بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: وجود و عدم

تعداد نمایش
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
37000
متن پرسش

سلام علیکم: در رابطه با سوال ۳۶۹۹۱ خوب نتوانستم منظورم را برسانم. من نگفتم که چرا از امکان ماهوی ابن سینا استفاده کردید. ابن عربی اگر از آن استفاده کرده است، قبل از ملاصدرا و حکمت متعالیه بوده است. امکان ذاتی ماهوی بر اساس اصالت ماهیت است. وقتی اصالت ماهیت باطل است خوب امکان ماهوی هم غلط است. مشکلی که من دارم این است که شما اصالت وجودی هستید. حال چگونه اصالت ماهیتی که باطل شده است، شما بر اساس آن استدلال می کنید؟ باز هم باید توجه داشته باشید که در دوران ابن عربی فلسفه مشاء غالب بوده و ابن عربی استفاده کرده است. لطفاً توضیح بفرمایید! با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که اصالت‌دادن به ماهیت، غیر از توجه به امکانِ ذاتی موجودات است که علامه طباطبایی در کتاب شریف «بدایۀ الحکمه» به خوبی به آن پرداخته‌اند که بحث در امکانِ ذاتی ممکن‌الوجود است و لا اقتضاء بودن آن نسبت به وجود یا عدم. موفق باشید

36991
متن پرسش

سلام علیکم: شما در شرح تفسیر سوره‌ی حمد امام خمینی (ره) در صوت دوم میایید و اثبات می کنید که ممکن نسبتش با وجود و عدم مساوی است برای همین احتیاج دارد تا عاملی او را از تساوی خارج کرده و به ممکن وجود دهد. و نتیجه می‌گیرید که این واجب است که در صحنه است. سوال من این است که چرا شما از امکان ذاتی ماهوی که نظر مشا است استفاده می کنید؟ چرا از فقر ذاتی معلول استفاده نمی کنید؟ شما پیرو مشا هستید یا ملاصدرا؟ نمیشه که در یکجا از مشا استفاده کنید و در جای دیگر از حکمت متعالیه. وقتی نظرات ملاصدرا را قبول دارید، چرا سراغ مشاء می‌روید؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث «امکان ذاتی» برای ممکن‌الوجود، موضوعِ بسیار ارزشمندی است که همه متفکران حتی جناب ابن عربی متوجه آن است. اتفاقاً این نکته یکی از ارکان فلسفه اسلامی است که فلسفه یونان بویی هم از آن نبرده است و موضوعی است کاملاً عقلانی. و البته فقر ذاتی معلول در دستگاه «اصالت وجود» ظرایف خود را دارد. موفق باشید

36788
متن پرسش

با سلامک فاقد شئ نمی تواند واجد شئ باشد. خداوند که مخلوقات را می آفریند باید خودش واجد مخلوقات باشد. اگر مطالب بالا صحیح است آیا در ذات خدا ترکیب بوجود نمیاد؟ با تشکر؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! خداوند از نظر وجودی، واجدِ وجود همه مخلوقات است در مقام وجودی خودش. و این غیر از واجدِ مخلوقات باشد به اعتبار ماهیت و نقص آن‌ها. موفق باشید

36769
متن پرسش

لطفا در رابطه با کثرات که در سوره مبارک زلزال با آن روبرو شدیم بفرمایید اصلا کثرات نتیجه چیست و اندیشه چگونه جای خود را با زلزله ای پیدا تر می کند در واقع اندیشه چکار ازش بر خواهد آمد؟ بالاخره کثرات بیشترین آسیب ها را به ما رساند بله این نتیجه سپردن زندگی خود به مدرنیته و استکبار بود. خدایا این که بهشت و جهنمی در نظام دینی بنا فرمودی خود از لطف و محبتت به ما بود حال ای کسی که ما را این همه دوست داری ما را به بهشتت زود تر برسان.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کثرات مربوط به ممکن‌الوجودها می‌باشد مثل انسان و درخت و دریا که هر کدام استحقاق وجودداشتن دارا می‌باشند و خداوند جواب آن استحقاق را می دهد. مهم آن است که ما در دل آن کثرات، متوجه وحدتی شویم که همان حقیقت وجود است و این، سیرِ کثرت به وحدت است. موفق باشید

36715
متن پرسش

سلام: در پاسخ ۳۶۶۹۴ هستی است به صورت آن ذات!! دقت کن به تعابیری که ازش استفاده می کنی. هستی به صورت ذات باز رفتی دنبال تحلیل ذات. هر گونه تحلیل، تفکیک، ترکیب و... از فرایند ذهن تو خارج ذات هست و مشخص که تشخصات ذات باعث تضاد با ذوات دیگره

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید چون در فهم «وجود بما هو وجود» تلاش نمی‌شود واگر هنوز گرفتار نظر به «موجود بما هو موجود» باشیم، عملاً به دنبال همان چیزی خواهیم بود که می‌خواهیم بیابیم، وگرنه در آن گفتاری که گفته شد مطلب روشن بود بخصوص اگر بتوانیدبا نگاهی که جناب صدرالمتألهین در «برهان صدیقین» مطرح کرده‌اند همراهی کنید. به هر حال «اطفئ السراج فقدطلع الصبح». موفق باشید

36694
متن پرسش

ضمن عرض سلام مجدد: در پاسخ 36680 واقعیت ذات در عالم تکوین با تمام تشخصاتش هست. هرگونه فرایند تفکیک از خاصیت ذهن. برای اینکه می گم وجود صرفا یک مفهوم ذهنی نه حقیقت خارجی. چون در وجود در صدد تفکیک هستی از متشخصات ذات هستند. خب در تکوین اونچه که هست ذات با تمام تشخصاتش نه منفک از متشخصات. برای اینکه گفتم مسیر آقایون اشتباه

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! ذاتی که از موجودات در بیرون هست، هستی است به صورت آن ذات، و ما در نسبت با هستیِ خود که عین ربط به هستی مطلق است می‌توانیم با وجود مطلق ربطی حضوری داشته باشیم و این غیر از وجود مفهومی است. حال با درک نسبت حضوری که از ربط وجود خود با وجود مطلق احساس می‌کنیم، در وسعتی که پیش می‌آید با «وجود» در همه مظاهر می‌توان رابطه داشت. موفق باشید

36680
متن پرسش

با سلام: در پاسخ 36667 استقرار ذات در عالم تکوین نه به توسیط وجود نه به ماهیت. در وجود تشخصات ذات ملاحظه نمیشه همین یعنی مسئله وجود یک مفهوم ذهنی حقیقتی در عالم تکوین ندارد.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان‌که علامه طباطبایی آن مرد متفکر و حقیقت‌شناس در کتاب شریف «بدایة الحکمه» راهنمای کسانی هستند که بنا دارند قدم‌قدم به حقیقت برسند؛ بحث در واقعیتِ ذات در خارج است به آن معنا که وجودی است که اسب است و یا وجودی است که انسان است. بنابراین آنچه گسترده و بیکران است، «وجود» است. موفق باشید

36664
متن پرسش

سلام: در نفی اصاله الوجود و وحدت وجود من وقتی اصاله بذات می بینم وجود هم تشخص پیدا می کنه (به جهت تبعیت مفهوم انتزاعی از منشاء انتزاع) مسئله وحدت وجود تو مبانی حکمی من اصلا طرح نمیشه. معتقدیم ادراک مفهوم ماهیت متاخر از مفهوم وجود است. اما مفهوم وجود یک مفهوم است. مفاهیم تصورات هستند. ظرف تصور عالم ذهن است. پس اصالتی ندارد. آنچه که اصیل است ذات با تمام تشخصاتش در عالم تکوین است. از این ذات یک مفهوم استقرار ذات در عالم تکوین در ذهن انتزاع می شود که اسمش می‌ذارند وجود. یک تصویر متشخصات در عالم ذهن ایجاد می شود که اسمش گذاشتن ماهیت. هر دو مفهوم دارند انتزاع از ذات در عالم تکوین می شوند. و مفاهیم انتزاعی تابع منتزعشون (در اینجا ذات) هستند. خب اگر کسی این مسیر را با ما بیاد ذوات با یک دیگر متغایر هستند پس مفهوم وجود که انتزاع از این ذوات هم باید با یک دیگر متغایر باشند. لذا اصلا مجال برای طرح نظریه وحدت وجود مطرح نمیشه

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال بحث در این مورد عمیق‌تر و گسترده‌تر از آن است که در محدوده جواب و سؤال بگنجد ولی در هر حال بحث در واقعیتی است که ذهن از آن واقعیت، مفهوم می‌سازد. حال سؤال این است که ذوات متکثره به چه نوع حضوری در عالم حاضرند و مبنا و بنیاد آن‌ها چیست؟ این‌جا است که بحث «اصالت وجود» پیش می‌آید و اخیراً عرایضی تحت عنوان «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» شروع شده است که می‌توانید به دو جلسه اولیه آن رجوع فرمایید. https://eitaa.com/soha_sima/3244 البته مقدمه این جلسات، سلسله بحث‌هایی بوده است تحت عنوان «انقلاب اسلامی، انتظار، وارستگی» https://eitaa.com/soha_sima/1871  که طی 30 جلسه بدان پرداخته شد. موفق باشید

36549
متن پرسش

با سلام: من چگونه قانون علت و معلول را در زندگی خود بکار ببرم و از سوی دیگر به برهان صدیقین وفادار باشم؟توضیح آن که اگر برهان صدیقین را در پیش رو داشته باشم، دیگر نگاه علی و معلولی بین اشیاء نخواهم داشت و دیگر نگاه علمی را باید کنار گذاشت. به بیان دیگر باید دور تمام دانشهای تجربی که الان هست را خط کشید. لطفاً توضیح دهید. با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در «برهان صدیقین» می‌یابیم هر علتی از علل، صورتی از وجود است. آری! وجود در جلوه‌ای از مرتبه وجود، تر می‌کند و آتش در مرتبه‌ای از وجود، می‌سوزاند. و لذا از یک طرف تأثیر آب در ترکردن و تأثیر آتش در سوزاندن، به جهت «وجود» است و از طرف دیگر به جهت محدودیتی که در آب و آتش هست که مربوط به امکانِ ذاتی‌شان می‌باشد؛ به خودِ آب و آتش مربوط است. و این‌جا است که هم نظامِ علّی و معلولی محفوظ است و هم «وحدت شخصیه» وجود. موفق باشید 

36491
متن پرسش

با سلام: در بحث وحدت وجود اگر ما وجود را فقط خدا بدانیم و کثرت را در مظاهر برده و از آنها به عنوان نمود یاد کنیم، آیا من به عنوان نمود، می‌توانم احساس وجود کنم؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! ما در «وجودِ» خود عین ربط به وجود مطلق خود را در عین آن‌که هیچ نیستیم جز ربط؛ می‌یابیم آن‌گاه که بتوانیم از کثرت ماهیات عبور نماییم. موفق باشید

36464
متن پرسش

با سلام: آیا می‌توان بر اساس قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیا» و... فرض کرد که عالم مثال را بسیط الحقیقه و موجودات مثالی موجود در آن، همان اشیاء مد نظر قرار داد؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نظر به بسیط الحقیقه، نظر به وجود است به هر جلوه‌ای که باشد. موفق باشید

36407
متن پرسش

سلام خدمت استاد گرامی: این روزها در جلسات رفقا فکرها معطوف به این شده که چرا معرفت نفس؟ نمی دانم عالم تغییر کرده یا معرفت نفس تاریخش به پایان رسیده است؟ ولی می دانم که برای من هنوز معرفت نفس تاریخی به وسعت وجود دارد. نمی دانم معرفت نفس باید زبانش تغییر کند یا مواجهه ما در معرفت نفس باید تغییر کند؟ آنچنان که فهمیده و یافته ام معرفت نفس راهی برای مواجهه ما با وجود بود. هایدگر متقدم با کتاب وجود و زمان بسیار تلاش کرد تا وجود را با دازاین بیابد ولی نتوانست، علتش چه بود شاید خالی بودن دست هایدگر از منابع گسترده‌ای بود که امثال ملاصدرا در دست داشت، زیرا ملاصدرا غیر از تراث قدمای فلاسفه اسلامی، قرآن و روایات شیعی و عرفان محیی الدین را نیز در اختیار داشت و توانست حکمت متعالیه را ارائه کند، اما هایدگر که از تراث فلسفی خودش در حال اعراض کردن است و از طرفی منابعی نیز در اختیار ندارد طبیعی است که از یافت وجود از طریق دازاین منصرف گردد و در مابقی عمر دنبال خود وجود بدون دازاین باشد. هایدگر متقدم وجود را با زمان می یابد اما هایدگر متأخر وجود را فارغ از هر قیدی به کاوش می پردازد. هایدگر چقدر در این امر موفق بوده باید بحث کرد. هایدگری که وجود را تاریخی یافت در دوران متأخر وجودی را یافت فارغ از زمان و تاریخ، هایدگر از وجودی پرسش می کند که هست مطلق است، وجود فقط الثیا یا وجود آشکار نیست بلکه به وجود پنهان و باطن هم توجه می کند، هایدگر به دنبال مواجهه با وجودی است که با دازاین نتوانست آنگونه که می خواست آن را بیابد. ولی ملاصدرا ابتدا با اصالت وجود مواجهه ای بدون وجود انسان با وجود را به زیبایی تمام نشان داد و در برهان صدیقین کار را تمام کرد و توحید را به تمامه برای ما ترسیم کرد. به تعبیر بزرگان علت حقیقی ملاصدرا و عین ربط بودن معلول به علت از قاعده بسیط الحقیقه بودن هم بالاتر است. ملاصدرا در ادامه ما را وارد معرفت نفس می کند تا حال این وجود را حضوری مورد ادراک قرار دهیم و در ادامه قیامتی بودن هستی ای که مواجهه با حقیقت وجود است را به او نشان می دهد، تا انسان متوجه گردد که وجود در نسبت با خودش چه صورتی به خود گرفته است، زیرا هر انسانی در مواجهه با وجود صورتی برای خود ساخته است و این صورت حقیقت او و یافت او از وجود است که قیامت او محسوب می گردد. قیامت مواجهه با وجه باطنی وجود است هر چند در حدود وجودی هرکسی، ولی با قیامت وجود از زمان و تاریخ می رهد تا وجود بی زمان و تاریخ آشکار گردد، همان وجودی که علت وجود تاریخی بود و بدون وجود باطنی ظاهری هم نبود. الثیا ریشه در وجود باطنی دارد که ذات این وجود آشکار شده محسوب می گردد، ذاتی که فراحس است و فقط در بی زمانی می توان با آن مواجه شد، این مواجهه فقط در قیامت و در حد ظهور وجودی هرکس در جهان رقم می خورد، پس قیامت افق ذاتی ماست که ما از آن جدا نیستیم و این همان چیزی است که همه وجود الثیا وابسته به آن بوده است. پس بی قیامت چگونه حقیقت وجود را بیابیم در حالی که ذات ما در بی زمانی است و جز در عالم بی زمانی با خود حقیقی مان مواجهه پیدا نخواهیم کرد و این مواجهه همان حقیقتی است که از وجود یافته ایم. چگونه می توان پذیرفت که وجود ظاهر تمام وجود است در حالی که به ذات و باطن آن توجه نکنیم. این توجه به ذات توجه به قیامت است و ملاصدرا ما را از وجود به وجود سوق داده و انسان را محفوف بین دو وجود قرار داده است و شاید باید گفت وجود ظاهر و باطن و اول و آخر همین دو وجود است که نفس انسان در مواجهه با آن دو حقیقت را می یابد. راهی که ملاصدرا ابتدا از وجود بدون توجه به انسان طی کرد و بعد به انسان ختمش نمود، هایدگر کاملاً برعکس رفت، او ابتدا با دازاین وجود را می خواهد بیابد ولی گویی از جایی متوجه می گردد که وجود را ابتدا باید می یافت و بعد به سراغ دازاین می رفت، این امر باعث شد که از یافت وجود با دازاین انصراف دهد و به سراغ حل مسئله وجود برود، اما او تا آخر نتوانست از آن خارج گردد، زیرا وجود همواره برای هایدگر ابهام داشت، و این ابهام او را در وجود نگه داشت، هر چند ابهام وجود به معنای حیرت است و امر مذمومی نیست ولی صدرالمتالهین یافتش از وجود دقیق تر و عمیق تر بود و چنین ابهامی برای او رقم نخورد چون دست او به مراتب پرتر از هایدگر بود. بنده نمی خواهم بگویم هایدگر ما را وارد فهم جدیدی از وجود نکرده است بلکه معتقدم هایدگر چیزهایی به ما تذکر داد که ملاصدرای عزیز به آن دست نیافته بود بلکه بنده روش هایدگر و ملاصدرا را مورد بررسی می خواهم قرار دهم، که چرا صدرا ابتدا با اصالت وجود آغاز کرد و بعد به معرفت نفس رسید ولی هایدگر ابتدا با دازاین شروع کرد و بعد به وجود بدون دازاین رسید. به نظر می رسد که روش صدرا دقیق تر بوده است. صدرا همان وجودی که هایدگر در انتها به دنبال آن بود را در ابتدا شکوهمند و زیبا نشان داد و بعد برای درک حضوری این وجود ما را وارد عالم نفس و آیات انفسی نمود و نسبت انسان و وجود را به نمایش گذاشت. حال سوال بنده این است اگر هایدگر ابتدا وارد وجود مطلق شده بود و از ابتدا با وجود آغاز می کرد بعد بهتر با دازاین روبرو نمی گشت و دازاینی را به ما نشان نمی داد که همان وجود است؟ و سوال دیگر اینکه، اگر نمی توانیم با معرفت نفس ارتباط برقرار کنیم ریشه در آن ندارد که مسئله وجود برای ما حل نشده است و باید در مورد وجود بیشتر تأمل کنیم؟ ظاهراً بدون وجود و یافت آن راهی برای معرفت نفس نیست و چه زیبا مولای ما اباعبدالله الحسین علیه السلام در دعای عرفه اینگونه فرمودند:«مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ= كي پنهان بوده اي، تا نيازمند به دليلي باشي كه بر تو دلالت كند. عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً= كور باد ديده اي كه تو را بر آن ديده بان نبيند». و امام سجاد علیه‌السلام در دعای ابو حمزه می فرماید:«بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ= تو را به تو شناختم، و تو مرا بر هستي خود راهنمايي فرمودي، و به سوي خود خواندي، و اگر راهنمايي تو نبود، من نميدانستم تو كه هستي؟». مواجهه با وجود قبل از توجه به نفس باید رقم بخورد و ملاصدرا قهرمان این مواجهه با وجود است و در برهان صدیقین اوج این مواجهه را به ما نشان می دهد اما او متوجه است که نسبت انسان با وجود چیست و چرا باید قیامت داشته باشد و نسبت وجود با من بعد از یافت خود وجود باید شروع شود نه قبل از توجه به وجود. احساس می کنم این مواجهه با وجود اگر درست صورت نگیرد جایگاه معرفت نفس درست مشخص نمی گردد. انسان امروز چنان در حجاب از وجود فرو رفته است که جایگاه شناخت نفس را گم کرده است و بی توجه به خود و نسبتش با وجود است. اولاً چرا اهمیت معرفت نفس برای ما نیز کمرنگ شده است آیا چیزی غیر از آن بوده که مواجهه وجودی که ابتدا صدرا داشته برای ما رقم نخورده است؟ ثانیاً آیا ما می توانیم از معرفت نفس عبور کنیم و چیزی ورای آن بیابیم که نسبت ما با وجود را نشان دهد؟ عبور از معرفت نفس آیا امکان دارد؟ اگر امکان دارد چه جایگزینی برای آن سراغ داریم؟ نسبت من با وجود چگونه محقق گردد؟ بعضی می گویند نسبتی که شهدا رقم زدند و معرفت نفس هم نخواندند باید مدنظر ما باشد، آیا این نسبت در شرایط خاص و زمان معینی رقم نمی خورد؟ در مابقی وقتها چه کنیم که چنین نسبتی و چنین ظهوری رقم نمی خورد؟آیا می توانیم معرفت نفس را امری که گرفتار حجاب حصول است بدانیم و مواجهه وجودی را در شهادت و یا در شریعت بیابیم؟ آنگاه چگونه همواره در حال نماز باشیم( خوشا آنان که دائم در نمازند)؟ این نماز دائم و در حضور بودن با معرفت نفس امکان ندارد؟ یا من موفق نشده ام که مواجهه درستی با وجود مثل صدرا پیدا کنم و بعد مواجهه خودم با وجودم را درک کنم؟ آیا این انتظار که معرفت نفس نتوانسته تحول روحی و اخلاقی در من ایجاد کند توقع درستی از معرفت نفس است یا این توقع را باید جای دیگری جست؟ اینها و صدها سوال دیگر که ما را امروز گرفتار کرده است. شما بفرمایید تا بهتر بیابیم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که حضرت اباعبدالله «علیه‌السلام» در دعای عرفه می‌فرمایند: «مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ» و یا خطاب به حضرت حق عرضه می دارند: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً» مربوط به حضوری است ماورای میدانی که عقل و حتی حکمت متعالیه می‌گشاید و این صرفِ حضور مربوط به عمق دینداری است و تجلیاتی که حضرت حق بر سالک می‌نماید و سالک به خود حق، حق را می‌‌یابد. به همان معنای: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ». ولی بحث در مقام دیگری است که انسان ها در هر دوره تاریخی چون به خود آیند و از خود پرسش کنند، از آن حضور پرسش می‌نمایند. این‌جا است که امثال خواجه عبدالله انصاری به یک معنا دست به «منازل السائرین» می‌زند و باز این ابن عربی است که از آن حضور، پرسش می‌کند و دست به خلق «فصوص الحکم» می‌زند با همه انکشافی که برایش در آن شهود و ملاقات رسول خدا «صلوات‌الله‌علیه‌وآله» پیش می‌آید. و باز مائیم و تاریخی دیگر و پرسش از آن حضور اولیه و خلقِ مثنوی مولوی و دیوان شمس. و البته پا به پای این حضور، حضور جناب فارابی و ابن سینا و سهروردی را داریم که آنان نیز از همان حضور اولیه ایمانی پرسش دارند ولی عقلانیت خود را بیش از آن حضور خاص به میان آوردند و تاریخ همچنان در نزد ما و با ما ادامه داشت تا مواجهه ما با جهان جدید در چهارصد سال پیش آن‌گاه که دربار صفوی میدان مواجهه بزرگانی همچون شیخ بهائی و میرفندرسکی از یک طرف و مستشرقینی شد که از غرب حامل اندیشه دکارت بوده‌اند. و این‌جا است که جناب صدرا یعنی شاگرد جناب شیخ بهائی و جناب میرفندرسکی با دو جهان روبه‌رو شد و موجب طلوع حکمت متعالیه گردید.
بنده مقدمه‌ای را که تحت عنوان «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» بنا شد خدمت رفقا عرض کنم، در جواب سؤال‌های جنابعالی تقدیم می‌کنم. به امید آن‌که بابی از تفکر نسبت به پرسش‌هایی که فرمودید؛ گشوده شود. البته بحث همچنان قابل تفکر و اندیشه است. موفق باشید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در آخرین روزهای تاریخ قرون وسطی، آرام‌آرام  این حالت برای انسان پیش آمد که گویا برای درخشش ایمان باید خود را بیشتر احساس کند و این‌جا بود که به بودنِ خود و این‌که باید به آن بودن فکر کرد یا نه توجه کرد، توجهی که رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) در شک دستوری خود پیش کشید که: «من شک می‌کنم پس هستم»  و این شروعی بود برای آن‌که انسان بیش از پیش، خود را مدّ نظر آورد و با نظر به بودنِ خود راهی برای ایمانی زنده‌تر بیابد. در همین مسیر و در همان فضای تاریخی با  کانت (۱۷۲۴ – ۱۸۰۴) روبه‌رو می‌شویم، کانتی که تا مرز بنیاد دادن به انسان و فهم انسان از خودش جلو و جلوتر رفت، به همان معنایی که انسان سوژه خودش گردید. آنچه در این شرایط تاریخی پیش آمد همین بود که اولاً: انسان به بودن و هستی خود توجه کرد و ثانیاً: این‌که باید هستی و یقین را در درون خود جستجو کند. و این راز طلوع بشر جدید است و عقلانیتی که در صدد ایمانی است اصیل‌تر از ایمانی که در قرون وسطی تجربه کرده بود.
درست در همین دوران یعنی در سال‌های (۱۶۴۰-۱۵۷۱م) (۱۰۴۵-۹۷۹ق) جناب  ملاصدرای شیرازی در تاریخ حاضر است و این یعنی نوعی معاصرت بین جناب ملاصدرا و جناب دکارت و تاریخی که انسان نسبت به هستی خود و جهانی که در نزد خود دارد توجهی ویژه کرده است. این‌جاست که می‌توان گفت با توجه به حضور جناب ملاصدرا در اصفهان در کنار جناب شیخ بهایی و جناب میرفندرسکی و ارتباط آن اساتید بزرگ با دربار صفوی و حضور مستشرقینی که از اروپا می‌آمدند و از دکارت در عین توجه به ریشه‌های تاریخی آن، سخن می‌گفتند، می‌توان جایگاه  اندیشه اصالت وجود جناب ملاصدرای شیرازی را مدّ نظر آورد، اصالت وجودی که در راستای ایمانی زنده‌تر در عین عقلانیت، از یک طرف به وجود و هستی نظر دارد و از طرف دیگر به انسان می‌اندیشند. با توجه به نکات فوق خوب است که نظری به اندیشه اصالت وجود بیندازیم و در بستر این اندیشه، به انسان و به تاریخی که در آن قرار داریم و افقی که ما را به ایمانی خاص دعوت می‌کند، فکر کنیم، ایمانی که عقل را در هویت قدسی خاصی که همان اصالت دادن به وجود است، با ما در میان می‌گذارد. امری که آخرین انسان درصدد آن است.

 

36380
متن پرسش

با سلام: وقتی گفته می‌شود که اصالت با وجود است آیا منظور مفهوم وجود است یا وجود به عنوان امری خارجی؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فرق نمی‌کند، در هر دو حال، وجود، بنیاد است. موفق باشید

36376
متن پرسش

عرض سلام و ادب: متن زیر برگرفته از سخنرانی حضرت آیت‌الله مصباح یزدی در جمع اساتید مراکز آموزش عالی قم در تاریخ 1391/02/21. هست و سوالی برای بنده ایجاد کرده که مرحوم استاد با استناد به چه دلیل و توضیحی می‌فرمایند که می‌شود از گفته های فروید درباره ضمیر ناخودآگاه فهمید که وجود ناخودآگاه متکی به وجود روح است و اصالتا ناخودآگاه مربوط به روح است و نه روان یا جسم! این مسئله برای بنده بسیار مهم است من دانشجوی روان‌پرستاری هستم و دائما با این گذاره ها درگیر هستم اگر اثبات شود که واقعا ضمیر unconscious به روح بازمی‌گردد خیلی مطالب باید تجدید نظر شوند. متشکر واقعا اما گفته های آیت الله مصباح: در روان‌شناسی و علوم دیگر مکاتبی هم هست که بر اساس آنها، روح هم واقعیتی دارد، خواه در این صدد برآمده و تصریح کرده باشند، یا لازمه حرف‌هایشان این باشد. حالا این خیلی گفتنی نیست و شاید هم از این حرف سوء استفاده بشود که بعضی از نظریات فروید ناخودآگاه بر پذیرفتن وجود روح مستقل از بدن مبتنی است، هرچند من تصریحی از خودش ندیده­ ام؛ این مسأله، فلسفی است و در روانکاوی مطرح نمی‌­شود، اما بعضی از نظریات را اگر تحلیل فلسفی کنیم، بر اصل وجود روح مستقل از بدن مبتنی است.»

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که فروید بی‌ارتباط با نگاه هایدگر به انسان نیست، و در هایدگر، انسان به عنوان دازاین، امری است گشوده نسبت به وجود، می‌توان فروید را با قرائتی غیر از قرائت روان‌شناسانه دنبال کرد از آن جهت که علم روان‌شناسی نظر به عکس‌العمل‌هایی در انسان دارد که از طریق جسم ظهور می‌کند ولی روح، امری است وجودی که در نزد خود مستقر است که البته بحث آن مفصل است. از آن جهت که پرسش از «وجود»، پرسشی است که باید همواره گشوده بماند، بدون آن‌که از چیستی آن سؤال شود، همان‌طور که گل سرخ بدون چرا است، می‌شکفد چون می‌شکفد. وجود نیز چون وجود است، حاضر است و وجود دارد، امری که اندیشه اصالت‌دادن به وجود، متذکر آن است. موفق باشید

36313
متن پرسش

سلام و وقت بخیر: استاد با توجه به کتاب خویشتن پنهان و هدف حیات عالم ماده پایین‌ترین عالم از نظر درجه است و می‌توان به آن اسفل السافلین گفت یا نه کلا در درجه‌بندی عوالم عالم ماده هیچ محسوب شده و اصلا تجلی محسوب نمی‌شود چون مجرد نیست؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: علامه طباطبایی مصداق «اسفل السافلین» را همین عالَم ماده می‌دانند زیرا امکان پایین‌تر از این مرحله وجود ندارد و پایین تر از این مرحله، همان عدم است. موفق باشید

36261
متن پرسش

سلام استاد معزز: سوال این است که: اگر همه‌ی تعینات و تشخصات را از وجود حذف کنیم بنا بر گفته امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه ۱ نهج‌البلاغه که فرمودند کمال التوحید نفی الصفات عنه، بی قیدی مطلق، عدم است. و بنظرم در اندیشه فردید و هایدیگر و امثاله علت العلل شیطان است ولی آن حقیقتی که عاری از همه چیز است و عرفا به آن نظر دارند و با رفع تعین و تشخص و تعلق در پی فنای در اویند چیزی جز نیستی و عدم نیست. بنظرم عارف باید بتواند همه چیز را جمع کند و برسد به اینکه وجود با عدم یکی است، در حقیقت باطن این دنیا عدم و صافی و بی آلایشی حق است و وحدت یعنی نیست شدن همه چیز البته نیستی که عین هستی است.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عین هستی و هستی مطلق، عدم نیست؛ وجودی است که به اعتبار احدیت‌اش در ذات خود مستغرق است و انسان با هستی خود می‌تواند متوجه هستی به معنای مطلق آن بشود از آن جهت که می‌یابد که خودش فقط «هست». آری! «انسان فقط هست» ولی عدم نیست. موفق باشید

36245
متن پرسش

با سلام: همان گونه که نمی‌توان درخت را دید (چون درخت مفهوم کلی است که ذهن از مشاهده مصادیق این مفهوم را ساخته) آیا مفهوم وجود هم اینچنین است؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! وجود در مقابل عدم، واقعی ترین است. حال در مصداق، ما با تجلیات او روبرو هستیم. مانند مصداق مفهوم درخت. بنابراین آنچه در خارج است تجلیات وجود است و وجودِ مطلق، همان توحید است در بیکرانگی خود، که در ذاتش هیچ مصداقی ندارد  مگر به نور اسماء آنهم در جلوه‌ای که در ممکنات، آن اسماء ظاهرمی‌شوند. موفق باشید.

36244
متن پرسش

با سلام: وقتی می گوییم وجود یعنی خدا، این بر اساس عرفان است یا فلسفه؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بر اساس حکمت صدرایی وجود، به اعتبار یگانگی‌اش و عدم کثرت، همان توحید است به اعتبار بیکرانگیِ توحید. موفق باشید

36170
متن پرسش

با سلام: اگر دانشمندان نگاه اصالت وجودی می‌داشتند، آیا علوم گوناگون به وجود می‌آمد؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا که نه! ولی در افقِ نزدیکی هرچه بیشتر به استعدادهای طبیعت به جای تخریب آن. عرایضی در کتاب «حوالت تاریخی و عقل تکنیکی» در این مورد شده است. موفق باشید

36125
متن پرسش

با سلام: همان گونه که عالم عقل اثبات می‌کند یک چیز نمی‌تواند هم باشد و هم نباشد. اما ما در عالم خیال یک شی هم هست و هم نیست. آیا می‌شود عالم خیال به عنوان یک منبع معرفت نگاه کرد که در آن یک شی هم هست و هم نیست. آیا درست است که ابن عربی به عالم خیال طبق سخنان بالا به عنوان منبع معرفت نگاه می‌کند؟ و آیا وحدت شخصی وجود بر اساس همین عالم خیال بیان شده که تناقص در آن صحیح است؟ با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در وحدت شخصیه وجود، ما با «وجود» به عنوان مطلق نظر داریم و ظهور وجود با جلوات مختلف. پس در واقع آنچه در صحنه است «وجود» است در ظهورات مختلف. و از این جهت تناقض پیش نمی‌آید. زیرا مثلاً نمی‌گوییم این گل، هم وجود است و هم لا وجود؛ بلکه می‌گوییم وجود است در آینه امکان گل. موفق باشید

36056
متن پرسش

سلام خدمت استاد گرامی: ذیل شرح کتاب «بنیان‌های حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهان بین دو جهان» شماره ۱۸۱ بنیان‌ها، بحث از «عقل قرآنی» شد و این‌که به کمک آن عقل بشر متوجه نقش اصل خود در عالم، مطابق نوامیس و سنت‌های عالم می‌شود. خواستم نکته‌ای که به نظرم رسیده است را خدمت شما عرض کنم تا نظر شما را بدانم. عقل زمانه و حاکم بر هستی اگر عقل تکنیک است چون وجود به تعبیر هایدگر به صورت تکنیک آشکار شده است و لازمه زندگی در تاریخی که به سر می‌بریم تکنیکی زندگی کردن است، گریزی از این عقل وجود ندارد هرچند بشر آن عقل را به گشتل کشانده است، و در طول تاریخ بشریت هر بار عقلی به ظهور رسید تا جایی که وقتی ایرانیان با اسلام مواجه شدند متوجه گشتند که این مبانی اسلامی نیاز به عقلی دارد که آن عقل موید همه اصول اسلام باشد، نمی دانم اگر فلسفه ارسطویی و فلوطینی وارد جهان اسلام نشده بود ایرانیان چگونه دست به عقلی کردن مبانی اصولی دین می زدند، ولی تقدیر اینگونه رقم خورده که عقلی که تاریخ متافیزیک با آن آغاز شد، به دست ایرانیان بیفتد و آنها به این عقل متافیزیک زده جهت بدهند، عقلی که برای اسلام ایرانی که حتماً غیر از اسلام اعراب شبه جزیره حجاز بوده متفاوت است، ایرانیان باید این مبانی را عقلا به صحنه می‌آوردند و چنین نیز کردند، با این شرایط که عقل به صحنه آمده آنها عقلی بود که از ارسطو و فلوطین به آنها رسیده بود، و همه متفکران اذعان دارند فلسفه‌ای که فارابی آن را اسلامی کرد کاملاً متفاوت با فلسفه یونانی بود، و شاید بتوان گفت ظاهری متافیزیکی و باطنی وجودی داشت، رنگ فلسفه اسلامی نمی توانست وجودی نباشد و اسلامی گردد، چون همه اسلام وجودی بود، و به نظرم هرگز فلسفه در جهان اسلام ماهوی نبود، روح متافیزیک ماهوی نگاه کردن است، ولی از فارابی تا صدرا که اوج فلسفه اسلامی بود همه به هستی وجودی نگاه کردند، با این تفاوت که در یک تشکیک تاریخی کم کم توانستند از روح متافیزیک خلاص گردند، اما همواره در تاریخ فلسفه اسلامی روح نگاه وجودی بوده و نه موجودبینانه و متافیزیکی، فلسفه در دوران اسلام به معنای عام خودش تا ابن سینا و سهروردی عقل جهان اسلام را تغذیه می کرد و جهان تاریخی آن تاریخ با این فلسفه تعقل می کرد و فهم جهان بیش از آن نبوده، هرچند که بعد از تهافت الفلاسفه غزالی سهروردی سمت فلسفه و نگاه معقول به هستی را کمی تغییر داد و نتیجه این تغییر چیزی جز کشتن او نبود و جهان اسلام در عین نیاز به فلسفه سهروردی که خواجه نصیر ها به آن محتاج بودند نشان داد تحمل اینگونه نگاه وجودی را ندارد، با حاکمیت صفویه و رسمی شدن تشیع دوازده امامی، دیگر حتی عقل سهروردی نیز نمی توانست ما را قانع کند که نگاه به هستی تا اینجا متوقف گردد، آنچه که شیعه از اهل البیت به دست آورده بود چیزی فراتر از عقل سهروردی بود، عقلی که از عالم عقول سینایی رها شده بود و عالم مثال را به عقل جهان اسلام هدیه داد، ولی مثالی که بیش از قوس نزول حرفی برای گفتن نداشت، نظام شیعی ای که پایه گذاری شده بود نیاز به عقلی داشت که شیعه بودن او را به تمام معنا هستی وار نشان دهد، و ملاصدرا قهرمان نمایش چنین عقلی شد که با اصالت وجود تمام تاریخ فلسفه اسلامی و یونانی را زیر و رو کرد، ملاصدرا این‌بار وجودی به ما نشان داد که تمام روح متافیزیک موجود در فلسفه اسلامی را کشید و ما را وارد تمام هستی کرد، و این همان عقل جامع و قدسی بود که شیعه به دنبال آن بود، تا بتواند پایه های عقلانی شیعه را محکم کند، و مگر اگر امام زمان عقل خود را در این تاریخ می خواست به ظهور در آورد چیزی غیر از عقل صدرایی بود، همان عقلی که خمینی کبیر توانست انقلاب اسلامی را با آن حاکم کند، خمینی ای که خود را مدیون چنین عقلی می دانست و فریاد می زد:«ملاصدرا و ما ادریک ما ملاصدرا؟! او مشکلاتی را که بوعلی به حل آن‏ در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است»، ملاصدرا عالم مثال صعودی را به ما نشان داد و قیامت را برای ما آشکار کرد، اما این سیر وجودی پایان پذیر نیست، زیرا وجود را پایانی نخواهد بود، و عقل جامع تری را انتظار می کشیم، عقلی که یک وجه گم شده آن در تاریخ ما، عقل تکنیک بود و ملاصدرا نتوانست آن را نمود دهد، و تاریخ آن عقل را آشکار کرد، و اگر به گشتل منتهی نشده بود خدا می داند چه تمدنی این دو عقل در کنار هم شکل می دادند! تاریخی شیعی تکنیکی که روح تکنیک آن چنان با عقلانیت شیعی همرنگ بود که جهان را زیر و رو می کرد. متاسفانه امروز این دو، دو عقل متفاوت و گسسته از هم هستند و دلیل همراه نشدن این دو چیزی جز گشتل نبوده است، آنچه که قرار است در آینده به کنار برود نه عقل تکنیک بلکه گشتل است که همچون حبابی و کفی بر روی طلای ناب نشسته است، لذا تاریخ وقتی به عقل جامع می رسد که این دو عقل بتوانند یکدیگر را پیدا کنند، زیرا تمدن نیازمند به عقل تکنیک است و تمدن اسلامی شیعی آینده نمی تواند بی نیاز از عقل تکنیک باشد، پس نیازمند به عقل جامعی هستیم که در عین غفلت نکردن از وجود، تمدنی به صحنه آورد که عقل تکنیک ذیل آن عقل قدسی فعال باشد، لذا تاریخ آینده چیزی بدون عقل تکنیک نیست، اما این بار این عقل به واسطه گشتل به حجاب نخواهد رفت و انسانی قدسی به صحنه خواهد آمد که عقل تکنیک ابزار تمدن سازی او خواهد بود، بدون اینکه تکنیک همه زندگی او را در بر بگیرد و این بار تکنیک دیگر افسار گسیخته و فرمان ده نخواهد بود بلکه عقل قدسی به او می گوید که کجا برود و خدا می داند این تکنیک تا چه اندازه ما را وسعت می دهد، اعم از وسعت در دنیا تا وسعت در کیهان و وسعت در هستی و وجود. هایدگر درست متوجه شد که غفلت از هستی در تمدن غرب نتوانسته اجازه دهد که آنها از عقل تکنیک درست بهره ببرند، بلکه آنها را گرفتار گشتل نموده است، ما با هایدگر متذکر وجود و غفلتی که در تاریخ متافیزیک بودیم گشتیم، و فهمیدیم چگونه تاریخی به هستی نگاه کنیم، و متوجه شدیم چگونه تاریخ هستی در وجهی به نام تکنیک به ظهور درآمده، وجهی که ملاصدرا نتوانست به ما نشان دهد، و به همین خاطر با صدرا نتوانستیم تمدن سازی کنیم. ولی به تعبیر جنابعالی هایدگر اجمال دارد ولی با ملاصدرا وجود را تفصیل یافته می یابیم، ما وجود اجمالی تفصیلی هر دو را می خواهیم، تا تذکر هایدگر به عقل تکنیک را با وجود تفصیل یافته ملاصدرا جمع کنیم و جهان و تمدن آینده را که حتماً شیعی است بسازیم. البته جمع این دو از سنخ جمع دو نفر نیست بلکه جمع در حقیقت واحدی است که عقلی توحیدی در نظام دنیایی را شکل خواهند داد. بی‌اندازه مشتاق رسیدن این دو عقل به یکدیگر هستم...

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمدلله متذکر نکات خوبی شدید به‌خصوص که فرمودید: فلسفه فارابی به عنوان فلسفه اسلامی کاملاً متفاوت با فلسفه یونانی است. از عقل صدرایی گفتید و از جامع و قدسی بودن آن. تا آن جایی که حتی بنده معتقدم این عقل با هویت متعالیه‌ای که دارد جامع‌تر از عرفان ابن عربی است با آن همه خوبی‌هایی که آن عرفان در اختیار ما می‌گذارد، ولی حکمت متعالی است که جواب‌گویی بشر امروز و حضور سلوکی اوست. در موضوع عقل تکنیکی که می‌توان گفت تاریخ و عصر حضور وجود است در آخرین منزل به اعتبار آن‌که به تعبیر هایدگر: «تاریخ چیزی نیست جز اعصار وجود». در اینجا است که می توان گفت اگر با حضور اصالت وجود صدرایی در این تاریخ حاضر شویم به خوبی هایدگر را و دغدقه او را می‌فهمیم که روشن کرد چگونه عقل تکنیکی به عنوان حوالت تاریخیِ این زمانه اصالت دارد و گشتل حجاب آن است، همانطور که فلسفه تحلیلی، حجابِ حکمت متعالیه صدرایی. آری! این دو عقل در مواجهه با همدیگر، همدیگر را معنا می‌کنند و این امر مهمی است از آن جهت که یکی از بالا شروع می‌کند و تا آخرین منزل که عین حرکت است، حاضر می‌شود که همان فلسفه اصالت وجود صدرایی است. فلسفه‌ای که ما را تنها در عالم عقول و غیب نگه نمی‌دارد و تا جایی حاضر می‌کند که «بودن»، همان «شدن» است. و دیگر فلسفه‌ای که از پایین شروع کرد و با نگاه وجودی نگرش ما را در پهنه هستی حاضر کرد تا افقی به سوی عالم بالا باشد، و این مائیم و حاضرشدن در مواجهه این دو فلسفه و این دو فیلسوف بزرگ. اجازه بدهید بعضی از جمله‌های هایدگر را از جلد سوم کتابی که در باره نیچه نوشته است، مطرح کنم تا ملاحظه بفرمایید چگونه در مواجهه با هایدگر، می‌توان به صدرا اندیشید و در مواجهه با صدرا، می‌توان به هایدگر فکر کرد. هایدگر در باره هستی می‌گوید: هستی، تهی‌ترین چیز و در عین حال غنی‌ترین است، هم اوست که به همه موجودات، آنچه شناخته شده و آنچه تجربه شده وآنچه ناشناخته است و نخست باید تجربه شود، وجود را عطا می‌کند. هستی یگانه‌ترین چیزی است که دست هیچ موجودی به مقام بلند یگانگی‌اش نرسد. بر ضدّ هر موجودی که می‌خواهد سر برآورد، همواره باز موجودی هم‌تراز با او قد علم می‌کند. حال هر اندازه می‌خواهد متفاوت باشد. اما هستی را مثل و مانندی نیست، آنچه در تقابل با هستی است، نیستی است، و چه بسا آن نیز خود ذاتاً فقط و فقط تابع هستی است. هستی بدیهی‌ترین چیز است، آنچنان که توجه نداریم که چگونه خستگی‌ناپذیر در فهم آن می‌کوشیم. در عین حال این بدیهی‌ترین چیز کمتر از همه چیز مفهوم است و به ظاهر حتی قابل فهم نیست. بر چه مبنایی باید آن را بفهمیم؟ خارج از آنچه چیزی وجود دارد که به اتکای آن بتوان برای آن تعریفی به دست آورد؟ دست کم هیچ چیز برای تعریف به دست دادن مناسب نیست، زیرا آن خود نامتعین و تعین ناپذیر است بدیهی‌ترین چیز با هرگونه مفهوم بودنی سر ستیز دارد. هستی بیش از هر چیز کاربرد دارد، ما در هر علمی و در هر موضع‌گیری به آن استناد می‌کنیم. زیرا همه جا در بین موجودات می‌مانیم و با موجودات سر و کار داریم. ما را از هستی بهره‌مندی است اما در عین حال در هر لحظه در ظهور خود نااندیشه می‌ماند. هستی قابل اطمینان‌ترین چیز است که هرگز آرامش ما را با شک و تردید به هم نمی‌زند. گاه ما دچار تردید می‌شویم که آیا این موجود یا آن موجود هست یا نه، اغلب در نظر می‌گیریم که آیا موجود خاصی این گونه است یا آن گونه. هستی، که بدون آن ما درباره موجودات حتی نمی‌توانیم از هیچ نظر تردید رواداریم، این اطمینان را می‌بخشد که در هیچ کجا نمی‌توان قابل اطمینان‌تر از آن یافت. و با این وصف، هستی هیچ بنیاد و زمینه‌ای را به دست ما نمی‌دهد، همچون موجودات - که رو به سوی بتوانیم بنا کنیم و به دامنش آویزیم. هستی نفی نقش چنین بنیادگذاری است، در حقیقت نفی هرگونه بنیادگذاری می‌باشد، ژرف و رازآمیز است. موفق باشید

36039
متن پرسش

با سلام: در برهان صدیقین چون وجود مستقل فقط عین هستی است و غیر او وجود های ربطی هستند، آیا درست است که بگوییم که، عین هستی در همه هستی های ربطی حضور دارد؟ و در ضمن نمی‌دانم چرا از این دیوار برهان صدیقین نمی‌توانم بالا بروم و آن را هضم کنم؟ می‌خواهم با برهان صدیقین همه هستی را بنگرم اما نمی‌توانم. حدود سه ساله که درگیر برهان صدیقین هستم. با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید بالاخره اگر تشکیک در «وجود» است وجود در همه صحنه‌ها حاضر است، منتها در حدّ امکان ممکن‌الوجودها ظهوراتِ مختلف دارد و از این جهت تشکیکی یعنی دارای شدت و ضعف است. موفق باشید

35510
متن پرسش

به نام خدا: چند سال پیش یک نونهال ازم پرسید چرا خدا ما را خلق کرد؟ خب این سئوال من هم بود و پیش از این بشر شاید به ندرت به این شکل سوال مطرح می‌شده چون این سوال از روی دردِ، عرض کردم منم نمیدونم اما خودت برو پیش خدا و از خودش بپرس چون تنها حالتی که میتونه این همه رنج بشر امروز رو تسکین بده اینه که خوده خدا معنی زندگی رو بهش بده. اما امروز در این مورد یک جراتی برای جواب نسبی وجود داره: در احادیث هست بعضی پیامبران این سئوال رو از خدا پرسیدند «یا رَبّ لِماذا خَلَقْتَ الخَلْق؟ قال: کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف» یعنی: پروردگارا! برای چه مخلوقات را آفریدی؟ خدای تعالی فرمود: گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند. ما هیچ وقت زندگی نکردیم و بشر از اعماق متلاشی شد و رنجی رو کشید که خدا در قرآن صداش می کنند جهنم. کما اینکه هر وقت چنین اتفاقی افتاد خدا رسولی فرستادند تا این مشکل حل بشه و آدمیزاد آینه ظهور و حضور خدا بشه تا از زندگی لذت ببره چون هیچ کسی بلد نیست زندگی کنه اِلا فقط خدا. جنگ و انقلاب ما یک جنگ سیاسی به معنای دعوای قدرت چند کشور نیست بلکه غرب دشمن خوده منه که خلق شدم زندگی کنم اما تو خونه خودم و پیش خودم هم نمیتونم چون خدا را از پیش زیستنمان مُرداندند. هیچ سیاست مدار نیستم و امام و رهبری تبلور خواسته اصیل مخلوقات که زندگیست هستند اما زندگی رو هم می‌شناسند که خداست در آنها زندگی می‌کند. آقای طاهرزاده بنده می‌توانم زندگی کنم یا از زندگی خود برای زندگی بگذرم اما غیر از این دو نمی‌توانم باشم چون حق هیچ کس نیست که هیچ جا نباشد و هیچ معنی ندهد هرچند چنین هم که نمی‌توانستم، بودم. پس من از خدا حق دارم دوباره بپرسم خدایا چرا مرا خلق کردی؟ خدایا یک بار برای همیشه جواب این سئوال را حد اقل به صورت اجمالی بده تا من بتونم با خودی نسبی، نسبی زندگی کنم وگرنه چه کنم تو بفرما تویی که من جز زندگی از تو درخواستی ندارم؛ فقط زندگی.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ما در مباحث فلسفی بحث امکان ذاتیِ موجودات را داریم که بحث بسیار مهمی است و خداوند به اعتبار امکان ذاتیِ هر موجودی، وجودِ مخصوص آن مخلوق را به آن مخلوق می‌دهد از آن جهت که صفت ذاتی خداوند «جواد» بودن است و بخشش به هر مخلوقی که امکان بودن دارد، ذاتیِ اوست. پس در واقع جواب خداوند به آن مخلوق آن است که چون تو طالب «وجود» بوده‌ای خداوند تو را خلق کرده است به همان معنایی که در قرآن از قول حضرت موسی و حضرت هارون «علیهماالسلام» داریم که در جواب فرعون که پرسید خدای شما کیست؟ فرمودند: «قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» ملاحظه می‌کنید که به هر موجودی خلقتِ خودش را داده‌اند. موفق باشید

35504
متن پرسش

با سلام: شما در برهان صدیقین می‌فرمایید که: بجای اینکه بگوییم، درخت هست باید بگوییم که، هست است که درخت شده است. حال با توجه به عبارات بالا آیا می‌توان گفت که: این هست که درخت شد همان عین وجود است؟ البته منظورم این نیست که عین وجود درخت شده چون درخت ماهیت است و حدود وجود. بعبارتی دیگر آیا می‌توان گفت که این عین وجود است که به درخت تجلی کرده است؟ نمی‌دانم منظورم را درست بیان کردم یا نه! با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که «وجود» در ذات خود شدت و ضعف دارد و عین وجود مرتبه اشدّ آن است؛ از این جهت هر مرتبه از «وجود» عین وجود نیست ولی در عین حال وجود است. موفق باشید

35446
متن پرسش

با سلام حضرت استاد: در رابطه «من» با «محیط» ردیف تقدم و تأخر با کدام یک است؟ البته این در راستای دغدغه حضرات و بزرگان و از جمله جناب خودتان، مبــنی بـر عینی سازی مسائل مهم و فرهنگی و فلسفی و فقهی و روایی و کلامی است. بنظرم دقت در این مسأله ازاین جهت مهم است که جایگاه انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و در نسبت با هر «من» مشخص می‌شود. مثلا، اینکه مرز میان «من» و «محیط» دقیقا کجاست؟ مرز میان من و انقلاب اسلامی از کدام و درکدام حیطه است؟ در سخنـان ارزشمنــد چندین ساله حضرتعالی انصافاً «نسبــت» میان «من _انقلاب‌» به زیبایی مشخص می‌شود، اما مرز ممیز ما بین این دو، بنظرم جای توضیح بیشتر دارد، بنده یک اشتباهی که بشخصه بدان دچار بودم این بود که مثلا جسم و فکر و حس و... خودم را جزء من خودم می انگاشتم، درحالیکه اگر تأمل می‌کردم، معلوم بود که منِ من، حس و فکر و جسمم نبود، لـوازم این تفکر اشتباه این بود که ما به حس ها و فکرهای خود اصالت قائل می‌شویم و اینجاست که دچار منّیت می‌شویم و از طرفی نمی‌توانیم خود را در منظر حس و فکر و جسم خود بشناسیم.. هاکذا در مسأله من و انقلاب.... اگر من، انقلاب را در من خود نشناسم، دچار یک ترس و حزن و خوف دروغین خواهم شد، چرا؟ چون وجه انقلابی خود را نمی‌بینم، و اگر وجه انقلابی نمایان نباشد انسان همیشه ترس از دست دادن دارد، وارستگی نخواهد داشت، در موضع حفظ شرایط خواهد بود نه در موضع حرکت متعالی. و این حاصل عدم تمییز مرز من و انقلاب است آیا حضرتعالی در این راستا برای امثال من توضیحات اضافی تر پیشنهاد دارید؟ یا اگر اشتباهی در نگرش هست، اصلاحاتی دارید؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف، حرف درستی است بخصوص که نسبتی بین درک وجود خود و تاریخی که در آن هستیم، در میان می‌باشد. اگر تفکر، تاریخی است از آن طرف هم تفکر در «وجود» است و هر اندازه انسان بتواند در نسبت خود با تاریخ به عنوان ظهور «وجود» در آن مرحله که ما در آن مرحله از «وجود» حاضریم، حاضر باشد؛ نسبت او با خودش که بی‌ارتباط با تاریخ به آن معنایی که عرض شد، نیست؟ بیشتر خود را درک کرده است. عرایضی که در مباحث «انقلاب اسلامی، انتظار و وارستگی» می شود که مواجهه نگاه هایدگر و صدرا نسبت به «وجود» انسان است إنشاءالله می‌تواند روحی را در مخاطب بوجود آورد تا «خود» را بخواند و نه «خود» را بفهمد. موفق باشید  

نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!