بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: معرفت نفس

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
12285
متن پرسش
با عرض سلام و خدا قوت حضور استاد محترم: فارغ التحصیل مامایی و 24 ساله هستم و مشغول گذراندن طرح می باشم. از آنجایی که بنده به رشته های دینی علاقه مندم و با توجه به اینکه نیاز اساسی انقلاب کار فرهنگی است می خواهم به رشته تحصیلی و فعالیتهای اجتماعی ام جهت انقلابی بدهم اما نمی دانم چه رشته ای رو بخوانم که هم به نقش های خودم به عنوان یک زن لطمه نزند و هم در راستای نیاز اساسی انقلاب باشد از شما تقاضا دارم من را راهنمایی بفرمایید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در کنار خدمتی که می‌توانید در رابطه‌ی رشته‌ی خودتان به مردم داشته باشید و با عدم اجحاف و خوش‌رویی با آن‌ها برخورد کنید، رشته‌های کلام اسلامی و قرآن و حدیث در صورتی‌که نسبت به مباحث معرفت النفس آشنایی داشته باشید، إن‌شاءاللّه موجب خیر و برکت خواهد بود. موفق باشید

12272
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: شما در بحث معرفت النفس فرمودید که انسان نفسانی صورت ها از ذات نفس در نفس حاصل می شود، و یعنی نفس با آلت چشم به بیرون نمی نگرد در خود می نگرد و این صورت ها را می بیند و فرمودید که اتحاد نفس با عالم برزخ باعث می شود که عالم برزخ را در خود ببیند و در واقع در خود سیر می کند آیا در یوم التلاق که همه آدم ها را می بینیم نیز از این سنخ است یا این که نه بیرونی است جدایی از ما و ما تصویر آن را در خود ایجاد می کنیم و همچنین در ملاقات با برزخیان آیا صورت ها را در خارج جدای از خود می بینیم و در نفس صورت می سازیم یا صورتها در درون ماست و از ذات نفس ما در ذات ما ایجاد می شود؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: نفس همیشه به خودی خود به وسعت همه‌ی هستی است و هم‌اکنون ما در همه‌ی عوالم حاضریم حتی در قیامت، ولی به جهت توجه نفس به بدن از آن حضور غافل است در برزخ و قیامت آن حضور را احساس می‌کند، پس بحث بیرون و درون نیست، بحث حضور وسیع نفس است چه در برزخ و چه در یوم التلاق.

12233
متن پرسش
سلام استاد: حدیث «هر کس قدر خود را نشناسد هلاک گردد» می تواند بر این معنا هم باشد که اگر کسی استعدادها و توانمندیهای خدادی اش را پیگیری نکند به ضررش است؟ یا صرفا در بحث گناه و عزت نفس و ... است. سپاس
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن جهت که قدر و جایگاه انسان بندگی خداوند است می‌توان گفت در آن روایت، استعداد اصلی انسان که همان عبودیت رب‌العالمین است مدّ نظر باشد، آری در راستای عبودیت استعداد های انسانی جهت می‌گیرد و او را از هلاکت در بندگی شهوت و غضب نجات می‌دهد. موفق باشید

12240
متن پرسش
سلام: آیا مرگ زیباست یا نه؟ این‌که یه روز می‌میرم رو دوست ندارم، نمی‌دونم شاید به خاطر بی‌اطلاعی از مفهوم مرگ می‌ترسم! مرگ آدمی یعنی چی؟ اگه قرار بود یه روز بریم زیر خاک تو یه مستطیل، و رومون آجر و بلوک بزارن، و گوشت و بدنمون از بین برود، اصلاً چرا متولد شدیم؟ آیا چیزایی که تو فیلم «سیاحت غرب» درباره‌ی مرگ گفته می‌شود واقعیت دارد؟! این فیلم خیلی وحشتناکه خیلی. تو بعضی دین‌ها مرگ رو یه چیز زیبا حداقل نه به اون وحشتناکی نشون میدند، ولی چرا ما اینقدر ترسناک نشونش میدیم؟!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: گفت:« مرگ را دانم ولی تا کوی دوست / ره اگر نزدیک‌تر داری بگو». اگر در دنیا خود را مطابق حیات ابدی خود شکل دهیم، زندگی حقیقی را در آن‌جا تجربه خواهیم کرد. در شناخت مرگ و شناخت نفس وقت بگذارید. موفق باشید

12217
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: شما در بحث معرفت النفس فرمودید حکمت و حرّیت هم غریزی و هم اکتسابی است. غریزی یعنی به فرد داده شده نه اکتساب کرده به عبارتی موهبتی است. مثلاً فرد در فهم حقایق روان می فهمد از بقیه، این غریزی است یعنی کسب نکرده سئوالم در مورد عدالت خداوندی نیست چون در آن شکی نیست ولی آیا این که فرد روان الفهم است و این غریزی است به معنی این است که نفس آن فرد با یک فعلیتی به نام روان فهمی نازل شده بر تن او یا نه در نسبت نفس با تن این تن موجب روان فهمی نفس شده همانطور که از نظر علمی هم اثبات شده انسانها هوش های متفاوتی دارند و این به مغز مربوط است بعضی ها هوش کلامی بالا و بعضی ها هوش هیجانی بالا و... و این امر باعث روان فهمی نفس شده است، یا عوامل و شرایط دیگری باعث شده که این بدن که این نفس را دریافت می کند که یک فیض خاص است، این نفس با این توانایی دریافت شود، و روان فهمی مربوط به خود نفس است بدون بدن.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این مربوط به هر دوی جسم و روان می‌تواند باشد. بعضاً خداوند به جهت مسئولیتی که بر دوش طرف می‌گذارد استعدادی مناسب آن مسئولیت را به او می‌دهد و او در آن موضوع سریع الفهم می‌شود و بعضاً والدین رعایت‌های لازم را می‌کنند و روان آن فرد بدون موانع جسمانی سریع الفهم می‌شود. موفق باشید

12216
متن پرسش
باسمه تعالی با سلام و عرض احترام خدمت استاد: موضوع پایان نامه ارشد حقیر پیرامون راهکار های تاثیر گذاری ظاهر انسان اعم از رفتار، محیط، مزاج و طبع بدنی انسان بر باطن او (ایجاد، تقویت یا ترمیم شاکله اخلاقی) اوست. این بحث ابتداً نیازمند تبیین مبانی ای است. اینکه چه فرایندی در نفس انسانی اتفاق می افتد که تغییر ظاهر انسان با بکارگیری راهکارهایی چون تلقین قولی و فعلی، تکلف و واداشت نفس، تحمیل بر نفس، تکرار، مراقبه، تغییر موقعیت و... در ترمیم یا تقویت یا ایجاد شاکله اخلاقی (ملکات) موثر واقع می شود؟ اصولا چه خصیصه ای در نفس آدمی این تاثیر و تاثر بین ظاهر و باطن را رقم می زند؟ از استاد محترم تقاضا دارم با نورانیت فکر و قلب خویش حقیر را در این تبیین با ارجاعات علمی خویش چون گذشته ممنون بذل خویش فرمایند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این کار که می‌خواهید انجام دهید کار بسیار خوبی است، زیرا باید معدّات را در نفس بررسی کنید و جایگاه حقیقی نفس را با جایگاه عواملی که زمینه برای نفس است تبیین نمایید. باید دست و آستین را بالا بزنید و مجموعه‌ای از کتاب‌هایی که مربوط به معرفت نفس است مطالعه کنید تا آن‌جایی که به قول مرحوم قیصری در شرح فصوص‌الحکم در فصّ یوسفی می‌گوید: زیبایی ظاهری حضرت یوسف«علیه‌السلام» ریشه در خیال زلال آن حضرت دارد، خیالی که آن‌قدر لطیف بود که آن‌چه را در خواب دید پس از سال‌ها آن را یافت. موفق باشید  

12205
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: شما در بحث معرفت النفس والحشر فرمودید روح و اول ما خلق الله، یعنی نفس پیامبر (ص) در عالم امر یک چیز است ولی شخص پیامبر (ص) در عالم ماده که نفسش از مقام روح نازل شده است مثل ما یک انسان است. سئوال بنده این است که طبق قاعده معرفت النفس نفس در مقام نفسیت تعلق به تن دارد چون بالقوه هایی دارد می خواهد به فعلیت برساند و برود. حال آیا نفس پیامبر (ص) هم مثل ما انسانها است که می خواهد بالقوه ها را بالفعل کند تا برود؟ اگر این‌گونه باشد پس این‌که می فرمایند مقام پیامبر (ص) عین علم، عین صدق، عین کرم.... است این یعنی فعلیت، اما از طرفی پیامبر (ص) هم باید کمال پیدا کند و بنده کمال پیامبر (ص) را در این می‌بینم که این عین بودن در صفات کمالی را حفظ کند همان فرق دفع و رفع که فرمودید. پس نتیجتاً پیامبر (ص) از اول عمر باید در نمازش دائم در حضور باشد و غفلت در مقامش نیست. آیا این عین علم و عین صدق و کرم و... بودن در نفس پیامبر (ص) از همان آغازی که نفس نازل شد بر بدن شریف پیامبر (ص) بوده؟ یا بعداً این امر اتفاق افتاده؟ و در ثانی نفوس که از مقام روح نازل می‌شوند اگر تفاوت کند که دوگانگی و کثرت حاصل می‌شود و در مقام روح کثرت معنا ندارد و مقام وحدت است و نیز فرمودید، جلوه‌های متفاوت مقام عقل فعّال بر اساس شرایط متفاوت است، حال این شرایط منظور عالم ماده است؟ مثلاً بدن پیامبر (ص)شرایط دریافت آن نفس متعال را دارد؟ یا منظورتان از شرایط چیز دیگری است؟ و این‌که فرمودید مظهر کامل عقل کل در این عالم پیامبر (ص) هستند یعنی چه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که می‌فرمایید تکامل رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» و ائمه«علیهم‌السلام» تلاش برای باقی‌ماندن در عصمت است و لذا در عین آن‌که روح در بدن آن‌ها دمیده شد، نور عصمت هم در کنار آن روح بر آن‌ها متجلی است. در عین آن‌که هراندازه در بدن زمینه‌ی دمیدن روح با جامعیت بهتری فراهم ‌شود، بهتر خود را در مقام روح احساس می‌کند. عقل یک حقیقت متعالی است که مظهرش کامل‌ترین انسان‌ها باید باشد. موفق باشید

12209
متن پرسش
استاد سلام جمله‌ی معروف معرفت النفسی: «نفس وقتی کامل شود بدن را رها می‌کند حالا چه در حیوانیت و یا چه در انسانیت» استاد آیا لازمه‌ی این سخن این نیست که برای انسان شقی بالقوه‌های انسانی دیگر معنا ندارد (چون اگر چیزی هنوز بالقوه‌ای داشته باشد دیگر به آن کامل نمی‌گویند) و از طرف دیگر آیا بالقوه‌های حیوانی برای انسان سعید نباید رشد یابند؟ آیا ملاک بالقوه بودن برای نفس مسیری است که برمی‌گزیند؟ و اگر این گونه است این مسئله چه‌طور معنا می‌یابد یعنی چه‌طور بالقوه‌ها با افقی که انسان برای خود ترسیم می‌کند می‌تواند متفاوت شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هرحال انسان دارای دو بُعد فجور و تقوا است و نفس در هرکدام کامل شود در تکوین خود به فعلیت رسیده و دیگر نیاز به بدن ندارد هرچند اگر در بُعد فجور کامل شده باشد از نظر فطرت انسانی مشکل او حلّ نشده است. موفق باشید

12193
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: فرمودید در خواب ما در برزخ قوس نزول قرار داریم آیا بدن خوابی ما را نفس خودش می سازد مثل بدن قیامتی یا اینکه بدن شدیدۀ بدن جسمانی ما همان بدن خوابی ماست؟ و در ضمن برزخ و قیامتی که روایت می فرماید الان هست منظور برزخ و قیامت قوس صعود است یا نزول و عارف و پیامبر (ص) و ائمه (ع) با کشف و شهود خود با کدام برزخ در ارتباطند. و آیا وقتی شخص در خواب رحمانی می بنیند که سگی به او حمله کرده اگر تعبیر کنند که نفس امارۀ خودت هست در اصل خودتی آیا این خبر از برزخ قوس صعود ما دارد یا نزول؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان در مقام تکوینی خود در برزخ نزولی است و هراندازه در انتخاب‌های خود در مسیر اصلاح خود و یا فساد خود قدم بردارد در برزخ صعودی خود قدم برمی‌دارد لذا برزخ قیامتی برزخ صعودی است و هرکس از جهت انتخاب‌هایش در آن قرار دارد. چون موضوع نفس امّاره و انتخاب‌های مناسب آن در میان است قصه‌ی حضور در برزخ صعودی است. موفق باشید

12192
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: اگر با یک انسانی روبه رو باشیم که هستی عالم را قبول دارد و سوفسطائی نیست ولی خدا و معاد و اصول دین را قبول ندارد و مایل است در این زمینه اطلاعات دقیق به دست بیاورد آیا روش معرفت النفس را روش مناسبی می دانید یا از طریق براهین با ایشان صحبت کنیم یا روش دیگری را مناسب می دانید؟ در هر صورت توضیح دهید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روش معرفت نفس و برهان صدیقین در کنار کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» خوب است. موفق باشید

12180
متن پرسش
استاد عزیز سلام: در نکته پنجم معرفت نفس می فرمائید چون شخص به تن علاقمند است از مرگ می هراسد، از طرفی علاقمندی نوعی درک است که به نفس مربوط است. منظور شما از «شخص» در اینجا چیست؟ آیا جلوه ای از نفس است؟ با تشکر از شما استاد عزیز که آگاهی دینی ام را مرهون شما هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که متوجه شدید این نوع علاقه‌مندی وجهی از وجوه نفس است که بیشتر هم تکوینی است هرچند اراده‌ی انسان می‌تواند در آن سرایت کند و در نتیجه ترس از مرگ در انسان ضعیف گردد. موفق باشید

12149
متن پرسش
با سلام: استاد عزیز بنده وقتی وارد مباحث معرفت النفس می شوم با اینکه با ذوق و شوق وارد می شوم، به محض شروع این مباحث شبهات بیهوده و تکراری به سراغم می آید و بنده را آزار می دهد، وقتی از مباحث معرفت النفس دست می کشم شبهات هم دور می شوند و دیگر بنده را آزار نمی دهند، چه کنم؟ حس می کنم دست شیطان در کار است که با القا این شبهات نمی خواهد بنده وارد مباحث معرفت النفس شوم، لطفا بگویید بنده چه کنم که بتوانم بدون حضور این شبهات و القائات شیطان معرفت النفس را دنبال کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره باید بتوانید از این شبهات رها شوید وگرنه در سکرات یقه‌ی شما را می‌گیرد. با رفقایی که معرفت نفس را کار کرده‌اند شبهات خود را در میان بگذارید. موفق باشید

12125
متن پرسش
سلام علیکم: آیا وهم و خیال دارای اصالت هستند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نفس ناطقه دارای قوه‌ی واهمه است که معانی جزئی را شکل می‌دهد مثل دشمنی گرگ که در واهمه‌ی گوسفند شکل می‌گیرد و خیال یک مرتبه از مراتب ادراک انسان است. در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» نکاتی گفته شده و مفصل آن در جزوات «معرفت النفس و الحشر» هست. موفق باشید

12124
متن پرسش
با سلام: در آیه «و هو السمیع البصیر» آیا خداوند خودش را در صفات سمیع بودن و بصیر بودن به انسان تشبیه می کند؟ اساسا" رابطه ای بین صفات خداوند و صفات انسان وجود دارد؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن‌جایی که حضرت حق سمع و بصر را به بندگان داده، او سمیع و بصیر است نه آن‌که شنوا و بینابودن انسان در عرض سمیع و بصیربودن خداوند باشد، ولی انسان از شنوا و بینابودنِ خود متوجه سمیع و بصیربودن خداوند می‌شود. موفق باشید

12123
متن پرسش
با عرض سلام: 1- آیا حیوانات دارای شعور و عقل می باشند؟ تفاوت نفس حیوان با انسان چیست؟ 2- اگر عقل و شعور ندارند پس چگونه عالم خارج که از بدیهیات است را می فهمند و وقتی دنبال آنها می دویم فرار می کنند و...، آیا می توان گفت عقل جزئی دارند؟ 3- آیا اصلا عالم خارج از بدیهیات عقلی است یا نه ذاتی انسان است و ربطی به عقل ندارد و نوعی هدایت تکوینی می باشد؟ 4- حیوانات چگونه عالم خارج را درک می کنند و پی به آن می برند؟ کدام قوه در نفس حیوان پی به آن می برد؟ چون حیوانات هم مثل ما بدون تفکر و تعقل به عالم خارج پی میبریم و آن را درک می کنند 5- آیا می توان گفت اعتقاد به عالم خارج بدون تفکر و تعقل جزء ذات نفس چه نفس حیوان و چه نفس انسان می باشد و نوعی هدایت تکوینی و غریزی و جبری و ذاتی می باشد و حتی فراتر از بدیهیات عقلی می باشد چون بین انسان و حیوان مشترک است؟ 6- فهم و شعور حیوانات از کجاست و با کدام قوه نفس خود می فهمند آیا با مثالهای زیر می توان گفت که حیوانات هم دارای نوعی عقل و شعور می باشند؟ مثلا: قرآن مجيد مى فرمايد: هنگامى كه لشكر سليمان به سرزمين مورچگان رسيد، مورچه اى از مورچگان متوجه لشكر سليمان شد و خطر آن را درك كرد و به همنوعان خود گفت: «يَـأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَـكِنَكُمْ لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَـنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ; (نمل،18) به لانه هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند.» یا مثلا: اين كه حضرت سليمان (ع) سخن پرندگان و مورچگان و ساير حيوانات را مى فهميد، و پرندگانى همچون هدهد مطيع فرمان او بودند، جزء معجزات آن حضرت است، اما اين كه هدهد با عبور از سرزمين «سبأ» فهميد كه مردم آن ديار خدا را پرستش نمى كنند و براى خورشيد سجده مى كند، خود حكايت از نوعى فهم و شعور در هدهد دارد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حیوانات در عین آن‌که دارای نفس هستند و در رابطه با نفس شعور خاص خود را دارا می‌باشند مثل درک خود و داشتن شعورهای بدیهی، ولی تعقل به آن معنایی که در انسان هست و موجب انتخاب انسان می‌شود در آن‌ها نیست، بلکه بر اساس هدایت غریزی آن کار را می‌کنند و آن مورچه در آن صحنه نیز با همان شعور تکوینی متوجه آن صحنه شد حتی می‌توان گفت این شعور مربوط به تنها آن هدهد نبود، ولی چون در دستگاه حضرت سلیمان رفت و آمد داشت آن گزارش را آورد در حالی‌که ‌فکر می‌کرد حضرت سلیمان از آن سرزمین بی‌خبرند که این نشانه‌ی شعور محدود آن هدهد است. موفق باشید

12116
متن پرسش
با سلام: حقير طلبه هستم و قصد دارم در باب جهان بيني و انسان شناسي و رابطه ي اين دو شروع به تحقيق و مطالعه كنم. استاد محترم بفرمايند از كجا بايد شروع كنم و به عنوان منبع مطالعاتي از چه كتابهايي چه از خودتان و چه از اساتيد ديگر استفاده كنم؟ ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اولین بار مرحوم شهید مطهری باب این نوع مباحث را در مقابل مباحثی که مارکسیست‌ها داشتند، باز کردند تنها از آن کتاب‌ها به طور مشخص اطلاع دارم. امروزه خوب است مباحثی در رابطه با اثرات متقابل عقیده و عمل کار شود که آیت اللّه جوادی«حفظه‌اللّه» در جلد اول «تحریر رسالة الولایة» از علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» باب آن را باز کردند. موفق باشید

12105
متن پرسش
سلام استاد عزیز: 1- جنس اطلاعات و تفکرات در نفس چیست که برخی نفوس قوی می توانند ذهن و تفکر نفس دیگر را بخوانند و بفهمند در ذهن و فکر شخص چه می گذرد؟ آیا نفس قوی به صورت غیر محسوس بر نفس ضعیف تر احاطه پیدا می کند که متوجه آن تفکرات و اطلاعات می شود و یا نه چیز دیگری هست؟ لطفا توضیح دهید. 2- حال که بدن علت معده و ابزار نفس می باشد و خاطرات و تفکرات ما در نفس جای دارد پس چرا وقتی شخصی تصادف می کند و سرش ضربه می خورد حافظه اش را از دست می دهد؟ مگر حافظه مربوط به نفس نیست چس چرا خاطرات یادش نمی آید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- جنس اطلاعات و تفکر از جنس علم است و واقعیتی است مجرد، حال اگر نفسی بتواند یا به جهت هدایت الهی مثل ائمه، یا به جهت قوت نفس مثل مرتاض‌ها یا با خبری که جنّیان به او می‌دهند مثل جادوگرها متوجه اطلاعات درونی نفس دیگری شود باید مشخص شود از چه پایگاهی استفاده کرده 2- خاطرات در نفس است ولی وقتی نظام عصبی انسان به هم بخورد ابزار استفاده و ارائه‌ی آن خاطرات را ندارد و به همین جهت اگر نظام عصبی او ترمیم شود می‌توان آن خاطرات را به کمک نفس خود اظهار کند. موفق باشید

12102
متن پرسش
سلام استاد عزیز: 1- رابطه نفس با بدن چگونه ارتباطی است؟ آیا نفس توجه شدید به بدن دارد یا با بدن متحد است یا .....، لطفا کمی درباره چگونگی ارتباط نفس با بدن توضیح دهید. 2- لطفا درباره واسطه میان بدن و نفس که روح بخاری است توضیح دهید. 3- آیا متن زیر درباره رابطه نفس و بدن درست است؟ "ملاصدرا و نحوه­ تعلق رابطه نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا نفس یا ذهن، وجود عقلی بسیط و یکی از صور در علم الهی است (شیرازی، 1380، ج8، ص428). به نظر وی، نفس جوهری مستقل است که نخست به صورت جسم ظاهر می­گردد و آنگاه از طریق حرکت جوهری به نفس نباتی، نفس حیوانی و سرانجام نفس ناطقه­ انسانی تبدیل می­شود (شیرازی، 1380، ج2، ص259). ایشان بر این عقیده است که نفس در آغاز پیدایش خود، صورتی است مادی و به تعبیر خود او «لا شیء محض» است (همان، ج8، ص383)؛ یعنی فاقد مرتبه­ فعلیت و وحدت است. به عبارت دیگر در آخرین مرحله جسمانیت و اولین مرحله­ روحانیت قرار دارد. بدین صورت که نه جسم محض و نه روح محض است، بلکه تنها کمال جسم و قوه­ روح است که در نهایت به تجرد می­رسد و از جسم بی­نیاز می­شود: «نفس انسانی از لحاظ حدوث و تصرف مادی است، تصرف او در اجسام مادی است و تعقل ذات خود و ذات جاعل خود در او روحانی است» (همان، ص402). تلقی وی از ماده تا حدی ارسطویی است که آن را بر اساس حکمت متعالیه خود اصلاح کرده است. از نظر او ماده چیزی کدر و پایین­ترین مرتبه وجود الهی است و اگرچه دارای بهره­ای از وجود است اما آن بهره اندک است. بنابراین ماده بر حسب بهره ضعیفی که از وجود دارد، دارای نوعی آگاهی است (اکبریان، 1388، ص65). لذا ماده چیز بی­جان و منفعلی نیست، بلکه دارای شعور می­باشد. صدرالمتألهین همچون فلاسفه­ دیگر، تأثیر مستقیم و بدون واسطه­ نفس مجرد بر بدن مادی را ناممکن می­شمارد. ایشان بیان می­کند که هم عالم مجردات و هم عالم مادیات از مراتب وجود هستند. در عالم مادیات، لطافت و عدم لطافت نشانگر مراتب وجود به لحاظ شدت و ضعف است. از اینجا می­توان نتیجه گرفت که تنها وجود مادی لطیف می­تواند متعلق جوهر نفسانی مجرد باشد. واسطه­ای که ملاصدرا میان بدن و نفس قائل می­شود، جوهر لطیفی است که آن را «روح بخاری» می­نامد. به نظر وی، واسطه­ میان هر دو جوهر، یعنی بدن و نفس، از حالت وسط برخوردار است، یعنی نیمه مجرد و نیمه مادی (الشیرازی، 1382، ج9، ص77-74). او همچون فخر رازی و شیخ­الرئیس معتقد است که روح بخاری از اجزای لطیف و بخاری اخلاط حاصل می­شود، حال آنکه اجزای بدن از اجزای غلیظ اخلاط تحقق می­یابد. البته، ملاصدرا به سه روح معتقد است که از حیث رقت و لطافت، در سه مرتبه قرار می­گیرند. او لطیف­ترین اجزای اخلاط را روح نفسانی مغزی می­داند که پس از آن، روح حیوانی قلبی و در نهایت، روح طبیعی کبدی قرار دارند (اکبری، 1386، ص113). ملاصدرا نفس انسان را ایستا و دارای فقط یک درجه از وجود نمی­داند که بی­حرکت و غیرقابل تغییر باشد، بلکه آن را دارای رشد و حرکتی در جوهر و ذات خود می­داند که روز به روز کامل­تر می­شود (الشیرازی، 1380، ج8، ص445). از نظر ملاصدرا وجود نفس در عالم عقل، خالص و بدون پوشش است. اما کمالاتی برای او متصور است که دست­یابی به آنها برای او جز از طریق تنزل به بدن مادی و کاربرد اندام­های بدن ممکن نیست (همان، ص346). ملاصدرا می­گوید چنین امری محال است از اتحاد صورتی عقلی و غیرجمادی با ماده­ جسمانی بدون وساطت کمال و تغییر تدریجی ماده حاصل شود، از این رو، نفس در آغاز خلقت دنیوی خود از لحاظ وجود، جسمانی و در سطح بدن است (همان، ج3، ص358)، اما قابلیت این را دارد که به صورت صور عقلی درآید، حال آنکه بدن چنین قابلیتی ندارد (همان، ج9 ،ص231). به نظر وی، نفس صورت بدن می­باشد و لذا ترکیب نفس و بدن از نظر وی ترکیب اتحادی است (الشیرازی، 1378، ص293). در نظر ملاصدرا نفس با بدن حادث می­شود؛ و این بر مبنای حرکت جوهری معنا می­یابد، به این شکل که بدن طی حرکت جوهری دارای نفس می­شود و نفس از دل آن برمی­آید (اکبریان، 1388، ص106). نقد ملاصدرا بر حکمای مشّاء این است که تعریف آنان نفس را داخل در مقوله اضافه کرده است؛ لذا صورت و یا کمال نفس برای بدن لاحق و عارض به وجود نفس است و نه عین وجود نفس؛ و از همین جاست که ثنویت نفس و بدن پیش می­آید. ملاصدرا اضافه نفس به بدن را ذاتی نفس می­داند(غفاری، 1389، ص110). وی بزرگ­ترین اشتباه فلاسفه را در مورد نفس این می­داند که آنان مقام معلومی برای نفس قائل شده و نفس را امری ایستا می­دانند که از ابتدای پیدایش تا پایان یکسان و یکنواخت بوده و دچار تحول و تشئنات گوناگون نمی­گردد (الشیرازی،1380، ج8، ص247-243). استاد جوادی آملی در این زمینه می­نگارد: در حرکت جوهری کون و فساد نیست، بلکه لبس بعد از لبس است و به همین دلیل، شیء نخست با شیء دوم متحد هستند و شیء اولی در این اتحاد نابود نمی­شود بلکه تنها نقص خود را از دست می­دهد و نقص یک وصف سلبی است که او را رها می­کند و با رها کردن نقص، بدون آنکه هویت خود را که هستی اوست، از دست بدهد با کمال بعدی جمع می­شود و همراه با آن کمال یک واحد حقیقی را تشکیل می­دهد (جوادی آملی، 1376، بخش2، ج2. ص124). ملاصدرا درباره ارتباط میان نفس و بدن می­گوید: ارتباط میان نفس و بدن به صورت ملازمت است. البته نه همچون همراهی دو امر اضافی و نه همراهی دو معلول یک علت در وجود که میان آنها ارتباط و وابستگی نیست، بلکه همچون همراهی دو شیئی که به نحوی ملازم یکدیگرند همچون ماده و صورت ... به­ طوری که هریک نیازمند دیگری است، بدون آنکه دور لازم آید که محال است؛ بنابراین بدن نیازمند همة نفس و نه جزیی از آن است و نیاز نفس به بدن نه از حیث حقیقت مطلق عقلی­اش، بلکه به لحاظ وجود متعین و شخصی و حدوث هویت نفسانی­اش است (الشیرازی، 1380، ج8، ص438). پس نفس در عین وحدت خود، جامع همه­ قوای نطقی، حیوانی و نباتی است. نفس در همه­ مراتب وجود انسان، حتی در مراتب نباتی و طبیعی آن، سریان و یا به تعبیر دقیق­تر، حضور دارد (امید، 1384، ص233). حرکت جوهری، صدرالدین را بدین نکته رهنمون می­شود که روح محصول حرکت جوهری بدن است و بدین قرار بدن و روح رابطه­ای همچون رابطه­ درخت و میوه دارند، و همان اندازه که میوه و شاخه به طور طبیعی در کنار هم و باهم زیست می­کنند، به همان اندازه، روح و بدن هم از این­گونه ارتباط مهر­آمیز با هم برخوردارند. بنابراین روح، محصول حرکت جوهری بدن است (سروش، 1384، ص74)، البته این بدان معنا نیست که روح معلول بدن است، یا متکی و قائم به بدن است، و یا عرضی و صفتی است برای بدن همچون سایر صفات و اعراض بدن، بلکه صورتی است نسبت به ماده بدن: حق این است که نفس انسانی در حدوث و تصرف جسمانی است، اما در بقاء و تعقل روحانی. تصرفش در اجسام جسمانی است اما تعقلش از خودش و از ذات خالقش روحانی است. عقول مجرد محض، ذاتاً و فعلاً روحانی­اند و طبایع جسمانی ذاتاً و فعلاً جسمانی­اند (الشیرازی،1380، سفر رابع، باب هفتم، فصل سوم). ملاصدرا در الشواهد الربوبیه نحوه­ حرکت انسان از ماده به سوی عقل را در قوس نزول و صعود به وضوح توضیح می­دهد. وی وجود را به قوسی تشبیه نموده است که از عقل آغاز شده و بالاخره به عاقل (عقل اول و ذات اقدس واجب الوجود) منتهی می­شود و بین این دو، مراتب و منازل متعددی وجود دارد بدین صورت که از عقل آغاز می­شود تا به ماده می­رسد و بعد از آن در سلسله­ صعود به صورت معکوس دور می­زند و در نهایت به صورت انسانی صاحب عقل و شعور می­گردد. پس انسان، صراط و معبری است که بین دو عالم جسمانی و روحانی کشیده شده است (الشیرازی، 1378، ص66). هانری کربن، این جریان تکامل را چنین توضیح می­دهد: انسان شناسی ملاصدرا با نوعی نظریه­ عظیم مربوط به تکوین جهان و نفس پیوند دارد که عبارتست از هبوط نفس در اسفل السافلین و صعود تدریجی آن تا صورت انسانی، به عنوان نقطه­ ظهور آن در آستانه­ ملکوت، و تداوم انسان­شناسی در طبیعیات و مابعدالطبیعه­ معاد (کربن، 1380، ص483). بنابراین ملاصدرا با تأسیس اصولی مانند اصالت وجود، تشکیک وجود، حرکت جوهری و حدوث جسمانی نفس، نفس را در ابتدای پیدایش، جسمانی و ترکیب نفس و بدن را اتحادی می­داند و نه انضمامی، بنابراین طرح مسأله­ رابطه نفس و بدن نزد ملاصدرا طوری است که از ابتدا گرفتار ثنویت نمی­شود. به نظر وی نفسیت نفس به تدبیر بدن است نه عارض بر بدن، و این به معنی آن است که نمی­توان به نفس نگاهی مستقل و بدون ارتباط با بدن داشت."
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ملاصدرا رابطه‌ی نفس با بدن را اتحاد می‌داند ولی اتحاد انضمامی که نه موجب عینیت باشد و نه موجب دوگانگی که تدبیر بدن توسط نفس واقع نشود 2- بنده نتوانستم روح بخاری را قبول کنم، معتقدم صِرف نزول نفس به جهت تشکیکی‌بودن، آن نفس با بدن مرتبط می‌شود نیاز به واسطه‌ای به نام روح بخاری نیست و فکر می‌کنم ملاصدرا هم در جمع‌بندی همین را می‌فرمایند هرچند بعضاً با زبان قوم سخن می‌گوید 3- در مورد (جسمانی بودن نفس) متنی خوب و جمع‌بندی ارزشمندی است. موفق باشید

12089
متن پرسش
با سلام خدمت شما استاد گرانقدر: جناب استاد رابطه و تاثیرپذیری نفس با مزاج چگونه است؟ آیا با اعتدال مزاج می توان نفس را بیشتر در مسیر الهی رشد داد؟ یا نه اعتدال مزاج هیچ ربطی به سیر بهتر در مسیر الهی ندارد؟ آیا خارج شدن مزاج از حالت اعتدال باعث ضرر و خسران و عقب افتادن و دچار مشکل شدن نفس در طی مسیر الهی می شود؟ نفس بیشتر بر مزاج تاثیر دارد و یا مزاج بیشتر بر نفس تاثیر می گذارد یا یک رابطه دوطرفه دارند؟ اعتدال یا از اعتدال خارج شدن مزاج چقدر در کسب «معرفت النفس» و طی مسیر معرفت النفس تاثیر می گذارد؟ آیا شناخت مزاج و رعایت حد اعتدال مزاج جزئی از معرفت النفس است؟ با تشکر بر محمد و آل محمد صلوات
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که نقش مزاج نقش علت مُعِّده است و نه علت حقیقی، بنابراین نفس، خیلی گرفتار مزاج نیست ولی در صورت تعادل مزاج بهتر عمل می‌کند، مگر نفس‌های قدرت‌مند که هر چفدر هم که مزاج با آن‌ها همراهی نکند به‌خوبی به سیر خود ادامه می‌دهند. موفق باشید

12083
متن پرسش
استاد عزیز پاسخ حضرتعالی به سوال 12065 احتیاج به توضیح داریم ما گروههای تلگرام که قبلا عرض شد فعلا در برهان صدیقین هستیم لذا احتیاج به توضیحج بیشتری داریم مجددا قسمت ب سوال که مورد مناقشه است همرا با جواب حضرتعالی تقدیم می شود و سوال پیش آمده مطرح می شود: قسمت ب: در قیامت هم روح از جسم جدا می گردد و به اصل خودش بر می گردد و این جسم و نفس است که عذاب می بیند. البته روح ما هم تحت تاثیر این عذاب است و حسرت می خورد که چرا نفس بسوی او حرکت نکرد. بعد از تمام شدن عذاب جسم و نفس، روح دوباره به جسم باز می گردد و نزد خداوند حیات ابدی دارد. بیشتر قسمت سوال که متوجه نمی شوم قسمت «ب» است از اینکه وقت می گذارید سپاسگزارم پاسخ حضرتعالی: باسمه تعالی: سلام علیکم: قسمت اول سؤال خوب است، ولی قسمت دوم اشکال دارد زیرا در قیامت همان اخلاق و عقاید ما که مربوط به روح است صورت پیدا می‌کند و انسان بد اخلاق و بد عقیده به صورت خوک در می‌آید که همان روح اوست که به صورت خوک درآمده و از آن جهت که انسانی است که خوک شده و چنین شخصیتی را نمی‌خواهد، معذّب است. موفق باشید سوال بوجود آمده: بین روح و نفس رو می خواهم بدانم؟ کدام یک بالاترند و از یکدیگر تاثیر می پذیرند؟ اگر روح بالاتر است چرا بعد از انتخابهای نفس تنزل یا ترفیع پیدا می کند؟ چرا می گوییم نفس وقتی مطمئنه شد به روح الهی که در وجود خویش است میر سد و به مقام راضیة مرضیه می رسند؟ آیا روح چیزی در وجود نفس است یا مستقل است و یا برعکس؟ آیا میشه گفت نفس و روح یک چیز هستند با دو اسم، هر جا پای دنیا و بدن در میان است نفس می گوییم و هر جا حرف آخرت است با اسم روح سخن می گوییم؟ اگر یکی نیستند اولا چرا، ثانیاً قوه اختیار دست روح است یا نفس؟ گذشته از اینها حضرتعالی جایی در فرمایشاتتون فرمودید مناجات شعبانیه رو از قرآن بالاتر می دونید، میخام بدونم این برداشت شماست یانقل قول یا....؟ در صورت مجزا بودن نفس و روح، آیا نفس از اولش به سه دسته تقسیم شده(اماره، لوامه، مطمینه) یا بسته به انتخابش تو یکی از این دسته ها قرار میگیره؟ در ضمن باز بنا بر تفکیک نفس و روح از یکدیگر آیا خود نفسِ ما با انتخابی که میکنه بد میشه یا خوب یا اینکه فقط روح را امر به پستی یا خوبی می کند یا سرزنش.. ببخشید وقتتان را گرفتم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر نظرتان باشد در نکته‌ی دهم کتاب «ده نکته در معرفت نفس» عرض شد مقام روح که عالی‌ترین مخلوق است نازل می‌شود و در جسم متعادل شده و «سَوّا» گشته، و واژه‌ی «مِن روحی» از این جهت در آیه‌ی مربوطه آمده است و در آن کتاب عرض شد در اصطلاح ما عموماً بین نفس و روح تفکیکی نیست. و بنا بود ابتدا کتاب «ده نکته در معرفت نفس» همراه با شرح صوتی ده جلسه‌ای آن مطالعه و بحث شود. در هر صورت وقتی می‌گوییم قیامت عالمی است که از نظر درجه‌ی وجودی دارای وجود شدیدتری است و به تعبیر علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» جسم قیامت هم از جنس نفس ناطقه است، دیگر بحث برتری جسم یا روح در میان نیست بلکه هر نفسی جسم خود را با اخلاق و عقاید خود می‌سازد. این‌که حضرت امام از قول مرحوم شاه‌آبادی می‌فرمایند: دعا، قرآن صاعد است، در راستای آن‌ است که قرآن حقیقتی دارد که آن حقیقت نازل شده و به صورت الفاظ و معانی در قلب مبارک رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» القاء گشته و گوش باطنی رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» نیز آن را شنیده، به معنای برتری دعا نسبت به قرآن نیست. در ضمن در مباحث ده نکته عرض شد بین مباحث فلسفی و مباحث اخلاقی و سلوکی نباید خلط کرد. بحث نفس یا روح و نفس ناطقه یک بحث فلسفی است و نفس لوّامه و مطمئنه یک موضوع اخلاقی و سلوکی است. موفق باشید

12072
متن پرسش
سلام علیکم: بنده چند وقتی است مباحث معرفت النفس را دنبال می کنم، 1- از طرفی می بینم نفس تدبیر کننده بدن است و بدن ابزار نفس است از طرف دیگر می بینم که برخی مشکلات روانی علت و باعثش اختلالات مغزی و بدنی است، نمی توانم این دو را با هم جمع کنم، چون قاعدتا باید نفس روی بدن تاثیر بگذارد نه بدن روی نفس، لطفا این اشکال را برای بنده روشن کنید. 2- آیا اعمال بد و گناه برخی از افراد روانپریش اجباریست و فرد می تواند بگوید من چون مشکل مغزی و عصبی داشتم این اعمال را جبرا انجام داده ام و دست خودم نیست؟ یا نه به هیچ وجه انجام عمل گناه و بد توجیه پذیر نیست حتی اگر شخص دچار بیماری روانی و مشکل مغزی باشد و هیچگاه و به هیچ دلیل از انسان سلب اختیار نمی شود و در بدترین حالات هم انسان توان مهار نفس خود و گناه نکردن را دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همان‌طور که در جواب‌های قبلی به کاربران محترم عرض شد چون بدن علت معدّه برای ادراکات نفس است بعضاً اگر جسم برای تدبیر بدن مناسب نباشد نفس به مشکلاتی دچار می‌شود، مثل همان اختلالات روحی 2- چون قرآن می‌فرماید خداوند نفس انسان را متعادل آفریده و می‌فرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» و سوگند به نفس و تعادل آن، و خداوند هم می‌فرماید آنچه به عنوان تکلیف برای انسان تعیین شده چیزی نیست که تحمیل او باشد مگر آن‌که شخصیت او ظرفیت چنین تکالیفی را دارد «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»؛ پس نمی‌توان گفت علت ارتکاب گناه افراد گناه‌کار، به ساختار روانی یا جسمی آن‌ها ربط دارد. موفق باشید

12076
متن پرسش
سلام استاد: طبق جواب سوال ۱۲۰۵۱ که فرمودید: «این یک موضوع روشنی است که وقتی بپذیریم بدن توسط روح تدبیر می‌شود پس وقتی روح در اضطراب قرار گیرد بدن را به طور طبیعی تدبیر نمی‌کند و لذا شما با انواع بیماری‌های بدن روبه‌رو می‌شوید چنان‌چه در روایات داریم اگر بیماری در جامعه زیاد شد باید به مردم توصیه شود از گناهان خود توبه کنند زیرا گناه موجب خارج‌کردنِ روح از تعادل می‌گردد و در نتیجه روح، بدن را درست تدبیر نمی‌کند. این نوع بیماری‌ها غیر از آن بیماری‌هایی است که از طریق عوامل خارجی اعم از میکروب و یا سموم و یا عوامل دیگر موجب بیماری بدن می‌شود.» آیا می توان بیماریهای روانی و عصبی را در دسته همین نوع بیماریهایی که (وقتی روح در اضطراب قرار گیرد بدن را به طور طبیعی تدبیر نمی‌کند و لذا شما با انواع بیماری‌های بدن روبه‌رو می‌شوید) قرار داد؟ یعنی می خواهم بگویم علت بیماریهای عصبی و روانی در ابتدا زیاد یا کم شدن هورمونهای مغزی یا به اصطلاح طب سنتی زیاد شدن سودا در سر نیست بلکه خود نفس هست که به دلایلی (که عموما گناه و یا خارج شدن وهم از کنترل و تدبیر عقل) باعث آن بیماری روحی می شود که آثار آن بیماری روحی که نفس باعثش شده کم یا زیاد شدن هورمونهای مغزی است، در اصل خود نفس به دلایلی باعث بیماری روحی و روانی در خودش شده که اثرش کم یا زیاد شدن هورمونهای مغزی می باشد، نه اینکه کم یا زیاد شدن هورمونهای مغزی باعث بیماریهای روحی و روانی شده، البته اگر نفس را اصلاح کنیم و با عبادت و توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) و تفکر عاقلانه نفس را از آن حالت بیمارگونه خارج کنیم و نفس به حالت تعادل برگردد لاجرم هورمونهای مغز هم به تعادل خود برمی گردد چون نفس که متعادل شده بدن را تدبیر می کند پس مغز و یا بدن هم متعادل می شود. آیا نظر اینجانب درست است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که نتیجه گرفته‌اید. یعنی بعضاً ما آثار عدم تعادل نفس به جهت گناه را در غیر نرمال‌شدنِ ترشحات هورمون‌ها می‌یابیم. فکر می‌کنم این مسائل به صورت مبنایی در کتاب خویشتن پنهان مطرح شده است. موفق باشید   

12070
متن پرسش
با سلام و عرض خدا قوت: در کتاب معرفت نفس داریم که نفس برای ادارک اشیا خارجی صورتهای مانوس به خود ایجاد می کند. خوب آیا وقتی نفس مثلا شکل یا بوی چیزی را ادارک می کنند این ادرک را با آنچه در بیرون هست می توانیم بگویم حتما ارتباط مستقیم دارد ولی آیا می توانیم بگویم همان طورکه به وجود خود یقین داریم بیابیم که این ادراک ما درست همان شئ است که در خارج هست؟ بله آقا ما وجود درد را حس می کنیم و منکر آن یا خود شئ نیستیم بلکه ادارک تام و تمام شیئ را مورد سوال داریم. آیا شئ خارجی با ادارک ما تطابق تام دارد یا خیر؟ همیشه دعاگوی شما هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی نفس را مجرد دانستیم و متوجه حضور و احاطه‌ی آن نسبت به همه‌‌ی آن‌چیزهایی بدانیم که در معرض نفس قرار می‌گیرد چرا نسبت ادراک و احساسی که نفس ناطقه نسبت به اشیاء دارد در شک باشیم و خود را در این موضوع متوقف کنیم و سیر خود را برای ادراک موضوعات بعدی ادامه ندهیم؟ موفق باشید

12069
متن پرسش
سلام و درود خدمت استاد: چند وقتی است در شبکه اجتماعی لاین فردی با نام حاج آقای حسینی ادعای شاگردی و نزدیکی بسیار با شما را دارد و گروههایی تشکیل دادن و درس «معرفت نفس» و «معاد» و «برهان صدقین» تدریس میکنن. می خواستم بدونم ادعای ایشون صحت داره؟ تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تحقیق کردم برادر عزیزمان جناب حجت الاسلام حاج آقای حسینی از عزیزانی هستند که بحمداللّه در معارف اسلامی و نقد غرب موفقیت‌های خوبی کسب کرده‌اند و به‌خوبی قابل استفاده‌اند. موفق باشید

12058
متن پرسش
به نام خدا خدمت استاد عزیز سلام: 1. همراهی حضرت موسی با حضرت خضر علیهما السلام چه نتایجی برای حضرت موسی داشت؟ 2. انسان می آید به دنیا تا با انتخابهایش ابدیتش را رقم بزند و به تکامل برسد تکلیف بچه هایی که قبل از سن تکلیف یا به دنیا آمدن می میرند چه می شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عرایضی را در شرح سوره‌ی مبارک کهف داشته‌ام که چون هنوز جهت چاپ آن آماده نشده است قسمتی که إن‌شاءاللّه سؤال جنابعالی را جواب می‌دهد خدمتتان ارسال می‌دارم و آن قسمت عبارت است از: «قرآن در رابطه با همراهی حضرت موسی و خضر«علیهماالسلام» می‌فرماید: حضرت موسی (ع) از طریق وحی مأمور بوده خود را به مجمع‌البحرین برساند و علامتی مثل گم شدن ماهی و به دریا پریدن و یا فقط گم‌شدن آن را به او داده بودند و به همین جهت هم به محض شنیدن قضیه می‌گوید ما هم در پی این قضیه بودیم و بی‌درنگ برمی‌گردد و در آنجا به آن عالِم برخورد می‌کند.

65) فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» در ذیل این آیه می‌فرمایند: هر نعمتی رحمتی است از ناحیه‌ی خدا به خلقش لکن بعضی از آن‌ها در رحمت‌بودنش اسباب واسطه است، مانند نعمت‌های مادیِ ظاهری و بعضی از آن‌ها بدون واسطه، رحمت است مانند نعمت‌های باطنی از قبیل نبوت و ولایت و شعبه‌ها و مقامات آن.

چون رحمت را با «عِنْدَنا» به خودش نسبت داده می‌فهماند کس دیگری غیر از خدا در آن دخالتی ندارد، و نیز فهمیده می‌شود که منظور از رحمت نامبرده نعمت‌های باطنی است و چون در نبوت است که فرشته واسطه‌ی بین خدا و پیامبر هست و چون این‌جا هم نفرمود «عندی» بلکه فرمود «عندنا» باید نعمت جناب خضر، نعمتِ نبوت باشد و نه ولایت. چون ولایت مختص به ذات باری تعالی است و در این رابطه قرآن می‌فرماید: «فَااللّهُ هُوَ الْوَلِی»(سوره‌ی شوری، آیه‌ی 9) ولکن نبوت چنین نیست. و این‌که فرمود: آن دو نفر بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که ما از نزد خود رحمتی به او داده بودیم و او را علمی داده بودیم از نزد خود که معلوم می‌شود علمی لدنی بوده و نه اکتسابی که همان علم تأویل حوادث باشد. 

آن­جا که ماهی به طور عجیبی در آب شیرجه زده بود، حضرت موسیu با بنده­ی خالصی از بندگان خدا ملاقات داشتند که خصوصیات آن بنده آن بوده که رحمتی خاص از رحمت‌های الهی را به او داده بودند و معلوم است که حضرت خضر (ع) هم پیغمبر بوده ولی با علمی که در وصف آن می‌فرماید: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» علمی به او دادیم که علاوه بر لدنّی بودن، علم خاصی بوده غیر از آن علمی که به حضرت موسی (ع) داده شده بود و چون حضرت موسی (ع) طالب آن علم نیز بوده خداوند به او می‌فرماید: از مسیر مجمع البحرین به سراغ بنده‌ای از بندگان ما برو تا از آن علم آگاهی یابی.

66) قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً. 

حضرت موسی (ع) پس از ملاقات با آن بنده‌ی خدا به او گفت اجازه می­دهید از شما تبعیت کنم، از آن­چه که به شما تعلیم داده شده است برای این که من هم به وسیله‌ی آن رشد یابم؟ خیلی با ادب و دقیق منظور خود را بیان کرد. چون می‌دانست آن علم، علم معمولی نیست که به صورت معمولی تعلیم دهند بلکه باید با تبعیت از آن بنده‌ی خدا به آن دست یابد و به رشد لازم برسد.

67) قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.

حضرت خضر (ع) با همه‌ی عظمتی که یقیناً برای حضرت موسی(ع) قائل بودند با صراحت تمام فرمودند تو طاقت این را نداری که در کنار من صبر پیشه کنی. عجیب است که لازمه‌ی رسیدن به این علم صبری خاص است و نه فکر و اندیشه. آن علم با تجلی خاص به دست می‌آید و با روشی خاص همراه است. به همین جهت جناب خضر(ع) در ادامه می‌فرماید:

68) وَ کَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.

چگونه می­خواهی صبر کنی در مورد روشی که به آن روش علم نداری و اطلاع تو به این روش و طریقه احاطه پیدا نمی‌کند تا وقتی جایگاه آن را بشناسی و براساس آن شناخت، حرکت کنی تا آن را به دست آوری. به عبارت دیگر چگونه می‌توانی روشی را برای رسیدن به علمی تحمل کنی که هیچ تصوری از آن علم نداری چه رسد به این‌که روش رسیدن به آن علم را بپذیری و به آن تن دهی؟ ملاحظه کنید که چگونه حضرت خضر(ع) متوجه می‌شوند هر علمی برای هر کس قابل درک نیست حتی اگر آن کس پیامبر خدا باشد. چه رازی در علم حضرت خضر بود که حضرت موسی(ع) از تصور آن ناتوان بودند؟

69) قالَ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‏ لَکَ أَمْراً.

حضرت موسی (ع) گفت: اگر خدا بخواهد به زودی خواهی دید که صبر می‌کنم و با توجه به این که باید کاملاً از شما تبعیت کنم قول می‌دهم در هیچ امری نافرمانی شما را نکنم.

صبر و سکوت؛ دریچه‌هایی به سوی حقیقت

70) قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني‏ فَلا تَسْئَلْني‏ عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً.

گفت: اگر پیروی مرا کردی باید از چیزی که دیدی و برایت گران آمد سؤال نکنی تا خودم در بیان معنا و وجه آن ابتدا کنم.

     مطلب عجیب در این داستان رعایت ادب شاگردی از طرف کسی است که خود پیامبر اُولوالعزم است - یعنی حضرت موسی (ع) - و این که چقدر در مقابل کسی که می‌خواهد از او علم بگیرد متواضع است. از اول گفت: آیا می‌توانم تو را پیروی کنم؟ و نگفت تو را پیروی می‌کنم مشروط بر این که مرا تعلیم کنی بلکه گفت تو را پیروی می‌کنم باشد که مرا تعلیم کنی و رسماً خود را شاگرد او خواند و گفت از آنچه تعلیم شده‌ای و نگفت از آنچه می‌دانی تا علم او را تعظیم کرده و به مبدئی نامعلوم نسبت داد و فهماند علم تو رُشد است و گفت پاره‌ای از آنچه تعلیم شده‌ای مرا تعلیم کن و نگفت از آنچه تعلیم شده‌ای مرا تعلیم ده و نگفت حتماً چنین و چنان می‌کنم بلکه گفت: إن‌شاءالله خواهی یافت که چنین و چنان می‌کنم و نسبت به خدا رعایت ادب نمود. در مقابل تقاضای حضرت موسی(ع)، حضرت خضرu هم متقابلاً رعایت ادب نمود و او را با صراحت رَدّ نکرد بلکه به اشاره گفت تو استطاعت بر تحمل دیدن کارهای مرا نداری و فرمود: «فَإِنِ اتَّبَعْتَني»؛ پس اگر پیروی کردی و نگفت حتماً سؤال نکن بلکه گفت اگر بنا گذاشتی پیرویم کنی نباید از من چیزی بپرسی.

حضرت خضر(ع) با توجه به نحوه‌ی آن علم شرط کردند که نباید به هیچ وجه سؤال کنی تا این که برای تو از آنچه پیش می‌آید ذکری در میان گذارم. این همه تأکید برای آن است که ما متوجه باشیم علمی هست که پرسیدنی نیست، باید روح آماده شود تا حقیقت آن برای انسان ظهور کند. ما عموماً از طریق سؤال با معلومات حصولی روبه‌رو می‌شویم در حالی که معلومات حضوری تنها با رفع حجاب ظهور می‌کنند و اتفاقاً با سؤال کردن از آن‌ها، آن‌ها در حجاب می‌روند. مولوی در رابطه با این نوع علوم می‌گوید:

گر نپرسی زودتر کشف‌ات شود.....مرغ صبر از جمله پران‌تر بود

71) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً.

هر دو به راه افتادند تا سوار کشتی شدند و حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. حضرت موسی(ع) که نگران جان مردم است و «تقوی» نیز همین را اقتضا می کند که اجازه ندهی که باطلی واقع شود. به جناب خضر گفت: آیا آن را سوراخ ‌کردی تا مردمش را غرق کنی؟ حقاً که معصیت بزرگی انجام دادی.

72) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.

حضرت خضر گفت: نگفتم که تو طاقت و تحمل بودن با من را نداری؟ حضرت خضرu در سطحی مأمور بودند کشتی را سوراخ کنند و حضرت موسی(ع) در سطحی دیگر آن عمل را می‌دیدند و تحمل نمی‌کردند که به مردم ضرر برسد، در حالی که اگر حضرت موسی(ع) با توجه به شواهدی که از قبل برایشان روشن بود به جناب خضر(ع) اطمینان می‌کردند می‌رسیدند به این‌که نه‌تنها با آن سوراخ کردن به مردم ضرر نمی‌رسد بلکه در سطحی عمیق‌تر به نفع آن‌ها تمام می‌شود. راستی چرا حضرت موسی(ع) با این که خداوند به ایشان اطمینان داده بود حضرت خضرu از بندگان خاص خداوند است به خضر اعتماد نکرد؟

73) قالَ لا تُؤاخِذْني‏ بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني‏ مِنْ أَمْري عُسْراً.

حضرت موسی(ع) به خود آمد که عجب! چرا کاری کردم که احتمال آن می‌رود از رسیدن به علمی خاص محروم شوم لذا عرض کرد مرا به خاطر نسیانی که کردم و از وعده‌ای که دادم و غفلت نمودم مؤاخذه مکن و در کار من تکلیف را سخت مگیر و کاری نکن که نتوانم با تو بیایم.

74) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُکْراً.

بالأخره پس از خروج از کشتی به راه افتادند تا رسیدند به جوانی و حضرت خضر(ع) او را کشت، دوباره اعتراض حضرت موسی(ع) شروع شد و گفت: ما که ندیدیم این جوان کسی را کشته باشد چرا او را کشتی؟ چه کار غیر قابل پذیرشی. راستی چه تضاد سختی در مقابل حضرت موسی(ع) قرار گرفته، از طرفی با بنده‌ای از بندگان خدا روبروست و خداوند به او اطمینان داده که او از طرف ما علم خاص دارد و از طرفی با صراحت تمام می‌بیند که او مرد جوانی را بدون آن که عملی انجام دهد که مستحق قتل باشد، به قتل رساند. آیا موسی می‌تواند به راحتی از موضوع بگذرد؟

75) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.

دوباره حضرت خضر به حضرت موسی گفت: آیا نگفتم که تو تحمل همراهی با من را نداری؟

76) قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَيْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني‏ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً.

حضرت موسیu باز به خود آمد که گویا باید با نگاهی دیگر به حرکات این بنده‌ی خدا نگاه کند و از طرفی در خود شکی را احساس ‌کرد که راستی می‌تواند با نگاه حضرت خضر(ع) به موضوعات بنگرد و برای یافتن آن علم خاص از او تبعیت کند، در آن حال با خودش چکار کند. به همین جهت گفت: اگر بعد از این از تو و از اعمال‌ات سؤال کردم دیگر مرا همراهی نکن و دیگر به عذری که از ناحیه‌ی من باشد رسیدی و به نهایتش هم رسیدی. در حالی‌که در ابتدا فرمود خواهی دید که إن‌شاءالله تحمل می‌کنم و از هیچ امری از تو نافرمانی نمی‌کنم.

77) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً.

پس راه افتادند تا به قریه­ای رسیدند و از اهلش به عنوان مهمان طلب طعام کردند و آن­ها از این­که آن‌ها را مهمان­ کنند خودداری کردند، در آن شهر دیواری یافتند که نزدیک بود فرو ریزد پس خضر(ع) آن را درست کرد که فرو نیفتد. موسی(ع) گفت: لااقل مزدی می­گرفتی برای تعمیر دیوار تا با آن سدّ جوع کنیم.

عجیب است از کار خضر که در عین گرسنگی - اگر گرسنه نبودند که طلب طعام نمی‌کردند - مشغول تعمیر دیواری می‌شود که در حال ریختن است. چرا در این میان به فکر تهیه‌ی غذایی نیفتاد، چرا لااقل صاحب آن دیوار را پیدا نکرد تا بگوید در ازای تعمیر دیوار به آن‌ها غذایی بدهد؟ این‌ها سؤالاتی بود که به صورتی کاملاً منطقی در ذهن حضرت موسی(ع) ظهور کرده بود و در همین رابطه آن سؤال را با حضرت خضر(ع) در میان گذارد. غافل از این که راه و رسم همراهی با خضر آن است که صرفاً به او اطمینان کند. وقتی از یک طرف خداوند به موسی(ع) اطمینان داده که او «عَبْداً مِنْ عِبادِنا» است و از طرف دیگر حضرت خضر(ع) شرط کرده است باید ماوراء سؤالاتی که به ذهن‌ات می‌آید از من تبعیت کنی. چرا حضرت موسی(ع) سؤال کردند که حضرت خضر(ع) بفرمایند:

78) قالَ هذا فِراقُ بَيْني‏ وَ بَيْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

حضرت خضر گفت: از این­جا به بعد بین من و شما جدایی افتاد، به زودی من به تو خبر می­دهم از چیزی­که نتوانستی بر آن صبر پیشه کنی. چه چیزهای نگفتنی بود که حضرت خضر در ادامه‌ی راه به حضرت موسی(ع) نشان می‌داد. سکوت تنها راهی بود که حضرت خضر(ع) می‌توانست از آن طریق حضرت موسی(ع) را وارد آن علم خاص بکند. این سؤالات چگونه حجاب و مانع ورود به آن علم می‌شد که حضرت خضر(ع) مطمئن شدند حضرت موسی(ع) نمی‌تواند با ذهنی که از آن سؤالات آزاد باشد او را همراهی کند.

79) أَمَّا السَّفينَةُ فَکانَتْ لِمَساکينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ يَأْخُذُ کُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.

حضرت خضر در تبیین آنچه گذشت فرمود: اما در مورد کشتی، کشتیِ مزبور مال عده‌ای از مستمندان بود که با آن در دریا کار می‌کردند و لقمه نانی به دست می‌آوردند. دنبال آن‌ها پادشاهی بود که کشتی‌های دریا را از هر که باشد غصب می‌کرد، می‌خواستم آن را معیوب کنم تا آن پادشاه جبّار بدان طمع نبندد و از آن صرف نظر کند.  

ملاحظه کنید حکمت خضری چگونه با خراب‌کردن یک چیز کاری بزرگ‌تر از اصلاح آن چیز انجام می‌دهد.

80) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ کُفْراً.

اما در مورد قتل آن جوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند پس ترسیدیم که پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تأثیر روحی وادار بر طغیان کند.    

حضرت به عنوان مأمور نظام الهی در این جا عمل می‌کنند و نماینده‌ی خالق آن کودک هستند، خالقی که حق هر گونه تصرفی در مخلوقش دارد به همین جهت می‌فرماید:

81) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً.

پس خواستیم که پروردگارشان به جای این فرزند فرزندی به آن‌ها بدهد که از جهت طهارت (زکوة) بهتر از او باشد و  از نظر رَحِم نزدیک‌تر باشد و بیشتر صله رحم کند و در نتیجه با پدر و مادرش دوست باشد.[1]

این آیه اشاره دارد که ایمانِ پدر و مادر آن جوان نزد خدا ارزش داشته که آن ایمان اقتضای فرزندی مؤمن و صالح را می‌نموده تا با آن دو صله رحم کند و آنچه در آن فرزند بوده خلاف آن را اقتضاء می‌کرد و نظام ربوبی که حضرت خضر یکی از کارگزاران آن است نسبت به آن فرزند و آن پدر و مادر چنین اراده کرده است.

ملاحظه کنید چگونه اگر انسان بندگی خدا را پیشه کند حکمت خضری حادثه­های آزار­دهنده‌ی آینده را، از جلوی راه او بر می‌دارد، حوادثی که ممکن است انسان را از نظر دینداری به هلاکت بیندازد.

معلوم است که مأموریت­های غیبی در این عالم وجود دارد که ظاهر نیستند ولی در باطن عالم نقش فعالی دارند، این روشن می‌کند محال است زیر این آسمان حادثه­ای اتفاقی باشد که بدون باطن باشد و مصلحتی قدسی آن را دنبال ننماید. یک راه بیشتر نداریم و آن این است که مومن باشیم تا حوادث در خدمت ما باشند. فقط این را می­دانیم که اگر بندگی کنیم حکمت خضری علیه ما عمل نمی‌کند بلکه به نفع ما وارد عمل می‌شود.

82) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِکَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

و اما دیواری که ساختم، آن دیوار از دو فرزند یتیم اهل شهر بود و در زیر آن گنجی از آن دو نهفته بود و چون پدر آن دو یتیم، مردی صالح بود به خاطر صالح‌بودن پدر، رحمت خدا شامل حال آن دو شد و امر کرد دیوار را بسازم به طوری که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند و گنج محفوظ شود، تا آن را استخراج کنند، این از رحمت خدا بود که شامل آن دو یتیم شد به جهت صَلاح پدر. آیه دلالت دارد که صالح‌بودن انسان گاهی در وارث او اثر نیک دارد. آنگاه فرمود: من آنچه کردم از ناحیه‌ی خودم نکردم و به امر خدا بود و تأویلش هم همان بودکه برایت گفتم و سبب حقیقی آن وقایع عبارت از این بود که برایت گفتم، نه آنچه از ظاهر قضایا برایت معلوم می‌شد و تو نتوانستی تحملِ همراهی با من را داشته باشی، این بگفت و از موسی جدا شد.

در قرآن کریم غیر از این داستان در جای دیگر از حضرت خضر(ع) چیزی نگفته و در روایات به ما خبر داده‌اند که او پیامبری بوده که قومش را به توحید دعوت می‌کرد و معجزه‌اش این که بر هر چوب خشکی می‌نشست سبز می‌شد، و تاکنون هم زنده است و باید گفت نوع علم حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) مختلف بوده و نه این که یکی از دیگری در همه‌ی جهات اَعلم باشد.

چنانچه ملاحظه فرمودید شاید بتوان گفت حضرت موسی(ع) مأمور به شریعت بودند و حضرت خضرu مأمور به طریقت، دستگاه خضر طریقت بود و عمل به تأویل. 2- در مباحث کلامی بر روی این موضوع مفصل بحث کرده‌اند مبنی بر این‌که یا این کودک همین اندازه از زندگی را انتخاب کرده و به همین اندازه تا ابد در موجودیت خود احساس نشاط دارد، و یا اگر در اثر موانع خارجی مثل بیماری نتوانسته ادامه‌ی حیات دهد میدان امتحانی برای او در آن دنیا ترتیب می‌دهند تا شخصیت خود را بنمایاند. موفق باشید

 


[1] - امام صادق(ع) می‌فرمایند: در قبال آن پسر خداوند به آن‌ها دختری داد که از نسل آن دختر اولاد پیامبر متولد شد. (تفسیر عیاشی، ج 2، ص 356)

نمایش چاپی