بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: معرفت نفس

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
3886
متن پرسش
با عرض سلا م/سوال :اگر بتوانند مغز افراد را جدا کنند و مغزها را جابه جا کنند روح به کدام جسم میرود!!!!!!
متن پاسخ
مه تعالی: سلام علیکم: بر فرض امکان، روح بدنی را انتخاب می‌کند که با گرایش‌های آن بسازد، همان‌طور که در دوره‌ی جنینی بدنی را انتخاب کرد که با گرایش‌های مردبودن یا زن‌بودنش می‌ساخت. موفق باشید
3877
متن پرسش
سلام عرض میکنم خدمت استاد گرانقدر استاد حقیقتش را بخواهید به گفته بسیاری درجه هوشی من بالاست. حالا نه اینکه تعریف از خودم باشد اما صرفا جهت اطلاع عرض میکنم من مدتی از دانش آموزان مراکز استعدادهای درخشان بودم. از طرف دیگر پدرم هم معلم دینی عربی قرآن بود و در فلسفه هم بسیار با استعداد. حالا من هم شاید قسمتی از پدرم به ارث برده بودم.از بچگی یادم می آید که به سمت دین جهت گیری داشتم.خیلی خیلی کم بودند کسانی مثل من در آن مدرسه که همه به دنبال ریاضیات و فیزیک بودند ولی من به دنبال این چیزها هم بودم.اما فکر میکنم درست هدایت نشدم. مثلا یادم می آید مدام به سمت احکام میرفتم. کارم به جایی رسید که به شدت وسواس شدم و این روی درس و زندگی ام به شدت تاثیر گذاشت که تا کنون هم ادامه دارد. آرزویم این بود که بروم دانشگاه امام صادق اما آیا من را به آنجا قبول کردند؟ یکی پیدا نشد بگوید به جای این کارها برو دو تا کتاب شهید مطهری بخوان. حتی یادم می آید سال دوم برای کنکور نخواندم چون فکر میکردم چیزهای مهمتر از آن برایم هست ولی به خاطر وسواسی سراغ نماز نمیتوانستم بروم از طرف دیگر میگفتم که میگویند آن دنیا اول از نماز سوال میکنند قبول شد هیچی قبول نشد اعمال دیگر اهمیت چندانی ندارند لذا میگفتم ما که در دنیا هیچی نشدیم نماز هم نمیخوانیم در آخرت هم هیچی بعد میرفتم سراغ گناهها این است که خسر الدنیا و الاخره. من که آنموقع نمیدانستم این عملم وسواسی است بعدا فهمیدم. من میتوانستم الان در یکی از دانشگاههای خوب کشور و در یکی از بهترین رشته های تحصیلی باشم مثل خیلی از دوستانم ولی حالا چه؟! گفتم خب من به خاطر خدا نرسیدم اشکالی ندارد.بحث اینجاست کدام عمل؟ من چه عملی پیش خدا دارم؟ خب اگر هم در پیشگاه خدا اینطور باشد که من از روی وسواسی و عدم معرفت کافی منحرف شدم تازه میشود صفر.گناههایی که کردم همه اینها را خنثی میکند.یعنی برگشتیم به نقطه اول. خب از همان اول ما را به حال خودمان می گذاشتند. اصلا میدانید اینها نمی آیند یک سری اطلاعات در اختیار یک نوجوان قرار دهند که بداند فلان کار را که میکند چه تاثیری بر آینده اش دارد؟ میگویند اگر میخواهی سالم بمانی باید دیندار باشی وگرنه سالم نمیمانی.حالا اگر کسی دیندار نشد باید منحرف شود؟ اگر من با آموزش و پرورش مدرسه بزرگ میشدم که الان خیلی بهتر بود. چرا اینها اینقدر قراردادها را در آسمان می بندند؟ در کشور ژاپن وقتی یک نفر باهوش را تشخیص میدهند از دوران جنینی به او میرسند. تا آمدم درس بخوانم گفتند اهل دنیا شدی درس میخوانی که پول درآوری.من ساده هم خب اعتماد میکردم و باور میکردم. آیا این رسمش است؟چرا اسلام خوبها و باهوشهای خودش را میکشد؟ باشد آنروزها گذشته ولی من الان دارم تاوان گذشته را پس میدهم.دچار بیماریهای روانی شده ام.دوست من به فکر تحصیل در خارج کشور است اما من به خاطر مشکلات فکری و ذهنی باید برای یک حد معمولی هم تقلا کنم. فلان دوستم طبع شعری داشته و الان شکوفا شده ولی من چه؟ ذره ای امید به دنیا ندارم یعنی اصلا چیزی برایم نمانده این در حالی است که حتی کسانی که برای آخرت تلاش میکنند در دنیا هم ضرر نمیکنند و به جاهای خوبی میرسند فلانی هم بچه پاکی است هم در دانشگاه امام صادق است فلانی هم بچه پاکی است هم در دانشگاه شریف درس میخواند.من آخرت را دارم؟کدام آخرت؟ کسی که بارها به سایتهای نامناسب رفته آخرت دارد؟! میگویم اگر هم پیش خدا توجیهی باشد این گناههایم همه چیز را خنثی میکند. پدر و مادر هم مرا درک نمیکنند. یقین دارم فقط شما میتوانید بفهمید که چه میگویم. میدانید فاصله من تا خودکشی یک قدم است و آن اینکه بتوانم بپذیرم که اینکه میگویند کسی که خودکشی کند آخرت ندارد واقعیت ندارد. استاد عاجزانه درخواست میکنم مرا راهنمایی کنید و از آن مهمتر دعایم کنید.
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: شخصی که قلبش با خدا آشتی نیست همواره از خود ناامید است و نمی‏تواند خودش باشد، چون در حقیقت خودش همان بندگی‏اش است که او ندارد، پس چنین آدمی خود را در اختیار ندارد بلکه این ندامت است که او را در اختیار دارد. در دنیا خودی را که خدا به او داده بود نمی‏خواست، خودِ دیگری را که آرزوها برای او ساخته بود طلب می‏کرد، خودی که او نبود و خدا نمی‏خواست که او آن خود باشد، و لذا خود را از پروردگارش گسست. در قیامت در افق جان خود و در نگاه به فطرتش با خودی روبه‌رو می‏شود که بهتر بود باشد ولی نیست و این ندامت است. همواره در دنیا از آن بودنِ دروغین، ناامید می‏شد ولی خود را فریب می‏داد ولذا به خودی که خدا می‏خواست برنگشت و حالا با یک ندامت ابدی روبه‌رو است. اگر ما در این دنیا خودمان را در ابدیتِ خودمان ببینیم، دنبال خودی می‏گردیم که خدا می‏خواهد ما باشیم، و در نتیجه از ندامت وتنگی رها می‏شویم، زیرا آن خود، عین ارتباط با خداست، چه در تکوین و از نظر وجود، و چه در تشریع و از نظر انتخاب ما. دین، حکم خداست برای انسان تا آن گونه باشد که خدا می‏خواهد و از طریق دینِ الهی از ناامیدی در دنیا، و ندامت در آخرت رها شود. هرکس که دینداری پیشه نمی‏کند یک ناامیدی در درون خود دارد واگر امروز هم به آن توجه نکرد فردا برایش آشکار می‏شود و یک ندامتِ عمیق همه جان او را فرا می‏گیرد. نباید با پنهان‌کردن ناامیدی، خود را فریب دهیم بلکه برعکس، باید با دینداری راستین، خود را از آن نجات دهیم، حتی اصرار بر خوشبختی دنیایی، پنهان‌کردن ناامیدی است؛ ولی اصرار بر بندگی همراه با محبت به حق، ریشه نومیدی وندامت را بر می‏کند. زندگی هدر رفته، زندگی فریب خورده در شادی‌ها وغم‌ها است؛ و در مقابل، دست‏یابی به خدا تنها راه امیدواری خواهد بود که اصل اساسی همه امیدهاست؛ و از طرف دیگرنومیدی از خود -که خود را منشأ نجات خود بدانی- و نومیدی از خلق و امیدواری به حق، تنها راهی است که ما را از ندامت ابدی می‏رهاند؛ و اگر کسی در طول حیات دنیایی نتوانست به حق امیدوار شود و به عبارت دیگر نتوانست با حق آشتی کند و همه چیزش را از حق بخواهد، در ابدیتش همه چیزش را ازدست رفته می‏بیند و خود را در بند نومیدی از حق گرفتار می‏یابد، یعنی به‌جای بندِ حق‌شدن با آن همه کمال، گرفتار منِ دروغین خود می‏شود. چون خودی که خدا به او داده بود نمی‏خواست، خود دیگری را می‏خواست و همین موجب گسستگی از پروردگارش خواهد شد. چون خود واقعی که خودش باشد را رها کرد و خود وَهْمی که خودِ آرزویی‏اش باشد را جستجو می‏کرد، خودی، که او آن خودْ نبود، خودی بود که شیطان برای او ترسیم کرده بود. خداوند در قرآن یکی از کارهای شیطان را آرزوسازی معرفی می‌کند و می‌فرماید: «یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا» شیطان گفت: من به انسان‌ها وعده‌های دروغ می‌دهم و آن‌ها را گرفتار آرزوهای وَهمی می‌کنم. و خداوند می‌فرماید: در حالی‌که وعده‌های شیطان فریب است و انسان را به سوی ناکجاآباد سوق می‌دهد و از واقعیات دور می‌کند. انسان باید با آن خودی که پروردگارش برایش خواسته است، صیقل یابد، نه این‌که از آن دست بکشد و از ترس دیگران جرأت نکند که خودش باشد. انسانی که با خود آشتی کرده، هم خودش است، هم از آن طریق به سوی خودی سیر می‌کند که باید بشود، نه این‌که آنچنان غیرخودش شود که دیگر خودش نباشد، و نه آنچنان در خود اولیه‌اش منجمد شود که هرگز به خود برترش نظر نداشته باشد و در اصلاح خود قدمی برندارد. آری باید هم با خود آشتی کرده باشد تا بتواند به خدا برسد که فرمود: «مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» و هم با خدا آشتی کند تا بتواند خود را بپذیرد، و خودِ از دست رفته را بازیابد، که فرمود: «نَسُوااللَّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ» آن‌ها خدا را فراموش کردند و لذا خودشان فراموششان شد و به سعادت و تعالی خود فکر نکردند، چون چشم دلی را که با آن می‏بایست حق را ببینند کور کردند، خودی را هم که باید اصلاح می‌کردند و به کمالات الهی نزدیک می‏شدند از دست دادند و به خودِ وَهْمی گرفتار آمدند. انسانی که در آرزوهای دنیایی، خودی خودش را به سراب تبدیل کرده، و از حقیقت خود درآمده، انسان بالقوّه‌ای است که هرگز ارادة بالفعل‌شدن در خود پدید نیاورده و به خود نیامده است، حالا «بی‌خود» است ولی به دنبال خود می‏گردد، گمشدن خود را دارد ولی خود را ندارد، می‏توانست کمالات بی‌نهایتی به‌دست آورد ولی حالا هیچ چیز از آن‌ها را ندارد. باید از طریق آشتی با خود به حداقل آن چیزی که می‏توانست دست بیابد، دست می‏یافت. ولی با خود آشتی نبود، و خود را نپذیرفت و با خود آرام نبود، حالا با نفسی روبه‌روست که فاقد واقعیت است، مثل آن شخصی که دنبال سایة پرنده‌ای راه افتاد، و تمام کارش همین شد، بالاخره شب فرا رسید و تاریکی او را احاطه کرد، بدون هیچ نتیجه‌ای، دنیا هم همین طوری ما را دنبال خود می‏برد، و بعد با ظلمت خود و استعدادهای به ثمرنرسیدة خود روبه‌رو می‏شویم. آری! باید با پذیرش و شناخت خود، از خودْ پنجره‌ای به عالَم الهی بسازیم و از طریق آن پنجره به عوالم وسیع و گسترده غیب سفر کنیم و خود را به ثمر رسانیم، و روشن است که ایمان به خدا و عبادت او، راهِ یافتن آن پنجره و روش سیر و سفر به عالم قدس است. که گفت: گر تو خواهی حرّی و دل زندگی بندگی کن ، بندگی کن، بندگی . موفق باشید
3829
متن پرسش
سلام.شما در تفسیر سوره (فکر کنم قصص یا شعرا ) گفته بودید که یه وقت آدم گیر میکنه که یه جا یه حرفی رو بزنه بهتره یا سکوت کنه. شما جواب دادید که مراجعه کنه به نفسش . اگه نفسش تایید کرد بدونه که کار باطلیه. مشکل همینجاست که والا ما هر چی رجوع میکنیم نمیدونیم که این پیشنهاد , پیشنهاد نفس است یا وجدان.جدا گیر کردیم و مطمئنا این حلال خیلی از مشکلات ماست . گاهی کار به یه جاهایی میرسه که حتی عقل هم جواب نمیده و سریع احساسی برخورد میکنیم و این خیلی ناراحت کننده است. استاد خواهشا دقیق بگید چطور بدونم که این ندا , ندای حق است یا باطل.تشخیص صدای فطرت چگونه است ؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر عبودیت ما را ظهور می‌دهد، آن کار الهی است ولی اگر خود ما در آن کار مطرح هستیم در انجام آن کار باید احتیاط کرد تا إن‌شاءالله جنبه‌ی عبودیت آن کار غلبه کند. موفق باشید
3824
متن پرسش
یا سلام شما استاد محترم در جلسه 2 کتاب آشتی با خدا دلیل فلسفی چرا خدا ما را خلق کرد را چنین آورده اید که چون خدا دائم الفیض و جامع کمالات است اقتضا این کمال خلق دائم و ربوبیت دائم و هدایت و . . . است و بر همان اساس هم همه چیز حکیمانه و عادلانه خلق شده است. اما هم بحثی من در این قسمت اشکال می کرد و می گفت (( قبول ولی چرا خداوند انسان را به عنوان برترین مخلوق آفرید. سوال این است که هدف خداوند از برتری دادن انسان به سایر مخلوقات چه بوده و از طرف دیگر این همه تنوع در خلقت به چه دلیل است. چرا اول ملائکه را خلق می کند. بعد می گوید بروید از زمین خاک بیاورید تا من انسان را خلق کنم. سپس ملائکه به خداوند می گویند آیا میخواهی موجودی را خلق کنی که در زمین فساد به پا کند. و خداوند پاسخ می دهد من چیزی میدانم که شما نمیدانید. خداوند چه چیز را در مورد انسان میدانست که ملائکه نمیدانستند؟ و در نهایت اینکه چرا خداوند نخواست موجود دیگری را بجای انسان برتری دهد؟)) در همین جا اشکال دوست دیگری را هم مطرح کنم که می گفت: (( اگر ملائکه مجرد از ماده و مسلط به زمان هستند و می دانستند که انسان در زمین خون ریزی و فساد می کند چرا خداوند فرمود من چیزی میدانم که شما نمیدانید؟))
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- جنبه‌ی ممکن‌الوجودبودن هر مخلوقی مربوط به خودش است خداوند به ممکن‌الوجودها وجود می‌دهد و لذا انسان در ذات خود امکانِ انسان‌بودن دارد، همان‌طور که گوسفند در ذات خود به عنوان ممکن‌الوجود امکان گوسفندبودن را دارد و خداوند بر اساس امکان موجودات به آن‌ها وجود می‌دهد 2- ملائکه در آن حدّی که ابعاد انسان را می‌شناسند نظر می‌دهند در حالی‌که در ذات انسان ابعادی هست که از منظر ملائکه بالاتر است و در همین رابطه شما در دعای کمیل به خداوند عرضه می‌دارید: تو بالاتر از ملائکه به آن‌چه آن‌ها از اعمال من ثبت می‌کنند شاهد و ناظر هستی «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ». در آخر این فراز می‌گویید تو بر آنچه‌ ملائکه‌ مخفی است شاهدی. موفق باشید
3729
متن پرسش
سلام علیکم در روش معرفت نفس دنیای عجیبی خوابیده است، گاهی جرات رفتن به سمت ان هم برای سخت می شود چطوری می شود که در نکته ی اول می گویید انسان جدای از تن است ولی مگر می شود خود را بدون تن دید...سوال دوم این است:برای درک حضوری قلب اول دیدن بدن از یک سو و تصویر آن در خیال از سویی دیگر بدجور اذیتم می کند و گاهی از پا می افتم که چه کنم که اگر بخواهم نگاه کنم به قلبم نمی توانم او را بدون این ها درک کنم شما چطوری از اینها گذشتید خواهش میکنم داستان جدایی نگاهتان از بدن را برایم بگویید... ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- دیدن منحصر به دیدنِ با چشم نیست، این‌که خود را احساس می‌کنیم یک نوع دیدن است 2- همین‌که انسان آرام‌آرام نظر را از کثرت‌ها منصرف کند و متوجه حقیقت باشد ابتدا حقیقت خودش که همان نفس ناطقه است برایش ظهور می‌کند و سپس إن‌شاءالله متوجه حقیقت وحدانی عالم می‌شود. موفق باشید
3731
متن پرسش
سلام استاد چه باید کرد تا از حالت قبض به بسط برویم؟موفق باشید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا صبر بر قضاء الهی و سپس ملاقات ارحام و مؤمنین و اخوان. موفق باشید
3697
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم.سلام استاد.عذر میخوام که با سوالاتم وقت شما را میگیرم. در صوت جلسات ده نکته از معرفت نفس شما میگویید: مرگ طبیعی انسانی و حیوانی: مگراین دو بعد دارای کمال هست که نفس بعد از رسیدن به مقصودش آن را رها کند؟ مثلا یک فرد کاملا پاک طینت چرا نفسش تن اورا چند هزار سال زنده نگه نمیدارد تا هر روز و هر روز به خدا نزدیک تر شود؟(اصلا اگر کمال باشد که باید تا قیامت زنده باشد چون همیشه نزدیک تر شدن امکان دارد)یا در مورد مرگ طبیعی حیوانی هم همینطور! در مورد بحث اینکه نفس آینده نگر است : اول اینکه بحث اینکه مژه هایش و.. را میسازد! پس ژنتیک این وسط چه میشود؟یعنی بحث ژن ها و... چه دخلی دارند؟و دوم اینکه چرا نفس تن خود را پایدار تر تشکیل نمیدهد؟مثلا با آینده نگری بفهمد فلان عضوش ممکن است در شرایط آلودگی های کنونی جهان زودتر خراب شود و آن را کاملا پایدار بسازد!یا مدلی دیگر بسازد!مگر آینده نگر نیست؟آیا این نشان از این ندارد که تن بر اساس ژنتیک ساخته میشود و روح فقط در آن دمیده میشود و نقشی در ساختن تنش ندارد؟ مورد سوم اینکه : شما میگویید نفس مایوس میشود، نفس که مجرد است و زمان و مکان نمیشناسد چرا این آینده نگری و بی نتیجه بودنش در کمال را همان ابتدای جوانی متوجه نشد؟و آن موقع ترک کردنش را عملی نکرد؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هر نفسی دارای قوه‌های محدودی در جنبه‌ی انسانی یا حیوانی است. در هرکدام از مسیرها که قرار گرفت وقتی مابالقوه‌های آن به فعلیت رسید بدن را رها می‌کند 2- ژنتیک ربطی به ساختن بدن ندارد ما در مباحث فیزیولوژیک به تجربه می‌بینیم که سلول‌های جنینی هر دم آمادگی خاصی برای دمیدن روح خاصی را دارند و همچنان این آمادگی ادامه می‌یابد تا شرایط نفخه‌ی روح انسانی در آن دمیده شود. ژنتیک مثل بستری است که روحِ دمیده‌شده در آن بستر حالات خاصی به خود می‌گیرد 3- نفس ناطقه بر اساس نظام عالم ماده و ظرفیتی که عالم ماده دارد می‌تواند بدن خود را بسازد و مدیریت کند با توجه به این امر نمی‌تواند بدنی بسازد که خراب نشود چون عالم ماده چنین ظرفیتی را ندارد 4- نفس در شرایط مختلف سعی می‌کند از ابزارها استفاده کند تا مابالقوه‌ی خود را به فعلیت در آورد بر این اساس به زودی مأیوس نمی‌شود چون امکاناتی را می‌شناسد که امکان استفاده از آن‌ها را تجربه نکرده است. آینده‌نگری او در امور کلی غیر از استفاده از امکاناتی است که هنوز تجربه نکرده. موفق باشید
3676
متن پرسش
باسلام 1.بنده طلبه پایه چهارم هستم و کتاب از برهان تا عرفان را با شرحش کار کردم و الان می خواهم بدایه الحکمه را کار کنم می خواستم ببینم قبل از شروع به بدایه بهتر نیست ابتدا یک کتاب کلامی بخوانم اگر جواب مثبت است چه کتابی را کار کنم؟ 2. در بحث حرکت جوهری فرمودید که در قیامت بدن تجلی روح است ولی در ادامه امام خمینی فرمودند بدن همان روح است این دو چگونه جمع می شوند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر بدایة الحکمة را خوب بخوانید تفکر کلامی شما نیز تقویت می‌شود 2- وقتی می‌گوییم بدن تجلی روح است متوجه هستیم که در عین یگانگی این تجلی معنا دارد و لذا سخن نورانی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» عمق مطلب را می‌گشاید. موفق باشید
3658
متن پرسش
سلام حضرت استاد بنده نمی دانم چرا احوالاتم در ارتباط با خدا متغیر است. گاهی حالت سردی و بی رغبتی به عبادت دارم و گاهی شوق و علاقه، آیا این حالت همانی است که به اصطلاح قبض و بسط روح میگویند؟ آیا می شود انسان به حالتی برسد که هر آن اراده کند حال دعا و مناجات برایش پیدا شود؟ آیا خود حضرت عالی این حالت را تجربه کرده اید؟ می خواهم بدانم این حالت برای من که خیلی از معارف را می دانم چه قدر عادی است؟ زمانی یک حالت شوق و نشاط معنوی مداوم داشتم اما کم کم سردی و رخوت در من رخنه کرد. چگونه میتوان این حالت را علاج کرد؟ متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ظاهراً قصه از همین قرار است در حدّی که مولوی هم ما را نصیحت می‌کند که عاقلانه با این موضوع برخورد کنیم و نگران نباشیم. می‌گوید: « ای برادر عقل یک‌دم با خود آر .... دمبدم در تو خزان است و بهار» . موفق باشید
3660
متن پرسش
سلام استاد خسته نباشید میگویند شیطان وقتی انسان خیلی پیشرفت کرد و در مراحل بالایی از لحاظ تقوا قرار گرفت یکدفعه همه چیزش را میگیرد درست است/عاقبت به خیر شوید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خیر، شیطان در مسیری که انسان به سوی خدا می‌رود دام پهن کرده و هراندازه انسان به خدا نزدیک‌تر شود دام‌های شیطان خطرناک‌تر است همچنان که نور انسان جهت دفع شیطان نیز شدیدتر شده. ولی این‌طور نیست که شیطان بتواند به راحتی همه‌چیز انسان را از بین ببرد مگر این‌که انسان به چیزی غیر از بندگی خدا نظر داشته باشد.
3652
متن پرسش
سلام علیکم خسته نباشید سوال اولم این بود که می خواستم بدونم سوالات توسط خود شما بررسی وپاسخ داده می شود .سوال دوم اینکه من علاقه مندم مباحث معرفتی را طی کنم اما گاهی نیمه راه باز می مانم شما لطفا مرا راهنمایی کنید. ضمنا چه شکلی می توان فکر کسی را از ذهن بیرون کرد. با تشکر از شما . لطفا فقط سوالم را از طریق ایمیل پاسخ بدهید . سپاسگذارم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- سؤالات را تنها بنده جواب می‌دهم، اگر نقص و عیبی دارد مربوط به بنده یعنی طاهرزاده است 2- با سیر مطالعاتی که بر روی سایت هست کار را شروع کنید و اگر می‌توانید در جلسات ساحت حضور نیز شرکت کنید. موفق باشید
3610
متن پرسش
ببخشیدچگونه می توان نفس راتقویت وبه کمال رساند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با گناه‌نکردن. پیشنهاد می‌کنم جزوه‌ی روش سلوکی آیت‌الله بهجت را مطالعه فرمایید. موفق باشید
3607
متن پرسش
ضمن عرض سلام خدمت شما استاد بزرگوار ابتدای امر می خواستم بدونم سوالها فقط توسط جنابعالی خوانده میشود در ثانی از شما طلب راهنمایی دارم.بنده به چه صورت می توانم تمام ذهن وفکرم را متمرکز حضرت حق کنم آیا نماز شب می تواند مرا به محبوب نزدیکتر کند؟واقعا در این دوره ای که ما زندگی می کنم هر لحظه افکار مختلف مغز انسان را درگیر می کند.سپاسگذار میشوم مرا راهنمایی کنید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- سؤالات را صرف خود بنده یعنی طاهرزاده جواب می‌دهم 2- شاید کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» شروع خوبی باشد تا بفهمیم چگونه با عباداتی مثل نماز شب می‌توان توجه قلب را متوجه حضرت حق کنیم. موفق باشید
3594
متن پرسش
باسلام 1.در سیر مطالعاتی شما کتاب خویشتن پنهان را بعد از معاد توصیه کرده اید در حالی که این کتاب شرح ده نکته است چرا بعد از ده نکته توصیه نفرمودید؟ 2. دلیل اینکه آیت الله وحید خراسانی می گویند فلسفه و مثنوی کشک است چیست با اینکه اینهمه امام و مقام معظم رهبری روی این تاکید کرده اند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: درست است خویشتن پنهان به یک اعتبار شرح ده نکته است ولی مطالبی در آن مطرح است که مباحث مطرح‌شده در معاد می‌تواند مقدمه‌ی آن مباحث باشد 2- به نظرم به صورتی غیر واقعی فلسفه و مثنوی را برای ایشان طرح کرده‌اند و اصولاً حوزه‌ی نجف فضای ضد فلسفه و عرفان داشته است. موفق باشید
3566
متن پرسش
سلام .یکی از اولیا الهی به بنده فرمود که سرمایه های اصلی انسان درون خود شخص هست. اگر فعل بد انجام دادیم در عالم جاودانه تاثیر ان نا محدود خواهد بود و اگر خوبی کردیم همینطور.اما در دنیا بدی در اصل به خود انسان بر میگردد و تاثیر خوبی و بدی در دنیا محدود خواهد بود 1 سوال اینجاست که سرمایه اصلی که درون هر شخص هست و اگر ان را یافت راه سعادت را یافت چیست.؟ 2 چطور باید پتانسیل درونی خود را شناسایی کرد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- سرمایه‌اصلی درون انسان فطرت الهی است که شریعت الهی متذکر آن است و با رعایت دستورات دین به اصل خود برمی‌گردیم 2- هر اندازه انسان رعایت حرام و حلال الهی را بکند به همان اندازه به امامان معصوم نزدیک می‌شود که آن صورت کامل پتانسیل هر انسان می‌باشند، در آن حال آن‌ها را الگو قرار می‌دهیم و در آن حال پتانسیل درونی خود را شناخته‌ایم. موفق باشید
3572
متن پرسش
با سلام .فرق بین مقربین و ابرار چیست؟چون جمله ای است که میگوید حسنات الابرار سیات المقربین.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: مقربین یعنی کسانی که بی‌واسطه با خداوند مرتبط هستند مثل ائمه«علیهم‌السلام»، ولی ابرار یعنی انسان‌هایی که تلاش دارند با رعایت دستورات الهی خود را پاک و نیکوکار گردانند. در این روایت می‌فرماید چیزهایی که ممکن است برای ابرار خوب و حسنه باشد برای مقربین سیئه است مثل این‌که ممکن است تفریح‌رفتن و بگو و بخند برای انسان‌های معمولی چیز خوبی باشد ولی برای مقربین که یک لحظه نمی‌خواهند توجه خود را از خداوند به چیز دیگری بیندازند، همین‌کار سیئه به حساب می‌آید. موفق باشید
3544
متن پرسش
سلام استاد. معنای شح نفس چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: نفس انسان به طور طبیعی یک نوع بخلی دارد و دوست ندارد چیزی از آن کم شود و به دیگری برسد این حالت را «شح نفس» می‌گویند و با بخشش و ایثار باید آن را از بین برد تا با لذتی که بخشش در انسان ایجاد می‌کند از آن حالت خارج شود. موفق باشید
3475
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم استاد سلام خسته نباشید در کتاب آزادی معنوی ازشهید مطهری به سوالی برخوردم که آیا می شود شخصی هم آزادی معنوی داشته باشد وهم آزادی جسمی؟؟یعنی آیامی شود شخصی هم خوب بخورد وخوب بپوشدواز همه چیز بهترینش داشته باشدواز آن طرف هم روح آزاد و بزرگی داشته باشد؟؟لطفا با مثال جواب دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: آزادی جسمی یعنی جسم انسان محکوم امیال نفس امّاره‌اش نباشد. جسم آزاد یعنی جسمی که مطابق روح آزاد عمل می‌کند مثل این‌که روح خود را از کینه‌ها و حسادت‌ها آزاد می‌کنید و جسم را نیز طوری گرفتار تنبلی و پرخوری نکرده‌اید که نتوانید مطابق روح خود به او دستور دهید. موفق باشید
3441
متن پرسش
با سلام . مدتی است نوعی نگاه بسیار سرد یاس آلود بر من حاکم شده که گرمای همه چیزهای خوب و بد زندگی را از من گرفته . همه امور عالم در نزد من مسخره جلوه میکند و این دیدگاه تلخ-مضحک خصوصا نشت کرده به خدا. مثلا در عبادت به خودم می گویم مسخره است که خدا که می تواند اشراق کند نمی کند و من ایستاده ام و کلماتی را تکرار می کنم که حقیقتش را نمی دانم ! اگر هم اشراق نیازمند اسباب و شرایط است ، مسخره است که او به سادگی می تواند اسبابش را فراهم کند اما نمیکند.به آدمها نگاه می کنم برایم مسخره است که نمی دانند اما حرف می زنندو مسخره است که در چنبره مقام بالاترند و آن مقام به آنها محیط است و با این حال می خواهند حرف بزنند.نوعی تلخی بر جانم نشسته که در آن هیچ کاری نه مهم است نه ارزشمند.نه واقعی است نه معتبر. همه کارها و آثار از فیلتر ذهن متوهم آدمها عبور کرده پس بی اعتبار و مسخره است.گنده دماغ شده ام . عشق انسانی را بیولوژیک می بینیم.عشق آسمانی را مرتبه ای از توهم.یعنی چون مقام بالاتر آن عقلا هست ، عشق و یقین و معرفت و علم یک مرتبه را در قیاس با مرتبه بالاتر مسخره و تاریک و غیریقینی می بینم و ناامید می شوم.این نگاه جانبی که عقول بالاتر در حال پوزخندزدن به تقلای وهمی و حتی عقلی ما هستند، مرا از زندگی انداخته.احساس می کنم مورد تمسخر الهی هستم که الله یستهزیء بهم؛حالم مثبت هم نیست چون تبرک و تیمنی دراین حالت نمی بینم بلکه تیرگی و قساوت و پوچی و بدخلقی و انزوا و بی اعتمادی و بی عاطفگی گریبانم را گرفته.چه کار کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر انسان سعی نکند جان خود را با حقایق آشنا کند و با نور حضرت حق مأنوس نشود این حالت پیش می‌آید، سعی کنید با مباحث معرف نفس زمینه‌ی اُنس با حضرت حق را از طریق حضوری در خود فراهم کنید. موفق باشید
3430
متن پرسش
ایا در بهشت ثبات مقام وجود دارد ؟ اگر چنین است وقتی کسی می بیند مقام فردی از او بالاتر است ایا این رنج باعث ترفیع درجه نمی شود ؟ با توجه به این که رنج در بهشت نباید وجود داشته باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین‌طور که می‌فرمایید در بهشت چیزی که موجب آزار روحی اهل بهشت باشد نیست و ذکر آن‌ها «الحمدالله» است، شاید تفاوت‌ها طوری نباشد که شما از آن‌چه دارید راضی نباشید. موفق باشید
3432
متن پرسش
در بحث حرکت جوهری :اشیای مادی با تبدیل شدن قوه به فعل چه کمالی میخواهند کسب کند؟ چه فایده ای برای اونها داره؟نقص اونها در چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: قوه عدم است و فعلیت وجود است، از آن‌جایی که هر موجودی اعم از ماده یا مجرد علم به خود دارد عالم ماده با احساس وجود خود، وجودی که قوه‌هایش به فعل تبدیل شده، احساس کمال است. موفق باشید
3415
متن پرسش
با سلام خدمت استاد بزرگوار.لطفا نظرتون رو در مورد مطلبی که در پایین آورده ام بیان کنید وبه این 2سوال من پاسخ دهید:1- در دین معمولاًیکسری باید ها ونباید هایی مطرح می شود تا انسانها در جایگاه اصلی خودشان (منظورم همون زندگی پس از مرگه)سعادت مند شوند و به نتیجه برسند..واز نظر دین واقعی که همون اسلامه افرادی که این باید ها واین نباید ها رو رعایت نمی کنند واعتقادات حقه ندارند پس از مرگ زندگی سعادت مندی ندارند وحتی از آن روی که به شناخت حقایق در این دنیا نائل نشده اند پس از مرگ امکان این هست که کور محشور شوند ودر تاریکیها بسر برند.حال در مطلبی که در یکی از رسانه ها آمده یک دکتری که خودش هم میگه خیلی اعتقادات محکمی نسبت به زندگی پس از مرگ نداره چطوری لذت هایی را درک میکنه که شبیه به توصیفات بهشتی و وجود حورالعین می باشد؟ 2-اصولاً مطالبی از این دست را که بعضی ها در مکاشفات خودشان بدست آورده اند را چطور باید بررسی کنیم؟والسلام.عاقبت به خیری گوارایتان باد لینک روزنامه گاردین http://www.guardian.co.uk/commentisfree/2012/oct/11/dr-eben-alexander-proves-need-heaven مجله آمریکایی «نیوزویک» در شماره جدید خود مطلبی را به پزشک متخصص مغز و اعصاب اختصاص داده است که به گفته خودش، هفت روز «زندگی‌ای با هوش غیرانسان» را تجربه کرده است، تجربه ای که وی آن را حسی شیرین و «آن جهانی» می داند. وی از دنیایی سخن می گوید که اتحاد اساس آن است و آن قدر زیباست که «پنج ثانیه اش ارزش عمری انتظار را دارد.» دکتر «ایبِن الکساندر» که تجربه خود از مرگ و نیستی را در مطلب ویژه مجله «نیوزویک» به رشته تحریر در آورده، می‌نویسد: به عنوان یک جراح مغز هیچگاه به پدیده تجربه‌های جهان پس از مرگ و چنین مقولاتی باور نداشتم. پدرم هم مانند خود من جراح مغز و اعصاب بود و من نیز به تبعیت از او راه خود را در دنیای علم پی گرفتم و جراح مغز شدم و در دانشگاه های زیادی از جمله «دانشگاه هاروارد» به تدریس این شاخه از علم پزشکی پرداختم. بنابراین، ‌کاملاً می دانم در مغز آدم‌هایی که ادعا می کنند آن جهان را تجربه کرده‌اند چه می‌گذرد. مغز آدمی از مکانیسم اعجاب آور و در عین حال فوق العاده ظریفی برخوردار است، کافیست اندکی از اکسیژن دریافتی مغز بکاهید تا واکنش نشان دهد. با چنین اوصافی، برایم جای تعجب چندانی نداشت که آدم‌هایی را ببینم که بعد از گذران دوره درمانی پس از آسیب‌های جدی و بازیابی هوشیاری خود، از تجربه‌های شگفتشان افسانه‌سرایی‌ها کنند. اما هرچه می‌گفتند هرگز بدان معنا نبود که چنین بیمارانی در دنیای واقعی به جایی سفر کرده باشند. مورد من نیز از دو جهت با تجربه همه این بیماران متفاوت بود؛ اول اینکه بخش کورتکس مغز من به طور کامل از کار افتاده بود و دوم اینکه در تمام مدت اغما نشانه‌های حیاتی من تحت نظارت دقیق پزشکان قرار داشت و پیوسته ثبت می‌شد. این را هم بگویم که پیش از این‌ها، تعریفی که از خودم داشتم یک مسیحی معتقد بود که چندان هم عامل به فرائض دینی نیست. با این وجود از کسانی که علاقه‌مند بودند عیسی مسیح را موجودی فراتر از یک آدم خوب معمولی به حساب آورند هم کینه‌ای به دل نداشتم. حرف آنهایی را می‌فهمیدم که دوست داشتند باور کنند که بالاخره یک جایی در این دنیا خدایی هم هست و در دلم بهشان غبطه می‌خوردم که این ایمان بدون شبهه چه آرامشی را برایشان به ارمغان آورده. با این همه، به عنوان یک دانشمند می‌دانستم که خودم نباید چنین باورهایی داشته باشم. اوضاع بدین منوال بود تا اینکه سال ۲۰۰۸ رسید و در حالی که بخش «نئوکورتکس» مغزم از کار افتاده بود، هفت روزی را در حالت اغما به سر بردم. در غیبت یک نئوکورتکس فعال، چیزی را تجربه کردم که موجب شد باور کنم که برای وجود هوشیاری پس از مرگ هم دلیل علمی وجود دارد. همینجا بگویم چون می‌دانم شکاکیون چه نظری راجع به چنین حرف‌هایی دارند، داستانم را با منطق و زبان علمی «یک دانشمند» بازگو خواهم کرد، یعنی همان چیزی که هستم. اوایل صبح خیلی زود، حدود چهار سال پیش با یک سردرد شدید از خواب بیدار شدم. تنها به فاصله چند ساعت، کورتکس مغزم کاملا از کار افتاد. کورتکس بخشی است که کنترل اندیشه ها و احساسات ما را برعهده دارد و باعث تمایز ما از دیگر جانداران است. پزشکان بیمارستان عمومی «لینچبرگ» در ایالت ویرجینیا، که دست برقضا خودم هم آنجا به عنوان جراح مغز و اعصاب کار می‌کردم، به این نتیجه رسیدند که دچار نوعی مننژیت نادر شده‌ام که بیشتر در نوزادان دیده می‌شود. باکتری «ای کولی» افتاده بود به جان مایع مغزی نخاعم و ذره ذره مغزم را می‌خورد. آن روز صبح، وقتی به اتاق اورژانس رفتم، اوضاعم آنقدر بد بود که امید چندانی به بهبود و ادامه زندگیم در قالب چیزی فراتر از یک گیاه وجود نداشت. مدتی زیادی نگذشت که همان روزنه امید هم از دست رفت. هفت روز در اغمای کامل بودم، بدنم به هیچ محرکی پاسخ نمی داد و فعالیت‌های عالی مغزم کلاً مختل شده بود. در چنین شرایطی هیچ توجیه علمی‌ای برای این حقیقت وجود ندارد که در حالی که بدنم در اغما کامل به سر می‌برد، ذهنم، هوشیاریم، خود خویشتنم، حی و حاضر بود. نورون‌های کورتکس مغزم به واسطه حمله باکتریایی فلج شده بودند، اما نوعی هوشیاری و معرفت ورای ظرفیت‌های مغزی مرا به بُعد دیگری از این کائنات برد، بُعدی که حتی خوابش را هم هرگز ندیده بودم و هیچگاه در زمره باورمندانش نیز قرار نداشتم. باری، ماه‌ها سپری شد تا بتوانم برای خودم هضم کنم که چه بر من گذشت. سوای غیرممکن بودن وجود هرگونه هوشیاری در شرایطی که داشتم، چیزهایی که آن موقع تجربه کرده بودم برای خودم هم به هیچ وجه توجیه پذیر نبود: اول، یک جایی در میان ابرها بودم. ابرهایی بزرگ و پُف کرده به رنگ صورتی و سفید که در مقابل آسمان «آبی تیره» تضاد مشهودی ساخته بود. بالاتر از ابرها -بی نهایت بالاتر- دسته دسته موجوداتی شفاف و نورانی در آسمان این طرف و آن طرف می‌رفتند و خطوط ممتدی را دنبال خود در فضا بر جا می‌گذاشتند. پرنده بودند یا فرشته؟ نمی‌دانم. بعدها که برای توصیف این موجودات دنبال واژه مناسب می‌گشتم این دو کلمه به ذهنم رسید، اما هیچ یک از این دو حق مطلب را درباره این موجودات اثیری ادا نمی‌کند که اساساً از هر آنچه در این کره خاکی می‌شناسم تفاوت داشتند، چیزهایی بودند پیشرفته‌تر و متعالی‌تر. در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمی‌شد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرح های درهم تنیده فرش های ایرانی…یا نقوش بال یک پروانه. اما از این همه شگفت‌آورتر، وجود «فردی« بود که مرا همراهی می کرد؛ یک زن. جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونه‌هایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت و دو رشته گیسوان طلایی- قهوه‌ایش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود. بار اول که او را دیدم روی یک سطح ظریف و نقش دار حرکت می‌کردیم که بعد از لحظه ای فهمیدم بال یک پروانه بود. میلیون‌ها پروانه دورمان را گرفته بودند و در رقص هماهنگ امواجی که ساخته بودند به جنگلزارهای پایین سرازیر می‌شدند و مجدد به بالا و دور ما اوج می‌گرفتند. انگار که رودی از زندگی و رنگ در هوا جریان داشت. لباس زن ساده بود، مثل یک کشاورز. اما رنگ‌هایش همان ویژگی درخشان، تأثیرگذار و سرشار از زندگی‌ای را داشت که در دیگر چیزهای حاضر در آن مکان به چشم می‌خورد. زن به من نگاهی انداخت، جوری که می گویم تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه قبل از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود. دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناخته‌ایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود. زن بدون اینکه واژه‌ای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دور و برمان نه رویا است و نه گذرا و بی‌اساس است، بلکه حقیقی است. پیامی که از زن گرفتم سه بخش داشت، که اگر بنا باشد به زبان زمینی ترجمه‌اش کنم، چیزی شبیه به این خواهد شد: «بسیار معشوقی و نازنین، تا همیشه.» «هیچ ترسی نداری.» «هیچ اشتباهی مرتکب نخواهی شد.» فیزیک نوین می‌گوید که جهان پیرامون ما یکپارچه و غیرمنفک است. اگرچه به ظاهر در دنیایی از تفاوت ها زندگی می کنیم، برپایه قوانین فیزیک، زیر این ظاهر متفاوت هر شیء و هر رویدادی در هستی در پیوند کامل با اشیا و رویدادهای دیگر است و به بیان دیگر «فرق باطن» وجود ندارد. تا پیش از تجربه‌ام، همه این نظرات برایم جنبه انتزاعی داشتند و درک‌ناپذیر، اما امروز حقیقت‌های زندگیم را تشکیل می‌دهند. به این باور رسیده‌ام که کائنات بر اساس وحدت ایجاد شده است. اکنون می‌دانم که عشق را هم باید به این معادله افزود. دنیایی که من در اغمای بدون مغز انسانیم تجربه کردم همانی بود که آلبرت انیشتین و عیسی مسیح، هر دو، از آن سخن گفته‌اند و صد البته که هر کدام با روش بسیار متفاوت خودشان. من سال‌های سال به عنوان جراح مغز و اعصاب در معتبرترین مؤسسات جهانی خدمت کرده‌ام. می‌دانم که بسیاری از همکارانم بر این باور پافشاری می‌کنند که مغز، و به ویژه کورتکس، این عضو کلیدی، سر منشأ هوشیاری خاص نوع آدمی است. خود من هم همین طور فکر می‌کردم. اما این باور، این نظریه امروز در برابر من رنگ باخته و آنچه بر من گذشت در پهنه باورهایم جایی برای آن باقی نگذاشت. از همین رو قصد دارم باقیمانده عمرم را به بررسی ذات راستین هوشیاری بپردازم و به همکارانم در عرصه علم و نیز به جهانیان نشان بدهم که ما پدیده‌هایی بسیار بسیار فراتر از مغزهای فیزیکی خود هستیم. در دنیای امروز بسیاری بر این عقیده‌اند که واقعیت معنوی دین در دنیای مدرن قدرت خود را از دست داده و علم، در برابر ایمان، راه رسیدن بشر به واقعیت وجود است. پیش از این تجربه، من نیز تا حد زیادی در صف طرفداران این مکتب بودم، اما امروز متوجه شده‌ام که این دیدگاه به شدت ساده‌انگارانه است. تصویر مادی‌گرا از کالبد و مغز به عنوان مولدان هوشیاری، و نه ظرف آن، محکوم به شکست است. در مقابل، تلقی نوینی از کالبد و ذهن ظهور خواهد کرد که هم اکنون هم نشانه‌هایش را می‌توان مشاهده کرد. این دیدگاه نو به همان میزان مبتنی بر دین است که بر دانش استوار و غایتش را چیزی قرار خواهد داد که بزرگترین دانشمندان بیش و پیش از هر چیزی در طول تاریخ بشری همواره در جستجوی آن بوده اند؛ چیزی به نام حقیقت.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- این هنوز در مرحله‌ی سکرات بوده و این قبل از مقابله با نکیر و منکر است، بعد از ملاقات با نکیر و منکر که ادعاهای او را انکار می‌کنند وضع طور دیگری است، هنوز با صورت خیالیه‌ای که مایل بوده داشته باشد روبه‌روست ولی کار دو فرشته‌ی نکیر و منکر آن است که انکار کنند هر چیزی را جز عقیده و عمل صالح را و اگر بعد از آن شرایط برای انسان عقیده‌ای صحیح و عمل صالح باقی ماند افقی از بهشت در مقابلش باز می‌شود و تا قیامت در آن حال باقی می‌ماند وگرنه گرفتار افکار و اعمال غیر الهی‌اش می‌باشد. موفق باشید
3408
متن پرسش
با سلام در کتاب آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین صفحه صدوچهار فرموده اید: انسان از طریق خود شناسی می تواند اثبات معاد ، نبوت و امامت کند آنچنان که اثبات توحید می کند ، لطفا توضیحی در این موضوع بفرمایید که چگونه این اثبات امکان دارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: در جزوه‌ی «انسان از دیدگاه اسلام» مطالبی در این مورد عرض کرده‌ام. موفق باشید
3367
متن پرسش
بسمه تعالی باسلام. استاد بفرمایین آیا مطالب زیر صحیح است یاخیر طلاق از ذهن آغاز میشود ثروت از ذهن آغاز میشود. کسی که احساس فقر میکند فقیر میشود و کسی که احساس ثروت میکند ثروتمند میشود. باور همه چیز است.در بیرون نفس آنچه در درون نفس است اتفاق می افتد وعمل خارجی تابع عمل داخلی است.خوشبختی و ثروت یک حالت ذهنی هستند که از ذهن آغاز میشوند. باور ثروتمند شدن انسان را ثروتمند و باور فقر انسان رافقیر میکنداین را بدانید دنیاو حوادث و رویدادهایی که در آن برای شما اتفاق میفتد فقر و ثروت همه وهمه انعکاس دنیای ذهنی و درونی شماست.احساس ثروت است که تولید ثروت میکند و برای کسب ثروت لازم نیست سخت کار کنید و به بیگاریی بپردازید ثروت یک اعتقاد راسخ است که در ضمیر باطن شما نهفته است. اگر باورتان بیشتر بشود روی هوا هم راه میروید. انا عند ظن عبدی بی نیز گواه این مطلب است خداوند چون باور صرف است همه چیز را بوجود آورده و میاورد. پس شماهم باورتان را زیاد کنید تا همه چیز متناسب با باورتان تحقق خارجی بیابد.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: این حرف‌ها مبتنی بر سوبژکتیویته است که انسان را منبع همه‌ی حقیقت می‌داند در حالی‌که روایتی که آورده است سخن او را نفی می‌کند چون رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» در آن روایت می‌فرمایند: اگر یاران عیسی«علیه‌السلام» یقین‌شان بیشتر بود در هوا هم راه می‌رفتند. به تعبیر حضرت صادق«علیه‌السلام»، «یقین» یعنی از خود ناامیدشدن و به حق امیدوارگشتن، بنابراین آموزه‌های دینی ما را کمک می‌کند که به خدا تکیه کنیم و با امیدواری به خداوند راضی می‌شویم به آن‌چه حضرت حق برای ما مصلحت می‌داند و این غیر از این حرف‌ها است که همه‌چیز از ذهن ریشه می‌گیرد. موفق باشید
3370
متن پرسش
سلام علیکم... بنده ی خوب خدا دیده ای که دلی دلسوزی که می ببیند دیگران در چه حالی و در چه راهی از وهم و خیالات هستند و چگونه او دارد می سوزد ولی می داند که راه به جایی نیست و انگار که غرق در عبادات بی ثمر خود حتی در بصیرتی کوچک دلخوش کرده اند... نگویید کسی دارد می گوید چشمش را به روی همه چیز بسته است کسی به من می گفت مگر می شود یک جمعی و ملتی به سمت حق بیایند و همه ی مناسبات خود را خدایی کنند راستی من که در خانواده ی خود مانده ام، در کارهای بی ثمرشان در رفتارها و کارهایشان که ناگر نه انگار که هیچ صفایی و نشاطی دینی و قلبی نیست در خانواده، با اینکه مذهبی هستند و یا در کارهای فرهنگی که هزاران نوع تفکر هستند،و دلشان می خواهد که با این سطح از نگاه خود به دین کمک کار انقلاب رهبری باشند و دست به کارهایی پزحمت و هزینه می زنند به همراه بی نتیجگی و بیثمری آنها و..... استاد خوبم..! اینها را می دانم که می دانید ولی به من بگویید آیا از غم دلسوزی دین دز این زمانه در جامعه باید جان داد و یا باید بی خیال بود در جایی نشست که این کار من نیست... معرفتی قلبی و راهی عملی نشانم دهید... تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: معرفت نفس شروع خوبی است. موفق باشید
نمایش چاپی