معجزهی عاطفه و بصیرت و اراده در کربلا
شرح این متن در سخنرانی روز تاسوعای حسینی (94/08/01) توسط استاد انجام گردیده است
باسمه تعالی
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ
عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ
1- زیباترین حیات، حیات اصحاب رسول خدا (ص) است که متوجه بودند در حال پایهگذاری تاریخی هستند که ذیل آن، هزارانهزار انسان با گرویدن به اسلام، معنای اصیل زندگی را مییابند و در این راستا عدهای برای ادامهی این نوع زندگی و برای برافروختهماندن اسلام، کنار امیرالمؤمنین(ع)و امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، زندگی خود را معنا کردند و امروز ذیل انقلاب اسلامی برای عدهای همان نوع زندگی یعنی زیباترین زندگی به صحنه آمده تا با شوری وصفناشدنی، چراغ اسلام را که میرفت خاموش شود، برافروخته نگهدارند و زندگی با شهدای بدر و صفین و کربلا را در این تاریخ تجربه نمایند تا شنیدهها را به عمل درآورند، شاید حسّی از آن حیات قدسی را نیز حسّ کنند.
2- گفتند ولی عمل نکردند
آری! کردار؛ مشکلتر از گفتار است، کردار و عمل تنها برای کسانی میماند که زندگی روزمرّه، آنها را مشغول به خود نکرده باشد وگرنه بسیار میگویند و کم عمل میکنند و تا ضعف اراده و انحطاط شخصیت جلو میروند و کربلا رویارویی کسانی است که باورهای الهی خود را تا میدان عمل جلو بردند، با آنهایی که سخنها گفتند، سخنهای خوبی هم گفتند[1] ولی به آن سخنها عمل نکردند و دچار ضعف اراده و انحطاط شخصیت گشتند. اینها عملاً نسبت به گذشتهی انقلابی خود با قرارگرفتن ذیل فرهنگ اموی، تجدید نظر نمودند و از آرمانهای انقلابی و ضد استکباری خود عدول نمودند و حالا در مقابل پاکترین انسان ایستادهاند تا او را به قتل برسانند.[2]
اینان تا دیروز باور داشتند «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»(بقره/256) و چنگزدن به ریسمان مطمئن را در کفرِ به طاغوت و ایمان به خدا میدانستند و امروز استکبار را به عنوان دوستِ مورد اعتماد و فرشتهی نجات در چشم مردم جلوه میدهند و امیدوار به آن شدهاند.
اسلامی که در آن از جهاد نباید حرف زد، به جای مقابله با کفر؛ با فرزند رسول خدا(ص) جنگ میکند. اسلامی که «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض» باشد، اسلامی است که مسلمانانش توسط استکبار بلعیده میشوند و تمام باورهای اسلامی مسلمانان به نفع استکبار دگرگون میشود، و امام در صحنهی کربلا، راز پنهان دشمنان خود را آشکار نمودند که به نام اسلام رحمانی از اسلام جهاد با ائمه کفر غفلت میشود و مسلمانان در فریبی ناخواسته قرار میگیرند. [3]
3- قدرت اسلام تا آن وقتی بود و مسلمانان تا آن وقتی از تحمل هیچ زحمتی خسته نمیشدند و توانستند آتش کفر را خاموش کنند که زندگی را در رفاهزدگی و تنآسایی نمیدیدند، آنان چیزی از دنیا جز سادهزیستی نمیطلبیدند تا از تحریم دشمن بهراسند. زهرای مرضیه(س) در همین رابطه خطاب به انصاری که فقط ناظر حذف علی(ع) هستند میفرمایند: «اَلا قَدْ اَري انْ قَدْ اخْلَدْتُمْ الَي الْخَفْضِ» مىبينم شما به پستى و تنآسايى رو كردهايد، «وَ دَكَنْتُمْ الَي الدِّعَة»؛ و به سايه خوش رخت بربستهايد، «فَعُجْتُم عَنِ الدّين»؛ پس از دين خسته شدهايد.آنگاه كه اسلام ضعيف مىشود «وَ ابْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ احَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ» و كسى را كه سزاوار بر قبض و بسط امور جامعه و حكومت بر مسلمين بود، از زمامدارى دوركرديد. با اين كار عملاً شرايط نمايش توانايىهاى عظيم اسلام را محدود نمودند، و از اسلامى كه مىتواند قدرت اصلى روى زمين باشد، يك دين لاغر و ضعيف و دست دوم ساختند. از این رو مسلمانان ديگر تعيين كننده معادلات جهانى نخواهند بود.
اصحاب امام حسین(ع) آن عده انگشتشماری بودند که تا آخرین نفس مواظب بودند در مهلکهی ادعاهای بیعمل فرو نیفتند. آنها نعمت و مُلک دنیا را در تصرف خود درآوردند، ولی در تصرف دنیا در نیامدند.
4- تا کفرِ به طاغوت، سجیّه و خصلت چنین افرادی نمیشد نمیتوانستند به نعمت ابدی خود بنگرند. زیرا دنیا برایشان زیبا جلوه مینمود و بالاخره در فتنهای خود را از جبههی حسین(ع) بیرون میکشیدند. در حالیکه بُشربن عمرو خضرمی با آن فتنه روبهرو شد، ولی در آن نیفتاد. وقتی در شب عاشورا پیکی از طرف خانوادهاش از کوفه سر رسید و داخل اردوی امام حسین(ع)شد و خبر داد سپاه دیلم فرزندت را اسیر کرده، به کوفه برگرد تا برای آزادی او فدیهای تهیه کنیم؛ و او گفت: «حَتَّى أَصْنَعَ ماذا؟» برای چه و بعد از آن چه؟ «عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهُ وَ نَفْسِي مَا أُحِبُّ أَنْ يُؤْسَرَ وَ أَنَا أَبْقَى بَعْدَه»(اللهوف، ص 57) نزد خدا او را - بهعنوان سرباز اسلام که در سرحدّات اسیر شده - و نفس خویش را - که اکنون در کنار امام حسین(ع)هستم- احتساب میکنم که هر دو صرف راه خدا شدیم، من دوست نداشتم او اسیر باشد و من بعد از او باقی بمانم.
سخن بشربن عمرو خضرمی به گوش امام رسید، امامی که سوز دل مادر و کسان آن فرزند اسیر را احساس میفرمود و آنها بودند که پیکی به سوی بُشر فرستادهاند. امام به او فرمود: «رَحِمَكَ اللَّهُ أَ انْصَرِفْ وَ أَنْتَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِي فَاعْمَلْ فِي فَكَاكِ ابْنِكَ و أنا اُعطیکَ فِداءَ إبنِک» تو برگرد و برو، از جهت بیعتِ من آسودهخاطر باش. بیعت خود را از تو برداشتم، در آزادی فرزندت اقدام کن، من به قدر فدیهی فرزندت و آزادی او چیزهایی به تو میبخشم.
و بُشر باید به امامی جواب دهد که از درون دلها آگاه است و در عین آنکه آن حضرت هرگوشهی دامنش به دست دشمنی است بیرحم، در فکر آزادی فرزند بُشر است. آنچه در دل داشت صادقانه عرضه کرد و نشان داد سوز فراق یار چه اندازه برای او سنگین است. گفت: «هَیهاتَ أنْ اُفارقَکَ ثُم أسئَلَ الرُکْبانَ عَن خَبَرِک، لا یَکُنْ و اللهِ هذا أبداً»(اللهوف، ص 257) محال است من از تو جدا شوم و سپس خبر تو را از شترسواران و قافلههایی که عبور میکنند، بگیرم! این، به خدا قسم هرگز شدنی نیست و من از تو جدا نمیشوم؛ «فَقَالَ أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ» درندگان صحرا مرا زندهزنده بخورند اگر من از تو جدا شوم.
از کوی حسین(ع) نمیرود مبادا دچار سراغگرفتن خبرِ یار از رهروان شود. دل او تاب خبرگرفتن از کاروان حسین(ع) را ندارد، چه رسد بخواهد خبر ناگواری بشنود.
گویی التماس میکند که یا اباعبداللّه به فریادم برس. مرا از لیاقت میانداز که از کوی شهیدانِ تو ساقط گردم. بگذار مسیر وفاداری به تو را من نیز بپیمایم. اسارت فرزندی که به نام سرحدّداریِ بلاد اسلام گرفتار شده چگونه مرا نسبت به دفاع از مرکز آیین یعنی امام معصوم منصرف کند؟!
راستی چگونه لشکر عشق از چنان عاشقانی تهی گردد و لذا امام(ع) اجازه دادند بماند. ولی چون امام(ع) از یاد اهل و عیال او که پیکی جهت رهایی فرزندشان فرستادند، بیرون نمیرود؛ پارچههای بُرد یمانی را که حضرت از مدینه با خود آورده بودند به محمد فرزند دیگر بُشر که با پدر به کربلا آمده بود، دادند تا برود و برادرش را آزاد کند.
بُشر از محبت پدری به فرزند دلبندش کم نداشت که میگوید: زندگی بعد از اسیری او برای من معنا ندارد. ولی جذبههای محبت مولایش اجازهی قدمبرداشتن برای آزادی فرزند اسیرش را به او نمیدهد و شاید او نیز به پدر خرده میگرفت که چگونه امام را در صحرا تنها رها کردی تا مرا آزاد کنی؟
5- راز درخشش بُشر بن عمرو
عاطفه و بصیرت و اراده در یاران امام حسین(ع)به هم آمیخته شد تا امثال بُشر بن عمرو بن خضرمیها ظهور کردند که نه عاطفهی پدری را رها کردهاند و نه دلی را که باید به محبت امام منوّر باشد کنار گذاشتهاند، لذا به امام میگوید: من تحمل دورشدن و خبرگرفتن از شما را ندارم. او آنچنان بصیر است که روزگارِ خود را به خوبی میشناسد و دورشدن از میدان مقابله با یزید را سقوط میداند و با ارادهای محکم تقاضای ماندن دارد. آن بصیرت و این اراده و گرمیِ محبت، کار را به انتها رساند و معنای زندگی را به بُشر چشاند.
اگر آن پیک در شب عاشورا نمیآمد و آن سوز و آن مقاومت در مقابل عاطفهی پدری را بر جان بُشر نمیگذاشت، آیا اینهمه عطرافشانی از شخصیت او ظهور میکرد؟
امتحانها در مسیر زندگی چه جایگاه خوشی برای درخشش هرچه بیشتر انسانهای بزرگ دارند و چگونه آن امتحان، ارادت و محبت بُشر به امام را توسعه داد و بوی عطر ایمان او را همراه اشعهی خورشید امام حسین(ع) به جهان پراکند. او مواظب بود ارادهاش در تعلقات دنیا پراکنده نگردد و از ارادت به امام(ع)باز بماند؛ و این است راز پیروزی و عاطفه و بصیرت و اراده وقتی انسان ذیل حقیقت دورانی که در آن زندگی میکند، قدم در راه نهد و به ابعادی از شخصیت پنهان خود دست یابد که خود او در خود چنین حضوری را باور نمیکرد.
6_نه یاران امام حسین(علیه السلام) وقتی قدم در راه گذاشتند باور میکردند به چنین قلّههایی از معرفت و محبت میرسند، و نه شهدای ما وقتی ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» قدم در راه مقابله با استکبار دوران گذاشتند؛ باور میکردند برکات این راه تا این اندازه متعالی است، زیرا این اقتضای راهی است که در مسیر شریعت انسان با کفر و استکبار مقابله کند. و امروز نیز این راه گشوده است، امید است ما از حضور در آن محروم نباشیم.
والسلام
[1] - قرآن در رابطه با چنین افرادی میفرماید: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» (کهف/ 57) چهكسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكّر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود در گذشته ایمانی و انقلابی اش، پيش فرستاد فراموش كند؟! ما بر دلهاى اينها پردههايى افكندهايم تا نفهمند؛ و در گوشهايشان سنگينى قرار دادهايم(تا صداى حق را نشنوند)! و از اين رو اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمىشوند!
[2] - مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» در رابطه با نظر به وقوع چنین خطری میفرمایند: « خصوصیّت مکتب فکری امام این بود که زنده و پویا و پر تحرّک و عملیّاتی بود؛ مثل بعضی از اندیشهپردازیها و تئوریسازیهای روشنفکرانه نبود که در محفل بحث، حرفهای زیبا و قشنگی است امّا در میدان عمل کارایی ندارد؛ منطق امام، فکر امام، راه امام، عملیّاتی بود؛ قابل تحقّق در میدان عمل بود؛ به همین دلیل هم به پیروزی رسید و پیش رفت؛ این حرکت، مسیر تاریخ کشور ما را عوض کرد.»
[3] - رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از دانشجویان در 21 تیرماه 94.در این رابطه میفرمایند «اصطلاح اسلام رحمانی که این روزها رایج شده است از ترکیب دو کلمهی زیبا بهوجود آمده اما معنای واقعی آن چیست؟ آیا منظور این است که برخلاف قرآن که انسانها را به مؤمن، کافر، دشمن و دوست تقسیم میکند باید با همهی انسانها، صرفاً با رحمت برخورد کرد؟ و با کسانی که با اسلام و ملت ایران دشمنی میکنند، بر خلاف فرمان پروردگار با محبت، مودّت و مَعدِلَت رفتار کرد؟ زیرا که مبارزه با استکبار تعطیلپذیر نیست... منظور برخی از اسلام رحمانی، لیبرالیسم است