بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: روشنفکری

تعداد نمایش
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
10647
متن پرسش
می خواستم نقدی در مورد چارچوب کلی اندیشه های آقای ملکیان برایم بنویسید. ساختارهای اندیشه ایشان چیست و را ه رهایی و تسلط بر این نوع اندیشه ها چیست؟ سخنرانی های ایشان انسان را به بن بستی می برد که راه رهایی گویا وجود ندارد. چرا این نوع اندیشه ها در کشور ترویج می شود که انسان را از زندگی متعادل خود خارج کنند و افقی از تاریکی را جلوی چشم خود ببینی. 2. آیا فلسفه تحلیلی در همان ساختار سوپژکتیویته طرح ریزی شده و چرا دغدغه ای برای متعالی شدن در این نوع فیلسوفان دیده نمی شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- به نظرم اگر با مطالعه‌ی کتاب‌هایی مثل «مدرنیته و توهّم» و یا «علل تزلزل تمدن غرب»، غرب را بشناسید جایگاه اندیشه‌ی آقای ملکیان را که سعی می‌کنند یک غرب بهداشتی را به ملت ما توصیه کنند، می‌شناسید. باید مردم با سطح فکریِ رشد یافته‌ی خودشان این تفکرات را بشناسند 2- قسمت دوم سوال برایم مبهم است. موفق باشید
10527
متن پرسش
سلام استاد: بنده پس از مطالعه ی چند مطلب از عزیزان دکتر داوری، فردید و معارف و همین طور شما در باب غرب دچار حیرتی شده ام، دکتر داوری در کتاب «درباره ی غرب» می گوید: «غرب جلوه ای از تاریخ وجود است.» دکتر فردید در «مفرداتش» می گوید: تاریخ 2500 ساله ی غرب که همراه است با متافیزیک را تاریخ غفلت از وجود می دهند. مرحوم معارف هم همین مضامین را می گوید - و شما هم غرب (مدرنیته) را توهم می دانید. سوالم این است که تفاوت و تناقض سخن جناب داوری با بقیه اساتید چیست؟ آیا از نگاه دیگر است؟ آن نگاه دیگر چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: منظور آقای دکتر داوری از وجود غیر از معنایی است که هایدگر و به تبع آن دکتر فردید در نظر دارند. منظور دکتر داوری از تاریخ وجود یعنی یک واقعیت تاریخی و تأکید ایشان در اکثر مقالاتشان آن است که غرب را به عنوان یک پدیده‌ی تاریخی نگاه کنیم که با تاریخی خاص در عالم ظهور کرده و این‌طور نیست که دل‌بخواهی بیاید و یا دل‌بخواهی برود. خطایی که روشنفکران رضاخانی کردند و فکر کردند می‌توانند با اراده‌ی خود، تجدد را در ایران شکل دهند. موفق باشید
10440
متن پرسش
سلام علیکم: نظر جناب عالی در مورد مقاله اخیر سعید حجاریان با عنوان «فرهنگ عاشورا فرهنگ اربعین» چیست؟ http://www.jamaran.ir/fa/NewsContent-id_63228.aspx
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این نوع نگاه به نهضت امام حسین«علیه‌السلام» در کربلا حاکی از عدم اعتقاد به قدسی‌بودن آن است و لذا می‌گوید: «هرکس عاشورای خود را می‌سازد» نه این‌که هرکس سعی می‌کند به حقیقت قدسی کربلا که همه‌ی انبیاء به آن نظر داشتند، نزدیک شود. و خبر از آن دارد که نه‌تنها آقای حجاریان هیچ‌گونه اعتقادی به الهی‌بودن و قدسی‌بودن کربلا ندارد، حتی اطلاعات مختصری هم از واقعه و قبل و بعد از آن ندارد و این مصیبت تاریخ ما است که روشنفکران ما تا این اندازه از حقایق عالم و تاریخی که در آن زندگی می‌کنند، بیگانه‌اند. آقای حجاریان معتقد است حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» یک کاری کرد و تمام شد، و به زعم آقای حجاریان ما شیعیان بعداً آن را رها نکردیم و تبدیل به اربعین نمودیم و ما می‌خواهیم با آن نظام‌سازی کنیم. پاسخی هم که در سایت رجانیوز تحت عنوان «عقل دینی در برابر عقل مدرن» در جواب آن داده‌اند، نکات خوبی را در این رابطه متذکر شده‌اند. موفق باشید
10051
متن پرسش
سلام خدمت استاد عزیز: چند هفته پیش این سوال را پرسیدم ولی هر چه به سایت مراجعه می کنم پاسخ را مشاهده نمی کنم. پاسخ نقل قول زیر که در شبکه های اجتماعی منتشر می شود چیست؟ «جرم جهنمیان سکس و مشروب بود و پاداش بهشتیان نیز سکس و مشروب. ما در روزگارمان چقدر به سادگی نیاکان خودمان خندیدیم و روزی خواهد آمد که آیندگان به خرافات ما بخندند.» صادق هدایت
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که همه‌ی فکر و ذکرشان امور شهوانی است حتی سخنان قرآن را در همان فضای ذهنی خود می‌فهمند، در حالی‌که وقتی قرآن می‌فرماید: «وَ حُورٌ عینٌ، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ»، در آیه‌ی بعد می‌فرماید: «جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُون‏» یعنی آن حوریان جزای زندگی توحیدی آن‌ها است و صورت انوار الهی است تا جانشان به آرامش لازم برسد. آیا این موضوع که هر عقلی می‌فهمد نفس ناطقه‌ی انسان جاودانه است و هرکس با احوالات و روحیاتی که در این دنیا به‌دست آورده در زندگی جاودانه‌ی خود به‌سر می‌برد خرافه است و یا خرافه تفکرات روشنفکران غرب‌زده است که تا آن حدّ خود را در مقابل غرب باخته‌اند که میراث الهی و حکیمانه‌ی نیاکان خود را خرافه می‌پندارند؟! موفق باشید
9999
متن پرسش

سلام علیکم: به نوشته ای از شهید آوینی برخورد کردم که سخنرانی منتشر نشده ایشان بود (احتمالا). مفید دیدم دوستان دیگر هم مطالعه کنند. سخنرانی منتشر نشده‏ شهید آوینی/ شبکه ایران: "آوینی سخنران" با "آوینی نویسنده" متفاوت است. هنگام سخنرانی باید مقدمه چینی کند و یک شمای کلی از مبانی و معتقداتش بگوید اما در حین نوشتن یک مقاله چنین نیست. او چنان فاتحانه و با اطمینان می‏نویسد که گاه شاید لازم نمی‏بیند که از آغاز همه مبانی تفکرش را بگوید. این سخنرانی در جمع تعدادی از طلاب صورت گرفته و شاید در هیچ یک از متون و سخنان منتسب به سید مرتضی آوینی، او چنین آشکار و مدون اصول فکری خودش درباره تمدن غرب، فلسفه و سینما بیان نکرده است.********** سید مرتضی آوینی: تصوری که از پیش درباره جمع حاضر داشتم این بود که آنها عده‏ای از دوستان هستند که درباره فیلمنامه نویسی تحقیق می‏کنند و قصدم نیز آن بود که تذکراتی را در این باره با آنان درمیان بگذارم؛ اما وقتی به اعلانی که زده بودند برخوردم، دیدم عنوانی که برای این بحث گذاشته‏اند «حکمت سینما» است. عنوانی که انتخاب شده خیلی بزرگتر از آن چیزی است که من توقع داشتم و باید بگویم این کلاهی است که بر سر ما گشاد است؛ اما به هر تقدیر، حسب الامر دوستان، آنچه را به نظرم می‏رسد در ذیل تذکراتی چند عرض می‏کنم. امیدوارم که مرضیّ خدا واقع بشود و نیز مورد استفاده دوستان قرار بگیرد. 1. اوّلین تذکری که می‏خواستم عرض کنم این است که تمدن امروز اصلاً محصول فلسفه است؛ شجره‏ای است که ریشه‏اش فلسفه است و بالطبع همه لوازم و محصولات تمدن امروز موالید فلسفه هستند؛ و نیز سینما، چه آن را همچون هنر بنگریم و چه همچون صنعت. ممکن است ارتباط آنچه به مثابه ثمره این تمدن در خارج محقق شده است با ریشه‏اش، یعنی فلسفه، چندان واضح نباشد، یعنی فی المثل نتوان از همان آغاز نسبت ماشین رختشویی را با فلسفه پیدا کرد اما در باطن امر، با کمی تأمل همراه با تفکر در سیر تاریخی تمدن غرب، خواهیم دید که این تمدن و لوازمش ثمرات درخت فلسفه هستند. مگر گلابی چقدر با اصل درخت خویش شباهت دارد؟ باغبان است که این تناسب و تشابه را باز می‏یابد نه هر ناآشنایی که نظر در باغ کند. اینکه اصلاً چرا من به این تذکر پرداخته‏ام علتی دارد و آن اینکه ما در قرن پانزدهم هجری قمری، با واقعه عظیمی در کره زمین مواجه هستیم که انقلاب اسلامی است و اعتقاد این حقیر بر آن است که با این انقلاب، سیر اضمحلال و فروپاشی تمدن غرب از نقطه عطف تاریخی خویش گذشته و در قوس نزول افتاده است. تاریخ آینده تاریخ غرب نیست، تاریخ اسلام است و البته این مدعا نیاز به توضیح بیشتری دارد که برای حفظ اجمال و ایجاز باید از آن درگذریم. با این فرض، در آینده میان ما و غرب مبارزه‏ای همه جانبه درگیر خواهد بود که هنوز بیش از یک دهه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته، آثار آن در سراسر دنیا مشهود است. این مبارزه تنها یک مبازره نظامی نیست و مبارزه نظامی در حقیقت جلوه آن مبارزه فرهنگی، فکری و فلسفی است که میان ما درگیر است. مبارزه نظامی فقط ظاهر این مبارزه است و در باطن جنگی بسیار عظیم‏تر در جریان است که تعبیر من از آن «جهاد فکری» است. لازمه پای نهادن در این مبارزه آن است که ما ماهیت غرب را بشناسیم و نسبت میان آثار و لوازم تمدن غرب را با ریشه‏هایشان پیدا کنیم و این جز از طریق فلسفه ممکن نیست، چرا که اصلاً غرب و تمدن منتسب به آن مولود فلسفه است. از آغاز قرون جدید، یعنی در رنسانس، بنیان فکری تمدن حاضر با رجوع به تفکر فلسفی یونان گذاشته شد و هر آنچه اکنون وجود پیدا کرده، موجودیت خویش را مدیون این بنیان نخستین و بسط تاریخی آن است؛ پس ما خود را بی نیاز از فلسفه ندانیم. بسیاری از ساده انگاریهایی که در برخورد با غرب وجود دارد ناشی از این عدم شناخت است و این نقص جز به مدد فلسفه علاج نمی‏شود و اصلاً کسی که غرب را بدون عنایت به بنیانهای فلسفی آن بنگرد، امکان تحقیق در ماهیت آن را پیدا نمی‏کند و به تبع آن، لزوم این مبارزه را نیز در نمی‏یابد. البته در باب این مسأله که انسان برای رسیدن به حق بالذات محتاج به خواندن فلسفه باشد سخن بسیار است و نگفته روشن است که انسان برای طی طریق حق ضرورتا نیازمند به فلسفه نیست، اما سخن ما در مبارزه با غرب است. وقتی می‏گوییم غرب، شرق سیاسی را هم در نظر داریم؛ مارکسیسم و کمونیسم نیز مظاهری از همان تفکر واحدی است که در غرب حاکم است. اینها همه ثمرات و شاخ و برگ درختی هستند که ساقه‏اش «اومانیسم» است. برای مثال، اخیرا در یکی از همین مجلاتی که این روزها انتشار پیدا می‏کند سخنی دیدم که یکی از انتلکتوئلهای پیر این جامعه گفته بود؛ اینکه «روشنفکر مدافع چیزی نیست!» اگر با پشتوانه تفکر فلسفی غرب به سراغ این سخن نرویم، اصلاً امکان درک آن برای ما موجود نیست. ما با این تفکر مخالفیم اما بنیان این مخالفت باید بر مبنای شناختی که از این سخن داریم بنا شود. ممکن است گوینده این سخن فلسفه نداند، که همین طور هم هست، اما این سخن که از دهانش برآمده لزوما سخنی فلسفی است زیرا از دهان کسی برآمده که شخصیتش را مدیون غربزدگی است. هیچ یک از نحله‏های فکری یا حتی محصولات تکنیکی این تمدن را جز با فلسفه نمی‏توان بررسی کرد و به اعتقاد اینجانب بخشی از روشن بینی معجزآسای حضرت امام(ره) در برابر غرب نیز از اینجا مایه گرفته است که ایشان ید طولایی در فلسفه و عرفان نظری دارند؛ و البته بنیان اصلی احاطه حکیمانه ایشان را بر همه مسائل باید در جایی دیگر جستجو کرد که در اینجا محل بحث ندارد. 2. تذکر دومی که می‏خواستم عرض کنم این است که بشر امروز وجود انسان را عین حیوان می‏داند. تعریفی که قدما از انسان داشتند، یعنی «حیوان ناطق»، با آن تعریفی که بشر غربی از انسان دارد به طور کلی متفاوت است. قدما نطق را فصل وجود انسان از حیوان می‏دانستند؛ حقیقتی که چون در وجود بشر تحقق یابد، تحولی ذاتی و ماهوی اتفاق می‏افتد و انسان از نظر تعالی وجود بـه مرتبه‏ای می‏رسد که دیگر نمی‏توان او را حیوان دانست. در حکمت اسلام، نفس انسان را نفس ناطقه می‏نامند و این نطق را نباید فقط به معنای ظاهریِ «سخن گفتن» گرفت. سخن گفتن انسان ریشه در تفکر و تعقل او دارد، چنان که لفظ «منطق» را هم از ریشه نطق گرفته‏اند. اما امروزه به تبعیت از تفکر غربی، بشر را اصالتا با رجوع به حیوانیت او معنا می‏کنند. اگر توجه نکنیم که تمدن غرب و آثار و لوازمش در ذیل این تعریف قرار دارد، امکان تحقیق در ماهیت آن از دست می‏رود. اگر انسان این چنین تعریف شود، آثار این تعریف در همه اموری که مربوط به انسان است به نسبت قرب و بعد ظاهر خواهد شد؛ مثلاً در علوم انسانی این تأثیرات ظهور بیشتری دارد تا علوم تجربی. در اقتصادِ امروز بنگرید که نیازهای حیوانی وجود بشر را اصل می‏گیرند، یا فی المثل در تعبیر آنها از آزادی. اشتباه در تعریف انسان کار را به آنجا کشانده که امروز بعد از چند قرن، انسان به یک از خود بیگانگی ذاتی دچار آمده و به نوعی حیوان اجتماعی تبدیل شده است. این اصلاً تفاوت اصلی دوران ماست با دورانهای دیگری که بر کره زمین گذشته است. تفاوت اساسی آنجاست که پیش از این عصر، چه بسا انسانهایی وجود داشته‏اند که این تعبیر در موردشان مصداق داشته؛ انسانهایی که از حقیقت وجود خویش دور افتاده بوده‏اند و غیر اهل حق، همه این چنین‏اند؛ اما هیچ گاه کار به آنجا نرسیده که در تفکر غالب بشریت، این تعریف وارونه پذیرفته شود و مثل امروز همه تأسیسات و مناسبات و معاملات اجتماعی بر همین اساس وارونه بنا شود. بعد از چند قرن اکنون در غرب آثاری مشهود است دال بر اینکه آنها به پایان راه رسیده‏اند و وقت آن است که به این اشتباه کلی خویش در تعریف انسان پی ببرند و توبه کنند، و به اعتقاد اینجانب این «عصر توبه بشریت» با انقلاب اسلامی ایران آغاز شده است و هر چه بگذرد ما با تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق‏تر و وسیع‏تری دالّ بر یک توبه کلی به سوی دین و دینداری و حق پرستی مواجه خواهیم شد. قرن آینده، این چنین قرنی است و آثار اولیه آن نیز از هم اکنون ظهور یافته است.انسان را باید همچنان که در حکمت اسلام مطرح است با نفس ناطقه از حیوان جدا دانست و اصل در وجود انسان، همین روح است که متعالی و الهی است. بین انسان و حیوان نسبتی که غربیها قائلند برقرار نیست و اگر ما برای خصوصیات حیوانی وجود انسان قائل به اصالت شویم، باعث دوری انسان از وجود حقیقی خودش خواهیم شد، آنچنان که اکنون در غرب رخ داده است. 3. تذکر سومی که باید عرض کنم مستقیما راجع به خود سینماست. اگر سؤال این باشد که «چه چیزی سینما را از این جذابیت برخوردار کرده است؟» در جواب باید گفت: «توهّم واقعیت». اما ما معنی توهّم واقعیت را نمی‏توانیم بفهمیم مگر اینکه بدانیم این جذابیت چه چنگ آویزی در درون ما دارد. هر آنچه بیرون از ما، ما را به خود جذب می‏کند، اگر نسبتی با وجود ما نداشته باشد و چنگ آویزی در وجود ما نیابد تا خود را به آن بیاویزد اصلاً ما به طرفش نخواهیم رفت. این توهّم واقعیت چیست، چگونه ایجاد شده و چه خانه‏ای در درون ما دارد که ما را به خود جذب می‏کند؟ جستجوی جواب این سؤالها برای شناختن ماهیت سینما لازم است و البته ما در طی این یک جلسه نمی‏توانیم به همه سؤالها جواب بدهیم و فقط طرح سؤال می‏کنیم، چرا که در خود این سؤالها نیز تذکراتی بسیار جدی وجود دارد. اگر این توهّم واقعیت یا واقعیت سینمایی سیری داستانی به خود نگرفته بود، باز هم این همه جذابیت نداشت. جذابیت سینما در آنجاست که چنگ آویزهایی در فطرت ما یافته است و فی المثل درباره داستان باید گفت که بشر از آنجا که در نسبت بین مرگ و زندگی و مبدأ و معاد و نسبتی که بین او و زمان برقرار می‏شود وجود پیدا می‏کند، به سیر داستانی و قصه و تاریخ گرایش دارد و به همین علت است که جذابیت قصه و داستان و تاریخ برای انسان امری فطری است، یعنی ریشه در فطرت انسانی دارد. اگر بشر نمی‏مرد و جاودانه بود، علاقه‏ای هم به قصه و تاریخ نداشت. یکی از مهمترین صفاتی که واقعیت سنیمایی را از جذابیت فعلی برخوردار کرده سیر داستانی است و جذابیت سیر داستانی هم در نسبتی است که بین انسان و مبدأ و معاد و مرگ و زندگی وجود دارد. از داستان گذشته، سینما آن گونه که اکنون در دنیا محقّق شده این صفات فطری را اغلب در جهت ضعفهای بشری خوب شناخته و بر همین اساس رابطه خویش را با انسان بنا نهاده است. 4. تذکر چهارم اینکه سینما، یا به عبارت بهتر، تماشای فیلم جز به توسط الیناسیون انسان تحقق پیدا نمی‏کند. الیناسیون را از خود بیگانگی ترجمه کرده‏اند و مصداق اتمّش را در مجانین می‏یابیم. دیوانه‏ها بدون آگاهی از هویت اصلی خودشان شخصیتی موهوم برای خود تصور کرده‏اند و در آن فرو رفته‏اند. تعبیر الیناسیون در نحله‏های مختلف فلسفی در غرب معانی مختلفی پیدا کرده است، ولی ما بدون توجه به این تفاوتها الیناسیون را به معنایی گرفته‏ایم که با فرهنگ ما بیشتر سازگاری دارد. دنیا دار المجانین بزرگی است و بجز اهل حق، یعنی کسانی که بین خود و حقیقت مطلق رابطه‏ای آنچنان که باید برقرار کرده‏اند، همه انسانها کم و بیش و در صورتهای مختلف دچار جنون هستند چون در عوالمی ساخته و پروده توهّمات خودشان زندگی می‏کنند. یکی در جهانی زندگی می‏کند که خدایی ندارد و در آن جهانِ وهمی، یکباره در وسط آسمان، روی یک کره کوچک صورتهای ابتدایی حیات به وجود آمده و بدون علتی معلوم در یک جهت احتمالی، پیچیده‏تر و پیچیده‏تر شده و کمال یافته است تا اینکه انسان پای به عرصه وجود نهاده و شروع به تفکر درباره خود و جهان خارج از خود کرده است! دیگری در جهانی زندگی می‏کند که همه مثل گرگ مترصّد دریدن یکدیگر هستند و در چنین دنیایی تنها قانون است که آنها را از تجاوز به یکدیگر باز می‏دارد، دنیایی که در آن همه دزدند مگر کسانی که قدرت دزدی ندارند... و اما حقیقت چیست؟ وقتی کسی بدون آگاهی از اینکه هویت حقیقیش چیست خود را ناپلئون می‏داند یا مثلاً بزرگترین روشنفکر جهان سوم می‏پندارد بدون آنکه نگران حقیقت امر باشد، این شخص دچار الیناسیون است و از خود بیگانگی به معنای اتمّ در مورد او اتفاق افتاده است. تعبیری در قرآن مجید وجود دارد که در ذهن من با این مسأله الیناسیون یا از خود بیگانگی مربوط است و آن «خوض» است که به معنای فرو رفتن آمده: «قل اللّه‏ ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون»: رهایشان کن تا در این حالت فرورفتگی و استغراق که دارند، مشغول بازی باشند. همه این تعبیرات محل بحث هستند،بحثهایی اساسی؛ اما نه در جلسه‏ای با این محدودیت. انسانها به طور معمول گرفتار غفلتی هستند که با خوض در امری خارج از خودشان محقّق شده است. وقتی انسان در چیزی خارج از وجود خودش فرو برود و در آن غرق شود، از خود غافل می‏شود و به همه تقدیر معنای از خود بیگانگی به نحوی از انحاء درباره‏اش مصداق می‏یابد. همه انواع این از خود بیگانگی مذموم نیست، چنانکه انسان در هنگام عبادت نیز در امری خارج از خویش مستغرق می‏شود. اما ما خدا را وجودی «غیر خود یا ناخود» نمی‏دانیم که با فنای در وجود او معنای از خود بیگانگی درباره ما صدق کند؛ خدا غایت الغایات وجود ما و اصل حقیقت هستی است و فنای در وجود او، در واقع امر «بازگشتن به خویش» است. معنای لفظی «توبه» نیز همین است: بازگشت؛ بازگشت به حقیقتی که از آن دور افتاده‏ایم. آنچه در شریعت مذموم است از خود بیگانگی ذاتی است یعنی فی المثل همان امری که امروزه درباره بشریت به طور عام و بشر به طور خاص اتفاق افتاده: انسان به نوعی حیوان اجتماعی و ابزار ساز استحاله یافته است. دیوانه‏ها بیمارانی بیش نیستند؛ اغلب یک نقص جسمی یا عصبی باعث شده است که جنون پیدا کنند، اما مجانین واقعی آدمهایی هستند که نه فقط نسبت به هویت حقیقی خویش آگاهی ندارند بلکه خود را کس دیگری می‏انگارند. در بعضی از روایات وجود دارد که حضرت رسول(ص) از جایی گذر داشته‏اند. برخورده‏اند به مردمی که دور بنده خدایی جمع آمده‏اند. می‏پرسندکه این کیست و جواب می‏دهند که مجنونی است. سخنی می‏فرمایند قریب به این مضمون: او بیماری بیش نیست، مجنون حقیقی کسی است که با تکبر روی کره زمین راه می‏رود. یک بشر متکبر یا مستکبر مصداق کاملی است برای آن از خود بیگانگیِ ذاتی که مورد نظر ماست. قراردادی که بین تماشاگر فیلم و فیلمساز وجود دارد آن است که تماشاگر با پای خودش می‏رود و در فضای تاریکی روی صندلی می‏نشیند و خودش را تسلیم فیلمساز می‏کند تا به هر سان که می‏خواهد او را در یک واقعیت موهوم غرق کند، آنچنان که در تمام مدت تماشای فیلم اصلاً هویت حقیقی خویش را به یاد نیاورد و رجعتی به خویش نداشته باشد. مع الاسف میزان توفیق فیلمساز نیز در همین جاست؛ فیلم خوب فیلمی است که در تمام مدت تماشاگر را زمین نگذارد و با رشته این جذابیت سحرانگیز تا آنجا او را گرفته باشد که امکان رجعت به خویش را به او ندهد. وقتی به بچه‏هایی که در حال بازی هستند بنگریم، درمی یابیم که تعبیر «خوض» در قرآن چقدر عمیق و بلیغ است. بچه‏ها در نقش موهوم خویش در بازی آن همه فرو می‏روند که غرق می‏شوند و زندگی غیر اهل حق نیز این چنین است؛ بازی موهومی بیش نیست. اینها از جهان خارج از خودشان توهّمی دارند که اصلاً مطابق با واقع نیست و ما میزان صحت ادراک را مطابقت با واقع یا نفس الامر می‏دانیم. جهانی که اینان بر اساس شناخت خویش پیرامون خود آفریده‏اند، جهانی غیر واقعی و خیالی است و از همین روست که عرض کردم جهان دارالمجانین بزرگی است. 5. تذکر پنجم این است که بشر امروز از این غفلتی که نسبت به حقیقت و وجود حقیقی خویش دارد استقبال می‏کند. وقتی خود آگاهی انسان با درد و رنج همراه است، غفلت ملازم بالذت است و این چنین، غالب انسانها، جز اولیای خدا، خود را به آن می‏سپارند. در نهادهای اجتماعی بشر امروز، موارد مختلفی از مصادیق و شواهد این مدعا را پیدا خواهیم کرد: دیسکوتکها، کاباره‏ها، میخانه‏ها، شهرهای بازی، قمارخانه‏ها، سینماها، کلوبهای مختلف بیلیارد، بولینگ و بسیاری از بازیهایی که تحت عنوان ورزش پنهان شده‏اند... همه و همه مظاهری هستند از همان معنایی که گفته شد: غفلتکده‏هایی که بشر امروز برای فرار از عقل و اختیار و خودآگاهی ساخته است. نقطه گرایش انسان به سوی مستی، ترک عقل و اختیار و آسودگی از رنجهای وجود و حیرت و دهشتی است که با آن همراه است. سینما نیز آنچنان که امروز به طور عموم وجود دارد، مفرّی است که بشر برای گریز از خود ساخته است و البتّه همان طور که بعدها عرض خواهد شد، ما سینما را منحصر در این غفلتکده‏ای که امروز کمپانیهای تجارتی فیلمسازی بنا کرده‏اند نمی‏دانیم و برای آن وظایف دیگری نیز قائل هستیم... هر چند آنچه اکنون وجود دارد همان است که گفتیم. بشر در هنگام تماشای فیلمی که همه وجود او را به خود جذب کند، به نحوی از بیخودی و غفلت و مستی دست می‏یابد که بسیار لذتبخش است؛ این لذت است که انسان را به سوی سینما می‏کشاند. اگر در تعبیرات عرفانی ما، مستی و بیخودی بالاترین مرتبه‏ای است که انسان بدان نائل می‏شود، نباید این هر دو را به یک معنا گرفت. از این نظر بیخودی مقامی همسنگ با ولایت است، چرا که وجود انسان عین ربط و تعلق به حق است، اما نفس یا خود، حجاب این تعلق می‏شود و لذا وجود حقیقی انسان هنگامی ظاهر می‏گردد که «خود» او از میان برخیزد. بزرگ‏ترین حجاب میان انسان و خدا، خود یا نفس اوست و از همین رو وقتی انسان موفق شود که از خود بگذرد خدا از وجود او ظاهر خواهد شد و این همان مرتبه بیخودی است؛ همسنگ با ولایت. در اینجا همان طور که عرض کردم، تعبیر از خود بیگانگی درست نیست چرا که اصلاً بیگانگی واقعی در این خود است که انسان را از خدا باز می‏دارد. 6. تذکر ششم اینکه شاخص اصلی وجود انسان همین عقل و اختیار اوست. حرکت بالاراده در مورد حیوانات نیز تحقق دارد و آنچه انسان را متمایز می‏سازد اختیار است نه حرکت ارادی که حیوانات نیز به یک معنا از آن برخوردار هستند. باز به همین علت است که این اختیار را به همان امانتی تفسیر کرده‏اند که انسان از ازل عهده دار آن شده است. تماشاگری که با پای اختیار به فضای تاریک سینما می‏رود و خود را در صحنه واقعیت سینمایی غرق می‏کند، اصلاً بدون ترک اختیار امکان پرداختن به فیلم و تماشای آن را پیدا نمی‏کند، یعنی استغراقش در آن واقعیت، موکول به این امر است. برده یا بنده به کسی اطلاق می‏شود که از خود اختیار ندارد و از آن آزادی که شاخص وجود بشر است برخوردار نیست. غربیها هم با اینکه آزادی را طور دیگری معنا کرده‏اند اما آن را شاخص وجود بشر می‏دانند. در مقابلِ لفظ بنده یا برده، کلمه حرّ یا آزاد وجود دارد. پس انسانی که اختیار ندارد، بنده یا عبد است اما عبودیت نیز مطلقا مذموم نیست. عبودیت به معنای ممدوح آن، قله غایی تکامل و تعالی روح بشر است و مقام عبداللهی همان مقام خلیفة اللهی است. آنچه هست این است که اگر لازمه تماشای فیلم ترک اختیار و گذشتن از خود و خودآگاهی است، پس این کار فی نفسه نوعی عبودیت یا عبادت است که هم می‏تواند ممدوح باشد، هم مذموم. میزان حسن و قبح این عمل، در جواب این پرسش است که آیا فیلم جانب حق را نگاه داشته است یا خیر؟ 7. تذکر این نکته نیز لازم است که ترک اختیار هنگام تماشای فیلم مطلق نیست و هر چه تماشاگر بیشتر در واقعیت موهوم پرده سینما غرق شود، از خود و اختیار خویش بیشتر و بیشتر فاصله می‏گیرد و این عمل بیشتر مصداق آنچه گفتیم واقع می‏شود. از یک سو تماشای فیلم برای انسانهای متکامل اصلاً با ترک اختیار همراه نیست و از سوی دیگر، درباره کودکان و انسانهای ضعیف النفس، سحر و جادوی فیلم تأثیر بیشتری دارد. تعبیری که یکی از دوستان فیلمساز ما داشت هیپنوتیزم بود؛ یعنی می‏گفت عملی که سینما با انسان می‏کند، هیپنوتیزم است. و او این را از ذاتیات سینما و اصلی‏ترین مشخصه ذاتی آن قلمداد می‏کرد و بشدت اعتراض داشت نسبت به آنان که درباره جذابیت سینما چون و چرا می‏کنند و می‏خواهند سینما را به سمتی بکشانند که از جاذبیتهای کاذب پرهیز کند. می‏گفت چه کسی می‏تواند بگوید که این جاذبیت کاذب است یا نه و می‏گفت که اصلاً هیپنوتیزم رکن اساسی سینماست و همان چیز است که سینما از طریق آن محقّق می‏گردد. نتیجه‏ای که او می‏خواست بگیرد درباره بچه‏ها بود؛ می‏گفت اصلاً سینما وسیله سرگرمی و تربیت بچه‏هاست؛ بزرگترها شخصیت نهایی خود را یافته‏اند و دیگر امکان تحول و تغییر ندارند. سینما متعلق به بچه‏هاست و از طریق سینما است که ما می‏توانیم نسل آینده انقلاب را بسازیم. مثالی که او می‏آورد در مورد آثار رودیارد کیپلینگ بود ـ هم او که متهم به فراماسونری است. می‏گفت: بعد از بیست سال همان قهرمانهای فراماسونرکیپلینگ، تمام سطح ممالک مستعمره امپراتوری بریتانیا را در جستجوی همان اهدافی که کیپلینگ داشت، پر کرده‏اند. می‏گفت که تأثیر معجزه آسای داستانهای او در سادگی و جذابیت آنهاست و بعد این نتیجه را با وضع فعلی خودمان قیاس می‏کرد. می‏گفت: از این جذابیتی که سینما دارد باید استفاده کنیم و نسل آینده انقلاب را بسازیم. باید اسوه هایی را برای جوانان و نوجوانان بسازیم که بعدها در وجود آنها محقّق بشوند. آنچه نقل به مضمون کردم، در همه وجوه و با همه وسعتش، منتهی به آن مطلبی که مورد بحث بود نمی‏شود؛ قصد حقیر فقط تکیه بر این گفته بود که ایشان هم اعتقاد داشت که تا آن هیپنوتیزم کذایی درباره تماشاگر اتفاق نیفتد، فیلم و سینما به معنای حقیقی تحقق نمی یابد. حالا اگر دقت کنیم خواهیم دید همان طور که بچه‏ها و انسانهای ضعیف النفس در برابر سینما کاملاً خلع اختیار می‏شوند، کسانی هم هستند که به راحتی در برابر فیلم از عقل و اختیار خود صرف نظر نمی‏کنند. بنده هم می‏شناسم کسانی را که اصلاً تحمل سینما و تلویزیون را ندارند و اصلاً نمی‏توانند خود را به فیلم تسلیم کنند؛ احتراز دارند و می‏گریزند، چرا که شرط اول تماشای فیلم و لذت بردن از آن، این است که انسان از خود خارج شود و در سیر عواطف و احساسات فیلم و حوادث آن شریک گردد و البته مقصود از این خود، «خودبالفعل» یا شخصیت فردی هر کس نیست بلکه مراد شخصیت حقیقی نفس است. حالا با توجه به این مقدمات می‏خواهم پرسشی طرح کنم و آن اینکه آیا مخاطب سینما عامه مردم نیستند؟ آیا سینما با انسانهای متکامل نیز می‏تواند ایجاد رابطه کند؟ آیا باید هدایت عام و خاص را از هم تفکیک کنیم و درباره وظیفه پرورشی سینما، بحث کنیم در این معنا که آیا سینما انسانهای متکامل و خواص را نیز مورد خطاب دارد؟ می‏دانید که اگر در سینما محاوره و مخاطبه‏ای در کار باشد، آنگاه فهم و درک مخاطب یکی از موازین اساسی است که باید رعایت گردد. به طور عموم در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی بگردید و بعد از خود سؤال کنید که مخاطب عام سینما و تلویزیون کیست. تأثیرات سینما بر غالب مردم، جوانان و نوجوانان و بچه‏ها واقعا شگفت‏انگیز است و این واقعیتی است که بسیاری از جوانان اسوه‏های خویش را از سینما انتخاب می‏کنند؛ اما در عین حال نباید فراموش کرد که این حکم مطلق نیست. در همین جامعه خودمان و در همین جایی که اکنون جوانان بالای شهر غایات زندگی خویش را در فیلمهای آمریکایی می‏جویند، در شب بیست و سوم ماه رمضان، در غالب مساجد پایین شهر، جوانهایی هستند، شانزده، هفده و زیر بیست سال که نشسته اند و به خاطر چیزهایی که در چشم آن بالاشهریها موهوم، پرت و اصلاً دور از واقعیت است، زارزار گریه می‏کنند و اسم حضرت زهرا(س) که می‏آید، اختیار از کف می‏دهند. اینها آن نسبت مورد نظر را با سینما و تلویزیون ندارند و اعتنایی هم به تلویزیون و تئاتر ندارند، رمان هم نمی‏خوانند. اسوه‏هایشان را در تاریخ اسلام، ائمه معصومین(ع) و اولیای خدا می‏جویند و اصلاً دنیایشان دنیای دیگری است. هستند کسانی که این چنین‏اند و هستند کسانی که آنچنان. اما شکی نیست که چهره غالب اجتماعات ما را همانها می‏سازند که بشدت متأثر از تبلیغات رسانه‏های گروهی و فضای جامعه و مخصوصا تلویزیون هستند، چرا که اکنون تلویزیون می‏رود که بسیاری از وظایف کنونی سینما را بر عهده بگیرد. از تأثیر سینما و تلویزیون بر این اقشار عظیم انسانها نمی‏توان غافل شد و با کمال جدیت باید جوانها، نوجوانهاو مخصوصا بچه‏ها را دریافت. همان دوستی که از او صحبت کردیم بشدت اعتراض می‏کرد به اینکه چرا در مقام تئوری بافی برای سینما، در این روزگار عده‏ای عنوان می‏کنند که سینما نباید خودآگاهی تماشاگر را نفی کند. می‏گفت که اصلاً سینما با نفی خودآگاهی تماشاگر موجودیت پیدا می‏کند و وقتی گفته می‏شود که نباید سینما خودآگاهی تماشاگر را نفی کند، مثل این است که ما بگوییم «فیلمی بسازیم که فیلم نباشد!» می‏گفت که اصلاً این مباحث روشنفکرمآبانه را باید کنار گذاشت و از جذابیتی که سینما دارد باید برای جذب این نوجوانانی که اکنون آتاری همه زندگیشان را پر کرده است استفاده کرد. البته باید در این معنا تحقیق و تفکر کرد که سینما باید در چه جهتی حرکت کند. باید دست از نفی خودآگاهی تماشاگر بردارد و یا نه، از این سحر و جادو در جذابیت و تأثیر هر چه بیشتر سود بجوید؟ آیا در روی آوردن به جاذبیتهای سینمایی محدودیتی نیست؟ اصلاً این جذابیت چیست؟ وقتی انسان به سمت ظرف غذا کشیده می‏شود، مشخص است که چرا، معلوم است که غذا چه نسبتی با وجودش دارد؛ اما سینما چطور؟ جذابیت سینما در کجای وجود ما خانه دارد؟ به هر تقدیر ما باید سینما را بشناسیم و چون سینما محصول فلسفه است، خود را بی نیاز از فلسفه و چون و چرا کردن در بدیهیات مشهور و مقبول ندانیم. فطرت بشر را نیز بشناسیم، نه آنچنان که در علوم رسمی عنوان می‏شود. باید به سراغ راههایی برویم که به معرفت دینی و یقینی منتهی می‏شود، یعنی باید عالم را در نور حکمت اسلام بنگریم. ******************** http://nasr1212.blogfa.com/post/112

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً سخنان حکیم فرزانه شهید اهل قلم مرحوم آوینی چیزی است که تا انقلاب اسلامی ادامه دارد عامل قوت‌دادن و جلوبردن انقلاب اسلامی است و إن‌شاءاللّه افق را برای طلوع خورشید نهایی حقیقت فراهم می‌کند. موفق باشید

9963
متن پرسش
سلام علیکم: فردید در جایی می گوید «صدر تاریخ جدید ما ذیل تاریخ غرب است». آقای پورازغدی نقدهایی به این تفکر وارد کرده اند. آیا واقعا صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است؟ آیا شما موافقید با این گزاره، یا اینکه شما هم نقد دارید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: سخن فردید را اگر خوب درک کنیم یک واقعیت است. نمی‌دانم جناب آقای پورازغدی چه اشکالی به آن دارند؟ آیا واقعاً متجددشدن ما طوری نیست که همیشه از غرب عقب هستیم؟ مثلاً موضوعات فکری که در غرب از مدّ افتاده تازه برای ما فکر حساب می‌شود. در غرب موضوع سکولاریسم در حال تجدید نظر است، ولی متأسفانه روشنفکران ما بر سکولاریسم تأکید می‌کنند. موفق باشید
9657
متن پرسش
پاسخ دکتر جباری به فتوای شما: دکتر جباری در پستی در فیس بوک به فتوای شما اینگونه پاسخ داده اند. (به نظر می رسد حق با ایشان باشد.) عین مطلب در زیر آورده می شود: هو ** اهل تقلید، به هرچیزی که برسند تقلید می کنند و دایره تقلیدشان محدود به شرعیات و فروع دین نیست، بل حتی در اصول دین و تفکر و دایره تدقیق نیز، رو به تقلید می آورند. دوستی برایم پیام داد و لینکی را معرفی کرد که در آن، برخی از مطالب مرا نزد کسی برده اند و از ایشان «استفتاء» نموده اند. آن آقا هم با کمال «شجاعت» درباره مطالب بنده «فتوا» داده است. در ادامه بخشی از فتوای ایشان را می آورم: ............................................................ س: با عرض سلام: نظر شما راجع به این مطلب که اکبر جباری در صفحه ی فیسبوکش گذاشته چیست؟ استاد طاهرزاده: سلام علیکم: مشکل ما اظهار نظر غیر عالمانه است... آقای جباری این نکته را خوب می‌داند ولی به نظر بنده با مقایسه‌ی این دو کتاب می‌خواهد مأموریت خود را که بی‌ارزش‌کردن احادیث ارزشمند شیعه است به اتمام برساند... ایشان تا آن‌جا در مأموریت ناجوانمردانه‌ی خود جلو می‌رود که می‌گوید: امروز بعضی از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث «کتب اربعه» تشکیک کرده‌اند. و فکر می‌کنم اگر از ایشان بپرسید این محققین چه کسانی هستند، مجبور است چند مستشرق صهیونیست را که در انجام مأموریت با آن‌ها مشترک است نام ببرد. می خواهند با تشکیک در کتب روایی ما اهل البیت را از صحنه خارج کنند تا حرف های خود را بر قرآن تحمیل نمایند خطر این افراد بسیار زیاد است... ................................................................................... من این آقای طاهرزاده را نه می شناسم و نه تا کنون کتابی و مطلبی از ایشان خوانده ام. لذا در مورد شأن و مقام علمی ایشان سخنی نمی گویم و صرفاً به ذکر چند نکته در خصوص همین «فتوای» ایشان بسنده می کنم. نخست اینکه، چنین روشی زیبنده اهل علم نیست که عده ای بیایند از ایشان در خصوص مسائل علمی استفتا کنند و ایشان هم پاسخ بدهند. این روش نزد فقیهان و جمع مقلد مناسب است. بهتر است ایشان به مراجعه کنندگان خود آداب «تحقیق» بیاموزد نه تقلید. آداب تحقیق نیز می طلبد که سائل را به منابع اصلی ارجاع دهد و با «مبانی» آشنا سازد و اجازه دهد، پرسشگر، در طی طریق تحقیق، به نتایجی که از پیش نامعلوم است، برسد. دیگر اینکه، حتی در روش تقلیدی و مقلد پروری نیز از حدود الهی خارج نشود و رو به تشنیع نیاورد. ارتباط دادن یک بحث علمی و حدیثی به «صهیونیسم» و تشخیص «خطر زیاد» را به اهلش واگذارد که به حمدلله والمنه، بردارانه خدوم و گمنام امام زمان در این خصوص، بهتر و عالمانه تر می توانند عمل کنند! اما بعد؛ ایشان مباحث بنده را به «غیرعالمانه» بودن متهم کرده است! ظاهراً هرچیزی که ایشان از آن بی اطلاع باشد، «غیر عالمانه» است! اینکه بالغ بر دو سوم احادیث کتاب «اصول کافی» را ضعیف و مجعول دانسته ام، به زعم ایشان فقط «مستشرقین صهیونیست» آن را باور دارند! با این حساب، علامه مجلسی نیز از مستشرقین صهیونیست به شمار می رود!! چرا که نخستین کسی که در اعتبار و ارزش احادیث کتاب کافی تشکیک نموده، شخص «علامه مجلسی» است. مجلسی در کتاب «مرآت العقول» نزدیک ۷۰% روایات منقول در کتاب «کافی» را به لحاظ سندی ضعیف، مرسل و مجهول و در یک کلام فاقد اعتبار دانسته است. وی از ۱۰۱۶ روایت کتاب الحجه کافی (یعنی بخشی از کافی که روایات مربوط به نبوت و بالاخص امامت را گردآوری کرده است) تنها ۲۸۰ روایت، صحیح یا موثق یا حسن محسوب می داند و به زبان دیگر حدود %۷۳ روایات کتاب الحجه کافی به لحاظ سندی و با ضوابط علم رجال و درایه (با ارزیابی علامه مجلسی) فاقد اعتبارند. استاد شانه چی نیز در کتاب «علم الحدیث» نظر خود را گفته و نظر تعدادی از فقهای شیعه را که همین نظر را در خصوص کتاب کافی دارند، نیز بیان کرده است. با این حساب باید جشنی برای پیوند میان علامه مجلسی و استاد شانه چی، و کثیری از فقها و صهیونیست ها نیز برگزار نماییم!!! ................. در هر صورت توصیه من به آقای طاهر زاده این است که، به جای متهم کردن دیگران به غیر عالمانه بودن، کمی در صدور فتوا، احتیاط در پیش گیرند. این هم برای خودشان خوب است هم برای مقلدانشان. از خداوند برای خود عاقبت به خیری، و برای ایشان عمر با عزت و صبر آرزومندم.
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تنها قصد آن داشتم که منشأ این نوع نگرش و خطر آن را تذکر دهم و به آن جهت که این کلام، کلامی علمی نبود قصد ورود علمی به آن نداشتم ولی اکنون که ادعای علمی بودن مطلب شده بهتر می‌دانم به طور خلاصه و بدون تفصیل، با نگاه علمی به قضیه نگاه کنم تا جایگاه علمی این مطلب نیز روشن شود. نکته‌ی مهمی که در این نوشتار تذکر می‌دهم این است که قصد بنده، بررسی کلام شخص آقای جباری نیست بلکه به عنوان نمونه از یک فکر خطرناک به بررسی کلام ایشان می‌پردازم تا مشخص شود خاستگاه این نوع گفتارها از چه میزان بهره‌ی علمی برخوردار بوده و چه خطری در پس این کلمات نهفته‌است. لطفا به سیر کلام ایشان که در سوال 9560 مطرح شده توجه کنید. ایشان کلام خویش را به این ترتیب مطرح می‌کنند: 1ـ بسیاری از اعتقادات شیعیان از کتاب «سلیم بن القیس» نشأت می‌گیرد. 2ـ این کتاب توسط احمد بن هلال عبرتایی نقل شده که وی غالی و ملعون می‌باشد. 3ـ کتاب سُلیم مجعول است و برای اثبات این مطلب به کلام شیخ مفید تمسک می‌جویند. 4ـ کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کرده‌است. 5ـ بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کرده‌‌اند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» می‌خوانند. 6ـ مرحوم شیخ مفید با نگاه کلامی به روایات نگریسته و روایات را کنار گذاشته‌است. حال به صورتی اجمالی اولا به بررسی این مقدمات می‌پردازیم و ثانیا می‌خواهیم ببینیم آیا حتی اگر این مقدمات صحیح باشد، نتیجه‌ای که گرفته‌شده‌است مرتبط به آن مقدمات هست یا نه؟ یک: گفته شده کتاب «سلیم بن قیس» توسط احمد بن هلال عبرتایی غالی ملعون نقل شده‌است. در پاسخ باید گفت: اولا: هیچ کجا ثابت نشده‌است که راوی این کتاب، «احمد بن هلال عبرتایی» باشد (جهت تحقیق بیشتر می‌توانید مراجعه کنید به «معجم رجال الحدیث» اثر مرحوم آیت‌الله خویی ج:8 صص:225، 226) ثانیا: در مورد «احمد بن هلال عبرتایی»، مرحوم نجاشی که از رجالیون بنام شیعه است می‌گوید «صالح الروایه» به این معنا که روایاتش صلاحیت اخذ و عمل را داراست. البته در مقابل این کلام، مرحوم شیخ طوسی وی را «غالی» می‌نامد ولی باید توجه داشت عبارت «غالی» در نظر برخی رجالیون متعمّق موجب تضعیف راوی نمی‌گردد چرا که حتی در مواردی برخی از راویانی که مقام‌هایی مثل عصمت را برای اهل‌بیت«علیهم‌السلام» قائل می‌شده‌اند رمی به غلوّ و متهم به غالی بودن می‌گشته‌اند. (جهت تحقیق بیشتر می‌توانید مراجعه کنید به «کتاب نکاح» اثر آیت‌الله زنجانی ج:8، ص:2779 و ج:21، ص6836) علاوه بر این‌که ما این‌جا در مقام اثبات وثاقت یا عدم وثاقت وی نیستیم بلکه می‌خواهیم بگوییم حتی اگر راوی کتاب سلیم، «احمد بن هلال» باشد و وی را غالی نامیده‌باشند نمی‌توان نقل‌های او را مردود دانست و در پایان بررسی این بند بایستی مجددا تذکر داد که ما در صدد تصحیح طریق به کتاب سلیم هم نیستیم تا بخواهیم طریق‌های واقعی به این کتاب را بررسی کرده و وثاقت یا عدم وثاقت راویان آن‌ها را بررسی نماییم که این، خود بحثی مفصل و خارج از این فضاست؛ بلکه قصد آن داریم تا صحت و سقم و علمی بودن محتوای گفتار آقای اکبر جباری را بررسی نماییم. دو: گفته شده شیخ مفید این کتاب را ضعیف می‌شمارد و می‌فرماید «عمل به اکثر این کتاب جایز نیست چون در کتاب تدلیس و تخلیط واقع شده و به همین خاطر نباید از این کتاب تقلید شود» و نتیجه می‌گیرند که این کتاب «مجعول» است. در پاسخ باید گفت نقل این کلام از مرحوم شیخ مفید و نتیجه گیری از آن، سراسر مغالطه است بنابر این لازم است این بند را به تفصیل بررسی کنم و به همین خاطر توجه کنید که اولا: اگر سخن از «عدم تقلید» به میان می‌آید و مدعی هستند که بایستی اجتهادی به این موارد نگاه کرد، بایستی ادله‌ی بی اعتبار بودن این کتاب مطرح شود نه این‌که صرفا کلامی از شخصی هر چند بزرگ نقل گردد. ثانیا: اگر نقل کلام را روشی علمی و اجتهادی می‌دانند، چرا نظریه‌هایی که در مقابل نظر مرحوم شیخ مفید قرار دارد را نقل ننموده‌اند؟ چرا کلمات بزرگانی مثل «مرحوم نعمانی» که این کتاب را از بزرگترین کتب اصول می‌داند و جمیع مطالب آن را روایات وارد شده از رسول خدا«صلی‌الله‌علیه‌وآله» و اهل بیت «علیهم‌السلام» می‌داند نقل نمی‌کنند؟ (غیبت نعمانی، صص: 101، 102: إن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الأصول التی رواها أهل العلم من حملة حدیث‏ أهل البیت علیهم‌السلام و أقدمها لأن جمیع ما اشتمل علیه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و أمیر المؤمنین علیه‌السلام ....) چرا کلام مرحوم شیخ حر عاملی، صاحب وسائل در فائده‌ی چهارم (ج30،‌صص:385، 386) در تأیید کتاب ایشان را نقل نمی‌کنند؟ آیا این، استفاده از بی اطلاعی مخاطب نیست؟ ثالثا: شیخ مفید در مورد این کتاب فرموده «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین ان یجتنب العمل بکلّ ما فیه...» (تصحیح الاعتقاد، ص: 149) جهت فهم این عبارت بایستی توجه کرد که شیخ مفید وقتی می‌فرماید در این کتاب، خلط و تدلیس و جعل واقع شده به این معنی نیست که خود مولّف یعنی «سُلیم بن قیس» این جعل را انجام داده‌است چرا که می‌بینیم «احمد برقی» در کتاب رجالش، سلیم بن قیس را از اولیاء اصحاب امیرالمومنین«علیه‌السلام» به شمار می‌آورد (رجال برقی: ص:4) و مرحوم خویی در موردش می‌نویسند «ثقة جلیل القدر عظیم الشأن» و حتی اگر این عبارات را نیز در مورد وی نپذیرفته و وی را در زمره‌ی ضعفاء به شمار آوریم نمی‌توان وی را جاعل حدیث نامید همان‌طور که هیچ عالم رجالی این نسبت را به او نداده‌است. بنابر این منظور مرحوم شیخ مفید آن است که در این کتاب، روایات جعلی اضافه شده‌است به این معنی که اصل کتاب، خالی از روایات مجعوله بوده و بعدا روایاتی به آن اضافه شده‌است. ولی می بینیم عبارت شیخ مفید به شکلی غیر صادقانه نقل شده‌است که مخاطب تصور می‌کند خود این کتاب از اصل و اساس،‌کتابی جعلی است. رابعا: در عبارت شیخ مفید، آمده «انسان متدیّن نبایستی به تمامی آن‌چه در این کتاب آمده عمل کند» در حالی که در ترجمه‌ای که از این کتاب نقل کرده‌اید، این عبارت به اشتباه ترجمه شده‌است. خامسا: عبارت شیخ مفید به صورت کامل نقل نشده‌است و این نیز خود، نوعی خیانت است. شیخ مفید در ادامه می‌فرماید: «قد حصل‏ فیه‏ تخلیط و تدلیس‏ فینبغی للمتدین أن یجتنب العمل بکل ما فیه و لا یعول على جملته‏ و التقلید لرواته و لیفزع إلى العلماء فیما تضمنه من الأحادیث لیوقفوه‏ على الصحیح منها و الفاسد و الله الموفق للصواب» (تصحیح الاعتقاد، صص: 149 و 150). این عبارت، نشان می‌دهدکه مرحوم شیخ مفید مردم عوام و مقلدین را از مراجعه به کتاب نهی فرموده و می فرمایند نباید به این کتاب مثل کتاب فتوایی نگاه کنید و به هر آن‌چه گفته عمل کنید بلکه به علماء ‌رجوع کنید تا روایات صحیح آن را از روایاتی که در آن جعل و اضافه شده برای شما تشخیص دهند. پس می‌بینید که به خوبی مشخص است این عبارت نشان دهنده‌ی آن است که اصل کتاب معتبر بوده‌است ولی بعدا در آن دست برده‌شده‌است ولی نویسنده‌ی آن مقاله متأسفانه با نقل بخشی از این عبارت مخاطب را به این خیال انداخته‌اند که مرحوم شیخ مفید، اصل این کتاب را کتابی بی اعتبار و موضوع می‌دانند. از همین‌جا نکته‌ای را متذکر می‌شوم و آن این است که همان‌طور که بزرگان فرموده‌اند به احتمال زیاد نسخه‌ای که در دست مرحوم نعمانی بوده‌است، نسخه‌ای خالی از اضافات و جعلیات بوده و به همین خاطر ایشان این کتاب را معتبر می‌دانند همان طور که مرحوم صاحب وسائل نیز به نبودن مطالب اشتباه در نسخه‌ای که در دست داشته‌اند تصریح می‌کنند(ج30،‌صص:385، 386) ولی نسخه ای که در دست مرحوم شیخ مفید و یا ابن غضائری بوده‌است نسخه‌ی مدلّس و مخلوط بوده و به همین خاطر مردم را امر به مراجعه به علماء می‌کنند. در مورد عظمت شأن سُلیم بن قیس و نیز اعتبار کتابش می‌توانید به بحار الانوار، تحقیق دار احیاء التراث، جلد مدخل، صص: 188 تا 192 مراجعه کنید سه: گفته شده کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کرده‌است و همین مسأله در کتب حدیثی بعدی نیز دیده می‌شود. در بررسی این سخن باید گفت اولا:‌ بایستی فرق بین غرض از نوشتن کتاب «بصائر» و کتاب «کافی» را در نظر داشته ‌باشیم. مرحوم صفار در کتاب بصائر قصد آن داشته که فضائل اهل بیت«علیهم‌السلام» را ذکر کند و اگر به صورت گذرا، تنها فهرست این کتاب را ببینید و یا حتی اگر به اسم این کتاب توجه کنیم که عبارت است از «بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد» این مطلب روشن می‌شود؛ ولی مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، از اصول اعتقادات و فروع احکام دین صحبت به میان آورده‌است. آیا در بصائر الدرجات، ابوابی مانند الطهارة، الصلاة، الزکاة، الصیام، الحج، الجهاد، المعیشة، النکاح، العقیقة، الطلاق، العتق و التدبیر و الکتابة، الصید، الذبائح، و ده ها مورد دیگری که در کتاب کافی آمده ذکر شده‌است تا بگویید چرا بعد از بصائر، کتاب‌های روایی ما حجیم‌تر شده‌اند و این را علامت جعل و زیاده بنامیم؟ آیا با اندک تأمّلی در موضوع این کتاب‌ها نمی‌فهمیم که مولّف کافی از کتاب بصائر به عنوان یکی از ده ها منبع رواییِ خود استفاده کرده‌است و علاوه بر استفاده از آن، از ده ها کتاب دیگر نیز استفاده کرده‌است تا بتواند یک جامع روایی که مجموعه‌ای از روایات در ابواب مختلف است را جمع آوری کند؟ به نظر شما آیا بایستی تعداد روایات این دو کتاب به یک اندازه باشد؟ آیا کتابی که تنها در مورد فضل اهل بیت علیهم‌السلام است بایستی به اندازه‌ی کتابی باشد که چندین برابر آن کتاب ابواب و موضوعات دارد؟ ثانیا: بایستی تفاوت بین جوامع روایی را با کتب حدیثی خاص دانست. محدّثین و مولفین کتب حدیثی پس از آن‌که دیدند کتب روایی پراکنده با موضوعات مختلف نوشته شده‌است در صدد برآمدند تا این کتاب‌ها را در کنار هم گذارند و مجموعه‌ای از روایات را با ابواب مختلف در کنار همدیگر جمع آوری کنند. بنابر این زیاد شدن تعداد اوراق کتاب‌های بعدی کاملا طبیعی است ولی با اندک تحقیقی مشخص می‌شود که تمامی روایاتی که در مجامع بعدی موجود است عینا در کتب قبلی موجود بوده‌است. به عنوان مثال اگر به کتاب شریف «بحار الانوار» مراجعه کنید می‌بینید که در ابتدای هر حدیثی، منبع آن را معرفی می‌کند به این شکل که می‌بینید در یک باب مثلا از ده منبع با ذکر آن منبع روایت را نقل می‌کند که همین روایت را در اصل کتاب نیز می‌توانید بیابید و در حقیقت روایتی اضافه نشده‌است بلکه مجموعه‌ی روایاتی که به صورت پراکنده در کتب قبلی بوده در کنار همدیگر قرار داده شود. چهار: گفته شده: بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کرده‌‌اند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» می‌خوانند. در پاسخ بایستی گفت: اولا: منظور از تشکیک بزرگان در صحت و سقم روایات چیست؟ احتمال اول این است که منظور آن باشد که برخی از این روایات جعلی است. یعنی می‌دانیم که راوی قصد داشته این روایت را در میان روایاتِ ما اضافه کند تا بتواند مسیر کلمات اهل بیت«علیهم‌السلام» را منحرف نماید. احتمال دوم این است که منظور آن باشد که ـ‌از آن جهت که تنها به روایتی می‌توان فتوا داد که اطمینان به صدور آن روایت از معصوم داشته‌باشیم، پس‌ـ هر چند فلان روایت، جعلی نیست ولی از آن جهت که علم به وثاقت راویِ آن روایت نداریم و خود راوی و یا حالات آن برای ما مجهول است، پس اطمینان به صدور آن روایت از معصوم به دست نمی‌آوریم و به همین خاطر روایت را کنار می‌گذاریم. در احتمال اول علم به یک دسیسه و تحریف در میان است ولی در احتمال دوم، به خاطر عدم علم به صدور روایت، آن را کنار می‌گذاریم و در حقیقت مسأله آن است که ما راوی را نمی‌شناسیم نه این‌که بدانیم وی جاعل است. آری از عبارتی که در متن آمده‌است احتمال اول به ذهن خواننده می‌آید و نویسنده مخاطب را به این تصور می‌اندازد که کتاب کافی و دیگر کتب اربعه، کتاب‌هایی مجعول هستند؛ ولی آیا این ادعا، ادعای درستی است؟ آیا یک محقق را می‌توانید نام ببرید که کتاب کافی و یا دیگر کتب اربعه را کتبی مجعول بنامد؟ آیا اگر فلان محقق گفت برخی از راویان کتب اربعه «مجهول» هستند و یا برخی از روایات این کتب «مرسل»، «مرفوع» و یا «ضعیف» است به این معنی است که آن روایات جعل شده‌اند؟ کافی است کسی اندک صفحاتی از کتب علم درایه را تورّقی کوتاه کند تا فرق معنایی این الفاظ را بفهمیم. چگونه باید «مرسل» و یا «مرفوع» را با «مجعول» یکی دانست و با جرأت تمام مرحوم شیخ کلینی مولّف کتاب کافی را «جاعل» دانست؟ در این‌جا لازم می‌دانم عباراتی از بزرگان در توصیف کتاب کافی را ذکر کنم. شیخ مفید، در باره‌ی کافی مى‏فرماید: «الکافی هو من أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة» یعنی «کتاب کافی از پر جلالت ترین کتاب‌های شیعی و پر فایده ترین آن‌هاست». علامه مجلسى در مورد آن مى‏فرماید: «أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها» یعنی «کتاب کافی منظبط ترین کتب پایه و جامع ترین آن‌هاست و بهترین تإلیف شیعه و پر منفعت ترین آن‌هاست». البته بزرگان دیگری همچون شهید اول و شهید ثانی و فیض کاشانی کلماتی در بیان اهمیت و جایگاه «کافی» فرموده‌اند که به خاطر این‌که نویسنده در نوشته‌ی خود جایگاه رفیعی برای شیخ مفید قائل شده‌بود و نیز به نظریه ای از مرحوم علامه مجلسی استشهاد کرده بود ـ‌ که نشان می‌دادکلمات این بزرگان را ارج می‌نهند ـ به ذکر توصیف این دو عالم در مورد کتاب کافی بسنده می‌کنم. همچنین شایان ذکر است ملا صدرا، صاحب معالم و علامه مجلسی که از علمای بزرگ و فهیم شیعی بوده‌اند بر آن کتاب شرح زده‌اند که نشان دهنده‌ی معتبر دانستن آن کتاب شریف در نظر این بزرگان است. بنابر این ممکن است این بزرگان در نظر رجالی خود، برخی از روایات کافی را قابل استناد ندانند ولی این به معنای مجعول دانستن آن‌‌ها نیست. در این جا توجه به این مسأله لازم است که آیا مجعول خواندن کتاب شریف «کافی» همان حرفی نیست که شبکه‌های ضد شیعی (مانند کلمه و وصال و مانند آن) در صدد مطرح کردن آن هستند؟ آیا فکر نمی‌کنید که این سخن‌ها دانسته یا ندانسته قطعه‌ای از آن پازل باشد؟ اساسا آیا با ذکر چند حدیث مرسل و یا مرفوع شخص جاعل می‌شود؟ چگونه با جرأت تمام بگوییم وقتی مرحوم علامه مجلسی برخی روایات کافی را مرسل می‌داند بگوییم که وی، مولف کافی را «جاعل حدیث» می‌خواند؟ اگر این‌چنین است چرا ایشان با وصف غیر بدیل از کافی یاد می‌کنند؟ چرا خود علامه مجلسی بارها در کتاب شریف بحار الانوار از کافی نقل روایت می‌کنند؟ اگر این کتاب را جعلی می‌دانستند این‌چنین عمل‌ می‌کردند؟ اگر بگوییم «مرسل» و یا «مرفوع» دانستن یک روایت و یا «مجهول» دانستن راوی یک روایت به معنای «مجعول» دانستن آن روایت و «جعلی» خواندن آن کتاب باشد، بدون شک روزی دیگر خواهند گفت «از آن روی که مرحوم مجلسی احادیث مرفوعه ذکر می‌کنند ایشان نیز از جاعلان روایت هستند». آیا سر نخ‌هایی از خط بی اعتبار ساختن مجامع روایی نمی‌یابید؟ پس از آن‌که مقدماتی برای بی اعتبار نامیدن و مجعول خواندن کافی ذکر شده نقد شد و روشن شد تماما مغلطه و نا صحیح است بایستی نکته‌ی مهمی را در روند این استدلال تذکر دهم و آن این‌که حتی اگر تمامی این مقدمات صحیح بود، ربطش به مجعول بودن کافی چیست؟ این که بگوییم راوی کتاب سلیم بن قیس غالی است و بعدا بگوییم خود کتاب سلیم بن قیس نیز جعلی است و ناگهان بدون ربطی سراغ کتاب بصائر برویم و بگوییم این کتاب، منبع کتاب کافی است و نتیجه بگیریم در کتب اربعه و به طور خاص در کافی احادیثی جعل شده‌است؟؟؟؟؟ و سپس بگوییم بر اعتقادات شیعه باید گریست؟ آیا این انصاف است؟ در آخر این سوال برای من مانده و نمی‌دانم موضوعات علمی را با ادبیات ژورنالیستی، مطرح‌کردن چه نتیجه‌ای برای مخاطب دارد؟! و چرا اگر کسی سؤالی را جواب داد از نظر آقایان یک نوع فتوادادن تلقی می شود و به صورت طعنه‌آمیز با موضوع برخورد می‌گردد و خیلی راحت بنده را اهل فتوا ومخاطبانم را اهل تقلید بدانند؟! جالب است که می‌فرمایند یک نوشته از بنده نخوانده‌اند و بعد این‌چنین بنده را اهل فتوا و مخاطبان بنده را اهل تقلید می‌دانند، در حالی‌که همه‌ی تلاش بنده در نوشته‌ها آن است که عقل عزیزان را مخاطب قرار دهم. به هر حال گویا موضوع دارد گم می‌شود؛ بحث بر سر نقد احادیث و مرسل‌بودن بعضی از احادیث نیست، بحث در نوشته‌ی آقای اکبر جباری است که در سؤال شماره‌ی 9560 مطرح است. تصور بنده آن است که خواسته یا نا خواسته در این نوشته نقد احادیث در میان نیست، بلکه مأموریت بی‌اعتبارکردن همه‌ی کتب روایی شیعه در میان است حتی کتب اربعه، تازه با این ادبیات که آقای اکبر جباری می گویند: «امروزه به وضوح بسیاری از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث "کتب اربعه" تشکیک کرده اند»؛ بدون آن‌که بگویند این محققین چه کسانی هستند. آیا این بی‌اعتبارکردن مجامع روایی شیعه نیست؟ ایشان بدانند یا ندانند این دیگر یک بحث علمی نیست بلکه القاء شبهه است برای سست‌کردن اعتقاد جوانان ما نسبت به روایات عظیم‌القدری که از طریق امامان معصوم«علیهم‌السلام» به ما رسیده و این‌جا است که خوش‌بینی عین غفلت از توطئه‌ای است که در پشت این حرکت‌ها پنهان است. از این عجیب‌تر القائی است که آقای جباری در مخاطب خود ایجاد می‌کنند که در طول تاریخ بعد از اهل‌البیت«علیهم‌السلام» به تعداد احادیث اضافه شده است و با عدم آگاهی از اطلاعات مخاطبان خود این‌طور می‌نویسند: «با کمال تعجب شاهد افزایش احادیث نسبت به منابع نخستین هستیم برای مثال کتاب «بصائرالدرجات» که قبل از کتاب کافی توسط کلینی نگاشته شده مشتمل 1881 حدیث می باشد ولی کتاب کافی که بعد از آن نوشته شده بالغ بر 15 هزار حدیث است و هرچه به این سو می آییم، حجم کتب حدیثی بیشتر و بیشتر میشود و هیچ کس هم متعرض این نکته نمی‌شود که چرا هرچه از دوره غیبت معصوم می‌گذرد، تعداد احادیث بیشتر می‌شود». بنده از این جمله توطئه‌ی ناجوانمرانه‌ای شبیه کار کسروی را استشمام می‌کنم زیرا مخاطب به طور طبیعی این‌طور می‌فهمد که ما بعد از معصوم توسط غیر معصوم در این مورد خاص بیش از 13 هزار حدیث را از طریق مرحوم کلینی وارد کتب روایات خود کرده‌ایم، در حالی‌که همان‌طور که عرض کردم کتاب «بصائرالدرجات» در خصوص فضائل آل محمد«علیهم‌السلام» است، ولی کتاب شریف کافی در تمام موضوعات فقهی، اخلاقی و عقیدتی با وسعتی بسیار گسترده احادیث را جمع‌آوری کرده است. در هر حال این‌‌جا است که انسان احساس می‌کند مأموریتی جهت خدشه‌دارکردنِ کلّ منابع حدیثی شیعه در میان است! وگرنه اگر به روش عالمان دین بحث از سلسله‌ی حدیث و یا محتوای احادیث در میان باشد نه‌تنها کار پسندیده بلکه روش عالمانه‌ای است که جهت بررسی متن متون مقدس در همه‌ی ادیان جاری است. امید است شما از این به بعد با هوشیاری، این نوع اعمال را رصد و نیز امیدوارم آقای جباری نیز متنبه شوند و بفهمند نباید تیشه به ریشه‌ها زد. ای کاش آقای جباری می‌فرمودند آن کاربر که آن نوشته را به سایت لب المیزان فرستاده اند درست منتقل نکرده تا بحث «سالبه به انتفاء موضوع» می‌شد! ولی چنین نکردند. بنابراین دیگر رجوع به منبع اصلی جهت فهم کلام ایشان چه معنایی دارد؟ ایشان به گفته‌ی خودشان هیچ نوشته‌ای از بنده ندیده اند، ولی سراسر نوشته‌شان صحبت از فضای تقلید و فتوا می‌کنند. سخن بنده با ایشان این است: این فرهنگ یهود صهیونیسم است که سعی دارد متون مقدس را بی‌اعتبار کند. آیا حیف نیست جوانان این مرز و بوم از روایاتی که حقیقتاً بعضی از آن‌ها راه صعود انسان‌ها را به اعلی علیین می‌گشاید محروم کنیم؟ آیا آقای جباری متوجه لوازم کار خود هستند؟ آیا ایشان فرصت کرده‌اند در کتب روایی تدبّر کنند؟ تا معلوم شود ما به اندازه‌ای که با تدبّر و تعقل در روایات خود ورود پیدا کنیم به همان اندازه متوجه رهنمودهای فوق‌العاده و همه‌جانبه‌ی امامان معصوم«علیهم‌السلام» می‌شویم. آیت‌اللّه مشکینی«رحمة‌اللّه‌علیه» می‌فرمودند: ما بعضاً با روایتی برخورد می‌کردیم که از نظر محتوا در نسبت آن به امامان معصوم شک می کردیم، ولی وقتی آن را با علامه طباطبایی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در میان می‌گذاردیم آنچنان عمق آن را بر ما می‌گشودند که شگفت‌زده می‌شدیم. ای کاش آقای جباری مخاطبان خود را به تدبّر در روایات دعوت می‌کردند. آیا قرآن نظر ما را متوجه ذی‌القربی و اهل‌البیت«علیهم‌السلام» کرده‌اند یا نه؟ آیا برای نظر به آن‌ها راهی جز نظر به روایاتشان می‌ماند؟ آقای محمدرضا حکیمی می‌فرمودند که: «مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی از زندان آزاد شد مستقیما به خانه‌ی ما آمد و پس از صحبت مختصری کتاب «بحارالأنوار» مجلسی که در دسترس بود را برگرفت و شروع کرد به خواندن، و آن‌چنان محو آن شد که ما را و حضور خود را در خانه‌ی ما فراموش کرد. بنده خوابیدم، وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم هنوز دکتر شریعتی مشغول مطالعه‌ی بحار است و پس از نماز و صبحانه من سر کار رفتم، عصر که برگشتم دیدم چشمان مرحوم شریعتی همچون کاسه‌ای از خون شده است و هنوز مشغول مطالعه‌ی بحار است و به من گفت من نسبت به مرحوم مجلسی و بحارالأنوار او جفا کردم و تو از طرف من وصیِّ من هستی که در تمام کتاب‌های من این خطا را رفع کنی.» آری چه کسی باعث شد که شریعتی‌ها در ابتدای امر چنین ذهنیتی نسبت به روایات عظیم‌القدر شیعه پیدا کنند؟ جز جریان روشنفکری که تحت تأثیر برنامه‌های یهود صهیونیسم و فراماسونر چنین شبهاتی را القاء کرده بودند؟ بنابراین دشمنی ما با شخص نیست، دشمنی با دشمن تعالی انسانیت است و حساسیتی که شما ملاحظه می‌کنید نسبت به نوشته‌ی آقای جباری نشان می‌دهید اولاً: به جهت آن است که اگر آقای جباری متوجه لوازم گفتارشان نیستند برایشان روشن شود که قضیه از چه قرار است و ثانیاً: کاربران عزیز بدانند حال که دشمن به‌خوبی متوجه عظمت شیعه شده است و این عظمت در اتحاد بین ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت ظهور کرده است، همه‌ی تلاش خود را بر این صرف می‌کند که حاصل کار اهل‌البیت«علیهم‌السلام» را که در کتب روایی ما ثبت است بی‌اعتبار نمایند و از این‌جهت است که جای مسامحه نمی‌ماند زیرا بحث علمی در میان نیست، بحث خاک‌پاشیدن در چشم حقیقت است. موفق باشید
6508
متن پرسش
سلام استاد امیدوارم حالتون خوب باشه استاد من پسری 22 ساله در شهرستان کاشان هستم و در حال حاظر سال آخر دانشگاه هستم و در حال خواندن برای کنکور ارشد میباشم، استاد بنده تا چند ماه پیش در حال مطالعه برروی کتب شما بودم که پس از ان شروع به خواندم چهل حدیث امام کردم ولی پس از مدتی متوجه شدم انگار کسی در درونم مرا به خواندن کتب شناخت مهدویت و امام زمان تشویق می کند . استاد انگار ندای امام حسین در گوشم میپیچد و هَل مِن ناصر یَنصُرنی امام زمان به گوشم میرسد میترسم از افرادی باشم که مثل مردم کوفه با آن همه دیانت امامشان را سربریدند همان طور که میدانید مشکل آنها نماز و شناخت دین نبود و سوال من اینست که آیا همان موضوع عرفان را ادامه دهم ویا به موضوع مهدویت بپردازم وچگونه راهش را طی کنم . قصد مطالعه کتاب الغدیر را دارم لطفا شما هم چند کتاب به بنده معرفی کنید با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که ما باید امروز بر روی تحقق تمدن اسلامی سرمایه‌گذاری کنیم، خوب است که نسبت به جایگاه تفکر مهدوی و عقل مهدوی در آینده‌ی تاریخ مطالعه و تأمل کنید و این گرایش را به فال نیک بگیرید. شاید دو جلسه صحبت امثال بنده در رابطه با جریان روشنفکری و تقابل آن با تمدن و کربلا نقطه عطف تقایل تمدن اسلامی با تمدن جاهلی افق موضوع را در حدّی تبیین کند. موفق باشید
6509
متن پرسش
سلام خواهشا پیرامون لیبرالیسم فرهنگی توضیح دهید؟ویژه باشد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر انسان گرفتار فکر و فرهنگی شود که به مرز بین شرک و توحید و حق و باطل احساس نشود و بر اساس اهداف دنیایی مفید و مضرّ برایش مهم باشد گرفتار لیبرالیسم فرهنگی شده، بدین معنا که خود را آزاد می‌داند در نگاه فرهنگی خود هرچیز را مباح بداند. در کتاب « آنگاه که فعالیت‏هاى فرهنگى پوچ مى‏شود، ص: 23» عرض کرده‌ام : «فعالیت‏هایى که در عین ظاهر دینى سخت نظر به دنیا دارد و به جاى حرام و حلال و مستحب و مکروه، مفید و مضرّ و کمى مفید و کمى مضرّ را قرار مى‏دهد و با تغییر منظر انسان‏ها از حرام و حلال به مفید و مضرّ، خوفِ از حق از بین مى‏رود و نفس امّاره میدان بیشترى مى‏یابد و میدان فکر و ذکرِ حضورى تنگ و تنگ‏تر مى‏شود. زیرا توجه به حرام و حلال‏ بودن چیزها نظر را به آخرت معطوف مى‏دارد، ولى نظر به مفید و مضرّبودن آن‏ها نظر را به دنیا مى‏اندازد و در حالت اخیر انسان به احکام الهى احترام لازم را نمى‏گذارد، بلکه از منظر دستورات مفید به آن‏ها مى‏نگرد و درنتیجه از بازگشت به حقیقت غفلت مى‏شود و به جاى بندگى خدا یک نحوه خودخواهى به میان مى‏آید، ولى با رعایت حرام و حلال خدا، انسان‏ خود را در حضور حضرت حق مى‏برد و در نتیجه با تجلى ولایت حق، انسان از بى‏سرپرستى و لذت‏پرستى افراطى در میدان زندگى نجات مى‏یابد.». موفق باشید
6230
متن پرسش
سلام. در ابتدا بشدت التماس دعا دارم در این ایام غمناک. استاد گرانقدر! ظاهرا در مورد پدیده احمدی نژاد به چیزی رسیده اید که شاگردان ریز و درشت به هیچ وجه قادر به درک و همدلی و هم ساحتی در آن نیستند. اولا از شما خواهش میکنم که تاملی بفرمایید ؛ بالاخره این شاگردان با تفکر و عالم دینی شما بزرگ شده اند و اکنون قریب به اتفاق آنها نظری مخالف با نظر شما در این زمینه دارند. آیا این احتمال را نمیدهید که شاید نظرات اخیرتان ، به این شدت صحیح نبوده و شما اشتباهاتی داشته اید؟ کدام مبنا است که شما را در مقابل اکثر شاگردان تربیت شده خودتان قرار داده است و به هیچ وجه ذره ای از آن کوتاه نمی آیید؟ و اما سوال دوم ؛ تمنا میکنم که تحلیلی هم از آن طرف ماجرا ارائه دهید ، یعنی جبهه پایداری! شما می فرمایید آن احمدی نژادی که در دولت نهم نیروهای انقلاب را جمع کرده و نماد کار انقلابی بود ، با نزدیکی به جناب مشایی همه را از دور خود فراری داد و عملا با جدا شدن از طیف وسیعی از انقلابی ها ، دیگر نتوانست نسبتی با ارزش ها و آرمانهای متعالی امام برقرار کند. استادعزیز! چرا از آن طرف به ماجرا نگاه نمی کنید؟ همین آقایان فتاح ، لنکرانی ، محصولی و ... که شما بسیار به آنها استناد میکنید ، جملگی اذعان داشته اند که پیشنهاد همکاری احمدی نژاد را برای همکاری در دولت دهم رد کرده اند!! من هم قبول دارم که نزدیکی احمدی نژاد به مشایی افراطی بود ، ولی خواهشا کمی هم در باره این رفتار های زشت عزیزان پایداری صحبت کنید تا خدای ناکرده از جانب ناخودآگاه ما متهم به بی انصافی نشوید! آیا این رفتار برادران پایداری مصداق خیرخواهی بود که اینچنین دور احمدی نژاد را خالی کنند و شروع به تخریب شدید او (در شرایط تحریم های بی سابقه و کمرشکن) بکنند؟ قبول که کار احمدی نژاد اشتباه! آیا رفتار آنها و کنار کشیدن شان علی رغم پیشنهاد همکاری و مصاحبه های متعدد تخریبی و نیش دار ، شایسته بدترین تقاص ها نیست؟به فرض که تشخیص آقای مصباح کاملا درست بود ؛آیا سخنان ایشان با این ادبیات کوبنده و تخریبی ، واقعا کار را بهتر میکرد؟ دولتی که در مواجهه با شدیدترین و بی سابقه ترین حجم حمله استکبار جهانی بود و در هر فرصتی مورد تایید رهبر عزیز قرار میگرفت را با بدترین الفاظ و تهمت ها مورد حمله قرار میدادند و شما این را تشبیه میکنید به ناله های مادر سادات!!همه انتقادات شما از احمدی نژاد درست! ولی این لحن ملایم انتقاد به دوستان جبهه پایداری واقعا انصاف یا درک سیاسی شما را برای ما خدشه دار میکند. اگر قرار است برای آینده درس بگیریم ، مطمئنا زشتی و کم خردی کار پایداری ها و بزرگانشان ، شایسته تامل بسیار زیادی است! نه اینکه بگویم با آنها دشمنی کنیم ولی میگویم که بزرگی کار نادرست پایداری و علامه مصباح در مدیریت و مواجهه با اشتباهات مورد هجمه ترین رئیس جمهور کشور ، باید بسیار مورد نقد قرار بگیرد تا در آینده در دام چنین اشتباهاتی گرفتار نشویم. و در آخر ؛ همه این جسارت ها از جانب کسی بود که شرم دارد حتی نام شاگردی شما را بر خود بگذارد و در هر سفر زیارتی شکر و دعا میکند سید و استاد را خود که به لطف خدا بر سر راهش قرار داده شده.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم:سخن آن رفیق را که پیش‌نهاد کرده بودند ادامه‌ی این بحث کافی است را درست می دانم با این‌همه به امید آن‌که ماوراء بحث‌های گذشته بر آن عقلی که باید بیش از پیش رجوع کنیم عرایضی را خدمتتان مطرح می‌کنم. بنده وظیفه‌ی خود می‌دانم همین دوستانی که برشمردید را دعوت کنم جهت بازخوانی تاریخ گذشته برای حضوری عالمانه در تاریخ آینده. با این نوع نگاه که به دنبال مقصر باشیم تا دل‌تان بخواهد می‌توانیم مقصر پیدا کنیم، با این‌که اطلاعات بنده نسبت به آقایانی که در رابطه با جبهه‌ی پایداری نام بردید که آقای احمدی‌نژاد دعوت به همکاری کردند، غیر از آن چیزی است که شما می‌فرمایید. ولی بر فرضِ صحت سخن جنابعالی، در بازخوانی آنچه در جبهه‌ی خودی‌ها گذشت باید در نگاهمان تجدید نظر کنیم و حیف است که رفقا در کنار همدیگر بنشینند و تنها دلایل صحت نگاه خود را برجسته کنند. امیدوارم آرام‌آرام عرایض بنده را در کنار ذهن خود نگه دارید و به جای آن‌که سریعاً آن‌را مردود بشمارید به خودتان اجازه دهید کمی در این موارد تأمل شود. همه‌ی آنچه می‌فرمایید وجوهی برای صحت آن هست ولی کار بزرگ‌تری در پیش است که باید وجوه دیگری را نیز مدّ نظر قرار دهید. مکرر شنیده‌اید یک ملت به جهت تجربه‌ی صدساله‌ی خود در موضوعی، وجوهی از حقیقت را می‌یابد که سایر ملت‌ها نمی‌یابند. ما برای حضور در آینده‌ی تاریخ نیاز داریم وسیع‌تر بیندیشیم و عقل دیگری را در میان آوریم. وقتی با چیزی خلاف عقیده‌تان روبه‌رو شدید در حالی‌که در کلیت خود در مسیر حق حق قرار دارید این امکان را به خود بدهید تا برقی بر قلب شما تجلی کند و از جهتی به حقیقت مطلق که هیچ محدودیتی ندارد، نزدیک شوید. راستی اگر سخنی آن‌قدر معنا دارد که می‌توان در مورد آن فکر کرد توجه به آن سخن حضور در عالمی برتر نیست؟ باور نمی‌کنم شما از آن افرادی باشید که پیشاپیش سخنی که با تحلیل‌های قبلی شما نمی‌خواند را ردّ کنید. پس وسعتی که باید به آن نزدیک شوید را چگونه به‌دست می‌آورید؟ بنده هرگز شما را به یک نوع لیبرالیسم فکری و اخلاقی دعوت نمی‌کنم که با باطل همان‌طور برخورد کنید که با حق باید برخورد نمایید. برعکس؛ بنده دوستان را به یافتن چهره‌های دیگری از حقیقت دعوت می‌نمایم. همین‌طور که توصیه فرموده‌اید شاید نظرات اخیر من به این شدت که عرض کرده‌ام صحیح نباشد، به همین جهت شما را به تبعیت از خود دعوت نمی‌کنم ولی امیدوارم از پایگاهی بس عظیم‌تر از نگاه گروهی، که بنده انتظار دارم، به عرایض بنده نظر کنید و اندازه‌ی اشتباهات آن‌را دریابید در آن صورت هدیه‌ی ارزشمندی به بنده ارزانی داشته‌اید و در آن صورت برای بنده روشن می‌شود که مریدپروری نکرده‌ام بلکه عقل عزیزان را مخاطب قرار داده‌ام که همین سؤال شما گواه بر همین است که بحمداللّه نخواسته‌اید دربست عرایض بنده را بپذیرید. تعجب می‌کنم که می‌فرمایید بنده کمی از اعمال ناپسند جبهه‌ی پایداری صحبت کنم. مگر بنا بود بنده وارد چنین عرصه‌ای شوم؟ تمام تلاش بنده آن است که با وسعتی بیشتر گذشته را بازخوانی کنیم و جای هر جریان خودی را تعیین کنیم. مگر بحث تبرئه‌کردن یک جریان و متهم‌کردن یک جریان است؟ اگر بخواهیم یک روزی اشتباهات خودی‌ها را لیست کنیم برای هر کدام، مجموعه بزرگی خواهد شد. ولی بنا شد به تاریخ دیگری قدم بگذاریم و با نگاه دیگر و زاویه‌ی دیگری همدیگر را نگاه کنیم. باید در این عرصه‌ی طوفانی دریا شد، رودخانه‌ها را پذیرا گشت در حالی‌که گل و لای رودخانه را فرو می‌نشانیم تا رودخانه به دریا بپیوندد. می‌دانم به موضوع بس مشکل و تا اندازه‌ای مبهم شما را دعوت می‌کنم. روزی که مباحث نقد غرب را در این طبقه که شماها باشید شروع کردم باور نمی‌کردم با نسلی روبه‌رو هستیم که به‌خوبی آن مباحث را می‌پذیرد، دغدغه‌ی غرب‌زدگیِ دوران به ظاهر سخنانم را مبهم می‌نمایاند، ولی شماها ماوراء روح غرب‌زدگی، استقبال خوبی از عرایض بنده - که به نظرم روح نقد غرب حضرت روح‌اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» بود- کردید و از عقل غربی آزاد شدید، در حالی‌که می‌شناسید اصول‌گرایانی را که همانند اصلاح‌طلبان نمی‌توانند از عقل تجربی آزاد شوند. امروز نیز شما را دعوت به عقلی می‌کنم که چند صد سال است آن را فراموش کرده‌ایم و در حالی بر آن پافشاری می‌کنم که نه به اصلاح‌طلبان یک امید دارم بفهمند و نه به اصول‌گرایان سنتی، با وجود آن‌که معتقدم چیزی را متذکر می شوم که خیلی بیان‌پذیر نیست ولی معتقدم معنادار است و کشف تاریخ جدید در گرو فهم معنای آن می‌باشد و نزدیکی به حضرت روح‌اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و رهبری عزیز«حفظه‌اللّه» در گرو فهم آن است. ظاهراً مشکلی در ساحت لفظ بنده هست که تصور فرموده‌اید انصاف در نقد آن‌هایی که با آقای احمدی‌نژاد خوب برخورد نکردند، دیده نمی‌شود. بنده شما را دعوت به جایی می‌کنم که در آن جا این مقایسه‌ها چندان ظهور ندارد. درست است که در طیف نوری هفت رنگ، زرد و سبز و آبی هرکدام غیر از دیگری هستند ولی برادر! نوری در درون آن‌ها هست که ماوراء زرد و سبز است. من شما را به ظلمت دعوت نکردم که در کنار نور آن را پذیرا باشید، بنده شما را به نوری دعوت کردم که در درون شکل‌های متکثر نور جاری است. این است معنای این‌که باید جایگاه تاریخی حادثه‌ها و اشخاص و افکار را در نظر گرفت. در ضمن با توجه به ارتباطی که با بعضی از رفقا دارم در این مسئله با شما هم‌نظر نیستم که رفقای ما «ریز و درشت» به هیچ وجه قادر به درک و همدلی و هم ساحتی در رابطه با نظر بنده نیستند. این نکته‌ی اخیر را به این جهت عرض کردم که حق این رفقا ضایع نگردد. موفق باشید
6136
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز : آنچه در جواب سوال 6100 آمد از حیث کبری خیلی خوب است اینکه ما بیش از انکه درگیر جزییات عملی خطاپذیر دوستان اهل بیت باشیم نظر به جایگاه و کلیت حرفها و رفتارهاو جهت گیری های ایشان داشته باشیم و انصافا هم تلاش بر رعایت این مهم داریم ما آیت الله مصباح را دوست داریم دعا میکنیم و انصافا خود را خاک پای ایشان هم نمیدانیم و این خاکساری ما البته مختص به ایشان هم نیست ، ما هر آنکه دلسوز اسلام است و از صمیم قلب زبانی قدمی قلمی اشکی آهی برای اسلام دارد خاک پایش را به دیده میگذاریم چه ایت الله وحید باشد با آن سوزی که برای زهرای مرضیه سلام الله علیها دارند چه آن بچه بسیجی که از سر عشق به انقلاب و تشخیص غلط به جرم ضدیتِ ما با ولایت در دانشگاه پوست ما را روزی چند بار کَند. همه دوستان اهل بیتیم ان شاء الله و دعوا ها از سر آن است که غیرتش غیر بسوزد. اما سوال و اشکال در صغری است چرا این روایت شریفه در مشایی و احمدی نژاد مصداق نمی یابد چرا سوز زهرا وار آیت الله مصباح عزیز دیده میشود اما فریادها و ناله های علیّ وار احمدی نژاد در چاه غریبی و غربت شنیده نمیشود. احمدی نژاد را چه کسی به مسلخ فرستاد .بودند وهستند امثال سلیمان بن صرد ها که از جان گذشته اند، به جای خود مخلص اند بصیرت هم دارند انصافا ما باز هم بند کفششان هم نیستیم اما نتیجه عملشان کشته شدن حسین میشود . چون بند جزئیاتند بند مسایل حاشیه ای اند. اتفاقا مثال جناب کاشانی و شهید نواب مثال خوبی است اما تطبیقش اشکال دارد در آنجا نواب عزیز گیر جزئیات و بستن میخانه و فاحشه خانه و... است و جناب کاشانی دنبال ملی شدن نفت و قطع دست انگلیسها است . احمدی نژاد میخواهد انقلاب را از صورت به سیرت آورد طبیعی است که حمل این سیرت نورانی آدم هایی از این جنس می‌طلبد بقیه حضرات اگر قوه حاملیت و عَرضه این مهم را داشتند که میکردند. میخواهد ما را به ارزشهایی ورای ارزشهای مدرنیته رهنمون شود میخواهد آرمان فراموش شده عدالت رازنده کند ،میخواهد کرامت انسانی را ، آزادی را ،از ماذنه اسلام فریاد کند. میخواهد ما را و مسولان ما و روشنفکران مارا ،ما خودباختگان در برابر عظمت امریکا را، به خود باوری برساند درگیری هایی دارد با جبهه زر و زور و نزویر، استمداد میکند اما چه کند که حزب الله یا سواد ندارد یا سواد دارد سلیقه ندارد، یا هردو را دارد توان اجرا ندارد، یا هر سه را دارد جرات و جسارت ندارد، یا همه را دارد اما مهربانی و عاشقی ندارد .یا خدا عنایت کرده جلو پایش گذاشته ،یا رفته است وگشته است و آدمی در این ابعاد پیدا کرده که هم از نظر اجرایی قوی است ،هم شخصیتی قوی است، هم امام زمان رابه عنوان امام حیّ میشناسد، هم عاشق او است، هم تئوری این ماجرا را میداند، هم توان عجیبی در تفهیم دارد و فاصله اش با سایرین در دستگاه اجرا زمین تا آسمان است هم عدالتخواه و ساده زیست واقعی است ، هم صبور است و از کوره در نمیرود، هم سابقه اجرایی دارد هم فرهنگی است ،هم از بن دندان آمریکا ستیز است ،هم توان دیالوگ با روشنفکری را دارد، دیالوگی مهربان و جذب کننده نه فحاش و بد اخلاق، هم ولایت را عمیق میفهمد هم عمیقا به آن ملتزم است، هم عاشق خمینی است ،هم اورا عمیقا مطالعه کرده ،هم فلسفی است، هم عرفانی است، هم المیزان خوانده. واقعا اگر احمدی نژاد این آدم را به کار نگیرد وبه جهت ایرادات صدمن یک غاز دیگران و تهمت های چارتا سیاسی زواردررفته باندباز و تیم بدخواه هاشمی و البته دلسوزی های ناشیانه علما و اصولگرایانی که با اخبار جهت دار مدیریت میشوند، انقلاب را از این خیر کثیر و هدیه خدا به انقلاب ،محروم کند، آیا در عقل ایشان تردید نمیشود ؟ آنوقت نباید احمدی نژاد را خائن دانست ؟ نقل است از یکی از مبلغین بزرگوار که احمدی نژاد ندید بدید بوده است که وقتی مشایی را دیده ذوق زده شده و هول کرده بیاد ما خیلی بهترش را نشانش بدیم (نقل به مضمون) خیلی جالب است . حضرات دو دهه فرصت داشتند اگر داشتند چرا رو نکردند تا ببلعد سحر ساحران را؟ نتیجه بیست سال کار حضرات شده بی حجابی عمومی کشور بعد احمدی نژاد باید یک شبه همه را .... بگذریم شما از بعض وزرای احمدی نژاد چنان به عنوان اصول گرای حقیقی یاد میکنید که حالا احمدی نژاد با خداحافظی ایشان چه خبطی کرده است . ما این بزرگواران را (با وجود ارادت و محبتی از جنس دوستی با دوستان اهل بیت) در جلسات و سخنرانی ها و تا حدی درکار دیده ایم ، ابدا در این قدر و اندازه ها نبوده اند. اتفاقا تعجب ما این بود که چه طور دکتر امثال ایشان را با این ضعف آشکار در منطق و استدلال را به وزارت گمارده اند ؟ و خدا را شکر که زمینه رییس جمهوری این حضرات که هر چه در سرمایه اجتماعی کسب کرده اند از قِبل فحاشی به احمدی نژاد و ایشان مقابل اقا گذاشتن،به دست آورده اند فراهم نشد. ما که آخر سر نفهمیدیم گیر حضرت شما به مشایی چیست و گیر جناب مصباح به احمدی نژآد . میفرمایید آیت الله مصباح خطری را فهمیدند . این طور نبود خطر را ایشان به وجود آوردند. الحق و الانصاف حزب الله پشت احمدی نژاد بود تا آن زمان که جناب ایشان عّلّم تکفیر بلند کردند و بعد همگان زبان در آوردند حتی آنان که از سر نفاق زبان به کام گرفته بودند . ایشان کدام خطر را فهمیدند؟ اصلا فتنه از مصاحبه جناب ایشان اغاز شد به نظرم سیر تاریخی اتفاقات گم شده است .انصافا هر چه تلاش میکنیم تا به هر ضرب و زوری هست نقش آیت الله مصباح را در نابودی احمدی نژاد و از بین رفتن یک فرصت تاریخی عظیم نادیده بگیریم عقل اجازه نمیدهد .این را هم نمیفهمیم که چرا بین آیت الله مصباح با سایرین تفکیک میشود مگر ایراد ایشان به دکتر غیر از ایراد حاچ منصور و طائب و کیهان و صفار و فیروز آبادی و عزیز جعفری و ضرغامی و سید احمد خاتمی و علم الهدی و ... است . همه یک حرف زدند حتی با الفاظی مشترک ،همه هم استنادا به جناب مصباح . پس اگر این ها درست میگویند و همه را سوز زهرایی به گریه که چه عرض کنم به عربده کشانده پس مخاطب احمدی نژاد آخرین خاگریز واقعا کیست ؟ فقط لاریجانی و توکلی و مطهری ... اگر هاشمی احمدی نژاد را به لجن بکشد که چیزی نمیشود فقط بر محبوبیت او افزوده میشود پس این هجمه علیه احمدی نژاد قطعا تحت تاثیر حرف های هاشمی نبوده است هر چند که مدیریت صفر تا صدش دست او بوده باشد. اما لشگر حزب الله را جناب مصباح علیه احمدی نژاد به خیابان کشاند.جالب اینجاست که خود حضرات که فضای موجود را میبینند و بعد از نشستن غبار فتنه خود و حرکاتشان را ارزیابی میکنند انگشت ندامت میگزند و مکرر در مکرر در مجامع حزب اللهی اظهار پریشانی و پشیمانی از زمین زدن احمدی نژاد میشود و حالا شما تازه دفاع از آن جریان دولت برانداز را زنده میکنید ؟ در کشور ما اظهار نظر بسیار افراد را میتوان بر اساس لینکهاشان پیش بینی یا تحلیل نمود . حاج منصور عزیز اطلاعات جابه جایی میلیاردی پنهان دولت را از کجا میداند . فلانی زندگی شخصی و ارتباطات مشایی را از کجا حدس میزند ؟ نمی دانم شاید فضای موسسه امام را اشنایی نداشته باشید که پاتوق کدام جریان اطلاعاتی است و در آن ایام چه بساطی از ریز اعترافات علی یعقوبی و غفاری راه انداخته بودند و امثالهم و با چه آب و تابی این طرف و آن طرف را پر میکردند و همه در سایه عنایات موسسه فخیمه امام . وقتی هزاران بزرگ و بزرگتر از آیت الله مصباح را دیده ایم که چگونه با اطلاعات غلط مدیریت شده اند چه در سطح مراجع ،چه مبلغین دینی ،چه سیاسیون اهل بصیرت، ابدا دور از ذهن نیست که دوباره این ماجرا برای ایشان هم تکرار شده باشد . یادمان نرفته است توصیه الله الله فی بیوتکم را . البته شاید محترمانه نباشد که کمترینی چون من بزرگواری چون شما را دعوت به تامل بیشتر کند اما درمکتب شما آموختیم که آنچه از همه چیز محترم تر است حق است و حق. یا حق
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: در راستای نظر به جایگاه کلی موضع‌گیری افراد و جریان‌ها نظر عزیزان را به آیه‌ی 5 سوره‌ی حشر جلب می‌کنم که می‌فرماید: «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقین‏» یعنی آنچه گروهی ازشما از نخل‌های یهودیان مدینه قطع می‌کنید و آنچه گروهی دیگر از شما باقی می‌گذارند و قطع نمی‌کنند، هر دو به اذن الهی است و موجب می‌شود تا فاسقین خوار شوند. قضیه‌ی این آیه از این قرار است که وقتی یهودیان بنی‌نضیر در جنگ احد پیمان خود را با رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» زیر پا گذاشتند و به مسلمانان خیانت کردند و مسلمانان آن‌ها را در قلعه ها‌شان محاصره کردند و آن‌ها مقاومت نمودند. عده‌ای از مسلمانان گفتند این‌ها امیدشان به نخل‌هایشان است که در بیرون قلعه‌ها است آن‌ها را قطع می‌کنیم تا آن‌ها امیدی برای مقاومت نداشته باشند و شروع کردند به قطع‌کردن آن نخل‌ها، و عده‌ای دیگر از مسلمانان بر عکس رفقایشان گفتند این نخل‌ها نخل‌های ارزشمندی است، یهودیان رفتنی هستند این‌ها را قطع نکنید تا پس از یهودیان منافع آن‌ها نصیب مسلمانان شود. در این حال هرکدام آن وجه حق و منطقی که خودشان به آن رسیده بودند را تأکید می‌کردند و طرف مقابلِ خود را متهم به سادگی می‌نمودند. آیه آمد که هرکدام از شما در ذیل اسلام و اراده‌ای که در تقابل با یهودیان، دارید عمل می‌کنید و اذن الهی و اراده‌ی الهی در آن حاکم است و در همین راستا به آن نتیجه‌ای که خواری فاسقان است خواهید رسید. عملاً خداوند از طریق این آیه به مسلمانان کمک کرد تا جایگاه همدیگر را در راستای تحقق نظام اسلامی متوجه باشند. بنده متوجه چنین طرز فکری که جنابعالی اظهار می‌دارید در بین نیروهای متعهد به انقلاب هستم و نادیده‌گرفتن افکار امثال جنابعالی را خطای بزرگی می‌دانم ولی عرض بنده آن است که جایگاه افراد و جریان‌ها را ببینید و در این راستا نسبت آن‌ها را با انقلاب معلوم کنید تا نسبت شما و امثال شما با انقلاب به هم نخورد و گرفتار بی‌تاریخی نگردید. تمام حرف در همین نکته‌ای نهفته است که شما در رابطه با آقای احمدی‌نژاد می‌فرمایید که «آقای احمدی‌نژاد می‌خواهد انقلاب را از صورت به سیرت آورد» به‌واقع آقای احمدی‌نژاد مرد این کار بود و راز استقبال این‌همه نیروهای انقلاب از جمله آیت‌اللّه مصباح از ایشان در همین موضوع نهفته بود. ظاهراً از آن‌جا به بعد است که تحلیل بنده با جنابعالی متفاوت می‌شود که بنده می‌گویم آقای احمدی‌نژادِ دولت نهم در کنار نیروهای دلسوز انقلاب یعنی همان‌هایی که به تعبیر شما «زه‌وار در رفته بودند» آن شد که شد و انقلاب را از صورت به سیرا آورد و موجب امیدواری هرچه بیشتر رهبری شد. ولی در دولت دهم با نزدیکی خاصی که با آقای مشائی پیدا کرد دیگر آن احمدی‌نژادِ کارهای بزرگ نبود، هرچه می‌خواهید علت آن را بدانید ولی آیا می‌توان از نقش آقای مشائی و تحلیل‌ها و طرز تفکر آقای مشائی در تغییر آقای احمدی‌نژادِ دولت نهم به دولت دهم چشم پوشید؟ بنده در بحث «عبرت از پدیده‌ی احمدی‌نژاد» به ضعف‌های اصول‌گرایانی که با احمدی‌نژاد مقابله کردند عرایضی داشتم و نمی‌خواهم آن‌ها را این‌جا تکرار کنم ولی از شما می‌پرسم آیا نباید به این طرف قضیه و نقش آقای مشائی و دقت‌های آیت‌اللّه مصباح فکر کرد؟ حتماً می‌دانید که موضوعات سیاسی دارای ابعاد و وجوه و پهلوهای متکثری است و هنر بنده و جنابعالی آن است که اگر اراده کرده‌ایم فرقه‌ای و حزبی فکر نکنیم به جوانب مختلف پدیده‌های تاریخی نظر کنیم. می‌فرمایید چرا مصداق آن روایت را آقای مشائی و آقای احمدی‌نژاد نمی‌بینم؟ گویا عنایت ندارید که این آقای احمدی‌نژاد است که در میانه‌ی راه دیگر احمدی‌نژاد قبلی نیست و متأسفانه یک‌مرتبه ملاحظه می‌کنید او تاریخی که در آن زندگی می‌کند را گُم می‌کند و به قول شما با سیل مقابله‌ی حاج منصور و طائب و کیهان و صفارهرندی و فیروز‌آبادی و عزیز جعفری و آیت‌اللّه مصباح و آیت‌اللّه سید احمد خاتمی و آیت‌اللّه عَلَم‌الهدی و .... روبه‌رو می‌شود . عرض بنده آن است که آیا همه‌ی این افرادی که نام بردید – صرف نظر از بی‌انصافی‌های بعضی‌ها به‌خصوص کیهان – همان‌هایی نبودند که به جهت ارزش‌های اسلامی و فهم افقی که انقلاب اسلامی در تاریخ گشود به آقای احمدی‌نژاد روی آوردند؟ این‌که بنده اصرار دارم در دل دفاع از آقای احمدی‌نژاد در جزوه‌ی «احمدی‌نژاد اولین خاک‌ریز» - که به حق آن را یک عنایت الهی برای خودم می‌دانم و تا آخر بدان افتخار می‌کنم- نگاهی به این طرف قضیه یعنی ضعفی که در حرکات آقای احمدی‌نژاد ظاهر شد بیندازیم و در نسبتی که به طور خاص بین آقای احمدی‌نژاد و آقای مشائی پیش آمد فکر کنیم، برای آن است که بتوانیم در آینده‌ی تاریخ انقلاب اسلامی حضوری شفاف و دقیق داشته باشیم و این در گرو آن است که از نگاه آیت‌اللّه مصباح و سایر دلسوزان انقلاب نسبت به ضعفی که در دولت دهم در إزاء حضور فعّال آقای مشائی ظاهر شد، غفلت نکنیم. این چه آدمی است که به قول شما ذو ابعاد است و آقای احمدی نژاد پیدایشان کرده اند که راهنمائی هایشان دولت آقای احمدی نژاد را به دولتی تبدیل می‌کند که دیگر نتوانست رسالت بزرگ خود را که با رهنمود های رهبری عزیز شروع کرد در شرایط تاریخی در آن قرار داشت درک کند؟ ظاهراً کار دارد به جایی کشیده می‌شود که بنده مایل نیستم وارد آن شوم ، تنها وظیفه‌ی خود دیدم که جواب آن عزیز را بدهم که چند وقت پیش در سوالی که کردند،نسبت به آیت‌اللّه مصباح حق را رعایت نکردند و کار تا این‌جا‌ها در چندین سؤال و جواب جلو آمد. بنده به این امید بحث را ادامه دادم تا عزیزانی مانند جنابعالی را دعوت به تاریخی کنم که در آن تاریخ بتوانیم جایگاه افرادی مثل آیت‌اللّه مصباح و آقای احمدی‌نژاد را درست بنگریم و ماوراء نقدهایی که این عزیزان نسبت به همدیگر دارند ما جایگاه آن‌ها را نسبت به انقلاب اسلامی نادیده نگیریم و مثل بعضی ها به یک طرف غش نکنیم. هرچند می‌دانم وارد چنین نگاهی شدن تاریخ خود را می‌خواهد ولی بنده به ظهور آن تاریخ و شروع هرچه سریع‌تر آن امیدوارم. هرچند معتقدم ورورد به این نوع مباحث از ورود به مباحث فلسفی بسیار مشکل‌تر است. ما هنوز نتوانسته‌ایم به این نسل و به مذهبی‌ها و انقلابی‌هایمان بفهمانیم باید اصالت وجودی فکر کنی و آن هم به وجود از آن جهت که تشکیکی است. حالا انتظار داریم خارج از نظر به جنبه‌ی فردی و موضع‌گیری جزئیِ افراد، به جایگاه و نقش آن‌ها در نظام اسلامی بنگرند و جهت کلی افراد و جریان‌ها را نسبت به اهداف انقلاب اسلامی مدّ نظر قرار دهند تا معلوم شود کدام جریان حجاب اهداف انقلاب اسلامی است و انقلاب را متوقف می کند و کدام جریان عامل نزدیکی انقلاب اسلامی به اهدافش می‌باشد. ولی با این‌همه اگر می‌خواهید در تاریخ توحیدی آینده حاضر باشید چاره‌ای ندارید که کمی همه‌جانبه‌تر فکر کنید تا گمان نفرمایید طاهرزاده تغییر مواضع داده، بلکه فکر کنید چرا نباید نقش آیت‌اللّه مصباح را در فهم خطایی که رخ داده در یک نگاه کلی، یک نقش مثبت قلمداد کنیم تا وارد تفکر دیگری شویم؟ تفکری که شدیداً به آن نیاز داریم تا نه آقای احمدی‌نژاد نفی شود و نه افرادی که برشمردید. آیا این تفکر، به حق و حقیقت و به مواضع رهبری عزیز نزدیک‌تر نیست؟ به نظر شما می‌توان با این تحلیل که احمدی‌نژاد نسبت به همه‌ی منتقدین‌اش در شعور برتری است ذهن خود را آرام کرد و با این تحلیل انتقادهای بقیه را «صد من یک غاز» شمرد و حیات انقلابی خود را در این تاریخ که باید به ظهورمهدی«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» ختم شود، رساند؟ نگرانی بنده دقیقاً در همین‌جا است که چطور انسان‌های باهوش و اهل تفکری مانند شما – خدا می‌داند بدون هیچ مجامله‌ای این را می‌گویم – به این تحلیل رسیده‌اند که منجر به شِقاقی این‌چنین خطرناک بین نیروهای دلسوز انقلاب شده که اگر مواظب نباشند یک نوع دوگانگی و کینه‌ی عمیقی نسبت به انسان‌های متعهد در دل انقلاب نهادینه می‌شود. آیا می‌توانیم با یک بازخوانی تاریخی، به نگاهی برگردیم که در دولت نهم همه نسبت به هم داشتیم؟ برای این کار چه‌چیزهایی را باید پشت سر بگذاریم؟ آیا آقای احمدی‌نژاد و احمدی نژادی ها نیز نباید نسبت به آنچه گذشت بازخوانی کنند و ریشه‌ی این شِقاق را درست بشناسند؟ شما در این راستا چه رسالتی برای خود تعریف کرده‌اید که من نیز بتوانم از آن استفاده کنم؟ موفق باشید
6140
متن پرسش
سلام.درادامه سوال وجواب های 6100_حضرت استاد اگر می بینید که هنوز با چند سوال درباره این موضوع وجواب های حضرت عالی بازهم شروع به سوال کردن می کنم یک دلیلش این است که واقعا جواب سوالات را نگرفته م وهنوز فکر می کنم ازبرخی مسائل ساده رد می شویم.حضرت استاد ابتدا باید عرض کنم که ما متوجه نگاه کلی شما ذیل دغدغه تمدن سازی شیعه می باشیم ولی در همین کلیت باید عنایت داشته باشید که افرادی می توانند با روش های مخرب و وسیله نادرست این دغدغه ومسیر را به انحراف بکشندشما فرمودید در این کلیت باید نظر به کلیت آقای مصباح داشته باشید.حضرت استاد در این که ایشان دغدغه مورد نظر شما را دارند وبه مبانی انقلاب پایبندند شک نمی کنیم ولی باید دید آیا می توان باصرف دغدغه هر روشی را برگزید .آیا می توان برای این که شما به عنوان یک مجتهد وبه تشخیص خودتان یک فرد را عامل فاجعه وانحراف در اسلام وانقلاب اسلامی بدانید برای اینکه از شر اوراحت شویم هر تهمتی را بزنیم تا عوام از او دور شوند ؟آیا تمدن اسلامی که مد نظر شما است وسیله ای نیست که رشد اخلاقی درآن هدف است؟اگر ما در این امور روزمره وجزیی نتوانیم آنچه را اسلام واخلاق اسلام برآن حکم می کند را ظاهر کنیم اگر آن تمدن هم شکل بگیرد مطمئنا تمدن اسلامی شیعی مطلوب نیست !حضرت استاد نمی توان برای یک هدف برتر به زعم ونظر یک مجتهد یک نفس پاک مسلمان وشیعه را (حتی کافر وملحد برای تبیین این موضوع رجوع به فرمایش رهبری من باب موضوع اخلاق وسیاست که به عنوان کلیپ قول سدید مطرح است رجوع کنید)نابود کنیم واو را به بدترین صفات بخوانیم!حضرت استادجوابی که ما از شما درباره اظهارات آقای مصباح انتظار داشتیم اظهار این مطلب بود واتفاقا بعد می‌توانستید جایگاه ایشان را در آن کلیت را هم متذکر شوید.آن موقع بود که ما با جان و دل می پذیرفتیم . ولی شما با اصرار بر روی جایگاه کلّی ایشان به‌کل منکر عملکرد بد ایشان در انتخاب روش و وسیله شدید وآن تمجیدهای نابحق را درمورد ایشان بیان داشتید که خوشبختانه در جواب6100 کمی تعدیل شد. با عرض پوزش. حضرت استاد شما آن صحبت‌هایی را که ایشان ابراز داشتند را با خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها شبیه دانستید.آیا نعوذبالله آن حضرت تهمت می زدند و دروغ می گفتند و واقعیت را دگرگون می کردند یا حقیقت را تبیین می کردند! به نظرم در اینجا به جایگاه خطبه‌ی حضرت ظلم شد. نمی‌خواهم وارد جزییات جوابیه شما شوم ولی آنجایی که واژه‌ی طلسم را تبیین کردید و شائبه‌ی بدفهمی را مطرح فرمودید می‌خواهم عرضی را متذکرشوم. وآن این‌که آیا بهتر نیست واژگان را به نحو صحیح آن به کارببریم .آخر بعد از آن‌همه سیاه جلوه‌نشان‌دادن چهره‌ی آقای احمدی نژاد و تمجید و تأیید آقای مصباح و بعد آوردن واژه‌ی طلسم چه چیزی را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند؟ واگر هم تحت تاثیر قرارگرفتن شدید باشد هم باید دید در مشی و اعتقاد جناب دکتر احمدی نژاد(حفظه الله ) چه تغییری ایجاد شده.آیا می توان صرف این‌که یک شخصی به یکی اعتماد و علاقه دارد و نظرات ایشان را در مواردی پخته‌تر از خودشان می‌داند تکیه کند باید آن را حمل بر طلسم کرد؟ آیا رییس جمهور مملکت حق ندارد به یکی اعتماد کند ودیگران به خاطر بی تقوایی وحسادت خودشان که از این مطلب خشنود نیستند را باید بصیرت و تیزبینی آنان نامید؟ به نظرم در این دیدگاه یک تفکر قیّم‌مآبانه نسبت به دو دولت احمدی نژاد وجود داشت وکسانی می پنداشتند که خودشان احمدی نژاد را روی کار آوردند(وجایگاه مهندسی حضرت بقیه الله (عج)را نادیده گرفتند) و دچار نوعی غرور و کبر شدند و انتظار داشتند که احمدی نژاد با ساز آنها برقصد که احمدی نژاد نشان داد جز آنچه حق می‌داند انجام نمی‌دهد و اهل سازش و نرمش در برابر مستکبرین داخلی نیست. و متاسفانه آن جبهه که ابتدا خود را حامی ایشان نشان می‌دادند با خنجری که از پشت زدند بیش از 2 سال فضای رادیکال و تشنج و حاشیه‌سازی در کشور به پا کردند که اگر هرکسی جز احمدی نژاد بود عطای این مسئولیت را به لقایش می بخشید و جا خالی می‌کرد ولی ایشان بود که با معجزه توانست این 2 سال پایانی را با افتخار به پایان برساند . و آیا این تنهایی احمدی نژاد و مظلومیتش در بین خواص راست و چپ و پایداری این را به شما نشان نمی دهد که برای عدالت باید تاوان داد و احمدی نژاد هم به واقع می دانست و این هزینه را پرداخت که اجرش با حضرت بهار(عج) می باشد و جز او کسی لایق اجرت‌دادن نیست. ببخشید که کمی در پایان عرائضم احساساتی شدم واین را حمل بر غمی بدانید که در سینه از این موضوع دارم و درد و دلی با استاد خویش . انَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (خداوند انحراف ومنحرف را خوب می‌شناسد) ومن الله توفیق.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ظاهراً عرایضی که در جواب سؤال شماره‌ی 6136 داشتم را ملاحظه نفرموده‌اید، با این وصف همین‌طور که متوجه شده‌اید در نگاهی که باید به نظام‌سازی و تمدن‌سازی داشت تا از این طریق به‌واقع از ظلمات غلیظ تمدن غربی نجات پیدا کرد، در آن نگاه باید از خود بپرسیم آفاتی که مانع تحقق این هدف بزرگ می‌شود چیست؟ شیعیانِ ابوسفیان و شعیان علی«علیه‌السلام» هر دو نماز می‌خواندند ولی شیعیان ابوسفیان با حفظ تمدن جاهلیت و امویان نماز می‌خواندند و اراده‌ای در راستای تحقق نظامی که نسبت‌ها و ارتباطات اجتماعی سیاسی را اسلام تعیین کند نداشتند، ولی شیعیان علی«علیه‌السلام» که متوجه پیام غدیر و نقش تمدن‌سازی آن بودند، مواظب بودند اختلاف‌هایی که امویان مأمور ایجاد آنند تا زمینه‌ی نظام‌سازی اسلامی فراهم نشود، انگیزه‌ی حرکت آن‌ها نگردد، در حدّی که حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» در روز عاشورا نیز تلاش می‌کنند دوگانگی جبهه‌ای که عبیداللّه ایجاد کرده نسبت به جبهه‌ی امام حسین«علیه‌السلام»، تغییر کند. آنچه تأکید بنده است و در زمان دولت آقای احمدی‌نژاد نیز بر آن تأکید می‌کردم آن است که مواظب باشیم در جبهه‌ای که همه معتقد به نظام‌سازی هستند شکاف و شقاق ایجاد نشود و همواره ریشه‌ی اختلاف‌هایی که بین خودی ها هست را از بیرون بدانیم، از دشمنانی که سخن‌ها را از جایگاه خود بیرون می‌آورند و طوری تفسیر می‌کنند که خودشان به نتیجه ای که می خواهند برسند. نمی‌دانم عین سخنان آیت‌اللّه مصباح را در مواردی که می‌فرمایند خودتان گوش داده‌اید یا نه؟ بنده خودم گوش داده ام و حقیقتاً نظرم آن است که در عین آن‌که انتقاد می‌کنند ولی احتیاط لازم را هم می‌فرمایند و باز این بدین‌معنی نیست که بنده در بعضی موارد در روش با ایشان موافق باشم ولی دلواپسی ایشان را از آنچه در دولت دهم پیش آمد را درک می‌کنم که چگونه متوجه شده‌اند چه ضرر بزرگی جهت ادامه‌ی انقلاب به ما خورد. اگر این مسئله روشن می‌شد و اگر مواظب باشیم سخنان ایشان توسط عده‌ای مصادره به مطلوب نشود، شاید سخن بنده که عرض کردم اعتراض ایشان از جنس هوشیاری زهرای مرضیه«سلام‌اللّه‌علیها» در درک انحراف بود، مورد پذیرش قرار گیرد و نمی‌فرمودید عده‌ای به جهت بی‌تقوایی و حسادتشان از اعتماد آقای احمدی‌نژاد به آقای مشائی خشنود نیستند. می‌فرمائید عده‌ای قیّم‌مآبانه انتظار داشتند آقای احمدی‌نژاد به ساز آن ها برقصد! چرا نمی فرمائید عده ای که دلسوزِ نظام و ارزش های آن بودند انتظار داشتند آقای احمدی‌نژادِ دولت نهم ادامه پیدا کند؟ چرا به این قسمت فکر نکنیم و علت این تغییر را جستجو ننمائیم؟. تمام عرض بنده در این است که ابتدا باید در این موضوع فکر کرد آیا آقای احمدی‌نژاد دولت دهم همان احمدی‌نژاد دولت نهم است؟ اگر نه، علت آن را جستجو کنیم تا ریشه‌ی سوز آیت‌اللّه مصباح‌ها معلوم شود و اختلاف فوق‌العاده و بی‌دلیلی که در بین نیروهای انقلاب پیش آمده از بین برود و ما در بستر نظام‌سازی مناسب اهداف جمهوری اسلامی قرار گیریم. بیایید به این فکر کنیم که تاریخ جدیدی در شُرف ظهور است و با بصیرتی خاص می‌توان در آن وارد شد، در بصیرتی که جایگاه اختلاف بین خودی‌ها معلوم شود که ریشه‌ی بیرونی دارد و ما به عقلی نیاز داریم که بتواند ماوراء این حرف‌ها، وارد آن تاریخ شویم. شما کمی به موضوعی که عرض می‌کنم بنگرید تا شاید از اجمال به تفصیل آییم و راه گشوده شود، راهی بس طولانی و با برکت. موفق باشید
6100
متن پرسش
سلام و عرض ارادت. استاد عزیز! در این روز عزیز عید غدیر شما را بخدا قسم میدهم که جمع بسیاری از شاگردانتان و کسانی که حیات و تفکر دینی شان را مدیون لطف خدا و ارشادات حکیمانه شما بوده اند ، از این تحیر و اعجاب کم سابقه نجات دهید! در کنار بقیه اظهارنظرهای اخیر شما ، الان سوال 6062 در مورد عمق فاجعه ای که اشتباهات احمدی نژاد و مشایی به جریان انقلاب زد را خواندم. استاد عزیز! مختصر تعقلی که دارم را مدیون شمایم ولی ذره ای منطق و استدلال در این جواب و کلا اظهارنظرهای سیاسی اخیر جنابعالی نمی بینم. من هیچ موقع نتوانستم مانند بعضی دوستان ، عاشق جناب مشایی شوم ولی نمی توانم بفهمم که دقیقا مشکل ایشان کجاست؟ـــــ چرا دقیقا مشکلات فکری ایشان را نمی گویید؟ چرا نقد مستند و منطقی در باره ایشان نمی کنید؟ چرا فقط بصورت کلی میگویید که نزدیکی به ایشان باعث فاجعه شد؟ـــــ استاد عزیز! شما را بخدا بصورت مستند و منطقی ایشان را نقد کنید تا ما هم متوجه عمق فاجعه شویم!استاد عزیز! شما را به امیرالمومنین قسم میدهم بگویید کجای آقای مشایی آنچنان وحشتناک بود که آقای مصباح و اطرافیانش آنچنان حمله مهلک و کشنده ای به دولت کردند؟یعنی معلوم نیست که همه اینها بازی اصولگرایان حزبی و جریان هاشمی بود؟ چرا قضایا را جور دیگری نمی بینید؟ چرا اینطور نمی بینید که فریب خوردن امثال اطرافیان آقای مصباح ، باعث شد که به خاطر یک دستمال ، قیصریه ای را به آتش بکشند؟اصلا به فرض که احمدی نژاد صد در صد تحت تاثیر آقای مشایی! شما را به رسول الله بصورت مستند بفرمایید آقای مشایی چه مشکل عظیمی داشت که اینچنین باید دودمان او و هر که تحت تاثیرش قرار میگرفت ، به باد رود؟یک مقدار هم احتمال بدهید که شاید عده ای فریب خوردند و تحت تاثیر القائات شیطانی اقتدارگرایان ، بصورت افراطی به مشایی بدبین شدند! شاید عده ای تحت تاثیر هوای نفس قرار گرفتند و حسادت کردند که چرا به مشایی نزدیک شده و از ما دور شده!و در آخر ، کمی تامل کنیم که چگونه رهبری که مراعات تازه کار بودن آقای روحانی را نکرد و همان ابتدا کارهای نابجا را بصورت عمومی تذکر دادند ، چرا در مقابل کسی که آقای مصباح میگفت بزرگترین خطر است و رمال است و فلان و است و چنان است ، همیشه تعریف میکردند که در خط انقلاب و شعارهای امام است؟... سؤال شماره‌ی 6103- اقای طاهرزاده لطفا منصفانه حرف بزنیدحرف های اقای مصباح خلاف شرع بین بود ان تهمت ها را باردیگربررسی کنید وببینید وبعد ان ها را با اه وناله های حضرت زهرا مقایسه کنید این جور نوشتن منصفانه نیست شما که حرف های امثال اقای فتاح را معیار قرار میدهیدوبه طلسم واین جور چیزها متوسل می شویدبهتراست ملاک خود رارهبری قراردهید وعمق کم مبانی معرفتی این اقایان را نگاه کنید وبدانید یکی ازمشکل های دکتر کم بودن عمق معرفتی همین اقایان به اصطلاح اصولگرابودیادلسوز بودندولی بانگاه امام به قضایا نگاه نمی کردند همین اقای فتاح که می گوییدحتی درکاراجرایی دربرخی مواردملاک های سست داشتند وروحی از غرب زدگی رادر ان می بینیدوقتی درتغییر ساعت ها که اقای رئیس جمهور اصرار بر تغییرندادن ان داشت اقای فتاح که مخالف نظر دکتر بود می گفت چون اتحادیه اروپااین کاررا میکند ما هم این کاررابکنیم.جناب اقای طاهرزاده چه توهینی ازاقای مشایی یااقای احمدی نژاد درمورد علما شنیدیدازاین نوع حرف زدن های شما انسان اتش می گیرد امیدوارم منصفانه صحبت کنیدوبدانید اساس این عالم براساس سنن جاری درهستی اداره می شود وحق همیشه ظاهر می شود پس منصفانه صحبت کنید.3 حضرت استاد من کسی هستم که با اندیشه شما اشنا هستم واقعا بدانیید که هرچه سخنرانی های اقای مشایی راگوش دادم اوراانسانی دلسوز ودلداه به ارمان های انقلاب یافتم.لطفا اگر تندیی دراین نوشته بود شما حلال کنید سؤال شماره‌ی 6111- سلام.استاد بنده در پرسش 6062 مطالبی مطرح کردم وشما جوابی عنایت فرمودید. اما خودتان هم می دانید جوابی که از شما انتظار می رفت را بیان نکردید وبر خلاف چیزی که فرمودید که کلی گویی به معنای مبهم گویی نیست ولی به واقع این گونه بود حتی شما نه تنها مشکلی را دراین باره از پرسش‌گر حل نکردید بلکه بدون حتی یک دلیل خواستید که ارادت ما نسبت به آیت الله مصباح زیاد شود که با قیاسی که در انتهای جوابیه فرمودید حتی به نظر حقیر از حد گذراندید آنجایی که بیان فرمودید:انتقادهای آیت‌اللّه مصباح و جایگاه آن انتقادها که به یک اعتبار شبیه آه و ناله‌ای بود که زهرای مرضیه«سلام‌اللّه‌علیها» در آن خطبه در مسجد مدینه سر دادند وقتی دیدند بسیاری از آرمان‌ها با حاکمیت خلیفه فرو ریخت.!!واقعا ازچون شمایی خواسته ای این چنین بدون اقامه ی دلیل وصرف اتکا به چند تمجید و تاریخچه یک فرد اورا تا این حد سعی دارید که تزکیه کنیدبعید است!شما باز هم کلی گویی می کنید واین کلی گویی را ناشی از عمق فاجعه ای می دانید که احمدی نژاد برای انقلاب !!به وجود آورده است ان هم با نزدیک شدن شخص آقای مشایی به ایشان.جدای این مساله که به ادعای شما ازاین جهت که نزدیکی مشایی به احمدی نژاد از قبل تر از این حرفاست ومساله حاشیه ساز کردن آقای مشایی هم به قبل از دولت دهم برمیگردد باید این راهم پاسخ بگویید که مگر احمدی نژاد در دولت دهم چه فاجعه ای ایجاد کرد که شما حتی اجمال آن را هم نمی توانید بیان کنید!؟واز طرفی می گویید که شما اگر از این زاویه بنگرید که آیت الله مصباح با چنین احمدی نژاد ی روبه روشد قید همه چیز را زد واحمدی نژاد را بزرگترین خطر اسلام دید!دیگر به جزییات حرفهای مشایی اعتنا نمی کنید وبه حرفهای آقای مصباح هم ایراد نمی گیرید!!!شما صراحتا این گزاره که هدف وسیله را توجیه می کند را تصدیق می کنید ومی گویید چون مشایی این کار را کرد(صرف ادعا وابهام گویی)آقای مصباح هم هرگونه سخنان را وارونه کند ومطرح کند وصغری وکبری بچیند ونتیجه گیری کند وحکم به تکفیر وانحراف کند نباید به ایشان حتی ذره ای انتقاد کرد!!!!واقعا زمانی که جواب پرسش قبلی را خواندم وقتی به اینجا رسیدم به گمانم شاخ در آوردم !!آخر مشایی منحرف عامل صهیونیست نمی دانم هرچه بد است از ایشان ولی آیا اخلاق به ما اجازه میدهد که سخن شخصی را وارونه کنیم وچیزی که اونگفته را به او منسوب کنیم وبعد نتیجه گیری کنیم استاد عزیز وقتی آقای مصباح این طور نقد می کنند واین مباحث را صرفا برای نقد مشایی استفاده می کنند یعنی به این علل ایشان مشایی را منحرف وعامل فاجعه می دانند وچیز دیگری ندارند حال اگر بابررسی به این برسیم که مقدمات این نتیجه گیری فاسد بوده است وخلاف واقع به این پی می بریم که استدلال ایشان پوچ بوده است وصرفا از روی احساسات بوده!جناب استاد این یک خطر است که شما می گویید یک چیزی را که بویی از منطق نبرده را چون فلانی زده بپذیرید .من آنجا را می بینم که نسل جوان به اینجا برسند که شخصی مثل آقای مصباح حرف یک شخص معاصر را این گونه بیان می کند ورد ونقد میکند پس افکار وآرای فلاسفه ی غرب ومذاهب وادیان دیگر را هم به این شکل وارونه بیان می کنند وبعد حکم بر بطلان وپوچی آن نظریات وتئوری ها می دهند وبه یک باره به همه چیز شک کنند (واین جای تامل بسیار دارد)ودر جای دیگر فرمودید که:رهبر عزیز با آن دفاع‌هایی که آقای احمدی‌نژاد کردندامید داشتند بلکه او را از آن طلسمی که گرفتارش شده آزادش کنند.استاد عزیز این یعنی ابهام گویی به تمامه.شما واقعا حمایت های رهبر از احمدی نژاد را صرف رهایی از طلسم میدانید.آیا شما نبودید که در متن احمدی نژاد اولین خاکریز وقتی بحث سحر را پاسخ می گفتید وبا آن مقابله می کردید صحبت دکتر را مطرح کردید که با بیان سحر وطلسم قدرت خدا را نادیده می گیرند واز این تیز بینی وعمق معرفت احمدی نژاد تمجید کردید.آخر چه شده شما را که هم آهنگ با اشخاصی شدید که ابتدا با آنها مخالفت می کردید؟؟آخر آنهایی که بحث انحراف وسحر واین حرفها را مطرح کردند آخر به چه رسیدند که شما دنباله رو آنها شدید؟ حرفهای آقای مصباح آخر جز ایجاد تشت در مذهبی ها چه کار کرد وآیا ثمره این گونه مباحث وبی پروایی در بیان برخی مطالب را در انتخابات92 ندیدید که مذهبی ها وحزب اللهی ها چگونه از هم جداشدند وموقعیت برای همان جبهه ای که آقای مصباح بد می دانستند(جریان آقای هاشمی) فراهم شد آیا شما این را هم تقصیر احمدی نژاد ی که حتی حق داشتن کاندیدا در انتخابات نداشت می دانید واین همه بی انصافی علیه احمدی نژاد را محصور در آقایان لاریجانی وتوکلی ومطهری می دانید که خطشان از سالها قبل مشخص بود وهیچ سهمی برای امثال آقای مصباح سپاه پاسداران وصداوسیما قوه قضاییه و...قائل نیستید؟؟حضرت استاد این را حمل بر بی ادبی نکنید همان طور که شما آقای جوادی آملی را استاد خود می دانید ومورد احترام ولی مطمئنا در نظرات سیاسی زمین تا آسمان با ایشان تفاوت دارید کسی که آقای هاشمی وجریان ایشان را بارها حمایت کرده وشمایی که ایشان را حجاب انقلاب میدانید واین اختلاف را این نظرگاه بپذیرید.ولی دعوت شخصی به یک تفکر اگر بی منطق واستدلال باشد وفقط صرف در نظر گرفتن جایگاه افراد باشد این پذیرفتنی نیست .ومن الله توفیق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: سعی می‌کنم در مورد عرضی که در جواب سؤال 6062 تحت عنوان «بصیرت آیت‌اللّه مصباح در درک عمق فاجعه» داشته‌ام سه سؤالی که به عنوان اشکال به عرایضم از طرف رفقا مطرح شده است را یک‌جا در قسمت بالا قرار دهم و در آن رابطه آنچه احساس وظیفه می‌کنم و فکر می‌کنم برای رفقا مفید است عرض نمایم در حالی‌که خوب است جواب‌های مطرح در سؤال‌های شماره‌ی 5731 و 5797 مدّ نظر عزیزان قرار گیرد. ابتدا تأکید می‌کنم باور بفرمایید اگر احساس وظیفه نمی‌کردم که در رابطه با انتقادهایی که به آیت‌اللّه مصباح نسبت به دولت دهم می‌شود حقی نادیده گرفته می‌شود، عافیت‌طلبانه به‌راحتی از جواب این نوع سؤالات عبور می‌کردم و نه عزیزان را دچار چنین حیرانی‌ها می‌نمودم و نه خودم را دچار دردسر. همه‌ی تلاش بنده آن است که جایگاه مواضع آیت‌اللّه مصباح را به عنوان عالم مجاهدی که دغدغه‌ی حاکمیت اسلام و حفظ نظام را دارند و برای تحقق این هدف از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کنند – هرچند ممکن است در مواضع جزئی تندروی‌ها و اشتباهاتی داشته باشند – نادیده گرفته شود و در این رابطه سعی بنده آن است که با نگاهی همه‌جانبه به موضع‌گیری‌های ایشان نظر گردد و نه نگاه به موضوعات جزئی و ضعف‌های جزئی که در آن حرکت کلی پیش می‌آید و عموماً آفت نگاه ما به اصل موضوع می‌شود و قدرت تحلیل‌مان را به‌شدت کدر می‌کند. رفیقی به بنده اشکال می‌کند چرا دقیقاً مشکلات فکری آقای مشائی را مطرح نمی‌کنم؟ صرف نظر از آن که در جواب شماره4947 به طور غیر مستقیم عرایظی داشتم ،بنده از ایشان می‌پرسم چرا به جایگاه حضور آقای مشائی در کنار آقای احمدی‌نژاد نظر نمی‌فرمایید؟ بنده صحبت‌های آقای مشائی را خوب گوش دادم و پس از آن به خود آمدم که مواظب باشم طوری حرف‌های خوب نزنم که بقیه‌ی اهل فکر و نظر، بدجلوه کنند. آیا باید به جزئیات سخن یک فرد توجه کرد یا به خروجی آن نظر نمود؟ امیدوارم وارد جزئیاتی مثل برخورد امنیتی با افراد نشوید که به جرم نزدیکی به آقای مشائی با آن‌ها برخورد شدکه بنده از این کارها بسیار دل‌خون هستم. سعی ما آن است که موضوع را خیلی بالاتر از این جزئیات بررسی کنیم. آن عزیزی که می‌فرمایند بنده منصفانه سخن نگفته‌ام را نمی‌توانم بی‌انصاف بدانم ولی تلاش می‌کنم عزیزان را وارد نگاهی کنم که تصورم آن است آموزه‌های دینی به ما آن نگاه را داده و شاهد آن را این روایت رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌دانم که می‌فرمایند: «حُبُ‏ عَلِیٍ‏ حَسَنَةٌ لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِیٍّ سَیِّئَةٌ لَا یَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة» دوستى على حسنه‏اى است که با داشتن آن، سیئه زیانى نمى‏رساند و دشمنى على سیئه‏اى است که با وجود آن، حسنه سودى ندارد. شما اگر ملاحظه کنید این روایت به ما تذکر می‌دهد که به جهت کلیِ یک شخصیت بنگرید و ببینید مطلوب و محبوب خود را انسانی چون علی‌بن‌ابیطالب«علیه‌السلام» قرار داده یا نه؟ اگر چنین کرده است هرچند در جزئیات ممکن است با ضعف‌هایی نسبت به او روبه‌رو شوید ولی متوجه باشید این ضعف‌های جزیی، نباید نگاه کلی شما را نسبت به موضوع تحت‌الشعاع قرار دهد. بنده جهت‌گیری کلیِ آیت‌اللّه مصباح را نسبت به مشکلی که در دولت دهم در رابطه با نقش آقای مشائی پدید آمد، هوشیارانه می‌بینم و قبلاً هم عرض کردم این موضع‌گیری هیچ منافاتی با موضع‌گیری رهبری در تأیید آن دولت نداشت زیرا رهبری عزیز در مقابل منتقدین بی‌انصاف، از دولت دفاع می‌کردند و سعی داشتند امتیازات آن دولت راکه منطبق با آرمان‌های انقلاب بود و تا آخرین روزها آن دولت بر آن تأکید می‌کرد، نادیده گرفته نشود. ولی آه و ناله‌ی آیت‌اللّه مصباح از تغییر جهتی بود که در دولت آقای احمدی‌نژاد به‌وجود آمد و یک‌مرتبه به بسیاری از جریان‌های دلسوز انقلاب و اصول‌گرایان واقعی پشت کرد، دولتی که امید همه بود و می‌توانست این امیدواری را دوچندان کند همچنان‌که در دولت نهم با فعالیت‌‌های خود امیدواری را در بین نیروهای دلسوز به انقلاب شکوفا کرد، آن‌وقتی که عنان کار در دست آقای مشایی نبود و به گفته‌ی آقای محصولی در کنار دولت همه به یک چشم نگاه می‌شدند ولی در دولت دهم همه اقرار دارند که هرکسی باید با چشم آقای مشائی نگاه شوند وگرنه دیده نخواهند شد. تعجب می‌کنم از آن عزیزی که تصور می‌کند بنده ادعا دارم نباید به آیت‌اللّه مصباح و اطرافیان ایشان انتقاد کرد، در حالی‌که بنده سعی دارم با دیدن جایگاه موضع‌گیری های آیت‌اللّه مصباح در نظام اسلامی کمکی به دوستان کرده باشم تا در تحلیل جریان‌ها و آنچه در اطرافشان می‌گذرد دچار خطا نشوند. باور بفرمایید آن‌قدر که از انتقادهای دلسوزانه‌ی شما مسرور می‌شوم از تعریف و تمجید بعضی‌ها مسرور نمی‌گردم و همین را انتظار دارم که عزیزان با تفکر و تعقل و آزاداندیشی تمام با مباحث و نوشته‌های بنده روبه‌رو شوند، ولی اجازه دهید بنده از اظهار آنچه به نظرم برای تحلیل شما مفید است کوتاهی نکنم و جوّگیرِ انتقادهای شما نگردم و با نظر به مظلومیتی که برای دولت آقای احمدی‌نژاد و شخص ایشان قائلم، از نقش آیت‌اللّه مصباح در درست‌دیدنِ دولت دهم و ضعف‌هایی که پیش آمد غفلت نکنم، ضعف‌هایی که باز عرض می‌کنم بسیاری از امیدها را به ناامیدی کشاند و سال‌ها برای بازسازی و ترمیم آن زمان نیاز است در حدّی که بنده احساس می‌کنم متأسفانه کار به یأس و سرگردانیِ بعضی از جوانان انقلابی کشیده شده و می‌رود که با تحلیل‌های غلط کار به هلاکت بعضی از افراد کشیده شود. ظاهراً واژه‌ی «طلسم» که بنده در آن جواب به‌کار بردم مورد سوء تفاهم شده و تصور آن برادر عزیز آن است که بنده آن سخن را که گفته‌اند «آقای احمدی‌نژاد سحر شده» تأیید کرده‌ام. در حالی‌که بنده این واژه را به معنی عرفی آن به‌کار بردم که به معنای تحت تأثیر شدید قرارگرفتن است. اجازه دهید در آخر خاطره‌ای که از شهید مهدی عراقی از طریق نوار از صدای خودشان شنیدم عرض کنم شاید از این طریق مقصد اصلی خود را بتوانم برسانم. شهید مهدی عراقی که از یاران اصلی مرحوم شهید نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بود می‌فرماید: مرحوم نواب از بعضی از حرکات آیت‌اللّه کاشانی و حرکات فرزندان و اطرافیان او دلگیر بود. یک روز در خانه‌ی مرحوم آیت‌اللّه کاشانی رفت و با تندی تمام هرچه دلش خواست به او گفت. و آیت اللّه کاشانی همچنان گوش دادند و جوابی ندادند. در حالی‌که حتماً می‌دانید در همان زمان حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» از همه‌ی حرکات آیت‌اللّه کاشانی و آنچه در اطراف ایشان می‌گذشت اطلاع داشتند و در جلسات ایشان در تهران نیز شرکت می‌کردند و ملاحظه کردید که بعد از انقلاب حضرت امام مکرراً از آیت‌اللّه کاشانی و کار بزرگ ایشان یاد می‌کردند. مشکل مرحوم نوّاب در این‌جا این بود که متوجه‌ی جایگاه و نقش تاریخی آیت‌اللّه کاشانی نبود در حالی‌که متوجه‌ی‌ ضعف‌های جزیی او بود. آنچه بنده با تمام وجود از دوستان می‌خواهم بر روی آن فکر کنند، موضوع نظام‌سازی است که رهبر عزیز انقلاب، امام خامنه‌ای«حفظه‌اللّه» بر آن تأکید دارند و در این راستا لازم است جایگاه افراد و حرکات و سکنات آن‌ها را نسبت به نظام مدّ نظر قرار دهیم تا گرفتار جزئی‌نگری نشویم وگرنه در مورد حضرت امام و رهبری هم که هرکدام اقرار به اشتباهی کردند که انجام دادند، دچار حیرت می‌شویم و متوجه‌ی جایگاه تاریخی و تمدن‌ساز آن عزیزان نمی‌شویم، جایگاهی که باید فوق نظر به این اشتباهات کوچک مدّ نظر قرار گیرد. چیزی که ما در مورد دولت آقای احمدی نژاد همواره در نظر داشتیم و داریم و بنده انتظار دارم عزیزان در رابطه موضع گیری های آیت اله مصباح از این نگاه غفلت نفرمائید.حتی بنده معتقدم اگر با نظر به نظام‌سازی و انقلاب اسلامی و تمدن اسلامی، جایگاه افراد را در نظر بگیریم در مورد آقای هاشمی و تأیید نسبی ایشان توسط آیت‌اللّه جوادی، دچار افراط و تفریط نمی‌شویم که منجر به قبول یک‌جا و یا ردّ یک‌جا گردد. در آن صورت می‌توانیم جایگاه افراد و جریان‌هایی که حجاب انقلاب هستند و جایگاه آن‌هایی که وسیله و مقدمه‌ی رسیدن انقلاب به اهدافش می‌باشد را درست تحلیل کنیم. موفق باشید.
6077
متن پرسش
چگونه به شیوه اسلامی مدیریت کنیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نامه‌ی امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» به مالک اشترتوصیه‌ی خوبی برای مدیریت اسلامی است. موفق باشید
5776
متن پرسش
سلام استاد، تا کنون این چنین رابطه ی عمل و اندیشه را احساس نکرده بودم که مدتی است با از دست دادن مراقبه ی دائمی و همت گماشتن به اعمالی که برایم شبهه ناکند و پیش از این در نظرم حرام می نمودند ، شبهات بسیاری در مقام اندیشه بر من نازل شده است که پیش از این خود پاسخگوی این سؤالات در نزد دیگران بودم و تعجب می کردم که چرا فهم نکردندی. استاد ، تأثیر اندیشه در عمل بس واضح است و مبرهن . اما اثر متقابل عمل بر اندیشه تا امروز بر من پوشیده بود که با تئوریزه کردن خطاهای خود ، راجع به همه ی امور سؤالات اساسی دارم که با یافتن جوابشان خاضع شده و اهتمام به ترک عمل اشتباه خود می نمایم. خواستم نظر حضرتعالی را بدانم. و در ادامه اینکه مدتی است حالتی بر من مستولی شده است که اولا خود را در " مقام تفکر" میابم به گونه ای که همه ی هستی از جایگاه پدیده ها در آن تا چرایی احکام فقهی برایم سؤال است و هر جمله ای در باب دین پاسخ بسیاری از سؤالات من است و ثانیا برخی مسلمات دینی برایم زیر سؤال رفته و نیاز به تبیین و تصدیق و یا استدلال دارند . که اولی را ناشی از تعالی روحی و دومی را ناشی از سرکشی نفس خود و جمع این دو را غیر ممکن می دانم. استاد چرا این طور شده ام ؟ اندیشه و اعتقادی که با چهارتا عمل این قدر دستخوش تغییر و شک و یا یقین می شود ، من را چه سود و چه اعتمادی کنم به این که با عمل صالح ، اندیشه ام را اصلاح نمایم که می دانم این تفکر ناشی از عملی است که انجام داده ام و عالَمی که در آن واقع شده ام و مگر این دیگر نامش "اندیشه" و " اعتقاد " است ؟ استاد چرا من این طور شده ام که گاهی از ترس این که مبادا جزء انسان هایی باشم که ابتدا سبیل هدایت پیمودند و سپس راه به بیراهه بردند ، کمرم می لرزد ؟ استاد تا دیروز روح من در برابر سخن بزرگان خاضع بود اما امروز، نفس سرکشم برای همه چیز دلیل می خواهد مثلا این که آیا شما دلیلی دارید که به آن بنده خدا در مثالی فرمودید باید پنجره را بست تا گناه نکرد ؟ یا وقتی اثر اعمال در عروج انسان را می شنوم ابتدا سر ذوق آمده ولی بعد در نظرم آراسته می شود که از کجا معلوم چنین باشد ؟ استاد ، خود را بیرون از تاریخ خود می بینم چرا که متوجه اثر اعمال خود بر خود و متوجه آزمون های لحظه به لحظه ی نفسم نیستم و نمی دانم راه رهایی از شیطان و غلبه بر "شک" به همراه "یأس " چیست. البته نه این که شخصیتا مأیوس باشم اما حالاتی در خود می بینم که ریشه ی آن ها را در یأس یافته ام. عذرخواهم که وقت شریفتان را می گیرم اما در ادامه بگویم که تلاش من برای نماز دائمی اول وقت ، حقیر را سودی نمی رساند و درحالی که تصمیم به نماز شب دارم ، در ماه دو سه بار نمازم قضا می شود و نیاز به درمان و دارویی اساسی دارم که همچون بیماری سرماخوردگی ، بیماری ای سخت و طولانی ، من را از پای درآورده و اگر همت واراده ای در جهت اصلاح باشد بی پاسخ می ماند. معارف صرف ، مشکل بنده را حل نمی نماید که با آن ها با همین بیماری شک و یأس خود مواجه می شوم و چراها سر بر می آورد و طبیب خود را به زیر تیغ نقد می کشانم. چه دارویی این نفس نشسته را اندکی از شک و یأس رها می کند و نفسی تازه در من می دمد تا بتوانم باری دیگر حیات را تجربه کنم ؟ نظر به علم علامه حسن زاده و آیة الله جوادی به من می گوید که سبیل مداومت بر همین دینداری موجود ، سؤالی را بی پاسخ نمی گذارد ولی همین جمله ی پیشین هم برایم جای سؤال است که چرا باور کنم سؤالات من برای آن بزرگان هم مطرح بوده درحالیکه جوابشان معلوم نیستند و چرا باور کنم برایشان مطرح نبوده درحالی که آن بزرگان به سرچشمه های علم نائل شده اند؟ و سؤالات من مانع از رفتن بر این سبیل است و گاهی می اندیشم که شاید سؤالات من ناشی از یأس از رسیدن به حقیقت است . استاد ، همان طور که اگر چندین بار پوست بدن انسان مجروح شود ، نفس به ترمیم آن اهتمام دارد اما از یک جایی به بعد نفس از ترمیم جراحت انسان منصرف می شود ، نفس من نیز درحالتی است که احساس می کنم از اصلاح منصرف گشته و نمی تواند برخیزد و یک دعا و یک گریه و اندکی معرفت و یک انابه و یک تصمیم و یک توسل و درخواست از نبی و معصومی که به آن ایمان حقیقی نیاورده است... ، او را حرکت نمی دهد و از موضع تردید و ترس و یأس و دیگر عوارض بیماری برکنار نمی دارد، دارویی لازم دارم که اندکی من را راه بنماید تا شور دیدار حق، شکیات و جمودی حقیر را بخشکاند و در سایه ی آرامش حاصل از یقین ، بنگرد که کدام سؤال بی جاست و کدام حقیقت دارد و با یقین مراحل لازم را برای اجتهاد جهت یافتن پاسخ سؤالاتی که هنوز تاریخ بشریت به آن پاسخ نداده اند طی کند و سؤالات مانع از طی طریق نشود. با تشکر از استاد عزیز.
متن پاسخ
- باسمه تعالی‌: سلام علیکم: به اندازه‌ی یک تاریخ - تا آن‌جایی که به گوش ما رسیده- محمّد و محمّدیین«صلوات‌اللّه‌علیهم» فریاد می‌زدند ما چیز دیگری می‌گوییم و شما چیز دیگری می‌شنوید. آن‌ها می‌گویند بیایید در عوالم ملکوت حاضر شوید و ما حرف آن‌ها را تئوریزه می‌کنیم و به درس و معلومات تبدیل می‌نماییم، و قرآن را که کتاب ذکر است به کتاب علم تبدیل کردیم و آن هم علمی که اشاره‌ای به عوالم نوری نمی‌کند تا لااقل متوجه حجابی شویم که بین ما و عوالم نور هست. خدا را شکر متوجه شده‌اید که عقیده آن بصیرتی است که با عمل حاصل شود و عمل یک نحوه حضور در عوالم متعالی است. تعجب می‌کنم چرا تعجب کرده‌اید اندیشه‌هایتان با اعمالتان تغییر می‌کند. چرا نکند؟ اگر اندیشه‌ی حقیقی تجلیات نوری است که نفس ناطقه با حضور در عالَمی که قرار دارد ظهور می‌کند و از علم به عین در می‌آید، پس معلوم است که اگر از آن حضور نازل شوید به همان اندازه تجلیات نوری ضعیف می‌شود و اندیشه‌ی حاصل از آن حضور نازل ضعیف و کم‌حرارت می‌گردد. موضوع توهم را که کنار بگذاریم چون توهم اندیشه‌ای است که حقیقتا اندیشه نیست و به حقیقت رجوع ندارد ودر آن حالت نفس ناطقه در معرض حقیقتی نیست که جان انسان را تحت انوار خود قرار دهد و عملاً یک نوع سوبژکتیویته است. آری توهم را که کنار بگذاریم ما می‌مانیم و آن حضوری که باید در عوالم نوری داشته باشیم و هرچه با عمل خود بیشتر در رفع حجاب خود نسبت به آن عوالم و آن حقایق بکوشیم و هرچه رویکرد ما در عبادات جهت رفع حجاب‌های این‌چنینی باشد، بیشتر در حضور قرار می‌گیریم و با اندیشه‌ای گرم‌تر روبه‌رو می‌شویم، اندیشه‌ای که پای او بسته به عبادات ما است .در آن صورت معنای کریمه‌ای که می‌فرماید: «وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ» را نیز احساس می‌کنید که عجب! با یک نگاه بی‌جا آن نور و آن اندیشه و آن حضور رفت؟ مگر نفرمود: «العلم نور یقذفه اللَّه فی قلب من یشاء» علم نوری است که خداوند در قلب آن‌کس که خدا خواست می‌اندازد؟ باید شایستگی‌های خود را به عنوان بنده‌ای مطیع در محضر حق نمایان کرد تا او آن علم را که نور است و نه محفوظات، لطف کند در چنین فضایی و با زندگی با چنین علمی است که انسان می‌تواند به تجربه‌های ارزش‌مند برسد که چگونه آن نور علمی می‌آید و در چه شرایطی می‌رود. مولوی در تجربه‌ی خود می‌یابد که چگونه با خوردن یک لقمه اضافی حرکت روحش به سوی عالم قدس متوقف شده و پای رفتن را از دست داده و لذا ناله می‌کند: «از برای لقمه‌ای این خارخار..... از کف لقمان برون آرید خار». مگر عرفای بزرگ یک عمر فریاد نزدند تا شهود در میان نباشد هنوز راه را نیافته‌اید؟ و مگر حضرت روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در آثار بزرگ عرفانی‌اش این راه را به سوی ما نگشود تا در میانه‌ی راه سرگردان نمانیم؟ بنده معتقدم خداوند پاداش مؤمنین انقلابی را پس از آن‌که صبر و مقاومتشان را در پایداری بر ارزش‌ها دید، روحیه‌ای عرفانی می‌دهد تا آن‌ها را به جامعیت لازم رسانده باشد. این موضوع را در صدر اسلام در صحابه‌‌ی صادق رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌یابید و امثال سلمان و ابوذر و مقداد با برخورد صحیح با آن هدیه‌ی الهی به آن مقامات روحانی و عرفانی رسیدند هرچند عده‌ای از صحابه بعد از رحلت رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» نیز گرفتار سیاسی‌کاری شدند و از آن راه باز ماندند. عیناً بعد از دفاع مقدس هشت‌ساله بنده این روحیه را در بسیاری از رزمندگان احساس کردم ولی متأسفانه عده‌ی کمی در راهِ گشده‌شده قدم گذاشتند و ادامه‌ی کار را با اُنسی بیشتر با آثار عرفانی حضرت روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» به کمال رساندند. همین حالت را بعد از دولت آقای احمدی‌نژاد به جهت وفاداری که نیروهای انقلابی با برخورد صادقانه‌ای که با رهنمودهای رهبری عزیز در دفاع از دولت آقای احمدی‌نژاد داشتند ،احساس می‌کنم و آنچه از سخنان شما فهمیدم انعکاس تقدیری است که حضرت حق برای ما رقم‌ زده، این یأسی که می‌گویید، یأسی است که روح شما در شما ایجاد کرده تا در پله‌ای دیگری قدم بگذارید و این همان بازخوانی مبارکی است که در نیروهای متعهد به انقلاب و امام و رهبری و شهداء ظهور کرده و عرض کردم فرصت و شرایطیتش آمده تا چشم‌هایمان را دوباره بمالیم. هرچند باز نگرانم عده‌ای از همان پله‌ی قبلی تکان نخورند و همچنان با احساساتی سرگردان دست‌ها را گره کنند و به این و آن بپرند. می‌گویی: «دارویی لازم داری که اندکی راه بنمایاند تا شور دیدار حق، شکیات و جمودت را بخشکاند»، مگر حضرت روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» از همان ابتدایی که این انقلاب را شروع کرد همه‌ی این نیازها را پیش‌بینی نکرد؟ چرا نمی‌خواهید به علم و معرفتی وارد شوید که با حضور در ساحات نوری ظهور می‌کند و می‌توان با آن علم و معرفت زندگی کرد. علمی که ما را حمل می‌کند به جای آن‌که ما آن را حمل کنیم. شاید کتاب «چگونگی فعلیت‌یافتن باورهای دینی» مبنای تئوریک عرایضم باشد به شرطی که بنا داشته باشید در ساحتی دیگر که مکمل ساحات قبلی است حاضر شوید، ساحتی که دیگر در آن ساحت این دغدغه را ندارید که کدام سؤال تان بی‌جا است و کدام حقیقت دارد. چون وقتی صبح طلوع کند به‌کلّی چراغ سؤال خاموش می‌گردد. البته این احتمال برای بنده هست که در فضای سخن شما قرار نگرفته باشم در آن صورت باید با دقت با عرایضی که داشتم بر نکات اصلی خود بیشتر تأکید کنید. موفق باشید‌
5237
متن پرسش
سلام.خطر وهابیت و بهائیت را در ایران چطور می بینید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر ما شیعه‌ی انقلابی، عرفانی، فقهی را که امام در قرن حاضر شکل دادند درست ارائه ندهیم، از یک‌طرف جا برای منطق وهابیون متحجر و از طرف دیگر جا برای حرف‌های بهائیت لااُبالی باز کرده‌ایم. تنها با روح انقلابی حضرت روح‌اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» این‌ها بی‌رنگ می‌شوند. موفق باشید
4926
متن پرسش
سلام علیکم. ضمن تبریک ایام و اعیاد شعبانیه و به امید اینکه در این ماه های عزیز ما را هم از دعای خیر فراموش نفرمایید. چند سوال پیرامون سلوک خدمتان عرضه می گردد 1- اگر مدیریت اشراقی را معتقد باشیم ایا جای تلاش و جهاد کمرنگ نمی شود؟ اصولا مرز استفاده اشراقات با برنامه ریزیهای کلان و خرد در زندگی فردی و اجتماعی چیست؟ مثلا ما برای اینکه یک مشکلی را حل کنیم باید کلی برنامه ریزی کنیم اما اگر بخواهیم بر اساس اینکه به موقع اشراق حل آن مساله از طرف عالم ملکوت به ما خواهد رسید دیگر باید دست روی دست گذاشت و منتظر ماند؟ می دانم که به این افتضاحی که من نوشتم نباید بود ولی خواستم مرز دریافت اشراق را با تلاش و برنامه ریزی مشخص کنید خصوصا وقتی که می بینیم مقام معظم رهبری از این شیوه استفاده می کنند که برنامه 40 ساله و 20ساله و 5 ساله می ریزند و حتی برای ابعاد فرهنگی هم قدم به قدم راهبرد و برنامه کلان و خرد تعریف می کنند. اگر فضای اشراقی بخواهد حاکم باشد چگونه با این برنامه ریزیها باید هماهنگ شد؟ اگر برنامه خلاف اشراق بود چه باید کرد؟ 2- به نظر شما جهت کارهای جمعی که نیاز به کارهای تفکری و برنامه ریزی و هماهنگی افراد با هم وجود دارد چه جایگاهی برای مباحث اشراق باقی می ماند؟ آیا می توان گفت همانطور که به فرد اشراق می شود به جمع هم اشراق می شود؟ 3- فرق امام با سایر علمای بسیار بزرگ مثل علامه و ایت الله بهجت و اقای قاضی و .. چیست؟ چرا آنها تحت اشراق الهی جهت هدایت اجتماع قرار نگرفتند؟ اصولا سلوک مثل آقای قاضی سلوک کاملی بوده است در حالی که به اجتماع توجه لازم نداشته است؟ 4- آیا در سلوک فردی واخلاقی هم باید فقط به امام رجوع کرد یا در ذیل امام به سایر شخصیتهای اخلاقی می توانیم رجوع کنیم؟ اگر جواب فرض دوم باشد این سوال پیش می آید که جمع بین شخص دیگر با امام در دستورات چگونه باید باشد؟ 5- ایا رجوع اصلی به امام علاوه بر گرفتن مبانی فکری ایشان از کتب و دستگاه فکری ایشان، باید با ارتباط روحی و قلبی با امام جهت اشراق مطابق مقتضیات زمان هم باشد؟ در این صورت راه ارتباط روحی چگونه است؟ آیا باید مثل رجوع روحی به ائمه با امام خمینی هم به صورت توسل مرتبط شد یا به صورت توجه به ملکوت ایشان ارتباط برقرار می شود؟.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مدیریت اشراقی به این معنا است که اولاً: انسان جوانب موضوعی را که می‌خواهد دنبال کند به‌خوبی بشناسد و در انجام وظیفه‌ای که تشخیص می‌دهد کوتاهی نکند ولی منتظر هدایت‌های خاص الهی نیز باشد. مثل آن‌که حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در مورد انقلاب انجام دادند و یا مقام معظم رهبری بر اعتماد به امداد الهی تأکید دارند، پس کار از طرف ما باید ادامه یابد ولی از انوار الهی غفلت نکنیم. گله‌ای که رهبری به سخنان نامزدهای ریاست جمهوری داشتند همین بود که گویا جایی برای امدادهای الهی نمی‌شناسند و برای جهانِ بدون خدا برنامه‌ریزی کرده‌اند. 2- آری اگر جمع در سلامت روحی و قلبی باشد حتماً با انوار الهی منور می‌شود و جلو می‌رود 3- هرکدام از آن عزیزان مطابق دغدغه‌‌ای که در زمان خود باید داشته باشند منور به اشراق خاص خود می‌شدند 4- به نظرم در ذیل کلیت شخصیت اشراقی حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌توان در امور فردی به سایر علماء اخلاق رجوع کرد و مشکل پیش نمی‌آید 5- ارتباط روحی با حضرت امام از طریق رهنمودها و عمل به آن‌ها و تفکر در کتاب‌هایشان خود به خود روح را از شخصیت ایشان متأثر می‌کند و یک نحوه هماهنگی با ملکوت ایشان ایجاد می‌کند. موفق باشید
4880
متن پرسش
سلام علیکم.استاد بزرگوار اگر در انتخابات جناب روحانی به پیروزی رسیدند وظیفه ما به عنوان بچه های مذهبی و یا طلاب علوم دینی در چهار سالی که در پیش داریم چیست؟چگونه با جهت گیریهایی که در آینده در اجتماع نسبت به نحوه نگاه به معارف اسلام و تمدن غرب به وجود خواهد آمد برخورد کنیم؟چگونه فضایی را تحمل کنیم که با روح انقلاب سازگار نیست و بعد از هشت سال تلاش شاهد باشیم که به جای پیشروی بیشتر باید درجا بزنیم و یا حتی عقبگرد داشته باشیم؟ و . . . . . خلاصه اینکه حضرتعالی مهم ترین وظیفه ای را که به خصوص برای طلاب در چهار سال پیش رو احساس می کنید چیست؟ باتشکر... یا حسین علیه السلام
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- فکر می‌کنم مثل همیشه رهبری عزیز در بیانیه‌ی اخیر خود به‌خوبی تکلیف ما را روشن کردند. در شماره‌ی 1 بیانیه‌ی خود فرمودند: «هیجان و التهاب روزها و هفته‌های رقابت، باید جای خود را به همکاری و رفاقت بدهد» ملاحظه کنید رهبر عزیز می‌خواهند ما از این نکته به‌راحتی نگذریم که بنای ما باید همکاری و رفاقت باشد و با توجه به معیارهایی که رهبری عزیز روشن می‌کنند رفتار دولت‌مردان را ارزیابی می‌کنیم و نه با معیارهای حزبی و گروهی که بعضی از اصول‌گرایان گرفتار آن شده‌اند. ما باید از ظرفیت هر دولت برای پیشبرد انقلاب بهره ببریم. رهبری عزیز در ادامه‌ی پیام خود در شماره‌ی 1 فرمودند: «طرفداران نامزدهایِ رقیب [باید] در آزمون بردباری و متانت و دانایی نیز جایگاه شایسته‌ی خود را به‌دست آورند» و این توصیه رهبری عزیز نقشه‌ی راه ما در 4 سالی است که در پیش داریم که در مقابل دولت آقای حسن روحانی در آزمون بردباری و متانت قرار گرفته‌ایم. در حال حاضر فرصتی برای آقایان پیش آمده که به شدت دولت آقای احمدی‌نژاد را تضعیف کردند و حالا بار مسئولیت به دوش خودشان افتاد و فرصتی هم برای ما پیش آمده که در عین رعایت وحدت ملی که رهبری عزیز«حفظه‌الله» بر آن تأکید دارند و در عین کوتاهی‌نکردن از هر کمکی که از دستمان برمی‌آید نسبت به دولت منتخب، به ترمیم ضعف‌های فکری و فرهنگی جامعه بپردازیم. جامعه‌ای که باید راه بلند رسیدن به تمدن اسلامی را طی کند و در زمینه‌ی نظام‌سازی که رهبر عزیز مدّ نظر دارند نهایت تلاش را بکنیم. 2- فراموش نکنید ما وارد تاریخ جدیدی شده‌ایم که رو به جلو دارد. دنیا قدرت نظام ما را شناخته و دوره‌ی تحمیل اراده‌های استکباری بر سایر ملت‌ها تمام شده و هرگز ملت ما سرنوشت خود را به هیچ دولتی گره نزده، بلکه از دولت‌ها استفاده کرده ولی دائماً چشم او به انقلاب اسلامی و رهبری انقلاب بوده و این همواره ادامه دارد. در این راستا کارهای زمین‌مانده بسیار داریم خدا کند توفیق تشخیص کارهای زمین‌مانده را از دست ندهیم. موفق باشید
4803
متن پرسش
مدام حزب الله متهم می شود استراتیژی و چشم انداز در دنیای امروز ندارد بخصوص با کاندیدا شدن جناب دکتر جلیلی ؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: غرب با اصالت‌دادن به ملاک‌های خود حضرت امام را متهم می‌کرد که برنامه‌ای برای نظام‌سازی ندارند، چون غرب جز نظام‌سازی به روش غربی را به رسمیت نمی‌شناسد و حتی نمی‌تواند ببیند. موفق باشید
4795
متن پرسش
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عزیز: آقای سعید جلیلی در چندین دوره مذاکره سنگین و پیچیده با نمایندگان کشورهای آمریکا ، انگلیس ، فرانسه ، آلمان ، روسیه و چین منظومه ای از اقتدار و عقلانیت و منطق و حقانیت و استواری و اعتدال توأم با انعطاف را از مکتب اسلام به نمایش گذاشته است بنحوی که غربیها را با همه حیله گری و چموشی بر مداری منطقی و گریز ناپذیر وارد کرده است و آنان را بین پذیرش واقعیت ها و یا رفتارهای نابخردانه و رسوای در دیپلماسی رایج امروز در تعارضی آشکار قرار داده است . نگاهی اجمالی بر فضای حاکم بر گفتگو ها از سوئی و موضوع و متن گفتگو از سوی دیگر و بعلاوه هندسه و تسلسل مذاکرات بیانگر آن است که یک نگاه و مدیریت جامع توام با اقتدار و خودباوری جهت مذاکرات را از فضای تاریک و مبهم و غیر قابل محاسبه به مداری منظم و مشخص و قابل پیش بینی و منطبق بر واقعیتها برگردانده است . این اقتدار و خودباوری بیانگر اعتقاد و ایمانی توام با یقین و بصیرت می تواند باشد . با توصیفات فوق آیا چنین شخصی با این تجربه موفق در صحنه اجرایی کشور قادر خواهد بود انقلاب رو به تکامل و رشد در حرکت خود چندگام به جلو ببرد . و آیا چنین فردی می تواند تیلور آمال و آرزوهای انسانهای فرهیخته و مردم انقلابی در صحنه اجرای کشور و ادامه دهنده تجربه های موفق دولت فعلی و پیراسته از نقصهای آن باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده با توجه به این‌که معتقدم انقلاب اسلامی، بر عکس سایر انقلاب‌هایی که در صدساله‌ی اخیر گرفتار ارتجاع و عقب‌گرد شده، حقیقتی دارد که به‌خوبی می‌تواند رو به جلو رود و به اهدافی که هنوز دست نیافته برسد و همان‌طور که حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» فرمودند: «راستی اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدّی با جهان‌خواران حلّ نکنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند آسوده خواهند بود؟» پس ما نباید از این نکته‌ی مهم غفلت کنیم که تنها با روحیه‌ای حماسی و با تلاش برای قدرتمندشدن در مقابل جهان امروز می‌توانیم به حیات مستقلانه‌ی خود ادامه دهیم . حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌فرمایند: « کسى‏ تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمى‏دانیم. ولى هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند! البته ما مطمئنیم که در همین شرایط نیز آنها که با روحانیت اصیل کینه دیرینه دارند و عقده‏ها و حسادتهاى خود را نمى‏توانند پنهان سازند آنان را به باد ناسزا گیرند. ولى در هر حال آن چیزى که در سرنوشت روحانیت واقعى نیست سازش و تسلیم شدن در برابر کفر و شرک است. که اگر بند بند استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالاى دار برند، اگر زنده زنده در شعله‏هاى آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستى‏مان را در جلوى دیدگانمان به اسارت و غارت برند هر گز امان نامه کفر و شرک را امضا نمى‏کنیم.». این روحیه تنها روحیه‌ای است که ما را از گرفتارشدن از ارتجاع گفتمانی نجات می‌دهد هرچند متهم شویم این گفتمان ،گفتمان طالبانی است. خطری که از سخنان بعضی از کاندیداها و یا نمایندگان فکری آن‌ها به‌چشم می‌خورد، خطر غفلت از موقعیت جهانی نظام اسلامی ایران و انقلاب اسلامی است. گویا آقایان گمان می‌کنند ملت از اهداف تاریخی خود دست برداشته‌ ملتی که بنا است نظامی ماوراء نظام جهانی نظامی را به بشریت ارائه دهد. ارادت به رهبری ارادت به روحیه‌ی انقلابی کسی است که می‌داند در جهان امروز چگونه باید عمل کرد و لذا در توصیه‌ی خود به نامزدها در سالگرد امام فرمودند: «بعضی با این تحلیل که به دشمنان امتیاز بدهیم تا عصبانیت آن‌ها را نسبت به خودمان کم کنیم، عملاً منافع آن‌ها را به منافع ملت ترجیح می‌دهند»، این نشان می‌دهد روحیه‌ی مورد نظررهبری روحیه‌ی کوتاه‌آمدن در مقابل بیگانگان نیست، بلکه برخورد مقتدرانه با بیگانگان است. این روحیه در جناب آقای دکتر جلیلی به‌خوبی نهادینه شده و بدین لحاظ در مقابل نمایندگان شش قدرت جهانی در پای میز مذاکره، خود را نمی‌بازد چون فهمیده است ایران به‌عنوان یک ابرقدرت دارد جای خود را در جهان امروز باز می‌کند. بنده این روحیه را در سایر نامزدها – در عین آن‌که برای بعضی از آن‌ها احترام قائل هستم – ندیدم. لذا اگر ما به دنبال آن هستیم که نقش تأثیرگذاری خود را آن‌طور که شأن انقلاب است حفظ کنیم نمی‌توانیم از آقای دکتر جلیلی به عنوان رئیس جمهور این کشور چشم‌پوشی کنیم و امیدوار به نامزدهایی باشیم که مطمئن نیستیم در حال حاضر می‌توانند ماوراء سبک مدیریت غربی، انقلاب اسلامی را مدیریت کنند و کشور را از ضایعات مدیریت غربینجات دهند. از این جمله‌ی رهبری در سالگرد رحلت حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» ساده نگذرید که فرمودند: نامزدها «قول بدهند که به مسئله‌ی اقتصاد که امروز میدان چالش تحمیلی بر ملت ایران از سوی بیگانگان است، به‌خوبی خواهند پرداخت» آیا از این جمله بر نمی‌آید که ما باید در همان راستایی که با بیگانگان درگیر بوده‌ایم و هر روز به جلو رفته‌ایم، مسائل اقتصادی را نیز حل کنیم؟ پس چرا بعضی‌ها گمان می‌کنند می‌توانیم با کوتاه‌آمدن در مقابل بیگانگان مشکلات اقتصادی را مرتفع نماییم و در این راستا ملت ایران را از روحیه‌ی انقلابی و قاطع آقای دکتر جلیلی می‌ترسانند که اگر ایشان رئیس جمهور شوند کار بدتر می‌شود. این به جهت آن است که نمی‌دانیم ما تنها با مقاومت در مقابل بیگانگان می‌توانیم از تنگناهای زندگی غربی و اقتصاد غربی رها شویم. رهبر عزیز«حفظه‌الله» فرمودند: «عصبانیت آن‌ها ناشی از این است که شما هستید، ناشی از این است که جمهوری اسلامی هست» آن‌هایی که می‌خواهند از عصبانیت دشمن کم کنند می‌دانند در عمل باید از هویت خرج کنند و موجودیت ما را به عنوان جمهوری اسلامی بفروشند. چه سخن عالمانه‌ای است سخن دکتر جلیلی که می‌فرماید: «نخواهیم گذاشت ما را به اسم تنش‌زدایی از پشت خیمه‌های دشمن عقب بکشند» و لذا می‌فرماید: « تهدیدزدایی را به جای تنش‌زدایی دنبال می‌کنم». و این با قدرتمندشدن نظام ممکن است در حالی‌که روحیه‌ی انقلابی خود را به بهانه‌ی تعادل فرو ننهیم و بدانیم تعادل در امروز همین روحیه‌ی رهبری است که می‌فرمایند من انقلابی‌ام و نه دیپلمات. و تنها با روحیه‌ی انقلابی و تقابل با کفر جهانی است که در مسیر انبیاء تاریخ قرار می‌گیریم و مفتخر به مددهایی می‌شویم که ریشه‌ی کفر و استکبار را برمی‌کند و وعده‌ی الهی بر ملت ما جاری می‌شود که فرمود: « فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا» پس به جهت روحیه‌ی مقاومت شما ریشه‌ی ظالمان و ستمکاران قطع خواهد شد. موفق باشید
4782
متن پرسش
سلام استاد.خداقوت. استاد من بررسی کردم بین کاندیدهای محترم ریاست جمهوری، برخی از آنان در حدقابل قبولی متعهد به انقلاب و اهداف و آرمانها هستند و در عین حال تجارب خوبی دارند و مدیران قوی هستند و در عین حال دنبال جنجال و بلوا نیستند. اما در این میان، دکتر جلیلی به نظر می رسد از همه بیشتر، قلبا به آرمانهای انقلاب و مبانی اسلام عزیز پای بند باشد. اصلا حتی قبلا زمانی که برای مذاکرات هسته ای می رفت احساس می کردم ، با تهجد و تقرب به خداوند به آن عرصه پا می گذارد. بالاخره یک چیزهایی را قلبی دریافت می شود کرد. در اینکه انسان عاقلی است و هرگز حرفهای غیرمنطقی نخواهد زد و کشور را دچار مشکل ننموده و حرکات دشمن شادکن نمی کند هم مطمئنم. در خصوص آنکه گفتمان اصیل انقلاب اسلامی را می فهمد نیز شکی نیست. در این مورد که حسب فرمایش مقام معظم رهبری، ایشان، البته در بعد دیدگاه و مسلک، تمام محاسن آقای احمدی نژاد را دارند؛ اما ضعفها را ندارند نیز مطمئنم. اما استاد عزیز آنچه در من تردید ایجاد می کند آن است که نکند با توجه به اینکه خیلی سوابق مدیریتی ندارد؛ مدیر موفقی نباشد و نتواند از عهده وظایف مهمی که در پست ریاست جمهوری تعریف می شود؛ برآید. شاید به صلاح خود دکتر جلیلی باشد که در این مرحله برگزیده نشود و در دوره های بعد، که مجرب تر شد، وارد میدان شود. مثلا برخی دوستان معتقدند بهتر است این دوره دکتر ولایتی منتخب شوند. چراکه تجاربی دارند که اگر الان به کار گرفته نشود، فرصتی نخواهد ماند که از این تجارب بهره برداری شود و در عین حال آیتم های خوب دیگری نیز دارند مثل اینکه انسان عاقل، آرام و مدیری هستند در عین حال تشنج آفرینی نمی کنند. منتهی من می ترسم آن گفتمان اصیل انقلاب اسلامی، که تا حدودی در این سالها بروز و ظهور کرده بود؛ با انتخاب کسی غیر از دکتر جلیلی به فراموشی سپرده شود.لطفا مرا را راهنمایی کنید. من بین این دو نفر مانده ام کدام حقیقتا اصلح تر است؟بالاخره صرفا تعهد هم کفایت نمی کند تجربه و تخصص هم لازم است.( ایمیلم را هم می فرستم که اگر مایل نبودید پاسخ در سایت گذاشته شود، شخصی لطف کنید ارسال نمایید.)بیکران سپاس
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که می‌فرمایید بحمدالله در بین نامزدهای ریاست جمهوری در این دوره بعضی از افراد برجسته به‌چشم می‌خورند ولی عنایت بفرمایید که در نهایت رقابت‌ها بین چه کسانی خواهد بود، در آن صورت است که باید جبهه‌ای را تقویت کنید که گفتمان انقلاب را دنبال می‌کند و ما را گرفتار یک نوع سکولار پنهان نمی‌کند. آنچه بنده پیش‌بینی می‌کنم رقابت بین آقای جلیلی است یا با جریان اصلاح‌طلب و یا بین آقای جلیلی و اقای قالیباف. در این فضا نمی‌توانید از شخصیت آقای جلیلی ساده بگذرید، در حالی‌که سوابق آقای جلیلی نشان می‌دهد در اداره‌ی کلان کشور شخص مناسبی است به‌خصوص که ما در شرایطی به‌سر می‌بریم که تنها با روحیه‌ی انقلابی و مقاومت در مقابل دشمن می‌توانیم به نتایجی برسیم که انقلاب به دنبال آن نتایج است. شما از این مسئله ساده نگذرید که آقای جلیلی متوجه است ساختارهای اداری ما ظرفیت لازم جهت ادامه‌ی انقلاب را ندارد، درک این نکته همان چیزی است که انقلاب ما را از تنگناهایی که همه از آن رنج می‌بریم نجات می‌دهد. با این‌که همه می‌دانیم اقتصاد ما نیازمند کارهای طولانی مدت و اصلاح ساختارها است، نباید به وعده‌هایی دل بست که آن وعده ها بیشتر بحران‌ها را پنهان می‌کند. یقیناً پیشرفت در انقلاب بدون رویکردی انقلابی و احیاء گفتمان انقلاب ممکن نیست وگرنه به همان جایی برمی‌گردیم که در دولت سازندگی گرفتار شدیم که فرهنگ انقلابی به‌کلی به حاشیه رفت و ما در ذیل غرب قرار گرفتیم و تکنوکرات‌ها سرنوشت ملت و انقلاب را به‌دست گرفتند. تنها با روحیه‌ی انقلابی است که جامعه از باندبازی و سیاسی‌کاری آزاد می‌شود. یا باید با این‌همه پیشرفت تاریخی که از جهات سیاسی و علمی داشته‌ایم، تسلیم استکبار جهانی شویم و یا تنها با روحیه‌ای انقلابی کار را ادامه دهیم و دشمن را مأیوس نماییم. بنده در مقایسه با سیره و سخن نامزدهای محترم تنها در آقای دکتر جلیلی چنین روحیه‌ای را ملاحظه کردم که اعتقاد دارد با روحیه‌ای کاملاً دینی و انقلابی باید همه‌ی مناسبات نظام را مدیریت کرد و در این مسیر هیچ تردیدی به خود راه نداد. زیرا رئیس جمهور نظام اسلامی نه‌تنها باید به انقلاب معتقد باشد بلکه باید با تمام وجود تلاش کند آرمان‌های انقلاب محقق شود، در این صورت است که حقیقتاً مردم به زندگی صحیحی برمی‌گردند و گرفتار انواع آرزوهای دردسرساز نمی‌شوند. بنده تعجب می‌کنم از بعضی دوستداران انقلاب که چگونه به اطرافیان بعضی از نامزدها نمی‌نگرند که آن نامزدها شعار انقلابی می‌دهند ولی در اطرافیان آن‌ها نه سلوک دینی همراه با ساده‌زیستی و نه روحیه انقلابی به چسم می‌خورد و باز امید دارند این افراد بتوانند مشکلات جامعه‌ی انقلابی ما را حل کنند. این افراد اگر رئیس جمهور شوند مشکلات جامعه را پنهان می‌کنند به طوری‌که مردم از یک طرف احساس می‌کنند هیچ مشکلی حل نشده و از طرف دیگر نمی‌دانند علت آن کجا است. مواظب باشید کار به این‌جاها نکشد. موفق باشید
4780
متن پرسش
سلام استاد. این احمدی نژادی که شما تازه به کنهش پی بردید برای ما خیلی وقته دستش رو شده بود. آقای طاهرزاده دوباره بیندیشید شاید احمدی نژاد را شناختید. 8 سال از عمر من جوان گذشت با صدای بلند از دولت می پرسم برای من چه کردی؟ وقفوهم انهم لمسئولون.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیا با قرارگرفتن در ذیل رهنمودهای رهبری و هشت سال از دولتی دفاع کردید که به تعبیر رهبری عزیز «کارهای برجسته‌ای انجام داده» هشت سال عمر باطل‌کردن است؟ نکند شما هم تحت تأثیر حرف‌های بعضی از نامزدها و ماهواره‌ها قرار گرفته‌اید؟ چرا ماوراء این تبلیغات، خودتان فکر نمی‌کنید. با تمام امید به حماسه‌ای فکر کنید که خداوند برای این ملت بزرگ مقدر کرده. «أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیب»؟ موفق باشید
4528
متن پرسش
سلام. علیکم اقای طاهر زاده عزیز مهمترین پرسش بنده از شما این است که منی که اهل تسنن هستم با شیعه نبودنم چه چیز را ازدست داده ام.ایا خدا شناسی ام مشگل پیدا می کند در حالی که شما می دانید ظریف ترین نکات در باره خدا شناسی را محی الدین عربی و جلال الدین بلخ و دیگر عرفایی دیگر که همه از,هم کیشان من بوده اند بیان فرموده اند به گونه ای که بزرگترین اساتید عرفان شما از گذشته تا به امروز جیره خوار سفره هم کیشان من بوده اند.ایا در مورد مسایل اخلاقی و سیر و سلوک دینی مذهب من چیزی کم دارد کدام منصف است که اذعان نکند با احادیث نبوی مندرج در مصادر حدیثی ما می توان زندگی سراسر نور و وجد و معنویت داشت.به راستی این احادیث برای یک زندگی معنوی چه کم دارد⸮ایا بزرگان هم کیش من با عمل به همین احادیث عوالم وجودیه را یکی پس از دیگری سیر نکرده اند و می دانیم که نسبت این سیر به انها صرفا ادعایی گزاف نیست که اثار ان در حرف حرف کلامشان مشهود است.واما ایا در سیاست و کشور داری و حاکمیت با مشگلی مواجه می شوم⸮ایا اولین قانون اساسی مبتنی بر فقه اسلامی حداقل دویست سال قبل از جمهوری اسلامی در عثمانی سابق نگاشته نشد.ایا مصر و الجزایر و لیبی کشور های بعدی نبوده اند اقای طاهر زاده عزیزاین فهرست بسیار دراز است و وقت ضیق.میتوان در مورد فرهنگ و تدوین علوم اسلامی نیز سخن گفت.می توان وضعیت اسف بار اجرای احکام در کشور شیعه نشینی مانند ایران را با کشورهای سنی نشین مقایسه کرد برای نمونه می توان از وضعیت حجاب شروع کرد و قص علی هذا به هر روی من به عنوان اهل سنتی که در میان شیعیان زیست می کنم مدتی تحت تاثیر تبلیغات بی امان رسانه شما دوچاز تردید های شده بودم و برای ان مدتی را به پرسه زدن در کتب دو طرف پرداختم و در اخر دستگیرم شد که اثبات حقانیت از این راه ها ممکن نیست زیرا هیچ یک از طرفین کتب دیگری را قبول نداردبماند که گاها شیعیان مطالبی را به کتب ما نسبت می دهندکه اگرچه ان حدیث موجود است اما یا قیچی شده است یا گاهی دهها معارض ان نادیده گرفته شده است و حدیثی شاذ مستمسک واقع می شود. پس چاره را در ان دیدم که به نتایج عملی این دو مذهب رجوع کنم و ببینم این دو مذهب برای زندگی امروز من و برای معاد من چه در چنته دارند .که. کمی از حاصل ان را در بالا عرض کردم.هر چند امروز نگاه من به حقیقت صفر و یک نیست و برای وجه قالبی ادیان اهمیتی به مراتب کمتر از گذشته قایلم و لذا من هیچگاه علمای شیعه را انسانهای فاسدی نمی دانم بلکه انها را اکثرا انسانهای صدیق قلمداد می کنم که مثل بسیاری از افراد حقیقت را منحصر در مذهب خود می دانسته اند و طبیعی است که برای تقرب به خدا در راه اعتلای ان کوشیده اند و معتقدم چون اکثرا از سر اخلاص عمل میکرده اند اجرشان نزد حضرت حق محفوظ است حرف برای گفتن بسیار دارم اما خوب است به سوال اصلی باز گردیم و ان اینکه اکنون که من اهل سنت هستم چه چیز را از دست داده ام و مزیت ملموس مذهب شما بر مذهب من چیست.لطفا از مزیت های ملموس و امروزی بگویید و سعی نکنید با رجوع به گذشته در باره حقانیت یکی و بطلان دیگری بکوشید زیرا همان طور گفتم دیدگاه امروز من نسبت به حقایق ادیان نگاه خاصی است که به سختی در یک مذهب خواص چه شیعه و چه سنی محصور می شود خداوند تلاش های خالصانه شما را در راه اعتلای انچه حق می دانید به احسن وجه بپذیرد. التماس دعا.یا حق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث بر سر سنّی‌شدن یا شیعه‌شدن و یا بالعکس نیست، همان‌طور که می‌فرمایید بحث بر سر آن است که راهی پیدا کنیم تا بتوانیم با حضرت حق در همه‌ی جوانب اُنس قلبی پیدا کنیم. ما راه امثال محی‌الدین و مولوی را در امور فردی جدا از این راه نمی‌دانیم و در موضوع حاکمیت، معتقد به حاکمیت احکام الهی توسط فقیهی هستیم که توان درک احکام سیاسی، اجتماعی را از متن دین داشته باشد. آیا اگر از طریق قرآن توانستیم به این نتیجه برسیم که اُولی‌الأمر باید معصوم باشد و خداوند ما را به اطاعت غیر معصوم دعوت نمی‌کند و مصداق اولی‌الأمر، ائمه‌ی شیعه هستند و در این راستا در زمان غیبت امام معصوم ،فقیه با رجوع به سیره و آثارآن‌ها راحت‌تر احکام سیاسی، اجتماعی خداوند را در جامعه پیاده می‌کند، راه بهتر جلو نمی‌رود؟ موفق باشید
4254
متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمت استاد گرامی مطااعه کم و بیش آثار غرب شناسی شما باعث شده کاملا از درس و دانشگاه زده شوم از طرفی هیچ مکان دیگری را برای فعالیت نمیتوانم متصور شوم خلاصه این که کاملا سر در گم هستم اصلا نمی دانم برای خدمت به انقلاب چه وظیفه ای دارم برای همین دایم مضطربم کمکم کنید باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خدا را شکر که چنین نوری در جان شما می‌درخشد که می‌خواهید سرباز خدمت‌گذار این نظام الهی باشید. در مباحث و جواب‌های گوناگون عرایضی داشته‌ام که: درست است، هدف‌های آن فرهنگی که تکنولوژی موجود را به‌وجود آورده، اهداف قدسی نیست ولی ما در دوران گذار هستیم تا به مرور به آن نوع تکنولوژی دست یابیم که با اهداف قدسی‌مان بخواند. در دوران گذار چاره‌ای جز استفاده از این تکنولوژی را نداریم و در این راستا از تولید علمی که رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای بر آن تأکید می‌کنند نباید غفلت کرد. در این رابطه جواب‌هایی که به سؤال‌های 3358 و 3359 و 1472 و 459 داده شده إن‌شاءالله راه‌گشا است. موفق باشید
4029
متن پرسش
سلام انسانگرایی عصر جدید یعنی چه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: یعنی اومانیسم که در تعریف آن می‌توانید به کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» رجوع فرمایید. موفق باشید
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!