بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: حکمت متعالیه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
37450
متن پرسش

با سلام: در متن زیر شهید مطهری مخالف نظریه وحدت وجود عرفاست. مگر شهید مطهری مخالف عرفان بود؟ با تشکر! «ما ، درباره نظريه عرفا كه در متن منظومه طرح نشده بحثي نمي‌‏كنيم. لازمه‏ نظريه عرفا اينست كه هيچگونه كثرتي در متن واقعيت نباشد، از نظر فلاسفه‏ اين نظر قابل قبول نيست، زيرا همانطور كه بالبداهه مي‏‌دانيم «واقعيتي هست‏» و جهان بر خلاف نظر سوفسطاييان پوچ اندر پوچ نيست، مي‌‏دانيم واقعيت‏ داراي نوعي كثرت است و ماهيات گوناگون به تبع وجود موجودند و اين‏ ماهيات عين يكديگر نمي‏‌باشند و ممكن نيست وجودي كه هيچ نوع كثرتي در او نيست منشأ انتزاع ماهيات گوناگون باشد.» شرح منظومه ۱ صفحه ۴۸

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن نوع «وحدت وجود» که امثال شهید مطهری نپذیرفته‌اند، غیر از «وحدت وجودی» است که حضرت امام و جناب ملاصدرا تحت عنوان «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت» مطرح می‌کنند. موفق باشید

37298
متن پرسش

سلام: امروز روز بحث تجلیات ایمان را دارید مطرح می‌کنید. پس یقین برای بنده چطور حاصل می‌شود؟ ایمان یعنی هنوز نه ولی یقین یعنی دیگر آری! یقین جاییست که نفسم آرام می‌گیرد و می‌تواند زندگی را شروع کند. یا من گیجم و نمی‌فهمم یا که عرضم درست است؟ می‌شود مرا آگاه سازید لطفا. زندگی برایم خیلی سخته. لطفا کمکم کن با جواب این سئوال

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: یقین، به معنای به هدف‌رسیدن نیست؛ به معنی حضور در صراطی است که رفتن در آن عین بودن و گسترده‌شدن است که جای بحث آن بسیار است و با اصالت‌دادن به «وجود»، گشوده می‌شود. عرایضی در این رابطه در بحث «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» شد که خوب است به آن‌جا رجوع شود. موفق باشید

37130
متن پرسش

با سلام خدمت استاد اصغر طاهرزاده: در مطالعه ی آثار ایشان لازم دیدم تا برخی مطالب را که به نظرم رسید به عنوان یک مخاطب عام در میان بگذارم : ۱. با توجه به کتاب انقلاب اسلامی و جهان گمشده چنین به نظر می رسد که کلیه ی مواردی که تحت ذیل پدیده ی انقلاب اسلامی ذکر شده است را می توان تعمیم جهان شمول (یونیورسال) داد و آن را با کتاب زوربای یونانی تطبیق داد، یعنی این فضاهای گمشده در سنت ها و فرهنگ های دیگر نیز وجود دارند و مشخص نیست وجه ممیز انقلاب اسلامی با سایر تمدن ها و فرهنگ ها در این کتاب چیست؟ و در این کتاب به زبان رمزی و سمبول ها نیز اشاره کرده اید که در نهایت فرقی با صورت پرستی و بت پرستی ندارند. ۲. در کتاب گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی، به یک پدیدار ناشناخته اشاره کرده اید، اما به آفات چنین رویکردهایی اشاره نشده است، آفاتی از قبیل به دام افتادن در چرخه های باطل رسانه ای و تصویری که در نهایت یا به کمدی الهی دانته و یا هنری پنجم شکسپیر ختم می شوند و حجت دانستن زبان تاویل التقاطی ای چون فیلون اسکندرانی، و از همه بدتر توجه صرف به عالم محسوسات و غافل ماندن از آنچه نامحسوس است. در نهایت این زبان اشارت را ذیل حدیث امام صادق (ع) که اشارت قرآن مخصوص خواص است نقل کرده اید، اما حداقل آنچه به عنوان چشم انداز ترسیم کرده اید می تواند با سایر مکاتب نیز تعمیم داشته باشد، همان «وجود» در آثار شکسپیر نیز وجود دارد، همان «وجود» در یک مسابقه ی ورزشی نیز می تواند وجود داشته باشد، باید به وجه ممیز این "وجود" که در اشارات قرآنی است با «وجود» در سایر پدیدارهایی که نوعی از «وجود» را شامل می شوند نیز توجه شود. در کمدی الهی دانته نیز نوعی از «وجود» هست که امروزه غالبا در صنعت سینما و تبلیغات و... به شدت مورد استفاده قرار می گیرد.و یا اینکه این «وجود» که با اشاره می توان متوجه آن بود حاصل نفسانیت باشد نه اسماءالله.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً در جریان هستید که مواجهه فکرها و فرهنگ‌ها در جهان جدید جایگاهی بس اساسی دارد. مرحوم اقای شایگان می‌گوید همراه با آقای سید حسین نصر مدت‌ها در خدمت علامه طباطبایی کتاب «اوپانیشادها» را ترجمه می‌کردیم و ایشان همواره می‌فرمودند ما هم که همین‌ها را می‌گوییم. یا آقای دکتر دینانی داستان ملاقات‌های طولانی علامه با مرحوم کربن را به میان می‌آورند. عمده آن است که در این نوع مواجهه‌ها از یک طرف متوجه تراث عمیق و توحیدیِ خود باشیم و از طرف دیگر متوجه باشیم چه نسبتی می‌توانیم با جهان جدید پیدا کنیم که در عین حضور در جهان، عالی‌ترین هویت توحیدی را به میان آوریم. تصور بنده آن است که در اینجا نقش جناب صدرالمتألّهین بسیار کارساز و اساسی است تا آن‌جایی که رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند: به گمان ما فلسفه اسلامی در اسلوب و محتوای صدرایی جای خالی خویش را در اندیشه انسان این روزگار می‌جوید و سرانجام آن را خواهد یافت. موفق باشید

36996
متن پرسش

سلام و عرض احترام استاد بزرگوار: جنابعالی در بیانات خود حقیقت انسان امروزی را از نظر ملا صدرا به این مضمون تعریف کرده‌اید که او دنیای امروز را در خود تعریف می کند و خود را با آنچه در جهان هستی هست وقف نمی‌دهد اگر برداشت من از مطالب گفته شده صحیح هست لطفا راهنمایی بفرمایید که این نظر ملاصدرا در کدام یک از کتابهای ایشان می توانم جستجو کنم؟ متشکرم

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان «اسفار اربعه» بخصوص از جلد پنجم به بعد و بالاخص جلد هشتم که ترجمه آن در سایت هست. موفق باشید

36770
متن پرسش

سلام علیکم: خدا قوت. استاد عزیزتر از جانم، تا به حال دو مرتبه درباره نگاه دکتر چاوشی به صدرا از شما سوال کردم. اما احساس کردم حضرتعالی برای تان سوء تفاهمی در نسبت با نگاه دکتر چاوشی به صدرا پیش آمده است. به همین جهت خواستم این متن دکتر چاوشی را در خدمت شما قرار بدهم و نظرتان را ناظر به این متن بدانم. (همه ما صدرا را دوست داریم. کشور ما و فرهنگ ما شاید مانند صدرا به خود ندیده باشد و اصلا در قبال اندیشه فخيم و عظیم صدرالمتألهین بنده خودم را در جایگاهی نمی‌بینم که بخواهم درباره ایشان بد بگویم و اصلا کلاس و درس فلسفه جای چنین مسائلی نیست. بنده خودم مدرس فلسفه صدرا بودم و آن را دوست دارم. تنها چیزی که ما دنبال آن هستیم این است که تفکر صدرا چه وضعی دارد و از قِبَل آن، ما چه وضعی داریم؟ سفر در فرهنگ ما به سان یک گسست مطرح شده. جناب صدرالمتالهین تنها فیلسوفی است در عالم که فلسفه را با سفر خوانده اما از آن غفلت می کند، نه اینکه ایشان غفلت کند بلکه ما غفلت می کنیم و در کلام ایشان تجلی می کند. فلسفه جناب صدرالمتالهین در نهایت به اقسام سفر ختم می شود و آیا این اقسام سفری که صدرا مطرح کرده است با آنچه افلاطون در دفتر هفتم جمهوری آورده فرقی دارد؟ ما به جهت اینکه بفهمیم صدرا چه کرده به فلسفه یونان هم نیاز داریم که اول پارمنیدس را می‌بینیم سپس افلاطون را... و سپس در رابطه با متافیزیک این جملات را بیان می کنند: (هگل در اوج متافیزیک، روح یا انسان را در اصطلاح بی قراری می خواند که برای رسیدن به قرار در طول تاریخ، جنگ ها کرده، خون ها ریخته و جان ها تقدیم کرده. این مرگ در فلسفه هگل بسیار جدی است. مدرنیته در واقع بر همه کشتگان تاریخ سوار است. این قرار را که پس از بی قراری رخ می دهد، هگل آزادی مطلق می نامد یعنی آنجایی که گویی سفر تمام شد، آزادی مطلق روی می دهد و این، غایت نظر گرفتن است برای کل تاریخ. متافیزیسین است که می‌فهمد تفکر، در نهایت به خورشید معرفت ختم خواهد شد لکن مسیر را در شب می یابد. تنها متافیزیسین است که می فهمد که خورشید معرفت در شب طلوع می کند و این چه تناقضی است که آدمی را به خود می خواند که آیا فلسفه سودای محال است که آدمی پروای آن را دارد...)

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده از بعضی نکات آقای دکتر چاوشی لذت می‌برم. بحث در بعضی از کلمات ایشان است نسبت به صدرا که ای کاش طوری نمی‌گفتند تا موجب سوء تفاهم شود. مانند همین جمله‌ای که نسبت به هگل گفته‌اند، که جای بحث دارد. موفق باشید

36664
متن پرسش

سلام: در نفی اصاله الوجود و وحدت وجود من وقتی اصاله بذات می بینم وجود هم تشخص پیدا می کنه (به جهت تبعیت مفهوم انتزاعی از منشاء انتزاع) مسئله وحدت وجود تو مبانی حکمی من اصلا طرح نمیشه. معتقدیم ادراک مفهوم ماهیت متاخر از مفهوم وجود است. اما مفهوم وجود یک مفهوم است. مفاهیم تصورات هستند. ظرف تصور عالم ذهن است. پس اصالتی ندارد. آنچه که اصیل است ذات با تمام تشخصاتش در عالم تکوین است. از این ذات یک مفهوم استقرار ذات در عالم تکوین در ذهن انتزاع می شود که اسمش می‌ذارند وجود. یک تصویر متشخصات در عالم ذهن ایجاد می شود که اسمش گذاشتن ماهیت. هر دو مفهوم دارند انتزاع از ذات در عالم تکوین می شوند. و مفاهیم انتزاعی تابع منتزعشون (در اینجا ذات) هستند. خب اگر کسی این مسیر را با ما بیاد ذوات با یک دیگر متغایر هستند پس مفهوم وجود که انتزاع از این ذوات هم باید با یک دیگر متغایر باشند. لذا اصلا مجال برای طرح نظریه وحدت وجود مطرح نمیشه

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال بحث در این مورد عمیق‌تر و گسترده‌تر از آن است که در محدوده جواب و سؤال بگنجد ولی در هر حال بحث در واقعیتی است که ذهن از آن واقعیت، مفهوم می‌سازد. حال سؤال این است که ذوات متکثره به چه نوع حضوری در عالم حاضرند و مبنا و بنیاد آن‌ها چیست؟ این‌جا است که بحث «اصالت وجود» پیش می‌آید و اخیراً عرایضی تحت عنوان «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» شروع شده است که می‌توانید به دو جلسه اولیه آن رجوع فرمایید. https://eitaa.com/soha_sima/3244 البته مقدمه این جلسات، سلسله بحث‌هایی بوده است تحت عنوان «انقلاب اسلامی، انتظار، وارستگی» https://eitaa.com/soha_sima/1871  که طی 30 جلسه بدان پرداخته شد. موفق باشید

36539
متن پرسش

حرف‌های خانمان ساز (در ستایش راز طلوع بشر جدید) سلام: این اولین پیام من به شماست. دیروز پیش خودم فکر می‌کردم دیگرانی به شما نیاز دارند و آن‌ها به شما پیام می‌دهند اما امروز در میان یک مشت دربدری چند ساله خود را محتاج شما یافتم محتاج یک مشت حرفی که در گوشم گیر کند و پایین نرود نمی‌دانم رازش چیست. می‌توانم این بهم ریختگی را به اتفاقات قبلش ربط بدهم ولی نمی‌خواهم چند سال پیش وقتی یک جمله از کسی می‌شنیدم بهم می‌ریختم آنقدر که از جا می‌پریدم و سر در گم می‌شدم و حواسم از همه‌چیز پرت پرت می‌شد می‌دانید! هیچ‌یک از چیزهایی که دیروز حواسم را پرت می‌کردند زورش به این حرف‌ها نمی‌رسید دائما می‌گوئید که اگر کسی چیزی از این مباحث را فهمیده باشد باید حسرت فهمیدنش را بخورد من هیچ‌گاه از بحث‌هایتان سر در نمی‌آوردم ولی امروز فهمیدم که هیچ‌گاه متوجه منظورتان نشده بودم! امروز حواسم از همه‌چیز پرت پرت بود پیش خودم می‌گفتم من که صدرا نخوانده‌ام و نمی‌خوانم! نه‌تنها صدرا بلکه هیچ کتاب دیگری! گوش‌ دلم را نمی‌دانم بود یا بسته بودم یا بسته شده بود ولی بعد از جلسه امروز غم عالم و بیچارگی در برابر حرف‌هایتان به من می‌گوید که زنده‌ام! و حتی نیازی نمی‌بینم که صدرا بفهمم و بخوانم و لو اینکه بروم و بخوانم می‌دانید چه می‌گویم؟ صدایتان بلندتر و ممتدتر از صدای دیگران در وجودم می‌پیچید! آه کاش می‌توانستم به شما بگویم که از چه چیزهایی! ولی سخن به درازا می‌کشد. ولی ای‌کاش باز هم ولو هفتاد سال ولو بیشتر باز هم بپیچد! نمی‌دانم چرا میان روضه‌ها اشک نمی‌ریزم ولی بین حرف‌های شما ناخودآگاه بر زیر گریه می‌زنم. چند روز پیش متنی زیر شعر فرخزاد درباره یکی از زنان غره نوشتم؛ کسی می‌آید! کسی که مثل هیچ‌کس نیست! [فروغ] گمان کنم این تمنای دل‌ بیچارگان و منتظران و دربدر ماست شاید اگر آن کس بیاید حرفی هم دارد حرفی که مثل هیچ حرف دیگر نیست گمان کنم بشود با این زبان درباره‌ی همه‌چیز و همه‌کس سخن گفت! از بس که همه‌چیز را دست‌مالی می‌کنیم آنقدر که دیگر هیچ‌کس خواهان آن نباش ای‌کاش بیایند چیزها و کسانی که مثل هیچ‌یک از این‌ها که می‌بینیم و می‌شنویم نباشند و برای من حرف‌های شما آنقدر بود که بتوانم روزنه و نور و هوایی ببینم که دوباره استعدادهایم را که نه زندگی‌ام را به من پس بدهد و هرچه بادا باد. خوشحال شدم که امروز حرف‌هایتان را شنیدم خیلی چیزها را بیادم آوردید! باز بقول فروغ: ای آخرین صدای صداها ! در پناه بقول خودتان حضرت حق یا علی

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هرچه هست بنده جناب صدرالمتألهین را صدای بلندِ جان‌هایی می‌دانم که طاقت زندگی‌های عادی را ندارند، ولی مأیوس هم نیستند؛ و این نکته مهمی است برای تأمّل در نیست‌انگاریِ دوران، و در این رابطه نکات مهمی را در سخن خود به میان آوردید که خوب است کاربران محترم به آن نکات توجه فرمایند که چه دغدغه‌هایی، دغدغه‌های پنهانِ امروزینِ ما می‌باشد. ای کاش آن‌هایی که باید می‌شنیدند به جای گفتن و باز گفتن، کمی هم می‌شنیدند. موفق باشید

36492
متن پرسش

چقدر زیباست که حق را ماورای ابژه و سوبژه ببینیم که همه عوالم را پر کرده و فقط اوست که در صحنه است، هم ابژه و هم سوبژه، نه اوبژه و نه سوبژه! چه حق زیباییست! اما طلب حضور من اینجاست که آیا وحی محمدیِ من عرف نفسه فقد عرف ربه نظرش به سوبژه‌ای که ابژه است شدیدتر نیست تا ابژه‌ای که سوبژه است؟ گویا نفس موضوعیت دارد نفسی که بسیط الحقیقه کل الاشیاء است. یعنی هم ابژه و هم سوبژه ای که از سوبژه‌ی ابژه نما حرارت وجود می‌گیرد. بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست انگار آغاز پایانی ماست و این دلنشینی و حکایت حب من است به خودم! به خودی که همه حضرات را پر کرده است، کون جامع!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: امری که به میان آورده‌اید توجه به نکات خوبی است البته باز هم به بنیادی‌ترین بنیاد نظر کرد که ان شاءالله مباحث «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» بتواند پیش آورد. موفق باشید

36407
متن پرسش

سلام خدمت استاد گرامی: این روزها در جلسات رفقا فکرها معطوف به این شده که چرا معرفت نفس؟ نمی دانم عالم تغییر کرده یا معرفت نفس تاریخش به پایان رسیده است؟ ولی می دانم که برای من هنوز معرفت نفس تاریخی به وسعت وجود دارد. نمی دانم معرفت نفس باید زبانش تغییر کند یا مواجهه ما در معرفت نفس باید تغییر کند؟ آنچنان که فهمیده و یافته ام معرفت نفس راهی برای مواجهه ما با وجود بود. هایدگر متقدم با کتاب وجود و زمان بسیار تلاش کرد تا وجود را با دازاین بیابد ولی نتوانست، علتش چه بود شاید خالی بودن دست هایدگر از منابع گسترده‌ای بود که امثال ملاصدرا در دست داشت، زیرا ملاصدرا غیر از تراث قدمای فلاسفه اسلامی، قرآن و روایات شیعی و عرفان محیی الدین را نیز در اختیار داشت و توانست حکمت متعالیه را ارائه کند، اما هایدگر که از تراث فلسفی خودش در حال اعراض کردن است و از طرفی منابعی نیز در اختیار ندارد طبیعی است که از یافت وجود از طریق دازاین منصرف گردد و در مابقی عمر دنبال خود وجود بدون دازاین باشد. هایدگر متقدم وجود را با زمان می یابد اما هایدگر متأخر وجود را فارغ از هر قیدی به کاوش می پردازد. هایدگر چقدر در این امر موفق بوده باید بحث کرد. هایدگری که وجود را تاریخی یافت در دوران متأخر وجودی را یافت فارغ از زمان و تاریخ، هایدگر از وجودی پرسش می کند که هست مطلق است، وجود فقط الثیا یا وجود آشکار نیست بلکه به وجود پنهان و باطن هم توجه می کند، هایدگر به دنبال مواجهه با وجودی است که با دازاین نتوانست آنگونه که می خواست آن را بیابد. ولی ملاصدرا ابتدا با اصالت وجود مواجهه ای بدون وجود انسان با وجود را به زیبایی تمام نشان داد و در برهان صدیقین کار را تمام کرد و توحید را به تمامه برای ما ترسیم کرد. به تعبیر بزرگان علت حقیقی ملاصدرا و عین ربط بودن معلول به علت از قاعده بسیط الحقیقه بودن هم بالاتر است. ملاصدرا در ادامه ما را وارد معرفت نفس می کند تا حال این وجود را حضوری مورد ادراک قرار دهیم و در ادامه قیامتی بودن هستی ای که مواجهه با حقیقت وجود است را به او نشان می دهد، تا انسان متوجه گردد که وجود در نسبت با خودش چه صورتی به خود گرفته است، زیرا هر انسانی در مواجهه با وجود صورتی برای خود ساخته است و این صورت حقیقت او و یافت او از وجود است که قیامت او محسوب می گردد. قیامت مواجهه با وجه باطنی وجود است هر چند در حدود وجودی هرکسی، ولی با قیامت وجود از زمان و تاریخ می رهد تا وجود بی زمان و تاریخ آشکار گردد، همان وجودی که علت وجود تاریخی بود و بدون وجود باطنی ظاهری هم نبود. الثیا ریشه در وجود باطنی دارد که ذات این وجود آشکار شده محسوب می گردد، ذاتی که فراحس است و فقط در بی زمانی می توان با آن مواجه شد، این مواجهه فقط در قیامت و در حد ظهور وجودی هرکس در جهان رقم می خورد، پس قیامت افق ذاتی ماست که ما از آن جدا نیستیم و این همان چیزی است که همه وجود الثیا وابسته به آن بوده است. پس بی قیامت چگونه حقیقت وجود را بیابیم در حالی که ذات ما در بی زمانی است و جز در عالم بی زمانی با خود حقیقی مان مواجهه پیدا نخواهیم کرد و این مواجهه همان حقیقتی است که از وجود یافته ایم. چگونه می توان پذیرفت که وجود ظاهر تمام وجود است در حالی که به ذات و باطن آن توجه نکنیم. این توجه به ذات توجه به قیامت است و ملاصدرا ما را از وجود به وجود سوق داده و انسان را محفوف بین دو وجود قرار داده است و شاید باید گفت وجود ظاهر و باطن و اول و آخر همین دو وجود است که نفس انسان در مواجهه با آن دو حقیقت را می یابد. راهی که ملاصدرا ابتدا از وجود بدون توجه به انسان طی کرد و بعد به انسان ختمش نمود، هایدگر کاملاً برعکس رفت، او ابتدا با دازاین وجود را می خواهد بیابد ولی گویی از جایی متوجه می گردد که وجود را ابتدا باید می یافت و بعد به سراغ دازاین می رفت، این امر باعث شد که از یافت وجود با دازاین انصراف دهد و به سراغ حل مسئله وجود برود، اما او تا آخر نتوانست از آن خارج گردد، زیرا وجود همواره برای هایدگر ابهام داشت، و این ابهام او را در وجود نگه داشت، هر چند ابهام وجود به معنای حیرت است و امر مذمومی نیست ولی صدرالمتالهین یافتش از وجود دقیق تر و عمیق تر بود و چنین ابهامی برای او رقم نخورد چون دست او به مراتب پرتر از هایدگر بود. بنده نمی خواهم بگویم هایدگر ما را وارد فهم جدیدی از وجود نکرده است بلکه معتقدم هایدگر چیزهایی به ما تذکر داد که ملاصدرای عزیز به آن دست نیافته بود بلکه بنده روش هایدگر و ملاصدرا را مورد بررسی می خواهم قرار دهم، که چرا صدرا ابتدا با اصالت وجود آغاز کرد و بعد به معرفت نفس رسید ولی هایدگر ابتدا با دازاین شروع کرد و بعد به وجود بدون دازاین رسید. به نظر می رسد که روش صدرا دقیق تر بوده است. صدرا همان وجودی که هایدگر در انتها به دنبال آن بود را در ابتدا شکوهمند و زیبا نشان داد و بعد برای درک حضوری این وجود ما را وارد عالم نفس و آیات انفسی نمود و نسبت انسان و وجود را به نمایش گذاشت. حال سوال بنده این است اگر هایدگر ابتدا وارد وجود مطلق شده بود و از ابتدا با وجود آغاز می کرد بعد بهتر با دازاین روبرو نمی گشت و دازاینی را به ما نشان نمی داد که همان وجود است؟ و سوال دیگر اینکه، اگر نمی توانیم با معرفت نفس ارتباط برقرار کنیم ریشه در آن ندارد که مسئله وجود برای ما حل نشده است و باید در مورد وجود بیشتر تأمل کنیم؟ ظاهراً بدون وجود و یافت آن راهی برای معرفت نفس نیست و چه زیبا مولای ما اباعبدالله الحسین علیه السلام در دعای عرفه اینگونه فرمودند:«مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ= كي پنهان بوده اي، تا نيازمند به دليلي باشي كه بر تو دلالت كند. عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً= كور باد ديده اي كه تو را بر آن ديده بان نبيند». و امام سجاد علیه‌السلام در دعای ابو حمزه می فرماید:«بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ= تو را به تو شناختم، و تو مرا بر هستي خود راهنمايي فرمودي، و به سوي خود خواندي، و اگر راهنمايي تو نبود، من نميدانستم تو كه هستي؟». مواجهه با وجود قبل از توجه به نفس باید رقم بخورد و ملاصدرا قهرمان این مواجهه با وجود است و در برهان صدیقین اوج این مواجهه را به ما نشان می دهد اما او متوجه است که نسبت انسان با وجود چیست و چرا باید قیامت داشته باشد و نسبت وجود با من بعد از یافت خود وجود باید شروع شود نه قبل از توجه به وجود. احساس می کنم این مواجهه با وجود اگر درست صورت نگیرد جایگاه معرفت نفس درست مشخص نمی گردد. انسان امروز چنان در حجاب از وجود فرو رفته است که جایگاه شناخت نفس را گم کرده است و بی توجه به خود و نسبتش با وجود است. اولاً چرا اهمیت معرفت نفس برای ما نیز کمرنگ شده است آیا چیزی غیر از آن بوده که مواجهه وجودی که ابتدا صدرا داشته برای ما رقم نخورده است؟ ثانیاً آیا ما می توانیم از معرفت نفس عبور کنیم و چیزی ورای آن بیابیم که نسبت ما با وجود را نشان دهد؟ عبور از معرفت نفس آیا امکان دارد؟ اگر امکان دارد چه جایگزینی برای آن سراغ داریم؟ نسبت من با وجود چگونه محقق گردد؟ بعضی می گویند نسبتی که شهدا رقم زدند و معرفت نفس هم نخواندند باید مدنظر ما باشد، آیا این نسبت در شرایط خاص و زمان معینی رقم نمی خورد؟ در مابقی وقتها چه کنیم که چنین نسبتی و چنین ظهوری رقم نمی خورد؟آیا می توانیم معرفت نفس را امری که گرفتار حجاب حصول است بدانیم و مواجهه وجودی را در شهادت و یا در شریعت بیابیم؟ آنگاه چگونه همواره در حال نماز باشیم( خوشا آنان که دائم در نمازند)؟ این نماز دائم و در حضور بودن با معرفت نفس امکان ندارد؟ یا من موفق نشده ام که مواجهه درستی با وجود مثل صدرا پیدا کنم و بعد مواجهه خودم با وجودم را درک کنم؟ آیا این انتظار که معرفت نفس نتوانسته تحول روحی و اخلاقی در من ایجاد کند توقع درستی از معرفت نفس است یا این توقع را باید جای دیگری جست؟ اینها و صدها سوال دیگر که ما را امروز گرفتار کرده است. شما بفرمایید تا بهتر بیابیم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این‌که حضرت اباعبدالله «علیه‌السلام» در دعای عرفه می‌فرمایند: «مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ» و یا خطاب به حضرت حق عرضه می دارند: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً» مربوط به حضوری است ماورای میدانی که عقل و حتی حکمت متعالیه می‌گشاید و این صرفِ حضور مربوط به عمق دینداری است و تجلیاتی که حضرت حق بر سالک می‌نماید و سالک به خود حق، حق را می‌‌یابد. به همان معنای: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ». ولی بحث در مقام دیگری است که انسان ها در هر دوره تاریخی چون به خود آیند و از خود پرسش کنند، از آن حضور پرسش می‌نمایند. این‌جا است که امثال خواجه عبدالله انصاری به یک معنا دست به «منازل السائرین» می‌زند و باز این ابن عربی است که از آن حضور، پرسش می‌کند و دست به خلق «فصوص الحکم» می‌زند با همه انکشافی که برایش در آن شهود و ملاقات رسول خدا «صلوات‌الله‌علیه‌وآله» پیش می‌آید. و باز مائیم و تاریخی دیگر و پرسش از آن حضور اولیه و خلقِ مثنوی مولوی و دیوان شمس. و البته پا به پای این حضور، حضور جناب فارابی و ابن سینا و سهروردی را داریم که آنان نیز از همان حضور اولیه ایمانی پرسش دارند ولی عقلانیت خود را بیش از آن حضور خاص به میان آوردند و تاریخ همچنان در نزد ما و با ما ادامه داشت تا مواجهه ما با جهان جدید در چهارصد سال پیش آن‌گاه که دربار صفوی میدان مواجهه بزرگانی همچون شیخ بهائی و میرفندرسکی از یک طرف و مستشرقینی شد که از غرب حامل اندیشه دکارت بوده‌اند. و این‌جا است که جناب صدرا یعنی شاگرد جناب شیخ بهائی و جناب میرفندرسکی با دو جهان روبه‌رو شد و موجب طلوع حکمت متعالیه گردید.
بنده مقدمه‌ای را که تحت عنوان «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» بنا شد خدمت رفقا عرض کنم، در جواب سؤال‌های جنابعالی تقدیم می‌کنم. به امید آن‌که بابی از تفکر نسبت به پرسش‌هایی که فرمودید؛ گشوده شود. البته بحث همچنان قابل تفکر و اندیشه است. موفق باشید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در آخرین روزهای تاریخ قرون وسطی، آرام‌آرام  این حالت برای انسان پیش آمد که گویا برای درخشش ایمان باید خود را بیشتر احساس کند و این‌جا بود که به بودنِ خود و این‌که باید به آن بودن فکر کرد یا نه توجه کرد، توجهی که رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) در شک دستوری خود پیش کشید که: «من شک می‌کنم پس هستم»  و این شروعی بود برای آن‌که انسان بیش از پیش، خود را مدّ نظر آورد و با نظر به بودنِ خود راهی برای ایمانی زنده‌تر بیابد. در همین مسیر و در همان فضای تاریخی با  کانت (۱۷۲۴ – ۱۸۰۴) روبه‌رو می‌شویم، کانتی که تا مرز بنیاد دادن به انسان و فهم انسان از خودش جلو و جلوتر رفت، به همان معنایی که انسان سوژه خودش گردید. آنچه در این شرایط تاریخی پیش آمد همین بود که اولاً: انسان به بودن و هستی خود توجه کرد و ثانیاً: این‌که باید هستی و یقین را در درون خود جستجو کند. و این راز طلوع بشر جدید است و عقلانیتی که در صدد ایمانی است اصیل‌تر از ایمانی که در قرون وسطی تجربه کرده بود.
درست در همین دوران یعنی در سال‌های (۱۶۴۰-۱۵۷۱م) (۱۰۴۵-۹۷۹ق) جناب  ملاصدرای شیرازی در تاریخ حاضر است و این یعنی نوعی معاصرت بین جناب ملاصدرا و جناب دکارت و تاریخی که انسان نسبت به هستی خود و جهانی که در نزد خود دارد توجهی ویژه کرده است. این‌جاست که می‌توان گفت با توجه به حضور جناب ملاصدرا در اصفهان در کنار جناب شیخ بهایی و جناب میرفندرسکی و ارتباط آن اساتید بزرگ با دربار صفوی و حضور مستشرقینی که از اروپا می‌آمدند و از دکارت در عین توجه به ریشه‌های تاریخی آن، سخن می‌گفتند، می‌توان جایگاه  اندیشه اصالت وجود جناب ملاصدرای شیرازی را مدّ نظر آورد، اصالت وجودی که در راستای ایمانی زنده‌تر در عین عقلانیت، از یک طرف به وجود و هستی نظر دارد و از طرف دیگر به انسان می‌اندیشند. با توجه به نکات فوق خوب است که نظری به اندیشه اصالت وجود بیندازیم و در بستر این اندیشه، به انسان و به تاریخی که در آن قرار داریم و افقی که ما را به ایمانی خاص دعوت می‌کند، فکر کنیم، ایمانی که عقل را در هویت قدسی خاصی که همان اصالت دادن به وجود است، با ما در میان می‌گذارد. امری که آخرین انسان درصدد آن است.

 

36274
متن پرسش

عرض سلام خدمت شما: استاد راجع به این سخنان امام خامنه ای که در ادامه آورده می‌شود می‌خواستم بپرسم اینکه، در فلسفه اسلامی که ایشان بیان فرمودند، چگونه می‌توان امتداد عملی آن را استخراج کرد؟ یعنی چگونه می‌توان امتداد عملی آن را، که ایشان به عنوان حکمت عملی بیان فرمودند استخراج کرد؟ _ بخشی از بیانات در دیدار اعضای موسسه عالی فقه و علوم اسلامی : این [نظام] باید اداره بشود با اسلام، با فکر اسلامی. فکر اسلامی در جنبه‌ی عملی، همان فقه اسلام است؛ البتّه بنده با فلسفه‌ خواندن، نه فقط مخالف نیستم بلکه کاملاً تأیید می‌کنم، فلسفه هم لازم است؛ حالا چه‌ جوری داخل برنامه‌های شما بشود، آنها به برنامه‌ریزی مدیران محترم آنجا بستگی دارد؛ لکن فلسفه خوب است، لازم است، نه اینکه فقط خوب است؛ لازم است؛ در این تردیدی نیست؛ لکن آنچه زندگی را اداره می‌کند، عملاً فقه ما است؛ علّت هم این است که فلسفه‌ی اسلامی در طول زمان امتداد عملی نداشته؛ یعنی این حکمت نظری ما به حکمت عملی امتداد پیدا نکرده؛ در حالی که فلسفه‌های غربی که از لحاظ نفْسِ فلسفه بودن خیلی کم محتواتر و ضعیف‌تر از فلسفه‌ی اسلامی هستند، امتداد عملیّاتی دارند؛ یعنی اگر چنانچه شماها مثلاً فرض کنید که فلسفه‌ی کانت یا هگل یا مارکس را معتقد باشید، در مورد حکومت نظر دارید، در مورد فرد نظر دارید، در مورد ارتباطات اجتماعی نظر دارید؛ امّا [اینکه] اقتضای فلسفه‌ی ملّاصدرا یا فلسفه‌ی فرض بفرمایید که ابن‌سینا یا دیگری در حکومت یا در فلان [مسئله] چیست، چیزی برای ما روشن نشده؛ نه اینکه ندارد،‌ قطعاً دارد؛ سفارش من به متفلسفین و فعّالان فلسفه همیشه این بوده که این امتداد را پیدا کنند؛ چون معتقدم اثر دارد؛ این امتداد وجود دارد امّا خب روی آن کار نشده؛ بنابراین فعلاً آنچه می‌تواند جامعه را اداره کند، فقه ما است؛ خب پس این اقتضای بیرونی و نیاز بیرونی، این هم حوزه.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: متأسفانه فلسفه اسلامی بخصوص در اسلوب صدرایی، صرفاً به موضوعی خواندنی تبدیل شده است تا بخوانیم و بدانیم، نه آن‌که با نگاه صدرایی به انسان و به سیاست متوجه توحیدی شویم که امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در آن وارد شدند تا در نتیجه مبنای علوم انسانی و حتی علوم تکنیکیِ ما، اصالت وجود باشد به جای داده‌هایی که فلسفه کانت و هگل به میان آوردند که در جای خود قابل تأمّل است ولی برجستگی اصالت وجودی که صدارا مدّ نظر می‌آورد، چیز دیگری است. حضرت امام خمینی «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» تا آن‌جا برای تفکر صدرایی نقش قائل بودند که در جواب دکتر حسنین هیکل که پرسید مبنای انقلاب شما چه بوده است؟ فرمودند: در روایت، «کافی» و در فقه، «جواهر» و در فلسفه، «ملاصدرا». و یا در آخر عمر در نامه به گورباچف متذکر مکتب ملاصدرا شدند. موفق باشید

36078
متن پرسش

سلام علیکم: فارغ التحصیل فلسفه اسلامی هستم. اما احساس می‌کنم چیزی به لحاظ عمق محتوایی از دانشگاه دستگیرم نشده است، پیشنهاد شما برای مطالعه بنیادی فلسفه خارج از دانشگاه به چه صورتی است؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال باید از یک طرف با فلسفه صدرالمتألهین که در کتاب «اسفار اربعه» مطرح فرموده است؛ آشنا شد. که آثار جناب آیت الله جوادی بخصوص و یا آثار جناب استاد یزدان‌پناه در این مورد کمک خوبی می‌تواند بکند. از طرف دیگر رجوع به فلسفه غرب و مواجهه آن فلسفه بخصوص فلسفه قارّه‌ای، موجب می‌شود تا با تفکری که در این زمانه به عنوان فلسفه مطرح است، آشنا شویم.موفق باشید.

36069
متن پرسش

سلام: می‌خواستم از استاد محترم بپرسم که خروج روح از کالبد بدن بصورت اختیاری چگونه هست؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد خوب است به نگاه جناب سهروردی و سیر از کثرت به وحدت در دستگاه فلسفه او و فلسفه حکمت متعالیه جناب صدرا، نظر کرد. موفق باشید

36059
متن پرسش

با عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی: با نظر به اینکه نکته های زیاد در سخنرانیهای جذاب و خاص جنابعالی را می توان تلاشی برای همه فهم کردن حکمت صدرایی دانست، خالی از لطف نیست اگر به نکته ای اشاره کنم که چندی پیش آقای یوسف علی میر شکاک در یک برنامه تلویزیونی اینگونه مطرح کردند: قدرت تفکر در یک جامعه وابسته به غنای ادبی و ادبیات تفصیلی است که در بین مردم آن جامعه رسوخ پیدا می کند و جاری می‌شود. ملاصدرا همیشه پدیده ای بوده است ویژه محافل خاص فلسفی و تلاش و تکاپویی صورت نگرفته است تا فلسفه و حکمت ملاصدرا را از طریق رمان یا داستان یا نمایشنامه وارد اجتماع کنند و اندیشه او را در بین عموم جامعه بسط دهند به طوری که بینش ملاصدرا همه فهم شود. در صورتی که در غرب یا خود فلاسفه یا متفکران و ادیبان پیرو یک فلسفه خاص همواره به کمک داستان، رمان و یا نمایشنامه، بینش فلسفی خاص خود را به صورت مصداقی و قابل فهم در اختیار عموم افراد جامعه قرار می‌دادند تا فلسفه یا بینش آنها در جامعه فراگیر شود و اینگونه تفکرشان از اجمال به صورت تفصیل درآید. در این خصوص خواستم از جنابعالی سوال کنم که اولاً تا چه اندازه این امر نزد شخص شما اهمیت دارد و ثانیاً اینکه آیا در بین محافل فلسفی و یا ادبی و یا آموزش و پرورش ما کوششی در این جهت صورت گرفته است یا خیر. سپاسگزارم

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید آری! اگر کسی بتواند اشارات فلسفه صدرایی را به صورت رمان و یا فیلم در آورد، کار خوبی است. ولی با توجه به این‌که عموماً در رُمان و یا فیلم، تخیّل نقش فعالی دارد و در فلسفه صدرا نوعی تعقلِ حضوری در میان است؛ بهتر است صدرا را با همان مبنای اصالت وجود دنبال کرد و در غرب هم فیلسوفانی مثل هایدگر که به «وجود» نظر دارند مانند صدرا در محافل عمومی ادبی‌شان حضور ندارند. زیرا مطالب آن‌ها حضور بالاتری را طلب می‌کند. موفق باشید

36056
متن پرسش

سلام خدمت استاد گرامی: ذیل شرح کتاب «بنیان‌های حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهان بین دو جهان» شماره ۱۸۱ بنیان‌ها، بحث از «عقل قرآنی» شد و این‌که به کمک آن عقل بشر متوجه نقش اصل خود در عالم، مطابق نوامیس و سنت‌های عالم می‌شود. خواستم نکته‌ای که به نظرم رسیده است را خدمت شما عرض کنم تا نظر شما را بدانم. عقل زمانه و حاکم بر هستی اگر عقل تکنیک است چون وجود به تعبیر هایدگر به صورت تکنیک آشکار شده است و لازمه زندگی در تاریخی که به سر می‌بریم تکنیکی زندگی کردن است، گریزی از این عقل وجود ندارد هرچند بشر آن عقل را به گشتل کشانده است، و در طول تاریخ بشریت هر بار عقلی به ظهور رسید تا جایی که وقتی ایرانیان با اسلام مواجه شدند متوجه گشتند که این مبانی اسلامی نیاز به عقلی دارد که آن عقل موید همه اصول اسلام باشد، نمی دانم اگر فلسفه ارسطویی و فلوطینی وارد جهان اسلام نشده بود ایرانیان چگونه دست به عقلی کردن مبانی اصولی دین می زدند، ولی تقدیر اینگونه رقم خورده که عقلی که تاریخ متافیزیک با آن آغاز شد، به دست ایرانیان بیفتد و آنها به این عقل متافیزیک زده جهت بدهند، عقلی که برای اسلام ایرانی که حتماً غیر از اسلام اعراب شبه جزیره حجاز بوده متفاوت است، ایرانیان باید این مبانی را عقلا به صحنه می‌آوردند و چنین نیز کردند، با این شرایط که عقل به صحنه آمده آنها عقلی بود که از ارسطو و فلوطین به آنها رسیده بود، و همه متفکران اذعان دارند فلسفه‌ای که فارابی آن را اسلامی کرد کاملاً متفاوت با فلسفه یونانی بود، و شاید بتوان گفت ظاهری متافیزیکی و باطنی وجودی داشت، رنگ فلسفه اسلامی نمی توانست وجودی نباشد و اسلامی گردد، چون همه اسلام وجودی بود، و به نظرم هرگز فلسفه در جهان اسلام ماهوی نبود، روح متافیزیک ماهوی نگاه کردن است، ولی از فارابی تا صدرا که اوج فلسفه اسلامی بود همه به هستی وجودی نگاه کردند، با این تفاوت که در یک تشکیک تاریخی کم کم توانستند از روح متافیزیک خلاص گردند، اما همواره در تاریخ فلسفه اسلامی روح نگاه وجودی بوده و نه موجودبینانه و متافیزیکی، فلسفه در دوران اسلام به معنای عام خودش تا ابن سینا و سهروردی عقل جهان اسلام را تغذیه می کرد و جهان تاریخی آن تاریخ با این فلسفه تعقل می کرد و فهم جهان بیش از آن نبوده، هرچند که بعد از تهافت الفلاسفه غزالی سهروردی سمت فلسفه و نگاه معقول به هستی را کمی تغییر داد و نتیجه این تغییر چیزی جز کشتن او نبود و جهان اسلام در عین نیاز به فلسفه سهروردی که خواجه نصیر ها به آن محتاج بودند نشان داد تحمل اینگونه نگاه وجودی را ندارد، با حاکمیت صفویه و رسمی شدن تشیع دوازده امامی، دیگر حتی عقل سهروردی نیز نمی توانست ما را قانع کند که نگاه به هستی تا اینجا متوقف گردد، آنچه که شیعه از اهل البیت به دست آورده بود چیزی فراتر از عقل سهروردی بود، عقلی که از عالم عقول سینایی رها شده بود و عالم مثال را به عقل جهان اسلام هدیه داد، ولی مثالی که بیش از قوس نزول حرفی برای گفتن نداشت، نظام شیعی ای که پایه گذاری شده بود نیاز به عقلی داشت که شیعه بودن او را به تمام معنا هستی وار نشان دهد، و ملاصدرا قهرمان نمایش چنین عقلی شد که با اصالت وجود تمام تاریخ فلسفه اسلامی و یونانی را زیر و رو کرد، ملاصدرا این‌بار وجودی به ما نشان داد که تمام روح متافیزیک موجود در فلسفه اسلامی را کشید و ما را وارد تمام هستی کرد، و این همان عقل جامع و قدسی بود که شیعه به دنبال آن بود، تا بتواند پایه های عقلانی شیعه را محکم کند، و مگر اگر امام زمان عقل خود را در این تاریخ می خواست به ظهور در آورد چیزی غیر از عقل صدرایی بود، همان عقلی که خمینی کبیر توانست انقلاب اسلامی را با آن حاکم کند، خمینی ای که خود را مدیون چنین عقلی می دانست و فریاد می زد:«ملاصدرا و ما ادریک ما ملاصدرا؟! او مشکلاتی را که بوعلی به حل آن‏ در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است»، ملاصدرا عالم مثال صعودی را به ما نشان داد و قیامت را برای ما آشکار کرد، اما این سیر وجودی پایان پذیر نیست، زیرا وجود را پایانی نخواهد بود، و عقل جامع تری را انتظار می کشیم، عقلی که یک وجه گم شده آن در تاریخ ما، عقل تکنیک بود و ملاصدرا نتوانست آن را نمود دهد، و تاریخ آن عقل را آشکار کرد، و اگر به گشتل منتهی نشده بود خدا می داند چه تمدنی این دو عقل در کنار هم شکل می دادند! تاریخی شیعی تکنیکی که روح تکنیک آن چنان با عقلانیت شیعی همرنگ بود که جهان را زیر و رو می کرد. متاسفانه امروز این دو، دو عقل متفاوت و گسسته از هم هستند و دلیل همراه نشدن این دو چیزی جز گشتل نبوده است، آنچه که قرار است در آینده به کنار برود نه عقل تکنیک بلکه گشتل است که همچون حبابی و کفی بر روی طلای ناب نشسته است، لذا تاریخ وقتی به عقل جامع می رسد که این دو عقل بتوانند یکدیگر را پیدا کنند، زیرا تمدن نیازمند به عقل تکنیک است و تمدن اسلامی شیعی آینده نمی تواند بی نیاز از عقل تکنیک باشد، پس نیازمند به عقل جامعی هستیم که در عین غفلت نکردن از وجود، تمدنی به صحنه آورد که عقل تکنیک ذیل آن عقل قدسی فعال باشد، لذا تاریخ آینده چیزی بدون عقل تکنیک نیست، اما این بار این عقل به واسطه گشتل به حجاب نخواهد رفت و انسانی قدسی به صحنه خواهد آمد که عقل تکنیک ابزار تمدن سازی او خواهد بود، بدون اینکه تکنیک همه زندگی او را در بر بگیرد و این بار تکنیک دیگر افسار گسیخته و فرمان ده نخواهد بود بلکه عقل قدسی به او می گوید که کجا برود و خدا می داند این تکنیک تا چه اندازه ما را وسعت می دهد، اعم از وسعت در دنیا تا وسعت در کیهان و وسعت در هستی و وجود. هایدگر درست متوجه شد که غفلت از هستی در تمدن غرب نتوانسته اجازه دهد که آنها از عقل تکنیک درست بهره ببرند، بلکه آنها را گرفتار گشتل نموده است، ما با هایدگر متذکر وجود و غفلتی که در تاریخ متافیزیک بودیم گشتیم، و فهمیدیم چگونه تاریخی به هستی نگاه کنیم، و متوجه شدیم چگونه تاریخ هستی در وجهی به نام تکنیک به ظهور درآمده، وجهی که ملاصدرا نتوانست به ما نشان دهد، و به همین خاطر با صدرا نتوانستیم تمدن سازی کنیم. ولی به تعبیر جنابعالی هایدگر اجمال دارد ولی با ملاصدرا وجود را تفصیل یافته می یابیم، ما وجود اجمالی تفصیلی هر دو را می خواهیم، تا تذکر هایدگر به عقل تکنیک را با وجود تفصیل یافته ملاصدرا جمع کنیم و جهان و تمدن آینده را که حتماً شیعی است بسازیم. البته جمع این دو از سنخ جمع دو نفر نیست بلکه جمع در حقیقت واحدی است که عقلی توحیدی در نظام دنیایی را شکل خواهند داد. بی‌اندازه مشتاق رسیدن این دو عقل به یکدیگر هستم...

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمدلله متذکر نکات خوبی شدید به‌خصوص که فرمودید: فلسفه فارابی به عنوان فلسفه اسلامی کاملاً متفاوت با فلسفه یونانی است. از عقل صدرایی گفتید و از جامع و قدسی بودن آن. تا آن جایی که حتی بنده معتقدم این عقل با هویت متعالیه‌ای که دارد جامع‌تر از عرفان ابن عربی است با آن همه خوبی‌هایی که آن عرفان در اختیار ما می‌گذارد، ولی حکمت متعالی است که جواب‌گویی بشر امروز و حضور سلوکی اوست. در موضوع عقل تکنیکی که می‌توان گفت تاریخ و عصر حضور وجود است در آخرین منزل به اعتبار آن‌که به تعبیر هایدگر: «تاریخ چیزی نیست جز اعصار وجود». در اینجا است که می توان گفت اگر با حضور اصالت وجود صدرایی در این تاریخ حاضر شویم به خوبی هایدگر را و دغدقه او را می‌فهمیم که روشن کرد چگونه عقل تکنیکی به عنوان حوالت تاریخیِ این زمانه اصالت دارد و گشتل حجاب آن است، همانطور که فلسفه تحلیلی، حجابِ حکمت متعالیه صدرایی. آری! این دو عقل در مواجهه با همدیگر، همدیگر را معنا می‌کنند و این امر مهمی است از آن جهت که یکی از بالا شروع می‌کند و تا آخرین منزل که عین حرکت است، حاضر می‌شود که همان فلسفه اصالت وجود صدرایی است. فلسفه‌ای که ما را تنها در عالم عقول و غیب نگه نمی‌دارد و تا جایی حاضر می‌کند که «بودن»، همان «شدن» است. و دیگر فلسفه‌ای که از پایین شروع کرد و با نگاه وجودی نگرش ما را در پهنه هستی حاضر کرد تا افقی به سوی عالم بالا باشد، و این مائیم و حاضرشدن در مواجهه این دو فلسفه و این دو فیلسوف بزرگ. اجازه بدهید بعضی از جمله‌های هایدگر را از جلد سوم کتابی که در باره نیچه نوشته است، مطرح کنم تا ملاحظه بفرمایید چگونه در مواجهه با هایدگر، می‌توان به صدرا اندیشید و در مواجهه با صدرا، می‌توان به هایدگر فکر کرد. هایدگر در باره هستی می‌گوید: هستی، تهی‌ترین چیز و در عین حال غنی‌ترین است، هم اوست که به همه موجودات، آنچه شناخته شده و آنچه تجربه شده وآنچه ناشناخته است و نخست باید تجربه شود، وجود را عطا می‌کند. هستی یگانه‌ترین چیزی است که دست هیچ موجودی به مقام بلند یگانگی‌اش نرسد. بر ضدّ هر موجودی که می‌خواهد سر برآورد، همواره باز موجودی هم‌تراز با او قد علم می‌کند. حال هر اندازه می‌خواهد متفاوت باشد. اما هستی را مثل و مانندی نیست، آنچه در تقابل با هستی است، نیستی است، و چه بسا آن نیز خود ذاتاً فقط و فقط تابع هستی است. هستی بدیهی‌ترین چیز است، آنچنان که توجه نداریم که چگونه خستگی‌ناپذیر در فهم آن می‌کوشیم. در عین حال این بدیهی‌ترین چیز کمتر از همه چیز مفهوم است و به ظاهر حتی قابل فهم نیست. بر چه مبنایی باید آن را بفهمیم؟ خارج از آنچه چیزی وجود دارد که به اتکای آن بتوان برای آن تعریفی به دست آورد؟ دست کم هیچ چیز برای تعریف به دست دادن مناسب نیست، زیرا آن خود نامتعین و تعین ناپذیر است بدیهی‌ترین چیز با هرگونه مفهوم بودنی سر ستیز دارد. هستی بیش از هر چیز کاربرد دارد، ما در هر علمی و در هر موضع‌گیری به آن استناد می‌کنیم. زیرا همه جا در بین موجودات می‌مانیم و با موجودات سر و کار داریم. ما را از هستی بهره‌مندی است اما در عین حال در هر لحظه در ظهور خود نااندیشه می‌ماند. هستی قابل اطمینان‌ترین چیز است که هرگز آرامش ما را با شک و تردید به هم نمی‌زند. گاه ما دچار تردید می‌شویم که آیا این موجود یا آن موجود هست یا نه، اغلب در نظر می‌گیریم که آیا موجود خاصی این گونه است یا آن گونه. هستی، که بدون آن ما درباره موجودات حتی نمی‌توانیم از هیچ نظر تردید رواداریم، این اطمینان را می‌بخشد که در هیچ کجا نمی‌توان قابل اطمینان‌تر از آن یافت. و با این وصف، هستی هیچ بنیاد و زمینه‌ای را به دست ما نمی‌دهد، همچون موجودات - که رو به سوی بتوانیم بنا کنیم و به دامنش آویزیم. هستی نفی نقش چنین بنیادگذاری است، در حقیقت نفی هرگونه بنیادگذاری می‌باشد، ژرف و رازآمیز است. موفق باشید

35872
متن پرسش

سلام استاد بزرگوار: ما شاگرد شما هم حساب نمیشیم قصد جسارت ندارم اما چند بار به تازگی از حضرتعالی شنیدم که می‌فرمایید ملاصدرا در تعریف نفس می‌فرماید جسم آلی به منابع مراجعه کردم تعریف ملاصدرا از نفس به این صورت است کمال اول لجسم آلی ذی حیات بالقوه و این با انچه حضرتعالی می‌فرمایید متفاوت است. لطفا در مسیر اربعین به ما دعا کنید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! منظور همان «کمال اول لجسم آلی» است. بیشتر اشاره بنده از آن جهت است که متوجه باشیم همان جسم است که مظهر نفس است و ما نفس را در همین جسم بنگریم و نه آن طور که افلاطون می‌گوید که جسم به عنوان موجودی مادی جدای از نفس باشد. مفصل این بحث در ابتدای کتاب «معرفت نفس و حشر» از قول جناب صدرالمتألّهین مطرح شده است. موفق باشید

35678
متن پرسش

با عرض سلام خدمت استاد: پیرامون دیدگاه های مشرب شیخیه در مذهب شیعه اثنی عشری نظر جنابعالی را خواستارم. مطالبی خواندم که ایشان را غالی در امر جایگاه ائمه معرفی می کردند اما با مراجعه به آرای خود ایشان در یافتم که مراد ایشان تکیه بر همان مراتب نوری اهل بیت است که مغفول واقع شده. یا اینکه نظراتشان پیرامون معاد و معراج را پیگیری کردم بسیار جالب بود اینکه جسم مربوط به این دنیا مداخله ای در قیامت ندارد و یا اینکه پیامبر با همین جسم عنصری به معراج نرفته اند و... اگر در این رابطه نظراتی دارید بفرمایید. ممنون

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تا آن‌جایی که بنده در جریان هستم از جهت تفکر اولیه، تحت تأثیر حکمت صدرایی هستند. بحث در تبعات حضور آنها می‌باشد که به نحوی گرفتار نوعی فرقه‌گرایی و جداشدن از مسیر فقاهت علما شدند و کارشان حتی به جایی رسید که از دل این تفکر، بهاء الله سر در آورد در حدی که ابتدا علماء دین، برخورد منفی با این جریان نداشتند ولی بالاخره به راحتی جریان شیخیه زمینه نفوذ کسانی را فراهم کرد که از دوستان جهان اسلام نبودند. موفق باشید

35537
متن پرسش

سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز: من دانشجوی مهندسی هستم، اما بنا به دلایلی علاقه‌مند به فلسفه شدم الان در کنار مهندسی، فلسفه اسلامی مطالعه می کنم اما علاقه داشتم که به فلسفه غرب هم رجوع کنم به نظر جنابعالی آیا چنین رجوعی جایز است؟ چون نگران این هستم که به سمت الحاد کشیده بشم یکی از سوالات رو دنبال می‌کردم، خطاب به طلاب فرموده بودید تا طعم حکمت صدرایی رو نچشید سراغ فلسفه غرب نروید خواستم بدونم به نظرتون دنبال کردن مطالب هایدگر و به خصوص مطالعه کتاب هستی و زمان (با شرح صوتی دکتر صافیان) در کنار مطالعه ی فلسفه اسلامی جایز هست یا اینکه به طور کلی مطالعه فلسفه غرب را تا قبل از چیره شدن بر فلسفه اسلامی جایز نمی دانید؟ با تشکر از استاد عزیز

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر فلسفه اسلامی بخصوص فلسفه صدرا در موضوع «اصالت وجود» و «معرفت نفس» دنبال شود؛ حتی در مواجهه با تفکر هایدگر، بهتر می‌توان از تفکر هایدگر بهره‌مند شد. موفق باشید

35507
متن پرسش

سلام علیکم: وقتی گفته می شود حکمت متعالیه، این حکمت موضوعش که محور و کانون همه مباحث است باید متعالی باشد و موضوع حکمت متعالیه که وجود است باید از وجودی که مشاء و اشراق می گوید متفاوت باشد این وجودی است که مساوق وحدت است و با تعالی از مرحله فلسفه عبور کرد و عدل مرتبه عرفان شده است آیا این ادعا درست است؟ دوم مرحوم صدرالمتالهین (ره) با مطرح کردن اصالت وجود مخاطب را از ذهنیات به حقایق خارجی متوجه کرده است حال چطور می توان در مقام انتقال علوم از ذهنیات خلاص شد و با حقایق خارجی علوم را فهمید و دوباره در دام ذهنیات نیفتاد و دیگر سراغ ماهیات نرفت؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. جناب صدرا با طرح اصالت وجود از فلسفه عبور نکردند بلکه با چنین نگاهی حتی عرفان با شخصیتی عقلانی به میدان آمد. ۲. وقتی نظر به «وجود» باشد و به تشکیکی‌بودنِ آن، بر هرچه می‌نگری آن را در حیطه وجود می‌یابی. موفق باشید

35443
متن پرسش

سلام استاد: چند روزی است بحث دکتر چاوشی درباره جناب صدرا ذهنم را مشغول کرده بخشی از سخنان ایشون دربارع تفکر صدرا: انسان در حرکت جوهری حکمت متعالیه جمع بین ذات و فعل می شود و در نهایت ذات و فعل یکی می شود و بحث شفاعت به غایت دشوار می شود. وقتی می‌گویید عینیت بین ذات و صفات است این بزرگترین شناخت است و دیگر تعالی نمی ماند. اگر تعالی از معرفت وجود نداشته باشد، سوبژکتیویته ظهور می کند. سوبژکتیویته به معنای خودبنیادی انسان است و خودبنیادی یعنی اینکه همه امور عالم دائر مدار آگاهی انسان می چرخد. ابن عربی بر خلاف صدرا، ذات و فعل را جدا می داند‌. ذات انسان در نگاه ابن عربی حق است و فعل او می تواند خبیث باشد. بین ذات و صفات از منظر صدرا عینیت و از منظر عرفان تباین است. در تفکر صدرا تعالی و غیب وجود ندارد بلکه همه آن شهادت و حضور است و سوبژکتیویته در آن وجود دارد و به همین میزان نیهیلسم و اومانیسم در آن موجود است. اما این سوبژکتیویته هنوز تحقق خود را بصورت کامل در نظام صدرا پیدا نکرده. در صورت نقد یا تایید سخنان ایشان درباره صدرا خواهشمندم ما را آگاه بفرمایید و نظرتان را بفرمایید

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید که فهم ایشان از موضوعات با تصورات خودشان همراه است و آن طور که لازم است از اساتید فن استفاده نکرده‌اند. مگر می‌شود در نظر به «وجود»، ذات و صفات جدا باشند. به گفته اهل فن بخصوص با تأکید آیت الله جوادی در درس «اسفار»، آری! مفهوم ذات غیر از صفات است همان طور که مفهوم علم، غیر حیات است ولی در واقعیت، ذات، مصداق همه این مفاهیم می‌باشد. موفق باشید

35427
متن پرسش

سلام: در اختلاف بین بزرگان تکلیف نوآموزان چیست؟ مثلا بزرگی راه صدرا را مثلا مختوم بداند به سوبژیکتیویته و پوچ گرایی و سوزاننده عرفان حضرتعالی به شدت صدرا را قبول دارید و برای فهم عرفان مفید و شاید لازم می دانید. بنده سرآغاز دوراهی هستم یکی می گوید صدرا سر از دره در می آورد دیگر رو به قله می داند. قاعدتا از شما بپرسم توصیه به راه صدرا می کنید ولی یک لحظه خودتان را به جای ما قرار دهید برای ما راه صدرا روشن نیست و نمی دانیم ما را به نیستی می رساند یا هستی و پنجاه پنجاه است بزرگان را نیز نمی دانیم کدام منطبق بر واقع می گویند یا لااقل مرجحی بر انتخاب یکی از آنها نداریم. البته صدرا را برای مثال آوردم و کلا می خواهم بدانم در مسائل اختلافی چه باید کرد؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ملاک، اندیشه خودتان است و نظر به سیره شخصیت‌های قابل قبول‌تان. آیا با ورود در مباحثی مانند آنچه در کتاب «آشتی با خدا» و یا در کتاب «از برهان تا عرفان» برایتان پیش می‌آید؛ احساس می‌کنید به اصالت‌های خود و در جهانی گسترده‌تر حاضر شده‌اید، یا نه؟ اخیراً استاد یزدان‌پناه نکاتی در رابطه با «حکمت متعالیه و جهان امروز» مطرح فرمودند که می‌تواند در این مورد کمک‌کننده باشد. https://eitaa.com/matalebevijeh/13933   موفق باشید

35390
متن پرسش

سلام: مرحوم معارف در کتاب حکمت انسی بخش سوم فصل دوم اصالت وجود یا ماهیت بعد از آنکه ادله اصالت ماهیت و اصالت وجود را رد می کنند در صفحه ۴۰۱ می فرمایند از آنچه گذشت پیدا می آید که ادله قائلان به اصالت وجود یا ماهیت هیچ یک کافی برای اثبات مدعای آنان نیست بدین معنا که تحقق موجودات نه به وجود خاص آنان و نه به ماهیت آنها است بلکه مناط تحقق موجودات به امری است ورای آنها که این امر به اعتقاد حکمای انسی تجلی وجود حق در اعیان -ماهیات- یا به بیان دقیقتر معیت استیثاری حق با اعیان اشیاء است

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌‌آید اینکه مرحوم عباس معارف می‌فرمایند بیشتر نظر به اصالت وجود سینوی دارند که در آنجا بحث وجودات متباین در میان است و جناب صدرا با طرح تشکیکی‌بودن وجود، موضوع را به همان جایی می‌برد که ماورای اصالت وجودی است که تقابل وجود با ماهیت باشد بلکه همان‌طور که مرحوم معارف متوجه بوده این وجود است که به صورت‌های مختلف ظهور می‌کند و از این جهت جناب صدرا می‌فرمایند ما در هر موجودی، ابتدا، وجود را می‌یابیم. موفق باشید

35312
متن پرسش

سلام استاد عزیز: صوتی از دکتر چاوشی گوش دادم که برخلاف نظر مشهور، نکات قابل تاملی درباره نسبت حکمت متعالیه صدرا با عرفان طرح می‌کنند. لینک صوت را برایتان می‌فرستم: https://eitaa.com/varastgi/401 به نظر می‌رسد دوستانی که قصد رجوع به عرفان را دارند، بی‌نیاز از تذکرات فردید و دکتر چاوشی نیستند.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با تشکر. در جریان سخنان ایشان و نیزسخن اخیر ایشان هستم. موفق باشید

35262
متن پرسش

سلام علیکم: کسی که بخواهد خودش فلسفه ملاصدرا را بفهمد ودرجانش بنشیند باید چکار کند؟ فک نکنم با مدرک گرفتن در حوزه و دانشگاه بتوان در این حوزه حرکتی کرد! اصلا راه فهمیدن ملاصدرا چیست؟ لطفا سیر علمی و راههای دیگر والبته راه میانبر را بفرمائید. التماس دعا از شما استاد بزرگوار

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب صدرالمتألهین با کتابهای مهم و ارزشمند خود بخصوص «اسفار اربعه» اندیشه نورانی خود را به میان آورده‌اند و باید به کمک اساتید مربوطه به آن کتابها رجوع کرد. به عنوان مقدمه می‌توانید از کتاب «از برهان تا عرفان» که روی سایت هست همراه با شرح صوتی آن شروع فرمایید. موفق باشید

34986
متن پرسش

بسمه تعالی‌.‌ واقعا به عنوان یه مخلوق از خدا گله دارم. نه که آنطور پرو باشم و پامو از گلیمم دراز کنم بلکه مستحقم و سخت نیاز دارم با تمام وجود خدا را در ذاتم و تمام درونم زنده و پاینده و همواره برتر یا در یک کلمه «خدا» تماما باشم. از کودکی مستحق بودم و اعماق پوچیو میچشم تا همواره تشنه تر باشم و واقعا از خدا انتظار دارم. نمیخوام راهنمایی بشم ولی این حرف منه که مطمئنم با نهایی ترین بشر یعنی آخرین آخر یکیست و از کجا مطمئنم هم نمیدانم :( خدایا یا اینکه بیا و تماما این بنده از آن تو و پیامبرو ولایتت یا اینکه باید جواب بدی اصلا با چه اجازه ای منو خلق کردی که حالا بخوای تازه بهم گیر بدی جهنم و بهشت و دنیا و دردسراش و برزخ مزخرفو دردسراش و قیامت جاودان و دردسراشو طی کنم که چی که بشم یه آدم موفق و بزرگ یا هرکسی؟ مسئلم این نیست تو خدای منی یا نه که بگم قالو شهدنا مسئله من اصلا اینه اگه بنده تو گردن نگیری اصلا برا چی آفریدی وقتی میتونی و میتونستی از اول محمدی صلوات الله علیم بیافرینی؟) خلاصه همه قرآن با همه عظمتش که عظمت جانی است و توحید لاحد و بی انتهاست و من بنا نیست آنرا تکذیب کنم مگر مرض دارم چنین حماقتی بکنم وقتی حرفم مرگو زندگیست و راهی نیست، چرا که بقول جناب عطار(صلای کفر در دادست شما را ای مسلمانان) دارم میبینم هیچ راهی ندارم جز تو، چرا مرا منتظر می‌گذاری؟ من در تعجبم از اینکه چرا همه چیز مهیاست برای خدا و خدا اینقدر طولش میدن. البته با همه این وجود که رهبر عزیز ما که کاملا متوجه م ایشان نسل ها را بخوبی می‌شناسند چون فردی الهی هستند و قطعا برای بشر کم نخواهند بود بلکه هزاران سال باید بزرگان بدوند تا به یک درجات ایشان و هم نسلانشان که شبیه ایشانند نزدیک شوند باز معتقدم بشر آخر الزمانی رهبر انقلاب بظهور نیامده، و اولیاءالله آخر الزمانی هنوز بظهور نیامدند تا تشنگی دیوانه کننده مرا سیر کنند زیرا یا خدا یا مرگ و این نهایی ترین حرف بود که با خودم داشتم که پروردگارا یا تو یا خود کشی و اگر از نبود تو خود کشی کنم روای رواست. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! با توجه به اینکه طبیب عشق تماما رحمت و وسعت است، کافی است که در ما زمینه ای برای سرازیری فیض و رحمتش فراهم کند بنابراین این مائیم که باید ظرفیت آخرالزمانی مان را که حضور در جهان انسانیت این دوران است و فهم نیازهای آن در عین قدسی بودن، به صحنه آوریم. آیا نیاز نیست در کنار حکمت صدرایی و معارف قرآنی المیزان و عرفان حضرت روح الله بهترین نحوه حضور در این دوران را شکل دهیم؟ بخود آییم و ضعفهای خود را بازخوانی کنیم و به فکر راهی باشیم بسی باریک که خداوند در مقابل ما گشوده است تا نه تنها گذشته خود را جبران کنیم بلکه در همان راه باریک، خود را معنا و ادامه دهیم. آیا راه چاره ای جز این هست وقتی خطاب می شویم «ولکن تلوموا انفسکم»؟! هان ای انسانها! بیش از آنکه بقیه را ملامت کنید، خود را ملامت کنید و اتفاقا این، با تواضع در مقابل بقیه و دیدن دلسوزی انها پیش می آید. موفق باشید.

34936
متن پرسش

سلام استاد: مشغول مطالعه تفسیر تسنیم هستم و همزمان صوتهای استاد جوادی آملی را هم گوش می‌کنم آیا این تفسیر مرا از معارفی که در فلسفه و عرفان هست بی نیاز میکنه یا نه؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هرچه هست در کار خوبی حاضر شده‌اید و برکات زیادی نصیب شما می‌شود. در ادامه، در فهمِ فلسفه صدرایی و عرفان، آماده‌تر خواهید شد. موفق باشید

نمایش چاپی