متن پرسش
سلام علیکم .امیدوارم حالتان خوب باشد .در سوال 6519 که از حضورتان داشتم احساس کردم انتهای سوال ناراحت و غمگین شدید .اول اینکه من منظور بدی نداشتم گاهی حرف ها در قالب کلمات بد جلوه میکنند شاید من بد منظورم را رساندم . آثار شما زندگی من را تا جایی عوض کرد مخصوصا نامه 31 نهج البلاغه و به هرحال اگر درشتی در سخن حقیر ملاحظه کردید ببخشید . من چون فعلا روی مبحث علم النفس کار میکنم سوالات مکرر پیش می آید حوزوی هم نیستم که از اساتیدحوزه بپرسم .دوستان حوزوی ام هم زیاد روی فلسفه کار نمیکنند.در حال حاضر چند سوال از خدمتتان داشتم گرچه تعداد سوالات زیاد و باعث مزاحمت .میخواستم سوالات را تقسیم کنم سپس بفرستم ولی باز دیدم همانقدر وقتتان گرفته میشود .شرمند ه استاد
1-ما نفس هایی به اسم نفس لوامه , اماره , ملهمه , مطمئنه , ناطقه داریم . میگویند نفس اماره مربوط به اخلاق است و نفس ناطقه مربوط به فلسفه . مگر خود حقیقت نفس واحد نیست ؟ پس این اسم های متنوع حالت مراحل مختلف کمال نفس را دارد یا منظور چیزه دیگر است ؟ یعنی باید از نفس اماره گذشت تا بتوانیم روی نفس ناطقه کار کنیم ؟ و نفس ناطقه چه رابطه ای با ملهمه و مطمئنه دارد . من کلا در این موضوع گیج شدم کمی میشود توضیح دهید
2-من در کتابی خواندم که بدن مرتبه ی نازله ی نفس است .این یعنی چه ؟ وقتی بدن در رحم مادر هست مدتی بدون روح و نفس به سر میبرد . اگر بدن نازله ی نفس است چرا از اول در معیت هم نیستند . بالاخره شما یک لامپ را که روشن بکنی در همان لحظه نورهایی با شدت و ضعف های مختلف در سراسر اتاق داریم .پس چرا بدن مدتی بی نفس به سر میبرد .
3-آیا پیامبر که به دنی فتدلی و کان قاب قوسین او ادنی رسید از ملک روح هم گذشت یا خیر ؟ یعنی بدون واسطه در محضر حضرت حق بود یا باز هم ملک روح بود ؟
4-چرا خداوند ابتدا ملک روح را آفرید و در او بطور کامل تر از بقیه موجودات جلوه کرد و سپس انسان را از ملک روح آفرید ( و نفخت فیه من روحی ) چرا خود خدا مستقیم جلوه نکرد و انسان را بیافریند
5-آیا بقیه موجودات هم از جلوه ی ملک روح هستند یا جلوه ی خود خدا . مثلا وقتی کنار دریا می ایستی و در نگاه به بی کرانگی دریا یک خوفی درون انسان بوجود می آید و میفهمی اسم جلال بر دریا تجلی کرده و یا وقتی زیبایش را میبینی میفهمی اسم جمال تجلی کرده . حال این تجلی جمال و جلال برای دریا توسط همان ملک مقرب روح است یا توسط خود خدا .
6-وقتی خداوند می فرماید که إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ(فرمان او چنین است که هرگاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى گوید: «موجود باش!»، آن نیز بى درنگ موجود مى شود)سوره یس آیه 82 . هرچیزی که کن فیکون باشد به امر پروردگار باید خالی از زمان , مکان , حرکت , تبدیل , ماده و.... باشد پس آیا هرچیزی که با کن فیکون بوجود آید مجرد است ؟
7-ملک روح خودش مجرد است و اگر دریا و درخت تجلی صفات جمال و جلال هستند و این صفات از خدا به روح تجلی کرده و از روح به دریا و درخت تجلی کرده چرا آنها مجرد نیسند . مگر میشود از موجود مجرد موجود غیر مجرد پدید آید
8-با دوستم صحبت نفس میکردم . به او گفتم تو با چه چیزی فکر میکنی ؟ اگر راست میگویی اندیشه هایت را به من نشان بده ؟ ایشان معتقد بود که این اندیشه ها در مغز انسان ذخیره میشود و هیچ ربطی به نفس ندارد شبیه به یک هارد کامپیوتر که اطلاعات درونش ذخیره میشود و با یک ضربه دچار عیب میشود . همانطور که مغز انسان با ضربه از کار میفتد . این مساله را چگونه باید عقلانی برایش روشن کرد ؟
9-در سوال 6519 فرمودید وقتی ملاصدرا میگوید هرگز روح انسان بدون جسم نمیشود و روشن میکند آن جسم از جنس روح است، بهتر متوجه میشویم حضرت صادق«علیهالسلام» در آن روایت(الروح جسم رقیق قد البس قالبا کثیفاً " روح جسمی رقیق و لطیف است که در غالبی ضخیم و غلیظ (بدن) قرار گرفته است بحارالانوار 10-185) به کجا اشاره دارند.میشود کمی توضیح دهید . خب روح حتما باید جسم داشته باشد . در عالم ماده میشود همین بدن , در عام برزخ بدن مثالی , در عالم قیامت هم بدن خاص خودش را . ولی بازهم متوجه نشدم که جسم رقیق منظور امام صادق کدام جسم است .جسم مادی که رقیق نیست , جسم برزخی هم و اخروی هم که مثالی است و نه مادی که بتوان واژه رقیق را برآن حمل کرد . میشود کمی توضیح دهید
با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرگز اینطور نبوده که از صحبت شما ناراحت شده باشم. حقیقت این است که مشربها متفاوت است، همانطور که بعضی خراباتی و بعضی مناجاتی هستند. در امور معرفتی نیز همینطور است که مثال آیتاللّه بهاءالدین و حضرت امام را در عرایضی که داشتهام، زدهام که چگونه آیتاللّه بهاءالدین از مشرب آیتاللّه شاهآبادی نتوانستند استفاده کنند بدون آنکه در سیر الیالحق ضرری کرده باشند 1- اگر به موضوع مورد بحث نگاه وجودی داشته باشیم میگوییم از جهت فلسفی به موضوع مینگریم زیرا فلسفه از موجود بما هو موجود سخن میگوید و اگر نگاه ارزشی به موضوع داشته باشیم میگوییم از جهت اخلاقی به موضوع مینگریم. نفس ناطقه پدیدهای است که دارای ابعاد مختلف میباشد از جهت وجودی، موجود مجردی است که «جسمانیةالحدوث و روحانیة البقاء» است ولی همین موجود دارای گرایشهایی است که منجر به ظهور نفس لوامه و یا نفس مطمئنه میشود 2- همینطور که متوجه شدید منظور آن نیست که بدن تجلی نفس است بلکه به این معنا است که بدن محل ظهور حالات و تدبیرات نفس میباشد 3- در مقام «دنی فتدلی» هیچ واسطهای بین ذات رسول خدا«صلواتاللّهعلیهواله» و حضرت حق نبود که به آن تجلی ذاتی میگویند و رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» در آن مرحله به رابطهی وجودی که خدا با رسول خدا«صلواتاللّهعلیهواله» داشتند و موجب ایجاد آن حضرت شدند، رسیدند که این بالاترین درجهی ممکن برای بشر است و بحث آن را باید در تجلی ذاتی که در عرفان بحث میشود دنبال بفرمایید 4- لازمهی وجود، تشکیکیبودن و مرتبهداشتن است و هر مخلوقی ظرفیت درک مرتبهای خاص از وجود را دارد 5- همواره برای تجلی اسماء الهی واسطه در میان است منتها آن واسطهها مظاهر همان اسماند و به همین جهت شما در مظاهر با نور همان اسم مرتبط میشوید 6- ظاهراً همینطور است 7- موجودات غیر مجرد مظاهراند و این غیر از رابطهی وجودی است که بین عین وجود و سایر موجودات هست که در بحث برهان صدیقین بحث شده 8- در بحث ده نکته در معرفت نفس عرایضی داشتهام. ایشان را به آن مباحث راهنمایی کنید 9- نباید انتظار داشت ائمه«علیهمالسلام» با واژههای ما سخن بگویند ما باید بتوانیم سخن آنها را با مباحث فلسفی تطبیق دهیم. واژهی بدن مثالی یک واژهی فلسفی است وقتی دقت کنیم متوجه میشویم منظور حضرت از بدن رقیق تطبیق میکند با بدن مثالی، از طرفی ائمه«علیهمالسلام» با نور شهود خود سخن میگویند و فیلسوف با تفکر انتزاعی خود سخن خود را بیان میکند، هرچه جلوتر برویم به نگاه ائمه نزدیکتر میشویم زیرا نگاه آنها گزارش عین حقیقت است. موفق باشید