خدای یونان زده نیست، خدای حضوری است. زمانه آمادگی آن را دارد که از مفهوم خدا به «وجود خدا» برگردد که همان خدای ائمهh است و امثال هایدگر در غرب نیز متوجه ی نقیصه ی خدای مفهومی و این که باید از فیلسوفان عبور کرد و به خدای انبیاء رجوع نمود ، شده است. عرض بنده آن است که فلسفه ی حکمت متعالیه در حال حاضر چنین کمکی را به ما خواهد کرد و نباید با پیش فرضِ ذهنی که حکمت متعالیه یک نوع فلسفه است و سر و کار فلسفه با مفاهیم است از جایگاه تاریخی حکمت متعالیه غفلت نمود. فراموش نکنیم که حکمت متعالیه توسط عارفی تدوین شده که با زبان فلسفه با شما سخن می گوید و به نور اهل البیتh با توجه به اصالت دادن به «وجود» مسئولیت رجوع به حق را به عهده دارد و لذا امثال دکتر فردید هم که سخت تحت تأثیر هایدگر است و بنا دارد به «وجود» یا اگزیست و تقرر حضوری رجوع کند، متوجه می شود نباید به حکمت متعالیه از منظر فلسفه بنگرد؛ می گوید: «من می خواهم از نو ملاصدرا را بخوانم، تا آن جا که سوبژکتیو و ابژکتیو در ملاصدرا محو شود. تفسیر من از ملاصدرا غیر از تفسیر خودبنیادانه ای است که حوالت دوره ی جدید است».[41] یا می گوید: «وقت ملاصدرا در مقایسه با وقت میرداماد دوری از طاغوت است... وقت امام عصرg «بقیه الله» است».[42]
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه ی قبل، ابتدا روشن شد انسان از نظر ساختار شخصی، طوری است كه وقتی بخواهد به نحو كامل نیازهایش را برآورده كند، باید به زندگی اجتماعی روی آورد و اجتماع هم وقتی حوائج انسانی را درست و كامل برآورده می كند كه دارای قانون باشد و آن قانون نیز باید منشأ قدسی داشته و از طرف خالق عالَم و آدم برای بشریت فرستاده شده باشد تا جوابگوی همه ی ابعاد بشر گردد.
سپس بحث شد كه غرب جدید خواست بدون قوانین قدسی زندگی اجتماعی خود را اداره كند، در نتیجه گرفتار بحران وضع کنونی شد. صحبت مان به این جا رسید كه باید مواظب بود تكنیك غرب ما را مقهور خود نكند، چراكه غرب جدید -كه فرهنگ بریده از عالم قدس است- خود را پشت تكنیك پنهان كرده است، و از طرفی تكنیكِ موجود، برخاسته از همان فرهنگی است كه غرب برای خود انتخاب كرده و لذا رسیدیم به این نكته كه هر تمدنی فرهنگ و ابزار مخصوص به خود را می سازد و استفاده از آن ابزارها، ناخودآگاه فرهنگ مخصوص به خود را به همراه خواهد داشت.
سپس بحثِ رمزِ بقاء تمدن ها مطرح شد و خصوصیات وَهم زده ی تمدن غربی مورد بحث قرار گرفت كه در اثر همین وَهم زدگیِ مخصوص به خود، مقابل قداست های الهی می ایستد و عرض شد همین موضوع عامل هلاکت آن تمدن خواهد بود و آنچه در نهایت در تاریخ می ماند تمدن دینی است با قرائتی که تشیع از اسلام دارد، و انقلاب اسلامی شروع و طلوع آن تمّدن است و اُفت و خیزهای اجرایی نباید ما را از جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی غافل كند و از جهت گیری آن به سوی تمدن اسلامی ناامید نماید، تمدنی که ابعاد پنهان طبیعت را به انكشاف می كشاند.
عنایت فرمودید که فرهنگ ها و تمدن ها، مابازاء خارجیِ اندیشه ی انسان ها هستند و متوجه آرمان ها و ایدآل های انسان هایی هستند كه آن تمدن را ساخته اند. همان طور كه در تمدن اسلامی همه چیز اعم از بنا ها و مناسبات همه انعكاس باغ ملكوت اند، تا متذكر نِیستان مرغ جان انسان باشند و شرایط اُنس با آن عالم گردند.
تمدن شیعه بستر مطلوبی است تا انسان را در رسیدن به فضائل مورد نظر فرهنگ تشیع یاری دهد و امكان به فعلیت آمدن آرمان های آن مكتب را فراهم كند. درست همان طور كه آرزوی انسان ناقص «انسان كامل» است، دستیابی به تمدن شیعی، آرزوی انسانی است كه می خواهد اهداف نظام حضرت صاحب الامرg را عینی و كاربردی كند.
در این جلسه با جواب به سؤالات عزیزان سعی می شود إن شاء الله موضوع «تمدن زایی شیعه» و این كه شیعه مسئولیت تمدن سازی آینده ی بشر را - بدون آن که کسی را به شیعه شدن دعوت کند - به عهده دارد، بیشتر تبیین گردد.
سؤال: ما احساس می كنیم در بحث «تمدن زایی شیعه» دو طرف بحث باید روشن شود، یك طرف ظلمات تمدنی است كه مانع ظهور تمدن شیعه است كه جنابعالی آن را فرهنگ مدرنیته می دانید، یك طرف هم تمدن شیعه است كه به تعبیر شما نظر به «عالَم بقیه اللهی» دارد. در راستای تبیین این دو طرف و در توضیح فرهنگ مدرنیته در جلسه ی قبل مطرح شد که شهیدآوینی«رحمه الله علیه» می فرمایند: «غرب به این علت توانسته است از رنسانس به بعد این همه در حالت مادی و در عالم مادی پیشرفت بكند كه اصالت را به مادّه می دهد و در هیچ دورانی به این اندازه ی اصالت دادن به مادّه مطرح نبود ه است.» ولی طبق شواهد تاریخی تكنیك فراعنه از جهتی قوی تر بود ه است، به طوری كه هنوز علمِ موجود غرب نتوانسته بعضی از رموز اهرام را كشف كند و یا شبیه آن را بسازد. آیا می توان نتیجه گرفت كه پیشرفت غرب در مادی بودن هنوز به پیشرفت فراعنه نرسیده است؟ و آیا می توان از حرف شهیدآوینی«رحمه الله علیه» این طور استفاده کرد که اصالت دهی به مادّه در فرهنگ غرب به این نحوه ی شدید و افراطی آن، باعث می شود استفاده از هیچ تمدنی به اندازه ی استفاده از تمدن غرب خطرناک نباشد؛ چون اصالت دهی مادّه در آن بی سابقه است و بیشتر باعث فاصله گرفتن انسان از آسمان معنویت می شود؟ مثلاً مسلمان ها از علم یونانی استفاده کردند، امّا آن تمدن چون بیشتر با عقل استدلالی یا بحثی انسان ها -آن هم از جهتی- سر و كار داشت، نتوانست وارد جامعه و روابط اجتماعی آن زمان شود و دل مردم عادی را تسخیر كند، زیرا اصالت دهی به مادّه و عالم محسوس در آن تمدن و در آن شرایط به شدتِ تمدن امروزی غرب نبود.
جواب: برای ورود به بحث، سؤالی كه فرمودید، سؤال خوبی است ولی لازم است بنده یك حاشیه هایی به آن بزنم. ابتدا عرض می كنم: این که می فرمایند؛ «ما علم یونانی ها را گرفتیم»، جای حرف و تأمل دارد كه إن شاءالله در جای خود روشن خواهد شد. حالا یک بازنگری روی آن سؤال داشته باشیم که آیا تمدن فراعنه بیشتر مادّی و حسّی بود یا تمدن غرب؟ در این كه هر دو مقصد و مقصود خود را لذات دنیایی قرار داده اند، حرفی نیست ولی عنایت داشته باشید كه بنا نیست تمدن خوب، از دنیا و عالم مادّه استفاده نکند.
آری؛ همچنان كه در جلسه ی گذشته بحث شد، تمدن خوب داریم و تمدن بد؛ تمدن خوب هم از دنیا کاملاً استفاده می کند، ولی دنیا را در راستای اهداف الهی مورد استفاده قرار می دهد و پتانسیل های دنیا را وسیله ای برای نیل به اهداف انسانی خودش - اعم از اهداف مادّی و غیرمادّی- قرار می دهد.
تمدن بد به دو نحوه می تواند باشد؛ یك وقت از سنّت ها و حکمت های عالم ماوراءِ حسّ استفاده می کند و در شناخت آن سنّت ها هم تلاش می كند، ولی اغراضش دنیایی است، که می شود گفت: تمدن فراعنه از این نوع بوده و به یك معنی فراعنه، حکیمان مادّی بود ه اند. از ظواهر امر چنین برمی آید که فراعنه نظر به توانایی های طبیعت و سنت های جاری در آن داشتند، ولی در راستای اهداف پَست دنیایی. پس گرفتاری و وابستگی آن ها به عالم مادّه كاملاً زیاد است، امّا به این معنا نیست که ماوراء مادّه را نفی كنند، برعکسِ تمدن موجود كه به تمدن غربی مشهور است.
پس اگر بخواهیم خط انفکاکی بین تمدن بعد از رنسانس غرب و تمدن هایی مثل تمدن «فراعنه» یا تمدن «اینكا ها» در آمریكای مركزی ایجاد کنیم، فراعنه غیب گرا هستند، امّا توحیدی نیستند، یعنی از قوای غیبی عالَم استفاده می کنند، مثل به کارگیری جادوگر ها که از شیاطین کمک می گیرند، ولی قصد و مقصودی جز همین دنیا و برآورده شدن هوس های دنیایی ندارند، برای همین هم شما می بینید در آن تمدن، جادوگری فوق العاده رواج داشته است. این جادوگری که امروز معمول است، از نظر توانایی، غیر از جادوگری است که در زمان فراعنه بود ه است. قرآن در توصیف جادوگران عهد فرعون می فرماید: «وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ»[43] آن ها با جادو و سحر عظیمی برای مقابله با حضرت موسی(ع) به میدان آمدند. حالا عنایت داشته باشید وقتی خداوند بفرماید سحرِ آن ها سحری عظیم بوده است، معلوم است توانایی های ساده ای به میدان نیاورده اند!
در تحلیل فیلمِ «سفر به ماوراء» عرض شد؛ آن جادوگر كشور غنا كه از طریق ارتباط با روح رودخانه می تواند در وسط حلقه ی آتش بدنش را مدتی بالا در میان زمین و آسمان، نگه دارد، جادوگر پیشرفته ای است! می دانید که آب در اثر حرارت بخار می شود، بخار که شد، از سطح زمین و جاذبه ی زمین تا حدّی آزاد می گردد، این یک قاعده در این عالَم است. علم فیزیک می تواند بگوید: چگونه این طور می شود، ولی نمی داند چرا.
در بحث های مربوط به الهیات فلسفه، بحث می شود؛ كه عقولی هستند كه عالم مادّه را تدبیر می كنند و عالم ماده در طول آن عقول قرار دارد، از جمله ی آن عقول - عقلی است كه آب را تدبیر می كند، به آن عقول، «عقول عَرْضیّه» می گویند- قاعده ی عقلی كه آب را تدبیر می كند، این است كه در موقع حرارت و در برخورد با آتش، تبخیر شود و به عبارت دیگر بالا می رود، آن جادوگر از همین عقل استفاده می كند.
اگر آن فیلم را ببینید، آن جادوگر می آید از صبح تا عصر در كنار رودخانه می نشیند و تماماً در آب متمرکز می شود، تا بتواند با عقل مدبّر آب مرتبط گردد و از قوای غیبی که آب را مدیریت می کند استفاده می کند. بعد می بینید که دور خودش آتش روشن می کند و در تمركز فرو می رود و آرام آرام بالا می رود و مدتی در هوا می ماند. زیرا از طرفی روحش با روح و عقلِ مدبّرِ آب مرتبط شد ه است، از طرفی در اطراف خود حلقه ای از آتش روشن می كند که موجب تبخیر آب است، حال طبق همان قاعده ای كه حرارت باعث می شود آب تبخیر بشود و بالا برود، او هم بالا می رود، یعنی آن جادوگر با اتّحادی كه با آب و عقل مدبّر آن پیدا كرد، از همان نیرویی که آب را تبخیر می کند و از جاذبه ی زمین آزاد می کند، استفاده می کند و تا آن حدّ كه بتواند تمركز خود را حفظ كند و آتش هم شعله ور باشد می تواند در هوا بماند.
جادوگرانِِ واقعی به همین شكل از قوای فوق طبیعت در جهت اهداف پَست خود استفاده می كنند که در واقع عمر خود را ضایع می نمایند. قرآن در آیه ی 102 سوره ی بقره نكات خوبی را در مورد جادوگران مطرح می فرماید و علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» در تفسیر خود نكات دقیقی از آن استخراج نموده اند.[44]
این نوع جادوگری ها تمدن فرعونی را اداره می كرده ولی همان طور كه قرآن می فرماید:«وَلَا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى»[45] جادوگر هر كجا كه آید و هر طور كه آید، رستگار نمی شود و نتیجه ای واقعی نمی گیرد. تمدن فرعونی هم با آن همه عظمت و دقت، به هلاكت و پوچی منجر شد و تعبیر قرآن در مورد آن تمدن این است كه: «...وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا یَحْذَرُونَ»[46] نمایاندیم به فرعون و هامان و لشکریانشان آن چیزی را كه از آن فرار می كردند.
تمدن امروز جهانِ غرب كلاً چشمش را نسبت به آن قوای فوق طبیعی بسته است و هیچ استفاده ای - چه مثبت و چه منفی- از آن نمی کند. تمدن فراعنه قوای عالم را در جهت اهداف شیطانی خود به كار گرفت و تمدن امروز غرب قوای مادّی طبیعت را جهت برآورده شدن هوس ها و اهداف شیطانی خود مورد استفاده قرار داده است. تمدن امروز تماماً از عکس العمل های عالم مادّه استفاده می کند و لذا این تمدن را به این اعتبار می توان گفت از همه ی تمدن های گذشته مادّی تر است، ولی در اصل فرق نمی كند، چون همه یك هدف دارند و تلاش در راه اهداف دنیایی، ملاکی برای تشخیص مادّی بودن انسان و تمدن جامعه است.
تمدنی که تمام توجه اش به عالم مادّه است و هیچ گونه اتصال به عالم معنا و غیب ندارد - با توجه به این که عالم معنا، عالم بقا و ثبات است- بیشتر مقهور «حرکت و شتاب و سرعت» می شود و این حالت شاخصه ی تمدن غربی است.
کاهنِان و اولیاء الهی هر دو حیات خود و تمدنشان را با سکوت و خلوت و ارتباط با عالم غیب ادامه می دهند منتها با دو رویکرد. مسلّم دین اسلام بسیاری از ابعاد تمدنش را با خلوت دارکردن مسلمان ها محقق می كند، چون اصل و هدف دین این است که انسان در عین حضور در «دنیا و عالم فنا» به «عالم بقاء و معنویت» متصل بشود و لذا شرایطِ تحقق چنین هدفی را در نظام زندگی فردی و اجتماعی انسان ها پایه ریزی می نماید، تا از استعداد های عالم مادّه استفاده شود ولی اتصال اصلی را با «عالم بقاء» پایدار نگه می دارد.
کاهنان مصر و امثال آن ها از یک جهت همین کار را می کنند، به همین جهت هم آن جادوگرِ ساكن غنا، با هلی کوپتر بالا نمی رود، بلكه با روح و عقل مدبّر آب بالا می رود و برای این که به كمك عقلِ مدبّرِ آب بالا برود، باید صبح تا عصر كنار رودخانه یا دریا بنشیند و در خلوت خود بر روح آب تمرکز كند تا با جنبه ی باطنی و روح مدبّر آب ارتباط برقرار کند، پس این كاهن هم تمركز و خلوت دارد، ولی مشکلش این است که چون هدف نهایی كارش لغو است، حاصل زحماتش از بین می رود و به هیچ سعادتی دست نمی یابد، زیرا توجه اصلی قلبش عالم غیب و بقاء نبود، بلكه دنیا بود.
پس عنایت فرمودید كه اوّلاً؛ چرا سرعت و شتاب در تمدن امروز از همه ی تمدن ها بیشتر بوده است و ثانیاً؛ چرا در عین این كه حركات كاهنان و جادوگران شبیه حركات اولیاء خدا است، ولی حرکات کاهنان و جادوگران هیچ سعادتی برای آن ها در پی ندارد.
تمدن غربی نه شبیه تمدن اولیاء خدا است و نه شبیه تمدن كاهنان و جادوگران که هر دو به عالَمی بالاتر از این عالم نظر داشتند و لذا تمدن غربی باید برای ارضاء روح انسان ها که تمنای صعود دارند هواپیما و هلی کوپتر بسازد تا بالابردنِ جسم خود را جایگزین صعود روح خود نماید بدون آن که جان خود را در عالم معنویت سیر دهد. تمدنِ غرب از ارتباط با «عالم ثبات و بقاء» محروم است و هر روز بیشتر از روز قبل گرفتار حركت و شتاب می باشد.
مادّه از هیچ جهت ثبات ندارد، نه در ذات و جوهر خود - كه آن را برهان حركت جوهریِ عالم مادّه ثابت می كند - و نه از آن جهت كه جامعیت داشته باشد و از پراکندگی آزاد باشد. ملاحظه می كنید كه این طرفِ فرش، آن طرفش نیست و شخصیت جامعی ندارد، در صورتی که در عالم غیب، چه روح دریا و رودخانه و چه عالم ملائكه و چه نفس ناطقه ی انسان و چه حضرت احدی، همه و همه در مقام جامعیت هستند، به تعبیر دیگر همه ی ابعاد خودشان، پیش خودشان است زیرا در آن جا «بُعد» نیست. اگر شما بخواهید با خدا ارتباط برقرارکنید، نباید راه بروید تا به او برسید، همین كه بتوانید قلب خود را از عالم مادّه منصرف كنید - به جهت ذات مجردتان - با او روبه رو خواهید شد. امّا اگر از طریق بُعد مادیِ خود، بخواهید با عالم مادّه ارتباط برقرار کنید، عالم مادّه بُعد دارد، به طوری كه این طرف آن، آن طرفش نیست، پس اگر خواستید آن قسمت از عالم مادّه را داشته باشید، باید از این جا حركت كنید و به آنجا بروید. آدم ها به انداز ه ای که توجهشان به عالم مادّه است و در زندگی شان عالم مادّه نقش اصلی را بازی می كند، گرفتار حركت اند، آن هم حركتی كه جهتی به سوی ماوراء خود ندارد. با همین قاعده می توانید زندگی خود را هم ارزیابی كنید و ببینید تا چه اندازه مادّی است. بعضی ها برای رسیدن به اهداف خود خیلی می دوند، این ها بیشتر از بقیه مادّی اند و به اصطلاح، عمل زده اند. در حالی كه حقیقت، با جان انسان ها هیچ فاصله ای ندارد، مجردات - اعم از خدا و ملائكه- مكان و زمان ندارند، و از طرفی واقعی ترین واقعیات، مجردات هستند، پس آن كسی كه گرفتار عمل زدگی است، گرفتار خیالات خودش می باشد و به دنبال ناكجاآباد است.
تمدن مادّی، تمام مقصدش دست یابی به عالم مادّه است، پس تمام مقصدش ناكجاآباد است و لذا كارش حرکت و دویدن است. آدم های مادّی و عمل زده همان قدر مقصدشان دنیاست که می دوند، برعكسِ حكیمان كه سعی دارند از عمل زدگی فاصله بگیرند و در آن صورت است كه با كم ترین كار، بیشترین نتیجه را نصیب خود خواهند كرد.
در شرح حال بعضی از عزیزان كه مطالعه می كنید، می بینید در احیاء دین و یا مبارزه با رژیم شاه، انگیزه های خوبی داشته اند ولی چون حكمت لازمه را نداشته اند، به اندازه ای كه كار كردند نتیجه نگرفته اند.
اصل حرف این است كه آدم ها به انداز ه ای که حسّی اند، همه ی چیز ها را از تیررس خود دور می بینند و چون دور می بینند، مجبورند با شتاب زیاد حرکت کنند تا به آن ها برسند و كسی كه در این حالت قرار گرفت، اگر نودسال هم از سنّ او گذشت، به آرامش نمی رسد. گفت:
دور می بینی سراب و می دَوی
عاشق آن بینش خود می شوی
در قرآن در رابطه با این نوع حركات سرگردان می فرماید: «لاَ یَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ كَفَرُواْ فِی الْبِلاَدِ، مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»[47] این گردش ها و رفت و آمدهای اهل كفر در بین شهرها، تو را جذب نكند، این ها بهره های اندكی است كه در پی آن جهنّم است كه بد جایگاهی است. چنانچه ملاحظه می فرمایید خداوند این نوع سفرها و تحركات بی هدف را مسیر منتهی شدن به جهنّم می داند. آری؛ از جهت دیگر به ما توصیه می كند كه بروید آثار هلاكت كافران را ببینید و عبرت بگیرید. «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ»؛[48] بگو بروند در زمین بگردند و در چگونگی عاقبت گناهكاران تفكر كنند. این نوع حركت ها، حركت ها و مسافرت های جهت دار است، در اسلام به خودی خود حركت و شتاب مدّنظر نیست، بلكه مسافرت جهت عبرت یا زیارت مورد نظر است.
حاصل قضیه این كه اگر کسی حقایق غیبیه را نشناسد و متوجه نباشد آن ها مدبّرات عالَم هستند، تمام توجه خود را به چیزهایی می اندازد كه مربوط به عالم مادّه اند و چون عالم ماده دارای بُعد است آنچه در آن است به راحتی در دسترس نیست و چون آن ها را نزدیک نمی بیند، می دود تا به آن ها برسد. اگر امروزه مسلمانان هم نتوانسته اند از طریق اسلام با حقایق غیبی مرتبط شوند و آن حقایق را به عنوان مدبّرات عالم بشناسند به جهت آن است که تحت تأثیر فرهنگ شتاب و تحرك غرب قرار دارند و از این جهت تمدن غرب بسیاری از مذهبی ها را از گوهر اصلی اسلام كه همان آرامش و وقار است، جدا کرد ه است، بدون این که خودشان بدانند.
پس اوّلاً؛ روشن شد تفاوت تمدن هایی مثل تمدن فراعنه با فرهنگ مدرنیته در عین این كه هر دوی آن ها ضد سعادت بشر اند، در چیست. ثانیاً؛ تفاوت آرامش كاذب كاهنان با آرامش حقیقی اولیاء خدا معلوم شد. بعضی از غربی ها که از آشفتگی تمدن خودشان خسته شده اند و هنوز در حجاب مدرنیته اند، حالا هم كه می خواهند به روح و روحیه ی آرامی رجوع كنند، به آرامش کاهنان دل می بندند، چون تمدن غربی نمی تواند بین «کاهن» و «نَبیّ» فرق بگذارد. ثالثاً؛ در این بحث روشن شد علت شتاب افراطیِ موجود در فرهنگ مدرنیته چیست.
سؤال: شما در جلسه ی قبل در راستای نظر هانتینگتون فرمودید: فرهنگ مدرنیته با اسلام و تفکر خاور دور - اعم از بودایی یا كنفسیوسی- در تقابل است و بالأخره هم با آن ها درگیر می شود. حال سؤال این است كه درگیری از كجا شروع می شود كه منجر به تمدن شیعی می گردد؟
جواب: عنایت داشته باشید كه تمدن اسلامِ واقعی كه همان مكتب تشیع است، با تمدن خاور دور در یك چیز مشترك اند و آن رسیدن به آرامش از طریق توجه به حقایق قدسی است و این دو تمدن از این جهت در مقابل فرهنگ مدرنیته هستند كه شاخصه اش شتاب و دست یابی به عالم ماده است، از این جهت هانتینگتون درست می گوید كه در آینده تمدن خاور دور و تمدن اسلامی با غرب درگیر می شوند. او پیش بینی می كند كه جنگ آینده ی بشر هیچ كدام از جنگ های موجود نیست؛ جنگ بین تمدن خاور دور و اسلام از یك طرف و تمدن غرب در طرف دیگر است، چون غرب در شرایطی است که هر تمدنی را باید در خود هضم كند و اگر تمدنی در مقابل آن مقاومت كرد و غربی نشد با آن درگیر می شود. البته آن تمدنی که در خاور دور با غرب درگیر می شود، غیر از آن چیزی است كه امروزه در نظام سیاسی كشورهای ژاپن و سنگاپور و هنگ كنگ و كره مطرح است، حتی تمدنِ چینیِ مورد نظر هانتینگتون، غیر از چینی است كه فعلاً توسط حاكمان فعلی اش مدیریت می شود، این چین و حاکمان چینِ فعلی هیچ فرقی با آمریکا نمی کنند، امّا بالأخره یک تمدنی در خاور دور هست که مؤمنینِ به آن تمدن به جهت ابعاد مقدسی كه دارد، نمی توانند از آن دست بردارند. تفكر اسلامی ناب از جهت قدسی و توجه به عالم بقاء، با تمدن خاور دور مشترك است و تمدن غرب بالأخره درگیری اصلی اش با آن گوهری است كه در این دو تمدن نهفته است، ولی سازوكارهای تمدن سازی غیر از مقاومت صِرف در مقابل تمدن غربی است. در تفكر بودایی و كنفسیوسی و لائوتسه ای، روح توجه به عالم قدس هست ولی به خودی خود آن مكاتب پیشنهادی برای ارائه ی تمدنی مقابل تمدن غرب ندارند و امید غرب هم در رابطه با آن ها در همین نقطه ضعفشان نهفته است، ولی آن نقطه ی اصلیِ امید که در انتها برای خود حرف دارد و لذا تسلیم مدرنیته نمی شود، تفكر شیعه است كه باید در این رابطه با حوصله ی زیاد مطلب را پیگیری كرد تا معلوم شود چرا باید آینده ی جهان را در مكتب تشیع پیدا كرد و چرا شیعه مسؤلیت ساختن تمدن آینده ی بشر را بر دوش دارد. اجازه دهید برای روشن شدنِ این مطلب در طول بحث و با مقدماتی كه عرض خواهد شد پیش برویم.
عنایت دارید كه فرهنگ غرب تا حدّی – به خصوص در مراحلی كه تئوری های مادّی اش به بن بست می رسد- یک نوع خرافه گرایی را در کنار خود جای می دهد و همین امر است كه امكان سازش با بسیاری از مكاتب خاور دور را برای آن میسر می سازد، چون روح مكاتب خاور دور روح انزوا است و داعیه ی تمدن سازی، آن هم تمدنی جهانی در آن مكاتب نیست، نهایتاً می بینید جناب آقای كنفسیوس توصیه هایی به حاكمان دارد، ولی این طور نیست كه مدعی باشد باید حاكمانِ حق در جامعه حاكم باشند، که بعداً بنده در این مورد عرایضی خواهم داشت.
امّا شیعه نگاهش به عالم و آدم نگاه دیگری است، شیعه معتقد است تمام جهان باید در حاكمیت حق درآید و ظالمان حق حاكمیت ندارند و خداوند ظرفیت جهان را طوری قرار داده است كه باید احكام حق توسط حاكمان معصوم در آن جا جاری شود تا جهان به ثمره ی لازم خود برسد، در تفكر شیعه تحقق اسلامِ سعادت بخش به آن است كه احکام اسلام در همه ی ابعاد زندگی انسان ها - اعم از فردی و اجتماعی- حضور فعال پیدا كند تا مردم مزه ی دینداری خود را بچشند و به سعادت لازم دنیایی و آخرتی دست یابند.
وقتی تفكر موجود در دانشگاه، تفكر شیعه باشد، نگاه طبقه ی تحصیل كرده نگاه همه جانبه ای است كه یك طرف آن توجه به عالم قدس است و یک طرف آن توجه به عالم ماده و طبیعت. وقتی مدیریت بر اساس تفكر شیعه باشد، روحیه ی خدمت گذاری برای متعالی كردن انسان ها حاكم می شود، همان روحیه ای كه سراسر شخصیت پیامبر خداf را در برگرفته بود، به طوری كه خداوند در وصف آن حضرت می فرماید: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»[49] به سوی شما پیامبری آمد كه از خود شما است، برای او بسیار گران می آید اگر رنجی به شما برسد و جهت مؤمن و متعالی شدن شما اشتیاق به خرج می دهد و محبت خاصی به مؤمنین دارد.
تفكر شیعی توان مدیریت در تمام ابعاد انسان ها را دارد و لذا است كه برای تفكر كفرآلود میدانی نمی گذارد تا بتواند در آن میدان مانور دهد و خود را بنمایاند، این جاست که درگیری شیعه با تفكر شرك آلودِ انسان مدار غربی، حتمی خواهد بود. امثال هانتینگتون اسلام را به عنوان دین توحیدیِ خدامحور بررسی كرده اند و راه كارها و نظرات چنین دینی را دید ه اند و لذا نتیجه گرفته اند حتماً این اسلام با مدرنیته كه در عین محوریّت دادن به نفس امّاره ی انسان، ادعای جهانی بودن دارد و می خواهد همه ی اندیشه ها را در خود هضم كند، درگیر می شود و چون مدرنیته شرط بقاء خود را در نفی بقیه ی مكاتب می داند، این درگیری حتمی است. گفت هزار درویش در یك گلیم می گنجند ولی دو پادشاه در یک کشور نمی گنجند. چون هزار درویش هر كدام حاكمیت خدا را پذیرفته اند، ولی دو پادشاه هر كدام خود را خدا می دانند. هر پادشاهی می گوید: من پادشاه زمین هستم! حالا اسلام می گوید: باید حكم پادشاه حقیقی عالم یعنی خدا بر جهان حاكم باشد، غرب هم خود را پادشاه می داند و می خواهد بر همه ی جهان حكومت كند و لذاست كه عرض می كنم؛ درگیری بین این دو حتمی است و چون یك طرفِ این درگیری خدا است، حتماً طرف دیگر مغلوب خواهد شد. فعلاً اسلام به میدان آمد ه است و نه شخص خاص، و اسلام به معنای حقیقی اش یقیناً همان اسلام به قرائت شیعه است، چون هركس، چه سنّی و چه شیعه با کوچک ترین تدبّر در قرآن می پذیرد که اسلام اصرار دارد همه ی ابعاد نظام بشری اسلامی باشد، حالا اگر هنوز آن آرمان ها نتوانسته محقق بشود، ولی بالأخره جهان ظرفیت چنین نظامی را دارد. روح بازگشت به قرآن موجب تصدیق حرف شیعه خواهد بود، و لذا شیعه نمی خواهد سایر مسلمانان را به تشیع و شیعه شدن دعوت كند، بلكه نگاه دقیق خود نسبت به قرآن را در مقابل آن ها می گشاید. وقتی قرآن می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ»[50] ای مؤمنان از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت كنید. پس معلوم است علاوه بر خدا و رسول باید از شخص «اولی الامر» هم اطاعت كرد، كه در این جا ریزه كاری های تفسیری اش مورد بحث نیست، ولی می فرماید از اولی الامر اطاعت كنید و ساده ترین برداشت این است که «اولی الامر» باید انسان معصومی باشد در صراط مستقیم الهی تا مسلمانان بعد از رحلت رسول خداr راه سعادت را به صورت عینی ببینند. از طرفی خداوند بندگانش را به اطاعت از كسی تكلیف نمی كند كه احتمال گمراه كردن بندگان را داشته باشد. پس علاوه بر خدا و رسولf، انسان های دیگری هستند كه باید با تبعیت از تفكر آن ها مسیر حق را طی کرد. شیعه به دلایل قرآنی و روایات مورد قبول اهل سنت «اولی الامر» را اهل البیت پیامبرh می داند، و اظهار می دارد؛ سخن و قرائت «اولی الامر» از قرآن، دقیق ترین برداشت از اسلام و قرآن است. شیعه با تبیین این مسئله، فرهنگ های دیگر دنیا را در مقابل فرهنگ اسلام، باطل می داند، باطل هم باید از صحنه نظام فرهنگی، سیاسی بشر بیرون برود و دنیای كفر جهانی در مقابل این منطق هیچ حرفی ندارند. چون اولاً؛ هیچ دلیلی بر حق بودن فرهنگ خودش ندارد، ثانیاً؛ خوب می فهمد ما چه می گوییم. به قول دکتر شریعتی؛ ابوسفیان خوب می فهمید لااله الاالله یعنی نفی ابوسفیان، و غرب هم خوب می فهمد درخشش اسلام ناب یعنی نفی همه حرف های فرهنگ غرب.
پس این طرف قضیه روشن شد که بودن و درخشش قرائت شیعه از اسلام مساوی است با نبودن و غروب فرهنگ های دیگر، آن هم قرائتی از اسلام كه می خواهد تمدن ساز باشد و تمام ابعاد اجتماعی زندگی بشر را تغذیه كند. مسلّم با طرح این قرائت از اسلام، جهان اسلام بدون این كه احساس شیعه بودن یا سنّی بودن بكند، به اسلامی كردنِ همه چیز فكر می كند. مثل همان احساسی كه جهان اسلام نسبت به طرح امام خمینی«رحمه الله علیه» در رابطه با نظام حكومتی جهان اسلام پیدا كرده و امروزه شوق زیادی در پیاده كردن آن در جهان اسلام در جریان است.
شاخصه ی تمدن دینی و غیر دینی در این است كه تمدن دینی متذكر عهد «عبودیت» انسان است، ولی تمدن غیردینی كه امروز در غرب تجسّم یافته، عامل تقویت «انانیّت» است، و از آن طرف صورت كامل «عبودیت» در انسان های معصوم محقق است و لذا است كه فرهنگ اسلامی به صورتی که تشیع مطرح می کند می تواند تمدن اسلامی را محقق نماید و در خود قدرت نفی تمدن غرب را به معنای واقعی دارد.یعنی اگر به هر شكل دیگری با غرب مقابله شود، به خودی خود به بسط غرب منجرخواهد شد و حاصل آن تقابل چهره ی دیگری از مدرنیته با همان آرزوهای فرهنگ غربی خواهد بود.
شاخصه ی تمدن شیعه، اتحاد «وَلایت» و «وِلایت» است،[51] به این معنی که در جامعه ی آرمانیِ مكتب اسلام باید همان كسی كه سراسر وجودش جلوه ی محبوب است و در مقام عصمت قرار دارد، سرپرست جامعه باشد، و لذا ظاهر و باطن انسان ها با تمام وجود در اطاعت والیِ جامعه است، زیراكه حكم او انعكاس كامل حكم محبوب حقیقی، یعنی خدا است. در چنین شرایطی و چنین اجتماعی، باطن شخص از طریق سینه ی مولا به نور هدایت ربّ العالمین منوّر می شود و حقیقت «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ ... »؛[52] صورت اجتماعی به خود می گیرد. نگاه به چنین آرمانی و تلاش برای تحقق آن، تنها راه نجات است و همه ی فسادهای اجتماعی كه در تاریخ واقع شده، به جهت جدایی «وَلایت» از «وِلایت» است.
فرهنگ شیعه نمی تواند فرهنگ مدرنیته را به رسمیت بشناسد و از طرفی هم فرهنگ غرب به جهت حاكمیت نفس امّاره و انانیّتی كه در آن هست، هیچ تمدنی غیر از خود را نمی تواند تحمل کند، پس به نفی رقیبش اقدام می کند و لذا جنگ شروع می شود و چون یك طرف این جنگ، فرهنگی است كه برای خود هیچ ادعایی ندارد جز حاكمیت حق، حتماً به حاكمیت حق ختم می گردد.
با این اوصاف كه عرض شد نمی توان پذیرفت فرهنگ خاور دور بتواند تا آخر در مقابل غرب ایستادگی كند، چون اوّلاً؛ در بنیان آن نفی مطلق مدیریت غربی موجود نیست، ثانیاً؛ چیزی كه به واقع جایگزین مدیریت غربی در جهان باشد، در خود ندارد. امّا همان طور كه عرض شد، علت این كه آقای هانتینگتون می گوید این دو فرهنگ با غرب درگیر می شوند، برای این است که فرهنگ غرب هرگونه معنویت و قداستی را نفی می کند و در فرهنگ خاور دور یك نحوه قداست گرایی وجود دارد، امّا گوهر قداست گرایی شیعه چیز دیگری است.
در مقابل نظریه ی جنگ تمدن ها عده ای از شیعیان تصور می كنند ممكن است روزی شیعه با غرب کنار آید، این ها یا شیعه را نمی شناسند و یا غرب را، حتی آن جایی هم كه قرآن اجازه می دهد یهود و نصاری در كنار مسلمانان زندگی كنند، طوری شرایط را فراهم می كند كه آن ها رقیبی در كنار تمدن اسلامی نباشند. لذا اولاً؛ آن ها را به عنوان یك دین به رسمیت نمی شناسد و آن ها را كافر می داند و می فرماید: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ ...»[53] آ ن هایی كه می گویند مسیح فرزند خدا است، كافرند، و یا می فرماید: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى یُؤْفَكُونَ»[54] یهود گفتند عزیر پسر خدا است و نصاری گفتند مسیح پسر خدا است، این ها حرف است كه می زنند، حرف هایی هماهنگِ سخنان كافران قبلی، خدا آن ها را بكشد كه چه تهمت هایی روا می دارند. ثانیاً؛ می فرماید: «قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»؛[55] با اهل كتاب نیز بجنگید تا آن كه جزیه بدهند، آن هم با دست خود و با حالت سرافكندگی و خواری، چون در این حالت رنگ و آبی برایشان نمی ماند كه بخواهند تمدنی را پایه ریزی كنند، چراكه باطل اند و در نظامِ حق، باطل باید سرافكنده باشد، و این غیر از احترام به حق شهروندی آن هاست، آن جای خودش محفوظ است. در این جا بحث، بحث حقّانیت و عدم حقّانیت مكتب است و اتفاقاً این امر موجب می شود تا راحت تر به اسلام گرایش پیدا كنند و چون متوجه اسلام شدند، می فهمند كه آن سخت گیری ها به مصلحت آن ها بود.
به هر حال غرب از این جهت می فهمد اسلام ناب چه می گوید - هر چند به نحو دقیق و عمیقی نمی توانند اصل اسلام را بفهمند- عمده؛ ایجاد بسترِ فرهنگی است كه در آن بستر شرایط اجرایی این اهداف فراهم شود. مسلّم در تمدن اسلامی، اهل كتاب نیز بهتر از آن گونه كه امروزه زندگی می كنند، زندگی خواهند كرد، به خصوص در آن شرایطِ معنوی كه اسلام ناب ایجاد می كند. به هر صورت ذات و گوهر اسلام ناب چیزی است كه با فرهنگ مدرنیته كنار نمی آید و فرهنگ مدرنیته حجاب ظهور آن فرهنگ است و هر قدر اسلام توانست آن را عقب بزند، می تواند خود را بنمایاند.
شاید سال ها صبوری و انتظار نیاز باشد تا اسلام ناب بتواند در نقطه ی عطف ظهور عظمت خود قرار گیرد و عامل پدیدارشدن تاریخ جدیدی شود و بسیاری از ملت ها – به خصوص برادران اهل تسنّن را- كه آمادگی كامل دارند، متذكر نقش آفرینی اسلام در دنیای جدید بنماید. در این نقطه عطف، عهدها نو می شوند و عهد و مِهری جدید ظاهر می گردد كه محل تجلی روح ایمان و ظهور عهد همه ی مسلمانان با اسلام است. در حال حاضر تشیع این مسئولیت را بر دوش گرفته و بر اساس این مسئولیت در نقطه عطف تاریخی خود ظاهر شده است و هنر ما این است كه شرایط تاریخی خود را بشناسیم، تا زیباترین معنا را به زندگی اسلامی خود بدهیم.
سؤال: شما می فرمایید یك تمدن باید زندگی ساز باشد، چگونه یک تمدن می تواند زندگی ساز باشد؟
جواب: سؤال خوبی است ولی برای روشن شدن مطلب باید با دقت آن را پیگیری كنید. عنایت كرده اید كه شما در درون خود قواعدی دارید و برای این که با خودتان کنار بیایید، باید آن قواعد را در نظر بگیرید. تمدن غربی با نگاهی كه به انسان انداخت، انسان را موجودی با نیازهای صرفاً مادّی تعریف كرد و خوشبختی او را در به دست آوردنِ لذّات مادّی دانست، و به همین جهت جامعه ی غربی و انسان غربی هر نوع كنترل معنوی بر امیال مادّی خود را از دست داد و در نتیجه گرفتار بحران های ناخواسته شد. قواعدی را كه اقتضای جان و دل انسان بود، رعایت نكرد، در حدی که امروز نه انسان ها با همدیگر كنار می آیند و نه با خود. انسان از نظر ساختار وجودی و قواعد تكوینی آنچنان است که اگر زندگی خاصی را که مطابق ساختار وجودی اوست شروع نکند، اولین مشکل او آن است که نمی تواند با خود کنار بیاید و عملاً با ابعادی از درون خود درگیر می شود. حال این درگیرشدن و اعتراض درونی انواعی دارد و اگر مسأله را با دقت ارزیابی نكند، یا با آن برخورد غلط می نماید یا اعتراضات درون خود را خفه می کند و یا با جایگزینی های دروغین خود را فریب می دهد، به امید آن که آن اعتراض درونی را فرو بنشاند. آدم ها وقتی با خود درگیر شدند، یا متوجه می شوند كه با خلوت و اُنس با خداوند و پیرو آن پذیرفتن مسئولیت های الهی در جامعه، آن اعتراض را جواب بدهند که از این طریق عملاً بهترین برخورد را با خود و درون خود کرده اند. یا این که با عیاشیِ افراطی می خواهند خودشان را از آن اعتراض درونی آزاد کنند و اگر با افراط و ادامه ی سرگرمی های عنان گسیخته، این عیاشی ها را ادامه ندهند، آن اعتراض درونی آن ها را راحت نمی گذارد.
این که شما می بینید افراد گرفتار فساد نمی توانند در یك حدّ محدودی بمانند، به همین جهت است كه صدای اعتراض درونی آزارشان می دهد. این دختر یا پسری كه پیام اسلام و انقلاب را نپذیرفت، در تقابل با نظام جمهوری اسلامی نمی تواند یک انسان فاسد متوسط باشد، چون فطرت درونی اش در راستای بی تفاوتی نسبت به پیام این انقلاب به او نهیب می زند؛ یا باید مذهبی بشود و وارد عرصه ی ضد كفر و ضد استكباری انقلاب شود، یا باید به صورتی افراطی بدی خود را ادامه دهد تا صدای اعتراض درونی اش را نشنود.
این که می پرسید: زندگی سازبودنِ یك تمدن یعنی چه؟ یعنی تمدنی كه بتواند تمام ابعاد انسانیِ انسان را جواب بدهد به طوری كه انسان ها در بستر آن تمدن بتوانند برای همیشه و در طول زندگی، با خود کنار بیایند و پس از مدتی با بحران درونی روبه رو نشوند، و با دقت بر روی فرهنگ غرب می توان فهمید كه تمدن غرب، زندگی ساز نیست و این مطلب را بحمدالله امروزه اندیشمندان جهان مفصلاً به بحث گذارد ه اند.
اگر یک تمدن دویست سال شعار بدهد که من تمام نیاز های شما را جواب می دهم، و بعد از دویست سال مردم با شرایطی روبه رو شوند که اساسی ترین نیاز هایشان را بی جواب ببینند، طبیعی است كه بر آن تمدن می شورند. بی تفاوتی مردم جهان نسبت به وضع موجود، ناشی از همین است، امروزه مردمی كه به فرهنگ غرب دل بسته بودند، یا مأیوس اند و یا معترض، و یأس هم خودش یک نوع عکس العمل منفی و در واقع صورتی خاص از اعتراض است. مثلاً شما آمریکایی ها را ببینید، به قول خودشان، حداقل هفتادوپنج درصد مردمشان دیگر کاری به وضع موجودِ سیاسی و نظام فرهنگی كشورشان ندارند؛ یعنی از همه چیز دلسرد شد ه اند. یک عده شان هم منتظرند در اوّلین فرصت همه ی نظامشان را نفی کنند. این که شما ملاحظه می کنید دو حزب جمهوری خواه و دموکرات با تمام انرژی سعی می کنند تا کشور آمریکا را نگه دارند، برای این است که متوجه شده اند امکان فروپاشی ایالت متحده به ایالات غیر متحد بسیار نزدیک است، این وضع آمریکا است که نماد تمدن غرب است، اروپا از این هم بدتر است. پس تمدن غرب، تمدنی نبود که زندگی ساز باشد و این نكته از همان ابتدا قابل پیش بینی بود، چون وقتی هر نوع كنترل معنوی از امیال مادّی برداشته شد، فسادِ عنان گسیخته كار را به بحرانی می كشاند كه امكان ادامه ی حیات از بین می رود و به تعبیر دیگر عالَم فرهنگ مدرنیته تاریك شده است، میل های عنان گسیخته تمام انضباط ها را به هم ریخته و زرنگی، جای اندیشه و حكمت نشسته و هوش به جای عقل قرار گرفته، تا هرچه بیشتر در عنان گسیختگی جلو برود، زیرا با نفی معنویات، باطن انسان ها تاریك شد، درست همان معنویتی که تمدن اسلامی بر آن تأكید دارد و در صدد است بیشترین نتیجه را از آن طریق به دست آورد.
اسلام می فرماید: در دوران ظلمات آخر الزمان باید هشت ساعت كار، هشت ساعت استراحت و خواب و هشت ساعت عبادت و تفكر و خلوت و اُنس با خدا داشته باشی، وگرنه ظلمات آخرالزمان دل تو را تاریك می كند و در زندگی فردی و اجتماعی ات بحران به وجود می آید. تصور بفرمایید اگر جامعه ای هشت ساعت از روز خود را به کسب معارف الهی و عبادات معنوی بگذراند در چه جایگاهی از شعور و تمدن قرار می گیرد و چه معارف بلندی که امروز فقط در اختیار خواص است در سطح عموم مردم ظهور می کند.
سؤال: با توجه به توصیفی که از تمدن اسلامی دارید آیا تا به حال، تمدن اسلامی داشته ایم؟
جواب: ابتدا باید فرق زندگی اسلامی و تمدن اسلامی روشن شود تا بتوان عرض کرد چرا می گوییم تا حال تمدن اسلامی نداشته ایم.
می دانید كه مسلمانان به دنبال اسلام هستند و تلاش می كنند در محیط زندگی خود شرایطی را جهت انجام وظایف دینی به وجود آورند و لذا از این جهت آثاری از شرایط زندگی اسلامی در گوشه و كنار جهان اسلام به چشم می خورد و ائمه ی معصومینh، در عین این كه از حاكمیت حذف شدند، ولی نقش خود را در جریان معنویت در جهان اسلام ادامه دادند.[56] ولی این غیر از آن است كه حاكمان جهان اسلام خودشان اسلام را خوب شناخته باشند و بخواهند شرایط تحقق آن را در تمام روابط جامعه جاری كنند. پس از رحلت پیامبر خداf جناب ابابكر به جای حضرت علی(ع) آمد، خود او می گوید: «به خدا سوگند من بهترین شما نیستم و البته من نشستن بر این جایگاه را ناخوش می داشتم و مایل بودم كسی از میان شما به جای من برای این كار انتخاب می شد»[57] و یا در جای دیگر می گوید: «اَقِیلُونِی فَلَسْتُ بِخَیْرِكُم...» رهایم كنید كه من بهتر از شما نیستم، و یا جناب خلیفه ی دوم می گوید: «كُلُّ النّاسِ اَفْقَهُ مِنْ عُمَر حَتّی رباب الحجال»[58] همه ی مردم از عمر داناتر به دین هستند، حتی زنان پرده نشین. و مسلّم بقیه ی حاكمان جهان اسلام از خلیفه ی اول و دوم بهتر نبودند در نتیجه آن ها هم عالَم اسلام را نمی شناختند كه بخواهند تمدنی برای تحقق آرمان های اسلام به پا كنند و چون تمدن ها و فرهنگ ها مابه ازاء آرمان انسان ها هستند و متوجه ساحت درونی آن ها می باشند، حال وقتی ساحات درونی حاكمانِ جهان اسلام در قرون گذشته نظر به عالَم اسلام ندارد، مسلّم تمدنی هم كه حاصل احوالات درونی آن حاكمان است تجلّی اسلام حقیقی نیست و ما را متذكر عهدمان با حقیقت اسلام نمی كند.
در نگاه دینی، اساس زندگی مربوط به عالَمی است بعد از این دنیا و زندگی دنیا باید طوری تنظیم شود كه همواره قیامت مدّنظر انسان ها بماند. تمدنی که افق و محور اصلی آن توجه به قیامت و ابدیت نباشد، نه تمدن اسلامی است و نه پایدار خواهد ماند، زیرا بزرگ ترین عامل كنترل میل های عنان گسیخته یاد مرگ و قیامت است و اگر قیامت فراموش شد، بحران شروع می شود. نمونه اش را هم در تمدن امویان و عباسیان ملاحظه می كنید كه چگونه پس از چندی به كلّی مضمحل شدند، پس به دلایل زیادی باید گفت: ما تا حالا هیچ تمدن صحیحی كه به وجودآورندگان آن، دین را به خوبی بشناسند و بستر ظهور آرمان های آن را فراهم كنند، نداشته ایم. ما بعد از رحلت رسول خداf و حذف امیرالمؤمنین(ع) زمینه ی بروز تمدن اسلامی به معنی واقعی آن را به كلّی از دست دادیم، چون بنا بود بعد از رحلت آن حضرت همان حالت معنوی و حضوری كه وجود منوّر رسول خداf به وجود آورده بودند، نهادینه شود و آرام آرام تمدنی مناسب انوار مقدس معصومینh ظاهر گردد، ولی نه تنها چنین نشد، بلكه همان رقابت های قبیلگیِ دوران جاهلیت به صحنه ی تصمیم گیری های اجتماعی برگشت. زمان خلافت چهارسال و چندماهه ی امیرالمؤمنین(ع) هم با توجه به همه ی درگیری ها در همان فرصت محدود کار های ارزش مندی شد ، به طوری كه مورخین می نویسند با احیاء ارزش ها، ملاك ارزیابی افراد، تدیّن و تقوای آن ها بود، ولی بسیاری از کار هایی که امكان داشت با توجه به توانایی حضرت(ع) انجام بشود، از قبل زمینه ی انجامش از بین رفته بود و فرصت جبران آن را هم به حضرت ندادند. پس حتی دوران حاكمیت علی(ع) را هم نباید نمونه ی كامل ظهور تمدن اسلامی دانست، چون با سه جنگ طاقت فرسا فرصتی برای حضرت نماند.
سؤال: به چه دلیل تمدن اسلامی نقص های تمدن های دیگر را ندارد و به بحران هایی که تمدن های گذشته دچار شدند دچار نمی شود؟!
جواب: اوّلاً؛ باید دید علت هلاكت و سقوط تمدن ها در طول تاریخ چه بوده، ثانیاً؛ راز ماندگاری یك تمدن چیست.
اگر این دو نكته با دقت زیاد مورد بررسی قرار گیرد، می توان به سؤال شما جواب داد. قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ...»[59] هلاك كردیم ملت های گذشته را به جهت آن كه ظلم كردند. یا می فرماید: «وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِینَ»[60] اسراف كنندگان و آن هایی كه میل های خود را با نور ایمان كنترل نكردند، هلاك كردیم. یا می فرماید: «أَلَمْ یَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاء عَلَیْهِم مِّدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأَنْهَارَ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ»[61] آیا ندیدند ملت های گذشته را با آن كه شرایط زندگی خوبی برایشان فراهم كردیم بهتر از آنچه به شما دادیم، باران های پی در پی برایشان فرستادیم، و از زیر شهرهایشان نهرها جاری ساختیم، ولی آن ها را به جهت گناهانشان هلاك كردیم و گروه دیگری را جایگزین آن ها نمودیم؟
حتماً عنایت دارید كه مُردن انسان ها امری طبیعی است، ولی هلاكتِ تمدن ها یك امر طبیعی نیست، بلكه به جهت انحراف از مسیر توحید است و به همین جهت هم فرمود هلاكشان كردیم، یعنی حاصل كارشان پوچ و بی ثمر شد و با فروافتادن در بحران های اجتماعی، تمدنشان از بین رفت. در همین رابطه می توان به قسمت دوم بحث هم پی برد كه راز بقاء یك تمدن چیزی جز توحید و حاكمیت حكم خدا در تمام ابعاد زندگی انسان ها نیست، و لذا اگر بخواهیم توحید با همه ی ابعاد، در نظام اجتماعی محقق شود، باید انسانی موحّد، آن هم موحّد كامل در نظام اجتماع حاكم باشد كه او جز امام معصوم نخواهد بود. و حرف شیعه جز این نیست؛ که اولاً: دلایل کافی داریم که فقط امامی معصوم باید در جامعه حکومت کند و حجّت خدا هم همیشه در عالم هست - چه غایب و چه حاضر و چه حاكم و چه غیر حاكم-[62] ثانیاً: بشر فقط با حاكمیت معصوم می تواند آرام بگیرد و با تبعیت از فرامین و برنامه های او همه ی ابعادش ارضاء می شود و بر اساس همین اعتقاد است كه شیعه در زمان غیبت امام معصوم(ع) حداقل به حاكمیت فقیهی كه كارشناس كشف و اجرای حكم آن ها است قانع می گردد. و اگر مقایسه بفرمایید در راستای جواب گویی به ابعاد ظاهری و باطنی انسان، نظام جمهوری اسلامی نه تنها بحران های جهان غرب را ندارد، بلكه سعی می كند بحران های ناشی از غرب زدگی جامعه را نیز تقلیل دهد و حتی الامكان پشت سر بگذارد.
مگر یك تمدن چگونه شكل می گیرد و جلو می رود تا به نقطه ی عطف خود برسد؟ همین كه در نظر و تفكر متوجه حق باشد و مكتبی داشته باشد كه در حق شناسیِ آن مطمئن باشد، و اساس روابط بین انسان ها را در عمل عدالت قرار دهد، در این دو صورت آن تمدن می تواند موانع را یكی بعد از دیگری پشت سر بگذارد و جلو برود. در طول تاریخ بعد از صدر اسلام جمهوری اسلامی تنها نظامی است كه اراده حاكمانش حاكمیت اسلام ناب است، هرچند برای تحقق کامل آن سال ها صبوری و انتظار لازم است و هرچند پس مانده های فرهنگ های غیردینی بعضاً این حركت را به عقب برگردانند، ولی آن فرهنگ ها با ظهور فرهنگ شیعه، دیگر كاركرد خود را از دست داده اند. عمده آن است كه متوجه شویم در این شرایطِ تاریخی، اولاً: علت بیماری تمدن ها به خوبی مشخص شده است. ثانیاً: راه درمان نیز ظاهر گشته است، و راه درمان شرایطی است كه انسان متوجه باشد باید با بندگی خدا زندگی را شکل داد و دائم متذكر قیامت بود و حیات مادّی را چون پلی دانست كه باید از آن گذشت و تمدنی ساخت كه با متذكرشدن انسان به جنبه های معنوی، زمینه ی رستگاری ابدی او فراهم شود، در این شرایط است که انسان ها احساس پوچی نمی كنند و هدف خود را غیرقابل دسترس نمی یابند و شرایط رسیدن به اهداف عالیه ی انسانی را بر باد رفته نمی بینند.
درست است که شرایط اجتماعی و نظام اداری كشور را در حال حاضر خراب می دانیم، امّا اوّلاً؛ نشانه هایی از اصلاح این خرابی ها به چشم می خورد كه از آینده ای خبر می دهد كه آرایش دیگری غیر از آنچه هست در نظام اداری ما حاكم شود. ثانیاً؛ شرایط حاضر نسبت به زمان طاغوت، برای كسی كه بخواهد زندگی دینی خود را پایه ریزی كند، مزاحمت كم تری ایجاد می كند، تا إن شاءالله شرایط به جایی برسد كه بستر مناسب و كاملی برای زندگی دینی فراهم آید. فعلاً چیزی به نام انقلاب اسلامی در صحنه ی زندگی این نسل ظاهر شده كه جا دارد انسان برای پایداری و تكاملش بمیرد و در كنارش زندگی کند، چیزی كه بقیه ی مردم دنیا فعلاً در كنار خود ندارند و لذا احساس پوچی می كنند، چون هیچ آینده ی مقدسی برای خود نمی شناسند.
امروزه به راحتی می توان گفت تنها عامل دلخوشیِ واقعی برای انسان مسلمان، افقی است كه انقلاب اسلامی در منظر تاریخ گشوده است و زندگی ما را جهت دار كرده است. این نسل برای ماندن فلسفه دارد، همان طور که قبل از انقلاب هم جوانان مسلمان برای ماندنشان فلسفه داشتند و آن عبارت بود از این که باید نظام اسلامی را حاكم كنند، برای همین هم آن ها برای ادامه حیاتشان در شوق و حال بودند. ولی افقی كه انسان مدرن برای خود ساخته، آنچنان نیست كه به او كمك كند تا همواره او را در نشاط قرار دهد، چراكه در افق مدرنیته بینش صحیحی نسبت به مرگ و غایت حیات مطرح نیست، گرفتار امروز است و لذا با این همه تبلیغ و سر و صدا برای زندگی، هیچ بهره ای از زندگی حقیقی ندارد و همچنان سؤالاتش درباره عالَم و آدم بی جواب مانده است و هر چه از عمر این تمدن می گذرد، نسبت آن با حقیقت كم تر می شود و در واقع چشم حقیقت بین آن بیش از پیش به چشم ظاهری و دید مادّی تقلیل می یابد و لذا برعكس تمدن دینی، قادر به درك شهودی و حضوری عالَم نیست ولی تمدنی كه شیعه امكان تحقق آن را در خود دارد و به دنبال شرایط ظهور آن است، درست عكس این تمدن است و لذا با تمام اطمینان می توان گفت تمدن شیعه راز ماندگاری خود را در خود دارد.
سؤال: اگر اسلام می تواند تمدن ساز بشود، چرا قبلاً چنین تمدنی به وجود نیامده است؟
جواب: چون قبلاً شرایط آن فراهم نبود ه است در حالی که شیعه همواره به دنبال فراهم شدن آن شرایط می گشته و سعی می كرده مقدمات آن را فراهم كند، ولی این که تا حال شرایط آن فراهم نبود ه است، دلیل بر این نمی شود که بعداً هم آن شرایط فراهم نباشد، چون خداوند وعده ی تحقق صورت نهایی تمدن اسلامی را داده است.[63] پس هر قدمی كه به سوی ظهور تمدن اسلامی برداریم، حتماً با موفقیت همراه است و بر این اساس است كه ما معتقدیم شرایط تحقق تمدن اسلامی بیش از گذشته در حال فراهم شدن است، زیرا اوّلاً؛ بشر در تجربه ی تاریخی خود متوجه شده است كه رمز و راز هلاكت تمدن ها چیست، و ثانیاً؛ قاعده و ظرفیت نظام اَحسن الهی اقتضای داشتن بهترین شرایط برای تعالی انسان ها را دارد و عقلاً و نقلاً نه تنها این قاعده شدنی است، بلكه امكان شدنش با ظهور انقلاب اسلامی بسیار بهتر فراهم شده است.
البته اگر سیصدسال هم یک مسأله ی ریاضی كه مبنایش درست است، حل نشد، به این معنا نیست كه حل نشدنی است، بلكه به این معنا است كه رشد لازم برای حل آن تا حال نبوده، امّا حل شدنی است. ذات و ظرفیت جهان طوری است که ربّ العالمین ظرفیت صعود و شكوفایی انسان را در بستر یک تمدن حقیقی گذاشته است و هرگز نباید چشم خود را از افقی که آن تمدن در آن ظهور می کند به جای دیگری منصرف كنیم و به دینی گرفتار شویم که در ذات خود سکولار است.[64]
سؤال: آیا می توان گفت وقتی یك تمدن زندگی ساز باشد عملاً جواب گوی نیازهای حقیقی و متعالی انسان ها نیز هست و به اعتبار دیگر زندگی ساز بودن یك تمدن كافی است برای این كه جواب سؤال های اساسی افراد را بدهد؟
جواب: حتماً همین طور است، چون وقتی یك تمدن زندگی ساز است كه متوجه ابعاد عمیق جان و روان انسان ها باشد و برای جواب گویی به آن ابعاد برنامه ریزی كرده باشد، پس عملاً جواب گوی سؤال ها و نیازهای همه ی ابعاد وجودی انسان ها هست. علاوه بر این باید تمدنِ زندگی ساز بر پایه ی فرهنگ و مكتبی پایه ریزی شده باشد كه آن مكتب تحلیل قانع كننده ای نسبت به جایگاه عالَم و آدم ارائه دهد، تا انسان بتواند در ارتباط با خدای عالم خود را از غربت در زمین برهاند و این جاست كه انسان باید متوجه شود با جواب های غلط و یا انتزاعی به سر نبرد تا پس از مدتی از ادامه ی آن زندگی خسته شود.[65] و این همان چیزی است كه تحت عنوان افسردگی گریبان افراد دل بسته به فرهنگ مدرنیته را گرفته و در فضای نفی شریعت الهی، خدا را از زندگی آ ن ها دور کرده و به حال جان کندن کشانده است.
سؤال: در جلسه ی قبل مطرح شد اگر تمدنی صرفاً با خیال و وَهمِ انسان ها ارتباط داشته باشد، انسان هایی كه در حدّ خیال باشند، به راحتی آن تمدن را می پذیرند، ولی اگر انسان ها فوق خیال بشوند و بخواهند با حقایق زندگی كنند و نه با تصورات خودشان، دیگر آن تمدن بی تأثیر می شود، و نیز بحث شد ابزارها و تكنیك های چنین تمدنی بیشتر برای ارضای نیازهای خیالی افراد ایجاد می شوند و با آمدن آن ابزارها در زندگی انسان ها، فرهنگ مربوط به آن ها خود به خود می آید.
حال این سؤال پیش می آید که آیا یک فرد می تواند از علم و ابزار یک تمدن در حدّ لزوم استفاده کند، امّا از فرهنگی كه همراه آن ابزارهاست متأثر نشود، و از آن بالاتر، اگر یک جامعه اراده كرد از علم و ابزار یک تمدن استفاده کند، آیا حتماً فرهنگی را كه بر اساس آن فرهنگ، آن ابزارها ساخته شده وارد آن جامعه می شود؟ آیا راهی برای گزینش ابزارها بدون متأثر شدن از فرهنگ مربوط به آن ابزارها وجود دارد؟
جواب: این سؤال؛ سؤال دقیقی است و انتظار جواب ساده برای سؤال خود نداشته باشید. در کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچه ی بینش توحیدی» هم تا حدّی موضوع از زوایای مختلف بررسی شده و در ابتدای امر ممکن است انسان بگوید: چه اشكال دارد از تلویزیون استفاده كنیم ولی به كمك تلویزیون فرهنگ خودمان را ارائه دهیم، یا از هواپیما استفاده كنیم بدون این كه لازم باشد برای سوارشدن بی حجاب باشیم. با یك نگاه انتزاعی رابطه ای بین ابزارها با فرهنگ خاصی که آن ابزارها در دل آن ایجاد شده اند، وجود ندارد، ولی وقتی دقیق تر مسأله را دنبال كنیم متوجه می شویم، موضوع به این سادگی ها نیست، به مرور عرض خواهد شد كه هر ابزاری بر اساس نیازی یا نیازهایی ساخته شده و بسیاری از آن نیازها بر اساس فرهنگی است كه انسان در آن قرار دارد و از هر ابزاری كه استفاده شود، فرهنگی كه منجر به ساخته شدن آن ابزار شده، به صورتی نامرئی وارد آن زندگی و جامعه ای می شود كه از آن ابزار استفاده می كند.
در كتاب «فرهنگ مدرنیته و توهّم» بحثی تحت عنوان «انسان ابزارساز، انسان دوران مدرنیته» مطرح شده، در آن جا تحلیل می شود كه چگونه ابتدا معنی انسان در دوران جدید عوض شد و سپس این نوع تكنولوژی ایجاد و وارد زندگی ها گشت. در زندگی توحیدی، انسان بنا را بر این گذاشته كه خود را تغییر دهد تا شایسته ی قرب الهی شود، ولی در تفكر جدید انسان به اندازه ای كه طبیعت را تغییر دهد، احساس وجود می كند و لذا ابزارهایی مناسبِ چنین برداشتی از انسان، ساخته شد تا با تغییر طبیعت و تسلط بر آن بر معنی خود بیفزاید.
عمده آن است كه ما متوجه شویم در پشت این ابزار ها یک نوع برداشت از «عالم» و «آدم» و «خدا» هست كه بر اساس آن نوع فكر، تعامل خاصی با طبیعت شروع شد و برای آن نوع تعاملِ خاص با طبیعت، ابزارها و تكنیك های مدرن طراحی و ساخته شد. حالا با پذیرفتن این موضوع كه رابطه ای بین ابزارها و فرهنگ ها هست، آیا بالأخره می شود از آن ها استفاده کرد و گرفتار فرهنگِ پنهان آن نشد؟ عرض بنده این است كه در عین ظریف بودن موضوع، حال كه راهی برای كنارگذاردن ابزارهای فرهنگ مدرنیته نداریم، شرط استفاده از ابزارها این است كه در این موضوع به خودآگاهی برسیم كه در اثر آن خودآگاهی، اوّلاً؛ فرهنگی را كه موجب ساختن این ابزارها شده است، بشناسیم. ثانیاً؛ همواره فرهنگی كه مورد توجه و پسندمان می باشد مدّ نظرمان باشد و بدانیم فرهنگ خودی از چه جوانبی مورد حمله ی فرهنگ مدرنیته قرار می گیرد و با شناخت ظلمات فرهنگ مدرنیته و توجه به عظمت فرهنگ دینی، از خطر ورودِ فرهنگ پنهان در تکنولوژی غربی، تا آن جا كه ممكن است مصون بمانیم تا آرام آرام تكنیكی مناسب فرهنگ دینی خود جایگزین آن ها نماییم.
ابتدا باید از نظر تئوریک جایگاه تکنولوژی روشن شود تا بفهمیم از چه پایگاه فکری باید جامعه ی امروزی را جلو برد تا از یک طرف از دنیای مدرن عقب نیفتیم و متهم شویم که دینداری با پیشرفت منافات دارد و از طرف دیگر خود را گرفتار آثار سوء تکنولوژی غربی ننمائیم. تکنولوژی غربی خواسته یا ناخواسته کارش به تخریب طبیعت می کشد و نه تعامل با طبیعت. حساب کنید برای ساختن یک لاستیک ماشین چقدر کارخانه باید ساخته شود و چه اندازه سوخت های فسیلی باید مصرف گردد و بعد از آن هم که دیگر آن لاستیک قابل استفاده نبوده برگشت آن به چرخه ی طبیعت نزدیک به غیر ممکن است. حال بقیه ی موضوعاتی را که در دل نظام تکنیکی غرب هست با همین مثال قیاس فرمایید. یک وقت از جایگاه تئوریک و نگاه فلسفی، فرهنگ پنهان در تکنولوژی را مورد بررسی قرار می دهیم، سخن همان است که منتقدین به تکنولوژی غربی می زنند که تکنولوژی غربی فرهنگ خود را به همراه دارد. ولی یک وقت در شرایط تاریخی خاصی قرار داریم که زندگی تکنیکی تمام اطراف ما را اشغال کرده و همه ی میل های ما را به خود جلب نموده، در این صورت رهبر و مدیر جامعه اگر بخواهد جامعه را جلو ببرد باید کاری کند که جامعه سوار تکنولوژی موجود شود و افسار آن را در دست بگیرد تا آرام آرام جامعه به نوعی از تکنولوژی نظر کند که به جای تخریب طبیعت، تعامل با طبیعت را مدّ نظر قرار دهد. هیچ مسلمان حکیمی، طالب آن نوع تکنولوژی نیست که طبیعت را تخریب کند و زندگی را از بستر طبیعی آن خارج کند، در حال حاضر باید افسار تکنولوژی را در دست گرفت ولی در نهایت باید از آن عبور کرد. به همین جهت با این که مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی» می فرمایند: «به طور قاطع می گویم الگوی غرب برای توسعه، الگوی ناموفق است»[66] به دانشگاه ها توصیه می کنند مواظب باشند در پیشرفت علمی از دنیا عقب نیفتند.
باید متوجه بود اگر افسار تكنیك های دنیای مدرن را رها کنیم، تا داخل خانه و پس خانه های ما می آید، و با خود نوعی از زندگی را به همراه می آورد که در بستر آن نوع از زندگی، زندگی دینی و ارزش های دینی به حاشیه می رود چون چیزهایی را عمده می کند که فرصتی برای غلبه ی معانی معنوی در روح انسان های جامعه باقی نمی ماند. وقتی «تکنولوژی برتر» هدف یک فرهنگ شد هدف اصلی که قرب الهی است به شدت مورد غفلت قرار می گیرد، ولی اگر با توجه به هدف اصلی به ابزارهای دنیای مدرن نظر شود فعلاً سعی می کنیم افسار تكنیك را در دست بگیریم و در حدّی كه مجبوریم از آن استفاده كنیم از آن گزینش نماییم. حرف امثال «شهیدآوینی» هم همین نکته است كه اگر نسبت به فرهنگ مدرنیته به خودآگاهی و نسبت به فرهنگ خود به دل آگاهی برسیم، فعلاً می توانیم از تکنیکِ این تمدن استفاده کنیم تا خودمان را بازسازی نماییم و تمدنی بسازیم با فرهنگ خود. پس ما فعلاً به عنوان «اَکل مَیته» از این تمدن استفاده می کنیم، بدین معنی که روح آن را قبول نداریم ولی چاره ای جز استفاده از آن نمی بینیم و لذا با حرص و ولع هم به سراغ آن نمی رویم. چون به چیزی مهم تر از غربی شدن که توجه کامل به عالم ماده است می اندیشیم و آن توجه دادن نظرها است به عالم قدس و معنویت. رنه گنون در کتاب «سیطره ی کمیت» آثار غفلت غرب از این موضوع را نشان می دهد و در کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» سعی شده راه کار سیر به سوی قدسی شدن جامعه از طریق فرهنگ شیعه گوشزد شود و خطر غفلت از این موضوع نمایان گردد.
چه کسی باور می کرد به وسیله ی ایده ی توسعه به روش غربی که در دولت سازندگی عمده شد، جامعه ای که تازه جنگ را تمام کرده بود و منور به نور قدسی فرهنگ شهادت طلبی بود، گرفتار یک نحوه اشرافیت و سکولاریسم شود؟ غفلت از آفات فرهنگ غربی که در درون تکنیک آن پنهان است جامعه ی ما را با چنین مشکلی روبه رو کرد و سال ها زمان نیاز دارد تا خود را در جایی قرار دهیم که خداوند بعد از جنگ برای ما به وجود آورد. شاید مسئولان، آن زمان گمان نمی کردند رابطه ای بین تکنیک غربی و فرهنگ غربی هست و شاید هنوز هم عده ای باور نکنند. چون همین طور که شما در تفکر انتزاعی می توانید گُل قالی را جدای از قالی تصور کنید و گمان کنید در خارج از ذهن یک قالی داریم و یک گُل قالی، غافل از این که همین گل ها صورت های گوناگون پشم های قالی هستند، فکر کنیم همین طور که در یک تفکر انتزاعی می توانیم تکنولوژی را از فرهنگ آن جدا تصور نماییم، در خارج از ذهن و در درون زندگی هم می توان با هر فکر و فرهنگی از تکنولوژی غربی استفاده کرد و کاری هم به فرهنگ غربی نداشت.
ممكن است بگویید: بیاییم و مردم را نسبت به فرهنگ مدرنیته و ظلمات مربوطه اش به خودآگاهی برسانیم و از همین ابزارها استفاده کنیم! ولی بدانید این یک خوش خیالی صِرف است زیرا از مردم نمی شود چنین انتظاراتی داشت، بله نخبگان و رهبران جامعه باید به خودآگاهی لازم برسند و در عین استفاده ی لازم از تكنولوژی غربی، بستر ظهور ابزارهای مناسبِ فرهنگ دینی را فراهم كنند. باید با رجوع مردم به حق، در عقل و قلب مردم فرهنگی جای بگیرد که بر اساس آن فرهنگ، ابزاری مناسب مقتضیات عقل و قلب خود بسازند.
اگر خانه های قدیم را توجه بفرمایید، می بینید پیش از آن كه ساختمانِ خانه مهمان را به اندرون خانه سیر دهد، از فضایی معروف به هَشتی می گذراند تا با «یا الله»گفتن، محارم را از دید نامحرم در امان بدارند. دیوارهای بلند خانه، حافظ همه ی ارزش هایی است كه انسان قصد حفاظت از آن ها را دارد، همچنان كه فضای وسیع خانه، نمایانگر گشادگی سینه ی اوست. كوبه های درشت و ستبر درِ خانه با صدای بَم، نمایانگر آن است که مردی در پشت در است و كوبه های ظریف و با صدای ریز، نمایانگر زنی است كه صاحب خانه را فرا می خواند، و بدین شكل ابزارهایی مناسب عقل و قلبِ خود می ساختند، همچنان كه معماری عریان و لخت امروز، نشان می دهد كه انسانِ متجدد رازی برای نهفتن و محارمی برای در امان نگهداشتن ندارد.
پس ملاحظه می فرمایید كه ما نمی توانیم تا آخر از همین ابزارها استفاده کنیم و هیچ تلاشی در جهت ساختن ابزاری متناسب با فرهنگ اسلامی نداشته نباشیم، چون در آن صورت خسارت های بزرگی خواهیم دید، و آن محروم بودن از ابزارهایی است كه متذكر عهد عبودیت ما است.
آری؛ بنده هم قبول دارم كه نمی توانیم بگوییم فرهنگ غرب به ما ربطی ندارد، همان طور كه نمی توانیم بگوییم ما راهمان را از توسعه جهانی جدا می كنیم ولی:
اولاً: لااقل بفهمیم آنچه در جهان جریان دارد آهنگ توحیدی ندارد و ما با رسوخ در فرهنگ توحیدی خود می توانیم از تنگنایی كه فرهنگ غرب گرفتار آن شده خود را تا اندازه ای برهانیم.
ثانیاً: ما در عین این كه می دانیم امروز وضع تاریخ عالم طوری نیست كه بتوان به راحتی مدرنیته را كنار گذارد، ولی می توان با تفكر، از فرهنگ توحیدی كه از گذشته در وجود ما زنده مانده و به ما توانایی و امكان عمل در آینده را می دهد، آگاه شد و به عهدِ دینی خود كه رمز بقای ملت ما از اضمحلال در دنیا و عامل سعادت ما در آخرت است، برگشت. زیرا بشر ساحت هایی دارد و اگر ساحت دینی و معنوی و عبادی و عقل قدسی او از بین رفت به كلّی دستخوش بحران می گردد. هرچند باز تأكید می شود؛ برای عبور از مدرنیته باید در همه ی ملت عزم و خودآگاهی تاریخی پدید آید. ولی ملتی كه با داشتن فرهنگ تشیع امكان این بازخیزی را با دل و دست و پا و سر دارد، برای رسیدن به این عزم عمومی راه دشواری را نباید طی كند.
ثالثاً: درست است كه ما در چنین شرایطی نمی توانیم مدرنیته را كنار گذاریم ولی اولاً؛ باید در پیدایش و قوام و سیر آن تأمل و تفكر كرد. ثانیاً؛ برای خارج شدن از آن، ادعاها را كنار گذارد و با جدیتی بیشتر از آنچه هست وارد برنامه ای دراز مدت شد و این بدون تفكرِ عمیق در شناخت اسلامِ قدسی و غربِ قدسی ستیز، ممكن نیست. این طور نیست كه فكر كنیم هرچیزی را با هر چیزی می توان جمع كرد، باید متوجه باشیم تصور جمعِ اسلام با مدرنیته، یك تصور خیالی است، و این طور هم نیست كه به راحتی بتوان از مدرنیته آزاد شد. ما باید بدانیم در كجای تاریخ خود ایستاده ایم - و از واقعیت زمانه ی خود غفلت نكنیم - و به كجا می رویم و به كجا می توانیم برویم. شرط رسیدن به توحید، درست اندیشیدن و درست عمل كردن است.
رابعاً: درست است كه امروز نمی توان به راحتی مدرنیته و دست آ ورد اصلی آن، یعنی تكنولوژی را كنار گذارد، ولی باید متوجه بود كه مصرف تكنولوژی نیاز به توحید و سنّت ندارد، اگر همچنان ادامه یابد بدون این كه به عهد توحیدی خود متذكر باشیم و بدون آن كه در احیاء آن عهد بكوشیم، همه ی زندگی توحیدی و عالم ایمانی ملت مان، تباه خواهد شد و تجربه ی تاریخی نیز گواه است كه كشورهایی كه بی مهابا به مصرف تكنولوژی روی آوردند، همه ی گذشته ی ایمانی آن ها نیز مصرف همین تكنولوژی شد.
خامساً: از این نكته ی بسیار مهم نیز نباید غفلت كرد كه اگر نظمی و نظامی در یك خانواده و یا جامعه وارد می شود و یك نظم و نظامی خارج می گردد، این دگرگونی ها تابع سلیقه و میل اشخاص نیست ، بلكه این تغییرات با تغییر در تفكر و در وجود مردمان صورت می گیرد. مشكل بزرگ این است كه بعضی می پندارند می شود نظام دلخواه خود را با توصیه و یا تَحَكُّم به وجود آورد، بدون آن كه عالَم آن جامعه تغییر كند. آیا مشكل است بدانیم بین تكنولوژی و تفكرِ «فرانسیس بیكن» نسبتی لاینفك برقرار است؟ غرب برای جوامع غرب زده عالَمی را به وجود آورد كه مقتضای تحقق آن عالَم، پذیرفتن غرب است، و اگر بخواهیم از غرب و لوازم آن رها شویم و از این توَهمِ بزرگِ تاریخی، ملت خود را به حقیقتِ توحید رهنمون گردیم، باید با تفكر و تأمل در غرب و عالَم غربی و با تفكر و تأمل در توحید و عالَم دینی، این سیر را عملی سازیم، تا در نتیجه ی آن، مردم با دل و جان به استقبال توحید بزرگ یعنی اسلام بروند و مسلّم خداوندی كه مددرسان پیامبرانش بوده ما را در این رسالت تاریخی تنها نمی گذارد و اراده ی خود را به دست ما عملی می سازد.
تاریخ گواه است كه مسلمانان چون حول محور حقیقت اسلام گردآمدند آن حقیقت به آنان همّت و درك و عظمت داد و این بار با تجربه ای بزرگ تر این كار عملی خواهد شد، و اگر از نكات گفته شده غافل نگردیم، در حال حاضر می توان از امكاناتی كه مدرنیته برای طرح خود به وجود آورده استفاده كرد و با توجه به نقطه ی آرمانی خود، خود را مجهز نمود و از مدرنیته عبور كرد و بدانیم هرچند نفس كشیدن در شرایطی كه این فرهنگ به وجود آورده بسیار سخت است ولی راه حل، نفس نكشیدن و مُردن هم نیست، همچنان كه اگر سرنوشت خود را محكومِ بودن در زیر لگدهای این فرهنگ بدانیم نیز، حكیمانه نیست و هنرِ ملت ما، درست تصمیم گرفتن در چنین شرایطی است.[67]
سؤال: آیا شیعه می تواند در این شرایط كه تكنولوژی غربی بر تمام قسمت های زندگی انسان ها حاكم شده و پیرو آن، فرهنگ خود را رسوخ داده و فرهنگ سایر ملل در حال از بین رفتن است، خود را حفظ كند و در مسیر تعالی قرار بگیرد تا ماوراء تكنولوژی غربی، ابزارهای مناسب فرهنگ توحیدی بسازد؟
جواب: نظر من مثبت است و معتقدم شیعه در افقی از تاریخ تنفس می كند كه همواره مافوق فرهنگ های دیگر منتظر حاكمیت امام معصوم(ع) است، انتظار یعنی نظر به آرمانی بلندتر از وضع موجود. این تمدن نمی تواند كام انسانِ منتظر را شیرین کند، به همین جهت است كه اكثر كشورها –كه در فرهنگ انتظار قرار ندارند- با ولع و حرصی خاص از فرهنگ مدرنیته استقبال می كنند و نگران آن که چیزی از دست می دهند نیستند، چون آرمانی ماوراء آرمانی كه مدرنیته به آن ها پیشنهاد می كند نمی شناسند.
تمدن غرب توانست آرمان اصلی اكثر ملل و اقوام را که «بودنِ در زمین است برای وصل به آسمان» از آن ها بگیرد، یا نسبت به آن آرمان اصلی غافلشان كند، ولی شیعه چون بر روی فرهنگ مهدویت و انتظار تکیه دارد، به طور طبیعی تمدن غربی برایش شیرین نمی شود. این خاصیت كلّی فرهنگ شیعه است و لذا پدر و مادر من و شما هم در فضای فرهنگی مهدویت و انتظار قرار می گیرند و همواره به افقی چشم دوخته اند كه آسمان معنویت و زمین زندگی به همدیگر وصل می شود، به همین جهت هم وقتی که حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» نهضت خود را شروع کردند، بسیاری از مردم عادی هم آن را فهمیدند و پذیرفتند. حتی بسیاری از خانواده هایی که گرفتار زندگی غربی شده بودند ولی آن فكر و فرهنگ به تمام وجودشان ننشسته بود از نهضت امام خمینی«رحمه الله علیه» و انقلاب اسلامی استقبال کردند، چون فرهنگ مهدویت و انتظار هنوز در افق روحشان روشن مانده بود. واقعاً عده ای از همین مردم كه به انقلاب پیوستند در آن زمان در رفاه كامل بودند، آن هم در رفاه تکنیکی كه نظام شاهنشاهی از آمریكا و اروپا و ژاپن همه ی وسایلش را فراهم كرده بود. پس می توان گفت به همان دلیل که شیعه توانست انقلاب کند و آن هم انقلابی که رویکرد اصلی اش عبور از غرب بود، می تواند ماوراء تکنولوژی غربی ابزارهایی مناسب فرهنگ توحیدی برای خود بسازد، مشکل در این است که هنوز افقی از تمدن اسلامی که مناسباتی غیر از مناسبات وضع موجود را به ظهور می آورد، در منظر جامعه قرار نگرفته است.
عنایت داشته باشید كه شیعه در نهایت؛ هیچ فكر و فرهنگی را با عمق جان تأیید نمی كند و از طریق مقایسه ی آن فرهنگ با جامعه ی آرمانی اش ضعف سایر فرهنگ ها را تشخیص می دهد و لذا آن طور كه فرهنگ مدرنیته می خواهد تا فرهنگ خود را بر آینده ی انقلاب اسلامی تحمیل کند، موفق نمی شود، چون فرهنگ مهدویت افق عقل و دل شیعه را به جایی برتر از اهداف دنیایی معطوف داشته و در نتیجه دنیای دیگری را مدّ نظر او قرار داده است. شما ملاحظه کردید که با چه فشاری خواستند از طریق رضاخان فرهنگ لیبرال دموکراسی را به ملت ایران تحمیل کنند ولی همین که فضا کمی تغییر کرد مردم به فرهنگ مردم سالاری دینی رجوع کردند که یک نوع تجربه ی مدنی و جمعی است بر اساس اصول اسلامی.
تمدن غربی ادعا دارد: «من به تو آب و نان می دهم، وسایل رفاه برای زندگی می دهم، پارک می دهم، ولی تو اوّلاً؛ به این رفاه راضی باش و به عدالت فكر نكن، ثانیاً؛ به چیزی برتر از زندگی مادّی دل مبند، این قدر سرگرمی برایت می سازم كه همه ی اوقات تو را پُر كند، پس بالاتر از رفاه را برای چه می خواهی؟» کدام شیعه ای است که با این پیشنهادها عقل و دل خود را راضی كند؟ شیعه عملاً در تاریخ گذشته اش نشان داده: «آری نان و آب می خواهد»، امّا بیش از نان و آب دغدغه ی نوع تفکری را دارد که بر جامعه باید حاکم باشد و قلب و عقل جامعه را هدایت کند. این است راز آن که می بینید دائماً شیعه در طول تاریخ و در همه ی زمان ها مورد خشم حاكمان ظالم قرار می گیرد و كشته می شود، چون نمی تواند بپذیرد هرکس با هر فكر و روشی بر او حکومت کند و فقط نان و آب او تأمین باشد.[68]
فرهنگ شیعه علاوه بر این كه بر حقّانیت حاكمان تأكید دارد، بر عدالت او نیز مصرّ است. عدالت چیزی نیست که شما بتوانید به سادگی از منظر شیعیان دور کنید، خون شیعه هم که بریزد، می گوید:«عدالت». البته به اندازه ای كه نور شیعه در قلب شیعیان شدت و ضعف دارد، حساسیت نسبت به عدالت هم شدت و ضعف دارد، ولی كلّیت مسئله در همه ی شیعیان مورد توجّه است، پس این جمله که در ذهن بعضی ها رفته است که «شیعه می تواند فرهنگ مدرنیته را بپذیرد»، حرف صحیحی نیست، چون پایه ی تمدن غربی كه بر محوریت نفس امّاره ی انسان ها است و نفس امّاره هم تمامیت خواه است، نمی تواند مطلوب شیعه باشد. شیعه به جهت بصیرتی كه دارد، در عین این كه می فهمد در وضع موجود نباید خود را از صحنه ی تلاش و تحرك حذف كند و لذا مستقیماً از دست آوردهای مدرنیته فاصله نمی گیرد، ولی به افق دیگری می اندیشد.
در ضمن عنایت داشته باشید كه امامان شیعه روشی را در برابر شیعه گشوده اند كه همواره امكان خارج شدن دین از بن بست را دارد، همچنان كه امام حسین(ع) توانستند جهان اسلام را از بن بستی كه امویان ایجاد كرده بودند، خارج كنند.
خروج از بن بستِ وضع موجود و عبور از مدرنیته به کمک انقلاب اسلامی دارای سه مرحله است؛ مرحله ی اول، شناخت درست مدرنیته است با تمام زوایایش. مرحله ی دوم، جهت مقابله با روحیه ی خاص فرهنگ مدرنیته، تقویت روحیه ی شهادت طلبی است، مثل روحیه ی اصحاب كربلا. مرحله ی سوم، نشان دادن روحیه ی معنوی و عاطفی فرهنگ تشیع است، تا فرهنگ مدرنیته نتواند از مخالفان خود چهره ای تند و خشن و تروریست بسازد. همان كاری كه حضرت اباعبدالله(ع) انجام دادند و عملاً ترور خود را به شهادت تبدیل كردند، و كاری كه امروز شیعه باید در جهان اسلام انجام دهد با راهی كه امام حسین(ع) در برابر ما گشودند، ممكن شده است و انقلاب اسلامی بستری است كه هر سه مرحله ی فوق را عملی کرده و خواهد كرد و عکس العمل مناسبی خواهد بود در مقابل فرهنگ مدرنیته که به چیزی جز به تکنیک نمی اندیشد و اگر انقلاب اسلامی بسط پیدا کند مردمان با سرمایه ی فرهنگ شیعه، مردمان دیگری می شوند و از سلطه ی تکنیک آزاد می گردند.
سؤال: آیا می توانیم بگوییم: اگر از نظر تئوری، افراد جامعه به خودآگاهی لازم برسند، می توانند از علم و ابزار غرب استفاده کنند، بدون آن كه تحت تأثیر فرهنگ آن تمدن قرار گیرند؟
جواب: این که می فرمایید نكته ی قابل تأمل و قابل دقتی است، ولی این بیشتر یك اندیشه ی انتزاعی است كه تصور كنیم عموم مردم می توانند از تكنیك غربی استفاده كنند و تحت تأثیر خاستگاه فرهنگی این تكنیك قرار نگیرند. آری؛ فقط نخبگان بزرگ كه به خودآگاهی و دل آگاهی رسیده اند، می توانند بدون تأثیرپذیری از فرهنگ نامرئی موجود در تكنیك غربی از آن استفاده كنند، آن هم به طور موقت، چون افق زندگی خود را در جای دیگر قرار داده اند و از خساراتی كه از طریق به كارگیری این تكنیك ها به جان و دل بشر وارد می شود، آگاهی دارند. ولی وضع عموم مردم چنین نیست، برای همین هم ما باید به فكر تحقق تمدنی باشیم كه موجب نجات همه ی مردم از فرهنگ ظلمانی مدرنیته می شود. روش دینی این نیست كه سر خود را بگیریم و نگران بقیه نباشیم و تئوری هایی بدهیم كه فقط نخبگان بتوانند با آن ها زندگی كنند. دین؛ به همه ی انسان ها نظر دارد و راهی برای نجات همه مطرح می كند، نمونه اش هم كار حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» بود كه توانست همه ی مردم را از مهلكه ی نظام شاهنشاهی نجات دهد و همه را وارد مرحله ی دیگری از تاریخ خودشان كرد. ایشان به همه توصیه می کنند: «خودتان را از غرب جدا کنید، افکارتان را از غرب جدا کنید و هم نسل آتی را جوری کنید که این غرب زدگی را نداشته باشد».[69]
سؤال: آیا جریانی که امام خمینی«رحمه الله علیه» در مورد نظام اجتماعی انقلاب پدید آوردند که دارای وجهی از اسلامیت و وجهی از جمهوریت بود، پیرو آن ایده ای است که می خواستند برنامه ای برای نظام زندگی همه ی انسان ها ارائه دهند.
جواب: امام خمینی«رحمه الله علیه» واقعاً کار عجیبی کردند؛ می خواستند مردم در شرایط جدید جهان، اهداف الهی شان را فراموش نکنند، پس بر اساس مبانی دینی، طرحی را تدوین كردند تا با هدف «فراموش نکردن اهداف الهی» مردم به میدان بیایند و در نظام سیاسی كشور خودشان نقش آفرینی كنند، و نتیجه ی آن طرح «مردم سالاری دینی» شد. عنایت داشته باشید که بزرگ ترین دست آورد انقلاب اسلامی دست یابی به فناوری صلح آمیز هسته ای نیست بلکه بزرگ ترین دست آورد انقلاب تجربه ی تازه ی اجتماعی است که بر اساس اصول اسلامی عمل می کند، در حالی که در همه ی جهان این تجربه بر اساس مبانی سکولار وجود دارد و نه عقلانیت اسلامی.
سؤال: یعنی این آرایش جدید كه در نظام جمهوری اسلامی تدوین شده هیچ شباهتی به دموکراسی غربی و آفاتی كه آن روش به همراه دارد، ندارد؟
جواب: حقیقتاً همین طور است، به طوری که مردم سالاری دینی چیزی کاملاً جدا از لیبرال دموکراسی غربی است؛ ذات دموكراسی غربی حاكمیت میل ها و هوس های مردم است تحت عنوان تأمین بیشترین آزادی عمل برای تک تک افراد. بخواهد و نخواهد پیام چنین طرز فکری این است كه: «ما می خواهیم هوس های سرگردان را میدان بدهیم». حالا انقلاب اسلامی آمده است درست برخلاف چنین نظام مدنی، عقلانیت اسلامی را به میان آورده تا به جای نفس امّاره جامعه را مدیریت کند، هدف از طرح شورای نگهبان این بوده که مردم همیشه در تصمیم گیری های اجتماع حاضر باشند و میدان در اختیار نفس امّاره نیفتد تا عقل دینی حاکم باشد. در حالی که «لیبرال دموكراسی» حیله ای به کار برد ه است که می خواهد با تحریك هوسِ مردم، افسار آن ها را به دست صاحبان قدرت بدهد و به هر شكلی كه احزاب خواستند بر آن ها حكومت كنند. در واقع؛ روشِ لیبرال دموكراسی، غارت رأی مردم توسط صاحبان احزاب برای ادامه ی اهداف استکبار است، ولی در نظام اسلامی حاكمان باید بر اساس ضوابط الهی حكم برانند و با مردم هم باید بر اساس ضوابط الهی برخورد شود، پس به جای محوریت هوس باید محوریت حق به میدان بیاید و ساز و كار شورای نگهبان دقیقاً همین مسئله را دنبال می كند و تعبیر«مردم سالاری دینی» چنین باری را در خود دارد و جامعه را از ورطه ی هلاكت بارِ مدرنیته می رهاند. علت تخاصم استکبار جهانی با نظام جمهوری اسلامی در همین نکته نهفته است که غرب با طرح جهانی کردن یا Globalization در صدد است فرهنگ لیبرال دموکراسی را بر جهان حاکم کند و از این طریق یک جهان گشایی به رهبری کاخ سفید و با موتور محرک صهیونیسم صورت گیرد، حال می بینند ایران قابلیت آن را دارد تا در دهه های آینده این تجربه را با شکست روبه رو کند و چیزی قابل پذیرش تر ارائه دهد.
سؤال: ما در قرن اوّل توانستیم از فلسفه ی یونان استفاده كنیم بدون آن كه تحت تأثیر فرهنگ یونان قرار گیریم، آیا همین كار را نمی توان در برخورد با جهان غرب كرد، و یا چون غربِ امروز سراسر مادّی است، بالأخره تأثیر منفی خود را می گذارد؟
جواب: اصل حرف این است كه به ما دستور داده اند: «اگر فكر و اندیشه ای در هر گوشه از عالم هست، بروید بگیرید و آن را در حوزه ی تفكر اسلامی بیاورید و از آن استفاده كنید» و این دستور در جای خود باید مورد توجه باشد، امّا عنایت داشته باشید كه رسول خداr می فرمایند: «اُطْلُبُوا الْعِلْم وَ لَوْ بِالصِّینْ»؛[70] علم را دنبال كنید و در هر گوشه كه سراغ دارید به دنبال آن باشید حتی در چین، به عنوان دورترین منطقه نسبت به محل زندگی شما.
حال دو نكته قابل بحث است؛ اولاً: این كه هر جا علم هست آن را بگیرید، تا خودتان در زمره ی عالمان آن علم قرار گیرید، ثانیاً: آن علم را در فضای مسلمانی خود وارد كنید، نه این كه از طریق آن علم از فضای مسلمانی خود خارج شوید، و بحث ما در قسمت دوم است كه چگونه با غرب برخورد كنیم كه فضای غیرقدسیِ فرهنگ غرب، زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار ندهد.
امّا این كه فرمودید ما از فلسفه ی یونان استفاده كردیم بدون آن كه تحت تأثیر فرهنگ آن قرار گیریم، جای تأمل و موشكافی دارد، ما واقعاً این طور كه شایع است فلسفه یونان را نگرفتیم. قضیه از این قرار بود كه یک مرد بزرگی به نام «ابونصر فارابی» در آن شرایط خاصی که معتزلیان یونان زده درست کرده بودند، اندیشه ای مناسب نیازهای آن روز جهان اسلام تدوین كرد، و در این راستا ا لهامات خوبی از فیلسوفان یونانی گرفت. به همین جهت است که آقای دكتر داوری در رساله دكترای خود تأكید می کنند؛ «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی است»، چرا ایشان سعی دارند بگویند که فارابی مؤسس است؟ چون به واقع چیزی را كه فارابی تدوین نموده است، غیر از آن چیزی است كه فیلسوفان یونان از سقراط گرفته تا ارسطو و حتی افلوطین، تدوین كرده اند.
مؤسس بودن فارابی یعنی این که به عنوان مثال، شما در شرایط كنونیِ دنیا مانده اید كه چگونه حرف اسلامی خود را تنظیم كنید كه جهان امروز گوش شنوای آن حرف را داشته باشد. با توجه به این که امروزه به اسم «آزادی زن» می خواهند زنان را غارت کنند، یا می خواهند زیر پوشش تكنولوژی، نظام فكری سیاسی خود را به مردم جهان تحمیل كنند، و به اسم جهانی شدن، جهان را آمریكایی نمایند، از خود می پرسید برای رفع این مشكل و طرح نظر اسلام چه کنیم و لذا به دنبال یك برنامه و فكر مدوّن هستید كه جوابگوی همه مشكلات باشد؟! حالا اگر توانستید برنامه ا ی مدوّن ارائه دهید كه بتواند در این زمانه نقش اساسی ایفاء كند، می گویند شما مؤسس آن برنامه هستید. فارابی در زمان خود، در چنین شرایطی بود ه است؛ او ناظر بود که از آن طرف فرقه ی «معتزله» به نام فلسفه به نحو عجیبی به صحنه آمد ه است، آن هم با یک یونانیت زدگی عجیب و غریب، به طوری كه هر سخنی از دین كه در قالب فلسفه ی یونانی نمی گنجید، طرد می شد و عملاً ملاك حقّانیت و عدم حقّانیت سخن اسلام، فلسفه ی یونان بود، آن هم در حوزه ای كه معتزلیان از دین برداشت كرده بودند. از این طرف منافقین كاملاً میدان دار هستند، و هر شبهه ای را كه بخواهند به جان مردم و جوانان مسلمان می اندازند، از آن طرف افكار افراد بی دینی مثل «ابن مقفّع» وارد فرهنگ جامعه شده، و اتفاقاً با ظاهر عالمانه و اهل تكنیك هم وارد شده اند، اشاعره از طرف دیگر با هرگونه تفكر فلسفی مخالفت می كردند، و مشكلاتی از این قبیل جامعه ی اسلامی را آزار می داد! این مرد بزرگ، یعنی فارابی کار فوق العاده بزرگی انجام داد و آن؛ پایه ریزی اندیشه ای بود كه در عین رعایت فضای فلسفی و استدلالی، نظر متفكران جامعه را به جایی بالاتر از جایی كه معتزلیان یا اشعریان می انداختند، جلب کرد. تا آن جایی که به گفته ی بعضی از متفكران، فارابی؛ اندیشه ای مطابق «امامت شیعه» تدوین کرد بدون آن كه شیعه بودن خود را اظهار كند، ولی متوجه بود شیعه در هر شرایطی مسئول است كه جهت جامعه ی اسلامی را به سوی اصل آرمان های اسلامی سوق دهد و همواره سعی كند جهان اسلام را از ورطه های خطر برهاند.
پس عنایت داشته باشید؛ دوران فارابی، دورانی است كه باید یك عقل بزرگ به صحنه بیاید و اندیشه ای را تأسیس كند كه جامعه چند قدم نسبت به هدف تاریخی خود، جلو برود. همین طور كه امروزه هم جامعه ی ما و جهان اسلام نیاز به یك مؤسس دارد كه در تحلیل مسائل عقلیِ اسلام و چگونگی تعامل با فرهنگ مدرنیته، به صحنه بیاید و إن شاء الله آن عقل پیدا می شود. همان گونه كه امام خمینی«رحمه الله علیه» در تدوین نظام سیاسی در دوران جدید، تئوری نظام اسلامی را تدوین كردند. مسلّم ایشان مدت طولانی فکر کردند و با الهامات الهی كه به ایشان رسید، مسئولیت تأسیس نظام اسلامی در قرن اخیر را به عهده گرفتند.[71] چیزی که امام خمینی«رحمه الله علیه» آورد ه است، برآیندِ اندیشه ی همه ی فقها است، امّا محدود به هیچ کدام از آن ها هم نیست، این نوع كار مربوط به خود امام است و لذا عنوان مؤسس نظام جمهوری اسلامی مربوط به ایشان است. ما در بقیه امور، مثل نوع تعامل با غرب و تأسیس زبان مخصوصی جهت نقد غرب،[72] یا در رابطه با طرح مبانی عقیدتی در شرایط جدید و یا طرح مسائل تربیتی و تحلیل جایگاه خانواده در برخورد با دوران جدید، نیاز به مؤسس داریم و تا به فكر مؤسس نباشیم، و عقلی که در این امور ما را از غرب عبور دهد نداشته باشیم با كارهای وصله پینه ای همچنان در معضلات گرفتار خواهیم بود.
امروزه با افقی كه امام خمینی«رحمه الله علیه» تأسیس كردند، جهان اسلام همواره آینده ی روشن سیاسی خود را می بیند و لذا هرقدر جلوتر برود، موانع را بهتر پشت سر می گذارد. اگر در موضوع تمدن غرب با مبانی اسلام، عقلی پیدا شود مانند عقلی که در نظام سیاسی توسط امام خمینی«رحمه الله علیه» تأسیس شد، آینده ی جهان اسلام به سرعت از معضلات موجود خارج می شود. عمده ارائه ی طرحی است كه بتواند بن بست موجود را كه غرب در مقابل تفكر دینی ایجاد كرده، بشكند، كاری كه حضرت اباعبدالله(ع) در مقابل بن بستِ ایجادشده توسط معاویه، با وسعت و عظمت خاص خودش انجام دادند و گفتمان جهان اسلام را نسبت به روحیه ای كه امویان ایجاد كرده بودند، به هم زدند.
موضوع ولایت فقیه در مسائل سیاسیِ آینده ی جهان اسلام، نقشی آفرید كه ما را امیدوار کرد در دیگر مسائل جهان اسلام نیز رویکردها از سکولاریسم به سوی مناسبات الهی تغییر جهت خواهد داد، البته همان طور كه عرض شد؛ شیعیان بار اصلی این مسئولیت را باید به دوش بگیرند، چون راه كار اصلی در فرهنگ تشیع نهفته است و امامان شیعه همواره چنین مسؤلیتی را به عهده می گرفتند، بدون این كه اصرار داشته باشند بقیه ی مسلمانان شیعه شوند. همین طور كه ما در دفاع از مردم فلسطین یا مردم بوسنی به شیعه نبودن آن ها كاری نداشتیم و همان طور که حضرت سیدالشهداء(ع) جهان اسلام را از حاکمیت امویان نجات دادند بدون آن که نظر به شیعه شدن جهان اسلام در آن مقطع زمانی داشته باشند.[73]
پس عنایت فرمودید كه «فارابی» از افکار متفكران دنیا استفاده کرد ه است، امّا این طور نبود كه یک «فکر» را مثلاً از یونان بیاورد تا آدابش هم به دنبالش بیاید. فیلسوفان یونان از سقراط بگیر تا افلاطون و ارسطو، این ها معتقد به خدایان بود ه اند؛ و به اصطلاح اسطوره گرا بود ه اند، بدون آن که به شریعت الهی معتقد باشند، معتقد نبود ه اند پیامبری باید از طرف خدا بیاید و بشر را در امور دنیایی و اُخروی اش راهنمایی كند، در حالی كه تفکر و فلسفه ی «فارابی» تماماً غیر از آن است. آری؛ اگر شما صرفاً تفکر «ارسطو» را در جامعه بیاورید، حتماً بقیه ی ابعاد شخصیتی ارسطو كه همان اسطوره گرایی و نفی شریعت باشد، هم می آید. فکر ارسطو اگر آمد، همه ی فرهنگ ارسطویی می آید- همان برخوردی كه «ابن رشد» نسبت به ارسطو داشت و در جهان اسلام التفاتی به او نشد- ولی فارابی خودش اندیشه دارد و برای خود جمع بندی خاصی كرده و در راستای تقویت و تبیین جمع بندی خود از فیلسوفان یونانی هم استفاده كرده است. به عبارتی می توان گفت؛ زبانِ ارائه ی مطالب خود را زبان فلسفه انتخاب كرد، كاری كه به نظر بنده ما می توانیم با فلسفه ی هایدگر بكنیم، و زبان نقد مدرنیته را از هایدگر بگیریم، ولی دائماً افقی را كه خودمان می شناسیم در نظر داشته باشیم.
توجه به نکته ی فوق می تواند جواب گوی نكات دیگری هم كه در ذهن عزیزان هست، باشد. پس ملاحظه فرمودید كه اگر فرمودند: «اُطلُبوا العلمَ ولو بالصین» یعنی؛ اگر در راستای تفكری كه خودتان می شناسید، علمی در چین هست، آن علم را بگیرید و از آن استفاده كنید، امّا این غیر از آن است که به ما بگویند بروید مذهب بودا را بیاورید. امام خمینی«رضوان الله علیه» با توجه به این که معتقدند باید تماماً به اسلام رجوع کرد می فرمایند:
«من به عنوان نصیحت می گویم كسانی كه می خواهند مكتب اسلامی را با مكاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصری از آن مكتب را در اسلام وارد كنند، چه بدانند و چه ندانند در خدمت استعمار هستند. خدمت اینها به استعمار از خدمت آنها كه عامل استعمار سیاسی یا عامل استعمار اقتصادی هستند، به مراتب بیشتر است و به همین نسبت خیانتشان به ملت بیشتر و عظیم تر است. از این رو برای حفظ انقلاب اسلامی در آینده از جمله مسائلی كه باید مدنظر داشته باشیم، حفظ استقلال مكتبی و ایدئولوژیكی است»..».[74]
با توجه به نکات فوق در برخورد با علم یابی از سایر ملل، باید فرهنگ آن قوم را از نكات علمی كه در اثر تحقیق به آن نكات دست یافته اند، جدا کرد. و اگر آگاهی كامل از ساختار فكری خود نداشته باشیم، به جای آن که علوم آن قوم را بگیریم، ناخودآگاه تحت تأثیر فرهنگی قرار خواهیم گرفت که در پشت آن علم پنهان است و عملاً با آداب و فرهنگ دینی خود درگیر می شویم تا آن جایی که ممکن است در راستای گرفتن علوم آن قوم فرهنگی به میان آید که جایی برای سه وعده یا پنج وعده نماز در آن باقی نماند و چون بستر سه وعده ی نماز فراهم نبود، عملاً از انجام آن منصرف می شویم، امّا اگر با آگاهی از فرهنگ خودی و جایگاه علمی فرهنگ دینی، نکته های علمی ملت ها را گرفتیم چنین مشكلی پیش نمی آید.
بعضی از عزیزان در سخنرانی هایشان نكات خوبی را مطرح می كنند حاکی از این كه پایه ی بسیاری از پیشرفت های علمی اروپا را دانشمندان جهان اسلام گذاشته اند و می خواهند ما را متوجه سابقه ی علمی خودمان بكنند. اگر فرمایش آن آقایان به این معنا باشد، حرف خوبی است، امّا نباید نتیجه ی این حرف ها تأیید فكر غرب و مدرنیته باشد و به بهانه ی آن که این علم از خود ما بوده گرفتار فرهنگ غربی شویم غافل از این که فعلاً این علوم با روح غربی ممزوج شده و گزینش علم از فرهنگِ نهفته در آن به خودآگاهی نیاز دارد.
سؤال: آیا قبل از این که جامعه به تمدن اسلامی برسد و ابزار متناسب با نگاه دینی به عالم و آدم بسازد، مردم می توانند با فعالیت های عقیدتی و اخلاقی، از حكومت خیال غربی بالاتر روند، تا در عین استفاده از تكنیك غربی، از فرهنگ آن كم تر تأثیر بگیرند؟ آیا این برنامه در عمل قابل اجراست تا با چنین شیو ه ای نهایتاً نفوذ فرهنگ مدرنیته كم شود؟
جواب: مسلّم اگر بخواهیم آفت فرهنگ مدرنیته را در جامعه ی خود به حداقل برسانیم، باید با پایه ریزی نظام تربیتی دقیق و عمیقی، گرفتاری مردم از آن فرهنگ به حداقل برسد، امّا باز تأكید می كنم؛ این كار، راه كار اصلی نیست، نهایتاً، نفوذ فرهنگ غربی را كم می كند، اما مانع نفوذ آن نمی شود که ما به آن عقل و قلبی برسیم كه با تحقق تمدن اسلامی به آن می رسیم.
آن هایی که در حال حاضر بدون هیچ خستگی و یأس و با تقویت نظام اسلامی، در حال فعالیت فرهنگی و عرفانی و دینی هستند، دقیقاً به چنین جمع بندی رسید ه اند که آری؛ به انداز ه ای که عقل و اندیشه و ایمانِ قلبیِ مردم رشد كند، به همان اندازه نفوذ فرهنگ غرب ضعیف می شود و در نتیجه از بحرانی كه جامعه در آن گرفتار شده كاسته می شود و جامعه آرام آرام ظلمات مدرنیته را می شناسد و می فهمد چگونه با حضور فرهنگ مدرنیته از زندگی حقیقی محروم شده است. البته این روش به حوصله ی زیاد نیاز دارد و نباید انتظار داشت سریعاً نتیجه دهد، ولی بالاخره باید به خود گفت:
صد انداختی تیر و هر صد خطا است
اگر هوشمندی یك انداز و راست
امروزه در ادارات ما هر برنامه ای که برای اصلاح امور داده شود، از منظر فرهنگ غربی است و به جای رفع معضل جامعه، بسط مدرنیته ای است كه عامل همان معضلات است! ولی اگر درصدی از كارمندانِ ستادی ادارات نسبت به دو طرف قضیه خودآگاهی لازم را داشتند، یعنی؛ هم ظلمات مدرنیته و تبعات آن را می شناختند، و هم فضای مورد نظر تمدن اسلامی را، و امور مردم را كارمندانی كه در عالم قلبی و عقلی اسلامی وارد بودند جلو می بردند، اداراتِ موجود این چنین به این بحران نمی افتاد که نه تنها مشكلی از جامعه و نظام حل نمی كنند، بلكه خودشان یكی از عوامل بحران های نظام اسلامی شده اند. چون روح فرهنگ مدرنیته در تمام تصمیم گیری هایشان حاكم است، ولی روح انقلاب اسلامی در برنامه ریزی ها جای ندارد، هرچند گرایش به انقلاب اسلامی در آن ها هست.- حضور و دلسوزی افراد متدین در ادارات و دانشگاه ها غیر از حضور روح برنامه ای است كه در آن جا ها حاكم است- امّا اگر درصدی از برنامه ریزان، خودآگاهی لازم را داشتند، افق كارها تغییر می كرد و در آن صورت کار تمدن غرب تمام بود.[75] پس حالا كه نمی توانیم بیرون از بحران غرب زندگی كنیم، باید در كنار حاكمیت فرهنگ غرب، افق تمدن اسلامی را مطرح نماییم، و همان طور که عرض شد اگر درصدی از برنامه ریزان در دانشگاه ها و ادارات، افرادی بشوند كه با عقل و قلب اسلامی می اندیشند، ما به جای عمیق تر شدن بحران به سوی آزاد شدن از آن جلو می رویم و افقی روبه روی ما قرار می گیرد که دیگر آینده در نظام اداری و آموزشی ما این چنین سیاه و ظلمانی نخواهد بود.
در راستای خروج از بحران، قرآن می فرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِن شَرِّ مَا خَلَقَ، وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ، وَ مِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ، وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد». «غَاسِق» یعنی؛ آن ظلمتی كه هیچ نوری در آن وجود ندارد، می فرماید برای نجات از چنین ظلمتی باید به پروردگاری پناه ببری كه در دل ظلمت، فَلَق ایجاد می كند و در افقِ تاریك شب، روشناییِ حاكمیت بر ظلمت را می نمایاند، لذا می فرماید: «وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» یعنی؛ از شرّ چنین ظلمتی كه همه جا را پر می كند، به خدایی كه افق این ظلمت را می شكافد و اجازه ی حاكمیت بحران را نمی دهد، پناه ببرید. پس كمك گرفتن از نیروهایی كه عقل و قلب اسلامی دارند در ضعیف كردن بحران، استراتژی موفقی می تواند باشد و جا دارد در مورد آن فكر كرد و برنامه ریزی نمود. البته فعلاً با عرایضی که خدمت عزیزان شد باب این بحث برای تفكر روی آن روشن گردید، وگرنه جا دارد در زمانی دیگر این بحث را توسعه دهیم، و فعلاً بحثِ درصدی از برنامه ریزان ادارات را باید یك آرمان دانست و برای رسیدن به آن مقدماتی لازم است. اولین مقدمه ی ما تدوین طرح تمدن اسلامی و راه كارهای تئوریك آن است و از آن مهم تر عزم عبور از علوم انسانی غربی است که باید چنین عزمی ایجاد شود.
عنایت داشته باشید اگر بخواهیم حكیمانه با موضوعات برخورد كنیم، باید متوجه باشیم در حال حاضر نمی توانیم غرب را به جهت ساختار خاص فرهنگی كه در جوامع پدید آورده، پس بزنیم، امّا می توان با روشی که در فرهنگ حضوری شیعه هست کاری کرد که عقل و قلبِ جوامع اسلامی فعّال و متعالی شود و از این طریق هیبت كاذب فرهنگ مدرنیته فرو بریزید و چشم همه را نسبت به پژمردگی آن باز کنیم. توجه داشته باشید که فرهنگ غرب تمامیت خواه است، بنابراین اگر تا اندازه ای محدود شود، به بحران می افتد. شما كافی است روشن كنید منظری كه غرب در مورد انسان دارد به دلایل متعدد غلط است، همین موجب می شود كه همه ی روابط فرهنگی غرب به هم بریزد.
سؤال: كشف قواعد و سنن هستی از طریق انبیاء با آنچه علوم غربی کشف کرد ه اند، چه فرقی می کند که شهید آوینی«رحمه الله علیه» می گوید: «علوم رسمی غرب نه تنها انكشافی از حقیقت عالم انجام نمی دهد، بلكه اكثراً حقایق در آن علوم، مورد حجاب قرار می گیرند و انسان ها را در جهان بینی موهوم سرگردان می كند.»؟ آیا می توان علوم اسلامی را از ادامه ی همین علوم غربی کشف کرد؟ اگر نمی شود و علوم جهت دارند، پس چگونه غربی ها علوم اسلامی را گرفتند و به این نتایج رسیدند؟
جواب: برای بیان تفاوت موضوع، ابتدا باید معنی به انكشاف كشاندن طبیعت روشن شود تا بتوان بحث را ادامه داد. ما معتقدیم اشیاءِ طبیعیِ عالَم دارای باطن معنوی و غیبی هستند و خداوند در همین رابطه می فرماید: «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»[76] هیچ چیزی نیست مگر این كه خزینه های آن نزد ما است و ما اندازه ی محدود و معلومی از آن را نازل كردیم. پس اشیاءِ طبیعیِ عالم، ملکوت و باطنی دارند كه می توان با برخورد صحیح با این اشیاء، باطن آن ها را به انكشاف كشاند و به گفته ی حافظ:
عارفی كو كه كند فهم زبان سوسن
تا بپرسد كه چرا رفت و چرا بازآید
وظیفه ی ما در تعامل با طبیعت عبارت است از این که آن صورت بنیادینی را که ناشی از عقل قدسی است ظاهر نماییم و با آن ارتباط پیدا کنیم[77] و در آن صورت همه چیز محل تجلی عالم قدس و عامل اُنس ما با آن عالم است، در چنین شرایطی امكان سُكنی گزیدن در طبیعت و در كنار ابزارهای زندگی، در آرامش به سربردن، ممكن می گردد. در حال حاضر فرهنگ مدرنیته با دادن صورت های وَهمی به طبیعت مانع از آن است تا پدیده ها صورت ملکوتی خود را نشان دهند!
به عنوان مثال شما بلوک سیمانی و کوزه ی سفالین را در نظر بگیرید؛ کوزه، همان خاک است که توانایی هایش به انکشاف کشاند ه شده و به همین جهت می توانیم با آرامش در كنارش سكنی گزینیم، گویا با ما حرف می زند و ما هم به راحتی با آن اُنس می گیریم، ولی این تعامل را با بلوک سیمانی نداریم، گویا دارد با ما دعوا می کند، بین روح ما و بلوک سیمانی جنگ است. آقای شهید «آوینیرحمه الله علیه» كاملاً درست می فرماید كه مدرنیته از طریق حاكمیتی كه بر طبیعت اِعمال نموده، بین خود و طبیعت حجاب ایجاد کرد ه است. چنانچه ملاحظه فرمودید؛ موقعیت سیمان در عالم مثل موقعیت خاك نیست، برای به دست آوردن سیمان، خاك را با حرارت زیاد و اضافاتی كه بر آن نمودند، كُشتند و به همین جهت سیمان پنجره ی نمایش عالم قدس نیست، بلكه از طریق آن، ناخواسته یک روح شیطانی در صحنه آمد. به عنوان مثال در روایات آمده است جایی كه مجسمه و سگ باشد، ملائكه حاضر نمی شوند؟![78] چون در آن خانه و اهل خانه روحی حاكم می شود كه امكان تجلیات الهام ملائك از بین می رود. با دادن صورت های وَهمی به طبیعت نیز همین حالت پیش می آید. مگر بلوک سیمانی جای خشت نیامد؟! خشت داشت کار خودش را در زندگی انسان ها می کرد، بدون آن که ارتباط ما را با طبیعت قطع کند، وقتی هم كه به خشت ها نیاز نداشتیم، آن را به خاك تبدیل می كردیم و به طبیعت تحویل می دادیم، به مزرعه می بردیم و یا دوباره به وسیله ی آن کوزه یا خانه می ساختیم.
باید باب این موضوع را باز كنیم كه چگونه بعضی از كارهای ما در برخورد با طبیعت موجب می شود تا طبیعت در حجاب برود و زمینه ی انكشاف باطن طبیعت ضایع گردد. بسیار فرق است بین به انكشاف درآوردن طبیعت با به حجاب بردن طبیعت. در جای خودش بحث شده است كه چگونه طرح پارک های کنار رودخانه ی «زاینده رود»، به حجاب بردنِ رودخانه است و انسان را به وَهمیات گرفتار می کند و انسان به جای آن كه از طریق ارتباط با رودخانه به زیبایی های باطنی آن منتقل شود و در یك حالت اُنس با ملکوت به سر برد، و جان و دل خود را تغذیه كند، مجبور است بنشیند روی صندلی های پارك و تخمه بشكند، به امید آن كه گمشده ی خود را از این طریق بیابد و هرگز هم نمی یابد و پس از چند ساعت پرسه زدن در خیابان های مصنوعی پارك، به خانه بر می گردد و هیچ روحانیتی هم نصیب خود نكرده است، چون لذّات وَهمی نه پایدار است و نه دل و جان را تغذیه می كنند، امّا اگر این تغییرات مصنوعی نبود و ما هم رودخانه را آلوده نکرده بودیم، خزه هایی که اطراف آن می رویید، نقطه ی شروع ارتباط ما بود و در آن حالت رودخانه با روح ما حرف می زد و من و آن دو روح بودیم كه با هم ارتباط داشتیم. امّا حالا با این دستكاری های وَهمی وَهم ها با هم ارتباط دارند. در چنین شرایطی هرگز نمی توان علوم اسلامی را در راستای علوم غربی کشف کرد، چون نگاه غرب به طبیعت با نگاهی که فرهنگ دینی به طبیعت دارد متفاوت است. نگاه غربی به دنبال ملکوتِ باطنی عالم نیست تا با ادامه ی آن استعدادهای نهفته در طبیعت ظاهر شود بلکه بیشتر سرکوب کردن است تا شکوفاکردن.
سؤال: در جلسه ی قبل مطرح شد اگر انسان عالَم و حالی پیدا كرد و آن را برای خود پذیرفت، ابزار و شرایطی مناسب برای به فعلیت درآوردنِ آن عالَم فراهم می کند، و به همین شكل هر تمدنی ابزاری متناسب با تمنّاهای خود را می سازد. سؤال ما در تقدم و تأخّر بین علم و ابزارهای مربوطه است به این معنی که علم کامل کننده ی ابزارها است و یا پدیدآورنده ی آن ها؟
جواب: رابطه ی بین علم و تکنیک دیالكتیكی است و هركدام در را به سوی دیگری می گشاید، در نتیجه ی حالِ خاصی كه بشر پیدا می كند ابزارهای خاصی ظهور می کند، آن ابـزارها- به عنوان جواب حال خاص آن بشر- زمینه ی ظهور صورت شدیدترِ آن حال را فراهم می نماید تا تمنّای ظهور ابزارهای دیگری ظاهر شود که منجر به فعلیت یافتن جنبه ی نهایی آن حال و عالَم گردد. و این است که باید گفت تمنّای اولیه منجر به فنی می شود که به وسیله ی آن فن، ابزار اولیه ساخته می شود و این ابزار بر اساس جنبه ی برتر آن تمنّا به کمک علم و فن مربوطه کامل تر می شود تا به تمامیت خود برسد و انعکاس کامل شرایطی شود که آن تمدن به دنبال آن بود.
آری؛ اوّل حال طلب و تمنّا پیدا می شود، همان طور كه انسانِ دوران جدید به این حال رسید که «می خواهد در دنیا فقط خوش بگذراند و نهایتِ ارضای هوس هایش را دنبال كند». فرانسیس بیکن و همفكرانش ابتدا به چنین تمنّا و حالی وارد شدند و در مقابل توصیه های اخلاقی ودینی كه لذّات را كنترل می کرد، ایستادگی کردند، از این به بعد بود که جواب گویی به این حال و میل همه ی همّت آن ها شد، در چنین عالَمی هیچ حرام و حلالی معنی ندارد و تنها آن ابزاری که بتواند در رابطه با طبیعت بیشترین لذّت را به انسان برساند و وَهم او را ارضاء کند مهم می شود. پس چنانچه ملاحظه می فرمایید تا آن حالِ خاص شروع نشود، بقیه ی لوازم و تبعاتش ظاهر نمی گردد، آن انسان در راستای تحقق هر چه بیشتر آن عالَم، فكر می كند و علمی به وجود می آید تا راحت تر به آن ابزار و آن میل دست یابد كه در تعبیرات دینی به آن فکر، فکر و عقل شیطانی یا «نَکْرا» می گویند که امیر المؤمنین علی(ع) در وصف آن می فرمایند: «تِلْکَ الشیطَنَه هی شبیهةٌ بِالْعَقل وَ لَیسَتْ بِعقلٍ»[79] آن یک نوع شیطنتی است شبیه عقل و عقل به حساب نمی آید. در جای دیگر می فرمایند: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی اَمِیرٍ»[80] چه بسیار عقلی كه زیر فرمان هوس به فعالیت مشغول است.
عكس مسئله ی فوق در راستای ایجاد عالَم دینی در تمدن اسلامی پیش می آید، به عالَمی كه مسلمانان تمنّای آن را دارند تا روح خود را در فضای معنوی سیر دهند و شرایط مناسبِ ظهور آن حال و هوا را به وجود آورند و در راستای رابطه ای دیالكتیكی بین علم و ابزار، شرایط معنویِ جدید که صورت بیرونی آن حال معنوی می با شد، زمینه را برای معنویت برتر فراهم کنند که به ظهور شرایط برتری می انجامد و همچنان این رابطه متقابل در جهت نزدیكی به آرمان های درونی و تمدن بیرونی آن آرمان ها جلو می رود. به عنوان مثال؛ شما می خواهید به حال معنوی خود جواب دهید، آن حال معنوی می طلبد كه افق مقابل جان شما گسترده باشد، در این راستا باید سقف مسجد - به عنوان محل ظهور آن حالت معنوی - بلند باشد تا در محل عبادتگاه رابطه ی درون و بیرون محفوظ بماند و لذا لازم است بر اساس دستورات دین سقف مساجد بلند ساخته شود تا ناخودآگاه روح انسانِ مؤمن به شکوه و برتری های عالَم معنا منتقل گردد و صورت آن حال و هوای درونی، ظهور بیرونی داشته باشد و تمدنی مناسب درون آن انسان فراهم شود.[81] كسی كه حال و هوای معنوی را نمی فهمد و عبادات را در حدّ قالب خود می شناسد، ممكن است در مورد مسجد هم بگوید: مسجد را دو طبقه بسازید، طبقه ی بالایش را کرایه بدهید تا خرجش در بیاید! نه تنها دستور داریم سقف مسجد بلند باشد حتی دستور داریم ساختمان های اطراف مسجد كوتاه تر از مسجد باشد، تا مسجد همواره متذكر همان حالت بلند معنویت درونی باشد. شما هیچ وقت از ساختمان های چند طبقه به شکوه عالم معنا منتقل نمی شوید، امّا در مسجدی که باشکوه می سازند -و نه با تجمل- واقعاً به عالم معنا منتقل می شوید.
پس در جواب سؤال شما باید گفت: ابتدا «حال» و یا میل باطنی پیدا می شود و بقیه ی شرایط، صورت آن حال خواهد بود و این كه می گویند: اگر عالَم درونی انسان ها عوض بشود، عالَم بیرونی آن ها نیز عوض می شود، به همین معناست، یعنی ابتدا عالَم بشر جدید عوض شد و لذا عالَم را تغییر داد و دنیای جدید، صورت عالَم یا حال بشر جدید است که نفس امّاره اش او را جلو می برد و زیبایی هایی را پدید می آورد که در منظر نفس امّاره زیبا است، هرچند در منظر فطرت های خداجو زشت می باشد.
وقتی طلب و تمنّای بشر این شد که می خواهد نهایت جوابگویی را به میل های غریزی اش بدهد، یخچال و فریزر می خواهد تا هر وقت هر چیزی را خواست، در دسترسش باشد و به اصطلاح راحت زندگی کند. در حالی که اگر متوجه رشد ابعاد دیگر وجودش بود و تعامل با طبیعت را بُعدی از زندگی خود دانست، طلب گوشت دم دست نمی كرد تا ابزار مناسب آن را بسازد، ابزار مناسبِ همان زندگی را می ساخت که تعامل با طبیعت، جزیی از آن زندگی باشد و به اندازه ای که طبیعت اجازه می داد آرزو می کرد. شاید امروز تصور آن زندگی را هم نتوانید داشته باشید که قصاب ها زمانی گوسفندی را سر می بریدند که بتوانند آن را تا شب بفروشند، مردم هم وقتی گوشت می خریدند که بخواهند همان شب از آن استفاده كنند.
در آن نظام فقط میل شما نبود كه بتواند همه ی تصمیم ها را بگیرد، بلكه شرایط هم باید اجازه دهد، آن هم شرایطی كه طبیعت تعیین می كند. به عنوان مثال وقتی برای تهیه ی آب باید از چاه آب می كشیدید، دیگر انسان هر وقت كه می خواست نمی توانست هر چقدر آب كه دوست دارد مصرف كند. وقتی میل شما اظهار می كرد من گوشت می خواهم، شرایط به آن می فهماند باید پیرو آن تلاش هایی انجام دهد و لذا نمی توانست همین طور پشت سر هم دستور دهد. عالمان و نخبگان دنیای گذشته همان نوع زندگی را حكیمانه می دانستند و بنا نداشتند از آن بیرون آیند، اما از وقتی كه حال و هوای بشر طوری شد كه نتوانست در مقابل محدودیت های طبیعت صبر کند و خود را با طبیعت هماهنگ بنماید، در چنین فضایی مهندسانی که مایل بودند جواب میل های چنین بشری را بدهند برای او یخچال ساختند که هر وقت به گوشت احتیاج داشت، دم دست باشد. «فرانسیس بیکن» عملاً همین کار را کرد؛ او آزمایش عملی این که وقتی گوشت منجمد شود، مدت زمان بیشتری می ماند را در یخچال های طبیعی حاشیه ی شهر لندن، آزمایش کرد، بعد هم در همان منطقه یخبندان سینه پهلو کرد و چیزی نگذشت که جان سپرد، ولی بنیانِ علمیِ ساختِ یخچال ها را گذاشت. پس ملاحظه می فرمایید كه؛ اوّل یک نیازی پیدا شد و بعد ابزارِ برآورده شدن آن نیاز توسط اهل فن – که به جای حکیمان نشستند- ساخته شد. به عبارت دیگر؛ اوّل «حال» پیدا شد، بعد «نیاز به ابزار»، بعد هم خودِ «ابزار».
علمی كه منجر به ساختن یخچال و امثال آن شد، جوابگویی اهل فن و مهندسان جامعه است به نیازی كه آن بشر در خود به وجود آورد. همین طور كه امروزه هم مهندسان جامعه نبوغ خود را به كار می گیرند و با محاسبات دقیق، عالی ترین وسیله را در جوابگویی به نیازهای بشر مدرن می سازند. باید در جای دیگر بحث شود كه آیا متفكران جامعه باید صرفاً تابعِ میلِ جامعه، اندیشه ی خود را به كار گیرند - كاری كه اكثراً متفكران غرب انجام دادند- یا باید بیش از آن كه هوس جامعه را جواب دهند، جامعه را به عالَمی بالاتر هدایت كنند و زندگی مردم را به حال و هوای برتری سوق دهند - كاری كه اكثراً متفكران غرب از آن باز ماندند- زیرا عقل و فكر به عنوان هدیه ی خدا به افراد داده شده جهت ارتباط با حقایق برتر این عالم و نه این كه تماماً صرف ارتباط با همین عالم مادّه شود. دانشگاه ها در فرهنگ مدرنیته به وجود آمد تا متفکرانی تربیت کنند در راستای جوابگویی به امیالی که بشر مدرن به دنبال آن است بدون آن که بخواهند آن امیال را هدایت و کنترل نمایند.
سؤال: مطرح می شود علوم امروزی، قواعد همین عالم است كه به دست متفكران کشف شده و بالأخره هم كشف می شدند، ولی شهیدآوینی«رحمه الله علیه» می گوید: علوم غرب حجاب طبیعت است نه انکشاف آن، و یا آیت الله جوادی«حفظه الله تعالی» می فرمایند: غرب هر چه در این علومش بیشتر پیش رود، بیشتر از خدا دور می شود. حال سؤال این است اگر علوم موجود، قواعد همین عالم است كه به دست متفكران كشف شده، چگونه می تواند حجاب طبیعت باشد یا انسان ها را از خدا دور كند؟
جواب: فكر می كنم نكاتی كه در جواب سؤالات قبل مطرح شد، مقدمات خوبی برای جواب به این سؤال باشد، آری؛ وقتی شما رسیدید به این که به یخچـال نیاز دارید - حالا حق و باطل قضیه را كاری ندارم- وقتی حال و هوای شما طوری شد كه نیاز به یخچال پیدا كردید، این طبیعت اینقدر توان و استعداد دارد که به شما یخچال بدهد، و این یعنی این كه علوم امروزی از قواعد این عالَم كشف شده است، امّا فراموش نفرمایید: آیا این عالم استعداد آن را دارد كه صورت زیباتر و ابزاری مناسب ابعاد عالیه ی شما به شما بدهد؟ جواب بنده آن است كه آری می تواند و شاید همه ی حرف در همین نكته خوابیده است كه ما در فرهنگ مدرنیته از طبیعت انتظار برآورده شدن تمنّاهای متعالی خود را نداشتیم تا نه تنها ابزار مناسب آن تمنّاها را به ما بدهد، بلكه آنچنان ابزارهایش را در اختیار ما بگذارد كه با كم ترین تلاش به حوائج زندگی دنیایی خود دست یابیم، و در عین حال وجود آن ابزارها در شرایطی به صحنه بیاید كه آن شرایط تذكر به عالم معنا باشد، نه این كه شرایط طبیعی و معنوی عالم را از بین ببرد.
شهیدآوینی«رحمه الله علیه» حرفش به غرب این است که شما با اختراع ابزارهایی مثل یخچال و غیره، صورت های دیگری را که این طبیعت با قوانین دقیقش می توانست به شما ارائه دهد، در حجاب برد ه اید. ممکن است کسی بگوید: «شما دارید با علم مخالفت می کنید!»، نه؛ ما با علم مخالف نیستیم، بنده قبول دارم بر روی این ساختمانِ پنجاه طبقه هزاران محاسبه دقیق شد ه است و آن محاسبات غلط هم نبوده، وگرنه چنین ساختمان مهمی به وجود نمی آمد و با در نظرگرفتن قواعد این عالم هم محاسبه شد ه است، امّا یادتان باشد با این نوع نگاه به طبیعت و با این نوع استفاده از آن، چه حجاب های بزرگی بین خود و طبیعت ایجاد کردیم! در فلسفه گفته می شود «هیولا» - یعنی آن جنبه ی بالقوه عالم مادّه- قوه ی محض است، قوه ی محض یعنی استعدادی كه هر صورتی را می پذیرد، امّا حالا که عالم ماده هر صورتی را می پذیرد و استعداد پذیرش صورت های عالیِ مطابق نظام اَحسن را هم دارد، به من بگو؛ شما چه صورتی را به آن دادید و چه اندازه از آن استعداد بزرگ استفاده كردید؟
عنایت فرمودید كه چگونه می شود از خاک، زیبایی های فوق العاده به دست آورد و می شود هم آن خاك را حرارت داد و سیمان از آن ساخت. با همین خشت ها مساجدی ساخته اند كه وقتی انسان در فضای آن ها قرار می گیرد، گویا در مرکز عالَم وجود وارد شد ه است! اصلاً نمی تواند از آن ها دل بکند و از همین خاك با تغییرات افراطی كه به آن داده ایم، این ساختمان های بزرگ مهندسی را ساخته ایم كه وقتی در فضای آن قرار می گیریم، گویا در زندان قرار گرفته ایم!
بحث بر سر این است كه چرا بشر به این روز افتاد؟! این ساختمان ها که همگی از خاک و سنگ است! چرا در فضای ساختمان هایی كه با مصالح طبیعی و با معماری و هنر مقدس ساخته شده، شما این قدر راحت به نقطه اُنس روحانی خود منتقل می شوید، ولی در ساختمان های مدرن روح شما این چنین در فشار است كه برای نجات از فضای آن، به پارك پناه می برید، به پاركی كه باز بر مبنای همان صورت وَهمیه ساخته شده است و لذا از مار غاشیه به آتش سوزان پناه برده اید! وقتی آدم به یکی از ساختمان های مدرن می رود، انگار صدها گلوله ی آتشین به طرف قلبش شلیك می شود و بیش از آن كه قلب گوشتی او را خراب كند، قلب معنوی او را ساقط می نماید. برعكس؛ یک جا می روید كه با همین خاك و خشت ها، ولی با روح توجه به عالم معنا، بناهایی ساخته شده، احساس می کنید گویا درهای بهشت را بر روی شما باز کرد ه اند!
در معماری گذشته، هنر مقدس که نظر به عالم معنویت و ثبات داشت نقش اصلی را داشت و لذا وقتی شما وارد آن گونه مساجد می شدید تمام فضا شما را به آرامش دعوت می نمود، ولی روحی که آپارتمان ها را طراحی کرده نمی تواند چنین فضایی را ایجاد کند. یكی از دانشمندان معاصر در این رابطه می فرماید: «گنبدهای بركشیده ی مساجد، همواره حافظ یاد آسمان است كه معمار و سازنده ی آن، همه ی خوبی ها و زیبایی ها را در آن جستجو می كند، او با كاشی كاری های آستانه ها و مناره ها، رنگ لاجوردین آسمان را به نمایش می گذارد، و با قرینه سازی خطوط و گچ بری ها، تعادل و نظم حاكم بر كلّ هستی را كه منبعث از بینش حكیمانه ی خالق اوست، نشان می دهد».[82] از این مهم تر راهروها و زاویه های مساجد است كه شما را به بیرون آمدن از عالم مادّه دعوت می كند. البته جا دارد در جای مناسب باز از منظری دیگر معنیِ در حجاب رفتن عالم وجود از طریق علوم غربی، بیشتر بحث شود، ولی شاید همین اندازه برای جواب سؤال شما كافی باشد.
سؤال: قبلاً مطرح فرمودید: انقلاب اسلامی به جهت ساختار خاص معنوی و عاطفی كه در آن هست، در حذف رقبای خود توانایی كاملی دارد و لذا آینده از آن انقلاب اسلامی است و فرمودید هرچه بیشتر حقیقت توحیدی انقلاب ظاهر شود، توانایی حذف رقبایش نیز بیشتر ظاهر می گردد. حال این سؤال مطرح است كه معنی حذف رقبا توسط انقلاب اسلامی چیست، و این كه می فرمایید هرچه حقیقت توحیدی آن بیشتر ظاهر شود، توانایی های حذف رقبایش نیز بیشتر ظاهر می شود، مگر انقلاب اسلامی هم حقیقت دارد؟ ما در مورد حادثه ی كربلا می توانیم حقیقت و باطن قائل شویم، چراكه روایاتی در مورد كربلا داریم كه همه ی پیامبران به حادثه ی كربلا نظر داشتند، ولی آیا می توان نسبت به انقلاب اسلامی هم چنین چیزی قائل شد؟
جواب: این مسلّم است که هر حادثه ای وقتی ظهورکرد، به مرور جنبه های بالقوه اش به فعلیت می رسد و اگر حادثه ای مثل انقلاب اسلامی در برهه ای از زمان پا به عرصه ی وجود گذارد، از این به بعد است كه به طور طبیعی قدرت حذف رقبایش را از خود نشان می دهد، امّا یک وقت است که حادثه ها، حادثه های معنوی هستند و ریشه در عالم غیب دارند و بر اساس مرتبه ی غیبی وجودشان، منشأ اثراند، حال اگرآدم هایی پیدا شدند که می دانند این حادثه - به عنوان یك حقیقت غیبی - قبل از ظهورش هم توانایی هایی در خود دارد و با ظهورش، آن توانایی ها کاملاً پیدا می شود، می توانند قبل از ظهور آن حادثه، به آن امید ببندند، مثل حادثه ی كربلا كه همه ی پیغمبران قبل از ظهور آن، از آن استفاده می کرد ه اند،[83] پیغمبر ها به این امید بودند که حادثه ی کربلا واقع بشود؛ یعنی در واقع امید آن ها به ظهور خاص كربلا بود که به فعلیت خود می رسد و عملاً امید آن ها برآورده می شود. تا این جا بحثی نیست و مسلّم حالا که كربلا در زمان و زمین خاص خود ظهورکرد، قدرت حذف رقبایش نیز به ظهور رسید و جهان اسلام را از بن بستی كه امویان ایجاد كرده بودند خارج نمود و همچنان در متن تاریخ جلو می رود. عرض بنده این است كه انقلاب اسلامی از نظر ذات حامل فرهنگ كربلا است و به این لحاظ توانایی حذف رقبای خود را دارد، همان طور كه نهضت كربلا شهید داد، ولی شهید نشد، انقلاب اسلامی نیز شهید داد و باز هم می دهد، ولی شهید نمی شود.[84]
دقت در روند انقلاب و دقت در نقشه هایی كه رقیبان در مقابلش می كشند، نشان می دهد قدرت حذف رقیب در این انقلاب فوق العاده قوی است! و این قدرت را سرایت دهید به تمدن اسلامی كه ماوراء همه ی حجاب های تاریخی كه در مقابل خود دارد، همه ی آن حجاب ها را حذف می كند و خود را می نمایاند. همین که شما می بینید در حال حاضر فرهنگ مدرنیته با شاخصه ی ضد قدسی اش در مقابل انقلاب اسلامی با تمام قدرت ایستاده ، نشانه ی قدرت انقلاب اسلامی است که قابلیت آن را دارد تا در دهه های آینده مانع جهان گشایی فرهنگ مدرنیته باشد. این ها تلاش می كنند انقلاب اسلامی را منزوی كنند، چون حضور آن را در آینده ی تاریخ جهان حس می کنند، قبل از ظهور انقلاب اسلامی، غرب حضور مؤثر در آینده ی جهان را برای خود پیش بینی كرده بود و فكر می كرد تمدن آینده ی جهان، تمدنی است با رویكرد به غرب، حالا متوجه شده اند نه تنها اسلام به آن نحوه كه امام خمینی«رحمه الله علیه» به صحنه آورد، یك حركت آینده دار و یك حركت تمدن ساز هست، بلکه تمدنی است كه - برعکس تمدن غربی- جوابگوی نیازهای معنوی بشری می باشد كه فرهنگ غربی سال ها در نفی و سركوبی آن تلاش كرده بود. این كه می بینید بین خودشان اختلاف هست، یك گروه می خواهد حضور این انقلاب را از صفحه ی زمین حذف كند و گروه دیگر می گوید: باید ایران را به عنوان یك واقعیت بپذیریم، به این جهت است كه این انقلاب دیگر یک واقعیت جهانی شد ه است كه به یک اعتبار هم چیز جدیدی نیست، بلكه فهم یک انسان الهی است از اسلام، مطابق با شرایط جدید، یعنی در واقع یک نوع تفسیر قرآن است در شرایط جدید.
مگر حذف تفكر «مهندس بازرگان» به عنوان رئیس دولت موقت و یا «بنی صدر» كه تا جایگاه رئیس جمهوریِ این انقلاب آمده بود، چیز ساد ه ای بود؟! ولی چون با اهداف اصلی انقلاب اسلامی هماهنگی نداشت، انقلاب توانست آن ها را حذف كند، همچنین حذف «شریعتمداری» به عنوان مجتهدی كه به رقابت با امام خمینی«رحمه الله علیه» آمده بود، یكی از بزرگ ترین توانایی های انقلاب بود، همچنان كه حذف امثال دكتر سروش نشانه ی قدرت فكری انقلاب بود، عموماً تئوریسین هایی امثال دکتر سروش امید داشتند که می توانند با حرف های خود جهت اصلی انقلاب را به سوی طرح و اندیشه ی خودشان تغییر دهند و اطلاعات و استعداد دکتر سروش امید چنین كاری را در او قوت می داد و عموماً هم در سایر انقلاب ها چنین شخصیت هایی توانسته اند انقلاب را به سوی تئوری های خود بكشانند، ولی انقلاب اسلامی به جهت قدرت فوق العاده ی فقهی، فلسفی كه ناشی از شخصیت امام خمینی«رحمه الله علیه» بود، توانست آن ها را حذف كند. بسیاری از روشنفكران داخلی و خارجی، باورشان نمی آمد انقلاب توان حذف آن ها را داشته باشد و از آن مهم تر حذف روحیه ی غرب زدگی دولت های سازندگی و اصلاحات بود که بنا داشتند انقلاب اسلامی را در نهادهای غربی ادغام کنند و از انقلاب اسلامی که بنا دارد مبانی نظام سلطه را به هم بزند یک ژاپن و یا مالزی بسازند.
همیشه در انقلاب های صدساله ی اخیر تئوریسین هایی بوده اند که در عین همراهی با انقلاب ها، ملاك و ارزش های غرب و فرهنگ مدرنیته مدّنظرشان بوده و لذا در مقطع خاصی جهت انقلاب را در دست گرفته اند. همان كاری كه تحصیل كرده های غرب با انقلاب مشروطه انجام دادند با انقلاب های صدساله ی اخیر نیز انجام شد. انقلابی که نه تنها تحت تأثیر گفتار امثال دکتر سروش قرار نگیرد بلکه از فرهنگی که توسعه به روش غربی به همراه می آورد عبور کند و به راه خود ادامه دهد، برای دنیای غرب بسیار وحشتناک است! این ها تمام امیدشان بعد از آن كه ایران از دست شاه بیرون آمد، به روشنفكرانی بود كه در عین مذهبی بودن، اساس تمدن مدرنیته را پذیرفته اند، حالا انقلابی به صحنه آمده كه با روحیه ی نفی تمام جلوه های مدرنیته به هر شكلی كه باشد، در راستای تمدن سازی اسلامی قدم می گذارد.
انقلاب اسلامی هم قدرت تشخیص رقیب را دارد- با هر لباس و در هر سمت و مسئولیتی كه باشد- و هم قدرتِ حذف رقیب را، این به جهت ساختار تشخیص هدف مشخصی است كه در پیش روی خود ترسیم كرده است. همچنان که آنچه را حضرت زهراi از اسلام می شناسند، چیز دیگری است لذا بصیرت حضرت زهراi نسبت به آینده ی اسلام موجب می شود كه آنچه بعد از رحلت رسول خدا واقع شد به عنوان اسلام اصیل پذیرفته نشود و منطق فاطمهi در خطبه ی مسجد مدینه جدایی آن فکر را نسبت به اهدافی كه اسلام باید دنبال كند، می نمایاند، در حالی كه فرهنگ سقیفه خود را خارج از اهداف اسلام نمی داند.[85] کارگزاران دولت های سازندگی و اصلاحات حاضر نیستند بگویند ضد انقلاب اند، ولی این انقلاب است که می فهمد این طرز تفكر با اهداف تمدن زایی اسلامی سازگاری ندارد. همین كه انقلاب اسلامی بعضی از این روشنفكران را به جایی كشاند كه با دشمن اسلام عقد اُخوت بستند، نشان می دهد که قدرتِ نمایاندن جایگاه اصلی رقبای خود را دارد. كسانی را كه اگر سال های قبل در باره ی آن ها می گفتید این افراد رابطه ی درستی با اسلام و انقلاب ندارند، عده ی زیادی نمی پذیرفتند، سیر انقلاب به سوی اهداف اصلی و پایداری انقلاب بر مواضع خود، موجب شد كه شخصیت اصلی آن افراد روشن شود و یک نفاق سیاسی پنهان در آن افراد ظاهر گشت که همان نفاق منجر به خروج آن ها از نظام اسلامی گردید.
در راستای قدرت حذف رقیب توسط انقلاب اسلامی، می بینیم بالأخره صدام حذف شد، ولی انقلاب حذف نشد. بعد حكومتِ به ظاهر دینیِ طالبان در افغانستان را آوردند تا به جهت تشابه دینی، چهره ی حكومت اسلامی ایران را از بین ببرند، ولی طالبان حذف شد! گفتند چون مردم عراق از صدام دل خوشی ندارند، صدام را حذف می كنیم و با استقبال مردم عراق، در عراق پایگاه درست می كنیم و از این طریق انقلاب اسلامی ایران را سرنگون یا محدود می كنیم. شما دیدید كه انقلاب اسلامی، آمریكا را عملاً در عراق به عنوان رقیب خودش حذف كرد و از همه مهم تر جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری بود که با برنامه هایی که از پانزده سال قبل ریخته بودند به امید سرنگونی نظام اسلامی به میدان آمدند و انقلاب اسلامی آن را نیز دفع نمود، زیرا حقیقت انقلاب اسلامی توحید است و هر جریانی مقابل توحید ایستادگی کند نفی می شود.[86]
روش خاص انقلاب اسلامی روشی است كه چون از سیره و سنت اهل البیتh پیروی می كند عموماً در صحنه های مقابله با رقیب پیروز است. روش اهل البیتh طوری است كه به ظاهر درگیری مستقیم با هیچ كس ندارند، ولی رنگ هیچ حاكمیتی را هم نمی پذیرند. نمونه اش حركات حضرت امام هادی(ع) است در موقعیتی كه متوكل عباسی آن حاكم خونخوار و قدرتمند عباسی بر سر قدرت است، حضرت طوری موضع گیری كرده اند كه متوكل به اطرافیان خود می گوید: «وَ یْحَكُمُ قد اَعْیانِی اَمْرُ ابْن الرِّضا»[87] وای بر شما! كار ابن رضا مرا از پای انداخته است. یا در تاریخ داریم که عثمان با حضرت علی(ع) در مسجد مدینه روبه رو می شود و در صحبت طولانی از حضرت گله می كند كه «سوگند به خدا ای ابوالحسن؛ نمی دانم آیا آرزوی مرگ تو را داشته باشم یا آرزوی زندگی تو را؟ سوگند به خدا اگر تو بمیری من دوست ندارم پس از تو برای غیر تو زنده باشم، چون همانند تو كسی را نمی یابم، و اگر زنده باشی پیوسته یك طاغی را می یابم كه تو را نردبان و بازوی خود گرفته و پناه قرار داده ....».[88] شما در روش اهل البیتh با دشمنانشان به زبان بی زبانی همین حرف را می شنوید كه نه بهانه ای دست آن ها می دهند كه آن ها انگیزه ی مبارزه با ائمهh را داشته باشند و نه حاضرند آن ها را تأیید كنند و رنگ غلط آن ها را به خود بگیرند، این است كه وجود این خاندان و مكتب این خاندان همواره پایدار بوده و در هر دوره ای اشاره به آینده ی تاریخ دارد، به آینده ای كه باید غدیر تحقق پیدا كند و فرهنگ علوی سراسر نظام اجتماعی بشر را تغذیه نماید و زندگی زمینی به آسمان معنویت متصل گردد و دشمنان انقلاب اسلامی از همین نوع موضع گیری های انقلاب اسلامی كلافه شده اند. بعضی از سران دولت آمریكا صریحاً می گویند که ما نسبت به ایران اشتباه کردیم و هرگز نمی توانیم ایران را شکست بدهیم. عمده آن است كه مسئولان اجرایی نظام اسلامی توانایی های این انقلاب را بشناسند و طوری موضع گیری نكنند كه دشمن به موفقیت خود امیدوار شود و برای مدّتی برای حركت انقلاب به سوی تمدن اسلامی، زحمت ایجاد كنند.
ما به اندازه ای كه بر اساس روح انقلاب اسلامی وارد میدان شویم، پیروز خواهیم بود و رقیب خود را حذف می كنیم، ولی هر وقت برای راضی كردن دشمن، از هدف اصلی انقلاب كه تحقق تمدن اسلامی است -آن هم به معنی واقعی تمدن اسلامی، نه تمدن اسلامی كه مدرنیته برای ما معرفی می كند- كوتاه بیاییم، خودمان به دشمنان انقلاب روحیه داده ایم و متأسفانه بعضاً این كار را كرده ایم.
وقتی جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را با این دید بنگریم، متوجه می شویم چرا و چگونه انقلاب اسلامی قبل از ظهورش هم موجب نشاط و حرارت به زندگی آن نیروهای مذهبی بود كه به آینده ای ماوراء نظام شاهنشاهی فكر می كردند. اگر به وضع روحی نیروهای مذهبیِ قبل از انقلاب كه به انقلاب فكر می كردند، عنایت بفرمایید، می بینید چقدر خوب عمل كردند و بسیاری از آن ها بهتر از كسانی كه با انقلاب روبه رو شدند، در فضای روحیه ی انقلابی زندگی كردند و گوهر آن را شناختند و در تحقق آن گوهر سهیم شدند، گویا آن ها به خوبی گوهر این انقلاب را قبل از این كه ظاهر شود، در ماوراء زمان و مكان، می دیدند و با آن تماس داشتند. برای روشن شدن این موضوع حرف ارسطو، حرف دقیقی است که می گوید: قبل از مَردشدنِ یك كودك، حقیقت «مَردی» در عالَم هست، هر چند آن كودك بالفعل كودك است و بالقوّه مرد، بعد می گوید: این «مَردی» است که دارد بدن كودك را به سوی خودش جهت می دهد، هر چند که در زمان كودكی هنوز به آن نرسید ه است، به عبارت دیگر؛ در مقابل کودکی که هنوز مَرد نشده، «مَردی» در این عالَم هست و این كودك را به حرکتش درآورده تا پس از چند سال به آن برسد.[89]
انقلاب اسلامی به جهت آن که پرتوی از حقیقت غدیر است، دارای حقیقت است و نیروهای متدین به انقلاب اسلامی، طوری وارد دینداری شدند كه در افق خود متوجه وجود حقیقت انقلاب بودند، هرچند آن انقلاب هنوز در زمان و زمین خاصش ظاهر نشده بود، و لذا در عین این كه از جهتی با آن زندگی می نمودند، از جهت دیگر در راستای ظهور آن تلاش می كردند، مثل باغبانی که نهال های جوان درختِ سیب را در زمین می نشاند، درست است كه هنوز در خارج میوه های سیب ظاهر نشده، ولی وجود بالقوّه ی سیب ها او را به حركت درآورده و همان وجود بالقوه و غیبیِ سیب ها آنچنان قدرتی دارد كه باغبان را شب و روز به كار می گیرد، به طوری كه نصف شب به باغ می آید، درخت ها را آبیاری می كند تا بعداً آن سیب ها روی شاخه ی درخت ها ظاهر شوند. به گفته ی مولوی:
در زمان، شاخ از ثمر سابق تر است
در هنر از شاخْ او فائق تر است
چـون كه مقصود از شجـر، آمد ثمر
پس ثمـر اوّل بـود آخر شجــر
یعنی از نظر زمان، اوّل شاخه ها هست و بعد میوه، ولی در عالم معنا آن میوه، حضور اصلی و برتری را در صحنه دارد، چون مقصود از كاشت درخت، میوه ی آن بوده است، پس عملاً ابتدا میوه بوده و سپس درخت. در همین راستاست كه معتقدیم آن چیزی كه در نهایتِ تاریخ به عنوان حكومت مهدیg ظهور می کند، در همه ی تاریخ نقش فعّال دارد و عملاً موتور حركت تاریخ، ظهور حكومت حضرت مهدیg است. همچنان كه میوه ، سراسر حركت باغبان را شكل می دهد و درآخرین منزلِ حركتِ درخت، ظاهر می شود. به این معنی است که می توان گفت حركات مقدس، مثل ذوات مقدس اهل البیتh باطن دارند، منتها ذوات مقدس، باطنشان بالإصاله است، ولی حركات مقدس بالتَّبع است. مثلاً شما در رابطه با مقام حضرت زهراi می گویید: «اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یَا مُمْتَحَنَةُ إمْتَحَنَکِ الَّذی خَلَقَكِ قَبْلِ أنْ یَخْلُقَکِ، وَ کُنْتِ لِمَا امْتَحَنَكِ بِهِ صَابِرَةً»[90] سلام بر تو ای امتحان شده ای كه خالق تو قبل از آن كه تو را خلق كند، امتحانت كرد و تو نسبت به آن امتحان شكیبا بودی. معلوم است خداوند با حقیقتِ غیبی حضرت زهراi مصاحبه و مراوده داشته است، كه به آن حقیقت، حقیقت نوری فاطمهi می گویند که در كتاب «مقام لیله القدری فاطمهi» تا حدّی در این مورد بحث شد. پس ذوات مقدس معصومینh یك حقیقت است كه قبل از ظهورشان در عالم بوده،[91] و حضرت فاطمهi نظر به تحقق آرمان های الهی در صورت و شكل یك انقلاب دارند، كه اصل آن انقلاب، همان انقلاب مهدیg است و پیامبر خداf هم به حضرت زهراi وعده دادند: «وَ مِنّا مَهدی هذهِ الاُمّة»[92] مهدی این امت از فرزندان تو است. یعنی ای فاطمه همان اسلامی كه تو شناختی و شناساندی، آینده ی تاریخ را تغذیه می كند، ولی آن انقلاب نهایی، مقدماتی می خواهد كه انقلاب اسلامی ایران، یكی از همان مقدمات است و به این اعتبار اولیاء خدا به آن نظر دارند و قبل از ظهور آن، آن را می شناسند و به همین جهت در روایات از نهضتی كه در قم برپا می شود، خبر می دهند كه ظاهراً اشاره به انقلاب اسلامی دارد و همه ی این ها حکایت از آن دارد که انقلاب اسلامی یک حقیقتی است با ذاتی مشخص.[93]
در راستای نظر به تمدن اسلامی، توجه به آرایش سیاسی نظام اسلامی كه ما معتقدیم می تواند طلیعه ی تمدن اسلامی باشد، سؤالاتی مطرح است كه اجازه دهید به آن ها بپردازیم و سوالات را کمی ریزتر و اجرایی تر مطرح کنیم و ادامه ی سؤالات کلی در رابطه با تمدن اسلامی را به جلسه ی آینده موکول نماییم.
سؤال: معمولاً در هر انتخاباتی، عده ای آن طور كه باید و شاید كاندیدای شایسته ای را كه با اهداف انقلاب اسلامی هماهنگی داشته باشد، انتخاب نمی كنند و یا چون از منتخبین قبلی سرخورده اند، به رقیب آن ها رأی می دهند، بدون توجه به ساختار فكری افرادی كه به آن ها رأی می دهند. علت این مسأله هم این است كه اكثر مردم آن طور كه باید و شاید اهداف اصلی نظام اسلامی و جایگاه تاریخی آن را نمی شناسند، پس شركت اكثریت مردم امكان دارد تهدیدی برای اهداف انقلاب محسوب شود و ما را از نزدیكی به تمدن اسلامی عقب بیندازد، مگر این كه در حال حاضر كسانی رأی بدهند كه در عین توجه به اهداف نظام اسلامی، به حكم وظیفه ی شرعی رأی بدهند، تا با انتخاب كاندیداهای مناسب اوّلاً؛ انسان های دلسوز و خدوم انتخاب شوند و خدمات آن ها موجب شود مردم نسبت به نظام خوش بین گردند. ثانیاً؛ با تلاش هایی كه برای رشد فكری مردم می شود خطر فریب مردم توسط تبلیغات به حدّاقل برسد. ولی می بینیم که در هر انتخاباتی مردم را به حضور پرشور در انتخابات دعوت می کنند و بسیار تأکید می شود تعداد بیشتری در انتخابات شرکت کنند، در حالی كه بر اساس بحثی که شد اگر تعداد کمی از افراد كه بر اساس تفكر و وظیفه ، انسان های شایسته را انتخاب می كنند به صحنه بیایند، امکان انتخابِ اَصلح بیشتر است، ولی گویا در تحلیل مسئولان نظام، كثرت طرفداران نظام، ولو آن افراد به مبانی نظام آشنایی زیادی نداشته باشند و تنها به دنبال دنیای بهتری باشند، مهم تر است از انتخاب مسئولی دلسوز و مردمی در یك معادله ی كیفیت گرا. در حالی كه ظاهراً نمی توان روی مسئله ی حضور اكثری مردم عادی برای نمایش قدرت نظام تأكید داشت، زیرا اگر قدرتِ یک حقیقت در هضم و دفع رقیب، به ظهور بیشتر است، پس چگونه تعداد زیاد طرفداران- ولو به اصول انقلاب آشنا نباشند- باعث تشدید آن ظهور است؟ در واقع سؤال ما از شما این است که تعداد زیاد طرفداران انقلاب که تنها سیاهی لشکرند و اهداف و آرمان های امام خمینی«رحمه الله علیه» را حتّی در مقام تئوری هم نمی شناسند، چگونه بیش از انسان های متعهد متخصص- حتی به تعداد كم- در تشدید ظهور حقیقت حکومت اسلامی مؤثر است و رابطه ی این نوع طرفداران با ظهور تمدن اسلام ناب چگونه است؟
جواب: البته پیگیری موضوعات نظری در مسائل سیاسی - که موسمی هستند- آن طور نیست که بتوان به طور قاطع موضوع را جمع بندی كرد. مسلّم اگر قبل از اصلاح ساختار نظام و تصحیح جهت مردم، عنان كار را صرفاً به دست مردم عادی بدهید، ممكن است كار را به جایی ببرند كه نه تنها قدمی به جلو نباشد، بلكه صدها قدم به عقب برگردیم. قرآن در همین رابطه می فرماید: «... بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ»[94] پیامبر با حق و به حق، به سوی آن مردم آمد و بیشتر آن ها نسبت به حق كراهت دارند. ولی باید ببینیم می توان این نوع نگاه را به مردم فعلی ایران داشت. فکر می کنم که مسئولان نظام کلانِ قضیه و جهت گیری كلّی مردم را می بینند و آن نگرانی هایی را که به قول شما ممكن است پیش آید با اطلاعی كه از مردم دارند، نمی یابند و اگر هم این احتمال باشد كه بعضی از كاندیداها بخواهند مردم را فریب دهند، نظام اسلامی امور را در کنترل دارد. مثلاً زیر لوای پیروزی آقای خاتمی در دوم خرداد یك عده ای با موج دوم خرداد و شعار اصلاحات آمدند تا ضربه ی مهلکی به اصل انقلاب بزنند، امّا اگر عنایت فرمودید معادلاتی در متن انقلاب اسلامی هست که امید دشمنان را بسیار کاهش داد. دشمنان امید داشتند که با امواجی كه در جریان دوم خرداد ایجاد می كنند، تا سرنگونی انقلاب جلو روند، ولی انقلاب نشان داد توان به حاشیه راندن افراطی های دوم خردادی را دارد و دشمن با شعار «اصلاحات» که عموماً جهت سرنگونی نظام ها مطرح می شود به مقصد خود نایل نشد، بلکه برعکس انقلاب اسلامی توانست عنصر غرب زدگی افراطی را که در زیر پوست انقلاب پنهان شده بود از خود دفع کند و ما امروز با کالبد نیمه جانی از آن جریان روبه روییم که مجبور است دل در گرو قدرت های برون مرزی بسپارد.
پس نمی توان گفت مردم در شرایطی هستند كه با یك انتخابات، نظام اسلامی را به عقب بر گردانند، لذا اگر بر فرض شرایط در بعضی مواقع آن طور مناسب نباشد كه معتقدین ناب به انقلاب انتخاب شوند، بستری كه انقلاب اسلامی به وجود آورده و آگاهی مردم نسبت به اهداف اصلی انقلاب طوری است که هر جریانی نمی تواند در متن تصمیم گیری نظام اسلامی حضوری فعّال پیدا كند، زیرا ساختار فرهنگی انقلاب تا حدّی نهادینه شده است، ولی با این وصف لازم است با جدیّت بیشتر مبانی انقلاب تبیین شود و جایگاه تاریخی آن برای مردم روشن گردد، و باید همه ی گروه ها كه اصل انقلاب را قبول دارند، در انقلاب حاضر باشند، هر چند با حضور بعضی از تفكرها از سرعت انقلاب كاسته گردد و یا حتّی به بیراهه هایی نیز كشیده شود، ولی جامعیت حضور طرفداران انقلاب، برای نیل به افق نهایی مفیدتر است، حتی همان هایی كه ارزشی فكر نمی كنند، با رأی دادن خود، به طور درونی به نظام ارزشی انقلاب متصل می شوند و در نتیجه خودبه خود احساس تعلق به ارزش ها در آن ها رشد می كند، و نمونه های بسیاری از این نوع آدم ها را ملاحظه می كنید كه در عین پایبندنبودن به ظاهر اسلامی، نسبت به حفظ نظام حساس اند. حال وقتی رأی دادن به نظام دینی در بین آحاد جامعه نهادینه شد، در شرایط تاریخیِ امروز پایه ای از تمدن اسلامی شكل می گیرد كه در عین ارزشی بودن نظام، مردم وارد صحنه ی انتخابات شده اند و لذا در این حالت - به خصوص كه افراد مذهبی به حكم وظیفه وارد صحنه انتخابات می شوند- دیگر دشمن به راحتی نمی تواند نقشه های خود را برای براندازی نظام اسلامی عملی كند و یا چهره ی جهانی آن را خدشه دار نماید. با توجه به رویکرد اصلی مردم به اهداف انقلاب اسلامی بود که مردم در انتخابات ریاست جمهوری دوره ی دهم چهل میلیون رأی دادند و مقام معظم رهبری«حفظه الله » فرمودند: این چهل میلیون رأی به نظام جمهوری اسلامی بود و همه ی آن ها مأجورند.
سؤال: با توجه به این كه شاخصه اسلامی بودن نظام اسلامی، به اسلامی عمل كردن اركان نظام است، حال حدّ نصابی كه مشخص می كند از كدام مرحله به بعد دیگر عملِ این نهاد یا آن مسئول، اسلامی نیست. مثلاً می فرمایند: اگر رهبریِ نظام تعمداً از كوچك ترین مسئله ی اسلامی چشم پوشید، خود به خود عزل است، آیا برای درصد تعداد مردمِ طرفدار نظام هم حدّی هست كه بگوییم اگر از این حدّ پایین تر آمد، دیگر نظام اسلامی نیست؟
جواب: بله، همان طور كه فرمودید نه تنها برای مشروعیت ادامه ی كار رهبری حدّ نصاب هست و خبرگان كه خبره ی این كار هستند و بر كار رهبری نظارت دارند، قدرت تشخیص و قدرت عزل رهبری را دارند، برای سایر اركان نظام هم حدّ نصاب هست. بر فرض اگر مردم، نظام اسلامی را نخواهند، آن نظام نه مشروعیت سیاسی دارد و نه مشروعیت فقهی. یعنی اگر اكثر مردم نظام اسلامی را نخواهند، در عین این كه مرتكب معصیت خواهند شد - اگر به صِرف این كه نظام اسلامی است، آن را نخواهند- نظام هم حق ندارد خود را بر مردم تحمیل كند و ادامه ی آن مشروع نیست.
ابن اثیر نقل می کند که بعد از قتل عثمان، در روز بیعت با علی(ع) كه روز جمعه بود، مردم در مسجد حاضر شدند و علی(ع) بالای منبر رفت و فرمود:«اَیُّهَا النّاس! اِنَّ هَذَا اَمْرُكُمْ لَیْسَ لِاَحَدٍ فِیهِ حَقٌّ اِلّا مَنْ اَمَرْتُمْ وَ قَدِ افْتَرَقْنَا بِالْأَمْسِ عَلَی اَمْرٍ وَ كُنْتُ كَارِهاً لِأَمْرِكُمْ فَأَبِیتُمْ اِلّا اَنْ اَكُونَ عَلَیْكُمْ، اِلّا وَ اِنَّهُ لَیْسَ لِی دُونَكُمْ اِلّا مَفَاتِیحُ مَا لَكُمْ وَ لَیْسَ لِی اَنْ آخِذٌ دِرْهَماً دُونَكُمْ»؛[95] ای مردم، حكومت از آن شماست، هیچ كس را در آن حقّی نیست مگر كسی كه شما او را به حكومت تعیین كنید، ما هم دیروز در حالی از یكدیگر جدا شدیم كه من از قبول حكومت شما كراهت داشتم، مگر آن كه بر شما مسئول باشم، بدانید كه هیچ چیز به من اختصاص پیدا نمی كند، مگر همین كه كلیدهای اموال شما را در دست دارم و یك درهم بیشتر از شما نمی توانم بردارم. مقام معظم رهبری«حفظه الله» در سخنانشان بابی را باز كردند مبنی بر این كه؛ مشروعیت حاكمیت ما به خواست مردم است و اگر مردم ما را نخواهند، ادامه ی كار ما از نظر شرعی مشروع نیست، چون حق انتخاب مردم همواره جای خودش محفوظ است، حال مردم وظیفه ی الهی شان را انجام دادند یا ندادند، موضوع دیگری است.[96] مثل نماز خواندن است؛ باید مردم نماز بخوانند، اگر نخوانند، معصیت کرده اند، امّا حق انتخاب برایشان محفوظ است و می توانند نماز نخوانند. بنابراین مردم در حفظ نظام اسلامی، رکن اصلی اند، نقش آن ها پنجاه درصد نیست بلکه در جای خودش صددرصد است، همان طور كه نقش رهبریِ نظام هم در جای خودش، صددرصد است، به این معنی كه بدون حضور ولی فقیه در رأس نظام، نظام مشروعیت و اسلامیتش را از دست می دهد و نظام طاغوت می شود.[97]
خیلی فرق است بین این كه عده ای از اشراف و ویژه خواران، مخالف نظام اسلامی باشند با این که توده ی مردم مخالف باشند. مثلاً در زمان حضرت علی(ع) عده ای از امویان با حكومت آن حضرت مخالفت كردند، حضرت هم با آن ها جنگید، چون آن ها گروه های ویژه خوار بودند، برای خود حقّی اضافه تر از بقیه می خواستند و چون نظام علوی ویژه خواری آن ها را به رسمیت نمی شناخت، با آن نظام مخالفت کردند، ولی در زمان شاه كه امام خمینی«رحمه الله علیه» مردم را دعوت به مخالفت كردند، واقعاً توده ی مردم نظام شاهنشاهی را نمی خواستند و درست همان ویژه خواران از نظام شاهنشاهی دفاع می كردند، و در این دوران، حضور مردم در انتخابات نشان می دهد مردم اصل نظام را پذیرفته اند و روی هم رفته این ملاك خوبی است، به همین جهت مكرراً ملاحظه فرموده اید در آن مواقعی كه اصل نظام توسط دشمنان تهدید می شود، مردم با همه ی گله هایی كه از وضع اجرایی امور دارند، جهت دفاع از كلّیت نظام به صحنه می آیند. البته نمی شود درصد تعیین كرد كه اگر چند درصد مردم نظام اسلامی را نخواستند، دیگر حاكمیت مسئولان مشروع نیست، ولی روح كلّی را می توان تشخیص داد، كه آیا توده ی مردم كلّیت نظام را پذیرفته اند یا نه، و آیا اراده ی عمومی آن است كه می خواهد نظام سیاسی دیگری را جایگزین این نظام بكند یا نه؟
توجه داشته باشیدآن وقتی كه كسی عصبانی است و خرج زندگی به او فشار آورده و حرفی خلاف نظام می زند، آن حرف را حرف اصلی او به حساب نیاوریم همین فرد در موقع انتخابات، عمل دیگری انجام می دهد. نمونه اش عصر روزهای انتخابات است، ضد انقلاب ها گفته بودند: همه ی مشكلات را عصرِ روزهای انتخابات به وجود می آورد، یك مرتبه عده ای كه تصور نمی شد در انتخابات شركت كنند، به محل رأی گیری هجوم می آورند. علت این پدیده روشن است، طرف از صبح تا عصر با خود كلنجار می رود كه چون فلان جا كار من را حل نكردند، و چون فلان برخوردِ بد را با من داشتند، پس به عنوان اعتراض، رأی نمی دهم، در همان حال هوشیاری تاریخی به او متذكر می شود كه بین كلّیت نظام و برخورد بعضی ادارات باید فرق بگذاری، و این جدال درونی در نهایت او را به این نتیجه می رساند كه بین كلّیت نظام و حواشی آن فرق بگذارد، و لذا حركت می كند به طرف محل رأی دادن و به همین جهت تحلیل گرانِ رادیوهای بیگانه می گویند:«مردم ایران قابل پیش بینی نیستند!»
سومین ركن نظام، به غیر از مردم و رهبری، اسلام است و لذا اگر قوانین جاری سمت و سوی اسلامی نداشته باشند، دیگر نظام، اسلامی نیست و جایگاه شورای نگهبان به همین معنی است تا قوانین كشور از جهت اسلامیت كنترل شود و عدالت مورد نظر اسلام هم مدّنظر باید باشد. به هر حال جهت كلّی قوانین و كارها مدّنظر است، این كه در اداره ای یك بخشنامه یا برنامه ای جهت اسلامی ندارد، اصل نظام را از اسلامیت خارج نمی كند، وقتی نظام از اسلامیت خارج می شود كه اراده ی رهبری یا مسئولان اصلی نظام نسبت به اسلامی بودن قوانین و روابط، بی تفاوت شود. شما وقتی می خواهید به خانه ی ما بیایید، اگر در مسیر خود یک کوچه را اشتباه کردید، نمی شود به این نتیجه رسید که نمی خواهید به خانه ی ما بیایید، امّا اگر جهت تان این باشد که اصلاً به خانه ی ما نیایید، می گوییم اراده ی اصلی شما تغییر كرده است.
سؤال: چگونه انقلاب را از این دیدگاه می توان به مردم معرفی كرد كه متوجه شوند یك حادثه ی اتفاقی نیست و ریشه و باطن دارد؟ به بیان دیگر برای شناختن و شناساندن این انقلاب با چنین خصوصیاتی که می فرمایند چه کارهایی باید انجام داد؟
جواب: همان طور كه قبلاً عرض شد، ابتدا باید متوجه ریشه داری انقلاب اسلامی بود و آن را با انقلاب هایی كه صِرف آزادی خواهی توسط روشنفكران و تحت تأثیر شرق و غرب، در مقابل استعمارگران پدید آمد، فرق گذارد، به خصوص که عموم آن انقلاب ها توسط همان انقلابیون به انحراف كشیده شد، چون با پشتوانه ی الهی شروع نشده بود تا همان مكتب الهی به عنوان باطن آن انقلاب آن را تغذیه نماید و جلو ببرد. در عموم انقلاب ها از فردای پیروزی انقلاب خودِ انقلابیون راه و رسم همان دیكتاتوران را به نحوی دیگر دنبال می كنند، چون همان طور كه عرض شد؛ نه انگیزه هایِ الهی در میان بود و نه یك انسانِ دین شناس رهبری آن را به عهده داشت تا دین با همه ی ابعادش در صحنه باشد چنین خصوصیاتی منحصر به انقلاب اسلامی است و بر همین اساس باید دیدگاه خود را نسبت به انقلاب اسلامی دقیق نماییم و جایگاه تاریخی آن را بشناسیم.
دیگر نکته ا ی که علاوه بر توجه به ریشه ی تاریخی، در مورد انقلاب اسلامی باید مدّ نظر باشد توجه به آرمان های آن است، باید سعی كنیم حتی المقدور نمادی از تمدن اسلامی را كه انقلاب اسلامی در پی رسیدن به آن است، نشان دهیم و نکته ی مهم دیگر این است که روشن كنیم انقلاب اسلامی در گوهر خود چه چیزی را می خواهد نفی کند و از آن عبور نماید، آیا مقابله ی انقلاب اسلامی با نظام شاهنشاهی بود و می خواست سلطنت را نفی کند، یا انقلابی است برای نفی مدرنیته، مدرنیته ای كه حجاب مقدسات است؟
اگر رسالت تاریخی انقلاب روشن شود و معلوم گردد چرا خداوند توان نفی مدرنیته را بر عهده ی این انقلاب قرار داده، قدم اصلی را در معرفی انقلاب برداشته ایم، به همین جهت هم بنیانگذار این انقلاب شخصی است كه همه ی صفات لازم جهت عبور از مدرنیته به سوی تمدنی که تشیع رسالت تحقق آن را به دوش گرفته، دارا می باشد، از فقه و عرفان و فلسفه بگیر تا شجاعت و هوشیاری تاریخی، اجتماعی. انقلاب اسلامی با چنین جامعیتی ادامه می یابد و می تواند از فرهنگ مدرنیته عبور کند و مسئولیت تاریخی خود را كه به تعبیر میشل فوكو؛ «برگرداندن روح به جهان بی روح است»،[98] ایفا کند.
سؤال: چگونه می توان از برکات انقلاب اسلامی با توجه به توصیفی که از آن دارید، بیشترین استفاده را کرد؟
جواب: اگر هركس زمانی را كه در آن زندگی می كند، درست بشناسد و به تعبیر دیگر؛ بفهمد در كجای تاریخ قرار دارد، و از مسیر قدسی تاریخ غفلت نكند، بهترین برنامه را برای باروركردن زندگی خود می ریزد و در واقع زندگی خود را معنی می بخشد و از پوچی و روزمرّگی که تعبیر امروزین آن نیهیلیسم است رهایی می یابد. مشخص ترین نمونه ی حرف بنده، شهدای كربلا هستند كه چون فهمیدند در آن موقعیت كه یزید بر رأس امور مسلمین است، رسالت تاریخی خاصی به عهده دارند، با تمام نشاط و با راهنمایی امام معصوم(ع) وظیفه ی خود را انجام دادند، و به راحتی تا شهادت جلو رفتند، چون فهمیدند در آن شرایط چگونه می توانند زندگی خود و بقیه را معنی ببخشند.
به نظر بنده؛ تعلق به آرمان های انقلاب اسلامی، در حال حاضر عالی ترین شکل زندگی است به خصوص در مقابل مرگی كه فرهنگ مدرنیته برای انسان ها شكل داده، همان طور که اگر انسان نفس نکشد، می میرد و نفس كشیدن برای ادامه ی حیات، ضروری است، ورود به انقلاب اسلامی چنین موقعیتی را در زندگی برای نسل های این دوره به وجود آورده است.
همه می دانیم حیات روی زمین، یعنی پذیرش ولایت حضرت حق بر تمام ارکان و ابعاد باطنی و بیرونی انسان و یافتن چنین ولایتی در نظام اجتماعی، سیاسی از طریق انقلاب اسلامی عملی شده است. انقلاب به وجود آمد تا حکم خدا را در نظام سیاسی، اقتصادی و آموزشی و تربیتی ما محقق کند، این دیگر هنر ما است كه آن را در زندگی خود توسعه دهیم و نهادینه کنیم، وقتی پنجره را در مقابل نور خورشید بسته ایم، نمی توان نور را منکر شد و بگوییم: «نور کو؟!» باید حقیقت انقلاب اسلامی را بشناسیم و از گوهر تاریخی و نقش آن آگاه شویم تا به امروز و فردای خود معنی ببخشیم، و گرنه در روزمرّگی و نیهیلیسمِ مخصوص مدرنتیه، خودمان و خانواده و حتی اعتقادات و مکتب مان استحاله می شود.
اگر ما در فهم جایگاه انقلاب اسلامی و نقش حیات بخشی آن مشکل داریم، به جهت ضعف در مقدمات است، حال چه مقدمات عقیدتی، كه معنی ولایت خدا در همه ابعاد زندگی را نمی فهمیم و نقش و تأثیر آن را نمی دانیم، و چه ضعف در مقدمات تاریخی كه نمی فهمیم ریشه ی این انقلاب در كجاست و فعلاً در كدام مقطع تاریخی ظهور كرده و مسیرش به كجاها سیر می کند. در مباحث «مبانی معرفتی مهدویت» تا حدّی نقش حاكمیت ولایت خدا در نظام مهدوی روشن گشت و صورت كاربردی قاعده ی حاكمیت وحدت بر کثرت به بحث گذاشته شد، زیرا هر اندازه اَحد بر كثرت اِعمال ولایت كند، كثرت به حیات نزدیك می شود، به همان صورتی که در حاكمیت و تدبیر روح بر بدن، بدن را زنده می یابید، چون روح انسان جنبه ی وحدانی دارد و بدن جنبه ی كثرت، انقلاب اسلامی صورت حاکمیت حضرت اَحد بر جامعه ی انسانی است در شرایط امروزین جهان برای نجات بشر از اضمحلالی که فرهنگ مدرنیته در پی دارد.
اضمحلال در عین داشتن صورت های مختلف، همه ی آن صورت ها یك مشخصه دارند و آن احساس پوچی است، چه در نظام فردیِ زندگی و چه در نظام اجتماعی. لذا وقتی شرایط حاكمیت وحدت بر كثرت - به هر نحو و هر اندازه- فراهم شد، هركس طالب حیات و نشاط است، باید خود را در معرض نور آن پنجره قرار دهد، وگرنه همان طور كه وقتی بدن از روح جدا شد، مضمحل و بی آینده می گردد، فرد و خانواده و جامعه اگر ولایت حضرت اَحدی را رها كرد، پوچ و بی آینده می شود، چه در دنیا، كه شما بی آیندگی خانواده های دور از ولایت خدا را به خوبی تجربه كرده اید و چه در آخرت، كه جهنّم ظرف نمایش سوختن و بی آیندگی آن هاست، و همواره این حالت در ابدیت با آن ها هست. اضمحلال یک تمدن وقتی تحقق می یابد که «وحدت غیبیه بر كثرت ها حكومت نكند»، هیچ راهی برای تفسیر انواع اضمحلال ها جز این نیست که « احاطه ی وحدت از کثرت برداشته شود»؛ هر اضمحلالی قاعد ه اش این است. اضمحلال غرب، اضمحلال خانواده، اضمحلال جامعه، اضمحلال اداره، همه بر اساس همین قاعده است.
همان طور كه عرض شد؛ برای درست معرفی كردنِ انقلاب اسلامی، یك طرفش نشان دادن نشاط و حیات همه جانبه ی ابعاد انسانی در زیر پرتو ولایت خدا است، كه از طریق انقلاب اسلامی می تواند محقق شود، و طرف دیگرش درست نشان دادن آثار مخرب فرهنگ مدرنیته است، كه از نظر فلسفی، چون غرب بعد از رنسانس به بهانه ی ضعف كلیسا و انحراف كشیشان، به كلّی از دین جدا شد و عملاً گرفتار رویكرد مخالف با توحید و مقدسات گشت، تمدنی ظهور کرد که از آسمان معنویت منقطع گشت و اتصال مناسبات انسانی را با حضرت احد جدا نمود. اگر بتوانیم آثار مخرب دیدگاه مدرنیته را در تمام ابعاد زندگی انسان ها كه حاكمیت کثرت بر کثرت است، درست نشان دهیم، آن وقت می فهمیم بشریت گرفتار چه خسارت بزرگی شده است و ضرورت حضور نبی و نبوت چه اندازه است. مدعیان رنسانس به راحتی راه آسمان را بر انسان ها بستند و خداوند هم آن ها را به خود واگذاشت، و این به خود واگذاشتن به خوبی در همه ی روابط تمدن غرب روز به روز هر چه بیشتر به چشم می خورد، كه البته نشان دادن آثار این موضوع در جای جای فرهنگ مدرنیته که خود را در زیر چتر تکنولوژی پنهان کرده، كار مشكل و دقیقی است و از طرفی این نکته را نیز باید گوشزد نمود که حاكمیت وحدت بر كثرت از طریق مسیحیتِ امروز نیز غیر قابل تحقق است، زیرا مسیحیت نظام اَحدی را تقسیم كرده است و خدای پدر و خدای پسر برای خود ساخته و عملاً دیگر احدیتی نمانده است. پس تنها از طریق اسلام می توان حاکمیت وحدت بر کثرت را در نظام اجتماعی بشر امـروز عملی نمود و ایـن نكته -ضرورت حاكمیـت وحدت بر كثرت- را باید در تمام روابط خود نهادینه کنیم و آن را با مردم در میان بگذاریم، تا مردم بفهمند در صورت غفلت از آن، چگونه به پوچی گرفتار می شوند. نتیجه این که ابتدا باید معنی و نتیجه ی حاكمیت وحدت بر كثرت روشن شود و سپس آفات دوری از این برنامه تحلیل گردد.
در راستای قاعده ی فوق است که انقلاب اسلامی را برای بشر امروز، «نعمت بزرگ خدا» می دانیم، چون عاملی است که ما را از اضمحلال و بی آینده بودن نجات می دهد تا از تاریخ قدسی به بیرون پرتاب نشویم و بی تاریخ بمانیم. اگر افراد جامعه انسجامِ یگانه ی شخصیت خود را از دست بدهند، دیگر نمی توانند با خود ارتباط داشته باشند، چون از خود تعریفی ندارند، كسی كه از خودش تعریف نداشته باشد، در بحران هویت است، نمی داند ایرانی باشد یا غربی، مسلمان باشد یا نباشد، گاهی هست، گاهی نیست، نمی داند دنبال افكار خودش باشد یا نباشد، حتی نمی داند دختر باشد یا نه، كدام لباس را بپوشد، كوچك است یا بزرگ، خیلی راحت وسیله ی بازی دیگران می شود، خدمت و خیانت را تشخیص نمی دهد. وقتی به روش زندگی و عقایدش حمله می شود، به سرعت عقب نشینی می كند، چون هیچ استحكامی ندارد و یک انسان پراکند ه است. حال اگر می خواهیم این طور نباشیم، هیچ راهی جز تلاش برای حضور فعّال انقلاب اسلامی- كه عامل حاكمیت اَحد است- در زندگی خود نداریم. پس در جواب سؤال جنابعالی می توان گفت: وقتی معرفت و تعلق به انقلاب اسلامی را در خود رشد دهید به خوبی به برکات فوق العاده ی آن نائل می شوید.
ممكن است این سؤال برایتان پیش آید كه گویا شرایط موجود - چه در داخل و چه در سایر كشورها- این طور نیست كه بتوانند انقلاب اسلامی را آن طور كه هست بشناسند و با آن روبه رو شوند، ولی عنایت داشته باشید كه مسائل فرهنگی و جنبش های معنوی آرام آرام جای خود را باز می كنند. اگر ملاحظه بفرمایید، در دو دهه ی آخر قرن بیستم مراجعه به دین به عنوان راه حل مسائل اجتماعی - و نه دین به عنوان صِرف رابطه ی بین انسان و خدا- شروع شد و در همین رابطه هانتینگتون می گوید: قرن بیستم، قرن فرار از دین بود، ولی دو دهه ی آخر آن، زمان برگشت بشریت به دین شد، و خودش انقلاب اسلامی را مثال می زند. بشری كه در اواخر قرن نوزده و اول قرن بیستم شیفته ی دانش خود شده بود، از اواسط قرن بیستم با ناكامی های دانش خود مواجه شد، دو جنگ جهانی نشان داد بشریت بدون دین و اخلاق چقدر برای خودش خطرناك است و در درون خود می تواند موجب اضمحلال خود باشد و امام خمینی«رحمه الله علیه» با شناخت همین شرایط تاریخی و با پشتوانه ی فرهنگ اسلامی، مدیریت الهی خود را تا ظهور انقلاب اسلامی جلو برد و طرح تحقق دین - به عنوان نیاز بشر جدید- با فرهنگ اهل البیتh را به صحنه آورد.
شما این را بدانید كه تحولات فرهنگی، آرام است ولی به نحو همه جانبه و بی سر و صدا جای خود را باز می كند، به همین جهت ما در حال حاضر شاهد تحولات قابل توجهی در گرایش انسان ها نسبت به دین هستیم. در اواخر سال دو هزار؛ ناظرِ كنگره ی بین المللی ادیان می شویم و این شروع مباركی است، ولی دینی كه بشر امروز در جستجوی آن است، با آنچه قبلاً به دنبال آن بود، فرق می كند. بشر امروز با نوعی تجدید نظر نسبت به دین، به دنبال دینی می گردد كه ممكن است نام و نشان آن را هم نداند، ولی با خدای مسیح كه به بشر تبدیل شد، نمی خواهد روبه رو شود، با خدای بودایی ها هم كه در اجتماع و زندگیِ افراد حاضر نیست، نمی تواند مسائل خود را حل كند. بشر به دنبال دینی است كه بتواند با تمام ابعاد، آن را بپذیرد و از نظر عقلانی بتواند از آن دفاع كند، تثلیثِ مسیحیت نه تنها قابل دفاع نیست، بلكه موجب بحران عقلی هم می شود. پس با هر عنوانی بشر امروز به دنبال دینی است که در شیعه به فعلیت رسیده، نام آن را هرچه می خواهد بگذارد ولی چنین دینی دین آینده ی جهان خواهد بود و مسلّم همه ی چشم ها و قلب ها به سوی تشیع دوخته می شود هرچند رسماً همه شیعه نباشند.
خلاصه؛ اوّلاً: زیباترین شکل زندگی در حال حاضر آن است که متوجه ی گوهر انقلاب اسلامی باشیم و سعی کنیم با آن زندگی كنیم تا همواره درست زندگی كرده باشیم. ثانیاً: طوری باید خود را آماده كرد كه در رویكردی كه در آینده به انقلاب اسلامی می شود، بتوانیم به طور كاربردی و محسوس نیازهای آیند گان را برآورده سازیم. نگران نباشید كه زمانه طوری است كه اجازه ی پیاده شدن تئوری های انقلاب را نمی دهد، متوجه باشید كه توان انقلاب اسلامی آن چنان كم نیست كه خود را تثبیت نكند و گسترش ندهد، و لذا باید در وفاداری نسبت به آن صبر پیشه كرد و زندگی را معنی بخشید.
سؤال: منظور شما از این كه می فرمایید:«انقلاب اسلامی، عامل انكشافِ ظهور آخرالزمانی انقلاب حضرت مهدیg است.» چیست؟
جواب: اصل این موضوع در مباحث مربوط به امام زمانg و انقلاب اسلامی عرض شده ،[99] باید روشن شود كه بلوغ زمین و زمان به حاكمیت انسان كامل بستگی دارد و در آن وقتی كه عالَم كبیر با عالَم صغیر یگانه شوند، وجه آرمانی عالَم خلقت با تمام فعلیت خود به نمایش می آید و در آن شرایط آرزوی همه ی انبیاء و اولیاء ظاهر می شود. شاخصه ی نظام مهدوی، یكی؛ نفی ظلمات آخر الزمان و دیگری تحقق نور الهی است، و با توجه به این دو شاخصه می توان گفت: انقلاب اسلامی زمینه را برای چنین آرمان بزرگی آماده می کند، تا آن ظهورِ مقدس واقع شود.
انقلاب اسلامی زمینه ی تفكر بشر نسبت به آن شرایط است، تا لااقل بشر بتواند به غیر از فرهنگ مدرنیته به تمدن دیگری بیندیشد و متوجه ی آینده ای شود، غیر از آینده ای كه ظلمات كفر در پیش روی او گذارده، انقلاب اسلامی به خوبی قدرت نشان دادن پایان حیات تاریخ غرب را در خود دارد و این كمك خوبی است تا بشر به حكومت مهدوی فکر کند.
اگر ما در مورد نظام الهی حضرت مهدیg خوب مطالعه كنیم، بهتر می توانیم جایگاه انقلاب اسلامی و قدرت تمدن سازی آن را بفهمیم، یك طرف قضیه همان طور كه عرض شد توجه به این نكته است كه روشن شود غرب همه امكانات خود را به فعلیت رسانده و دیگر چیزی در قوّه ندارد تا آرمان های بشر را به خود مشغول کند و از این طرف انقلاب اسلامی ادعا ندارد كه به خودی خود صورت آرمانی حیات بشر است، بلكه خود را انگشت اشاره به نظام مهدوی می داند كه در آن نظام، كمالِ عالَم شروع می شود، و مسلّم تحقق نظام مهدوی مقدماتی از سنخ خودش می خواهد و انقلاب اسلامی، یکی از مقدمات آن است و ملاحظه كرده اید، شرایط موجود جهان، در عین حضور فعّال ظلمات حاكم بر روح و قلب بشر امروز، از جهت دیگر زمینه ی پذیرش نظام مهدوی را از خود نشان می دهد و این پدیده ی عجیبی است كه در اوج ظلمات مدرنیته، جریانی از شعور و بصیرت در جهان هست كه انقلاب اسلامی را می فهمند و به آن امیدوار شده. به همین جهت است كه می بینید ما می توانیم انقلاب اسلامی را طرح کنیم و گوش هایی مشتاق شنیدن پیام های آن هستند، می دانیم باید برای حفظ این انقلاب صبر و پایداری پیشه کنیم تا زمینه ی نهایی پذیرش حق ظاهر شود و به مرور پذیرش جهانی بروز کند. انقلاب اسلامی به مردم جهان کمک می كند تا به معنی واقعی وارد عالم انتظارِ وضع موعود شوند و سرنوشت خود را گره خورده به ظلمات وضع موجود نپندارند كه البته این اوّل بحث است، اجازه دهید این بحث در آینده بیشتر روشن شود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از روشن شدن نیاز انسان به جامعه ای كه منشأ قوانین آن باید عالم قدس باشد و روشن شدن این نکته كه تمدنی ماندنی است كه از وَهمیات به سوی واقعیات و به سوی سنن عالم سیر كرده باشد و به جای سركوب طبیعت، بتواند ابعاد پنهان آن را به انكشاف بكشاند، به این نتیجه رسیدیم که تمدنی ماندنی است كه جوابگوی تمام ساحات انسان باشد و تمدن غرب كه در نهایتِ مادیّت و شتابزدگی است، نمی تواند جواب نیازهای واقعی انسان باشد، و تمدن مقابل این تمدن، تمدنی است كه شیعه مسئول بنیانگزاری آن است، زیرا تمدن زندگی ساز شروطی دارد و تنها شیعه از آن شروط برخوردار است، مضافاً این كه شیعه به جهت فرهنگ انتظار، قدرت تشخیص ظلمات غرب و گذار از آن تمدن را نیز در خود دارد و انقلاب اسلامی در جایگاه تاریخی مخصوص به خود، مرحله ی آن گذار و عبور است.
ما معتقدیم بازسازی امّت واحده ی اسلام كه با راهنمایی های ائمه ی معصومینh ممكن گشته، به عهده ی شیعه می باشد، و بیداری اسلامی در دوران جدید از نفحات الهی است كه نباید نسبت به آن بی تفاوت بود و از جهت آرمانی آن غفلت نمود. باید در خیزش اسلامیِ قرن حاضر، افق های حركت را تا تحقق تمدن اسلامی مدّنظر داشت، و لازم است در این كار، ظرائف و دقائق فراوانی مورد توجه قرار گیرد كه از جمله ی آن ها دو نكته از همه مهم تر است؛ یكی چیستی تمدن اسلامی است -كه در مباحث گذشته تا حدّی بدان پرداخته شده- و دیگری مانع اصلی تحقق آن تمدن، یعنی فرهنگ مدرنیته است. اگر خاستگاه فلسفی و اجتماعیِ فرهنگ مدرنیته به خوبی شناخته نشود، انرژی خیزش عظیم اسلامی پس از مدتی هدر می رود و باز جهان اسلام در تارهای عنكبوتی فرهنگ مدرنیته خود را اسیر می یابد و جوانانِ امیدوار به آینده ی جهان اسلام ناامید خواهند شد.
از آن جایی که چیستی تمدن اسلامی مسئله ی بسیار مهمی است و خلأ تئوریك برای تبیین هدف و مرحله ی نهایی نظام جمهوری اسلامی كه همان تمدن اسلامی است هر محققی را که در صدد است در موضوع تمدن اسلامی سخن بگوید آزار می دهد، بحث «تمدن زایی شیعه» به عنوان فتح بابی در این امر کار را به عهده گرفته است. كوتاهی در این امر موجب جایگزینی های التقاطی و انحرافی خواهد شد و نیز سبب انجام ندانم كاری ها و سوء استفاده از این خلأ توسط دشمنان می گردد. ظهور خلق الساعه ی تئوری های مجهول و غفلت از تئوری های هماهنگ با آرمان های انقلاب اسلامی، گفتگو از تمدن اسلامی را بسیار ضروری كرده است، آن هم به صورتی كه مدّ نظر شیعه است و باید به ظهور امام معصوم gختم شود. بحث از تمدن اسلامی، عاملی جهت دهنده و برانگیزاننده به سوی آینده ی مطمئنی است، آینده ای كه برای بشر از طریق حكومت جهانی اسلام تقدیر شده است و همان طور كه امام خمینی«رحمه الله علیه» فرمودند: «اهداف عظیم این انقلاب، ایجاد حكومت جهانی اسلام است.»[100] و به واقع اگر بتوانیم موضوع را به طور صحیح تبیین کنیم، نه تنها مسئله ی تضاد بین شیعه و سنّی از بین می رود، بلكه جهان اسلام متوجه خواهد شد كه شیعه به عنوان اندیشه ای که مسئولیت بنای احیاء جهان اسلام را دارد به صحنه آمده است و درصدد است از طریق راهنمایی های اهل البیت پیامبرh همه ی جهان اسلام را به رونق شایسته ی خود برساند.
سؤال: شما در بعضی از موارد از آینده ی تمدن چینی ها و روس ها نام می برید. آیا منظورتان از تمدن چین و تمدن روس، تمدن بالقوه ی آن هاست که مثل تمدن اسلامی بعداً شکوفا می شود؟ یا به عنوان قدرت آینده مدّ نظر شما است، چون آنچه ما امروزه در چین و روسیه می بینیم چیزی جز همان تمدن غرب نیست!
جواب: با دقت در اصالت های فرهنگی چین و آموزه های كنفسیوس، می توان آن را به عنوان یک تمدن پذیرفت؛ یعنی این طور نیست که ادامه ی تمدن چین، به یك فرهنگی مثل فرهنگ غربِ امروز ختم شود و یا بنیادش همان فرهنگ غرب باشد. چین خودش یک تمدن است؛ فرهنگ دارد و خصوصیات یك تمدن در آن هست [ولی مثل تمدن اسلامی در حال حاضر تحت تأثیر فرهنگ غرب است و صورت غرب بر آن غالب شده است] و بالأخره در آینده مثل جوامع اسلامی خود را بازخوانی می كند، مقایسه ای می کند بین آنچه در خود دارد و فعلاً از دست داده با آنچه با رویكرد به غرب به دست آورده و می بیند با رویكرد به غرب ضرر کرده است، چون آنچه در خود دارد و می تواند به فعلیت آورد، ارزشمندتر از آن چیزی است كه با رویكرد به غرب به دست آورده است و لذا انگیزه ی پشت كردن به غرب در آن رشد می کند. البته در این که تمدن اصیل چینی در مرحله ی گذار از غرب، چقدر می تواند به مردم آگاهی بدهد و به سلامت به غرب پشت کند، به راحتی نمی توان نظر داد، حتی نمی توانیم پیش بینی كنیم که چین در همآوردی با تمدن غربی در چه زمان و در چه حدّ، تمدن غربی را نفی می کند. ولی مسلّم تمدن چینی، تمدنی است که نمی تواند غرب را تحمل کند و می تواند بدی های غرب را بفهمد. ممکن است در کشورهای آفریقایی هم تمدن هایی بوده باشد، ولی آن تمدن ها آن قدرها بصیرت فرهنگی نداشته باشند که بتوانند انحراف غرب را برای مردم خود تئوریزه نمایند تا آن را نفی کنند. بنابراین در این راستا امید به آن نوع فرهنگ ها نداریم. بسیاری از كشورهای جهان سوم طوری غرب زده شده اند كه با غربْ هم سرنوشت می شوند و هرچه بر سر غرب آمد، بر سر آن ها هم می آید. امّا چین این طور نیست؛ البته باز عرض می كنم این که حالا با این همه پیچیدگی های مدرنیته توانایی تمدن چینی می تواند انگیزش ایجاد کند که یک ملتی به پا خیزند و با فرهنگ غربی مقابله ی اساسی بکند، ما روی این توانایی در راستای ایجاد خیزش عمومی در مقابل غرب شک داریم، ولی در بودن آن توانایی در فرهنگ شیعه شک نداریم.
امّا در مورد تمدن روسی؛ روسیه تمدن خاصی به حساب نمی آید، هر چند یكی از قدرت های آینده جهان می تواند باشد و آن هم قدرتی در مقابل قدرت آمریكا و اروپا، ولی با همان ملاك های غربی، یعنی چهره ای از «غرب» است در مقابل چهره ی دیگری از «غرب» و با افول غرب همه افول می كنند و به بحران می افتند. روسیه همان غرب است با تمام خصوصیت غرب، همان طور كه ماركسیسم لنینیسم چهره ی دیگر غرب بود.
سؤال: با توجه به این که آنچه در حال حاضر در چین جریان دارد و علوم و ابزار و اهدافی که مطرح است، همه و همه علوم و ابزار و اهداف غربی است، تمدن چین که غیر از تمدن غرب است، فعلاً در حالت بالقوّه موجود است یا بالفعل؟
جواب: آن چیزی كه در چین مقابل تمدن غربی است، فعلاً در حالت بالقوّه است، این حالت عین همان چیزی است که ما باید در مورد فرهنگ شیعه هم سؤال کنیم؛ در حال حاضر اگر مردم ما میدان بیشتری داشته باشند، از چینی ها هم بیشتر حاضرند به ابزارها غربی رجوع کنند، ولی همان طور که در شیعه به جهت آرمان هایی که دارد و به جهت فرهنگ انتظار، آمادگی گذار از غرب وجود دارد، در تمدن چین هم آمادگی گذار از غرب هست ولی نه به صورت بالفعل. البته ضرورتی احساس نمی شود که بین فرهنگ چینی و شیعه مقایسه شود به خصوص که معلوم نیست در تمدن چینی آن روحیه ی حماسی که در شیعه وجود دارد موجود باشد که در صدد باشند همچون شیعیان آنچه را حق می دانند حتماً حاکم کنند. آنچه می توان نتیجه گرفت آن است که آینده از آن تمدن شیعه است و این در حالی است که در آن آینده، تمدن خاور دور مقابل تمدن شیعه نیست و در صدد دشمنی با آن برنمی آید، زیرا آن احساس دوگانگی مطلقی كه با تمدن غرب دارد، با شیعه ندارد و از آن طرف هم شیعه درصدد نفی آن تمدن نمی باشد. چینیان نسبت به طبیعت، به اصل عدم تصرف و بی عملی و سرسپردگی به نیروی فیاض هستی، معتقد هستند، چینیان نه تنها قومی اند كه باروت را اختراع كردند ولی توپ نساختند، قطب نما را كشف كردند ولی به كشف قاره های جدید كه یكی از جنبه های رنسانس غربی بود، تن ندادند، بلکه خطر شناسایی سودجویانه، كه یكی از وجوه بارز تفكر جدید غربی است، به طرز شگفت در فرهنگ و نوشته های كهن چینی گوشزد شده است، برای مثال به این چند سطر از كتاب «چوانگ تسو» عنایت بفرمایید تا روح بینش هماهنگی با طبیعت چینی آشكار شود.
چوانگ تسو می گوید: چون «دزی گونگ» به كرانه ی شمالی رودخانه «هان» رسید، پیرمردی را دید كه سرگرم باغبانی است، او جوی های چندی ساخته بود و با سختی به درون چاه می رفت و كوزه اش را پر از آب می كرد و آب را در جوی ها روان می نمود و با مشقت زیاد به نتیجه ای ناچیز می رسید. «دزی گونگ» به او گفت: «وسیله ای هست كه می توان به كمك آن روزی صد جوی را سیراب كرد و با مشقت اندك به نتایج بسیار رسید، آیا نمی خواهی از آن مدد جویی؟» باغبان سرش را بالا برده نگاهی به او افكند و گفت: «چگونه است آن؟» دزی گونگ گفت: «اهرمی از چوب بساز كه پشتش سنگین باشد و دماغه اش سبك، از این راه آب بسیار به دست خواهی آورد، این روش را شیوه بركشیدن زنجیر گویند». باغبانِ پیر برآشفت و سپس با خنده گفت:
«استادم گفته است هر كس كارها را به طرز ماشینی انجام دهد، قلبش نیز مبدل به ماشین خواهد شد، هر كه قلب ماشینی داشته باشد، معصومیت خود را از دست خواهد داد، هر كه معصومیت خود را از دست بدهد، ذهنش متزلزل خواهد شد، ذهن متزلزل با «تائو» سازگار نیست، نه این كه از این امور بی خبر باشم، بلكه از به كاربستن آن شرم دارم.»[101]
بدون این كه بخواهیم در جزئیات این مكالمه چون و چرا كنیم، یك اصل در این مصاحبه مورد نظر است و آن، پاسخ پیرمرد باغبان است كه پاسخ فرهنگ چینی به آفات چیرگی تفكر تكنیكی است كه موجب از دست دادن روحانیت انسان می شود و باعث می شود تا دیگر انسان با طبیعتی كه از هر سو او را در برگرفته همدم و همدل نباشد. چین امروز نمی تواند با جایگزینی آنچه غرب به آن داده است، از آن تمدن انسانی که در نهاد خود دارد دست بردارد و حتماً در صدد بازخوانی فرهنگ گذشته ی خود بر خواهد آمد.
قبل از انقلاب اسلامی كه به ظاهر در حال رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ بودیم و به سرعت به سوی غربی شدن پیش می رفتیم، فرهنگ شیعه با آرمان های خاص خود در حال بازخوانی خود بود و همین که فرصتی پیدا کرد سر برآورد و خود را نشان داد. هرچند بعد از انقلاب در بعضی از برهه ها غرب زدگی مانع سرعت سیرِ ما به سوی آرمان هایمان شد، ولی از آن جایی که آرمان شیعه حقیقتی است که از ذات این عالم قابل انفکاک نیست، همین که متوجه شویم وضع موجود جهان مطابق آن آرمان نیست و با توسعه به روش غربی به آن نرسیدیم، در روش خود تجدید نظر می كنیم و موقعیت خود را نسبت به آرمان اصلی خود بازخوانی می نماییم.
گوهر تفكر شیعه آنچنان با فطرت ها هم خوانی دارد که ظهور آثار تحقق آن خود به خود نفرات خود را جمع می کند و اگر این موضوع به درستی تبیین شود می پذیریم که هرگز نباید از گوهر شیعه غفلت کرد و به سبب آن که امروز در حجاب مدرنیته گرفتار است آن را دست کم گرفت و گمان کنیم اگر در حال حاضر قدرت تأثیرگذاری فرهنگ مدرنیته بر روی جوانان ما نسبتاً زیاد است، چنین تأثیرگذاری تأثیرگذاری پایداری است.
سؤال: منظور از این که گفته می شود: «گوهر شیعه هنوز باقی است» و منظور از این که می فرمایید: «شیعه هنوز به فکری كه بتواند مناسب مسائل امروز نفرات خود را جمع کند، نرسیده است.» چیست؟ آیا منظور این است که شیعه در تئوری هنوز به چنین فکری نرسیده است که بتواند جایگاه تمدن غرب را درست تحلیل کند و باید با استخراج از منابع اولیه اش به چنین فکری برسد؟ یا این که منظورتان این است که: «فرهنگ شیعه این قدرت تحلیل را دارد، اما ملت شیعه هنوز این تئوری را در تحلیل شرایط زمان حاضر درک نکرده است»؟
جواب: منظور از این که شیعه هنوز به چنین فکری نرسیده است، ملت شیعه است. مردم در زمان شاه برای نفی شاه از طریق فرهنگ شیعه خیلی خوب جلو آمدند، به طوری كه در هر کوچه و مدرسه و دانشگاهی نفی فرهنگ شاهنشاهی از طریق جایگزینی تفكر شیعی، به چشم می خورد، به همین جهت ملاحظه فرمودید که آن فكر نفرات خود را جذب كرد، بعد هم توانست با همان فكر و با همان نفرات انقلاب كند، ولی شیعیان با توجه به سرمایه ی فرهنگی خود هنوز برای ادامه ی انقلاب تا تحقق تمدن اسلامی بازخوانی همه جانبه ای انجام نداده اند. شیعیان بعد از این که انقلاب کردند و خواستند خود را در مسیر گذار از مدرنیته قرار دهد، باید مواظب باشند به كجا می خواهند بروند، وگرنه در شرایطِ جدید و با توجه به غلبه ی روح غربی بر افکار عمومی، با دست خود به مدرنیته نزدیك می شوند، این به جهت آن است که مبانی فرهنگ تشیع به طور همه جانبه تجزیه و تحلیل نشده است و توجه به مبانی و آرمان های تشیع است که باعث می شود اكثر مردم آرام آرام به عزمی برسند که بدانند برای رهایی از وضع موجود باید کاری بکنند. البته عده ای به عنوان رهبریِ فكری جامعه باید زودتر و جلوتر توجه جامعه را به آن اهداف عالی تر جلب كنند و نگذارند افراد در بن بست فرهنگی گرفتار شوند.[102]
سؤال: طبق مباحث گذشته، علت نابودی هر تمدنی، جواب ندادن به همه ی ابعاد و ساحات وجودی انسان هاست. تمدن یونان، تمدنی بود که بیش از حدّ به بُعد عقلِ استدلالی انسان ها نظر داشت، آن هم با به كارگیری عقل در محدوده ی خاص، و لذا از توجه به ابعاد دیگر انسان ها باز ماند ، به همین دلیل هم نتوانست با نشاط لازم حیات خود را ادامه دهد. از این طرف تمدن غرب هم به دلیل توجه بیش از حدّ به بُعد خیال و وَهمِ انسان و بی توجهی به ابعاد دیگر، افولش شروع شده است. حال سؤال این است كه تمدن فراعنه که نابود شد، بیشتر به کدام بُعد از ابعاد انسان ها نظر داشت و به کدام ابعاد نظر نداشت؟ تمدن کنفسیوس چطور؟ لطفاً درباره تمدن ایرانیان - قبل و بعد از اسلام- هم توضیح دهید.
جواب: می توانیم بگوییم از یك جهت فراعنه با همه پیشرفتی که کرده بودند یك نگاه غلط به زندگی و انسان داشتند و آن نگاه این بود که باور نداشتند خداوند جهت اصلاح و سعادت انسان ها پیامبر می فرستد و این اساسی ترین مشکلی است که تمدن های بزرگ تاریخ در آن قرار داشتند. رُمی ها در راستای اهداف خودشان ادب و قواعد دقیقی را اِعمال می كردند. ما در حال حاضر اگر به یک دانشجو بگوییم که خیلی مرتب باش، سرِ صبح از خواب بیدار شو، ساعتت را تنظیم کن، موهایت را شانه بزن، و با کفش های واکس زده به دانشگاه بیا، درست سرِ جای خودت بنشین، نکاتی را كه استاد می فرماید دقیقاً یادداشت کن، بعد هم سرِ ساعت به خانه برگرد. اگر این نوع آداب را برایش به عنوان آرمان مطرح کنیم و نگذاریم که از این بالاتر برود، او را در «ادب رُمی» وارد کرده ایم. تمدن های بزرگِ دوران گذشته اهداف سطحی را طی انضباطی دقیق دنبال می كردند و به آن انضباطْ فوق العاده بها می دادند و لذا یک نوع زندگی چشم گیری را پدید آوردند، به همین جهت اروپا بعد از رنسانس شعار خود را «اومانیسم» یا «برگشت به ادب رُمی» قرار داد، فرهنگی كه مقصد افراد جامعه تماماً رعایت قراردادها و آداب آن جامعه باشد و به چیزی برتر از قراردادهایِ سطحی نیندیشد، حتماً سقوط می کند. «ادب رُمی» به چیزی ماورای آداب و رسوم مَن درآوری نظر ندارد، فراعنه و رمی ها با همین قراردادها همان برخوردی را می كردند كه مؤمنین با قوانین الهی -كه نظر به ماوراء عالم مادّه دارد- آن برخورد را می كنند، پس علت افول امثال تمدن رُمی ها یا ایرانیان قبل از اسلام و فراعنه را باید در یک چیز جستجو کرد و آن عبارت بود از متوقف شدن در مجموعه ای از آداب خشكِ مَن درآوری.
ممكن است تمدنی به جهت ریشه های فرهنگی اش توان جواب گویی به ابعاد انسانی را تا حدّی داشته باشد، ولی مردم از فرهنگ خود عدول كنند، باید بدانیم این کوتاهی یک حادثه ی تاریخی و موقت است و مردم با یک بازخوانیِ مجدد به اصالت های خود برگشت می کنند که در این جا بازخوانی جهان اسلام مدّ نظر ما است. می توان گفت پس از طرح كلیات اسلام توسط رسول خداf امکان شروع تمدن اسلامی با نظر به پیام غدیر فراهم بود و خداوند تمدن اسلامی را از «غدیر» شروع کرد ولی با به حجاب رفتنِ پیام غدیر در آن دوران آن پیام بزرگ به تحقق تمدن اسلامی منجر نشد ولی در زمان صفویه غدیر بازخوانی گشت و این بازخوانی و رجوع به غدیر با افت و خیز ادامه یافت تا به 22 بهمن سال 57 رسید که با جدیت بیشتر ذهن ها به آن توجه نمود.
البته فراموش نشود که شروع یك تمدن غیر از ظهور مناسبات آن تمدن در بین افراد جامعه است برای ظهور آن باید از موانع زیادی عبور کرد و از جمله متذکر این نکته باید بود که وقتی از تمدن اسلامی بحث می كنیم و می گوییم شیعه مسئولیت تحقق آن را بر عهده دارد، به هیچ وجه تمدن ایرانی مدّنظر نیست، همان طور که وقتی از «تمدن شیعه» سخن می گوییم، به این معنی است كه تمدن شیعه پایه های علمی اش محکم و امیدواركننده است، امّا تا ظهور عینی آن راهی طولانی در پیش است، «صفویه» قدم خوبی برداشت و به همین جهت هم با همه ی موانعی که برایش پیش آوردند ادامه پیدا کرد و شکست نخورد. «قاجار» به عنوان یک ایل بیرون از تمدن به صحنه آمد تا صفویه را در حجاب ببرد، ولی با آن همه نتوانست جهت گیری اصلی به سوی حاکمیت تفکر شیعه را تغییر دهد. در واقع می توان گفت قاجار و پهلوی از بین رفتند و صفویه ادامه یافت و به یک معنی جمهوری اسلامی به عنوان نظام سیاسی كه نظر به حاكمیت نظرات امام معصومh دارد، ادامه ی صفویه است، با آن تفاوت که دیگر شاه صفوی نیست که بنیان گذار نظامی باشد كه نظر به شیعه دارد، بلکه دین است که خودش آمده است و افراد مؤمن به تشیع را به یاری گرفته. امروزه ولی ّفقیه -که در اختیار دین است- دارد حکومت می کند، امّا در دوره ی صفویه شاه بود که به ولی فقیه اجازه می داد تا حكم كند! یعنی شاه به شیخ بهایی و مرحوم کَرَکی و امثالهم، اجازه می داد که شما حق دارید فتوا بدهید و فتوایتان مثل حكم پادشاه نافذ است. مراحل خوبی طی شده است تا به این جا رسیده ایم كه حالا ولیّ فقیه حرف اوّل را می زند، چون در حالت اول شاه به عنوان یك فرد حقّ خود می دانست كه به فقیه اجازه حكم كردن بدهد، ولی در حالت دوم دین است كه تعیین تكلیف می كند، زیرا ولیّ فقیه از خودش حرف نمی زند، بلكه حكم دین را كشف و اظهار می نماید.
سؤال: در بررسی فرهنگ مدرنیته به پدیده ی «سرعت» آن طور که فعلاً ظهور کرده، به عنوان پدیده ای بی سابقه برخورد می كنیم که تا این حدّ در تاریخ سابقه نداشته. آیا برخورد ما با این سرعت مثل برخورد ما با تكنولوژی باید باشد که فعلاً از آن استفاده كنیم، ولی نباید هدف بشود؟
جواب: همین طور است كه می فرمایید، ولی عنایت داشته باشید كه سرعت های غیرطبیعی، فوق العاده روح را مضطرب می كند و قلب را از آرامشِ مطلوب محروم می گرداند، لذا در یك نظام تربیتیِ سالم باید تا آن جا كه ممكن است از سرعت های غیرطبیعی فاصله گرفت؛ زیرا در مقابل سرعت و شتاب، سکینه و طمأنینه است و در متون روایی از رسول خداr هست که می فرمایند: «اَلْعَجَلَةُ مِن الشَّیْطَان، وَ التَّأنِّی من اللّه عزّ و جل »[103] عجله از شیطان است و تأنّی و آرامش از آنِ خداوند است. در حال حاضر كه نمی توان از شرایط موجود و سرعت های افراطیِ آن فاصله گرفت، پس باید با احتیاط با آن برخورد کنیم. چون در سرعت افراطی رابطه ی ما با عالم قدس -كه عین بقاء و ثبات است- قطع می شود. در این رابطه نقش شتاب مثل همان نقش تكنولوژی های غربی است؛ ابزارهای غربی رابطه ی ما را با طبیعت قطع می کند و شتابِ حاصل از آن علاوه بر این كه موجب قطع رابطه ی ما با طبیعت می شود، روح و دل ما را نیز از عالم قدس منقطع می نماید.
عنایت داشته باشید از آن جایی كه خداوند «عین بقاء» است و هیچ تغییر و حركتی در ذات اَحدی نیست و از آن جایی كه طبق حركت جوهری، عالم مادّه «عین تغییر و حركت» است و در پایین ترین درجه ی وجود قرار دارد، پس هر چه به عالم الهی و به خدا نزدیك شویم، به آرامش و سكینه می رسیم و هرچه به عالم مادّه نزدیك تر باشیم، قلب ما تحت تأثیر آن قرار می گیرد و به جای بقاء و آرامش، به حركت و اضطراب می افتد. شما خودتان تجربه كرده اید که با نزدیكی به عالم مادّه دیگر آن تمركز و حضور قلب را ندارید، دائماً خیالات پراكنده صحنه ی ذهن را تحت تأثیر خود قرار می دهند. برعكس؛ هر چه به عالم بقاء و به حضرت اَحد نزدیك شوید، قلب شما در تمركز قرار می گیرد و آنچنان جامع می شود كه كاری از كاری بازش نمی دارد، این است كه در اصطلاح می گویند: اولیاء الهی مثل دریا هستند و مریدان آن ها مثل رودخانه، كه باید حركت كنند تا خود را به دریا برسانند، یا می فرمایند: امام مثل كعبه است، خودش به طرف كسی نمی رود، ولی همه باید به سوی او بیایند تا از حالت بقاء الهیِ امام استفاده كنند.
پس همان طور كه فعلاً ما باید از ابزارها استفاده کنیم، ولی حدّ آن استفاده را باید رعایت نماییم، در مورد سرعت هم همین موضع گیری را باید داشت، باید مواظب بود سرعت بر ما حكومت نكند چون با حكومتِ سرعت، ارتباط صحیح ما با طبیعت به هم می خورد و از ابزارهای طبیعی نمی توانیم به درستی استفاده كنیم.
اگر در حال حاضر بخواهید موهای زائد بدنتان را زایل کنید و سرعت افراطی تمدن غربی را نیز پذیرفته باشید، دیگر حوصله ندارید به همان روش طبیعیِ گذشتگان عمل كنید، لذا آن کار را با تیغ انجام می دهید. انسان های حكیم و با حوصله در گذشته از آهك و دیگر مواد طبیعی چیزی به نام نوره ساخته اند كه به كمك حرارت بدن درست محل اتصال موها به بدن را در خود حل می كند. در این روش به اندازه ای که طبیعت اجازه می دهد، جهت زایل کردن موهای زائد زمان صرف می شود و از سرعت طبیعی خارج نمی شوید؛ ولی با تیغ با سرعت بیشتر کار را تمام می کنید و منتظر عمل آن ماده ی طبیعی هم نمی مانید. در روش قدما، طبیعت انسان را کنترل می کند و انسان ها هم خود را هماهنگ امکاناتی می کردند که طبیعت در اختیار آن ها می گذاشت. این را به عنوان یك مثال در نظر بگیرید و ببینید: در تمدن اسلامی -که بناست ارتباط ما با طبیعتِ خدا قطع نشود- در رابطه با سرعت، خودِ طبیعت یک اجازه هایی به ما می دهد ولی خیلی زیاد نیست. شما هم همان قدر اجازه دارید به دنبال سرعتِ بیشتر باشید و این سرعت، حكمت را از شما نمی گیرد، اما اگر بخواهید بیشتر از حدّ طبیعی سرعت داشته باشید، باید با طبیعت قهر کنید؛ و مثلاً تصمیم بگیرید برای از بین بردن موهای زائد بدن، تیغ بسازید، وقتی خواستید تیغ بسازید، دیگر تمام رابطه تان با طبیعت عوض می شود. حالا ضررهای تیغ برای ازاله ی موها بماند؛ این که آن آهک چقدر ضدعفونی کننده است و درست در جاهایی كه زمینه ی وجود عفونت زیادتر از بقیه جاهای بدن است، چقدر آن آهك مفید است، همه بماند. آن حوصله ای که آدم می گذارد تا خودِ طبیعت عمل کند و یك نحوه ارتباط با عالم بقاء برایش ایجاد می شود، این ها دیگر در به كارگیری از تیغ وجود ندارد و برعكس، در به كارگیری تیغ همان شتاب افراطی بر قلب و روانِ انسان حاكم می شود. شما به هنگام استفاده از داروی طبیعی ازاله ی مو، آن را به بدنتان می گذارید و هیچ کاری نمی کنید، منتظر می مانید تا خودش عمل كند، پس در واقع سرعتی نمی خواهد، تلاشی هم نمی خواهد؛ خودش از استعدادهای بدن شما و از آن حرارتی که بین پوست و این مو هست، استفاده می کند و فعل و انفعالات شیمیاییِ مخصوص خود را انجام می دهد و مو را در خود حل می کند. ولی با به کارگیری تیغ می بینید می خواستیم از یک مسأله كه عبارت بود از عدم سرعت ازاله ی موهای زائد راحت بشویم، صدها مسأله برای خودمان در همین رابطه ایجاد کردیم و چندین کارخانه باید کار ساختن تیغ را پشتیبانی کنند، حقیقت این است که طبیعت در همه ی امور دارای چنین استعدادهایی است که مثلاً در امر فوق می توان از آهک موجود در طبیعت، استفاده نمود و به این شكل چنین مسأله ای را به سادگی رفع کرد. این در صورتی است که کسی سرعت استفاده از تیغ را طلب نکند و نگران تحریك خیالاتش باشد، در آن صورت از تمیزکردن طبیعی خسته نمی شود، چون سرعت مورد نیازِ خیال و وَهم را تبعیت نکرده؛ آری اگر زرنیخِ داروی ازاله ی مو را اضافه کنید، کمی سرعت کار بیشتر می شود، ولی بالاخره آن سرعت حدّی دارد.
حالا بحث «بی عملی» كه عین عمل كردن است در این مثال بماند، كه شما به ظاهر عملی انجام نمی دهید و داروی ازاله ی مو دارد كار خود را انجام می دهد ولی در عمل نتیجه ای كه عبارت است از بین رفتن موها نصیب شما می شود.
سؤال: آیا می توان گفت: در تمدن اسلامی هم باید به دنبال دنبال سرعت باشیم، اما تا جایی که تقابلی با طبیعت نداشته باشد.
جواب: بله، همین طور است؛ مگر می شود بشر طالب آن نباشد که حوائجش زودتر برآورده شود؟! اما اگر از حکمت فاصله نگیرد از سرعتی که تیغ ایجاد می کند، متنفر می شود، روحش می فهمد که این سرعت، قلب او را از آرامش و بقاء خارج می كند و گرفتار خیالات پراكنده می گرداند.
ذات دوره ی جدید این است كه یك موضوع را در تصور خود می سازد و سپس سعی می كند به كمك محاسباتی كه انجام می دهد، به نحوی به آن تصورات تعیّن خارجی ببخشد. این مرحله، مرحله ی طرح ریزی و بسط خیالات ذهنی است، و چون می خواهد آن تصور ذهنی را هر چه زودتر در خارج متعیّن كند، گرفتار سرعت و رشدِ ناموزون در همه ی زمینه ها می گردد، حال این میلِ به سرعت و رشد و بسطِ ناموزون به كجا منتهی خواهد شد؟ تا آن جایی كه بالاخره بشر از شدت استغراق در حساب و محاسبه با امری مواجه می شود كه غیرقابل محاسبه است، در این تماس با امر محاسبه نشدنی، چه بسا بشر تكانی خواهد خورد و امنیت او كه ناشی از پناه بردن به دامان علم و عدد و حساب است، متزلزل خواهد گشت. در آن صورت است كه با تفكر حقیقی، مناسبات بشر با عالم و نظام معنوی تجدید می شود، در آن صورت ساحتی برای بشر گشوده می شود كه به خطاب و ندای الهی گوش فرا می دهد و تمام فعالیت های شیعه به ثمره ی حقیقی خود خواهد رسید و بركات انتظار در بُعد اجتماعی آن ظاهر می گردد. آن آینده ای كه مدّنظر شیعه است، آینده ای است كه بشر یاد گرفته است و یا آماده شده است به نحو دیگری فكر كند كه ما آن را «عالم بقیّه اللهی» نام نهاده ایم.
سؤال: تمدن اسلامی چه شاخصه ای دارد كه می ماند و شكوفا می شود ولی به سرنوشت سایر تمدن ها كه پس از شكوفایی خود افول كردند، دچار نمی شود؟
جواب: رمز عدم افول تمدن اسلامی، وقتی به روش صحیح به صحنه بیاید - یعنی به روش فرهنگ اهل البیتh- آن است كه تئوری و راه كارهای آن منطبق با فطرت انسان ها است و لذا نه تنها پس از مدتی مورد فراموشی قرار نمی گیرد، بلكه در هر حال بشر به دنبال بستری است كه به كشش ها و تمنیّات فطری خود صورت بالفعل بدهد و لذا سایر تمدن های موجود به مرور با ظهور تمدن اسلامی بی رنگ می شوند و در نهایت از نشاط و حیات می افتند. البته عنایت داشته باشید كه تمدن اسلامی صرفاً مجموعه هایی از انضباط های قالبی و آداب و رسوم خشك نیست، بلكه قراردادها و آدابی است كه ریشه در فطرت انسان ها دارد و بنیان وجودی انسان ها نسبت به آن ها آشنایی کامل دارد، هر چند ممكن است با حاكمیت نفس امّاره آن كشش ها مورد غفلت قرار گیرد، ولی همین كه بستر تحقق آن فراهم شد و در بستر جدید، مذاقِ آلوده به نفس امّاره میدان خودنمایی نداشت، آرام آرام بشر به خود می آید و پیام تمدن اسلامی همه گیر می شود و اكثر همان هایی كه در ابتدا نسبت به آن روی خوشی نشان نمی دادند از آن استقبال می كنند و در همین راستا خداوند می فرماید: «بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ، وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»؛[104] بلكه برخلاف تهمتی كه به پیامبر می زنند، آن رسول از طرف حق آمده و پیام های حقّی را برای آن ها آورده و اكثر آن ها از آن حق كراهت دارند، ولی اگر خداوند از میل های آن ها پیروی كند آسمان ها و زمین و آنچه در آن ها است فاسد می شود. پس ما آن حقایق را به یاد آن ها و برای آن ها آوردیم و آن ها از آنچه مربوط به آن حقایق است غافل اند.
چنانچه ملاحظه می فرمایید مسائل دینی كه تمدن اسلام بستر تحقق آن است آنچنان نیست كه در ابتدای امر مورد استقبال همگان قرار گیرد، ولی نباید از آن منصرف شد، بلكه با حوصله و پیگیری مطمئن باشیم روح و اراده ی عمومی به استقبال آن خواهند آمد و نباید این برهه ی خاص را كه فعلاً مردم در ظلمات مدرنیته گرفتارند، به همه ی مراحل آینده ی بشریت سرایت داد و عنایت داشته باشید كه نه قبلاً چنین بوده است و نه بعداً چنین خواهد ماند و در این راستا است كه عرض می شود اسلام در آینده ی حیات بشر، بهترین تمدن ممكن می باشد، تمدنی كه نه تنها روابط اجتماعی انسان ها را بر اساس نظام الهی و حقایق عالم قدسی تنظیم می كند، بلكه روابط روحی و روحانی انسان را با عالم قدس و حضرت «الله» به اوج خود می رساند، پس تمدن اسلامی در حدّ تنظیم آداب دنیایی بشر نیست، بلكه وسیله ی اتصال زمین است به آسمان، آن هم در تمام مناسبات بشری، اعم از فردی و اجتماعی.
سؤال: قبلاً بحث شد كه انسان مطابق اهدافی كه دارد ابزارهایی را پدید می آورد و مطابق آن اهداف و آن ابزارها زندگی خود را سر و سامان می دهد و تمدنی را پایه ریزی می كند. بهترین نحوه ی ابزارسازی را چه می دانید؟
جواب: قبلاً عرض شد كه بالأخره بشر ادب و آدابی را در جامعه ایجاد می كند و به نام تمدن سعی می كند به حوائج خود جواب دهد، بررسی این که چرا پس از مدتی آن تمدن از درون به مشكل می رسد و نهادهایی كه برای ادامه ی آن تمدن تأسیس شده توان نگهداری آن تمدن را ندارد، بحث مهمی است. به عنوان مثال روح انسان در دوره ی جنینی بدنی مناسب زندگی بیرون از رحم برای خود می سازد. چون به اصطلاح فیلسوفان «اَلنَّفسُ جسمٌ آلی»؛ یعنی، نفس جسمی است كه برای حوائج خود آلات و ابزار می خواهد. روح شما در دوره جنینی برای جسمتان و برای زندگی بیرون از رحم، برنامه ریزی می كند، مثلاً انگشت های خود را پنج عدد قرار می دهد، شما که خودتان در دنیا انگشتانتان را پنج عدد قرار ندادید، بلكه روحتان این کار را در دوره جنینی انجام داد. همین روح، با همین خصوصیاتِ ابزارسازی برای رفع حوائج، در زندگی بیرون از رَحمِ مادر پس از چندی و به كمك فكر خود، آداب و قراردادهایی را وضع می كند و به كمك امكانات عالم ماده ابزارهایی را می سازد و جمعِ تمدنی را پایه ریزی می نماید. همین آدمی که انگشت خود را در دوره ی جنینی ساخت، در این دنیا هم تکنولوژی ساخته است. امّا آیا بشر امروز این تکنولوژی را با همان عقلی ساخت که انگشت هایش را ساخت؟ اگر این کار شده بود، هیچ وقت برای بشر مشکلی پیدا نمی شد، نفس ناطقه در دوره ی جنینی با آن ارتباط خاصی كه با عالم برتر دارد و با توجه به این كه تجلی روح كلّی است، آمده است و تمام جوانب حیات خود را - چه در رحم مادر و چه در دنیا- در نظر گرفته و یک دست با پنج انگشت ساخته است. این پنج انگشت، بهترین شکلِ ممكن نسبت به تمام جوانب نیاز انسان در این دنیا است، البته این در صورتی است که بخواهد بر اساس اهدافی كه در راستای آن اهداف خلق شده، عمل كند. ممکن است بگویید اگر این پنج انگشت یک طور دیگری بود بهتر بود، تصور آن محال نیست، ولی اگر همه ی جوانب را در نظر گرفتیم به راحتی اعتراف می كنیم طراحیِ دست و انگشتان ما با یك روح فوق العاده متعالی انجام شده است. البته دوباره تأكید می كنم به شرطی كه اهداف حقیقی انسان مدّ نظر باشد، و نه اهداف نفس امّاره. دزدها كه اسکناس های جیب مردم را می خواهند بر دارند، یکی از مشکلاتشان این است که دو انگشتِ وسط دستشان یك اندازه نیست، ولی بنا نبوده انگشت را برای جیب بُری طراحی كنند، نفس حکیم شما در رابطه با عالم قدس، در دوره ی جنینی انگشت هایی می سازد که دزدی کردن جزء زندگی اش نیست. پس تضادی هم پیدا نمی شود که چرا انگشت های وسط دست یكی از دیگری کوچک تر است، در شرایط طبیعی هزاران حُسْن در همین متفاوت بودن اندازه ی آن دو انگشت است، ولی از نظر جیب بُرها این یک عیب است چون به راحتی نمی شود با آن ها جیب مردم را خالی كرد.
فارابی و امثال او از همین قاعده و زاویه وارد می شوند؛ به اصل خلقت انسان توجه می کنند و به این نتیجه می رسند كه انسان، بالذّات سخنگوست، چون در دوره ی جنینی برای خودش حنجره ای منظم و با تارهای صوتی دقیقی ساخته است در حالی که در رحم مادر آدم دهان و حنجره نمی خواهد! به این نتیجه می رسند این كه روح انسان در دوره ی جنینی دهان و حنجره ای مناسب حالت سخن گفتن می سازد، چون می داند که سخن گفتن جزء زندگی این دنیاست و باید به كمك عقل قدسیِ همه جانبه نگرِ خود، ابزاری مناسب سخن گفتن بسازد. اگر آدم ها با همین روحیه ی حکیمانه ی متصل به عالم قدس، نظام زندگی خود را در دنیا می ساختند، نسبت به همه ی نیازهای خود برنامه ریزی می كردند، و هر نیازی از نیازهای خود را درست در محل خود جواب می دادند، همان طور كه می بینید روح جنین چقدر زیبا و دقیق دهانش را درست همان جایی گذاشته است كه بهترین محل ممكن است و تازه ملاحظه فرموده اید چه اندازه از صورت، دهان شده است؟! به اندازه ای که بتواند حرف بزند و غذا بخورد، نه بیشتر و نه کمتر. تمام قواعد ارتباط با خارج را قبلاً تنظیم کرده است.
بشر با همان عقل قدسی خود به این دنیا آمده است. اگر آن عقل، به هوس آلوده نشود، با همان عهد الهی و نوری که در دوره ی جنینی داشت، ابزارهای زندگی این دنیایی اش را می ساخت، در آن صورت زندگی برایش شكل دیگری پیدا می کرد و در اُنس با خدا با عالمی روبه رو می گشت كه گویا همه چیز از قبل برایش به نحوه ی حساب شده ای فراهم شده است، با توجه به این نكته است كه یك عارف کامل سعی می کند نیازهای هوس ساز بر او حاکم نشوند تا از یك طرف وابستگی او را به دنیا زیاد كنند، و از طرف دیگر ارتباط او با عالم غیب و معنویت را قطع کنند. بنابراین برای زندگی زمینی و ابزارهای مربوط به آن زندگی راه كارهای بسیار مفیدی را پیشنهاد می کند؛ پیشنهادهای عارف كامل برای ساختن ابزارهای زندگی زمینی، مثل فرامینی است که به صورت تکوینی، نفس انسان در دوران جنینی به گوشت های بدنش می دهد. این دست با خصوصیات دقیقی كه حالا دارد در ابتدای دوره ی جنینی به این شكل نبود، یک تكه گوشت بود. نفس با توجه به علم كاملی كه نسبت به آینده داشت، آن تكه گوشت را بر اساس اهداف مورد نظرش، تدبیر كرد و در نتیجه این دست با این شكل مخصوص را به وجود آورد. در مباحث انسان شناسی بحثی مطرح است که چطور می شود با تمرکزِ روح بر یک تكه گوشت و استخوان، پنج انگشت به وجود بیاید؟ عنایت داشته باشید كه روح با یك تصور خاصی كه در نزد خود دارد، بر روی آن قسمت از بدنش كه می خواهد آن را به صورت پنج انگشت درآورد، تمرکزمی کند و لذا آن گوشت ها را به نیروی اراده طوری تنظیم می کند كه به پنج انگشت تبدیل می شود و شكل می گیرد و بهترین ابزارها را بسازد.
پس چنانچه ملاحظه فرمودید ریشه ی ساختن ابزار برای رفع حوائج زندگی اجتماعی و در نتیجه تمدن سازی، در خود انسان نهفته است، انسان همین که به این دنیا آمد، سهمی در تمدن سازی جامعه می تواند داشته باشد، به طوری كه به اهدافی فكر كند و بر اساس آن اهداف شرایط مناسب تحقق آن ها را چه از نظر فكری و چه از نظر محیط خارجی فراهم آورد.
سؤال: با توجه به نكته ی اخیر كه می فرمایند ذات و روح انسان طوری است كه بسترهای مناسب برای رفع حوائج خود را می سازد، پس باید بشریت به خودی خود تمدن ساز باشد و این منحصر به مكتب خاصی نیست.
جواب: بله؛ چنین گرایشی و چنین توانایی هایی در انسان ها هست، حتی روح انسان در دوره ی جنینی چیزهای ظریفی مثل قرنیه ی خود را كه پرده ای ظریف تر از حریر است، می سازد تا بعداً در زندگیِ بیرون از رحم از آن استفاده كند، ولی این به شرطی است كه اوّلاً؛ در زندگی دنیایی هم ارتباط خود را با عالم قدس قطع نكند، ثانیاً؛ جهت گیری های خود را نسبت به اهداف مقدس ضایع نگرداند. اگر جامعه ای این دو نكته را رعایت كند، با همان دقتی كه هر نفسی در دوره ی جنینی انگشت و قرنیه برای خود می سازد، تمدن به وجود می آورد.
درست است كه هر فکر و فرهنگی، می خواهد تمدن بسازد. اما کدام فكر و فرهنگ است كه می تواند چیزی بسازد که بماند و انسان در بستر آن فكر و فرهنگ احساس بی ثمری نکند و شرایط به وجود آمده به تمام ابعاد بشر جواب دهد؟ آن فكر و فرهنگی كه دو خصوصیت فوق را داشته باشد. هر جامعه ای مجبور است برای زندگی جمعی خود تمدنی بسازد، اما آیا همه ی این آداب و ادبی كه اقوام مختلف به وجود آوردند، به معنای این است كه واقعاً در بستر آن آداب و شرایط، استعدادهای متعالی افراد جامعه به ثمر می رسند؟
سؤال: چرا نمی توان گفت فرهنگ غرب به نحوی توانسته است به همه ی سؤال های بشر جواب دهد كه اكثر مردم دنیا - اعم از مؤمن و لاابالی- آن را پذیرفته اند و تصمیم گرفته اند در بستر همان فرهنگ زندگی خود را به ثمر برسانند؟
جواب: از یك جهت باید گفت: آری، و از یك جهت می توان گفت: نه. به این جهت می گوییم آری كه تمدن غربی سعی كرده برای هر گرایشی - اعم از گرایش های دنیایی و خیالی و یا گرایش های متعالی و فطری- یك جایگزین تدوین كند، هر چند آن جایگزین مطابق حقیقت نباشد، حتی برای گرایش های معنوی، نه تنها با آداب عبادی مخالفت نمی كند، بلكه آن ها را پیشنهاد هم می كند، ولی عبادات سكولار شده را پیشنهاد می کند و اگر كسی متوجه نباشد كه وظیفه دارد از طریق دین خدا و عبادات الهی، تمام ابعاد زندگی اش را در معرض حكم خدا قرار دهد، می پذیرد كه نظام استكباری جامعه اش را اداره كند و دین خدا هم خلوت او را پُر كند. وقتی متوجه باشیم وظیفه داریم تمام ابعاد وجودی خود را در معرض حکم خدا قرار دهیم، دیگر دین سكولارشده را نمی پذیریم چون آن را جوابِ قلبی، عقلی و خیالی به تمام ابعاد روح انسان نمی یابیم. آنچه قبلاً مورد بحث قرار گرفت، قدرت جوابگویی فرهنگ غرب بود به خیالات بریده از عقل و وَحی. علت این که امروزه غرب با چنین سرعتی در جوامع معمولی نفوذ می کند آن است که این فرهنگ، نزدیک ترین نیازهای بشر را که حس و هوس است، جواب می دهد و مسلم تمدنی كه پایه های خود را تا این حدّ سست كرده، دائماً در حال تزلزل است و برای نگهداریِ خود انرژی زیادی باید صرف كند و از آن طرف، سُنن و قواعد هستی چنین است كه این تمدن نمی تواند خود را در این عالم حفظ كند. این طور نیست که ما بگردیم، تحقیق کنیم و بگوییم چون در حال حاضر اکثر غربی ها احساس افسردگی می کنند، پس این تمدن برای ادامه ی خودش جواب نمی دهد بلکه ما می دانیم در نظام هستی قواعدی هست و بشر هم ابعادی هماهنگ با قواعد نظام هستی دارد، که این تمدن هیچ كدام از این دو موضوع را مدّ نظر قرار نداده. لذا انسان غربی هم در رابطه با خودش و هم در رابطه با نظام هستی، به بن بست می رسد و در نتیجه آرام آرام وقتی تمام انرژی هایش را در حفظ و شکوفایی آن تمدن صرف كرد و نتیجه نگرفت و امیدش از ادامه ی این تمدن قطع شد، دیگر انگیزه ای برای پایداری این تمدن نخواهد داشت و افراد جامعه از آن دست برمی دارند. عین همین قاعده را شما در دیگر امور زندگی دارید، ممكن است چند روزی دنبال فلان استاد و فلان کتاب بروید، چون امید دارید به مطلوب خود برسید، ولی اگر بعد از مدتی متوجه شدید كه امیدهای شما برآورده نمی شود، آن ها را رها می کنید. در رابطه با اسلام درست موضوع برعكس است؛ هر چه به آن امیدوارتر شدید، می بینید بیشتر نتیجه گرفتید و امید دست یابی به نتیجه بیشتر نیز در شما تقویت شد، به شرطی كه نخواهید با قرائت فرهنگ غرب به اسلام نزدیك شوید. شما یک مورد در تجربیات خود پیدا كنید که به واقع به اسلام امیدوار شده اید و آن مورد را دنبال کرده اید و به خوبی جواب نگرفته اید، و بر عکس؛ یک مورد پیدا كنید که بشرِ امروز به غیر اسلام امیدوار شده و جواب گرفته است. البته سرخوردگی ها و جواب نگرفتن ها متفاوت است و بستگی به درجه ی دوری و نزدیكیِ برداشت ما از اسلام نسبت به عالم قدس دارد.
دین اسلام به عنوان پیام خدا آمده است تا این نكته را متذکر شود كه ای انسان! تو این ابعاد وسیع و گسترده ی مادی و معنوی را داری و آنچه غیر از اسلام در صحنه است در حال حاضر قدرت جواب گویی كامل به آن ابعاد را ندارد، پس اوّلاً؛ ابعاد متعالی انسان را برای او روشن می كند، ثانیاً؛ بستر جواب گویی به آن ها را نشان می دهد. درست برعكسِ دین سكولارشده توسط فرهنگ غرب، كه ابعاد متعالی انسان را مورد غفلت قرار می دهد بدون آن كه مستقیماً آن ها را نفی كند، و به جهت همین غفلت است كه مؤمنین معمولی به بستری كه فرهنگ غرب فراهم كرده است امیدوارند، چون نمی دانند استعداد چه چیزهایی را دارند و غرب آن ها را مورد غفلت قرار داده است. آن آقای متدینی كه می خواهد با فرهنگ غرب كنار بیاید، باید بنشیند تکلیف خودش را روشن کند كه آیا در همین حدّی كه فرهنگ غرب، بستر زندگی را فراهم كرده است می تواند احساس ثمردهی كند؟ اگر اسلام نیامده بود و متذکر این ابعاد نبود، یك بحث بود، حالا كه این دین آمده و وسعت انسان را به او نشان داده بحث دیگری است، در همین راستاست كه عرض می كنیم هیچ مکتبی در حال حاضر جز اسلام نمی تواند تمدن بسازد، به معنای این که نشان دادن همه ی ابعاد متعالی انسان و جواب دادن به آن ها فقط از طریق اسلام ممكن است.
سؤال: با توجه به این که بقای هر تمدن مشروط به این است که انسان در مناسبات خود به عالم ثبات وصل شود، آیا رمز بقاء هر تمدن را توجه به همین نكته روشن می کند، یا این که ظهور بی ثباتی و درنتیجه اضمحلال تمدن ها به عوامل دیگری هم بستگی دارد؟
جواب: هر چه جامعه به عالم ثَبات که جواب گوی همه ابعاد انسان است، وصل بشود، تمدن آن جامعه باقی خواهد ماند، اما این بحث احتیاج به مقدمه دارد؛ یعنی همان طور كه یک تمدنِ قدسی آرام آرام ابعاد انسانی را برای او می نمایاند و آرام آرام راه كارهای جواب دادن به آن ابعاد را روشن می كند، در سقوط یك تمدن هم كار به همین شكل است، منتها سرعت و كندی سقوط یک تمدن نیز قابل بحث است. تمدن غرب با محدودیت شدیدی كه برای خود نسبت به عالم غیب ایجاد كرد، زودتر سقوط می کند. در حالی که تمدنی كه تحت عنوان مسیحیت از قرن چهارم میلادی وارد غرب شد، به سرعتی كه تمدن غرب سقوط كرد، سقوط نکرد و حدود ده قرن در اروپا به حکومت خود ادامه داد. بعد كه از تمدن قرون وسطی سرخورده شد از این موضوع غفلت کرد که به همان دلیل که از آن مسیحیت جواب نگرفت، از تمدن رُمی نیز جواب نمی گیرد، عملاً از مار غاشیه به آب گندیده پناه برد. حالا داد می زند که ای مالک جهنّم! ما را نجات بده، این ناله و فغان هر انسانی است که گرفتار جهنم شده است. این ها در نزد خود نگفتند: مسیحیتی که به ما جواب نداد، به جهت این بود که کشیشان دنیایی شدند و جهت قدسی آن مكتب در حجاب رفت، حالا با بازگشت به فرهنگ رُم که سر تا پایش دنیا است حتماً شکست می خوریم.[105] این اشتباهی بود كه غرب با شروع رنسانس وارد آن شد و همواره در این اشتباه مانده است و روز به روز بر مشكلاتش افزوده می شود و به همین جهت دیواره های تمدنی كه با رنسانس بالا رفت، شكاف های اساسی برداشته است.
سؤال: فرمودید: ممكن است عواملی ظهور بی ثباتی غرب را به تأخیر بیندازد، لطفاً بفرمایید آن عوامل چه چیزهایی می توانند باشند و این تأخیر چه اندازه است؟
جواب: غرب در روش و در تبلیغات توانسته است خود را تاكنون حفظ كند، به طوری كه برای كار شیطانی خود به خوبی برنامه ریزی می كند، اعم از كارهای تكنیكی یا كارهای سیاسی، اقتصادی. هر چند هدف و مبنای آن غلط است و بر اساس این كه نظام الهی، نظام حقّی است، غرب نمی تواند بر اساس این بینش و روش پایدار بماند و از تعادل خارج نشود. همان طور كه ملاحظه می كنید جهت پنهان كردن ذات خود، واژه های مورد اطمینان بشر را به نفع خود مصادره می كند، مثلاً آزادی را با آن همه حرمتی كه در بین اقوام و ملل دارد به خود نسبت می دهد به این امید که می تواند به كمك این تبلیغات حیات خود را ادامه دهد، ولی با توجه به شرایطی که الآن در دنیا و در خود غرب به وجودآمده، باطن این فرهنگ در حال ظاهر شدن است و لذا شما هر روز در آن فرهنگ با بحران جدیدی روبه رو هستید، چه در خود غرب، و چه در كشورهایی كه غربی شده اند.
غرب مجبور است غیر از این غربی بشود كه اكنون هست، حال از دو حال بیرون نیست، یا هر چه بیشتر حسّی می شود كه بحران خود را عمیق تر خواهد كرد، چون با علت بیماری نمی توان بیماری را درمان كرد و به جهت نبودن عوامل جدّی كنترل هوس و نفس امّاره، بالأخره مسیری را انتخاب می كند كه به سقوط خود نزدیك تر می شود و یا مجبور است به كلّی تغییر جهت دهد و همه ی خود را نفی كند، كه فكر می كنم این احتمال بسیار ضعیف است و دیگر كار غرب تمام است. تعبیر قرآن در مورد تمدن هایی مثل تمدن غرب این است که «فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ»؛[106] پس آن ها را به جهت گناهانشان هلاک کردیم و مردم دیگری را به جای آن ها آوردیم.
غربی ها قبلاً واژه ی مقدس «آزادی» را شعار خود قرار داده بودند با شعار «آزادی» توانستند جامعه ی خود را نگهدارند و بقیه را نیز به خود جلب كنند و كسی هم نپرسید آزادی از چه چیز،آزادی از استبداد یا آزادی از مقدسات؟ ولی چون هرچه بیشتر مادی شدند و به معانی عالیه ی عالم غیب پشت كردند، نتوانستند از طریق كنترل نفس امّاره ی خود، لااقل ظاهر این واژه را حفظ کنند. به طوری كه امروزه دیگر نمی توانند مثل سده ی گذشته ظاهر واژه ی «آزادی» را - به عنوان واژه ای مقدس- برای جامعه ی خود و بقیه ی ملت ها حفظ كنند، چون اوّلاً؛ جامعه ی غرب از طریق واژه ی آزادی به معنی بی قیدی، در مقابل هر نوع كنترل معنوی، همه ی تعادل خود را از دست داد و به قول خودشان امروزه در این فرهنگ، هیچ چیز جای خودش نیست، ثانیاً؛ بقیه ی مردم هم دیدند غرب به اسم آزادی، خود را به ملت ها تحمیل کرده است. در چنین شرایطی غرب دیگر نمی تواند خود را بازخوانی كند و لذا پیشنهادهایی كه برای رفع بحران خود مطرح می كند به بحرانی اضافه بر بحران های قبلی تبدیل می شود.
عرض شد که آینده ی غرب از دو حال بیرون نیست، یا همین نحوه ای را كه هست ادامه می دهد و هرچه بیشتر حسّی می شود كه تبعات آن مشخص است، یا باید معنوی تر شود و به یک تمدن معنوی برگردد. از طرفی به جهت عدم جوابگویی مسیحیت به نیازهای همه جانبه ی بشر، به مسیحیت هم که نمی تواند بر گردد، و به جهت سوابق تاریخی كه از مسیحیت دارند و خود غربی ها هم آن سوابقِ سوء را حتی بیشتر از آنچه بوده است، تبلیغ كرده اند، پس اگر خواستند به معنویت برگردند، باید دین دیگری را انتخاب کنند كه نه مسیحیت باشد و نه یهودیت، و در همین راستاست كه امروزه شما آثار برگشت به اسلام را در اروپا و امریكا ملاحظه می كنید، البته هنوز ما در ابتدای این تاریخ هستیم و غرب در انتخاب آینده ی خود به جهت آشفتگی فرهنگی كه برای خود ایجاد كرده است، در شرایط انتخاب متعادلی نیست. بسیاری از اندیشمندان و جوانان غربی حالا هم كه می خواهند از مدرنیته و مسیحیت عبور كنند، به بودایی شدن روی می آورند. زمان طولانی نیاز است كه متوجه شوند بودا جواب گوی بشر امروز نیست.
حال اگر این سؤال را هنوز داشته باشید كه آیا غرب به این شعور می رسد که از اضمحلال خود جلوگیری کند؟ فعلاً حرف ما این است که كلیت آن فرهنگ آنچنان از هوشیاری خارج شده و ظلمت همه ی ابعاد انتخاب آن را گرفته که به هیچ وجه راه نجاتی نمی شناسد، پس هرچه بیشتر در خودش فرو می رود و زمینه ی سقوط خود را سرعت می بخشد، چون شرط نجات آن ها، خارج شدن از فرهنگ غربی است و به یك نوع از خود بیرون آمدن نیاز است و این برای فرهنگ مدرنیته نزدیك به محال است. آنچنان در تارهایی از تفكر سیاه فرورفته كه بیرون آمدن از آن را برای خود غیر ممكن نموده است و به اسم فرار از اصولگرایی از نجات خود فرار می كند. البته غفلت نكنید؛ این كه با حفظ فرهنگ غربی و با روحیه ی سكولار به سوی معنویات و حتی به سوی اسلام و قرآن می آیند، این غیر از بیرون آمدن از آن تفكر ظلمانی است، این ها می خواهند از این طریقه ها همان روح و فرهنگ را ادامه دهند و لذا نه از قرآن بهره می گیرند و نه از سقوط رها می شوند، می خواهند فشار روحی ناشی از زندگی تکنیکی را کم کنند و این غیر از رجوع به حق است.
امروز عده ی زیادی از آمریکایی ها از بودا استقبال می کنند و یا شاید تعجب کنید كه یكی از پرفروش ترین كتاب ها در آمریکا، «ترجمه و شرح مثنوی مولوی» است، ولی این سؤال برای ما هست؛ که این ها می خواهند از عالَم خودشان به عالم مثنوی درآیند، یا در عالم خودشان می خواهند با مثنوی ارتباط پیدا کنند؟ اگر رجوع به مثنوی با حفظ عالم خودشان باشد، این نوع مراجعه به مثنوی هیچ وقت امیدبخش نیست، عده ی کمی توانسته اند از عالم غرب آزاد بشوند، همان طور که عرض شد بیشتر به دنبال تخلیه ی روانی هستند تا بار سنگینی را كه دنیای تكنیكی بر روان آن ها تحمیل كرده، سبك و قابل تحمل كنند.
سؤال: حال كه روشن شد تمدن غرب، مادی ترین تمدن تاریخ است و در نتیجه به جای اتصال به حقایق عالم، به ابزارهای ساخته ی خود تكیه دارد، در مورد علت نفوذ آن در سایر ملل چه نکات دیگری را می توان ارزیابی نمود؟
جواب: همان طور كه فرمودید؛ به واقع این تمدن هیچ بهره ای از علم حقیقی ندارد و علمی كه در آن مطرح است، science یا علم به ابزارهاست برای ساختن ابزاری دیگر که شدیدتر بتوان در طبیعت تصرف کرد، این علم كجا و علم به حقایق كجا. در منظر تمدن غربی، حقیقت گم شده است! علمی که آن ها دارند، به این معنی است كه ابزاری برای تغییر طبیعت بسازند و طبیعت را بر اساس میل خود تغییر دهند و در این راستا ابزارهای مجهزی ایجاد کنند تا مقدمه ای باشد برای این که به ابزار مجهزتری دست یابند. به همین جهت هم بدون این ابزارها، زندگی كردن برای غربی ها محال شده است و اساساً زندگی را همین می دانند كه ابزاری بسازند و با آن به سر ببرند. یك قدم از داشتن ابزارهای مجهز جلوتر نمی روند! افتخارشان این است که زودتر می توانند با آن طرف دنیا ارتباط برقرار کنند تا به آن طرف دنیا خبر دهند چه ابزاری ساخته اند. مثل این است که فلان كس کلّ زندگی اش را صرف کرده است که ببیند کدام فرش بهتر از این فرشی است که دارد! اصل فرش مگر ابزاری نبود که ما روی آن بنشینیم؟! حالا همه زندگی مان این شد كه بدانیم آخرین فرشی كه به بازار آمده، چه فرشی است! در حالی که بالاترین ظلمت این است که «ابزار» برای آدم «مقصد» بشود، و بهترین نور این است که ابزار برای انسان مطرح نباشد. در شرح حال پیامبرf از امام حسین(ع) داریم که: «در دنیا خشتی بر خشتی نگذاشت» آدم در حدّ داشتن خانه كه ابزار می خواهد. ولی حضرت امام حسین(ع) می خواهند بفرمایند پیامبرf این قدر از دنیا به عنوان ابزار، کم استفاده کردند که سعی می کردند این نیاز را هم به عادی ترین شکل با آن برخوردکنند که خودشان نخواهند در ساختن آن قدمی برداشته باشند. عظمت یک انسان و یک تمدن در این است که ابزارها را وسیله ای برای «کمال حقیقی انسان» بداند، در حالی كه غرب صرفاً تكامل تكنیك برایش هدف شده است و تكامل تكنیك را تكامل خود می داند، تكاملی به سوی تكنیكِ پیچیده تر ولی برای چه چیز؟ معلوم نیست، در واقع باید گفت: برای همه چیز و هیچ چیز.
عالَم تكنیك اگر چه به یك اعتبار یك طرح بشری است، اما در اختیار بشر نیست، طوری است كه هر جامعه ای در آن عالَم قرار گیرد تابع آن می شود و از قانون كلّی آن پیروی می كند و غرب در چنین شرایطی است. علم غربی در اختیار اهدافی است كه روح تكنیكی برای آن تعیین می كند و لذا علمش به معنی واقعی مثمر ثمر نیست و راه به جایی نمی برد، چون نسبت خود را با تكنیك تعریف كرده است و نه با حقیقت.
در حالی كه در تمدن مورد نظر اسلام، چون هدف اصلی تعالی انسان است، آن هم تعالی حضوری و توجه به عالم بقیّه اللهی، اوّلاً؛ ابزارها آنچنان شخصیتی را كه بتوانند بر انسان ها حكومت كنند ندارند، ثانیاً؛ در آن شرایط، حرصِ تجهیز ابزارها در حدّی كه همه ی همّت جامعه، ساختن ابزارهای پیچیده شود، در كار نیست، بلكه برعكس؛ تلاش انسان در آن تمدن برای آزاد شدن از حكومت ابزارهاست و لذا مسلّم در تمدن اسلامی تكنیك نقش اساسی بازی نمی كند، چون توجه جامعه بیشتر به عالم غیب و ابزارِ ارتباط با آن عالم است و آن قلبی است كه امیدش از ابزارها بریده باشد و به ابزارها به صورت استقلالی ننگرد، بلكه آن ها را وسیله ای می داند كه خداوند برای هر چه راحت تر شدن شرایط بندگی انسان ها، خلق كرده است. به همین جهت است كه هر قدر انسان ها در مراتب معنوی كامل تری قرار گیرند، بیشتر از امید بستن به ابزارها آزاد می شوند، تا آنجایی كه می توانند بدون استفاده از وسایل مادی به حوائج خود دست یابند که نمونه اش طیّ الارض است.
سؤال: با توجه به این كه روش كاهنان بیشتر با یك آرامش و جدایی از ابزارها همراه است و این درست برعكس روش فرهنگ غرب است، آیا می توان گفت روش كاهنان به سعادت نزدیك تر است؟ و آیا می توان گفت باطل هم شدت و ضعف دارد؟
جواب: نكته ی خوبی را مطرح كردید، عنایت داشته باشید كه مقصد و مقصود انسان ها رسیدن به حضرت اَحد است و لازمه ی رسیدن به چنین مقصد متعالی سیر از كثرت است به سوی وحدت، از همان طریقی كه خداوند برای بشر تعیین كرده است. حال یك وقت ملتی تماماً در كثرت دنیا گرفتار است و ماوراء اهداف خیالی، چیز دیگری مدّنظرش نیست، كه این همان فرهنگ غرب است با امیدهای واهی به ابزارهای متكثر و اهداف پراكنده. اما یك وقت مثل بعضی از كاهنان از كثرت آزاد شده و به وحدت هم منتقل می شوند، اما آن وحدت، وحدت حقیقی نیست. آری؛ یک وقت است شما مسلمان هستید خدا دارید، «لااله الاالله» می گویید و واقعاً به «الله» نظر می کنید، ولی توحیدتان ضعیف است؛ یعنی در عین تجلی نور «الله» بر قلبتان، حجاب هایی مانع تجلی آن نور به نحو شدیدتر بر قلبتان می باشد این نوع نزدیكی به وحدت، حتی در مرتبه ضعیفش كارساز است. امّا یک وقت است از کثرت به وحدت آمده اید، امّا به وحدت خیالی، به طوری كه معتقدید خدایی از خدایان در این عالم هست و می خواهید با آن تماس بگیرید، در این حالت هم به نحوی دیگر گرفتار «کثرت» هستید و رجوع قلبتان به اَحد نیست.
درست است كه این نوع از كاهنان عملاً از بسیاری از آفات دنیاییِ کثرت و اضطراب و امثال آن راحت شده اند، ولی اشتباهشان این است که حال خود را با حال غربی ها مقایسه می کنند، می بینند خیلی وضع شان از آن ها خوب تر است. نمی آیند بررسی کنند ببینند آیا جواب روح خود را که طالب ارتباط با حضرت «الله» است، داده اند یا نه؟ آیا قلب را با متوجه كردن به یگانه ی مطلق، به یگانگی رسانده اند یا فقط آن را از شلوغی زندگی عالم مدرنیته تخلیه كرده اند؟ شما در این ذکر بسیار خوب ماه شعبان، هفتاد مرتبه می گویید: «اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذی لااله الّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ، الْحَیُّ القیُّومُ وَ اَتُوبُ اِلَیْه»[107] یا هفتاد مرتبه می گویید: «اَستَغفرُ اللهَ» یعنی از «الله» تقاضا می كنید كه گناهان و ضعف های شما را ببخشد تا شایسته ی قرب شوید، حالا این «الله» كه مورد توجه شماست، باید سه خصوصیت داشته باشد: «الَّذی لااله الّا هُوَ»، «الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ»، «الحَیُّ القَیّومُ» یعنی شما می گویید من دارم به یک «الله» ی توجه می کنم که اولاً؛ «لااله الّا هُوَ» یعنی، تمام قطب قلب من همان یگانه ی مطلق است، چون شرط نجات آن است که با تمام وجود متوجه آن یگانه شویم، آن هم با توجهی قلبی، و همان «الله»ی که یگانه ی مطلق است، «الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ» و «اَلْحَیُّ القَیّومُ» است. آن کاهن فکر می کند که گمراه نیست، در حالی كه گمراه است، چون قلب او به سوی یگانه ی مطلق رجوع نکرده در حالی که غیر از یگانه ی مطلق، اصلاً واقعیت مستقلی در عالم نداریم، پس در واقع به سوی وَهمیات نظر می كند و لذا به هیچ می رسد. پس به این اعتبار نمی توان گفت گمراهی شدت و ضعف دارد و تصور کنیم شدت گمراهی آن كاهن نسبت به یك انسان غربی، كمتر است. وقتی که انسان جهت روحش را به اَحَد نینداخت، چه دو خدا را بپرستد چه ده خدا را، از نظر عقیدتی گمراه است. این جاست که هم انسان غربی گمراه است و هم آن کاهنِ تمدن فرعون، چون وقتی گمراهی را نسبت به دوری از اَحد بگیریم، هر دو گمراه اند. این ها بالأخره خداهای کثیر را می پرستند، ولی اگر به اَحد رسیده باشند وضعشان مثل پیروان بقیه ی ادیان است؛ ما معتقد نیستیم که مسیحیت و یهودیت با توجه به اصل دینشان، گمراه مطلق اند. آری؛ در مسیر توحید، شیعه، سنّی، مسیحی، یهودی، حتی زرتشتی، این ها همه شدت و ضعف دارند، یعنی همه ی این ها را در وادی نجات می دانیم؛ هیچ وقت «خالِدینَ فیها اَبَداً» را برای این ها به کار نمی بریم كه بحث آن در علم كلام مطرح است.
سؤال: با این که قبلاً نکاتی فرمودید ولی باز این سؤال جای بحث دارد که اگر بپذیریم هر تكنولوژی بر اساس فرهنگ خاصی پی ریزی شده و در هر جایی هم كه حضور یابد ناخودآگاه فرهنگ خاص خود را القاء می كند، پس باید اگر رابطه ای با قومی و ملتی برقرار كردیم، از همه ی جهات تحت تأثیر آن قوم قرار بگیریم، چرا استفاده ی مسلمین از علم یونانیان، موجب نفوذ فرهنگ آن ها در بین مسلمین نشد و یا چرا استفاده ی اروپاییان از علوم و ابزار مسلمین، عاملی جهت متأثر شدن از فرهنگ مسلمین در آن ها نگردید؟
جواب: چند نكته در این سؤال مطرح شده، اوّلاً؛ عنایت داشته باشید كه یك وقت ملتی با فرهنگی قوی، به فرهنگ و تكنولوژی قوم و ملتی دیگر نظر می اندازد، در این حالت می داند چه چیز را گزینش کند. همان طور كه قبلاً عرض شد، امثال فارابی و ابن سینا از همین نوع بودند كه زبان تفكر یونانی را گرفتند ولی حرف های بلند اندیشه ی اسلامی را به خوبی حفظ كردند، و این برعكس كار معتزله بود كه در بست خود را در اختیار تفكر یونانی قرار دادند. به عبارت دیگر ما در تعامل با سایر فرهنگ ها همچون شاگردی نبودیم كه در آموخته ها متوقف شویم. اما در رابطه با این که می فرمایید اروپائیان در رابطه با اخذ علوم و ابزار از مسلمین تحت تأثیر فرهنگ آن ها قرار نگرفتند، عنایت داشته باشید که بعد از رنسانس اروپاییان آمدند همه ی فرهنگ قرون وسطی را نفی كردند - اعم از آثار اسلامی و آثار مسیحی- همه را کنار گذاشتند. با این همه نمی توان گفت آثار فرهنگ اسلامی در آن جا نیست. ثالثاً؛ ما روی قسمت اول بحث تأكید داریم که مردم عادی اگر ابزاری را به كار گرفتند، فرهنگی كه این ابزار و تكنولوژی را ساخته نیز می پذیرند و باید پیرامون این موضوع مفصلاً بحث كرد، این نكته غیر از برخوردی است که عالمان ملت ها در خصوص رابطه ی علمی اقوام و ملل با همدیگر دارند.
در مورد اروپا در این چند قرن اخیر به جهت آن که رابطه ی ما با غرب از طریق عالمان صورت نگرفت بلکه رابطه ها در سطح مردم عادی تنزل کرد و نتیجه این شد که نتوانستند بین تکنیک غربی و فرهنگ آن تفکیک کنند تا آنجا که بیشتر آن فرهنگی كه منجر به پدید آمدن آن ابزارها شد را پذیرفتیم، در حالی که تعامل غرب با جهان اسلام قبل از رنسانس تعامل افکار بود و عالمان آن خطّه از طریق ارتباط با اندیشه های عالمانی مثل ابن سینا و ابن هیثم خود را بازخوانی کردند، همان طور که تعامل ما با یونان، تعامل افکار بود، هر چند از جهاتی تحت تأثیر مسائل فرهنگی یكدیگر نیز قرارگرفتیم، ولی بالأخره در این تعامل «فکر» در میان بود. ولی رابطه ی ما با غرب بدون هیچ تفكری، صرفاً رابطه ی تكنولوژیکی بود که توسط روشنفکرانی انجام گرفت که هیچ بهره ای از فرهنگ اصیل اسلامی نداشتند این تعامل در بین عالمان صورت نگرفت كه بدانند چه چیز را می خواهند و چه چیز را نمی خواهند! در این حالت است که تكنولوژی با خودش فرهنگش را هم می آورد! در این رابطه بیشتر باید بحث كنیم که «تمام فکری که تکنولوژی را ساخته است همراه آن هست». و اگر بدون هدفی خاص با آن برخورد شود فرهنگِ همراه تکنیک، خود را بر روح و روان انسان تحمیل می کند، غفلت نکنیم که این فرهنگ برای اهداف خاصی این تکنولوژی را ساخته و برای برآورده شدن آن هدف آن را به كار گرفته است و در نتیجه جهت خاصی را دنبال می کند. آری؛ اگر ما با آگاهی از این مسئله با این ابزار برخورد کنیم، كم تر به مشكل می افتیم، ولی عموم مردم تحت حاكمیت هدف فرهنگیِ این تكنولوژی قرار می گیرند، البته در بحث راه های عبور از فرهنگ تكنولوژی غربی در كتاب «فرهنگ مدرنیته و توهّم» بحث هایی برای عبور از جنبه های فرهنگی تكنولوژی غربی شده است. عمده این است كه نسبت به استفاده از ابزارها حساس باشیم، انتقاد ما به بعضی از عزیزان همین است كه فکر می کنیم حساسیت لازم را در این امر ندارند. بحث بر سر این نیست که فعلاً از آن ها استفاده کنیم یا نه؛ همه ی ما می گوییم فعلاً باید از این ها استفاده کرد. تفاوت این جاست كه به گفته ی آقای «دكتر رضا داوری»، تكنولوژی موجودِ غرب، ابزارها و وسایل ساده ای نیستند كه هر طور شما بخواهید در زندگی شما حاضر شوند.[108]
سؤال: طبق فرمایش جنابعالی و بر اساس اسناد تاریخی که ویل دورانت نیز در تاریخ فلسفه ی خود به آن اذعان دارد، اروپا در دوره ی رنسانس سعی كرد همه ی آنچه را به نحوی بوی دین و به خصوص بوی اسلام می دهد از فرهنگ خود پاك كند و تمدن سکولارِ موجود را بسازد، آیا در حال حاضر نظام اسلامی در رابطه با غرب برای متأثر نشدن از روح سکولار آن تمدن، می تواند چنین كاری را بكند؟
جواب: اوّلاً؛ باید ببینیم می توانیم چنین كاری را بكنیم. ثانیاًَ؛ چنین كاری مفید است یا نه. به نظر بنده آنچه باید مدّ نظر باشد و سعی كنیم از آن پرهیز كنیم، آن معنایی است كه فرهنگ غرب به عالَم و آدم داده است و اساس دوگانگی فرهنگ اسلامی با فرهنگ مدرنیته در تفاوت نگاه آن ها به عالم و آدم است. بعد از این كه این دوگانگی به خوبی تبیین شد، بحث گزینش تکنولوژی غربی باید مطرح باشد. وقتی تفكر در صحنه آمد، در «گزینش ابزار» می توان موفق بود، شدت و ضعف استفاده از تكنولوژی غربی بستگی به استحكام ما در مكتب اسلام دارد. ملت ایران در آغاز انقلاب اسلامی به این جمع بندی رسید که به یک نوع زندگی بالاتر از زندگی غربی نیاز دارد که آن را می توان در اسلام شیعی جستجو کرد و در راستای تحقق اسلام شیعی سعی کرد همه ی مظاهر غرب را دور بریزد. اولِ انقلاب شرایط عجیبی بر روح ها حاکم بود! به طوری که شهیدرجائی به عنوان رئیس جمهور كشور -آن موقعی که ترور مسئولان مطرح نبود- حاضر بود با دوچرخه رفت و آمد کند و تا آن جا كه ممكن بود، از ماشین سواری استفاده نكند، تا این اندازه اراده ها در راستای نظر کردن به یک نوع زندگی دیگری معطوف بود. اکثر مردم می خواستند یک نوع زندگی دیگری را به جای زندگی به روش غربی پایه ریزی كنند. اراده ی عمومی عبور از غرب بود آن هم در همه ی ابعاد آن. متأسفانه دولت ها و بعضی از مسئولان در راستای چنین اراده ای قدم برنداشتند، جنگ هم از جهتی مانع پایه ریزی بستری شد که باید انقلاب اسلامی در آن قرار می گرفت، بعد از جنگ، سازندگی به روش غربی مدّ نظر دولت وقت قرار گرفت و سعی شد نگاه ها به آن نحوه از زندگی مثبت شود، در حالی که اگر نگاه جامعه ای به فرهنگ غربی و تكنولوژیِ ساخته و پرداخته ی آن فرهنگ مثبت شد، به همان اندازه كه تكنولوژی آن پذیرفته شد جای فرهنگ مربوط به آن نیز باز می شود. ولی اگر با توجه به تفاوت مبانی فكری كه اسلام با غرب دارد، اراده ی مسلمانان پشت كردن به آن تمدن شد، دیگر هیچ چیزِ غرب را نمی خواهند. چون براساس تجربه ی تاریخی به این اندازه از بصیرت رسیده اند كه غرب یك مجموعه ی به هم پیوسته است، اگر وجهی از آن را پذیرفتند، بقیه ی وجوه آن به خودی خود وارد ذهن ها و قلب ها می شود.
اولین قدمی كه باید در رویكرد به تمدن اسلامی برداشت تذكر به همین نکته است که بین تکنولوژی غربی و فرهنگ آن جدایی نیست. در این تذكر است كه متوجه می شوید فرهنگ مدرنیته آنچنان است كه همه ی فرهنگ ها را نفی و نابود می كند. پس اگر پای آن در زندگی مسلمانان باز شد، همه ی آنچه ما داریم و می خواهیم حفظ كنیم از دست می رود، حتی غذا خوردن و لباس پوشیدن و رفت و آمد ما غربی می شود. اگر مواظب چنین مسئله ای در فرهنگ غربی نباشیم و آن فرهنگ وارد زندگی ما شود، دیگر آن در اختیار ما نیست، بلكه ما در اختیار آن هستیم، آری متذكرشدن به این نكته راه عبور از فرهنگ مدرنیته و پایه ریزی تمدن اسلامی خواهد بود، در آن صورت است که به عشق تمدن اسلامی گرفتار یک تمدن التقاطی نمی شویم که بخواهند آینده مدرنی را به انقلاب اسلامی تحمیل کنند.
یكی از مشكلات ما در شرایط كنونی این است كه نه راهی جز همین زندگیِ همراه با تكنولوژی غربی را می شناسیم، و نه متوجه هستیم این زندگی به كجا می رسد. فرهنگ غربی موجب غفلت ما از همه ی ابعاد فرهنگ توحیدی مان شده، و انقلاب اسلامی مرحله ای از هوشیاری نسبت به این غفلت است. این انقلاب برای جبران گسستی است كه بین ما و آنچه در سابق داشتیم به وجود آمده، تا دیگر با نگاه غربی به گذشته ی خود ننگریم، و این تجدید نظر و بازبینیِ خود در شرایط حاضر، قدمی در به تعادل آمدن جامعه خواهد بود. اگر به تعادل فرهنگی فكر كنیم، تعادل فرهنگی ایجاد خواهد شد. ابتدا باید متوجه بود ریشه ی این بی تعادلی ها و بحران ها، فرهنگی است كه از عالم قدس منقطع شده و لذا تعادل را باید در برگشت به عالم قدس در همه ی مناسبات بشری جستجو كرد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه ی گذشته مقایسه ای بین تمدن ها به عمل آمد و روشن شد چرا تنها شیعه است که در مقابله با فرهنگ غرب اولاً: استعداد حفظ خود را دارد. ثانیاً: می تواند ارکان آن تمدن را متزلزل کند و به نکته ی مهمی در رابطه با شاخصه ی تمدن غربی یعنی شتاب و آفات آن اشاره شد و بحث حقایقِ غیر قابل محاسبه در رابطه با تفکر محاسبه گرای غربی مطرح شد و از فرازهای مهم بحث گذشته موضوع ابزارسازی با رجوع به عالم قدس و تفاوت آن با ابزارسازی در عین انقطاع از عالم قدس بود و مثال ساختن دست توسط نفس ناطقه در دوره ی جنینی زده شد و روشن گشت اگر آن نحوه ارتباط در زندگی دنیایی هم حفظ شود، انسان ها در ساختن ابزارهای زندگی به زیباترین تمدن دست می یابند. روشن شد چرا گفته می شود «اتصال به عالَم ثبات، شرط بقای تمدن است» و در نهایت نکته ی دقیقی در رابطه با این که علم غربی در خدمت روح تکنیک است، نه آن که تکنیک در خدمت انسان غربی باشد، مطرح شد و بحث با «چگونگی تقابل با فرهنگ غربی» به پایان رسید. بحمدالله در جلسه ی گذشته نکات دقیقی روشن گشت، حال با توجه به مباحثی که گذشت سؤالات خود را ادامه می دهیم.
سؤال اول این است كه: تعریف «علم» از نظر اسلام چیست؟ «علم» کشف حقیقت است یا کشف واقعیت؟ اگر بگوییم که «علم کشف واقعیت است»، شاید دیگر علم سکولار و غیرسکولار معنی ندهد، مثلاً «تابع» در ریاضی یک چیزی است که همه از آن استفاده می کنند و استفاده از آن كافر و مسلّمان ندارد.
سؤال دوم ما این است كه: آیا منظر علوم جدید «وَهم» است یا واقعاً چیزهایی در ازاء این علوم در خارج وجود دارد؟ و جدای از علوم تجربی؛ مثلاً در «حرکت جوهری» بحث این است که واقعاً چیزی به نام «حرکت» در ذات عالم ماده وجود دارد، ولی در «علم مکانیک» سؤال ما این است که: دست من که به این کلاسور نیرو وارد می کند، همان طور که ما یک دست داریم و یک کلاسور، آیا چیز سومی هم به اسم «نیرو» وجود دارد یا این «وَهم» است؟ اگر ثابت شود که «نیرو، یک چیز وَهمی است.»، پس پایه ی مکانیک طبق این حرف، بر وَهم استوار شده است. می گویند که «انشتین» اصلاً نیرو را قبول نداشته است و مکانیکی هم که ابداع کرده، بر پایه ی همین فرض بوده که نیرو را قبول نداشته است. یا مثلاً در بحث های «ترمودینامیک» بیان می شود که «ترمودینامیک» علمی است که بر پایه ی «احتمال» استوار شده است؛ «ترمودینامیک» یعنی «احتمال توزیع ذرات»، از طرفی «احتمال» عین واقعیت نیست، پس ترمودینامیك بر چه چیزی از واقعیت نظر دارد؟
می گویند: آنتروپی یعنی «احتمال حضور و پخش شدن ذرات»، این احتمال آیا واقعاً یک واقعیتی از عالم است؟ و اگر واقعیت است، آیا حقیقت است؟ این ها مسائلی است كه منجر شده تا ما بپرسیم: آیا منظر علوم جدید از جهت مبانی نظری بر پایه «وَهم» است یا بر پایه واقعیات؟
جواب: برهان «حرکت جوهری» به خوبی روشن می کند؛ که حرکتْ به ذات خود، یک واقعیت موجود در خارج است و عبارت است از کششِ عالم ماده به سوی کمال برتر. در آن جا بحث می شود که علاوه بر حرکتِ عَرَضی قابل احساس، حرکت جوهری قابل تعقل هم داریم و حرکت های عَرَضی ریشه در جوهری دارد كه عین حركت است در حالی که وجودِ چنین جوهری را برهان عقلی برای ما روشن می كند.
ما می توانیم به واقعیات عالم آگاهی پیدا كنیم، اگر آن واقعیات محسوس باشد، از طریق حسّ متوجه آن ها می شویم و اگر معقول باشد، از طریق عقل متوجه وجود آن واقعیات می گردیم و علم در این رابطه عبارت است از همان آگاهی كه ما از واقعیات خارج از ذهن، در ذهن خود داریم و در این تعریف دیگر حقیقت و واقعیت دو امر جدا نیستند. درست است خداوند حقیقت مطلق هستی است، ولی واقعیتی است كه عقل متوجه آن واقعیت می شود، آنچه علم را سكولار می كند، نفی ارتباط واقعیت ها با حقایق برتر است. آری؛ بنده و جنابعالی هر كدام یك واقعیت هستیم، ولی آیا مستقل از پروردگار خود می باشیم؟ و آیا هدف ما از بودن در این دنیا دست یافتن به مراتب بالاتر از بُعد حیوانی خودمان است یا نه؟ این هاست كه نگاه ما را نسبت به واقعیت خودمان سكولار یا غیر سكولار می كند.
اما این كه می فرمایید چون ترمودینامیك مباحث خود را بر اساس احتمالات دنبال می كند، پس نظر به واقعیت ندارد، این طور نیست، زیرا كه توجه به«احتمالات» یک توجه عقلی است، یعنی عقل این رابطه را با چنین ضریبی از احتمالات نسبت به خارج کشف می کند. می گوییم: عالم کثرت، طوری است که حرکت دارد، حرکت که داشته باشد، خواهی نخواهی جهت گیری ها در این دنیایِ دارای حرکت، آن طور نیست که بتوانیم تمام ابعاد آینده را پیش بینی کنیم؛ چون موضوعی که حرکت می کند تا به نتیجه ی مورد انتظار برسد، همراه با پارامتر های ناشناخته، در متن حركتِ خود موجود می باشد و لذا در توجه به نقش پارامترهای ناشناخته، درصد احتمال رسیدن به نتیجه را تعیین می كنند، زیرا همان پدیده های ناشناخته و غیرقابل پیش بینی هم بالأخره یک نظمی دارند و علمِ احتمالات بر اساس همان نظم، محاسبه می كند و نظر می دهد.
در قانون احتمالات در حدّ خودمان - نه در حدّ واقعیت- می توانیم حدس بزنیم که این انضباط چند درصد است، این جا دیگر بحث آزمون و خطاست؛ چون ما کاملاً به خودِ واقعیت احاطه نداریم و از طریق تجربه، یک جمع بندی می کنیم و اسمش را «احتمالات» می گذاریم. می گوییم: در این فعل و انفعال سی درصد، احتمال این نتیجه هست، یعنی «سی درصد» ماوراء مسیر عوامل شناخته شده، می توان پیش بینی كرد، اما عواملی که نمی گذارند مستقیماً فعل و انفعالات نتیجه بدهند، هفتاد درصد است؛ یعنی عواملی که ما نمی توانیم مستقیماً نقش آن ها را پیش بینی کنیم، نهایتاً هفتاد درصد است. این جاست که می گوییم در بحث «احتمالات» اصلاً بحثِ «وَهم» مطرح نیست؛ بحث «عدم اطلاع از همه ی واقعیت» در میان است. قانون «احتمالات» می گوید در جمع بندیِ این برخوردها، قبل از این که نتیجه واقع بشود، این اندازه اش را می شود پیش بینی کرد، این «پیش بینی» بر اساس یك محاسبه علمی صورت می گیرد. می ماند که: چرا بعضی مواقع پیش بینی های ما صددرصد درست در نمی آید؛ برای این که همه ی عوامل را نمی شناسیم؟ اما این که «این احتمال، خبر از خارج می دهد.»، در این شکی نداریم. حال «چقدر از خارج خبرمی دهد؟» آن را ما نمی دانیم؛ برای همین اسمش را «احتمالات» می گذاریم. هر کس که دارد می گوید: «احتمالاً»، خودش دارد می گوید که همه ی مطلب در دست من نیست. هیچ وقت شما نمی گویید: «اگر آب را این جا بریزید، احتمالاً این جا تر می شود.»، برای این که می دانید عواملی که این جا را تر می کنند، همه اش دست خودتان است. اما می گویید: «فردا، احتمالاً بارانی است.»، چون می بینید که یک سلسله عواملی در میان هست که شما نمی توانید نقش همه ی آن ها را پیش بینی یا كنترل کنید؛ بادی برخلاف پیش بینی شما می آید و تمام این ابری را که شما جهتش را به طرف شرق محاسبه كرده بودید، برمی دارد و به طرف دیگر می برد، در این صورت واقعاً در خارج، آنچه شما بر اساس محاسبه تان گفتید، دروغ نیست، «احتمالات» است. همان طور که می دانید، می گویند: «احتمالات»، از علم «ریاضیات» است، ولی محاسباتی است در عین توجه به عواملی که شناخته نشده است.
سؤال: وقتی که پایه ی بعضی علوم براساس احتمالات باشد - مثل«ترمودینامیک» كه تمامش بر اساس احتمالات است، و احتمالات هم كه یقینی نیست- پس بسیاری از علوم کاشف واقعیت عالم نیستند تا چه رسد به حقیقت عالم!
جواب: بله این حرف در جای خودش درست است، اما احتمال پایه اش بر اساس محاسبات علم ریاضیات است. شما در قانون احتمالات بر اساس یک قاعده ی ریاضی محاسبه می کنید که می شود در این مجموعه ی مشخص جای این رابطه ی خاص و درصد وقوع آن را مشخص كرد. عنایت داشته باشید كه شما الآن با طبیعتی روبه رو هستید که بسیاری از ابعاد آن را نمی شناسید. هر چند نسبت به آن و نقش عوامل فعال آن بیگانه نیستید، حال با این مجموعه ای که می شناسید، برنامه ریزی می کنید. اشكال این است كه شما بخواهید مثل كسی که همه ی مجموعه را می شناسد، نتیجه گیری کنید، ولی اگر متوجه اصل مطلب شوید و جایگاه احتمالات را به همان اندازه كه هست بشناسید، مطلب درستی است، اگر مثل پاسكال با موضوع برخورد كنید، نه تنها ضرر نكرده اید، سود هم برده اید.
اما این كه فرمودید: «علم، کشف حقیقت است یا كشف واقعیت؟» باید عرض كنم که «واقعیت» و «حقیقت» دو چهره از یک ذات اند؛ یعنی شما در نظر بگیرید که این زمین، الآن به عنوان یک «واقعیت» برای ما مطرح است که کوه و دشت و نظم مخصوص به خود را دارد، اما حقیقتی در مرتبه ی بالاتر از آن هست که خصوصیات كوه و دشت و نظم مخصوص آن ها، از آن صادر شده است. مثل «تن» و «مَن» شما، جدای آن بحثی كه در ابتدا عرض كردم، به یك اعتبار می توان گفت: «منِ» شما. حقیقت شماست و «تنِ» شما، واقعیت شما، به این اعتبار به یک مرتبه از وجود که از نظر حسّ به ما نزدیك تر است «واقعیت» می گویید و آن مرتبه ای را که باطن این مرتبه ی محسوس است، «حقیقت» می گویید. بنابراین ما اكنون با بدن شما روبه روییم و به آن علم داریم و این علم ما دروغ نیست، ولی آیا باطنی هم برای این بدن در صحنه هست یا نه؟ جهل از این جا شروع می شود كه حركت و فعالیت و خصوصیات بدن را به آن باطن، یعنی «من یا نفس» متصل ندانیم، و لذا تحلیل درستی از عكس العمل های بدن نخواهیم داشت، چون حركات و عكس العمل های آن را جدا و منقطع از آن باطن یا حقیقت بررسی می كنیم و این موجب می شود با واقعیت آن طور كه شایسته است برخورد نكنیم. پس به این اعتبار كه عرض كردم، «علم» کشف واقعیت و حقیقت است، به شرطی که آن دو از هم منفک نشوند؛ اگر ملكوت و باطن عالم مورد غفلت قرار گیرد، حتماً دیگر نمی توان از واقعیت ها، علمِ حقیقی به دست آورد، چون آگاهی ما از پدیده ها، آگاهی از شخصیت واقعی پدیده ها نیست، این جا بود که علم غربی به جهل مبتلا شد؛ چون عالم ماده را به عنوان یک واقعیت گرفت، اما نتوانست آن را به عالم مافوق خود وصل کند كه بحث آن در كتاب «فرهنگ مدرنیته و توَهم» طرح شده است.
واقعیتِ بریده از حقیقت، دیگر واقعیت نیست؛ چون واقعاً آن طور كه ما آن را می شناسیم وجود ندارد و لذا وقتی با منظر غربی به پدیده ها می نگریم، پدیده ها نمی توانند خود را به ما نشان بدهند، و ما هم نمی توانیم درست با آن ها ارتباط پیداکنیم، مثل نوع برخورد شما با الفاظ من؛ در الفاظ من یک معنا خوابیده است، بالاخره این الفاظ به عنوان صوت، یک واقعیت است، اما چه موقع این الفاظ فقط صوت صرف نیست؟ وقتی که شما معنایی را که من در دل این الفاظ اراده می کنم در آن بیابید. پس اگر الفاظ را منقطع از آن معنا دیدید، صوت و صدا است، چون در درون آن صوت متوجه معنای آن نشدیم، پس در واقع به واقعیت آن الفاظ كه عبارت بود از صوت و صداهایی كه حامل معنا است، دست نیافتید. این تمام حرف ماست؛ اگر از ما بپرسند: «این زمین واقعیت دارد یا عالم غیب؟» می گوییم: هر دو واقعیت اند و علم به هر دوی آن ها علم واقعی است و نه علم وَهمی و دروغی كه مابه ازاء خارجی نداشته باشد. اما اگر بگویند: همین طبیعت را منقطع از عالم غیب ببین، می گوییم: در آن صورت ما واقعیتش را هم نمی بینیم؛ یعنی آنچه را که باید واقعاً از آن به دست بیاوریم، به دست نمی آوریم. بنابراین آگاهی هایی که ما از طبیعتِ منقطع از عالم بالا به دست می آوریم، آگاهی های حقیقی نیست و از این جا علم وهمی شروع می شود.
سؤال: قبلاً فرمودید حضور تكنولوژیِ غربی ناخودآگاه فرهنگ خود را هم به همراه دارد، حال سؤال ما این است: در مورد برخورد با فرهنگ سایر ملل یا علوم پایه ی فرهنگ ها و تمدن های دیگر چه برخوردی می توان داشت، مثل شیمی و مكانیك و یا پزشكی؟
جواب: بنده معتقدم این سؤال را باید در ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار داد، از یك جهت باید عرض كنم در برخورد فكری با فكر سایر ملت ها مسئله فرق می كند، چون اگر واقعاً فكر در میان باشد - و نه تقلید- مطالبی را که می خواهیم و به دنبال آن هستیم، گزینش می كنیم و آن را در فرهنگ اصلی خود هضم می نماییم. تقریباً شبیه کاری که «ابن سینا» و «فارابی» با فلسفه ی یونان کردند. آن ها زبان تفكر فلسفی را از یونان گرفتند، اما در تفكر اسلامی هضم کردند، درست است كه بوی تفكر «افلاطون» و «ارسطو» در فلسفه ی موجود در جهان اسلام به مشام می خورد، ولی روح «اسلامیت» در آن بیش از این حرف ها غلبه دارد. بیایید مقایسه کنید؛ ببینید: آیا حرف های «افلاطون» و «ارسطو» با حرف های«فارابی» و «ملاصدرا» یکی است و آن ها در یک افق سخن می گویند؟[109]
پس اگر با سایر افكار درست برخورد كنیم، می توانیم جنبه های مثبت آن افکار را جزء فکر خود كرده و به اصطلاح در خود هضم نماییم و این نشانه ی زنده بودن یك فرهنگ است. ولی یك وقت در رویارویی با فرهنگ های دیگر، در آن ها «استحاله» می شویم و از اصالت خود خارج می گردیم. اگر یك سگ در نمک زار افتاد، جنسش، جنس نمک می شود و می گویند آن سگ در نمكزار استحاله شده است، عین این حالت برای بعضی ملت ها به وجود آمده كه در رویارویی با فرهنگ های دیگر استحاله شده و از اصالت خود خارج گشته اند، مثل بعضی از ملت ها كه در برخورد با غرب، نه تنها تمام گذشته ی خود را نفی كردند بلکه حیات امروز خود را نیز از دست دادند و به یك بی هویتی صرف گرفتار شدند.
حالت سومی كه ممكن است پیش آید، حالت التقاط است كه تركیبی از دو فرهنگ است، در این حالت هیچ انسجام و یگانگی در كار نیست و عملاً همان خودباختگیِ حالت دوم پیش می آید، منتها آشکار نیست، چون ظاهرش، ظاهر فرهنگ بومی است ولی باطن آن، همان نگاه فرهنگ مهاجم به عالم و آدم است و منشأ بی تعادلی كامل در آن ملت می شود.
امام خمینی«رحمه الله علیه» در رویارویی با فرهنگ غرب به یك اعتبار تیر خلاص را به فرهنگ غرب زدند و به یك اعتبار از آن استفاده كردند و نظام سیاسی كشور را به روش جمهوری یا دموكراسی شكل دادند كه ظاهراً شبیه نظام سیاسی مطرح در غرب است. اما خود غربی ها هم قبول دارند آن چیزی که امام خمینی«رحمه الله علیه» به عنوان «جمهوری اسلامی» پایه گذاری کردند، همه چیز هست به جز دموکراسی به روش غربی. چون در دموكراسی غربی، صِرف میل مردم، تعیین كننده ی اهداف جامعه و برنامه ها است، ولی در نظام جمهوری اسلامی، ملاك های اسلامی در صحنه است. این را می گویند «هضم کردن یا استحاله»، که با حفظ هویت اسلامی، روش انتخابات را از غرب گرفتیم. البته در حال حاضر بدنه ی بسیاری از کارهای ما در دانشگاه ها و ادارات بیشتر «التقاط» است، یعنی با ملاك ها و ارزش های غربی قاطی هستیم، ولی جهت گیری ها، جهت گیریِ هضم كردن ساختارهای غربی در آرایش نظام اسلامی است که نیاز به زمان و برنامه ریزی دارد.
پس این كه سؤال كرده اید: «در تعامل با فکر و فرهنگ دیگر اقوام - به معنی گزینش کردن و واردکردنِ درست های یک فکر در فرهنگِ خود، مثل همان کاری که مسلمین با فکر یونانی کردند و یا این که امروزه قصد داریم علوم انسانی غربی را در نظام اسلامی و فكر اسلامی هضم كنیم - در چنین تعاملی چقدر از فرهنگ نهفته در آن فکر وارد جامعه ی ما می شود؟».
در جواب باید عرض كنم که در تعامل با علوم و فرهنگ سایر ملت ها و تحت تأثیر قرارگرفتن از فرهنگ آن ها، بستگی دارد که قدرت فرهنگِ واردکننده چقدر باشد؛ اگر قدرت شما آن قدر باشد که بتوانید آن فرهنگ و علوم را در خود هضم کنید، شما از دست نمی روید. اما اگر قدرت شما آن قدر نباشد، مثل آن می شود که می روید آب بیاورید، آب شما را می برد. اگر فرهنگ شما قدرت لازم را داشته باشد و شما هم قدرت روحی و قلبی و تسلط علمی لازم را نسبت به فرهنگ خود داشته باشید، می توانید حتی شراب آن فرهنگ را تبدیل به سركه كنید.
امثال امام خمینی«رحمه الله علیه» در این تعامل، فرهنگ مقابل را به راحتی در فکر و فرهنگ خود هضم می کنند. شما وقتی غذایی را میخورید، آن غذا در یک گوشه ی بدن شما قرار نمی گیرد، بلكه با هضمی كه نسبت به آن غذا انجام می دهید، تبدیل به خون شما می شود و دیگر آن غذا خود شما است و نه موجود بیگانه ای در بدن شما. وقتی فرهنگی را توانسته اید در خودتان هضم كنید، دیگر آن فرهنگ، فرهنگ بیگانه نیست، بلكه جزء فرهنگ خودتان است، چون آن را در افق فرهنگ خودتان درآورده اید.
عرض شد این سؤال را باید از ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار داد. حتماً می دانید علومی هست که جزء فطریات بشر است و مخصوص به فرهنگ خاص و یا ملت خاصی نیست. هر انسانی در هر قوم و قبیله ای برای كشف واقعیات، سه استعداد دارد كه عبارت باشد از؛ «حسّ» برای یافتن محسوسات، و «عقل» برای یافتن «معقولات» و قلب برای یافتن «حقایق».
همه ی شما وقتی به این درخت نگاه می کنید، در موطن «حس» یک چیز می بینید، چه مسلمان باشید چه کافر، چه ایرانی باشید چه غربی، آنچه متفاوت است در تحلیل پدیده ها و رابطه ی آن ها با بقیه ی عوالم است.
در رابطه با مسائل ریاضی و مسائل منطقی هم شما با فطرت و استعداد ذاتی كه دارید، موضوع را دنبال می كنید و از این جهت هم فرقی بین اقوام نمی كند، به همین جهت ریاضیات منحصر به قوم و ملتی خاص نیست؛ تمام ملت ها ریاضیات را می فهمند. منطق و فهم منطقی هم مثل ریاضیات است، تفكر فلسفی هم چون مقدماتش مبتنی بر فطریات و اولیات و بدیهیات است، منحصر به قوم خاصی نیست، فطرتِ انسان تصدیق می كند كه جزء هر چیز، کوچک تر از کلّ همان چیز است، بعد می آید بر اساس بدیهیات و اوّلیات، تفكر فلسفی می سازد. بعداً دانشمندانی پیدا شدند و این فکر فلسفی را بر مبنای همان استعدادهای همگانی مدون کردند، در تدوین آن هندی ها با توجه به رویکرد خود نسبت به عالم و جهتی که می خواهند دنبال کنند، یک نحوه تدوین کردند، ایرانی ها به نحو دیگر و یونانی ها هم به نحو دیگری. پس این طور نیست كه نظریه های «ارسطو» را از آن جهت كه عقل را به كار گرفته و مبتنی بر بدیهیات، به آن نظریات رسیده است، پیغمبران قبول نداشته باشند، می ماند كه علم نبوت، علم دیگری است و پیامبرانh از طریق قلب، با حقایق عالم ارتباط پیدا می كنند، آن هم پس از انگیزش و تحول و بعثتی كه خداوند در جان آن ها ایجاد می كند و آن ها را آماده ی دریافت حكمِ تمام ابعاد عالم و آدم می نماید.
عین این مسأله كه برای علوم عقلی مطرح است، برای علوم قلبی هم مطرح است؛ یعنی قلب تمام انسان ها قلبی است که حقایق را فطرتاً می شناسند، منتها همان طور كه باید عقل را تربیت كرد تا بتواند از طریق استدلال به بهترین نحو نتیجه بگیرد و با معقولات ارتباط عقلی پیدا كند، قلب را هم باید تربیت كرد تا با حقایق مرتبط شود، و تربیت قلب شدیداً به تزكیه بستگی دارد. تفاوت فرهنگ ها در به نتیجه رساندن عقل و قلب، در نوع تربیتی است كه اِعمال می كنند، به خصوص تربیت قلب كاری دقیق و حساس است و نتیجه ی آن هم بسیار با بركت است كه در فرصت مناسب به آن پرداخته می شود.
پس علوم جدید و پیرو آن علوم پایه ی مربوطه، از جهت حسّ و عقل منحصر به غرب نیست، هر چند در تحلیل و جهت دهی به آن بر اساس تفاوت فرهنگِ ملت ها، متفاوت مطرح شود، از این به بعد است که به علومی مثل برق و مکانیک می رسیم؛ از این جا به بعد،کنار ریاضیات و یا کنار حسّیات، نقش دل و گرایش ملت ها پیش می آید، حالا كه شما می خواهید از استعدادهای ریاضی و حسّی تان استفاده کنید، میل می آید کنار استعدادهای ذاتی و ابزاری را که آن میل دنبال می کند از طریق به كارگیری عقل و محاسبات به وجود می آورد. آن علمی که عبارت است از «استعداد عقلی»، به اضافه ی «میل های شخصی» منجر به علم مكانیك می شود كه می خواستید به عنوان ابزار در جهت اهدافتان به كار گیرید. حال اگر میل قلبی جهت روحانی نداشته باشد،[110] آن علم، صورت نفس امّاره را به بازار می آورد. ما وقتی بحث از علم مکانیک می كنیم، در ابتدا ممکن است این طور تصور شود که «علم مکانیک» به خودی خود مثل علم ریاضی، یک علم است، درحالی که این طور نیست! «مکانیک» عبارت است از «تفكر ریاضی»، به اضافه ی نگاهی خاص به قواعد طبیعت جهت تسخیر هر چه بیشتر آن. چنانچه دقت بفرمائید در دل علم «مکانیک»، یک «میل» خوابیده است. اما در دل ریاضیات، میل و جهت قلبی مطرح نیست.
به عنوان مثال خواجه نصیر الدین طوسی«رحمه الله علیه» را ببینید که با همین ریاضیات و محاسبات فوق العاده دقیق، رصدخانه ی «مراغه» را می سازد. وقتی به رصدخانه ی «مراغه» می روید، می بینید قواعد ریاضی كه شما در مکانیک به كار برده اید، خیلی خوب رعایت شده است، اما طوری از آن ها استفاده شده و جهت داده شده كه هیچ ضربه ای به طبیعت نزده او در عین رعایت آن قوانین، با طبیعت تعامل کرده و رصدخانه را ساخته است. موضوع علم مکانیک در مورد فیزیک هم مطرح است، «فیزیک» از یك منظر همان قوانین منظم طبیعت است، ولی با رویكردی كه فرهنگ مدرنیته به عالم دارد. اما آیا در رصدخانه ی «مراغه» قوانین فیزیک و مكانیك به معنای جدید آن به کار رفته است؟ مسلّم نه، چون جهتی كه در فیزیك جدید مطرح است و نگاهی كه در آن نهفته است در نگاه علمای گذشته نبوده است، برخورد آن ها با طبیعت با برخورد این ها اساساً متفاوت است.
امیرالمؤمنین uمی فرمایند: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسیرٍ تَحْتَ هَوی اَمیرٍ!»؛[111] چه بسیار عقلی كه زیر حاكمیت هوس اسیر است و قلبِ هوس آلود بر آن عقل فرمان می دهد. «ریاضیات» عقل است، اما اگر هوس به میان آمد، همین ریاضیات را به علمی تبدیل می کند که بر طبیعت سلطه پیدا می كند و مانع انكشاف طبیعت می شود، به جای این كه بگذارد تا طبیعت به انكشاف آید، با نهایت خودخواهی آن را سركوب می كند.
شما در آن حال كه به یک رودخانه نگاه می کنید و لذت می برید، با «وجود» در مظهریت رودخانه ارتباط دارید، تا این جا برخورد شما با رودخانه، یك برخورد فطری است؛ وقتی در آن حالتِ فطری و بدون هیچ پیش فرضی به آب نگاه می کنید، واقعاً خودِ آب را می بینید، در این حالت اگر یک انسان غربی هم به آن نگاه می کند آب می بیند، تا این جا فرقی نمی کند و زمینه ی رؤیت برتر را از بین نبرده اید . یک وقت با دیدن آب، به بی رنگی عالم غیب منتقل می شوید، در این حالت «قلب»تان را هم در نگاهتان به میدان آوردید. در حالت دوم فقط «حس» در صحنه نبود، بلكه ساحت دیگری از وجود شما در رؤیت آب فعال شد و جهت رؤیت شما را به مرتبه ای بالاتر سوق داد. بر اساس همین قاعده ولی برعکس حالت قبل، ممكن است جهت رؤیت خود را به سوی منافع مادی سوق دهید و در نگاه به آب و رودخانه به این حالت سیر كنید كه می توانید بر روی این رودخانه ساختن یک سدّ را پیش بینی كنید. در این حالت هم در منظر خود ساحت دیگری را داخل نمودید، و «زاویه ی میلِ» شما در رؤیت شما به میان آمد، از این جا به بعد، آن میل، انسان را دارد تحریک می کند که: «رودخانه را نبین، بلکه سدّی را ببین که می توان روی آن زد.»! «سدّ» یعنی برق. «برق» یعنی زندگی الكتریكی و الكترونیكی و هزاران توجه به حاكمیت بر طبیعت. میل شما از نگاهِ به آب رودخانه به سوی سدّ سوق پیدا كرد، چون نمی خواهید شب در تاریكی طبیعت به سر ببرید، می خواهید با برق، شب را روشن كنید و یا نمی خواهید ابزارهای شما در حدّ تعامل با طبیعت باشد و با آب قنات زندگی كنید، می خواهید با الكتروپمپ از حلق زمین آب بیرون بكشید. ملاحظه می فرمایید كه عموماً در پشت هر نگاهی گرایشی نهفته است، وقتی گرایش شما این بود كه برق می خواهید، رؤیت شما تحت تأثیر آن گرایش، آب رودخانه را به عنوان یك سدّ می بیند، و اگر شما به دنبال «وجود» بودید و می خواستید در رویارویی با هر چیز «وجود» را تجربه کنید، اساساً نگاه شما به عالم تغییر می کند. همان است که امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «ما رَأیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَأیتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ»[112] ندیدم هیچ شیئی را، مگر آن که خدا را قبل و بعد و با آن شیئ دیدم. در این نگاه واقعاً انسان مواظب است ذهنیات او در نگاهش به واقعیت، دخالت نکند و لذا هر چیز را تجلی خالق آن چیز می بیند.
تجزیه و تحلیل دقیق در رابطه با نتایجی كه تكنیك به صحنه می آورد خیلی مشکل است؛ نباید پرسید برق مفید است یا مضرّ، باید مسئله را كمی عمیق تر ریشه یابی كرد كه با چه گرایشی برق و امثال آن پدید آمد و به كجا ختم می شود. وقتی قرآن در مورد شراب و قمار می فرماید: «یَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا»؛ [113] از تو در مورد شراب و قمار می پرسند، بگو در آن دو، گناه بزرگ و منافعی برای مردم است، ولی گناه آن ها از منافعشان بیشتر است. ملاحظه می فرمایید که می گوید شراب و قمار منافعی هم دارد، ولی گناه مرتکب شدن به آن ها از منافع شان بیشتر است و لذا حرام است.
پس شما نباید به من بگویید: برق که این همه نفع دارد! پس نباید در مورد آن چون و چرا كرد. به من بگو: برآیند فوایدش در مقایسه با آن چیزی که از ما گرفته است چه اندازه است؟ و البته فعلاً كه ما آلوده ی استفاده از آن شده ایم و زندگی ما به استفاده از برق پیچیده شده است، بحث در استفاده نكردن از آن نیست، بحث بر سر جایگاه این پدیده و امثال آن در كلّ زندگی و بر سر نگاه و منظر ما بر اساس این ابزار ها به عالم و آدم است كه چگونه امیال ما در نگاه به طبیعت نقش دارند.
با این بحث خواستم تفاوت نگاه صرفاً علمی، با نگاه علمیِ همراه با روح غلبه بر طبیعت روشن شود و عرض كنم این طور نیست كه شما بتوانید صرفاً علم داشته باشید، چون آن علم در هر فكر و فرهنگی شخصیت خاصی به خود می گیرد و تفكیك آن در عمل بسیار بسیار مشكل است. به گفته ی هیدگر: «اگر فیزیك جدید در جوهر خود ریاضی است، بدان جهت نیست كه طبیعت بالذّات تابع احكام ریاضی باشد، بلكه جهت این امر آن است كه ما از پیش، قصد كرده ایم كه طبیعت را صرفاً در صورت ریاضی آن درك كنیم و هر چه را كه به این طریق قابل ادراك نباشد، دور می اندازیم و مظاهر و پدیدارهای طبیعت را تابع طرحی كه به نحو ماتقَدَّم ادراك شده است قرار می دهیم... تمام پدیدارها باید از پیش به عنوان مقادیرِ زمانی، مكانیِ حركت تعیّن پیدا كنند تا بتوان آن ها را به عنوان پدیدارهای طبیعت در نظر آورد.»[114]
دوباره به رودخانه نگاه کنید. یك نگاه این بود كه آن آب است، یك نگاه دیگر از ساحت و مرتبه دیگر بود كه آب را صورتِ یک حقیقت معنوی می دید که در این نگاه، «قلب» در كنار رؤیت حسّی در صحنه بود، چون آب در حالت بی رنگی و بی شكلی، حالت «اطلاق» دارد، لذا ما را به «اطلاق» محض، یعنی به عالم معنویت انتقال می دهد، همان طور كه در قرآن می فرماید: «وَ کانَ عَرشُهُ عَلَی الماء»[115] عرش خدا قبل از خلقت آسمان و زمین بر آب استوار بود. آن آب، چه «آب»ی است که عرش خدا و برنامه ی فرماندهی و مدیریت خداوند بر آن است، که تازه آن عرش جلوه می کند، می شود «کرسی»، و بعد کرسی جلوه می کند، می شود «ارض»، و یکی از اعضای این ارض، «آبِ» موجود در دریا و رودخانه است؟! معلوم است این «آب» یک باطن عمیقی دارد و قلبی که می تواند از این آب به آن منتقل شود این را می فهمد. اما از طرف دیگر انسان غربی صورت میل و هوسش را به این رودخانه می دهد، و می گوید این رودخانه را فقط به عنوان محل سدّ ببین، در این حالت فقط دیدن در میان نیست، زاویه دادن به دید در میان آمد، از این به بعد دارید یک طور دیگر نگاه می کنید و صرفاً با واقعیت و ابعاد باطنی آن روبه رو نیستید، بلكه با صورتی كه می خواهید به واقعیت بدهید روبه رویید، به قول معروف «جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود» مولوی در همین رابطه می گوید:
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود
در برخورد با هر چیزی نظرگاه ها باید مدّنظر باشد، چه نظرگاهی كه ساحات باطنی پدیده را در نظر می گیرد، چه نظرگاهی كه صورت وَهمی را به پدیده ها می دهد.
سؤال: آیا درجه ی دخالت فرهنگ ها به یك نحو است و یا فرق می كند، به عبارت دیگر علم ریاضیات در منظر فرهنگ غرب با علم مكانیك و علم زیست شناسی و روانشناسی در یك حدّ است؟
جواب: علوم ریاضی و علوم عقلی و علوم تجربی- به معنای صرف تجربه- ابعاد مختلف از روح بشراند تا بشر در همه ی ابعادِ زندگی در عالم - اعم از مادی و معنوی - درست عمل کند. این جا خواجه نصیر الدین طوسی و انیشتین فرقی ندارند ولی وقتی پای نظردادن پیش می آید، در علوم تجربی در نگاه غربی با مکانیک و برق و پیرو آن ساختن ابزارهای مربوطه روبه رو می شویم که جواب میل های نهفته در آن نگاه است، در اینجاست که می توان نتیجه گرفت ابزارها صورت علمی است كه میل های آن جامعه بر آن حاكم اند. ولی وقتی صِرف علوم پایه در میان باشد، آن علوم، عقلی و تجربی است و ریشه در ذات و استعداد بشری دارد، ولی وقتی آن علوم بر اساس فرهنگ حاكم بر جامعه و بر ذهن دانشمندان جهت خاص به خود گرفت، دیگر فقط علم نیست، ابزاری جهت اهداف خاص است. البته تفاوت هست بین علومی مثل مكانیك كه بالأخره بهره ای از علوم پایه در آن نقش دارد با علم روانشناسی كه سراسر تحلیل است نسبت به رفتار انسان.
علم پزشکی نسبت به علم مكانیك بیشتر تحت تأثیر نظرگاه انسان غربی است؛ علم پزشکی از منظری به انسان نگاه می کند كه کاملاً از حقیقت انسان بی خبر است، انسانی كه پایین ترین درجه ی وجودی اش بدن اوست و بقیه ی مراتبِ برترِ وجود او در تدبیر بدنش كاملاً فعال هستند، در منظر علم پزشكیِ امروز مورد غفلت قرار می گیرد، به همین جهت می توان گفت امروز در منظر علم پزشكی به هیچ وجه انسان شناخته نشده است تا بخواهد آن را درمان کنند! با این حال علم پزشکی هم دو وجه دارد: یكی علوم پایه و یكی هم تحلیل ها و حدس ها و روش ها. این که امروزه شما با آن روبه رو هستید، بیشتر تحلیل و تکنولوژی است تا توجه به حقیقت موضوع، اما مبادی اش- که همان علوم پایه ی پزشکی است- سالم تر است، پزشکیِ امروز بدون آگاهی به مبادیِ تدبیر بدن، صرفاً بر اساس آزمون و خطا كارهایی را انجام می دهد.
عمده آن است که در تجزیه و تحلیل علومِ امروز، متوجه نظرگاهی بشویم كه در دل آن علم نهفته است و نیز متوجه شدت حدس ها و وَهم هایی بشویم كه در بعضی علوم غالب است. اگر این مسئله را به طور دقیق دنبال كنیم و در محافل فكری مورد بررسی و مداقّه قرار گیرد، آرام آرام نكات دقیقی در مورد روح حاكم بر تكنولوژی امروز جهان برای ما روشن می شود و در آن حال نقد تكنولوژی، شروع مباركی است. همان طور که امروز متفكران دارند به روح حاكم بر تکنیک انتقاد می كنند، و به اصطلاح بحث پرسش از تكنولوژی شروع شده است آینده نیز خبر از تحقق پرسش های عمیق تری را می دهد. الآن مردم دوباره به تجزیه و تحلیل و بازخوانی افکار قبلی شان پرداخته اند؛ به خود می گویند تا حالا می گفتیم: «تکنیک خوب است ولی باید آن را خوب به کار برد»، آرام آرام می رسند به این نكته که تکنیک خودش روح و فرهنگی دارد كه به ما می گوید: «من را چطوری به کار ببر»! دیگر بحث این نیست كه تكنیك را چه طور به كار ببریم، بحث این است كه هر تكنیكی انسان ها را هر طور كه خودش می خواهد به كار می برد، به قول معروف «درست است كه تكنیك یك امر بشری است اما در اختیار بشر نیست، و با خود عالَمی را می آورد كه آن عالَم بر همه چیز حاكم می شود» آرام آرام مردم در بازخوانی تكنولوژی به این مطلب می رسند كه تكنولوژی وقتی جای خود را در زندگی ها باز می كند به جای آن كه هر طور ما بخواهیم آن را به كار گیریم، ناخودآگاه فرهنگِ به كارگیری اش را نیز بر ما تحمیل می كند. آری؛ خیلی طول می كشد که عموم مردم برسند به این كه «اسلحه ها به ما دستورمی دهند نه ما به اسلحه ها»! تا حال اگر خیلی که می خواستند حكیمانه سخن بگویند، می گفتند: من مواظب ام این تکنیک را چطوری به کار ببرم یا نهایتاً «راسل» می گوید: «قدرت جدیدِ علم به نسبت خردمندی انسان برای او سودمند است و به نسبت نادانی او زیانمند خواهد بود، پس باید با افزایش علم، خردمندی نیز افزایش یابد.»[116] یك زمانی حرف همان بود كه راسل می گفت كه اگر انسان ها خردمند نباشند، از ابزارها خوب استفاده نمی شود. امروز حرف این است که آقای راسل! آن فرهنگی که ابزارها را ساخته است، خودش را در ابزارها ادامه می دهد و بر انسان فرمان می راند؛ می گوید: «بیش از آن كه ما بخواهیم ماشه ی تفنگ را بكشیم، فرهنگی كه این تفنگ را ساخته است، می گوید: چگونه ماشه ی تفنگ را بکش»، ما فکرمی کنیم که داریم به اسلحه فرمان می دهیم. البته و صد البته روح حاكم بر تكنولوژی، روحی نیست که بشر به این راحتی بتواند آن را بشناسد و ابزارهایی بسازد كه روح دیگری در آن ها جاری باشد. بشری كه خود را دایرمدار همه چیز می پندارد، با همین روحیه ابزارهایی را می سازد و خودش را در آن ابزارها و تكنیك ها می نمایاند، در نتیجه این ابزارها برای آن ساخته می شوند تا بشری را به صحنه بیاورند كه دایرمدار همه چیز است.
سؤال: آیا اولیاء الهی هم همین طور تحت تأثیر روح جاری در تكنولوژی قرار می گیرند؟
جواب: اولیاء الهی اصلاً با چنین روحیه ای شروع نمی کنند که اسلحه ها به میدان بیایند تا حالا بخواهند كنترلشان كنند،آن ها می آیند اسلحه ها را تبدل به قلم می کنند. ما فقط می توانیم بگوییم آنچه در بحث فوق گفته شد در سطح عموم است، نه برای خواص. یک فرد مؤمنی كه اهدافش برایش مقدس و با نشاط و فعّال است، اگر اسلحه هم دست بگیرد، برای هدف مقدس از آن استفاده می کند، ولی عموم افراد جامعه نمی توانند در چنین حالتی باشند، بالأخره تسلیم فرهنگی می شوند كه حاكم بر آن اسلحه است. و در مورد به كارگیری سایر تكنولوژی ها هم قضیه همین طور است.
البته در رابطه با ابزارها و روح حاكم بر آن ها موضوعْ خیلی گسترده است، یك مرحله آن است كه شما در به كارگیری ابزارها خود را كنترل كنید كه تحت تأثیر روح حاكم بر آن ها قرار نگیرید. مرحله دیگر آن است كه با ایجاد خودآگاهی در جامعه، روح حاكم بر تكنیك را در عموم افراد جامعه خنثی نمایید، این یك قدرت فوق العاده می خواهد، به عنان مثال در مقابل فردی كه چاقویی را در جیب گذارده كه به موقع از آن استفاده كند، آنقدر در خودت قدرت می بینی که او را مجبور به چاقوکشی با خودت نکنی؟! یك وقت بنا را بر این می گذارید که چون او چاقو دارد پس شما هم باید چاقو بکشید؟ یك وقت بنا را بر این می گذارید که او را كمك كنید كه چاقو نکشد؟! این کار بزرگی است. نمونه اش حضرت علی(ع) که در رابطه با شورش مردم در مقابل عثمان، بسیار تلاش كردند تا كار منجر به كشته شدن عثمان نشود، به او فرمودند: «وَ اِنّی اَنْشُدُكَ اللهَ الّا تَكُونَ اِمَامَ هَذِهِ الْاُمَّة الْمَقْتُول»؛[117] تو را به خدا قسم می دهم كه رهبر كشته شده ی این امت نباشی. با آن همه جفایی كه به حضرت كرد، او را نصیحت كردند. نمونه ی دیگرش کربلاست؛ امام حسین(ع) تمام تلاششان این است که كوفیان دست به شمشیر نبرند، چون وقتی روح ها از به كارگیری شمشیرها منصرف شد، نوع نگاهشان به زندگی طوری می شود كه می توان وارستگی ها را به آن ها توصیه كرد، بعد هم که از حضرت پیروی نكردند و به طرف حضرت شمشیر کشیدند، حضرت به یارانشان فرمودند: ما شروع کننده ی جنگ نخواهیم بود، كار ما یک نوع دفاع است.
در رابطه با تكنولوژیِ موجود و روح سلطه گری موجود در آن، ابتدا باید كاری كرد كه نسبت به عالم و آدم تعاملی مقدس حاكم شود تا ارزش بسیاری از تكنیك ها خنثی گردد، و اگر امکان تعاملی مقدس فراهم نشد ما در موضع دفاع قرار خواهیم گرفت، نه این كه تحت تأثیر روح سلطه گرانه ی آن قرار بگیریم، به همین جهت جهاد اسلامی برای رفع موانع است و نه حاكمیت و سلطه.
سؤال: عامل مهمی كه موجب می شود ابزارها و تكنیك ها به همراه خود، روح و فرهنگ خود را حاكم كنند چیست؟
جواب: قبلاً عرض شد رویهمرفته تكنیك ها در فرهنگی خاص و با اهدافی خاص ساخته شده اند و لذا هر جا هم كه می آیند همان فرهنگ و اهداف را با خود می آورند، ولی آنچه موضوع را شدیدتر می كند، هم دلی با فرهنگی است كه تکنیک ها در بستر آن پدید آمده اند. یك زمان هست که اروپا در قرون وسطی در رویارویی با مسلمانان به ارزش های دنیای اسلام اقرار می كند و لذا نه تنها علوم را از مسلمانان گرفتند، حتی دانشگاه آكسفورد را هم شبیه مدارس علمیه ی مسلمانان ساختند، ولی همان اروپا در دوره ی رنسانس كه می خواست دین زدایی كند، سعی كرد نه تنها علوم مسلمانان را نفی كند، بلكه هر آنچه یادآور اسلام بود، حتی واژه هایی را که از لغات عربی ساخته بودند، از زندگی خود پاك كردند، چون به دین و دینداری پشت كردند. پس قصه ی همدلی یا جداییِ دل ها نقش قابل توجهی در پذیرش روح حاكم بر تكنولوژی دارد. در مورد برخورد ما با فلسفه ی یونان از طریق فارابی و ابن سینا قصه ی همدلی به میان نبود و لذا زندگی ما یونانی نشد.
غرب بعد از رنسانس سعی كرد گذشته ی ملت های دیگر را نفی و تحقیر كند تا زندگی و فرهنگ جاری در تكنولوژی غربی در ملت هایی كه از تكنولوژی آن ها استفاده می كنند به خوبی جا باز كند و یک نوع شیفگی نسبت به فرهنگ غرب در آن ها پدید آید. به همین دلیل بنده معتقدم اگر از یك طرف عظمت های اسلام را به ملت اسلامی بفهمانیم و از طرف دیگر ضعف های فوق العاده اساسی فرهنگ غربی را مورد بررسی قرار دهیم، راه ظهور تحقق تمدن اسلامی را گشوده ایم. در كتاب «فرهنگ مدرنیته و توَهم» سعی شده است ضعف های فلسفیِ فرهنگ مدرنیته مورد بررسی قرار گیرد تا قبل از آزادشدن از تكنیك غربی، دلدادگی به غرب از بین برود، چون آنچه كار را مشكل كرده، كامپیوتر نیست، دلدادگی به فرهنگی است كه این كامپیوتر از دل آن بیرون آمده است، در آن صورت از طریق كامپیوتر بدون هیچ مقاومتی همه ی توصیه های فرهنگی آن فرهنگ را می پذیریم. این كه دست اندركاران فرهنگ گله و شکایت می كنند چرا سینمای ما بومی نیست، به این جهت است كه ما در امور سینمایی خود، تكنیك سینما را نیاوردیم، بلكه روح حاكم بر سینما را آوردیم و لذا نمی توانیم سینمای بومی داشته باشیم. در مورد كامپیوتر هم همین طور است؛ ناخودآگاه از طریق آن، كارهایی را انجام می دهیم كه روح این تكنیك به ما القاء می كند. آری؛ در تئوری می توان گفت كه ما از طریق كامپیوتر اهداف خود را دنبال می كنیم، ولی این یك سخن انتزاعی است. در عمل ملاحظه می فرمایید كارهایی كه فرهنگ غربی در دامان ما قرار داده ادامه می یابد، مگر این كه دلدادگی به آن فرهنگ از بین برود و دل ها در جای دیگری مستقر شود كه در آن صورت دیگر دست و دلمان به كارهای دیگر مشغول می شود و كار خودمان را شروع می كنیم. بالأخره حالا كه نمی توانیم از تكنیك غرب آزاد شویم و از طرفی هم می دانیم فرهنگ عمومی مردممان آنچنان نیست كه تحت تأثیر فرهنگ این تكنیك قرار نگیرند، باید فكر كنیم از كجا شروع كنیم تا در نهایت تكنیكی مطابق روح اسلامی جایگزین این تكنیك نماییم. عمده توجه به مرحله ی گذار است كه نباید در این مرحله جانب افراط و تفریط را گرفت، وگرنه یا از ادامه كار مأیوس می شویم و یا مردم را به زحمت های طاقت فرسا دچار می کنیم، عمده آن است که راه های تولید علمِ مطابق با فرهنگ دینی همواره از ذهن و فكر ما خارج نشود و به تعبیر مقام معظم رهبری همواره «شکستن مرزهای علمی موجود»[118] مدّ نظر ما باشد.
ما در دوران گذار می خواهیم بگوییم: ابزارها و تكنیك های موجود، صورت علم غرب است. اگر ما ابزار غرب را گرفتیم، صورتِ میل انسان غربی را هم گرفته ایم، چون عرض شد ابزارهای غربی، علمی است که با «صورت میل انسان غربی» وارد زندگی بشر شده است. حال سؤال این است که آن ابزارها را با میل غربی بگیریم یا با میل خود؟ اگر ابزار غرب را با میل خودتان گرفتید و نگذاشتید که این ابزار فرهنگ خودش را به شما تحمیل کند، آن را در روح اسلامی هضم کرده اید و لذا خطر خیلی کم می شود.
این كه می پرسید: آیا می توان در تمدن اسلامی همان علم و تکنیک را ادامه داد و از طریق آن ها علم و تکنیکی منطبق با فرهنگ اسلامی استخراج کرد و تمدن اسلامی را ساخت؟ این به شرطی است که از اول میل خود را از میل این تمدن جدا کنید و نگذارید فرهنگ غرب، عالَم اسلامی شما را از شما بگیرد. اگر گفتید: «من عبودیت برایم مهم است، در آرامش و سکینه بودن برایم مهم است و نه در شتاب افتادن»، این تمدن و مظاهر آن را كه از جمله ی آن ها سرعت خلاف طبیعت است، دیگر نمی توانید بپذیرید و با متذكرشدن به این موضوع اولین قدم جدایی شما با فرهنگ غرب شروع می شود، نگاه شما به سوی دیگر می افتد و در جاده ی دیگری قدم می گذارید و زبان توجه به فقر وجودی انسان برایتان رخ می گشاید و با بیكرانه ی عالم الهی مرتبط می شوید و در نتیجه حكومت كثرات فرو می ریزد.
«عدد» به خودی خود نشان از نظرکردن به کمیّات و مادیات دارد؛ فرهنگی که پر از عدد است، یک فرهنگ مادی است. «فرهنگی که پر از عدد است» یعنی سراسر «کمیّت» است، سراسر «کثرت» و «بُعد» است! اما فرهنگی که ارتباطش با عالم قدس محفوظ است، عددهایش کم است، كثرت در عالم معنا مطرح نیست، درست است كه ما فعلاً در عالم مادّه و در بین كثرات زندگی می كنیم، ولی نباید از حاكمیت عالم معنا محروم باشیم و اصالت را به كمّیات بدهیم. پس ملاحظه فرمودید كه در دوران گذار باید ظرائف و دقایقی را رعایت كرد. بلی؛ در دوران گذار- یعنی قبل از ایجاد تمدن اسلامی به صورت بالفعل- می توانیم از علم و تکنیک غرب استفاده کنیم، ولی نه «لابشرط» و بدون هیچ محدودیت دینی.
با این مقدمات می توان گفت: این چنین نیست که در دوران گذار از فرهنگ مدرنیته به فرهنگ اسلامی، بتوانید تولید علم را بدون توجه به علم و تکنیک غرب شروع کنید، چون هنوز با توجه به حاكمیت تمدن غرب، به تصور این که تمدن اسلامی به چه شکل باید باشد، نرسیده ایم. شما در حال حاضر هر چقدر فکرکنید كه با چه وسیله ای به خانه تان بروید جز ماشین سواری، چیزی به ذهنتان نمی آید، نهایتاً خیلی که بخواهید فوق این تمدن فکرکنید، می گویید: با کالسکه مسافرت می كنیم، در حالی كه ساختارهای موجود اجازه ی چنین زندگی را به شما نمی دهد، پس مسلّم است به بشر امروز خیلی سخت می گذرد تا بتواند به یک تصور جدید برسد، و این است كه مجبوریم با این تمدن تعامل کنیم تا آرام آرام و با توجه به اهداف خود نسبت به راه كارهای تحقق آن اهداف بیندیشیم.
می گویند در جهنّم به بعضی از آن جهت بسیار سخت می گذرد که هر چه در دنیا و در ذهنشان تصورکرده اند همان ها را در اطراف خود ایجاد می كنند، در حالی که با هوشیاری فطرت در آن شرایط، به چیزهای دیگری نیاز دارند ولی چیز جدیدی نمی توانند تصورکنند و برای آن ها كه در جهنّم جاودانه نیستند، هزاران سال طول می کشد تا ذهنیات و ملكاتشان تغییر كند، این هزاران سال را در «خلأ» و در بی هویتی هستند تا استعدادهای اصلی خود را بازیابی كنند و به گرایش های اصلی خود كه روح ایمان بود دست یابند. این که می بینید بحث هایی كه در مورد گذار از غرب می شود افراد را اذیت می کند، چون یک مرتبه همه ی تصور او را می خواهید از او بگیرید، بعد هم هر چقدر فکرمی کند، چیزی نیست که به جای آن بگذارد و لذا برای او این كار، كار مشكلی خواهد بود، پس زمان زیادی نیاز هست كه آرام آرام به تمدنی غیر از تمدن غرب فكر شود و چون به تصور تمدن اسلامی نرسیده ایم به ناچار علم و تکنیکِ غرب را گزینش می کنیم، زیرا تصوری ماوراء آن نداریم، هر چیزی را برای زندگی تصور کنیم، همان ابزارهایی است كه غرب در زندگی ما وارد كرده است. وقتی توانستیم به ابزارهایی نسبت به اهداف خود دست یابیم و قبل از آن، عالَم دینی خود را شناختیم و خواستیم زندگی خود را بر اساس آن عالَم ادامه دهیم، به همه ی این تكنولوژی كه ما را از عالَم دینی مان خارج می كند، پشت خواهیم كرد، چون در آن حالت متذكر یك نوع زندگی دیگری هستیم غیر از زندگی كه غرب برای ما مطرح می كند.
افراد در رابطه با فرهنگ غرب و زندگی غربی سه دسته هستند: یک دسته كه از اول مایل اند به همان زندگی غربی برسند، چون اهدافی را كه غربی ها برای زندگی خود دنبال می كنند برای خود پسندیده اند. دسته دیگر مایل نیستند به نتایجی برسند كه انسان در فرهنگ غرب به دنبال آن است، ولی طوری به زندگی غربی وابسته شده اند كه بعد از مدتی استحاله می شوند و ناخودآگاه رنگ غربی و تفكر غربی همه ی زندگی آن ها را اشغال كرده است. فقط دسته سوم می مانند؛ که هم از اول مایل نیستند به اهدافی برسند كه یك زندگی غربی دنبال می كند و هم این عدم تمایل را تا آخر در خود حفظ می كنند و بر آن پایدار می مانند. امروزه می بینید فقط افراد دسته سوم اند که در تلاش اند از روح فرهنگ غرب نجات پیدا کنند؛ و بالأخره هم نورِ انتظاری که دارند تا شرایط زندگی دینی محقق شود، این ها را نجات می دهد. ولی اگر عالَم دینی و اهداف مربوط به آن از مدّنظر ما رفت و دائم متذكر آن نبودیم، از زشتی زندگی غربی غافل می شویم و ناخودآگاه به آن تمایل پیدا می كنیم، و در این حالت نه تنها انقلاب اسلامی را بستر تحقق آرمان های خود نمی دانیم، بلكه مزاحم خودمان می پنداریم.
آری؛ ما با همین ابزارهای گزینش شده از تمدن غرب، تمدن اسلامی را شروع می كنیم، چون تصورجدیدی از زندگی پیداکرده ایم ماوراء آنچه غرب به دنبال آن است. ما بعد از این که عالم دینی خود را حفظ کردیم كه همان عدم تمایل به زندگی غربی است، دائماً در راستای رسیدن به مطلوب خود فکرمی کنیم، یک مرتبه می بینیم إن شاءالله چیزهای جدیدی پیدا شد، با تصور جدیدی روبه رو شدیم که در آن تصور، فرهنگی که گم کرده ایم خود را آرام آرام می نمایاند و ما را دعوت به ساختن نوعی از زندگی مطابق عالم دینی می كند و شور نهفته در امت اسلام سر بر می آورد و سرعت می گیرد. آینده از آنِ بشری است كه یاد گرفته به كمك رهنمودهای انبیاء فكر كند، نهال هیچ نوع تفكری درباره ی آنچه در دوره ی ما وجود دارد نمی تواند سر از خاك برآورد و رشد كند مگر آن كه ریشه هایش از طریق همزبانی با انبیاء و با زبان و در خاك و گِل تفكر حضوری و وجودی آنان شكل بگیرد و آن وعده ی حتمی خدا برای ظهور حضرت بقیه الله gاست و هر فكری كه در راستای تحقق آن شرایط نباشد، فكر نیست.
سیصد سال پیش چه عاملی موجب شد كه یک مرتبه عده ای از ما به غرب تمایل پیدا کردیم؟ از یك طرف پادشاهان خودباخته و عموماً فاسقِ قاجار مثل لشکر فاتحِ بیگانه با ملت برخورد كردند، از طرف دیگر هم آن اسلامی كه ابعاد گوناگون فقهی و عرفانیِ عظیمی در خود داشت، در عقل و قلب مردم جا باز نکرد و مردم كوچه و بازار آن طور كه باید و شاید روح و نور اسلام را در قلب خود نیافتند تا آن نور را با ظلمات فرهنگ غربی مقایسه کنند، به عبارت دیگر آن بصیرتی را كه لازم داشتیم تا به كمك آن و با دل سپردن به آن، ضعف های زندگی غربی را بشناسیم، از دست داده بودیم، آن میلی که می توانستیم رشدش بدهیم و بر اساس آن میل، تمدن اسلامیِ خود را در فرصت تاریخی پیش آمده، بسازیم، آن میل در ملت اسلام گم شد. الآن نمی دانیم اگر آن میل را حفظ کرده بودیم و رشد می دادیم با چه نوع زندگی روبه رو بودیم، اما می دانیم این كه فعلاً در آن هستیم را نمی ساختیم. در حال حاضر تا وقتی كه دوباره آن میل را احیاء کنیم، ناچاریم در ذیل تمدن غرب زندگی کنیم، اما آن زندگی که ما می خواهیم، حتماً این زندگی نیست که غرب پیشنهاد می کند. ما قبلاً زندگی خاص خود را داشتیم و مردم اروپا هم خوب یا بد در قرون وسطی زندگی خاص خود را داشتند، یک مرتبه رنسانس آمد خودش را به قرون وسطی تحمیل کرد، به ما هم تحمیل شد. آیا امكان نداشت ما زندگی دیگری را در آن مرحله از تاریخِ خود كه فرصت ساختن یك نوع زندگی بود، شروع می کردیم؟ آری؛ امكان آن فراهم بود، اما این کار را نکردیم. مشکل ما ادامه ندادن گرایش اسلامی مان بود تا آن طور كه شایسته بود شكوفا شود.
اگر چه حكمت متعالیه ی ملاصدرا«رحمه الله علیه» در اصفهان و شیراز مطرح شد و پیرو آن حكمت و عرفان در تهران با امثال «آقا محمدرضا قمشه ای» و در اصفهان توسط «میرزا جهانگیرخان قشقایی» شكل گرفت، ولی این رویکرد در حوزه های علمیه همه گیر نشد تا ملت توسط روحانیت بتوانند از آن فکر تغذیه شوند و روح حكمت و عرفان مذاق جامعه را شیرین كند و درك و تشخیص تلخیِ زندگی غربی همگانی گردد. ما ضربه را از آن جا خوردیم و حالا هم از همان جایی که ضربه خوردیم باید مشکل خود را جبران کنیم، ما با رجوعِ هر چه بیشتر به اسلامی که مایه ی عرفانی و فلسفی داشت، باید دل خود را به غرب نمی دادیم و حالا هم باید با دل سپردن به همان اسلام که امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در حال حاضر متذکر آن اند، از غرب دل بِکَنیم. در آن صورت به نوعی از زندگی بازگشت می كنیم كه نه تنها دیگر از غرب عقب نیستیم، بلكه برای همیشه غرب را پشت سر می گذاریم، در آن شرایط است که ملاك ها عوض می شود و اولین نتیجه اش فروریختن ابهت غرب و ملاك ها و ارزش های دروغین آن است، ملاك هایی كه چهارصد سال است بقیه ی ملت ها را با آن اندازه می گیرند و كوتاهی آن ها را به رخشان می كشد. این یک پدیده ی اتفاقی نیست كه بنیانگذار انقلاب اسلامی یعنی امام خمینی«رحمه الله علیه» فقیهی است كه از حكمت متعالیه و عرفان دینی بهره ی كافی دارد، چون برای رویارویی با فرهنگ غرب و دل كندن از آن فرهنگ باید اسلامی در صحنه باشد كه تمام ابعاد وجود انسان را جذب كند، با حكمت متعالیه عقل حِکمی و قدسی جذب اسلام می شود و رشد می كند و با عرفان اسلامی دل جذب اسلام می گردد و سیر می كند و با فقه و آداب دینداری سازماندهی می شود.
سؤال: می فرمایید: راه به دست آوردنِ آن میلی كه زندگی غربی دیگر برای ما جلوه نكند، توجه کردن است به آنچه داشتیم و زندگی غربی از ما گرفت و به تعبیر دیگر می فرمایید باید به زندگی گذشته مان برگردیم، آیا این ممكن است؟
جواب: برگشت به میل و تمنّای گذشته ممکن است، اما برگشت به آن ابزارها و آن سبک زندگی، خیر. ما باید در تجدید نظر نسبت به زندگی غربی، تغییر میل مان را از آن نقطه ای شروع کنیم که به غرب میل کردیم، و به زندگی دینی و معنویِ خود كه سرمایه ی بسیار بزرگ الهی ما است برگردیم. ما حتی تا دویست سال پیش، اهل معانی بودیم؛ یعنی ملت، روح دعاها را می فهمید و با ابعاد متعالی آن، زندگی خود را شكل می داد! فهم دعاهای مطرح در فرهنگ تشیع در عین اُنس با ابعاد متعالی آن و جهانی فکرکردن، کاری است که باید انجام دهیم. بنده خیلی حسرت می خورم؛ که چطور شد با آمدن فرهنگ غرب، كه به كویر می ماند تا به زندگی، فرهنگ اُنس با دعا به عنوان روح زندگی - و نه صِرف خواندن برای ثواب- در زندگی ما گم شد؟! فعلاً آن دعاها با آن حالت حضوری اش، که می تواند قدرت دریافت جامعه را از عالم غیب پدید آورد، در روح زندگی ما حاضر نیست. این نمونه ای از آن معنویت و میلی است که ما در شرایط تاریخی خود داشتیم و اوقات خود را با آن می گذراندیم. با پیداشدن وسایل نقلیه و وسایل ارتباط جدید، عملاً شهرها به همدیگر نزدیك شد و به یك اعتبار جهان كوچك گشت. یک مرتبه روحی به وجود آمد كه جای روحِ یگانگی و خلوت انسان با خدا را گرفت، راه انسان ها به سوی آسمان تنگ شد و میل های كاذبی جای آن میل های اصیل نشست و تنهایی ها و ارتباط با عالم غیب، آزاردهنده شد. قبل از این که ما و اندیشمندان و علمای ما اقدامی برای معنوی كردن این تنهایی بکنند، غرب برای همه ی جهان مطابق با فرهنگ خود اقدام لازم را انجام داد و فرهنگ خود را در خلأ شرایط جدید حاكم نمود و چون چهارصد سال است كه شرایط جدید با فرهنگ غربی همراه است بشر نمی تواند شرایط جدیدی را منهای فرهنگ غرب تصور كند.
حدود چهارصد سال پیش زمینه هایی فراهم شده بود كه جهان باید تغییر می كرد و پا در شرایط جدید می گذاشت، با شرایطی كه از نظر فكری، فلسفه ی صدرایی به وجود آورده بود، ما می توانستیم در آن شرایط جدید آینده ی خود را بسازیم ولی نساختیم. باز شرایط تغییر جهان فراهم شده است و خداوند با پیروزی انقلاب اسلامی زمینه ی خوبی در اختیار ما گذارده است، اگر جهت خود را درست به سوی تمدن اسلامی قرار دهیم، گذشته را جبران خواهیم كرد، إن شاء الله.
سؤال: آنچه برای ما با توجه به سخنان شما مسئله شده این مطلب است كه از یك طرف باید به غرب و تمام مظاهر آن كه سراسر متذكر نفس امّاره است پشت كرد، از طرف دیگر با این دست خالی نمی توانیم از خود شروع كنیم، پس باید راه میانه ای را پیدا كرد، حال با توجه به این كه در راه میانه از گرفتارشدن به فرهنگ غربی نیز گریزی نیست، پس به كجا خواهیم رسید؟!
جواب: البته همانطور که خودتان اشاره کردید، «عملاً»، و نه عقلاً؛ ما در دورانِ گذار تحت تأثیر فرهنگ غرب خواهیم بود، چون عقلاً چنین است که اگر میل مان کاملاً اسلامی باشد غربی نمی شویم، اما عملاً چنین است که جامعه میلش کاملاً اسلامی نیست، پس عملاً در دوران گذار از این که تحت تأثیر غرب قرار می گیریم گریزی نیست. درنتیجه جامعه ی ما هر قدر که میلش اسلامی تر باشد، در دوران گذار تأثیر کمتری از فرهنگ و ابزار غرب می پذیرد. عمده ی كار ما آن است كه فیلترهایی داشته باشیم كه نگذاریم روح غربی بر روح اسلامی ملت ما غلبه کند و این كار با معرفی اسلامی كه امام خمینی«رحمه الله علیه» نشان دادند ممكن است، و اگر توانستیم اسلام را از منظری كه ایشان نشان دادند به مردم بنمایانیم، عملاً تکلیف میل هایمان را روشن کرده ایم. خیلی فرق است بین این که کسی توجه اش به عالم قدس و وحدانیت باشد و کسی که اصلاً وحدانیت و معنویت را گم کرده است! این که می بینید در شرایط كنونی جوانان ما نمی توانند از این جهنم خود را بیرون بکشند، چون واقعاً نمی دانند باید چه کارکنند؛ تکلیف خودشان را آن جایی که باید با غرب یکسره کنند، گم کرده اند. نه این که این جدایی را نخواهند. بسیار اتفاق افتاده است جوانانی كه به ظاهر فرهنگ غرب را پذیرفته اند، وقتی بستر دینی را شناختند و توانستند تحلیل درستی از آن داشته باشد، با شوق تمام به زندگی دینی روی می آورند و گمشده شان را در این نوع زندگی می خواهند پیدا كنند. ما هنوز نتوانسته ایم حرفمان را به نحو درست و قابل تصور به جوانانمان برسانیم؛ آن چیزی را که از طریق امام خمینی«رحمه الله علیه» در قرن حاضر در دین پیدا کرده ایم، نتوانسته ایم درست به این نسل انتقال دهیم. معلوم است كه عموم جوانان ما روحشان، روح طالب معنویت است، ولی سخت گرفتار تبلیغات و دروغ های دشمن هستند، اگر ما تلاش كنیم كه به نحو درست و آرام آرام حر فمان را به آن ها برسانیم و گمشده شان را نشانشان بدهیم، حتماً میل تحقق تمدن اسلامی كه در واقع شرایط جواب گویی به میل فطری است، در آن ها رشد می كند. خدا به آن ها کمک می کند تا بفهمند شرایطی را كه فعلاً در آن افتاده اند نمی خواهند، این همه اعتراض به حركات آمریكا - به خصوص در جوانان دنیا، و بالأخص در جوانان كشورهای اسلامی- نشان آن است كه میل های این جوانان در جستجوی راه دیگری است ولی آن را نمی شناسند و آروزهای خود را عملی نمی دانند. ما از طریق انقلاب اسلامی داریم به جهانِ طالب زندگی صحیح و سعادتمندانه می گوییم میل خود را باید به سوی عالم قدس سیر بدهید. بشر عالم قدس را گم کرده است و وقتی هم بخواهد تصور كند كه میل خود را از تمدن غربی بکَند، سرگردان می شود، لذا می گوید: «پس بگذار همین كه هست را داشته باشم». اگر می بینید انعکاس تنفّر از حركات دولت آمریكا در دنیا اینقدر وسیع است، به جهت این است که میل گذار از وضع موجود در آن ها پدید آمده است ولی نمی دانند این میل را چه کار بکنند و به کدام سمت و سو جهت دهند! طرح «عالَمِ انسان دینی»، به او كمك می كند که بفهمد میلش را به کجا باید سوق دهد.[119] فکر نکنید این کار مشکلی است، همین که فهمید میلش را به کجا باید سوق دهد، تکلیفش را با تکنولوژی غرب یکسره می کند.
این كه انسان جایگاه فرهنگ مدرنیته و تكنولوژی مربوط به آن فرهنگ را درست بشناسد، نكته ی بسیار ارزشمندی است، چون در آن صورت تكلیف خود را نسبت به حال و آینده ی آن فرهنگ و تكنولوژی مربوط به آن می شناسد. افراد متدین عموماً احساسا تشان نسبت به اشكالات غرب تحریک می شود؛ اما نمی توانند تکلیف خود را با آن فرهنگ معلوم کنند، زیرا بعضی از نویسندگان که باید از جهت فکری مردم را راهنمایی کنند در راستای عبور از غرب قلم نزده اند و مخاطبان خود را در این امر به فكر وارد ننموده اند. حال اگر افرادی كه به دنبال كتب مذهبی هستند به جهت عدم طرح موضوعِ جایگاه فلسفی فرهنگ مدرنیته، توسط آن نویسندگان با این مسئله روبه رو نشوند، نمی توانند جایگاه فرهنگ مدرنیته را در آینده ی جهان بشناسند. حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» به صورت كاملاً روشن و علامه ی طباطبایی«رحمه الله علیه» به نحو ظریف، تكلیف ما را نسبت به غرب معلوم می كنند كه بنده؛ در نوشتار «تئوری اداره ی جهان بشری از دیدگاه علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» و کتاب «خطر مادی شدن دین» نظرات علامه را شرح كرده ام و سخنرانی های امام«رحمه الله علیه» پُر است از روح و روحیه ی عبور از غرب که در جلسات قبل اشاره ی مختصری به آن ها شد.
به این نكته باید عنایت داشته باشید كه متفكرانی كه پروای آینده دارند و می دانند ریشه های پایداری وضع موجود خشكیده است، همواره چشم به راه اند و بعضاً در حركات عادی مردم آثار بحران را لمس می كنند، آن كس كه منتظر است حادثه ی مهمی رخ دهد، به همه چیز با نگاه دیگری می نگرد تا پیش آمد بزرگ عصر را كه اثرش در همه جا ظاهر است، ببیند. گاهی آن چه را فكر می كنیم در پشت خانه است و هنوز وارد خانه نشده، در خانه وارد شده است، باید ورود آن را باور كنیم و اگر چیز مباركی است در تحقق آن تلاش كنیم. آیا تمام شرایط برای استقبال از تمدن اسلامی به قرائتی كه اهل البیت پیامبرh ارائه می دهند، آماده نیست؟! غفلت نکنیم که در كجای تاریخ هستیم. چرا بعضی از گویندگان و نویسندگان مذهبیِ ما در مورد نقد فرهنگ غرب و جایگزینی تمدن اسلامی آن طور كه باید و شاید عمل نمی كنند؟ آن وقت گله دارند که مردم دیگر كتاب خوان نیستند و به جلسات مذهبی علاقه نشان نمی دهند! كدام كتاب را بخوانند؟! گوینده ای كه هنوز خودش افق تاریخ خود را نمی بیند، چه چیزی را می تواند به شنونده ی خود نشان دهد؟!
سؤال: شهیدآوینی«رحمه الله علیه» می گوید: «علوم رسمیِ غرب انسان را در جهان بینی موهوم سرگردان می کند.»! پس طبق این سخن، ما نباید بتوانیم از علوم غربی استفاده كنیم و یا به روش آن ها ابزاری در راستای نزدیكی به تمدن اسلامی بسازیم، آیا می توان این طور نتیجه گیری كرد که حتی اگر بر اساس آن علوم مسجدی هم بسازیم، فضای آن مسجد فضای سرگردانی است و نه آرامش؟
جواب: همان طور كه قبلاً عرض شد: روح «سلطه بر طبیعت» در منظر علوم غربی، حتی در معماریِ غربی مستتر است و لذا علم معماری غربی، علمِ مستتر در فنّی است که میل غربی در آن جریان دارد، آری با آن معماری نمی توان مسجدی ساخت كه ما را به حضور در عالم معنا ببرد. اگر از آرشیتکت ها و طراح هایی که با علم معماری و عمران مدرن کار می کنند، آهن را بگیرید، دیگر نمی توانند هیچ چیزی بسازند! حتی در ساختن بناهایی كه شبیه بناهای سنّتی است از نبشی آهن استفاده می كنند، اما معماری قبلی، نیروهای طبیعت را در بستر خودِ طبیعت به كار می گرفت. طاق قوسی قدیم را ببینید و مقایسه کنید با طاق های قوسی كه امروز می سازند. طاق های قوسی امروزی که به تقلید از گذشته گان می سازند تمامش آهن و سیمان است كه با نیروی جوشكاری آن ها را به همدیگر وصل كرده اند، ولی نگاه معماری گذشته نگاه دیگری است، با آن هماهنگی طبیعی كه بین اجزاء به وجود می آوردند رابطه ی بین آسمان با زمین را نشان می دادند، در بین اجزاء به کار رفته در آن معماری، تضادی پیدا نمی کردید كه حالا بخواهید با نیروی جوشكاری آن اجزاء را در كنار همدیگر نگهدارید. با انکشافی که معماران گذشته نسبت به استعدادهای طبیعت به دست می آوردند، عملاً باطن زیبای طبیعت را به نمایش می گذاردند، نه این كه كاری بكنند كه اجزاء به تضاد بیفتند و حالا برای سركوبی آن تضاد، نیروی جدیدی را وارد صحنه كنند، كار این ها مثل این است كه گُل های طبیعت را از طبیعت و از بستر اصلیِ رشد و نموش بگیریم و بیاوریم در گلدان و بگذاریم در آپارتمان و بعد چون گل های طبیعی پژمرده می شوند، یک گل پلاستیکی می سازیم و در گلدان می گذاریم تا پژمرده نشود، این دیگر ارتباط با «گل» نیست. معماری جدید، صورت پلاستیکی معماری سنّتی است. فنّ غربی، علمی است که در آن فن، میل غربی مستتر است، میلی که به سوی ناكجاآباد نظر دارد و لذا حق با مرحوم شهید آوینی«رحمه الله علیه» است که می گوید: «علوم رسمی غرب انسان را در جهان بینی موهوم سرگردان می کند!»، کسی که مانند شهیدآوینی«رحمه الله علیه» متوجه عالم معنا شود، می بیند که روحِ غلبه و سلطه بر طبیعت، اجازه ی ارتباط با واقعیتِ طبیعت را به انسان نمی دهد. البته همان طور كه قبلاً عرض شد و باز تأکید می کنم؛ «علم، به خودی خود غربی نیست، ولی بین علم و تکنیک نباید خلط شود.». مثلاً «فیزیک» به معنای تحقیق در مورد «طبیعت»، غربی نیست، اما فیزیک به معنای، نگاه خاص به طبیعت برای یافتن نیروهایی كه فرهنگ مدرنیته می خواهد از طبیعت بگیرد، غربی است، این دو نكته را باید از هم جدا کنیم. فیزیک به معنای علم به قواعد خاصِ موجود در طبیعت چیزی است كه همه ی ملت ها می توانند از آن استفاده كنند، مثلاً حرارت موجود در طبیعت منشأ خیلی از کارها می شود. شما بیایید از حرارت طبیعت استفاده کنید، اما به شرطی که در این كار با طبیعت در تعامل باشیم و نه این که بخواهیم بر آن سلطه پیدا كنیم.
همان طور که در تحلیل حوادث تاریخی باید مواظب باشیم ریشه ی این حوادث را غلط تفسیر نكنیم و به كمك قواعد قرآنی به حوادث نگاه كنیم، مثلاً؛ تمدن فرعونیان و علت سقوط آن ها را از منظر قرآن ببینیم و نه از منظر مورخین یا جامعه شناس ها، در تفسیر پدیده های طبیعی نیز باید این قواعد را رعایت كرد. در نگاه غربی، رودخانه ای که می بینیم و به نظر خودمان هم فکر می کنیم «رودخانه» می بینیم، به جهت حاكمیت فكر کمیت گرای غربی، ناخودآگاه با دیدن رودخانه به نیروی برقی فکر می کنیم که با احداث سدّ بر روی آن به دست می آید. علوم جهت دار غرب همین طور است؛ عالَم را بر همان اساس تفسیر می كند و دائم از آن منظر به همه چیز می نگرد. به قول «هایدگر» فرهنگی كه می خواهد بر همه چیز تسلط داشته باشد و همه چیز را به ابزار تبدیل می كند، جنگل را الوار می بیند، نه یك مجموعه ای زیبا از ظهور قواعد عالم قدس. این نگاه که همه چیز را در منظر سود مادی ببیند، برای بشر خیلی مشکل ایجاد می کند! بشری كه گرفتار این نگاه است، چشمش را به طبیعت بسته است و از ارتباط حقیقی با طبیعت محروم شده است! انسان غرب زده همه ی چیزها را «نیرو» و «ابزار» می بیند! این که در اسلام می گویند: «ربا حرام است» برای این است که در نگاهی كه سود مادی همه ی مقصد انسان شد، دیگر انسانیتی نمی ماند كه طبیعت و مال در خدمت آن باشد، بلكه او در خدمت مال و ثروت قرار می گیرد.
سؤال: آیا این كه جنگل را الوار ببینیم، نگاه غلطی است، یعنی جنگل الوار نیست؟
جواب: به هیچ وجه جنگل الوار نیست، بلكه نمایشی از نظم عالم قدس است كه در بستر زمین ظاهر شده است، مثل چشم شما كه ظهور قوّه ی بینایی نفس شما است، آیا می توان گفت چشم چیزی نیست جز مجموعه ای از سلول ها؟! یا خود چشم با همه ی انضباط و نظمی كه دارد چیزی است كه قوّه ی بینایی نفسِ ما از آن منظر با بقیه ی موجودات ارتباط می یابد و صورت آن ها را از طریق چشم به قوّه ی بینایی و به نفس منتقل می كند؟ جنگل هم همین طور است، صورت حقایق قدسی عالم غیب است، ولی وقتی بشر حریص شد و اصالت را به میل های مادی خود داد، آن جنگل برای او الوار می شود و شروع می كند با تكنیك های ویرانگر، یك ماهه جنگل را به بیابان تبدیل كند، بدون هیچ تعامل و ارتباطی كه باید با جنگل داشته باشد. در حالی كه در شرایط عادی و در بستر طبیعی خود، اگر ما نسبت به استفاده از جنگل حریص نباشیم، خودِ جنگل پس از مدتی از كناره ی هر درخت کهنی جوانه می زند و تنه ی قدیمی خود را در اختیار ما می گذارد، خودش اعلام می كند كه زمان بریدنش فرا رسیده است، تا جوانه های اطراف آن امكان رشدِ لازم را داشته باشند، در آن صورت شما می توانید از آن درخت وسایل مورد نیاز خود را بسازید این خیلی فرق می کند با حرصی که به تخریب جنگل منجر شده است و با یک ارّه برقی تمام جنگل را به الوار تبدیل می كنند، این دیگر تعامل با جنگل نیست، بلكه جنگ با جنگل است. وقتی شما فرصت می دهید تا پشم های گوسفند بلند شود و سپس آن را قیچی می كنید با طبیعت گوسفند تعامل می کنید و این غیر از آن است که پشم های آن را از ریشه بكنید. چون گوسفند را موجود زنده احساس می کنید كه باید در كنار شما باشد و شما هم در كنار او، هرگز به خود اجازه نمی دهید پشم های آن را از ریشه بكنید. در رابطه با جنگل چون معتقد نیستیم که یک موجود زنده ای است که از عالم قدس تدبیر می شود، مثل گوسفند با آن برخورد نمی کنیم، و علت درست ندیدن حیات جنگل، حرصی است که بر روح انسان مدرن حاکم شده است.
سؤال: مرحوم شهیدآوینی«رحمه الله علیه» می گوید: «برخلاف آنچه عموم می پندارند، علوم تجربی، بنیان، جهت و حتی روشِ پژوهشی خودش را از فلسفه ی غربی اخذکرده است.»[120] و نیز آن جا که می گوید: «اگر انکشاف و یافته های علوم جدید مبتنی بر حقیقت عالم باشد، همه ی آنچه که ما در ردّ و ذمّ تمدن غربی و نظام آموزشی آن می گوییم، به حُسن و مدح تبدیل خواهدشد، و نه تنها دیگر جای هیچ اعتراضی باقی نمی ماند، بلکه می باید شکرگزار غربی ها هم باشیم که راه ادارک حقایق را بر همه ی انسان های سراسر عالم گشوده اند. اما آیا به راستی انسان با این علوم، از خرافات و جهل نجات پیداکرده و یا نه؛ در خرافاتی عمیق تر فرورفته است؟»[121]
آیا می توان از جملات ایشان نتیجه گرفت كه علوم امروزی روابط بین پدیده های عالم را نیز استخراج می کنند و قواعد عالم را بیان می کنند. اما بر همان اساس که فرهنگ مدرنیته یک مجموعه است، وقتی این علوم وارد زندگی بشر شدند، قطعاً نتایج مطلوب گرفته نمی شود و عملاً از حقایق عالم دور می شویم.
جواب: ما معتقدیم که غرب عموماً هر حقیقتی را در حجاب و استتار می بَرد، بله همان طور كه عرض كردم من قبول دارم روی این ساختمان ده طبقه هزاران محاسبه شده است، و بر اساس قواعد این عالم هم محاسبه شده است، اما آیا با این محاسبات و با ساختن این ساختمان ده طبقه كمالات و استعدادهای این عالم را به انكشاف كشانده اند یا به حجاب برده اند؟ «انکشاف» واژه ی دقیقی است! به آن عنایت فرمایید؛ مثلاً ببینید: از ریاضیاتِ این عالم هم خواجه نصیر الدین طوسی استفاده می کند هم دكارت، و هر دو هم منشأ بناها و ساختمان های بزرگی می شوند، خواجه نصیر الدین طوسی و یا شیخ بهایی با همان محاسبات دقیق، رصدخانه ی مراغه و یا مسجد امام را می سازند و در واقع توانایی ها و زیبایی های طبیعت را به انكشاف می كشانند، ولی با محاسبات فرهنگ مدرن، طوری با طبیعت برخورد می شود كه طبیعت را خفه می کنند تا از نیرویش استفاده کنند. مثال ساختن کوزه و مقایسه ی آن با ساختن بلوك سیمانی، مثال خوبی است، و یا دو ساختمان را در نظر بگیرید، یكی مجموعه ی چند آسمان خراش و یكی هم مسجد آگرای هندوستان، در حالی كه هر دوی آن ها با محاسبات دقیقی ساخته شده است، ولی یكی با سركوبی استعدادهای طبیعت برافراشته شده و یكی با ظهور استعدادهای طبیعت. البته هنوز راه زیادی مانده است تا بفهمیم این علوم غربی در حین این که تكنولوژی را به ما داده چه چیزهایی را از ما و از محیط اطراف ما گرفته است.
ممکن است بفرمائید در شرایط فعلی نمی توانیم به این حرف ها عمل کنیم؛ چون فرهنگ مدرنیته و ابزارهای مربوط به آن، همه ی اطراف ما را به جای کوزه ی سفالین و خشت تبدیل به همان بلوک سیمانی کرده است. بسیار خوب؛ عمل به این موضوع مثل نمازخواندن است. مگر بحث هایی که بنده راجع به نماز می کنم، وقتی خودم نماز می خوانم، می توانم همه ی آن ها را عمل کنم؟! مسلّم نه، ولی پیگیری موضوع و توجه به نقطه ی آرمانی آن، موجب می شود كه قلب به انكشافاتی در راستای آن اهداف دست بیابد. پس«انکشاف» حالتی است كه با پیگیری روح از عالم غیب نصیب انسان می شود و از طریق آن، حجاب ها عقب می رود، تا آنچه را که در فکرمان می شناسیم و می دانیم هست،در منظر و قلب خود پیدا کنیم. عین این مسئله در بحث های غرب شناسی مطرح است؛ به همین جهت می گوییم؛ ما باید توان انکشاف استعداد طبیعت را داشته باشیم تا بفهمیم غرب چه بلایی بر سر ما و محیط اطراف ما آورده است.
استعداد و قوه ی عالم طبیعت را «هیولای اُولی» گفته اند و تبیین فرموده اند: «هیولا» استعداد محض است، یعنی ماده ی اولیه ی طبیعت طوری است که استعداد پذیرش هر صورت را دارد و به عبارت بهتر آنچنان است كه اگر ما شرایط مناسبی برایش فراهم كنیم از حضرت «واهب الصّور» زیباترین صورت به آن افاضه می شود و آن را با زیباترین صورت ظاهر می سازد. حال وظیفه ی ماست كه بستری مناسب به وجود آوریم تا به مدد عالم غیب و اسماء الهی، عالم طبیعت به زیباترین نحوه ظاهر شود. كاری كه حكیمانی مثل شیخ بهائی انجام می دادند و امروزه ما با روبه رو شدن با آثار آنان خود را مرتبط با عالم غیب می یابیم. گویا «واهب الصّور» كه یكی از اسماء حضرت «الله» است، از طریق آن آثار با ما به گفتگو نشسته و واسطه ی این گفتگوها، حكیمانی هستند كه طبیعت را به انكشاف كشاندند. ولی وقتی فرهنگ مدرنیته روابط خود را با عالم معنا قطع كرد و زمینه ی ظهور صورت های متعالی را از بین برد، مجبور شد با انواع تكنیك ها، صورت های وَهمیِ روح «خود بنیادِ» خود را به پدیده ها بدهد، صورت هایی كه هیچ مناسبتی با روح بشر ندارند و بیشتر انعكاس هوس های او می باشند.
شکلی كه به پدیده ها می دهید، خبر از یک جهان بینی می دهد كه به دنبال تحقق آن هستید و مثل لباسی است كه می پوشید، اگر به دنبال وقار و آرامش باشید، سعی می كنید آن را در راه رفتن خودتان هم اِعمال كنید و لذا با عمامه و نعلین و عبا و قبا راه می روید و از این طریق آرامش را در حركات و سكنات خود حفظ می كنید. ولی اگر به دنبال شتاب و عجله باشید، نه تنها عمامه و عبا را انتخاب نمی كنید، بلكه آن را مزاحم راه رفتن خود می پندارید. پس همین طور كه شكل لباس خبر از یك جهان بینی می دهد، سایر وسایل زندگی نیز همین طور است، اگر بخواهیم ارتباط خود را با عالم قدس احیاء و حفظ كنیم، نمی توانیم بسیاری از ابزارهای غربی را وارد زندگی خود نماییم، همچنان كه نمی توان در هر ساختمانی سُكْنی گزید، هر ساختمانی، ساختمان آرامش و صلح نیست، اگر ما به طبیعت، صورت یک ساختمان ده طبقه دادیم، خود را با بسیاری از اجزای طبیعت به جنگ برده ایم.
شهیدآوینی«رحمه الله علیه» می گوید: «برخلاف آنچه عموم می پندارند، علوم تجربی، بنیان، جهت و حتی روش پژوهشی خودش را از فلسفه ی غربی اخذ کرده است.» جمله ی بسیار دقیقی است. می خواهد تأكید كند زاویه ی دید علوم غربی مشکل دارد. او می گوید: بشر غربی هر چقدر به رودخانه نگاه کند، «سدّ» می بیند، این جهان بینی نمی تواند «رودخانه» ببیند. می گوید: پشت همه ی علوم غربی «فلسفه ی غرب» خوابیده است. «فلسفه ی غرب» یعنی انسان را در محدوده ی موجود مادی دیدن، یعنی «اومانیسم»، یعنی «انسان و لذت»، یعنی «انسان و سلطه بر طبیعت». به همین جهت نمی تواند غیر از این نگاه، نگاه دیگری داشته باشد. انسان غربی هر چیزی را كه ساخته بر اساس علمی ساخته است كه تحت تأثیر فلسفه اش می باشد، پس علومش با فلسفه اش یکی است و این حرف دقیقی است و شایسته است از این موضوع سرسری نگذریم.
سؤال: مسلّم است كه اگر علم ما علم همه جانبه ای باشد، برای رفع نیازهای خود به بهترین نحو از استعدادهای طبیعت استفاده می كنیم و در آن صورت بقیه ی ملت ها متوجه و طالب آن فكر و فرهنگ می شوند، به عبارت دیگر موجب حسرت و جذب بقیه می گردد، چیزی كه متأسفانه امروزه برعكس شده و ملت های مسلمان حسرت داشته های غرب را می خورند. آیا آن عجایب علمی که شیخ بهائی در اصفهان از خود به یادگار گذاشت، نمونه ای از همان ابزار اسلامی است که می تواند موجب حسرت سایر ملل باشد؟ مثل حمامی که با یک شمع کارمی کرد؛ آن حمام از یك طرف زحمت راه اندازی اش کم بود، و از طرف دیگر بازدهی اش زیاد، بدون آن كه پس مانده ای داشته باشد و بخواهد به جنگ طبیعت و محیط زیست برود، آیا با توسعه و پیشرفت علوم غربی می توان چنین ابزاری ساخت؟
جواب: خیر، با توسعه ی علوم غربی نمی توان چنین ابزاری ساخت، چون همان طور که عرض شد، در علومِ ابزارسازِ غرب، یک «میل» نهفته است و در نتیجه دارای جهت خاصی است كه نمی تواند با طبیعت تعامل كند و از استعدادهای متعالی آن استفاده نماید و لذا طبیعت خودش را راحت در اختیار آن فرهنگ قرار نمی دهد. این جاست که می بینید بهره گیری از طبیعت، برای بشر غربی خیلی مشکل است. شما در نظر بگیرید اگر بخواهید یک اتم منفجرکنید و از انرژی آن استفاده نمایید، چقدر باید در مقدمات این عمل انرژی صرف نمائید. حالا بقیه كارهای تمدن غربی از این هم پر دردسرتر است. آنچه باز یادآوری می كنم این نكته ی اساسی است كه انسان در فضای جهان بینی که دارد فكر می كند و عمل می نماید و به تعبیر دیگر پایه ی سایر علوم در هر فرهنگی علوم انسانی آن فرهنگ است و علوم انسانی آن فرهنگ غایت سایر علوم را بیان می كند و سؤال ایجاد می كند تا سایر علوم به وجود بیایند و آن غایت و هدف را محقق كنند و به سؤالات جواب دهند، علوم انسانی غربی كاملاً با علوم انسانی امثال شیخ بهایی متفاوت است، یكی بر اساس تفكر «جان لاك» می اندیشد و یكی بر اساس نگاهی كه وَحی الهی در اختیار او قرار داده است، فكر می كند.
سؤال: آیا آن نوع از علوم را شیخ بهائی با خود برده است یا این که هنوز کسانی هستند که از آن علوم خبر داشته باشند و بتوانند نقش مهمی را در ساختن تمدن اسلامی ایفاکنند؟
جواب: به نظر بنده توجه به تمدن اسلامی جامعه را در بستری قرار می دهد که به طور طبیعی از نیروهای معنوی استفاده می کند. مهم آن است كه اوّلاً؛ جهت گیری های ما درست شود. ثانیاً؛ روش های ما در رابطه با طبیعت و انسان ها مطابق شرع تصحیح گردد. در این حالت بستری فراهم می شود كه در آن بستر استعدادها در همه جهات شكوفا می گرد د. مثلاً «نماز» را در نظر بگیرید؛ نماز صورت یک حقیقت ملكوتی در این عالم است، که با انضباط خاصی كه خدا دستور داده، می توانید با جنبه ی ملكوتی نماز ارتباط پیداکنید، به این صورت كه پس از معرفت لازم، با استمرار موضوع، افق برای شما بازمی شود، تا با عالَم بالا مرتبط شوید. حتی این که در نماز یادتان می آید كه فلان کار را باید انجام می دادید، به جهت آن است که آن افق می خواهد بازبشود، اما تعلقات شما آن را منحرف می كند، در هنگام نماز همین که افق می خواهد باز بشود، شیطان ذهن را منصرف می کند به طرف ساعتتان که در وضوخانه جا گذاشته اید این یك نوع بازشدنِ افق است، اما شیطان آن را به طرف ساعت و سایر تعلقات دنیایی منحرف می كند. نماز چنین قدرتی دارد كه شما را با جنبه ی ملكوتی خودش مرتبط می كند و بعد از ارتباط با جنبه ی ملكوتی نماز، بقیه چیزها را بهتر می توانید بیابید و بفهمید، عین همین حالتی که با عبادت دینی برای شما حاصل می شود تا باب عالم قدس به سوی شما باز شود، وقتی وارد فرهنگ ولایت اهل البیتh به معنای ولایت و حاکمیت خدا می شوید، واقع می شود و افق هایی در زندگی شما باز می گردد که مسلّم در آن افق، مشکلاتی را که این تمدن گرفتار آن است - که این همه باید انرژی صرف کنیم تا انرژی مورد نیاز خود را از طبیعت بگیریم- واقع نمی شود. نمونه اش كاری است كه شما با حفر قنات برای تهیه ی آب انجام می دهید و بدون آن كه انرژی زیادی صرف نمائید از طریق استعدادهای طبیعی، آب دائمی را به طرف خود سرازیر می كنید، چون با روحیه ی تعامل با طبیعت به طرف طبیعت رفتید و نه با روحیه ی سركوب استعدادهای طبیت.
اما آیا بناست با نوع فکری که شیخ بهائی«رحمه الله علیه» حمام خودش را گرم می کرده است، كار کنیم؟ یا اصلاً فعلاً این ها مشکل ما نیست؟ شاید در آن شرایط وظیفه ی مرحوم شیخ بوده است كه آن كار را بكند، ولی ما نباید به دنبال این چیزها باشیم. همان طور كه عرض كردم اگر جهت گیری ها درست شود و روش های ما نیز مطابق شرع باشد، به طور طبیعی و در جای خود امكاناتی كه نیاز داریم، به دست می آید. هیچ کدام از بزرگانی كه به مقام طی الارض می رسند، نمی خواهند طی الارض بکنند، خودش پیش می آید، به طوری که آن مرد بزرگ در حینی که در نجف زندگی می كند، یک مرتبه جذبه ای به سوی حضرت ثامن الائمه(ع) در جانش پیدا می گردد که باعث می شود دیگر طاقت ماندن در محل زندگی خود را نداشته باشد و لذا خود را در مشهد مقدس می یابد. این که چطوری می رود، شاید خودش هم نداند که چطوری می رود، اما می بیند که آن جاست! بعد ما می نشینیم از زاویه ی تماشاگری، این ها را با هم بحث می کنیم. اگر از خودش بپرسید: شما چطوری طی الارض می کنید؟ می گوید: من نمی دانم، فقط یک مرتبه می بینم در حرم حضرت امام رضا(ع) هستم، شاید این طور باشد. منظور عرضم این است که ما اصل آن موضوع را رها نکنیم که اگر ما روش های معنویِ قابل اعتماد را درست طی کنیم، طبیعت در همه ی ابعاد به کمک ما می آید. خداوند در این رابطه می فرماید: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ»؛[122] اگر مردم ایمان بیاورند و تقوا پیشه كنند، بركات آسمان و زمین را به سوی آن ها می گشاییم. مسلّم همین طور است که استعدادهای ناب عالم هستی در اختیار اهل تقوی قرار می گیرد. پس معلوم است که در راستای ایمان و تقوایِ حقیقی، یعنی ایمان و تقوایی كه در همه ی مناسبات جامعه جاری شود، بهره های زیادی می توان از آسمان و از طبیعت گرفت، بدون این که این همه انرژی صرف کنیم.
شما ببینید: امروزه چقدر انرژی صرف می کنند تا بتوانند انرژی تولیدکنند! آقای «ایلیچ» می گوید: این همه وقت در ساختن جاده، اتوبان و كارخانه ی ماشین سازی صرف می کنید تا سریعتر به کارهایتان برسید، آیا صرف می کند آن همه وقت صرف کنیم تا در جای دیگر آن وقت را صرف نکنیم؟
سؤال: با توجه به این كه قبلاً مشخص شد علت اساسی ظهور بی ثباتی و سقوط یك تمدن، فاصله گرفتن از «اَحد» است، آیا عوامل دیگری هم می توان در این راستا در نظر گرفت؟ و آیا نشانه ها و علامت های سقوط یك تمدن را می توان یافت؟
جواب: به نظرم اگر عوامل دیگری هم در رابطه با سقوط یك تمدن در نظر بگیریم، همه به دوری از «اَحد» برمی گردد. جامعه از اَحد که دور بشود، كثرت ها برایش اصل می گردد. اما این كه چه موقعی علائم سقوط یك تمدن ظاهر می شود و چرا سقوط بعضی از تمدن های غیردینی از بعضی دیگر زودتر است، نكته ی قابل توجهی است. باید عنایت داشته باشید كه مثلاً فلان حكومت ظلم و جور، در عین حال، در تاریخِ حیاتِ بشر یک مسئولیت هایی دارد كه باید ناخودآگاه آن مسئولیت را به پایان برساند. بنابراین نمی شود انتظار داشت نظام حاكمیت فرعون و فرعونیان درست از همان روزی که از اَحد دور شدند، مضمحل بشوند.[123] بوش، رئیس جمهور آمریكا، بدون آن كه خودش متوجه باشد، مأمور است که صدام را نابودکند. ممکن است بگویید: آمریکا چرا مثل كشور شوروی مضمحل نمی شود؟! مشیت ها و قَدَرهایی در این عالم هست که بر اساس آن ها ممکن است اضمحلال یك تمدن سال ها طول بکشد، در قرآن هست: «وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّه وَاحِدَه فَاخْتَلَفُواْ وَلَوْلاَ كَلِمَه سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»[124] یعنی، در ابتدا مردم یك دین كه همان دین توحید است داشتند و بعداً دچار اختلاف شدند و به صورت موحّد و مشرك درآمدند، اقتضای چنین اختلاف این بود كه خداوند با حاكمیت حق و نابودی باطل كار را یكسره كند، ولی سنّت الهی كه مهلت دادن به كفّار و یا رعایت جوانب دیگر است، كار كفّار را یكسره نكرد، چون خداوند یک مأموریت هایی هم به عهده ی فسّاق گذارده است كه باید به انتها برسانند و لذا آن ها را زود نابود نمی كند. این جاست که انسان حیران می شود كه از جهت ظاهر نوع زندگی و روش، فرهنگ این ملت، شبیه فرهنگِ ملت هایی است كه هلاك شده اند، پس چرا این ها را هلاك نمی كند؟! خداوند می فرماید عوامل دیگری هم در راستای نابودی و هلاكت تمدن ها هست و لذا باید مأموریت آن ملت تمام شود، وقتی مأموریت آن ها تمام شد، حتماً از بین می روند و یك لحظه تأخیر نمی افتد، می فرماید: «وَلِكُلِّ أُمَّه أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَه وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ»[125] و برای هر امتی اجلی است و پس از آن كه اجل آن قوم به انتها رسید، دیگر نابودی آن ها نه عقب می افتد و نه جلو. خداوند یک «اجل مسمّی»ای برای هر قومی تعیین کرده است كه «یُؤَخِّرُهُمْ إلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى»[126] تا رسیدن به آن اجل، نابودی آن ها را به تأخیر می اندازد اگر صدام را زودتر از وقت معین از بین ببرد، بسیاری از بصیرت هایی كه مردم باید به دست می آوردند، به دست نمی آوردند. باید افراد جامعه ی اسلامی از طریق صدام بیدار شوند که این دیكتاتور، شیعه و سنّی سرش نمی شود، همه را به قتل می رساند، پس همه زیر چتر اسلام متحد شوید و سرنوشت خود را تغییر دهید. با این همه ملاحظه کردید که دشمنان جهان اسلام می خواستند با اعدام صدام جنگ بین شیعه و سنّی راه بیندازند. حضرت حق در تمام مقاطع تاریخ، به جز حق چیز دیگری ظاهر نمی کند و لذا همین كه هیچ جنبه ی حقّانیتی در تمدن های باطل نبود - حتی حقّانیت برای بصیرت تاریخ بشری- دیگر آن تمدن از بین می رود. فرمود: «وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»[127] همواره كار ما این است كه حقّی بیاید و باطلی برود، چراكه باطل رفتنی است. اما این که چرا بعضاً آن طور که باید و شاید باطل نمی رود، ریشه در اعمال انسان ها دارد. عمربن حِمَق نقل می كند كه بر امیرالمؤمنین(ع) وارد شدم در آن زمان كه در کوفه به حضرت ضربت زده بودند، عرض كردم در رابطه با این ضربت بر شما باكی نیست، كه این خراشی است در نزد شما، فرمود: به جان خودم سوگند كه از شما مفارقت خواهم كرد، آنگاه فرمود: تا سال هفتاد بلا هست، و این را سه مرتبه فرمود. پس گفتم: آیا پس از بلا رخایی هست؟ فرمود: آری؛ به درستی كه «یَمْحوالله ما یشاء و یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكتاب» خداوند محو می كند هرچه را خواست و تثبیت می كند هرچه خواست و اُمُّ الكتاب نزد اوست. سپس ابی حمزه از حضرت باقر(ع) می پرسد علی(ع) فرمودند تا سال هفتاد بلا هست و سپس رخا خواهد بود، در حالی كه سال هفتاد گذشت و رخایی ندیدیم. حضرت فرمودند: خداوند وقت این امر را سال هفتاد قرار داده بود، پس چون حسین(ع) كشته شد، غضب خداوند بر اهل زمین شدید گشت پس آن را تا سال صدوچهل به تأخیر انداخت، پس شما را خبر دادیم و شما خبر ما را نشر كردید و پرده ی سرّ را افشاء نمودید، پس خدای تعالی آن را به تأخیر انداخت و پس از آن در نزد ما وقت و زمانی برای آن قرار نداد، «یَمْحوالله ما یشاء و یُثْبِتُ وَ عِنْدهُ اُمُّ الْكتاب».[128] خداوند آنچه را خواست محو و یا پایدار می دارد و اصل کتاب نزد اوست.
با همه ی این احوال به نظر بنده نشانه های سقوط یك تمدن این است كه اوّلاً؛ افراد آن جامعه به تمام معنا احساس کنند به آنچه که در درون آن جامعه می خواسته اند برسند، نرسیده اند، ثانیاً؛ آنچه که می خواستند با به وجود آوردن آن تمدن از آن فرارکنند با آن روبه رو شده اند. و قرآن از زوایای مختلف این دو نكته را در تمدن مشركین گذشته یا حاکمان ظالم به ما نشان می دهد و واقعاً بصیرت و حكمت فوق العاده ای نصیب انسان ها می كند. اگر مردم در قرآن تدبر نکنند، خودشان گرفتارِ همان چیزی می شوند که ستمکاران گذشته گرفتار آن شدند، تعارف که ندارد، افراد حق ندارند که عبرت ها و تذكرات قرآن را نادیده بگیرند و انتظار داشته باشند به سلامت زندگی را طی کنند. رمز و راز سقوط تمدن ها برای كسی كه اهل تدبّر در قرآن نباشد، ملموس نیست و در نتیجه ضربه ی این عدم تدبّر را می خورد، زیرا با بودن قرآن، حجّت بر آدمیان تمام شده است. مسائل را باید با چشم قرآنی نگاه کرد؛ وقتی عقل و قلب انسان به كمك قرآن متذکر شود، آن رمز و رازها را می بیند، متوجه می شود این تمدن ماندنی است و یا بر عکس؛ عوامل نابودی اش قوت گرفته است. انسان های بصیر هیچ وقت منتظر نیستند که چه موقع آمریکا سقوط می کند، چون در پیشانی آمریکا سقوط را می بینند، دنبال این نیستند که مرور زمان این مطلب را اثبات کند، این كه هنوز آمریکا مثل شوروی به هم نریخته، چون مأمور است که با این نحوه بودنش یک نوع حکمت و عبرت تاریخی را به بشریت نشان بدهد.
سؤال: آیا سقوط یک تمدن به این معنا نیست که خداوند با عوامل طبیعی مثل سیل و زلزله همه را نابود کند؟
جواب: همیشه این طور نیست. مثلاً در سقوط تمدن فرعون هیچ کدام از این ها واقع نشد؛ فرعون در راستای مقابله با نبوت و حكم خدا و تعقیب حضرت موسی(ع) با دست خودش در دریای نیل رفت و غرق شد. الآن مگر شرایطی كه در عراق و افغانستان به وجود آمده چنین بلایی سرِ آمریكایی ها نیاورده است؟! طبق آنچه بعضی از روزنامه های آمریكایی نوشته اند، در نامه ی یکی از سربازان آمریکایی که برای مادرش نوشته می گوید: ما در عراق از سایه ی خودمان هم می ترسیم! لشکری با آن همه تجهیزات که از سایه ی خودش می ترسد، این دیگر چه نقشی می تواند در حفظ خود و پیگیری اهدافش ایفا کند؟! «رامسفلد» وزیر دفاع وقت آمریكا شدیداً با روزنامه ها برخورد کرد كه به خاطر شرایط جنگ حق ندارید نامه های سربازان به خانواده هایشان را چاپ کنید، چون روزنامه های خودشان بعضی از نامه های سربازان را که برای مادرانشان می نوشتند، چاپ می کردند، بعد این ها دیدند که کشور به مشکل می افتد، وقتی حرف سربازان آمریكایی كه بناست نقشه های رئیس جمهور را در عراق پیاده كنند، این باشد كه ما نه تنها در این جا نمی تو انیم دموکراسیِ آنچنانی پیاده کنیم، حتی خودمان را هم نمی توانیم حفظ کنیم، این همان سقوطی است که خداوند وعده داده، چون نه تنها به آنچه می خواستند نرسیدند، بلكه به آنچه از آن فرار می كردند، گرفتار شدند.
یكی از تحلیل گران می فرمود: این نامه ها را مقایسه کنید با نامه های جوانان ما در جنگ تحمیلی که به مادرانشان می نوشتند؛ نه تنها در آن نامه ها این حرف ها نبود، بلكه به پدران و برادرانشان می گفتند: «شماها هم به جبهه بیایید!» شهیدی به من می گفت: چند بیت شعر بگو تا به خانواده ام بنویسم كه آن جا نشسته اند چه کار؟! آن جا که خبری نیست! همه ی خبرها این جاست، بلند شوید بیایید این جا. خود او هم دیگر نمی توانست در این دنیا بماند؛ در واقع ملائکه هم به او نامه نوشته بودند که در دنیا برای چه نشسته ای، آن جا خبری نیست، بیا این جا! و رفت آن جا! رحمت خدا بر او و بر همه ی شهیدانی که راه تحقق تمدن اسلامی را گشودند.
سؤال: با توجه به این كه طبیعت باطن دارد و در اصطلاح فلسفه به آن «عقول مجرّده» می گویند و در اصطلاحِ دین همان «ملائکه» است که عهده دار تدبیر عالم اند و با توجه به این كه اگر رابطه ی طبیعت با ملكوت قطع شود، عملاً بركات و نتایجی كه ما می توانستیم از طبیعت بگیریم، از بین می رود، پس چرا در بعضی از تمدن ها كه رابطه ی انسان ها با عالم ملكوت قطع شده هنوز بهره ی آن ها از طبیعت باقی است؟
جواب: اولاً؛ نظرتان باشد كه آن تمدن ها کم کم و نه یك مرتبه، از آن فرهنگی که به ملكوت عالَم اتصال داشته، دور شدند و گرفتار جنبه ی کثرت عالم طبیعت گشتند. ثانیاً؛ به نحوه ی زندگی های گرفتار«کثرت»، كمی دقت کنید؛ گرفتار«کثرت» شدن، یعنی هر جای زندگی را که بگیری، آن طرف دیگرش از دستت در رفته است، چراكه در عالم كثرت هر طرفش جدایِ از طرف دیگر است. شما اگر دستتان در طرف راست میز باشد، در طرف چپ آن نیست، یا اگر فرشی داشته باشید، به این معنا نیست كه تلویزیون هم دارید، امّا عالم ملكوت این طور نیست، چون در آن عالم، كثرت و بُعد نیست، به همین جهت اگر خدا را داشته باشید، حیِّ قیّومِ سمیعِ بصیر پیش شماست و قلب شما نورانی می شود و از جایگاه جنبه ی وحدت عالم، جنبه های کثرت آن را مدیریت می کنید. لذا مدیریتی که در آن صرفاً توجه به کثرت مدّ نظر است، با مدیریتی که در آن توجه به وحدت فعّال است، خیلی فرق می کند.
حالا هر تمدنی كه از عالم ملكوت فاصله گرفت، گرفتار كثرت می شود و همواره از ارتباط با بسیاری از عوالم وجود -كه وجودی شدیدتر از عالم مادّه دارند- محروم است و این نوع زندگی یك نوع محرومیت بزرگ است و بی بهره شدن از طبیعت به همین معنا است كه دائم همه ی عمر را صرف طبیعت كنیم، چون به جای كمك گرفتن از ملكوت عالم كه مدبّر اصلی طبیعت است و احاطه ی كلی بر همه ی اجزاء آن دارد، خودمان باید به جزء جزء آن بپردازیم و از هر جزئی غفلت كنیم، آن جزء از دست ما می رود و لذا تمام وقت خود را باید صرف حفظ طبیعت و زندگی دنیایی خود بنمائیم، رمز و راز این كه گذشتگان وقت بیشتری داشتند و افرادِ گرفتار مدرنیته وقت كم تری دارند، نیز همین است، چون ارتباط با ملكوت، یعنی ارتباط با عالَم وحدت و بقاء، و ارتباط با عالم كثرت، یعنی ارتباط با عدم، و مسلّم عدم، اقناع كننده نیست. خدا در عین این كه وجود و بقاء است، عین اَحد است، پس وقتی کسی از وحدت -که عین بقاست- فاصله گرفت، گرفتار كثرت و عدم می شود، و تنها پیغمبر خدا و شریعت الهی است كه می تواند آن وحدت را ایجاد کند، وگرنه انسان و جامعه به یک وحدت موهوم مشغول می شود. وحدت موهوم هیچ بهره ای از وحدت حقیقی به انسان نمی دهد چون به بقاء مطلق، یعنی خدا متصل نیست، به سربردن با خرافات و جنّ و این چیزها همان دل بستن به وحدت موهوم است و در نهایت روبه رو شدن با چیزی است كه می خواستند از آن دوری كنند. ما به این نوع گرفتارشدن در زندگی می گوییم «شوریدن طبیعت»، می گوییم «بی ثمری کامل»، اما شکلش برای هر قوم و ملتی در طول تاریخ متفاوت است.
از همه عجیب تر «رژیم صهیونیستی اسراییل» است! انصافاً اگر پایه گذاران اسراییل سرمایه ای را كه برای ایجاد و بقاءِ آن خرج كردند در کویر «لوت» خرج کرده بودند، امروز هزار برابر بیش از آنچه دارند، نتیجه گرفته بودند. این است نمونه ای از بی ثمری زندگی و شوریدن طبیعت، و همه ی این ها به خاطر آن است كه بدون ارتباط با ملكوتِ عالم می خواهند در این عالم زندگی كنند، هر روز تهدید، و هر روز تلاش برای ماندن.
در واقع تمدنی كه با نظام اَحدی بی ارتباط شد ، گرفتار كثرت می شود و معنی این نوع گرفتاری این است كه باید همه ی جزء جزء طبیعت را جدا جدا مدیریت كند که در واقع یك نوع بی بهره شدن از طبیعت است. این همه تلاش فقط برای ماندن كجا، و تمدن های الهی كجا، كه با حداقل تلاش و تعامل با طبیعت به حوائج خود می رسیدند و بقیه ی اوقات را صرف تربیت عقل و قلب خود می نمودند، در حالی كه در تمدن امروز، تعلیم و تربیت ما هم برای وارد شدن به تلاش دائمی در زندگی دنیایی است. طرفداران تمدن غربی باید از خود بپرسند چه چیزی در زندگی و تفكر غربی مفقود شده است كه كار به این جاها كشیده شد؟ ما می گوییم كسی كه راه ارتباط با آسمان معنویت را از دست داد، تقدیری جز آنچه بر سر غرب آمده است نخواهد داشت، وقتی زندگی معنوی را از آنِ خویش سازیم تا آن جایی كه با جان ما و با همه ی مناسبات اجتماعی ما درآمیزد، بهره ای از حالات بهشتیان در جامعه حاكم می شود كه هر چیزی را اراده كنند، در نزد خود می یابند و مجبور نیستند برای حوائج خود زحمت های زیادی تحمل نمایند. نظامی كه با عالم معنویت در ارتباط باشد، جهت و سمت و سوی تلاش ها بیشتر در راستای تغییر جان و روح انسان ها صرف می شود تا انسان ها شایسته ی قرب الهی شوند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام؛ فكر می كنیم برای نهادینه كردنِ بحث و همه جانبه نگری به افقی که باید تمدن اسلامی را در آن دید، هنوز احتیاج است که به بعضی از سؤالات از زوایای دیگر جواب داده شود و لذا ما مجبوریم در سؤالات خود به عقب برگردیم و سؤال و جواب های قبلی را بازخوانی و بازنگری كنیم و از جنابعالی هم می خواهیم زوایایی را كه فكر می كنید لازم است بیشتر بیان شود و مورد تأکید قرار گیرد، بفرمایید تا با دقت بیشتر بتوانیم موضوع را دنبال كنیم. با توجه به این امر سؤالات خود را ادامه دهیم.
سؤال: شما در جلسات قبل فرمودید تمدنی می ماند که زندگی ساز باشد و جواب همه ی نیازها و سؤالات جامعه را در همه ی ابعاد آن بدهد. سؤال ما این است كه مبنای شما در ارائه ی این دو ملاك از کجا است تا با اعتماد به آن بتوانیم تمدن ها را ارزیابی كنیم و به ماندن و یا از بین رفتن تمدن های موجود بر اساس آن ملاك ها فكر كنیم؟ از طرفی فكر می كنیم برای نهادینه كردن بحث، و همه جانبه گری آن هنوز احتیاج است به ضعف های تمدن غرب بیشتر بپردازیم چون رابطه ی بین معضلات موجود جوامع با نگاه غربی به عالم و آدم جای دقت بیشتر دارد.
جواب: هر انسانی هم از نظر بُعد شخصی، هم از نظر بُعد اجتماعی، عکس العمل هایی در زندگی خود دارد كه در ذات و فطرت او نهفته است. از چند راه می توان فهمید که چه چیزی در انسان فطری است اوّلاً؛ خودِ شخص وقتی با تفکری آزاد به خودش رجوع کند، می یابد گرایش ها و آگاهی هایی دارد كه به دور از هر شرایطی در او ثابت و پایدارند كه با حالات دیگری مثل مسائل مربوط به عادات اجتماعی و یا غریزی فرق می کند، به طوری كه میل به غذاخوردن در خود را با نیاز به پرستشِ كمال مطلق، یك شكل احساس نمی کند و می یابد که آن دو دارای یک مبنا در وجود انسان نیستند. برای انسان معلوم است كه غذاخوردن یك نیاز طبیعی است و به بدن او مربوط است و پس از خوردن غذا، آن میل دیگر در میان نیست و با از بین رفتن بدن، به كلی آن نیاز هم از بین می رود، ولی نیاز به پرستش بسیار عمیق تر است و ریشه در عمیق ترین و پایدارترین بُعد انسان دارد و انسان ماوراء بدن با آن نیاز روبه روست، و بر این اساس گفته می شود نیاز به پرستش کمال مطلق یک موضوع فطری است.
ثانیاً؛ گرایش هایی که به نام گرایش های فطری مورد بحث قرار می گیرد، گرایش هایی است فوق خصوصیات قومی که در همه ی انسان ها موجود اند و این نشان می دهد كه ریشه در حقیقت انسانی آن ها دارد. این جاست که می گویند: مسائل فطری علاوه بر این كه گرایش پایداری است كه در عمق شخصیت انسان ها ریشه دارد، با تأمل در حركات و اعمال امت ها و ملت ها در طول تاریخ، می توان متوجه آن ها در همه ی اقوام بود، رفتارهای پایداری را در همه ی انسان ها در طول تاریخ ملاحظه می کنید که حکایت از آن دارد که بشر دائماً به دنبال تحقق آن ها است و هیچ وقت چشم از آن ها برنداشته، با این دو ملاك، فطریات را از طبیعیات جدا می كنند.[129]
آنچه مربوط به طبیعت انسان است، جهت گذران زندگی دنیایی انسان لازم است ولی نباید هدف و مقصد انسان شود، چون نیازهای طبیعی، هدف بدن انسان است. اگر این نوع نیاز ها هدف اصلی شد، ما را از هدف اصلیِ قلب و جانمان که خداوند است باز می دارد. البته وقتی می گوییم نیازهای جسمی و خیالی و وَهمی، فطری نیست، به آن معنا نیست که جایی در زندگی بشر ندارد، بلكه عرض ما این است كه در عمیق ترین لایه ی وجودی انسان جای ندارند و می شود نسبت به آن ها با کم ترین امکانات زندگی را ادامه داد، آن هم یک نحوه از زندگی که انسان بتواند خود را تحمل کند، درحالی که اگر نیازهای فطری انسان پاسخ داده نشود، هر قدر هم که نیازهای طبیعی انسان برآورده شود، باز خودش برای خودش قابل تحمل نیست! نمونه اش این كه می بینید مردمِ بی دین خودشان هم خودشان را نمی پذیرند و این بهترین دلیل است بر این که این نوع انسان ها با این روش عملاً زندگی نمی کنند تا بتوانند آن را ادامه دهند، بلكه در اولین فرصت كه امكان زندگی بهتر برایشان ظاهر شد، به آن زندگی كه در آن هستند پشت می كنند و دائم در حال جایگزین كردن نوع جدیدی از زندگی قبلی هستند تا یک طوری از خودشان و از وضع موجودِشان فرارکنند، و مشخص است فرار از گذشته غیر از كمال دادن به گذشته است. در تمدنی كه فطریات مورد توجه نیست، تلاش افراد صرف تخریب گذشته است. ولی در تمدنی كه بر اساس فطریات بنا شود، تكامل كارها و افراد جامعه، به سوی اهداف عالی تر مدّ نظر قرار می گیرد همان طور که هر پیامبری کار پیامبر قبلی را تأیید می کند و کمال می بخشد و به امت خود بشارت پیامبر بعدی را می دهد تا این سلسله به اوج کمال خود برسد.
در مباحثی كه در موضوع فطریات به میان می آید، بحث این است كه آیا بنیادی در جان خود داریم که با اصالت های خاص، رمز سعادت و چراغ راهنمای ما به سوی مقصد حقیقی مان باشد و بقیه ی كارها و گرایش ها را بر اساس آن ارزیابی کنیم؟ وقتی مشخص شد انسان دارای گرایش های خاص فطری است و نسبت به هر جریانی بی تفاوت نیست می توان گفت: یک تمدن اگر به فطرت و گرایش های عمیق و اصیل بشر جواب ندهد، نمی تواند به عنوان یک تمدن باقی بماند و روز به روز به کمال مطلوبی دست یابد و بیشتر برای حفظ خود، شرایط فریب و اغفال بشر را فراهم می کند و با انواع تبلیغات شرایط غفلت از فطریات را به بشر تحمیل می نماید و بالأخره نه تنها دروغین بودن آن روشن می شود، بلكه از طریق بشر نفی می گردد، چون نه انسان خودش می تواند تا ابد به خودش دروغ بگوید و نه بقیه می توانند تا ابد او را فریب دهند. شما به چیزی «فریب» می گویید که با جانتان تطبیق نکند. اگر به شما گفتند این کار را بکنید تا به سعادت ابدی برسید، حال اگر به آن سعادت پایدار كه خیال و قلب و عقل شما آن را تصدیق كند نرسیدید، می گویید: فریب خوردم! چون ابدی بودنِ سعادت خودتان را می خواهید؛ شیطان گفت: اگر از شجره ی ممنوعه بخورید، ابدی می شوید، «قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا یَبْلَى»؛[130] به آدم گفت: آیا تو را به سوی درخت جاودانگی و مُلکی كه هرگز به كهنگی نگراید، راهنمایی كنم؟ شیطان می داند ما بر اساس فطرتمان ابدی بودن را در عین سعادتمندی می خواهیم؛ اما در راهنمایی به ما دروغ می گوید و ما را همواره به دنبال خودش می كشاند و بازی می دهد، و پیامبران با متذكركردن فطرت ما، فریب شیطان را برای ما آشكار می كنند. وعده های تمدن غرب شبیه فریب های شیطان است، به امید سعادت ابدی، تمام عمر ملت را به بازی گرفته، می گوید حالا که می خواهید آرامش داشته باشید، باید توسعه ی اقتصادی تان این طوری باشد كه بانك جهانی توصیه می كند، ملاحظه می كنید كه با طرح و وعده ی آرامش، ما را گرفتار تارهای عنكبوتی اقتصاد بانك جهانی می كند تا بتواند سلطه ی خود را ادامه دهد و هرگز تصور نمی کند با موجوداتی روبه روست که علاوه بر نفس امّاره، فطرت نیز دارند، فطرتی که با اندک تذکر از طریق انبیاء الهی و مکتب آن ها بیدار می شود و انسان را متوجه می کند که از اصیل ترین ابعاد خود فاصله گرفته است.
هر تمدنی که بخواهد بماند، پیشنهادهایش باید طوری باشد كه فطرت انسان ها به دنبال آن است، فرق تمدن حقیقی با تمدن دروغین در این است كه یکی در انجام و تحقق وعده هایش موفق و دیگری ناموفق است. اگر تمدنی دروغی بود، ما را مشغول فرعیات زندگی می کند تا از گرایش های حقیقیِ خود غافل شویم، ولی این فریب ها و غفلت ها پایدار نمی ماند، چون امثال رفاه اقتصادی و امنیت اجتماعی، همه و همه بستری است برای رسیدن به اهداف عمیق تر فطرت. می توان از بعضی از اهداف اقتصادی، اجتماعی دست برداشت، ولی اهداف فطری چیزی نیست كه بتوان از آن غفلت كرد و باز احساس رسیدن به مقصدِ اصلی زندگی را در خود داشته باشیم. دعوت قرآن به انسان این است كه زندگی خود را در جهت فطرت خود قرار ده تا در واقع به اصل اصیل خود نزدیك شوی، می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»[131] جهت خود را برانگیزان در راستای دین حنیف و بی تلفات که همان فطرت الهی است که خداوند انسان ها را براساس آن خلق کرده، هیچ تفاوتی در انسان ها از این جهت نیست، این دین پایدار است و اکثر مردم نمی دانند. می فرماید: آن روش پایدار و قیم همین روشی است كه فطرتْ مدّ نظر تو قرار می دهد.
سؤال: آیا امكان دارد شرایطی فراهم شود كه همه ی گرایش های فطری و طبیعی در بستر خودش قرار گیرد و به نتیجه برسد؟
جواب: بله؛ اتفاقاً شرایط صحیح، شرایطی است که همه ی گرایش های فطری و طبیعی را با هم جواب بدهد، ما معتقدیم فرق «بودا» و «اسلام» دقیقاً در همین است. زیباییِ نظر امام خمینی«رحمه الله علیه» در معرفی و ارائه نظام اسلامی همین بود که روشن نمودند در قرن بیستم و بیست ویكم نباید هیچ گرایشی از گرایش های انسان مورد غفلت قرارگیرد وگرنه جمهوری اسلامی پایه گذار تمدن اسلامی نخواهد شد و یک حکومت تک بعدی می شود مثل فرقه ی اسماعیلیه یا طالبان که هرگز به سوی تمدن سازی سیر نخواهد کرد، برعکسِ شیعه که به جهت حکمتی که در آن هست، چنین توانایی را در خود دارد، نمونه ی آن هم امامان شیعهh هستند كه هرگز نه خودشان در مسیر افراط و تفریط افتادند و نه علمای شیعه که پیرو آن ها هستند را گرفتار افراط و تفریط کردند. از امام صادق(ع) می پرسند: شما چه غذاهایی می خورید؟ می فرمایند: «ما همه ی غذاها را می خوریم، ولی هر بار یك نوع غذا می خوریم»؛ سیاق روایت این است که مثلاً هم غذای گوشتی می خوریم و هم نان و سرکه. «سُفیان ثوری»؛ رهبر صوفیان آن زمان، حتی به امام صادق(ع) ایراد می گیرد که چرا ساده زندگی نمی کنند؟ چون امثال سفیان ثوری ها دینداری را در افراطی گری می دانند و لذا تعادل امام صادق(ع) را نمی فهمند، ولی آن اسلامی كه می تواند پایه ی یك تمدن بزرگ شود حکومتی است به روش امام صادق(ع) كه همه ی گرایش ها - اعم از فطری یا طبیعی- را در بستر خودش قرار می دهد.
امامان معصومh فطرت مجسم و انسانیت متعیّن اند و لذا هرچه بیشتر به آن ها نظر كنیم، بیشتر به تعادل خودمان نظر كرده ایم، عمده آن است كه ابتدا مطمئن شویم خداوند انسان های معصومی را در زندگی بشر جای داده تا بشریت را به جامع ترین زندگی سوق دهند، وقتی این مسئله روشن شد و وقتی در مرحله ی بعدی به سیره و سخن امام معصوم دست یافتیم، مطمئن می شویم که آن سیره و سخن حرفِ فطرت انسان ها است و فقط از آن طریق می توانیم به تمدن پایدار و همه جانبه دست یابیم، تمدنی زندگی ساز كه همه ی نیازهای انسانی را در همه ی ابعاد آن جواب می دهد. حرف ما هم همین بود، اگر انسانِ معصوم مدّنظر ما نباشد و رجوع به اهل بیتِ عصمت و طهارت اراده ی اصلی جامعه نگردد، در اقداماتی که انجام می دهیم اعتماد لازم را نداریم تا با خاطر آسوده کار ها را دنبال كنیم و این نیاز فطری هر جامعه ای است. آقای «منتسکیو» تلاش کرده است که همه ی قوانین دینی و غیردینی را جمع کند و كتاب «روح القوانین» را تألیف نماید. بشر از این طریق به حوائجش نمی رسد؛ چون عمل به آن قوانین رجوع به سیره و سخن معصوم نیست و امثال آن کتاب ها نمی تواند به من اطمینان بدهد که او درست برداشت کرده و برداشت های او ظهور نفس امّاره ی شخص او نیست.[132]
این که می توان گفت امام خمینی«رحمه الله علیه» بنیان گذار حرکتی هستند که به تمدن اسلامی منجر می شود، علت آن را باید در روحیه ی متعادل و آزاد از افراط و تفریط ایشان دانست و این که نظام اسلامی را براساس همین روحیه که ناشی از تربیت دینی است پایه گذاری می کردند و جهت می دادند و در این جهت دهی شرایطی را پدید آورند که انسان به جنبه های فطری خود بیشتر نظر کند. در یك تمدن جامع شرایطی پدید می آید که اگر انسان ها بخواهند به نفس امّاره شان جواب مثبت دهند روح زمانه به آن ها سخت می گیرد و اساساً تصور اعمال گناه آلود راحت نباشد تا نوبت تصدیق و انفعال و عمل پیش آید و این كه در یك تمدن - به جهت اهداف عالیه- شرایط جوابگویی به نفس امّاره آسان نباشد غیر از این است كه خود انسان در یک تصمیم گیری فردی به خودش سخت گیری كند. یک وقت است مادرِ كودك به او می گوید: «امشب نباید غذا بخوری چون مریض می شوی!» و بستر را طوری فراهم می کند که غذایی در دسترس نیست، تحمل این دستور برای کودک ممكن است چون شرایط هم مطابق همان مصلحتی است که شخص باید طبق آن عمل کند، این غیر از این است که شما شخصاً تصمیم می گیرید به خودتان تحت عنوان ریاضت آن شب غذا ندهید. تمدن اسلامی و تعالی بخش طوری برنامه ریزی می کند که ابعاد متعالی انسان مورد غفلت قرار نمی گیرد بدون آن که انسان ها احساس کنند شرایط برایشان سخت است، به عبارت دیگر تمدن تعالی بخش طوری به انسان ها جهت می دهد که خود انسان ها با خودشان در جهت تعالی خود درگیر می شوند، نه این كه نظام حاکم با انسان ها درگیر شود. رمز کار را باید در موضوع ایجاد تصور اعمال مثبت دنبال کرد که نوبت به تصور اعمال منفی نمی دهد تا بخواهد با امکان انجام آن اعمال آن ها را تصدیق کند و تحت تأثیر تصور خود برنامه ی عمل کردن به آن را بریزد.
برعکسِ موضوع فوق، تمدن غرب، تمدنی است که بنایش را بر «ارضای نفس امّاره» گذاشته است و هر آنچه را در جهت ارضای نفس امّاره نیاز دارد فراهم می کند و از همین طریق به سوی اضمحلال خود جلو می رود. شما نمونه ی ساده ی این قاعده را در ساختار طبیعی خودتان می توانید تجربه كنید. اگر به تمام میل های نفس امّاره ی خود جواب دادید، مثلاً هر چیزی كه دلتان خواست، خوردید و هر کاری دلتان خواست، کردید، بر اساس عكس العملی که ساختار طبیعی بدنتان نشان می دهد بیمار می شوید و اگر باز ادامه دهید با مرگ زودرس روبه رو خواهید شد. تمدنی هم که بر اساس ارضای نفس امّاره جلو رفت خود به خود به سوی بیماری های اجتماعی و نهایتاً اضمحلال درونی قدم می گذارد.
ابتدا باید متوجه این سنت جاری در هستی شد که این یک قاعده است كه اگر کسی خواست بدون كنترل معنوی و بی توجه به ابعاد فطری، همه ی میل های نفس امّاره اش را جواب بدهد، مضمحل می شود و براساس همین قاعده و سنت نتیجه بگیریم که نظام عالم بر اساس ساختار حكیمانه ای که دارد اجازه نمی دهد بشر براساس نفس امّاره اش همه ی عرصه های زندگی خود را شکل دهد چون خداوندِ حکیم جهان را برای بشر بر اساس جوابگویی به نفس امّاره اش خلق نكرده و اگر خواست از همه ی امکانات عالم در راستای ارضای نفس امّاره اش استفاده کند عرصه را بر او تنگ می کند تا آنجا که امکان ادامه ی زندگی برای او نمی ماند.
عین قاعده ی فوق در مسائل سیاسی و حکومتی جریان دارد كه اگر نظامی فقط بخواهد نفس امّاره ی بی حدّ و مرز افراد جامعه را جواب بدهد، از درونِ خودش، خود را نفی می کند در حالی که در تمدن دینی طوری فضای جامعه شكل می گیرد كه انسان در صورت تن دادن به نفس امّاره، خود به خود احساس گناه می کند به طوری که روح ایمانی از یك طرف و فضای دینی جامعه از طرف دیگر امکان تصور عمل گناه آلود را سخت می کند و افراد جامعه را از سقوط به ورطه ی فساد و نابودی، محفوظ می دارد. نمونه ی چنین فضایی را مردم تا حدّی در طول دفاع مقدس هشت ساله تجربه کردند.
این که می گویند: «یک تمدنی قدرت و استعداد ماندن دارد»، یعنی این كه می تواند تمام مناسبات درونی و بیرونی افراد جامعه را متوجه عالم ملكوت نماید، بدون این كه ساحتی از ساحات آن ها را نادیده بگیرد. ولی وقتی روح ایمانیِ كنترل كننده از جامعه رخت بربست و هوسِ افراد، عنان گسیخته شد، محرم و نامحرم را نادیده می گیرند، مركز ثقل یك جامعه یعنی خانواده به فروپاشی تهدید می شود، ولی وقتی دائماً رعایت حریم الهی در مناسبات اجتماعی تذكر داده شد و حرام بودن آنچه حرام است دائماً مدّ نظرها بود هرگز جامعه گرفتار بحران نمی شود و قبح افعال حرام از بین نمی رود. بحران در اجتماع به آن معنی است که اراده ی عمومی خود را مقید به رعایت حریم الهی نداند، چیزی كه امروز در غرب شاهد آن هستیم و با نزدیکی به فرهنگ غربی چنین بحرانی در بقیه ی جوامع نیز جاری می شود تا اوّلاً؛ زشتی ساختارهای فرهنگی غرب نمود پیدا نكند، ثانیاً؛ زیبایی فرهنگ هایی كه انسان ها را بر اساس مقتضیات فطرتشان اداره می كنند، ظاهر نگردد. زیرا به خوبی معلوم است اگر عفّتِ مطلوبِ فطرت، زیبایی خود را از طریق یك نظام الهی نشان داد، دیگر آن نوع زندگی که سراسر گرفتار نفس امّاره است نمی تواند ادامه پیدا كند، عمده همان طور که عرض شد به ظهورآمدن بستری است که متذکر فطرت باشد و نه نفس امّاره و توجه ها به مكتبی معطوف گردد كه توان پرورش «دل» و «عقل» را به نحو اَحسن دارد، اگر اسلام را به خوبی تبیین كنیم و به نحو كاربردی آن را در مناسبات بشری - حتی در محدوده ی كشور خودمان- ظاهر كنیم، تمدن غرب به خودی خود فرو می ریزد، همان طور كه اتحاد جماهیر شوروی فرو ریخت.
سؤال: وقتی متوجه شدیم تنها تمدنی می تواند پایدار بماند كه اوّلاً؛ زندگی ساز باشد، ثانیاً؛ جواب همه ی ابعاد انسانی را بدهد، این سؤال پیش می آید: با توجه به این كه انسان ابعاد عقلانی و ابعاد قلبی دارد که باید به هر دوی آن ها جواب دهد. تمدنی كه به جنبه های عقلی می پردازد بیشتر زندگی ساز است یا تمدنی كه به جنبه های قلبی می پردازد؟ و كدام یك امكان بقاء و بهره دهی بیشتری دارند؟
جواب: عرض شد تمدنی می ماند كه در عین زندگی ساز بودن بتواند همه ی ابعاد انسانی را جواب دهد، چنین تمدنی جای خود را در طول تاریخ باز می كند و این تمدن، همان تمدن پیامبران است که در طول زمان، آرام آرام با نمایش چهره ی نهایی خود کامل می شود و نابودشدنی هم نیست و البته به این معنا نیست که در حجاب نمی رود؛ آری؛ ممکن است یک مرتبه چنگیزخان در برابر آن سر برآورد و به نظر خود بر روح جوامع اسلامی غالب شود، ولی چیزی نمی گذرد که ایلخانان و تیموریان مسلمان می شوند، به این معنی که در روح اسلامی استحاله می گردند ولی اگر همان اسلام در راستای تقویت عقل و قلب گرفتار افراط و تفریط شد، به همان اندازه که گرفتار افراط و تفریط شده، ضربه پذیر می شود. چون مكتبی تمدن ساز است كه هم عقل ها را قانع كند و هم دل ها را بپروراند و باید سخت هوشیار بود كه اوّلاً؛ گرفتار جنبه های افراط و تفریط در امور فوق نگردیم و همدیگر را از صحنه خارج نكنیم، ثانیاً؛ مشابه سازی نكنیم، یعنی به جای عقل حكیمانه و قدسی، عقل معاش یا عقل بحثی قرار نگیرد و یا به جای دلِ پروریده شده توسط شریعت، دلِ وَهم زده ی احساساتی یا صوفی گرایانه را قرار ندهیم و از طریق عرفان های قلابی، خود را به نحو كاذب اشباع نكنیم، كه در این حالات به واقع جواب استعدادهای خود را نداده ایم.
در راستای چنین انحرافاتی، امروزه بازار عرفان به نحو غیرِ واقعی در غرب گرم شده؛ كتاب هایی كه بحث های روحی و احضار روح را مطرح می كنند، به عنوان یك نوع ارتباط با مسائل غیبی و معنوی از پرفروش ترین کتاب ها شده، این نشانه ی آن است که انسان ها می خواهند به خلأیی که نفس امّاره نتوانسته است پر کند، رجوع نمایند، ولی نه به كمك مکتبی که می تواند تمدن ساز باشد، بلكه به كمك آیینی مثل بودا و یا از آن خطرناك تر مكتب های روانشناسی با اسامی مختلف كه بیشتر كارشان تخلیه ی روانی است. غربی ها به جهت رویکرد غلطشان نسبت به معنویت، با این كارها چیزی را که خلأشان را واقعاً پر کند پیدا نمی کنند. نهایتاً متفكرانی كه مواظب اند فریب مكتب های روانشناسی را نخورند، به بودا رجوع می كنند، به همین جهت امروزه در غرب در محافل علمیِ بالاتر از سطح عمومی، آنقدر که آیین «بودا» رونق دارد، مكتب اسلام رونق ندارد، چون متوجه نیستند به تمدنی نیاز دارند كه همه ی ابعاد وجودی آن ها را جواب دهد، فکر می کنند با حفظ فرهنگ غربی، به نحله و آیینی نیاز دارند كه ابعاد فردی آن ها را در امور معنوی به سر و سامان برساند تا از طریق آن آیین ها فشارهای روحی حاصل از فرهنگ مدرنیته را كاهش دهند.
از وظایف اساسی ما این است که به انسان های جویای حقیقتِ ساكن در غرب بفهمانیم نیاز به تمدنی دارند كه سراسر زندگی را از ابعاد پیچیده ی نفس امّاره آزاد كند و با این نحله ها و آیین ها از چنگال تمدنی كه متذكر نفس امّاره است خارج نمی شوند، بلكه مشکل را پنهان می نمایند تا به نحوه ای دیگر سر برآورد.
اگر توانستیم در شرایط پیش آمده همه ی ذهن ها را متوجه ی تمدن اسلامی نمائیم و ابتدا مسلمانانِ تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته را متوجه این امر نمائیم، قدم های بلندی در راستای تحقق تمدن اسلامی برداشته ایم و به کلی جوانان خود را از فضای سکولاریست بودن در عین مسلمانی، نجات داده ایم. در چنین فضایی است که می توان روشن کرد تمدن غرب بر مبنای جوابگویی به نفس امّاره شکل گرفته و در درون چنین تمدنی بسیاری از ابعاد انسان مورد غفلت قرار می گیرد و با حفظ چنین تمدنی خلأ های روحانی انسان سیراب نمی شود. همچنان که با متوسل شدن به آیین های فردی، مقصد اصلی جامعه ی انسانی برآورده نمی گردد، با تبیین خلأهای موجود، زمینه ی پذیرش مكتب اسلام - با توانایی های خاصی كه در همه ی ابعاد خود دارد- فراهم می شود و پایه های تمدنی اسلامی كه بتواند به تمنّاهای بزرگ و عمیق بشر جواب دهد ظهور می کند، و این جدّی ترین قسمت تاریخ بشر است که بشر مجبور است به آن فکر کند.
باید بتوانیم روشن کنیم تا بشریت به چنین هوشیاری دست نیابد که در افق زندگی خود تمدن اسلامی را با خصوصیات خاصی كه دارد، ترسیم كند، هر روز بر حیرانی و سرگردانی اش افزوده می شود و به امید آب، به سراغ سراب می رود.
می گویند در جهنّم از مار غاشیه به آب گندیده پناه می برند؛ آب گندیده، یعنی مکتب های شبه عرفانی و روانشناسانه كه كارشان تخلیه ی روانی انسان هاست و در مقابل فشار نظام تکنیک، مردم به آن ها رجوع می کنند و می خواهند خلأشان را با آن ها پُر کنند. این همان رجوع به آب گندیده است و لذا یک مرتبه متوجه می شوند دوباره درونشان آتش گرفت و نه تنها خنكی حاصل نشد، بدتر هم شد، یک مرتبه فریادشان درمی آید که ما را به کلّی از جهنّم دنیای مدرن درآورید! و این همان هوشیاری است كه پیدا خواهد شد و عده ای به دنبال حقیقت رهسپار می شوند، پس از ناامیدی از نحله ها و آیین ها، متوجه تمدن اسلامی می شوند که تنها راه نجاتی است که خداوند در حال حاضر برای بشریت قرار داده است. ما باید بستر ها را جهت چنین رجوعی آماده کنیم و خود را مشغول مسائل فردی ننمائیم. دائم متذکر تمدن اسلامی باشیم تا نه تنها رویکرد جوانان خود را از مدرنیته به سوی تمدن اسلامی تغییر دهیم، بلکه همواره توجه جهان را به تمدن اسلامی جلب نمائیم و شرایط حاکمیت تمدن اسلامی را فراهم کنیم. در همین راستا حضرت روح الله«رحمه الله علیه» فرمودند: «مسلمانان باید بدانند تا زمانی که تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود همیشه منافع بیگانگان بر منافع آنان مقدم می شود ... راستی اگر مسلمانان مسائل خود را به صورتی جدّی با جهان خواران حل نکنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند آسوده خواهند بود؟»[133]
سؤال: شما می فرمایید غرب امكان برگشت به آن چنان آگاهی كه بتواند خود را اصلاح كند دیگر ندارد، آیا نمی توان احتمال داد با توجه به عقل و اندیشه ای كه این ها در امور تكنیكی و اجتماعی به كار بردند، متوجه نقطه ضعف اساسی خود شوند؟
جواب: وقتی عقل اروپایی كه با رنسانس صحنه گردان اصلی زندگی انسان غربی شد، عقلی نبود که بخواهد فطرت - یعنی ابعاد عمیق تر جان انسان ها- را در انتخاب های خود دخیل کند، هر چه جلوتر برود، به ناكامی هایش می افزاید، چون عقل اروپایی در رنسانس، عقل معاش است، نه عقل معاد، عقل معاش از ملاحظه ی بسیاری از حقایق محروم است و لذا طوری سیر می كند كه به بن بست می رسد. بنده اسم آن عقل را «عقلِ جنتِلْمنی» گذاشته ام. عقل جنتلمنی؛ همان چیزی است که امروزه بعضی از روشنفکران کشورمان برای سر و سامان دادن به امور کشور به ما پیشنهاد می کنند که در عین داشتن یك انضباط خوب، به دنبال هدفی باشیم كه آن هدف، هدف نفس امّاره است و نفس امّاره از طریق این عقل و این نظم بسیار امیدوار می شود كه به خواسته های خودش برسد، ولی مگر همه ی ابعاد وجودی انسان همین نفس امّاره ی اوست، و لذا است كه در اوج پیروزی، شكست و ناكامی ظهور می كند و این امر است که ما را نسبت به بیداری فرهنگ غربی مأیوس کرده اما به گفته ی هایدگر ممکن است روند روح محاسبه گر به نقطه ی عطفی برسد که محاسبه پذیر نیست و در آنچنان شرایطی جهت کلی انسان غربی تغییر کند و از فرهنگ غربی عبور نماید و نظر خود را به فرهنگی بیندازد که ماوراء فکر کمیت گرا، به معنویات رجوع دارد.
سؤال: با توجه به گرایش غرب به آیین هایی مثل بودا، می توان امید داشت افرادی كه به دنبال حقیقت اند، پس از آن كه متوجه شدند آیین بودا و امثال آن، جواب اصلی و همه جانبه ی جان آن ها را به آن ها نمی دهد، به سوی اسلام و تمدن اسلامی روی آورند؟
جواب: آری؛ برای این افراد چنین هوشیاری ممكن است و البته تا حدّی به ما بستگی دارد، اگر آن افراد اصالت را به فرهنگ مدرنیته نداده باشند و نخواهند در فضای فرهنگ مدرنیته بقیه ی ابعاد خود را به نحو كاذب جواب دهند، می توان امید داشت با یک خودآگاهی، جهت اصلی را پیدا كنند، ولی اگر اصالت را به فرهنگ مدرنیته داده باشند و همواره خود را در آن فرهنگ معنی کنند هیچ وقت نمی توانند به اسلام برسند، چون معنویتی که در نهایت می شناسند معنویتی است در حدّ بودا كه به زعم آن ها امور درونی شان را سر و سامان می دهد و بقیه ی امور را به فرهنگ مدرنیته واگذار كرده اند. ولی اگر متوجه شدند معنویت باید در تمام مناسبات بشر ظاهر شود و همه ی ابعاد زندگی باید صورت آسمانی به خود بگیرد، در این صورت به این نتیجه می رسند که تنها و تنها باید به اسلام رجوع كنند، رجوع به اسلامی که به عنوان یك مكتب حتی در جزئی ترین مسائل زناشویی هم برنامه دارد.
امروزه تعادل بشر از دست رفته است و نمی تواند درست بیندیشد و لذا شیرینی اسلام را نمی فهمد تا بتواند تصمیم بگیرد زیرا اسلام را هم از منظر فرهنگ مدرنیته می نگرد و همین امر موجب شد که بعضی از روشنفکران بعد از مدتی از انقلاب اسلامی فاصله گرفتند. مردم امروزه تحت تأثیر عقل غربی، در شرایط تصمیم گیریِ جدّی نیستند، چون احساس رسیدن به بن بست در آن ها ایجاد نشده است، هنوز امیدوارند با حفظ وضع موجود از مشكلات خود خارج شوند. نهایتاً با رجوع به آیینی مثل بودا خلأ فردی خود را می خواهند جبران كنند. رسیدن به نیازی در حدّ مکتب اسلام با جامعیت خاص خود نیاز به برداشتن قدم های بلندتری دارد که انسان ها از فردگرایی رها شده و حیات متعالی خود را در حیات ایمانی یک تمدن جستجو کنند.
آقای رنه گنون معتقد است: اسلام، جامعیت غرب و شرق را در خود دارد، حتی می گوید: این که دین اسلام در بین شرق و غرب جغرافیایی یعنی در خاورمیانه ظهور كرده، بی حکمت نیست، و موقعیت جغرافیایی اسلام حکایت از موقعیت روحی و روحانی آن دارد. وقتی روشن شد دین كامل، دینی است كه نسبت به هیچ كدام از گرایش های انسان بی تفاوت نباشد، نه تنها جنبه های اشراقی روح شرق را در خود دارد، جنبه های کمیت گرای روح غربی را نیز مورد توجه قرار می دهد و نسبت به تفکر کمی و عقل ابزاری بی تفاوت نیست. شاید ما مسلمانان مسئله را ساده بگیریم، ولی مسئله ی عجیبی است، همان دینی كه می فرماید: «اَلا بِذِكْرِ الله تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» می گوید؛ زنان مُطَلَّقِه نباید قبل از سه طُهر با مرد جدید ازدواج كنند. و یا می فرماید: اگر مردی سه بار همسر خود را طلاق داد، دیگر نمی تواند به او رجوع كند، مگر پس از این كه آن زن با مرد دیگری ازدواج كند.[134] شما ملاحظه بفرمایید كه چگونه اسلام عمیق ترین ابعاد وجودی انسان تا ساده ترین مسائل جنسی زندگی را در خود جای داده و هیچ نقطه از زندگیِ انسان را بی برنامه و سرگردان رها ننموده است، آیا این اندازه وسعت در نحله ها و آیین های موجود و یا در فرهنگ مدرنتیه مطرح است؟ بشر هنوز به این جاها نرسیده که بداند چه چیز می خواهد! اسلام به بشر می گوید: تو این ها را می خواهی. بعد متوجه می شود آری همین طور است. مگر غرب اصرار ندارد که میل های طبیعی اش تعطیل نشود؟! و مگردر آیین های شرق اصرار بر این نیست که میل های روحانی انسان تعطیل نشود؟! این می شود همان «اسلام»؛ البته وقتی اسلام تمدن سازی خود را شروع كرد.
باید به رمز و راز تحقق یك تمدن پایدار معرفت پیدا کرد و بر اساس آن معرفت، هر فرهنگ و تمدنی را ارزیابی نمود و جایگاه تاریخی آن ها را مشخص کرد. به نظر بنده با توجه به مباحثی که مطرح گشت تا حال روشن شد؛ به همان اندازه كه تمدنِ مبتنی بر عقل معاش نمی تواند بماند، احساسات مذهبیِ سطحی هم نمی تواند بماند، چون در آن شرایط، باز بستر جواب گویی به همه ی ابعاد بشر مورد غفلت قرار می گیرد و بشر بالأخره پس از مدتی بر اساس فطرتش تمنّای گذار از آن شرایط را در خود می یابد.
دو نكته موجب شده است كه هنوز عزم گذار از تمدن غرب در بشر امروز همه گیر نشود: یكی؛ تبلیغات و وعده های غرب برای جوابگویی به آرزوهای بشر، و دیگری؛ نداشتن طرحی از تمدنِ مورد نیاز بشر. دنیای تبلیغاتی و خبری «صهیونیسم» واقعاً در تلاش است تا از خطری که با سرخوردگی مردم از این تمدن در سراسر جهان پیش آمده، رهایی یابد. «صهیونیسم» یعنی «مادی گرایی صِرف»، و انسان ها هیچ وقت مادی گرایی را نمی توانند در بلندمدت تحمل کنند. البته ممکن است در مقطعی تحت تأثیر تبلیغات، تمدنی را که در ذات خود مادی است به امید برآورده شدن اهداف عالی تر، بپذیرند، اما این دلیلِ بر موفق بودنِ تبلیغات غربی در آینده نیست. هیچ وقت نباید برای بررسی آینده آرامش وضع موجود را ملاک قرار داد. ما در زمان حاكمیت شاه فکر می کردیم حالا که شاه حاكم است، پس همیشـه حاكـم است! ولی امـام خمینی«رحمه الله علیه» - با آن نورانیتی که داشتند- می دانستند بر اساس سنت الهی و قواعد فطرت انسانی، ذات آن نوع حکومت ناپایداری است. این هنر را ما باید با نوری که حضرت امام«رحمه الله علیه» نشان دادند، در خود نگه داریم و منشأ تحلیل های آینده ی خود نسبت به تمدن غربی قرار دهیم.
وقتی ما سخن از تمدن پایدار به میان می آوریم، اگر ادله ای بر پایداری و قابل پذیرش بودنِ آن داریم، باید حوصله و شكیبایی بزرگی نیز داشته باشیم. حوصله ی امام خمینی«رحمه الله علیه» آن قدر بود که سال 1342 می فهمیدند باید به فکر تمدن اسلامی بود، نه این كه قدرت نمایی های شاه، چیزی را عوض نمی كند؛ بلكه شاه هر اندازه که اسلحه هایش بیشتر بشود و پایداری خود را با اسلحه ها بخواهد تأمین كند، سرعت سقوطش بیشتر می شود. آن نوع بصیرت كه منشأ تمدن سازی آینده می شود نیاز اساسی همه ی ما است. اگر دوستان نتوانند نگاه به تمدن اسلامی را به دست بیاورند از اسلام آن طور که شایسته است استفاده نکرده اند، اسلامِ واقعیِ «عَلَی بصیرةٍ» این جاست. امام حسین(ع) ظهر عاشورا به خانواده شان می گویند: چیزی نمی گذرد كه شما از این فشارها آزاد می شوید و با عزّت به موطن خود بر می گردید.[135] این آدم كه قواعد هستی را از اسلام گرفته، نمی ترسد که نكند افق آینده، او را و حرکت فرهنگی او را مضمحل كند، بلكه مطمئن است سرنوشت یزید در سنت الهی، اضمحلال است. هر چند که یزید با عصا بر لب های مبارک حضرت اباعبدالله(ع) بزند و وَحی و نبوت رسول خداf را انكار كند و خود را پیروز آن معركه به حساب آورد.
نگاهی که صهیونیسم خبری سعی دارد به مردم جهان القاء کند این است كه فعلاً چون چنین قدرت هایی حاكم اند پس برای همیشه حاكم خواهند بود، خیلی زود باید این فریب را فهمید، توجه به قدرت تمدن سازی اسلام، هوشیاری کافی را به انسان می دهد که گرفتار چنین حیله های تبلیغاتی نشود.
سؤال: آیا «زندگی سازبودن و جواب گویی به تمام ابعاد بشر» در طول تاریخ توسط مكاتب الهی با شدت و ضعف همراه بوده است؟ به این معنی که آیا یهودیت و مسیحیت که در جای خود و در مقطع تاریخیِ مربوط به خود، به همه ی ابعاد انسان جواب می دهد، تفاوتشان نسبت به اسلام در عدم شدتی است كه از نظر توحید در اسلام هست یا تفاوت ها در چیز دیگری است؟
جواب: مسلّم ادیان الهی در یک مرحله از تاریخ بشر زندگی ساز بوده اند، اما وقتی بشر به مرحله ی جدیدی از سیر تاریخی خود رسید، احساس می كند خلأ هایی در وجود او هست كه پیروی از دین قبلی آن ها را جواب نمی دهد و لذا راه درست این است كه متوجه شود همان خدایی كه این دین را در زمان خودش آورد تا بشر در رشد همه ی ابعاد زندگی موفق شود، حالا هم باید دینی بفرستد كه در این مرحله از تاریخ بتواند همه ی ابعاد بشر را بپروراند، پس همان طور که فرمودید، ادیان از جهت نور توحیدی نسبت به همدیگر، شدت و ضعف دارند، نه این كه یكی درست باشد و دیگری غلط، مثل نور بی رنگ است كه در عین بی رنگی و داشتن جامعیتِ هفت رنگ، شدت و ضعف دارد. همه ی ادیان متذکر توحیدند و نظر به یگانگی ربّ عالم دارند ولی آن توحید تا آن جا اوج بگیرد که بشر برسد به نحوه ای از حضور حق در هستی که بفهمد «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»؛[136] همو که اول است، آخر است و همو که ظاهر است باطن است. چنین درکی از توحید مخصوص اسلام است، تازه حضرت سجاد(ع) می فرمایند: این آیه را خداوند برای انسان های عمیقی که در آخرالزمان می آیند نازل فرموده.[137]
اگر علمای مسیحیت و یهودیت، مردم را در مسیر توحید درست جلو برده بودند، بدونِ این که مشکلی پیش بیاید، این ها می دیدند حالا اگر بخواهند زیباترین عبادت را داشته باشند در عین آن که توحید اسلامی صورت کامله ی همان توحیدی است که دارند، عبادات اسلامی هم صورت کامله ی عبادات ادیان قبلی است. دیگر باید هر روز عبادت کنند، دیگر نمی شود فقط یکشنبه و یا شنبه به عبادتگاه بروند. بعد هم می بینند اگر بخواهند عبادت کنند، باید در عین این که دارند اذکار توحیدی را بر زبان می آورند با رکوع و سجده در مقابل خدا آن اذکار را در حرکات خود ظاهر کنند و این در نمازی که اسلام پیشنهاد می کند زیباتر ظاهر می شود. آقای «مارتین لینگز»[138] در جواب كسانی كه به او اشكال كرده اند چرا مسیحیت را رها كرده و مسلمان شده است می گوید: من اصلاً کاری به اسلام ندارم، ولی زیباترین شکل نیایش را در نماز مسلمان ها دیدم، می گوید:«من از طریق دینِ مسیح به این نكته رسیده ام كه باید نیایش کنم، بعد هم رسیده ام به این که زیباترین نیایش را دین اسلام به من پیشنهاد می کند، پس من باید مسلمان بشوم، و من منکر نیایش های شما نیستم. امّا نیایش مسلمان ها كامل تر است.» برای همین هم نیایش کلیسا را تقبیح نمی کند؛ منظور آقای «لینگز» این است که آن خوب است و این خوب تر، حالا من که می توانم خوب تر را عمل کنم، چرا خوب تر را عمل نکنم؟!
پس بحثِ «شیرین» و «شیرین تر» است و اسلام هم به همین شكل یهود و نصاری را دعوت می كند، در واقع به آن ها توصیه می شود دین خود را به صورت كامل تری ادامه دهید، ولی بعداً علمای یهود و نصاری از خودشان تلخی نشان دادند و از این به بعد بود كه سیاق قرآن در برخورد با آن ها عوض شد و فرمود: «مَا كَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَكِن كَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ»؛[139] شما كه مدعی هستید دین شما بر مبنای توحید ابراهیمی است، با این یهودی بازی و نصرانی بازی كه درآورده اید، بدانید كه ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، و حنیف بود و مُسْلِم و از مشركین نبود. و باز با آن همه برخورد بدی كه آن ها با اسلام كردند وقتی قرآن در مدینه یهود را نقد می کند می گوید: «اکثَرُهُم لاَ یُؤْمِنُونَ»؛[140] اکثر آن ها ایمان نمی آورند و همه ی آن ها را با یک چوب نمی راند، زیرا هنوز بعضی از آن ها موضوع شیرین و شیرین تر را دنبال می كنند، هرچند یهودی اند، ولی یهودیِ شیرین اند، ما این ها را دعوت به یهودیِ شیرین تر می کنیم و یهودی شیرین تر یعنی «اسلام». این روش ماست که می خواهیم طبق آن با ملل دیگر برخورد کنیم، ولی وقتی که تلخ شدند، دیگر به عنوان یک حزب با اسلام مقابله می کنند و نه به عنوان یک دین.
سؤال: شما در جلسه ی دوم فرمودید: «اگر مردم نظام اسلامی را نخواهند، هر چند معصیت كرده اند ولی بنا به فتوای بعضی علماء از جمله مقام معظم رهبری«حفظه الله» نظام مشروعیت ندارد. خود رهبری«حفظه الله» یک بار بابی بازکردند که «مشروعیت نظام به این است که مردم آن را بخواهند و جمهوریت و اسلامیت را یک حقیقت تفکیک ناپذیر می دانند»؛ اما به نظر می رسد مشروعیت نظام اسلامی از جانب مردم نیست که با نخواستن آن ها نظام از مشروعیت خارج شود، مشروعیت از طرف خداست و مقبولیت از جانب مردم است. امام حسین(ع) با این كه یاران كمی داشتند، حاكمیت یزید را به رسمیت نشناختند و قیام كردند، چون حاكمیت یزید را مشروع نمی دانستند.
جواب: همین طور كه فرمودید عرض بنده آن بود که مردم اگر نظام اسلامی را نخواهند معصیت می کنند، ولی بر فقیه و امام واجب نیست خود را بر مردم تحمیل کند. قبل از روشن كردن این موضوع عنایت داشته باشید كه واژه ی «مشروعیت» امروزه دیگر فقط به آن معنی فقهی به کار نمی رود بلکه یك اصطلاح سیاسی است. وقتی ما در اصطلاح فقهی می گوییم این عمل مشروع است به این معنی است كه مطابق با حكم خداست. ولی در دهه های اخیر واژه ی مشروعیت به معنای دیگری وارد محاورات و ادبیات سیاسی شده است و نباید از معنای اخیرِ آن غفلت كرد. مثلاً می گویند: «تمام نظام های دموکراسی مشروع اند»، معنی این اصطلاح، غیرِ معنی آن اصطلاحی است که ما در فقه به کار می بریم. این که می گویند: «اگر تعداد آراء کم شود، مشروعیت کم شده است»، بر اساس اصطلاح اخیر است. برای این كه معنی فقهی آن با معنی سیاسی آن خلط نشود بهتر است بگوییم: «مشروعیت نظام، به اعتبار سیاسی» تا با «مشروعیت نظام، به اعتبار فقهی» مخلوط نشود، در این حالت مشروعیت سیاسی به معنی مقبولیت و مشروعیت فقهی به معنی الهی بودن از همدیگر تفكیك می شوند.
اما در اصل موضوع هم باید عنایت داشته باشید كه آن عزیزانی كه معتقدند مشروعیت فقهی و شرعیِ ادامه ی نظام اسلامی به آن است كه مردم آن را بخواهند، حرف شان این است كه همان طور كه نباید نماز را به مردم تحمیل كرد و باید در خواندن آن آزاد باشند - هرچند اگر نخوانند معصیت كرده اند- نظام اسلامی هم نباید به مردم تحمیل شود. در مورد امام حسین(ع) هم خود ایشان واقعاً معتقد بودند که رأی مردم با آن حضرت است و هزاران دعوت نامه برای حضرت فرستادند. فشار اموی ها و دیکتاتوری عبیدالله بن زیاد رأی مردم را منکوب کرد. ما نمی توانیم در كلّ تاریخ شاهد بیاوریم که یک جا واقعاً مردم امام را نخواسته باشند و امام تلاش کنند که حاکم بشوند. همیشه عکسش بوده است: شما ببینید در حركت امام رضا(ع) از مدینه به طوس آنچنان مردم طالب امام(ع) بودند که وقتی آن حضرت حرکت می کنند، با استقبال گسترده ی اهالی شهرهای در بین راه روبه رو می شوند،[141] روشن است كه جهان اسلام - اعم از شیعه و سنّی- طرفدار حاكمیت امام اند. در همان جریان نیشابور و استقبال عجیب مردم از امام(ع) اولین کسی که می آید به امام(ع) می گوید: «تو را به جدّت قسم پرده را عقب بزن که جمالت را ببینیم»، یک عالم سنّی است. بعد می گویند که وقتی که امام(ع) پرده را عقب زدند، همه به سجده می افتند!
در كربلا هم امام حسین(ع) وظیفه ی خودشان می دانند که جواب دعوت مردم را بدهند. یا پس از قتل عثمان كه مردم دور تا دور حضرت امیرالمؤمنین(ع) را گرفتند و از آن حضرت تقاضا كردند حكومت را بپذیرند، حضرت در بالای منبر می فرمایند: «مردم! این حکومت از آنِ شماست، به هرکس می خواهید، بدهید.»[142] این نشان می دهد که حضرت امیرالمؤمنین(ع) با توجه به این که حقِ مردم می دانند که حکومت را به هرکسی خواستند بدهند، حکومت را می پذیرند.
آن بحث دیگری است كه اگر بر فرض، مردم نظام اسلامی را نخواهند، تکلیف ما چیست؟ نظام را به مردم «تحمیل» كنیم؟ یا این که ما باید دوباره فرصت پیدا کنیم مسائل را برای مردم تبیین کنیم؟ و یقین داریم که مردم طلب شان، طلب حق است؛ حاکمان دنیا که با به صحنه آمدن نظام اسلامی منافعشان در خطر می افتد، این خطر را به مردم سرایت می دهند، ولی این را مطمئن باشید همیشه مردم حق را می خواهند، فوقش با تبلیغات دروغین درصدی از مردم را با خودشان همراه می کنند، ولی تجربیات سال های اخیر نشان داده با حجم گسترده ی تبلیغات هم نمی توانند جهت حق خواهی مردم را از بین ببرند، نمونه ی آن را در اعتراض جهانی مردم نسبت به حمله ی آمریکا به عراق یا حمله ی اسرائیل به غزه، مشاهده نمودید، معنی این تظاهرات اعتراض آمیز این است که دولت ها از همه ی امكانات تبلیغاتی خود برای ضروری نشان دادن حمله آمریکا به عراق استفاده کردند، اما باز هم موفق نشدند روحیه ی حق خواهی مردم دنیا را از آن موضوع منصرف كنند! یا این که امروزه جدایی شدیدی بین مردم خاورمیانه و حاكمان كشورهای عربی پیش آمده و این نشان می دهد مردم آنچنان به دنبال حق هستند كه اختلاف شیعه و سنی هم نمی تواند آن ها را از حق خواهی و گرایش به حزب الله لبنا ن منصرف كند، پس ما مطمئن می شویم اگر امام زمانg تشریف بیاورند، عموم مردم دنیا به راحتی آن حضرت را می پذیرند.
دو عامل است که همیشه مردم را گمراه می کند: یكی یأس از حقیقت، و دیگری بمب باران دروغ. سردمداران دنیا سعی می كنند به مردم القاء كنند كه امكان پیاده شدن حقیقت در روابط و مناسبات جامعه وجود ندارد و لذا چاره ای ندارید که وضع موجود را تحمّل كنید و از طرف دیگر سعی می كنند پایگاه های تبلیغ حقیقت را با انواع دروغ، بی آبرو كنند تا مردم گرایشی به آن ها پیدا ننمایند.
نتیجه این که مردم واقعاً به دنبال حقیقت هستند، ولی گروگان سردمداران فریب كار دنیا شده اند و مشكل اصلی مردم جهان در شرایط حاضر این است كه نسبت به حاكمیت حق مأیوس اند، كافی است این یأس از بین برود و امیدوار شوند امكان حاكمیت حق و حقیقت در روابط اجتماعی هست، در آن صورت دنیا وارونه می شود و همه ی شیرازه ی نظامِ سلطه به هم می ریزد و نظر ما این است که شرایط دنیا نسبت به قبل مساعدتر است، هنر ما در حال حاضر تدوین فرهنگی است كه در ازاء آن، مردم دنیا متوجه شوند باید در تمام مناسبات انسانی، حقیقت حاكم شود، كاری كه امام خمینی«رحمه الله علیه» عملاً قبل از وقوع انقلاب برای فهم اصل انقلاب اسلامی انجام دادند و شاگردان امام«رحمه الله علیه» برای روشن شدن این مطلب خیلی زحمت كشیدند.
امام خمینی«رحمه الله علیه» شاگردانی داشتند كه توانستند در راستای فرهنگ ایشان، فرهنگ سازی كنند. همان طور که می گویند وجود مقدس امام زمانg 313 نفر فدایی دارند تا حضرت از طریق آنان بتوانند مردم جهان را متذکر کنند که اسلام از حقیقتی فوق آن چه در فرهنگ غرب هست برخوردار است. ما هم اگر وظیفه ی خود را در تدوین و طرح تمدن اسلامی درست بشناسیم، موانع به سرعت كنار می رود و نتایج حیرت انگیزی نصیب خود می كنیم.
مردم دنیا در شرایط موجود چون نمی توانند با سردمداران خود مبارزه ی مستقیم بكنند، مبارزه ی منفی می كنند. وقتی نمی توانند درگیر بشوند، به شكلی خود را بی تفاوت نشان می دهند. یکی از مشکلاتی كه رژیم شاه در اواخر دورانش داشت، مبارزه ی منفی و بی تفاوتی مردم نسبت به برنامه های رژیم بود. عده ی كمی از مردم به طور مستقیم مبارزه می كنند ولی اكثراً در لاک مبارزه ی منفی می روند، اگر شرایط آماده شد همین افراد می آیند و فعالیت خود را شروع می کنند. یکی از رسالت های انقلاب اسلامی آن است که شرایط ظهور اراده ی مردم جهان را نسبت به حاكمیت باطل ظاهر كند، در واقع باطن انقلاب اسلامی در شرایط تاریخی خودش همین است و لازم است شما در بحث هایتان درباره ی انقلاب اسلامی، مردم را متوجه «باطن انقلاب» و جایگاه تاریخی آن بنمایید. اگر مردم متوجه باطن انقلاب شدند و در آن تأمل كردند، برایشان روشن می شود در حال حاضر انقلاب اسلامی، همان اسلام است. چطور شما اگر به مسلمانی من ایراد داشتید، آن را به پای من می گذارید و نه به پای اسلام، همین طور هم اگر فرهنگِ توجه به باطن انقلاب اسلامی تبیین و نهادینه شد، مردم در مورد كوتاهی های مسئولان و دولت، آن را به پای انقلاب نمی گذارند بلکه برعکس از آن ها تحقق آرمان های انقلاب را مطالبه می كنند و از این طریق انقلاب روز به روز جای خود را باز می كند و موانع خود را اعم از موانع فرهنگی و سیاسی و اقتصادی، عقب می زند.
سؤال: این که شما می فرمایید: «انقلاب، یک روح و باطن دارد.»، چه فرقی با آن نظریه ی «هگل» دارد که می گوید: «تاریخ، روحی دارد که همواره آن را جهت می دهد و باطن خود را ظاهر می كند»؟
جواب: این طور نیست كه نظر «هگل» به طور كلّی مردود باشد، اشكال آقای «هگل» در عدم تطبیق آن چیزی است كه متوجه شده است با مصداق خارجی آن. آنچه او می گوید خیلی نزدیك است به سنّت ظهور امام زمانg، چون علاوه بر وجود و حضور حضرت حجتg در هستی كه یك حقیقت متعالی است، یك «ظهور» هم داریم كه عبارت است از تجلی نور وجود آن حضرت در روابط و مناسبات جامعه، و آرام آرام تاریخ آماده می شود تا آن ظهور به صورت كامل، خود را بر كلّ تاریخ حاكم كند. آن روحی كه هگل می گوید، خیلی شبیه سنّت ظهور حضرت صاحب الامرg است، ولی هگل مصداق این روح را «خدا» گرفته است، در حالی كه ما معتقدیم آن روح نه خدا است و نه امام زمانg بلكه سنت ظهور و یا نور ظهور امام زمانg است و با توجه به این كه ظهور آن حضرت در شرایط مختلف متفاوت است و دارای شدت و ضعف می باشد و در نهایت ظهور تامّ آن حضرت محقق می شود، می توان حرف او را توجیه كرد و لذا این که هگل می گوید: «روح تاریخ، به اشتباهات خودش پی می برد و در مسیر تاریخ خود را تصحیح می كند.»، یعنی شرایط ظهور آن حضرت همواره از نقص به كمال تصحیح می شود تا ظهور نهایی محقق شود. کسی هم به او در این راستا اشكال نمی گیرد؛ اما چون چند موضوع را با همدیگر خلط كرده، اشكالاتی به او وارد شده است، می گوید: «خدا خودش را کامل می کند»! این جا كامل شدن شرایط ظهور حضرت حجتg را به تکمیل خدا تعبیرکرده است! كه جای اعتراض دارد. اما این که «این تاریخ، یک روحی دارد که این روح دارد به سوی کمالات خودش می رود.»، با این توجیهی كه عرض كردم، قابل قبول است؛ اگر تاریخ را با دید عقل فلسفی مورد بررسی قرار دهیم، ملاحظه خواهیم کرد واقعاً تاریخ جهت دارد و فرهنگ تشیع در دعای ندبه این نكته را مورد توجه قرار می دهد و در كتاب «دعای ندبه؛ زندگی در فردایی نورانی» بر این موضوع تأکید کرده ایم، در آن جا روشن شده امام زمانg در کلّ تاریخ با ظهورهای مختلف حاضرند. شما در ابتدای دعای «ندبه» می گویید: حمد خدایی را که از اوّل تاریخ دائماً حجتی را در این عالم سیر داده است. كه صورت تامّه ی آن حجت الهی حضرت «امام زمانg است، که همه ی ائمه و همه ی پیغمبرانh چشم به او دوخته اند. این نگاه، نگاه صحیحی است که در تاریخ نوری را در همه ی صحنه ها حاضر بدانیم. می گویند: هگل، تحت تأثیر اسلام و مولوی به این مطالب رسیده است. این که می بینید تا حدّی در یك مرحله از تاریخ توانسته است اروپا را تحت تأثیر فلسفه ی خودش قرار دهد، به همین خاطر است که یک گوهرهای خوبی در تفكرش هست، ولی در نتیجه گیری اشتباه کرده است.
سؤال: چگونه می توان ناکارآمدی تمدن فعلی و کارآمدی تمدن شیعه را برای دیگران تبیین کرد؟
جواب: ابتدا باید دلایل خود را در رابطه با این كه «شیعه قدرت تمدن سازی دارد» خوب بپرورانیم و عنایت داشته باشید خیلی فرق است بین این كه بتوانیم دفع شبهات بكنیم، با این كه بخواهیم برای عقیده ی خود دلایل قانع كننده ارائه دهیم، همان طور كه فرق دارد كه ثابت كنیم فرهنگ مدرنیته در داشتن یك تمدن ضعف اساسی دارد، با این كه بتوانیم روشن كنیم شیعه استعداد ساختن یك تمدن همه جانبه را در خود دارد. ما اگر روی این نكته بتوانیم خوب کار کنیم که «چرا شیعه تمدن ساز است؟» و بعد هم طرف مقابلِ این نكته را خوب روشن كنیم كه «چرا محال است در حال حاضر تمدنی غیر از تمدن شیعه جواب گو باشد؟» اساس بحث را کامل كرده ایم، باید خوب بدانیم: چرا تمدن ها می مانند و چرا نابود می شوند، همان کاری که تا حدّی هگل انجام داده و آمده قاعده ی تاریخ را به دست آورده است، ما باید یک قاعده ای داشته باشیم که «چرا در حال حاضر یعنی در آخر الزمان تمدن غیرشیعه نمی ماند و دیر یا زود به بحران می افتد؟»، بعد باید آن اشکال ها را نیز جواب بدهیم؛ كه این «ماندن ها» كه شما فعلاً در تمدن مدرنیته ملاحظه می كنید، چه ماندنی است؟! ماندن است؟ یا دست و پا زدن در اضمحلال؟ چون فرق است بین نگه داشتن دیواری که در حال فروریختن است با حفظ دیواری که روی پایه ی خودش ایستاده است. گاهی واقعاً مثل هگل باید هشت سال بنشینیم فکرکنیم و بعد با توجه به زوایای مختلف در رابطه با تمدن آینده ی بشر بحث بكنیم، اینقدر حرف هست كه اگر درست پروریده شود، مسلّم موجب نجات بشر امروز خواهد شد، هنر ما فقط در فهم مطلب نیست، در تبیین آن برای مردم است، ما معتقدیم فعالیت ائمهh از این نوع بوده است؛ سرمایه ی بزرگی از طریق ائمه ی معصومینh برای این كار در اختیار داریم، آن ها حوصله شان برای تحقق آرمان خود در آینده ی تاریخ، زیاد بوده است، ما هم باید همین طور باشیم.
اساسی ترین نكته این است که بتوانیم ثابت کنیم بشر سال هاست در نابودی نَفَس می کشد. باید روشن شود چرا می گوییم: «مردم عموماً گرفتار زندگی پوچ بوده اند» خیلی چیزها هست که اگر بشر بداند، در مقابل گذشته های غیر قدسی خود عصیان می کند. کبرایِ قضیه واقعاً باید جامع افراد و مانع اغیار باشد. ابتدا باید خود من قانع شوم که حق سؤالات شما را ادا کرده ام. این کار سختی است كه همه ی زوایای سؤالات شما را بتوانم جواب دهم، امیدوارم با کتاب هایی که در رابطه با انقلاب اسلامی خدمت عزیزان عرضه شده زمینه ی تفکر نسبت به تمدن اسلامی فراهم شده باشد، با تأمل مطالب آن را دنبال بفرمائید.
توجه به مسئله ی تمدن آینده ی جهان كه مسلّم یك تمدن بسیار متعالی است، كار بسیار خوبی است! شیرینی زندگی به توجه به این مطلب است؛ انسان با چیزهای دیگر نمی تواند زندگی را به خوبی ادامه بدهد، ولی در این راستا باید با دقت واقعیات را ارزیابی كرد، درست است كه نباید به وضع موجودِ ظلمانی عالم اصالت داد، ولی راه برون رفت از آن و توجه به تمدن اسلامی راه دقیقی است كه با احساسات و عجله حاصل نمی شود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
جمع بندی: در جلسات گذشته به سه نكته اشاره شد؛ یكی این كه فرمودید: «شیعه قدرت تمدن سازی دارد» دیگر این كه «محال است تمدن غیر شیعه پایدار بماند» و سوم فرمودید: «بشر سال ها است در فضای نابودی خود نفس می كشد» و فرمودید: «این سه موضوع از موضوعاتی است كه باید به اندازه ی كافی مورد بحث و بررسی قرار گیرد.»
شما فرمودید: «علت سقوط یك تمدن این است كه تئوری هایش جوابگوی اهداف عالیه ی انسان ها نیست و فرهنگ مدرنیته در راستای همین نقطه ضعف به سقوط خود نزدیك می شود». بعد فرمودید: دینداریِ فردگرایانه هیچ گاه مقصد اصلی بشر نیست، بلكه مقصد اصلی زندگی زمینی تمدن دینی است و در چنان شرایطی انسان ها به اهداف پایدار دست می یابند و شیعه در حال حاضر تنها تفكری است كه توان ساختن یك تمدن دینی به معنی واقعی كلمه را دارد كه در آن تمدن بتوان به اهداف پایدار دست یافت و نیاز حقیقی بشر نیز همین مطلب است.
فرمودید: هیچ قوم و ملتی نیست كه طالب حاكمیت انسان معصوم در تمام مناسبات خود نباشد، ولی تصور اكثر ملت ها این است كه چنین چیزی موجود نیست و امكان تحقق آن در دنیا وجود ندارد، در حالی که شیعه دلایل محكم و متقن دارد كه اوّلاً؛ جهان ظرفیت چنین شرایطی را دارد، ثانیاً؛ چنین انسانی حیّ و حاضر است، باید شرایط ظهور او را فراهم كرد و ما باید در این راستا حرفمان را به دنیا برسانیم و جهت دنیا را به این سو معطوف داریم.
در رابطه با خصوصیات تمد ن های غیرپایدار فرمودید: تمدنی كه بخواهد فقط نیازهای حسّی و خیالی بشر را جواب دهد، توان پایداری ندارد، زیرا اوّلاً؛ آن تمدن به بن بست می رسد، ثانیاً؛ مردم پس از مدتی به جهت عدم ارضاء ابعاد متعالی خود از آن روی می گردانند، و تأكید كردید: «هوشیار باشید شخصیت یك تمدن به ابزارهای پیچیده نیست، بلكه به جواب دادن به همه ی ابعاد روحی و قلبی و جسمی انسان هاست و روشن شد كه بر این مبنا فرهنگ غرب، در اوج داشتن ابزارهای پیچیده، مسیر سقوط خود را در پیش گرفته، و سنّت سقوط تمدن ها - اعم از تمدن فراعنه و تمدن غرب- در قاعده ی فوق نهفته است، زیرا تمدنی كه گرفتار جواب گویی به خیال صِرف شد، از آن جایی كه «خیال» به تنهایی ثمری در برندارد، آن تمدن نیز در بن بست قرار می گیرد. فرمودید: خیال هر چقدر هم شیرین باشد، جنسش گذر است، بر عكس تمدنی كه بر عقل و قلب مبتنی باشد و در عین حال خیال را با عقل و قلب تغذیه كند، و روشن شد تمدن یونانی نیز نمی تواند جواب گو باشد، زیرا اوّلاً؛ در تغذیه ی واقعی قلب ناتوان است، ثانیاً؛ عقل فلسفی همه ی وجوه عقل نیست، می ماند تمدن مبتنی بر وَحی كه عقل و قلب و خیال را به نحو درست تغذیه كند در حال حاضر اندیشه ی تشیع است كه به نحو تضمین شده این سه ساحت انسانی را می تواند به كمك هدایت های امام معصوم جهت دهد و به ثمر برساند و روشن شد نیاز اجتماعی بشر در ازاء چنین مكتبی به نتیجه لازمه ی خود می رسد و می تواند قانون الهی و پایداری را در جامعه پیاده نماید.
فرمودید: «اتصال به عالم ثبات، شرط بقای تمدن است.» و روشن شد هر چقدر احاطه ی عالم اَحدی از نظر تشریع، بر جامعه ضعیف تر شود، اضمحلال آن جامعه سرعت بیشتری می گیرد و لذا وقتی این قاعده مدّنظر ما بود، دیگر مطمئن هستیم فرهنگ مدرنیته و كشورهای تحت تأثیر آن پایدار نخواهند ماند و سقوط آن ها حتمی است و این كه افرادِ آن جامعه متوجه اند به آنچه می خواسته اند، نرسیده اند و از آنچه می خواستند فرار كنند، جدا نشده اند، نشانه ی خوبی است در ظهور سقوط آن فرهنگ.
سؤال: با توجه به نكات قبلی و جمع بندی انجام شده اگر صلاح می دانید که به جمع بندی نکاتی افزوده شود بفرمایید تا سؤالات را ادامه دهیم.
جواب: به نظر بنده خیلی خوب مطالب را جمع بندی كرده اید و همان طور كه ملاحظه می فرمایید، شیعه در شرایط امروز جهان -كه همه ی تئوری ها به بن بست رسیده- نوعی از زندگی را به بشریت پیشنهاد می كند تا آینده ی بشر از دست نرود و بدون آن که همه مستقیماً شیعه شوند سلوکی را در پیش گیرند که حال و آینده شان به زندگی غیر قابل تخریبی تبدیل گردد و از آن طریق شرایط بقاء در فرهنگ حضرت بقیه اللهg در زندگی ها تجلی نماید. بشرِ امروز بعد از این همه افت و خیز تاریخی به شرایطی نزدیک شده که سخن شیعه را جدّی بگیرد و در زندگی و تمدنِ خود از امامی كه در مقام توحیدی كامل است، پیروی كند، بعد از این همه انحراف تاریخی دارد مشخص می شود ماندن بدون حضور امام معصوم، ماندن نیست. در واقع این مرگ جاهلی است كه وجود مقدس پیامبرf در رابطه با آن فرمودند: «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِف ْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیْتَةً جاهِلِیَّةً »[143] اگر کسی بمیرد و امام زمان خود را درک نکند به مرگ جاهلیت مرده است. بنابراین نیاز نیست بنده چیزی بر جمع بندی شما اضافه کنم ولی پیشنهاد می كنم با دقت كامل مطالب را بررسی نمایید و آن ها را در اندیشه ی خود نهادینه كنید تا بتوانید تفكر و تجزیه و تحلیل خود را بر مبنای آن ها انجام دهید و گرفتار اكنون زدگی و روزمرّگی نگردید. عمده تأكید بنده روی این موضوع است كه معنی تمدن پایدار روشن شود و ملاحظه بفرمایید چگونه می شود زمینه ی ظهور وعده ی خدا را در تحقق تمدن پایدار حضرت مهدیg فراهم كرد و تلاش كنیم تا این وعده ی بزرگ و این زندگی حقیقی به تعویق نیفتد. بنده توجه شما عزیزان را به سوی آن نوع تمدن جلب كردم و این اوّل كار است و مطمئن باشید اولاً: بركات آن در امور شخصی و اجتماعی غیرقابل تصور است و ثانیاً: شدنی ترین چیزی است كه باید برای آن وقت صرف كرد و برنامه ریزی نمود. وقتی توجه ما به چنین وعده ی حتمیِ الهی جلب شد، سومین نكته ی مطرح شده در ابتدای سؤال تان به خوبی روشن می شود و آن این كه «بشر سال های سال است در فضای نابودی خود نفس می كشد و نماندن را ماندن پنداشته است.» وقتی خداوند اولین انسان را پیامبر قرار داده معلوم است اراده ی خدا چیزی غیر از آن نوع زندگی است که بشر برای خود تعریف کرده، خداوند می خواسته یک روز هم راه بشر از آسمان معنویت قطع نگردد.
سؤال: شما در جلسات قبل فرمودید: علم در منظر دین و در نگاهی كه دین به واقعیات دارد، كشف واقعیات است، از آن جهت كه به حقیقت و ملكوت خود متصل اند و روشن شد كه علم غربی، توجه به عالم مادون است بدون توجه به حقیقتِ مرتبه ی باطنی آن. فرمودید: وقتی واقعیات را بریده از حقیقت و ملكوت آن ها بنگریم، در واقع واقعیات را آن طور كه واقعیت دارند نشناخته ایم و در آن حالت واقعیات نمی توانند خود را درست به ما نشان دهند و ما هم نمی توانیم با آن ها درست ارتباط برقرار كنیم، حال سؤال ما این است كه چگونه شما می گویید: نظر به واقعیاتِ بریده از حقیقت ملکوتی آن ها، دیگر نظر به واقعیات نیست، چرا نمی توان به مرتبه پایینی یك واقعیت بدون ارتباط دادنش به مرتبه ی مافوق، علم پیدا كرد؟
جواب: فكر می كنم اگر به مطالبی كه عرض شد عنایت بفرمایید جواب خودتان را بگیرید، شما وقتی پایین بودن یك چیز را می پذیرید كه متوجه جنبه ی بالایی آن بشوید، حال اگر چیزی مرتبه ی نازله ی یك حقیقت عالیه باشد، ولی شما متوجه نازله بودن آن نباشید، دیگر آن مرتبه نازله را، نازله ی یك حقیقت عالیه نمی بینید، بلكه آن را به عنوان یك واقعیت مستقل می نگرید، در حالی كه آن چیز یک واقعیت مستقل نیست، پس عملاً آن پدیده را آن طور كه هست ندیده اید و لذا هر حكمی در مورد آن بكنید، آن حكم غلط است. به عنوان مثال می دانیم تن انسان تحت سیطره و تدبیر نفس انسان است و تمام حركات و سكنات بدن اعم از دیدن و شنیدن همه ظهور قوای نفس است، حال اگر كسی منكر نفس باشد، مجبور است افعال و عكس العمل های تن را به بدن نسبت دهد، دیدن و شنیدن را به چشم و گوش و فعالیت های فیزیولوژیك بدن منسوب نماید، حال در این صورت چقدر به واقعیت حركات و افعال تن علم پیدا كرده است؟ مسلّم به هیچ چیز، زیرا این حرکات آینه ی نمایش قوای نفس است که در بدن ظاهر شده و ما را متذکر قوای نفس می کند تا با نفس مرتبط شویم و با موجودی مجرد اُنس بگیریم که اصل و حقیقت همه ی حرکات و سکنات انسان است. در مورد علم جدید هم موضوع از همین قرار است و از همین منظر است كه می گویند: علم جدید هیچ جنبه ای از واقعیت را نمی شناسد و این به این معنی نیست كه حسّ، شكل و رنگ موجودات را درك نمی كند، بلكه به این معنی است كه علم جدید، شناخت صحیح و تحلیلی مطابق با واقع از پدیده ها ندارد، زیرا مرتبه ی حسّ كردنِ یك واقعیت غیر از مرتبه ی شناخت و علم پیداكردن به آن واقعیت است. بحث ما روی علم فیزیك و پزشكی و روان شناسی و جامعه شناسی است، شاید اگر من بگویم علم جامعه شناسی به جهت آن كه از سنّت های معنویِ جاری در تاریخ و جامعه آگاهی ندارد، نمی تواند جایگاه حقیقی جامعه را درست تحلیل كند، با من موافقت كنید، در حالی که عین همین دیدگاه را باید در مورد سایر علومِ مطرح شده از دیدگاه مدرنیته داشت، زیرا این علوم در تحلیل خود از واقعیات، توجه به جنبه های ملكوتی عالم را مدّ نظر ندارد و عالم را به عنوان آیات الهی كه ظهور اسمای حسنای خداوند است نمی نگرد تا آن ها را آینه ی نمایش حق ببیند و عاملی جهت اُنس با خداوند گردد و با نظر به حق، مخلوق را نظاره کند.
آیا اگر شما اندازه ، وزن، قد و محل تولد مرا بدانید، مرا شناخته اید؟ یا شناخت من در رابطه با صفاتی است كه به باطن من مربوط است و عقیده و جهت گیری كلّی مرا روشن می كند؟ علم غربی عبارت است از مجموعه ی اطلاعات حسّی و تجربی به اضافه ی تحلیل و تئوری و حدس های شخصی كه دانشمندان جمع آوری كرده اند، بدون آن كه به باطن و ملكوت این عالم كه این پدیده های محسوس صورت و تجلی آن هستند، علم و آگاهی داشته باشند. در دنیای امروز تئوری های علمی به جای نگاه به باطن عالم نشسته و دانشمندان به کمک آزمون و خطا، با تئوری های خود عالم را مورد شناسائی قرار می دهند. آیا این نگاه با نگاهی که با شناخت ملکوتِ پدیده ها جایگاه و ابعاد آن ها را ادراک می کند، مساوی است؟ خداوند به انسان می فرماید: «أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»؛[144] آیا انسان ها به ملکوت آسمان ها و زمین نمی نگرند؟ چون در چنین نگاهی است که شخصیت اصلی همه چیز ظاهر می شود.
سؤال: پس واقعیت چیست؟
جواب: واقعیت در عالم محسوس از منظر و نگاه توحیدی عبارت است از محسوساتی كه ظهور عالم معقول اند و آیت و نشانه ی اسماء الهی می باشند كه خداوند از طریق آن ها تجلی نموده است. در نگاهی غیر از این نگاه انسان ها نسبت به واقعیات خارجی گرفتار وَهمیات خود هستند و نظر به جنبه ی مخلوقیت آن ها نمی کنند و در عالم وَهم زدگی، واقعیات را پدیده های متكثر و مستقل می یابند، غافل از این كه تمام عالم، هم در وجود و هم در ظهور متصل به وجود مطلق اند، و نمودِ اشیاء، بریده از بودِ آن ها نیست، همه ی مشكل فرهنگ مدرنیته در این است كه اشیاء عالم را به نحو استقلالی می نگرد، مثل این كه انسان، تن را جدای از نفس بنگرد، و لذا تمام تحلیل ها و عكس العمل هایش غلط از آب درمی آید و پس از مدتی با بحران روبه رو می شود، چون نتوانسته احوالات انسان را آن طور كه واقعاً هست تحلیل كند. به عنوان مثال ما معتقدیم فطرتِ كمال طلبِ انسان جهت روح او را به حقایقِ برتر متوجه می كند و جایگاه آرزوها در درون انسان از چنین فطرتی ریشه می گیرد و دستورات دینی جهت این آرزوها را از دنیایی شدن به معنوی شدن شکل می دهد، حال اگر شما جایگاه و باطن این آرزوها را نشناسید، تصور بفرمایید چگونه آن ها را تحلیل می كنید؟ آیا روانشناسی غربی خاستگاه آرزوها را درست می شناسد كه بخواهد درست جهت بدهد و انسان را راهنمایی كند؟! علم غربی هیچ چیزی را به مبنای اصلی خود متصل نمی بیند، آیا متوجه است كه طبیعت یك حیات باطنی دارد و دل در ارتباط با طبیعت در هوای اُنس با باطنِ معنوی طبیعت قرار می گیرد؟ و آیا دین و شریعت در آن فرهنگ جایی برای خود دارد تا انسان غربی را راهنمایی كند كه چگونه با باطن عالَم اُنس بگیرد؟ یا متأسفانه سعی آن فرهنگ در نفی کلی دین و شریعت است و این موجب ظلمات مضاعف شده است؟
سؤال: طبق فرمایش شما، با توجه به این که عالم یک کلّ واحد است، هروقت انسان با مرتبه ی پایین عالم وجود مرتبط شد، ولی آن را به عنوان مرتبه ی پایین عالم نشناخت و آن را منقطع از مراتب بالاتر نگاه كرد، به مرتبه ی پایین هم علم پیدا نكرده است؟
جواب: بله، همین طور است، چون از منظر او، این پایین دیگر پایین نیست، بلكه یك واقعیت مستقل است، بدون هیچ باطن و ملكوتی، درست برعكس دعوتی كه خداوند به ما پیشنهاد می كند و می فرماید: «أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»؛[145] آیا این انسان ها به ملكوت آسمان و زمین و آنچه خدا خلق كرده نمی نگرند؟ پس ملاحظه می فرمایید كه اگر از حقایق عالم غفلت كردیم، هیچ علمی به واقعیت عالم پیدا نمی كنیم، چون واقعیات، چیزی جز ظهور حقایق نیست و علم غربی عالم را ظهور حقایق نمی بیند و خود را در آغوش وجودی احساس نمی کند که سراسر عالم مظاهر آن هستند. مثل آن که ما اجزای فیل را بدون نظر به کلیت فیل بنگریم، در آن صورت هیچ جزئی را درست نمی نگریم، حاصل آن چه را با کف دست حس کرده ایم با تئوری های خود ترکیب می کنیم و خرطوم آن را «ناودان»می شناسیم و در همین رابطه مولوی می گوید:
چشم حسّ همچون کف دست است وبس
نیست کف را بر همه آن دسترس
اگر جهت نگاه ما درست باشد، و با نگاه به کلیت باطنی عالم، واقعیات را بنگریم، هر چقدر جلو برویم از طریق ارتباط با واقعیات، بیشتر به سوی حقایق سیر می كنیم، ولی اگر جهت نگاهمان غلط باشد، هر چقدر هم در کار علمی تلاش نماییم، حجاب خود را غلیظ تر می کنیم. غرب با نگاه ریاضی گونه ای كه بر عالم دارد، در شرایط دوم قرار گرفته است. چون در منظر امثال گالیله و نگاه ریاضی گونه به عالم، نظر به ملكوت و باطن معنوی عالم تماماً در حجاب می رود و لذا در چنین شرایطی عقل و قلب سیر مناسبی ندارند و به آنچه باید برسند نمی رسند. اگر قلب و عقل جهت توجه شان درست باشد و درست هم تربیت شوند، با حقایقی روبه رو می شوند که بسیار جدی تر از وجودات مادّی اند و در اثر آن توجه صحیح، تمدنی ساخته می شود كه انسان ها در فضای آن آنقدر كه در عالم معنا سیر می كنند، در عالم مادّه در تحرك نیستند و از این روست كه گفته می شود عقل و قلب در فرهنگ مدرنیته كافر شده است، زیرا نسبت به حقایق برترِ عالم وجود محجوب گشته و منكر آن عوالم شده است.
قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء ...»؛[146] آن هایی كه آیات ما را تكذیب كردند و در مقابل دستورات الهی استكبار ورزیدند و آن ها را نپذیرفتند، درهای آسمان به سویشان گشوده نمی شود. پس طبق این آیه برای ارتباط با عالم غیب و عالم ملكوت باید وارد زندگی دینی شد و آیات الهی را که جلوه های عالم ملکوت اند، تکذیب نکرد. در آن صورت است كه می توان در این دنیا با صورت ملكوتی عالم مأنوس شد و تمدنی مطابق قواعد آسمان، در زمین ایجاد کرد و در دل چنین تمدنی است كه انسان در عین این كه در زمین است، احساس می كند با عالم معنی و ملكوت نیز مرتبط است، مثل بعضی از معماری های اسلامی كه معمار آن بنا با توجه به عالم قدس، طراحی بنای خود را انجام داده و وقتی شما در آن بنا قرار می گیرید، احساس می كنید در مركز عالم وجود قرار گرفته اید، حال در نظر بگیرید اگر تمدنی چنین حضوری را به وجود بیاورد، انسان ها چقدر در آرامش و شكوفایی به سر می برند و به جای این همه پرسه زدن در کثرات، نظر به عالم بیکرانه ی وحدت دارند که هر چیزش همه چیز است و به هر کجایش نظر کنی خود را در همه جا احساس می کنی، چون در نگاه وجودی به عالم در عین شدت و ضعف انسان با همه ی حقیقت روبه رو خواهد بود. گفت:
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود
سؤال: عموماً در دستورات دینی توصیه به حضور قلب می شود به این معنی كه باید در عبادات، قلب در صحنه باشد و به صِرف ادای درست كلمات و توجه به معنی آن اكتفا نشود، بلكه با توجهِ قلبی به حقایقِ آن الفاظ و معانی، عبادات را انجام دهیم. از این نوع توصیه ها چنین برداشت می شود كه قلب انسان توان ارتباط با حقایق را دارد و به خودی خود دارای چنین استعدادی هست و ما باید سعی كنیم آن را به كار گیریم و در حدّ الفاظ و مفهوم آن الفاظ نمانیم.[147] از طرفی گفته می شود انسان باید قلب خود را تربیت كند تا آن قلب الهی شود، از این نوع توصیه ها چنین برداشت می شود كه همه ی انسان ها قلب دارند ولی انسانِ مؤمن آن را تربیت كرده و انسانِ كافر آن را تربیت نكرده است بنابراین تمدنی كه گرفتار دنیا است و از ملكوت آسمان ها غافل است، اصلاً قلب ندارد و یا قلب تربیت شده ندارد و حال با توجه به این امر سؤال این است که جایگاه قلب در فرهنگ مدرنیته كجاست؟
جواب: در مورد قلب تفاوت در بالقوّه و بالفعل بودن آن است، یعنی اگر عوامل غفلتِ قلب برطرف شود، قلب خود به خود با حقایق مأنوس می شود و به همین جهت هم پیامبرانh مذكِّر انسان ها هستند و عملاً آنچه را قلبِ انسان می شناسد به یادش می آورند. پس این كه می گویند قلب را باید تربیت كرد، به این معنی است كه باید از طریق معارف حقّه و عبادات شرعی، عوامل غفلت آن را برطرف نمود تا خودش متذكر حقایقی كه می شناسد بشود، و قلب مسلمان و كافر از این جهت متفاوت است، درست است كه هر دو چنین استعدادی را به صورت بالقوّه دارند، ولی یكی آن استعدادها را به كار گرفته و به صورت بالفعل درآورده و دیگری به كار نگرفته است و عملاً از هدایت انبیاء كه عامل به فعلیت درآوردن استعداد قلب اند بی بهره شده است.[148] حال اگر كسی قلب خود را تربیت نكرد و در جهت صحیح قرار نداد، با خیالاتی روبه روست كه هیچ ربطی با حقایق ندارند، مثل عشق های دروغین و حیوانی. قلب هر انسانی بی نهایتِ مطلق را می شناسد و متوجه كمال مطلقِ حضرت اَحد می باشد و در ذات خود طالب آن حقیقت بزرگ است، و پیامبرانh با توجه به همین استعداد است كه اوّلاً؛ با معارف حقّه ما را متوجه حضرت اَحدی می كنند. ثانیاً؛ با دستوراتی كه می دهند، از یك طرف قلب ما را از عوامل غفلت از خداوند آزاد می كنند و از طرف دیگر ما را متوجه آن ذات اَحدی كه محبوب هر دلی است می نمایند. ولی عشق های دروغین و حیوانی اوّلاً؛ قلب را از اَحد منصرف می كنند، ثانیاً؛ كمالات بی نهایت را به چیزی نسبت می دهند كه هرگز دارای آن كمالات نیست، و لذا می گوییم قلب خود را تربیت نكرده و به اسم عشق، خود را سرگردان می كنند. این همان چیزی است كه در فرهنگ غربی سعی شده است جای عشق به خدا قرار گیرد، این همه تلاش برای با حال نگهداشتن انسان برای آن است كه انسان واقعاً استعداد با حال زندگی كردن را دارد و طالب آن هم هست، ولی آن را باید در فرهنگ انبیاء جستجو كند. در این صورت نه تنها خیالات خود را سركوب نمی كنیم، بلكه سعی می كنیم به آن خیالات جوابی درست بدهیم، چون خیالاتی كه از قلبِ تربیت شده، پدید آمده عامل ارتباط قلب با جنبه های معنوی عالم خلقت است، مثل كسی كه با قلبِ متذكّر به حق، به دشت و طبیعت می نگرد، این آدم در دل طبیعت آیات محبوب خود را كه یاد آن محبوب را در قلب خود زنده نگهداشته، می بیند و بر اساس راهنمایی های آن قلب، خانه و مسجد و شهر خود را طراحی می كند، تا همه چیز صورت خدایی داشته باشد. ولی اگر قلب تربیت نشد، همان طور كه عشق حیوانی را جای عشق الهی می گذارد، خانه و شهری را طراحی می كند كه حجاب حق و جواب طلب نفس امّاره است که به آن «قلب شیطانی» گفته می شود چون دیگر از مسیر خود خارج شده است و طلب آن، طلب الهی نیست، بلكه محل القائات شیطان است و چشمش را از توجه به حقایق بسته است.
پس وقتی گفته می شود غرب سعی دارد با شور و حال زندگی کند منظورمان زندگی با قلب شیطانی است، شبیه همان نوع زندگی كه یك عارف بالله دارد كه می خواهد با دلش زندگی كند، منتها با دل تربیت شده و دارای شور الهی و اگر دقت بفرمائید همه ی تمدن ها را عشق ها به وجود آورده اند و با همان عشق و حال ادامه می یابند، حال یا با عشق الهی و یا عشق شیطانی و اساساً انسان ها با دلشان زندگی می كنند و نه با عقل شان.
زندگی نیاز به شور و اشتیاق دارد و عقل به تنهایی نمی تواند چنین شوری را در انسان ایجاد كند، هر چند انسان می تواند عقلاً در موضوعی دل را قانع كند تا دل به صحنه بیاید و در تحقق آن موضوع شورآفرینی كند، ولی بالأخره عقل به تنهایی شور و اشتیاق نمی آورد پس می توان گفت: تقدیر هر ملتی در قلب آن ملت رقم می خورد و به همین جهت یك مرتبه می بینید میل آن ملت در كاری متمركز می شود و به تعبیر قرآن: «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»[149] فوج، فوج به دین خدا وارد می شوند. این كه یك مرتبه یك ملت به سوی دین می آیند، چون دلشان توسط مقلب القلوب در این راستا قرار گرفته است. قلب مردم غرب را شیطان تسخیر كرد و چون آن ها را آماده دید القائات خود را ادامه داد و لذا در عین این كه از جهتی در شور و اشتیاق هستند – چون با قلب خود زندگی می کنند- ولی شور و اشتیاق آن ها شیطانی است.
شور شیطانی جوابِ كامل دادن به قلب نیست، بالأخره قلب قانع نمی شود و سرخوردگی خود را بروز می دهد، ولی شیطان هم بی كار نیست، به همین جهت آب جهنّم گرم است، ولی نه گرمای آرامش بخش، گرمایی كه درون را تكه تكه می كند. می فرماید: «وَ سُقُوا مَاءً حَمِیمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ»؛[150] و نوشانیده می شوند آب گرمی كه آن آب درون آن ها را متلاشی می كند. چون گرمی این آب، ریشه در هوسِ گرمی دارد كه آن هوس، فطرت و باطن انسان را سركوب نموده است. از طرفی دیگر در روایت داریم كه كف بهشت گرم است، ولی مثل گرمایی كه عود را می سوزاند، تا فضا را معطر كند، پس اهل ایمان در شور و اشتیاق اند، ولی اشتیاق ناشی از قلب، و نه اشتیاق حاصل از نفس امّاره و هوس، به این معنی كف بهشت، طاق جهنّم است، یعنی جهنّم زیر پای بهشتیان است، چون هوس را زیر پا گذارده اند، در عین این كه از گرمای آن استفاده كردند و همان طور كه بهشتیان از گرمای كف بهشت كه طاق جهنّم است، استفاده می كنند اهل ایمان در امور دنیایی سوار میل های خود هستند بدون آن که مطلقا آن ها را نفی کنند.
هر تمدنی مجبور است به عقل و خیال و قلب افراد جامعه جواب دهد، ولی رمز پایداری یك تمدن در آن است كه به این ابعاد جواب واقعی بدهد، وگرنه پس از مدتی نه عقل، و نه خیال و نه قلب هیچ کدام احساس به ثمررسیدن نمی کنند و در نتیجه بحران آن جامعه شروع می شود. حكومت های غیر الهی بی خود تلاش می كنند خود را نگه دارند، چون عقل و خیال و قلب مردم بالأخره با آن ها همراهی نمی كند و چیزی نمی گذرد كه همان نسلی كه به وعده های دروغین آن ها دل بسته اند، بر آن ها شورش می كنند و به چیز دیگری دل می بندند كه عقل و خیال و قلبِ آن ها را درست جواب دهد. از این طرف هم ملت ها بی تقصیر نیستند كه عقل و خیال و قلب خود را به هركس می دهند و وقتی كار از كار گذشت و فرصت دنیایی شان تمام شد، به خود می آیند. با این همه بشر با تجربه ی تاریخی خود و در برآیند حرکت خود، آرام آرام به سوی مكتبی قدم می گذارد كه عقل و خیال و قلب را می پروراند و در آن حال تمدن جاودانه ی بشر شروع می شود.
اگر خواستید در مسیر خود سرعت ایجاد كنید باید اوّلاً؛ رمز و راز شكست های گذشته ی بشر را درست تحلیل نمایید. ثانیاً؛ آنچه را خداوند به بشر وعده داده است همواره مدّنظر بشر قرار دهید و نگذارید یك روز بشر از مكتب «انتظار» غافل شود، و در این راستا باید هر سه بُعد خیال و عقل و قلب در صحنه باشد، منتها به نحو صحیح آن. فرهنگ غرب هر سه بُعد را در ساختن تمدن خود به كار گرفت، ولی به نحو غیر صحیح، و باز غفلت نفرمایید كه مردم با دلشان زندگی می كنند و نه با عقلشان، دینی كه دل را به صحنه نیاورد، نهایتاً آن دین در كنار زندگی قرار می گیرد و به نماز و روزه اش اكتفا می شود.
سؤال: دكارت می گوید: «بُعد و حركت را به من بدهید، من جهان را برای شما می سازم» اوّلاً؛ منظورش از این جمله چیست؟ ثانیاً؛ با توجه به این كه بسیاری از این كشفیات غرب قبلاً هم مطرح بود، آیا می توان گفت هنر فرهنگ غربی در آن است که قواعد طبیعت را به صورت كمّیت و عدد درآورده است؟ ثالثاً؛ جایگاه كمّیت و عدد و به فرمول درآوردن قواعد طبیعت در نگاه اسلامی كجاست؟
جواب: دكارت ابتدا «كمّیت» یعنی بُعد و حركت را در منظر خود قرار داده و سپس همه چیز را از این منظر نگریسته است و می خواهد بگوید تمام جهان از بُعد و حركت به وجود آمده و نه چیز دیگر. در منظر كمّیت گرای دكارت، زمین پدیده ای است كه جاذبه دارد و اشیاء هم چیزهایی هستند تحت تأثیر آن جاذبه. چنانچه ملاحظه می فرمایید در این دیدگاه از قبل بنابر این گذارده شده كه كلّ طبیعت را كمّیت و مقدار ببیند، همان نگاهی كه گالیله به عالَم انداخت، و همه ی مشكل این ها در همین نگاه است كه فقط وجه مقداری و کمیت پذیر عالم را می بینند، ولی باطن و ملكوت این عالم را نمی بینند در حالی که نظم ریاضی وار این عالم نیز ریشه در نظم ملكوتی آن دارد.
ابتدا قبول كردند نظام عالم، یك نظام ریاضی گونه و مقدارپذیر است، بعد سعی كردند قواعد ریاضی آن را كشف كنند. عموماً این قواعدی را كه كشف كردند دروغ نیست، ولی همه ی مشكل بشرِ جدید از همین جا شروع شد كه با این نگاه، عالم را منقطع از عالم بالا نگریست و طبیعت به عنوان پدیده ی كمّیت پذیر مورد توجه قرار گرفت و توجه به كیفیت ها و این كه كیفیت ها مظهر عالَم معنا است، مورد غفلت قرار گرفت و آن ها از منظر بشر جدید خارج شد و وقتی از كیفیت ها غفلت شد و فقط كمیت ها همه ی منظر بشر را اشغال كرد، كمّیت ها به راحتی در حدّ فرمول و قواعد ریاضیِ محاسبه پذیر مورد بررسی قرار گرفت.
پس ملاحظه می فرمایید؛ ابتدا بشر از ساحتی به ساحت دیگر نزول كرد و از عالَم كلّی و كیفی به عالَم كمّی و مقدارپذیر هبوط نمود و سپس شروع كرد قواعد كمّیت ها را تنظیم كند، بدون توجه به كیفیت های این عالم.
در این بحثی نیست كه چون عالم طبیعت، صورت نظم عالم مجردات است حتماً دارای انضباط خاصی است كه علم ریاضیات از جهتی متوجه آن انضباط می شود و لذا امیر المؤمنین(ع) در عین این كه می فرمایند: هیچ چیزی ندیدم مگر آن كه قبل از آن و با آن و بعد از آن خدا را دیدم،[151] در عین حال قانون ارث را با آن دقتِ محاسبه پذیرش آموزش می دهند و یا در قضاوت های خود دقت های ریاضی فوق العاده ای از خود نشان می دهند، چون عالم ماده دارای نظم ریاضی هم هست، ولی نگاه كمّیت گرا چیزی جز همین نظم ریاضی، از عالم نمی شناسد. یك وقت بحث بر سر این است كه آیا عالم از نظر نگاه ریاضی گونه، قاعده مند است، مسلّم چنین است، ولی باید متوجه بود این عالم، آیت الهی است كه جنبه قاعده مندی هم دارد، این دومی نگاه پیامبران و اولیاء الهی است كه غرب از آن محروم است.
عنایت داشته باشید كه امثال دكارت یا نیوتن به وجود خدا معتقد بودند، ولی نگاه توحیدی نداشتند، اگر به آثار فلسفی دكارت نظر كنید، چندین دلیل فلسفی در اثبات وجود خدا دارد، ولی او و امثال او خدای خالق را قبول دارند، و این نگاه غیر از نگاهی است كه انبیاء و اولیاء الهی از آن برخورداند و «الله» را نور سماوات و ارض می بینند و حضور حق را در همه ی هستی جاری و حاكم می یابند، اعتقاد به خدای خالق، اعتقادی است كه شیطان هم داشت و به خدا عرض كرد: «خَلَقْتَِنی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین»؛[152] تو مرا از آتش خلق كردی و آدم را از گِل.
سؤال: آیا می توان گفت: قواعد و تئوری هایی را كه دانشمندان غرب كشف كردند، اندیشمندان قبلی هم متوجه آن بوده اند، ولی به صورت فرمول های کمی درنیاوردند، چون با آن کار توجهات از بقیه ی ابعاد عالم منصرف می شد؟ مثلاً نظریه نسبیت اینشتین قبلاً هم مطرح بوده است، ولی آن را در قالب فرمول های ریاضی درنیاوردند؟
جواب: به نظر من همین طور است، اندیشمندانی كه با منظر توحیدی به عالم می نگرند، حاضر نیستند آن قواعد و سنن را در حدّ كمّیت ها محدود كنند و كاهش دهند، چون در آن حالت، آن قواعد و سنن را از روح خود خارج كرده اند. بنابراین ساحت وجودی اندیشمندانی كه با منظر توحیدی به عالم می نگرند، با نگاه دانشمندان بعد از رنسانس از جمله اینشتین فرق می كند، هر چند اینشتین معتقد به وجود خدا باشد، ولی دیدگاه او نسبت به واقعیات عالم، فروكاسته و كمّیت گرا است. اگر ملاصدرا«رحمه الله علیه» زمان را بُعد چهارم مادّه می داند، به جهت نگاه فلسفی خاصی است كه بر اساس آن نگاه، متوجّه ی ذات عالم مادّه است كه عین حركت است و این نگاه، یك نگاه تجربی و با توجه به آثار پدیده ها نیست. نظر به ذات اشیاء داشتن، نظری است كه باید استعداد ذات بینی و ذات فهمیِ انسان رشد پیدا كند و به كار گرفته شود، و این منظر، منظری است غیر از منظر دانشمندان علوم تجربی. مثل این كه شما وقتی نور را می بینید، از همان منظر نمی بینید كه این دیوار را می بینید و به همین جهت اگر كسی بر اساس همان منظر كه دیوار دیده می شود از شما بپرسد: «نور كو؟» نمی توانید جواب او را بدهید و مثل دیوار كه به آن اشاره می كنید، نمی توانید به نور اشاره كنید.[153] حالا اگر ملاصدرا«رحمه الله علیه» با منظر ذات بینی متوجه حركت جوهری عالم مادّه است و می گوید: زمان بُعد چهارم مادّه است، این غیر از منظر اینشتین است كه معتقد است ادراك زمان با سرعت رابطه دارد و لذا زمان یك مقوله ی نسبی است و هر چه نسبت ما با سرعت عوض شود، نسبت ما با زمان تغییر می كند.
درست است در نظریه ی اینشتین عدم استقلال زمان روشن می شود و تا حدّی نزدیك است به نظریه ی ملاصدرا«رحمه الله علیه» كه می گوید: «زمان در اثر حركت ایجاد می شود و چون ذات عالم مادّه عین حركت است، پس عالم مادّه زمان مند است، و زمان یك مخلوق جدا از عالم مادّه نیست، بلكه در اثر انتزاع ذهن از حركت، ادراک می شود ولی این حرف از منظر دیگر و با نتیجه ی دیگری مطرح است[154]. از سخن ملاصدر«رحمه الله علیه» متوجه می شویم كه هر چه از عالم مادّه فاصله بگیریم، زمان ضعیف می شود، تا جایی كه در عالم مجردات دیگر زمان و گذشته و آینده معنی ندارد، ولی حرف اینشتین این است كه اگر به سرعت نور حركت كنیم، دیگر زمان صفر می شود و ما زمان را درك نمی كنیم، كه در جای خود حرف قابل توجهی است.
پس عنایت داشته باشید كه علم اندیشمندانی كه با منظر توحیدی به عالم می نگرند حال و هوای دیگری نسبت به علمی كه بعد از رنسانس در غرب مطرح است دارد، در غرب بعد از رنسانس، هوش ریاضی، تمام زندگی بشر را اشغال كرد. مسلّم قبلی ها هم می دیدند اگر سیب از درخت می افتد، به جهت جاذبه زمین است، ولی چیز دیگری را دنبال می كردند. از وقتی بنا شد طبیعت را از منظر كمّیت ها بنگریم، حالا رابطه ی جاذبه ی زمین و وزن اجسام مطرح شد و این بحث به میان آمد كه چرا ماه بر زمین سقوط نمی كند، اگر از منظر توحیدی نگاه می شد، حضور تدبیر غیبی الهی مدّ نظر قرار می گرفت، همان تدبیری كه شما بر اساس آن دست خود را با اراده ی مجرد خود بلند می كنید، حالا اگر كسی متوجه اراده ی شما نشد و نیروی ماهیچه های شما را مدّ نظر خود قرار داد، حركت دست را در ساحت قدرت ماهیچه ها و حركت استخوان ها می بیند.
سؤال: آیا می توان گفت پیشرفت كمّی و یك بُعدیِ غرب به جهت آن است كه قواعد عالَم را فقط از جهت ریاضیِ آن مدّنظر قرار داد و در نتیجه از جهت كمّی، سرعت زیادی پیدا كرد و از جهت كیفی به شدت عقب افتاد و همین امر موجب شد كه در این تمدن، انسان های كمّیت گرا بیشتر رشد كنند و چنین شخصیت هایی بیشتر با این تمدن مأنوس هستند و برعكس؛ انسان های كیفیت گرا با این تمدن احساس بیگانگی می كنند؟
جواب: به نظر بنده همین طور است و پیشرفت مادّی و چشم گیر غرب، یك پیشرفت حقیقی نیست، بلكه توسعه ای مستقل از عالم غیب و یك نوع توسعه ی طاغوتی است، نه توسعه و پیشرفتی كه موجب اُنس با معنویت شود، همین كه كمّیت ها برایش عمده شد، فرمول ها سراسر زندگی اش را اشغال كرد، چون جز كمّیات در اطراف خود ندید و تمام توجه خود را برای كشف قواعد كمّی صرف كرد، در حالی كه در همان حال عالَم پر بود و پر هست از ظهور كیفیات، و اگر آن كیفیات را می دید، قواعد ارتباط با آن ها را نیز تدوین می كرد - اما نه به شکل ریاضی- كاری كه انبیاء و اولیاءh انجام دادند؛ معارف الهی و اخلاق معنوی كه توسط انبیاء الهی و ائمه ی معصومینh ارائه شده است، چیزی جز توجه به قواعد كیفی عالم نیست، با دقت هر چه بیشتر در بُعد كیفی این عالم متوجه نكات ظریفی شده اند بسیار دقیق تر و گسترده تر از آنچه با علم تجربی در بُعد كمّی عالم به دست آمد.
امام صادق(ع) می فرمایند: «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبَهُ بِالدُّنْیَا، تَعَلَّقَ قَلْبَهُ بِثَلاثَ خِصَالٍ، هَمٍّ لایَفْنَی، وَ اَمَلٍ لایُدْرَكَ، وَ رَجَاءٍ لایُنَال»[155]؛ هر كس قلب خود را متوجه دنیا كرد، قلب او به سه خصوصیت مشغول می شود؛ غم و نگرانی پایان ناپذیر و آرزوی غیرقابل دسترس و امیدی که قابل برآورده شدن نیست. آیا این قاعده ی كیفی برای درست تحلیل كردن زندگی قابل مقایسه با یك قاعده ی خاص فیزیك و شیمی است و یا چیزی است که بتوان آن را نادیده گرفت و گمان کرد واقعیات همان چیز هایی است که فیزیک و شیمی به آن ها اشاره دارد؟ این جاست كه از منظر تفكر توحیدی گفته می شود اگر فرهنگ مدرنیته چیزی را ظاهر كرد، چیزهایی را پنهان نمود و مسلّماً در منظر تفكر توحیدی هرگز به این شكل كه در غرب پیشرفت واقع شد، واقع نمی شد و اگر غرب سعی می كند برای تفسیر تاریخی خود، علم خود را ادامه و كامل شده ی علم گذشتگان تبلیغ كند، این یك نوع فریب كاری است، نه علم شیمی همان علم كیمیا است و نه هندسه ی خوارزمی همین هندسه ی مطرح در علوم جدید است.
بنده قبول دارم در منظری كه دكارت از عالم مدّنظر دارد، همین فرمول ها ظاهر می شود و او می شود پدر علم جدید، ولی نباید این را یك امتیاز قلمداد كرد، باید ببینیم در این منظر چه چیزهایی نادیده گرفته شده است. بشرِ كم حوصله و عجول از پیشنهادهای امثال دكارت كه ملموس و زودبازده است سریعاً استقبال كرد، بدون آن كه بفهمد چه می كند. در آن دوره ی تاریخی، جهانِ غرب آماده ی انتخابی جدید بود و با استقبال از افكار دكارت، انتخاب خود را به پایین ترین حدّ ممكن كاهش داد و جوانب كار را در نظر نگرفت و از همراهی با نوامیس عالم و كمك گرفتن از سنن الهی غفلت كرد.
برای ملموس شدن موضوع به مثال زدودن موهای زائد توسط نوره، برگردید که اولاً: دو مادّه ی طبیعی - یعنی آهك و زرنیخ - را تركیب كرده خمیری درست می كردند و روی قسمتی كه موهای زائد رشد می کرد می گذاردند، این مادّه به كمك حرارت بدن، محل اتصال موها با بدن را در خود حلّ می كرد و در نتیجه موها از بدن جدا می شد، ثانیاً؛ چون محل اتصال موها با بدن در آن خمیر حل شده بود، وقتی موهای بعدی رشد می كرد، موهای خشنی نبود. آهک موجود در آن ماده نیز عامل ضدعفونی کردن آن محل بود به خصوص كه زمینه ی رشد میكروب در محل رویش موها بیشتر است ولی از طریق به کار بردن تیغ نه تنها محل ضد عفونی نمی شود بلکه موجب ایجاد عفونت هم می گردد.
ملاحظه كنید در روش هایی که از قواعد طبیعی استفاده می شد، بدون پیچیدگی های دردسر ساز به زیباترین شكل از انرژی های طبیعی استفاده می گردید، از این طرف فراموش نفرمایید كه برای ساختن تیغ چه كارخانه های مستقیم و غیرمستقیمی باید به میان بیایند و چقدر باید چهره ی طبیعت را تخریب كرد تا این تیغ در اختیار ما قرار گیرد.
پس ملاحظه فرمودید؛ قاعده ها در این عالم هست، اندیشمندان هم باید این قواعد را كشف كنند، ولی نگاه ها خیلی با هم فرق می كند. مثالی كه عرض كردم را در سایر پدیده ها نیز سرایت دهید، و بدانید در سایر جاها هم قضیه از همین قرار است.
دانشمندان علم تغذیه پس از مطالعات زیاد متوجه می شوند تركیبی كه در غذاهای سنّتی رعایت می شود، فوق العاده صحیح بوده است و از آن دقت تعجب می كنند. به نظر ما گذشتگان به جهت توجه به سنن غیبی، از طریق الهاماتی كه نصیب شان می شده خواص بسیاری از چیزها را می شناختند و بر همان اساس غذاهای خود را ترکیب می کردند، همان طور كه حیوانات با یك هدایت درونی، جهت درمان خود هدایت می شوند كه مثلاً وقتی دلشان درد می گیرد كدام علف را بخورند. بشر جدید چون توجهش را از آسمان و عالم غیب برگرداند، به خودش واگذاشته شد و دیگر از الهامات و هدایت های درونی محروم گشت.
مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی» به عنوان یك فقیه و دانشمند اسلامی، در مورد توسعه روی نكته ی دقیقی دست گذاشتند و فرمودند: «غربی ها در تبلیغات خود این گونه القاء كرده اند كه توسعه و پیشرفت مساوی غربی شدن است و متأسفانه برخی از كارگزاران و نخبگان كشور نیز مدل پیشرفت را صرفاً یك مدل غربی می دانند كه این مسئله ای غلط و خطرناك است... به طور قاطع می گویم الگوی غرب برای توسعه یك الگوی ناموفق است...»[156] ایشان دلیل به نتیجه نرسیدن مدل توسعه ی غربی در نظام اسلامی را، ماهیت متفاوت مبانی دیدگاه اسلام و غرب نسبت به پیشرفت و جایگاه انسان در این پیشرفت دانستند.
روح انسان محدود به جنبه ی محدودِ ریاضی و كمیت گرا نیست تا بتواند با ابزارهایی كه صرفاً بر اساس نگاه كمیت گرا ساخته شده است به راحتی ارتباط برقرار كند، وقتی ابزارهای موجود در زندگی طوری است كه روح ما با آن نسبتی همه جانبه ندارد، نمی تواند با آن ها مأنوس باشد و نسبت به آن ها احساس دوری می کند، ولی اگر در ساختن ابزارهای زندگی کیفیت نیز لحاظ شود زندگی در عالمی دیگر ادامه می یابد و چون با نگاه كمیت گرایِ دكارتی این تمدن بنا شده است و با جان مجرد و بی کرانه ی انسان سنخیت ندارد، در واقع در این تمدن، انسان بی عالَم می شود و انسانِ بی عالَم آنچنان گرفتار كثرت ها است كه هرگز نمی تواند قواعد كیفی عالم را درك كند و با آن به سر برد.[157] همچنان كه نمی تواند خود را درست درك كند و عملاً باید گفت بشر جدید با عدم درک صحیح از خود، دیگر نمی تواند درست فكر كند، بلكه در حدّ پژوهش مطالبی را جمع آوری می نماید كه معلوم نیست ربطی به واقعیت داشته باشد، چون با پیش فرض های خود ماده ی پژوهشی خود را گزینش می كند.
همان طور كه قبلاَ هم به مناسبتی عرض كردم بحث را با جمله ی هیدگر تمام می کنیم که می گوید: «اگر فیزیك جدید در جوهر خود ریاضی است، بدان جهت نیست كه طبیعت بالذّات تابع احكام ریاضی باشد، بلكه جهت این امر آن است كه ما از پیش قصد كرده ایم كه طبیعت را صرفاً در صورت ریاضی درك كنیم و هر چه را كه به این طریق قابل ادراك نباشد دور می اندازیم و مظاهر و پدیدارهای طبیعت را تابع طرحی كه به نحو ماتقدم ادراك شده است، قرار می دهیم... تمام پدیدارها باید از پیش به عنوان مقادیرِ زمانی، مكانیِ حركت تعیّن پیدا كنند تا بتوان آن ها را به عنوان پدیدارهای طبیعت در نظر آورد، مثل مهندسی كه نقشه ی از پیش تعیین شده را روی زمین می سازد».[158]
حالا شما در نظر بگیرید چه اندازه از ابعاد عالم كه محاسبه پذیر نیستند از منظر فرهنگ مدرنیته مورد غفلت قرار گرفته و درست به همان اندازه بشر جدید با واقعیات ارتباط ندارد، بلكه به دنبال چیزی می گردد كه در ذهن خود آن را ساخته است و این همان زندگی در توهّم است و این نوع زندگی، مناسبات و لوازم خود را به همراه دارد، چیزی كه امروزه ما در تمدن غربی با آن روبه رو هستیم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
جبران خلأ تئوریک جهت مرحله ی نهایی انقلاب اسلامی یکی از عوامل طرح بحث «تمدن زائی شیعه» می باشد، و کوتاهی در این امر از یک طرف موجب جایگزینی افکار التقاطی و انحرافی و از طرف دیگر عامل ندانم کاری های دوستان و سوء استفاده ی دشمنان خواهد شد.
گفتگو از تمدن اسلامی، آن هم به صورتی که مدّ نظر شیعه است علاوه بر آن که مانع انحراف از اهداف اصلی می گردد، إن شاءالله عامل ظهور با برکت امام معصومg خواهد شد و بر این اساس اعتقاد داریم این نوع گفتگوها می تواند عاملی جهت دهنده و برانگیزاننده به سوی آینده ای مطمئن باشد و جهت تصوری کامل تر از تمدن شیعه و راه کارهای عبور از تمدن غربی، مباحث مطرح شده را خدمت عزیزان ارائه می دهیم.
سؤال: آیا اساساً امکان دارد تمدنی بر پایه ی سکولاریسم بنا شود و بتواند پایدار بماند و به اهداف تعریف شده ی خود برسد و در مسیر خود به بحران دچار نگردد؟
جواب: این سؤال با توجه به مباحث گذشته سؤال خوبی است و پرداختن به آن موجب بازخوانی مباحث گذشته نیز می شود به خصوص که اگر در موضوع تمدن زائی شیعه عزیزان به سؤالاتی که پیش می آید به خوبی و همه جانبه جواب ندهند عزم مورد نیاز برای گذار از تمدن غربی به سوی تمدن اسلامی صورت نمی گیرد، زیرا هیچ گاه نمی توان در ابهام قدم برداشت و حتی اگر به جهت ذات تمدن غربی، آن تمدن و فرهنگ آن به بحران رسیده باشد به این معنی نیست که شرایط تحقق تمدن اسلامی فراهم شده است، مگر این که به سؤالات اساسیِ عبور از تمدن غربی به تمدن اسلامی جواب کامل داده شود.
اما در جواب این سؤال، همان طور که در جلسات گذشته بحث شد سکولاریسم عبارت است از طرح اداره ی جامعه بر مبنای فکر بشر و برآورده کردن امیال طبیعی انسان ها. لذا ما معتقدیم تمدنی که بر مبنای سکولاریسم پایه گذاری شده، از دو جهت با بحران روبه رو می شود. یکی از آن جهت که فکر بشر تمام زوایای وجودی عالم و آدم را نمی شناسد و نمی تواند مطابق نظام عالم و گوهر وجودی انسان ها، راه و روشی بدون نقص پیشنهاد کند و دیگر این که میل های بشری آن چنان سیری ناپذیر و تمامیت خواه و خودخواهانه است که نه تنها انسان را با خودش درگیر می کند بلکه درگیری و سلطه بر بقیه ی انسان ها و بر طبیعت را به همـراه دارد، و این نوع برخورد با عالم و آدم، شروع بحـران و اضمحلال خواهد بود. زیرا باید کثرت ها - اعم از امور اجتماعی یا امور فردی - تحت تدبیر اَحد قرار گیرد تا نه در اجتماع با بن بستِ برنامه ها روبه رو شویم، و نه در امور فردی، میل ها از کنترل خارج شوند و لذاست که مسلماً تمدنی که بر مبنای تفکر سکولاریسم بنا شود به اهداف تعریف شده ی خود نیز نخواهد رسید و به تعبیر قرآن تلاش های دنیاییِ چنین اقوامی از بین می رود.[159] مضافاً اینکه انسان ها در عمق جان خود با احساس بی ثمری در اهداف انسانی خود روبه رو می شوند که حاصل چنین احساسی، حجم انبوه افسردگی ها در کشورهای غربی و هر کشوری است که آن تمدن پای گذارده است. زیرا دو شرطِ «زندگی سازبودن با هماهنگی با نظام الهی» و «جواب گویی به همه ی نیازهای بشر به کمک وَحی الهی» را در خود ندارد و در واقع تمدن مبتنی بر سکولاریسم، تمدن مبتنی بر وَهم و خیال است، یعنی پایه ی چنین تمدنی «هیچی»است، تا کی می توان با «هیچی»خود را راضی نگهداشت و دچار انواع رفتارهای عصبی که فعلاً تمدن غربی بدان گرفتار است، نشد؟ اشتباه بعضی افراد آن است که رفتارهای فرهنگ غربی را به انقطاع آن فرهنگ از آسمان معنویت متصل نمی کنند.
سؤال: آیا نمی توان تمدنی به پا کرد که ترکیبی از تفکر سکولاریسم و دین باشد؟ به طوری که دستورات دین نیز در آن رعایت شده باشد.
جواب: با دقت در تعریف تفکر سکولاریسم متوجه می شویم چنین امری ممکن نیست، زیرا در آن تفکر همه چیزْ معنی بشری دارد و برای جواب گویی به امیال بشر تدوین شده است. در این تفکر آنچه اصالت دارد عقل بشری است و محور آن هم اصالت دادن به انسانی است که خود را خدای زمین می داند، در حالی که در تفکر دینی اصالت با وحی است و محور عالم خداوند است و انسان بنده ی خدا است. آری ممکن است تفکر سکولاریسم به این نتیجه برسد که برای آرامش روان جامعه، مردم را به دینداری دعوت کند، ولی در این حالت دین ابزاری است در دست سیاست مداران جامعه ی سکولاریسم زده و در این تفکر به جای آن که انسان تابع دین باشد عملاً دین تابع افراد است.
حضور دین در فرهنگ بشری توسط انبیاءh به این معنی است که خداوند بشر را تنها نگذاشته بلکه برای درست زندگی کردنِ او دستوراتی در همه ی مناسبات مربوط به بشر نازل فرموده است و نقش عقل و خرد انسانی بیشتر تدبّر در متون دینی و درست به کاربردن آن ها در زندگی بشر در تمام اعصار است. این غیر از آن است که بدون اعتقاد به حقانیت دین، آن را به عنوان ابزاری مفید بپذیریم در نگاه ابزاری به دین، خارج از حقانیت و قطعی بودن دین، دین را افسانه ی مفیدی می داند که می تواند کاربردهای مختلفی در رفع دغدغه های بشر، مشکلات روانی و تثبیت اخلاق اجتماعی داشته باشد. این نگاه به دین با نگاهی که انبیاء بشر را به دین دعوت می کنند فرق اساسی دارد. حقیقت آن است که دین از طرف خدا آمده تا انسان با تبعیت از دستورات آن، حقیقت بندگی خود را رشد دهد، نه این که دین را بنده ی خود کند و دینی که از طرف خداوند آمده نقص و کمبودی ندارد تا با ترکیب آن با نظرات دیگران بخواهیم آن را کامل کنیم و گرفتار التقاط نماییم.
سؤال: آیا کشفیات دانشمندان غربی نظر به واقعیت دارد یا بر اساس پیش فرض های ذهنی دانشمندان است؟ به عنوان مثال آیا واقعاً رابطه ی بین اتم های کربن با اکسیژن در عنصر بَنزِن، حلقوی است و یا آقای ککوله این طور حدس زده و با آن فرضِ ذهنی آزمایش هایش بهتر جواب داده و لذا تصور و حدس او تقویت شده، بدون آن که مطمئن باشیم نظر او عین واقعیت است؟
جواب: به نظر بنده اگر بتوانید با حوصله ی زیاد این سؤال را دنبال کنید و در صدد یافتن جواب دقیقی در این رابطه برآیید بسیاری از تصورات ناقصی که ما از علوم جدید داریم اصلاح می شود. جناب آقای ایان باربر در کتاب عالمانه ی خود به نام «علم و دین» سعی وافر کرده تا این موضوع را روشن نماید، اجازه دهید خلاصه ی سخن وی را در قسمت «روش های علم» از کتاب مذکور هرچند کمی طولانی است، عرض کنم تا بتوانیم بحث را دنبال کنیم. او «روش های علم» را به صورت زیر تقسیم می کند:[160]
می گوید: باید متوجه بود كه هیچ روش علمیِ ثابت و منحصری وجود ندارد ، بلكه روشهای متعددی هستند كه در مراحل مختلفِ پژوهش و بر حسب مقتضیات گوناگون به كار می روند، ولی دست كم می توان به بعضی از خصائص كلی تفكر علمی اشاره كرد. آن چه در كارهای علمیِ گالیله و نیوتن و داروین پیدا است، تركیب مشخصی است از عناصـر «تجـربی» - یعنی آنچه مستقیما حس می شود- و «تعبیر» - یعنی آنچه دانشمند با تفكر خود به تجربه اش می افزاید -. بهره ی «تجربی» شامل مشاهدات و اطلاعات است كه حاصل جنبه ی تجربی علم است، و بهره ی «تعبیری» شامل مفاهیم، قوانین و نظریه ها است، كه جنبه ی نظری علم را تشكیل می دهد، لیكن در عمل بهره ی «تجربی» و «نظری» را نمی توان به وضوح از هم جدا كرد، بلکه هر نظر علمی، ترکیبی است از تجربیات دانشمند به اضافه ی تعبیرهای شخصی او.
تصور غالب مردم این است كه علم عبارت است از مشاهده ی دقیق، و فكر می كنند یك دانشمند با «واقعیت های خالص» و غیر مبهم سر و كار دارد و در نتیجه فكر می كنند با علم تجربی به معرفت یقینی دست می یابند. در حالی كه بسیاری از فیلسوفان معاصرِ علم ، نقش قاطع و مهم مفاهیم نظری را در پیشرفت علمی یادآور شده اند. می گویند: ما در علوم تجربی، تجربه ی خود را در پرتو علائق خاص، نظم می دهیم و به خصائص زبده ی آن ها التفات می كنیم، و لذا فعالیت علمی صرفاً عبارت از «گردآوری همه ی امور واقع» نیست. بلكه انتخاب های ما تحت تأثیر نظریه های قبلی ماست.
داده های علم هرچند هرگز امور واقع یا «واقعیت محض» نیستند، ولی همیشه مبتنی بر داده های مشترك بین همگان است و قابلیت تحقیق دارند و نمایانگر تجربه ی مشترك جامعه ی اهل علوم تجربی است، ولی از سوی دیگر همواره بهره ای از «تعبیر» در نظریه های علمی در كار هست و به همین جهت همه ی افراد، حادثه را یك طور نمی بینند تا بگوییم در روش علمی عین واقعیتِ خارج در اختیار ما قرار می گیرد.
چیزهایی مثل «جرم»، «سرعت» و «فشار» مستقیماً مشاهده پذیر نیستند و ما آن ها را به همین صورت از طبیعت نگرفته ایم، اینها ابداعات ذهن است كه برای تعبیر و تفسیر مشاهدات به كار می روند و در نظم دادن به تجربیاتمان به ما كمك می كنند. پل و پیوندهای بین مفاهیم نظری و مشاهدات تجربی را «همبستگی های معرفتی» نام داده اند. ولی باید به خاطر داشت «قوانین تجربی» همواره از حدّ داده های تجربی فراتر می رود و مستقیماً بر وفق و مطابق داده های تجربی بیان نمی شود، هر چند مبتنی بر مشاهده است. «ناگْلْ» می گوید: «هیچ یك از نمونه های معهودِ رایجِ قوانین تجربی در واقع برگشت به یافته های حسی ندارد، زیرا مفاهیم و مفروضاتی را در كار می آورند كه فراتر از هر چیزی است كه مستقیماً به حس در آید... گزارش آنچه عرفاً مشاهدات تجربی شمرده می شود ، غالباً به زبانی بیان می گردد كه بالصّراحه نظریه هایی را در بر دارد». یعنی بنا بر نظر «ناگْلْ» آنچه تجربه می شود با نظر و برداشت دانشمند تركیب می شود و به عنوان قوانین علوم تجربی ارائه می گردد.
ایان باربر در ادامه می گوید: عده ای گفته اند با جمع آوری موارد تجربه شده ی جزیی، یك نظریه ی كلی به دست می آید. در حالی كه اگر دقت کنیم مسئله فراتر از این حرف است و واقعاً یک نظریه ی جدید علمی مستقیماً از طبیعت به ما نمی رسد، بلكه آن نظریه ی جدید عبارت است از افزایش مفاهیم تازه و فرض های جدیدی که راه های جدیدی را برای تفسیر پدیده ها برای ما می گشاید، به همین جهت بایدگفت سنّت اصالت تجربه، هرگز نقش مفاهیم و نظریه ها را در علم، چنان كه باید و شاید باز ننموده است، و جهش تخیل دانشمندان علوم تجربی را در ارائه ی نظریاتشان از قلم انداخته است. بسیاری از اندیشه ها به نحوی غیر منتظره به ذهن دانشمندان خطور كرده كه نمونه ی معروف آن كشف ارشمیدس است كه در گرمابه فریاد زد: «یافتم، یافتم». و یا داروین می گوید: «هنوز آن نقطه از جاده را كه با كالسكه از آن جا می گذشتم به یاد دارم كه راه حلّ «انتخاب طبیعی در تكامل انواع» به خاطرم خطور كرد و بی نهایت خوشحال شدم». البته بسیاری از این برق هایی كه به ذهن می زند غلط از آب در می آید، ولی ظهور اندیشه های بِكْر كه در این نمونه ها هست غیر منتظره بوده، و از این گفته ها برمی آید كه باید این اندیشه ها محصول ضمیر ناخودآگاه دانشمندان باشد، كه دانشمند از تركیب مبتكرانه ی تصورات قبلی، این نظریه ها را می پروراند، و نظریه های علمی جدید، در واقع تنظیم مجدد عناصر كهن در یك هیأت جدید است. مثلا نیوتن افتادن سیب و گردش ماه را به هم ربط داد و این بیشتر به شخص نیوتن مربوط بود تا به پدیده های مشاهده شده، به این معنی که «تعبیر» و تخیّل نیوتن در نظریه اش سهیم بوده است.
حداكثر چیزی كه در باره یك نظریه می توان گفت این است كه بگوییم این نظریه فعلاً توافق بیشتری با معلومات موجود دارد و در حال حاضر از بقیه نظریه ها جامع تر است، ولی این مسلّم است كه در علوم تجربی یقین حاصل نمی شود. مثلا آرنیوسِ شیمیدان به خاطر نظریه ی تجزیه ی الكترولیتی خود جایزه ی نوبل دریافت كرد، چندی بعد همان جایزه به شیمیدان دیگری به نام دِبای كه نارسایی های نظریه ی آرنیوس را نشان داده بود تعلق گرفت. یا اگر از لحاظ منطقی از یك گروه فرضیه بتوان نتایجی استنتاج كرد كه با آزمایش موافق در نیاید، می توان گفت لااقل یك فرضیه از آن گروه كاذب است، ولی اگر نتایج استنباط شده با آزمایش موافق در آید، نمی توان گفت همه ی آن ها صادق اند، چرا كه ممكن است گروه دیگری از فرضیه ها به همان نتایج بینجامند. مثلا با فرضیه ی خورشید مركزی همان قدر خسوف و كسوف درست پیش بینی می شود كه با نظریه ای كه معتقد بود زمین مركز عالم است. در حالی كه آن نظریه با واقع مطابق نبود، پس علاوه بر آن که باید متوجه بود صِرف موافق بودن یك نظریه با آزمایش، دلیل بر صحت آن نظریه نیست، باید عنایت داشت که تشکیل نظریه ها صِرفاً به جهت ارتباط دانشمندان با طبیعت به دست نمی آید، بلکه مسائل ذهنی و تعبیرات خودِ دانشمندان نیز مؤثر است.
اگر هدف علم شناخت طبیعت باشد، پس در واقع تجربه، یكی از عناصر آزمودن نظریه هایی است كه به دنبال شناخت عالم اند و مسئله دیگری که در كلام جدید پیش می آید این است كه آیا جهان را می شناسیم تا بتوانیم عکس العمل های آن را پیش بینی كنیم؟ عده ای مخالف چنین ادعایی در مورد پیش بینی در عالم هستند. به عنوان مثال می گویند: نظریه انتخاب طبیعی در عین این كه یك تبیین علمی است ولی نمی توان از طریق آن سیر تكامل را پیش بینی كرد. آری می توان از تجربه ی گذشته، یك پیش بینی قابل اعتماد به عمل آورد ولی این پیش بینی ها معادل شناخت جهان نیست. زیرا مثلاً اگر واقعاً صدها بار تجربه كنیم كه؛ «شفقِ بامدادی نشانه ی بارش شامگاهی است»، باز هیچ تبیینی درباره باران به دست ما نمی دهد كه بتوان چگونگی ریزش باران را شناخت. نظریه ها یك نوع تبیین یا شناخت در بر دارند كه البته محصول مشترك بهره های علم و عقل است و هر اندازه در شناخت طبیعت موفق تر باشند، در پیش بینی هایشان موفق خواهند بود. ولی نمی توان به صِرف درست پیش بینی کردن یک نظریه نتیجه گرفت، آن نظریه در شناخت طبیعت نیز موفق بوده است. بابلی ها از روی جدول های زمان بندی شده ی ریاضی كه بر اثر آزمون و خطا و بدون هیچ مبنای نظری به دست آورده بودند، می توانستند پیش بینی های نجومی دقیقی به عمل آورند، در حالی که توان تبیین یك نظریه در مفاهیمی است كه در خلاقیت فكری و عقلی آن نهفته است، و همین نظریه هاست كه بیش از آن كه سیر طبیعت را «پیش بینی پذیر» سازد، «فهم پذیر» می گرداند، و به همین جهت بایدگفت : هدف اولیه و بالذات علم همانا شناختی از جهان است كه بتوانیم به كمك علم و عقل به دست آوریم و سلطه بر طبیعت امری ثانوی و بالعرض است.
آقای ایان باربر در ادامه ی بحث روش های علم تجربی، در رابطه با عرف اهل علم و زبان آن ها می گوید: دل سپردن به منطق علم و شوق به موفق جلوه دادن علم باعث می شود كه نسبت به شیوه ی رشد آهسته و افتان و خیزان علم و دچارشدن آن به بسیاری از مقدمات غلط و فرضیه های محتمل الصدق اما بی حاصل و بن بست های یأس آور، كه همه جزء سیر و سلوك علم بوده است، بینش مبهمی پیدا شود. و غافل شویم كه همین علم چقدر خطاها را پشت سر گذارده و چه خطاهایی در پیش رو دارد.
جامعه ی اهل علم شیوه ی خاص زندگی خود را دارند و معیارها و خُلقیات و آرمان ها و زبان و تصویب و انتشار مخصوص به خود را دنبال می كنند. این جامعه بسان سایرجوامع، دستخوش ضعف ها، كفایت ها و بی كفایتی های معهود انسانی اند و برای خود سیاست، ضرب و زور و گروه های فشار دارند ... شیلینگ می گوید: جامعه ی اهل علم نظرات مخالفِ روش خود را یا رد می كنند - چنانچه ادراك فراحسّی كه بسیاری از روانشناسان بر آن تأكید دارند را نادیده می گیرند - و یا با نظریه ی مخالفِ نظرات خود كج دار و مریز رفتار می كنند - چنان كه علم طب با طب سوزنی انجام می دهد- و همین روش هاست كه جامعه ی اهل علم را برپا و با هم نگه می دارد . پولانی می نویسد؛ «اعضای این جامعه همه در برگزیدن رهبران خود اتفاق كلمه دارند و از رهگذر این اتحاد، سنت مشتركی حاصل می شود كه در آن هریك از اعضاء، خط خاص خود را در پیش می گیرد و پذیرفتن این معیارها و مقبولات یكی از نتایج كارآموزیِ پژوهشی است كه در آخرین سال های دوره ی دكتری طی می شود». «ت.س.كوهن» می گوید: «تلاش علمی غالباً در چارچوب یك سنتِ پذیرفته شده انجام می گیرد كه تعیین می كند چه نوع تبیینی را باید جستجو كرد، لذا ملاحظه می شود كه یك مرتبه یك نوع منظر علمی سرمشق می شود و بعد از مدتی جای خود را به سرمشق دیگری می دهد، و به اصطلاح گفته می شود با شیوه ای كاملا نو به موضوع نگریسته می شود. گاه هست كه یك نگرش تازه فقط زمانی كاملا پذیرفته می شود كه دوره ی نسل قدیم تر سر آمده باشد، زیرا انتخاب بین سرمشق های رقیب نه كاملا دلخواهانه است و نه كاملا مقهور قواعد منظم و قاطع. البته از نظر هر نسلی مجموعه ای از سرمشق ها بی خدشه و استوار می نماید و فقط پس از مرور زمان و با تأمل در گذشته عیب آن آشكار می شود».
این نكته را باید به گفتار كوهن افزود كه در یك منظر جدید علمی بسیاری از خصائصِ سنت سابق پس ازجابجاشدن های بسیار، محفوظ می ماند زیرا اصلْ بنا بر تداوم است، و حاصل فعالیت های گذشته است كه پس از رفع خطاها در منظری جدید مورد توجه قرار می گیرد.
هر زبانی وسیله ی تفهیم و تفاهم و عملكرد جمعی از انسان ها است و به همین جهت زبان های تخصصی حاصل كار جامعه های اهل تخصص است و آن ها به وسیله ی آن زبان، تجربه های خود را تبیین می كنند. ولی هر طرح علمی به قول «بنجامین» آینه ی تمام نمای مرجع بیرونی آن چیزی كه تجربه شده است نمی باشد. زیرا ذهن انسان قادر به ضبط و ربط همه ی زیر و بَمْ های رویدادهای خارجی نیست، و طبعاً دانشمند بعضی از روابط را كما بیش دلخواهانه فرو می گذارد، پس بدینسان زبان هر جامعه پژوهشی انتزاعی و انتخابی است.
از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم تصور عموم این بود كه «علم» توصیف حقیقی از جهانی عینی به دست می دهد و مفاهیم علمی را المثنای دقیق و كامل طبیعت می دانستند، ولی پس از شناخت زبان علم، امروزه مفاهیم علمی را همچون نشانه ها یا نمادهایی در نظر می آورند كه فقط به جنبه های معینی از پدیده ها می پردازد و وسیله ی نیل به اهداف محدود و معینی است و غالب كسانی كه به نحوی با علم سرو كار دارند، سهم ذهن انسان را در ابداع مفاهیم و نقش تخیل و خلاقیت را در تشكیل نظریه های جدید، قبول دارند. مثلا تصوری كه علم از آرایش اتم ها به ما می دهد یك نماد و تصور است و نه یك واقعیت مستقیم كه علماء فیزیك آن را مشاهده كرده باشند. به عنوان مثال: در بعضی از آزمایش ها می توان الكترون ها را به صورت «موج» تصور كرد و در بعضی دیگر به صورت «ذره»، ولی هیچ راه سر راستی وجود ندارد كه بتوان تخیل كرد كه الكترون ها واقعاً چگونه چیزهایی هستند. فقط ما با دو نظریه روبه رو هستیم كه هر دو در آزمایش موفقیت هایی دارند ولی واقعیت چگونه است، معلوم نیست.
نکته ی فوق از نکات بسیار ارزشمندی است که مؤلف محترم بدان اشاره دارد و هوشیاری انسان را نسبت به جایگاه نظریه های علمی صدچندان می نماید تا بدانیم دانشمند علوم تجربی در برخورد با پدیده های تجربه شده، کما بیش بعضی از روابط را دلخواهانه فرو می گذارد. سپس به جایگاه مدل ها می پردازد، توجه به این موضوع کمک بسیاری به انسان می کند تا بداند جایگاه مدل های علمی در فهم واقعیت تا کجا است.
ایان باربر می گوید: «ككوله» كه همچنان مشغول آزمایش ماده ی «بَنْزِنْ» بود و آرایش ملكولی آن را می جست، در شرایطی كه اشتغال خاطرش به چنین موضوعی بود، در خواب دید كه ماری دم خویش را به دندان گرفته است، وقتی بیدار شد به فكرش رسید كه خواص بنزن را با قبول ساختمان مولكولی حلقوی می توان توجیه كرد و آزمایش های بیشتر امكان صحت این طرح را بیشتر نمود. چنانچه ملاحظه می فرمایید عموم مدل های علمی با یك نوع تصور همراه است، حال این مدل ها چقدر با واقعیتِ مُمَثَّل تطبیق دارند چیزی نیست كه علم بتواند بر آن تأكید كند.
«لرد كلوین» حكم می كرد كه انسان مادام كه مدل مكانیكی از چیزی نداشته باشد چنان كه باید و شاید آن را نمی فهمد. ولی خطرات استفاده از مدل ها وقتی آشكار می شود كه تصور شود همه ی خصایص شی ءِ بیرونی باید در مدل موجود باشد. در طرح مدل ها از این نکته ی مهم غفلت شد كه مدل ها حاكی از وجود بعضی از شباهت هاست، و از طرفی مدل ها فقط فرضیه های ممكن را مطرح می كند و می گوید اگر مثلاً این طور فرض كنیم، این مدل ممكن است مطابق خارج باشد. «دُوئْم» با قاطعیّت می گفت كه مدل ها را باید با احتیاط به كار برد و هرچه زودتر آن ها را كنار گذاشت، زیرا مگر خود نظریه ها خبر از عین واقعیت می دهند كه مدل های مبتنی برآن ها تجسم واقعیت باشد. بعضی معتقدند باید بدون مدل های تصورپذیر به سر برد تا كم تر به خطا بیفتیم. البته آنچه می توان گفت این كه، نباید مدل ها را كنار گذاشت، بلكه باید متوجه بود كه آن ها را به معنای ظاهری شان حمل نكنیم زیرا مدل یا تمثیل هرگز این همانیِ كامل با واقعیت خارجی برقرار نمی كند، همچنان که نظریه های علمی این همانیِ کامل با خارج ندارند.
حال كه روشن شد مفاهیم علمی ربط غیر مستقیم با مشاهدات دارند و نقش و تعبیر و دخالت ذهن انسانی را در این امر متوجه شدیم، این سؤال مطرح است كه مفاهیم علمی چقدر از واقعیت را مطرح می كنند؟ در جواب این سؤال چهار نگرش فلسفی هست كه عبارتند از:
1 - نظر پوزیتیویست ها: پوزیتیویست ها نظریه های علمی را مُلَخَّص داده ها و تسهیل روانی برای رده بندی مشاهدات می دانند، می گویند «اتم»، «الكترون» و «مولكول» صرفاً مقولات مناسبی برای تلخیص و ساده سازی داده های آزمایشگاهی اند و به اقتصادِ فكر می انجامد ولی از آنجا كه خود آن نظرات علمی دلالت بر چیزی كه قابل اشاره حسیه و مشاهده مستقیم باشد ندارند، نباید آن ها را واقعی شمرد. یعنی مثلاً نظریه ی طرح «اتم» یک مثال است كه به مدد آن می توانیم قوانین طبیعی را تدوین كنیم، و مادامی كه معادلِ ادراكیِ آن تحقیقاً بر مامعلوم نشده است، نباید وجودِ طبیعیِ خارجی به آن نسبت داد.
چنانچه ملاحظه می فرمایید از نظر پوزیتیویست ها نظریه های علمی چون محسوس نیست واقعی نیست و گویا نمی خواهند بپذیرند كه علم از قوانین موجود در عالم سخن می گوید و قوانین نباید محسوس باشند، و در همین نگرش است كه پوزیتیویست ها منكر اصل علیت اند چرا كه اصل علیت یك قانون موجود در عالم است و نه یك پدیده ی محسوس.
2 - نظریه ی وسیله انگاری یا تحلیل زبانی: این گروه معتقدند قوانین علمی همانند رشته ای است برای جهت یابی پژوهشگر. در این نگرش ، مفاهیم علمی ، ربط كاركردی به مشاهدات دارند، ولی لازم نیست خودشان تحویل پذیر به مشاهده باشند و بتوان آن ها را مشاهده كرد. این ها می گویند: قوانین و نظریه ها اختراع می شوند، نه اكتشاف. «تولمین» بر آن است كه این سؤال كه «آیا الكترون وجود دارد؟» سؤال مفیدی نیست. در زبان علم هر مدلولی را بر طبق مصداق، یعنی به شرط وجود مرجع خارجی به كار نمی برند، هر چند آن طور هم كه ایدآلیست ها تصور می كنند این چنین نیست كه گمان كنیم نظریه ها سراپا دلخواهانه اند.
وسیله انگاران كاری به این كه این نظریه درست یا غلط است ندارند، به مفیدبودن آن کار دارند. در انتقاد به وسیله انگاران باید پرسید راستی اگر دو نظریه در عین تناقض با همدیگر، هر دو مفید بودند آیا باید هر دو را پذیرفت؟ مسلّم سیره ی علما این چنین نیست، بلكه در روش علمی بیش از مفیدبودن یك نظریه باید دید آن نظریه چقدر از واقعیت خبر می دهد.
3 - نظریه ی ایدآلیست ها: این گروه معتقدند نظریه ها و قوانین علمی صورت های ذهنی دانشمندان است بر ماده ی بی شكل داده های حسی. «ادینگتون» می گوید: