بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: مکتب تفکیک

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
جستجو در کتاب ها نتیجه ای نداشت
متأسفانه هیچ نتیجه ای در جزوات یافت نشد!
یادداشت ویژه ای با موضوع انتخابی یافت نشد
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
34764
متن پرسش

با سلام خدمت شما استاد بزرگوار! من در اینترنت به مطالبی درباره نقد کتاب از برهان تا عرفان برخوردم. در صورت امکان اگر جوابی دارید مر قوم بفرمایید. متن زیر: «نقدی بر جزوه از برهان تا عرفان – قسمت اولآثار و مقالات۶۳ مشاهده استاد محقق حاج شیخ حسن میلانی اشاره «از برهان تا عرفان» [1] عنوان کتابی است که به تبيين معرفت خداوند و رابطه خدا و خلق بر اساس نظريات فلاسفه و عرفا پرداخته است. استاد عالی مقام حوزه علمیه قم، علامه‌ی محقق جناب آقای «حاج شیخ حسن میلانی»، عالمانه به نقد این کتاب پرداخته که طالبان حق را به دقت در مطالب آن دعوت می‌کنیم. [2] * * * * با توجه به آن چه پيشاپيش در نقد عقيده عرفا، و بطلان نظريه وحدت وجود بيان داشتيم [3] نيازي به تبيين مواضع اشکال آن نمي‌بينيم، و در عين حال به برخي از موارد نادرست، و مخالف با عقل و برهان و وحي در آن اشاره مي‌نماييم. كتاب مذکور مي‌نويسد: هر موجودي يا بايد «عين وجود» باشد و يا از «عين وجود» به وجود آمده باشد. و مي‌نويسد: عين وجود، مثل عين شيريني كه تماماً شيريني است، «عين وجود» هم تماماً وجود است و هيچ جنبه عدمي در آن راه ندارد. (ص24) نقد و اشکال: وجود عين شيريني محال ذاتي است و در خارج هم هرگز عين شيريني وجود ندارد و همين طور وجود حقيقتي به نام «عين وجود» هم تصوري باطل است و تا کنون هيچ عاقلي در مقابل چيزهاي شيرين يا سفيد يا … معتقد به وجود چيزي به نام عين شيريني!! يا عين سفيدي!! نبوده است لذا فلاسفه هم مجبور شده‌اند حرف خود را برگردانند و بگويند: منظور ما از عين وجود، كلّ أشياء موجود است![4] درست مانند اين كه كسي بگويد: منظور من از عين شيريني تمام شيريني‌هاي خارجي است! كه البته در اين صورت اصل مدّعاي خود را نقض کرده و به بطلان آن اعتراف کرده است. و مي‌نويسد: «عين وجود» ، «عين كمال» است و كمالي بالاتر براي آن قابل تصوّر نيست، به اصطلاح «لا يُتَصَوَّرُ ما هو أتَمُّ منه» يعني موجودي كامل‌تر از آن قابل تصوّر نيست. (ص25) نقد و اشکال: هر حقيقتي كه بتوان براي آن كمال و نقص، و بالاتر و پايين‌تر فرض و يا تصوّر كرد هرگز داراي كمال مطلق نخواهد شد، بلكه در هر مرتبه‌اي كه فرض شود باز هم وجود مرتبه‌اي فراتر از آن برايش ممكن است و محال است افرادي نامتناهي از آن حقيقت محقّق شود زيرا کمال و نقص و زياده و نقصان از خصائص حقيقت متجزي و مخلوق است، درست مانند عدد كه كسي نمي‌تواند پاياني براي آن تصوّر كند و وجود عدد نامتناهي ذاتاً محال است؛ علاوه بر اين كه در فرض مذكور لازم مي‌آيد كه ذات واجب الوجود ايشان داراي بي‌نهايت اجزا و مراتب وجودي باشد و اين هم مطلبي است واضح البطلان كه توضيح بيش‌تر آن در آينده مي‌آيد. در ادامه همين مطلب آمده است كه: (رابطه عين وجود با موجودات مثل رابطه شخص بنّا با ساختمان يا مثل رابطه بين گوسفند و پشم آن نيست، بلكه «بود يا هستي» شيء را به شيء مي‌دهد) (ص26) نقد و اشکال: در فلسفه و عرفان به هيچ عنوان، وجود دادنِ حقيقي به اشياء قابل قبول نيست، بلکه فلاسفه و عرفاء معتقدند که وجود، حقيقتي ازلي و ابدي است كه هر لحظه به صورتي در مي‌آيد و اصلاً خالق و مخلوقي و خلقت و وجود دادني در كار نيست، بلكه تنها يك وجود است كه به اطوار و اشكال و صورت‌هاي مختلف در مي‌آيد. چنان‌که مي‌گويند: إنّ الماهيّات الإمكانيّة امور عدميّة… بمعني أنّها غير موجودة لا في حدّ أنفسها بحسب ذواتها و لا بحسب الواقع؛ لأنّ ما لا يكون وجوداً ولا موجوداً في حدّ نفسه لا يمكن أن يصير موجوداً بتأثير الغير و إفاضته، بل الموجود هو الوجود و أطواره و شؤونه و أنحاؤه. «أسفار، 2/341» بنابراين بر اساس مباني کتاب رابطه‌ی خدا و خلق دقيقا همان رابطه‌ی گوسفند با پشم آن، و دريا و موج آن، و کل با اجزاي آن خواهد بود اگر چه خودشان متوجه اين تناقض‌گويي نشده و منکر آن باشند. در بند 4 در توضيح هويّت تعلّقي گفته شده است: در رابطه با ايجاد پديده‌ها از عين وجود، جز وجود صادر نمي‌شود، در واقع عين وجود تجلّي كرده و در نتيجه اين تجلّي، مخلوقات حاصل شده، و همه عالَم تجلّي عين وجود است. يعني رابطه مخلوق با خالق مثل رابطه كوزه با كوزه گر نيست كه دوگانگي در ميان باشد، چرا كه از عين وجود جز وجود صادر نمي‌شوند، پس بين عين وجود و موجودات يگانگي در ميان است. يعني عين وجود جلوه كرده و مخلوقات همان جلوه و تجلّي عين وجودند، به اين نوع رابطه كه بين علّت و معلول دوگانگي نيست، تجلّي مي‌گويند… يعني يك وجود در صحنه است (كاملاً دقّت شود) همراه با شدّت و ضعف، كه مرتبه اعلاي آن، وجود مطلق يا عين وجود و عين كمال است و مراتب پائين آن، وجودات ضعيف ترند) «ص27 و 28» نقد و اشکال: رابطه‌ی خالق و مخلوق نه مانند كوزه و كوزه‌گر است و نه مانند تجلّي يك چيز به صورت‌هاي مختلف. بديهي است در هر دو صورت لازم مي‌آيد خالق و مخلوقي در كار نباشد، در حالي كه خالق متعال واقعاً وجود دهنده و آفريننده اشياء مي‌باشد و آن‌ها را پس از نيستي واقعي آن‌ها وجود داده و آفريده است و واقعاً غير مخلوقات خود مي‌باشد. و هر كس خالق متعال را غير مخلوقات خود ندانسته و بين آن دو دوگانگي حقيقي قائل نباشد آگاهانه يا ناخودآگاه، عقيده دهريان و منكران وجود خداوند متعال را پذيرفته است. امّا در مورد بطلان قسمت دوم سخن ايشان كه تصريح كردند: يك وجود بيشتر در صحنه نيست كه مرتبه شديده (مرتبه نامتناهي) همان يك وجود، واجب است و مرتبه ضعيفه آن، ممكنات و مخلوقات هستند، بايد بگوئيم: اوّلاً: حقيقتي كه داراي مراتب باشد ـ بگونه‌اي كه هر مرتبه‌اي از آن كه فرض شود مرتبه‌اي فراتر از آن قابل تصوّر باشد ـ سلسله‌اي عددي و وجودي متجزي بوده، و نامتناهي لايقفي (غير ايستا) ناميده مي‌شود. مانند عمر جاويدان اهل بهشت كه دائماً قابل زيادت است ولي افراد آن هر چه زياد شوند پيوسته محدود و متناهي خواهند بود، چنين حقيقتي محال است به وجود مرتبه‌اي منتهي شود كه نامتناهي حقيقي (با صرف نظر از اين كه وجود نامتناهي حقيقي محاليّت ذاتي دارد) باشد، تا اين كه ممكن باشد نام آن را واجب الوجود يا غير آن بگذاريم. ثانياً: تناهي و عدم تناهي مانند ملكه و عدم، موضوع آن حقائق متجزي و عددي است لذا اگر حقيقتي متجزي و عددي نبود اتّصافش به تناهي يا عدم تناهي موضوعاً باطل است، به همين خاطر خداوند متعال كه جزء و كلّ و مقدار و عدد و زمان و مكان ندارد، ذاتاً به كوچكي و بزرگي، و كمي و زيادي، و تناهي و عدم تناهي وصف نمي‌شود. و چنان‌چه كسي نامتناهي را موجودي حقيقي بداند و در عين حال بگويد: «اين موجود نامتناهي جزء ندارد!» معناي نامتناهي را نفهميده چرا كه توجّه ندارد موضوع تناهي و عدم تناهي مقدار و اجزا است و قابليت زياده و نقصان خاصيّت ذات مقداري و شيء داراي اجزاء مي‌باشد. و سخن او درست مانند سخن كسي است كه معناي جسم را نفهميده و نداند كه موضوع تصوّر جسميّت طول و عرض و عمق است سپس در مورد خداوند بگويد: «خداوند جسمي است كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع و نه زمان و نه مكان و نه…». از جهت معناي لغوي نيز كلمات «متناهي» و «نامتناهي» ، «محدود» و «غيرمحدود» تنها در مورد موضوعاتي به كار مي‌رود كه داراي كشش و امتداد و اجزا باشند. برخي پنداشته‌اند كه در روايات اهل‌بيت علیهم السلام خداوند متعال با عنوان «نامتناهي» وصف شده است، اين افراد اشتباهاً تقابل متناهي و نامتناهي را تقابل دو معناي نقيض انگاشته و رواياتي را كه براي بيان فراتري ذات خداوند متعال از قابليّت اتّصاف به اوصاف مخلوقات و مقداريّات و حقائق قابل زياده و نقصان وارد شده است، به معناي نامتناهي ساخته اوهام خود ـ كه وجود آن ذاتاً محال است ـ حمل كرده‌اند. لذا هيچ يك از علماي اعلام متقدّم قائل به نامتناهي بودن خداي تبارك و تعالي نشدند، بلكه وجود نامتناهي را محال دانستند [5] و خود فلاسفه هم اعتراف كرده‌اند [6] كه تا هزار سال پس از ظهور اسلام، نام و نشاني از نامتناهي بودن خدا در كلمات فلاسفه اسلامي وجود نداشته است. اصولاً بايد دانست كه در طول تاريخ اعتقادى شيعى، اعتقاد به محال‏ بودنِ وجود نامتناهى از امور مسلّم و بديهى بوده است، و اعتقاد به آن توسّط فلسفه يونان و عرفاى اهل‌سنّت در بين برخى از ايشان رخنه كرده است. ثالثاً: بر اساس برهان قطعي عقلي و ضرورت غير قابل انكار مكتب وحي و شرع، آفريننده و خالق و علّت حقيقي وجودِ مخلوقات آن است كه آن‌ها را ايجاد کرده باشد، ولي چنانچه علّت و معلول را اين‌گونه تفسير كنيم كه: معلول در واقع هستيِ تنزّل يافته علّت است. (رجوع شود به: از برهان تا عرفان، طاهرزاده، اصغر، ص26 و 32). معلول از خودش وجود مستقلي ندارد (ص29). بدون شك مخلوقات را اجزاي وجود خداوند دانسته‌ايم نه مخلوقات او. شكّي نيست كه مخلوقات، در هستي خود، هرگز مستقّل نيستند، امّا عدم استقلال وجودي اشياء، به اين نحو نيست كه وجود آن‌ها تنزل ذات خداوند متعال باشد، بلكه وضوحاً به اين معني است كه وجود و بقاي آن‌ها وابسته به اراده و مشيّت و ايجاد خداوند مي‌باشد و بدون آفرينش و مشيّت او وجود و بقا نخواهند داشت. رابعاً: موجودي كه داراي بي‌نهايت مراتب وجودي فرض شده باشد داراي بي‌نهايت اجزاء مي‌باشد، و اعتقاد به واجب الوجودي كه مركّب از بي‌نهايت اجزاء باشد (كه تنها معناي واقعي تركيب نيز همين است، نه تركيب از وجود و عدم كه فلسفه مي‌گويد[7] و صرفاً امري اعتباري مي‌باشد و بدون جهت آن را از أقسام تركيب، بلكه بدترين اقسام تركيب ناميده‌اند) در حقيقت اعتقاد به بي‌نهايت واجب الوجود مي‌باشد، نه اعتقاد به خداي واحد يگانه بي‌نظيري كه ذاتاً غير قابل انقسام و توليد و تولّد و صدور و تجلّي و ظهور و تصوّر و توّهم است. کتاب از برهان تا عرفان در ادامه در صفحه 30 در مورد رابطه بين ممكن الوجود با واجب الوجود بيان مي‌دارد: (رابطه بين ممكن الوجودها با واجب الوجود مثل رابطه صور ذهني است با ما). نقد و اشکال: فلسفه و عرفان رابطه وجودي نفس با صور ذهني را عينيّت و اتّحاد و يگانگي مي‌داند[8] نه خالقيّت و مخلوقيّت واقعي، و بطلان اين عقيده نيازي به توضيح ندارد. در صفحه 31 كتاب مذكور بيان شد كه: هر معلولي نسبت به علّت حقيقي و موجِده خويش يك وجود سرابي است كه در نفس و ذات خود فاقد واقعيّت و هستي است… قرآن مي‌فرمايد: «يا أيّها الناس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغنيّ الحميد» يعني اي مردم شما در ذات خود فقيراني هستيد وابسته به خدا، و خدا غني و حميد است. بنابراين خداوند بودش و كمالش به خودش است و بقيّه مخلوقات همه و همه در ذات خود فقير إلي الله هستند يعني در ذات خود عدمي‌اند، ولي عدمي كه به خالق خود وصل است، و به وجود خدا موجود است. نقد و اشکال: ابتداءً بايد متذكّر شويم كه در اين‌جا گفته شد: وجود معلول نسبت به وجود علّت يك وجود سرابي است. ولي در صفحه 52 آمده است: كثرت در جهان امكان به آيت و ظهور برمي­گردد، نه اين كه به عنوان سراب قلمداد شود. و اين تناقضي واضح و آشكار است، البته اين گونه تناقض‌گويي­ها مختصّ به مؤلّف كتاب نيست بلكه بيشتر مطالب فلاسفه و عرفا از همين قبيل است كه در يك جا مي‌گويند: علّت و معلول داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: علّت و معلول نداريم[9]؛ در يك جا مي‌گويند: خالق و مخلوق داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: خالق و مخلوق نداريم؛ در يك جا مي‌گويند: واجب و ممكن داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: واجب و ممكن نداريم[10]. معنايي که در مورد آيه « یایها الناس انتم الفقرآء الی الله و الله هو الغنی الحمید » گفته شد، قطعاً تحريف معناي آيه بوده و بر خلاف ضروريّات دين و كتاب و سنّت مي‌باشد، علاوه بر آن كه وصل بودن «عدم» به ذات خالق خود! اصلا معناي درستي ندارد. در صفحه 34 آمده است: سؤال: طبق بحثي كه گذشت؛ آيا مي‌توان گفت: حال كه عين الوجود همان عين كمال و همان خداست، پس وجودهاي مادون هم مقداري از خدا هستند؟ جواب: خير؛ چون اگر دقّت بفرماييد خداوند «جلّ جلاله» عين كمال است، پس هر چيزي كه عين كمال نيست و داراي نقص است اصلاً خدا نيست، مضافاً بر اين وجودهاي مادون همه و همه معلول­اند و خداوند هيچ جنبه معلوليتي ندارد. آري تمام مراتب مادون، در عين كه هيچ جنبه استقلالي ندارند همه و همه آيات و نشانه­هاي خداوند اند و لذا است كه قرآن مي‌فرمايد: «فإينما تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجْه الله» يعني بر هر چه بنگري آن جا وجه الله است كه همان جلوه‌اي از وجود مطلق باشد. نقد و اشکال: کسي که معتقد است: بين عين وجود و مخلوقات يگانگي است. (ص27) هيچ گونه دوگانگي بين خالق و مخلوق نيست. (ص27 و 35) معلول در واقع وجود تنزّل يافتة علّت است. (ص32) علّت است که به صور مخلوقات تجلّي كرده. (ص27) يك وجود در صحنه است كه مرتبه‌ی اعلاي همان يك وجود خداست و مراتب پائين‌تر همان يك وجود، مخلوقات هستند. (ص28) بايد بپذيرد كه مراتب مادون، مقداري از خدا هستند! همان گونه كه در سئوال هم آمده بود، و البته در جواب، از پاسخ حقيقي طفره رفته و جزء خدا بودن ردّ نشده است، بلكه در جواب گفته شده: مراتب مادون، خدا نيستند! و اين پاسخ در واقع، فرار از سئوال است، چرا كه سئوال کننده نگفته بود: آيا مراتب مادون، خداست يا خدا نيست؟ تا اين که در پاسخ گفته شود: خير! مراتب مادون خدا نيست؛ بلكه از جزئيت اشيا نسبت به خدا سئوال شده بود كه جواب آن هم گفته نشد. چرا که روشن است بر اساس مباني کتاب، و بر اساس قواعد مسلم فلسفه و عرفان، در حقيقت تمامي مخلوقات و مراتب مادون، و تمام أشيا روي هم رفته را خدا مي‌دانند ولي هر کدام به تنهايي را فقط مقداري از وجود خدا مي‌دانند نه همه آن! چنان‌که تصريح مي‌کنند: كلّ ما هو بسيط الحقيقة فهو بوحدته كلّ الأشياء. «ملاصدرا: عرشيه، 221». و مى‏گويند: وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[11] و در صحنه وجود هيچ احديتي جز احديت مجموع وجود ندارد! … و هذا الاطلاق الحقيقي الاحاطي حائز للجميع، ولا يشذّ عن حيطته شيء.[12] اطلاق حقيقي فراگير، همه چيز را در بر دارد، و هيچ چيز از دايره وجود آن بيرون نيست. شك نيست كه هيئت مجموعيه و صور احاطيه‏اي كه اشيا راست براي آن‏ها حقيقتي وراي اين خصوصيات و احديت جمع آن‏ها نيست.[13] فلسفه خود درباره علّت و معلول مى‏گويد: العلة هي تمام المعلول.[14] «علّت»، تمام و كمال معلول است، و تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه.[15] و «تمام بودن»، به معناي نفسِ همان شى‏ء و زائد بر آن بودن است! و ابن ‏عربي صريحاً مى‏گويد: إنّ الاشياء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشياء لم تفارق عندية الحقّ تعالى، وعندية الحقّ تعالي لم تفارق ذات الحقّ تعالى، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[16] اشيا، از خزائن خود جدا نشده‏اند. و خزائن اشيا، «نزد حق تعالي بودن» را وانگذاشته‏اند. و «نزد حقّ تعالي بودن»، از ذات حق تعالي مفارقت نجسته است. پس هر كس يكي از اين امور سه‌گانه را مشاهده كند، هر سه را مشاهده كرده است. و در صحنه‏ي وجود هيچ احديتي جز «احديت مجموع» وجود ندارد. ملا هادي سبزواري مى‏گويد: من لوازم الوجوب، التمامية وفوق التمامية بالنسبة إلي الوجودات الّتي دونه، وسيجيء أنّ تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه؛ وأنّ البسيط كلّ الاشياء دونه بنحو أعلى.[17] از لوازم واجب‏الوجود بودن، تماميت و فوق تماميت نسبت به وجودات پايين‏تر از آن مى‏باشد. و به زودي خواهيم گفت كه «تماميت يك چيز»، خودِ همان چيز مى‏باشد وفزونى‏هاي بر آن. و نيز خواهيم گفت كه: وجودِ بسيط (خداوند)، مساوي با تمامي اشيا و موجودات پايين‏تر از آن به نحو اعلي مى‏باشد. آري بر اساس مباني فلسفه و عرفان بايد گفت که مراتب مادون را اگر به اصل وجودشان نظر كنيم و محدوديتشان را لحاظ نكنيم چيزي غير از خدا نيستند، مانند موج و دريا، كه وقتي به موج با محدوديتش نگاه مي‌كنيم آن را موج، و فقط مقداري از دريا مي­بينيم؛ ولي اگر به اصل وجودش نگاه كنيم چيزي غير از آب و دريا نمي­باشد. كما اين كه خود كتاب «از برهان تا عرفان» نيز در شعري كه در صفحه 50 آورده­ است مي‌نويسد: درياي كهن چـو بـر زند موجـي نـو موجش خوانند و در حقيقت درياست و به همين خاطر كه از نظر فلسفه و عرفان، مراتب مادون، جزئي از خدا هستند گفته‌اند: بت پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست. و اگر مسلمان كه قائل به توحيد است و انكار بت مي‌نمايد بدانستي و آگاه شدي كه في الحقيقة بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كسي است، بدانستي كه البتّه دين حق در بت پرستي است. «شرح گلشن راز، لاهيجي، محمد، 639» مسلمان گـر بدانستي كه بت چيست بدانستي كه دين در بت پرستي است[18] و به همين خاطر است كه مي‌گويند: وقتي موسي علیه السلاماز مناجات كوه طور برگشت و ديد مردم گوساله پرست شدند به برادرش هارون عتاب كرد و عتابش هم به هارون بدين جهت بود كه تو چرا گوساله پرستي را انكار كردي و نفهميدي گوساله پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست چون عارف خدا را عين هر چيزي مي داند. و چنان که مي‌گويند: فكان موسي أعلم بالأمر من هارون لأنّه عَلِمَ ما عبده أصحاب العِجْل لعلمه بأنّ الله قد قضي ألاّ يعبدوا إلاّ إيّاه كما قال تعالي: «وَ قَضي ربُّك ألاّ تَعْبُدُوا إلاّ إيّاه» و ما حكم الله بشيء إلاّ وقع، فكان عَتْب موسي أخاه هارون لما وقع الأمر في إنكاره و عدم اتّساعه، فإنّ العارف من يري الحقّ في كلّ شيء بل يراه عين كلّ شيء. و در شرح عبارت فوق مي‌گويند: بنابراين عتاب موسي برادرش هارون را از اين جهت بود كه هارون انكار عبادت عجل مي نمود و قلب او چون موسي اتّساع نداشت، چه اينكه عارف حقّ را در هر چيز مي بيند بلكه او را عين هر چيز مي بيند. «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 514» إنّ المعبود هو الحقّ في أيّ صورة كانت، سواء كانت حسيّة كالأصنام أو خياليّة كالجن أو عقليّة كالملائكة. «شرح فصوص الحكم قيصري، 524» در مورد آيه‌ی شريفه‌ی « فأینما تولوا فثم وجه الله » هم بايد بگوئيم: معنايي كه در كتاب بيان شده است قطعاً تحريف معناي قرآن كريم است، و برخلاف ضرورت عقل و برهان و دين مي‌باشد. زيرا در مورد معناي آيه‌ی شريفه بر اساس برهان و قواعد کتاب و سنت مي‌توان گفت که منظور اين است که خداوند متعال بر خلاف مخلوقات خود بوده، و داراي مکان نيست که کسي خيال کند اگر رو به قبله کند حتما رو به خدا کرده است، و اگر پشت به قبله کند، پشت به خدا کرده است. بلکه به هر طرف که روي داشته باشيد براي خداوند متعال يکسان است و خداوند سميع و بصير، نسبت به همه چيز و همه جا دانا و شنوا مي‌باشد. ادامه دارد … فصلنامه نورالصادق شماره 8 – دارالصادق اصفهان [1]. تألیف اصغر طاهرزاده. [2]. از جناب مستطاب حجة الاسلام آقای حمید نصرالله زاده که در تحقیق و تدوین این جزوه همکاری نمودند قدردانی کرده و از ایشان تشکر می‌کنیم. [3]. در مقاله‌ی اثبات توحید و بطلان وحدت وجود. [4]. إعلم أنّ واجب الوجود بسيط الحقيقة غاية البساطة، و كلّ بسيط الحقيقة كذلك فهو كلّ الأشياء، فواجب الوجود كلّ الأشياء لايخرج عنه شيء من الأشياء، و برهانه علي الاجمال: أنّه لوخرج عن هويّة حقيقته شيء لكان ذاته بذاته مصداق سلب ذلك الشيء. (اسفار، 2/368). [5]. شيخ طوسي، اقتصاد، 24 و 82 ـ خواجه نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، 35 ـ ابوالصلاح حلبي، تقريب المعارف، 76 ـ سيّد مرتضي، الشافي في الامامه، 1/162؛ الانتصار، 407 ـ ابن ميثم بحراني، قواعد المرام في علم الكلام، 57 [6]. الميزان، 6/103. [7]. ثمّ إن من التركّب ما يتّصف به الشيء بهويّته الوجوديّة من السلوب، و هو منفي عن الواجب بالذات. بيان ذلك: أنّ كلّ هويّة صحّ أن يسلب عنها شيء بالنظر إلي حدّ وجودها، فهي متحصّلة من ايجاب و سلب، كالانسان مثلاً هو إنسان و ليس بفرس في حاقّ وجوده، و كلّ ما كان كذلك فهو مركّب من ايجابٍ هو ثبوت نفسه له و سلبٍ هو نفي غيره عنه، ضرورة مغايرة الحيثيّتين. فكلّ هويّة يسلب عنها شيء فهي مركّبة، و تنعكس النتيجة بعكس النقيض إلي أنّ كلّ ذات بسيطة الحقيقة فإنّها لايسلب عنها كمال وجوديّ. و الواجب بالذات وجودبحت لاسبيل للعدم إلي ذاته و لايسلب عنه كمال وجوديّ، لأنّ كلّ كمال وجوديّ ممكنٌ، فإنّه معلول مفاض من علّة و العلل منتهية إلي الواجب بالذات، و معطي الشيء لايكون فاقداً له، فله (تعالي) كلّ كمال وجوديّ من غير أن يداخله عدم، فالحقيقة الواجبيّة بسيط بحتة، فلايسلب عنها شيء. (نهاية الحكمة، 336). [8]. رجوع شود به: نهاية الحكمة، الفصل الثاني من المرحلة الحادية عشرة، في اتّحاد العالم بالمعلوم و هو المعنون عنه باتّحاد العاقل بالمعقول. [9]. فما وضعناه أوّلاً أنّ في الوجود علّة و معلولاً بحسب النظر الجليل قد آل آخر الأمر بحسب السلوك العرفاني إلي كون العلّة منهما أمراً حقيقيّاً و المعلول جهة من جهاته، و رجعت عليّة المسمّي بالعلّة و تأثيره للمعلول إلي تطوّره بطور و تحيّثه بحيثيّة. (إسفار، 2/300). اين كه ما در ابتداي امر بنابر انديشه بزرگ گفتيم كه در صحنه وجود علّت و معلولي هست، به اقتضاي سلوك عرفاني در پايان به آن‌جا كشانده شد كه: از آن دو، تنها علّت، امرِ حقيقي است و معلول جهتي از جهات آن مى‏باشد، و علّيت و تأثيرِ آن چيزي كه علّت ناميده شده است به دگرگون شدن و جهات مختلف پيدا كردن خود او بازگشت، نه به اين كه معلول چيزي غير از آن و جدا از آن باشد! [10]. چون به دقّت بنگري آن چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است. (ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 107). الممكنات باطلة الذوات هالكة الماهيّات أزلاً و أبداً و الموجود هو ذات الحقّ دائماً و سرمداً (أسفار، 2/340)؛ فحقائق الممكنات باقية علي عدميتها أزلا و أبداً. (أسفار، 2/341). [11]. ابن عربى، كتاب المعرفة، 29ـ30. [12]. حسن‏زاده آملى، حسن، تعليقات كشف المراد، 502. [13]. حسن‏زاده آملى، حسن، وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، 64 ـ66، انتشارات تشيع ـ چاپ اول، 1379. [14]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 169. [15]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 177. [16]. ابن عربى: كتاب المعرفة، 29ـ30. [17]. سبزوارى، ملاهادى: حاشيه اسفار، 1/14. [18]. شرح گلشن راز، لاهيجي» با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این حرف جدیدی نیست. آری! جریان‌های مخالف فلسفه، از همین حرف‌ها زده‌اند. حضرت امام در نوشتاری که تحت عنوان «منشور روحانیت» مطرح فرمودند، بلای این نوع تحجّر را به ما گوشزد کرده‌اند در حدّی که به گفته حضرت امام ظرفی که فرزند ایشان آب خورده بود، آن را نجس می‌دانستند و آب کشیدندحضرت امام «رضوان‏ الله عليه» در شرح حديث دوازدهم در كتاب چهل حديث مى ‏فرمايند: نظر در ذات براى اثبات وجود توحيد و تنزيه و تقديس آن، غايت ارسال انبياء و آمال عرفا بوده و قرآن كريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و كمالات اسماء الهى است و هيچ كتابى از كتب حكما و متكلمين بيشتر از كتاب كريم الهى و كتب معتبره‏ ى اخبار مثل «اصول كافى» و «توحيد صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات ننموده. ليكن مصيبت در آن است كه در قرون اخير بعضى جاهلان در لباس اهل علم پيدا شده كه نديده و نسنجيده و از كتاب و سنت عارى و برى بوده، مجردِ جهلِ خود را دليل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براى رواج بازار خود، نظر در معارف را كه غايتِ مقصد انبياء و اولياء (عليهم السلام) است و سر تا پاى كتاب خدا و اخبار اهل بيت (عليهم السلام) مشحون از آن است را حرام شمرده و هر ناسزايى و تهمتى را از اهل آن دريغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف كرده و اسباب تفرقه‏ ى كلمه و شتات جمعيت مسلمين گرديده و از او اگر سؤال شود كه اين‏ همه تكفير و تفسيق براى چيست؟ متشبث شود بر حديث‏ «لا تَتَفَكَّرُوا فِي ذاتِ الله». اين بيچاره‏ ى جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: يكى آن‏كه گمان كرده حكماء تفكر در ذات مى‏ كنند، با آن‏كه تفكر در ذات را و اكْتِناهِ آن را ممتنع مى ‏دانند و اين خود يكى از مسائل مبرهنه‏ ى آن علم است. و ديگر آن‏كه معنى حديث را ندانسته گمان كرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نبايد اسمى برده شود.[1].

می دانید که دعوای بین اخباریون و حکماء چیز جدیدی نیست و بنده هم بنا ندارم وارد این دعوا ها شوم بحمد الله اساتید بزرگی در میدان هستند. تنها برای این که سوال شما را بی جواب نگذاشته باشم و وارد یک بحث فنی هم نشوم نوشته آقای حسن قربانی را تقدیم می کنم .« اسلام چه گوهریست که به دلیل انطباقش بر حقایق نظام تکوین و فطرت انسانی، در مواجهه با دشمنان خود می فرماید: «قل هاتوا برهانکم»؟ به راستی مکتبی که انسانها را دائماً به تفکر و تعقل دعوت کرده و از منکرین خود برهان طلب می کند، خود با چه برهان عقلی به سؤالات آنها پاسخ می دهد؟ ابرمرد دوران غیبت امام معصوم (عج)، امام خمینی (ره)، در سن حدود ۶۰ سالگی پس از یک عمر کسب معارف، خودسازی و سیر و سلوک الی الله و نوشتن انواع کتابهای عمیق فقهی، فلسفی، عرفانی از جمله تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، سرالصلوة، رساله لقاءالله و حاشیه بر اسفار اربعه، پای در میدان مبارزه با طاغوت نهاد و شجره ی طیبه ای به نام انقلاب اسلامی را که اولین ثمره اش، نظام جمهوری اسلامی ایران بود بنا نهاد اما به واقع، عظیم تر از تغییر ساختار سیاسی در ایران، انقلاب معرفتی آن حکیم الهی بود. سرگذشت عرفا و حکمای بزرگ الهی مالامال از سختی ها و فشارهای جانسوز است. از سر بر دار شدن منصور حلاج و شیخ شهاب الدین سهروردی، تا به آتش کشیده شدن عین القضات همدانی، تا تبعید صدر المتألهین ملا صدرای شیرازی به کهک قم، تا متهم شدن به صوفی گری اولیائی همچون حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی و اقدام نافرجام به قتل ایشان، تا تبعید عارف بیداردل سید حسن مسقطی از نجف اشرف، تا فحاشی و دشنام ها به امثال علامه طباطبائی و علامه حسن زاده آملی. علامه حسن زاده آملی (حفظه الله) در کتاب «گفتگو با علامه حسن زاده آملی» می فرمایند: «روزی مرحوم علامه طباطبایی را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند. عرض کردم مرخص می شوم. ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و من پایین بودم و رو به من کردند و گفتند: حکمای الهی این همه فحشها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویی آنها پرداختند. این همه فقر و فلاکت و بیچارگی را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهی به "کهک" بسر می بردند و گاهی ... با این همه حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند: آقایانی که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگی را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و برای شما گذاشته ایم، حال هر چه می خواهید بگویید. آنها حرف حقشان را نوشتند و برای نفوس مستعد به یادگار گذاشتند و تمام تلاش این هست که منطق وحی را بفهمیم.» آنگاه که سید روح الله موسوی خمینی، ، در اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، جلسه ی تفسیر فلسفی عرفانی خود از سوره ی مبارکه ی حمد را به دلیل برخی اعتراض های تفرقه افکنانه نتوانست بیش از پنج جلسه ادامه دهد، حقیقت این اندیشه ی غالب در طول تاریخ بیشتر خودنمایی کرد. آن حکیم الهی و عارف کامل، در تاریخ ۱۱ دی ماه ۶۷، یعنی تنها چند ماه قبل از پایان عمر مبارکشان، پیامی به میخائیل گورباچف، رهبر بزرگترین دولت ملحد جهان، از طریق شاگرد محضر فلسفی عرفانی مرحوم علامه طباطبائی، آیت الله جوادی آملی ارسال کرده و آنان را به اسلام دعوت می کنند. اما ایشان کافران را با چه براهینی به اسلام فرا می خوانند؟ در این پیام آمده است: «انسان مى‏‌خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینه ‏ها تحقیق کنید، مى‏ توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏ هاى فارابى و بوعلى سینا - رحمة اللَّه‏ علیهما- در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى - رحمة اللَّه علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مى‏ باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین - رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین والصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمى‏‌کنم و از کتب عرفا و بخصوص محى الدین ابن عربى نام نمى‌‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام، ج‏21، ص: 223) آن فیلسوف کبیر، کمتر از دو ماه بعد در تاریخ سوم اسفند ماه 67، در نامه ای به روحانیون و طلاب حوزه علمیه که به منشور روحانیت معروف شد، دردمندانه اینچنین نوشت: «عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان ازاین دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است . وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و درسیاست و حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الا عالم سیاس و روحانی کاردان و زیرک ، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی ، کفر و فلسفه و عرفان ، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود.» پس از این مجاهدت معرفتی امام برای شکستن جو مخالفت با عرفان و فلسفه الهی، اخیراً جریانی از دینداران، متأسفانه به هر دلیلی، تردیدهایی در باب فلسفه و عرفان اسلامی به راه انداختند و بسیاری را دچار شبهه نمودند. سفر تاریخی فرزند خلف امام خمینی، حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی) به شهر مقدس قم و سخنان صریح، شفاف و مکرر ایشان در این باب که حاکی از اهمیت موضوع است، حجت را بر همه ی مؤمنین تمام کرد. ایشان در جمع مردم قم اینگونه از امام بزرگوار یاد کردند: «همه‌ى دنیا بدانند این انقلاب، یک انقلاب دینى و مذهبى است؛ هیچ تفسیر به رأیى، هیچ تفسیر مادى‌اى از این انقلاب نمی‌شود کرد؛ خاستگاهش قم است؛ رهبرش یک فقیه، یک فیلسوف، یک عالم بزرگ، یک روحانى معنوى است. شناسنامه‌ى انقلاب، اینجور در همه‌ى دنیا شناخته شده است.» و در جمع طلاب حوزه ی علمیه فرمودند: «اجتهاد مخصوص فقه هم نیست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در کلام، اجتهاد کسانى که فنان این فنون هستند، امر لازمى است. اگر این اجتهاد نباشد، خواهیم شد آب راکد.» « امروز حوزه نباید در صحنه‌هاى متعدد فلسفى و فقهى و کلامى در دنیا غائب باشد. این همه سؤال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غائب باشد، نه باید منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فکر نو لازم است، پاسخ به نیازهاى نوبه‌نو لازم است که دارد مثل سیل در دنیا مطرح می‌شود؛ باید شما برایش جواب فراهم کنید. جواب شما باید ناظر باشد به این نیاز، و نیز ناظر باشد به پاسخهائى که مکاتب و فرقه‌هاى گوناگون می‌دهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشید، پاسخ شما نمی‌تواند کار خودش را انجام دهد. باید پاسخ قوى، منطقى و قانع کننده بیاورید وسط. باید پاسخها در دنیا مطرح شود. دائم بایستى صادرات قم - همان طور که عرض کردیم، این قلب معرفتى دنیاى اسلام - پمپاژ بشود.» «یک مسئله، مسئله‌ى درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه است. توجه بکنید؛ اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه و علم فلسفه؛ هر کدام از اینها مسئولیتى دارند. رشته‌ى فقه مسئولیتى دارد، فلسفه هم مسئولیتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه‌ى اسلامى دست حوزه‌هاى علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانى که احیاناً صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمی‌دارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه مى‌افتد دست کسانى که شاید صلاحیتهاى لازم را برایش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه‌ى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه‌هاى وارداتى مختلف، لخت و بى‌دفاع خواهد ماند. آن چیزى که می‌تواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نیست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و کلام. اینها لازم است. در حوزه، اینها رشته‌هاى مهمی است. رشته‌ى مهم دیگر، تفسیر است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نباید از تفسیر محروم بمانیم. درس تفسیر مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اینها رشته‌هاى بسیار باارزشى است.» «امروز در همه‌ى دنیا اینجور است که وضع نظام مادى و فشار مادى و مادیت، جوانها را بى‌حوصله می‌کند؛ جوانها را افسرده می‌کند. در یک چنین وضعى، دستگیر جوانها، توجه به معنویت و اخلاق است. علت اینکه مى‌بینید عرفانهاى کاذب رشد پیدا می‌کند و یک عده‌اى طرفشان می‌روند، همین است؛ نیاز هست. جوان ما در حوزه‌ى علمیه - جوان طلبه؛ چه دختر، چه پسر - نیازمند تهذیب است. ما قله‌هاى تهذیب داریم. در همین قم، مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى، مرحوم علامه‌ى طباطبائى، مرحوم آقاى بهجت، مرحوم آقاى بهاءالدینى (رضوان اللَّه تعالى علیهم) قله‌هاى تهذیب در حوزه بودند. رفتار اینها، شناخت زندگى اینها، حرفهاى اینها، خودش یکى از شفابخش‌ترین چیزهائى است که میتواند انسان را آرام کند؛ به انسان آرامش بدهد، روشنائى بدهد، دلها را نورانى کند. در نجف بزرگانى بودند؛ سلسله‌ى شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلى تا مرحوم آقاى قاضى و دیگران و دیگران؛ اینها برجستگانند. به نحله‌هاى فکرى و عرفانى اینها هم کارى نداریم. در اینجا مسئله، مسئله‌ى نظرى نیست. بعضى‌ها نحله‌هاى مختلفى هم داشتند. مرحوم سید مرتضى کشمیرى (رضوان اللَّه تعالى علیه) یکى از اساتید مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى است؛ اما نحله‌ى فکرى اینها بکلى از هم متفاوت است. ایشان از داشتن یک کتابى بشدت منع میکند، ایشان به آن کتاب عشق میورزد؛ منافاتى ندارد. همین بزرگانى که در مشهد بودند، مردمانى بودند که ما اینها را به تقوا و طهارت و پاکیزگى شناختیم؛ مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تهرانى، مرحوم حاج شیخ مجتبى و امثال ایشان؛ اینها هم همین جورند. عمده این است که این دل زنگار گرفته را یک زبان معنوى، یک سخن برخاسته‌ى از دل شفا ببخشد و این زنگار را برطرف کند. بنابراین ما اینجا بحث عرفانهاى نظرى را نداریم.» به فرموده علامه حسن زاده آملی، فلسفه تفسیر برهانی قرآن کریم و عرفان تفسیر انفسی قرآن کریم است. ایشان در رساله شریف «صد کلمه در معرفت نفس» می فرماید: « آن که انسان کامل است، به تعبیر عارف، مبیّن حقایق اسماء است. فیلسوف گوید :فیلسوف کامل امام است، که فلسفه، علم به حقایق اشیاء است و اشیاء اسماء عینی اند. قرآن کریم فرماید: و علم آدم الأسماء کلها، و کل شیء احصیناه فی إمام مبین. پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایی نیست.» اکنون به حول و قوه الهی، انقلاب عظیم معرفتی به رهبری امام خمینی در حال به بار نشستن است و سخنان شاگرد اول مکتب ایشان، امام خامنه ای حکیم در شهر مقدس قم همه ی سدّهای فراروی اسلام ناب محمدی را شکسته و نویدبخش برپایی بنای عظیم تمدن اسلامی جهانشمول است. إن‌شاء الله به امید آن روز»

موفق باشید

31305
متن پرسش
سلام استاد: ناظر به سوال 31241 اگر در میان تفکیکیان آقای نصیری از نظام دور شده است، امثال میرزا جواد آقای تهرانی با آن کهولت سن همراه با رزمندگان می‌جنگد تا جایی که امام خمینی او را میرزا جواد مقدس می‌خواند. آیا درست است ما تفکیکی بودن را مقدمه دوری از نظام و رهبری بدانیم؟!
متن پاسخ


- باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! آقای نصیری از یک طرف با اصرار بر نفیِ فلسفه در اسلام و کوبیدن بر طبل تفکیک، و از طرف دیگر با نفی حکومت دینی در زمان غیبت؛ کارشان به این جاها رسیده است وگرنه همچنان که تذکر فرموده‌اید به صِرف موضوع تفکیک، کار به این‌جاها نمی‌کشد. از تذکر به جای جنابعالی تشکر می‌شود. موفق باشید

 

29893
متن پرسش
با عرض سلام: در سوال 17502 آمده است: ايشان به من مى‏ فرمودند ما در محضر آقا شيخ مجتبى دو تا درس مى‏ خوانديم. ساعت اول ايشان فلسفه و منطق به ما درس مى‏ داد؛ خيلى دقيق، درست و فنى. ساعت بعد همان حرفها را مطابق نظريه‏ ى مكتب تفكيك رد مي كرد. با توجه به این مطلب که جناب حداد از قول رهبری نقل کردند مشخص می‌شود که اینگونه نیست که همه تفکیکی ها به فهم فلسفه نائل نشده باشند و صرفا بر اساس برداشتهای نادرست خود از فلسفه به نقد آن پرداخته باشند بلکه جناب قزوینی علی رغم تسلط کامل و بتعبیر رهبری خیلی دقیق خود بر فلسفه باز آن را مردود می‌دانستند و حقیقت را در مکتب تفکیک یافتند نظر حضرتعالی چیست و اگر مکتب تفکیک برحق است چگونه آشنا شویم و چه سیری را توصیه می‌کنید تا بتوفیق حق به آموزه های ناب اسلام بدور از پیرایه های یونانی و هندی و .. دست یابم نظر خودم اینست که از علامه حکیمی چون مطالبش سهل الوصول‌ترست شروع کنم اما بنظر می‌رسد آن تسلط علامه قزوینی بر فلسفه را نداشته باشند به هر حال خودتان هر کدام را صلاح می‌دانید بیان فرمایید تا آمادگی برای ادراک اندیشه های گهربار علامه میرزامهدی اصفهانی اعلی الله مقامه الشریف برایم فراهم شود و با سلوک ذیل شخصیت ایشان به چشمه زلال قرآن و عترت بدور از تمام ناخالصی ها دست یابم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به گفته ی استاد حکیمی، علامه‌ی طباطبایی هم اهل تفکیک بوده‌اند زیرا به خوبی متوجه‌ی جایگاه فلسفه و دین می‌شدند و هرگز این دو را مخلوط نمی‌کردند. بحمدالله بنده هم خود را اهل تفکیک می‌دانم. ولی تفکیکی‌های رسمی انکارِ عقل فلسفی می‌کنند و با امثال جناب ملاصدرا، دشمنی می‌نمایند. مگر بنا بود عقل فلسفی را همطراز وحی بدانیم؟! که این‌همه وقت صرف می‌کنند که یک طوری آبروی فیلسوفان را ببرند، زیرا چیزی جز این کارها بلد نیستند. موفق باشید

29895
متن پرسش
سلام: با توجه به سوال 29893 عظمت و حقانیت مکتب تفکیک برایم ثابت شد. همین که شما که فرسنگها از مکتب تفکیک فاصله دارید بیان می‌کنید اهل تفکیک اید نشان از عظمت این مکتب است گرچه مقصودتان چیز دیگری باشد به هر حال گفتم که بنظرم می‌رسد استاد حکیمی هم تسلط کامل بر فلسفه ندارند بنده در افق فکری خود کسانی چون علامه قزوینی را مدنظر دارم که در عین تسلط کامل بر فلسفه بتوانند آن را زمین زنند بنابرین مرا چه به کسانی که خود را به این مکتب بستند و بدون درک درست از فلسفه با نقدهای نامربوطشان موجبات تضعیف مکتب را فراهم می‌کنند قزوینی های این عصر چه کسانی اند و اگر حکیمی را تایید می‌کنید و معتقدید به فهم فلسفه و عرفان نائل آمدند و بعد پی به بطلانش برده اند با ایشان کار را شروع کنم والا هرکدام مدنظرتان است که در عین تسلط بر فلسفه ضد فلسفه باشند را نام ببرید. متشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از عجایب روزگار این‌که کسی بخواهد به دنبال بطلان فلسفه باشد. این حکایت از آن دارد که در رجوع به دین، قصد رجوع به حقیقت ندارد بلکه گرفتار محدودیت‌های مفاهیم و آداب دینی است. وگرنه: «شاخ گل هر جا که می‌روید گل است». تفکیکِ مطرح در محافل مذکور، حکایت از بی‌تاریخی افراد دارد. موفق باشید

17783
متن پرسش
بسمه تعالی. محضر مبارک استاد طاهرزاده سلام علیکم: نظر جنابعالی در مورد عقاید و باورهای دینی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی و مکتب معارفی خراسان که در زمان حال حاضر معروف به مکتب تفکیک هست، چیست؟ با تشکر و التماس دعای فرج
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به اسم مخالفت با فلسفه، عملاً کار به مخالفت تعقل در دین کشیده است. موفق باشید

13349
متن پرسش
با سلام خدمت شما استاد گرامی: می خواستم نظرتون را درباره آثار استاد محمدرضا حکیمی و خود ایشان بدونم. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: غیر از نگاه تفکیکی ایشان که موجب حیرانی خوانندگان کتابهایشان می‌شود، سایر کتب ایشان بسیار مفید و با برکت خواهد بود. موفق باشید

10648
متن پرسش
سلام: می خواستم در مورد مکتب تفکیک و آنهایی که موافق عرفان و فلسفه هستند بیشتر بدانم. لطفا کتابی معرفی کنید می خواستم ببینم کدام راه درست است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب‌های زیادی هست. کتاب «رویای خلوص» از سید حسن اسلامی و کتاب «جدال با مدعی.» از آقای دکتر حسین غفاری خوب است. سایت حجت‌الاسلام آقای وکیلی در مورد تفکیک نکات خوبی دارد. موفق باشید
10240
متن پرسش
سلام علیکم: بنده جواب کاملی در سایت در مقابل مکتب تفکیک پیدا نکردم. اگر لطف کنید توضیح بیشتری بدهید. یاعلی. ان شاء الله با اهل بیت عصمت محشور شوید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب حجت‌الاسلام آقای وکیلی سایتی در این مورد دارند و در ضمن به وبلاگ BAERFAN. BLAGFA. COM رجوع فرمایید. موفق باشید
9212
متن پرسش
با سلام خدمت استاد: نقد دکتر محتبی زارعی در رابطه با مقاله استاد داوری: http://farhangemrooz.com/news/17146/ «چرا استاد داوری از تصرف در مدرنیته ابا دارد» لطفا نظر خودتان را درباره این نقد بنویسید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا نباید با بزرگان فکر و اندیشه که می‌توانند تفکر یک ملت را تغذیه کنند، هم‌سنخی داشت؟ چرا نباید دکتر داوری را در جای خود دید و چرا مواظب نیستیم طوری سخن نگوییم که نسل جوان ما گمان کنند دکتر داوری باید مثل یک مدیر اجرایی برای امور موسمی راه حلّ بدهد و اگر چنین نکند کاری نکرده است؟ از جناب دکتر زارعی عزیز چنین انتظاری نبود که مثل تفکیکی‌ها وارد چنین گفتمانی شوند، آن‌ها اسلام و فلسفه را روبه‌روی هم قرار می دهند و دکتر زارعی انقلاب اسلامی را با هایدگر و فردید روبه‌روی هم می‌گذارند و حضرت امام را طوری تبیین می‌کنند که گویا سیره‌ی آن مرد الهی با نگاهی که از هایدگر و فردید می‌توان استفاده کرد، در تضاد است. بنده وقتی مقاله‌ی «سیاست‌های افراطی در همه جای جهان کنونی زمینه‌ها و طرفدارانی دارد» از دکتر داوری را در مجله‌ی«سوره‌ی اندیشه» مطالعه کردم، به رفقا تأکید نمودم دکتر داوری حاصل یک عمر تفکر خود را در این مقاله گنجانده و از یک جهت وصیت‌نامه‌ی علمی- اجتماعی اوست و با تأکید دوستان، جهتِ نزدیکی نسل جوان به افکار دکتر داوری شرحی بر آن نوشتم که چون مجله‌ی «سوره‌ی اندیشه» تأکید داشت قبل از چاپ در آن مجله، منتشر نکنم از انتشار آن فعلاً خودداری کرده‌ام ولی به دوستان تأکید می‌کنم از بحث بر روی آن مکالمه و شرح این حقیر دریغ نفرمایید. ای کاش آقای دکتر زارعی عزیز با آن روحیه‌ی حکیمانه‌ای که بنده از ایشان سراغ دارم و ایشان را یکی از امیدهای فکری آینده می‌دانم، با همدلی بیشتر و با دقت بر آخرین کتاب استاد یعنی «فلسفه، ایدئولوژی، دروغ» با مقاله‌ی آقای دکتر داوری برخورد می‌کردند تا نسل جوان و انقلابی این ملت را قدمی نسبت به آن‌چه در تاریخ ما باید اتفاق بیفتد، جلو می‌بردند. نویسنده‌ی محترم کمی ایدئولوژیک با موضوع برخورد کردند که از ایشان چنین انتظاری نبود. راستی اگر ما بخواهیم پایه‌های تمدن اسلامی را بریزیم نباید بدانیم در چه آب و خاکی باید این پایه را گذارد؟ و نباید متوجه تاریخی باشیم که در آن قرار داریم؟ آیا می‌توان از این تذکر مهم آقای دکتر داوری غفلت کرد؟ این منحصر به شهید آوینی نیست، بلکه هرکس بخواهد در ذیل شخصیت اشراقی حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» سلوک کند، اشارات و گفتار دکتر داوری را سخنی آشنا می‌بیند. چرا برادر عزیزمان دکتر زارعی به کسانی‌که به دکتر داوری نزدیک‌اند و به نسبت‌ آن‌ها با انقلاب، نظر نمی‌کنند تا نقش دکتر داوری را در انقلاب اسلامی بررسی نمایند؟ موفق باشید
8928
متن پرسش
با عرض سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار و تبریک اعیاد شعبانیه کتاب «سنخیت، عینبت یا تباین» را از آیت الله سیدان مطالعه می کردم. مباحث در قم ایراد شده و طلبه ها و شاگردان آقایان پارسانیا و فیاضی در درس حضور داشتند. در مباحث، گاهی به صورت پرسش و پاسخ بحث ادامه می یابد و ایشان به همه شبهات جالب پاسخ می دهند. هر چند بنده نمی توانم نظر بدهم ولی از اینکه طلبه های فلسفه خوان جواب ایشان را نمی توانند بدهند بسیار متعجب می شوم. سوال بنده این است که دوستان مکتب تفکیک، ظاهرا کاملا به مباحث فلسفه آشنایی دارند و با این حال مسائل را نقد می کنند. چرا یک مناظره جدی اتفاق نمی افتد که مسائل برای ما خوب حلاجی شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مناظره‌های خوبی واقع شده، متأسفانه اقایان اهل تفکیک کار را به مراء می‌کشانند. مناظره‌ی جناب استاد رمضانی با آقای میلانی، و یا مناظره‌ی حضرت آیت‌اللّه جوادی با آقای سیدان، نمونه‌هایی از این قبیل است. از همه روشن‌تر مناظره‌ای است که بین حجت‌الاسلام آقای عبدالحمید واسطی و آقای مهدی نصیری واقع شد و نوارهای تصویری آن مناظره را مرکز مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلامی تهیه و در اختیار افراد گذارده. در آن‌جا به خوبی روشن می‌شود که آقای مهدی نصیری دائماً مغالطه می‌کنند و بنده از برخورد حکیمانه و همراه با صبر و متانت جناب آقای واسطی به وجد آمدم. موفق باشید
7809
متن پرسش
با سلام...آیا شما آثار استاد حکیمی را خوانده اید ؟ نظر شما در مورد شخصیت ایشان ومکتب تفکیک چیست ؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: کتاب‌ها ایشان رامطالعه کرده‌ام؛ نکات خوبی مطرح می‌فرمایند. مشکل ایشان در بحث تفکیک است که گمان می‌کنند تفکر فلسفی جزء دین نیست در حالی که تفکر فلسفی یک نوع تفکر است و اگر با آن تفکر به متون دینی رجوع کنیم نتایج خوبی می‌گیریم و برداشت‌های ارزشمندی نصیب ما می‌شود که شما نمونه‌ی آن برداشت‌ها را در کتب شهید مطهری و یا مرحوم علامه طباطبایی«رحمةالله‌علیهما» ملاحظه‌ می‌کنید. موفق باشید
7005
متن پرسش
سلام علیکم . در یکی از سایت های تفکیکیان مطلبی در نقد کتاب از برهان تا عرفان نوشته اند و چون من اکنون همان بحث را کار میکنم بعنوان تمرین خواندم تا ببینم اگر این بحث رو در رو بود چقدر میتوانستم طرفین را متقاعد کنم.اما جاهایی از بحث را نتوانستم جواب دهم که قسمت های از آن را جدا کردم و خدمت حضرت عالی فرستادم . اگر میشود جواب مرا بدهید . این متن نقد شماره ی اول کتاب از برهان تا عرفان نوشته ی آیت الله حسن میلانی است . و من فقط قسمت هایی از آن را بریدم و به حضورتان رساندم 1-وجود عین شیرینی محال ذاتی است و در خارج هم هرگز عین شیرینی وجود ندارد 2-اگر حقیقتی متجزی و عددی نبود اتّصافش به تناهی یا عدم تناهی موضوعاً باطل است 3-امّا در مورد بطلان قسمت دوم سخن ایشان که تصریح کردند: یک وجود بیشتر در صحنه نیست که مرتبه شدیده (مرتبه نامتناهی) همان یک وجود، واجب است و مرتبه ضعیفه آن، ممکنات و مخلوقات هستند، باید بگوئیم: اوّلاً: این قسمت از نقدآیت الله میلانی را توانستم خودم جواب دهم ثانیاً: تناهی و عدم تناهی مانند ملکه و عدم، موضوع آن حقائق متجزی و عددی است لذا اگر حقیقتی متجزی و عددی نبود اتّصافش به تناهی یا عدم تناهی موضوعاً باطل است، به همین خاطر خداوند متعال که جزء و کلّ و مقدار و عدد و زمان و مکان ندارد، ذاتاً به کوچکی و بزرگی، و کمی و زیادی، و تناهی و عدم تناهی وصف نمی‌شود. و چنان‌چه کسی نامتناهی را موجودی حقیقی بداند و در عین حال بگوید: «این موجود نامتناهی جزء ندارد!» معنای نامتناهی را نفهمیده چرا که توجّه ندارد موضوع تناهی و عدم تناهی مقدار و اجزا است و قابلیت زیاده و نقصان خاصیّت ذات مقداری و شیء دارای اجزاء می‌باشد. و سخن او درست مانند سخن کسی است که معنای جسم را نفهمیده و نداند که موضوع تصوّر جسمیّت طول و عرض و عمق است سپس در مورد خداوند بگوید: «خداوند جسمی است که نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع و نه زمان و نه مکان و نه…». از جهت معنای لغوی نیز کلمات «متناهی» و «نامتناهی» ، «محدود» و «غیرمحدود» تنها در مورد موضوعاتی به کار می‌رود که دارای کشش و امتداد و اجزا باشند. برخی پنداشته‌اند که در روایات اهل‌بیت علیهم السلام خداوند متعال با عنوان «نامتناهی» وصف شده است، این افراد اشتباهاً تقابل متناهی و نامتناهی را تقابل دو معنای نقیض انگاشته و روایاتی را که برای بیان فراتری ذات خداوند متعال از قابلیّت اتّصاف به اوصاف مخلوقات و مقداریّات و حقائق قابل زیاده و نقصان وارد شده است، به معنای نامتناهی ساخته اوهام خود ـ که وجود آن ذاتاً محال است ـ حمل کرده‌اند. لذا هیچ یک از علمای اعلام متقدّم قائل به نامتناهی بودن خدای تبارک و تعالی نشدند، بلکه وجود نامتناهی را محال دانستند[۵] و خود فلاسفه هم اعتراف کرده‌اند[۶] که تا هزار سال پس از ظهور اسلام، نام و نشانی از نامتناهی بودن خدا در کلمات فلاسفه اسلامی وجود نداشته است. [۶]. المیزان، ۶/۱۰۳٫ اصولاً باید دانست که در طول تاریخ اعتقادى شیعى، اعتقاد به محال‏ بودنِ وجود نامتناهى از امور مسلّم و بدیهى بوده است، و اعتقاد به آن توسّط فلسفه یونان و عرفاى اهل‌سنّت در بین برخى از ایشان رخنه کرده است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم انتقادکننده بر چه مبنایی این حرف‌ها را می‌گوید؛ کدام عقل می‌پذیرد که عین وجود محال ذاتی است و در خارج وجود ندارد و کدام عقل تناهی را، تناهی عدد می‌داند؟ مگر وقتی می‌گوییم خداوند علیم مطلق است متوجه نیستیم که او منشأ تمام علم‌هاست و در علم او هیچ محدودیتی نیست؟ ایشان معلوم نیست از کجا تناهی و وعدم تناهی را منحصر به عدد می‌داند. بنده به ایشان توصیه کردم یک ماه تشریف بیاورند تا بنده تصوراتشان را درست کنم و سپس ببینند آیا باز هم جایی برای اشکال به فلسفه و عرفان برایشان می‌ماند؟ همان‌طور که ملاحظه می‌کنید ایشان یک تصوراتی را ابتدا برای خودشان شکل داده‌اند و بر مبنای آن تصورات موضوعات فلسفه و عرفان را نقد می‌کنند درحالی که عرفا و فلاسفه بر مبنای دیگری سخن می‌گویند که ایشان هیچ تصور درستی از آن مبانی را نتوانسته اند درک کنند و به همین جهت عموما کار به مراء می‌کشد. روش این آقا یان بیشتر مراء و جدال است و روش عرفا و فلاسفه دوری از مراء است زیرا مراء قلب را می‌میراند. موفق باشید
5728
متن پرسش
باسلام استاد پیشنهادی که شما فرموده بودید به استاد واسطی بدهیم را به ایشان پیام دادیم و ایشان در جواب اینگونه فرمودند:((سایت(حکمت و عرفان)چندماهی است از طرف موسسه مطالعات راهبردی توسط آقای وکیلی برای نقدتفکرتفکیک و تفکرات غلط مدعی عرفان فعال است اسم سایت را در گوگل جستجو کنید می آید لطفا خدمت استادارجمند آقای طاهرزاده ابلاغ تحیت حقیر و مطلب فوق را اطلاع رسانی بفرمایید)).
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: بسیار از اقدام جناب حجت‌الاسلام آقای وکیلی مسرور شدم و آن سایت را دیدم. ضمن تشکر از عزیزان امیدوارم سایت مذکور موجب دفع شبهاتی باشد که به اندیشه‌ی حکمت متعالیه‌ی ملاصدرا و عرفان محی‌الدین گرفته می‌شود در حالی‌که به گفته‌ی علامه‌ی طباطبایی اشکالاتی که بر ملاصدرا گرفته می‌شود نوعاً به جهت عدم دقت در فهم اندیشه‌ی مرحوم ملاصدرا است و به گفته‌ی امام برای فهم اندیشه‌ی محی‌الدین باید دقت‌هایی داشت که سخنان از مو باریک‌تر او را بتوانیم بفهمیم. موفق باشید
5371
متن پرسش
سلام نظرتان در مورد کتاب معاد جسمانی در حکمت متعالیه از اقای محمدرضا حکیمی چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مشکل در تفکر تفکیکی است که آقای محمدرضا حکیمی نیز متأسفانه گرفتار آن هستند که به اسم مکتب اهل‌البیت«علیهم‌السلام» هرگونه تفکر در روایات و آیات را متوقف می‌کنند. این آقایان از خودشان نمی‌پرسند به چه دلیل برداشتی که شما از معاد جسمانی کردید درست است، و آن برداشتی که ملاصدرا و حضرت علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی کردند غلط است؟ بنده معتقدم تأکید بر ظواهر قرآن و روایت بدون تدبّر در آن‌ها ما را گرفتار شیعیانی می‌کند که جای وهابیون در اهل سنت قرار می‌گیرند. به مکتب تفکیک اشکالات زیادی وارد شده از جمله آیت اللّه جوادی در کتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت دینی» و آقای سیدحسن اسلامی در کتاب «رؤیای خلوص» دقیقاً جواب آقایان را در رابطه با معاد و اشکالی که به ملاصدرا گرفته‌اند داده است. در ضمن مؤسسه‌ی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلامی در مشهد سلسله نشست‌هایی با آقای عبدالمجید واسطی و آقای مهدی نصیری داشته که سی‌دی‌های آن منتشر شده، نکات ارزشمندی در آن جلسات مطرح شده. موفق باشید
5261
متن پرسش
محیی الدین در نگاه مکتب تفکیک و مکتب وحدت وجودی چطوری است؟یکی از شاگردان علامه حسن زاده آملی می فرمودند ما اگر محیی الدین در این زمان حاضر بود او را ذیل شخصیت فلسفی-عرفانی امام تعریف می کردیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف درستی فرموده‌اند. بحمدالله سایت‌های خوبی در نقد مکتب تفکیک و تبیین وحدت وجود هست می‌توانند به آن‌ها رجوع کنید. موفق باشید
3776
متن پرسش
باسلام 1.در مناظره ایت الله جوادی و ایت الله سیدان در مبحث معاد شما کدام سخن را می پذیرید؟ 2.آیا شعار ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند با اینکه معصومین فرمودند کسی را با ما مقایسه نکنید این شعار درست است که خطاب به مقام معظم رهبری می گویند؟ 3. آیا قبل از شروع بدایه الحکمه باید جوهر النضید را بخوانیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- روش و برخورد آیت‌الله جوادی بسیار حکیمانه بود و در آخر با طرح روایتی که از رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» آوردند معلوم کردند لازم نیست بدن قیامتی ما مادی باشد 2- ما نباید کسی را در مقام با اهل‌البیت«علیهم‌السلام» مقایسه کنیم 3- امروزه به‌حمدالله فلسفه‌ی اسلامی خیلی به کلام اسلامی نزدیک شده لذا فکر می‌کنم با تفکر فلسفی که در اسلام به‌خصوص در شیعه مطرح است بسیاری از موضوعات کلامی به نحو بهتری حل می‌شود. موفق باشید
3528
متن پرسش
سلام علیکم،اینکه عده ای از تفکیکیون(که خداوند ان شاء الله هدایتشان کند) ادعا کرده اند که علامه حلی(ره) ضد فلسفه بوده است صحیح است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: قبلاً فلاسفه بیشتر به معتزله اطلاق می‌شده و بزرگان شیعه از این جهت با فلسفه مخالف بوده‌اند که معتزله معتقد بودند اصل تفکر فلسفی است و ارزش دین به اندازه‌ای است که در فلسفه بتوان آن را پذیرفت. موفق باشید
3452
متن پرسش
باسلام. 1.آیا در روایت داریم که فلسفه نخوانید چون بعضی روایت می آورند که فلسفه نباید خواند مثلا:الفلسفه مضلّه المؤمن که در معنی اش هم دو قول است یا روایات دیگر؟ 2.آیا در آثارعلامه حسن زاده این وجود دارد که خدا گوساله است و گوساله خدا؟اگر هست منظورشان چیست؟ 3.بنده طلبه ای هستم که احساس می کنم که آنگونه که باید کار کنم نمی کنم آیا صلاح است که از شهریه امام زمان استفاده نکنیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- فلسفه یک نوع تفکر است مثل تفکر ریاضی. مگر می‌شود انسان ابعاد فکری خود را رشد ندهد؟ آیا امثال حضرت امام از طریق همین فلسفه رشد نکردند؟ 2- برای فهم سخنان عرفا نیاز است که اصطلاحات آن‌ها را بشناسیم. شاید کتاب «جدال با مدعی» از جناب دکتر حسین غفاری در این مورد کمک کند . 3- این را باید از مرجع تقلیدتان بپرسید. موفق باشید
3228
متن پرسش
مهدی نصیری نویسنده محترم کتب «سلوک در ذیل شخصیت امام خمینی (ره)» (جناب آقای اصغر طاهر زاده) سخن از ضرورت تاسیس تمدنی فلسفی و عرفانی گفته اند و آنچه از مطاوی کتاب بر می آید ایشان سخت شیفته حکمت متعالیه ملاصدرا و عرفان ابن عربی و مولوی هستند و در واقع مبادی و مبانی تمدن مورد نظرشان را در اندیشه های نامبردگان می جویند. اما سئوال اساسی این است که آیا اندیشه ها و مبانی ملاصدرا و ابن عربی و مولوی قابلیت تاسیس تمدنی اسلامی متناسب با اهداف انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را دارند یا خیر؟ مطلب حاضر در پی پاسخ به این سئوال است . ایاجواب آقای نصیری را میدهید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر ملاک ما امروز حضرت امام و مقام معظم رهبری است، این دو بزرگوار به چیزی غیر از آن‌چه آقای نصیری می‌گویند معتقدند و بنده نظرات حضرت امام و مقام معظم رهبری را به طور نسبتاً مبسوط نسبت به حکمت صدرایی و عرفان محی‌الدین در آن کتاب آورده‌ام و دلایل این‌که ما به بهترین شکل می‌توانیم به کمک صدرایی و عرفان محی‌الدین از سوبژکتیویته عبور کنیم را عرض کرده‌ام. موفق باشید
3042
متن پرسش
سلام استاد امروز تو یه سایتی اینو دیدم 1. اعتقاد به وحدت و عینیت خالق و مخلوق (در مدرسه حکمت متعالیه) یا غیریت و دوگانگی خالق و مخلوق (در مدرسه برهان و قرآن و عترت) 2. اعتقاد به جبر و مجبور بودن انسان در افعال خود (در مدرسه حکمت متعالیه ) یا مختار بودن انسان و امر بین الامرین (در مدرسه برهان و وحی و عصمت) 3. پلورالیسم و نفی مرزبندی بین توحید و شرک و ایمان و کفر و حق و باطل (که معتقَد حکمت متعالیه بویژه از وجه عرفانی آن است) و یا اعتقاد به وجود مرز بندی بین توحید و شرک و ....(که مبنای قرآن و اهل بیت است.) نظر شما چیه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این‌ها سخنان آقای نصیری است در مقابل وحدت وجود. اگر کتاب ارزشمند جناب آقای دکتر غفاری تحت عنوان «جدال با مدعی» را مطالعه بفرمایید متوجه می‌شوید متأسفانه جناب آقای نصیری نه یک کلمه از وحدت وجودی که امثال حضرت امام و علامه طباطبایی می‌گویند فهمیده و نه یک کلمه از دوگانگی خلق و مخلوق را. در ضمن اگر نقد مکتب تفکیک را در سایت‌ها دنبال کنید جواب‌های خوبی به آقای نصیری داده شده. از جمله در وبلاگ http://baerfan.blogfa.com/ جواب این سه نکته که فرمودید هست. موفق باشید
3014
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی انصافا نیاز نیست همه فلسفه را بفهمند ولی بسیار عجیب است که فلسفه را نفهمیده بر ان نقد بنویسی در ان وبلاگ نقدی هم نوشته بر اصالت وجود که حقیر با اینکه اطلاعات چندانی در فلسفه ندارم بر ان نقد مختصری نوشته ام دوست دارم نظر شما را بدانم: جملات نقاد اصالت وجود : (- درست است که یک چیز ـ مثلا سیب ـ ممکن نیست مصداق چند عنوان مانند سیب، گلابی، چوب، انسان، صندلی و... باشد وگرنه لازم می‎آید که یک چیز چند چیز باشد، اما تمامی مفاهیم چنین نیستند چنانکه مثلا همان سیبی که مثال زدیم به نحو یکسان مصداق واقعی مفاهیمی مانند سیب، کره، موجود، شیء (چیز)، میوه، واحد و... می‎باشد و هرگز هم لازم نمی‎آید که یک چیز چند چیز باشد. در مورد وجود و ماهیت هم امر کاملا همین طور است و هر واقعیت خارجی به نحو یکسان مصداق واقعی وجود و شیئیت و ماهیت و... می‎باشد و هیچ اشکالی هم لازم نمی‎آید. - معنای ماهیت نیز بر اساس دو دیدگاه فوق کاملا متفاوت می‏باشد، چه اینکه شخص موحّد و الهی ماهیت اشیا را عین واقعیت و هویت قابل وجود و عدم حقیقی آن‏ها می‎داند که به ایجاد خالق متعال موجود شده، و بر اساس آفرینش حق متعال، به نحو یکسان هم مصداق واقعی وجود و موجودند، و هم مصداق واقعی ماهیت و شیئیت؛ بلکه مصداق واقعی عناوین دیگری مانند: حادث، مقداری، متجزی، و... نیز می‏باشند، و البته چنانچه خداوند متعال آن‏ها را معدوم و نیست فرماید (که فلسفه و اصالت وجود این امر را محال می­داند!) مصداق عینی هیچ‏کدام از این عناوین نخواهند بود.) نقد حقیر : 1- این حرف زمانی درست است که ما ثابت نماییم وجود اشتراک لفظی است در ان صورت اتحاد ماهیت و وجود و یکی دانستن انها بی اشکال هست 2-اگر شی خارجی مصداق هم ماهیت و هم وجود است پس اثار شی خارجی هم باید مربوط به هر دو باشد از طرفی چون بدیهی است در ماهیت تشکیک نیست و ماهیت در ذهن همان ماهیت شی خارجی است پس باید اثار شی خارجی در ذهن هم باشد و مشخص است که چنین نیست پس مشخص میشود اثار شی خارجی ربطی به ماهیت ان ندارد و از وجود است پس نمیتوان شی خارجی را مصداق بالذات ماهیت در نظر گرفت 3- ایشان میگوید (مثلا مفهومی مانند سیب می تواند مصداق مفاهیمی مانند کره، موجود، شیء (چیز)، میوه، واحد و... می‎باشد و هرگز هم لازم نمی‎آید که یک چیز چند چیز باشد.) درصورتیکه مفاهیمی مانند کره و واحد مفاهیم عدمی هستند اصلا دربیرون مابازای خارجی ندارند و اتفاقا این حرف به جای اثبات حرف ایشان نقض حرف ایشان می باشد. با تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بحمدالله به خوبی متوجه ضعف مستشکل شده‌اید، از طرفی مگر در فلسفه این اشکالاتی که مطرح کرده‌اند تماماً مطرح نشده و جواب کافی به آن‌ها داده نشده است؟ اشکال آن است که این بنده‌های خدا تلاش نمی‌کنند حرف فیلسوفان را بفهمند، با همه‌ی وجود تلاش می‌کنند که نفهمند و این را کاری نمی‌توان کرد. چون بحث علمی در میان نیست ، در بحث علمی تلاش دو طرف فهم موضوع است. بیشتر حالت مراء و جدال پیدا می‌شود و ما در اسلام دستور داریم که مراء را ترک کنیم و به همین جهت اساتید بزرگ وارد بحث با این افراد نمی‌شوند. موفق باشید
2760
متن پرسش
مرحوم علامه می فرمودند برادر من شاگردی داشت که به او درس فسلفه می گفت و آن شاگرد احضار ارواح می نمود ، یعنی قدرت داشت که بعضی از ارواح را حاضر کند و از آنها سؤالاتی کند. آن شاگرد، قبل از شروع به درس روح ارسطو را احضار می کند.ارسطو می گوید: « کتاب اسفار ملاصدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سید محمد حسن الهی بخوان.» او هم کتاب را می گیرد و پیغام ارسطو را - که حدود سه هزارسال پیش زندگی می کرده؛ به آقای الهی می دهد، ایشان هم قبول می کنند.مرحوم علامه طباطبایی می فرموند: برادرم می فرمود: « ما به وسیله این شاگرد با روح بسیاری ازبزرگان ارتباط برقرار می کردیم و سؤالاتی می نمودیم، مثلاً مشکلاتی که در عبارات افلاطون حکیم داشتیم، از خود او می پرسیدیم یا اینکه روح ملاصدرا را حاضر می کردیم و مشکلات« اسفار» را از خود او می پرسیدیم.» ایشان می فرمود: « روزی روح افلاطون را حاضر کردیم. افلاطون گفت: « شما قدر و قیمت خود را بدانید که در روی زمین می توانید «لا اله الا الله» بگویید. ما در زمانی بودیم که بت پرستی آن قدر غلبه کرده بود که یک «لا اله الا الله» نمی توانستیم بر زبان جاری کنیم. با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی: همانطور که حضرتعالی مستحضرید جملات بالا را مرحوم علامه طهرانی در معاد شناسی خود نقل مینماید و در انتساب انها به مرحوم علامه طباطبایی شکی نیست با عنایت به اینکه نه مرحوم طهرانی نه مرحوم علامه و برادر بزرگوارش عوام نبودند همه از علما و از عرفا مطلب نقل شده خیلی مهم است سوال بنده این است که چرا ارسطو امر میکند برو اسفار بخوان چرا نگفت برو مثلا عرفان بخوان چرا نگفت برو سمت علم حضوری چون الان بحثی که عده ای مطرح میکنند خواندن کتبی مانند اسفار را بی فایده و انتزاعی و وقت تلف کردن میدانند و اعتقاد به علم حضوری و تفکر قرانی دارند واقعا سوال است چرا ارسطو امر میکند برو نزد مرحوم الهی عارف وارد در ساحت حضور اسفار بخوان یا مثلا چرا وقتی ملاصدرا را احضار میکنند از او مشکلات اسفار را بپرسند چرا نمیگوید حیف از وقتی که صرف این امور میکنید بروید تفکر قرانی کنید یا حرفهایی که عده ای میزنند.یا اصلا چرا عرفایی مانند علامه اینقدر وقت صرف فهمیدن متون فلسفی نمودند کسانی که سالها با ساحت حضور اشنا بودند؟ استاد عزیز نقش علوم عقلی فلسفی در زندگی دینی جامع چیست البته قبلا صحبتهایی فرموده اید ولی اگر ممکن است بازهم توضیح بفرمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظر بنده افلاطون در آن عالم متوجه است امروزه از طریق حکمت متعالیه‌ی ملاصدرا می‌توان با دو بال عقل و قلب جامع‌ترین سیر را به سوی معارف اهل‌البیت«علیهم‌السلام» داشت. همان‌طور که حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» چنین کردند و بنده در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» ضرورت رجوع به حکمت متعالیه را عرض کرده‌ام و تأکید رهبری بر فلسفه‌ی صدرایی را نیز گوشزد نموده‌ام. موفق باشید
2765
متن پرسش
نظر شما در مورد مناظره اخیر آقایان نصیری و رهدار در برنامه زاویه چیست؟بالاخره باید اساتیدی چون شما جوابگوی مسایل و شبهاتی که در خصوص عرفان و فلسفه علی الخصوص عرفان ابن عربی و مبانی فکری وی مطرح شده است باشید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- بنده نیز آن مناظره را گوش دادم، به نظرم آقای نصیری نتوانسته‌اند بین تکوین و تشریع فرق بگذارند و آقای دکتر رهدار خیلی تلاش کردند که برای او روشن کنند منشأ همه‌چیز حتی شیطان از نظر تکوین به اراده و خواست خدا در میان است و عرفا بعضاً از این زاویه سخن می‌گویند ولی متأسفانه باز آقای نصیری حرف خود را می‌زد و متوجه نمی‌شد. هنر عرفا آن است که یک چشم به تکوین دارند و یک چشم به تشریع 2- بحمدالله اساتید دانشمند و دلسوزی جواب آقای نصیری و امثال ایشان را داده‌اند از جمله جناب آقای دکتر حسین غفاری دوست و یار با وفای مرحوم شهید مطهری، در کتاب «جدال با مدعی» و یا جناب حجت‌الاسلام آقای عبدالحمید واسطی که در چهار جلسه در مشهد با آقای نصیری بحث کردند و ضعف‌های ایشان را گوشزد نمودند. سی‌دی‌های آقای واسطی را می‌توانید از «مؤسسه‌ی مطالعات راهبری علوم و معارف اسلامی» واقع در مشهد مقدس تهیه کنید. شاید مرکز فرهنگی المیزان هم سی‌دی‌های را داشته باشد. موفق باشید
2299
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی لطفا نظرتان را در مورد سایت برهان نیوز (www.borhannews.com) که اخیرا مطالب زیادی را در رد و نقض فلسفه و عرفان و اشخاصی مانند ابن سینا و ملاصدرا و سهروردی (!) و... و آیت الله حسن زاده و دکتر ابراهیمی دینانی و دکتر حسین الهی قمشه ای (!) و.... و در قبول افرادی دیگر، در سایتشان قرار می دهند بفرمائید. توضیح اینکه این سایت که معلوم نیست واقعاً چه کسانی متولیان آن هستند، شبهه های زیادی را ایجاد می کند که از نظر بنده مطالشان بسیار جهت دار و مقرضانه است و اگر با اتقانی که به مطالبشان دارند، به فرض هم درست بگویند(!) این نحوه بیان (و کوبیدن افراد) و نشر آن در یک سایت و در انظار عامه، اصلاً قابل توجیه نیست. باتشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: سایت مذکور مربوط به جریان تفکیک است که تضاد اساسی با تفکر فلسفی و عرفانی دارد. چند جلسه مباحثه بین آقای مهدی نصیری – به عنوان جریان متضاد با فلسفه و عرفان – و شیخ عبدالحمید واسطی – به عنوان مدافع فلسفه و عرفان – در مؤسسه‌ی مطالعات راهبری علوم و معارف اسلامی در مشهد برگزار شد که در چهار سی‌دی ضبط شده. به نظر بنده سخنان هر دو جریان در آن جلسات تا حدّی مطرح است اگر بتوانید سی‌دی آن جلسات را تهیه کنید إن‌شاءالله موضوع برایتان روشن می‌شود. موفق باشید
2176
متن پرسش
بر خلاف آنچه حضرتعالی معتقدید که علامه در تفسیر المیزان مبانی فکری انقلاب اسلامی را تبیین کرده‌اند به طوری که خواندن المیزان را برای آنان‌که می‌خواهند سهمی در انقلاب داشته باشند لازم می‌دانید در نگاه اولیه چنین برداشتی از تفسیر المیزان نمی‌‌توان داشت چون در هیچ‌جایی از این تفسیر از انقلاب اسلامی بحثی وجود ندارد به طوری که عده‌ای هیچ نسبتی بین انقلاب و این تفسیر قایل نیستند. سخن شما مبتنی بر چیست؟
متن پاسخ
کافی است مدتی شما با المیزان مأنوس باشید اولین نکته‌ای که متوجه می‌شوید حاکمیت حقیقت است بر تمام مناسبات بشری، که بنده در بحث «سنت سقوط تمدن‌ها از نظر قرآن» دقت‌های حضرت علامه را نسبت به راز سقوط تمدن‌ها عرض کرده‌ام، در آن‌جا روشن می‌شود چگونه ایشان روشن می‌کنند که اگر حق در جوامع بشری حاکم نباشد آن جوامع به هلاکت می‌رسند و در تفسیر آیه‌ی 200 سوره‌ی آل‌عمران به‌خوبی حکومت غربی و تمدن غربی را مورد انتقاد قرار می‌دهند. علامه طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» با اشاره به آیاتی که متضمن تکالیف اجتماعی و لزوم اقامه‌ی عبادات از سوی مردم است معتقدند که چون افراد در پیدایش اجتماع اثر تکوینی دارند برای اداره‌ی آن نیز حق دخالت داشته و خداوند آن اثر تکوینی را در مقام تشریع ضایع نگذارده است. ایشان در این زمینه بحث مبسوطی ارائه نموده و به اکثر آیات مورد استدلال اشاره کرده‌اند، می‌نویسند: «نکته‏ای که لازم است در این‌جا مورد توجه قرار گیرد این است که عموم آیاتی که متضمن لزوم اقامه‌ی عبادات و انجام حج و اجرای حدود و قصاص و نظایر این‌ها است روی سخن خود را تنها به پیغمبر ننموده بلکه تمام مؤمنین را مخاطب قرار داده و اجرای این امور را از همه‌ی آنان خواسته است. از مجموع این آیات چنین استفاده می‏شود که دین یک روش اجتماعی است که خداوند آن را بر عهده‌ی مردم قرار داده است و خدا راضی به کفر بندگان خویش نیست، و چنین خواسته است که افراد همه با هم و به طور دسته جمعی اقامه‌ی دین کنند، پیدا است که اجتماع چون از افراد تشکیل شده، اداره‌ی آن نیز باید به عهده‌ی خود آن‌ها بوده باشد، و هیچ فردی در این باره بر دیگری مزیت و تقدّم نداشته همه یکسان می‏باشند. خلاصه شئون اجتماعی مخصوص به دسته‏ای خاص نمی‏باشد، و در این موضوع پیغمبر نیز با دیگران مساوی بوده هیچ امتیازی ندارد». علامه طباطبائی در بخش دیگری و در ادامه‌ی پاسخ به این سؤال که عهده‏دار اداره‌ی اجتماع کیست و سیره‌ی او چیست؟ می‏گویند: «در هر صورت باید دانست که بدون اشکال در این زمان که پیامبر(ص) وفات نموده و امام(عج) نیز از دیده پنهان است، امر حکومت ‏به‌دست‏ خود مسلمین است، و این وظیفه‌ی آنان است که با در نظرگرفتن روش رسول خدا(ص) که روش امامت ‏بوده است ‏حاکمی را انتخاب کنند، و این روش غیر از روش پادشاهی و امپراتوری است، در این موقعیت نباید هیچ حکمی از احکام الهی تغییر کند و این وظیفه‌ی همه است که در راه حفظ‏ احکام خدا کوشا باشند. و اما درباره‌ی حوادث روزمره و پیش‌آمدهای جزئی همان‌طور که گفتیم، لازم است حاکم با مشورت مسلمین درباره‌ی آن‌ها تصمیم بگیرد». بنابراین از مجموع آیات متضمن تکالیف اجتماعی مردم چنین نتیجه می‏شود که تشکیل حکومت اسلامی ‏به عنوان مقدمه واجب بر عموم مسلمانان لازم است.1 بر این اساس از منظر علامه تشکیل حکومت اسلامی واجب بوده و در صورتی که مردم برای انجام تکالیف واجب اجتماعی خویش بخواهند دولت تشکیل دهند حق دارند که فقیه واجد شرایطی را به عنوان حاکم تعیین نمایند. بی‏شک چنین فقیهی علاوه بر مشروعیت مردمی دارای مشروعیت الهی نیز خواهد بود. زیرا منطقی و معقول نیست که مردم به تکالیف اجتماعی از سوی شارع مکلف باشند، اما هیچ‌گونه حق دخالت و اظهار نظر جهت ایجاد مقدمات و فراهم‌آوردن زمینه‏های انجام آن تکالیف را نداشته باشند. مگر امکان دارد که برای شارع، امری مطلوب باشد و آن را از مردم بخواهد اما مقدمه آن را نخواهد؟ در همین رابطه ملاحظه می‌کنید که اغلب روحانیونی که در مبارزه با نظام شاهنشاهی و تحقق نظام اسلامی مبارزه کردند از جمله شهید مطهری و بهشتی و مفتح و قدوسی و غیرهم، همه شاگردان علامه طباطبایی بودند و بدون شک تربیت فکری معنوی این بزرگان، توسط علامه طباطبایی، نقشی اساسی در حرکت آن‌ها داشت. درباره‌ی مسائل جهان اسلام، از جمله مسئله‌ی فلسطین، علامه همواره فعال بودند و حتی در مورد لزوم کمک به مردم فلسطین، ایشان اعلامیه‌ای را همراه شهید مطهری و مرحوم آیت الله سیدابوالفضل موسوی زنجانی منتشر ساختند که در آن ضمن افتتاح حساب بانکی در بانک‌های ملی، صادرات و بازرگانی، مردم را به یاری مردم ستمدیده فلسطین فراخوانده بود. یکی از شاگردان علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» می‏گوید: از خصوصیات علامه این بود که هیچ‏گاه از کسی بدگویی نمی‏کردند. در طی 35 سال ارتباط با ایشان، جز بدگویی از دربار و رژیم طاغوت، حتی یک‏بار هم بدگویی کسی را از ایشان نشنیدم . آیت الله مطهری از معماران فکری انقلاب اسلامی درباره علامه طباطبایی می‌گویند: علامه طباطبایی رابطه‌ی عاطفی و فکری بسیار نزدیکی با امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» داشتند.» امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» درباره‌ی علامه طباطبایی می‌فرمایند: «آقای طباطبایی مرد بزرگی است و حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است». همچنین ایشان در اوایل انقلاب خطاب به علامه طباطبایی فرموده بودند: «هم‌جواریِ شما برای ما مغتنم است». مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» در قسمتی از پیام خود به مناسبت سالگرد ارتحال علامه طباطبایی، ایشان را چنین ستودند: «او (علامه طباطبایی) مجموعه‏ای از معارف و فرهنگ اسلام بود، فقیه بود، حکیم بود، آگاه از اندوخته‏ های فلسفی شرق و غرب بود، مفسّر قرآن بود، از علوم اسلامی، یعنی علومی که از اسلام نشأت گرفته، یا از آن تغذیه کرده است، مطلع بود... شخصیت او، در لابه‌لای این دانستنی‏های بسیار، به کمک ریاضتی مداوم و درازمدت پرورده، صیقل یافته و پرداخته شده بود. از کسانی ‏بود که‏ تنها مکتب‏ جامعی چون اسلام می‏تواند امثال او را در دامان پر برکت خویش پرورش دهد. علامه با آگاهی از مکاتب غربی و فلسفه غرب دقیقاً شبهاتی که در اروپا، شرق و غرب جهان علیه دین مطرح بود شناسایی کرد و با اخلاصی بی‌نظیر به نقد و بررسی آن‌ها پرداخت. ایشان در تفسیر «المیزان » به مناسبت‌های مختلف با اشاره به افکار بی‌اساس برخی از دانشمندان غربی و یا روشنفکران غرب‌زده، معارف ناب اسلامی را مطرح می‌کنند و ضمن شناخت مقتضیات زمان و مکان، در سال‌های دهه‌ی ۲۰ و ۳۰ هدایت جامعه را با رفع شبهات به عهده می‌گیرند و افکار جاهلان و مغرضان را پیرامون معارف دینی مورد نقد قرار می‌دهند. ----------------------- 1- به علامه طباطبائی، محمد حسین، ترجمه‌ی تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی، ج 4، ص 207-211 رجوع شود.
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!