بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: هنر(شعر و شاعر ، موسیقی ، سینما و ...)

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
10968
متن پرسش
سلام استاد: وقت بخیر. استاد در روایات داریم که شخصی رفت نزد امام صادق علیه السلام و گفت دعایی از خودم اختراع کردم و.... امام فرمودند ما را به دعای تو نیاز نیست(قریب به این مضمون)٬ حال دعاهایی هست من نمی دانم اینها سندیت دارد، ندارد؟ مورد تایید هست، نیست؟ یا یکی از خودش اختراع نکرده باشد. مثلا نوشته شده شیخ بهایی گفته هرکس ۷۰ بار فلان ذکر را بگوید و حاجت نگرفت در قیامت با من مخاصمه گند. یا هرکس ۱۲۹ بار رو به قبله بگوید یالطیف دعایش مستجاب می شود. آیا اینها قابل اعتمادند؟۲. کتاب مهج الدعوات سید بن طاووس سندیت دارد؟ چرا من با اطمینان خواندم و حاجت نگرفتم؟ ۳. کتاب گوهر شب چراغ چطور؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که می‌فرمایید، ما باید تلاش کنیم سلسله سند این روایات را بشناسیم و از طرفی هر دستوری با شرایط آن نتیجه‌ی لازم را به همراه دارد. سیدبن طاووس و شیخ بهائی انسان‌های مطمئنی هستند. موفق باشید
10955
متن پرسش
بنده یک زمانی به عقایدم شک کردم و خواستم به تحقیق بپردازم در کنار مباحث اسلامی خیلی مختصر به برخی مباحث در تاریخ فلسفه غرب سری زدم البته وقت زیادی نگذاشتم، در کتاب مقدمات فلسفه نوشته واربرتون توحید و برخی شبهات مربوطه را مطرح کرده بود و اونجا گفته شده که آوردن برهان فلسفی برای یگانگی خداوند کار ساده ای نیست و ولی من هیچ وقت به اینکه خدا یکی نیست فکر هم نمی کردم، حتی بعد از آن که این مطلب رو خوندم، پس از مدتی هم کتاب از برهان تا عرفان شما رو خوندم که باز در آنجا به یگانگی خداوند شکی نداشتم و این دو برهان خیلی از سوالاتم درباره خداوند و نحوه حضورش در عالم حل شد، حالا بعد از گذشت حدود 3 سال سوال احساس می کنم موضوع توحید برایم حل نشده و آن بحثی که در کتاب واربرتون آمده با اینکه کامل هم نخوندمش به ذهنم میاد که ممکنه که خدا یکی نباشه؟ 90 درصد اوقات بهش اهمیت ندادم و به عنوان یک فکر احمقانه بهش نگاه کردم اما الان طی یه جریانی این سوال دوباره به ذهنم اومده. ذهنیاتم رو آوردم رو کاغذ بیشترشون مغلطه بودن است و تونستم ردشون کنم جز یکی از آنها. اینکه عالم ساخته پرداخته صانعی با علم و قدرت فوق بشری است، امری است قطعی تا حد بداهت، اما اینکه این صانع واحد باشد چه؟ قطعا این موجود موجود مرکبی نیست اینکه فرض کنیم صانع یا صانعان بر اساس کار فکری عالم را اداره می کنند فکری است غلط اما اگر این فکر به ذهن خطور کند که شاید صانعانی باشند که اتحادشان ذاتی است و نیازی به کار فکری برای اداره عالم ندارند و منجر به اختلاف بینشان نمی شود چه؟ این فکر من را آزار می دهد و باید بتوانم زمینش بزنم. سوال مهم و کلیدی دیگر: البته به نظرم این ها جزء سوالات کلامی باشند راه تصدیق قرآن و اصول دین به طریق برون دینی چیست؟ من وقتی که نیاز به استدلال آوردن برای این امور پیدا می کنم قفل می کنم، طوری که جدیداً به خاطر اینکه سوالات ذهنیم پاسخ داده نشده موقع نماز خوندن وقتی می خوام شهادت بدم نمی تونم، برام سنگینه، طوری که حس می کنم اگه هم به زبان بیارم دارم دروغ می گم، چیز دیگری هم که وجود داره استدلالهای درون دینی و خصوصاً کلامی را من قانع نمی کند یا حال بدی بهم دست میده، شاید به خاطر اینکه خیلی غلط اینها را در مدرسه و دانشگاه به ما یاد داده اند طوری که زدگی ایجاد شده، یعنی من از علم کلام بدم میاد! این اواخر فکر می کردم علامه طباطبایی گزینه خوبی باشند، چند روز پیش یه کتابشون رو گرفتم اون هم حال ما را عوض نکرد، نمی دونم بقیه کتاباشون چطور باشه، به نظر می رسه بهترین و کاملترین گزینه تفسیر المیزان باشه، که نیاز به زمان خیلی زیادی داره.
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: آری یک وقت سؤال‌مان عقلی و کلامی است که در این صورت باید به صورت عقلی و کلامی جواب عقل خود را بدهیم مثل شبهه‌ای که در یگانگی خدا پیدا کرده‌اید. ولی یک وقت سؤال‌مان روحی است و روح ما نیاز دارد که از آن‌چه می‌داند تغذیه شود، در این موارد باید با سیر قلبی مطلب را احساس کنید. علامه طباطبایی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» سعی می‌کنند هر دو وجه را جواب دهند. قرآن در ابتدا در یک نگاهِ برون‌دینی با ما سخن می‌گوید. بنده مطالبی که در دو مورد فوق دارم را خدمتتان می‌فرستم، ولی در عین حال توصیه می‌کنم سعی کنید با سلوک قلبی مسائل خود را حلّ کنید که دیگر جای این‌گونه شبهات در میان نباشد. موفق باشید. برهان وحدت خداوند: علاوه بر اثبات وجود خداوند، باید متوجه بود که خدای واحدی در جهان هستی هست، چون می‌بینیم نظم جهان نظمی است ارگانیکی و یک آهنگی و اندام‌وار. یعنی همة اجزاء آن در خدمت همة اجزاء است، مثل بدن که هر عضوی در خدمت همة بدن است، فرض چند تدبیری در چنین نظام یک آهنگی، محال است. زیرا از چند ذات متفاوت آثار و برنامه‌های متفاوت ظاهر و تدبیر می‌شود که در جهان چنین چیزی وجود ندارد. اشکال: مگر حالا جهان ناهماهنگ نیست که آب تر می‌کند و آتش می‌سوزاند؟ جواب: این‌که اجزاء جهان همدیگر را محدود می‌کنند را نباید ناهماهنگی نامید، ناهماهنگی آن است که قانونی، قانونی را در نظام عالم نقض کند و دیگر آن قانون در جای خود مؤثر نباشد، در حالی که با همین محدودکردن‌ها طبیعت به مقصد می‌رسد. مثل دوکفة ترازو که در عین جهت متفاوتی که دارند کار توزین را عملی می‌سازند. اشکال: چرا فرض نکنیم که دو یا چند خدا در امر تدبیر جهان به توافق رسیده‌اند که به خاطر مصلحت با هم اختلاف نکنند و مانع تدبیر یکدیگر نشوند؟ جواب: توافق در نظام معنی می‌دهد برای رسیدن به هدفی مشخص، در حالی که خدا یعنی آن کس که خالق نظام است و فعل او همان نظام است و توافق یعنی پیروی چند نفر از قواعد عقلی موجود در نظام. مثل دو مهندس که توافق می‌کنند در این قسمت که استحکام بیشتری دارد پایه‌های پل را قرار دهند چون هیچ‌کدام از این مهندسین خالق نیستند، بلکه برروی استفاده از مخلوقی که خدا آفریده است توافق می‌کنند. در حالی‌که خدا خالق پدیده‌هاست، و به‌همین جهت توافق برای خدا معنی ندارد. دریچه‏هاى اعجاز قرآن‏: قرآن مى‏فرماید: «وَ انْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه» اگر در معجزه‏بودن آنچه بر بنده‏ى ما نازل شده شک دارید، سوره‏اى مانند آن بیاورید. مبناى برهان این است که او یا به‏واقع پیامبر است و این آیات از طرف خدا بر او نازل شده، و یا پیامبر نیست و با استعدادهاى بشرى‏اش این آیات را تنظیم کرده است. در حالت دوم از آن جهت که بشر است این آیات را آورده، پس شما هم که بشر هستید، مسلم اگر همه‏ى شما جمع شوید مى‏توانید یک سوره مثل سوره‏هاى این قرآن بیاورید و اگر نمى‏توانید، معلوم مى‏شود که او از جنبه‏ى بشرى‏اش به چنین توانایى نرسیده، پس او پیامبر خدا است. در رابطه با معجزه‏بودن قرآن نمونه‏هایى در ذیل؛ مورد اشاره قرار مى‏گیرد: 1- از نظر فصاحت و بلاغت: قرآن از نظر هندسه‏ى کلمات و نظم خاصى که کلمات دارند، نه سابقه دارد و نه لاحقه، به طورى‏که نه تا آن زمان بشریت با این ترکیب و نظم سخن گفته و نه بعد از آن انسان‏ها توانستند از آن تقلید کنند و با آن نظم و هندسه سخن بگویند. قرآن داراى آهنگ خاصى است که در عین دارا بودن مفاهیم معنوى، بدون تکلف و تصنع، عالى‏ترین معانى را در عالى‏ترین قالب‏هاى لفظى اظهار مى‏کند به طورى‏که معلوم نیست الفاظ تابع معانى‏اند و یا معانى تابع الفاظ. قرآن در زمانى به صحنه آمد و مبارز طلبید که اوج تکامل فصاحت عرب بود. از آن عجیب‏تر بعد از آمدن قرآن نیز سخن رسول خدا (ص) و حضرت على (ع) در عین فصاحت زیادى که دارد، اصلًا شکل و هندسه‏ى قرآن را ندارد. و این مبارزه طلبى هنوز هم به قوت خود باقى است، مضافاً این‏که تا حال کسى نیامده بگوید قبل از قرآن چنین کلماتى به این شکل در فلان کتاب بوده است. همچنان‏که کسى نیامده بگوید من مثل آن را آورده‏ام و اتفاقاً هر قدر انسان فصیح‏تر باشد بیشتر متوجه مى‏شود که فصاحت قرآن از نوع فصاحت بشر نیست. همچنان‏که جادوگران متوجه شدند کار حضرت‏موسى (ع) از نوع سحر نیست. 2- از نظر عُلوّ معنى و محتوى: بى‏گمان مطمئن‏ترین راه براى شناخت حقیقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصیف‏ها و تعبیرهاى آن در باره‏ى خود مى‏باشد، توصیف‏هایى از قبیل «هُدى للنّاس»، «هُدى للمتّقین»، «تبیاناً لکلّ شَیئ»، «حکیم» و «فرقان» که همه حکایت از آن دارد که وقتى مى‏فرماید: اگر مى‏توانید مثل آن را بیاورید، یعنى آن چیز مثل قرآن از حیث هدایت‏گرى و آوردن معارف هدایت‏گر و از حیث مطالب حکمت‏آمیز، همسنگ دانش‏هاى قرآن باشد و از این زاویه بشر را به آوردن چنین اندیشه‏هایى در حد قرآن دعوت مى‏کند. جامعیت و کمال قرآن بدین معنى است که قرآن مجید تمامى مواد و مصالح علمى جهت رسیدن انسان به سعادت فردى و اجتماعى را دارا است و با معارف خود رابطه‏ى انسان با «خدا»، «خود»، «انسان‏هاى دیگر» و با «جهان» را تبیین مى‏کند و همه‏ى این معارف داراى سطوح و لایه‏هاى متکثر هستند و در آن براى هرموضوعى بطن‏ها وجود دارد. در پایین‏ترین سطح با مردم عادى صحبت مى‏کند و هرچه مخاطب خود را دقیق بیابد، بطنى از بطون خود را براى او مى‏گشاید و آوردن سوره‏هایى با این حدّ از علوّ در معانى به هیچ‏وجه در حدّ بشر نیست. انسانى که قرآن طرح مى‏کند وسعتى از قبل از تولد تا بعد از مرگ دارد و دستورات قرآن همه‏ى ابعاد این انسان را با همه‏ى دقایق روحى‏اش فرا گرفته است، در حالى که انسان معرفى شده از راه حس و اندیشه‏ى بشرى در میان دو پرانتز (تولد) تا (مرگ) قرار دارد. در قرآن همه‏ى اصولِ معارف قرآن از توحید استنتاج شده و سپس گسترش یافته و به صورت اخلاق و عقاید و احکام در آمده به این معنى که هر حکمِ فرعى آن اگر تحلیل شود به «توحید» مى‏فرماید: «کِتابٌ احْکِمَتْ ایاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیر» قرآن کتابى است با آیات محکم که سپس به صورت تفصیل درآمده، یعنى این کتاب با آیات متعدد داراى غرض واحدى است که وقتى به تفصیل در آید، در یک مورد به صورت «اصول دین» و در مورد دیگر به صورت موضوعات «اخلاقى» در مى‏آید و در جاى خود به صورت احکام شرعى ظاهر مى‏شود، به این معنى که هرچه نزول کند و از اصل به فرع برسد از آن غرض اصلى خارج نمى‏شود و از مسیر توحیدى خود عدول نمى‏کند. به عنوان مثال: توحید خدا در مقام اعتقاد عبارت است از اثبات «اسماء حسنى» و «صفات علیاى» الهى و در مقام اخلاق عبارت است از دارا شدن اخلاق کریمه مثل رضا، شجاعت و دورى از رذایل و همان توحید در مقام اعمال عبارت است از به جاآوردن اعمال شایسته و پرهیز از محرمات و رعایت حلال و حرام. همه‏ى این‏ها به توحید برمى‏گردد و انسان را به توحید مى‏رساند زیرا آیات قرآن یک جهت وحدت دارند و یک جهت کثرت، از جهت صدور از طرف خدا به سوى بشر، سیرى از وحدت به سوى کثرت را دارا مى‏باشند ولى از جهت سیر از طرف انسان به سوى خدا، سیر از کثرت به وحدت را دارا هستند. قرآن کتاب انسان شناسى است، اما آن‏گونه که خدا انسان را آفریده و در همان راستا انسان را تفسیر مى‏کند تا انسان از خود بیگانه نشود، به طورى‏که در تمام فرهنگ بشر و نه در فرهنگ انبیاء انسان در حدّ سوره‏ى والعصر مطرح نیست، و اندیشه‏ى بشر نسبت به انسان به اندازه‏ى تبیینى که‏ یک سوره‏ى کوچک قرآن در مورد انسان دارد گسترش ندارد. قرآن پیوند با خدا را در همه‏ى شئون زندگى جریان مى دهد و انسان را در حد یک باور تئوریک متوقف نمى کند، بلکه خداى حاضر و محبوب را معرفى مى‏نماید که مى‏توان به او نزدیک شد و با او انس گرفت. مرز ایمان و شرک در آن است که انسانِ موحّد توانسته است حقیقت وَحدانى عالم را در هر مخلوقى بیابد و انسان مشرک پدیده‏هاى عالم را مستقل از حقیقت وحدانى مى‏نگرد. 3- اعجاز قرآن از جهت نبودن اختلاف در آن: قرآن در طول 23 سال بر پیامبر خدا (ص) نازل شد، آن هم در شرایط اجتماعى و روحى متفاوتى که براى رسول خدا (ص) پیش مى‏آمد، بدون آن که رسول خدا پیش‏نویسى داشته باشد و یا پس از نزول آن به و حکّ و اصلاح آن بپردازند با این همه هیچ‏گونه تناقض و اختلافى در میان مطالب آن نیست. هرگز کسى ندید که مثلًا پیامبر (ص) یادداشتى داشته باشند و مطابق آن یادداشت آیات را قرائت کنند و یا طورى آیات را بخوانند که بعداً معلوم شود یک کلمه را اشتباه گفته‏اند و بخواهند آن را تصحیح کنند، آن هم آیاتى که قبلًا هیچ‏کس چنین کلماتى در هیچ کتابى نگفته بود و بعداً هم کسى نیامد بگوید شبیه آن کلمات در کتاب‏هاى رومى‏ها و یا ایرانى‏هاى متمدن آن زمان دیده شده است. قرآن طورى است که آیه‏اى مفسّر آیه‏اى دیگر و مجموعه‏ى آن شاهد بر مجموع آن است و در عین تنوع- حتى در یک موضوع وحدت نگاه‏ کاملًا درآن حاکم است. مثلًا در مورد عبادت و یا تقوا هزاران نکته‏ى متنوع دارد ولى همه با یک بینش و یک جهت و یک نگاه. خودِ قرآن مى‏فرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً» آیا این منکران قرآن در قرآن تدبّر و تفکر نمى‏کنند تا متوجه شوند اگر از طرف غیرخداوند صادر شده بود، حتماً در آن اختلاف و تضاد مى‏یافتند زیرا: اولًا: فکر انسان دستخوش تحول و تکامل است، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد. ثانیاً: افکار انسان در طول زندگى تحت تأثیر حالات متفاوت روحى‏اش قرار دارد و سخنانش هماهنگ آن حالات، و گاهى متفاوت و بعضاً متضاد خواهد بود. ثالثاً: کسى که کارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف مى‏افتد، در حالى‏که هیچ‏کدام از موارد بالا در قرآن نیست و یگانگى و وحدت کاملى بر آن حاکم است. 4- اعجاز قرآن از نظر جاذبه: قرآن در معرفى معنى حیات و آزادشدن از اسارت نفس و خرافات آنچنان سخن مى‏راند که انسان به هیچ‏وجه آن را از جان خود جدا نمى‏بیند و به‏خوبى جذب آن مى‏شود. قرآن انسان را بر عقده‏هاى درونى‏اش پیروز مى‏کند، مرگ را برایش معنى مى‏نماید، او را دعوت به تدبر در آیاتش مى‏کند، مى‏گوید: «افَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ امْ عَلی قُلُوبٍ اقْفالُها» آیا تدبّر در قرآن نمى‏کنند و یا بر قلب‏هاشان قفل زده شده است که حقایق آن را نمى‏فهمند؟ به همین جهت عقل انسان در حین تدبّر در قرآن از عمق جان، حقانیت آن را تصدیق مى کند و خودِ قرآن شرط تشخیص حقانیت خود را تدبّر در خودش قرار داده است. آیا تا حال دیده‏شده کسى در قرآن تدبّرِ لازم را کرده باشد و براى او در حقانیت آن ذره‏اى شک باقى بماند؟ و یا بیشتر کسانى گرفتار شک نسبت به قرآن هستند که از دور و بدون تدبّر در آن نظر مى‏دهند؟ 5- اعجاز قرآن از نظر اخبار غیبى: آن واقعه‏هایى که در حین نزول قرآن با فکر بشرى درستى و نادرستى آن معلوم نبود در قرآن مطرح شده به طورى‏که بشر پس از سال‏ها به درستى آن پى‏برده است مثل: پیش‏بینى غلبه‏ى روم بر ایران در شرایطى که در آن زمان چنین غلبه‏اى به ذهن‏ها هم خطور نمى‏کرد. حفریات باستان‏شناسان، که پس از سال‏ها داستان حضرت یوسف و طوفان حضرت نوح و قوم سبأ را تأیید کرد. و یا این‏که قرآن براى فلک، مدار قائل است، برعکسِ پیشینیان که فلک را جسم مدورى مى دانستند که ستارگان در آن میخکوب شده‏اند ولى بعدها معلوم شد که ستاره‏ها داراى مدار هستند و در مدار خود در گردش‏اند. 6- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف و پهناورى مطلب: از طریق کسى که برترى فوق العاده‏اى از نظر اطلاعات نسبت به دیگران نداشت و در محیطى آنچنان محدود زندگى این وسعتِ علمى و دقت روحى مطرح شود حکایت از آن دارد که از طرف خداى حکیم و علیم بر او نازل شده است. دکتر واگلیرى مى‏گوید: «کتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن کتابى است که نمى‏توان از آن تقلید کرد ... چطور ممکن است این کتابِ اعجاز آمیز کار محمد باشد؟ در صورتى که او یک نفر عرب درس ناخوانده بوده است ... ما در این کتاب مخزن‏ها و ذخایرى از دانش مى‏بینیم که مافوق استعداد و ظرفیت با هوش‏ترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قوى‏ترین رجال سیاست است».( استاد دانشگاه ناپل، کتا ب«پیشرفت سریع اسلام»، ترجمه‏ى سعیدى، ص 49.) قرائنى که اندیشه را بر صدق گفتار نبى مى کشاند: علاوه برمطالب فوق در مورد خود قرآن که دلیل است برمعجزه بودن آن، توجه به شخصیت پیامبر (ص) نیز اندیشه را به حقانیت شخص نبى مى‏کشاند که موارد زیر از این نوع مى‏باشد: 1- محیط دعوت: اندیشه نمى‏پذیرد که انسانى درس نخوانده در محیطى چنان عقب افتاده از تمدن و آلوده به پائین‏ترین خرافات جاهلى، بدون ارتباط با خالقِ علیمِ هستى، چنین معارفى را ارائه دهد. 2- سابقه‏ى تاریخى و خصوصیات اخلاقى: 40 سال در محیطى زندگى‏کردن که کوچک‏ترین خطاى اخلاقى نمایان مى‏شود و در عین حال هیچ نقطه ضعفى نداشتن، به طورى که او را «امین» لقب دادند و حتى‏ در اتهاماتِ بعد از بعثت او را «ساحر» و «شاعر» و «مجنون» خواندند، ولى به جهت نوع عمل‏کردش هرگز جامعه اتهام اخلاقى را نسبت به شخصیت او نمى‏پذیرفت، چگونه اندیشه مى‏پذیرد چنین انسان پاکى یک مرتبه دروغى به این بزرگى بگوید و 23 سال هم همه‏ى زندگیش را بر سر این دروغ بگذارد و با آن همه مشکلات یک لحظه هم عقب‏نشینى نکند؟ 3- محتواى مکتب و دعوت: مکتبى که محور فکرى خود را «توحید» قرار داده و آن را چون خونى در رگ جامعه جارى ساخته و مدعى است هیچ‏کس جز خدا نجات‏دهنده‏ى انسان‏ها نیست و آورنده‏ى آن مکتب براى خود هیچ ادعایى جز بندگى خداى واحد ندارد و اجازه‏ى هیچ غلوّى را در مورد خود نمى‏دهد و مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کند و بندگى غیر خدا را بدترین گناه مى‏داند و در جامعه‏ى طبقاتى آن روز شعار برادرى مى‏دهد و محیط کینه و جهل را به محیط برادرى و دانش تبدیل مى‏کند، چگونه اندیشه مى‏پذیرد چنین مکتبى آورنده‏اش یک دروغ پرداز نابغه باشد و بدون ارتباط با غیب مطلق چنین مکتبى را ارائه دهد، باید یا او پیامبر باشد و یا دغلکار، و چنین حرکات و کلماتى هرگز از یک انسان دغلکار صادر نمى‏شود که براى خود در دینى که آورده هیچ سهمى نخواهد و تماماً خود را نفى کند. 4- تأثیر دعوت پیامبر در محیط: رسول خدا (ص) در طى 23 سال از قومى متروک که ارزش استعمارشدن توسط دو قدرت ایران و روم را هم نداشت تمدنى شگرف به‏وجود آورد به طورى که جهانِ آن روز در قبضه‏ى مستقیم یا غیر مستقیم آن دعوت قرار گرفت و به این دلیل انسان‏ اندیشمند نمى‏پذیرد بدون تأثیر خالق هستى بر قلب ملت ها چنین تأثیرى ممکن باشد، به این معنى که باید همان خالق روح و قلب انسان، آورنده‏ى اصلى این مکتب باشد که بین محتواى کتاب الهى و قلب انسان‏ها این‏چنین هماهنگى حاکم است. یکى از دانشمندان هندى مى‏گوید: کشور هندوستان با این‏همه پندهاى حکیمانه که از بزرگان دین هندو به ما داده شده، هنوز دچار شراب‏خوارى و استعمال مسکرات است، اما محمد همین که شراب را حرام کرد پیروان او هرکجا خُم شراب را دیدند شکستند و همه از شراب‏خوارى دست برداشتند. 5- وسایل نیل به هدف: رسول خدا (ص) از طریق دستورات اخلاقى که در آن دستورات هیچ انسانى بى‏دلیل تحقیر نشود هدفش را پیش مى‏برد، قرآن مى‏فرماید: «وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» کارهاى ناشایستِ هیچ قومى، شما را به مقابله‏اى ناشایست وا ندارد، عدالت پیشه کنید که این به تقوى نزدیک‏تر است. و لذا پیامبر اسلام هرگز براى اهداف خود از وسایل نامشروع و یا جهل مردم استفاده نکرد، حتى در مرگ فرزندشان که مصادف با خورشیدگرفتگى شد و مردم مدینه آن را به مرگ فرزند پیامبر (ص) مربوط دانستند، حضرت آن را نفى فرمودند. به این دلایل است که انسان اندیشمند نمى‏پذیرد چنین کسى با این طرز رفتار، یک سیاست باز حرفه‏اى و یا یک مدعى دروغین و یا یک شهرت‏طلب باشد زیرا رفتارش تأییدکننده‏ى این حقیقت است که او مأمور و فرستاده‏ى خداوند است و در افقى ماوراء دنیا زندگى مى‏کند و متذکر حقیقتى است بسیار متعالى. 6- میزان ایمان پیامبر به هدف: رسول خدا (ص) آنچنان به هدف خود ایمان داشتند که طاقت‏فرساترین مشکلات، ایشان را از راهشان منصرف نمى‏کرد، حتى در جنگ احد که همه فرار کردند یک تنه ایستادند. حال چگونه اندیشه مى‏پذیرد که ایشان یک مصلح ساده و یا یک شهرت‏طلب باشد؟ زیرا آنگاه که همه‏ى تحلیل‏ها به این نتیجه مى‏رسید که کار اسلام تمام است و هیچ شاهد عقلى هم دلیل بر وقوع پیروزى نبود باز امیدوارانه مقاومت مى‏کردند. اگر باور و اعتماد به خدا در آن صحنه‏ها نداشتند هرگز اینچنین پایمردى نمى‏کردند و خیلى زود مأیوس مى‏شدند. 7- سرعت تأثیر و دوام اثر: به طور طبیعى مى‏توان اقرار کرد که باید این دعوت از جان انسان ها و نوع آفرینش آن‏ها خبر داشته باشد که این چنین تأثیرى عمیق و دراز مدت در روان فرد و اجتماع گذاشته و این نشان مى‏دهد که دعوت اسلام، عامل اتصال تکوین عالم و آدم با تشریع است، و انتخاب‏انسان‏ها نه تحمیلى زورمدارانه و نه تبلیغى پرغوغا و بدون محتوى بوده وگرنه وقتى زور مى‏رفت و غوغا فرو مى‏نشست باید اثرش خنثى مى‏گردید، به‏خصوص که چنین دعوتى در جامعه‏اى پر از کینه نسبت به همدیگر پاى گرفت و ادامه یافت، و بقیه‏ى تمدن‏ها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. آرى این نشانه‏ى آن است که در این دین تکوین با تشریع متصل است، یعنى همان که خالق هستى و خالق قلب انسان‏ها است، آورنده این دین است و انسان‏ها بر اساس خلقت خود با آن آشنا هستند و آن را از خود مى‏دانند. به همین جهت اگر کسى با اسلام آشنا شد و آن را پذیرفت و بدان عمل کرد و جانش حقیقت آن را چشید، جدایى از آن را مساوى جدایى از وجدان خود مى‏داند. این‏ها همه نشان مى‏دهد که این دعوت باید از جان انسان‏ها خبر داشته باشد که این‏چنین عمیق و پایدار در طول تاریخ مانده است و ادامه مى‏یابد. 8- ایمان آورندگان: ارزش هر مکتبى به اطرافیان آن مکتب است، همچنان‏که افراد ناصالح افرادى مثل خود را جذب مى‏کنند. حال آیا اندیشه مى پذیرد با توجه به اطرافیان صالح و صادقى چون على (ع) و سلمان و مقداد و بلال و ابوذر و ... که همه الگوهاى صداقت و حکمت بودند این مکتب انگیزه‏هاى دنیاطلبانه داشته باشد؟ در تاریخ داریم که مغروران قریش خدمت رسول‏الله (ص) آمدند، آنگاه که سلمان و صهیب و خَباب و ابوذر و عمار و ... حاضر بودند. جهت تحقیر آن‏ها گفتند: اگر بوى عرق این بى‏سر و پاها را از ما دور کنى ما با تو خواهیم نشست و حرفت را خواهیم پذیرفت، آنچه مانع پذیرش شده افرادى هستند که اطرافت را گرفته اند. پس آیه نازل شد: «وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ» اى پیامبر روزگار خود را با کسانى بگذران که همواره پروردگار خود را مى خوانند و از آن‏ها چشم بر مدار. در حالى که اگر پیامبر (ص) اهل قدرت و معامله‏ى
10961
متن پرسش
استاد خسته نباشید.. 1. اینکه فرمودید شعرای ما در عالمی ماورا صدق و کذب بودند یعنی چه؟ صدق و کذب در عمل، اخلاق و عقائد یعنی عالمی که ذره ای کذب وارد آن نمی شود درست است؟ 2. با توجه به فصل 4 آشتی با خدا که قلب ما حقیقت ماست پس هر فیضی که به قوای باطنی و ظاهری می رسدحتما به وساطت قلب از حضرت حق به آنها می رسد و بی واسطه قلب نمی توانند وصل شوند جنسشان اجازه نمی دهد و بنابراین تجلی خدا بر عقل هم از طریق قلب است و عقل قدرت دریافت فیض را بدون واسطه ندارد برای همین آیه الله بهجت(ره) برای پیشرفت در تحصیلات فرموده اند نماز شب مفتاح توفیقات است؟ درست است استاد؟ 3- اینکه خانمها این همه نسبت به مسائل زناشویی ابراز ناراحتی می کنند برای من جای سوال بسیار و نگرانی شده شما در کتبتان تکلیف انسان اعم از زن و مرد را فرموده اید راه را که برویم بقیه را حضرت حق نشان می دهند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عرض کردم آن موضوع را باید در کتاب «شعر و همزبانی» از آقای دکتر داوری دنبال کنید 2- حرف خوبی است 3- همین‌طور است در مسیر طبیعی و الهی همه‌چیز از قبل تدبیر شده حتی آنچه زن و مرد باید نسبت به همدیگر برخورد داشته باشند. موفق باشید
10945
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز: 1. شما در کتاب های مختلف خود به انواع مختلف اشاره کرده اید که هر تغییری که بخواهد در زندگی و آرمان انسان امروز حاصل بشود، مقدمه اش این است که "عالم" آن ها عوض بشود. حال سوال اینجاست که عالم انسان ها چگونه عوض می شود؟ یعنی تغییر عالم انسان ها که باعث تغییر در شئون مختلف زندگی آن ها می شود خود چگونه حاصل می شود؟ 2. آیا شما تقسیم بندی دین به سه حوزه عقاید، اخلاق و احکام را تقسیم بندی صحیح و جامعی می دانید؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در کتاب «عالَم انسان دینی» عرایضی داشته‌ام 2- تقسیم‌بندی خوبی است. رسول خدا (ص) تکلیف ما را روشن مى‏کنند که علم سه نوع است یا «آیة محکمه» و یا «فریضةُ عادله» و یا «سُنَّةٌ قائِمَه». روایت مى‏فرماید:«فَقَالَ النَّبِیُّ (ص) ذَاکَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ. ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ (ص) إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ» رسول خدا (ص) درباره مردى که علم انساب مى‏دانست و مردم دور او حلقه زده بودند و او را علامه مى‏دانستند، فرمودند؛ آن علمى که او مى‏داند علمى است که نه دانستنش براى کسى نفعى دارد، و نه ندانستنش موجب ضرر مى‏شود، بلکه علم واقعى علم به سه چیز است: علم به آیه‏اى محکم، یا فریضه‏اى عادل و یا سنتى قائم، و خارج از این سه همه فضل است و نه علم. پس طبق سخن رسول خدا (ص) یا باید بتوانى با نور آیه‏اى از آیات الهى مرتبط شوى، و یا واجباتى را بشناسى و دل را در مسیر آن قرار دهى و یا سنت قائمه‏اى را بیابى و در عالَم آن زندگى کنى و صاحب «وقت» شوى. یعنى ابتدا باید انسان آیه و نشانه‏ى محکم خدا شود، نه این‏که نشانه‏هاى خدا را صرفا بخواند و بداند. به عبارت دیگر باید جان ما منوّر به عقاید توحیدى گردد. فریضه‏ى عادله یعنى واجبات تعدیل کننده، که قواى نفسانى و حیوانى را در فضاى فطرى متعادل مى‏کند و ما را از افراط و تفریط دور مى‏کند و جان ما را موصوف به اوصاف الهى مى‏گرداند، که این دومین نوع علم است. سومین نوع علم، سنت قائمه است یعنى روشى که بر حلال و حرام الهى قائم‏ باشد تا ما را به توحید برساند و این غیر از علم به حلال و حرام خداست، عالم کسى است که آن‏ها را در وجود خود قائم کند و جان او مستغرق اوامر و نواهى الهى گردد. در اثر این سه نوع علم است که انانیت انسان نفى گشته و توحید الهى بر همه‏ى مراتب وجود او سایه مى‏افکند. موفق باشید
10929
متن پرسش
سلام علیکم: فردی خدمت حضرت رضا علیه السلام آمد و این سوال را پرسید: به من بگو پروردگارت؛ از چه وقت بوده؟ و چگونه بوده، و بر چه تکیه دارد؟ و حضرت رضا پاسخ داد: خداوند مکان را مکان کرد، بى آنکه مکانى داشته باشد، و چگونگى را چگونه نموده بى آنکه خود چگونه باشد، و بر قدرت خودش تکیه دارد. منبع : کافی باب الکون و المکان ، حدیث 2، ص 88، ج 1 جواب حضرت رضا علیه السلام کمی گنگ است خواهشمندم ساده بیان فرمائید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خدا می‌داند معارفی بالاتر از این چند جمله در عالَم نیست. سعی کنید با تعمق در بحث «ده نکته در معرفت نفس» و «برهان صدیقین» و «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود»، آرام‌آرام به فهم این حدیث خود را نزدیک کنید. فکر می‌کنید همه‌ی سخنان صدرالمتألهین جز این است که می‌خواهد این جمله را روشن کند تا ما با منظر امام رضا«علیه‌السلام» با خدای خود مأنوس گردیم. وقتى امامان مى‏فرمایند: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَیْکُمْ وَ عَلَیْکُمُ‏ التَّفَرُّع» ؛یعنى وظیفه‏ى ما است که اصول را به شما بگوئیم و بر شما است که در حواشى آن سیر کنید و تدبّر نمائید. موفق باشید
10931
متن پرسش
سلام علیکم: فرق خمس با مالیات در چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: زندگی شهری به صورتی که امروز در دنیا مطرح است نیاز به زیرساخت‌هایی دارد که مردم شهر با دولتی که تشکیل دادند باید آن را تأمین کنند و مالیات در این رابطه به عنوان یک موضوع جدید پیش آمد، در حالی که در گذشته، خودِ مردم بدون آن‌که دولت‌ها به این شکل مطرح باشند این امور را که خیلی ساده‌تر از شکل امروزی‌اش بود به عهده می‌گرفتند. ولی خمس از اول جهت مدیریت فرهنگی جامعه مطرح بوده و به همین جهت آن به رسول خدا و ائمه‌ی اطهار«علیهم‌السلام» اختصاص داشته و ربطی به والیان شهرها نداشته. موفق باشید
10921
متن پرسش
سلام: شیطان رو چه کسی گول زد؟؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرکس خودش، خودش را فریب می‌دهد، شیطان هم همین‌طور است. منتها وقتی ما خودمان، خودمان را فریب می‌دهیم زمینه‌ی پذیرش شیطان برایمان فراهم می‌شود، مثل کسانی که تحت تأثیر تبلیغات شیطان بزرگ قرار می‌گیرند. قرآن می فرماید شیطان در قیامت به افرادی که می گویند شیطان آن ها را فریب داده است می گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی‏ فَلا تَلُومُونی‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (22 ابراهیم) «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده(باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنا بر این، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکى دارند. موفق باشید
10876
متن پرسش
با سلام: استاد ممنون از وقت و حوصله ای که برای پرسش های این جانب صرف می کنید. بنده در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خمینی(ره)، متوجه ی اصطلاح عقل کلی نمی شوم. ایشان فرموده اند منظور از عقل در این حدیث عقل کلی است اما بنده متوجه ی تعاریف ایشان نشدم در مقاله ها جستجو کردم ولی می ترسم آنچه از مفهوم عقل کلی برداشت کرده باشم اشتباه باشد. اگه امکان دارد برای بنده توضیح مختصر و قابل فهمی دهید که منظور از این عقل کلی چیست؟ و نیز در صورت امکان تعریفی قابل فهم برای عقل جزئی بیان کنید. استاد سوال دیگر اینکه می شود این عقل در حدیث جنود عقل و جهل را، عقل دیگری در نظر گرفت؟ با تشکر. یا علی (علیه السلام)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ملاحظه بفرمایید که در آن حدیث حضرت صادق«علیه‌السلام» می‌فرمایند خداوند به عقل فرمود برو، و رفت و سپس فرمود بیا و آمد. یعنی حقیقتی در این عالم هست که مطابق امر الهی می‌رود و مطابق امر الهی می‌آید، حال این حقیقت را به نام «عقل» نامیده‌اند و هرکس بهره‌ای از آن حقیقت داشته باشد مطابق امر خدا به عالم کثرات رجوع می‌کند ولی در عالم کثرات متوقف نمی‌شود، زیرا وقتی حضرت حق به او امر می‌کند که برگرد، برمی‌گردد. بر عکس جهل. حال این حقیقت را عقل کلی گویند از آن جهت که چیزی است ماوراء افراد بلکه افراد می‌توانند از آن بهره‌مند شوند. عقل جزئی در اصطلاح به معنای آن تفکری است که به کثرات عالم مشغول است و زندگی دنیایی را سامان می‌دهد. موفق باشید
10859
متن پرسش
سلام استاد: در بحث عدل الهی که فرمودید رابطه ی جهان ذاتی جهان است ، مثلا خداوند غذا و غذا خوردن را خلق کرده که غذا خوردن باعث سیری می شود اشکالی برای بنده ایجاد شد: اینکه گفته می شود شما غذا بخورید ولی انتظار سیر شدن از خداوند داشته باشید یا اینکه وقتی بیمار شدید به پزشک مراجعه کنید ولی خداوند شفا دهنده است (در واقع بحث توکل) با رابطه ی جهان ذاتی جهان است منافاتی ندارد؟ یعنی مثلا اگر خداوند سیری را خلق نکرده و سیری معلول غذا خوردن است، هر کس غذا بخورد سیر می شود؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از یک طرف رابطه‌ای بین سیرشدن و غذاخوردن هست که این رابطه‌ای است ذاتی، و از طرف دیگر رابطه‌ای است بین سیری و هدفی که به دنبال سیرشدن داریم که اگر خداوند به نور خود در صحنه نیاید نمی‌توانیم از سیرشدن خود در راستای بندگی خدا استفاده کنیم، بلکه همواره به دنبال لذت غذاخوردن و سیرشدن هستیم، همچنان‌که بعضی از سلامتی جهت امور معنوی خود بهره‌مند نیستند. موفق باشید
10853
متن پرسش
سلام حضرت استاد: خسته نباشید. چرا علما اشعار را حفظ می کردند؟ همین میزان که انس با دیوان شعرا برای تربیت خیال و رشد عقل و تذکر قلب کافی بود چه اصراری بر حفظ ابیات زیاد داشتند و این را فضیلت به شمار می آوردند؟ به خاطر این نبوده که داشتن دایره وسیعی از لغات و آشنایی با ترکیب اینها به ایشان در خوب حرف زدن و اینکه کلامشان در صراط مستقیم که فصاحت و بلاغت است باشد؟ و ضمنا با یادآوری اینها خیال به شعف صادق می رسید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین طور است و از طرفی نظر به شعر شعرای بزرگ نظر به عالم شاعر است که عالمی است ماوراء صدق و کذب. کتاب «شعر و همزبانی» از دکتر رضا داوری در این مورد کتاب خوبی است و کتاب «زبان در تفکر هایدگر» از خانم دکتر مرضیه پیراوی نکات خوبی دارد. موفق باشید
10856
متن پرسش
سلام حاج آقا: آیا نام گذاری اسامی فرزندان به نام هایی نظیر عبدالرضا و عبدالحسین کار صحیحی است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً صحیح است زیرا در این جا عبد‌الحسین‌بودن به معنای تابعیت از آن حضرت است در ذیل بندگی خدا. موفق باشید
10840
متن پرسش
سلام بر استاد طاهرزاده: استاد شما در کتاب «آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شوند»، معنی مقابل عزت را به گونه ای عنوان کرده اید که بنده هر چه فکر می کنم دلیل آن را نمی فهمم. شما در پاورقی صفح ی 163 کتاب، عزت را نفوذناپذیر، غلبه ناپذیر و شکست ناپذیر معنی کرده اید که معنای مقابل هیچ یک از این ها «نفله» یا «پوچ» و «تلف شده» و «هدر رفته» نمی شود. معنای مقابل عزیز به صورت تحت اللفظی طبیعتا می شود: «نفوذ پذیر» یا « غلبه پذیر» و این معنی با هدر رفته و پوچ فرق می کند. در معنای عرفی هم کسی بی عزت را تلف شده نمی پندارد. در عرف معمولا کسی را که دارای جاه و جلال و یا مقبولیت از طرف مردم است را عزتمند می نامند. لطفا توضیح دهید که چگونه این معنا را از بی عزت برداشت کردید. ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر انسان‌ها در ذیل عزت الهی قرار نگیرند تحت تأثیر امیال نفسانی خود قرار خواهند گرفت و گرفتار پوچی می‌گردند و از این جهت زندگی آن‌ها تلف می‌شود و به هدر می‌روند. موفق باشید
10803
متن پرسش
سلام علیکم: استاد متأسفانه من جوابی رو که به این سوال دادین متوجه نشدم بیشتر توضیح بفرمایید؟ س 10765: سلام علیکم: ما معتقدیم که علم ازلی الهی از نظام سببی و مسببی جهان جدا نیست و علم الهی علم به نظام است یعنی اینکه خدا از ازل می داند که چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود طاعت می کند و چه کسی معصیت، خوب بر این اساس چرا ما خلق شدیم مگر خدا نمی داند که کدام یک از ما با ختیار به سعادت می رسیم یا به شقاوت؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که عرض کردم در علم کلام اسلامی این موضوع بحث می‌شود که علم خدا علم به مخلوق است نه آن‌که علمی جدای از مخلوق نسبت به مخلوق داشته باشد پس معنا نمی‌دهد بگوییم وقتی خدا می‌داند ما چه‌کاره‌ایم، چرا ما را خلق کرد تا بفهمد ما چه‌کار داریم. موفق باشید
10787
متن پرسش
سلام: نظزتان راجع به فیلم شیار 143 چیست؟ ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: متأسفانه هنوز ندیده‌ام در حالی‌که به دنبال هستم سی‌دی آن به طور رسمی به کلوپ‌ها بیاید و تهیه کنم. موفق باشید
10794
متن پرسش
سلام استاد عزیز: این که می فرمایید اگر نام ائمه در قرآن می آمد اصحاب سقیفه قرآن را هم نفی می کردند به نظرم دلیل مطلوبی نیست چرا که پیامبر که در سراسر عمر شریف خود از حضرت امیر تمجید و دفاع کردند و اوج آن در غدیر است با این وجود اصحاب سقیفه ایشان را نفی نکردند حال چطور می فرماید ذکر نام ائمه موجب نفی و نابودی قرآن توسط اصحاب سقیفه می شد؟ حال بر فرض اگر این طور هم می شد آیا خداوند نمی توانست بر سر اصحاب سقیفه مانند اصحاب فیل عذاب نازل کند تا مردم غافل دوباره متذکر شوند؟
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که عرض کردم در این مورد باید مطالعه‌ی گسترده‌ای را دنبال کنید تا شرایط تاریخی آن زمان برایتان روشن شود. موضوع، عمیق‌تر از آن است که در حدّ یک سؤال و جواب بگنجد. بنا نبوده خداوند اصحاب سقیفه را مثل لشکر ابرهه نابود کنند! شاید تفاسیری که در رابطه با آیه‌ «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» سوره‌ی معارج، آیه‌ی 1 شده، کمک کند. به عنوان نمونه عرض می کنم : آنقدر تعصبات ضد ولایت امیرالمؤمنین (ع) شدید بود که از حضرت صادق (ع) روایت داریم؛ پس از آن‏که رسول خدا (ص) على (ع) را در غدیر معرفى کردند و خبر آن به اطراف منتشر شد شخصى به نام عمر بن عنبه از بنى مخزوم خود را به رسول خدا (ص) رساند و از حضرت پرسید؛ «فَأَخْبِرْنِی عَنْ هَذَا الرَّجُلِ یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (ع) وَ قَوْلِکَ فِیهِ «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ إِلَى آخِرِهِ» أَ مِنْکَ أَمْ مِنْ رَبِّکَ- قَالَ النَّبِیُّ (ص) الْوَحْیُ مِنَ اللَّهِ وَ السَّفِیرُ جَبْرَئِیلُ وَ الْمُؤَذِّنُ أَنَا وَ مَا أَذَّنْتُ إِلَّا مَا [أَمَرَنِی رَبِّی‏ فَرَفَعَ الْمَخْزُومِیُّ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ مُحَمَّدٌ (ص) صَادِقاً فِیمَا یَقُولُ فَأَرْسِلْ عَلَیَّ شُوَاظاً مِنْ نَارٍ وَلَّى فَوَ اللَّهِ مَا سَارَ غَیْرَ بَعِیدٍ حَتَّى أَظَلَّتْهُ سَحَابَةٌ سَوْدَاءُ فَأَرْعَدَتْ وَ أَبْرَقَتْ فَأَصْعَقَتْ فَأَصَابَتْهُ الصَّاعِقَةُ فَأَحْرَقَتْهُ النَّارُ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ وَ هُوَ یَقُولُ اقْرَأْ یَا مُحَمَّدُ «سَأَلَ‏ سائِلٌ‏ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِج»؛ خبر ده مرا از این مرد یعنى على ابن ابى طالب (ع) و گفتار تو در حق وى که «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» آیا از جانب تو است یا از پروردگار تو؟ پیغمبر (ص) فرمود که وحى بسوى من است از جانب خداى تعالى و قاصد آن جبرئیل است و رساننده‏ى آن منم و نرسانیدم مگر از امر پروردگار خود. پس آن مرد مخزومى سر خود را به آسمان برداشت و گفت بار خدایا! اگر محمد راست مى‏گوید در آنچه گفت پس بفرست بر من زبانیه از آتش و غضبناک باز گردید، پس سوگند به خدا که مسافتى نرفته بود که سایه انداخت بر سر وى ابرى سیاه و رعد و برقى زد پس صاعقه‏اى به او برخورد کرد و او را سوزاند، پس جبرئیل (ع) فرود آمد و عرض کرد بخوان یا محمد! «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ» خواست خواهنده عذابى را که واقع است بر کافران، نیست مر او را دفع‏کننده از عذاب، از خداوند صاحب درجات. از این حادثه‏ى تاریخى مى‏توان متوجه بود تا چه حدّ بعضى‏ها در مقابل ولایت امیرالمؤمنین (ع) مقاومت مى‏کردند. موفق باشید
10770
متن پرسش
سلام: در جواب سوال 10727 ذکر کردید که 1. اگر حضرت می پذیرفتند شرط عبدالرحمن رو این بمنزله تایید سیره خلفا تلقی می شد حال سوالم دقیق این است که 1. آیا آن کمک به عثمان ،تایید سیره عثمان و خلفا نبود؟! 2. حضرت پاسخی غیر از صراحت در رد کردن خلافت نمی توانست بدهد؟ به عبارت دیگر نه آن چنان رد کند و نه کاملا قبول کند بلکه توریه و مثل این کار ها را برای خدا بکند. تا بعد از آنکه به حکومت رسید با آنها مبارزه کند. همچنان که می بینید امام در دوران 5 ساله حکومت خودش لحظه ای کوتاه نیامد و دست به جنگ جمل و غیره زد. حال بفرماید چه مصلحتی در کار بود که امام روحی فداه ترجیح داد بجای تغذیه شدن جامعه از او ، 12 سال دیگر جامعه از امام معصوم محروم بماند و جامعه با عثمان به انحراف بیشتر برود. 2. در قسمت دوم جوابتون این نکته را یافتم «اگر حضرت خودش در صحنه می آمد چون افراد جبهه مقابل از او بغض داشتند لذا می خواست با مستقیم ورود نکردنش آتش جنگ را بیشتر نکند البته بازمجبور شد بیاید» درست است؟ لطفا شواهدی را برای مجبور شدن حضرت ذکر فرمایید؟ تذکر جدی :بنده حقیر، خس بی سر پا یی هم در مقابل مولایم علی (علیه السلام) هم نیستم. غرض از این سوالات (نه شبهات) هم این است که با کمک شما بتوانم امامم، واسطه فیض عالم را بهتر در همه ابعاد از جمله سیاست و حکومت داری درک کنم البته اگر رزق باشد تا به قلبم برسد. چرا که درک از شرایط پیچیده جامعه برای هرکسی مقدور شاید نباشد. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- کمک به عثمان در آن تاریخ تلاشی بود که خلیفه‌کشی باب نشود 2- اگر حضرت علی«علیه‌السلام» در آن مقطع تاریخیِ شورا مرز خود با خلفا را تعیین نمی‌کردند دیگر علی«علیه‌السلام» آن علی که به قول شما بعدا 12 سال جامعه از امام محروم نکند نبود، خودش یک سیاسی‌کار بود. بنده قبلاً عرض کردم اگر فرصت بگذارید و فضای تاریخی آن زمان را احساس کنید، نه‌تنها به عظمت کار حضرت مولا پی می‌برید و ارادتان صدچندان می‌شود راه‌کار زندگی قدسی در این زمانه را نیز می‌یابید، إن‌شاءاللّه. موفق باشید
10779
متن پرسش
سلام استاد گرانمایه: اولا تشکر از جواب جامع و کاملتان امیدوارم اینگونه با پاسخ هایتان دل ما را شاد می کنید خدا دلتان را شاد کند. بنده همچنان در حال مطالعه روی ادیان هستم و سوال دیگری دارم و آن اینکه آیا غیر از روایت جابر ابن عبدالله انصاری که پیامبر اسلام نام دوازده امام پس از خود را به اسم برده اند روایات دیگری مبنی بر اثبات دوازده امام بودن پس از پیامبر وجود دارد و سوال بسیار حیاتی دیگر اینکه چرا خدای متعال بر ائمه پس از پیامبر به صراحت اقرار نکرده است که در امر دین اختلاف نشود آیا این را یک جور کم کاری قرآن نمی توان دانست و یا عدم حقانیت ائمه شیعه (کرم الله وجههم) اینگونه اثبات نمی شود.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از ابن عباس که مورد اعتماد اهل سنت است نیز در مورد جانشینان رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» روایت داریم که زمخشری در تفسیر خود به نام کشاف. و فخر رازی در تفسیر خود به نام تفسیرکبیر ذیل آیه‌ی23 سوره‌ی شوری آورده‌اند 2- در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» دلایل آن‌که چرا نام علی«علیه‌السلام» در قرآن نیامده است با استفاده از نظرات علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» عرض شده. ایشان در آن‌جا روشن می‌کنند که اگر نام علی«علیه‌السلام» در قرآن آمده بود جریانی که بعدا سقیفه را به‌وجود آورد، به‌کلّی قرآن را نفی می‌نمود. موفق باشید
10764
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت استاد عزیز: ما شاگردان شما همواره دعاگوی شما هستیم و از شما نیز می خواهیم ما را دعا فرمایید تا در راهی که نشانمان دادید ثابت قدم بمانیم. ان شا الله. در رابطه با حضرت رقیه علیها السلام علاوه بر تشکر از زحمت شما باید بگوییم من به پاسخ نرسیدم می خواستم بدانم حضرتعالی با توجه به مطالبی که خودتان فرمودید آیا در حضور حضرت رقیه در شام و جریان شهادت ایشان به یقین رسیده اید؟ که ما نیز با دلگرمی بر تحقیقات شما به راحتی بتوانیم به روضه حضرت رقیه گوش دهیم آن سخنانی که در نقد شهید مطهری گفته شد به شدت قابل نقد می باشد این که سخنرانی های ایشان را نقد یک طرفه و با مخاطب ناآشنا لحاظ کنیم به نظر بی انصافی است چطور است که وقتی مطالبی را با مردم بگوییم و از آنها اشک بگیرم یک طرفه نیست ولی وقتی اندیشمندی بر اساس تحقیقات خود به انحرافی پی می برد ولو به اشتباه و آن را با مخاطبان واقعی عاشورا در میان می گذارد مخاطب ناآشنا می شود. وقتی ما می بینییم ایشان با فداکاری و پذیرفتن همه تبعات آن سخنرانی ها را بر تحریفات عاشورا ایراد می کند ولی با این حال روز به روز بسیاری از مداحان ما و بعضی از روحانیون بر انحرافات عزاداری و روضه خوانی می افزایند چگونه این زحمت ایشان را با مخاطب ناآشنا و نقد یک طرفه نام می نهند مگر مطلب علمی و آکادمیک بوده که ایشان با توده ها در میان گذاشتند از طرفی اگر بپذیریم شهید مطهری بدون در نظر گرفتن احادیث و .. و فقط با نگاه به تاریخ به نقد پرداخته از ارزش علمی ایشان بسیار می کاهد هر چند ما بخواهیم با تذکر احترام برای ایشان وصله پینه بکنیم و .... با تشکر التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در عین این‌که به تمامه خود را وام‌دار شهید مطهری«رحمة‌اللّه‌علیه» می‌دانم، وقتی کتاب علامه سید جعفر عاملی را خواندم احساس کردم در این مورد سخن علامه سید جعفر عاملی قابل توجه است. مضافاً این‌که معتقدم روح مردم اجازه نمی‌دهد جریانی مثل حضرت رقیه«سلام‌اللّه‌علیها» در قرن هفتم به آن‌ها تحمیل شود و آن‌ها آن را ادامه دهند. موفق باشید
10761
متن پرسش
استاد عزیز سلام: از پاسخگویی شما سپاسگزارم، اما برای سوالم 3 موضوع حل نشد لطفا توضیح بیشتری در ارتباط با سوال 10705 بفرمایید. ببخشید که مجبورم سوال را تکرار کنم. موضوعات حل نشده را شماره گذاری می کنم. در تمامی این حرفها منکر نظارت خدا بر زندگی خود نیستیم اتفاقا چون خدا را شاهد مشکلات می بینیم توقع ما عوض می شود که چرا پاسخی نمی گیریم. و اتفاقا کلید حل مشکل را در دست خدا می دانیم قضیه ما تغییر می کند. 1- حالا در بحث روانشناسی مثلا کتاب اسکاول شین که یک فرد مسیحی آن را نوشته و کشیش هم هست برای گرفتارها ادبیات خاص خودش را دارد و قوانینی را وضع کرده که اتفاقا جوابدهیش بهتر از این روایات است مثلا برای رفع بیکاری می گوید هر روز این جمله را تکرار کن من کاری دارم عالی با موقعیت عالی با خدمتی عالی برای پاداش عالی. یا نمونه دیگرش که برای درست شدن اوضاع و شرایط است می گوید بگویید تنها آنچه برای خدا حقیقت دارد برای من حقیقت دارد زیرا من و پدر یکی هستیم. خوب جالب اینجاست که شما با گفتن این کلمات مشکلتان حل می شود. نگویید هر مشکلی زمانی دارد و در واقع چون زمان آن به اتمام رسیده مشکل حل شده و ربطی به این کلمات ندارد اگر قرار باشد آنچه که بر اساس روایات به ما رسیده قطعیت نداشته باشه خوب از کجا معلوم شاید اگر فرد این کلمات را نمی گفت مشکلش حل نمی شد؟ در حالیکه با اذکاری که در روایات هست مشکلش حل نشده؟ بحث تلقین در کار نیست چون وقتی فردی گرفتار می شود با امید اجابت در خانه اهل بیت را می زند و نذر و نیاز می کند و با اعتقاد کامل سوی آنها می رود حالا که جواب نگرفته عجله ای هم نداشته صبر هم در حد وسع خود داشته به نتیجه نرسیده به سراغ دعا و ذکر و این جور مسائل می رود. (این موضوع با قضیه بازخوانی که فرمودید زیاد منطبق نیست) 2- یا اذکاری مثل صلوات و تسبیحات از کجا معلوم ثواب آنچه که گفته شده شامل همه بشه مثلا با گفتن ذکر صلوات ترازوی اعمال سنگین می شود خوب از کجا معلوم؟ کتاب شرح معاد را می خوانیم اما از کجا معلوم این روایات برای همه صادق باشد؟ مثلا حجت الاسلام انصاریان در یکی از سخنرانیهای خودش می گفت فرد گنهکاری با دادن تکه ای گوشت به ماده سگی آمرزیده شده و اینچنین از سعه رحمت وجود خدا صحبت می کرد خوب ما کدام را بپذیریم، درست است شاید چنین فرصتی به ما داده نشه که با رحم به یک سگ ما هم عاقبت بخیر بشیم ولی از کجا معلوم مباحث شما در معاد و کتب دیگر که قطعا شرح و تفصیل آیات و روایات است درست باشد؟ شاید مباحث شما هم نسبی باشد برای عده ای اتفاق بیفتد و برای عده ای خیر!!!! یا کتب دینی دیگری که داریم از کجا معلوم برای ما صدق کند چرا باید برای احتمالات اینقدر به خودمون رنج و زحمت بدهیم که مثلا شاید شامل ما بشود؟؟؟ 3- از کجا معلوم که اتفاقات زندگی ما بر اساس شانس و تقدیرات و تصادف نباشد؟ هر چند احتیاط شرط عقل است اما ضرورتش چیه؟ که شاید بشود شاید نشود باور کنید عقل من هیچ احتمالی را پذیرا نیست و نمی پذیرد، چون یک مسیحی از ائمه ما کرامت می بیند حاجت می گیرد اما یک شیعه نه، خوب اون مسیحی برتر از شیعه است؟ (این هم به نظرم به نظرم با فرمایش شما همخوانی ندارد) لطفا هر 3 موضوع را بسط دهید. پیشاپیش از لطفتان ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا باید متوجه توحید و معارف توحیدی در این تاریخ بشویم و در ذیل آن زندگی خود را معنا کنیم. اگر رسیدیم به این‌که در این تاریخ خداوند از طریق حضرت محمد«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» و قرآن کریم با ما سخن می‌گوید و در راستای اعتقاد به قرآن متوجه اهل‌البیت«علیهم‌السلام» بشویم می‌توانیم از این سؤال‌ها و شک‌هایی که کرده‌اید آزاد شویم. بحث اصلی هر انسانی این است که آیا ما راهی به سوی خداوند داریم یا نه؟ قرآن نشان می‌دهد که معجزه‌ای است جهت اثبات این موضوع. اگر این برایتان حلّ نشود همواره سرگردان خواهید بود و می‌مانید چرا خدا جواب ما را نمی‌دهد. موفق باشید
10729
متن پرسش
سلام استاد: درطب سنتی درباره مزاجها زیاد می خوانیم. بر اساس طب سنتی و طب اسلامی مزاجها در خلق و خو و صفات موثرند. مثلا کسی که رو به سردی می رود بلغمی می شود بدبین شده، قضاوت نابجا می کند، ناامید می گردد و... حالا اگر این را بیماری تلقی کنیم تکلیف آخرت و اعمال و برزخ چه می شود؟ مثلا او که نشانه های بلغم دارد ناامید و افسرده است، پس از رحمت خدا هم مایوس است و این گناه است. بدبین است و قضاوت می کند (گناه) زودرنج است و خشمگین می شود (غضب) در صدد هم هست که درمان کند اما این چگونه پایش حساب می شود؟ استاد سوالم خیلی مهم است. متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن‌جایی که خداوند همه را بر اساس فطرت الهی خلق کرده ویژگی‌های فردی افراد که در خلقتشان هست طوری نیست که به خودی خود منجر به گناه شود. آری بعضی‌ها از نظر هوشی بهره‌ی بیشتری دارند ولی عمیق نیستند و بعضی قدرت تعقل‌شان بیشتر است ولی حافظه‌ای قوی ندارند و هرکدام ازآن‌ها مطابق روحیه‌ی خود راهی به سوی خدا دارند. در مورد مزاج‌ها هم همین‌طور است، هر کس در بستر مزاج خود باید راهی به سوی خدا پیدا کند و هیچ مزاجی به خودی خود نسبت به قرب الهی نه بد است و نه خوب. موفق باشید
10740
متن پرسش
الف) با توجه به «کل نفس ذائقةالموت» چون موت و شهادت فرق دارد، شهدا طعم موت نچشیده اند؟! ب) معصومین ما شهید شده اند و عمر خود را کامل نکرده اند، رجعت می کنند تا هم به حق غصب شده ولایتشان برسند و عمرشان کامل گردد و هم موت بر ایشان حادث شود. پ) بعضی انسانهای صالح هم که قبل از قیام حضرت مهدی(عج) مرده اند، طبق لطف الهی، حق دارند که لذت شهادت را بچشند. 1: آیا نتیجه این است که: رجعت برای تمامی شهدا، در هر زمان و مکانی که بوده اند، رخ می دهد تا آنها نیز طبق آیه مذکور، موت را بچشند؟ 2: آیا انسانهای کافر محض دوبار می میرند؟ 3: با این تفسیر، افرادی که خودکشی می کنند و تمام عمر مقدرشان را نکرده اند، دوباره باید بیایند و بمیرند یا موقع خودکشی مرگ را چشیده اند؟ اگر چشیده اند پس بعد از خودکشی چرا بلاتکلیفند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیه می‌فرماید هر نفسی موت را می‌چشد، نه آن‌که موت نفس را بچشد، بنابراین وقتی شما مرگ را بچشید همواره زنده‌اید و تنها از نشئه‌ی دنیا به نشئه‌ی آخرت می‌روید. مثل آن‌که با چشیدن آب از تشنگی به سیرابی می‌رسید. حال وقتی همه مرگ را می‌چشند و نه مرگ آن‌ها را بچشد، بعضی با رجعت برمی‌گردند و بعضی نه، که بحث آن جدا است. موفق باشید
10741
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی: و با تشکر از شما به خاطر پاسخگویی به سوالات. امام باقر ‌(ع) می‌فرماید: «سه سنگ وجود دارد که از بهشت به زمین آورده شده‌اند: مقام ابراهیم (سنگی که ابراهیم بر آن پا نهاد و کعبه را ساخت)، سنگ بنی اسرائیل (سنگی که به وسیله معجزه الهی، حضرت موسی (ع) بدان ضربه می زد و از آن برای بنی اسرائیل آب بیرون می آمد)، و حجر الأسود که خداوند آن‌را به ابراهیم داد در حالی‌که بسیار سفید و تابان بود و به جهت گناه انسان‌هایی که آن‌را لمس کرده بودند سیاه شد». سوال: یعنی چه از بهشت سنگ حجرالاسود آمده؟ و چه خاصیتی در این سنگ هست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید منظور آن باشد که این سنگ‌ها مظهر انوار خاصی هستند که بهشت حقیقت آن انوار باشد و لذا آن سنگ‌ها مددهای خاصی که منجر به انتقال انسان‌ها به بهشت می‌شود را در بر دارند. موفق باشید
10745
متن پرسش
سلام علیکم: خداقوت، با توجه به اینکه در همه نمازها سوره شریفه حمد وجود دارد و در آن سوره انسان با خدای متعال صحبت می کند، چرا مانند سوره های شریفه ناس و فلق و... در ابتدای سوره شریفه حمد کلمه «قل» نیامده است؟ با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» مأمورند به همان صورت که قرآن برایشان نازل شده است ان را به مردم برسانند. هنگام وَحی سوره حمد، «قل» در ابتدای سوره‌ی نیامده. موفق باشید
10705
متن پرسش
سلام بزرگوار: شما مطمئن هستید که اولا خود شخص شما سولات را پاسخ می دهد آن هم به همه سوالات نه گزینشی، ثانیا شما مطمئن هستید جواب سوالی را ارسال می کنید من فکر نمی کنم سیره اهل بیت (ع) که ان شا الله با آن عزیزان و به حق و حرمتشان با آنها محشور شوید این باشد که به سوال دیگران بی تفاوت باشن و کم محلی کنن ولو آن سوال احمقانه و بچه گانه باشد. لطفا تجدید نظر بفرمایید والا ما هم دوست نداریم مزاحمت ایجاد کنیم. احساس ما این بود که شما پاسخگو هستید ولی اشتباه کردیم والا ما جواب شخصی از شما دریافت نکردیم تو سایت هم که نیست. باورتان نمی شود پسورد ایمیلمان را بدهیم شاید حرف این حقیر را بپذیرید. خدا می داند این چندمین بار است که سوالم را ارسال می کنم حداقل جوابش تو سایت قرار دهید ( غیر از این پاسخی دریافت نکردم (باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در جواب سؤال 10604 به صورت شخصی به ایمیل تان جواب داده‌ ام . موفق باشید) این در حالی است که ما جوابی از شما دریافت نکردیم خدا وکیلی اگر جواب نمی دهید حداقل بگید تا ما بی اهمیت شویم (سلام علیکم با عرض پوزش سوالاتی در ذهنم هست که متاسفانه فقط شک مرا تقویت کرده نگاه من به دین کاملا متفاوت از فردی مثل شماست که گرمی و سردی سلوک را چشیده است در کتب مختلف دینی با عناوین مختلف برای هر مشکلی که سر راه انسان قرار گرفته راه حل های مختلفی ارائه شده، مثلا کتاب جنود عقل و جهل، این کتاب متعالی راهگشای سلوکی هر فردی است که در آن قطعا من و شما به صحت و درستی آن بدون بحث تخصصی شکی نداریم اما همه مباحث اینطور نیست، مثلا دعا برای رفع بیماری یا قرض یا ارتقا معنویت برای رفع انواع و اقسام مشکلات، ذکرهای مختلف و دعاهای مختلفی که در مفاتیح و کتب دیگر دیده می شود قضیه فرق می کند، متاسفانه به نظر می رسد برای همه عمومیت نداره حتی مواردی که ائمه قسم یاد کردن که اگر این شرایط رعایت شود مثلا فقر از بین می رود یا بیمار شفا می گیرد (مثلا خواندن سوره حمد) و... در حالی که اگر فرد همه دستورات را مطابق شرایطش انجام دهد هیچ اتفاق خاصی نمی افتد از زبان عوام هم می شنویم که «خداوند ز حکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری» اما چنین چیزی هم در زندگی مشاهد نمی شود. پای صحبت اهل فضل که بشینید قضاوتهای خاصی را شاهد خواهید بود، مثلا خداوند شما را امتحان می کند یا شما را دوست دارد و می خواهد صدای شما را بشنود برای همین دعایتان را دیر مستجاب می کند یا دفع بلا می کند یا بهترش را در آخرت می دهد، درحالیکه من در این دنیا موضوع برام مسئله دار شده در این دنیا زندگی می کنم نقد را رها کنم بچسبم به نسیه؟ اگر فرض محال چنین باشد پس دعای هیچ عالم و عارفی هم نباید به راحتی مستجاب شود. اصلا چرا عالم و عارف هیچ نبی و امامی که برتر از همه موجودات هستند نباید دعایشان به راحتی مستجاب شود چون خداوند آنها را دوست دارد درحالی که چنین مسئله ای را در آنها نمی بینیم، از دید دیگر که نگاه کنیم نگاه ما به نگاه دیگری می افتد جناب آقای دکتر امیر مهرداد خسروی این پژوهشگر دینی می گوید که قطعا کسانی که در زندگی احساس این را دارند که خدواند صدایشان را نمی شنود عیب از خود آنهاست نه خدا. به فرمایش ایشون مال حرام در زندگی چنین مصیبت هایی را در زندگی ایجاد می کند. خوب این حرف معقول به نظر می رسد البته این آقا منکر امتحان الهی هم نیستند ما این فرد زندگی خودش را ارزیابی می کند و می فهمد به حمد و شکر الهی مال حرام نخورده، اما پاسخی هم از خدای خودش ندارد. می رسیم فقط به اشتراک کلام فضلا و جناب دکتر که چی؟ موضوع امتحان است. خوب استاد گرامی شما بفرمایید امتحان تا کی و چه وقت؟ یک قیاس اشتباه مجبورم داشته باشم برای رساندن منظورم اگر بچه محصل قرار باشد هر روز امتحان دهد پس کی نفس بکشد و کی مطالعه کند و کی براساس داده های جدیدی که کسب می کند امتحان دهد؟ فرق مباحث دینی و روانشاسی به نظرم این طور است که با مطالعه بحث روانشاسی از خدای خودت و نویسنده ادعای طلب نمی کنی اما بحث دینی اینطور نیست چون ائمه و خدای خودت را کریم می دانی و از کرامت آنها آن قدر می شنوی که طمع تو نسبت به آنها افزون می شود وقتی جواب نمی گیری نه یک بار نه دو بار بلکه چندین بار (یعنی هیچ خواسته ای به صلاح ما نیست!!! مگه می شود؟!) مشکوک می شوی که آیا آنچه خوانده ای و یا آنچه شندیده ای درست است؟ از کجا معلوم؟ این همه کتاب شرح خواص سوره های قرآن، قرآن درمانی ، دارو خانه معنوی، کتاب برای رفع مشکل گرفتاران با موضوعات و مباحث مختلف، انواع و اقسام دعا حتی در ساعات مختلف که در مفاتیح آمده آیا امکان دارد فقط حالت نسبی برای افراد داشته باشد؟ مثلا برای شما رخ دهد اما برای من نه؟ اگر اینطور است چرا در بعضی موارد قسم جلاله اهل بیت را می بینیم؟ یا درباره خمس لزومی نداره امام جواد (ع) ضمانت فرد را کند که اگر خمس دهد فقیر نمی شود می توانست بگوید برای بعضی. وقتی کلی این حدیث مطرح می شود یعنی عمومیت دارد اما این را هم نسبی می بینیم. در تمامی این حرفها منکر نظارت خدا بر زندگی خود نیستیم اتفاقا چون خدا را شاهد مشکلات می بینیم توقع ما عوض می شود که چرا پاسخی نمی گیریم. و اتفاقا کلید حل مشکل را در دست خدا می دانیم قضیه ما تغییر می کند حالا در بحث روانشناسی مثلا کتاب اسکاول شین که یک فرد مسیحی آن را نوشته و کشیش هم هست برای گرفتارها ادبیات خاص خودش را دارد و قوانینی را وضع کرده که اتفاقا جوابدهیش بهتر از این روایات است. مثلا برای رفع بیکاری می گوید هر روز این جمله را تکرار کن «من کاری دارم عالی با موقعیت عالی با خدمتی عالی برای پاداش عالی» یا نمونه دیگرش که برای درست شدن اوضاع و شرایط است می گوید بگویید «تنها آنچه برای خدا حقیقت دارد برای من حقیقت دارد زیرا من و پدر یکی هستیم» خوب جالب اینجاست که شما با گفتن این کلمات مشکلتان حل می شود. نگویید هر مشکلی زمانی دارد و در واقع چون زمان آن به اتمام رسیده مشکل حل شده و ربطی به این کلمات ندارد اگر قرار باشد آنچه که بر اساس روایات به ما رسیده قطعیت نداشته باشه خوب از کجا معلوم شاید اگر فرد این کلمات را نمی گفت مشکلش حل نمی شد؟ در حالی که با اذکاری که در روایات هست مشکلش حل نشده؟ بحث تلقین در کار نیست چون وقتی فردی گرفتار می شود با امید اجابت در خانه اهل بیت را می زند و نذر و نیاز می کند و با اعتقاد کامل سوی آنها می رود حالا که جواب نگرفته عجله ای هم نداشته صبر هم در حد وسع خود داشته به نتیجه نرسیده به سراغ دعا و ذکر و این جور مسائل می رود. یا اذکاری مثل صلوات و تسبیحات، از کجا معلوم ثواب آنچه که گفته شده شامل همه بشه؟ مثلا با گفتن ذکر صلوات ترازوی اعمال سنگین می شود خوب از کجا معلوم؟ کتاب شرح معاد را می خوانیم اما از کجا معلوم این روایات برای همه صادق باشد؟ مثلا حجت الاسلام انصاریان در یکی از سخنرانیهای خودش می گفت فرد گنهکاری با دادن تکه ای گوشت به ماده سگی آمرزیده شده و این چنین از سعه رحمت وجود خدا صحبت می کرد. خوب ما کدام را بپذیریم؟ درست است شاید چنین فرصتی به ما داده نشه که با رحم به یک سگ ما هم عاقبت بخیر بشیم ولی از کجا معلوم مباحث شما در معاد و کتب دیگر که قطعا شرح و تفصیل آیات و روایات است درست باشد؟ شاید مباحث شما هم نسبی باشد برای عده ای اتفاق بیفتد و برای عده ای خیر!!!! یا کتب دینی دیگری که داریم از کجا معلوم برای ما صدق کند؟ چرا باید برای احتمالات این قدر به خودمون رنج و زحمت بدهیم که مثلا شاید شامل ما بشود؟؟؟ از کجا معلوم که اتفاقات زندگی ما بر اساس شانس و تقدیرات و تصادف نباشد؟ هرچند احتیاط شرط عقل است اما ضرورتش چیه؟ که شاید بشود شاید نشود. باور کنید عقل من هیچ اختمالی را پذیرا نیست و نمی پذیرد چون یک مسیحی از ائمه ما کرامت می بیند حاجت می گیرد اما یک شیعه نه. خوب اون مسیحی برتر از شیعه است؟ خلاصه استاد عزیز مشابه این سوالات ذهن مرا آنقدر مشغول و درگیر کرده که نسبت به همه چیز مشکوک شدم. از مباحث مربوط به معاد گرفته تا دعا، تا جایی که اگر با دعا هم مشکلات جزئی ام حل بشه میگم دعا می کردم یا نه این اتفاق می افتاد و حتی باعث شده علاقه من نسبت به مباحث کمرنگ بشه چون به قول عزیزی دارم نماز شک دار می خوانم خواهش می کنم راهنماییم بفرمایید.)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: پنج بار به صورت شخصی جواب را ارسال کردم، این بار به صورت علنی ارسال می‌کنم. همان‌طور که می‌فرمایید در این‌که خدایی، ما را و زندگی ما را زیر نظر دارد و تدبیر می‌کند هیچ شکی نمی‌توان داشت. می‌ماند که یا کارها را به خدا واگذارکنیم و آنچه را او خواسته است را دریچه‌ی کمال خود بدانیم، و یا برای خودمان یک نوع زندگی تعریف کنیم و سپس از خدا بخواهیم در این مسیر به ما کمک کند. در قسمت دوم است که بعضاً تدبیرات الهی مطابق اهدافی که ما برای خود تعریف کرده‌ایم نیست. بنده در این موارد راه حل را در بازخوانیِ آن نوع زندگی می‌دانم که از خدا خواسته‌ایم آن زندگی که خودمان در نظر گرفته ایم را برای ما شکل دهد در صورت آن باز خوانی ربوبیت حق را بهتر احساس می‌کنیم. موفق باشید
10706
متن پرسش
استاد عزیزم سلام: خواهشمندم از شما در مورد معنای نحسی ماه صفر توضیح دهید که منظور چیست؟ به هر حال از طرفی برخی از علما منکر نحس بودن ایام هستند، مرحوم علامه طباطبایی در جایی از المیزان گفته اند هیچ برهانی بر ذاتی بودن نحوست ایام نداریم ؟ البته از یکی از فضلا شنیدم که علامه در جایی دیگر از المیزان فرمودند مثلا دوشنبه یا پنجشنبه به علت رحلت پیامبر نحس است؟ این نحسی به چه معناست؟ با توجه به اینکه برخی روایات به نحسی اشاره کردند - اگر واقعا مثلا صفر نحس نیست از آن طرف نباید ایامی مثل شب قدر هم مبارک باشد؟ زیرا بالاخره نحسی و مبارکی ذاتی ایام نیست. از شما خواهش دارم راهنمایی بفرمایید البته بنده سوال 10699 را خواندم ولی قانع نشدم ممنونم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جواب سؤال شماره‌ی 10669 عرض کردم دلیلی بر نحس‌بودن ماه صفر نداریم، نه این‌که منکر نحس‌بودن بعضی روزها باشیم. قرآن می‌فرماید: «فی‏ أَیَّامٍ نَحِسات‏». و حضرت رضا«علیه‌السلام» روز دوشنبه‌ای که رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» رحلت کردند را روز نحس می‌دانند نه این که هر دوشنبه‌ای نحس باشد و اگر آن ماه صفر نحس بود چرا همه‌ی ماه‌های صفر را نحس بدانیم؟ موفق باشید
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!