بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: فلسفه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
9862
متن پرسش
سلام علیکم: استاد ببخشید این چند وقته سوالات زیادی در خصوص حرکت جوهری پرسیدم. بنده کتاب را می خوانم صوت ها را هم گوش می کنم و آنها را روی برگه پیاده می کنم. در آن کنار خودم استدلال هایی هم می کنم و گاهی هم سوالاتی پیش می آید. خلاصه از اینکه زیاد مزاحم شما می شوم عذر خواهم. آخر اطرافمان استاد فلسفه نیست. تازه اگر هم پیدا شود با مبانی و روش تدریس شما آشنا نیست. تازه بر ما هم خرده می گیرند آقا فلسفه را بدون منطق نمی فهمید و... از همین حیث بنده مزاحم شما می شوم. استاد شما می فرمایید: نفس دارای تجرد نسبی است و یک نحوه تعلق به بدن دارد، در نتیجه حکم بدن - به عنوان یک موجود مادی - در نفس سرایت می‌کند. خب برداشت من از رابطه ی نفس با بدن این گونه است: نفس داخل بدن است نه مثل داخل شدن چیزی در چیزی و خارج از بدن است نه مثل خارج شدن چیزی از چیزی. و از طرف دیگر هم که نفس نسبت به بدن حالت انضمامی دارد. حال بنده می خواهم در جزوه خودم همین جمله ی شما که فرمودید: نفس دارای تجرد نسبی است و یک نحوه تعلق به بدن دارد را شرح بدهم ولی تصور و تصدیق اش برایم سخت است. مگر نفس مجرد نیست؟ پس چطور می توان آن را نسبت به چیزی سنجید؟ خلاصه بنده از دیروز در همین یک جمله مانده ام و نمی توانم جمله را برای خودم باز کنم. و سوال دوم استاد اینکه می فرمایید ترجمه و تنقیح، معنی کلمه تنقیح چیست؟ با تشکر. خدا عمرتان دهد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این‌که ما نفس خود را طوری احساس می‌کنیم که گذشته و آینده را در خود دارد که بحثی نیست. پس از این جهت نفس ما مجرد است و در این هم که احساس می‌کنیم در عین آن‌که این جوان 20 ساله‌ی امروزی همان کودک 15 سال پیش است و در عین حال تغییراتی در درون خود از نظر علم و حیات کرده است هم بحثی نیست. پس ما در نفس خود با دو بُعد روبه‌روییم؛ یکی تجرد و یکی تغییر، و از آن‌جایی که ماده عین حرکت است و هر تغییری مربوط به عین حرکت است – که در جزوه‌ی اخیر روی این بحث شده – پس باید حرکتِ نفس مربوط به تعلق نسبی آن به ماده باشد و از این جهت اتحاد نفس و بدن انضمامی است که نه نفس عین بدن است و نه جدا از بدن، بلکه اتحادی با بدن دارد که آن اتحاد آن را عین بدن نمی‌کند. موفق باشید
9833
متن پرسش
با سلام: با توجه به اینکه انسان جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا است چرا می گویند انسان در قوس نزول از عوالم مختلف عبور کرده است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از جهت روحی تا بیاید در مرحله‌ی جسم و حدوث واقع شود، از بالا نزول کرده است. در حرکت جوهری روشن شد که نفس، جسمانیة الحدوث است نه این‌که علت نفس جسم باشد. موفق باشید
9844
متن پرسش
سلام علیکم: استاد در خصوص صدور کثرت از وحدت به مثال شما بسنده کردم. یعنی همان مثال نور و منشور. یک نور بی رنگ در اوج وحدت و یگانگی وارد می شود و نورهای کثیر با محدودیت خارج می شود. اما وقتی خواستم بحث الیه راجعونی را با همین مثال منشور توضیح بدهم دیگر نتوانستم. اگر بخواهیم این هفت تا نور را دوباره به مقام جامعیت برسانیم چگونه می توان مثال را توضیح داد؟ خب عقل میگه اگر هفت تا نور را هم داخل منشور کنی که نور بی رنگ در نمیاد. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مثال شما به همان معنایی که نور بی‌رنگ وقتی از منشور گذشت هفت نور می‌شود. اگر بتوانیم آن هفت نور را از منشور عبور دهیم آن طرف یک نور خواهیم داشت ولی این یک مثال است و در حدّ یک مثال ارزش دارد. بحث صدور کثرت از وحدت را باید با اعیان ثابته مخلوقات حل کنید که خداوند با اسماء خود بر آن‌ها تجلی می‌کند. که بحث آن مفصل است. عجله نکنید، در عرفان حل می‌شود. موفق باشید
9846
متن پرسش
سلام علیکم: استاد مخالفین صدرا به استغفار یا همان توبه نامه صدرا در اسفار استناد می کنند. من خودم آن متن مرحوم صدرا را نخوانده ام که چه چیزی گفته است. یعنی از این توبه کرده که فلسفه ی یونان را خوانده و وقت خود را به هدر داده است؟ خب اگر آن فلسفه ها را نمی خواند که نمی توانست کاری را که شیخ اشراق و بوعلی تمام نکردند تمام کند. بالاخره لازم بوده تا عمر خود را بر روی فلسفه بگذارد و گرنه نمی توانست اینگونه تعقل کند و شرح اصول کافی بنویسد. و سوال دوم اینکه من هنوز جایگاه شیخ اشراق و فلسفه اش برایم مبهم است می توانید کمی توضیح دهید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- متأسفانه مخالفین نه فلسفه‌ی صدرا را می‌فهمند و نه این‌که به خود نهیب می‌زنند خود را از مفاهیم به حقایق عبور بدهند مثل این‌که در اشعار امام هست که چرا عمر خود را صرف جمع کتب و فلسفه و عرفان کردم در حالی‌که در آخر عمر به گورباچف نامه می‌نویسند و او را به ملاصدرا و محی‌الدین دعوت می‌کنند 2- به وقتش می‌رسید. جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای یزدان‌پناه نکات خوبی دارند. موفق باشید
9822
متن پرسش
سلام علیکم: استاد بنده در حال تنظیم یک جزوه در خصوص حرکت جوهری هستم. سوالاتی از حضورتان داشتم. اگر می شود لطفا کمی مفصل توضیح دهید یا اینکه بنده را به کتابهایتان ارجاع دهید. سوال اول: شما فرمودید حرکت در مجردات راه ندارد چون فعلیت محض هستند، پس تکامل برزخیان در عالم مثال چگونه قابل توجیه است؟ سوال دوم: چرا بعضی از اعراض نفس مثل خشم می تواند در جوارح حسی ظهور کند ولی بعضی از اعراض مثل حسادت و یا صدق و دروغ نمی تواند ظهور کند؟ آیا این به خاطر محدود بودن بدن مادی است یا دلیلی دیگر دارد؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در کتاب معاد روشن شد که تکامل برزخیان به رفع حجاب از آن‌ها است و نه تبدیل قوه به فعل 2- صفاتی مثل خشم تا حدّ بدن می‌تواند نزول کند ولی بعضی از صفات صرفاً در محدوده‌ی نفس حضور دارند. موفق باشید
9827
متن پرسش
سلام علیکم استاد: استاد چندی پیش ازتان سوال پرسیدم که بعضی از عرفا می گویند همین بدن دنیوی مرتبه ی نازله ی نفس است. ولی به نظر بنده حرف محکمی نبود، چون اولا نفس و بدن در عالم طبع حالت انضمامی دارد و نه اتحادی، ثانیا جسم محدود قابلیت تجلی آن همه ملکات نفسانی را ندارد و ثالثا هم با آیات قرآن به نظرم سازگاری ندارد چون در قرآن متذکر می شود که در قیامت تمام ملکات نفسانی به صحنه می آید و ظهور و بروز اش را در ابدان اخروی می گذارد و قرآن نفرمود ظهور این ملکات در ابدان دنیوی می باشد. اما بنده در کتاب یکی از همین عرفای معاصر دیدم که نوشته بدن مرتبه نازله نفس است. در جایی دیگر هم که یکی از آثار مکتوب حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای وکیلی برا می خواندم ایشان هم گویی همین بحث را با عنوان (قاعده الظاهر عنوان الباطن) مطرح می کنند و معتقدند که بدن مرتبه ی نازله ی روح است. سپس مطلبی را هم از استاد بزرگوارشان حضرت آیت الله حسینی طهرانی رضوان الله علیه می آورند که گویای همین مطلب است. حال بنده کلام آیت الله حسینی طهرانی را که در جلد دوم معادشناسی ص 284 – 288 می باشد را در زیر آورده ام. می شود بفرمایید کدام قول صحیح است. مثلا شما همیشه فرموده اید در عالم طبع و ماده روح و بدن حالت انضمامی دارند و نه اتحادی، ولی آیت الله حسینی طهرانی می فرمایند : «.... بدن‌ طبیعی‌ هر حیوان‌ ـ که‌ یک‌ نوع‌ اتّحاد با نفس‌ آن‌ حیوان‌ دارد ....» که در زیر می توانید متن کامل را بخوانید: متن کتاب معاد شناسی: افرادی‌ که‌ در این‌ دنیا زندگی‌ می‌کنند همه‌ به‌ صورت‌ انسانند ولی‌ اخلاق‌ آنان‌ متفاوت‌ است‌؛ آن‌ اختلاف‌ اخلاق‌ و ملکات‌ و تفاوت‌ غرائز، موجب‌ اختلاف‌ شکلها و صورت‌ها گردیده‌ است‌؛ و این‌ مسأله‌ از دقیق‌ترین‌ مسائل‌ علوم‌ الهیّه‌ و کیفیّت‌ نزول‌ وحدت‌ در عالم‌ کثرت‌ است‌. بطوریکه‌ اگر فرض‌ کنیم‌ علوم‌ مادّیّه‌ به‌ سرحدّی‌ ترقّی‌ یابد که‌ بتواند روابط‌ مادّه‌ با معنی‌ را کشف‌ کند، در اینصورت‌ از أشکال‌ مختلفۀ انبیاء و ائمّه‌ و اولیاء خدا پی‌ به‌ حقیقت‌ مقام‌ باطن‌ آنها خواهد برد، و از اشکال‌ و سیمای‌ متفاوت‌ هر فردی‌ از افراد پی‌ به‌ غرائز و ملکات‌ و اخلاقیّات‌ او خواهد برد؛ همچنانکه‌ برای‌ انبیاء و ائمّه‌ و اولیای‌ خدا این‌ معنی‌ ثابت‌ است‌ که‌ با ملاحظه‌ و مشاهدۀ هر فرد یکباره‌ اخلاقیّات‌ و ملکات‌ او را در می‌یابند؛ و حقّاً می‌توان‌ گفت‌ که‌ این‌ معجزۀ قرآن‌ کریم‌ است‌ آنجا که‌ میفرماید: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی‌ اللَهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ. [237] «و بگو ای‌ پیغمبر! که‌ شما هر چه‌ عمل‌ کنید به‌ زودی‌ خدا و رسول‌ خدا و مؤمنان‌ عمل‌ شما را خواهند دید.» اختلاف‌ شکل‌ و صور حیوانات‌ نیز مبنی‌ بر اختلاف‌ غرائز و ملکات‌ و صفات‌ آنهاست‌؛ یک‌ حیوان‌ به‌ صورت‌ گربه‌ است‌، یکی‌ به‌ شکل‌ سگ‌، یکی‌ به‌ شکل‌ روباه‌، یکی‌ به‌ شکل‌ گرگ‌، یکی‌ به‌ شکل‌ شیر، یکی‌ به‌ شکل‌ فیل‌ و هکذا سائر اصناف‌ حیوان‌ از درندگان‌ و خزندگان‌ و حشرات‌ و مرغان‌ هوا و ماهی‌های‌ دریا و حتّی‌ مگس‌ و پشه‌ و أمثالها. این‌ اختلاف‌ در اثر اختلاف‌ کمّیّت‌ و کیفیّت‌ غرائز و صفات‌ آنهاست‌. اختلاف‌ کیفیّت‌ سازمان‌ روحی‌ و ملکوتی‌ آنها، موجب‌ اختلاف‌ کیفیّت‌ صور و اشکال‌ و کمّ و کیف‌ بدن‌ مادّی‌ و جسم‌ طبیعی‌ آنها شده‌ است‌ و بدن‌ طبیعی‌ هر حیوان‌ ـ که‌ یک‌ نوع‌ اتّحاد با نفس‌ آن‌ حیوان‌ دارد ـ متشکّل‌ به‌ شکل‌ نازلِ نفس‌ آن‌ حیوان‌ شده‌ است‌، بطوریکه‌ اگر با نردبان‌ معرفت‌ از بدن‌ یک‌ حیوان‌ بالا رویم‌ به‌ نفس‌ ملکوتی‌ او خواهیم‌ رسید و آن‌ نفس‌ را کما هی‌ حقّها ملاحظه‌ و مشاهده‌ خواهیم‌ نمود؛ و نیز اگر نفس‌ ملکوتی‌ حیوانی‌ را که‌ ابداً شکل‌ ظاهری‌ و بدن‌ جسمانی‌ و طبیعی‌ او را ندیده‌ایم‌ به‌ ما ارائه‌ دهند، می‌توانیم‌ در صورت‌ وجدان‌ نیروی‌ معرفت‌، شکل‌ ظاهری‌ آن‌ حیوان‌ را کما هو حقّه‌ ترسیم‌ نموده‌ و توصیف‌ کنیم‌. و شاید أشعار قصیدۀ معروف‌ فیلسوف‌ و عارف‌ بزرگوار، مرحوم‌ میر فندرسک‌ إفادۀ معنای‌ عامّی‌ را دهد که‌ شامل‌ این‌ مسألۀ مبحوث‌ عنها نیز گردد، آنجا که‌ می فرماید: ( بنده شعر را نیاوردم چون زیاد بود ) گربه‌ای‌ را که‌ ملاحظه‌ می کنید با این‌ شکل‌ و قیافه‌، به‌ علّت‌ آنست‌ که‌ دارای‌ یک‌ صورت‌ ملکوتی‌ خاصّی‌ است‌ که‌ اگر آن‌ صورت‌ ملکوتی‌ را بخواهیم‌ به‌ لباس‌ مادّی‌ ملبّس‌ کنیم‌ غیر از این‌ شکل‌ و قیافه‌ گربه‌ نخواهد شد. صورت‌ ملکوتی‌ سگ‌، درندگی‌ و غضب‌ و وفا و نیز احترام‌ به‌ غنیّ گذاردن‌ و فقیر را دندان‌ گرفتن‌ است‌ و لذا لباس‌ مادّی‌ و جسمی‌ طبیعی‌ او بدین‌ شکل‌ است‌. خرس‌ را چون‌ از آن‌ عالم‌ نزول‌ داده‌اند طبعاً دارای‌ چنین‌ شکل‌ و صورتی‌ شده‌ است‌. گوسفند را ببینید، در چشم‌ این‌ حیوان‌ نگاه‌ کنید، یک‌ دنیا حکایت‌ از سلامت‌ نفس‌ او می کند؛ و لذا خوردن‌ گوشتش‌ در اسلام‌ جائز است‌. خوک‌ که‌ حیوانی‌ است‌ شهوت‌ران‌ و بی‌عفّت‌ و بی‌عصمت‌، صورت‌ روحانیش‌ چنین‌ است‌، و بنابراین‌ چون‌ بواسطۀ خوردن‌ گوشت‌ او، از آن‌ ملکات‌ و اخلاق‌ به‌ شخص‌ خورنده‌ و آکل‌ انتقال‌ می‌یابد لذا در شریعت‌ اسلام‌ استفاده‌ از گوشت‌ آن‌ حرام‌ است‌. بر اساس‌ همین‌ معیار و مناط‌، نمی‌توان‌ محرّمات‌ در اسلام‌ را فقط‌ منوط‌ به‌ اشیائی‌ دانست‌ که‌ ضرر جسمی‌ داشته‌ باشند بلکه‌ بالاتر از ضرر جسمانی‌ ضرر روحی‌ است‌ و انتقال‌ خواصّ معنوی‌ مأکول‌ است‌ که‌ به‌ آکل‌ متوجّه‌ می گردد. اسب‌ روحاً با صفا و با وفا و ذاتاً نجیب‌ است‌ و بدین‌ شکل‌ متشکّل‌ شده‌، در چشمانش‌ بنگرید یک‌ دنیائی‌ از معنی‌ و آرامش‌ و صبر و تحمّل‌ می‌یابید. سوسمار و بزمجّه‌ را نیز شاید در بیابانها دیده‌ باشید، از چشمانش‌ حِقد و حسد و کینه‌ نمودار است‌ و آن‌ سرسختی‌ که‌ در او ملاحظه‌ می‌شود کاملاً از دیدگانش‌ مشهود است‌. امّا انسان‌ طُرفه‌ معجونی‌ است‌ که‌ از تمام‌ این‌ غرائز و صفات‌ در او به‌ ودیعت‌ نهاده‌ شده‌ است‌؛ اگر به‌ دنبال‌ عقل‌ رود و تمام‌ غرائز و ملکات‌ خود را مقهور و مغمور این‌ ملکۀ قدسیّه‌ سازد، به‌ صورت‌ حقیقی‌ انسان‌ در عالم‌ برزخ‌ متصوِّر می گردد. و....
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این از مسلّمات مبانی فکری این عزیزان است که بدن از نظر وجودی تجلی روح نیست ولی همین‌طور که در سخنان آیت‌اللّه طهرانی ملاحظه می‌کنید؛ صورت بدن مظهر روح است و از این جهت می‌توان گفت که روح گوسفند در بدن گوسفند تجلی کرده و این به‌طور کلّی در مورد انسان نیز صادق است، با این تبصره که در هر صورت بدن انسان ظرفیت ظهور کامل ملکات روح را ندارد زیرا بدن علت معدّه و بستر ظهور ملکات روح است. موفق باشید
9785
متن پرسش
سلام علیکم: ملاصدرا رحمه الله علیه در جلد 6 اسفار در مورد برهان صدیقین می فرماید: «محکم ترین و برترین برهان، برهانی است که در آن حد وسط، غیر از واجب نباشد» می خواستم اگر ممکن است جمله ایشان را توضیح دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در شرح برهان صدیقین عرض شد که اگر شما بفرمایید چون دور و تسلسل باطل است، پس واجب الوجود هست، عملاً شما برای اثبات خدا بطلان دور و تسلسل را واسطه قرار داده‌اید و در نظر شما به خدا، بطلان دور و تسلسل در میان است. ولی اگر نظر به «وجود» داشته باشید دیگر در هرچیزی به حقیقت وجود نظر دارید حتی اگر آن چیز ممکن‌الوجود باشد شما به وجود نظر دارید و حقیقت وجود، خداوند است و عقل توانسته بدون حدّ وسطی به واجب الوجود برسد. موفق باشید
9737
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: یادم است در پاسخ به پرسشی فرموده بودید از دیدگاه ابن سینا عالم مادی از نظر ابعاد و اندازه محدود است؟ آیا فلسفه اسلامی کلا نظرش همین است؟ می شود دلایل ابن سینا را بفرمایید یا آدرس دقیق مراجعه به استدلال های ایشان را لطف کنید؟ آیا بی نهایت بودن عالم مادی تناقضی در خود دارد؟ عالم خیال (مثال) و عقل و لاهوت بی نهایت است زیرا همین که مثلا تصور کنیم عالم خیال محدود است می توان حد آن را در خیال کنار زد و به همین صورت عوالم بعدی. حالا در این عوالم بی نهایت چه اشکالی دارد که عالم ماده بی نهایت باشد یا بی نهایت عالم محدود مادی داشته باشیم تا استدلال های عده ای از فلاسفه که کلا بعد مادی را محدود می دانند هم رد شود؟ تشکر فراوان.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث محدودبودن عالم مادی یک امر بدیهی است زیرا وقتی ماده از نظر ذات حدّ دارد اگر میلیاردها کیلومتر هم وسعت داشته باشد از حدّ داشتن خارج نمی‌شود. موفق باشید
9695
متن پرسش
سلام علیکم: استاد معرفت نفس و الحشر خیلی جاهاش تخصصی است و عبارات ثقیل دارد. در مقدمه اش هم فرموده بودید که این کتاب را مباحثه کنید. به نظرم کتاب خیلی عالی بود. فقط خیلی از عبارات و بندهاش رو متوجه نمی شدم. شرح ج 8 و 9 اسفار آیت الله جوادی را کمی گوش دادم اون باز خیلی خیلی سخت بود. استاد برای فهم کتابتون چه چیزی پیشنهاد می کنید؟ چکار کنم که بتونیم مباحثه ی خوبی داشته باشیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه با طی مقدمات، کتاب قابل فهم می‌شود و شما با معارف بی‌نظیری روبه‌‌رو می‌شوید. اگر بتوانید کسی را پیدا کنید که یک‌بار از همین متن فارسی‌اش آن را در ویرایش جدید تدریس کند، به جمع‌بندی خوبی می‌رسید. چند جزوه در شرح ابتدای کتاب هست مطالعه‌ی آن‌ها کمک می‌کند. موفق باشید
9612
متن پرسش
سلام بر استاد عزیز: در برنامه ی معرفت صحبت از هایدگر شد که جناب آقای دینانی در نقد هایدگر بحثی در مورد متافیزیک داشتند که برای حقیر سوالاتی ایجاد کرد - بنده نظر جناب دینانی را می گذارم لطفا (نقدا یااثباتا) در مورد بیانات ایشان که نقد هایدگر و همفکرانشان را داشتند نظرتان را بفرمایید، چرا که ایشان به نحوی شما و مبانیتان را هم نقد کردند: اینها که نقد متافیزیک می کنند خود حرفهایشان متافیزیکی است من گمان می کنم اینها متافیزیک را نفهمیده اند «متا» یعنی «بعد» و متافیزیک یعنی بعد از فیزیک که آن را مابعدالطبیعه یعنی بعد از طبیعت نیز معنی کرده اند - اما این «بعد» بد تفسیر شده است یعنی گمان می کنند از یک جایی فیزیک تمام می شود و بعدش متافیزیک است که این غلط فاحش است. بین فیزیک و متافیزیک مرزی وجود ندارد دینی تر بگویم مرزی خدا و مخلوق را جدا نمی کند. مردم گمان می کنند تا یک مرزی مرز مخلوقات است و بعد می شود خدا و این کفر است. ما تا مرز قایل شویم هم خدا را محدود کرده ایم هم عالم را - خدا مرز ندارد، متافیزیک هم مرز ندارد. متافیزیک همه جا حضور دارد، ما اگر لب بر لب برداریم متافیزیک است، شما یک کلمه نمی توانی حرف بزنی مگر اینکه متافیزیک در آن باشد هر کلمه ای که حرف بزنیم «معنی کلی» در آن ست. مثلا اگر بگوییم «استاد» ما از آن شخص معینی مورد نظر نداریم بلکه یک معنی کلی مورد نظر داریم و کلی در فیزیک وجود ندارد پس متافیزیک است ما لفظی را که می گوییم در واقع معنیش را اراده می کنیم و معنی است که در خارج است - ما اگر تمام عالم فیزیک را بگردیم به معنی می رسیم هر لفظ که می گوییم معنی دارد و این معنی متافیزیک است، یعنی کلی است و کلی در فیزیک وجود ندارد متافیزیک محیط بر فیزیک است و فیزیک محاط بر متافیزیک - اصلا کجا هست که متافیزیک نباشد؟ من نمی دانم این فیلسوفانی که می گویند متافیزیک تاریخ انحطاط است یعنی چه؟ - مثلا خود فیزیک معنی دارد اما معنای فیزیک را با میکرسکب نمی شود دید بلکه ما امور فیزیکی را می بینیم نه معنایش را پس خود فیزیک اگر معنا دارد آن معنا متافیزیک است - فیزیکی وجود ندارد اگر متافیزیک نباشد - معنی پیر شدنی نیست و معنی یعنی همان متافیزیک و متافیزیک مرز ندارد همه جا هست و با آگاهی است که می شود به متا فیزیک رسید. تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از استاد عزیزی مثل دکتر دینانی انتظار هست که با سایر متفکران همدلی کنند و وقتی عمق سخن آنان را فهمیدند به نقد آن بپردازند. این را هرکس کوچک‌ترین دقت را در سخن هایدگر داشته باشد می‌فهمد سخن هایدگر در دوگانگی فیزیک از متافیزیک نیست تا جدایی خدا و مخلوق پیش آید. بحث هایدگر در بحث متافیزیک، موضوع مستورشدن «وجود» و متوقف‌شدن در مفهوم است، و این یک تفکر است و چیزی بالاتر از آن‌که استاد دینانی متذکر آن می باشند و می‌گویند در هر کلمه‌ای نظر به مفهوم کلّی مدّ نظر است. بحث در مورد این عقل نیست. آن‌هایی که متوجه نظر هایدگر شده‌اند این حرف‌ها را به‌خوبی می‌فهمند، بحث بر سر نحوه‌ی هستی پدیده‌ها است و پروایی که باید در نسبت با «وجود» پیدا کرد و نسبت خود را با خود تصحیح نمود. طرح پرسش از نسبت انسان با «وجود»، دست‌آوردِ تفکر فلسفی هایدگر است و آقای دکتر دینانی باید در فضایی دیگر با این تفکر روبه‌رو شوند. اصل و اساس تحول در عوالم انسانی در درون انسان و در نسبت آن با وجود ظهور می‌کند و این ضرورت تاریخی است که ما در آن به‌سر می‌بریم. بی‌توجهی به این نکته ما را در تفکر متوقف می‌کند. جستجوی وطن در تفکر هایدگر، در پی پرسش از وجود شکل می‌گیرد و از این راه به جای فهمِ خدا، اُنس با خدا گشوده می‌شود. زیرا وقتی نظر به وجود پیش آمد، این وجود است که ما را مورد خطاب قرار می‌دهد و نسیم نفحات خود را در روزگار و دهر ما به وزیدن در می‌آورد. هایدگر با پرسش از وجود می‌خواهد از متافیزیک به معنای توقف در مفاهیم بگذرد تا انسان در معرض تجلیات وجود قرار گیرد و پدیده‌ها برایش شکوفا شوند. به همین جهت باید گفت پرسش هایدگر از حقیقت وجود است که به یک معنا به «دازین» می‌انجامد که از نسبت وجود و ذات انسان سخن می‌گوید و معنای «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه‏» به زیبایی تمام ظهور می‌کند زیرا نقطه‌ی آغاز بحثِ وجود و بستر تأمل در وجود، ذات انسان است. از آقای دکتر دینانی تعجب می‌کنم که چگونه می‌گویند: این‌ها که متافیزیک را نقد می‌کنند، متافیزیک را نفهمیده‌اند تا آن‌جا که گمان می‌کنند منتقدین متافیزیک، خدا و خلق را طوری جدا کرده‌اند که خدا محدود شده. غافل از این‌که در عبور از متافیزیک است که مقام جمع بین تشبیه و تنزیه ظهور می‌کند. هایدگر در عین آن‌که معتقد است متافیزیک تاریخ ما است و بدون دانستن این تاریخ ما چیزی از خود نمی‌دانیم، او تاریخ متافیزیک را از افق «وجود» می‌نگرد و از این جهت معتقد است حقیقت وجود، خود را از چشم متافیزیک پنهان می‌دارد و معتقد است این پنهان‌ماندنِ «وجود»، اساس متافیزیک بوده و متافیزیک با همین پنهان‌ماندنِ «وجود»، تعیّن یافته و بنده معتقدم ملاصدرا از آن جهت که بحث تشکیکی‌بودنِ «وجود» را مطرح کرد، ادامه‌ی فلسفه‌ی مشاء و اشراق نیست، بلکه بازخوانیِ تفکر متافیزیکی ِ دوران گذشته است که باید در موقعی مناسب از آن سخن گفت. این سخنان را عرض نکردم تا جایگاه استاد ارزشمندی مثل آقای دکتر دینانی فرو کاسته شود، بلکه خواستم به این بهانه‌ چشم خوانندگان عزیز را به نگاه‌های دیگری که در آینده‌ی تاریخِ خود به آن‌ها نیاز داریم، انداخته باشم. ملاحظه می‌فرمایید که تفاوت معنای متافیزیکی که آقای دکتر دینانی می‌فهمند و بر آن تأکید دارند با معنای متافیزیکی که هایدگر می‌گوید و آن را نفی می‌کند، از زمین تا آسمان است و معنای هم‌دلی با هایدگر به آن است که بفهمیم او چه می‌گوید تا همچون مرحوم دکتر فردید راهی از تفکر را به روی نسل خود بگشاییم بدون آن‌که کار ارزشمند امثال آقای دکتر دینانی را در رجوع به متون عرفانی زیر پا بگذاریم. موفق باشید
9614
متن پرسش
سلام استاد: در بحث ماهیت چند نظر مشهور که شرح ملاصدرا هست وجود دارد نظر شما چیست؟ (لطفا ماهیت را خوب توضیح دهید) 1- اصالت با وجود است و ماهیت حد وجودی است. (در واقع عدم است) 2- ماهیت نه وجود است نه عدم 3- هم وجود اصالت دارد هم ماهیت
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اول فراموش نکنید موضوعاتی که باید در کلاس و درس و بحث حل شود در محدوده‌ی یک سؤال و جواب روشن نمی‌گردد 1- اگر تصور درستی از «وجود» داشته باشیم می‌فهمیم آنچه هست، وجود است با ظهورات و محدودیت‌های مختلف که این محدودیت‌ها را ماهیت می‌گویند. بحث‌های فنی آن را در جای دیگر دنبال کنید. موفق باشید
9538
متن پرسش
سلام: من کارشناسی ارشد فلسفه غرب دارم. همیشه این سوال برایم مطرح بوده است که صدرا و دکارت معاصر هم بوده اند (همان طور که شما در صفحه 22 معرفت نفس آورده اید) چطور شد که دکارت پدر فلسفه مدرن نام گرفت و از فلسفه ی او دهها مکتب بیرون آمد ولی ما 400 سال است که بدون ظهور مکتب جدید همچنان جیره خوار و ریزه خوار سفره ی صدراییم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تمدن غربی با فلسفه‌ی دکارت ظهور جهانی پیدا کرد و فلسفه صدرا با تحجر و سطحی‌نگری و حیله‌ی مستشرقین در دربار صفوی به حاشیه رفت و اگر اهل فکر به خودآگاهی لازم برسند برای بسیاری از زمینه‌های تمدن اسلامی می‌توانند از اندیشه‌ی صدرا استفاده کنند. موفق باشید
9523
متن پرسش
سلام استاد: چند وقتیه کتاب معرفت نفس علامه حسن زاده‌ی آملی رو به همراه شرح استاد صمدی آملی می خونم. ولی چند شبهه برای من مطرح شده در این زمینه. مثلا یکی گفته که شما بر سر سفره ی ابن عربی و مولوی ای نشسته اید که گفته اند من شیعه رو چون بوزینه می بینم. این گفته ها درسته؟ اگه هست می شه توضیح بدین و منبعشو ذکر کنید؟ یا این که آیت الله جوادی آملی خواندن فلسفه رو برای دانشجوها حرام کرده اند. ممنون. از طرف یک دانشجو.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده هرگز نشنیده‌ام آیت‌اللّه جوادی خواندن فلسفه را برای دانشجویان حرام بدانند! از طرفی بنده خودم شنیدم که آیت‌اللّه جوادی می‌فرمودند؛ محی‌الدین از نظر عقیدتی، شیعه است. و موضوع روافضه که محی‌الدین گوید بعضی‌ها آن‌ها را در کشف خود به آن شکل دیدند هرگز به معنای شیعه نیست. در این مورد به کتاب «احیاء‌گر عرفان» از آقای بدیعی رجوع فرمایید. این کتاب علاوه بر نظر علماء در مورد محی الدین به این‌گونه شبهات نیز پرداخته است. موفق باشید
9518
متن پرسش
با عرض سلام: به نظر بنده، در کتاب از برهان تا عرفان و شرح آن علی رغم نقاط فراوان زیاد، می شد روی دو نکته تاکید بیشتر کرد. اول بحث مالکیت خدا و این که انسان به وسیله برهان صدیقین به خوبی متوجه فقر ذاتی خود و از خود هیچ نداشتن و مالکیت خداوند بر خود و بر عالم میشود و این درک میتواند زمینه بندگی انسان را فراهم کند. مثلا اگر خداوند فرمان بدهد خمس بده دیگر چون و چرا نمیکند. چون خدا را مالک خود و استعداد کار کردن را هم از خدا می داند و مال را از آن خود نمیداند. امری که در حدیث عنوان بصری به آن اشاره شده است. یا مسئله حجاب، روزه گرفتن و بسیاری مسائل از این قبیل با توجه به مالکیت خدا بر انسان و فقر ذاتی انسان به خوبی قابل تبیین است. اما وقتی انسان زیبایی، سلامتی، نیرو و توان و سایر نعمت های خداوند را از خدا نبیند در مقابل فرمان خدا چون و چرا میکند. یکی روی این بحث میشد بیشتر تکیه کرد و بحث دوم در مورد اهمیت اراده. چرا که انسان تنها چیزی که می تواند خلق کند «اراده» کردن است. و از تبیین جایگاه فلسفی اراده میتوان به مباحث اخلاقی هم پل زد و از برکات آن بهره مند شد. مخصوصا که کم نیستند کسانی که علی رغم کسب معارف بالا، چون اراده کافی ندارن، نمیتوانند زنگی خود را یک زندگی دینی کنند. این امر در برخی سوالاتی که از شما پرسیده میشود، مشهود است. شاید نیاز باشد شما یک یادداشت ویژه در مورد «اراده و جایگاه آن در فلسفه و متون دینی» بنویسید. باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید در مباحث فلسفی باید از «موجود بِما هو موجود» بحث شود و هنر تفکر فلسفی آن است که موضوعات اخلاقی و اعتباری را وارد بحث نکند. موفق باشید
9486
متن پرسش

با نام حضرت حق با سلام خدمت استاد طاهرزاده: جناب استاد موضوعی به شدت رنجم می دهد و آن شبهه شرک است، وقتی زیارت میروم و توسل پیدا می کنم در ته قلبم این است که مبادا شرک باشد و من مشمول آن آیات شدید قرآن شوم که می گویند کسانی که غیر خدا را می خوانید الی آخر... استاد از شما نمی خواهم پاسخ دهید که اینها شرک نیست همه را می دانم کتابهای مختلفی خوانده ام از مباحث فلسفی و عرفانی صادر اول و این مسایل تا حدی آگاهم، اشعار مولوی، سخنان محی الدین، پاسخهای کلامی متکلمین آیات قرآنی که بزرگان در این حوزه آورده اند را می دانم، با کتابهای شما در این حوزه مثل مبانی نظری و عملی حب اهل البیت (ع) آشنا هستم و عقلم هم کاملا تصدیق می کند ولی وقتی زیارت می خوانم و توسل پیدا می کنم و اهل البیت (ع) را صدا می زنم و از این قیبل ته قلبم می لرزد و می گوید نکند شرک باشد؟ نکند پاسخهایی که بزرگان داده اند جائیش اشتباه باشد و این تصورات ته قلب حس مناجات و توسل را از من می گیرد. مثلا در اوج گریه در زیارت عاشورا این وسوسه ها دیگر توان ادامه را از من می گیرد، ولی وقتی دعاهایی که مستقیما با خدا صحبت و مناجات می کند را می خوانم کاملا راحت هستم و حال و گریه دارم از طرفی با توجه به مباحث واسطه فیض نگرانم نکند این تشکیک ها ارتباط مستقیم من را با خدا بی ارزش کرده است و من نمی فهمم؟ خلاصه در یک دو گانگی نکند شرک باشد از یک طرف و نکند این شک مرا در پیش خدا ساقط کرده از طرف دیگر غمی سنگین را بر دلم مستولی کرده است و حال از شما استاد عزیز که می دانم نقش اهل البیت (ع) و حضور و وجود نوری آنان همه وجودتان را پر کرده است راه حل می خواهم و البته این زمان طولانی است سراغم آمده است درست از زمانی که با شبهات و هابیت آشنا شدم با کمال تشکر از استاد عزیز.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه آماده‌اید تا یک قدم جلوتر بیایید و به اصطلاح به تلوین بعد از تمکین برسید. در تمکین انسان می‌رسد به این‌که فقط خدا در صحنه است، ولی در قدم بعدیِ توحید می‌یابید همه‌ی مخلوقات بالحق در صحنه‌اند و مظاهر کامل اسماء حسنای الهی یعنی اهل البیت«علیهم‌السلام» را از یک طرف بالحق می‌یابید و از طرف دیگر حق را در آن مظاهر جستجو میکنید و به توحید حقیقی که همان وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است می‌رسید. یعنی کثرت‌ها را نیز در حق و بالحق یافته‌اید. إن‌شاءاللّه سه جلسه‌‌ی بحثی که در اعتکاف ماه رجب امسال عرض شد، کمک می‌کند. موفق باشید

9479
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: گفته می شود که افلاطون در کتاب جمهوریت خویش به اشتراک جنسی زنان معتقد بوده است! این حرف به نظر درست است که به نظر افلاطون به تفکر الهی نه از دیدگاه ادیان بلکه به نوعی عقلانیت محض می نگریسته است. مخصوصا اینکه هیچ دینی برای او ذکر نشده است، حتی سوای از درستی و غلطی راسل نقل قولی دارد که افلاطون بعد از عرضه دین موسی (ع) خود را بی نیاز از دین دانسته است. حالا شاگرد اخوی علامه طباطبایی (ره) با مکاشفه ای از شیخ اشراق روح بزرگی از توحید را در افلاطون نشان می دهد. حالا سوال این است که آیا افلاطون واقعا درک درستی از دین نداشته است و آن را با وجود تعقل بی فایده می دانسته است یا شاید نوعی تقیه به آن مواضع او را وادار کرده است؟ درباره فلوطین هم که هم اندیشه با افلاطون است داریم که تمایلات یهودی داشته و مسیحیت زمان خود را نپذیرفته است یا شاید در یهودیت هم ثابت نبوده است! چگونه این ها عالم را می دیدند که دین و رسالت رسولان را در سخنان خود به صراحت حداقل نمی آوردند؟ از این ها عجیب تر سخنان آیت الله جوادی است که به صراحت افلاطون را پیرو حضرت ابراهیم (ع) می دانند! اما سند رسمی نمی آورند. به نظر می رسد فلاسفه یونانی مثل افلاطون از موحدان و غیره چیزهایی شنیده و در آن فضای تعقلی خوب اندیشه نموده اند ولی به دین و رسالت نرسیده اند. آیا این ممکن است که عقل ضرورت نبی را نفهمد؟ تشکر از شما
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه ما از افلاطونی سراغ داریم که از طریق متون غربی، مثل کاپلستون و راسل به ما رسیده، او معتقد بوده در طبقه‌ی سربازان و افسران نباید زن و همسر انحصاری باشد و چنین افلاطونی مسلّم نمی‌تواند مقید به دین انبیاء الهی بوده باشد ولی از آن طرف آنچه از افلاطون در متونی سراغ داریم که وارد جهان اسلام شده او شخصیتی است متأله و الهی حال یا باید سخنانی آنچنانی او را که غربی‌ها از او نقل کرده‌اند را به یک نحوی تأویل کرد و مقصد دیگری را از آن دنبال نمود و یا همین‌طور که ما تا صدسال یش بین افلاطون و ارسطو و افلوطین تفکیک نمی‌کردیم و اثولوجیا که از افلوطین است به ارسطو نسبت می‌دادیم، شاید بیش از یک افلاطون بوده که نوشته‌هایشان با همدیگر مخلوط شده. موفق باشید
9438
متن پرسش
سلام علیکم. مناظره ای در باب وحدت وجود در سال 1390 در منازل آقای نصیری بین آقای رمضانی و میلانی انجام شده است. اخیرا فیلمش منتشر شده است. میخواستم نظر شما را به ابهامات وارده بدانم. آدرس فیلم( س بخش) : http://simafekr.tv/0fa718idattach.htm
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: متن این مناظره را در همان زمان مطالعه کرده‌ام. کتاب «مبانی و اصول عرفان نظری» از حجة‌الاسلام استاد یزدان‌پناه خیلی خوب جایگاه منطقی وحدت وجود را روشن می‌کند. آقای نصیری بنا دارند آنچه خودشان می‌گویند را بر سخن عرفا تحمیل کنند، نه آنچه عرفا می‌گویند. موفق باشید
9430
متن پرسش
جایگاه عقل و ایمان در شکل گیری عقاید بشری چیست؟ عده ای معتقدند عقل توان اثبات خدا و خیلی از اعتقادات دیگر من جمله جبر و اختیار را ندارد و بایستی به اینها ایمان آورد، آنها می گویند به عنوان مثال بر علیه تمام براهین اثبات خدا تاکنون نقضیات فراوان وارد شده است و عقل بشری کوچک تر از آن است که بتواند به چنین پیچیدگی هایی دست یابد، اسلام، دین تسلیم است و باید تسلیم شد و به آن فقط ایمان آورد. سوال بنده این است که اولا اصول عقاید را چگونه بایستی تحقیق کرد و بدان ذست یافت؟ با عقل یا ایمان؟ و اگر پاسخ ایمان است، این ایمان چیست؟ و به چه معناست؟ و یعنی آن مسلمان تازه به تکلیف رسیده، چه باید بکند برای تثبیت اصول عقایدش؟ و اینکه آیا مواردی در اسلام هستند که نتوان با عقل بدانها دست یافت و آنها را باید جز ایمانیات پنداشت؟ (همانطور که ابن سینا معاد جسمانی را اثبات نتوانست بکند و چون در شرع آمده تسلیم آن شد و آن را جزو ایمانیات دانست.) برای دریافت پاسخ تفصیلی اگر منابعی هم معرفی بفرمایید، ممنون می شوم. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این نوع نگاه ریشه در کلام مسیحی دارد که معتقد به موضوعاتی هستند که عقلانی نیست. ولی در مورد اسلام درست عکس آن مطرح است، حتی رسول خدا«صلی‌اللّه‌علیه‌وآله» به حضرت علی«علیه‌السلام» تذکر می‌دهند: «یَا عَلِیُ‏ إِذَا تَقَرَّبَ الْعِبَادُ إِلَى خَالِقِهِمْ بِالْبِرِّ فَتَقَرَّبْ إِلَیْهِ بِالْعَقْلِ‏ تَسْبِقْهُم» اى على! وقتى مردم به انواع نیکى‏ها مى‏خواهند به خدا نزدیک شوند تو با عقل، به خدا نزدیک شو، که از آن‏ها سبقت خواهى گرفت‏. عقل، متوجه حقایقی که دین می‌گوید می‌شود و با تبعیت از دین در حالی که عقل قانع شده باشد، قلب به صحنه می‌اید و انسان به آنچه عقل پذیرفته، ایمان خواهد آورد. در مورد معاد جسمانی که فلسفه‌ی مشاء در آن زمان نتوانست آن را اثبات کند، فلسفه‌ی حکمت متعالیه‌ی ملاصدرا در زمان خودش آن را به صورتی عقلی و استدلالی ثابت کرد. قرآن در آیه‌ی 46 سوره‌ی حج موضوع عقل و قلب را کنار هم می‌آورد و می فرماید، «أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ» به این معنا که انسان نباید باوری داشته باشد که عقل آن را نپذیرد وگرنه آن باور الهی نیست، بلکه خرافی است. آری بعد از آن‌که انسان از طریق عقل متوجه حقانیت شریعت شد و مبانی آن را عاقلانه دانست، در احکام می‌توان از دستورات شرع تبعیت کرد مثل آن‌که می‌پذیریم نماز صبح دو رکعت است. موفق باشید
9268
متن پرسش
سلام: شما به من پیشنهاد دادید « ده نکته در معرفت نفس» را بخونم برای شروع (از خودشناسی به خداشناسی) و من مطالعه کردم برای ادامه راه لطفا راهنمایی ام کنید. سپاس
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی ده نکته معرفت نفس را با سی‌دی شرح آن دنبال کردید؛ جواب سؤال‌تان را که می‌خواستید رابطه‌ی بین خودشناسی و خداشناسی را بیابید، می‌گیرید. و اگر بخواهید موضوع را باز دنبال کنید خوب است برهان صدیقین را با سی‌دی شرح آن دنبال کنید. برهان صدیقین در کتاب «از برهان تا عرفان» هست. موفق باشید
9269
متن پرسش
به نام خدا با عرض سلام: چندین بار مبحث اصالت وجود رو خوندم اما هر بار کمتر متوجه میشم. یه جا گفته میشه خارج تنها توسط وجود پر شده و ماهیت از وجود توسط ذهن انتزاع می شود. در جای دیگر از اتحاد ماهیت و وجود در خارج سخن میگن. به نظر من این 2 کاملا با هم متفاوتن. آیا این دیدگاه دوم که به اتحاد ماهیت و وجود در خارج معروفه درسته و اصلا چگونه با دید گاه اول قبل جمع هست؟ ممنون میشم واضح توضیح بدین و به ایمیلم بفرستین. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی روشن شد تنها «وجود» در میان است نکته‌ی دوم نیز روشن می‌شود که آنچه به صورت ماهیات در عالم هست صورت‌های مختلف وجود است و اتحاد ماهیت و وجود به همین معنا است که ماهیات حدّ وجودند. در این مورد سعی کنید برهان صدیقین را با سی‌دی شرح آن دنبال کنید یا برهان صدیقین را با یک استاد پیگیری کنید. موفق باشید
9252
متن پرسش
آیا کمالات ملائکه عارض بر آنهاست یا ذاتی آنهاست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت دارید که ملائکه دارای وجوه مختلف نیستند که بحث عارض و معروض پیش آید. موفق باشید
9231
متن پرسش
با سلام خدمت استاد طاهرزاده عزیز: استاد خدا خیرتون بده از وقتی که در مسجد امیرالمومنین بحث وحدت وجود و تشکیک در ظهور رو به جای تشکیک در وجود بیان کردید شیرازه معرفتیم ریخته به هم. تا قبل از این طبق برهان صدیقین خیلی راحت مراتب عالم مثل عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده و اختلاف وجودات در عالم ماده رو با تشکیک شدت وجودشون حل می کردم و مباحث معرفت نفس و مراتب اونها مثل بدن و نفس و قلب و سر و ... برام قابل فهم بود اما الان نه. یا مثلا خیلی از کاربرانی که از شما سوال می پرسند شما ارجاعشون میدید به برهان صدیقین و بحث تشکیک در وجود و در مثالهاتون برای جواب سوال مخاطب از تشکیک در وجود صحبت می کنید. بعد تو مسجد فرمودید اینها فقط برای آموزش است و در حقیقت یک وجود بیشتر نیست و تشکیک در وجود معنا نداره! و تشکیک در ظهورات است!!!! گیج شده ام! تا اینجا رو میفهمم که طبق «لم یلد و لم یولد» یه خدا و یه مخلوق نمیتونیم داشته باشیم که یه خدا داشته باشیم یه طرف و یه طرف هم مخلوق رو داشته باشیم میفهمم که فقط خدا در صحنه است اما چرا خب می فرمایید وجود این خدا مراتب نداره؟! تا حالا اینطور برداشتم بود که یه واجب الوجود داریم که در تجرد محض است که همه جا هست بعد مرتبه نازله این واجب الوجود اشد الوجود است که این هم همه جا هست (به نازله) و بعد شدید الوجود که آن هم مرتبه نازله اشد الوجود است که آن همه همه جا هست و چون همه مجرد اند مانع حضور دیگری نمیشوند و بعد هم عالم ماده. و خدا به عنوان واجب الوجود در همه مراتب عالم (حتی عالم ماده) هست. خب حالا همه اینها با وحدت وجود میریزه به هم؟! ممنون میشم بنده رو از این حیرانی در بیارید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر دقت بفرمایید همین‌که می‌فرمایید همه‌ی مراتب وجود همه‌ جا هستند و هیچ‌کدام مانع حضور دیگری نمی‌شود، عملاً متوجه هستید که همه‌ی مراتب وجود در نزد وجود مطلق هستند و این همان وحدت وجود و یا وحدت در عین کثرت است به این معنی که کثرات در زیر سایه‌ی حضور مطلق ظهور دارند. می‌ماند که علت این کثرات را تشکیک در وجود بدانیم آن‌طور که برهان صدیقین می‌گوید یا علت این کثرات را تجلیات اسماء الهی بر عین ثابته‌ی مخلوقات بدانیم از آن‌جهت که امکان، ذاتی مخلوقات است و خداوند آن‌ها را وجود می‌دهد. بنابر این دستگاهی که از قبل داشتید و بحمدلله خوب هم تنظیم کرده‌اید سر جایش است زیرا باز همان مراتب وجود حقیقت دارد منتها به اعتبار ظهوری که برای شما دارند و هر اندازه شما به توحید نزدیک‌تر شوید با مرتبه‌ی شدیدتری از حقیقت روبرو می‌شوید؛ مثل نور که مرتبه‌ی نازله‌ی آن دروغ و غیر واقعی نیست ولی مرتبه‌ی شدیدتر آن همان مرتبه‌ی نازله است با شدیّت بیشتر. این چنین نیست که علم حضرت محمد«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» به نسبت علم حضرت ابراهیم«علیه‌السلام» یکی درست باشد و یکی غلط بلکه علم حضرت محمد«صلی‌الله‌علیه‌وآله» شدیدتر است. موفق باشید
9236
متن پرسش
این که «غایت حرکت سیب کال، در عالم غیب موجود است.»، معقول است. اما آیا به نظر شما غایت حرکت سیب کال یعنی سیب رسیده، قبل از این که رسیده شود، در همین عالم ماده بالفعل موجود است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این، از همان بحث‌هایی است که عرض کردم در بحث قوه و فعلِ کتب فلسفی دنبال بفرمایید؛ چون در آن‌جا روشن می‌شود حرکت وقتی از قوه به فعل بود و در عالم ماده و در ذات ماده محقق بود، دیگر نظری به حرکات عرضی و نسبی ندارد چون عملاً این‌ها حرکتِ واقعی نیست زیرا از یک طرف سیب کال، می‌رسد و از طرف دیگر سیب رسیده می‌گندد. حالا یک عده‌ای که خواسته‌اند بگویند در این امور هم باز حرکت به سوی جلو و تکامل است گفته‌اند: ولی در دل گندیدن سیب، سیب‌دانه‌ها ظاهر می‌شود که هر کدام قوه‌ی یک درخت سیب را دارند. موفق باشید
9189
متن پرسش
در همان ابتدای بحث قوه و فعل بدایه علامه میفرماید: «وجودُ الشىءِ فِى الأعیانِ، بحیثُ یترتبُ علیه آثارُهُ المطلوبةُ منهُ، یسمّى «فعلاً» و یقالُ: إنّ وجودَهُ بالفعلِ; و إمکانُهُ الذى قبلَ تحققِهِ یسمّى «قوّةً».» یعنی «قوه» امکانِ قبل از تحقق است؛ یعنی بالاخره هنوز در خارج محقق نشده. شما چطور میفرمایید: «صورت بالفعلِ پیریِ من، الآن محقق شده است.»؟! البته من بدایه یا نهایه را به دقت نخوانده ام و چند سالی است که قصد دارم نهایه را به دقت بخوانم، اما هنوز فرصت نشده. البته مباحث «حرکت جوهری» شما را حدود دوازده سال قبل چند بار به دقت گوش دادم و خلاصه برداری کردم، و دو سال قبل هم در جمع دوستان در قم مباحثه کردیم. کجای بدایه یا نهایه علامه فرموده اند که صورت بالفعلِ آن چیزی که بالقوه است، همین الآن بالفعل موجود است؟!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: انتظار آن است که مباحث گذشته را به‌خصوص آن‌جایی که موضوع بالصراحه بحث شد، فراموش نشود. عنایت داشتید که عرض شد فعلیت برای موجودی که در حال حاضر نسبت به آن فعلیت در حال بالقوه است بعداً محقق می‌شود ولی آن فعلیت در خارج از آن موجود موجود است. آن وقت جنابعالی رفته‌اید سخن علامه را آورده‌اید که چون فعلیت برای این شیئ بعداً محقق می‌شود، پس آن فعلیت در خارج محقق نشده؟!! شما این دو نکته را با خود حل کنید تا موضوع روشن شود. اولاً: در بحث قوه و فعل، نگاه وجودی را مورد غفلت قرار ندهید مثل سیر از حیات مادون به حیات برتر و مثال‌های اعتباری را مدّ نظر قرار ندهید. ثانیاً: ملاحظه فرمایید بالاخره این قوه وقتی در حال بالفعل‌شدن است به چه سمتی حرکت می‌کند. آیا به آن سمتی که حرکت می‌کند باید در خارج موجود باشد یا نه؟ مثال حرکت از حیات مادون به سوی حرکت برتر را از نظر دور ندارید و سیر انسان به سوی حضرت حق به عنوان غایت سیر در راستای وجود خدا در خارج معنی می‌دهد وگرنه گرفتار یک نوع سوبژکتیویته‌ی خطرناکی خواهیم شد. در مورد قوه و فعل بدایه باید کلّ بحث دنبال شود. موضوع غایت داشتن حرکت از بدیهیات کتاب‌های فلسفی در مورد قوه و فعل است که قوه به سمتی که حرکت می‌کند نمی‌شود موجود نباشد وگرنه لازم می‌آید حرکت سمت و سویی نداشته باشد و این مساوی با بی نهایت قوه و مساوی با عدم حرکت است. موفق باشید
9190
متن پرسش
در حرکات عرضیه در دنیای مادی چون غایت را آن مکانی میدانند که متحرک به سمتش حرکت میکند، لذا طبیعی است که غایت ولو قبل از رسیدن متحرک به آن، موجود باشد. اما در حرکات ذاتیه مثل رسیدن یک سیب، چون غایتْ خود متحرک است، لذا غایت بالقوه است و مسلماً خیلی فرق است بین این دو نوع غایت. در قسم اول واضح است که غایت موجود است، و در قسم دوم هم واضح است که بالفعل موجود نیست. شما چطور میفرمایید که: «غایتی که در حرکات ذاتی بالقوه است، همین الآن موجود است.»؟!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با بحثی که در جواب سؤال 9189 شد، جواب این سؤال روشن است. مگر در حرکت جوهری ملاحظه نفرمودید ذات و جوهر عالم ماده به سوی معاد حرکت می‌کند؟ موفق باشید
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!