متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: قرآن شرط درکِ اعجاز خود را تدبّر در آن گذاشته است و میفرماید: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[1] آيا اين منكران قرآن در قرآن تدبّر و تفكر نمى كنند تا متوجه شوند اگر از طرف غيرخداوند صادر شده بود، حتماً در آن اختلاف و تضاد مى يافتند زيرا: اولًا: فكر انسان دستخوش تحول و تكامل است، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد. ثانياً: افكار انسان در طول زندگى تحت تأثير حالات متفاوت روحى اش قرار دارد و سخنانش هماهنگ آن حالات، و گاهى متفاوت و بعضاً متضاد خواهد بود. ثالثاً: كسى كه كارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف مى افتد، در حالى كه هيچ كدام از موارد بالا در قرآن نيست و يگانگى و وحدت كاملى بر آن حاكم است.
پس هرکس خواست متوجه اعجاز قرآن شود باید مدتی در آن تدبّر نماید 2- پدر و مادر نسبت به فرزندی که در چنین سنی قرار دارد، مسئولیت شرعی ندارند، باید خودِ او زندگیاش را انتخاب کند و چون معاند نیست و نمیخواهد با حق مقابله کند، نباید رفاقتشان را به هم بزنند. در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» که بر روی سایت هست، بحثی تحت عنوان «دریچههای اعجاز قرآن» آمده است که قسمتی از آن را خدمتتان ارسال میدارم. موفق باشید
دريچههاي اعجاز قرآن
قرآن ميفرمايد: «وَ اِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه»[2] اگر در معجزهبودن آنچه بر بندهي ما نازل شده شك داريد، سورهاي مانند آن بياوريد. مبناي برهان اين است كه او يا بهواقع پيامبر است و اين آيات از طرف خدا بر او نازل شده و يا پيامبر نيست و با استعدادهاي بشرياش اين آيات را تنظيم کرده است. در حالت دوم این میشود که از آن جهت كه بشر است اين آيات را آورده، پس شما هم كه بشر هستيد، مسلم اگر همهي شما جمع شويد ميتوانيد يك سوره مثل سورههاي اين قرآن بياوريد و اگر نميتوانيد، معلوم ميشود كه او از جنبهي بشرياش به چنين توانايي نرسيده، پس او پيامبر خدا است.
در رابطه با معجزهبودن قرآن نمونههايي مورد اشاره قرار ميگيرد:
1 - از نظر فصاحت و بلاغت: قرآن از نظر هندسهي كلمات و نظم خاصي که کلمات دارند، نه سابقه دارد و نه لاحقه، به طوريکه نه تا آن زمان بشريت با اين ترکيب و نظم سخن گفته و نه بعد از آن انسانها توانستهاند از آن تقليد کنند و با آن نظم و هندسه سخن بگويند. قرآن داراي آهنگ خاصي است که در عين دارا بودن مفاهيم معنوي، بدون تكلّف و تصنّع، عاليترين معاني را در عاليترين قالبهاي لفظي اظهار ميکند به طوريکه معلوم نيست الفاظ تابع معانياند و يا معاني تابع الفاظ.
قرآن در زماني به صحنه آمـد و مبـارز طلبيـد كه اوج تكامـل فصاحت عرب بود. از آن عجيبتر بعد از آمدن قرآن نيز سخن رسول خدا (ص) و حضرت علي (ع) در عين فصاحت زيادي که دارد، اصلاً شكل و هندسهي قرآن را ندارد. و لذا اين مبارزه طلبي هنوز هم به قوت خود باقي است که اگر میتوانید یک سوره مثل سورههای قرآن بیاورید. مضافاً اينکه تا حال كسي نيامده بگويد قبل از قرآن چنين كلماتي به اين شكل در فلان كتاب بوده است. همچنانكه كسي نيامده بگويد من مثل آن را آوردهام و اتفاقاً هر قدر انسان فصيحتر باشد بيشتر متوجه ميشود كه فصاحت قرآن از نوع فصاحت بشر نيست. همچنانكه جادوگران متوجه شدند كار حضرتموسي (ع) از نوع سحر نيست.
2- از نظر عُلوّ معني و محتوي: بيگمان مطمئنترين راه براي شناخت حقيقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصيفها و تعبيرهاي آن در بارهي خود ميباشد، توصيفهايي از قبيل «هُديً للنّاس»، «هُديً للمتّقين»، «تبياناً لكلّ شَيئ»، «حكيم» و «فرقان» که همه حکايت از آن دارد که وقتي ميفرمايد: اگر ميتوانيد مثل آن را بياوريد، يعني آن چيزی که میآورید مثل قرآن از حيث هدايتگري و آوردن معارفِ هدايتگر و از حيث مطالب حكمتآميز، همسنگ دانشهاي قرآن باشد و از اين زاويه بشر را به آوردن چنين انديشههايي در حد قرآن دعوت ميكند.
جامعيت و كمال قرآن بدين معني است كه قرآن مجيد تمامي مواد و مصالح علمي جهت رسيدن انسان به سعادت فردي و اجتماعي را دارا است و با معارف خود رابطهي انسان با «خدا»، «خود»، «انسانهاي ديگر» و با «جهان» را تبيين ميكند و همهي اين معارف داراي سطوح و لايههاي متكثر هستند و در آن براي هرموضوعي بطنها وجود دارد. در پايينترين سطح با مردم عادي صحبت ميكند و هرچه مخاطب خود را دقيق بيابد، بطني از بطون خود را براي او ميگشايد و آوردن سورههايي با اين حدّ از علوِّ در معاني به هيچوجه در حدّ بشر نيست.
انساني که قرآن طرح ميکند وسعتي از قبل از تولد تا بعد از مرگ دارد و دستورات قرآن همهي ابعاد اين انسان را با همهي دقايق روحياش فرا گرفته است، در حالي كه انسان معرفي شده از راه حس و انديشهي بشري در ميان دو پرانتز (تولد) تا (مرگ) قرار دارد.
در قرآن همهي اصولِ معارف قرآن از توحيد استنتاج شده و سپس گسترش يافته و به صورت اخلاق و عقايد و احكام در آمده به اين معني که هر حكمِ فرعيِ آن اگر تحليل شود به «توحيد» باز ميگردد و توحيد نيز اگر تفريع و باز شود، همان احكام و مقررات فرعي را تشكيل مي دهد. ميفرمايد: «كِتابٌ اُحْكِمَتْ اياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير»[3] قرآن كتابي است با آيات محكم که سپس به صورت تفصيل درآمده، يعني اين كتاب با آيات متعدد داراي غرض واحدي است كه وقتي به تفصيل در آيد، در يك مورد به صورت «اصول دين» و در مورد ديگر به صورت موضوعات «اخلاقي» در ميآيد و در جاي خود به صورت احکام شرعي ظاهر ميشود، به اين معني که هرچه نزول كند و از اصل به فرع برسد از آن غرض اصلي خارج نميشود و از مسير توحيدي خود عدول نميکند. به عنوان مثال: توحيدِ خدا در مقام اعتقاد عبارت است از اثبات «اسماء حسني» و «صفات عليايِ» الهي و در مقام اخلاق عبارت است از دارا شدن اخلاق كريمه مثل رضا، شجاعت و دوري از رذايل و همان توحيد در مقام اعمال عبارت است از به جاآوردن اعمال شايسته و پرهيز از محرمات و رعايت حلال و حرام. همهي اينها به توحيد برميگردد و انسان را به توحيد ميرساند زيرا آيات قرآن يك جهت وحدت دارند و يك جهت كثرت، از جهت صدور از طرف خدا به سوي بشر، سيري از وحدت به سوي كثرت را دارا ميباشند ولي از جهت سير از طرف انسان به سوي خدا، سير از كثرت به وحدت را دارا هستند.
قرآن كتاب انسان شناسي است، اما آنگونه كه خدا انسان را آفريده و در همان راستا انسان را تفسير ميكند تا انسان از خود بيگانه نشود، به طوريکه در تمام فرهنگ بشر – و نه در فرهنگ انبياء – انسان در حدّ سورهي العصر هم مطرح نيست، یعنی انديشهي بشر نسبت به انسان به اندازهي تبييني که يك سورهي كوچك قرآن در مورد انسان دارد گسترش ندارد.
قرآن پيوند با خدا را در همهي شئون زندگي جريان مي دهد و انسان را در حد يك باور تئوريك متوقف نمي كند، بلكه خداي حاضر و محبوب را معرفي مينمايد كه ميتوان به او نزديك شد و با او انس گرفت. مرز ايمان و شرک در آن است که انسانِ موحّد توانسته است حقيقت وَحداني عالم را در هر مخلوقي بيابد و انسان مشرک پديدههاي عالم را مستقل از حقيقت وحداني مينگرد.
3- اعجاز قرآن از جهت نبودن اختلاف در آن: قرآن در طول 23 سال بر پيامبر خدا (ص) نازل شد، آن هم در شرايط اجتماعي و روحي متفاوتي که براي رسول خدا (ص) پيش ميآمد، بدون آن که رسول خدا پيشنويسي داشته باشد و يا پس از نزول آن به حكّ و اصلاح آن بپردازند با اين همه هيچگونه تناقض و اختلافي در ميان مطالب آن نيست. هرگز كسي نديد كه مثلاً پيامبر (ص) يادداشتي داشته باشند و مطابق آن يادداشت آيات را قرائت كنند و يا طوري آيات را بخوانند كه بعداً معلوم شود يك كلمه را اشتباه گفته و بخواهند آن را تصحيح کنند، آن هم آياتي كه قبلاً هيچكس چنين كلماتي در هيچ كتابي نگفته بود و بعداً هم كسي نيامد ادعا کند شبيه آن كلمات در كتابهاي روميها و يا ايرانيهاي متمدن آن زمان ديده شده است.
قرآن طوري است که آيهاي مفسّر آيهاي ديگر و مجموعهي آن شاهد بر مجموع آن است و در عين تنوع - حتي در يك موضوع – وحدت نگاه کاملاً درآن حاكم است. مثلاً در مورد عبادت و يا تقوا هزاران نكتهي متنوع دارد ولي همه با يك بينش و يك جهت و يک نگاه.
خودِ قرآن ميفرمايد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[4] آيا اين منكران قرآن در قرآن تدبّر و تفكر نميكنند تا متوجه شوند اگر از طرف غيرخداوند صادر شده بود، حتماً در آن اختلاف و تضاد مييافتند؟ زيرا: اولاً : فكر انسان دستخوش تحول و تكامل است ، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد. ثانياً: افکار انسان در طول زندگي تحت تأثير حالات متفاوت روحياش قرار دارد و سخنانش هماهنگ آن حالات، و گاهی متفاوت و بعضاً متضاد خواهد بود. ثالثاً: كسي كه كارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف ميافتد، در حاليكه هيچكدام از موارد بالا در قرآن نيست و يگانگي و وحدت کاملي بر آن حاکم است.
4- اعجاز قرآن از نظر جاذبه: قرآن در معرفي معني حيات و آزادشدن از اسارت نفس و خرافات آنچنان سخن ميراند كه انسان به هيچوجه آن را از جان خود جدا نميبيند و بهخوبي جذب آن ميشود. قرآن انسان را بر عقدههاي درونياش پيروز ميكند، مرگ را برايش معني مينمايد، او را دعوت به تدبر در آياتش ميكند، ميگويد: «اَفَلا يَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ اَمْ عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها» آيا تدبّر در قرآن نميكنند و يا بر قلبهاشان قفل زده شده است كه حقايق آن را نميفهمند؟ به همين جهت عقل انسان در حين تدبّر در قرآن از عمق جان، حقانيت آن را تصديق مي كند و خودِ قرآن شرط تشخيص حقانيت خود را تدبّر در خودش قرار داده است. آيا تا حال ديدهشده كسي در قرآن تدبّرِ لازم را كرده باشد و براي او در حقانيت آن ذرهاي شك باقي بماند؟ و يا بيشتر كساني گرفتار شك نسبت به قرآن هستند كه از دور و بدون تدبّر در آن نظر ميدهند؟
5 - اعجاز قرآن از نظر اخبار غيبي: مثل آن واقعههايي كه در حين نزول قرآن با فكر بشري درستي و نادرستي آن معلوم نبوده و در قرآن مطرح شده به طوريکه بشر پس از سالها به درستي آن پيبرده است مثل: پيشبيني غلبهي روم بر ايران در شرايطي كه در آن زمان چنين غلبهاي به ذهنها هم خطور نميكرد.[5] و یا مثل حفريات باستانشناسان، كه پس از سالها داستان حضرت يوسف و طوفان حضرت نوح و قوم سبأ را تأييد كرد. و يا اينكه قرآن براي فلك، مدار قائل است، برعكسِ پيشينيان كه فلك را جسم مدوري مي دانستند كه ستارگان در آن ميخكوب شدهاند ولي بعدها معلوم شد که ستارهها داراي مدار هستند و در مدار خود در گردشاند.
6- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف و پهناوري مطلب: از طريق كسي كه برتري فوق العادهاي از نظر اطلاعات نسبت به ديگران نداشت و در محيطي آنچنان محدود زندگي ميکرد که از نظر عقب ماندگی مثال زدني است و از آن طرف آن شخص ثلث آخر عمرش تماماً مشغول جنگ با دشمنان دين بود، چنين قرآني با اين وسعتِ علمي و دقت روحي مطرح شود حکايت از آن دارد که از طرف خداي حکيم و عليم بر او نازل شده است.
دكتر واگليري، استاد دانشگاه ناپل ميگويد:
«كتاب آسماني اسلام نمونه اي از اعجاز است... قرآن كتابي است كه نميتوان از آن تقليد كرد... چطور ممكن است اين كتابِ اعجاز آميز كار محمد باشد؟ در صورتي كه او يك نفر عرب درس ناخوانده بوده است... ما در اين كتاب مخزنها و ذخايري از دانش ميبينيم كه مافوق استعداد و ظرفيت با هوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترين رجال سياست است».[6]
قرائني كه انديشه را بر صدق گفتار نبي مي كشاند
علاوه برمطالب فوق در مورد خود قرآن كه دليل است برمعجزه بودن آن ، توجه به شخصيت پيامبر (ص) نيز انديشه را به حقانيت شخص نبيّ ميکشاند و موارد زير از اين نوع ميباشد:
1- محيط دعوت: انديشه نميپذيرد كه انساني درس نخوانده در محيطي چنان عقب افتاده از تمدن و آلوده به پائينترين خرافات جاهلي، بدون ارتباط با خالقِ عليمِ هستي، چنين معارفي را ارائه دهد.
2- سابقهي تاريخي و خصوصيات اخلاقي: 40 سال زندگيكردن در محيطي كه كوچكترين خطاي اخلاقي نمايان ميشود ولی در عين حال هيچ نقطه ضعفي نداشتن، به طوري كه او را «اَمين» لقب دادند و حتي در اتهاماتِ بعد از بعثت، او را «ساحر» و «شاعر» و «مجنون» خواندند، ولي به جهت نوع عملکردش هرگز جامعه اتهام اخلاقي را نسبت به شخصيت او نميپذيرفت. حالا چگونه انديشه ميپذيرد چنين انسان پاكي يك مرتبه دروغي به اين بزرگي بگويد که من پیامبر خدا هستم و 23 سال هم همهي زندگيش را بر سر اين دروغ بگذارد و با آن همه مشکلات يك لحظه هم عقبنشيني نكند؟
3- محتواي مكتب و دعوت: مكتبي كه محور فكري خود را «توحيد» قرار داده و آن را چون خوني در رگ جامعه جاري ساخته و مدعي است هيچكس جز خدا نجاتدهندهي انسانها نيست و آورندهي آن مکتب براي خود هيچ ادعايي جز بندگي خدايِ واحد ندارد و اجازهي هيچ غلوّي را در مورد خود نميدهد و مردم را به سوي خدا دعوت ميكند و بندگي غير خدا را بدترين گناه ميداند و در جامعهي طبقاتي آن روز شعار برادري ميدهد و محيط كينه و جهل را به محيط برادري و دانش تبديل ميكند، چگونه انديشه ميپذيرد چنين مكتبي آورندهاش يك دروغ پرداز نابغه باشد و بدون ارتباط با غيب مطلق چنين مكتبي را ارائه دهد، یا بايد او پيامبر باشد و يا دغلكار، و چنين حركات و كلماتي هرگز از يك انسان دغلكار صادر نميشود كه براي خود در ديني که آورده هيچ سهمي نخواهد و تماماً خود را نفي كند.
4- تأثير دعوت پيامبر در محيط: رسول خدا (ص) در طي 23 سال از قومي متروك كه ارزش استعمارشدن توسط دو قدرت ايران و روم را هم نداشت تمدني شگرف بهوجود آورد به طوري كه جهانِ آن روز در قبضهي مستقيم يا غير مستقيم آن دعوت قرار گرفت، به اين دليل انسان انديشمند نميپذيرد بدون تأثير خالق هستي بر قلب ملت ها چنين تأثيري ممكن باشد، به اين معني که بايد همان خالق روح و قلب انسان، آورندهي اصلي اين مكتب باشد که بين محتواي کتاب الهي و قلب انسانها اينچنين هماهنگي حاكم میکند. يکي از دانشمندان هندي ميگويد: کشور هندوستان با اينهمه پندهاي حکيمانه که از بزرگان دين هندو به ما داده شده، هنوز دچار شرابخواري و استعمال مسکرات است، اما محمد همين که شراب را حرام کرد پيروان او هرکجا خُم شراب را ديدند شکستند و همه از شرابخواري دست برداشتند.[7]
5- وسايل نيل به هدف: رسول خدا (ص) از طريق دستورات اخلاقي كه در آن دستورات هيچ انساني بيدليل تحقير نشود هدفش را پيـش ميبرد، قرآن ميفرمايد: «وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»[8] كارهاي ناشايستِ هيچ قومي، شما را به مقابلهاي ناشايست وا ندارد، عدالت پيشه كنيد كه اين به تقوي نزديكتر است. و لذا پيامبر اسلام هرگز براي اهداف خود از وسايل نامشروع و يا جهل مردم استفاده نكرد، حتي در مرگ فرزندشان که مصادف با خورشيدگرفتگي شد و مردم مدينه آن را به مرگ فرزند پيامبر (ص) مربوط دانستند، حضرت آن را نفي فرمودند. به اين دلايل است كه انسان انديشمند نميپذيرد چنين كسي با اين طرز رفتار، يك سياست باز حرفهاي و يا يك مدعي دروغين و يا يك شهرتطلب باشد زيرا رفتارش تأييدكنندهي اين حقيقت است كه او مأمور و فرستادهي خداوند است و در افقي ماوراء دنيا زندگي ميکند و متذکر حقيقتي است بسيار متعالي.
6- ميزان ايمان پيامبر به هدف: رسول خداf آنچنان به هدف خود ايمان داشتند كه طاقتفرساترين مشكلات، ايشان را از راهشان منصرف نميكرد، حتي در جنگ اُحد كه همه فرار كردند يك تنه ايستادند. حال چگونه انديشه ميپذيرد كه ايشان يك مصلح ساده و يا يك شهرتطلب باشد؟ زيرا آنگاه كه همهي تحليلها انسان را به اين نتيجه ميرساند که کار اسلام تمام است و هيچ شاهد عقلي هم دليل بر وقوع پيروزي نبود باز رسول خدا اميدوارانه مقاومت ميکردند. اگر باور و اعتماد به خدا در آن صحنهها نداشتند هرگز اينچنين پايمردي نميكردند و خيلي زود مأيوس ميشدند.
7- سرعت تأثير و دوام اثر: به طور طبيعي ميتوان اقرار کرد که بايد اين دعوت از جان انسان ها و نوع آفرينش آنها خبر داشته باشد كه اين چنين تأثيري عميق و دراز مدت در روان فرد و اجتماع گذاشته و اين نشان ميدهد که دعوت اسلام، عامل اتصال تكوين عالم و آدم با تشريع است، و انتخابانسانها نه تحميلي زورمدارانه و نه تبليغي پرغوغا و بدون محتوي بوده وگرنه وقتي زور ميرفت و غوغا فرو مينشست بايد اثر آن دعوت خنثي ميگرديد، بهخصوص كه چنين دعوتي در جامعهاي پر از کينه نسبت به همديگر پاي گرفت و ادامه يافت و بقيهي تمدنها را نيز تحت تأثير خود قرار داد. آري اين نشانهي آن است که در اين دين تكوين با تشريع متصل است، يعني همان كه خالق هستي و خالق قلب انسانها است، آورندهی اين دين است و انسانها بر اساس خلقت خود با آن آشنا هستند و آن را از خود ميدانند. به همين جهت اگر کسي با اسلام آشنا شد و آن را پذيرفت و بدان عمل کرد و جانش حقيقت آن را چشيد، جدايي از آن را مساوي جدايي از وجدان خود ميداند. اينها همه نشان ميدهد که اين دعوت بايد از جان انسانها خبر داشته باشد که اينچنين عميق و پايدار در طول تاريخ مانده است و ادامه مييابد.
8- ايمان آورندگان: ارزش هر مكتبي به اطرافيان آن مكتب است، همچنانكه افراد ناصالح افرادي مثل خود را جذب ميكنند. حال آيا انديشه مي پذيرد با توجه به اطرافيان صالح و صادقي چون علي (ع) و سلمان و مقداد و بلال و ابوذر و... که همه الگوهاي صداقت و حكمت بودند اين مكتب انگيزههاي دنياطلبانه داشته باشد؟ در تاريخ داريم که مغروران قريش خدمت رسولالله (ص) آمدند، آنگاه كه سلمان و صهيب و خَباب و ابوذر و عمار و ... حاضر بودند. جهت تحقير آنها گفتند: اگر بوي عرق اين بيسر و پاها را از ما دور كني ما با تو خواهيم نشست و حرفت را خواهيم پذيرفت، آنچه مانع پذيرش ما شده افرادي هستند كه اطرافت را گرفته اند. پس آيه نازل شد: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ»[9] اي پيامبر روزگار خود را با كساني بگذران كه همواره پروردگار خود را مي خوانند و از آنها چشم بر مدار. در حالي كه اگر پيامبر (ص) اهل قدرت و معاملهي دنيايي بودند بايد اين پيشنهاد را ميپذيرفتند.
[1] ( 1)- سورهى نساء، آيهى 82.
[2] - سورهي بقره، آيهي 23.
[3] - سورهي هود، آيهي 1.
[4] - سورهي نساء، آيهي 82.
[5] - در سال 617 ميلادي يعني هفتمين سال بعثت پيامبر اکرمf ايران بر روم پيروز شد و تا نزديک پايتخت روم پيشروي کرد، در همان سال قرآن پيشبيني پيروزي روم را در کمتر از ده سال نمود.(به آيات اوليهي سورهي روم رجوع شود).
[6]- كتاب «پيشرفت سريع اسلام »، ترجمهي سعيدي، ص 49.
[7] - کتاب محمدf از نظر ديگران، ترجمهي محمد علی خلیلی.
[8] - سورهي مائده، آيهي 8.
[9] - سورهي کهف، آيهي28.