بسم الله
الرّحمن الرّحیم
«وَ إِذا قیلَ إِنَّ
وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فیها قُلْتُمْ ما نَدْری مَا
السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ» (32) وَ بَدا
لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (33)
عنایت داشتید که در آن نحوه زندگی که خداوند برای بشر تقدیر
کرده و اراده کرده است، خواهی نخواهی یک گذرگاه و دو راهی هست که انسان ها بر اساس آن نوع از زندگی که برای
خودشان تعریف کرده اند در آن قرار می گیرند. روشن شد نظام عالم طوری است که به همه ی
انسان ها میدانی داده تا هر طور خواستند در این عالم حاضر شوند، ولی باید بدانند
اگر طوری زندگی را برای خود معنا کنند که با پیروی از هوس های ِشان در مقابل آیات
الهی و جلوات ربّانی، تکبر بورزند همان طور که آیه ی ۳۲ متذکر شد
اساساً فهم ابدیت خود را از دست می دهند و وقتی به آن ها گفته می شود: «إِنَّ
وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فیها» خواهند گفت: «ما
نَدْری مَا السَّاعَةُ» ما نمی فهمیم قیامت یعنی چه و در قیامت وقتی با آن ابدیت روبه رو می شوند خداوند سخن خودشان را کف دست شان
می گذارند که «قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ
نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ» خودتان گفتید ما از قیامت
سر در نمی آوریم و گمانی از آن نداریم، مگر پنداری و باور به قیامت جز پندار نیست
و ما به وجود آن یقین نداریم.
این امر مهمی است که متوجه شویم کار بشر به جایی می کشد که نمی فهمد بودنش ادامه
دارد و همه ی مشکلاتش از این جا ریشه می گیرد، در حالی که این چیزی نیست که فهم و
درک آن سخت باشد.
دو عامل منجر به این مشکل می شود؛ یکی این که ما طوری انسان و بودنِ او را تعریف کنیم که او با فهم خود نتواند آن را تصدیق کند که این ضعف را ما داریم و متأسفانه معادی که
تعریف می کنیم آن معادی نیست که پیامبران در مقابل ما قرار دادند و ما را متذکر آن
کردند. جمله ی «لا رَیْبَ فیها» حکایت از آن دارد که وجود معاد آن قدر روشن است که جای تردید نیست، در صورتی که معادی که ما بحث می کنیم و در محافل ما مطرح است طوری نیست که اگر تصور کردیم بتوانیم
آن را تصدیق کنیم. مشکل دیگر هم مربوط به خود آن افراد می باشد زیرا آن چنان حس گرا می شوند و آنچنان ابعاد مادی خود را اصل قرار می دهند که نمی توانند ماورای بُعد مادی خود درکی از خود داشته باشند.
انسان اگر خود را درست درک کند می یابد این بودن، بودنِ
همیشگی است، چه جسم دنیایی داشته باشد، چه جسم آخرتی، فرقی در بودنش نمی کند و این
چیزی نیست که دارای پیچیدگی باشد. اگر از همین طریق که قرآن وارد می شود، وارد
شویم که آیه ی ۲۶ فرمود: «قُلِ اللَّهُ یُحْییكُمْ ثُمَّ یُمیتُكُمْ» بگو
خداوند شما را زنده می کند و می میراند و حیات و مرگ شما در دست خداوند است و
حیاتی را که به شما داده آن را از شما نمی گیرد بلکه نسبت شما را از دنیا به سوی
آخرت تغییر می دهد.
اگر انسان
اهل هوس نباشد و خود را در محدوده ی حسّ مادی متوقف نکرده باشد، می یابد معنی حیات
ابدی یعنی چه. تا به انسان بفهماند تو که می دانی همیشه حیات داری، حیات خود را
متعالی کن و خود را در وسعتی بیکران حاضر نما. کتاب «آثار منتخب» از لنین را می خواندم
در اواسط آن کتاب گفته بود آن وقتی که ما از این دنیا می رویم و ناظر بر حرکات و آثار خود هستیم، معلوم می شود پیروزی از آن ما خواهد بود. بنده
همان موقع زیر آن جمله خط کشیدم و نوشتم این که خود نوعی باور به معاد می باشد! با
این که لنین مارکسیست است و نباید به حیات بعد از این دنیا باور داشته باشد، ولی
احساس باقی بودن و ادامه ی حیات، یک احساس بدیهی است که در هرکس هست و به همین جهت
خیلی راحت می شود با انسان ها موضوع بودن شان را در میان گذاشت. این آن چیزی است
که انبیاء برای بشر آورده اند و ما به راحتی می توانیم در آن ورود کنیم و نحوه ی
بودن انسان را با انسان در میان بگذاریم که تا حدی
بحث آن شد.
اگر کسی بگوید نه خدا را قبول دارد و نه پیامبر را، باز می توانیم
با او در مورد بودنش گفتگو کنیم، از آن جهت که بودن خود را احساس می کند و آن بودن ربطی به جوانی و پیری و داشتن این بدن ندارد. حال این بودن چه بودنی باید
باشد که از دست خود کلافه نشود؟ حالا اگر متوجه ی یک حقیقت یگانه در این عالم بشود که امر بی جایی هم نیست، بیشتر به
اطمینان و آرامش می رسد و یا این که فکر کند برای این بودن تکیه گاهی نیست که
بتواند در آن مأوا بگیرد و خود را در آرامش قرار دهد؟ امروز در دنیا می توانیم از
طریق این احساس بودن انسان ها در جهان با آن ها به گفتگو بنشینیم و آنها را تا مرز
حق الیقین جلو ببریم.
متفکران دنیا امروز نوع گفتگویی که با انسان ها در میان می گذارند
از آن نوعی است که عرض شد. آن ها نمی آیند برای جوانان دانشگاهی موضوعات را با عقل
استدلالی و انتزاعی اثبات کنند، چون اگر موضوعاتی مثل وجود معاد را برایش اثبات هم
کردی، به شما نگاه می کند و سرش را زیر می اندازد و می رود. ولی اگر خودش را با
خودش در میان گذاشتید، هر کجا که می رود آن مطلب با او هست و عملاً روحانیتی را
برای او شکل داده اید.
قبل از انقلاب فیلم خوبی را می دیدم به نام «۴۵۱ فارنهایت»
که مسائل این چنینی را که مربوط به دنیای مدرن بود، متذکر می شد. اولین حرفش هم
این بود که چگونه برای مخاطب خود سخن بگوییم، طرف ابتدا حرف های گوینده را خوب گوش
می داد و بعد سرش را زیر می انداخت و می رفت و همچنان در احساس قبلی خود مشغول
بود. ما آن روز نمی فهمیدیم این فیلم چه می خواهد بگوید، بعد متوجه شدیم دارد روح بشر جدید را متذکر می شود که چگونه حتی آثار افلاطون را طرف خوب
هم که گوش بدهد، بعد سرش را زیر می اندازد و می رود. ما آن زمان در تاریخ دیگری
بودیم که نسبت به مطالبِ استدلالی عکس العمل نشان می دادیم. ولی دنیای مدرن در
تاریخ دیگری بود و ظاهراً فعلاً ما در آن تاریخ هستیم و باید مطابق این تاریخ فکر
کنیم.
اساساً
امروز بحث در مورد این که آن موضوع راست است یا دروغ، چندان مطرح نیست. بیشتر بحث
در آن است که من چه نسبتی می توانم با خودم و یا با تاریخی که در آن هستم برقرار
کنم. به یک معنا بشرِ امروز در طلب حق الیقین است و علم الیقین و عین الیقین برایش
کافی نیست.[38]
تاریخ، تاریخی است که چه چیزی را من در خود احساس می کنم و
می توانم در جهان حاضر شوم. حال با این دید بیایید سراغ قرآن و ببینید آیا خداوند
با همین روحیه ها در این تاریخ با بشر سخن دارد و سخن می گوید؟ این که می گویند
قرآن «فراتاریخی» است و برای همه دوران ها حرف دارد را می توانید تجربه کنید. با این دید قرآن را بخوانید که دارد می گوید بشر به جایی می رسد که حسّ ابدیتش را از دست می دهد و شما همین را به او تذکر دهید و خودش را مقابل خودش قرار بدهید که چگونه درک حضور ابدی خود را از دست می دهد و تازه بقیه را که
اکنون در ابدیت خود زندگی می کنند متهم به گمان زدگی می کند. حال شمایید و این
بشر، می خواهید با او چه کار کنیم؟ و قبول هم دارید تقریباً امروز جهان بشری از آن
جهت که گرفتار هوس هایش شده، در این حالت به سر می برد. زمان شیخ بهایی نیست که مطالب را اثبات می کردند،
یا طرف می پذیرفت و یا بر ردّ آن
دلیل می آورد. شما امروز ۱۰۰ دلیل هم که برای یک موضوع دینی بیاورید
و آن را اثبات کنید، باید بدانید طرف در جایگاهی نیست که آن را بپذیرد یا ردّ کند.
اگر در محلی بود که حرف شما را بپذیرد یا ردّ کند مطلب با دلیل آوردن
تمام بود و وقتی قبول می کرد سخن شما درست است، آن
را در زندگی دنبال می کرد. ولی وقتی بحث در محلِ درست بودن یا غلط بودن نیست بلکه
بحث در آن است که آیا می توانیم بودن افراد را برای آن ها معنا کنیم که احساس پوچی
نکنند یا نه؟
امروز نمی توانیم
افراد را از جهنم بترسانیم، عموماً آن هایی که کارهای خلاف شرع می کنند خوب می دانند
که با این کارها جهنمی می شوند و عموماً حلال و حرام خدا را می شناسند ولی گوش شان
چندان به این موضوعات بدهکار نیست. آیا این ها احمق و خرفت شده اند، یا طور دیگر
هستند؟ این که می گویند زمانه را بشناسید و بر اساس زمانه عمل کنید، به جهت آن است
در هر زمانی انسان هرطور که باشد خدا با آن انسان حرف دارد و باید مطابق روح آن
انسان با او سخن گفت تا بتوانیم فرهیختگی اش را به او متذکر شویم.
ملاحظه
کردید در آیه ی مذکور گفتند این که شما فکر می کنید معادی هست، یک گمانی بیش نیست
«وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ» ما به آن اطمینان نداریم. زیرا متوجه ی حضور خود
که تا ابد همچنان ادامه دارد، نشده اند و خداوند در آیه ی بعدی می فرماید اعمال
خلاف آن ها که ریشه در غفلت آن ها نسبت به حیات ابدی شان داشت، برای شان آشکار می شود.
خداوند در این زمان هم با این منطق با آن ها سخن می گوید تا بفهمند با خودشان روبه رو
می شوند و اعمال آلوده آن ها منجر به عذاب آن ها می گردد.
از خود باید بپرسیم چه شده که امروزه عده ای از جوانان
چندان به سخنان ما توجه نمی کنند. نباید گمان کنیم آن ها آدم های بدی شده اند و یا
سخنان شما غلط است. باید به این فکر کرد که بشر، بشر دیگری شده وگرنه اصلاً بحث بد
و خوب در میان نیست. تصور بنده آن نیست که انسان ها بد شده اند، مردم همان هایی
هستند که زیر تابوت حاج قاسم سلیمانی اشک می ریختند، پس گویا باید در وادی دیگری و
طور دیگری نسبت به آن ها فکر کرد. بخواهیم یا نخواهیم ما با جهانی به نام جهان
مدرن روبه رو هستیم، با خرد خاصی که با آن جهان همراه است. فرق حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» با بعضی
از مذهبی ها در این بود که حضرت امام فهمیدند در مواجهه با جهان مدرن، دین چه
توانایی هایی دارد. دین در مواجهه با جهان مدرن که بشر خود را «جهانی» احساس می کند،
می گوید تو خود را در این جهان پیدا کن، وقتی با خود روبه رو شدی می یابی در نسبت
با خودت، اگر دیندارانه حاضر نشوی، چه اندازه تنها خواهی بود و کسانی که از این
موضوع غافل شوند، آیه ی ۳4 آینده ی آن ها را برایشان تجسم می کند و لذا
فرمود:
«وَ قیلَ
الْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ
وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرین »(34)
به آن ها گفته می شود این که امروز تنها و فراموش شده اید،
ریشه در فراموشی این روزی دارد که در دنیا روزِ شما بود و حالا که فراموشی آن روز
را با خود آورده اید مأوا و جایگاهِ شما آتش است و در این جایگاه یاوری ندارید تا
شما را از این سختی و تنهایی رهایی ببخشد.
در آیه ی بعد می فرماید زشتی اعمال شان برایشان آشکار می شود.
«سیئات» آن اموری است که موجب فشار روحی می گردد. سیئاتِ اعمال یعنی آنچه در اثر
اعمال آن ها، موجب فشار روحی آن ها می گردد و تصور نمی کردند با چنین صحنه ای روبه رو
شوند، برای شان آشکار می شود. شما به آن دختر یا پسر اگر بگویید آیا بهتر نیست
انسانی فکر کنید و به وسعت انسان ها تصمیم بگیرید، به جای آن که در محدوده
خودخواهی های خود متوقف شوید؟ بشر امروز انسانیت را دوست دارد زیرا در وجه اجتماعی
خود انسانیت را برای حفظ اجتماع می شناسد و ما می توانیم با همین ادبیات با او
صحبت کنیم تا معنای «سَیِّئات» را درک کند که در ابدیت خود با چه چیزی روبه رو می شود.
بشر امروز در عین این که هوس آلود است، اما دوست دارد
انسانی فکر کند. آیه ی مذکور موضوع را طوری با آن ها در میان می گذارد که با تنگی ها
و کدورت های اعمال شان روبه رو شوند و آن اعمال با آن هویت برایشان آشکار می گردد
تا متوجه شوند عملاً با خودشان روبه رو هستند ولی در تابلویی که خود را در انواع
تنگناها احساس می کنند.
عرض بنده
آن است که چرا ما این نوع گفتگو و دایالوگ را با مردم در میان نگذاریم تا متوجه
شوند آن ها چون در این دنیا با خودشان مسئله دارند با چنان صحنه هایی روبه رو می شوند
که آتش مأوای آن ها می گردد که عین بی مأوایی و پریشان حالی است. ادامه ی آیه به
نکته ی دقیقی در همین رابطه اشاره دارد که می فرماید: «وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا
بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» همان چیزی را که انکار می کردند و به تمسخر می گرفتند، که
همان حیات ابدی آن ها بود، آن ها را فرا گرفت. واژه ی «حاق» را به کار برد به
معنای فراگیری. پس با خودشان و با تمسخر های خودشان روبه رو می شوند و به یک معنا
جهنم آن ها را در بر می گیرد. همان چیزی که انکار می کردند و ریشه ی مشکلات قیامتی
در همان انکار آن ها نهفته است.
اگر افراد تا این جا را با ما همراهی کنند، معارف فوق العاده
ارزشمندی را به دست می آورند، مبنی بر آن که انسان همیشه با خودش روبه رو است و در
آن خلوتِ ابدیِ روبه رویی با خود، بسیار روشن و واضح می یابد چگونه جهان اطراف خود
را خودش شکل داده است. آیا وقتی در درون خود با خودتان ناراحت هستید و نتوانسته اید
با خود کنار بیایید، جهان بیرونی مناسب همان فشارهای روحی برای شما حاضر نمی شود؟
به همین جهت قرآن در توصیف جهنم می فرماید: «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» آن آتش،
آتشی هست که از درون ظاهر می گردد و «فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» و اطراف
انسان را همچون ستون های ممتد فرا می گیرد، در حالی که آن احوالات در پیش انسان و
درون اوست. در آیه ی مورد بحث هم فرمود: «وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ
یَسْتَهْزِؤُنَ» همانی را که همواره به استهزا می گرفتند و در زندگی خود به آن
توجه نداشتند، آن ها را فرا گرفت. «ماکانوا» استمرار را می رساند یعنی یک زندگیِ
سراسر غلط، آن ها را به این جا رسانده است. آن زندگی که به سخن اولیا و انبیا طعنه
زدند و بی محلی کردند، در حالی که پیامبران برای آن ها روشن نمودند گرفتار این نوع
تنگ نظری ها و خودخواهی ها می شوید.
در واقع آیه ی مذکور قصه ی انسان هایی را که در درک ابدیت
خود کوتاهی می کنند با ما در میان می گذارد که چگونه اعمالی انجام می دهند که آن
اعمال سیئه می باشد، زیرا متوجه حقیقتی که در مقابل شان بود نشدند.
آنچه باید
با خودمان و با بقیه در میان بگذاریم این است که متوجه باشیم نتیجه ی اعمال ما است
که به سراغ ما می آید و در نگاهی دقیق تر، خود اعمال ما می باشد که در آن حالت به
ما نزدیک می شود و قرآن آن را این طور تعبیر می کند: «وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ
لِلْغَاوِینَ»(شعرا/91) و برای گمراهان و سرکشان جهنم و آتش بروز و
ظهور می کند و «وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ»(ق/31) و جنّت به
اهل تقوا نزدیک می شود. آیا برای ما پیش نیامده که با بی احتیاطی و با یک دروغ،
روح مان در فشار قرار می گیرد و جهان اطراف برایمان تیره و تار می شود؟ قرآن می فرماید
که تو با خودت باید باشی، خودی که باید همواره با آن زندگی کنی، آیا طوری خود را
در این جهان حاضر کرده ای که بتوانی در ابدیت با آن کنار بیایی؟
در آن
ابدیت که جای هیچ توجیه و فراری نیست، شمایید و آن خودی که باید با آن زندگی کنید.
حال اگر در این دنیا این خود را که باید در ابدیت حاضر شود، درست شکل ندادید و با
انواع مشغولیات گرفتار بی خدایی شدید، در آن دنیا همان تنهایی به سراغ شما می آید،
در حالی که آثار آن تنهایی آتشی است که انسان را فرا می گیرد.
ما تا این جا
را می توانیم با مردم دنیا در میان بگذاریم که انسان همواره با خودش به سر می برد.
مرحله ی دوم این است که آیا این خودی که همواره با آن به سر می بریم طوری هست که
بتوانیم احساس کنیم از آن نوع بودن خود راضی هستیم؟ پیامبران خداf آمدند تا نحوه ی بودن ابدی ما را برای ما قابل پذیرش کنند و این
با حضوری درست در این دنیا ممکن می شود، وقتی رعایت حقوق انسانی انسان ها را در
امور فردی و اجتماعی بنماییم، چیزی که انقلاب اسلامی بنای تحقق آن را دارد.
باید زمینه ای فراهم شود یا هر کس خودش با خودش بررسی کند
که اگر بخواهد با خود ابدی اش کنار بیاید جز آن است که باید نسبت به سایر انسان ها
گشوده باشد و با «صدق» و «ایثار» و «تواضع»، این گشودگی را فعلیت ببخشد؟ حال اگر
برعکس به انسان ها دروغ بگویند، اولین کسی که با انسانِ دروغگو درگیر می شود خود
او می باشد، خودش همواره نسبت به آن دروغ احساس ناامنی می کند، به خصوص آن راهی که
به سوی حقیقت در جلوی خود داشت را با آن دروغ می بندد.
وقتی انسان ها متوجه شدند همواره خودشان با خودشان به سر می برند،
جایگاه نبی و نبوت روشن می شود، از آن جهت که انبیا متذکر همان چیزی هستند که فطرت
انسان ها بر اساس آن سرشته شده و شکل گرفته و فطرت انسان در آن تنهایی کاملاً در
صحنه است و هر آن چیزی که با آن هماهنگ نباشد برای انسان سخت آزاردهنده است.
اینجاست که متوجه می شویم راه ها و توصیه هایی که انبیا فرموده اند برای حضور در
ابدیت ما بهترین است. آیا این چنین نیست؟ وقتی انسان تا این جا جلو آمد و هرچه
بیشتر متوجه ی بودنِ حقیقی خود شد، حتماً متوجه ی ضرورت نبوت در این عالم می شود و
نه تنها دستورات شرع را مانع حضور خودش در جهان نمی یابد، بلکه متوجه ضرورت آن
برای حضور در این جهان و آن جهان می شود. زیرا من برای این که با خودم درست کنار
بیایم نیاز به دستوراتی دارم که تا ابدیت روحم را همراهی کند و آن دستورات جز
دستورات انبیا نمی تواند باشد که خداوند به حکم ربِّ انسان، آن دستورات را برای
بشر فرستاده است.
کافی است
کمی به دستورات خدا در قرآن توجه شود و در آیات آن تدبّر گردد، به راحتی متوجه می شویم
محال است غیر از خالق بشر آن دستورات و چشم اندازها را آورده باشد و این نکته را
منزل به منزل، هر اندازه بیشتر با دستورات انبیا آشنا شویم، بیشتر درک خواهیم کرد
از آن جهت که در قرآن مطلب را در روبه روی خود می یابیم و به حقّانیت آن پی می بریم.
به نظر می آید اگر بخواهیم معاد را به صورتی لطیف و قابل
درک و احساس تبیین کنیم، آن معاد، معادی است که جناب ملاصدرا در جلد نهم اسفار
مطرح می کنند و حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» در همین
رابطه می فرمایند: «و ما ادراک ماالملاصدرا؟» ملاصدرا مسائلی از معاد را طرح و حل
کرد که شیخ الرئیس نتوانست حل کند. روش صدرائی روشی است که بیشتر موضوع معاد را
تبیین می کند و در همین رابطه نظر عرفا و حتی نظر افلوطین را هم شاهد می آورد. سعی
دارد افق هایی را در مقابل خواننده بگذارد تا خودِ خواننده در افق وجود خود به
جستجوی آن افق بپردازد. با این روش از آن احساسِ شکست و یأسی که برای بعضی ها پیش
آمده است آزاد می شویم. بعضی ها می گویند ده ها جلسه ی دینی و فرهنگی گذاشته ایم
ولی فایده نداشته است. این به جهت آن است که با بشرِ امروز و مطابق روحی که اقتضای
این زمان است، آیات الهی را با آن ها در میان نمی گذارند. رویهمرفته می توان گفت
علامه طباطبایی در این رابطه در به میان آوردن آیات قرآن متناسب با اقتضای زمان در
تفسیر المیزان موفق بوده اند. البته علامه طباطبایی محذورات هم داشته اند که باید
جواب شبهات عده ای را هم می دادند، اما وقتی میدان دست خودشان بوده است، برای
تبیین مقاصدِ سوره ها و آیات موفق عمل کرده اند.
در این فضا
بحث می کنیم که خدا دارد با بشریت صحبت می کند که ای بشر تو در ازای غفلت از معاد
ببین خود را به چه روز و روزگاری رساندی که با حضور در ابدیت خود تماماً فراموش شده
هستی. می فرماید: «وَ قیلَ الْیَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ
هذا» به آن ها گفته می شود این که در این روز فراموش شده اید همانند فراموشی
ملاقات با همین روزتان است در دنیا. می فرماید: «قیلَ» به آن ها گفته می شود. حال
این چه گفتنی است، هر چه هست به آن ها که از حضور خدا در دنیا محروم بوده اند،
مستقیماً خطاب نمی شود، زیرا در آن جا هم در حضور حضرت حق نیستند، بلکه فراموش شده اند.
امروز انسان ها باید بدانند روزی را در پیش دارند که اگر
امروز آن روز را با نظر به حضور خدا و حضور ابدیت، زنده نگه ندارند، در آن روز هیچ
توجهی به آن ها نمی شود. این آن گفتگویی است که می توان با بشرِ امروز در میان
گذارد و او را متوجه ی خودش کرد و خطر تنهایی که در پیش دارد را به او متذکر شد.
باید با زبان خودشان و با احساسی که از خود دارند با آن ها سخن گفت. در کتاب «آشتی
با خدا»، سعی شده به مبنایی ترین مبناها توجه شود تحت عنوان «انسان فقط هست». نمی دانم
چه اندازه این جمله برای امروزِ ما کافی است. وقتی انسان فقط بودن باشد، اگر آن
بودن را با اتصال به خدا از تنهایی نجات ندهد، بودنی خواهد بود محدود و آزاردهنده.
اگر آن بودن یک تنهایی باشد که هیچ توجهی از هیچ جهتی به او نمی شود، به خودی خود
از همه ی جهنم ها آزاردهنده تر است. دنیا که نیست تا اقوام و رفقا انسان را از
تنهایی در آورند و تازه اگر انسان در این دنیا هم تنها باشد، راه اُنس با خدا و
توسل به اولیای الهی برای او باز و گشوده است. در این دنیا که دنیای نسبت ها می باشد،
هرگز آن تنهایی واقع نمی شود، ولی تنهایی و فراموش شدنی که در معاد پیش می آید چیز
دیگری است. در آنجا خود انسان با خودش می باشد، با خودی که با هیچ حقیقتی مرتبط
نیست و در تنگنای تنهایی به سر می برد و این غیر از آن خودی است که انسان مؤمن با
حقیقت الهی و انوار الهی مرتبط است و در همه ی آن عالم با همه ی بیکرانگی و صفایی
که دارد، حاضر است.
می فرماید
آن هایی که می گویند ما ادراکی از قیامت نداریم بدانند در آینده ای حاضر می شوند
که به آن ها ندا می شود: «الْیَوْمَ نَنْساكُم كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ
هذا» این که امروز تنها هستید به جهت همان غفلتی بود که از این روز داشتید. آن
تنهایی که عارفان در این دنیا دارند عین حضور با خداوند است. آن تنهایی که انسان
با خدا زندگی کند از همه ی حضورها که انسان داشته باشد، بهتر است، ولی آن تنهایی
که آیه ی مذکور می فرماید آن تنهایی است که انسان نمی تواند هیچ نسبتی با هیچ چیز
برقرار کند. همین حالا که شماها در مقابل بنده هستید از جهات مختلف تنها نیستم،
همین که بنده یک دوچرخه داشته باشم در حدّ یک دوچرخه نسبتی با غیر دارم و در آن جا
در این حدّ هم چیزی نیست که انسان را از تنهایی خارج کند. آن تنهایی که خداوند در
آیه ی مذکور می فرماید در شرایطی است که به تعبیر قرآن «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ
الْأَسْبَابُ»(بقره/166) هیچ اسبابی نیست که انسان بتواند با آن رابطه
برقرار کنند. همه ی سبب ها منقطع می شوند. حتی این دستی را که در این دنیا به
عنوان وسیله ی گرفتن یک چیز در اختیار انسان هست، آن جا این دست به این شکل وجود
ندارد. فراموش نکرده باشید که دست انسان در آن جا، روحِ خود انسان است که ظاهر می شود
و بدن او را می سازد، در حالی که این جا دست شما ابزار شما می باشد. شما در این
دنیا می توانید بالاخره این دست خود را تکان دهید یا کمی ورزش کنید تا متوجه ی
ابزاربودن آن بشوید، در آن جا در این حدّ هم غیری در میان نیست. آنجا خودتان هستید
و خودتان.
در شب جمعه ای
در محضر آیت اللّه حسن زاده آملی«حفظه الله تعالی» جهت خواندن فاتحه
برای شادی روح علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» به منزل حضرت علامه
رفتیم. در همان اطاقی که علامه«رحمه الله علیه» درس می دادند، حضرت
آیت اللّه حسن زاده یادی از ایشان کردند و فرمودند:
«یکی از کلمات دلنشین حضرت علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» این بود
که: «این عناوین دنیوی اگر وفا و دوام داشته باشند، تا لب گور است و نوعاً هم بی وفا
هستند، بعد از آن ماییم و ابد ما، بعد از آن ماییم و ابد ما»، و با این جمله و
تکرار آن هم خودشان به فکر فرو می رفتند و هم حاضران را به فکر می کشاندند.
عمده آن
است که در آن حیات زیبا و ابدی با دست پُر وارد شویم و برای سفر به آن عالم خود را
مجهز کنیم که:
بر دَرِ
یاران تهی دست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن
حق تعالی
خلق را گوید به حشر ارمغان کو از برای روز نشر؟
جِئْتُمُونا
و فُرادیٰ بینوا؟ هم بدان سان که خَلَقْناکم کذا؟
هین چه
آوردید دست آویز را ارمغانِ روز رستاخیز را؟[39]
ما در این
دنیا دو نوع بودن می توانیم داشته باشیم، بودنی همراه با اتصال به حضرت حق و بودنی
که عین غفلت و بی اتصالی به حضرت حق است، که این نوع بودن، مخالف حقیقت وجودی ما
می باشد. و اگر تماماً خود را مشغول دنیا کردیم و دنیا و هوس های دنیایی برایمان
اهمیت پیدا کرد، مخالف وجود خود عمل کرده ایم و در آن دنیا با چیزی روبه رو می شویم
که به هیچ وجه برای مان قابل تحمل نیست، زیرا خلاف وجود ما می باشد و خودمان آن را
برای خود به وجود آورده ایم.
این که هایدگر بحث اگزیستانس انسان را در این تاریخ به میان
می آورد، می خواهد برای عبور از پوچیِ فرهنگ مدرنیته بشر را متذکرِ در «جهان
بودگی» خود بکند، ولی بودنی که در ارتباط با لوگوس است که به لحاظی آن را به عقل
معنا کرده اند. بشر امروز با احساسِ جهانی بودن اش، بودن خود را می فهمد و قرآن به
کمک او می آید تا به بودنِ ابدی اش فکر کند. بودنی که ماییم و ابدمان، و به فکر
بیفتد این بودن را چگونه سرزنده و آباد نگه دارد.
مسلّم ما
در این دنیا آن تنهایی را که قرآن برای منکران معاد متذکر می شود نمی توانیم تصور
کنیم. چون نسبت هایی که با افراد و اشیا داریم نمی گذارند ما آن بودن را درک کند.
دو کس این بودن را به طور جدّی درک می کنند. یکی اولیای الهی هستند و به همین جهت
با تمام وجود همچون کاری که حضرت سجاد(ع) می کنند، متوسل به حضرت حق می گردند و آن
دیگری هم که متوجه آن تنهایی می شود، منکران معاداند در قیامت. عده ای در این دنیا
آن تنهایی را درک می کنند و راه اتصال به حضرت حق را پیدا می کنند و یک عده هم آن
دنیا آن را درک می کنند و هیچ چاره ای برای جبران آن در آن صورت ندارند.
فرمود: «وَ
قیلَ الْیَوْمَ نَنْساكُم » و به آن ها گفته می شود ما شما را در این روز فراموش
می کنیم «كَما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» همان طور که در دنیا با سرگرم شدن
به دنیا، لقای این روز را که روز خودتان بود، فراموش کردید. «لِقاءَ یَوْمِكُمْ
هذا» لقاء روزی که این روز همان روز شما بود در دنیا. هم اکنون که در این دنیا
هستند، همین بودن آن جا ظاهر می شود. فردا هم روز شما همین بودن تان است، یعنی
ابدیت، روز شما است. می فرماید این بودن گسترده ی ابدی را با محدودکردن به امور
دنیایی فراموش کردید و از آن غفلت نمودید و نسبت به آن بی توجه بودید، در آن جا
بودنی داشتید این چنین که امروز مقابل شما است. «لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا» این بودن تان
را که در تکوین، عین اتصال به حق بود می توانستید درک کنید و ملاقات نمایید. در
قیامت متوجه می شوند که آن روز، روزِ خودشان بوده و امکان ملاقات با آن را داشته اند،
زیرا نوعی ملاقات با بودن شان بوده است.
بودن شما
هم اکنون در ازای اتصال به حق است، بودنی که تجلی وجود خداوند می باشد مطابق ظرفیت
وجودی مخلوقات. خدا بودن مخلوقات را به آن ها می دهد، به آن صورت که مخلوقات در
تکوین خود عین اتصال به حضرت حق می باشند. مثل نور این لامپ که نور پایینی را
دائماً متجلی می کند و اتصال نور پایینی همان بودن آن است و لذا اگر اتصالش با
منبع نور قطع شود از میان می رود، زیرا اتصالش همان بودنش می باشد. این یعنی هویت تعلّقی آن.
شما امروز بودن تان را و اتصال به حضرت حق بودن را، با عبور از کثرات دنیا می توانید
احساس کنید، این نوعی لقاء حضور ابدی شما به حساب می آید.
لقاء غیر
از نگاه با چشم است، در نگاه با چشم علاوه بر آن که تنها ظاهر اشیا دیده می شوند و
نه بودن آن ها، نوعی دوگانگی بین انسان و آن چیزی که می بیند هست، ولی می توانید
در همین دنیا با عبور از کثراتِ دنیا، بودن خود را از درون خود حس کنید و این نوعی
لقاء می باشد. بودنی که عین ربط به حضرت ربّ العالمین است، بدون آن نوع دوگانگی که
انسان با اشیاء دارد. اگر انسان این اتصال را فراموش کرد، در قیامت تنها خواهد
ماند، ولی اگر امروز با خدا زندگی کرد در آن جا هم تنها نیست و در اتصال با حضرت
حق در آغوش وجود بیکرانه ی او می باشد.
آیا سخنی
دقیق تر و قابل احساس بهتر از آن چه آیه ی مذکور مطرح می کند برای درک درست قیامت
می شناسید که در جواب آن هایی باشد که می گویند ما قیامت را نمی فهمیم؟ و در همین
راستا سیئاتِ عمل شان برای شان آشکار می شود و اعمال زشت شان آن ها را در بر می گیرد
و آن تمسخرها که می زدند آن ها را در بر می گیرد، در عین آن که تنها و فراموش شده اند.
در روزی که همواره می توانستند با آن باشند و اکنون در حالی با آن روبه رو هستند
که تنها فراموش شده اند. روزی که در آن قرار می گیرند، روزی است که در دنیا در
اختیار آن ها بود و می توانستند با آن زندگی کنند و با اولیای الهی مأنوس باشند و
رفیقانی را پیدا کنند که در چنین روزی آن ها را از تنهایی و فراموشی نجات دهند،
زیرا آن ها خودشان مظاهر اسماء الهی بودند و حالا می توانند شفیع بین انسان و خدا
باشند، به آن معنا که راهی شوند برای اُنس با خدا. زیرا برای آن ها در دنیا قیامت
قائم بود و در آن حاضر بودند و اُنس با آن ها عین اُنس
با قیامت است.
وقتی
ندانیم ما روزی در پیش داریم که خطر فراموشی و تنهایی در آن هست، متأسفانه به یاد
همه چیز خواهیم بود غیر از این که همین حالا ما در بودنِ ابدی هستیم. به آن ها
گفته می شود همین روز را که مقابل خود دارید فراموش کردید و نتیجه اش مأواگرفتن در
آتش است. وقتی خداوند می فرماید مأوای آن ها آتش شد، یعنی این تنهایی آنچنان فشار
به روح و روان شان می آورد که جهان بیرونی آن ها آتشی می شود که آن ها را در بر
گرفته، زیرا دوگانگی بین جان آن ها و آن آتش نیست.
شما روی
این فکر کنید ببینید آتش که بیاید همه چیز را می سوزاند بدون آن که وجود ثابتی
داشته باشد. انسان های الهی که با بنیاد ها زندگی می کنند و «أَفَّاكٍ أَثیم»
نیستند متوجه می باشند که خدایی هست و مخلوقاتی که همه در قبضه ی حق هستند و عکس
این حالت برای دروغ پردازِ آلوده به گناه است که بر هیچ بنیاد اصیلی تکیه ندارد،
مثل امثال رئیس جمهور آمریکا که قدرت او به واقع دروغ است، خود را به اشتباه
قدرتمند درک می کند و با این ذهنیتِ دروغ زندگی می کند و بر چیز قابل اطمینانی
تکیه ندارد، مثل آتش که می آید و می سوزاند و همه چیز را نابود می کند و به آن
معنا که نابودی آن را ظاهر می نماید. به کجا می توانند پناه ببرند؟ به آتش که نمی توان
پناه برد. حال تصور کنید انسانی که قیامت را نمی شناسد، با چه نحوه بودنی روبه رو
است. چیزی که فکر نمی کنم بتوانیم تصور آن را داشته باشیم. خداوند هم در مقایسه با
حضوری که می توانستند داشته باشند، می فرماید در آن شرایط از چنین حضوری محروم
هستند و فراموش شده اند. عمده آن است که روی آن فکر کنیم چرا قضیه به این جا ختم
می شود. اگر انسان نتواند حیات ابدی خود را در همین دنیا بیابد و بگوید «ما نَدْری
مَا السَّاعَة»، من قیامت را درک نمی کنم، این آدم کارش به کجا کشیده می شود،
خود داند.
این که در
آخر آیه فرمود: «وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرین» برای شما در آن شرایط هیچ یاری کننده ای
نیست. زیرا در هر تنهایی و فشاری که در اثر آن برای انسان پیش می آید، تنها خداوند
است که حقیقتاً فشار آن تنهایی را با حضور خود از میان بر می دارد و این افراد در
دنیا به او رجوع نکردند تا تجلیات حضرت ربّ العالمین به آن ها برسد و عالَم برای
آن ها گشوده گردد.
این یک
قاعده است که وقتی انسان به حضرت حق رجوع کند، حضرت حق انوار خود را به سراغ انسان
می فرستد و انسان را در بر می گیرد و انسان به نحوی خود را در
بیکرانه ی عالَم احساس می کند و آن تنهاییِ
آزاردهنده و پوچیِ دوران، همچون گردی در هوا می رود. حال وقتی در دنیا به حضرت حق
رجوع نکرده و در معرض انوار الهی نبوده و عادت نداشته در تنهایی های خود به حضرت
حق رجوع کند معلوم است که آنچه موجب نجات او از آن تنهایی است به سراغ او نیاید.
به همین جهت در آخر آیه ی 35 می فرماید: «فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها»
امروز روزی نیست که بتوانند از آن سختی ها خارج شوند «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ»
استعتاب به معنای پذیرفتن عذر است که می فرماید آن جا دیگر عذری پذیرفته نمی شود
زیرا آن جا بودنی را برای خودشان شکل داده اند که هیچ نسبتی را نه با
حق و نه با خلق برای خود باقی نگذارده اند. بنده در این دنیا بودنی دارم که می توانم
این لیوان را بردارم یا بر ندارم آنجا که جز خود انسان چیزی نیست که بنده بتوانم
با آن نسبتی برقرار کنم، حتی در حدّ برداشتن یک لیوان آن جا چیزی غیر از خودمان
نیستیم، ماییم و ابدمان و هیچ عذری پذیرفته نمی شود. عذرخواهی یعنی بنده نسبت به
این کاری که کرده ام به سوی کار دیگری بروم و در آن
تنهایی این حرف ها نیست.
نباید از
این موضوع غفلت کنیم که همواره برای رفع تنهاییِ خود باید شرایط احساس حضور خداوند
در عالم را درک کنیم و این با توصیه های اخلاقی
پیش نمی آید. باید رسالت حضور خود در اجتماع مسلمین را در خود شکل دهیم تا در این
راستا در معرض الهامات فرشتگان قرار گیریم، به همان معنایی که فرموده اند
زمانه ی خود را بشناسید و در تاریخ خود حاضر باشید وگرنه بی تاریخی همان و تنهایی
همان. این که ما در صدر اسلام بحثی به نام اخلاق نداشتیم، به جهت آن بود که پیامبر
خداf روشن کرده بودند چگونه مردم خود را در قیامت احساس کنند و چگونه
با احساس رسالت تاریخی خود، ابدیت خود را آباد نمایند. این خود به خود انسان را
برای بهره مندی از الهامات فرشتگان و موفقیت در رسالت خود وارسته می کند.
وقتی انسان
به این نتیجه برسد که اگر حقِ مردم را ادا نکند در زندگی به معنای واقعی حاضر نیست و گرفتار
تنهایی با خود می شود، نمی تواند نسبت به حقوق افراد و اجتماع بی تفاوت باشد. نه
از آن جهت که یک دستور اخلاقی را رعایت نکرده، از آن جهت که معنای زندگی را از دست
می دهد، زیرا به حضور تاریخی خود، آگاه و حساس است و می تواند در این نوع حضور، از
الطاف الهی بهره مند شود و از بلای آزاردهنده ی تنهایی رهایی یابد و این است آن
غفلت بزرگ که منجر به نیهیلیسم و پوچی و بی معنایی بشر شده است.
در آموزه های
دینی رعایت حقوق مردم بسیار مهم است، زیرا انسان در این صورت از تنهاییِ آزاردهنده
رها می شود و آن کسی که از این جهت زندگی را تجربه کرد که تنها در این حالت انسان
معنای زندگی را می فهمد، سعی می کند با انواع ایثارها نسبت به غیر، آن زندگی را
رونق بیشتر ببخشد.
معنای حضور
تاریخی با امام حسین(ع) و قرارگرفتن ذیل اراده ی الهی و رهایی از پوچی
و تنهایی و نیهیلیسم دوران، با احساس مسئولیت نسبت به جهانی که با امام حسینu
و انقلاب اسلامی شکل می گیرد، ممکن است. انسان در آن حالت در معرض الهامات الهی
قرار می گیرد و از پوچی و تنهایی رها می شود و با تجلیّات الهی خود را در بیکرانه ی
عالَم احساس می نماید. در این راستاست که آن جوان دست فروش که جان 11 نفر را از
آتش نجات داد، می خواهد نسبت به رعایت مسئولیتی که برایش پیش آمده، رهبر خود را
ملاقات کند زیرا آن ملاقات در حقیقت، ملاقات با عزمِ تاریخی اش می باشد تا راه
مصمم ترین انسانی که می شناسد یعنی حاج قاسم سلیمانی را ادامه دهد، انسانی که
فرشتگان نه تنها در کنار آن سردار بزرگ، بلکه در کنار تشییع کنندگان او به صحنه
آمدند و زمین آن ها را به آسمان معنویت وصل کردند تا در تجربه ای آنچنانی راهی که
گم شده بود را پیدا کنند.
وقتی انسان
با اصالت دادن به جامعه ی مسلمین، رعایت حقوق مردم را به عهده گیرد، با حضرت حق
روبه رو می شود و خود را نه، تنها می یابد و نه بی یاور و نه فراموش شده، و درست
برعکسِ این حالت، آن تنهایی است که در قیامت برای انسان های غافل از قیامت ظاهر می شود
و آن قدر غیرقابل تحمل است که خداوند علت آن را در آیه ی بعدی طوری روشن می کند که
گمان نشود ماورای آنچه آن ها عمل کردند، چیزی به آن ها تحمیل شده. می فرماید:
«ذلِكُمْ
بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ
الدُّنْیا فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ»(35)
این
تنهایی و فراموشی و آتش و بی یاوری، همه به جهت آن بود که آیات الهی و مظاهر
ربّانی را به چیزی نگرفتید و مورد تمسخر قرار دادید و مشغول زندگی دنیایی شدید و
آن زندگی شما را فریب داد. پس در این روز شما از آن تنهایی خارج نمی شوید و هیچ
نوع عذرخواهی هم پذیرفته نمی شود. زیرا این ها در زندگی دنیایی، تنها با خودشان
روبه رو بودند و برایشان معنا نمی داد که از خودشان به در آیند و به چیز دیگری نظر
کنند. آیات ربّانی را به تمسخر گرفتند و گفتند این ها را پیامبران از خودشان در
آورده اند و نشانه های پی در پی حضور خداوند در عالم را به چیزی نگرفتند. همین که
کسی بگوید من عظمت کار پیامبران را قبول ندارم، عملاً به پیامبران خدا طعنه زده و
پیامبران را متهم به خیال پردازی کرده و این که گمان می کنند پیامبر می باشند.
لازم نیست که به پیامبران سنگ بزنند.
آنچه از سیاق آیه بر می آید آن قدر آن عذاب
سخت است که عده ای فکر می کنند چرا خداوند این افراد را این اندازه اذیت می کند؟
می فرماید ریشه ی آن سختی، اعمال خود آنان است که دستورات خدا را به چیزی نگرفتند
و حقوقی را که باید رعایت می کردند نسبت به خود و خدا و مردم رها کردند و تنها
خودخواهی و خودبینی پیشه نمودند.
همه ی این ها
به جهت این بود که به بودن ناب و اصیل خودشان که عین اتصال به خداوند و عین حضور
در محضر خداوند بود، توجه نکردند تا آن بودن را که در ذات خود ابدی بود پاس دارند
و آن را با مشغولیات دنیایی به فراموشی نبرند تا فکر کنند نیازی به دین خدا
ندارند. کسی متوجه می شود نیاز به دین الهی دارد که می داند باید بودن خود را در
نسبت با خداوند و دیگران پاس دارد و ایمان دارد راه رعایت آن نسبت ها را باید صاحب
هستی نشان دهد و لذا عملاً باید دینی جهت این امر در عالم باشد و می رود و مثل
جناب سلمان آن دین را پیدا می کند.
کسی که می خواهد
پایگاه وجودی خود را پاس بدارد نمی تواند از نسبت خود با بقیه و با خدا غافل باشد
و در همین رابطه نسبت به جامعه ای که در آن زندگی می کند احساس مسئولیت می نماید،
زیرا جامعه را میدان بسط شخصیت خود می یابد و عملاً از آن طریق از تنهایی که انسان های
خودبین دارند، نجات یافته است.
رفقا وقتی می خواهید آیات قرآن را دنبال کنید یک چیز را نباید
فراموش فرمایید که دین آمده است تا جامعه ی موحد بسازد، تا آن جامعه آینه ی
کمالات الهی باشند. پس هر جا می فرماید شما در دین کوتاهی کردید یعنی مسئولیت تحقق
جامعه موحدین را به دوش نگرفتید. اگر شهید باکری در عین این که شهردار است، جوی
آبی که مسدود شده است باز می کند، چون می فهمد دینداری در چنین فضایی محقق می شود
که انسان نسبت به جامعه ی خود احساس مسئولیت کند تا به وسعت جامعه انسانی بسط یابد
و خودبینی را که عین تنهایی است، از خود بزداید. عموماً کارهای انسان های بزرگ را
در همین راستا بنگرید.
در شرح حال حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» داریم که یک
روز صبح زود با رفقا در حال حرکت به سوی حرم حضرت معصومهi بودند. از بالای
پل متوجه می شوند خانمی در آن یخبندان در حال شستن چیزهایی است. از رفقا خداحافظی
می کنند و سراغ آن خانم می روند، متوجه می شوند خانم فقیری است که لباس کودکان
مردم را می شوید. به او کمک می کنند تا لباس ها را جمع کند و او را به خانه می برند
و برایش آب گرم می کنند تا لباس ها را بشوید و از آن به بعد قرار می گذارند هر وقت
لباس دارد، به خانه ی امام تشریف بیاورد و آن جا لباس ها را بشوید.
آیا وقتی می فرماید علت آن تنهایی مشغول دنیاشدن بود، خبر
از آن نمی دهد که هیچ احساس مسئولیتی نسبت به بقیه نداشتند «وَ غَرَّتْكُمُ
الْحَیاةُ الدُّنْیا» دنیا فریب شان داد و در محدوده ی خودبینی های
خود ماندند و این ریشه ی همه ی تنهایی های آن هاست؟
وقتی دنیا انسان را مغرور کند، انسان گمان می کند همه چیز
با داشتن سکه های طلا حل می شود، حتی اگر کار او موجب اختلال در نظامِ پولی جامعه
باشد و معلوم است که به چیزی امید پیدا کرده و در آن مأوا گزیده که جز آتش نیست و
بنیاد خود را با آن می سوزاند. آیا چیزی برایش می ماند که موجب نجاتش شود، وقتی
تمام هویت خود را در داشتن سکه های طلایِ بیشتر فرو برده، حتی به قیمت خیانت به یک
جامعه؟
و السلام
علیکم و رحمه الله و برکاته
[38] - تاریخ، تاریخِ احساس حضورِ حق الیقینی است تا انسان خود
را در آغوش خدا احساس کند. دیروز علم الیقین برای حیات دینی کافی بود لذا جناب
خواجه نصیرالدین طوسی«رضوان اللّه تعالی علیه» کتاب «تجرید الاعتقاد» را می نویسد و بعد از آن بشر قدم در عین الیقین
گذاشت تا حقیقت را با چشم جان بنگرد و با خداوند مأنوس شود. ولی به گفته ی جناب
خواجه عبداللّه انصاری، به هر حال در شهود، باز سالک شاهدِ شهودِ خود است. و این
هنوز باقی ماندن در نحوه ای از رسمِ خَلقی است ولی آرام آرام جلو و جلوتر آمدیم تا
آن که با انقلاب اسلامی دیگر قصّه ی ما شهودِ حقیقت نیست، بلکه احساس حقیقتی است
که جان و وجود ما را در بر گرفته است. و قصّه ی کربلا باز به شکل یک جهان و نه به
شکل جمعی محدود؛ به میان آمد. ما امروز در تاریخی هستیم که اراده ی الهی تمام وجود
آن هایی که بنای حضور در تاریخ انقلاب اسلامی را دارند، در برگرفته است. و این
قصّه ی حق الیقینیِ ما می باشد.
[39] - پایان سخنان علامه حسن زاده در آن جلسه.