فهرست مطالب
مقدمه. 13
مقدمه مؤلف... 17
جلسه اول، راز پوچيها 27
خطر بيثمري فعاليتهاي فرهنگي.. 30
ابديّتي متعالی.. 31
«دينداني» يا «دينداري»؟. 33
ريشه اعتراضهاي دروني.. 35
بدترين خسارت.. 38
مشكل اصلي.. 40
خطر حبط عمل. 42
ضرورت تغيير نگاه. 43
آغاز پوچي.. 45
روش اهل بيت(ع)در ارتباط با حقايق.. 48
راز پيروزي نهايي اهلالبيت(ع) 51
جلسه دوم، آفات تقليل دادن افق دستورات دين 55
جايگزيني فريبکارانه. 58
گمشدة ما کدام است؟. 60
شرط لقاء حقايق.. 64
بشر ديني به دور از معضل هاي جهان امروز 65
آثار غفلت از حقيقت.. 67
ناتواني نگاه رياضي در ديدن حقيقت.. 68
محدوديتهاي نگاه تخصصي.. 70
ديندانها زيادند، ولي ديندارها كم. 72
مفاهيم داراي باطن. 74
معني ظلوم و جهول بودن انسان. 76
تفاوت مفهوم خدا با وجود خدا 77
بلاي نشستن «علم به واقعيت»، به جاي «واقعيت». 79
ارتباط با خداي عزيز و نجات از پوچي.. 81
انواع فعاليتهاي فرهنگي.. 83
فعاليتهاي فرهنگي شبه قدسي.. 83
فلسفه قدسي وضو 86
شبهقدسي شدن و ظهور نفس امّاره. 90
جلسه سوم، شرطيکردن فعاليتهاي فرهنگي و انقطاع از عالم قدس 93
تغذيه انسان از عالم قدس... 96
ريشة احساس پوچي.. 97
ريشه اعتراضها 98
خطر سكولار كردن مقدسات.. 100
جايگزيني اعمال شبه قدسي به جاي اعمال قدسي.. 101
انتخابهاي شرطي.. 105
توجه به مقصد خلقت.. 109
خطر ناقصكردن اهداف فرهنگي.. 111
فعاليتهايي براي قدسيكردنِ همه چيز 113
فعاليتهاي فرهنگيِ بيآينده. 115
جلسه چهارم، توجه به جايگاه اصلي دين، عامل نجات از پوچي 123
پاكي از موانع تجلي حق بر قلب.. 125
تجلي حق بر اساس ظرفيت قلب.. 127
روش رفع موانع. 127
شرط نجات از پوچي، توجه به جامعيت اسم «الله». 128
كفر شيطان، كفر بر اسم جامع «الله». 131
عزم. 133
توجه به هدف اصلي خلقت، عامل نجات از پوچي.. 136
نقش اعمال باطندار در زندگي.. 137
تفاوت مفيد بودن با حقبودن. 138
ريشه بيروحي الفاظ و قالبهاي معنوي.. 140
جلسه پنجم، تلاش براي قدسي کردن همه چيز 149
علم زنده. 151
حركت از مرگ به حيات.. 153
خطري عمر سوز 154
از تَلَوُّن تا تمكُّن. 155
خطرات شبهقدسي كردن موضوعات.. 158
بندگي، روح فعاليتهاي فرهنگي.. 159
انواع عقل. 161
انسان بامحتوا 164
بندگي خداي عزيز و نجات از پوچيها 165
عمل به عقيدة پاك، عامل سير به سوي عقيدة حضوري 167
عمل صالح؛ عامل شکوفايي عقايد پاک.. 169
سبب سوزي و رسيدن به توحيد ناب.. 171
جلسه ششم، آفات فعاليتهاي شبه قدسي... 177
نازلكردن درعين حفظ باطن. 179
جايگاه دين. 180
فعاليتهاي شبه قدسي و نتايج ناخواسته. 182
آفت جايگزيني اعتباريات به جاي حقايق.. 183
هماهنگي تشريع و تكوين. 185
غفلت از نيازهاي متعالي.. 187
آفات تغيير فضاي قدسي.. 189
ريشة تاريخي انحراف از عالم قدس... 190
علم حصولي و حجاب حقيقت.. 192
سير از علم حصولي به علم حضوري.. 193
بركات ارتباط حضوري با قيامت.. 194
مکتب انبياء و چشم خدابين. 195
ريشه اعتراض جوانان. 197
راههاي شناخت موانع. 199
ارتباط باطن انسان با باطن عالم. 201
در جستجوي راه. 203
جلسه هفتم، اهلالبيت (ع)فرهنگ سير از علم حصولي به علم حضوري 207
چگونگي استفاده از تجليات حضرت حق.. 209
آفات ارتباط با قرآن از طريق جنبة نيستي خود. 210
طهارت باطن، شرط ارتباط با حقايق.. 212
ناتواني عقل در رؤيت حق.. 214
طهارت تكويني اهلالبيت.. 216
طهارت اهلالبيت)ع)، منشأ طهارت ساير انسانها 217
راه ارتباط با وجود حقايق.. 219
فرهنگ اهلالبيت(ع)؛ سير از علم حصولي به علم حضوري 224
زيباييهاي فرهنگ مرتبط با عالم قدس... 226
جلسه هشتم، فعاليتهاي وَهمي و بيآيندگي آنها 237
كربلا و ارتباط وجودي با حقايق.. 239
آفات توقف در اعتباريات و مفاهيم. 241
راه ارتباط صحيح با سخنان ائمه(ع) 243
وقتي «وجود» رخ مينماياند. 243
«وجود» در حجاب.. 246
بديهيات؛ امامِ معصومِ دروني.. 247
راه ارتباط با حقايق.. 253
آفات غفلت از جنبة وجودي قرآن. 254
آزادي از حجاب علم. 256
وسعت سنتها در همه مراتب هستي.. 259
خطر بيآيندهبودن فعاليتهاي فرهنگي.. 260
آفات فعاليتهاي فرهنگي وَهمي.. 262
جلسه نهم، از ارتباط با وجودِ خود، تا ارتباط با وجود خدا 267
معرفت نفس، راه ارتباط با «وجود». 269
بركات نظر بر قيامت حاضر 272
اتصال هستها به هست مطلق.. 274
امام)ع) و ايصال اليالمطلوب.. 276
شرايط ظهور حضرت بقيةالله(عج) 278
عبور از فلسفه يا نفي فلسفه. 279
توبه از نظر به خود، شرط حضور 281
پوچي و عذاب قيامت.. 284
علت سرخوردگي جوانان. 285
از کجا آغاز کنيم؟. 286
شروع نگاه قيامتي به خود. 287
تفاوت فرهنگ شيعه با تفكر وهابيگري.. 288
شيطان، عامل غفلت از ملكوت اعمال. 291
فاصله «علم» تا «يقين». 291
سير از علم به معلوم. 294
شناخت «نيستي»ها، اولين قدم. 296
ملاقات با ملائكه. 297
تفكري كه عين سلوك است.. 298
چگونگي ارتباط با قرآن و روايات.. 300
جلسه دهم، حضوري ماوراء زمان.. 305
آشنايي با روشهاي تبليغ. 307
هنر ذاتبيني.. 308
ايمان قلبي، عامل رؤيت حق و حقيقت.. 313
شرايط ظهور مهدي)عج) 315
چگونگي امکان رؤيت ذات.. 316
مقام محسنين و رؤيت حقايق.. 317
پرواز با دل. 320
سير از نيستي به هستي.. 323
بصيرت و علم حضوري.. 325
علم مفيد و علم غير مفيد. 327
علمي که در قيامت ميماند. 329
اوج علمي.. 330
دشمن سرسخت تفکر 331
سير از مفهوم حصولي به مشهود حضوري.. 333
صلح عقل و عشق.. 334
عاليترين راه؛ بهترين نتيجه. 335
موانع تجلي نور حق.. 336
نمونهاي از رؤيت حق.. 338
وقت.. 341
همنوا با امام حسين)ع) در مناجات عرفه. 360
مقدمه
باسمه تعالي
1- آنچه در پيش رو داريد سلسله بحثهايي است که استاد طاهرزاده تحت عنوان «آنگاه که فعاليتهاي فرهنگي پوچ ميشود» مطرح کردهاند. ايشان به عنوان معلمي که در سطوح مختلف آموزشی سالهاي متمادي تدريس کرده و در چندين مسئوليت فرهنگي، در رابطه با چگونگي فعاليتهاي فرهنگي سالهاي سال انديشيده و قبل از انقلاب اسلامي تا کنون همواره دغدغة رشد سطح فرهنگ ديني جامعه را داشتهاند، در يک جمعبندي نهايي حرفهاي خود را در اين نوشتار خدمت عزيزان ارائه داده تا عزيزاني که در امور فرهنگي و ديني برنامهريزي ميکنند و فعاليت مينمايند، قبل از آنکه با بيثمري نتايجِ کار خود روبهرو شوند، به موضوعاتي که در اين کتاب مطرح شده است بينديشند.
مباحث این کتاب، همانطور که از عنوان آن پیداست بیشتر به آسیبشناسی فعالیتهای فرهنگی میپردازد و لذا هوشیاری عزیزانی را که دستاندرکار فعالیتهای فرهنگی هستند برميانگیزاند. از این رو ممکن است سبک و سیاق مطالب عدهای را به این سوءتفاهم بکشاند که نباید هیچ فعالیتی انجام داد. در حالیکه این نوع مباحث نه برای تعطیل کردن جریان فعالیتهای فرهنگی و نه محکوم کردن فعالان فرهنگی است، بلکه به بازنگری و بررسی عوامل آسیبزای فعالیتهای فرهنگی میپردازد تا مسیر رشد حقیقی گم نشود. بدیهی است که در جای جای کتاب به آسیبهای فعالیتهای فرهنگی آنگاه که از مسیر صحیح منحرف میشود اشاره شده است.
بايد پذيرفت شرايط فکري دنياي جديد، راه فعاليتهاي فرهنگي را سخت تيره و دشوار کرده است و هرگز با سهلانگاشتن آنچه دشوار است به جايي نخواهيم رسيد و مسلّم حاصل بيفکري، ظلماتي است اضافه شده بر ظلمات، و پنهانداشتن آن چيزي است كه به جاي پنهان داشتن، بايد آن را از ميان برداشت.
2- اين نوشتار شما را دعوت ميکند که به آنچه چشم و گوش و ذهن مييابد و طبع طلب ميکند اکتفا نکنيد و به جاي «موجود بيني» پاي را در ساحت «وجود بيني» بگذاريد و اين است تنها راه خوشبيني به آيندهاي که منجر به ظهور فرهنگ مهدويت ميگردد و در اين راستا است که برهوت زمينِ گرفتار ظلمات آخرالزمان، به آسمان معنا متصل ميگردد و در نتيجه بشر از به خودْ واگذاشتگي نجات مييابد.
3- سخنران محترم سعي وافر به خرج داده تا روشن کند دل انسان، مُهر و داغِ دوست دارد و مِهر به دوست با عشق محقق ميشود و اين راه با قلب طي ميگردد و نظر به «وجود» حقايق بايد موضوع اين راه باشد که با علم حضوري بهدست ميآيد و نه با علم حصولي.
4- فرهنگ شيعه امکانهاي فراواني فراروي خود دارد و از جمله آنها اين که امکان نجات از مهجوريت بشر دوران جديد در آن نهفته است، ولي اشکال كار اين است که بعضاًآن فرهنگ با قرائتي غير از قرائت قرآني خوانده ميشود. در اين کتاب سعي شده است اولاً؛ فرهنگ شيعه و اهلالبيت(ع) با قرائت قرآني معرفي شود. ثانياً؛ روشن شود كه بايد اهلالبيت پيامبر(ع) را يک فرهنگ براي جوابگويي به همة نيازهاي زندگي بدانيم، نه آنکه نگاه ما به عالَم، نگاه علت و معلولي باشد و از اينکه عالَم سراسر تجلي اسماء الهي و مشيت خداوند است غافل گرديم.1
5- اگر ميخواهيم پايمان را جايي بگذاريم که آنجا لغزنده نباشد، بايد روشن کنيم علت عقبافتادن وعدههايي که اسلام عزيز به مسلمانان داد در کجاست و نقص مباني معرفتي ما در چيست كه آن وعدهها براي ما محقق نشد؟ راستي از نظر معرفتي چه نگاهي را رها کردهايم که بايد رها نميکرديم، و کجا بايد به سراغ آن ميرفتيم که نرفتيم؟ آري؛ ميتوان پول نفت را داد و از بيگانگان گوشي تلفن همراه و کامپيوتر خريد، ولي آيا نگاهي که با آن نگاه وعدة خدا براي مسلمانان محقق ميشود را هم ميتوان از بيگانگان خريد و يا از يونان باستان به عاريت گرفت؟ آن چه نوع تفکري است که موجب ميشود حقيقت بر ملت ما رخ بنماياند و فرج آغاز شود و بسط يابد؟ اکنون که روشنشده فرهنگ مدرنيته ديگر آينده ندارد، و از طرفي وعدة خدا براي نجات بشر در فرهنگ تشيع نهفته است، آن فرهنگ را چه شده است که نميتواند رسالت تاريخي خود را انجام دهد؟ اينها همه سؤالاتي است که با دقت در متن کتاب ميتوان انشا ء الله به جواب آنها دست يافت، و توصيه کتاب به ما اين است که:
عالمي ديگر ببايد ساخت، وز نو آدمي[2]
6- سخنران محترم پس از آنکه آفات فعاليتهاي غيرقدسي را روشن ميکند همة همت خود را بر اين نكته معطوف ميدارد که «مفهوم حقيقت» به خودي خود هيچ بهرهاي از حقيقت در بر ندارد و بايد با «وجود حقيقت» مرتبط شد، و تبيين ميکند که تفکر در «وجودِ حقيقت» به خوبي ما را از ظلمات آخرالزمان که محدودشدن به علم حصولي است، نجات ميدهد، چون به گفته ايشان تفکر در «وجود»، راه را نشان ميدهد، ولي وقتي «مفهوم»، موضوع تفکر شد، آن تفکر، تفکر نيست، چرا که تفکر در موضوعِ مرده عين بيتفکري است و اين تفکر راهآموز آينده نيست و موجب پوچي و افسردگي ميشود؛ چيزي که اين کتاب تلاش دارد از آن بگذرد.
7- استاد محترم ابتدا در چندين جلسه به نقد نگاههاي سكولار و غيرقدسي به موضوعات ديني پرداخته و آرامآرام وارد اصل مطلب شده تا خواننده محترم به فتحالفتوح بحث كه چگونگي ارتباط با «وجودِ حقيقت» است، وارد شود و بتواند جان خود را از مهلكههاي پوچي دوران نجات دهد و راه بين خود و خدا را بيابد و با شناخت جايگاه اصلي دين، نهايت بهرهبرداري را از دين و دينداري بنمايد. إنشاءالله.
8- مقدمات فهم مطالب اين کتاب، مباحث مطرحشده در کتاب «ده نکته از معرفت نفس» و شرح برهان صديقين در کتاب «از برهان تا عرفان» است؛ تا با توجه به معرفت نفس، موضوع «نفس» به عنوان يک وجود حقيقي مدّ نظر قرار گيرد و با مطالعة برهان صديقين در فکر عزيزان نظر به «وجود صِرف» پايهگذاري شود.
گروه فرهنگي الميزان
[1] - به تفسير حمد از امام خميني«رحمةاللهعليه» جلسه اول، رجوع شود.
2 - آدمي در عالم خاکي نميآيد به دست عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي (ديوان حافظ)
مقدمه مؤلف
باسمه تعالي
خدا را اي نصيحتگو حديث ساغر و مي گو کهنقشي در خيال ما از اين خوشتر نميگيرد
1- موضوع کتاب بر محور سیر از «علم حصولی» به «علم حضوری» است و نزدیکی به فرهنگ پیامبران و امامان(ع)، که آن عزیزان با علم حضوری و قلبی با حقایق عالم مرتبط بودند و بقیه را نیز مدد میکردند و میکنند تا در این راه وارد شوند.
عنوانِ «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» عنوانی است شرطی نه ایجابی، و متذکر شرایطی میشود که اگر مواظب نباشیم، در آن شرایط، فعالیت فرهنگی پوچ و بینتیجه میگردند و به همین جهت رویکرد آسیبشناسانه دارد.
در مباحث مطرحشده در کتاب روشن میشود کوششهای فرهنگی هرچند ممکن است ستودنی و در خور تحسین باشد، اگر ملاک درستی در کار نباشد، بهآسانی به سوی فعالیتهایی منحرف میشود که به افزایش نابسامانیِ فرهنگی ختم خواهد شد.
موضوعات مورد بحث برای علاج دردهایی است که ظاهراً درد نیست ولی عامل بیماری روحی شده و «دین» را که حقیقیترین وسیلهی درمان است از توانایی خارج کرده، که ما تحت عنوان «پوچشدن فعالیتهای فرهنگی» نام بردهایم.
فعالیتهای فرهنگی وقتی پوچ میشود که راههایی پیشنهاد شود که به نحو عجیبی بیتناسب و عاری از معانی است.
توجه به خطر وارونگی فعالیتهای فرهنگی و پوچشدن آنها، یک هشدار است تا نگذاریم انرژیهایمان در مسیری صرف شود که بدون نتیجه بماند.
همهی ما وظیفه داریم روح فعالیتهای فرهنگی راستین را از فعالیتهای فرهنگی تصنعی جدا کنیم تا بر فعالیتهای فرهنگی نتیجهی مطلوب مترتب گردد.
فعالیتهای فرهنگی سطحی و تصنعی با خطر گمراهی همراه است، زیرا از اصول بهرهمند نیست و گرفتار مفاهیم کاذب است. و این چیزی است که کتاب بر آن تأکید دارد و به همین جهت چنین عنوانی را برای آن انتخاب کردهایم.
2- در مورد حالت گفتاری متن لازم است به عرض خوانندگان برسانم؛ از آن جهت سعی شده در سراسر کتاب حالت سخنرانی محفوظ بماند تا ارتباط خواننده با گوینده به صورت «حضوری» حفظ شود و حالت «حضوری» به «حصولی» تبدیل نگردد. به تعبیر «مارتین بوبر» نویسندهی کتاب مشهور «من و تو»، روشن شود اگر رابطهی نویسنده یا گوینده با مخاطبِ خود به جای «من، او»، «من و تو» باشد، تأثیر کلام بیشتر است.
وقتی رابطهی کتاب با مخاطب خود، رابطهی «من و تو» شد، خوانندهی کتاب خود را صرفاً ناظر و تماشاگر احساس نمیکند، بلکه خود را بازیگر مییابد و با احساس نویسندهی کتاب هماهنگ میگردد، زیرا همچنان که در سراسر کتاب تأکید میشود؛ «دریافت «حصولی» از واقعیات، به هیچوجه پیوندی میان ما و واقعیات بر قرار نمیکند» در کتاب سعی شده عقل و قلبِ مخاطب در صحنه باشد تا عزم عمل در او شعلهور گردد.
3- مسلّم به این نکته عنایت دارید که روح دینداری با اتصال به عالم معنا محقق میشود و این اتصال یک نحوه توجه به امورِ بالاتر از پدیدههای محسوس در عالم ماده است، و به عبارت دیگر یک نحوه رازآموزی است و نه تقلید قالبی و بیروح، در حالی که در «رازآموزیِ دروغین» یا «فعالیتهای فرهنگی پوچشده» هیچ روحی در میان نیست تا محرک اصلی انسانها جهت ادامهی دینداری باشد.
سعی بنده در این کتاب آشناکردن خوانندهی کتاب است با خطر فوقالذکر و اینکه حتیالإمکان بتواند از طریق روش اهلالبیت(ع) وارد فرهنگ دینیِ حضوری و قلبی شود، و لازمهی چنین کاری در حضورنگهداشتنِ خوانندهی کتاب است از طریق حفظ فضای گفتاری جملات.
همه میدانیم «معنویت معکوس» که ناشی از عقلِ حسی و سیطرهی کمّیت بر کیفیّت است، بلای دوران ما است. در چنین فضایی عرفانهای به جای عرفان حقیقی به صحنه میآیند که نهتنها حقیقت دینداری را از منظرها میزدایند، بلکه خود را طلبکار میدانند و طوری صحنهآرایی میکنند که دینداری واقعی که توسط عالمان دین ارائه میگردد، به حاشیه میرود و مورد غفلت قرار میگیرد. لذا لازم است پوچی اینگونه ادعاها که بدون داشتن معانی قدسی اظهار میشود، روشن گردد، و ملاکی در اختیار خوانندگان قرار گیرد تا بتوانند تفاوت آن دو نوع عرفان را باز شناسند؟
وقتی در صدد باشیم دینداری حقیقی را تبیین نماییم مسلّم باید به ذات آن دینداری که همان ارتباط قلبها با خدا است، بپردازیم و این از طریق حفظ حالت گفتاریِ جملات، بهتر عملی میشود.
4- لازم است عنایت داشته باشید که ما میگوییم چگونه فعالیتهای فرهنگی پوچ و وارونه میشود. در فعالیتهای فرهنگی، موضوع مورد بحث، موضوعی است واقعی، ولی نوع نگاه به آن موضوع عوض میشود، به طوری که روح رازآموزی و اتصال به معنویات تا حدّ عقل حسی تقلیل مییابد و حقیقت را منجمد میکند و انسانها را از سیر در قلمرو معنوی محروم میگرداند و این همان پوچشدن یا قلبکردن امور فرهنگی است و موجب میشود تا فعالیتهای فرهنگی به حداکثر وخامت خود برسد، زیرا ظاهر آنها حفظ شده ولی روح آنها مرده است. چنین رسوخی در جایی رخ میدهد که روح حضوری و قلبیِ دین آنچنان ضعیف گردد که نتواند جلو آنچنان انحرافی بایستد. کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» در صدد تقویت روحیهی دینِ حضوری است برای عبور از وارونگی فرهنگی و عبور از غیر قدسیشدن آن فعالیتها.
در سراسر کتاب سعی شده روشن شود وقتی دین تأثیر خود را میگذارد که رابطهها حضوری و بازیگرانه باشد و نه تماشاگرانهی صرف. کتاب به عنوان نمونهی عملی این نظر، سعی دارد همان روش را به صورت عملی ارائه دهد و با خواننده حالت محاورهای داشته باشد،
عنایت داشته باشید که تهاجم فرهنگی با ارائهی چه فلسفههایی موجودیت دین را نشانه رفته و با اصالتدادن به امور متغیر، هرگونه حقیقت ثابتی را منکر میشود، و کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» متذکر آثار منفی چنین نگاهی است که تحت عنوان «امور شبه قدسی» مورد بررسی قرار داده است.
5- در کتابي که در پيش رو داريد از علم و عقل سخني در ميان نيست، بلکه سخن از راهي است براي گذار از آن دو؛ و به همينجهت شايد سخني نابهنگام باشد و موضوع مطرح شده در آن را به عنوان سخن عمومي که با اکثر مردم بتوان در ميان گذارد، به حساب نياورد و شايد هنوز وقت طرح آن نرسيده است، ولي ما معتقديم اينچنين نيست که سخن نابهنگام تأثير خود را در همان هنگام نگذارد و آنهايي که منتظر سخن نابهنگام بودند از آن بهرهمند نشوند.
6- ما معتقديم افقهاي قلبيِ نگاه نسل جوان به جاهايي افتاده است که اگر نخواهيم به چشم و گوش و دل خود دروغ بگوييم «عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو، آدمي» و اگر کساني در اين زمانه در عين ادعاي دانش و علم و عقل، احساس بيثمري ميکنند، طرح عالَم ديگر، سخني نابهنگام نخواهد بود.
سالهاي سال است با بستهشدن در خانة اهلالبيت(ع) علم ما محدود به علم حصولي شده و راههاي ارتباط با «وجودِ» حقايق، محدود به ارتباط با «مفهوم» حقايق گشته است و ما همواره چون تشنهاي بيتاب در پشت ديوارهاي «مفاهيم» هرگز از نور حقايق سيراب نشدهايم. اگر انسان، تشنه رفت و تشنه برگشت، معلوم است که کلافه ميشود، از پشت شيشة آب نميشود آب نوشيد. انبياء و اولياء(ع) ما را تشويق به نوشيدن کردند و با «دانستنِ» صرف، نوشيدن محقق نميگردد و کلافگي اين نسل به جهت آن است که با هزار اميد به دنبال علم و نور آمد ولي با محدودشدن در علم حصولي، تشنه آمد و بايد تشنه برگردد.
7- آن وقتي تفکر به تذکر و حضور بازگشت دارد که موضوعِ مورد تفکر «وجود حقايق» باشد و نه «مفهوم حقايق» و اين با به صحنهآمدن قلب به جاي عقلِ مفهومگرا ممکن است و در اين حالت است که تقاضاي هدايت به سوي صراط مستقيم تمام وجود انسان را فرا ميگيرد و انسان، آمادگي قدمزدن در راهي را پيدا ميکند که او را به قرب حق نايل گرداند، قدمزدن در نفي همة تعلقات، تا فقط خدا براي او بماند. اين راه، راهي است خاص که با فرهنگ حضوري- قلبي اهلالبيت(ع) ممکن است. يعني نگاراني که در هيچ مدرسهاي درس نخواندند ولي «به غمزه مسألهآموزِ صد مدرس شدند».
از طريق رابطة «حضوري- وجودي» با خداوند، آرامآرام حضرت حق با تجليات اسماء خود بر قلب سالک رخ مينماياند و محبوب حقيقيِ جان انسان براي انسان پيدا ميشود و زندگي نيز معني خود را مييابد و انسان از پوچي رها ميگردد و فعاليتهاي فرهنگي در چنين فضايي و با چنين مقصدي به ثمر ميرسد.
وقتي رابطة انسان با خدا حضوري و وجودي شد، معني گناه و ثواب از ابهام خارج ميشود و کلية تعابير ديني معني خود را مييابد، به طوري که گويا قبل از اين نوع از حضور و وجود، انسان مرده بود و «يهدي إلي الباطل» نصيبش ميشد، چون «يهدي اليالحق»1 را به «يهدي الي مفهوم الحق» تبديل کرده بود. پس ندا سر خواهد داد که:
مرده بدم، زنده شدم، گريه بدم، خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
تا آنجا که وقتي وارد چنين فرهنگي شد، با تمام اميد خواهد گفت:
ابرها از نورِ خورشيد رخش پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرامان ميرود
وعده ديدار نزديک است ياران مژده باد روز وصلش ميرسد ايام هجران ميرود2
8- تفکر با توجه به «وجود» حاصل ميشود و پرسش از «ماهيت»، موجب دلآگاهي و مرگآگاهي و ترسآگاهي و خشيت است و جامعه را از تصوف اِباحيگرانه وارد الهيات پر از شور و معنويت و حماسه ميکند و فرق ميان چراغ مصطفوي با شرار بولهبي بهخوبي آشکار ميگردد.
9- در دل بحث روشن خواهد شد که فرهنگ تشيع به رهبري امامان شيعه(ع) فرهنگ تماس با «وجود حقايق» است و قلب امامانِ شيعه با «وجود قرآن» در تماس است نه با مفاهيم آيات، و لذا خداوند فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتابٍ مَّكْنُونٍ، لَّا يَمَسُّهُ إلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛3 آن قرآن کريم که در کتاب پنهان و دور از دسترس عقلهاي معمولي است، آنچنان است که مطهرون يعني همان اهل بيت(ع) ميتوانند با آن تماس بگيرند و آن را با قلب خود لمس کنند. نه آنکه بدانند، بلکه بيابند. و در آن صورت معلوم ميشود چرا ما فعلاً در ظلمات آخرالزمان بهسر ميبريم.
10- تفکر در «وجود حقايق» بهخوبي ما را نسبت به ريشة ظلمات آخرالزمان و فلکزدگي بشر امروز که در چنگال علم حصولي دست و پا ميزند، بيدار ميکند و راه نشان ميدهد. زيرا تا تفکر به ميان نيايد، راهي نمايان نيست و تا «وجود» موضوع تفکر قرار نگيرد، تفکر، تفکر نيست، تفکر در موضوع مرده عين بيتفکري است.
بسيار فرق است بين نگاهي که خداوند را در اسماء حسنايش ميبيند و عالم را جلوات اسماء حسناي او مينگرد، با آن نگاهي که خدا را صِرف علت ميفهمد و عالم را معلول آن علت ميشناسد. در نگاه اول انسان همواره خود را در حضور حق احساس ميکند و سعي دارد با مراقبة هرچه بيشتر، خود را بيشتر در حضور ببرد و از انوار ربالعالمين بيشتر برخوردار شود ولي در نگاه دوم، نه.
11- تفکر در «وجود»، روح آمادهگر و نظر به عالَمي برتر را که منجر به ظهور حضرت مهدي(عج) است مدّ نظر انسان قرار ميدهد. وقتي انسان در راستاي آزادشدن از ماهيات، تلاش کرد و با حقيقت مرتبط شد، چشم دل خود را به مهدي(عج) مياندازد که تنها قلبي است که آزاد از هر واسطهاي با علم حضوري کامل با حقيقت مرتبط است. و وقتي فهميد ظلمات آخرالزمان از روزي شروع شد که بشر از نظر به اسماء الهي غافل گشت و فرهنگ علم حصولي و يونانزدگي جاي نظر به حضور حق را گرفت، متوجه ميشود تنها نجات از اين ظلمات، برگشت به فرهنگ مهدي(عج) و مهدويت است و در نتيجه وارد فرهنگ فوقالعاده و با برکت «انتظار» ميشود و اين شروع مبارکي است.[4]
12- شايد در برخورد اول تصور عزيزان اين باشد که اين کتاب به جنگ مدرسه و عقل و معارف حصولي رفته است، ولي با تأمل در متوني که در پيش داريد سخن به اينجا کشيده خواهد شد که توقف در علم حصولي خطري است که آن را نبايد فراموش کرد وگرنه وقتي درست هدفگيري کنيم، در زير پرتو فرهنگ اهل بيت(ع) حکمت برهاني به شهود عرفاني سير ميکند و تمام مفاهيم حصولي به مشهود حضوري تبديل ميشود و از آن مسير ميتوان شاهد بر جمال سرمدي خداي عالَم و آدم شد که مرآت همة اشياء است، همچنانکه همة اشياء آينة نمايش اويند.
13- رؤيت قلبي؛ انسان را به شناختي از حق نايل ميسازد که تحصيل آن با برهان، انديشه و فکر بهدست نميآيد و مختص موحدان است - که حق را در آينة اسماء الهي مينگرند- از اينرو وقتي از امام صادق(ع) در بارة توحيد پرسيدند؛ فرمود: «مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ ...»5 اگر کسي بپندارد که خدا را با مفهوم ذهني و فکر شناخته، مشرک است. چيزي که بين ذهن و خارج، مشترک باشد در اختيار ما نيست ... اين خاصيتِ علم حصولي است. آن مفاهيم و ماهياتِ ذهني که نزد ما است، نميتواند حقيقت خدا باشد، بنابراين خدا را با مفاهيم ذهني نميتوان شناخت. از آن حضرت سؤال شد؛ پس چگونه خدا را بشناسيم؟ «فَکَيفَ سَبيلُ التُّوحيد؟» فرمودند: «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلُ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلُ عَيْنِهِ...کما قَالُواْ ليوسف أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ يَعْرِفُوهُ بِغَيْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ».6 معرفت آنکس که نزد شما است قبل از معرفت به صفاتش براي شما محقق است، ولي معرفت به صفت کسي که غائب است قبل از مشاهدة آن است ... همانطور که برادران يوسف در موقعي که با حضرت يوسف(ع) روبهرو شدند گفتند: آيا تو يوسف هستي؟ و او نيز گفت: آري من يوسفم و اين هم برادر من است. پس او را توسط خود او شناختند و نه به وسيلة غير او، و نه توسط توهّمات قلبي و ذهني.
پس اگر با علم حصولي به وجود خداوند پي برديم کار را تمامشده ندانيم، بلکه سعي شود «علماليقين» به «عيناليقين» ختم شود، چون خودِ خداوند مژده داد: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ...»7 هرکس در مسير آمدن به سوي ما تلاش و مجاهده کرد، حتماً راه رسيدن به خود را به او مينمايانيم.
همچنانکه فرمود: «... وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ ...»8 هرکس به خدا ايمان بياورد، خداي سبحان قلب او را در مسير ارتباط با خودش هدايت ميکند تا ارتباطش با حقايق، قلبي شود. همچنان که فرمود: «... وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا ...»9 اگر با انجام دستورات شرعي از او اطاعت کنيد شما را هدايت ميکند تا آرامآرام جزء اولياء الهي شويد و منطق شما آن شود که فقط الله را پروردگار خود بگيريد و در آن صورت حجابها کنار ميرود و انوار غيبيِ عالم وجود بر قلب شما سرازير ميگردد و اسماء الهي در جلوات ملائکه بر شما نازل ميشود. چنانچه فرمود: «إنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا...».10
14- در اين کتاب ابتدا سعي شده نبايستهها مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند و سپس به بايستهها پرداخته شده است و خطراتي که به نام فعاليت ديني و فرهنگي ما را به پوچي و بيثمري ميکشاند مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا از فعاليتهاي شبهقدسي بحث به ميان آمده است، فعاليتهايي که در عين ظاهر ديني سخت نظر به دنيا دارد و به جاي حرام و حلال و مستحب و مکروه، مفيد و مضرّ و کمي مفيد و کمي مضرّ را قرار ميدهد و با تغيير منظر انسانها از حرام و حلال به مفيد و مضرّ، خوفِ از حق از بين ميرود و نفس امّاره ميدان بيشتري مييابد و ميدان فکر و ذکرِ حضوري تنگ و تنگتر ميشود. زيرا توجه به حرام و حلالبودن چيزها نظر را به آخرت معطوف ميدارد، ولي نظر به مفيد و مضرّبودن آنها نظر را به دنيا مياندازد و در حالت اخير انسان به احکام الهي احترام لازم را نميگذارد، بلکه از منظر دستورات مفيد به آنها مينگرد و درنتيجه از بازگشت به حقيقت غفلت ميشود و به جاي بندگي خدا يک نحوه خودخواهي به ميان ميآيد، ولي با رعايت حرام و حلال خدا، انسان خود را در حضور حضرت حق ميبرد و در نتيجه با تجلي ولايت حق، انسان از بيسرپرستي و لذتپرستي افراطي در ميدان زندگي نجات مييابد.
پس از روشنشدن جايگاه نبايستة فعاليتهاي شبهقدسي، نبايستههاي مفهومي مورد بررسي قرار ميگيرد و سپس راههاي ارتباط وجودي با حقايق طرح ميشود كه اصل اساسي حرف ما است و شما عزيزان را دعوت ميكنيم با حوصلهاي زياد به جزءجزء بحث عنايت بفرماييد و آن را به صورت درسي و مباحثهاي پيگيري کنيد. إنشاءالله توانسته باشيم بذري در اين آخرالزمان بيفشانيم که منجر به شکافتن ظلمات معرفتي آخرالزمان گردد.
طاهرزاده
1- سوره يونس، آيه 35.
2 - ديوان امام خميني«رحمةاللهعليه»، ص 111.
3 - سوره واقعه، آيات 77 تا 79.
4 - در رابطه با فهم جايگاه فرهنگ مهدويت، به كتاب «جايگاه واسطه فيض در هستي» از همین مولف رجوع فرماييد.
5 - «تحفالعقول»، ابن شعبه حرانی، ص 326 - بحارالأنوار، ج 65، ص 276.
6 - سوره يوسف، آيه 90.
7 - سوره عنکبوت، آيه 69.
8 - سوره تغابن، آيه 11.
9 - سوره نور، آيه 54.
10 - سوره فصلت، آيه 30.