باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- این یک برداشت خوبی است از آیهی (انّا للّه و انّا الیه راجعون) 2- در راستای عبور از عصبانیت، انسان اولاً: باید متوجه باشد عالَم در قبضهی حضرت حق است و نه در دست دیگران و ثانیاً: نباید انتظارات فوق طاعت از افراد داشت. ثالثاً: سعی باید کرد محملی برای کوتاهیهای مردم پیدا کرد. زیرا خداوند مداراکردن با مردم را دوست دارد 3- نجوای درونی اگر با نظر به حضرت حق باشد، ضرری برای حضور قلب ندارد 4- کتاب شریف «الغدیر» یک تحقیق عالمانه است، با نظر به متون اصلی اهل سنت نسبت به حقانیت تشیع. و بسیار لازم است که در وقت خودش خوانده شود 5- تاریخ بستر ظهور ارادهی خداوند است در مراحل مختلف زندگی. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده چیزی در این مورد از استاد نشنیدم. ولی باید منظور استاد را فهمید که میخواهند ما متوجه شویم حضور غدیر در این تاریخ، با انقلاب اسلامی محقق شده است و به جایِ درگیری با جریان سقیفهسازان، غدیر را از طریق انقلاب اسلامی به صحنهی جهان اسلام بیاوریم و بدین لحاظ است که شما ملاحظه میکنید مردمان جهان اسلام، تحت تأثیر انقلاب اسلامی مقابل حاکمان ظالم خود ایستادهاند. حال اگر بحث سقیفه را در این تاریخ پیش بکشیم آیا انقلاب اسلامی که انعکاس غدیر است در این کشورها مورد استقبال قرار خواهد گرفت؟ موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: از صدر اسلام عنصر یهود به عنوان یک جریان نفوذی تلاش داشتند با طرح برداشتهای مختلف، این تشطت را ایجاد کند. در صورتیکه اگر همه طبق حدیث ثقلین عمل کرده بودند کار به اینجاها نمیرسید. کتاب شریف «الغدیر» با نگاه منصفانه، نکات ظریفی را در این مورد مطرح کرده است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد اعتقاد جنّیان به دیگر ادیان اطلاعی ندارم، تنها میدانم که حضرت آیت اللّه حسنزاده فرموده بودند که یکی از جنّیان گفته است در بین جنّیان مسلمان، شیعه و سنی نداریم، بلکه همه شیعهاند زیرا کسانی در بین ما هنوز هستند که در واقعهی غدیر حاضر بودند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: این کتابها سرمایههای مهم فکری ما جهت اثبات حقانیت دین است. عمدتاً باید اصول و مبانی آنها را شناخت. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: خودتان مستحضريد كه متن ارسالي، موضوعی را در میان گذارده که اضلاع مختلفی دارد و درک تاریخی آن تا حدّی نیاز به حضور آن در آیندهی تاریخ دارد. بنده در رابطه با رازِ پایداری انقلاب اسلامی در متنی که در صفحهی اول سایت هست؛ نسبت به چیستیِ انقلاب عرایضی داشتهام، از آن جهت که انقلاب اسلامی به ادلهی قرآنی میتواند ارادهی الهی در این تاریخ باشد و مسلّم مثل اصل اسلام که در صدر اسلام با چالشهایی از طرف جاهلیت دوران روبهرو شد، انقلاب اسلامی نیز بدون چالش نیست. ولی همچنان در حالِ حضور بیشتر در این تاریخ است. بسیار تعجب میکنم که هویت انقلاب اسلامی را بیشتر در وجوه سیاسی آن میبینید و نه در وجوهِ فراسیاسیِ آن! در حالیکه همه میدانیم ریشهی انقلاب اسلامی از یک طرف به «غدیر» و از طرف دیگر به حضور آن در دولت صفویه جای دارد و با ادامهی آن فکر و فرهنگ، مشروطه و نهضت ملّی نفت ظهور کرد. و چطور ما ریشهی تاریخی اینچنین عمیق انقلاب اسلامی را در وجهِ سیاسی آن متوقف کنیم؟ از طرفی این طبیعی است که انقلاب اسلامی در دههی چهارم خود به یک بلوغ خاصی میرسد که باید امثال جوابهایی که جنابعالی در این مقاله مطرح کردهاید را بدهد و خود را نیز بازخوانی کند و در این بازخوانی، ضعفهای خود را نادیده نگیرد چیزی که متأسفانه نیروهای مذهبی ما کمتر بدان میپردازند. ولی سؤال بنده آن است که مگر یک انقلاب باید در ابتدایِ امر، تمامِ داشتههایی که یک تمدن چهارصدساله برای خود شکل داده است، داشته باشد؟
در عین آنکه این پرسشها را پرسشهای جدّی در این دوره از تاریخ انقلاب اسلامی میدانم و از طریق همین پرسشها است که تفکر به جامعهی ما باز میگردد و به قول شما؛ از آرمانگراییهای احساساتی عبور میکنیم، با اینهمه معتقدم ارادهی الهی جهت اصلاح بشر در ظرف انقلاب اسلامی ظهور کرده است. آیا نمیبینید چگونه وقتِ غرب و عوامل اصلی آن در منطقه تمام است؟! و این دست و پازدنهایی که حکایت از بیتعادلیِ آن فکر و فرهنگ هست، راهِ نجات برای آن نمیباشد؟! آن چیزی که در سیطرهی تکنولوژی و جنگ رسانهای غرب گم شده است؛ نصرت الهی است که نباید از آن غافل بود. و غلیظترین حجابی که مانع درستدیدنِ انقلاب اسلامی خواهد شد؛ واکنشیدیدنِ آن است، در حالیکه حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» و رزمندگان ما به عنوان یک رسالت بزرگ تاریخی به صحنه آمدند و با قلب خود نیوشایِ اشارات عالَم قدس گشتند و زندگی را در این تاریخ با تعلق به انقلاب اسلامی در زیر سایهی ارادهی الهی برای خود معنا کردند. موفق باشید
جواب: اگر کتاب شریف الغدیر را با رویکرد «علل عدم تأثیرگذاری شایسته و نقشآفرینی اسلام در جامعه و تاریخ» بررسی کنید نکات بسیار خوبی بهدست میآورید مبنی بر اینکه؛ وقتی از ادامه اسلام توسط امامان معصوم «علیهمالسلام» به همان نحوی که با فرهنگ نبوت همخوانی دارد، غفلت شود، اسلام انفعالی به صحنه میآید که عملاً در ادامه نیازمند یونانیت و غرب شد. کتاب «بصیرت حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) میتواند در این راستا کمککار باشد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیت اللّه آقانجفی اصفهانی از بزرگانی هستند که ریشهی تاریخی ما را تشکیل میدهند برای ادامهی ما در آینده 2- به نظرم در وقت خود باید این نوع زندگینامهها را دنبال کرد. عرایضی در جزوه «نظر به غدیر در حضور تاریخی زعمای دین» داشته ام. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده اگر ابتدا کتاب «بصیرت حضرت فاطمه«سلاماللّهعلیها» را مطالعه کنید و بعد به کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» بپردازید؛ و در نهایت به «الغدیر» رجوع کنید؛ بهرهی خوبی خواهید گرفت. جناب آقای محمد حسن شفیعی شاهرودی ترجمه و تلخیص خوبی از «الغدیر» کردهاند. در ضمن کتاب «آنگاه هدایت شدم» از جناب آقای تیجانی به عنوان مقدمه نکات خوبی دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: الحمداللّه تاریخِ رجوع به خدا شروع شده است. تنها باید مواظب بود که ذیل ارادهی الهی که در این تاریخ ظهور کرده است، این رجوع انجام گیرد که آن جز انقلاب اسلامی نمیباشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است. شهدای منا در مقام وجودی خود و در عمیقترین ابعاد انتخابشان، لبریز از جواب لبیکی شدند که در آن طالب نفی حجابهای اسلام ناب محمدی«صلواتاللّهعلیهوآله» بودند. و شهادت آن عزیزان به گواهی دوست و دشمن، چهرهی اسلام آمریکایی را هرچه بیشتر نمایان کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً عرض شد نسبت خدا با ما بدون حجاب و بدون واسطه است که در این رابطه فرمود: «إنّی قریب»، ولی نسبت ما با خدا از طریق مظاهر و واسطهها ممکن است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: از آنجایی که ولیّ فقیه حکم خدا و رسول را میگوید، پذیرش حکم او بدون قید و شرط لازم است. ولی همانطور که میفرمایید بعضاً حکم ایشان ارشادی است، یعنی طوری سخن نمیگویند که عدم تبعیت از ایشان به معنای مقابله با حکم ایشان باشد. از این گذشته بعضاً سخنانی دارند که نسبت به افراد مختلف، متفاوت است. مثل همین نظامسازی که میفرمایید. برای یک صنعتگر یکنوع تکلیف میآورد، و برای یک روحانی، یک نوع دیگر. حتی یک سخن ممکن است برای یک نفر انجامش، واجب باشد ولی برای کس دیگر واجب نباشد. به همین جهت نمیتوان به طور مشخص روشن کرد کدام سخن واجبالاطاعه است و کدام سخن واجب الاطاعه نیست. به اصطلاح گفته میشود حوزهی سخن جایگاه سخن را تعیین میکند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرطور در نظر بگیریم در هرحال راوی حدیث به آن معنایی که در روایت هست کسی باید باشد که معارف لازم را در فهم حدیث داشته باشد، حتی اگر صرفاً نظر به روایات فقهی هم دارد معرفت نسبتاً لازم را در اصول دین دارا است هرچند لازم نباشد در موضوعات دیگر مثل توحید و معاد، متخصص باشد. و فقیهی که باید در امور سیاسی هدایت جامعه را به عهده بگیرد، علاوه بر مقدمات لازم که در تفقّه در روایات باید داشته باشد اطلاعات لازم از تاریخ و مسائل جاری در جامعه را نیز نیاز دارد و این غیر از آن است اگر کسی آگاهی سیاسی از جامعه و تاریخ را داشته باشد بدون زیربنای فقهی بتواند موضعگیری صحیحی را ارائه دهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده از کتاب «الغدیر» و «امام شناسی»های آیت اللّه حسینی تهرانی استفادهی زیادی بردهام و کتاب «الغارات»، استنادات قابل استفادهای در حقّانیت تشیع در آن به چشم میخورد در حدّی که مؤلف زیدیمذهب آن بالاخره به تشیع اثنیعشری گرائید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم همانطور که اکثر شیعیان مقصد روایت فوق را درست متوجه نشدهاند، جنابعالی نیز همان مشکل را پیدا کردهاید. اجازه دهید بنده برداشت خود را عرض میکنم تا خودتان هرطور صلاح دانستید در مورد آن فکر کنید. در قرآن داريم: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ الّا لِيَعْبُدُونَ»[1] يعنى؛ هدف خلقتِ جن و انس، عبادت و بندگى خدا است. و از طرفى حضرت حق در حديث قدسى مىفرمايد: «يا احْمَد! لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الْافْلاكَ، وَ لَوْلا عَلِيٌّ لَما خَلَقْتُكَ، وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما»[2] اى احمد! اگر تو نبودى آسمان و زمين را نمىآفريدم و اگر على نبود، تو را نمىآفريدم و اگر فاطمه نبود، شما دو نفر را نمىآفريدم. ممكن است در برخورد اول تصور كنيم كه مقام حضرت فاطمه (س) از مقام پيامبر خدا (ص) و على (ع) برتر است در حالىكه اگر توجه بفرماييد ملاحظه خواهيد كرد اين روايت نظر به نبوت حضرت محمّد (ص) و امامت حضرت على (ع) دارد و اينكه هدف نبوت و امامت، ظهور عبوديت انسانها است و به اعتبار نبوت حضرت محمد (ص) و امامتِ حضرت على (ع)، هدف از خلقتِ حضرت محمّد و حضرت على «عليهماالسلام»، حضرت فاطمه (س) است، آنهم به عنوان مظهر بندگى كامل خدا. يعنى حال كه هدف خلقت انسانها، بندگى خداست و از طرفى هدف از خلق نبى (ص)- به اعتبار نبوتش - و هدف از خلق امام - به اعتبار امامتش - همه و همه، ظهور آن بندگى است كه خداوند هدف خلقت انسانها قرار داده است، و حال كه فاطمهزهرا (س) مظهر بالفعل آن بندگى است كه نبوت و امامت براى ظهور آن پديد آمدهاند، پس اگر نظر به فعليت كامل بندگى كه همان فاطمهزهرا (س) است نبود، اصلًا خداوند نبوّت و امامتى را اراده نمىكرد و لذا است كه مىتوان نتيجه گرفت فاطمهزهرا (س) مظهر كامل بندگى است. بايد توجّه داشت كه اين روايت نمىخواهد مقام عبوديت پيامبر و على (ع) را نفى كند، زيرا خداوند در توصيف رسولالله (ص) صفت «عَبْدُهُ» را بر صفت «رَسُولُهُ» مقدم مىدارد و در واقع عبوديت محض رسولالله (ص) را تأييد كردهاست، ولى در پيامبرخدا (ص) عبوديت و نبوت و در على (ع) عبوديت و امامت جمع است و چون خداوند در خلقت انسان، نظر به عبوديت او دارد و فاطمهزهرا (س) نمونهى صريح و روشن آن عبوديت است، روايت مىفرمايد: مقصد خلقتِ نبوّت و امامت، خلقت فاطمهزهرا (س) است و در واقع فاطمه (س) مظهر همان عبوديت پيامبر خدا (ص) است و محبت شديد پيامبر خدا (ص) به فاطمهزهرا (س) در همين راستا است كه در آينهى وجود فاطمه (س) عبوديت خود را مىيابد و درعبوديت او مظهرى از حقايق را مىبيند و لذا پيامبر (ص) مىفرمايد: «فَاطِمَةُ حَوراءُ انْسِيَّةٌ، فَكُلَّما اشْتَقْتُ الي رائِحَةِالْجَنَّةِ، شَمَمْتُ رائِحَةَ ابْنَتي فاطِمَةَ»[3] فاطمه حوريهاى بشرگونه است، هر زمان مشتاق بوى بهشت مىشوم، دخترم فاطمه را مىبويم. در حديث ديگرى مىفرمايند: «فَما قَبَّلْتُها قَطُّ الّا وَجَدْتُ رائِحَةَ شَجَرَةِ طُوبي مِنْها»[4] هرگز فاطمه را نمىبوسم، مگر اينكه بوى درخت طوبى را از او استشمام مىكنم. پس فاطمهزهرا (س) مظهر جامعيت بهشت است و حضرت پيامبر (ص) وقتى مىخواهند به بهشت و شجرهى طوبى منتقل شوند و از آن حقايق غيبى بهره گيرند، به فاطمه (س) نظر مىكنند و او را مىبويند و ارادت به مقام فاطمهزهرا (س) و توجّه به مقام آن حضرت، قدرت چنين انتقالى را براى ما نيز به همراه خواهد داشت، البته در حدّ خودمان. توجه به اينگونه مقاماتِ حضرتزهرا (س) مقدمه براى معرفت به آن حضرت خواهد شد و زمينهى درك شب قدر مىشود. موفق باشید
[1] ( 1)- سورهى ذاريات، آيهى 56.
[2] ( 2)-« جنةالعاصمه»، ص 168، به نقل از كشفاللئالى.
[3] ( 1)- بحارالانوار، ج 43، ص 4.
[4] ( 2)- بحارالانوار، ج 43، ص 6.
باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا عنایت داشته باشید که هرکس باید خودش نسبت به ارتباطی که باید با حقیقت داشته باشد، حساس باشد و قبول دارم که دوران، دورانِ سختی است و شناختن اولیاء الهی در این دوران که انقلاب اسلامی دیانت جمعی و اجتماعی را وارد تاریخ کرده است ادبیات و فرهنگ خود را دارد. تا دیروز که حاکمیت در اختیار طاغوت بود، دینداری محدود به اعمال فردی بود و هرکس که خود را در عبادات فردی زنده نگه میداشت به وظیفهی خود عمل کرده بود ولی امروز در نظام جمهوری اسلامی قضیه بسیار فرق کرده است. حال اگر عدهای هنوز در فضای تاریخِ گذشته بهسر ببرند متوجهی عمق فاصلهای که امروز نسبت به حضرت حق برایشان پیدا میشود، نیستند. این مثل آن است که با آمدن پیامبر جدید خود را در حیات دینی پیامبر قبلی قرار داده باشند غافل از آنکه امروز دیگر حضرت حق با نوری از اسماء جلوه کرده است که تنها در مظهریت این پیامبر با بندگانش مرتبط میشود و آنهایی که با دین قبلی بهسر میبرند عملاً با خدای ذهنی و انتزاعی خود، سرگرمند و نه با خدایی که در این تاریخ ظهور کرده است. لذا شما باید بدانید که اینان دانسته یا ندانسته و با بهانههای واهی از تاریخ وجودی امروز بیرون خواهند افتاد. و قرآن در آیهی 91 سورهی انعام به پیامبر خود در رابطه با برخورد با چنین افرادی میفرماید: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» اینان جایگاه حضرت حق را در رابطه با نبوت تو تشخیص ندادهاند که میگویند خداوند بر بشر چیزی نازل نکرده است. در حالیکه قبول دارید به موسی«علیهالسلام» کتابی نازل شده و شما آن کتاب نورانی و هدایتگر را به صورت نوشتههای پراكنده قرار مىدهيد؛ قسمتى را آشكار، و قسمت زيادى را پنهان مىداريد؛ و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان، از آن با خبر نبوديد!» بگو: «خدا!» و سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجتآميزشان رها كن، تا بازى كنند! آری شما هم نیز خیلی وقتتان را صرف این افراد روشنفکرنما ولی سختْ ارتجاعی ننمایید، قیافهی طرفداری از نگاه هایدگر دارند و با برداشت غلط از نگاه هایدگر، ناآگاهانه جمهوری اسلامی را بسط مدرنیته میدانند، در حالیکه گرفتار پازلِ مدرنیتهاند و شما را متهم میکنند که ایدئولوژیک فکر میکنید، در حالیکه در بند افکار سختْ ایدئولوژیکزدهی خود امکان تفکر آزاد را از خود گرفتهاند و حضرت حق در آیهی فوق چون آنها را غیر قابل هدایت میداند به پیامبر خود میفرماید: بگو «خدا»، و سپس آنها را در افکار بازیخوردهی خود رها کن. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع را سایت http://goolchin.blogfa.com/post/341 بررسی کرده است عیناً مطالب آن سایت را خدمتتان ارسال میدارم: موفق باشید
سوالی که اکثر مردم درباره ی طلاب در ذهن خود دارند این است که
چرا طلاب امامه بر سر میگذارند و فلسفه ی لباس روحانیت چیست؟
امروز قصد داریم به تاریخچه لباس روحانیون بپردازیم..
پزوهشگر: محمد رضا نظری
نویسنده:سید بهزاد سعادتی نیک
1. عمامه: ظاهراً در صدر اسلام، طلاب لباسی سازمانی نداشتند و لباس آنان، همانند دیگر مردم بوده است. بر اساس شواهد تاریخی، قاضی ابویوسف، قاضی القضات هارون، نخستین افتراق را پدید آورد. «قاضی ابویوسف، قاضی القضات هارون الرشید مقرر داشت که فقیهان و عالمان عمامه سیاه آستردار بر سر نهند و قاضیان، کلاه بلند بر سر بگذارند»
1. ابن خلکان می گوید: «ابویوسف امر کرد که فقط علما، طیلسان* بر سر نهند تا میان آنان و دیگران تفاوت باشد. اگر کسی غیر از آنان طیلسان می پوشید، بر او عیب می گرفتند»
2. شاید بتوان عمامه را رکن اساسی در لباس طلبگی برشمرد. عمامه، تاریخچه ای بلند دارد. عمامه نزد مردم عرب، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، عظمت ویژه ای داشته است. از این رو، هر کسی اجازه نداشت عمامه بر سر بگذارد، بلکه فقط شخصیت های خاصی از میان اعراب، حق استفاده از عمامه را داشتند و دیگران، از کلاه یا پارچه ای استفاده می-کردند. عده زیادی هم سرشان برهنه بوده است.
3. بزرگان ایرانی تاج بر سرشان می گذاشتند که آن ها را متوّج می نامیدند.
4. از این رو پیامبر فرمودند: «العمائم تیجان العرب اذا وضعوا العمائم وضع الله عزّهم».
پیامبر در موقعیت های حساس، عمامه بر سر می گذاشتند و می توان گفت که عمامه جزو لباس های رسمی پیامبر بوده است. پیامبر هم عمامه سیاه بر سر می گذاشتند که نامش سحاب بوده و هم عمامه سفید و عمامه سرخ. ایشان در روز فتح مکه، در حالی که عمامه سیاه بر سر داشتند، وارد مکه شدند. در روز غدیرخم، همان عمامه را به عنوان تاج بر سر حضرت علی (ع) گذاشتند و این همان عمامه ای بود که در جنگ خندق، بر سر امیرالمؤمنین بستند. این مقام و منصب سبب شد که ائمه اطهار (ع) و سادات، به نشانه یادبود آن روز فرخنده، عمامه سیاه بر سر بگذارند. از این رو، علت این که عالمان و روحانیان سادات، عمامه سیاه بر سر می گذارند و عمامه غیر سادات، سفید است، به دلیل رویداد غدیرخم است، وگرنه رسول خدا (ص) عمامه های دیگری هم داشتند.
در دوران خلافت امویان و عباسیان، به دلیل فشار بسیار بر شیعه و به ویژه سادات و برای این که علویین میان مردم شناخته نشوند، بیشتر اوقات آنان عمامه بر سر نمی-گذاشتند.
در سال 773 هجری قمری، الملک الاشرف شعبان، سلطان مصر و سوریه دستور داد، تکه پارچه ای سبز به عمامه خود وصل کنند. «در اسپانیا کمتر عمامه به سر می گذاشتند و بی شک نظامیان آن را نپذیرفته بودند. غالباً در اسپانیا، فقیهان عمامه بر سر می گذاشتند و نیز باید در نظر داشت که عمامه فقیهان خیلی بزرگ تر از عمامه سایر اعراب بود، به همین جهت آن ها را رب العمائم، معتم یا متعم نامیده اند»
5. در زمان آل بویه، برهنگی سر ناپسند بوده است. «عمامه خلیفه سیاه بود و بر کلاهی بلند پیچیده می شد. اطرافش را مطرز و به طرز زیبایی گلدوزی می کردند. آن که نزد خلیفه شرف یاب می شد، باید عمامه سیاه بر سر می گذاشت»
6. عمامه در عصر صفوی، سفید بوده است. در سفرنامه الئاریوس آمده است که عمامه علما سفید بود و بعضی ها قطعه پارچه ای ابریشمی بر مندیل خود می بستند که روی شانه ها می افتاد.
شاردن در سفرنامه اش نوشته است که روحانیان نیز روی کتان زمخت آقا بانوی سفید بسیار نازکی (کتان نازک) می پیچید و حدود شانزده سانتیمتر از دو انتهای این پارچه گلدار است که وقتی دستار بر سر می بستند، این دو انتها همانند جیقه ایی از میان دستار بیرون می آمد. البته عمامه کارکردهای جانبی دیگری نیز داشته است.
مستشرقان نیز گفته اند که شرقیان از عمامه به عنوان جیب استفاده می کنند، زیرا می توان چیزهایی را در آن پنهان کرد.
2. عبا: این واژه به معنای نوعی روپوش کوتاه و جلو باز است. آستین ندارد، ولی سوراخ هایی در آن تعبیه شده است که دست ها را از آن بیرون می گذارند. البته عبا با برد فرق داشته، زیرا برد پارچه ای خط دار بوده است که به دور خود می پیچیدند. عبا انواع و اقسامی داشته است و در هر منطقه ای آن را به گونه ای می ساختند. در برخی مناطق از پارچه و در برخی مناطق از پشم بوده است. عبا، پوشاک عمومی اعراب بیابانگرد بوده است که تقریباً در همه وقت ها از آن استفاده می-کرده اند.
3. قبا: پوشیدن قبا در زمان پیامبر معمول بوده است. در صحیح بخاری آمده است که روزی رسول خدا (ص) قباها را قسمت کرد و به مخرمه هیچ عبایی نداد. مخرمه ناراحت شد و به حضور پیامبر رسید. پیامبر فرمود: این عبا را هم برای مخرمه نگاه داشتم.
7. قبا را بیشتر از پارچه اطلسی می دوختند و گاهی آن را با پوست آستر می کردند. ناگفته نماند که گاهی نویسندگان عرب، روپوش افسران سوار مسیحی را قبا نامیده اند. قبا پیشینه ای ایرانی دارد، لباسی که به طور مورب از زیر بغل باز می شود.
تِوِنُو درباره قبای ایرانی چنین می گوید: «نیم تنه بلندی را که بر روی لباس های دیگر می پوشند، قبا نام دارد و آن معمولاً از پارچه نخی بسیار نازک دوخته می شود. رنگ آن به حسب تمایل اشخاص، قرمز، زرد، سبز یا رنگ های دیگر است و چنان صاف دوخته شده که گویی اطلس است. این نیم تنه از پارچه نخی کرک دار دوخته می شود و تا نیم ساق پا می آید. یقه آن باز و هلالی است. طرف راست آن درست روی شکم می افتد و در زیر بغل سمت چپ با بندهایی بسته می شود و طرف چپ لباس روی آن می افتد و به وسیله چهار بند طرف راست بسته می-شود، اما یکی از بندها هرگز بسته نمی شود، بلکه روی بندهای دیگر آویزان است. قبا تا روی کمر بسیار تنگ است. از این جهت به بدن قالب می شود و کاملاً شکم را پوشیده و فشرده نگاه می دارد و از کمر به پایین متدرجاً، گشاد می شود، به طوری که نمای آن از پایین به شکل یک زنگ گرد در می آید. آستین های آن کاملاً چسبان و قالب بازوان است. معمولاً جنس این قباها از پارچه ساده است، اما قبای رجال عالی مرتبه، از اطلس یا پارچه زر بافته است که زری ایران است»
8. 4. طیلسان: پارچه ای بود که فقیهان و عالمان ایران بر روی عمامه به سر می انداختند و در ایالت فارس، عوام الناس نیز از آن استفاده می کردند. جنس آن از پشم بود و بهترین نوع آن در آمل و قوس یافت می شد.
لباس روحانی
در طول تاریخ تغییراتی رخ داد که سبب شد لباس طلاب و علما متمایز باشد. در قرن های نخست، وجه افتراق روحانیان و دیگر مردم، عمامه بود. مردم با روحانیان و عالمان، در لباس یکی بودند و اگر فرقی هم بوده، بسیار اندک است. حتی در ایران نیز این گونه بوده است. بر اساس تحقیقاتی که انجام دادیم، دریافتیم که این وضعیت تا زمان رضا خان ادامه داشته است تا این که مخبرالسلطنه در ششم دی ماه 1307 خورشیدی، قانونی به مجلس برد که به قانون متحدالشکل کردن البسه اتباع ایرانی در داخله مملکت معروف شد. بر اساس این قانون، همه مردم باید لباسی متحدالشکل می پوشیدند. البته هشت گروه از قانون پوشیدن لباس معاف شدند که عبارت بودند از: مراجع، مجتهدین صاحب اجازه که از مراجع مسلم تقلید بودند، به شرط آن که به امور روحانی مشغول باشند، پیش نمازان دارای محراب، محدثان مأذون از جانب مجتهدان، طلاب و مدرسان شیعه مذهب، مفتیان اهل سنت و روحانیان ایرانی غیر مسلمان.
رضاخان در دیدار با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، به ایشان گفت: «می خواهم بعد از این احترام عمامه را معلوم نموده و بر سر روحانیون حقیقی گذاشته شود و آن هایی که مخرب دین و روحانیت هستند، عمامه را برای مقاصد شخصی به سر گذاشته اند، از سوءاستفاده باز مانند»
9. دلیل ایادی رضاخان این بود که حتی کودکان هم این لباس را بر تن دارند. به نوشته مخبرالسلطنه، لباس اهل علم را مردم هم می پوشند و بسیاری حرمت نگه نمی دارند و آن را لباس اخاذی و فقر و بهانه ای برای گدایی و ولگردی می دانند.
10. هدف از این قانون، محو این لباس بوده است. گفتنی است که سید حسن مدرس، در شانزدهم مهر 1307 خورشیدی، تبعید شد و در دی ماه همان سال، این قانون به تصویب رسید.
قرار شد که اگر طلاب در مدرسه معقول و منقول پذیرفته و در امتحانات قبول شوند، به آن ها جواز لباس داده شود، در حالی که «از سال 1314 به بعد، دولت برخورد جدی با روحانیت را در دستور کار خویش قرار داد و سیاست دولت گسترش خود و دخالت در امور شخصیه مردم را به جد تعقیب کرد. نتیجه این سیاست، تجدید نظر در جواز عمائم بود. لذا حتی روحانیون صاحب جواز، جواز خود را از دست داده و مجبور به پوشیدن لباس یکسان شدند»
11. در نتیجه، بسیاری از طلاب از پوشیدن لباس محروم شدند. در دوره محمدرضا پهلوی، فشار کمتری روی طلاب بود و پس از انقلاب نیز شاهد تغییری در این زمینه نبودیم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب «خلاصهی الغدیر» که جناب آقای محمد حسن شفیعی زحمت ترجمهی آن را کشیدهاند، خوب کتابی است. از کتابهای «امامشناسی» آیت اللّه تهرانی نیز غافل نباشید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم نکات خوبی را جناب آقای دکتر عباسی در مورد جامعه هجری میفرمایند ولی فراموش نفرمایید که ما از حضور در جامعهی مدنی گریزی نداریم و از همین جهت رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» و علی«علیهالسلام» در زمان حاکمیت خود جامعه را در حالت مدنیّت به هم نزدند بلکه به کمک اسلام کاری کردند که ضعفهای جامعهی مدنی کم شود و برکات آن زیاد گردد. موفق باشید