متن پرسش
سلام
1. با توجه به اینکه آقا گفتن حرکت انقلاب و حرکت ما باید یک حرکت صعودی و حرکتی رو به جلو باشه، انتخاب شدن دکتر روحانی رو شما چه طور ارزیابی می کنید؟ آیا با انتخاب ایشون گفتمان انقلاب به حاشیه نمی ره
به نظر من فضای نسبتا خوبی که در این دولت وجود داشت، باعث شد زمینه مطرح شدن بحث بحث تمدن اسلامی و سبک زندگی اسلامی و... از طرف آقا ایجاد بشه، به نظر شما، در این دولت فرصت طرح این بحث ها وجود داره یا اینکه ما باید مواظب باشیم کشور از اصول عدول نکنه تا اینکه بخوایم به تعالی برسه؟
2. سوال دیگه اینکه، شما رای مردم به آقای روحانی رو چه طور ارزیابی می کنید؟ این عدم اقبال عمومی به دکتر جلیلی، نشون از عدم آگاهی مردم از گفتمان انقلاب نداره؟ اینکه مردم عادی به دنبال گفتمان نیستن و اساسا شاید ندونن گفتمان چیه و قراره انقلاب اسلامی چی کار کنه؟ (تا جایی که یکی از دوستای بنده امروز به من می گفت من اگه یکی میومد که قول می داد گرونی و بیکاری رو حل کنه حتا اگه کافر هم بود، بهش رای می دادم می گفت مردم رفاه و آرامش و ارزونی رو می خوان نه آرمان های انقلاب رو) می خوام بگم مردم اصلا نمی دونن که یکی از آرمان های انقلاب، رسیدن به آرامش و رفاه اقتصادی و عدالت اقتصادیه که مبتنی بر اسلامه، یعنی نمی دونن هدفی که دارن فقط با گفتمان انقلاب اسلامی قابل دستیابی و لاغیر (احساس می کنم مردم هنوز به اون جایی نرسیدن که دولت مبتنی بر اسلام ناب بر اونا حکومت کنه یعنی به اون حد آگاهی نرسیدن، نظر شما چیه؟)
3. دیگه اینکه همه می دونن خیلی از آشوب گرای سال 88 امروز از آقای روحانی حمایت کردن تا جایی که با دستنبدای سبز تو همایش ایشون ظاهر شدن (یعنی کسایی که مخالف این نظامن اومدن رای دادن به آقای روحانی) حالا چرا آقا می گن هر یک رای، رای به نظام اسلامی و رای به اسلامه؟ اینا اساسا با نظام مخالفن!!
خیلی ممنون
کس دیگه ای رو پیدا نکردم بپرسم، ببخشید
التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در مورد بعضی از قسمتهای سؤالتان عرایضی در جواب سؤالهای شمارهی 4880 و 4885 و 4889 داشتم ولی اینکه میفرمایید مردم نسبت به گفتمان انقلاب و جایگاه تاریخی آن آگاهی لازم را ندارند درست میفرمایید. به همین جهت عرض کردم ما کارهای ماندهای داریم که در فرصت پیشآمده باید به آن بپزدازیم. ابتدا باید مردم متوجه عالم غیب شوند که از طریق معرفت نفس عملی است، سپس باید مردم متوجه معنای انتظار و فرهنگ مهدویت بگردند و سپس متوجه شوند جایگاه انقلاب اسلامی رجوع به حضرت مهدی«عجلاللهتعالیفرجه» است و نیز بفهمند فرهنگ غرب، حجاب نظر به حقیقت انقلاب و رجوع به حضرت مهدی«عجلاللهتعالیفرجه» است. آیا نباید به این امور پرداخت تا در آینده مردمی را پرورانده باشیم که با تمام وجود سرباز انقلاب باشند؟ ما بیش از همهی مردم دنیا انرژی مصرف میکنیم، کمتر از مردم دنیا کتاب میخوانیم، بیش از همهی کشورها عمل سزارین انجام میدهیم و بینیمان را عمل میکنیم و بیش از همهی کشورها لوازم آرایشی استفاده میکنیم، کمتر از همه ساعت کار مفید داریم، آیا این سبک زندگی با باورهای ما تناسب دارد؟ حال چه آقای احمدینژاد رئیس دولت باشند و چه آقای روحانی، ما کارهای مانده داریم که باید انجام دهیم، در آن صورت سبک زندگی ما متناسب با باورهایمان خواهد شد و از بسیاری از عیوب موجود مبرا میشویم. ما مسیر طبیعی خود را طی نکردیم و متوجه ضعفهای خود نیستیم و دریافت عمیقی از تواناییهای خود نداریم، کارمان شده که با همدیگر دعوا کنیم، هنوز عزمی جهت دوستداشتن به میدان نیامده، با نگاه سطحی به همدیگر مینگریم و تفاوتهای موجود را به تخاصم تبدیل میکنیم. بنده در عین آنکه در نگاه به غرب و نگاه به تمدن اسلامی با آقای هاشمی و خاتمی و روحانی متفاوت هستم، جای هیچگونه تخاصمی را در قلب خود نمیشناسم و انتقادهایم را هدیه میکنم بدون آنکه آن را به پتکی تبدیل کنم برای نابودی رقیب. از یک طرف مثل دو تیم استقلال و پرسپولیس با همدیگر رقابت میکنیم و از جهت دیگر دولت را به عنوان تیم ملی در مقابل دشمنانمان پشتیبانی میکنیم و سعی میکنیم در این مرحله به جای رقایت به تعبیر رهبری رفاقت را به میان آوریم و محبت را به همدیگر هدیه کنیم.
بنده مطمئن هستم مسیر غربزدگی مسیر اصلی ملت ما نیست و آنهایی که امروز در این مرز و بوم تا حدّی شیفتهی وعدههای غرب شدهاند از جهت اصلی رو به سنت دینی ما دارند، چرا راه برگشت را به روی این افراد ببندیم و رفاقت خود را از آنها دریغ کنیم؟ ما ریشهی تعلق به انقلاب را در بسیاری از آنهایی که شما تصور میکنید با نظام مخالفاند، میشناسیم. باید چشمهای خود را بمالیم و دوباره نگاه کنیم، اما نه نگاهی که به همدیگر به عنوان رقیب نگاه میکردیم، نگاهی که به همدیگر به عنوان رفیق نگاه میکنیم. نمیگویم تفاوتها را نادیده بگیرید، میگویم وقتی تفاوتها در حدّ کفر و ایمان نیست مواظب باشید در پازل دشمن بازی نکنیم و دشمنی را به جای دوستی بنشانیم. موفق باشید بنده در ویرایش جدید جلد اول کتاب «فرزندم اینچنین باید بود» در شرح قسمتی از سخن حضرت عرایضی داشتهام، خدمتتان ارسال میدارم به امید اینکه مفید افتد و معنای اینکه عرض میکنم باید وارد شرایط جدیدی شد، روشن شود. حضرت علی (ع) می فرمایند: فرزندم! نفس خود را در آنچه میان تو و دیگران است، میزان قرار بده، آنچه برای خودت دوست میداری، برای دیگران هم دوست بدار و آنچه برای خودت بد میشماری، برای دیگران هم بد بشمار. یعنى از دریچه و منظر توجّه به ضعفها و کاستىهاى خودت به بقیه بنگر و در یک کلمه خودت را جاى بقیه بگذار و بعد از این با بقیه برخورد کن و لذا خود را به جایی برسان تا اگر چیزى را که براى خودت دوست مىدارى همان را براى دیگران دوست بداری و آن چیزى را که براى خودت بد مىدانى براى دیگران هم بد بشماری. تا از این طریق از تنگنای خودخواهی و خودبینی آزاد گردی و به وسعت انسانیتِ همهی انسان ها تنفس کنی و تفکر نمایی. در این فضا در ادامه میفرمایند: «وَ لا تَظْلِمْ کَما لا تُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ» و همان طور که دوست نمىدارى به تو ظلم شود به دیگران ظلم نکن. «وَ اَحْسِنْ کَما تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ اِلَیْکَ» و همان طور که دوست دارى به تو نیکى شود به دیگران نیکى کن. «وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَیْرِکَ» و آن چیزى را که براى دیگران زشت مىدانى براى خود نیز زشت بدان. «وَ ارْضَ مِنَ النّاسِ بِمَا تَرْضاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ» و از مردم بگذر آنسان که دوست داری از تو بگذرند. «وَ لا تَقُلْ ما لا تَعْلَمُ وَ اِنْ قَلَّ ما تَعْلَمُ» و آن چیزى را که نمىدانى نگو، حتّى اگر آنچه مىدانى کم باشد و مجبور باشى سکوت کنى. که این توصیهی گرانقدری است برای تمرین سکوت در آنجایی که باید سکوت کرد و در ادامه میفرمایند: «وَ لا تَقُلْ ما لا تُحِبُّ اَنْ یُقالَ لَکَ» و آنچه را که دوست نمىدارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو.
آفت زندگى زمینى این است که انسان مسافربودن خود را در این دنیا فراموش کند و عملاً شیفته دنیا بشود. حال مىفرمایند آن تعادل اجتماعى که منجر میشود چون مسافر عمل کنی را فراموش نکن و نسبت خود و دیگران را در همان راستا تعریف کن تا از انسان زمینی به انسان آسمانی تبدیل شوی و شایسته حضور در قیامت گردی. همگی تجربه کردیدهاید که گاهى در زندگى اجتماعى به همدیگر گره مىخوریم و زندگىمان را طورى شکل میدهیم که درگیر همدیگر هستیم، اگر در اینگونه موقعیتها نتوانیم تعادل لازم را نسبت به همدیگر رعایت کنیم جامعه گرفتار بحران میشود و انسانها به کلی فراموش میکنند هدف آن ها در زندگی زمینی چه بوده است. گاهى خصلتهاى درونى افراد طورى است که نه تنها با دیگران بلکه با خودشان نیز درگیر مىشوند مثل کسى که مىخواهد بین مؤمن بودن و خودنمایى خود جمع کند، این جاست که او از درون با خودش درگیر میشود و تعادل حقیقى را از دست مىدهد و نمیتواند به عنوان انسانی پویا ادامه حیات دهد چون از درون دچار تضاد شده و به اصطلاح افکارش به هم گره خورده است و آن افکار تا سقوط کامل او را جلو میبرد، چون نتوانسته است تکلیف بدیهای خود را تعیین کند و لذا خصلتهای بد او آنچنان میدان میگیرند که جایی برای خصلتهای خوبش نمیگذارند و از این جهت گفته میشود امکان حیات انسانى برای چنین آدمی فراهم نیست. مثل فرهنگ غربی که به دنبال امنیت است بدون آن که به ابدیت خود فکر کند در راستای توجه به زندگی ابدی امیال خود را کنترل نماید، معلوم است که چنین چیزى محال است، چون امنیت وقتی برای انسان معنا میدهد که همیشه احساس امنیت بکند حال اگر فکر انسان این باشد که با مرگ همه چیز تمام است آیا میتواند احساس امنیت بکند و یا چنین انسانی مجبور است خود را به بیخیالی بزند؟ و از طرفی چون خود را از درون ناامن احساس میکند اگر بتواند به یک شخصیت معترض و عصیانگر تبدیل میشود.
حال موضوع عدم تعادل و تعارض درونی را در اجتماع بررسى کنید، درگیرى انسانها در یک اجتماع و احساس عدم امنیت نسبت به همدیگر، آن اجتماع را از تعادل حقیقى خارج مىکند و جامعه دچار بحران میشود و معلوم است که چنین جامعهای هرگز نمیتواند به مقصد حقیقىاش فکر کند. چنین جامعهای هرگز به مسافربودنش از ظلمات به سوی نور و رسیدن به شخصیت متعالی انسان فکر نمىکند. تضادهای درونی جامعه امکان فکر کردن در این موضوع مهم را از افراد میگیرد. همانطور که اگر انسان با خودش درگیر شد از موقعیت انسانیاش خارج مىشود. اگر انسانها در اجتماعی که تشکیل دادهاند با خودشان درگیر شدند از هدف اصلی خود که برای تحقق آن هدف، اجتماع خود را تشکیل دادهاند باز میمانند و دیگر آن اجتماع نسبت به نتیجهاى که انسانها مىخواستند از آن بگیرند ناتوان خواهد بود. با این دید نظر کنید که حقیقتاً چگونه حضرت میخواهند با این توصیهها ما از دو چیز آزاد شویم، هم از درگیرى با خود و هم از درگیرى با افراد اجتماع.
میفرمایند بقیه را به جاى خود حساب کن و هرچه از خودت انتظار دارى از بقیه نیز همان را انتظار داشته باش، به خودت بنگر که چگونه در تحقق بسیاری از اهداف و آرمانهایت سستى مىکنى در حالی که به آن اهداف اعتقاد داری و حاضر نیستی که تو را از جمله کسانی بدانند که آن اهداف متعالی را قبول نداری، پس سستى بقیه را نیز در همین راستا بدان و سعی نکن سستی آنها را بزرگ کنی تا در این مسافرخانه، نظام مسافرخانه را از تعادل خارج کنى، و روابط خود با بقیه را از روابطى که باید مسافران در مسافرخانه داشته باشند به هم بزنی زیرا در آن صورت همه چیز بهم مىخورد و از همه مهمتر همگی فراموش مىکنید که در این دنیا مسافرید و مسافر بودن راه و رسم خاص خود را دارد.
از خود باید پرسید با این توصیههای حضرت چگونه باید برخورد کرد؟ آیا باید به این سخنان عمل کرد برای داشتن یک زندگى عادى با این هدف که در مرداب زندگى معمولی و دنیاییمان تلاطمى ایجاد نشود، یا باید این توصیهها را به دریچههای صعود به آسمان غیب تبدیل کنیم؟ اگر رویکرد ما درست نباشد میتوان این توصیهها را برای ایجاد یک نظام لیبرال بهکار برد و زندگیِ دنیایی خود را بدون دردسر سر و سامان دهیم در حالیکه روح این سخنان به نوع دیگری از زندگی اشاره دارد. وقتی حضرت مىفرمایند: «هرچه براى خود دوست مىدارى براى دیگران هم دوست بدار» میخواهند ما از خودخواهی و تنگنظری آزاد شویم و خود را به وسعت همهی انسانیت احساس کنیم، این سخنان ما را از توقف در زمین نجات مىدهد و آماده میکند برای سیر به سوى آسمان بیکران معنویت. به طوری دیگر گرفتار فرسایشهاى زندگى زمینى نخواهیم بود، این غیر از آن است که بخواهند زندگیِ دنیایی ما را آبادتر کنند. ممکن است دیگران هم همین نوع وصیهها را کرده باشند ولی نه آنها علی بودهاند و نه آنها هدفی را که حضرت مدّ نظر داشتهاند میشناختند. در جملات کنفسیوس که حدود ششصد سال پیش از میلاد زندگی میکرده بعضاً همین نوع توصیهها دیده مىشود. شاید در نگاه اوّل به نظر آید که حضرت على حرف تازهاى نیاوردهاند، امّا اگر دقت بفرمائید متوجه میشوید دید کنفسیوس و امثال او در ارائه این نوع توصیهها اشارهای است به سر و ساماندادن زندگی زمینی تا زمینیان در زمین راحتتر زندگى کنند ولى امام الموحدین این بیانات را مىفرمایند تا مسافران در مسافرتشان سرعت گیرند و این دو سخن نسبت به هم فرق اساسی دارند. به همین علت است که باید متوجه بود اگر حرفى از امامان را خارج از نگاهی که تشیّع به عالم دارد مطرح کردید و گمان فرمودید مثل سخنان بزرگان ادب دنیا امامان سخن گفتهاند، حقیقت آن سخنان را نشناختهاید چون آن سخنان در دستگاه تشیّع رویکرد خاص خود را دارند و در آن حال شما در گفتار امامان با یک سخن خوب روبهرو نیستید بلکه با یک نسیم الهی روبهروئید برای آن که انسان بتواند سیری به سوى عالم غیب داشته باشد. ملاحظه کنید سخنان امامان به کجا اشاره دارد و چه جامعه و انسانی را مدّ نظر قرار داده از این جهت در عین آنکه نمیخواهم به سخنان بزرگان عالم بیتوجه بمانیم تأکید میکنیم تفاوت سخنان را در رویکرد آنها بدانید از این جهت خیلى تفاوت دارد بین آن سخنان و بین اینکه این جملات را در نامهی امیرالمؤمنین مییابید. اگر این دستگاه را رها کنید هرگز با امثال این سخنان به شخصیتی که نیاز دارید نمیرسید و باصطلاح از نظر فرهنگی یک شخصیت سرگردان خواهید شد. اگر میخواهید آزاد از پراکندگی در زندگی دنیایی، آسمانى شوید، با این رویکرد که مسافر کوی دوست هستید به سخنان حضرت نظر کنید، إنشاءالله نتیجهی لازم را خواهید گرفت.
حضرت فرمودند: «اَحْبِبْ لِغَیْرِکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ» هرچه براى خود دوست دارى براى دیگران هم دوست بدار. دوست دارى به انسانیت تو احترام بگذارند و این جنبه از شخصیتات را نادیده نگیرند، تو نیز به انسانیت دیگران احترام بگذار و سعی کن با این کار چنین فرهنگی را در جامعه توسعه دهی تا جنبههایی از انسانها را بنگری که گستردهتر از جنبههای محدود تک تک افراد است. در راستای چنین نگاهی حضرت در نامهی خود به مالک اشتر میفرمایند: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق» مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکارى باشى که خوردن آنان را غنیمت دانى، زیرا مردم دو دستهاند، دستهاى برادر دینى تو و دستهی دیگر همانند تو در آفرینش مىباشند. ملاحظه کنید براى اینکه انسان بتواند آسمانى شود راهکار همان است که حضرت توصیه میفرمایند: باید آسمانى فکر کرد تا از تنگنایِ روحیهی گرفتار زمین آزاد شویم.
با توجه به این که میفرمایند: هر چه برای خود دوست داری برای دیگران دوست بدار تا چنین فرهنگ به جامعه برگردد، اگر دوست دارى وقتى صحبت مىکنى به سخنانت توجه کنند و بر روی آنها فکر نمایند، وقتى سایر افراد صحبت مىکنند به سخنان آنها فکر کن تا با گوهر انسانی آن ها که همان فکر است ارتباط پیدا کنی. اگر دوست دارى وقتى اشتباه کردى دوستانه و در خلوت به تو تذکر دهند، تو نیز براى این که در وسعت انسانی سایر انسانها زندگی کنی اگر با اشتباه افراد روبرو شدی اولاً: احساس کن خودت آن اشتباه را مرتکب شدهای. ثانیاً: دوستانه و در خلوت به افراد تذکر بده تا جامعه را از اشتباه مبرا کنی نه آن که بخواهی خطاکاران را بکوبی. اگر دوست دارى سخنانت را حمل بر صحت کنند، تو نیز تا آنجا که ممکن است سخنان افراد را حمل بر صحت کن.
در اجتماع انسانى اگر انسانها درگیر همدیگر شدند، امکان پرواز به سوی آسمان معنویت از آنها گرفته مىشود و گرفتار ابعاد زمینی رقبای خود میشویم و عملاً کثرت و کمیّت انسانها ما را از زندگی وحدانی و حضور در عالم معنویت که دریچه حضور در قیامت است در این دنیا، باز میدارد. این که عرض میکنم اگر افراد جامعه گرفتار همدیگر شدند مسافربودنشان را فراموش میکنند، ریشه در این نکتهی مهم دارد که مسافرت ما به سوی قیامت در راستای مسافرتِ ما از کثرت به سوی وحدت است و هر اندازه از چنین مسافرتی غفلت کنیم به همان اندازه در برزخ گرفتار کثرات زندگی زمینی خواهیم بود در حالیکه امکان ادامهی زندگی زمینی در آن شرایط نیست. این نوع زندگی در برزخ را مقایسه کنید با زندگی رسول خدا که در همین دنیا فرمودند: «الْآنَ قِیامَتِى قَائِم»هم اکنون قیامت من قائم است. روح سخن امام به فرزندشان به طور مستقیم و به همهی انسانها به طور غیر مستقیم آن است که طورى نسبت به همدیگر موضعگیرى کنید که گرفتار همدیگر نشوید و به همدیگر گیر ندهید. ملاحظه کردهاید که چگونه یک زن و شوهر و یا دو برادر و یا دو دوست بر روى مسائل جزیى با هم درگیر مىشوند و بسیارى از وقت خود را بیهوده تلف مىکنند و از آن مهمتر آن روحانیت درونی خود را از بین مىبرند؟ در واقع اگر دقت بفرمائید کسانی که به فکر حفظ روحانیت درونی خود نیستند به خود اجازه میدهند بر روى مسائل بیهوده ذهن خود را گرفتار کنند و جرّ و بحث کنند، وقتی از این توصیه مهم حضرت غفلت کنیم ناخودآگاه به انسانی تبدیل میشویم که از تولید وحشت ابا ندارد و به کلی راه غیب را بر روی خود میبندد چون با خودخواهیِ هر چه تماماتر همه چیز را برای خود میخواهد و به چیزی جز وجود محدود خود نظر نمیکند. این نوع افراد از ظلمات ساخته شدهاند، در حقیقت ظلماتی هستند جاندار و مخوف، وگرنه چگونه انسان میتواند تا این اندازه سقوط کند که متوجه نگردد زندگی وقتی با روشنائی همراه است که هر چه را برای خود دوست میدارد برای دیگران هم دوست بدارد. این انسانها فقط پیش پای خود را مینگرند و مانند شاخه هایی هستند که از تنهی درخت انسانیت جدا شدهاند و دور افتادهاند. اینها خواسته یا ناخواسته به تنهایی در تاریکی زندگی میکنند و هرگز شادی حقیقی برایشان مقدر نمیشود. هیچ عشقی را درک نمیکنند و هیچ خوبی و معنویتی را نمیتوانند در آغوش بگیرند، مگر سردی گور را.
اگر مىخواهید مسافر بودنتان را فراموش نکنید باید مواظب باشید این گونه با هم درگیر و گرفتار نشوید که دوست داشتنهای بقیه برایتان اهمیت نداشته باشد که این بدترین زندگی است. مردن چیزی نیست، زندگینکردن و بد زندگیکردن هولناک است و حضرت با این توصیهی خود خوب زندگی کردن را به ما نشان میدهند. حضرت به ما نهیب میزنند که مواظب باشید با غفلت از این که باید برای دیگران نیز همان را دوست دارید که برای خود دوست میدارید، مسیر تنفس خود را که با احترام به بقیه گشوده میشود نبندید. ملاحظه کردهاید که چگونه بعضى از افراد واقعا در جهنم هستند، وقتى صحبت مىکنند آنچنان خودخواهی روحشان را فشار میدهد که گویا همین حالا در فشار جهنم در حال سوختن میباشند. یک عمر در افق تیره و تار اِحتضار بهسر میبرند و هیچ بال و پری برای صعود برای خود باقی نگذاشته است. انسان گمان میکند اگر این فشارهاى روحى که بر اینها وارد مىشود بر ما وارد میشد حتما مریض مىشویم. من نمىدانم اینهمه غضب و خشم را چگونه در قلب خود جا دادهاند و چگونه خود را گرفتار آتشفشان خشم کردهاند. خداوند به لطف و کرمش به ما رحم کند تا با این نوع درگیرىهای زمینی پروازمان به سوى خودش سدّ نگردد، ما نیاز به صعودی داریم که بال و پر آن را آتش خشم و خودخواهی نسوزانده باشد.
کمی بر روی سخنان حضرت تأمل بفرمائید و عنایت کنید اگر قلب را در معرض نسیم این جملات قرار دهیم تا کجاها پرواز میکنیم بعد از آنکه فرمودند: خود را در آنچه میان تو و دیگران است، میزان قرار ده و آنچه برای خود دوست داری، برای دیگران دوست بدار، مىفرمایند: «وَ اکْرَهْ لَهُ ما تَکْرَهُ لَها» و هر آنچه را براى خود بدی میشماری برای دیگر هم بد بشمار. تا یگانگی لازم بین انسانها واقع شود و انسانها بتوانند حقیقت خود را در آینهی دیگران به تماشا بنشینند که آن زلالترین آینهای است که انسان میتواند خود را درست بنگرد. توصیه اخیر حضرت گوهری است که انسان بتواند به دوستنداشتنهای دیگران احترام بگذارد، از آن جهت که میبیند چگونه حق دارد چیزهایی را دوست نداشته باشد و این در صورتی محترم است که همگی عزم داشته باشیم در ذیل اسلام زندگی را بگذرانیم. وقتی در ذیل اوامر و نواهی الهی به دوستنداشتنهای همدیگر نیز احترام گذاشتیم، به زیباترین شکل در زیر سایهی همدیگر زندگی میکنیم زیرا پذیرفتهایم که انسان ذاتی سمبلیک دارد و نمیتوان او را وادار به زندگی در قالبی کرد که ما میخواهیم و او را از سیر به سوی آرمانهای الهیاش باز داریم. وقتی به جایی رسیدید که آن چیزى را که نمىخواهید به سرتان بیاید نخواهید بر سر دیگران بیاید، اراده کردهاید تا دیوارهای تنگ خودبینی را خراب کنید، در آن صورت طلوع آزادی را تجربه خواهید کرد.
وقتی به همان جهت که دوست ندارید شما را متهم به عملی کنند که انجام ندادهاید، دوست نمیدارید بیباکانه بقیه را متهم به عملی کنید که نمیدانید انجام دادهاند یا نه، در آن صورت از وجه خَلقی خود به وجه حقی خود نظر کردهاید و با خودِ دیگری بهسر میبرید که بریده از دیگران نیست و مثل خداوند که به همه مخلوقات نزدیک است به همه نزدیک میشوید. در آن حال در کمال ناباوری میبینید حجابهاى بین شما و عالم غیب کنار رفته و با حقایق نورانى عالم وجود روبهرو شدهاید. باید باور کنیم با عمل به این دستورات جذبههاى عالم معنا به راحتى به سوى انسان مىآید و او را مىرباید و راه را جلوى شما باز مىکند.
حضرت در راستای به کمالرساندن این روحیهی مقدس مىفرماید: «وَ لا تَظْلِمْ کَما لا تُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ» ستم نکن همان طور که دوست نمىدارى به تو ستم شود. در چنین فضائی حضرت حق در منظر انسان قرار میگیرد و وقتی حق به میدان آمد و آن را در همه جا دیدید دیگر معنا نمیدهد حق افراد نادیده گرفته شود زیرا در آن صورت از حق روی برگرداندهایم. از این جهت است که گفته میشود تا حق مردم را رعایت نکنید نمىتوانید قلب خود را آسمانى نمایید و با خدا که حق محض است مأنوس شوید. آری خدا را باید در رعایت حقوق افراد جستجو کرد و این با ستم نکردن به آنها حاصل میشود. خداوند به اندازهاى ما را دوست دارد که ما انسانها را دوست داشته باشیم و تا صلحِ با انسانها در جامعه حاکم نشود، صلحِ با خدا محقق نمىشود.
در تمدن دینی، انسانها با جان موجودات آشنا میشوند و میبینند که جهت جانها به سوی تعالی و صعود الی الله است و از این طریق به گوهر انسانیِ همدیگر نظر میکنند، گوهری که تصاحب کردنی نیست تا ارادهی ظلمکردن به میان آید. ارادهی تجاوز وقتی به سراغ افراد میآید که نظرها به جنبههای تصاحبکردنی انسانها که همان اموال آنها است، فرو افتد و این شروعِ گرفتارشدن در زندان تنگ دنیا است و حضرت میخواهند ما گرفتار چنین زندانی نشویم.
یک جامعهی انقلابی در عین آن که روحیهی «أشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّار» را در خود رشد میدهد و از این طریق روح خود را از آلودگی کفر و شرک پاک نگه میدارد، باید تلاش کند فضای «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» در نهایت طراوت و نشاط خود در جان انسانها زنده بماند و این با رعایت توصیهی مولی الموحدین ظهور مییابد و انسان را به قلب سلیم میرساند. قرآن مىفرماید در قیامت نه مال به کار انسان آید و نه فرزند، تنها «قلب سلیم» است که انسان را در آن صحنه نجات میدهد. یکى از معانى قلب سلیم یعنى قلبی که از کینه و خشم به انسانها به خصوص خشم به مؤمنین پاک و سالم است. حضرت على در این توصیهها مىخواهند قلب ما اصلاح گشته و سلیم شود و چون میدانند هر انسانی چنین استعدادی را دارد اینطور توصیه میفرمایند و ما نباید از مددی که خودِ حضرت امیرالمؤمنین در این مسیر میکنند غافل شویم. حضرت از یک طرف توصیه میفرمایند و از طرف دیگر قدرت تصّرف در قلبها را دارند و ما هم از حضرت تقاضامندیم حال که خودتان مزه چنین روحیههایی را به ما نشان دادید خودتان در قلب ما تصرف کنید تا این سخنان در قلب ما بنشیند. گفت:
«گر نخواهم، راه خود ننمایمش.....چونْشْ کردم بسته دل بگشایمش»
حضرت مىفرمایند معلوم است که نمىخواهى به تو ظلم شود، همین روحیه را در سایر انسانها احساس کن که نمیخواهند به آنها نیز ظلم شود و از این جهت مواظب باش کوچکترین حقی از طریق تو از آنها ضایع نگردد. نقل شده که امام خمینى«رضواناللهتعالیعلیه» در شهر نجف براى سخنرانى دعوت بودند، جمعیت زیادی قبل از حضور امام در جلسه حاضر بودند، امام«رضواناللهتعالیعلیه» وقتى خواستند وارد شوند ملاحظه میکنند هیچ جایى براى پاگذاردن نیست و هرجا پا بگذارند روى کفش افراد پا گذاشتهاند، ایستادند و در حدى که نظم کفشها بههم نخورد کفشها را جا بجا کردند تا در بین کفشها یک راه به اندازهی جاى پایشان باز کنند، چون تا این حدّ مواظب بودند تجاوزی به حقوق دیگران نشود. چون امام خمینى«رضواناللهتعالیعلیه» خوب مىفهمند تجاوز به حق دیگران - حتى در حدّ پا گذاشتن روى کفش افراد - راه ارتباط با آسمان را از انسان مىگیرد و توصیهی امیرالمؤمنین را در چنین فضایی پیروی میکنند.
وقتی قلب انسان منور به نور صلح شد در دنیای دیگری زندگی میکند و دنیا را با نور عقل محمدی میبیند. مولوی در این رابطه که انسان میتواند از این زاویه نظام عالم را سراسر لطف خدا بنگرد میگوید:
«من که صلحم دائما با این پدر......... این جهان چون جنّت است اندر نظر»
راستی ریشهی طوفان این قلبهاى طوفانى در کجا است؟ جز این است که متوجه حقی که انسانها دارند نیستیم و خود را صاحب بقیه میدانیم؟ چه آن افراد غریبهها باشند و چه همسر و فرزند خودمان. حضرت برای آنکه همهی ابعاد روحیهی آزادی از درگیری با بقیه پروریده شود در ادامه میفرمایند: «وَ اَحْسِنْ کَما تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ اِلَیْکَ» و نیکى کن همان طور که دوست داری با تو نیکی کنند. در این حالت است که قلب انسان مالامال از نیکى به دیگران میگردد. چنین قلبی گرفتار کینههایی که انسان را از اسرار عالم محروم میکند نمیشود زیرا «در سینه پر کینه اسرار نمیگنجد» به گفته مولوی:
«حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو.....و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن.........وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها.........وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی........گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل های ما...........مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو»
وقتی برای همگان نیکی خواستیم و از این طریق سینه خود را با هفت آب از کینهها شستیم، کلیدهایی برای جان ما ظهور میکند که به وسیلهی آنها قفلهای محرومیت از حقیقت را میگشائیم. نگاه کن چگونه حضرت بنا دارند همه حجابهای بین ما و خدا را پاره کنند وقتی در ادامه میفرمایند: «وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَیْرِکَ» فرزندم! آنچه را براى دیگران زشت میانگاری، برای خودت هم زشت بدان. چون بنا نیست سایر انسانها مرتکب کارهای زشت نگردند ولی برای تو آن کارها مجاز باشد. در آن صورت دیوار دوگانگی همچنان بین ما و سایرین پایدار خواهد ماند. آیا شما با این رذیله روبرو نشدهاید که بعضی انسانها انتظار دارند بقیه همهی فضائل اخلاقی و انسانی و اسلامی را رعایت کنند ولی خودشان چندان مقید به رعایت آن امور نیستند؟ اینها نمیدانند با این روحیه همهی حقیقت انسانی خود را دفن کردهاند و هیچ نسبتی با انسانیت سایر انسانها ندارند. اینها کابوسهای سیاه دوگانگی در جامعهاند که قلب جامعه را نشانه گرفتهاند و با تیرهای آلودهی نگاه خود هرکسی را با کوچکترین لغزش تحقیر میکنند بدون آنکه متوجه انبوه لغزشهای خود باشند. وقتی با تمام وجود این توصیهی مبارک حضرت در جامعه صورت کاربردی به خود گرفت جامعه از مسافر بودن خود غافل نخواهد شد چون میداند زشتی برای همگان بد است و هر کس بدان آلوده باشد به حضور نور وحدت الهی شرفیاب نمیشود لذا در ادامه میفرمایند: «وَ ارْضَ مِنَ النّاسِ بِمَا تَرْضاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ» و از مردم به راحتی راضی باش و از آنها بگذر همانطور که دوست داری از تو بگذرند. حقیقت این است که شما همگی یک روح هستید همراه با درستیها و خطاها. چرا با اندک خطائی گمان میکنیم باید ساز جدایی ساز کرد؟ چرا متوجه نیستیم خطای برادرانمان خطای ما است، مگر انتظار نداریم وقتی خطایی از ما سر زد بیش از آن که بقیه به خطای ما بنگرند به محذورات ما بنگرند و ببینند عمدی در کار نبوده، پس چرا چنین برخوردی را در مقابل خطای دیگران نداریم تا در آن صورت متوجه باشیم اطراف ما را انسانهایی پر کردهاند که اکثراً به دنبال وارستگی هستند؟ مگر اینطور نیست که شما راضى نیستید درباره شما قضاوتهاى منفى و بیجا بکنند و این را برای خود حق میدانید؟ پس مواظب باشید چنین حقی را از دیگران دریغ نکنید و به راحتی هر چه به ذهنتان آمد بپذیرید و هر طور خواستید سخن نگوئید. حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ لا تَقُلْ ما لا تَعْلَمُ وَ اِنْ قَلَّ ما تَعْلَمُ» آنچه نمیدانی نگو، هرچند آنچه مىدانى کم باشد و در نتیجه مجبور شوى چیزی نگویی. ممکن است بفرمائید اگر فقط بخواهم نسبت به چیزهایی سخن بگویم که اطلاع دارم باید در بسیاری از اوقات زبانم را ببندم. بسیار خوب وقتی کم میدانی، کم بگو، چه کسی گفته ما در هر مورد اظهار نظر کنیم و همواره گرفتار خطا شویم؟ آیا ما نمیدانیم ارزش انسانها بیش از آن است که در گفتههایشان باشد در سکوتهایی است که به جا انجام دادند؟ مگر نه این است که هنر انسانها بیش از آن که در سخنگفتن باشد در سخننگفتن است؟ تا آنجایی که علی در وصف یکی از یارانشان میفرمایند: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّه... َ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتا» در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مىنمود... بیشتر روزهایش را خاموش مىماند. زیرا صَمْت و کم گفتن و گزیده گویی از راههای ریاضت مشروع و زمینه نیل به مطلوب شمرده شده است؛ البته خاموشی که با تفکر آمیخته باشد و ترقّبْ و ارادت قلبی را همراهی کند، بازدهی آموزنده خواهد داشت؛ چنانکه حضرت علی در وصف سکوت رسول اکرم چنین میفرماید: «.. کَلَامُهُ بَیَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَان» گفتار او ترجمان هر مشکل و خاموشى او زبانى گویا براى اهل دل بود. بعد از آنکه ما را متوجه چنین امر مهمی کردند که در صورتی سخن بگوئیم که اطلاع کافی از موضوع مورد بحث داشته باشیم حال میفرمایند: «وَ لا تَقُلْ ما لا تُحِبُّ اَنْ یُقالَ لَکَ» آنچه را که دوست ندارى درباره تو بگویند دربارهی دیگران نگو.
دوست نداری دیگران ملامتت کنند، کسی را ملامت نکن. دوست نداری حرف های تحقیر آمیز به تو بزنند، دیگران را تحقیر مکن و ... این توصیه جنبهی منفی صحبتهایی که ممکن است انسانها نسبت به دیگران داشته باشند را به طور کلی حذف میکند. این هم خودش یک فصل وسیعی است اما حضرت اینجا تاکیدی که داشته اند روی حوزه روابط گفتاری است. البته در کنارش هم این جمله خود به خود می آید؛ آن شکلی که دوست داری دیگران با تو حرف بزنند، با آنها صحبت کن. کریمانه و همراه با احترام و وقتی خواستی دیگران را نقدکنی منصفانه نقد کن.
نکتهای که باید اشارهای به آن شود، این است که ما با توصیهی اصلی که حضرت میفرمایند: «اجعَل نَفسَکَ مِیزَانا» خودت را میزان قرار بده، در برابر یک قاعده و قانون بسیار بزرگ و وسیعی قرار گرفتهایم که میتواند میدان وسیعی را در زندگی ما پوشش دهد و این قانون میتواند در همهی ارتباطات اجتماعی ما وارد شود و به ما کمک کند و به ما یاد بدهد که چه کار باید بکنیم. ما در حوزههای علوم دینی قوانینی داریم که فقهای ما با داشتن آن قوانین میتوانند در بسیاری از مسائل استنباط کنند؛ چون آن قواعد در بسیاری از موضوعات فقهی یک نگاه اجتهادی به آنها میدهد. بنده فکر میکنم در حوزهی روابط اجتماعی جملهای که حضرت فرمودند هرکدام از ما را مجتهد میکند و در روابط گوناگون اجتماعی، به ما یک نگاه اجتماعیای میدهد. مثلاً فلان آدم به من این حرف توهین آمیز را زد من چه کار کنم، حضرت می فرماید: «اجعَل نَفسَکَ مِیزَانا» خودت را میزان قرار بده. وقتی خودمان را وسط آوردیم از خود میپرسیم اگر به کسی حرف نامناسب زده باشم دوست دارم آیا جز این است که طرف مقابل با سعهی صدر عصبانیت من را درک کند و فعلاً یا سکوت کند؟ پس من هم باید سکوت کنم. ما الآن با جملات اخیر حضرت با چنین قوانین بزرگی رو به رو هستیم که می تواند کل فرهنگی عمومی ما را سامان بدهد. جلوی بسیاری از نابسامانی های اجتماعی را بگیرد. می تواند جلوی خیلی از رفتارهای نابهنجار را از صحنهی جامعه پاک نماید.
وقتی توصیههای حضرت به یک قاعده تبدیل شود، گسترهی وسیع و بزرگی از افراد جامعه را پوشش میدهد. چون ما هر چیزی که برایمان ضرر داشته باشد، چه ضرر مادی، چه معنوی اصلاً برای خودمان دوست نداریم. اگر همین طور که من خیلی از چیزها را برای خودم نمیپسندم برای دیگران هم نپسندم، دیگران از ناحیهی من ایمن میشوند. خیالشان راحت میشود. میگویند از طرف فلانی هیچ شری نخواهد رسید. از آن طرف چون ما خودمان را دوست داریم، همه خوبی ها و زیبایی ها و منافع را برای خودمان می خواهیم، طبق توصیهی حضرت دیگران نیز از ناحیهی ما احساس خوبی دارند. میگویند فلانی همیشه برای ما خوبی میخواهد. یعنی از ما طمع خوبی و شایستگی را دارند.
روحى که مشغول بدگفتن به دیگران نباشد مشغول کشف موقعیت خود میشود و آرامآرام به رازهای شخصیت ملکوتی خود پی میبرد. آدم اگر در موارد ذکر شده احتیاطهاى لازم را کرد در نتیجهی آن احتیاطها یک قلب سالم و جامعه سالمى پیدا میشود آنوقت همه آمادهی صعود روحانى مىگردند.
در واقع حضرت در این سلسله تذکرات آخر مىخواستند بفرمایند: از طریق آشتى با خلق، آشتى با حق شروع مىشود و ما نیز خوب است با نیّت آشتى با حق، این دستورات را به کار بندیم. إنشاءالله
«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته