بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

نتایج جستجو برای :غدیر

کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
5766
متن پرسش
سلام علیکم بحث «سلوک ذیل شخصیت امام و رهبری»را به عنوان یک طرح تربیتی یافتم و مدتی است-به تجربه- به این نتیجه رسیده ام که تامل در بیانات، تحلیل ها و حتی توجه به نحوه ی برخوردها و سکنات این دو عزیز مایه ی رشد و تعالی است و از بسیاری از کتب اخلاقی برای بنده مفیدتر است. در صدد شدم این موضوع را به شکلی مدون نموده و گسترش دهم و در این مسیر از کتب شما هم استفاده های فراوان بردم. یکی از موانع که در این مسیر با آن احتمالاً مواجه خواهم شد -و البته تا حدودی هم تجربه ی مواجهه باآن را دارم- این است که با طرح استدلال های خشک کلامی و جدل کردن، امثال بنده را به طرح بدعت در باب طرح ولایت فقیه متهم نمایند و حتی تهمت جلو زدن از امام و رهبری را بر ما وارد نمایند. مثلاً اینگونه بگویند که: «خود امام راحل هم در کتاب ولایت فقیه شان مساله ی «سلوک با ولایت فقیه» را مطرح نکرده اند» یا به این سخن رهبری استناد فرمایند که: «گفته شد که بعضى‌ها نظرات کارشناسى میدهند، با نظر رهبرى مخالف است، میگویند آقا این ضد ولایت است. من به شما عرض بکنم؛ هیچ نظر کارشناسى‌اى که مخالف با نظر این حقیر باشد، مخالفت با ولایت نیست؛ دیگر از این واضح‌تر؟! نظر کارشناسى، نظر کارشناسى است. کار کارشناسى، کار علمى، کار دقیق به هر نتیجه‌اى که برسد، آن نتیجه براى کسى که آن کار علمى را قبول دارد، معتبر است؛ به هیچ وجه مخالفت با ولایت فقیه و نظام هم نیست. البته گاهى اوقات میشود که این حقیر خودش در یک زمینه‌اى کارشناس است؛ بالاخره ما هم در یک بخشهائى یک مختصر کارشناسى‌اى داریم؛ این نظر کارشناسى ممکن است در مقابل یک نظر کارشناسى دیگر قرار بگیرد؛ خیلى خوب، دو تا نظر است دیگر؛ کسانى که میخواهند انتخاب کنند، انتخاب کنند. در زمینه‌هاى فرهنگى، در زمینه‌هاى آموزشى - در بخشهاى مخصوصى - بالاخره ما یک مختصرى سررشته داریم، یک قدرى کار کردیم؛ این میشود نظر کارشناسى. به هر حال هیچگاه اعلام نظر کارشناسى و نظر علمى، معارضه و مبارزه و مخالفت و اعلام جدائى از رهبرى و ولایت و این حرفها به حساب نمى‌آید و نباید بیاید.(16 مرداد 91)» و نتیجه بگیرند که رهبری چنین شانی را برای خود قائل نیستند که ذیل تحلیل ایشان مسائل را ببینیم. یا برای اتمام حجت با ما جملاتی از امام و رهبری که اشاره ای به «اشتباه کردن» آنها دارد را بر ما عرضه کنند و بگویند «خود امام و رهبری در جاهایی به خطاهای خود اشاره نموده اند شما کاسه س داغ تر از آش شده اید» و حرفهایی از این دست. نمونه ای از چنین بیانات را می آورم: یکى از مهمترین موجودى‌هاى باارزش ما، همین نسل جوانِ تحصیلکرده است. نسل جوان تحصیلکرده، هم شجاعت دارد، هم امید دارد، هم نشاط و تحرک دارد. من همین جا در داخل پرانتز عرض بکنم؛ یکى از خطاهائى که خود ما کردیم - بنده خودم هم در این خطا سهیمم - این مسئله‌ى تحدید نسل از اواسط دهه‌ى ۷۰ به این طرف باید متوقف میشد. البته اوّلى که سیاست تحدید نسل اتخاذ شد، خوب بود، لازم بود، لیکن از اواسط دهه‌ى ۷۰ باید متوقف میشد. این را متوقف نکردیم؛ این اشتباه بود. عرض کردم؛ مسئولین کشور در این اشتباه سهیمند، خود بنده‌ى حقیر هم در این اشتباه سهیمم. این را خداى متعال و تاریخ باید بر ما ببخشد. نسل جوان را باید حفظ کرد. با این روند کنونى اگر ما پیش برویم - من چندى پیش هم در ماه رمضان در سخنرانى گفتم - کشور پیر خواهد شد. خانواده‌ها، جوانها باید تولید مثل را زیاد کنند؛ نسل را افزایش دهند. این محدود کردن فرزندان در خانه‌ها، به این شکلى که امروز هست، خطاست. این نسل جوانى که امروز ما داریم، اگر در ده سال آینده، بیست سال آینده و در دوره‌ها و مرحله‌هاى آینده‌ى این کشور بتوانیم آن را حفظ کنیم، همه‌ى مشکلات کشور را اینها حل میکنند؛ با آن آمادگى، با آن نشاط، با آن شوقى که در نسل جوان هست، و با استعدادى که در ایرانى وجود دارد. پس ما مشکل اساسى براى پیشرفت نداریم.(19 مهر 91-مردم بجنورد) «امام ماها را توصیه میکردند به این که مغرور نشویم، خودمان را بالاتر از مردم ندانیم، خودمان را بالاتر از انتقاد ندانیم، بى‌عیب ندانیم. همه‌ى مسئولین طراز اول کشور این را از امام شنیده بودند که بایستى آماده باشیم؛ اگر چنانچه از ما عیب گرفتند، نگوئیم ما بالاتر از اینیم که عیب داشته باشیم، بالاتر از اینیم که به ما انتقادى وارد باشد. خود امام هم همین جور بود. ایشان، هم در نوشته‌هاى خود - بخصوص در اواخر عمر شریفش - هم در اظهارات خود، بارها گفت من در فلان قضیه اشتباه کردم. اقرار کرد به این که در فلان قضیه خطا کرده است؛ این خیلى عظمت لازم دارد. روح یک انسانى باید بزرگ باشد که بتواند یک چنین حرکتى را انجام دهد؛ خودش را منسوب کند به اشتباه و خطا. این معنویت امام بود، این اخلاق امام بود؛ این یکى از ابعاد مهم درس امام به ماست(-14 خرداد 90)» قبلاً تصورم این بود که طرح مساله ی «سلوک با امام و رهبری» موجب قرار گرفتن من در مقابل جریان های سنتی که خیلی با انقلاب همراهی خوبی ندارند می گردد اما اخیراً به این نتیجه رسیده ام که بسیاری از دوستان حزب اللهی و انقلابی ام هم این چنین مباحثی را «غلو درباره امام و رهبری» می دانند. اصلاً شاید علت عدم رجوع جدی به رهبری در مسائل سیاسی اجتماعی و ترجیح بولتن خواندن بر خواندن بیانات رهبری از همین جا ها نشات بگیرد. خلاصه باید گفت استدلات جدلی و کلامی به این شکل حجابی می شود تا طرح مساله ی سلوک با امام و رهبری به درستی دیده نشود. سوال این است که این مشکل چگونه قابل رفع است؟ چگونه می توان مساله را طرح کرد که این مشکل پیش نیاید؟ به این نکته هم باید متذکر بشوم که در طرح بسیاری از مباحث جنابعالی منجمله «عصمت دوران دانستن انقلاب اسلامی»، «ذات قائل شدن برای انقلاب اسلامی» و ... با چنین مشکلی مواجه هستیم و واقعاً این سوال برای حقیر بوجود امده است که نکند «نگاه کلامی و استدلالی با نگاه عرفانی در تعارض است؟»آیا این تعارض سابقه ی تاریخی دارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: 1- نگاه به سلوک ذیل شخصیت امام و رهبری استدلال‌های خود را دارد که ماوراء موضوع تبعیت از ولایت فقیه است. موضوع را باید با توجه به سخن حضرت امام رضا«علیه‌السلام» دنبال کرد که حضرت می‌فرمایند: « «وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ» و اگر خداوند بنده ‏اى از بندگانش را جهت امور مردم انتخاب‏ کرد، سینه ‏ى او را گشاده مى‏گرداند. یعنى خداوند اولًا: عده ‏اى خاص را براى مدیریت عالم گذاشته. ثانیاً: شرح صدر به آن‏ها داده تا در مدیریت خود کوچک‏ترین لغزشى نداشته باشند و امور بندگان را با وسعت نظر سر و سامان دهند. «فَلَمْ یَعْى بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ» در نتیجه آنچنان توانا مى‏شوند که در پاسخ هیچ سؤالى در نمى‏مانند و غیر صواب از آن‏ها نخواهى یافت و به خوبى مصلحت مردم را در نظر مى‏گیرند و تجربه هم این را ثابت کرده که عزیزانی مثل امام و رهبری یک بصیرتی تاریخی نسبت به موضوعات دارند. وقتی عرض می‌شود امام و رهبری در تاریخ معاصر و به صورت کلی به مدد الهی بهترین موضع‌گیری را داشته‌اند بدین معنا نیست که در موضوعات جزئی خطایی صورت نگرفته، بحث بر سر آن است که در موضوع کلی حرکت ارزشمندی را آغاز کردند و اگر ما بخواهیم در حال حاضر گرفتار بی‌تاریخی نگردیم و از تاریخ خود بیرون نیفتیم باید در ذیل نگاه آن بزرگان به عالم و آدم ،‌زندگی خود را شکل بدهیم. اگر انسان جهت‌گیری کلی‌اش درست بود ضعف‌های جزئی ضرری چشم‌گیر به او نمی‌زند به دلیل آن‌که در در روایت ار رسول خدا داریم: « حُبُّ عَلِیٍّ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لَا یَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة ». دوستى على حسنه‏اى است که با داشتن آن، سیئه زیانى نمى‏رساند و دشمنى على سیئه‏اى است که با وجود آن، حسنه سودى ندارد. ما معتقدیم وقتی جهت‌گیری نظام اسلامی و امام و رهبری مطابق سیره‌ی معصوم است خطاهای جزیی منجر نمی‌شود تا به حقانیت آن مسیر شک کنیم چون طبق روایت خطاهای جزیی ضرری به اصل موضوع نمی‌زند 2- در مورد توجه به ذات انقلاب بنده عرایضی در جواب سؤال شماره‌ی 5251 داشتم که عیناً عرض می‌کنم « همان‌طور که می‌دانید انقلاب اسلامی یک حادثه نیست که در تاریخ معاصر واقع شده باشد بلکه صورتی از حقیقت غدیر است که در عصر غیبت امام عصر«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» ظهور کرده و علت آن‌که رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» قسم خوردند که از طرف خودشان موضوع غدیر را مطرح نکردند خواستند روشن کنند که غدیر یک موضوع اعتباری نیست بلکه یک حقیقت غیبی است که دارای ذات می‌باشد و بدین لحاظ که انقلاب اسلامی صورتی از حقیقت غدیر است، حقیقتی است با ذات مخصوص به خودش، مثل این‌که روح و ذات هر انسانی در عین اتصال به روح کلی دارای روح مخصوص به خود است و خداوند فرمود در هر جسمی «نفختُ فیه من روحی» از روح خودم در آن دمیدم. وقتی روشن شد انقلاب اسلامی در حال حاضر روح و ذات مخصوص به خود را دارد می‌رسیم به این نکته که هرکس در حال حاضر متصل به روح این زمان یعنی انقلاب اسلامی نباشد مثل عضوی است که متصل به روح نباشد که در آن صورت جسم مرده‌ای بیش نیست و چیزی نمی‌گذرد که بی‌آیندگی‌اش پیدا می‌شود. با توجه به این امر است که بنده هر جریانی را نسبت به روح انقلاب اسلامی ارزیابی می‌کنم و به جایگاه حال و آینده‌اش می نگرم با تأکید بر این‌که ولایت فقیه را عین انقلاب اسلامی می‌دانم و ولایت فقیه بیش از آن‌که در یک شخص ظهور داشته باشد، یک روح است و رجوع به ولیّ فقیه رجوع به فقاهت است و نه یک شخص اجرایی، مثل وقتی‌ شما به متخصص قلب رجوع می‌کنید، که رجوع شما به یک علم است. در حالی‌که در نظام اجرایی هرکس که باشد یک شخص است با خصوصیات و ابتکارات خاص خود، اگر آن شخص تلاش کند خود را و نظام اجرایی کشور را به روح انقلاب و اهداف آن نزدیک کند دولت خود را معنا کرده و در فضای آینده‌داری انقلاب قرار گرفته ،در عین آن‌که نظام اجرایی به خودی خود دارای ذات نیست. مثل اعضاء بدن است که حیات و مرگش به اتصال یا عدم اتصال به روح است. » 3- همین‌طور که متوجه شده‌اید نگاه کلامی با روش جدلی انجام می‌شود و در آن نگاه قرار این است که طرف مقابل را ساکت کنیم. ولی در نگاه فلسفی و عرفانی قرار آن است که اولاً: با کسانی روبه‌رو شویم که به دنبال حقیقت هستند ثانیاً: بخواهند قانع شوند و جوانب متعدد موضوع را مورد بررسی قرار دهند و همیشه بین نگاه کلامی و فلسفی و عرفانی این تقابل بوده است مگر برای آن‌هایی که در عین متکلم‌بودن فیلسوف و عارف باشند. موفق باشید.
5753
متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم یکی از اساتید دانشگاهی در رشته تاریخ می گفتند در نهج البلاغه و در قرآن هیچ صحبتی از واقعه غدیر ذکر نشده . خواهشمند است راهنمایی بفرمایید .
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: پس خطبه‌ی شقشقیه و خطبه‌ی 162 و این‌همه روایاتی که مرحوم علامه‌ی امینی در «الغدیر» از اهل سنت آوردند چه می‌شود؟! موفق باشید
5604
متن پرسش
با سلام و ادب استاد بزرگوار با احترام دو مقاله ، یکی مربوط به شما بوده و بنده برای آن نمودار رسم کردم و ... ودیگری مقاله ای که احتمالا در آینده در فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامی چاپ می شود جهت استحضار و اعلام نظر ارسال می شود. نمی دونستم از کجا این مطالب را ارسال کنم ارادتمند شما سید جلال حسینی سنجش کمی و کیفی مفهوم جمهوری ودموکراسی در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) مرتضی شیرودی وجلال حسینی چکیده جمهوری ودموکراسی، دو واژه ای است که از قرن پنجم قبل از میلاد تا کنون به معنای حکومت مردمی به کار رفته است. از قرن 16 میلادی بر آن تاکید ویژه و گستره ای در غرب صورت گرفته است.امام خمینی (ره) نیز، برای تبیین نظام حکومتی مورد نظر خود، قبل و بعد از انقلاب، آن دو را به کار برده است،اما معنای و مفهوم این دو واژه در اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) کاملا روشن نیست! به نظر می رسد امام خمینی(ره) واژه جمهوری را بیشتر از دموکراسی و به مفهوم نقش تعیین کننده مردم در حکومت با الگوی حکومتی مورد نظر خود یعنی ولایت فقیه نزدیک تر دیده اند. نشان دادن ظرفیت اسلام با مقتضیات زمان و مکان و هویدا کردن سازگاری جمهوری اسلامی (مردم سالاری دینی )با واژه جمهوری و کمتر با دموکراسی از یافته های مقاله حاضر است. کلید واژه ها جمهوری ، دموکراسی، مردم سالاری دینی ، ولایت فقیه و امام خمینی(ره). مقدمه درتلاش برای یافتن پاسخ برای سئوال مقاله(کم و کیف دو واژه جمهوری و دموکراسی در اندیشه سیاسی امام خمینی چگونه است؟) پیشینه‌ دموکراسی و جمهوری در دوران کلاسیک و مدرن جهت نیل به تعریفی که بر پایه آن بتوان مقصود امام خمینی(ره) از آن دو را عرضه کرد،مورد سنجش قرار می گیرد. در ادامه با بررسی کیفی وبا کمک سنجش کمی مفهوم جمهوری ودموکراسی در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) و ارائه تحلیل واژه های مربوط، راه را برای ارزیابی فرضیه در نتیجه گیری،هموار می کند. پیشینة‌ دموکراسی و جمهوری در دوران کلاسیک دموکراسی و جمهوری یکی از قدیمی ترین واژه ها در اندیشه سیاسی است که به طول قدمت خود مخالفت ها و موافقت هایی را به همراه داشته اند. به عنوان مثال سوفسطائیان به دفاع از دموکراسی پرداختند و در مقابل دو فیلسوف بزرگ یونانی، افلاطون و ارسطو به مخالفت با دموکراسی پرداخته و از جمهوری دفاع کرده اند. سوفسطائیان در حدود چهار ،پنج قرن قبل از میلاد مسیح معتقد بودند که در عالم، حقیقتی وجود ندارد و یا اگر وجود دارد ،قابل درک و حس نیست بنابر این بدنبال حقیقت رفتن کاری بیهوده است ،آنها معتقد بودند باید به آنچه قابل حس و تجربه است بسنده نمود ،سوفسطائیان چون دیگر بدنبال حقیقت نبودند و به اصول ثابتی قائل نشدند ،مبنای هر چیز را خود انسان قرار دادند ،به طوری که گرگیاس در آن دوران گفت: که انسان با تمام خواسته هایش محور جهان است. (کاپلسون ؛ 1362 ،17 -123)آنان بجای خدا و حقیقت ،انسان را نشاندند و بسیار ازاصول را مورد شک و تردید قرار دادند ،آنها بر این باور بودند که چون اصول و ارزش های ثابتی در جهان وجود ندارد هر کسی که بتواند با مغالطه حرف خود را به کرسی بنشاند پیروز است ،به طوری که یکی از مشاغل آنان تعلیم فن خطابه به جوانان بود ؛ آنان انسان جدا شده از حقیقت را بر تخت سروری نشاندند ، و در پی آن دموکراسی را بر آن اساس پایه گذاری کردند ؛ در تقابل با سوفسطائیان افرادی چون سقراط ،افلاطون و ارسطو با این اقدامات به مبارزه برخواستند ،چرا که بر این باور بودند که اصول ثابت وجود دارد و بر این اساس ارسطو اقدام به پایه گذاری منطق با استفاده از اصول ثابت عقلی نمود ،اینان خود را فیلسوف(دوستدار علم ) نامیدند چرا که افرادی که خود را سوفیت می نامیدند ،نام سوفیست (دانشمند ) را به تباهی کشانده بودند .(حسینی، 1387: 14) این فیلسوفان چندان اعتمادی به دموکراسی نداشتند و دموکراسی را حکومت احمق ها می نامیدند و آنرا فاسد می دانستند ،چرا که آنان با فرد گرایی صرف مخالف بودند ، افلاطون در مقابل از نوعی دیگر از حکومت مردمی حمایت می کرد که در آن حکیم و فیلسوف حاکم است و اصول و ارزش ها معیاری برای اداره جامعه می باشد؛ در این نوع از حکومت مردم با خواست و رغبت خود اداره جامعه ی خود را بدست فیلسوف می سپارند ، او به این نوع حکومت مردمی نام جمهوری داد. (کاپلسون ؛ همان)در این خصوص او با طرح مثال غار با مذمت طرفداران دموکراسی که تنها به مادیات نظر دارند، آنها را مانند افرادی می داند که بدون شناخت عالَم معنی که آنراعالَم مُثل می نامد، گرفتار اوهام و علایق پوچ حسی و مادی خود هستند ، او آرمان خود را دررسیدن به این عالَمی می داند که ماهیت غیر مادی دارد و در آسمان ها قرار گرفته و راه رسیدن به آن این است که مردم با میل و رغبت خود فیلسوفی را به سرپرستی خود انتخاب کرده و با تبعیت از راهنمایی های او به تعالی دست پیدا کنند ، او این شکل از حکومت را جمهوری می نامد. (همان) برای روشن تر شدن تفاوت و تشابه های دموکراسی و جمهوری دراندیشه فیلسوفان و سوفسطائیان دوران کلاسیک می توان از مقایسه اندیشه افلاطون و پوپر استفاده کرد. افلاطون دموکراسی را ضعیف ترین نوع حکومت می داند که برخلاف سایر حکومت ها قابلیت جهت گیری به امور مثبت را ندارد. افلاطون، در رساله مرد سیاسی می نویسد: «حکومت عامّه را ضعیف ترین نوع حکومت می شماریم که نه از حیث خوبی به پایه های حکومت های دیگر می رسد و نه از لحاظ بدی ، زیرا در این نوع حکومت قدرت در دست عده ای بی شماراست و به اجزاء بسیار کوچک تقسیم شده، از این رو اگر همه انواع حکومت با قانون توأم باشد، دموکراسی بدترین آنهاست، و اگر همه بی قانون باشند، دموکراسی بهترین آنهاست. بدین جهت اگر بنا باشد که همه ی حکومت ها با بی قانونی و لگام گسیختگی همراه باشند زندگی در کشوری که دارای حکومت دموکراسی است بهتر از کشورهای دیگر است. ولی اگر همه حکومت ها منظم و از روی قانون باشند باید از زندگی در تحت حکومت دموکراسی تا حدّ امکان پرهیز کرد.» (افلاطون، 1335: 1626 ) اما در جمهوری (مهم ترین رساله افلاطون) حمله به دموکراسی به صریح ترین و تندترین شکل انجام می شود؛ افلاطون، پس از بیان ویژگی انواع حکومت ها و نحوه تبدیل آنها به هم، ویژگی های عمده ی دموکراسی را به این شکل بیان می کند: «خصائص دموکراسی از همین قبیل است که شنیدی ،حکومتی است دلپذیر و بی بند و بار و رنگارنگ، که مساوات را هم بین آنان که مساوی هستند برقرار می کند و هم بین آنان که مساوی نیستند.»(افلاطون، 1353: 429) افلاطون بر هدف مندی در تشکیل ساختارهای سیاسی و اجتماعی تأکید می کند؛ حال، با توجه به اینکه در دموکراسی به جای پرداختن به هدف حقیقی زندگی افراد ،اهداف مختلف و چه بسا اهداف مبتذل و سطحی مد نظر قرار می گیرند، افلاطون به مخالفت با دموکراسی می پردازد. در این باره می توان به قسمتی از کتاب «از افلاطون تا ناتو» اشاره کرد: "یکی از گناهان اصلی که افلاطون در ادعانامه ی سیاسی خود در آیین کشورداری (جمهور)، برای مردم سالاری برمی شمارد این است که دموکراسی هدف های گوناگونی را در خود می پذیرد." (برایان،1373: 40) ارسطو در تقسیم انواع حکومت ها می گوید: « جمهوری، حکومت مردمی است که مصلحت مردم را مدنظر دارد؛ و دموکراسی، حکومت مردمی است که در حکمرانی، مصلحت مردم را مورد لحاظ قرار نمی دهد.» (ارسطو، 1371: 116-154) در اینجا برای فهم بهتر ریشه های بحث و قضاوت در مورد آن، بهتر است اشاره ای به بحث «هدف مندی» داشته باشیم. در فلسفه ی افلاطون، غایت و هدف زندگی آدمی، رسیدن به سعادت است و سعادت، تنها با درک مُثل میسر می شود؛ ولی همه انسان ها به طور مساوی قادر به درک مثل نیستند، بلکه پاره ای افراد با مُثل به طور کامل آشنا می شوند و برخی به توسط افراد نخست و با توسل به آنها و با رهنمودهای آنها با مثل آشنایی پیدا می کنند و عده ای نیز از جهان کثرات، راهی به روشنایی عظیمی که در عالم مثل است، نمی یابند. حال که غایت تفکر و حیات آدمی درک مثل شد، و با توجه به اینکه این درک، جز در سایه پاره ای تربیت ها و توسل که توسط حکیم- حاکم یا هیأت حاکمه که با مُثل آشنا هستند؛ ارائه می شود، میسر نیست، پس افراد باید تحت برنامه ای که حکیم- حاکم یا هیأت حاکمه ارائه می دهد، هر کدام در جای خود قرار بگیرند.(صدیقین،1383: 90) اما پوپر به مسئله ی «هدف مندی» به گونه ی دیگری نگاه می کند. پوپر به عنوان نظریه پرداز دموکراسی، در زمینه ی هدف مندی معتقد است هیچ کس حق ندارد برای انسان دیگری هدفی را مشخص کند، و هیچ انسانی را نباید وادار کرد طبق طرح انسانی دیگر زندگی کند. (پوپر، 1368: 366) دکتر داوری چنین اندیشه های رادر دوران مدرن از سنخ اندیشه های سوفسطایی می داند ، که به هیچ مبنایی اعتقاد ندارند و تنها به رد و نفی صرف می پردازند.(داوری، 1379: 205-191) به نظر می رسد در دموکراسی، اصولاً چیزی به نام «هدف مندی» در زندگی بشر مورد بی اعتنایی قرار گرفته است. دموکراسی اندیشه ای است که مواقعی به پیروزی دست یافته است که حکومت های آرمانی در تحقق آرمان مورد نظر خود برای کسانی که وعده های تحقق آن آرمان ها را به آنها داده اند، ناکام شده اند. در این وضعیت افراد مشاهده می کردند که هم به هدف نرسیدند و هم متحمل حکومت های استبدادی شدند. این بود که کم کم صرف تحقق آزادی های فردی و نفی استبداد، نوعی هدف برای افراد شد؛ و حال آن که واقعاً آزادی فردی به عنوان هدف نمی تواند مورد پذیرش آدمی باشد، چرا که آزادی های فردی، انسان را صرفاً به نقطه ی صفر می رساند- یعنی نقطه ای که از هدف ها و ارزش ها و بایدها برای انسان بحث نمی شود بلکه فقط نفی محدودیت غیر، جهت سهولت انتخاب های هر فرد، مورد نظر است؛ حال این انتخاب فردی هر چه می خواهد باشد و به سوی هر هدف و طبق هر ارزشی که می خواهد باشد، باشد و حال آنکه آدمی و روح او در پرستش، عشق ها و نفرت های خود، به دنبال امری بسیار بزرگ تر از آزادی های فردی است،چرا که در این پرستش ها عشق ها و نفرت ها، نفی و سلب مطرح نیست وگرنه پرستش و عشق و نفرت معنا نمی داشت بلکه همواره یک امر اثباتی باعث ایجاد پرستش، عشق و نفرت می شود؛ همواره و به طرز ضروری، پرستش، پرستش چیزی و نفرت، نفرت از چیزی و عشق، عشق به چیزی است؛ در خلأ عشق و پرستش و نفرت وجود ندارد و در حالیکه آزادی های فردی با توجه به اینکه صرفاً انسان را به نقطه ی صفر می رسانند و فقط به نفی محدودیت غیر می پردازند، نقش نفی و سلب را بازی می کنند و به نظر می رسد که این گرایش های متعالی، تنها در قالب هندسه ی اجتماعی مبتنی بر اصالت کل، قابل طرح و تحقق می باشند. (صدیقین،همان: 95- 92) یک مثال، مطلب را روشن تر می کند. فرض کنیم که انسان کاملاً آزاد باشد که هر کاری می خواهد بکند، بکند حال، فردی می خواهد بنابر ویژگی ها و عقاید خودش، یک زندگی متدینانه داشته باشد؛ و از سویی دین او می گوید در برابر فساد مقاومت کن؛ با شرب خمر مبارزه کن؛ از گسترش فساد در جامعه با تمام نیرو ممانعت به عمل آور و... از سوی دیگر، دموکراسی حاکم بر جامعه می گوید که هر چند فردی می تواند آزادانه زندگی دینی را اختیار کند اما دیگری هم حق دارد که مرکز فساد و فحشا ایجاد کند؛ شراب بخورد؛ و... منتها هر کدام باید بدانند تا جایی که کاری به هم ندارند، آزادند. بنابراین فرد، براساس اصول دموکراسی می تواند متدین باشد اما تا جایی که آزادی های دیگران را نفی نکند؛ همچنین بر این اساس که فرد، متدین است باید جلو فساد و فحشا را بگیرد. نتیجه ای که از این بحث حاصل می شود این است که فرد براساس اصول دموکراسی می تواند متدین باشد(زیرا بر اساس دموکراسی آزاد است ) ولی براساس اصول دموکراسی نمی تواند متدین باشد!!(چون نمی تواند وظایف دینی خود مانند امر به معروف ونهی از منکر را انجام دهد.) در یک کلام باید گفت هدفمندی انسان با دموکراسی در تناقض می افتد و این تناقض در مراحلی از تاریخ که جامعه زیر فشارهای مختلف اقتصادی، سیاسی، و... از رسیدن به اهداف ناامید شده یا آنها را دروغین پنداشته است، فراموش شده و حکومت های طرفدار دموکراسی به منصه ی ظهور رسیده اند. حکایت حکومت طرفدار دموکراسی، حکایت تعدادی صفر است که احساس مهم بودن می کنند چرا که هر یک فکر می کنند با پذیرش نظم دموکراتیک و قرارگیری در صف واحد باعث ده برابر شدن ارزش زندگی آدمی می شوند؛ غافل از اینکه جایی که عددی جلو صفرها نباشد، صفرها هیچ اند؛ پوچ اند و آن عدد همان هدف است که عینیتش در کالبد انسانی که به تعبیر افلاطون، حکیم- حاکم است، یعنی انسان برتر، تجسم می یابد.با توجه به موارد مذکور می توان تفاوت و تشابه های دموکراسی و جمهوری در دوران کلاسیک را به صورت جدول‌ شماره‌ (1)نشان داد. جدول‌ شماره‌ (1) دموکراسی جمهوری تشابه حاکمان توسط مردم انتخاب می شوند. حاکمان توسط مردم انتخاب می شوند. تفاوت 1. چیزی به نام «هدف مندی» و «اصول ثابت»در زندگی بشر وجود ندارد. 1. زندگی بشر «هدف مند» و دارای«اصول ثابت» است. 2. حاکمان لازم نیست اندیشمند باشند ، چرا که مردم آنها را برای هدایت خود انتخاب نکرده اند. 2. حاکمان باید اندیشمند باشند ، چرا که مردم آنها را برای هدایت خود انتخاب کرده اند. 3. حاکمان تنها باید به خواسته های ظاهری مردم توجه نمایند ، و وظیفه آنها تعیین صلاح و فساد آنها نیست . 3. حاکمان باید طبق خواست مردم صلاح و فساد آنها را در نظر بگیرد. 4.حاکمان نباید جامعه ی آرمانی را در نظر داشته باشند و نباید بر اساس آن برای اداره جامعه برنامه ریزی نمایند 4.حاکمان باید جامعه ی آرمانی را در نظر داشته باشند و بر اساس آن برای اداره جامعه برنامه ریزی نمایند، تا بتوانند مردم رابه جامعه ی آرمانی نزدیک نمایند. بنابر این می توان گفت در دوران کلاسیک که دو مفهوم جمهوری و دموکراسی وضع شد ، سوفسطائیان دموکراسی را می پسندیدند و فیلسوفان به جمهوری اعتقاد داشتند و این دو مفهوم بایکدیگرمتفاوت و حتی مغایر بوده است. پیشینة دموکراسی و جمهوری در دوران مدرن در حدود قرن 16 میلادی در اروپا ،یکسری تحولات سیاسی رخ داد ،که بدان نام رنسانس (تجدید حیات ) دادند،هدف از این تجدید حیات بازگشت به مفاهیمی بود که در حدود چهار ،پنج قرن قبل از میلاد مسیح توسط افرادی بنام سوفسطائیان بوجود آمده بود.در واقع با رنسانس دوران هزار سالةحکومت کلیسا پایان یافت ، در آن زمان با سوء استفادة ،افرادی در نظر داشتند با بزرگ نمایی هر چه بیشتر ضعف ها، اشتباهات ،تحریفات و انحرافات کلیسا آنها را بنام دین تمام کرده و تا ابد دین را از صحنة زندگی بشر خارج نمایند .وبدینسان مدرنیسم با شعار اومانیسم و دموکراسی و بازگشت به مفاهیم مورد نظر سوفسطائیان آغاز شد. (کاپلسون ، همان :117 -123) بنابر این استفاده از شعار اومانیسم و دموکراسی ابزاری بود برای کنار زدن دین ،گمان رهبران مدرنیست این بود ،که هر چه زمان بگذرد، دین که به نظر آنها یک سری باورهای غیر علمی است ،بیشتر از زندگی بشر خارج می شود و در آینده جهان تنها صحنة رقابت بین مکاتب مدرن می باشد و در پایان جهان قوی ترین و بهترین مکتب یکه تاز صحنةجهانی می شود ونه تنها اقتدار خود را بر جهان تحمیل می کند ،بلکه مردم جهان نیزکه بهترین بودن آن را در یافته اند با رضایت کامل آنرا پذیرا خواهند بود . (عباسی ، 1382: 65-25 ) چنانچه دو واژه جمهوری و دموکراسی از نظر مبنایی مورد ارزیابی قرار گیرد ،باید گفت هر چند هر دو واژه به معنای مردم سالاری می باشد ،اما در اساس مفهوم دقیق این دو واژه در دوران کلاسیک غرب متفاوت بوده است ، به طوری که واژه دموکراسی در اندیشه فیلسوفان کم ارزش و واژه جمهوری دارای ارزش بوده است ،اما در دوران رنسانس وتجدید حیات اندیشه سوفسطائیان بار دیگر دموکراسی تبدیل به ارزش شد،در واقع مفهوم دموکراسی که در نظر فیلسوفان ضد ارزش بود تبدیل به ارزش شد.آنها به علت عدم تصورامکان وجود اصول ثابت ،اعتقاد به جمهوری مورد نظر فیلسوفان را امری ذهنی ،انتزاعی و خیالی می دانستند ویابرای جلوگیری از طرح هر گونه الگویی که دارای اصول ثابت و در عین حال مردمی (جمهوری ) باشد ،تلاش کردند معنای این مفهوم را نیز به مفهوم دموکراسی نزدیک کنند و لذا افرادی چون منتسکیو گفتند دموکراسی نوعی از جمهوری است (عالم،1389: 312) در حالی که این واژه در دوران کلاسیک هر چند به معنای حکومت مردمی و مردم سالاری بود اما تفاوت های اصولی بایکدیگر داشتند و از آن پس این نزدیکی معنایی را در آثار دیگر روشنفکران دیگرنیز می توان دید ؛با گسترش ترجمه گرایی این رویه به کشور های دیگر از جمله ایران نیز سرایت کرد،به طوری که اگر نگوییم در تمام مقاله ها باید گفت در اکثر مقاله های دوران معاصر در ایران از این دو واژه همین نزدیکی معانی که در دوران مدرن گفته شده ،استفاده می شود و چندان دقت ریشه ای ومبنایی در این خصوص صورت نمی گیرد. سنجش کیفی و کمی مفهوم جمهوری ودموکراسی در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) بررسی کیفی مفهوم جمهوری و دموکراسی در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) به دو صورت میسر است. 1. سنجش کیفی نحوه استفاده حضرت امام (ره) از دو مفهوم جمهوری و دموکراسی در این روش با توجه به پیشینه ذکر شده از دوواژه جمهوری و دموکراسی در دوران کلاسیک و بدون در نظر گرفتن میزان و نحوه استفاده حضرت امام (ره) از دو واژه جمهوری و دموکراسی و تنها با مقایسه آن با کلیات اندیشه ایشان میتوان به یک نتیجه کلی و منطقی رسید . حضرت امام خمینی (ره) از ابتدای نهضت خود بر دو اصل مهم مردمی و اسلامی بودن تاکید می کردند. در الگوی حکومتی(ولایت فقیه ) مورد نظر ایشان حاکمان توسط مردم انتخاب می شوند، اما در واقع انتخاب ولی فقیه توسط مردم ، انتخاب یا عدم انتخاب فردی است که مشخصات و ویژگی های او از طرف شرع و عقل تعیین شده است و مردم می توانند این فرد را بپذیرند و انتخاب کنند یا نپذیرند و انتخاب نکنند ، که بدان نام مقبولیت می دهند و بقیه سطوح حاکمان نیز توسط مردم انتخاب می شوند . امام خمینی در این خصوص در مصاحبه با خانم الیزابت تارگود می فرماید: «ما خواهان استقرار یک جمهورى اسلامى هستیم و آن حکومتى است متکى به آراى عمومى، شکل نهایى حکومت با توجه به شرایط و مقتضیات کنونى جامعه ما، توسط خود مردم تعیین خواهد شد.»( صحیفه امام ،ج‏4: 248 ) حضرت امام بارها بر رای مردم تاکید می کنند و جمهوری اسلامی را یک حکومت ملى اسلامى می دانند که متکى بر رأى خود مردم باشد و مردم بتوانندآزادانه رأى بدهند. ( همان ،ج‏6 :51) ایشان بارها در تبیین مفهوم جمهوری اسلامی صحبت کرده اند و تاکید نمو ده اند که جمهوری تکیه بر آراء عمومی است و اسلامی قواعد اسلام می باشد. (همان،ج‏5: 548) ایشان در فرازی دیگر چنین فرموده است: «حکومت جمهورى است و تکیه به آراى ملت؛ و قانون، قوانین اسلام است.» (همان، ج‏5،482 ) هم چنین در جایی دیگر می فرماید: «ماهیت حکومت جمهوری اسلامی این است که با شرایطی که اسلام برای حکومت قرار داده است، با اتکا به آرای عمومی ملت،حکومت تشکیل شده ومجری احکام اسلام می باشد.»(همان،ج‏8 : 118) بنابراین در اندیشه حضرت امام ، ولی فقیه توسط مردم انتخاب می شود ،در اینجا دقت شود که این مسئله منافاتی با انتصابی بودن ولی فقیه ندارد.بلکه دیدگاه ولایت انتصابی نیز به نقش مردم بی توجه نیست. از این دیدگاه، هر چند انتخاب مردم در مشروعیت حکومت تأثیری ندارد، ولی در کارآمدی حکومت، نقش اساسی دارد و بدون آن، هرگز حکومتی تشکیل نمی گردد و هر چند مردم کارشناسانی (مجتهدین) که وظیفه شناسایی ولی فقیه را دارد را تعیین و انتخاب می نمایند،در واقع مردم ولی فقیه را می پذیرند، در اینجا انتخاب به معنای پذیرفتن فردی است که ویژگی های لازم برای این مسئولیت را دارا می باشد . امام علی علیه السَّلام فرمود: "اگر اجتماع مردم نبود و با وجود یاری کننده، حجت تمام نشده بود و اگر خداوند از عالمان تعهد نگرفته بود که در برابر ظلم ظالم و مظلومیت مظلوم ساکت ننشینند، ریسمان حکومت را به گردنش می انداختم. (حکومت تشکیل نمی دادم.)"( نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، باب 3: 202 ) بر این اساس، حتی هواداران دیدگاه ولایت انتصابی، بر نقش مردم در گزینش حاکم تأکید می ورزند. حضرت امام خمینی (ره) در تأیید این نظر می فرماید: «ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است اگر به امر خدا نباشد. رییس جمهور، بإ نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتی غیر مشروع شد، طاغوت است... طاغوت وقتی از بین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی، کسی نصب شود.»( صحیفه ی نور، ج9: 152 ) با این وصف، ایشان بر حضور مردم در صحنه ی سیاست و انتخاب کارگزاران حکومتی، تأکید بسیار داشت. ایشان بارها بررای دادن همه یا اکثریت مردم تاکید می کردند.(همان، ج‏8 :42)در نظر حضرت امام، قانون اساسى جمهورى اسلام یعنى قانون اساسى اسلام که هم بر آرای ملت و هم موازین اسلامی بنا گشته است ( همان، ج8: 219 )ولذا با توجه به وجه مشترک جمهوری و دموکراسی ، در نظام بدیل امام این وجه (انتخاب حاکمان توسط مردم) وجود دارد. برای بررسی وجوه تمایزجمهوری و دموکراسی نیز با کمی تامل می توان دریافت در مردم سالاری دینی حضرت امام ، بر اصول اسلامی تاکید فراوان شده است و با توجه به عدم پذیرش نسبی گرائی معرفتی و اعتقاد به اصول و ارزش های ثابت و غیر متغیر در نظام ولایت فقیه ویژگی های جمهوری وجود دارد واز دموکراسی فاصله دارد ، به طوری که دراین الگو زندگی بشر «هدف مند» و واجد«اصول ثابت» است و حاکمان باید اندیشمند (باتوجه به مسلمان بودن مردم ، حاکمان باید فقیه باشند)باشند ، چرا که مردم آنها را برای هدایت خود انتخاب کرده اند و حاکمان باید طبق خواست مردم صلاح و فساد آنها را در نظر گرفته و با توجه به آنها برای مردم برنامه ریزی نمایند تا بتوانند مردم رابه جامعه آرمانی نزدیک نمایند، به گونه ایی که تمایز مهم میان دموکراسی و مردم سالاری دینی این است که «آزادی» در دموکراسی هم اصل است و هم هدف، اما در جمهوری اسلامی هر چند هرگز آزادی انسان‌ها از آنان ستانده نمی‌شود و هیچ اجبار و اکراهی نیست اما آزادی از اصالت برخوردار نیست. هدف از حکومت دینی و مردم سالاری دینی، قرب الهی و کمال انسان است و آزادی به مثابة ابزاری برای وصول به این ارزش نهایی و غایی است که ارزشمند است. به تعبیر دیگر ارزش آزادی در نظام اسلامی ارزشی ابزاری و غیری است اما در نظام دموکراسی ارزشی ذاتی و غایی است. هر چند بدون نیاز به مراجعه به فرمایشات ایشان در این خصوص می توان در یافت که مبانی دموکراسی به هیچ وجه قابل تطبیق با اندیشه سیاسی حضرت امام ندارد، اما حضرت امام (ره)در این باره سخنان بسیار شفاف و گویایی دارد. از آن جمله در جایی می‌فرماید: ایشان آزادى رادر محدوده قانون به رسمیت می شناسند و آن قانون قانون اسلام است که مردم به آن رای داده اند، آزادی در نظر حضرت امام این نیست که هر کسی هر کاری را بخواهد انجام دهد ، ایشان آزادی رادر حدی مجاز می داند که خداوند تعیین کرده است ، وی به طور مشخص از اعمال خلاف عفت و فساد و ایذاء دیگران نام می برند و با آن مخالفت می کند، و آنها را آزادی های غیر منطقی می داند. (صحیفه امام،ج‏8 : 283 ) وی در ادامه می فرماید: « بنا بر این ما آن چیزى را که مى‏خواهیم، حکومت اللَّه را مى‏خواهیم؛ حکومت خدا را مى‏خواهیم. ما مى‏خواهیم قرآن حکومت کند بر ما. ما مى‏خواهیم قوانین اسلام بر ما حکومت کند. ما هیچ حکومتى را جز حکومت اللَّه نمى‏توانیم بپذیریم؛ و هیچ دستگاهى را که بر خلاف قوانین اسلام باشد نمى‏توانیم بپذیریم و هیچ رأیى را که بر خلاف رأى اسلام باشد و رأى شخصى باشد. رأى گروهى باشد، رأى حزبى باشد، ما نمى‏توانیم بپذیریم. ما آن را مى‏توانیم بپذیریم که قانونِ اسلام حکمفرمایى کند. ما تابع اسلام هستیم؛ ما تابع قانون اسلام هستیم. و جوانهاى ما خونشان را براى اسلام داده‏اند. جوانهاى ما آن قدر جدیت کردند، مى‏گفتند ما اسلام را مى‏خواهیم، ما احکام اسلام را مى‏خواهیم.»(همان) ایشان در تبیین آزادى در اسلام می فرمایند: «احساس یک آزادى کردید و آزاد هستید، ببینیم که آیا آزادى که ما الآن داریم با این آزادى چه مى‏کنیم. ما الآن از قید و بندى که رژیم سابق داشت آزاد هستیم؛ و لهذا آزادانه شما پیش ما آمدید و سابقاً نمى‏توانستید؛ و ما هم آزادانه با شما صحبت مى‏کنیم، و شما هم با ما صحبت مى‏کنید؛ لکن ما با این آزادى باید چه بکنیم؟ آیا حالا که آزاد هستیم دیگر تمام قید و بندها را کنار بگذاریم؟ به مجرد اینکه آزاد شدیم هر چه مى‏خواهیم بگوییم؟ هر چه مى‏خواهیم بنویسیم؟! هر کارى مى‏خواهیم بکنیم؟ این است معناى آزادى که در جمهورى اسلامى است، که قیدها و بندها دیگر برداشته باید بشود؟ هر کس هر چه مى‏خواهد بگوید؟ و لو ضد ملت باشد، و لو ضد اسلام باشد، و لو بر خلاف قرآن مجید باشد؟ یا نه، آزادى که مى‏خواهیم ما، آن آزادى که اسلام به ما داده است، حدود دارد آزادى.»( همان،ج‏8 :119) حضرت امام بارها حکومت های دموکراتیک را مورد نقد قرار داده و به دلایل زیر آن را مردود می داند: 1- تمام قید ها برداشته می شود و آزادی ها ی نامشروع رایج می گردد. ایشان در این باره می فرمایند: «مراکز فحشا هیچ مانعى با جمهورى دمکراتیک ندارد. اینها که جمهورى دمکراتیک مى‏خواهند این را مى‏خواهند. یک همچو آزادى را مى‏خواهند. و ما که عرض مى‏کنیم جمهورى اسلامى، این است که روى قواعد اسلام باید باشد. باید مراکز فحشا بسته بشود. جوآنهای ما به مراکز فحشا وارد نشوند.» (همان، ج‏8 :121) 2- دموکراسی تفسیر های مختلفی دارد. وی در این خصوص می فرماید: «این «دمکراتیک» و «دمکراسى» تفسیرهاى مختلف شده است. ارسطو یک جور تفسیر کرده است؛ الآن هم که ما هستیم، غربی هاى سابق یک جور تفسیر مى‏کردند؛ غربی هاى لاحق یک جور و شوروى یک جور تفسیر مى‏کند. ما وقتى یک قانون مى‏خواهیم بنویسیم، باید صریح باشد و معلوم. یک لفظ مشترکى که هر کس یک جورى به یک طرف مى‏کشدش ما نمى‏توانیم استعمالش کنیم.»(همان، ج‏10 :44) و یا فرموده اند: «ما مى‏گوییم یک چیزى که مجهول است و هر جا یک معنا از آن مى‏کنند، ما نمى‏توانیم آن را در قانون اساسى‏مان بگذاریم که بعد هر کسى دلش مى‏خواهد آن جورى درستش کند. ما مى‏گوییم اسلام» (همان،ج‏10 :526) 3- علت تاکید بر روی دموکراسی هراس دشمنان از اسلامیت است، هدف کنار زدن اسلام است. (همان،ج‏10 : 526) حضرت امام در جای دیگردر این خصوص می فرمایند: «همه‏اش دنبال این هستیم که غرب چکاره است. الآن هم که جمهورى اسلامى را ما مى‏خواهیم ان شاء اللَّه مستقر بشود و مى‏خواهیم حساب مان را از غرب جدا بکنیم و استقلال همه جانبه پیدا بکنیم، الآن هم یک دسته «غربزده‏هایى» هستند که اینها الآن در فکر این هستند که این جمهورى، اسلامى‏اش نباشد؛ همان «جمهورى» باشد. یک جمهورى دمکراتیک باشد.» (همان،ج‏8: 95) ایشان همچنین می فرمایند: « اینها به دست و پا افتادند که نگذارند یا رفراندم بشود، به طور صحیح تحقق پیدا کند- و این خیال خامى است- و یا قانون اساسى اسلامى مبنى بر مذهب اثنى عشرى، شیعه اثنى عشرى، تصویب بشود؛ به خیال خودشان مى‏توانند- و این خیال خامى است- و یا جمهورى اسلامى در آن خلل واقع بشود؛ جمهورى مطلق باشد یا جمهورى دمکراتیک یا جمهورى اسلامى دمکراتیک. همه اینها غلط است: «جمهورى اسلامى».» (همان،ج‏6: 363) 4- جمهورى دمکراتیک یعنى جمهورى غربى امام در این باره می فرمایند:« جمهورى دمکراتیک یعنى جمهورى غربى، یعنى بى‏بند و بارى غرب. این تقلیدها را کنار بگذارید، این غربزدگیها را کنار بگذارید .» (همان،ج‏6 : 362) با توجه به موارد ذکر شده حضرت امام اجازه ندادند لفظ دموکراسی در نام نظام اسلامی ایران قرار بگیرد واما جمهوری و اسلام نه تنها تعارض و تضادی بایکدیگر ندارند بلکه می توان این دو مفهوم را در کنار یکدیگر استفاده کرد و ایشان نام جمهوری اسلامی را پیشنهاد کرده و آنرا به رفراندوم گذاشتند. وبعد از رای 2/98 در صدی مردم به جمهوری اسلامی حضرت امام حکومت قانون را تبعیت از احکام اسلامی معرفی می نمایند و می فرمایند:« ما مى‏خواهیم که احکام اسلام در همه جا جریان پیدا بکند و احکام خداى تبارک و تعالى حکومت کند. در اسلام حکومت حکومت قانون است. حتى حکومت رسول اللَّه، حکومت امیر المؤمنین- سلام اللَّه علیه- حکومت قانون است. یعنى قانون آنها را سرِ کار آورده است. أَطِیعُوا اللَّهَ و أَطِیعُوا الرَّسُولَ و أُولِى الأَمْرِ مِنکُم حکم خداست. آنها به حکم قانون، واجب الاطاعه هستند. پس حکم مال قانون است؛ قانون حکومت مى‏کند در مملکت اسلامى؛ غیر قانون هیچ حکومتى ندارد.» (همان،ج‏8: 281) اما ساختار نظام جمهوری اسلامی با چنین شکل و نهاد هایی نه در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله سابقه داشت و نه در زمان حضرت امیرعلیه السلام و نظامی با این خصوصیات، تحقق نداشته است؛ بلکه علّت انتخاب این عنوان از میان سایر اشکال بدیل از قبیل «جمهوری مسلمانان»، «جمهوری دموکراتیک اسلامی»، «جمهوری اسلامی» و... به بیشترین انطباق این اصطلاح با اصول و چارچوب های کلی که در اسلام برای نظام سیاسی معین شده و همچنین توجه به شرایط و مقتضیات زمانی، بازمی گردد؛ زیرا با قید «اسلامی» دو ویژگی مهم ساختار نظام سیاسی - اسلامی، یعنی ضرورت مشروعیت الهی حاکم و همچنین ضرورت اسلامی بودن قوانین، رعایت شده است و با قید «جمهوری» به مردم به عنوان مهم ترین مبدأ شکل گیری و کارآمدی نهادهای حکومتی و ضرورت توجه به مقتضیات زمان و شکل گیری ساختارهای متناسب با آن، مانند تفکیک قوا و... و همچنین به اصل خطاپذیری مجریان و ضرورت نظارت بر آنها، دقت و توجه کامل شده است. با توجه به مطالب مذکور انتظار این خواهد بود که حضرت امام (ره) برای دفاع و تبیین نظام مورد نظر خود از واژه دموکراسی استفاده نکرده باشند اما با مراجعه به آثار ایشان مشاهده می کنیم که وی در مواردی از این واژه استفاده کرده اند ،و لذا در ادامه به بررسی علت این تعارض می پردازیم. 2. سنجش کمی نحوه استفاده حضرت امام (ره) از دو مفهوم جمهوری و دموکراسی با استفاده از نرم افزار «مجموعه آثار حضرت امام خمینی » می توان در مجموعه‌ بیست‌ دو جلدی‌ صحیفه‌ نور تمام فرمایشات ایشان را رصد نمود ، هر چند این منبع دربردارندة‌ سخنان، پیامهای‌ شفاهی‌ و مکتوب‌ و مصاحبه‌های‌ امام(ره) از اوایل‌ سالهای‌ دهه‌ چهل‌ شمسی‌ است، به‌ نقطه‌ نظرات‌ ایشان‌ در سایر آثار مکتوبشان‌ اشاره‌ای‌ ندارد. تعداد کاربرد واژه جمهوری با استفاده از این نرم افزار 4146 مورد بوده ، که در اکثر قریب به اتفاق آنها واژه جمهوری در کنار واژه اسلامی آمده است و به نظر می رسد در بسیاری موارد منظور امام ذکر نام نظام جمهوری اسلامی است و لذا نمی توان از این آمار به صورت کمی بهره برد ، بنابر این از بررسی سنجش کمی مفهوم جمهوری می گذریم . همانگونه که دکترخوان کاظمی در مقاله امام خمینی(ره) و دموکراسی با استفاده از نرم‌افزار کامپیوتری گفته اند : میزان‌ کاربرد واژه‌ دموکراسی‌ 70 مورد می باشد که‌ 64 مورد (4/91%) از این‌ کاربردها در سالهای‌ 1357 و 1358 انجام شده است. در جدول‌ زیر میزان‌ استفاده‌ واژه‌ یاد شده، بر حسب‌ زمان نقل شده، آمده است.هر چند که به نظر میرسد برای بررسی دقیق تر سنجش کمی نحوه استفاده حضرت امام (ره) از واژه دموکراسی باید علاوه بر جستجوی واژه دموکراسی با استفاده از نرم افزار واژه دموکراتیک را نیز مورد جستجو قرار داد، اما در جستجوی واژه دموکراتیک تعداد 29 مورد استفاده نشان داده می شود، اما در جستجوی واژه جمهوری مواردی مشاهده شد که دموکراتیک بعد ازجمهوری بصورت «جمهوری دموکراتیک» آمده است واین موارددر جستجوی واژه دموکراتیک نیامده است واین مورد، اتقان پژوهش های دیگر در این زمینه را دچار اشکال می نماید. هر چند این اشکال به معنای زیر سئوال رفتن تحقیق آقای اخوان کاظمی نمی باشد ،هر چند که احتمال وجود واژه دموکراسی علاوه بر موارد جستجو شده توسط ایشان منتفی نمی باشد. جدول‌ شماره‌ (2) تعداد دفعات استفاده حضرت امام از واژه دموکراسی در سالهای مختلف سال تعداد استفاده از واژه دموکراسی درصد فراوانی 1354 1 43/1 1356 2 86/2 1357 31 28/44 1358 33 14/47 1362 1 43/1 1367 1 43/1 1368 1 43/1 مجموع 70 100 ایشان 1523 مورد واژه «ملت» و 1212 مورد واژه «مردم» را استفاده کرده اند که‌ با توجه‌ به‌ کاربرد غالباً‌ مترادف‌ آنها توسط‌ امام‌ (ره)، در مجموع‌ 2735 بار ایندو لفظ‌ تکرار شده‌اند. اما کاربرد ‌ واژه دموکراسی‌ در بیان امام‌ 5/2% (70 مورد) این‌ تعداد است. که‌ نسبت‌ استفاده واژه مردم‌ به‌ دموکراسی، 2/94% به‌ 8/5% می‌باشد. (اخوان کاظمی، 1380 : 8-7) با مشاهده این میزان استفاده حضرت امام (ره) سئوالاتی پیش می آید. چرا استفاده ایشان از واژه دموکراسی در مقایسه با واژه های به معنای ملت بسیار اندک است؟ چرا ایشان حتی به میزان اندک از این واژه استفاده کرده اند ؟ و چرا بیشترین کاربرد ایشان از این لفظ در سالهای 57 و 58 بود ه است؟ پاسخ سئوال اول قبل از این داده شده است ، چرا که مبانی دموکراسی به مبانی اسلام همخوانی ندارد و استفاده زیاد از این عبارت و یا آوردن این لفظ در کنار واژه اسلام در نام نظام اسلامی ایران می تواند در آینده مشکلاتی را مانند انتظارلحاظ کردن اندیشه های مغایر با دین مانند لیبرالیسم را در نظام ایجاد نماید و توطئه های عیه نظام صورت گیرد. برای پاسخ به سئوالات دیگر می توان گفت : 1.استفاده از قاعده‌ الزام‌ و جدل از واژه دموکراسی‌ با توجه به استفاده به میزان کم از این واژه و همچنین کاربردی 4/91% از این واژه در سالهای 57 و58 نشان می دهد ،که با توجه به نوپا بودن انقلاب و همچنین نیاز به دفاع و تبیین اصول انقلاب و عدم آمادگی و زمینه قبول نقد های اساسی به مبانی دموکراسی ،و علاوه بر آن جا افتادن این اندیشه در جهان که تنها یک الگوی کلی مردم سالاری وجود دارد و آن نیز دموکراسی است و در مقابل آن الگوی دیگرمردم سالاری وجود ندارد (الگوی جمهوری که قبل از این تبیین شد.) وگمان می شد در مقابل دموکراسی دیکتاتوری است ، ایشان علی رغم نقد الگو های مطرح مدعی دموکراسی به نقد مبانی دموکراسی نپرداختند و نه تنها از کنار آن گذشتند بلکه در مواردی به موجب قاعده الزام «و اَلزِمُوهُم‌ بِما اَلزِمُوا عَلَیهِ‌ اَنفُسَهُم» (یعنی آنها را الزام‌ کنید به‌ آنچه‌ آنان‌ خود را بدان‌ ملزم‌ می‌دانند) و « وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(سوره النحل، آیه 125) (یعنی با آنها با جدال احسن محاجه کن ) برای دفاع و تبیین الگوی بدیل خود و در مقابل مخالفان انقلاب اسلامی که تلاش می کردند ،این الگو را معادل دیکتانوری معرفی کنند ،لازم بود در مقطعی قبل از تثبیت انقلاب و تا آماده شدن شرایط در موارد معدودی از این واژه استفاده کنند. (اخوان کاظمی، همان: 11) و لذا می بینیم که حضرت امام (ره) در مواردی برحسب ضرورت همانند موارد ذیل از واژه دموکراسی استفاده کرده اند فرمودند: «شیاطین‌ می‌خواهند منعکس‌ کنند که‌ ایران‌ قابل‌ دموکراسی‌ نیست. ایران‌ قابل‌ عدالت‌ نیست. ایران‌ قابل‌ آزادی‌ نیست. (صحیفه‌ نور، ج‌ 5: 82 - 81). برای‌ قطع‌ بعضی‌ حرفها و بهانه‌ها بنابراین‌ شد که‌ رفراندوم‌ [ جمهوری‌ اسلامی‌ ]. بشود و بهانه‌گیرها فهمیدند به‌ اینکه‌ مسأله‌ آنطور که‌ خیال‌ می‌کردند نیست‌ و ملت‌ با اسلام‌ است.»( همان: 235) ویا در جای دیگری می فرمایند: «دموکراسی‌ این‌ است‌ که‌ آرأ اکثریت‌ - و آنهم‌ اینطور اکثریت‌ - معتبر است. اکثریت‌ هر چه‌ گفتند آرایشان‌ معتبر است‌ ولو به‌ ضرر خودشان‌ باشد.»( همان: 8) 2. استفاده ازبرداشت مصطلح از دموکراسی که بدون توجه به مبانی آن مطرح می باشد. (دموکراسی ساختاری) در جهان الگو های مختلفی وجود دارد که بدون توجه به مبانی دموکراسی ، تنها دموکراسی را به صورت ساختاری مورد استفاده قرار می دهند یعنی اینکه مقصود آنها تنها شکل حکومت است و به مبانی اومانیستی و فرد گرایانه ی آن توجهی ندارند بطوریکه که در آن حکومت ها انتخابات انجام می گیرد و قوای سه گانه مستقل وجود دارد و ... به عبارت دیگر مردم خود سرنوشت خود را تعیین می نمایند؛ این برداشت از دموکراسی در مقابل دیکتاتوری است ، که میتوان برای آن نام دموکراسی ساختاری رانیز انتخاب کردو به نظر می رسد امام (ره) از این برداشت نیزاستفاده کرده اند، آنجائیکه می فرمایند: «می‌گویند این‌ دموکراسی‌ نیست. دموکراسی‌ غیر از این‌ است‌ که‌ مردم‌ خودشان‌ سرنوشت‌ خودشان‌ را در دست‌ بگیرند. کجای‌ دنیا اینقدر دموکراسی‌ هست‌ که‌ برای‌ قانون‌ اساسی‌ دو دفعه‌ مردم‌ رأی‌ بدهند... شما اگر بگوئید محل‌ اشکال‌ است، شما می‌خواهید تحمیل‌ کنید. شما دیکتاتور هستی‌ که‌ می‌خواهی‌ تحمیل‌ کنی.»( صحیفه‌ نور، ج‌ 11: 198 – 189) با این توضیح می توان دموکراسی را در اندیشه امام به دونوع دموکراسی (دموکراسی مبنایی و دموکراسی ساختاری ) تقسیم کرد، که دردموکراسی مبنایی با توجه به رجوع به اصول سوفسطایی و اومانیستی خود قابل جمع با الگوی بدیل حضرت امام (ره) نیست واما دموکراسی ساختاری قابل جمع با الگوی اسلامی مورد نظر امام می باشد وایشان در موارد محدودی از این برداشت استفاده کرده اند و شاید براین اساس بتوان از لفظ دموکراسی اسلامی نیز استفاده کرد؛ هر چند امام برای جلوگیری از ایجاد ابهام و سوء استفاده در آن زمان و آینده تلاش کردند از این برداشت کمتر استفاده نمایند. نتیجه گیری در این پژوهش تلاش ما پاسخ به چگونگی کیفیت و کمیت دو مفهوم جمهوری ودموکراسی در اندیشه امام خمینی (ره) است ؟ برای پاسخ به این سئوال در ابتدا این دومفهوم در دوران کلاسیک و مدرن غرب مورد بررسی قرار گرفت و این نتیجه حاصل شد ، که در نظر فیلسوفان اولیه (سقراط ،افلاطون و ارسطو) که برای جهان هستی و زندگی «اصول ثابت» و «هدف مندی» قائل بودند جمهوری نوعی از حکومت مردمی مطلوب تلقی می شد که در آن حاکمانی که علاوه بر اداره امور مردم وظیفه هدایت و تربیت جامعه را نیز بر عهده دارند ،با ید اندیشمند باشند، بنابراین آنان علاوه بر تحقق خواست مردم می بایست در بر نامه های خود صلاح و فساد مردم را نیز مد نظر قرار دهند تا بتوانند آنان را به سمت جامعه آرمانی رهنمون شوند . این فیلسوفان در مقابل دموکراسی را تقبیح کرده و آن را حکومت احمق ها می دانستند چرا که در آن نوع حکومتِ مورد نظر سوفسطائیان اعتقادی به«اصول ثابت» و «هدف مندی» در زندگی بشر وجود نداشت و لذا در دموکراسی لزومی ندارد حاکمان اندیشمند باشند ، چرا که مردم آنها را برای هدایت خود انتخاب نکرده اند و با توجه به بازگشت دوران مدرن به اندیشه سوفسطائیان، دموکراسی که در دوران کلاسیک مذموم شده بود ، مورد توجه قرار گرفت چرا که آنان مانند سوفسطائیان برای جهان هستی و زندگی بشر هدف و اصول ثابتی قائل نبودند ، هر چند تئوریسین های آنان به دلیل مطرود بودن نام سوفیست نام فیلسوف بر خود نهادند . آنها بایکسان و یا نزدیک دانستن دومفهوم جمهوری با دموکراسی تکلیف جمهوری را مشخص کردند و بنابر این در دوران مدرن تنها یک نوع حکومت مردمی معنا و مفهوم داشت آنهم دموکراسی بود که نمی توانست در آن هدفمندی و اعتقاد به اصول ثابت وجود داشته باشد و لذا در این دوران هر اندیشه ای که در آن اعتقاد به اصول ثابت و هدفمندی در حکومت بود ،در مقابل مردم سالاری تعبیر شده ونوعی از دیکتاتوری محسوب شد و برخی ازآنان (مانند پوپر) تلاش نمودند ، که حتی اندیشه های توتالیتر مانند فاشیسم و نازیسم که خود الگویی از اندیشه مدرن است را نیز به فیلسوفانی مانند افلاطون نسبت دهند . و لذا با توجه به جایگاه ویژه مردم در اسلام و اندیشه حضرت امام (ره) می توان گفت در اندیشه ایشان جمهوری مورد قبول و دموکراسی غیر قابل پذیرش می باشد،و لذا ایشان در ارائه پیشنهاد نام نظام کشور اسلامی ایران علی رغم توصیه ی برخی از افراد از آوردن نام دموکراسی خودداری کردند. اما با این وجود با بررسی فرمایشات حضرت امام (ره) می بینیم که ایشان چندین بار در تبیین مردم سالاری در نظام بدیل خود از لفظ دموکراسی استفاده کرده اند، اما با دقت بیشتر در استفاده بیش از 90 در صدی از این لفظ در سالهای 57 و 58و اینکه ایشان برای اشاره به مردم تنها در حدود 5 در صد موارد از دموکراسی استفاده نموده اند و در حدود 95 درصد موارد از لفظ هایی مانند ملت و امت بهره برده اند ،می توان نتیجه گرفت که استفاده از لفظ دموکراسی با توجه به لزوم تبیین ماهیت مردمی انقلاب و با توجه به اینکه در اندیشه حاکم بر جهان دردوران مدرن با مبانی سوفسطایی آن دموکراسی معادل مردم سالاری بود و مقابل دموکراسی حکومت دیگری غیر از حکومت استبدادی متصور نبود ، ایشان بنا به ضرورت از قاعده جدل استفاده کرده و این لفظ را به کار برده اندو به هیچ عنوان حضرت امام این واژه را با مفهوم مبنایی آن استفاده نکرده اند ، بلکه تنها آن را در معنای ساختاری آن که در آن دموکراسی ظرف انقلاب و اسلام مظروف آن است ،طرح کرده اند. منابع: - ارسطو،سیاست، حمید عنایت، چاپ سوم( تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1371). - افلاطون ، مجموعه آثار افلاطون، لطفی محمد حسن،چاپ اول ،( تهران،انتشارات خوارزمی، 1335)،جلد سوم. - افلاطون ، جمهوری، لطفی محمد حسن، جلد سوم،چاپ اول (تهران، بیجا، 1353). - اخوان کاظمی،بهرام، "قدمت‌ و تدوام‌ نظریه‌ ولایت‌ مطلقه‌ فقیه‌ از دیدگاه‌ امام‌ خمینی‌ (ره)"،( تهران، سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی،1377) . - اخوان کاظمی،بهرام، "امام خمینی و دموکراسی"، کتاب نقد شماره 20 و 21،(پاییز و زمستان1380). - پوپر، کارل، جامعه ی باز و دشمنان آن ، مهاجر علی اصغر (تهران ، انتشارات خوارزمی ، 1368). - حسینی،جلال، پایان جهان؛مدرنیته یا...،(قم،انتشارات زمزم هدایت،1378) - عباسی،حسن ،جنگ جهانی چهارم و رفتار شناسی آمریکا پس از 11 سپتامبر ،(قم:انتشارات پارسیان،1382) . - داوری اردکانی، رضا،سیری انتقادی درفلسفه کارل پوپر، چاپ اول،( تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر،1379). - ردهد، برایان،از افلاطون تا ناتو ،کاخی مرتضی، چاپ اول،( تهران، انتشارات آگاه، 1357). - سید رضی، نهج البلاغه، خطبه 3 . - شیخ حر عاملی،وسائل الشیعه ،(قم، موسسه آل البیت،1409ق )ج26/ص 158 - صحیفه امام،جلدهای مختلف - صدیقین، علیرضا، نقد انتقادات پوپو بر افلاطون وارسطو بامحوردیت دموکراسی، (اصفهان،کانون پژوهش، 1383). - حائری،عبدالهادی،آزادی های سیاسی و اجتماعی از دیدگاه اندیشه گران مسلمان(مشهد، جهاد دانشگاهی 1374) - کاپلسون ،فردریک، تاریخ فلسفه ،ترجمه سید جمال مجتبوی،جلد اول، قسمت اول،(تهران، 1362 ). - مکارم شیرازی، ناصر، القواعد الفقهیه ،چاپ سوم ،(قم مدرسه امام امیرالمو منین ،1411 ق )ج2 ص 159 - مهیار، رضا ، فرهنگ ابجدی ، چاپ اول، (قم:انتشارات اسلامی چاپ اول،1410ق) - نرم افزارمجموعه آثار حضرت امام خمینی، دوره 22 جلدی، تهران،موسسه تنظیم ونشر امام خمینی(ره) جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی سئوال :بر اساس آیات و روایات متعدد، زمینه تحقق اسلام در حاکمیت پیامبر اکرم (ص) و یا ائمه اطهار (س) و یا فقها می باشد ،آیا این شرایط و زمینه با پیروزی جمهوری اسلامی ایران محقق شده است یا خیر؟ و جایگاه اندیشه غدیر در جمهوری اسلامی چیست؟ وسیررسیدن به این جایگاه از غدیر تا پیروزی جمهوری اسلامی چه مسیری را طی کرده است؟ فرضیه : از غدیر تا تا پیروزی جمهوری اسلامی ، اندیشه غدیر همواره یک مسیر پر فراز و نشیب بوده ، اما 1.همواره برآیند این سیر به سمت اعتلای هر چه بیشترو تحقق غدیر بوده است . 2. تنها زمانی که می توان گفت اندیشه غدیر تحقق یافته است جمهوری اسلامی ایران است ، زیرا در این نظام مشروعیت به حکم فقیه آل محمد (ص) است و تمام قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی ایران باید به تصویب شورای نگهبان برسد. 3. الگوی حاکم بر نظام جمهوری اسلامی ایران بهترین بدیل برای حکومت قبل ازظهور می باشد ، به عبارت دیگر این نظام یک حلقه قبل از ظهور می باشد. جایگاه 1- طرح مسئله این جایگاه با واقعه غدیر شروع شدکه خداوند به پیامبر اکرم (ص)فرمود«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْ
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوعی که در این پژوهش بر روی آن انگشت گذاشته‌اید موضوع بسیار ارزشمندی است که متأسفانه هنوز برای جامعه‌ی ما در ست تبیین نشده است و حتی عده‌ای در دل این انتخابات مترصد هستند که با نادیده‌گرفتن معنای مردم‌سالاری دینی روح دموکراسی به همان معنای غربی را بازسازی کنند و لذاست که تأکید بر این موضوع بیش از پیش لازم است. موفق باشید
5549
متن پرسش
با سلام و احترام و باز هم با عذرخواهی بابت تصدع اوقات شریف استاد عزیز بنده مدتی است در فضای مجازی موضوع ولایت اهل بیت را در بین برادران و خواهران سنی مذهب اما انقلابی و متمایل به جمهوری اسلامی مطرح میکنم اما بعضی از برادران و خواهران آزاداندیش اما کمی محافظه کار اهل سنت این گونه استدلال میکنند که در صدر اسلام هر چه اتفاق افتاده خدا میداند و ما فقط باید تابع قرآن باشیم و بحث های تفرقه انگیز را مطرح نکنیم. اما من این گونه استدلال میکنم که امروز شناخت کامل حقیقت اسلام که همان شناخت ولایت انسان کامل و استمرار آن در اهل بیت است و همین طور حوادثی که باعث شده این حقیقت در همان صدر اسلام سرکوب شود و به حجاب رود، تنها راه برون رفت جهان اسلام از اوضاع نابسامان امروزی است چرا که اگر حقیقت اسلام به درستی و به کمال شناخته شود دیگر مجالی برای جولان اسلام های امریکایی (ترکی-عثمانی، وهابی، سلفی) باقی نخواهد ماند. بنده میگویم چگونه میتوان اصحابی که قبل از کفن و دفن پیامبر (ص) و بر خلاف توصیه های ایشان در مورد خلافت و ولایت علی ابن ابی طالب (ع) به سقیفه هجوم بردند تا قدرت را بین خودشان تقسیم کنند را اصحاب راستین بنامیم و خلفای سه گانه را هم خلفای راستین رسول الله؟! آن هم با آن فجایعی که برای اهل بیت پیامبر در آن اثناء و بعد از آن به وجود آمد. واقعیت این است که بعضی از آن ها با این که هیچ تعصبی روی مذهب سنی ندارند از نفس مطرح شدن این مباحث هم میترسند چرا که اینها بنیان عقاید اهل سنت یعنی بیش از یک میلیارد مسلمان را در دنیا می لرزاند و میترسند که مطرح شدن این مباحث باعث تفرقه افکنی شود. میخواستم بدانم چگونه میتوان بین تبلیغ حقیقت کامل اسلام یعنی ولایت اهل بیت و امر خطیر وحدت جمع کرد؟ آیا اصلا ما در این مقطع در این زمینه نسبت به جهان اهل سنت و بلکه کل بشریت وظیفه داریم؟ با تشکر!
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: باید زمینه فراهم شود تا ابتدا متوجه شوند ما نسبت به جهان اهل تسنن احساس تعهد می‌کنیم، چیزی که در جریان فلسطین بحمداللّه از خود نشان دادیم و نیز باید روشن کنیم در هرحال چه براداران مسلمان ما سنی باشندو چه شیعه پاره‌‌ی جان ما هستند و اگر یک تیغ در پای آن‌ها رود مثل آن است که در چشم ما رفته که بحمداللّه رهبر عزیز انقلاب در این مسیر قدم‌های ارزنده‌ای برداشته‌اند. پس از این‌که چنین فضایی فراهم شد ناظر «یدخلون فی‌ دین‌اللّه افواجا» خواهید بود. فعلاً با همین فضای آزاد‌اندیشی طرح موضوع کنید و به آن‌ها پیشنهاد کنید در این موضوعات فکر کنند، لااقل یک بار کتاب «الغدیر» را بخوانند بدون آن‌که تصمیم بگیرند شیعه شوند ولی بتوانند جایگاه شیعه را در متون اهل سنت بشناسند. موفق باشید
4980
متن پرسش
سلام استاد خسته نباشید من روزگار خوبی داشتم قبل از اینکه دچار شک بشم هرچند که باعث اصلیش شاید خودم بودم من هم مثل همه شیعه به دنیا اومدم وقبولش داشتم ودارم اما یه روز با کتاب از یقین تا یقین آقای یثربی که مال انتشارات بوستان کتاب(حوزه علمیه) بود آشنا شدم وحقیقتا حرف های درستی داخلش بود اینکه همه ی افراد به دینی که در جامعه خودشون هست اعتقاد دارند وعده کمی به این شک می کنند ویاحداقل درمورد حق بودن دینش تحقیق می کنند من هم به شک افتادم که شاید مذهب من حق نباشه وشاید در اون غلو بشه امیدوارم درک کنید چی میگم همون طور که یک سنی که با هیچ یک از ادیان ومذاهب دیگه آشنا نیست ودر برحق بودن مذهب خودش شک نمی کنه ماهم نمی کنیم وقتی میخوای قضاوت کنی نباید به طرف قضاوت کنی مثلا ما میگیم پیامبر حدیث داره انی تارک ... کتاب الله وعترتی اهل بیتی اهل تسنن می گن و سنتی مامیگیم بر اساس صحاح خودتون ویا کتب دیگرتون اهل بیتی درسته ولی من به صحاح دسترسی ندارم ویااگرداشته باشم عربی آنچنان درستی ندارم ویا چیزهایی شبیه این امیدوارم کمکم کنید باتشکر
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی انسان با عقل خود جلو برود و عقاید خود را با عقل خود ارزیابی کند جای شک نمی‌ماند. پیشنهاد بنده آن است که کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» را به‌عنوان شروع یک تحقیق در این امر مطالعه فرمایید. از طرفی مرحوم امینی در کتاب «الغدیر» در رابطه با دلایل عقاید شیعه تماماً مستندات خود را از کتاب‌های اصلی اهل سنت آورده‌اند، خلاصه‌ی کتاب الغدیر را مطالعه کنید موضوعات برایتان روشن می‌شود. موفق باشید
4597
متن پرسش
سلام علیکم ابتدا به عبارت زیر که از نامه ششم نهج البلاغه انتخاب شده است دقت کنید: إِنَّمَاالشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَاَلْأَنْصَارِ فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اِتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ حال در صورت امکان به این چند سوال پاسخ دهید: 1.این عبارت را چگونه می توان با نظریه نصب امام که شیعه به ان معتقد است جمع کرد⸮ 2.ایا چنین عبارت های نمی تواندمستمسک یزیدیان برای قتال با حسین ابن علی باشد⸮ 3.امام در فراز پیشین این نامه انتخاب خود را همانند خلفای پیشین می داند و معلوم نیست چرا به نظریه غصب خلافت و ماجرای غدیر اشاره نمیکنند 4.با وجود چنین اشکالاتی ایا می توان گفت این نامه متعلق به امام نیست لطفا سوالات را به تفکیک پاسخ دهید یاعلی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت در این نامه که به معاویه می‌نویسند بر اساس ادعایی که معاویه دارد سخن گفته‌اند، چون معاویه سنگ سه خلیفه‌ی اول را به سینه می‌زند و لذا حضرت می‌فرمایند همان‌هایی با بنده بیعت کرده‌اند که با آن‌ها بیعت کرده‌اند حال چه شده که خلافت آن‌ها را پذیرفته‌ای و خلافت مرا نه. و در این رابطه می‌فرمایند: شورا از آن مسلمین یعنی از مهاجرین و انصار است، یعنی با فرضی که معاویه مدعی آن است با او بحث می‌کنند و این غیر از سخن حضرت است که می‌فرمایند باید امام مسلمین از طرف خدا نصب شود و در خطبه‌ی 2 می‌فرمایند: «لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ» هیچ‌کس را نباید در این امت با آل محمد«صلوات‌اله ‌علیه‌وآله» مقایسه کرد. موفق باشید
4466
متن پرسش
استاد بزرگوار سلام علیکم دلتنگی که باعث دوری از شماست که ناشی از گناهان نفس خبیس می باشد اجازه نداد صبوری کنم به قول حضرت امام در دیوان شعرشان خواستم ادم شوم اما نشد استاد بزرگوار شرایط امروزه را شرایط حساسی میبینم که بنده حقیر عادت کرده ام برای حوادث امروز در تاریخ صدر اسلام نمونه ای بیابم تا بتوان حکم الهی را با مصداق روشن تری تشخیص داده و به وظیفه عمل کنم انشالله. البته با علم به تفاوت جایگاه ویزه معصومین علیهم السلام و بدون مقایسه جایگاه و مقام اهل بیت و ولایت ایشان بنده فکر میکنم زمانه ما به زمانه غدیر شباهت زیادی پیدا کرده است از یک طرف پیامبر برای ابلاغ حق دچار تردید و انگرانی از اینده مسلمین و اختلاف بین مسلمین و خواص و عوام و دوست داران اسلام و جریان انزال ایه مبارکه یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک ....فما بلغت رسالتک... و از طرف دیگر جریان مقابل با ایجاد شایعه و تهدید و مکر و برنامه ریزی برای کشتن پیامبر و ایجاد فضای ترس و دروغ شایعه پراکنی و تطمیع و تهدید عوام و خواص تاثیر گذار در تلاش برای اماده سازی جامعه برای انتخاب صالح مقبول به جای اصلح است. امروز آنقدر شبهات زیاد شده است که حتی دفاع کردن از گفتمان انقلاب اسلامی و مهدویت چون شاید به دفاع از رئیس جمهور قانونی این کشور اسلامی منجر شود انحراف شمرده می شود و عزیزانی که با خلوص کامل فقط جهت ارتقای افکار ناب حضرت امام و گفتمان انقلاب اسلامی از سر دلسوزی تمام جهاد گونه و با از خودگذشتگی تمام شجاعانه در هر حالی وظیفه خود را دفاع از ارمانهای شهدا و امام راحل میدانند و انصافا عمارگونه وارد میدان شده اند هم از طرف دوستان و نزدیکان خود به تند رو و بی مبالات و از طرف دیگران منحرف و ضد ولایت فقیه شده اند استاد عزیز گاها دوستان میگویند باید صبر کرد و سکوت تا بتوان گفتمان را ادامه داد و حتی برای حفظ اصل گفتمان ایجاد سقیفه دیگر را بر مصلحت می دانند استاد بزرگوار به جان حضرت زهرا سلام الله علیها اکنون که این مطالب را یاد داشت میکنم جز ارزوی شهادت چیزی بر دل ندارم که ای کاش بارها فدای بی بی دو عاالم شوم که تحمل تکرار سقیفه ها برایم غیر ممکن است حضرت استاد اگر باید سکوت کرد تا اختلافی پیش نیاید پس والله یعصمک و دلداری خدا به پیامبر را چه کنیم اگر بناست سکوت کرد تا سقیفه به ارامی تکرار شود پس انقلاب فاطمی را چه کنیم استاد بزرگوار والله اگر در دل و جانمان جز اعتلای کلمه توحید در عالم و متصل شدن انقلاب اسلامی به انقلاب مهدوی چیز دیگری مد نظر ما باشد والله برای هیچ احدی در این دنیا جز معصومین علیهم السلام عصمت قایل نیستیم اشهد بالله که ما هم دوست داشتیم فرصت نقد این دولت را داشتیم اما چه کنیم که وقتی همه تیرها را به یک طرف نشانه رفتند خوش نداشتیم گلهای انتقاد ما هم در همراهی تیر و سنگها به این گفتمان به حساب اید فرموده اید باید در جامعه اخلاق اسلامی بیان شود والله که وقتی برای عمل به این وظیفه از روایات و ایات غیبت و تهمت استفاده میکنیم باز هم ما را بی بصیرت تلغی میکنند البته که این تهمتها را به جان میخریم از عسل شیرین تر است برایمان و خوب متوجه می شویم برای خدا و در راه خدا این یک امر طیعیست کاش استاد بزرگوار همیشه معتکف بودیم و در خلوت خود با خدایمان توفیق خدمتگذاری عباد صالح خدارا داشتیم کاش از این دنیای سراسر توحید ذره ای از عشق ناب و جام کوثری می نوشیدیم تا در شرایط سخت گودی قتلگاه هم لا معبود سواک می توانستیم سر دهیم کاش شیطان لعین را از خود دور کرده بودیم تا اکنون به جای خون دل خوردن دیدگانمان از سنتهای الهی که رهبری بزرگوار میبینند پر بود دلمان از امید شاد میشد استاد یک کلام دلم برای همه خوبی های عالم تنگ شده است اما گناه و هوای نفس نمی گذارد استاد به همه خوبان عالم این روزها برای همه ما دعا کنید اگر با جان دادن ا این انقلاب به مقصد می رسد دعا کنید زودتر فدایی شویم روحی فداک استاد بزرگوار
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند به رسول خدا«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» وعده داد که غدیرِ تو را از توطئه‌ی منافقان حفظ می‌کنم و این از یک جهت با فاطمه«سلام‌الله‌علیها» محقق شد که با اعتراض به موقع خود همه‌ی نقشه‌هایی که می‌خواستند به عنوان جانشین رسول خدا«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» ادامه‌ی کار دهند خنثی شد و به عنوان خلفایی زورگو بدون آن قداستی که می‌خواستند، ادامه‌ی کار دادند. آیا در این هشت‌سال همین محقق نشد که عده‌ای می‌خواستند در قالب اصول‌گرا نقشه‌ی خود را ادامه دهند ولی به عنوان یک حزب سیاسی معنا شدند؟ باید به روشی فکر کرد که این هشت‌سال برای انقلاب حفظ شود. موفق باشید
4349
متن پرسش
با سلام. برداشت اینجانب از فرمایشات جانبعالی این بوده است که تمدن فرعون و همچنین تمدن غربی امروز، هر دو برخواسته از هوای نفس هستند، که در راستای تامین نیازهای مادی و تسلط هر چه بیشتر بر طبیعت شکل گرفته اند. از طرفی اعتقاد بر این است که تمدن شیعه امکان ظهور کامل را در واقعه سقیفه از دست داد، اما گذر زمان شرایط را برای به فعلیت رسیدن واقعه غدیر و تحقق فرهنگ شیعه فراهم کرده و می نماید. اما سوال اینجا است که فرهنگ مادی گرا (چه در غالب فرهنگ فراعنه و یا فرهنگ غرب امروزی) افکار عمومی را به سمت خود جلب کرده و در طول تاریخ وجود داشته است. پس چه تضمینی وجود دارد که در آینده فرهنگ شیعه بتواند بر فرهنگ مادی گرا غلبه کند و فرهنگ مادی گرا با نمایش جدیدی وارد صحنه نشود، همان طور که در طول تاریخ تا امروز وجود داشته و فرهنگ خود را غالب نموده است؟ با نشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌که ملاحظه می‌کنید روح توحیدی ملت‌ها آرام‌آرام از زیر چتر سیاه نظام‌های استکباری بیرون می‌آید و گفتمان ملت‌ها که یک روز تجلیل از استکبار و استعمار بود، گفتمان آزادگی و معنویت شده است، خبر از آن می‌دهد که تاریخ جدیدی در حال وقوع است، از آن‌ مهم‌تر اگر زندگی یک فرصت است که باید برای آبادانی قیامت از آن فرصت استفاده کنیم، با حضور در مسیر توحید می‌توان این فرصت را نورانی کرد. پیشنهاد می‌کنم کتاب «دعای ندبه؛ زندگی در فردایی نورانی» را مطالعه فرمایید. موفق باشید
4275
متن پرسش
السلام و التحیة. ببخشید استاد قسمت سوم مقاله ای که دکتر جباری در فیس بوک خود گذاشته اند در ذیل آمده است که ایشون به مطالبی که شما عرض فرمودید هم پاسخ دادند ، نظرتان چیست ؟: " شیعه حقیقی یعنی چه؟ (بخش 3) ************************** سومین ساحتی که میتوان در آن به تمییز شیعه و اهل سنت پرداخت، ساحت عرفان و حکمت است. راقم این سطور براین باور است که تنها ساحتی که میتواند معیار و مناط تمییز شیعه از غیر شیعه باشد، همین ساحت حکمت و عرفان است و تنها در همین ساحت است که مفهوم شیعه خود را شکل می دهد و معنا می یابد. این سخن بدان معناست که اساساً شیعه حقیقی (نه شیعه تاریخی) عارفان هستند و هم ایشان هستند که حقیقت شیعه را در طول تاریخ به منصه ظهور آورده اند. اما دلیل این مدعا چیست و چرا باید کثیری از بزرگان حتی فقه و کلام شیعه تاریخی را از دایره شیعه حقیقی بیرون نهاد؟ شاید برای کثیری از شیعیان!!، امروزه دشوار باشد که بزرگانی از فقه و حدیث و کلام تاریخشان را از دایره شیعه بیرون ببیند، اما واقعیت این است که اگر به دنبال شیعه حقیقی و حقیقت شیعه هستیم باید از بند مشهورات تاریخی رها شویم و عاداتی که صرفا بر اثر "تکرار"، بدیهی شده را کنار نهیم. فلان "شیخ"، و فلان "علامه" و فلان "آیت الله" و "ثقه الاسلام" و "حجه الاسلام" نمیتوانند حقیقت شیعه باشند حتی اگر صاحب صدها کتاب در فقه و حدیث بوده باشند و ارکان حدیثی برای این شیعه تاریخی ساخته باشند، مگر اینکه در ساحت "عرفان و حکمت" به حقیقت شیعه نائل آمده باشند. لذا ما از قضاوت درباب افراد پرهیز میکنیم و به دنبال این نخواهیم بود که فی المثل آیا شیخ صدوق یا شیخ طوسی با آن همه کتاب آیا شیعه حقیقی محسوب میشوند یا نه! آنچه برای راقم این سطور حائز اهمیت است مفهوم شیعه حقیقی است که بتواند آن را از شیعه تاریخی متمایز سازد. مهمترین موضوع در عرفان و حکمت، مفهوم "ولایت" است. شاید برخی ایراد بگیرند که مفهوم "امامت" نزد متکلمین هم مطرح است، پس چرا بدان در کلام پرداخته نمیشود؟ در پاسخ میتوان چنین توضیح داد، که مقسم ما در شیعه حقیقی، مقوله "حقیقت" است، نه صرفا مسائل علمی و بحثی. این درست است که در بین متکلمین و کلام امامیه، بحث "امامت" بحثی جدی و مهم است، اما دو نکته است. نخست اینکه فقط بحث است. یعنی یک نسبت "حصولی" وجود دارد. متکلم درباب امامت بحث میکند این بدان معنا نیست که لزوماً حقیقت آن بحث را به حضور دریافته باشد. متکلم میتواند کتابی در اثبات امامت بنویسد، و در عین حال هیچ حظی از حقیقت امامت نبرده باشد و هیچ ایمانی هم نداشته باشد. این خاصیت کلام است که ساحت حصول و بحث و جدل است. اما چون مقسم ما در شیعه حقیقی، حقیقت است، پس باید امری و ساحتی مورد قضاوت و معیار قرار گیرد که نسبت حقیقی و حضوری حاکم باشد، یعنی نسبتی که فرد در آن نسبت، آن معنا را حضور کرده باشد و صرفا مفهوم نباشد. در واقع شیعه حقیقی با "معنا" کار دارد، و شیعه تاریخی(متکلم یا فقیه) با "مفهوم" در ارتباط است. نکته دیگر این است که در کلام امامیه، بحث درباب امامت است، حال آنکه در نزد عرفا مساله "ولایت" است و تفاوت در این است که "ولایت اعم از امامت است. عرفا در نسبتی حضوری به دیدار حقیقتی نائل میشوند که بر کل هستی حاکم است و در این نسبت حضوری عام، مصادیق خاص آن را نیز درک میکنند. اما برای متکلم چون هیچ نسبت حضوری طرح نیست، خود را با مصادیق تاریخی ولیت، یعنی "امامت" مشغول می سازد تا بتواند بطور حصولی عظمت و بزرگی برخی از مصادیق ولایت یعنی "اهل بیت" را اثبات نماید. این اثبات مصادیق جزیی ولایت به شکل امامت در طول تاریخی، اساس و ماهیت شیعه تاریخی را شکل داده است که صرفا در تولید ابنوه آثار به کار می آید و جزء ایجاد افتراق بین مسلمانان هیچ حاصلی نداشته است. وقتی به تاریخ این شیعه تاریخی رجوع میکنیم و حجم وسیعی از کتب در اثبات امامت اهل بیت را میخوانیم، و فی المثل کتابی مانند "الغدیر" مرحوم امینی را در دست میگیریم، چه اتفاقی رخ میدهد؟ آیا خواننده این کتاب معظم، با شیعه حقیقی مواجه میشود و به حقیقت شیعه نائل میشود؟ هرگز. آنچه رخ میدهد، صرفا انبان ذهنی خواننده پر میشود از کثیری احادیث و روایات در اثبات حقانیت امیرالمومنین در ساحت "ذهن" و حصول. این همان چیزی است که نامش را شیعه تاریخی مینامیم. در حالیکه شیعه حقیقی نه در نسبت حصولی، بل در ساحت حضوری به دیدار حقیقت امامت یعنی ولایت نائل می آید. اما داسنتیم که ولایت مهمترین مساله در عرفان است و عارف بدین خاطر عارف میشود که ولایت را به جان می آزماید. ولایت نزد عارفان بدان معناست که حقتعالی ولی کسانی است که ایمان آورده اند و ولایت بدان معناست که حق تعالی همه هستی را خواه تککوینی و خواه تشریعی در ید هدایت خویش دارد و هیچ موجودی نیست در ذیل هدایت او نباشد. "ولیگ نیز از اسما< الله است و به همین سبب برخی از انسانها مظهر این اسم میشوند و ولایت الهی بدانها تجلی میکند و ظهور می یابند. درباب مفهوم "ولایت" و اقسام آن در کتب عارفان مطالب مفصلی وجود دارد، اما آنچه در این مقام می بایست گفته آید این است که شیعه حقیقی نخست این حقیقت را به حق الیقین می ازماید که همه عالم تحت ولایت انسان کامل است و این انسان کامل در هر دوره ای "حضور" دارد، گرچه "ظاهر" نباشد. شیعه حقیقی این "حضور" بدون "ظهور" را در می یابد و میکوشد در این نسبت حضوری با ولی الهی قرار گیرد و بدان تقرب جوید. شیعه حقیقی تا به "دیدار" ولی الله الاعظم نائل نشود و در نسبت حضوری با نباشد، خود را درگیر مباحث انتزاعی مصادیق تاریخی ولیایت نمیسازد. شیعه حقیقی میداند که وظیفه اش درک حضوری ولی الله اعظم است، نه اثبات نظری مقام امام یا امیر المومنین. او این وظیفه را برای مکتلمین رها میسازد و خود به دنبال آن میشود تا در نسبت حضوری حقیقت ولایت و ولی خدا را درک کند. او میداند که با خواندن کتاب و نوشتن هزاران کتاب در اثبات امامت یک مصداق خاص، نمیتوان به حضور ولی خدا نائل آمد. قرب ولی خدا، آدابی دیگر دارد و این آداب جملگی در کتب عارفان به دقت بیان شده است. وجود پیر و مرشدی برای تقرب ساحت ولی الله الاعظم، امر ضروریست و سیر و سلوکی باید تا این تقرب حاصل شود. شیعه حقیقی در نسبت حضوری با ولی خدا، بدین حقیقت نیز نائل می آید که اساساً اسلام هنوز ظهور نیافته است و در کمون غیب است و با این حال رحمت واسعه الهی عام است و همه مخلوقات را در برمیگیرد. شیعه حقیقی مظهریت اسم رحمان میشود تا بتواند رحمت خاصه الهی را برای خود بدست آورد. او میداند تا زمانیکه به همه مخلوقات رحمت عام نداشته باشد، هرگز نمیتواند مشمول رحمت خاصه باشد که همان تقرب به ساحت ولی الله الاعظم است. از همین رو شیعه حقیقی هرگز در دام کینه جویی با خلایق نمی افتد خاصه کینه های تاریخی. شیعه حقیقی میداند کسانی که به اسم دفاع از اهل بیت و با عنوان "تولی و تبری" دائما زبان به دشنام می گشایند و اندرون پلید خود را با این عناوین ظاهر میسازند، نه تنها شیعه نیستند، بل هزاران هزار فرسنگ از حقیقت دورند و در ظلمات کفر غوطه ورند. شیعه حقیقی خود را با هیچ امر انتزاعی و وهمی مانند "تاریخ" درگیر نمیسازد، بل میکوشد، ولی حی و حاضر (اما غایب) را درک کند. او با یقینیات حقیقت دین را می یابد و در مواجهه با دین مانند بنی اسرائیل(داستان گاو و موسی) دنبال مساله تراشی نیستند. دینداری شیعیان تاریخی مانند قوم بنی اسرائیل است زمانیکه کسی به قتل رسیده بود و نزد موسی رفتند تا از او کمک بگیرند، و موسی به اذن الهی به آنها گفت بروید گاوی را ذبح کنید و خونش را به مقتول بمالید تا مقتول خودش زنده شود و قاتلش را معرفی کند. اما قوم بهانه گیر بنی اسرائیل دائمکا از کم و کیف گاو پرسیدند. لاغز باشد، یا چاق؛ پیر باشد، یا جوان. چه رنگی باشد، چه سنی باشد، و... و به موازات این بهانه گیر "و طرح "مسال"، تکلیفشان نیز سخت تر میشد. دینداری شیعیان تاریخی مانند همین قوم دینداری "مساله محور" است. توضیح المسائل جای کتاب الله می نشیند و به جای حصول جای حضور. شیعه درون یک شبکه پیچیده ای از "شبه علومی" مانند "علم رجال و علم الحدیث گرفتار میشود تا بتواند به انجام یک عمل و تکلیف دست یابد. برای استحکام این شبکه پیچیده، سلسله راویان و محدثین شکل میگیرد ودر حقیقت به تقویت آتوریته این شبکه تعداد مسائل افزوده میشود تا هیچ کس نتواند به تنهایی به دین دست یابد مگر از رهگذر این شبکه و این سلسله جلیله!"
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: سخنان بسیار مغشوشی است، مگر می‌شود بدون مقدمات علم حصولی نسبت به حقایق به علم حضوری دین رسید؟ و مگر می‌شود بدون شناخت مصداق امام از طریق علم شریف کلام، زمینه‌ی اُنس با امام را فراهم کرد؟ و مگر بدون فقه می‌توان ادب لازم جهت ارتباط با حضرت مولا را پیدا کرد؟ بنده فرصت ندارم وگرنه اگر کسی فرصت داشته باشد می‌تواند به این سخنان اشکال اساسی بگیرد به طوری که بوی اباحه‌گری و همان عرفان منفی از آن استشمام می‌شود إلاّ این‌که نویسنده‌ی محترم با عجله چیزهایی فرموده و متوجه لوازم آن نشده. به گفته‌ی حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» اسلام را فقه نگه داشته. موفق باشید
4197
متن پرسش
باسلام خدمت شما استاد عزیز 1-بنده میخواستم بدانم که چه چیزی باعث شده تا ما در عالم الست هر کدام متفاوت انتخاب کنیم یعنی بر چه اساسی کسی در عالم ذر جز شیعه هاست ودیگری جز کافران ایا این انتخاب فطری بوده یا اینکه خود فرد نمیخواسته جز این گروه باشد ایا در عالم الست جبر در کار بوده است 2-اولین کار خدا چه بوده است 3-اگر حقی را که از حضرت علی گرفته شده بود گرفته نمیشد ایا باز هم وجود امام زمان پررنگ بود یا کم رنگ میشد 4- ایاحادثه کربلا بداء پذیر است واگر رخ نمیگرفت زنده امام هم همان کار یعنی نجات بشر را انجام میداد لطفا به همه سوالات پاسخ کامل دهید میخواهم از زبان خودتان بشنوم باتشکر از شما استاد عالی قدر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1 و 2- انسان در ذات خود ممکن‌الوجود است و ممکن‌الوجود‌بودنِ انسان عین مختاربودن اوست چون دارای جنبه‌های امکانی متفاوتی است و باید یکی از آن جنبه‌ها را ترجیح دهد. با توجه به این نکته است که گفته می‌شود هرکس خودش را انتخاب کرده که چگونه باشد و همان‌طور که می‌خواسته باشد در علم خداوند است و خداوند جنبه‌ی امکانی او را وجود می‌دهد 3- احتمالاً جهان در مسیر خود نیاز داشت که مدتی در فراقت امام زمان«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» بماند تا آمادگی لازم را جهت ظهور آن حضرت بیابد. مقام معظم رهبری در این باره می‌فرمایند: « این خود یک معجزه‏ى بزرگ بود، که پیغمبر توانست این نظام فکرى و عملى را واقعیت ببخشد و بر روى زمین واقعیت، آن را بنا کند؛ آن هم در دشوارترین جاها. خودِ این‏که در دشوارترین جاها توانسته این بنا پیاده شود و قرار بگیرد، نشان‏دهنده‏ى این بود که در همه‏ى نقاط زندگى بشر و جغرافیاى انسانىِ آن روز دنیا و بعد از آن، این بنا قابل تحقق است. این شکل علمى را در مقام عمل، در دشوارترین صورت، پیغمبر توانست تحقق ببخشد. اگر این حادثه اتفاق مى‏افتاد که حفظ و گسترش کمّى و گسترش کیفى در این موجود خلق شده‏ى الهى - یعنى جامعه‏ى اسلامى نبوى - مى‏توانست به قدر ده، دوازده نسل، پى‏درپى حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلّم بود که این حرکت در طول تاریخ بشر، شکست‏ناپذیر مى‏ماند. معنایش این نبود که بشر، دوران انتظارى نخواهد داشت و خود در طول این دوازده نسل، به نهایت مطلوب خود خواهد رسید. اگر آن‏طورى که پیغمبر معین کرده بود، امیرالمؤمنین، بعد امام حسن، بعد امام حسین، بعد ائمه‏ى دیگر، یکى پس از دیگرى مى‏آمدند، باز به گمان بیشتر، بشر نیاز به یک دوران انتظار داشت تا بتواند آن جامعه‏ى آرمانى را تحقق ببخشد. اما در آن صورت اگر این تعاقب معصومین، این دست‏هاى امین و کارآمد، مى‏توانستند این حادثه‏ى ایجاد شده‏ى در واقعیت را حفظ کنند، آن وقت مسیر بشر، مسیر دیگرى مى‏شد. امروز بشر عیناً همان نیازهایى را دارد که پنج‏هزار سال پیش، این نیازها را داشت؛ نیازهاى اصولى بشر، هیچ تفاوتى نکرده است. آن روز هم بشر از نفوذ قدرت‏هاى ستمگر رنج مى‏برد؛ امروز هم شما - شماها چشمتان باز است - اگر دنیا را از نفوذ قدرت‏هاى ستمگر و ویرانگر نگاه کنید، خواهید دید که بشر دارد رنج مى‏برد. آن روز هم نیاز بزرگ بشر عدالت بود و برترین رنج او بى‏عدالتى؛ امروز هم شما نگاه کنید، در دنیا بزرگترین مشکل بشر، بى‏عدالتى است. خطاست اگر خیال کنیم که این آزادى فردى - که لیبرال دمکراسى غرب به بشر هدیه داده - این نیاز بشر بوده که قبلاً نبوده؛ چرا؛ به این شکل‏هایى که امروز آزادى‏هاى فردى هست، در بسیارى از دوره‏هاى تاریخ و در بسیارى از مناطق تاریخ وجود داشته است. همین محدودیت‏هایى که امروز به شکل پنهان اراده‏ى انسان‏ها را به زنجیر مى‏کشند، اینها یک روز به صورت آشکار بوده است. این تور احاطه‏کننده‏ى بر اراده، حرکت و حیات انسان، امروز ریزتر بافته شده، از خیوط و نخ‏هاى باریکترى استفاده شده و با مهارت بیشترى به آب انداخته مى‏شود. آن روز این مهارت‏ها نبود؛ اما آشکارتر و قلدرمآبانه‏تر بود. پس نیازهاى بشر تفاوتى نکرده است. اگر آن دست به دست شدن امانت نبوى و گسترش کمّى و کیفىِ متناسب و درست، انجام مى‏گرفت، امروز بشر این نیازها را گذرانده بود (نیازهاى فراوان دیگرى ممکن بود براى بشر پیش بیاید که امروز ما آن نیازها را حتى نمى‏شناسیم) آن نیازها ممکن بود باشد؛ اما دیگر این‏قدر ابتدایى نبود. امروز ما و جامعه‏ى بشرى، همچنان در دوران نیازهاى ابتدایى بشرى قرار داریم. در دنیا گرسنگى هست، تبعیض هست - کم هم نیست؛ بلکه گسترده است، به یک جا هم تعلق ندارد؛ بلکه همه جا هست - زورگویى هست، ولایت نابحق انسان‏ها بر انسان‏ها هست؛ همان چیزهایى که چهار هزار سال پیش، دو هزار سال پیش به شکل‏هاى دیگرى وجود داشته است. امروز هم بشر گرفتار همین چیزهاست و فقط رنگ‏ها عوض شده است. «غدیر» شروع آن روندى بود که مى‏توانست بشر را از این مرحله خارج کند و به یک مرحله‏ى دیگرى وارد کند. آن وقت نیازهاى لطیف‏تر و برترى، و خواهش‏ها و عشق‏هاى به مراتب بالاترى، چالش اصلى بشر را تشکیل مى‏داد. راه پیشرفت بشر که بسته نیست! ممکن است هزارها سال یا میلیون‏ها سال دیگر بشریت عمر کند؛ هر چه عمر کند، پیوسته پیشرفت خواهد داشت. منتها امروز پایه‏هاى اصلى خراب است؛ این پایه‏ها را پیغمبر اسلام بنیانگزارى کرد و براى حفاظت از آن، مسأله‏ى وصایت و نیابت را قرار داد؛ اما تخلّف شد. اگر تخلّف نمى‏شد، چیز دیگرى پیش مى‏آمد. «غدیر» این است. در طول دوران دویست‏وپنجاه ساله‏ى زندگى ائمه (علیهم‏السّلام) - که عمر دوران ظهور ائمه از بعد از رحلت پیغمبر تا زمان وفات حضرت عسکرى، دویست‏وپنجاه سال است - هر وقت ائمه توانسته‏اند و خودشان را آماده کرده‏اند تا این‏که به همان مسیرى که پیغمبر پیش‏بینى کرده بود، برگردند؛ اما خوب، نشده است دیگر. حالا ماها در این برهه‏ى از زمان، به میدان آمده‏ایم و همّتى هست به فضل و توفیق الهى و ان‏شاءاللَّه که به بهترین وجهى ادامه پیدا کند. » 4- ائمه‌ی ما «علیهم‌السلام» موضوع بداء را در بعضی امور جاری می‌دانند لذا بنده نمی‌دانم در موضوع کربلا امکان اجرای بداء بوده یا نه، ولی در هرحال اگر حضرت بر یزیدیان از نظر ظاهری پیروز می‌شدند و شرّ امویان را کم می‌کردند شهید نمی‌شدند. ولی همان‌طور که مطلع هستید امام حسین«علیه‌السلام» قبل از خروج از مدینه رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» را در خواب می‌بینند که می‌فرمایند: حسین خروج کن که خدا تو را کشته می‌خواهد ، که بحث آن در جاهای دیگر شده است. موفق باشید
4094
متن پرسش
شما مدعی هستید که هر کس در این زمانه هر قدر که سلوک کرد، ذیل شخصیت حضرت امام است؛ به این معنی که تمام فیوضات معنوی‌ای که به او می‌رسد، به واسطة حضرت امام است. و اگر کسی اصلاً ذیل شخصیت ایشان قرارنگیرد، اصلاً سلوک نکرده‌است. به نظر حقیر، این مدعای شما مبتنی بر مقدماتی است: اولاً این انقلاب، یا خودش حقیقت مستقلی است، و یا ظهور شدیدی از حقیقتی است که در غدیر ظهورکرده‌است. و آن، ظهور دین در عرصة جامعه است. ثانیاً این انقلاب، تنها ظهور دین یا غدیر است، طوری که نظر به دین از طریق غیر از این ظهور ممکن نیست. شاید روایاتی که اعمال صالح را بدون ولایت اهل بیت باطل می‌داند مؤید این نظر باشد که لااقل غدیر (اگر چه انقلاب اینطور نباشد) و یا لااقل اهل بیت (اگر چه غدیر حقیقتی مستقل و یا ظهوری مستقل نباشد) چنین جایگاهی دارند؛ که دین فقط از طریق آنها به انسان‌ها می‌رسد و لذا آنها واسطة تمام فیوضات معنوی بر مردم هستند. ثالثاً این انقلاب، ظهور تمام دین است، طوری که حتی عبادات فردی مثل نماز و روزه هم در این انقلاب ظهورکرده‌است. لذا حتی اگر کسی خواست از نماز و روزه‌اش بهره بگیرد، فقط و فقط از طریق این ظهور است که فیض حقیقت نمازی که جزئی از دین است، ممکن است به او برسد. رابعاً این حقیقت، به ارادة حضرت امام ظهور کرده‌است. خامساً وقتی حقیقتی از طریق ارادة کسی ظهورکرد، هر کس خواست از طریق آن ظهور، از آن حقیقتْ مستفیض بشود، حتماً آن شخصِ به ظهور رساننده، واسطه در این فیض‌رسانی است. البته این واسطه‌بودن، ممکن است تنها به این صورت باشد که ملائکه واسطة واقعیِ رسیدنِ فیوضاتِ آن ظهور می‌شوند، لکن به این دلیل که آن شخص بوده که باعث این ظهور شده و ملائکه هم دارند ظهوری که او انجام داده را به قلب این سالک می‌رسانند، پس بالاخره آن شخص واسطه در رسیدن فیض دین از طریق این ظهور است. پس اگر چه شخصِ به ظهور رساننده، در رساندنِ فیضِ آن حقیقت از طریق این ظهور، اراده‌ای نکرده، اما چون در اصل این ظهور اراده کرده، این فیض‌رسانی را هم به او نسبت می‌دهیم. پس درحقیقت، این شخص و آن ظهور، در عرض یکدیگرند (چون معنی ندارد که شخصی در طول دین باشد!)، و لذا نمی‌توان گفت: در فیوضاتی که ملائکه از حقیقت دین به سالک می‌رسانند، حقیقتاً آن شخصِ به ظهور رساننده هم واسطه در این فیض‌رسانی است. الف) آیا شما قبول دارید که ادعای شما مبنی بر این که «تمام سالکانِ این زمان ذیل شخصیت حضرت امام قرار دارند و در تمام فیوضات معنوی حضرت امام واسطه‌اند.» متوقف بر اثبات این مقدمات است؟ ب) آیا شما همة این مقدمات را قبول دارید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری. با این تذکر که قضیه‌ی مستضعفان فکری را باید جدا کرد که نتوانسته‌ا ند حقیقت انقلاب را بفهمند و نسبت به آن بی‌تفاوت باشند. موفق باشید.
3989
متن پرسش
با سلام وخداقوت خدمت استاد می خواستم1. نظرتون را در مورد تقریب مذاهب بدونم ؟ 2.برای فردی که می خواهد در این زمینه کاز کند چه پیشنهاد و چه سیری معرفی می کنید؟ باتشکرفراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اطلاعات بنده در حدّ کتاب ارزشمند «الغدیر» و امام شناسی آیت الله حسینی طهرانی است، تلاش برای تقریب مذاهب برای کسی که مطالعات کافی داشته باشد کار بسیار ارزشمندی است. موفق باشید
3396
متن پرسش
بنام خدا سلام استاد شرمنده من زیاد نمی تونم تکلفی حرف بزنم اما انشاالله شرط ادب رو بجا میارم =اگه یه لطفی کنید این سوال منو در سایتتون نذارید ممنون میشم. 1-آقا در بیانات اخیرشون با مردم قم فرمودند که اماده شدن زمینه ظهور مولا با عوض کردن تاریخه چون امروز مسیر تاریخ مسیر ظلمه منی که فعلا یه دختر دانشجو هستم باید چیکار کنم؟؟ 2-اقا در ادامش فرمودند این بسته به عزم من و شماست و این بسته به معرفت امروز من و شماست این برام سوال شده که ایا دلیلی داشته که اقا اول شرط عزم رو اوردن بعد معرفتو؟؟و اینکه منظور اقا از این معرفت چیه؟ 3-انشاالله قراره در دانشگاهمون واسطه ایجاد و تشکیل یه هیات با یه سری از بچه ها بشیم کلی دنبال کارش بودند و خیلیا زحمت کشیدند جز من !!اما هر دفعه یه چیز جدید پیش میاد که البته خدارو شکر باعث پیدا کردن راه درستمون هم میشه اما.... من بنظرم اومد در جلساتی که انشاالله قراره در این هیات تشکیل بشه در مورد ابتدا و ریشه عاشورا و شهادت امام حسین باشه یعنی از غدیر یا ثقیفه اما با خودم میگم ایا واقعا سخنرانای ما اینو قبول دارن؟ که اصلش از غدیره ؟؟ شما چطور؟؟و اینکه بنظرم باید کار ریشه ای باشه تا تو ذهن تثبیت بشه نظر شما؟؟؟البته این هیات انشاالله فقط مختص محرم نیست قرار بوده جلسات هفتگی یا دو هفته یکبار باشه با موضوعات مختلف میشه یه چشم انداز کلی به ما بگین من احساس میکنم گاهی به کسایی که واقعا نیاز داریم به کمک در راه رسیدن به کاروان مهدی کمکمون نمیکنند البته بنده خداها شاید کاردارن یا ...ولی اینا برا منه جوون که گاهی اشک تو چشام جمع میشه که خدایا چقدر دلم میخواد الان با اقام حرف بزنم یا پیش اقام باشم یا گاهی وقتی رهبرمونو میبینم میگم خدایا یعنی وقتی اقاام ظهور کنن باز من باید از تلویزیون ببینمشون یا....اینا واسه امثال من دلیل نمیشه اگه اقا رو ببینم دلم نمیاد شکایتشونو کنم اخه این بندههای خدا خودشون عاشقند اما امثال منو که شاید بیشتر از 7ماه 1نفرو دعوت کردم واسه مراسم هیات و بعد دیدیم با صحبت منه دختر !!جوابی نمیگیریم اقایون رفتنو باز بی فایده!!میدونم الان شاید بگین شاید سرشون شلوغه و.... اما من و ماها کجا بریم ؟؟استاد من خیلی احساس غربت می کنم چون دلم تازه محل ارامششو پیداکرد من از کاروان حسین جا موندم شاید باور نکنید اما واقعیته نمی خوام از قافله اقام مهدی جا بمونم شما که کلی با خدا عشق می کنید یه راه بگین ماها چیکار کنیم دغدغه هام دارن منو میبرن اما یه احساسی بهم میگه راهنمای من یه کسی بنام مهدی ست اما میگم راه طولانیه و فرصت کم چیکار کنم تو ادامه تحصیل ،ازدواج وتقوا و.....واینکه من دانشجو مامایی سال اخرم انشاالله میخوام امسال حتما ارشد قبول شم و بخاطر این کلی از خواستگارامو رد کردم ببخشید اگه اینقدر راحت میگما چون شاید هیچوقت منو نشناسین البته انشالله باز در مورد مساله دیگه باهاتون در تماسم فقط شمارو بخدا اینارو تو سایتتون نذاریدا؟!!!یه سوال دیگه شما مطلب جدید تو سایت میذارین ؟ وکجای سایت؟؟ به امید ظهور فرزند مادرم زهرا......
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1 و 2- با شناخت شرایط تاریخی و پیچ تاریخی که در آن هستیم می‌توانیم به بصیرت و عزمی برسیم که در اثر آن بهترین تصمیم‌ها را بگیریم 3- در هرحال ابتدا باید جایگاه انقلاب اسلامی را بشناسید و بنده به سهم خودم چند کتابی در این رابطه نوشته‌ام که روی سایت هست و شنیدم دوستان دانشجو بعضاً قسمتی از مطالب را کپی می‌کنند و در جلسات هیئت و نشست‌های خود می‌خوانند. درضمن باید نسبت به سخنان رهبری بسیار حساس بود و بعضی از آن سخنان را با بعضی دیگر تفسیر کرد به همین جهت سعی کنید سخنان ایشان را همواره در ذهن داشته باشید تا معلوم شود امروز سخنان مولایمان حضرت صاحب‌الأمر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» از دهان رهبر معظم«حفظه‌الله» ظهور می‌کند. در ضمن مواظب باشید بی‌دلیل خواستگاران را رد نکنید که خداوند به شما پشت می‌کند. مطالب جدید در قسمت راست صفحه‌ی اول به جهت مناسبت‌ها گذاشته می‌شود به اضافه‌ی جزوات یا کتاب‌های جدید که آن نیز در قسمت کتاب‌ها و یا جزوات معلوم است. در ضمن گاهی در قسمت سؤال ویژه و یا یادداشت ویژه نکاتی مطرح می‌شود که می تواند مفید باشد. موفق باشید
3191
متن پرسش
با سلام و احترام یکی از دوستان فایلی رو برای بنده ارسال کرده که البته خودم پاسخ تعدادی از اونا رو می دونم اما اعتقاد دارم ناقصه به همین علت مصدع شما شدم متن ارسال شده برای ینده به شرح ذیل است: علی مع الحق و الحق مع علی وقتی در زمان ابوبکر، ابوسفیان به او پیشنهاداقدام مسلحانه برای بدست گرفتن قدرت را داد، محکم رد کرد. وقتی شورشیان، خانه عثمان را محاصره کردند و آب را بروی اهل خانه بستند، پسرانش را به محافظت از خانه او گماشت و به اهل آن آب رساند. وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بیسابقه از او خواستند که حاکم شود گفت “مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم”. اینطور که برخی میگویند نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی استفاده کند. اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت “به خانه روید و مطیع باشید”. گفت “در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد به حق کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگهم دارد”. سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، نه خانه را برسرش خراب کرد، نه در خانه حبسش کرد و نه حتی علیهش سخن گفت و..... طلحه و زبیر، به بهانه حج، مدینه را ترک کردند تا در مکه به عایشه بپیوندند و جنگ راه بیندازند. به آن دو گفت “میدانم حج نمی روید!”؛ اما با این وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم ... در خانه حبسشان کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشید و “سران فتنه” خواندشان. شب جنگ جمل، زبیر را صدا زد و با ذکر خاطره برادری سابقشان و سابقه جهادشان با هم در محضر پیغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد. سلاحش “کلمه” بود. “غلام آن کلماتم که آتش انگیزد”. روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند شروع کنیم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد” (خدایا شاهد باش). سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند. یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”. تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم” آنگاه شمشیر کشید. ماجراجو و جنگ طلب نبود. بعد از جنگ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت “کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم!”. حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت. سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند. با زنان، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود. کسانیکه با او جنگیدند را “محارب و منافق و....” نخواند، گفت “برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”. نگذاشت در جنگ صفین، یارانش جواب شعارهای زشت یاران معاویه را بدهند. گفت “من بدم می آید که شما زشت گویی کنید، بهتر آنست که از کارهایشان بگویید و حال و روزشان را یاد کنید و به خدا بگویید خدایا خونهای ما و آنها را حفظ کن!”. در میانه صفین، درست سر بزنگاه و آنجا که بقول مالک اشتر “فقط چند قدم و ضربت شمشیر تا خیمه معاویه مانده بود”، مردم نامردمش دست از جنگ کشیدند، جز سلاح “کلمه” سلاح دیگری بر این نافرمانان نکشید. حتی اختیار جنگش دست مردم بود. به جای مردم تصمیم نمی گرفت و نظر برحق خودش را به مردم تحمیل نمی کرد. وقتی قرار بر مذاکره و حکمیت شد، او خواست که مالک اشتر یا ابن عباس را بفرستد، مردمش مخالفت کردند و ابوموسی اشعری را فرستادند، و او باز رای برحق خودش را به مردمش تحمیل نکرد و در عمل میزان را رای مردم قرار داد و جز سلاح “کلمه” به کار نگرفت. خوارج مسلح، در کمال آزادی علیهش تظاهرات میکردند، نه گفت از من اجازه بگیرید، نه سرکوبشان کرد. خوارج مسلح، در کمال امنیت در مسجد خدا، وسط نماز جماعت، با صدای بلند برضد او شعار می دادند و او خطاب به خود این آیه را می خواند “فاصبر، ان وعد الله حق”. همین! نه شکنجه، نه تجاوز، نه اعدام. میگفت “نباید چیزی را از شما پنهان کنم جز در جنگ”. وقتی شنید در مرز کشور تحت حکومتش، مهاجمان خارجی به خانه مردم ریخته اند و غارتگری کرده اند، نگفت “سیاه نمایی نکنید”. خودش اپوزیسیون خودش شد و خبر را به مردم گفت و گفت “مرد مسلمان باید از غم این حادثه بمیرد”! بارها خودش مردم را به نظارت بر خودش دعوت کرد و انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست! مرحوم مطهری با ذکر شواهدی از گفتار و رفتارش، تلویحا او را “لیبرال” خواند! آنجا که در کتاب “آینده انقلاب” گفت “تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلام هست”. مردم که میگفت فقط مسلمانها را نمی گفت. خودش به صراحت گفت که “مردم یا با ما همدین اند یا همنوع”؛ یعنی حرمت و حقوق همه باید محفوظ باشد. به منصوبانش میگفت “مبادا مانند گرگ درنده به جان مردم بیفتید و خوردنشان را غنیمت شمرید”. هیچگاه در خانه مردم را نشکست و حرمت حریم خصوصیشان را، حتی آنجا که دانست بساط فحشا پهن است، نقض نکرد. به قاضی چنان امنیت و استقلالی داده بود که علیه خودش حکم کرد! به از کارافتاده ها مقرری داد. در سفری، وقتی که مردم دنبال مرکبش دویدند، ذوق نکرد، برعکس برسرشان فریاد زد! مردم را خوار نمی خواست. صورتش را نزدیک آتش می برد و می گفت “بچش علی، این سزای حاکمیست که مردمش را فراموش کند”. خدمات دولتهای قبل را ستود، بویژه برای عمر سنگ تمام گذاشت، نگفت آنها دزد و فاسد و خائن بودند و حق مرا خوردند! به معاویه نگفت “خدا حق حکومت را به من داده”. گفت “مردم مرا خواسته اند”. بر حاکمان واجب کرد که تا ریشه فقر را نکنده اند همسطح فقیرترین مردم زنگی کنند. در بستر مرگ گفت “مبادا در خون مردم بیفتید و بگویید وای علی کشته شد”. در دولتش دزدی که میشد، ۷۰،۸۰ نفر آدم هیچکاره را نمیگرفت سران فاسد را رها کند، ”. با اصل کاریها سریع و قاطع و قدرتمند برخورد می کرد. . علی اینچنین بود. جناب استاد از شما خواهشمندم پاسخ تک تک مقایسه های صورت گرفته را جواب بدید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: آری به گفته‌ی علی«علیه‌السلام» حکومت حق مردم است و به هرکس خواستند می‌دهند. مثل نمازخواندن که می‌توانند بخوانند و می‌توانند نخوانند ولی اگر نخوانند معصیت کرده‌اند. انتصاب علی«علیه‌السلام» به جانشینی پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» بنا به دلایلی که در کتب اهل سنت هست و مرحوم علامه‌ی امینی در الغدیر آن‌ها را نقل فرموده دستوری بود که خدا به مردم داد و مردم آزاد بودند بپذیرند و یا نپذیرند ولی اگر حکم خدا را نپذیرند معصیت کرده‌اند. حضرت علی (ع) در آن‌جایی که باید مردم را متذکر وظیفه‌شان نسبت به جریان غدیر و انتصاب الهی خود می‌کرد کوتاه نمی‌آمد .در جوامع روایی موضوع هست که تحت عنوان «انشدکم الله» که علی«علیه‌السلام» در فرصت‌های مختلف در بین مهاجرین و انصار جایگاه خود را متذکر می‌شدند تا حقیقت در تاریخ گم نشود. جناب طبری در کتاب احتجاج مبتنی بر متون اهل سنت بسیاری از آن روایات را آورده که بنده به عنوان مثال یکی از آن‌ها را خدمتتان اظهار می‌دارم. طبری در کتاب احتجاج در جلد 1 صفحه‌ی 145 می‌گوید: « در ایّام خلافت عثمان بن عفّان، گروهى از مهاجرین و انصار را دیدم که در جانبى از مسجد النّبىّ صلّى اللَّه علیه و آله نشسته بودند و حضرت علىّ علیه السّلام در گوشه‏اى از مسجد جلب توجّه مى‏کرد، آن حلقه در فضائل و امتیازات خودشان بحث مى‏کردند، تا اینکه به قریش و فضل و سابقه و هجرت آن پرداخته و استناد به گوشه‏اى از فرمایشات پیامبر در فضل آنان نمودند که فی المثل فرموده: «رهبران از قبیله قریشند» و نیز: «مردم همه پیروان قریشند و ایشان پیشواى عرب مى‏باشند»، و نیز: «به قبیله قریش دشنام مدهید»، و نیز: «نیرو و قوّت هر مرد قرشى مانند دو مرد غیر قرشى است»، و نیز: «هر که قصد خوارى و ذلّت قریش را نماید خداوند او را خوار سازد».[و از مهاجرین سخن به میان آمد، و آنچه در شأن ایشان در قرآن آمده و آنان را بر انصار مقدّم داشته، و خلاصه هر ستایشى که خداوند عزّ و جلّ در قرآن و نیز فضیلتى که در کلام رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله آمده ذکر کردند].تا اینکه ذکر فضل و سابقه و نصرت انصار به میان آمد، و آنچه در قرآن از ایشان ستایش شده، و آنچه پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله در فضیلت ایشان فرموده [همچون: «انصار محلّ راز و سرّ و امانت منند» و: «هر که انصار را دوست بدارد خدا نیز او را محبوب دارد، و هر که به ایشان بغض ورزد مبغوض خداوند شود»، و: «هیچ فرد مؤمنى به خدا و پیامبر به انصار بغض نمى‏ورزد» و: «اگر تمام مردم به گروه‏هاى مختلف داخل شوند من به گروه انصار مى‏روم»].و در ادامه اشاره به مدح رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در تشییع جنازه سعد بن معاذ نمودند که فرمود: «عرش خداوند از مرگ سعد به لرزه در آمد» و هنگامى که از یمن پارچه‏ هایى نزد آن حضرت آوردند که موجب شگفتى همگان شد فرمود: «پارچه‏ هاى سعد بن معاذ در بهشت از تمام آنها زیباتر است»، و نیز در فضل حنظلة بن أبى عامر که ملائکه او را غسل دادند، و از عاصم بن ثابت که زنبوران جنازه او را از قصد سوء دشمن محافظت کردند.و سپس هر کدام از افراد برجسته خود را اسم بردند که فلانى از ما است! فلانى از ما است. و قریش گفت: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از ما است، حمزه از ما است، جعفر از ما است، عبیدة بن الحارث و زید بن حارثه و أبو بکر و عمر و سعد و أبو عبیده و سالم و عبد الرّحمن بن- عوف همه از ما مى‏باشند.و هیچ فرد معروفى را از قلم نینداخته و همه را ذکر نمودند. و در آن حلقه بیش از دویست مرد نشسته بودند، و در میان ایشان علىّ بن ابى طالب علیه السّلام و سعد بن ابى وقّاص و عبد الرّحمن بن عوف و طلحه و زبیر و عمّار و مقداد و أبو ذرّ و هاشم بن عتبه و عبد اللَّه بن- عمر و حسن و حسین علیهما السّلام و ابن عبّاس و محمّد بن ابى بکر و عبد اللَّه بن جعفر همه و همه حضور داشتند. و از انصار: ابىّ بن کعب و زید بن ثابت و أبو أیّوب انصارىّ، و أبو هیثم بن تیّهان، و محمّد بن سلمه، و قیس بن سعد بن عباده، و جابر بن عبد اللَّه انصارىّ، و انس بن مالک، و زید بن ارقم و عبد اللَّه بن ابى اوفى و أبو لیلى و فرزندش عبد الرّحمن کنارش نشسته بود، پسر بچّه سپیدروى بلند قامت بى‏ریشى بود، در این هنگام أبو الحسن بصرىّ بهمراه فرزندش حسن- که او نیز پسر بچّه سپیدروى میانه قدّى بود- وارد شد، و من به این دو غلام نگریسته و نتوانستم بگویم کدامیک خوشروتر است جز آنکه حسن بزرگتر و بلند بالاتر بود.و تمام آن جماعت در بحث فرو رفته بودند و این گفتار از صبح تا هنگام زوال ادامه داشت، و عثمان بن عفّان در خانه خود غافل و بى‏خبر از گفتار و سخنان آن گروه نشسته بود،و علىّ بن ابى طالب علیه السّلام تنها به این مذاکرات گوش داده نه او و نه هیچ یک از اهل بیتش سخنى نمى‏گفت، و جمعیّت به جانب آن حضرت متوجّه شده و گفتند: اى أبو الحسن چه چیز شما را از سخن گفتن باز داشته؟ فرمود: همه شما دو گروه مهاجر و انصار هر چه از فضائل خواستید گفتید، و همه بجاى خود درست و صحیح بود، ولى از همه شماها مى‏پرسم که این فضائل و نیکوئیها و مقاماتى را که مذاکره نمودید آیا از جانب خود شماها و از ناحیه عشیره و قبیله خودتان بوده است یا از ناحیه دیگرى؟گفتند: البتّه از جانب رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و اهل بیت او مى‏باشد که خداوند متعال به واسطه آن حضرت این همه فضیلت و شرافت را به ما عطا فرموده است.أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راست گفتید، اى گروه قریش و مهاجر و انصار، آیا به این نکته پى برده‏اید که همه این خیرات که از دنیا و آخرت به آن رسیدید تنها به واسطه ما خاندان بوده است و بس؟ چرا که پسر عموى من رسول گرامى اسلام صلّى اللَّه علیه و آله فرموده: «من و اهل بیت من چهارده هزار سال پیش از خلقت آدم انوارى بودیم،و چون خداوند متعال آدم را آفرید انوار ما را در صلب او قرار داده و وى را به زمین فرستاد، و سپس به صلب حضرت نوح علیه السّلام منتقل شدیم، و بعد از جریان طوفان و بعدها هنگامى که حضرت إبراهیم علیه السّلام را در آتش انداختند این نور در صلب او بود و پیوسته از اصلاب پاک به ارحام طاهره منتقل مى‏گشتیم، و در سلسله نسب و اجداد و جدّات ما واقعه زنائى بهم نرسیده است!.در اینجا اهل سابقه و اهل بدر و اهل احد همگى گفتند: آرى این سخنان را ما از خود رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نیز شنیده‏ایم. سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که من نخستین کسى هستم که به خدا و رسول او ایمان آوردم؟ گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که خداوند در چندین آیه از کتاب خود سابق را نسبت به متأخّر فضیلت و برترى داده است و هیچ کسى از امّت در اسلام و تقدیم ایمان از من سبقت نجسته؟ گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید وقتى آیات: وَ السَّابِقُونَ‏ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ و وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از آنها سؤال شده و فرمود: «این آیات در باره انبیاء و اوصیاى آنان نازل شده، و من افضل انبیاء و رسولان خداوند هستم و علىّ بن ابى طالب وصىّ من افضل اوصیاء مى‏باشد»؟ گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید آنجا که آیات: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ و إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً نازل شد مردم پرسیدند: اى رسول خدا، آیا این آیات فقط مخصوص برخى از مؤمنان است یا تعلّق به همه مردم دارد؟ خداوند پیامبر را مأمور فرمود تا ولات امر آنان را معیّن فرماید و همان گونه که نماز و زکات و روزه و حجّ را براى آنان گفته است ولایت را نیز بر ایشان تفسیر نماید، و آن حضرت در روز غدیر خمّ مرا نصب فرمود. سپس خطبه‏اى بدین شرح ایراد نمود که: «اى مردم خداوند مرا مأمور به انجام کارى فرموده که سینه‏ام تنگ شده و گمان برده‏ام‏ که مردم مرا تکذیب نمایند و پروردگار مرا فرموده که یا ابلاغ رسالت کنم و گر نه مرا عذاب نماید» سپس منادى را امر فرمود که ندا کند «الصّلاة جامعة»(یعنى همه جمع شوند) سپس این خطبه را ایراد فرمود که: اى مردم آیا تصدیق مى‏کنید که خداوند عزّ و جلّ مولاى من است و من مولاى مؤمنین هستم و من از ایشان به خودشان برترم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا. فرمود: اى على برخیز، من نیز برخاستم و فرمود: «هر که من مولاى او مى‏باشم همانا علىّ مولاى او است، خداوندا دوستارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن دار». پس سلمان برخاسته و گفت: اى رسول خدا ولایت او چگونه ولایى است؟ فرمود: ولایت او همچون ولایت من است، پس هر که من از خودش به او برترم علىّ نیز از نفس او به خودش برتر است، پس خداوند آیه: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی، وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً را نازل فرمود، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله تکبیر فرستاده و گفت: اللَّه اکبر بر کمال نبوّت و دین خدا: ولایت على پس از من. پس أبو بکر و عمر برخاسته گفتند: اى رسول خدا، این آیات فقط مخصوص علىّ نازل شده است؟ پیامبر فرمود: آرى در باره او و اوصیاى من تا روز قیامت نازل شده است.آن دو گفتند: اى رسول خدا براى ما آنان را بیان بفرما. فرمود: علىّ برادر و وزیر و وارث و وصىّ و جانشین من در امّتم مى‏باشد، او مولى و سرپرست همه مرد و زن مؤمن پس از من است، سپس فرزندش حسن، بعد حسین، سپس نه نفر از فرزندان حسین، یکى پس از دیگرى، قرآن با ایشان است و ایشان با قرآنند، نه ایشان از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آنان فارق گردد تا بر حوض نزد من آیند.اهل مجلس همگى گفتند: همین طور است، همه اینها را ما شنیده‏ایم و بر آن شاهد بودیم. و برخى گفتند: بطور کلّى این مطالب به خاطر ما هست ولى همه‏اش را بخاطر نداریم، و این گروه که بخاطر دارند از افراد صالح و فاضل ما مى‏باشند.پس أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راست گفتید، همه مردم در حفظ مطالب یکسان نیستند.شما را به خدا سوگند هر که این سخنان را از پیامبر بخاطر دارد برخاسته و به آن خبر دهد!.پس زید بن ارقم، براء بن عازب، أبو ذرّ، و مقداد و عمّار برخاسته و گفتند: شهادت مى‏دهیم که این سخنان را از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در حالى که بر منبر بود و تو در کنار او بودى این گونه فرموده که: «اى مردم خداوند مرا مأمور فرموده که امام شما و وصىّ و جانشین خود را برایتان معیّن نمایم، همو که خداوند طاعت او را در کتابش بر أهل ایمان واجب فرموده،و آن را قرین طاعت خود و من ساخته، و شما را امر به ولایت او ساخته، و من از ترس طعن اهل نفاق و تکذیبشان ابتدا مراجعت نمودم ولى خدا مرا فرمود یا ابلاغ کن یا عذابت مى‏کنم.اى مردم، خداوند شما را در قرآن امر به نماز نمود و من نیز آن را بیان داشتم، و نیز زکات و روزه و حجّ و من تمام آنها را توضیح داده و براى شما تفسیر نمودم، حال شما را امر به ولایت نموده و شهادت مى‏دهم که ولایت مختصّ این فرد- و دست مبارکش را بر دست علىّ گذارد- است، سپس از آن دو فرزند او است، سپس از آن اوصیاى پس از ایشان از فرزندان اوست، از قرآن جدا نشوند و قرآن نیز از ایشان فارغ نشود تا بر حوض نزد من آیند، اى مردم، امام و هادى و دلیل و راهنما و مفزع و ملجأ شما را مبیّن و معیّن و آشکار گردانیدم، و او برادر من علىّ بن ابى طالب؛ و در میان شما به منزله من است، پس در تمام مسائل دینى از او پیروى نموده و در جمیع کارها از او اطاعت کنید، زیرا نزد او تمام علم و حکمتى است که خداوند به من آموخته است، پس از او پرسش و سؤال کنید و از او و اوصیاى پس از او بیاموزید و یاد گیرید، و ایشان را تعلیم مدهید و هیچ کس را بر آنان مقدّم مدارید و از ایشان جا نمانید و تخلّف مکنید، زیرا ایشان پیوسته با حقّ بوده و حقّ ملزم به ایشان است»، پس از نقل این کلام از پیامبر آن گروه نشستند.سلیم بن قیس گفت: سپس حضرت علىّ علیه السّلام فرمود:اى مردم، آیا تصدیق مى‏کنید که خداوند پس از نزول آیه: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً من و فاطمه و دو پسرم حسن و حسین را جمع نموده و بر ما کسا و شمدى فدکى کشیده و فرمود: «بار خدایا! اینان اهل بیت و گوشت تن منند، آزار و ناراحتى و زحمت اینان موجب زحمت و آزار و اذیّت من است، پس رجس و آلودگى را از وجود اینان زائل نموده و آنان را تطهیر فرماى!»، امّ سلمه با شنیدن این کلمات نزدیک کساء آمده و عرض کرد: من نیز [از اهل کساء مى‏باشم‏]؟ فرمود: تو بر خیرى، ولى این آیه فقط در شأن من و برادرم علىّ و دخترم فاطمه و دو فرزندم، و نه تن دیگر از فرزندان حسین نازل شده است، و کسى را در آن اشتراکى نیست.جماعت با شنیدن این سخن یکپارچه گفتند: گواهى مى‏دهیم که امّ سلمه این مطلب را براى ما نقل نموده، و وقتى از خود رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله جویا شدیم همانند امّ سلمه نقل فرمود.سپس حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که هنگام نزول آیه مبارکه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، سلمان از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پرسید که آیا این آیه جنبه خصوصى دارد یا عامّ؟ فرمود: «افراد مأمور به آن تمام مؤمنین مى‏باشند، و منظور از صادقین برادر من علىّ بن ابى طالب و اوصیاى پس از او تا روز قیامتند»؟ همگى گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که چون در غزوه تبوک رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله مرا خلیفه خود در مدینه منصوب کرد و من عرض کردم براى چه مرا در مدینه مى‏گذارى؟ آن حضرت فرمود: «مدینه جز به من و تو روى خوش نمى‏بیند، و جایگاه تو در نزد من همچون منزلت هارون است نزد موسى جز آنکه پس از من پیامبرى نخواهد بود»؟ همگى گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که هنگام نزول آیه مبارکه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تا آخر سوره حجّ، سلمان از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پرسید این افرادى که شما بر ایشان گواهى و آنان بر مردم کیانند؛ همانها که برگزیده خداوند شده و در کار دین هیچ سختى و حرجى بر آنان نگذارده و پیرو آئین پدرتان إبراهیم مى‏باشند؟ فرمود: «از میان امّت فقط اشاره به سیزده نفر دارد»، سلمان گفت: براى ما بیان فرمائید اى رسول خدا، پس فرمود: «من و برادرم على و یازده نفر از اولاد من مى‏باشند»؟ همگى گفتند: همین طور است. فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خطبه‏اى بدین شرح ایراد فرمود که: «اى مردم، من در میان شما دو چیز با ارزش و مهمّ به ودیعه مى‏گذارم، کتاب خدا و عترت خودم که اهل بیت منند، پس اگر شما دست تمسّک به آن دو زنید دچار ضلالت و گمراهى نگردید، زیرا حضرت لطیف خبیر مرا باخبر ساخته و پیمان بسته که آن دو تا وقتى که در حوض بروز قیامت بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد»، در اینجا عمر غضبناک برخاسته و گفت: اى رسول خدا، آیا منظور تمام اهل بیت شمایند؟ فرمود: نه، مقصود من خلفاء و اوصیاى من هستند که اوّلین ایشان على است که وزیر و خلیفه من و سرپرست هر زن و مرد مؤمن پس از من است، و پس از او فرزندانم حسن و حسین، سپس نه تن از فرزندان پسرم حسین باشند، یکى پس از دیگرى تا هنگامى که نزد حوض به من برسند، آنان اوصیاى من و شهداى بر خلق و حجّتهاى خداوند و معادن حکمت، و خزّان علم پروردگار جهان هستند، هر که از ایشان اطاعت کند از خداوند اطاعت نموده و هر که معصیت آنان را کند خدا را معصیت کرده است»؟ همگى گفتند: همین طور است. سپس کار سؤال و منا شده و قسم دادن آنان از جانب حضرت أمیر علیه السّلام ادامه یافت، تا آنجا که هیچ سؤالى نماند جز آنکه همه را بر صدق آن به ذات خداوند سوگند داده و تصدیق گرفت‏ تا آنکه بیشتر مناقب خود و آنچه پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله در شأن او فرموده بیان داشت و همه جماعت آن موارد را تصدیق نموده و بر حقّانیّت آن گواهى دادند. سپس هنگام ختم کلام گفت: «خدایا بر این مردم شاهد باش»، و آنان گفتند:خدایا شاهد باش که ما جز آنچه خود از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله شنیده یا توسّط افراد مطمئنّ که آن را از آن حضرت شنیده‏اند نقل نکردیم. فرمود: آیا این حدیث نبوى را تصدیق مى‏کنید که فرمود: «هر که پندارد با بغض به علىّ مى‏تواند مرا دوست بدارد؛ دروغ گفته و مرا دوست ندارد» و دست مبارک خود را بر سر من نهاد، و فردى پرسید: این چگونه است؟ فرمود: «زیرا او از من است و من از اویم، هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر که مرا دوست بدارد بى‏شکّ خداوند را دوست داشته است، و هر که او را مبغوض بدارد نسبت به من اظهار بغض کرده، و هر که نسبت به من بغض ورزد نسبت به خداوند اظهار بغض نموده است»؟ وقتى کلام بدینجا رسید قریب به بیست نفر از برجستگان دو قبیله گفتند: آرى همین طور است، و الباقى جماعت ساکت ماندند.حضرت علىّ أمیر المؤمنین علیه السّلام به جماعت ساکت فرمود: چرا ساکت و خموش ماندید؟ گفتند: این گروهى که نزد ما شهادت دادند از افراد موثّق در گفتارو فضل و سابقه‏اند. حضرت أمیر علیه السّلام گفت: بار خدایا بر آنان گواه باش.در اینجا طلحة بن عبید اللَّه که او را سیاستمدار قریش مى‏گفتند معترضانه گفت: با ادّعاى خلافت أبو بکر و تصدیق یارانش چه کنیم؛ در آن روز که شما را با آن شدّت در حالى که بر گردنتان ریسمانى انداخته و همگى أصحاب به شما گفتند: بیعت کن و شما در آن مقام حجّت خود را بر ایشان تمام نمودید و أبو بکر مدّعى شد که از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیده است که فرموده: «خداوند منع مى‏کند از اینکه نبوّت و خلافت را در ما اهل بیت جمع نماید» و آن را عمر و أبو عبیده و سالم و معاذ تصدیق کردند؟ سپس افزود: تمام آنچه شما فرموده و بدان احتجاج نمودید از سابقه و فضل همه و همه حقّ است و ما بدان اعتراف مى‏کنیم ولى بطورى که این چهار نفر نیز روایت گذشته را تصدیق نمودند خلافت در خانواده رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله قرار نخواهد گرفت. حضرت أمیر علیه السّلام پس از شنیدن این کلام غضبناک از گفته طلحه پرده از رازى برداشته و به بیان گفتار نامفهومى از عمر به هنگام مرگ پرداخته و خطاب به طلحه فرمود: به خدا سوگند که هیچ صحیفه‏اى به هنگام ملاقات خداوند در روز قیامت در نزد من محبوبتر از صحیفه‏اى نیست که در آن چهار نفر از مخالفین پیامبر در کعبه هم قسم شده‏ و پیمان بستند که پس از مرگ پیامبر علیه من با هم متّحد شوند تا مانع رسیدن خلافت به من شوند.و دلیل بر بطلان شهادت آنان و آنچه تو گفتى اى طلحه بخدا سوگند همان فرمایش پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خمّ است که فرمود: «هر که من از خودش به او برترم علىّ نیز از نفس او به خودش برتر است»، پس چگونه مى‏شود کسانى که من از ایشان برترم بر من أمیر و حاکم باشند؟ و نیز این فرمایش پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله که: «جایگاه تو در نزد من همچون منزلت هارون است نزد موسى جز نبوّت» و چنانچه استثنایى غیر از نبوّت بود فرموده بود.و نیز این فرمایش که: «من در میان شما دو چیز به ودیعه مى‏گذارم، کتاب خدا و عترت خودم که اهل بیت منند، پس اگر شما دست تمسّک به آن دو زنید دچار ضلالت و گمراهى نگردید، و ایشان را تعلیم مدهید و هیچ کس را بر آنان مقدّم مدارید و از ایشان جا نمانید و تخلّف مورزید، زیرا ایشان از شما داناترند، و شایسته است که خلیفه جز داناترین ایشان به قرآن و سنّت نباشد، همچنان که خداوند فرموده: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِ‏ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ، و نیز فرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ ، و نیز: ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ ، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده است: «هیچ امّتى اختیار امور خود را با وجود فرد عالم و دانا به کسى واگذار نکند جز آنکه پیوسته کارشان به انحطاط و تزلزل گذاشته تا هنگامى که خطایشان را جبران کنند»، و آیا ولایت جز همان امارت است؟ و از جمله دلائل کذب و بطلان روایت گذشته این است که شماها خودتان در زمان رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پس از توصیه‏هاى آن حضرت به من به عنوان أمیر المؤمنین سلام کردید، و از جمله حجّتهاى بر ایشان و بر تو بطور خاصّ و بر اینکه با تو است یعنى زبیر، و بر امّت، و بر سعد ابن ابى وقّاص، و ابن عوف، و بر این خلیفه‏اتان یعنى عثمان این است که: اى گروه شورى ما و شما همه زنده‏ایم و مى‏بینید که عمر مرا در جمع شورى قرار داده، و این خلاف و ردّ حدیث «عدم جمع نبوّت و خلافت در اهل بیت» است، و مگر نتیجه آن جز خلافت است؟ و اگر فکر مى‏کنید که این شورى براى غیر امارت است پس براى عثمان خلافتى نباشد، و در این صورت فقط ما را گفته که‏ در کارى غیر از خلافت مشاوره کنیم، و اگر شورى براى تعیین خلیفه است پس براى چه مرا میان شما داخل نمود؟ بلکه باید اخراج مى‏کرد، و نیز گفت که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله اهل بیت خود را از منصب خلافت خارج نموده و باخبر ساخت که ایشان را در آن هیچ نصیبى نیست؟ و براى چه عمر وقتى یک یک ما را فراخواند به فرزندش عبد اللَّه چیزى گفت و او اینجا حاضر است، تو را به خدا سوگند اى عبد اللَّه که بگویى وقتى خارج مى‏شدى به تو چه گفت؟ عبد اللَّه گفت: حال که مرا به خدا قسم دادى او گفت: اگر جماعت شورى از اصلع قریش (یعنى حضرت أمیر علیه السّلام) پیروى کنند ایشان را به راه راست و روشن رهنمایى کرده و کتاب خدا و سنّت پیامبر را در میان مردم اقامه خواهد کرد.فرمود: اى پسر عمر تو به او چه گفتى؟ گفت: گفتم: چه چیز مانع شما است که او را خلیفه نمایى؟ فرمود: و او چه پاسخ داد؟ گفت: سخنى گفت: که جنبه خصوصى دارد.حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله آن مطلب را در زمان حیات خود به من گفته بود، سپس در شبى که پدرت وفات نمود نیز در خواب به من فرمود، و هر که آن حضرت را در خواب ببیند چنان است که در بیدارى رؤیت نموده باشد. عبد اللَّه گفت: شما را از چه مطالبى آگاه فرمود؟حضرت علیه السّلام فرمود: تو را بخدا سوگند مى‏دهم که اگر همان بود مرا تصدیق کنى! گفت: در این صورت سکوت نمایم.فرمود: وقتى از عمر پرسیدى چه چیز مانع شما است که او را خلیفه نمایى گفت: آن صحیفه‏اى که میان خود نگاشته و در کعبه عهد نمودیم. با شنیدن این کلام عبد اللَّه سکوت کرد و حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: تو را به حقّ رسول خدا سوگند که از جواب من ساکت نشده و آنچه حقیقت است بیان نمائى! سلیم بن قیس گوید: در این حال ابن عمر را دیدم گریه در گلوى او مختنق گشته از هر دو چشمش اشک روان شد.سپس آن حضرت روى به طلحه و زبیر و ابن عوف و سعد نموده و فرمود: چنانچه این پنج نفر یا چهار نفر بر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله دروغ بسته باشند دیگر ولایت ایشان بر شما جایز نیست، و چنانچه راست گفته باشند جایز نیست که شما پنج نفر مرا در امر شورى داخل نمایید، زیرا این کار خلاف رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بوده و ردّ بر آن حضرت مى‏باشد.سپس روى به مردم نموده و فرمود: مرا از منزلتى که در نزد شما دارم و آنچه بدان شناخت دارید آگاه کنید که آیا صادق هستم یا دروغگو؟گفتند: راست گویى، نه به خدا سوگند ما هیچ دروغى از تو نشنیده‏ایم؛ نه در دوران جاهلیّت و نه در دوران اسلام.فرمود: پس به خدایى سوگند که ما اهل بیت را به نبوّت و خلافت گرامى داشته، و محمّد صلّى اللَّه علیه و آله را از میان ما به نبوّت قرار داد و پس از او ما را به امامت اهل ایمان اکرام فرمود که جز ما هیچ کس نمى‏تواند از آن حضرت تبلیغ کند، و مقام امامت و خلافت تنها در میان ما به اصلاح رسد، و خداوند هیچ کسى را در امر ولایت با ما شریک و ذى نصیب نگردانیده، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خاتم الأنبیاء است؛ و پس از او هیچ نبىّ و رسولى نیست، و تا روز قیامت مسأله نبوّت بدو ختم شده است، و خداوند ما را پس از آن حضرت خلفاى زمین و گواهان بر خلق خود قرار داده است، و طاعت ما را در کتاب خود واجب ساخته و در چندین آیه ما را قرین خود و پیامبرش فرموده، پس خداوند عزّ و جلّ در قرآن، محمّد را نبىّ؛ و ما را از پس وى خلفاء قرار داده است، سپس خداوند تبارک و تعالى رسول خود را مأمور رساندن آن به امّت ساخته، و آن حضرت نیز طبق فرمان به ایشان رسانید، بنا بر این کدامیک از ما به جانشینى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شایسته‏تریم؟ در حالى که شما خود از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله- وقتى مرا به ابلاغ سوره برائت به مکّه فرستاد- شنیدید که فرمود: «جز مردى از من کسى نمى‏تواند آن را ابلاغ نماید»، شما را به خدا سوگند آیا این سخن را از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیدید! گفتند: آرى شنیدیم، گواهى مى‏دهیم که ما این سخن را هنگام فرستادن شما براى ابلاغ سوره برائت از آن حضرت شنیدیم.أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: این فردى که شما الحال خلیفه مى‏کنید قادر نیست بلکه صلاحیت نداشته و مورد وثوق نیست که صحیفه‏اى هر چند در عرض و طول چهار انگشت را از هیچ فردى على الخصوص از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله به امّت ابلاغ نماید تا چه رسد به امامت تمام ملّت! و جز من هیچ کسى قادر به تبلیغ احکام دین رسول خدا نیست. پس کدامیک از ما به مجلس و جایگاه پیامبر که فرستاده خدا است شایسته‏تر مى‏باشد؛ یا از این جماعت حاضر در مجلس؟طلحه گفت: ما این مطلب را از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیده‏ایم، پس چگونگى این مطلب که جز تو کسى صلاحیت تبلیغ از آن حضرت ندارد را براى ما تفسیر نما؟ حال اینکه بارها و بارها در سخنان آن حضرت شنیده شده که مى‏فرمود: «فرد حاضر به فرد غایب رسانده و تبلیغ کند»، نیز در عرفه در حجّ وداع نیز فرمود: «خدا روشن کند چهره‏اى را که گفتارم را شنیده و بخاطر بسپارد سپس به دیگرى رسانده و تبلیغ کند، پس چه بسا حامل فقهى که فاقد آگاهى است، و چه بسا حامل فقهى که به فقیه‏تر از خود مى‏رساند، سه چیز است که قلب فرد مؤمن در آنها دچار غلول و خیانت نشود: اخلاص عمل براى خدا، و خیرخواهى براى والیان امر، و ملازمت جماعت ایشان، چرا که دعوت والیان محیط است به همه مردمان» و نیز در چندین مکان فرموده: «باید حاضر به غایب رسانده و تبلیغ کند».پس أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: این مطلب شما مربوط به آن فرمایش رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله است که در غدیر خمّ و در حجّ وداع به روز عرفه؛ در آخر آن خطبه که: «اى مردم، من در میان شما دو چیز به ودیعه مى‏گذارم، کتاب خدا و عترت خودم که اهل بیت منند، پس اگر شما دست تمسّک به آن دو زنید دچار ضلالت و گمراهى نگردید، زیرا حضرت لطیف خبیر مرا باخبر ساخته و پیمان بسته که آن دو تا وقتى که در حوض بروز قیامت بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد؛ مانند این دو انگشت سبّابه و ابهام من، زیرا که یکى از آن دو جلوى دیگرى است، پس دست تمسّک به آن دو زنید تا نه گمراه شده و نه دچار لغزش گردید، و ایشان را تعلیم مدهید و هیچ کس را بر آنان مقدّم مدارید و از ایشان جا نمانید و تخلّف مورزید، زیرا ایشان از شما داناترند». هر آینه خداوند عامه مردم را امر فرمود که‏ وجوب اطاعت از ائمّه آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و حقّانیّت آن را به همگان رسانده و تبلیغ کنند، و جز در آن دو مورد؛ تبلیغ دیگرى را از مردم نخواست، و تنها عامه را مأمور تبلیغ عامه ساخته تا حجّت بر کسى که تمام مطالب از پیامبر بدو نرسیده تمام باشد، اى طلحه مگر یادت نیست که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در حالى که شما بدان گوش مى‏دادید به من فرمود: «اى برادرم، جز تو کسى دین مرا ادا نمى‏کند و ذمّه‏ام را برى نمى‏سازد، و تنها تو دین و غرامت مرا پرداخت نموده و بر اساس سنّت من جنگ خواهى کرد»؟ پس چون أبو بکر به خلافت رسید، ظاهرا دین پیامبر را ادا نمود و وعده‏هایش را عملى ساخت و تمام شما از او پیروى نمودید با اینکه به شما گفته بود جز من کسى قادر به این کار نخواهد بود و آنها که أبو بکر پرداخت اداى دین او نبود و عمل نمودن به وعده‏هایش نبود، و هر آینه پرداخت آن دیون و عمل به آن وعده‏ها کارى است که آن حضرت را برى سازد، و فقط مأموریت تبلیغ از پیامبر و جامه عمل پوشاندن به تمام آنها از عهده امامانى ساخته است که خداوند در قرآن اطاعت از آنان را واجب ساخته و دستور به ولایت ایشان داده است، همانها که اطاعت ایشان قرین اطاعت خداوند بوده و عصیان و مخالفت با ایشان معصیت خداوند مى‏باشد.طلحه گفت: خیالم را راحت کردى، تا حال به معنى این کلام پیامبر نرسیده بودم تا اینکه برایم تفسیر فرمودى، اى أبو الحسن خدا از تمام امّت محمّد به تو جزاى بهشت عطا فرماید، چیز دیگرى است که مى‏خواهم از شما بپرسم، یادم هست که شما پارچه بسته‏اى را در آورده و گفتى: «اى مردم، من پیوسته مشغول غسل و کفن و دفن پیامبر بودم و پس از آن سرگرم جمع‏آورى قرآن بودم، پس این قرآنى است که به صورت مجموع و عارى از هر افتادگى پیش روى شما است»، ولى مکتوب و جمع‏آورى شما را ندیدم، و یادم هست که عمر از تو آن قرآن را خواست ولى شما جواب منفى دادید، و پس از آن عمر قانونى گذراند که اگر دو نفر بر آیه‏اى که نوشته‏اند شهادت مى‏داد مکتوب مى‏نمود و در صورت شهادت یک نفر آن را به تأخیر انداخته و کتابت نمى‏کرد. و در آن اثنا عمر گفت- و من به آن گوش مى‏دادم- که: در روز یمامه گروهى را مقتول گردانیدند که همه ایشان قارى قرآن به قرائتى خاصّ بود که جز ایشان کسى قرآن بدان صورت نمى‏خواند، و عثمان در آن جمعى که قرآن کتابت مى‏کردند از آن مجلس برخاست و بیرون رفت و گوسفندى بدان جا آمده صحیفه و کتابى را که مى‏نوشتند خورد و آن از بین رفت، و خود شنیدم که عمر و اصحابش که کتابت آنان را جمع مى‏کردند مى‏گفتند که: سوره احزاب معادل سوره بقره، و سوره نور یک صد و شصت آیه و سوره حجر یک صد و نود آیه مى‏باشد؛ ماجرا از چه قرار بود؟ و خدا رحمتت کند چه چیز مانع از آن شد که قرآن خود را بر مردم عرضه دارى، در حالى که عثمان وقتى جمع‏آورى قرآن عمر را گرفت آن را بصورت یک مجموع گرد آورده و مردم را به سوى قرائتى واحد سوق داد، و مصحف ابىّ بن کعب و ابن مسعود را پاره پاره ساخته و سوزانید؟ حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: اى طلحه، هر آیه‏اى که خداوند عزّ و جلّ بر محمّد صلّى اللَّه علیه و آله نازل فرمود به خطّ من و املاى آن حضرت نزد من محفوظ است، هر حلال و حرام و حدّ و حکمى از آن و خلاصه هر آنچه که امّت تا روز قیامت بدان نیازمندند نزد من کتابت شده به املاء پیامبر و خطّ من موجود است، حتى دیه خراشیدن صورت.طلحه گفت: یعنى هر چیز کوچک یا بزرگ یا خاصّ یا عام تا روز قیامت نزد تو مکتوب است؟فرمود: آرى، و جز آن نیز رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله به هنگام مریضى از روى سرّ هزار باب ازعلم بر من گشود که هر یک باب آن کلید هزار باب دیگر از علم است، و چنانچه امّت اسلام پس از وفات پیامبر از من پیروى کرده و اطاعت مى‏نمود از بالاى سر تا زیر پا از تمام مزایا برخوردار مى‏شد، اى طلحه، مگر تو یادت نیست که آن حضرت در زمان مریضى تقاضاى دوات و کاغذ و شانه نمود تا مبادا بعد از او امّت به گمراهى افتند، و رفیقت (عمر) وقیحانه گفت: رسول خدا هذیان مى‏گوید!! و با این کلام پیامبر به خشم آمده و دست از آن کار کشید؟ گفت: آرى من حاضر بودم. فرمود: وقتى شما خارج شدید پیامبر مرا از مضمون آنچه مى‏خواست بنویسد و جماعت عامه را بر آن گواه بگیرد باخبر ساخت که جبرئیل از جانب خداوند به او گفته است که قضاى خداوند بر امّت تو به اختلاف و تفرقه رقم خورده، سپس کاغذى طلبیده و آنچه قصد کتابت آن را در استخوان شانه داشت بر من املاء فرمود، و سه نفر را بر این کار به شهادت گرفت: سلمان، أبو ذرّ، مقداد.و نام تمام امامان هدایت واجب الطّاعه را تا روز قیامت نام برد، أوّل نام مرا، سپس دو فرزندم حسن و حسین و با دست به حسن و حسین اشاره فرمود، سپس نه نفر از اولاد فرزندم حسین را نام برد،اى أبو ذرّ و مقداد آیا همین گونه نبود؟ آن دو برخاسته و گفتند: شهادت مى‏دهیم بر پیامبر که همین را شنیدیم.طلحه گفت: بخدا سوگند که خود از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: «در روى زمین و آسمان نزد خدا هیچ کسى راستگوتر و نیکوکارتر از أبو ذرّ نیست» و من شهادت مى‏دهم که آن دو جز حقّ بر زبان نراندند، و تو نزد من از آن دو صادقتر و نیکوکارترى.سپس حضرت علىّ علیه السّلام خطاب به طلحه و زبیر و سعد و ابن عوف فرمود: از خدا بترسید و پى رضا و خشنودى ایزد منّان رفته و درخواست آنچه نزد او است را بنمائید، و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگرى ترسى به خود راه مدهید.سپس طلحه گفت: مى‏بینم که هیچ پاسخى به سؤال أصلى من در مورد قرآن ندادى آیا آن را براى مردم بیان نمى‏کنید؟فرمود: اى طلحه، از سر عمد از آن طفره رفتم، حال تو بگو آیا قرآنى که عمر و عثمان جمع نمودند همه مصحف بود یا قسمتى از آن؟ طلحه گفت: بلکه همه آن بود.فرمود: در این صورت اگر بدان عمل کنید از آتش رهایى یافته و به بهشت روید، زیرا در آن حجّت ما و دلیل حقّ ما و وجوب طاعت ما ظاهر و هویدا است.طلحه گفت: مرا کافى است، همان که قرآن باشد براى من کافى و بسنده است.سپس طلحه گفت: حال مرا از قرآنى که در دست شما است و تأویل آن و حرام و حلال آن، باخبر فرما، که آن را پس از خود به که مى‏دهى و صاحب آن کیست؟ فرمود: آن را که به أمر پیامبر باید قرآن را به او بدهم وصىّ من و برتر از همه خلقان فرزندم حسن است، سپس آن را به فرزند دیگرم حسین خواهد داد، سپس به همین ترتیب به فرزندان حسین خواهد رسید تا اینکه آخرین ایشان در حوض بر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله وارد شود، ایشان با قرآنند و قرآن با ایشان است و هیچ یک از دیگرى جدا نخواهد شد. و این را بدان که معاویه و پسرش پس از عثمان به خلافت رسند، و پس از آن دو هفت تن از فرزندان حکم بن ابى العاص یکى پس از دیگرى تا دوازده رهبر گمراهى و ضلالت به حکومت رسند، همانها که پیامبر در رؤیا دید که از منبرش بالا رفته و امّت را به قهقرى و عقب بر میگردانند، ده تن آنان از بنى امیّه‏اند و دو تن از ایشان همانهایند که اساس این عمل زشت را پى‏ریزى نمودند، و گناه این دو تن در روز قیامت برابر با گناه تمام امّت است». این حدیث طولانی را از آن جهت عرض کردم که عنایت داشته باشید که حقیقت حاکمیت علیلعلیه‌السلام» چیزی است ماوراء رأی مردم هرچند آن مرد الهی به بهترین نحو حقوق مردم را رعایت می‌کرد ولی این بدین‌معنی نیست که در نظام حکومتی آن حضرت ظلمی واقع نمی‌شد هنر شیعیان آن بود که متوجه بودند رویکرد حکومتی آن حضرت در مسیر دفع ظلم است و آن‌چه که بنده در کلیت نظام اسلامی می‌بینم همین رویکر د است و ما نباید فریب دشمنانی را بخوریم که با طرح ضعف‌ها و ظلم‌ها بخواهند ما را از کلیت انقلاب مأیوس کنند و به چیزی غیر از انقلاب اسلامی و رهبری ولایت فقیه متوجه نمایند که در آن صورت به آن‌چه از آن می‌خواستیم فرار کنیم گرفتار خواهیم شد. موفق باشید
2859
متن پرسش
با سلام و عرض ادب محضر استاد طاهرزاده شما در جایی فرمودید( توبه مردم جهان به سوی غدیر آغاز شده است ).خواستم اگر در اینجا مجال برای پاسخ گویی هست بفرماییدو وگرنه در جلسات آینده منتظر شرح این جمله حکیمانه حضرتعالی باشیم با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: جهان در حال آماده‌شدن برای فهم این موضوع است که بدون امام معصوم امکان اداره‌ی جهان موجود نیست. موفق باشید
2821
متن پرسش
سلام.استاد من شب عید غدیر خوابی دیده ام که به شدت مرا بهم ریخته و اصلا حالم خوب نیست.خواهش میکنم جواب بدهید.دیشب خواب دیدم روز حشر است و همه جمع اند و من در حال عبور از پل صراط بودم.یک پل ناهموار کج و معوج که پایین آن فقط سیاهی بود.در همان حال که با ترس و لرز عبور می کردم،ناگهان دیدم در خانه مان هستم و دارم کتاب هایم را می شمارم(من خیلی به کتاب و کتاب خوانی علاقه دارم و دلبستگی به کتابها و کلا علم و دانستن دارم)داشتم می شمردم که چند تا کتاب خوانده ام(به عنوان افتخار و توشه ای برای ظاهرا موقف حساب)که یک دفعه صدای آیت الله بها الدینی آمد که گفتن:ول کن این کتابا رو! و من اعتنایی نکردم و دوباره مشغول شمردن شدم که یک باره صدای آیت الله جوادی آملی آمد که فرمودن: فقط یکی از کتاب هایی که نوشتم اینجا به دردم خورد!(اسم هم بردن که من اصلا یادم نیست)دوباره دیدم روی پل هستم و یک دفعه پایم لغزید و افتادم اما از پل آویزان شدم و دیگر یادم نیست و بیدار شدم.استاد خواهش می کنم بگویید این خواب چه تعبیری دارد،کلا مرا بهم ریخته و کسی نیست که جوابی به من بدهد.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده علم تعبیر خواب ندارم، شاید تذکری باشد تا در کنار مطالعه به قلب و سلوک قلبی هم توجه نمایید. موفق باشید
2798
متن پرسش
بسمه تعالی باعرض سلام و ضمن تبریک اعیاد سعید قربان و غدیر خدمت محضر شما استاد عزیزم اینکه خدا جیزی را برای انسان خواسته باشد برای انسان خیلی شیرین و قابل تحمل است هرجند که سخت ترین ها و تلخ ترین ها باشد، اما انسان یقین کند که این خواست خداست اما گاهی میشود که در مصایب و گرفتاری ها این مساله بشدت انسان را آزار می دهد که این گرفتاری بدلیل انتخاب و یارفتار اشتباه خود انسان بوده که اکنون گریبانگیر انسان شده و خدا هم دوست نداشت اینگونه شود و خود انسان با نداشتن ایمان خودش را گرفتار کرده و لذا هیچ اجر و پاداششی هم ندارد و یا می توان آن را عذابی جهت آن انتخاب و یا رفتار اشتباه در نظر گرفت مثال بارز این موضوع را می توان کسی را در نظر گرفت که روزی عاشق یک دختر از روی احساسات شده که او با دین و مذهب خیلی عمیق رابطه نداشته و حال مجبور است یک عمر با او با کراهت و سختی زندگی کند و مدام آرمانهایش را زیر پا بگذارد و یا کسی که سیگار می کشد و دجار بیماری سرطان می شود و... سوال دوم اینکه ما در روایات و کتب شما به این نتیجه رسیدیم که مقام همه اهل بیت مقام اول ما خلق اللهی است و همه یک مقام دارند اما روایات دیکری هستند که اولویت امیرالمومنین یا فاطمه زهرا یا حتی امام حسین و گاهی هم پیامبر صلوات الله علیهم اجمعین را مطرح می کنند چگونه باید این دو را باهم جمع کرد
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- قرآن می‌فرماید حتی اگر انسان گرفتار گناهان و سیئات شد و پیرو آن مشکلاتی برایش پیش آمد، اگر در جهت الهی قدم بگذارد نه‌تنها آثار آن گناهان را مرتفع می‌کند حتی جای آن گناهان را حسنه می‌نشاند. می‌فرماید: «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً» با این وصف چه جای نگرانی است. وقتی انسان در شرایط پیش‌آمده نیز با ادامه‌ی دینداری آن خطاها را تبدیل به نردبانی نماید برای صعود بیشتر. 2- همان امامانی که می‌فرمایند همه‌ی آن‌ها در مقام اصلی خود دارای حقیقت واحدی هستند معتقدند بعضی از ائمه«علیهم‌السلام» در مقام ظهور در دنیا امکان بیشتری جهت ظهور آن حقیقت داشته‌اند و از این جهت در مقایسه با ظهور نسبت به سایر امامان، بعضی افضل‌اند. موفق باشید
2774
متن پرسش
هو با عرض سلام خدمت استاد بزرگوار در انتهای این هفته به مناسبت عید غدیر راهی مشهدالرضا هستم، می دانم زیارت اسباب و آدابی ورای آداب ظاهری دارد که اگر ادا نشوند حال روحانی انسان بهنگامه بازگشت و گذشت چند روز از حال هنگام عزیمت او بدتر خواهد شد به این معنا که دل او سخت تر از قبل خواهد شد این موضوع مرا نگران کرده که چه مراقباتی (جسمی و روحی) قبل، حین و یعد از زیارت لازم است تا نور امام صرف کمال ما شود و جزء ظالمینی نباشیم که بر خسرانمان افزوده شود... سپاسگزار خواهم بود اگر با توجه به کمی وقت سریعتر پاسخ داده شود در پناه خداند محفوظ و موید باشید
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این حرف‌ها چیست که می‌گویید؟! اگر عزم زیارت معصوم را کرده‌اید و می‌دانید نور امام معصوم به استقبال زائرش می‌آید، با تمام امید قدم جلو بگذارید و دل خود را به امامتان بسپارید، آنچه می‌یابید مبارکتان باد. موفق باشید
2365
متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی در جزوه غدیر حجت گویا از عمر با تعبیر شمشیر زن قاطع یاد کرده اید این تعبیر درست نیست زیرا این تعبیر برای کسی بکار می رود که در جنگها از خود رشادتی نشان داده باشد ولی عمر تا جایی که بنده اطلاع دارم در هیچ یک از جنگها نه بدر نه احد نه حنین هیچگونه رشادتی از او به ثبت نرسیده است اگر کسی این لقب را برای خالد بن ولید یا زبیر بکار برد درست است ولی برای عمر نه او یک فرد خشن بی منطق بوده است و معروف است تازیانه او از شمشیر حجاج ترسناک تر بوده است این تعبیر در جزوه باید اصلاح شود.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: پیشنهاد درستی است ولی عنایت داشته باشید شخص خلیفه‌ی دوم قبل از اسلام به عنوان شخص جسوری مشهور بوده است ولی همین‌طور که می‌فرمایید و مرحوم علامه امینی هم روشن می‌کنند هرگز آن جسارت در جبهه‌های جنگ با کفار از خلیفه‌ی اول و دوم دیده نشده. موفق باشید
2251
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز یکی از اساسی ترین آموزه های شما که به نحوی از انحاء در تمام کتابهایتان مشهود است «تطابق تکوین و تشریع» است . اصولا در نظرگاه جناب عالی یکی از مقدمه های نضج و گسترش تفکر مدرن (و شاید اصلی ترین علت آن) نگاه قرار دادی به احکام الهی بود این شیوه نگرش بعدها به نحوی مدون تر و با زیربنایی فلسفی ارمغان مدرنیته نیز شد. شما در طی حدود هشت سال آشنایی همواره به ما آموزش دادید که اختلاف اصلی میان دو نحله بزرگ مسلمانان(شیعه و سنی) را باید در لایه های عمیق تری از به قدرت رسیدن شخصی وبر کنار ماندن شخص دیگر جستجو کنیم و اصولا ریشه اصلی غم فاطمه سلام الله علیها نه از دست رفتن فدک و یا قدرت نگرفتن شوهرش که حذف امام معصوم از زندگی مسلمین است. در حقیقت بدبختی مسلمین از آنجا شروع شدکه گمان کردند احکام الهی احکامی قراردادی است و لذا برای اجرای این احکام معصوم و غیر معصوم مساوی اند. شما به ما آموزش می دهید که فریادگران غدیر آنهایی هستند که طالب استمرار حکم الهی در زندگی بشر به واسطه ی حکومت معصوم بر تمام صحنه های زندگی بشر هستند و اندیشه مقابل (سقیفه)را که در صدد جایگزین کردن حکم انسان به جای حکم خداست بر نمی تابند. به عبارت دیگر ریشه اصلی خدا محوری و انسان محوری را باید در غدیر و سقیفه جست جو کرد. تفکر سقیفه (و به طبع تفکر اهل سنت امروزی) تفکری است که آگاهانه یا نا آگاهانه با طرح مسئله«اجتهاد» به انسان و عقل ناقص او بها می دهد و لامحاله جامعه و تاریخ را با نقصانی عظیم روبرو می کند . پس تکوین و تشریع تطابق دارد و همه این نتایج فرع بر پذیرش یا عدم پذیرش آن است. من در طول این هشت سال نشانه هایی پیدا کرده ام که به ظن قوی تشریع مد نظر حضرت عالی شریعت شیعی است. و شما عقیده ای جازم دارید که جز جز این شریعت حتی کوچکترین فرامین آن و حتی احکام مستحبی و مکروهات همه و همه تطابق نعل به نعل با تکوین دارد و شخص به نسبت التزام به آنها خود را با جریان هستی مطابق کرده و امید فلاح و رستگاری در او شدت می یابد. گویی در نظرگاه شما این حرکات قالبی از اسرار و رموزی مخفی برخوردارند که توسط کشف تام محمدی صلوات الله علیه و آله برای ما مکشوف شده است و لذا تمام همت ما برای همنوا و هم جهت شدن با قلب محمدی صلوات الله علیه و آله باید مصروف اجرای این احکام و تکالیف شود. درقرائت شما اصولا این دستورات برای مبتدیان تکلیف هستند و الا برای کسانی که با تزکیه به حقایق این احکام رسیده اند اینها راههای یگانه برای استمرار جضور پروردگار در قلب و انس با محبوب است. مثلا در یکی از جلسات شرح خطبه متقین که در سال 81 ایراد شده است(بنده به فضل الهی توفیق ا ستماع همه این خطبه را داشته ام و این قلم چگونه می تواند مراتب بندگی و خضوع خود را در مقابل آن همه صفایی که در کلام جناب عالی موج می زند ابراز کند) خاطره ای را نقل می کنید که شخصی از علما آن قدر ناتوان شده بود که نمی توانست وضو بگیرد و لذا وضویش می دادند.در این حین متوجه شدند که گویی با اشاره چیزی می گوید از همسرش پرسیدند چه می خواهد همسرش گفته بود می گوید مو ها و ریشم را شانه کنید، شما پس از نقل این خاطره این سوال را مطرح می کنید که براستی چرا او این چنین ملتزم است و جوابش این است که او می داند این شانه کردن چه تاثیری در عالم دارد! البته این تحلیل و عقیده خاص شما نیست مثلا گویی همین ماه پیش وقتی روزنامه کیهان به مناسبت سومین سالگرد وفات آیت الله بهجت به نقل خاطرات اطرافیان پرداخته بود شخصی از ایشان سوال می کند که طریق سیر و سلوک چیست؟و ایشان جواب می دهند: اول این که خدا را حاضر و ناظر ببینی و دوم اینکه رساله عملیه را از اول تا آخر عمل کنی. من به عنوان کوچکترین شاگرد شما اذعان دارم که براستی تحلیل و تبیین جالبی است زیرا هم زیربنای محکمی برای اعتقادات است هم اخلاق و سیر و سلوک را مدد می دهد و هم می توان از آن برای برداشتهای خاص سیاسی بهره برد و اصولا اعتقادم این است که تمام کتب و اندیشه شما را می توان به نحوی به این اندیشه بازگرداند چنانکه سالهای سال نه تنها به من آرامش میداده و مبنای عمل و حتی موضع گیری های سیاسی من قرار می گرفته بلکه بارها آن را تبلیغ و بیان کرده ام و حالا که فکر میکنم این اندیشه سالیان دراز بر جز جز حرکات و سکنات من حتی آب خوردن و به مستراح رفتنم سیطره داشته است و لذا حتما به من حق می دهید که اکنون که در بعضی از زوایای آن به ابهاماتی رسیده ام منقلب شوم و خیلی جدی و مطمئن از استادم بخواهم که مسئولیت تعالیم خود را بپذیرد و به صورت مستفی با کمترین شاگردش به بحث بنشیند زیرا با اطمینان می گویم که جواب سوالات کنونی بنده در هیچ یک از کتب جناب عالی یافت نمی شود والا وقت گرانبهایتان را نمی گرفتم. با در نظر داشتن این مقدمه یک یک به سوالات وابهاماتم می پردازم بعونه و قوته تعالی. 1.ابتدا اینکه شاعر این شعر بلند والبته زیبا به حتم در قافیه در می ماند. زیرا شاعر هر چه زبردست باشد قافیه ها به هر حال محدود است و این شعر به بلندای همه تاریخ. اندیشه ای چنین فقط 250 سال و با احتساب غیبت صغری 324 سال تاب می آورد و آنگاه که معصوم برای مدتی نامعلوم غایب می شود و هیچ رد پایی از خود باقی نمی گذارد و هر مدعی ارتباط را دروغگو(و احتمالا متعلق به جریان انحرافی!) خطاب می کند چگونه باید حکم مطابق با تکوین را در اختیار داشت؟ آیا فرمان رجوع به فقیهان و روات حدیث که به هر حال حکمی ظنی و ماخوذ از اجتهاد خود را عرضه می کنند فرو غلطیدن در سیره شیخین و اهل سقیفه نیست؟ 2.آیا تمام دغدغه جماعت اخباری که حکم به احتیاط می دادند و اصول اصولیون را ضال و مضل خطاب می کردند حفظ آموزه های غدیر نبود.درواقع اخباریون هنوز در عطش حکومت معصومانه می سوختند و نمی توانستند شاهد باشند که گروهی با وضع اصول ماخوذ از عقل جزیی و ناقص به جای معصوم بنشینند و بر جان و مال مردمان حکومت کنند و لذا بنظر می رسد دعوای اصولی و اخباری مایه هایی از نزاع قدرت را نیز داشته باشد؟ 3.حتی می توان عمر این اندیشه را به نیم آنچه آمد تقلیل داد. جعفربن محمد سلام الله علیهما 148 سال پس از هجرت وفات کرد د رحالیکه چهار هزار طلبه هر روز خوشه چین معرفتش بودند. شیخ الائمه در طی 40 سال تدریس روش اجتهاد فقیهانه را به انها اموزش داده بود و هریک از آنها را به مفسرانی قابل وثوق از کتاب و سنت بدل کرده بود. در روایت می خوانیم که شخصی بصری پس از آن که سوالات فقهی اش را می پرسد از طولانی بودن راه و هجوم مسائل جدید می نالد ،حضرت او را به زراره بن اعین ارجاع می دهند و می فرمایند زین پس همه سوالات خود را از او سوال کن. شخص مراجع که گویی به تطابق تکوین و تشریع معتقد است می پرسد و اگر او اشتباه کرد چه کنیم و جواب می شنود که در هر صورت تکلیف از شما ساقط است و عمل شما مجزی است. حال سوال این است که اگر اعمال قالبی خاصی با تکوین مطابق است و اگر عدم تطابق اعمال با آن قالب حتی به صورت نا آگاهانه اثر و ضعی خاصی بر روح میگذارد، چگونه امامی که رحمه للعالمین است و همه همّ خود را مصروف صعود جان انسانها کرده است، راضی می شود شخص مراجع ولو قلیلا از حکمی ناصواب پیروی کند؟ وعاظ مذهبی امروز کار را به جایی رسانده اند که از اثر وضعی نافرمانی های شرعی حتی به صورت نا آگاهانه سخن می گویند و مثال سماوری در حال جوش را می زنند که پوست در تماس با آن می سوزد چه شخص از داغی آن آگاه باشد و چه نباشد؟ 4.اما گزارش هایی از جنس روایات فوق سوالات هولناک تری را نیز بر می انگیزد و آن اینکه اگر حکم مجتهد غیر معصوم مجزی و ساقط تکلیف است پس اساسا وظیفه معصوم چیست؟ به عبارت دیگر اگر معصومی شیوه ای قابل قبول برای صید حکم الهی از کتاب و سنت را آموزش دهد و خود را در شاگردانش تکثیر کند و اگر آنگونه که از حدیث بالا بر می آید حکم شاگرد برابر اصل باشد دیگر چه نیازی به وجود معصوم است و فلسفه وجود امامان پس از جعفربن محمد سلام الله علیهما چه می تواند بود؟ این سوال بر ای مکلفین امروزی بغرنج تر است زیرا اگر زراره را توان آن بود که در مسائل جدید به معصوم رجوع کند و اگر می توانست حکمش را به معصوم مستند کند، امروز هر دوی این راهها مسدود است و ادعای هرگونه ارتباطی به ننگ دروغگویی آلوده است. و براستی زنده بودن مهدی علیه السلام چاره کدام گره فروبسته ماست.به عبارت دیگر آیا اگر ما نیز مانند برادران اهل سنت خود به مهدی متولد نشده معقد بودیم به کدام مشکل فقاهتی برمی خوردیم .آیا تمام مشکلات ما را امثال بروجردی و گلپایگانی و بهجت حل و فصل نمی کردند؟ 5. اندیشه مذکور با ظاهر بعضی از ایات مصحف شریف به سختی جمع می شود، برای مثال خوب است به آیه 160 سوره نساء نگاهی بیندازید. باء اول این آیه را تمام ترجمه ها سببیت معنی کردند و این یعنی آنکه شرع با وقایع تاریخی نسبتی همدلانه دارد و چه بسا گاهی به نفع تاریخی انعطاف هایی بنیادی از خود نشان دهد تا آن جا که حلال خدا حرام شود و حرام ها جای حلالهای دیروزین بنشیند حال این نسبیت تاریخی کجا و آن قرائت قالبی کجا؟ 6. اندیشه مذکور باید برای احکام منسوخ شده چاره ای بیندیشد حتی اگر برخی بوجود نسخ در قرآن تن ندهند، این شیوه در اعمال و گفتار معصومین نمونه هایی فراوان دارد. حتی به نظر می رسد مثلا معصوم پنجمین حکمی را ابتداً جعل می کند.و معلوم نیست مردان و زنانی که تا قبل از صدور این حکم به آن مبتلا بوده اند چه می کردند؟ مثلا حکم زنی که خون می بیند چیست و او چگونه باید از این فرصت استفاده کرده و به خداوند تقرب جوید(امام صادق علیه السلام در حدیثی پس از توضیح تکلیف زن استحاضه آن را سری از اسرار خداوند می داند) 7. از حق نباید گذشت که برخی برای سوالات فوق جواب هایی را آماده کرده اند برخی دست در دامان «منطقه الفراغ» و «ولایت مطلقه فقیه» زده اند اما به نظر می رسد این تئوری ها نه تنها چاره کار نیست بلکه اشکال عدم اطمینان به عقل غیر قدسی را به شیوه ای آسان تر پذیرا می شود. به خصوص ولایت فقیه با قرائت حضرت امام روح الله که قلمرو اختیارات فقیه را از« امور حسبه» به «اصول» می کشاند و صراحتا حکم به تعطیلی نماز در صورت صلاحدید فقیه می دهد و از سوی دیگر عنصر زمان و مکان را عاملی اساسی در صدور حکم شرعی می داند 8. برخی درصدند تا با تفسیرهای خاص از تئوری ولایت فقیه لکه چنین اشکالاتی را از دامن آن بزدایند. اینان به انسانی هایی اشراقی معتقدند که هر چند سال یک بار ظهور می کنند و عصاره اسلام را در قلب خود دارند و عمل و گفتار آنها به واسطه ی نور اشراقی که تجربه کرده اند بالضروره حکم الهی را متجلی می کند در حقیقت عمل آنها تفصیل آن نور اجمالی است که در قلب متجلی شده است. این البته قرائت آکادمیک آن است، در قرائت های مبتذل تر از همین دست، ولی فقیه زمان در خلال خاطراتی از اطرافیانش مرتبط با ولی عصر معرفی می شود گویی حکمش را مستقیما از امام معصوم اخذ کرده است. در مقابل چنین اظهاراتی شرط تقوا سکوت است چرا که تمام راههای ابطال آن بر ما بسته است و لذا در ردیف گزاره های صرفا ادعایی طبقه بندی می شود و نه یک راه حل علمی مستدل و منطقی. گذشته از این چنین راه حل هایی عموما از سوی مریدان دلسوخته پیشنهاد می گردد که چه بسا شخص مراد از چنین نسبت هایی اعلام برائت کند(به حکم مطایبه حکایت می کنند که مریدی مراد خود را صاحب علم غیب خواند صحت آن را از مراد جویا شدند اعلام برائت کرد، آن را به گوش مرید رساندند گفت خواجه غلط کرده است!) 9.برخی در کسوت متکلمان حسن و قبح را ذاتی می دانند و مدعی اند که عقل انسان به درک این حسن و قبح قادر است و سپس با ایجاد ملازمه میان حکم عقل و حکم شرع (لازم بذکر است ملازمه کلّما حکم به العقل حکم به الشرع یک قاعده اصولی جعل شده است و نه آنگونه که عموما تصور می شود حدیثی مستند) به حکم عقول ناقص خود رنگ شرعی و قیامتی می دهند. حال براستی باید پرسید آیا حسن و قبح ذاتی اعمال است؟ بیاد بیاوریم آن هنگام را که موسی علیه السلام غضب آلود و اسفناک به قوم خود مراجعت کرد و آنان را گوساله پرست یافت. وحی آمد که برای بخشش گناه باید شمشیر بدست گیرند و یکدیگر را بکشند حال سوال این است که آیا قبل از صدور این حکم، قتل عمد نفس ذاتا چه حکمی داشت. آیا مغبوض و قبیح و حرام نبود؟ و حال بعد از صدور حکم و جعل پروردگار قتل عمدی نفس محبوب و حسن و حلال شده است. آیا این خود سندی برای ملاک شرعی و قراردادی حسن و قبح نیست؟ بعضی در جواب می گویند حسن و قبح به نیات تعلق می گیرند و نه افعال، و لذا فعل قتل نفس حتی پس از حکم الهی قبیح است اما چون نیت، فرمانبرداری از مولاست حسن می گردد. این افراد به خیال خود از نسبیت گریخته اند غافل از آنکه اگر ملاک را نیت البته متفاوت افراد قراردهی البته تن به نسبیتی صد چندان داده ای درحقیقت آنها زیرکانه از موضع خود عقب نشسته اند. بعضی اشکال می کنند که اگر ملاک حسن و قبح را شرع بدانیم آنگاه شرع را با چه چیزی اثبات کنیم. جواب این پرسش آسان است و آن اینکه کسانی که حسن و قبح شرعی را تبلیغ می کنند آن را درگونه موجبه جزییه می خواهند. به عبارت بهتر آنان واقع بینانه میدان داری عقل را تا لایه های نظری دین پذیرفته اند و از آن پس میدان را به شرع می دهند در واقع مستشکل توجه ندارد که حیطه مسائل حسن و قبح بالاصاله عقل عملی است و بالعرض به دایره عقل نظری کشیده شده است. سخن در این باب بسیار است اما نامه ای این چنین تاب تحمل آن را ندارد. تقریر عوامانه همین جواب متعلق به کسانی است که سعادت را در «عبودیت» می دانند. اینان وقتی داستان مرد بصری و امام صادق علیه السلام را می شنوند ابتدا اندکی با ریش خود بازی می کنند بعد آثار شعفی مضاعف در چهره آنان نمایان می شود و هیجان زده جواب می دهند که فرد بصری به سعادت مقدر خود رسیده است چرا که اصل با عبودیت است و از آن جا که فرد بصری به نیت اطاعت از مولا عمل می کند اهل نجات است. سپس هیجان آنان دو چندان می شود و ادامه می دهند حتی امروز یهودیان و مسیحیان و بوداییان اگر به موجودی متعالی ایمان داشته باشند و با قصد خضوع در مقابل او عملی که به آن یقین دارند را انجام دهند ماجور هستند. در واقع سعادت انسان وقتی تهدید می شود که به یقین حکمی را منتصب به مولا بدانند و در مقابل آن علم طغیان برافرازد. به گمانم شرح این تقریر تا همین جا کافی است تناقض صدر و ذیل این تقریر(از به کار بردن واژه اندیشه برای آن اکراه دارم ) واضح است. به یاد داشته باشیم چنین جواب هایی قصد دفاع از قالب دین را باخود داشت، اینان می خواستند سخن آقای بهجت که تنها راه سیر در عوالم قدس عمل نعل به نعل به توضیح المسائل است را به کرسی بنشانند. و عجبا که اکنون به این بی قالبی تن داده اند. صاحب این قلم معتقد است که چنین پاسخ های شتابزده ای حاصل مواجهه ناگهانی دین با عالم و آدم مدرن است. در واقع اینان چه بسا اکثرا افرادی دلسوز و متشرع باشند اما تنها راه تنفس دین در فضای کنونی رادر بی قالبی و بی رنگی آن دیده اند. اما گفت و گو با این گروه چندان هم بی فایده نیست کمترین ثمرش این است که این سوال فوق العاده مهم برای انسان پر رنگ می شود که اعتقاد صرف در مسیر تکامل انسانی چه جایگاهی دارد. چرا جهنم و بهشت اعتقادات بسی سوزنده تر و سرسبز تر از جهنم و بهشت اعمال است آیا براستی گوهر و بن مایه دین، عبودیت(صداقت و خضوع در برابر علم یقینی هر چند جهل مرکب باشد) است. این تقریر چگونه با جایگاه تکوینی شریعت راست می افتد. آیا می توان با انجام اعمالی خلاف تکوین(شریعت شیعی) به سعادت و بهجت رسید. 10.سوالات بالا تنها وقتی نمود دارد که در باره موضوعی حدیث وارده ای وجود داشته باشد اما فقهای معاصر ما گاهی با شرایطی هولناک تر نیز مواجهند. آیا وقت آن نیست که بپذیریم بعضی از موضوعاتی که امروز از ما طلب فتوا می کنند اساسا در عصر معصوم سالبه به انتفا موضوع بوده اند. مشهورترین مثال آن «تدخین» است که اصولیون برای آن قائل به برائت می شوند و میرزای شیرازی آن را ردع می کند. توجه کنید به گمانم در فتوای شیرازی بزرگ نکته ای ظریف پنهان است سوال این است که در صورتی که هیچ حدیث مستقیمی برای ردع یا تایید تدخین تنباکو وجود ندارد میرزا چگونه به خود اجازه می دهد آن را ردع کند. برخی برای چنین سوالی جوابی سر راست دارند و آن اینکه در فقه قواعدی کلی مانند« نفی سبیل» و «لزوم حفظ وحدت» و... وجود دارد که مانع توقف است و فقیه را در صدور احکام ثانویه یاری می کند. حال گذشته از چند و چون وضع چنین قواعدی باید پرسید که آِیا صلاحدید فقیه و تشخیص او در این فتوا موثر است یا نه؟ و سوال بعدی این است که اواین تشخیص را از کجا بدست آورده است؟ مثلا آیا اینکه تدخین تنباکو موجب فساد جامعه اسلامی است و یا مثلا خرید کوکاکولا موجب تسلط کفار بر مسلمانان است، از غور در روایات بدست آمده و یا از غور در شرایط جامعه مسلمین؟ و اگر جواب شق دوم است آیا نباید مجوز صدور چنین حکمی را به یک استراتژیست مسائل منطقه و یا جامعه شناس مسلمان داد بلکه فتوای اینان را مقدم داشت. سر راست تر این که اگر صدور چنین فتاوایی با چندین واسطه به قاعده ای کلی ماخوذ از احادیث می رسد آیا نمی توان آن قواعد کلی را به آحاد جامعه آموخت و آنها را در تشخیص و تطابق موضوع آزاد گذاشت. 11. برخی چاره را درآن دیدند که قدمی به عقب نهند و «معاملات»را به کلی از حوزه اوامر الهی خارج کنند به عبارت زیر توجه کنید «حوزه اوامر مولوی بیشتر عبادات است که عقل از درک مصالح آن قاصر است اما در موره معاملات اوامر از نوع ارشادی است . فایده ی این که فقیه بفهمد که اوامر معاملات ارشادی است این است که به سراغ عقلا برود» در مورد این عبارت سوالات بسیاری دارم. اما قبل از آن مقدمه ای را لازم می دانم . شما در دروس معاد به ما آموختید که آن چه عذاب روز بازپسینش خوانند همه و همه از نا هماهنگی ارواح با شرایط ملکوتی و تعلق خاطر آنها به نشئه طبیعت بر می خیزد و فیرزومند کسی است که از تخته بند تن و طبیعت خلاصی یابد و روح خود را به انوار قدسیه پیوند دهد و شریعت اصالتا برای این هدف تکوین یافته است. آنگونه که من می فهمم این نگاه به شریعت تعبیر«حق الله » را بر نمی تابد و عنوان «حق عبادالله» برای آن زیبنده تر است به عبارت سرراست تر مصالحی که در شریعت هست به بنده بازگشت می کند و نه به مولا. همچنین با این تقریر از شریعت مرزی میان معاملات و عبادات نمی ماند و اوامر اعم از معامله ای و عبادی همه چون ارشادی است که از ذات رحیم حق نسبت به بندگان برخاسته است. و این چقدر تفاوت می کند با نگاه فقیهانه ای که شریعت را حق خداوند بر گردن بندگان می پندارد که باید فروگزارده شود تا عبد برئ الذمه شود. نکته دیگر این است که وقتی موجودی مختار و عاقل را ارشاد می کنید و آن موجود به حکمت و خیر خواهی شما ایمان راسخ دارد باید او را آزاد بگذارید تا بیندیشد که نسبت به زمان و مکان مختلف چگونه ارشاد شما را به کار بنددتا از آن بهره ای وافر تر ببرد. اگر این دیدگاه پذیرفته شود آنگاه دینداران ما به راحتی متقاعد می شوند که اگر چه روزگاری مصلحت بندگان در اخذ زکات از طلا و جو و گندم و ... بود امروز مصلحت ایجاب می کند که از سرمایه های انبان شده در بورس هم زکات اخذ شود و بر همین سبق مصلحت آن است که ازدواج های مکرر با اجازه همسر اول صورت گیرد و مصلحت آن است که حکم سنگسار در ملا عام لغو شود، مصلحت آن است که بر اسب زکات تعلق گیرد و مصلحت آن است که حی علی خیر العمل از اذان حذف شود. بعبارت دیگر نگاه ما از نص محوری به عقل محوری با سنجیدن تمام شرایط در حد توان تغییر می یابد. حال شاید به خوبی درک کنیم که نگاه خلیفه دوم به پیامبر چگونه بوده است. او برخلاف بسیاری از متکلمین و فقهای امروز ما برای پیامبر دو جنبه قائل بود جنبه ملکوتی و جنبه ملکی. او به وضوح می دید که وجود ملکی پیامبر محدود به قواعد طبیعت است او می دید که پیامبر می خورد، می خوابد، قضاوت می کند، ازدواج می کند، احکامی صادر می کند که همه و همه از جنبه ملکی او برآمده است او به خوبی درک می کرد که همانگونه که پیامبر نمی تواند نخوابد و زناشویی نکند به همان مقدار دشوار است که بدون حکم قطع ید عرب وحشی بیابانگرد را از دزدی مانع شود. و شاید آرزو می کرد که روزگاری بشر به این حد از شعور برسد که بدون این همه خشونت بتوان او را برای زندگی بدون سرقت تربیت کرد . او آرزو می کرد روزی جامعه بتواند درک کند که رنگ پوست و یا اسارت درجنگ دلیل برتری یکی بر دیگری نیست و نژاد پرستی از القائات شیطان است ولی جامعه او قدرت هضم این معنا را نداشت و پیامبر مجبور بود حداقل برای بهبود وضعیت بردگان احکامی صادر کند. جامعه ای که تا چندی پیش زن را جز ما یملک خود محسوب می کرد و او را اجاره می داد و می فروخت چگونه باید به یکباره برای او حقی همپای خود قائل شود. مگر می توان شتران وگاوان و خوکان را با خود برابر دانست لذا پیامبر با امید به جامعه ای متکامل تر که این برابری را درک کند در شرایط فعلی تنها باید حداقل نصف حقوق او را به او باز پس دهد. 11. اما خوش دارم پایان این نامه را به درد دلی خاضعانه بسپرم. گویا خود را سربازی می بینم که روزگاری نه چندان دور به امر فرمانده اش به قلب دشمن زد تا او را به عقب براند و افسوس که از بد حادثه اسیر دشمن شد و حال با آخرین رمق فرمانده را به یاری می طلبد. یادم می آید سه سال پیش آن گاه که سرمستانه سودای حوزه آمدنم بود دو بار استخاره کردم هر دو بد آمد! شاید امروز حکمت آن را می فهمم .قبل از آن که طلبه شوم تصورم از اسلام به گونه ای خنده دار بسیط بود در نظرگاه ما اسلام چون هلویی پوست کنده بود و منتظر برای گلویی که آن را قورت دهد. ما تصور میکردیم به حوزه می آییم چندین سال درس می خوانیم و بعد یک اسلام شناس می شویم و می توانیم در هر زمینه نظر اسلام را ارائه کنیم. و امروز با عمیقترین لایه های جانمان می فهمیم که« اسلام شناسی » یک شوخی است. اصولا نه امروز که از همان طلیعه بحث و فحص دینی همواره اسلام ها در صحنه بوده اند نه اسلام،و شیعه ها ظهور داشته اند نه شیعه. آری در عرصه بحث دینی غلغله ای عظمی به پاست که به قول آن شاعر: گفت و گو هاست در این راه که جان بگذارد هر کسی عربده ای این که مبین وانکه مپرس وقتی صحبت از اسلام ها و شیعه ها می شود برخی ذهنشان به اسلام امریکایی و غیر آن منصرف می شود. نه نه!مسئله بسیار ریشه ای تر از این حرفهاست. هر کس اندک آشنایی با علوم متداول حوزه داشته باشد اذعان دارد که در هر یک مکاتبی مجزا جدالی بی پایان دارند .از ادبیت و عربیت بگیر تا اصول و فقه و فلسفه و حتی رجال. آری اگر چه غریب می نماید اما ما مکاتب رجالی مختلفی داریم. نجاشی و کشّی کسی را ثقه می دانند که مامقانی و خویی ردش می کنند و خویی کسی را ردع می کند که مامقانی او را می ستاند. حال با حسابی ساده جایگشتی از این مکاتب ترتیب دهید تا گوشه ای از مصائب اسلام شناسی رخ بنماید. استادی داشتیم که با طنزی زهر آگین می فرمود ما قبل از طلبگی قرآن را می خواندیم و براحتی می فهمیدیم و حالا پس از تامل طولانی بر یک آیه به فهم خود از آن اطمینان نداریم. آری ما قبل از طلبگی به سادگی گمان می کردیم اگر سیستانی فرو بردن سر زیر آب را مبطل روزه نمی داند و آن دیگری مبطل می داند احتمالا به خاطر حدیثی است که به یکی رسیده است و دیگری از آن محروم است. ما در دنیای دانشجویی خود چه نفرین ها نثار اهل سنت بی چاره نکردیم که عجب آدم های بی شرف و نفهمی هستند که وقتی آیه به صراحت می گوید وضو را اینچنین بگیرید آن ها آنچنین می گیرندو وقتی آیه ای صریح درباره خمس هست نادیده گرفته می شود و قس علی هذا. و امروز از سر این فتاوی متشتت اندکی آگاهیم. 12. واپیسن عبارات این نامه تلخ ترین قسمت آن است. این که چرا در روضه های مرسوم هیچ یک از آخوندها حوصله افاضات دیگری را ندارد و این که چرا طلبه ها بعضا پس از چندی در حوزه ماندن به موجوداتی نفرت انگیز تبدیل می شوند که تمام دغدغه شان تصرف منبر و محرابی است که عمری را به خوبی و خوشی زیست کنند تا آنجا که گاهی برای تصاحب آن بر روی هم چماق می کشند(مسجد چماقی شهر ما هنوز به همین نام خوانده می شود) و اینکه چرا معصومیت و روحانیت طلاب جوان با بالا رفتن پایه درسی آنها نسبت معکوس دارد، سوالاتی بود که مدت ها مانند خوره ای روح مرا می خورد اما امروز برای آن جواب های قانع کننده ای دارم. والسلام 11/5/91 11 رمضان المبارک 1433 Talabe26@gmail.com
متن پاسخ
- بسم الله الرحمن الرحیم. پس از سلام حتما به بنده حق می‌دهید که وارد جزء جزء مباحثی که مطرح فرموده‌اید نشوم ولی با دقتی که می‌دانم در موضوعات به خرج می‌دهید این سوال پیش می‌آید که مگر می‌توان از تطابق بین تشریع با تکوین در نظام ا لهی عدول کرد و از یک طرف خداوند را ربّ هستی بدانیم و ولایت او را تکویناً بر امور عالم معتقد باشیم و صورت آن ولایت تکوینی را برای موجود مختاری مثل انسان، تشریع ا لهی ندانیم؟ چرا با توجه به چنین حقیقت محکمی سعی نمی‌فرمایید امور متشابه را بر این اساس تبیین کنید؟ راستی وقتی امام‌صادق«علیه‌السلام» به مرد بصری می‌فرمایند به زراره رجوع کن به چه معنی است؟ آیا اگر آن مرد بصری بدون این‌که تأییدی از حضرت بگیرد به شخصی رجوع می‌کرد و به پاسخی که داده‌بود عمل می‌نمود (حتی در صورت تطابق فتوایش با فتوای زراره) تفاوتی نمی‌کرد؟ به روشنی پیداست که در صورت اول، عمل او منطبق با اراده‌ی شارع است که بر مبنای عقیده‌ی ما ریشه در نفس‌ا لامر دارد و در صورت دوم عمل مکلّف هیچ تطابقی با اراده‌ی شارع ندارد. بنابر این باید توجه داشت که تکوین در یکی از مراتبش همان اراده‌ی واقعی مولاست (حال به تعبّد و یا هر چیز دیگری که تعبیر شود). آیا زمانی که مولا اراده‌کرده باشد تا حکمش از فلان طریق بیان شود و در حقیقت فرموده باشد همین حکم را (به خاطر هر مصلحتی که باشد) اراده‌می‌کنم و سپس مکلّف بر همان اساس عمل کند، این حکم منطبق با اراده‌ی مولی که وجودی واقعی و تکوینی دارد، نیست؟ و یا آیا در اوامر امتحانی و همچنین در احکام توبیخی مانند وقتی که به خاطر ظلمِ صادر از مکلّف، شارع برخی امور را بر او حرام می‌کند و آن مصلحت اولیه‌ی واقعیه در نظر گرفته نمی‌شود، مصلحتی دیگر و اراده‌ای منطبق با شرائط خاص و تکوین دیگری محقق نشده؟ مثلا وقتی می‌فرماید «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ کَثیراً» و خبر از حرام‌کردن طیّبات حلالی می‌دهد که به‌جهت ظلم آن‌ها برایشان حرام شده، آیا در این آیه چیزی جز اجرای نظام تکوینی مطابق شرایط جدید جاری گشته‌است؟ بنابر این تفاوتی نمی‌کند؛ خواه اراده‌ی شارع این باشد که حکمِ تأسیسی صادر کند و اسمش را دایره‌ی عبادات بگذاریم و خواه بر رسم عقلاء صحه گذاشته و آن را امضاء نماید (و البته برای کشف امضای آن، دقت علمی به خرج دهیم) و آن را دایره‌ی معاملات بنامیم. و به قول بعضی طلاب که بنده موضوع را با آن‌ها در میان گذاشتم، حتی اگر صحبت از قاعده‌ی ملازمه به میان‌آید باز صحبت از همین قرار است (علی رغم این‌که اگر نگوییم کُبرویاً در فهم آن اشتباه کرده‌اید ـ‌از آن‌جهت‌ که تطابق آرای جمیع عقلاء بما هُم عقلاء شرط است‌ـ تطبیق این کبری بر صغرای ذکر شده مخدوش است‌) چراکه آن‌جا نیز صحبت از کشف قطعی و یقینی حکم شارع است، جدای از این‌که اولا: حتی در بین اصولیون، برخی مثل صاحب فصول منکر آن‌هستند و ثانیا: پذیرندگان آن قاعده به‌قدری احکام مستند به آن را تقلیل داده‌اند که اساسا فتاوی مستند به آن بسیار محدود است. به هر حال، باید توجه داشت تکوین را فقط به مصلحت و یا مفسده‌ای که در متعلق امر یا نهی است منحصر ندانیم بلکه چه بسا مصلحت، در اصل امر و یا نهی و صدور آن از خدای متعال موجود می‌باشد. پس از جانب خداوند اگر شرایط، محقق بود بر طبق مصلحت اولیه حکم می‌کند و گرنه طبق شرایط فعلی، اراده‌ای دیگر می‌نماید. همچنین از جانب مکلّفین اگر دسترسی به حکم واقعی پیدا کردند به همان مصلحت دست می‌یابند و در غیر این صورت حکمی را عمل می‌کنند که آن نیز متعلّق اراده‌ی واقعیه‌ی خدای متعال است که بر اساس مصلحت واقعیه شکل گرفته. عرض بنده آن است که با حضور امام معصوم و رجوع به او در کنار شریعت، رجوع به انسانی کرده‌ایم که «سبب متصل بین ارض و سماء» است و او در مقام تکوینیِ خود، انسانی است که دستورات شرعی را مطرح یا امضاء می‌کند و تشریع را به تکوین متصل می‌نماید. خواهش دوستانه‌ی بنده آن است که سعی نفرمایید زود قضاوت کنید و با یک نظر به مسجد چماقی‌ها این‌همه فضائلی که در حوزه‌های علمیه هست را نادیده بگیرید و تحت عنوان رسالت تاریخی برای آباد کردن دهی، شهری را خراب کنید. هنر ما در انجام رسالت تاریخیِ خود آن است که تنگناهای تاریخی‌مان را بشناسیم و با روشی حکیمانه سعی کنیم ملت را از آن عبور دهیم. موفق وموید باشید
1872
متن پرسش
با سلام خواستم بدانم که آیا نام مستقیم از امیرالمومنین علیه السلام در قرآن آمده است یا نه؟ و اگر نه چرا؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: 1- تاریخ گواه است که در زمان نزول قرآن، اختلاف قومی و قبیلگی به قدری قوی است که همه چیز حتی دین را تحتالشعاع قرار داده است و با اندک بهانهای اختلافها سر بر میآورد. 2- اکثریت مردم هنوز ایمانی که در برابر توحید و حکم خدا تسلیم شوند را بهدست نیاوردهاند تا تنها به آنچه حکم خدا است تسلیم باشند که نمونهی آن را قبلاً در مورد نضربن حرث و اعتراضی که به انتصاب حضرت علی«علیه السلام» کرد ملاحظه فرمودید. 3- حضرت علی«علیه السلام» با اکثر تازه مسلمانان آن روز ، یعنی سرکردههای شرک دیروز جنگیدهاست و چندین و چند از پدران و برادران آنها را کشتهاست و ایمان این تازه مسلمانان آنچنان قوی نشده که از شرک پدرانشان متنفر باشند ، بلکه از علی«علیه السلام» ناراحتاند و عظمت علی«علیه السلام» هم به همین رعایت نکردن میل و رضای سران شرک بوده و هست. به طوری که طبق اسناد تاریخی نصف کشتههای بدر به دست علی«علیه السلام» بوده است. 4- روش سخنگفتن قرآن و هر مکتب تربیتی که بخواهد بشر را در طول تاریخ هدایت کند آن است که اصول کلی را مطرح کند تا بشریت براساس شرایط تاریخی خود ازآن اصول و قواعد کلی استفاده کند و با تفکر خود، تکلیف مخصوص به زمان خود را بیابد تا تفکر در دین تعطیل نشود و تحجر جای آن را نگیرد. در نتیجه: اگر نام علی«علیه السلام» در قرآن برده شده بود، با توجه به آنهمه تعصب، دیگر دو دسته مسلمان نداشتیم به نام شیعه و سنی، بلکه گروه کثیری از تازه مسلمانان مقابل اصل دین میایستادند و در چنان شرایطی ادامهی اصل اسلام به خطر میافتاد به همین جهت کاری نشد که لجاجت و استکبار آنها برانگیخته شود. امام صادق«علیه السلام» فرمودند : تعداد نمازها هم در قرآن نیست، مثل «بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْه» که معلوم نیست خداوند چهچیزی به پیامبر ابلاغ کرده و به عهدهی پیامبر است که آن را روشن کنند، زکات را هم قرآن نگفت به چه چیزهایی تعلق میگیرد و پیامبر(ص) روشن کردند، همچنان که گفت حج بهجا آورید، ولی کیفیت را نگفت، جایگاه پیامبر تبیین آیات است. آیا جریانات بعدی از جمله کشتن شیعیان حضرت علی«علیه السلام» به صِرف شیعهبودن و حتی کشتن فرزند حضرت فاطمهزهرا(س) در صحرای کربلا، نشان نداد که عدهای بودند که در عین لباس اسلامیت به هرقیمتی حاضر به پذیرفتن خط زلال اسلام در مسیر اهل البیت)علیهم السلام) نبودند؟ و لذا اگر نام علی«علیه السلام» در قرآن آمده بود براساس کینه با آن بزرگوار با اصل قرآن مقابله میکردند و حریم قرآن را میشکستند. و خداوند با عدم طرح نام علی«علیه السلام» قرآن را از چنین تجاوزاتی حفظ کرد. از طرفی پیامبرخدا(ص) با تایید علی«علیه السلام» در موارد مختلف، حجت را بر مردم تمام فرمودند. پیامبر(ص) میفرمایند: «اَنَا مَدینَةُ الْعِلْم وَ عَلیٌ بابُها، فَمَن اَرادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبابَ» ( الغدیر، ج 6، ص 114) من شهر علم میباشم و علی درازهی آن شهر است، پس کسی که طالب علم است باید از دروازه بیاید تا به علم برسد. روایت فوق در متون علماء اهل سنت مورد پذیرش انها است و قبول دارند که از پیامبر(ص) صادر شده به طوری که احمد حنبل از هشت طریق آن را روایت کرده. این روایات میرساند که همة امت باید به امیرالمؤمنین«علیه السلام» رجوع کنند و وصول به علم پیامبر(ص) از ناحیهی علی«علیه السلام» ممکن است و میرساند که علی«علیه السلام» اَعلَم جمیع امت است و مسلم چنین کسی باید بعد از پیامبر(ص) ولایت جامعهی اسلامی را به عهده داشته باشد تا امت را در جمیع امور به هدایت برساند. نکته: آیا نیامدن نام علی«علیه السلام» در قرآن موجب میشود که نتوان به یقین در امامت و جانشینی آن حضرت رسید؟ یا با اندکی تفکر در قرآن و توجه به فرمایشات پیامبر(ص) به راحتی روشن میشودکه عالیترین مصداق بعد از رسولالله(ص) ، برای ادامهی ولایت دینی برمسلمانان ، علی«علیه السلام» است. آیا راه تاریک است، یا چشمها نسبت به واقعیت بسته شده است؟ آیا آنها که علی«علیه السلام» را پس زدند اسلام را در مسیری بهتر قرار دادند؟ به گفتهی مورخان اهل سنت، آن چند سالی که حضرت علی«علیه السلام» برسرکار آمد، مردم دوباره اسلام زمان پیامبر(ص) را به یاد آوردند؟ پس از جنگ جمل بعد از 25 سال که صحابهی پیامبر(ص) از علی«علیه السلام» فاصله گرفتهاند، به امامت آن حضرت نماز میخوانند. عمرانبنحصین از صحابهی پیامبر(ص) میگوید: «صَلّی عَلیُّ عَلَیْنا بِالْبَصْرةِ فَقال: ذَکَّرَنا هذا الرّجل صَلاةً کُلُّنا نُصَلِّیها مَعَ رَسولالله(ص) » با علی«علیه السلام» در بصره نماز خواندیم، نماز او طوری بود که یادمان آمد نمازی که با رسولخدا(ص) میخواندیم.( صحیح بخاری، ج1 ، ص200، حدیث 784)چون در این مدتی که گذشته بود نماز هم به آن معنی واقعیاش از صحنهی زندگی مردم خارج و به فراموشی سپرده شده بود، به طوری که شهابالدّینزهری از علماء اهل سنت و از تابعین میگوید: «دخلتُ علی اَنَسِبنمالک بدمشق وَ هُوَ وَحْدَة یَبْکی»؛ پرسیدم چرا گریه میکنی؟ گفت: «لا اعرفُ شَیْئاً مِمّا کانَ علی عهدالنّبی(ص) الاّ الصّلاة وَ قد ضُیِّعَت» از آثار رسولخدا(ص) چیزی جز نماز نمیدیدم که آن را هم از بین بردند.( موطأ مالک، ج1، ص93) یعنی؛ نمازی که امروزه خوانده میشود سنخیتی با نماز پیامبر(ص) ندارد. محمدبنادریسشافعی از وهببنکیسان نقل میکند که میگوید: «کُل سُنَّةٍ مِنْ سُنَنِ رَسُولالله قَد خُیِّلت حَتَّی الصَّلاة» در طول دوران خلفا، تمام سنتهای پیغمبر دستخوش تغییر شد، حتی نماز. آنچنان همه چیز تغییر کرد که وقتی امیرالمؤمنین«علیه السلام» در هنگام خلافت، امام حسن«علیه السلام» را میفرستند که مردم را متذکر کند، نماز تراویح که به جماعت میخوانید بدعت است و ریشه در کتاب و سنت ندارد، مردم فریاد میکنند: «وا سُنّتا عمرا، وا سُنّتا عمرا» حضرت علی«علیه السلام» امام حسن«علیه السلام» را میخوانند که رها کن.
1669
متن پرسش
با سلام /برخی هندسه سیاسی نظام جمهوری اسلامی را دارای یک تسلسل ذاتی می دانند که عملا مولفه های یک حکومت مردم سالار را به گزاره هایی صوری مبدل کرده است مثل شورای نگهبان ومجلس خبرگان رهبری .آیا می توان در جواب اینان گفت که اساسا تسلسل در سیاست باطل نیست و اگر این را بگوییم آیااین ماکیاویلیسم دینی(اراده معطوف به حفظ حکومت دینی به هر قیمت) نخواهد بود!
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام به نظرم نباید خود را گرفتار این نوع ادبیات کنیم که ما را در مفاهیم انتزاعی سرگردان می‌کند. حقیقت این است که هندسه‌ی سیاسی نظام جمهوری اسلامی رجوعش به غدیر است و از آن‌جهت که مردم در بستر فرهنگ غدیر حضور فعال از خود نشان داده‌اند،‌یک حکومت مردم سالار است و شورای نگهبان و مجلس خبرگان هر کدام تعریف و وظیفه‌ی خاصی دارد که بر اساس آن عمل می‌کنند. به هیچ وجه در چنین شکلی از نظام حکومتی اراده‌ی معطوف به حفظ حکومت در میان نیست بلکه اراده معطوف به تلاش برای انجام وظیفه و ایجاد رضایت پروردگار در میان است. زیرا کسانی در شورای نگهبان و مجلس خبرگان هستند که سراسر شخصیت آن‌ها نظر به اسلام و وظیفه اسلامی است. موفق باشید.
1629
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز طبق سخن شما در جزوه سلوک...... چند سوال برایم پیش امده 1.آیا میشود این که میفرمایید تکامل طولی نمیباشد بلکه ادواری است توضیح یا منبعی در مورد آن معرفی کنید 2.جایگاه تاریخ اسلام ؛تاریخ وشناخت اهل بیت (علیه السلام) (غیر از جایگاه نوری آنها) مثلا فضایل یا کرامتهای ایشان در تفکری که برای تمدن سازی وسلوک میباشد کجاست اصلا جایگاه این علوم را در عالم امام عزیزمان لطفا مشخص کنید تا انگیزه برای خواندن آنها فراهم شود
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: 1- موضوع تاریخ ادواری را به صورت پراکنده در کتاب‌های نقد مدرنیته می‌توانید دنبال کنید. مرحوم مددپور در کتاب‌هایش اشاراتی دارد 2- با توجه به این‌که ارزش تاریخ، به حاکمیت ائمه«علیهم‌السلام» است شیعه بر غدیر تأکید می‌کند. وقتی جامعه با حاکمیت انسان‌های قدسی اداراه شد، جامعه علاوه بر راهنمایی‌های تشریعی از مددهای تکوینی نیز بهره‌مند می‌شود. ما امروز با در دست‌گرفتن این علوم ،زمینه را فراهم می‌کنیم تا بر اساس اهداف خودمان علوم را جهت دهیم و تا بر این علوم مسلط نشویم نمی‌توانیم جهت‌گیری لازم را به‌دست آوریم. موفق باشید
1578
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیز وپدر مهربان خدا قوت ونورانیت به شما عنایت بفرماید حضرت امام خامنه ای در جمع دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام فرمودند اگر غدیر با همه خصوصیاتی که نبی اکروم صلی الله علیه وآله می خواستند اتفاق می افتاد بازهم ما به یک دوران غیبت احتیاج داشتیم. منظور ایشان از این مطلب چیست؟ مگر وقتی امام معصوم حکومت را به عهده بگیرند ومردم را با فرهنگ اسلام آشنا کنند هنوز خلأیی وجود دارد تا لازم باشد آن خلأ را با غیبت امام حل کنند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: در کتاب «بصیرت و انتظار فرج» بنده جهت تبیین این فرمایش آقا عرایضی داشته‌ام. پیشنهاد می‌کنم به آن کتاب رجوع فرمایید. موفق باشید
1542
متن پرسش
سلام علیکم. بابت وقتی که برای پاسخ به پرسش های سایت صرف می کنید از حضرتعالی تشکر می کنم و حتم دارم که زبان حال همه شاگردان و مرتبطین با شما نیز چیزی جز این نیست و ما قدردان این تلاش بی منت شما هستیم، فجزاک الله خیر الجزاء. به نظر بنده از مهم ترین، شفاف ترین و گره گشا ترین بخش های فعالیت های حضرتعالی همین بخش پرسش و پاسخ های سایت لب المیزان است که به نظر می رسد شما نیز به اهمیت آن واقف هستید. اما مشکلی در این بخش وجود دارد که تا حدودی براستفاده از محتوای آن تاثیر گذاشته است. بنده بیش از یک سال پیش این اشکال را به آقای توکلی منتقل کردم و در پیگیری های بعدی ایشان بنده را به آقای قدوسی ارجاع دادند و ایشان هم وعده سایت جدید را دادند که هنوز هم خبری نیست. عید غدیر باز هم به آقای قدوسی مشکل را گفتم و گفتم که این مشکل را رفع کنید و الا به سایت جدید هم منتقل خواهد شد. نهایتا به این نتیجه رسیدم که آقایون چون کاربر سایت نیستند متوجه اهمیت این اشکال نیستند و الا در اسرع وقت آن را رفع می کردند. این شد که تصمیم گرفتم آن را مستقیما به شما منتقل کنم. البته این را به پای چقلی از آقایان نگذارید که زحمات آنها خصوصا جناب آقای توکلی در بر پا بودن این مجموعه بر احدی پوشیده نیست. خواهشی که از شما دارم این است که یک بار با دید کاربر وارد این بخش شوید، خوب کاربرها معمولا از مطالب مورد نیازشون پرینت می گیرند تا بتوانند آنها را مطالعه کرده و نسخ چاپی آن را نیز نزد خویش داشته باشند. الف) خوب اگر بخواهیم از پرسش و پاسخ ها در همان صفحه اصلی پرینت بگیریم 2 اشکال دارد: 1- حواشی آن را هم می گیرد و لذا صفحات زیادی را مصرف می کند (چون امکان نسخه چاپی ندارد در صورتی که در بخش پرسش های برگزیده این امکان هست) 2- خط آن بسیار ریز است ب) اگر هم بخواهیم آن را در صفحه word کپی و از آن پرینت بگیریم، عملیات کپی در word خوب انجام نمی گیرد. سوال اول را کاملا در سمت راست و باقی پرسش و پاسخ ها را در سمت چپ صفحه می آورد. یک بار آزمایش کنید و 2 سوال و جواب پشت سر هم را به صفحه word منتقل کنید تا متوجه اشکال بشوید. ج) مهمترین اشکال این است که این بخش بر اساس سایت های خبری تنظیم شده است یعنی همیشه آخرین سوال در صدر قرار می گیرد. به عبارت دیگر اعداد سوال بر عکس است و از پایین به بالاست. حالا ببینید پس از پرینت پرسش و پاسخ ها شخص چطوری باید آنها را مطالعه کند. التماس دعا - والسلام
متن پاسخ
بسمه تعالی .سلام علیکم . اگر مطلب را بعد از کپی کردن در نوت پد پیست کنید مشکل حل است
نمایش چاپی