ما و حافظ
شرح مجموعه غزلیات حافظ
(غزل شماره1 تا 126)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با توجه به اینکه روح غزلیات حافظ نوعی از معنویت خاصِ اسلامیابرانی را متذکر میشود؛ لازم میآید که برای عبور از تاریخِ منجمدِ مادی، حافظ به جامعه و تاریخ ما برگردد و عشق که نهاییترین مقصد دینداری است و حافظ، قهرمان و سردمدارانِ چنین سلوکی است؛ در جامعهی ما مدّ نظر دینداران قرار گیرد. از این جهت سعی بر آن است که در حدّ ممکن هر هفته متذکر غزلی از غزلیات ِ حافظ گردیم.(1)
استاد شفیعی کدکنی معتقد است خداوند برای ما ایرانیها نعمتی بزرگتر از حافظ قرار نداده است.(2)
باده از نظر حافظ آن حال و حالتی است که انسان را از وسوسه عقل آزاد میکند لذا میگوید:
روی خاکیّ و نَمِ چشم مرا خوار مدار / چرخ فیروزه طربخانه از این کَهْگِل ساخت
حافظ از این که همواره امکان تعالی در هر تاریخ و در هر شرایطی هست و باید در هر حال آن راه را شناخت میگوید:
از کران تا به کران لشگر ظلم است ولی / از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
حافظ متذکر میشود که اگر در مسیر رجوع به حق قرار گرفتی دیگر نباید نگران ضعفها و سستیهای جزئی شوی. زیرا به گفتهی او:
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست / در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
در راستای آنکه خود را نباید در معرض حسودان قرار دهیم میفرماید:
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در آن درج است / کلاهی دلکش است، اما به ترک سر نمیارزد
و در نظر به زندگیِ حقیقی که مطابق ذات نیازمند به حق ظهور میکند میگوید:
گنج زر گر نبود، گنج قناعت باقی است / آنکه آن داد به شاهان، به گدایان این داد
سخن حافظ بدون خودشناسی و خداشناسی لازم برای مخاطب آشکار نمیشود و بنا نیست گوهر او را هرکس درک کند. خود او میگوید:
دوستان عیب من بی دل حیران نکنید / گوهری دارم و صاحبنظری میجویم
و مولوی نیز که از ابعاد تو در توی انسان آگاه است و میداند انسان دارای «من»های فراوانی است، چه مَنهای گذشتهی او و چه مَنهای آیندهی او که به صورت آمال در او وجود دارند. در این رابطه میگوید:
زین دو هزاران مَن و ما، ای عجبا من چه منم؟ / عربده را گوش بده، دست مزن بر دهنم
حافظ تا آنجا از حضور در عالم معنای خود گزارش میدهد که در محضر تجلی صفات الهی قرار گرفته و برای او فناء از خویشتن محقق شده. لذا میگوید:
بیخود از شعشهی پرتو ذاتم کردند / باده از جام تجلیِ صفاتم دادند
بعد از این روی من و آینهی وصف جمال / که در آنجا خبر از جلوهی ذاتم دادند
مادهی خام شعر حافظ آگاهی است. هنر حافظ در این است که عمیقترین و رندانهترین و سهمگینترین مطالب را در زیباترین الفاظ و سادهترین کلمات میریزد و مانند کوه استوارش میکند، این هنر بینظیر حافظ است. (3)
غزل حافظ به گونهای است که عارفترین انسانها و فیلسوفترین انسانها با خواندن آنها، گمشده خود پیدا میکنند.(4)
غزل «1»
در چگونگی طیکردنِ راه سخت عشق
الا يا ايُّها الساقی اَدِر کَاساً و ناوِلْها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
شعر با گردش ساقی و گردش «میّ» شروع میشود که به عنوان «باء» بسم الله است.
مخاطبِ حافظ ساقی است و سخن را با او آغاز میکند زیرا اوست که «میّ» میدهد و مست میکند ولی نه «میّ انگوری» که نتواند مشکلات عالم را حل کند بلکه میّای که ساقی همچنان ادامه دهد و آن را بگرداند تا منقطع نشود، مثل حرکت دوری که بر عکس حرکت افقی و مستقیم که پایانناپذیر است. حافظ طالب میّ است که تمام شدنی نباشد علت آن که آن میّ باید مستدام باشد آن است که بقای عشق به بقای آن سرمستی است در حالی که در ابتدا عشق، خود را آسان مینمایاند. فرمود: ابتدا عشق خود را آسان نمود. ولی حقیقتاً آسان نیست تا بدون ادامهی میّدادن امکان ادامهاش باشد.
حقیقتاً راه عشق، راه سختی است و هجرانها و صبرها میطلبد و ملامتکشیدنها دارد. حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در این رابطه میفرمایند: «کی میتوانی خواند در محراب ابرویش نماز / قرنها باید در این اندیشه سرگردان شوی».
بهبوی نافهای کاخرصبا زان طره بگشايد/ ز تابجعد مشکينشچهخونافتاد در دلها
با وزیدن صبا، بوی نافه در فضا میپراکند، بوی نافهای که با عطر افشانی خود و از تاب زلف مشکیناش، عالمی بههم میریزد. با جعدِ زلف و با زلف پیچ در پیچاش که همان تجلیات گوناگون حقتعالی است در عالَم کثرات -که محل تقابل و تضاد و جنگ و صلح است- چه خونهایی که در دلها افتاد و مشکل عشق هم از همین جا است که باید از این کثرات به سوی وحدتِ جاری در عالم نظر کرد و تا انسان خون دل نخورد آن وحدت ظهور نمیکند.
به میّ سجاده رنگینکن، گرت پیرمُغان گوید/ که سالک بیخبر نَبْوَد، ز راه و رسم منزلها
حافظ راهِ عبور از کثرت به سوی وحدت را نشان میدهد که آن پیروی از فرهنگ سالکِ راهرفته است که تنها چنین افرادی که خودشان راه ولایت را طیّ کردهاند، شایستهی پیروی هستند و این غیر از آن است که در فضای علمی قرار گیریم و از خضر بپرسیم چرا چنین کرد و چرا چنین نکرد. ساحتِ عبور از کثرت به وحدت، تلاشی است که با هماهنگی با نگاه سالکِ رهرفته ظهور میکند.
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم/ جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها
حتی اگر من در منزل جانان از مشکلات عشق رها شده باشم، باز ایمن نیستم. زیرا راه به انتها نرسیده و هر لحظه سُروشی در گوش ندا سر میدهد که حرکت کنید و راههای طیّ نشده سلوک را با عبادات نیمه شبان ادامه دهید.
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
در راستای مشکلات عشق، اقیانوسی را رو در روی خود داری که در دل تاریکی شب با موجهای خود تو را در برگرفته و گردابهایش تو را در چنگال خود دارد و این چیزی نیست که هر کس که در وادی عشق قدم ننهاده است بتواند دریابد و معارفی آنچنان را که عشق بر او هدیه میکند را تصور کند و بدان راه یابد.
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشيد آخر/ نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفلها
وقتی سالک به دنبال کارهای خود میرود و بخواهد درد فراق خود را درمان کند و کامِ جانِ شعلهور خود را جواب دهد، کارش به بد نامی میکشد و عقل اهل دنیا و ظاهربینان او را تحمل نمیکنند و لذا سالک با یک نوع بدنامی در این مسیر روبهرو میشود و این چیزی نیست که کسی بخواهد در این مسیر باشد و از آن فرار کند بلکه از آن محفلها سازند و بدنامی سالک را نُقل محفل خود میکنند و باید تحمل کرد زیرا این نوع بدنامی بالاتر از خوشنامیِ بین اهل دنیا است - حتی اگر بگویند مگر علی نماز هم میخواند؟ - با اینهمه آن شخصیت آسمانی عالمگیر شد و راز شخصیت او نقل مجالس و محافل اهل معنا گشت.
حضوریگر همیخواهی از او غايب مشو حافظ / مَتَی مَا تَلْقَ مَن تَهوی دَعِ الدنيا و اَهْمِلها
با توجه به آنچه گفتیم اگر به واقع حضور میخواهی از معشوق ازلی غایب مشو زیرا او در تو هست و توجه به غیر او را از تو میپوشاند و غایب میکند. حال هر وقت آن محبوب جان را ملاقات کردی، دنیا را رها کن و آن را واگذار، وگرنه نه آن حضور میآید و نه میماند و این است نقشهی راه جهت طیکردن راه سخت عشق. بدین معنا که از ایدآل نباید چشم برداشت ولی باید دید چگونه میتوان به آن رسید. نباید کارهای دشوار را سهل بپنداریم. السلام
غزل «2»
صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا
اندیشیدن به صلاح زندگی و عافیتطلبی و مشغول مشهورات شدن کجا و مسیری که سالک الی الله انتخاب کرده که آن خراب عشق بودن است، کجا؟ انسان در خراب عاشقانه جز به محبوب و معشوق نمیاندیشد و لذا جایی برای مصلحت اندیشی نمیماند زیرا بسیار تفاوت است بین عافیتطلبی و رفاه و شهرت با زندگی در زیر سایه عشق و تنها به معشوق نظرداشتن که آن معشوق همان ساقی غزل اوّل باشد.
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را؟ / سماع وعظ کجا نغمه رُباب کجا؟
رندی که همان خرابشدن در عشق معشوق است و به خاطر او از همهچیز میگذرد، چه نسبتی دارد با کسی که به صلاح و مصلحت و تقوایِ ظاهری و احترام عمومی میاندیشد. همانطور که نسبتی بین شنیدنِ وعظ با نغمهی رُباب که همان نغمهی عشق است؛ نیست.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس / کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
دلی که هوای کوی دوست دارد از صومعه که محل عبادت و صلاحِ تقوای ظاهری است به تنگ میآید. در آن جا عبادت هست ولی معرفت نیست و عملاً کار به ریا و سالوس کشیده میشود.
سالک طالب راهی است که از خرقه سالوس و...
-----------------------------------
1 - عنایت داشتهباشید که ترتیب غزلها دردیوان حافظ بر اساس تصحیح آقایان محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی است.
2 - حافظ معنوی، کریم فیضی، ص 54
3 - دکتر دنیایی – حافظ معنوی، ص 151
4 - همان، ص 162
برای مطالعه کامل کتاب میتوانید فایل های pdf و doc آنرا دانلود فرمایید