بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: حکمت متعالیه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
9844
متن پرسش
سلام علیکم: استاد در خصوص صدور کثرت از وحدت به مثال شما بسنده کردم. یعنی همان مثال نور و منشور. یک نور بی رنگ در اوج وحدت و یگانگی وارد می شود و نورهای کثیر با محدودیت خارج می شود. اما وقتی خواستم بحث الیه راجعونی را با همین مثال منشور توضیح بدهم دیگر نتوانستم. اگر بخواهیم این هفت تا نور را دوباره به مقام جامعیت برسانیم چگونه می توان مثال را توضیح داد؟ خب عقل میگه اگر هفت تا نور را هم داخل منشور کنی که نور بی رنگ در نمیاد. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مثال شما به همان معنایی که نور بی‌رنگ وقتی از منشور گذشت هفت نور می‌شود. اگر بتوانیم آن هفت نور را از منشور عبور دهیم آن طرف یک نور خواهیم داشت ولی این یک مثال است و در حدّ یک مثال ارزش دارد. بحث صدور کثرت از وحدت را باید با اعیان ثابته مخلوقات حل کنید که خداوند با اسماء خود بر آن‌ها تجلی می‌کند. که بحث آن مفصل است. عجله نکنید، در عرفان حل می‌شود. موفق باشید
9846
متن پرسش
سلام علیکم: استاد مخالفین صدرا به استغفار یا همان توبه نامه صدرا در اسفار استناد می کنند. من خودم آن متن مرحوم صدرا را نخوانده ام که چه چیزی گفته است. یعنی از این توبه کرده که فلسفه ی یونان را خوانده و وقت خود را به هدر داده است؟ خب اگر آن فلسفه ها را نمی خواند که نمی توانست کاری را که شیخ اشراق و بوعلی تمام نکردند تمام کند. بالاخره لازم بوده تا عمر خود را بر روی فلسفه بگذارد و گرنه نمی توانست اینگونه تعقل کند و شرح اصول کافی بنویسد. و سوال دوم اینکه من هنوز جایگاه شیخ اشراق و فلسفه اش برایم مبهم است می توانید کمی توضیح دهید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- متأسفانه مخالفین نه فلسفه‌ی صدرا را می‌فهمند و نه این‌که به خود نهیب می‌زنند خود را از مفاهیم به حقایق عبور بدهند مثل این‌که در اشعار امام هست که چرا عمر خود را صرف جمع کتب و فلسفه و عرفان کردم در حالی‌که در آخر عمر به گورباچف نامه می‌نویسند و او را به ملاصدرا و محی‌الدین دعوت می‌کنند 2- به وقتش می‌رسید. جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای یزدان‌پناه نکات خوبی دارند. موفق باشید
9847
متن پرسش
سلام علیکم: اینکه انسانی از قوه به فعلیت برسد و بدن اش هم در نظام هستی شدت بگیرد و از ساحتی به ساحت دیگر برود، مثل حضرت رسول اکرم (ص) در معراج که بدن وقتی از عالم طبع در آمد شدت گرفت و جنس اش هم فرق کرد و با آن بدن به پیشگاه پروردگار رفت، مشکلی که خیلی ها نمی فهمند و فکر می کنند رسول الله (ص) با همین بدن خاکی و عنصری رفته، چون اگر با این بدن خاکی و عنصری رفته باشد پس خداوند هم محدود می شود، چون یک بدن سمت و سو دار نزد خدا رفته و در نتیجه خداوند باید سمت و سو داشته باشد که این تفکری باطل است. ظرافت تعقل شیعه در اینجاست که می گوید معراج روحانی نبوده بلکه جسمانی بوده ولی نه با این جسم عنصری. حال سوال ام این بود چرا عارفی که اسفار اربعه اش هم طی می شود و در عوالم سیر می کند بدن اش هیچ شدتی نمی گیرد و در نهایت هرچه سیر می کند نفس و روح اوست که سیر می کند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هیچ‌وقت بدن کسی به معنای تغییر مرتبه، شدت نمی‌گیرد. سالکِ عارف می‌تواند به مرحله‌ای برسد که بدن برای خود خلق کند. در کتاب «مبانی نظری مهدویت» عرایضی در این مورد داشته‌ایم. موفق باشید
9822
متن پرسش
سلام علیکم: استاد بنده در حال تنظیم یک جزوه در خصوص حرکت جوهری هستم. سوالاتی از حضورتان داشتم. اگر می شود لطفا کمی مفصل توضیح دهید یا اینکه بنده را به کتابهایتان ارجاع دهید. سوال اول: شما فرمودید حرکت در مجردات راه ندارد چون فعلیت محض هستند، پس تکامل برزخیان در عالم مثال چگونه قابل توجیه است؟ سوال دوم: چرا بعضی از اعراض نفس مثل خشم می تواند در جوارح حسی ظهور کند ولی بعضی از اعراض مثل حسادت و یا صدق و دروغ نمی تواند ظهور کند؟ آیا این به خاطر محدود بودن بدن مادی است یا دلیلی دیگر دارد؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در کتاب معاد روشن شد که تکامل برزخیان به رفع حجاب از آن‌ها است و نه تبدیل قوه به فعل 2- صفاتی مثل خشم تا حدّ بدن می‌تواند نزول کند ولی بعضی از صفات صرفاً در محدوده‌ی نفس حضور دارند. موفق باشید
9823
متن پرسش
سلام علیکم: استاد بنده چند وقت پیش سوالی با مضمون زیر از حضورتان پرسیدم: یکی از دوستان می گفت اگر نفس مجرد است حرکت از قوه به فعل در مجردات چگونه معنا پیدا می کند؟ بنده بعدا که به سوال اش فکر کردم یاد مثال شما افتادم. فرمودید که پیری وجود دارد ولی انسان باید بهش برسد. حال پس مقام تجرد هم اینگونه است، یعنی مقام تجرد وجود دارد ولی شخص باید به آن برسد. خب مثلا علامه طباطبائی در 20 سالگی به مقام تجرد رسیدند و ما هم معلوم نیست تا کی بتوانیم برسیم، از طرفی نمی توان منکر حرکت در جوهر و رسیدن از قوه به فعل شد، پس قبل از اینکه نفس ما به مقام تجرد برسد از جنس چیست؟ یعنی تا قبل از رسیدن به مقام تجرد مجرد بودن نفس معنا نمی دهد؟ یعنی الآن نفس ما مجرد نیست؟ سپس شما جواب دادید: این در بحث حرکت جوهری روشن شد که چون تجرد نفس ناطقه نسبی است و به بدن تعلق دارد، حرکت جوهری بدن به نفس سرایت می‌کند با این تفاوت که در نفس حرکت به صورت لَبْسِ بعد از لَبس صورت می‌گیرد و نه به صورت خَلع و لبس. به همین جهت شما در عین آن‌که 20 ساله شده‌اید در 5 سالگی خود نیز حاضرید. در جزوه‌ی جدید «حرکت جوهری» که به صورت مختصر تهیه شده، این نکته طرح شده است. حال می خواستم بگم من هرچه جواب را خواندم هیچ چیزی متوجه نشدم. برایم هم مقدور نبود تا با پست از حاج آقای نظری جزوه را تهیه کنم می شود این قضیه را توضیح بدهید تا بتوانم آن را در جزوه ام درج کنم؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض کردم تجرد نفس در ابتدای امر نسبی است، بدین معنا که از جهتی دارای تجرد است و زمان‌بردار نیست و می‌تواند گذشته و آینده را در خود جمع کند و از طرفی دارای حرکت است و می‌یابد این جوان امروزی در اثر تغییرِ آن کودک دیروزی به‌وجود آمد. در ضمن فایل جزوه‌ی جدید حرکت جوهری خدمت مسئول محترم سایت ارسال شد تا بر روی سایت قرار گیرد. موفق باشید
9785
متن پرسش
سلام علیکم: ملاصدرا رحمه الله علیه در جلد 6 اسفار در مورد برهان صدیقین می فرماید: «محکم ترین و برترین برهان، برهانی است که در آن حد وسط، غیر از واجب نباشد» می خواستم اگر ممکن است جمله ایشان را توضیح دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در شرح برهان صدیقین عرض شد که اگر شما بفرمایید چون دور و تسلسل باطل است، پس واجب الوجود هست، عملاً شما برای اثبات خدا بطلان دور و تسلسل را واسطه قرار داده‌اید و در نظر شما به خدا، بطلان دور و تسلسل در میان است. ولی اگر نظر به «وجود» داشته باشید دیگر در هرچیزی به حقیقت وجود نظر دارید حتی اگر آن چیز ممکن‌الوجود باشد شما به وجود نظر دارید و حقیقت وجود، خداوند است و عقل توانسته بدون حدّ وسطی به واجب الوجود برسد. موفق باشید
9771
متن پرسش
سلام علیکم. استاد حکما می گویند بدن مرتبه ی نازله ی نفس است. مگر شما نگفتید که این بدن در این دنیا با نفس حالت انضمامی دارد و آن بدن اخروی است که تجلی کامل نفس است؟ بنده در بعضی از کتب هایشان دیده ام که فرموده اند همین بدن دنیایی مرتبه ی نازله ی نفس است. حال شخصی که چهره اش زیبایی ذاتی دارد و خداوند او را به بهترین و زیباترین چهره خلق نموده است دارای نفس پاکی است و آن کسی را هم که زشت آفریده است دارای نفس رذیله ای هست؟ بدن قول شما را قبول دارم اما نقل حکما که می فرمایند بدن مرتبه ی نازله ی نفس است را نمی فهمم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به طور مسامحةً فرموده‌اند، زیرا مبانی خودشان چنین حرفی را نمی‌پذیرد چون رابطه‌ی علت و معلولی به معنای حقیقی آن بین نفس و بدن نیست. موفق باشید
9746
متن پرسش
سلام علیکم: لطف می کنید آن 5 جزوه ای که شرح معرفت نفس و حشر هست را برایم بفرستید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اخیرا آن جزوات روی سایت قرار گرفته است. موفق باشید
9733
متن پرسش
سلام به استاد عزیز و سخاوتمندمان: جسارتا آیا ترجمه جدید «معرفت النفس و الحشر» حضرت عالی به طبع رسیده است تا ممنون این خیر کثیر دیگر از جانب تان باشیم؟ از کجا می توانیم سفارش دهیم؟ با ارادات و احترام
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بلی؛ بحمداللّه مدتی است چاپ شده، فایل آن روی سایت در قسمت کتاب‌ها هست. با آقای مهندس نظری جهت تهیه‌ی آن می‌توانید تماس بگیرید. شماره‌ی ایشان 09136032342 است. موفق باشید
9698
متن پرسش
سلام علیکم: یکی از دوستان می گفت اگر نفس مجرد است حرکت از قوه به فعل در مجردات چگونه معنا پیدا می کند؟ بنده بعدا که به سوال اش فکر کردم یاد مثال شما آمدم. فرمودید که پیری وجود دارد ولی انسان باید بهش برسد. حال پس مقام تجرد هم اینگونه است. یعنی مقام تجرد وجود دارد ولی شخص باید به آن برسد. خب مثلا علامه طباطبائی در 20 سالگی به مقام تجرد رسیدند و ما هم معلوم نیست تا کی بتوانیم برسیم. از طرفی نمی توان منکر حرکت در جوهر و رسیدن از قوه به فعل شد. پس قبل از اینکه نفس ما به مقام تجرد برسد از جنس چیست؟ یعنی تا قبل از رسیدن به مقام تجرد مجرد بودن نفس معنا نمی دهد؟ یعنی الآن نفس ما مجرد نیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این در بحث حرکت جوهری روشن شد که چون تجرد نفس ناطقه نسبی است و به بدن تعلق دارد، حرکت جوهری بدن به نفس سرایت می‌کند با این تفاوت که در نفس حرکت به صورت لَبْسِ بعد از لَبس صورت می‌گیرد و نه به صورت خَلع و لبس. به همین جهت شما در عین آن‌که 20 ساله شده‌اید در 5 سالگی خود نیز حاضرید. در جزوه‌ی جدید «حرکت جوهری» که به صورت مختصر تهیه شده، این نکته طرح شده است. موفق باشید
9612
متن پرسش
سلام بر استاد عزیز: در برنامه ی معرفت صحبت از هایدگر شد که جناب آقای دینانی در نقد هایدگر بحثی در مورد متافیزیک داشتند که برای حقیر سوالاتی ایجاد کرد - بنده نظر جناب دینانی را می گذارم لطفا (نقدا یااثباتا) در مورد بیانات ایشان که نقد هایدگر و همفکرانشان را داشتند نظرتان را بفرمایید، چرا که ایشان به نحوی شما و مبانیتان را هم نقد کردند: اینها که نقد متافیزیک می کنند خود حرفهایشان متافیزیکی است من گمان می کنم اینها متافیزیک را نفهمیده اند «متا» یعنی «بعد» و متافیزیک یعنی بعد از فیزیک که آن را مابعدالطبیعه یعنی بعد از طبیعت نیز معنی کرده اند - اما این «بعد» بد تفسیر شده است یعنی گمان می کنند از یک جایی فیزیک تمام می شود و بعدش متافیزیک است که این غلط فاحش است. بین فیزیک و متافیزیک مرزی وجود ندارد دینی تر بگویم مرزی خدا و مخلوق را جدا نمی کند. مردم گمان می کنند تا یک مرزی مرز مخلوقات است و بعد می شود خدا و این کفر است. ما تا مرز قایل شویم هم خدا را محدود کرده ایم هم عالم را - خدا مرز ندارد، متافیزیک هم مرز ندارد. متافیزیک همه جا حضور دارد، ما اگر لب بر لب برداریم متافیزیک است، شما یک کلمه نمی توانی حرف بزنی مگر اینکه متافیزیک در آن باشد هر کلمه ای که حرف بزنیم «معنی کلی» در آن ست. مثلا اگر بگوییم «استاد» ما از آن شخص معینی مورد نظر نداریم بلکه یک معنی کلی مورد نظر داریم و کلی در فیزیک وجود ندارد پس متافیزیک است ما لفظی را که می گوییم در واقع معنیش را اراده می کنیم و معنی است که در خارج است - ما اگر تمام عالم فیزیک را بگردیم به معنی می رسیم هر لفظ که می گوییم معنی دارد و این معنی متافیزیک است، یعنی کلی است و کلی در فیزیک وجود ندارد متافیزیک محیط بر فیزیک است و فیزیک محاط بر متافیزیک - اصلا کجا هست که متافیزیک نباشد؟ من نمی دانم این فیلسوفانی که می گویند متافیزیک تاریخ انحطاط است یعنی چه؟ - مثلا خود فیزیک معنی دارد اما معنای فیزیک را با میکرسکب نمی شود دید بلکه ما امور فیزیکی را می بینیم نه معنایش را پس خود فیزیک اگر معنا دارد آن معنا متافیزیک است - فیزیکی وجود ندارد اگر متافیزیک نباشد - معنی پیر شدنی نیست و معنی یعنی همان متافیزیک و متافیزیک مرز ندارد همه جا هست و با آگاهی است که می شود به متا فیزیک رسید. تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از استاد عزیزی مثل دکتر دینانی انتظار هست که با سایر متفکران همدلی کنند و وقتی عمق سخن آنان را فهمیدند به نقد آن بپردازند. این را هرکس کوچک‌ترین دقت را در سخن هایدگر داشته باشد می‌فهمد سخن هایدگر در دوگانگی فیزیک از متافیزیک نیست تا جدایی خدا و مخلوق پیش آید. بحث هایدگر در بحث متافیزیک، موضوع مستورشدن «وجود» و متوقف‌شدن در مفهوم است، و این یک تفکر است و چیزی بالاتر از آن‌که استاد دینانی متذکر آن می باشند و می‌گویند در هر کلمه‌ای نظر به مفهوم کلّی مدّ نظر است. بحث در مورد این عقل نیست. آن‌هایی که متوجه نظر هایدگر شده‌اند این حرف‌ها را به‌خوبی می‌فهمند، بحث بر سر نحوه‌ی هستی پدیده‌ها است و پروایی که باید در نسبت با «وجود» پیدا کرد و نسبت خود را با خود تصحیح نمود. طرح پرسش از نسبت انسان با «وجود»، دست‌آوردِ تفکر فلسفی هایدگر است و آقای دکتر دینانی باید در فضایی دیگر با این تفکر روبه‌رو شوند. اصل و اساس تحول در عوالم انسانی در درون انسان و در نسبت آن با وجود ظهور می‌کند و این ضرورت تاریخی است که ما در آن به‌سر می‌بریم. بی‌توجهی به این نکته ما را در تفکر متوقف می‌کند. جستجوی وطن در تفکر هایدگر، در پی پرسش از وجود شکل می‌گیرد و از این راه به جای فهمِ خدا، اُنس با خدا گشوده می‌شود. زیرا وقتی نظر به وجود پیش آمد، این وجود است که ما را مورد خطاب قرار می‌دهد و نسیم نفحات خود را در روزگار و دهر ما به وزیدن در می‌آورد. هایدگر با پرسش از وجود می‌خواهد از متافیزیک به معنای توقف در مفاهیم بگذرد تا انسان در معرض تجلیات وجود قرار گیرد و پدیده‌ها برایش شکوفا شوند. به همین جهت باید گفت پرسش هایدگر از حقیقت وجود است که به یک معنا به «دازین» می‌انجامد که از نسبت وجود و ذات انسان سخن می‌گوید و معنای «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه‏» به زیبایی تمام ظهور می‌کند زیرا نقطه‌ی آغاز بحثِ وجود و بستر تأمل در وجود، ذات انسان است. از آقای دکتر دینانی تعجب می‌کنم که چگونه می‌گویند: این‌ها که متافیزیک را نقد می‌کنند، متافیزیک را نفهمیده‌اند تا آن‌جا که گمان می‌کنند منتقدین متافیزیک، خدا و خلق را طوری جدا کرده‌اند که خدا محدود شده. غافل از این‌که در عبور از متافیزیک است که مقام جمع بین تشبیه و تنزیه ظهور می‌کند. هایدگر در عین آن‌که معتقد است متافیزیک تاریخ ما است و بدون دانستن این تاریخ ما چیزی از خود نمی‌دانیم، او تاریخ متافیزیک را از افق «وجود» می‌نگرد و از این جهت معتقد است حقیقت وجود، خود را از چشم متافیزیک پنهان می‌دارد و معتقد است این پنهان‌ماندنِ «وجود»، اساس متافیزیک بوده و متافیزیک با همین پنهان‌ماندنِ «وجود»، تعیّن یافته و بنده معتقدم ملاصدرا از آن جهت که بحث تشکیکی‌بودنِ «وجود» را مطرح کرد، ادامه‌ی فلسفه‌ی مشاء و اشراق نیست، بلکه بازخوانیِ تفکر متافیزیکی ِ دوران گذشته است که باید در موقعی مناسب از آن سخن گفت. این سخنان را عرض نکردم تا جایگاه استاد ارزشمندی مثل آقای دکتر دینانی فرو کاسته شود، بلکه خواستم به این بهانه‌ چشم خوانندگان عزیز را به نگاه‌های دیگری که در آینده‌ی تاریخِ خود به آن‌ها نیاز داریم، انداخته باشم. ملاحظه می‌فرمایید که تفاوت معنای متافیزیکی که آقای دکتر دینانی می‌فهمند و بر آن تأکید دارند با معنای متافیزیکی که هایدگر می‌گوید و آن را نفی می‌کند، از زمین تا آسمان است و معنای هم‌دلی با هایدگر به آن است که بفهمیم او چه می‌گوید تا همچون مرحوم دکتر فردید راهی از تفکر را به روی نسل خود بگشاییم بدون آن‌که کار ارزشمند امثال آقای دکتر دینانی را در رجوع به متون عرفانی زیر پا بگذاریم. موفق باشید
9614
متن پرسش
سلام استاد: در بحث ماهیت چند نظر مشهور که شرح ملاصدرا هست وجود دارد نظر شما چیست؟ (لطفا ماهیت را خوب توضیح دهید) 1- اصالت با وجود است و ماهیت حد وجودی است. (در واقع عدم است) 2- ماهیت نه وجود است نه عدم 3- هم وجود اصالت دارد هم ماهیت
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اول فراموش نکنید موضوعاتی که باید در کلاس و درس و بحث حل شود در محدوده‌ی یک سؤال و جواب روشن نمی‌گردد 1- اگر تصور درستی از «وجود» داشته باشیم می‌فهمیم آنچه هست، وجود است با ظهورات و محدودیت‌های مختلف که این محدودیت‌ها را ماهیت می‌گویند. بحث‌های فنی آن را در جای دیگر دنبال کنید. موفق باشید
9538
متن پرسش
سلام: من کارشناسی ارشد فلسفه غرب دارم. همیشه این سوال برایم مطرح بوده است که صدرا و دکارت معاصر هم بوده اند (همان طور که شما در صفحه 22 معرفت نفس آورده اید) چطور شد که دکارت پدر فلسفه مدرن نام گرفت و از فلسفه ی او دهها مکتب بیرون آمد ولی ما 400 سال است که بدون ظهور مکتب جدید همچنان جیره خوار و ریزه خوار سفره ی صدراییم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تمدن غربی با فلسفه‌ی دکارت ظهور جهانی پیدا کرد و فلسفه صدرا با تحجر و سطحی‌نگری و حیله‌ی مستشرقین در دربار صفوی به حاشیه رفت و اگر اهل فکر به خودآگاهی لازم برسند برای بسیاری از زمینه‌های تمدن اسلامی می‌توانند از اندیشه‌ی صدرا استفاده کنند. موفق باشید
9540
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام خدمت استاد بزرگوار: در کتاب معرفت النفس و الحشر صفحه ی 28 فرموده اید مفهوم وجود (وجود ذهنی) تشکیک بردار نیست اما خود وجود (وجود خارجی) تشکیک بردار است. دلیلتان برای این فرمایش چیست؟ آیا مفهوم وجود و خود وجود انفکاک و غیریت با هم دارند؟ آیا این گونه نیست که اگر مفهوم وجود (وجود ذهنی) و خود وجود (وجود خارجی) غیریت داشته باشند به نوعی سوفسطی گری دچار میشویم؟ مگر نه این است که "خود وجود" یا " وجود خارجی" هم نزد ما مفهوم دارند؟ به نظر می رسد اگر کسی بخواهد از سوفسطایی گری برهد باید عینیت و نه غیریت ما بین وجود بما هو ذهنی و وجود بما هو خارجی برقرار کند و از وجود بما هو موجود اعم و لابشرط از ذهن و خارج سخن بگوید. آیا نمی توانیم بگوییم در فهم معنای وجود نوعی حرکت وجود دارد و فهم ما از وجود تشکیک بردار است؟ اگر این سخن را بپذیریم قاعدتا مفهوم وجود هم تشکیک بردار خواهد بود و بر خلاف مفاهیم ماهوی در مورد مفهوم وجود و خود وجود غیریت، کمرنگ، و یگانگی، برقرار خواهد شد. گویا اصالت وجود می خواهد به ما همین امر را بفهماند. از طرف دیگر گویا صدرا به این قائل است که در مفاهیم بما هو مفهوم حرکت جوهری برقرار است و در صورت پذیرش این حرف هم نمی توان پذیرفت که مفهوم وجود تشکیک بردار نیست. از طرف دیگر اگر بپذیریم که علم از سنخ وجود است اولا و وجود تشکیک بردار است ثانیا در این صورت مگر نه این است که علم هم تشکیک بردار خواهد بود و در این صورت مگر نه این است که مراتب علم از جمله علم تصوری هم تشکیک بردار خواهد بود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مشکک‌بودنِ وجود همین اندازه کافی است که بدانیم غیر از وجود در خارج نیست و لذا تفاوت عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده تنها در درجه‌ی وجود آن‌ها است. اشکال این که می‌فرمایند در فهم معنای وجود نوعی حرکت هست و این را به معنای تشکیک ِ وجود می‌گیرد را باید در کتاب‌هایی مثل بدایة الحکمة و نهایه الحکمة دنبال کنید و نیز بحث عینیت وجود ذهنی با وجود خارجی مربوط به حمل اولی ذات است که باز باید در کتاب‌های مذکور و با شرح استادهای مربوطه دنبال بفرمایید. موفق باشید
9399
متن پرسش
باسمه تعالی با سلام: پس میشود بگوییم: «فرق ابوسفیان و پیامبر، در این است که مصادیق کمالشان مثل علم و حیات، در حوزة انسانی، شدت و ضعف دارد.»، و لذا پذیرفتن اختلاف پیامبر و ابوسفیان، ما را نمیرساند به این که پس حتماً باید در انسانیتشان با هم فرق داشته باشند. دلیل شما برای تشکیکی بودن انسانیت چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این را باید در بحث اتحاد عاقل و معقول حل کرده ‌باشید به این معنی که باید ذاتی باشد که با علم متحد می‌شود و مسلّم ذات پیامبر«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» با ذات ابوسفیان متفاوت است و از آن‌جهت که آن ذات با علم متحد است و علم، تشکیکی است، ذوات انسانی تشکیکی است. دو سوال بعدی هم با فهم این نکته مرتفع خواهد بود. موفق باشید
9388
متن پرسش
سلام علیکم استاد: به نظر بنده به هر دو نظریه وحدت تشکیکی وجود و وحدت وجود با تشکیک در تجلی اشکالات اساسی وارد است. اگر معلول مرتبه پایین یک حقیقت واحد اما مشکک است، آیا این حقیقت مشکک به علت همین تشکیک محدود نمی شود؟ چون وجود دارای تشکیک از یک طرف به وجود مطلق (خدا) و از طرف دیگر به وجود مقید و محدود (نازل ترین مخلوقات) ختم می شود. اما از آن جا که مخلوقات محدود و مقید هستند پس وجود نیز به همین اعتبار محدود و مقید می شود و اطلاق مرتبه عالی را نیز مخدوش میکند. هر چه فکر میکنم نظریه تشکیک در وجود تصوری به غایت سست و بچه گانه است! اما در وحدت شخصی وجود نیز که مخلوقات به مثابه تجلی و ظل وجود مطلق در نظر گرفته می شوند همین اشکال وارد است. اشکال این است که آیا وجود مطلق در تجلیات خود حاضر است یا نه؟ اگر نباشد که نقص است و اگر باشد هم نقص است چون تجلیات محدود و مقید هستند پس وجود مطلق با حضور یا حتی ظهور در تجلیات به مرتبه محدود می رسد و مقید می شود. این که با حضور محدود می شود مشخص است. اما با ظهور نیز محدود می شود چون خود ظهور وجود دارد و اگر وجود ظهور غیر از وجود ذات است آن گاه ذات دو تا می شود و بساطت وجود هم مخدوش می شود چون بین ظهور و ذات تباین ایجاد می شود. اشکال دیگر این است که در قاعده بسیط الحقیقه کل اشیاء و لیس بشیء منها که جزء نظریه وحدت وجود است هم باز نقص برای وجود پیش می آید. چون میدانیم که اشیاء دارای نقص هستند. یعنی کمالاتی را ندارند، حالا اگر بگوییم وجود بسیط حقیقی کمالات اشیاء را دارد، نتیجه این می شود که کمالاتی که اشیاء ندارند را ندارد و این نقص است. نتیجه این که قائل شدن به هر نقص و محدودیتی برای موجودات مقید، وجود مطلق را نیز محدود میکند. و تجلی نامیدن مخلوقات نیز مشکلی را حل نمیکند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم همه‌ی این موجودات وجودشان را از حضرت حق گرفته‌اند و لذا حضرت حق عین وجود است وگرنه باید حضرت حق هم وجودش را از آن چیزی که عین وجود است بگیرد. حال وقتی همه‌ی موجودات وجودشان را از حق گرفته باشند و عین وجود نباشند، این موضوع پیش می‌آید که وجود مخلوقات ، نازله‌ی وجود حق‌اند و چون بعضی مخلوقات در مرتبه‌ی برتری نسبت به بعضی دیگر هستند – مثل فرشتگان که نسبت به عالم ماده در مرتبه‌ی دیگری می‌باشند – پس باید وجود، شدت و ضعف داشته باشد. اگر این نکته خوب فهمیده شود مشکلات فوق پیش نمی‌آید. بنده در شرح کتاب «از برهان تا عرفان» عرایضی برای رفع این اشکالات داشته‌ام. می توانید به سی‌دی مربوطه رجوع فرمایید. موفق باشید
9268
متن پرسش
سلام: شما به من پیشنهاد دادید « ده نکته در معرفت نفس» را بخونم برای شروع (از خودشناسی به خداشناسی) و من مطالعه کردم برای ادامه راه لطفا راهنمایی ام کنید. سپاس
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی ده نکته معرفت نفس را با سی‌دی شرح آن دنبال کردید؛ جواب سؤال‌تان را که می‌خواستید رابطه‌ی بین خودشناسی و خداشناسی را بیابید، می‌گیرید. و اگر بخواهید موضوع را باز دنبال کنید خوب است برهان صدیقین را با سی‌دی شرح آن دنبال کنید. برهان صدیقین در کتاب «از برهان تا عرفان» هست. موفق باشید
9269
متن پرسش
به نام خدا با عرض سلام: چندین بار مبحث اصالت وجود رو خوندم اما هر بار کمتر متوجه میشم. یه جا گفته میشه خارج تنها توسط وجود پر شده و ماهیت از وجود توسط ذهن انتزاع می شود. در جای دیگر از اتحاد ماهیت و وجود در خارج سخن میگن. به نظر من این 2 کاملا با هم متفاوتن. آیا این دیدگاه دوم که به اتحاد ماهیت و وجود در خارج معروفه درسته و اصلا چگونه با دید گاه اول قبل جمع هست؟ ممنون میشم واضح توضیح بدین و به ایمیلم بفرستین. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی روشن شد تنها «وجود» در میان است نکته‌ی دوم نیز روشن می‌شود که آنچه به صورت ماهیات در عالم هست صورت‌های مختلف وجود است و اتحاد ماهیت و وجود به همین معنا است که ماهیات حدّ وجودند. در این مورد سعی کنید برهان صدیقین را با سی‌دی شرح آن دنبال کنید یا برهان صدیقین را با یک استاد پیگیری کنید. موفق باشید
9254
متن پرسش
شما (و بزرگان دیگری) میفرمایید که امام واسطة فیض است، و منظورتان، به همان معنای فلسفی است؛ یعنی علت تامة این جهان، امام زمان (عج) است، در طول خدا. سؤال من این است که: آیا خود امام زمان (عج) علت تامة این جهان است؟ یا یک مقام غیبی که امام زمان هم ظهور آن مقام غیبی است؟ در صورت دوم پس نباید بگویید که امام زمان واسطة فیض است، بلکه او هم در عرض ماست، و ما و او، در طول آن مقام غیبی هستیم. در صورت اول سؤال میشود: چطور میشود در زمان امام باقر «علیه السلام» عالَمْ مخلوق ایشان باشد آنگاه با مرگ حضرتش علت تامة عالم عوض بشود و امام صادق «علیه السلام» علت تامة عالم بشود؟!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مقام غیبی امام از شخصیت امام جدا نیست و آن مقام غیبی در هر زمانی ظهور خود را دارد و لذا با تغییر مظهر، حقیقت در جایگاه خود محفوظ است. موفق باشید
9231
متن پرسش
با سلام خدمت استاد طاهرزاده عزیز: استاد خدا خیرتون بده از وقتی که در مسجد امیرالمومنین بحث وحدت وجود و تشکیک در ظهور رو به جای تشکیک در وجود بیان کردید شیرازه معرفتیم ریخته به هم. تا قبل از این طبق برهان صدیقین خیلی راحت مراتب عالم مثل عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده و اختلاف وجودات در عالم ماده رو با تشکیک شدت وجودشون حل می کردم و مباحث معرفت نفس و مراتب اونها مثل بدن و نفس و قلب و سر و ... برام قابل فهم بود اما الان نه. یا مثلا خیلی از کاربرانی که از شما سوال می پرسند شما ارجاعشون میدید به برهان صدیقین و بحث تشکیک در وجود و در مثالهاتون برای جواب سوال مخاطب از تشکیک در وجود صحبت می کنید. بعد تو مسجد فرمودید اینها فقط برای آموزش است و در حقیقت یک وجود بیشتر نیست و تشکیک در وجود معنا نداره! و تشکیک در ظهورات است!!!! گیج شده ام! تا اینجا رو میفهمم که طبق «لم یلد و لم یولد» یه خدا و یه مخلوق نمیتونیم داشته باشیم که یه خدا داشته باشیم یه طرف و یه طرف هم مخلوق رو داشته باشیم میفهمم که فقط خدا در صحنه است اما چرا خب می فرمایید وجود این خدا مراتب نداره؟! تا حالا اینطور برداشتم بود که یه واجب الوجود داریم که در تجرد محض است که همه جا هست بعد مرتبه نازله این واجب الوجود اشد الوجود است که این هم همه جا هست (به نازله) و بعد شدید الوجود که آن هم مرتبه نازله اشد الوجود است که آن همه همه جا هست و چون همه مجرد اند مانع حضور دیگری نمیشوند و بعد هم عالم ماده. و خدا به عنوان واجب الوجود در همه مراتب عالم (حتی عالم ماده) هست. خب حالا همه اینها با وحدت وجود میریزه به هم؟! ممنون میشم بنده رو از این حیرانی در بیارید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر دقت بفرمایید همین‌که می‌فرمایید همه‌ی مراتب وجود همه‌ جا هستند و هیچ‌کدام مانع حضور دیگری نمی‌شود، عملاً متوجه هستید که همه‌ی مراتب وجود در نزد وجود مطلق هستند و این همان وحدت وجود و یا وحدت در عین کثرت است به این معنی که کثرات در زیر سایه‌ی حضور مطلق ظهور دارند. می‌ماند که علت این کثرات را تشکیک در وجود بدانیم آن‌طور که برهان صدیقین می‌گوید یا علت این کثرات را تجلیات اسماء الهی بر عین ثابته‌ی مخلوقات بدانیم از آن‌جهت که امکان، ذاتی مخلوقات است و خداوند آن‌ها را وجود می‌دهد. بنابر این دستگاهی که از قبل داشتید و بحمدلله خوب هم تنظیم کرده‌اید سر جایش است زیرا باز همان مراتب وجود حقیقت دارد منتها به اعتبار ظهوری که برای شما دارند و هر اندازه شما به توحید نزدیک‌تر شوید با مرتبه‌ی شدیدتری از حقیقت روبرو می‌شوید؛ مثل نور که مرتبه‌ی نازله‌ی آن دروغ و غیر واقعی نیست ولی مرتبه‌ی شدیدتر آن همان مرتبه‌ی نازله است با شدیّت بیشتر. این چنین نیست که علم حضرت محمد«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» به نسبت علم حضرت ابراهیم«علیه‌السلام» یکی درست باشد و یکی غلط بلکه علم حضرت محمد«صلی‌الله‌علیه‌وآله» شدیدتر است. موفق باشید
9236
متن پرسش
این که «غایت حرکت سیب کال، در عالم غیب موجود است.»، معقول است. اما آیا به نظر شما غایت حرکت سیب کال یعنی سیب رسیده، قبل از این که رسیده شود، در همین عالم ماده بالفعل موجود است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این، از همان بحث‌هایی است که عرض کردم در بحث قوه و فعلِ کتب فلسفی دنبال بفرمایید؛ چون در آن‌جا روشن می‌شود حرکت وقتی از قوه به فعل بود و در عالم ماده و در ذات ماده محقق بود، دیگر نظری به حرکات عرضی و نسبی ندارد چون عملاً این‌ها حرکتِ واقعی نیست زیرا از یک طرف سیب کال، می‌رسد و از طرف دیگر سیب رسیده می‌گندد. حالا یک عده‌ای که خواسته‌اند بگویند در این امور هم باز حرکت به سوی جلو و تکامل است گفته‌اند: ولی در دل گندیدن سیب، سیب‌دانه‌ها ظاهر می‌شود که هر کدام قوه‌ی یک درخت سیب را دارند. موفق باشید
9206
متن پرسش
با سلام و عرض ارادت خدمت استاد معظم: موضوع پایان نامه کارشناسی ارشدم: «بررسی تاثیر مبانی نفس شناسی ملاصدرا بر آرای اخلاقی وی» است. و مبانی تجرد نفس - جسمانیت الحدوث - حرکت جوهری نفس - تجسم اعمال و تجسد نیات را در نفس شناسی میخواهیم بررسی کنیم. حال استاد معظم چه پیشنهادی میفرمایند، بنظر جنابعالی چه کتابهایی باید بخوانم؟ با تشکر التماس دعا یا علی اعلی علیه السلام
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید کتاب «معرفتِ نفس و حشر» با ویرایش جدید کمک کند. موفق باشید
9190
متن پرسش
در حرکات عرضیه در دنیای مادی چون غایت را آن مکانی میدانند که متحرک به سمتش حرکت میکند، لذا طبیعی است که غایت ولو قبل از رسیدن متحرک به آن، موجود باشد. اما در حرکات ذاتیه مثل رسیدن یک سیب، چون غایتْ خود متحرک است، لذا غایت بالقوه است و مسلماً خیلی فرق است بین این دو نوع غایت. در قسم اول واضح است که غایت موجود است، و در قسم دوم هم واضح است که بالفعل موجود نیست. شما چطور میفرمایید که: «غایتی که در حرکات ذاتی بالقوه است، همین الآن موجود است.»؟!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با بحثی که در جواب سؤال 9189 شد، جواب این سؤال روشن است. مگر در حرکت جوهری ملاحظه نفرمودید ذات و جوهر عالم ماده به سوی معاد حرکت می‌کند؟ موفق باشید
9166
متن پرسش
قبل از تولد پیغمبر، انسانها به سمت کدام غایت حرکت میکردند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هر انسانی در هر زمانی نظر به ولیّ زمان خود دارد. جواب این سؤال در دل مباحث قبلی عرض شد که چگونه در طول تاریخ عالم به ختم رسالت و ختم ولایت سرّاً نظر دارد و با ظهور ختم رسالت و ختم ولایت شرایط عالم عوض شد و طبق قاعده‌ی «البدایات ترجع الی النهایات» ختم رسالت و ختم ولایت صورت خارجی یافت و اگر در زمانی غایت انبیاء و اولیاء بالفعل در عالم غیب بود، چرا بعد از ظهور ختم رسالت، آن غایت ظهور خارجی پیدا کرد؟ باز تأکید می‌کنم خوب است بدایة الحکمه به‌خصوص بحث قوه و فعل آن خوانده شود. موفق باشید
9144
متن پرسش
برون رفت استاد رفیعی قزوینی از مشکلة رجعت در اندیشة صدرایی: متن مقاله: http://nameh-i-hikmat.sadiqjournals.ir/?_action=articleInfo
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این آدرس فقط صفحه اول سایت باز میشود. باید کلی بگردیم.
نمایش چاپی