بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: انسان‌شناسی

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
31123
متن پرسش
سلام استاد: وقتتون بخیر. نظرتون راجع به این متن چیه؟ بدن نفس بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم تبیین عالم ذرّ (سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران) (خلاصۀ جلسۀ هفتم، 8 رمضان 1440) بدن نفس پس از تبیین ماده و صورت، رسیدیم به اینجا که ارواح دارای اجسام هستند. دانستیم که جسد مانند قشر و پوست است و جسم مانند مغز آن. همچنین دریافتیم که جسم و نفس دوتا نیستند، بلکه دو روی يک حقيقت‌اند. اکنون می‌خواهيم با ويژگی‌های بیشتری از «جسم» و «جسد» آشنا شويم؛ زيرا شأن نفس آن است که در هر عالمی، بدنی داشته باشد که با آن همراه بوده؛ متناسب با نفس باشد و بتواند خواص نفس را نشان دهد. پس بايد بفهميم که کدام بدن، همراه نفس است، جسد يا جسم؟ و اينکه آيا جسد، بی‌واسطه با نفس مرتبط است يا نياز به واسطه‌ای به نام جسم دارد؟ بدن مادی يا ظاهری یا جسد، همان بدن مجازی و اعتباری است با خصوصيات مخصوص به خود. درحالی‌که جسم، بدن حقیقی يا بدن اصلی ماست با خصوصيات خاص خودش و اين نفس يا جسم است که جسد را تدبیر می‌کند. مسلماً بدن حقيقی ما که با نفس متحد است، این بدن مادی و ظاهری نیست. چراکه بدن حقيقی ما، با من ما (نفس) آمده و با من ما هم می‌رود؛ يعنی اگر من به عنوان من، ثابت و باقی هستم که هستم، آن بدن هم باید ثابت و باقی باشد، درحالی‌که بدن مادی ما دائم در حال ‌تغییر است و مسير فنا را طی می‌کند. ديگر اينکه يکی از خصوصيات بدن مادی يا جسد ما اين است که گذرا و اعتباری است و حس حقيقی را نشان نمی‌د‌هد، درحالی‌که جسم، دارای حسی حقيقی است. عميقاً ادراک می‌کند، می‌سوزد، خوشحال می‌شود، لذت می‌برد و هرگز گذرا نیست. اين همان حقيقتی است که قرآن دربارۀ آن می‌فرمايد: "جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً"[1]؛ يعنی سخن از جلودی به میان آورده است که متعلق به جسم و حَیَوان[2] است. متأسفانه مصیبتی که ما درگیرش هستيم این است که در زندگی و روند حرکتمان، برای بدن مادی‌مان اصالت قائل شديم. بدن حقیقیِ نفس خود را نشناختیم و تمام خواص متغيير بدن ظاهری؛ يعنی داشتن و نداشتن، مریضی و سلامتی، ناراحتی و خوشحالی و... را در تناقض با حس بقا و ثباتمان يافتيم و جايش را پيدا نکرديم و با این نگاه غلط، به خدا شکايت کرديم و از اين همه فشار و سختی ناراحت و گله‌مند شديم! گله از اينکه او ميل بقا را در ما نهاده، اما پيری و فرتوتی را به سراغمان فرستاده و ما را دچار انواع بیماری‌ها کرده است! اين درحالی است ‌که ما هستیم و ما، ما هستیم و وجود، ما هستیم و بقا، ما هستیم و زیبایی، ما هستیم و سلامتی، ما هستیم و جوانی، ما هستیم و آزادی، ما هستیم و رهایی، ما هستیم و عدم پیری و مرگ، ما هستیم و عدم بالاپایین و...؛ اما اينها برایمان جا نیفتاده است، درحالی‌که حقيقت ما عين اينهاست و ما باید به دنبال شناخت بدنی برای نفس باشيم که اين خصوصيات را داشته باشد. جسم يا بدن حقیقی ما، لطیف و در ذاتِ خود، زنده و نامیراست، درحالی‌که وقایعی که بدن مادی ما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند، همگی عارض و هیچ‌اند. بدن اصلی که تکویناً نامیراست، خراب نمی‌شود، هست و خواهد بود. نوری است و به‌هرحال به عالم نوری وصل خواهد شد و به فضایی خارج از فضای محدودیت‌ها خواهد رفت. البته ساختار زشت یا زیبای او به دست ما و به اختیار ماست؛ اما ایجاد، خواص و احکام آن به دست ما نیست. نکته اينجاست که در تضاد بین جسم و جسد، باید به سود و زیان جسد توجه نکرد؛ اما اغلب ما، به این بدن ظاهری تشخُص و شخصیت داده‌ایم، همه کار برایش می‌کنیم، بی‌خبر از اینکه گاهی سودی که به بدن مادی می‌دهیم به جسم ضرر می‌زند. نمونۀ اين مسأله را می‌توانيم در تربیت فرزندانمان ببینيم، آنجا که در پی سود مادی او می‌دویم و تمام وسايل راحتی‌اش را فراهم می‌کنيم تا سختی نکشد؛ درحالی‌که فراموش کرده‌ایم ممکن است اين سختی‌ها برای کمال و وسعت نفس او مفيد باشد. از جمله ويژگی‌های بدن مادی ما اين است که بسیط نیست، بلکه از جواهر ترکیب شده است؛ یعنی از جوهر آب، خاک، آتش و باد. ابعاد سه‌گانه دارد. دارای طبیعت است. در زمان است و تغییر و تحول دارد. همچنين جسد ما، در حقیقتِ انسانی ما هیچ نقشی ندارد. عاریه و عارض است. حیات، ذاتی آن نیست و لذا از آن گرفته می‌شود. ‌مثل پارچه که هر چقدر هم که خیس باشد و از آن آب چکه کند، هرگز به آن آب نمی‌گوييم و هرگز منتظر نیستيم که تا آخر عمرش خیس بماند. چون می‌دانيم آب ذاتی آن نیست. جسد خواص خاص خود را دارد و ميراست و اين جسم اصلی يا نفس ماست که لحظه‌به‌لحظه به جسد حيات می‌دهد. حال اگر ما خواص وجود را فی‌نفسه به جسد نسبت داده و به آن اصالت دهيم؛ به محض پيری و خميدگی و مریضی و...، یقۀ خدا و پیغمبر را خواهيم گرفت، که چرا جوانی را دادی و حالا گرفتی؟! آری، همۀ ما دوست داریم سالم و شاداب و زیبا باشیم، اما این جسد با ما راه نمی‌آيد! و همین، نشان‌دهندۀ اين است که جسد عاریه است و بايد دنبال بدنی باشيم که حقيقت وجود ما با آن همراه خواهد بود. با توجه به ويژگی‌هایی که برای بدن مادی و بدن حقیقی نام برديم، به اين نکته پی می‌بريم که نفس اصلاً در جسد تصرف نمی‏‌کند؛ بلکه آن را می‏‌سازد که از آن استفاده کند. مثل بدن که لباس را می‌‏دوزد تا از آن استفاده کند؛ لذا حیات انسانی را در جسد، نباید جستجو ‏کنیم. نکتۀ مهم اينکه بسياری از افراد، جسم مادی يا جسد را «ماهیت» فرض کرده‌اند، درحالی‌که این جسد، ماهیت نیست؛ بلکه عارض بر ماهیت است. درواقع نفس ماهیت است و مراتب دارد. ماهیت؛ یعنی آنچه از حق سرازیر و لبریز شده و از ازل تا ابد جریان دارد؛ اما در عين حال، غیر حق، عين ربط به او و آويزان به اوست. ماهیت با وجود، ترکیبی اتحادی و تعلقی ذاتی دارد. مثل تری، که با آب تعلق ذاتی دارد، اما با پارچه تعلق عرَضی دارد. مهمترین ويژگی‌های بدنی که با نفس اتحاد دارد و جسم يا وجود و ماهیت ما را تشکيل می‌دهد، اين است که: طبیعتی مغایر با طبیعت بدن عنصری دارد. لطیف و نوری‌ است. هرگز پیری ندارد. بالملکه درست پیش می‌رود. به سبب اتحادش با نفس، شنونده، بیننده و رونده است و نور حیات و تمام کمالات در آن ساری و جاری است. محسوس به حواس ظاهر نیست. با حقیقت یا با جسم لطیفی مثل خودش درک می‌شود. فی‌نفسه زنده است و همیشه با ماست و چنان عينيت و اتحاد با نفس دارد که می‌توان آن را همان نفس دانست؛ يعنی همان رتبه‌ای، که در عالم ذرّ، حق را با تمام جلواتش دید و ‌شناخت و «قالُوا بَلى» گفت. همان مرتبه‌ای که حضرت علی (علیه‌السلام) دربارۀ شهود حق در آن رتبه فرمود: «لَم أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»؛ یعنی من خدای زنده و حیّ را پرستش می‌کنم. این نوع پرستش، پرستشی است که هرگز بن‌بست و ناآرامی ندارد، زیرا بنده حق را به‌عينه در نفس خود به نظاره نشسته و به‌راحتی می‌تواند امور خود را به دست ربوبیت چنين ربّی بسپارد تا تدبیرش کند. خلاصه کلام اينکه جوهر نفس انسانی، دارای حرکت اشتدادی است که از پایین‌ترین مراتب هستی که همان هیولا و ماده است تا بالاترین آن امتداد می‌یابد و بدنش هم با خودش در حرکت است. حرکت نفس به خودی خود، خوب و عالی است؛ اما سالم یا ناسالم بودن آن به ما بستگی دارد. زیرا نفس در هر مرحله از سیر تکاملی‌اش، با آن مرحله متحد می‌شود. از این‌رو فرآیند تکوین شخصیت و هویت انسان، دقیقاً در ارتباط با چیزی است که انسان در پی کسب آن است، لذا بایسته و شایسته است که انسان پیوسته متوجه عالم جسم و نفس و مفارقاتش باشد تا در هردم و بازدم، به عوالم بالاتر اتصال داشته باشد. [1] - سورۀ نساء، آیۀ 56. [2] - حیوان؛ یعنی حیّ و زنده
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که در این موارد باید نکته‌ای که مورد سؤال‌تان هست را مطرح بفرمایید وگرنه ما مجبور هستیم با خواندن چنین متون طولانی از جواب‌دادن به بقیه سؤال‌های کاربران محترم باز بمانیم. موفق باشید

31112
متن پرسش
سلام استاد وقتتون بخیر: به نظرتون این متن درسته؟ بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم تبیین عالم ذرّ جسم و جسد پس از توضیح ماده و صورت و تشکیل جسم از این دو، به تبیین بدن و بُعد جسمانی از دیدگاه ملاّصدرا رسیدیم. بدن اصلی نفس را بدنی معرفی کردیم که هم خواص مجرد و هم خواص طبیعی دارد. این بدن با نفس، ترکیب اتحادی دارد و همان است که با عنوان بدن برزخی شناخته می‌شود. بدنی که از آن سخن می‌گوییم، در واقع قوّه‌ای از قوای نفس است که نفس برخی از افعال خود را با آن انجام می‌دهد و آن را به حرکت وامی‌دارد. این بدن نیز به خودی خود نمی‌تواند از نفس تخلف کند؛ تا جایی که به دلیل اتحاد نفس با بدن خود، بدن نیز همراه با نفس می‌رود تا به تجرد می‌رسد. روشن است که این بدن، غیر از بدن ظاهری است که از ترکیب عناصر چهارگانه تشکیل شده. زیرا بدن ظاهری تحت تأثیر حالات گوناگون تغییر حالت می‌دهد، دچار ضعف و سستی می‌شود، تجرد و بقا ندارد و در مرتبه‌ای از نفس جدا می‌گردد، که همان مرگ است؛ پس معلوم می‌شود اتحاد با نفس ندارد و تابع آن نیست. علاوه بر این گفتیم بدن اصلی نفس، حرکت جوهری دارد و حرکت جوهری از نقص رو به کمال است؛ اما بدن ظاهری برعکس، به مرور زمان زایل می‌شود و رو به فنا می‌رود. بدن اصلی، از قوای نفس و در واقع رتبۀ نازل آن است؛ یعنی نفس در رتبۀ نازل خود با این بدن تحقق می‌یابد. بدن ظاهری را نیز همین بدن انشا می‌کند. یعنی بدن ظاهری، بدن مرتبۀ نازل نفس است که برخلاف بدن اصلی، با خود نفس غیریت دارد. پس معلوم می‌شود در ابتدا بدنی در کار نبوده که نفس در آن حادث شود؛ بلکه حدوث نفس مساوی است با شکل‌گیری بدن اصلی که به آن جسم می‌گوییم و این همان معنای جسمانیةالحدوث است. در واقع نفس پیش از تشکیل بدن ظاهری، جسمانیةالحدوث شده و پس از حدوث، با جسم حرکت می‌کند؛ تا اینکه در عالم طبیعت قرار می‌گیرد و بدن ظاهری را انشا و در آن تصرف می‌نماید. به این ترتیب دیگر در تبیین آیۀ الست نمی‌شود این اشکال را وارد کرد که: «عالم ذرّ نمی‌تواند موطن نفس باشد، چون نفس جسمانی است و در عالم ذرّ، جسمی نبوده است!» زیرا منظور از این جسمانیت، عناصر چهارگانه و جسد مادی نیست. بدن اصلی نفس یا همان جسم، پایین‌ترین رتبۀ تجرد و نقطۀ اتصال عالم محسوس و مجرد ماست و ما با آن بدن به روحانیةالبقا می‌رسیم. اما مشکل اینجاست که بدن ظاهری یا همان جسد را اصل دیده‌ایم، از ضعف و بیماری‌اش هراس داریم و می‌ترسیم که وقتی با مرگ، این بدن را از دست بدهیم، چطور از نعمت‌های بهشتی استفاده کنیم! حال آنکه خاصیت این بدن، همین است و گریزی از ضعف و بیماری و مرگ ندارد. اصل، بدنی است که در ابدیت با آن زندگی خواهیم کرد و باید مراقب آن باشیم. زیرا نفس همیشه و در هر عالمی بدن اصلی خود را که جسم است، دارد و می‌تواند بدن متناسب با آن عالم را برای خود بسازد؛ در دنیا با عناصر چهارگانه، در برزخ با ملکات و در قیامت با عقل. برای همین است که به عنوان مثال، بینایی به عنوان یکی از قوای نفس، نه تنها در عالم ماده، بلکه در برزخ و قیامت نیز چشمی متناسب با آن عوالم دارد که آلت و مجرای ظهورش است؛ چنان‌که در روایات آمده است[1]. تدبیر ذاتی نفس برای بدن اصلی، این است که هرگز از آن جدا نمی‌شود و هرگز نمی‌میرد. نور حیات و حس و ادراک نیز در همین بدن اصلی، جاری و ذاتی است و دردها و لذت‌های مادی را آن بدن درک می‌کند، نه بدن ظاهری. اما جسد ذاتاً جماد است و نفس، آن را برای ادارۀ امور ناسوتی خود می‌سازد. بعد هم با قوای خود در آن تصرف و تدبیر می‌کند. البته با اینکه ساختن و تدبیر جسد، به عهدۀ نفس یا همان بدن اصلی است، اگر جسد به نحو معتدل ساخته و تدبیر نشود، تقصیر نفس نیست؛ زیرا نفس با عناصر و موادی که به آن داده شود، کار خود را می‌کند. پس اگر مثلاً عنصر آتش در این مواد غالب باشد، بدنی هم که ساخته می‌شود، معتدل نیست و غلبۀ صفرا دارد. از همین روست که در اسلام این‌همه به نوع تغذیه، سبک زندگی و حتی رفتار و گفتار و افکار مادر در دوران بارداری اهمیت داده شده و پس از آن برای شیردهی و تربیت فرزند نیز آداب بسیاری آمده؛ همه برای اینکه در دنیا بدن کودک با مزاج سالم و معتدل ساخته شود. همچنین ملکاتی در او رشد کند که بدن فردایش را نیز معتدل و زیبا بسازد. نتیجه آنکه ماده‌ای که صورت نفس را می‌پذیرد و نفس در آن تصرف می‌کند، این بدن ظاهری ثقیل نیست؛ بلکه ماده‌ای لطیف، معتدل و نورانی است که استعداد و شوقِ تجرد دارد؛ برخلاف جسد و بدن ظاهری که می‌خواهد در دنیا بماند! آن مادۀ لطیف یا همان جسم و بدن اصلی، متناسب با جوهر نفس است. اما جسد با جوهر نفس، تناسبی ندارد؛ ازآن‌رو که برخلاف نفس، فانی است. بنابراین هستی و حتی بدن ما این بدن ظاهری نیست که نگران باشیم پس از مرگ بدون آن چه کنیم! ما قبل از این بدن بوده‌ایم؛ پس از این بدن هم خواهیم بود. بدن ظاهری، بدنی عاریه‌ای است که نمی‌تواند جزء حقیقت موجودیت ما باشد؛ زیرا تنها به عنوان پوشش و غلافی برای جسم ساخته می‌شود، آن هم صرفاً در محدودۀ دنیا؛ و همچون لباسی است که کهنه و پاره و دور انداخته می‌شود. منظور از جدایی نفس از بدن هنگام مرگ، کندن همین لباس است که از اول هم خارج از ذات نفس بوده؛ نه جدایی از بدن اصلی. ذاتی جسد، پوسیدن و از بین رفتن است. اما برای کسی که آن را اصل دیده و وقت و انرژی‌اش را صرف بدن ظاهری کرده، همین پوسیدن و از بین رفتن، عذاب است. برعکس کسی که این بدن را اصل نگرفته، وقتی از دنیا به موطن اصلی خود رفت، لباس دنیایش را درمی‌آورد و تازه آرام و سرحال می‌شود. مثل کسی که از محل کار و جامعه و بازار به خانه برمی‌گردد و قبل از هر کاری لباس خود را عوض می‌کند و متناسب با خانه می‌پوشد تا راحت و آسوده باشد. اگر آیات قرآن را دربارۀ نفس و خلقت آدمی درک می‌کردیم، این مسائل برایمان روشن می‌شد و همۀ سؤالاتمان دربارۀ نفس، بدن، عذاب قبر، برزخ، قیامت و... به پاسخ می‌رسید. اما افسوس که اهل تفکر و تدبّر در آیات خدا نیستیم! [1]- بحارالأنوار، ج65، ص82.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به این موضوع بیشتر باید فکر بفرمایید که «حرکت جوهری» صرفاً مربوط به عالَم ماده است و در همین بدن مادی صورت می‌گیرد. باید توجه شود این بدن در دوره جنینی آماده قبول نفس می‌گردد و در بستر این بدن، بدنِ برزخیِ خود را می‌سازد و البته پس از مدتی با بدن برزخی خود، خود را ادامه می‌دهد و قصه «روحانیة البقا» یش شکل می‌گیرد. موفق باشید

31110
متن پرسش
سلام استاد: وقتتون بخیر. جسمانیه الحدوث رو به جسم مادی بزنیم یا جسم برزخ نزول؟ اصلا انسان قبل به دنیا آمدن در برزخ نزول جسم برزخی دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در جمله مذکور منظور جسم مادی است که بستری خواهد بود برای قبول روح و در مسیر تبدیل قوه به فعل جسم، روح نیز به جهت تعلّقی که به جسم دارد مابه‌القوه‌هایش به مابه‌الفعل تبدیل می‌شود. موفق باشید

31102
متن پرسش
سلام: یکی از طبیبان سنتی می فرمایند: «به کسانی که واکسن می‌زنند نزدیک نشوید. زیرا اینها می‌کرو چیپ دارند و دچار تغییر ژنتیکی شده‌اند و از سنخ انسان بودن خارج شده‌اند و مانند ربات کنترل‌شده عمل می‌کنند و ژن ایمان و اخلاق و نجابت را از دست داده‌اند.» با توجه به اینکه رهبری متاسفانه واکسن زدند آیا این فرمایشات در موردشان صادق است بخصوص در مورد اینکه ایشان تبدیل به ربات کنترل شده شوند وحشت دارم و اینکه آیا بعد از این اطاعت از ایشان چون احتمال کانالیزه شدن در موردشان وجود دارد چه حکمی دارد؟ البته به صرف ساخت داخل نافی این احتمالات نیست چون تجربه نشان داده داخلی ها دست کمی از خارجی ها بعضا ندارند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: متأسفانه بسیاری از اساتید طب سنتی مثل آقای تبریزی معتقد به تجرد نفس نیستند و در همین رابطه هست که فکر می‌کنند که مثلاً واکسن یک ویروس، شخصیت انسان‌ها را تغییر می‌دهد غافل از این که اساساً، بدن با تمام ابعادش در اختیار نفس ناطقه است و نفس ناطقه در ذات خود در مقام تعادل است و لذا قرآن فرمود: «وَنفسٍ وَ ما سوّایها». موفق باشید

 

31089
متن پرسش
سلام: استاد از پاسخی که به سوال ۳۱۰۸۴ دادید متشکرم و اینکه بنده ده نکته و خویشتن پنهان را دنبال کردم ولی در مبحث معاد یکی از ادله ای که حضرتعالی آوردید که با آن تجرد روح را ثابت می‌کنید به نظر اشکال دارد چون شما می فرمایید جسم همیشه در حال تغییر است در صورتی که این طور نیست چون در مزاج شناسی می گویند مزاج اولیه افراد موقع تولد به هیچ وجه تغییر نمی کند، و اینکه برای بنده تجرد روح اثبات شده است بحث در تغییر جسمانیات است که آیا تعییر پذیرند یا خیر؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت دارید که در «حرکت جوهری» روشن می‌شود ماده در ذات خود عین حرکت است و بنابراین نمی‌تواند در ذات و در اعراض، ثابت باشد و لذا اگر با امر ثابتی روبه‌رو شدیم که در ذات خود ثابت است، آن امر، مجرد می‌باشد. موفق باشید

31084
متن پرسش
سلام علیکم: میلاد حضرت رضا علیه السلام تبریک عرض می کنم. استاد در مباحث معاد بحثی در رابطه با تجرد روح داشتید که یک دلیل آوردید مبنی بر اینکه اگر روح از جنس ماده بود تغییر می کرد مثل جسم، پس چون تغییر نمی کند ثابت است و اشکالی در جلسه مطرح شده بود که اگر روح تغییر نمی کند پس چرا بعضی صفات خوب و بد را به خود می گیرد که شما در پاسخ فرموده بود که در عین ثبات تغییر صفات اخلاقی می کند، سوال این است که جسم هم به همین منوال است که وقتی فردی به سن پنجاه سالگی می رسد هنوز ته چهره ای از چهره ی بچگی اش در چهره اش است و در مزاج شناسی می گویند هر فردی یک مزاج جبلی دارد یعنی قالب جسم او موقع تولد بر یک مزاجی ریخته شده و تغییر هم نمی کند، و اشکالی دیگری هم است که اگر جسمیات تغییر پیدا کنند آیا منظور تغییر ماهیات است و اگر تغییر ماهیات باشد این جسم انسان باید تغییری دیگر کند و روح از آن مفارقت می کند چون تغییر ماهیت داده است، و اگر بگوییم که جسم هم با یک ثباتی که دارد تغیبراتی پیدا می کند آیا این استدلال حضرتعالی مبنی بر تجرد روح دچار اشکال نمی شود؟ و اگر تغییر ماهیات منظور باشد نظریه داروینیسم قوت پیدا نمی کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث «تجرد نفس» را با وسعت زیاد در کتاب‌های «ده نکته در معرفت نفس» و «خویشتن پنهان» دنبال بفرمایید. در بحث «معاد» مبتنی بر آن مباحث که مخاطب در جریان آن بوده است، صحبت می‌شود. موفق باشید

31005
متن پرسش
سلام و ارادت خدمت شما استاد گرامی در متن کتاب آشتی با خدا شما بیان نمودید که اتصال هست خود به هست مطلق از طریق فکر امکان پذیر نیست. درصورتی که تاکید آیات و روایات و بیانات خود شما و دیگر بزرگان بر تفکر امری واضح و روشن است، ممنون می‌شوم که این تعارضی که برای بنده پیش آمده را روشن بفرمایید. تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تفکر در جای خود لازم است ولی از درک قلبی و علم حضوری نیز نباید محروم بود. در آن‌جا بحث از احساس «هست» و «وجود» خودمان در میان است و تأکید علامه طباطبایی در کتاب «رسالة الولایه» در این‌که اگر بتوانیم درکی وجودی از خود پیدا کنیم که عملاً با نوعی سلوک همراه است، در آن حال درک اتصال به حضرت حق برای‌مان پیش می‌آید و عبودیت تکوینی خود را احساس می‌کنیم. موفق باشید

30999
متن پرسش
با سلام استاد عزیز: بحث قدرت تصمیم گیری که در روانشناسی مطرح هست چقدر متناسب با مبانی دینی هست؟ آیا اون هم مثل آزادی و مبانی دیگر معنای دیگری دارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: می‌توان موضوع را به روحیه ابتکار انسانی برگرداند و استعدادهای فراوانی که انسان به جهت ذات گسترده و گشوده‌اش دارد. موفق باشید

30974
متن پرسش
سلام: ضمن تشکر بابت پاسخگویی به سوال 30970، منظور روانشناسی بود و نه روانپزشکی. تا جایی که اطلاع دارم، روان پزشکی است که بیشتر با بدن و عصب و... سر و کار دارد، و اگر اشتباه نکرده باشم روانشناسی شاخه ای از علوم انسانی است و بیشتر به موضوعاتی نظیر لایه های شخصیت، حالات و خلقیات و واگویه های درونی و ارتباط عالم ذهن و واکنش ها و رفتارها و... می پردازد که بنا به تصور من، کمتر به بدن مرتبط است (البته ممکن است ارتباطی هم با مسائل فیزیکی پیدا کند، و مثلا با مزاج های طبیعی و... مرتبط شود) و بیشتر مربوط به همان حالات روانی است. البته من خودم مهندسی خوانده ام و شاید در تشخیص حدود علم دارم اشتباه می‌کنم. سؤال دیگر این که در پاسخ به سؤال 30970 جمله ای فرمودید که ایهام داره، فرمودید «نباید از این نکته غفلت کرد و روان‌شناسی را در فلسفه جستجو نمود.» بنده در تشخیص عطف یا عدم عطف جمله دوم به اول دچار مشکل شدم، آیا منظورتان این بوده که «نباید از این نکته غفلت نمود» و «نباید روان شناسی را در فلسفه جستجو نمود» و یا این که «نباید از این نکته غفلت نمود» و «باید روان شناسی را در فلسفه جستجو نمود»؟ در صورتی که منظورتان این بوده که باید روان شناسی را در فلسفه جستجو نمود، توضیح بفرمایید که در کدام مباحث و ذیل چه عناوینی، و با توجه به ارتباط روانشناسی با معرفت نفس، آیا به عرفان هم مرتبط می شود؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. اتفاقاً بحث در روان‌شناسی است و تلاش‌هایی که جناب مازلو برای جدول‌بندی رفلکس‌های بدنی و ربط آن‌ها با روان و لذا روان‌شناسی را یکی از علوم تجربی به حساب می‌آورند. ۲. امروزه در تحلیل داده‌های روانی، رجوع به فلسفه قدرت بیشتری برای روان‌شناسان در تحلیل عکس‌العمل‌های انسانی پیش آورده که البته این عرض عریضی دارد و جایگاه روان‌شناسی اسلامی نیز در همین جا می‌باشد که چگونه عکس‌العمل‌های روانی را در نگاه اسلامی بررسی نماییم که عرض شد بحمدلله در ایران کارهای خوبی در دست اقدام است. موفق باشید

30970
متن پرسش
سلام: آیا مباحث آشنایی با حالات روانی، شناخت نقاط ضعف، خلقیات و... که ذیل مبحث روانشناسی می گنجد، ارتباط معنادار و مشخصی با مباحث معرفت نفس دارد؟ به بیان بهتر، آیا معرفت خلقیات و عادات و شخصیت و مزاج و نقاط ضعف و درون گرایی و برونگرایی و... جزوی از معرفت نفس است؟ به منظور کسب اطلاع و مهارت یابی در خصوص موضوعات فوق، ذیل یک سیره معنوی و اسلامی، چه مباحثی را باید پیگیری کرد؟ آیا در سیر مطالعاتی شما روانشناسی اسلامی حضور دارد؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: البته در عین این‌که این دو علم نسبت به همدیگر بی‌ارتباط نیستند، و بحمدلله در سال‌های اخیر علم روان‌شناسی به سوی مباحث معرفت نفس و به طور کلی به سوی تفکرات فلسفی توجه و شیفت داشته است؛ با این‌همه و در هر حال نباید فراموش کرد روان‌شناسی یک علم تجربی است و در نسبت با عکس‌العمل‌های بدن نسبت روح را با بدن بررسی می‌کند و نباید از این نکته غفلت کرد و روان‌شناسی را در فلسفه جستجو نمود. موفق باشید

30898
متن پرسش
سلام: مباحث معرفت نفس که در سیر مطالعاتی آثار شما حضور دارد، ذیل فلسفه می گنجد یا عرفان؟ یا هر دو؟ یا این که بنده اشتباه متوجه شدم و خلط مبحث کردم؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه عرض شده است بر مبنای حکمت متعالیه است که جمعِ عقل و قلب می‌باشد. موفق باشید

30893
متن پرسش
با سلام و احترام و تسلیت ایام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات! با توجه به مطالبی که در کتاب آشتی با خدا فرمودید که هویت انسان فقط هست می باشد و از طریق این هست به وجود خدا پی می‌بریم. آیا می شود کسی به هست خودش پی ببرد اما خدا را نیابد؟ یعنی متوقف از هست خودش بشود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌که انسان متوجه هستِ خود شد، خود را عین ربط و تعلّق به حضرت حق می‌یابد. مرحوم علامه طباطبایی در این مورد مطالبی در کتاب «رسالة الولایه» مطرح فرموده‌اند. موفق باشید

30892
متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: لا زمان و لا مکان شدن همان تجرد روح است؟ و لا زمان و لا مکان شدن همان بی وزنی است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! واژه‌ی بی‌وزنی کافی نیست. آن‌جا بحث حضور در بیکرانگی «وجود» است. موفق باشید

30880
متن پرسش
سلام استاد وقتتون بخیر: شبهه ای در درس معرفت شناسی: به این نتیجه رسیدیم که غربی ها بیشتر با مادیات سر و کار دارند و هر چیزی رو که با حواس پنج گانه قابل درک باشه قبولش می کنن. سوالی که اینجا پیش میاد اینه که اگر این ها عالم مجردات رو انکار می کنن پس این بازی و برنامه های مخربی که هدفش تخریب روح و روان انسان هست را چجور توجیه می کنیم؟ به هر حال انسان چیزی که رو می خواد خلق کنه بهش عالم و آگاه هست یعنی می گم این ها به تمام یا اکثریت ظرفیت روح انسان آگاه هستند که چنین برنامه هایی درست می کنن! مثلا تاثیر موسیقی بر کم کردن اراده انسان: قطعا اونا می دونستن موسیقی چنین تاثیری داره. پس اشکال غربی ها این نیست که مجردات رو قبول ندارند. ممنون می شم راهنمایی کنید!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً روان را وجهی از ابعاد مادی و حاصل احساس‌های ممتد مادی می‌دانند و این غیر از آن چیزی است که ما ذات مجرد و ذات عالم ماده را به عنوان دو عالم می‌شناسیم. موفق باشید

30874
متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: سیر طهارت باطنی که از علامه حسن زاده دیدم، به این صورت خیال، ذهن، عقل، قلب، روح، حقیقت انسانی، سر، سر و سر. نوشته شده بود. بحث وجود مربوط به کدام یک از این مراتب است؟ مثلا همان پیوند وجودی با قرآن یا بسط وجود، در واقع وقتی فرد در جان روی طهارت کار می کند که با قرآن ارتباط وجودی داشته باشد، روی کدام مراتب دارد کار می کند؟ مراتب پس از روح است؟ بحث اسماء و صفات در کدام مرتبه مطرح می شود؟ مربوط به سر است؟ خفی است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فرق نمی‌کند. همه این مراتب، مراتب وجودی انسان است که با شدت و ضعف وجودی، انسان در یکی از این مراتب و منازل قرار می‌گیرد. هر اندازه با نظر به وجه وجودی قرآن با کلمات و الفاظ قرآن ارتباط برقرار کنیم و سعی نماییم در مواجهه با قرآن به افق‌هایی نظر کنیم که قرآن از آن افق‌ها صادر شده، وجودمان شدت می‌یابد و مثلاً از مرحله قلب به مرحله روح سیر می‌کنیم. موفق باشید

30864
متن پرسش
سلام و عرض ادب استاد عزیز: در کتاب معرفت نفس و حشر در ص ۱۲۵ آمده است چه نیکو خبر داد خداوند به بندگان صاحب خردش از این موضوع آنجا که فرمود خداوند کسی است که صورت می دهد شما را در رحم ها آن طور که می‌خواهد منظور از ارحام مقام خیال است که هر طور که خواست در آن مقام صورتگری می‌کند. متخیله طوری که این صورت از نگاه معنوی و حمل معنوی در این رحم معانی به هر صورت که خواست در می‌آید و کشیده می‌شود و (در مقام خیال اسلام شکل و صورت می‌گیرد و قرآن به صورت روغن و عسل و دین به صورت پیراهن فراگیر و بلند و علم به صورت شیر خوراکی ظهور می کند و ترکیب میاد می یابد.) منظور از عبارات داخل پرانتز چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! صورت برزخی و خیالیِ اسلام و قرآن و دین را به خوبی متذکر شده‌اند. عمده توجه به مقام برزخی و خیالیِ اعمال و عقاید است. موفق باشید

30869
متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت استاد گرانقدر: حضرت علامه طباطبایی «رحمة‌الله‌عليه» راجع به آیه ۲۲ سوره اعراف مي‌فرمايند: «همين كه از آن درخت چشيدند، عيب‌هايشان بر ملا شد: «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْءاَتُهُمَا» به علت نزديكي به طبيعت، نقص‌هاي آن‌ها پيدا مي‌شود، حالا هر چه بيشتر به آن نزديك شوند- به اميد بر طرف شدن نياز- نيازشان بيشتر مي‌شود». در کتاب شریف «هدف حیات زمینی آدم» توضیحات بسیار خوبی در این باره ایراد فرموده اید. با الهام از آن توضیحات و مطالعاتی که بنده در حال انجام آن هستم، برداشتی از این آیه شریفه داشتم که نظر جنابعالی را در این زمینه جویا هستم (اینکه آیا چنین برداشتی می تواند صحیح باشد؟): حکما و محققین در رابطه با ارتباط میان نفس و بدن بیان کرده اند که نفس با قطع نظر از تعلقی که به بدن دارد، «عقل» است و صفات عقلى، مَلكى است و به اقتضاى سرشت خود ناظر به كمال و ديار مناسب خود است كه: «العقل ما عُبد به الرحمن، و اكتسب به الجنان»... بدین سبب گرفتاری انسان به اخلاق و عاداتی که مانع از این اتصال به عالم اعلی می شود به سبب تعلقی است که بعد از کینونت عقلی خود به بدن می یابد. یعنی تا در عالم عقل و آن بهشت نزولی است غرق در تماشای جمال یار است اما به محض تعلق به بدن، گرفتار نقائص مزاجی خود می شود و تا بر اقتضائات این مزاج غلبه نکند و قوای حیوانی را تحت حاکمیت عقل به اعتدال نرساند در بند تعلقات بدنی و مادی خود گرفتار خواهد بود. حال سوال بنده این است که آیا این حالتی که برای آن موجود عقلی و مَلکی بعد از هبوط در عالم طبیعت پیدا می شود، به علت همان قاعده ای است که در این آیۀ شریفه ذکر شده؟ یعنی انسانی که در کینونت عقلی خود موجودی ربانی است، به علت نزدیک شدن به شجرۀ ممنوعه و کثرات عالم طبیعت، انسانی طبیعی می گردد که در طبیعت خود حائز نقص های مختلف است که همین نقائص مانع از شهود حق می گردد در حالی که در عالم قبلی این نقائص آشکار نبودند یا مزاحم وصل او به مبدآ ایجادی اش نمی شدند؟ همچنین: و آیا این تقریر صحیح است که چون هر موجودی مظهر اسمی از اسماء الهی است و این اسماء در مقایسه با اسم جامع الله دارای نقص می باشند، اگر از عالم وحدت و آن بهشت نزولی به عالم کثرت هبوط کنند، همین نقصی که در جامعیت اسمائی خود دارند در عالم طبیعت نمودار می شود و عدم اعتدال ناشی از نقص در مظهریت اسماء برای انسانی که مستعد ظهور همۀ اسماء است بصورت عدم اعتدال در مزاج و ترکیب جسمانی نمودار شده و او را به سوی عادات حیوانی و جاذبۀ مادی سوق می دهد؟ و انسان در مواجهه با این مزاج باید روشی را پیش بگیرد که نقائص مزاجی خود را با قاهریت و حاکمیت نفس بر آن به اعتدال نزدیک کند تا بدین صورت از تاثیر آن خلاصی یابد و نقص اسمائی خود را در فرصت حیات زمینی جبران نماید؟ با تشکر فراوان از شما استاد عزیز
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است و به همین جهت بعد از آن‌که فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويم» پس از آن می‌فرماید: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين‏» حقیقتاً انسان را در بالاترین قوام خلق کردیم، سپس او را به پایین‌ترین پایین‌ها ارجاع دادیم؛ این سؤال پیش می‌آید چرا خداوند اگر قوام ما را در ابتدا آن بالا بالاها قرارداده و سپس گرفتار پایین‌ترین پایین‌ها کرده است؟ عجیب است که می‌فرماید خودمان آن‌ها را به «أَسْفَلَ سافِلين» ارجاع دادیم و پایین آوردیم. آیا این آیه خبر از آن ندارد که اگر مقام «أَحْسَنِ تَقْويم» را چشیدی، حال باید در دل یک تاریخ آشفته، «أَسْفَلَ سافِلينِ» هزار ساله را نیز تجربه کنی؟ تا ابر مردی بشوی به وسعت همه‌ی عالم و همه‌ی تاریخ. این‌که ما را در «أَسْفَلَ سافِلين» آورد، جز این است که می‌خواست ما در همه‌ی عوالم حاضر باشیم؟

حتماً درباره‌ی چهار منزل عرفانی فکر کرده‌اید. منزل اول «سیر من الخلق الی الحق» است. سپس سیر «من الحق فی الحق» می‌باشد که انسان در این منزل چه عشقی با خدا می‌کند. اصلاً کاری به کار مردم ندارد. در سیر سوم که سیر «من الحق بالحق الی الخلق» است، سالک در عین حضور در عالم انوار، بنا است در عالم سافل نیز حاضر شود تا این عالم را نیز تجربه کند و تا این‌جا سیر سالک جریان دارد تا سلوکش کامل شود و با نور خدا در جامعه‌ی بشری حاضر گردد. ولی سیر چهارم مأموریت است برای هدایت بشریت و مربوط به نبوت و نبیّ می‌باشد، پیامبر می‌آید تا رسالت خود را نسبت به مردم انجام دهد و از این جهت در واقع نوعی مأموریت است. آنچه سلوک را کامل می‌کند منزل سوم است که انسان جرأت خطرکردن داشته باشد و در این جهان حاضر شود تا بداند بر مردم  چه می‌گذرد. خداوند ما را نیافریده است تا شیخی باشیم در گوشه‌ای پنهان. اگر فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويم‏» و ما را در جایگاه خوب و خوشی آغاز کرد، مانند اوایل انقلاب و حالت خوشی که فضا را فرا گرفته بود ولی یک مرتبه در تهاجم فرهنگی و تهاجم نظامی قرارمان داد تا برای حضور در جهان، این سختی‌ها و تنگناها را تجربه کنیم و آن تجربه‌ی حضور خودمان در «أَسْفَلَ سافِلين» است ولی با حفظ هویت «أَحْسَنِ تَقْويم». در این حالت است که ظلمات به نور تبدیل می‌شود و انسان آتش را ابراهیم گونه برای خود گلستان می‌کند. موفق باشید  

30855
متن پرسش
با عرض سلام خدمت حضرتعالی: ما معتقدیم که خداوند حکیم است و کار بیهوده انجام نمی دهد و هيچ چيز او عبث و بیهوده نیست. از روایت قدسی تلویحاً یا صراحتاً می توان یافت که علاقه شدیدی خداوند متعال به انسان دارد. پس حتماً انسان چیزی در انسان هست به نظر حضرتعالی حکمت این عشق به انسان دارای فقر ذاتی از سوی ذات لایتناهی حق چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب ابن عربی در فصّ «آدمی» روشن می‌کنند که حضرت حق انسان را نمایش اسمای حسنای خود نمود تا خود را تفصیلاً به نمایش بنشیند. به گفته جناب حافظ: «نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش / خیمه در مزرعه آب و گِل آدم زد». موفق باشید

30844
متن پرسش
سلام استاد: نظرتون در مورد این بیان چیست؟ «هیچ چیزی خارج از انسان نیست و این شما هستید که تصمیم می گیرید چه اتفاقی در درون شما بیافتد این شما هستید که تصمیم می گیرید کرونا بگیرید یا نگیرید این نفس شماست که تصمیم می گیرد کرونا را با جان و دل قبول کنید و حتی با او از این نشئه کوچ کنید.»
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! همه‌چیز برای انسان، از انسان شروع می‌شود و به او ختم می‌شود. حال این انسان است که باید خود را ضعیف نکند تا ویروس مذکور در میدان بدن انسان، میدان‌داری نکند. موفق باشید

30849
متن پرسش
سلام علیکم: در برهان صدیقین فرمودید مخلوق عین ربط به خالق است و تمام وجودش را از عین وجود می‌گیرد و معلول چیزی نیست جز جلوه عین وجود. خواستم ببینم در اینصورت چگونه تشریع و اختیار انسان توجیه می‌شود؟ چگونه عین وجود به جلوه خود اختیار می‌دهد؟ آخه اگه ما چیزی نیستیم جز عین ربط به خدا خب این اختیار چه معنی‌ای میده این وسط؟ خواهش می‌کنم کلامی جوابم رو ندید. در همون فضای معرفت النفس و برهان صدیقین جواب بدید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» عرض شد: اختیار، ذاتیِ انسان است که در نسبت امکانات متعددِ خود با عین وجود در خود می‌یابد. به این فکر کنید که تفاوت انسان که اختیار دارد با سایر موجودات، در داشتن امکانات متعدد او است. و این‌جا است که به خودی خود ترجیح امکانی بر امکان دیگر که همان اختیار است، پیش می‌آید و به همان معنایی که امکان، ذاتیِ انسان است، اختیار نیز، ذاتیِ انسان می‌باشد. موفق باشید

30823
متن پرسش
به نام حق سلام بر استاد: با تعمقی که بنده در باب انانیت نمودم احساس می‌شود اعتقاد به معاد ریشه در انانیت دارد و اینکه نفس آدمی بقا طلب است و در تورات هم آمده است که پس از تمرد آدمی در نزدیک شدن به درخت معرفت نیک و بد (اینجا هاست که عظمت کتاب مقدس رخ می‌نماید فقط حقیقت و آگاهی و علم ارزش آن را دارد که امر الهی را امتثال نکرد چه امر مربوط به فعلست و علم عین ذات پس سایر تفاسیر که شجره مربوط به شهوت یا کثرت و ... است همه فروکاست مقام آدمیست بلکه شجر وحدت بود) حق او را از درخت جاودانگی و حیات بازداشت (انانیت فقط در سایه جهل مستدامست «فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا» پس بنابرین دلیلی وجود ندارد که بگوییم الی الابد هستیم و این بقا طلبی اوج انانیت است و آن سخن استاد مبنی بر باقی به بقای حق بودن خالی از اشکال شاید نباشد و قول حق نیستی محض در وجود نیروانایی حق است من بنظرم می‌رسد که مرگ را پایان آدمی بدانیم هستی 60 ، 70 سالی در وجود حبابی آدمی متجلی می‌شود و تمام چه دلیلی دارد مثلا ریخت مرا الی الابد ببیند و تحمل کند. می‌ماند خبر انبیا که آن را به دو وجه می‌توان به تفسیر کشید یک بگوییم مثلا مسائل معاد تمثیلی‌است یا بهتر بگوییم تادیبی‌است برای خلقی نادان که جز ترساندن با جهنم آدم بشو نیستند و ازین روست که قرآن اینقدر خشیت نامه است و الا قیامتی که در کار نیست یا قول دوم را بپذیریم که ظاهرا در جزوه الهیات مسیحی استاد ملکیان آمده است و آن اینکه طبق دین مسیحیت عالم آخرت پس از مدتی ولو طویل پایان می‌پذیرد و ابدی نخواهد بود درین قول بنظر من هم مسئله انانیت مرتفع می‌گردد و هم مسئله عدالت تا داوری بین خوبان و بدان که درین عالم میسور نیست محقق گردد گر چه بنظر من همان قول اول انانیت کمتری دارد و مسئله عدالت هم لحظه موت حق می‌تواند آنچنان المی به فرد وارد کند که کفاره گناه صد پشتش باشد و بالعکس در لحظه آخر چنان لذتی به فرد نیکوکار بدهد که الف الف جمیع اعمالش باشد من که بحمدالله قانع به همین دو دم هستیم و اگر فعل نیکی داشتم لذت یک نفس و لذت یک آن هستیم فوق همه اعمالم هست و جزای آنها. و اصلا اینکه حق به یادم بود کافیست و نمی‌خواهم بیش از این مصدع اوقاتش باشم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. واژه‌ی «انانیت» به عنوان یک واژه‌ی اخلاقی، نظر به خودبینی انسان دارد از آن جهت که نفیِ غیر و نفیِ حق می‌کند و این غیر از طلب حضور در عالم بیکرانه‌ی حقایق است که طلبِ ذاتی هر انسان است به اعتبار هویت تعلّقی و عین الرّبطی او نسبت به «وجود» ۲. بحث تجرد نفس که انسان می‌تواند خود را ماورای زمان و مکان احساس کند، حکایت از حضور و وجود ابدی ما دارد. موفق باشید

30810
متن پرسش
سلام علیکم استاد: قبول باشه. پیرو سؤال ۳۰۸۰۰ راجع به مرگ موقت (تجربه نزدیک به مرگ) این حالت چه فرقی با خواب و رؤیا دارد؟ عرفا که روح از بدنشان جدا می شده آیا در عالم برزخی (کلا عوالم بالا) هم سیر می کردند و تجسم اعمال داشتند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در خواب و رؤیا، نفس ناطقه به طور طبیعی و به حکم «توفّی الانفس» با جذبه‌ی الهی صورت می‌گیرد. ولی آنچه در موضوعاتی به نام مرگ موقت پیش می‌آید، به جهت حادثه‌هایی است که نفسِ انسان نسبت به تدبیر بدن ناتوان می‌شود ولی از بدن به‌کلی منصرف نمی‌گردد. در این رابطه عرایضی که مربوط به بیهوشی توسط دارهای بیهوشی می‌شود، در کتاب «خویشتن پنهان» شده است.

در مورد عرفا، موضوع فرق می‌کند. آن‌ها در عین حضور در این دنیا، نحوه‌ای از حضور برزخی و بالاتر از برزخ را که نفس ناطقه‌ آن‌ها وسعت دارد، تجربه می‌کنند. موفق باشید     

30809
متن پرسش
سلام استاد بزرگوار: آیا جملات زیر درست است؟ لطفا شرح دهید «می‌توان اجزای مختلف بدن را عوض کرد (مثل پیوند کلیه و ...) در حالیکه نفس ثابت و پایدار باشد ولی نمی توان مغز را عوض کرد و در عین حال نفس و جان همان نفس و جان قبلی باشد. و اگر زمانی دانشمندان بتوانند مغزی را به بدنی پیوند بزنند نفس آن بدن همان نفس بدن قبلی (بدن صاحب مغز) خواهد بود؛ مگر اینکه نفس جدید در مغز قبلی تصرفی کرده و آن را همراه با خود نماید.» با تشکر از توجهتان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نفس ناطقه‌ انسان اگر توانست در آن فرآیند، آن بدن را جهت تبدیل قوه‌هایش به فعلیت تدبیر کند، می‌پذیرد و آن بدن را تدبیر می‌نماید وگرنه از آن منصرف می‌شود. موفق باشید

30802
متن پرسش
سلام علیکم: در مورد سوال ۳۰۷۹۶ فرمودید: «ولی بعضاً نفس می‌تواند با بُعد دیگری از خود در این عالم حاضر شود که معمول نیست و طبیعت نفس، عموماً چنین ورودی را ندارد مگر آن‌که نفس ناطقه طرف با وجه شدیدترِ تجرد خود به میدان بیاید. مثل آنچه عرض شد و حضرت در مدینه نظر به رحلت پادشاه حبشه کردند.» با توجه به فرمایش شما آیا می‌توان گفت یک شخصی که کور است می‌تواند با بعد دیگری در این عالم حاضر شود و پدیده ها را ببیند؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است. حتماً شنیده‌اید که آیت الله بهجت پشت سرِ خود را می‌دیدند. مسلّم، آن دیدن با چشم سر نبوده، با احاطه نفس ناطقه است ماورای اعضایی که با آن‌ها رؤیت و شنیدن انجام می‌شود. موفق باشید

30796
متن پرسش
سلام استاد: در رابطه با سوال ۳۰۷۹۱ خواستم بگویم که اینکه فرمودید نفس به جهت تجردش در پشت دیوار حاضر می‌شود، این را می‌دانم. سوالم اینه اگه قرار باشه نفس برای ظهور قوای خود نیاز به موطن داشته باشد آن لحظه ای که دارد پشت دیوار را می‌بیند قطعا با چشم گوشتی بدن جسمانی‌اش نیست. پس با چه چشمی است؟ ما وقتی خواب می‌بینیم قوه بینایی در موطن چشم مثالی ظهور می‌کند. حال در بیداری وقتی پشت دیوار را می‌بینیم با چه چشمی می‌بینیم؟تشکر
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت دارید که اگر نفس ناطقه خواست در این موطن با پدیده‌ها از طریق قوای خود به کمک بدن حاضر شود، نیاز به آن حضور دارد که قوای نفس به کمک اعضاء حاضر شود. ولی بعضاً نفس می‌تواند با بُعد دیگری از خود در این عالم حاضر شود که معمول نیست و طبیعت نفس، عموماً چنین ورودی را ندارد مگر آن‌که نفس ناطقه طرف با وجه شدیدترِ تجرد خود به میدان بیاید. مثل آنچه عرض شد و حضرت در مدینه نظر به رحلت پادشاه حبشه کردند. البته این یک توانایی برای نفس است و غیر از آن حالتی است که با سلوک به دست آید. به همین جهت حتی دیده شده افرادی را که چندان هم روحیه‌ی مذهبی ندارند، دارای چنین توانایی‌هایی هستند. موفق باشید

نمایش چاپی