بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: حکمت متعالیه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
36059
متن پرسش

با عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی: با نظر به اینکه نکته های زیاد در سخنرانیهای جذاب و خاص جنابعالی را می توان تلاشی برای همه فهم کردن حکمت صدرایی دانست، خالی از لطف نیست اگر به نکته ای اشاره کنم که چندی پیش آقای یوسف علی میر شکاک در یک برنامه تلویزیونی اینگونه مطرح کردند: قدرت تفکر در یک جامعه وابسته به غنای ادبی و ادبیات تفصیلی است که در بین مردم آن جامعه رسوخ پیدا می کند و جاری می‌شود. ملاصدرا همیشه پدیده ای بوده است ویژه محافل خاص فلسفی و تلاش و تکاپویی صورت نگرفته است تا فلسفه و حکمت ملاصدرا را از طریق رمان یا داستان یا نمایشنامه وارد اجتماع کنند و اندیشه او را در بین عموم جامعه بسط دهند به طوری که بینش ملاصدرا همه فهم شود. در صورتی که در غرب یا خود فلاسفه یا متفکران و ادیبان پیرو یک فلسفه خاص همواره به کمک داستان، رمان و یا نمایشنامه، بینش فلسفی خاص خود را به صورت مصداقی و قابل فهم در اختیار عموم افراد جامعه قرار می‌دادند تا فلسفه یا بینش آنها در جامعه فراگیر شود و اینگونه تفکرشان از اجمال به صورت تفصیل درآید. در این خصوص خواستم از جنابعالی سوال کنم که اولاً تا چه اندازه این امر نزد شخص شما اهمیت دارد و ثانیاً اینکه آیا در بین محافل فلسفی و یا ادبی و یا آموزش و پرورش ما کوششی در این جهت صورت گرفته است یا خیر. سپاسگزارم

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید آری! اگر کسی بتواند اشارات فلسفه صدرایی را به صورت رمان و یا فیلم در آورد، کار خوبی است. ولی با توجه به این‌که عموماً در رُمان و یا فیلم، تخیّل نقش فعالی دارد و در فلسفه صدرا نوعی تعقلِ حضوری در میان است؛ بهتر است صدرا را با همان مبنای اصالت وجود دنبال کرد و در غرب هم فیلسوفانی مثل هایدگر که به «وجود» نظر دارند مانند صدرا در محافل عمومی ادبی‌شان حضور ندارند. زیرا مطالب آن‌ها حضور بالاتری را طلب می‌کند. موفق باشید

36056
متن پرسش

سلام خدمت استاد گرامی: ذیل شرح کتاب «بنیان‌های حکمت حضور انقلاب اسلامی در جهان بین دو جهان» شماره ۱۸۱ بنیان‌ها، بحث از «عقل قرآنی» شد و این‌که به کمک آن عقل بشر متوجه نقش اصل خود در عالم، مطابق نوامیس و سنت‌های عالم می‌شود. خواستم نکته‌ای که به نظرم رسیده است را خدمت شما عرض کنم تا نظر شما را بدانم. عقل زمانه و حاکم بر هستی اگر عقل تکنیک است چون وجود به تعبیر هایدگر به صورت تکنیک آشکار شده است و لازمه زندگی در تاریخی که به سر می‌بریم تکنیکی زندگی کردن است، گریزی از این عقل وجود ندارد هرچند بشر آن عقل را به گشتل کشانده است، و در طول تاریخ بشریت هر بار عقلی به ظهور رسید تا جایی که وقتی ایرانیان با اسلام مواجه شدند متوجه گشتند که این مبانی اسلامی نیاز به عقلی دارد که آن عقل موید همه اصول اسلام باشد، نمی دانم اگر فلسفه ارسطویی و فلوطینی وارد جهان اسلام نشده بود ایرانیان چگونه دست به عقلی کردن مبانی اصولی دین می زدند، ولی تقدیر اینگونه رقم خورده که عقلی که تاریخ متافیزیک با آن آغاز شد، به دست ایرانیان بیفتد و آنها به این عقل متافیزیک زده جهت بدهند، عقلی که برای اسلام ایرانی که حتماً غیر از اسلام اعراب شبه جزیره حجاز بوده متفاوت است، ایرانیان باید این مبانی را عقلا به صحنه می‌آوردند و چنین نیز کردند، با این شرایط که عقل به صحنه آمده آنها عقلی بود که از ارسطو و فلوطین به آنها رسیده بود، و همه متفکران اذعان دارند فلسفه‌ای که فارابی آن را اسلامی کرد کاملاً متفاوت با فلسفه یونانی بود، و شاید بتوان گفت ظاهری متافیزیکی و باطنی وجودی داشت، رنگ فلسفه اسلامی نمی توانست وجودی نباشد و اسلامی گردد، چون همه اسلام وجودی بود، و به نظرم هرگز فلسفه در جهان اسلام ماهوی نبود، روح متافیزیک ماهوی نگاه کردن است، ولی از فارابی تا صدرا که اوج فلسفه اسلامی بود همه به هستی وجودی نگاه کردند، با این تفاوت که در یک تشکیک تاریخی کم کم توانستند از روح متافیزیک خلاص گردند، اما همواره در تاریخ فلسفه اسلامی روح نگاه وجودی بوده و نه موجودبینانه و متافیزیکی، فلسفه در دوران اسلام به معنای عام خودش تا ابن سینا و سهروردی عقل جهان اسلام را تغذیه می کرد و جهان تاریخی آن تاریخ با این فلسفه تعقل می کرد و فهم جهان بیش از آن نبوده، هرچند که بعد از تهافت الفلاسفه غزالی سهروردی سمت فلسفه و نگاه معقول به هستی را کمی تغییر داد و نتیجه این تغییر چیزی جز کشتن او نبود و جهان اسلام در عین نیاز به فلسفه سهروردی که خواجه نصیر ها به آن محتاج بودند نشان داد تحمل اینگونه نگاه وجودی را ندارد، با حاکمیت صفویه و رسمی شدن تشیع دوازده امامی، دیگر حتی عقل سهروردی نیز نمی توانست ما را قانع کند که نگاه به هستی تا اینجا متوقف گردد، آنچه که شیعه از اهل البیت به دست آورده بود چیزی فراتر از عقل سهروردی بود، عقلی که از عالم عقول سینایی رها شده بود و عالم مثال را به عقل جهان اسلام هدیه داد، ولی مثالی که بیش از قوس نزول حرفی برای گفتن نداشت، نظام شیعی ای که پایه گذاری شده بود نیاز به عقلی داشت که شیعه بودن او را به تمام معنا هستی وار نشان دهد، و ملاصدرا قهرمان نمایش چنین عقلی شد که با اصالت وجود تمام تاریخ فلسفه اسلامی و یونانی را زیر و رو کرد، ملاصدرا این‌بار وجودی به ما نشان داد که تمام روح متافیزیک موجود در فلسفه اسلامی را کشید و ما را وارد تمام هستی کرد، و این همان عقل جامع و قدسی بود که شیعه به دنبال آن بود، تا بتواند پایه های عقلانی شیعه را محکم کند، و مگر اگر امام زمان عقل خود را در این تاریخ می خواست به ظهور در آورد چیزی غیر از عقل صدرایی بود، همان عقلی که خمینی کبیر توانست انقلاب اسلامی را با آن حاکم کند، خمینی ای که خود را مدیون چنین عقلی می دانست و فریاد می زد:«ملاصدرا و ما ادریک ما ملاصدرا؟! او مشکلاتی را که بوعلی به حل آن‏ در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است»، ملاصدرا عالم مثال صعودی را به ما نشان داد و قیامت را برای ما آشکار کرد، اما این سیر وجودی پایان پذیر نیست، زیرا وجود را پایانی نخواهد بود، و عقل جامع تری را انتظار می کشیم، عقلی که یک وجه گم شده آن در تاریخ ما، عقل تکنیک بود و ملاصدرا نتوانست آن را نمود دهد، و تاریخ آن عقل را آشکار کرد، و اگر به گشتل منتهی نشده بود خدا می داند چه تمدنی این دو عقل در کنار هم شکل می دادند! تاریخی شیعی تکنیکی که روح تکنیک آن چنان با عقلانیت شیعی همرنگ بود که جهان را زیر و رو می کرد. متاسفانه امروز این دو، دو عقل متفاوت و گسسته از هم هستند و دلیل همراه نشدن این دو چیزی جز گشتل نبوده است، آنچه که قرار است در آینده به کنار برود نه عقل تکنیک بلکه گشتل است که همچون حبابی و کفی بر روی طلای ناب نشسته است، لذا تاریخ وقتی به عقل جامع می رسد که این دو عقل بتوانند یکدیگر را پیدا کنند، زیرا تمدن نیازمند به عقل تکنیک است و تمدن اسلامی شیعی آینده نمی تواند بی نیاز از عقل تکنیک باشد، پس نیازمند به عقل جامعی هستیم که در عین غفلت نکردن از وجود، تمدنی به صحنه آورد که عقل تکنیک ذیل آن عقل قدسی فعال باشد، لذا تاریخ آینده چیزی بدون عقل تکنیک نیست، اما این بار این عقل به واسطه گشتل به حجاب نخواهد رفت و انسانی قدسی به صحنه خواهد آمد که عقل تکنیک ابزار تمدن سازی او خواهد بود، بدون اینکه تکنیک همه زندگی او را در بر بگیرد و این بار تکنیک دیگر افسار گسیخته و فرمان ده نخواهد بود بلکه عقل قدسی به او می گوید که کجا برود و خدا می داند این تکنیک تا چه اندازه ما را وسعت می دهد، اعم از وسعت در دنیا تا وسعت در کیهان و وسعت در هستی و وجود. هایدگر درست متوجه شد که غفلت از هستی در تمدن غرب نتوانسته اجازه دهد که آنها از عقل تکنیک درست بهره ببرند، بلکه آنها را گرفتار گشتل نموده است، ما با هایدگر متذکر وجود و غفلتی که در تاریخ متافیزیک بودیم گشتیم، و فهمیدیم چگونه تاریخی به هستی نگاه کنیم، و متوجه شدیم چگونه تاریخ هستی در وجهی به نام تکنیک به ظهور درآمده، وجهی که ملاصدرا نتوانست به ما نشان دهد، و به همین خاطر با صدرا نتوانستیم تمدن سازی کنیم. ولی به تعبیر جنابعالی هایدگر اجمال دارد ولی با ملاصدرا وجود را تفصیل یافته می یابیم، ما وجود اجمالی تفصیلی هر دو را می خواهیم، تا تذکر هایدگر به عقل تکنیک را با وجود تفصیل یافته ملاصدرا جمع کنیم و جهان و تمدن آینده را که حتماً شیعی است بسازیم. البته جمع این دو از سنخ جمع دو نفر نیست بلکه جمع در حقیقت واحدی است که عقلی توحیدی در نظام دنیایی را شکل خواهند داد. بی‌اندازه مشتاق رسیدن این دو عقل به یکدیگر هستم...

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمدلله متذکر نکات خوبی شدید به‌خصوص که فرمودید: فلسفه فارابی به عنوان فلسفه اسلامی کاملاً متفاوت با فلسفه یونانی است. از عقل صدرایی گفتید و از جامع و قدسی بودن آن. تا آن جایی که حتی بنده معتقدم این عقل با هویت متعالیه‌ای که دارد جامع‌تر از عرفان ابن عربی است با آن همه خوبی‌هایی که آن عرفان در اختیار ما می‌گذارد، ولی حکمت متعالی است که جواب‌گویی بشر امروز و حضور سلوکی اوست. در موضوع عقل تکنیکی که می‌توان گفت تاریخ و عصر حضور وجود است در آخرین منزل به اعتبار آن‌که به تعبیر هایدگر: «تاریخ چیزی نیست جز اعصار وجود». در اینجا است که می توان گفت اگر با حضور اصالت وجود صدرایی در این تاریخ حاضر شویم به خوبی هایدگر را و دغدقه او را می‌فهمیم که روشن کرد چگونه عقل تکنیکی به عنوان حوالت تاریخیِ این زمانه اصالت دارد و گشتل حجاب آن است، همانطور که فلسفه تحلیلی، حجابِ حکمت متعالیه صدرایی. آری! این دو عقل در مواجهه با همدیگر، همدیگر را معنا می‌کنند و این امر مهمی است از آن جهت که یکی از بالا شروع می‌کند و تا آخرین منزل که عین حرکت است، حاضر می‌شود که همان فلسفه اصالت وجود صدرایی است. فلسفه‌ای که ما را تنها در عالم عقول و غیب نگه نمی‌دارد و تا جایی حاضر می‌کند که «بودن»، همان «شدن» است. و دیگر فلسفه‌ای که از پایین شروع کرد و با نگاه وجودی نگرش ما را در پهنه هستی حاضر کرد تا افقی به سوی عالم بالا باشد، و این مائیم و حاضرشدن در مواجهه این دو فلسفه و این دو فیلسوف بزرگ. اجازه بدهید بعضی از جمله‌های هایدگر را از جلد سوم کتابی که در باره نیچه نوشته است، مطرح کنم تا ملاحظه بفرمایید چگونه در مواجهه با هایدگر، می‌توان به صدرا اندیشید و در مواجهه با صدرا، می‌توان به هایدگر فکر کرد. هایدگر در باره هستی می‌گوید: هستی، تهی‌ترین چیز و در عین حال غنی‌ترین است، هم اوست که به همه موجودات، آنچه شناخته شده و آنچه تجربه شده وآنچه ناشناخته است و نخست باید تجربه شود، وجود را عطا می‌کند. هستی یگانه‌ترین چیزی است که دست هیچ موجودی به مقام بلند یگانگی‌اش نرسد. بر ضدّ هر موجودی که می‌خواهد سر برآورد، همواره باز موجودی هم‌تراز با او قد علم می‌کند. حال هر اندازه می‌خواهد متفاوت باشد. اما هستی را مثل و مانندی نیست، آنچه در تقابل با هستی است، نیستی است، و چه بسا آن نیز خود ذاتاً فقط و فقط تابع هستی است. هستی بدیهی‌ترین چیز است، آنچنان که توجه نداریم که چگونه خستگی‌ناپذیر در فهم آن می‌کوشیم. در عین حال این بدیهی‌ترین چیز کمتر از همه چیز مفهوم است و به ظاهر حتی قابل فهم نیست. بر چه مبنایی باید آن را بفهمیم؟ خارج از آنچه چیزی وجود دارد که به اتکای آن بتوان برای آن تعریفی به دست آورد؟ دست کم هیچ چیز برای تعریف به دست دادن مناسب نیست، زیرا آن خود نامتعین و تعین ناپذیر است بدیهی‌ترین چیز با هرگونه مفهوم بودنی سر ستیز دارد. هستی بیش از هر چیز کاربرد دارد، ما در هر علمی و در هر موضع‌گیری به آن استناد می‌کنیم. زیرا همه جا در بین موجودات می‌مانیم و با موجودات سر و کار داریم. ما را از هستی بهره‌مندی است اما در عین حال در هر لحظه در ظهور خود نااندیشه می‌ماند. هستی قابل اطمینان‌ترین چیز است که هرگز آرامش ما را با شک و تردید به هم نمی‌زند. گاه ما دچار تردید می‌شویم که آیا این موجود یا آن موجود هست یا نه، اغلب در نظر می‌گیریم که آیا موجود خاصی این گونه است یا آن گونه. هستی، که بدون آن ما درباره موجودات حتی نمی‌توانیم از هیچ نظر تردید رواداریم، این اطمینان را می‌بخشد که در هیچ کجا نمی‌توان قابل اطمینان‌تر از آن یافت. و با این وصف، هستی هیچ بنیاد و زمینه‌ای را به دست ما نمی‌دهد، همچون موجودات - که رو به سوی بتوانیم بنا کنیم و به دامنش آویزیم. هستی نفی نقش چنین بنیادگذاری است، در حقیقت نفی هرگونه بنیادگذاری می‌باشد، ژرف و رازآمیز است. موفق باشید

35872
متن پرسش

سلام استاد بزرگوار: ما شاگرد شما هم حساب نمیشیم قصد جسارت ندارم اما چند بار به تازگی از حضرتعالی شنیدم که می‌فرمایید ملاصدرا در تعریف نفس می‌فرماید جسم آلی به منابع مراجعه کردم تعریف ملاصدرا از نفس به این صورت است کمال اول لجسم آلی ذی حیات بالقوه و این با انچه حضرتعالی می‌فرمایید متفاوت است. لطفا در مسیر اربعین به ما دعا کنید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! منظور همان «کمال اول لجسم آلی» است. بیشتر اشاره بنده از آن جهت است که متوجه باشیم همان جسم است که مظهر نفس است و ما نفس را در همین جسم بنگریم و نه آن طور که افلاطون می‌گوید که جسم به عنوان موجودی مادی جدای از نفس باشد. مفصل این بحث در ابتدای کتاب «معرفت نفس و حشر» از قول جناب صدرالمتألّهین مطرح شده است. موفق باشید

35678
متن پرسش

با عرض سلام خدمت استاد: پیرامون دیدگاه های مشرب شیخیه در مذهب شیعه اثنی عشری نظر جنابعالی را خواستارم. مطالبی خواندم که ایشان را غالی در امر جایگاه ائمه معرفی می کردند اما با مراجعه به آرای خود ایشان در یافتم که مراد ایشان تکیه بر همان مراتب نوری اهل بیت است که مغفول واقع شده. یا اینکه نظراتشان پیرامون معاد و معراج را پیگیری کردم بسیار جالب بود اینکه جسم مربوط به این دنیا مداخله ای در قیامت ندارد و یا اینکه پیامبر با همین جسم عنصری به معراج نرفته اند و... اگر در این رابطه نظراتی دارید بفرمایید. ممنون

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تا آن‌جایی که بنده در جریان هستم از جهت تفکر اولیه، تحت تأثیر حکمت صدرایی هستند. بحث در تبعات حضور آنها می‌باشد که به نحوی گرفتار نوعی فرقه‌گرایی و جداشدن از مسیر فقاهت علما شدند و کارشان حتی به جایی رسید که از دل این تفکر، بهاء الله سر در آورد در حدی که ابتدا علماء دین، برخورد منفی با این جریان نداشتند ولی بالاخره به راحتی جریان شیخیه زمینه نفوذ کسانی را فراهم کرد که از دوستان جهان اسلام نبودند. موفق باشید

35537
متن پرسش

سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز: من دانشجوی مهندسی هستم، اما بنا به دلایلی علاقه‌مند به فلسفه شدم الان در کنار مهندسی، فلسفه اسلامی مطالعه می کنم اما علاقه داشتم که به فلسفه غرب هم رجوع کنم به نظر جنابعالی آیا چنین رجوعی جایز است؟ چون نگران این هستم که به سمت الحاد کشیده بشم یکی از سوالات رو دنبال می‌کردم، خطاب به طلاب فرموده بودید تا طعم حکمت صدرایی رو نچشید سراغ فلسفه غرب نروید خواستم بدونم به نظرتون دنبال کردن مطالب هایدگر و به خصوص مطالعه کتاب هستی و زمان (با شرح صوتی دکتر صافیان) در کنار مطالعه ی فلسفه اسلامی جایز هست یا اینکه به طور کلی مطالعه فلسفه غرب را تا قبل از چیره شدن بر فلسفه اسلامی جایز نمی دانید؟ با تشکر از استاد عزیز

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر فلسفه اسلامی بخصوص فلسفه صدرا در موضوع «اصالت وجود» و «معرفت نفس» دنبال شود؛ حتی در مواجهه با تفکر هایدگر، بهتر می‌توان از تفکر هایدگر بهره‌مند شد. موفق باشید

35507
متن پرسش

سلام علیکم: وقتی گفته می شود حکمت متعالیه، این حکمت موضوعش که محور و کانون همه مباحث است باید متعالی باشد و موضوع حکمت متعالیه که وجود است باید از وجودی که مشاء و اشراق می گوید متفاوت باشد این وجودی است که مساوق وحدت است و با تعالی از مرحله فلسفه عبور کرد و عدل مرتبه عرفان شده است آیا این ادعا درست است؟ دوم مرحوم صدرالمتالهین (ره) با مطرح کردن اصالت وجود مخاطب را از ذهنیات به حقایق خارجی متوجه کرده است حال چطور می توان در مقام انتقال علوم از ذهنیات خلاص شد و با حقایق خارجی علوم را فهمید و دوباره در دام ذهنیات نیفتاد و دیگر سراغ ماهیات نرفت؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. جناب صدرا با طرح اصالت وجود از فلسفه عبور نکردند بلکه با چنین نگاهی حتی عرفان با شخصیتی عقلانی به میدان آمد. ۲. وقتی نظر به «وجود» باشد و به تشکیکی‌بودنِ آن، بر هرچه می‌نگری آن را در حیطه وجود می‌یابی. موفق باشید

35443
متن پرسش

سلام استاد: چند روزی است بحث دکتر چاوشی درباره جناب صدرا ذهنم را مشغول کرده بخشی از سخنان ایشون دربارع تفکر صدرا: انسان در حرکت جوهری حکمت متعالیه جمع بین ذات و فعل می شود و در نهایت ذات و فعل یکی می شود و بحث شفاعت به غایت دشوار می شود. وقتی می‌گویید عینیت بین ذات و صفات است این بزرگترین شناخت است و دیگر تعالی نمی ماند. اگر تعالی از معرفت وجود نداشته باشد، سوبژکتیویته ظهور می کند. سوبژکتیویته به معنای خودبنیادی انسان است و خودبنیادی یعنی اینکه همه امور عالم دائر مدار آگاهی انسان می چرخد. ابن عربی بر خلاف صدرا، ذات و فعل را جدا می داند‌. ذات انسان در نگاه ابن عربی حق است و فعل او می تواند خبیث باشد. بین ذات و صفات از منظر صدرا عینیت و از منظر عرفان تباین است. در تفکر صدرا تعالی و غیب وجود ندارد بلکه همه آن شهادت و حضور است و سوبژکتیویته در آن وجود دارد و به همین میزان نیهیلسم و اومانیسم در آن موجود است. اما این سوبژکتیویته هنوز تحقق خود را بصورت کامل در نظام صدرا پیدا نکرده. در صورت نقد یا تایید سخنان ایشان درباره صدرا خواهشمندم ما را آگاه بفرمایید و نظرتان را بفرمایید

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید که فهم ایشان از موضوعات با تصورات خودشان همراه است و آن طور که لازم است از اساتید فن استفاده نکرده‌اند. مگر می‌شود در نظر به «وجود»، ذات و صفات جدا باشند. به گفته اهل فن بخصوص با تأکید آیت الله جوادی در درس «اسفار»، آری! مفهوم ذات غیر از صفات است همان طور که مفهوم علم، غیر حیات است ولی در واقعیت، ذات، مصداق همه این مفاهیم می‌باشد. موفق باشید

35427
متن پرسش

سلام: در اختلاف بین بزرگان تکلیف نوآموزان چیست؟ مثلا بزرگی راه صدرا را مثلا مختوم بداند به سوبژیکتیویته و پوچ گرایی و سوزاننده عرفان حضرتعالی به شدت صدرا را قبول دارید و برای فهم عرفان مفید و شاید لازم می دانید. بنده سرآغاز دوراهی هستم یکی می گوید صدرا سر از دره در می آورد دیگر رو به قله می داند. قاعدتا از شما بپرسم توصیه به راه صدرا می کنید ولی یک لحظه خودتان را به جای ما قرار دهید برای ما راه صدرا روشن نیست و نمی دانیم ما را به نیستی می رساند یا هستی و پنجاه پنجاه است بزرگان را نیز نمی دانیم کدام منطبق بر واقع می گویند یا لااقل مرجحی بر انتخاب یکی از آنها نداریم. البته صدرا را برای مثال آوردم و کلا می خواهم بدانم در مسائل اختلافی چه باید کرد؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ملاک، اندیشه خودتان است و نظر به سیره شخصیت‌های قابل قبول‌تان. آیا با ورود در مباحثی مانند آنچه در کتاب «آشتی با خدا» و یا در کتاب «از برهان تا عرفان» برایتان پیش می‌آید؛ احساس می‌کنید به اصالت‌های خود و در جهانی گسترده‌تر حاضر شده‌اید، یا نه؟ اخیراً استاد یزدان‌پناه نکاتی در رابطه با «حکمت متعالیه و جهان امروز» مطرح فرمودند که می‌تواند در این مورد کمک‌کننده باشد. https://eitaa.com/matalebevijeh/13933   موفق باشید

35390
متن پرسش

سلام: مرحوم معارف در کتاب حکمت انسی بخش سوم فصل دوم اصالت وجود یا ماهیت بعد از آنکه ادله اصالت ماهیت و اصالت وجود را رد می کنند در صفحه ۴۰۱ می فرمایند از آنچه گذشت پیدا می آید که ادله قائلان به اصالت وجود یا ماهیت هیچ یک کافی برای اثبات مدعای آنان نیست بدین معنا که تحقق موجودات نه به وجود خاص آنان و نه به ماهیت آنها است بلکه مناط تحقق موجودات به امری است ورای آنها که این امر به اعتقاد حکمای انسی تجلی وجود حق در اعیان -ماهیات- یا به بیان دقیقتر معیت استیثاری حق با اعیان اشیاء است

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌‌آید اینکه مرحوم عباس معارف می‌فرمایند بیشتر نظر به اصالت وجود سینوی دارند که در آنجا بحث وجودات متباین در میان است و جناب صدرا با طرح تشکیکی‌بودن وجود، موضوع را به همان جایی می‌برد که ماورای اصالت وجودی است که تقابل وجود با ماهیت باشد بلکه همان‌طور که مرحوم معارف متوجه بوده این وجود است که به صورت‌های مختلف ظهور می‌کند و از این جهت جناب صدرا می‌فرمایند ما در هر موجودی، ابتدا، وجود را می‌یابیم. موفق باشید

35312
متن پرسش

سلام استاد عزیز: صوتی از دکتر چاوشی گوش دادم که برخلاف نظر مشهور، نکات قابل تاملی درباره نسبت حکمت متعالیه صدرا با عرفان طرح می‌کنند. لینک صوت را برایتان می‌فرستم: https://eitaa.com/varastgi/401 به نظر می‌رسد دوستانی که قصد رجوع به عرفان را دارند، بی‌نیاز از تذکرات فردید و دکتر چاوشی نیستند.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با تشکر. در جریان سخنان ایشان و نیزسخن اخیر ایشان هستم. موفق باشید

35262
متن پرسش

سلام علیکم: کسی که بخواهد خودش فلسفه ملاصدرا را بفهمد ودرجانش بنشیند باید چکار کند؟ فک نکنم با مدرک گرفتن در حوزه و دانشگاه بتوان در این حوزه حرکتی کرد! اصلا راه فهمیدن ملاصدرا چیست؟ لطفا سیر علمی و راههای دیگر والبته راه میانبر را بفرمائید. التماس دعا از شما استاد بزرگوار

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب صدرالمتألهین با کتابهای مهم و ارزشمند خود بخصوص «اسفار اربعه» اندیشه نورانی خود را به میان آورده‌اند و باید به کمک اساتید مربوطه به آن کتابها رجوع کرد. به عنوان مقدمه می‌توانید از کتاب «از برهان تا عرفان» که روی سایت هست همراه با شرح صوتی آن شروع فرمایید. موفق باشید

34986
متن پرسش

بسمه تعالی‌.‌ واقعا به عنوان یه مخلوق از خدا گله دارم. نه که آنطور پرو باشم و پامو از گلیمم دراز کنم بلکه مستحقم و سخت نیاز دارم با تمام وجود خدا را در ذاتم و تمام درونم زنده و پاینده و همواره برتر یا در یک کلمه «خدا» تماما باشم. از کودکی مستحق بودم و اعماق پوچیو میچشم تا همواره تشنه تر باشم و واقعا از خدا انتظار دارم. نمیخوام راهنمایی بشم ولی این حرف منه که مطمئنم با نهایی ترین بشر یعنی آخرین آخر یکیست و از کجا مطمئنم هم نمیدانم :( خدایا یا اینکه بیا و تماما این بنده از آن تو و پیامبرو ولایتت یا اینکه باید جواب بدی اصلا با چه اجازه ای منو خلق کردی که حالا بخوای تازه بهم گیر بدی جهنم و بهشت و دنیا و دردسراش و برزخ مزخرفو دردسراش و قیامت جاودان و دردسراشو طی کنم که چی که بشم یه آدم موفق و بزرگ یا هرکسی؟ مسئلم این نیست تو خدای منی یا نه که بگم قالو شهدنا مسئله من اصلا اینه اگه بنده تو گردن نگیری اصلا برا چی آفریدی وقتی میتونی و میتونستی از اول محمدی صلوات الله علیم بیافرینی؟) خلاصه همه قرآن با همه عظمتش که عظمت جانی است و توحید لاحد و بی انتهاست و من بنا نیست آنرا تکذیب کنم مگر مرض دارم چنین حماقتی بکنم وقتی حرفم مرگو زندگیست و راهی نیست، چرا که بقول جناب عطار(صلای کفر در دادست شما را ای مسلمانان) دارم میبینم هیچ راهی ندارم جز تو، چرا مرا منتظر می‌گذاری؟ من در تعجبم از اینکه چرا همه چیز مهیاست برای خدا و خدا اینقدر طولش میدن. البته با همه این وجود که رهبر عزیز ما که کاملا متوجه م ایشان نسل ها را بخوبی می‌شناسند چون فردی الهی هستند و قطعا برای بشر کم نخواهند بود بلکه هزاران سال باید بزرگان بدوند تا به یک درجات ایشان و هم نسلانشان که شبیه ایشانند نزدیک شوند باز معتقدم بشر آخر الزمانی رهبر انقلاب بظهور نیامده، و اولیاءالله آخر الزمانی هنوز بظهور نیامدند تا تشنگی دیوانه کننده مرا سیر کنند زیرا یا خدا یا مرگ و این نهایی ترین حرف بود که با خودم داشتم که پروردگارا یا تو یا خود کشی و اگر از نبود تو خود کشی کنم روای رواست. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! با توجه به اینکه طبیب عشق تماما رحمت و وسعت است، کافی است که در ما زمینه ای برای سرازیری فیض و رحمتش فراهم کند بنابراین این مائیم که باید ظرفیت آخرالزمانی مان را که حضور در جهان انسانیت این دوران است و فهم نیازهای آن در عین قدسی بودن، به صحنه آوریم. آیا نیاز نیست در کنار حکمت صدرایی و معارف قرآنی المیزان و عرفان حضرت روح الله بهترین نحوه حضور در این دوران را شکل دهیم؟ بخود آییم و ضعفهای خود را بازخوانی کنیم و به فکر راهی باشیم بسی باریک که خداوند در مقابل ما گشوده است تا نه تنها گذشته خود را جبران کنیم بلکه در همان راه باریک، خود را معنا و ادامه دهیم. آیا راه چاره ای جز این هست وقتی خطاب می شویم «ولکن تلوموا انفسکم»؟! هان ای انسانها! بیش از آنکه بقیه را ملامت کنید، خود را ملامت کنید و اتفاقا این، با تواضع در مقابل بقیه و دیدن دلسوزی انها پیش می آید. موفق باشید.

34936
متن پرسش

سلام استاد: مشغول مطالعه تفسیر تسنیم هستم و همزمان صوتهای استاد جوادی آملی را هم گوش می‌کنم آیا این تفسیر مرا از معارفی که در فلسفه و عرفان هست بی نیاز میکنه یا نه؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هرچه هست در کار خوبی حاضر شده‌اید و برکات زیادی نصیب شما می‌شود. در ادامه، در فهمِ فلسفه صدرایی و عرفان، آماده‌تر خواهید شد. موفق باشید

34764
متن پرسش

با سلام خدمت شما استاد بزرگوار! من در اینترنت به مطالبی درباره نقد کتاب از برهان تا عرفان برخوردم. در صورت امکان اگر جوابی دارید مر قوم بفرمایید. متن زیر: «نقدی بر جزوه از برهان تا عرفان – قسمت اولآثار و مقالات۶۳ مشاهده استاد محقق حاج شیخ حسن میلانی اشاره «از برهان تا عرفان» [1] عنوان کتابی است که به تبيين معرفت خداوند و رابطه خدا و خلق بر اساس نظريات فلاسفه و عرفا پرداخته است. استاد عالی مقام حوزه علمیه قم، علامه‌ی محقق جناب آقای «حاج شیخ حسن میلانی»، عالمانه به نقد این کتاب پرداخته که طالبان حق را به دقت در مطالب آن دعوت می‌کنیم. [2] * * * * با توجه به آن چه پيشاپيش در نقد عقيده عرفا، و بطلان نظريه وحدت وجود بيان داشتيم [3] نيازي به تبيين مواضع اشکال آن نمي‌بينيم، و در عين حال به برخي از موارد نادرست، و مخالف با عقل و برهان و وحي در آن اشاره مي‌نماييم. كتاب مذکور مي‌نويسد: هر موجودي يا بايد «عين وجود» باشد و يا از «عين وجود» به وجود آمده باشد. و مي‌نويسد: عين وجود، مثل عين شيريني كه تماماً شيريني است، «عين وجود» هم تماماً وجود است و هيچ جنبه عدمي در آن راه ندارد. (ص24) نقد و اشکال: وجود عين شيريني محال ذاتي است و در خارج هم هرگز عين شيريني وجود ندارد و همين طور وجود حقيقتي به نام «عين وجود» هم تصوري باطل است و تا کنون هيچ عاقلي در مقابل چيزهاي شيرين يا سفيد يا … معتقد به وجود چيزي به نام عين شيريني!! يا عين سفيدي!! نبوده است لذا فلاسفه هم مجبور شده‌اند حرف خود را برگردانند و بگويند: منظور ما از عين وجود، كلّ أشياء موجود است![4] درست مانند اين كه كسي بگويد: منظور من از عين شيريني تمام شيريني‌هاي خارجي است! كه البته در اين صورت اصل مدّعاي خود را نقض کرده و به بطلان آن اعتراف کرده است. و مي‌نويسد: «عين وجود» ، «عين كمال» است و كمالي بالاتر براي آن قابل تصوّر نيست، به اصطلاح «لا يُتَصَوَّرُ ما هو أتَمُّ منه» يعني موجودي كامل‌تر از آن قابل تصوّر نيست. (ص25) نقد و اشکال: هر حقيقتي كه بتوان براي آن كمال و نقص، و بالاتر و پايين‌تر فرض و يا تصوّر كرد هرگز داراي كمال مطلق نخواهد شد، بلكه در هر مرتبه‌اي كه فرض شود باز هم وجود مرتبه‌اي فراتر از آن برايش ممكن است و محال است افرادي نامتناهي از آن حقيقت محقّق شود زيرا کمال و نقص و زياده و نقصان از خصائص حقيقت متجزي و مخلوق است، درست مانند عدد كه كسي نمي‌تواند پاياني براي آن تصوّر كند و وجود عدد نامتناهي ذاتاً محال است؛ علاوه بر اين كه در فرض مذكور لازم مي‌آيد كه ذات واجب الوجود ايشان داراي بي‌نهايت اجزا و مراتب وجودي باشد و اين هم مطلبي است واضح البطلان كه توضيح بيش‌تر آن در آينده مي‌آيد. در ادامه همين مطلب آمده است كه: (رابطه عين وجود با موجودات مثل رابطه شخص بنّا با ساختمان يا مثل رابطه بين گوسفند و پشم آن نيست، بلكه «بود يا هستي» شيء را به شيء مي‌دهد) (ص26) نقد و اشکال: در فلسفه و عرفان به هيچ عنوان، وجود دادنِ حقيقي به اشياء قابل قبول نيست، بلکه فلاسفه و عرفاء معتقدند که وجود، حقيقتي ازلي و ابدي است كه هر لحظه به صورتي در مي‌آيد و اصلاً خالق و مخلوقي و خلقت و وجود دادني در كار نيست، بلكه تنها يك وجود است كه به اطوار و اشكال و صورت‌هاي مختلف در مي‌آيد. چنان‌که مي‌گويند: إنّ الماهيّات الإمكانيّة امور عدميّة… بمعني أنّها غير موجودة لا في حدّ أنفسها بحسب ذواتها و لا بحسب الواقع؛ لأنّ ما لا يكون وجوداً ولا موجوداً في حدّ نفسه لا يمكن أن يصير موجوداً بتأثير الغير و إفاضته، بل الموجود هو الوجود و أطواره و شؤونه و أنحاؤه. «أسفار، 2/341» بنابراين بر اساس مباني کتاب رابطه‌ی خدا و خلق دقيقا همان رابطه‌ی گوسفند با پشم آن، و دريا و موج آن، و کل با اجزاي آن خواهد بود اگر چه خودشان متوجه اين تناقض‌گويي نشده و منکر آن باشند. در بند 4 در توضيح هويّت تعلّقي گفته شده است: در رابطه با ايجاد پديده‌ها از عين وجود، جز وجود صادر نمي‌شود، در واقع عين وجود تجلّي كرده و در نتيجه اين تجلّي، مخلوقات حاصل شده، و همه عالَم تجلّي عين وجود است. يعني رابطه مخلوق با خالق مثل رابطه كوزه با كوزه گر نيست كه دوگانگي در ميان باشد، چرا كه از عين وجود جز وجود صادر نمي‌شوند، پس بين عين وجود و موجودات يگانگي در ميان است. يعني عين وجود جلوه كرده و مخلوقات همان جلوه و تجلّي عين وجودند، به اين نوع رابطه كه بين علّت و معلول دوگانگي نيست، تجلّي مي‌گويند… يعني يك وجود در صحنه است (كاملاً دقّت شود) همراه با شدّت و ضعف، كه مرتبه اعلاي آن، وجود مطلق يا عين وجود و عين كمال است و مراتب پائين آن، وجودات ضعيف ترند) «ص27 و 28» نقد و اشکال: رابطه‌ی خالق و مخلوق نه مانند كوزه و كوزه‌گر است و نه مانند تجلّي يك چيز به صورت‌هاي مختلف. بديهي است در هر دو صورت لازم مي‌آيد خالق و مخلوقي در كار نباشد، در حالي كه خالق متعال واقعاً وجود دهنده و آفريننده اشياء مي‌باشد و آن‌ها را پس از نيستي واقعي آن‌ها وجود داده و آفريده است و واقعاً غير مخلوقات خود مي‌باشد. و هر كس خالق متعال را غير مخلوقات خود ندانسته و بين آن دو دوگانگي حقيقي قائل نباشد آگاهانه يا ناخودآگاه، عقيده دهريان و منكران وجود خداوند متعال را پذيرفته است. امّا در مورد بطلان قسمت دوم سخن ايشان كه تصريح كردند: يك وجود بيشتر در صحنه نيست كه مرتبه شديده (مرتبه نامتناهي) همان يك وجود، واجب است و مرتبه ضعيفه آن، ممكنات و مخلوقات هستند، بايد بگوئيم: اوّلاً: حقيقتي كه داراي مراتب باشد ـ بگونه‌اي كه هر مرتبه‌اي از آن كه فرض شود مرتبه‌اي فراتر از آن قابل تصوّر باشد ـ سلسله‌اي عددي و وجودي متجزي بوده، و نامتناهي لايقفي (غير ايستا) ناميده مي‌شود. مانند عمر جاويدان اهل بهشت كه دائماً قابل زيادت است ولي افراد آن هر چه زياد شوند پيوسته محدود و متناهي خواهند بود، چنين حقيقتي محال است به وجود مرتبه‌اي منتهي شود كه نامتناهي حقيقي (با صرف نظر از اين كه وجود نامتناهي حقيقي محاليّت ذاتي دارد) باشد، تا اين كه ممكن باشد نام آن را واجب الوجود يا غير آن بگذاريم. ثانياً: تناهي و عدم تناهي مانند ملكه و عدم، موضوع آن حقائق متجزي و عددي است لذا اگر حقيقتي متجزي و عددي نبود اتّصافش به تناهي يا عدم تناهي موضوعاً باطل است، به همين خاطر خداوند متعال كه جزء و كلّ و مقدار و عدد و زمان و مكان ندارد، ذاتاً به كوچكي و بزرگي، و كمي و زيادي، و تناهي و عدم تناهي وصف نمي‌شود. و چنان‌چه كسي نامتناهي را موجودي حقيقي بداند و در عين حال بگويد: «اين موجود نامتناهي جزء ندارد!» معناي نامتناهي را نفهميده چرا كه توجّه ندارد موضوع تناهي و عدم تناهي مقدار و اجزا است و قابليت زياده و نقصان خاصيّت ذات مقداري و شيء داراي اجزاء مي‌باشد. و سخن او درست مانند سخن كسي است كه معناي جسم را نفهميده و نداند كه موضوع تصوّر جسميّت طول و عرض و عمق است سپس در مورد خداوند بگويد: «خداوند جسمي است كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع و نه زمان و نه مكان و نه…». از جهت معناي لغوي نيز كلمات «متناهي» و «نامتناهي» ، «محدود» و «غيرمحدود» تنها در مورد موضوعاتي به كار مي‌رود كه داراي كشش و امتداد و اجزا باشند. برخي پنداشته‌اند كه در روايات اهل‌بيت علیهم السلام خداوند متعال با عنوان «نامتناهي» وصف شده است، اين افراد اشتباهاً تقابل متناهي و نامتناهي را تقابل دو معناي نقيض انگاشته و رواياتي را كه براي بيان فراتري ذات خداوند متعال از قابليّت اتّصاف به اوصاف مخلوقات و مقداريّات و حقائق قابل زياده و نقصان وارد شده است، به معناي نامتناهي ساخته اوهام خود ـ كه وجود آن ذاتاً محال است ـ حمل كرده‌اند. لذا هيچ يك از علماي اعلام متقدّم قائل به نامتناهي بودن خداي تبارك و تعالي نشدند، بلكه وجود نامتناهي را محال دانستند [5] و خود فلاسفه هم اعتراف كرده‌اند [6] كه تا هزار سال پس از ظهور اسلام، نام و نشاني از نامتناهي بودن خدا در كلمات فلاسفه اسلامي وجود نداشته است. اصولاً بايد دانست كه در طول تاريخ اعتقادى شيعى، اعتقاد به محال‏ بودنِ وجود نامتناهى از امور مسلّم و بديهى بوده است، و اعتقاد به آن توسّط فلسفه يونان و عرفاى اهل‌سنّت در بين برخى از ايشان رخنه كرده است. ثالثاً: بر اساس برهان قطعي عقلي و ضرورت غير قابل انكار مكتب وحي و شرع، آفريننده و خالق و علّت حقيقي وجودِ مخلوقات آن است كه آن‌ها را ايجاد کرده باشد، ولي چنانچه علّت و معلول را اين‌گونه تفسير كنيم كه: معلول در واقع هستيِ تنزّل يافته علّت است. (رجوع شود به: از برهان تا عرفان، طاهرزاده، اصغر، ص26 و 32). معلول از خودش وجود مستقلي ندارد (ص29). بدون شك مخلوقات را اجزاي وجود خداوند دانسته‌ايم نه مخلوقات او. شكّي نيست كه مخلوقات، در هستي خود، هرگز مستقّل نيستند، امّا عدم استقلال وجودي اشياء، به اين نحو نيست كه وجود آن‌ها تنزل ذات خداوند متعال باشد، بلكه وضوحاً به اين معني است كه وجود و بقاي آن‌ها وابسته به اراده و مشيّت و ايجاد خداوند مي‌باشد و بدون آفرينش و مشيّت او وجود و بقا نخواهند داشت. رابعاً: موجودي كه داراي بي‌نهايت مراتب وجودي فرض شده باشد داراي بي‌نهايت اجزاء مي‌باشد، و اعتقاد به واجب الوجودي كه مركّب از بي‌نهايت اجزاء باشد (كه تنها معناي واقعي تركيب نيز همين است، نه تركيب از وجود و عدم كه فلسفه مي‌گويد[7] و صرفاً امري اعتباري مي‌باشد و بدون جهت آن را از أقسام تركيب، بلكه بدترين اقسام تركيب ناميده‌اند) در حقيقت اعتقاد به بي‌نهايت واجب الوجود مي‌باشد، نه اعتقاد به خداي واحد يگانه بي‌نظيري كه ذاتاً غير قابل انقسام و توليد و تولّد و صدور و تجلّي و ظهور و تصوّر و توّهم است. کتاب از برهان تا عرفان در ادامه در صفحه 30 در مورد رابطه بين ممكن الوجود با واجب الوجود بيان مي‌دارد: (رابطه بين ممكن الوجودها با واجب الوجود مثل رابطه صور ذهني است با ما). نقد و اشکال: فلسفه و عرفان رابطه وجودي نفس با صور ذهني را عينيّت و اتّحاد و يگانگي مي‌داند[8] نه خالقيّت و مخلوقيّت واقعي، و بطلان اين عقيده نيازي به توضيح ندارد. در صفحه 31 كتاب مذكور بيان شد كه: هر معلولي نسبت به علّت حقيقي و موجِده خويش يك وجود سرابي است كه در نفس و ذات خود فاقد واقعيّت و هستي است… قرآن مي‌فرمايد: «يا أيّها الناس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغنيّ الحميد» يعني اي مردم شما در ذات خود فقيراني هستيد وابسته به خدا، و خدا غني و حميد است. بنابراين خداوند بودش و كمالش به خودش است و بقيّه مخلوقات همه و همه در ذات خود فقير إلي الله هستند يعني در ذات خود عدمي‌اند، ولي عدمي كه به خالق خود وصل است، و به وجود خدا موجود است. نقد و اشکال: ابتداءً بايد متذكّر شويم كه در اين‌جا گفته شد: وجود معلول نسبت به وجود علّت يك وجود سرابي است. ولي در صفحه 52 آمده است: كثرت در جهان امكان به آيت و ظهور برمي­گردد، نه اين كه به عنوان سراب قلمداد شود. و اين تناقضي واضح و آشكار است، البته اين گونه تناقض‌گويي­ها مختصّ به مؤلّف كتاب نيست بلكه بيشتر مطالب فلاسفه و عرفا از همين قبيل است كه در يك جا مي‌گويند: علّت و معلول داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: علّت و معلول نداريم[9]؛ در يك جا مي‌گويند: خالق و مخلوق داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: خالق و مخلوق نداريم؛ در يك جا مي‌گويند: واجب و ممكن داريم، و در جاي ديگر مي‌گويند: واجب و ممكن نداريم[10]. معنايي که در مورد آيه « یایها الناس انتم الفقرآء الی الله و الله هو الغنی الحمید » گفته شد، قطعاً تحريف معناي آيه بوده و بر خلاف ضروريّات دين و كتاب و سنّت مي‌باشد، علاوه بر آن كه وصل بودن «عدم» به ذات خالق خود! اصلا معناي درستي ندارد. در صفحه 34 آمده است: سؤال: طبق بحثي كه گذشت؛ آيا مي‌توان گفت: حال كه عين الوجود همان عين كمال و همان خداست، پس وجودهاي مادون هم مقداري از خدا هستند؟ جواب: خير؛ چون اگر دقّت بفرماييد خداوند «جلّ جلاله» عين كمال است، پس هر چيزي كه عين كمال نيست و داراي نقص است اصلاً خدا نيست، مضافاً بر اين وجودهاي مادون همه و همه معلول­اند و خداوند هيچ جنبه معلوليتي ندارد. آري تمام مراتب مادون، در عين كه هيچ جنبه استقلالي ندارند همه و همه آيات و نشانه­هاي خداوند اند و لذا است كه قرآن مي‌فرمايد: «فإينما تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجْه الله» يعني بر هر چه بنگري آن جا وجه الله است كه همان جلوه‌اي از وجود مطلق باشد. نقد و اشکال: کسي که معتقد است: بين عين وجود و مخلوقات يگانگي است. (ص27) هيچ گونه دوگانگي بين خالق و مخلوق نيست. (ص27 و 35) معلول در واقع وجود تنزّل يافتة علّت است. (ص32) علّت است که به صور مخلوقات تجلّي كرده. (ص27) يك وجود در صحنه است كه مرتبه‌ی اعلاي همان يك وجود خداست و مراتب پائين‌تر همان يك وجود، مخلوقات هستند. (ص28) بايد بپذيرد كه مراتب مادون، مقداري از خدا هستند! همان گونه كه در سئوال هم آمده بود، و البته در جواب، از پاسخ حقيقي طفره رفته و جزء خدا بودن ردّ نشده است، بلكه در جواب گفته شده: مراتب مادون، خدا نيستند! و اين پاسخ در واقع، فرار از سئوال است، چرا كه سئوال کننده نگفته بود: آيا مراتب مادون، خداست يا خدا نيست؟ تا اين که در پاسخ گفته شود: خير! مراتب مادون خدا نيست؛ بلكه از جزئيت اشيا نسبت به خدا سئوال شده بود كه جواب آن هم گفته نشد. چرا که روشن است بر اساس مباني کتاب، و بر اساس قواعد مسلم فلسفه و عرفان، در حقيقت تمامي مخلوقات و مراتب مادون، و تمام أشيا روي هم رفته را خدا مي‌دانند ولي هر کدام به تنهايي را فقط مقداري از وجود خدا مي‌دانند نه همه آن! چنان‌که تصريح مي‌کنند: كلّ ما هو بسيط الحقيقة فهو بوحدته كلّ الأشياء. «ملاصدرا: عرشيه، 221». و مى‏گويند: وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[11] و در صحنه وجود هيچ احديتي جز احديت مجموع وجود ندارد! … و هذا الاطلاق الحقيقي الاحاطي حائز للجميع، ولا يشذّ عن حيطته شيء.[12] اطلاق حقيقي فراگير، همه چيز را در بر دارد، و هيچ چيز از دايره وجود آن بيرون نيست. شك نيست كه هيئت مجموعيه و صور احاطيه‏اي كه اشيا راست براي آن‏ها حقيقتي وراي اين خصوصيات و احديت جمع آن‏ها نيست.[13] فلسفه خود درباره علّت و معلول مى‏گويد: العلة هي تمام المعلول.[14] «علّت»، تمام و كمال معلول است، و تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه.[15] و «تمام بودن»، به معناي نفسِ همان شى‏ء و زائد بر آن بودن است! و ابن ‏عربي صريحاً مى‏گويد: إنّ الاشياء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشياء لم تفارق عندية الحقّ تعالى، وعندية الحقّ تعالي لم تفارق ذات الحقّ تعالى، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع.[16] اشيا، از خزائن خود جدا نشده‏اند. و خزائن اشيا، «نزد حق تعالي بودن» را وانگذاشته‏اند. و «نزد حقّ تعالي بودن»، از ذات حق تعالي مفارقت نجسته است. پس هر كس يكي از اين امور سه‌گانه را مشاهده كند، هر سه را مشاهده كرده است. و در صحنه‏ي وجود هيچ احديتي جز «احديت مجموع» وجود ندارد. ملا هادي سبزواري مى‏گويد: من لوازم الوجوب، التمامية وفوق التمامية بالنسبة إلي الوجودات الّتي دونه، وسيجيء أنّ تمام الشيء هو الشيء وما يفضل عليه؛ وأنّ البسيط كلّ الاشياء دونه بنحو أعلى.[17] از لوازم واجب‏الوجود بودن، تماميت و فوق تماميت نسبت به وجودات پايين‏تر از آن مى‏باشد. و به زودي خواهيم گفت كه «تماميت يك چيز»، خودِ همان چيز مى‏باشد وفزونى‏هاي بر آن. و نيز خواهيم گفت كه: وجودِ بسيط (خداوند)، مساوي با تمامي اشيا و موجودات پايين‏تر از آن به نحو اعلي مى‏باشد. آري بر اساس مباني فلسفه و عرفان بايد گفت که مراتب مادون را اگر به اصل وجودشان نظر كنيم و محدوديتشان را لحاظ نكنيم چيزي غير از خدا نيستند، مانند موج و دريا، كه وقتي به موج با محدوديتش نگاه مي‌كنيم آن را موج، و فقط مقداري از دريا مي­بينيم؛ ولي اگر به اصل وجودش نگاه كنيم چيزي غير از آب و دريا نمي­باشد. كما اين كه خود كتاب «از برهان تا عرفان» نيز در شعري كه در صفحه 50 آورده­ است مي‌نويسد: درياي كهن چـو بـر زند موجـي نـو موجش خوانند و در حقيقت درياست و به همين خاطر كه از نظر فلسفه و عرفان، مراتب مادون، جزئي از خدا هستند گفته‌اند: بت پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست. و اگر مسلمان كه قائل به توحيد است و انكار بت مي‌نمايد بدانستي و آگاه شدي كه في الحقيقة بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كسي است، بدانستي كه البتّه دين حق در بت پرستي است. «شرح گلشن راز، لاهيجي، محمد، 639» مسلمان گـر بدانستي كه بت چيست بدانستي كه دين در بت پرستي است[18] و به همين خاطر است كه مي‌گويند: وقتي موسي علیه السلاماز مناجات كوه طور برگشت و ديد مردم گوساله پرست شدند به برادرش هارون عتاب كرد و عتابش هم به هارون بدين جهت بود كه تو چرا گوساله پرستي را انكار كردي و نفهميدي گوساله پرستي چيزي غير از خدا پرستي نيست چون عارف خدا را عين هر چيزي مي داند. و چنان که مي‌گويند: فكان موسي أعلم بالأمر من هارون لأنّه عَلِمَ ما عبده أصحاب العِجْل لعلمه بأنّ الله قد قضي ألاّ يعبدوا إلاّ إيّاه كما قال تعالي: «وَ قَضي ربُّك ألاّ تَعْبُدُوا إلاّ إيّاه» و ما حكم الله بشيء إلاّ وقع، فكان عَتْب موسي أخاه هارون لما وقع الأمر في إنكاره و عدم اتّساعه، فإنّ العارف من يري الحقّ في كلّ شيء بل يراه عين كلّ شيء. و در شرح عبارت فوق مي‌گويند: بنابراين عتاب موسي برادرش هارون را از اين جهت بود كه هارون انكار عبادت عجل مي نمود و قلب او چون موسي اتّساع نداشت، چه اينكه عارف حقّ را در هر چيز مي بيند بلكه او را عين هر چيز مي بيند. «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 514» إنّ المعبود هو الحقّ في أيّ صورة كانت، سواء كانت حسيّة كالأصنام أو خياليّة كالجن أو عقليّة كالملائكة. «شرح فصوص الحكم قيصري، 524» در مورد آيه‌ی شريفه‌ی « فأینما تولوا فثم وجه الله » هم بايد بگوئيم: معنايي كه در كتاب بيان شده است قطعاً تحريف معناي قرآن كريم است، و برخلاف ضرورت عقل و برهان و دين مي‌باشد. زيرا در مورد معناي آيه‌ی شريفه بر اساس برهان و قواعد کتاب و سنت مي‌توان گفت که منظور اين است که خداوند متعال بر خلاف مخلوقات خود بوده، و داراي مکان نيست که کسي خيال کند اگر رو به قبله کند حتما رو به خدا کرده است، و اگر پشت به قبله کند، پشت به خدا کرده است. بلکه به هر طرف که روي داشته باشيد براي خداوند متعال يکسان است و خداوند سميع و بصير، نسبت به همه چيز و همه جا دانا و شنوا مي‌باشد. ادامه دارد … فصلنامه نورالصادق شماره 8 – دارالصادق اصفهان [1]. تألیف اصغر طاهرزاده. [2]. از جناب مستطاب حجة الاسلام آقای حمید نصرالله زاده که در تحقیق و تدوین این جزوه همکاری نمودند قدردانی کرده و از ایشان تشکر می‌کنیم. [3]. در مقاله‌ی اثبات توحید و بطلان وحدت وجود. [4]. إعلم أنّ واجب الوجود بسيط الحقيقة غاية البساطة، و كلّ بسيط الحقيقة كذلك فهو كلّ الأشياء، فواجب الوجود كلّ الأشياء لايخرج عنه شيء من الأشياء، و برهانه علي الاجمال: أنّه لوخرج عن هويّة حقيقته شيء لكان ذاته بذاته مصداق سلب ذلك الشيء. (اسفار، 2/368). [5]. شيخ طوسي، اقتصاد، 24 و 82 ـ خواجه نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، 35 ـ ابوالصلاح حلبي، تقريب المعارف، 76 ـ سيّد مرتضي، الشافي في الامامه، 1/162؛ الانتصار، 407 ـ ابن ميثم بحراني، قواعد المرام في علم الكلام، 57 [6]. الميزان، 6/103. [7]. ثمّ إن من التركّب ما يتّصف به الشيء بهويّته الوجوديّة من السلوب، و هو منفي عن الواجب بالذات. بيان ذلك: أنّ كلّ هويّة صحّ أن يسلب عنها شيء بالنظر إلي حدّ وجودها، فهي متحصّلة من ايجاب و سلب، كالانسان مثلاً هو إنسان و ليس بفرس في حاقّ وجوده، و كلّ ما كان كذلك فهو مركّب من ايجابٍ هو ثبوت نفسه له و سلبٍ هو نفي غيره عنه، ضرورة مغايرة الحيثيّتين. فكلّ هويّة يسلب عنها شيء فهي مركّبة، و تنعكس النتيجة بعكس النقيض إلي أنّ كلّ ذات بسيطة الحقيقة فإنّها لايسلب عنها كمال وجوديّ. و الواجب بالذات وجودبحت لاسبيل للعدم إلي ذاته و لايسلب عنه كمال وجوديّ، لأنّ كلّ كمال وجوديّ ممكنٌ، فإنّه معلول مفاض من علّة و العلل منتهية إلي الواجب بالذات، و معطي الشيء لايكون فاقداً له، فله (تعالي) كلّ كمال وجوديّ من غير أن يداخله عدم، فالحقيقة الواجبيّة بسيط بحتة، فلايسلب عنها شيء. (نهاية الحكمة، 336). [8]. رجوع شود به: نهاية الحكمة، الفصل الثاني من المرحلة الحادية عشرة، في اتّحاد العالم بالمعلوم و هو المعنون عنه باتّحاد العاقل بالمعقول. [9]. فما وضعناه أوّلاً أنّ في الوجود علّة و معلولاً بحسب النظر الجليل قد آل آخر الأمر بحسب السلوك العرفاني إلي كون العلّة منهما أمراً حقيقيّاً و المعلول جهة من جهاته، و رجعت عليّة المسمّي بالعلّة و تأثيره للمعلول إلي تطوّره بطور و تحيّثه بحيثيّة. (إسفار، 2/300). اين كه ما در ابتداي امر بنابر انديشه بزرگ گفتيم كه در صحنه وجود علّت و معلولي هست، به اقتضاي سلوك عرفاني در پايان به آن‌جا كشانده شد كه: از آن دو، تنها علّت، امرِ حقيقي است و معلول جهتي از جهات آن مى‏باشد، و علّيت و تأثيرِ آن چيزي كه علّت ناميده شده است به دگرگون شدن و جهات مختلف پيدا كردن خود او بازگشت، نه به اين كه معلول چيزي غير از آن و جدا از آن باشد! [10]. چون به دقّت بنگري آن چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است. (ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملي، 107). الممكنات باطلة الذوات هالكة الماهيّات أزلاً و أبداً و الموجود هو ذات الحقّ دائماً و سرمداً (أسفار، 2/340)؛ فحقائق الممكنات باقية علي عدميتها أزلا و أبداً. (أسفار، 2/341). [11]. ابن عربى، كتاب المعرفة، 29ـ30. [12]. حسن‏زاده آملى، حسن، تعليقات كشف المراد، 502. [13]. حسن‏زاده آملى، حسن، وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، 64 ـ66، انتشارات تشيع ـ چاپ اول، 1379. [14]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 169. [15]. طباطبايى، محمد حسين: نهاية الحكمة، 177. [16]. ابن عربى: كتاب المعرفة، 29ـ30. [17]. سبزوارى، ملاهادى: حاشيه اسفار، 1/14. [18]. شرح گلشن راز، لاهيجي» با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این حرف جدیدی نیست. آری! جریان‌های مخالف فلسفه، از همین حرف‌ها زده‌اند. حضرت امام در نوشتاری که تحت عنوان «منشور روحانیت» مطرح فرمودند، بلای این نوع تحجّر را به ما گوشزد کرده‌اند در حدّی که به گفته حضرت امام ظرفی که فرزند ایشان آب خورده بود، آن را نجس می‌دانستند و آب کشیدندحضرت امام «رضوان‏ الله عليه» در شرح حديث دوازدهم در كتاب چهل حديث مى ‏فرمايند: نظر در ذات براى اثبات وجود توحيد و تنزيه و تقديس آن، غايت ارسال انبياء و آمال عرفا بوده و قرآن كريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و كمالات اسماء الهى است و هيچ كتابى از كتب حكما و متكلمين بيشتر از كتاب كريم الهى و كتب معتبره‏ ى اخبار مثل «اصول كافى» و «توحيد صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات ننموده. ليكن مصيبت در آن است كه در قرون اخير بعضى جاهلان در لباس اهل علم پيدا شده كه نديده و نسنجيده و از كتاب و سنت عارى و برى بوده، مجردِ جهلِ خود را دليل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براى رواج بازار خود، نظر در معارف را كه غايتِ مقصد انبياء و اولياء (عليهم السلام) است و سر تا پاى كتاب خدا و اخبار اهل بيت (عليهم السلام) مشحون از آن است را حرام شمرده و هر ناسزايى و تهمتى را از اهل آن دريغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف كرده و اسباب تفرقه‏ ى كلمه و شتات جمعيت مسلمين گرديده و از او اگر سؤال شود كه اين‏ همه تكفير و تفسيق براى چيست؟ متشبث شود بر حديث‏ «لا تَتَفَكَّرُوا فِي ذاتِ الله». اين بيچاره‏ ى جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: يكى آن‏كه گمان كرده حكماء تفكر در ذات مى‏ كنند، با آن‏كه تفكر در ذات را و اكْتِناهِ آن را ممتنع مى ‏دانند و اين خود يكى از مسائل مبرهنه‏ ى آن علم است. و ديگر آن‏كه معنى حديث را ندانسته گمان كرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نبايد اسمى برده شود.[1].

می دانید که دعوای بین اخباریون و حکماء چیز جدیدی نیست و بنده هم بنا ندارم وارد این دعوا ها شوم بحمد الله اساتید بزرگی در میدان هستند. تنها برای این که سوال شما را بی جواب نگذاشته باشم و وارد یک بحث فنی هم نشوم نوشته آقای حسن قربانی را تقدیم می کنم .« اسلام چه گوهریست که به دلیل انطباقش بر حقایق نظام تکوین و فطرت انسانی، در مواجهه با دشمنان خود می فرماید: «قل هاتوا برهانکم»؟ به راستی مکتبی که انسانها را دائماً به تفکر و تعقل دعوت کرده و از منکرین خود برهان طلب می کند، خود با چه برهان عقلی به سؤالات آنها پاسخ می دهد؟ ابرمرد دوران غیبت امام معصوم (عج)، امام خمینی (ره)، در سن حدود ۶۰ سالگی پس از یک عمر کسب معارف، خودسازی و سیر و سلوک الی الله و نوشتن انواع کتابهای عمیق فقهی، فلسفی، عرفانی از جمله تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، سرالصلوة، رساله لقاءالله و حاشیه بر اسفار اربعه، پای در میدان مبارزه با طاغوت نهاد و شجره ی طیبه ای به نام انقلاب اسلامی را که اولین ثمره اش، نظام جمهوری اسلامی ایران بود بنا نهاد اما به واقع، عظیم تر از تغییر ساختار سیاسی در ایران، انقلاب معرفتی آن حکیم الهی بود. سرگذشت عرفا و حکمای بزرگ الهی مالامال از سختی ها و فشارهای جانسوز است. از سر بر دار شدن منصور حلاج و شیخ شهاب الدین سهروردی، تا به آتش کشیده شدن عین القضات همدانی، تا تبعید صدر المتألهین ملا صدرای شیرازی به کهک قم، تا متهم شدن به صوفی گری اولیائی همچون حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی و اقدام نافرجام به قتل ایشان، تا تبعید عارف بیداردل سید حسن مسقطی از نجف اشرف، تا فحاشی و دشنام ها به امثال علامه طباطبائی و علامه حسن زاده آملی. علامه حسن زاده آملی (حفظه الله) در کتاب «گفتگو با علامه حسن زاده آملی» می فرمایند: «روزی مرحوم علامه طباطبایی را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند. عرض کردم مرخص می شوم. ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و من پایین بودم و رو به من کردند و گفتند: حکمای الهی این همه فحشها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویی آنها پرداختند. این همه فقر و فلاکت و بیچارگی را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهی به "کهک" بسر می بردند و گاهی ... با این همه حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند: آقایانی که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگی را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و برای شما گذاشته ایم، حال هر چه می خواهید بگویید. آنها حرف حقشان را نوشتند و برای نفوس مستعد به یادگار گذاشتند و تمام تلاش این هست که منطق وحی را بفهمیم.» آنگاه که سید روح الله موسوی خمینی، ، در اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، جلسه ی تفسیر فلسفی عرفانی خود از سوره ی مبارکه ی حمد را به دلیل برخی اعتراض های تفرقه افکنانه نتوانست بیش از پنج جلسه ادامه دهد، حقیقت این اندیشه ی غالب در طول تاریخ بیشتر خودنمایی کرد. آن حکیم الهی و عارف کامل، در تاریخ ۱۱ دی ماه ۶۷، یعنی تنها چند ماه قبل از پایان عمر مبارکشان، پیامی به میخائیل گورباچف، رهبر بزرگترین دولت ملحد جهان، از طریق شاگرد محضر فلسفی عرفانی مرحوم علامه طباطبائی، آیت الله جوادی آملی ارسال کرده و آنان را به اسلام دعوت می کنند. اما ایشان کافران را با چه براهینی به اسلام فرا می خوانند؟ در این پیام آمده است: «انسان مى‏‌خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینه ‏ها تحقیق کنید، مى‏ توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏ هاى فارابى و بوعلى سینا - رحمة اللَّه‏ علیهما- در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى - رحمة اللَّه علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مى‏ باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین - رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین والصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمى‏‌کنم و از کتب عرفا و بخصوص محى الدین ابن عربى نام نمى‌‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام، ج‏21، ص: 223) آن فیلسوف کبیر، کمتر از دو ماه بعد در تاریخ سوم اسفند ماه 67، در نامه ای به روحانیون و طلاب حوزه علمیه که به منشور روحانیت معروف شد، دردمندانه اینچنین نوشت: «عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان ازاین دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است . وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و درسیاست و حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الا عالم سیاس و روحانی کاردان و زیرک ، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی ، کفر و فلسفه و عرفان ، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود.» پس از این مجاهدت معرفتی امام برای شکستن جو مخالفت با عرفان و فلسفه الهی، اخیراً جریانی از دینداران، متأسفانه به هر دلیلی، تردیدهایی در باب فلسفه و عرفان اسلامی به راه انداختند و بسیاری را دچار شبهه نمودند. سفر تاریخی فرزند خلف امام خمینی، حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی) به شهر مقدس قم و سخنان صریح، شفاف و مکرر ایشان در این باب که حاکی از اهمیت موضوع است، حجت را بر همه ی مؤمنین تمام کرد. ایشان در جمع مردم قم اینگونه از امام بزرگوار یاد کردند: «همه‌ى دنیا بدانند این انقلاب، یک انقلاب دینى و مذهبى است؛ هیچ تفسیر به رأیى، هیچ تفسیر مادى‌اى از این انقلاب نمی‌شود کرد؛ خاستگاهش قم است؛ رهبرش یک فقیه، یک فیلسوف، یک عالم بزرگ، یک روحانى معنوى است. شناسنامه‌ى انقلاب، اینجور در همه‌ى دنیا شناخته شده است.» و در جمع طلاب حوزه ی علمیه فرمودند: «اجتهاد مخصوص فقه هم نیست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در کلام، اجتهاد کسانى که فنان این فنون هستند، امر لازمى است. اگر این اجتهاد نباشد، خواهیم شد آب راکد.» « امروز حوزه نباید در صحنه‌هاى متعدد فلسفى و فقهى و کلامى در دنیا غائب باشد. این همه سؤال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غائب باشد، نه باید منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فکر نو لازم است، پاسخ به نیازهاى نوبه‌نو لازم است که دارد مثل سیل در دنیا مطرح می‌شود؛ باید شما برایش جواب فراهم کنید. جواب شما باید ناظر باشد به این نیاز، و نیز ناظر باشد به پاسخهائى که مکاتب و فرقه‌هاى گوناگون می‌دهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشید، پاسخ شما نمی‌تواند کار خودش را انجام دهد. باید پاسخ قوى، منطقى و قانع کننده بیاورید وسط. باید پاسخها در دنیا مطرح شود. دائم بایستى صادرات قم - همان طور که عرض کردیم، این قلب معرفتى دنیاى اسلام - پمپاژ بشود.» «یک مسئله، مسئله‌ى درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه است. توجه بکنید؛ اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه و علم فلسفه؛ هر کدام از اینها مسئولیتى دارند. رشته‌ى فقه مسئولیتى دارد، فلسفه هم مسئولیتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه‌ى اسلامى دست حوزه‌هاى علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانى که احیاناً صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمی‌دارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه مى‌افتد دست کسانى که شاید صلاحیتهاى لازم را برایش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه‌ى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه‌هاى وارداتى مختلف، لخت و بى‌دفاع خواهد ماند. آن چیزى که می‌تواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نیست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و کلام. اینها لازم است. در حوزه، اینها رشته‌هاى مهمی است. رشته‌ى مهم دیگر، تفسیر است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نباید از تفسیر محروم بمانیم. درس تفسیر مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اینها رشته‌هاى بسیار باارزشى است.» «امروز در همه‌ى دنیا اینجور است که وضع نظام مادى و فشار مادى و مادیت، جوانها را بى‌حوصله می‌کند؛ جوانها را افسرده می‌کند. در یک چنین وضعى، دستگیر جوانها، توجه به معنویت و اخلاق است. علت اینکه مى‌بینید عرفانهاى کاذب رشد پیدا می‌کند و یک عده‌اى طرفشان می‌روند، همین است؛ نیاز هست. جوان ما در حوزه‌ى علمیه - جوان طلبه؛ چه دختر، چه پسر - نیازمند تهذیب است. ما قله‌هاى تهذیب داریم. در همین قم، مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى، مرحوم علامه‌ى طباطبائى، مرحوم آقاى بهجت، مرحوم آقاى بهاءالدینى (رضوان اللَّه تعالى علیهم) قله‌هاى تهذیب در حوزه بودند. رفتار اینها، شناخت زندگى اینها، حرفهاى اینها، خودش یکى از شفابخش‌ترین چیزهائى است که میتواند انسان را آرام کند؛ به انسان آرامش بدهد، روشنائى بدهد، دلها را نورانى کند. در نجف بزرگانى بودند؛ سلسله‌ى شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلى تا مرحوم آقاى قاضى و دیگران و دیگران؛ اینها برجستگانند. به نحله‌هاى فکرى و عرفانى اینها هم کارى نداریم. در اینجا مسئله، مسئله‌ى نظرى نیست. بعضى‌ها نحله‌هاى مختلفى هم داشتند. مرحوم سید مرتضى کشمیرى (رضوان اللَّه تعالى علیه) یکى از اساتید مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى است؛ اما نحله‌ى فکرى اینها بکلى از هم متفاوت است. ایشان از داشتن یک کتابى بشدت منع میکند، ایشان به آن کتاب عشق میورزد؛ منافاتى ندارد. همین بزرگانى که در مشهد بودند، مردمانى بودند که ما اینها را به تقوا و طهارت و پاکیزگى شناختیم؛ مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تهرانى، مرحوم حاج شیخ مجتبى و امثال ایشان؛ اینها هم همین جورند. عمده این است که این دل زنگار گرفته را یک زبان معنوى، یک سخن برخاسته‌ى از دل شفا ببخشد و این زنگار را برطرف کند. بنابراین ما اینجا بحث عرفانهاى نظرى را نداریم.» به فرموده علامه حسن زاده آملی، فلسفه تفسیر برهانی قرآن کریم و عرفان تفسیر انفسی قرآن کریم است. ایشان در رساله شریف «صد کلمه در معرفت نفس» می فرماید: « آن که انسان کامل است، به تعبیر عارف، مبیّن حقایق اسماء است. فیلسوف گوید :فیلسوف کامل امام است، که فلسفه، علم به حقایق اشیاء است و اشیاء اسماء عینی اند. قرآن کریم فرماید: و علم آدم الأسماء کلها، و کل شیء احصیناه فی إمام مبین. پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایی نیست.» اکنون به حول و قوه الهی، انقلاب عظیم معرفتی به رهبری امام خمینی در حال به بار نشستن است و سخنان شاگرد اول مکتب ایشان، امام خامنه ای حکیم در شهر مقدس قم همه ی سدّهای فراروی اسلام ناب محمدی را شکسته و نویدبخش برپایی بنای عظیم تمدن اسلامی جهانشمول است. إن‌شاء الله به امید آن روز»

موفق باشید

34691
متن پرسش

سلام استاد: وقت بخیر. دیدگاه شما در مورد این سخن مقام معظم رهبری چیست؟ ایشان می خواهند متذکر چه نکته ای بشوند ؟ رهبر انقلاب: شواهد نشان می‌دهد فلسفه‌هایی که در ایران رایج شد که الان هم اوج آن است، عادی نبود. خواستند برای فلسفه اسلامی رقیب درست کنند؛ لذا فلسفه‌های غربی را آوردند و ترجمه و ترویج کردند. با غفلت حوزه‌های علمیه ما تدریجاً کار به جایی رسید که هر وقت در محیطهای دانشگاهی اسم فلسفه برده می‌شود ذهن به سمت «کانت» و «هگل» و امثال اینها می‌رود و تصوّر می‌شود اصلاً فلسفه محصول تفکّر اینهاست. زمانی که تفکّرات مارکسیستی در ایران خیلی رواج داشت، یکی از قلمهای عمده تبلیغاتىِ کمونیستها کوبیدن منطق ارسطویی و منطق شکلی بود که در مقابلِ منطق دیالکتیک فحش محسوب می‌شد؛ می‌گفتند اینها طرفدار منطق ارسطویی هستند! تا این حد فلسفه اسلامی از جمله منطق را ضد ارزش کرده بودند. البته نمی‌گوییم هر دانشجو یا استادی وارد فلسفه جدید شد، لابد با سیا ارتباط دارد؛ نه، اما امثال فروغی و دیگران که ارتباطات سیاسی و خارجی و تلاشهایشان مشخص است، پیشروان این کار بودند! ۸۲/۱۰/۲۹

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: واقعاً فضایی که مارکسیست‌ها ساخته بودند همین بود که حضرت آقا می‌فرمایند و فلسفه اسلامی را با آن همه عظمت نادیده می‌گرفتند و البته بعد از انقلاب بحمدلله تا حدّی فضا تغییر کرد آن هم با نظر به شخصیت فلسفی و عرفانی حضرت امام بود. ولی هنوز آن طور که باید و شاید صاحبان اندیشه و اهل فکر و نظر به فلسفه اسلامی و به‌خصوص به صدراییِ آن، آن‌طور که رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند، نپرداخته‌اند. ایشان می‌فرمایند: «به گمان ما فلسفه‌ اسلامي در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشه‌ انسان اين روزگار مي‌جويد و سرانجام آن را خواهد يافت.» موفق باشید

34480
متن پرسش

با سلام خدمت شما استاد گرامی! من قبلاً خیلی به فلسفه و عرفان اسلامی اعتقاد داشتم تا اینکه مناظرات تفکیکی ها و فلسفه و عرفان به دستم رسید. انتقادات آنها را درباره فلسفه و عرفان شنیده و حق را به تفکیکی ها می‌دهم. الان آن شخصیت فلسفی و عرفانی من بهم ریخته. احساس می‌کنم تو خالی شده‌ام. به نظر شما آیا باید راه کلام را بروم و دست از فلسفه و عرفان بردارم؟ با تشکر منتظر راهنمایی شما هستم!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده برای حضور در ایمانی زنده که جوابگوی مسائل امروزینِ ابعاد معنوی ما باشد، نمی‌توانیم از فلسفه صدرا و عرفان ابن‌عربی فاصله بگیریم، مگر آن‌که بتوانیم خود را راضی کنیم به هر آنچه از ظاهر شریعت فهمیده‌ایم برایمان کافی باشد. به نظر می‌آید بی‌حساب نیست که حضرت امام در دعوت گورباچف به اسلام، شخصیت صدرا و ابن عربی را به میان می‌آورند، زیرا عقل بشر جدید، جهت فهم اسلام نیاز به چنین حضوری دارد که آن حکیم بزرگوار و آن عارف فرهیخته به میان آورده‌اند. آیا نگاه رهبر معظم انقلاب به فلسفه صدرایی حکایت از حضور آن فلسفه در آینده ما ندارد که می‌فرمایند: «به گمان ما فلسفه‌ اسلامي در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشه‌ انسان اين روزگار مي‌جويد و سرانجام آن را خواهد يافت.» موفق باشید          

34468
متن پرسش

با سلام خدمت شما استاد بزرگوار! آیا حقیقت دارد که تفکیکی ها هم به عین الربط بودن مو جودات اعتقاد دارند؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به انکار مطلق آن‌ها نسبت به هر تفکر فلسفی، مسلّماً عین الربطی که در فلسفه صدرایی مطرح است، مدّ نظر آن‌ها نمی‌تواند باشد. موفق باشید

34434
متن پرسش

با عرض سلام: محال است در هستی دو چیز وجود داشته باشد. سوالم درباره رابطه ما با خدا و توحید و وحدت شخصی وجود است. می‌خواستم ببینم تصور درستی دارم یا اشکالی به این نحوه تصور وارد است. سوال اول: فرض کنیم قایل باشیم که یک وجود جدا از خداوند داریم، محذوراتی پیش خواهد آمد، اول اینکه باید فاصله ای عدمی بین وجود ما و خداوند باشد یعنی اینکه وجود من امتداد دارد تا یک حدی و در آن حد برخورد می‌کند به عدم و سپس بعد از آن عدم، وجود خدا شروع می‌شود حال آنکه محال است بین وجود من و خدا عدم و خلا قرار داشته باشد چون عدم حقیقتی ندارد پس چون وجود من با خدا متصل است در اصل فقط یک چیز وجود دارد و به این وجود یگانه خدا می‌گوییم. حال این اتصال شامل کمالات وجودی من است با خدا زیرا اگر اینطور نباشد خدا ماهیت پیدا می‌کند و به ذهن میاید یعنی اینکه این وجود آخر دارد، چون به ذهن در میاید، و آخر داشتن وجود یعنی اینکه امتداد یافته و به عدم رسیده حال آنکه وجود به عدم نخواهد رسید پس محدوده ای ندارد تا به ذهن دراید. ۲. همین موضوع درباره اتصال موجود مجرد و مادی مطرح می‌شود یعنی محال است ماده از مجرد جدا باشد چون بینشان عدم قرار ندارد تا دو چیز فرض شود یعنی اگر به ماده که وجود محدود است کمالات وجودی اضافه شود به شکل مجرد درمیاید یعنی وجود مجرد همان وجود مادی است با کمالات بیشتر و این کمالات بینهایت اضافه شود همان وجود خداست پس در اصل وجودات مادی کمالات محدودی از کمالات خداست. ممنون از پاسخگویی شما

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت دارید که همه این نکات با بحث «اصالت وجود» و تشکیکی‌بودن آن که جناب ملاصدرا مطرح می‌کنند؛ به خوبی روشن می‌شود تا نه ما همه چیز را خدا تصور کنیم و نه خداوند را محدود بنماییم. نکات خوبی را در این رابطه متذکر شده‌اید. موفق باشید

34399
متن پرسش

با سلام: ۱. ببخشید برای وارد شدن به حکمت متعالیه و کار و سیر در کتاب اسفار اربعه جناب ملاصدرا، چه منابعی از شما را باید استفاده کرد؟ یعنی چه کتاب هایی؟ چه صوت هایی؟ کدام تفاسیر قرآن کریم؟ و کدام شروح نهج‌البلاغه؟ و... ۲. کسانی که در حال حاضر پزشک هستند نیاز خود دیده اند که علاوه بر الهیات صدرایی، فلسفه طبیعی را هم کار کنند. برای فلسفه طبیعی چه منابعی را پیشنهاد می‌فرمایید؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب «ده نکته» و «برهان صدیقین» و کتاب «معاد، بازگشت....» با شرح صوتی آن إن‌شاءالله می‌تواند ورود خوبی جهت درک الهیاتِ صدرایی باشد. ولی بنده در مورد فلسفه طبیعی تخصصی ندارم. موفق باشید

34344
متن پرسش

با عرض سلام خدمت شما: استاد آیا در خواندن فلسفه فراگیری دو کتاب بدایة الحکمه و نهایة الحکمه علامه طباطبایی کفایت می‌کند؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هر دو کتاب مذکور برای کسی که بنا دارد با فلسفه اسلامی در کلیّت آن آشنا شود، کتاب‌های ارزشمندی می‌باشند و بعد از آن است که بستگی به خودمان دارد که بخواهیم تا کجا مسئله را ادامه دهیم. که در آن صورت خوب است به سراغ «اسفار» جناب صدرالمتألهین برویم. موفق باشید

34192
متن پرسش

سلام خدمت استاد عزیز: در مورد بحث امروز یعنی یک شنبه در جلسه «در راستای بنيان‌های حکمت حضور انقلاب اسلامی در «جهانی بين دو جهان» اینکه فرمودید ما در کنار کانت و هگل و هایدگر به میراث فلسفی خودمان توجه کنیم. من به این فکر می کردم که چگونه می توانیم جهان و تمدن را بدون فیزیک بسازیم، زیرا جهان امروز پیش از آنکه فلسفه کانت در موردش سخن گفته باشد فیزیک نیوتن قبل از آن شکل گرفته که کانت وجود را فیزیک دیده و متوجه وجهی جدید از وجود شده است. اگر تقدیر تاریخی ظهور وجود به صورت تکنیک است منهای بلایی که با گشتل سر جهان آمد خبر از آن می دهد برای تمدن نیازمند فیزیک هستیم و قبل از اینکه فیلسوفان راه ساختن تمدن را بدهند فیزیک باید باشد، و به نظرم کانت علت موفقیتش در ساختن تمدن جهانی این بود که پیش از خودش نیوتن فیزیکی پایه گذاری کرد که جهان را به لرزه انداخت، هرچند که معتقدم فیزیک کوانتوم ثابت کرد نگاه فیزیکی نیوتن تنها نگاه فیزیکی به عالم نیست و فیزیک فراتر از چیزی است که نیوتن دیده بود و یک بُعد فیزیک، نیوتنی است، پس خدا مقدمات ظهور تمدنی جهانی را به تعبیری که از هایدگر می فهمم اینگونه رقم زده که به صورت تکنیک متجلی گردد و تکنیک یعنی پشتوانه داشتن فیزیکی محکم. بنده همیشه فکر می کنم شیخ بهایی عزیز که اینقدر روابط مادی و فیزیکی زیبایی می دانسته و نمونه اش به قول شما این اصفهان زیباست چرا مثل نیوتن فیزیک ننوشت و اگر نوشته بود شاید ما امروز تکنیک دیگری به ظهور آورده بودیم، و شاگردش ملاصدرای عزیز که همه ما در فهم هستی مدیون ایشان هستیم می توانست مانند کانت تمدنی بر مبنای فیزیک و نحوه ساختن آن به ما بگوید. اشکال بنده این هست ملاصدرا برای ساختن تمدن جهانی بدون فیزیک متناسب با فلسفه خودش آنچنان که کانت داشت فقط تمدنی که بیان می کند در حد نظری باقی می ماند و نمی تواند بروز و ظهور پیدا کند. ما امروز با ملاصدرا از حیث نظری و تفکر در درک هستی از مادی و مجرد و برزخ و قیامت بسیار جلو هستیم و غرب در فلسفه ذره ای درک در این مسائل ندارد، اما در ساختن تمدن، بسیار عقبیم و دلیلش این هست که فیزیکی که امثال شیخ بهایی باید بیان می کردند ارائه نشد و جهان که دیر یا زود تکنیکال می شد با فیزیک نیوتن امروز به این وضع افتاد. ما برای ارائه تمدنی که صدرا قرار است به ما ارائه کند اول از همه نیازمند فیزیک هستیم اما نه فیزیک نیوتنی که باز در عالم فلسفه کانت باقی می مانیم. مشکل دوم ما چشم سوبژکتیویته ماست که جهان را همواره سوبژه می بینیم و وجود را چیزی جز سوبژه درک نمی کنیم. سوبژه آیا راه رسیدن به الثیاست یعنی بدون سوبژه امکان درک وجود تکنیکی که قرارست ظهور کند فراهم می گردد یا نه؟ اگر قرار نیست درک شود چگونه تمدن بدون سوبژه ساخته می شود؟ کانت به ما یاد داد که ابژه و ماهیت بیرونی قابل شناخت نیست مگر اینکه در ذهن من به سوبژه تبدیل گردد و بعد به ابژه بیرونی درآید و این ابژه دوم قابل شناخت است پس طبیعی است بشر چیزی از عالم هستی جز مهندسی شناختی ندارد، چون ابژه قابل شناختش همان سوبژه ای است که ذهنش ساخته و ابژه اولیه صرفاً ماده ای بود که حقیقتی نداشت جز مصالح سوبژه ذهنی من تا به صورت ابژه ثانویه درآید. جهان ما پر از سوبژه است و چشم من چیزی جز سوبژه شناسایی نمی کند، آیا لازمه الثیا و آشکار شدگی وجود سوبژه است چون تکنیک راهی جز این ندارد، اینکه نقص فکر کانت بی اهمیتی به ماهیت ابژه اولیه است باید هرطور شده برطرف گردد ولی ظاهراً اینکه جهان و تمدن که لازمه آن تکنیک است بدون کانت ساخته نمی شود، مشکل من با ملاصدرا این است چگونه می خواهد تمدنی جهانی بسازد بدون اینکه اولا فیزیک نداشته باشد و ثانیا سوبژکتیو مثل کانت نگاه نکند؟ مگر بگوییم تمدن آینده چیزی است فرای چیزی که ما از تمدن جهانی می‌فهمیم که فعلاً چون مصداقی از آن سراغ نداریم مجبوریم در مورد آن سکوت کنیم و نمی توانیم واقعاً بگوییم جهان و تمدن آینده آن دقیقا چیست و چگونه ساخته می شود. بنده فکر می کنم خداوند آخرین ظهور خود را در آخرالزمان به صورت تکنیک رقم زد هرچند چون به دست بشری افتاد که اهمیت تکنیک را فهمیدند ولی منکر وجود مطلق بودند، لذا گرفتار گشتل شدند و هرچند به تعبیر هایدگر این گشتل نیز تقدیر تاریخی بود و گریزی از آن نبوده ولی گشتل یعنی می توانست این ظهور وجود جور دیگری هم باشد و الزامی نیست که تا ابد تکنیک اینگونه واقع گردد، لذا آخرین ظهور وجود تبدیل به تمدن جهانی گردید تمدنی که قرار است حجت آخر خدا جهانی رقم زند و ظاهراً این قیام امام زمان بدون ظهور وجود به صورت تکنیک قابل رقم خوردن نبوده چون همه بشر باید در وسعت زمین همدیگر را می یافتند و این جز به تمدن جهانی امکان نداشته و این تمدن هم در جهانی شدن بدون تکنیک ممکن نبوده، و تکنیک هم بدون فیزیک ممکن نبوده، پس فیزیک نقش اساسی در جهانی شدن تمدن دارد. ما بدون فیزیک چگونه با صدرای عزیزتر از جان روحی فداه می توانیم تمدن بسازیم؟ سعی امروز بنده در بیان این مطلب بود کمکم کنید لطفاً، چون مدتهاست هرچه سعی می کنم تمدن صدرایی را در بیان صدراییان پیدا کنم، ناامیدتر از قبل می شوم، گویی شما در این جلسه و جلسه قبلی که بحث سوبژه را مطرح کردید راهی می خواستید بگویید، ولی من می خواهم ببینم شما قبول دارید که جهان تمدنش بدون فیزیک ساخته نخواهد شد؟ پس قبول کنیم از دل این صدرا آن تمدن که از روی کاغذ بیرون بیاید به راحتی نه به صورت کلی، بیرون نمی آید ولی طبیعتا ما همچنان در گشتلی که کانت و هگل و نیوتن برای ما ساختند باید به سختی ادامه دهیم تا دست تقدیر منجی ای برای ما ارسال کند و ما را از زندان گشتل رها کند. در مورد موضوعی که فرمودید که جریان قلدری اجازه نداد صدرا نمایش پیدا کند و یا سرخپوستان آمریکا را قلع و قمع کرد درسته ولی با زور نمی توان جلوی تفکر را گرفت و ملاصدرا هرچند دویست سال بایکوت بود ولی بالاخره آقا محمد بیدآبادی و ملاعلی نوری از این بایکوت خارجش کردند، تفکر و نور را نمی توان برای همیشه مخفی کرد بالاخره طلوع می کند، مشکل اینجاست که ظاهراً ملاصدرای ما مانند کانت فیزیک ندارد که تمدن خود را بتواند بسازد، و تمدن ملاصدرای ما بیشتر ملکوتی است هرچند اصرار بر عمران دنیا دارد ولی به ما مثل کانت نمی گوید چگونه این جهان را بسازیم، حالا یا مسئله برایش حل بوده یا واقعاً خودش هم نمی دانسته و کلی می دانسته بدون عمران دنیا آخرتی هم نیست. جهان صدرا در عین زیبایی و دوست داشتنی بودن دور است و در دسترس نیست کجاست این جهان که مرا از جهانی که کانت بر آن غلبه کرده نجات دهد؟ من این صحبتها را با شما در میان گذاشتم چون می دانم می فهمید من چه می خواهم بگویم و من هیچ علاقه شخصی حتی به اندازه یک دانه جو در قلبم به کانت ندارم ولی تمام قلبم پر از ملاصدراست چنان که دوست دارم در او ذوب گردم ولی این سوال مدتهاست من را مشغول کرده و در بحث امروز و هفته گذشته شما برایمان تشدید شد و چون بیانش در جمع سخت و باعث سوء تفاهم هست نمی خواستم بیان کنم و وقت جلسه را بگیرم ولی شما بگویید اگر فیزیک نه پس چگونه تمدن را بسازیم در عین اینکه تماما به فیزیک نیوتن انتقاد شدید دارم و معتقدم کوانتوم راهی باز کرد که به ما فهماند جهان نیوتنی نیست. عذرخواهم از اطاله کلام، حلال بفرمایید...

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده این گفتگو را نه‌تنها به فال نیک می‌گیرم، حتی معتقدم توجه به امری است که آینده را برای ما معنا می‌کند. از این جهت اجازه بدهید بحث در حدّ یک گفتگو بدون آن که گمان شود حرف، تمام شد؛ بماند. زیرا در این صورت نه جنابعالی دغدغه آن را دارید که همه سخن خود را نفرموده‌اید و نه بنده نگران آن هستم که حقّ مطلب را نسبت به نکاتی که شما فرموده‌اید، ادا کرده باشم.

در مورد این‌که علم فیزیک مبنای تمدن جدید است، هیچ بحثی نیست ولی حتماً در جریان سخنان هایدگر در مقاله «پرسش از تکنولوژی» هستید که چه اندازه نسبت به علم فیزیک به عنوان یکی از علوم دقیقه، گله‌مند است مبنی بر آن‌که نگاه فیزیکی به عالَم، جهان را جهان ریاضی می‌داند و بنا دارد آنچه را که می‌خواهد از جهان بیرون بکشد. که بنده مثال چاه عمیق را در مقایسه با قنات زدم. زیرا ما در قنات، نسبت‌مان را با طبیعت حفظ می‌کنیم و در ساختن جهانی که امکان زندگی در آن هست، تلاش می‌کنیم و عملاً در این‌جا با روحیه بشر جدید، تمدن دیگری به ظهور خواهد آمد. تمدنی که شیخ‌بهائی‌ها بنای ساختن آن را داشتند. مشکل، همان‌طور که عرض شد تهاجمی بود که از طریق‌های مختلف به ما شد و انقلاب اسلامی با به‌خودآمدنی که بیرون از جهان بشر جدید نیست، بنا دارد تمدنی را مدّ نظر آورد که از ظرائف روحی بشر جدید و عالم وجود در آن غفلت نشود. با توجه به بشری که در تمامیت ابعاد خود حتی سیر «من الحق فی الحق الی الخلق» را با اُنس با طبیعت به عنوان آینه خدا در خود تجربه می‌کند. این‌جا است که تصور بنده آن می‌باشد که جناب صدرا در همان فضای تاریخی که جناب شیخ بهائی بنا دارد جهان خود را بسازد، حاضر می‌شود و به صنعت و هنر نظر می‌کند تا جهانی بسازد که در عین آن‌که یک تمدن به حساب می‌آید، اولاً: از هستی انسان در نسبت با هستی مطلق غفلت نشود، که همه مشکل جهان مدرن است و پدیدآمدن نیهیلیسم. و ثانیاً: انسان را در حضور در جهان، گرفتار توهّمات رومانتیک نکند. و گمان بنده آن است که هایدگر بزرگ، به عنوان اندیشمند منتظر و آماده‌گر، به دنبال چنین جهانی و چنین انسانی و چنین حضوری بود.

البته نکته بسیار خوب شما در رابطه با ابژه‌کردن آنچه در عین حال سوبژه است، جای گفتگو دارد. گویا بتوانیم در عین ابژه‌کردن جهان در راستای سوبژه خودمان، نسبتی با هستی برقرار کنیم که در آن صورت سوبژه ما صورتی از حقیقت باشد در افقی که هستی گشوده نسبت به هستی انسان به ظهور می‌آورد. البته بحث، همچنان ادامه دارد و باید امیدوارِ حضورِ والاتری در نسبت با چنین گفتگوهایی باشیم. موفق باشید       

34099
متن پرسش

عرض سلام خدمت استاد گرامی: مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از نخبگان حوزوی در سال ۱۳۸۲ انتقادی بر فلسفه اسلامی وارد کردند، راه حل شما در مورد این انتقاد چیست؟ آیا تا به حال تلاشی برای این کار صورت پذیرفته است؟ انتقاد رهبر انقلاب بدین شرح است: «نقص فلسفه‌ی ما این نیست که ذهنی است - فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد - نقص فلسفه‌ی ما این است که این ذهنیّت امتداد سیاسی و اجتماعی ندارد. فلسفه‌های غربی برای همه‌ی مسائل زندگی مردم، کم و بیش تکلیفی معیّن می‌کند: سیستم اجتماعی را معیّن می‌کند، سیستم سیاسی را معیّن می‌کند، وضع حکومت را معیّن می‌کند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن می‌کند؛ اما فلسفه‌ی ما به‌طور کلّی در زمینه‌ی ذهنیّاتِ مجرّد باقی می‌ماند و امتداد پیدا نمی‌کند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید، و این ممکن است؛ کما این‌که خود توحید یک مبنای فلسفی و یک اندیشه است؛ اما شما ببینید این توحید یک امتداد اجتماعی و سیاسی دارد. «لااله‌الا ّاللَّه» فقط در تصوّرات و فروض فلسفی و عقلی منحصر و زندانی نمی‌ماند؛ وارد جامعه می‌شود و تکلیف حاکم را معیّن می‌کند، تکلیف محکوم را معیّن می‌کند، تکلیف مردم را معیّن می‌کند. می‌توان در مبانی موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّی را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهای بسیار فیّاضی را در خارج از محیط ذهنیّت به‌وجود می‌آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن می‌کند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آن‌گاه یک دستگاه فلسفی درست کنید. از وحدت وجود، از «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»، از مبانی ملاّصدرا، اگر نگوییم از همه‌ی این‌ها، از بسیاری از این‌ها - می‌شود یک دستگاه فلسفىِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درست کرد.»

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است. حقیقتاً فلسفه ما ظرفیت زیادی برای حضور در مسائل امروز بشر در امور اجتماعی و زندگی امروزینش دارد. متأسفانه همان‌طور که قرآن را که کتاب زندگی بود، به کتابِ صرفاً خواندن تبدیل کردیم، فلسفه را بخصوص «حکمت متعالیه» جناب صدرالمتألهین را نیز به موضوعاتِ خواندنی تبدیل کردیم. اخیراً جناب آقای دکتر مهدی امامی‌جمعه تلاش دارند که این نقیصه را در دروس خود برطرف نمایند. پیشنهاد می‌شود رفقا به مباحثی که ایشان در «خانه طلاب» شروع کرده‌اند، رجوع فرمایند. @khanehtolab موفق باشید

33882
متن پرسش

سلام و عرض احترام خدمت استاد بزرگوار: استاد سوال بنده این هست که مدتی میشه در فلسفه بدایه و در منطق، منطق مظفر را قصد شروع کردن دارم. اما واقعا تردید دارم که آیا فلسفه نقش خوب و مثبتی در عرفان و معرفت النفس دارد و یا خیر؟ ممنون میشم بنده را راهنمایی بفرمایید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! جهت عمق‌بخشیدن به عرفان و معارف الهی، فلسفه در ذوق صدرایی نقش ارزشمندی دارد. به جمله مقام معظم رهبری فکر کنید که می‌فرمایند: «به گمان ما فلسفه‌ اسلامي در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشه‌ انسان اين روزگار مي‌جويد و سرانجام آن را خواهد يافت.» موفق باشید

33744
متن پرسش

با سلام و عرض ادب استاد وقتتون بخیر: در دوراهی قرار گرفتم مشورتی می‌خواستم، بنده دانشجو پزشکی‌ام و از طرفی به علوم انسانی علاقه مندم. در مبحث علوم انسانی به فلسفه اسلامی علاقه مندم ولی از طرفی وارد هر گفتمانی با همکلاسی‌هام و جوان‌ها میشم تهش به دین و اسلام میرسه و خب این تشنگی دینداری در جوان امروز قابل حسه، حالا بنظر شما بنده رو مبانی اندیشه اسلامی کار کنم یا فلسفه اسلامی؟ به عبارتی مشغول پاسخگویی به شبهات بشم یا وارد دنیای فلسفه اسلامی و ملاصدرایی؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر به لطف الهی با فلسفه صدرایی کار را شروع بفرمایید و انسان را در هویت گسترده او در میان آورید، گفتگویی بس متعالی با دیگر انسان‌ها پیش می‌آید که در آن گفتگو به جای دفع شبهات، انسان را با خودش آشنا می‌کنید تا در سیر روحانیِ خودش، انتخابی آزاد در پیش گیرد. موفق باشید

33673
متن پرسش

سلام‌‌علیکم و وقت بخیر استاد 🌸: در شرح ١٠ نکته از معرفت النفس در نکته سوم فرمودین که عقل = بُعدِ فهم حقایق قلب = بُعدِ کشف حقایق وهم = بُعدِ صورت حقایق. سوال بنده این هست که چطور می توان از بعُد عقل که (فهم حقایق) هست به مرتبه و مقام قلب (کشف حقایق) برسیم؟ و حقایق معرفتی رو به صورت کشفی بفهمیم و درک کنیم؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌که در دل عبادات، مبانی معرفتی و عقلی پشتوانه آن باشد و آن عبادات همراه با تقوای لازم در زندگی ادامه یابد؛ به لطف الهی خود به خود آن معارف عقلیه، حالتِ قلبی به خود می‌گیرد به همان معنایی که جناب صدرالمتألّهین فرمودند: «المعرفة بذر المشاهده». موفق باشید

نمایش چاپی