مصاحبه با استاد طاهرزاده
تفکّری که باید به میان آید
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
- گفتگو را با يك گلايه شروع ميكنم. علاقمندان شما مي پرسند چرا كمتر تن به مصاحبه مي دهيد؟
بسم الله الرّحمن الرّحيم
دليلش اين است كه فضای ارائه افکار در این تاریخ تنگ است. یک جاده کشیدهاند که همه بناست در این جاده بروند. آقای مطهری در کتاب جاذبه و دافعه میگویند که یک پادشاه تختی ساخته بود و میگفت همه باید اندازه این تخت باشند . هر کس بلندتر بود یا سرش را قطع میکرد یا پایش را . عملاً دیگر کسی در این شهر باقی نمیماند. افکار در بستری که همه باید یکطور فکر کنند، ظهور نمیکند. در چنین شرایطی بهترین راه، حرفنزدن است. البته بنده نمیگویم حرف نمیزنم. بلكه همه جا حرف نمیزنم و همه جا برای سخنگفتن نمیروم. وگرنه بچههای پاتوق شیشهای ما را دعوت کردند که بیایید و یک جلسه حرف بزنید. بنده عرض کردم نمیتوانم یک جلسه حرف خود را بزنم و کمکی به مخاطب خود کرده باشم؛ گفتند ما از خدایمان است ولی رویمان نمیشد که بیشتر از یک جلسه از شما درخواست وقت کنیم، طوری شد که حدود یکسال بحث به درازا کشید. در این مورد فکر کنید که چرا عرض میکنم: بستر تعاملِ افکار تنگ است و تلاش جریانهای فرهنگی برای فهم همدیگر کم است و نمیخواهم وارد این بحث شوم ولی این موضوعی است که خوب است به وقتش دنبال شود، هرچند به این زودیها هم این حرف شنیده نمیشود چون همه عادت کردهاند تنها حرفهای خاصی که میشناسند را بشنوند.
- یعنی باید منتظر ظهور باشیم؟
خیر. باید تاریخِ آن را ساخت. الان از نظر تفکر در یک تنگنای تاریخی هستیم. من یک مثال برای شما بزنم. این مثال را که میزنم آن وقت همین مشکل را با شما پیدا میکنم که بالاخره این مصاحبه چه شد و به بنده اشکال میکنید چرا به جاهای دیگری رفتم! در صورتی که همینها برای تاریخمان گشایش میآورد.
بنده همیشه یک مثال را در تفاوت بین مرحوم شهید بهشتی و شهید محمد منتظری میزنم. شاید شما این تاریخ را حس نکرده باشید. هر دوی آن بزرگواران متوجه شدند دولت موقت برای انقلاب اسلامی یک فاجعه است. چرا كه ما در متن انقلاب اسلامی با غرب تقابل تمدنی داشتیم و داریم. دشمنیِ ما که دشمنی عادی نبود. مرحوم محمد منتظری این را که دولت موقت، به غرب نزدیک است را دید و فریادش درآمد، عصبانی بود و داد میزد و فرودگاه را بست و یک مصیبتی شد. فکر کرد که میشود آقای بازرگان را گرفت و از کشور بیرون انداخت و مشکل را حل کرد. مثل همین گروه فشار که در مورد بیحجابی میگویند چهار نفر بیحجاب را میزنیم تا زنان بیحجاب، باحجاب شوند! این را نمیفهمند که تاریخ، یک حیاتی دارد. یک سیری دارد و هر فکری تاریخمند است و در بستر تاریخی خود ظهور و افول دارد و ما باید تلاش کنیم بستر تاریخی آن را فراهم کنیم.
روش مرحوم شهيد بهشتي با روش مرحوم محمد منتظري تفاوت داشت؛ هنر شهید بهشتی این بود که با حوصله و روشی حکیمانه، کاری کرد که ما از امثال بازرگان یعنی ملّیمذهبیها عبور کنیم. تقریباً هم عبور کردیم. در زمان آقای خاتمی هم که اینها مجدداً کمی بستر حیات خودشان را آماده دیدند، نتوانستند بقاء پیدا کنند. در حالیکه مرحوم شهید محمد منتظری در ابتدا از دست مرحوم شهید بهشتی عصبانی بود که او با نهضت آزادی و ملّیمذهبیها ساخته است.
بر این مبنا میگویم باید بستر تفکر را فراهم کرد تا بتوانیم از آنچه باید عبور کنیم، درست عبور کنیم و به آنچه باید برسیم، درست برسیم. معنی واقعی انتظار نیز همین است. صورت تامّ و تمام انتظار نیز ظهور وجود مقدس حضرت بقیت الله«عجلاللّهتعالیفرجه» است. یک انسان که فرهنگ انتظار را میشناسد میداند که حضرت مهدی«عجلاللّهتعالیفرجه» یک حقیقت است. در جلوهی یک شخص، تنها یک شخص نیست که آن را برداریم و بیاوریم، این حقیقت باید زمانش فراهم شود. مطابق این تاریخ باید خوب فکر کرد و افق را گم نکرد.
- بستر تفكر را چطور بايد فراهم كرد؟
ما اصطلاحاً میگوییم نگاه متافیزیکی و به یک معنا اصالت را به ماهیت دادن، نمیگذارد کسی تفکر کند. مثالش خود ما؛ معلم معارف بودیم، سالها فکر میکردیم که اگر خدا را ثابت کنیم، بچه ها متدین میشوند. در حالیکه اگر میتوانستیم افقی را به این نسل که تازه در دل انقلاب به دانشگاه آمده، نشان بدهیم که در دل این افق خودش را معنی کند، خودش متدین میشد. کاری که امام«رضواناللّهتعالیعلیه» با مردم کرد. مسئلهی انقلاب اسلامی و حضرت امام خمینی چیز بسیار عجیبی است. ما چون هنوز در تاریخ متافیزیک هستیم متوجه واقعهای که اتفاق افتاده است نیستیم. منظور از متافیزیک این است که با همین استدلالها بخواهیم کار را حل کنیم.
- آن تحولي كه ميگوئيد امام«رضواناللّهتعالیعلیه» در بستر زماني خودش ايجاد كرد، بر خود شما و زندگيتان چه اثري داشت؟
بنده در زمان شاه از دبیرستان با رژیم شاه مسئله داشتم. 12 ساله بودم که واقعهی 15 خرداد بهوجود آمد. خانوادهی ما خانوادهای مذهبی بود. در سال 1349 کتاب «ولایت فقیه» حضرت امام را خواندم. در آن سال تازه داشتم کنکور امتحان میدادم. ولایت فقیه امام، هزاران سؤال جلوی ما گذاشت. فهمیدیم که باید دین حاکم باشد، فقیه حاکم باشد، باید حکم دین در جامعه جاری گردد. وقتی هم به دانشگاه آمدم اوج سخنرانيهاي دکتر شریعتی در حسینیهی ارشاد بود و هر هفته حرفهايش را جزوه میکردند و ما ميخوانديم. البته اين را بگويم كه بحمدالله با آن نگاه اولیهای که نسبت به حضرت امام داشتم، حساسیتها دینی بود و ساختار فكريام نیز در مسير دين چيده میشد. خواستم بدانيد با کتاب «ولایت فقیه» چطور به اين معنا رسيدم كه زندگی در یک افق معنوی باید شکل بگیرد.
- پس مخاطب دكتر شريعتي هم بودهايد؟!
بله! خدمتی که دكتر شریعتی به ما کرد خیلی زیاد بود . امروز همه این را نمیدانند. درست است که مرحوم شریعتی ضعفهایی داشت، ولی جهت خوبی به ما داد. نگذاشت که تحلیل ما نسبت به فاجعههای تاریخمان غیردینی شود. اینکه میبینید بعد بهراحتی به آقاي مطهری مراجعه میکنیم و مطهری را میفهمیم، به آن دليل بود، وگرنه در آن دوران، فهمیدنِ مطهری کار آسانی نبود. شریعتی در این زمینه خیلی کمک کرد، در عین آنکه فاجعهی نظام شاهنشاهی را نشان میداد، تحلیل دینی از آن کرد، و افقی را جلوی ما باز کرد که به امام حسین«علیهالسلام» اشاره میشد. البته شریعتی یک شخصیت قرآنی نیست؛ بلكه یک شخصیت انقلابی است منتها با مذاق دینی. برای همین آنهایی که در شریعتی متوقف شدند عموماً روشنفکر شدند، سنتی نشدند و در حیطهی ولایت نیامدند. به عرضم دقت کنید؛ «آنهایی که در در فضای شریعتی متوقف شدند، در فضای روشنفکری ماندند، ولی نه هرکس از شریعتی استفاده کرد در آن فضا ماند». لطف الهی که نصیب من شد این بود که هم جنبهی روشنفکری برایم پیشآمد و هم جنبهی ديني. لذا نه میتوانم با اصولگرایان صرفاً سنتی یگانه باشم و نه با اصلاحطلبان روشنفکر، بهخصوص وضع فکری وضع بعضی از آن اصلاحطلبان را اصلاً درست نمیدانم و افقی که بخواهد به حقایق معنوی اشاره داشته باشد را در شخصیت آنها نمیبینم.
- اينكه ميگوئيد نميتوانم با اصولگرايان يگانه باشم به لحاظ سياسي است يا شيوهی زندگي؟
عرض بنده آن است که اگر حقیقتی در عالم هست که انسان میتواند با آن حقیقت یعنی حضرت حق مأنوس شود، حتماً نوع زندگی انسان در قبال اُنس با آن حقيقت باید مدیریت شود. حال سؤال این است؛ آیا اصولگرایی که بنده هم به یک معنا خود را جزو آن میدانم، توانسته است زندگی خود را در راستای اُنس با حضرت حق مدیریت کند؟ در حالیکه دو نوع اصولگرایی فعلاً در میان است؛ یک نوع آن میگوید: من از آن اُنس عقب میافتم اگر مشغول مبلمان شوم. یک نوع دیگر اصولگرایی هست که میگوید آن نوع زندگی نیمه اشرافی با اصولگرایی تنافی ندارد، زندگی مرفه دارم و نمازم را هم میخوانم، به شکلی میخوانم که شریعت بپذیرد، راست میگوید. بنده اين نوع دينداران را دیندار میدانم و معتقدم اینها به سعادت میرسند؛ ولي بنده از اين مسير حركت نميكنم و مسیری که حضرت امام«رضواناللّهتعالیعلیه» برای ادامهی انقلاب گشودند، این مسیر نیست.
شخصیت بنده در فضای انقلاب اسلامی شكل گرفت؛ با گرایشی که می شود اسم آن را یک گرایش سلوکی گذاشت. البته این بدین معنا نیست که من سالک هستم، آری! به این معناست که طالب آن هستم. یعنی «اُحِبُ العارفین و لست منهم». در هر صورت به این معنا عرض کردم نمیتوانم با اصولگرایی سنتی یگانه شوم.
- پس مسير و شيوهی زندگي بر اساس ميزان و عمق معرفت تعيين ميشود؟
بله! اگر میخواهید سبکهای زندگی را نشان بدهید باید ابتدا نوع معرفت افراد نسبت به آن حقیقتی که میشناسند، تحلیل شود. مؤمنین دو نوع نگاه به حقیقت دارند. اخیراً جزوهای با موضوع "فعالیتهای فرهنگی بر روی گسل امکانات مادی" ارائه شده است؛ حاصل 40 تا 50 سال تجربهی کار فرهنگی بنده است. در آن جزوه، حرف این است، آیا زهرای مرضیه«سلاماللّهعلیها» سلوکِ سادهزیستیشان، عین دینداریشان بود؟ یا میشد دینداری کنند و این نوع سلوک را نداشته باشند؟ آنجا روشن میشود اگر کسی بخواهد ارتباطش را با حقیقت، قلبی کند و نه علمی، باید از هر چیزی که مزاحم این اُنس است عبور کند. مسلّم در این نگاه، سبک زندگی شبیه آن نوع زندگی نیست که ظاهر نیمه اشرافی دارد و مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» مکرر آن را نهی کردهاند، چون بهخوبی میدانند این انقلاب با این نوع زندگیها ادامه نمییابد.
- همان كه بزرگان ميگويند در اين روزگار بايد عمودي به زندگي نگاه كرد نه افقي!
کتاب خوبی هست به نام «فضیلتهای فراموششده» از مرحوم آخوند ملاعباس تربتی. فرزندشان آقای راشد در آن کتاب قصهای را نقل میکنند که:
در میدان بهارستان با پدرم راه میرفتیم، به تازگی سر درِ مجلس شورای ملی را ساخته بودند و دو عدد شیر در سمت چپ و راست درب آن نصب شده بود. برای پدرم داشتم در آنجا توضیح میدادم که اینجا مجلس شورای ملی است و به این صورت ساخته بودند و ... دیدم پدرم اصلاً سرشان را بالا نمیآورد و نگاه نمیکند. از ايشان پرسیدم حرام است که به اینها نگاه نمیکنید؟! - چون میدان بهارستان برای خودش یک جای خیلی قشنگ و شیکی بود- مرحوم آقای تربتی میگوید: نه! ذهنم مشغول میشود. این تعبیرِ «ذهنم مشغول میشود» را هرکسی نمیتواند برای خودش معنا کند که یعنی چه؟!
- به نظر ميرسد شما در طيّ طريق معرفت و بندگي و در سبك زندگيتان، حساب خاصي براي انقلاب اسلامي باز كردهايد؟
همينطور است. بنده دو کتاب راجع به ذات انقلاب دارم و چهار جلد از کتابها نیز راجع به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی است. در آن چهار کتاب توضيح داده شده كه تبیین تاریخی انقلاب چیست. در کتابهای "سلوک ذیل شخصیت حضرت امام" و "امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه" گفته شده؛ خدا در هر تاریخی ارادهای خاص دارد. قرآن میفرماید: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْن»؛ همواره خداوند در هر روز و روزگاری اراده میکند و ایجاد میکند. در هر تاریخی که ارادهی خدا تجلی کند باید خدا را با سلوک مطابق آن تاریخ پیدا کرد و مورد پرستش قرار داد. این دو کلمه که در این سطر عرض میکنم؛ دو کتاب در موردش نوشته شده است. چون فهم آن مقدمه میخواهد. انقلاب اسلامی ظهور ارادهی امروزین خداست در قلب آقای خمینی و لاغیر.
هرکس در این تاریخ بخواهد به خدا وصل شود باید به اراده امروزین خدا وصل شود. و اگر بنده نظر خاصی به مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» دارم هم به همين دليل است كه معتقدم یکی از موفقترین شخصیتهایی که توانسته این کار را انجام دهد، رهبری عزیز است. دلیل این در آن کتاب هست. حضرت آقا، قدرت کشف حقیقت را از طریق امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در این عالم دارد.
- اگر درست فهميده باشم با توجه به جايگاهي كه براي انقلاب اسلامي قائل شديد، اينكه گفتید بستر تفکر در اين روزگار تنگ است، منظورتان استیلای مدرنيته است؟
من لغت متافیزیک و استیلای متافیزیک را بیشتر میپسندم. اگر از شما بخواهم خدا را اثبات کنید فکر میکنید چقدر به خدا رسیدهاید؟ در شرح کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» 76 جلسه در تبیین مشکلی که داریم، بحث شده. آن کتاب در يك مثال صریح میگوید: شما اگر فکر آب را به ذهنتان بياوريد هرگز با خودِ «تری» مرتبط نشدهاید. حال اگر یک قطره آب داشته باشید بیشتر تری دارید، یا یک میلیاردسال فکرکردن راجع به آب؟ هنوز تاریخ، تاریخِ نظر مفهوم خدا است – مثل فکر آب در ذهن - در صورتی که تاریخ مهدی«عجلاللّهتعالیفرجه»، تاریخ ظهور حق است. حضرت مهدی«صلواتاللّهعلیه» یک واقعیت است. يك بار سر كلاس از دانشجویان پرسیدم؛ به نظر شما خدا در فکر ماست یا در واقعیت؟ پرسيدم چه کسانی معتقدند خدا در واقعیت است؟ یک نفر دستش را بالا برد و یک نفر دیگر هم مردد بود که دستش را بالا بیاورد یا نه. بقیهی دانشجویان معتقد بودند خدا در فکر است. در کتاب "سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» " دو و نیم جلسه راجع به سوبژکتیویته صحبت شده. یکی از مشکلاتی که نیروهای مذهبیِ کانونهای فرهنگي دارند این است که هنوز نمیدانند ناخودآگاه گرفتار سوبژکتیویته هستند.
متفكران غرب چون کارد به استخوانشان رسیده فاجعه را بهتر نشان دادهاند. ميگويند درمان فاجعه از همان جایی است که فاجعه شروع شده است.
- چطور بايد اين نسل را از حجاب سوبژکتیویته یا مفهومگرایی در آورد؟
باید زبان عوض شود. آوینی قهرمان تغییر زبان است. زبان شهید آوینی، زبان شعر است، زبان استدلال به معنای متافیزیکی و صرفاً مفهومی آن نیست. برای همین است که آنچه او میگوید حس میکنيد. «روایت فتح» دریچهی خوبی است که به جای ماندن در مفاهیم قدسی، متذكر و متوجه عالم قدس شویم. نظرم این است که خیلی جاها خبرها هست. در این درخت خانهی ما هم خبرهایی هست. باید بچهها برسند به اینکه: «گوشم شنید قصهی ایمان و مست شد / کو قسمِ چشم، صورت ایمانم آرزوست». شاعر در این شعر میگوید من نمیخواهم فقط بشنوم، بلكه میخواهم ببینم.
- منظورم اين است كه ما چه چیزی به این نسل که به قول شما، علمِ دین دارد، اما دیندار نیست؛ بدهیم؟
چقدر خوب بود بعد از انقلاب در دانشگاهها و در تربیت معلمها و در مراکز آموزش عالی به جای طرح استدلالهایی در مورد خداوند، هرکس را که میخواستیم متذکر وجود خدا کنیم، نظر به نفس ناطقهاش را به میدان میآوردیم تا ابتدا وجود خود را حس کند. خودش را حس کند. کدام خودش را؟ خودش که «وجود» است و نه خودش که مهندس و دکتر است. نه خودش که زن است و نه خودش که مرد است. خودش که «وجود» است. اگر در کتاب «آشتی با خدا...» دقت کنید از جلسه چهارم تا هشتم فقط یک کلمه است: «انسان فقط هست». مغز اسفار در جلد هفتم هم همين نکته است که بتوانیم با درک حضوری وجود خود، نظر به وجود مطلق بیندازیم و علامه طباطبایی«رحمةاللّهعلیه» در «رسالةُ الولایه» در این مورد غوغایی به پا کرده.
به نظر بنده تا انسان با حس خودش متوجه یک مقام اتصالِ وجودی با خدا نشود بنبست فکری دارد. این را ميگويند متافیزیک. متافیزیک یعنی فکری که بعد از فیزیک است، نه حسی که بعد از عالم کثرت است. دینداری با احساس قلبی نسبت به خدا برای انسان پیش میآید.
اگر بپرسید این خدا پس از نظر به او چطور در زندگي میآید؟ عرض خواهم کرد با «تواضع» و «کینهنداشتن» و «راستگفتن»؛ همانطور که با «کبر» و «پرخوری» و «پرحرفی» و «بیحرمتی به بقیه» میرود. اما خدایی که اثبات کنیم با استدلال میآید ولی تنها یک مفهوم است در ذهن ما و مشکل ما از اینجا شروع میشود که با مفهوم خدا زندگی میکنیم، در حالیکه اگر خدای شما وجودی شد، چنانچه بیجا غضب کنید میبینید که خدایت رفت، در نتیجه ناراحت میشوی و از طرف عذرخواهی میکنی. چه موقع شما واقعاً از اعمال بدِ خود راحت عذرخواهی میکنید؟ وقتی مییابید خدایتان رفت. میگویید آقا ببخشید. غلط کردیم. راحت میتوانید بگویید غلط کردم. چرا؟ چون در إزای آن عذرخواهی و پشیمانی نور خدا به شما برمیگردد. برای اثبات خدا میشود یک نفر که مشروب خورده بیاید و خدا را اثبات کند. اما نمیتواند خدا را حس کرد و مشروب هم خورد، چون اگر مشروب خوردی تا 40 روز نمازت قبول نیست. نه اینکه نماز نخوان. یعنی هیچ ارتباطی نمیتوانی با خدا برقرار کنی. میگوید اگر همسایهات از دست تو راضی نباشد نمازت قبول نیست، به همین معنا است. در اُنس با خدا نهتنها اصولگرایی نیمه اشرافی ارزش ندارد، بلکه مزاحم است و انقلابی که میخواهد خدا را به این تاریخ برگرداند با اشرافیت سازگاری نخواهد داشت، هرچند آن اشرافیت در پوشش قداست پیچیده شود. عالَم انقلاب اسلامی عالَم خاصی است و از این جهت این حرف شما را قبول دارم که اگر میخواهیم در فضای انقلاب اسلامی بمانیم، باید سبک خاصی از زندگی را پیشه کنیم و یک جوان خیلی سریع میتواند خود را با محیط اطراف خود وفق بدهد. اما کسی که در سن بنده باشد باید همان جادهای را که صاف کردهام و مَلَکه ام شده است بروم. حالا اگر شما عالم بنده را بههم زدید، و بیعالم شدم، دیگر خود را در هیچجا احساس نمیکنم. چرا طاهرزاده نمیتواند هرجا صحبت کند و هر چیزی را بگوید؟ چون تنها میتواند در عالَم خودش زندگی کند. بنده غیر از خودم نمیتوانم هیچ چیز دیگری باشم. بعضیها فکر کردهاند بنده نشستهام و این كتابها را نوشتهام! در حالیکه اینها گزارشی از عالَمی است که بنده در آن بهسر میبرم.
- خب! اين دريافت را چطور به زبان نسل امروز و به آنها ميگوئيد؟
اگر بخواهم حاصل این دریافت را به این نسل عرض کنم خواهم گفت یک نوع زندگی را شروع کند که در اثر آن زندگی از «بیعالَمی» که حاصل فرهنگ مدرنیته است، به «عالَمداشتن» منجر شود و آن در یک حیات منسجم بهدست میآید. اسم آن را اگر بخواهید عالم وحدانی هم بگذارید طوری نیست. هایدگر میگوید بشرِ امروز بی عالم شده است یعنی نتوانسته یک حیات منسجم برای خود شکل دهد. حال اگر شما بپذیرید که امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» تاریخمان را به نور محمد«صلواتاللّهعلیهواله» وصل کرده است، میتوانید در ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» عالمدار باشید، به همان معنایی که در کتاب «عالَم انسان دینی» عرایضی شده است. فکر می کنم اگر انسان در این زمان متوجه عالَم دینی شود، میفهمد معنای بیعالَمشدنِ بشر مدرن یعنی چه. ابتدا باید بتوانیم مافوق زمان گذشته و آینده با خود ارتباط برقرار کنیم.
- پس در حقيقت سبك زندگي را بايد بر يك بستري كه منبعث از نگاه وَحياني و رو به آسمان است، ايجاد كرد نه بر اين بستري كه سرشار از شرك مدرنيته برايمان ساخته اند؟
دقيقاً همینطور است. شما در حال حاضر در تاریخ خاصی زندگی میکنید؛ در تاریخی که مدرنیته بستر زندگی مناسب خودش را برای ما ایجاد کرده است. خودآگاهیِ تاریخی یعنی اینکه ببینید الآن ما در چه شرایط تاریخی هستیم و نیز بدانیم امکان برونرفت از آن چندان راحت نیست، لذا از یک طرف باید به مرور زمینههای زندگی دینی را فراهم کرد و از طرف دیگر باید با راهنماییهای الهی، آفات زندگی مدرن را که مطابق عقل غیر قدسی است شناخت. راهکار برونرفت از زندگی مدرن کاری نیست که مردم طالقان در پیش گرفتهاند، زیرا این کار عملاً یک نوع جداشدن از زندگی فعّال است.
- آن روایتی که راجع به نقش طالقانیها در ظهور وجود دارد ارتباطی با این طالقانیها دارد؟
معلوم نیست. اینها همهاش توجیه است. اسم طالقان هست اما آيا اينها هستند يا نه معلوم نيست. اینها الآن هیچکس را در خودشان راه نمیدهند. ما اسم آن را میگذاریم بیرونرفتن از زندگی. یعنی آیا اگر پیامبر«صلیاللهعلیهوآله» هم بودند همین طور عمل میکردند؟
- مانيفست آقای مهدي نصيري در اين باره در كتاب "اسلام و تجدد" تبيين شده است!
بله. بنده در کتاب «تمدنزایی شیعه»، دلایل تاریخی و سیرهی ائمه«علیهمالسلام» را آوردهام که آن چیزی که ایشان برداشت کردهاند نیست[1] هرچند ما باید برنامهای داشته باشیم که طی آن برنامه، فناوری مخصوصِ فرهنگ خود را به صحنه آوریمآ.
اگر به کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچهی بینش توحیدی» نگاه کنید تمام پیام کتاب همین یک کلمه است که هر تکنیکی فرهنگ خودش را می آورد. شما میگویید چه اشکالی دارد که آدم سوار هواپیما بشود اما با چادر باشد. از نظر ذهنی میشود اما در واقعیت سری به فرودگاه بزنید ببینید چقدر عملی است. اینکه دو نفر زن چادری ببینید غیر از این است که فضا در اختیار فرهنگ چادر باشد. تمدن یعنی اینکه دستها و فکرها و قلبها در مسیر هدفی خاص قرار گیرد و در متن تکنیکِ غربی تمدن اسلامی ظهور نمیکند. ما الآن در کجای تاریخ قرار داریم؟ در جایی که نه میتوانیم زندگیِ با تکنیک غربی را تخریب کنیم و نه میتوانیم تأیید کنیم. اصطلاحاً به این میگویند خودآگاهی تاریخی. مرحوم آوینی متذکر این خودآگاهی است. اين راه هم با آهكشيدن درست نميشود. بعضيها فقط آهِ زندگی گذشته را میکشند، ولی تماماً مدرن هستند. اینها نمیدانند رابطهای بین تکنیک غربی و فرهنگ غربی هست. طرف میگوید چرا دخترم طلاق گرفت؟ این در ذات فرهنگ مدرنیته یعنی در اومانیسم نهفته است. اومانیسم یعنی انسان و امیال او محور است و نه خدا؛ بنابراین نمیشود دو پادشاه در زیر یک سقف و در یک خانه بگنجند. اگر خدا محور شد همه در زیر سایهی احکام الهی میتوانند زندگی را ادامه دهند.
عرض بنده آن است که نیروهای مذهبیهای ما متوجه نیستند اگر نسبت به سبک زندگی غربی حساس نباشند بازخوردهای غربی در زندگیشان ظهور میکند، در حالیکه زندگی آنها همخوانی ندارد و گرفتار یک نوع تضاد در عقیده و عمل میشوند.
- به هر حال؛ در دوران معاصر انديشمنداني مثل مرحوم فرديد و استاد داوري و حتي همين آقاي نصيري – عليرغم آنكه كمي تند ميرود – در بازنمائي حقيقت و هويتِ شركآلود مدرنيته، نقش مهمي داشتهاند.
بله درست است. اينها در عین کشف میدان بازی مدرنیته میخواهند از مدرنیته عبور کنند. البته گفتمان بنده با آقای داوری متفاوت است. با اینکه آقای داوری را قبول دارم. ولی بنده در میدان انقلاب متذکر این دوران هستم. در حالی که امثال دکتر فردید و داوری در نشاندادن ظلمات غرب موفق بودهاند. با توجه به اینکه بنده چندین سال استاد فلسفهی غرب بودهام وتقریباً همهی جریانهای فکری غرب را میشناسم ، بر این مبنا میتوانم عرض کنم؛ اگر بخواهید یک نگاه غربشناسی شیعهی ایرانی متعهد به انقلاب داشته باشید، فردید از همه بهتر است.
- بالاخره مرحوم فرديد هم متأثر از هايدگر بوده است.
بله! زبان هایدگر زبان نقد غرب هست، اما نه برای عبور از غرب و نظر به انقلاب اسلامی. بالاخره زبان هایدگر در پازل غرب است. اما فردید شیعهای است که نظر به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» دارد. متنی بر روی سایت «لُبّالمیزان» هست به نام «محکمات و متشابهات فردید». انديشهی فرديد را نسبت به انقلاب اسلامی و حضرت امام تا حدّی در آن متن میتوان شناخت. اگر ميخواهيد خدمتی به انديشهی نیروهای اصولگرا بکنید و فکر فهم غرب و عبور از غرب در ذیل انقلاب اسلامی را به آنها بدهید؛ این از طریق آوینی و فردید و داوری و امثال این عزیزان مثل مرحوم مددپور و مرحوم سید عباس معارف ممکن است.
- آیا آقای مهدی نصیری در این مورد میتواند کمک کند؟
فکر نمیکنم! آقای نصيري با نفیِ حکمت اسلامی، عملاً ما را گرفتار یک نوع سلفیگری میکند و در آن صورت انقلاب در مسیر حضرت امام که مقام معظم رهبری بر آن تأکید دارند، جلو نمیرود.
- تصور ميكنم خود اين بحث "عبور از غرب و مدرنيته ذیل انقلاب اسلامی" يك بحث مهم فکری معرفتی است كه فرصتي جداگانه ميطلبد و قولش را از شما ميگيريم.
تا خدا چه بخواهد. اما بحث بسيار مهمی است. جزوهای روی سایت به نام "انقلاب اسلامی و عبور از نهیلیسم" هست که در این مورد کمک میکند. آقای حاتمیکیا میگوید ما باید از این خرفتیِ فرهنگی نجات پیدا کنیم. اصولگرایانِ ما و نیروهاي مذهبي ما گرایش دینیشان خوب است اما عمق فرهنگی لازم را جهت عبور از غرب ندارند و به یک معنا تاریخ خودشان را به طور شایسته نمیشناسند. ذیل ولایت رهبری آیت اللّه خامنهای«حفظهاللّه» حیاتی ساخته میشود که میتوان از غربزدگی به سوی تمدن اسلامی سوق پیدا کرد. مجلهی چراغ باید این نکته را روشن کند.
مدرنیته بستر به شما داده است. خب در ساحت خودتان چارهای ندارید که از مدرنیته استفاده کنید ولی همراه با خودآگاهی، یعنی مدرنیته را بفهمید و شیفتهی آن نشوید تا زهر فرهنگ مدرنیته شما را مسموم نکند.
- شبيه همان بحثي كه مرحوم آويني در حوزهی سينما دارد و معتقد به تسلط بر ذات تكنيك سينماست! در «آينههاي جادو» ميگويد بعضیها اولِ انقلاب فکر میکردند وقتی بازیگر جلوی دوربین نماز بخواند دیگر سینمای ما دینی میشود، ولی دینی نشد.
همینطور است. باید متوجه باشیم عمق غربزدگی ما بیش از این است که بهراحتی بتوانیم از آن عبور کنیم. برای هرگونه تفکر در بارهی هر فرهنگی، باید ابتدا خود را مقابل این پرسش ببینیم که با نظر به آن فرهنگ، ما «در چه عالمی زندگی میکنیم؟» در حال حاضر و با سلطهی فرهنگی مدرنیته، ما در عالمی زندگی میکنیم که قالبها شکسته و متأسفانه دیگر به مبانی سازندهی سنتها و نظامها در فرهنگهای کهن، اعتمادی نیست و پایان انتظار از نظامهایی است که با قدرت عقل، جای هرچیزی را در عالم مشخص کرده بودند. امروز، اصل یگانگی عالم و برخاستن همهی پدیدهها از سرچشمهای واحد دستخوش تردید است.
در جهان معاصر، هرکس به کاری مشغول است و در تحلیلی روانکاوانه، گویی کارکردِ اآنگونه روایتها از عالم، تسکین و رفع دلهره بوده است و امروز، با شناخت اسباب و علل پدیدههای طبیعی از طریق علوم تجربی، به آنها نیازی نیست؛ در حالیکه کار انسان با اینگونه تحلیلها و روایتهای فرهنگ مدرنیته به انجام نمیرسد.
انسان معاصر با وجود قدرت و اطلاعات بینظیری که دارد، بیش از گذشته زمینهی دلهره و اظطراب دارد. عالم معاصر بیش از همیشه زیر سلطهی کمیت است. اگر هم سخن از کیفیت باشد، در نهایت به کمیت ختم میشود. امروز با این پرسش روبهروئیم که این سیر تا کجا ادامه مییابد و چه آیندهای پیش روی ما است؟
- استاد! در نحوهی مواجهه با مدرنيته، ظاهراً چهار نظر داريم. يكي مثل تقيزاده ميگويد مدرنيته سر تا پا حسن است. اصطلاحاً از فرق سر تا نوك پا بايد فرنگي شد. نظرگاه دوم؛ مدرنيته را سر تا پا عيب ميداند و معتقد به تحريم است، شايد مثل روش طالقانيها و اسلام و تجدد مهدي نصيري. ديدگاه سوم معتقد است مدرنيته مثل چاقوست، ميتواني خربزه قاچ كني يا با آن سر ببري. اين نظرگاه هيچ تأملي در ماهيت و ذات مدرنيته ندارد. اغلب متدينين اينگونه به مدرنيته و رهاوردهايش مينگرند. يك ديدگاه ديگر هم هست و آن اينكه مدرنيته يك هويت و روحي دارد كه منبعث از انكار آسمان است و نميتوان بين اين روح و قالب جدائي انداخت. بايد بر ذات شركآلود مدرنيته غالب شد و به اندازهی ضرورت از آن بهره برد. اصطلاحاً حكم اَكلِ ميته را دارد؛ يعني آن چیزی که ضرورت دارد و ناگزیری از آن استفاده کنی استفاده كن در عین آنکه به لحاظ قلبی به مبانی اومانیستی آن کافر باشی. این درست است؟ به نظر ميرسد ديدگاه مرحوم آويني و مددپور اين باشد.
این تقسيم بندي درست است به شرطی که بفهمیم. ما باید بفهمیم که مثلاً آقای شهید آوینی چه میگوید. باید بفهمیم آقای دکتر داوری چه میگوید. بفهمیم آقای جواد طباطبایی و آقای مصطفی ملکیان که یک نحوه اصالت را به مدرنیته میدهند، چه میگویند. فرديد و هایدگر بهعنوان منتقدینِ غرب چه میگویند. ما مسلمانان با هدایت قرآن در شناخت یهود از بنبست تاریخی که ظلمات یهودیتِ حسّی بر ما تحمیل کرده بود، عبور کردیم. حدوداً سی درصد قرآن از یهود سخن میگوید. سورهی بقره هفتاد درصدش در شناخت یهود است. برای اینکه یهود در تجسم عملی خود نوعی از زندگی بود که ظاهر دینی داشت و شما با آن احساس قرابت میکردید ولی دینی نبود. روایت از پیامبر«صلیاللّهعلیهوآله» داریم که در وصف امت خود میفرمایند: اگر یهود در سوراخ سوسماری برود شما هم می روید. «سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي كُلُّ مَا كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه»[2] بهزودى در امت من آنچه كه در بنىاسرائيل واقع شد واقع مىشود حتى اگر يكى از آنها در سوراخ سوسمارى رفته باشد امت من نيز همان كار را مىكنند. پیامبر«صلیاللّهعلیهوآله» در روایت فوق میخواهند بفرمایند تا این حدّ با یهود احساس قرابت میکنید. اگر مواظب نباشیم در موضعگیریهای اصلی، در پازل آنها عمل میکنیم. بعضی میگویند چون غرب توانست از دینداری عبور کند و به مدرنیته برسد، شما هیچ راهی ندارید جز اینکه از دینداری به معنای دینی که بیاید در جامعه نظر بدهد، عبور کنید؛ زیرا به نظر آنها دین، یک امر شخصی است. بعضی از ما مسلمانان ناخودآگاه معقتد به اين نظریه هستیم. تنها انجمن حجتیه این طور فکر نمیکند. بعضیها ميدانند غرب بد است ولی در رابطه با عبور از غرب مأیوس هستند. میگویند چون شما نمیتوانید از غرب عبور کنید بیایید یک نوع هویتی را برای خود تعریف کنید که بشود با غرب کنار آمد.
اگر به غرب با نگاه انتزاعی نگاه کنیم میگوییم که میشود مسلمان بود و از تکنیک هم استفاده کرد. فکر میکنیم میتوانیم نمازمان را بخوانیم، انقلابمان را هم حفظ کنیم و از مدرنیته هم بهره ببریم و سبک زندگی غربی را ادامه دهیم؛ در حالیکه مثلاً با داشتن وسیلهای مثل یخچال و فریزر، یعنی داشتن گوشت فریزشده و داشتن گوشت فریزشده، یعنی پیداشدن گاوداریهای صنعتی؛ چون نیاز به گوشت کلان داریم و گاوداری صنعتی توان رفع این نیاز را دارد، و گاوداری صنعتی یعنی فرهنگی که بتواند گاوهای آنچنانی را با سِرم و انواع داروهای شیمیایی بزرگ کند. پس یک فریزر نیاوردهاید، بلکه آن طبی که بتواند ژن گاوها را با جهش ژنتيكي رشد دهد نیاز میشود. اين بحثها در کتاب "کوچک زیباست" از شوماخر، آمده و شهید آوینی هم یک شرحی برای آن مباحث نوشته است. دكتر داوري میگوید هر تکنولوژی فرهنگ خودش را دارد. ولی ذهن انتزاعی این را نمیفهمد. فکر میکنم چندین سال طول میکشد تا این موضوع برای مجامع مذهبی ما حل بشود.
- آن مقالهی پر سر و صداي دكتر داوري در مجلهی سوره هم بر همين مبنا استدلال ميكرد؟
دقیقاً. حرف دکتر داوری این بود که مرگ بر آمریکا یعنی چه؟ بنده به رفقا عرض کردم این مقاله؛ وصیتنامهی فکریفرهنگی دکتر داوری است. حاصل 60 سال تفکر او است. چون رفقا فرمودند بنده آن را شرح دهم، عرایضی را در شرح آن نوشتم که مجلهی سوره چاپ کرد و سایت «لبالمیزان» تحت عنوان «راز بیتاریخیِ ما در نگاه دکتر داوری» در اختیار کاربران قرار داد. تاریخ ما در نگاه به تکنولوژی و فکر در مورد آن هنوز قفل است.
- به نظر ميرسد شما در دستهی چهارم قرار ميگيريد؟ مثل آويني؟
بنده معتقدم بايد از فرهنگ مدرنیته عبور کنیم و یک فرهنگ قدسی را به کمک انقلاب اسلامی جایگزین آن کنیم و از اینجا است که بحث مشکل میشود، زیرا فرهنگ قدسی صرفاً در یک تئوری جواب نمیدهد، الگو میخواهد و آن الگو شخص حضرت امام روح اللّه خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» است. تنها چیزی هم که در این راه خیلی به ما کمک میکند شهدا هستند. این جمله یادتان باشد که شهدا؛ آیندهی تاریخ شما را مدیریت میکنند. یک چشمهاش را شهدای غواص نشان دادند. دیدیم که واقعاً تاریخمان را تکان دادند. صحبتهای مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» اشاره به قدرت شهدا دارد. شهدا فقط راههای مینگذاریشده را باز نکردند، راهِ فرهنگی که ما بتوانیم از تکنولوژی عبور کنیم را نیز باز كردند. سرنوشت جبههها را آرپیجی عوض نکرد، ایثار شهدا عوض كرد. پیشنهاد میکنم کتاب "تپههای جاویدی و راز اُشلو" را دو بار بخوانید. کتاب فوقالعادهای است. چه راز عجیبی در آقای مرتضی جاویدی بوده! خلاصه این نکتهای که شما روی آن دست گذاشتهاید درست است، ما باید از غرب عبور کنیم؛ اما مثل ایثارهای جبهه. تانکها و توپخانه هیچوقت سرنوشت ما را تغییر نداد. ایثارها و انقلابیگریها کارساز بوده. آقای هاشمی رفسنجاني مأیوس است که ما بتوانیم از غرب عبور کنیم. آقای هاشمی هم واقعاً مایل است ما از غرب عبور کنیم، اما امید به این کار ندارد. در حالیکه آیت اللّه خامنهای«حفظهاللّه» در سخنرانی 14 خرداد در حرم امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه»؛ هفت خصوصیت از امام فرمودند؛ یکی از آن خصوصیات این بود که امام برای کارهایشان امید به مددهای غیبی داشتند و ما از این فضیلت نباید غافل باشیم.
- پس معتقديد معبر تاريخي نسل ما براي عبور از مدرنيته، روح الله الموسوي الخميني است؟
كاملاً! تقدیر ما در این تاریخ این است که از طریق امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» از بنبست فکری خود آزاد شویم. بنده در رابطه با راه حلّهای اندیشمندان داخلی و خارجی فکر کردهام و از نظر اجرایی هم درگیر مسائل اجرایی و فرهنگی بودهام، بعد از آن در یک جمعبندی عرض میکنم؛ عقلی که تاریخ ما را نجات میدهد، نه عقل مدرن است و نه عقل فلسفی و نه عقل عرفانی. عقلی است که با امام خمینی آمد. البته معلوم است این عقلی که با امام خمینی آمد، عقلی است که در ذیل اسلام و ولایت علی«علیهالسلام» قرار دارد، ولایی است. یادتان باشد خدایِ مرحوم قاضی طباطبایی هم برای نجات ما در امروز کافی نیست، باید در ذیل شخصیت إشراقی امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» نجات ملت خود را جستجو کنیم. این عقل، آن عقلی است که ظلماتِ شما را در این دوران از بین میبرد؛ وگرنه اگر شما سراغ استاد اخلاق بروید تا بفرماید نگاه به نامحرم نکن، غیبت نکن؛ این خوب است، اما برای اینکه بتوانیم در تاریخ زندگی کنیم، توصیهها کافی نیست. شما سیصدسال پیش هم باید این کارها را در امور اخلاقی میکردید، ولی در این تاریخ زندگی نمیکردید، عالِم به زمانهبودن، اقتضائات خود را دارد.
- چگونه به منظومهی فکری امام«رضواناللّهتعالیعلیه» برسیم؟
امام«رضواناللّهتعالیعلیه»؛یکسیرهاست. همانطور که امیرالمؤمنین«علیهالسلام» سیرهاند. امیرالمؤمنین«علیهالسلام» بیش از آنکه در نهجالبلاغه پیدا شوند، در سیرهشان پیدایند. امیرالمؤمنین«علیهالسلام» را بیشتر در نهجالبلاغه بیابیم یا آن زمان که فرمودند: ابنملجم را فعلاً کاری نداشته باشید و به او غذا بدهید و اگر خواستيد بعد از من او را قصاص كنيد، فقط یک شمشیر به او بزنید؟ همهی علی«علیهالسلام»، علی ما است. نسبتمان را با امیرالمؤمنین«علیهالسلام» چگونه تنظیم کردهایم؟ و همهی بحث در اینجا است. امروز فنومنولوژیست ها (پدیدارشناسان) حرفشان این است که تفکر را در تاریخ میتوانیم پیدا کنیم. تفکر با شخص به تاریخ بر میگردد. رسول خدا«صلیاللّهعلیهوآله» میفرمایند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»، ثقلین یعنی یک تئوری متعالی و یک سیره. آنچه موجب شده تا رهبری انقلاب به این خوبی موضعگیری کنند، چون حضرت امام خمینی را در جلوی خود دارند و به سیرهی او عمل میکنند، مکرر میفرمایند: امام عزیز ما چنین کردند و ما هم عمل کردیم. اگر بپرسید چرا خودتان فکر نمیکنید؟ ميگويند فکر در این زمان، یعنی آقای خمینی.
عنایت داشته باشید منظور از فکری که عرض میکنم و اینکه میگویم امروز، فکر یعنی سیره و شخصیت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه»، منظورم فکر انتزاعی نیست. تفکر انتزاعی با مفاهیم ارتباط دارد نه با «وجود». شما که بحمداللّه عمل شهداء را بهترین انتخاب در این دوران میدانید و آنها را عاقلترین انسانها بهشمار میآورید، مگر جز این است که آنها با نظر به شخصیت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» به این مقام از تفکر و تعقل رسیدند؟ شهدای فکه در یادداشتهای خود نوشته بودند: «به امام خمینی بگویید ما کوتاه نیامدیم و تا آخرین نفس ایستادیم». چطور میتوانند با نظر به سیرهی یک شخص مثل امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» تا اینجاها زندگی خود را شکل دهند؟ این در این دوران که بشر بیشتر میخواهد با اطلاعات خود زندگی کند، یک موضوع پیچیدهای است. همین آقای مرتضی جاویدی طبق کتاب «تپههای جاوید»، در آن محاصرهی سخت، آقا محسن به او زنگ میزند و میپرسد چه میخواهید؟ میگوید هیچی. فقط بچهها - آنهایی که ماندهاند و شهید نشدهاند و کمتر از یکسوم گرداناند - به یک جرعه عطشِ دیدن امام خمینی زندهاند! پس از آنکه آن دیدار انجام شد، آقای صیاد شیرازی میگوید تا آنجایی که من اطلاع دارم تنها کسی که امام خمینی پیشانیاش را بوسید، مرتضی جاویدی بود، رحمتاللّه علیه. خداوند راه آنها را برای ما گشوده نگه دارد.
- به عنوان آخرین نکته، اگر بحثی را میدانید که مغفول مانده است بفرمایید.
شما به این برسید که ما در بنبست عقلی قرار داریم. قبول است آدمِ خوب بسیار داریم ولی این بحث جداگانهای است. اگر بناست انقلاب اسلامی به جاهایی برسد، با برگشت تفکر به جامعه ممکن است.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
[1] - به کتاب «تمدنزایی شیعه»، صفحهی 423 رجوع شود.
[2] ( 1)- بحار الأنوار، ج 53، ص 127.