بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: عرفان نظری

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
25574
متن پرسش
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز: در حوزه علمیه ای که تحصیل می کنم؛ باید مقالاتی را در طول سال ارائه داد. برای انتخاب موضوع آن؛ دوست داشتم بدانم از نظر شما خوب است روی چه موضوعاتی تحقیق رو انجام بدم؟ موضوعاتی که بتواند برای من مبتدی، مقدمه و کلید ورود به مباحث حکمت صدرایی یا عرفان باشد؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: خیلی در این مورد فکر نکرده‌ام. شاید کتاب «معرفتِ نفس و حشر» و یا کتاب «از برهان تا عرفان» نکاتی را متذکر شود که به کارتان بیاید. موفق باشید

25554
متن پرسش
بزرگوار، امروز معلم تاریخ من مطلبی بیان فرمودند که جریان شریعت ویژه مراجع با اهل عرفان مشکل اساسی داشتند و اساساً شخصی مثل آیت الله بهجت (رضوان الله علیه) عارف مسلک نبوده است. من از عرفان ابن عربی و حکمت ملاصدرا و نزدیکی و تطابق شرع و عرفان در گفتمان این دو شخص گفتم و شخصیتهایی مثل آیت الله شاه آبادی و امام و شهدایی که مصداق بارز عارف واصل اند. اما ایشان معتقدند اهل شرع به سبب عقایدشان که بسیاری از آن عقاید دگم است حاضر به کنار آمدن با عرفا نیستند و شخصی مثل امام هم مصداق یک متشرع عارف نیست و ایشان در این مباحث تجدید نظراتی هم داشته اند و مصداق تطابق فقه و عرفان نیستند. آیا واقعا به این میزان عرفان ستیزی در جامعه متدین ما ویژه حوزه های علمیه نفوذ کرده یا امثال این معلم، واقعاً متوجه عرفان سیاسی و سلوک ذیل شخصیتی مثل امام و شهدا نیستند و با استقرائی ناقص، چند مورد عرفان ستیزی را به کل متدینین و روحانیت نسبت می دهد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال، اگر امروز اسلامْ محدود به فقه شد، این حرف‌ها به میان می‌آید که جایگاه عرفان، درست نگاه نمی‌شود. ولی قصه‌ی تاریخِ آینده، تاریخی است که اسلامِ بدون ابعاد عرفانی‌اش، امکانِ ادامه ندارد و این را عالمانی متوجه شده‌اند که نسبت به زمانه‌ی خود آگاهیِ لازم را پیدا کرده بودند. مثل حضرت امام و آیت اللّه شاه‌آبادی و علامه‌ی طباطبایی‌ها. موفق باشید

25530
متن پرسش
با سلام و احترام: اخیرا کتابی با نام «سلوک ما» نوشته علی شالچیان ناظر با استناد به منابع اسلامی در پاسخ به اشکالات و شبهات مخالفان عرفان اسلامی منتشر شده است می خواستم نظرتان را در مورد این کتاب جویا شوم. سپاسگزارم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب را ندیده‌ام ولی این‌طور که می‌فرمایید باید نکات خوبی در آن باشد. البته فکر می‌کنم دوره‌ی آن‌هایی که هنوز گرفتار گیردادن به عرفان هستند؛ گذشته است. آینده، آینده‌ای است که تنها با نگاه عرفانیِ اصیل می‌توان جوابِ طلبِ حقیقت‌طلبان را داد. موفق باشید

25471
متن پرسش
با سلام: فرق معرفت نفس با عرفان چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عرفان، یافتنِ حقایق است به صورت حضوری و وجودی، و معرفت نفس، درورازه‌ی خوبی است جهت عرفان. موفق باشید

25449
متن پرسش
با سلام: مبحث اعیان ثابته در کجای حکمت متعالیه قرار دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این موضوع را بیشتر در مباحث ابن عربی می‌توانید دنبال کنید. کتاب «مبانی عرفان نظری» از استاد یزدان‌پناه نکاتی در این مورد دارد. موفق باشید

25327
متن پرسش
سلام و احترام: وقت بخیر. اگه یه نفر اصلا نتونه با کتب سطحی مثل کتب روانشناسی غربی و یا کتب دیگر مشابه به اینها ارتباط بگیره و علاقش بیشتر به سمت کتب ثقیل و عقلی و سنگین باشه به نظرتون چه استعدادیه و چه رشته ای میتونه این استعدادش رو به تکامل برسونه؟ کتب عقلی و عرفانی خیلی علاقه مند است ولی نمیدونه که نقطه شروعش چی باشه و در چه علمی میتونه تبحر پیدا کنه.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چه طور است که نظری به سیر مطالعاتی موجود بر روی سایت بیندازید. سعی ما نیز همان بوده که عقل انسان‌های آماده‌ی تفکر که گرایش آن‌ها عرفانی است را مخاطب قرار دهیم. موفق باشید

25318
متن پرسش
با سلام: در کتاب کیمیای محبت بابی هست در مذمت مولوی از لسان شیخ رجبعلی که ایشان وقتی مثنوی می‌خواندند ملائکه می گفتند که نگذارید بخوابد در صورتی که هنگام قرائت قرآن چنین سخنی نمی گفتند و ایشان از آن به بعد ظاهرا دیگر مثنوی نخواندند. و نگارنده در تایید حرف ایشان سخنانی در مذمت مولوی آورده اند از لسان بزرگان که خلاصه آن این است که ایشان عالمی بی عمل بوده اند. پس چرا برخی دیگر از عرفا برای مولوی جان می دهند؟ اساسا کسی که می‌خواهد در مسیر الهی قدم بردارد چرا باید به عیب جویی از دیگران بپردازد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کسانی باید در مورد مثنوی نظر بدهند که از عرفان آگاهی داشته باشند. آقای رجبعلی خیاط مردِ کرامت است ولی نه مثل آیت اللّه قاضی مردِ عرفان باشد. معلوم است که اگر با مثنوی مرتبط می‌شدند، هزاران دست‌انداز در مقابل‌شان پیش می‌آمد. موفق باشید

25317
متن پرسش
سلام: در یکی از سایت های مخالف عرفان و فلسفه (دارالصادق) به نقل از امام خمینی آمده بود: اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت، نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتی دست داد. صحیفه نور جلد ۲۲ ص ۳۸۰. این مطلب با افق هایی از تفکر امام که مطرح می کنید چگونه قابل جمع است؟ اساسا چرا برخی علمای بزرگ و فقها با عرفان و فلسفه مشکل دارند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت امام «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» با فلسفه و عرفان نه‌تنها مشکلی نداشتند، بلکه در این اواخر، گورباچف را دعوت به آن‌ها نمودند. آری! خود عرفان و حکمت، کاری می‌کند که انسان متوجه می‌شود نباید مشغول این علوم شود بلکه باید با بصیرتی که از حکمت و عرفان می‌گیرد، به بالاتر از آن‌ها سیر کند. موفق باشید

25242
متن پرسش
سلام علیکم: مشتی که اخیرا بر سر عرفان و حکمت کوبیدند و نسبتهای ناروایی که به جناب مولوی دادند علامت پیشروی اخباری گری و ظاهربینی و قشری گری در فهم دین است. جسورانه استفتا کردند و فتوا دادند و بریدند و دوختند و پیاده نظام شان هر چه خواستند به جناب مولانا اهانت کردند، هیچ صدایی هم در برابرشان بلند نشد. نگرانیم آن طور که در اصفهان عصر صفوی جموداندیشان و متحجران نفوذ و تفوق پیدا کردند و با گوشه نشین کردن امثال ملاصدرا و خالی کردن دربار از عرفان و حکمت، جریان تمدن سازی شیعه را سرکوب کردند، این بار نیز خیز شیعیان برای یک حرکت جهانی و تمدن ساز را با همین کوته فکری ها و ندانم کاری ها در نطفه خفه کنند. معمایی دشوار است که چطور پس از یک دوره ی شکوفایی فکری با حضور امثال علامه طباطبایی، امام خمینی، علامه جعفری و شهید مطهری، ایران گرفتار این فضای خشک خراسانی شده است؟ چه باید کرد؟ نقد کنیم، ولو مؤدبانه و با ادبیات کاملا علمی، به ستیز با مرجعیت متهم می شویم. تازه نقد کردن در این فضای مسموم که گرگ های رسانه ای دشمن به کمین نشسته اند تا هر نزاعی -ولو اختلافات علمی- را عَلم تفرقه کنند و در آتش اختلاف بدمند مفسده ای دوچندان دارد. سکوت کنیم و هیچ نگوییم، تحجر و تعصب پیش می آید و قوی تر می شوند و در بزنگاهی تعیین کننده، طفل نوپای تمدن جهانی شیعه را به مسلخ خشک اندیشی و تعصب اخباری می برد. چه کنیم؟ کدام کار عاقلانه تر است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: «چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را / که کس آهوی وحشی را ازین خوش‌تر نمی‌گیرد.» ای عزیز! آن‌چه گفتی حق گفتی و چه اندازه حکیمانه مطلب را تحلیل نمودی، ولی همین اندازه بدان که قضیه برعکس است. تاریخ تحجر گذشته است. در جهانِ گشوده‌ی امروزین این تحجر است که روزگارش به پایان رسیده است و لذا دست و پا می‌زند و تهمت می‌پراکند و فریاد می‌زند بلکه گمان کند که هنوز هست. نه! اسلام دیگری در میان آمده که عرفانِ خمینی «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» پشتوانه‌ی حیات آن است وگرنه،  «نه از تاک نشان می‌ماند و نه از تاک نشان.» اسلامِ بدون عرفان، اسلام محمدی «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» نیست و عرفانِ بدون حضور مولوی، عرفان نیست. البته چرا باید به دست خودمان دشمنان اسلام را فربه کنیم و متهم شویم که اسلام و تشیع چیزی جز تحجر و توقف در ظاهر دینداری نیست؟! و کاری کنیم که متهم شویم گویا این شیعیان بویی از زیبایی‌های عرفانِ مولوی نبرده‌اند که این‌چنین آن را نفی می‌نمایند؟! موفق باشید   

25157
متن پرسش
با سلام خدمت شما استاد عزیز: نظرتان در مورد این متن چیست؟ انسجام درونی حکمت صدرائی این مقال درصدد آن است كه ابتدا به بررسی امکان یا عدم امکان جمع میان پذیرش حکمت متعالیه با پذیرش نظر عارف در باب هستی (وحدت شخصی وجود) بپردازد و قهراً به بررسی درصد هماهنگی داخلی حکمت متعالیه با توجه به پذیرش صدرا نظر عرفان را نيز خواهد پرداخت. سپس ـ و در پایان ـ توصیه ای دارد به حکیمان امروز ما که حکمت متعالیه را به عنوان یک سیستم فلسفی کارآمد پذیرفته‌اند. هدف این نوشتار تذکر این نکته بایسته است که این مقاله در پی اثبات نظر عارف یا رأی حکیم در باب هستی نیست. مطالب را در شمارگان و با ترتيبی منطقی می‌نگاريم كه فهم و حفظش آسان‌تر باشد. ۱. فلسفه و حکمت را به «علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است به اندازه طاقت بشر» تعریف کرده‌اند و از همین رو مکتبهای مختلف فلسفی را جهانبینی های گوناگون دانسته‌اند. فیلسوف درصدد کشف واقعیت است و می خواهد جهان را آنچنان که هست در فاهمه خود بیابد، و به همین جهت گاه فلسفه به «صیروره الانسان عالماً عقلیا مضاهیا للعالم العینی» نیز تعریف شده است. ۲. رمز موفقیت یک سیستم فلسفی رهین دارا بودن ویژگیهای متعددی است که از اهم آنها دو ویژگی زیر است: الف: واقع را بهتر بیابد و در کشف واقع یعنی موجود بماهو موجود و خواص آن پیروزتر باشد. ب: اجزاء و قسمتهای مختلف آن با هم هماهنگی کامل داشته و از تناقضات داخلی مبرا باشد. ۳. فلسفه در مشرق زمین و به خصوص در عهد اسلام تطوراتی را پشت سر گذاشته است، لیکن با ظهور صدرالمتالهین [متوفی، ص ۱۰۵۰هـ.ق] در عرصه فلسفه اسلامی و پی‌ریزی مکتب فلسفی «حکمت متعالیه» اندک اندک تمامی نحله های فلسفی پیشین رنگ باخت و غالب آراء اساسی موجود در آنها ابطال شد و یا دست‌کم تفسیر نوینی پذیرفت. پس از صدرا، همه بر سر خوانی که او گسترد نشستند به نحوی که سفره های دیگران از میهمان تهی شد. به گمان، علت این مقبول افتادن چیزی جز اذعان به اشتمال نظام فلسفه صدرائی بر دو ویژگی فوق نبود. مکتب فلسفی صدرا آنقدر بر مغزها تاثیر گذاشت و در دلها نشست که حتی در عصر ما که مکتبهای مختلف فلسفی غرب به این سرزمین منتقل شد، هیچ یک از آنها از طرف متعمقین در حکمت صدرایی مورد استقبال قرار نگرفت، تا آنجا که برخی تصریح کردند «غرب فلسفه ندارد». ۴. حکمت متعالیه بر اصولی استوار است که صدر المتالهین با استفاده به جای از آنها به مکتب فلسفی خویش انسجام بخشیده است ـ بگذریم از اینکه به قول شهید مطهری: «صدرا آنگونه که باید از مبانی و اصول تاسیس شده توسط خود استفاده نکرده است». تغییر یا ابطال هر یک از این اصول از انسجام داخلی این مکتب فلسفی می کاهد. ۵. از میان تمامی اصول مکتب فلسفی حکمت متعالیه، دو اصل اصالت وجود و تشکیک وجود بالاترین جایگاه را از جهت اهمیت دارا هستند. به نحوی که اگر ما حکمت متعالیه را به برج بلندی تشبیه کنیم این دو در حکم دو رکن رکین آن هستند و اگر آن را به عنقای بلند آشیانی تشبیه کنیم این دو در حکم دو بال آنند. شهید مطهری می گوید: دو مسأله اصالت وجود و تشکیک وجود فوق العاده با اهمیت است و از نظر دخالتی که در سرنوشت فلسفه دارند هیچ مسأله‌ای به پایه آنها نمی رسد. و نیز می گوید: فلسفه به دور این دو اصل می چرخد. آنقدر تأثیر این دو مسأله در سایر مسائل و بلکه مبانی حکمت متعالیه عمیق است که با از دست دادن این دو، حکمت متعالیه از دست می رود و خدشه در آنها به منزله مناقشه در تمامی حکمت متعالیه است. ۶. اساس عرفان وحدت شخصی وجود است و عارف وجود را واحد شخصی می داند. وجود در عرفان با وجوب ذاتی (= ازلی) همراه و قهراً اختصاص به واجب دارد. ما سوی الله همه شئون و ظهورات و تطورات اویند. در عرفان اسناد وجود به ما سوی الله مجاز عقلی و اسناد الی غیرماهوله است. ۷. با پذیرش وحدت شخصی وجود، هر دو اصل اصالت و تشکیک وجود از میان رخت برمی‌بندد. اما کنار رفتن «اصالت وجود» بدین جهت است که: ما چه ـ همچون حاجی سبزواری ـ قاعده کل ممکن زوج ترکیبی را به عنوان مقدمه و مبدء تصدیقی بحث اصالت وجود بپذیریم و قهرا موضوع بحث را از اول ممکن بدانیم و چه ـ همچون شهید مطهری ـ نپذیریم و بحث را بر روی «واقعیت فی الجمله» متمرکز کنیم. بالاخره به شناخت ماهیت به عنوان یکی از مبادی تصوری بحث نیازمندیم و با شناخت ماهیت می فهمیم که امکان لازم لاینفک اوست و از او می جوشد. پس چیزی که ممکن نیست و واجب است ماهیت به معنای اخص (نه به معنای اعم که از بحث خارج است) ندارد. و بنابراین واجب از تحت بحث اصالت وجود تخصصا خارج است پس بحث اصالت وجود اختصاص یافت به «ممکن الوجود»، و بنابر نظریه وحدت شخصی وجود ما چیزی به اسم «ممکن الوجود» نداریم. عارف وجود ممکن را مجازی و ماهیتش را مجاز اندر مجاز ـ نظیر سبک مجاز از مجاز ـ می داند. بنابراین آنچه که در حاشیه اسفار، ج ۶ از استاد علامه طباطبائی نقل شد: «والعرفاء جلهم قائلون باصاله الوجود» تمام نيست و نیز آنچه در شرح حکمت متعالیه ج ۱، ص ۵۹ آمده است. چنانچه سخن برخی معاصرین كه پنداشته‌اند «ظواهر کلمات عرفاء دلالت بر اصالت ماهیت دارد» نیز ناتمام است. و اما رخت بر بستن تشکیک وجود نیز بدین جهت است که: بنابر تشکیک خاصی، وجود دارای مراتبی است که مرتبه اعلای آن مرتبه واجبی و سایر مراتب، مراتب امکانی است. این مراتب همه وجودند، نهایت تفاوتشان به شدت و ضعف است و هر مرتبه بالاتر برای مرتبه پایین تر ـ گرچه علیت را به معنای علت ناقصه و مجرای فیض بدانیم ـ علت است، در حالی که در عرفان قائل شدن به وجودی غیر از واجب ـ گرچه آن وجود معلول و عین ربط و محدود باشد ـ عین شرک است و سخن عارف اینست: لیس فی الدار غیره دیار. و بر همین اساس عارف حتی از تلفظ به علیت تحاشی دارد و در سخن او جز تشأن و تطور به چشم نمی خورد. او به یک وجود قائل است که دارای ظهوراتی (و نه مراتبي) است و این ظهورات چیزی جز تطورات آن واحد نیستند. ۸. ارجاع هر یک از «وحدت شخصی وجود» و «تشکیک خاصی» به دیگری ممکن نیست و آن کس که در این راه پررنج گام بگذارد سر از ناكجا آباد در می آورد. یکی از معاصران در این زمینه می گوید: «کسی که بخواهد این دو قول را به قول واحد برگرداند خودش را خسته می کند.» پس این احتمال: «شاید هر دو نظر را بتوان به یک نظر برگرداند» به هیچ وجه صحیح نخواهد بود. چنانچه، اعتقاد به عدم منافات بین این دو نظر و حق دانستن هر دو ـ به این بهانه که یکی دقیق است و دیگری ادق ـ صحیح نمی باشد. زیرا نسبیت حقایق بهرحال باطل است و در نفس الامر، وجود یا دارای مراتب تشکیکی هست و یا نیست. یا دارای وحدت شخصی هست و یا نیست. و نمی شود که هم دارای مراتب تشکیکی باشد و هم متصف به وحدت شخصی. اصولاً، در گزاره های مختلف علمی پیرامون یک موضوع، حق یکی است و تعدد حق معنا ندارد. البته این بحث را تفصیل بیشتری است که به نوشتاری دیگر موکول می شود. ۹. از آنچه تاکنون گفته شد چند مطلب دانسته می شود: الف: اگر در برخی عبارات عرفا ـ همانند عبارات قیصری در فصل اول از مقدمه فصوص ـ ذکری از «مراتب» برای وجود به میان آمده است ـ به قرینه اصل مبنا و نیز به شهادت صدر و ساقه سخن ـ مقصود همان ظهورات است. ب: آنچه شهید مطهری به عرفا نسبت داده است که: «خود عرفا یک نظر دیگری دارند... و آن اینست که حقیقت وجود واحد است ولی وحدتی در عین کثرت و کثرتی در عین وحدت، یعنی واحدی است صاحب مراتب.» نارواست. این نسبت علاوه بر اینکه با اصل مبنای عرفا (وحدت شخصی وجود) منافات دارد، مستند هم نیست. یعنی ایشان مدرکی به دست نداده‌اند و ما هم تاکنون حتی به یک عارف که چنین بگوید از گذشته تا کنون برخورد نکرده‌ایم. و نیز: آنچه را که حکیم بارع علامه شیخ محمدحسین غروی اصفهانی به عرفا نسبت داده است که: «فظهر من جمیع ما ذکرنا ان الحق ما علیه الحکماء المتالهون و العرفاء الشامخون من ان الوحده و الکثره کلیتهما حقیقيان بنحو الوحده فی الکثره و الکثره فی الوحده» صحیح نیست. چنانچه مذيّل محترم فرموده‌اند: «... باید از ایشان پرسید که: این مطلب را که به حکماء متالهون و عرفاء شامخون نسبت داده‌اند، از عرفاء شامخون یک نفر را که بدین مطلب قائل باشند، خوب بود نام می بردند. مطلب حقیقی بودن وحدت و اعتباری بودن کثرت از مسائل ضروریه دارجه بین عرفاء بالله است و جزء اصول مسلمه آنهاست که در نثر و نظم، کتابهای خود را پر کرده اند» ج. اینکه بعضی گفته‌اند: «عرفا به عمق تشکیک خاصی پی نبرده‌اند و بین تشکیک خاصی و عامی خلط کرده‌اند و تشکیک مورد انکار آنها تشکیک عامی است» صحیح نیست زیرا: اولاً: وحدت شخصی وجود از تشکیک خاصی ـ به اعتراف خود گوینده ـ مشکل تر است و عرفا به عمق آن پی برده اند و ثانیاً: این ادعا اگر در مورد عرفا قبل از صدرا تام باشد در مورد عارفان پس از صدرا تام نیست. چه اینکه آنان از هر کسی بهتر تشکیک خاصی را نقل و نقد کرده‌اند. پس عرفا نه از دسترسی به عمق تشکیک خاصی ناتوان بوده‌اند و نه بین تشکیک خاصی و عامی خلط کرده‌اند. ۱۰. صدرالمتالهین که مؤسس حکمت متعالیه است گرچه در برخی از آثارش نظر عارف را در باب هستی نقد کرده است و لیکن در بسیاری از کتابهایش عموماً، و در اسفار خصوصاً، و در بخش علت و معلول اسفار بالاخص، نظر عارف را (وحدت شخصی وجود) پذیرفته است و همین نیز نظر نهایی او محسوب می شود. بسیاری از بزرگان ـ از گذشته تاکنون ـ به این تحول فکری صدرا از تشکیک خاصی به وحدت شخصی وجود تصریح کرده‌اند. جامع ترین سخن صدرا در این زمینه، عبارت او در فصل ۲۵ از مرحله ششم (بحث علت و معلول) تحت عنوان: فی تتمه الکلام فی العله و المعلول و اظهار شئ من الخبایا فی هذا المقام است. نیز، از عبارات صریح صدرالمتألهین در این زمینه عبارتی است که در فصل پس از فصل مذکور آمده است. از این عبارات صدرالمتالهین نکاتی به دست می آید که بسیار قابل توجه است و ما به برخی اشاره می کنیم: یکم: وحدت شخصی وجود «اصل» است. اصل یعنی قانون و قاعده کلی و مبنا که می تواند زیربنای مجموعه مسائلی قرار گیرد. دوم: وحدت شخصی وجود اصلی است برهانی. و بلکه برهانش نیر و عرشی است. سیم: وحدت شخصی وجود همان صراط مستقیم است که صدرا او را با هدایت خاصه و توفیق مخصوص حق یافته است. چهارم: وحدت شخصی وجود مطلبی بس عالی و شریف است که صرف نقد عمر برای به دست آوردن آن سزاوار است. پنجم: فهم وحدت شخصی وجود به غایت مشکل است و به همین جهت در توبه فراموشی قرار گرفته است. ششم: دست نیافتن حکماء به وحدت شخصی وجود موجب لغزش بسیاری از بزرگان آنها شده است. هفتم: قول به وحدت شخصی وجود محض توحید و اقوال دیگر ـ هر چه باشند و گرچه تشکیک خاصی ـ ثنویت است. هشتم: مقتضای «حکمت متعالیه» قول به وحدت شخصی وجود است و «حکمت متعالیه» لفظی است که با این مبنا می سازد و بر این نظر می برازد نهم: با اثبات وحدت شخصی وجود فلسفه کامل و حکمت تام می‌گردد و صدرا بدین منظور بدان پرداخته است. دهم: با سلوک عرفانی می توان به مطالبی رسید که برهان آنها را همراهی کند و می توان آنها را اصل قرار داد. یازدهم: وحدت شخصی وجود مطلبی است معقول، نهایت معقول عقل متنّور به نور هدایت و توفیق. دوازدهم: اعتقاد به وجود داشتن کثرت، امری وهمی و از اغلاط وهم است. ۱۱. از آنچه تاکنون گفته شد استنتاج می شود که: صدرالمتألهین نظر عارف یعنی وحدت شخصی وجود را در باب «هستی شناسی» به عنوان رأی نهایی پذیرفته است و چون وحدت شخصی وجود با دو مسأله اصالت و تشکیک وجود در تعارض است و غالب مباحث حکمت متعالیه بر این دو مسأله استوار است، با پذیرش نظریه وحدت شخص وجود، انسجام حکمت متعالیه از دست می رود و برای حل این مشکل و رفع این نقیصه باید راهی یافت که در پايان اين مقال به آن می پردازیم. رمز نپرداختن صدرا به پی ریزی مکتبی فلسفی براساس وحدت شخصی وجود چرا صدرالمتألهین مکتب فلسفی خود را بر «وحدت شخصی وجود» که همان نظريه عرفا و مختار خود اوست پی ریزی نکرده است؟ از لابلای برخی گفتارها، پاسخهایی ـ هر چند احتمالی ـ برای این پرسش می توان به‌دست آورد كه به بعضی از آنها اشاره می شود و صحت و سقم هر یک مورد بررسی قرار می گیرد. پاسخ اول: قصور صدرا صدرا وحدت شخصی وجود را ابتدا خوب تعقل نکرده است و آنگاه که توانسته است تعقل کند نتوانسته آنرا شهود کند و آنچه را که در بحث علت و معلول اسفار گفته است از «ضیق خناق» است. عارف بارع مرحوم سیداحمد کربلائی طهرانی در نامه چهارمش به حکیم علامه شیخ محمدحسین غروی اصفهانی می نویسد: و اما مرحوم آخون ملاصدرا طاب ثراه در اول اگر چه توحید خواص را تعقل نفرموده، ولی در بحث علت و معلول که در ضیق خناق افتاده، اعتراف به مطلب قوم فی الحقیقه نموده که علیت نیست فی الحقیقه مگر تنزل علت به مرتبه نازله و الان حصحص الحق را به زبان آورده اگر چه مطالب کتابش با آن غالبا سازش ندارد و گویا سرش آن است که برهان او را به اعتراف داشته، نه بصیرت شهودی. والله العالم. این پاسخ قابل پذیرش نیست زیرا: اولا: صدرا در تعدادی از آثارش و به خصوص در جای جای اسفار و حتی در اوایل کتاب این مطلب را تصریحاً و تلویحاً بیان کرده است. چنانچه گذشت. از باب نمونه بنگرید به: سفار ج ۱، ص ۲۶۰ ثانیاً: خود صدرا از وحدت شخصی وجود تعبیر به اصل کرده است، آن هم اصلی عالی و شریف که می تواند فلسفه را تکمیل کند. اینگونه از تعبیرات با مطلبی را در گوشه ای از روی ضیق خناق گفتن جور در نمی آید. اصل، یعنی قاعده عمومی و قانون کلی که می تواند زیربنای مجموعه مسائلی قرار گیرد. ثالثا: خود صدرا می گوید من با سلوک عرفانی به وحدت شخصی وجود راه یافتم. پس چگونه می توان گفت: «برهان او را به اعتراف واداشته نه بصیرت شهودی». مگر اینکه گفته شود مراد صدرا از سلوک عرفانی سلوک عقلی عرفانی است! و یا اینکه خیال کرده است به شهود رسیده است و واقعاً به آن مقام منیع راه نیافته بوده است. رابعاً: مگر برای اصل قرار دادن یک مطلب برهانی شهود لازم است؟! مگر صدرا تمامی اصول حکمت متعالیه را به شهود یافته بوده است؟ اصولی که به نظر عارف غلط است (مانند تشکیک خاصی) چگونه مشهود صدرا بوده است؟ مگر آنکه گفته شود همه آنها مشهود او بوده است نهایت شهودهای او خطا و متاثر از ذهنیات او بوده است. پاسخ دوم: ضرورت تسهیل در امر تعلیم صدرا مکتب فلسفی خود را از آن جهت بر روی تشکیک پی نهاده است که در مقام تعلیم و تعلم سهل است. برخلاف وحدت شخصی وجود که فهم آن (و به تبع فهم سیستم فلسفی مبتنی بر آن) به غایت مشکل است و چنانچه گذشت ـ خود صدرا به این مشکل بودن ـ تا آنجا که صرف نقد عمر را می طلبد ـ تصریح کرده است. استاد اساتید ما مرحوم علامه طباطبایی «رض» در دو جا به این مطلب تصریح کرده اند. اول در حاشیه ج ۶ اسفار آنجا که صدرا در مقام بیان آثار برهان صدیقین می‌گوید: ... و لا تعدد یتصور فی لا تناهیه.... ایشان می نویسد: المراد بلا تناهیه عدم محدودیته بحد اذ حد الشی غیره و کل غیر مفروض لحقیقه الوجود باطل الذات، فالوجود الحق لاحد له فهو مطلق غیرمتناه، کل ما فرض ثانیا له عاد اولا لعدم حد یوجب التمیز. و هذا اللاتناهی بحب الدقه سلب تحصیلی لکنه رحمه الله یستعمله ایجابا عدولیا و هو نظر متوسط بنی علیه ابحاثه تسهیلاً للتعلیم کما صرح به فی مباحث العله و المعلول، فافهم ذالک. و دوم در رساله التوحید ـ مقاله ملحقه به رساله التوحید فصل ۲ ـ می نویسد: «... و هو الذی شرحه الاعاظم من فلاسفه الاسلام مثل المعلم الثانی ابی نصر، و رئیس العقلاء الشیخ ابی علی، و بنی علیه صدرالمتالهین فی کتبه، و ان ذکر فی اواخر مرحله العله و المعلول من کتاب الاسفار ان هناک طور آخر من التوحید ورآء هذا الطور لکنه معذلک بنی تعلیمه علی هذا النحو تسهیلاً، واسس ان الوجود حقیقه واحده مشککه ذات مراتب مختلفه فی الشده و الضعف...» این پاسخ نیز قابل پذیرش نمی باشد زیرا: اولاً: نظریه تشکیک از دو حال خارج نیست یا حق است یا باطل (زیرا چنانچه گذشت و می آید حق بودن یا ارجاع یکی به دیگری ممکن نیست). اگر باطل باشد، صرف تسهیل تعلیم و تعلم مصحح مبنا قرار دادن یک نظریه باطل و غلط برای یک سیستم فلسفی نمی شود و اگر صحیح باشد، رأی عارف (وحدت شخصی وجود) باطل خواهد بود و این خلاف فرض است. ثانیاً: معلوم نیست فهم تشکیک خاصی با آن ظرافتها و دقائق از فهم وحدت شخصی وجود (که به گمان خود علامه به فطرت اقرب و با مطالب شرع سازگارتر است) چندان مشکل تر باشد. و بر فرض کمی مشکلتر بودن، به سلامت مبنا و بنا می ارزد. ثالثاً: وحدت شخصی وجود یا اصلاً قابل تعلیم و تعلم نیست، که این خلاف فرض است (لذا خود علامه تعبیر به تسهیل تعلیم کرده اند نه «امکان» تعلیم). و یا قابل تعلیم و تعلم هست ولی تعلم آن مشکل و تعلیم آن سخت است که در این صورت باید گفت: «هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد». رابعاً: ضربه وحدت شخصی به تشکیک منحصر نمی شود بلکه بسیاری از مباحث و از آن جمله اصالت وجود ضربه مي‌بيند. خامساً: اگر علت، فقط تسهیل تعلیم بود شایسته بود صدرا در جایی به این مطلب ـ به نحو خصوص و نه عموم ـ تصریح کند. نتیجه اینکه: این پاسخ، بناءًا و مبناءًا قابل پذیرش نمی باشد. پاسخ سیم: عدم تعارض بین وحدت شخصی و تشکیک صدرالمتالهین بین این دو نظر (وحدت شخصی وجود و تشکیک وجود) منافاتی نمی دیده است. حال، یا به اینکه یکی را به دیگری ارجاع می داده است. (و قهراً نظر حکیم را به نظر عارف ارجاع می داده است و نه برعکس چنانچه شهید مطهری احتمال داده است) و یا به اینکه هر دو را حق می دانسته است. نهایت یکی را دقیق و دیگری را ادق. این پاسخ را عده ای از بزرگان احتمال داده‌اند. ضعف این پاسخ از آنچه در گذشته گفته شد، روشن است. و در اینجا به عنوان تأیید به یک عبارت از مرحوم علامه طباطبایی بسنده می کنیم: «... اقول: و علیهذا المبنی و ان کانت الموجودات الممکنه ساقطه عن الاستقلال و التحقق فی قبال الواجب تعالی و تقدس من کل وجه؛ لکن معذلک یثبت علیه وجود ما للممکن قبال الواجب. کیف و اساسه التشکیک و ثبوت المراتب: و انما قصر الوجود علی الواجب باعتبار استهلاک الممکن و اختفائه لا بنحو ؟؟ و فنائه...» پاسخ چهارم: ثبات مطالب حکمت متعالیه با پذیرش وحدت شخصی وجود با پذیرش وحدت شخصی وجود، هیچ یک از مطالب حکمت (و به ویژه حکمت متعالیه) تغییر نمی کند زیرا با پذیرش این نظر، جهان امکان از بود به نمود و از حقیقت بودن به اعتباری بودن تنزل (یا ترقی) پیدا می کند. اما چیزی از احکام و لوازم ثابت شده در فلسفه یا علوم برای آنرا، از آن نمی کاهد. استاد جوادی آملی در این زمینه می نویسد: اعتباری بودن جهان امکان چیزی از آن نمی کاهد زیرا تمام احکام و لوازمی که فلسفه برای آنها ثابت نموده و یا علوم جزیی برای آنها اثبات می کنند مورد پذیرش عرفان می باشد لیکن همه آن احکام مانند صاحبان آنها و نیز حاکمان آنها اموری اعتباری بوده و در آیینه هستی نما می تابند که اصل حکم حق است، لکن صاحب اصلی آن خداست، نه غیر او. این پاسخ نیز ناتمام است زیرا چنانچه گفته شد ـ با قول به وحدت شخصی وجود اصالت وجود و تشکیک وجود که دو رکن حکمت متعالیه اند فرو می ریزند و با فرو ریختن آندو، اغلب مباحث آن دستخوش تغییر می شوند. عجبا! مگر می شود وحدت شخصی وجود را پذیرفت و مواد ثلاث را به همان گونه که هست نگه داشت و یا در علم باری پای اعیان ثابته را به میان نیاورد و یا علیت را به همان گونه که هست تفسیر کرد و یا جعل و خلق و ا بداع و تکوین را به همان کیفیت فهمید و یا قانون الواحد را به گونه ای دیگر تفسیر نکرد. خود استاد جوادی آملی در زمینه قاعده الواحد از دو منظر حکیم و عارف می نویسد: «... قهراً معنای قاعده «الواحد» در این دو رشته عقلی و شهودی متفاوت می باشد و در نتیجه صادر اول در فرهنگ حکیم با ظاهر اول در مشهد عارف فرق می کند، همانطوری که معانی عناصر محوری در قاعده مزبور در فلسفه مشاء و حکمت متعالیه فرق وافر دارند.» از همه اینها بالاتر، خدای مورد پذیرش عارف غیر از خدای مورد پذیرش فیلسوف است و به همین جهت «احدیت» در فلسفه و عرفان دوگونه تفسیر می پذیرد. عارف کامل، مرحوم سیداحمد کربلائی طهرانی، پس از دست کشیدن از بحث نوشتاری با حکیم و اصولی بارع مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی و در پاسخ اعتراض به اطاله بحث فرموده بودند: «اینها در ذهن خود از روی قواعد ذهنی (فورمول) خدایی تراشیده و ساخته و پرداخته اند و آن را می پرستند و سجده می کنند. آن خدا خدای حقیقی نیست. خدای خارجی نیست، خدای تخیلی است، من خواستم شاید بتوانم این خدا را از ذهنشان بیرون بکشم». پاسخ پنجم: توجیه ناپذیری فلسفی نظریه وحدت شخصی وجود وحدت شخصی وجود قابل تبیین فلسفی نیست، قهرا صدرا نمی توانسته است سیستم فلسفی خود را بر روی آن پایه نهد. مرحوم شهید مطهری پس از نقل نظر عرفا در این زمینه می گوید: «این نظر به این معنا و به این شکل قابل توجیه فلسفی نیست». یکی از معاصرین می نویسد: «الاقوال فی حقیقه الوجود اربعه: الاول ان الوجود واحد شخصی هو الله تبارک و تعالی و لا موجود سواه و انما یتصف غیره بالموجود علی سبیل المجاز، و هو ظاهر کلام الصوفیه... و هو مردود لانه خلاف ما نجده بالضروره من الکثره، و انکارها خروج عن طور العقل و نوع من السفسطه و انکار للبدیهیات». معاصر دیگر می نویسد: «... در وحدت وجود هم می توان گفت که یک وحدت خام داریم که به هیچ وجه در آن تجزیه و تحلیل انجام نشده و این وحدت، یک وحدت فلسفی نیست و اصلاً با فرض الغاء و حذف اصول و قواعد فلسفی چنین وحدت وجودی را فرض کرده اند و حتی می توان گفت که متعمداً و علی رغم محاذیر فلسفی و منطقی، وحدت وجود را بدین گونه مطلق فرض کرده اند. وحدت وجودی هم که محیی الدین عربی می گوید از همین قبیل است... از مشخصات این وحدت است که با هیچ کثرتی سازگار نیست. وحدت وجود دیگری هم هست که صدرالمتالهین ترسیم کرده و این وحدت وجود انتقادی است یعنی صدرا از روی تجزیه و تحلیل و انتقادات منطقی و با نظارت بر مشکلات و انتقادات فلسفی چنین وحدت وجودی را ترسیم کرده است تا بتواند در همه جا از آن دفاع کند. این پاسخ نیز برای پرسش مذکور صحیح نیست. زیرا این پاسخ به اجتهاد در مقابل نص اشبه است. خود صدرا وحدت شخصی وجود را نه تنها داخل در طور عقل که برهانی آن هم برهان نیر و عرشی می داند و روشن است که هر چه برهان فلسفی بپذیرد قابل تبیین فلسفی نیز خواهد بود. و بل صدرا به خود می بالد که با اثبات آن فلسفه را تکمیل و حکمت را تتميم کرده است. از همه جالب تر اینکه صدرا وحدت شخصی وجود را «اصل» می داند. اصل یعنی مبنا و قانون کلی که زیربنای مسائل مختلفی است و یا می تواند باشد. از این بیان روشن شد که خام نامیدن نظریه عرشی وحدت شخصی وجود، از دیدگاه صدرا، از «خامی» است و به تعبیر استاد جوادی آملی: «وحدت شخصی وجود محصول ریاضت های مجاهدان نستوه صحنه جهاد اکبر است که نه تنها پخته اند بلکه سوخته و گداخته اند... بنابراین نمی توان وحدت شخصی وجود را وحدت خام پنداشت و وحدت تشکیکی را که سر پل وحدت شخصی است وحدت پخته تلقی نمود... کسی که خود را مجذوب نظر صدرالمتالهین می داند... شایسته است ژرفای رأی صدرالمتالهین در تحول از تشکیک به وحدت شخصی وجود را از نظر دور ندارد». پاسخ ششم: قصورآگاهي و غفلت صدرا از لوازم پذیرش وحدت شخصی وجود شاید صدرا از لوازم پذیرش وحدت شخصی وجود آگاه نبوده است و نمی دانسته است که با پذیرش آن انسجام داخلی سیستم فلسفی خود را از دست می دهد. این پاسخ نیز ناتمام است. زیرا صدرا خود وحدت شخصی وجود را اصلی برهانی که توان تکمیل فلسفه را (یعنی توان پی ریزی یک فلسفه کامل براساس آن نه فقط سرپل بودن) دارد، می داند و آن را حکمت متعالیه واقعی اعلام می کند. پس چگونه می توان گفت از لوازم آن غافل بوده است؟! پاسخ هفتم: حکمت متعالیه سرپلی برای عرفان حکمت متعالیه پلی است برای عرفان (که فوق فلسفه است) و نردبانی برای رسیدن به مشهود عارف در لباس استدلال، نهایت، پلی مستحکم و نردبانی رسا. مباحث طرح شده در حکمت متعالیه همچون اصالت وجود و تشکیک آن برای رسیدن به وحدت شخصی وجود پایه اند و نه پای بند. بر این نظر، استاد جوادی آملی تاکید فراوان دارند و در تحریر تمهید القواعد به تفصیل این مطلب را تشریح، و به شدت تأیید کرده اند. این پاسخ نیز تام نیست. زیرا سؤال اینست که چرا صدرا آخرین پله نردبان قبل را اولین پله نردبان جدید قرار نداد؟ چرا براساس وحدت شخصی وجود سیستم فلسفی نوینی پی ریزی نکرد؟ علاوه بر اینکه منظور از پای بند نبودن اصالت و تشکیک وجود و پایه بودن آن دو چیست؟ استاد می گوید: «معنای پای بند بودن یک اندیشه این است که انسان اندیشمند تا آخرین لحظه بر مدار همان اندیشه بماند و معنای پایه بودن آن است که از این اندیشه دقیق تر نیز هست و می توان از آن سفر نمود و به آن اندیشه دقیق تر رسید.» می پرسیم: بالاخره با رسیدن به نظر «دقیق تر» نظر «دقیق» ابطال می شود یا حق می ماند؟! قهراً ـ چنانچه گذشت ـ ابطال می شود و نباید یک سیستم فلسفی را بر روی نظریات ابطال شده بنا نهاد و باید نظر دقیق تر مبنا قرار گیرد و بر روی او یک سیستم فلسفی پی ریزی شود. پاسخ هشتم: كمبود فرصت به نظر می رسد که رسیدن به قله بلند عرفان برای صدرا در پایان سیر علمی عملی او حاصل شده است از این رو فرصتی برای پی ریزی فلسفه نوینی براساس تفکر جدید نیافته است و پیمودن این راه را به پویندگان سخت کوش مسیر حکمت سپرده است. پرداختن صدرا به نظر عارف در باب هستی ـ به نحو مستوفی ـ در ذیل بحث علیت مؤید این پاسخ است. و موید دیگر اینکه صدرا خود به تاثرش تا مدتها از نحله های مختلف فلسفی پیش از خود تصریح می کند. يک توصیه ۱۲-) از آنچه تاکنون گذشت به دست آمد که: با پذیرش رأی عارف در باب هستی یعنی وحدت شخصی وجود انسجام داخلی حکمت متعالیه از دست می رود. بنابراین حکیمان امروز ما که «حکمت متعالیه» را به عنوان یک سیستم قوی و منسجم فلسفی پذیرفته اند می بایست یکی از دو راه را انتخاب کنند. یا باید در باب هستی، وحدت شخصی وجود را ابطال کنند و در مقابل، اصالت وجود را در ممکن الوجود و تشکیک وجود را بر کرسی بنشانند تا حکمت متعالیه ای منسجم داشته باشند و یا باید وحدت شخصی وجود را بپذیرند و تا گاو و ماهی پیش بروند یعنی آن را زیرمبنای مکتب فلسفی نوینی قرار دهند و سیستمی فلسفی براساس آن پی نهند. البته برخی از معاصران راه اول را برگزیده و خود را راحت کرده اند. حال تا چه اندازه به نقد مستدل رأی عارف پرداخته و یا نقدهایشان تا چه اندازه موفق بوده است، بماند. روی سخن با آن بعض دیگر است که رأی عارف (وحدت شخصی وجود) را پذیرفته اند و در عین حال هنوز درصدد حفظ حکمت متعالیه صدرائی اند. غافل از آنکه نقش ایوان با ویرانی بنیان سودی نمی‌بخشد. به دیگر سخن: همانگونه که اصاله الوجودی ـ مثلاً ـ پس از اثبات اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، موضوع فلسفه را که «موجود بماهو موجود» است همان وجود می داند ـ و جز این نمی تواند بداند ـ و تا آخر فلسفه با همین دید به پیش می رود. آن‌کس نیز که وجود را واحد شخصي دانست نمی تواند مثلا برای ممکن اصالتی در وجود و برای وجود تشکیکی در مراتب قائل باشد و قهراً باید تا انتهای فلسفه با دید وحدت شخصی پیش برود.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در شرایطی نیستم که فرصت مطالعه‌ی چنین متون بلندی را در رابطه با جواب‌دادن به کاربرانِ عزیز که دارای سؤالاتِ متعددند؛ داشته باشم. لطفاً در یک یا دو سطر سؤالتان را بفرمایید تا بنده بتوانم در خدمتتان باشم. موفق باشید

25139
متن پرسش
استاد گرانقدر سلام: شما بین فلسفه و عرفان کدام یک را اهم می دانید؟ و کدام یک را در راه رسیدن به حق و حقیقت بهتر و خطاناپذیرتر می بینید؟ آیا قبول دارید که حکمت متعالیه به واسطه استفاده از مباحث عرفانی مخصوصا مباحث محی الدین ابن عربی، حکمت متعالیه شده؟ به گونه ای که آیت الله سید علی قاضی فرموده: «از میان عرفاً و واصلان کوی حقیقت، محیی الدین بن عربی در معرفت نفس و شهود باطنی فردی بی‌نظیر بود. بعد از مقام نبوت در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقایق نفسانی در حد محیی الدین عربی نیست و کسی به او نمی‌رسد.» و همچنین آیت الله جوادی آملی هم فرموده: «محیی الدین ابن عربی در بین معاریف اهل عرفان بی‌همتا و در عمودین زمان خویش (از گذشته تا کنون) بی‌نظیر می‌باشد. بسیاری از مبانی حکمت متعالیه وامدار عرفانی است که ابن عربی پایه‌گذار نامدار آن می‌باشد.» و همچنین خود ملاصدرا فرموده: «منشأ دیگر تحول دینی در جهان اسلام به حتم عارف کبیر ابن عربی است، که واضع عرفان نظری در جهان اسلام است که به عقیده حقیر [ملاصدرا] اگر باعث رنجش اهل فلسفه نشود مقامی عظیم تر از بوعلی و فارابی دارد.» حال با این اوصاف با توجه به تفاوتهای عرفان و فلسفه کدامیک همهمتر و از درجه بالاتری برخوردار است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چه فرموده‌اید کاملاً درست است. با توجه به همین نکات به این سخن فکر کنید که حکمت متعالیه اگر درست چشیده شود دروازه‌ی ورود به عرفانِ ابن‌عربی است. موفق باشید

24859
متن پرسش
استاد گرامی سلام علیکم: آیا واقعا وحدت وجود مد نظر امام خمینی این متن زیر است؟: وحدت وجود از دیدگاه امام خمینی مساله «وحدت وجود» اُس اساس عرفان و فلسفه صدرایی، حکمت متعالیه است و اگر بخواهیم نمونه‌هایی را که امام در لابلای کتبشان (البته کتب غیر فقهی و اصولی) در این مورد بیان فرموده‌اند ذکر کنیم در واقع باید تمامی اوراق آن کتب را در این مقاله جای دهیم، زیرا مذاق نگاشته‌های امام اکثراً عرفانی (و نه حتی فلسفی) و ناظر به بیان ذات و صفات و اسماء حق تبارک و تعالی و رابطه خالق و مخلوق، رازق و مرزوق، عالم و معلوم، فاعل و مفعول و ... است که همه این مراتب بیانگر نشئه‌ای از نشئات وجود و یا به عبارت ادق‌ «وحدت وجود» است؛ زیرا وجود، یک چیز بیش نیست و با رجوع به اولین فصول کتب فلسفه صدرایی ضمن اثبات اشتراک معنوی، اصالت و تشکیک وجود می‌توان دریافت که هر آنچه هست یک چیز است و همه‌ «اوست» تبارک و تعالی، چرا که در مقابل «وجود» چه چیز دیگر می‌تواند باشد جز «عدم»؟ بدین جهت این نوشتار تنها اشاراتی کوتاه و موجز به نمونه‌هایی چند از بیانات و نوشته‌های ایشان در باب «وحدت وجود» خواهد داشت. در «شرح دعای سحر» که شاید اولین اثر ایشان باشد ذیل توضیح این قسمت از دعای شریف سحر‌ «اللهم انی اسئلک من جمالک باَجمله، و کل جمالک جمیل...» می‌فرمایند: بدان که وجود هر چه بسیط‌تر و به وحدت نزدیکتر باشد کثرات را شامل‌تر و احاطه‌اش بر اشیاء متضاد تمامتر خواهد بود و اشیایی که در عالم زمان متفرق‌اند و از یکدیگر جدا هستند در عالم دهر مجتمعاتند و در گردهم، و اشیایی که در عالم خارج متضاد و ضد یکدیگرند، در وعاء ذهن ملائم همدیگرند و اشیایی که در نشئه اولی با یکدیگر اختلاف دارند در نشئه آخرت با هم متفقند. همه اینها به آن جهت است که ظرفها هر چه به عالم وحدت و بساطت نزدیکتر باشد وسعتشان بیشتر خواهد بود. بنابراین، آن حقیقت وجود که از همه تعلقات مجرد است و عین وحدت و صرف نور است؛ بسیط الحقیقه و عین وحدت و نور محض است که هیچ گونه شائبه ظلمت، عدم و کدورت نقص در او نیست و از این رو همه اشیاء است و هیچ یک از آنها هم نیست. و صفات متقابله به وجود واحدی که از کثرات عینی و علمی مقدس است در حضرت کبریاییش موجودند و از تعین خارجی و ذهنی منزه، پس او (تعالی) در عین ظهورش بطون است و در بطونش ظهور، در رحمتش غضب نهان است و در غضبش رحمت، پس او است لطیف قاهر و ضار نافع. از امیرالمومنین(ع) نقل شده که فرمود ‌«منزه است خدایی که رحمتش دوستانش را فراگرفته در حالی که شدیدترین نقمت نیز هست و نقمتش بر دشمنانش شدید شده در عین حالی که رحمت واسعه نیز هست». پس خدای تعالی به حسب مقام الهیت همه صفات متقابله را مانند رحمت و غضب، بطون و ظهور، اولیت و آخریت، سخط و رضا مستجمع است و انسان که خلیفه او است به واسطه قربش به آن حضرت و نزدیک بودنش به عالم وحدت و بساطت با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفریده شده است و به همین جهت است که خلیفه الله هم چون حضرت باری تعالی که «مستخلف عنه» است مستجمع صفات متقابله است و ... جمالک فی کل الحقایق سایر و لیس له الا جلالک ساتر پس ظهور عالم و نورانیتش و بهایش از جلوه جمال است و مقهوریت او در شعاع نور آن حضرت و سلطنت کبریائی حق از جلوه جلال است و جلال بوسـیله جمال ظاهر شده و جمال بوسیله جلال مختفی است» (1). همان طور که ملاحظه شد امام در شرح این قسمت از دعای سحر به صراحت هر چه تمامتر به مساله «وحدت وجود» اشاره فرموده و آن را شرح و بسط داده‌اند که بی‌نیاز از هرگونه توضیح و تفسیر است. تنها اشاره به این نکته می‌توان داشت که نظر امام درباره وحدت وجود دقیقاً مطابق بیان ملاصدرا در حکمت متعالیه است که در اسفار از راه قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشی منها» به بهترین وجه مطلب را بیان کرده‌اند. نمونه دیگر از همین مطلب در همان کتاب و به دنبال عبارت «اللهم انی اسئلک من اسمائک باکبرها و کل اسمائک کبیره ...» چنین است «بدان ای دوست (که خدایت به معرفت اسماء و صفاتش موفق گردانیده و تو را از متدبرین در اسرار آیاتش قرار دهد) که اسماء حسنای الهی و صفات علیای ربوبی همگی حجابهای نوری هستند از برای ذات احدیت که همه تعین‌های اسمائی در آن ذات احدی مستهلک‌اند و همه تجلی‌های صفاتی در آن حضرت پنهان است زیرا غیب هویت و ذات احدیت برای هیچ کس به جز در حجاب تعین اسمی ظهور نمی‌کند و در هیچ عالمی به جز در نقاب تجلی صفتی ظاهر نمی‌شود. او را در این مرتبه غیب هویت، نه اسمی است و نه رسمی، نه تعینی برای او هست و نه از برای حقیقت مقدسش حدی است، در صورتی که اسم و رسم خود حدی و تعینی است، و جز او چیزی نیست تا اسم و رسمش گردد. منزه است خداوندی که از تحدید اسمی منزه و از تعین رسمی مقدس است و عالم همگی خیال‌ اندر خیال است و ذات مقدسش حقیقتی است قائم به ذات خویش و چنین حقیقتی با خیال، امکان انکشاف ندارد چنانچه مردان آزاده گفته‌اند. پس همه مفاهیم اسمایی و تمام مراتب حقایق عینی کشف از مقام ظهور او و تجلی او و اطلاق و انبساط او می‌کنند و وجود منبسط و مفهوم عام وجود عبارت‌هایی هستند که فقط از مقام اطلاق او کاشف می‌باشند» (2). سپس در توضیح کلمه «اسم» می‌فرماید «اسم عبارت است از ذات با صفت معینی از صفاتش و تجلی مخصوصی از تجلیاتش مثلاً الرحمن عبارت است از ذاتی که با رحمت منبسط تجلی کرده باشد و ... منتقم آن ذاتی است که با انتقام تعین یافته باشد و این تعین به «اسم» نخستین تکثری است که در دار وجود واقع شده و این تکثر در حقیقت تکثر علمی است که در دار وجود واقع شده و حضرت حق تعالی ذات خود را در آیینه صفات و اسماء شهود فرموده و در عین علم اجمالی کشف تفصیلی شده است و با این تجلی اسمایی و صفاتی درهای وجود باز و غیب به شهود مرتبط گردید و رحمت خدا بر بندگانش گسترش یافت و نعمت او بلاد را فرا گرفت و اگر این تجلی اسمائی نبود جهان همگی در تاریکی عدم و کدورت فناء و وحشت اختفاء باقی می‌ماند. زیرا برای هیچ کس از جهانیان بلکه به قلب هیچ سالکی از سالکان تجلی ذاتی جز در حجاب اسمی از اسماء و یا صفتی از صفات امکان ندارد» (3). آن گاه نتیجه می‌گیرند که «سلسله وجود و مراتب آن و دایره شهود و مدارج و درجات آن، همگی اسماء الهی می‌باشند زیرا اسم به معنای علامت است و هر آنچه از حضرت غیب، قدم به عالم وجود گذاشته‌ علامتی است از برای خالق خود و مظهری است از مظاهر پروردگارش، پس حقایق کلی از امهات اسماء الهی هستند و اصناف و افراد موجودات از اسماء محاطه می‌باشند و اسماء الله تعالی قابل شمارش نیستند و هر یک از اسماء عینیه در تحت اسماء الله تعالی قابل شمارش نیستند و هر یک از اسماء عینیه در تحت ربوبیت یکی از اسماء که در مقام الهیت و احدیت است می‌باشد و مظهری است از مظاهر آن اسم. چنانچه در روایت کافی با سند خود از امام صادق(ع) نقل می‌کند که آن حضرت در تفسیر آیه شریفه «ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها» فرمود «به خدا قسم اسماء حسنی ما هستیم». عارف کامل کمال الدین عبدالرزاق کاشانی در تاویلاتش گفته که اسم هر چیزی عبارت از آنست که با آن شناخته شود پس اسماء الله تعالی عبارتند از صور نوعیه‌ای که با خصایص هویاتشان بر صفات خدا و ذات او دلالت دارند و با وجودشان بر وجه او و با تعینشان بر وحدت او، زیرا همین صور نوعیه‌اند که ظواهر خدای تعالی هستند و او با اینها شناخته می‌شود» (4). شارح دعای سحـر در این بخش با بیانـی دقیقتر رابطـه موجودات عالـم هستی بـا ذات احدیت را توضیـح داده‌اند. زیرا در فـراز قبلی ایشان بـا تمسک به قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیاء ...» رابطه خداوند تبارک و تعالی با موجودات و مخلوقاتش را تبیین فرمودند، اما در این بخش گامی فراتر نهاده و موجودات و مخلوقات را هیچ در هیچ دانسته و جز «ظهورات» و «اسماء الهی» هیچ موجود دیگری را در جهان نمی‌بیند و وحدت اسماء و ذات و ظهورات و مظهر نیز نیازی به شرح و بیان ندارد. پس «وحدت وجود» به این تعبیر پا را از فلسفه فراتر نهاده به بیان عرفا نزدیکتر شده و به همین سبب، راه درک آن نیز تهذیب نفس و سیر و سلوک روحانی است. از همین رو در جایی دیگر از این کتاب شریف و در شرح «اللهم انی اسئلک من مشیتک بامضاها و کل مشیتک ماضیه ...» چنین می‌فرماید: به این حقایق دسترسی نتوان یافت مگر آنکه از پوشش‌های رقیق که به روی آنها است عبور کنی و این حقایق را به آسانی نمی‌شود درک کرد مگر آنکه علاقه‌های دنیوی را از خود به دور انداخته و بار سفر به باب الابواب انسانیت بر بندی و از همه مراتب انانیت بیرون روی و همه شهوتهای نفسانی را ترک گویی که جز با ترک قیدها مقام اطلاق را شهود نتوان کرد و جز با الغاء حدود، وصول به دروازه ارسال و بی‌حدی آسان نگردد ... و کسی که لباس جسمانیت پوشیده و ردای هیولای ظلمانی را بر دوش افکنده است نمی‌تواند مقام مشیت الهی و کیفیت سریان مشیت و نفوذ و بسط و اطلاق آن را شهود نماید. پس باید با توفیق الهی بداند که تمام سلسله وجود از عوالم غیب و شهود همگی از تعین‌های مشیت و مظاهر آنند و نسبت مشیت به همه آنها، یک نسبت مساوی است هر چند نسبت آنها به مشیت مختلف است و بنابر طریقه عرفاء شامخین رضوان الله علیهم مشیت نخستین صادر از مصدر غیب است و سایر مراتب وجود به توسط مشیت موجود شده است چنانچه در روایت کافی است از ابی عبدالله(ع) «خلق الله المشیه بنفسها ثم خلق الاشیاء بالمشیه» بلکه مقتضای دقت در مضمون روایت شریف و تحقیقات اصحاب سرّ و حقیقت و ارباب سلوک و طریقت آنست که در تمام مراتب خلقی، به جز مشیت الهی موجودی نیست و موجودی که بالذات موجود است و از همه تعین‌ها مجرد است همان مشیت است و وحدت حقه ظلی که ظل وحدت حقه حقیقیه است مخصوص مشیت است و اما تعینات پس بوی وجود به مشامشان نرسیده بلکه همگی سرابی هستند که تشنه، آن را آب می‌پندارد «و ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما انزل الله بها من سلطان، و کل شی هالک الا وجهه» چنان که شیخ کبیر فرموده «العالم خیال فی خیال فلا ظهور الا ظهورها و لاشان الا شانها» (5). سپس تاکید می‌فرمایند «اکنون که برای تو به تحقیق پیوست که همه مراتب موجودات از عالی و سافل با اختلافی که در شرافت و پستی دارند و با تفاوتی که در افعال و ذوات دارند و با همه تباینی که در آثار و صفات با همدیگر دارند. با همه این اختلافها جملگی یک حقیقت الهیه هستند که آن عبارت است از مشیت مطلقه الهی و موجودات با درجه‌های مختلف و طبقه‌های متفاوتی که دارند همگی در عین مشیت مستهلک‌اند و آن مشیت با نهایت بساطت و کمال وحدت و احدیتی که دارد همه اشیاء است و این کثرت اعتباری به وحدت او آسیبی نمی‌رساند بلکه بیشتر آن وحدت را تاکید می‌کند و نورش در زمینهای پست و آسمانهای بلند نفوذ می‌کند و هیچ حقیقتی از حقایق را شانی نیست به جز شان او و هیچ طَوری ندارند به جز طَور مشیت» (6). «و مشیت است که ریسمان محکمی است میان آسمان الهیت و زمین‌های خلقی و دستاویز استواری است که از آسمان واحدیت متدلی شده و متحقق به مقام واحدیت گشته و کسی که افقش با افق مشیت یکی است حقیقت محمدیه و علویه صلوات الله علیهم است و او است خلیفه الله بر اعیان ماهیات، او است مقام واحدیت مطلقه و اضافه اشراقیه‌ای که زمین‌های تاریک را روشن نموده و فیض مقدسی که به واسطه او بر مستعدهای تاریک افاضه شده و آب زندگی است که ساری در همه چیز است. «جعلنا من الماء کل شی حی» و او نور آسمان‌ها و زمین است و مقام الهیت را دارد «الله نور السموات و الارض». با آسمان، آسمان است و با زمین، زمین و او است مقام قیومیت مطلق بر اشیاء «ما من دابه الا هو اخذ بناصیتها» و او است نفس رحمانی و او است فیض منبسط و وجود مطلق و مقام قاب قوسین و مقام تدلی و افق اعلی و تجلی ساری و کلام مسطور و کلمه «کن وجودی» و وجه الله باقی که خدا می‌فرماید «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» و دیگر از القاب و اشارات که عبارات ما متکثر است هر چند حسن تو واحد است «عبارتنا شتی و حسنک واحد» و چه نیکو گفته شده: جامه‌ای کش تار و پود از بیست و نه حرف آید آخر کی رسد بر قامت بالا بلند سرو نازش(7) «و این مقام، مقامی است که جهت خلقی در وجه الرب مستهلک می‌گردد و نعلین امکان و تعین خلع می‌شود و ... به این مقام اشاره است آنچه در روایت وارد شده که ما را با خدا حالتهایی است که در آن حالت ما اوئیم و او ما و او، او است و ما، ما هستیم و به این کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت حق تعالی هستند و او تعالی و تقدس (با علّو شانی که دارد و مقدس‌تر از آنست که با مخلوقات خودش هم جنس باشد و منزه‌تر از آنکه لباس تعین به خود بپوشد) در مظاهرخلقیه در آیینه بندگانش ظاهر است و او است اول و آخر و ظاهر و باطن و همچنین افعال و حرکات و تاثیرات همگی از حق تعالی است در مظاهر خلق، پس فاعل حق است به فعل عبد و نیروی عبد ظهور قوت حق است. پس همگی ذات‌ها و صفت‌ها و مشیت‌ها و اراده‌ها و اثرها و حرکت‌ها و همه از شوون ذات و صفت حق بوده و سایه مشیت و اراده اویند و بروز نور او و تجلی او می‌باشند و همگی سپاهیان او و درجه‌های قدرت اویند و در عین حال حق‌ همان حق و خلق همان خلق و او ظاهر در مخلوقات است و مخلوقات مرتبه ظهور او هستند. ظهور تو بمن است و وجود من از تو و لست تظهر لولای لم اکن لولاک(8) در ادامه حضرت امام به جمع میان دو قسمت سابق می‌پردازد که دو روی یک سکه است که به دیدی کثرت را در وحدت می‌نگرد و با دیدی دیگر از وحدت کثرت را متجلی می‌بیند. با نگاهی همه جهان غیر از هیچ در هیچ نیست و همه خیال محض، و با نظری دیگر همه موجودات را آیینه ظهور حق می‌بیند و کثراتی که برای ظهور آن وحدت بحت بسیط مختفی، خلق شده‌اند. پس به واقع خلقی ا‌ست و خالقی و ظهوری هست و بطونی، مراتبی و ذومراتبی و ... و این همان مقام امر بین الامرین است که به قول حضرتش «این مقام جز برای اولیاء کامل میسور نیست و آنان که به باب الابواب رسیده و جمال محبوب را بی‌حجاب مشاهده می‌کنند و به مقام ولایت مطلقه متحقق گشته‌اند، افرادی هستند که از دنیا و آخرت بیرون شده‌اند و از غیب و شهادت مجردند» (9). سخن را با ذکر نمونه‌هایی دیگر به پایان می‌بریم «اللهم انی اسئلک من عظمتک با عظمها، و کل عظمتک عظیمه، اللهم انی اسئلک بعظمتک کلها». آیا هنوز بسوید‌ای قلب و دیده عقلت منکشف نشده که همه موجودات از آسمانهای عوالم عقول و ارواح گرفته تا زمین‌هایی که مسکن اجساد و ارواح است همگی از حضرت رحموت الهی است که همه چیز را فرا گرفته و با سایه رحمت‌اش همه ظلمت عالم ماهیات را روشن نموده و با نور منبسط‌ خود شبهای تاریک هیکلهایی را که آماده پذیرش بودند نورانی کرده و هیچ یک از عوالم عقول مجرده و انوار اسفهبدیه و مُثُل نوریه و طبیعت سافله را طاقت آن نیست که نور عظمت و جلال را مشاهده کند و نظاره‌گر حضرت کبریای متعال شود و اگر خدای غفار به نور عظمت و هیبت بر آنها تجلی فرماید انیت‌های همه در نور عظمت و قهر او جل و علی از هم پاشیده و ارکان بلند آسمان‌ها متزلزل و همه موجودات در پیشگاه عظمت او بی‌روح می‌افتند و روزی که نور عظمت او مستهلک شود آن روز، روز رجوع تام و روز بروز احدیت و مالکیت مطلقه است که در آن روز می‌فرماید «لِمَن الملک» پس به واسطه تابش نور جلال و ظهور سلطنت مطلقه کسی نباشد تا پاسخ گوید پس خود حضرت ربوبی پاسخ گوید و فرماید:‌ «لله الواحد القهار» (10). کتاب «مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه» نیز به نوبه خود واجد نمونه‌هایی از این دست است که به قدر وسعت این تحقیق مواردی نقل می‌گردد. شایان ذکر است که این کتاب با بیانی بسیار صعب‌تر از کتب دیگر ایشان تحریر شده و چون مترجم محترم این کتاب به دلائلی چند که در مقدمه کتاب ذکر نموده‌اند قصدی به جز ترجمه نداشته و تقریبا هیچ گونه توصیفی بر مطالب امام (قدس سره) نیاورده‌اند، نگارنده نیز بدون هرگونه دخل و تصرفی مطالب ایشان را نقل قول می‌کند و فقط در مواردی که لازم باشد ربط مطلب را به موضوع مورد نظر اشاره می‌‌کند. «هویت غیبی احدی و عنقاء مغرب که در غیب هویت جایگزین است و حقیقتی که در زیر سراپرده‌های نور و حجاب‌های ظلمانی هست در مقام عماء و بطون و نهان خانه غیب و کمون است. در همه عوالم ذکر حکیم، نه اسمی از او هست و نه رسمی، و از آن حقیقت مقدسه در همه عوالم ملک و ملکوت نه اثری و نه نشانی است، و دست آرزوی عارفان از آن کوتاه، و پای سالکان در راه سراپرده‌های جلال آن حقیقت لغزان است. دلهای اولیاء کامل از ساحت قدسش در حجاب و برای تمامی انبیاء مرسلین هم چنان ناشناخته مانده و مورد پرستش احدی از عبادت کنندگان و رهروان راه قرار نگرفته است و مقصد و مقصود اصحاب معرفت و صاحبان کشف و یقین نشده است تا آن جا که اشرف مخلوقات عرض کرد ما تو را آن چنان که شایسته شناسایی است نشناختیم و آن چنان که شایسته پرستش است نپرستیدیم. عنقا شکار کس نشود دام بازگیر کان جا همیشه باد به دست است دام را(11) «بطون و غیبی که ما آن را به این حقیقت غیبی نسبت دادیم نه آن بطون و غیبی است که در مقابل ظهور می‌باشد یعنی همان ظهوری که در مقام واحدیت و حضرت جمع، از صفات است و نه آن باطنی است که از اسماء الهیه است و از امهات اسماء حقیقیه است زیرا آن بطونی که از اوصاف قدسی است عبارت است از تجلی در مقام صفات، و آن باطنی که از اسماء ربوبی است عبارت است از تجلی در مقام اسماء و این هر دو از آن حضرت غیبی متاخرند. و بلکه با این اوصاف و اسماء نیز از آن مقام تعبیر کردن، از تنگی قافیه و نارسایی الفاظ است زیرا حقیقتی را که قلوب اولیاء از توجه به آن حقیقت محروم است چگونه می‌توان با الفاظ که از مقوله مفاهیم است تعبیر نمود» (12). «اسماء و صفات الهیه نیز بر حسب کثرات علمی که دارند با این مقام غیبی ارتباط ندارند و بدون وساطت چیزی نمی‌توانند از این حضرت فیضی، دریافت کنند حتی اسم اعظم الله به حسب مقام تعین که یکی از دو مقام او است و در این مقام که اسماء را جامع است جامعیت‌اش از قبیل جامعیت کل است اجزاء خود را و مخصوصاً مقام ظهور اسم اعظم در مرآت‌های صفات و اسماء، زیرا میان اسماء و صفات و این مقام غیبی حجابی است از نور که در این هویت غیبیه که هیچ گونه تعینی ندارد و به هیچ صفتی موصوف نیست ذات آنها مقهور و هویتشان مندک است بنابراین چاره‌ای جز آن نبود که برای ظهور و بروز اسماء و کشف اسرار کنوز آنها خلیفه‌ای الهی تعیین شود تا جانشین آن حقیقت غیبی باشد در ظهور اسماء، و نور آن خلیفه در این آیینه‌ها منعکس گردد تا بدین وسیله درهای برکات گشوده گردد و چشمه‌های خیرات سر زند و صبح ازل بدمد و آغاز به انجام بپیوندد. پس با زبان غیبی از مصدر غیب حجاب اکبر و فیض اقدس انور، امر صادر شد تا در لباس اسماء و صفات ظهور نموده و جامه تعینات را بر تن بپوشد او نیز امر او را فرمان برد. این خلیفه الهی و حقیقت قدسی که پایه و مایه ظهور است به ناچار می‌باید یک روی پنهانی به هویت غیبی داشته باشد که با آن رو هرگز ظهوری ندارد و یک رو به عالم اسماء و صفات که با این رو در عالم اسماء و صفات تجلی می‌کند و در حضرت واحدیت جمع با این رو در آیینه اسماء و صفات ظهور می‌کند... این خلیفه الهی در همه آیینه‌های اسماء ظهور دارد و نورش در همه آنها منعکس است بر حسب مقدار استعدادی که آیینه راست و به اندازه‌ای که آمادگی پذیرش آن نور را دارد و سریان این نور در آن آیینه‌ها همانند سریان نفس است در قوای خود و با تعین آن خلیفه الهی متعین هستند؛ مانند حقیقت لابشرطی که با شرطی که به همراه دارد تعین می‌یابد (13). «نخستین تکثری که در عالم وجود واقع شد همین کثرت اسمایی و صفاتی بود که در حضرت علمی و مقام واحدیت جمعی واقع گردید و این خلیفه الهی در صورت تعین‌های اسمایی ظهور نمود و لباس کثرت را پوشید و جامه صفات را بر خود بیاراست و این کثرت بود که مبدا المبادی همه کثرات در عین حقیقت و اصل اصول اختلاف مراتب وجود در دنیا و آخرت گردید» (14). «هر اسمی که افقش نزدیک‌تر به افق فیض اقدس باشد وحدتش تمامتر و جهت غیبی‌اش شدیدتر و محکم‌تر و جهات کثرت و ظهور در آن اسم ناقص‌تر خواهد بود و عکس مطلب نیز چنین است یعنی هر چه اسم از حضرت فیض اقدس دورتر و از مقام قرب بازمانده‌تر باشد کثرت در او ظاهرتر و جهات ظهور در او بیشتر است و از این جا است که بر دل عارف روشن ضمیر کشف می‌گردد و هر سالک عارفی درک می‌کند که اسم اعظمی که مستجمع همه اسماء و صفات است با آنکه همه کثرات را شامل و همه رسوم و تعینات را جامع است به افق وحدت نزدیک‌تر است و این اشتمال بر کثرات از جهتی منزه از کثرات حقیقی است بلکه حقیقت او با فیض اقدس و مقام غیب آمیخته با ظهور، متحد است و اختلاف اسم اعظم با فیض اقدس اختلافی است اعتباری، مانند اختلافی که مشیت و فیض مقدس با تعین اول که در اصطلاح حکما از آن به عقل اول تعبیر می‌شود دارد» (15). در این فرازهای بسیار عمیق که از کتاب «مصباح الهدایه» ذکر شد، امام خمینی به زیباترین و دقیق‌ترین بیانات عرفانی تا سر حد امکان مراحل ظهور حضرت حق و رابطه ظهورات را با مقام غیب الغیوب، و اسماء و صفات را با ذات احدیت بیان فرمودند و در لابلای این بیانات به خوبی چگونگی صدور کثرات از ذات احدیت و جمع بین کثرات و وحدت در تمامی مراحل اسماء و صفات را شرح دادند، و اینکه تمامی این ظهورات در واقع خود حجابی برای مقام غیب الغیوب حقند و الفاظ و معانی بسیار قاصرتر از آن است که وحدت آن مقام را توصیف کنند، زیرا آنچه غائب علی الاطلاق است چگونه به وصف در آید و از همین روست که خداوند تبارک و تعالی برای ظهور و تجلیش، مخلوقات را در وهله اول فیض اقدس و خلیفه الله اعظم، نور محمدی(ص) را خلق فرمود و به واسطه او کثرات به منصه ظهور رسیدند. همان گونه که در حدیث شریف قدسی فرمود ‌«کنت کنزاً مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف». امام خمینی در فراز دیگری از «مصباح الهدایه» می‌فرماید «چون حب ذاتی تعلق یافت که ذات خود را در آیینه صفات مشاهده کند عالم صفات را ظاهر کرد و با تجلی ذاتی در حضرت واحدیت تجلی کرد. نخست در آیینه تمام‌نما و سپس در آیینه‌های دیگر به ترتیبی که استحقاق آن را داشتند در جهت وسعت و تنگنایی که هر چه وسعت آیینه بیشتر استحقاقش برای تجلی در آن زیادتر بود و پس از این حب ذاتی تعلق یافت تا ذات خود را در عین مشاهده کند لذا از پشت پرده‌های اسماء در آیینه‌های خلقی تجلی کرد و در اثر این تجلی بود که عوالم با ترتیب و نظمی خاص در آیینه‌های وجود تجلی کرد نخست در آیینه اتم اعظم تجلی به اسم اعظم شد و بعد از آن در آیینه‌های دیگر بر حسب ترتیب وجودی که داشتند از فرشتگان مقرب و ملائکه نیرومند که به صف و منتظر فرمان‌اند گرفته تا آخرین مرتبه نزولی عوالم ملک و شهود. نخستین چیزی که افق صبح ازل را شکافت و تجلی خود را یکی پس از دیگری آغاز نمود و حجاب‌های اولیه را درید عبارت بود از مشیت مطلقه و ظهور غیر متعین که از آن گاهی به فیض مقدس تعبیر می‌شود و گاهی وجود منبسطش می‌گویند از آن جهت که بر هیکل‌های آسمان جان‌ها و زمین تن‌ها منبسط است و ...» (16). «حضرت مشیت مطلق از آن نظر که در ذات احدیت فانی و در حضرت الوهیت مندک و در پرتو تابش نور ربوبیت مستهلک است به خودی خود دارای هیچ حکمی نیست، بلکه اصلاً خودیتی از خود ندارد زیرا او عبارت است از ظهور ذات احدی در هیکل ممکنات به اندازه استحقاقشان و بروز جمال سرمدی است در آیینه کائنات به قدر صفای هر یک از آنها، و این جمال الهی است که بواسطه همین آیینه‌ها جامه امکان در بر نموده و به لباس اکوان در آمده است. پس هم ظهور کرد و هم در پرده نهان شد، هم نمایان است و هم پنهان، هم مجرد است و هم در قالب مثال، هم یکتایی از آن اوست و هم تکثر را داراست و خدای تعالی به این مطلب اشاره‌ای در کمال لطافت فرموده و رمزی چنانچه شاید آورده، آن جا که می‌فرماید «الله نور السموات و الارض» (17). امام (ره) در این کتاب نیز به جمع بین دو دیدگاه وحدت و کثرت تصریح نموده و به دنبال مطالب مذکور می‌فرماید «با توجه به آنچه برای تو بیان کردیم و پرده‌ها را از دیده بصیرت تو بر داشتیم سپاس خدای قادر منان را که خواهی توانست میان کلمات اصحاب کشف و معرفت ذوقی و سخنان حکیمان و رهروان راه برهان هماهنگی ایجاد کنی و به هوش باش که سخنان اینان در حقیقت اختلافی با هم ندارند، هر چند که گویندگان آن سخنان هر کدام راهی را می‌پیموده است غیر آن راهی که دیگری رفته است. و نحوه‌ هماهنگی در میان گفتار این دو گروه آن است که گروه اول در این مقام گفته‌اند که خدای تعالی و تقدس در آیینه‌های تعینات و لباس مخلوقات و جلوه‌گاه حقایق و فرودگاه رقایق ظهور فرموده است چنانچه خدای تعالی فرماید «هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله» و از پیغمبر(ص) «لو دلیتم بحبل الی الارض السفلی لهبطتم علی الله» و ... و گروه دیگر می‌گویند که سلسله موجودات که از دو عالم امر و خلق ایجاد می‌شوند همگی مراتب فعل حضرت حق و درجه‌های خلق و امر او است و او تعالی و تقدس از جهان و جهانیان، منزه است و از فرود آمدن به محفل فرومایگان مقدس که خاک را با رب الارباب چه نسبت؟ و تو با تایید رحمانی و نفس الرحمان که از جانب یمن القدس می‌رسد دانستی که مقام مشیت مطلق و حضرت الوهیت از آن جایی که در ذات احدیت مستهلک است و در انیّت صرف مندک است هیچ حکمی ندارد و یک معنای حرفی و غیر مستقل است که به عزت قدس خدای تعالی تعلق دارد و اکنون که موجودات خاصی که در هر نشئه‌ای از نشئات، ظاهر بدان شده‌اند و انوار متعینی که در هر مرتبه‌ای از مراتب بروز کرده‌اند همگی در حضرت الوهیت مستهلک‌اند، زیرا مقید همان ظهور مطلق است بلکه عین مطلق است و قید امری است اعتباری؛ چنانچه گفته شده است «تعین‌ها امور اعتباری است» و جهان عبارت است از تعین کل. پس جهان آفرینش در نظر آزادگان اعتبار اندر اعتبار و خیال اندر خیال است. پس وجود از ناحیه خودش و از نزد خود بر حسب ذاتش هیچ حکمی ندارد. بنابراین، بر حکیم الهی لازم است که تعینات را در حضرت احدیت مستهلک ببیند نه آنکه چشم راست خود را بر هم نهاده و تنها با چشم چپ به جهان وجود بنگرد هم چنان که عارف صاحب شهود را باید که به کثرات توجه نموده و با دیده چپ، تعینات را نیز ببیند و اجمال مطلب آنکه هر چند حقیقت مرام این دو طایفه یک چیز است و مقصدشان یکی است لیکن غلبه حکم و سلطنت وحدت بر دل عارف، او را از کثرت محجوب می‌سازد و در دریای توحید غرق نموده و از جهان و جهانیان غافلش می‌کند و مقام‌های تکثیر و حکم کثرت که بر حکیم چیره است او را از اظهار حقیقت مانع گشته و از وصول به کمال توحید و حقیقت توحید محجوب می‌سازد و هر دو نظر، بر خلاف آن عدالتی است که آسمانهای هفت‌گانه لطیفه انسانیت به آن بر پا است» (18). «پس حقی را که شایان پیروی است پیروی کن و حقیقتی را که لایق تصدیق است تصدیق نما و آن اینکه حضرت مشیت مطلق که مستهلک در ذات است و ظل الله اعظم و حجاب اقرب اکرم است و نخستین ظهور و تمام‌ترین نور است، این مشیت مطلق که با تمام حقیقتش مستهلک در حضرت احدیت است به عوالم پایین و صحرای ظلمات نزول فرموده است و او است که مقام الوهیت حضرت حق اول است در آسمانهای بالا و زمین‌های پایین و آن را به خودی خود هیچ حکمی نیست بلکه خودی از برای او نیست. پس با توجه به این معنی اگر گویی که خدای تعالی در همه اکوان ظاهر است و متلبس به لباس اعیان است درست گفته‌ای و اگر گویی که او تعالی از همه جهان و جهانیان، مقدس است باز درست گفته‌ای. پس تو را لازم است که این پایه و اساس را استوار نموده و باین مقام متحقق شوی» (19). امام خمینی(ره) در این ‌جا جان کلام و جمع بین مقامین عرفان و فلسفه را بیان فرموده‌اند و به صراط مستقیم که پیامبر به استقامت در آن امر شده‌اند اشاره‌ای کامل نموده، مشکل‌ترین مباحث فلسفی و عرفانی را جامه‌ای جامع و جمع الجمع پوشانیده و عارف و فیلسوف را در حیرت قرار داده‌اند. شایسته بود از اطاله کلام پرهیز شود و مطلب بدین جا تمام گردد، اما برای آنکه استفاده از افاضات ایشان اتم گردد و به بیشتر کتب ایشان اشارتی رفته باشد از تفسیر سوره حمد و بعضی کتب دیگر سطوری را برای مزید فایده متذکر می‌شوم. «بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین» محتمل است که در تمام سوره‌های قرآن این «بسم الله»ها متعلق باشد به آیاتی که بعد می‌آید. «ب» یعنی به اسم خدای تبارک و تعالی، حمد برای اوست. اسم علامت است. اینکه بشر برای همه چیز یک اسمی گذاشته است، برای این است که این علامت یک شناسایی اسمی باشد. زیرا آدم (بتواند) بفهمد (منظور) کیست. اسماء خدا هم برای آنست که انسان از ذات مقدس حق اطلاع ناقصی پیدا کند. خود ذات مقدس حق تعالی یک موجودی است که دست انسان از او کوتاه است، حتی دست خاتم النبیین که اعلم و اشرف بشر است. آن مرتبه ذات را کسی نمی‌شناسد غیر از خود ذات مقدس. آن چیزها که بشر می‌تواند به آن دسترسی پیدا کند «اسماء الله» است که این «اسماء الله» هم مراتب دارد. بعضی از مراتب را ما می‌توانیم بفهمیم و بعضی از مراتبش را اولیاء خدا و پیغمبر اکرم و کسانی که معلم به تعلیم او هستند می‌توانند ادارک بکنند. همه عالم «اسم الله» است. تمام عالم چون اسم نشانه ذات مقدس حق تعالی است و همه موجوداتی که در عالم هستند اینها نشانه ذات مقدس حق تعالی هستند، منتهی نشانه بودنش را بعضی‌ها می‌توانند به عمقش برسند که این چه جور نشانه است، و بعضی هم به طور اجمال می‌توانند بفهمند که نشانه است» (20). «این از ضروریات عقول است. این مقداری که همه موجودات عالم اسم خدا هستند، این یک مقدار اجمالی است که همه عقول این را می‌توانند بفهمند. اما آن معنای واقعی مطلب را که این جا مساله اسم گذاری نیست (بلکه) این یک واقعیتی است که از یک موجود غیر متناهی در همه اوصاف کمال، یک چنین موجودی مبدا یک ایجاد و مبدا یک وجود می‌شود. تمام موجوداتی که به مبدئیت او وجود پیدا می‌کنند مستجمع همان اوصاف به طریق نفس هستند، منتهی مراتب دارد. یک مرتبه اعلی است که در او همه اوصاف حق تعالی است منتهی به اندازه‌ای که می‌شود یک موجودی واجد باشد. آن اسم اعظم است (21). «این موجوداتی که دنبال آن اسماء اعظم می‌آید اینها هم واجد کمالات هستند منتهی به اندازه سعه هستی خودشان تا برسد به همین موجودات مادی. این موجودات مادی را که ما خیال می‌کنیم یک موجودی است که علم ندارد، اینطور نیست. ما در حجاب هستیم که نمی‌توانیم ادراک کنیم. همین موجودات پائین هم که از انسان پائین‌تر هستند و از حیوان پائین تر هستند... این جا هم باز آن کمالات منعکس است منتهی به اندازه سعه وجودی خودشان «و ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (22). «عالم پر از هیاهو است. تمام عالم زنده است. همه هم «اسم الله» هستند. همه چیز اسم خدا است. شما خودتان از اسماء الله هستید... اسم در مسمای خودش فانی است. ما خیال می‌کنیم که خودمان یک استقلالی داریم یک چیزی هستیم لکن این طور نیست. اگر آنی آن شعاع وجود که موجودات را با آن شعاع، با آن اراده، با آن تجلی موجود فرموده، اگر آنی آن تجلی برداشته شود؛ تمام موجودات از حالت وجودی خارج می‌شوند و به حالت اولیه خودشان بر‌می‌گردند. برای آنکه ادامه موجودیت هم به همان تجلی اوست. با تجلی حق تعالی همه عالم وجود پیدا کرده است و آن تجلی و نور اصل حقیقت وجود است. یعنی اسم الله است «الله نور السموات و الارض» یعنی جلوه خداست. یعنی نور هر چی هست از خداست، یعنی هر چه یک تحققی دارد آن نور است. هر چه ظهوری دارد، نور است. همه موجودات نورند و همه هم «نور الله» هستند...یعنی وجود سموات و ارض که عبارت از نور است از خداست و این قدر فانی در اوست که «الله نور السموات و الارض» نه اینکه «بالله یتنور السموات و الارض» آن یک نحوه جدایی می‌فهماند این «الله نور السموات و الارض» یعنی اینها هیچ نیستند، هیچ موجودی در عالم نداریم که به یک نحو استقلالی داشته باشد.» (23). اگر اسم رب را از اشیاء جدا کنند به یک معنا هیچ‌اند و هیچ می‌شوند. همه چیز با اسم رب چیز است. همه آغازها از خداست و عالم با اسم رب شروع شده است و با اسم رب ختم می‌شود. ما باید این معنا را ادراک کنیم و بفهمیم که همه از اوست و همه به او رجوع می‌کنند. «انا لله و انا الیه راجعون» از او هستیم، اوست همه چیز. دیگران نیستند، هیچ‌اند، هر چه هست اوست» (24). چه خوش ختمی آمد از کتاب «تفسیر سوره حمد» امام (ره) که خود هر آنچه فرمود پس از سالها مجاهده و ریاضت در تمامی عرصه‌های حیات یافت و عمل کرد و به رب خود با بهترین حالات و مقامات و در بالاترین درجات پیوست و فانی شده و به مانند قطره‌ای که به دریا بپیوندد دریا شد. فطوبی لهم ثم طوبی لهم هنیئا لارباب النعیم نعیمهم در پایان متذکر می‌شوم که کتب دیگر امام هم همگی متضمن معانی بلند و عمیق عرفانی، فلسفی است که از متن قرآن و سنت اخذ شده و تمامی معانی مذکور در این وجیزه را در بر دارد لکن چون موضوع اصلی آنها از قبیل عرفان حکمت عملی و آداب عبادات و سیر و سلوک است مثل کتب «آداب الصلاه»، «پرواز در ملکوت» و «سر الصلوه» (صلاه العارفین و معراج السالکین). به جهت رعایت اختصار از ذکر نمونه‌هایی از این کتب صرف نظر شده است. این نوشتار را به یکی از اشعار عارفانه آن پیر سالک و شیر میدان مبارزه و عالم بی‌بدیل ختم می‌کنم و در انتها نیز همان طور که در ابتداء آمد زبان حال و عمل حضرتش را گویاترین زبان برای بیان سر عالم ملک و ملکوت و وحدت وجود می‌دانم. همان طور که خود نیز می‌فرماید: در حـلقــه درویـش نـدیـدیـم صفایـی در صـومعــه از او نشنیــدیـم نــدایـی در مـدرسه از دوسـت نخـواندیـم کتابی در مـاذنـه از یـار نـدیـدیــم صـدایـی در جمـع کتـب هیـچ حجـابی نـدریدیم در درس صحـف راه نبـردیـم بجـائـی در بتکـده عمـری بـه بطالـت گذراندیـم در جمـع حریفان نـه دوائی و نـه دائی در جـرگـه عشـاق روم بـلـکه بیــابــم از گـلشـن دلـدار نسیمــی رد پایــی این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه ‌منی هست و نه مایی ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جمع‌بندیِ مطالب فوق نه‌تنها نکات ظریفی در رابطه با وحدت شخصی وجود را با ما در میان می‌گذارد؛ بلکه نکات عرفانیِ بسیار ظریفی را در بر دارد که می‌تواند برای کاربران قابل استفاده باشد. موفق باشید  

24857
متن پرسش
استاد گرانقدر سلام: وحدت وجود مد نظر امام خمینی و جنابعالی و آیت الله حسن زاده آملی و آیت الله جوادی آملی کدام وحدت وجود است؟ وحدت شخصیه وجود مد نظر این جنابان و جناب عالی چیست؟ در سایت http://www.imam-khomeini.ir/ نوشتن بود امام به وحدت شخصی وجود (تجلی و سعی) معتقد بوده لطفا اگر برایتان مقدور است توضیح مختصری دهید، و یا منبعی به بنده معرفی نمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همه‌ی آن‌هایی که معتقد به «وحدت وجود»اند به وحدت شخصیِ وجود قائل‌اند. یعنی به حقیقتِ واحدی که در عالَم حیّ و حاضر است و نه به یک امر کلّی و مفهومی؛ بلکه به یک امرِ وجودی و خارجی. و از این جهت، شخصی است و نه کلّی. موفق باشید

24846
متن پرسش
سلام علیکم استاد جان: وقتتون بخیر. استاد در صوت جلسه دوم جزوه عرفان نظری فرموده اید که حقیقت وجه ندارد. اسم وجه حقیقت به حساب نمی آید؟ منظورتون از وجه چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ظهور استقلالی برای هیچ اسمی نیست مگر از طریق مظهر یا مظاهری خاص، و در همین رابطه ائمه «علیهم‌السلام» می‌فرمایند: «نحن واللّه الاسماء الحسنی» به این معنا که شخصیت آن‌ها مظاهر اسماء حسنی می‌باشد. موفق باشید

24825
متن پرسش
سوال: سلام استاد: یک سیر مطالعاتی جداگانه برای فلسفه و عرفان (البته عرفان نظری) می خواستم ممنون میشم به ترتیب مشخص کنید باید چه بخوانم. طلبه هستم. سپاس فراوان جواب:باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید بعد از مطالعه‌ی کتاب «ده نکته در معرفت نفس» و «برهان صدیقین» همراه با شرح صوتی آن‌ها و مطالعه‌ی کتاب‌های «بدایة الحکمه» و نهایة الحکمه» و «اسفار» جناب صدرالمتألهین و سپس «فصوص الحکم» ابن عربی بتوان این راهِ بسی با برکت را طی کرد. موفق باشید سوال: منظور از اسفار تمام ۹ جلد اسفار است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! ولی بعد از «بدایه» و «نهایه» می‌شود از جلد پنجم اسفار شروع  کرد. موفق باشید

24788
متن پرسش
سلام استاد: من یک سوالی پرسیدم از محضرتون ولی جوابم رو نگرفتم کامل. اکنون دوباره می پرسم. آیا امکان دارد کسی به فناء فی الله برسد ولی مسئله ی وحدت وجود را حق نداند؟ عارف مگر وحدت وجود را شهود نمی کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وحدت وجود، یک موضوعِ نظری است. چه اشکال دارد که کسی بدون توجه به این مباحث، غرقِ توجه به حق شود. «عاقل به کنار جوی پیِ پل می‌گشت / دیوانه‌ی پا برهنه از جوی گذشت». موفق باشید

24783
متن پرسش
با سلام خدمت استاد: چگونه است که در کتاب فلسفه پایه ۱۲ هم گفته که صدرا فلسفه خود را حکمت متعالیه نامیده و فیلسوف را حقیقت جو و حکیم معرفی کرده است. حالاباید گفت مکتب صدرا، فلسفه ای است که شامل: استدلال شهود فقه است یا باید گفت حکمت متعالیه شامل: فلسفه عرفان فقه است؟ همچنین در این کتاب فلسفه پایه ۱۲ هم گفته که مکتب فلسفی اشراق هم استدلال دارد هم شهود. خب حالا باید گفت فلسفه اشراق، استدلال و شهود رو با هم داره یا بگیم مکتب اشراق هم فلسفه داره هم عرفان؟ همچنین در این کتاب آمده که عرفا به استدلال توجه چندانی ندارند و تنها راه وصول به حقیقت رو شهود باطنی میدونند و همواره عقل رو تحقیر می کنند. خب این رفتار عرفا افراطه یا نه؟ اما در جای دیگه شنیدم که عرفا در مرحله‌ دوم به استدلال اعتقاد دارند و فلسفشون همون عرفان نظری هستش. آیا عارف با صوفی تفاوت دارد اگه داره چیه؟ پس استاد متوجه شدید که بنده فرق فیلسوف و عارف رو گیچ شدم و اگه فیلسوف راه کسب حقیقت رو استدلال میدونه و عارف شهود میدونه پس چرا تو این کتاب گفته که صدرا فلسفه اش رو، حکمت متعالیه نامیده؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. حکمت متعالیه در عین اصالت‌دادن به عقل و استدلال، متوجه است که آن‌چه عقل می‌فهمد قابل درک با قلب نیز هست و به یک معنا، صورتِ کامل‌ترِ همان مکتب جناب سهروردی است. ولی عارف، از ابتدا سعی دارد با چشمِ قلب به حقایق نظر کند، هرچند عقل را تعطیل نمی‌نماید. ۲. بین صوفی و عارف از نظر سلوک، تفاوتی نیست. موفق باشید

24774
متن پرسش
سلام علیکم: استاد محترم نمی دانم تا چه حد فضای فکری جامعه را رصد می کنید اما چند وقتی است جناب آقای ابراهیم فیاض که از اساتید محترم دانشگاه تهران هستند و نزد انقلابیون بسیار امین و مورد احترام، به شکلی تند و حتی بعضا با بی احترامی بر تفکر صدرائی، عرفانی می تازند و اظهاراتی را مطرح می کنند که باعث حیرت بسیاری از مؤمنین و انقلابیون شده است. از همجنسباز خواندن ملاصدرا بگیرید تا فاشیست خواندن علامه طباطبایی و خلاصه حمله همه جانبه به همه متفکران صدرایی، عرفانی و سنت گرا همچون آقای نصر، فردید و ... . متأسفانه ایشان بسیاری از جوانان انقلابی را نسبت به فلسفه و عرفان بدبین کرده اند. علاوه بر آن ایشان با درست کردن یک دوگانه به نام «حکومتی ها و جمهوریتی ها» افرادی همچون علامه مصباح، علامه طباطبایی، علامه جوادی آملی، ملاصدرا و ... را در زمره «حکومت اسلامی ها» قرار می دهند و امام، رهبری، شهید بهشتی و شهید مطهری را در زمره «جمهوریتی ها» و ادعا می کنند گروه اول جمهوری اسلامی را از گروه دوم دزدیده اند و ما امروز در عوض جمهوری اسلامی امام خمینی، با حکومت اسلامی علامه طباطبایی و علامه مصباح مواجه هستیم. مع الاسف بسیاری این دسته بندیها را پذیرفته اند تا جایی که برخی ادعا می کنند امام بر مبنای تفکر صدرایی انقلاب نکردند و از دل این تفکر جز «نگاه بالا به پایین»، «دیکتاتوری»، «حکومت آمرانه و فاشیستی»، «امر به معروف حکومتی»، «فئودالیسم»، «مرید و مرادبازی»، «تحکم» و «فساد اخلاقی» چیزی بیرون نمی آید. حوزه که خفته و صدایی از آن بلند نمی شود. اما ما از پرچمداران تفکر صدرایی مثل جنابعالی انتظار داریم با عنایت و توجه به شبهاتی از این دست اجازه ندهید دامان تفکر ناب اسلامی-ایرانی با این اتهامات لکه دار شود. در حال حاضر از اردوگاه صدرائیان در قم هیچ صدایی شنیده نمی شود. حداقل شما از اصفهان پاسخی بدهید تا این حرفها فضای فکری جامعه را مسموم نکند. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده باید آقای دکتر فیاض متوجه می‌بودند که جهانِ ما در آینده چه جهانی است و با چه هویتی؟ مسلّم آن‌طور که آقای دکتر فیاض فکر می‌کنند ما جزیره‌ای خواهیم شد مثل جزیره‌ی وهابیت، و شیعه با دیوارهایی که از نظر فکری به گِردِ خود می‌کشد، به‌کلّی از جهانِ امروز بیرون خواهد افتاد؛ در حالی‌که ما طلوع دیگری خواهیم داشت، طلوعی که حضرت روح اللّه «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در نامه‌ی خود به آقای گورباچف از آن خبر داد و گورباچف را نیز به تأمل در اندیشه‌های صدرایی و ابن‌ عربی نمود. این، وسعتِ آینده‌ی ما است. هرگز نباید معطل امثال آقای دکتر ابراهیم فیاض شد که تاریخِ آن‌ها سال‌ها است گذشته است و بالاخره چند نفری که آماده‌ی حضور جهانی با آموزه‌های تشیع را ندارند، همدیگر را پیدا می‌کنند ولی به گفته‌ی مولوی: «گر شوم مشغول اشکال و جواب / تشنگان را کی توانم داد آب».

مولوى در رابطه با اين‏كه عده ‏اى همواره كار زياد مى ‏كنند و مردم را از كار اصلى خود باز مى‏ دارند داستان كُره اسبى را به ميان مى ‏آورد كه در حال آب‏ خوردن بود تا تشنگى خود را رفع كند و صاحب اسب‏ها كه با سوت‏ زدن مانع آب‏ خوردن آن كره اسب می‏شد و نتيجه مى ‏گيرد همواره از اين كارافزاها بوده و هستند، تو كار خود را انجام بده. مى‏ گويد:

گفت مادر، تا جهان بوده است از اين‏

 

كار افزايان، بُدند اندر زمين‏

هين تو كار خويش كن اى ارجمند

 

زود، كايشان ريشِ خود بَر مى‏ كَنند

وقتْ تنگ و مى ‏رود آبِ فراخ‏

 

پيش از آن كز هجر گردى شاخ شاخ‏

شهره كهريزى‏ست پر، آبِ حيات‏

 

آب‏ كَش‏، تا بَر دَمَد از تو نبات‏

آبِ خضر از جوى نطق اولياء

 

مى‏ خوريم اى تشنة غافل بيا

ما چو آن كُرّه، هم آب جو خوريم‏

 

سوى آن وسواس طاعن ننگريم‏

     

وقتى انسان متوجه شد كارافزايانِ عالَم دام‏هايى براى زندگى ما پهن كرده‏ اند، راه خود را پيدا كرده‏ ايم. و فرصت را جهت نوشيدن آب زندگانى از دست نمى‏ دهيم و با شناختن حقّ ربّ و حق رسول و حق اهل بيت راه خود را از بقيه جدا مى‏ نماييم و مى ‏فهميم بقيه ‏ى راه‏ها قيل و قالى بيش نيست كه حضرت رضا «علیه‌السلام» در آن مورد فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ‏ الْقِيلَ وَ الْقَالَ وَ إِضَاعَةَ الْمَالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤَال»[1] خداوند، قيل و قال، و ضايع‏ كردن مال، و كثرت سؤال را دشمن دارد. راه حل مشكلات ريشه در آرامشى دارد كه ماوراء حرص‏ ها و ولع‏ ها قرار دارد.

  در ضمن جناب آقای دکتر مهدی امام‌جمعه در کتاب «سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابن سینا تا ملاصدرا» مطالبِ درخوری نسبت به انتقادهایی که این‌گونه افراد به مکتب صدرا دارند؛ مطرح کرده‌اند. موفق باشید


[1] - تحف العقول عن آل الرسول( ص)، ص 443.

24768
متن پرسش
سلام علیکم: کسی که عارف شده حتما وحدت شخصی وجود را قبول دارد؟ امکان دارد کسی عارف باشد ولی وحدت شخصی وجود را قبول نداشته باشد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در عرفان نظری، وحدت وجود مطرح است ولی برای زندگیِ دینی و به‌دست‌آوردنِ صفای باطن از طریق همان دستورات الهی و آن‌چه در جواب سؤال شماره‌ی ۲۴۷۶۷ عرض شد، کافی است. موفق باشید

24696
متن پرسش
سلام: در کتاب فصوص اشاره شده که عایشه اطیب طیب (صفحه ۶۱۹) است در صورتی که در مقابل حضرت علی (ع) ایستاد و دشمن اهل بیت (ع) شد و اینکه اگر بیان ابن عربی هست و علامه ترجمه کردن ایشون این حرف ابن عربی رو قبول دارند و سوال دیگه مربوط به اینکه شبهه شیطان پرستی و گاو پرستی همان خداپرستی است را جواب دهید و این مطلب ها رو در اینترنت به صورت گسترده بیان کنید تا بد بینی نسبت به ایشان پیش نیاید.
متن پاسخ

۲۴۶۹۶. باسمه تعالی: سلام علیکم: مطالب به طور مفصل از طریق صاحب‌نظرانِ عرفان بحث شده. به گفته‌ی حضرت امام خمینی «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» که به آقای گورباچف فرمودند «مطالب باریک‌تر از موی محی‌الدین»، پس مطالب ساده نیست که هر انسانِ سطحی متوجه شود. اقلاً به کتاب «جدال با مدعی» از آقای حسین غفاری و یا به پایگاه اطلاع‌رسانیِ آقای حاج شیخ محمد حسن وکیلی به آدرس زیر رجوع فرمایید. موفق باشید http://erfanvahekmat.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87/%D8%AD%D8%AC%D8%A9_%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D9%88_%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85%DB%8C%D9%86_%D8%B4%DB%8C%D8%AE_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D9%88%DA%A9%DB%8C%D9%84%DB%8C

24692
متن پرسش
سلام: معرفت نفس مبحثی فلسفی است یا عرفانی؟ با استدلال سر و کار دارد یا شهود؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نظر حضرت امام روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» آن بود که «معرفت نفس» دریچه‌ی ورد به عرفان است به همین جهت مطالعه‌ی جلد ۸ و ۹ اسفار را پیشنهاد می‌کردند. موفق باشید

24666
متن پرسش
سلام استاد: وقت بخیر. جزوه ی کلیات عرفان نظری تو سایت نیست. و یک سوال اینکه سیر مطالعاتی شما واسه معرفت النفس کافیه یا ما باید مباحث معرفت النفس استاد جوادی املی و حرکت جوهری اونها رو هم بگذرونیم. استاد آیا امکانش هست معرفت النفس رو به دانشگاه های جهان انتقال بدهیم با ترجمه کتب و صوت های شما به زبانهای دیگر؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. بنا شد در اسرع وقت آن جزوه را در سایت قرار دهند.۲. فعلاً با همین بحث‌ها کار را شروع کنید و سپس حتماً از مباحث اساتید بزرگوار استفاده نمایید. ۳. به نظر می‌آید در ایجاد معارف عالیه، کمک آن‌ها باشد. موفق باشید

24658
متن پرسش
با عرض ارادت و سلام خدمت استاد عزیز: ما افرادی را سراغ داریم که هیچگاه درس عرفان مثل فصوص الحکم نخواندند اما با التزام کامل علمی و عملی به شریعت به مقامات خوبی رسیدند. آیا رسیدن به مقامات عالیه و فناء فی الله منحصرا مخصوص کسانی است که راه عرفان علمی (خواندن کتب عرفانی مثل فصوص الحکم ) و عمل به شریعت را پیشه کرده اند یا بدون عرفان علمی هم می توان به فناء و بقاء بالله رسید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: راهی که جناب ابن عربی در مقابل ما می‌گشاید تنها یکی از راه‌هایی است که اگر کسی خواست سلوکی داشته باشد از آن استفاده کند. لذا نه آن معارف تنها معارفِ عرفانی است، و نه برای سلوک، تنها از این طریقه سلوک امکان دارد. موفق باشید

24600
متن پرسش
استاد عزیز سلام علیکم: با توجه به جواب سوال ۲۴۵۷۴ که فرمودید: حضرت حق همه‌جا و با همه‌چیز هست، نه آن‌که حضرت حق، آن چیز باشد، بلکه همه‌ی مخلوقات، مظاهرِ حق‌اند. با توجه قبول اینکه مخلوقات همه مظاهر حضرت حق هستند، نعوذ بالله آیا شیطان هم از مظاهر حق است؟ آیا شمر ملعون هم از مظاهر حق است؟ آیا قضای حاجت و کثیفی ها و امثال آن و شرها و ... از این دست از مظاهر حق اند؟ چگونه در دستگاه حکمت متعالیه و وحدت وجود این ها توجیه می شود و چگونه این پلیدی ها را از حضرت حق می توان زدود طبق وحدت وجود؟ متشکرم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که حضرت حق خالقِ وجود مخلوقات است و نسبت وجودی با حق دارند، همه‌چیز به این اعتبار یعنی به اعتبار وجودشان مظهر وجود حق‌اند، منتها از آن جهت که با ما روبه‌رو هستند نسبت‌شان متفاوت است. شیطان مظهر حق است به اعتبار اسم مضلّ، که آن نیز ریشه در اسم جلال حق دارد و وجود شمر از حق است و بدی او از خودش، از آن جهت که حجاب حق می‌باشد. بد نیست موضوع را در بحث «برهان صدیقین» دنبال کنید. موفق باشید

24588
متن پرسش
استاد گرامی سلام: لطفا بفرمایید معنای صحیح وحدت وجود چیست؟ معنایی که باعث گمراهی نمی شود و کثراث هم در آن نقش دارند؟ وحدت وجود مد نظر امام خمینی کدام معنا و تعریف هست؟ لطفا بنده را به کتاب ارجاع ندهید، چون هم تهیه کتاب ها سخت است و هم کمی فهم درست متن آن کتاب ها. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هیچ وجه بحثی این‌چنین مهم را کم‌تر از دو یا سه سال مطالعه و تدبّر نمی‌توانید دریابید. اگر می‌بینید برایتان مشکل است، چرا بی‌خیالش نمی‌شوید؟ موفق باشید

نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!