بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: حکمت متعالیه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
2184
متن پرسش
چرا به جای امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» شخصیت اشراقی علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» را مبادی تفکر در دنیای معاصر ندانیم؟
متن پاسخ
رویکرد علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به عالم معنا بر مبنای کشف راه‌کاری است که بتواند موانع فرهنگی فرهنگ مدرنیته را دفع کنند و مانع حاکمیت اندیشه‌های دیویدهیوم و امثال او باشد و خداوند نیز ایشان را مفتخر و منوّر به آن راه‌کارها می‌کند تا بشریت از طریق شخصیت و آثار ایشان خود را از موانع حاکمیت آن فرهنگ آزاد نماید ولی رویکرد حضرت امام رویکرد به عالم معنا است بر اساس تحقق نظامی که نفی نظام مدرنیته بکند و امروزه تنها با نظر به شخصیت اشراقی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌توان در نظامی قرار گرفت که در عین تفکر و تفاهم و وحدت ، بتوانیم از نظام سوبژکتیویته‌ی غربی عبور کنیم و این همه ی هویت اسلامی امروذین ماست همان طور که اگر قرآن و نبوت را بپذیریم ولی امام زمان خود را نشناسیم به مرگ جاهلیت مرده ایم و از هویت اسلامی بی بهره ایم.
2185
متن پرسش
از مباحث شما این‌گونه استنباط می‌شود که زعمای دین دارای شخصیت اشراقی هستند و خداوند راه‌کار هدایت تاریخی جامعه را بر قلب آن‌ها اشراق می‌کند، با توجه به این‌که علامه به آن معنا از زعمای دین نیستند ،موضوع شخصیت اشراقی ایشان چگونه خواهد بود و چه جایگاهی دارد؟
متن پاسخ
علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» از آن جهت در زمره‌ی زعمای دین هستند که در مقابل فرهنگ غربی و به‌خصوص فرهنگ مارکسیسم احساس مسئولیت کردند و زعامت فرهنگی دفع مادی‌گرایی را به‌عهده گرفتند و خداوند نیز بر همان مبنا اشراقی که باید به ایشان مدد برساند را برایشان مقدر فرمود.
2186
متن پرسش
برای آن‌که با روح غربی به تفسیر المیزان رجوع نشود چه مقدماتی نیاز است؟ آیا تفسیر المیزان به خودی خود توان تشخیص ظلمات غرب را و عزم عبور از آن را به خوانندگان خود می‌دهد؟
متن پاسخ
با توجه به نکاتی که عرض کردم روح المیزان به خودی خود از یک طرف آمادگی اُنس با حقیقت را در مخاطبان خود ایجاد می‌کند – هرچند در ابتدای امر جنبه‌ی حصولی آن بر جنبه‌ی حضوری آن غلبه دارد- و از طرف دیگر انسان با گوشت و استخوان خود ظلمانی‌بودن فرهنگ غربی را احساس می‌کند.
2152
متن پرسش
سلام.استاد،آیا اصالت وجود یک نظریه است؟یا یک اصل متقن خلل ناپذیر؟من در بعضی کتب دیده ام که نوشته شده نظریه اصالت وجود.اگر اینگونه است ممکن است روزی در آینده کسانی به کلی این نظریه را ابطال کنند.و نیز به این معنی است که تا قبل از ملاصدرا بسیاری یک خدای دیگر را می پرستیدند.چه بسا خدایی که ملاصدرا و پیروان او بدان معتقد هستند نیز در آینده توهمی بیش نباشد.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: وقتی عقل متوجه حقیقتی تحت عنوان اصالت وجود شد دیگر معنا نمی‌دهد آن حقیقت یک نظریه باشد. جناب ملاصدرا موضوع را به صورت دقیق‌تری تدوین کرد و گرنه سیخ‌الرئیس و شیخ اشراق نیز به نحوی همان را می‌گفتند به همین جهت گفته می‌شود حکمت متعالیه‌ی ملاصدرا تکامل‌یافته‌ی تفکر فلسفی گذشتگان است. موفق باشید
2120
متن پرسش
با عرض سلام خدمت جنابعالی در وبلاگ حجت الاسلام حسن میلانیhttp://milani-hasan.blogfa.com نقدی در دو قسمت در مطالب تیر ماه 90 بر کتاب برهان و عرفان جنابعالی نوشته شده است اگر صلاح میدانید جوابیه ای بنویسید تا استفاده نماییم. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام:می دانید که دعوای بین اخباریون و حکماء چیز جدیدی نیست و بنده هم بنا ندارم وارد این دعوا ها شوم بحمد الله اساتید بزرگی در میدان هستند .تنها برای این که سوال شما را بی جواب نگذاشته باشم و وارد یک بحث فنی هم نشوم نوشته آقای حسن قربانی را تقدیم می کنم .« اسلام چه گوهریست که به دلیل انطباقش بر حقایق نظام تکوین و فطرت انسانی، در مواجهه با دشمنان خود می فرماید: «قل هاتوا برهانکم»؟ به راستی مکتبی که انسانها را دائماً به تفکر و تعقل دعوت کرده و از منکرین خود برهان طلب می کند، خود با چه برهان عقلی به سؤالات آنها پاسخ می دهد؟ ابرمرد دوران غیبت امام معصوم (عج)، امام خمینی (ره)، در سن حدود 60 سالگی پس از یک عمر کسب معارف، خودسازی و سیر و سلوک الی الله و نوشتن انواع کتابهای عمیق فقهی فلسفی عرفانی از جمله تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، سرالصلوة، رساله لقاءالله و حاشیه بر اسفار اربعه، پای در میدان مبارزه با طاغوت نهاد و شجره ی طیبه ای به نام انقلاب اسلامی را که اولین ثمره اش، نظام جمهوری اسلامی ایران بود بنا نهاد اما به واقع، عظیم تر از تغییر ساختار سیاسی در ایران، انقلاب معرفتی آن حکیم الهی بود. سرگذشت عرفا و حکمای بزرگ الهی مالامال از سختی ها و فشارهای جانسوز است. از سر بر دار شدن منصور حلاج و شیخ شهاب الدین سهروردی، تا به آتش کشیده شدن عین القضات همدانی، تا تبعید صدر المتألهین ملا صدرای شیرازی به کهک قم، تا متهم شدن به صوفی گری اولیائی همچون حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی و اقدام نافرجام به قتل ایشان، تا تبعید عارف بیداردل سید حسن مسقطی از نجف اشرف، تا فحاشی و دشنام ها به امثال علامه طباطبائی و علامه حسن زاده آملی. علامه حسن زاده آملی (حفظه الله) در کتاب «گفتگو با علامه حسن زاده آملی» می فرمایند: «روزی مرحوم علامه طباطبایی را در خیابان زیارت کردم و در معیت ایشان، تا درب منزلشان رفتم. به درب منزل که رسیدیم ایشان تعارف کردند. عرض کردم مرخص می شوم. ایشان، در پله بالا ایستاده بودند و من پایین بودم و رو به من کردند و گفتند: حکمای الهی این همه فحشها را شنیدند، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویی آنها پرداختند. این همه فقر و فلاکت و بیچارگی را از تبلیغات سوء کشیدند. گاهی به "کهک" بسر می بردند و گاهی ... با این همه حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند: آقایانی که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگی را در کام ما تلخ کردید و مردم را علیه ما شورانیدید،حرف این است و حق این است که نوشته ایم و برای شما گذاشته ایم، حال هر چه می خواهید بگویید. آنها حرف حقشان را نوشتند و برای نفوس مستعد به یادگار گذاشتند و تمام تلاش این هست که منطق وحی را بفهمیم.» آنگاه که سید روح الله موسوی خمینی، ، در اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، جلسه ی تفسیر فلسفی عرفانی خود از سوره ی مبارکه ی حمد را به دلیل برخی اعتراض های تفرقه افکنانه نتوانست بیش از پنج جلسه ادامه دهد، حقیقت این اندیشه ی غالب در طول تاریخ بیشتر خودنمایی کرد. آن حکیم الهی و عارف کامل، در تاریخ 11 دی ماه 67، یعنی تنها چند ماه قبل از پایان عمر مبارکشان، پیامی به میخائیل گورباچف، رهبر بزرگترین دولت ملحد جهان، از طریق شاگرد محضر فلسفی عرفانی مرحوم علامه طباطبائی، آیت الله جوادی آملی ارسال کرده و آنان را به اسلام دعوت می کنند. اما ایشان کافران را با چه براهینی به اسلام فرا می خوانند؟ در این پیام آمده است: «انسان مى‏خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینه‏ها تحقیق کنید، مى‏توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏هاى فارابى و بوعلى سینا - رحمة اللَّه‏ علیهما- در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى - رحمة اللَّه علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مى‏باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین - رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین والصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمى‏کنم و از کتب عرفا و بخصوص محى الدین ابن عربى نام نمى‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.» (صحیفه امام، ج‏21، ص: 223) آن فیلسوف کبیر، کمتر از دو ماه بعد در تاریخ سوم اسفند ماه 67، در نامه ای به روحانیون و طلاب حوزه علمیه که به منشور روحانیت معروف شد، دردمندانه اینچنین نوشت: «عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان ازاین دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است . وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و درسیاست ]و[ حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد .به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الا عالم سیاس و روحانی کاردان و زیرک ، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت .و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجی ، کفر و فلسفه و عرفان ، گناه و شرک بشمار می رفت . در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان ومجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود.» پس از این مجاهدت معرفتی امام برای شکستن جو مخالفت با عرفان و فلسفه الهی، اخیراً جریانی از دینداران، متأسفانه به هر دلیلی، تردیدهایی در باب فلسفه و عرفان اسلامی به راه انداختند و بسیاری را دچار شبهه نمودند. سفر تاریخی فرزند خلف امام خمینی، حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی) به شهر مقدس قم و سخنان صریح، شفاف و مکرر ایشان در این باب که حاکی از اهمیت موضوع است، حجت را بر همه ی مؤمنین تمام کرد. ایشان در جمع مردم قم اینگونه از امام بزرگوار یاد کردند: «همه‌ى دنیا بدانند این انقلاب، یک انقلاب دینى و مذهبى است؛ هیچ تفسیر به رأیى، هیچ تفسیر مادى‌اى از این انقلاب نمیشود کرد؛ خاستگاهش قم است؛ رهبرش یک فقیه، یک فیلسوف، یک عالم بزرگ، یک روحانى معنوى است. شناسنامه‌ى انقلاب، اینجور در همه‌ى دنیا شناخته شده است.» و در جمع طلاب حوزه ی علمیه فرمودند: «اجتهاد مخصوص فقه هم نیست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در کلام، اجتهاد کسانى که فنان این فنون هستند، امر لازمى است. اگر این اجتهاد نباشد، خواهیم شد آب راکد.» « امروز حوزه نباید در صحنه‌هاى متعدد فلسفى و فقهى و کلامى در دنیا غائب باشد. این همه سؤال در دنیا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چیست؟ نه باید غائب باشد، نه باید منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فکر نو لازم است، پاسخ به نیازهاى نوبه‌نو لازم است که دارد مثل سیل در دنیا مطرح میشود؛ باید شما برایش جواب فراهم کنید. جواب شما باید ناظر باشد به این نیاز، و نیز ناظر باشد به پاسخهائى که مکاتب و فرقه‌هاى گوناگون میدهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشید، پاسخ شما نمیتواند کار خودش را انجام دهد. باید پاسخ قوى، منطقى و قانع کننده بیاورید وسط. باید پاسخها در دنیا مطرح شود. دائم بایستى صادرات قم - همان طور که عرض کردیم، این قلب معرفتى دنیاى اسلام - پمپاژ بشود.» «یک مسئله، مسئله‌ى درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه است. توجه بکنید؛ اهمیت فقه و عظمت فقه نباید ما را غافل کند از اهمیت درس فلسفه و رشته‌ى فلسفه و علم فلسفه؛ هر کدام از اینها مسئولیتى دارند. رشته‌ى فقه مسئولیاتى دارد، فلسفه هم مسئولیتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفه‌ى اسلامى دست حوزه‌هاى علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانى که احیاناً صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمیدارند؛ تدریس فلسفه و دانش فلسفه مى‌افتد دست کسانى که شاید صلاحیتهاى لازم را برایش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعه‌ى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه‌هاى وارداتى مختلف، لخت و بى‌دفاع خواهد ماند. آن چیزى که میتواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نیست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و کلام. اینها لازم است. در حوزه، اینها رشته‌هاى مهمی است. رشته‌ى مهم دیگر، تفسیر است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نباید از تفسیر محروم بمانیم. درس تفسیر مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اینها رشته‌هاى بسیار باارزشى است.» «امروز در همه‌ى دنیا اینجور است که وضع نظام مادى و فشار مادى و مادیت، جوانها را بى‌حوصله میکند؛ جوانها را افسرده میکند. در یک چنین وضعى، دستگیر جوانها، توجه به معنویت و اخلاق است. علت اینکه مى‌بینید عرفانهاى کاذب رشد پیدا میکند و یک عده‌اى طرفشان میروند، همین است؛ نیاز هست. جوان ما در حوزه‌ى علمیه - جوان طلبه؛ چه دختر، چه پسر - نیازمند تهذیب است. ما قله‌هاى تهذیب داریم. در همین قم، مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى، مرحوم علامه‌ى طباطبائى، مرحوم آقاى بهجت، مرحوم آقاى بهاءالدینى (رضوان اللَّه تعالى علیهم) قله‌هاى تهذیب در حوزه بودند. رفتار اینها، شناخت زندگى اینها، حرفهاى اینها، خودش یکى از شفابخش‌ترین چیزهائى است که میتواند انسان را آرام کند؛ به انسان آرامش بدهد، روشنائى بدهد، دلها را نورانى کند. در نجف بزرگانى بودند؛ سلسله‌ى شاگردان مرحوم آخوند ملاحسینقلى تا مرحوم آقاى قاضى و دیگران و دیگران؛ اینها برجستگانند. به نحله‌هاى فکرى و عرفانى اینها هم کارى نداریم. در اینجا مسئله، مسئله‌ى نظرى نیست. بعضى‌ها نحله‌هاى مختلفى هم داشتند. مرحوم سید مرتضى کشمیرى (رضوان اللَّه تعالى علیه) یکى از اساتید مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى است؛ اما نحله‌ى فکرى اینها بکلى از هم متفاوت است. ایشان از داشتن یک کتابى بشدت منع میکند، ایشان به آن کتاب عشق میورزد؛ منافاتى ندارد. همین بزرگانى که در مشهد بودند، مردمانى بودند که ما اینها را به تقوا و طهارت و پاکیزگى شناختیم؛ مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تهرانى، مرحوم حاج شیخ مجتبى و امثال ایشان؛ اینها هم همین جورند. عمده این است که این دل زنگار گرفته را یک زبان معنوى، یک سخن برخاسته‌ى از دل شفا ببخشد و این زنگار را برطرف کند. بنابراین ما اینجا بحث عرفانهاى نظرى را نداریم.» به فرموده علامه حسن زاده آملی، فلسفه تفسیر برهانی قرآن کریم و عرفان تفسیر انفسی قرآن کریم است. ایشان در رساله شریف «صد کلمه در معرفت نفس» می فرماید: « آن که انسان کامل است، به تعبیر عارف، مبیّن حقایق اسماء است. فیلسوف گوید :فیلسوف کامل امام است، که فلسفه، علم به حقایق اشیاء است و اشیاء اسماء عینی اند. قرآن کریم فرماید: و علم آدم الأسماء کلها، و کل شیء احصیناه فی إمام مبین. پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایی نیست.» اکنون به حول و قوه الهی، انقلاب عظیم معرفتی به رهبری امام خمینی در حال به بار نشستن است و سخنان شاگرد اول مکتب ایشان، امام خامنه ای حکیم در شهر مقدس قم همه ی سدّهای فراروی اسلام ناب محمدی را شکسته و نویدبخش برپایی بنای عظیم تمدن اسلامی جهانشمول است. إن‌شاء الله به امید آن روز» موفق باشید.
1860
متن پرسش
بسم رب الحسین/با عرض سلام خدمت استاد عزیز پرسش اول:شرح بالنسبه مبسوطی از تفاوت های فلسفه اسلامی و علم کلام می خواستم.با لحاظ این معنا که اختلاف نظر همه فلاسفه در بداهات فکری و مبادی تفکر است آیا فی مابین فیلسوفی مثل ملاصدرا و متکلمی همچون خواجه نصیر الدین طوسی تفاوتی هست؟چرا که هر دوی این بزرگان در مبادی تفکر مشترک هستند و احتمالا در صدد اثبات عقاید و بدیهیات فکری و نظری خود بوده اند. پرسش دوم:تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه به معنای عام آن در چیست؟ پرسش سوم:آیا در فلسفه اسلامی مجالی برای نیل به آزاد اندیشی -به معنای واقعی کلمه نه فرم شعاری آن-هست؟یا اینکه اندیشیدن در فلسفه اسلامی محدود و محصور به خطوط قرمز دین اسلام است؟آیا اندیشیدن را می توان -یا شایسته است که-به عقاید فردی محدود کرد و تمام تلاش خود را مصروف اثبات آنها نمود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: 1- از نظر تعریفی که در تفاوت بین فلسفه و کلام می‌کنند کلام را متعهد بر آن می‌دانند که باورهای دینی را به صورت استدلالی ارائه دهد ولی فلسفه‌ تقیّدی در این امر ندارد و تنها به حقیقت نظر دارد در حالی‌که اگر فیلسوف حقیقتاً به دنبال حقیقت باشد حتماً به آن چیزی می‌رسد که دین الهی متذکر آن است و در این حالت فلسفه می‌شود همان کلام با این تفاوت که پیش‌فرضی برای خود تعیین نکرده وبه همین جهت ما نزدیکی فلسفه به کلام را در مکتب حکمت متعالیه ملاحظه می‌کنیم. 2- اگر فلسفه به معنای طلب حقیقت باشد، فلسفه‌ی اسلامی هم همان فلسفه به معنای عام است منتها شریعت اسلام اشاراتی به حقایق دارد که به فیلسوف کمک می‌کند تا عقل را متوجه آن حقایق نماید. 3- به نظر بنده از طریق فلسفه‌ی اسلامی زمینه‌ی آزاداندیشی به‌خوبی فراهم می‌شود چون در فلسفه‌ی اسلامی نظر به حقیقت مدّ نظر است و لذا حقیقت را در هرکس و هر قومی می‌شناسد و به آن احترام می‌گذارد و معنی آزاداندیشی جز این نیست. خط قرمز فلسفه‌ی اسلامی خرافات و عقاید باطل است که همان خط قرمز شریعت الهی است. 4- اندیشیدن صحیح عقیده‌ی فرد را تشکیل می‌دهد پس هرگز نمی‌شود اندیشیدن را محدود به عقاید افراد کرد. موفق باشید
1846
متن پرسش
با عرض سلام و خدا قوت خدمت جنابعالی خداوند در قران می فرماید ما رسولی از خودتان فرستادیم تا ایات الهی را بر شما تلاوت نماید و شما را تزکیه کند و کتاب و حکمت به شما تعلیم نماید. سوال این است که منظور از این حکمت چیست؟ اولا حکمت عملی نمی تواند مورد نظر باشد چون تعلیم حکمت در ایه مورد نظر بعد از این است که تزکیه شدند ثانیا تعلیمی است مانند کتاب ثالثا غیر از قران و کتاب است. رابعا باید مانند کتاب توسط پیامبر تعلیم داده شده باشد و موجود باشد.و این که عده ای در رد فلسفه می گویند این فلسفه یونانی است و ما به فلسفه یا حکمت قرانی نیاز داریم نمی تواند درست باشد چون خود قران حکمت را غیر از قران بیان نموده است.با تشکر و ارزوی توفیق روز افزون برای جنابعالی
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام ظاهراً با رعایت احکام الهی و تدبّر در قرآن و دقت در معارف قرآنی جان انسان آماده می‌شود تا خداوند یک نحوه بصیرت و شعور خاصی به انسان بدهد و خودش در قرآن می‌فرماید: « یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً» یعنی به هرکس حکمت داده ‌شود خیر کثیر به او داده می‌شود به این معنا که عده‌ای خاص مفتخر به حکمت می‌شوند. این عده بوده‌اند که متوجه شدند گمشده‌ی خود را در فلسفه می‌توانند بیابند، در واقع علمایی مثل علامه طباطبایی و حضرت امام و آیت‌الله مطهری در فلسفه به دنبال حکمتی بودند که خداوند به صورت اجمال به قلب آن‌ها متجلی نمود و مصداق آن را به صورت تفصیل در فلسفه یافتند و آنچنان آن حکمت را به تفصیل در آوردند که امروز شما با حکمت متعالیه‌ای روبه‌رو هستید که مبین سخن انبیاء می‌باشد اساساً فیلسوف نمی‌تواند مقلد باشد ولی حقیقت را در هر جایی که باشد می‌شناسد. موفق باشید
1739
متن پرسش
به نام خدا با سلام و عرض ادب خدمت استاد طاهر زاده لطفا نظرات خودتان را در خصوص مطالب آقای عباسی که در اصفهان پیرامون نقش فلسفه صدرایی در اسلام و نقد ایشان را بیان فرمائید . با تشکر و تقدیم احترام
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام پس از سلام و آرزوی توفیق هرچه بیشتر برای حضرتعالی جهت نزدیکی به معارف اهل‌البیت«علیهم‌السلام» به عرض می‌رسانم که موضوع سؤال جنابعالی بحث عریضی است که در بین اندیشمندان سال‌های سال مطرح بوده است، از جمله کتاب‌هایی که در این رابطه بحث کرده کتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت دینی» از آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله» است. راستی مگر نه این‌که قرآن و روایات به ما دستور داده‌ است در دین تدبّر کنیم، حال اگر با تدبّر در دین متوجه توحیدی شدیم که برای ما روشن می‌کند «هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن» یعنی چه و حاصل آن تدبّر را تحت عنوان «برهان صدیقین» مطرح کردیم، باید بگوییم این فلسفه است و از دین جدا است؟ مگر نه این‌که تفکر فلسفی یک نوع تفکر است و باید با همه‌ی ابعادِ تفکر وارد قرآن و حدیث شد؟ مگر تفکر ریاضی یک تفکر نیست که فقهای عظام برای فهم آیات ارث شدیداً از آن استفاده می‌کنند؟ آیا می‌شود گفت چون ریاضیات قرآنی نیست نباید با تفکر ریاضی وارد قرآن شد. به فرمایش آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله» در کتاب مذکور مگر مباحث مربوط به علم اصولِ فقه در روایات و آیات هست؟ یا آن‌ها حاصل تدبّر و تفکر علماء عظام در متون دینی است، آیا می‌توان گفت اصول فقه باید از فقه جدا باشد. ائمه معصومین«علیهم‌السلام» در عینی که می‌فرمایند؛ «طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا»، می‌فرمایند: عَلَیْنا بالقاء الاصول و علیکم بالتّفریع، یعنی ما اصول تفکر را می‌گوییم و شما باید با تدبّر در آن اصول آن‌ها را کاربردی کنید، و به تعبیر حضرت امام‌خمینی«رحمة‌الله‌علیه» در کتاب چهل حدیث( حدیث 12). سخنان امثال ابن‌سینا و ملاصدرا تبیین سخن انبیاء است، یا به تعبیر آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله» کسانی که به منزلت عقل در درون معرفت دینی توجه نمی‌کنند پژوهش محدود را پایان مراحل وصول به فهم حجت و معتبر از دین می‌دانند و گمان می‌برند به صرف مراجعه به ادله‌ی نقلی، یعنی کتاب و سنت، فهم از دین حاصل شده، حال آن‌که اگر به شأن عقل در بعد معرفت‌شناختی دین توجه شود باید سهم عقل در شکل‌دهی فهم از دین مورد اعتنا قرار گیرد... پس مراحل ادراک حکم خدا و فهم حجت و معتبر از دین زمانی کامل می‌شود که هر دو منبع دین، یعنی عقل و نقل را به‌طور کامل بررسی کنیم... قرآن به تنهایی تمام اسلام نیست مگر نزد کسانی که «حَسبنا کتاب الله» را معتقدند، چنان‌که روایات نیز تمام اسلام نیستند، بلکه ثقل اصغرند، مجموع قرآن و روایات و عقل می‌توانند معرف احکام اسلام بوده و حجت شرعی در باب فهم دین را به‌دست دهند».[1] فلسفة تأثیرگذارِ حکمت متعالیه، همراه با سیاست تأثیرگذار «ولایت فقیه» در شخصیتی که حامل شایسته هر دوی آن‌ها بود یعنی امام‌خمینی«رحمة‌الله‌علیه» شروع شد و باید به همین صورت نیز ادامه یابد و لذا چالش اساسی ظهور تمدن شیعی مبتلا‌شدن آن است به مسئولانی که از حکمت متعالیه و فهم ولایت فقیه جدا باشند. فردای روشن و حتمی؛ فردای ظهور تمدنی است که عقل به قله‌ای می‌رسد که به راحتی وَحیْ آن را مورد خطاب قرار می‌دهد، و آن تفکر نیز وسعت فهم وَحی را یافته است، و جامعه را بر اساس رهنمودهای عمیقِ وَحی شکل می‌دهد، جامعه‌ای با شاخصة اتصال زمین به آسمان شکل می‌گیرد و در آن جامعه همه چیز قدسی است. پس از آن‌که در صدر اسلام، به اسلام حضوری - که حامل آن امام معصوم ‌بود که علمش لَدّنی بود - پشت کردند و زمینة ظهور دیکتاتوری و لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم را فراهم کردند. اینک نوبت اسلام است که با نحوة روح حضوری خود، تمدن آیندة جهان را بسازد و زمین را با عالَم قدس توسط امامی که سبب متصل بین ارض و سماء است مرتبط سازد و حکمت متعالیه با توانایی‌هایی که در خود دارد، در حوزة تفکر عقلی به راحتی ‌توان پشتیبانی چنین حضوری را دارد. به عنوان نمونه نظرات مقام معظم رهبری«مدّ‌ظله‌العالی» را که همواره نظر به تحقق تمدن اسلامی دارند عرض می‌کنم تا عنایت داشته باشید جایگاه فلسفة اسلامی در به فعلیت‌رساندن تمدن اسلامی جایگاه مهمی است. ایشان می‌فرمایند: «فلسفة اسلامی فقه اکبر است، مبنای معارف دینی در ذهن و عمل انسان است و باید گسترش و استحکام یابد».[2] و نیز در رابطه با حکمت متعالیه می‌فرمایند: «... به گمان ما فلسفة اسلامی در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی، جای خالی خویش را در اندیشة انسان این روزگار می‌جوید و سرانجام آن را خواهد یافت ...».[3] می‌فرمایند: «فلسفة صدرایی - که خود او به حق آن را حکمت متعالیه نامیده- در هنگام پیدایش خود نقطة اوج فلسفة اسلامی تا زمان او، و ضربه‌ای قاطع بر حملات تخریبی‌مسلکان و فلسفه‌ستیزانِ دوران‌های میانة اسلامی بوده است، ... در فلسفه او از فاخرترین عناصر معرفت یعنی عقل منطقی، شهود عرفانی و وَحی قرآنی در کنار هم بهره گرفته شده و در ترکیب شخصیت او تحقیق و تأمل برهانی، ذوق و مکاشفة عرفانی و تعبد و تدین و اُنس با کتاب و سنت با هم دخیل گشته ...».[4] رهبر معظم انقلاب«حفظه‌الله‌تعالی» راه ارتباط میان فلسفه و معنویت را تقویت فلسفة ملاصدرا«رحمة‌الله‌علیه» می‌دانند[5] و می‌فرمایند: «... من به آقایان جوادی و مصباح و برخی آقایان معروف فلسفه‌دان قم مکرر در بارة این‌که نگذارید درس فلسفه و فضای فلسفی در حوزه متروک و ضعیف شود، سفارش کرده‌ام...».[6] پس چنانچه ملاحظه می‌فرمایید فلسفة اسلامی در منظری که می‌خواهد تمدن اسلامی را پایه‌ریزی کند، نقش اساسی دارد. تمدن شناسان معاصر گفته‌اند: دنیای جدید که فعلاً ما با آن روبه‌رو هستیم حاصل لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم است ولی آنچه فعلا وارد اردوگاه تمدن‌سازی شده، انقلاب دینی است، و هرکس از این به بعد بخواهد جهان جدید را بشناسد، بدون توجه به انقلاب دینی نمی‌تواند ارزیابی درستی از جهان جدید داشته باشد، انقلابی که در تفکر فلسفی به کمال خود رسیده و توان جواب‌گویی به همة سؤالات بشر را دارد، و در تفکر سیاسیِ معتقد به حاکمیت مستقیم و یا غیر مستقیم حکم خدا از طریق امام معصوم است. تمدن اسلامی حامل اتحاد عالَم کثرت با عالم وحدت است، مثل رابطة بدن با روح، تا جامعة بشری گرفتار بحران در بین کثرت‌ها نباشد. بی‌آیندگی از آن تمدن‌هایی است که دو شاخصة «خرد ناب» و «سیاست ناب» را نداشته باشند، و به همین دلیل انقلاب مشروطه نمی‌توانست از خطر بی‌آیندگی مصون باشد، چرا که در آن نهضت نه «تفکر حکمت متعالیه» در میدان بود و نه تفکر «ولایت فقیه»، و هنوز شاه در سرنوشت جامعه نقش داشت. پس ما إن‌شاء‌الله از یک طرف به کمک فرهنگ اهل‌البیتh که با قلب خود با وجود قرآن در تماس هستند، وارد صحنه دینداری می‌شویم و عالم را از منظر نگاه به اسماء الهی می‌نگریم و در این راستا سلوک می‌کنیم، از طرف دیگر به کمک حکمت متعالیه دین اسلام و تشیع را برای جهانیان تبیین می‌نماییم و زمینه تحقق تمدن اسلامی را فراهم می‌آوریم. در آخر بنده معتقدم وظیفه‌ همه‌ی ما تدبّر در قرآن و روایات است و همچنان که فلسفه و عرفان اسلامی چیزی جز حاصل تدبّر اندیشمندان اسلامی در متون دینی نیست، با ارتباط با فلسفه و عرفان می‌توان امکان تدبّر در متون دینی را برای خود فراهم نمود. [1] - کتاب «منزلت عقل در هندسه‌ معرفت دینی»، از آیت‌الله‌‌جوادی«حفظه‌الله»، ص 73 [2] - دیدار با اساتید فلسفه و کلام حوزه علمیه قم 29/10/82. [3] - پیام به مناسبت همایش جهانی بزرگداشت صدرالمتألهین 1/3/78. [4] - پیام به مناسبت همایش جهانی بزرگداشت صدرالمتألهین 1/3/78. [5] - دیدار با اساتید فلسفه و کلام حوزه علمیه قم 29/10/82. [6] - دیدار با اعضای شورای عالی کنگرة بزرگداشت صدرالمتألهین 18/9/80.
1745
متن پرسش
باسلام خدمت شما استاد گرامی. لطفا نظر صریح خودتان را درباره سید حسین نصر و اندیشه های ایشان بیان کنید. ایا تفاوت اصولی و مبنایی خاصی بین تفکر ایشان و تفکر صدرایی هست و یا اینکه در اصول و مبنا یکی هستند؟ (طبق شنیده ها ایشان قائل به فلسفه اشراقی هستند) اگر تفاوتی هست کدام دو مکتب به واقعیت نزدیکتر است؟ باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام مکتب صدرایی صورت تکامل‌یافته‌ی مکتب مشاء و اشراق است و از این مهم‌تر مکتب صدرایی قدرت نظام‌سازی و تمدن‌سازی دارد و حضرت امام از این جهت به مکتب صدرایی نظر دارند. نوشته‌های جناب آقای سید حسین نصر بیشتر به جنبه‌ی فردیِ فلسفه‌ی اشراق و حکمت متعالیه نظر دارد و از این جهت خوب است. مسلّم است که فلسفه‌ای که به «وجود» نظر دارد و به وجود تشکیکی که عین خارجیت است اصالت می‌دهد در قله‌ی تفکر قرار دارد که بحث آن در مباحث سلوک ذیل شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه» شده است. موفق باشید
1720
متن پرسش
با سلام مقدار حجیت سخنان فلاسفه و عرفا چقدر می باشد؟ مثلا اگر فلسفه بسیار کمک می کند در دین شناسی چرا بین خود فلاسفه این همه اختلاف هست که یکی اصالت وجودی می شود و دیگری اصالت ماهیتی؟ شاید گفته شود که جناب ملاصدرا با دقت عقلی و صرافت قلبی این امور را مطرح کرده و عقل آنها را قبول می کند اما این سوال باز می شود که در زمان خود شیخ اشراق هم که اصالت ماهیتی بود به حرف خودش اعتقاد داشت و استدلال هم میکرد و لذا چه بسا در دوره دیگری هم اصالت وجود خدشه پیدا کند چنانچه که همین الان هم بین فلاسفه وجودی بر سر تفسیر اصالت وجود اختلافات فاحش و بعضا متناقضی دیده می شود. خلاصه اینکه با چه توجیهی باید وقت بر روی فلسفه گذاشت و چگونه باید از آن استفاده کرد که تا حد قابل قبولی مطمئن باشیم فلسفه به دین شناسی و دین داری ما کمک می کند و خدایی نکرده طوری نشود که بعد از عمری تلاش فلسفی سخن ملاصدرا را بر زبان جاری کنیم که اگر بیش از آنکه بر روی فلسفه وقت میگذاشتم بر روی قرآن وقت می گذاشتم نکات نابتر و بهتری گیرم می آمد/ باتشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام البته در مورد هر علمی باید این دغدغه را داشت که آیا مسیر صحیحی را در جلو ما باز می‌کند یا نه؟ و از جمله فلسفه ، و هر علمی با تدبّر بیشتر علماء آن علم به سوی کمال خود پیش می‌رود، اعم از فلسفه و فقه و تفسیر و همین‌طور که نمی‌توان گفت چون فقها با همدیگر اختلاف دارند پس باید فقه را کنار گذاشت، نمی‌توان گفت اختلاف فلاسفه دلیل بر عدم اهمیت فلسفه است. اصل فلسفه چیزی نیست جز رجوع به حقیقت و در مسیر خود تا آن‌جا جلو آمده که به حکمت متعالیه رسیده که نظر به وجود دارد ، نظر به وجود از آن جهت که تشکیکی است و این اوج کمال یک اندیشه است که متوجه وجود است از آن جهت که خارجیت دارد – زیرا مفهوم وجود تشکیکی نیست – و حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه» با توجه به همین امر نظر به حکمت صدرایی دارند که مقابل روح غربی یا سوبژکتیویته است، سوبژکتیویته ای که نظر به ذهن انسان دارد و نه حقیقت خارجی و همین‌طور که نمی‌توان گفت؛ انقلاب اسلامی به چه دردی می‌خورد، چون انقلاب اسلامی یک نوع فتح تاریخی است برای حضور اسلام در دوران جدید، نمی‌توان گفت حکمت صدرایی به چه درد می‌خورد زیرا حکمت صدرایی یک نوع فتح تاریخی است، درست در زمانی که مستشرقین اروپایی با فرهنگ حسّی خود وارد دربار صفویه شدند تا حکومت شیعی را تحت تأثیر قرار دهند و ملاصدرا متوجه شد راه نجات تفکر شیعی نظر به اصالت وجود است تا تاریخی که شروع شده است ادامه یابد. بنده به طور مفصل این موضوع را در سلسله مباحث «سلوک در ذیل اندیشه‌ی حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌علیه» بحث کرده‌ام. مباحث بر روی سایت هست می‌توانید به آن‌ها رجوع فرمایید.. به گفته‌ی مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» پایه‌های علم هم بر فلسفه است، فلسفه نباشد علم وجود ندارد. اگر استنتاج فلسفی نباشد اصلاً علم می‌شود بی‌معنا»( سخنان رهبری«حفظه‌الله» در بین دانشگاهیان در تاریخ 14/6/1389) مسلّم هر تمدنی با فلسفه‌ای که دنبال می‌کند آینده‌ی خود را شکل می‌دهد، ما هم اگر خواستیم تمدن اسلامی داشته باشیم باید فلسفه‌مان را به صورتی کاملاً کاربردی تدوین کنیم. این‌هایی که می‌گویند فلسفه می‌خواهیم چه کار، این‌ها خواسته و یا ناخواسته مقابل تحقق تمدن اسلامی ایستاده‌اند و غرب را تثبیت می‌کنند، چون دو نگاه فلسفی بیشتر نداریم، یک نگاه که به مفاهیم و ذهنیات و اعتباریات رجوع دارد و یک نگاه که به وجود و حقیقت نظر می‌کند. در ضمن در قسمت پاسخ به سؤالات برگزیده در کد شماره‌ی 211 نیز عرایضی داشته‌ام . موفق باشید
1721
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام استاد گرامی نظرتون درباره ی صحبت های دکتر عباسی در این لینک چی هست؟ حسن عباسی:"همهٔ فلاسفهٔ مسلمان اشتباه کرده‌اند/ آقای جوادی آملی بیاید با من مناظره کند." ما چه چیزی رو باید از این صحبت ها دریافت بکنیم و چه چیزی رو دریافت نکنیم؟ ممنون
متن پاسخ
بسمه تعالی . علیکم السلام. شاید با نظر به جوابی که به سوال شماره 1720 داده شده جنابعالی جواب خود را بگیرید. موفق باشید.
نمایش چاپی