مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خونْ شیر شد
1- پس از چاپ جلد اولِ شرح «نامه ی سی و یک» نهج البلاغه به نام «فرزندم؛ این چنین باید بود»، و استقبال عزیزان از آن که منجر به چاپ دومِ جلد یک شد، انتظارِ به حق عزیزان آن بود که زودتر از این ها جلد دوم در اختیارشان قرار گیرد، ولی عوامل مختلف از جمله کثرت امور، کار را عقب انداخت. ولی بحمدالله این تأخیر موجب شد که خواننده ی محترم در حالی با بحث روبه رو شود که موضوعات با توسعه ی کامل تری تدوین شده و إن شاءالله می توان بهره ی بیشتری از آن برد.
2- همچنان که مستحضرید توصیه های زندگی ساز حضرت مولی الموحدین(ع) به فرزندشان برنامه ی کاملاً جامعی برای شکل دادن به یک زندگی است و لذا نباید به این کتاب با این دید نگاه کرد که بخوانیم و از محتوای آن مطلع شویم و دیگر تمام. بحث ها طوری است که پس از آگاه شدن از محتوای آن باید در شرایط های مختلف به آن رجوع نمود و از رهنمودهای حضرت(ع) متذکر شد و به خود آمد. کتابی است که باید همواره در دست باشد و بدان دل داد و از آن نور گرفت.
3- با این که بهترین نتیجه وقتی گرفته می شود که عزیزان موضوع را با مطالعه ی جلد اول شروع کنند و سپس به مطالعه ی موضوعات جلد دوم بپردازند، ولی نوع مباحث طوری است که از هرکجا شروع بفرمایید إن شاءالله بهره ی کافی را خواهید برد.
4- تعادل در زندگی و تصمیم گیریِ صحیح نیاز اساسیِ هر انسان و هر خانواده است و توصیه ی حضرت(ع) به فرزندشان چنین مهمی را ممکن می سازد. لذا لازم است ابتدا با یک مرتبه خواندنِ کتاب، در فضای آن قرار گیریم و سپس در هر فراز از آن به طور جداگانه و به نحوه ای خاص توجه کرد، تا تعادل مورد بحث آرام ارام جای خود را در روح و روان ما باز کند.
موضوعات به قدری دقیق و عمیق و اساسی است که با یک نظر به عنوان های آن انسان را متوجه این امر می کند که حضرت(ع) از قبل ظریف ترین زاویه های روان ما را می شناخته اند و دقیقاً غذای جان ما را در اختیارمان قرار داده اند.
به امید بهترین استفاده از توصیه های حضرت مولی الموحدینu
گروه فرهنگی المیزان
همچنان که عزیزان مستحضرند حضرت امام الموحدین علی(ع) در نامه ای که به فرزندشان حضرت امام حسن(ع) مرقوم فرمودند ،چندین هدف را دنبال کردند. یکی این که مورد خطاب خود را جوانی در نظر گرفتند که آرزوهایی دارد و می خواهد در این دنیا به آن آرزوها دست یابد. درست است که در ظاهر امر، شخص مورد خطاب؛ انسان معصومی است که پس از حضرت امیرالمؤمنین(ع) باید امام مسلمین باشد، ولی در این نامه از این نظر حضرت به امام حسن(ع) نگاه نکردند، بلکه امام حسن(ع) در این نامه به عنوان جوانی از جوانان عالم بشری مورد خطاب اند، تا هر جوانی احساس کند او هم مورد خطاب این نامه است، و به عبارتی دیگر حضرت امام حسن(ع) در این نامه به عنوان نماد همه جوانان مدّ نظر هستند.
دومین هدفی که حضرت در نوشتن نامه دنبال می کنند؛ طرح عالی ترین دستورالعمل حکیمانه در قالبی ملموس و قابل عمل است، تا هرکس عزم رسیدن به مراتب عالی انسانی را دارد بتواند به راحتی از آن بهره گیرد. آنچنان مطالب حکیمانه و با حساب و دقت طرح شده که بزرگان اهل علم و حکمت اقرار دارند اصول هرچیزی که بنا است یک انسان در زندگی بشناسد و بدان عمل کند در آن نامه درج شده است.
برای یادآوری آنچه در جلد اول این کتاب گذشت، سرفصل های جلسات گذشته را به طور مختصر طرح می کنیم:
در جلسات اول و دوم، حضرت فرزندشان را متوجه انواع خطراتِ جسمی و روحی کردند که در پیش رو دارد، تا گرفتار روزمرّگی ها نگردد و با واقعیاتِ زندگی درست برخورد کند. سپس موضوع عدم غفلت از مرگ و حیات ابدی را پیش کشیدند تا اولاً: ناپایداری های دنیا و چموشی های آن را طبیعی بدانیم. ثانیاً: از بی وفایی دنیا عبرت گرفته در آبادانی آخرت بکوشیم، و غمِ خودخوردن به معنی واقعی آن، همین است .
در جلسه سوم و چهارم، بحث آبادکردن قلب با یاد خدا، و اعتماد به خدا و زنده کردن قلب با موعظه، و میراندن امیال نفس امّاره با زهد، و یادآوری مرگ جهت کنترل میل ها و آرزوها، بحث هایی بود که توجه به آن ها در سیر و سلوک بسیار کارساز خواهد بود.
در جلسات پنجم و ششم، حضرت با توجه دادن به زندگی گذشتگان و عبرت گرفتن از آنچه بر آن ها رفت، انسان را به خود می آورند که مواظب باشد در درّه ای که گذشتگان عمر خود را هلاک کردند، فرو نیفتد.
نیز توصیه مؤکد فرمودند که هم اکنون در اصلاح جایگاه اصلی ات برنامه ریزی کن و آخرت خود را به دنیایت مفروش، سپس راه هایی که انسان بتواند این دستورالعمل را عملی کند، پیشنهاد می فرمایند. مثل این که می فرمایند: حرفی که نمی دانی نزن، و آنچه به عهده ات نیست انجام مده.
هم چنین با توجه دادن به قیامت، انسان را از انتخاب های مبهم و پوچ رهایی می دهند و با توصیه به امر به معروف و نهی از منکر متذکر می شوند علاوه بر بهره مندی از برکات اجتماعی آن، امر به معروف جبهه انسان را از جبهه های کفر و ظلمت جدا می نماید و انسان اهل معروف می گردد.
در جلسات هفتم و هشتم و نهم، توصیه می فرمایند در راه حق نگران سرزنش هیچ سرزنش کننده ای مباش، و وقتی در مسیر حق قرار گرفتی بدون هیچ گونه نگرانی خود را در گرداب حوادث بینداز، از طرفی در دین اندیشه کن تا مؤمن سطحی و عمل زده نباشی، و از طرف دیگر با پایداری در دین داری، زمینه ظهور برکات آن را در قلب و جان خود فراهم آور.
سپس فرمودند: فرزندم وقتی راه و مقصد را پیدا کردی دیگر جا دارد که خود را به خدا بسپاری که در این حالت به پناهگاهی مطمئن و مدافعی شکست ناپذیر دل سپرده ای. فقط خالصانه از خدا کمک بخواه، زیرا که عطا و حرمان، هر دو به دست اوست و از چنین خدایی تقاضای خیر و برکت برای زندگی و اموراتت داشته باش.
سپس در جلسه دهم، حضرت موضوع بی حاصلی «علم لا ینفع» را به میان کشیدند تا انسان به بهانه علم آموزی از جهت گیری به سوی حقایق محروم نگردد و دانایی ها را دارایی بپندارد.
در جلسات یازدهم و دوازدهم، حضرت انگیزه خود را از نوشتن این نامه، آمادگی قلب فرزند جوانِ شان مطرح می فرمایند و این که قلب جوانان همانند زمین خالی از زراعتی است که هر دانه ای در آن بکاری همان سبز می شود، و اگر به وقت خود آن کار صورت نگیرد، قلب سخت می گردد و در پذیرش حقایق از خود مقاومت نشان می دهد. سپس تعلیم کتاب الهی و دستورات اسلام و حلال و حرام آن و متمرکزشدن بر آنچه را خدا بر انسان واجب نموده است مدّ نظر قرار می دهند.
در سیزدهمین جلسه، نقش تقوا و بی اضطرابی و آرامشِ حاصل از آن مورد گفتگو است و این که چگونه می شود انسان ماوراء زمان و مکان زندگی کند.
در چهاردهمین جلسه، سخن حضرت در مورد تقوا و توجه به گذشته توحیدی مان پیش آمد و این که معلوم کنیم باید به دنبال چه چیز باشیم و چه آفاتی ما را از هدایت واقعی محروم می کند تا بتوانیم از داشته هایمان مسیر درست زندگی را انتخاب کنیم و از انگیزه های سالم در تحقیق، محروم نشویم. حضرت؛ داشتنِ قلب سالم جهت تشخیص حق از باطل را ضروری می دانند تا انسان بتواند در مقابل حق به راحتی خاضع باشد.
در پانزدهمین جلسه، حضرت ما را متوجه حضور همه جانبه حق می کنند و این که همو که مالک مرگ است، مالک حیات نیز هست، و آن که می آفریند، همان کسی است که می میراند و همان کسی که فانی می کند، همانی است که باز می گرداند، و آن که به بلا می آزماید، همانی است که از بلا می رهاند. با تذکر به چنین مسائلی انسان را در آغوش توکل به حق وارد می کنند و در ادامه می فرمایند: این جهان پا نگرفت جز به نعمت ها و امتحان ها و پاداش ها و کیفرها به روز رستاخیز، تا از این طریق افق تجزیه و تحلیل انسان را به عمیق ترین لایه زندگی یعنی زندگی در معاد سیر دهند.
در شانزدهمین جلسه، حضرت پس از تأکید بر نکات گذشته ما را متوجه این امر نمودند که همه حوادث عالم برای آن است که ما متوجه حضور همه جانبه خداوند بشویم و بفهمیم چاره کار در بندگی خدا است، خدایی که هر آنچه بهترین است انجام داده، از اندام موزون بگیر تا روزی مورد نیاز. سپس می فرمایند: برای بندگی خدا عالی ترین آگاهی را رسول خداf آورده است پس در رستگاری خویش به رهبری او دلخوش باشید.
در هفدهمین جلسه، نظر را به توحید پروردگار معطوف داشتند و این که در همة مناسبات، متوجه آن یگانه مطلق باشیم، یگانه ای که اول است قبل از اشیاء بدون اوّلیت عددی، و آخر است بعد از همه اشیاء، بدون آخریت مکانی. این فراز نگاه توحیدی نابی را به میان آورد.
در هجدهمین جلسه، بر همان نگاه توحیدی تأکید شد و این که خداوند برتر از آن است که قلب و یا بصر بتواند بر او احاطه یابد، نهایتاً «آنقدر هست که بانگ جرسی می آید» و پرتوی از نور او به جان طالب او می رسد.
سپس حضرت ما را در عین ذُلّ عبودیت متوجه عزّ ربوبیت خداوند می کنند و این که آن اعمالی را که شایسته پروردگاری اوست انجام دهیم و نگران کوتاهی های خود و عقوبت آن باشیم.
در نوزدهمین جلسه، حضرت ما را متوجه مسافرخانه بودن دنیا نمودند و این که منزل اصلی ما جای دیگر است و سختی های راه را برای رسیدن به منزل اصلی نباید به چیزی گرفت، انسان عاقل چیزی را دوست دارد که او را به خوبی به آن منزل اصلی برساند و لذا دوستی ها و دشمنی هایش را در این راستا تنظیم می کند.
در بیستمین جلسه، آثار بد غفلت از قیامت و مشغول شدن به دنیا را مطرح می کنند، سپس انصاف را گوشزد می نمایند که ای فرزندم! خود و دیگران را با یک میزان بسنج و لذا چیزهایی را برای دیگران بپسند که برای خود می پسندی. و نیز آنچه ندانی مگوی، تا از این طریق و با پیداشدن تعادل شخصیت، مسیر توحیدی به سوی محبوب به راحتی طی شود. إن شاءالله
با امید به این که شما خوانندگان محترم بتوانید طرحی کامل برای زندگی خود بدست آورید جلد دوم کتاب «فرزندم این چنین باید بود» را خدمتتان تقدیم می کنم.
طاهرزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
«یَا بُنَیَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِیزَاناً فِیمَا بَیْنَكَ وَ بَیْنَ غَیْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَیْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِكَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ وَ قَدْرِ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر».
اى فرزندم! خود را ما بین خود و دیگران ملاك و میزان قرار ده، پس براى دیگران آنچه را بپسند كه براى خود مى پسندى، و بر دیگران مپسند آنچه را كه برخود نمى پسندى، بر دیگران ستم روا مدار همان طورى كه نمى خواهى بر تو ستم شود، و نیكى كن چنان كه دوست دارى بر تو نیكى شود، آنچه را كه از دیگرى ناپسند مى شمارى، از خود ناپسند شمار، و از مردم خوشنود باش بدانچه كه خوشنود مى شوی براى آن ها از طرف خودت، آنچه را كه نمى دانى مگو هر چند كه دانسته هاى تو اندك است، و آنچه را كه دوست ندارى در باره تو بگویند، تو نیز مگو. و بدان كه پیشاپیش تو راهى است دراز، و رنجى جانگداز، و تو بى نیاز نیستى در این تكاپو از جستجو كردن به طرزى نیكو. توشه خود را به اندازه گیر چنانكه تو را رساند و پشتت سبك ماند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در ادامه نصایح و دستورالعمل های حکیمانه به فرزندشان می فرمایند: در راستای هرگونه قضاوت و داوری که می خواهی نسبت به دیگران انجام دهی، همواره خود را در نظر بگیر، و با چنین توجهی هرچه را برای دیگران می خواهی همان را برای خود دوست داشته باش و آنچه را برای دیگران نمی خواهی همانی باشد که برای خود نمی خواهی. تا از این طریق یک نحوه اتحاد روحانی بین تو و بقیه انسان ها برقرار شود و جانت وسعت یابد و از زندان تنگ خودخواهی و فردگرایی آزاد گردی.
جان انسان به جهت مجردبودنش محدود به هیچ مکان و زمانی نیست و لذا وسعت آن بیکرانه است، حال اگر انسان ها در انتخاب خود سعی کنند مطابق بیکرانگی روحشان عمل کنند، در واقع به جانشان جفا نکرده اند و آن را در جای خود قرار داده اند.
در راستای آزادکردن جان از محدودیت ها و تنگناهای روانی در ادامه توصیه می فرمایند: «ظلم نکن، همچنان که نمی خواهی به تو ظلم شود» تا مرزها و دوگانگی ها که سخت آزاردهنده است و موجب کینه و حسد می شود، و منشأ خاطرات آزاردهنده است، همگی از صحنه روح و روان انسان رخت بربندد و نیز می فرمایند:
«وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْكَ»
همچنان که دوست داری برخورد دیگران با تو محبت آمیز و نیکو باشد، تا بتوانی از منظر دوستی به دیگران، با آن ها ارتباط داشته باشی، خود نیز با چنین اراده ای با دیگران برخورد کن، تا ببینند در سراسر قلب تو کوچک ترین لکه کدورتی نسبت به آن ها وجود ندارد.
«وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِكَ»
حال که می خواهی در دشت جان انسان ها به زیباترین شکل به تماشا وارد شوی، پس هر آنچه را برای خود نمی پسندی و نمی خواهی خودت به آن آلوده باشی، برای دیگران مپسند، و تلاش کن دامن بقیه نیز از آلودگی ها مبرا باشد، زیرا گمشده انسان ها محبتی است که با آلودگی ها هرگز رخ نمی نماید و حتی امر به معروف و نهی از منکر بین مؤمنین در راستای محبت هرچه بیشتر به همدیگر است و برای این است که بتوانند عوامل یگانگی را پایدار دارند و زمینه دوگانگی ها را از دامن یکدیگر پاک کنند.
«وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ»،
بنگر و عوامل خوشنودی و رضایت جان خود را بشناس، آن گاه سعی کن با ایجاد همان خشنودی ها در دیگران، عملاً خوشنودی خود را به دیگران هدیه دهی، کاری کن که منشأ فوران خوشنودی برای دیگران باشی. وقتی از سایه ی سیاه خودبینی و خودخواهی و خودپرستی متنفر شدی و خواستی از آن رهایی یابی، یک راه جلو تو باز می شود و آن این که هرچه تو را خوشنود خواهد کرد، همان از طرف تو به مردم برسد، و نیز راضی و خوشنود باش که از طرف مردم همان به تو برسد بدون آن که از مردم انتظارهای زیاد داشته باشی. همان طور که انتظار داری مردم موقعیت تو را درک کنند و از تو انتظار زیاد نداشته باشند.
راستی که تذکر فوق جهت نجات از حجاب های خودبینی و خودخواهی و خودپرستی چقدر راهگشا است، که انسان دائماً خود را جای مردم قرار دهد.
حضرت در ادامه می فرمایند:
«وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ»؛
آنچه را كه نمی دانی نگو، و اگر آنچه می دانی كم و اندک است، باز مگو.
ما به همان اندازه که وظیفه داریم انسان ها را از حقایق آگاه کنیم، وظیفه داریم آگاهی های ناقص به انسان ها ندهیم و در مواقعی که دانایی ما در موضوعی ناقص است باید سکوت کرد حتی اگر به جهت این كه چیزی نمی گوییم گمان كنند به کلی علم نداریم.
آری! آنچه نمی دانی نگو و هرچند اطلاع کمی از موضوعی داشته باشی باز باید اظهار نظر نکنی، زیرا آن اطلاعات کم به نحوی همان ندانستن به حساب می آید که باید اظهار نظر نکرد. ممکن است با سکوت تو فکر کنند اصلاً نمی دانی، بسیار خوب، این طور فکر کنند، خطر هلاکت در اظهار نظر نسبت به این که فکر کنند چیزی را نمی دانی بسیار بیشتر است. اگر خوب دقت كنید، تذكر عجیبی است. تأکید می فرمایند: آنچه را كه نمی دانی یا کم می دانی، نگو تا در راستای یگانه شدن با جان انسان ها، آن ها را گرفتار جهالت نکرده باشی. البته در ابتدا خیلی كار می برد تا آدم به مرحله ای برسد كه اولاً؛ نادانی هایش را بشناسد. ثانیاً؛ در راستای خدمت به دیگران خود را در موضوعی که علم کافی به آن ندارد، عالم نشان ندهد. متأسفانه كم اند انسان هایی که نادانی هایشان را بشناسند و وَهمیات و حدسیات خود را علم به حساب نیاورند، این یك شعور بلند می خواهد. شعور و آگاهی به خلأهای نفس یک نوع شعور اساسی به خود است. درست به همان اندازه که کم اند انسان هایی که به نادانی هایشان آگاه باشند، انسان هایی كه دانایی هایشان کم است ولی خودشان را خیلی عالم می دانند، بسیار زیاداند. باید متوجه باشیم اگر خودمان را خیلی فهیم و عالم می دانیم به این علت است كه نور عقلمان به ضعف هایمان نیفتاده است تا نادانی هایمان نمایان شود، به عبارت دیگر نور عقلمان كم است، و به واقع آزادشدن از تَوهُّمِ دانایی كار مشكلی است. در نظر بگیرید شب هنگام چند کودک را که در خانه ای تنها به سر می برند همراه با سکوت شب، ناگهان یك برگ از درخت می افتد، یكی با پذیرفتن ساخته های وَهمش می گوید: دزد د ر خانه است! و توهُّم وجود دزد را در ذهن بقیه به عنوان واقعیت بیرونی شکل می دهد. به همدیگر می گویند: بیایید فرار كنیم! و همگی به طرف كوچه فرار می کنند، بعد هم، قسم می خورند كه دزد در خانه است. این ها بین واقعیت و صورت ذهنی که از طریق وَهم ایجاد شده است فرقی نمی گذارند و به عبارت دیگر نادانی هایشان را نمی شناسند. در نتیجه یك احتمال ضعیف ذهنی را علم كامل به واقعیت می دانند و روی آن قسم های غلیظ هم می خورند و هرگز هم نمی پذیرند که حرفشان واقعیت ندارد. اگر خودمان را بررسی كنیم، خواهیم دید ما هم مثل آن کودکان گاهی یك احتمال ضعیف ذهنی را علم كامل به واقعیت می دانیم و در نتیجه با حدس ها و پیش فرض های خودمان زندگی می کنیم، گاهی با آن ها خوشیم و گاهی هم با آن ها درگیر می شویم. در حالی که گفت:
دور می بینی سراب و می دوی
عاشق آن بینش خود می شوی
حضرت با این توصیه مهم می فرمایند؛ بیا و نادانی هایت را بشناس. و واقعاً این هنر بزرگی است و البته شعور والایی هم می خواهد.
پس وقتی می فرمایند: «وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ»؛ آنچه را نمی دانی نگو و نیز آنچه را هم کم می دانی جزء نادانی هایت به حساب آور و نگو، در واقع می خواهند ما را وارد یک زندگی پاک و زلال بگردانند که گرفتار هیچ کدورت و ظلماتی برای خود و دیگران نباشیم.
این کمال فوق العاده ای است که انسان علاوه بر نادانی هایش، دانایی اندکش هم برایش معلوم شود، و نه تنها آن ها را بشناسد، بلکه هرگز آن ها را پنهان و به عنوان دانایی های خود طرح نکند.
از چه می ترسیم؟ می خواهیم چه چیزی را پنهان کنیم؟ چه اشکالی دارد كه كم دانستن ما برای بقیه روشن شود؟ اولین نفعش برای خود ما است تا بقیه بیش از آنچه كه هستیم از ما انتظار نداشته باشند. دومین نتیجه اش هم این است که به دیگران چیزی نگوییم که گمراه شوند و وبالش علاوه بر دنیا، در قیامت ما را گرفتار کند. سومین بركتش هم این است كه تواضع و خشوع مان را از دست نمی دهیم، و چهارمین فایده اش هم آن است که وقت ما صرف مراجعاتی که نمی توانیم به آن ها جواب نتیجه بخش دهیم، نمی شود. و هزاران هزار فایده ای که عقل ما متوجه آن ها نیست و حضرت امیرالمؤمنین(ع) به آن ها توجه دارند و به همان جهات بر آن تأکید می فرمایند.
از طرف دیگر در این توصیه، یک نحوه تعادل روحی برای فرد و یک نحوه تعادل اجتماعی برای دیگران پدید می آید. پس باز قلبمان را متوجه سخن امام علی(ع) می کنیم که می فرمایند: آنچه را نمی دانی مگو و نیز اگر آنچه می دانی اندک باشد آن را هم مگو، و نگران مشخص شدن نادانی خود مباش که بهره های فراوانی در آن هست.
یک وقت انسان بدون آن که چیزی در چنته داشته باشد ادعا می کند، چنین شخصی دائم باید جان بکند تا آبروی دروغین خود را پنهان کند. گفت:
ما چرا چون مدعی پنهان کنیم
بهر ناموس مزوّر جان کنیم؟
وقتی خواستیم آبروی دروغینی برای خود حفظ کنیم هر روز نگران هستیم که نکند افشاء شود. گفت:
این همه غم ها که اندر سینه ها است
از بخار و گرد و باد و بود ما است
بعد حضرت می فرمایند:
«وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یُقَالَ لَكَ»؛
وآنچه را دوست نداری در مورد تو بگویند برای دیگران مگو.
چراکه در راستای یگانگی با جان بقیه انسان ها و بهره بردن از انواری که خداوند به جان آن ها افاضه می کند، باید آفات این یگانگی را شناخت و از آن سخت بر حذر شد. وقتی سخنانی را نمی پسندیم که در مورد ما بگویند و وقتی جان بقیه را از جان خود جدا نمی دانیم، تلاش می کنیم آن سخنان را در مورد بقیه هم به کار نبریم تا به پهن دشت جان آن ها، راهمان دهند.
حضرت می خواهند بفرمایند اگر این دستورالعمل ها را رعایت نکنی زندگی ات به کلاف سردرگمی تبدیل می شود که راه ورود به عالم نور به کلی در آن ناپیدا است و در ظلمات خود فرو می روی و نه تنها در شخصیت فردی دچار مشکل می شوی، اصلاً جامعه از تعادل خارج می شود؛ به عکس از طریق به كار بردن چنین توصیه هایی روح در بستر خاصی از آرامش و تعادل قرار می گیرد كه منجر به سیر و سلوك او به طرف حق خواهد شد. چون تا اتحاد روحی بین انسان ها حاصل نشود، روح ها جهت الهی به خود نمی گیرد و لذا فرمود:
جان گرگان و سگان از هم جدا است
متحد جان های مردان خدا است
به همین جهت خدا را جانِ جان و یا جانان می گوید، زیرا همه جان ها به خدا متصل است و لذا به همان اندازه که از تنگنای خودخواهی آزاد شویم و به جان ها نزدیک شویم، به جانان نزدیک شده ایم. لذا در وصف امام زمانg گفته اند:
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفه روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی
چون که یک جا محو شد، آن یک تویی
پس انسان کامل با همه جان ها متحد است و هرکس به همان اندازه که موانع یگانگی با جان انسان ها را دفع کرد به انسان کامل نزدیک است و توصیه حضرت در فرازی که گذشت در راستای دفع موانع یگانگی با جان انسان ها است تا به انسان کامل نزدیک گردد.
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ فَاسْعَ فِی كَدْحِكَ وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَیْرِكَ وَ إِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ»؛
بدان كه خودبینى بر خلاف راستی ها آفت خردهاست، پس سخت در تعالی خود بکوش و خزانه دار دیگران مباش، و هنگامى كه راه خویش را یافتی، در راه بندگی پروردگارت فروتن و خاضع ترین فرد باش».
همچنان که آگاهید؛ «اعجاب» یعنی خود را پذیرفتن و به اصطلاح، دائم به خود نمره بیست دادن و به تعبیر دیگر خودمان حجاب خود شویم و ماوراء آن خودِ وَهمی، خودِ حقیقی را نبینیم. حضرت به فرزندشان می فرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ»؛
فرزندم! بدان كه اعجاب و خیلی به خود نظر كردن، ضد مسیر صحیح و صواب و آفت عقل و خرد است. «صواب»، یعنی طریق رسیدن به مقصد.
کسی که خود را دائماً مدّ نظر دارد، راه اصلی را نمی بیند و جذبه هایی به سوی حقیقت در او شعله نمی کشد. از طرفی این نوع توجه به خود و اِعجاب، مسیری است غیر از مسیر حقیقی و عملاً اِعجاب به خود، عقل و شعور انسان را می میراند. «لُبّ» یعنی عقل و خرد که از هر آلودگی پاک باشد. «لُبّ» هرکس عقل اوست. قرآن انسان های متعالی را «اولوالالباب» یا صاحبان خرد می شمارد.
حضرت می فرمایند: اعجاب و خودپسندی و همواره به خود نظرداشتن، آفت عقل است. وقتی انسان از خود به شعف بیاید و به این حالت دامن بزند، دیگر به چیزی بالاتر از مرتبه پایین خود نظر ندارد و در نتیجه نظرش از حقایق بالاتر منصرف می شود و این همان آفت عقل است. حضرت علی(ع) می فرمایند: اگر خود را بپسندی و اگر از اعمال خود به شعف آمدی، اولاً؛ این کار تو ضدّ صواب است و در نتیجه مسیر غلطی را برای خود انتخاب کرده ای که تو را به مقصد نمی رساند و ثانیاً؛ عقلت را هم از بین می برد و به آنچه باید از طریق تعقل برسی نمی رسی. چون اگر نگاه به خود و ارزش دادن به کارهای خود وسیله تجزیه و تحلیل امور شد، همواره هرچیزی را در محدوده محوریت خود می نگریم و این مسلم ما را به انحراف می کشاند.
گاهی از پشت شیشه چیزی را می بینیم، بدون آن که شیشه را ببینیم، در این حالت نظرمان به آن چیزهایی است که بیرون شیشه است. ولی اگر شیشه، شیشه عُجب باشد و بین ما و عالم شیشه منیت حجاب باشد، دیگر حوادث را درست نمی بینیم، همه چیز را غلط می بینیم و لذا نتیجه ای که باید بگیریم، نمی گیریم. به این دلیل است که حضرت می فرمایند این نوع نگاه کردن که محور هست ها و نیست ها و بایدها و نبایدها، خودمان باشیم، ضدّ صواب است.
آیه بر پیامبرf نازل شد كه «اِنَّكَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیم»؛[1] ای پیامبر! تو در خُلق عظیم هستی. انسان باید خیلی به خود ببالد كه خدا به او بگوید تو در خلق عظیم هستی، آن ها كه اهل کشف اند می دانند این حرف یعنی چه. خواجه عبدالله انصاری می گوید: «الهی اگر یك بار گویی بنده من! از عرش بگذرد خنده من» او می فهمد كه اگر خداوند یك بار به قلب انسانی القاء كند: «عَبْدی!» یعنی «بنده من!» او دیگر در پوستش نمی گنجد، چون می داند این ارتباط یعنی چه، حالا خدا به بنده اش بگوید: «اِنَّكَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیم»؛ حالا پیامبرf در مقابل چنین مدح و ستایشی عرضه می دارند: «اَدَّبَنِی رَبّی فَاَحْسَنَ تَأْدیبی»[2] پروردگارم مرا ادب کرد، پس چه نیکو ادب کرد. چون حضرتf می بینند كه پروردگارشان چهل سال تربیتشان كرده، و لذا در این خُلق عظیم، ربوبیت عظیم خدا را می بیند نه خود را. و واقعاً هم قضیه این گونه است که پیامبرf دیدند. البته ما از این نوع نگاه محجوبیم، ولی باید تلاش كنیم بصیرتی در راستای عقاید توحیدی پیدا كنیم كه اگر توفیقی هم برایمان هست همه را از حق بدانیم. گفت:
هر كرامت كه داری ای درویش
هدیه حق بدان، نه كرده خویش
انسان وقتی این نکته را ببیند حجاب بین او و خدا برطرف می شود، همانی که حافظ گفت:
حجابِ راه تویی حافظ از میان برخیز
که درمیان تو و او به جز تو حائل نیست
انسان باید بداند كه خدا گاهی با خوبی ها و صفات خوبی که به او می دهد او را امتحان می كند و لذا در آن شرایط بیشتر باید بترسد. حضرت یوسف(ع) را با خوی یوسفی امتحان كرد. چرا یوسف(ع) پیروز درآمد؟ چون دید این خوی و روی خوب یوسفی لطف خداست. فهمید «حُسن آن دارد که یوسف آفرید»؛ به بعضی ها هم خوی یوسفی می دهد، اما آن را از خود می دانند،و در نتیجه روسیاه می شوند، اگر یوسف(ع) به خود می نگریست، دیگر یوسف نبود او اصلاً من نمی بیند که بخواهد حالا آن من را بپسندد.
احساس «مَن» كردن آن هم به صورت مستقل از خدا، حالتی است كه برای انسان های غیر الهی مطرح است. چرا «مَن» خود را «مَن» حس می کنم؟ چون در مقایسه با شما، به خود نظر می کنم و خود را جدای از شما حس می کنم و این می شود «من». چرا خود را «من» حس می کنم؟ چون این لیوان را لیوانی که آب به من می دهد حس می کنم. و در این مقایسه یک «من» برایم پیدا می شود، همه این «من» و «من»ها با مقایسه با غیر مطرح است. از طرفی غیرها به اعتبار شخصیت استقلالی شان هیچ کدام اصالت ندارند، شخصیت آن ها در رابطه با نسبت ها و مقایسه ها در ذهن پیدا می شود. این لیوان در رابطه با تشنگی من شخصیت لیوانی دارد و تشنگی من هم یک گرایش فیزیولوژیک است و مربوط به نیاز به آبی است که مربوط به بدن است و به واقع کاری به حقیقت گسترده وجود من که عین تعلق به حق است، ندارد. حالا با دقت در این مقدمات ملاحظه خواهید کرد اگر این نسبت ها را از من بگیرند و همه عالم را تجلیات اسماء الهی ببینیم، آن منی که موجب عُجب و خودبینی می شود، نمی ماند. پس چه می ماند؟ گرایش به حق. چون در واقعیت فقط حق هست و بقیه ماهیات همگی نسبت هایی هستند در رابطه با نیاز بدنی من. یعنی اگر مقایسه ها را بردارید، آن منی كه به آن نظر دارید و می خواهید حفظ كنید، نمی ماند، چه می ماند؟ «یا ربّ» می ماند. حتی آن منی كه می گویم: «یاربّ» هم نمی ماند، به اصطلاح بزرگان ادراك می ماند، اما ادراكِ ادراك نمی ماند. مثلاً وقتی خوشحالید، فقط خوشحال هستید، همین كه توجه کنید به این که من خوشحالم، دیگر خوشحال نیستید، فقط خوشحالی، خوشحالی است، تصور و فكر خوشحالی، خوشحالی نیست. همان طور که آب تر است ولی تصور آب تر نیست. من كه دارم می خندم، فقط خندیدنم، ولی از آن جهت كه «من» به خود نظر كردم و پایِ نسبت به میان آمد و متوجه شدم من می خندم، دیگر خندیدن در صحنه نَفْس ام موجود نیست، بلكه خاطره و صورت ذهنی خندیدن در حافظه ام می ماند، یادم می آید كه یك دقیقه پیش خوشحال بودم. شما وقتی خوشحالید كه فقط خوشحال هستید، وقتی می گویی خوشحالم، دیگر خوشحال نیستید، علم به خوشحالی، خوشحالی نیست، مثل تفاوت بین غصه خوردن و شیون زدن است. كسی كه می بیند فرزندش زیر ماشین تكه تكه می شود، آیا می داند بچه اش تكه تكه می شود یا جیغ می زند، آیا غصه می خورد یا شیون می كشد؟ در آن حال فقط شیون می كشد، اما فردا غصه می خورد، غصه، شیون نیست، شیون، شیون است، هنگام شیون زدن حتی نمی داند شیون می زند.
عُجب و خودبینی و خودپسندی این طوری پیدا می شود که انسان به منِ خود نظر می کند، در نتیجه همین که نظر کرد، یک منِ دُردانه پیدا می شود و همه بدبختی ها به خاطر پیداشدن این «من» است که با غفلت از توجه به حق پیدا شد. در حالی که در پیامبرf چنین منی نیست و لذا وقتی هم خداوند می فرماید تو در خُلق عظیم هستی، منی نمی بیند که به عُجب آید، حق را می بیند و نظرش به حق ادامه می یابد.
مولوی در مثنوی داستان خوبی دارد؛ عاشقی به در خانه معشوقش رفت و در زد، معشوقش گفت: کیست؟ گفت: منم! گفت: این جا یک من هست، جایی برای من دیگر نداریم! و در را باز نکرد. واقعاً هم نمی شد در را باز کند. برای هر منی در بسته است چون دوگانگی اگر در صحنه بود هیچ کدام برای دیگری نیستند، تا من «تو» نشود، در باز نمی شود. عاشقی که بگوید من؛ دروغ می گوید. باید در مقابل معشوقش من در منظرش نباشد. باید با نگاه به معشوقِ حقیقی، این منِ وَهمیِ مجازی را سوزانده باشد. بالأخره سال دیگر آمد و در زد، معشوقش گفت: كیست؟ گفت: تویی! در را باز كرد.گفت:
اكنون چون منی، ای من در آی
نیست گنجایی دو من را درسرا[3]
خداوند حقیقتاً هستی همه چیز را داده، هستی بقیه موجودات به حق است و همه موجودات جلوه هستی او و عین اتصال به او هستند، مثل اتصال نور خورشید به خورشید. وقتی متوجه شدی كه در ذات خود هیچ هستی، فوراً می بینی كه به حق و با اتصال به حق هستی، بودنی داری كه آن بودن، بودن به حق است، بقیه اش چیزی نیستی، بلكه هست تو همان توجه به حق است. اگر به غیر حق توجه كردی، منْ حجاب حق که عامل عجب است، پیدا می شود، در حالی كه هستیِ آن، یک نوع هستی وَهمی است و مانع توجه به حق است، نیستی است که هستش می پنداری. اصلاً غیر حق به نحو استقلالی در صحنه عالم چیزی نیست. به نحو استقلالی فقط یك چیز هست؛ که همان «حق» است. هرکس با نظر به حق، از هستِ حق بهره می گیرد و به هستِ حق، هست پیدا می کند. منتها هستی که عین ربط به حق است بدون هیچ استقلالی، اگر به خود نگریست و به اصطلاح عرفا هوشیاری پیشه کرد از همه چیز محروم می شود.
گفت لیلی را خلیفه، كان تویی
كز تو مجنون شد پریشان و غوی[4]
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت رو رو! چون تو مجنون نیستی
با خودی تو ، لیك مجنون بی خود است
در طریق عشق، هشیاری بد است
بله! همین كه انسان با خود است و توجه به خود دارد، دیگر عشق و بندگی می رود، این هوشیاریِ وَهمی، بندگی را می میراند. هوشیاری و زیرکی یعنی خود را به نحو استقلالی نگریستن و عملاً در این حالت، با وَهم ها و گمان ها زندگی کردن و عقلِ حقیقت بین را از دست دادن. گفت:
زیركی بفروش و حیرانی بخر
زیركی ظن است و حیرانی نظر
یعنی این توجه به منِ خود، و خود را و بقیه چیزها را مستقل دیدن و حساب برای آن ها باز كردن، یک نحوه گرفتاری در گمان ها است. حیران حق بودن، نگاه واقعی غیر وهمی است. یكی از دعاهای پیامبر اسلامf این بوده است كه «رَبَّ زِدْنِی تَحَیُّراً» خدایا! حیرتم را زیاد كن! كه فقط تو را ببینم و لاغیر. گفت:
خیره گشتم، خیرگی هم خیره گشت
موج حیرت عقل را از سر گذشت
یعنی موج حیرت از سر عقل هم گذشت؛ باید با چشمی بالاتر از عقل که همان حیرت است با حقایق روبه رو شد. با عقل جزیی نمی توان خیلی از چیزها را دید، چون بالأخره یک نحوه عجب و خودبینی و در نتیجه حجاب نسبت به حق، در آن هست.
عارفی گفت: «اهل فضل را فضل باشد بر همه تا آن گاه که فضل خود نبیند، و اهل ولایت را ولایت بر همه، تا آن وقت که ولایت خود نبینند، که چون بدیدند ولایتشان نماند، زیرا آن جا که فضل و ولایت بُوَد، رؤیت از آن ساقط بُوَد، چون رؤیت حاصل شد معنی ساقط شد، از آن جهت که فضل صفتی است که فضل نبیند، و ولایت صفتی که رؤیت ولایت نباشد».[5]
حضرت فرمودند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ»؛ وقتی از نظر به خود به شعف آمدی و خود را خریدی، راه درست را گم می کنی و عقلت از مسیر صحیح باز می ماند.
پسرم! اگر خودت را نگاه كردی، خیلی چیزها را نمی بینی و از راه واقع بینی دور می افتی. همین که همه همت انسان این باشد که منِ مستقل از حق، یعنی مَن وَهمی را حفظ کند، از مسیر درست دور می افتد و به مقصدی که باید برسد، نمی رسد و عملاً با سایه زندگی خود زندگی می كند در حالی که سایه زندگی، اصل زندگی نیست، انسان را به اهداف دروغین عادت می دهد و اندیشه اش را در مسیر همان اهداف دروغین به کار می برد و لذا فرمود: «وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ» و این خودپسندی خردها را از بین می برد و در نتیجه اندیشه انسان تاریك می شود و موضوعی که در مورد آن فکر می کند، موضوع حقیقی نیست، در وَهمیات تفکر می کند و در وَهمیات زندگی می کند و وقتی آفتاب قیامت طلوع کرد متوجه می شود یک عمر در هیچی فکر می کرده است، چون به خودِ وَهمی اش مشغول و مشعوف بود. پس حالا كه این طور است، حالا كه خودپسندی را باید پشت سر بگذاری تا زندگی ات جهت دروغین نگیرد و مسیر زندگی به سوی ناكجاآباد سیر نكند، حالا چه كار كن؟ این كارها را بكن:
«فَاسْعَ فِی كَدْحِكَ وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَیْرِكَ»؛
پس تلاشی سخت را پیشه كن و آخرین تلاش خودت را در راستای تعالی خود بنما و خزانه دار دیگران مباش.
«كَدْح»؛ به معنای كثرتِ سعی است. می فرمایند تلاش خود را به صحنه بیاور تا خودت برای خودت باشی، در این حالت خودخواهی ها همچون گردی به هوا می رود. در فضایی كه انسان تلاش خود را به صحنه آورد و به این که بقیه در خدمت او باشند علاقه نشان نداد، از خودپسندی آزاد می شود، و به واقع نه تنها تلاش هایش به ثمر می رسد بلکه احساس طفیلی گری نیز نمی کند تا بخواهد با وَهمیات خود را بزرگ نگهدارد. وقتی تلاش های خود را گسترش دادی تازه با خود واقعی ات روبه رو می شوی، این همان است که خودمان به اصطلاح می گوییم؛ از عرق جبین و كدّ یمین چیزی به دست آور، یعنی خودت باش. اوّلاً؛ از غیر نخواه، ثانیاً؛ خزینه دار غیر هم نباش. «لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَیْرِكَ» اگر من از نتیجه تلاش های خودم بهره لازم را نبرم، تلاش کننده ای سرگردان خواهم بود که نمی دانم برای چه تلاش می کنم. چیزی که امروزه از بسیاری از مردم می بینید، اگر من صرفاً عادت داشته باشم کار کنم تا حاصل آن را بگذارم و بروم، عملاً عمر خود را فدیه و خرج بقیه کرده ام و نه خرج خود. می گوید: اولاً تلاش كن و خودت هم تلاش كن تا آنچه نیاز داری خودت به دست بیاوری. ثانیاً؛ این تلاش را برای تعالی و سعادت خودت بخواه که تو به کمال برسی و کار تو بستر تعالی تو باشد. همین دو نكته عُجب را در انسان می كشد، زیرا دو چیز است كه نمی گذارد شما خودتان را از عُجب آزاد كنید؛ یكی این كه بقیه را در خدمت خود می خواهید، دیگر این كه می خواهید بقیه به شما توجه كنند. یكی این كه رفاه خودتان را از بقیه می خواهید، دیگر اینکه تلاش می کنید با ثروت خود نظر بقیه را به خود جلب کنید و با انواع تجملات، برای بقیه زندگی کنید و با این کار عملاً خود را خزینه دار بقیه می كنید و به جای آن که سعادت خودتان برایتان مهم باشد، نظر بقیه برایتان مهم می شود.
حضرت در این فراز می فرمایند: فرزندم خودت برای خودت تلاش كن، آن هم تلاش جدی و دامنه دار، و در این راستا خودت كار خودت را بكن و نیز برای خودت یك كاری بكن. لازم است به نكته دوم دقت زیادی بفرمایید و از ابعاد گوناگون آن را مدّ نظر قرار دهید. یك جنبه اش، جنبه مالی است که عمر خود را تمام کنی، برای بقیه مال جمع کنی و با قلب خالی از معنویت از این دنیا بروی، اما سیاق جمله سیاق مالی نیست، چون بعد از این، آن را ذکر می کنند. به نظر می رسد این جا بیشتر جنبه روحی و روانی موضوع مطرح است که آفت و هلاکت بزرگ تری است. و آن این که بسیاری وقت ها بنده و امثال بنده می رویم درس می خوانیم، مدرك می گیرم برای مردم، كه مردم بگویند فلانی مدرك دارد، این یک نمونه از خزانه دار دیگری بودن است. آری یك وقت من در مسیر تعالی و تكامل اجتماعی باید مدرك هم بگیرم، که بحثِ آن جداست و لذا سخن به خود موضوع برنمی گردد، بلكه به جهت موضوع برمی گردد. عموم مسائل اخلاقی همین طور است. دین اصلاً نظر ندارد به این كه شخص ثروتمند است و یا فقیر. نظر دین در این جهت است که شخص با این ثروت و یا با این فقر چه جهتی دارد. در مورد ثروتمندبودن افراد ما باید نگران این نکته باشیم كه مبادا سرمایه طوری باشد كه جامعه نتواند از این سرمایه استفاده كند. این است آن چیزی که خطرناك است و باید به همان اندازه که در مورد مسائل دینی حساس هستیم، روی این مسئله هم حساس باشیم. ولی من چه كار دارم كه شخصی ثروت بیشتری دارد یا كمتر. اسلام به انسان ها - ثروتمند و فقیر- توصیه می فرماید؛ مواظب باشید جهت فعالیت هایتان به سوی ناكجاآباد نباشد.
حضرت می فرمایند: «فَاسْعَ فِی كَدْحِكَ» این جمله روح را بزرگ می كند چون می فرماید؛ تلاش كن خودت برای خود زحمت بكشی، به بقیه دستور نده، کار خود را از بقیه نخواه، بزرگی روح را در تلاش ها جستجو كن! شما یك نفر را پیدا نمی كنید كه در امور شخصی خود که می تواند خودش انجام دهد، دستور دهد، و خودبین نباشد. گاهی برای انضباط گروه و یا جامعه به كسی می گویند تو رئیس باش، ما بر عهده تو می گذاریم كه به جمع دستور دهی، تا آن گروه و جمعیت سر و سامان داشته باشد، بحث جدایی دارد. آن دستوردادن به جهت مسئولیت است. برای بنده مثل روز روشن است كه برای اولیاء خدا بسیار سخت است كه دستور بدهند، ولی به حكم وظیفه باید انجام چنین کاری را به عهده بگیرند. خداوند به عهده فقها گذارده که امور جامعه را به عهده بگیرند. و حكم خدا را مطرح كنند و نه حرف خود را. پس بدون آن که موضوع را گُم کنیم باید همواره مدّ نظر داشته باشیم که یکی از راه های ادب کردن خود و وسعت دادن روحمان و آزادشدن از ظلمات عُجب، تلاش کردن است، آن هم تلاشی همراه با سعی فراوان. چون می فرماید: «فَاسْعَ فِی كَدْحِكَ» تلاش کن آن هم تلاشی ممتد.
از جمله این تلاش ها؛ تلاش در سلوک است. باید بنا را بر این گذارد که اگر می خواهید به جایی برسید باید سخت تلاش کرد. ابتدا تلاش برای یافتن حق و نجات پیداکردن از باطل - به عبارت دیگر ابتدا باید در پیداکردن عقاید صحیح تلاش کرد، تا به عقاید غیر واقعی و وَهمی و سطحی گرفتار نباشیم و آنچه واقعاً حق است را بشناسیم- تلاش دوم در اخلاق صحیح است و این که سعی کنیم رذایل اخلاقی را از خود دور کنیم. تلاش سوم تلاش در حضور قلب است و این که سخت قلب را در کنترل عقاید حقه قرار دهیم و نگذاریم در محضر حق به چیزهای وَهمی نظر کند.
حال در راستای امور فوق می فرمایند: «وَ لَا تَكُنْ خَازِناً لِغَیْرِكَ»؛ مخزن دار غیر نباش، عمرت را خرج بقیه نكن. عمرت را طوری مصرف نكن كه بقیه از آن استفاده كنند و برای تو چیزی نماند، و به جای آن که در بین ملکوتیان آبرومند شوی در بین بقیه مهم باشی. گفت:
ترك معشوقى كن و كن عاشقى
اى گمان برده كه خوب و فایقى
اى كه در معنى ز شب خامش ترى
گفتِ خود را چند جویى مشترى
سر بجنبانند پیشت بهر تو
رفت در سوداى ایشان دهر تو
هست تعلیم خسان اى چشم شوخ
همچو نقش خرد كردن بر كلوخ
خویش را تعلیم كن عشق و نظر
كان بود چون نقش فى جرم الحجر
متصل چون شد دلت با آن عدن
هین بگو مهراس از خالى شدن
این سخن پایان ندارد اى پدر
این سخن را ترك كن پایان نگر
غیرتم ناید كه پیشت بیستند
بر تو مى خندند، عاشق نیستند
عاشقانت در پس پرده ى كرم
بهر تو نعره زنان بین دم به دم
عاشق آن عاشقان غیب باش
عاشقان پنج روزه كم تراش
كه بخوردندت ز خدعه، جذبه اى
سالها ز یشان ندیدى حبه اى
چند هنگامه نهى بر راه عام
گام خستى بر نیامد هیچ كام
وقت صحت جمله یارند و حریف
وقت درد و غم بجز حق كو الیف
اگر از این موضوع که مولوی هم بر آن تأکید دارد غفلت شود، آن وقت بودن وَهمی انسان به جای بندگی برای انسان عمده می شود. اگر من غافل از انجام بندگی در محضر حضرت پروردگار، این فكر را بكنم كه دارم برای شما حرف می زنم، در واقع با این تلاش هایم دارم خزینه شما را پر می كنم و نه خزینه خودم را. اگر به این نیت خدمت شما حرف بزنم كه شما متوجه شوید من چیزهایی می دانم، عملاً گندم هایم را در مزرعة شما ریخته ام. پس دیگر مزرعه ای ندارم تا گندمی كشت كنم، اما اگر متوجه باشم جز خدا در صحنه نیست، شما که نسبت به بنده هیچ اید هیچ، من هم یک بیابان خالی هستم که باید به فیض الهی، از انوار او بهره مند شوم، دیگر خزینه دار شما نخواهم بود، تلاش می کنم تا با بندگی خدا قلبم آرام شود، در این صورت اگر هم حرف می زنم دیگر نباید برایم مهم باشد چند نفر پای صحبت های من می آیند، در این حالت گندم هایم را در مزرعه خودم پاشیده ام و خودم آن ها را برداشت می كنم، در واقع خزینه دار دیگری نشده ام. آری فرمود: «وَ لا تَكُنْ خَازِناً لِغَیْرِكَ»، حالا وقتی عزم ما نسبت به تلاش هایمان این طور شد، مطمئن باشید نور هدایت الهی جلوه گر خواهد شد و انوار الهی رخ می نماید و در واقع احساس به مقصدرسیدن در تلاش ها ظاهر می گردد. این جاست كه می فرماید:
«وَ إِذَا أَنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّك».
چون راه خویش را یافتی، در راه بندگی پروردگارت خاشع ترین باش.
حالا که راه خود را یافتی و متوجه شدی جهت جان را باید به کجا انداخت، اگر می خواهی نتیجه نهایی نصیبت شود و از این راه بهره لازم را در رسیدن به مقصد به دست آوری، باید عبادت الهی را پیشه اصلی خود گردانی و در مقابل پروردگارت خاشع ترین كس باش. انسانی که راه رسیدن به مقصد را پیدا کرد باید تمام توجه قلب خود را متوجه مقصد کند و بدون هرگونه افراط و تفریطی قلب را فقط در مقابل او فرود آورد و خاشع نماید. مگر جز این است که خدا تو را به راه خودش راهنمایی کرد، پس:
من فدای آن که نفروشد وجود
جز به آن سلطان با احسان و جود
من فدای آن مس همت پرست
کو به غیرکیمیا ناردشکست
و لذا حضرت می فرمایند: «فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّك» در مقابل چنین پروردگاری خاشع ترین انسان ها باش. برس به این كه خدا تو را به راه آورد و به مقصد رساند، همه و همه لطف او بود. به فرمایش علامه طباطبایی«رحمه الله علیه»:
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سر و پایم كه به سیل افتادم
او كه می رفت مراهم به دل دریابرد
اگر ملائكه الهی بدانند چنانچه تقاضای شما را برآورده كردند، شما آن را لطف خدا می دانید و نمی گویید: «مَن» این نتیجه ها را گرفتم! حتماً آن را برآورده می كنند حتی اگر تقاضا كنید كه روی آب راه بروید! حالا به خودتان رجوع كنید، ریشه عدم اجابت دعاها این است كه اگر دعاها را مستجاب كنند عُجب ما را می گیرد، که هزار برابر بدتر از آن محرومیتی است که می خواهیم خدا مرتفع فرماید.
از حضرت صادق هست که: «عَلِمَ اللهُU إنَّ الذَّنْبَ خَیرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لا ذلِکَ مَاابْتَلاهُ بِذَنْبٍ اَبَداً»[6] خداوند می داند که گناه برای مؤمن بهتر از عُجب است و اگر چنین نبود هرگز او را به گناه مبتلا نمی کرد.
این روایت می رساند که برای انسان مؤمن بین گرفتاری به عُجب به جهت عدم گناه، خطرناک تر است از مرتکب شدن به گناه. آن قدر عُجب برای او خطرناک است، که او را مبتلا به گناه می کنند تا از عُجب رهایی اش دهند. چون نور خشوع و بندگی انسان را عُجب از بین می برد و لذا همچنان که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ»[7] هر که را عجب بر او وارد شود هلاک می شود. پس باید از خودبینی و خودپسندی و جلب نظر دیگران به خود، به توجه به حق و جلب نظر حق سیر کرد. گفت:
ترک معشوقی کن و کن عاشقی
ای گمان برده که خوب و فایقی
ای که در معنی ز شب خامش تری
گفت خود را چند جویی مشتری
چون در این صورت از نظر به مقصد حقیقی که حضرت الله است باز می مانی و از توجه به نقص خود که می تواند منشأ تجلی انوار الهی باشد محروم می گردی و از خشوع که همان توجه به نیاز خود به انوار الهی است باز می مانی. و لذا حضرت با توصیه به این که؛ «فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّك» خاشع ترین كس در مقابل پروردگارت باش. راه بسیار پر برکتی را در مقابل انسان می گشایند.
سپس ادامه می فرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ وَ قَدْرِ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر».
و بدان كه پیشاپیش تو راهى است دراز، و رنجى جانگداز، و تو بى نیاز نیستى در این تكاپو از جستجو كردن به طرزى نیكو. توشه خود را به اندازه گیر چنانكه تو را رساند و پشتت سبك ماند.
حضرت(ع) در این فراز ما را متوجه ابدیت مان می کنند و این که چگونه مسیر زندگی را برای بیشترین نتیجه به بهترین شکل طی کنیم. غافل ترین انسان ها آن هایی اند که از جدّی ترین بُعد زندگی که همان ابدیت انسان است، غافل باشند و خود را جهت آن شرایط فوق العاده متعالی آماده ننمایند. ما را متوجه می کنند که راه بسیار بلندی در جلو خود داریم و باید این راه بلند را با مشقت و با زیرپاگذاردن میل های نفس امّاره طی کنیم. به عبارت دیگر می فرمایند کارهایی را باید در درون خود انجام دهی تا نفس تو بتواند این راه را طی کند می فرمایند: فرزندم از طی كردن این راه غافل مشو هرچند طی کردن آن سخت می نماید. مثلاً شما وقتی می خواهید به مقامی برسید كه دیگر نسبت به دنیا حریص نباشید، باید مسیری را طی کنید که به ظاهر مثل مسیرهای دنیایی نیست ولی به واقع مسیر محسوب می شود؛ مسیری از منِ مادون به سوی منِ مافوق. حضرت ما را متذکر این مسیر می نمایند که طی کردن آن در عین سختی و مشقت بسیار پربرکت است. شما در ابتدا می خواهید حریص نباشید و لذا با توجه به دستوراتی آن را پشت سر می گذارید، بعد کمی جلوتر می آیید، می بینید نسبت به مقصد عالیه ای که دارید باید حسادت را نیز پشت سر بگذارید. در نتیجه چون می خواهید حسود نباشید و با توجه به دستوراتی که در جای خودش مطرح است حسادت را نیز پشت سر می گذارید، کمی جلوتر می آیید، عجله را برای رسیدن به مقصد عالیه خود مانع می بینید، در نتیجه چون می خواهید مسافت های مربوطه را طی کنید، باید عجول نباشید و باز با توجه به دستورات مربوطه عجله را پشت سر می گذارید و همچنان به لطف الهی جلو می روید، مگر این ها طی کردن راه نیست؟ نفس شما منزل به منزل موانع را پشت سر می گذارد و نسبت به مقصد اصلی اش جلو می رود.
نفس شما اگر خواست به مقصد اصلی خود برسد و احساس بی ثمری و پوچی نکند، باید مسافت های مربوطه را طی کند. بعضی ها در حسادت می مانند و متأسفانه تلاش نمی کنند از آن بگذرند، این ها عملاً جلو نمی روند، وقتی چنین منازلی را طی نکنند عملاً نفس شان متوقف است. نفسی که در حسد متوقف است مگر همین حالا در عذاب نیست؟ انسان های حسود همین حالا در فشارند و با هر نعمتی که از طرف خداوند به افراد می رسد در عذاب قرار می گیرند، چنین افرادی همین حالا در جهنم در حال سوختن هستند و با همین حالت به قیامت می روند و در آن جا که عوامل غفلت از سوختن عقب می رود، عمق سوختنشان را احساس می کنند، چون مسافتی را که باید با تلاش و مشقت طی کنند، طی نکردند و لذا وقتی هم که به منزل معنوی برزخ رسیدند از آن شرایطِ عالی و گسترده معنویت، هیچ استفاده ای نمی کنند، بلکه برعکس؛ در آن شرایطِ معنوی و بیدارکننده با شخصیت ظلمانی و جهنمی خود، بدون هیچ حجاب و پرده ای روبه رو می شوند، چون روح آن ها هنوز در دنیا است و گرفتار منازلی است که باید در دنیا از آن ها می گذشتند و عملاً هنوز دنیایی هستند و قیامتی نشده اند، در آنجا هم كه هستند، به جهت روحیه حسادت دنیایی که دارند می سوزند، آن هم سوختنی كه روح را می سوزاند.
قیامت مقام ظهور رحمت حق است، به همین جهت در سوره حمد می فرماید: «الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، مَالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» یعنی خدایی که رحمت واسعه و لطف خاصه دارد، مالک روز قیامت است. پس چون رحمتش واسعه است شما را به قیامت می رساند تا با رحمتش روبه رو شوید. مثلاً انقلاب اسلامی رحمت خدا است، بدین معنی که بستر و شرایطی است که انسان ها بتوانند با رحمت خدا روبه رو شوند. خداوند ما را از نظام تنگ و تاریك شاهنشاهی رهانید و به این انقلابِ معنوی رسانید. اما عده ای که روح خود را با نظام شاهنشاهی - با آن همه زشتی و فساد- هماهنگ کرده بودند، با تحقق انقلاب اسلامی وارد شرایط جدید نشدند، در نتیجه در بستر تحقق انقلاب اسلامی زندگی برایشان خیلی سخت است، چون این ها در زمان شاه راهِ سیر به سوی انقلاب اسلامی را طی نکردند. حالا که انقلاب شد و این ها هم خودشان را با آن روبه رو دیدند، نمی توانند در فضای انقلاب اسلامی تنفس كنند، به آن ها فشار می آید، نه از آن جهت كه مشكل اقتصادی دارند، از آن جهت كه دیوارهای تنگ گرایش به روح نظام شاهنشاهی برای نفس امّاره آن ها فضای مطلوبی بود لذا فضای معطر انقلاب اسلامی هیچ صفایی به جان این ها نمی رساند، با این که مسلّم آن نظامِ همراه با ظلم و فساد نمی توانست بماند. دقیقاً عین همین مسئله در آینده برای همه هست، و ما همه به قیامت می رسیم، یک عده ای در دنیا به سوی قیامت طی مسافت نکرده اند و در قیامت هم دنیایی اند، به طوری که وقتی می آیند قیامت، صفات دنیایی دارند. این ها از نظر تكوینی تا قیامت سیر كرده اند، ولی با انتخاب خود و به عنوان مطلوب جانشان مسیر قیامت را طی نكرده اند، مسافت بین دنیا تا قیامت را پشت سر نگذاشته اند، حالا در قیامت كه بوی رحمت خداوندِ رحمن همه جا را فرا گرفته است، این ها در فشار سخت جهنم هستند، این است كه حضرت امیر المؤمنین(ع) در دستورالعمل اخلاقی خود در راستای سیر به سوی قیامت فرمودند: خود را در جهتی سیر بده كه خاشع ترین كس نسبت به پروردگارت باشی، یعنی تمام وجودت را آماده پذیرش حكم خدا در زندگی ات قرار بده. زیرا؛
«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛
در پیش روی تو راهی است طولانی و مشقت زا. آیا طولانی تر از این كه آدم حسد و کبر خود را پشت سر بگذارد و توکل را در خود نهادینه کند، می شود؟ ابوالحسن خرقانی می گوید: سی سال تلاش كردم تا به توكل رسیدم. مولوی می گوید:
صدهزاران شخص در زُنّار شد
تا كه عیسی محرم اسرار شد
یعنی هزاران نفر در این مسیر به بی راهه افتادند تا یكی مثل عیسی(ع) توانست به حقیقت این مسیر دست یابد. شما به همین نکته که قبلاً عرض کردم باز عنایت بفرمایید؛ چقدر شما باید تلاش كنید تا حسدتان را پشت سر بگذارید و از تنگنای این رذیله آزاد شوید؟ گاهی انسان فکر می کند دیگر از حسادت راحت شده است، ولی در یک امتحانی باز متوجه می شود بقایایی از آن به صورتی دیگر هنوز هست. لذا می فرمایند راه طولانی در پیش است. و تأکید می فرمایند نه تنها طولانی است، که مشقت هم دارد. پس بنا را بر این بگذار که باید سختی بکشی تا این مسافت را طی کنی. یكی از راه هایی كه بتوانیم حسادتِ نسبت به اشخاص را از دلمان بیرون کنیم این است که برایشان دعا و طلب استغفار كنیم. مسلم است كه این كار در عمل مشکل است و به قلب فشار می آورد، پس پرمشقت است. حسنش به این است كه خداوند سریع الحساب است، زود نتیجه کار را می دهد و انسان یك خنكی معنوی در جانش حس می كند، به همین جهت در عین طولانی بودن و مشقت زابودن، عالی و پر برکت است. خیلی عالی است كه سیر انسان، سیر از دنیا به قیامت باشد، نه از دنیا به دنیا، و در انتها باز همه زندگی اش دنیا با همه محدودیت ها و ظلمت هایش باشد. آری دوركردن صفاتی مثل کبر، غضب، حب ریاست، حب جاه، كار آسانی نیست، ولی اگر انسان بتواند قدم به قدم آن ها را پشت سر بگذارد، نتایجش خیلی عالی است، علاوه بر این که در همین دنیا نسیم قیامت به جانش می وزد، پس از این دنیا با قیامتی روبه رو می شود که صورت رحمت رحیمیه خداوند است.
حالتی دیگر بود کان نادر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
اگر انسان بتواند از عقاید فاسد و رذایل اخلاقی آزاد شود واقعاً جانش تنفس می كند و دیگر در تنگنای دنیا قرار ندارد. فرمایش حضرت این است كه فرزندم! باید همین حالا به سوی آن مقصد متعالی سیر کنی تا به كمك این سیر به آن مقصد متعالی برسی، راهی در مقابلت هست كه طولانی است، بیست سال و بیشتر باید تلاش كنی تا عقاید باطل را به ایمان به حقایق تبدیل کنی، و رذائل اخلاقی را به فضائل اخلاقی تغییر دهی. روایت می فرمایند: «آخر ما یخرج مِن رئوسِ الصدیقین حُبّ الرّئاسه و الْجاه »؛[8] آخرین چیزی كه از ذهن صدیقین خارج می شود، حبّ مقام وجاه است. اگر این زوائد عَرَضی قلبمان از آن خارج نشود، در دنیا می مانیم. كسی که دارای مقامی از مقامات دنیا است و به آن علاقمند است، از روزی كه به این مقام رسیده ناراحت است كه نكند این مقام را از او بگیرند، حالا این شخص چه وقت از این ریاست استفاده می كند؟ مسلّم هیچ وقت، تازه وقتی هم این مقام را از او بگیرند- که گرفتن آن حتمی است - زندگی برایش زهر می شود و جهنمی که بعداً بدون پرده با آن روبه رو می شود، در حال حاضر به او روی می آورد. حضرت می فرمایند مسافتی را باید طی کنید که بتوانید خودتان را از این صفات آزاد نمایید، و بدانید این راه، راه پر مشقتی است، ولی مشقتش هم شیرین است، به همین جهت انسان های آگاه از برکات این راه، رغبت دارند که وقت صرف کنند و این راه طولانی و پر مشقت را برای آزادكردن خود از دنیا و نزدیك كردن خود به قیامت، طی كنند.
سپس می فرمایند:
«وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ»؛
فرزندم! حالا که باید این مسافت را با آن خصوصیاتش طی کنی، هیچ راهی نداری مگر این كه این راه را با تلاش و طلبِ نیکویی ها طی نمایی، تا در آن دنیا با غضب الهی روبه رو نشوی. از این كه در این راه اهدافی داشته باشی و چیزهایی به دست آوری. بی نیاز نیستی، حال چیزهایی را به دست آور كه تو را به طور مطلوب به مقصد رساند. در نتیجه:
«قَدِّرِ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ»؛
توشه خود را به اندازه ای برگیر كه تو را بر ساند و پشتت سبک ماند. «بلاغ» یعنی آنچه باعث رسیدن انسان می شود. می فرمایند: در این راهِ طولانی و پرمشقت، بلاغ خود را که باید تو را به مقصد برساند درست ارزیابی کن که اولاً؛ طوری باشد که بتوانی به کمک آن به مقصد برسی. ثانیاً؛ در حین ورود به قیامت بار گناهان پشت تو را سنگین نکرده باشد.
به نظر شما آیا ما با روحیه کبر و حبّ دنیا و حسادت و امثال آن می توانیم این راه را طی کنیم یا آن چنان گرفتار این رذائل هستیم که یک قدم هم نمی توانیم سیر الی الله داشته باشیم؟ عملاً هرچه می رویم، ایستاده ایم. حضرت می فرمایند: کاری کنید که بتوانید راه بیفتید. ما گاهی در راستای سیر الی الله و عبور از حجاب رذائل اخلاقی تکان هم نمی خوریم، و بنا نداریم کمی سختی بکشیم تا از دست اخلاق های منفی خود آزاد شویم.
حضرت می فرمایند: عزیز من حالا که راهی طولانی و پر مشقت جلو خود داری و چاره ای هم نداری که به بهترین نحو آن را طی کنی، پس بیا و آن عواملی که بناست مورد استفاده قرار دهی و به کمک آن ها این مسیر را طی کنی، آن ها را اندازه گیری و ارزیابی کن، ببین آیا می توانی به کمک آن ها از این راه بگذری و آن قدر صفات حسنه و عقاید عالیه داری که این مسیر طی شود و تو را به مقصد برساند؟ و در آن حال بار گناهان سنگین پشت تو را سنگین نکرده باشد. بارها تجربه کرده اید که بعضی از صفاتمان نمی گذارند جلو برویم، و با دنیای نورانی عالم معنا مرتبط شویم، در ظلمات دنیا نگهمان داشته اند. پس آن ها بلاغ ما نیستند و توان رساندن ما را به مقصد ندارند.
همین طور که اگر بخواهیم از این جا به شهر دیگری برویم باید وسیله نقلیه مان یك ماشین خراب نباشد و نمی شود به صِرف داشتن ماشین امیدوار باشیم که می رسیم، بلکه باید ماشین ما سالم باشد، عبادات ما هم باید با عقاید حقه و اخلاق کریمه همراه باشد، نگویید الحمدلله نماز می خوانم، نمازی که حضور قلب در آن كم است نفس انسان به سوی خداوند سیر نمی دهد. می فرمایند: اندازه بزن ببین تو را به مقصد می رساند؟! «قَدِّرِ بَلَاغِكَ» آنچه را فکر می کنی کارساز و بلاغ تو است، اندازه بزن. «مِنَ الزَّادِ» آن زاد و توشه ای را که برای این مسافت در نظر گرفته ای ارزیابی کن، ببین تو را می رساند یا نه، عقاید حقه و ایمان قلبی به حقایق، عمل صالح، ایثار، انفاق، زهد، قناعت، این ها بلاغ تو است، ارزیابی کن ببین آن قدر هست و آن قدر نور و قدرت دارد که تو را برساند، و آن هم در حالی برساند که:
«مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ» پشتت هم سبك باشد و با انبوه گناهان وارد عالم قیامت نشوی.
آری! «چاره ای نداری جز این كه مسیر و مقصد خوبی را انتخاب كنی، پس آن زاد و توشه و آن وسیله ای را كه در راه رسیدن به آن مقصدِ متعالی نیاز داری، اندازه بزن و توشه ای را برگیر كه مطمئن هستی تو را می رساند.
باید همواره نظر را به مقصد اصلی جان که خداوند باشد انداخت و بررسی کرد برای رسیدن چه توشه ای باید داشت. زیرا به گفته احمدبن مسروق: «هرکه جز به خداوند شاد باشد، سُرور او به اندوه رسد، و هرکه در خدمت خدای تعالی نباشد اُنس وی به وحشت رسد، زیرا به جز حق فانی است، پس هرکه به فانی شاد شود چون فنایش آشکار شود او را اندوه احاطه کند و به غیر از خدمت حق هباء و هیچ است؛ چون حقیری موجودات ظاهر گردد، اُنس وی به جمله وحشت گردد، پس اندوه و وحشت همه عالم در دنیا و آخرت در رؤیت غیر خدا است».[9]
به امید آن که زاد و توشه ای فراهم کنیم که ما را به خدا برساند و بتوانیم آن را درست اندازه بزنیم تا به بهترین نحو وارد عالم بی کرانه برزخ و قیامت گردیم. إن شاءالله
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا بُنَی...وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ وَ قَدِّرْ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ فَیَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالًا عَلَیْكَ»؛
«فرزندم... آگاه باش كه راهی بس طولانی در پیش داری، آن هم راهی سخت و دشوار، و برای پیمودن آن راه از كردار پسندیده و توشه ای چندان، كه تو را سبكبار به منزل رساند، بی نیاز نیستی، پس پشت خویشتن را از گناه سنگین مساز كه آن وبال تو خواهد شد.»
حضرت امیرالمؤمنینu،آن امام معصوم در توصیه به فرزندشان فرمودند: در مقابل تو برای رسیدن به ابدیت راهی است با این خصوصیات: «ذا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» علاوه بر طولانی بودن، برای طی کردن آن و جهت انتقال به آن عالَمِ بی مرز، باید به استقبال مشقت های زیادی بروی.
آنچه ابتدا باید مورد توجه عزیزان قرار گیرد، این است که بفهمیم ما سالك هستیم. در دعای ابوحمزه به خدا عرض می کنی؛ «اَلرَّاحِلُ اِلَیْكَ قَرِیبُ الْمَسَافَة». آن کسی که به سوی تو در حرکت باشد مسافتش نزدیك است، از این جمله معلوم می شود که همه ی ما سالك هستیم و باید حرکت کنیم. چون ناقص هستیم، و باید با حرکت درونی از نقص های خود آزاد شویم و به کمال نزدیک گردیم. حال باید از خود سؤال کنیم، كجا باید برویم؟ اگر به سوی دنیا برویم، عملاً نرفته ایم، چون حرکت به سوی دنیا،حرکت به سوی کمال نیست، مگر سنگ های شیراز با سنگ های تهران فرقی می كنند؟ رونده از شیراز به تهران، رونده از سنگ ها به سوی سنگ ها است. در این حالت از سنگ كه بیرون نرفته ایم.
در قرآن داریم: «سِیرُوا فِی الْاَرْض»؛[10] در زمین سیر كنید. برای این كه نحوه مدیریت حق را در جای جای عالم ملاحظه كنید. سیر در زمین برای این است كه با نگاه در آیات الهی و توجه به سرنوشت اقوامی كه هلاك شده اند و آثارشان مانده است، عبرت بگیریم و سیر الی الله را پیشه ی خود سازیم. مثلاً این كه گفته اند زائر امام رضا(ع) هر قدمی كه برمی دارد حسنه برایش می نویسند، برای این است كه از این طریق به نور امامت نزدیك می شود، نه به در و دیوار شهر مشهد. در موضوع «سیروا فی الارض» مقصد سیر و سفر نیست، بلکه در آن مقصد برتری مدّ نظر است. پدیده «moving» که در فرهنگ غرب مطرح است، یعنی صِرف حركت كردن از این طرف دنیا به طرف دیگر دنیا، تا حوصله شان سر نرود، بدون توجه به هیچ عبرتی، به گفته صاحب نظران پدیده فوق یكی از بیماری های تمدن جدید است، و در واقع یک نوع فرار از خود است.
در تمدن امروز، عموماً یک نوع سرگردانی در روان انسان ها پدید آمده و لذا از این جا به آن جا می روند تا از این سرگردانی بکاهند، هر چند چمن ها و درخت های آن جا هم مثل همین جا است. این ها از طریق این جابجایی به دنبال سنن معنوی حاکم بر عالم و یا نظر به آیات الهی نیستند، در این حرکت ها باز انسان ها در زمین اسیر و مقیم اند. به دنبال آزادی از گرفتاری روانی باز در زمین هستند، با این مسافرت ها از سنگ و خاك بالاتر نمی آیند تا بتوانند آیات گوناگون الهی را بیابند، و از این طریق آسمانی شوند. در پدیده «moving» یا حركت های سرگردان، اصلاً بحث «سیروا فی الارض» که خداوند به انسان ها توصیه فرموده مطرح نیست. پدیده «moving» یا نقل و انتقال هایی كه مدرنیته توصیه می كند، همان است كه قرآن در موردش می فرماید:
«لاَ یَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ كَفَرُواْ فِی الْبِلاَدِ، مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ»؛[11]
ای پیامبر! حركات و نقل و انتقال های اشراف منشانه كافران، تو را جذب نكند كه این یك امتیاز دنیایی است و این نوع زندگی نهایتش جهنم است که بدجایی است. چون این ها:
ذوق آزادی ندارد جانشان
هست صندوق صور میدانشان
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمائی نیست، صندوقی بود
چه شیراز برود، چه تهران یا اصفهان، از صندوقی به صندوقی رفته است، چون از سطح زمین به جای دیگری نظر ندارد، خوشحال است كه چند شهر را دیده است، در صورتی که از صندوقی به صندوق دیگری رفته است، او سمائی نیست، بلكه صندوقی است.این غیر از عمل به آیه ای است که می فرماید:
«قُلْ سِیرُواْ فِی الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِینَ»؛[12]
«بگو در زمین سیر کنید آنگاه بنگرید كه فرجام تكذیب كنندگان چگونه بوده است»؛
با این هدف زمین را سیر کنید که ببینید عاقبت آن هایی که نبوت انبیاء را تکذیب کردند، و با آداب من درآوری خود زندگی کردند، چه شد. و یا روایت داریم :
«قَالَ: قُلْ لَهُمْ یَا مُحَمَّدُ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ أَیِ انْظُرُوا فِی الْقُرْآنِ وَ أَخْبَارِ الْأَنْبِیَاءِ ثُمَّ انْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِینَ»[13]
مى فرماید: «سِیرُوا فِی الْأَرْضِ» یعنی بگو اى محمدf بروید و گردش كنید و نگاه كنید در قرآن، و اخبار پیامبران كه عاقبت تكذیب كنندگان چه بوده است. »
حالا عنایت داشته باشید که چقدر خطرناک است اگر جهت آیات الهی را تغییر دهیم، مسلّم كسانی كه با آیات الهی بازی می كنند در روز قیامت به عذابی سخت گرفتارند، مثلاً می گویند: «سفر عید نوروز یا سفر تابستانتان را فراموش نكنید زیرا خدا در قرآن فرموده «سِیرُوا فِی الْأَرْضِ»!! این سفرها چه ربطی به «سِیرُوا فِی الْأَرْضِ» دارد؟ یا وقتی استان اصفهان بیست و سه هزار شهید تقدیم انقلاب كرد، امام خمینی«رحمه الله علیه» فرمودند: «در كجای دنیا شهری مثل اصفهان هست!» آن وقت جلسه ایران گردی می گذارند تا كاشی ها و آجرهای اصفهان را نشان دهند و آن جمله مقدس امام خمینی«رحمه الله علیه» را هم می نویسند كه «كجای دنیا شهری مثل اصفهان هست»!! آیا گفته ایشان در رابطه با كاشی ها و بناهای باستانی بود؟ در قرآن داریم؛ یهودیان کلمات خدا را از جایگاه خود منحرف می کردند:
«مِنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ ...»[14]
«برخى از آنان كه یهودى اند كلمات را از جاهاى خود برمى گردانند».
و در مورد همان یهودیان می فرمایند:
«یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقّ»[15] «پیامبران را بدون این كه آن كار حق باشد، می كشتند.»! پیامبركشی كه به معنی كشتن جسم پیامبران نیست، پیامبركشی به معنی تغییر جهت پیام آن ها است، به طوری که تمدن توحیدی آن ها را با سنگ و آجرهای قدیمی برابر کنیم.
پدیده «moving» یا حركت بر اساس فرهنگ مدرنتیه یك اصطلاح و یک فرهنگ است و به عبارتی یک بیماری است به نام بیماری بی قراری و در هیچ کجا آرامش نداشتن، از قطعه زمینی به قطعه زمین دیگری حركت كردن، و این بازی را بسیار جدّی گرفتن است. نقطه ی مقابل این فرهنگ و این روحیه، روحیه امام خمینی«رحمه الله علیه» را دارید، که چگونه سال ها در نجف ماندند و حوصله شان هم سر نرفت. خانه امام خمینی«رحمه الله علیه» در نجف اشرف و حرم امیر المؤمنین(ع) سكوی صعود ایشان بود. چهارده سال حدّ حركت زمینی ایشان در زمین به همین اندازه بود، چون راه آسمان را برای جان خود باز كرده بودند. البته این حرف ها به این معنی نیست كه اگر حوصله ات سر رفت نباید به گردش بروی، برو بگرد ولی نه به اسم «سِیرُوا فِی الْأَرْضِ». برو بگرد، اما چرا پای اسلام و قرآن را وسط می كشی، چه اشكالی دارد كه جنابعالی یك روز بروی گردش، چلوكباب هم بخوری، ولی چرا پای اسلام را وسط می كشی؟!
حضرت امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان فرمودند: برای آسمانی شدن مسیری طولانی و سختی در پیش داری، شما سالك و مسافرید، اما سالك الی الله، نه سالك به مراتع و كوه ها. سلوك الی الله یعنی سیردادن جان به طرف غیب و قیامت.
خسران بزرگی است اگر انسان به قرب الهی فكر نكند، زیرا اگر به قرب الهی فكر نكنیم با سنگ و خاك زندگی می كنیم و نهایت آرزوهایمان اُنس با همین سنگ ها و خاک ها می شود. چه فرقی هست بین فرش و کاشی با خاك؟ باور كنید تمامشان خاك است. تصمیم بگیرید كه ببینید، مطمئن باشید همه را خاک می بینید، به گفته مولوی:
نان، گِل است و خاک، کمتر خور از این
تا نمانی همچو گِل اندر زمین
نمی گویم دیگر روی فرش زندگی نكنید، اما اگر مواظب تذكر امیر المؤمنین(ع) باشید در عینی كه مثل بقیه زندگی می كنید ولی سیر به سوی فرش نمی كنید، و جهت قلب به طرف فرش نیست.
تا این جا معلوم شد همه ما سالك هستیم. سالك یعنی كسی كه باید برود. به كجا باید برسد؟ می خواهد به قرب الهی برسد، پس مقامش، مقامِ رفتن به طرف حق است و حضرت(ع) همین نکته را تذکّر می دهند. باید مدام به خود بفهمانیم كه ما سالكیم و مقیم نیستیم.
تویی آن دست پرور مرغ گستاخ
كه بودت آشیان بیرون از این كاخ
چه شد زان آشیان بیگانه گشتی
چو دونان مرغ این ویرانه گشتی
خلیل آسا دم از ملك یقین زن
ندای «لا احب الآفلین» زن
یا به گفته حافظ:
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
اگر می بینید حضرت اباعبدالله(ع) قهرمانِِ حیات دینی است، نه تنها چون سالك بودن خودشان را فهمیده بودند بلکه معنی سالک بودن در دنیا را به بقیه نیز گوشزد کردند، لذا به یارانشان که مسلماً مقامشان مقامی است كه سخنان حضرت را به راحتی می فهمیدند، در شب عاشورا فرمودند: «مسیر ما از دنیا به سوی قیامت به اندازه عبور از این طرف پل به طرف دیگر است». همین بصیرت موجب شد که یاران حضرت بهترین انتخاب را انجام دهند، چون خوب فهمیده بودند «ماآمده ایم تا برویم!»
باید اول خود را در مقابل جاده بلندی ببینیم که باید آن را طی کنیم و طی کردن آن هم به معنی تغییر جهت جان است، به نحوی که خود را سالك الی الله حس كنیم و به خودمان بفهمانیم كه سالكیم. همین كه این موضوع را به خودمان فهماندیم و عقل و قلبْ این واقعیت را خوب تصدیق كرد، سیر به سوی آن عالَم شروع می شود، در آن صورت می فهمیم یعنی چه که می گویند: قبل از این که بدن هایتان از این دنیا برود به عالم معنوی قیامت، جان هایتان را روانه ی آن دنیا بکنید. وقتی متوجه شدیم باید برویم، در نماز هم به عنوان یك سالك خود را از خیالات دنیایی به سوی حق و عالم معنا، عبور می دهیم به خود می فهمانیم ای انسان! سالك كه متوقف نمی شود، پس در تشهد هم در عین این که تن ما نشسته است، سالك خواهیم بود. فرمود:
نیك بنگر ما نشسته می رویم
می نبینی قاصد جای نویم
پس مسافر این بود ای ره پرست
که مسیر و روش در مستقبل است
حتی در بعضی از دستورات دینی كه به سكون و خلوت گزینی سفارش شده، به این دلیل است كه بعضاً حركت بدن مانع از توجه و صعود و سلوك روح است، توجه به حرکات بدن نمی گذارد که روح صعود کند. ممکن است با حركت بدن اشباع شویم و گمان كنیم روحمان هم سیر خود را انجام داده است. عموماً حركات بدنیِ اضافی، ما را از حركات روحانی باز می دارد، اما مثلاً با نظر انداختن به مقام پیامبرخداf و ائمه معصومینh یك صلوات بر آن ذوات مقدس می فرستیم و روح خود را متوجه مقام عصمت آنها می کنیم ولی باور نمی کنیم این عمل یک حرکت و سلوک است. در حالی که وقتی متوجه باشیم اهل بیت عصمت و طهارتh مقام روحانی و افق اعلای انسان ها هستند، چنانچه با تمام وجود و به رسم اعلان ارادت بگوئیم: «خدایا! درود تو بر پیامبر و آل او باشد» عملاً دل به سوی آن ها سیر می كند و این یك سیر واقعی به سوی افق اعلی است و موجب بهره مندی از انوار نورانی ذوات مقدس آن ها می شود. به همین جهت از پیامبرf روایت داریم که:
«مَنْ صَلَّى عَلَیَّ صَلَاةً وَاحِدَةً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ أَلْفَ صَلَاةٍ فِی أَلْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ لَمْ یَبْقَ رَطْبٌ وَ لَا یَابِسٌ إِلَّا وَ صَلَّى عَلَى ذَلِكَ الْعَبْدِ لِصَلَاةِ اللَّهِ عَلَیْه».[16]
هرکس بر من صلوات بفرستد خداوند بر او هزار صلوات بفرستد، در هزار صف از ملائکه، و هیچ خشک و تری نیست مگر آن که به جهت صلوات خدا بر آن بنده، بر او صلوات نفرستد.
این روایت نشان می دهد که روح انسان در اثر توجه به معصومینh آنچنان متعالی می شود که ملائکه برای او صلوات می فرستند و او را از کدورت ها و ضعف ها می رهانند، و این به خودی خود یک نوع سلوک و سیر و حرکت است.
پس این نکته را باید به قلبمان خوب بفهمانیم كه ما سالكیم و سالك باید سیر كند آن هم سیر از عالم ماده و کثرات به عالم وحدانی و معنویت، وگرنه سیر از دنیا به دنیا که سیر و حرکت حساب نمی شود، سیر از ماده به ماده، باز باقی ماندن در ماده است، پس سیری صورت نگرفته، همان سیر از صندوقی به صندوق دیگر است که اگر به هزار صندوق سیر کنیم باز در صندوق هستیم. در همین رابطه مولانا می گوید:
گر هزارانند یك تن بیش نیست
جز خیالات عدد اندیش نیست
هزار تا زمین، زمین است، و دو هزار زمین هم زمین است، اما توجه به غیب، از زمین برآمدن است، در آن حال تمام زمین زیر پای شما می آید، یك توجه قلبی به سوی عالم غیب، یك سلام بر حضرت بقیه اللهg، تمام روح را به مقام انسانیت می كشاند.
دوباره فرمایش امام علی(ع) را می خوانیم تا با این مقدمه قلب با آمادگی بیشتر آن را بگیرد. می فرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛
فرزندم! بدان كه در مقابل تو راهی است كه اولاً؛ بلند و طولانی است. به بلندی از تو تا خدا، خدا كجا و ما كجا! مگر ما نمی خواهیم به همان معنایی كه دین گفته است، به خدا نزدیک شویم؟ پس خیلی باید از خودمان به در آییم و این مسافت از خود درآمدن و تماماً بنده حق شدن خیلی طولانی است. گفت:
رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
ثانیاً؛ طی این راه دارای مشقت و سختی هایی است، چون همچنان که مستحضرید باید از خودمان درآییم. آیا از این سخت تر راهی وجود دارد؟! انسان باید از خودش به عنوان یك موجود زمینی با هزاران آرزوی دنیایی به در آید. عموماً انسان حاضر است هزاران مسافت را در زمین طی كند ولی به او نگویند باید از كبر خود درآیی و به سوی تواضع سیر كنی. ولی ما سالكیم، باید برویم، و رفتن هم رفتن زمینی نیست، رفتن از زمین است ولی نه به سوی زمین،به سوی مراتب عالی تر از آنچه در آن هستیم، و به سوی عالَمی برتر از زمین، حسد را در نظر بگیرید؛ فرض بگیرید تا حالا حسود بوده ایم. خداوند ابتدا انسان را همراه با چنین ضعف هایی می آفریند ولی می خواهد با تلاش خود از حسادت درآییم. قرآن می فرماید:
«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا»[17]
به راستى كه انسان سخت حریص خلق شده است، چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند.
انسان حریص و بی قرار و کم صبر آفریده شده، و چون سختی به او برسد بی تاب خواهد شد و از سکینه و آرامشِ لازم در مقابل سختی ها در ابتدای امر بی بهره است. حالا وقتی می خواهیم از این نوع ضعف ها مثل حسادت كنده شویم، تلاش می خواهد. برای خارج شدن از حسادت انسان باید به جای این كه نتواند ببیند كسی چیزی دارد، به جایی برسد که در مقابل دارایی دیگران راحت باشد و اصلاً در هیچ كجای روحش آرزو نکند ای كاش او چنین امكاناتی را نداشت. اولش ممكن است سخت باشد، ولی این كه انسان از ضعف حسادت به انسان غیرحسود تبدیل شود، سیر از ظلمات است به سوی نور، و معنی ابتدایی سلوک همین ها است. البته این نوع سیرها، سیر اولیه است، و عبور از حجب ظلمانی کاملاً مشخص است. اگر كمی فكر كنیم خواهیم دید چقدر زشت است که انسان نتواند ببیند دیگری مقداری آجر و سنگ و آهن، در قالب یک خانه دارد. این روحیه به جهت آن است که انسان هنوز دنیا برایش اهمیت دارد و انوار عالم غیب را نمی شناسد. اگر كسی بخواهد با این چیزها که همه اش دنیاست خود را مهم كند عملاً از اصل اصیل خودش غافل شده است. این چیزها هیچ ربطی به حقیقت انسان ندارد، مهم شدن با این چیزها، مهم شدن با سایه های ذهنی است، هرچه در این دنیا وجود دارد همین طور است، سنگ و خاک است، و سالك كسی است كه به راحتی از این ها عبور کرده باشد، اصلاً این ها را چیزی نمی بیند، تا بگوید ای كاش من داشتم و او نداشت. این بدبختی بزرگی است برای انسان كه اگر كسی آجر بیشتری داشته باشد اولاً: غصه بخورد كه چرا من ندارم. ثانیاً: بگوییم ای كاش او هم نداشت. آیا اصلاً این روح می تواند به آسمان نظر كند؟ آیا می تواند سالك باشد؟ او كه تمام توجه روحش به آجر و سنگ است، اصلاً سالك نیست، چون راه نیفتاده است. او اگر صدهزار ركعت نماز هم بخواند، در سلوک خود مُرده است چون می خواهد فلانی دنیا را نداشته باشد و خودش داشته باشد، برای همین هم پیامبر خداf می فرمایند: حسود بر قضای الهی خشمگین است.[18] كسی كه چنین صفاتی دارد مسلم بوی بهشت به مشامش نمی رسد.
در اسلام صوفی گری نداریم، پس هیچ اشكالی ندارد كه انسان خانه و امکانات زندگی داشته باشد و از آن ها به عنوان بستر عبادت الهی استفاده کند و آن ها را وسیله سیر و سلوک خود قرار دهد، عمده آن است که جایگاه زندگی دنیایی را فراموش نکنیم. یكی از بزرگان می گوید: «کسی که تلاش دارد فقط نو بپوشد، اسیر است و کسی هم كه تلاش دارد فقط كهنه بپوشد او نیز اسیر است، ولی آن كه تلاش دارد هر چه پیش آید بپوشد، آزاد است». سالك كسی است كه از این خواستن ها آزاد است، چون دائم نظر به مقصد متعالی خود دارد. شما در این دنیا سالك هستید و هر روز كه سیر نكنید از فلسفه وجودی خود خارج شده اید چون حقیقت شما در این دنیا، سلوك است، پس هر روز که جان شما به سوی مقصد متعالیتان سیر نکند، در آن روز مرده اید.
امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند:
«مَنِ اعْتَدَلَ یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ كَانَتِ الدُّنْیَا هَمَّهُ اشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ عِنْدَ فِرَاقِهَا، وَ مَنْ كَانَ غَدُهُ شَرّاً مِنْ یَوْمِهِ فَهُوَ مَحْرُومٌ، وَ مَنْ لَمْ یُبَالِ بِمَا رُزِیَ عَنْهُ مِنْ آخِرَتِهِ إِذَا سَلِمَتْ لَهُ دُنْیَاهُ فَهُوَ هَالِكٌ، وَ مَنْ لَمْ یَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَیْهِ الْهَوَى، وَ مَنْ كَانَ فِی نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَه»[19]
«هر كسى دو روزش برابر باشد مغبون است، و هر كه دنیا، همّت او باشد هنگام مرگ، سخت افسوس خورَد، و هر كه فردایش بدتر از دیروز است، محروم است، و هر كه با تأمین دنیایش باكى از نقص و كمبود آخرتش ندارد نابود است، و هر كه نقص خود را رسیدگى نكند هوس بر او چیره شود، و هر كه در كاستى است، مرگ براى او بهتر است.»
در روایت داریم كه روز قیامت فرد نگاه می كند به زندگی دنیایی اش، می بیند كه اكثر وقت ها مرده بوده است، فقط در سجده هایش زنده بوده - چون بهترین حالت بنده در سجده است- بنده در سجده می گوید: «سُبْحَانَ الله»؛ و از طریق این ذکر توجه قلب را از دنیا به سوی حقیقت سبحان اللّهی حضرت حق می اندازد، و در نتیجه به ذلت خود می نگرد و از این طریق تا نزدیکی به جلال الهی خود را جلو می برد، و به واقع این یک سیر اساسی است به سوی مقصدی متعالی. وقتی توجه ما به فرش خانه مان می افتد می گوئیم چه فرش خوبی! این توجه و سیر یک سیر حقیقی به سوی مقصدی واقعی نیست، اما وقتی می گوئیم: «سُبْحَانَ الله» قلب ما به سوی حق، از آن جهت كه سبّوح و بلند مرتبه است، سیر می كند، آن هم سیر وجودی و نه سیر مفهومی.
همین كه می گوییم: «سُبْحَانَ رَبِیَّ الْاَعْلَی وَ بِحَمْدِهِ» چشمِ قلب متوجه بلند مرتبه بودن پروردگارمان می شود که بسی اعلا و قابل ستایش است، و خود را در تماشای زیبایی های او می بینیم و از این طریق قلب جهت می گیرد و سیر می کند، به طوری که دیگر دلش نمی آید سر از سجده بردارد و خود را از این سیر و از این تماشا محروم کند. در حالی که وقتی می گویید: «چه فرش خوبی!» سیری نکرده اید، چون جایی نرفتید، در همان زمینی كه بودید، باز هستید. آری؛ در توهّم و خیال خود یك وجه مطلوبی برای آن فرش در نظر گرفتید و قلب را متوجه آن وجه مطلوبِ وَهمی كردید، ولی آن وجه مطلوب یک وجه واقعی نیست تا قلب حقیقتاً از نور آن سیراب شود، ولذا سیری واقع نشده است. دقیقاً مثل این است كه توجه قلب از سنگی به سنگ دیگر منتقل شود، اما وقتی كه گفتید: «الله اكبر!» و قلب را متوجه كبریایی حق نمودید، به واقع این سیر در جان شما واقع شد، و از عالم مادون به عالم برتر سیر کردید، و چون کبریائی الهی حدّ ندارد، هر چقدر بروی، سیر کرده ای، اما در توجه قلب به فرش كجا سیر کرده ای؟ صورت وَهمی فرش در ذهن ما که یک حقیقت بی نهایت نیست، سیر به ناکجاآبادی است بی ثمر و پوچ، چون شأن قلب توجه به حقایق بالا بود، حالا ما آن را متوجه عوالم سفلی نمودیم. برعکس؛ عباداتی که خداوند به بشر هدیه کرده است، تماماً سیر است، در عبادات نظر به خدا دارید و در منظر خود پیامبر و امامh را مجسم می کنید. خدا، یعنی افق هستی و اصل اساس وجود و کمال، و پیامبر و امامh یعنی افق انسان. در واقع با نظر به خداوند، به كمالِ بی نهایت نظر دارید، و با نظر به پیامبر و امامh به بی نهایت انسانیت نظر داریم که راه ارتباط با خدا می باشند. اگر در جایی این دو افق مدّ نظر نبود، بدانید آنجا سخن دین مطرح نیست.
در ابتدای نماز، «الله اكبر» می گویید، آرام آرام به سوی نور کبریائی خداوند سیر می كنید، به تشهد می رسید، در ابتدای تشهد نظر به وحدانیت و یگانگی حق، به عنوان قطب قلب هر انسان توجه می كنید و می گویید: «اَشْهَدُ اَنْ لاالَهَ اِلّا الله» و سپس از سیر من الحق منتقل می شوید به سیر الی الخلق مع الحق، و در منظر خود تعین توحید الهی را در جمال بنده کاملش یعنی رسول خداf می بینی و می گوئی: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه» پس در واقع می بینی که آن حضرت نشان از او دارد که می گویی «رسوله»، هم عبودیت الهی در همه ی حرکات و سکنات او نمایان است، و هم پیام آور توحید الهی است، آری نظر به پیامبرf یک نحوه نظر به حق است. سپس نظر به عباد صالح خدا می كنید و می گویید: «السَّلامُ عَلَیْنَا وَ عَلَی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِین» از این طریق بر مسیری که مسیر اسلام است و ما هم در آن هستیم، سلام می کنیم و به عباد صالح یعنی ائمه معصومینh؛ که تجسم عینی مسیر اسلام اند، سلام می کنیم به همان عباد صالحی که حضرت ابراهیم(ع) از خدا می خواهد كه به آن ها ملحق شود. پس معلوم است یك عده ای به عنوان حقایق متعالی در عالم هستند و می شود به سوی آن ها سیر کرد و حضرت ابراهیم(ع) هم آن ها را می شناسد كه از خدا تقاضا می كند به آن ها ملحق شود. قرآن از زبان حضرت ابراهیم(ع) می آورد که از خدا تقاضا می كند: «رَبِّ هَبْ لِی حُكْماً وَ اَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِین»[20] «پروردگارا به من دانش و حکمت عطا كن و مرا به صالحان ملحق فرماى». بعد در سیر «من الحق الی الخلق» با مؤمنینی که نشان از حق دارند روبه رو می شوید و می گویید: «اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتُهُ» سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.
با مثال نماز می خواستم عرض كنم سلوك یا توجه به حق است، یا توجه به انسان كامل، اعم از پیامبرf و یا ائمه معصومینh. و یا توجه به مؤمنین، که همه آنها به حق برمی گردد، حال یا در آینه وجود مخلوق متوجه حق می شوید که این سیر «من الخلق الی الحق» است، و یا در آینه ی وجود حضرت پروردگار متوجه جمال حق در جلوات آیات الهی می شوید که سیر «من الحق بالحق الی الخلق » است، در هر صورت در همه ی مراحلِ سیر، جهت قلب به سوی حق است.
بس که هست از همه جا ، از همه سو، روی به تو
به تو برگردد اگر راهروی برگردد
حالا با این مقدمه طولانی ملاحظه كنید ببینید امام(ع) می خواهند ما را به کجاها سیر دهند. که می فرمایند: «وَاعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» در مقابل تو راهی است طولانی، طولانی به اندازه سیر از خود به سوی كبریایی خدا، به سوی همنشینی با انسان كامل و همراه با سختی های زیاد، به اندازه سختی خارج شدن از کبر و غضب و حسادت و امثال آن ها.
بعد می فرمایند: فرزندم! آیا می شود این راه را بدون توشه بروی؟ آیا می شود كه این راه را بدون وسیله بروی؟ می فرمایند:
«وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ»؛
تو بی نیاز نیستی از این كه در این راه وسیله خوبی انتخاب كنی و طلب خوبی داشته باشی، پس فرزندم!
«وَ قَدِّرْ بَلَاغَكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر»؛
«بلاغ»؛ یعنی آنچه كه انسان را به مقصد می رساند. ما وقتی می خواهیم به خانه برسیم بلاغمان یا پاهایمان است، یا وسیله نقلیه، می فرماید: اگر می خواهی به مقامات معنوی برسی، بلاغت را تعیین كن و آن را اندازه بزن، ببین آیا قدرت آن را دارد که تو را به مقصد برساند؟ آن هم در حالتی که تو سبکبار باشی.
گاهی انسان می خواهد به مسافرت برود اما آنقدر بار خود را سنگین می کند كه تا رسیدن به مقصد جان می كَند. در زمانِ کودکی ما، پیرمردی در همسایگی ما بود - خدا رحمتش كند- می گفت: می خواستم پیاده به مكه بروم، با مقداری كشك كوبیده و مقداری آرد و كمی پول به راه افتادم، با آردها نان می پختم و كمی از كشك ها را در آب حل می كردم و با نان می خوردم. می گفت: غذای من در این سفر نان و كشك بود، رفتم مكه و برگشتم. نمی خواهم بگویم شما این گونه باشید. می خواهم بگویم كه ملاحظه کنید وقتی مقصد متعالی است چقدر راحت انسان می تواند با کمترین بار خود را به مقصد برساند، مطمئن باشید عموماً سنگینی بار، هم در دنیا روح ما را از تحرّك می اندازد و هم در قیامت تعلقات روحی نمی گذارد ما سبكبار به سوی لقاءالهی سیر کنیم. تعلقات، روح را سنگین می كند و از سیر به سوی مقصد متعالی اش که همان لقاءالهی است باز می دارد.
حضرت می فرمایند: فرزندم! اندازه ی آنچه كه تو را به مقصد می رساند تعیین کن، و جایگاه آن را در زندگی خود مشخص نما. ببین چه چیزی تو را به خدا می رساند؟ مسلّم شریعت الهی توان آن را دارد که ما را به مقصد برساند، چون شریعت الهی ما را از تعلقات بیهوده آزاد می کند و از وهمیاتِ دست و پاگیر نجات می دهد. وقتی خواستیم به دستورات شریعت الهی عمل کنیم، عملاً مجبوریم از خیلی از تعلقات دست برداریم. اگر انسان بخواهد نماز اول وقت بخواند و در ضمن ببیند آخر فلان سریال هم چه می شود، و دلش با آن فیلم باشد به تضاد می افتد. یا بخواهد شب تا دیر وقت، به مهمانی برود برای نماز شب هم بیدار شود، این نمی شود، و با این کارها از مقصدهای متعالی باز می ماند، و برای رسیدن به مقصد، وسیله سبکی انتخاب نکرده، این آدم بلاغش سنگین است، و تعلقات او حركتش را به سوی اهداف عالیه مشکل می كند.
وقتی حضرت می فرماید: «وَ قَدِّرْ بَلَاغَكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر»؛ وسیله رساندنت را به اندازه انتخاب کن در عینی که بر پشت تو سنگینی نکند. پس باید وسیله رسیدن ما به مقاصد متعالی درست تعیین شود و در راستای چنین انتخابی مواظب باشیم پشت خود را با تعلقات دنیایی سنگین نکنیم، و لذا باید از هر چیزی كه ما را در سلوك به بیراهه می اندازد دست برداریم، چون سلوك الی الله اصل است. اگر انسان به این درجه از بصیرت رسید كه در راه دینداری از طریق شریعت الهی، باید از یك چیزهایی بگذرد، به راحتی می گذرد.
دوباره به قلبتان تفهیم كنید كه بلاغ ما كه همان دینداری ناب است، باید راحت انجام شود و خودمان را گرفتار کارهایی نکنیم که در انجام دستورات دین به سختی بیفتیم. ما متأسفانه زندگی مشكلی را برای خودمان شکل می دهیم بعد می خواهیم دینداری هم بكنیم، این نمی شود، این دو با هم جمع نمی شود. به گفته حافظ:
غلام همت آن رند عافیت سوزم
كه در گدا صفتی كیمیاگری آموخت
یعنی آن انسانی بزرگ است، كه عافیت طلبی های دنیا را بسوزاند و نگذارد این میل ها او را از آن سیر بزرگ و آن مقصد اعلی محروم كند. باید بلاغ خود را بندگی و گداصفتی در مقابل خدا، یعنی تواضع و تقوا قرار داد و از این طریق كیمیای رسیدن به مقصد را به دست آورد.
بیایید طوری زندگی هایتان را عوض كنید که در راه انجام دستورات الهی به زحمت نیفتید، آن وقت ببینید دینداری چقدر شیرین است. البته ممکن است این کار در ابتدا سخت باشد، چون با رفع تعلقات وَهمی همراه است. خود حضرت می فرمایند این سلوك «ذا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ» کاری است که زمان می برد و دارای سختی های شدیدی است. آری؛ دینداری سخت نیست، ولی برای آن که شرایط دینداری را فراهم كنیم باید تلاش کنیم، اما نمی شود به صرف سخت بودن از انجامش سر باز زد، سخت است ولی باید عمل كرد و چون مطابق فطرت است برای انسان گوارا است و مدد ولی الله اعظم حضرت بقیه اللهg حتمی است، چون کار بزرگ و پر نتیجه ای است، آسان نیست. اگر آسان بود امام به فرزندشان از سختی آن سخن نمی گفتند. حضرت(ع) می فرمایند: این سیر سخت و زمانبر است، پس ما دنبال آسانی نباشیم و از سختی های پرنتیجه نهراسیم، مشکل آن است که اگر زندگی تان را دینی نكنید، مشکلات شیرین آن به سختی های طاقت فرسا تبدیل می شود، و شرایط به گونه ای می گردد كه دیگر نماز صبح را هم به راحتی نمی توانید بخوانید، و این بدبختی بزرگی است، درست است که در ابتدا سخت است كه مثلاً بعد از نماز مغرب و عشاء تلویزیون نگاه نكنیم یا به دیدن كسی نرویم و زود بخوابیم تا قبل از اذان صبح بیدار شویم و از آن فرصت طلایی، نهایت استفاده را بکنیم، اما این سختی ها شما را وارد عالم سیر و سلوك می کند و در هر قدمی که در این مسیر بردارید، قدمی به مقصد خود نزدیک شده اید. ولی سختی های دنیا شما را از سلوك و رسیدن به مقصد باز می دارد، پس شما به گونه ای سختی بكشید كه زندگی دینی تان حفظ شود. مگر بی دینان برای رسیدن به مقاصد دنیایی سختی نمی کشند؟ هزار برابر بیشتر سختی می کشند، ولی به نتایجی می رسند كه در آن «خَسِرالدُّنیا وَ الآخِرَة» می شوند، در حالی كه دینداران، چه آن هایی كه شهید شدند و در خون خود غلطیدند، و چه آن هایی كه ماندند، مشكلاتی داشتند و دارند که آن ها را در سیر و سلوك به سوی مقصد عالیه جان و روح، سیر می دهد، و در عمق جانشان رضایت فوق العاده ای احساس می كنند كه اهل دنیا تصور آن را هم نمی توانند بكنند.
سپس حضرت می فرمایند:
«فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ فَیَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالًا عَلَیْكَ»
فرزندم! در راستای سیر به سوی هدفِ مقدس، پشتت را بیش از طاقتت سنگین نكن، وگرنه آن سنگینی وبالت می شود.
سالک باید همواره قدرت سیر و سلوک خود را محفوظ نگه دارد، و از طرفی تعلقات دنیایی مانع جلو رفتن روح به سوی عوالم معنوی است و به تعبیر حضرت، تعلقات دنیایی وَبال انسان می شود. در سلوكی كه مقصد قرب الی الله است، می فرمایند: از هر كاری كه بارتان را سنگین كند به طوری که از این سیر غافل شوید، بگذرید. ما سالكیم، هر چیزی كه بار ما را سنگین كند وَبال ما است و نمی گذارد برویم. به قول مولوی:
ما به فلک بوده ایم، یار ملک بوده ایم
باز همان جا رویم جمله،که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم، وز ملک افزون تریم
زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریا است
عالم خاک از کجا، گوهر پاک از کجا
بر چه فرود آمدید، بازکنید این چه جاست
بخت جوان یار ماست،دادن جان کار ماست
غافله سالار ما، فخر جهان مصطفی است
می فرماید: «دادن جان کار ماست» یعنی برای رسیدن به ساحت برتر، به راحتی می توان از بدن گذشت، تا جان ما متوجه جانان شود، چرا که قافله سالار ما که این راه را به ما نشان داده است فخر جهان مصطفیf است.
در مسیر رسیدن به قرب الهی هیچ چیز نباید ما را به خود مشغول کند حتی عبادت های سنگینِ شرعی. بالأخره می خواهیم برویم، پس هر چیزی كه ما را می برد می خواهیم، و هر چیزی كه ما را نگه می دارد - خواه مقام، خواه پست، خواه علم و اطلاعات- نمی خواهیم. به ما تذكر داده اند اگر نمازتان در چشم شما جلوه كرد، همین سقوط شما می شود. چون سالك همة توجه اش به مقصد است، به چیزی که او را مشغول خود کند نگاه نمی كند، محو نظر به مطلوب خودش است.
در حدیث معراج داریم که خداوند می فرماید: «ای احمد! بندگانی داریم که چون روح آن ها به طرف ما آمد» از آن ها می پرسیم: «كَیْفَ تَرَكْتَ الدُّنْیَا؟ فَیَقُولُ إِلَهِی وَ عِزَّتِكَ وَ جَلَالِكَ لَا عِلْمَ لِی بِالدُّنْیَا أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِی خَائِفٌ مِنْكَ فَیَقُولُ اللَّهُ صَدَقْتَ عَبْدِی كُنْتَ بِجَسَدِكَ فِی الدُّنْیَا وَ رُوحُكَ مَعِی فَأَنْتَ بِعَیْنِی سِرُّكَ وَ عَلَانِیَتُك»؛[21]
چه خبر بود در دنیا، مدتی که در آن جا به سر بردی؟ جواب می گوید: خداوندا! به عزّت و جلالت سوگند، من به دنیا علم و آگاهی ندارم و از روزی که مرا خلق کردی در خوف تو به سر می بردم. پس خداوند می فرماید: راست گفتی ای بنده من، تو با جسم خود در دنیا بودی ولی روحت نزد من بود و آشکار و نهانت زیر نظر من بود.
این انسان آنچنان در دنیا محو توجه به حق بوده كه اصلاً نفهمیده است در دنیا چه می گذرد. این یعنی داشتن شخصیتی که در دنیا تماماً به سلوك الی الله فكر می كند، و مواظب است تا در هیچ صحنه ای از صحنه های دنیا جهت گیری قلب او به جز به سوی خدا، به طرف دیگری نباشد، حتی در سیاسی ترین صحنه ها، تمام توجهش به طرف حق است، و مواظب است انگیزه سلوكی اش تحت تأثیر امورات دیگر قرار نگیرد. این آدم با این انگیزه «بلاغ» خود را سبك انتخاب كرده و آنچه كه این سیر را به مشکل بیندازد رها می كند.
موضوع اصلی زندگی در دنیا كاملاً روشن است، و آن عبارت است از سیردادن قلب به سوی خداوند، چه در سلوك عقلی و علمی، و چه در سلوك قلبی و عملی. باید دقّت کرد تا این سلوک درست انجام گیرد، نه این كه برای خودمان هزاران تكلیف بسازیم و مشغول آن تکالیف شویم، به امید این که سیر ما محقق شود و خدای نکرده مشغول ظاهر آن کارها شویم و از موضوع اصلی باز بمانیم، غافل از این که در همه این کارها باید قلب را تا حدی كه ممكن است از سیر الی الله خارج نكنیم، تا إن شاء الله نتایج گرانقدری پیش آید. عمده آن است که قلب را طوری کنترل کنیم که از جهت اصلی اش منحرف نشود، و مواظب اعضاء خودمان باشیم که قلب را مشغول شنیدنی ها و دیدنی های لغو نکنیم. مرحوم راشد در كتاب «فضیلت های فراموش شده» می فرمایند: پدرم مرحوم ملا عباس تربتی تشریف آوردند تهران، من برای پدرم اماكن مختلفی را كه از آن ها رد می شدیم معرفی می كردم، ولی می دیدم ایشان حتی سرشان را هم بالا نمی آورند كه به آن ها نگاه كنند. از ایشان پرسیدم: پدر حرام است به این ها نگاه کنید؟! فرمودند: نه! ولی قلبم را مشغول می كند.
اگر انسان در راستای سلوک الی الله برای حل مشكلات خودش و حل مشکلات جامعه و به حكم وظیفه الهی چیزهایی یاد بگیرد و یا فعالیت هایی داشته باشد، این ها به همان سلوك برمی گردد. عمده آن است که دائماً در منظر خود حضور حق را با هر اسم و صفتی در نظر داشته باشیم. مثلاً هنگام سر برداشتن از سجده، امام معصوم ذكر «الله اكبر» را گفته اند، ما هم می گوییم، این ذكر ربطی به سجده ندارد، ولی امام معصوم خواسته اند در حركتِ سر از سجده برداشتن هم، توجه قلب شان به خدا از دست نرود.
رسول خداf به اباذر می فرمایند: «لِیَكُنْ لَكَ فِی كُلِّ شَیْ ءٍ نِیَّةٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ وَ الْأَكْل»؛[22]
«اى اباذر! باید براى تو در هر چیزى نیتِ توجه به خدا باشد، حتى در خوردن و خوابیدن.»
حضرت امیرالمؤمنین(ع) به فرزندشان فرمودند: با توجه به این که راهی طولانی در پیش داری، كاری كن كه اگر فعالیت هایی در جامعه به عهده تو هست، آن فعالیت ها سلوك الی اللهِ تو را از بین نبرد. در همین راستا می فرماید: كاری كه پشت تو را سنگین می کند و از سلوك غافل می نماید انجام نده، زیرا که آن وبالت می شود. ما عموماً كارهای بی فایده زیادی می كنیم، با سایه های ذهنی که برای خودمان می سازیم عمر و فرصت خود را گرفتار بازی های پوچ و بی ثمر می نمائیم. مثلاً این كار را بكنم تا فلانی خوشش بیاید، بگویند من هم مهم هستم، با این ذهنیات و وَهمیات هزار مشكل برای خودمان می تراشیم. گفت:
در تمام کارها چندین مکوش
جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت، تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
اگر بخواهیم از زوایه مدیریتی امروز کار حضرت علی(ع) را ارزیابی کنیم، شاید نسبت به مدیرانی که همه ی فکر و ذهن خود را مشغول رضایت مردم می کنند، آن هم راضی کردن وهمیات مردم، آن حضرت را مدیر موفقی ندانیم، و تصور کنیم در طول مدیریت خود ضعیف عمل كردند، ولی باید توجه داشت که دغدغه حضرت برآورده کردن میل های این و آن نبود، حضرت نمی ترسند كه مردم بگویند امیر المؤمنین مدیریتش خوب نبود، وگرنه نباید شب ها وقت خود را صرف نماز شب می کرد تا از بقیه ی کارها باز بماند. حضرت نمی ترسند كه مردم بگویند معاویه پیروز شد، حضرت دغدغه حرف مردم را ندارند، تنها دغدغه ایشان بندگی كردن است، این جاست كه در وسط بازار شلاق بر سر گرانفروش می زنند، چون می ترسند بندگی نكرده باشند، وقتی می بینند زنی مشك آب را به تنهایی به خانه می برد می پرسند: مگر كسی نیست برایت مشك آب را بیاورد، و زن می گوید: شوهرم در جنگ صفین یكی از فرماندهان سپاه علی بود و كشته شد و ما بی سرپرست شدیم، خدا تقاس ما را از علی بگیرد، حضرت علی(ع) تمام وجودشان می لرزد و مشك را تا خانه برایش می برند، بعد سریعاً برمی گردند برای بچه ها غذا و گوشت تهیه می كنند و می روند خانه با بچه ها بازی می كنند، خم می شوند تا بچه ها سوارشان شوند، تا لبخندی به لبان آن ها بیاید. به بچه ها می گویند علی را ببخشید. برایشان نان می پزند و با دستان مباركشان غذا دهان بچه ها می گذارند و می گویند از علی راضی باشید و بعد در حالی كه دارند نان برایشان می پزند، صورت خود را به آتش نزدیك می كنند و می گویند: ای علی! سوزانندگی آتش را احساس كن و در امر یتیمان كوتاهی نكن.
حضرت از این نمی ترسند كه بگویند علی در مدیریتش كوتاهی كرده است، از این می ترسند كه خدا از ایشان راضی نباشد. نمی گذاشتند بارشان آنچنان سنگین باشد كه سلوكشان تهدید شود. نمی ترسیدند كه دنیا را از دست بدهند، می ترسیدند كه سلوك الی الله از دستشان برود.
اگر می خواهیم سلوک ما به سوی پروردگارمان با موفقیت انجام شود باید به این جمله حضرت که به فرزندشان می فرمایند: «وَ قَدِّرْ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ» آنچه تو را به مقصد می رساند، درست ارزیابی و اندازه گیری کن، در عین این که باید مواظب باشی با توشه ای حرکت کنی که بار تو در سیر الی الله سنگین و طاقت فرسا نباشد.
این توصیه وجوه زیادی در بر دارد و از آن جمله این که مواظب باشیم با سنگین كردن تكالیفِ بی دلیل، کار خود را سخت نکنیم. درست است كه فرمودند راه طولانی است و طی كردن آن سخت است و باید باری را برداری كه تو را برساند، ولی باید توجه داشت با هر كاری و حتی با هر كار نیكی نمی توان به مقصد رسید، باید بلاغ و عامل رسیدن خود را مشخص و معین کنیم، به طوری كه مطمئن باشیم این بلاغ واقعاً عامل سیر به سوی الله است و خدای ناكرده با درست انتخاب نکردن بلاغ خود، بازی نخوریم. آری؛ درست است كه ما را حساس می كنند تا سلوك الی الله را سرسری نگیریم و با دقّت و حساسیت كامل سیر خود را انجام دهیم، ولی در انتها می فرماید: نباید این حساسیت طوری باشد كه تو را به وسواس بكشاند و خوف تو از رجاء تو بیشتر شود و خود را به مشقّت بیندازی. باید به خدا اطمینان كنیم و بعد از انجام واجبات، به اندازه طاقت خودمان در مستحبات قدم بگذاریم. إن شاءالله به نتیجه می رسیم. ما بسیاری از اوقات به جای این كه راه را درست انتخاب كنیم و با آرامش كامل برویم، راه را درست انتخاب نمی كنیم و با تلاش زیاد راه غلط را طی می كنیم. راه درست همانی است كه علماء و فقهای ما مطرح می كنند. همین راه اگر با معرفت و امید طی شود و جهت سلوكی سیر و توجه قلب به سوی خدا را حتی الامكان حفظ كنیم، إن شاءالله به نتایج فوق العاده ای خواهیم رسید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«...وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ وَ أَنَّهُ لَا غِنَى لكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ. وَ قَدْرِ بَلَاغِكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ. فَیَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالًا عَلَیْكَ. وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ. فَیُوَافِیكَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ. فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ. وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ. فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ. وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ فِی حَالِ غِنَاكَ. لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَكَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِكَ.»
فرزندم... بدان! راهى پر مشقّت و بس طولانى در پیش روى دارى، و در این راه بدون كوشش بایسته، و تلاش فراوان، و اندازه گیرى زاد و توشه، و سبك كردن بار گناه، موفّق نخواهى بود. بیش از تحمّل خود بار مسئولیّت ها بر دوش منه، كه سنگینى آن براى تو عذاب آور است. اگر مستمندى را دیدى كه توشه ات را تا قیامت مى برد، و فردا كه به آن نیاز دارى به تو باز مى گرداند، كمك به او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى، بیشتر انفاق كن و همراه او بفرست، زیرا ممكن است روزى در رستاخیز در جستجوى چنین فردى باشى و او را نیابى. به هنگام بى نیازى، اگر كسى از تو وام خواهد، غنیمت بشمار، تا در روز سختى و تنگدستى به تو باز گرداند.
شهادت رسول خدا و امام حسن مجتبی«علیهما السلام» را از صمیم قلب تعزیت عرض می كنم و امیدوارم حزن ما نسبت به رحلت و شهادت این ذوات مقدسه، سرمایه ای برای حیات ابدی ما باشد.
با نظر به موضوع رحلت و شهادت این دو انسان دوست داشتنی بحث را در ادامه ی توصیه های حضرت علی(ع) به فرزندشان قرار می دهیم تا ببینیم چگونه می توان برای سیرِ مسافت طولانی به سوی قرب الی الله به کمک محبّت به اولیاء الهی، آن مسیر را راحت تر طی کرد.
به طور کلّی می توان گفت دو نوع شخصیت داریم؛ یک نوع شخصیت که جنبه عقلانیت در او غلبه دارد، و یک نوع شخصیت که جنبه احساسات بر او غلبه دارد. شخصیت نوع اول اگر خود را تربیت نکند جنبه عقلانیت او در امور دنیایی و محاسبات دنیایی رشد می کند و اگر خود را تربیت کند، جنبه عقلانیت او در سیر به سوی معقولات عالم اعلا رشد می کند. شخصیت نوع دوم نیز که بیشتر جنبه احساسات و شیفتگی در او غلبه دارد، اگر آن جنبه را تربیت نکند شیفته دنیا و امور دنیا می شود و با دنیا معاشقه می کند، ولی اگر آن روحیه را تربیت کند قلب او - که مرکز احساسات متعالی است - رشد می کند و با وجود حقایق مرتبط می شود.
اگر حافظ می گوید:
عاشق شو ور نه روزی كار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود در كارگاه هستی
نظر به ایجاد شیفتگی از نوع دوم در روح دارد. می گوید در این دنیا مسلمان معمولی نباش، شیفته و شیدا باش، امّا شیفته و شیدای خوبی ها و حقایق. كسی كه شیفته ی خوبی ها و حقایق شد از بسیاری از مسائل وَهمی و بازی های نفس امّاره، آزاد است، دیگر چیزهایی كه بقیه را مشغول خود می کند، مثل تجمّلات، توجه به نظر مردم و امثال این ها، برای این فرد دغدغه نیست. روحِ شیفته خوبی ها و حقایق، شیفتگی خود را مدیریت می کند که اوّلاً: گرفتار شیفتگی های وَهمی نشود. ثانیاً: خود را از عوامل شیفتگی حقیقی محروم ننماید، و به واقع آنچه را که موجب مسرورشدن جان و قلب اولیاء الهی است بشناسد و مسرور شود. قلب حضرت یعقوب(ع) از این نوع قلب ها است و لذا با دیدن حضرت یوسف(ع) که مجسمه ی عصمت[23] و صفا و پاکی است، مسرور می شود و با از دست دادن او محزون می گردد، چون غم و شادی خود را مدیریت کرده و این مخصوص هرکسی است که جهت قلب خود را به سوی حقایق و معنویات سیر داده است.
پس ابتدا باید متوجه باشیم، روحی كه شیفته نیست روح مرده است، ولی روحی هم كه بر دنیا شیفته است روحی است سراسر بی محتوا، برعکسِ روحی كه شیفته حقایق و اولیاء الهی و ائمه معصومینh است، چنین روحی زنده و امیدوار می باشد. پس باید کاری كرد تا در کنار عقل، قلب هم به صحنه بیاید و نسبت به حقایق شیفتگی پیشه کند، منتها شیفتگی اش جهت دار باشد. گفت:
مهر خوبان در میان جان نشان
جان مده الّا به مهر دل خوشان
بعضی از افراد دل به دنیا ندارند، دنیا هم نمی تواند آن ها را به شعف بیاورد ولی به جای آن که شور و شیفتگی خود را مدیریت کنند، سرکوب می کنند، و خلاصه خیلی عقلانی می شوند و میدانی برای قلب در زندگی خود باز نمی کنند، دوست داشتن را گم می کنند و عملاً این افراد از حضور در بعضی از زوایای زندگی خود را محروم می کنند.
ممکن است انسان با توجه به آثار گناه و عقوبت های مربوط به آن، گناه نکند، ولی شور بندگی چیز دیگری است، آن طور که انسان عاشق با خدا ارتباط داشته باشد و در همان راستا بندگی کند و بندگان معصوم خدا را دوست بدارد.
خداوند از ما والِهْ و شیداشدن می خواهد، و لذا می گوید: «قولوا لااله الا الله تُفلحوا»؛ بگویید اِله و معبود و دلبری جز خدا نیست تا رستگار شوید و زندگی تان به نتیجه مطلوب برسد. نگفت بگویید خالقی جز خدا نیست! «اِله» آن است كه جان را شیفته و شیدا می كند. جان باید با محبّت به حق شعله بكشد. باید عاشقی را در خودمان ایجاد كنیم. به گفته ی مولوی:
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اوّل نفس از نفس گسستن
اوّل قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده خویش را بدیدن[24]
در جلسات آینده إن شاءالله چگونگی این نوع عشق طرح می شود.
شهید مطهری«رحمه الله علیه» می فرماید: «تشیّع مكتب عشق است.» چون شیعه کسانی را در منظر خود دارد که ارزش عشق ورزیدن دارند، و آن ها ائمه ی معصومینhاند و خداوند هم مودّت به آن ها را به ما توصیه فرموده است.[25] شما به قلبتان رجوع كنید، ببینید نسبت به حزن و سرور رسول خداf در چه شرایطی هستید، آیا سرمایه ای برای قلب خود بهتر از این سراغ دارید كه نسبت به سرور رسول خدا fمسرور و نسبت به غم آن حضرت محزون باشید؟! این یعنی قلبی که شیفتگی خود را مدیریت کرده و لذا به محبوب های واقعی دست پیدا کرده. گفت:
اگر که یار نداری چرا طلب نکنی
اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
به خیرگی بنشینی که این عجب کاری است
عجب تویی که هوای چنین عجب نکنی
وقتی امام خمینی«رحمه الله علیه» رحلت كردند سه نوع قلب در صحنه بود؛ یكی قلب های پشت کرده به خوبی ها و خوبان، كه آن ها خوشحال شدند، به امید آن که دوباره حكومت شاهنشاهی را راه بیندازند با آن همه پستی و پلشتی، این قلب ها خیلی تاریك اند. یك نوع قلب هم كه خود را درست رشد نداده و شیفتگی و شیدایی را نمی شناخت فقط ناظر حادثه بود، مثل كویری بدون سبزه و خرّمی. یک نوع قلب هم بود که در اثر شیدایی و شیفتگی نسبت به ایشان از عمق دل اشک ریخت و مزه ی دوست داشتن را به زیباترین شکل احساس کرد و سوخت تا در این سوختن زنده شود. مسلّم زنده ترین قلب های روی زمین در آن زمان این ها بودند که گفت:
بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو
کجا دیدی که بی آتش کسی را بوی عود آمد[26]
پس ابتدا باید برنامه ی ما طوری باشد که قلبمان شیفته خوبی ها گردد، تا در آن ها قلب سرمایه ی حزن از شهادت اولیاء، و سُرُور به جهت موفّقیت آن ها، ظهور کند که این سرمایه ی بسیار خوبی است. ممكن است سال های متمادی بیاید و برود تا قلب ما نسبت به شهادت اولیاء خدا و یا تولد امامان معصومh و یا پیروزی اهل تقوا حساسیت لازم را بیابد و خود را تربیت کند، تا بتواند درست دوست بدارد و در راستای دوست داشتن وارد غم ها و شادی های مقدّس شود. یکی از غم های مقدّس غم رحلت رسول خداf است، خیلی ها در شهر مدینه با رحلت رسول خداf روبه رو شدند، یکی مثل حضرت علی(ع) با غمی جانکاه مشغول غسل وکفن آن حضرت شد و فرمود: «ای رسول خدا صبر در مرگ عزیزان نیکو است امّا نه برای از دست دادن تو.» آن حضرت اشک ریخت و سوخت، و با این سوختن به کمالی که باید برسد رسید. عدّه ای هم جسد مبارک پیامبر خداf را رها كردند و رفتند سقیفه را به راه انداختند، اصلاً یادشان رفت كه بهترین انسانی كه باید دوست داشته باشند، رحلت كرده است، چون سرمایه شیفتگی به رسول خداf را نداشتند. در تاریخ داریم ابابکر و عایشه در دفن پیامبرf حاضر نبودند. براساس کتاب های معتبر اهل سنت، عایشه گفته: «وَاللهِ ما عَلِمْنَا بِدَفنِ رَسول الله حَتّی سَمِعْنَا صَوتَ المَساعی فی جَوفِ لَیلَةِ الاَربَعاء»[27] به خدا قسم ما نفهمیدیم چه موقع رسول خدا دفن شد تا این که شنیدیم در شب چهارشنبه دفن شد. آیا پیامبر خداf علاوه بر پیامبربودن، شوهر عایشه نبود؟ آیا داماد ابابکر محسوب نمی شد؟ درست از پیش از ظهر روز دوشنبه 28 صفر - همان روزی که رسول خدا fرحلت کردند- رفتند مشغول سقیفه شدند، درحالی كه امیر المؤمنین علی(ع) مشغول غسل و كفن پیامبر خداf بودند. آن حضرت در رحلت رسول خداf جمله عجیبی دارند. می فرمایند:
«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاكَ وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیكَ سَوَاءً وَ لَوْ لَا أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَیْكَ مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَكَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْكَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَكَ وَ لَكِنَّهُ مَا لَا یُمْلَكُ رَدُّهُ وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِك»[28]
«پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با مرگ تو رشته اى پاره شد كه در مرگ دیگران اینگونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبرى، و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانى گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شكیبایى واداشت، و همه را در مصیبت تو یكسان عزادار كرد. و اگر به شكیبایى امر نمى كردى، و از بى تابى نهى نمى فرمودى، آنقدر اشك مى ریختم تا اشك هایم تمام شود، و این درد جانكاه همیشه در من مى ماند، و اندوهم جاودانه مى شد، كه همه اینها در مصیبت تو ناچیز است! چه باید كرد كه زندگى را دوباره نمى توان بازگرداند، و مرگ را نمى شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد كن، و در خاطر خود نگهدار!
می فرمایند: جزع زشت است امّا نه برای تو. امیر المؤمنین قلب خود را تربیت کرده اند برای شیفتگی، آن هم شیفتگی نسبت به خوبی ها و خوبان. شما بالاخره چندین سال عمر می كنید، ولی باید به یك نحوی یك بار هم که شده علی وار در غم رحلت رسول خداf محزون باشید. همان طور كه یك عمر نماز می خوانید تا شاید دو ركعت نماز همراه با شوق بندگی بخوانید و از این دنیا بروید، همه این نمازهایی كه به وقت می خوانید، برای این است كه شاید یکی از نمازهایتان، آن بشود که باید بشود تا همه ی نمازها را بر اساس آن نماز حساب کنند.[29]
این نوع محبت و غم و سُرُور نسبت به اولیاء الهی، پله های نردبان قرب به سوی خداوند است. وقتی حجاب ها عقب رفت، همه ی حرکاتی که مقدمه برای مرحله ی آخرین بوده، آن مرحله ی آخرین، نتیجه را حساب می کنند. هر سال به حزن رحلت رسول خداf می نشینیم، شاید یك بار علی وار حزن رحلت رسول خداf را سرمایه قلبمان کنیم که در آن صورت تمام این حزن ها را بر اساس همان حزن علی وار به حساب می آورند، که این سرمایه ی بزرگی است. پیامبرf مهربان ترین و با صفاترین انسان روی زمین بودند و لذا دوست داشتن چنین انسانی حق قلب و روان ما است.
انوار الهی گاهی تجلّی می کند و ظاهر می شود و گاهی در خفا و حجاب می رود، گاهی آن نور با وجود نبی جلوه می كند، و گاه با رحلت آن حضرت در خفا می رود. کسی كه نظر به آن جلوه دارد، از تجلی اش مسرور است و از خفایش محزون. همچنان که در شهادت فاطمه زهراi و ائمهh برایتان پیش می آید، این اشک ها که در شهادت امیرالمؤمنین(ع) می ریزید به جهت شناخت جلوه ی حق است در آینه ی وجود آن حضرت، و چون از طریق آن حضرت با نور الهی مأنوس شدید، وقتی آن نور در خفا می رود، اشک جاری می گردد.
بیشتر تأكید بنده این است که عزیزان، فرهنگ محزون بودن نسبت به فقدان اولیاء الهی را بشناسند شاید كه آن فرهنگ سرمایه ی قلب ما شود. قرار است ما برای سرمایه اندوزی در صحنه باشیم. چرا شما در رحلت رسول خدا fبه امام زمانg تعزیت می گویید؟ چون آن حضرت قلب كلّ است و جزع او جزع كلّ، همان طور که قلب علی(ع) در رحلت نبی اللهf در حزن بود. قلب حضرت فاطمهi یک لحظه از فقدان پیامبر خداf آرام نمی گیرد، این غیر از غصه ای است که سایر مسلمانان از رحلت رسول خداf داشتند، قلب حضرت فاطمهi، جمال رسول خداf را محل تجلّی حق می دید، همانی که خودِ حضرتf فرمودند که؛ «مَنْ رَانِی فَقَدْ رَأی الحَق»[30] هر کسی مرا ببیند حق را دیده است. ملاحظه بفرمایید که چگونه یك قلب این قدر در دوست داشتن آزاد است و کسی را می تواند دوست داشته باشد که باید دوست داشت، برعکسِ سقیفه سازان که از دوست داشتن پیامبرf محروم بودند. كودك وقتی اسباب بازی اش می شكند جزع می كند، قلب این کودک اسیر اسباب بازی است، ولی یك قلب وقتی پیامبر خداf از صحنه می رود جزع می كند، این قلب متعلق به نبی اللهf است. حالا آن پیامبرf برای آن که قلب ما بعد از رحلت آن حضرت سرگردان نباشد فرمود: «فاطِمَةُ بِضْعةٌ مِنّی»؛[31] فاطمه پارة من است، پس هر کس می خواهد از طریق من رابطه ی محبّتش با خدا قطع نشود، به فاطمهi بنگرد و حق و حقیقت را در حرکات و سکنات او دنبال کند. روی این مطلب وقت بگذارید كه چه قلبی باید در صحنه جان ما باشد كه رحلت نبیf برای ما وسیله ی تقرّب به فاطمهi باشد؟ از این زاویه نگاه كنید كه اهل البیتh همگی نورند، پس بودشان و شهادتشان توجه به نور خدا است و عامل هدایت ما، رحلت نبیf برای قلب بیدار، عامل ایجاد سرمایه است، همچنان که تولّد و حیات نبیf عامل ایجاد سرمایه است.
با این مقدمه ی نسبتاً طولانی، به سراغ توصیه های امیر المؤمنین(ع) به فرزندشان امام حسن(ع) می رویم تا إن شاءالله بتوانیم قلبی شیفته نسبت به خوب ها و خوبی ها تربیت کنیم.
حضرت علی(ع) فرمودند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ، وَ أَنَّهُ لَا غِنَى بِكَ فِیهِ عَنْ حُسْنِ الِارْتِیَادِ، وَ قَدِّرِ بَلَاغَكَ مِنَ الزَّادِ مَعَ خِفَّةِ الظَّهْر. فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ فَیَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالًا عَلَیْكَ»؛
فرزندم آگاه باش كه راهی بس طولانی و دشوار در پیش داری و در پیمودن آن راه از كردار پسندیده و توشه ای چندان كه تو را سبكبار به منزل برساند بی نیاز نیستی، پس خویشتن را گران بار مساز كه آن وبال تو خواهد شد و تو را از ادامه ی راه باز می دارد.
رسیدیم به این نکته كه حضرت فرمودند: فرزندم راهی بس طولانی در پیش داری.
دلا راه تو پر پیچ و خطر بی
گذرگاه تو بر اوج فلک بی
خویشتن را در این مسیرْ گرانبار مگردان. بلکه برعکس؛
گر از دستت برآید پوست از تن
برآور تا كه بارت كم ترك بی
«فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ»؛ بیش از طاقت خود بر پشتت بار مگذار، وگرنه «فَیَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالًا عَلَیْكَ»؛ سنگینی این بار وبال تو می شود و تو را از سلوک به سوی پروردگارت باز می دارد و نمی توانی از صفات ناشایست عبور کنی و به فضائل برسی.
حضرت به اعتباری می فرمایند: اگر انسان ها در زندگی هدف داشته باشند، بیهوده خودشان را مشغول چیزهایی نمی كنند كه ربطی به هدفشان ندارد. انسانی كه در این دنیا باید سرمایه اصلی اش خدا داشتن و قیامت داشتن باشد، دنیا برایش ابزار است، نه مقصد. هر چه ما را به خدا و به ابدیتمان نزدیك كند، هر آن چه انس ما را به خدا، به عنوان مقصد، و به قیامت به عنوان مأوی، نزدیک كند، همان باید مدّ نظر ما باشد، و چیزهایی كه ما را مشغول به خودشان می كنند، بارمان را سنگین می نمایند و وقتمان را هدر می دهند، این ها را باید رها کرد. گفت:
در تمام کارها چندین مکوش
جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
بلکه خود را در صفا گوری کنی
در منّی او، کنی دفن منی
خاک او گردی و مدفون غمش
تا دمت یابد مددها از دمش
همان طور كه می دانید غرب نسبت به اهداف متعالی و معنوی غافل شد بعد آن چنان تجمّلی گشت که تمام زندگی اش در حصار ابزارهای مدرن دفن گردید، از این مسئله به سادگی نگذرید. اگر بخواهید ابعاد زندگی را درست گزینش كنید، باید جهت حیات را درست بشناسید، چرا ما به سنت گذشته توحیدی دل بسته ایم كه در آن فرهنگ انسان به راحتی و با کمترین امکانات بهترین زندگی ها را داشت؟ چون هدف اصلی در آن عرصه مورد غفلت نبود، حالا همه چیز داریم ولی چیز اصلی که برای آن آفریده شده ایم را فراموش کرده ایم. شما تاریخ اسلام را نگاه كنید، خانه ی پیامبر خداf اصلاً حیاط نداشت، یک اطاق بود که درِ آن به مسجد باز می شد، كلاه سر خودمان نگذاریم كه آن دوره گذشت. چه كسی از آن دوره گذشت و این دوره را درست كرد؟ چه گرایشی در جان انسان ها ایجاد شد كه چنین دوره ای پیدا شد؟ می گویند دیگر آن نوع زندگی مصلحت نیست، من هم نمی گویم به گذشته برگردید ولی لازم است روشن شود که چه كسی مصلحت را مصلحت كرد، اگر این مسئله روشن نشود، آینده هم ادامه ی وضع موجود خواهد بود که هدف اصلی در آن فراموش شده است. می گویند مصلحت است كه اگر دختر بخواهد به خانه ی شوهر برود یك یخچال داشته باشد، یك فریزر، یك خانه، یك ماشین، ... چه کسی این ها را مصلحت کرد و از این طریق سن ازدواج را این چنین بالا برد؟ مگر ما تابع مصلحت عوام وَهم زده باید باشیم؟ ما تابع رسول خداf هستیم، همیشه رسول خداf ما را نجات می دهد، آری خانه ی پیامبر خداf اصلاً حیاط نداشت، دیگر نه مهمانخانه، نه طبقه بالا، و ... اگر مهمان می آمد چه می كردند؟ او را در همان اطاق مورد پذیرایی قرار می دادند. اگر مهمان آدم بسیار محترم و مورد علاقه ی خاص حضرت بود عبایشان را هم پهن می كردند تا روی عبا بنشیند، خود حضرت روی زمین می نشستند و روی زمین غذا می خوردند و روی زمین می خوابیدند، در وصف حضرت عیسی(ع) گفته اند، پاهایشان مرکبشان و دست هایشان بالش آن حضرت بود.
این چه تمدنی است كه در اثر آن، زمین و خاك مزاحم زندگی ما شده است؟ فكر می كنید خیلی تمدن تمیز و بهداشتی و پیشرفته ای است كه از خاك می ترسیم؟! در حالی که خاك عامل بهداشت طبیعت است و آلودگی ها را از بین می برد. یكی از مشكلات امروز دنیا این است كه نظام طبیعی و اكوسیستم ها به هم خورده است، خیابان های آسفالت شده، دیوارهای سیمانی، پشت بام های ایزوگام شده، در های آلومنیومی و آهنی، كمی آفتاب كه به آن ها بتابد خانه و شهر را تبدیل به جهنّم می کند، در صورتی که اگر دیوارها خشتی و پشت بام ها کاهگِلی و خیابان ها سنگی یا خاكی بود، آفتاب كه می تابید گرمای غیرقابل تحمّلی نداشت، شرایط موجود نه تنها اوضاع را جهت تحمل گرما و سرما سخت کرده، متأسفانه بستر رشد انواع میکروب ها شده است، در حالی که خاکْ در شرایط طبیعی عامل از بین برنده ی میکروب ها است. چه شد كه بدون دلیل منطقی چنین زندگی را بر خود حمل كردیم؟ و به اسم راحتی و بهداشت در سخت ترین نوع زندگی فرو افتادیم؟
حضرت علی(ع) می فرمایند مواظب باشید جهت حیات را گم نکنید وگرنه انواع پیرایه های دست و پاگیر وارد زندگی شما می شود و امکان حرکت به سوی عالم معنا را از شما می گیرند، مثلاً فرهنگِ داشتن مهمانخانه چند سالی است كه وارد زندگی ما مسلمان ها شده است، عموماً انسان های مرفّه و یا بی دین مهمانخانه و اطاق های تو در تو داشتند ولی مردم عادی یك اطاق و یا دو اطاق داشتند که محل خواب فرزندانشان از خودشان جدا باشد. در آن شرایطی که امکان تهیه ی یک اطاق و یا دو اطاق برای اکثر مردم ممکن بود، چه كسی فقیر بود؟ آیا در آن فرهنگ اگر کسی یك اطاق داشته باشد و مهمان كه آمد كنار همان اطاق بنشیند، آن شخص فقیر است و احساس فقر می کند؟ و یا آیا در آن فرهنگ اگر كسی اطاقی داشته باشد پر از مبلمان و به مهمانش فخر بفروشد او غنی است؟! و یا او از همه ی این ها فقیرتر است كه مبل هایش را به دیگری نشان می دهد تا ضعف درونی اش را که ناشی از بی خدایی است، جبران کند. مهمان خانه اش را عرضه می كند در حالی که برای عرضه ی این مهمان خانه چه چیزها که بر خود حمل کرده و از هدف اصلی اش باز مانده و امکان سیرالی الله را از خود گرفته است.
حضرت می فرمایند: «فَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ»؛ بیش از طاقتت چیزی را برای خود تحمیل نكن. چون تو می خواهی به طرف حق و به سوی قیامت بروی، چیزی كه تو را از این جهت گیری باز دارد و در دنیا متوقف کند نپذیر، بر خود آن قدر بار حمل کن كه از جهت اصلی باز نشوی.
گاهی عمر ما لگدمال اهداف دیگران می شود، تا آنها به آرزوها و آرمان های دنیایی خود برسند، از خود نمی پرسیم این کارها به ما چه ربطی دارد؟ یك مرتبه می بینیم هزاران كار بیهوده و بی جا انجام داده ایم و بسیاری از فرصت ها را سوزانده ایم، بدون این كه یك «چرا؟!» گفته باشیم! حضرت می فرمایند: «فَیَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالًا عَلَیْكَ»؛ این بارهای بی جا که بر زندگی خود تحمیل کرده ای وبال تو می شود، و نمی گذارد مسیر رسیدن به اهداف عالیه ات را ادامه بدهی. سپس می فرمایند در راه آبادانی قیامت خود زرنگ باش! و اگر انسان نیازمندی را یافتی که بار تو را تا قیامت برای تو حمل می کند و در آن روزی که تو بدان نیاز داری به تو می دهد، بدون معطّلی این شرایط را غنیمت بشمار و به او انفاق کن. درست همان اموالی که برای سیرالی الله وبال توست اگر آن ها را به کسی انفاق كنی، هم مشكل او را حل كرده ای، هم همان اموال سرمایه قیامت تو خواهد شد. به واقع اگر كسی را پیدا كردیم كه در این دنیا چیزی از ما می گیرد و در روزی كه شدیداً به آن نیاز داریم - یعنی در قیامت - به ما می دهد، آیا عاقلانه نیست که آن را انفاق کنیم؟ به همین جهت پیامبرf و امامان معصومh عاقلانه ترین روش را به ما پیشنهاد می کنند، عموماً روش و مشی آن عزیزان انفاق بوده است، با این که عموماً خلفا تلاش می کردند تا آن ها را فقیر نگه دارند، تا این مشی و منش انفاق را در اهل البیتh از بین ببرند. ولی روحیه عدم علاقه به دنیا در اهل البیتh طوری بود كه اگر مشكل فقیری را حل می کردند بسیار لذّت می بردند، چون می خواستند از این طریق علاوه بر این که مشکل انسانی حل می شود، برای ابدیّت خود نیز کاری کرده باشند و مسافت طولانی تا قیامت را با سبک باری طی کنند.
امام الموحدین(ع) می فرمایند:
«وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَیُوَافِیكَ بِهِ غَداً حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَاغْتَنِمْهُ»؛
اگر از تنگدستان كسی را یافتی كه توشه ی تو را تا رستاخیز برگیرد و فردا كه بدان نیاز داری آن توشه را به تو بازگرداند، غنیمت شمار و آن را به او ببخش.
اهل فقر وسیله ی امتحان ما و حاملانِ سرمایه برای قیامت ما هستند، چون خدا می تواند فقیران را غنی یا اغنیا را فقیر نماید. پس موضوع فقط امتحان است تا هرکس در شرایطی که حکمت خداوند اقتضا می کند، امتحان بدهد. به همین جهت فقیرِ راضی به رضای خدا محبوب خدا و رسول خداf است،[32] همچنان که ثروتمندی که ثروتش را جهت خدمت به امور مسلمین به کار گیرد مورد رضای خداوند است و هر دو در امتحان خود موفق شده اند. هر دو توانسته اند تكلیف خود را به خوبی انجام دهند. خداوند در قرآن می فرماید:
«فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ، وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ، كَلَّاَ»؛[33]
و امّا چون پروردگار انسان، انسان را امتحان کند، پس نعمت فراوان به او بدهد، انسان گوید پروردگارم مرا بزرگ داشت، و چون در راستای امتحان او، براو تنگ گیرد، گوید مرا خوار کرد، چنین نیست.
عدّه ای را خداوند رزقشان را تنگ می كند تا این گونه امتحانشان كند، و نیز رزق عده ای را وسیع می کند تا از آن طریق امتحانشان کند، این غیر از آن فقری است که به جهت گناه و ظلم برای اهل دنیا پیش می آید، که حتی هر چقدر هم که داشته باشند باز احساس فقر می کنند.
در روایت از پیامبرf داریم:
«مَنْ كَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا كُتِبَ لَهُ وَ مَنْ كَانَتْ نِیَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة»؛[34]
هرکس هدفش در زندگی، دنیا باشد، خداوند كارهاى او را پریشان نموده و فقر و تهیدستى را در نظرش مجسّم می دارد و از مزایاى دنیا جز همان مقدار که بر او نوشته شده به او نخواهد رسید، ولى آن كس كه در زندگی دنیایی، هدفش آخرت باشد، خداوند امور او را مرتب و منظم داشته و طبع و حالت بى نیازى در قلبش قرار می دهد و دنیا با كمال سهولت به او رو می كند.
چنانچه ملاحظه می فرمایید، رسول خداf می فرمایند خداوند اهل دنیا! - نه بی پول ها را- از صبح كه بیدار می شوند جلوی چشمشان تابلویی از فقر می گذارد و لذا تا آخر احساس فقر می کنند.[35]
حالا باز به جمله حضرت نگاه كنید که می فرمایند: «إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ»؛ ای فرزندم! وقتی كسی از اهل فقر را پیدا كردی «مَنْ یَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ»؛ که می تواند توشه ی تو را حمل کند؟ تا كجا؟ «إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» تا قیامت؛ «فَیُوَافِیكَ بِهِ غَداً» و فردا به تو آن توشه را برمی گرداند. چه وقت؟ «حَیْثُ تَحْتَاجُ إِلَیْهِ» آن وقتی كه شدیداً به آن احتیاج داری. «فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیَّاهُ» این فرصت را غنیمت شمار و آن توشه را به او بسپار.
حتماً می دانید که در قیامت، قلب انسان نسبت به انوار الهی شدیداً احساس فقر و نیستی دارد، انفاق وسیله ی اتّصال به آن انوار است. فقرا وسیله ای هستند که ما از طریق انفاق به آن ها، رابطه خود را با خدا محکم می کنیم و حجاب های بین خود و خداوند را مرتفع می نماییم. به همین جهت در روایت داریم اگر سائلی دست دراز كرد و به او چیزی دادی، دست خود را بر صورت بكش، چون «السائل رسول الله»؛ سائل فرستاده ی خدا است، پس تو آن چیز را به خدا دادی نه به سائل. در هر حال حضرت با این توصیه ها هوشیاری ما را زیاد می کنند که برای آخرت خود، فقرا را وسیله ی ارتباط خود با خدا به شمار آوریم و با انفاق به آن ها بار سیر به سوی آخرت را سبک کنیم، با توجه به این که امروزه شدیدترین فقرها، فقر فرهنگی و معنوی است و جا دارد در كنار نذرهای مربوط به اطعام فقرا نذرهایی در راستای تعالی معنوی جامعه نیز صورت دهیم. هنر ما این باید باشد که اگر با فقیری روبه رو شدیم - اعم از فقیر اقتصادی یا معنوی - با جواب دادن به فقرش، توشه سیر به قیامت را فراهم کنیم.
نمی دانم چه اندازه در احوالات اهل معنا تفكر كرده اید؟ آنها آن قدر بیدارند كه به راحتی و در هر فرصتی که پیش می آید مال دنیا را می بخشند، آن قدر كه از بخشش مالشان لذّت می برند، هرگز از جمع كردن مال و داشتن آن لذّت نمی برند. شیطان است كه انسان را از فقر می ترساند و مانع بخشش می شود[36] خدا می داند حتّی یك بار هم نمی شود انسان مال خود را ببخشد و در مال و در روح وسعت پیدا نكند. شخصی می گفت: من چندین سال از دادن خمس فرار می كردم. مثلاً با پول هایی كه داشته چیزی می خریده و می گفته خدایا! ما كه اضافه بر سال، پولی نداریم كه خمسش را بدهیم، تا این كه یك سال تصمیم می گیرد خمس مالش را بدهد، به گفته ی خودش از آن به بعد یك بركتی در زندگی و مالش به وجود می آید كه الآن چندین سال است خمس های بزرگ و بزرگ تر می دهد. یكی از دوستان تعریف می كرد كه ما دو تا رادیو داشتیم؛ یك رادیو قدیمی كه موج FM داشت و بحث های آیت الله جوادی«حفظه الله تعالی» را با آن می شنیدیم و یك رادیوی جدیدِ خیلی خوب كه موج FM نداشت، همان وقت مسجد محل نیاز به یك رادیو پیدا کرد. خداوند ما را در سر دو راهی قرار داد، رادیوی جدید را دلم نمی آمد بدهم، رادیوی قدیمی را نیز نیاز داشتم، امّا بالأخره دل را به دریا زدم و رادیوی جدید را به مسجد دادم، چیزی نگذشت خداوند آنچنان نشانم داد كه در حال حاضر هشت رادیو در خانه داریم. همان شب در خواب دیدم كه همه ی اموالم و همه ی شهر را آب برده و فقط من ماندم و آن رادیویی که به مسجد دادم و یك تكه فرش - آن رادیو، این فرش را هم برایش آورد - خداوند هم در عالم معنا نشانش داده بود که آن رادیو فقط برایت ماند و هم در بیرون نشان او دادند در نتیجه به جای آن یک رادیو، هشت رادیو پیدا کرد.
خداوند وقتی دید كسی دستِ دادن دارد، امور مردم را از طریق این شخص حل می كند، فقط باید بیدار باشد و این ها را مالِ خودش نداند. سخن حضرت در افق بالاتری مطرح است و آن استفاده از انفاقات در ابدیت است، ابدیتی با آن همه ظرافت و گستردگی وجودی.
تأکید حضرت این است که فرصتِ بخشیدن به فقرا را غنیمت شمار و سرمایه ات را به حامل سرمایه بسپار. فرض كن پولی داری که بدان نیاز نداری، اگر آن را نگه داری، وبال تو خواهد شد و فردا باید حسابش را پس دهی، اگر هم بی جا خرج كردی، باید حساب آن را پس دهی، حالا خداوند کسی را در مسیرت قرار می دهد که محتاج مقداری از آن پول است، اگر بخل بورزی، آن پول را بیهوده نگه داشته ای، امّا اگر در حدّ توان آن پول را به محتاجش دادی، چون خود خداوند او را فرستاده خودش هم به بهترین نحو جبران می کند، مضافاً که بنا به گفته ی حضرت(ع) اهل فقر بارِ تو را می برند. بار سنگینی که فوق طاقت تو است و نمی توانی به تنهایی حمل کنی، چون دارایی ها، بدهكاری است.
سپس حضرت در ادامه می فرمایند:
«وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛
و اگر قدرت مالی داری، بیشتر انفاق کن و آن را همراه آن فقیر بفرست، زیرا ممکن است در روز قیامت در جستجوی فردی باشی و او را نیابی.
طوری شرایط پیش آمده جهت انفاق را غنیمت شمار که در آن هیچ گونه کوتاهی و تعللی به خود راه ندهی و لذا هر اندازه که می توانی در انفاق به محتاج بیفزا، زیرا ممکن است آن شرایط از دست تو برود و هر چه به دنبال نیازمند واقعی بگردی او را نیابی. نقل كرده اند كه سائلی نزد امام معصوم رفت و تقاضای كمك كرد. امام به غلام خود می فرمایند آن كیسه پول را به او بده، غلام هم اشتباهاً به جای كیسه مورد نظر امام، کیسه ای را که پول خرج سال امام در آن بود به سائل می دهد. سائل در راه می فهمد که نمی شود این همه پول به سائل بدهند، برمی گردد تا پول ها را پس بدهد. امام می فرمایند چیزی را كه داده ایم پس نمی گیریم. از خود باید پرسید این چه روحیه ای است كه تا این حدّ آماده ی انفاق کردن است؟ چون امامان معصومh در رابطه با مال دنیا و انفاق آن چیز دیگری را می بینند و لذا حضرت به فرزندشان می فرمایند: «وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیْهِ فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ»؛ توشه دادن به شخص محتاج را افزون كن، زیرا این یک فرصت است و نباید حالا که می توانی از این فرصت استفاده کنی، فرصت را از دست بدهی، شاید بعداً چنین فرصتی و یا چنین فردی را نیابی.
می دانید كه بخل موجب تنگی روح خواهد شد، و لذا انسان بخیل در قیامت خود را در فشار و در جهنّم می بیند. ولی انفاق برای خدا موجب وسعت روح خواهد شد. البته حتماً باید بخشش برای خدا و جهتِ آبادانی قیامت باشد و موضوع عاطفی آن در مرحله ی بعد قرار گیرد چون كسی كه دلش برای فقیری بسوزد و چیزی به او کمک کند، عملاً خواسته است به او کمک کند تا فشار عاطفی خود را برطرف کند و دیگر دلش برای آن فقیر نسوزد، و عملاً با کمکی که به آن فقیر کرد، پاداشش را - که همان راحتی روح است گرفته است- امّا انفاق برای خدا چیز دیگری است. زمانی که متوجه وجود محتاجی شدیم که البته ممکن است آن محتاج جوانی باشد که هنوز کار مناسب ندارد، وجود آن محتاج، تكلیف من را به من اعلام می کند، این شخص در نظام الهی فعلاً آمده است من را امتحان كند. خداوند از طریق سنت های خود فقر این شخص را رفع می كند، حالا آن سنّت یا به دست من است یا به دست كسِ دیگر. شخص فقیر آن روز بدون رزق نمی ماند، بالاخره مایحتاجش که ممکن است کت و شلوارش باشد، برآورده می شود. امّا در این امتحان، من یا پیروز می شوم یا شكست می خورم.
امام در ادامه می فرمایند اگر كسی از تو چیزی خواست - که عملاً در راستای جبران آن در قیامت، وام حساب می شود - و تو قادر بودی که به او کمک کنی، آن موفقیت را غنیمت دان، تا در روزگار تنگدستی آن وام را به تو بازگرداند.
«وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ فِی حَالِ غِنَاكَ لِیَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَكَ فِی یَوْمِ عُسْرَتِكَ»؛
غنیمت بشمار قرض دادن را وقتی در حال غنا و دارایی هستی، برای وقتی كه نداری و نیاز داری.
عرض شد فقر قیامت یک نوع فقر خاص است و با نیات معنوی که در دنیا داشته ای مرتفع می شود. در بحث «روزه؛ دریچه ای به عالم معنا» بیان شد كه در قیامت، جان انسان تشنه می شود آن تشنگی به جهت بی خدایی است و با لطف الهی سیراب می شود. امروز جان ما تشنه بی انفاقی است، چون انفاق وسیله ی ارتباط با خداست، و بی خدایی انسان را آتش می زند. حضرت می فرمایند آن وقتی كه شدیداً نیازمند هستی یعنی قیامت، آن کمک ها به مدد تو می آید و روح تشنه به معنویت تو را سیراب می کند.
پس با توجه به مباحث این جلسه اولاً؛ راه دوست داشتن اولیاء را باید فراموش نکنیم. ثانیاً؛ اگر تحلیل ما از زندگی درست باشد و بیش از وظیفه، به امور دنیا وکسب مال نپردازیم - زیرا حمل آن سنگین و وبال ما خواهد شد- و اگر درست مطلب را بگیریم می فهمیم انفاق های ما به انسان های فقیر می تواند به گونه ای باشد كه آن ها را حامل زاد و توشه ی قیامتی خود بشناسیم، و انفاق کردن كه ظاهراً تهدیدی است به فقر، وسیله ی ایجاد غنای ابدی ما، و اصلاح بهتر امور دنیایی ما گردد. إن شاءالله.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«... وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»؛
هشدار كه در مقابل تو گردنه ای است دشوار، آن کس که سبك بار است نسبت به آن کس که سنگین بار است در وضع خوبی است. و آن کس که به کندی می رود حالش بدتر است از آن کس که آن مسیر را به سرعت طی می کند، و فرودآمدن تو در آن مسیر یا به بهشت است یا به دوزخ؛ پس پیش از فرود آمدن برای خود ذخیرهایی بفرست، و پیش از رسیدنت، منزل خود را مناسب گردان، که پس از مرگ نه جای عذرخواستن و فراهم کردن خشنودی خداوند است، و نه راه بازگشت به دنیا.
سخن امام الموحدین حضرت علی(ع) به فرزندشان در راستای نظرانداختن به افقی ماوراء دنیا، به این جا رسید که می فرمایند:
فرزندم! بدان در رویاروی تو «عَقَبَةً كَئُوداً»؛ گردنه ی بسیار بلندی است، از این گردنه آن هایی كه بارشان سبک است، با سرعت حركت می كنند و در نتیجه حركتشان نسبت به آن هایی که بارشان سنگین است، بسیار راحت است.
سپس ما را متذکّر هدف نهایی این حرکت نموده و فرمودند: بدان كه نهایت این گردنه یا بهشت است یا جهنّم.
«وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛
محل هبوط و فرود آمدن تو پس از طی این مسیر یا بر بهشت است یا جهنّم.
«فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ»؛
فرزندم! كسی كه می خواهد راهی را طی كند، عاقلانه آن است كه قبل از قدم گذاشتن در آن راه، چراغی در جادّه آن بیفروزد و پیش قراولی بفرستد تا نه در طی راه شكست بخورد و نه در موقع فرودآمدن در آن جایی که باید فرود آید، در زحمت باشد. آری عاقلانه آن است حالا که باید این مسیر را طی کرد و به منزل ابدی فرود آمد، طوری شرایط آن منزل را فراهم نمایی كه آن منزل برای انسان محلّ آرامی باشد، وگرنه چه فرقی بین سختی های حرکت به سوی منزل و جایگزینی در منزل هست، اگر مسیر ما همراه با سختی باشد و مقصدی هم که به آن می رسیم همراه با ناراحتی باشد، سراسرِ بودن ما سختی و خسران می شود.
این جا بحث بر سر این نیست كه بالأخره آیا زندگی دنیا به ابدیتی ختم می شود یا نه، خطاب حضرت با كسانی است كه خوب می دانند سیری ابدی در پیش دارند و می دانند در ابدیتشان خودشان اند و خودشان. حالا حضرت بنا دارند كه وظیفه اصلی ما را به ما گوشزد كنند. مثلاً ما قبول داریم كه تابستان به زمستان می انجامد و قبول هم داریم كه نیاز است برای زمستان ذخیره ی غذایی تهیّه كنیم، امّا نمی كنیم. یعنی آنچه را كه پیش روی ماست و در آینده با آن روبه روییم، قبول داریم امّا نوع زندگی امروزمان آنچنان است كه آن آینده را سرسری می گیریم، به عبارت دیگر به فكر آن نیستیم، نه این که منکر باشیم و در همین راستا جدّی بودن شرایطِ خاصّ ابدیتمان را احساس نمی كنیم و در سامان دادن کوشش لازم را به عمل نمی آوریم.
امام(ع) این جا بحث نظری با ما ندارند و نمی خواهند برای ما دلایل وجود معاد را مطرح کنند. چون موضوع از نظر برهان عقلی برای ما روشن است، مشكل جنبه ی عملی نسبت به آن است و این که جان انسان نسبت به آن موضوع هوشیاری به خرج دهد. به قول فیلسوفان نسبت به موضوع در عقل نظری مشكلی نداریم، بلکه در عقل عملی و رعایت وظایف خود نسبت به آن موضوع مشكل داریم. و لذا یک نحوه بی تفاوتی نسبت به جدّی ترین مرحله ی زندگی در ما ایجاد شده است. امام(ع) در این فراز با ما یك بیدارباش بزرگی را در میان گذارده اند، كه ای انسان ها گرفتاری های شما در زندگی دنیایی موجب شده که از جهت گیری نسبت به مهم ترین قسمت حیات باز بمانید. ما سعی می کنیم با مثال های متعدد برای عزیزان علم حصولی به قیامت را به علم حضوری بکشانیم به طوری که عزیزان إن شاءالله بتوانند قیامت را در منظر خود بیابند، و لذا از کثرت مثال ها خستگی به خود راه ندهید، سعی بفرمایید از هر مثالی دریچه ای به سوی معاد خود بگشایید و از آن دریچه خود را در ابدیت بیابید. در راستای غفلت از مهم ترین قسمت حیات گسترده ی خود به عنوان مثال؛ شخصی را در نظر بگیرید که حرفه ی خیاطی همه ی فکر و ذکرش را مشغول کرده است، اگر جلسه ای باشد كه راجع به قیامت هم صحبت شود، چون او عمده ی توجه قلبی خود را در حرفه اش مشغول کرده، بیشترِ حواسش به مدل لباس شركت كنندگان در جلسه خواهد بود و نه به مسئله ی قیامت. این خیاط نوعی زندگی خود را گزینش كرده است كه حساسیتش بر روی مدل لباس، او را از اهمیّت مقصد حیات بازداشته. حال راه نجاتش چیست؟ راه نجات این است كه امامی بیاید تا به او تذکر دهد كه ای انسان! مهمِ حیاتت را به هیچ چیزِ دیگر مفروش، هر تخصصی می خواهی داشته باشی، داشته باش، هر ذوق و سلیقه ای می خواهی داشته باشی، داشته باش ولی متوجه باش وجه مهمِ حیات تو چیزی فوق این تخصص ها و سلیقه ها است.
غفلت از جدّی بودن معاد و حیات ابدی نمی گذارد ما در زندگی درست انتخاب كنیم و فرعیات برای ما اصل می شود. بسیاری از اوقات روزمرگی ها موضوع مهمِ زندگی را بی رنگ می كنند. امام می فرمایند: مراقب باش این روزمرگی ها مهمّ حیاتت را -که همان توجه به ابدیت و اصلاح آن جا است- بی رنگ نكنند. ما در این راستا باید به خودمان تذکّر دهیم، آیا قبول داری مهمّ حیاتت همان است كه امام معصوم(ع) می گویند؟ پس عمل خود را در دنیا براساس حیات ابدی ات تنظیم کن! مسئله از جهت تصوّر عقلی روشن است و همه قبول داریم كه در زندگی دنیایی قلّه ی بلندی را باید پشت سر بگذاریم ولی خیزش برای صعود به آن قلّه باید با هوشیاری قلبی شروع شود. گردنِ روح را از دنیا باید از یقه ی دنیا بالا كشید و به سوی عالم معنویت جهت داد و این همان طی كردن آن گردنه ی بلند است.
شما قبول دارید كه محدود به بدن نیستید، و نیز قبول دارید كه ابدی هستید همچنان که می دانید در ابدیّتِ خود، خودتان هستید و خودتان، و در آن عالم هرکس در گرو آن چیزی است که برای خود کسب کرده است، یعنی قبول دارید «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَةٌ»؛ همه در رهن شخصیتی هستند که خودشان برای خود شکل داده اند. و به عبارت دیگر هرکس درگیر وجود خودش می باشد. همه ی این موضوعات را قبول داریم، آنچه کار را مشکل می کند غفلت از این موضوعات است، و این كه چیزی مهمّ ما بشود که آن چیز مهم واقعی ما نباشد، و خیالات و رقابت ها و مقایسه ها، افق اصلی زندگی را در منظر ما ضعیف و بی رنگ کند. امام(ع) برای نجات از این غفلت به ما تذکّر می دهند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً»؛ بدان که روبه روی تو گردنه ی بلندی است؛ آری گردنه است، نه جادّه ی صاف. حتماً نظرتان هست قبلاً فرمودند:«وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِیقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِیدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِیدَةٍ»؛ در مقابل تو جادّه ای است طولانی و همراه با مشقّت فراوان، که اگر از سختی و مشقّت آن غافل شوی خود را مشغول یک زندگی عادی می کنی و در آن صورت دغدغه هایت، مدل لباس و دکور ساختمانمان می شود. در آن جا عرض شد طی مسافتِ انسانی كه حسود است، برای خروج از حسادت، طی کردن مسافت سختی است. فرمودند: باید از رذایل و افکار باطل خود را خارج کنی. حالا می فرمایند: فرزندم! گردنه ی بلندی جلوی تو است، این گردنه عبارت است از این كه باید از دنیا بدرآیی و به قیامت سیر کنی. در فراز قبل صحبت از راهی بود که باید در آن راه از خودِ مادون به خودِ برتر سیر کرد، در این فراز می فرمایند: فرزندم! گردنه ای در پیش داری، كه باید قبل از این كه به اجبار به قیامت فرو روی با طی آن گردنه، خودت را از دنیا به سوی قیامت ببری. در جایی دیگر می فرمایند: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُم»؛[37] دل هاى خود را از دنیا بیرون برید پیش از آن كه بدن هاتان را از آن بیرون برند.
در قرآن كریم داریم:
«وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ»؛[38]
و اگر ببینى آنگاه كه فرشتگان جان كافران را مى ستانند، چگونه بر چهره و پشت آنان مى زنند و می گویند عذاب سوزان را بچشید.
این افراد نمی خواهند به طرف قیامت بروند، و لذا ملائکه ی دنیا با زدن به پشتشان آن ها را به طرف برزخ و قیامت هُل می دهند، و ملائکه ی برزخی بر عکسِ ملائکه دنیا، به سر و صورت این افراد می زنند و به برزخ و قیامت راهشان نمی دهند به این معنی که شما شایسته ی این جا نیستید و قیامتی نشده اید و از عقبه ی کئودِ عبور از دنیا به سوی قیامت نگذشته اید.
مثلاً؛ كسی یك ساعت خیلی دوست داشتنی و گران قیمتی به شما هدیه می دهد، وقتی در قایقی در وسط دریا هستید ناگهان قایق تكانی می خورد و ساعت در آب می افتد، ساعت جایی می افتد كه درآوردن آن محال است. حالا یا باید ساعت را از آب درآوری یا از آن دل بكنی؟ می دانی كه هیچ وقت نمی توانی ساعت را در آن عمق دریا از آب درآوری، امّا ناخودآگاه از قایق ران می خواهی همان جا متوقف شود، نمی دانی چه کار کنی، می خواهی از ساعت دل بكنی ولی خیلی سخت است. چون دل در این ساعت فرورفته است. فلز و شیشه ی ساعت كه فلز و شیشه است، دل در تصوری كه از این ساعت داشت فرو رفته، برای خود شخصیّتی را جستجو می کنی که آن شخصیت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود. حالا حساب كنید با میل شدید به آن ساعت، خودِ بی ساعتِ خود را هم نمی توانی بپذیری، به عبارت دیگر طوری با آن ساعت بوده ای که بی ساعت، خودت نیستی. حالا اگر با این روحیه بدون آن که دل از ساعت بکَنی، به ساحل بیایی، چقدر ساحل برایت سخت است؟ چه ساحلی! دیگر این ساحل برای شما عذاب است، چرا؟ چون كه خودت را بی ساعت، در ساحل قبول نداری. امّا اگر پذیرفتی كه ساعت خوبی بود و حالا رفت، دل كندن از آن ممکن است سخت باشد ولی عملی می شود، در این حالت توجّه خود را از ساعت می كَنی و می گویی: خوب دیگر شد! اگرچه راحت نیست، امّا ممكن است. ولی آن جایی كه دل خود را از ساعت نكندی و خود را بدون ساعت نتوانستی بپذیری، در واقع با خودت قهر كرده ای، و خودت برای خودت هیچ به حساب می آیی و عملاً هیچ بودن خود را داری می بینی. خوب حالا کلِّ زندگی هم همین طور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشین به قیامت نمی روید، همچنان که با پست و مقام و شخصیّت و جوانی و فرزند و اطّلاعاتتان به آن جا نمی روید، فقط با عقیده تان در قیامت هستید، عقیده یعنی چیزی كه از نظر قلبی با آن گره خورده اید.
شما به ساعت فلزی گره نخورده بودید، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بودید. آن چیزی كه به آن گره خورده بودید، خلأ مَلكه ی علاقه به ساعت بود. در ساحل چیزی که شما را عذاب می دهد ملكه ی علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت که جواب آن ملکه بود فعلاً نیست، حالا اگر كسی در این دنیا دوستی اش نسبت به دنیا فعّال باشد، آیا از قلّه ای که باید به سوی قیامت سیر کند بالا می رود؟ این شخص حتّی وقتی هم که مُرد، باز در دنیا است ولی بدون داشتن دنیا. این شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را می خواهد، ولی بی ساعت است، حال وقتی با مرگْ همه ی دنیا از دستش رفت، ببینید چه فشاری به او می آید. وقتی قایق ران كم كم از آن محلّی كه ساعت در آب افتاده بود دور می شود، آتش به جان طرف می خورد، دلش می سوزد، آه می كشد. در آن حال ساحلی كه برای همه محلّ نجات از طوفان دریا است برای او محلّ عذاب می شود. چون او طوری نسبت به ساعت دل سپرده گشته که دیگر بدون ساعت با خودش نیست، با بی خودش همراه است، آن ساعت، او را از خودش گرفته است.
از خود بپرسید مهمّ شما چیست؟ اگر مهمّتان ساعت بود، همین مهمِّ نامهمّ، مهمّ حقیقی را از شما گرفته است. اگر مهمّ شما مقام یا دنیا یا بدن یا مدركتان شد، همه این ها گرفتنی است، گردنه ای در پیش دارید و آن را طی خواهید كرد كه همه ی این ها را باید بگذاری، در آن صورت خود را گذارده ای. اگر آن شخص در وسط دریا از ساعت دل بكند و با آن حالت به ساحل بیاید، گردنه ی بلند را طی كرده است. سخت است ولی این دل کندن همان عبورکردن از گردنه است، حالا ماندن در ساحل برایش سخت نیست. می فهمد كه بی ساعت باز می تواند خودش باشد. اگر یك روزی شما به لطف و كرم خدا خودتان را این گونه یافتید كه بی دنیا باز هستید و توانستید خودتان را بی دنیا بیابید و قبول كنید، ورود خوبی برای شما واقع شده و عملاً با سبکباری گردنه ی زندگی را پشت سر گذارده اید.
گاهی بدون دنیا از خود تصوری نداریم و خود را بدون دنیا نمی توانیم بپذیریم. چه اندازه سخت و تنگ است این نوع زندگی! مثلاً اگر به دانشجوی یکی از دانشگاه های مهم بگویند تو دانش آموز دبستان هستی و در آن صورت فشار به او آمد، این بدین معنی است که او بدون دانشجو بودن، خود را قبول ندارد. برای او در آن شرایط دانشجو نبودن یعنی موجودنبودن. گاهی علف های هرز در كنار گُلِ گلدان چنان رشد می كند و ریشه می دواند كه ریشه اش با ریشه گل گره می خورد، حالا اگر بخواهی این علف های هرزه را بكنی مجبوری گل را هم بكنی، در حالی که بنا نداری گل را بكنی. هرگاه علف هرز جزء شخصیت گل شود، آن وقت هر چه خواستیم گل را ببینیم، علف هرز نیز خود را می نمایاند. به صورت مهمانی در آمده که صاحب خانه را می خواهد از خانه بیرون کند. غفلت از قیامت، قلب را این چنین با دنیا گره می زند، به طوری که بی دنیا خود را به رسمیت نمی شناسد.
بعضی از صفات و گرایش ها و میل ها آنچنان با شخصیت ما گره می خورد كه اگر بخواهیم آن ها را از خود جدا کنیم باید خودمان را ناخود كنیم و نمی توانیم.
خیلی عجیب است! از خود بپرسیم چه كسی هستیم؟! گاهی انسان جز شهوت و هوس نیست. برای خود ماورای شهوت و میل های نفسانی اش هیچ وجهی را در خود نمی یابد. این شخص نمی تواند از میل نفسانی و شهوترانی اش جدا شود. گاهی انسان ماورای پول و دنیا هیچ وجهی برای خود نمی یابد، چون واقعیتی برای خود ماورای دنیا نمی شناسد. حالا آیا این شخص می تواند عقبه کئودِ دنیا را با سبک باری طی كند؟ وقتی او را تکویناً به سوی قیامت می كشانند، ببینید به چه مشكلی می افتد. خواه جوان باشد خواه پیر، فقیر باشد یا غنی، به اندازه طیِّ اختیاری عقبه دنیا، رونده به سوی مقصد خود می باشد، غیر از این هر چه هست دنیاست، میهمان ناخوانده ای است که به جای صاحب خانه نشسته به طوری که ناخودِ ما به جای خودِ ما به میدان آمده است. چه فرقی می كند بنده جارو دستم باشد یا قلم، تا از دنیا بیرون نیامده ام، هر دوی آن ها دنیا است. چه فرقی می كند كه مقصدم رضایت نظر شما باشد یا ارضای میل نفسانی خودم؟ باز هم هنوز دنیاست، من كه بالاتر نرفتم.
حضرت علی(ع) به ما خطاب می كنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً»؛ مدام به خودت بگو: گردنه ی بلندی در پیش خود داری و باید آن را طی كنی، پس شرایط طی کردن آن را، در زندگی ایجاد کن. قرآن خطاب به منکران زندگی ابدی می فرماید: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ، وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ، فَكُّ رَقَبَةٍ»؛[39] عقبه و گردنه ی نَفَس گیر را طی نکرده ، چه می دانی از آن عقبه، آن عقبه عبارت است از آزادکردن گردن.
شما هنوز خودتان را آزاد نكرده اید، پس عقبه را طی نكرده اید، از خودتان آزاد نیستید. طی عقبه یعنی آزاد كردن این گردن، یعنی آزادی خود از خود. كار مشكلی نیست هرچند جادّه صافی هم نیست، آری وقتی انسان تلاش كند و نتیجه بگیرد، آن تلاش آسان است. عمده آن است که انسان دستورالعمل طی راه را حکیمانه بنگرد.
وقتی باید گردنه ی آزادشدن از خود را طی كنی، اگر سنگین بار باشی، آیا می توانی این گردنه را به راحتی طی نمایی و یا به سختی می افتی و لذا از ادامه ی راه منصرف می شوی؟ نباید بگوئیم فعالیت های دینی و انجام وظایف شرعی سخت است، از خود بپرسیم چرا طوری زندگی می کنیم که در آن زندگی انجام دستورات پروردگارمان برایمان سخت شده است؟
حضرت می فرمایند: بارت را سبک کن تا به راحتی بتوانی مسیر این گردنه را طی کنی و آنچنان شوی که درون جانت طالب پیروی از دستورات حق باشد. به گفته ی شبلی؛ «الصوفی لایری فی الدّارین مع اللهِ غیرالله»؛ صوفی در دو جهان جز خدا نبیند. و لذا خودی نمی بیند که بخواهد از میل خود پیروی کند. و در این حال اطاعت امر پروردگار تنها چیزی است که در زندگی برای او ارزش دارد.
حضرت علی(ع) در این فراز می فرمایند در دنیا به گونه ای موضع گیری كن كه سیر به سوی قیامت تمام افق روح تو را در برگیرد. در این شرایط بسیاری از چیزهایی که مانع این سیر است زمین می گذاری. سبكبالی روش كسی است كه به افق های بلندِ ماوراء دنیا دل بسته است. اگر انسان قیامتی شد حتماً سبكبالانه حركت می كند، اصلاً مگر می شود مهمّ ما قیامت نباشد؟!
با توجه به زندگی قیامتی، خداوند خودش به انسان لطف می كند تا بفهمد اكثر گرایش های ما گرایش های خیالی و وَهمی است. و چون انسان فهمید آن گرایش ها خیالی و وَهمی است خود به خود اهمیت آن ها از چشمش می افتد و در نتیجه آن ها را از دوش خود پائین می گذارد. به همین جهت در ادامه می فرمایند:
«الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ»؛
كسی كه سبكبار باشد نسبت به آن که بار خود را سنگین کرده، در سیر به سوی قیامت و در عبور از عقبه ی بلند دنیا، در حالت نیکویی قرار دارد.
كسی كه با هزاران خیال و وَهم و ترس از حرف مردم، و ترس از فقر، عملاً با بارهای سنگینی سیر می کند، جان می كَند تا یک قدم به طرف قیامت برود، نهایتش او در حدّ انجام واجباتِ سرودست شکسته دینداری می کند، هم می خواهد به سوی قیامتی برود که در نهایت صفا و گستردگی است، هم خیلی چیزهای دنیایی را می خواهد، خلاصه هم می خواهد خدا را داشته باشد هم خرما را. این شخص سنگین می رود و چقدر محرومیت ها که به همراه دارد.
لذا حضرت در ادامه می فرمایند:
«وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ»؛
و آن كسی که كُند و سست حرکت می کند نسبت به کسی که با سرعت به سوی قیامت حرکت می کند، حال زشت و بدی دارد.
هم می داند که باید برای تمام اعمالش در قیامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار امیال نفس امّاره است، و در کشاکش بین این دو بُعد از زندگی اش گیر کرده است. ولی آن کس که خود را از امیال نفس امّاره آزاد کرده، نه تنها به سوی معنویات می دود بلکه پرواز می کند. چون در دلش به غیر از حق چیز دیگری مقدار و ارزش ندارد که به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد می فرمایند:
«وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛
چاره ای نیست، این مسیر و این گردنه یا به جهنّم ختم می شود و فرود می آید یا به بهشت.
شما كه چاره ای ندارید در رسیدن به قیامت، چرا چشمتان باز نشود و این مسیر را به زیباترین موقعیت ختم نکنید، موقعیتی که در عین وسیع بودن و داشتن ظرفیت وسیع، ابدی و پایدار است. إن شاءالله كه منزل اصلی و جدّی و مهم حیات ما، قسمت ابدیت ما باشد كه در آن شرایط، خودمانیم و خودمان، جدا از نیازهای دنیایی و ما فیها. امروز خودمان در حجاب اشیاء و اموال و عنوان ها گم شده است، وقتی هستی خود را بر غیر بنا کنیم و از خود گم شویم، همه ی توجّه ما به بیرون خودمان می افتد، انگار دهها نفر در جایی ایستاده اند و هر یک انگشت خود را به سویی دراز کرده و به ما می گویند، «در آنجا» که اصلاً معلوم نیست آن جا کجاست. به گفته ی مولوی:
این بدین سو، آن به آن سو می کشد
هر یکی گوید منم راه رَشَد
این تردد عقبه راه حق است
ای خنک آن را که پایش مطلق است
این شک و تردیدها همان گردنه و عقبه ای است که باید با طی آن به سوی حق برویم، خوشا به حال آن کسی که پایش از آن شک و تردیدها آزاد است.
وقتی نظرمان از ابدیتمان به جای دیگر افتاد، همین پیراهن من ناخودِ من می شود، ولی خود را به عنوان خودِ من به من تحمیل می کند. در این حالت همین پیراهن نمی گذارد من با خودم باشم و خودِ بیکرانه ی خود را بنگرم. در این فکر می روم که پیراهنی بپوشم كه مردم نگویند بیچاره است، و عملاً به ناخود نظر کردم و آن ناخود، من را از خودم می ستاند. باید مواظب بود ناخودهای ما برایمان عمده نشود و عملاً قیامت كه محل دریافت خود است از دست برود.
وقتی نظرمان به ابدیتمان افتاد متوجّه حجاب تن می شویم که چگونه نظر افراطی ما به تنمان، ما را از گنج حضور در ابدیت محروم می کند. به گفته ی مولوی، در آن هنگام است که در خرابی خانه تن گنج وجود ابدی خود را می یابی و تیشه ای برمی گیری و مردانه خانه ی تن را خراب می کنی. در رابطه با موت اختیاری و یافتن جنبه ی کمالی روح می گوید:
مرگ جو باشى ولى نه از عجز رنج
بلكه بینى در خراب خانه گنج
پس به دست خویش گیرى تیشه اى
مى زنى بر خانه بى اندیشه اى
حالا که مرگ جو شدی، منتها نه از روی ناتوانی، بلکه از آن جهت که متوجه شدی در خرابی خانه تن گنج ابدیت ظاهر می شود، پس تیشه ای به دست می گیری و بی محابا بر خانه علایق مادی بدن می زنی.
كه حجاب گنج بینى خانه را
مانع صد خرمن این یك دانه را
زیرا می یابی که نظر به بدن و علایق دنیوی مانع دست یافتن به حقایق ابدی است و می یابی که مشغول شدن به دانه ای تو را از خرمنِ انبوه باز می دارد.
پس در آتش افكنى این دانه را
پیش گیرى پیشه ى مردانه را
اى به یك برگى ز باغى مانده ی
همچو كرمى برگش از رز رانده ی
ای کسی که با مشغول شدن به یک برگ، از باغی محروم شده ای، تو مانند همان کرمی هستی که به یک برگ اکتفا کرده و از درخت انگور باز مانده.
چون كَرم این كِرم را بیدار كرد
اژدهاى جهل را این كِرم خَورد
اگر فضل و کَرم الهی این کِرم را پیدا کند، همین کرمِ حقیر، اژدهای جهل را می خورد و نفسِ امّاره به نفس مطمئنه تبدیل شده و اژدهای جهل را می بلعد.
كِرم كَرمى[40] شد پر از میوه و درخت
این چنین تبدیل گردد نیك بخت
در این صورت کرم به باغی پر از میوه و درخت تبدیل می شود. انسان نیک بخت نیز این چنین دگرگون می گردد.
خانه بر كن كاز عقیق این یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن
انانیت و نظر به دنیا را با تیشه عبادت و ریاضت ویران کن تا با عقیق حکمت و معرفتِ قلبی به بقای حقیقی واصل شوی.
گنج زیر خانه است و چاره نیست
از خرابى خانه مندیش و مایست
كه هزاران خانه از یك نقد گنج
می توان كردن عمارت بى ز رنج
زیرا با بصیرتی که به دست می آوری هزاران حالت معنوی به سراغ تو می آید.
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عریان شود
لیك آنِ تو نباشد ز انكه روح
مزد ویران كردن استش آن فتوح
کسانی مالک این گنج می شوند که در این دنیا به «مرگ اختیاری» روی آورند، مزد ویران کردن آن خانه فتوح و بصیرتِ نظر به ابدیت است.
چون نكرد آن كار، مزدش هست لا
لیس للإنسان إلاّ ما سعى
دست خایى بعد از آن تو كاى دریغ
این چنین ماهى بُد اندر زیر میغ
سپس دست خود را از روی ندامت به دندان می گزی که ای دریغا! چنین ماه منیری در زیر ابر پنهان بود.
من نكردم آن چه گفتند از بهى
گنج رفت و خانه و دستم تهى
خانه ى اجرت گرفتى و كرى [41]
نیست ملك تو به بیعى یا شرى
بر فرض که خانه ای را در این دنیا کرایه کردی، بالاخره چون با خرید و فروش به دست نیاورده ای، مال تو نیست.
این كرى را مدتِ او تا اجل
تا در این مدت كنى در وى عمل
مهلت سکونت تو در خانه کرایه ای جسم تا وقت فرارسیدن مرگ است، این خانه را به تو کرایه داده اند که در آن به اعمال صالح بپردازی.
پاره دوزى مى كنى اندر دكان
زیر این دكان تو مدفون دو كان
اما تو ای انسان در دکان جسم به پینه دوزی مشغولی در حالی که در زیر آن دکان دو معدن و کانِ بهشت صفات و لقاء نهفته است.
هست این دكان كرایى زود باش
تیشه بستان و تكش را مى تراش
تا كه تیشه ناگهان بر كان نهى
از دكان و پاره دوزى وارهى
تا با ریاضت و عبادت از پینه دوزی گرفتار خیالات و آرزوهای دنیایی رهایی یابی و به حقایق معنوی ابدی متصل گردی و به غنای حقیقی برسی.
پاره دوزى چیست خوردن آب و نان
مى زنى این پاره بر دلق گران
هر زمان مى دَرَّد این دلق تن ات
پاره بر وى مى زنى زین خوردنت
اى ز نسل پادشاه كامیار
با خود آ زین پاره دوزى ننگ دار
تو که از نسل معنوی حضرت خاتم الرسلf هستی، به خود بیا و از این پاره دوزی خود را آزاد کن.
پاره اى بر كن از این قعر دكان
تا بر آرد سر به پیش تو دو كان
پیش از آن كاین مهلت خانه ى كرى
آخر آید تو نخورده زو برى
پیش از آن که مهلت این خانه کرایه ای به پایان رسد به کندنِ پِی آن خانه اقدام کن، وگرنه مهلت تمام می شود در حالی که هنوز از میوه معنوی آن بهره مند نشده ای.
پس ترا بیرون كند صاحب دكان
وین دكان را بر كند از روى كان
تو ز حسرت گاه بر سر مى زنى
گاه ریش خام خود بر مى كنى
كاى دریغا آن من بود این دكان
كور بودم بر نخوردم زین مكان
اى دریغا بود ما را برد باد
تا ابد یا حسرتا شد للعباد
دریغا که دار و ندار ما را بادِ فنا با خود برد. و در این حال است که انسان های غافل از معاد تا ابد حسرت می خورند که چرا در دنیا با توجه به حیات ابدی خود زندگی را سازمان دهی نکردند.
غره شدن آدمى به ذكاوت و اندیشه خود و به دنبال علم غیب كه علم انبیاء است نرفتن، موجب می شود تا کرایه ای و موقت بودن دنیا را نبینیم و آن را که حجاب ابعاد معنوی ما و عالم است محکم بچسبیم و در خرابی آن قدمی بر نداریم.
دیدم اندر خانه من نقش و نگار
بودم اندر عشق خانه بى قرار
بودم از گنج نهانى بى خبر
ور نه دستنبوى[42] من بودى تبر
در آن دنیا متوجه می شود که از گنج نهانی ابدیت بی خبر بوده وگرنه با تبرِ ریاضت و عبادتْ حجاب تن را خراب می کرد و به ابدیت خود می نگریست.
آه گر داد تبر را دادمى
این زمان غم را تبرا دادمى
آه که اگر در دنیا حق تبر را ادا می کردم و دکان تن را ویران می کردم، در این دنیا غم و حسرت از من دور بود.
چشم را بر نقش مى انداختم
همچو طفلان عشقها مى باختم
در دنیا مانند کودکان که فقط به نقش ها دل باخته اند، به ظاهر دنیا مشغول شدم.
اگر کَرم خداوند برسد و انسان بیدار شود می یابد چگونه خود را مشغول محدوده ی تن کرده بود، در حالی که اگر آن را خراب می کرد و ماوراء حجاب تن، به خود می نگریست، می دید که زیر این خانه هزار عقیق یمَنِ شهود و ارتباط با حق و حقیقت خوابیده است. و اگر تو همّت نکنی که از حجاب تن بگذری:
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عریان شود
ولی دیگر در آن حال سرمایه ی تو نیست، چون تو همّت نکرده ای که در زندگی دنیایی از تن بگذری و به جان بی کرانه ی خود دست یابی. ولی غمِ از دست دادن عقیقِ جان تا ابد برایت می ماند.
می گوید در دکّان تن مشغول پاره دوزی و وصله پینه ی بدنت هستی، غافل از این که زیر این دکّان دو معدن و کان بزرگِ جنت صفات و لقاء و یا جمال و جلال الهی قرار دارد، سپس روشن می کند که پاره دوزی همان گرفتارِ خورد و خوراک تن شدن است و از تغذیه ی جان باز ایستادن، و فرصت را از بین بردن و سپس دریغا، دریغا گفتن که چه اندازه می توانست با توجّه به جانِ بی کرانه خود در صحنه بی کرانه ابدیت سیر کند.
چشم را بر نقش می انداختم
همچو طفلان عشق ها می باختم
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در توصیه خود می خواهند ما چشم برنقش ها نبندیم و از عقیقِ جان خود که منزل اصلیش قیامت است غافل نشویم و لذا می گویند: عزیز من! چه بخواهی، چه نخواهی محلّ فرود تو یا آتش است یا جنّت. «وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛ حالا كه این طور است، و حالا كه پذیرفتی مسیری طولانی و بلند در پیش رو داری و چه بخواهی و چه نخواهی باید آن را طی کنی، یك قلّه ای است كه یا تو را به سوی آن هُل می دهند و می كشانند و به اجبار می برند، و یا باید خودت با نشاط و با انتخاب خود بروی.
سپس می فرماید:
«فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ»؛
پس قبل از قدم گذاشتن در آن راه و قبل از فرود آمدن به منزل ابدی، راهنما و چراغی در آن بیفروز که در ظلمات جاودانه نمانی.
در اسلام به ما می گویند، شما دل به دنیا نبندید ولی در دنیا زندگی كنید. حالا اگر با توجه به چنین برنامه ای به شما بگویند خانه ای را كه چند وقت پیش خریده اید، هم اکنون ارزان شده و به شما خبر از نزول دنیا را بدهند، چون دل شما به سوی عالم غیب و قیامت است، آیا این خبر شما را متوقف می كند، یا به راهتان ادامه می دهید؟ در چنین شرایط روحی که دل به سوی قیامت قرار دارد، هر اندازه دنیا را از شما بكَنند، جهت شما را متوقف نمی كنند، امّا كسی که جانش در دنیا فرو رفته است اگر همان خبر را به او بدهند، ویران می شود، گویا خودش را از او گرفته اند. حال در نظر بگیرید اهل دنیا در قیامت چه حالی خواهند داشت، وقتی با شرایطی روبه رو شوند، که همه چیز خود را بر باد رفته می بینند. به همین جهت حضرت می فرمایند: «فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ» قبل از فرودآمدن در منزل اصلی خود، راهنمایی در پیش بفرست و قبل از فرودآمدن در آن منزل آن را برای خود نرم و قابل استفاده گردان. «عقیده ی پاك»، «اخلاق نورانی»، و «عمل خداپسند»، آن نوری است که سالك باید پیشاپیشِ خود بفرستد. چون جان انسان با این چیزها نورانی می شود. و لذا در شرایطی که به سوی عالم غیب رهسپار است می تواند از عقیده ی صحیح و اخلاق کریمه و اعمال شرعی کمک بگیرد.
در روز قیامت عقیده صحیح، اخلاق فاضله و عمل صالح جلودار ما هستند و ما را به نور مقدس اصلی که همان «إلیهِ راجِعُون» است، جلو می برند. عقیده پاك اصلاً نمی گذارد شما در دنیا فرو بروید و جهت جان شما را به طرف قیامت می کشد. و لذا آن چنان به دنیا نمی نگرید که در آن متوقف شوید و از سیر خود باز بمانید. در روایت داریم بعضی ها روی پل صراط متوقف می شوند. از طرفی پل صراط از متن جهنّم رد می شود تا به بهشت برسد، حالا اگر كسی روی پل صراط ماند، عملاً در جهنّم مانده است. و به همان اندازه که به دنیا توجه کرده، در آن دنیا بر روی صراط متوقف است و عملاً گرفتار آتش است، چون تمامِ توجّهِ جانِ خود را به بهشت و انوار الهی نینداخته تا به سرعت از صراط رد شود.
حبّ دنیا مانع می شود که بعضی ها انقلاب اسلامی را به عنوان ظهور حکم الهی در نظام اجتماعی بپذیرند و لذا به همان اندازه بر صراط متوقفند. شما چه بخواهید و چه نخواهید انقلاب اسلامی یك پل صراط نوارنی است، کسانی که جایگاه دینی آن را می شناسند به خوبی از طریق این پل به بهشت نزدیك می شوند ولی عده ای از آن محروم می شوند. فراموش نفرمائید پل صراط راهی است به سوی بهشت كه از متن جهنّم رد می شود و جهنّم، باطن دنیا است. و لذا کسی که توانست در این دنیا از دنیا بگذرد و با سیر به سوی انوار الهی برای خود پل بسازد، در آن دنیا هم می تواند از صراطی که به سوی بهشت است عبور کند و انقلاب اسلامی کمک می کند تا انسان ها در این دوران به خوبی از ظلمات دنیای مدرن، به سوی زندگی معنوی سیر کنند. همین طور که اسلام در این دنیا به معنی واقعی یک پل متعالی است که رونده را به سوی نور راهنمایی می کند.
اشخاصی که گرایششان به دنیا زیاد است از انقلاب اسلامی نمی توانند استفاده کنند و در پرتو نور آن، زندگی دنیایی را طی نمایند و لذا نمی توانند پل صراط را در آن دنیا طی کنند و در آن متوقف می شوند. انقلاب اسلامی به طور مستمر انوار خود را برای رونده به سوی عالم معنا ظاهر می کند و روز به روز نورانی تر می شود. به طوری که هم اكنون نورانی تر از اوّل انقلاب بواطن و استعدادهای خود را نمایانده است. گاهی می بینیم فلان شخصی كه برای انقلاب سر و دست می شكست و اهل جبهه و مبارزه بود الآن چپ كرده است، خروج این افراد را از انقلاب به جهت نورانیت انقلاب اسلامی بدانید که هرکس را به هر اندازه ای که اهل توجه به عالم معنی نیست از خود بیرون می اندازد و به عبارت دیگر انقلاب اسلامی نخاله هایش را دارد بیرون می ریزد.
زلالی این انقلاب مثل زلالی كربلا است، عظمت كربلا به زیاد بودن افرادش نبود، به زلال بودن افرادش بود. آیا نهضت اباعبدالله(ع) قبل از رسیدنِ خبر شهادت مسلم بن عقیل و در آن هنگام که هنوز عبیدالله بن زیاد به کوفه نیامده بود و کوفیان طرف امام حسین(ع) بودند بزرگ تر بود، یا در كربلا و با هفتاد و دو تن؟ دیدید که آن افراد زیاد نتوانستند کاری بکنند و با اندک تهدیدِ عبیدالله همه در رفتند، مطمئناً هیچ نهضتی به بزرگی نهضت كربلا نیست، چون هیچ نهضتی به زلالی كربلا نیست، پس ملاك پیروزی انقلاب اسلامی هم به زلالی آن است. هر چه زلال تر باشد در دوران معاصر نقش آفرین تر است؛ پس اگر كسی برفرض بگوید عده ای چشمگیر با انقلاب كج تابیده اند باید متوجّه بود که اهل دنیا با هر حقیقتی کج می تابند، اهل دنیا نمی توانند بر روی پل صراط به سوی بهشت سیر کنند، بر روی آن متوقف می شوند و گرفتار جهنّم می گردند. وقتی سوختند، اگر سرمایه ای از حقیقت داشته باشند پس از سالها توقف، به سوی بهشت حرکت می کنند.
امام می فرمایند: فرزندم! باید از دنیا عبور کنی و از گردنه ی بلند آن بگذری، چرا که باطن همین دنیا جهنّم است ولی روی جهنم پلی قرار دارد كه اسمش اسلام است و از طریق اسلام امکان گذر کردن و درست طی کردن مسیر فراهم است. بعضی ها در دنیا اسلامی زندگی می كنند، این افراد همان هایی هستند كه از پل صراط می گذرند، چون اصل اسلام پل صراط به سوی بهشت است. بعضی ها در این دنیا علوی زندگی می كنند. در روایت داریم: «عَلِی صِراطٌ مستقیم»؛[43] علی(ع) صراط مستقیم است. پس کسی که پیرو آن حضرت باشد در مسیری قرار می گیرد که آن مسیر به بهشت ختم می شود یا در مورد آیه: «وَمَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»؛[44] و آن کس که به عدل امر می کند، و او بر صراط مستقیم است. از ابن عباس داریم که رسول خداf فرمودند: «اِنَّه عَلِی»[45] آن کس که بر صراط مستقیم است، علی(ع) است.
در روایت داریم:
پیامبر اكرم (ص) فرمود: «یَا عَلِیُّ إِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَقْعُدُ أَنَا وَ أَنْتَ وَ جَبْرَئِیلُ عَلَى الصِّرَاطِ وَ لَمْ یَجُزْ أَحَدٌ إِلَّا مَنْ كَانَ مَعَهُ كِتَابٌ فِیهِ بَرَاةٌ بِوَلَایَتِكَ»؛[46]
یا علی روز قیامت من و تو و جبرئیل بر صراط می نشینیم و هیچ كس از آن عبور نخواهد كرد مگر این که نوشته اى داشته باشد كه در او برات ولایت تو باشد.
چون علی(ع) مجسمه ی عبور به سوی بهشت و انوار الهی است و لذا هر کس او را اسوه ی خود نگیرد در راه می ماند. و لذا رسول خداf برای این که ما در سیر الی الله نمانیم ما را متوجّه علی(ع) می کنند.
متأسفانه اگر بشنویم فلان مرتاض سی سال ریاضت كشیده و حالا می خواهد یک خبری غیبی برای ما بگوید، با هزار تلاش و سختی می رویم تا خبر غیبی او را بشنویم. در صورتی که این جمله پیامبر خداf آنچنان از رازِ درست زندگی کردن پرده برمی دارد كه اگر تمام مرتاضان دنیا همه عمر بشریت را ریاضت بكشند نمی توانند این چنین رازگشایی کنند، ولی گفت:
ماهیان ندیده غیر از آب
پرس پرسان زهم كه آب كجاست
فرهنگ عمومی جامعه زمانی می تواند به مقصد اصلی توجّه کند كه بفهمد جایگاه این گونه روایات در زندگی کجاست. پیامبرf می فرمایند: ای علی! وقتی قیامت را برپا می كنند تو را بر سر پل صراط قرار می دهند، هر كس را تو برات عبور از آتش دهی، رد می شود. یعنی حیات صحیحی كه به بهشت برسد، حیات علوی است. عدّه ای که حقیقت این روایات را نمی فهمند می گویند آن روزی كه علی(ع) نبود تکلیف مردم چه می شود؟ فکر می كنند جسم آن حضرت مطرح است. علاوه بر روایتی که از قول رسول خداf داریم که: «اَوَّلُ ما خَلَقَ الله نُوری»؛[47] اولین چیزی که خداوند خلق فرمود نور من بود، علی(ع) هم فرمودند: «کُنْتُ وَصیاً وَ آدَمُ بَینَ الْماٰءِ وَ الطّین»؛[48] من وصی پیامبر بودم در حالی که آدم هنوز بین آب وگل بود و خلق نشده بود. همچنان که در روایت داریم اوّلین كسانی كه در هستی، قبل از زمین و آسمان خلق شده اند، پنج تنh بودند. پیام این روایات و جایگاه آن ها را باید فهمید. وقتی فهمیدیم كه حضرت نوح(ع) به پنج تن متوسل می شدند، متوجه می شویم که در این روایات مقام ائمهh مطرح است نه جسم و بدن آن ها. مسلّم کامل ترین رهنمودهای الهی در آخرین دین ظهور خواهد كرد. و کامل ترین دین با حاملان آن در عالم غیب بوده اند، منتها ظهور آن احتیاج به زمینه داشت، و لذا ادیان الهی یکی بعد از دیگری ظهور کردند تا زمینه ی ظهور كامل ترین دین فراهم شد. پس همان طور که اوّلین دین در عالم غیب، دین اسلام است، آخرین دین در عالم عین نیز دین اسلام است، و این یک قاعده است که فیلسوفان تحت عنوان «النهایات تَرْجع الی البدایات» مطرح می کنند که آنچه در نهایت و در عالم عین ظاهر می شود برگشت دارد به ابتدا و آنچه در عالم غیب در ابتدا بوده است.
اوّلین ولایت در علم غیب، ولایت علی(ع) است، آخرین ولایت که ظهور تامّ و تمام ولایت است، در ولایت علی(ع) ظهور می کند، حال كسی كه مرتبط با عالم غیب و حقایق عالم است هیچ وقت از ولایت امیر المؤمنین(ع) محروم نیست.
حضرت امام الموحدین(ع) می فرمایند: باید سیر و صعود خود را اصلاح كنی، زندگی چیزی جز سیر نیست، کلّ زندگی گذر از یك گردنه است. فرزندم! قبل از آن كه به منزل نهایی و به محلی که باید در آن نزول كنی وارد شوی، با عقاید پاک و اخلاق و اعمال پاک، بستر سیر و محل نزول خود را مناسب زندگی ابدی خود گردان. «عقیده»، «اخلاق» و «عمل پاك» به انسان جهت می دهد.
كسی می تواند از ساعت وسط دریا دست بردارد که جهت دلش جای دیگر باشد، و كسی که دلش را در توجه به امثال ساعت مشغول کرده است به ساحل هم که آمده هنوز دلش در وسط دریا پیش ساعتش می باشد. چه كسی در امثال آن اتّفاقات می تواند دلش را به ساحل بیاورد؟ كسی كه عقیده اش این باشد كه كمال حقیقی، در ارتباط با خدا به دست می آید. حالا ساعتش كه در دریا افتاد، خودش از دست نرفته است، آن چیزی که آن فرد را به ساحل می كشد عقیده به خداست و دل بستن به آنچه نزد اوست. در حالی که اگر كسی چنین عقیده ای نداشته باشد، ساعتش كه در دریا افتاد، دل خود را نمی تواند به ساحل بكشاند، تن به ساحل می آید امّا خودش نمی آید، خودش را دیگر ندارد. جهنّم جای كسانی است كه به جهت حبّ دنیا از درون آتش گرفته اند.
جمله حضرت خیلی عجیب است، دوباره نگاه كنیم! حضرت می فرمایند: فرزندم! قبل از فرود آمدن در قیامت چیزهایی را برای خودت پیش بفرست، تا تو را از دنیا به سوی قیامت بکشند.
امام صادق(ع) می فرمایند: «مردی از اباذر پرسید چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ فرمود: چون شما دنیا را آباد و آخرت را خراب کردید، پس کراهت دارید از این که از آبادانی به سوی خرابی انتقال یابید».[49]
وقتی معنی دنیا از یک طرف و معنی قیامت از طرف دیگر برایمان روشن شد، به راحتی می توانیم از دنیا بگذریم. صفت گذشت یك مَلَكه است که با توجّه به قیامت به وجود می آید. اگر گذشت داشته باشید و ساعتتان وسط دریا افتاد، آن صفت به راحتی شما را از قعر دریا به ساحل می كشاند. اگر این صفت را داشتید، می توانید با دل خود، و نه فقط با تن خود به ساحل بیایید، می توانید بگویید حالا دیگر رفت که رفت. لذا می فرمایند:«وَ وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ»؛ منزل خود را قبل از فرود آمدن در آن، آراسته و پیراسته گردان.
ما یك منزلی داریم که آن منزلِ جان است، منزل تن را با یک فرش می توان آماده ی زندگی کرد. امّا از خود باید پرسید جانمان را كجا بگذاریم که امکان ادامه ی زندگی در حیات ابدی برایمان فراهم باشد. تجربه کرده اید که گاهی جان انسان مکان و قرار ندارد؛ مثلاً اگر شما حسود باشید محل قرارِ جانتان كجاست؟ جان انسان در آن حالت مثل اسپند روی آتش، دائم در تلاطم است، جان را كجا بگذاریم تا به راحتی بتواند با خدای خود زندگی را ادامه دهد؟
موضوع نظر به مرگ و قیامت و اصلاح شرایط زندگی ابدی از مهم ترین مسائلی است که باید در زندگی دنیایی به آن توجه داشت. و به عبارت دیگر جدّی ترین موضوعِ زندگی دنیایی ما برنامه ریزی برای حیات ابدیمان باید باشد. که صراط به سوی پروردگار است و شیطان قسم خورده در آن مسیر بنشیند و انسان ها را منحرف کند. قرآن می فرماید: «قالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ»؛[50] شیطان به خدا گفت پس به سبب آن كه مرا به بیراهه افكندى من هم براى فریفتن آنان حتما بر صراط مستقیم تو خواهم نشست.
یکی از حیله های شیطان این است که زمان آمدن مرگ را برای ما طولانی جلوه دهد، و واقعیت قیامت را واقعیتی دور ب نمایاند، و اگر تحت تأثیر وسوسه های او قرار گرفتیم، هزارسال هم كه عمر كنیم باز می گوئیم هزارسال است كه نمرده ایم، پس حتماً هزارسال دیگر هم نمی میریم. و این خطر را حضرت با تذکّر خود به فرزندشان از جلو پای انسان برمی دارند، با دقّت در روایات و براهین عقلی متوجه می شویم قیامت هم اکنون در افقی برتر موجود است[51] و همین حالا منزل روح ما در منظر ما است، هر چه با تزکیه پیش بروید به آن نزدیك می شوید، تا آنجا که چون پرده عقب رفت می بینید در منزل روح هستید، اگر منزل روح را مناسب جان و روح نكنید برای ابد در یك منزلِ بدی زندگی می كنید؛ مثلاً آیا رودربایستی ها منزل خوبی است یا منزل بدی است؟ اگر من با شما رودربایستی داشته باشم و شما بخواهید به خانه ما بیایید، خودم را به هر زحمتی می اندازم تا شما گمان كنید من آدم مهمّی هستم، وقتی هم به خانه ما آمدید بدنم می لرزد كه نكند شما مرا آدم مهمّی حساب نكنید، و وقتی هم رفتید باز نگرانم نكند شما زندگی مرا به عنوان زندگی یک آدم مهم قبول نداشته باشید، حالا در چنین شرایطی منزل روح در چه حالی است؟ ملاحظه می فرمائید رودربایستی ها برای روح منزل خوبی نیست. ممكن است به منزل تن برسید و همه ی چیزها را نو كنید تا در چشم بقیه مهم جلوه کند، امّا رودربایستی برای روح منزل بدی است، منزلی با اضطراب دائمی.
آقای حجّت الإسلام قرهی که چندین سال خدمت امام خمینی«رحمه الله علیه» بودند. نقل می كنند وقتی طلبه ها به منزل امام«رحمه الله علیه» می آمدند در حیاط منزل فرش نبود و آن ها روی زمین می نشستند. به امام«رحمه الله علیه» گفتم: اجازه بدهید یك فرش بخریم تا طلبه ها روی آن بنشینند. امام«رحمه الله علیه» فرمودند: در اتاق یك گلیم هست آن را بیاورید این جا پهن كنید. عرض كردم: این گلیم كه چیزی نیست، اجازه بدهید یك فرش بخریم. امام«رحمه الله علیه» فرمودند: خیر! همین گلیم هم خیلی خوب است، فكر كرده ای این جا خانه صدراعظم است؟ گفتم: این جا خانه نائب امام زمانg است. امام«رحمه الله علیه» فرمودند: معلوم نیست خانه ی امام زمان همین هم باشد.[52] روح آزاد را ببینید؛ این روح منزلش كجاست؟ منزل را جایی انتخاب کرده که همواره راحت خواهد بود، همین دنیا هم آرام است، در این دنیا هیچ غصّه ای نسبت به دنیا نمی خورد، آن دنیا هم غصّه نمی خورد، آن وقت می گوید: با دلی آرام و ضمیری امیدوار از خدمت خواهران و برادران ایمانی مرخص می شوم.[53]
حضرت علی(ع) فرمودند: گردنه ای است كه باید طی كنی، سبكبار هم باید طی كنی. حالا می فرماید: وقتی رسیدی به منزل، می خواهی كه روحت آرام باشد، روح آرام روحی است كه از دنیا كنده شده باشد.
بعد می فرماید:
«فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»؛
فرزندم! بدان که بعد از مرگ نه مکان عذرخواهی هست و نه امکان برگشت به دنیا.
در آن شرایط دیگر وسیله ای كه بتوان خدا را راضی كرد، نیست. زیبایی ارتباط با خدا را باید در این دنیا در روح و قلب خود پایه ریزی کنی، بعد از مرگ وسیله عذرخواهی و پایه ریزی ارتباط خوب با خدا نیست، از طرفی نمی توانی دوباره به دنیا برگردی و جبران مافات کنی. آن جا خودت هستی و خودت، یا خودِ بریده از خدا، و یا خودِ مرتبط با خدا. خودت هستی و خودت، با یك راهِ پیشِ روی، و یك منزل كه در آن لاجرم فرود می آیی، اگر پیش رو غضب و حرص به دنیا باشد، تو را به جهنّم می كشاند، اگر نور عقیده پاک باشد، تو را به بهشت جذب می کند، اگر حرص دنیا باشد، عذاب است و اگر ارتباط با خدا باشد، آرامش.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِی الدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛
فرزندم! ... آگاه باش آن كه گنجینه های آسمان ها و زمین در دست اوست[خدا]، به تو رخصت دعا داد و اجابت آن را كفایت كرد و تو را بفرمود كه دست نیاز به سوی او برداری تا نیازت برآورد، و از او طلب رحمت كنی تا بر تو رحمت كند، و میان تو با خویش هیچ كس را حجاب نكرد و تو را به كسی وانگذاشت تا نزد او برای تو میانجی گری كند، از این بازت نداشت كه اگر گناه كردی درِ توبه بكوبی، و در خشم بر تو شتاب نورزیده، و چون به او باز گردی سرزنشت نكند و آن جا كه سزاوار رسوایی بودی رسوایت نساخت، و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت، و به سبب گناه با تو مناقشه نكرد، و از رحمت خویش نومیدت نفرمود، و درِ توبه بر تو نبست، بلكه توبه ات را كاری نیكو دانست، و گناهت را یك، و كارِ نیكویت را ده به شمار آورد. درِ توبه و باب طلب خشنودی خویش بر تو باز گذارد. هنگاهی كه او را بخوانی ندای تو را می شنود و توجّه کند، و چون با او به نهان رازگویی، گفتگوی نهانت می داند. نیاز خود بر او عرضه می داری و از حال دل پرده برمی گیری و درد دل با او در میان می نهی و از غم ها شِكوه می كنی و از او غمزدایی می طلبی و در كارها مدد می جویی.
در جلسه قبل تا آن جا رسیدیم كه امام معصوم به فرزندشان فرمودند: قیامتت را مراقب باش و در دنیا جهتِ قیامتیِ زندگی را از دست مده. همواره با توجه به قیامت در دنیا زندگی كن كه وقتی به قیامت رسیدی غریبه نباشی. قبل از آن كه به آن منزل نزول كنی، یك نور و راهنمایی برای خودت بفرست. «وَطِّئِ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ»؛ قبل از این كه در منزلِ قیامت فرود آیی آن جا را برای خودت آرام و مناسب زندگی ابدی گردان. زیرا بعد از مرگ، زمانی برای عذرخواهی و جبران نیست. آنجا با خودِ مطلق خود روبه رویی، «وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»؛ و امكان بازگشت به دنیا هم برایت نیست.
یكی از بهترین شعورها، شعورِ توجّه به هدف اصلی است. كودكان با روحیه ی بازیگوشی از اهداف اصلی خود غفلت می كنند، ولی حكیمان همواره به اهداف اصلی فكر می كنند. همه قبول دارند كه در قیامت در حیات ابدی هستند، ولی همه در دنیا قیامتی زندگی نمی كنند. از این رو که حضرت علی(ع) با توجه به جمله فوق، حكمت را در ما تقویت می كنند، زیرا که:
عاقلان خود نوحه ها پیشین كنند
جاهلان آخر به سر بر مى زنند
ز ابتداى كار آخر را ببین
تا نباشى تو پشیمان یوم دین
خود را ارزیابی كنید! ببینید چه موقع دلتان را باشعورتر و بصیرتر می یابید؟ آیا زمانی كه به امروزِ زندگی دنیا مشغولید، یا آن زمانی كه افق های دور را به امروز خود پیوند می زنید؟! اگر احساس می كنید وقتی شعورتان، شعور حقیقی است كه امروز با افق های دور زندگی می کنید و از دیوارهای تنگ زمان و مکان آزادید، بدانید به نوعِ زندگی اولیاء و انبیاء الهی نزدیک شده اید، در همین راستا است که حضرت توصیه می فرمایند:«فَلَیْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لَا إِلَى الدُّنْیَا مُنْصَرَفٌ»؛ بعد از مرگ نه جای عذر خواهی هست و نه امکان برگشت به دنیا.
فراز عجیبی است! باید آن قدر آن را به قلب خود عرضه کنیم و برآن تأمل نمائیم تا قلب بتواند ابدیّت خود را امروز حس كند. توجه به ابدیت و حضور در آن عالم، به جهت حقیقت مجردی که داریم، سخت نیست، فقط كمی تأمّل و توجه می خواهد. همین كه حضرت می فرمایند یادت باشد برای منزل ابدی یك شرایطی آماده كن، جهت قلبمان را می برند به سوی عالَم ابدیتمان.
بحث قبلی، موضوع ارتباط ما را در ابدیّت مدّ نظر قرار می داد، و این که متوجه باشیم در آن شرایط با چه خودی روبه رو می شویم، خودی پوك و پوچ، یا خودی سرشار از امکان ارتباط با خدا؟ آنجا با خودِ خودتان، عاری از همه چیز، اعم از مدرک و مقام و حتی جنسیت، روبه رویید. اگر نخواهید در آن حالت، پوك و پوچ و بدون کمال لازم باشید باید به غنای مطلق و حمید مطلق متصل شوید، همان حقیقتی كه قرآن در وصف آن فرمود: «والله هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید»؛ و خدا فقط غنی حمید است. و فرمود: «اَنْتُمُ الْفُقَراءِ اِلَی الله» شما فقیرانی هستید که تماماً محتاج به او هستید. شما اگر به خودتان واگذار شوید، فقیر و خالی هستید. هر چه شرایط زلال تر شود و پرده های وَهم فرو ریزد و بیشتر به خود آیید، بیشتر می بینید كه چقدر در ذات خود خالی هستید.[54] حالا اگر بتوانیم از نظر بصیرتْ قیامتی شویم و پرده ها و حجاب ها از مقابل قلبمان كنار رود، می بینیم خودمان تماماً هیچیم هیچ، و به سبب ارتباط با حق، هستی و بقا پیدا می کنیم و با ارتباط با کمال او از کمال بهره مند می شویم، و نظر به قیامت چنین بصیرتی را به ما می دهد و لذا امام علی(ع) می فرمایند: قیامتی فكر كن، تا همین که خود را بدون اتّصال به خداوند، پوک و پوچ یافتی، همّت کنی و در این دنیا شرایط اتّصال به خدا را فراهم نمایی تا در قیامت با وصل به غنی مطلق، غنا بیابی، و با وصل به حمید مطلق، پسندیده شوی و کمال بیابی، زیرا به گفته ی قرآن: شما در ذات خود فقیرید و خداوند غنی و حمید است.
پس به اندازه ای كه به غنیِ حمید وصل شوی، وقتی پرده ها عقب رفت و خود واقعی ات را یافتی، با خودِ پوك و پوچی روبه رو نیستی. و لذا بزرگ ترین نعمت، نعمت ارتباط با خداست، اصلاً هیچ چیز در دنیا نعمت نیست مگر همین ارتباط، بقیه ی دنیا خیال است و بازی، چون «هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید»؛ فقط او غنی و حمید است. پس همه ی بودن ها و کمالات در ارتباط با اوست. آیه فوق، حاوی تعبیر بسیار زیبایی است! چون دارایی هایی كه ما تصوّر می کنیم دارایی است، سراسر توهُّم است و ناپایدار، تنها پایداری و کمال، نعمتِ ارتباط با خداوند است. غیر از غنیِّ حمید هر چه هست ظلمت است و خلأ و تاریكی و پوچی.
دانستن این كه «خدا» هست، برای ما مشكلی حل نمی كند. اگر به جایی برسیم كه خدا، خدای ما بشود، این یعنی خدا داشتن و جان خود را در پرتو انوار او قرار دادن. خداداشتن است که مشكل فقر ذاتی ما را حل می كند. در همین رابطه، شناخت اولیاء الهی نیز کارگشا است و موجب استفاده از کمالات آن ها می شود. به عنوان مثال امام خمینی«رحمه الله علیه» مدّتی در کنار مردم به سر می بردند، امّا همه افراد با ایشان مرتبط نبودند و به عبارت دیگر می دانستند او هست، ولی او را نداشتند، امّا عدّه ای او را داشتند و قلب خود را تحت تأثیر رهنمودهای ملکوتی وی قرار می دادند و لذا به درجاتی شایسته رسیدند. امام خمینی«رحمه الله علیه» به عنوان یک انسان عادی ولی معنوی چنین تأثیری می توانست ایجاد کند، آری او می توانست برای همه امام باشد، امّا عدّه ای او را نداشتند و لذا مشكلاتشان در این ظلمات آخرالزمان حل نشد. این موضوع در مرتبه ی بسیار بالاتر و غیر قابل مقایسه با این مثال، در رابطه با مرتبط بودن با انوار الهی مطرح است، انوار الهی بر هستی می تابد ولی همه خود را در معرض آن قرار نمی دهند.
شیطان هم خالق بودن خدا را قبول داشت. خودش خطاب به خدا می گوید:«خَلَقْتَنی مِنْ نّار»[55] مرا از آتش خلق کردی. ولی خدا را نداشت و آن چیزی كه مشكل کبر او را حل می كرد خدا داشتن بود. خدا داشتن یعنی به نحوی با خدا مرتبط باشیم که او خدای ما باشد. در دعاها می گوییم: «یا ربّ!» یعنی ای پروردگار من!، «یا سیّدی!»؛ ای سرور من! این یعنی خدا داشتن. وقتی متوجه قیامت و حیات ابدی خود شدیم و فهمیدیم در آن شرایط آنچه ما را از فقر ذاتی خود به کمال حقیقی می رساند، اتّصال به خداست، آن هم اتّصالی که در زندگی دنیایی برای خود ملکه کرده ایم، می فهمیم چرا حضرت مولی الموحدین(ع) این چنین نظر ما را متوجه معاد و قیامت می نمایند، تا بتوانیم قلب خداطلب و چشم خدابین و روح قابل صعود به سوی خدا برای خود فراهم کنیم، به گفته ی مولوی:
روز مرگ این حس تو باطل شود
نور جان دارى كه یار دل شود؟
در لحد كاین چشم را خاك آگند
هستت آن چه گور را روشن كند؟
آن زمان كه دست و پایت بر درد
پرّ و بالت هست تا جان بر پرد؟
حضرت علی(ع) بعد از نظر به معاد نظر ما را متوجه خزائن بی کران رحمت پروردگار می نماید و این که چگونه با او مرتبط شویم و از او بهره بگیریم. می فرمایند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِی الدُّعَاءِ»؛
بدان همان خدایی که خزائن آسمان ها و زمین به دست اوست، به تو اجازه داده كه او را بخوانی.
گاهی رئیس یک اداره آن قدر پرمشغله است كه اگر بخواهی با او حرف بزنی می دانی بی فایده است، چون مشغله هایش اجازه نمی دهد كه بتوانی با او حرف بزنی، امّا «او» كه غنی محض است و هیچ کاری او را از کار دیگر باز نمی دارد و حضور محض است، اجازه داده كه او را بخوانی. ابتدا باید این موضوع را عقل تصدیق کند و سپس آن را به قلب بفهمانی، وگرنه در عین این که می گویی خدا، دل بی خدا است. پس از این نکته می فرماید: «وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ»؛ و برای تو اجابت را برعهده گرفته است. محال است كسی دعا كند و اجابت نشود. این سؤال ها را بگذارید برای بحث دیگری كه مثلاً چرا من گفتم: «خدایا! فلان چیز را به من بده» و او نداد؟ متوجه باشید که چون او غنیّ مطلق و سمیع مطلق است و اصلاً بخیل نیست و رحیمِ كریم است، پس حتماً اجابت می كند.
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیك
چو درد در تو نبیند كه را دوا بكند
امام معصوم در این فراز یكی از اسرار عالم را به ما می گویند در حالی که ما آن را سرّ نمی دانیم و نمی فهمیم چه سرّ بزرگی است و آن عبارت است از سرِّ وجود «دعا» در عالم. افراد چون نمی دانند چه سرّی است، به آن نمی پیوندند، و لذا جهتِ طلبِ خود را تماماً به سوی او سیر نمی دهند. ما جایگاه دعا را در هستی نفهمیدیم که به آن توجه خاص نداریم، با این که امامی معصوم که نه در تشخیص حقیقت خطا می کند و نه در بیان آن. او به ما می گوید: خدایی که خزائن عالم در قبضه ی اوست به ما اجازه داده است او را بخوانیم و اجابت را به عهده گرفته است. فلسفه خواستن های ما برای خودمان مبهم است و در نتیجه نمی توانیم با تمام وجود از او بخواهیم، و گاهی متأسفانه نمی دانیم چه بخواهیم و یا چیزهای غلط می خواهیم.
اگر کمی در فرمایش حضرت تأمل کنیم بسیاری از مسائل در رابطه با دعا در همین نکته خوابیده است. باور بفرمائید اگر حضرت عیسی(ع) از آسمان فرود آید و از او بخواهیم كه ای حامل اسرار عالم بالا! اسرار دعا را برایمان بگو، والله یك كلمه بیشتر از این فرمایش امیر المؤمنین(ع) چیزی برای گفتن ندارند. عمده آن است که باور کنیم «خدایی که خزائن عالم در قبضه اوست به ما اجازه داده او را بخوانیم و او به عهده گرفته دعای ما را اجابت کند».
در ادامه می فرمایند:
«وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ»؛
به تو دستور داد كه از او بخواهی، از او سؤال كنی تا به تو عطا كند، از او طلب رحمت كنی تا رحمت كند.
شیطان می داند اگر این چهار سطر دعا برای ما حل شود دیگر هیچ وسوسه ای از وسوسه های او در ما کارگر نخواهد افتاد، چون همه ی هنر شیطان آن است که غیر خدا را منشأ اثر و دارای نقش معرفی کند و جهت قلب و روح ما را از حقْ به غیر حق معطوف دارد. و از آن طرف هم در طلبْ از غیر خدا حتماً ناکام خواهیم شد و در نتیجه ما را از امیدواربودن باز می دارد و امید دست یابی به کمالات بالاتر را در ما می خشکاند. گاهی فیلسوفانه وارد می شود، فراموش نفرمائید که به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) شش هزار سال با ملائكه بوده، آن هم معلوم نیست شش هزار سالِ زمینی یا آسمانی.[56] پس راه کار بسیاری از چیزها دستش هست. به ظاهر فیلسوف تر از خیلی از فیلسوف ها، و عارف تر از خیلی از عارف ها است. امّا هركجا و در هر لباسی «كبر» و عدم ذلّت در مقابل حق را دیدید، بدانید پای شیطان در میان است. شیطان نمی گذارد باورمان بیاید كه فقط با خدا باید مسائل خود را حل کنیم، نمی گذارد این فرمایش حضرت امیر(ع) برای ما حل شود که، «وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ»؛ خدا به تو دستور داده که از او بخواهی، تا به تو عطا کند، و طلب رحمت کنی، تا رحمتت کند. امام معصوم(ع) شمشیر برّانِ ضدّ شیطان است و همان كسی است كه مطلقاً در تمام عمر شیطان را شكست داده چنین می فرماید.
امام(ع) از این طرف به ما سرمایه خداداشتن می دهند، در حالی كه شیطان منکر خدا نیست، منکر آن است که با طلب از خدا، خدا داشتن سرمایه ی ما شود، ما را به فرهنگی مبتلا می کند که نه ما کاری به کار خدا داشته باشیم و نه او کاری به کار ما دارد، او خدای خالق است و دیگر هیچ. شیطان چنین القاء می کند که كارت را بكن و به خودت امید داشته باش، ولی امام(ع) می فرمایند: خدا را بگیر، كارت را هم بكن و از خدا بخواه تا تو را از نتیجه و برکت کارت محروم نکند، چون چه بسیار افرادی كه كار كردند و بدبخت شدند و گرفتار زندگی بی حاصل گشتند. و از آن طرف خداوند در بعضی موارد، فوقِ کار و ابزارهای دنیایی حوائج بنده خود را برآورده می کند تا خود را بی واسطه به بنده اش بنمایاند و در همین رابطه به قلب بنده خود می اندازد که فقط در آن امر از خدا حوائج خود را بخواهد. نمونه بارز آن حضرت مریمi بود که غذا و میوه بهشتی برایشان می آمد تا وسعت تاثیر دعا مشخص شود.
مولوی در مثنوی داستان جالبی دارد، که در زمان حضرت داوود«علی نبینا و علیه السلام» فقیری زندگی می کرد و طالب رزقی بود که خداوند ماوراء اسباب ظاهری به او بدهد. به مردم نمی گفت شما كار نكنید، می گفت: شما براساس اعتقاد و اعتماد خود به وسایل فعالیت کنید، بگذارید من هم كار خودم را بكنم. او به یقین رسیده بود كه خدا بنا دارد بدون وسایل عادی او را تأمین كند، و بر مبنای همین یقین راز و نیازش را با خدا ادامه می داد، روزی ناگهان یك گاو وارد خانه اش شد، خدا را شكر كرد و گفت: این همان رزقی است که خدا رسانده و سرِ گاو را برید. صاحب گاو از راه رسید و گفت: چرا گاو را كشتی؟ فقیر گفت: رزق خودم بود! صاحب گاو فریاد زد كه ببینید این مرد چه می گوید و بالاخره دعوایشان شد. نزد حضرت داوود(ع) رفتند. حضرت از آن جهت که مأمور است بر اساس ظاهر حکم کند، به فقیر گفت: چرا گاو این مرد را كشتی؟ فقیر گفت: رزق خودم بود، خدا برایم فرستاده بود. حضرت داوود(ع) دیدند كه خیلی جدّی است اصلاً هم شك ندارد، حضرت می دانستند چیزهایی پشت قضیه هست، به صاحب گاو گفتند: دست بردار و برو. صاحب گاو به حضرت عرض کرد: شما هم با آن فقیر هم دست شده اید. حضرت فرمودند: برای بررسی بیشتر یك شب فرصت بدهید. بالاخره اصل حقایق برای حضرت كشف شد كه جریان از چه قرار است؛ صاحب گاو غلام جدّ پدر این مرد فقیر بوده و پدر و جدّ او را كشته و تمام اموال او را از جمله گاوش را برداشته است. گفت:
وز خدا مى خواست روزىِ حلال
بى شكار و رنج و كسب و انتقال
تا كه روزى ناگهان در چاشت گاه
این دعا مى كرد با زارى و آه
ناگهان در خانه اش گاوى دوید
شاخ زد بشكست در بند و كلید
پس گلوى گاو ببرید آن زمان
بى توقف بى تامل بى امان
صاحب گاوش بدید و گفت هین
اى به ظلمت گاو من گشته رهین
هین چرا كشتى بگو گاو مرا
اَبله طرّار انصاف اندر آ
گفت من روزى ز حق مى خواستم
قبله را از لابه مى آراستم
آن دعاى كهنه ام شد مستجاب
روزیِ من بود كشتم نك جواب
او ز خشم آمد گریبانش گرفت
چند مشتى زد به رویش ناشكفت
مى كشیدش تا به داود نبى
كه بیا اى ظالم گیج غبى
حضرت داوود(ع) که متوجه اند این دعا با هدایت الهی انجام شده و از آن نوع دعاها نیست که طرف از سر تنبلی از خدا رزق بخواهد، به صاحب گاو گفتند موضوع را دنبال نکن و قضیه را همین جا ختم کن.
گفت داودش خمش كن رو بهل
این مسلمان را ز گاوت كن بحل
چون خدا پوشید بر تو اى جوان
رو خمش كن حقِّ ستارى بدان
ولی طرف با این که می دانست چه بلایی سر این خانواده آورده، چون به ظاهر حق را به جانب خود می دانست واویلا راه انداخت، غافل از این که آن دعا در این جا می تواند نقش های بزرگی بیافریند.
گفت وا ویلا چه حكم است این چه داد
از پى من شرعِ نو خواهى نهاد
رفته است آوازه ى عدلت چنان
كه معطر شد زمین و آسمان
وقتی حضرت داوود(ع) دیدند طرف، این چنین بی رحمانه خود را به نفهمی زده و داد و فریاد می کند بهره ای دیگر از دعای آن فقیر را به صحنه آوردند و به صاحب گاو فرمودند: نه تنها گاو مال آن مرد فقیر است، همه مالت را نیز باید به او ببخشی.
بعد از آن داود گفتش كاى عنود
جمله مال خویش، او را بخش زود
ور نه كارت سخت گردد گفتمت
تا نگردد ظاهر از وى استمت
خاك بر سر كرد و جامه بر درید
كه به هر دم مى كنى ظلمى مزید
ولی طرف که متوجه نبود علاوه بر نقش ابزارها، دعا هم نقش دارد و حالا وقت نقش آفرینی دعا است بیشتر داد و فریاد کرد و لذا حضرت فرمودند زن و فرزندان تو نیز از آنِ مرد فقیر است و دیگر تو حقی به آن ها نداری.
رو كه فرزندان تو با جفت تو
بندگان او شدند افزون مگو
سنگ بر سینه همى زد با دو دست
مى دوید از جهل خود بالا و پست
خلق هم اندر ملامت آمدند
كز ضمیر كار او غافل بدند
مولوی در این رابطه نکته ظریفی را نیز متذکر می شود که برای عدالت و تشخیص ظالم از مظلوم، روح ظریف و نفس پاک نیاز است و گرنه اگر کسی دارای نفس امّاره باشد و بخواهد قضاوت کند حتماً به نفع ظالم قضاوت می کند.
ظالم از مظلوم كى داند كسی
کُاو بود سخره ى هوا همچون خسى
ظالم از مظلوم آن كس پى برد
كُاو سر نفس ظلوم خود بُرد
ور نه آن ظالم كه نفس است از درون
خصم مظلومان بود او از جنون
سگ هماره حمله بر مسكین كند
تا تواند زخم بر مسكین زند
شرمْ شیران راست نى سگ را بدان
که نگیرد صید از همسایگان
مردم عادی هم که بر اساس نفس امّاره شان قضاوت می کنند شروع کردند به انتقاد از حضرت داوودu:
عامه ى مظلوم كش ظالم پرست
از كمین، سَگشان سوى داود جست
روى در داود كردند آن فریق
كاى نبى مجتبى بر ما شفیق
این نشاید از تو كاین ظلمى است فاش
قهر كردى بى گناهى را به لاش
حضرت داوود(ع) وقتی ملاحظه فرمودند طرف در نهایتِ بی انصافی همه چیز را پنهان می کند و به زعم خود مردم را هم با خود همراه نموده دیدند وقت آن است که نتایج نهایی آن دعا را ظاهر نمایند و قصاص قتل پدر آن فقیر را تحقق بخشند.
گفت اى یاران زمانِ آن رسید
كان سر مكتوم او گردد پدید
جمله برخیزید تا بیرون رویم
تا بر آن سرّ نهان واقف شویم
در فلان صحرا درختى هست زفت
شاخهایش انبه و بسیار و چفت
خون شده ست اندر بنِ آن خوش درخت
خواجه را كشته ست این منحوس بخت
تا كنون حلم خدا پوشید آن
آخر از ناشكرى آن قلتبان[57]
او به خود برداشت پرده از گناه
ور نه مى پوشید جرمش را اله
خود این ملعون پرده از راز گناهش برداشت و گرنه آن دعا تا بهره مندشدن آن خانواده از آن گاو متوقف می شد.
كافر و فاسق در این دورِ گزند
پرده ى خود را به خود بر مى درند
در این روزگار پر آسیب و گزند، آدم های کافر و تباهکار به دست خود، پرده از نهانی های خود برمی دارند.
ظلم مستور است در اسرار جان
مى نهد ظالم به پیش مردمان
كه ببینیدم كه دارم شاخها
گاو دوزخ را ببینید از ملا
گفت اى سگْ جدّ او را كشته اى
تو غلامى خواجه زین رو گشته اى
حضرت فرمودند: تو علاوه بر پدر او جدّ او را نیز در جوانی به قتل رسانده ای در حالی که غلام او بودی.
خواجه را كشتى و بردى مال او
كرد یزدان آشكارا حال او
بعد پدر او را کشتی و اموال او را تصاحب کردی، اما در اثر آن دعا حق تعالی موضوع را آشکار کرد.
آن زنت او را كنیزك بوده است
با همین خواجه جفا بنموده است
همسر تو کنیز آن خواجه بود و با این حال با تو در قتل خواجه همدست شده است.
تو غلامى، كسب و كارت ملك اوست
شرع جستى شرع بستان رو نكوست
به دنبال حکم شرع بودی و به آن اندک حکم بسنده نکردی، بیا این حکم شرع.
خواجه را كشتى به استم زار زار
هم بر اینجا خواجه گویان زینهار
ای ملعون خواجه را ظالمانه کشتی در حالی که او از تو امان می خواست.
كارد از اشتاب كردى زیر خاك
از خیالى كه بدیدى سهمناك
کارد را از شدت وَهم و خیالِ ترسناکی که بر تو غالب شد در خاک پنهان کردی.
نك سرش با كارد در زیر زمین
باز كاوید این زمین را همچنین
اکنون سرِ آن خواجه همراه با آن کارد در زیر زمین مدفون است، همین قسمت زمین را بکنید تا هر دو پیدا شوند.
نام این سگ هم نبشته كارد بر
كرد با خواجه چنین مكر و ضرر
نام این سگ سیرت بر روی کارد حک شده، این ملعون با خواجه خویش این گونه مکر و حیله به کار برد.
ولوله در خلق افتاد آن زمان
هر یكى زنار ببرید[58] از میان
مردم همین که صدق کلام حضرت داود(ع) را دیدند، هنگامه ای برپا کردند و به آن حضرت ایمان آوردند.
بعد از آن گفتش بیا اى داد خواه
داد خود بستان بدان روى سیاه
هم بدان تیغش بفرمود او قصاص
كى كند مكرش ز علم حق خلاص
حضرت(ع) فرمان دادند او را با همان کارد قصاص کنند. حیله آن ملعون چگونه می تواند او را از علم حق نجات دهد؟
كشته شد ظالم جهانى زنده شد
هر یكى از نو خدا را بنده شد[59]
داستان می خواهد بگوید؛ گاهی انسان به جایی می رسد كه می تواند با دعای خود از قوای پنهان عالم استفاده كند و با دعای خود استعدادهای عالم هستی را به جوشش در آورد.
در روایت از حضرت صادق(ع) آمده است:
«الْیَقِینُ یُوصِلُ الْعَبْدَ إِلَى كُلِّ حَالٍ سَنِیٍّ وَ مَقَامٍ عَجِیبٍ كَذَلِكَ أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِf عَنْ عِظَمِ شَأْنِ الْیَقِینِ حِینَ ذُكِرَ عِنْدَهُ أَنَّ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ كَانَ یَمْشِی عَلَى الْمَاءِ فَقَالَ لَوْ زَادَ یَقِینُهُ لَمَشَى فِی الْهَوَاء»[60]
یقین، گوهر گرانبهائى است كه انسان را به مراتب بلند و مقامات رفیع و شگفت آور می رساند و این گفتار رسول خداf است كه از عظمت و ارزش یقین خبر داد هنگامى كه نام عیسى بن مریم(ع) برده شد و گفته شد كه آن حضرت بر روى آب راه می رفت، فرمود: اگر یقین عیسى بن مریم بیشتر بود می توانست در هوا حركت كند.
از این روایت می فهمیم كه خودِ یقین می تواند علّت ایجاد باشد. همان طور که خداوند اشیاء را با یک اراده و بدون ابزار می آفریند و می فرماید: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»؛ امر او آن است که چون چیزى را اراده فرماید مثل آن است که بگوید باش، پس موجود مى شود. ممكن است یک انسان عادی بگوید می نشینم تا رزق من بیاید. او از گرسنگی می میرد، امّا حضرت مریم«سلام الله علیها» به جایی رسیده بودند كه حضرت زكریا(ع) به حال او غبطه می خوردند. قرآن می فرماید: «...كُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَكَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ»؛ زكریا هر بار كه در محراب بر او وارد مى شد نزد او نوعى خوراكى مى یافت مى گفت اى مریم این از كجا براى تو آمده است؟ او در پاسخ مى گفت این از جانب خداست، كه خدا به هر كس بخواهد بى شمار روزى مى دهد.
خداوند تعالى در حدیث قدسى مى فرماید: «یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَیّاً لَا تَمُوتُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْ ءِ كُنْ فَیَكُونُ * أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّیْ ءِ كُنْ فَیَكُونُ»[61] اى پسر آدم! من زنده اى هستم كه نمی میرم، مرا اطاعت كن در آنچه كه به تو فرمان دادم تا این كه تو را زنده اى قرار دهم كه هرگز نمیرى، اى پسر آدم! من به هر چه بگویم باش، هست مى شود پس تو هم مرا اطاعت بكن در آنچه به تو فرمان می دهم تا این كه تو را قرار دهم به طورى كه به هرچه بگوئى باش هست شود.
شیطان می خواهد كاری كند كه ما از سرمایه لطف خدا در زندگی غافل شویم، این قدر ما را به ابزارها وابسته می كند كه علّت اصلی و نعمت اصلی را که خداوند است فراموش می كنیم. در حالی که به گفته ی مولوی:
همچنین زآغاز قرآن تا تمام
رفض اسباب است و علّت والسلام
یعنی از اوّل قرآن تا آخر قرآن خداوند یك چیز می خواهد به ما بگوید و آن این كه اسباب و علّت ها چیزی نیستند، این خداست كه همه كاره است. دعا هم همین كار را می خواهد با قلب مؤمن بكند تا انسان به جایی برسد كه در هیچ حادثه ای بی خدا نباشد، برسد به جایی كه فقط خدا غنیّ مطلق است. قرار است خداوند از طریق درخواست های ما نیازهای ما را برطرف کند تا همواره جهت قلب ما به سوی او باشد و گرفتار نگاه استقلالی به وسایل نشویم. و این که توجه قلب ما سراسر به سوی خدا افتد، سرمایه بسیار بزرگی است.
حضرت بر اساس این مقدّمات است که تذکّر می دهند: «خداوند به تو اجازه داده كه نیازهایت را از او بخواهی». واقعاً اگر خداوند زمینه ی دل را به سوی خود معطوف نکرده بود و اجازه نداده بود دعا كنیم، مطمئناً نمی توانستیم دعا كنیم و به هیچ وجه دل به سوی او جهت نمی گرفت. مشکل این است که ما گاهی دعاهایی می كنیم كه بر حسب عادت است نه دعای حقیقی. در دعای حقیقی توجّه قلب به سوی خدا است و نه به سوی اسباب ها. در دعای حقیقی مبنای دعا این است: خدایا! تو غنیّ مطلق هستی، اجازه داده ای كه از تو بخواهیم، بی پرده هم بخواهیم و می دانیم كه تو می دهی، چه با واسطه و چه بی واسطه. بستگی دارد که ما از او چه انتظاری داریم، یا مثل آن فقیر، بی واسطه می خواهیم و یا مثل عموم مردم با واسطه می خواهیم .
حضرت می فرمایند: فراموش نکن که «وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ»؛ امر كرد كه از او درخواست كنی تا بدهد. ولی شیطان در مقابل این دستور می گوید: برو كاری بكن که فایده داشته باشد، از خدا تقاضا کردن که کار به حساب نمی آید. وقتی خداوند به بنی اسرائیل فرمود گاوی را بكشید و به بدن آن مُرده بزنید تا زنده شود[62] بنی اسرائیلِ حس زده، گفتند حتماً باید گاو مخصوصی باشد که چنین کاری از آن بیاید، ولی در روایت داریم كه هر گاوی را می كشتند و به بدن آن جوان می زدند زنده می شد. آن ها به حضرت موسی گفتند: «أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً؟» آیا ما را مسخره کرده ای؟ از خدایت بپرس چه نوع گاوی باشد و آن قدر کار را برای خود سخت کردند، که قرآن می فرماید: «وَمَا كَادُواْ یَفْعَلُونَ»؛[63] نزدیک بود به جهت محدودیت هایی که در نوع گاو برای خود به وجود آوردند، نتوانند آن کار را انجام دهند. بعضی ها باورشان نمی شود که خداوند همه کاره ی عالم است و اگر بدون شک و با تمام یقین، از خدا بخواهند مشکل شان را حل کند، او حل می کند. نگذارید شیطان شما را سست کند و مدام انواع ابزارها و واسطه ها را به رخ شما بکشد. ما دلیل قاطع داریم كه خداوند هر مشکلی را حل می کند، ولی شیطان ضدّ حرف امام را به ما القاء می کند. امام(ع) می فرمایند: «تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ»؛ می خواهد كه تو از او رحمت بخواهی، تا او به تو رحمت كند، شیطان می گوید مگر می شود. گفت:
گر یار بی نظیر است ما نیز ناگزیریم
ما را وجودی از او، او را ظهوری از ما
اقتضای خدایی خدا آن است که خدایی کند. حال آیا خدا بودن به بخشیدن است یا به نبخشیدن؟ خدا دوست دارد ببخشد پس می خواهد كه ما دعا كنیم تا دعای ما را مستجاب کند و در این راستا به جای آن که مالک سنگ و آجر شویم، خدا سرمایه ی جان ما گردد. اگر خداوند خودش را دوست داشته باشد، دوست داشتن از سر رفع نقص نیست، دوست داشتن از سر تشدید فیض است. در حدیث قدسی داریم:«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِیّاً، فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ ِلاُعْرَف»؛[64] من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم، پس خلق را خلق کردم که شناخته شوم. این نوع خواستن و دوست داشتن، دوست داشتن از سر فیض است تا مردم در قلب خود سرمایه ای به عنوان خدا داشته باشند. حال بر این اساس خداوند دوست دارد ببخشد. خداوند به دنبال كسی است كه بگوید بده تا بدهد؛ فرمود: «لِیُعْطِیَكَ» تا به تو عطا کند.
حضرت در ادامه می فرمایند:
«وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ»؛
و بین خودش و تو واسطه قرار نداده تا آن واسطه او را از تو محجوب کند. کاری کرده تا همین که اراده کنیم او را نزد خود بیابیم. چون شما ذاتاً مجرّدید و آزاد از زمان و مکان. خدا هم به نحو اطلاق مجرّد است. بین مجرّد با مجرّد فاصله ای نیست، مادّه كه نیستند که بُعد داشته باشد، پس شما در ذاتِ مجردِ خود همه جا هستید. «مَنِِ» انسان لامكان و لازمان است، خدا هم به نحو اطلاق محدود به مكان و زمان نیست، پس شما با خدا هیچ فاصله ای ندارید، برای ارتباط با خدا فقط توجّه به او کافی است، همین که قلب از حجابِ مخلوقات آزاد شد و نظرِ خود را از آن ها به عنوان موجودات مستقل منصرف نمود، خدا را در نزد خود می یابد، و به همین جهت حضرت(ع) در واقع، واقعی ترین واقعیات را مطرح می کنند.
می فرمایند: «وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ»؛ در راستای طلب از او، بین تو و خودش، كسی را واسطه قرار نداد تا تو از ارتباط با او محروم باشی. «وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیْهِ»؛ اصلاً چیزی نگذاشته كه تو مجبور باشی آن را شفیع بین خود و او قرار دهی.
همچنان که ملاحظه فرمودید؛ روند دعا دو مرحله است. اوّل: بخواه، دوم: امیدوار باش واسطه ای نیست؛ خودت بخواه، و فقط هم از او بخواه. اول می گوید: بخواه، بعد می گوید: از او بخواه، بعد هم می گوید چه چیز بخواه، عطا و رحمتش را بخواه. سپس می فرماید ممكن است شیطان سر به سرت بگذارد و بگوید:«تو چیزی نیستی که خدا به تو نظر کند، تو گناهكار هستی!» این چه حرفی است؟! تو خدا را برای قلبت كشف كن اوست که خدایی می کند.
تو مگو ما را به آن شه راه نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
آری خدا هست، ولی گاهی مال ما نیست، چون ما خود را به چیزهای دیگر سپرده ایم. حضرت می خواهند این مسئله را برای ما خوب روشن کنند كه حقیقتاً خدا مال ما است مواظب باش تو بی خدا نشوی. در ادامه می فرمایند:
«وَ لَمْ یَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ»؛
اگر گناه كردی تو را از توبه منع نکرده است، نمی گوید توبه نكن، می گوید: برگرد و توبه كن! و اگر بدی كردی زود عذاب نمی دهد، شرایط برگشت تو را فراهم می کند. اگر گفتی اشتباه كردم، نمی گوید برو، و شروع کند به سرزنش تو که چرا گناه کردی.
فرهنگ بشرهای جدا شده از خدا این گونه است كه اگر كسی كار بدی كرد و گفت ببخشید، می گویند: نه دیگر فایده ای ندارد، امّا فرهنگ خدا این گونه نیست. فرهنگ ارتباط با خدا یك فرهنگ خاص است كه باید درباره اش فكر كنیم، فرهنگ ارتباط با خدا یك استعداد است كه در جان همه ی ما نهفته است، باید آن را كشف كنیم. آری «وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ»؛ وقتی به سوی او برگشتی تو را سرزنش نمی كند، وقتی می گویی اشتباه كردم، نمی گوید چرا گناه کردی که حالا پشیمان شوی.
«وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛
و رسوایت نکرد آنجایی که جا داشت آبرویت را بریزد، تا فرصت برگشت از دست نرود.
می گویند: شخص مؤمنی خدمت یکی از عرفا رسید که عالم به اسم اعظم بود و تقاضا کرد اسم اعظم را به او بیاموزد، آن عارف اِبا کرد و او اصرار نمود، بالأخره یک شرط گذارد تا آن را انجام دهد سپس اسم اعظم را به او آموزش دهد. گفت: فردا صبح می روی کنار فلان جادّه مدتی توقف می کنی، هر چه دیدی بیا گزارش کن تا اسم اعظم را به تو آموزش دهم. آن شخص همان کار را کرد، مدتی که در آن جادّه منتظر بود دید پیرمرد هیزم شکنی با پشته ای از هیزم آمد کنار جادّه تا هیزم هایش را بفروشد. چیزی نگذشت مأموران دولت آمدند که هیزم های او را به اندک پولی بخرند، او نداد او را محکم زدند و هیزم های او را گرفتند و بدون آن که پولی به او بدهند رفتند. آن شخص ناظر ماجرا بود و خیلی ناراحت شد، برگشت خدمت مرد عارف گفت: اگر اسم اعظم را به من آموخته بودی انتقام آن مظلوم را می گرفتم، آن عارف گفت آن پیرمرد هیزم شکن را که دیدی، همان کسی است که اسم اعظم را به من آموخته، ببین چقدر اهل تحمّل بود، حالا حساب کار خود را بکن. عرضم این است که اولیاء خدا که منوّر به نور الهی هستند به این زودی جواب گناهان افراد را کف دستشان نمی گذارند و ضایعشان نمی کنند، حالا ببینید خودِ خداوند چگونه در مقابل گناهان بندگانش برخورد می کند که حضرت می فرماید: «وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛ و رسوایت نکرد آنجایی که به ظاهر شایسته ی رسوایی بودی. به تعبیر دیگر آن جایی كه جا داشت آبرویت را بریزد، آبروی تو را نریخت، تا فرصت برگشت از دست نرود. شیطان می گوید توبه و پشیمانی از گناهان فایده ندارد، امام معصوم می فرماید: اگر گناه کاری و در مقابل فرمان او عصیان کرده ای این طور نیست كه در همان لحظه با تو برخورد كند. حتّی وقتی جا داشت بی آبرو شوی، بی آبرویت نمی كند، حالا در رابطه با چنین خدایی هر لحظه می توانی بگوئی ای خدا! و راه خود را به سوی او باز کنی.
گاهی در یک به خود آمدن انسان حس می كند كه هیچ ندارد. آن وقت است که سخن حضرت به کار انسان می آید و می بیند چقدر راحت توانست با خدا ارتباط برقرار کند. گفت:
چون که غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ جز حق غمگساری دیده ای؟
اگر نجوا كنی می شنود، زمزمه كنی می شنود و چون خودش اجازه داده است که دعا کنیم حاجتت را برآورده می کند، مگر این که دل در جای دیگر باشد، گفت:
توبه بر لب، سبحه بر كف، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
گاهی خودِ معصیت هم از كار کسی که به ظاهر تسبیح به دست گرفته و با لب توبه می کند ولی دلش متوجه غیر خدا است، خنده اش می گیرد. می گوییم: خدایا اشتباه كردیم! ولی دلمان هنوز به سوی معصیت است و از ظلمات معصیت متنفّر نشده ایم. اگر طلب خود را از عمق وجود و با قلب بگوئیم، برآورده می كند. چون در دعای واقعی مغز وجود خود را به سوی حق می گسترانی تا از انوار کمال مطلق او بهره مند شوی. دعا یعنی همین، یعنی مغز جانت را به سوی او بگسترانی، آن وقت تو «خدا مَرد» می شوی.
ای فسرده عاشق ننگین نمد
کو زبیم جان زجانان می رمد
انسان گاهی از ترس جانش از جانان می رمد در حالی كه این جان از جانان است.
جوی دیدی كوزه اندر جوی ریز
آب را از جوی كی باشد گریز
تو جلوه جانانی، هر چه بخواهی پیش اوست حالا آیا می شود از جانان جدا شوی و به غیر او نظر کنی و چیزی به دست آوری؟
آب كوزه چون در آب جو شود
محو در وی گردد و او جو شود
انسان با توجه کاملِ قلبی به خدا، آن چنان غرق خدا می شود که دیگر احساس فقر نمی کند، دیگر این کوزه به وسعت جو شده و از محدودیت کوزه بودن در آمده است. دیگر نمی توانی بگویی: «من»، دیگر از من و منیت خلاص شدی. بعضی از بزرگان به جایی می رسیدند كه دیگر تصوّری از منِِ خود به عنوان یک وجود منفردِ مستقل نداشتند. گفت:
من چه گویم، یك رگم هوشیار نیست
بهر آن یاری كه نامش یار نیست
این حروف واسطه، ای یار غار
پیش واصل، خار باشد خارِ خار
كسی كه وصل شد هر حرفی بزند به این قصد که وصل خود را وصف کند، همان حرف حجاب موضوع می شود. آنچنان حق را در منظر خود می یابد که دیگر نمی تواند چیزی بخواهد، ابتدا با دعا شروع کرد آمد از خدا چیزی بخواهد، حالا که با خودِ خدا روبه رو شده است دیگر نمی تواند از خدا روی برگرداند و به آن چیزی نظر کند که از خدا می خواست.
مولوی در رابطه با امر فوق داستان آن اعرابی را می آورد که آمده بود از سلطان هدیه ای بگیرد ولی جمال سلطان را دید و هدیه را فراموش کرد. گفت:
تا بدین جا بهر دینار آمدم
چون رسیدم مست دیدار آمدم
بهر نان شخصى سوى نانوا دوید
داد جان چون حُسن نانوا را بدید
بهر فرجه شد یكى تا گلستان
فرجه ى او شد جمال باغبان
همچو اعرابى كه آب از چَه كشید
آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسى كاتش آرد او به دست
آتشى دید او كه از آتش برست
جست عیسى تا رهد از دشمنان
بردش آن جستن به چارم آسمان
در این حالت رابطه بی واسطگی خدا با او به صورت بالفعل در قلبش محقق شده، تمام وجودش دعایی است که فقط به حق نظر دارد، نه دعایی که از او چیز دیگری جز او را بخواهد. هرچه از طرف او رسید همانی است که او می خواهد. پروانه زمانی دور شمع می گردد كه هنوز آتش نشده است، هنوز او و شمع دوتا هستند و هنوز پروانه از شمع جدا است، وقتی به آتش خورد، دیگر پروانه نیست كه بپرد، دیگر آتش است. مولوی در این رابطه می گوید:
من كسانی می شناسم ز اولیاء
كه دهانشان بسته باشد از دعا
نه یعنی این ها دعا نمی كنند، نمی توانند به ما بگویند با دعایشان چه كارهایی انجام می دهند دعایشان برای حفظ ارتباط با خدا است و نه طلب غیر خدا از خدا. وگرنه چون جانشان عین نیاز است، پس عین دعا و طلب هستند تا در تشریع هماهنگ تکوین باشند.
پس از آن که حضرت فرمودند: «وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛ پروردگار تو در هنگام دعا، آن جایی هم که به جا بود تو را به جهت گناهانت سرزنش کند، سرزنش نکرد و پرده ات را ندراند. می فرمایند:
«وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ»
و در پذیرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهانت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نگردانیده است، بلکه بازگشت از گناه را نیک شمرده و هر گناهی را یک گناه حساب کرده ولی هر کار نیک تو را ده برابر به حساب آورده، و درِ بازگشت را برایت باز گذارده است تا تمام شرایط برای برگشت بنده به پروردگارش فراهم گردد.
«فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ»
و چون بخوانی اش متوجّه تو شود، و چون راز خود را با او در میان نهی به نجوای تو آگاه است، پس حاجت تو را روا می کند.
شما با دعا چه می كنید؟ وقتی دعا می كنید آنچه را در جان خود دارید برای او می گشایید: «وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ»؛ مغز جانت را وصل به او می كنی «وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ»؛ غم جدایی از او را با او در میان می گذاری و شکایت از دست خودت را به نزد او می بری «وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ»؛ و از او می طلبی تا غمزدگی ات را برطرف کند. «كُرُوب»؛ یعنی خواطری كه قلبت را تنگ كرده است. با دعا، تقاضا داری که خداوند تو را از تنگناهای دوری از خودش آزاد کند و آنها را رفع نماید. «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ و در اموراتت از او مدد می گیری زیرا که:
بی عنایات حق و الطاف حق
گر ملک باشد ، سیه باشد ورق
اگر ما بدانیم كه مددگرفتن از خداوند چقدر كارساز است و چقدر در امورات خود بی خدا بودن مشكل زا است، آن وقت می فهمیم كه پیامبران با آن همه مشکلات، به جهت خداداشتن و از خدا کمک گرفتن چقدر راحت بودند. سنگ به پیشانی پیامبرf می خورد امّا حضرت راحت بودند، چون می دانستند این فعالیت ها در چه رابطه ای است و زیر نظر چه کسی است و به چه نتیجه ای می رسد.
در جنگ بدر مسلمانان برای مقابله با کفار یك شمشیر، یك اسب و چند شتر داشتند بقیه پیاده و با چوب می جنگیدند، و کلاً حدود سیصد نفر بودند، در حالی كه كفّار حدود هزار نفر بودند با وسایل جنگی فراوان. پیامبر خداf به درگاه خداوند استغاثه كردند، بعد كمی خاك به طرف دشمن پاشیدند و به لطف الهی بر آن ها پیروز شدند، بعدها که مشركین مسلمان شدند گفتند نمی دانیم چه شد كه همه ما در اثر آن یک مشت خاک از هم پاشیدیم. خداوند می خواست از طریق جنگ بدر به مسلمانان همین را بگوید كه سیصد نفر را با پای پیاده و بدون وسیله جنگی بر دشمن فراوان و سراپا مسلح پیروز كردیم، چون متوسل به خدا بودند، امّا در جنگ اُحد که مسلمانان مجهزتر بودند چون توسلشان به خدا ضعیف بود، خداوند به آن ها نشان داد كه چیزی نیستند.
وقتی ما احساس كردیم كه چیزی شدیم خدا برای این كه به ما اثبات كند چیزی نیستیم كمك خود را کم می كند، اما وقتی با تمام وجود گفتیم خدایا! ما هیچ نیستیم، وقتی ذُلّ عبودیت به قلبتان رسید، بدانید به جایی رسیده اید. زمانی که امام رضا(ع) در طوس به شهادت رسیدند، امام جواد(ع) در مدینه بودند، از ایشان پرسیدند: از كجا فهمیدید كه به امامت رسیده اید؟ فرمودند: یك ذلّت محض در مقابل خداوند در خود حس كردم، فهمیدم امام شدم! این ذلّت محض در مقابل خداوند، نور ارتباط محض با خدا را در جان حضرت به وجود آورد. همان ارتباط مخصوصی که امام با خدا دارد.
این جاست که حضرت می فرمایند: «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ در اموراتت از او کمک می جویی، این در شرایطی است که قلب انسان متوجه فقر خود و غنای حق شده است وگرنه:
دور می بینی سراب و می دوی
عاشق آن بینش خود می شوی
وقتی خود، قدرت و اندیشه ی خود را دیدی، عملاً به سراب دل بسته ای و هیچ بهره ای از فعالیت ها نصیبت نمی شود.
ای انسان ها! با ارتباط با خدا اوّلاً؛ جانتان به سوی حق وسعت می یابد. ثانیاً؛ دلتان متوجه محبوبتان می گردد، غم هایتان می رود، و اموراتتان به نتیجه می رسد و زندگی سراسر برکت می شود. در این دنیا چیزی سخت نیست، سختی از آن جا است که ما می خواهیم بی خدا زندگی کنیم و با عقلِ مستقلِ از خدا امورات خود را سر و سامان دهیم.هر چه بیشتر با خدا باشی بیشتر متوجه می شوی. آری هیچ چیز در این دنیا سخت نیست.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِی الدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ، وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ مِنْ زِیَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ وَ سَعَةِ الْأَرْزَاقِ ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْكَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ».
آگاه باش آن كه گنجینه های آسمان ها و زمین در دست اوست، به تو رخصت دعا داد و اجابت آن را كفایت كرد و تو را بفرمود كه دست نیاز به سوی او برداری تا نیازت برآورد، و از او طلب رحمت كنی تا بر تو رحمت كند، و میان تو با خویش هیچ كس را حجاب نكرد و تو را به كسی وانگذاشت تا نزد او برای تو میانجیگری كند، از این بازت نداشت كه اگر گناه کردی درِ توبه بكوبی، و در خشم بر تو شتاب نورزیده و چون به او باز گردی سرزنشت نكند و آن جا كه سزاوار رسوایی بودی رسوایت نساخت، و در قبول توبه برتو سخت نگرفت، و به سبب گناه با تو مناقشه نكرد، و از رحمت خویش نومیدت نفرمود، و درِ توبه بر تو نبست، بلكه توبه ات را كاری نیكو دانست، و گناهت را یك، و كارِ نیكویت را ده به شمار آورد. درِ توبه و باب طلب خشنودی خویش باز گذارد. فرمود؛ هنگاهی كه او را بخوانی ندای تو را می شنود و توجه می کند، و چون با او به نهان رازگویی، گفتگوی نهانت می داند. نیاز خود بر او عرضه می داری و از حال دل پرده برمی گیری و درد دل با او در میان می نهی و از غم ها شكوه می كنی و از او غم زدایی می طلبی و در كارها مدد می جویی، و از گنجینه هاى رحمت او آن را خواهى كه بخشیدنش از جز او نیاید: از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستی ها و در روزی ها فراوانى.
پس كلید گنج هاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشایى، و باریدن باران رحمتش را طلب نمایى.
هم چنان که مستحضرید حضرت در نامه ای که به فرزندشان نوشتند تا با همه جوانان سخن گفته باشند، پس از توجه به معاد، موضوع اُنس با خدا از طریق دعا را پیش کشیدند تا روشن کنند در موضوع دعا رمز و رازها و سنن مهمی نهفته است و خداوند قواعدی بس امید بخش را در دعا قرار داده است. حضرت فرمودند: بدان کسی که خزائن آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه دعا کردن داده و در این رابطه هیچ مانعی هم به وجود نیاورده است، حتی اگر بخواهی از گناهانت توبه کنی هیچ سرزنشت نمی کند. و در پذیرش توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهانت را نکشیده و در آن با تو مناقشه نکرده و از رحمت خود تورا نومید نگردانیده است. بلکه بازگشت از گناه را و کنده شدن از آن را نیک شمرده و هر گناهت را یکی به حساب آورده ولی هر کار حسنه را ده برابر حساب کرده است، تا انسان با انجام اعمال حسنه جانش به شعف آید و شیرینی آن کار سراسر قلب اورا اشباع کند. ای فرزندم: و برای تو باب برگشت به خود را باز کرده است تا از مقصد اصلی باز نمانی. چون ندا کنی به ندایت توجه می کند، و به تقاضای تو بی محلی نمی نماید. و چون در درون خود با او نجوا کنی نجوایت را می داند و بدان علم دارد، هر چند به زبان نیاوری. پس نیازت را به او عرضه می کنی و آنچه در درون داری در مقابل او آشکار می گردانی، واز گرفتاری هایت با او درد دل می کنی و از وی چاره غم هایت را می جویی. و از او در امورت مدد می خواهی، تا جهت جانت از معبودت منصرف نگردد و به افراد و چیزهایی امیدوار گردی که ناکامت می کنند.
دعا یک بحث فلسفی دارد، یک بحث عاطفی. مطمئناً انسان با توجه به جنبه ی مجردش، هراندازه به موجودات محدود گره بخورد، محدودتر می شود و هر اندازه خود را به عوالم و حقایق نامحدود متصل گرداند، وسعت می یابد و تضاد بین روح و بدن را به نفع روح جلو می برد. گفت :
برگشاده روح بالا بال ها
تن زده اندر زمین چنگال ها
روح ذاتاً مجرد است و محدودیت زمانی و مکانی ندارد، هر چه به موجودات محدود گره بخورد به ضدِّ خودش گره خورده است و هر چه به نامحدودها وصل بشود به حقیقت خود نزدیک شده است. مولوی در رابطه با این اصل می گوید:
گر درطلب منزل جانی، جانی
گر در طلب لقمه نانی، نانی
این نکته به رمز گویمت تا دانی
هرچیز که ا ندرپی آنی،آنی
یعنی شخصیت ما محدود می شود به مطلوب ما. و لذا در جایی دیگر می گوید:
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا[65]
ابتدا باید این موضوع برای ما روشن شود که انسان به وسعت هستی است. به اصطلاح فلسفه، انسان «کلِّ ماسِوای الله»؛ است. فیلسوفان بزرگ می فرمایند حدِّ انسان «لایقف» است و به هیچ مرتبه ای محدود نمی شود. این طور نیست که مرتبه ای که مَلک قرار دارد دیگر آنجا، محل حضور انسان نباشد، بالاترین مقام، مقامِ روح است که فوق ملائکه است و ملائکه به مدد روح نازل می شوند.[66] قرآن می فرماید: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»؛[67] یعنی چون بدن انسان در دوره جنینی آماده ی پذیرش روح شد، جلوه ی تازه ای از روح را بر آن دمید.
پس خداوند در مرتبه پایینِ وجود انسان که همان بدنش باشد، پرتوی از آن روح را می دمد. در حالی که اصل روح که حقیقت انسان است بالاترین مخلوق و اولین مخلوق است، لذا این که می فرماید انسان «لایقف» است و محدود به هیچ حدّی نیست حرف دقیقی است، چون اصل و حقیقت انسان از ملائکه هم بالاتر است.
حال اگر این انسان با چنین وسعتی به غیر خدا نظر کرد، حدّ خود را محدود کرده است. از طرفی اگر حدّ خود را محدود کرد، بر خلاف ذاتش عمل کرده، مثل آن است که پرنده ای را اسیر قفس کنند. درواقع انسان با نظرکردن به غیر خدا، و با محدود کردن حدّ خود، اراده ی خود را بر خلاف ذاتش مدیریت کرده است. و عملاً ذات خود را در مطلوبی غیر از خدا محبوس نموده است.
حتماً مستحضرید که نظر به مظاهر عالیه رب العالمین یعنی ائمه معصومینh نه تنها جان ما را محدود نمی کند بلکه توجه به مقصد اصلی را برای ما ملموس می گرداند، از این جهت است که گفته می شود امام مقصد روح انسان ها است.[68] چون امام سراسر شخصیتش اشاره به حق است. و آئینه ی جمال الهی است. به همین جهت می فرمایند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»[69] ما آن اسماى حسنایی هستیم كه خداوند عملى را از بندگان قبول نخواهد كرد مگر با معرفت ما.
پس در واقع امام خودشان جلوه ی اسماءالهی هستند. به طوری که در نظر به امام، در امام متوقف نمی شوید، بلکه در آینه جمال امام حق را می بینید. عمان سامانی در همین رابطه می گوید:
به پرده بود جمال جمیل عزّوجل
علی شد آینه خیر الکلام قلّ و دل
پس دو باره به عرض بنده عنایت داشته باشید که روح انسان اگر به غیر خدا گره بخورد، خودش را به ضدِّ خودش وارد محدودیت ها کرده است. و راه نجات این است که این محدودیت را با توجه قلب به پروردگار و به عالم غیب از بین ببرد. قبلاً تأکید شد «خدادانی» و این که بدانیم در عالم خدایی هست کارساز نیست، «خدا داشتن» کارساز است. [70]یک عده آن چنان در ظلمات اند که خداوند به کلّی نظر خود را از آن ها برداشته و لذا منکر خدا هستند. ولی عده ی زیادی می دانند خدا هست اما خدا برای آن ها هیچ ظهور و نوری ندارد. اینها از نظر بهره بردن از نور خدا، تا حدّی مثل اولی ها هستند. عده ای هم بحمدالله با خدایی که هست مرتبط اند و آنچنان که خداوند در عالم به عنوان حی، قیوم و سمیع و بصیر در صحنه هست، او را یافته اند و به واقع از نور او کمک می گیرند و به حیات او حیات می یابند. گفت:
چون که غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ جز حق غم گساری دیده ای؟
مشکل این طور حل می شود که انسان بتواند با خدای واقعی، نه خدایی که در ذهن هست، مرتبط شود. خدا داشتن یعنی از محدودیت ها به سوی نامحدود گریختن، در دعا به خدا اظهار می داریم: «فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْكَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ»؛[71] خدایا! فرار کردم به سوی تو. دیواره های تنگ مادی که بر جان من دارد فشار می آورد را رها کرده ام و به توی نامحدود روی آوردم و این معنی خداداشتن است. گفت:
خلاف طریقت بود کاولیاء
تمنّا کنند از خدا جز خدا
یعنی اولیاء خدا از خدا غیر خود خدا را نمی خواهند. یکی از دوستان می پرسیدند که اگر رفتیم مشهد چه قصدی بکنیم و در محضر حضرت ثامن الحجج(ع) چه بخواهیم؟ عرض کردم ما در عمق جان خود محبّت به اهل البیت را داریم ولی آن را در روزمرّگی ها گم می کنیم. می رویم به زیارت اهل البیت تا گم شده مان را پیدا کنیم. و گم شده ی ما انسان هایی هستند که از یک طرف نمایش توجه کامل به خدایند و از طرف دیگر متذکر ما می باشند که مقصد و مقصود خود را جز خدا قرار ندهیم. مگر می شود قلبی که طالب خدای بی نهایت است نظر به چنین انسان هایی نداشته باشد و راه را گم نکند؟ زیارت انسان هایی که همواره در حیات اند موجب می شود که نظر و محبّت به خدا گم نشود. امامان خودِ گم شده ی ما هستند. چرا انسان در ذات خود محبت به اهل البیتh دارد؟ برای این که آن ها خودِ اصیل ما هستند، مگر نمی خواهی با وجه نامحدود خود با نامحدود مطلق مرتبط شوی؟ امامان، مظهر کامل این راه اند. پس در واقع با نظر و زیارت امام (ع) فقط حق مقصد است. هرکس و هرچیز غیر حق اگر مقصد انسان شد انسان در آن صورت به ذات خودش جفا کرده است. یعنی ذات نامحدود را در محدود متوقف کرده است.
ریشه ی همه غم ها عبارت است از این که انسان وسعت خود را لگد مال کرده است. انسان در فطرت خود به دنبال بی نهایت است و به همین جهت هیچ چیز محدودی او را قانع و راضی نمی کند. شما در زندگی خود نگاه کنید که چه موقع غصه می خورید؟ ریشه ی غصه ها و غم ها ابتدا این است که چرا من خانه ندارم، ولی وقتی خانه پیدا کرد غصه می خورد چرا باغ ندارم، آن هایی که خانه و باغ دارند غصه می خورند چرا در شهر بزرگ تری خانه ندارند. خلاصه؛ اگر دقّت کنید انسان «بی نهایت» را می خواهد. از هرچیز، مطلقِ آن را می خواهد و چون جنس دنیا محدودیت است گرایش به دنیا بدون غصه و غم نمی شود، در روایت از حضرت صادق(ع) داریم:
«مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْیَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ، هَمٍّ لَا یُغْنِی، وَ أَمَلٍ لَا یُدْرَكُ، وَ رَجَاءٍ لَا یُنَالُ »؛[72] هركس دلبستگى به دنیا پیدا كند قلبش گرفتار سه حالت می شود، اندوهى كه به او سودى نمى رساند، آرزوئى كه به آن نخواهد رسید و امیدى كه به دست نخواهد آورد.
غم یعنی اسیر محدودیت هاشدن. هر وقت غمی در جانتان نشسته است دقت کنید ببینید احساس می کنید میدان وسعت یافتنِ روح از شما گرفته شده است. حالا یا به طریق حقیقتی یا به طریق وَهمی. گاهی به چیز هایی دل می بندیم که عامل وسعت جان نیست، ولی ما تصور کرده ایم از طریق آن ها جواب بی کرانگی روح خود را می دهیم، این یک نوع بد انتخاب کردن است، نه بد خواستن، مصداق طلب خود را اشتباه انتخاب کرده ایم، خوب را می خواهیم ولی بد را انتخاب می کنیم. امام خمینی«رحمه الله علیه» در اول انقلاب که کارتر رئیس جمهور آمریکا بود فرمودند: کارتر هم بدون آن که بداند به دنبال خداست، چون به کشور آمریکا قانع نیست، و بیشتر می خواهد و تا به مطلق هم نرسد قانع نمی شود، هر چند مصداق آن را اشتباه می گیرد.
پس ریشه ی غمْ عبارت است از محدود کردن روح به مقصدهای محدود و بی جواب گذاردن جنبه ی بی نهایت طلبی آن، و لذا عامل رفع غم، برگشتن به نامحدود است، و دعا چنین کاری را بر عهده دارد. لذا حضرت امام الموحدین(ع) روی این نکته در توصیه های خود به فرزندشان دست گذاشته اند؛ می فرمایند:
«وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ»؛ با دعا غم خود را با جهت دادن به سوی خدا، می گشایی.
«وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ»؛ و از او می خواهی غم تو را مرتفع کند، که همان غم جدایی از او باشد. «کرب» همان فشار روحی است که با محدودکردن روح نامحدود به هدف های محدود، برای انسان پیش می آید. چون در قبل فرمود: «وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ»؛ انسان از طریق دعا جان خود را از محدودیت ها در می آورد، لذا حضرت می فرمایند از این خزینه بالاتر چه می خواهی؟ مگر می شود که از خدا جز او را بخواهی؟ با توجه به این که از نظر سرشت و فطرت، خدای مطلقِ بی نهایت را می طلبی، حتی وقتی که دنیا را می خواهی، دنیا را نمی خواهی. چون از خدا می خواهی که از تنگنای خودت آزادت کند و به واقع به اقتضای روح و فطرت، به غیر خدا به هر چه دل ببندی برای شما تنگ است. یک موریانه می خواهد موریانه ای کامل بشود. یک گوسفند می خواهد گوسفند کامل بشود. یک انسان هم می خواهد یک انسان کامل بشود. کمال انسان به حکم ظرفیتش که «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا»[73] است. دست یابی به همه ابعاد معنوی عالم است ودر همین راستا ملائکه به انسان سجده کردند. سجده ملائکه به آدم به این معنا است که حدّ انسان فوق ملائکه است، به طوری که اگر انسان حدّ خود را در حدّ ملک قرار داد از کمال خود باز مانده است. پس نتیجه می گیریم که شما از غم ها نجات پیدا نمی کنی مگر این که خدا را در قلب خود کشف کرده باشی، به عبارت دیگر به جای آن که «خدادان» باشی، باید «خدادار» باشی.
وقتی انسان را در قبر گذاشتند دیگر دنیا را ندارد. حالا اگر در آن خلوت و تنهایی خدا را هم نداشته باشی فوق العاده سخت است. در فشار سکرات که انسان از یک طرف از دنیا باید در آید، و از طرف دیگر باید وارد عالم برزخ بشود، اگر جهت جانش به سوی خدا نباشد و از طریق دعا قلب خود را با خدا آشنا نکرده باشد علاوه بر آن که از دنیا کنده شدن برایش سخت است، بی خدا بودنش بسیار او را به مشکل می اندازد. این است که در آن شرایط روحش گرفتار جهنّم می شود. روایات از تنگی جهنّم خبر می دهد که فشار به اهلش می آورد. به همین جهت می فرمایند: درِ جهنّم را می بندند و فشارهای زیادی به اهل آن می آید، ولی درِ بهشت را باز می کنند و کسی بیرون نمی رود. چون جنس جهنّم فشار است و خلاف گستردگی روح انسان، جهنّم باطن دنیاست و همان تنگنای دنیا را به ما می دهد. برعکس بهشت که محل ظهورِ نظر به وحدانیت پروردگار است و همان توحیدی را که اهل بهشت در دنیا به دست آورده اند با خود دارند. از رسول خداf داریم؛ «مَكْتُوبٌ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَخُو رَسُولِ الله».[74]
بر درِ بهشت نوشته شده؛ معبودی جز إله نیست و محمّد رسول خدا است و على برادر رسول الله است .»
ببینید این روایت چقدر عجیب است، پیام روایت این است که هرکس نظر به یگانگی خدا و رسالت پیامبرf و برادری و همراهی علی(ع) با پیامبرf دارد، همین توجه، او را بهشت می برد. هرکس بگوید «لا اله الا الله»، یعنی وسعت روح او با آزادی از عالم کثرت، به جنبه وحدانی عالم سیر می کند، او عملاً به بهشت سیر کرده است و فردا همین توجه توحیدی صورت پیدا می کند. شما این حالت را در خودتان امتحان کنید، وقتی به بخاری منزلتان دل ببندید همین که به آن دل می بندید هر لحظه با فشار خاصی روبه رو می شوید، چون جنس بخاری کهنه شدن است، اگر داغ زده بشود یک نحوه فشار به شما می آید، اگر از مدل بیفتد فشارهای دیگر به بار می آورد، بالاخره هم می پوسد واز بین می رود. اصلاً جنس دنیا فشار است. حالا عکس این حالت برای روح در نظر به توحید واقع می شود، دل توحیدی خدایی دارد که هست، نه کهنه می شود، نه دربان دارد که مانع ارتباط تو با او شود، نه با تو قهر می کند، نه در مقابل بدی تو بدی می کند. ذات تو عین ارتباط و نزدیکی با او است، و لذا نه تنها در ارتباط با او هیچ فشاری به روح نمی آید بلکه همه ی فشارهای روح از بین می رود.
در آن روایت رسول خداf روشن نمودند عامل سیر به سوی بهشت نظر به توحید و نظر به مجسمه های توحید یعنی رسول خداf و ولی خدا یعنی امیرالمؤمنین(ع) است.
حضرت در ادامه توصیه ی خود به فرزندشان می فرمایند: «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ از او می خواهی که در امورت یاریت نماید و از طریق ارتباط با او از نور وجود او مدد می گیری. چون نفسِ ارتباط با خدا، واردشدن در عالمی است که سختی های عالم ماده در آن نیست و لذا به خودی خود موجب گشایش روح است. به گفته ی مولوی:
آن جهان و راهش ار پیدا بدی
کم کسی یک لحظه در این جا بدی
نظام ارتباط روح با خدا، فوق العاده نظام با برکتی است، باید بتوان از طریق دعا این نظام را در شخصیت خود کشف کرد و به آن سامان داد. اگر ما در برزخ چنین دیدی نداشته باشیم بسیار مشکل خواهیم داشت، عمده مشکل ما از این دنیا به بعد است، در این دنیا مشغولیاتی داریم که آفات بی خدایی مان را پنهان می کند. همین که بدنِ جنس این دنیا را داریم آن قدر مشغول آن هستیم که عمق مشکل بی خدایی را احساس نمی کنیم. در این دنیا از مشغولیت به ناخن هامان بگیر تا چیزهای دیگر، این ها نمی گذارند فشارِ بی خدایی را احساس کنیم. به همین جهت فشار بی خدایی، جانمان را به آن معنی که در برزخ و قیامت ظاهر می شود، اذیت نمی کند. در تلقین که برای میت می خوانیم یکی از جملات تلقین این است که:
«اللَّهُمَّ صِلْ وَحْدَتَهُ وَ آنِسْ وَحْشَتَهُ وَ آمِنْ رَوْعَتَهُ وَ أَسْكِنْ إِلَیْهِ مِنْ رَحْمَتِكَ رَحْمَةً تُغْنِیهِ بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ»[75]
بار خدایا به غربتش رحم فرما، وحدت و تنهائیش را به پیوند مبدّل كن، در حال وحشتش انس با او را بر قرار فرما، هراس او را بر طرف كن، از رحمتت آن قدر نصیبش نما كه از رحمت غیر تو بى نیاز گردد.
حالا تصور بفرمایید اگر در آن تنهایی انسان خدا نداشته باشد چه می شود؟ بنده بارها تجربه کرده ام هر وقت مشکلاتی برای دوستان پیش می آید، دقیقاً به همان اندازه ای که طرف خدا دارد در مقابل آن مشکل نمی شکند. عرض کردم به اندازه ای که خدا دارید، نه به اندازه ای که می دانید خدا هست. دو گروه مشکل دارند. یکی آن هایی که خدا ندارند، و یکی هم آن عده ای که علم به وجود خدا دارند ولی راه ارتباط با خدا را ندارند تا از انوار الهی بهره مند شوند. بعضی ها از سر یک عاطفه ی اولیه در حدّ احساسات به خداوند گرایش دارند. این خدا داشتن در حدّی نیست که بتوان در بحران ها از نور خدا بهره مند شد. در روایت داریم وقتی در برزخ به بعضی ها می گویند «مَن رَبُّک؟» پروردگار تو کیست؟ اصلاً نمی تواند چیزی بگوید، گنگ است، چون در آنجا انسان از طریق قلب باید مافی الضمیر خود را اظهار کند. و نیز به بعضی ها می گویند «مَن رَبُّک؟» شروع می کند به جواب دادن که پروردگارم اللهY است. می پرسند از کجا می گویی؟ می گوید: مردم می گفتند. روایت می فرماید: آنچنان با گرز آتشین بر سرش می زنند که ذوب می شود، چون آنچه گفت بر اساس تقلید از مردم بود، جانش با آن عقاید گره نخورده بود. نمونه آن در همین دنیا افرادی اند که اگر در بین افراد متدین قرار بگیرند پیرو آن ها می شوند. ولی وقتی جوّ مذهبی شکست دین و دینداری آن ها هم می رود. در واقع این افراد در برزخ در زیر گرز آتشینِ شرک و نفاق ذوب می شوند. ولی بعضی ها خدا را به واقع دارند، هر چه بیشتر در تنهایی قرار گیرند بیشتر به مطلوب و محبوب خود نزدیک می شوند و با دعا توانسته اند این راه پر برکت را پیدا کنند. برعکسِ آن هایی که تنهایی برایشان عذاب است. مولوی در خطاب به این افراد می گوید:
ساعتی خالی بمانی توز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
چرا؟ چون در دنیا راه ارتباط با خدا را نیافته اند. مگر بعضی ها نیستند که شدیداً خدا دارند این آدم ها در آن تنهایی برزخ بیشتر از وقتی که در دنیا بودند خدا به سراغشان می آید. و عملاً نه تنها خدایشان برایشان می ماند بلکه در آن شرایط هزاران جلوه از او ظاهر می شود که در دنیا برایشان جلوه نکرده بود. اینها خدایی دارند که روز به روز با جلوات شدیدتری به سراغشان می آید چون آن را از سر احساسات و تقلید به دست نیاوردند که با رفتن احساسات و تغییر محیط، بی خدا شوند. حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» درکتاب آداب الصلاه می فرمایند: اول از طریق برهان، معرفت به خدا را باید به عقل رساند و بعد باید از طریق دستورات شرعی آن معرفت عقلی به قلب رسانده شود. اول عظمت پروردگارش را فهمیده و بعد پسندیده است. این ها روز به روز خدا برایشان بهتر جلوه می کند. این آدم ها روز به روز بیشتر خدا دارند. در موقع پیری که مشغولیات انسان کم است، بعضی ها شدیداً خدای خود را بیش از پیش کشف می کنند. ولی بعضی ها تنهایی و پیری برایشان عذاب است. خودتان تجربه کرده اید چرا بعضی از پیرمردها و پیرزن ها دائماً به اطرافیانشان گله می کنند چرا به ما سر نمی زنید و از تنهایی خود بیزارند. ولی بعضی ها اصلاً از تنهایی خود شکایت ندارند، این ها تنهایی را تنهایی حس نمی کنند، چون:
هر که در خانه اش صنم دارد
گر نیاید برون چه غم دارد
اول باید خدا را عقلاً فهمید و او را یافت. و بعد باید حضور نورانی او را به قلب رساند و با او زندگی کرد. گفت:
اول قدم آن است که او را یابی
آخر قدم آن است که با او باشی
ملاحظه فرمودید حضرت دارند می فرمایند ببین چه خدایی داری، که نه تنها خزائن آسمانها و زمین در اختیار اوست، بلکه به راحتی می توان با او مرتبط شد و همه برکات عالم را از ارتباط با او از طریق دعا، نصیب خود کنی، آیا می شود این خدا را رها کرد؟
«وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ»؛
از تو خواسته است که از او بخواهی تا به تو عطا کند و از او طلب رحمت نمایی که رحمت خود را به تو ارزانی نماید.
«وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیْهِ»؛ و بین خودش و تو هیچ واسطه ای نگذاشته است که آن واسطه مانع ارتباط تو با خودش شود.
همین حالا وقتی می خواهی بگویی خدا! بدون آن که لازم باشد فکر کنی، قلب خود را متوجه او می نمایی، چون اگرلازم باشد فکر کنی، نمی گویی خدا، بلکه به خدا فکر می کنی. همان طور که شما وقتی با بنده حرف می زنی، راحت قلب خود را متوجه بنده می کنی و با من حرف می زنی، آیا فکر می کنی و حرف می زنی، یا اراده می کنی و آنچه می خواهی بگویی، می گویی؟ اتفاقاً اگر فکر کنی که حرف نمی زنی، فکر می کنی. درست است که در حین سخن گفتن مکنونات قلبت را می گویی ولی اراده می کنی که چه بگویی و می گویی. در رابطه با خدا هم باید کاری کنید که إن شاءالله قلب به زبان بیاید، چون از طرف خدا حجاب و مانعی نیست، مانع از طرف ما است که باید آن را برطرف کرد. امام خمینی«رحمه الله علیه» در کتاب سرّالصلات شان در رابطه با این که چگونه قلب در نمازمان حضور داشته باشد، می فرمایند: چطور کودکان را ابتدا حرف دهانشان می گذاری تا به حرف در آیند، اولش که حرف نمی زند، شما چند بار می گویید بگو آب، آب، آب. اول شما تکرار می کنید تا او یاد بگیرد، بعد تکرار کند، بعد از مدتی شروع می کند به حرف زدن. برای راه انداختن قلب هم همین طور باید عمل کرد، اول شما اذکار نماز را دهان قلب می گذارید تا قلب راه بیفتد پس از مدتی خودِ قلب آن اذکار را می گوید و با حقیقت آن ها مأنوس می شود. از این به بعد شما به دنبال قلب می دوید. مشکل من و شما این است که نمی توانیم بگوییم «بسم الله الرّحمن الرّحیم» چون مبانی عقلی اش برای مان حل نشده است. این که می فرمایند در جلسه ی علمی و معرفتی شرکت کنیم ثواب دارد برای این است که عقل موضوع را بپذیرد تا بعداً انکار نکند چون دین داریِ احساساتی پایدار نیست، و هیچ وقت به جوان هایی که با شور خاصی دین داری می کنند ولی عقلاً دین را قبول نکرده اند، نباید امید داشت، إن شاءالله خدا کمکشان می کند و همان دین داری را ادامه می دهند ولی نباید روی آن ها حساب باز کرد، اگر خدا به آنها کمک کرد و بعد از احساسات، مسیرشان مسیر معرفت به حقایق دینی شد بعد از آن معرفت، به جای احساسات، عشق و معنویت عرفانی پیش می آید. احساسات مادون عقل است ولی عرفان مافوق عقل است. باید کاری کرد قلب بعد از این که حقایق را فهمید، تکرار کند، واز این طریق با نور حقایق مرتبط شود و نماز به جهت این امر دارای جایگاه بسیار گرانقدری است، ما در دعا و به خصوص در نماز صدای جانمان را داریم در محضر حق ارئه می دهیم.
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ»؛
و تو در دعا از خدا و از خزائن رحمتش چیزهایی را می خواهی که غیر او هرگز نمی تواند آن ها را برآورده سازد. در واقع دارند حرف دهان ما می گذارند که این چیزها را بخواه، چیزهایی که هیچ کس غیر او نمی تواند آن را به تو بدهد. و آن چیزها عبارت است از:
«مِنْ زِیَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ وَ سَعَةِ الْأَرْزَاقِ»؛
افزون کردن مدت عمر، سلامت بدن و وسعت رزق. در دعا علاوه بر آن که از طریق اُنس با خدا و ارتباط با آن حقیقت بی کرانه، همه غم هایت را که در اثر محدودشدن به محدودیت ها پیش آمده، از بین می بری، در امور دنیایی از او کمک می گیری و چیزهایی از خزانه رحمتش از او می خواهی که غیر او نمی تواند آن ها را به تو بدهد. یکی وسعت عمر، تا در بندگی خدا به کمال برسی و راهی را که در رسیدن به خدا شروع کرده ای نیمه کاره رها نکنی. همان دعایی که امام سجاد(ع) در دعای مکارم الاخلاق دارند که؛
«عَمِّرْنِی مَا كَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِكَ فَإِذَا كَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْك» ؛
خدایا عمرم را در بندگی خودت طولانی کن و اگر عمرم مرتع و چراگاه شیطان شد آن را بگیر.
مؤمن وقتی وارد عالم ایمان شد و ارتباط با خدا را قلبی کرد، هرچه بماند مؤمن می ماند، حتی در خواب هم همان صفای ایمانی خود را ادامه می دهد. شما وقتی می خوابید اگر خیالاتتان نورانی باشد همان خیالات نورانی را در خواب می بینید و اگر خیالاتتان نعوذ بالله ظلمانی باشد با خیالات ظلمانی می خوابید و همان ها را ادامه می دهید به گفته مولوی:
چون خیالی آمد و در تو نشست
هر کجا که می گریزی با تو هست
تو نتانی زان خیالت وارهی
یا بخسبی تا از آن بیرون جهی
پس؛ بودنِ مؤمن از آن جهت که مؤمن است، برکت است. و هرچه بیشتر بماند، نورانیت او می ماند و کامل می شود و به همین جهت حضرت امام الموحدین به فرزندشان می فرمایند: در دعا از خدا عمر طولانی می خواهی، چیزی که غیر او نمی تواند بدهد.
«مَا لَا یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ»؛ حضرت متذکر می شوند که عمر را فقط خدا می تواند طولانی کند؛ این یک نکته، نکته دیگر این که از این جمله معلوم می شود که انتهای عمر یک اجل مبهم است، و این علاوه بر اجل مسمّی است، پس می شود از خدا بخواهید عمرتان دراز بشود و قبل از سرآمدن عمر و رسیدن اجل مسمّی، به طور ناقص از این دنیا نروید. و بعد می فرمایند: علاوه بر طولانی شدن عمر، صحت بدن را هم در دعا از خدا می خواهی، تا گرفتار بیماری های آن نگردی و از کمال معنوی باز نمانی. گاهی انسان بیست سال مشغول بیماری معده اش می شود، می خوابد، غصه می خورد که معده اش خراب است، بلند می شود مواظب است معده اش بدتر نشود، در افق روحش جز معده ی خراب و یا قلب بیمار چیزی وجود ندارد. این چیز بدی است. خودِ این یک نوع بلاست. می فرماید: از طریق دعا از خدا صحّت بدن می خواهی و این هم چیزی است که جز خدا احدی نمی تواند به تو بدهد. و نیز از خدا وسعت رزق طلب می کنی تا گرفتار تنگنای رزق و فقر آزار دهنده نشوی و از زیبائی های زندگی که همان آرامش جهت بندگی خدا و خدمت به خلق است، باز نمانی.
پس از این که جایگاه دعا را در سنت الهی روشن کردند و فرمودند از خدا چه چیز بخواه، حال می فرمایند:
«ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْكَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ»؛
سپس با توجه به سنت و نظام دعا، خداوند در دستان تو کلیدهای خزائن خود را قرار داده، با رخصت و اجازه ای که در دعاکردن به تو داده است.
خود خداوند اجازه داده که از او بخواهیم و دعا کنیم، یعنی عملاً در دست ما کلید خزائن خود را قرار داده است. سنت خدا چنین است که از طریق دعا خزائن او بر روی ما گشوده شود. پس چرا دعا نکنیم؟ و چرا چیزی را که از طریق دعا حل می شود از راه دیگری بخواهیم آن را حل کنیم و ناکام بمانیم؟ فرهنگ دعا کردن و این که متوجه باشیم چنین قاعده ای در عالم هست، فرهنگ زیبایی است و به واقع انسان را از تنگنای امیدوار شدن به ماده و مادیات نجات می دهد. کاری کنیم که قلب ما اهل دعا بشود و «خداداشتن» از طریق دعا برایمان حفظ شود. کسانی که دعا نکنند آهسته آهسته، خداداشتن از صفحه ی قلبشان می رود. خداوند در قرآن می فرماید:
«قُلْ مَا یَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَكُونُ لِزَامًا»؛[76]
بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمى كند.
حضرت می فرمایند:
«فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ»؛
«دعا را در دست تو قرار داد تا هروقت خواستی درهای نعمتش را با دعا باز کنی و باریدن باران رحمتش را طلب نمایی.»
این یک غرور شیطانی است که آدم کمتر از طریق دعا با پروردگار خود مرتبط شود. مگر ما در روایت نداریم بنده ای که نمازش را بخواند و بعد از نماز دعا نکند، خداوند به ملائکه ندا می دهد آیا این بنده من حاجتی نداشت؟! خیلی حرف است که خدا بستر طلب از خودش را فراهم می کند و بنده از آن استفاده نمی نماید. مبانی فلسفی دوست داشتن دعای بنده، روشن است، زیرا خدا خودش را به عنوان کمال مطلق دوست دارد. از طرفی ما تکویناً پرتو او هستیم. خدا ذات خودش را بیشتر از مخلوقاتش دوست دارد، چون کمال او در ذات شدیدتر است. مخلوقاتش را هم به تبع ذاتش و از آن جهت که پرتو ذات او هستند دوست دارد. حالا اگر شما به عنوان مخلوقِ او از طریق دعا مقرّب او بشوید و وسعت پیدا کنید، سنخ شما بیشتر از قبل سنخ پروردگار می شود و به عبارت دیگر با دعا قرب شما بیشتر می شود و به ذات او نزدیک تر می شوید. پس چون ذات خود را دوست دارد دعای شما را هم که شما را به ذاتش نزدیک می کند دوست دارد و وقتی بین شما و دعایتان اتحاد قلبی برقرار می شود شما از طریق دعا محبوب خدا می شوید. چون ذات خود را بیشتر دوست دارد بنده مقرّب را نیز دوست دارد و ابزار مقرّب شدنِ بنده ها دعاست، پس خداوند دعای بنده را دوست دارد.
حضرت می فرمایند: «فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ»؛ دعا را برای تو قرار داد تا هروقت که خواستی از طریق دعا، درهای نعمتش را بگشایی و باریدن باران رحمتش را طلب نمایی. امام روح دعا را به فرزندشان آموزش می دهند تا همه ما وارد چنین فرهنگی شویم. زیرا نفس دعا مقصد است. گاهی خداوند امورات بنده را متوقف می کند تا دعا کند. چون نفس توسل به ساحت قدسی حق برای بنده کمال است و خداوند کمال بنده را می خواهد و لذا در قرآن می فرماید:
«وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»؛[77]
ای پیامبر! هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، من نزدیكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى كنم.
می فرماید: من را نزدیک ببین و بی واسطه دعا کن، حتی به پیامبرf خطاب نمی کند که: «بگو به آن ها من نزدیکم»، عملاً با این آیه می فرماید: ای پیغمبر بین من و بنده هایم مباش، اگر بنده های من از تو در باره ی من سؤال کردند «إِنِّی قَرِیبٌ» من نزدیک هستم. بالاتر از پیامبرf دیگر کسی در هستی نیست. می گوید تو هم برو عقب، من هستم نمی گوید بگو من هستم، بلکه خطاب به بندگان می فرماید: «من نزدیک هستم».
مشکل بشر آن است که به وسایل و اسباب ها اصالت می دهد و در نتیجه نقش خدا را درست نمی یابد و لذا انگیزه دعاکردن در او ضعیف می شود. به قول مولوی:
چشم بند خلق جز اسباب نیست
هر كه لرزد بر سبب ز اصحاب نیست
چشم باطنی مردم را جز علل و اسباب ظاهری نبسته است. هرکس به وسیله ضعف اسباب بلرزد از یاران ما نیست.
لیك حق، اصحابنا اصحاب را
در گشاد و برد تا صدر سرا
ای یاران ما؛ حضرت حق درِ حقیقت را به روی اصحاب حقیقت گشوده و آنان را تا صدر مجلس برده است.
در عدم ما مستحقان كى بدیم
كه بر این جان و بر این دانش زدیم
این دعا تو امر كردى ز ابتدا
ور نه خاكى را چه زهره ى این بُدى
چون دعامان امر كردى اى اُجاب
این دعاى خویش را كن مستجاب
اى اخى دست از دعاكردن مدار
با اجابت یا ردِ اویت چه كار
ای برادر هرگز دست از دعا بر مدار، تو چه کار داری که دعایت مستجاب می شود یا نه. نفس دعا کردن ارتباط جانِ نامحدود است با حقیقت بی نهایت بی کرانه، اگر بنده قدر این را بداند چه بسا حاضر باشد که خواسته دنیوی اش اجابت نشود تا این ارتباط برقرار ماند.
نان كه سد و مانع این آب بود
دست از آن نان مى بباید شست زود
اگر نانی جلوی اشک و خشوع قلبی را بگیرد باید از آن نان دست برداشت.
خویش را موزون و چست و سخته كن
ز آب دیده نان خود را پخته كن[78]
شخصیت خود را معتدل و فعّال و سنجیده بار بیاور، و نانِ خود را با اشکِ چشم و دعا پخته گردان و مواهب دنیوی را در عین فعالیت مربوطه با ارتباط با خدا به دست آور تا موجب تیرگی درون نباشد و حجاب بین تو و پروردگارت نگردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«...وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاةِ وَ أَنَّكَ فِی قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِیقٍ إِلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّكَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لَا یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ وَ لَا یَفُوتُهُ طَالِبُهُ وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَیِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ ذَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ. یَا بُنَیَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ...»؛
و بدان كه تو براى آن جهان آفریده شده اى نه براى این جهان، و براى نیستى، نه براى زندگانى جاودان، و براى مردن آفریده شده ای نه زنده بودن. و بدان تو در منزلى هستى كه از آن رخت خواهى بست، و خانه اى كه بیش از روزى چند در آن نتوانى نشست، و در راهى هستى كه پایانش آخرت است، و شكار مرگى هستی كه گریزنده از آن نرهد، و آن را كه جوید بدو رسد و از دست ندهد، و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند، پس بترس از آن كه چون تو را بیابد در حالتى باشى ناخوشایند: با خود از توبه سخن به میان آورده باشى، و او تو را از آن باز دارد، و خویشتن را تباه كرده باشى. فرزندم! فراوان به یاد مردن باش و یاد آنچه با آن بر مى آیى و آنچه پس از مردن روى بدان نمایى.
حضرت در این فراز می خواهند بفرمایند، جایگاه خودت را در هستی، کشف کن و در آن صورت است که جای خود را در دنیا می توانی درست بشناسی و در موضع گیری هایت نسبت به دنیا درست عمل کنی.
مسئله ای که در بینش انسان بسیار اساسی است و اگر از آن غفلت شود چنانچه همه ی انبیاء جمع بشوند و همه ی معارف الهیه را به او بدهند، نمی تواند از آن ها درست استفاده کند، مسئله ی موقتی یافتن خود در حیات زمینی است. غیر ممکن است بشر از معارف دینی درست استفاده کند مگر این که نحوه ی گذرا بودن حیات زمینی را دائماً در منظر خود داشته باشد.
حضرت امام الموحدین(ع) به عنوان انسانی که با بصیرت کامل و به زیبایی تمام توانستند در زندگی دنیا موفق باشند، می فرمایند: فرزندم! نظر به موقت بودن حیات دنیایی خود را هرگز از دست مده. بودن مستمرِ تو یک طرف است، و زندگی موقت زمینی تو طرف دیگر. و این دو عموماً در زندگی مخلوط می شوند.
انسان به جان خود که رجوع کند، به طور بدیهی خود را ابدی می یابد و چنین دریافتی از خود، دروغ نیست. به همین جهت احساس ابدی بودن خود را در حرکات و رفتارش نشان می دهد. اشتباهش این است که بودن ابدی خود را با ماندن در دنیا یکی می گیرد، واین منشأ همه ی مصیبت ها است. انسان ابدی است و رسیدن به چنین احساسی نیاز به استدلال ندارد، هر انسانی چنین احساسی دارد. هر چند اثبات این که انسان ابدی است از نظر فلسفی بسیارآسان است.کافی است شما متوجه جدایی نفس از تن باشید و این که نفسِ انسان مجرد است و موجود مجرد فانی شدنی نیست. ولی بدون این حرف ها انسان ها خود را یک موجود ابدی احساس می کنند و از نظر روانشناختی خود را در آینده حاضر می یابند. بنده حتی در کتاب «آثار منتخب» از لنین که به ادعای خودش یک مارکسیست است و همه چیز را ماده می داند و معتقد به قیامت نیست، چنین احساسی را می یافتم. احساس ابدی بودن در الفاظش ظاهر است. می گوید: آن وقتی که در آینده ی تاریخ ناظرِ حاکمیت سوسیالیست واقعی هستیم، همه ی زحمات ما به ثمر می رسد. ملاحظه بفرمایید می گوید: وقتی ما در تاریخ آینده ناظر به ثمر رسیدن سوسیالیست هستیم. یعنی وقتی من می میرم ولی آثار کارم می ماند ناظر به ثمر رسیدن کارم هستم. این نشان می دهد که او از نظر روانشناختی خود را ناظر در آینده ی تاریخ می بیند.
می خواهم عرض کنم یک آدم پیدا نمی کنید - چه کافر، چه مؤمن- که احساس ابدی بودن خود را منکر باشد، هر چند از نظر فلسفی نتواند آن احساس را اثبات کند. در بحث های فلسفی، کلامی، ممکن است کسی از نظر مفهومی نتواند ابدیت خود را تصور کند، ولی در ساحت احساس خود همان موضوع را می یابد، مثل احساس ما نسبت به خدا که ممکن است به طور بدیهی و فطری به راحتی خدا را بپذیریم و روان ما متوجه او باشد، ولی پای استدلال که به میان می آید نتوانیم آن را اثبات کنیم و حتی از نظر استدلال به زعم خود، منکر خدا شویم. چون بعضاً مفاهیم عقلی ما با فطریات روانی ما هماهنگی ندارد. گاهی ما تصوری از خدا داریم که آن تصور را منکریم، در حالی که خدا را منکر نیستیم، در مورد معاد هم گاهی تصوری از بودن خود داریم که آن را منکریم، ولی بودن ابدی خودمان را منکر نیستیم. چون جان ما بودن ابدی را می شناسد. مشکل این جاست که بودن ابدی خود را طوری تصور کنیم که گویا در این دنیا ابدی هستیم، عرض کردم همه ی مصیبت از این جا شروع می شود، و انسان به جهت این بینش غلط، همه ی زندگی را با انتخاب های غلط ادامه می دهد. حضرت امام الموحدین(ع) در این فراز از نامه به فرزندشان در رابطه با توجه به ابدیت، یک بینش بسیار دقیق ارائه می دهند.
می فرمایند: فرزندم! «أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا» تو برای ابدیت آفریده شده ای و نه برای دنیا، تو برای دنیا خلق نشده ای، دنیا جنس گذران و تغییر است. در دنیا فرسایش و پیری هست، امّا جنس تو فرسایش و پیری نیست. تو غیر از بدن و اعضایت هستی. تو فقط تویی، جدا از بدن و اعضای آن. فرزندم! تو ابدیت داری ولی دنیا ابدیت ندارد، پس تو برای دنیا خلق نشده ای، خود را مواظب باش که به دنیای ناپایدار گره نزنی.
خیلی عجیب است که آدم خود را در سایه های زندگی مصرف کند. سایه ها می میرند و او می ماند، ولی بدون هیچ محتوایی. کسی که وقتش را صرف سایه کرد، سایه چون حقیقت ندارد، می رود، اما او نمی رود. گفت:
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
این که به خودت بفهمانی این دنیا نمی ماند و تو می مانی و تو برای رفتنی، نه برای ماندن، چنین بصیرتی تمام موضع گیری های انسان را تصحیح می کند. نمی دانم موضوع را از کدام طرفش نگاه کنیم، از خوبی های توجه به ناپایدار بودن دنیا، یا از بدی های غفلت از این موضوع.
انسان ها در غرب از موقعی شروع به اضمحلال نمودند که اضطراب روحی از آینده به سراغشان آمد و از موقعی گرفتار اضطراب از آینده ی خود شدند که خواستند از نظر روحی زندگی دنیایی را برای خود یک زندگی ابدی سازند. در حالی که دنیا ناپایدار است و آن ها هم ناخواسته با ناپایداری این دنیا روبه رو می باشند و لذا هر روز با اضطرابی جدید روبه رو هستند، زیرا حیات ابدی را از منظر خود حذف کرده اند و آن را جزء بینش خود قرار نداده اند و این ، همه ی مصیبتِ یک تمدن است.
وقتی در تمدن و فرهنگ، ناپایداری دنیا مدّ نظر نبود - هر چند بدانند می میرند- در انتخاب های خود نظر به حیات ابدی ندارند و افقی را که برای زندگی خود ترسیم می کنند در محدوده ی دنیا است، مثل موشی که فقط در حدّ لانه ی خود برنامه ریزی می کند. گفت:
آن سبب جانش وطن دید و قرار
اندر این سوراخ دنیا موش وار
هم در این سوراخ بنّایى گرفت
در خور سوراخ دانایى گرفت
پیشه هایى كه مر او را در مزید
كاندر این سوراخ كار آید، گزید
این مصیبت، مصیبت کمی نیست، چون در آن صورت تمام انتخاب های انسان به سوی ناکجاآباد خواهد بود.
این که ملاحظه می کنید اولیاء خدا دنیا را به چیزی نمی گیرند و به راحتی از آن گذر می کنند و خرامان خرامان حادثه های دنیا را پشت سر می گذارند، به این جهت است که نسبت به دنیا بصیرت و بینش پیدا کرده اند و گذران و فانی بودن آن را در پیشانی اش ملاحظه می کنند.
اگر انسان دنیا را جدّی گرفت، بقای آن را هم جدّی می گیرد و واقعاً فکر می کند چیزی پایدار و حقیقی است و لذا لوازم بقای دنیا را هم جدّی می گیرد و عملاً گرفتار ابزارهای دنیا می شود. اگر از نظر روحی، بودنمان در دنیا را خیلی جدّی گرفتیم، عملاً لوازم بودن را هم که عبارت باشد از ماشین، خانه، پول و شغل را هم جّدی می گیریم، در حالی که این ها چیزهایی است که بخواهیم یا نخواهیم باید بگذاریم و برویم، این ها مثل سرابی هستند که نسبت به واقعیتِ ما جایی ندارند. حال ببینید چطوری این ها به زندگی بعضی گره می خورد، مثل نظرکردن به سرابی که در آن از واقعیت جز صورت های خیالی چیز دیگری نیست. یک عمر چیزهایی را انتخاب کردیم که حالا نسبت به حیات ابدی ما هیچ نقشی ندارند. حضرت امام الموحدین(ع) آنچه را که باعث می شود در زندگی خود درست گزینش کنیم به ما متذکر می شوند، نمی فرمایند خانه و ماشین نداشته باش، می فرماید متوجه باش باید افق جانت را در جای دیگری غیر از این دنیا بیندازی. با این تذکر می خواهند جان انسان را جهت بدهند، که: «وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ»؛ فرزندم! بدان که تو برای ابدیت خلق شده ای نه برای دنیا.
توجه به این نکته تمام نحوه ی بودن ما را تغییر می دهد. اگر به خانه به عنوان ابزاری جهت رونق دادن به حیات ابدی بنگریم، معنی آن کاملاً فرق می کند با نظرکردن به خانه که جهت رونق زندگی دنیایی مدّ نظر ما باشد. وقتی به ابزارهای زندگی به عنوان وسیله ای جهت رونق حیات ابدی بنگریم، اولاً: نگاه خریداری به آن ها نمی کنیم تا در قلب ما جای خود را باز کنند. ثانیاً: آنقدر به آن رنگ و لعاب نمی زنیم که از مقصدِ حقیقی استفاده از آن باز بمانیم و کارمان بشود رنگ و روغن زدن به ابزارهای دنیا. اگر بناست در یک رستورانی غذایی بخورید و آن جا را ترک کنید، در همان حدّ، از یک صندلی جهت خوردن غذا استفاده می کنید، بدون حساسیت زیاد یک صندلی انتخاب می کنید و روی آن می نشینید. حالا چقدر روی این صندلی در ذهن و فکر خود حساب باز می کنید؟ آیا حاضرید بیست دقیقه بگردید تا بهترین صندلی رستوران را انتخاب کنید؟ هیچ وقت این کار را نمی کنید، چون می دانید نیم ساعت دیگر باید بروید و دیگر رابطه شما با آن صندلی تمام می شود. و لذا به قدری که بتوانید از آن صندلی جهت غذا خوردن استفاده کنید به آن بهاء می دهید و نه بیشتر، حالا چه رنگ و چه مدل باشد، این حرف ها نیست، چون هدفتان مشخص است و بر اساس آن هدف، انتخاب خود را انجام می دهید ولی کودکان در همان رستوران به شکل صندلی و رنگ آن حساسیت نشان می دهند، چون متوجه نیستند باید نیم ساعت دیگر بیرون بروند. اگر انسان نسبت به هدف اصلی خود که حیات ابدی است غفلت کند عملاً مانند کودکان بیش از اندازه به ابزارهای زندگی اهمیت می دهد و در نتیجه بیشتر عمر خود را صرف همین دنیا و ابزارهای آن می کند و در حالی وارد زندگی ابدی می شود که آن عالم را در دنیا مدّ نظر خود نداشت. گفت:
تا به دریا سیر اسب و زین بود
بعد از آنت مرکب چوبین بود
شما تا دم دریا می توانید با اسب بروید بعد از آن باید مرکبتان را عوض کنید و قایق سوار شوید، وقتی به قلب خود فهماندیم که ابزارهای دنیایی تا در زندگی دنیایی هستیم به دنبال ما هستند و بعد باید آن را رها کرد، جای حقیقی آن در زندگی پیدا می شود. وقتی متوجه موقتی بودن دنیا شدید و بصیرت لازم را نسبت به دنیا پیدا کردید، برای هر ابزاری به اندازه ای که در زندگی ابدی شما نقش دارد وقت صرف آن می کنید و دل را متوجه آن می نمایید. باید نیروهای خود را جمع کنیم تا بتوانیم بقیه ی راه را طی کنیم. اگر تمام فکر و ذکر ما این باشد که صندلی پُزداری پیدا کنیم، بعد هم که وقت تمام می شود باید بگذاریم و برویم. پس چه موقع از آن استفاده کنیم، در این جا است که آن همه گرمی به دست آوردن صندلی پُزدار سرد و خنک می شود. گفت:
از آن سرد آمد آن کاخ دل آویز
که چون جا گرم کردی گویدت خیز
هر چه در صندلی پیدا کردن بیشتر وقت صرف کردی و انرژیت را صرف شکل و رنگ یک صندلی نیم ساعته نمودی، و آن شکل و رنگ را جدی گرفتی، در ملاقات با خدا بیشتر خجالت خواهی کشید حالا عکسش:
آن راکه جای نیست، همه شهرجای اوست
درویش هر جاکه شب آید سرای اوست
امام الموحدین(ع) می فرمایند: فرزندم همین قدر دنیا را بگیر که فعلاً در اختیار تو گذاشته اند و خواسته اند ازآن استفاده کنی و از آن بدر آیی، پس آن را یک فرصت بدان. کسی که این حرف را زده چشم بیداری بوده است که می خواسته نه از دنیا خیلی انتظار برآوردن آرمان های خود را داشته باشیم، و نه از آن حیات ابدی گسترده غافل شویم.
در شرح حال آیت الله سیدمحمدحسن طباطبائی«رحمه الله علیه»[79] گفته اند: «آقا سید حسن به جای خواستن دنیا، نخواستن دنیا را یاد گرفته بود» هرکس متوجه موقتی بودن دنیا شد به چنین هنری دست می یابد. جنس دنیا گذران است و لذا هر کس به آن دل بست دائماً با ناکامی روبه رو می شود. جوان و پیر هم ندارد، گاهی می پنداریم پیرها به موقتی بودن دنیا و به مرگ بهتر فکر می کنند در حالی که تا منظر ما نسبت به دنیا عوض نشود هر چقدر هم از عمرمان بگذرد با همان منظر قبلی به دنیا می نگریم. موقتی بودن دنیا یک اصل است برای همه ی آن هایی که در دنیا زندگی می کنند و این نکته همواره مدّ نظرشان است. هرکس بهتر این موضوع را دید سالم تر به سوی قیامت سیر می کند. اگر موقتی بودن دنیا دیده شود از همان جوانی زندگی ما به بهترین نحو جلو می رود و از فرصت ها به بهترین نحو استفاده می گردد. چنین چشم بیداری، چه پیر باشد و چه جوان، توانسته است منظر خود را نسبت به دنیا درست کند و آن را در زندگی ادامه دهد. اتفاقاً اگر در جوانی انسان متوجه چنین نکته ای شد در پیری احساس نمی کند زندگی را باخته است، چون با بصیرت و چشمی بیدار زندگی دنیایی را دیده و با آن برخورد کرده است. در چنین بصیرتی است که نوع انتخاب های انسان همانند انتخاب سالکان کوی دوست می شود و یک لحظه نظر خود را از آن حیات ابدی، با آن همه وسعت و ظرفیت، برنمی دارد. چنین انسانی مسلّم از زندگی اهل تجمل فاصله می گیرد و به ماوراء آرزوی افرادِ دنیازده می اندیشد.
وقتی دنیا در منظر انسان خراب شد خانه ای آبادتر در منظر قلب او سر بر می آورد؛ گفت:
خانه بر کن، کز عقیق این یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن
گنج زیر خانه است و چاره نیست
پس زهَدْم خانه مَنْدیش و مأیست
ما امروز متأسفانه گرفتار تمدنی هستیم که این تمدن به شدت بر دنیایی کردن زندگی می تَنَد و همین امر باعث شده است که ما سر گرمی های دنیا را جدّی به حساب آوریم و آن ها را جزء زندگی بگیریم و از همه چیزِ زندگی ابدی باز بمانیم. برای نجات یافتن از فرهنگِ دنیایی غرب و تحت تأثیر آن فرهنگ قرارنگرفتن، هیچ راهی نداریم مگر این که سخن امیرالمؤمنین(ع) را دائم مدّ نظر خود قرار دهیم که می فرمایند: «إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا، وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ، وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاةِ».
فرزندم! بدان و بدان، تو برای آخرت خلق شده ای، نه برای دنیا، برای فناشدن در دنیا خلق شده ای و نه برای باقی بودن در آن، و برای مردن خلق شده ای و نه برای زندگی. فرزندم! این طور نیست که اتفاقاً می میری، بلکه یک سنت بزرگ و یک اراده ی اساسی در کار است که بنا نیست در این دنیا بمانی، پس طبیعی ترین حرکت، حرکتی است که تو در انتخاب های خود طوری عمل کنی که متوجه باشی باید از این دنیا بگذری.
جنس دنیا حرکت و رفتن است پس این طور نیست که اتفاقی می میریم و بتوانیم برنامه ریزی کنیم که نمیریم، فقط ما می توانیم بودن و رفتنمان را جهت بدهیم. این یک فکر احمقانه و نادیده گرفتن واقعیت است که بخواهیم برنامه بریزیم تا نمیریم! با این کارها مردن را سخت تر می کنیم، و لذا حضرت برای این که در چنین تصمیمات احمقانه ای فرو نیفتیم می فرمایند تو اصلاً خلق شده ای برای مردن. تو باید برنامه بریزی تا سیر و رفتن خود را جهت صحیح بدهی. قرآن در رابطه با کمال یا عدم کمالِ یک اندیشه، توجه به مرگ و آمادگی جهت رویارویی با آن را مطرح می کند و به یهود می فرماید: «قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ»[80] ای قوم یهود! اگر گمان می کنید از اولیاء خدا هستید و بقیه ی مردم چنین نیستند، پس تمنای مرگ کنید و نسبت به مرگ با روی گشاده برخورد نمایید، اگر در ادعای خود صادق هستید. بعد ادامه می دهد: «وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»؛[81] هرگز شما به جهت نوع اعمالی که انجام داده اید چنین تمنایی ندارید و خداوند هم به اعمال ظالمان آگاه است. منظور عرضم این است که اساساً خداوند ملاک کمال را خوشرویی با مرگ می داند و یهودیان را با همین ملاک ارزیابی می کند و مورد نقد قرار می دهد. و امروزه متأسفانه افکار مردم جهان را بینش یهودی گری تحت تأثیر قرار داده است. ابزار های فرار از مرگ، مرگ را عقب نمی اندازند، بلکه توجه به حقیقت مرگ و گذران دیدن دنیا را که وسیله ی هدایت انسان ها است، پنهان می کنند. لذا خداوند در ادامه می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»؛[82] بگو آن مرگى كه از آن مى گریزید قطعا به سر وقت شما مى آید آنگاه به سوى خدای داناى غیب و شهادت بازگردانیده خواهید شد و به آنچه مى كردید آگاهتان خواهد كرد. حضرت امام الموحدین(ع) می فرمایند: واقعیتِ بودنِ خود در دنیا را درست ببین و آن عبارت است از این که «خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا» برای آخرت و رفتن از دنیا خلق شده ای. «وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاةِ» و برای مردنِ در دنیا خلق شده ای و نه برای ماندن در آن. این را بدان و مطابق آن عمل کن تا پس از این دنیا بتوانی با عالَمی با وسعت و بی کرانه و با ظرفیتی بی نهایت روبه رو شوی.
این چه تمدنی است که می خواهد نمردن را برای بشریت به ارمغان بیاورد. این تمدن بدون آن که بتواند مانع مردن شود، توجه به مردن را پنهان می کند تا بشر نتواند نسبت به دنیا موضع گیری صحیحی انجام دهد و گرفتار انواع آرزوها و تخیلات نگردد. امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگر می فرمایند: «إِنِّی أَخْشَى عَلَیْكُمُ اثْنَتَیْنِ طُولَ الْأَمَلِ وَ اتِّبَاعَ الْهَوَى- فَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ وَ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ الْآخِرَةَ قَدْ جَاءَتْ مُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»؛[83]
من از دو چیز بر شما نگرانم؛ آرزوى دراز و پیروى از هوس. اما آرزوى درازْ آخرت را از یاد انسان مى برد، و پیروى از هوس جلوگیر از حقّ است. راستى كه دنیا پشت كرده و مى رود، و آخرت رو كرده و مى آید، و هر كدام را فرزندانى است، پس از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان دنیا، كه امروز روز عمل است نه پاداش، و فردا روز پاداش است نه عمل.
ملاحظه فرمودید که وقتی حضرت می فرمایند: «إِنَّمَا خُلِقْتَ...لِلْمَوْتِ» تو برای مردن خلق شدی، با این نگاه زندگی ما را وارد چه ساحت و عالَمی می کنند.
در ادامه می فرمایند: «وَ أَنَّكَ فِی قُلْعَة[84]ٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ[85] وَ طَرِیقٍ إِلَى الْآخِرَةِ».
تو در منزلی هستی که باید از آن کوچ کنی و کنده شَوی. در خانه ای که باید به کمِ آن اکتفا کرد، محلی که به قدر ضرورت می توان از آن بهره گرفت، و در راهی هستی که به سوی آخرت ختم می شود.
حضرت می فرمایند دنیا دار بُلغَه است، یعنی قصه ی دنیا قصه ی آب گرمی است در مقابل تشنگی ما، آن چنان نیست که در عین رفع نیاز جگر ما را هم خنک کند پس باید آن قدری از آن بخوریم که از تشنگی نمیریم، انتظار آن که خوش مزه هم باشد انتظار بی جایی است. اگر به دنبال خوش مزگی اش بودیم، به هلاکت گرفتار می شویم. در آن گذرگاهِ کوچیدن و کنده شدن، انتظار راحت بودن انتظار غلطی است. جنس دنیا این است که هر کس خواست در آن بماند، از او انتقام می کشد، و شما امروزه ملاحظه می فرمایید که چگونه دنیا بر پشت متجددین تازیانه های خود را فرود آورده به طوری که آرامش را از آن ها گرفته، چون زندگی شان را به بودنِ در دنیا گره زدند. این زندگی سراسر بحران، تازیانه انتقام خداست زیرا دنیایی را که خدا برای رفتن در اختیار بشر قرار داد، آن ها می خواهند برای بودن. اکنون وقت آن رسیده که فرهنگ غربی تاوان بدعهدی و جفاکاری خویش را نسبت به «مرگ» پس بدهد.
حضرت امام الموحدین(ع) برای غفلت نکردن از مرگ می فرمایند: تو در خانه ا ی که برای کنده شدن است جای گرفته ای، تو در خانه ای هستی که فقط به قدر ضرورت باید از آن استفاده کنی، بیشتر بخواهی از آن استفاده کنی چیز بیشتری از آن به دست نمی آوری ولی زندگی ات مسئله دار می شود، چون درست با آن برخورد نکردی. مسئله از این جا شروع می شود که انسان میل خود را با غفلت از حقیقتِ این خانه به این خانه انداخت و لذا چیزی خارج از حدّ خانه ی دنیا از دنیا انتظار دارد. معلوم است که چقدر باید خود را به سختی بیندازد تا آنچه را انتظار دارد و واقعیت ندارد به دست آورد، در آخر هم هیچ چیزی حاصل او نمی شود، چون چیزی را از دنیا انتظار دارد که اصلاً خالق دنیا در دنیا خلق نکرده است . یک وقت درختی داریم که در فصل خودش چند میوه در حدّ خود به ما می دهد، و ما هم حدّ و اندازه ی آن درخت را می دانیم و در همان حدّ هم انتظار داریم میوه بدهد و روی همان اندازه از میوه ها حساب باز کرده ایم. ولی یک وقت می گوییم این درخت باید همه ساله چندین برابر آنچه فعلاً میوه می دهد، میوه بدهد معلوم است که این انتظار ما بر آورده نمی شود، چون با آرزوهایمان بااین درخت برخورد کرد یم و نه با نیازهای منطقی که داشتیم و آن درخت هم در حدّ نیازهای منطقی ما میوه می داد. و یا انتظار داریم آن درخت در زمستان هم میوه بدهد و چون چنین چیزی ممکن نیست به جای آن که آرزوهای خود را تغییر دهیم، می رویم از کشور دیگری، آن طرف کره ی زمین که در حال حاضر تابستان است میوه های مناسب آن درخت را می خریم و به این درخت آویزان می کنیم که بگوییم ما به آرزوی خود رسیدیم. در آن صورت در مسیری غیر طبیعی هزاران زحمت برای خود ایجاد کرده ایم، زیرا انتظاراتی داریم که مطابق آن انتظارات خداوند مخلوق خود را خلق نکرده است. امروزه تمدن غرب ناخودآگاه در این مسیر قرار گرفته و مردم سایر کشورها را نیز در این مسیر قرار داده است. عمر ما را در زیر لگد انتظارهای بیش از حدّ از دنیا، نابود می کند. نابود شدن عمر را نمی بینیم ولی این که در کم تر از ده دقیقه از خانه با ماشین به اداره می آییم را می بینیم. تمام زندگی مان گرفتار این آرزو شده که سریعاً بتوانیم مثلاً به مقصد برسیم، حتی به قیمت ایجاد بحران در محیط زیست از یک طرف، و روبه روشدن با روح و روانی که باید برای همیشه با آرامش خدا حافظی کند، از طرف دیگر. خدا کند ببینیم با تحمیل آرزوهای وَهمی به طبیعت، علاوه بر بحران محیط زیست، چه بلایی بر سر خود آوردیم و چگونه جهت جان خود را از ابدیت به دنیای زودگذر انداختیم. فعلاً نیاز نیست روی آن بحث شود. فقط در این موضوع با ما به توافق برسید که امام من و شما دارد به ما می گوید که از زندگی در دنیا انتظار بستری را داشته باش که تو را برای زندگی ابدی آماده کند و در همین حدّ و با این منظر می توانی از دنیا استفاده کنی. نه دنیا برای تو ماندنی است و نه تو برای دنیا، خود را در این دنیا ببین که برای رفتن خلق شده ای، اگر خود را این چنین دیدی نوع انتخاب هایت متعادل و منطقی خواهد شد، دیگر از درخت خانه ی خود انتظار میوه ی تابستانی در زمستان نداری تا به هلاکت بیفتی. و این غفلت، جوان و پیر ندارد، برای هرکس این هلاکت هست که از دنیا انتظاری بیش از آن حدّی که هست، داشته باشد. در ادامه فرمودند: «وَ أَنَّكَ فی...طَرِیقٍ إِلَى الْآخِرَةِ» و تو در راهی قرار داری که به سوی آخرت می باشد. تو در منزلی هستی که از آن منزل به سوی آخرت کوچ ات می دهند. حال چه ما چنین سیری را برای خود اراده بکنیم، و چه نکنیم. گفت:
نیک بنگر ما نشسته می رویم
دم به دم ما سالک راه نویم
شما بخواهید و نخواهید دارید می روید. ولی نه به سوی ناکجا آباد، به طرف قیامت، عالم قیامت با آن همه ظرفیت و وسعت. ما مثل مسافران یک اتوبوسی هستیم که چه بنشینیم و چه بایستیم، چه جلو برویم و چه عقب برویم، بخواهیم و نخواهیم داریم به طرف مقصدی که راننده اراده کرده می رویم. می توانیم خودمان را برای آن مقصد آماده کنیم، می توانیم هم از آن غفلت نماییم و وقتی با آن روبه رو شدیم غافلگیر شویم.
می فرماید: «وَ اِنَّک فی...طَرِیقٍ إِلَى الْآخِرَةِ» فرزندم! تو در راه آخرتی. هنر ما این است که بتوانیم این نکته ی اساسی را، که اساس زندگی ما را در برگرفته به روح و روان خود تفهیم کنیم.
عزیزان توجه دارند که ائمهh هرگز به ما نصیحت های ساده و سطحی نمی کنند، آن ها در سخنانشان بینش ما را عوض می کنند، نصایح اهل البیتh نصیحت های لیبرالیستی و کانتی برای راحت تر جان کندن در دنیای مدرن نیست. ائمه دینh در نصایح خود نمی خواهند ما فقط در همین دنیا راحت باشیم و جوانی خود را بدون دردسر و با رفاه کامل به پیری تبدیل کنیم، آن ها به ما بصیرتی می دهند که نگاهمان به زندگی عوض شود و بینشِ ما بینشی صحیح شود. اگر انسان جای خود را در هستی مشخص کرد و متوجه شد دارد به سوی آخرت می رود، تمام مناسباتش، مناسبات خاص می شود. این است که عرض می کنم بر عکس سخنان امامان معصومh گاهی دستورات اخلاقی به جای این که وسیله ای باشد تا ما از دنیا فاصله بگیریم، عین دنیاگرایی است. برتراندراسل می گوید شما گوساله ی همسایه را ندزدید تا او هم گاو شما را ندزدد، این نوع توصیه ها جهت زندگی را عوض نمی کند. وقتی جهت زندگی شما تصحیح می شود که بفهمید کلّ این زندگی یک موقعیت موقت است و بس. مواظب باشید شیطان هم این جا سراغتان نیاید «که ما حالا جوانیم، اول زندگی مان است و این حرف ها ذوق زندگی را در انسان می میراند». حرف حضرت این نیست که زندگی را تعطیل کنید، حرف این است همان وقتی که داری کاری را انجام می دهی بدان که آن کار را در یک کشتی داری انجام می دهی، و آن کشتی دارد به ساحل می رسد، پس طوری نباش که وقتی کشتی به ساحل رسید نتوانی پا در ساحل بگذاری، و نتوانی از آنچه در کشتی ساخته ای دل بکنی.
حضرت در ادامه خطاب به فرزندشان می فرمایند:
«وَ أَنَّكَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لَا یَنْجُو مِنْهُ»
تو شکار مرگی هستی که فرار کننده نمی تواند از آن فرار کند.
اصلاً فرار کردن از مرگ منجر به رهاشدن نمی شود بلکه نتیجه ی آن خسته شدن است. این تمدن از مرگی می خواهد فرار کند که یکی از قضاهای حتمی عالم است و لذا نه تنها نتیجه نمی گیرد بلکه خسته می شود و از وظیفه ی اصلی که در دنیا داشت باز می ماند و همه ی کارش می شود تلاش برای فرار از مرگ. یک وقت بحث بهداشت هست که در جای خود کار لازمی است و موجب می شود زندگی به خوبی طی شود و به جای این که زندگی را با انواع بیماری ها و کسالت ها ادامه دهیم با سلامتی و صفا آن را طی کنیم. ولی رعایت بهداشت عاملی نیست که بنده بتوانم از مرگ رهایی یابم، یا با آوردن دستگاه های کشف بیماری بتوانیم با مرگ مقابله کنیم. اسلام برای سالم و با صفا زندگی کردن می فرماید: کم غذا بخور و ساده غذا بخور تا سالم بمانی و در مسیر عمر طبیعی به سوی قیامت سیر کنی. وقتی ما رعایت غذا خوردن خود را بکنیم، چه در کم خوردن و چه در ساده خوردن یقیناً سالم خواهیم ماند، چون ریشه ی تمام بیماری ها معده است و باید رعایت معده را نمود، رسول خداf می فرمایند:
«وَ أَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَیْتُ الدَّاءِ وَ الْحِمْیَةُ هِیَ الدَّوَاءُ»؛[86] معده محل همه ی بیمارى ها است و پرهیزْ اصل همه ی درمان ها است .
با توجه به توصیه ی رسول خداf می توان حرف مهاتما گاندی را تصدیق کرد که می گوید: «بیمارستان ها محل به اشتباه انداختن بشر است، چون علت اصلی بیماری ها را پنهان می کنند.»[87] چون رویکرد تمدن غرب به بدن انسان، رویکرد پرهیز و ساده خوردن نیست. بلکه بدون تذکر به کنترل هوس ها سعی می کند بیماری ها را با انواع داروهای شیمیایی دفع کند و معلوم است که این روش دفع فاسد به افسد است. به هر صورت اگر خواستیم در مدتی که در این دنیا زندگی می کنیم سالم باشیم، در عین رعایت بهداشت باید اهل پرهیز از غذاهای هوس آلود بشویم، هم کم بخوریم هم ساده بخوریم به خصوص امروزه که با وارد شدن ماشین در زندگی پیاده روی ها به شدت کم شده است، ماشین ها و رباط ها جای فعالیت انسان ها را گرفته اند، دستگاه ها را آنقدر اُتوماتیک می کنیم که حتی برای بالا و پایین کشیدن شیشه ی ماشین سواری دستمان تکان نخورد! تا این حدّ انسان خود را از صحنه ی فعالیت و تحرک خارج کرده است و لذا با انواع بیماری ها روبه رو شده و سراسر زندگی اش عبارت شده از دست و پنجه نرم کردن با انواع بیماری ها و اسم این را هم تمدن گذاشته است و می گوید اگر این علم پزشکی پیش رفت نکرده بود من با این بیماری قلبی چه می کردم، غافل از این که این تمدن با بستری که برای زندگی ما ساخته منشأ این بیماری ها شده است. گفتند روی کلید دست بگذار خودِ لمس - بدون آن که تو حرکتی بکنی- منجر به حرکت می شود. رباط ها برایت کار کنند، آرمیچرها برایت می چرخانند و تو هم بیکار باش و افتخار کن که به چه پیشرفتی رسیده ای! بعد هم با فرصتی که به دست آورده ای، همین طور بخور، صبحانه و میان روز، ظهر، عصر و شب، غذاهای خوشمزه بخور، بدون آن که نگران باشی که بیمار شوی و بمیری. و چون حاضر نیستی با مرگ روبه رو شوی با استفاده از دستگاه های پیچیده آمدن مرگ را برایت پنهان می کنند، در حالی که با پنهان کردن مرگ، گرفتار مرگی زشت و ذلیلانه خواهیم شد. غافل از این که مردن و مرگ، زیباترین سنت خداوند است. حالا از این سنتِ زیبا در هراس هستیم.
این چنین نخلی که لطف یار ماست
چون که ما دزدیم نخلش دار ماست
آری! یک وقت بحث بهداشت و نیز کم خوردن است تا در مدتی که در دنیا زندگی می کنیم سالم باشیم و بتوانیم به خوبی زندگی را طی کنیم. ولی یک وقت فکر و فرهنگی است که می خواهد از مرگ فرار کند، در حالت اخیر است که همه ی زندگی ما می شود فرار از مرگ و در آخر هم بدون نتیجه و خسته و هلاک خواهیم مُرد.
حضرت می فرماید: «وَ أَنَّكَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لَا یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ» تو شکار مرگی خواهی بود که هیچ گریزنده ای نمی تواند از آن فرار کند. «وَ لَا یَفُوتُهُ طَالِبُهُ» و آن کس که مرگ او را می طلبد از دست مرگ در نمی رود. «وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ» و به ناچار او را در می یابد.
اصلاً جنس مرگ آن چنان است که بدون هیچ مانعی آن کس را که اراده کند، به راحتی در اختیارش خواهد بود. چون از درون انسان به سراغ انسان می آید، قرآن می فرماید: «وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِیبٍ»[88] ای پیامبر! اگر ببینی هنگامی که آنان ترسان و هراسا نند، و در آن حال هیچ نابودی نیست، بلکه از مکان نزدیکی گرفته می شوند.
می فرماید: از مکان نزدیک گرفته می شوند، یعنی فاصله ای در میان نیست، چون روح انسان مجرد است و حضرت عزرائیل(ع) نیز مجرداند و لذا بین روح ما و او بُعد و فاصله ای نیست.[89]
اگر ما بهداشت و پرهیز را رعایت نکنیم قدرت دفع بیماری ها را از دست می دهیم مثلاً سرماخوردگی را مثال می زنم؛ متخصصین، منحنی سرماخوردگی را سه روز می دانند و معتقدند پس از آن خود به خود شروع به بهبودی می کند، ولی اگر اهل بهداشت و پرهیز نباشیم طاقت دفع آن را نداریم و لذا سرما می خوریم و به این زودی ها هم بهبودی نمی یابیم. چون خودمان خود راخراب کرده ایم. بدن خود را که به طور طبیعی قدرت خوب شدن را داشت به انواع داروها عادت دادیم، حالا تا دارو به آن ندهیم بهبودی نمی یابد. بدنی پخمه و تنبل برای خود ساختیم که عزا می گیرد فاصله ی یک ایستگاه تاکسی را هم چطور پیاده برود. باز خوب است بعضی ها برای جبران تنبلی ها و پرخوری ها کمی ورزش می کنند ولی چقدر خوب بود که خودِ زندگی همراه با فعالیت باشد و غذا خوردن بیش از آن که برای ارضای هوس باشد، برای رفع نیاز بدن باشد. بدنِ تنبلی که در مقابل سختی ها هیچ همتی نمی کند و همه ی امیدش به ماشین و تکنولوژی است، این بدن دیگر در مقابل بیماری ها مقاومتی ندارد و لذا یک عمر با بیماری دست به گریبان است و فرصت آباد کردن قیامت برایش نمی ماند. این انسان مرگ برایش هیولا می شود، مرگی که به نحو زیبایی در کنار زندگی ما قرار داده اند و پا به پای زندگی، ما را همراهی می کند، این مرگ برای ما هیولایی ترسناک می شود.
حرف در این جلسه این بود که خود را موجودی که باید بمیرد بنگرید، حالا در حاشیه ی این بحث عرض شد که هیچ راهی برای نمردن نیست، ولی از طریق بهداشت و پرهیز می توان در مدتی که باید زندگی کنیم، خوب زندگی کنیم.
فرمایش حضرت(ع) این بود که اگر خود را موجودی میرا ملاحظه کردی مرگ برای تو هلاکت نیست بلکه مرگ قسمتی از زندگی است که در کنار زندگی تو را دنبال می کند، مثل مرحله ی پیری که در جوانی تو را دنبال می کرد تا به وقتش به سراغت آید.
در ادامه و بعد از آن نکته های اساسی حالا می فرمایند:
«فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَال سَیِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ ذَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ».
پس مبادا مرگ تو را در حال گناه دریابد، گناهی که با خود می گفتی از آن توبه خواهم کرد، و مرگ بین تو و آن اندیشه فاصله اندازد، که در این صورت خود را تباه کرده ای.
وقتی انسان متوجه باشد دنیا یک فرصت است برای آباد کردن ابدیتش، و وقتی متوجه شد که این فرصت همیشگی نیست و بدون این که او پیش بینی کند، مرگ به سراغش می آید، پس تمام تلاش خود را در جهتی قرار می دهد که در فضای آباد کردن قیامت، با مرگ روبه رو شود و نه در فضای آلوده بودن به دنیا و گناهان دنیایی.
عامل عمده ی فروافتادن انسان در خطر این است که پایان پذیربودن فرصت دنیا، دائم مدّ نظرش نباشد. اگر انسان با مرگ زندگی کرد، علاوه بر این که خوب زندگی می کند، خوب می میرد وگرنه، نه در این دنیا خوب زندگی می کند و نه در آن دنیا عاملی برای آرامش ابدی خود دارد، و پس از مرگ درست با چیزی روبه رو می شود که می خواست از آن فرار کند. به آن ها گفته می شود:
هین چه آوردید دست آویز را
ارمغان روز رستاخیز را
در روایت داریم:
«كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَu بِالْكُوفَةِ إِذَا صَلَّى الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ یُنَادِی النَّاسَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى یُسْمِعَ أَهْلَ الْمَسْجِدِ، أَیُّهَا النَّاسُ تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیكُمْ بِالرَّحِیلِ فَمَا التَّعَرُّجُ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَ نِدَاءٍ فِیهَا بِالرَّحِیلِ تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ وَ انْتَقِلُوا بِأَفْضَلِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ هُوَ التَّقْوَى وَ اعْلَمُوا أَنَّ طَرِیقَكُمْ إِلَى الْمَعَادِ وَ مَمَرَّكُمْ عَلَى الصِّرَاطِ وَ الْهَوْلَ الْأَعْظَمَ أَمَامَكُمْ وَ عَلَى طَرِیقِكُمْ عَقَبَةٌ كَئُودٌ وَ مَنَازِلُ مَهُولَةٌ مَخُوفَةٌ لَا بُدَّ لَكُمْ مِنَ الْمَمَرِّ عَلَیْهَا وَ الْوُقُوفِ بِهَا فَإِمَّا بِرَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ فَنَجَاةٌ مِنْ هَوْلِهَا وَ عِظَمِ خَطَرِهَا وَ فَظَاعَةِ مَنْظَرِهَا وَ شِدَّةِ مُخْتَبَرِهَا وَ إِمَّا بِهَلَكَةٍ لَیْسَ بَعْدَهَا انْجِبَار»؛[90]
شیوه ی امیر المؤمنین(ع) در كوفه این بود كه چون نماز عشاء را می خواند سه بار مردم را ندا می كرد به طوری که همه می شنیدند. می فرمود: اى مردم! بار ببندید، خدا شما را رحمت كند که بر شما ندای كوچ کردن كشیدند، پس از ندای كوچ کردن از دنیا این چه رویى است كه به دنیا دارید، بار ببندید خدایتان رحمت كناد بهترین توشه كه دارید با خود بردارید كه آن تقوى است. بدانید راه شما به معاد است و گذر شما بر صراط، هراس بزرگی جلو راه شما است، گردنه سختى در پیش دارید، منازل هراسناكى كه ناچارید از آن بگذرید، یا به رحمت خدا از هراس آن نجات یابید، و از خطر بزرگ و منظره دلخراش و آزمایش سختش بگذرید، و یا به هلاكتى برسید كه پس از آن جبرانى نیست.
وقتی ما باید بمیریم و با ظهور ضعف کارآمدی قلب و کلیه و ... متوجه آثار رفتن از دنیا شده ایم، دیگر این در و آن در زدن های افراطی برای چیست؟ از این کشور به آن کشور، متوسل به این بیمارستان یا آن بیمارستان شدن برای چی؟ عملاً با این کار سنت تحقق مرگ خودمان را به دست آن دکتر و آن بیمارستان عملی می کنیم. در حالی که اگر سخنان امیر المؤمنین(ع) را مدّ نظر قرار می دادیم و صدای کاروان مرگ را که بانگ می زند وقت کوچ کردن است، می شنیدیم، موضع گیری دیگری می کردیم. آری در حد معقول به طبیب رجوع کردن و در عین حال متوجه بودن که او نمی تواند مرگ ما را عقب بیندازد، اشکالی ندارد. ولی در آن حدّ که خود را به هر خفّتی بیندازیم تا نمیریم، و از پزشکان تقاضای ادامه ی عمر داشته باشیم، کار غیر عاقلانه ای است. داروهای طبیعی که حکیمان گذشته تجویز می کردند عموماً داروهای تلخی بود برای تنبیه و جبران پرخوری های ما. حکیمان متوجه می شدند ما چرب و شیرین زیاد خورده ایم، داروی تلخی تجویز می کردند تا مزاج ما را به تعادل برگردانند و یا اگر کار از دارو گذشته بود نیشتری می زد تا روحی که سرکش شده است تنبیه شود. چون حکیمان آنقدر حکمت داشتند که بدانند چگونه هوس های ما را با تنبیهِ طبی کنترل کنند. همان کاری که ابوعلی سینا با پادشاه تنبل پرخور کرد. دستور داد باید روزی این مقدار راه بروی و خوراک تو هم فقط مقدار کمی نان و کشک باشد، چون علاوه بر پزشک بودن، حکیم بود، دارو نداد، تنبیه کرد، پادشاهی که دائماً نشسته بود و دستور می داد، حتی اگر یک سیب جلویش بود دستش را دراز نمی کرد پوست بکند، دستور می داد کس دیگری این کار را بکند. حکیمی مثل شیخ الرئیس ابو علی سینا«رحمه الله علیه» را می خواست که به او بگوید باید بلند شوی و راه بیفتی، تا زندگی تو همراه با انواع بیماری ها نباشد، ولی شیخ الرئیس ابوعلی سینا هم نمی تواند مرگ کسی را عقب بیندازد و یا کاری کند که مرگ در منظر انسان قرار نگیرد. این چه کاری است که طرف نزد دکتر می رود و اصرار دارد که آقا دستم به دامان شما کاری بکنید که نمیریم. از خود باید پرسید آیا این نوع جراحی ها که فعلاً معمول است حکیمانه است؟ بگذارید مردم خوب بمیرند، مُردن که بد نیست. گناه کارانهِ مُردن بد است. چه اشکال دارد الان بنده سرم را بگذارم زمین اینجا بمیرم، والسلام. خدا رحمت کند شهید رجائی را آن زمان که وزیر آموزش و پرورش بود، جوانان حزب اللهی محله شان می گفتند دیدیم ایشان تنها و بدون مدافع رفت و آمد می کند. به غیرتمان برخورد. گفتیم خودمان برنامه می ریزیم و مدافع او می شویم، وقتی فهمید ما می خواهیم چه کار کنیم، پرسید چه کار دارید دور من را گرفته اید؟ گفته بودند می ترسیم شما را ترور کنند، گفته بود اگر من را ترور کنند شما را وزیر آموزش وپرورش می کنند. این بینش را ببین چقدر زندگی را راحت می گذراند، نگفت حالا اگر من بمیرم دنیا آخر می شود، مگر دنیا دست ماست، دنیا خدا دارد و اوست که ما و زن و فرزند ما را در قبضه ی تدبیر خود دارد.
یکی از عواملی که موجب می شود از موقتی بودن دنیا غفلت کنیم و شب و روز مشغول دنیا شویم، همسر و فرزند است و تصوراتی که گویا خدای آن ها ما هستیم.
حضرت موسی(ع) وسط بیابان در سرمای شدید همراه با همسر و فرزند، گم شدند. قرآن می فرماید: «إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»؛[91] یادكن هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت آتشى را می یابم، به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد یا شعله آتشى براى شما مى آورم باشد كه خود را گرم كنید.
البته نور، نوری بود که فقط حضرت موسی(ع) می دیدند. قرآن می فرماید: «فَلَمَّا جَاءهَا نُودِیَ أَن بُورِكَ مَن فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»؛ چون نزد آن نور آمد ندا رسید كه مبارك گردید آن كه در آتش و آن كه پیرامون آن است، و منزه است خدا، پروردگار جهانیان. حضرت با صحنه ای غیر قابل انتظار روبه رو شدند، صحنه ای که به جای دیدن نار، نور معنوی بود و برکت. در روایت داریم که به خدا عرض کردند زن و بچه ام را رها کرده ام، آن ها چی؟ خداوند فرمود آن ها دیگر مربوط به من است. مسلّم آن ها به زندگی خودشان رسیدند، حضرت موسی(ع) هم به مأموریتی که باید انجام می دادند پرداختند تا زندگی موقت زمینی خود و دیگران را آسمانی کنند. عمده آن است که ما حیات زمینی خود را به بهترین نحو طی کنیم، از مسئولیت خود نسبت به همسر و فرزندان شانه خالی نکنیم ولی زندگی ما نباید سراسر نگرانی برای همسر و فرزندان باشد، مگر ما خدای آن ها هستیم. خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود وقتی مسئولیت نبوت را به عهده ی تو گذاشتم دیگر خودم امور خانواده ی تو را به عهده می گیرم، و اگر حضرت موسی(ع) می خواست همه ی فکر و ذکرش خانواده شان باشد، نه مفتخر به رسالت می گشتند، و نه این همه مردم از رسالت آن حضرت بهره مند می شدند. دغدغه برای امور دنیایی باید حدّ و مرز داشته باشد، آقا دانشجویی، باش. کاسبی، باش. بسیجی هستی، باش. بیکاری، باش. در همه ی این احوالات زندگی را درست ببین و همه ی این موقعیت ها را موقت بدان تا زندگی را درست تحلیل کنی. بیکار حقیقی کسی است که به ابدیتش فکر نکند. و مشغول حقیقی کسی است که از ابدیتش غافل نیست. اگر شما چهار کسب داشته باشی، ولی یادت برود حیات زمینی یک فرصت موقت است، مسلّم همه ی زندگی را با آن چهار نوع کسب باخته ای. کسی هم مثل امام خمینی«رضوان الله علیه» گفتند: در زمان رضاخان که عمامه ها را از سر روحانیون برمی داشتند، رفتم نان بخرم دیدم یک آخوندی که مجبور شده عمامه اش را بر دارد تکه نانی خریده و دارد آن را خالی می خورد. رو به من کرد و گفت فعلاً که سیر شدیم، گفته اند عمامه ها را بر دارید، دادم به یک زن یتیم دار برای بچه هایش پیراهن کند. تا ظهر هم خدا بزرگ است. امام خمینی«رحمه الله علیه» به فرزندشان احمد آقا«رحمه الله علیهما» می گویند احمد جان! خدا می داند من حسرت احوالات آن مرد را می خورم. چون کسی که این دنیا را تا این اندازه کوچک و موقت بداند خیلی بیناست و واقعاً حسرت خوردن دارد.
قرآن در شرح حال مؤمنین که در دنیا در مسیر دین داری پایدار و صابر بودند، می فرماید در قیامت که چشم آن ها بصیر شد و حقیقت دنیا را می بینند از آن ها پرسیده می شود: «كَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ»؛[92] چه مدت به عدد سال ها در زمین ماندید؟ آن هادر جواب می گویند: یک روز یا قسمتی از یک روز. «قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَاسْأَل الْعَادِّینَ* قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»؛[93] مى گویند یك روز یا پاره اى از یك روز ماندیم، از شمارش گران بپرس. خداوند مى فرماید جز اندكى نماندید كاش شما در دنیا این را مى دانستید. وقتی در قیامت حجاب ها کنار رفت و انسان بیدار شد کل زندگی دنیایی را نسبت به قیامت به اندازه ی یک روز و یا قسمتی از یک روز می بیند. در همین دنیا هم اگر ما متوجه وسعت خود شدیم که فوق زمان و مکان است، دیگر دنیا برای ما بزرگ و گسترده جلوه نمی کند، دنیا در رابطه با تعلقات دنیایی ما جدّی و بزرگ می شود، اگر متوجه ابدیت شدیم در نظر به آن عالم بیکرانه، دنیا چیزی جز همان یک روز یا قسمتی از یک روز نخواهد بود، و لذا حضرت با این دیدگاه است که به فرزندشان می فرمایند حالا که متوجه شدی دنیا فرصتی است گذرا و مسیر تو به سوی آخرت است و هر لحظه احتمال آن که مرگ به سراغ تو آید هست. می فرمایند: «فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَال سَیِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ ذَلِكَ» پس مواظب باش مرگ در شرایطی به سراغ تو نیاید که تو در آلودگی باشی و فرصت توبه ای که می خواستی انجام دهی را از دست بدهی.
طوری زندگی خود را مدیریت کن که در سراسر آن در پاکی و صفا باشی، تا هر وقت فرصت تمام شد و مرگ به سراغت آمد غافلگیر نشوی، زیرا اگر از موقت بودن فرصتِ عمر غافل شوی و زندگی ابدی از منظر تو برود، هوس ها سر بر می آورند و طوری مرگ به سراغت می آید که آلوده به گناهانی هستی که می خواستی از آن ها توبه کنی، ولی مرگ بین تو و آن توبه، فاصله خواهد انداخت.
اگر انسان موقتی بودن دنیا را فراموش کند و نگران غافلگیر شدن توسط مرگ نباشد، برای جبران گناهان و پشیمانی ها کار را همواره به آینده موکول می کند، آن وقت درست وقتی داری پشیمانی ها را مزمزه می کنی تا برای آن برنامه ریزی کنی می بینی دیگر کار تمام شد. و حضرت این نکته مهم را متذکر می شوند.
همچنان که عرض شد رابطه ی عزرائیل با جان ما به جهت آن که هر دو مجرداند، یک رابطه ی تدریجی و زمانمند نیست، بلکه مثل رابطه ی شما و اراده ی شما است، همین که بخواهید اراده کنید، اراده می کنید، و لذا اگر انسان از این موضوع غافل شود و روحیه ی او دنیایی باشد ناخودآگاه تصور می کند مثل بقیه ی امور دنیا که تدریجی است، مرگ هم تدریجی است و منتظر می ماند تا آثار آن پیدا شود و بعد تصمیم بگیرد و همین امر باعث می شود که در مقابل مرگ غافلگیر شود. در حالی که اگر توجه انسان به اصلی ترین قسمت زندگی اش یعنی ابدیت باشد، مثل انسانی که فهمیده است مرگش نزدیک است و امیال و اخلاقش عوض می شود، و حب دنیا از قلبش خارج می گردد و سعی می کند از بقیه حلالیت بطلبد و خوش اخلاق می شود، سراسر زندگی چنین می شود، و مثل یک انسانی که وقتی فهمید آخر عمرش فرا رسیده است از اعمال خلاف شرعش توبه می کند، انسانی هم که نظرش به ابدیتش بود، تمام عمر در حال توبه و توجه به خدا است، هرگز توبه ای را که باید بکند به عقب نمی اندازد.
وقتی انسان از حضور ناگهانی مرگ غافل شد، بدون آن که خودش متوجه شود، گرفتار حالات روانی بسیار خطرناکی می گردد. اگر دنیا را جدی گرفتی و خود را در آن باقی پنداشتی، چون بینش ات غلط است، حتماً روش غلطی را انتخاب می کنی و توبه و تغییر اساسی زندگی به سوی معنویت را به تأخیر می اندازی و این تأخیر انداختن را همین طور ادامه می دهی. لذا حضرت در ادامه می فرمایند: «فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ» در این حالت مطمئن باش خودت را هلاک کرده ای. چون بدون جهت گیری به سوی معنویت، و بدون فاصله گرفتن از گناهان، وارد ابدیت خود شدی.
اگر کسی حیات زمینی خود را جزء کوچکی از بودنش نبیند مسلّم انتخابهایش هلاکت بار است چون زندگی را از منظری غیر از آنچه واقعیت دارد می نگرد. درس بخوان، دانشگاه برو، تجارت بکن، اما در این عرصه ی دنیا جای این درس خواندن را برای خود مشخص کن. هر کاری می خواهی بکن ولی با توجه به این که این دنیا موقت است و مرگ غافلگیرانه به سراغ تو می آید و سپس ما می مانیم و اَبد ما، کارهایت را انجام بده. گفت:
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش
حالا که همه ی زندگی ما در ابدیت ما قرار دارد، باید طوری عمل کنیم که آن را از دست ندهیم.
حضرت صادق(ع) به عبدالله بن جندب می فرماید: «یَا ابْنَ جُنْدَبٍ الْخَیْرُ كُلُّهُ أَمَامَكَ وَ إِنَّ الشَّرَّ كُلُّهُ أَمَامَكَ وَ لَنْ تَرَى الْخَیْرَ وَ الشَّرَّ إِلَّا بَعْدَ الْآخِرَةِ لِأَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ جَعَلَ الْخَیْرَ كُلَّهُ فِی الْجَنَّةِ وَ الشَّرَّ كُلَّهُ فِی النَّارِ لِأَنَّهُمَا الْبَاقِیَان»[94]
پسر جندب! همه خیرها، و همه شرها را پیش رو دارى، و هیچ یك را جز بعد از مرگ نبینى، چه خدا همه خیر را در بهشت، و همه شر را در دوزخ نهاده كه جاویدانند.
عاقلانه ترین کار آن است که انسان طوری عمل کند تا در حیات ابدی خود در بهترین شرایط باشد، پس بیایید عاقل بشوید. باید عاقل شد تا جای حیات زمینی را در کل حیات خودمان بشناسیم، عرض کردم هر کاری می خواهی بکن، ولی این را بدان که پس از مرگ چشم ها باز می شود و حجاب هایی که خیالات ایجاد کرده بودند همه کنار می روند، دریچه هایی از غیب بر روی قلب باز می گردد. اصلاً پرده ها برداشته می شود، سایه های ذهنی ما که ما را از حیات ابدی غافل کرده بود، همه و همه کنار می روند و در آن حالت شما زنده می شوید و زندگی حقیقی شروع می گردد. همان طور که وقتی یک عارف از وَهمیات خود آزاد می شود اعلام می کند «مرده بدم زنده شدم»، در قیامت هزار هزار برابر ما بیشتر زنده می گردیم.
شما فکر می کنید چه چیز باعث می شود که ذهن انسان مشغول این دنیا باشد و نتواند بالاتر از دنیا را ببیند؟ جز این نیست که نه کوچکی دنیا را می بینم و نه بی کرانگی ابدیت را. فکر می کنید چه پیش می آید اگر بنده و یا جناب عالی سرمان را بگذاریم زمین و بمیریم. مسلم بدانید هیچ چیز پیش نمی آید و برای هیچ کس هیچ چیزی پیش نمی آید. مگر برای وَهم ها و خیالاتشان، باید آن هایی که به بنده یا جنابعالی تعلق دارند تعلقشان را کم کنند. من که نباید غصه بخورم که اگر مُردم فرزندم گریه می کند و غصه می خورد. حبّ پدر و فرزندی قصه اش جداست. اما این که بیایم دنیا را انتخاب کنم تا فرزندم غصه نخورد این غفلت فوق العاده بزرگی است.
بهر حال باید متوجه بود آنچه واقعیت دارد تنهایی من است با خدا و بعد از مرگ این واقعیتِ انکار ناپذیر خود را می نمایاند و خداوند در قرآن ما را متذکر این نکته ی مهم می کند و می گوید در قیامت خداوند ندا سر می دهد که: «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاء ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءكُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیكُمْ شُرَكَاء لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُمْ مَا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ»؛[95] و همان گونه كه شما را نخستین بار آفریدیم اكنون نیز تنها به سوى ما آمده اید و آنچه را به شما عطا كرده بودیم پشت سر خود نهاده اید و شفیعانى را كه در كار خودتان شریكان خدا مى پنداشتید با شما نمى بینیم، به یقین پیوند میان شما بریده شده و آنچه را كه مى پنداشتید از دست شما رفته است.
آری آنچه داریم پشت سر می گذاریم و ما می مانیم و خدای ما. مولوی در این رابطه می گوید:
حق تعالى خلق را گوید به حشر
ارمغان كو از براى روز نشر
جِئْتُمُونا وَ فُرادَى بى نوا
هم بدان سان كه خَلَقْناكم كذا؟
هین چه آوردید دست آویز را
ارمغانى روز رستاخیز را
یا امید باز گشتنتان نبود
وعده ى امروز باطِلْتان نمود
نسبت های ما با افراد در حقیقت ربطی به ما ندارد، یک نسبت حقیقی در هستی ما هست و آن نسبت ما با خدا است که او رب است و ما عبد، نسبتی که در هیچ شرایطی تغییر نمی کند.
برعکس بقیه ی نسبت ها که در قیامت همه ی آن ها از صحنه خارج می شود. قرآن می فرماید:
«فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءلُونَ»[96] پس آنگاه كه در صور دمیده شود دیگر میانشان نسبت خویشاوندى وجود ندارد و از حال یكدیگر نمى پرسند.
علامه طباطبائی«رحمه الله علیه» در تفسیر این آیه می فرمایند: میل جنسی در این دنیا برای تولید مثل است و لذا در این دنیا موضوع زن و شوهر و فرزند مطرح است ولی چون در قیامت موضوع تولید مثل مطرح نیست این نسبت ها نیز از بین می رود. هرکس خودش هست و خدای خودش.
به هر حال دقت در تذکرات حضرت مولی الموحدین(ع) ما را متوجه مرگ می کند، تا آن جایی که به ما فرمودند: قبل از این که بدن هایتان را از دنیا ببرند، یک نوع مرگ اختیاری داشته باشید. عطار مرد با مطالعه ی باسواد و با فکری بود. که در عین عطاری طبابت هم می کرد، فقیری آمد به او گفت چیزی بده و او نداد، فقیر گفت پس چگونه جان به عزرائیل می دهی؟ عطار گفت: خودت چگونه جان به عزرائیل می دهی؟ فقیر گفت: این طوری، سرش را گذاشت زمین و مرد ... یک دفعه عطار فهمید این یک پیام بزرگ است و باید بتوان مُرد، و با عطاری نمی شود، راه خود را تغییر داد. راه را تغییر دادن یک کار اساسی اساسی است. می گوید:
دی زاهد دین بودم، سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم، سر دفتر دانایی
ترسا بچه ام افکند، از زهد به ترسایی
اکنون من و زنّاری، در دیر به تنهایی
امروز اگر هستم، دُردی کشم و مستم
در بتکده بنشستم، دین داده به ترسایی
نه محرم ایمانم، نه کفر همی دانم
نه اینم و نه آنم، تن داده به رسوایی
ناگه ز درون جان، در داد ندا جانان
کی عاشق سرگردان، تا چند ز رعنایی
پس گفت درین معنی، نه کفرونه دین اَوْلی
بر شو تو از این دعوی گر سوخته مایی
هرچند که پر دردی، کی محرم ما گردی
فانی شو اگر مردی، تا محرم ما آیی
عطّار چه دانی تو، وین قصه چه خوانی تو
گر هیچ نمانی تو، این جا شوی آن جایی
عطار فهمید اگر خواست از خود فانی و به حق باقی شود باید به مردن نظر کند. شما عنایت دارید که هر لحظه آماده ی مرگ شدن، مردن نیست، بلکه زنده شدن است و ائمهh این نکته را به ما یاد دادند.
هرگز دین خدا ملتی را دعوت به سکون و سردی نمی کند، بلکه می خواهد از حجاب هوس ها آزاد شوند تا درست زندگی کنند و درست بمیرند، دینی که پیامبرش در اوج عبادت و تا آخرین روزها شمشیر بر دوشش بود تا مانع حاکمیت کفر بر مناسبات بشری شود، هرگز ما را دعوت به مردنی نمی کند که از صحنه ی زندگی فعّال جدا شویم. شما خودتان ملاحظه فرمودید حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در آخرین روزهای عمرشان همچون آتشفشان در شور و فوران بودند، به آخرین پیام رسمی که ایشان در تاریخ 1/1/1368 دادند توجه بکنید. می فرمایند:
«...شکستن فرهنگ شرق و غرب بی شهادت میسر نیست، من بار دیگر از مسئولان بالای جمهوری اسلامی می خواهم که جز از خدا نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه با فساد و سرمایه داری غرب و فساد کمونیسم نکشند که ما در اول مبارزه ی جهانی خود هستیم...امروز با جمود و سکون و سکوت باید مبارزه کرد و شور و حال حرکت انقلاب را باید برپا داشت ...غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامیتان به خیال خام خود بیرون نبرند از پای نخواهند نشست ...همیشه با بصیرت و چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آن ها را آرام نگذارید وگرنه آرامتان نمی گذارند.»
عجبا! یک پیر مرد نود ساله و این همه شور، این از عظمت دین اسلام است. این آدم که این چنین زیبا زندگی می کند، وقتی می خواهد از این دنیا برود در وصیت نامه ی خود می فرماید: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم...».
چرا ما طوری زندگی نمی کنیم که اگر بنا شد امشب بمیریم راحت بمیریم؟ باید عوامل راحت نمردن را بشناسید و آن ها را از زندگی خود حذف کنید تا مثل امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در اوج شهامت زندگی کنید و در اوج آرامش بمیرید.
حضرت در ادامه می فرمایند:
«یَا بُنَیَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ»؛
بیشتر به یاد مرگ و به یاد پی آمدهای پس از مرگ باش که ناگهان پس از مرگ با آن ها درگیر می شوی.
حضرت از این طریق فرزند خود را وارد زیباترین زندگی می نمایند، زندگی همراه با پاکی و صفا و شجاعت.
مرگ دریچه ی ارتباط انسان های مؤمن با عالم غیب است و عامل نجات است از اکنون زدگی. و این است راز زیبابودن زندگی و مرگ. می گوید:
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
ره اگر نزدیک تر داری بگو
می گوید مرگ نزدیک ترین راه به سوی خداست، آیا تو راه نزدیک تری سراغ داری؟ چون مرگ نمی آید تا زندگی را از ما بگیرد بلکه یاد مرگ، از یک طرف زندگی این دنیایی ما را تصحیح می کند، از طرف دیگر مرگ می آید تا ما را وارد زندگی آرمانی حقیقی نماید. به همین جهت حضرت می فرمایند: زیاد یاد مرگ باش و یاد آن مراحلی که یک دفعه با آن ها روبه رو می شوی. و از این طریق همین حالا در وسعت بیکرانه ی ابدیت به سر ببر.
فرمود: یاد مرحله ای باش که بعد از مرگ با آن روبه رو می شوی، از یک طرف به خود می نگری می بینی توان سیر به آن اهداف عالیه ی قیامت را با خود نیاورده ای، از طرف دیگر به آن اهداف متعالی می نگری، می بینی آنقدر عظیم و زیبا است که هرگز نمی توان در یک زندگی ابدی از آن ها دل کند، این جاست که تضرع شروع می شود و تقاضای کمک از خداوند برای درست سیردادن زندگی، اصلی ترین تقاضای ما می گردد.
با توجه به این كه انسان، سالك الی الله است و مقصدش ذات اقدس حضرت حق می باشد، مسلّماً در عالم قیامت باید آن سلسله از معایب و نقصان ها كه مانع نیل به ساحت قدسی حق است، برطرف گردد تا قابلیت لازم جهت لقای حق برایش حاصل شود و رنگ خدایی بگیرد و انسان ها به همان اندازه كه در دنیا بیشتر رنگ الهی گرفته باشند در آن جا كمتر توقف دارند، ولی بالاخره انسان ها كم یا زیاد مواقفی دارند تا پاك و پرداخته شوند.
بر اساس تفاوت دینداری در دنیا، توقف انسان ها در مواقفِ حشر تا بهشت و لقای حق متفاوت خواهد بود. برخی باید فشار بیشتری را تحمل كنند تا در نهایتْ تطهیر شوند، و برخی با سختیِ كمتری مواجه می شوند و مسلّم كافران را در این مواقف جایی نیست، چون آن ها در دنیا برنامه ای برای سیر به سوی حق برای خود شكل نداده اند، بلكه آن ها به مجرد آن كه محشور شوند به سوی جهنم خواهند رفت.[97]
امام صادق(ع) می فرمایند:
«به حساب خود برسید قبل از آن كه به حسابتان برسند. زیرا حقیقت آن است كه در قیامت پنجاه موقف وجود دارد كه هر موقف آن مانند هزار سال است از آن چه شما می شمارید ...».[98]
یا پیامبر خداf می فرمایند:
«... خدای جبّار به ملائكه ای كه همراه متقیان هستند می فرمایند: اولیاء مرا در بهشت محشور كنید، پس آن ها را با مخلوقات دیگر متوقف نسازید، رضا و خشنودی من از آن ها قبلاً گذشته است و رحمتم بر آن ها واجب است، پس چگونه اراده كنم آن ها را با انسان هایی كه به بد و خوب آمیخته می باشند متوقف سازم، پس ملائكه این گروه را به سوی بهشت سوق داده...».[99]
چنانچه ملاحظه می فرمایید؛ طبق این روایات كسانی كه اعمال و عقاید و اخلاقشان به خوب و بد آمیخته است و آلوده به گناهان و تعلقات هستند باید در مواقف توقف كنند تا با تطهیرشدن، رضای حق را تحصیل كنند و سپس به مدارج عالی و بهشت ها راه یابند.
بنا به فرمایش امام خمینی«رحمه الله علیه»:
«ترقی و تكامل در برزخ از سنخ ترقی در دنیا نیست، زیرا دنیا دار حركت جوهری و استكمال ذاتی و نفسی است، اما تكامل در دار آخرت به رفع حجاب ها و كدورت ها و اعراض جسمانی است كه به وسیله فشار قبر به وجود می آید».[100]
و نیز می فرمایند:
«در آخرت یا برزخ تا بخواهد یك خُلق از اخلاق نفسانی تغییر كند، هیهات است لذا از رسول خداf روایت است كه هر یك از اهل بهشت و جهنّم مخلّدند در آن به واسطه نیّات خود؛[101] چون باید در آن عالم، منشأ اخلاق رذیله زائل شود، ملكات به قدری با شدت و قوت ظهور می كنند كه زوال آن ممـكن نیست و اگر با فشارها و سختی ها و آتش ها زائل شود، قرن ها طول می کشد. برعكسِ نشئه دنیا كه تغییرات خیلی زود واقع می شود.» [102]
کتاب «سیاحت غرب» از آیت الله آقانجفی قوچانی وجهی از موضوع سیر به سوی اهداف عالیه را با فشارهایی که باید انسان در برزخ تحمل کند، مطرح می نماید. این کتاب یک کتاب داستان نیست که براساس روایات تنظیم شده باشد، بلکه یک نوع مردن است و شهود آن عوالم که حقایقی است بیّن و استوار. ممکن است عزیزان نتوانند بعضی از حادثه هایی را که در آن شهود برای آیت الله آقانجفی پیش آمده تجزیه و تحلیل کنند. مثل این که در برزخ تلفن زنگ می زند؟ این نکات را باید به اهلش سپرد تا تفسیر کنند. شما توجه داشته باشید که ایشان از چه زاویه ای دارند شهودات خود را طرح می کنند و چطور ضعف انسان در دنیا مانع سیر او در آن عالم می شود، و چطور فضایل اخلاقی و اعمال عبادی عامل سیر می باشند. شما هم بعضاً در خواب که صورت حقایقی غیبی به روحتان می رسد ، آن حقایق برای شما به صورت چیزهایی جلوه می کند که روحتان با آن ها مأنوس بوده است، و لذا پیام از راه غیب در قوه ی واهمه کسی که برای تلفن چنین نقشی قائل است، به صورت تلفن ظاهر می شود، چون صورت مأنوس انسان در این رابطه تلفن بوده است. همچنان که اگر بخواهند شما را در خواب تعلیم بدهند آن تعلیم به صورت استادی که شما او را می شناسید ظاهر می شود، و این به آن معنی نیست که آن استاد به خواب شما آمده و آن مطالب را به شما تعلیم داده، این ها تعالیم غیبیه است با صورتی که قوه ی توهّم و خیال با آن مأنوس است. فردا می آیید و می گویید خواب دیدم که فلانی در خواب این مطالب را به من گفت. در حالی که عالم غیب و ملائکه الهی به شما آن مطالب را گفته، ولی آن معانی، در صورت کسی است که شما او را در این رابطه می شناسید. ممکن است همین حقیقت را به کس دیگری تعلیم بدهند امّا صورت آن تعالیم صورت استاد دیگری باشد که با او مأنوس است. به هر حال کتاب «سیاحت غرب» نمونه ای است برای فهم چگونگی سیر در عالم برزخ آن هم در عالم برزخ نازله.
حضرت فرمودند: یاد مرگ و یاد مراحلی را که باید طی کنی و با آن ها درگیر شوی زیاد در ذهن خود داشته باش. به عبارت دیگر بیشتر یاد حیاتِ بعد از این حیات دنیایی باش، با آن همه مراحل و مراتبی که دارد. تا افق های آینده خود را ببینی، مثل کودکان نباش که تا یک ساعت بعدِ خود را هم نمی بینند و همواره در همین لحظه به سر می برند. انسان های بزرگ انسان هایی هستند که به افق های دورِ زندگی نظر دارند و تو نیز به اندازه ای بزرگی که بتوانی افق های متعالی زندگی را ببینی، افق های بی نهایت را. این نوع نگاه به زندگی اگر در همان ابتدای جوانی در معرض دید انسان قرار گیرد، انسان ها هرگز توسط روزمرّگی هایی که مردم معمولی را بازی می دهد، بازی نمی خورند و جایگاه هر چیزی را در زندگی درست می شناسند، جای اسلام را در حدّ شغل خود نمی گیرند و یا جای انقلاب اسلامی را در عرض گوشت و نان نمی بینند، شهدا کوچکی دنیا و بزرگی قیامت را دیدند و متوجه پیامدهای بعد از مرگ بودند، لذا به راحتی جای انقلاب اسلامی را تشخیص دادند و دیدند راحت می توان برای آن جان داد، تا به بهترین نحو زندگی را طی کرده باشند، آن ها ماوراء تبلیغات شوم دنیای کفر، به راحتی می توانستند حقانیت حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» را ببینند. چون افق های متعالی حیات خود را همواره مدّ نظر داشتند. برای همین نکته بود که زندگی دنیایی برایشان سنگین نبود که نتوانند رهایش کنند. اصلاً دنیا جایی از قلب آن ها را پر نکرده بود. وقتی شعور آدم زیاد بشود افق گرا می شود. وقتی افق گرا شد سخنان امیرالمؤمنین(ع) را می فهمد، که می فرمایند آن افق های بلند زندگی را ببین، زیاد به یاد مرگ باش تا بتوانی مافوق دنیا را ببینی و در آن عالم هم اکنون زندگی کنی. إن شاء الله.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«یَا بُنَیَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ حَتَّى یَأْتِیَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ وَ لَا یَأْتِیَكَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَكَ وَ إِیَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَیْهَا فَقَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ عَنْهَا وَ نَعَتْ هِیَ لَكَ عَنْ نَفْسِهَا وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاوِیهَا فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلَابٌ عَاوِیَةٌ وَ سِبَاعٌ ضَارِیَةٌ یَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ وَ یَأْكُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا وَ یَقْهَرُ كَبِیرُهَا صَغِیرَهَا نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَ أُخْرَى مُهْمَلَةٌ قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ . لَیْسَ لَهَا رَاعٍ یُقِیمُهَا وَ لَا مُسِیمٌ یُسِیمُهَا. سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَى، وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى، فَتَاهُوا فِی حَیْرَتِهَا وَ غَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا»؛
فرزندم! فراوان به یاد مردن باش و یاد آنچه پس از مرگ با آن درگیر می شوی و آنچه پس از مردن روى بدان نمایى، تا چون بر تو در آید ساز خویش را آراسته باشى و كمر خود را بسته، و ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید، و مبادا فریفته شوى كه بینى دنیا داران به دنیا دل مى نهند، و بر سر دنیا بر یكدیگر مى جهند. چه خدا تو را از دنیا خبر داده و دنیا وصف خویش را با تو در میان نهاده و پرده از زشتی هایش برایت گشاده. همانا دنیا پرستان سگانند عوعو كنان، و درندگانند در پى صید دوان. برخى را برخى بد آید، و نیرومندشان ناتوان را طعمه خویش نماید، و بزرگشان بر خُرد دست چیرگى گشاید. دسته اى اشتران پایبند نهاده، و دسته اى دیگر رها و خِرَد خود را از دست داده، در كار خویش سرگردان، در چراگاه زیان، در بیابانى دشوار گذر روان، نه شبانى كه به كارشان رسد، نه چراننده اى كه به چراشان برد، دنیا به راه كورى شان راند و دیده هاشان را از چراغ هدایت بپوشاند. در بیراهگى اش سرگردان، و فروشده در نعمت آن. دنیا را پروردگار خود گرفته اند و دنیا با آنان به بازى پرداخته و آنان سرگرم بازى دنیا و آنچه را پس آن است فراموش ساخته.
همچنان که مستحضرید؛ حضرت در مورد مرگ و توجه به معاد در وسعتی قابل توجه موضوع را گسترش می دهند زیرا به واقع با معرفت صحیح نسبت به معاد، زندگی و مرگ معنای حقیقی خود را پیدا می کند. اگر می بینید یکی از دانشمندان می گوید: «زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد»[103] به جهت آن است که می توان همین زندگی بی ارزش را طوری به محتوا رساند که به ابدیتی وسیع و دوست داشتنی پیوند بخورد.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: فرزندم! بدان كه تو برای آخرت آفریده شده ای، نه برای دنیا. برای فنا آفریده شده ای نه برای بقاء. آفریده شده ای تا در دنیا بمیری نه برای این كه در آن بمانی، و در منزلی قرار داری كه كندن در پی آن است، و در خانه ای هستی كه جز مدت زمانی محدود نمی توانی از آن استفاده كنی، تو در طریق آخرت و در معرض شكار مرگ هستی، مرگی كه فرار از آن در توان تو نیست. مواظب باش كه وقتی می میری، آلوده به گناهی نباشی که بنا داشته ای از آن توبه کنی و حضور ناگهانی مرگ امكان تحقق آن را از تو بگیرد، که در آن صورت خود را به هلاكت انداخته ای.
بعد از این كه مسائل فوق را متذکر شدند و ذهن انسان را متوجه این امر كردند تا بودنش در دنیا را درست تحلیل و تصور كند، آن وقت می فرمایند: «یَا بُنَیَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ»؛ یاد مرگ را زیاد به قلب خود برسان و این كه ما برای مردن هستیم، نه برای ماندن. این كه یاد مرگ جزء بینش ما بشود و روش ما در زندگی بر آن مبتنی گردد، احتیاج به برنامه ریزی دارد تا عوامل غفلت از مرگ در زندگی شناسایی شود و بتوانیم دنیا را موقتی ببینیم و از طریق چنین بصیرتی منشأ كمالات بسیاری برای خود شویم. این كه حیات دنیایی فرصتی است موقت امر واضحی است، اما این که انسان بتواند در تمام مناسبات و تصمیمات خود آن را مدّ نظر قرار دهد، یک کار اساسی است.
وقتی انسان حیات دنیایی خود را موقتی ببیند، بسیاری از تصمیم گیری ها، آرزوها و برنامه ها، شكل خاصی به خود می گیرد. این كه بر روی این نكته تاكید می شود، به جهت این است كه فرق زیادی است بین کسی كه حیات زمینی را موقت بداند و در امور شخصی بر اساس این حیات موقت برنامه ریزی بكند، با كسی كه از نظر روانی حیات زمینی را ابدی بپندارد و با آمدن مرگ غافل گیر گردد و همه ی برنامه هایش به هم بریزد.
اگر كسی موقتی بودن زندگی دنیایی را به قلب خود تفهیم نکند و نفهمد زندگی دنیایی یعنی چه، علاوه بر این دنیا، در عالم قبر و قیامت فوق العاده احساس پوچی و بی محتوایی می کند. شما می دانید که هر چه از طریق غیبِ خودتان به غیبِ عالم وصل شوید جان خود را به محتوا و ثمر می رسانید. چون ما از طریق ارتباط درونی مان با عالم غیب واقعاً می توانیم برای خود سرمایه های عظیمی از حقیقت تهیه ببینیم. در حالی كه این کار از طریق ارتباط با پدیده های عالم ماده ممکن نیست، چون پدیده های بیرونی ربطی به جان ابدی ما ندارد. پس وقتی از طریق ارتباط درون با عالم غیب، جان ما سرمایه جمع كند با توجه به این که درون و جنبه ی غیبی ما حقیقت ماست، پس با ارتباط با باطن عالم، زندگی ما معنای حقیقی خود را به دست می آورد. و این در صورتی است که حیات بیرونی را موقت بگیریم تا بتوانیم ارتباط باطنی با عالم غیب برقرار كنیم. عامل بی مایگی و پوچی حیات بشر این است كه از ارتباط درونی خود با عالمِ غیب كه سراسر معنا و کمال است، غافل است. و این هم به این جهت است که با توجه افراطی به عالم بیرون، از ارتباط درونی خود با عالم غیب محروم شده و دنیا را جدی و همیشگی می داند. این كه شما طوری به این دنیا بنگرید که گویا همیشه هست و شما هم با آن همیشه هستید، نمی گذارد هم اکنون رابطه درونی خود را با حقایق موجود در عالم غیب برقرار کنید و آن را سرمایه ی خود نمایید. گفت:
ویسه و معشوق هم در جان توست
این برونی ها همه آفات توست
می گوید آنچه به عنوان مطلوب خود می طلبی در واقع در درون تو است و از طریق ابعاد درونی خود با آن ها مرتبط هستی و این بیرونی ها همه آفات زندگی تو هستند چون پیش تو نیستند و نمی توانند هم در پیش تو بمانند. بر روی این موضوع باید زیاد فکر كنید، آری، «این برونی ها همه آفات توست» با این برونی ها جان ما سیراب و برخوردار نمی شود، اگر نظر و رویکرد ما به بیرونِ جان ما بود، آن چیز هر چه می خواهد باشد، سرمایه حقیقی ما نخواهد بود.
قرآن می فرماید: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»؛[104] ما آنچه را بر زمین قرار دادیم، زینت زمین قرار دادیم تا از آن طریق آن ها را امتحان کنیم و روشن شود کدامیک از انسان ها در بهترین عمل قرار دارند. پس نمی شود با تعلق به آنچه زینت زمین است جان خود را برخوردار و بهره مند کرد.
نظر به بیرونی ها، نظر به چیزهایی است که نمی تواند موجب کمال و زینت حقیقی ما باشد، ولی نظر به درونی ها عامل صعودِ ابعاد معنوی ما به سوی حقایق معنوی است. حال اگر مُردن را جزء زندگی بدانی، به راحتی می توانی از این بیرونی ها جدا شوی و به درون خودت بپردازی و سعی کنی از طریق درونْ به حقایق درونی عالم مرتبط شوی. نماز نمونه ی خوبی است و می تواند سرمایه بزرگی برای درون ما باشد، به شرطی که درست آن را بشناسیم و آن را راه ورود به عالم غیب و معنویت بدانیم، تا جان ما از آن طریق، خارج از ظواهر دنیا بتواند با عالم غیب و معنا آشنا شود. و لذا فرموده اند هر وقت خواستید نماز بخوانید با این رویکرد باشد که آن نماز، آخرین نماز شما محسوب شود، باید نهایت استفاده را از این وسیله ارتباط با عالم غیب و معنویت بکنید. پیامبر خداf می فرمایند: «اِذَاٰ صَلَّیتَ صَلوةً فَصَلِّ صَلوةً مُوَدِّعٍ»؛[105] چون نماز برپا می داری، پس نمازی بخوان که داری با آن وداع می کنی. چون امکان این که همین حالا بمیری و وارد عالم غیب و قیامت شوی هست. توجه به این امر یك نوع بیداری و یک نوع نگریستن حكیمانه است به دنیا و سبب می شود كه مُردن را قسمت خوبی از زندگی بدانیم که راه ارتباط ما را به عالم غیب، به نحو گسترده ای باز می کند. یاد مرگ انصراف از حجاب هایی است که مانع نظر به عالم غیب می باشند، و موجب می شود که شما در خود حرارت لازم را جهت ادامه ی زندگی معنوی داشته باشید. به طوری که تمام مظاهر دنیا برایتان مثل غریبه ها جلوه کند و عالم غیب و قیامت آشنای حقیقی ما گردد. و هر آنچه ما را بیشتر متوجه آشنای حقیقی مان کند، بیشتر برای ما شیرین است.
جمله حضرت این بود که: «یَا بُنَیَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ» فرزندم، بسیار یاد مرگ كن. چون از این طریق آشناهای جان انسان از غریبه های جان او تفکیک می شوند، یاد مرگ، زندگی را از فرو رفتن در پدیده های موقت نجات می دهد. انسان های حكیم چگونه زندگی می كنند؟ جز این است كه افقهای دور را می بینند و از حادثه های كوچك نه به شعف می آیند و نه از نداشتن آن ها مأیوس می شوند؟ اما کودکان برعكس حكیمان، با داشتن اندک چیزی خوشحالند و با نداشتن همان اندک غمناکند، ما هم می توانیم با همین قاعده خودمان را ارزیابی کنیم. گفت:
گر ببینی میل خود سوی سَما
پَرّ دولت برگشا همچون هُما
ور ببینی میل خود سوی زمین
نوحه می کن هیچ منشین از حنین
عاقلان خود نوحه ها پیشین کنند
جاهلان آخر به سر بر می زنند
ز ابتدای کار آخر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یوم دین
كسی كه یاد مرگ را در تمام مناسبات خود مدّ نظر دارد دیگر چیزهای نزدیك و محسوس او را به بازی نمی گیرند، و اگر بفهمد زندگی این دنیا یک حیات موقت است، برای خود یک زندگی صحیح را پایه گذاری می کند. اگر دیدید حیات دنیایی موقت است، همه برنامه ریزی ها در منظر دیگری انجام می شود، و روح و روان در ساحت دیگری خود را می یابد، و لذا نه تنها باید به یاد مرگ بود، حضرت در جمله فوق می فرمایند: بیشتر از انسان های معمولی به یاد مرگ باش، چون جلوه های فریبنده ی دنیا آنچنان جذاب است که با یاد مرگ به صورت معمولی نمی توانی از آن ها نجات یابی و تصمیمات بزرگ بگیری.
چه روان زیبا و آرامی دارند آن هایی كه عمیقاً می بینند باید بمیرند، از یک طرف هم اکنون با عالم بیکرانه غیب و قیامت مرتبطند، و از طرف دیگر با دنیایی که منشأ حرص ها و سختی ها است فاصله دارند، خدا می داند كه زندگی زیباتر از این حالت ممکن نیست، از این جهت است که گفته اند؛ «مرگْ مادر زندگی است». زندگی های تنگ، زندگی های تاریك، زندگی های حریصانه، همه و همه حاصل غفلت از مرگ است. آری! بر همه ی انسان هایی که می خواهند مافوق روزمرّگی ها زندگی کنند واجب است که خود را در معرض توصیه ی حضرت قرار دهند که: «یَا بُنَیَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ» فرزندم! همواره یاد كن مرگی را كه رودرروی تو قرار می گیرد، و یاد کن آنچه را پس از آن با آن در می آمیزی «وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ»، و یاد کن آنچه را بعد از مرگ به سوی آن می روی.
«وَاجْعَلَهُ اَمامَكَ حَیْثَ تَری»؛[106] و تو مرگ را و موقتی بودن دنیا را، مقابل خود طوری قرار ده كه گویا داری آن را می بینی.
«حَتَّى یَأْتِیَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ وَ لَا یَأْتِیَكَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَكَ»؛ به طوری که چون به سوی تو آید، زره خود را پوشیده و نسبت به آن از قبل آماده باشی و کمر خود را بسته تا مبادا مرگ ناگهان تو را در یابد و بر تو غلبه کند.
محققاً اگر انسان این گونه عمل كند مسیر خوبی را در زندگی دنیایی طی می کند و از تقوای لازم در کلیه ی امور برخوردار می شود و به معنی واقعی در مراقبه قرار می گیرد، چنین انسانی هرگز گرفتار هوس های قدرتمندی که او را غرق گرایش های دنیایی کنند، نخواهد بود، دیگر آرزوهای بلندِ وَهمی، زندگی او را اشغال نمی کند. مطلب فوق؛ مطلبی است فوق العاده روحانی و سلوکی که بیش از آن که دانشی به ما بدهد چگونه راه رفتن را به ما می آموزد. آیت الله جوادی«حفظه الله تعالی» از قول عرفای بزرگ نقل می کردند که «بهترین ذکری که در سیر و سلوک به ما کمک کرد، یاد و ذکر مرگ بود» و حالا حضرت مولی الموحدین(ع) یعنی ابوالسالكین الی الله، همین نکته را متذکر می شوند تا با یاد مرگ از آن منظری که مطرح می کنند ما و شما إن شاءالله وارد یک زندگی سلوکی بشویم.
هر قدر نسبت به موضوع مرگ قلب را بیشتر متمركز کنیم حجاب ها بیشتر رفع می شود و ما بهتر بالا می رویم. به طوری که باید إن شاءالله نسبت به این امر بینش پیدا كنیم، و مدام این بینش را جلوی خود داشته باشیم زیرا این یک بصیرت بزرگ است به طوری که براساس این بینش و بصیرت، انسان زندگی دنیایی خود را در دریای بیكرانه ی وجود همچون پوست گردویی بداند که بر روی اقیانوس بالا و پایین می رود، آن قدر حركت می كند و تكان می خورد تا این كه در اقیانوس فرو می رود. اما تو چون فقط بدن تنها نیستی، در دریای بیکران وجود فرو نمی روی، تو خودت همان اقیانوس هستی و زندگی دنیایی ات یك پوست گردو است. حال اگر زندگی دنیایی را خوب ببینید، چشمتان نسبت به کُلّ زندگی باز می شود. ملاحظه کرده اید که انسان های خیالاتی چگونه مست خیالاتشان می شوند؟ چون نتوانسته اند موقتی بودن زندگی دنیا را لمس كنند این ها در موقع بیداری هم خوابند. به گفته مولوی:
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد امید و کند با او مقال
در راستای همین بصیرت بزرگ است که حضرت سیدالشهداء اباعبدالله الحسین(ع) می فرمایند: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاة»؛[107] مرگ همچون گردنبندی زیبا بر گردن دختران جوان است که برای فرزند آدم تقدیر شده.
سپس حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: حالا كه مرگ به سوی تو می آید، حیات خود را به وسعت ابدیت خودت قرار بده، «وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ»، كمرت را محكم ببند برای خوب رفتن. «وَ لَا یَأْتِیَكَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَكَ» و آن طور نباشد که به صورت ناگهانی با مرگ روبه رو شوی و آن بر تو طوری غلبه کند که غافلگیر شوی.
کسی که در زندگی برای مرگ حساب باز کرده است هیچ وقت مرگ به صورت ناگهانی به سراغ او نمی آید، چون در طول زندگی از آن غافل نبود. مرگ کسی را غافلگیر می کند که در طول زندگی روی مرگ حساب نکرده بود، مثلاً شما می دانید قرار است سر ساعت 12 قسمتی از آن كوه را منفجر كنند ولی همسایه شما نمی داند. وقتی كوه منفجر می شود شما كه از قبل می دانستید و خود را برای آن آماده کرده بودید، مغلوب آن حادثه نمی شوید، چون منتظرش بودید و از قبل حسابش را کرده بودید، اما همسایه ی شما که از قبل تحقق آن حادثه را نمی دانست، با تحقق آن حادثه غافلگیر می شود. حضرت می فرمایند آنچنان مرگ را بفهم، و آنچنان تحقق آن را جلوی روی خود بگذار و آن را ببین و كمر همّت برای رویارویی با آن ببند كه بتوانی راحت از آن بگذری، و این در صورتی عملی است که با رعایت دستورات الهی خود را برای زندگی ابدی آماده کرده باشیم. عرض کردم، قرآن می فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»؛[108] هر انسانی مرگ را می چشد و از مرحله ای از زندگی به مرحله ای دیگر وارد می شود. انسان، جوانی را می چشد و پیر می شود، در پیری مرگ را می چشد و به برزخ و قیامت می رود، پس ما طعمه ی مرگ نمی شویم بلکه مرگ را طعمه ی خود قرار می دهیم. قصه ی مرگ، قصه ی یک نوع رفتن است به سوی مقصد نهایی، بستر یک نوع سیر و صعود است. گذر از شرایط محدود به سوی حیات وسیع و برین است. وقتی قرآن می فرماید: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت»؛[109] عملاً دارد یک مژده بزرگ به ما می دهد که بنا نیست شما در تنگناهای دنیا بمانید. مرگ را می چشید، یعنی پیری را از آن جهت که با مشکلاتی همراه است، رها می كنید. و مرگ می آید پیش شما و آن شرایط ابدی را در منظر شما قرار می دهد. پس وقتی می آید تا شما را به سوی آن شرایط سیر دهد، از آن استقبال کنید، نه این که هنوز چشم خود را به این دنیای محدود دوخته باشید و به آن مشغول باشید و با مرگ به عنوان یک حادثه ی ناگهانی روبه رو شوید. حضرت(ع) می فرمایند: «وَ لَا یَأْتِیَكَ بَغْتَةً»؛ کاری کن که مرگ برای تو ناگهانی نباشد، سعی كن در زندگی تو ورود راحتی داشته باشد. اگر كسی حیات زمینی را موقت ببیند، مرگ نزدیك ترین پدیده به زندگی او محسوب می شود و به راحتی می تواند در میدانی وسیع تر از نظر به تعلقات دنیایی تصمیم بگیرد.
حضرت در ادامه می فرمایند:
«وَ إِیَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلَادِ[110] أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا»؛
فرزندم مواظب باش و حذر کن از آنچه كه در اهل دنیا می بینی كه فریفته آن شده اند و به آن میل كرده اند.
مراقب باش كه دنیا تو را همچون آن ها فریفته خود نكند و از توجه به ابدیت خود باز بمانی و نتوانی جایگاه مرگ را در زندگی درست تحلیل كنی. بعضی ها عجیب از مرگ می ترسند، این مثل این است كه یك کودک از خارج شدن از تنگنای کودکی و وارد شدن به مرحله ی جوانی بترسد. همان طور که جوانی یعنی گذر از مرحله کودکی به مرحله ی وسیع تر زندگی، مرگ هم یعنی گذر از تنگنای دنیا به گستره ی برزخ و قیامت، ولی اهل دنیا بلایی برسر خود آورده اند که از این مرگ می ترسند چون شیفته حیات دنیا شده اند.
در جمع مدیران آموزش و پرورش صحبتی داشتم و بحث مرگ پیش آمد، همین که بحث شروع شد، یکی از خواهران دستش را روی صورتش گذاشت، اول كمی لرزید و بعد بلند شد و از جلسه بیرون رفت. بعد از جلسه گفت كه چرا بحث مرگ را مطرح کردید، عرض کردم به قول مولوی مرگ دریچه ی ارتباط با خداست و ما را تا کوی دوست جلو می برد.
مرگ را دانم ولی تا كوی دوست
ره اگر نزدیك تر داری بگو
مرگ قسمت خوب زندگی است. گفت، این مرگ كه شما این طور وصف می کنید با رحلت دخترم، تمام برنامه های مرا به هم ریخته، تمام زندگی مرا از من گرفته، تمام سعی من آن است که هرگز به آن فکر نکنم. حالا شما ملاحظه بفرمایید آیا این نوع نگاه به مرگ، مرگ را از بین می برد یا رویارویی با آن را بسیار سخت می کند. وقتی انسان فریفته دنیا شد مرگ برای او زشت و خطرناك می شود. به گفته ی مولوی:
مرگ هر كس ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن، دشمن و با دوست، دوست
آینه در پیش زنگی، زنگی است
لیك اندر پیش تو خوش رنگی است
ای كه می ترسی ز مرگ اندر فرار
هم زخود ترسانی ای جان، هوش دار
حضرت می فرماید: فرزندم اصلاً با مرگ زندگی كن، و در طول زندگی منتظرش باش. بعد می فرمایند بترس از این كه می بینی اهل دنیا با تمایل به دنیا فریفته آن شده اند و از مرگ به عنوان دریچه به عالم معنا غافل گشته اند. «وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَیْهَا»؛ و آنها بر سر دنیا به هم می پرند، بترس از این كه مثل آن ها فریفته دنیا شوی و مثل آن ها بر سر دنیا با بقیه به جان هم بیفتی؛ «فَقَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ عَنْهَا» خدا تو را از دنیا خبر داده و فرموده: «وَ مَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ»؛[111] این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و دار آخرت همانا حیات است، ای کاش منکران معاد آن را می دانستند. خداوند در قرآن به نحوه های مختلف ما را متذکر کرد، كه مراقب باشید دنیا شما را بازی ندهد، چرا كه حیات و زندگی دنیایی بازی و سرگرمی و غفلت است. آیا در تجربه های شخصی خود ندیده اید آن هایی كه حیات قیامتی را به نحوی فعّال وارد زندگی خود نكرده اند چگونه سرگردان و مضطرب و بدخلق و خوی هستند و از آن حیاتی كه آیه مذكور خبر می دهد، محرومند؟
بعد می فرمایند: «وَ نَعَتْ هِیَ لَكَ عَنْ نَفْسِهَا»؛ نه تنها خدا زندگی دنیایی را برای تو تفسیر كرده، دنیا هم خودش را برای تو وصف نموده است. مثل لجن که خود شكلش را نشان می دهد، حالا اگر كسی با این وجود لجن را دوست داشته باشد مشكل از خودش است، نمی تواند بگوید لجن مرا فریب داد. حیات دنیایی از آن جهت كه خود را می نمایاند دروغ نمی گوید، از آن جهت كه ما فریفته دنیا شده و صدای دنیا را نمی شنویم مشكل دار می شویم. هر چه فریاد می زند كه عمرهایتان را می دزدم، من یك جهنمِ سیری ناپذیر هستم، می كُشمتان؛ سرگرمتان می کنم، با افتخارات دروغین فرصت ها را از شما می گیرم؛ ما نمی شنویم. حضرت می فرماید: «وَ نَعَتْ هِیَ لَكَ عَنْ نَفْسِهَا»؛ دنیا خود را برای تو وصف كرد «وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاوِیهَا»؛ و از زشتی هایش پرده برداشت. و تو آن زشتی ها را در اهل دنیا می بینی.
فرزندم! «فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلَابٌ عَاوِیَةٌ وَ سِبَاعٌ ضَارِیَةٌ»؛ اهل دنیا سگانند عوعو كنان، و درندگانی اند حریصِ به شكار، «یَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ»؛ بر سر هم زوزه می كشند.
می فرمایند، اهل دنیا را ببین چرا به این روز افتاده اند؟ آیا جز این است كه یاد مرگ را از صحنه ی زندگی بیرون کردند و اصالت را به دنیا دادند؟ زندگی قیامتی خود را به عنوان اساسی ترین قسمت زندگی، ندیده اند و مرگ را که وسیله رسیدن به آن مرحله بود، از زندگی شان پنهان كردند و در نتیجه گرفتار دنیایی شدند که چون سگان باید برای آن بر سر و کله ی همدیگر بزنند. حضرت اهل دنیا را تعبیر کرده اند به «سِبَاعٌ ضَارِیَةٌ»؛ «سباع» یعنی آن درنده ای كه میل دارد شدیداً بدرد، نفسِ دریدن را دوست دارد، مثل شیر نیست، مثل گرگ است، شیر می درد كه بخورد، گرگ می درد كه بدرد. دریدن جزء زندگی اش است. می فرماید: اهل دنیا مثل گرگ می شوند. «یَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ»، زندگی شان تجاوز به همدیگر می شود. «بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ». یعنی متقابلاً نسبت به هم چنین هستند، این ها همین طور نشسته اند مواظبند چطور همدیگر را بدرانند، مثل گرگ های گرسنه که دور هم می نشینند و زوزه می كشند تا یكی از آن ها خوابش ببرد، روی سرش بپرند و آن را بدرانند. «وَ یَأْكُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا» قدرتمندان اهل دنیا، ضعیف اهل دنیا را می خورند، هیچ رحمی در زندگی شان نسبت به هم ندارند، «وَ یَقْهَرُ كَبِیرُهَا صَغِیرَهَا»؛ بزرگ اهل دنیا كوچك آن را مقهور می كند و به زیر سلطه و حاکمیت خود می آورد. اهل دنیا در چنین حالتی از رذالت و دنائت قرار می گیرند و این اوج پستی است. ولی كسی كه زندگی دنیا را موقت ببیند، در نتیجه نسبت به دنیا حریص نخواهد بود و گرفتار چنین رذالت هایی نمی شود.
می فرماید اهل دنیا: «نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَ أُخْرَى مُهْمَلَةٌ»؛ چهارپایانی هستند، بعضی رها و یَلِه، و بعضی اسیر و گرفتار. بعضی ها با رودر بایستی و رسوم من درآوری، خود را گرفتار کارهای پوچ و خرافی كرده اند، و بعضی دیگر بی بندوباری پیشه کرده، تحت هیچ قید و قانونی قرار نمی گیرند و تماماً سرگردان هستند. چیزی که امروز در جوانان دنیای غرب مشاهده می کنید.
«قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا»، عقل هایشان را از دست داده و در کار خود سرگردانند. عقلشان را در اختیار هوسشان قرار داده اند. مانند انسان مدرن که عقل خود را در زیر فرمان هوس به کار گرفته است، در حالی که می تواند با آن عقل متوجه هدایت الهی شود، ولی از طریق عقلش سعی می کند راه های برآورده شدن هوس ها را پیدا کند. امیرالمؤمنین(ع) در همین رابطه می فرمایند: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسیرٍ عِنْدَ هَویً اَمیر»؛[112] چه بسیار عقل هایی كه زیر فرمان هوسی قرار دارند که امیر بر آن عقل ها است. لذا حضرت در رابطه با اهل دنیا می فرمایند كه چون چهارپایان آزاد و در بند، عقلشان را از دست داده و آن را به انحراف كشانده اند. حتی بعضی از مفسرین نهج البلاغه «نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ» چارپایان در بند را معنی کرده اند آن هایی كه در قید و بند دین اند ولی دنیا را می خواهند. به هر حال پیام حضرت این است که اگر قیامت به نحوی روشن و زلال در منظرت نباشد، هر چه می خواهی بكن، چیزی جز حیوان زوزه كش نخواهی بود. چون وقتی كسی ذِكر و ذُكْرش معاد نباشد در مقابل امیال حیوانی اش کنترلی نخواهد داشت و عملاً بُعد حیوانی و قوّه ی واهمه او بر او غلبه می کند و برای او تصمیم می گیرد.
وقتی وَهم بر تصمیمات انسان حاکم شد گرفتار خیالات واهی و غیر واقعی می شود، به دنبال چیزی می دود که باید از آن فرار کند و از چیزی فرار می کند که باید به آن نزدیک شود. نمونه اش را شما در مردم عادی می بینید که چقدر دلواپس رزق خود هستند. در حالی که خداوند اندازه رزق ها را تعیین کرده است و بنا به مصلحت بنده رزق او را تعیین نموده است، به همین جهت اگر هر اندازه هم بدود بیشتر از آنچه برای او مقدر شده به دست نمی آورد همان طور كه بعضی افراد با این که خیلی هم تلاش نمی کنند ولی رزقشان را خدا وسیع مقدّر کرده است. اما اگر كسی دنیا را جدی گرفت، و وَهم و خیال او بر عقل او حاکم شد دیگر این حرف ها را نمی فهمد و خود را در راه به دست آوردن دنیای بیشتر هلاک می کند. اگر زندگی دنیایی را که چون پوست گردویِ روی آب دریا است، همه حیات خود گرفتی، چون بالا می رود مغرور می شوی و چون پایین آید، فریاد می زنی. و از این طریق زندگی ما گرفتار غم ها و شادی های خیالی می شود. این قدر سخنان حضرت مهم و جدّی است كه فهمیدنش یک همّت بلند را می طلبد، به گفته ی حافظ:
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکار نیست
ممكن است شیطان بگوید كه این حرفها را نمی شود عمل کرد، اما امام معصوم(ع) می فرمایند این دنیایی که خدا آفریده ظرفیت عمل به چنین دستوراتی را دارد، هنر ما این است که به جای تحت تأثیر رسوم اهل دنیا قرارگرفتن به امام معصوم اقتدا كنیم؛ حضرت می فرمایند اهل دنیا «قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا»، عقلشان را از دست داده و دنیا آن ها را گمراه كرده است. «وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا»؛ و لذا سوار ناكجا آبادشان نموده است، هرچه بروند به جایی که جانشان راضی شود نمی رسند، از این راه می رود، می بیند نشد، بعد از آن راه دیگر می رود، باز می بیند نشد. همین طور زندگیش شده است پیروی از آرزوهایی که انگشت اشاره شان به ناکجاآباد است، آرزوهای دنیایش سوار مجهولاتش كرده به سوی جایی که نمی داند کجاست.
سپس در ادامه وصف اهل دنیا می فرمایند: «سُرُوحُ عاهَةٍ بِوادٍ وَعْثٍ!»؛[113] شتران چموش تندرو در بیابان پر زحمتِ بی نتیجه، یعنی زندگی اهل دنیا به ظاهر تلاش است و برنامه ریزی ولی این تلاش بی ثمر است، مثل تلاش شتر چالاک در بیابانی که پاهای او در شن ها فرو می رود و نمی گذارد جلو برود، شما این حالت را در زندگی خودتان تجربه کرده اید. گاهی آن قدر در مشكلات دنیا فرو می رویم که شب و روزمان را نمی شناسیم ولی هیچ نتیجه ای هم نصیبمان نمی شود، آنقدر تلاش می کنیم كه تنفسِ راحت در دنیا برایمان غریبه می شود. تلاش هایی با انگیزه رقابت ها و رودربایستی ها، تلاش های طاقت فرسای بی ثمری که فقط روح انسان را خسته می كند و دیگر هیچ، چون در چنین شرایطی هر چه انسان به دست آورد جهت ادامه رقابت، کم است و اگر رودربایستی ها را ادامه دهی هر چه درآوری باز باید بیشتر درآوری، امّا اگر كمی بالاتر از این رقابت های دنیایی قدم بگذارید و دنیا را موقت ببینید و فریفته آنچه در دست اهل دنیاست نشوید. می بینید دیگر دنیا از چشمتان افتاد و روحتان از آن همه فشارها آزاد شد و دریچه های فهم عالم غیب بر قلبتان گشوده گشت. امام(ع) می خواهند چشمِ دل ما را باز کنند، به همین جهت به ما خصوصیات اهل دنیا را نشان می دهند و می فرمایند، «سُرُوحُ عَاهَةٍ» اهل دنیا سوار شترانی شده اند كه «وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا» خیلی تند می روند، خیلی با انرژی هستند اما به سوی هیچستان و «بِوَادٍ وَعْثٍ» در بیابان پرزحمت. «لَیْسَ لَهَا رَاعٍ یُقِیمُهَا وَ لَا مُسِیمٌ[114] یُسِیمُهَا»؛ برای اهل دنیا نه چوپانی هست كه از بیراهه به راه آوردشان و نه چراننده ای که به چراشان برد. با زحمت زیاد در بیابان پر زحمت و بی ثمر دنیا همین طور می روند، فضایی را در زندگی خود به وجود آورده اند که ناصحان نمی توانند نصیحتی به آن ها بکنند و آن ها را متذکر بی راهه ای بکنند که در آن هستند، و یا راه صحیح را به آن ها نشان دهند. از هر هدایت دینی متنفرند. «وَ لَا مُسِیمٌ یُسِیمُهَا»؛ در فرهنگ آن ها شخصیت های دلسوز که آن ها را به سبزه زارهای پر ثمرِ معنوی راهنمایی کنند جایی ندارد. تعبیر مولوی درباره آنان این است که همه چیز دارند و هیچ چیز ندارند، از معنویت هیچ ندارند ولی می ترسند که اموالشان را ببرند ولی از دزدان واقعی که گناهان و وسوسه های شیطان باشد نگران نیستند، می گوید:
مرد دنیا مفلس است و ترس ناك
هیچ او را نیست وز دزدانْش باك
او برهنه آمد و عریان رود
وز غم دزدش جگر خون مى شود
دارایی های آن ها مثل یك مرغ فربه و بزرگ ولی بدون گوشت است.
دنیا برای اهل دنیا خیلی ابهت دارد ولی درحقیقت هیچ چیز نیست، دنیا را با تمام زوایایش می شناسد ولی از راهی که مرگ به سراغ آن ها می آید غافل اند.
راه مرگ خلق ناپیدا رهى است
در نظر ناید ،كه آن بى جا رهى است
نك پیاپى كاروان ها مقتفى
زین شكاف در كه هست آن مختفى
اهل دنیا پیام های پشت سر همی را که کاروان های مرگ می آورند نمی شنوند. وقتی کسی با بصیرت و چشم عقل و دل به مرغ بریان دنیا بنگرد می بیند اینها همه اش استخوان است. چون به واقع زندگی اهل دنیا یك زندگی پر زحمت و پر انحرافِ بدون هرگونه فربهیِ واقعی است. به گفته ی مولوی مَثَل اهل دنیا، مثل کسی است که:
عیب خود یك ذره چشم كور او
مى نبیند گر چه هست او عیب جو
وقت مرگش كه بود صد نوحه پیش
خنده آید جانْش را زین ترس خویش
آن زمان داند غنى كش نیست زر
هم ذكى داند كه بود او بى هنر
چشمش از دیدن عیب خود و دیدن هر حقیقتی کور است، نگران حفظ اموالش است، ولی وقتی مرگ او رسید، جان او به این همه ترس نیش خند می زند، در آن وقت معلوم می شود غنای واقعی در کار نیست و به واقع او یک بی هنر کامل بود.
سپس حضرت می فرمایند: «سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَى»؛ دنیا، اهل دنیا را به راه کوری شان راند. شما نمونه اهل دنیا را در طول تاریخ ببینید. خیلی چیز می دانستند اما دانایی ها و هوش هایشان آن ها را به سوی ظلمات و هلاکت برد، واقعاً جای تعجب است كه چرا اهل دنیا کمی بیدار نمی شوند؟ علتش آن است که شیطان خیلی حیله گر است و می داند دستش را روی کجا بگذارد تا طرف نفهمد گرفتار پوچی و بی ثمری و ظلمت است. به همین جهت این ها یك بار هم به شیطان بد نمی گویند كه چرا این حرص ها را در دل ما ایجاد كردی. مقصر اصلی را نه حرص خودشان می دانند و نه شیطان. باز همان حرص و همان شیطان. اگر انسان از طریق نور شریعت الهی بصیر نشود شیطان نمی گذارد بفهمد از كجا شكست می خورد.
امام(ع) پس از آن که فرمودند: دنیا اهل خود را به راه نابینایی می برد می فرمایند: «وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى»؛ و دیده هایشان را از دیدن چراغ هدایت پوشاند.
گرایش به دنیا چشم انسان را از نظر به نور هدایت الهی فرو می بندد و از این طریق مسیر سعادت خود را گم می کند. دوست را دشمن و دشمن را دوست می گیرد. گفت:
حیله کرد انسان و حیله اش دام شد
آنچه جان پنداشت خون آشام شد
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیله فرعون ازین افسانه بود
اهل دنیا آنچنان از بصیرت دور می شوند که آنچه را خون آشام آن ها است قوّت جان می پندارند و دشمن خود را در خانه جا داده و خوشحالند که در را بسته اند. آن چنان بصیرت آن ها از دیدن چراغ هدایت کور می شود که حتی نمی فهمند علت هلاکتشان چیست.
انسان مؤمن باید ببیند چرا انسان ها به نتیجه ای که در زندگی به دنبال آن هستند دست نمی یابند؟ ریشه ی این بصیرت را باید در سخنان حضرت امام الموحدین(ع) جستجو کرد که اهل دنیا به جهت نظر به دنیا، از دیدن راه هایی که موجب ثمر بخشی زندگی است محروم می شوند. گفت:
عاقل از سر بنهد این هستی و باد
چون شنید انجام فرعونان و عاد
ور نه بنهد، دیگران از حال او
عبرتی گیرند از اضلال او
اگر بگویی چون قبلی ها كردند من هم می كنم پس کجا از گذشته عبرت گرفته ای؟ انسان مؤمن دائماً باید در حوادث روزگار متوجه جریان و حاكمیت سنن الهی باشد و از آن ها عبرت بگیرد تا خودش عبرت دیگران نگردد بلکه از عبرت ها استفاده کند. قرآن پس از آن که جریان خیانت یهود مدینه را با پیامبرf مطرح می کند و این که آن ها مجبور شدند به دست خود خانه های خود را خراب نمایند و مدینه را ترک کنند، می فرماید: «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ»؛[115] ای صاحبان بصیرت، عبرت گیرید. بهترین آینه ای که می توان در آن نگریست و سنن الهی را در آن دید و از آن عبرت گرفت زندگی و سرنوشت اهل دنیاست، که چگونه دور شدن از خدا آن ها را از دیدن چراغ هدایت کور می کند و برای هلاکت خود این همه انرژی صرف می کنند.
جمله ی فوق العاده بیدارکننده ای است که می فرمایند: «وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى» اهل دنیا اصلاً انبیاء و اولیاء الهی و قرآن را که نور هدایتند با آن همه روشنی و صفا، نمی بینند، گویا خداوند پیامبری مبعوث نکرده و کتابی نازل ننموده است. همین طور گرفتار تاریكی های زندگی خود هستند و می خواهند با وَهمیات خود به سعادت خیالی که تصور کرده اند برسند. وقتی خدا و رضایت خدا محور زندگی نبود، هزاران محور فرعی ظاهر می شود که باید همه ی آن ها را رعایت کرد، این کار را می کنند برای جلب نظر فلان شخص، این كار را می كنند برای رعایت فلان شخص و همین طور گرفتاری های عجیب و غریب، هزاران بیراهه را طی می کنند بدون آن که به جایی برسند.
حضرت در ادامه در وصف اهل دنیا می فرمایند: «فَتَاهُوا فِی حَیْرَتِهَا»؛ آن ها در بیراهه های دنیا سرگردان «وَ غَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا»؛ و در نعمت های دنیا غرق و فرو رفته اند. به جای آن که از شرایط به دست آمده نردبانی بسازند به سوی معنویت، تمام دل و جان خود را مشغول امکانات دنیایی می نمایند و هر روز خانه و دکور و لباسشان را عوض می کنند. «وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً» دنیا را معبود و پروردگار خود گرفته و تمام دل خود را به آن داده اند. «فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا»؛ و دنیا بازیشان می دهد، و آن ها هم به جهت هوس زدگی شان بازی می خورند. دیگر بدبختی از این بیشتر که انسان بازیچه دنیا شود و از سنگ و آجر و ماشین و لباس بازی بخورد؟ می فرمایند: گوش كنید؛ آری «فَلَعِبَتْ بِهِمْ» دنیا آن ها را بازی داد، «وَ لَعِبُوا بِهَا» و آن ها هم به جهت هوس زدگی شان بازی خوردند، و آنچه باید واقع نمی شد، واقع شد و آن فراموشی هدفی است که ماوراء دنیا باید مدّ نظر آن ها می بود و تمام قلب و جان را به سوی آن سیر می دادند. فرمود: «وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا»؛ و آنچه ماوراء دنیا بود فراموش کردند. ماوراء دنیا یعنی غیب و قیامت، یعنی نور هدایت و وَحی و قرآن و نبوت، یعنی امامان معصومh، که مجسمه های بالفعل دین هستند، همه را فراموش كردند. فراموشی غیب و قیامت، فراموشی ابدیتی است که اگر درست وارد آن شویم به تعبیر قرآن: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ»؛ هیچ كس نمى داند چه چیز گرانبهایی برای آن ها ذخیره شده که موجب روشنی چشم آن ها خواهد بود به سبب پاداش آنچه انجام می دادند.
باغ سبز عشق كو بی منتهاست
جز غم وشادی در او بس میوه هاست
حالتی دیگر بود كان برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
اهل دنیا از چنین جایی در ابدیت خود محروم می شوند. چون شیفته ی دنیا شدند «وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا»؛ و از ماوراء آن محروم گشتند. به خدا پناه می بریم از این محرومیت بزرگ.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا بُنی!... فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلَابٌ عَاوِیَةٌ ...وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا. رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلَامُ كَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعَانُ یُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِیماً وَادِعاً وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ وَ أَنَّكَ فِی سَبِیلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ فَخَفِّضْ فِی الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِی الْمُكْتَسَبِ فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ وَ لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لَا كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ».
فرزندم! ...همانا دنیاپرستان و طالبان دنیا چونان سگ هاى درنده، عو عو كنان،... دنیا را پروردگار خود قرار دادند. هم دنیا آن ها را به بازى گرفته، و هم آن ها با دنیا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش كرده اند. اندكى مهلت ده، به زودى تاریكى بر طرف مى شود، گویا مسافران به منزل رسیده اند، و آن كس كه شتاب كند به كاروان خواهد رسید.
فرزندم بدان! آن كس كه مركبش شب و روز است همواره در حركت خواهد بود، هر چند خود را ساكن احساس کند، و همواره راه مى پیماید هر چند در جاى خود ایستاده و راحت باشد.
به یقین بدان كه تو هرگز به آرزوى خود دست نخواهى یافت، و تا زمان مرگ بیشتر زندگى نخواهى كرد، و بر راه كسى مى روى كه پیش از تو مى رفت، پس در به دست آوردن دنیا آرام باش، و در مصرف آنچه به دست آوردى نیكو عمل كن، زیرا چه بسا تلاش بى اندازه براى دنیا كه به تاراج رفتن اموال كشانده شد. پس هر طالب رزقی به رزق دلخواه نخواهد رسید، و هر کس بدون حرص عمل کند محروم نخواهد شد.
امام الموحدین(ع) نحوه صحیح فكركردن و صحیح عمل كردن در این جهان را به فرزندشان که نماد همه انسان ها است، متذّكر می شوند، تا هرکس خواست زندگی خود را از بی ثمری برهاند، از توصیه ی آن حضرت استفاده کند تا حاصل فعالیت هایش در زندگی به پوچی و سردی نگراید. اضطراب همه ی انسان ها آن است كه حاصل تلاششان بی نتیجه شود. و امام معصوم(ع) نوع تفكر و نوع عملی را كه زندگی را از پوچی و بی ثمری در آورد، به فرزندشان و به همه انسان ها گوشزد می كنند. اگر توصیه های آن حضرت را از این دید نگاه كنیم، می بینیم آن ها به واقع غذای اساسی جان همه ی انسان ها است. انسانی كه دغدغه پوچیِ زندگی را ندارد اصلاً نمی تواند عظمت این سخن ها را درك كند. انسانی كه برای خود یک زندگی خیالی ترسیم كرده است و با خودش است، عظمت زندگی معنوی و عقلی و قلبی را كه امام معرفی می كنند نخواهد شناخت. عمده آن است كه من و شما به این نکته برسیم كه اگر به شدت مواظب تفکر و عمل خود نباشیم، روزمره گی ها و پوچی ها همه فرصت های ما را می رباید و حیات ما را خاموش و سرد می كند. انسان های بیدار که می خواهند زندگی آن ها جهت دار باشد مسلّم دل و جان خود را به مقام حكمتِ علوی می سپارند زیرا متوجه هستند؛ بی حكمتی و سستی و سكون و پوچی، به خودی خود همان گمراهی و سقوط است. سخنانی که ملاحظه می فرمایید سخنان امام معصوم(ع) است. یعنی سخنانی است که حقانیت آن مسلم و نتیجه آن تضمین شده است. ما با فرضیه ها و تئوری های بشری نمی توانیم آینده خود را برنامه ریزی کنیم و با ناکامی های بزرگ روبه رو نشویم. ولی نگاه امام معصوم و رهنمودهای او تضمین كننده ی آینده است. اگر سخن معصوم در دستور کار ما قرار نگیرد، هر چقدر هم با سخنان دیگر انسان ها، مرتبط باشیم باز هم نمی دانیم نتیجه این سخن ها در آینده چه خواهد بود.
پس هر سخن خوبی آن چنان قابل اطمینان نیست كه بتوانیم تمام زندگی خود را در اختیار آن بگذاریم و نگران نتیجه ی آن نباشیم. در صورتی كه وقتی امام معصوم سخن می گوید دیگر آن نگرانی و دغدغه وجود ندارد که نکند پس از مدتی معلوم شود راه درستی نبوده است. تنها نگرانی ما در رابطه با توصیه های امامان معصوم، از خودمان است كه مبادا درست عمل نكنیم. اگر این سخنانی که در این جلسات بحث می شود، سخنان امام معصوم نبود و از یك دانشمند بزرگ بود، ما نمی دانستیم چقدر حق است و چه جوانبی از جنبه های تو در توی عالم و آدم را مدّ نظر دارد و از چه جنبه هایی غافل است. پس چنانچه ملاحظه فرمودید ابتدا باید این نکته را به قلبمان برسانیم كه منشأ این سخنان از چه کسی است. بعد متوجه باشیم كه چه می گوید.
حضرت به فرزندشان می فرمایند: بسیار به یاد مرگ باش، و بدان كه مرگ با تو روبه رو می شود، مواظب باش آن زمان تو را غافلگیر نكند. با یاد مرگ پرهیزگاریت را تقویت كن. و كمر همّت ببند تا نسبت به مرگ آماده باشی و شیفتگی اهل دنیا نسبت به دنیا تو را نرباید. و پریدن اهل دنیا بر همدیگر تو را تحریك نكند كه تو نیز در این پریدن در کنار آن ها قرار گیری، خداوند دنیا را به تو معرفی كرد، و دنیا خودش را به تو نشان داد، زشتی ها و مصیبت هایش را به تو نمایاند. دنیا آن چنان است كه اهلش چون سگان بر روی یکدیگر پارس كننده و درندگانی را تربیت می كند که به دریدن حریص اند. بر سر هم زوزه می كشند، قدرتمندانشان ضعیفانشان را لگدکوب می كنند، و بزرگانشان كوچكانشان را در تسخیر خود قرار می دهند. بعضی ازآن ها همچون چارپایانِ رها، و دسته ای دیگر چون چارپایانِ بسته اند. در کار خویش سرگردان، هدفشان پوچ و تلاششان بی ثمر است. اهل دنیا را نه هدایتگری است و نه حجتی، دنیا آن ها را به جاده تاریكی و كوری می كشاند. دنیا چشم آن ها را از مناره های نور و هدایت بر می گیرد. و سركشی آنها در دنیا آنها را به حیرت و گمراهی می برد.
فرزندم! اهل دنیا در نعمتِ دنیا غرق می شوند. و آن وقت دنیا را پروردگار خود می گیرند. از كویر خشك دنیا میوه های نجات می طلبند، دنیا را ربّ خود می گیرند و از رّب حقیقی غافل می شوند. دنیا بازیشان می دهد و آن ها هم بازی می خورند و ماوراء دنیا را فراموش می کنند.
در جلسه قبل تا حدّی این موضوع مورد بررسی قرار گرفت که امام(ع) فرمودند: دنیا، اهلش را بازی می دهد، آن ها هم بازی می خورند. توجه به این نکته از موضوعات مهم آسیب شناسی جامعه است. انسان گاهی تعجب می كند بعضی افراد چیزهایی را قبول می كنند كه اصلاً هیچ عقل عادی در شرایط عادی نمی تواند آن ها را قبول کند، اینجاست که می فهمیم چطور دنیا اهلش را به راحتی بازی می دهد.
اگر كسی دنیا برایش جدی شد و مرگ را ندید و از موقت بودن حیات دنیا غافل شد واقعاً بصیرت خود را از دست می دهد و با اندک خیالی تحریک می شود. آری! این سخن، سخن بزرگی است که بفهمیم؛ «دنیا اهلش را بازی می دهد و آن ها هم بازی می خورند». دیدن این مسئله، بصیرت می خواهد حال که ما آن بصیرت را نداریم لااقل دست خود را بدهیم به دست امیرالمؤمنین(ع) كه آن بصیرت را در اوج خود دارند. کسی که نسبت به دنیا و بازی های پیچیده آن بصیرت لازم را ندارد باید هنر آن را داشته باشد که دستش را بدهد به کسی که در دنیا با بصیرت حرکت می کند. گفت:
دست کورانه به حبل الله زن
جز بر امر و نهی یزدان بر متن
عزیزان! مطمئن باشید اگر با دنیا دوست شدید، اگر مرگتان را نتوانستید تحلیل كنید، اگر افق های بلند روحتان را به كرانه های فوق دنیا سیر ندادید؛ بین در و دیوار دنیا آنچنان له می شوید كه هیچ چیز ماوراء دنیا را نمی توانید بفهمید. حساب كنید كسی را که در وسط دریا در چنگال امواج گرفتار است. این فرد جز به آزادشدن از چنگالِ امواج به چیز دیگری نمی تواند فكر كند و از آن طرف تمام اطراف او را دریا فرا گرفته. اگر كسی در چنگال دنیا قرار گرفت دنیا او را از چنگالی به چنگالی می سپارد و خود آن بیچاره هم از چنگالی به چنگال دیگر دنیا پناه می برد. و لذا اصلاً نمی تواند به بالاتر از آن فكر كند، چون افق خود را دنیا قرار داده است.
در قیامت مؤمنان طوری هستند که در غرفه های[116] بهشت در مقامی بس بلند و بلندمرتبه قرار دارند، این به جهت آن است که در زندگی دنیایی بالاتر از دنیا نشستند، بر اریكه های تفكر توحید و عمل صالح مستقر شدند، چیزی که در منظر اهل دنیا نمی گنجد.
همان طور که مؤمنین در زندگی دنیایی با افقی توحیدی، بر دنیا و بر اهل آن می نگرند، آن بینش برتر و بلندمرتبه ی توحیدی در قیامت - که هر چیز در آن عالم صورت و جسم می یابد - به صورت تخت و غرفه جلوه می کند، چون این ها در دنیا هم که بودند فوق دنیا زندگی می کردند، بر دنیا بودند و نه در دنیا. اما عده ای روز قیامت در جهنم هستند. این ها همان افرادی هستند كه حالا در چنگال دنیا گرفتارند.
امامی معصوم با بصیرتی کامل به نصیحت نشسته و می خواهد عصاره بصیرت و حیات خود را از طریق فرزندش به بشریت بفرماید.
توجه به حیات ابدی و عبرت گرفتن از غافلانِ به قیامت و گرفتار شدگان دنیا چیزی نیست كه گفته شود تمام می شود، شما هر روز در نماز می گویید «مَالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» چون در هر روز نیاز هست که به قیامت توجه کنید. زیرا لازم است که انسان، دنیا را نسبت به قیامت و در مقایسه با حیات ابدی ببیند و تجزیه و تحلیل كند؛ با گفتن «مَالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» خود را در محضر خداوند، به حیات ابدی می كشاند. حضرت فرمودند: اهل دنیا، دنیا را پروردگار خود پنداشتند، هم دنیا آن ها را به بازی گرفت و هم از دنیا بازی خوردند. آخرت را که ماوراء دنیا بود، فراموش کردند. و توجه به این نکته نیاز هر روز ما است. حال در ادامه می فرمایند:
«رُوَیْداً یُسْفِرُ الظَّلَامُ كَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الْأَظْعَانُ یُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ»؛
کمی تأمل کن، بگذار تا پرده تاریك حجاب دنیا كنار برود. آنگاه گویا قافله جهانیان به قیامت رسیده و گویا محمل ها و شترها وارد محشر شده اند و آن کس که بشتابد کاروان را دریابد.
هر چه بیشتر به زندگی ابدی فکر کنیم نسبت به زندگی دنیایی بیدارتر و بیناتر خواهیم بود، این مسئله به پیری یا جوانی هم ربطی ندارد، عوامل غفلت از قیامت را باید از ذهن بیرون كرد. این طور نیست که فکر کنیم وقتی پیر شدیم احساس نزدیک بودن به حیات ابدی را به دست خواهیم آورد. خیر! این طور نیست. وقتی نسبت به قیامت هوشیار شدید بصیرتتان نسبت به دنیا و عیب ها و حیله های آن ظاهر می شود و در بصیرتی در راستای بصیرت امامتان حضرت امیرالمؤمنین(ع) قرار می گیرید و آنچه حضرت می فرمایند را حس می كنید. می فرمایند: گویا محمل ها و شترهای سیركننده به محشر در آن جا وارد شده اند. انسان بصیر همین حالا خود را آن جا حس می كند، كسانی که هنوز در انتخاب راه صحیح دچار مشكل هستند خود را در قیامت نمی یابند، از طرفی انسان به اندازه ای كه خود را در قیامت یافت به بهترین انتخاب ها دست می زند.
تنها چیزی كه از بابت آن باید برای خودمان نگران باشیم نشناختن حد زندگی دنیا است. باید حد زندگی دنیا را درست بشناسیم تا خود را لگدمال امیال دنیایی نكنیم. برای رسیدن به این بصیرت و واردشدن در چنین احساسی، پیری یا جوانی فرق نمی كند، هركس در این مسیر حرکت کند می رسد، نه هركس پیر بشود وارد چنین احساسی می شود. می فرمایند: «یُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ» كسی كه سرعت بگیرد تا به قیامت برسد، می رسد. كسی كه دائماً تلاش خود را در قیامت بیابد و جهت قلب خود را در امور زندگی متوجه قیامت کند، خود را در قیامت می یابد، چون قیامت یک عالَم برتر است که هم اکنون موجود است و امام رضا(ع) فرمودند: هرکس معتقد باشد هم اکنون قیامت نیست از ما نیست.[117] و در همین راستا پیامبرf می فرمایند: «اَلْانَ قِیامَتی قائِم»[118] كمی به این جمله فكر كنید؛ می فرمایند: «همین حالا قیامتِ من قائم است» یعنی من همین حالا خودم را در قیامت می یابم. امیرالمؤمنین(ع) هم می فرمایند: «لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ مَازْدَدْتُ یقیناً»؛[119] اگر پرده ها عقب برود چیزی به یقین من اضافه نمی شود. یعنی من فوق حجاب دنیا با قیامتی که هم اکنون موجود است مرتبط هستم و به آن یقین دارم. پس وقتی قیامت هم اکنون موجود است می توان همین حالا با آن زندگی کرد. آیا فقط با مردن باید به قیامت نزدیك شویم یا با انصراف از دنیا این کار ممکن است؟ حضرت فرمودند: تو حدّ دنیا را بشناس، زیاد به یاد مرگ باش، آرام آرام توجه نفس به عالم برتر، تو را از هم اکنون وارد آن عالم می کند. تعبیر حضرت بسیار زیبا است. می فرمایند: «یُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ یَلْحَقَ» کسی که به سوی قیامت سرعت بگیرد تا به آن برسد، به آن می رسد. ولذا نسبت به زندگی موقت دنیا از یک طرف و نسبت به قیامت ابدی از طرف دیگر بصیر می گردد و ابدیت خود را با عمق جان می یابد. و به عبارت دیگر واقعیت شناس می شود و خیال ها او را نمی ربایند. در ادامه می فرمایند:
«وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ فَإِنَّهُ یُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِیماً وَادِعاً».
فرزندم! بدان آن كس كه مركبش شب و روز است، همواره در حركت خواهد بود، هر چند خود را ساكن احساس کند، و همواره راه مى پیماید هر چند در جاى خود ایستاده و راحت باشد.
ملاصدرا«رحمه الله علیه» در برهان حرکت جوهری می گوید عالم ماده عین حركت است. پس همین كه تو در عالم ماده هستی در سیر به سوی عالم قیامت می باشی و این یک حرکت تکوینی است و بدون استثناء عالم و آدم در سیر به سوی قیامت هستند. اما حضرت مولی الموحدین(ع) در این فراز در رابطه با قیامتی شدن به وجه دیگری اشاره دارند، می فرمایند اگر جهت روحت به طرف قیامت بود، هر چند که بدن تو در این دنیا باشد، روح تو سیر خود را به سوی آن عالم دارد، این نکته ی بسیار عمیقی است. حقیقت ما که همان نفس ما است، هم اکنون می تواند در قیامت باشد و این با توجه قلبی به قیامت و عمل براساس سعادت ابدی، محقق می شود.
عنایت داشته باشید که شما در همین دنیا دو نوع رفتن به سوی قیامت دارید، یکی آن رفتن که عالم ماده در ذات و جوهر خود دارد و به تبع آن شما هم دارید به سوی قیامت می روید، که این رفتن؛ مؤمن و کافر و انسان و حیوان و جماد ندارد. همه در حال رفتن اند. امّا یک رفتن دیگری هم هست که بعضی انسان ها در آن قرار می گیرند و آن انسان هایی هستند که با انصراف قلب از دنیا، جهت جان خود را به سوی قیامت و ابدیت سوق داده اند و در این دنیا براساس حیات آن دنیایی زندگی می کنند. رفتن نوع دوم طوری است که اگر کسی درست سیر کند هم اکنون خود را با آن عالم مرتبط می بیند و لذا وقتی کل عالم ماده به فعلیت رسید و وارد مرتبه ی قیامت شد، آن افرادی که در دنیا نظر خود را به سوی قیامت معطوف داشته اند با چیز جدیدی برخورد نمی کنند. البته ائمه معصومینh هم اکنون به طور کامل در چنین مقامی هستند و در همین رابطه حضرت مولی الموحدین(ع) فرمودند؛ «اگر پرده ها عقب برود من چیز جدیدی نمی بینم» یعنی بودن خود را همین حالا در محشر می بینند. پس حضرت در عینی که به ظاهر مقیم این دنیا هستند، راه سیر به سوی قیامت را طی کرده اند و به ما نیز طی کردن آن را توصیه می کنند، همان حالتی که حضرت در وصف آن می فرمایند: «وَ یَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِیماً وَادِعاً» و همواره راه می پیماید هرچند در جای خود ایستاده باشد. اگر انسان با انصراف از دنیا جهت جان خود را به سوی قیامت انداخت و آرام آرام قیامتی شد و حال و هوای آنجا را به خود گرفت، جهت میل ها و احساساتش براساس آن عالم خواهد بود، او می یابد که مال یتیم خوردن آتش است و اگر هم در آن حدّ رشد نکرد که آن را ببیند، روحش نسبت به خوردن مال یتیم احساس خوردن آتش دارد، و در مورد سایر گناهان نیز چنین احساسی دارد، و همان طور نسبت به اعمال الهی شور و شوق نزدیکی به زیبایی ها در درونش ظهور می کند. چنین کسی در همین دنیا با آن دنیا انس دارد و لذا وقتی مُرد، نه تنها از چیزی محروم نشده است بلکه با شدت بیشتر به مطلوب خود دست می یابد. ولی اگر با دنیا مأنوس بود وقتی مرد از مأنوسات خود جدا شده است. مثلاً اگر كسی معتاد به مواد مخدر نباشد اگر مواد مخدر را از او بگیری هیچ سختی برایش پیش نمی آید اما اگر از یك معتاد به مواد مخدر، مواد مخدرش را بگیرند، معلوم است که سخت آزار می بیند. آنهایی هم كه وارد قیامت می شوند اگر معتاد به دنیا نباشند وقتی با مردنْ دنیا را از آن ها بگیرند عملاً موانع ارتباط با مأنوسات حقیقی را از جلو راه آن ها برداشته اند. اما اگر انسان معتاد به دنیا باشد با گرفتن دنیا از او، به شدّت به سختی می افتد.
امیرالمؤمنین(ع) به مخاطبشان چنین شعوری را می دهند كه اگر خودت متوجه قیامت نشوی، باید بدانی بالأخره داری از دنیا می روی و از مأنوسات دنیایی ات کنده می شوی، حال هر چقدر زودتر از دنیا كنده شوی زودتر به مأنوسات حقیقی ات می رسی. همان طور که خود حضرت چون کاملاً از دنیا جدا شده اند، همین حالا قیامت را که محل ظهور مأنوسات حقیقی جان انسان است، می بینند. ما به اندازه ای كه از دنیا جدا بشویم قیامتی هستیم، نه به اندازه ای كه عمر بكنیم. چه بسیار كسانی كه صد سال عمر می كنند ولی اصلاً به قیامت نمی رسند، حتی در قیامت هم دنیایی اند، این ها در شرایطی قرار می گیرند که اولاً: از مأنوسات دنیایی شان محروم اند. ثانیاً: رویی به سوی مأنوسات حقیقی ندارند و بدین جهت در عذاب بدی هستند. و بر عکس این ها، انسان هایی اند كه در دنیا قیامتی شده اند و در نتیجه همین حالا تا آن حد که ممکن است با مأنوسات حقیقی جانشان مرتبط می باشند.
عمده آن است که متوجه باشیم رسیدن به قیامت كیفی است و نه كمی، به اندازه ای كه كیفیتِ جان ما عوض شود، در قیامت خواهیم بود، نه به اندازه ای كه از سن ما بگذرد. داستان زیدبن حارثه را قبلاً عرض کردم که حضرت امام صادق(ع) نقل می کنند كه پیامبرf صبح كه آمدند نماز صبح بخوانند، دیدند جوانی بسیار لاغر و نحیف با چشم هایی گود در صف جماعت است، به او گفتند در چه حالی؟ گفت یا رسول الله در یقین هستم. حضرت پرسیدند: «فَماٰ حَقِیقَةُ یقِینُک؟» حقیقت یقین تو چیست؟ گفت: «یا رسول الله! در اثر یقین همواره محزونم ...نَفْسِ من به کلی از دنیا انصراف پیدا کرده است. تا جایی که گویا اهل بهشت و آتش را می بینم «کَاَنَّ» صدای شعله های جهنم را می شنوم»[120] چنانچه ملاحظه می فرمایید چون آن جوان جهت جان خود را از دنیا منصرف کرده بود، كیفیت نگاه او عوض شده بود هرچند که سنّی هم نداشت و حضرت رسول خداf هم فرمودند: «هَذا عَبْدٌ نَوَّرَاللهُ قَلْبَهُ بِالْاِیمان» این بنده ای است که قلب او را خداوند به نور ایمان نورانی كرده است. به عبارت دیگر كیفیت شخصیت او معنوی شده و نظام فكری اش را از دنیا به قیامت كشانده و تجزیه و تحلیل زندگی دنیا را به قیامت وصل كرده است.
زندگی بسیار زیبایی است كه انسان، دنیای خود را به قیامت گره بزند و حضرت با توصیه های خود چنین شرایطی را برای ما برنامه ریزی می فرمایند. و اگر کسی کوتاهی کرد در قیامت می بیند که چقدر خوب بود این چنین عمل می کرد. می فرمایند: فرزندم! اندکی تأمل کن وقتی كه پرده ها عقب می رود گویا محمل ها به صحرای قیامت آمده و می توانی ببینی - و می شود آن چنان صحنه ای را حس كرد- و در ادامه می فرمایند: بدون شک آن کس که با سرعت بیشتر متوجه قیامت شد زودتر به آن ملحق می شود - و قیامتی بودنش را بهتر شدّت می بخشد- می یابد كه قیامت یافتنی است و باید در دنیا آن را یافت.
اگر گفته اند معاد از اصول دین است، به جهت این است که هم اکنون می توان با آن زندگی کرد. مثل اعتقاد به توحید كه از اصول دین است و یک حقیقت یافتنی است، به طوری که انسان موحد، سراسر عالم را آینه تجلی اسماء الهی می یابد، قیامت هم به همین صورت یافتنی است، همچون زیدبن حارثه که با چشم دل می بیند قیامت هم اکنون حاضر است و هرکس در آن جا چه موقعیتی دارد. و پیامبران و ائمهh با دیدن قیامت توصیه ها و دستوراتی به ما دادند تا اولاً چشم ما را متوجه ابدیت کنند. ثانیاً: دنیای ما را اصلاح نمایند.
در راستای امر فوق حضرت امام الموحدین(ع) ادامه می دهند:
«وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ».
فرزندم! مطمئن باش كه به آرزوی خود نمی رسی و از اجل خود روی برنمی تابی.
انسان نباید بیهوده امید به برآورده شدن آرزوهای دنیایی داشته باشد، و بخواهد در برآورده شدن آرزوها، از اجل خود فرار كند، به عبارت دیگر حضرت می فرمایند زندگی آن طور که تو برای خود نقشه كشیده ای در اختیار تو نیست که به آن برسی، فرارکردن از آن موانعی که می خواهی از آن ها فرار كنی برایت امکان ندارد. برای روشن شدن جایگاه سخن حضرت از خود بپرسیم آیا ما به گونه ای زندگی می كنیم كه امشب آماده باشیم بمیریم؟ آری می توان احتمال داد كه امشب نمی میریم. اما تمام انسان هایی كه امشب می میرند قبل از مردن، تصورشان چه بود؟ این كه فرصت داریم تا ببینیم نتیجه کارهایمان چه می شود. آن هایی كه امشب می میرند مثل ما هستند، می گوییم 30 سال است که نمردیم پس حتماً 30 سال دیگر هم نمی میریم، خوب بعدش هم با همین قیاس در روان خود این طور معتقدیم که 60 سال است نمردم پس حتماً تا 60 سال دیگر هم نمی میریم. به طوری که انسان غفلت می کند كه در شرایط وجودی اش اجل با وجودش گره خورده است. فراموش می کنیم جنس بشر نسبت به این دنیا مرگ است. حضرت(ع) برای توجه به این نکته بسیار جدّی می فرمایند: مطمئن باش به پایان برنامه هایت دست پیدا نمی كنی. وقتی انسان با این دید به کارهای خود نگاه کرد دیگر به حكم وظیفه عمل می كند، نتیجه ی آن هرچه می خواهد بشود. انسان ها عموماً در کارهایشان برنامه ریزی هایی دارند، اگر از آن ها بپرسید برنامة شما همین بود؟ در جواب می گویند: نه؛ این مقدمه بود و برنامه بعدی نیز مقدمه خواهد بود برای برنامه های بعدی و هرگز به مرگ به عنوان عاملی که آن ها را از نتیجه گیری نهایی جدا می کند، فکر هم نمی کنند، ولذا با مرگ غافلگیرانه روبه رو می شوند، بدون آن که کارهایشان به ثمر رسیده باشد. آری دین به ما گفته است برای دنیا برنامه ریزی كن ولی همواره مرگ را پشت پرده برنامه هایت نزدیكِ نزدیك ببین. رسول خداf می فرمایند: «اعْمَلْ لِدُنْیَاكَ كَأَنَّكَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَدا»؛[121] براى دنیاى خود چنان كار كن كه گویى همیشه زنده خواهى ماند، و براى آخرت خود چنان كار كن كه گویى فردا خواهى مرد.
اگر خواستید بصیر شوید باید چشمی داشته باشید که دنیا حجاب مرگ نشود و اجل را همواره نزدیک ببیند. حضرت مولی الموحدین(ع) می فرمایند یقیناً بدان آنچه تو برای دنیایت نقشه می كشی به آن نمی رسی ولی البته آنچه خدا بخواهد به دست انسان انجام گیرد، اگر او صلاحیتش را داشته باشد، انجام می گیرد، ولی این دیگر برنامه خداست که به دست شما انجام می شود. یك وقت شما برنامه ریزی می كنید كه من دوسالِ اول این كار را می كنم، دوسال دوم هم این كار را، دو سال بعد هم این كار را. فرمایش حضرت در رابطه با این نوع برنامه ریزی ها است و می فرمایند: تو به آنچه برای خود در امور دنیا برنامه ریزی کرده ای نمی رسی، ولی این غیر از این است که خداوند از طریق شما برنامه هایش را اجرا می کند و شما را با اختیار خودتان امتحان می کند.
امام خمینی«رحمه الله علیه» اصلاً باورشان نمی شد كه بعد از انقلاب یك چنین جنگی پیش آید، در مورد انقلاب هم می فرمودند ما تسلیم آنچه پیش می آمد بودیم، سعی می کردند در هر برهه از زمان وظیفه خود را درست انجام دهند، به همین جهت فرمودند: خداوند قلب مردم را متحول کرد و این انقلاب واقع شد. و چون حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی» مواظب بودند دنیا حجابشان نشود، به برنامه ریزی خود اطمینان نداشتند به لطف خدا امیدوار بودند، و در نتیجه شاه رفت و آن شد که شد، چه كسی باور می کرد. هیچ كس فكر نمی كرد مسئله به این خوبی طی شود. عظمت ایشان این بود كه خداوند او را صالح دید كه به دست این مرد بزرگ آن چه خدا می خواست، انجام شود. امام«رضوان الله تعالی» هم بیدار بودند و لذا فرمودند 22 بهمن یوم الله است. یعنی روز ظهور اراده خاص خدا. امام«رضوان الله تعالی» به حکم وظیفه و به الهام الهی فرمودند حكومت نظامی را قبول نكنید و مردم هم قبول نكردند و همه نقشه های نظام شاهنشاهی خنثی شد و مردم پیروز شدند. آیا امام«رضوان الله تعالی» به آرزوهایشان رسیدند یا به وظیفه شان نائل شدند؟ از امام«رضوان الله تعالی» در هواپیما وقتی از پاریس به سوی ایران در حرکت بودند پرسیدند چه حالی دارید؟ فرمودند هیچی. آرزوی مورد بحث یعنی برنامه ریزی های دنیایی. البته اگر شما از خدا بخواهید كه خدایا من امید دارم بنده خالص تو شوم، این آرزوی دنیایی نیست، این امیدواری به لطف خداست تا در دنیا الهی شوید.
حرف حضرت مولی الموحدین(ع) در این فراز این است که شما فكر نكنید آرزوهایتان برایتان حتمی الوقوع است تا در اثر این فکر زندگیتان را وقف آرزوهایتان بكنید و از توجه به اجل و آبادانی قیامت باز بمانید. اگر بپرسید پس چكار كنیم؟ عرض خواهم کرد انجام وظیفه در مقابل خدا، سرمایه شما است، در آن راستا عمل کنید و امیدوار به لطف خدا باشید. زندگی خود را صرف وظیفه خودتان بكنید. اگر فكر كردید كه آرزوهای دنیایی تان دست یافتنی است تمام انرژی و فرصت دنیایی تان را صرف عملی شدن آن ها می کنید، در حالی که قاعده دنیا همچنان که حضرت فرمودند آن است که کسی به آزروهایش نمی رسد. و لذا عمرش تمام می شود در حالی که به آرزوهایش دست نیافته و این دیگر بد زندگی کردن است. گفت:
در تمام کارها چندین مکوش
جز به کاری که بُوَد در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
بلکه خود را در صفا گوری کنی
در مَنّی او، کنی دفن منی
خاک او گردی و مدفون غمش
تا دَمَت یابد مددها از دَمَش
اگر برسی به این نكته كه انجام تكلیف و وظیفه، همه ی زندگی و حیات من است، دیگر آرزوهای بلند دنیایی به صحنه ی زندگی شما پا نمی گذارد که زندگی شما را گرفتار خود بکند. وقتی روشن شد انجام تكلیف و وظیفه همه ی زندگی و حیات من است، خود را صرف تكلیفی می كنم که خداوند برایم مقدر فرموده و این می شود سرمایه عمر من و این سرمایه بسیار خوبی است.
این که حضرت(ع) می فرمایند: «وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ» بدان که مطمئناً به آرزوهایت نمی رسی، به خاطر این است که این سخن راز نجات از برنامه هایی است که وَهم و خیال ما برای ما می ریزند. ممکن است بپرسی پس این ها كه به آرزوهایشان رسیده اند چه می شود؟ بهتر است از خودشان بپرسید، ببینید آیا از نظر خودشان به آرزوهایشان رسیده اند که تمام عمر خود را صرف آن ها کردند؟ ممکن است بنده بگویم ای کاش من هم مثل آن آقا چنین خانه ای داشتم، تا من هم مثل او به آرزویم برسم، در حالی که عنایت داشته باشید او به آرزویی که شما برای خود در نظر دارید، رسیده است، نه به آرزوی خودش، به همین جهت اگر از او بپرسید با داشتن چنین خانه ای به آرزویت رسیدی، شروع می کند آرزوهای برآورده نشده اش را در راستای آن خانه برای شما بشمارد. پس می بینید که او به آرزویش نرسیده، با این که خانه ای دارد که به نظر شما برایش کافی است، در حالی که اگر اجل خود را مدّ نظر داشت گرفتار آن آرزوهای نایافتنی نمی شد.
غرب در ابتدای رنسانس برنامه ریزی کرد و این همه تلاش نمود به این امید که به رفاهی برسد که امروز آن را دارد، اما می بیند که به آرزوی خود نرسیده وگرنه چرا این همه تلاش می کند تا بر آدم و عالم استیلا یابد؟ چون به آن چه می خواسته برسد، نرسیده، باز هم تلاش می کند تا به آرزوهایی که مدّ نظر دارد دست یابد، فرضاً اگر پس از مدتی هم به آن برسد، باز احساس می کند به آرزویش نرسیده است. مشکل آن فرهنگ این است که با غفلت از اجل خود، سلسله ای از آرزوها را پشت سر هم ردیف می کند و فکر می کند، آن آرزوها دست یافتنی است و لذا تمام عمر خود را صرف رسیدن به آن ها می کند چیزهایی که حضرت می فرمایند دست یافتنی نیست چون اهل دنیا گرفتار سلسله ای از آرزوهای پشت سر هم هستند که هرگز انتها ندارد.
یك شاعر اسپانیولی وصیت كرده بود كه این جمله را روی قبرش بنویسند «موفقیت زیبا است برای آنانی كه موفق نشده اند» جمله حکیمانه ای است، می گوید در یک زندگی دنیایی موفقیت ها تا در خیال است زیبا است ولی وقتی آن ها را به دست آوردی می بینی به آنچه می خواستی نرسیدی و هنوز آرزوهای دست نایافته زیادی در مقابل تو خودنمایی می کنند. پس واقعاً همان طور که او می گوید: موفقیت در یک زندگی دنیایی زیبا است اما برای آن هایی كه موفق نشده اند زیرا به مجرد آن که به آن رسیدند می یابند که چیز دیگری می خواستند، و این جنس دنیا است. یک جوان تصور می کند اگر در كنكور قبول شد به آرزوی خود رسیده است، تا موقعی در این تصور و خیال است که قبول نشده است، ولی وقتی قبول شد، می یابد که هرگز به آنچه تصور می کرد دست نیافته و تازه اول کار است برای به دست آوردن لیسانس، و باز اگر هدف هایش دنیایی باشد تصور گرفتن لیسانس تا وقتی برایش زیباست، که به دست نیاورده است، چون بعد از گرفتن مدرك، پیدا كردن كار، ازدواج، خانه، ماشین و فرزند، همه آرزوهایی است که در جلو او خود را می نمایانند. پس در یک زندگی دنیایی موفقیت زیبا است برای آن هایی كه موفق نشده اند. نتیجه آن که شما هرگز به آرزوهایتان نمی رسید پس بیخود آرزوسازی نكنید، بلکه وظیفه پردازی بكنید.
باید این حقیقت را به جان خود تفهیم کنیم كه در معرض اجلی هستیم که هر لحظه امکان آمدنش هست و همواره آن را در روبه روی خود بیابیم و براساس این که آن روبه روی ماست برای زندگی خود تصمیم بگیریم. در این صورت است که با بصیرت کامل با موضوعات روبه رو می شویم و جایگاه آن ها را در زندگی خود درست می شناسیم. راستی چرا با اجل خودمان دوست نشویم و در اُنس دائمی با آن نباشیم؟ پذیرفتن اجل و مرگ مردن نیست خوب زندگی كردن است و بازیچه ی آرزوهای وَهمی نشدن.
حضرت می فرمایند: «وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ»؛ از اجل خودت نمی توانی فرار كنی و آن را دور بزنی و آن را تغییر دهی پس كنار اجل خود زندگی كن و آن را خوب بنگر، اگر بخواهی از آن فرار کنی و برای فرار از آن برنامه ریزی کنی، همه فرصت ها را از دست می دهی.
اجل بالأخره ظاهر می شود و دور تو می پیچد و تو را به دنیایی دیگر می برد و بدون آن که نابود شوی از تن در می آیی. حالا اگر تمام عمر کارت این باشد که از ترس مرگ فریاد بزنی، در آن صورت فرصت ها را از دست می دهی. اما اگر كنار مرگ زندگی كنی دیگر بدون آن که آن را نادیده بگیری، نه تنها از آن نمی ترسی بلکه زندگی را براساس واقعیت مرگ تنظیم می کنی. عرض کردم بدون این که مرگ را نادیده بگیری، زندگی خود را تنظیم می کنی، و این بی خیالی نسبت به مرگ نیست، این هوشیاری نسبت به آن است. با این دید دیگر اجل یک تنفس زیبا است. اجل مثل نفس كشیدن است که هوایی تازه را فرو می بری و هوای کهنه را پس می دهی، این دنیا را رها می کنی و به آن عالم بی کرانه سیر می کنی، در حالی که همواره چه در این دنیا و چه در آن دنیا، در حال زندگی کردن هستی.
با مرگ نباید قهر کرد. قهرکردن با مرگ آن را از صحنه ی زندگی ما خارج نمی کند. همان طور که نادیده گرفتن خدا موجب عدم حضور خدا در زندگی ما نمی شود. ما با نادیده گرفتن خدا، برکت و رحمت بزرگی را در زندگی خود نادیده گرفته و از دست می دهیم، در مورد مرگ هم همین طور است، درست است که از مرگ نمی توان فرار كرد ولی نه از آن جهت که مرگ نیروی قهار و غیر قابل گریزی است، بلکه از آن جهت که لطف بزرگی است که خدا به ما هدیه کرده است تا ما را به عالمی برتر از عالم ماده سوق دهد. مثل نفس کشیدن است که از آن گریزی نیست، ولی حیات ما نیز در گرو همین نفس کشیدن است. پس اگر كنار مرگ زندگی كنیم، افق زندگی را گسترش داده ایم.
در جمله بعد حضرت مولی الموحدین(ع) پس از تذکر به آرزوهای دست نایافتنی و اجلِ غیر قابل گریز می فرمایند: «وَ أَنَّكَ فِی سَبِیلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ» فرزندم تو در جاده ایی قرار داری كه قبل از تو كسانی آن را طی کردند «فَخَفِّضْ فِی الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِی الْمُكْتَسَبِ» پس حالا که تو هم مثل گذشتگان جاده زندگی را طی خواهی کرد، طلب و حرص خودت را در به دست آوردن دنیا پایین بیاور و در راه کسب مایحتاج زندگی حریص مباش. وقتی انتهای زندگی به اجلی ختم می شود که گریز ناپذیر است. وقتی آرزوهای زندگی دنیایی دست نایافتنی است، طلبت را در دنیا كم كن و از دنیا كم بخواه. با دقت در جایگاه زندگی دنیایی در کلِّ زندگی، بنای تو بر این باید باشد كه از دنیا كم بخواهی. آرزوهای بلند بلندِ دنیایی روح بلند تو را خاكی می كند و از افقی که هم اکنون می تواند با عالی ترین حقایق عالم معنی مرتبط شود خارج و با گرفتارشدن در خیالاتی دست نایافتنی، فرصت ها را تمام می کنی. و لذا می فرمایند طلب خود را در دنیا كم كن و در به دست آوردن مایحتاجِ زندگی دنیا میانه رو باش. هر چیز که در ازاء یک فعالیت متوسط برایت پیش آمد تو را کافی است، نه تندِ تند، نه سستِ سست. سستی هم بد است. چون سستی و تنبلی هم حقارت می آورد، مؤمن نباید حقیر بشود، باید منظم و میانه رو باشد.
بعضی از كارمندهای اداره به طور طبیعی در طول هفته از صبح تا بعد از ظهر كار می كنند و از بعدازظهر به بعد هم اضافه كار دارند با این همه نگرانند كه تورّم و خرج و مخارج بالا را چه كنند؟ در حالی که بنا به دستور امیر المؤمنین(ع) باید نیاز خود را کم کنیم نه این که به دنبال نیازهای بیشتر، کار کردن را چند برابر نماییم. آیت الله جوادی آملی«حفظه الله تعالی» می فرمودند كه فوق تورم زندگی كنید یعنی طوری زندگی را ساده کنید که تورم نتواند در زندگی شما تنش اساسی ایجاد کند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) رمز و راز پدید آمدن چنین زندگی را که انسان ها شب و روزشان را خرج پول در آوردن می کنند، می شناسند و لذا می فرمایند: «فَخَفِّضْ فِی الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِی الْمُكْتَسَبِ» با دنیا طوری برخورد كن كه طلبت از دنیا كم باشد و در راه اكتساب دنیا میانه رو باش، نه آن چنان كه به فقر و سختی بیفتی، نه آن چنان كه تمام زندگی ات بشود طلب دنیا. بعد می فرمایند می دانی چرا من به تو این توصیه را می كنم؟ «فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ وَ لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لَا كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ» چه بسیار كسانی كه دنبال یافتن مال بیشتر بودند ولی آنچه را هم که داشتند از دست دادند، و چنین نیست که هر طالب رزقی به آنچه می خواست رسید، و این چنین هم نیست که آن کس که حریص نبود از آنچه باید می یافت، محروم شد. پس باید نظام فعالیت خود در دنیا را نسبت به طلب مایحتاجت با مدیریت خاصی دنبال کنی. که إن شاءالله بحث آن در جلسه آینده دنبال می شود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«...وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ وَ أَنَّكَ فِی سَبِیلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ فَخَفِّضْ فِی الطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِی الْمُكْتَسَبِ فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ وَ لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لَا كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِیَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً وَ مَا خَیْرُ خَیْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ وَ یُسْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ».
و به یقین بدان كه تو هرگز به آرزویت دست نخواهى یافت، و از اجل روى نتوانى برتافت، و تو نیز در همان راهی هستى كه پیش از تو افراد در آن بودند. پس در طلب دنیا آسان گیر و راه نیک و بدون حرص را دنبال کن، چه بسا تلاش ها که موجب از دست رفتن سرمایه شود، چنین نیست که با تلاش گری به آن رزقی که می خواهد برسد، و آن چنان هم نیست که غیر حریص از رزق خود محروم گردد. نفس خود را از هر پستى گرامى دار، هرچند تو را بدانچه خواهانى رساند، چه آنچه را از خود بر سر این كار مى نهى، هرگز برابر آن چیزی نیست که از دست می دهی. بنده دیگرى مباش در حالى كه خدایت آزاد آفریده، و در آن خیری كه جز به بدى به دست نیاید خیری نیست، و در آن توانگرى و رفاهی كه جز با سختى و خوارى به دست آید، خیری نیست.
اگر بدانیم ما آمده ایم در این دنیا، تا در بستری که خداوند در دنیا فراهم کرده، خود را بیابیم، در این حال هركس كه كمكمان كند تا خود را بیابیم دست بر دامنش می زنیم. همچنان که اگر این گونه تصور كنیم كه آمده ایم در این دنیا تا كه دنیا را بیابیم، دست در دامن كسی می زنیم كه كمكمان كند دنیا را به دست آوریم، و در این حالت است که به پستی و حقارت و ناکامی دچار می شویم. اگر برسیم به این كه آمده ایم در این دنیا كه خود را تغییر بدهیم تا شایسته قرب الهی شویم، دست بر دامن پیامبر خداf و امیرالمؤمنین علی(ع) و سایر ائمه معصومینh می زنیم تا در این راه كمكمان كنند. از خود بپرس در این دنیا چه می خواهی بكنی تا بگویم سخنان حضرت در این نامه خطاب به تو هست یا نه؟ اگر كسی به چنین بصیرتی نرسیده، که در این دنیا آمده است تا خود را تغییر دهد و شایسته قرب الهی گردد، این سخن ها را غذای جانش نمی یابد و نمی تواند از آن ها استفاده کند.
اگر كسی تصورش آن است، كه آمده است در این دنیا كه دنیا را تغییر بدهد نه خودش را، نه از خود و نه از دین خدا و نه از پیامبر خداf، از هیچ كدام طرفی نمی بندد. حضرت(ع) روی سخنشان با كسانی است كه پذیرفته اند باید خود را تغییر بدهند تا شایسته قرب الهی شوند، حال خطاب به چنین اشخاصی می فرمایند بدان كه هرگز آرزوهای دنیایی را به چنگ نمی آوری، و در این راستا بر فرض هم که تمام همّت خود را در به دست آوردن آرزوهای دنیایی خود صرف کنی، هیچ گاه به آرزوی خود نمی رسی، چون به امید رسیدن به آرزوهایمان، هر تغییری که در دنیا ایجاد کنیم خودش مقدمه تغییر بعدی خواهد بود، و تغییر بعدی مقدمه تغییر بعد، و به همین منوال تا بی نهایت این تغییرات و ظهور چهره های جدید ادامه پیدا می کند. آنچه انسان باید بداند این است که هر جلوه ای از دنیا را بگیری چهره جدیدی را به صحنه می آورد که آن را نداری. به عنوان مثال اگر همه ما پیراهن هایی از جنس كرباس که پارچه نسبتاً خشنی بود داشتیم، آن وقت پیراهن لطیف معنی نداشت و همان پیراهن را لطیف می دانستیم و با آن زندگی می کردیم، حالا اگر بنا را بر آن گذاشتیم که تغییری در پارچه پیراهن خود به وجود آوریم و کمی آن را لطیف تر کنیم، وقتی به پارچه لطیف تر برخورد کردیم باز با همان فکر و به دنبال تغییر آن پارچه به پارچه لطیف تری روی می آوریم و بعد هم از آن لطیف تر، و دوباره از آن هم لطیف تر، حالا چه زمانی به پارچه لطیفی كه می خواهیم می رسیم؟ مسلّم هیچ وقت، و لذا هیچ وقت در این مسیر به هدفمان نخواهیم رسید.
حضرت در همین راستا می فرمایند:
«وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ»
فرزندم بدان که یقیناً به آرزویت نمی رسی.
چون جنس دنیا این است که در هر موضوعی هزاران، هزار چهره دارد. مثلاً شما به آرایشگاه می روید تا موهایتان را که بلند شده است كوتاه كنید، اگر موضوع کوتاه کردن مو با هرچه زیباترشدن همراه شد هر طور که مرتب کنید، فرم دیگری در ذهنتان می آید و شما را به دنبال خود می کشد، اما اگر اهل آرزوهای دنیایی و پیروی از خیالات وَهمی نباشید، همین كه موهایتان کوتاه و مرتب شد برایتان كافی است و به دنبال صورت های دیگری نیستید که تمام فكرتان را مشغول كند. علت این که گاهی انسان روی چیزهای بی ا همیت زیاد حساس می شود این است كه فراموش کرده آمده است دراین دنیا تا خود را تغییر دهد، تمام همّتش این شده كه بیرون را تغییر بدهد و چون دنیا هزاران هزار چهره دارد چنین شخصی هیچ گاه به آرزوی خود نمی رسد.
بر اساس برهان حركت جوهریِ عالم ماده، وقتی یك پدیده ای عین حركت است، هر چقدر آن را تغییر بدهی باز هم جای تغییر دارد. چون در ذات خود عین حركت است پس هر چه در تغییر آن قدم بگذاریم همان تغییر مقدمه ای برای تغییر بعدی می شود. و هیچ وقت با ثبات و آرامش روبه رو نمی شوید.
یک حالتی در ذهن شما به عنوان آرزو رخ می نماید، حالا تلاش می کنید تا به آن برسید. رسیدن به آن آرزویی که در ابتدا در خیال شما رخ نمایاند مقدمه ی ظهور یک آرزوی خیالی دیگر می شود و بعد از بر آورده شدن آن، دوباره آرزوی دیگر رخ می نمایاند، پس هیچ وقت به هدفتان که بر آورده شدن آرزوهای وَهمی است، نمی رسید.
حضرت(ع) به عنوان جدّی ترین سخن در مورد دنیا فرمودند: «وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ» فرزندم یقیناً بدان تو هرگز به آرزویت نخواهی رسید. آری مسلم انسان در زندگی دنیایی باید برنامه ریزی کند و در جهت رسیدن به آن ها تلاش نماید، ولی این غیر از پیروی از آرزوهای دنیایی و خیالات ذهنی است، آن جوانی که تلاش می کند در کنکور قبول شود اگر این قبول شدن را به عنوان یک برنامه جهت زندگی خود مدیریت کرد گرفتار آرزوهای دنیایی نسبت به قبولی کنکور نمی شود، که اگر قبول نشد احساس شکست بکند و اگر هم قبول شد مغرور شود و آرزوهای دیگر او را تا ناکجاآباد بکشاند. سخن حضرت(ع) این است که زندگی با آرزوها، زندگی در ناکجا آباد است، چون اصلاً قابل دسترسی نیست، آن کسی که قبول شدن در کنکور را به عنوان یک آرزو دنبال می کند انتظار دارد بعد از رسیدن به آرزویش دیگر آرام شده باشد ولی می بیند چنین نیست، سخن حضرت آن است که شما به آرزوی خود نمی رسید ولی به قبول شدن در كنكور می رسید. اگر تصور آن جوان این بود كه با قبول شدن در كنكور به آرزویش می رسد و آرام می شود، می فرمایند چنین نیست. اشکال هم از این جا پیدا شد که خواستی در دنیا به آرزوهایت برسی، نه این که در دنیا برنامه هایی داشته باشی تا دنیا را بستر بندگی خود کنی. نیاز نیست برای مصداق سخن حضرت راهِ دور برویم. شما یك نفر از اهل دنیا پیدا کنید كه بگوید به آرزوهایش رسیده و آرامش لازم را دارد. آن هایی كه كاخ و ویلا و كشتی و... دارند اگر به آرزوهایشان رسیده اند، چرا آرام نیستند و به دنبال داشتن بیشترند. این جنس دنیاست که طالب آن به آرزوهایش نمی رسد. اگر توانستیم با توجه هرچه بیشتر به سخن حضرت، این نکته را برای خود حل كنیم رویکرد ما به دنیا رویکرد اهل دنیا نخواهد بود و مواظب خواهیم بود به عنوان آرزو به آن نگاه نکنیم.
پس از آن که حضرت روشن فرمودند که دنیا جای رسیدن به آرزوها نیست در ادامه می فرمایند: «وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ»؛ و هرگز مرگ از تو روی بر نمی گرداند، تا تصور کنی در این دنیا تا آخر خواهی ماند و برنامه های زندگیت را محدود به دنیا کنی. اولاً: دنیا جایی نیست که بتوانی در آن به آرزوهایت برسی. ثانیاً: مرگ چیزی نیست که بتوانی از آن آزاد شوی، پس هیچ جایی برای این که از عمق دل به دنیا دل ببندی نیست، حالا كه فهمیدی مقصدت دنیا نیست. بدان هرگز نمی توانی اجل خودت را برگردانی. بزرگان تعبیر خوبی برای دنیا کرده اند؛ می گویند: رسیدن به آرزوهای دنیایی مثل گرفتن دُم ماهی در آب است اولاً: به این راحتی ها به دست نمی آید. ثانیاً: اگر با هزاران زحمت آن را گرفتی، به محض این كه گرفتی و می خواهی بگویی گرفتم، می بینی تکانی خورد و از دستت رفت. فقط می توانی بگویی گرفتم، كه معلوم می شود نگرفتی. گفت:
از این سرد آمد این کاخ دل آویز
كه چون جا گرم كردی گویدت خیز
جنس دنیا طوری است که نمی گذارد در آن، جا گرم كنی. در روایت قدسی داریم كه خداوند می فرماید: من در تعجبم که این مردم در این دنیا به دنبال چیزی می گردند كه من خلق نكرده ام، و آن راحتی در دنیا است. آن چیزی كه ممكن است انسان را فریب دهد این است كه فكر كند بقیه اهل دنیا راحت و آرام هستند من هم باید کاری بکنم که با دنیای بیشتر راحت باشم. تصور عموم ما این است كه اگر مثلاً این چیزی را که این شخص دارد داشته باشیم، آرام هستیم. پس فلانی كه آن را دارد آرام است، در صورتی كه این طور نیست. اگر ما هم آن چیز را داشته باشیم، به دنبال نوع بهترش هستیم و درنتیجه نه او آرام است و نه ما. یك وقت است كه انسان در دنیا با خدا آرام است، این همان است که قرآن در موردش فرمود: «أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛[122] که این موضوعش جداست، این همان نکته ای است که عرض شد باید در زندگی دنیایی، درون خود را تغییر داد و شایسته ی قرب به حق گردید. انسان با چنین هدفی با سجده در مقابل خدا از همه گنج ها بیشتر چیز به دست می آورد. چون در این حالت به جای این که دنیا را برای تصاحب بیشترِ آن تغییر دهیم، نظرمان آن است که درون خود را تغییر دهیم و درون را شایسته قرب كنیم. مگر در سجده چه می خواهی؟ تصورمان این است كه خدایا من هیچم هیچ، تو همه چیزی، همه چیز. در این رویکرد صفحه جان انسان آماده می شود که انوار ربوبیت الهی بر جانش سرازیر شود و از درون شکوفا گردد و لذا اظهار می داری «سُبْحاٰنَ رَبِّیَ الْاَعْلَیَ وَ بِحَمْدِهِ» یعنی پروردگار بلند مرتبه ی من، از هر گونه نقصی منزه است و در اوج کمال می باشد و من به حمد او مشغولم و ناظر بر کمالات او هستم. با زبان حال می گویی: ای همه چیز بر هیچ نظر كن. از این طریق بندگی خود را تقویت می كنی، حال اگر بندگی كردی، خدا هم بنده پروری می كند. وقتی خود را ندیدی، ربوبیت او را در جلوات مختلف خواهی دید، و از همه مهم تر، قرب او را نسبت به خود می یابی، كسی كه فهمید آمده است در این دنیا تا خود را تغییر دهد، ارتباط او با دنیا آنچنان می شود كه دیگر همّت اصلی او صرف تغییر طبیعت نمی گردد، تا هر روز به یک قسمت از دنیا مشغول باشد، بلكه درصدد تغییر خود است در كنار طبیعت. در چنین حالتی دائم نظرت به ماوراء این دنیاست.
حضرت در ادامه می فرمایند: «وَ أَنَّكَ فِی سَبِیلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ» تو داری همان مسیری را می روی كه گذشتگان رفته اند. و به همان شکل دنیا را ترک می کنی که آن ها ترک کردند، جوان و پیر هم ندارد. هر كس بیشتر این نکته را بفهمد شعور بیشتری دارد، نه هر كس بیشتر پیر شده بیشتر متوجه این نکته شده است. هرکس با چشم بصیرت می تواند ببیند كه مسیرش همان مسیر حركت گذشتگان است كه امروز نیستند. این نوع نگاه؛ بصیرت ما را نسبت به دنیا روشن می كند و نمی گذارد دنیا حجاب ما شود و از ارتباط با خدا و توجه به ماوراء دنیا محروم شویم. از نردبان باید گذشت تا به بام رسید، بعد که به بام رسیدیم دیگر باید نردبان را رها کنیم. گفت:
چون رسی بر بام های آسمان
سرد باشد جستجوی نردبان
هرکس توانست در این دنیا از دنیا نردبان بسازد و جان خود را در ارتباط با خدا بالا ببرد دیگر نگاهش به دنیا همانند نگاهی می شود که حضرت امیرالمؤمنین(ع) پیدا کردند و می خواهند ما را متوجه آن نگاه بکنند.
مولوی در رابطه با این که باید از دنیا جهت آبادانی آخرت بهره گرفت؛ می گوید:
روز مرگ این حسّ تو باطل شود
نور جان دارى كه یار دل شود
در لحد كاین چشمْ را خاك آکند
هستت آن چه گور را روشن كند
آن زمان كه دست و پایت بر دَرَد
پَرّ و بالت هست تا جان بر پرد
آن زمان كاین جانِ حیوانى نماند
جان باقى بایدت بر جا نشاند
پس از آن که جایگاه دنیا را روشن کردند حال می فرمایند:
«فَخَفِّضْ فِی الطَّلَبِ وَ أجْمِلْ فِی الْمُكْتَسَبِ»
پس طلب خود را از دنیا كم كن و در به دست آوردن آن بدون آن که حرص بزنی، میانه رو باش.
در دنیا از دنیا كم بخواه، اما در دنیا خدا را زیاد بخواه، حال كه حقیقت دنیا را شناختی راه نجات همین است و در موقعی كه همه ی افراد چهاراسبه می تازند كه مبادا از دنیا عقب بمانند، تو اگر این مطلب را فهمیدی نجات می یابی و با آن ها همراهی نمی کنی. مثلاً طرف فرزندش را در فلان مدرسه غیر انتفاعی بالای شهر ثبت نام كرد تا حتماً به زعم خود در کنکور قبول شود، اگر شما هم دنیا را نشناخته باشی خودت را به هزار فلاكت می اندازی كه فرزندت از فرزند او عقب نیفتد، اما اگر دنیا را شناخته باشی و این که دنیا محل برآوردن آرزوها نیست، بدون هیچ حرصی مسیر عادی زندگی ات را طی می كنی. عمده آن است که باید برسیم به این نكته كه از دنیا كم بخواهیم. به ما می گویند این ها حرف های صوفی ها است. آیا اگر کسان دیگری از توصیه های امیرالمؤمنین(ع) استفاده کردند ما که آن حضرت را امام خود می دانیم نباید از توصیه های آن حضرت استفاده کنیم؟
حضرت قبل از این نکته، سه نكته را فرمودند و بعد این نتیجه را گرفتند؛ فرمودند: اولاً: در دنیا به آرزویت نمی رسی، ثانیاً: اجلت را نمی توانی تغییر دهی، ثالثاً: تو در حال حاضر همان راهی را داری می روی که گذشتگان رفتند، پس از دنیا كم بخواه و حرص نزن. شما آن سه نکته را دائماً در منظر خود داشته باشید تا ببینید حرف حضرت در رابطه با عدم حرص نسبت به دنیا چه اندازه کارساز و صحیح است. اتفاقاً امروزه كه همه در ولع دنیا داری هستند، هنر ما باید به نور امیرالمؤمنین(ع) این باشد که از طریق آن حضرت نجات پیدا كنیم. حالا که روان اکثر انسان ها را ظلمات گرفته، هنر نهج البلاغه آن است که می تواند افراد را نجات دهد.
آری می فرمایند: «وَ أَجْمِلْ فِی الْمُكْتَسَبِ» در به دست آوردن آنچه كه باید به دست آوری میانه رو باش. نه آن چنان از تلاش در زندگی جدا شو كه فقرت تو را بشكند، و نه آن چنان حرص بزن كه همه روحت گرفتار طلب دنیا گردد. هر كس باید برای خودش این مطلب را حل كند كه اگر چه اندازه از این دنیا داشته باشد كافی است؟! به خود بگوید چقدر از این دنیا كه داشته باشم می توانم ادامه حیات معنوی بدهم؟! آیا این صحیح است كه بگوییم هر اندازه که توانستیم به دست می آوریم و سیری نداشته باشیم؟ این كه همه عمر ما را می برد. مثلاً طرف حساب کند اگر یك خانه با سه اتاق داشته باشد برایش كافی است و می تواند به حیات معنوی اش ادامه دهد. پس دیگر ربطی به او ندارد كه فلانی خانه ای با هشت اتاق دارد. باید بنشینیم و برای خودمان ترسیم كنیم كه از این زندگی اگر چقدرداشته باشیم برای حیات ابدیمان می تواند مقدمه خوبی باشد. به ما چه ربطی دارد كه بقیه بیشتر می خواهند. وقتی آدم ها حدّ و مرز داشتن دنیا را برای خود تعیین کردند، اولاً: تا ابد انرژی هایشان صرف طلب دنیای بیشتر نمی شود. ثانیاً: امکان به دست آوردن دنیا از بقیه گرفته نمی شود. حضرت اول فرمودند طلب و درخواستت را از این دنیا كم كن، بعد در راستای چگونگی آن فرمودند میانه رو باش، نه افراط و نه تفریط.
بعد برای روشن شدن مطلب و توجه به قواعد عالم می فرمایند: «فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ»؛ چه بسیار طلب ها و درخواست ها و دنبال دنیا رفتن ها كه تو را به محرومیت می كشاند. یعنی باعث می شود كه حتی زندگی ات ربوده شود. پس در برنامه ریزی میانه رو باش. طلبت را از دنیا كم كن و این را بدان که قاعده دنیا این است كه در بسیاری مواقع طلبِ افراطی و درخواست بیشترْ تو را نسبت به آنچه هم باید داشته باشی محروم می کند. پس به گونه ای زندگی كن كه تمام وجودت طلب دنیا نباشد وگرنه ممکن است سرنوشت تو مانند سرنوشت آن هایی باشد که خواستند زیاد داشته باشند، ولی از همه چیز محروم شدند. چون نیاز ما را در راستای طلبِ بدون حرص تقدیر کرده اند. در راستای همین قاعده در ادامه می فرمایند:
«وَ لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لَا كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ»؛
فرزندم! این چنین نیست كه هركس به دنبال رزق خود بدود آنچه را بخواهد بیاید و این چنین هم نیست که اگر کسی میانه روی کرد از داشتن مایحتاجش محروم شود.
به تعبیر دیگر، برنامه ی جهان را خداوند این چنین نریخته كه هر طالبی به هرچه می خواهد برسد، و این گونه هم نیست تا آن هایی هم كه در دنیا میانه روی پیشه می كنند از آن چه نیاز آن ها است محروم شوند.
گاهی خداوند به انسان كمك می كند و یك زندگی در حدّ کفاف به او می دهد. ولی بعد چون خداوند دائم انسان را در شرایط مختلف امتحان كند، دریچه هایی از دنیاداری را برای او باز می كند. این جا است که انسان باید سخت مواظب باشد و بداند بیشتر به دنبال دنیا دویدن موجب بیشتر به دست آوردن آن نیست، بلکه روی آوردن دنیا به آن فرد شرایطی است تا شخصیت او مشخص شود. به تعبیر قرآن: «...لِنَنظُرَ كَیْفَ تَعْمَلُونَ»؛[123] برای این که ببینیم در این شرایط چگونه عمل می کنید. چون خداوند در شرایط جدید می خواهد ما را امتحان کند، نه این که بخواهد دنیای بیشتر به ما بدهد و لذا بسیاری از انسان ها با تلاش های افراطی در زندگی دنیا به دنبال محرومیتشان می دوند. و به همین جهت است كه اگر در هر شرایطی میانه روی پیشه كنید و خود را در به دست آوردن دنیای بیشتر حقیر نکنید، ضرر نمی كنید.
حضرت در همین رابطه ادامه می دهند که
«وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِیَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ»[124]
نفس خود را از پستی ها بزرگ بدار، و اگر با حقارت در مقابل اهل دنیا، به نتایج بزرگ دنیایی هم برسی این کار را نکن.
بنابراین است كه ما با حفظ کرامت خود و با فاصله گرفتن از رذائل، شایسته قرب الهی شویم، اما اگر این موضوع را فراموش کنیم و تلاش ما این باشد كه دنیایمان را تغییر بدهیم، به هر پستی تن خواهیم داد تا مثلاً سر درِ خانه ما زیباتر از سر در خانه همسایه شود. چون پذیرفته ایم به تغییر دنیای خود بپردازیم. حضرت ما را متوجه این خطر می کنند که مگر نیامدی خود را متعالی كنی، تو بیرونی و از جنس دنیا نیستی که این همه مشغول بیرون شدی. به گفته مولوی:
ویسه و معشوق هم در ذات تو است
وین برونی ها همه آفات تو است
پرداختن به بیرونی ها موضوع را برعکس می کند و به جای آن که دنیا در خدمت من باشد من در خدمت دنیا قرار می گیرم. خداوند می فرماید: «كَیْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْیَاكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ، هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً»؛[125] ای آدم ها چرا به خداوند كفر می ورزید در حالی که مردگانی بودید که زنده تان کرد سپس به سوی او برگشت خواهید کرد. او خدایی است که آنچه در زمین است برای شما خلق کرد.
خداوند در آیات فوق می فرماید: من بیرون را در خدمت شما گذاشتم، نه شما را در خدمت بیرون. می گوید من زمین و آنچه در آن است را برای شما خلق کردم، نه شما را برای زمین و آسمان، و لذا نباید خود را برای به دست آوردن این دنیا کوچک کند. این جا است که حضرت می فرمایند نفست را بزرگ بدار، و نفس از طریق ارتباط با غیب و عالم برتر از این دنیا بزرگ می ماند. اگر بدانی آمده ای در این دنیا كه از طریق ارتباط با عالم غیب بزرگ شوی، و بزرگی تو به اندازه قرب به آن عالم است، شخصیت خود را دیگر برای گرفتن امکانات دنیایی لگدمال و لجن مال نمی كنی. می فرمایند: «وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ» خود را بزرگ بدار و در مقابل اندک بهره دنیا حقیر مشو. کسانی که از آیه و روایت مذکور غفلت می کنند به هر ذلتی تن می دهند و در هر شرایطی به رنگ آن شرایط در می آیند. اگر به آن ها بگویند سرتان را بگذارید زمین و پاهایتان را بالا ببرید تا برایتان دست بزنیم، آن کار را می كنند. اگر بگویند لخت شوید و مثل حیوان ها باشید، آن کار را می كنند، چون جایگاهشان را در نظام هستی گم کرده اند. آن هایی که قیمت خود را از کلّ هستی بالاتر می دانند فقط و فقط اگر خدا یعنی خالق آن ها بگوید سجده كن، سجده می كنند. گفت:
من غلام آنكه نفروشد وجود
جز به آن سلطان با افضال وجود
من غلام آن مس همّت پرست
كه به غیر از كیمیا نارد شكست
«مس» فقط حاضر است در مقابل یك چیز خودش را ببازد، آن هم در مقابل كیمیا، تا طلا شود. می گوید من غلام آن مسی هستم كه فقط اگر كیمیا به آن بخورد حاضر است خودش را ببازد، چون از خودِ مادون به خود برتر سیر می کند. لذا در ادامه می گوید: من غلام آن کسی هستم که وجود خود را جز به آن سلطان با فضل و بخشش نمی فروشد. اگر من برای این حرف بزنم كه شما بگویید فلانی خوب حرف زد، خودم را در مقابل شما شكسته ام، شمایی که مثل من مردنی هستید و هیچ نورانیتی نمی توانید به من بدهید. فقط یك وجود است كه قائم و قیّوم است و آن حضرت حق است، اگر من خود را در مقابل حضرت حق بشكنم می توانم به صفات حق نزدیك شوم. باید ببینیم ما خودمان را باید در چه چیزی فانی كنیم و در چه چیزی باقی نماییم. به قول معروف:
کام یزید داده ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که خوشحال کرده ای
انسان همیشه چیزی را می كُشد و چیزی را زنده می كند، مثلاً حرص را می كشیم عفت را زنده می كنیم، یا عفت را می كشیم و حرص را زنده می كنیم. سر سفره غذا اگر با حرص غذا بخورید عملاً حرص را زنده و عفت را كشته اید و یا بر عکسِ آن است اگر حرص را کنترل کنید. به هر صورت باید دائم این سؤال را از خود داشته باشیم «كه را به قتل كه خوشحال كرده ای؟». ما در مقابل چه چیزی خودمان را ببازیم. حضرت می فرماید در مقابل هدیه های دنیا خود را نباز و کوچک مکن «وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِیَّةٍ» در مقابل هر پستی خودت را مواظبت كن «وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ» هر چند كه این سبك كردنْ تو را به سوی هدیه های بزرگ دنیوی بكشاند. اگر فقیر در مقابل انسان دیگری اظهار فقر كند كار مكروهی كرده است، چون در واقع امیدش به غنی مطلق کم شده است. آری یك وقت به عنوان تكلیف از شرایطی كه خداوند در اختیار ما گذاشته استفاده می كنیم. این نه تنها اشکال ندارد بلکه وظیفه است. ولی عزت مؤمن به استغناء و طلب بی نیازی نسبت به غیر خدا است، نباید در مقابل مال دنیا و اهل دنیا خود را حقیر کند. در روایت از علی(ع) داریم می فرمایند: «مَنْ تَوَاضَعَ لِغَنِیٍّ طَلَباً لِمَا عِنْدَهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِه»؛ [126] هركس به طمع مال در برابر توانگرى تواضع كند دو سوم دینش از دست رفته است.
حضرت علی(ع) در ادامه سخنانشان به امام حسن(ع) می فرمایند:
«فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً»
زیرا هرگز برابر آنچه از شخصیت خود مایه می گذاری به دست نخواهی آورد.
آیا ارزش دارد که بزرگی خود را که انسانیت و خلیفه ی الهی بودن است بدهی و دنیا را بگیری؟ در حالی که چیزی در عوض آن که در حدّ آن باشد نگرفته ای اگر تو روح بزرگ خود را ارج بگذاری با خدا روبه رو می شوی، ولی اگر از کرامت نفس خود غفلت کنی با دنیا روبه رو می شوی که برای هیچ کس پایدار نبوده است، و در نتیجه خود را داده ایم و پوچی و بی ثمری نصیب خود کرده ایم. روح خود را به خدا بده، حضرت رسول خداf می فرمایند: «فَلَیْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا- فَإِنَّهُ مَنْ رَضِیَ مِنَ اللَّهِ بِالدُّنْیَا فَقَدْ رَضِیَ بِالْخَسِیس»؛ [127] بهائى برای شما نیست جز بهشت، به كمتر از بهشت خود را نفروشید. مبادا با چیز دیگرى خود رامعامله كنید زیرا هركس خشنود باشد از خدا به دنیا، چیز بسیار پستى را خواسته است.
عرض شد با توجه به پیام اصلی دین، قرار است من در این دنیا خودم را آنچنان تغییر بدهم که شایسته قرب شوم، نه این که کار من تغییر دنیا باشد؛ دنیا را باید در خدمت بگیرم، نه این که من در خدمت دنیا قرار بگیرم. ملائكه به من سجده كردند چون من در مقام آدمیت خودْ اسماء الهی را جلوه و ظهور دادم، حالا آمده ام در این دنیا که آن شخصیت را در چنین شرایطی بنمایانم. گفت:
تو را ز كنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت كه در این دامگه چه افتاده است
آن وقت من چگونه خود را آنقدر پایین بیاورم که ارزش خود را در حدّ دنیا بپندارم و عمر و سرمایه معنوی خود را بدهم و دنیا را بگیرم؟
از دنیا كه نباید فرار كرد ولی حیف نیست كه خود را در مقابل دنیا پست کنیم و اندازه و قیمت خود را دنیا بدانیم، خود را بدهیم و دنیا را بگیریم؟ آری این كه دنیا را به عنوان ابزار داشته باشیم تا در راستای اهداف مقدس خود از آن استفاده کنیم کاری است دینی و منطقی. ولی این غیر از آن است که خود را برای به دست آوردن دنیا ذلیل کنیم، و این را کسی می فهمد که متوجه باشد دنیا برای اوست و نه او برای دنیا. شما یک انسان مؤمن برای من مثال بزنید كه در عین نداشتن دنیا برای به دست آوردن آن به گدایی و فلاكت و سبكی افتاده باشد. ممكن است اهل دنیا از نظر خودشان بگویند فلانی سبک است چون مثل آن ها به دنیا نچسبیده، اما حقیقتاً آن هایی حقیرند که دنیای حقیر را گرفتند و کرامت نفس خود را زیر پا گذاردند. حتماً عکس محمد رضا شاه در مقابل کندی رئیس جمهور آمریکا را دیده اید. آنچنان در مقابل کندی رکوع کرده بود که هرگز در مقابل خدا چنین رکوعی نمی کرد، به این امید که رئیس جمهور آمریکا به او اجازه دهد مدتی بیشتر شاه ایران باشد، ببینید چه چیزی داد و چه چیزی گرفت و در آخر چه شد!
انسان در زیر سایه ی حق محال است گرفتار حقارت شود، چون خود مادون را می دهد تا چیزی بالاتر بگیرد، برعکس اهل دنیا. فرعون هم به حضرت موسی(ع) گفت: «فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ»؛[128] اگر پیامبر خدا است چرا دستبند طلا به او نداده اند. او فكر می كرد كه دستبندداشتن كمال است و باید پیامبر خداf هم مثل فرعون زندگی کند، این بینش فرعونی است. ولی حضرت موسی(ع) یك عصا داشتند و یك پیراهن از جنس پشم و به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) آن قدر از علف بیابان خورده بودند كه پوست شكمشان سبز شده بود. ولی از همه اغنیاء عالم خود را غنی تر می دانستند. گفت: «شراب خانه عالم شده است سینه ما». گفت:
خونِ غم بر ما حلال و خون ما بر غم حرام
هرغمی كوگِرد ما گردید، شد در خون خویش
اصلاً غم به آن معنی که اهل دنیا گرفتار آن هستند، نمی تواند در زندگی انسان متدین حضور داشته باشد. آن ها اگر نگرانند، از آن جهت است که نکند از کمالات معنوی که می توانند به دست بیاورند، عقب بیفتند، در یک حزن مقدس می باشند، اشک می ریزند تا راه های آسمان را به جان خود باز کنند و لذا این اشک با یک نشاط درونی همراه است.[129]
سپس می فرمایند:
«وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً»؛
فرزندم بندة غیر خدا نباش که خدا آزادت آفرید.
قرار نیست در دنیا و برای داشتن دنیا اسیر صاحبان ثروت شوی، زیرا خداوند تو را اسیر ذلت ها و نیازهای دنیا خلق نكرده است. ممكن است جوانی بگوید من بدبختم چون هنوز کاری پیدا نکرده ام اما اگر درست اطراف خود را بنگرد شرایط زندگی و بندگی را از او نگرفته اند، عمده آن است که تنبل نباشد و فعلاً نسبت به آنچه می تواند انجام دهد، کوتاهی نکند تا شرایط کار را خداوند برایش فراهم کند. خطر این جاست که فراموش کند خدا او را طوری خلق نکرده که برای به دست آوردن کار مجبور باشد خود را ذلیل صاحبان امکانات کند. گاهی خداوند می خواهد تو را برای مدتی با بی كاری امتحان بكند. امام موسی كاظم(ع) مدت طولانی در زندان خلیفه عباسی بودند. آیا امام(ع) می گفتند من حالا چه كار كنم كه بی كارم؟! كار اصلی ما این است كه در فرصتِ زندگی دنیایی، خود را آنچنان تغییر دهیم که شایسته قرب الهی شویم، با «لا اله الا الله» گفتن و با ركوع و سجود، انسان به غیب وصل می شود، و امام(ع) هم در سیاهچال هارون مشغول همین بودند، بی كار نبودند. خلیفه بی كار بود كه دائم آجرها را روی هم می گذاشت تا کاخ بسازد. گفت:
مرغ غافل می خورد دانه ز دام
همچو اندر دام دنیا این عوام
مرغ غافل بدون آن که بداند دارد از دامی دانه می خورد که محل گرفتاری و اسارت آن است. می فرماید: اهل دنیا هم همین طور هستند. هر چه بیشتر به دنیا نزدیک شوند بیشتر به هلاکت نزدیک شده اند. سرنوشت شاهان تاریخ نمونه خوبی از این قاعده است، تمام عمر تلاش کردند برای رسیدن به آن انتهایی که چیزی جز هلاکت نبود، چون فراموش کردند برای چه هدفی در این دنیا آمدند. طرف می گوید بعدازظهرها که از اداره می آیم كار ندارم چه كار كنم. این شخص اصلاً كارش را فراموش كرده است و لذا هیچ همّتی در راستای تغییر خود انجام نمی دهد و هیچ برنامه ای در این رابطه ندارد. خداوند گاهی به انسان ها لطفی می کند و در نتیجه مشغله های دنیایی آن ها را کم می کند، این را باید غنیمت بشمارند و در آن فرصت برنامه ی اصلاح خود را پی ریزی کنند خداوند در چنین شرایطی علاقه به مطالعه و تدبّر در متون دینی و قرآن را در قلب انسان می اندازد، باید این را غنیمت شمرد، بعد معلوم می شود آن فرصت در واقع بیکاری نیست، توفیق است برای ساختن زیربنای فکری و عقیدتی. دنیا دست خدا است و تمام فرصت ها هم برای امتحان و بروز شخصیت ما است. هر موقع از بی رزقی مُردی، آن وقت نگران باش با بی كاری چه کنم. زرنگ باشید، اگر یك فرصتی به دست آمده که ظاهراً کار دنیایی ندارید آن را غنیمت بشمارید. غصه نخورید كه بعدازظهر كار دوم ندارید، اگر بعدازظهر یك كار داشتید می رفتید پول بیشتر به دست می آوردید و یک لوستر برای وسط اتاق می خریدید، یا سقف اتاق را گچ بری می کردید. یعنی عملاً به بیرون می پرداختید تا بیرونتان را تغییر بدهید و در آن حال هیچ وقت به درون خود نمی رسیدید، چون اسیر هیچ چیز شده اید. توصیه حضرت این است که خودت را اسیر دنیا نكن، طوری زندگی كن كه چرب و شیرین دنیا تو را اسیر خود نکند و در نتیجه تو در مقابل آن ها پست شوی. امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگر می فرمایند: «النَّاسُ طَالِبَانِ؛ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ حَتَّى یُخْرِجَهُ عَنْهَا وَ مَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا حَتَّى یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا»؛[130] مردم دو طلب كننده اند؛ طلب كننده و طلب كرده شده، پس هركه طلب كند دنیا را، مرگ طلب كند او را، تا این كه او را از دنیا بیرون ببرد، و هركه طلب كند آخرت را، دنیا طلب می كند او را، تا آن که رزقش را کامل به او برساند.
این روحیه؛ آزادگی خاص به همراه می آورد، چون می فهمد که اگر به دنبال دنیا ندود دنیا به دنبال او می آید. به گفته مولوی:
جمله شاهان بنده ی بنده ی خودند
جمله خلقان مرده ی مرده ی خودند
عملاً هرکسی بخواهد به دنبال دنیا باشد چنین است که باید نوکرِ نوکر خود باشد تا دنیا برایش بماند و اسیر آن اشخاص و آن اشیایی است که او می خواهد آن ها را تملک کند. در حالی که اگر دنیا را بشناسیم و ارزش آن را بفهمیم هرگز به آن چنان روزهایی دچار نخواهیم شد، زیرا ما برای بندگی در این دنیا آفریده شده ایم. از همین دیدگاه حضرت می فرمایند: «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً» بنده هیچ كس نباش زیرا خداوند تو را آزاد آفرید.
در زمان رضاخان عمامه های روحانیون را از سر آنها بر می داشتند و این در حالی بود که مردم روحانیون را به عمامه می شناختند و آن ها را جهت مجالس خود دعوت می کردند و از آن طریق اموراتشان می گذشت و لذا عمامه برداشتن از سر روحانیون مثل این است كه از یك استاد دانشگاه مدركش را بگیرند، دیگر کسی او را به رسمیت نمی شناسد، هر چند علم لازم را داشته باشد. مشاوران رضاخان می دانستند دارند چكار می كنند. می خواستند از این طریق برای روحانیون مشکلات اقتصادی ایجاد کنند. امام خمینی«رحمه الله علیه» در نامه ای به احمد آقا می فرمایند: «در آن بحرانی كه عمامه روحانیون را بر می داشتند روزی به نانوایی رفتم که نان بخرم، دیدم پیرمردی یك تكه نان خریده و دارد می خورد، به من رو كرد و گفت: گفتند عمامه را بردارید، عمامه را برداشتم و به یك زن یتیم دار دادم تا برای فرزندانش پیراهن كند، فعلاً هم که سیر شدم تا ظهر هم خدا بزرگ است». امام«رحمه الله علیه» می فرمایند احمد به جان تو قسم من تمام عمر حسرت آن روحیه و آن توكل را می خورم. و بنده به شما عرض کنم به عزت خدا قسم؛ اگر این شخص به غنی مطلق وصل نبود، این همه احساس غناء نمی كرد. حالا رضاخان چه چیزی را می خواهد از این شخص بگیرد؟ آخر او كه به غنی مطلق وصل است، تمام عالم را ظرف حضور حضرت رزّاق می بیند، نمی توان از کسی كه به دریا وصل است كاسه آب را گرفت و او را به مشكل انداخت. شما هم اگر به غنی مطلق وصل شدید دیگر در بی كاری هم كار دارید. و لذا می توانید آن آزادگی را که خداوند در شما خلق کرده محفوظ بدارید و در هیچ شرایطی بنده ی کسی نشوید. ممكن است كسی بگوید بدبخت شدم چون خانه گران شد و دیگر پس انداز من به اندازه خریدن خانه نیست. گران شدن یا ارزان شدن خانه ربطی به ما ندارد. آن هایی كه باید خانه داشته باشند دارند، آن هایی هم كه ندارند إن شاءالله بعداً صاحب خانه می شوند. این فكرهایی است كه نمی گذارد شما درست زندگی كنید. حضرت می فرمایند كه تو یا پذیرفته ای كه خدا آزادت آفریده است یا نه. اگر پذیرفته ای، چرا اسارت اهل دنیا؟ گفت:
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دوصد زنجیر باشد بگسلم
می گوید من زنجیر شما انسان ها را به گردن نمی اندازم، من زنجیر زلف دلبرم را به گردن دارم. که همان زنجیر بندگی خدا است، حالا در هر شرایطی اگر دوصد زنجیر هم پیش بیاید همه را پاره می کنم حتی وقتی به ظاهر در اوج سختی و تنگناهای اقتصادی باشم.
در ادامه می فرمایند:
«وَ مَا خَیْرُ خَیْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بِشَرٍّ وَ یُسْرٍ لَا یُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ»
چه خیری دارد آن خیری که جز با بدی به دست نیاید، و چه خوبی دارد آن آسایش و رفاهی که جز با دشواری میسّر نشود.
اگر کمی فکر کنیم واقعاً می پذیریم آن مال و ثروتی كه به من سختی برساند خیر و فایده ای برای من ندارد. راستی چه فایده در بر دارد آن ثروتی که مرا پست و حقیر کند؟ همین كه تمام روح من طالب این ماشین خاص یا خانه خاص شد اول مشكلاتم خواهد شد و همه فرصت های مرا می رباید و راحتی همراه با شرّ برای من به بار می آورد. می فرمایند: این مالی كه به دست نمی آید إلاّ از طریق آلوده شدن به بدی ها و غفلت ها، خیری در آن نیست. من ماشین و خانه ای می خواهم كه نه اسیر آن بشوم نه برای نگهداری آن به زحمت بیفتم، چه رسد که فرصت هایی که باید قلب و عقل خود را نورانی کنم همه را خرج آن نمایم. مردم طبق وعده خداوند اگر خودشان کار را خراب نکنند به اندازه رزق و نیازشان دارند.
عده ای دین داری را رها کرده و به دنبال رزق دنیایی اند. همان رزق را هم با بدی به دست می آورند، عده ای هم در عینی که دین داری می كنند در کنار فعالیت هایی که باید داشته باشند، آنچه را كه خداوند برای آن ها مقدر کرده به راحتی به دست می آورند، بدون آن که خود را آلوده به غفلت ها و گناهان بکنند. و لذا حضرت می فرمایند: اصلاً آن مالی که جز با شرّ بدست نمی آید، خیر نیست و تو را به نتایجی که می خواهی نمی رساند. نمونه اش را هم شما در اهل دنیا ملاحظه می کنید که از طریق کوچک کردن خود و آلوده شدن به گناهان، یک زندگی ترتیب می دهند که تازه اول مصیبت های آن ها می شود، با همسر و فرزندانی روبه رو می شوند که هیچ حرمتی را نگه نمی دارند. در ماشین آخرین مدل نشسته و تمام وسایل رفاهی هم به ظاهر برایش فراهم است، ولی به من بگویید این شخص چقدر زحمت كشیده تا این ها را به دست آورد و چقدر باید زحمت بكشد كه این ها را حفظ كند؟ آیا فرصتی برای اصلاح خود باقی گذارده، یا حالا هم که عمری را خرج کرده تا این ها را به دست آورده است از این به بعد باید همه ی فکر و ذکر خود را صرف کند تا این زندگی را حفظ نماید، آیا فرصتی برای تغییر خود پیدا خواهد کرد؟ انسان مؤمن سنت های الهی را می شناسد و می داند مایحتاج زندگی زمینی اش به طور طبیعی و با اندک فعالیت، همراه با رعایت انصاف و رعایت دستورات شرع به طرفش می آید.
یكی از عزیزان می گفت: اگر خدا مایحتاج زندگی دنیایی را مثل برگ كاهی جلو پای من قرار داد لگد به آن نمی زنم ولی با آخرین سرعت هم به دنبال آن نمی روم. سیرة امامان ما هم این گونه بوده است. و چون می دانستند وسعت و یا عدم وسعت رزق در مدیریت خداوند است و اگر هم از آن رزقی که خداوند تقدیر کرده ببخشند در عینی که مفتخر به انفاق شده اند آن انفاق را خدا با مالی دیگر جایگزین می کند، به راحتی و به مقدار زیاد انفاق می کردند، چون خداوند می فرماید: «قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»؛[131] بگو در حقیقت پروردگار من است كه روزى را براى هر كس از بندگانش كه بخواهد گشاده یا براى او تنگ مى گرداند و هر چه را انفاق كردید عوضش را او مى دهد و او بهترین روزى دهندگان است.
می گویند امام(ع) دو تا كیسه پول داشتند. كیسه ای که دینارهای خرج سالشان در آن بود، كیسه دیگری که در آن مقداری پول بود برای نیازهایی که ممکن است پیش آید. فقیری آمد و تقاضای کمک کرد حضرت به غلامشان گفتند كه آن کیسه پول را به فقیر بده. غلام اشتباهی خرج سال امام و خانواده را به فقیر داد. طرف بعد که سکه های طلا را دید متوجه شد غیر ممكن است كسی این همه پول به فقیر بدهد. کیسه را برگرداند که آیا اشتباه نشده است؟ حضرت می فرمایند بله اشتباه شده اما حالا دیگر آن پول ها از آن توست. عرضم این جاست؛ روحی كه می تواند اینقدر راحت ببخشد روحی است كه فوق این دنیا دارد زندگی می كند و متوجه آخر آیه فوق است که خداوند می فرماید: «وَ مَا أَنفَقْتُم مِّن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»؛ چون رزق شما مشخص و مقدّر است پس هرچه از آن انفاق کنید خداوند آن را جبران می کند و او بهترین رزق دهندگان است. در راستای این که مؤمن قدرت بخشش و انفاق دارد در شرح حال آیت الله بروجردی«رحمه الله علیه» آمده كه اسکناس هایی را خدمت ایشان آورده بودند، در همین لحظه باد می وزد و پول ها را پخش می كند، طلبه ها جمع می كنند تا به ایشان بدهند، با این که آقا جهت امورات حوزه نیاز به پول داشتند، می فرمایند هر كس هر چقدر پول پیش او هست مال خودش. همه این ها حکایت از آن دارد که این ها جای دنیا را و حدّ و اندازه آن را می شناسند که بنا نیست برای به دست آوردن دنیا سجایای اخلاقی از جمله انفاق را زیر پا بگذاریم، و چنین نیست که برای به دست آوردن راحتی دنیا زحمت زیادی را تحمل کنیم. اگر از این دو نکته غفلت کنیم بیخود خود را به زحمت انداخته ایم و از فرصت زندگی دنیایی در راستای تغییر خود جهت شایسته شدن برای قرب الهی استفاده نکرده ایم.
امیدوارم خداوند توفیق استفاده از فرصت زندگی دنیایی را به نحو اَحسن به همه ما مرحمت فرماید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ إِیَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَایَا الطَّمَعِ فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَكُونَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ وَ آخِذٌ سَهْمَكَ وَ إِنَّ الْیَسِیرَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَكْرَمُ مِنَ الْكَثِیرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ وَ تَلَافِیكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ»
بپرهیز از آن كه مركب طمع ورزى، تو را به سوى آبشخورهای هلاكت به پیش راند. و اگر توانستى كه بین خود و خدا صاحب نعمتى را حجاب نگردانی، چنین کن، زیرا تو، روزى و بهره خود را دریافت مى كنى، و سهم خود بر مى دارى، و مقدار اندكى كه از طرف خداى سبحان به دست مى آورى، بزرگ و گرامى تر از فراوانی است كه از دست بندگان دریافت مى دارى، گرچه همه از طرف خداست.
جبران آنچه با سكوت از دست مى دهى، آسانتر است از آن چه با سخن از دست برود، چرا كه نگهدارى آنچه در مشك است، به محكم بستن دهانه ی آن است، و نگهدارى آنچه كه در دست دارى، پیش من بهتر است از طلب چیزى که در دست دیگران است، و تلخى نا امیدى بهتر است از طلبیدن از مردم.
حضرت امام الموحدین(ع) در این فراز به فرزندشان می فرمایند:
«وَ إِیَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَایَا الطَّمَعِ فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ»؛
فرزندم! مواظب باش كه شتران و مرکبِ طمع ورزی، تو را به سوی جایگاه های هلاكت نرانند.
انسانی که طمع به جانش افتاده، مثل كسی است كه اسیر شتری شده كه عنانش را در دست ندارد، و شتر او را به دره ای هلاکت بار می برد. اگر طمع عنان ما را گرفت دیگر ما به دنبال طمع خود به راه می افتیم و به جای این که ما عنان طمع را در دست بگیریم، طمع عنان ما را در دست می گیرد و هر جا كه طمع می خواهد ما می رویم، نه هر جایی كه ما می خواهیم. و مسلّم ما را به سر منزل سعادت نمی برد. «قناعت» یعنی كنترل میل هایی که می خواهند ما را به دنبال خود بکشانند و هلاک نمایند. و طمع یعنی حاکمیت میل هایی که می خواهند ما را از هدف اصلی زندگی منصرف کنند. در نتیجه طمع یعنی ویرانی اهداف اصلی انسان. شما خود را امتحان كنید، اگر با توجه به اهداف اصلی زندگی، حدّ بهره دنیایی تان را تعیین نكردید، و اگر برای رسیدن به اهداف اصلی زندگی، به قناعت در دنیا روی نیاورید یک مرتبه متوجه می شوید گرفتار طمعی شده اید که هیچ مرزی نمی شناسد و تا زیر پاگذاردن همه ی شخصیت و انسانیت ما جلو می رود. عموماً انسانی كه طمع به جانش افتاد توقفی برای خود نمی شناسد و این صفت سیاه همواره زندگی او را به سوی آرزوهای خیالی جلو می برد. و به تعبیر دیگر همه زندگی را از او می گیرد، لذا حضرت(ع) آن را به «مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ» تعبیر کرده اند، یعنی جایگاه هلاكت که تعبیر بسیار زیبا و واقع بینانه ای است. هلاكت یعنی بی ثمری. در حالی که تصور اولیه انسانِ طمع زده آن است که بیشتر داشته باشد تا زندگی او به ثمره ی بیشتری برسد، ولی از این نکته غافل است که طمع زمینه ای برای ثمردهی واقعی برای او باقی نمی گذارد.
شما یك نفر را نمی شناسید كه شترِ طمع، عنان او را در دست گرفته باشد و زندگی او را جز به اضمحلال به جای دیگری ختم کرده باشد. و برعکسِ طمع «قناعت» است و پذیرفتن آنچه خداوند برای ما مدیریت کرده است. شخصی می گفت: خانه کوچکی داشتیم و یك قطعه زمین. آن ها را فروختیم تا با پول آن دو، خانه بزرگ تری بسازیم، بعد طمع به جانمان افتاد که خوب است برای آینده فرزندانمان هم فکری بکنیم و شروع كردیم یک خانه سه طبقه ساختیم ولی در به پایان رساندن آن ماندیم، حالا هم خودمان اجاره نشین هستیم، و اجاره خانه می دهیم، هم قسط بدهكاری ها را داریم، و هم خانه نداریم، و با این وضع تا آخر هم خانه دار نمی شویم. کسی هم این ساختمان نیمه کاره را از ما نمی خرد چون با سلیقه ی آن ها جور در نمی آید. حالا در نظر بگیرید این شخص كجا زندگی می كند؟ آیا اسم این کارها آینده نگری است یا طمع؟! اسم این کار، همان هلاكت است كه طمع برای او به وجود آورد. این قاعده را از حضرت امام الموحدین(ع) بگیرید که محال است كسی طمع به جانش بیفتد و سرانجامش سلامت باشد. امام عزیزِ من و شما دارد می گوید: «حذر كن از این كه شترانِ طمع، تو را به سوی دره های هلاكت بكشانند» یعنی مواظب باش سوار چنین مرکبی نشوی. انسان هایی كه طمع به جانشان افتاده است همواره احساس می کنند هیچ چیز ندارند، خودِ این طمع، همین حالا دارد آن ها را هلاك می كند، همین طور دویدن پشت دویدن. كار پشت كار، حرص پشت حرص، نیازمندی ها را می افزایند و طمعی را كه این نیازمندی ها را افزوده است نمی بینند، چیزی که حضرت می بیند و لذا به ما توصیه می فرماید: اصلاً به دنبال طمع نرو و نخواه با چنین روحیه ای زندگی كنی، زیرا این روحیه تو را به سوی هلاكت می کشاند.
برای خارج کردن طمع از روح و روان خود، یک محاسبه ای با خود بکن و پیش خود بگو چقدر از امکانات دنیا را برای زندگی خود كافی می دانم، فقط باید به دنبال همان باشم، بقیه هرچه هست به من ربطی ندارد، هرکس خواست برود از آن استفاده کند. وقتی متوجه باشیم رزّاق خدا است و طمع موجب هلاکت است، محاسبه و شرط فوق برای نجات ما از طمع کارساز است، مضافاً که موجب سخاوت و نجات از بخل می شود.
بعد که حضرت آثار منفی طمع را مطرح فرمودند یك جمله فوق العاده کارگشایی در این رابطه دارند، می فرمایند:
«وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَكُونَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ»؛
اگر می توانی كاری بكنی كه بین تو و خدا كسی واسطه نباشد كه از طریق او، تو بخواهی امكانات زندگی ات را تأمین کنی، این کار را بكن.
همه نمی توانند این طور عمل كنند لذا حضرت می فرمایند اگر می توانی چنین شرایطی به وجود آوری آن را از دست نده، مثلاً در كشاورزی به روش سنّتی، فردی بین شما و خدا نیست. زمین خداست كه از آن بهره می گیرید. كسی نیست كه به شما اخم و قهر كند، كسی نیست كه زندگی و رزق شما به آن بند باشد و بخواهد شما را تهدید کند و به همان اندازه ذهن شما مشغول او باشد. شاید یکی از علت هایی که كشاورزی یک عمل مستحب است همین باشد. علاوه بر آن، انسان در کشاورزی بیشتر، خدا خدا می کند. دیگر مجبور نیست بگویید آقای رئیس؛ فرزندانم زیاد شدند و اگر می شود حداقل یك گروه تشویقی به ما بدهید تا کمی فشار زندگیمان کم شود - غافل از این که از آقای رئیس كاری بر نمی آید- آیت الله جوادی آملی«حفظه الله تعالی» می فرمودند: اگر این جادوگرها واقعاً می توانستند کاری برای کسی بكنند، چرا برای خودشان كاری نمی كنند كه از فقر و فلاكتی که عموماً گرفتار آن هستند نجات یابند؟
در بعضی از شغل ها انسان زیاد گرفتار مردم است در حالی که هر چقدر كمتر گرفتار مردم باشیم، به سخن امام و نتایج مربوط به آن نزدیكتریم، برعکسِ بعضی شغل ها كه اگر مردم اخم كنند، انسان بدبخت می شود، این نوع شغل ها روح انسان را دائم مضطرب نگه می دارند و زندگی را برای انسان تنگ می كنند، هرچند درآمد آن ها زیاد باشد، ولی به همراه خود افسردگی می آورد. در کل می توانیم شغل ها را به سه دسته تقسیم كنیم.
یکی از شغل هایی كه امام(ع) وصف کردند كشاورزی است. آن هم کشاورزی به روش سنتی که انسان گرفتار وام بانک و تاجری که باید محصول ما را بخرد نباشد.
نوع دیگر شغل هایی است که مراوده دو طرفی در آن هست و طرفین مایحتاج همدیگر را برطرف می کنند. تعبیر قرآن این است که دو طرف را برای همدیگر تسخیر كردیم همان طور که زن و مرد هر دو احساس می كنند نیاز به هم دیگر دارند و در کنار همدیگر بهتر به هدف می رسند. زن همین كه در خدمت مرد و خانه است حس می كند خودش دارد زندگی می كند ، مرد هم همین كه در خدمت همسرش می باشد حس می كند خودش دارد زندگی می كند. این نوع ارتباط را تسخیر دو طرفه می گویند. شغل هایی که موجب رفع مایحتاج حقیقی جامعه است از این گونه است اعم از رفع مایحتاج جسمی و یا روحی.
نوع دیگر شغل هایی است كه بیشتر جهت رفع نیازهای کاذب انسان ها پدید آمده است در این نوع شغل ها بیشتر تسخیر یك طرفه است، طرف باید دائم نقشه بكشد تا مردم فریب بخورند و در نتیجه شغل او رونق داشته باشد. در حالی که اگر این اشخاص و این شغل ها در جامعه نباشد مشكلی برای مردم پیش نمی آید، مثل شغل هایی که امیال تجملی مردم را دامن می زنند، زندگی از طریق این نوع شغل ها بدترین نوع زندگی است. امام(ع) می فرمایند اگر می توانی شغلی را انتخاب كن كه غیر از خدا صاحب مالی - «ذُو نِعْمَةٍ»- بین تو و خدا واسطه نباشد، كسی نباشد كه تو به او امید داشته باشی. خودتان هم می دانید اگر انسان روحش اسیر دست دیگران نباشد چقدر آزادگی می آورد. عموماً ما متوجه دغدغه های فكری خودمان نیستیم ولی وقتی خداوند ما را هوشیار كند می بینیم بسیاری از دغدغه های فكری ما این است كه اگر مثلاً ما را از اداره بیرون کنند چه کنیم، و یا اگر امروز کالاهای ما را نخرند چه کار کنیم. این دغدغه ها درست مثل یك زنبوری كه دائم دارد در روح ما ویزویز می كند ما را مشغول خودش می کند و جهت روح ما را به خودش مشغول می نماید. حال در نظر بگیرید روحی كه مقدار زیادی از زندگی اش اسیر دستی است كه می خواهد به او نان بدهد، آیا می تواند آزاد فكر كند و آنچه را حق است انتخاب نماید؟ ما به اندازه ای که اسیر ویز ویز زنبور امیدِ به غیر هستیم، مزه ی تنفس آزاد و انتخاب آزاد را نمی شناسیم. چه طور بعضی از انسان ها آنچنان ذهنشان مشغول غیر است که همیشه دوست دارند حرف بزنند، اگر نشد در جایی حرف بزنند به جای دیگر می روند تا بتوانند حرف بزنند، به طوری که نمی دانند سكوت و آرامشِ روح چیست. عین این مسئله برای ذهن افرادی است که شغل آن ها با ضعف عقلی مردم رونق دارد. آیا این افراد همواره نگران این مسئله نیستند که اگر مردم عاقل شوند ما چه کار کنیم، این ها دائم برای تحریک وَهم و خیال مردم نقشه می کشند و لذا هرگز به معنی حقیقی، آرامشِ روح ندارند.
ما عموماً نمی دانیم راه ارتباط با خدا از طریق قلبی ممکن است که آرامش کامل داشته باشد و این قلب در صورتی به دست می آید که اضطرابِ اخم و قهر مردم در آن نباشد و برای رسیدن به چنین قلبی حضرت می فرمایند: «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا یَكُونَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ»؛ اگر می توانی طوری عمل کن كه بین تو و خدا، صاحب مال و ثروتی در میان نباشد، چنین بكن. لازم است همین جا به دوستان این نکته را توصیه كنم حالا كه متأسفانه ما کم و زیاد اسیر شغلمان هستیم، برای شغل خود به اندازه ای که در آزادگی ما نقش دارد ارزش قایل شویم، نه به اندازه ای که برای ما درآمد دارد. هر شغلی كه بیشتر شما را از غیر خدا آزاد كند مطمئن باشید آن شغل برای شما بهتر است و هر شغلی كه شما را گرفتار افراد می كند و مجبورید برای جذب آن ها نقشه بکشید و یا در مقابل آن ها تواضع بی جا داشته باشید، بدانید شغل بدی است، هرچند در آمدش بسیار زیاد باشد. مثلاً شغل نانوایی طوری است که مردم مجبورند نان بخرند به همین دلیل نانوا اگر درست عمل کند مجبور نیست در مقابل مردم تواضع بی جا داشته باشد و یا نگران باشد که نکند مردم فردا نان نخواهند. برعکسِ شغل هایی که نتایج کارشان نیاز حقیقی مردم نیست. نانوا مجبور نیست بردگی مردم را بكند تا مردم بیایند نان بخرند اما صاحبان شغل های تجملی مجبورند با تبلیغات و خم و راست شدن در مقابل مردم زندگی کنند، این نوع دغدغه های ذهنی خسارت های زیادی برای روح و روان آن ها به بار می آورد.
وقتی ما وظیفه خود دیدیم که در خدمت نیازهای حقیقی مردم باشیم ـ چه نیاز جسمی و چه نیاز روحی ـ خداوند هم درون مردم را به سوی رفع آن نیازها سیر می دهد و ما مجبور نیستیم برای کالای خود تبلیغ فریب کارانه بکنیم، و بسیاری از انرژی های روحی خود را صرف جلب مشتری نماییم و به همان انداره هلاک شویم، چون انرژی خود را صرف غیر خدا کرده ایم، تلاش کرده ایم برای مردم نیاز سازی کنیم، علاوه بر این که این کار یک نوع فریب است، قلبمان آن چنان مشغول چنین شغلی می شود که دیگر صفایی برای ارتباط با خدا برایش نمی ماند. عجیب است که خداوند به طور طبیعی شغلی که ما به راحتی بتوانیم در عین کسبِ درآمدِ مورد نیاز، به خوبی به بندگی او مشغول شویم برای ما فراهم می کند ولی حرص ما نمی گذارد ما آن شغل را بپذیریم یا ادامه دهیم. شما هر شغل غیر حقیقی را كه ملاحظه کنید صاحبان این شغل ها مجبورند روزبه روز به حرفه خودشان آرایش بیشتر بدهند شاید نظر مردم را جلب کنند، و دائم هم محصول این شغل ها از مد می افتد و باید مدل جدیدی بیاورند تا مردم را به طرف آن کالاها بکشانند.
همان طور که خداوند میل به غذا را در انسان قرار داده، میل به دانستن حقیقت را نیز در انسان ها قرار داده است و لذا انبیاء و اولیاء و عالمان در این راستا مورد احترام مردم اند، و این ها به جای این که مردم را فریب دهند تا به سوی آن ها بیایند، مردم را بیدار می کنند تا دامن حق و حقیقت را بگیرند و از ظلمات خود خارج شوند.
می گویند در زمانی كه شیخ الرئیس وزیر بود روزی در راه که می رفت دید كَنّاسی[132] دارد زیر لب زمزمه می کند «ای نفس بزرگت داشتم كه اسیر و ذلیل کس و ناکس نباشی» شیخ الرئیس تعجب کرد که طرف شغلی به این پستی دارد و چه ادعایی می کند، می گوید؛ رفتم بیخ گوش او گفتم: عجب نفس خود را بزرگ داشتی! شخص کنّاس سرش را بالا كرد و فهمید که او وزیر شاه است به او گفت: «نان از شغل خسیس خوردن به كه منت شاه بردن» این جمله یك پیام بزرگ دارد و برای همین هم در تاریخ مانده است. یعنی بعضی از شغل ها، منت وزیر و شاه و دیگران در آن است. این شغل ها شما را به آن آرامشی كه روان و قلب شما می طلبد نمی رساند، چون شما از طریق شغلتان به دنبال آرامشی هستید که بتوانید در گهواره زمین زندگی كنید، در حالی که اگر از این موضوع غفلت نماییم همه ی زندگیتان می شود حفظ شغل، زیرا طوری است که هر لحظه امکان دارد از دستتان برود.
به شغل ها نگاه كنید. شغل هایی كه كمتر روح را می لرزاند و ارتباط با خدا را بیشتر و ارتباط با صاحبان ثروت را كمتر می كند، شغل های بهتری است. فرمایش حضرت این بود كه اگر می توانی شغلی داشته باش كه بین تو و خدا یك واسطه دیگر نباشد که بنده از یک زاویه آن را شرح دادم و برای طولانی نشدن بحث به همین اندازه بسنده می کنم.
سپس حضرت دلیل فرمایش خود را می فرمایند که:
«فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ وَ آخِذٌ سَهْمَكَ»؛
زیرا تو آنچه را كه قسمت و سهمت است می یابی، بیشتر هم نمی یابی و آنچه سهم تو است می گیری.
قاعده نظام الهی همین است که حضرت فرمودند، موقعی ما به خطا می افتیم که فکر کنیم می توانیم بیشتر از سهم خود به دست آوریم. بعضی وقت ها خداوند چیزی به دست شما می دهد تا شما وسیله ای باشید و آن را به دیگری بدهید، تا افتخار انفاق آن برای شما بماند و نیاز آن طرف هم برآورده شود. ولی شما تصور می کنید مال خود شما است و لذا آن را به کسی نمی دهید، درنتیجه خداوند آن مال را از شما می سِتاند و حالا غم نداشتن آن برای شما می ماند، در حالی که از اول هم سهم شما نبود. مثلاً به شخصی استعداد تأسیس و مدیریت یک كارخانه را می دهد، خداوند این توان را به او داد تا بستر بندگی و کمال او را از این طریق فراهم کند. میل ایجاد كارخانه را هم خداوند در دل او انداخت و لذا به سرعت در کار خود موفق شد، اما نه به این معنی كه همه درآمد حاصله را برای خودش بردارد، اگر متوجه این امر شد نه تنها قلب و روانش مشغول کارخانه نمی شود بلکه کارش مسیر سعادت دنیایی و آخرتی او خواهد شد، و این در صورتی است که متوجه جمله حضرت بشود که «فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ وَ آخِذٌ سَهْمَكَ»؛ تو فقط به آنچه سهم تو است می رسی و آنچه سهم تو است را به دست می آوری. امّا اگر این نکته مهم را فراموش کند در آن صورت مثل قارون فكر خواهد کرد که خداوند در مورد او می گوید: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی»؛[133] گفت آنچه به دست آورده ام و به من داده شده به جهت علمی بوده که خودم داشتم و همه این كارها را با عقل خودم كرده ام. این جا بود که ناگهان خداوند همان مال را از او می گیرد و خود او را در زمین فرو می برد، «فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ المُنتَصِرِینَ»؛[134] آنگاه او را با خانه اش در زمین فرو بردیم و گروهى نداشت كه در برابر خدا او را یارى كنند و خود نیز نتوانست از خود دفاع كند.
پس اصل اولیه را فراموش نكنیم كه بنا به فرمایش حضرت هركس به اندازه سهم و قسمتش می خورد و نه بیشتر. آری «فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ وَ آخِذٌ سَهْمَكَ»؛ تو دریافت كننده آن چیزی هستی كه سهمت است، بقیه اش چی؟ بقیه اش مال تو نیست. هرچند در دست تو باشد.
«وَ إِنَّ الْیَسِیرَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَكْرَمُ مِنَ الْكَثِیرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ»؛
مقدار اندكی كه از طرف خدای سبحان برسد افضل و گرامی تر است از مال فراوانی كه از دست خلق بگیری.
اگر بناست زندگی زمینی بستری باشد جهت تعالی انسان به سوی عالم قدس و معنویت، مسلّم انسان در این بستر نباید گرفتار نیازهایی باشد که به سختی به دست می آید، و آن نیازها همان هایی است که خداوند برای انسان فراهم می نماید. و لذا حضرت می فرمایند آنچه از طرف خدا به آسانی به دست می آید اعظم و اکرم است از آن کثیری که از طرف خلق به تو می رسد. به این نکته نیز می خواهند اشاره بفرمایند كه گاهی ما در ارتباط با مردم دكّان ها و بساط ها پهن می كنیم و از آن طریق مردم را جذب می نماییم و چیزهایی هم به دست می آوریم ولی آنچه در رابطه با خدا به دست می آوریم بدون آن که لازم باشد بساط ارتباط با مردم راه بیندازیم، برای ما بهتر است. انسان اگر از برکات مسیر الهی غفلت نمود تمام تلاش و فکر خود را برای جلب توجه و حیران كردن مردم صرف می كند و در این حال در بی برکتی کامل گرفتار می شود و با همان بساط خود را هلاک می کند.
مارگیری اژدها آورده است
در شكارش خون دل ها خورده است
از برای آنكه گویندش زهی
بسته است بر گردن جانش زهی
برای این كه مردم به او بگویند ماشاءالله، عملاً برگردن خودش طنابی بسته و خود را خفه می كند. بعضی انسان ها برای اینكه زندگی شان را از سادگی خارج كنند و نزد دیگران هیبت پیدا کنند خود را گرفتار تلاش های بی مورد می كنند، و از بس زندگی و روحشان آشفته است فقط با آشفتگی می توانند زندگی كنند. یك قاب به این دیوار می زند، یك پرنده آن جا نگه می دارد، یك دكور آن جا، یك آکواریوم آن طرف و خلاصه روح سادگی و سلوک را از خود و اهل خانه می گیرد، چون می خواهد از کم فاصله بگیرد و به زیاد و کثیر نزدیک شود، لذا فقط با آشفتگی می تواند زندگی كند. اما برعكس، اگر كسی این همه حیران خلق نباشد و حیران كردن خلق را هم نخواهد، نه لوستر می خواهد، نه آکواریوم و نه قاب و نه آن همه دکورهای رنگارنگ. فضائی می خواهد که بتواند با آن کم و راحتی که خدا به او می دهد زندگی کند، این زندگی هم برای خودش خوش است و هم دیگران در ارتباط با او بیشتر احساس آرامش می کنند و لذا بیشتر مورد احترام بقیه است. در روایت هم داریم؛ اهل علمی که اهل حبّ دنیا و تجملات است در ایمانش متهمش کنید.[135] یعنی او را اهل علم و ایمان به حساب نیاورید چون اگر ایمان برقلب او نفوذ کرده بود دیگر به دنبال دنیا نبود و سردی و بی حاصلی دنیا را می دید و به همان قلیلی که از طرف خدا به او می رسید راضی بود.
بعضی ها با تجملات و با به دست آوردن دنیای بیشتر و به امید آن که آن ها را به رخ مردم بکشند و آبرو و هیبت بگیرند، زندگی خود را آلوده می کنند و عملاً با کارهایشان از چشم مردم می افتند.
عزت مؤمن، به سادگی است، چه رسد به عزت عالمان. چون خدایی که عین بزرگی است در اوج سادگی است نه انگشتر طلا دارد و نه ماشین آخرین مدل، اصلاً شكل ندارد تا چه رسد به این چیزها، پس هر چه ساده تر، عزتمندتر. برای اهل فکر و عقل این یك قاعده است هر چند عوام النّاس در توهّم خود عکس آن را تصور کنند، فرعون در مورد حضرت موسی(ع) گفت: «فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ»؛[136] پس چرا بر او دستبندهایى زرین آویخته نشده است.
طرز فكر را ببینید! اگر کسی با خدا نباشد، سادگی و آسانی زندگی برایش پذیرفتنی نیست، زندگی پیچیده و شلوغ را به رسمیت می شناسد و حضرت(ع) برای نجات ما از این انحراف می فرمایند متوجه باش که كمِ با خدا بهتر از زیادِ با خلق است.
اگر متوجه نکته اساسی فوق شویم می بینیم لوازم یک زندگی ساده، خیلی راحت در اختیار ما قرار می گیرد ولی برای یک زندگی گسترده باید خیلی تلاش کنیم، گویا زندگی ساده از قبل برای ما پیش بینی شده ولی زندگی گسترده و پیچیده را باید خودمان به وجود آوریم. آیت الله جوادی آملی«حفظه الله تعالی» می فرمودند: «مؤمن برای خود اهل قناعت و برای مردم اهل فعالیت است.» نمونه اش هم حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی» بود از یک جهت برای خود بسیار ساده بودند و از طرف دیگر برای خدمت به مردم یك دقیقه آرامش نداشته اند. امیرالمؤمنین(ع) چندین قنات و چاه و نخلستان درست كردند که بعضی از آن ها هنوز هم پا برجاست، چون مؤمن برای خود اهل قناعت و برای مردم اهل فعالیت است، آن وقت آن اسارت ها از بین می رود. اگر اهل فعالیت برای مردم بودی، اسیر آنچه در دست مردم است نخواهی بود. وظیفه ی ما این است که در خدمت مردم باشیم، اما ارتباطمان با مردم برای رفع نیازهایمان، باید در نهایت سادگی باشد، همان اندازه ای که بدون حرص از طرف خدا می رسد و هرگز موجب آن اضطراب ها و پریشانی هایی که اهل دنیا به آن آلوده اند نمی شود. و همان طور که حضرت می فرمایند آن سادگی «أَعْظَمُ وَ أَكْرَمُ» است از آن تجملاتی که اهل دنیا به دنبال آن هستند تا از آن طرف اعظم و اکرم شوند.
بالاخره باید از این جمله ی فوق العاده راه گشای حضرت، پیامی برای زندگی خود بگیریم. و با جدّیت تمام از زندگی گسترده و آشفته ای که نیاز به مردم را در ما زیاد می کند و حاصل آن هم انسانِ آشفته است، فاصله داشته باشیم.
ابتدا حضرت فرمودند: بپرهیز از این که طمع تو را به درّه هلاکت بیندازد و سپس ادامه دادند اگر توانستی کاری کنی که بین تو و خدا صاحب ثروتی در میان نباشد، آن کار را بکن. زیرا تو فقط به آن مقداری که برای تو تعیین کرده اند می رسی و نه بیشتر، حالا هم می فرمایند: آن مقدار کمی که از طرف خدا به تو می رسد اعظم و اکرم است از آن مقدار زیادی که از طرف خلق به دست می آوری، هر چند همه از طرف خدا است «وَ إِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ». چه آن کم بدون دردسر و چه آن زیاد پردردسر، ولی تفاوت آن ها در این است که اگر به کم قانع نشدی خداوند آن بیشتر را در دست مردم قرار می دهد و حالا تو بدو و مردم بدو. گفت:
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز بیم زوال
نی صفا می ماندش نی لطف و فرّ
نی به سوی آسمان راه سفر
پس از آن که آفات طمع و حرص را گوشزد نمودند و راه رهایی از آن را نمایاندند، می فرمایند:
«وَ تَلَافِیكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ»؛
جبران آنچه با سکوت از دست می دهی آسان تر است از آن چه با سخن گفتن از دست برود.
اگر در سخن گفتن كوتاه بیایی، فرض هم بگیریم در جایی از سخن گفتن کوتاه آمدی که نباید سکوت می کردی، می فرمایند جبران این کوتاهی خیلی آسان تر از آن ضعفی است که با گفتن پیش می آید، آن جایی که باید سخن نمی گفتی و گفتی. ما در ازای سكوتمان با اموری روبه رو می شویم، همان طور که در ازای سخن گفتنمان با اموری روبه رو خواهیم شد، حال اگر در جایی که باید سخن می گفتیم سکوت کردیم و پیرو آن با مسائلی روبه رو شدیم که خواست ما نبود، می فرمایند جبران این مسئله آسان تر است از جبران مسئله ای که وقتی باید سکوت می کردیم و سخن گفتیم برایمان پیش می آید. و لذا در نهایت توصیه می کنند بنا را بر سکوت بگذارید تا آن جا که وظیفه سخن گفتن باشد.
اشتباه و خطای انسان از آن جا شروع می شود که فکر می کند اصل بر سخن گفتن است و اگر سكوت كند بقیه می گویند او چیزی نمی داند. پیش خود می گوید اگر سکوت کنم بعد از سكوتم با این مواجه می شوم كه می گویند چیزی نمی داند. ولی اگر سخن بگویم بعد از حرف زدنم با این مواجه می شوم كه می گویند چه چیزهایی می داند. حضرت می فرمایند این تحلیل کامل نیست، چون وقتی سكوت می كنی با چیزی مواجه می شوی كه مدیریت و برنامه ریزی بر روی آن برایت آسان تر است از زمانی كه سخن بگویی و بعد بخواهی آب رفته را برگردانی.
حتماً عزیزان عنایت دارند كه سخن گفتن مثل غذاخوردن، یك شهوت است. شما زمانی كه بر میلتان حاكم شوید به اندازه نیازتان غذا می خورید نه به اندازه ای كه حرصِ خوردن دارید. در مورد حرف زدن هم همین طور است، زمانی كه بر میلتان حاكم شدید می توانید سخن گفتنتان را كنترل كنید. یعنی اگر روح بر میل خود حاکم شد، جهت گیری های میل را می بیند و سوار بر آن است، بعضی انسان ها تماماً میل و هوس هستند، اصلاً نمی فهمند دارند گناه می كنند، بعضی ها میلشان را می شناسند و می دانند گناه است ولی نمی توانند از آن بگذرند، بعضی انسان ها بر میلشان حاكم اند، هم می دانند آن کار گناه است هم می توانند خودشان را كنترل كنند، که این حالت؛ حالتی است که هرکس باید خود را به آن برساند. بعضی انسان ها حرص سخن گفتن به فکرشان غالب است، وقتی طرفِ مقابل دارد سخن می گوید بدون آن که بر روی سخن او تأمل کنند، منتظراند سخنش تمام شود و شروع کنند به حرف زدن، فقط از سخن گفتن لذت می برند، همانند جواب دادن به سایر غرایز. عده ای دیگر حرص سخن گفتن دارند اما احتیاط می كنند كه به بقیه ضربه نخورد، و عده ای هم اصلاً نمی خواهند سخن بگویند، مگر جایی كه نمی شود سخن نگویند. حضرت می فرمایند فرزندم سعی كن تو از شخصیت های نوع سوم باشی.
این یك مقام و بصیرت است كه انسان در باطن خود برسد به این که سكوت بهتر از سخن گفتن است و برای این که انسان را به چنین مقامی برسانند می فرمایند: «وَ تَلَافِیكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ»، جبران آن چه بعد از سکوت با آن روبه رو می شوی، آسان تر است از جبران آن چه با سخن گفتن از دست می دهی. مولوی در وصف خاموشی می گوید:
خامشی بحر است و گفتن همچو جوی
بحر می جوید تو را، جو را مجوی
از اشارتهای ساقی سر متاب
ختم كن والله اعلم بالصواب
ساقی به تو گفته است تو هیچ نگو تا من برایت بگویم.
در روایت داریم حضرت داود(ع) به فرزندشان می فرمودند:
«یَا بُنَیَّ إِیَّاكَ وَ كَثْرَةَ الضَّحِكِ فَإِنَّ كَثْرَةَ الضَّحِكِ تَتْرُكُ الْعَبْدَ حَقِیراً یَوْمَ الْقِیَامَةِ، یَا بُنَیَّ عَلَیْكَ بِطُولِ الصَّمْتِ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ، فَإِنَّ النَّدَامَةَ عَلَى طُولِ الصَّمْتِ مَرَّةً وَاحِدَةً خَیْرٌ مِنَ النَّدَامَةِ عَلَى كَثْرَةِ الْكَلَامِ مَرَّاتٍ، یَا بُنَیَّ لَوْ أَنَّ الْكَلَامَ كَانَ مِنْ فِضَّةٍ یَنْبَغِی لِلصَّمْتِ أَنْ یَكُونَ مِنْ ذَهَبٍ»؛[137]
اى فرزند! از خنده زیاد دورى كن زیرا خنده زیاد روز قیامت، آدمیان را كوچك مى كند. اى فرزند! همواره ساكت باش مگر در آنجائى كه خیرى باشد، پشیمانى براى سكوت یك بار بیشتر نیست ولى پشیمانى براى سخنِ زیاد بسیار بیشتر مى باشد، اى فرزند! اگر سخن از نقره باشد سكوت از طلا خواهد بود.
و نیز از رسول خداf داریم:
«لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ بِغَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْكَلَامِ بِغَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَقْسُو الْقَلْبَ، إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَلْبُ الْقَاسِی»؛[138]
پرحرف نباشید جز در باره ذكر الهى كه پرحرفى جز در مورد ذكر خدا موجب سختى و قساوت قلب است و دورترین مردم از قرب الهى كسى است كه قساوت دل داشته باشد.
آری سخن گفتن اولیاء از نوع دیگری است، آن ها حقایقی که خداوند بر قلبشان جاری کرده است برای مردم می گویند. گفت:
گوش دل را یک نفس این سو بدار
تا بگویم با تو از اسرار یار
آن سخنی که از قلب بر آید بر اساس مأموریتی است که خداوند برعهده انسان گذاشته و به همان اندازه هم نورانی است، ولی سخنی که از خیال و وَهم ریشه گرفته و براساس غریزه گفته می شود، سراسر غفلت است. این جاست که انسان می تواند جایگاه سخن گفتن خود را بررسی کند، آیا آماده است تا خداوند حقیقتی را بر قلب او بیندازد و آن را به حکم وظیفه به مردم ارائه دهد، یا براساس غریزه هرچه به وَهم و خیال او می آید می گوید، مولوی در وصف رسول خداf می گوید:
چو غلام آفتابم هم از آفِتاب گویم
نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
وقتی حاکم بر سخن گفتن خود باشیم، متوجه می شویم در بسیاری موارد سخن گفتنمان بی جا است و موجب مشغولیت قلبمان شده و راه تجلیات انوار معنوی به سوی قلب را بسته است. اگر سخن حضرت را مدّ نظر قرار دهید إن شاالله به جایی می رسید كه قبل از گفتن هر سخنی به خوبی می بینید كه حالا زمان نگفتن است، چون جهت قلب را به سوی عالم معنا که سراسر سکوت است انداخته اید و لذا نمی خواهید حرف بزنید به این امید که نوری از آن عالم به قلب شما برسد. آن وقت اگر هم باید به حکم وظیفه سخن بگویید، سخنان پاکی که قلب از عالم بالا گرفته ارائه می دهید. ولی وقتی حرف می زنیم تا لذت ببریم، مقصد انسان آن نیست که حقیقتی را به طرف برساند، بلکه مقصد او ارضاء نفس اماره است، برعکس آن وقتی که عنانِ هوسِ سخن گفتن را به دست گرفته اید. اگر هم در آن حالت سخن بگویید می خواهید برای طرفِ مقابل حقیقتی را بگشایید. و چون متوجه شوید شرایط مناسب نیست به راحتی سکوت می کنید. در همین رابطه است که حضرت می فرمایند با گفتن چیزی را از دست می دهی که جبران آن مشکل است، پس بهتر است تا می توانی سخن نگویی، آن گاه وقتی شرایط کاملاً مساعد بود بتوانی آن نگفته را بگویی. در عرفان، سكوت یك مقام روحانی است که موجب رفع حجاب قلب از آشفتگی می شود. به عبارت دیگر در حالت سکوت، روح از ارتباطات عالیه خود جدا نمی شود. سپس حضرت برای تبیین موضوع مثالی می زنند و می گویند: نگه داری آنچه در مَشك است به محكم بستن آن است.
حالا تصورتان این باشد كه شما هر چه بگویید از محتوای معنویتتان كم می شود، اگر شما چنین تصوری در مورد سخن گفتن داشته باشید ببینید چه موقع باید حرف بزنید. مسلّم آن جایی سخن می گویید که تشنه ای در صحنه است و واقعاً طالب آب گوارای دانش شما است، خوب این جا باید درِ مشك را باز كرد. می فرمایند: «وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ»، حفظ كردن آنچه در مشک است به محکم بستن دهانه آن است. به گفته یكی از دوستان؛ اسم سینه را صندوق سینه گذاشته اند، نه میدان سینه. صندوق که بدون «در» نمی شود پس باید همواره آنچه در سینه داریم حفظ کنیم، نه این که همه را بیرون بریزیم. پس با این وصف، تا می توانیم باید حرف نزنیم. اگر چه در ابتدا ممکن است مشكل باشد، ولی مطمئن باشید اگر وارد عمل شدید، در اثر سکوت إن شاءالله راه رؤیت حقیقت حاصل می شود. از اهمیت صَمت یا سکوت همین بس که رسول خداf می فرمایند:
«إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً وَقُوراً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ یُلْقِی الْحِكْمَة»[139]
هر گاه دیدید كه مؤمن خاموش و با وقار است به او نزدیك شوید زیرا كه او كلمات حكمت آمیز گوید.
در همین رابطه مولوی می گوید:
این زبان چون سنگ و هم آهن وش است
و آن چه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روى نقل و گاه از روى لاف
ز آن كه تاریك است و هر سو پنبه زار
در میان پنبه چون باشد شرار؟
ظالم آن قومى كه چشمان دوختند
ز آن سخن ها عالمى را سوختند
عالمى را یك سخن ویران كند
روبهان مرده را شیران كند
پس از آن که حضرت موضوع صمت و سکوت را که یکی از عوامل مهم کنترل حرص و هوس است مطرح فرمودند باز به موضوع قبلی برمی گرداند و می فرمایند:
«وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ»،
من حفظ آن چه را در دست خودت است بیشتر دوست دارم كه آن را داشته باشی از این كه آنچه دست مردم است را طلب كنی.
چون آنچه را خدا به انسان ها داده است هدیه ای است برای ادامه زندگی صحیح که منجر به بندگی انسان می شود و آنچه در دست مردم است اگر برای من مفید بود خدا آن را به من هم می داد، همان طور که ابرو و چشم را به همه داد. انسان غنی کسی است که آنچه نیاز دارد داشته باشد و خداوند آنچه را که ما نیاز داشته ایم به ما داده است، پس ما غنی هستیم. زیبایی زندگی در آن است که در آنچه داریم درست بنگریم تا ببینیم چقدر عالی با ما برخورد شده است و لذا در روایت داریم وقتی خداوند خیر بنده ای را بخواهد او را نسبت به آنچه دارد راضی می کند. و این رمز بزرگی است. اگر دیدید از پیراهن خود راضی هستید و حسرت پیراهن مدل جدید رفیقتان را نمی خورید بدانید لطف خدا به طرف شما است و در همین راستا باید میل های خود را مدیریت کنیم که بی دلیل نسبت به آنچه خداوند به ما داده است بی رغبت نشویم. امام الموحدین(ع) در همین رابطه است که می فرمایند:
«حفظ آنچه در اختیار داری برای من محبوب تر است از این که طالب آن چیزی باشی که در اختیار دیگران است» می خواهند بفرمایند سعادت تو در داشتن چنین روحیه ای است، پس اولاً: ارزش آنچه را در اختیار داری خوب بشناس تا از آن نهایت بهره برداری را بکنی ثانیاً: مواظب باش به چیزی که خداوند برای تو مقدر نکرده است رغبت پیدا نکنی که داشتن آن برای تو سعادت نیست و تو را به سوی سعادت نمی کشاند.
از آن طرف انسانی كه نیازش گسترده است انسان حقیری است هر چند اموالش زیاد باشد. ممكن است شما درآمد زیادی داشته باشید، بعد بگویید پس چه اشكال دارد در سال بیست تا پیراهن بخرم؟ اگر به اندازه بیست پیراهن نیازمندی اشكال ندارد اما اگر سالانه به یك پیراهن نیاز داری همان یك پیراهن نیاز تو است و اگر به دنبال بیشتر از آن باشی خودت را از غنا به فقر و نیاز گرفتار کرده ای. نمونه اش را شما در سیره بزرگان دین می بینید که همه ی سعی شان آن بوده که نیازشان را به دنیا زیاد نکنند. اصلاً معنی نداشته است كه تا پیراهنشان پاره و مندرس نشده است آن را عوض كنند. كهنه شده است! از مُد افتاده است! این ها، حرف های فرهنگی است که از دین فاصله گرفته است. کودکان هستند كه بعد از مدتی وقتی حوصله شان سر می رود قهر می كنند و می گویند من دیگر این لباس را نمی خواهم، چون كودك صفتی دنیای خیال پردازی است. اسم این کارها نه تمدن است، نه قدرت، نه غنا، كودك صفتی است و دنیایی سراسر خیال پردازی. جمله امام الموحدین(ع) خیلی بیش از این ها معنا می دهد، امام می فرمایند كاری كن که آن چه به تو رسیده و در اختیار داری را حفظ كنی تا چشمت به آنچه دیگران دارند نباشد. به عبارت دیگر به ما چه ربطی دارد كه افراد چه دارند و چقدر دارند. ما باید با آن چه داریم خوب زندگی كنیم، این غیر از بُخل است، بُخل یعنی با آن چه هم که داریم زندگی نكنیم. بی چاره بخیل، «نه خود خورَد، نه كس دهد» با آن چه داری زندگی كن. در محله ی ما پیرمردی بود كه یك دوچرخه داشت، من تا یاد دارم او همین دوچرخه را داشت، زمانی كه جوان بود با دوچرخه اش كار می كرد و كالا جابه جا می كرد، بعد از مدتی كه دیگر نمی توانست كار كند خودش سوار دوچرخه اش می شد، بعد هم كه دیگر آن قدر پیر شده بود كه نمی توانست سوار دوچرخه شود مثل عصا هنگام راه رفتن آن دوچرخه تكیه گاهش بود. این شخص با آنچه داشت خوب زندگی كرد. نقطه مقابل این شخص هم یك پیمانكاری بود كه مقداری پول گرفته بود تا برای مردم ساختمان بسازد با آن پول رفت و یك ماشین مدل بالا خرید، بعد مجبور شد با پول ربا ساختمان مردم را تمام کند، و چون پول ربا گرفته بود مجبور شد ماشینش را بفروشد تا بدهکاری چند برابری را که به بار آورده بود بدهد و به زندان نیفتد. من در این فكر بودم كه این بی چاره این همه زحمت كشید ولی حالا هیچ ندارد اما اگر با آن چه داشت خوب زندگی كرده بود و یك ماشین ارزان تر خریده بود به این روز نمی افتاد. دقت بفرمایید چرا امام(ع) می فرمایند: آن چه را كه در دست داری حفظ کن و مورد استفاده قرار بده، آرزوی آنچه در اختیار بقیه است را مکن، نگو اگر من آن ها را داشتم چه می کردم، فکر کن از آنچه داری چگونه بهره برداری کنی. شما مصیبتی را كه به ملت ما وارد شد ببینید، مگر جز این است كه آن چه را خودمان داشتیم نخواستیم و به غرب امیدوار شدیم و از همه چیز باز ماندیم، یك زمانی كشاورزی ما به خوبی نیاز ما را از همه جهات جواب می داد، بدون آن که وابسته باشیم ولی چون دلمان در گرو آن چیزهایی قرار گرفت که در دست غیر بود همه چیزمان را از دست دادیم، کشاورز ما هوایی شد، زمین را رها كرد به شهر آمد و كارگر شد، بعد هم زمین کشاورزی را فروخت و تاكسی خرید، آن روح آرام و آن خوداتكایی در كشاورزی را با رانندگی تاكسی توی خیابان های شلوغ عوض كرد. از كار كردن بر روی زمین با آن همه آرامش محروم شد، حالا باید برای یک پاکت شیر پاستوریزه در صف بایستد. خانه هم ندارد، شاید اگر تا آخر عمر كار كند نتواند خانه بخرد. این بنده خدا چه چیزی را از دست داد؟ همه آن چه را داشت. و چه چیزی به دست آورد؟ می خواست آن چه را در دست غیر است به دست بیاورد، آن چه را هم كه داشت از دست داد. همه ی ما انسان ها همین طور هستیم ولی به شکل های مختلف. برای نجات ما از این نقطه ضعفِ هلاک کننده می فرمایند: دوست دارم آن چه را در دست خودت است همان را بخواهی و از همان استفاده کنی. چون این راهی است که خداوند به ما هدیه کرده است.
«وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ»، و تلخی و سوزِ یأس- یأس از این كه باید از آن چه در دست مردم است دل بکنی- بهتر است از این که آن چیزها را از این و آن بخواهی.
زیرا تا انسان چشمش به چیزهایی است که مردم از آن طریقه به زندگی خود ادامه می دهند هرگز زندگی خود را شروع نمی کند، دائم در این خیال است که اگر من هم مثل فلانی آن وسیله یا پول را داشتم مثل او خوشبخت می شدم، غافل از این که راه خوشبختی او در پیش خود اوست، حضرت می فرمایند منصرف شدن از این خیالات کار مشکلی است و دل خود را از امکاناتی که در دست مردم است تلخ است ولی این تلخی بهتر است از این که در آرزوی آن امکاناتی باشی که در دست مردم است و در نتیجه هرگز زندگی را شروع نکنی.
در آخر با توصیه ای از لقمان بحث را تمام می کنم:
می فرماید: «یَا بُنَیَّ أَغْنَى النَّاسِ مَنْ قَنِعَ بِمَا فِی یَدَیْهِ وَ أَفْقَرُهُمْ مَنْ مَدَّ عَیْنَیْهِ إِلَى مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ عَلَیْكَ یَا بُنَیَّ بِالْیَأْسِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ الْوُثُوقِ بِوَعْدِ اللَّهِ وَ اسْعَ فِیمَا فَرَضَ عَلَیْكَ وَ دَعِ السَّعْیَ فِیمَا ضَمِنَ لَكَ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فِی كُلِّ أُمُورِكَ یكفیك»؛[140]
اى فرزندم ! بى نیازترین مردم كسى است كه به آن چه در دست دارد قناعت كند و فقیرترین آن ها كسى است كه به آن چه در دست مردم است چشم داشته باشد و بر تو باد كه مأیوس باشى از آنچه در دست مردم است. و اعتماد تو به وعده خدا باشد. و كوشش كن در آنچه بر تو واجب شده است. رزقى كه براى تو ضمانت شده به تو خواهد رسید، لازم نیست سعى بسیار در طلب آن داشته باشى. و توكّل بر خدا كن در تمام امور و كارهاى خود تا تو را كفایت كند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
« ... وَ تَلَافِیكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ وَ رُبَّ سَاعٍ فِیمَا یَضُرُّهُ مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ ...»
جبران آنچه با سكوت از دست مى دهى آسان تر است از آن چه با سخن از دست برود، چرا كه نگهدارى آنچه در مشك است با محكم بستن دهانه آن است، و نگهدارى آنچه كه در دست دارى، پیش من بهتر است از طلب آن كه چیزى که در دست دیگران است، و تلخى نا امیدى بهتر است از درخواست از این و آن، شغل همراه با پاكدامنى، بهتر از ثروت فراوانى است كه با گناهان به دست آید. خود انسان برای خود بهتر از هرکس نگهبان راز خویش است. چه بسا تلاش كننده اى كه به زیان خود مى كوشد. هركس پر حرفى كند یاوه مى گوید، و آن كس كه بیندیشد آگاهى یابد. به نیكان نزدیك شو تا از آنان شوی، و از بدان دور شو تا از آنان جدا شوی.
حضرت امام الموحدین(ع) در سیر توصیه هایی که به فرزندشان داشتند همچنان که عرض شد می فرمایند: جبران آن چه كه به جهت سكوتت پیش می آید برای تو آسان تر است از جبران آن چه به جهت سخن گفتن از دست می دهی، و در این رابطه به عنوان مثال می فرمایند: برای این كه محتوای ظرف خارج نشود باید در آن را محكم بست، اشاره به آن که انسان باید سخن گفتن خود را کنترل نماید تا شهوت سخن گفتن در او بمیرد و در نتیجه براساس حکمت سخن بگوید.
سپس در راستای رضایت نسبت به آنچه خداوند در اختیار انسان می گذارد می فرمایند:
«وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ».
حفظ آن چه كه در دستان توست برای من دوست داشتنی تر است نسبت به این كه آن چه در دست دیگران است طالب باشی.
حضرت؛ روحیه ی غنا و بی نیازی از غیر خدا را این گونه در جان ما پایه گذاری می کنند تا بتوانیم نظرمان را به غنیّ مطلق بیندازیم. غنا برای ما یك صفت نسبی است به طوری که همواره از جهتی غنی هستیم و از جهتی فقیر، اما غنای خداوند غنای ذاتی است. انسان در ذات خود عین نیاز است پس هر چیزی را که تصور کند به زعم خود می تواند به وسیله ی آن فقر ذاتی اش را برطرف کند، می خواهد، غافل از این که فقر ذاتی را با اتصال به غنی بالذّات می توان برطرف کرد، پس انسان حقیقتاً محتاج به غنی مطلق است نه محتاج به آنچه در دست مردم است. ما فقط یك احتیاج حقیقی داریم و آن این كه از خدا محروم نباشیم، چون او غنی مطلق است. بقیه غناها نسبی است، به طوری که ممکن است چیزی برای کسی عامل رفع احتیاج باشد و برای دیگری چنین نباشد. مثلاً اگر در قوم و ملتی كفش پوشیدن معنی نداشته باشد و همه بدون کفش باشند دیگر نداشتن کفش فقر به حساب نمی آید. بنابراین؛ فقری كه هرکس نسبت به دیگری احساس می کند فقر حقیقی نیست. فقر حقیقی، فقری است که هرکس نسبت به خدا دارد، حالا اگر احساس فقرِ نسبی در روح و روان انسان جا باز کرد و انسان خود را همواره محتاج چیزهایی دانست که در اختیار بقیه است، دو مشكل اساسی پیش می آید. اولاً؛ از توجه به فقر حقیقیِ خود و ارتباط با غنی مطلق باز می ماند. ثانیاً؛ هر چه هم از امور دنیا داشته باشد باز بیشتر می خواهد، چون می خواهد با همین امکانات دنیایی فقر خود را بر طرف کند.
تمدن غرب که امروز زندگی سراسر ساکنان زمین را تحت تأثیر خود قرار داده است، از روزی بشریت را به مشكل انداخت كه اولاً؛ رابطه خود را با خدا - به عنوان غنی مطلق-قطع کرد و مدعی شد با عقل بشری می تواند امور خود را مدیریت کند. ثانیاً؛ از آن چه در دست داشت ناراضی شد و روحیه بیشتر خواستن در آن رشد کرد. اگر شما به بشر در چند قرن پیش که بالأخره با دین زندگی اش اداره می شد، نگاه كنید می بینید بسیاری از اموری كه امروز مردم جهان را گرفتار خود کرده و در واقع بحران جهان امروز است، در آن زمان وجود نداشت، اَعم از بحران خانواده یا بحران محیط زیست و یا مشکل بیکاری و از همه مهم تر بحران عدم رضایت انسان ها از وضعی که دارند، هیچ کدام از این ها وجود نداشت. در گذشته حتی مجتهد جامع الشرایط، تمام عمرش را در خانه ای كرایه ای زندگی می كرد، با این حال نه خودش احساس فقر می کرد، نه مردم احساس می كردند كه او فقیر است. ریشه ی همه بحران ها در این خلاصه می شود که انسان از آنچه خداوند در اختیار او قرار داده، ناراضی باشد و چیزی را بخواهد که در اختیار دیگران قرار گرفته است.
فرهنگ دینی به جهت داشتن توان متصل کردن انسان به غنی مطلق، فرهنگی است كه خواستنِ غیر حقیقی را در روح انسان را می میر اند و او را به آن چه كه خدا در اختیار انسان قرار داده راضی می گرداند، و این بدین جهت است که چنین انسانی به خدا راضی است. كسی كه به خدا راضی شد و به داشتن خدا خوشحال بود، با نداشتن بقیه چیزها مشكل پیدا نمی كند. اما بعضی ها که یا خدا ندارند و یا خداداشتن را چیزی نمی دانند، مشكل پیدا می كنند. ما باید خدا را به عنوان غنی مطلق قبول كنیم، در دعاهایمان هم داریم كه خدایا چون تو را داریم از همه اغنیا غنی تریم. نه این كه خدایی را داشته باشیم كه دنیا را به ما بدهد، بلكه چون با خدا مأنوس هستیم، اصلاً مخزن همه غناها و ثروت ها را داریم، همان نکته ای که در آخر دعای شریف کمیل اظهار می داری که «یَا مَنِ... طَاعَتُهُ غِنًى» ای کسی که طاعت او غنا و دارایی است.
حضرت(ع) به فرزندشان می فرمایند آن چه را در دست غیر است، مربوط به غیر بدان و طالب آن نباش، زیرا اصلاً مربوط به تو نیست. توصیه نمی کنند فقیر باش، می فرمایند با آن چه در دست داری زندگی كن و راه صحیحِ زندگی تو از این طریق است. آن چه در اختیارت هست و یا به راحتی برایت پیش می آید، راه زندگی تو از همان طریق است نباید این توهّم در ما ایجاد شود كه آفتاب همسایه گرم تر است. توصیه حضرت یک تذکر نیست بلکه عامل پدیدآمدن تمدنی است فوق العاده آرامش بخش، تمّدنی كه آن چه را دارد خوب می داند و نردبان تعالی خود را با آن شروع می کند، از طبیعت و امکانات الهی بهترین استفاده را می کند و جلو می رود. یك تمدنی هم داریم كه آن چه را دارد خوب نمی داند و تلاش می کند طبیعت خدا را به هم بزند تا آن را با آرزوها و هوس هایش هماهنگ کند. روستایی ها صدسال پیش آبادترین جای دنیا را روستای خود می دانستند و به هیچ وجه از روستایشان جدا نمی شدند، به طوری که اصلاً دعوت به شهر را برای خود توهین می دانستند و معتقد بودند بهترین وسیله ی کار همان خیش و گاو خودشان است. چون روحیه دینی و راضی بودن به آن چه خدا در اختیارشان گذاشته بر روح و قلب آن ها حاکم بود، اما از وقتی که وارد عالَم جدید شد و روحیه تمدن غربی در روان او سرایت کرد دیگر هیچ چیز برای او عامل آرامش نیست لذا به شهر تهران هم كه بیاید باز هم راضی نیست، می خواهد به نیویورك برود، هر چند وقتی به آنجا هم رفت باز راضی نیست، همان طور که ساکنان نیویورک راضی نیستند. چون در عالَم تجدد، انسان گرفتار نوعی از ارزش ها می شود كه هر چه لوكس تر، بهتر. در صورتی كه فرهنگ دینی این است كه هر چه از خدا است و به راحتی قابل دسترس است، بهتر. و لذا به جای آن که سراسر عمر به دنبال آرمان های خیالی باشد و از نظر معنویت در نهایتِ بی محتوایی بمیرد، زندگی زمینی را تبدیل به راهی می کند که به طرف معنویت ابدی سیر کند. او متوجه است و به این بصیرت رسیده است که زندگی در دنیا آنچنان سخت نیست که انسان مجبور باشد خود را این چنین گرفتار ابزارهای پیچیده کند و به حدّ افراطی با طبیعت الهی به جنگ برخیزد و آن را ویران نماید. حال با این مقدمات به فرمایش حضرت بنگرید که فرمودند: «وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ». نگهداری و بهره مندی از آن چه در نزد تو است برای من دوست داشتنی تر است از این که طالب چیز هایی باشی که در دست غیر است. باز تأکید می کنم، عنایت داشته باشید که این یك فرهنگ است مبادا دوستان این مطلب را در حدّ یك تذكر اخلاقی محدود کنند. حكیم بزرگی چون حضرت علی(ع) استراتژی و راه کار کلان زندگی صحیح را تعیین می فرمایند، سخنی است با هدف جمع بندی شخصیت، در راستای نگرشی بلند به عالم و آدم. سخنی است که غفلت از آن منجر به بحران در روان فرد و جامعه می شود، همان چیزی که شما امروزه آن را به خوبی در جهان احساس می کنید. در واقع توجه به سخنان حضرت موجب می شود که انسان قدرت تحلیل حادثه ها را پیدا کند و علت بحران های جهان کنونی را درست ارزیابی نماید.
ممکن است انسان در مقابل توصیه های حضرت فکر کند توصیه های سختی است لذا حضرت (ع) در ادامه می فرمایند:
«وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ»
تلخی ناامیدی از آن چه در دست مردم است بهتر است از نیازمندی به مردم.
در توصیه هایی که در رابطه با نماز شده می فرمایند: وقتی می خواهی نماز بخوانی، باید از همه مردم مأیوس باشی یعنی اگر امید به مردم داشته باشی اصلاً حضور قلب پیدا نمی كنی. این جا هم حضرت می فرمایند: یأس از آن چه در دست مردم است، و دل کندن از آن ها با آن که سخت است، ولی نتایج آن بهتر است از نیازمندی به مردم. آری دل کندن از امکاناتی که در دست مردم است کار آسانی نیست ولی وقتی آفات آن را بشناسیم و متوجه باشیم چگونه زندگی انسان را وارد دور پیچیده و بی ثمری می کند، می پذیریم که توصیه ی آن حضرت یک توصیه ی کاربردی و بسیار مفید است. ما در شرایط تاریخی خاصی قرار داریم كه متأسفانه امید بسیاری از ما به این است كه دیگران با امکاناتی که در اختیار دارند بیایند و مشكل ما را حل كنند و لذا هرگز به امکاناتی که در اختیار داریم نمی نگریم، چه رسد بخواهیم خودمان آن ها را به کار گیریم. این شخصیت، یک شخصیت بیمارِ تاریخی است و ما امروزه به جهت این غرب زدگی در آن بیماری به سر می بریم، و آنچنان سراپای ما را امید به امکانات دیگران فرا گرفته است که جداشدن از این فکر را تا حدّی غیر ممکن می دانیم، اینجاست که حضرت می فرمایند: تلخ است كه امید خود را از امکاناتی که یک عمر به آن چشم داشته ایم برکنیم، ولی خیر شما در این است. شما ابتدا باید ببینید با دست های خود و آنچه در اختیار دارید چه كار می توانید بکنید و امید خود را به آن ها ببندید و در همان حدّ بررسی کنید که چگونه باید زندگی خود را مدیریت نمایید. در وصف حضرت عیسی(ع) داریم که ابزارهای او، دست هایش، و مركب او، پاهایش و چراغ او روشنایی ماه بود. این در جای خود و شرایط خود یعنی غِنا، و در این رابطه او غنی ترین انسان روی زمین است. اگر روح انسان به این جا رسید که آنچه به واقع نیاز دارد - حالا هرکس در جای خود - خداوند در دست او قرار داده است، انسانی می شود كه برای حركت و کمال خود اصول دارد. چنین انسانی نه تنها در آرزوی داشتن امکانات دیگران نیست، بلکه در تلاش است که از امکانات خدادادی نردبانی جهت تعالی و تکامل خود و جامعه بسازد. تا ملتی چشمش به مال دیگران است از آن چه دارد نمی تواند استفاده كند و در طول عمرِ خود و در تاریخ خود همواره ذلیل است.
بعضی از پیرزن و پیرمردها كه در خانه های قدیمی خود زندگی می کنند، چون مواظب بوده اند آرزوهای وَهمی وارد روح آن ها نشود با تمام وجود احساس می کنند خانه شان به دنیا می ارزد و این را اظهار می کنند. این بصیرت واقعاً لطف خداست كه انسان بفهمد آن چه در اختیار دارد برای ادامه حیاتش كافی است. و باید ترقی و تعالی کشور را با چنین دیدی شروع کرد تا بتوان در آینده با تمدن اسلامی روبه رو شد. وقتی مردم بی خدا شدند، عقوبت بی خدایی این است که به آن چه دارند راضی نیستند، چون وقتی كسی بی خدا شد و از غنی محض جدا گشت، ودیگر با آن خدا به سر نبرد، نمی تواند با آن چه دارد زندگی كند، حتی اگر آنچه دارد همه دنیا باشد.
در بررسی تاریخ غرب ملاحظه می فرمایید که غرب به بهانه ی ضعف های کلیسا و کشیشان، از نظر فکری و فلسفی به کلی به دین پشت کرد و لذا به اسم ایجاد زندگی بدون خدا و محدودکردن خدا در باورهای شخصی، روحیه ای را در بین افراد حاکم کرد که دیگر به هیچ چیز قانع نیستند و بر این اساس، روحیه ی استعمار و تجاوز به بقیه ملت ها شکل گرفت. حدود پنج قرن است که غرب به جهت حرصِ عنان گسیخته، طفیلی سایر ملل شده و با مکیدن خون بقیه ملت ها زندگی را ادامه می دهد. غرب چوب روشنفكرهایی را می خورد که به جای انتقاد به دینِ تحریف شده ی کشیشان، اصل دین داری را زیر سؤال بردند و در اثر تبلیغات پی در پی كم كم ارتباط مردم با دینِ خدا قطع شد. بهشت فروشی کشیشان بهانه به دست روشنفکران داد، ولی به جای آن که بهشت فروشی را مورد انتقاد قرار دهند، دین داری را نشانه رفتند و نتیجه اش آن شد که دیگر از آنچه خداوند در اختیار آن ها قرار داده بود راضی نشوند و راه ارتباط با غنی مطلق را در قلب های خود بستند. این همان سیاستی بود كه روشنفکران زمان مشروطه می خواستند در ایران هم پیاده كنند چیزی كه شیخ فضل الله نوری«رحمه الله علیه» متوجه شد و جان خود را بر سر آن گذاشت و پیام آن خطر را به تاریخ رساند. شما از تاج گذاری رضاخان در سال 1305 به بعد می بینید كه با تلاشِ به اصطلاح روشنفکران، بی دینی عده ای از افراد جامعه را فرا گرفت، به اسم انتقاد از روحانیت، دینداری و احکامی که پیامبر خداf آورده بودند، زیر سؤال رفت، ارتباط با خدا قطع شد و به شدت در دنیا خواهی حریص شدند و همه انرژی خود را در داشتن دنیای بیشتر صرف کردند و در نتیجه مشکلات خاص آن زمان به صحنه آمد. جامعه ما هنوز که هنوز است وارث چنین طرز فکر و چنین شخصیت هایی است. حضرت(ع) با توجه به همه این نکات می فرمایند: فرزندم! حفظ و بهره مندی از آن چه در دست خودت هست برای من محبوب تر است از طلب و آرزوی آنچه در دست مردم است، و تلخی یأس از آنچه در دست مردم است، بهتر است از درخواست از مردم. به نظر می رسد سخن حضرت كاملاً روشن است دیگر باید خودمان تصمیم بگیریم كه از آن چه در اختیارمان هست خوب استفاده كنیم. و به راحتی آن لیوانی را كه در اختیار داریم زمین نگذاریم، به امید این كه فنجان همسایه بهتر است، فرض می گیریم فنجان همسایه بهتر است ولی فعلاً این لیوان در اختیار ما است و می تواند نیاز ما را برآورده سازد.
حضرت(ع) در راستای تقویت روحیه قناعت و عدم حرص در ادامه می فرمایند:
«وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ»؛
كار با درآمد كمْ همراه با خودداری از گناه، بهتر است از درآمد زیاد همراه با گناه و بی پروایی.
بعضی از انسان ها همه مرزهای انسانی را می درند تا به ثروت بیشتری برسند، و بعضی دیگر آن چنان به حفظ مرزهای انسانی خود اهمیت می دهند که آن را با هیچ چیز عوض نمی کنند. این دومی ها اهل عفت اند، همان طور که اولی ها اهل فجوراند. عفت را در مقابل فجور قرار دادند. می فرمایند فعالیت و تلاشِ همراه با حفظ حریم انسانی بهتر است از آن که میل به ثروت، انسان را گرفتار بی حیایی و گناه بكند. حضرت، انسان ها را متوجه ارزش عالَم عفاف می کنند و این که ثروت، ارزش آن را ندارد که انسان به خاطر آن از وقار و عفاف و حیای خود بگذرد. انسان باید طوری خود را تربیت كند که هرگز مرزهای اصیل انسانی او به جهت نیازهای زندگی دنیایی اش دریده نشود وگرنه در عین این که چیزی به دست نیاورده همه چیز خود را از دست داده است. شما دقت کنید و ببینید بشر امروز به چه چیزی رسیده است. با توجه به سخن قبلی حضرت که توصیه فرمودند مواظب باش گرفتار نیازهای زیاد نشوی، حالا این نکته جای خود را باز می کند که اگر نیازها زیاد شد، دریدگی و فجور و بی پروایی زیاد می شود و انسان به خاطر آن نیازهای افراطی شخصیت خود را به راحتی می شكند و روحیه عفاف و حفظ حریم الهی را زیر پا می گذارد. آن هایی که جسورانه انسانیت خود را به ذلت می كشند به جهت این است كه دارایی های دنیایی برایشان عظیم شده است و لذا عظمت ابعاد انسانی آن ها برایشان کوچک می نماید. چیزی که درست باید برعکس آن باشد. حضرت در کلام 289 نهج البلاغه در وصف یکی از برادران الهی خود می فرمایند: «وَ كَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»؛ آنچه او را در چشم من بزرگ می داشت آن بود که دنیا در چشم او کوچک بود، ولذا همین باعث شده بود بر تمام امیال خود مسلط باشد.
انسان هایی که نگران ذلت و کوچکی خود نیستند عموماً كار و فعالیت را دوست ندارند و به این که طفیلی بقیه باشند بیشتر مایل اند تا به تلاش و فعالیت. جامعه ای كه كار را دوست ندارد ناخودآگاه مرزهای انسانیت در آن از بین می رود. چون از یک طرف انسانِ عفیف اهل کار است و از طرف دیگر اصلِ «كار» میل های سرکش را فرو می نشاند و موجب تقویت عفت می شود. حال وقتی کار از ارزش افتاد دیگر میل های سرکش توانا می شوند و عفت را سرکوب می نمایند.
امام(ع) در توصیه ی اخیر به فرزندشان كارِ همراه با عفت را مقابل ثروتِ همراه با دریدگی و گناه آلودی قرار می دهند. به این معنی که بعضی ها به جای کار، به دارایی فكر می كنند و چنین رویکردی در رابطه با گرایش به ثروت و گناه، رویکرد فوق العاده دقیقی است و ما را متوجه روان کاوی افرادی می کند که چگونه وقتی نفسِ کار در تصور آن ها از ارزش افتاد روحیه ی ثروت اندوزی جای آن را می گیرد. چون چنین انسان هایی به دست های خود اطمینان ندارند و چون خود را در به دست آوردن مایحتاج ضعیف می بینند، به ثروت اندوزی روی می آورند تا از آن طریق نگرانی خود را از آینده جبران کنند و با چنین رویکردی، بی پروایی نسبت به حرام و حلال الهی شروع می شود. اینجاست که باید اذعان کرد سخنان علی(ع) از سخن خدا پایین تر و از سخن بشر بالاتر است. چه اندازه مملوّ از بصیرت است آن سخنی که می گوید كار با وارستگی و عفت، بهتر از دارایی با بی بندوباری است، چون روحیه ی طلب ثروت، ناخودآگاه روحیه ی زیر پا گذاردن عفت است. البته این غیر از وقتی است که بدون آن که فردی طالب ثروت باشد خدا بنا به مصلحت خود امکانات دنیایی را در اختیار او قرار می دهد. حتماً در زندگی با انسان هایی روبه رو شده اید که به جهت نورانیتی که دارند اصلاً خدا راضی نشده است که این افراد اسیر دنیا شوند، به طوری که هرگز آن غنایی را كه با فجور همراه است برای این ها نخواسته است. در همین رابطه است که خداوند به پیغمبرش دستور می دهد: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا»؛[141]
و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند و خشنودى او را دنبال می کنند همراه باش و دو دیده ات را از آنان برمگیر به طوری كه زیور زندگى دنیا را بخواهى. و از آن كس كه قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروى كرده و اساس كارش بر زیاده روى است، اطاعت مكن. چون چنین افرادی ممکن است اُبهت اجتماعی داشته باشند و اگر مسلمان شوند اسلام قدرت بگیرد ولی این ها هیچ برکتی برای اسلام نمی آورند، زیرا روح ثروت اندوزی آن ها موجب بی پروایی در مقابل احکام الهی خواهد بود.
«وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ»؛
فرزندم! خودِ فرد بهتر از هرکس نگهبان راز خویش است.
انسان باید شخصیت و اسرار خود را در نزد خود نگهدارد تا عفت خود را در این حیطه نیز حفظ کرده باشد. به همین جهت حضرت در توصیف آن برادر الهی خود که فرمودند دنیا در چشم او کوچک بود، می فرمایند: «وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً»؛[142] بیشتر اوقاتش ساکت بود. در این جا هم حضرت در توصیه به فرزندشان ما را متوجه چنین صفتی می کنند، تا انسان پیش از آن که بخواهد با دیگران به سر ببرد با خود باشد و حافظ اسرار خود. حرف حضرت به ما این است که خودت نگهبان خودت باش و بیش از آن که نظر به بقیه داشته باشی، در پهن دشت وجود خود سیر کن تا بصیرت لازم را از ابعاد بیکرانه ی خود به دست آوری.
در همین رابطه امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند:
«طُوبَى لِكُلِّ عَبْدٍ نُوْمَةٍ لَا یُؤْبَهُ لَهُ- یَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا یَعْرِفُهُ النَّاسُ- یُعَرِّفُهُ اللَّهُ مِنْهُ بِرِضْوَانٍ أُولَئِكَ مَصَابِیحُ الْهُدَى یَنْجَلِی عَنْهُمْ كُلُّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ- وَ یُفْتَحُ لَهُمْ بَابُ كُلِّ رَحْمَةٍ- لَیْسُوا بِالْبُذُرِ الْمَذَایِیعِ وَ لَا الْجُفَاةِ الْمُرَاءِینَ»؛[143]
خوشا به حال هر بنده گمنامى كه بدو اعتناء نشود، او مردم را شناسد و مردم او را نشناسند، خدا او را به خشنودی و رضوان شناسد، آن ها چراغهاى هدایت اند كه هر فتنه ی تاریکی به برکت اینان زایل شود، و درهای رحمت برایشان گشوده شود ، نه فاش كننده ی رازند و نه در صدد جفاكاری و آزار و خودنمایی.
همچنین روایت داریم خدا دوست دارد بنده اش فقرش را به دیگری نگوید، این جا هم از جمله ی «وَ المَرءُ أحْفَظُ لِسِرِّه»؛ بنده این طور می فهمم كه شایسته است انسان تا آن جا که ممکن است مسائلش را پیش خود نگهدارد، چرا كه هیچ كس به اندازه خود انسان سِرّ نگهدار خودش نیست، ولذا در واقع می خواهند نمونه ای از عفت را به ما متذکر شوند که خود را نگهبانی كن. به واقع این توصیه عمیقی است و باید سعی كنیم آن را مبنای شخصیت خود قرار دهیم تا رازهای بزرگی برایمان روشن شود، همان چیزی که در حدیث مذکور بدان اشاره فرمودند که «او مردم را شناسد و مردم او را نشناسند. اینان چراغ های هدایت اند که هر فتنه ی تاریکی به برکت آن ها زایل شود».
حرف این است که اسرار خود را نزد خود نگه داریم اگر هم در حدّ مشاوره بخواهیم احوالاتمان را با کسی در میان بگذاریم حدّ و مرز آن معلوم باشد. اگر انسان بتواند اسرار خود را پیش خود نگهدارد برکات زیادی برایش پیش می آید. یکی از برکات آن این است که قدرت تحلیلِ اسرار درونتان را پیدا می كنید. اگر شما در درونتان مسئله ای دارید درست است اگر زود آن را به بقیه ارائه دادید راحت می شوید ولی متوجه باشید در این صورت دیگر بر روی آن متمركز نمی شوید و آن را تجزیه و تحلیل نمی كنید تا لایه های پنهان خود را به شما بنمایاند، در حالی که اگر آن را سبك سنگین كنید كم كم معنی حقیقی آن برایتان آشکار می شود كه ای دل غافل، این مسئله چه چیزهایی می خواست در جان ما بنمایاند و من نمی دانستم. مثل این است كه برای شما مهمان بیاید و شما آن مهمان را برای همسایه بفرستید و فكر كنید خوب شد از دست او راحت شدید، در حالی که به همراه مهمان رزق خودتان هم می آمد. اَسرار درون ما مهمان اند تا روشن شود چقدر می توانیم آن ها را نزد خود نگه داریم. به قول آن دوستمان كه می گفت: «صندوقِ سینه گفته اند نه میدان سینه» صندوقی هم كه در نداشته باشد كه صندوق نیست. حرف از این ها بالاتر است، می فرمایند سرّ خودت را خودت حفظ كن و تو شایسته ترینی در این که سرّ خود را فاش ننمایی، پس باید مكنونات قلبی و مشكلات شخصی ات را پیش خود نگهداری.
سپس در ادامه می فرمایند:
«وَ رُبَّ سَاعٍ فِیمَا یَضُرُّهُ»!
چه بسیار تلاش كننده ایی كه به زیان خود تلاش می کند.
چه بسیار دونده ایی كه به سوی ضرر می دود. یعنی انسان به صِرف تلاش و تحرك به جایی نمی رسد. بلكه انسان با عفت و قناعت و تفكر و حریم داری و حفظ اسرارِ خود، به جایی می رسد. امام(ع) این چند جمله را جمع بندی می كنند تا نتیجه گیری نمایند: قبلاً فرمودند تلافی آنچه با سکوت برای تو پیش می آید آسان تر است از جبران آنچه با سخن گفتن برایت ظاهر می شود. بعد ادامه دادند که حفظ و بهره برداری از آن چه در دست خودت هست بهتر است از آرزوی آنچه در دست دیگران است، و کارِ همراه با عفت بهتر است از ثروت همراه با فجور و ... برای حفظ اسرار انسان، خود انسان شایسته تر است تا این که اسرار خود را با بقیه در میان گذارد و انتظار داشته باشد آن ها آن اسرار را حفظ کنند. چنانچه ملاحظه می فرمایید در تمام توصیه های مذکور یک نحو کنترل در ابعاد گوناگون مطرح است و لذا در جمع بندی می فرمایند: «وَ رُبَّ ساٰعٍ فِیماٰ یضُرُّهُ»؛ چه بسیار تلاش هایی که انسان را به سوی ضرر سوق می دهد. و عكس آن، چه بسیار رهاکردن هایی كه انسان را حفظ می كند، مثل تركِ آرزویِ داشتنِ آن چه در دست مردم است، تركِ دارایی كه همراه با بی بندوباری است، تركِ این كه انسان سفره دلش را برای همه پهن كند. این ها به ظاهر یک نوع «بی عملی» است ولی از آن نظر که موجب جهت گیری روح انسان به سوی عالم معنی می شود یک نوع عمل کردن است. ای کاش با این دید به تلاش ها و تحرک های مردم نگاه می کردید تا ببینید حضرت مولی الموحدین(ع) ماوراء اندیشه عوام چه پیشنهاد بزرگی را به انسان ها می فرمایند. بعضی ها برای خود و بقیه کار درست می کنند، چون یاد نگرفته اند با خود باشند و با خدای خود. مولوی داستان زیبایی را در مثنوی می آورد که کُره اسبی همراه مادرش به طرف رودخانه می رفتند تا آب بخورند. کره اسب که در حین رفتن جست و خیز بیشتری می کرد تشنه تر بود همین که به آب رسید سر را در آب کرد و شروع کرد به آب نوشیدن، صاحب اسب ها هم طبق عادت خودش شروع کرد با دهانش به آرامی سوت زدن به زعم این که اسب ها بهتر آب بخورند، کرّه اسب با تعجب سرش را بالا آورد و به مادرش گفت: چرا او این کار را می کند؟!
مادر به عنوان مرشد راهْ خطاب به کرّه ی خود به عنوان سالکِ مبتدی گفت:
گفت مادر، تا جهان بوده است از این
کار افزایان، بُدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریشِ خود بَر می کَنند
وقتْ تنگ و می رود آبِ فراخ
پیش از آن کز هِجر گردی شاخ شاخ
شُهره کَهْریزی ست پرْ آبِ حیات
آب کِش، تا بَردَمَد از تو نبات
آبِ خضر از جوی نطق اولیاء
می خوریم ای تشنه غافل بیا
ما چون آن کُرّه، هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعن ننگریم
اگر در تمدن غرب خوب تأمل کنید می بینید این تمدن، تمدن انفجار و بحران است، نه تمدن حکمت و آرامش. تمام برنامه هایش بر مبنای عجله است و همه آن ها حاصل غفلت از امثال سخنانی است که حضرت در این فراز مطرح فرمودند که: «چه بسیار دونده و تلاش کننده ای که به سوی ضرر خود می دود». در اسلام دستور «سِیر در زمین» داریم، یعنی بروید و نتیجه کار ملت هایی را که به انبیاء خود پشت کردند ببینید. در یک حركت تاریخی- جغرافیایی ببینید چگونه کفرِ اقوام گذشته نابودشان كرد. می فرمایند: «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِی الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ»؛[144] آیا در زمین نگشته اند تا ببینند فرجام كسانى كه پیش از آنان بودند چگونه بوده است، آن ها به مراتب از حیث تعداد بیشتر از آنان و از حیث نیرو و آثار در روى زمین استوارتر بودند ولى آنچه به دست مى آوردند به حالشان سودى نبخشید.
این نوع سیرِ تاریخی- جغرافیایی در زمین، کار خوبی است و موجب عبرت می شود. این غیر از کاری است که عده ای با تقلید غرب انجام می دهند، مثلاً دانش آموزان را می برند، نیم ساعت این موزه را ببینند. بعد سریع یک سری به آرامگاه حافظ می زنند و بعد آرامگاه سعدی را هم همین طور ببینند، و دیگر هیچ! این کار، سیر در زمین نیست یک نوع وقت كُشی و یا تفریح است، بیشتر می توان گفت همان تحرک بی ثمر و پر ضرر است که حضرت ما را از آن منع می کنند. می فرمایند: چه بسیار دونده هایی كه به سوی ضرر می دوند. چیزی كه شما در سر تا پای تمدن غربی با آن روبه رو هستید همین است. این تمدن، تمدن عجله است و عملاً با شتابِ زیاد به دور خود پیله می بافند تا خود را در درون حاصل تلاش خود خفه کنند.
در همان راستا و در یک نمونه قابل لمس می فرمایند:
«مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ»
كسی كه زیاد حرف بزند ناخواسته یاوه می گوید و گرفتار سخنان پوچ و بی نتیجه می شود و کسی که تفکر کند بصیر می شود.
به ما دستور داده اند از زیاد سخن گفتن بپرهیزیم تا قلب ما مشغول امور واهی نشود و زمینه گرفتن معانی عالیه را از دست ندهد. عمده آن است که روح و روان خود را گرفتار مشغولیات پوچ نکنیم. یکی از مشغولیات، کثرت کلام است که منجر به حرف های پرت و پلا و واهی می شود و زمینه ی تفکر را از ما می گیرد و در نتیجه از بصیرت لازم محروم می شویم. آن وقتی که اطراف ما این همه شبکه تلویزیونی و امثال آن نبود زمینه ی تفکر و شرایط پرورش انسان های حکیم و بصیر بیشتر فراهم بود، انسان می توانست با خود باشد و به خود آید، حالا جوانان ما آن چنان در محاصره انواع شبکه ها و سایت های اینترنتی قرار گرفته اند که فرصت تفکر با خود را از دست داده اند. حضرت(ع) در وصف آن برادر الهی خود می فرمایند: «وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً»؛[145] اکثر عمر خود را ساکت بود. و در نتیجه به آن چنان بصیرتی رسیده بود که چون سخن می گفت: «بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ»؛ بقیه از سخن وا می ماندند و عطش سؤال کنندگان را به سیرابی تبدیل می کرد. در ادامه ی وصف برادر الهی خود می فرمایند: «وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ»؛آنچنان از سکوت بهره برداری کرده بود که اگر کسی در سخن گفتن گوی سبقت را از او می ربود، در سکوت، کسی به پای او نمی رسید «وَ كَانَ عَلَى مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَكَلَّمَ»؛ و آن چنان بود که برای شنیدن حریص تر بود تا برای سخن گفتن. همه این احتیاط ها در سخن گفتن به جهت آن است که شهوت سخن گفتن، انسان را از تفکر باز می دارد و روح انسان را از سیر به سوی حقایق محروم می کند و لذا از افاضات الهی و نفحات ربانی محروم می شود. سالک واقعی باید آنچه را باید نگوید، نگوید و آنچه را هم باید بگوید به مقدار ضرورت بگوید. پرگویی حجاب بین انسان و خدا می شود.
در روایت داریم: «أن رسول اللّهf قال لبعض أصحابه - و هو مریض -: اَبْشِر. فقالت أمه: هنیئا لك الجنه فقال رسول اللّهf و ما یدریك؟ لعله قال ما لا یعنیه أو منع ما یعنیه؟»؛[146] رسول خدا (ص) کعب را که یکی از اصحاب بود چند روزی ندیدند، در مورد او سؤال فرمودند: عرض کردند بیمار است، حضرت f چون به عیادت او رفتند بهشت را به او بشارت دادند، مادرش گفت: ای کعب بهشت گوارایت باد، رسول خدا (ص) فرمودند شما چه می دانید. شاید سخنی که لازم نبوده گفته است و یا سخنی را که نباید منع می کرده، منع کرده است.
در روایت دیگر داریم: «كَانَ الْمَسِیحُ (ع) یَقُولُ لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ فِی غَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّ الَّذِینَ یُكْثِرُونَ الْكَلَامَ فِی غَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ قَاسِیَةٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَكِنْ لَا یَعْلَمُونَ»؛[147]
حضرت مسیح uمی فرمود. سخنان شما در غیر ذكر خدا زیاد نباشد چون كسانى كه در مورد غیر ذكر خداوند زیاد سخن بگویند دل هاى آنان داراى قساوت و سختى است ولى متوجه نیستند.
به گفته مولوی:
هین دهان بر بند از هزل ای عمو
جز حدیث روی او چیزی مگو
ما امروز با فرهنگی روبه رو هستیم كه تلاش می کند خیلی حرف بزند تا اجازه ندهد ما حرف بزنیم و از این طریق روش های خود را بر روان ما غالب می کند. این فرهنگ، تعقّل را از انسان می گیرد زیرا کسی که زیاد حرف می زند هرگز خوب فكر نمی كند ولی اصرار دارد ما فکر او را بپذیریم، خودشان هم نمی فهمند كه دارند این همه حرف می زنند، یا یك حرف را خیلی تكرار می كنند. این همان نکته ای است که حضرت فرمودند: «مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ اَبْصَرْ»؛ هرکس پر حرفی کرد یاوه گو می شود و هرکس فکر کرد بصیر می گردد. مولوی می گوید:
خامشی بحر است و گفتن همچو جو
بحر می جوید تو را جو را مجو
بسیاری از پیام ها را بدون سخن گفتن می توان به طرف مقابل رساند و این همان هنر اثر گذاریِ بی آوا و بی هیجان است. کسی که سکوت را شناخت می فهمد روح ها روان تر از دهان ها با هم سخن می گویند و آنان که سکوت را می شناسند چه اندازه در وقت و لفظ صرفه جویی می کنند. باید آن چنان که رسم خاک است سخنان خود را آهسته بگوییم ولی این کار نیاز به تواضعی دارد همانند خاک که در آن شائبه ی خودنمایی نباشد. با توجه به سخن اخیر حضرت، جایگاه توصیه های قبلی در این جلسه بهتر روشن می شود که چرا فرمود: جبران آن چه با کوتاه آمدن در سخن گفتن پیش می آید آسان تر است از آنچه با سخن گفتن پیش می آید. و بعد فرموند: آنچه در نزد خود داری همان را حفظ کن و از آن بهره مند شو و در حرفه و کسبْ عفت را پیشه نما و شایسته است انسان اسرار خود را نزد خود نگه دارد و نیز از تلاش های بیهوده بپرهیزد. در همه ی این توصیه ها یک نوع شخصیت مدّ نظر است که در همه امور با وقار عمل می کند.
متأسفانه ما مزه سكوت را نچشیده ایم تا ببینیم چه اندازه در وقار شخصیت ما مؤثر است و چه اندازه انسان را حکیم می کند. در همین راستا می فرمایند: «وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ»؛ كسی كه فكر كند بصیر می شود. عمده آن است که ما کار را شروع کنیم، با اولین نقطه ضعفی که در خود با آن روبه رو می شوید و تا به حال متوجه نبودید، می بینید هنگامی که به ظاهر به حرف های طرف مقابل گوش می دهیم ناخود آگاه خود را آماده می کنیم که جوابش را بدهیم و عملاً آن طور که باید و شاید گوش نمی دهیم. وقتی بنا را بر سکوت گذاشتیم و متوجه شدیم چه نقص هایی داریم روشن می شود بسیاری مواقع باید پس از گوش دادن سخن ها سکوت کنیم و نیز روشن می شود در بسیاری موارد حرف هایی می زنیم برای این كه خودمان را راضی كنیم، نه این که بخواهیم اگر طرف مقابل زمینه داشت راهنمایی های لازم را به او ارائه دهیم و اگر زمینه نداشت سکوت کنیم، این روحیه ها راه های سیر به سوی عالم معنا را بر قلب ما می بندد.
تفكر، انسان را به عالم عقل وصل می كند ولی سخن گفتن، انسان را به عالم خیال وصل می نماید. اگر انسان زیاد سخن بگوید گرفتار خیال می شود و راه ورود هوس و وسوسه های شیطان به خوبی بر روان او باز می ماند. اگر كسی به عالم عقل وصل شد وقتی عقل تصدیق كرد سخن می گوید. به همین جهت پیامبران و ائمهh سخنشان عقل پرور است و خیالشان هم تحت تأثیر عقلشان است. اگر توانستیم توصیه اخیر حضرت(ع) را عمل كنیم دیگر مایل نیستیم بسیاری از سخنان را که از خیالات سرگردان مردم پدید آمده است بشنویم و دیگر خیالات مردم نمی توانند عمرمان را برُبایند، چون نمی توانند ما را جذب كنند. اما اگر با سخن گفتن زیاد در مقام خیال ماندیم به هیچستان سفر می كنیم و این جا است كه حتی هر وعده دروغ هم ما را می رُباید.
آیا تا به حال فكر كرده اید كه چرا در دستورات دینی سفارش شده است كه طولانی نخوابید؟ چون تمام مدتی كه انسان در خواب است در واقع در عالم خیال است - به جز خواب اولیاء- كسی كه طولانی بخوابد اصولاً ایمانش سست شده و فردی كند ذهن می شود. به همین خاطر می گویند كه اولاً؛ زیاد نخوابید ثانیاً؛ پشت سرهم نخوابید، بیدار شوید، نمازی، عبادتی، وضویی، یعنی ایجاد شرایطی که عقل در صحنه باشد. اصلاً دین مساوی است با عقلی که متصل به عالم قدس است، می گویند بلند شوید یك كار دینی بكنید تا نفس شما در محدوده خیالاتِ سرگردان و خواب های بی هدف متوقف نباشد، بیدار شوید سجده ای، نماز شبی، نماز جماعتی، تا نفس خود را از دست خیالات نجات دهید. اگر در بیداری جمله ای را زیاد تكرار كنید وقتی هم مشغول كاری هستید، ناخودآگاه همان جمله را تكرار می كنید، در موردش فكر هم نمی كنید اما تكرار می كنید، اگر انسان مدتی طولانی در خیال فرو رفت و مثلاً هشت ساعت در خیال ماند دیگر به این راحتی ها بیرون نمی آید و در بی تفكریِ طولانی قرار می گیرد و احساس بی تفكری هم نمی كند. امام می فرماید «وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ». هرکس خود را از خیالات و حرف های پراکنده آزاد کرد، بصیر می شود.
سپس می فرمایند:
«قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ»،
فرزندم! با خوبان باش تا از آنها باشی. از بدان جدا باش تا از آن ها نباشی.
نزدیکی با خوبان ، روان را متوجه خوبی ها می کند و لذا حضرت به مالك اشتر می فرمایند: «الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ»؛ «خود را به اهل ورع و صدق بچسبان»[148] این جا می فرمایند با اهل خیر که همان متدینین باشند همراه باش، باید به فکر و فرهنگ آن ها نزدیک شد، همان فکر و فرهنگی که موجب خوبی خوبان شده، چون قاعده این است که:
می رود از سینه ها در سینه ها
از ره پنهان صلاح و کینه ها
بیش از آن که انسان تحت تأثیر گفتار هم نشینان باشد تحت تأثیر شخصیت آن ها قرار می گیرد و لذا سینه ها عمیق تر هم دیگر را تحت تأثیر قرار می دهند تا دهان ها.
شیطان تلاش می کند زشتی های اهل شرّ را بپوشاند و از آن طرف ضعف های جزیی مؤمنین را بزرگ نمایی کند تا ما را از واردشدن در اردوگاه متدینین منصرف نماید و این آغاز خسارتی بزرگ است. چون بزرگ ترین بهره از دین وقتی است که انسان وارد جمع مؤمنین شود و با شور آ ن ها به شور آید. از آن جایی که شیطان می داند مسیر اصلی دینداری، به انجام عبادات به صورت فردی و در یک گوشه ، جدا از دین داران نیست لذا برای شیطان سخت است که انسان با مؤمنین به سر برد. نظر به سایر مؤمنین آن رویکردی است که استعدادهای الهی انسان را شکوفا می کند و انسان را به تحرک وامی دارد. زندگی كردن با انسان های متدین هنر می خواهد و لذا شیطان نمی گذارد ما این هنر را داشته باشیم. شیطان تلاش می کند تا شما در جمع متدینین در جلسات مذهبی شركت نكنید بعد شما را به مجلسی می كشاند كه مثلاً فلان آقا کنسرت اجرا می کند. طوری القاء می کند که گویا در جلسات مذهبی همه زانوی غم در بغل گرفته و دارند گریه می کنند، و لذا نمی گذارد انسان از آن همه معارف بلندی که فقط در فرهنگ دینی مطرح است، آگاهی یابد. گاهی مواقع شیطان با حیله های گوناگون ما را از همراهی با انسان های متدین و جلساتی که این افراد تشکیل می دهند محروم می كند و به جای آن به شركت در نشست هایی می كشاند كه حتی اگر گناه هم در آن نباشد، كوچك ترین ارزشی ندارد. البته کسانی که به اسم مذهب وقت مردم را از بین می برندو بهره ای حقیقی به آن ها ارائه نمی دهند بهانه به دست شیطان می دهند.
حضرت می فرمایند: فرزندم خود را به خوبان نزدیک کن تا از آنان به حساب آیی و از اهل شرّ دور باش تا در شمار آنان در نیایی.
انسان به طور طبیعی خود را جزء هر گروهی دانست با حساسیت های آن گروه احساس یگانگی می کند، پس اگر خود را از گروه متدینین دانست حساسیت های او الهی می شود. وقتی انسان خود را جزء گروهی دانست که امثال شهید خرازی و مطهری و علامه طباطبائی ها«رحمه الله علیهم» در آن قرار دارند به طور طبیعی حساسیت او همان چیزهایی می شود که آن بزرگان به آن ها حساس بودند، شخصیت علمی و انقلابی، شخصیتی جامع در علم و عمل، نه آنچنان عمل زده و نه آنچنان علم زده و نه دور از حوادث اجتماع.
ممکن است انسان تصور کند می شود در عین ارتباط با غیر متدینین تحت تأثیر آن ها قرار نگرفت و این نیز یکی از حیله های شیطان است، چون تا حال در عمل چنین چیزی واقع نشده است، بلکه عموماً شخص با همین فکر به طرف افراد غیر متدین رفته و پس از مدتی قبح کارهای زشت آن ها در نظر او از بین رفته و خودش هم به آن اعمال گرفتار شده است، فقط در صورتی نزدیکی به غیر متدینین با خطر همراه نیست که انسان، با علم کامل و جهت امر به معروف، با این افراد برخورد کند.
مولوی مثال می زند، می گوید تو تصور می کنی که اگر از تو تعریف بكنند بر تو اثر ندارد در حالی که اشتباه می کنی و اثر آن را احساس نمی کنی، دلیلش هم این که اگر در مورد تو بدگویی کنند ناراحت می شوی. چون بدگویی تلخ است اثرش را متوجه می شوی اما وقتی تعریف تو را بكنند چون شیرین است اثرش را متوجه نمی شوی نه این که اثر نکرده باشد. در مورد جلسات نامناسب و نشست و برخاست با افراد نامناسب هم همین طور است انسان اثرش را متوجه نمی شود ولی حتماً اثر دارد و در انتخاب های بعدی انسان، نقش خود را در صحنه ی زندگی او ایفا می کند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ، وَ ظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ. إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً، رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ وَ إِیَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى»
بد خوراكى است كه از حرام به دست آید، و ستم بر ناتوان زشت ترین ستم خواهد بود. جایى كه مدارا درشتى به حساب آید به جاى مدارا درشتى باید، بسا كه دارو عامل بیمارى شود و درد عامل درمان گردد، بسا اندرز دهد آن كه از او اندرز نپایند، و خیانت كند کسی که جهت اندرز نزد او آیند، و بپرهیز از تكیه كردنت بر آرزوها كه آن كالاى احمقان است.
بعد از آن که امام الموحدین علی(ع) ما را متوجه برکات سکوت و آفات پر حرفی نمودند و نظرمان را متوجه بهره برداری هرچه بیشتر از آن چیزهایی کردند که خداوند در اختیارمان قرار داده، و ارزش حرفه ی همراه با عفت را نسبت به ثروت همراه با گناه طرح کردند، و این که خودمان بهتر از بقیه باید سرّ نگهدار خود باشیم. و نیز این که چه تلاش های زیادی که با ضرر همراه است. و نیز در راستای کنترل وَهمیات فرمودند پرحرفی انسان را به یاوه گویی می کشاند و کم سخنی و تفکر بصیرت به همراه دارد، در آخر جلسه گذشته بحث به این جا رسید که: فرزندم! به اهل نیكی و گروه های نیك نزدیك شو تا از آنان شوی و از بدان فاصله بگیر تا از آن ها نباشی. عمل به این توصیه برکات فراوانی پیش می آورد به نحوی که انسان خود را در اردوگاه انسان هایی قرار می دهد که در گرایش به خوبی ها تلاش می کنند و در جمع آن ها به سرعت در کسب فضائل و معارف الهیه رشد می کند و استعدادهای خود را باز می یابد. عمده تلاش برای وارد شدن در جمع انسان های الهی است و خود را از آن ها دانستن و در جهت گیری آن ها خود را شریک کردن.
سپس می فرمایند:
«بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ»؛
فرزندم حال كه دانستی دونده های پر تلاش ممكن است به نتیجه نرسند، و پرگویی، هذیان گفتن را به همراه دارد، و فكر كردن بصیرت می آورد، و حال كه به خوبان نزدیك و از بدان فاصله گرفتی، بدان كه غذایی که از حرام به دست می آید بد غذایی است.
یکی از عواملی که به راحتی انسان را وارد اردوگاه انسان های الهی می کند رعایت حرام و حلال الهی است و در آن راستا ملموس ترین ومهم ترین شکلِ رعایت حرام و حلال در خوراک و طعام خود را می نمایاند و اگر انسان در این رابطه خود را هوشیار و متعهد نگهدارد در سایر امور راحت تر می تواند نسبت به حرام و حلال الهی از خود مواظبت کند و هرچه بیشتر خود را در جمع خوبان عالم وارد کند.
وقتی کسی از حرام و مشتبهات اجتناب نکرد راهی به سوی خدا ندارد، و این بی احتیاطی نشانه گرفتاری در هوی است. ظلمت استفاده از حرام و مشتبه، قلب انسان را کدر می کند و امکان ارتباط با معانی و حقایق را از بین می برد. غذای حرام جزء بدن ما می شود در حالی که آن بدن مجرای روح است. نسبت روحی که می خواهد به سوی خدا برود مثل حرکت نوری است که از شیشه عبور می کند. روح از جسم آلوده به حرام می گذرد و به تناسب آلودگی جسم، حرکت آن به سوی خدا محقق نمی شود. همه این ها به جهت فعّال بودن هوی است.
برای حفظ حساسیت نسبت به حلال و حرام بودن خوراک، باید مواظب باشیم که توجهات و هوشیاری خود را در امور دیگر مستهلک نکنیم. ممكن است كسی تا ساعت 11 شب نماز مغرب و عشای خود را نخواند و مشغول كار باشد و یا کارش طوری باشد که زیاد حرف می زند، این شخص عملاً دیگر نسبت به غذای حرام نمی تواند حساس باشد. در حالی كه قبلاً حضرت فرمودند شغل كم درآمد و با عفت، بهتر است از شغل پردرآمد و با بی بندوباری و سهل انگاری نسبت به حرام و حلال الهی. حضرت در این فراز از سخن خود می فرمایند: این را بدان خطری که روبه روی توست غذا و طعام حرام است و آن بد چیزی است، پس طوری برنامه ریزی کن که بتوانی حساسیت خود را نسبت به آن حفظ کنی.
«وَ ظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ»؛
و ظلم به ضعیف فاحش ترین ظلم است.
دو جمله اخیر یكی در رابطه با بدترین غذا و یكی در رابطه با بدترین عمل است. شاید حضرت می خواهند بفرمایند اگر تذکرات قبلی رعایت نشود انسان گرفتار بدترین طعام ها و بدترین اعمال می شود. آن زندگی كه انسان در آن مدام به این سو و آن سو بدود و فكر نكند؛ با دو مشكل مواجه می شود كه بدترین مشكل ها است. یكی این كه حساسیت خود را نسبت به حرام و حلال الهی از دست می دهد. و دیگر این كه خطر بزرگ ظلم به ضعیف را حس نمی كند. بعضاً متأسفانه ملاحظه کرده اید كسانی را که تا جایی سقوط کرده اند كه دنبال انسان های ضعیفی هستند تا به نحوی کلاه سر آن ها بگذارند و حق آن ها را بربایند. این دیگر رذیلت بزرگی است. این انسان ها به راحتی هر تحمیلی از طرف افراد بالاتر از خود را تحمل می کنند و هیچ مقاومتی از خود نشان نمی دهند اما وقتی با انسان ضعیفی روبه رو شوند با تمام بی رحمی به او ظلم روا می دارند. این ها همة حساسیت های انسانی را از دست داده اند و به بدترین سرنوشت گرفتارند. حضرت می فرمایند: «وَ ظُلْمُ الضَّعِیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ» ظلم به ضعیف فاحش ترین ظلم است. با گفتن این که غذای حرام بد غذایی است، و ظلم به ضعیف بد ظلمی است در واقع می خواهند ما ملاکی برای ارزیابی خود داشته باشیم، آیا توانسته ایم از این دو آفت بزرگ بگذریم یا خدای ناکرده به جهت عمل زدگی ها حساسیت خود را نسبت به حلال و حرام الهی از دست داده ایم و زشتی فوق العاده ظلم به ضعیف را درک نمی کنیم؟ اگر روشن شد این گونه هستیم باید بدانیم در مرحله بسیار خطرناکی قرار گرفته ایم و در ریشه یابی آن تلاش کنیم و خود را دریابیم.
سخنان قبلی حضرت ما را از هر چه بیشتر فرورفتن در امور دنیا باز می دارد و رمز و راز تأکیدات گذشته حضرت به این جهت است که تلاش افراطی در امور دنیا انسان را تا چه اندازه به هلاكت می كشاند. شما در زندگی روزمره افراد بررسی كنید می ببینید ابتدا با جواب دادن به حرصی که بر آن ها حاکم شد روزی 18 ساعت كار دنیوی می كنند و بعد آرام آرام «یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»؛[149] از آن نور و حساسیت اولیه نیز خارج می شوند. درست است که در ابتدا نسبت به عقاید نورانی و اعمال الهی حساس نبودند که محکوم حرص شدند ولی چون به راحتی به حرص جواب دادند «فَزادَهُمْ اللهُ مَرَضاً»[150] آن بیماری بیش از پیش جای خود را باز کرد. حالا كه در دنیا افتاد روز به روز كدورتش بیشتر می شود. ریشه ی این هلاکت را قبلاً فرمودند که این ها دارایی همراه با بی بندوباری را بر عفتِ با درآمد كم، ترجیح دادند و کار به آن جا رسید که دیگر نه به حرام بودن طعام، حساس اند و نه به ظلم به ضعیف.
وقتی انسان نسبت به ظلم به ضعفا حساسیت خود را از دست داد به آخر کار خود رسیده است و خداوند فرصت ادامه کار را از او می گیرد، زیرا خداوند عقاب ظلم بر ضعیفان را به تأخیر نمی اندازد. مولوی در همین رابطه می گوید:
ای که تو از ظلم چاهی می کنی
از برای خویش، دامی می کنی
گِرد خود چون کرم پیله بر مَتَن
بهر خود چَه می کنی، اندازه کَن
گر ضعیفی در زمین خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان
در آن داستان شیر و خرگوش که شیر به خرگوشان ضعیف جنگل ظلم می کرد، خرگوش زرنگ گفت؛ علت دیرآمدن من آن بود که شیری جلو راهم را گرفت و خرگوش چاقی که برای شما آورده بودم از من ربود و رفت در این چاه. شیر چون درون چاه نگاه کرد:
عکسِ خود را او عدوّ خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
حمله بر خود می کنی ای ساده مرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
عِقاب ظالم با دست خودش انجام می گیرد زیرا به کلی از بصیرت محروم می گردد.
هر که دندان ضعیفی می کند
کار آن شیر غلط بین می کُند
پس از آن که خطرات ظلم به خصوص ظلم بر ضعیفان را مطرح کردند می فرمایند:
«إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً، رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ»؛
وقتی كه مدارا، دُرشتی حساب می شود، به جای مدارا باید دُرشتی کرد. چه بسیار که دوا درد است و درد دوا. همچنان که گاهی از آن کسی که انتظار خیرخواهی و نصیحت نیست، خیرخواهی می رسد و برعکس آن، کسی كه بناست ناصح ما باشد به ما خیانت کند و مانع هدایت ما گردد.
آنچه در این فراز حضرت چشم ما را به آن باز می کنند عدم غفلت ما از تغییر شرایط است و این که نباید تصور کرد هر چیزی در هر جایی جواب می دهد، لذا می فرمایند: گاهی شرایط طوری می شود كه درد درمان است و همان سختی ها عامل حیات و نمّو انسان می شود. کسی كه این قواعد و سنن را می فهمد از خدا آن راحتی را که منجر به هلاکتش شود نمی خواهد، رحمت می خواهد حتی در لباس سختی؛ و لذا در سختی ها هم لطف او را می بیند و نهایت استفاده را از آن می کند. مولوی می گوید:
نا خوشِ او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل رنجان من
می گوید فدای آن که دل من را می رنجاند تا در جهت سعادتم قرار دهد و در نتیجه:
در بلا هم می چشم الطاف او
مات اویم، مات اویم، مات او
گاهی آدم به چنان بصیرتی می رسد که می فهمد هیچ چیزی مشكل او را حل نمی كند، مگر یك سختی و یا یک فشار و مصیبت. همان طور که بسیاری وقت ها گرسنگی درمان است، و لذا بعضی بیماری ها در اثر خوردن بهبود نمی یابد بلكه با نخوردن شفا پیدا می كنند. و به همین جهت هم خداوند در بعضی بیماری ها تمایل ما را به غذا کم می کند تا بهبود یابیم. متأسفانه بشر امروز از این موضوع غافل است به طوری که اگر نظام گوارش ما غذایی نخواست، از طریق تزریق سرم مواردی را بر بدن تحمیل می کنیم و درد را غیر قابل علاج می گردانیم. آری گاهی نخوردن ها درمان است و آن چه به عنوان دوا می خوری درد است. زیرا متوجه نشده ایم در آن شرایط آن چه درد می پنداریم درمان است. لذا بعد از آن که فرمودند: جایی که مدارا درشتی به حساب آید باید به جای مدارا درشتی کرد. می فرمایند: «رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاءً»؛ چه بسا دارو عامل درد و درد دارو به حساب آید، این یك اصل است در تمام نظام عالم. به عنوان مثال اگر یك غذایی با معده سازگار نبود معده اعتراض می كند، اعتراض معده همان درد معده است. حالا باید چكار كنیم؟ آیا باید مُسكّن مصرف كنیم تا صدای اعتراض معده را خفه كنیم؟ یا باید درد را تحمل كنیم؟ اگر درد را تحمل كردیم اولین فایده اش این است كه ذهن می فهمد این درد به خاطر فلان غذایی بود كه خورده است. اگر دوباره آن غذا را خورد و درد معده دوباره شروع شد ذهن متوجه می شود بین این غذا و درد معده رابطه هست و آرام آرام میل به آن غذا در آن فرد كم می شود. دومین فایده اش هم این است كه بدن در مقابل این درد مقاوم می شود و با تمرکزی که بر آن می کند می تواند درد را دفع كند. پس با نگاه درست به آن درد، هم نسبت به علت درد بیدار می شوید و هم جهت دفع درد توانا می گردید. اما اگر به جای درمانِ درد فقط به دنبال مُسكن باشید اصلاً فكر نمی كنید كه این درد مربوط به آن غذا است، به محض این که معده درد می گیرد ذهن بدون معطلی داروی مسکن را تصور می کند و انسان در آن حالت اصلاً متوجه نمی شود كه این درد خودش دوا است و در نتیجه بعد از مدتی که بدن به مسکن عادت کرد دیگر روح نمی تواند آن درد را بشناسد و دفع كند لذا مجبور می شویم دوباره از طریق مسكن و داروهای شیمیایی نفس را به خطا بیندازیم بدون آن که از آن درد بهره برداری کرده باشیم. از طرفی میل ما به آن غذا همان میل قبلی است و لذا دوباره همان غذا را می خوریم و دوباره هم مریض می شویم. عکس العمل بدن نسبت به پرخوری هم همین طور است و با درد معده یا سر درد و امثال آن همراه است، تا انسان به خود آید. این درد در واقع تنبیه خدا است كه ما روشمان را عوض كنیم و دیگر پرخوری نكنیم. اما ممكن است با مصرف انواع داروها بخواهیم مسئله را مرتفع كنیم تا نفس نفهمد پرخوری كرده ایم و دوباره هم پرخوری كنیم و در این صورت هیچ گاه از پرخوری تنفر نخواهیم داشت و همین نكته هلاكمان می كند، چون بدن بیداری اش را از دست داده است. در این رابطه اكثر داروها برای خواب كردنِ هوشیاری بدن است. به گفته مولوی:
حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او هشیارتر، رُخ زردتر
پس بدان این اصل را ای اصل جو
هر که را درد است او برده است بو
بدن بیداری خود را با درد اعلام می كند تا ما تغییر روش بدهیم، ولی به جای این که ما نسبت به بدن تغییر روش دهیم به بدن می گوییم تغییر روش بده و دیگر نسبت به اعمال غلطِ ما حساسیت نشان نده، عملاً به بدن تحمیل می کنیم که هوشیاریش را از دست بدهد. مثل معلمی كه دانش آموز درس خوان را از كلاس بیرون كند تا دانش آموزان تنبل نفهمند درس بلد نیستند. آری گاهی ما هم با طبیعت خودمان چنین برخورد عجیبی می کنیم.
موضوع را از این جهت دنبال بفرمایید كه حضرت(ع) می فرمایند جایگاه و پیام دردها و سختی ها را بشناس و لازم نیست همیشه از آن ها فرار كنی.
در جمله بعدی در همان راستا می فرمایند:
«وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ»؛
چه بسیار پیش آید آن که نصیحت می كند و کارش به خیر ما منجر می شود، به ظاهر ناصح و خیرخواه ما نیست. و آن که جهت اندرز و خیرخواهی نزد او روند خیانت می ورزد.
پس تصور نکن همیشه عمل هر جفاکاری به ضرر تو تمام می شود و نیز مسرور هم مباش که هر خیرخواهی در عمل حتماً خیرخواهی او برای تو نتیجه بخش باشد. گاهی از سختی هایی فرار کرده ایم که لطف بوده و گاهی به خوبی هایی نزدیک شده ایم که سختی بوده گفت:
هر كه گریزد ز خراجات شام
خار كن غول بیابان شود
هرکس خواست با خروج از شهر از دادن مالیات فرار کند، خارکن غول بیابان می شود. حال با فشارهایی که غول بیابان به او می آورد او را برمی گرداند به تعادلی که باید پیدا می کرد. یا به تعبیر دیگر:
هر آن كس نیاموخت ز آموزگار
بیاموزد از گردش روزگار
اگر در مسیر الهی قرار گیریم همه چیز در جهت تعالی و پرورش ما قرار می گیرد، چه سختی ها و چه راحتی ها، ولی روی هم رفته بسیار پیش می آید آن کس را که فكر می كنیم ناصح و پارتی ما است، خیرخواه ما نیست و ما را گرفتار شرایطی می کند که به هلاکت ما منجر می شود. برعکسِ آن کسی که ظاهراً با چهره خشنِ خود امیال ما را جواب نمی دهد، وسیله ی نجات ما خواهد بود، هرچند ما از آن گریزان باشیم. گفت:
در حقیقت دوستانت دشمن اند
که ز حضرت باز و مشغولت کنند
هركس ما را از تعلقات دنیایی دور كند دوست است و هر كس ما را به تعلقات دنیایی و جنبه های آلوده دنیا نزدیك كند دشمن است، هر چند این فرد در لباس پدر و مادر باشد. مثلاً اگر مسئول زندانِ اسیرانِ در دست عراق به آن ها بگوید از امروز فقط یك وعده غذا به شما می دهم ممكن است آنها در ابتدا جا بخورند، اما بعد متوجه می شوند این تهدید برای آن ها بد هم نبود و به قول خودشان عجب بهشتی بود. اما اگر کسی با ظاهر خیرخواهانه به ما بگوید می خواهم روزانه پنج وعده غذا به تو بدهم، باید بدانیم این همان ناصحِ غیر ناصح است و عملاً قاتل ما است. این جا است كه حضرت(ع) می فرمایند چه بسیار پیش آید آن کس که ظاهراً ناصح و خیرخواه نیست ناصح شما است، و چه بسیار آن که از او انتظار نصیحت می رفت به ما خیانت كرد.
مادرانی که با ملاک های دینی با فرزندان خود عمل نمی کنند بدون استثناء به فرزندان خود ظلم می كنند. چون عاطفه ی مادری اگر با عقلِِِِ دین همراه نبود، ویرانی به همراه دارد. اوایل انقلاب در تلویزیون فیلم مادری را نشان داد که خودش آمده بود پسرش را كه جزء منافقین بود معرفی كرده و حكم اعدام برای پسرش صادر شد. شبِ قبل از اعدام خواسته بود با پسرش صحبتی بکند، وقتی او را نزد فرزندش بردند به او گفته بود حكم اسلام حق است و تو باید كشته شوی ولی توبه كن تا در آن دنیا گرفتار عذاب نباشی. پسرش با گریه و التماس به او می گفت مرا از اعدام نجات بده و او می گفت تو خودت خودت را از عذاب الهی نجات بده و توبه كن! در این صحنه عاطفه مادری در كنار شریعت آمده است و لذا به فرزندش می گوید توبه كن، دلم نمی خواهد آن دنیا در آتش بسوزی. اما آن مادری كه عقل دینی ندارد وقتی فرزندش معتاد است و دارد بقیه را هم معتاد می كند وقتی می خواهند فرزندش را به مركز بازپروری ببرند التماس می كند و نمی گذارد، مبادا به او سخت بگذرد. حاضر است فرزندش فاسد باشد بقیه را هم فاسد كند مبادا به اوسخت بگذرد، بالاخره این شخص یا كنار خیابان می میرد یا کسی او را می کشد ولی اگر انسان عقل دینی نداشته باشد همین حالا را می بیند، وقتی تنها عاطفه در میان باشد ناصحی به میان است كه عملاً خیانت می کند و این امر در هرجا عقل دینی نباشد واقع می شود. در ابتدای این فراز حضرت فرمودند: «إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً» وقتی مدارا درشتی به حساب آید، در آن شرایط، سختی حکم مدارا را می کند. نتیجه می گیریم در بعضی مواقع سختی لازم است و مدارا محسوب می شود، و سختی و فشار در آن شرایط نتیجه ای می دهد که در شرایط عادی مدارا آن نتیجه را ظاهر می کند.
اساساً ملتی كه از سختی ها فرار كنند در سنت ادب الهی نمی توانند وارد شوند. زیرا ادب الهی عموماً با سختی هایی همراه است و باید آن ها را شناخت و از آن فرار نکرد بلکه خود را برای آن آماده نمود. مثل انسان پرخوری که باید خود را برای درد آماده کند. حضرت در این فراز قاعده ای را توصیه می فرمایند تا ما سختی ها را در جای خود واقعیات قابل قبول به شمار آوریم، و از این فکر بیرون بیاییم كه اصلاً سختی نباید در جامعه باشد. ما در اسلام داریم كه اگر كسی مرتکب قتل شد بهترین خدمت به خود او و بشریت این است که حكم خدا را در مورد او جاری كنیم. به همین جهت بعد از آن که فرمود: «كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى»؛[151] بر شما در قتلْ قصاص نوشته شده است. می فرماید: «وَلَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ ای خردمندان در قصاص برای شما حیات هست، شاید به تقوای الهی نایل شوید. و این سخت گیری ها مثل قصاص قتل یا اجرای حدود برای گناهانی که باید حدود الهی بر آن جاری شود، جهت متعادل کردن روان فرد و جامعه است، و نباید از آن ها فرار کرد و مانع اجرای آن ها شد، هرچند می توان با اصلاح خود و جامعه مانع ارتکاب چنین گناهانی گشت که منجر به چنین حدودی می شود، ولی وقتی عملی واقع شد که باید حدود الهی بر آن جاری شود نباید مانع شد.
شرایط کنترل هوس ها منجر می شود که سختی های تکوینی یا حدود تشریعی در صحنه نیاید. کسانی که در اثر قارچ کچلی سرشان خارش دارد، این قارچ ها روی اعصاب آن ها اثر می كند و لذا تحریک می شوند سر خود را بخارانند. حال اگر طرف به آن تحریک جواب دهد و سرش را بخاراند، بیشتر تحریک می شود و می خواهد همین طور سر خود را بخاراند، به طوری كه در اثر آن خاراندن پوست سرش را می كَند و خون از آن جاری می شود اما باز هم دست بر نمی دارد، راهش این است که در مقابل آن تحریک اولیه یا او خودش خود را کنترل کند، و یا ما دست های او را بگیریم و مانع این کار شویم. حالا اگر کسی بگوید این زبان بسته را کاری نداشته باشید، این دلسوزی هیچ کمکی به او نیست چون گرفتار هوس است. بهترین راه کمک به او آن است که نگذاریم این هوس را دنبال کند، حتی اگر کار انسان در پیروی از هوس آن چنان خراب شده که برای ممانعت از ادامه کارش لازم باشد او به قتل برسد، در آن صورت بهترین خدمت به خودش و به بقیه همان قصاص است که پروردگار آدمیان فرموده است، هر چند خودِ فرد متوجه آثار مثبت آن نباشند. عین آن کسی که به جهت تحریک قارچ های کچلی سرش را می خاراند، به ظاهر دارد لذت می برد. ولی در عمل دارد سرش را تكه تكه می كند. این جاست که گفته می شود گاهی سخت گیری بهتر از مدارا است. جامعه ایی كه ادب های الهی را نپذیرد به هلاکت های سهمگینی دچار می شود. وقتی كه فقه اسلامی حكم جرمی را اعلام کرد، هیچ راهی جز اجراء آن نیست. اگر اجراء نكنیم همه ی جامعه را گرفتار کرده ایم، زیرا بعضی مواقع رحمت خدا به صورت غضب در جامعه ظهور می كند. همین طور كه گاهی غضب خدا برای کفار به شكل رحمت ظهور می كند که به آن استدراج می گویند. خداوند می فرماید: «وَالَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ»؛[152] و كسانى كه آیات ما را تكذیب كردند به تدریج از جایى كه نمى دانند گریبانشان را خواهیم گرفت.
خداوند ملتی را که دیگر امید اصلاح برایشان نیست به سوی سرنوشت شومشان می كشاند. هر چند كه خودشان به ظاهر تصور کنند امور جامعه به نفع آن ها دارد جلو می رود.
حضرت(ع) می فرمایند فرزندم! ممکن است نزدیكی به بدان ظاهراً شیرین و دوری از آن ها به ظاهر سخت باشد. ولی حقیقتِ موضوع چیز دیگری است. ممکن است انسان براساس وسوسه های نفس امّاره تصور کند اگر با آدم های عیاش باشد بیشتر خوش می گذراند. و اگر به افراد مؤمن نزدیك شود هوسش برآورده نمی شود. ولی متوجه باش وقتی نفس امّاره به میان باشد این یك قاعده است که سختی ها راحتی است و راحتی ها سختی. نفس امّاره عمق نتایجی را که سختی های تکوینی یا حدود شرعی پدید می آورند نمی بیند و لذا از آن ها فرار می کند در حالی که خداوند از طریق همین سختی ها انسان را به تعادل می آورد، حاکمیت هوس انسان را از میدان زندگیش بیرون می کند. مولوی در رابطه با نقش مثبت سختی ها می گوید:
بر نمد چوبی که آن را مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد
چوب را بر آن نمد می زنند تا گرد و خاک آن بیرون آید. گاهی میل های ضد انسانی در روح ما فرو رفته است. خوب حالا باید چوب شریعت الهی را بر آن بزنند تا آن رذائل از نمد شخصیت ما بیرون آید و ما پاک شویم، پس در این حالت به گفته مولوی:
آن جفا با تو نباشد اى پسر
بلكه با وصف بدِ اندر تو در
وقتی هوس ها در شخصیت ما میدان پیدا کرد برای آزادشدن از آن ها هیچ راهی جز سختی نیست. چون مطمئن باشید هیچ وقت هوس را با نصیحت نمی توان به راه آورد، به همین جهت اگر كسی واقعاً فاسد شد فقط با خوف و تنبیه بدنی امکان اصلاحش هست زیرا هوس با ترس و خوف فروكش می كند و درنتیجه با فروکش کردن هوس، عقل به میدان می آید، بعداً كه عقلش به كار افتاد نصیحتش كن. كسی که شهوت تمام افق روحش را گرفته اگر به او بگوییم این کارها بد است و عاقبت خوبی ندارد. در آن شرایط اصلاً نمی شنود. فقط تنبیه چاره ساز است، تا نفس امّاره سر جایش بنشیند. حالا كه نفس امّاره فروكش كرد زمینه نصیحت فراهم می شود. امّا اگر از اول بنا را بر نصیحت بگذارید، اثر نمی گذارد. چون شهوت گوش طرف را نسبت به نصیحت كر كرده است. به همین جهت در اسلام اگر كسی كارش به شهوت عنان گسیخته كشید حدّش می زنند. غیر واقعی ترین سخن این است كه كسی بگوید زناکار و یا مشروب خوار را نصیحت كنید تا از کار خود دست بردارد. اصلاً در آن شرایط نفس امّاره تمام وجود آن فرد را در بر گرفته، مثل این است كه به شهوت بگویید شهوت رانی نكن یا به آتش بگویید نسوزان. مگر می شود به كسی توصیه كنید از خودت خارج شو، ما باید در ابتدا کاری کنیم که آن ناخودی که تماماً خود را به جای خود اصلی جا زده تنبیه شود و طرف با آن احساس دوگانگی کند. بعداً به او تذکر بدهیم. اول باید چوب را بر سر نمد بزنید تا خاك هایش در بیاید بعداً باید آن را جایی بگذارید كه دیگر خاك داخلش نرود. وقتی تمام وجود یك انسان شهوت شد اصلاً چشم و گوشش، چشم و گوش شهوت است. این جا فقط تنبیه و حدّ و تعزیر الهی کارساز است، وقتی خوف در او ایجاد شد و به جای نفس امّاره فطرت به صحنه آمد بقیه ی راه کارهای تربیتی جواب می دهد. به همین جهت بزرگان تعلیم و تربیت می فرمایند خوف برای رفع هوس است نه برای تعالی انسان.
هیچ وقت ما با تنبیه بدنی كسی را اصلاح نمی كنیم بلكه با تنبیه بدنی هوسش را خارج می كنیم تا زمینه اصلاح را در او فراهم نماییم. حالا وقتی زمینه اصلاح فراهم شد به کمک دین و تذكرات دینی می توان او را به سوی سعادت و کمال هدایت نمود. به همین جهت ما در اسلام توصیه نداریم كه مطلقاً کودکان را كتك نزنید. آری باید مواظب باشیم بیخود آن ها را کتک نزنیم که موجب حقارت آن ها می شود. ولی اگر کودکی سراسر هوس شد و بی حیایی را از حدّ گذراند نباید طوری احساس امنیت داشته باشد که فکر کند هرگز برخورد فیزیکی با او نمی شود، باید در جای خود از والدینش بترسد. این جاست که حضرت می فرمایند: «إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً»؛ وقتی که مدارا درشتی به حساب آید و نتیجه ندهد، درشتی و سخت گیری مدارا محسوب شود. به قول معروف:
هر كجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی ندارد سود
گاهی کار به جایی می رسد که باید زخم را جراحی كرد و یا باید آن را داغ كرد. حالا اگر مرهم بگذارید عفونت را شدیدتر می كنید. چون نیاز به جراحی دارد.
وقتی روشن شد که چنین قاعده ای در عالم و آدم هست، در مقابل سختی هایی که پیش می آید برخورد خاصی از خود نشان می دهیم، چون سختی ها و تنبیه ها بستر بیداری فطرت است، خداوند می فرماید: «وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا»؛[153] چون به انسان سختی یا ضرر برسد ما را می خواند، چه در حالت نشسته، چه در حالت ایستاده. از این جا می توان نتیجه گرفت که برای اصلاح خود باید خود را در معرض سختی ها قرار داد، یا لااقل از سختی هایی که خدا جهت تنبیه و اصلاح ما فراهم می آورد فرار نکرد و کاری نکنیم که احکام و حدود الهی در جامعه تعطیل شود. گاهی مصیبت ها از یک جهت تحفه الهی است تا جامعه یا انسانی را که از تعادل خارج شده به تعادل باز گرداند. فراركردن از آن ها خود را به هلاكت نزدیک کردن است، هنر ما باید آن باشد که جایگاه آن ها را بشناسیم تا از آن ها نتیجه بگیریم وگرنه گرفتار استدراج می شویم. پس طلب رفاه دائمی کار عاقلانه ای نیست به طوری که همواره به دنبال بر آورده شدن آرزوهای نفس اماره خود باشیم و هرگز نخواهیم آن را ناکام بگذاریم.
حضرت در راستای گریز از رفاه زدگی های آرمانی می فرمایند:
«وَ إِیَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى»
بپرهیز از آرزوهای بلند كه آن کالای احمقان است.
فرزندم اگر به آرزوهای دنیایی دل ببندی و بر آ ن ها تكیه كنی کار احمقان را کرده ای و با چیزی به سر برده ای که احمقان با آن به سر برده اند. بعضی ها زندگی در دنیا را عوضی گرفته اند و از آن چه باید بشوند به کلی غفلت کرده اند و لذا تمام روح و روان آن ها را خیالات و آرزوهای دنیایی پر می كند، به طوری كه می خواهند در این دنیا كاملاً راحت باشند، مثلاً كنار یک دریاچه ، ویلایی چند طبقه داشته باشد که به هر طرف خواست بچرخد. یك هلی كوپتر هم داشته باشد که از همان جا بلند شود و هر کجا خواست برود و هیچ سختی نكشد. حضرت می فرمایند در این نوع آرزوها به سر بردن با چیزهایی که احمقان به سر می برند، به سربردن است. چنین افرادی چون سختی های طبیعی را نمی خواهند، این نوع آرزوهای دنیایی در آن ها سر برآورده، حالا در حد خیال آن ها باشد و یا واقعاً آن ها را به دست آورند و با آن ها باشند، در هر صورت زندگی احمقانه ای است. حضرت(ع) می فرمایند حالا كه پذیرفتی گاهی سختی ها درمان است و نیز بعضاً آن هایی كه صورت نصیحت كننده ندارند و به ظاهر خشن اند، نصیحت گر اند، پس فرزندم مواظب باش كه آرزوهای بلند نداشته باشی. چون هر کس با آن چه در اختیار دارد باید صعود معنوی خود را شروع کند. سکوی پرواز او همان چیزی است که در دست دارد. اما اگر گرفتار آرزوهای دنیایی شد فرصت صعود معنوی خود را صرف به دست آوردن آرزوهای خیالی خود می كند.
انسان با پذیرفتن شرایطی که در آن قرار دارد می تواند زندگی را شروع کند، ولی اگر گرفتار آرزوهای خیالی شد هیچ وقت زندگی را شروع نمی کند و یک عمر به دنبال ناکجا آباد می دود تا بعد كه به آن رسید زندگی را شروع کند، بعدی که هرگز پیش نمی آید، در نتیجه بدون آن که زندگی را شروع کند عمرش تمام می شود. اگر در همین شرایطی که هستی زندگی را شروع کنی به راحتی احساس بودن خواهی کرد. به عنوان مثال؛ -آن هایی كه مجرد هستند یك طور حرف من را گوش بدهند و آن هایی كه متأهل هستند یاد مجردی خودشان بیفتند و به حرف بنده عنایت كنند- ببینید بعضی از عزیزانی که مجرد هستند می گویند حالا نمی شود زندگی کرد، وقتی ازدواج كردیم زندگی را شروع می كنیم، متأهل ها هم می گویند هنوز كه زندگی را شروع نکرده ایم چون هنوز خانه نداریم، خانه دارها می گویند حالا كه زندگی نمی كنیم وقتی برای بچه ها سر و سامانی دست و پا کردیم زندگی را شروع می کنیم. در حالی که وقتی فرزندانشان را به سر و سامان رساندند تازه با انبوهی از کارهای دوره پیری روبه رو می شوند، از ناتوانی بدن بگیر تا قدیمی شدن خانه و از راه رسیدن نوه ها و غیره، که باید فکری برای آن ها کرد. حالا با این رویکرد به دنیا این انسان ها چه موقع زندگی خواهند کرد و از دنیا بستری برای اصلاح خود و سیر به سوی ابدیت دست و پا می کنند؟ این ها در هیچ قسمتی از حیات خود زندگی نمی كنند. چون بند آرزوها هستند. عملاً این آرزوها همه چیز را از ما گرفته است، ما را به دنبال خود می كشاند تا زندگی ما را به هیچستان ببرد.
اما اگر بر عکسِ آن نوع رویکرد به دنیا، همین حالا كه این جا نشسته اید ذهنتان را از آرزوهای خود خالی کنید، به خوبی با خودتان روبه رو می شوید و زندگی حقیقی شروع می شود، به جای این که در ناکجا آبادها به دنبال خود بگردید، همین حالا با خودتان روبه رو می شوید و در حالی که خود را می پذیرید در جهت سعادت خود قدم بر می دارید، و به راحتی از آنچه خداوند در اختیار شما قرار داده است، جهت رسیدن به اهداف اصیل انسانی بهره برداری می کنید. زندگی فقط همین است. دیروز هم همان کاری که کردید برای شما زندگی بود و فردا هم همان کاری که پیش می آید برای شما صورت زندگی به خود می گیرد و زندگی همان کاری است كه فردا انجام می دهی و در هر حالی در زندگی به سر می بری، ولی اگر آرزوهای بلند آمد و روح و روان ما را در دست گرفت همواره به دنبال زندگی خیالی می دویم و هرگز زندگی نخواهیم کرد مثلاً یك دختر بگوید اگر من ازدواج نكنم زندگی نكرده ام یا یك پسر بگوید اگر من زن نگیرم زندگی نكرده ام. این خیالات نمی گذارد حالا زندگی كند. بعد چی؟ بعد هم نمی گذارد وارد زندگی شوی. اگر توانستید این را بفهمید و به قلبتان برسانید كه همین حالا می توان با همین شرایطی که در آن هستیم زندگی را شروع کرد، زندگی شروع می شود و حجاب های بین شما و حقیقت فرو می افتد. زندگی همین حالا پیش تو است، مواظب باش از دستت نرود.
منظور بنده از این که می گویم آرزوی بلند نداشته باشید به این معنی نیست که الکی خوش باشید، حضرت می فرمایند آرزوی بلند نداشته باشید تا افق های بلند معنوی - که ماوراء آرزوهای دنیایی است - از دست شما نرود. حرف این است که دارد فرصت ارتباط با حقیقت از دست می رود. آرزوها همه ی عمر آدم ها را از بین می برد و گرفتار فرداها و فرداها می کند و از ارتباط با واقعی ترین واقعیات که عبارت از عالم غیب و معنویت باشد، باز می دارد. مولوی این موضوع را به نحو زیبایی مطرح می کند، می گوید:
عمر من شد فدیه ی فردای من
وای از این فردای ناپیدای من
هین مگو فردا كه فرداها گذشت
تا از این هم نگذرد ایام کشت
پریروز می گفتید بگذار فردا بیاید تا یك كاری را شروع کنم. حالا فردایِ پریروز به دیروز تبدیل شد، و گذشت، و هزاران فردا همین طور می گذرد و می شود دیروز و چون ما شروعِ کار را به آمدن فردا موکول می کنیم هیچ وقت زندگی را شروع نخواهیم كرد. مولوی به ما توصیه می کند که:
هین مگو فردا كه فردا ها گذشت
تا از این هم نگذرد ایام کشت
اگر امیدت به فردا بود همین حالا را هم از دست می دهی و فرداها دائماً دیروز می شود و هیچ کاری را شروع نکرده ای. حقیقت این است که اگر توانستیم از گذشته و آینده آزاد شویم با خودِ واقعی خود مرتبط می شویم، همان خودی که تا ابدیت گسترده است و می تواند همین حالا قیامتی فکر کند و ابدیت خود را احساس نماید. این که بارها به ما گفته اند قیامتی زندگی كنید به همین معنا است. چون وجود حقیقی شما مجرد است و موجود مجرد از زمان و مکان آزاد است و قیامت نیز به عنوان باطن این عالم هم اکنون موجود است، می توان با بازگشت به خود حقیقی، همین حالا خود را در قیامت حس کرد. حالا حساب كن كه قیامتی زندگی کردن نه به این معنی است که برای فردا زندگی كن، زیرا شما اگر همین حالا در قیامت بودید دیگر فردا و فردا نمی کردید، همین حالا زندگی را - آزاد از آینده ی وَهمی- شروع می کردید. آرزوزدگی یعنی هیچ وقت در زندگی واقعی واردنشدن. وقتی تصورت این باشد اگر ازدواج کنی زندگی می كنی، عملاً با این آرزو همین حالا خودت را از دست داده ای. تازه اگر زندگی ما افتاد در دست آرزوهای خیالی وقتی هم كه ازدواج کردی، یك آرزوی دیگر جلو می آید و در نتیجه همان موقع هم با داشتن همسر باز زندگی نمی كنی. عزیزان باید متوجه باشند یك راه بیشتر نیست و آن عبارت است از آزاد شدن از بند آرزوها، در این صورت همین حالا كه این جا نشسته ایم داریم زندگی می كنیم و بدون آن که فردا، فردا کنیم توفیق انجام وظیفه در ما پیدا می شود، حتی اگر وظیفه ما آن باشد که برای فردا برنامه ریزی کنیم؛ این غیر از آن است که در فردا زندگی کنیم بلکه داریم در همین امروز وظیفه ی خود را انجام می دهیم.
اگر شروع زندگی را به تحقق آرزوها موکول کردید، از طرفی آرزوها هم دست نایافتنی است، پس هیچ وقت زندگی شروع نمی شود و مزه ی بودن و با خودبودن و در نتیجه با خدابودن را نمی چشید. اگر همه ی فکر و آرزوی شما این بود که خانه داشته باشید اگر تا سی سال دیگر خانه به دست نیاوردی تا سی سال آینده داری چكار می كنی؟ جز این است که همه این فرصت را از دست خواهی داد؟ ملاحظه بفرمایید چه توصیه بزرگی حضرت می فرمایند كه؛ «وَ إِیَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى» حذر كن، حذر كن از این که به آرزوها تكیه كنی، «فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى» زیرا که آرزوها سرمایه احمقان و كوته فكران است. مثل آن آقایی که تمام قوطی واكس های خالی را كه از اول تا حالا به کفش مردم واكس زده بود در یک کیسه بزرگ نگه داشته بود و هر جا می رفت با خود می برد، هر روز صبح آن ها را از خانه بیرون می آورد و یک وانت می گرفت تا آن ها را بیاورند سرخیابان، دوباره شب همه این ها را به خانه برمی گرداند. پیش خودش خیال می کرد خیلی سرمایه دارد. اما سرمایه هایش چیست؟ قوطی های واكس خالی، سرمایه های احمقانه، چون با خیالاتش خوش است، خوش است در این که تا حالا این همه واکس زده است. بعضی مواقع ما هم سرمایه های احمقانه ی خو را به دوش داریم، و آن عبارت است از آرزوهای خیالی، و با آن ها خوشیم، بدون آن که متوجه شویم در این آرزوها همه چیزمان را از دست داده ایم. آن قدر قوطی های او زیاد بود که اگر پولی هم به دست می آورد به یک وانت التماس می کرد آن پول مختصر را از او بگیرد و قوطی های خالی او را بر گرداند به خانه، بعد می رفت در دكان نانوایی التماس می كرد یك تكه نان می گرفت خالی می خورد. دیده اید كه مثلاً فلان آقا می گوید كه من آرزو دارم كه ساختمان دو طبقه ام را به نحو خاصی نماکاری کنم، آن وقت حاضر است سختی بكشد، گرسنگی بخورد، عبادت خود را کم بگذارد تا كه ساختمانش نماکاری شود. این فرد در حماقت دست کمی از آن واکسی ندارد، چون این هم پس از مدتی به واقع هیچ سرمایه ای جز همان نما که همان قوطی های خالی است ندارد. نه عبادتی، نه دلِ نورانی، نه قلب مرتبط با خدا، همه چیز را از دست داده و قوطی های خالی نمای زیبا را به دست آورده است.
حضرت می فرمایند: ببین احمق ها چه دارند و با چه به سر می برند، اگر تو با آرزوهایت زندگی كنی همان خیالات را در اختیار داری. من نمی دانم هم اکنون شما گرفتار آرزوهای بلند هستید یا نه. بنده گاهی می بینم كه غفلت از حضور در محضر حق و به سربردن در آینده ی مجهول همه چیزم را می گیرد. خود را خرمن سوخته می یابم. چون به فرداها مشغول شده ام، آینده ای که هیچ هویت معلومی ندارد، و عملاً با این کار خرمن خود را که دارم با آن زندگی می کنم آتش می زنم. چون می خواهم در آینده خرمنی به پا كنم. آن وقت خرمن آینده خود را دوباره آتش می زنم چون هیچ وقت زندگی در «حال» را تمرین نکرده ام. عجیب است که بشر بنا گذاشته «حال» خود را به امید آینده ضایع کند. در حالی كه بهترین نوع زندگی به سر بردن در «حال» است. ممکن است بفرمایید درد را گفتی درمانش را هم بگو. اگر عنایت فرموده باشید درمانش را هم گفتیم. و آن این بود که برسید به چنین شرایطی که متوجه باشید آزاد از آرزوهای بلند دنیایی همین حالا می توانید زندگی را شروع کنید. آن وقت آدمی که دارد زندگی می کند، یك ساعت دیگر هم زندگی می کند چون زندگی را پیدا کرده است، شما حالا می روید خانه خودتان، در چنین حالتی كاری كه باید بكنی. همان زندگی است، نگو كه این كارها چیزی نیست و به دنبال آن باشی که خود را در آینده مجهول پیدا کنی، حالا را هم از دست می دهی و به همین نحو خود را همواره در همه ی صحنه ها از دست داده ای. وقتی توانستی همین حالا زندگی كنی دیگر در همه صحنه ها با همین حالت وارد می شوی و سراسر وجودت می شود زندگی. نگو كه حالا ول کن بعد، نگو بعد شروع می کنم، بگو بعد را ول کن همین حالا، وگرنه خواهی گفت بگذار وقتی پول دار شدم زندگی را شروع می كنم.
در بین افرادی که می گویند بگذار پول دار كه شدم آن وقت زندگی را شروع می كنم؛ چند مشكل هست: یکی این که حالا را از دست می دهند و فعلاً در زندگی نیستند، حالا را برای بعد لگدمال می کنند و «بعد» هم كه آمد می گوید بگذار بعد. در حالی که طرف می تواند همین حالا زندگی كند، کاری هم به مجرد بودن یا متأهل بودن و پول دار بودن یا بی پول بودن نداشته باشد. عمده آن است که مواظب باشیم آرزوهای دنیوی «حال» را از ما نگیرد. یك خانم مجرد همین حالا دارد زندگی می كند. خودش ممكن است زندگیش را ضایع بكند و بگوید كه نه این ها زندگی نیست من باید این كارها را بكنم تا زندگی بكنم. یك دانشجو وقتی بگوید من وقتی فارغ التحصیل شدم زندگی می كنم. همین حالا خودش را از دست می دهد. متوجه باش همین حالا می توانی زندگی كنی. یا آن آقا یا آن خانم بگوید من وقتی دخترم را شوهر دادم زندگی می كنم. نه جانم! همین حالا داری زندگی می كنی، آرزوهایت این حضور و این زندگی را از تو گرفته است. هر چند در راستای حضورِ در «حال» وظیفه ات آن باشد که در حدّ معتدل به فکر آینده فرزندانت باشی ، اما باید از حال و حضور خارج نشوی. هنر ما آن است که عنان زندگی را در دست آرزوهای خیالی ندهیم، محور حیات ما باید انجام تكالیف الهی باشد تا همیشه در زندگی باشیم.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا بُنَی... وَ إِیَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى. وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ. بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً. لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ یُصِیبُ وَ لَا كُلُّ غَائِبٍ یَئُوبُ. وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ. وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَكَ. التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَى مِنْ كَثِیرٍ»
فرزندم... و بپرهیز از تكیه كردن بر آرزوها كه آن كالاى احمقان است، و عقل وسیله ای جهت به خاطر سپردن و بهره بردن از تجربه هاست، و بهترین تجربه آن است كه تو را پند آموزد. فرصت را پیش از آن كه - از دست رود - و اندوهى گلوگیر شود غنیمت دان. هر خواهنده و تلاشگر به مقصود نرسد و هر رفته باز نگردد. از نمونه های تباهی، نابود کردن زاد و توشه آخرت است. هر كارى را پایانى باشد و به زودی آنچه برایت مقدر شده به تو خواهد رسید. و تجارت بی خطر نیست، بسا اندکی که با برکت تر از بسیار است.
حضرت در فرازهای قبل فرمودند فرزندم... با اهل خیر زندگی كن تا در زمره آنان باشی و از اهل شّر دوری كن تا از آن ها جدا باشی. بدترین غذا، غذای حرام است و سخت ترین ظلم، ظلم به ضعیفان. و نیز فرمودند: اگر شرایط طوری است که مدارا به كار نیاید و درشتی محسوب شود، سختی و درشتی مدارا است. زیرا كه گاهی دوا درد است و درد دوا، همچنان که گاهی خیر از غیر افراد خیرخواه پیش می آید و دشمنان بیشتر از دوستان در اصلاح ما مؤثر خواهند بود، سپس ذهن ما را متوجه نقش تخریبی آرزو کردند و فرمودند:
«وَ إِیَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى»؛
حذر كن از آرزوهای دنیایی كه آن سرمایه ی احمقان است.
در جلسه گذشته سعی شد تا حدّی این نکته مهم روشن شود. بنده فكر می كنم توجه به این نکته توجه به یك نكته ی بسیار اساسی در زندگی است. زیرا آرزوهای دنیایی عموم انسان ها را از سرمایه های حقیقی باز می دارد، و آن ها را گرفتار وَهمیات و خیالات می کند و در آن حال انسان بیش از آن که با واقعیات به سر ببرد با نیستی ها زندگی می کند.
از نظر فلسفی روشن است که خدا فقط هست و عین هستی است و وجودِ هر موجودی از هستی بخشی اوست و هر موجودی تا به خدا وصل است، هست. در موضوع حقیقت شناسی هم وقتی شما به معنی واقعی هستید که به خدا وصل باشید، وگرنه در هستی خیالی زندگی می کنید که در واقع نیستی است، شاید بپرسید مگر می شود که ما در عین این که داریم زندگی می کنیم نیست باشیم؟ آری، گاهی ما بدون آن که بدانیم در نیستی ها به سر می بریم. و با «وجود» مرتبط نیستیم، با «عدم» مرتبطیم. زندگی در نیستی ها یعنی زندگی در آنچه فعلاً وجود نداریم و ما به خیالِ آن فعلاً به سر می بریم، آن چیزهایی که هم اکنون گذشته است و یا آن چیزهایی که ممکن است در آینده باشند، هر دوی آن ها در حال حاضر نیستند. به عبارت دیگر آینده هم اکنون نیست، گذشته هم هم اکنون نیست. وقتی انسان با خیالاتی زندگی می کند که فعلاً گذشته است، پس در نیستی به سر می برد.[154] یا وقتی انسان با خیالاتی زندگی می کند که فعلاً نیامده، باز در نیستی به سر می برد. پس در هر دو حال انسان از طریق هستِ خود با هستِ عالم مرتبط نیست، یا در نیستی كه گذشت و یا در نیستی كه می آید به سر می برد. آنچه فعلاً هست و همیشه هم خواهد بود خدا است، او هستِ مطلق است، هر وقت شما در «حال» زندگی كنید هستید و با هست خود به خدا وصل می باشید. اگر به گذشته دل ببندید و مشغول غم ها یا شادی های گذشته باشید و یا مشغول آرزوهای آینده شوید شما را از هست جدا می كند. در حالی که اگر به حق وصل شدید که عین هستی است و هم اکنون هست، از زندگی در نیستی ها به زندگی در هستی منتقل شده اید و از برکات آن کمال مطلق بهره مند می گردید. به همین جهت به ما دستور داده اند نگران گذشته و آینده نباشید و به خدا توکل کنید تا خدا را روبه روی جان خود بیابید و از انوار پروردگارتان نهایت بهره برداری را بنمایید.
حضرت می فرماید: فرزندم آرزومداری در دنیا سرمایه احمقان است. دوستان سؤال فرمودند اگر آرزویمان عاقبت به خیری باشد این هم شامل جمله حضرت می شود؟ مسلّم نه، زیرا این نگاه به حیاتی است ماوراء به سر بردن در خیالات دنیایی، بلکه توجه به حقیقتی است که امیدواریم آرام آرام در آینده رخ بنماید و ما را به سوی خود بکشاند. عملاً انسان در این نگاه می خواهد «حال» خود را با خدا از دست ندهد. پیامبر خداf در همین رابطه می فرمایند:
«أَخْوَفَ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَیْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ لِأَنَّ اتِّبَاعَ الْهَوَى یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ طُولَ الْأَمَلِ یُنْسِی الْآخِرَة»[155]
و به راستى ترسناك ترین چیزى كه از آن بر شما بیم دارم دو چیز است: یكى پیروى از هواى نفس، و دیگر آرزوى دراز، زیرا پیروى از هواى نفس انسان را از حقیقت باز دارد، و درازى آرزو آخرت را به دست فراموشى سپارد.
پس این که به ما می فرمایند از آرزوها حذر كنید منظورشان اولاً: آرزوهای دنیایی است. ثانیاً: آرزوهایی که با وَهمیات و خیالات همراه است که از آن تعبیر به «طولُ الْاَمل» یا آرزوهای دراز می شود. در بسیاری از روایات و دعاها آرزو به معنی «طول الأمل» است. ولی گاهی هم شده است كه آرزو به معنای مقصد واقعی انسان که همان خداوند است به کار می رود و به خدا عرضه می داری «یا اَمَلِی وَ بُقْیتِی...»؛[156] ای خدایی که آرزو و مقصد من هستی. آرزو به این معنی، یعنی نظر به افقی متعالی که هم اکنون در منظر انسان موجود است نه این که در وَهم و خیال باشد. همین قدر روشن شد كه اگر از طریق آرزوهای خیالی در گذشته و یا در آینده به سر ببریم از «حال» که قسمت واقعی حیات هرکس است، باز می شویم.
ملاصدرا«رحمه الله علیه» می گوید کسانی قیامت را دور احساس می کنند كه دنیایی و زمان زده شده اند. چون قیامت مرتبه عالی عالم غیب است و از نظر وجودی مرتبه عالی هر چیز مقدم بر مرتبه دانی آن است، و روایات ما هم تأکید دارد که هم اکنون قیامت هست ولی اکثر مردم از آن محجوب اند.[157] ملاصدرا«رحمه الله علیه» می گوید هركس به اندازه ای كه تزكیه كند و جنبه مجرد خود را بر جنبه مادی اش غالب گرداند، غیب و قیامت را هم اکنون می بیند. چون غیب، فوق زمان گذشته و آینده، در «حال» است. و امام رضا(ع) می فرمایند: هر كس منکر آن شود که هم اکنون بهشت و جهنم خلق شده، پیامبر و ما را تکذیب کرده و از ما نیست.[158] از این روایت معارف با ارزشی به دست می آید، یعنی قیامت هم اکنون هست و در «حال» است. برای كسانی دور است كه اسیر زمان هستند. و هركس به اندازه ای كه از زمان و مکان آزاد شده و به خدا وصل شود، قیامت برایش حاضر است. چون قیامت «حال» است. پیامبرf فرمودند: «اَلانَ قِیامَتی قائِم»؛[159] همین حالا قیامت من قائم است. امام الموحدین(ع) فرمودند: «لَوْ كُشِفَ الْغِطاء مَاازْدَدْتُ یقینا»[160] اگر پرده ها عقب برود چیزی به یقین من اضافه نمی شود، یعنی همین حالا حضرت در مقام رؤیت آن عالم هستند.
با این مقدمه ملاحظه بفرمایید كه آرزوهای دنیایی با محروم کردن ما از «حال» چه بلایی بر سرمان می آورد و اگر آدم بداند چطور آرزوها حجاب حقیقت می شوند، بالأخره برنامه ریزی می کند و خود را از دست آن ها می رهاند. این طور نیست كه گرفتار گذشته و آینده شدن فقط در حدّی است که غم گذشته را بخوریم یا در آرزوی آینده باشیم، بلکه در آرزو به سربردن و گرفتار گذشته و آینده شدن به خودی خود حجاب ارتباط با حقایق است. یك وقت آدم آرزو می كند یك ماشین سواری مدل بالا داشته باشد بعد به دست نمی آورد، این چیزی نیست، فوقش یك کمی غصّه می خورد، ولی آرزوها شما را از اتصال به عالم غیب باز می كند و این است که گفته می شود همه زندگی آدم را از او می گیرد. فقط این نیست که به فکر ماشینی هستیم که نداریم، بلکه گرفتار حجاب های غلیظی می شویم که مانع تجلی انوار غیبی است و دیگر از آن مقامی که در «حال» زندگی کنیم محروم می شویم. به گفته مولوی:
چون شود فكرت همه مشغول حال
ناید اندر ذهن تو فكر محال
وقتی انسان توانست از طریق جنبه مجرد خود ـ که فوق زمان و مکان است ـ با مجردترین حقیقت یعنی خدا مرتبط شود در واقع مشغول «حال» شده است و لذا به گفته مولوی «ناید اندر ذهن تو فکر محال» دیگر ذهن شما مشغول چیزهای دست نایافتنی نمی شود بلکه با واقعی ترین واقعیات که هم اکنون هست - یعنی خدا - مرتبط می شوید. همین که هستی، متوجه می شوی خدا هست. به همین جهت گفته اند اگر کسی برسد به این مقام که فقط تکلیف خود را انجام دهد این در واقع به مقام اتصال به عالم غیب و معنا می رسد. حضرت(ع) می فرمایند با آرزوها زندگی نكن و به آن ها تکیه منما که این کار، سرمایه ی احمقان است، چون انسان های احمق در ناکجاآباد زندگی می کنند و خود را از واقعی ترین واقعیات محروم می کنند.
یكی از زشت ترین آثار فرهنگ غرب آرزوخیزی های افراطی است. آنگاه که انسان تصور آرزوهای دور و دراز کند و تمام عمر را جهت تحقق آن ها به پایان برساند، آیا دیگر می تواند به عالم معنویت وصل شود؟ كسی كه تمام افق روحش این است كه کاری بكند كه نظر بقیه را جلب کند آیا می تواند قلب خود را متوجه خدا کند؟ بعضی ها اعتراض دارند که چرا تلویزیون نیامده کارها و فعالیت های ما را نشان دهد، در حالی که وقتی روح تا این حدّ نظرش به مردم بود دیگر ارتباطی با حقایق معنوی و روحانی برایش نمی ماند، این فرد یا افراد از نور حقیقت بسیار دور می شوند و جهنم به معنی دور شدن از حقیقت است، و فردای قیامت همین دورشدن از حقیقت، صورت آتش به خود می گیرد. انسان ورزش می كند تا بدنش سالم و قوی بماند یک مرتبه قوه واهمه جهت این کار را تغییر می دهد، به این فکر می رود که ورزش کنیم تا خود را بر بقیه بنمایانیم، این جا دیگر جهت کار عوض شد و خیالات و جلب نظر بقیه به میان آمد و انبوه دلهره ها روان این بنده خدا را اشغال کرد که چکار کنم تا رقیب های من روی دست من نزنند. اصلاً ببینید یک باره کار به كجا کشیده شد، موضوع از ریاضت بدن و تقویت روح و جسم به خودنمایی و انبوه دلهره ها تبدیل شد. چه اشكالی داشت كه این فرد به حكم وظیفه ورزش می كرد و لذا همان حدّی که ورزش می کرد برایش پذیرفتنی و شیرین بود. حالا اگر ورزش كند كه بر بقیه خود را بنمایاند که دیگر ورزش نمی كند، جان می كَنَد و لذا هرگز به نشاط مربوطه دست نمی یابد، بسیار پیش آمده که افراد قبل از مسابقه به جای این كه نشاط ورزش داشته باشند، دلهره شكست دارند و این که نکند شرایط طوری باشد که نتوانند خود را بنمایانند، آن وقت یك ورزشكار به من نشان بدهید كه همان طور که عرض کردم برای خودنمایی به دیگران، ورزش كرده باشد و در آخر از کار خود راضی باشد. عموماً اگر بنشینی پای صحبت آن ها حرفشان این است که نه آقا دولت از ورزش دفاع نمی كند، آقا ورزش در این كشور هیچ جایگاهی ندارد، مردم قدر ورزش کاران را نمی دانند، این آقا در واقع می گوید چرا به من توجه نمی کنند و مرا مهم نمی دانند. یا شما یك هنرمندی را كه برای خودنمایی هنرنمایی می كند به من نشان بدهید كه راضی باشد. چون قصد این ها در کارهایشان جلب نظر افراد و به سربردن با خیالاتی است که هرگز دست یافتنی نیست و لذا احساس ناکامی می کنند، این ها در آرزوهایشان دارند می سوزند و بسیار از حقیقت و نشاط دورند. حالا شما بیایید از امروز این طوری ورزش كنید كه باید بدنم نیرومند و بانشاط باشد، ببینید چقدر آن کار برای روان تان زیبا و با نشاط خواهد بود. اما وقتی بگویی ورزش می كنم تا بقیه متوجه شوند بنده چه توانایی هایی دارم، هرکاری بكنی یكی می آید بهترش را انجام می دهد. پس همیشه دلهره داری، بعدش هم که پیر می شوی و دیگر نمی توانی آن كارها را انجام دهی غصّه می خوری. اگر پای خودنمایی و آرزوهای دنیایی وسط آمد، هر كاری تلخ می شود و لذا حضرت فرمودند تکیه بر آرزوها سرمایه ی احمقان است.
«وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ»
عقل برای آن است كه تجربه ها را حفظ كنی و بهترین تجربه ها آن است كه تو را پند دهد.
می فرمایند: هر كس از تجربه هایش استفاده نكرد عقل ندارد، چون زندگی بدون شکست نیست ولی اگر انسان نتوانست ناکامی ها و شکست های خود را درست ارزیابی کند بی عقل است، چون «وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ». عقل برای به خاطر سپردن و حفظ تجربه ها است، تا در آینده بتواند از آن ها استفاده کند و مسلم عقلی که در این جا مطرح است عقل منّور به شرع است. شما چندین بار در تاریخ ملاحظه کرده اید؛ ملّتی كه بی دین شد حتماً اسیر می شود، چون نوع زندگی آن ها طوری می گردد که طمع دشمنان را برای پیروزی بر آن ها بر می انگیزاند، یك نمونه و یا دو نمونه هم نداریم. این قاعده را هم در پشت کردن به حضرت علی(ع) در کوفه دیدید که معاویه را جهت پیروزی بر آن ها امیدوار کرد و هم در حرکات دربار قاجار دیدید که انگلستان را امیدوار کرد به راحتی در آن ها نفوذ كند و سرنوشت ملت ایران را سال ها در دست بگیرد. بی مهری به شیخ فضل الله نوری و بی تفاوت شدن نسبت به شهادت ایشان، آیرون ساید و امثال او را امید داد كه می توانند رضاخان را بر این ملّت حاكم كنند. چه عاملی جریان غرب زده ها را امیدوار کرد كه می شود آیت الله كاشانی را از صحنه تصمیم گیری کشور حذف كرد، جز امیدواری مردم به روشنفکرهای غرب زده؟ در حال حاضر چه چیز آمریكا و امثال آن را امید می دهد كه می شود با تبلیغات رسانه ای و انواع فیلم های مستهجن جهت مردم را عوض کرد؟ جز بی دینی و بی تقوایی آن هایی که تحت تأثیر تبلیغات آمریکا قرار می گیرند؟ از پیداترین موضوعات این است كه ما به اندازه بی دینی مان اسیریم. خوب، حالا نتیجه می گیریم اگر یك ملتی بخواهد عزتمند شود حتماً باید دیندار بماند و در تعالی دینداری تلاش کند و تجربه ی تاریخی هم این را به ما نشان می دهد ولی آیا همه از این تجربه استفاده می کنند؟ حضرت می فرمایند: عقل عاملی است که این تجربه ها محفوظ بماند و فراموش نشود، و اگر عقل در صحنه نباشد شما با افرادی روبه رو می شوید که برای عزتمند شدن می خواهند شبیه كفر شوند در صورتی كه برای عزتمند شدن باید هر چه بیشتر به دین داری نزدیک شوند. ببینید با این که ما بارها تجربه كرده ایم، اما باز آن تجربه را زیر پا می گذاریم، چون از عقل خود درست استفاده نمی کنیم و فضا را برای قضاوت عقل آماده نمی نماییم. منافقین و ماركسیست ها شایع می كردند كه چون امام خمینی«رحمه الله علیه»کارگر نیست درد كارگر را نمی داند و باید رهبر انقلاب كارگر باشد تا درد كارگرها را بفهمد. حال در فضایی که عقل در میدان باشد این سؤال مطرح می شود مگر رهبران كارگران دنیا چقدر درد كارگرها را می دانستند که این چنین كاخ هایی در شوروی و سایر کشورهای کمونیستی ساختند؟ در شوروی رهبران به ظاهر کارگر کاخ هایی ساختند كه تزارهای روس نساختند. وقتی زمینه حضور عقل در روابط بین انسان ها نباشد كارها با عبرت و پند از گذشته انجام نمی شود و زندگی عبارت می شود از تکرار شکست ها و ناکامی های گذشته.
سپس می فرمایند: «وَ خَیْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ»؛ حال که عقل برای حفظ تجربه ها است، بهترین تجربه آن است كه به تو پند بدهد.
یعنی تو در زندگی خود كارهایی را انجام داده ای و تجربه هایی نیز به دست آورده ای، حال متوجه باش بهترین چیزی که در اثر این تجربه ها باید نصیب تو شود، پندهایی است که می توانی از تجربه های گذشته بگیری و زندگی خود را با عمق بیشتری ادامه دهی. پس این کارهایی که باید انجام دهی، فقط انجام نده تا تمام شود، سعی کن از آن ها پند بگیری.
ما در زندگی خود نمونه های خوبی از کارهایمان داریم که باید از خود بپرسیم راستی آن کار را که با آن همه انرژی مشغولش شدیم آیا ارزش آن همه وقت گذاری داشت. یكی از دوستان می فرمود یك قطعه زمین و مقداری پول دارم، نمی دانم زمین را بسازم یا به کمک آن پول و با فروش زمین خانه ای بخرم. گفتم فرقش چیست؟ گفت درست است اگر خودم خانه را بسازم مطابق فکر خودم می سازم ولی حقیقتش می ترسم اگر مشغول ساخت و ساز شوم بعد از یكی دو سال تمام فكر من آجر و سیمان و گچ و بنّا و عمله شود و بعد نمی دانم چند سال طول می كشد تا از فکر این چیزها درآیم و در آن حال فرصت به خود پرداختن را از دست داده ام. دیدم بحمدالله چشمش بیدار است و این را می فهمد كه بسیار پیش آمده همین طوری که ایشان می فرمود افراد گرفتار ساخت و ساز شدند و درست در همان زمانی که باید قلب خود را تربیت می کردند، فرصت را از دست دادند. هرچند نمی خواهم حرف این دوستمان را برای همه به عنوان قاعده ی کلی در نظر بگیریم. ولی هنر دوستمان آن بود که از تجربه های خود در امور دیگر برای این کار پند گرفت.
دین آمده است تا انسان ها را از وَهمیات و خیالات آزاد کند تا عقلشان به صحنه بیاید و بتوانند از تجربه ها - به خصوص تجربه های تاریخی- استفاده کنند. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در وصف نبوت می فرمایند، کار انبیاء آن است که عقل دفن شده ی انسان ها را به صحنه بیاورند،[161] وقتی عقلِ واقعی که همان عقل به صحنه آمده توسط شریعت است به میان آمد، مسلم انسان ها بهترین پندها و بهره ها را از زندگی خود می برند. به همین جهت می توان گفت انسان ها به اندازه پیروی از انبیاء توفیق پیدا می کنند که از تجربه هایشان استفاده کنند. نمونه آن هم موضوعاتی است که قرآن در رابطه با فرعون و امثال او به میان می آورد تا به کمک توجهی که خداوند به ما می دهد از سرنوشت امثال فرعون پند بگیریم.
پس فراموش نفرمایید که عقل به اندازه نور شریعت توانا می شود تا از تجربه ها استفاده كند. حضرت تأکید می فرمایند از تجربه ها و حادثه ها پند بگیر. ببین چه کاری به چه نتیجه ای منجر شد و یا چه تلاش هایی چگونه پوچ و بی ثمر گشت. چه بسیار خانواده های اشرافی که با آن همه تلاشْ حاصل زندگی آن ها بی ثمر گشت، به طوری که خانه های وسیع آن ها محل زندگی عنکبوتان گشته، چه زمین های بایری که اطراف زندگی شما رها شده در حالی که صاحبان آن ها تلاش ها کردند تا آن ها را برای فرزندان خود دست و پا کنند و حتی فرزندان خانواده های دیگر را از حق خود محروم کردند تا برای فرزندان خود بیشتر و بیشتر امکانات باقی گذارند ولی تماماً ناکام ماندند. آیا نباید عبرت بگیریم هر کاری که الهی نباشد هرگز مثمر ثمر نخواهد بود؟ از یک طرف عمر ما را از ما می گیرد ولی در ازاء آن همه تلاش، هیچ بهره ی حقیقی نصیب ما نمی کند.
عرض بنده تأکید بر روی فرمایش حضرت است که باید از آنچه در روبه روی ما می گذرد پند بگیریم و ببینیم رمز و راز با برکت بودن زندگی ها چیست. شما تجربه کرده اید که چگونه گاهی یک کتاب و یا یک وسیله نقلیه ی ساده چه اندازه برای زندگی مفید و با برکت است و برعکس، گاهی افراد یک عمر تلاش می کنند تا زندگی پر زرق و برقی را برای خود فراهم کنند ولی هیچ بهره ای از آن نمی برند. ریشه ی آن را باید در بازی آرزوهای دنیایی جستجو کرد و پند گرفت که پیروی از آرزوهای دنیایی برعکس ظاهرش که انسان فکر می کند اگر آن ها را به دست بیاورد به اهدافی که دنبال می کند می رسد، انسان را ناکام می کند. آدم باید فكر كند چه شده است كه یك دفعه این همه بركت در یك كار هست، ولی در بقیه کارها نیست؟ اگر راز مسئله را یافتی عملاً از حادثه ها پند گرفته ای و دیگر راه را از بیراهه می توانی تشخیص دهی. مولوی در راستای پندگیری از حادثه ها داستانی را در مثنوی می آورد که:
شیر و گرگ و روبهى بهر شكار
رفته بودند از طلب در كوهسار
تا به پشت همدگر بر صیدها
سخت بر بندند بار قیدها
هر سه با هم اندر آن صحراى ژرف
صیدها گیرند بسیار و شگرف
گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود
لیك كرد اكرام و همراهى نمود
با این که شیرِ نر ننگ داشت با آن اُبهتی که داشت در کنار گرگ و روباه به شکار رود، ولی اکرام کرد و همراهی نمود.
چون كه رفتند این جماعت سوى كوه
در ركاب شیرِ با فَرّ و شكوه
گاو كوهى و بز و خرگوش زفت
یافتند و كار ایشان پیش رفت
هر كه باشد در پى شیر حراب
كم نیاید روز و شب او را كباب
گفت شیر اى گرگ این را بخش كن
معدلت را نو كن اى گرگ كهن
نایب من باش در قسمت گرى
تا پدید آید كه تو چه گوهرى
گفت اى شه! گاو وحشى بخش تست
آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چُست
بز مرا كه بز میانه ست و وسط
روبها خرگوش بستان بى غلط
شیر گفت اى گرگ چون گفتى بگو
چون كه من باشم تو گویى ما و تو؟
گفت پیش آ کس خرى چون تو ندید
پیشش آمد پنجه زد او را درید
گفت چون دید منت از خود نبرد
این چنین جان را بباید زار مرد
حرف شیر آن است که در زیر سایه ی اُبهت من بود که این صیدها شکار شد، حالا چرا خود را در عرض من قرار داده ای؟
چون نبودى فانى اندر پیش من
فضل آمد مر ترا گردن زدن
كلُّ شَى ءٍ هالكٌ جز وَجْه او
چون نه اى در وجه او، هستى مجو
بعد از آن رو شیر با روباه كرد
گفت این را بخش كن از بهر خَورد
سجده كرد و گفت :كاین گاو سمین
چاشتْ خوردتْ باشد اى شاه مَهین
و آن بُز از بهر میان روز را
یخنه ای باشد شه پیروز را
و آن دگر خرگوش بهر شام هم
شب چره ى این شاه با لطف و كرم
گفت اى روبه تو عدل افروختى
این چنین قسمت ز كه آموختى
از كجا آموختى این اى بزرگ؟
گفت اى شاه جهان از حال گرگ
گفت چون در عشق ما گشتى گرو
هر سه را برگیر و بستان و برو
روبها چون جملگى ما را شدى
چونت آزاریم چون تو ما شدى
ما ترا و جمله اشكاران ترا
پاى بر گردون هفتم نه بر آ
چون گرفتى عبرت از گرگ دنى
پس تو روبه نیستى شیر منى
حرف مولوی پس از آوردن داستان و نتیجه ی آن که باید در مقابل خداوند عالم از خود فانی شد تا به حق باقی شوی؛ این است که:
عاقل آن باشد كه عبرت گیرد از
مرگ یاران در بلاى محترز
روبه آن دم بر زبان صد شكر راند
كه مرا شیر از پى آن گرگ خواند
گر مرا اول بفرمودى كه تو
بخش كن این را كه بردى جان از او
پس سپاس او را كه ما را در جهان
كرد پیدا از پس پیشینیان
تا شنیدیم آن سیاستهاى حق
بر قرون ماضیه اندر سبق
تا كه ما از حال آن گرگان پیش
همچو روبه پاس خود داریم بیش
استخوان و پشم آن گرگان عیان
بنگرید و پند گیرید اى مهان
عاقل از سر بنهد این هستى و باد
چون شنید انجام فرعونان و عاد
ورنه بنهد دیگران از حال او
عبرتى گیرند از اضلال او
و حرف همین است که وقتی انسان سرنوشت امثال فرعونیان را می نگرد که با آن همه تلاش و رونقِ ظاهری چگونه در اوج بی ثمری هلاک شدند، به فکر می رود پس رمز و راز نجات را باید در پیروی از مسیری دانست که انبیاء آورده اند و لذا نتیجه می گیرد بر اساس توصیه ی پیامبران:
جمله ما و من به پیش او نهید
مُلك مُلك اوست مُلك او را دهید
چون فقیر آیید اندر راه راست
شیر و صید شیرْ خود آن شماست
زآنكه اوپاك است وسبحانْ وصف اوست
بى نیاز است او ز نغز و مغز و پوست
هر شكار و هر كراماتى كه هست
از براى بندگانِ آن شه است
این داستان روشن می کند کسانی در زندگی گرفتار بحران و اضمحلال نمی شوند که بتوانند از حادثه های تاریخی پند بگیرند که چگونه ملتی که از مسیر توحید و شریعت الهی جدا شد مضمحل می شود. حضرت امام الموحدین(ع) تأکید دارند که باید از حادثه ها بینش پیدا كرد و فقط ناظر حادثه ها نبود.
در ادامه می فرمایند:
«بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً»؛
فرصت ها را قبل از آن که از دست برود غنیمت شمار تا غصه ی از دست رفتن آن، چون اندوهی گلوگیر برای تو نماند.
قاعده ای در عالم حاکم است که خداوند برای امتحان هرکس شرایط مختلفی در روبه روی او قرار می دهد تا بتواند توانایی های بالقوه ی خود را بالفعل کند و در مسیر تعالی شخصیت خود قدمی جلو بیاید، ولی همان خدایی که چنین فرصت هایی را در زندگی انسان ها پیش می آورد، قاعده ای قرار داده که این فرصت ها دائمی نباشد و پس از مدتی دیگر ما امکان به کار گیری آن فرصت را نداریم، به همین جهت به ما گفته اند:
تا كه دستت می رسد شو كارگر
چون فُتی از پای خواهی زد به سر
آن آقایی كه گفت: می ترسم اگر دو سال از عمر خود را صرف خانه سازی کنم، فرصت خود را از دست بدهم. متوجه است ما برای متعالی شدن و آزادکردن خود از خیالات و وَهمیات یك فرصت محدود داریم اگر در این فرصت به جای تغییر خود و شایسته ی عالم قرب و معنی شدن، به تغییر زمین بپردازیم، دست خالی از این دنیا می رویم. هر قطعه ای از زندگی فرصت خاصی است برای به فعلیت آوردن استعدادهایی خاص، و اگر از آن فرصت غفلت کنیم برای همیشه از بهره مندی نسبت به آن استعدادها محروم شده ایم و در آن بُعد ناپخته خواهیم ماند. جان و روان ما می خواهد قله های معنویت را طی کند و ابعاد روحانی خود را از انوار آن عالم سیراب نماید، حال اگر با مشغول شدن به دنیا و روزمرّگی ها بال های پرواز خود را شکستیم برای همیشه با سرخوردگی و افسردگی به سر می بریم. گفت:
برگشاده روح بالا بال ها
تن زده اندر زمین چنگال ها
روح می خواهد بالا برود و دست در آغوش مقاصد عالیه خود بیندازد، تن چنگال هایش را در زمین فرو كرده است و به همین زندگی زمینی دلشاد است. حالا شما می خواهی چكار كنی؟ اگر فرصت های ارتباط با عوالم را از دست بدهیم برای همیشه روح را که بُعد اصلی ما است سر خورده کرده ایم. حضرت می فرماید: «بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً» فرصت ها را با شتاب هر چه تمام تر باید چسبید، قبل از آن که - با از دست رفتن آن ها - با اندوهی گلوگیر روبه رو شوی.
خود را مشغول امور فرعی می کنی و از صحنه ی اصلی زندگی خارج می شوی، در حالی که اگر می خواهی فرصت ها را از دست ندهی باید برعکس آن عمل کنی.
در ادامه می فرمایند:
«لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ یُصِیبُ وَ لَا كُلُّ غَائِبٍ یَئُوبُ»؛
فرزندم! نه آنچنان است که هر خواهنده و طالب و تلاش گری به مطلوب خود برسد، و نه آنچنان است که هر غائبی که از صحنه رفته است باز گردد.
پس باید دنیا را از این زاویه نگاه كرد که اگر تصور کنی با حرص و تلاشِ بیشتر ثمره ی بیشتری از دنیا به دست می آوری، این طور نیست. همچنان که اگر از فرصت ها درست استفاده نکنی و به این امید باشی که دوباره آن فرصت ها برمی گردند، نه این چنین هم نیست، آنچه رفته است برنمی گردد.
نقطه ضعف انسان ها این است که با حرص زیاد به دنبال دنیا می دوند و نگران از دست رفتن فرصت ها برای تعالی ابعاد معنوی خود نیستند. تصور می کنند فرصت اصلاح خود همیشه باقی است فعلاً باید در به دست آوردن هر چه بیشتر اموال دنیایی تلاش کرد. غافل از این که فرصتِ محدود زندگی دنیایی بستری است برای تعالی روح و قلب، و لذا اموال دنیایی را مقصد خود می گیرند و از مقصد اصلی باز می مانند. حضرت جهت نجات از این نقطه ضعف می فرمایند: فکر نکن با این تلاش های دنیایی همه آنچه می خواهی به دست می آوری، این طور نیست. پس حرص نزن و به همان اندازه از دنیا که بدون حرص و بدون از دست دادن سایر فرصت ها پیش می آید، راضی باش و بیشترین همّت خود را در راستای تعالی قلب و عقل خود به کار ببند که اگر فرصت تعالی خود را از دست دادی دیگر آن فرصت بر نمی گردد.
«وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ»؛
از نمونه های فساد، بر باد دادن توشه و خراب کردن قیامت است.
مسلم انسان ها نگران هستند که زندگی و حاصل تلاش های آن ها فاسد شود، می فرمایند: نوع مشخص فساد این است كه توشه آبادانی آخرت را که همان اصلاح نفس و تقوا است از دست بدهی و در نتیجه معاد و زندگی ابدی خود را خراب كنی، و به واقع بدترین ضررها همین ضرر است كه انسان حیات ابدی خود را خراب نماید و همه فکر و ذکرش آن باشد که در دنیا ضرر نکند و لذا در ادامه می فرمایند:
«وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَكَ»؛
و بدان که هر امری یك پایان و نهایتی دارد، به زودی آنچه برای تو مقدر شده به تو خواهد رسید.
آنچه باعث می شود نتوانید برای قیامتتان برنامه ریزی کنید طلب دنیای بیشتر است، در حالی که هر چیزی انتهایی دارد و به آن انتها و نتیجه می رسد و حرص ما آن نتیجه را تغییر نمی دهد، و به همین جهت حضرت تأکید می کنند به زودی آن چه برایت تقدیر شده به تو می رسد و خداوند تو را از جمع بندگانش خارج نکرده که در دنیا بدون سهم بمانی و لذا نیاز نیست روحیه ی تجارت منشی پیشه کنی، با همان روحیه بندگی و انجام وظایف نسبت به خلق و خالق آنچه بناست به تو برسد، می رسد. در ادامه در همین رابطه حضرت می فرمایند:
«التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَى مِنْ كَثِیرٍ»
تجارت بدون خطر نمی شود و چه بسیار كم و قلیلی كه دارای بركت و رشد است، نسبت به زیادی که بی برکت است.
پس معلوم نیست با غفلت از تقدیر الهی از خطراتِ از دست دادن مال و سرمایه مصون باشی.
آیا حضرت(ع) با تذکرات فوق می خواهند ما را به ترك دنیا و فعالیت های اقتصادی دعوت كنند یا می خواهند از حرص بی جا و جانکاه منصرف نمایند؟ ابتدا لازم است این نکته روشن شود که از نظر فرهنگ اسلامی زندگی فقط آن شکلی نیست که فرهنگ غرب به نمایش گذارده است. آیا این تمدن، تمدنی است مطابق با نیازهای حقیقی انسان تا كسی اشکال کند در صورت پیروی از توصیه های امام الموحدین(ع) ما از اروپا و آمریكا عقب می افتیم؟ آیا از خود نباید بپرسیم مگر آن ها از زندگی حقیقی عقب نیفتادند؟ شهید رجایی«رحمه الله علیه» در زمان دفاع هشت ساله می فرمود: «آمریكا از اسلحه های خودش نمی ترسد، آمریكا از ایمان ما می ترسد، كاری كنید آن چه آمریكا ندارد و ما داریم را از دست ندهیم.» تجربه هم نشان داد آنجا که ایمان و توکلِ رزمندگان به خدا در صحنه بود با کم ترین اسلحه بیشترین نتیجه به دست آمد و از آن طریق هیبت دشمن در هم شکسته شد. ای کاش عزیزان برنامه ریزی می کردند و فراز و فرود دفاع مقدس هشت ساله را از این نظر هم بررسی می فرمودند تا ببینند چگونه رزمندگانی که در ابتدای جنگ مهم ترین اسلحه سنگینشان «آرپی چی هفت» بود، به جهت توکلی که به خدا داشتند چه نتایج درخشانی به دست آوردند، به طوری که در همان ابتدای جنگ سرنوشت جنگ را به نفع نیروهای اسلام تغییر دادند. اکثر کشورهای غربی و عربی دست به دست هم دادند تا صدام حسین را به عنوان پیروز از جنگ بیرون بیاورند ولی نتوانستند. یعنی همان دو سه ساله اول جنگ کشورهای عربی متوجه شدند اگر ایران را به خودش واگذارند تمام معادلات نظامی منطقه را به نفع خودش تغییر می دهد. هیبت نظام اسلامی در جنگ و در همان سال های دوم و سوم جنگ نشان داده شد. می خواهم نتیجه بگیرم كه فرمایش آقای رجایی«رحمه الله علیه» بسیار صحیح بود كه ما برای نجات خود چیزی ماوراء ابزارها داریم البته و صد البته اسلام انزوای مسلمین را هرگز نمی خواهد. هیچ وقت، امیرالمؤمنین(ع) طوری سخن نمی گویند كه نتیجه اش این بشود كه مثلاً ما برویم یك گوشه بنشینیم سرمان را هم زیر بیندازیم و ذکر بگوییم و در معادلات جهانی نقشی نداشته باشیم، ولی حضرت(ع) به ما طوری راه را نشان می دهند که متوجه باشیم اصلِ تعالی انسانی در هیچ برنامه ای نباید مورد غفلت قرار گیرد وگرنه با همان بحران هایی روبه رو می شویم که امروز جهان با آن روبه رو است. وظیفه بنده است که عرض کنم؛ اولاً: آن چه شما با نگاه به غرب به عنوان تنها راه زندگی و تمدن و پیشرفت می شناسید، یک خطای تاریخی است و تحت تأثیر همین خطا است که می خواهیم با همان ملاک های آمریکایی از آمریکا عقب نیفتیم. مسلّم در شرایط موجود هیچ وقت نظام اسلامی آن قدر قدرت زرهی و قدرت تسلیحاتی ندارد که با آمریکا برابری کند ولی آنچنان هم نیست که به کمک سرمایه ی ایمان نتواند خود را حفظ نماید و بی تأثیر و منفعل باشد. ثانیاً: باید به تمدن و فرهنگی غیر از فرهنگ غربی فکر کرد که نه تنها امکان زندگی بهتری را به انسان ها می دهد، بلکه شرایطی فراهم می کند که بتوان هرچه بیشتر سخنان امیرالمؤمنین(ع) را در آن شرایط عملی نمود. به من و شما انتقاد می کنند؛ شما راه هایی را پیشنهاد نکنید که ملت ما عقب بیفتند! معلوم نیست ملاک این عقب افتادن چیست؟! مگر فرهنگ غرب جلو افتاده است؟ گاهی به ما اشکال می کنند كه شما مسلمان ها طرفدار پیشرفت نیستید. عنایت داشته باشید که منظور آن ها از پیشرفت، پیشرفت غربی آن هم همراه با فکر و فرهنگ كفر آلود آن ها است و نه پیشرفت تکنولوژیک آن ها، زیرا خود افرادی که به ما اشکال می کنند که شما می خواهید جامعه را عقب بیندازید هرگز خودشان در راستای رشد تکنیکی جامعه قدمی بر نمی دارند و سراپا گرفتار تقلید و مصرفند. می خواهم عرض کنم این مسئله ذهنتان را خراب نكند که اگر در منظر ما تمدنی غیر از تمدن غربی ظاهر شد گمان شود در آن صورت عقب می افتیم. آن نوع زندگی كه امام الموحدین(ع) توصیه می كنند طوری است که ما را به طور طبیعی از بسیاری از نیازهای كاذب نجات می دهد و آنچنان وارد زندگی می شویم که هرگز از نشاط و تحرك انسانی محروم نمی گردیم. با چنین توجهی به سخن حضرت توجه فرمایید که؛ فرزندم! فرصت ها را از دست نده وگرنه گرفتار غصه های گلوگیر می شوی، از سخنان بعدی حضرت(ع) برمی آید که از دست ندادن فرصت به معنی آن است که آبادانی قیامت خود و استعدادهایی که در ابدیت نیاز داری، را از دست نده.
سپس برای این که موضوع را برای ما به خوبی روشن کنند و ما را از مهلکه ی حرص در دنیا نجات دهند می فرمایند: «لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ یُصِیبُ»، آن طور نیست که هرکس به هر آنچه خودش در زندگی دنیایی می خواهد برسد، پس فرزندم! این ها كه خیلی در طلب دنیا می دوند به آنچه می خواهند نمی رسند، زیرا که خداوند آن چیزی را که هرکس باید بدان برسد و از آن طریق به کمال خود دست یابد برای او فراهم کرده است. پس تو، طوری تلاش کن كه قیامتت را از دست ندهی. زیرا به طرف دنیا دویدن نتیجه اش رسیدن به مطلوب نیست، به همین جهت اهل دنیا هرچه هم از دنیا به دست می آورند باز آرام نمی شوند، چون مطلوب خود را نیافته اند. پس اولاً: طلب دنیای بیشتر با ناکامی همراه است. ثانیاً: با طلب دنیای بیشتر فرصت های از دست رفته جهت آبادانی قیامت دیگر بر نمی گردد. ما چه دنیا را داشته باشیم، چه نداشته باشیم چون دنیا اصل نیست در احساس بی ثمری فرقی نمی کند. حافظ هم در این رابطه می گوید:
سوداگران عالم پندار را بگو
سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است
حال اگر تمام انرژی انسان صرف داشتن دنیای بیشتر شد عملاً همه انرژی های انسان صرف نرسیدن شده است. ولی اگر متوجه شد که زندگی دنیایی فرصتی برای آبادانی قیامت است و اصل کار را در دنیا شکل دادن حیات ابدی است، به راحتی احساس می کند به اصل خود رسیده است، در این حالت دنیای بیشترداشتن و یا نداشتن، انسان را به بی حاصلی در زندگی زمینی نمی كشاند، حالا یا به طور طبیعی و براساس تقدیر الهی اگر بناست امکانات دنیایی بیشتری داشته باشد، برایش پیش می آید و یا برعکس؛ اگر تقدیر الهی در آن نیست که زندگی او وسعت یابد برایشان زندگی وسیع پیش نمی آید، و هیچ فرقی هم نمی کند. شما در تجربه های خود بسیاری از افراد و خانواده ها را می بینید که زندگی شان مطابق دو قاعده و دو تقدیر فوق است و هرکدام به سلامت زندگی می کنند. اگر کسی متوجه این مطلب شد گرفتار «مَفْسَدَةُ الْمَعاد» نمی شود و قیامت خود را تخریب نمی کند. از آن طرف ملاحظه کردید که انسان ها با غفلت از این موضوع چگونه زندگی دنیایی و آخرتی خود را ضایع کرده اند، خداوند به راحتی امکاناتی در اختیار طرف قرار داده که می تواند خانه ای تهیه کند و زندگی کند. می آید با پولی که در اختیار دارد اسکلت یک ساختمان سه طبقه را پایه ریزی می کند و برای ادامه ی آن خود را بدهکار وام بانک می کند. به این امید که یک طبقه را خودش ساکن می شود و دو طبقه را کرایه می دهد و پول بانک را پرداخت می کند. متأسفانه فكر نمی كند مگر این نقشه ها آن طور که او می خواهد عملی می شود؟ به آن هایی نگاه نمی کند که با همین نقشه ها و طرح ها فعلاً خانه ندارند ولی اقساط وام بانک را هم باید بدهند، به آن عده معدود نگاه می کند که به نظر او در این طرح موفق بودند، غافل از این که آنچه به راحتی در اختیار تو است رزق تو است، بقیه رزق دیگران است. عزیزم! از امیرالمؤمنین(ع) بیاموز که می فرمایند: «لَیْسَ كُلُّ طَالِبٍ یُصِیبُ»؛ این طور نیست که هرکس هر چه بخواهد به دست آورد، پس به دنبال خواسته های خیالی فرصت عمر را به آتش نکش. بنده نمی گویم در دنیا تلاش نکن بلکه حرف این است که طوری تلاش کن تا حیات ابدی ات از دست نرود، و این نکته مهم را نیز بدان که اگر در دنیا تمام عمرت را هم دویدی معلوم نیست به آنچه از دنیا می خواهی به دست آوری، از آن طرف قیامتِ خود را نیز از دست داده ای. پس برگردید به جمله اول حضرت در این بحث که فرمودند: «وَ إِیَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى». فرزندم! موظب امیدوارشدن به آرزوها باش که چگونه همه فرصت ها را می سوزاند. که بدترین فساد، تباه کردن توشه ای است که آن توشه می توانست تو را به آخرت برساند، و قیامت تو را آبادان گرداند. آری! «وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ»؛ بنده هنوز هم نگرانم كه وقتی گفته می شود در تلاش های زندگی دنیا باید مواظب بود آبادانی قیامت از دست نرود، تصور کنیم حالا، حالاها فرصت داریم و لذا موضوع را جدّی نمی گیریم و عملاً غافل گیر شویم، در حالی که توجه به آبادانی قیامت به این معنی است که همین حالا می توان با قیامت ارتباط پیدا کرد و با توجه به قیامت، زندگی دنیایی خود را تنظیم نمود. عرض شد که حضرت امام رضا(ع) فرمودند: هر كس بگوید قیامت بعداً می آید از ما نیست، یعنی از نظر فکری اصلاً در مكتب اهل البیتh بسر نمی برد. حافظ در همین رابطه می گوید:
عارفان در یك دم دو عید كنند
عنكبوتان مگس قدید کنند
عارفان در عین این که در عیدِ بندگی خدا قرار دارند، همین حالا در عید حضور در عالم غیب و قیامت به سر می برند. عارف یعنی كسی كه چمشش باز است و همین حالا دو عید دارد، یكی بندگی خدا و دیگری رؤیت آثار بندگی در قیامت. حالا عنكبوتانِ چشم بسته به غیب و قیامت در این دنیا دارند مگس قدید می كنند. گفت: ما بهشت نسیه از خدا نمی گیریم، ما بهشت نقد می گیریم. شما مطمئن باشید همین حالا كه عملی الهی انجام می دهید از خداوندِ سریع الحساب جواب روحانی و معنوی آن را می گیرید. آری در قیامت آن چه را كه حالا خداوند به افراد داده است به نحو کامل و با جلوه ی ابدی می بینند.
مترقی ترین و فعال ترین اندیشه، اندیشه ای است كه همین حالا آثار قیامتی اعمال را حس كند و بتواند عملش را در قیامت ارزیابی كند و این نوع رؤیت نیاز به قلبی فعّال و بیدار دارد. مسلّم کسی که به هیچ نحو قیامت را هم اکنون در زندگی خود نمی فهمد، جان او پوسیده است. این که می دیدید رزمندگان بسیجی در جبهه چقدر خوب و با نشاط و جدّی عمل می كردند، چون عمل خود را در گستره ی قیامت ارزیابی می کردند. وقتی با آن ها صحبت می کردی به خوبی متوجه می شدی چه اندازه قیامت را نزدیك می بینند كه گویا در قیامت زندگی می کنند. چیزی که شما هم با رعایت توصیه های حضرت می توانید تجربه کنید، به طوری که حس خواهید کرد همین حالا قیامت با آن گستردگی و نورانیتش روبه روی شماست و سخت مواظبید با انجام اعمال خداپسندانه توشه ای به دست بیاورید که راه شما را به قیامت هموار کند زیرا که بدترین فساد، فسادی است که توشه ی رساننده ما به قیامت را از بین ببرد که: «وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ» زیان واقعی در دنیا همان ضایع كردن توشه و وسیله ای است که مرا از آن قیامتِ نورانی محروم کند. توشه ای که خداوند آن را تقوا معرفی کرد و فرمود: «تَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى»؛[162] توشه برگیرید که بهترین توشه تقوا است.
حال اگر بخواهید معاد خود را فاسد نكنید باید دنیا را این طور نگاه كرد كه محل برآوردن آرزوهای خیالی و وَهمی نباشد. و با تمام وجود به این سخن حضرت توجه کنیم که در ادامه جمله قبل می فرمایند:
«وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَكَ»؛
هر امری به یک نهایتی می رسد، به زودی آنچه برایت تعیین شده به تو می رسد.
سعی كن در این مدت كه فرصت های زندگی یکی بعد از دیگری به نهایت می رسد، خوب عمل كنی. شما ملاحظه کنید که هر كدام در شرایط خاصی قرار دارید، و بر همان اساس امتحان می دهید، بعضی ها شهوت شكمشان شدید است، بعضی ها شهوت جنسی شان شدید است، بعضی ها شهوت جمع مالشان زیاد است. بعضی ها شهوتِ شهرت دارند، بعضی ها تنبل و سست اراده هستند، خلاصه هرکس با یك نوع فشاری که باید از طریق تقوی از آن بگذرد، روبه روست و حضرت می فرمایند آن فرصت به انتها می رسد و آنچه برایت مقدر شده به سوی تو می آید، عمده آن است که در رسیدن به انتهای آن فرصت، مسیر تقوا را پیشه کنیم تا روسفید بمانیم.
همه ما در راه دینداری داریم امتحان می دهیم. خصوصیات راه دینداری همین است كه به عنوان امتحان به انسان فشار بیاورند تا معلوم شود در این راه پای برجا هستیم یا نه. حتماً ما را امتحان می كنند، اگر بی دین باشید و دنیادار كه امتحان نمی خواهد، امتحان برای کسی واقع می شود که در مسیر دینداری قرار دارد تا خلوص یا عدم خلوص او در شخصیت اش محقق شود. باید سعی کنیم در این امتحان مردانه و جانانه با زیر پاگذاردن هوای نفس، رو سفید بیرون بیاییم و از برکات آن بهره مند شویم. بعضاً با پیش آوردن زمینه ی شهرت طلبی، ما را امتحان می کنند ولی اگر انسان از امتحان بودن این موضوع غفلت کند می بیند شهرت طلبی اش را به نام ترقی توجیه می کند، اما اگر یك کمی ناخن بزند می بیند اسمش را خدمت گذاشته ولی یک نوع خودنمایی است. نمی خواهم عزیزانی را که با نیت خالص خدمت می کنند متهم کنم، عرض من نسبت به خودمان است که ما از مرحله و فرصت امتحان غافل نباشیم و این که همه ما بدون استثناء در راه دینداری داریم امتحان می دهیم فراموشمان نشود. بصیرت امام معصوم امیرالمؤمنین(ع) ما را متوجه این قاعده می کند که: «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَكَ»؛ هر امری را عاقبتی است که خیلی زود آنچه برای تو تقدیر شده به تو می رسد. یعنی شما حساب كنید این فشارهایی که در مسیر دینداری با آن روبه رویید ابدی نیست. بلکه شرایطی است تا آنچه در راستای عکس العملِ شما نسبت به آن شرایط باید پیش آید، ظاهر شود. حضرت در ابتدای همین نامه به فرزندشان فرمودند زندگی سراسر حادثه است و همواره آرامشی به مشكلی، و مشكلی به آرامشی تبدیل می شود، و دوباره آن آرامش به مشكلی جدید سیر می کند، جنس زندگی دنیایی، بستر امتحان یعنی حادثه خیزی است، هر كس زندگی آرام می خواهد اصلاً دنیا را نشناخته است. حضرت با توجه به آن حرف و نکته است که این جا می فرمایند: هر امری یك نهایتی دارد، «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ»؛ این نکته بسیار مهم را باید با دقت هر چه تمام تر بشناسیم. امورات و شرایط زندگی دنیایی هیچ کدام بقاء ابدی ندارند. پس به آن ها به صورت ابدی نگاه نكنید وگرنه خود را در مقابل آن ها می بازید، یا مغرور می شوید که همیشه در آن شرایط خوب خواهید ماند، یا مأیوس می شوید که وای تا ابد با این شرایط بد چگونه به سر ببریم. همه ی مشكل این است که فراموش می کنیم هر چیزی نهایتی دارد، و کسی بد امتحان می دهد که فكر كند آن شرایط، ابدی است. علاوه بر شرایط مختلفی که در دنیا پیش می آید و هر کدام انتهایی دارد، کلّ دنیا هم همین طور است، فرصتی است بین تولد و مرگ. برای این که محدود بودن دنیا را درست احساس کنید به فاصله ی بین گذشته تا حال نگاه كنید؛ از روزی كه دبستان رفتید تا حالا چقدر است؟ از آن حادثه پنجاه سال می گذرد، ولی گویا دیروز بود، یعنی نیم قرن در دنیا یک لحظه است و به این راحتی به نهایت خود رسید و بر اساس آنچه عمل کردیم، آنچه را خدا مطابق عمل ما تقدیر کرده بود به سوی ما آمد. همه شما گذشته هایتان را كه نگاه كنید گویا دیروز بود. آینده ای را هم که به ظاهر جلوی خود خیلی طولانی می بینیم چیزی نمی گذرد که تبدیل می شود به همان دیروز. با این دید و با این تجزیه و تحلیل کلّ دنیا را یک فرصت محدود ببینید. و حرف حضرت همین است.
خدمت یكی از پزشكان متخصص که می خواست بنده برایش صحبت كنم، عرض کردم؛ شغلت را چیزی نبین، اگر همه عالم هم بگویند «آقای دكتر دست شما درد نكند، اگر شما نبودید ما مرده بودیم»؛ تو فریب این حرف ها را نخور، آری شغلت را چیزی نبین، یك تكلیف عادی است، که باید در فرصت محدود دنیایی به بهترین نحو آن را به انجام برسانی، دنیا خودش چقدر است که شغلش باشد. قرآن می فرماید وقتی وارد عالم قیامت شدید و با آن شرایط ابدی روبه رو گشتید سؤال می شود: «كَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ»؛[163] چه مدت به عدد سالها در زمین ماندید؟ «قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَاسْأَلْ الْعَادِّینَ* قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»؛[164] مى گویند یك روز یا پاره اى از یك روز در دنیا ماندیم، از شمارشگران بپرس. جواب می دهد جز اندكى در زمین نبودید، كاش شما مى دانستید.
وقتی چشمت باز شد کل دنیا را نصف روز می بینی، اگر رسیدیم به این كه حادثه های دنیا جنس دنیاست، کوتاه بودن آن ها به خوبی برای ما روشن می شود. دیگر بی كاربودن ما در مدت زمان محدودی باعث نمی شود كه به كاری غیر از كار بندگی و آن چه خدا نمی پسندد دست بزنیم. یا خدای نكرده از ادامه زندگی مأیوس شده، و فكر كنیم خدا ما را فراموش کرده است. همه این ها به جهت آن است كه نمی دانیم «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ»، هر حادثه و پیش آمدی سرآمدی دارد. آقایانی كه فعلاً مشغول کارند یادشان هست که وقتی بی کار بودند فکر می کردند تا آخر عمرمان بی كارند. ولی این طور نبود. پس آقایان و خواهرانی كه فعلاً بی كارند، بدانند كه «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ»، هر امری انتهایی دارد. همین طوری كه بنده و آن آقایی كه فعلاً كار دارد دیدیم كه بی كاری تمام شد. مجردی، بی خانگی و امثال این ها هم همین طور است، پس اصلاً ذهنتان را صرف این ها نكنید تا برای خود کابوس درست کنید. بدانید این امور قطره ای است در دریای زندگی شما، یك قطره نباید اقیانوس زندگی ما را متلاطم كند.
بیش از این حرف ها که بنده عرض کردم حضرت(ع) در این فرمایش خود می خواهند سخن بگویند، می گذاریم برای بعد. حال از این جمله به راحتی عبور نکنید که می فرمایند: «سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَكَ»، «قُدِّرَ» یعنی اندازه گیری شده. می فرمایند: در دنیایی که همه چیز انتهایی دارد، به زودی آن چه برای تو اندازه گیری شده است به تو می رسد. این جمله هیچ ربطی به سرنوشت جبری ندارد، خبر از یک سنت الهی می دهد، تا ما خود را براساس آن تنظیم کنیم و بازی نخوریم. آری می فرمایند حادثه ها و اموری جهت امتحانِ تو روبه روی تو قرار می گیرد که آن امور پایدار نیستند بلکه شرایط موقتی هستند تا تو خود را بنمایانی و سپس در راستای نوع عکس العملی که در مقابل آن حادثه ها از خود نشان دادی آنچه شایسته تو است به تو می رسد.
به امید آن که بهترین امتحان ها را بدهیم تا بهترین تقدیر ها نصیب ما بگردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَكَ، التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ، وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَى مِنْ كَثِیرٍ، لَا خَیْرَ فی مُعِینٍ مَهِینٍ وَ لَا فِی صَدِیقٍ ظَنِینٍ، سَاهِلِ الدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَكَ قَعُودُهُ وَ لَا تُخَاطِرْ بِشَیْ ءٍ رَجَاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ»؛
هر كارى را پایانى بود و آنچه برایت مقدر شده به زودی كه به تو رسد. سوداگر به خطر افكننده خویش است، و بسا اندك كه بالنده تر از بیش است. نه در یاور بى مقدار سودى بود، و نه در دوست به تهمت گرفتار. حال كه زمانه رام توست آن را آسان گیر و به امید بیشتر، خطر را بر خود مپذیر.
حضرت امام الموحدین(ع) به فرزندشان فرمودند؛ حذر كن از این كه آرزوهای بلند دنیایی تو را بازی دهد كه این نوع آرزوزدگی، سرمایه ی احمقان است و فرمودند؛ عقل آن است كه تجارب را برای ما حفظ كند تا دوباره گرفتار ضربه هایی كه قبلاً خورده ایم نشویم. و بهترین تجربه آن است كه به تو پند برساند. سپس فرمودند: قبل از آن كه با از دست دادن فرصت ها، غصه ها به سراغ تو بیایند به انجام وظایف در آن فرصت ها مبادرت کن و فرصت ها را با جواب گویی به حرص های دنیایی از بین مبر، زیرا بسیارند کسانی كه طلب می كنند و نمی یابند، و این طور نیست که فرصت از دست رفته باز گردد. و از جمله ی زیان ها از بین بردن زاد و توشه قیامت است و فاسد كردن معاد.
سخن به این جا رسید که می فرمایند:
«وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَکَ»
فرزندم! هر كاری در این دنیا نهایتی دارد، به زودی آنچه برای تو تقدیر شده به تو می رسد.
حضرت(ع) در این فراز متذکر می شوند مواظب باش كارها و امور دنیایی را ابدی نبینی و از ابدیت خود باز شوی. نكته بسیار دقیقی در این توصیه نهفته است. زیرا عموماً ما موقعی که در مقابل حادثه ها قرار می گیریم چون امور دنیا را ابدی می بینیم بد امتحان می دهیم، در آن حالت موضع ما نسبت به آن امور موضعی منطقی نیست. مثال ساده اش همین دنیا است.
كسانی در این دنیا مردود می شوند که فكر می كنند همیشه در این دنیا هستند. كسی كه فكر كند همیشه در این دنیا است هرگونه موضع گیری که بكند آن موضع گیری غلط و غیر واقعی خواهد بود. حتی اگر خانه بسازد غلط می سازد، درس بخواند غلط درس می خواند. فرزند تربیت كند غلط تربیت می كند چون جهت گیری او غلط است.
اگر كسی فكر كند در این دنیا ابدی زندگی می كند، به اسم دوراندیشی، بداندیشی می كند. دوراندیشیِ واقعی یعنی دنیا را محدود بگیر و به ابدیت خودت فكر كن. دوراندیشی های دنیایی محکم کردن چیزی است که خودش بذاته محکم نیست، رنگ آمیزی دیواری است که از پایه سست است. کودکانه ترین اعمال را به نام دوراندیشی انجام می دهند و خیلی هم خوشحال اند، غافل از آن که بر آب خانه ساخته اند. این یك بیماری است. بله ما در امور دنیایی هم باید دوراندیش باشیم و محکم کاری کنیم، با در نظرگرفتن محدود بودن دنیا و آباد کردن قیامت. مثلاً اگر این میکرفون را طوری نصب کنیم که دائم بیفتد و خراب شود این غلط است، باید طوری باشد که بتوان از آن استفاده کرد ولی این هم اشتباه است كه چون می خواهیم محكم كاری کنیم، فرصت استفاده از آن را از دست بدهیم. آری دوراندیشی خوب است اما دوراندیشی در دنیا برای امور دنیا یک معنی می دهد، دوراندیشی در دنیا برای قیامت معنای دیگری می دهد. نباید جای آن ها عوض شود. در قرآن داریم: «أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ * وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ»؛[165] آیا بر هر تپه اى بنایى مى سازید بیهوده و پوچ. و كاخ هاى استوار برپا می کنید به امید آن كه در آن جا جاودانه بمانید؟
امیرالمؤمنین(ع) ذیل این آیه می فرمایند نمونه پیروی از شهوت، ساختن بناهای محكم است. حضرت هود(ع) می فرمایند: این نوع ساختمان سازی عبث و بیهوده است. چون از ترس مرگ و برای جاودان ماندن آنقدر عمرتان را صرف محکم کردن آن می كنید كه دیگر فرصت تعالی نمی یابید. یکی از مؤمنین هزینه ی ساخت دو کلاس را برای مدرسه ای که کمبود کلاس داشت، به مسئولان امر داد، ولی متأسفانه آن ها تمام پول را به اسم محکم کاری صرف سیمان و میل گِرد کف کلاس ها کردند و هرگز هم کلاسی ساخته نشد، می خواستند به نحو افراطی محکم بسازند، آن هم روی دامنه ی كوه که خود به خود محکم است. روحیه ای که بخواهد پیش بینی احتمال خطر های بسیار نادر را بکند عملاً عمر خود را تماماً در دنیا مشغول می کند. آری دوراندیشی خوب است ولی نه آن نوع دوراندیشی که گمان کنیم بنا نیست بمیریم و از ترس مردن همواره زندگی را بمیرانیم، چون بالأخره ما در دنیایی زندگی می کنیم که باید از آن برویم. در آیه فوق می فرماید این نوع زندگی، زندگی پوچ است، چون از نتیجه ی اصلی باز می مانیم به اسم دوراندیشی، از دوراندیشی واقعی محروم می گردیم. حضرت فرمودند: «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ» هرکاری را نهایتی است و به انتها می رسد. «سَوْفَ یَأْتِیكَ مَا قُدِّرَ لَكَ» به زودی آن چه برایت تقدیر شده به سراغ تو می آید. محدوده ای برای تو مشخص شده که به زودی به سراغ تو می آید. امام(ع) از طریق این جمله می خواهند به ما بصیرت خوبی بدهند تا در دنیا گرفتار تصمیمات غلط و افراطی نشویم. مرگ ما تعیین شده است و از آن گریزی نیست، یا 60 ساله می میری یا 70 ساله یا 20 ساله. ولی این كه در این مدت چطوری این فرصت را به انتها برسانیم مهم است. اگر از این که مرگ می آید غفلت كنیم، باز مرگ می آید ولی ما غافلانه با آن روبه رو می شویم، چون فکر کرده ایم ابدی هستیم.
نوع موضع گیری انسانی كه فكر می كند در دنیا زندگی ابدی دارد به گونه ای است كه تمام فرصت خود را ضایع می كند. كسی كه فرصتی به او بدهند ولی او فرصت را فرصت نداند، فرصت كه تمام می شود عملاً تمام فرصت را ضایع كرده است. بصیرتی که امام(ع) می خواهند به ما بدهند این است که ای آدم ها دقیق فكر كنید كه شما اگر حیات دنیایی را یك حیات مقدَّر نگیرید از آن درست استفاده نمی كنید. بینشی که فرهنگ غرب به افراد می دهد این نیست که منکر مرگ شوند چون هر انسانی می داند می میرد، ولی آیا در آن فرهنگ انسان طوری زندگی می كند كه متوجه باشد می میرد؟ یا متأسفانه طوری زندگی را شکل می دهد که گویا هرگز نمی میرد. چون در آن فرهنگ بینش انسان ها نسبت به دنیا مشكل دارد نه اطلاع آن ها از مردنِ در دنیا. هر آدمی می داند كه می میرد و امام این را نمی خواهند بگویند. امام می فرمایند یك طوری بیندیش كه تو تقدیری داری که به انتها می رسد. اگر این طور فکر كردی كه این زندگی مرزی دارد درست عمل می كنی. هركدام از ما قبلاً با مشكلی روبه رو شده ایم و نسبت به آن عکس العملی داشته ایم، اگر در آن مدت متوجه بودیم آن مشکل یک تقدیر و انتهایی دارد و بالاخره تمام می شود طوری عمل می کردیم که فقط خوب امتحان داده باشیم وگرنه خود را می باختیم.
همان طور که می دانید بعضی از جوانان بی كارند، بعضی ها بی همسرند، بعضی ها بی خانه هستند. همه ی این ها یك امر و حادثه ای است در زندگی، اگر انسان بداند هر حادثه ای در زندگی دنیا سرآمدی دارد، از همان شرایط بهترین استفاده را می کند اندازه ای كه برای او مشخص كرده اند می آید و تمام می شود و لذا با روبه روشدن با آن حادثه، جا نمی خورد و حادثه او را از جا نمی كند، بلکه در حادثه درست عمل می كند و بر قدرت زندگی کردن خود می افزاید. در شروع دفاع مقدس هشت ساله و آن همه ویرانی که صدام برای ما ایجاد کرد، آن عده ای که می دانستند این جنگ یك انتهایی دارد آن را یک فرصت دانستند و به بهترین نحو از آن استفاده کردند و اگر شهید شدند به بهترین نحو رفتند و اگر هم شهید نشدند به بهترین نحو ماندند و بر قدرت زندگی خود افزودند و لذا دیگر امروز از تهدید های آمریکا نمی ترسند، شاید نمی دانستند چه موقع و چگونه آن جنگ تمام می شود. این ها لازم نیست؛ عمده آن است که می دانستند «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ» هر امری در این دنیا انتهایی دارد و این جنگ هم استثنا نیست. عده ای هم سال اول جنگ فكر می كردند تا ابد جنگ هست و لذا از همان اول خوب امتحان ندادند، آن هایی خوب امتحان دادند که حادثه را خوب شناختند حال یا شهید شدند یا سرمایه روحانی افتخار رزمندگی و مقاومت را برای خودشان خریدند. پس باید از همه این حادثه های تاریخی و فردی متوجه شد که هر امری كه در زندگی ما هست یك امر موقتی است که ما باید در مقابل آن سرنوشت خود را رقم بزنیم و این هم مطابق موضع گیری ما نسبت به آن امور تقدیری برای ما رقم می خورد و به سوی ما می آید. اگر انسان امور را این طور ببیند و نه ابدی، دیگر اگر آن امور یک نحو راحتی برای ما به وجود آورد مغرور نمی شویم و اگر هم یک نحوه سختی پیش آورد مأیوس نمی گردیم، کسی که از این قاعده الهی غافل شد، در حادثه ها بدترین موضع گیری را می کند. همین چند روز اخیر؛ خانمی آمد و گریه کنان گفت دخترم یک سال است ازدواج كرده حالا دامادمان در یك تجارتی سود خوبی برده، بعد از آن چند ماه است دیگر به او اجازه نمی دهد با ما رفت و آمد كند. به دخترم گفته؛ شما از اول هم شأن ما نبوده اید حالا كه نمی توانم طلاقت بدهم پس دیگر با خانواده ات قطع رابطه کن، آن ها جدا، ما هم جدا. این موضع گیری به جهت آن است که آقا مقداری پول به دست آورده و این حادثه را ابدی پنداشته و مغرور شده است. از آن طرف مادر زن او هم فکر کرده دیگر دخترش را برای ابد از دست داده، چون از موقتی بودن حادثه غافل است، مأیوس شده است. می گفت پدرش می خواهد دق كند. گفتم نمی خواهد دق كند، منتظر باشید تمام می شود و دخترتان به شما سر می زند و دامادتان هم سرش به سنگ می خورد، ولی حیف كه نه شما صبر دارید و نه آن ها بصیرت. كسی كه تند برود زود زمین می خورد. اگر شوهر این خانم می خواهد دق كند به جهت آن است که نمی تواند پایان حادثه را ببیند. اگر با نور سخنان امیرالمؤمنین(ع) این بصیرت را به دست آوریم كه هر چیزی یك انتهایی دارد گرفتار آن غرور و این یأس نمی شویم. ولی این مسلّم است؛ تقدیری به سراغ آن آقا می آید که حاصل آن بی بصیرتی است. آری آن چه برای ما مشخص شده است به ما می رسد. ولی به شرطی که بی جهت بی تابی نکنیم و بد امتحان ندهیم. مثال مرگ را دوباره یادآوری می کنم. مرگ برای ما تعیین شده است و حتماً به ما می رسد اما ممکن است وقتی سراغ ما بیاید كه كلاه ما پس معركه باشد، همان طور که دفاع هشت ساله شرایطی برای ما بود که بالاخره زمان تمام شدنش رسید ولی همه در آن صحنه ی مقدس حاضر نشدند. وای اگر در صحنه های امتحان كلاه ما پس معركه باشد. بیایید با توجه به سخن امام الموحدین(ع) تمام چیزهای دنیایی را موقت بدانیم، تا درست عمل کنیم. وقتی كلِّ چرخه ی حیات دنیایی موقت است زیرمجموعه های حیات دنیایی نیز موقت خواهد بود.
امام(ع) پس از طرح موضوع فوق می فرمایند: «اَلتَّاجِرُ مُخَاطِرٌ» تجارت بی خطر نمی شود. این زندگی هم كه یک تجارت است پس بی خطر نمی شود. حتماً در دل آن زندگی حادثه ای که تو را بلرزاند به سراغت می آید ولی شروع نشده تمام می شود. پس اولاً: زندگی از آن جهت که یک نوع تجارت است بی خطر نیست ولی آن خطرات، پایدار و ابدی نمی باشد، ثانیاً: وقتی دنیا و امور آن موقت و ناپایدار است طوری عمل کن که همه زندگی تو در تجارت امور دنیا خلاصه نشود و ابدیت تو به مخاطره نیفتد. شما افراد زیادی را می شناسید که از دو مورد فوق غفلت کردند و گرفتار مخاطرات زیادی شدند. حضرت(ع) بر همین اساس می فرمایند زندگی تجارت است پس زندگی بی خطر نیست ولی «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ» هر حادثه ای یك جا تمام می شود پس نه در ضررهای دنیایی خود را بباز، و نه نعمت های دنیایی را محکم بگیر، چون ما در حادثه ها زندگی می كنیم و با مخاطرات روبه روییم. اصلاً بیایید این نکته مهم را خوب بفهمیم كه زندگی یعنی مخاطره تا چون امیرالمؤمنین(ع) به جای کوتاه آمدن در مقابل خطرات به بهترین نحو در دل خطرات امتحان بدهیم.
در مسیر رسیدن به هدفِ متعالی، نه تنها انسان از مخاطرات نمی گریزد حتی به استقبال آن ها می رود چون گوهر خود را در درون این حادثه ها صیقل می دهد، گفت:
مِنْبَلم[166] بی زخم ناساید تنم
عاشقم، بر زخم ها برمی تنم
زندگی طوری است که اصلاً نمی شود انسان زخم نخورد. نمونه اش را هم ما در سیره ی پیامبرانh می بینیم، آن ها با همه ی تهدیدی که از طرف مخالفانشان می شدند هیچ وقت کوتاه نمی آمدند و از حادثه ها فرار نمی كردند. راستی اگر امام حسین(ع) از حادثه ای که یزید در کربلا برای آن حضرت ایجاد کرد، فرار می کرد چگونه گوهر حسین(ع) نمایان می شد. این روحیه درست برعكس روحیه ای است که تمدن غربی در انسان ها می پروراند که با اندک مشکلی خود را می بازند و گویا حادثه ها کابوس زندگی است. در تمدن غربی همه ی تلاش انسان این است كه یك زندگی آرام و سراسر رفاه داشته باشد و همواره نگران حادثه ای است که سر برسد. پدر خودشان را درمی آورند تا آن زندگیِ آرام را نگهدارند پس عملاً پدرشان در آمده و از آنچه فرار می کردند در سراسر زندگی گرفتار آن شدند. همین حرص شدید آن ها برای آرامش یافتن، خودش یک نوع ناآرامی است. به نظر می رسد آرام ترین زندگی را در تاریخ بشر، اولیاء الهی داشتند، چون نه از آمدن حادثه ها و مخاطرات مضطرب بودند و نه در دلِ مخاطرات خود را می باختند، بلکه هر چه از کمالات دارند در دل مخاطرات به دست آوردند. حضرت امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» در ابتدا یک کودک یتیم بودند با آن همه مخاطرات و حادثه ها، در آن شرایط تحصیل می کنند و در عین حال در هیچ حادثه ای از حوادث زمانش نیست که خود را در آن درگیر نکند، از آوردن آیت الله بروجردی از بروجرد به قم و آن همه تلاش برای سر و سامان دادن به حوزه قم، تا مبارزاتی که در زمان رضاخان داشتند و همراهی هایی که با آیت الله کاشانی نمودند تا آنجا که خودشان در سال چهل و یک مستقیماً وارد مبارزه با شاه و اسرائیل و آمریکا و شوروی شدند، و عقب نشینی نکردن در هشت سال جنگ و کوتاه نیامدن در مقابل انحراف ها و... می بینید ایشان یک روز از حادثه ها فرار نکردند و گوهر الهی خود را زیر سایه وظیفه شرعی به اوج کمال رساندند. نه تبعید به تركیه و عراق او را به عقب راند و نه مشکلات بعد از انقلاب، از فتنه ی بنی صدر گرفته تا ترورهایی که منافقان در سراسر کشور راه انداختند. چون امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه» می دانستند معامله با خدا بی مخاطره نیست و آن مخاطرات نیز دائمی نمی باشد، و لذا هیچ کدام از این حادثه ها او را نمی شکند. همین که شاه در اوج تظاهرات مردم یك قدم عقب نشینی می كرد و می گفت صدای انقلابتان را شنیدم. امام«رضوان الله تعالی علیه» یک قدم می آمدند جلو و می گفتند اگر صدای انقلاب را شنیدی ملت می گویند برو، پس برو. لانه جاسوسی آمریکا را دانشجویان خط امام گرفتند. امام فرمودند: این انقلاب از انقلاب اول مهم تر بود، به جای این که بگویند چرا این جوانان ما را با آمریکا درگیر کردند، از کار آن ها استقبال نمودند و عملاً انقلاب را چند قدم جلو آوردند. این روحیه، روحیه ای است که هرکس سیره اولیاء الهی را بشناسد از آن استقبال می کند. فرمایش امروز مقام معظم رهبری«حفظه الله تعالی» بسیار عالمانه بود. ایشان فرمودند کسانی كه می گویند در دوره سازندگی ما به سازندگی كشور بپردازیم و كاری به آمریكا نداشته باشیم، خیلی ساده هستند. اصلاً مگر می شود؟ می گفتند استكبار یا با تو می جنگد تا تو را به زانو در آورد یا باید از اول تسلیم او شوی. مگر او می گذارد ما سازندگی مان را بكنیم. جنس حرکت های توحیدی و انقلابی این است که موحدان در كنار سازندگی، جنگ هم داشته باشند و از حادثه ها هراسی به خود راه ندهند. آری «التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ» تجارت بی خطر نمی شود. زندگی یك تجارت پر مخاطره است. شما از خطر نترسید زیرا که جلوه ای از گوهر عقیده و ایمان شما در همین مخاطرات به نمایش می آید و از آن طرف وَهمی بودن شخصیت دشمنان اسلام نیز ظاهر می گردد.
انسانی که از این قاعده غافل است انتظار دارد برای انجام برنامه هایش هیچ مانع و مخاطره ای پیش نیاید و لذا در مقابل اولین مانع ناراحت و عصبانی می شود، که ای وای حالا این حادثه ی غیر منتظره همه کارها را خراب می کند. ولی زیبایی های کار در درست برخوردکردن با همین حادثه ها است. راستی اگر معاویه در همان ابتدای حاکمیت علی(ع) مزاحم آن حضرت نبود، آیا امروز تاریخ شاهد بزرگی های آن حضرت می شد؟ درست است که به ظاهر کارهای معاویه و خوارج برای برنامه های آن حضرت مزاحمت ایجاد کرد ولی آن حضرت در همین مخاطرات بشر را به چشمه های هدایت ابدی متصل نمودند و تا تاریخ، تاریخ است بشر می تواند از شخصیت آن حضرت تغذیه کند. بنده در کارهای اجرایی متوجه شدم اصلاً مخاطره جنس كار است. و مدیر آن است كه مخاطره ها را به سوی اهداف خود جهت بدهد نه این که از آن ها فرار كند کاری که حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» در مقابل دفاع هشت ساله انجام دادند و پایه های انقلاب را محکم نمودند.
عمده آن است که نه از حادثه ها نگران باشیم و نه از سکون ها و سکوت ها خوشحال، زیرا بعضی از شلوغی ها از سکوت ها بهتر است. یکی از روحانیون می فرمودند: تصمیم گرفتم این ده شبی را كه بنا بود منبر بروم راجع به خداشناسی صحبت كنم عموماً هم مردم گوش نمی دادند. ولی یك نفر بود که به ظاهر خوب گوش می داد. ما هم همان یک نفر را مخاطب قرار دادیم و شروع كردیم روشن کنیم خدا جسم نیست و شكل و مکان ندارد و از این قبیل مباحث، آن آقا هم برعکس بقیه خوب گوش می داد. شب دهم كه شام می دادند ما را هم دعوت کردند، رفتم پهلوی همان آقایی که به صحبت های من گوش می داد نشستم و سر صحبت را باز کردم و در ضمن از او پرسیدم این 10 شب چه چیزی برداشت کردید؟ گفت حاج آقا! حقیقتش من از شب اول فهمیدم شما می خواهید بگویید خدا نیست ولی خجالت می كشید، اول گفتید شكل ندارد و جسم نیست و بعد هم گفتید مكان ندارد تا معلوم شود پس وجود ندارد!
این نکته را عرض کردم که معلوم شود چگونه بعضی سکوت ها خطرناک تر از اعتراض ها است و همان طور که بعضی سکوت ها به معنی پذیرش نیست، بعضی آرامش ها و عدم وجود حادثه ها در زندگی، نشانه ی کمال نیست بلکه در بسیاری مواقع بستر غفلت است. گفت:
من چه غم دارم كه ویرانی بود
زیر ویران گنج سلطانی بود
چرا باید از مخاطرات که ما را رشد می دهند و نتیجه ی منطقی زندگی توحیدی است، فرار کنیم؟ مگر بزرگان تاریخ همه و همه در دل همین مخاطرات به گوهر اصلی انسانی خود دست نیافتند؟ زندگی پیامبر خداf همراه بود با یتیمی و سختی و چوپانی، بعد تجارت برای حضرت خدیجهi، آنگاه هم که خداوند به جهت شایستگی هایی که در او دید او را به پیامبری مبعوث نمود، سرآغاز مشکلاتی بود که یکی از آن ها انسان های عادی را از پا در می آورد، تازه وقتی قدرت حضرت در مدینه تثبیت شد، در جمع بندی، هر 50 روز یك جنگ داشتند و هرگز از مشکلات و خطرات نهراسیدند، چون می دانستند در این راه هر حادثه ای پیش آید یک نوری از انوار الهی را به همراه دارد. آرام ترین انسان از نظر روحیه و این همه حادثه، این ها همه نشان می دهد که باید نوع نگرش خود را نسبت به مخاطرات زندگی عوض كنیم تا بتوانیم در مسیر تاریخِ نورانی انبیاء گام برداریم و تاریخ ساز شویم، نه این که زندگی ما منفعل کسانی شود که تاریخ را به نفع تفکر شرک آلود خود شکل می دهند. زندگیِ همراه با دوری از حادثه های بزرگ معنوی، زندگی دروغینی است که عمر را در زیر لگد حوادث دفن می کند.
شاید منظور حضرت از جمله ی «التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ»، پس از آن که فرمودند هر امری انتهایی دارد و آنچه برای تو تقدیر شده به زودی به سوی تو می آید؛ این باشد که تجارت و فروافتادن در داد و ستدهای اقتصادی با مخاطرات و ضررهایی همراه است که بیشترِ زندگی تو را مشغول می کند و لذا بر همین سیاق در ادامه می فرمایند:
«وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَى مِنْ كَثِیرٍ»؛
چه بسا كم و قلیلی كه با برکت تر از زیاد و کثیر باشد.
پس با توجه به توصیه حضرت پیش از آن که به داشتن بیشتر دل ببندیم و خود را گرفتار مخاطرات اقتصادی گسترده نماییم، به کیفیتِ داشتن ها توجه کنیم تا از آن چه داریم بهره ی لازم را ببریم. بنده کلاسی با دانشجویان فوق العاده پرسش گر داشتم، از اول كه می رفتم كلاس اینقدر سؤال می كردند كه اصلاً نمی گذاشتند درس بدهم، هر چه به آن ها می گفتم ما آخر ترم همه كتاب را امتحان می كنیم اصلاً گوششان به این حرف ها بدهكار نبود، هر سؤالی را که جواب می دادیم ده سؤال دیگر مطرح می کردند و عملاً فرصت برای درس دادن بیش از نصف کتاب پیدا نکردیم، ساعت بعد همان درس را با دانشجویانی داشتم که راحت می نشستند و درس را گوش می کردند و همه كتاب را هم برای آن ها با شرح و توضیح کامل تمام كردم. وقتی امتحان آخر ترم را گرفتم، نمرات كلاس اول بسیار بالاتر بود، حتی قسمت هایی از کتاب را كه درس نداده بودیم به خوبی فهمیده بودند و بعد از امتحان هم یک مجموعه ی فعّال مذهبی شدند. این همان کمی است که برکتش از آن زیاد بیشتر بود. باید رمز و راز با فایده بودن را در چیزی ماوراء زیادکارکردن و زیادداشتن جستجو نمود و مواظب باشیم زیادکارکردن و زیادداشتن، حجاب مفیدبودن کارها نشود. بارها پیش آمده است که حادثه ای به ظاهر مانع کار و برنامه ما و شما شده ولی گویا وظیفه ی اصلی ما برخورد صحیح با آن حادثه بوده است. آری! «وَ رُبَّ یَسِیرٍ أَنْمَى مِنْ كَثِیرٍ»؛ چه بسیار کم و قلیلی که با برکت تر است از زیاد. حضرت(ع) می فرمایند تو از حادثه هایی که به ظاهر منافع تو را به خطر می اندازند نترس، گاهی آن كمی که به دست می آوری از آن زیادی که به دنبال آن هستی، ارزشمند تر است و قدرت نموّ بیشتری دارد.
حضرت امام خمینی«رحمه الله علیه» و حضرت علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» دو شخصیت بسیار با بركت در تاریخ معاصر هستند. شما ببینید هر دوی آن ها از نظر علمی به اسلام و مسلمین خدمت زیادی كردند اما کتاب ها و کلاس های امام«رحمه الله علیه» خدمت اصلی او به جامعه نبود ولی با این همه، برکاتی که ایشان به جامعه رساندند فوق العاده بود، در صورتی که در فرهنگ علما کتاب و درس و مدرسه با برکت و کارساز است ولی زندگی امام خمینی«رحمه الله علیه» نشان داد که گاهی کارهایی هست که بیشتر از حتی کتاب و درس و مدرسه ارزش آفرین است آنچه کار امام خمینی«رحمه الله علیه» را با برکت کرد حادثه هایی بود که به ظاهر سراسر آن دردسر بود ولی باطن آن سراسر برکت شد. به نظر بنده اگر تلاش های امام«رحمه الله علیه» نبود، زحمت های علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» به آن جا نمی رسید که رسید، و امروزه ملت نمی توانست از آن گنجینه بزرگ استفاده كند. امام«رحمه الله علیه» در تألیف کتب مفید خیلی زحمت كشیدند اما اول، حادثه ها و مخاطرات، امام خمینی«رحمه الله علیه» را امام خمینی«رحمه الله علیه» كرد، بعد كتاب های امام و علامه طباطبایی«رحمه الله علیه» و امثالهم به کار آمد. اگر ایشان خود را در حادثه ها نینداخته بودند بستر توجه به علم و تفکرِ دینی به این شکلی که امروز مطرح است، فراهم نمی شد. نتیجه ای كه باید بگیریم همین است كه شما در ابتدا از حادثه ها هراس نداشته باشید آ