بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: فلسفه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
11199
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: با توجه به سوال 11175منظور بنده این بود که اصلا موطن حقیقت اگر ذهن باشد چه اشکالی پیش می آید نه اینکه موطن حقیقت خارج باشد و سپس با علم به ذهن بیاید، به نظر بنده هیچ راهی برای اثبات رئالیسم نیست حتی هیچ راهی برای اثبات ایده الیسم، یعنی ما نمی توانیم به طور قطع بگوییم جهانی خارج از ذهن وجود دارد یا ندارد بلکه فقط چیزهایی را ادراک می کنیم که رئالیسم اسمش رو گذاشته جهان خارج و ایده الیسم اسمش رو جهان ذهنی می گوید، حال ممکن است که یک سوال پیش بیاید که بالاخره این جهانی که ادراک می شود را خودم با اختیار خودم نساختم بلکه معلول علتی است که به نظر بنده این سوال حتما دلیل آن نیست که جهان خارجی موجود باشد و آن را خداوند ساخته باشد بلکه به زعم بنده ممکن است ذهن ناخودآگاه من آن را ساخته باشد که تحت اختیار من نبوده حالا اسم آن ذهن ناخودآگاه رو می ذاریم خدا آیا به نظر شما این تحلیل درست نیست؟ چه دلیلی است که بگوییم این حرف شهید مطهری درست است که با انکار جهان خارج علم ما می شود جهل مرکب؟ نه اصلا ممکن است علم ما علم به ساخته های ذهنی ما باشد نه نفس الامری که حتما باید در خارج باشد بلکه نفس الامر درون ما باشد و واقعیت درون خود ما باشد ممکن است برخی از فلاسفه بگویند دلیل بر وجود عالم خارج بداهت است که به نظر بنده باز هم درست نیست اصلا بدیهی نیست که جهان خارج از من حتما باید موجود باشد.
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌که پذیرفته‌اید بنده در خارج از ذهن شما وجود دارم که از بنده سؤال می‌کنید، نشان می‌دهد به طور بدیهی وجود خارج را پذیرفته‌اید و اگر هم بگویید همین هم در ذهن خود دارید پس چرا از بنده سؤال می‌کنید، از آن صورت ذهنی که در ذهن خود دارید سؤال کنید؟! علم به معنای آگاهی است از آن‌چه بیرون از ذهن انسان وجود دارد، با این تعریف است که انکار جهان خارج منجر به جهل مرکب می‌شود. اگر هم بگوییم علم همان چیزهایی است که در ذهن ما است بدون آن‌که حکایت از جهان خارج کند، که باید منکر وجود اطراف خود باشید و فقط با خودتان حرف بزنید. بدیهی است که این کار را نمی‌کنید. آیا اگر به شکّ دکارتی یقین کنیم به یقین می‌رسیم، یا آن‌جا هم مجبوریم مثل دکارت پایِ خدایی که ما را فریب نمی‌دهد باز کنیم؟ و این به جهت آن است که دکارت نیز به طور بدیهی پذیرفته است به خارج از ذهن خود علم دارد و بقیه‌ی تلاش‌هایش بی‌فایده است مگر آن‌که مثل همه‌ی بچه‌های آدم به طور بدیهی پذیرفت علم به خارج یک امر بدیهی است و به تعبیر حکمای اسلامی؛ نفس ناطقه با احاطه‌ای که به جهت مجردبودن بر همه‌ی محسوسات دارد به کمک حسّ، صورت محسوسات را در خود ابداع می‌کند که بحث آن به طور مفصل در قسمت «خواستگاه وجود ذهنی» در فلسفه آمده است و بنده نیز در جزوات «تاریخ فلسفه» در نقد دیوید هیوم عرایضی داشته‌ام. موفق باشید
11202
متن پرسش
با عرض سلام خدمت شما استاد گرامی: با توجه به جواب سوال 11193، آیا شما منکر این سخن ابن سینا هستید که: ابن سینا: سئوال می کنیم از سوفسطایی که آیا اینکه واقعیت را انکار می کنید به حق بودن حرف خودتان علم دارید یا به باطل بودن آن علم داید یا در آن شک دارید. اگر گفتند علم داریم که حق است یا علم داریم که باطل است پس به حقیقتی اعتراف کرده اند و اگر گویند که شک داریم به آنها گفته می شود که آیا به شک خودتان علم دارید یا به آن هم شک دارید اگر گفتند که شک داریم باز گوییم که به شک خود علم دارید یا نه و همینطور تا بی نهایت اگر شک آنها ادمه داشته باشد که این می شود تسلسل و محال است. یا آیا منکر دلیل بدیهی و محکم زیر هستید در مورد محال بودن تسلسل شک؟ هر شک وابسته به دو احتمال اثباتی و سلبی است، یعنی در دیدگاه شک کننده هر یک از دو طرف سلب و اثبات ممکن الوقوع است، در غیر این صورت، شک به یک جاده ی یک طرفه تبدیل می شود و دیگر شک نخواهد بود. بر این مبنا، باید در دیدگاه شک کننده، هر یک از دو طرف اثبات و سلب ممکن الوقوع باشد، یعنی او به دو گزاره ی «طرف اثباتی ممکن الوقوع است» و «طرف سلبی ممکن الوقوع است» مطمئن باشد و به محتمل بودن هر یک از آنها یقین داشته باشد، زیرا اگر به جای اطمینان و یقین، به هر یک از دو گزاره ی فوق شک داشته باشد، گرفتار یک تسلسل بی پایان خواهد شد، مثلا اگر به گزاره ی «طرف اثباتی ممکن الوقوع است» شک داشته باشد، خود این شک به دو احتمال اثباتی و سلبی قبلی وابسته خواهد شد، یعنی در دیدگاه او ممکن الوقوع بودن طرف اثباتی و ممکن الوقوع نبودن آن هر دو محتمل خواهد بود؛ بنابراین، احتمال اثباتی اول، خود به دو احتمال اثباتی و سلبی قبلی وابسته خواهد شد و چون، طبق فرض، هر احتمالی خود امری غیریقینی و مشکوک است، باز برای هر احتمال قبلی به دو احتمال سلبی و اثباتی قبل تری نیاز خواهد شد و به همین صورت این زنجیره تا بی نهایت پیش خواهد رفت و گرفتار یک تسلسل محال خواهیم شد. معنای این سخن این است که برای شک در یک گزاره، باید به بی نهایت گزاره ی قبلی شک داشته باشیم و بی نهایت احتمال سلبی و اثباتی را تعقل کنیم و این چیزی است که با محدودیت های ذهنی ما ناشدنی است؛ بنابراین، شک بدون یقین، ناشدنی و ناممکن خواهد بود و این همان ادعای ماست که هر شک به یقین وابسته است و آن، یقین به ممکن الوقوع بودن طرف اثباتی و سلبی گزاره ی مشکوک است. به نظر بنده به هیچ وجه نمی توان محال بودن تسلسل شک را انکار کرد چون امریست بدیهی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اشکال ندارد این‌طور که می‌فرمایید وارد شویم، ولی صحبت بر سر آن است که چرا تسلسل در شک باطل است؟ مگر اگر به شکِ خود علم داشتیم منجر می‌شود که از شک خارج شویم؟ طرف می‌گوید آری به شک خود یقین دارم و این یقین، یقینِ به شک است و منجر به رفع شک نمی‌شود. باید در مورد رفع شک موضوع بدیهی‌بودن علم به خارج را از یاد نبرد. خوب است که نظری هم به جواب سؤال شماره‌ی 11199 بیندازید. موفق باشید
11203
متن پرسش
با سلام: جناب استاد ما چگونه مفهوم نامتناهی را درک می کنیم در صورتی که خود محدود و متناهی هستیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به کمک ذهن می‌توانیم تناهی را تصور کنیم و سپس مقابل آن ‌مفهوم نامتناهی را بسازیم. موفق باشید
11193
متن پرسش
با سلام: چرا تسلسل شک محال است؟ یعنی اگر تسلسل شک باشد دیگر شکی به وجود نمی آید و شک معنا پیدا نمی کند؟ لطفا توضیح دهید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تسلسل به خودی خود محال نیست. تسلسل در علل محال است، زیرا لازم می‌آید آن علت اولی واقع نشود و اگر اوّلی در صحنه نباشد این معلولی که شما با آن روبه‌روئید - مثل وجود دنیا- باید موجود نمی‌شد و چون این معلول موجود است پس تسلسل در علل محال است ولی تسلسل در عدد محال نیست، یعنی شما هر عددی را تصور کنید تصور عدد بعدی را هم می‌توانید بکنید. تسلسل در شک یعنی در هیچ جایگاهی نمی‌توانید بایستید، زیرا به همان جایگاه هم شک دارید و این می‌شود سوفسطایی مطلق که چگونگی آن در جواب سؤال شماره‌ی 11181عرض شد. موفق باشید
11195
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم،با سلام خدمت استاد عزیز و آرزوی طول عمر و عافیت و سلامتی، اگر عالم مظهر اسمای الهی است و غیر از خدا چیزی وجود ندارد، پس من انسانی چیست؟ آن چیزی که خداوند به او اراده داده چیست که به ازای اعمال آن اراده ثواب یا عقاب می‌گیرد؟ آن من غیر خدا است یا او هم مظهری از اسمای خدا است؟ اگر او هم مظهر اسمای خدا است پس نعوذ بالله خداوند به خودش پاداش می‌دهد یا خود را عذاب می‌کند؟ چه کسی مسئول است و جنسش از چیست؟ممنونم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هر ممکن الوجودی در ذات خود ممکن الوجود است و امکان آن، ذاتی آن است و حضرت حق به هر ممکن‌الوجودی وجود می‌دهد و موجودی مثل انسان که دارای ابعاد مختلف است باید خودش خود را متعالی کند و وجود ملکوتی خود را بر وجود ناسوتی خود غالب گرداند. آن‌چه شما در هر مخلوقی و هر مظهری می‌توانید ببینید وجودی است که خداوند به هر مخلوقی داده و مخلوقات از این جهت مظهر اسماء الهی هستند، نه از جهت امکان ذاتی و محدودیت وجودی که دارند. که در عرفان تحت عنوان «عین ثابته‌ی مخلوق» مورد بحث قرار می‌گیرد. موفق باشید
11175
متن پرسش
سلام استاد: لطف کنید در مورد ایده الیسم و رئالیسم توضیح بدید که کدام یک حق است؟ شهید مطهری و علامه ایده الیسم را مساوی با سفسطه گری دانستند که این درست نیست همچنین برای اثبات رئالیسم دلایلی آوردند که قانع کننده نیست .چه اشکالی دارد جهان هستی که مشاهده می شود را ساخته ذهن بدانیم و به این اشکال رئالیست ها که چیزهایی هستند که در اختیار من نیستند پس ساخته ذهن نیستند این گونه پاسخ دهیم که ذهن به دو قسم خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم می شود و جهانی که مشاهده می کنیم چهارچوب های ذهنی است که ذهن ناخودآگاه ساخته و در اختیار من نبوده با این نظر اشکالی که شهید مطهری کردند که در صورت قائل شدن به ایده الیسم علم ما جهل مرکب می شود که این به نظر صحیح نیست زیرا پاسخ می دهیم که با قائل شدن به ایده الیسم قائل می شویم که تنها موطن حقیقت عوض می شود و از عالم خارج به ذهن می اید و علم هم همان علم می ماند. استاد اگر شما رئالیسم رو حق می دونید لطف کنید دلایلی قانع کننده که غیر از دلایل کتاب اصول و روش رئالیسم بیاورید. ممنونم مرا راهنمایی کنید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این نکته‌ای که در آخر سؤال فرمودید مشکل را حل می‌کند که می‌فرمایید «در ادراکات تنها موطن حقیقت عوض می‌شود و از عالم خارج به ذهن می‌آید و علم هم همان علم است». ایده‌آلیست‌ها معتقدند ذهن ما ملاک هست‌ها و نیست‌ها است، بدون آن‌که دغدغه‌ای داشته باشند که باید با نفس الأمر و واقعیت مرتبط بود. به همین جهت کارشان تا آن‌جا جلو رفت که گفتند ما آن‌چه در ذهنمان تصور می‌کنیم را به خارج تحمیل می‌کنیم و کار به سوبژکتیویته کشید که هیچ حقیقتی را در خارج از ذهن نمی‌پذیرد. البته ایده آلیستی که علامه نقد می‌کنند به همان معنایی است که عرض کردم و این غیر از معنای ایده آلیسم هگلی و یا کسانی است که می خواهند بین دکارت و افلاطون در موضوعات معرفتی جمع کنند همچنان که غیر از ایده آلیسم افلاطونی است. موفق باشید
11176
متن پرسش
سلام: با توجه به جواب سوال 11157 که گفتید: تنها از آن جهت که حقانیت ادراکات خود را به صورت بدیهی پذیرفته‌ایم می‌توانیم از این نوع شکاکیت آزاد شویم. منظور بنده این بود که چطور می شود در این موضوع از خود استدلال و شبهه شک کننده استفاده کرد بر ضد خودش و ابطال نظر و شکش را اثبات کنیم با ستفاده از تناقضی که در استدلالش و جود دارد، (خلاصه اینکه با استدلال خودش ابطال شکش را اثبات کنیم)؟ یک جوابی که به ذهن بنده می رسد این است که: در کل این شک باطل است و موضوعیت ندارد چون وقتی که شک کننده می گوید توهم بینایی، این یعنی اینکه از قبل پذیرفته که واقعیتی هست که حال این توهم را می تواند تشخیص دهد، چون راه شناسایی توهم بینایی شناخت و تشخیص واقعیت خارج از ذهن است و در مقایسه با واقعیت خارج از ذهن ما پی به وجود توهم ذهنی(بینایی) می بریم، در صورتی که اگر از ابتدا نمی توانستیم این تفاوت را بفهمیم که دیگر شکی در این زمینه به وجود نمی آمد، با توجه با استدلال شک کننده می فهمیم که خود شک کننده در باطن و پس ذهن خود به واقعیت خارج از ذهن اعتراف دارد ولی به آن توجه ندارد، پس فهم و درک توهم ذهنی اثبات کننده فهم و درک واقیت خارج از ذهن و تمیز بین این دو است، به این ترتیب ما با استدلال خود شخص ابطال نظرش را اثبات کرده ایم. لطفا شما هم چند دلیل همانند این دلیلی که با استفاده از استدلال شک کننده ابطال استدلالش را اثبات می کنیم بیاورید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در سوفسطایی نسبی همین جواب که می‌فرمایید خوب است. زیرا لااقل خودش را و ادراکات خود را قبول دارد ولی در سوفسطایی مطلق در جواب شما خواهد گفت: من به همین شک خودم هم شک دارم و از کجا همین‌که با شما صحبت می‌کنم هم یک خواب و خیال است؟ و اگر کسی از احساس بدیهی خود غافل شد کارش تا این‌جاها هم کشیده می‌شود. موفق باشید
11179
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: من چندین سال است که مباحث شما را می خوانم تا به اینجا رسیده ام که شما برای عبور از غرب از تفکر هایدگر کمک گرفته اید جوابهایی که در سولات جواب داده بودید هم خوانده ام، کتابهایی که در بازار هست را دیده ام از آنجایی که دکتر داوری هم از تفکر هایدگر متاثر است شروع به مطالعه مطالب ایشان کرده ام اما چند سوال برایم با خواندن یک گفتگو که از ایشان برایم پیش آمده اینکه تا چقدر با نتبجه گیری که دکتر داوری می کند موافقید، اگر موافقید آن را بیشتر توضیح دهید تا جایگاه اصلی این تفکر را بدانیم تا از هایدگر افراط و تفریط نکنیم، از همه مهمتر استاد نمی دانم چرا نمی توانم تفکراتش را با تمام جان بپذیرم من را از این سردر گمی نجات دهید گفتگو را می فرستم به خاطر می‌آورم که اولین کتابی که از رضا داوری اردکانی خواندم، «مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی» بود که اشتیاق خوانش آن کتاب مرا وادار به خواندن «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» نیز کرد و شیرینی این دو کتاب، آغازی بود برای موانست من با دکتر رضا داوری اردکانی. در یکی دیدارهایی که با دکتر داوری در فرهنگستان علوم داشتم، یکی از کارمندان ایشان وقتی از رشته تحصیلی من با خبر شد، با تعجب گفت: «معمولا دانشجویان علوم سیاسی که از دکتر داوری خوش‌شان نمی‌آید!» اما فرارفتن از این بحث که از که خوشمان آید و نیاید، قدم اول در مسیر همدلی با فیلسوفانی همچون رضا داوری است. می‌گوییم فیلسوف، چون او برای مسائل معاصراش و تاریخ اندیشه پیش روی‌اش، پرسش دارد. داستان حب و بغض نسبت به رضا داوری اردکانی در ایران را نیز باید روی دیگر حب و بغض نسبت به فلسفه در ایران معاصر دیده شود. چه اینکه به نظر می‌رسد داوری همواره تامل فلسفی درباره تاریخ را در سرلوحه کار خود قرار داده است. اما آیا تامل فلسفی و مدد گرفتن از فلاسفه‌ بزرگی مانند‌ هایدگر، ناخوشایند است؟ دکتر رضا داوری اردکانی، بارها دلبستگی خود را به‌ هایدگر و نقدی که‌ هایدگر از عقلانیت ابزاری، علم جدید، تکنولوژی و تکیه او بر تفکر به جای فلسفه را در آثار خویش نشان داده است. در واقع داوری متفکری است که با رجوع خود به‌ هایدگر و سنت فلسفه اسلامی، دست به نقد جدی غرب و الزامات و اقتضائات آن می‌زند. او همواره در سخنان خویش آواز نابودی غرب را قابل‌شنود توصیف می‌کند و آغاز زوال غرب مدرن را در بروز پست‌مدرنیسم می‌داند. بروز و ظهوری که قابل بازگشت نیز نیست؛ چه اینکه در نظر داوری ‌اردکانی همه فیلسوفان بعد از‌ هایدگر، ‌هایدگری هستند و خواهند بود. بعد آنتولوژیک مباحث داوری در ایران معاصر باعث آن شده از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی تمایل پیدا شود و این از اثرات فکر داوری در ایران زمین است. اگر همین یک اثر را مترتب بر اندیشه داوری بدانیم، به نظر می‌رسد در فیلسوف خواندن او نباید شک کنیم. در این گفت‌وگو، داوری از‌ هایدگر و فکر‌ هایدگری در ایران زمین سخن می‌گوید و به صریح‌ترین سوالات و نقادانه‌ترین انگاره‌ها درباره خود پاسخ می‌دهد. شاید کسانی که نسبت به فلسفه سوء‌تفاهمی ندارند، با خواندن این مصاحبه، سوء‌تفاهمات‌شان با اندیشه رضا داوری اردکانی نیز برطرف شود. گفت‌وگویی که در آن داوری گفته است که تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ‌شان را سر و سامان داد. مشروح گفت‌وگو را بخوانید. جناب آقای دکتر! جنابعالی باتوجه به بحران‌های ارزشی در غرب، از تداوم غرب ناامید هستید و برآنید که مدرنیته بالاخره پایان می‌یابد اما زمان پایان آن را نمی‌توان تعیین کرد و در واقع شما نه از پایان، بلکه از نشانه‌های آن سخن می‌گویید و این نشان‌ها را پیدا شده می‌پندارید. نشانه‌هایی مثل تفکر پست مدرن. شاخص این تفکر را نیز مارتین‌ هایدگر می‌دانید. شما معتقدید که همه متفکرین پست مدرن، در پی‌ هایدگر آمده‌اند، چه اینکه او متفکر آینده غرب است. حال سوال من اینجاست که آیا‌ هایدگر ما را نیز برای آینده مهیا می‌کند؟ از لطف جنابعالی متشکرم. سخن گفتن از آینده نه فقط در شرایط کنونی بلکه در هیچ وضعی آسان نیست. نیچه در نیمه دوم قرن نوزدهم از تاریخ 200 ساله نیست انگاری گفته بود ولی نمی‌دانیم آیا در نیمه دوم قرن بیست و یکم تاریخ نیست انگاری به سر می‌رسد و اگر می‌رسد این به سر رسیدن چگونه است و پس از آن چه تاریخی آغاز می‌شود. متفکران زمان شناس ما درباره آینده جز این نگفته‌اند که تاریخ غربی هم مثل همه تاریخ‌های دیگر دورانی دارد که به سر می‌آید و هم اکنون ما در پایان این تاریخ (و نه در پایان تاریخ) قرار داریم. پست مدرنیست‌ها هم بی‌آنکه مخالفتی با تجدد داشته باشند، رویای قرن هیجدهم را پایان یافته می‌دانند. رویای قرن هیجدهم رویای جهانی بود که چیزهایی از آن در غرب توسعه یافته متحقق شده است. مردم دیگر مناطق جهان هم چیزی از این رویا شنیده‌اند و به آن امید بسته‌اند. درست بگویم امید آنها بیشتر امید به پیشرفت‌های علمی- تکنیکی است که در غرب و در جهان متجدد تحقق یافته است. وقتی ما به آینده کشور خود می‌اندیشیم، می‌توانیم در یابیم که اولاً آینده ما از آینده جهان و تجدد قابل تفکیک نیست. ثانیاً با اینکه مدرنیزاسیون وجهی از تکرار تاریخ توسعه است، نمی‌توان تاریخ آینده را سیر در راه طی شده دانست. ثالثاً آینده و تفکر به هم بسته‌اند و راه آینده ما نیز در آثار متفکران‌مان گشوده و آشکار می‌شود و البته هیچ فیلسوف اروپایی، هرکه باشد، درباره آینده ما نمی‌تواند چیزی به ما بگوید، مگر اینکه ما آینده نگری او را در تاملی که برای آینده خود می‌کنیم لحاظ کنیم. آینده با تفکر صورت می‌گیرد. در مقام تفکر پیداست که متفکران با هم زبان و هم سخن می‌شوند اما مردم در هیچ جای جهان نمی‌توانند و نباید به نسخه یک فیلسوف عمل کنند. هایدگر در نظر من متفکر بزرگی است و هر کس اهل فلسفه باشد به آنچه او آورده است، توجه می‌کند اما تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ شان را سر و سامان داد. ما اگر اهل نظر هستیم، سخن اهل نظر را گوش می‌کنیم و راه خود را خود می‌پیماییم و اگر اهل نظر نیستیم از نظر یک صاحبنظر چه بهره‌ای می‌توانیم داشته باشیم؟ کسی که مقلد هایدگر یا هر فیلسوف دیگری باشد با تفکر سر و کاری ندارد و حتی اهل ایدئولوژی هم نیست. زیرا اگر ایدئولوژی را اطلاق و کاربرد سخن فلسفه در سیاست بدانیم. پیداست که باید فلسفه را با عمل سیاست پیوند بزنیم و پیوند سخن رسمی فلسفه با سیاست امر کم و بیش مسخره‌ای است. من اگر به هایدگر اهمیت می‌دهم، از آن جهت است که او ما را با عالمی که در آن به سر می‌بریم و به تحولی که در وجود آدمی در دوران جدید پدید آمده، کم و بیش آگاه کرده است اما وقتی آثار او را می‌خوانیم، نمی‌توانیم و نباید از او بپرسیم که راه آینده ما چیست. ما می‌توانیم به دو آینده بیندیشیم. یکی آینده کل جهان کنونی که به قول «رنه شار» شاعر فرانسوی مردمش بر بام زرادخانه‌های اتمی و هیدروژنی خانه ساخته‌اند و می‌سازند و دیگر آینده کشور خودمان. در هر دو مورد ما نیاز داریم که از وضع جهان آگاه باشیم و بدانیم که این دو از هم جدا نمی‌شوند و یکی مستقل از دیگری نیست. اگر صاحب نظری درباره آینده جهان نظری دارد، قهراً آینده کشور خویش را نیز در نسبت با آن می‌بیند و می‌یابد. توجه کنیم در هر صورت آینده با تقلید ساخته نمی‌شود. تقلید در بهترین صورت دوام لحظات اکنون است و این تکرار اکنون، عین انحطاط است زیرا اکنون در تکرار هر بار تهی و تهی‌تر می‌شود. جهان متجدد هنوز به مرحله انحطاط نرسیده است اما شاید بتوان وضع کنونی تاریخ تجدد را وضع تقلید از گذشته خود دانست. اکنون غرب از خود تقلید می‌کند و بقیه جهان نیز در سودای سیر راه طی شده تاریخ غربی هستند. پس معنی سخن من این نیست که جهان غربی موجود به زودی از هم می‌پاشد و مردم جهان خیلی آسان با رجوع به فلسفه موجود، تاریخ دیگری را آغاز می‌کنند و خدا را شکر که چنین نیست که اگر بود، ما که نسبت‌مان با فلسفه بسیار آشفته است، بیشتر سرگردان و پریشان می‌شدیم. فلسفه مهم است اما ساده لوحانه نباید پنداشت که با تعلیم و تکرار یک سخن فلسفی هر چند که بسیار عمیق باشد، جهان را می‌توان تغییر داد. فلسفه در کار و بار ما اثر مستقیم ندارد. وقتی مسوولیت ظلم امروز را به گردن متفکران دیروز می‌اندازیم، در حقیقت از قصورها و خطاهای خود و معاصران خود به آسانی چشم می‌پوشیم و تفکر و فلسفه را بی‌قدر و موهون می‌کنیم. ما اکنون با اینکه ظاهراً به فلسفه اهمیت می‌دهیم، در حقیقت قدر آن را نمی‌دانیم. نشانه‌اش هم این هست که به‌ هر کس برچسب فلسفی می‌زنیم و انتساب به این یا آن فلسفه را به عنوان عیب ذکر می‌کنیم و مگر در زبان ما انتساب اشخاص به صفت‌های هگلی و مارکسیستی و هایدگری و پوپری وجهی از ملامت و طرد نیست. من یک دانشجوی فلسفه‌ام. افلاطون و ارسطو خوانده‌ام و اندکی هم از فلسفه دوره اسلامی و فلسفه جدید و معاصر اطلاع دارم. به همه بزرگان تفکر چه غربی و چه شرقی احترام می‌گذارم. هایدگر هم یکی از بزرگان تفکر است اما من عهد نکرده‌ام که هرچه می‌گویم، سخن هایدگر باشد و معتقد نیستم که با هایدگر تفکر به پایان رسیده است. مرید هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری هم نیستم. فلسفه حزب نیست. در فلسفه همدلی و همزبانی هست اما تبعیت جائی ندارد. شاید کسانی باشند که سنگ یک فیلسوف را به سینه می‌زنند. اینها معمولاً دوستدار فیلسوف هستند و کمتر اهل فلسفه‌ هستند. این تقسیم فردیدی و هایدگری و... ناشی از اشتباه میان ایدئولوژی و فلسفه و قیاس فلسفه با ایدئولوژی است. من داخل در هیچ دسته بندی فلسفی و سیاسی نیستم اما وقتی به آینده می‌اندیشم، نمی‌توانم بی‌نظر باشم. ناگزیر باید فلسفه‌هایی را مقدم بدارم. یک چیز دیگر هم هست. من نه از آراء هایدگر، بلکه از مقام رفیع این متفکر در تاریخ فلسفه گفته‌ام و گمان کرده‌اند که مبلغ و مروج هایدگرم و از آراء او دفاع می‌کنم و گاهی می‌گویند چرا دربارة فلسفه او کتاب ننوشته‌ام. اگر کسی «ارسطو» و «یحیای نحوی» را در کنار هم قرار می‌داد از مقام ارسطو دفاع می‌کردم. این خیلی بد است که ما حد و قدر فیلسوفان و متفکران را نشناسیم و میان نویسندگان فلسفی و آموزگاران تفکر تفاوت نگذاریم. در نظر من هایدگر همان احترامی را دارد که «فارابی» و «ارسطو» دارند. «هابرماس» و «ابوالحسن عامری» و «پوپر» را گرچه صاحبنظر هستند، در کنار آنان نمی‌توان قرار داد. این سخن به معنی تأیید همة آراء فارابی و ارسطو و هایدگر و نفی عامری و‌هابرماس و پوپر نیست. جناب آقای دکتر! کمابیش محرز است که آینده از آن اندیشه دوران جدید یا همان «تجدد» است. کما اینکه خود حضرتعالی نیز این امر را متذکر شده‌اید که بالاخره غرب بر آینده ما چیره است. ولی این نکته‌ای است که مارتین‌ هایدگر آن را به چیزی نمی‌گیرد. به قول شما «اگر تمدن غربی را مطلق بگیریم و آینده را بسط این تمدن به حساب آوریم، هم اکنون این آینده پایان یافته است و فردا با امروز فرقی ندارد. این است که‌ هایدگر به جای اینکه از فردا چیزی بگوید، در انتظار گشایش افق تازه‌ای است.» چیزی که فردید آن را پس فردای عالم می‌نامید و با تمرکز روی آن از تاریخ امروز و فردا گریزان بود. این پس فردایی که در آن از متافیزیک خبری نیست، چگونه در سرزمینی که زبان سنت و فرهنگ آن، به نحو عمیقی فلسفی است، قابل رویت است؟ آیا با داشتن فارابی و ابن سینا، می‌توان به پس فردای فردیدی رسید؟ درباره آینده با احتیاط باید سخن گفت. معنی آنچه من درباره آینده خودمان گفته‌ام این است که اگر طالب پیشرفت و توسعه اجتماعی- اقتصادی و تکنولوژیک هستیم، در حقیقت داریم در راه تجدد یا درست بگویم در راه تجددمآبی سیر می‌کنیم و به این جهت آینده ما مرحله‌ای از تاریخ تجدد است که صورتی از آن درجای دیگر متحقق شده است. در اینجا به دو نکته باید توجه کرد. یکی اینکه اگر تجدد می‌خواهیم راه آن را خود باید بگشاییم و هموار کنیم، زیرا راه تاریخ پشت سر روندگانش بسته می‌شود و آنها که از راه باز مانده‌اند، دوباره باید آن را بگشایند. نکته دیگر این است که تاریخ تجدد، دائم و پایان ناپذیر نیست. اینکه بعد از تجدد چه تاریخی خواهدآمد و تکلیف تمدن فعلی چه می‌شود، پرسشی است که جز خدا هیچ کس پاسخ آن را نمی‌داند. این مساله مورد نزاع فیلسوفان هم نیست. پس وقتی از آینده می‌گوییم، دو آینده می‌توانیم در نظر آوریم. یکی آینده توسعه که با برنامه‌ریزی معنی و تحقق پیدا می‌کند و دیگر آینده تمدن جدید و عصر و عهدی که شاید پس از آن بیاید. در مورد اول باید از حرفهای تکراری و قالبی متداول گذشت و اندیشید که چگونه می‌توان با شناخت زمان توسعه (شناخت زمان توسعه، شناخت شرایط و امکان‌ها و تناسب‌ها و مناسبتها است) برنامه آن را تدوین کرد. این برنامه در درون تاریخ تجدد اجرا می‌شود، اما در مورد آینده تجدد و اینکه چه بر سر عالم کنونی می‌آید یا این عالم به کجا می‌رود و اگر قرار است پایان یابد چه عهد و زمانی جای آن را می‌گیرد، چه حکمی می‌توان کرد؟ فیلسوفانی که من می‌شناسم در این باب چیزی نگفته‌اند و چه و چگونه بگویند. سخن گفتن از فردا و پس فردایی که مثلاً بنیاد آن بر متافیزیک نباشد، آسان است. مهم این است که بدانیم دایره امکان‌های آدمی در عالم آینده چه وسعتی دارد. فلسفه دیگر نمی‌تواند طراح آینده باشد اما فلسفه و مخصوصاً شعر در این زمان می‌توانند به مردم جهان در حال توسعه در برنامه‌ریزی مدد برسانند و حتی گروه‌هایی از مردم جهان توسعه‌یافته را مهیای آینده کنند اما زمان آینده دیگر زمان فلسفه نیست. زمان متافیزیکی که در غرب بسط یافته است، با اتمام مدرنیته به پایان می‌رسد. وقتی فیلسوف معاصر نتواند راه آینده را به ما نشان دهد، از «فارابی» و «ابن‌سینا» چه توقع می‌توان داشت. توقع ما از این فیلسوفان باید این باشد که به ما رموز تفکر را بیاموزند تا خود بتوانیم به آینده بیندیشیم. راه آینده را در جایی که ایستاده‌ایم باید بگشاییم. سخن گفتن از تفکر آینده و مارتین‌ هایدگر، بدون نام آوردن از سید احمد فردید خالی از اشکال نیست. چه اینکه به درستی فردید را نخستین فیلسوف تاریخ جدید ایران لقب داده‌اند. می‌خواستم بدانم که از نظر گاه شما آیا سید احمد فردید، شارح مناسبی برای مارتین‌ هایدگر بوده است؟ کسی می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که حقیقت آراء فیلسوف را بشناسد و ملاکی برای حکم کردن درباره شروح و تفسیرها داشته باشد و من نمی‌دانم آیا چنین کسی وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ آنچه در فلسفه مهم است، هم‌سخنی و هم‌نوایی است. فلسفه تکرار الفاظ و عبارات فلسفی نیست. فردید با تعلق خاطر به فلسفه زندگی می‌کرد و درک عمیق داشت. بجای اینکه بپرسیم آیا او هایدگر را درست تفسیر کرده است، بهتر است ببینیم که آیا او حرف و درس آموختنی در فلسفه داشته است یا نه. من که در سال 1351 در پاریس بودم به کلاسهای فلسفه می‌رفتم. در آن سال استادی بنام پیرو، هایدگر را کم و بیش مثل فردید تفسیر می‌کرد. کسانی هم تفسیرهای دیگر داشتند. فلسفه‌ها و تفسیرهایش بیش از آنکه درست یا نادرست باشند، باید ره آموز تفکر باشند. شما یک بار در پاسخ به این سوال که از چه طریقی می‌توان به تفکر‌ هایدگر راه یافت، گفته بودید که «من هنوز این طریق را درست نمی‌شناسم اما می‌دانم که چه راه‌هایی ما را از‌ هایدگر دور می‌کند.» آیا این پاسخ هنوز اعتبار دارد؟ در عبارتی که از من نقل کردید، دونکته نهفته است. یکی اینکه پرسش را دقیق ندانسته‌ام. نکته دیگر ناظر به شرایطی است که ما را از تفکر دور می‌کند. ما با عینک سیاست به فلسفه نگاه می‌کنیم و وقتی کتاب فلسفه می‌خوانیم، چه بسا که آن را وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد سیاسی و سیاست می‌انگاریم و البته خیال می‌کنیم فیلسوفان هم هرچه گفته‌اند، قصد سیاسی داشته‌اند. فیلسوف می‌تواند سیاسی باشد یا از فلسفه‌اش نتایج سیاسی حاصل شود اما تفکر از قید و قصد سیاست آزاد است و اگر صاحب نظران و فیلسوفان با مقاصد سیاسی به فلسفه نظر می‌کردند، فیلسوف نمی‌شدند. حتی «مارکس» در تشخیص تضادها و تعارض‌های درون سرمایه‌داری نظر سیاسی نداشت و به همین جهت بود که با ایدئولوژی مخالفت کرد اما کسی که به سرمایه‌داری می‌اندیشد، حاصل اندیشه‌اش هرچه باشد به یک نظریه سیاسی مبدل می‌شود و دیدیم که مارکسیسم به یک ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی تام و تمام مبدل شد. این تقسیم‌بندی‌هایی که در کشور ما شهرت دارد و اهل فلسفه پیرو این یا آن شخص خوانده می‌شوند، چه درست باشد و چه درست نباشد حاکی از فقر فلسفه است. اگر واقعاً کسانی وجود دارند که پیرو و مقلد این یا آن فیلسوف هستند در حقیقت با فلسفه نسبتی ندارند. چرا باید از گروه‌بندی‌های موهوم حرف بزنیم. شاید بفرمایند مگر در فلسفه حوزه وین یا حوزه فرانکفورت و.. وجود نداشته است و ندارد؟ اینها حوزه‌های حقیقی فلسفه‌اند و عنوان‌شان برچسب نیست. آثار فلسفی‌شان هم گواه فیلسوف بودنشان است. هر کس هر وقت در هر جا بخواهد نمی‌تواند یک حوزة فلسفه دائر کند. به فلسفه با تحمل درد می‌توان رسید. طریق آشنایی و انس با یک فیلسوف هم وقتی گشوده می‌شود که گوش‌ها فلسفه نیوش و زبانها زبان همزبانی با فیلسوفان باشد. اما تحقق این وضع بسیار دشوار است. زمان ما دیگر علاقه‌ای به فلسفه ندارد و با بودن تکنولوژی و سیاست، نیازی به فلسفه احساس نمی‌شود و چه بسا که توجه به فیلسوفانی مثل هایدگر نیز فرع علایق ایدئولوژیک باشد. هایدگر اکنون در همه جهان مورد توجه است و بسیار خوانده می‌شود. جهان توسعه یافته از آن جهت به فلسفه هایدگر توجه می‌کند که گویی می‌خواهد در این فلسفه موقع و مقام جهان خود و خطری که کل جهان کنونی را تهدید می‌کند، باز شناسد. می‌دانیم که هایدگر سخن شاعر را پذیرفته بود که نجات از جایی می‌آید که خطر آنجاست. شاید هایدگر بتواند نشانی بعضی خطرگاه‌های راه آینده را به غرب و به همة جهان بدهد. اما جهان توسعه نیافته که در مسابقه توسعه و در مبارزه سیاسی با غرب پیروز نبوده است، به زحمت می‌تواند زبان تفکر غربی را بیاموزد و در فلسفه به طور کلی و به خصوص در فلسفه‌هایی که متضمن نقادی غرب است چیزی را می‌جوید که آن را جانشین ایدئولوژی‌های مبارزه با استعمار و استیلای غربی کند و متاسفانه تفسیر ایدئولوژیک هایدگر راهنمای خوبی برای مبارزه سیاسی نیست اما شاید گاهی مایه تسکین و رضایت خاطر ‌شود. شما به نحوی با مدد گرفتن از‌ هایدگر، به مقوله «انقلاب» می‌پردازید. چه اینکه به اعتقاد شما، هیچ انقلابی در عالم صورت نمی‌گیرد، مگر آنکه اساس غرب زیر و رو شود. یعنی در واقع ما در پایان تاریخ غرب هستیم و دیگر امیدی به آینده غرب نمی‌توان داشت هرچند که به قول شما، ادراک این معنا هنوز آسان نباشد. پرسش اینجاست که آیا هنوز هم بر سر این سخن خویش استوار هستید؟ من انقلاب را صرف انقلاب سیاسی نمی‌دانم. اگر به رساله کوچکی که درباره انقلاب نوشته‌ام، مراجعه ‌فرمایید، می‌بینید که به انقلاب در عالم روح و فکر و نظر و عمل نظر داشته‌ام و البته معتقدم که انقلاب باید بتواند در اساس جهان کنونی رخنه کند و اساس دیگری بگذارد. تا‌کنون همه نوشته‌های من موید این مطلب بوده است. شاید تعبیر پایان یافتن و به تمامیت رسیدن تاریخ غربی موجب سوء‌تفاهم شده باشد. تمامیت یافتن تاریخ غربی به این معنی نیست که باید پای جهان تجدد را به‌سوی قبله کشید بلکه به فعلیت رسیدن همه استعدادهای آن است. به عبارت دیگر تجدد اکنون به دوره بهره برداری رسیده است. پس تعجب نباید کرد که در این تاریخ هرچه هست، سیاست و تکنولوژی است. سیاست و تکنولوژی توسعه می‌یابند اما نمی‌توانند بنیان تجدد را حفظ کنند. اکنون سیاست و تکنولوژی بی‌بنیاد شده‌اند و چنان که می‌بینیم داعیه اناالحقی دارند. درست است که آنچه می‌‌پاید بنیاد ندارد، بلکه خود عین بنیاد است، ولی تاریخ بی‌بنیاد نمی‌تواند دائمی باشد. وسعت دامنه نقد مدرنیته هم مؤید این معنی است. مع ذلک نظم تجدد تا هست قدرت دارد. اصلاً این نظم عین قدرت است و اگر نظم دیگری بخواهد جای آن را بگیرد باید بر اساس و بنیاد بسیار محکم تفکری که فرا می‌رسد، استوار باشد. چنان‌که اساس تجدد هم در شعر و فلسفه درخشان دوران رنسانس گذاشته شد. از انقلاب انبیاء چیزی نگفتم زیرا آنها با اتصال به مبداء وحی ظاهر و باطن را یکجا دیده و تعلیم کرده‌اند. در تاریخ جدید فیلسوفان و شاعران چشم انداز عالم جدید را یافتند و بازگفتند، اکنون این تاریخ ساخته شده است. فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌ها آمده‌اند و کار خود را کرده‌اند و هنوز هم همچنان مشغولند. قرن هیجدهم امید داشت که با این فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌هائی که به وجود آمد، زمین بهشت‌برین شود. این سودا اکنون دیگر وجهی ندارد اما بسیار محتمل است که از درون این تاریخ بارقه‌هایی بدرخشد و راه تاریخ دیگری را نشان دهد یا روشن کند. در هر صورت با نادیده گرفتن تجدد هیچ انقلابی صورت نمی‌گیرد. انقلاب بازگشت به گذشته و تجدید رسوم آن نیست. در انقلاب باید از غرب و از میان آن (و نه از کنارش) گذشت. غرب نمی‌گذارد هیچ قدرتی آسوده از کنارش بگذرد. من همچنان به انقلاب وفا دارم به شرط اینکه آن را محدود به رعایت بعضی رسوم و‌ترک بعضی دیگر نکنیم و سودای حل همه مسائل از طریق اعمال قدرت سیاسی نداشته باشیم. یکی از نکاتی که مایه تعجب من است، همنشینی نام‌ هایدگر و پوپر در ایران بعد از انقلاب اسلامی و حتی منازعه نظری میان علاقمندان آنهاست. لازم به ذکر نیست که شما در اردوگاه‌ هایدگری‌ها مستقر بوده‌اید و پوپر را به سبب اینکه حرمت فلاسفه را نگه نمی‌دارد، می‌نوازید. اما یک متفکر پسامدرن آلمانی با یک فیلسوف علم متعلق به سنت فلسفه تحلیلی چگونه می‌توانند با هم سخنی داشته باشند، چه رسد به اینکه با هم به مباحثه بنشینند. به نظر می‌رسد که رخداد این مباحثه در ایران توسط هواداران این دو، یکی از شوخی‌های تاریخ اندیشه است. البته قبل از پاسخ دادن به این سوال عرض کنم که من کاملا بر این امر واقفم که عدم ورود به تفکر‌ هایدگر و دشواری او، یکی از زمینه‌های مستعدی است که آن را به ایدئولوژی فروکاهیم و آن را در برابر ایدئولوژی دیگر قرار دهیم. از طرح صریح پرسش متشکرم. من جایی به نام اردوگاه‌ هایدگری‌ها نمی‌شناسم و خود به هیچ اردویی تعلق ندارم. شما درست می‌گویید که یک متفکر آلمانی مثل هایدگر نمی‌تواند با یک فیلسوف تحلیلی هم سخن شود، اما این را چرا به من می‌گویید! به کسانی بگویید که کتاب اسطوره چارچوب پوپر را راهنمای دیالوگ می‌دانند. پوپر گفته است که دیالوگ هیچ قید و شرطی نباید داشته باشد. گویی همه می‌توانند با هم، «هم سخن» شوند. اما آنچه را که شما به درستی شوخی تاریخ اندیشه دانسته‌اید، شاید صرفا از آن جهت به اندیشه مربوط باشد که در آن تا حدی روشن می‌شود که چه آراء و افعال و اقوالی با هم می‌سازند و کدام‌ها با هم نمی‌سازند. شاید تشخیص تعارض‌هایی که در متن یک فلسفه وجود دارد، دشوار باشد اما در ایدئولوژی که ناظر به عمل سیاسی است تشخیص تعارض چندان دشوار نیست. وقتی ایدئولوژی میزان تفکر باشد اختلاف‌های نظری هم صورت سیاسی پیدا می‌کند و البته گاهی اختلاف‌های سیاسی در پوشش اختلاف نظری پنهان می‌شود وگرنه در فلسفه بحث و نزاع هر قدر شدید باشد به جبهه‌گیری‌های گروهی و سیاسی نمی‌کشد. تکرار می‌کنم که من به هیچ اردو و اردوگاهی تعلق ندارم و امیدوارم این قبیل تقسیم‌بندی‌ها و تقابل‌ها که ناشی و حاکی از بی‌اعتنایی یا کم اعتنایی به خردمندی و دانایی است، تکرار نشود. شما در بسیاری از آثارتان به‌وضوح از انگاره‌های هایدگری تاثیر پذیرفته‌اید و به‌تبع او از فلسفه به تفکر رو کرده‌اید. به‌نظر شما بالاخره راه ما از مسیر فلسفه می‌گذرد یا از راه تفکر؟ ببینید! دانشجوی فلسفه پرسش دارد و دوستدار دانستن است. من که فلسفه می‌خوانم باید از همه فلسفه‌ها کم و بیش با خبر باشم. هایدگر هم فیلسوف بزرگی است که باید او را شناخت. من هم بعضی کتابها و مقالات او و آثاری را که راجع به فلسفه او بوده است، خوانده‌ام، اما ملتزم نیستم که هر چه او گفته است بگویم. چنان‌که در 30سال اخیر همه نوشته‌هایم درباره وضع خودمان بوده است. مگر اینکه بگویند من گفته‌های هایدگر را بر وضع ایران تطبیق داده‌ام، که گمان نمی‌کنم چنین باشد. که اگر هم باشد بدون تأمل و تفکر و تحقیق نمی‌توانسته است صورت گیرد. شما راست می‌گویید که من امید به تفکر را از هایدگر آموخته‌ام، اما پیش از آن امید به دوست را از سعدی آموخته بودم که سروده است: امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی اگر این زمینه فکری نبود من متوجه سخن هایدگر نمی‌شدم. اما اینکه در جایی گفته‌ام که فلسفه به‌صورتی که در یونان به وجود آمد و دو هزار و پانصد سال سیر کرد و به منزل تجدد رسید، آینده ندارد. استنادم به فلسفه‌های بعد از نیچه است. از آغاز قرن بیستم تا کنون فلسفه جدید سه صورت کلی داشته‌ است. فلسفه قاره‌ای یا اروپایی که با نفوذ در تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه می‌خواهد بداند کار فلسفه به کجا ‌کشیده است یا می‌کشد. فلسفه تحلیلی در حقیقت با فلسفه به اصطلاح اروپایی به‌‌رغم کوشش‌هایی که برای ساختن پل میان آن دو شده است، چندان سروکاری ندارد، اما فلسفه آمریکایی پراگماتیسم میان این دو حوزه ایستاده و فلسفه را به سیاست و عمل و کارآمدی و موفقیت و دموکراسی باز می‌گرداند. دو حوزه اخیر کاری به آینده ندارند و به آینده نمی‌اندیشند. فلسفه حوزه اروپایی غیبگویی نمی‌کند اما پروای آینده دارد. این پروا مغتنم است. برای درک این پروا باید با اندیشه پست‌مدرن آشنا شد و در آن تأمل کرد. اینکه فلسفه چه می‌تواند بکند و آیا هایدگر در کشور ما طرح شدنی است یا نیست، پرسش‌های مهمی است اما قبل از اینکه به آنها بپردازیم، باید بدانیم که فلسفه چیست و تا کنون چه کرده است و ما چه سر و کاری با فلسفه داریم. اگر این پرسشها و پرسش‌هایی که شما مطرح کردید به جد مطرح شود، من از سخن خود عدول می‌کنم و می‌پذیرم که هنوز فلسفه لااقل در جهان ما می‌تواند منشاء آثار بزرگ باشد اما فلسفه کجاست و نشانی خانه‌اش را از که باید پرسید. ما از فلسفه حرف می‌زنیم. یا حرف فلسفه می‌زنیم اما فلسفه درد است نه حرف: گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی نه حافظ را حضور درس خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی و بالاخره اینکه: اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی یک نکته دردناک در اندیشه شما هست و آن هم این نکته که ما در تاریخ، در وضعی قرار گرفتیم که نه «فلسفه» می‌تواند ما را نجات دهد و نه «ما» می‌توانیم فلسفه را نجات دهیم. چه اینکه فلسفه به آینده تعلق ندارد و از طریق تفکر است که ما به آینده پای می‌گذاریم. این دیدگاه نیز متکی بر پیش‌بینی‌ هایدگر در این مورد که «تفکر» بناست بیاید و آن دیگر «فلسفه» نیست، چرا که اصیل‌تر از فلسفه می‌اندیشید. می‌خواستم بدانم‌ترابط فلسفه و آینده را در چه می‌بینید؟ من باید درمورد این سوال شما توضیحی راجع به فلسفه و آینده بدهم. ببینید! من گفته‌ام که فلسفه هرچه باشد، دیگر به آینده تجدد مددی نمی‌رساند. یعنی با افلاطون، توماس اکوئینی و دکارت و کانت و هگل و ویلیام جیمز و نیچه و هایدگر و سارتر و کریپکی و رورتی و... راه تجدد ادامه نمی‌یابد و مشکلات کنونی جهان حل نمی‌شود اما آینده ما در هیچ صورتی آینده غرب نیست. درست است که توسعه هر چه باشد و هر صورتی داشته باشد، به‌طور کلی تکرار و پیروی است، اما برای رسیدن به آن باید فکر کرد. فلسفه، تجدد را نمی‌تواند دائمی کند، اما برای گشودن و طی راه تجدد وجودش لازم است. به عبارت دیگر در وضعی که ناگزیر باید توسعه را پذیرفت روکردن به فلسفه و علوم انسانی هم ضروری است. ما اکنون و در این شرایط تاریخی به فلسفه و علوم انسانی (و البته نه صرف تکرار حرف‌های فیلسوفان و دانشمندان) نیاز داریم. جناب آقای دکتر! در مصاحبه‌ای که در باب علوم انسانی با شما داشتم و در شماره نخست مجله منتشر شد، دیدگاه‌های شما در باب علوم انسانی و خاستگاه آن در معرض دید علاقمندان قرار گرفت. خیلی‌ها ضمن خواندن و استفاده بردن از آن مصاحبه، این گله را از من داشتند که چرا در مورد عقاید گذشته رضا داوری اردکانی در باب علوم انسانی و علوم اسلامی سخن به میان نیاورده‌ام. البته برای من که روبه‌روی شما نشسته‌ام، واضح است که این سخنانی که امروز دارید، حاصل گذشت دوران نیز می‌شود و بالاخره هر انسانی در گذر ایام، خود را وا می‌سازد. اما به نظر می‌رسد که خود شما چندان تمایل ندارید که از دوره‌های فکری‌تان صحبت شود. امروزه همه می‌دانند که به طور مثال جواد طباطبایی دو دوره فکری داشته است یا داریوش شایگان دوره‌های مختلف فکری را پشت سر گذاشته است. شما موافقید که از دوره فکری اول و دوم داوری اردکانی سخن بگوییم؟ یک بار حدود 10 سال پیش در پاسخ این پرسش گفته‌ام «که من تغییر نکرده‌ام، زمانه تغییر کرده است». من در گذشته از انقلابی که در پایان دوران تجدد وقوع می‌یابد و بنای عالمی را می‌گذارد که در آن آدمی در عین اینکه آزاد است، دائر مدار وجود نیست بلکه مراد و کام خود را نه در غلبه و کین‌توزی، بلکه بیشتر در دوستی و مهر و معرفت می‌یابد دفاع کرده‌ام. این مهر و معرفت جز در سایه تحول نسبتی که با زمین و آسمان داریم، پدید نمی‌آید. می‌بینید که من اکنون هم برعهد سابق باقی‌ام. درباره علوم انسانی نیز همان می‌اندیشم که 40 سال پیش می‌اندیشیده‌ام و گفته‌ام این علوم در حکم علم کلام در جهان قبل از تجدد است. علوم انسانی ناظر به بحرانهای تاریخ جدید و راهگشای خروج از آنهاست و مگر علم کلام چه می‌کرد. اما تفاوتی که می‌بینید در حقیقت تفاوت نیست. اگر قرار است جهان دیگری بیاید علم‌اش هم بی‌آنکه از علم کنونی پیوند بگسلد صورت و وضع و غایت دیگر پیدا می‌کند. اگر باید سیاست توسعه ادامه یابد این سیاست جز به مدد علوم انسانی کارساز نخواهد بود. حتی می‌گویم اگر تاریخ غربی بدون علوم انسانی پدید آمد و سیر کرد و در مرحله بحران به علوم انسانی رسید برای طی راه مدرنیزاسیون (تجدد مآبی) نه فقط باید از علوم انسانی مدد گرفت. بلکه باید با آنها آغاز کرد. این قضیه 30سال پیش چنان‌که اکنون روشن شده است، روشن نبود. من در سال‌های اول انقلاب می‌گفتم بیاییم در معنی توسعه فکر کنیم. پیشنهادهای دیگری هم داشتم که هیچ کس توجه نکرد. اگر توجه کرده بودند اکنون گفته‌های آن زمان من این اندازه مبهم نبود و کمتر موجب سوء‌تفاهم می‌شد. اما می‌پذیرم که سوء تفاهم اصلی بیشتر به لحن ایدئولوژیک گفته‌ها و نوشته‌های آن زمان باز می‌گردد. در آن زمان همه سخن‌ها ایدئولوژیک بود و نه فقط من، بلکه همه سخن‌ها و سخن همه لحن و فحوای ایدئولوژیک داشت. البته اگر می‌گویید اهل فلسفه باید به زبان فلسفه سخن بگویند من با این سخن مخالفت نمی‌کنم و چه بسا بعضی گفته‌ها و نوشته‌های سابق را نیز نقد کنم. من در مورد خود و نوشته‌هایم بسیار سختگیرم و چیزی را که می‌نویسم اگر 70 بار بخوانم، آخرین بار هم آن را تغییر می‌دهم. من خود یکی از نقادان نوشته‌های خویشم، اما چیزی در همه آنها هست که آن را نفی نمی‌کنم. شما در دوره نخست فکری‌تان که با پیروزی انقلاب اسلامی نیز همراه است، صریح‌ترین و رادیکال‌ترین مواضع را علیه غرب و اندیشه جدید آن دارید. شما با اقتفا به‌ هایدگر درصدد نفی فلسفه غرب و روی آوری به «تفکر» که وجوهی از آن را در ولایت دینی می‌دانستید، بودید. اما امروزه ما شاهدیم که بر خلاف دوره نخستی که اشاره شد، شما برای دفاع از علوم انسانی، در یک موضع کاملا ضد‌ هایدگری، زبانی متافیزیکی را برای تحلیل و دفاع از علوم انسانی که رستنگاه‌اش در غرب بوده است، برمی‌گزینید. شما در دوره دوم فکری‌تان حتی به دفاع از فلسفه در برابر علم برمی‌آیید و هر امری را با توجه به بنیاد فلسفی‌اش تحلیل می‌کنید. به نظر می‌رسد که این دوره‌بندی‌ها بسیار واضح است. شما با این نظر مخالفتی ندارید؟ من باید دوباره تاکید کنم و بگویم که از انقلاب دفاع می‌کنم. به عبارت دیگر بنده اکنون هم از انقلاب دفاع می‌کنم و همچنان به غرب و تجدد با نظر انتقادی می‌نگرم. لیبرال دموکراسی را هم پایان تاریخ نمی‌دانم. دیروز که غرب و جلوه‌های آن را به صراحت نقد می‌کردم نقدم، نقد از بیرون بود. یعنی خود را بیرون از تاریخ غربی فرض می‌کردم و به آن می‌نگریستم، اما در واقع ما در درون تاریخ زندگی می‌کنیم. درون تاریخ غربی یکپارچه نیست بلکه در آن مرکز و پیرامون، توانمند و ناتوان، استعمار کننده و استعمار شده، توسعه یافته و توسعه نیافته سرکوب‌گر و سرکوب شده به آسانی از هم تمییز داده می‌شوند. در این جهان در جایی غرب قوی و قدرتمند و هنوز بالنسبه بهره‌مند از عقل کارساز است و در قطب دیگر غرب مفلوک خود باخته و خرد سابق از دست داده قرار دارد که در بحبوحه غوغاها و پرحرفی‌ها از این سو به آن سو می‌رود. اگر قرار باشد در درون غرب سکنی کنیم، کجا را بر می‌گزینیم؟ در درون غرب باید در جانب فلسفه و مابعدالطبیعه بود زیرا قوام غرب به فلسفه است. من از علوم انسانی بدان جهت دفاع می‌کنم که شاید بتواند تا حدی فلاکت غربی را تعدیل کند. یعنی به فلسفه و علوم انسانی به عنوان راهی که برای ورود به منزل توسعه ضروری است، نظر می‌کنم، اما همچنان به گشایش راه دیگر امیدوارم. سخن سابق من در باب نظام ایدال بود. اکنون که باید راه توسعه را بپیمائیم من از لوازم و شرایط طی راه توسعه و گذشت از توسعه نیافتگی می‌گویم. این گفتار، یک گفتار فلسفی است و گفتار گذشته بیشتر سیاسی بود. البته گفتار فلسفی ضرورتاً ضد گفتار سیاسی نیست بلکه با آن متفاوت است. سخن را در وقتش باید شنید و فهمید و البته این کار آسانی نیست. اگر جهان توسعه‌نیافته این را می‌دانست کم و بیش از عهده مشکلات‌اش بر می‌آمد. در احوال‌ هایدگر آمده است که روزی جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی او یک کتاب در باب اخلاق می‌نویسد و‌ هایدگر در پاسخ به آن سوال گفته بود که بر چه مبنایی می‌توان از اخلاق سخن گفت؟ البته درست است که‌ هایدگر برای نیفتادن در دام متافیزیک این پاسخ را می‌دهد اما من می‌خواهم از شما بپرسم که چه زمانی یک کتاب در باب نسبت ما تفکر‌ هایدگر می‌نویسید؟ آیا اصلا با مواد و مصالحی که سنت در ایران در اختیار شما قرار می‌دهد، قادر به انجام این کار هستید. چه اینکه شما سنت ما را خوب می‌شناسید و در پژوهش‌هایی که درباره فارابی و تاریخ فلسفه در دوران ایران اسلامی داشته‌اید، به این امر التفات داشته‌اید؟ از شما استدعا می‌کنم خود را از تلقی پدید آمده و متداول شده در 20 سال اخیر آزاد کنید و مرا نماینده هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری ندانید، بلکه در سخن من نظر کنید و اشکال‌هایی را که به نظرتان می‌رسد، بگویید. من از هم‌نسلان و حتی از نسل بعد از خودم توقع ندارم که نوشته‌های مرا بخوانند، اما امیدوارم نسل شما و نسلی که دارد می‌آید، به آنها به این عنوان که نویسنده‌اش به فلان گروه موهوم منسوب است، بی‌اعتنایی نکند. من درد تاریخ توسعه‌نیافتگی را آزموده و باز گفته‌ام. یا به عبارت درست‌تر قصه بیرون‌افتادن از تاریخ را حکایت کرده‌ام. پس من از جانب دیگران و به نمایندگی آنان حرف نمی‌زنم اما در مورد اخلاق عرض می‌کنم که در جهان متجدد نسبت اخلاق با علم و سیاست دگرگون شده است. این جهان با اخلاق مخالفتی ندارد اما هیچ‌یک از ارکانش به اخلاق مستقل از اصول تجدد متکی و حتی پیوسته نیست و شئونش خود را ملتزم به رعایت قواعد اخلاق نمی‌دانند. شاید هایدگر هم به همین جهت نمی‌توانست در این عالم کتاب اخلاق بنویسد. در این جهان تکلیف اخلاق را قدرت معین می‌کند. اما کتاب نوشتن درباره هایدگر و هر فیلسوف دیگری وظیفه گروه‌های آموزشی فلسفه است. من هم که عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده‌ام، شاید می‌توانستم چنین کتابی بنویسم اما جز یک مقاله چیزی ننوشته‌ام. سنن فکری و فلسفی ما مانع رو کردن به هیچ فلسفه‌ای نیست. اتفاقاه به‌نظر من اگر بخواهیم در باب هریک از فلسفه‌های جدید اثر تحقیقی بنویسیم باید در فلسفه گذشته خود رسوخ کنیم. فلسفه‌های جدید از حیث مبنا با فلسفه ما تفاوت دارند اما فراموش نکنیم که هر دو فلسفه‌اند و فلسفه هرچه باشد، تفکر وجود است. برای رسیدن به مقام تحقیق در فلسفه باید با زبان فلسفه آشنا شد. زبان وسیله گفتن و نوشتن مقاصد نیست بلکه می‌تواند عین تفکر باشد. ما هر وقت با زبان فلسفه جدید آشنا شدیم، می‌توانیم در آن فلسفه به مقام تحقیق و هم‌زبانی و هم سخنی با فیلسوفان برسیم.‌ترجمه لفظ به لفظ و جمله به جمله ممکن است مقدمه این آشنایی باشد ولی با توقف در آن به فلسفه نمی‌توان رسید و اکنون ظاهراً این مقدمه قدری طولانی شده است. من هرگز تا کنون در فکر نوشتن کتابی درباره هایدگر نبوده‌ام، اما وقتی می‌خواستم تاریخ مختصر فلسفه معاصر را بنویسم، فصلی درباره هایدگر نوشتم که در مجموعه‌ای تحت عنوان «فلسفه چیست؟» چاپ شده است. متاسفم که به نوشتن تاریخ فلسفه معاصر موفق نشدم و اکنون دیگر فکر نمی‌کنم که فرصت این کار را داشته باشم، ولی هر روز فکر می‌کنم که شاید فردا روز فراغت باشد. اما فردا که می‌آید گرفتاری‌هایش را هم با خود می‌آورد. می‌دانید من کسی نیستم که با خشنودی وقتم را بیهوده در کارهای تشریفاتی که هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، صرف کنم. مع‌هذا ناگزیر به بعضی کارهای کم و بیش پراکنده تن در می‌دهم و ساعت‌هایی از وقتم را در کار اداری و نشست‌های غیر لازم و کم فایده و نوشتن در مباحث متفرق و سخنرانی در این مجلس و آن مجلس صرف می‌کنم. از این بابت خوشحال نیستم اما تأسف خوردن هم وجهی ندارد. خوشحالم که به پایان عمر نزدیک شده‌ام و امیدوارم با توجه به اینکه توانم رو به اتمام است، فعالان عرصه فرهنگ هم این سالخورده ناتوان را معاف فرمایند. گاهی هم این فکر در نظرم می‌آید که اگر تا چند ماه دیگر که دوره مسوولیت اداریم به سر می‌آید، زنده باشم، از تهران بگریزم. اما مگر جایی برای گریختن هست. کاش می‌توانستم از خود بگریزم. خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات/ چه‌هاست بر سر این قطره محال‌اندیش متاسفانه هوای تجدد چندان و چنانکه باید به مزاج من نمی‌سازد و آزارم می‌دهد اما گرد‌و‌غبار ضدیت کاذب با تجدد بیشتر آزارم می‌دهد. البته من در پراکنده‌کاری‌هایم هم همواره پروای فلسفه داشته‌ام، اما نمی‌توانم بگویم که وقتم مشوش نمی‌شده است. مختصر اینکه فلسفه وقت می‌خواهد و وقت نیست (بی‌تاریخی که می‌گویم مرادم همین نبودن و نداشتن وقت یا مشوش‌بودن آن است) و اگر باشد، مشوش است. من از اول که به سیاست فارابی پرداختم می‌خواستم بدانم که او چگونه فیلسوف شده است و از فلسفه چه می‌خواسته است و اکنون به ما چه می‌تواند بیاموزد و ما از او چه می‌توانیم بیاموزیم و مهمتر اینکه آیا با رجوع به آثار او و اخلافش چه نسبتی با فلسفه قدیم و جدید می‌توانیم داشته باشیم. رجوع و تمسک به یک فیلسوف هر کس که باشد و هر مقامی در تاریخ فلسفه داشته باشد و اکتفا به یک فلسفه، با فلسفه و تفکر فلسفی مناسبت ندارد. فلسفه با درد پرسش وجود آغاز می‌شود و پرسش را منحصراً از یک فیلسوف نباید پرسید. هر کس که در فلسفه پرسشی دارد با استادان فلسفه همزبان می‌شود و در طرح درست پرسش یافتن راه ورود به آن از آنها درس می‌آموزد. البته کسی که با سنت انس ندارد پرسش هم نمی‌تواند داشته باشد و اگر فلسفه بگوید تکرار الفاظ است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در دنیای تعقل افراد مهم نیستند، استدلال‌هایشان مهم است. به نظرم هایدگر در نقد تفکر غربی، مبانی عقلی خوبی را به میان کشیده و امثال دکتر داوری هم توانسته‌اند حرف هایدگر را بفهمند. عقلی که هایدگر به صحنه آورده است که از یک طرف عزم عبور از حجاب متافیزیک را در بر دارد و از طرفی ما را با وجودی خاص به نام «دای زاین» روبه‌رو می‌کند و این عقل نیاز امروز ما است. موفق باشید
11181
متن پرسش
با سلام: با چه اصلی قضایایی مثل این که معلول نیازمند علت است و یا نظم نمایانگر هدف است را به کل تعمیم می دهیم و می گوییم هر معلولی علتی دارد یا هر نظمی هدفی دارد، شاید در واقع این چنین نباشد و معلولی باشد که نیاز به علت نداشته باشد پس تعمیم ما اشتباه است و نمی شود گفت که معرفت یقینی وجود دارد. اشکال نظر بنده کجاست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این یک امر بدیهی است و اگر نپذیریم به سوفسطایی مطلق می‌رسیم در آن حدّ که نمی‌توانیم بپذیریم آن‌چه از بیرون احساس می‌کنیم و در ذهن داریم معلول پدیده‌های خارجی است و عملاً باید منکر هر واقعیتی بشویم و در نتیجه نمی‌توانید از بنده سؤال کنید و انتظار جواب داشته باشید زیرا دیگر شما علت سؤال خود نیستید که لازم باشد جواب بنده معلول آن سؤال باشد. موفق باشید
11155
متن پرسش
با سلام: با توجه به جواب سوال 11142 که فرمودید: انسان‌ها به مرور مفاهیم ذهنی خود را شکل می‌دهند و کامل می‌کنند. پس چرا کودک تازه متولد شده که هنوز فاقد ذهن می باشد موقع شیرخوردن وقتی شیر یک سینه مادر تمام می شود متوجه می شود و تمایل به سینه دیگر مادر پیدا می کند مگر نه اینکه مفهوم عدم وجود شیر در یک سینه مادر را درک کرده و خواهان شیر از سینه دیگر مادر می شود؟ چگونه توجیه پذیر است؟ درحالی که هنوز فاقد ذهن می باشد ولی مفهوم عدم که ذهنی است را درک کرده؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این موارد بیشتر با غریزه و هدایت تکوینی انجام می‌شود، بحث ما در رابطه با انتزاع مفهوم عدم است که مثل سایر مفاهیم ذهنی با تکامل ذهنی برای انسان پیش می‌آید، مگر انسان‌های ساده که در انتزاع مفاهیم خیلی ضعیف عمل می‌کنند. اصل این مباحث را باید در دروس فلسفه دنبال کنید به‌خصوص در مباحث صورت‌های ذهنی و جایگاه آن‌ها. موفق باشید
11157
متن پرسش
سلام: افرادی که توهم بینایی دارند تصاویری می بینند همانند واقعیت و نمی توانند توهم را از واقعیت تشخیص دهند، حال این سوال پیش می آید که نکند ما هم تصاویری که می بینیم واقعی نباشد و دچار توهم باشیم؟ چگونه به این سوال می توان جواب داد و پاسخ قانع کننده ای داد؟ لطفا جواب قانع کننده بدهید. ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تنها از آن جهت که حقانیت ادراکات خود را به صورت بدیهی پذیرفته‌ایم می‌توانیم از این نوع شکاکیت آزاد شویم وگرنه تا بی‌نهایت این شکاکیت وجود دارد، حتی می‌توانید از خود بپرسید از کجا این که فکر می‌کنم نکند من توهّم دارم هم توهّم باشد که می‌شود توهم در توهم و این سلسله تا ابد ادامه می‌یابد. موفق باشید
11160
متن پرسش
سلام علیکم: 1. آیا همه مباحث مرگ را ذکر کرده اید؟ یعنی تقدیر خداوند فقط در این حوزه هاست؟ آیا خداوند مرگی را برای کسی تقدیر کرده که هیچ کس نداند چرا؟ 2. کلیپ فروختن زنان توسط داعش را در بازار دیدم! گناه این زنان چیست و آیا خودشان در این حادثه ای که اتفاق افتاده نقشی داشته اند؟ منظورم این است که چون هجرت نکرده اند مقصرند و این تاوان کم کاری خودشان است؟ یا جنایاتی که ریگی می کرد و گروگان می گرفت و گروگان ها را می کشت چه توضیحی دارد؟ آیا به عین ثابته شان ربطی دارد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- تنها در نگاه فلسفی ما بحث کرده‌ایم و این هرگز همه‌ی مطلب نیست 2- هرچه هست حساب‌هایی است که از مدیریت الهی خارج نیست هرچند در ظاهر ما متوجه حکمت آن نشویم. گفت: صدهزاران طفل سر بُبْریده شد/ تا کلیم اللّه صاحب‌دیده شد». موفق باشید
11142
متن پرسش
با سلام: اینجانب در درک مفهوم عدم مطلق دچار مشکل شده ام 1- اگر عدم مطلق هیچ چیز نیست، نه در ذهن و نه در خارج ذهن، پس چطور ما مفهوم عدم مطلق را درک می کنیم و از آن با خبر می شویم؟ 2- اولین بار مفهوم عدم مطلق چگونه توسط نفس درک می شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مفاهیم، انتزاع ذهن است حال یا با نظر به آن‌چه در خارج است آن را می‌سازد مثل مفهوم انسان که مشترکات حسن و رضا و علی را انتزاع می‌کند و مفهوم انسان را می‌سازد یا مثل مفهوم عدم مطلق است که با نظر به محدودیت پدیده‌ها یک مفهومی که حاکی از محدودیت و نیستی مطلق است از آن‌ها انتزاع می‌نماید 2- انسان‌ها به مرور مفاهیم ذهنی خود را شکل می‌دهند و کامل می‌کنند. موفق باشید
11122
متن پرسش
سلام استاد: کجا می تونم فرق و حیثیت استعمالی مفاهیم «سبب و مسبب و علت و معلول و لازم و ملزوم و دال و مدلول» را به دقت مطالعه کنم؟ لطفاً یا منبع ارائه بدید یا خودتون توضیح دقیق بفرمایید. متشکرم
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: منبع خاصی جهت توضیح این واژه‌ها غیر از کتب لغت سراغ ندارم. بیشتر باید از جمله‌هایی که به‌کار می‌برند متوجه معنای آن‌ها شوید. به طور اولیه معنای سبب و مسبب یا علت و معلول تفاوت نمی‌کند ولی لازم و ملزوم همیشه به معنای علت و معلول نیست زیرا گاهی به معنای تقارن است بدین معنا که یکی مقارن یا همراه دیگری است مثل رسیدن زمستان با سرما و باز دال و مدلول در بسیاری موارد به معنای علت و معلول به‌کار می‌رود ولی بعضاً یکی علامت و نشانه برای دیگری می‌تواند باشد بدون آن‌که رابطه‌ی علت و معلولی در میان باشد مثل رابطه‌ی خشم و سرخی گونه. موفق باشید
11126
متن پرسش
سلام استاد عزیزم: من سوالاتی رو در قالب چند شماره ازتون پرسیدم ولی جوابی دریافت نکردم هنوز، زمان ارسال سوالم شما کربلا بودید و من هم اول سوالم رو با زیارت قبولی شروع کردم. ایمیل رو هم که دادم، سوال بهتون رسیده؟ ممنون
متن پاسخ
به نام خدا/ شماره سوال و جواب 10870 هست که استاد در تاریخ اول دی ماه جواب داده اند. لطفا در دیدن سوال و جواب های سایت دقت فرمایید./ مدیریت سایت/ سلام: زیارتتون قبول. یادش بخیر چند سال قبل روزی سعادت پیدا کردیم و با زیارت شما شدیم زائر حرم آقا ان شاالله. سوال اول: استاد میخوام ازتون درباره تفکر بپرسم. مدتی است بخصوص با وجود اینترنت و گروههای اجتماعی و مشارکت در گروهها که البته همه هم مذهبی هستند یا در قالب صحبتهای دوستانه فرصت مطالعه تفکر و خیلی کارهای خوب از من گرفته شده. بارها قصد دوری ازین ابزارها رو گرفتم و همه ناموفق بوده. حتی در دوران دوری ازین ابزارها هم توفیقی برای کارهای مفید مثل قرآن خواندن یا مطالعه نداشتم. انگار دست و دلم پیش نمیره و بیخود موبایل دستم میگیرم. میدونم که وقتم داره تلف میشه. چطوری غلبه کنم؟ نور زندگیم کم شده، شوق مناجاتم، کیفیت نمازهام و...همه کم شدن. چه کنم؟ سوال دوم: از وقتی ساکن تهران شدیم و از کلاسهای هفتگی شما و سخنرانی های هفتگی آقای معمار منتظرین فاصله گرفتم روحم کسل شده و ذهنم پر از افکار بیهوده، نیاز به تذکر دارم. به نظرتون چه کتابی یا چه سخنرانی رو ازتون گوش کنم یا بخوانم تا حالم جا بیاد؟ سوال سوم: رهبر عزیزمون که فرمودن فلسفه رو باید از کودکی به فرزندانمون بیاموزیم، چطوری باید چنین کنیم؟ وظیفه ما والدین چیه؟ آیا شما در این زمینه مطالب آماده ای دارید؟ ممنونم. التماس دعا..........................باسمه تعالی: سلام علیکم: جای شما و همه‌ی دوستان حقیقتاً خالی بود 1- با توجه به آنچه در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» عرض شد باید به خودتان برنامه بدهید و همچنان روی برنامه مقاومت کنید تا شخصیت جدیدی برایتان ظهور کند 2- می‌توانید همان مباحث را به‌خصوص مباحث جلسات شنبه را از روی سایت دنبال کنید تا فضای حضورتان محفوظ بماند و در انتخاب کارها به کمک‌تان آید 3- فکر می کنم مباحث معرفت نفس مثل بحث «من کو؟» در کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» خوب باشد. موفق باشید
11114
متن پرسش
سلام علیکم: جایگاه و ضرورت خواندن منطق برای ورود به فلسفه را بفرمایید. آیا برای فلسفه خواندن، نیاز به منطق خوانی است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: لازمه‌ی فهم فلسفه، منطق نیست، ولی از آن‌جایی که فلاسفه با زبان منطق سخن خود را فرموده‌اند باید اصطلاحات علم منطق را بشناسیم. موفق باشید
11115
متن پرسش
سلام علیکم: مباحث مربوط به صادر اول و نور حضرت محمد (ص) و مقام عنصری را از چه منابعی می تونم مطالعه کنم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا باید در تشکیک وجود از طریق «برهان صدیقین» وارد شوید و سپس کتاب «حقیقت نوری اهل‌البیت«علیهم‌السلام» می‌تواند باب اندیشه در این موارد را بگشاید تا برسید به مباحث عرفان نظری. موفق باشید
11058
متن پرسش
سلام علیکم: آیا برای تسخیر تکنولوژی فناوری اطلاعات(IT) به فلسفه مابعدالطبیعه مسلط شویم؟ آیا می شود در کنار تحصیل این رشته به طور جد به فلسفه پرداخت یا کار بی فایده ای است و باید زحمت را به دوش متفکران گذاشت؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر ما با مبانی هستی‌شناسی وارد این علوم شویم در درست تجزیه و تحلیل‌کردن موضوع دچار خطای پوزیتیویست‌ها نمی‌شویم. موفق باشید
11059
متن پرسش
برای شناخت فلسفه ما بعدالطبیعه از کجا باید شروع کنیم؟ کدام کتاب ها را برای شروع پیشنهاد می کنید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بعد از مطالعه‌ی کتاب «ده نکته در معرفت نفس» همراه با صوت شرح آن، و «برهان صدیقین» با صوت شرح آن، به کتاب «معاد» با صوت شرح آن رجوع کنید و خود را آماده کنید برای مطالعه‌ی کتاب «بدایة الحکمة» علامه‌ی طباطبایی«رحمت‌اللّه‌علیه». موفق باشید
11033
متن پرسش
با سلام و عرض ادب خدمت استاد طاهرزاده: سوالی هست که مدتها ذهنم را مشغول ساخته است و متاسفانه جوابی برای آن پیدا نمی کنم. مطالب بسیاری هم در این زمینه مطالعه کرده ام حتی نظر عرفا و متکلمین درباره چگونگی خلقت را مطالعه کرده ام ولی همچنان بی پاسخ مانده ام. سوال این است که هدف از خلقت انسان یا نظام هستی چه بوده است؟ خداوند در قرآن می فرماید که هدف عبادت است خب این جواب در صورتی درست است که به انسان از لحظه خلقت توجه شود نه از وقتی که انسان از هیچ بوجود آمده باشد یعنی اینکه در فاصله ایی که یک موجود از صفر مطلق تا حیاتش را در نظر می گیرم نمی توانیم هدفی برای خلقتش فرض کنیم. در عالم خواب یکی از بزرگان دینی را دیدم سرشار از عشق خداوند بود و حالت عجیبی داشت و به من گفت: دست از این سوالها بردار عاشق باش و من مثل اینکه در ذهنم می گفتم اگر عاشق باشی باز این سوال باقی است و عقل که حذف نمی شود. به این نتیجه رسیدم که شاید بتوان این سوال را اینطور پرسید که جواب قانع کننده ای گرفت و آن این است که اگر انسان و نظام هستی بوجود نمی آمد چه اشکالی وارد بود؟ خداوند بدون خلق موجودات باز خداوند بود و هیچ اشکالی وارد نمی شد؟ پیشاپیش سپاسگزارم از لطف شما یا حق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر خلقت را فعل خداوند لحاظ کنیم همین‌طور است که می‌فرمایید که اگر خلق نمی‌کرد هیچ نقصی در او پیدا نمی‌شد ولی اگر خلقت را به اعتبار جواد بودن خداوند لحاظ کنیم حضرت حق نیاز هر مخلوقی که امکان موجودشدن را دارد می‌دهد و اگر ندهد بخل در ذات او پیش می‌‌آید، و در مورد راز خلقت موجودات سخن محی‌الدین در «فصّ آدم» خوب است که می‌گوید حضرت حق چون نظر به خود داشت ، در راستای نظر به خود نظر به وجه تفصیلی خود در آینه‌ی آدم کرد و انسان را آفرید و همه را نیز برای شکوفایی آدم آفرید. که مفصل این را می‌توانید در فصّ آدمی دنبال کنید. موفق باشید
11020
متن پرسش
ﺳﻼﻡ ﺁﻗﺎﯼ ﻃﺎﻫﺮﺯﺍﺩﻩ: یک باﺭ ﺍﺯ شما ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭلی نفهمیدم ﺍین ﺷﺮﺡ آخر ﺑﺮﻫﺎﻥ صدیقین را چگونه بفهمیم؟ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﺍﯾﻦ ده جلسه ﻫر چی ﺩﺭس ﺩﺍﺩﯾﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻠﺴﻪ ﺁﺧﺮ ﮐﻪ ﺯﺩﯾﺪ ﺯﯾﺮ ﻫﻤﻪ چی. ﺗﺸﮑﺮ ﺑﺎﺑﺖ ﺟﻮﺍﺏ به ﺳﻮﺍﻝ ها
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تشکیک در وجود یک مدل است جهت تدریس. وقتی متوجه شدید مراتب است مرحله‌ی بعد توجه به تشکیک در ظهور است یعنی همان تشکیک را در عالمِ ظهور دارید ولی آن تشکیک، ظهور حق است به انداز‌ای که شما در مقام توحید هستید و هر اندازه توحید شما شدید تر شد، حضرت حق بیشتر از طریق این مخلوقات ظهور می‌کند زیرا تمام مخلوقات به حق موجود‌اند. موفق باشید
10998
متن پرسش
بسم الله سلام: اگر انسان برای اینکه شکش خالص باشد و مطمئن باشد پیش فرضهاش کمترین تأثیر رو در انتخابهاش ‏می گذاره، تصمیم بگیره متون دینی اسلامی رو کنار بگذاره. کار درستیه؟ بنده وقتی که خواستم در عقایدم تحقیق کنم یا به عبارتی دچار یک شک شدید شده بودم همیشه یک زمزمه درونم بود که باید این طوری شکّم را خالص نگه دارم و ابتدا دنبال استدلالات برون دینی باشم که البته این اتفاق هم نیفتاد. طولی نکشید که فهمیدم کار عاقلانه ای نیست که انسان ذهن و دلش را پارکینگ مکاتب و عقاید مختلف بکند. نمی دانم این زمزمه تا چه حد عقلانی بوده و تا چه حد شیطانی و نفسانی!! نمی دانم هم این کار چقدر درست بوده! این زمزمه ها و تصمیمات هرچه و از هر نوع که بوده باشد شاید منجر شده باشد که رابطه ام با این متون کم شود اما این طور نبوده که این رابطه به کلی قطع شده باشد، برای خواندن مکاتب غیر اسلامی و غیر دینی کمترین وقت را گذاشتم در تمام این زمان ها بیشتر به مطالعه و تفکر در متون اسلامی و نظرات اساتید مسلمان پرادخته ام حتی یک ذره فلسفه هم که خوندم فلسفه اسلامی بوده، اما بالاخره این قضیه آثار قلبی بدی برایم داشته و باعث شده تحقیقاتم تا حدی ناقص و غیر روشمند جلو برود. ممنون می شوم مرا راهنمایی کنید و از درست و غلط بودن کارم آگاهم کنید و اینکه الان باید چطور ادامه بدهم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث در جواب‌گویی به فطرتِ حقیقت‌یاب‌مان باید باشد، فطرتی که در عین دنبال حقیقت‌بودن حقیقت را می‌شناسد. وقتی خداوند ما را با حقیقت اسلام آشنا کرده و از طرفی با مطالعه‌ی سایر ادیان متوجه می‌شویم آن ادیان خارج از وجوه تحریفی‌شان، اشاره به حقیقتی دارند که به صورت فعّال و با نشاط در اسلام هست، چه جای نگرانی است؟ شما سعی کنید از یک طرف اسلام را عمیقاً بشناسید و در هر فرصتی هم که پیش آمد نظر سایر ادیان موجود را در رابطه با توحید و معاد و نبوت بررسی کنید تا راحت‌تر متوجه عظمت دین اسلام شوید. بنده به عنوان کسی که تا حدّی این کار را کرده‌ام این پیشنهاد را به شما دارم. موفق باشید
10989
متن پرسش
با سلام محضر استاد بزرگوار: با مطالعه مقدمه آیت الله جوادی آملی بر رحیق مختوم و تامل در آن، بنظرم رسید که ایشان در این مقدمه از یک منظر در مقام معرفی «طرح حیات حکیم متعالی» هستند. با تامل بیشتر در پی استخراج آن رفتم ولی مطمئن نیستم که کاملا به مقصود رسیده باشم. از حضرتعالی که از آرای ایشان و فضای حکمت متعالیه آگاهی دارید، خواهشمندم نظر خود را درباره مطالب زیر را که فهم ناقص بنده از آن مقدمه بوده مورد سنجش قرار دهید و خطای احتمالی در آن را گوشزد فرمائید. با تشکر از صرف وقت شریفتان «طرح حیات حکیم متعالی» چیستی طرح حیات حکیم متعالی: هر انسانی لاجرم در حیات خود که از تولد ثانی و به میزان سیر جوهری روحش بسمت کمالات انسانی و سعه وجودی تا همیشه ممتد است، لاجرم طرحی دارد و زیست دنیوی او – امتداد مابین تولد و مرگ تن- نیز به تبع آن عمر حقیقی پیش می رود. آن که در میان طرح های گوناگون زیستن، رویکرد حکیمانه و دین مدارانه را برگزیده، ناگزیر از بررسی و انتخاب در میان مکاتب و مشرب های حکمی و دینی خاص در دریافت حقیقت و فهم دین است. نهایتا، آنکه هر سه منبع قرآن(نقل)، عرفان(شهود) و برهان(فلسفه) را اصیل، مستقل و معرفت زا دانست و فهمید که راه رسیدن به حکمت الهی و دریافت حقایق ناب از یک نوع جمع و هماهنگیِ میان آن ها می گذرد، به دنبال بهترین روش و موفقترین الگویِ جمع می رود و دست آخر به مشرب حکمت متعالیه می رسد. نکته مبنایی آنکه حیات معقول در زیست انسانی که طرح حکمت متعالیه را برای دریافت حقیقت برگزیده، با کنکاش صرف در علم حصولی بدست نمی آید. یعنی بدون ورود کامل در مراحل تحول جوهری روح، توفیق جمع هر سه منبع در الگوی حکمت متعالیه برایش میسر نمی شود. از یک طرف، سیر تحول جوهری و انقلاب روحی جز برای کسی که حقیقت نفس خویش را با علم حضوری مشاهده نکند، آغاز نخواهد شد و از سوی دیگر، در پایان سیر شهودی، توفیق جمع علم الیقین با عین الیقین و با حقایق قرآنی برای کسی که مراتب علم الیقین را کامل نکرده و همواره در انس با قرآن نبوده، حاصل نخواهد شد. بنابراین حکیم متعالی یا کسی که این مقام را نشانه رفته، نیازمند طرحی برای حیات معقول خود است تا بتواند هم در علم حصولی و حضوری و معرفت قرآنی کامل شود و هم در مسیر توفیق جمع هر سه عنصر، منبع و روش (قرآن، عرفان و برهان) حکمت متعالیه قرار بگیرد. استلزامات کلی طرح: فهم جایگاه حکمت متعالیه به عنوان الگوی برتر و موفق در فهم حقیقت (دین) و آمادگی جهت جمع عناصر اصلی حکمت متعالیه (قرآن، برهان و عرفان) در وجود انسان بطور ملکه و ذاتی (با سیر جوهری روح) و مجاهدت علمی و عملی تا رسیدن به حقیقت یا همان حکمت الهی. مراحل حیات حکیم متعالی و استلزامات هر مرحله 1. مرحله استکمال «علم حصولی» و «استعداد شهودی»: کسب علم الیقین با سیر در افکار فلسفی و کلامی استلزامات مرحله1: توغل در علوم حصولی مورد نیاز و تهذیب نفس متعارف؛ یعنی جامع گرایی تخصصی در علوم عقلی (کلام، فلسفه و عرفان نظری و عملی) و جامع نگری در علوم نقلی (قرآن، حدیث، فقه، اصول و...) و آگاهی از علوم انسانی به طور اجمال و کسب آمادگی های نفسانی تا مرز شهود. 2. مرحله استکمال «علم حضوری» و «فعلیت شهودی»: عین الیقین با سه گونه سیر جوهری و انقلاب روحی 2-1 سیر از کثرت به وحدت و سفر از خلق به حق: در ابتدا با شهود حقیقت نفس و در پایان مشاهده مبدا آفرینش و رسیدن به آغاز ولایت 2-2 سیر از وحدت به وحدت و سفر از حق بسوی حق و با همراهی حق: مشاهده اسمای حسنای خداوند سبحان (طولانی ترین سفر!) 2-3 سیر از وحدت به کثرت و سفر از حق به خلق: مشاهده آثار خدای سبحان در مظاهر گوناگون جلال و جمال او استلزامات مرحله2: خلوت و ریاضت تحت نظر استاد 3. مرحله توفیق جمع علم الیقین و عین الیقین: با سیر «جوهری» تازه و «تحول فکری» دیگر، از کثرت به کثرت و سفر از خلق به سوی خلق به همراهی حق و رساندن پیام حق به مظاهر وی در کسوت کثرت و عدم احتجاب به حق از خلق به عنوان تدریس، تالیف، تهذیب نفوس و...
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: باور بفرمایید بنده معتقدم اگر حضرت استاد متأله جناب آیت‌اللّه جوادی آملی، جامع منقول و معقول و مشهود، این جملات را در محضر مولی‌الموحدین«علیه‌السلام» بر زبان می‌آوردند، حضرت بی‌درنگ ایشان را در بغل می‌گرفتند و لب‌هایشان را می‌بوسیدند و می‌فرمودند حقیقتاً طبق قاعده‌ی «علینا بالقاء اصول و علیکم بالتفریع» شما خیلی خوب سخنان ما اهل‌ بیت را تبیین کردید و به‌خوبی راه رسیدن به معارف قرآنی را تعریف نمودید. آری آیت اللّه جوادی وَ ما أَدْراکَ ماآیت اللّه جوادی! همین متن مختصر نشان می‌دهد ایشان چه جایگاه منیعی در فهم قرآن و عرفان و برهان دارند. موفق باشید
10975
متن پرسش
سلام خدمت استاد. به نظر شما بدایه و نهایه را با چه شرحی بخوانیم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده شرح آقای فیاضی و آیت اللّه مصباح را دیدم، ولی رفقا فرمودند در حال حاضر با توجه به شرح‌های گذشته، شرح‌های بهتری به میدان آمده مثل شرح آقای امینی‌نژاد از بدایه و یا شرح جناب استاد یزدان‌پناه از نهایه. در این مورد از طلاب حوزه‌ی علمیه‌ی قم که در این قسمت در حال فعالیت‌ هستند، مشورت بگیرید. موفق باشید
10976
متن پرسش
سلام استاد: 1. آیا فلاسفه در هر تاریخی زبان بشر زمان خود بودند اگر اینطور است پس صدرا چرا در زمان خود شنیده نشد؟ 2. آیا زبان بشر امروز هایدگر است و از ین جهت که غرب ذکر بشر را گرفته است و سخن حقیقت به حجاب رفته و هر چه هم فریاد کند باز به گوش ما نمی رسد آیا باید صدرا را با زبان هایدگر بشنویم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری فلاسفه در هر تاریخی زبان بشری هستند که آن زبان در آن زمان متولد شده و ملاصدرا زبان بشری است که در آن زمان در مقابل فرهنگ مدرنیته برای حفظ معنویت تاریخی شیعه به صحنه آمده و هنوز همان بشر در صحنه است و ملاصدرا از این جهت زبان بشر تاریخ ما است و اگر در آن زمان شنیده نشد زیرا هنوز بسیاری از مردم در زمان گذشته‌ی خود زندگی می‌کردند مثل امروز که بسیاری از اهل علوم رسمی در تاریخی که انقلاب اسلامی ظهور کرده زندگی نمی‌کنند و هایدگر در متن فرهنگ غرب زبان عبور از متافیزیک غربی است و از آن جهت که متذکر عبور غرب است برای هر ملت غرب‌زده‌ای می‌تواند هشدارباش باشد حتی می‌توانیم تفکر صدرایی که تفکر حفظ معنویت تاریخی شیعه است را به کمک زبان هایدگر قوت بخشید و اصالت وجود صدرایی را به نحوی با «دای ذاین» هیدگر همخانه کرد. موفق باشید
نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!