بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: وجود و عدم

تعداد نمایش
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
23991
متن پرسش
با سلام: در جایی از برهان صدیقین می خوانیم که: «صفاتي مثل امكان و حاجت و معلوليت كه به وجود نسبت داده مي شود به جهت اصل و حقيقت وجود نيست، بلكه به جهت نقص هايي است كه خارج از اصل و حقيقت وجود است». منظور از نقص های که خارج از اصل و حقیقت وجود است چیست؟! در حالی که به سبب تشکیکی بودن وجود، شدت و ضعفش از خودش است نه اینکه امر عدمی از بیرون در آن وارد شده باشد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: امکان، ذاتیِ ممکن‌الوجود است که نسبت به وجود، لا اقتضاء است و معلولیت نیز نسبت به علت معنا دارد و ذات وجود، خارج از معلولیت است. موفق باشید

23984
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: استاد در مورد رابطه علم خدا با وجود خداوند کتابی را مطالعه کردم، اما توضیح شما راهگشاتر می باشد. ممنون میشم راهنمائی کنید. با تشکر فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در بحث «برهان صدیقین» روشن می‌شود که علم خداوند به ذات خود عینِ علم اوست به همه‌ی مخلوقات، زیرا وجود همه‌ی مخلوقات، از تجلیات وجود خداوند است. موفق باشید

23939
متن پرسش
با سلام و عرض ادب و تبریک عید بزرگ نیمه شعبان. ۱. استاد عزیز بنده مدرس فلسفه هستم و اخیرا دارم کتاب مصباح الهدایه را با شرح شما میخونم تا کنون به فضل خدا حداقل در فهم مطالب مشکلی نبوده ولی مسأله اعیان ثابته رو اصلا نمی فهمم یعنی متوجه نمیشم یعنی چی که ذات و امکان موجودات مثال خودشان است یعنی هر موجودی خودش تعیین میکند چه باشه؟ مگر ما ورای قدرت و خواست الهی اراده و استقلالی داریم آن هم قبل از وجود! می دانم که مطلب چیز دیگری است لطفا راهنمایی بفرمایید. البته کتاب مبانی نظری عرفان استاد یزدانپناه رو هم در این قسمت دارم مطالعه می کنم ولی تاکنون مشکل حل نشده ما تا الان اینطور می فهمیدیم و آموزش می دادیم که در جریان صدور فیض وجود و ایجاد مخلوقات هرچه فیض وجود نازل تر شود عوالم مادون ایجاد شده و وجود محدود شده و کثرات ایجاد می شوند یا در مورد حرف ابن سینا اینطور می فهمیدیم که خداوند ابتدا وجود زردآلو را نداده بعد ماهیتش را بلکه فقط یک جعل بوده آن هم وجود که البته وجود محدود در حد نبات و این محدودیت هم بسته به اراده پروردگار دارد. لطفا راهنمایی بفرمایید. ۲. استاد عزیز بنده تصور می کردم که خداوند در جریان هدایت و نزول ولایت، هدایت الهی را جاری ساخته و به انسان و جن قدرت انتخاب و اختیار عطا فرموده تا مسیر رشد را طی کند. سپس ابلیس ولایت الهی را نمی پذرید و به اقتضای ربوبیت پروردگار در بستر ولایت الهی دارای ولایت طاغوت می شود تا انتخابهای بد انسانها را ربوبیت کند و خلاصه راه برای سیر در هر دو مسیر باز باشد تا نهایتا که غلبه بر جبهه حق است آیا درست است؟ به تازگی مطلبی خواندم که در اشاره به حدیث عقل و جهل می فرمودند جهل هم یک مخلوق است و جنودی دارد یعنی برخلاف گمان بنده جهل و ظلمت حاصل نبود عقل و نور نیست بلکه مخلوقی مستقل است سوالم این است جهل که تاریکی و شر محض است چگونه از خدایی که خیر و وجود محض است باالاصاله ناشی می شود؟ بسیار ممنون التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم:  ۱. موضوع «اعیان ثابته» موضوع مهمی است. به نظر بنده خوب است در این مورد سری به آرشیو سؤالات بزنید. در فصّ شیثی که اخیراً بحث شد تا حدّی به موضوع پرداخته شد. بالاخره باید از خود سؤال کنیم خداوند بر چه مبنایی مخلوقات را خلق می‌کند؟ ۲. به نظرم نکته‌ی درستی است که انسان در مسیر ولایت طاغوت یا ولایت الهی باید خودش تصمیم بگیرد ۳. حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در شرح کتاب «جنود عقل و جهل»، جهل را از امورِ عدمی می‌دانند که به تبعِ عدمِ عقل معنا دارد. پس همان سخن شما درست است. آری! علمِ به جهل، به اعتبارِ علم‌بودنش، امری است وجودی به همان معنای علمِ به عدمِ ملکه. موفق باشید

23847
متن پرسش
با سلام: جناب استاد درباره بودا سوالی که مطرح است این است که بودا خیلی خوب متوجه حقیقت عالم ماده می شود که عالم ماده چون عین تغییر است دل بستن به آن باعث رنج می شود و باید از طریق آن هشت دستور از تعلق به عالم ماده نجات یافت ولی مشکل این است که هیچ متذکر عالم غیر متغیر نمی شود حتی مطلب در بودیسم طوری مطح می شود که روان انسان و روح او هم متغیر است و این سوال که اگر حقیقت انسان غیر از عالم ماده نباشد پس چه چیزی می خواهد خود را از عالم ماده نجات دهد و اگر غیر عالم ماده متغیر عالم ثابتی نباشد پس چگونه انسان می خواهد خود را نجات دهد. اصلا به این سوالها هیچ پاسخی داده نمی شود و خیلی مشکل است باور کرد کسی در سطح بودا متوجه این حقایق نباشد یعنی یک حلقه گمشده بزرگی در تفکر منسوب به بوداست.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که جناب بودا در فرهنگ خاص خود سخن می‌گوید که ابداً آن فرهنگ، فرهنگ فلسفی که عالَم را به ماده و مجرد تقسیم می‌کند، نیست. به تعبیری می‌توان گفت او از اگزیستانسِ انسان سخن می‌گوید، شبیه چیزی که هایدگر در «دازاین» اشاره می‌کند. موفق باشید

23810
متن پرسش
سلام آیا خدا می تواند خدایی مثل خودش خلق کند؟ خداوند آینده خودش را می داند؟ خداوند قبل از آفریدن ما چه کار می کرده؟ رابطه بین علم و خدا چیست؟ چگونه می توان توحید را در برابر مسیحیان اثبات کرد؟ خدا چگونه انسان را آفرید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. خداوند عین وجود است و وجودِ همه‌ی موجودات از اوست و چیزی مثل وجود خدا یعنی چیزی در کنارِ عین هستی، و این محال است. زیرا عین هستی جایی برای عین هستیِ دیگر نمی‌گذارد چون در آن حال هیچ‌کدام عین هستی نخواهند بود و باید به سراغ عین هستی رفت. به همین جهت گفته می‌شود اراده‌ی خدا به محال تعلق نمی‌گیرد. ۲. قبل و بعد برای خدا که عین هستی است، معنا ندارد. ۳. خدا، عینِ علم است 4- توصیه می‌شود در این مورد «برهان صدیقین» و جزوات «معارف ۱ و ۲» که بر روی سایت هست مطالعه شود. موفق باشید

23719
متن پرسش
سلام علیکم استاد: ۱. در فایل حرکت جوهری فرمودید قوه همان عدم است، عدم جهتمند، در بدایه علامه قوه و فعل را از اقسام وجود می دانند و حتی قوه یا همان امکان استعدادی را تشکیکی می دانند، چگونه قابل جمع است؟ ۲. در بحث برهان صدیقین فرمودید که هرجا پای نقص در میان باشد پای عدم هم هست و بالعکس پس در واقع جنود جهل عدمی هستند در مقابل در حدیث جنود عقل و جهل خداوند می فرماید به جهل گفتم برو رفت گفتم برگرد برنگشت، این ظاهرا دلالت بر وجودی بودن جهل دارد نه عدمی بودن آن، چگونه قابل جمع است؟ دوستتون دارم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. «عدمٌ مّا» که علامه در «بدایه» می‌فرمایند همان عدمِ جهت‌مند است و تشکیکی‌بودن آن به معنای ظرفیت‌های مختلفی است که نسبت به پذیرش وجود دارند. ۲. همان‌طور که حضرت امام در شرح کتاب «جنود عقل و جهل» می‌فرمایند به هر حال «جهل» به تبعِ «عدم» معنا دارد. آری! بحث عدمِ ملکه را می توان در مورد جهل به میان آورد. لذا هر انسانی به اعتبار عدمِ کمالی که باید داشته باشد، جهل دارد و همین امر موجب تمرّد او می‌گردد. موفق باشید

23595
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: ۱. استاد جان در پاسخ سوال ۲۳۵۴۰ فرمودید که غضب از نظر فلسفی همان عدم رحمت می باشد. خواستم بپرسم اگر عدمی است چگونه می تواند منشا آثار باشد؟ ۲. استاد جان آیا می توان گفت هم جنود عقل و هم جنود جهل هر دو وجودی هستند و انسان وظیفه دارد جنود عقل را در خود ملکه کند و جزیی از نفس خود کند و جنود جهل را نیز با رویکرد الهی در نفس ایجاد کند مثلا غضب رحمانی را در نفس خود ایجاد کند؟ ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. عدم، در نسبتِ با احوالات انسان طوری است که هرکس نداشتن را احساس می‌کند و آن علم و احساس به نداشتن می‌تواند منشأ اثر باشد زیرا به قول جناب ملاصدرا: دیگر علمِ به عدم است و نه خود عدم. ۲. همین‌طور است و غضب رحمانی همانی است که پیامبر خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» با آن در مقابل دشمنان اسلام ایستادند و آن‌ها را به دَرَک واصل کردند. موفق باشید

23540
متن پرسش
سلام علیکم: ۱. استاد جنود جهل به نظر جنابعالی وجودی هستند یا عدمی؟ به عنوان مثال آیا غضب همان عدم رحمت می باشد یا واقعا چیزی هست به نام غضب؟ ۲. استاد وقتی شخصی غضب رحمانی می کند ظاهرا این غضب دیگر از جنود جهل نیست. آیا از جنود عقل است؟ پس چرا در جنود عقل چیزی به نام غضب رحمانی وجود ندارد؟ ۳. استاد همانطور که فرمودید زمان از حرکت انتزاع می شود. سوالم این است که چرا زمان را بعد چهارم ماده می نامند و چرا خود حرکت را بعد چهارم ماده نمی گویند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. در تقسیم‌بندیِ فلسفی خداوند منشاء غضب نیست، زیرا غضب از نظر فلسفه عدمی است. ولی در هر حال عدمِ رحمت، آثاری را در عالم ظاهر می‌کند مثل بیماری که عدمِ سلامت است. ۲. شاید عنوان «غضب رحمانی» را بتوان در راستای تبدیل نعمت قلمداد کنیم ۳. حرکت، موجب چهار بُعد ماده می‌باشد. موفق باشید

23439
متن پرسش
سلام علیکم: ۱. در شرح رساله الولایه فرمودید که علت و معلول یک حقیقت بیشتر نیست. یعنی معلول همان حقیقت است به صورت محدود و علت همان حقیقت است به صورت نامحدود. و هر چه آدم بتواند محدودیت ها و مشغولیت ها را کنار بزند به آن حقیقت خود که همان علت است یعنی خدا نزدیک می شود. حال سوال اینست که اگر بشر بتواند تمام محدودیتها را کنار بزند و به فنای ذاتی برسد آیا در آن مرحله خود را خدا می داند؟ پس این وسط علم به وجود خود که «من هستم» چه می شود؟ سوال دوم اینست که ما کاری به این نداریم که به آن مرحله می رسیم یا نه، آیا همین الان با توجه به تعریف علت و معلول حقیقی می توان گفت که من خدای محدود شده هستم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. مگر می‌شود در موطنِ معلولیت همه‌ی محدودیت‌ها کنار برود؟ چون ذاتِ موجود عین معلولیت است. پیشنهاد می‌شود بحث «برهان صدیقین» مطالعه گردد ۲. خدا عین نامحدودیت است پس هر محدودی، غیرِ خدا است. موفق باشید

23438
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: ببخشید دوباره مزاحم شدم استاد جان. ۱. در ادامه سوال ۲۳۴۲۶ می خواستم بپرسم منظورتان این است که تشکیک عرضی را قبول ندارید؟ زیرا در کتاب بدایه جناب علامه (رحمه الله علیه) از تشکیک عرضی نیز صحبت فرموده اند. و مثال معروف نور و منشور ظاهرا برای تشکیک عرضی بیان می شود که نور در یک مرتبه وقتی از منشور عبور کند به رنگ های مختلف تبدیل می شود. علت سوال مجددم این است که در صورتیکه مطلب را اشتباه متوجه شده ام اصلاح کنم. ۲. در مورد حرکت جوهری که می فرمایید مخصوص عالم ماده است آیا فقط شامل موجودات مادی حقیقی مثل جماد و نبات و حیوان می شود یا موجودات مادی اعتباری مثل درب و دیوار و میز هم شامل حرکت جوهری می شوند؟ ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. تشکیکی که در رابطه به وجود مطرح است به معنای شدت و ضعف در مراتب وجود است و این نوع تشکیک، عرضی نمی‌تواند باشد. زیرا وقتی دو چیز در عرض همدیگر باشند، در یک مرتبه از وجود قرار دارند. ۲. ماده، یک مرتبه از وجود است و به اعتبار ماده‌بودنِ موجود، حرکتِ جوهری برای او در میان است. موفق باشید

23426
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: استاد جان در ادامه سوال ۲۳۳۹۳ دو تا سوال برایم پیش آمد: ۱. آیا منظورتان از تشخص همان تمایز است؟ یعنی چیزی که موجب تمایز موجودات از یکدیگر می شود ماهیت است؟ ۲. چرا تمایز موجودات را ناشی از مرتبه وجودی آنها ندانیم؟ یعنی بگوییم بواسطه تشکیک طولی و یا عرضی است که موجودات متمایز و متشخص می شوند. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. به نظر بنده تشخص برای آن موضوع، رساتر است زیرا به خود شیئ برمی‌گردد ولی تمایز نسبت به غیر است  ۲. تشکیک عرضی که معنا نمی‌دهد. موفق باشید

23393
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: استاد جان من هنوز درک درستی از ماهیت بدست نیاورده ام. تا حدودی وجود را می توانم بفهمم ولی ماهیت را خیر. می خواستم لطف بفرمایید کمک بفرمایید در این مورد. به عنوان مثال ماهیت درخت دقیقا چیست؟ رنگ و بو و شکل و سطح و ... که اعراض هستند و همگی وجودند پس ماهیت درخت دقیقا جیست؟ ممنونم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تشخص هر موجودی ماهیت آن موجود است. لذا درخت‌بودنِ درخت، ماهیت درخت است، رنگ و بو و شکل، به تبع آن ماهیت مطرح است. موفق باشید

23383
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: ۱. استاد جان در مورد ماهیت درست است که بگوییم ماهیت مرتبه وجود را مشخص می کند؟ به عنوان مثال در مورد ماهیت درخت بگوییم ماهیتش این است که امکان رشد و نمو دارد ولی امکان حرکت حسی و ارادی ندارد؟ ۲. استاد جان معیار تمییز پدیده های واقعی و حقیقی از پدیده های اعتباری در خارج چیست؟ مثلا چرا دیوار اعتباری است و درخت حقیقی؟ ۳. استاد جان اگر جوهر و عرض یک تحلیل عقلی است و در خارج قابل تمییز از هم نیستند پس تقسیم بندی جوهر به مجرد و مادی چه معنا دارد؟ مگر جوهر صرفا یک تحلیل دهنی نیست پس مجرد و مادی بودن در مورد یک تحلیل ذهنی به چه معناست؟ ممنونم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. ماهیت، حدّ وجود است و «وجود» از طریق آن خودْ را می‌نمایاند. و در همین رابطه است که هایدگر موجودات را روشنی‌گاهِ وجود معرفی می‌کند. ۲. نسبت هر موجود در نسبت به خدا، وَجهِ حقیقی آن است مثل درخت، و نسبت هر موجود در رابطه با انسان، وَجهِ اعتباری آن است مثل صندلی یا دیوار، که در نسبت با ما صندلی‌بودن صندلی و دیواربودن دیوار معنا می‌دهد. ۳. آن‌چه ما در خارج داریم «وجود» است و مراتب وجود و شدت و ضعف آن، لذا هر تقسیم‌بندی دیگر، ذهنی است. موفق باشید

23349
متن پرسش
سلام: دو موجود را در نظر بگیرید. یکی در صفتی مثل علم بر دیگری برتری دارد و دیگری در صفتی دیگر مثل قدرت. یعنی یکی در علم کامل تر است و دیگری در قدرت. کدام یک مرتبه وجودی بالاتری دارد؟ اگر بخواهیم به این سوال پاسخ دهیم احتمالا بگوییم در هر صفتی جدا باید بررسی کرد. پس ظاهراً نتیجه می شود که وجود بسیط نیست. یعنی مرکب است از تعدادی صفت کمالی و مخلوقی از هر صفتی به میزانی بهره مند می شود. به این مسأله باید چگونه پرداخته شود. آیا تمام صفات کمالی از یک سنخ هستند؟ در این صورت موجود «الف» مثال فوق نسبت به موجود «ب» کاملتر است یا ناقصتر؟ مثلاً دو دانشجو را در نظر بگیرید. یکی ریاضی اش قویتر است و دیگری ادبیات. نمی توان گفت کدام از دیگری قوی تر است چون این دو درس، کاملاً متفاوت اند و از یک سنخ نیستند. آیا می توان تمام صفات را به نحوی متحد با یک امر کرد؟ شاید قبل از پاسخ به این سوال لازم باشد صحبت کنیم که اعراضی مانند علم و قدرت چگونه موجودیت دارند؟ یعنی مثلاً من وقتی به یک موضوعی علم پیدا می کنم، آیا به مرتبه وجودی من اضافه شده؟ آن چیزی که اضافه شده (علم) نسبت به وقتی که کمال دیگری به من اضافه می شود، مثل سخاوت، چه فرقی و چه تشابهی دارد؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که خداوند کمال مطلق است و هر اندازه نزدیکی و تشبه به خدا بیشتر باشد، به کمال نزدیک‌تر شده‌ایم و در علم حقیقی، انسان بیشتر به خدا نظر دارد ولی در قدرت، نظر به چیزی است که باید نسبت به آن إعمال قدرت کرد؛ می‌توان گفت علم، نسبت به قدرت کامل‌تر است. موفق باشید.

23152
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی: همان طور که در جریان هستید، ورود به فضای فلسفه در حوزه های علمیه از طریق کتاب بدایه الحکمه و پس از آن نهایه الحکمه علامه طباطبایی صورت می گیرد. جدای از نقدهای مهمی که به شیوه تدریس و نحوه ورود به فضای فلسفه در حوزه و همچنین به سنخ تفکر متافیزیکی طرح شده در این دو کتاب وارد است، در سطح آموزه ها نیز به نظر می رسد اشکالات غیر قابل اغماضی در این متون وجود دارد. قصد بنده این است که بخشی از انتقاداتی را که می توان از مرحله اول یا «کلیات مباحث وجود» گرفت؛ بیان کنم و نظر شما را در این زمینه جویا شوم. بحث «تشکیک وجود» که یکی از ارکان سه گانه نگاه صدرایی به عالم است، به نظر مخدوش و فاقد برهان می باشد. این نکته را از روی همان مثال مشهوری که در تایید تشکیک وجود به میان می آورند، می توان فهمید. در این مثال گفته می شود که وجود، حقیقتی است مانند نور که دارای تشکیکی طولی است و هر مرتبه از آن نورانیت خاص خود را دارد تا برسیم به مراتب پایین تر. یعنی از یک سو می توان از نور خورشید نام برد و از سوی دیگر نور آتش و در مرحله ای پایین تر از نور شمع. گفته می شود آن چه در این ها یکسان است همان جنبه نورانیت آن هاست و اختلاف در شدت و ضعف است و معمولا از اینجا وجود را هم حقیقتی مشکک که دارای مراتب گوناگون است، معرفی می کنند. در حالی که چنین قیاس و نتیجه گیری ای صحیح نمی باشد. چرا که لازمه تشکیک وجود بر طبق مثالی که زده می شود آن است که مرتبه نازله اوصاف کمالی مرتبه کامله را داشته باشد. البته به نازله. در حالی که در مورد نسبت میان وجود و موجودات، چنین چیزی وجود ندارد و ما نمی توانیم اوصافی شامل بی تعینی، پری، فقدان حرکت و ... را به موجودات نیز نسبت بدهیم. از این مثال نه تشکیک وجود، که تشکیک در ظهور را می توان نتیجه گرفت و پذیرش تشکیک در ظهور هم منوط به پذیرش عدم و ثبوتی غیر از وجود است که در کتاب بدایه، مرحوم علامه صراحتا آن را منکر می شود. وجود برای ظهور، محتاج عدم است. همان طور که نور برای ظهور، به فضای خالی و تاریک پیرامون خود محتاج است. انتقاد دوم همان بحثی بود که در سطر پایانی مورد اول بیان شد. فهم موجود و سرشت آن بدون فهم عدم به مثابه آیینه هستی آن گونه که در نگاه حکمای اُنسی (به تعبیر مرحوم سید عباس معارف) آمده، امکان پذیر نیست. و در فلسفه صدرایی، با غفلت از عدم و یکی انگاشتن «ثبوت» و «وجود» راه درک حقیقی از موجودات و نسبت میان آن ها با وجود بسته می شود. حقیقت هر موجودی عدم خاص اوست که او را پذیرای ظهوری خاص از وجود کرده است. انتقاد بعدی ناظر به خلط میان وجود و موجود در چنین نگاهی است. زیرا در چنین نگاهی موجود هم همان وجود است به نازله. یعنی علاوه بر «معیت»، یک نحوه «مقارنت» میان موجود و وجود در این فضا، اتفاق می افتد. در حالی که «افتراق هستی شناختی» میان وجود و موجود، خود امری حقیقی و اندیشه برانگیز است که می تواند سرآغاز تفکر باشد. ولی وقتی موجود، همان وجود به نازله پنداشته شود، فضا مبهم و غبارآلود می شود. در اینجا انتقاد بنده متوجه رکن دیگر اندیشه صدرایی یعنی اصالت وجود - که ناظر به موجودات گفته می شود - است. می توان مطلب را به نحو دیگری نیز بیان کرد. دوگانه اصلی و تردیدناپذیر در فضای فلسفه صدرایی، دوگانه وجود و ماهیت است. در حالی که این دوگانه در کنار دستاوردهای نظری خود، محدودیت هایی نیز برای تفکر ایجاد می کند. با توجه به چنین دوگانه ای، بحث رجوع به وجود غالبا موکول به اثبات اصالت آن در موجودات می شود و در اینجاست که مباحثی پرمناقشه و کم ثمر مطرح می شود. در حالی که می توان در خود اصالت این دوگانه تردید کرد و به جای آن از دوگانه سرآغازین تر و پرثمرتر وجود و موجود سخن به میان آورد. یکی از ثمرات چنین دوگانه ای آن است که رجوع به وجود به نحو بی واسطه تری صورت می پذیرد و محتاج اثبات افراط گونه آن در موجودات نیست. این نوع نگاه منجر به یک نحوه «شرک نظری» نیز می شود. ممکن است گفته شود که شرک آلود بودن چنین نگاهی، اساسا امکان پذیر نیست. زیرا قائلین به چنین نگاهی به حقیقتی غیر از وجود قائل نیستند و اساسا بحث شرک در اینجا منتفی است. اما نکته مهم این است که هر چند این نگاه قائل به حقیقتی غیر از وجود نیست، اما از آن جا که موجودات را همان وجود به نازله می داند، ناخواسته گرفتار چنین خطایی شده است. چرا که موجود را تا سر حد وجود بالا برده است. در چنین نگاهی ماهیت امری انتزاعی و صرفا حد شیء است و در عالم خارج حقیقتی غیر از وجود در صحنه نیست. وجود هم که امری تشکیکی است و عالم ماده هم خود مرتبه ای از «خود وجود» است. و قائل به این شده اند که نامتناهی در درون خود دارای اجزاء متناهی است! و بسیط بودن وجود زیر سوال می رود. واقع مطلب به نظر چنین است که موجود، نه وجود به نازله بلکه دارای ذاتی متفاوت از وجود است که همان عدم خاص آن موجود است و بودنش ثمره هستانیدن هستی است که همان تجلی فعلی هستی باشد و نه تجلی ذاتی آن. یعنی موجودات هست می شوند، بی آن که متصف به صفت هستی بشوند. مثل گرم شدن یک جسمی که در فاصله ای کم نسبت به آتش قرار دارد. آن جسم، گرم می شود، بی آن که آتش بشود. نکته پنجم و آخر هم عدم هم خوانی نگاه اصالت وجود با نگاه قرآن است. همان طور که مرحوم فردید هم به آن اشاره می کند و می گوید که من با نگاه صدرایی به سراغ قرآن نمی روم. فی المثل معلوم نیست که با نگاه اصالت وجودی، ضمیر «ه» در آیه «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون» را بایستی به کجا برگرداند؟ اگر ثبوت و وجود یکی است، پس چرا شیء قبل از هست شدنش مورد خطاب خدا قرار گرفته و کاملا نیست به حساب نیامده؟ ممنون می شوم اگر نظرتان را درباره نکاتی که بنده طرح کردم، (نکاتی که هیچ یک از آن ها ابداع خود بنده نیست و شما هم در کتاب «از برهان تا عرفان» به اجمال به برخی از آن ها اشاره کرده اید) بیان بفرمایید. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اصل ورود به این مباحث برکات خود را دارد و این‌که باید بیشتر به تشکیکِ در ظهور فکر کرد؛ بابِ خوبی از تفکر است. ولی اجزاء متنوع بحثی که مطرح کرده‌اید هرکدام باید در جای خود بحث شود. روح «اسفار» بر عکسِ روح «بدایة الحکمه» و «نهایة الحکمه» به این مباحث نزدیک است. و اساساً جناب صدرا طوری بحث تشکیک در وجود را به میان می‌آورند که «وجود» به عنوان یک حقیقت و نه به عنوان یک مفهوم در مقابل ما و در دیدگاه ما قرار می‌گیرد و این‌جا است که موضوع ظهور و خفا که از جهتی عدم نیز در آن مطرح است، به میان می‌آید به‌خصوص نکته‌ی بسیار ظریفی که در بحث «کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت» به میان می‌آورد. به هر صورت جای این نوع موضوعات در محافل علمی ما به یک معنا خالی است، ولی چیزی نیست که بتوان در حوزه‌ی یک سؤال و جواب بدان پرداخت. به نظرم اگر بشود جلسه‌ای با آقای دکتر امامی‌جمعه و یا جناب استاد إنشائی داشته باشید، خوب است.

به این موضوع فکر کنید که تقرر در مورد دازاینِ ما در این تاریخ چگونه است؟ به همان معنایی که باید پرسید تقرر در مورد وجود چگونه است. آیا جز این است که ما در تاریخ قرار داریم و وقایع تاریخیِ روشنی‌گاهِ دازاین ما در جنگل سیاه تاریخ است؟ مثل تقرر وجود در موجودات که موجب روشنی وجود موجودات از هدم می‌شود و نیست‌انگاری رخت برمی‌بندد و اُنس با موجودات محقق می‌شود.

موفق باشید

23133
متن پرسش
سلام: استاد لطفا با توضیح بیان بفرمائید که آیا نظریه وحدت تشکیکیه وجود منافی با نظریه وحدت شخصیه است یا خیر؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وحدت تشکیکیِ وجود در مظاهر قابل قبول است. یعنی حقیقت وجود بر اساس ظرفیت و آمادگی ما برای ما ظهور می‌کند. ولی وجود نسبت به خودش یک حقیقت بیش نیست و در ذات خود نمی‌تواند تشکیکی باشد که البته بحث آن مفصل است. موفق باشید

23083
متن پرسش
با سلام: جناب استاد بزرگوار من یک سوال داشتم در باب ترکیب از وجود و عدم یا وجدان و فقدان که من به نظر خودم هنوز کامل معنای آن را درک نکرده ام. سوالم این است که اگر یک نقیقت وجودی فاقد علم که یک امر و حیثیت وجودی است یعنی به عین موجودیت وجود موجود است باشد آنگاه چه محدودیتی برایش پیش میاید؟ آیا اینکه حقیقتی را از ذانش خارج کردیم محدود هست؟ منظور این است؟ من یک فهم ناقص و قاصر و آمیخته با اشتباه خود را برایتان بیان می کنم. آیا این برداشت بنده درست است؟ بسم حق تا آنجا که به بنده فهمانده شده اگر ذات واحب تعالی که ضرورت ازلییه وجود او مبرهن است در ذاتش فقدان امر وجودیی باشد در واقع او محدود می گردد و نتیجه محدودیتش خلف در واجب بودنش هست. اما توضیح اینکه محدود می گردد این است که به محض سلب امری وجودی (مانند علم که به فرض الان کل روح شما نحوه وجودش علم است نه امری زاید بر آن تنها در حیطه معنا با وجود فرق دارد) امری وجودی را از حیطه ذاتش (ذاتش) خارج کرده ایم و پس ما اینجا دو محدوده داریم محدوده ای خارج از ذات واجب و محدوده وجود واجب و معنای محدودیت همین است. اما این بیان مستلزم نفی ضرورت ازلیه وجود واجب است زیرا فرض این است که وجودش در همان حیطه مقید شده محصور است. اساسا من کمی فیزیکال تصور می کنم مطلب را از شما راهنمایی می خواهم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که می‌فرمایید، وقتی متوجه باشیم هر جا پای وجود هست، پای کمال هست و هرجا پای عدم هست، پای نقص هست. پس عین وجود، عین کمال است و لذا ازلیت او و کمال مطلق او ذاتی اوست و جایی برای عدم در او نمی‌ماند. موفق باشید

22881
متن پرسش
این که در عرفان نظری گفته میشه هر حمد و ستایشی در اصل حمد و ستایش خدای متعال است، مثلا اگر از یک اثر هنری زیبا تعریف و تمجید کنیم در اصل ستایش هنرمندی هست که اون اثر رو پدید آورده است و در مرحله بعد ستایش و حمد خدایی هست که اون هنرمند رو خلق کرده و با ربوبیت خودش این استعداد رو در وجود آن هنرمند به فعلیت در آورده و در مجموع حمد و ستایش ما به خدا می رسد چون خدا بستر و زمینه تحقق اون پدیده ای که مورد ستایش ما قرار گرفته است را فراهم نموده و کار به حول و قوه او انجام شده؛ اما یه سوالی برای بنده پیش اومده، اما اگر ما بخواهیم با همین ترتیب استدلال کنیم نقطه مقابل این مسئله هم به وجود میاد، یعنی هر انتقادی از هر چیزی و در هر موردی هم که باشه به این ترتیب در نهایت به خدا بر می گردد و مطابق مبانی اسلامی ایمان داریم قطعا خدا کمال مطلق و خیر محض است و هیچ انتقادی بر او وارد نیست، این دو مطلب چگونه قابل جمع هستند؟! اگه میشه در این مورد توضیح بدهید.
متن پاسخ

اسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌جا که حجاب و عدم کمالی در میان است، به خدا برنمی‌گردد مگر علمِ به آن حجاب. که علمِ به حجاب، حجاب نیست علم است. موفق باشید

22192
متن پرسش
سلام خدمت استاد: ماهیت حد وجود است یعنی به نحوی ماهیات ظرف و گنجایش وجود هستند؟ با تشکر از شما
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ماهیات، محل درخشش وجودند و خودشان از خود، چیزی ندارند. موفق باشید

22034
متن پرسش
سلام استاد: به این مغالطه چطور پاسخ بدیم؟ اگر ظلمت عدم است و نور وجود پس این تاریکی که می بینیم چیه و همانطور که اتاق روشن داریم اتاق تاریک هم داریم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مگر جز این است که در تاریکی کافی است که نوری نباشد؟ مگر برای ایجاد تاریکی کاری جز رفع نور انجام می‌دهیم؟ موفق باشید

21628
متن پرسش
سلام علیکم: خدا قوت. فرموده اید، این‌که قرآن می‌فرماید: «خلق الموت و الحیاة» یعنی خداوند با گرفتن حیات، عملاً موت را خلق کرده، نه آن‌که لازم باشد موت، امرِ وجودی قلمداد شود. من تا حالا فکر می کردم که چون مرگ حیات شدیدتر است پس امری وجودی است نه عدمی. به خصوص که خانم لطفی آذر هم فرموده اند که موت از حیات مقدم شده به این معنا که قبل از حیاتی در دنیا و آخرت موت هست و اینکه موت و حیات دو روی یک سکه اند. می شود بفرمایید منظور شما از اینکه موت امری عدمی است به چه معناست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که اگر انسان بمیرد به عالَمی با شدتِ وجودی بیشتری منتقل می‌شود؛ غیر از آن است که می‌گوییم خداوند مرگ را خلق کرد. آری! ایجادِ مرگ، امری بالتبع است که با گرفتن حیات محقق می‌شود. موفق باشید

21616
متن پرسش
سلام علیکم استاد: ضمن تبریک میلاد بانوی دو عالم خانم فاطمه زهرا علیهاسلام سوالی درباره آیه ۲ سوره ملک داشتم. استاد مگر موت، امری عدمی نیست؟ پس چطور خداوند با آن بصورت امر وجودی برخورد می کند و آفرینش آن را به خود منتسب می کند؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که قرآن می‌فرماید: «خلق الموت و الحیاة» یعنی خداوند با گرفتن حیات، عملاً موت را خلق کرده، نه آن‌که لازم باشد موت، امرِ وجودی قلمداد شود. موفق باشید

21545
متن پرسش
با سلام و عرض ادب لطفا بفرمایید طبق قاعده فلسفی که حمل ذاتی نیازی به دلیل ندارد چرا حمل وجود بر خدا نیازمند دلیل و برهان است؟ 2. طبق قاعده فلسفی که می گوید مثلا چون اثر علت تدریجی است پس خود علت هم باید زمانمند باشد نحوه تدبیر عالم جسمانی توسط ملائکه را چطور می توان تبیین نمود؟ ممنون. التماس دعا.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1ـ حمل اولی ذاتی، اساسا حمل بر موضوع بیرون از ذات نیست ولی حمل وجود بر خداوند به اعتبار معنای واجب الوجودیِ اوست؛‌ یعنی همو که خالق اشیاء است باید به اعتبار معلولیّت اشیاء، موجود باشد. آری اگر عین وجود را درست تصور کنیم نیاز به حمل «وجود» به متصور خود نداریم. 2ـ این قاعده در نظام مادّی جاری است و گرنه طبق آیه‌ی «و ما امرنا الا واحده» با یک اراده ی اولیه همه‌ی عالم اراده شده‌است. موفق باشید

21105
متن پرسش
با سلام با توجه به پاسخ 21075 تان برایم مبهم است که مقصودتان از سوفسطایی کیست؟ در کتاب آمده که سوفسطایی قائل به موجودی ورای ذهنش نیست. خوب مگر قبول ندارد که ذهنش موجودست همان را مقدمه قرار داده به عین وجود می رسیم یا مثلا فرض کنید برهان انسان معلق که ابن سینا آورده در آن حالت که آدمی از هرچیز جز خود غافلست راهی به اثبات خدا ندارد؟ یا فرض کنید فردی مادرزاد در حالی که هیچ یک از حواس را ندارد و فلج کاملست متولد شده سالها بعد آن فرد قطعا نمی داند ورای او موجوداتی هست یا نه لکن باز خود را درک می کند و می داند وجود دارد و می توان همین درک را مقدمه برهان صدیقین قرار داد پس چرا شما در کتاب تاکید بر قبول موجودات اطراف دارید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده تفاوت نمی‌کند که انسان چه چیز را بنیاد تفکّر خود نسبت به «وجود» قرار دهد. بالاخره باید بپذیرد وجودی هست که عین وجود نسبت به این وجود مبنا و بنیاد است در حالی که سوفسطایی حاضر نیست بر هیچ وجودی تأکید کند؛ همه را خواب و خیال می‌داند. موفق باشید

20965
متن پرسش
با عرض سلام و آرزوی توفیقات روزافزون برای استاد گرامی، چند سوال داشتم از شما 1. شما در کتاب از برهان تا عرفان درباره برهان صدیقین گفته اید که این برهان مدعی است برای اثبات وجود خداوند نیاز به هیچ مقدمه و واسطه ای نیست. و بالاتر از برهان امکان و وجوب است. در حالی که اگر به متن برهان صدیقین که توسط شما تقریرشده دقت کنیم؛ می بینیم که در این برهان هم ابتدا کار را از موجود و نه وجود شروع می کنیم. و گفته شده که "موجودات" اطراف ما یا باید عین وجود باشند و یا به عین وجودی ختم بشوند. بنده اصل برهان صدیقین ملاصدرا را در اسفار ندیده ام. ولی طبق تقریر شما، ادعای برهان با خود برهان ناسازگاری دارد و باز هم در اینجا پای موجود و نظر به موجود در میان است. یعنی نظر به موجود، تقدم دارد بر نظر به وجود. خواستم در این زمینه توضیحاتی بفرمایید. 2. شما در کتاب فرهنگ مدرنیته و توهم و البته به طور پراکنده در بقیه گفته ها و آثار خود و به تاسی از فلسفه اسلامی، از دوگانه هستی و چیستی سخن گفته اید و چیستی را جنبه عدمی شیء و ماهیت را حد وجود دانسته اید. این نگاه، برکات و ثمرات خود را دارد. بنده هم مدتی با آن اقناع می شدم. اما به نظر می رسد چنین نگاهی تا حدی نادقیق و زمخت می باشد. طبق این نگاه، دیگر فرقی میان یک پیراهن و یا فرش خوش رنگ و دل انگیز با یک پیراهن و یا تصویر زشت و بدرنگ نیست. چرا که در هر دو، زنگ جنبه عدمی شیء هست؛ بر طبق مثال منشور و نور بی رنگ. در حالی که بنده فکر می کنم سیطره چنین نگاهی باعث می شود تا ما نتوانیم بسیاری از زیبایی ها و ظرافت های عالم ماده را ببینیم. چرا که این امور، جنبه عدمی آن هاست و ما باید به وجود و هستی شان نظر بیندازیم. مثلا ما می توانیم از رنگ سبز درختان در جنگل، به طراوت خود وجود منتقل بشویم. در حالی که هستی درخت با هستی یک شیء معمولی تر، تفاوتی ندارد. نمی دانم تا چه حد این اشکال بنده را وارد می دانید و راه حل شما برای رفع این مشکل چیست؟ شاید نیاز باشد دیوار میان چیستی و هستی اشیاء برداشته شود. 3. در بحث تشکیک وجود، کل عالم ماده یک مرتبه از وجود به حساب می آید. در حالی که به نظر می رسد این نگاه هم در عین راه گشا بودن، زمخت و ناپخته است. درست است که به اعتبار مجرد نبودن، تمام عالم ماده را می توان یک مرتبه از وجود به حساب آورد؛ اما شاید بتوان از منظرهای دیگر این نگاه را زیر سوال برد. مثلا از منظر عدم تعین. یعنی به این اعتبار که وجود امری بی تعین و بی صورت است؛ به نظرم باید میان مثلا نور بی رنگ و سنگ و یا نور آبی تفاوت قائل شد. چرا که نوربی رنگ مادی امری بی صورت و بی تعین است و همین امر باعث شده که ظرفیت بالایی برای تمثیل های عرفانی داشته باشد. یعنی خود عالم ماده را نمی توان یک دست دید. می خواستم نظر شما در این رابطه را نیز جویا شوم. 4. فکر می کنم بر خلاف گفته شما که تفکر اصالت وجودی ملاصدرا را بالاترین تفکر می دانید؛ تفکری بالاتر از آن هم وجود دارد و البته خودتان هم با این تفکر آشنایی کافی دارید و آن هم تفکر معنوی-تاریخی است که در واقع در آن اصالت نه با وجود، که با "ظهور تاریخی وجود" است و به واقع آن چه که در صحنه است، نه وجود، که "تقدیر وجود" است. به نظرم این تفکر، حقیقی ترین تفکر است و فکر می کنم تعلق و یا شاید تعصب شما به تفکر ملاصدرا این اجازه را به شما نداده که به این ضعف بنیادی و اساسی حکمت متعالیه و فلسفه اسلامی - که در نهایت بیرون از تاریخ متافیزیک نیست - ؛ به طور جدی اشاره کنید. فکر می کنم ناتوانی اصحاب فلسفه اسلامی در شنیدن ندای وجود در این تاریخ و بیرون از تاریخ بودن قریب به اتفاق آن ها، خود گواه محکمی بر ضعف بنیادین تفکر صدرایی و فلسفه اسلامی باشد. 5. در مورد نسبت حرکت جوهری و حرکت مکانی سوالی داشتم. آیا می توان گفت حرکت مکانی به این دلیل در عالم ماده وجود دارد که در ذات این عالم حرکت هست. (یا ذاتش عین حرکت هست.) آیا عقلا محال است که مرتبه ای از وجود در صحنه باشد؛ که حرکت جوهری داشته باشد؛ اما حرکت مکانی نداشته باشد؟ و همیچنین برعکس آن. یعنی آیا عقلا محال است که در مرتبه ای از وجود، ما حرکت جوهری نداشته باشیم؛ اما حرکت مکانی داشته باشیم؟ این سوال را از این جهت می پرسم که شما در ابتدای جزوه حرکت جوهری تان گفته بودید که بحث جرکت جوهری می تواند در این زمانه سرعت و شتاب، تحلیل خوبی در مورد حرکت و نسبت آن با ذات عالم ماده به ما بدهد. یعنی به نوعی خواسته بودید میان حرکت مکانی و حرکت جوهری، ارتباط برقرار کنید. 6. در برهان صدیقین و فضای عرفانی، برای نشان دادن نسبت میان مخلوقات (عالم) با خداوند، از مثال دریا و موج استفاده می شود. اما بنده فکر می کنم با توجه به عدم تشکیک ذاتی وجود، این مثال چندان به صواب نیست. نسبت میان حق و خلق را شاید بتوان به مانند نسبت میان "معنای عقلی" و "کلماتی" است که ما بر زبان می آوریم. یعنی وجود، امری "مطلقا دیگر" است و وجود و موجود، از دو جنس اند در نهایت. اگر چه وجود با مخلوقات هست، اما یگانه با آن ها نیست. همانند معنای عقلی که همراه با کلمات هست. اما یگانه با آن نیست. در حالی که مثال موج و دریا خیلی نمی تواند این "دیگر بودن وجود" را بنمایاند. با تشکر از شما
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همین‌که از موجود، نظر به وجودِ‌ مطلق شود دیگر هیچ مقدمه‌ی عقلانی در میان نیست و به تعبیر علامه‌ی طباطبایی در تقریر «برهان صدیقین» در کتاب «اصول فلسفه»، «کافی است سوفسطائی نباشیم» یعنی همین‌که به واقعیت اطراف آگاه هستیم، می‌توانیم عین وجود را بیابیم  2- عنایت داشته باشید در آن‌جا که گفته می‌شود ماهیت، حدّ وجود است؛ نمی‌خواهد ماهیت را به عنوان مظهر وجود نفی کند 3- عالم ماده از نظر وجود، پایین‌ترین مرتبه‌ی وجود است ولی از نظر مظهریت کمال، یکسان نیست. مثل شدیت مظهریتِ چشم نسبت به کف پا در نشان‌دادن حالات نفس. ملاصدرا تحت عنوان «تفاوت مشهدبودنِ مخلوقات» این بحث را دنبال کرده است 4- اگر صدرا در وجودشناسی درست درک شود، اتفاقاً بهترین مبنا برای فهم وجود در آینه‌ی تاریخ سخن او خواهد بود در آن حدّ که هایدگر نیز از بحث هستی و زمان در شخصیت متأخر خود به هستی و تاریخ نظر می‌کند، یعنی وجود حقیقی در آینه‌ی تاریخ خود را به شکل حضوری و آزاد از انتزاعیات نشان می‌دهد و این از برکات تفکر صدرایی است به شرطی که با نگاهِ مشائی‌گری، صدرا را مطالعه نکنیم 5- اساساً وقتی حرکتِ مکانی یک حرکت عرضی باشد، مسلم ذاتی که محلِ پذیرش چنین حرکتی است که باید عین حرکت باشد در میان است 6- ذات حق، تشکیکی نیست ولی وجود، تشکیکی است و بحث در مورد وجود است، نه ذاتِ حق. موفق باشید   

نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!