متن پرسش
با سلام و خسته نباشید خدمت استاد طاهرزاده: ببخشید استاد یک سوال از حضورتون داشتم. خواستم اگه امکان داره این لینک رو که عنوان آن (دیدگاه علامه طباطبایی درباره بزرگان است)
، در اولین مورد نظر علامه طباطبایی را راجع به رهبر کبیر و بنیان گذار انقلاب حضرت روح الله بیان می کند و در بخشی از آن اینطور می گوید که: متخصصان فلسفه می گفتند که فلسفه آیت الله خمینی بر فلسفه علامه مقدم است. خواستم بپرسم آقای طاهرزاده واقعا اینطور بوده است؟ از لحاظ عرفان چی؟ http://rasekhoon.net/article/show/115793/
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اساسا نباید این بزرگان را با همدیگر مقایسه کنیم. بلکه هر کدام در دستگاه فکری خودشان اساتید بزرگی هستند و ما به هرکدام از آنها نیاز داریم. در کتاب «عقل و ادب ادامهی انقلاب اسلامی در این تاریخ» سؤال و جوابی شده است که فکر میکنم در این موضوع بتواند کمک کند آن را در ذیل خدمتتان ارسال میشود. موفق باشید
سؤال: عدهاي ميگويند همانطور که حضرت امام عارف کاملي بودند، هر عارفي هم در جاي خود يک عارف کامل است. چرا بايد شخصيت اشراقي حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را براي سلوک خود بپذيريم؟ به عنوان مثال چرا روش سلوکي علامه طباطبائي را نپذيريم و اساساً اگر حضرت امام را پذيرفتيم نسبت ما با ساير عرفا چه ميشود؟ در حالي که به نظر مي رسد روش و مشي آيت الله طباطبائي با حضرت امام متفاوت است، چرا نگوئيم هر کدام از اين دو عزيز حامل جلوههاي عظيمي از حقيقت امر در اين دوران هستند که بايد از هر دوي آنها استفاده کرد بدون سلوک در ذيل شخصيت يکي از آنها؟
جواب: البته معلوم است که عارفشناسي فرهنگ خاص خود را دارد و کسي که هنوز گرفتار اعتباريات است هيچ وقت نميتواند عارفشناس شود پس وقتي نحوه شناخت عارف از عالِم مشخص شد، ميآييم سراغ اين که واقعاً علامه طباطبائي در آن نوع رجوعي که به صورت قلبي به حضرت حق داشتند چه چيزي را اراده کردهاند و آيا در انتقال آنچه از حضرت حق براي ما گرفتهاند چيزي کم گذاشتهاند؟ به گفته نيچه: «ابر مرد و انسان کامل همچون نقاشي است که خودش خود را دارد نقاشي ميکند. ولي او برعکس مردم معمولي، طوري خود را نقاشي ميکند که در آخر هرگز نميخواهد در آن تجديد نظر بکند.» چون ميبيند هماني را که ميخواسته بکشد کشيده است. علامه طباطبائي در رجوعشان به حضرت حق و نسبت به آن چيزي که حساس بودند و دغدغهشان بوده است چيزي کم ندارند. مشکل آنجا است که متأسفانه بعضيها انتظار دارند همهي عرفا يک طور باشند. در حاليکه علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» در رجوع به خداوند چيزي را دنبال کردند که حاصل آن را شما به خوبي در آثارشان بهخصوص در سرمايهي بسيار ارزشمند تفسیر الميزان مييابيد و حضرت امام را بايد نسبت به آن رجوعي که به حضرت حق داشتند و آن اهدافي که مطابق آن ميخواستند شخصيت خود را نقاشي کنند، بنگريم. به اين معنا که حضرت حق براي هدايت بشرِ اين دوران در قلب هر کدام کششي و گرايش خاصي قرار داد. بنده هر چه نگاه ميکنم ميبينم علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» هر چه را بايد جهت هدايت ما در موضوعات خاصي که دنبال میکردند در اختيار ما قرار ميدادند، به ما داده است. علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» با توجه به موضوعاتي که بايد مطرح ميکردند سعي داشتند به عنوان يک چهره سياسي مطرح نباشند. همهي تلاش ايشان اين بود که درگير مسائل سياسي جزئي نشوند تا بتوانند کاري را که بهعهده دارند بهخوبي به سر منزل برسانند ولی آن نقاشي که ايشان ميخواهند از شخصيت خود بر روي تابلوی زندگي بکشند، نقاشي شخصيت حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» براي خود نيست.
تفاوت عالَم حضرت امام و علامه طباطبائي«رحمةاللهعليهما»
ممکن است تصور شود چون اين دو بزرگوار در يک زمان و در يک عصر زندگي ميکردند بايد يک دغدغه داشته باشند و يک نوع حضور در جامعه پيدا ميکردند. بايد عرض کنم به يک معنا اين دو بزرگوار دو دغدغهي متفاوت داشتند و از اين جهت دو نوع رجوع به حضرت حق دارند. حضرت امام خود را به مشروطه وصل کردند و با مرحوم مدرس ملاقات دارند و به صورت جدّي در تاريخي حاضر ميشوند که تاريخ تقابل بين مرحوم آيت الله کاشاني و دکتر مصدق است. يعني حضرت امام در عصري حضور يافته که بنا است نظام سياسي عالم عوض شود و حضرت علامه در عالمي حاضر شدهاند که بنا است نظام الحادي عالم عوض شود و از اين جهت ميتوان گفت در دو عالَم زندگي ميکنند که به يک جا ختم ميشود. آيا ائمه معصومين (ع) با اينکه همه معصوماند، در شرايط مختلف ظهورات مختلف ندارند؟ به اين معنا که حضرت حق از طريق آنها براي انجام رسالتي که داشتهاند متفاوت ظهور کرده است. اين تفاوتها به اين معنا نيست که بگوئيم يکي ناقص است و ديگري کامل. بنده اگر يک ذره نقص در حقيقتِ نگاه علامه ميديدم اظهار ميکردم، آنچه معتقدم اين است که براي اين تاريخ علامه بايد بيايد و ما را تغذيه کند و هرگز نميتوان تفسير الميزان را يک کار سادهاي دانست که بدون آن امکان ادامهي انقلاب ممکن باشد. تفسير گرانسنگ الميزان به معناي خاص خودش در تاريخ ما حاضر شده ولي با اينهمه، مباني فکري اين تاريخ را انقلاب اسلامي و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» شکل دادهاست. خدمت علامه طباطبائي در دل انقلاب اسلامي بينظير است. آقاي مطهريها آن معارف عاليه را از علامه گرفتند و انقلاب اسلامي را تغذيه کردند ولي بستري را که بتوان افکار علامه طباطبائي و امثال ايشان را به ظهور آورد، انقلاب اسلامي فراهم کرد. مکرر عرض کردهام آيت الله جوادي که يکي از پشتوانههاي تمدني اين انقلاباند، هر چه از نظر فکري دارند از علامه دارند و اگر هم به حضرت امام رجوع دارند اين رجوع هم انعکاس فکر علامه است، با اين همه اين انقلاب اسلامي و شخصيت حضرت امام است که آن معارف را در جاي خود قرار ميدهد و به معناي حقيقي خود تبديل ميکند.
اينکه عرض ميکنم حضرت الله بر قلب مبارک اين بزرگان تجلي ميکند به اين معنا نيست که حضرت الله در قلب هر عالمي يک شکل ظهور دارد. اسم جامع الله در عين جامعيت براساس نسبتي که آن عالم با آن پيدا ميکند به صحنه ميآيد و از اين جهت ميتوان گفت، حضرت الله بر قلب علامه طباطبائي تجلي ميکند و حاصلش تفسير الميزان ميشود و بر قلب حضرت امام تجلي ميکند و حاصلش انقلاب اسلامي ميگردد و با توجه به حضوري که در عوالم بالا دارند، سالهاي سال در تاريخ جلو ميروند و تفصيل مييابند. ابي سعيد خراز ميگويد درست است اسم جامع الله در هر جا و در هر مظهري هست، اما وقتي ميخواهد ظهور پيدا کند، براساس آن شرايط ظهور پيدا ميکند، هر چند در همانجا هم که به اسمي خاص مثل قدير ظهور ميکند، الله است که ظهور کرده و اوست که قدير است، الله است که سميع است. در واقع ما پشت اين دو اسم یعنی اسم قدیر و سمیع، اسم الله را ميبينيم به جامعيت. مثل آن که در آينه انقلاب اسلامي و تفسير الميزان حضرت الله را مييابيم که با ما سخن ميگويد ولي در دو آينه و براي يک هدف.
با توجه به آنچه عرض شد سلوک ذيل شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» يک معناي عميقتري پيدا ميکند و قضيهي اصلاح نظام سياسي عالم با حضور انقلاب اسلامي، به عوالم ديگر مرتبط ميشود، با اينهمه براي تصحيح نظام فرهنگي عالم بايد از علامه غفلت نکرد وگرنه در اين امر عظيم متوقف ميشويم.