بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان

موضوعات

دسته بندی: فلسفه

تعداد نمایش
کتاب
جزوه
یادداشت ویژه
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
11925
متن پرسش
استاد عزیز سلام در جواب بعضی از دوستان که در برخی امور دچار شک شده اند متن زیر را که گفته های آقای مصباح است قرار می دهم شاید راه گشا باشد. بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم آن چه پيش ‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت ‌الله مصباح ‌يزدي (دامت ‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 07/06/90 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد. شعبه هاي شک توجيه شاکله حديث وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى التَّمَارِي وَالْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ وَالِاسْتِسْلَامِ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ وَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَمَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا؛ در جلسات اخير بحث درباره حديثي از اميرالمؤمنين سلام‌الله‌عليه بود كه در پاسخ سؤال از ايمان بيان فرموده بودند. عرض كرديم که طبعا با شناخت اضدادِ يک حقيقت، شناخت انسان به آن حقيقت هم بيشتر مي‌شود. شايد از اين جهت است که حضرت در پايان حديث، به حسب اين نقل که در نهج البلاغه آمده، سخن از كفر و شك را هم به ميان مي‌آورند. اميرالمؤمنين عليه‌السلام بعد از بيان پايه‌هاي کفر مي‌فرمايند: شك داراي چهار شعبه است. حضرت درباره ايمان فرمودند: ايمان چهار پايه دارد و براي هر پايه چهار شعبه ذکر فرمودند، و درباره کفر فقط فرمودند: کفر چهار پايه دارد و آثار هر يک از اين پايه‌ها را ذکر کردند، و اکنون درباره شک فقط مي‌فرمايند: شک چهار شعبه دارد. در توجيه اين ترتيب مي‌توان به طور كلي‌ گفت: انسان نسبت به حقايق دين، يا شناخت كافي دارد و به آنها ايمان مي‌آورد، يا با اين‌كه شناخت دارد يا شناخت براي او ميسر است حقايق دين را انكار مي‌كند، يا در حالت شك باقي مي‌ماند. آخرين فراز اين حديث شريف در مقام توضيح حالت شک است. طبيعتا اگر كسي دنبال شناخت حقايق باشد هيچ‌گاه به حالت شك اكتفا نمي‌كند. ولي گاهي انسان در اثر عروض حالاتي خاص، به دنبال حقيقت نمي‌رود و در همان حالت شك متوقف مي‌شود. ظاهرا چهار شعبه‌اي كه حضرت براي شك ذكر فرموده‌اند چهار نوع حالت است كه شخص شاك مي‌تواند داشته باشد. مراء، شعبه اول شک التَّمَارِي؛ «تماري» باب تفاعل از مراء است. گاهي انسان در مقام شناخت حقيقت است، اما چنان حالت مراء براي او ملکه مي‌شود که ديگر موفق به ادامه تحقيق خود نمي‌شود و به نتيجه نمي‌رسد. كسي كه در مقام تحقيق برمي‌آيد بايد شقوق مختلف مسأله مورد تحقيق را بررسي کند و براي هر يک از آنها به دنبال دليل باشد و اگر شبهه‌اي دارد سؤال کند. اين روش هيچ اشكالي ندارد و اين سؤال و جواب‌ها تتمه تحقيق محسوب مي‌شود. اما وقتي كسي بنا بگذارد بر اين‌كه با هر کس بحث مي‌كند سعي كند حرف او را رد كند و در سخن او تشكيك كند، اين حالت كم‌كم براي او ملكه مي‌شود و هميشه سعي او بر اين است که هر حرفي را ابطال کند. به اين کار «مراء» گويند. يکي از ويژگي‌هاي روح آدمي که در عرصه‌هاي مختلف ظهور پيدا مي‌کند اين است که وقتي روي انجام کاري تمرکز پيدا کند و آن را تکرار کند، کم‌کم روح او با آن کار انس مي‌گيرد و ترک آن کار براي او سخت مي‌شود. اين حالت در امور طبيعي و مادي محسوس‌تر است. کسي که براي بار اول سيگار مي‌کشد وقتي دود تلخ سيگار وارد حلق او مي‌شود به سرفه مي‌افتد و ناراحت مي‌شود. اما چند مرتبه که اين کار را تکرار کرد کم‌کم تلخي آن را احساس نمي‌کند و به آن عادت مي‌کند، به گونه‌اي که اگر سيگار به او نرسد گويا گمشده‌اي دارد. در امور روحي، رواني و اخلاقي هم چنين خصلتي وجود دارد. در روايات آمده است که: «إِنَّ لِلشَّرِّ ضَرَاوَةً كَضَرَاوَةِ الْغِذَاء؛1 کارهاي بد هم مانند عادت به غذا به صورت عادت در مي‌آيند.» حالت وسواس ابتدا از دقت‌هاي بي‌جا شروع مي‌شود. احيانا خود شخص هم مي‌داند چنين دقت‌هايي بي‌جاست، اما به آن‌ها اهميت مي‌دهد و آن‌ها را تکرار مي‌کند. سرانجام کار او به جايي مي‌رسد که پنجاه بار دست خود را مي‌شويد و باز مي‌گويد: نشد! سوفسطائيان گروهي از اهل بحث و نظر در يونان قديم بودند كه در بحث، از روش مغالطه استفاده مي‌كردند. نظرياتي هم كه اکنون به آن‌ها نسبت داده مي‌شود همه نظرياتي توأم با شك و انكار است. گفته مي‌شود که اين افراد ابتدا معلماني بودند كه راه بحث و جدل را به ديگران مي‌آموختند. كم‌كم در اين مسير تصميم گرفتند كه به شاگردان خود روش‌هايي را تعليم دهند كه بتوانند هر سخني را رد كنند. اين اشتغال دائم و ممارست در تشكيك و رد سخن ديگران، كم‌كم خود آن‌ها را هم دچار شك كرد و سرانجام در همه ادراکات تشکيک کردند و شكاك شدند. اين رويه به آن‌جا رسيد که يكي از فيلسوفان غربي اين احتمال را مطرح كرد که: شايد من اصلا خواب باشم و همه چيزهايي که مي‌بينم خوابي بيشتر نباشد. تفاوت مراء با جدال مراء با جدال فرق دارد. جدال اين است که انسان در ميدان بحث براي اقناع طرف مقابل از روش جدل استفاده کند تا زودتر او را قانع کند. خاصيت جدل اين است که مخاطب را قانع مي‌کند. با اين روش ممکن است مطلب صحيحي القا شود و مخاطب قانع شود و احتمال هم دارد که مطلب نادرستي القاء شود. همچنين ممکن است انسان ابتدائا بحثي را با روش جدلي مطرح کند، يا براي اعتراض به ادعاي کسي از جدل استفاده کند و بخواهد طرف خود را قانع کند. همه اين شقوق، «جدال» نام دارند. قرآن کريم برخي جدال‌ها را خوب و برخي جدال‌ها را بد شمرده است. درباره جدال مذموم مي‌فرمايد: وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ؛2 و درباره جدال مطلوب مي‌فرمايد: وَ لَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ؛3 به خود پيغمبر هم مي‌فرمايد: ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ؛4 جدال أحسن با دعوت با حکمت متفاوت است. در دعوت با حکمت، از برهان عقلي استفاده مي‌شود که به بديهيات ختم مي‌شود. اين کار گرچه ممکن است، اما احيانا مشکل است. اما در جدال أحسن همان مطلب حق را با مقدماتي بيان مي‌کنند که مخاطب قبول دارد و قانع مي‌شود. چند نمونه از جدال أحسن در قرآن آمده است. مثلا خداوند خطاب به مشرکاني که داشتنِ دختر را عيب مي‌دانستند مي‌فرمايد: أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى؛5 شما که داشتن دختر را عيب مي‌شماريد چرا مي‌گوييد ملائکه دختران خدا هستند؟! آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟! عجب تقسيم ناعادلانه‌اي! اين بحث جدلي است و خصم را محکوم مي‌کند، اما برهاني نيست. گاهي اين‌گونه بحث‌ها راه را نزديک مي‌کند و کار بدي شمرده نمي‌شود. در جدال أحسن مطلب حقي به‌سادگي و با روشي قانع‌کننده بيان مي‌شود. خداي متعال مي‌فرمايد: با اهل کتاب جدال أحسن کنيد. به آن‌ها بگوييد: ما و شما خداي يگانه را مي‌پرستيم و هر دو مي‌گوييم در برابر هر چه که خدا نازل کرده تسليم هستيم. بياييد منصفانه بررسي کنيم ببينيم آيا خدا بعد از تورات و انجيل کتاب ديگري هم نازل کرده است يا نه؟ بحث را از جايي شروع کنيد که طرف احساس کند به شما نزديک است. اما مراء اين‌گونه نيست. کسي که مراء ملکه او شده هميشه مي‌خواهد دليل طرف مقابل را ابطال کند و به حق يا باطل بودن آن کاري ندارد. اين حالت موجب مي‌شود که او در حال شک باقي بماند و با اين حال، نمي‌توان اميد داشت که حق را پيدا کند و به ايمان مطلوب برسد. شعبه دوم، خودباختگي و هراس وَالْهَوْلِ؛ عامل ديگري که ممکن است موجب ‌ابتلاي انسان به شک شود و مانع رسيدن انسان به ايمان صحيح شود، عدم اعتماد به نفس در بحث و تحقيق است. وقتي با مسأله‌اي مواجه مي‌شود به جاي اين‌که درباره آن فکر کند گمان مي‌کند قابل حل نيست و خود را با آن مسأله درگير نمي‌کند. به تعبير روايت مبتلا به هول مي‌شود (هَالَهُ) و حالت خودباختگي و هراس به او دست مي‌دهد و عقب‌نشيني مي‌کند (نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ). چنين انسان تنبل و ترسويي هم به ايمان صحيح نخواهد رسيد. ترديد، سومين شعبه شک شعبه سوم شک اين است که انسان قدرت تصميم‌گيري و تشخيص قاطع را نداشته باشد به گونه‌اي که در ميان اقوال نمي‌تواند يکي را انتخاب کند. مدام يک قدم پيش و يک قدم پس مي‌گذارد. کم‌کم اين حالت براي او ملکه مي‌شود و وسواس ذهني پيدا مي‌کند و ذهنش قدرت تصميم‌گيري پيدا نمي‌کند. دليل روشن را مي‌يابد و مي‌داند که قابل قبول است، ولي دوباره سخنان مخالفان از ذهنش مي‌گذرد و ذهن او را به آن طرف مايل مي‌کند. اما با سخن آن‌ها هم قانع نمي‌شود و برمي‌گردد. به اين صورت، بين دو طرف رفت و آمد مي‌کند و نمي‌تواند خود را قانع کند و تصميم بگيرد. اين هم نوعي بيماري رواني است. اگر انسان معمولي و نرمالي بود با ديدن دليل روشن تصميم خود را مي‌گرفت و مطلب را قبول مي‌کرد. اما وقتي حالت وسواس ذهني پيدا کرد هرچه بگويند مطمئن نمي‌شود و در حالت شک باقي مي‌ماند. تسليم هلاکت شدن، چهارمين شعبه شک قسم چهارم شک در انسان‌هاي بي‌خيالي و ماجراجو وجود دارد. برخي افراد خود را به آب و آتش مي‌زنند و کارهاي عجيب انجام مي‌دهند، به اين اميد که رکوردي به نام آن‌ها ثبت شود و مورد تشويق تماشاچيان قرار گيرند. بسياري از آن‌ها هم در اين راه هلاک مي‌شوند، ولي اهميت نمي‌دهند. براي چنين افرادي زندگي خيلي اهميت ندارد. تنها همين حالت هيجان و کف و سوت زدن تماشاچيان است که براي آن‌ها خيلي مهم است. وقتي چنين افرادي را از مرگ و آتش جهنم بيم مي‌دهي با بي‌تفاوتي از کنار آن مي‌گذرند يا مي‌گويند: «اگر جهنمي وجود داشت، بالاخره يک کاري مي‌کنيم!» با مسايل ديني هم ماجراجويانه برخورد مي‌کنند. به تعبير اميرالمؤمنين عليه‌السلام حالت استسلام دارند و هر سرنوشتي پيدا کنند براي آن‌ها مساوي است. تنها چيزي که براي آن‌ها اهميت دارد لذتي خيالي است که براي خود ترسيم کرده‌اند. نتايج شعبه‌هاي شک فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ؛ «دَيدن» به معناي عادت ثابت است. چه زيباست تعبير حضرت! مي‌فرمايند: اگر مراء کردن براي انسان عادت شد شب او به صبح نمي‌رسد و از اين تاريکي‌ها به روشني نخواهد رسيد. کسي که کار او تنها رد کردن سخن ديگران است به ايمان نمي‌رسد. وَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ؛ کسي که در مواجهه با هر مسأله‌اي که نياز به تحقيق و فکر دارد هول سر تا پاي او را مي‌گيريد، روي پاشنه‌هاي پاي خود عقب عقب مي‌رود و هميشه از مقابل مسايل مهم فرار مي‌کند. روشن است که چنين کسي هم هيچ‌گاه به مقصد نمي‌رسد. وَمَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ؛ حضرت درباره آثار دو شعبه اول شک تنها فرمودند به نتيجه نمي‌رسد. اما براي دو شعبه ديگر نتايج خطرناکي را برمي‌شمارند. مي‌فرمايند: کسي که به حالت تردد و رفت و آمد بين دو قطب عادت کرده است و نمي‌تواند تصميم بگيرد، در بين راهْ شياطين به او حمله مي‌كنند و زير سُم آن‌ها له مي‌شود. اين هشدار حضرت به اين معناست که اين حالتي بسيار خطرناك است و بايد مراقب بود که وسواس در فكر پيدا نكنيم. بايد بدانيم که شناختن دليل صحيح، راه و روش عقلي دارد و براي بررسي هر علم و هر گزاره‌اي راه تحقيق و متدي صحيح و عقلايي وجود دارد که همه عقلاي عالم کم‌وبيش آن را مي‌پذيرند و از آن استفاده مي‌کنند و اگر در بعضي جزئيات آن، اختلافي وجود داشته باشد قابل اغماض است. مثلا همه شکل اول قياس منطقي را ـ اگر مقدماتش يقيني باشد ـ مفيد يقين مي‌دانند. لذا وقتي برهاني بر اساس شكل اول با مقدمات بديهي شكيل مي‌گيرد، انسان سالم نمي‌تواند آن را رد كند. مانند حساب دو دوتا چهارتاست. اما کسي که ترديد براي او ملکه شده، ديگر راهي براي اصلاح ذهن و عقل او باقي نمانده است. لذا شياطين به او حمله مي‌كنند و او زير سم خود له مي‌كنند. وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا؛ کسي که مانند ماجراجويان با دست خود، خود را تسليم هلاکت مي‌کند و باكي ندارد که چه بر سرش مي‌آيد روشن است که وضعيت او از همه سخت‌تر است. آيا كسي كه خود را از بالاي كوه به اعماق دره پرت مي‌كند نجات پيدا مي‌كند؟ اگر انسان چنين حالتي پيدا كند طبعا از ايمان و سعادت دنيا و آخرت باز مي‌ماند. حضرت درباره ايمان و کفر، تعبير دعائم (پايه‌ها) را به کار مي‌برند. اما درباره شک، مي‌فرمايد: شک چهار شاخه دارد. يعني گويا شك‌هايي كه مزاحم ايمان مي‌شوند چند نوع هستند و كساني كه مبتلا به شك مي‌شوند چند دسته‌اند که در سايه اين شكاكيت از ايمان محروم مي‌شوند و سعادت دنيا و آخرت را از دست مي‌دهند. أعاذنا الله و ايّاكم. من در بين دعاها يک دعا را خيلي دوست دارم و آن دعايي است كه بعد از زيارت ائمه اطهار عليهم‌السلام مي‌فرمايد: «وَ اجْعَلْ حَظِّي مِنْ زِيَارَتِكَ تَخْلِيطِي بِخَالِصِي زُوَّارِك؛6 حظّ و بهره من را از اين زيارت، مخلوط شدن با زوّار خالصت قرار بده!» من خودم اين لياقت را ندارم كه بگويم از زوّار تو هستم تا به من اعتنا كني. اما در بين زوّار شما كساني هستند كه شما آن‌ها را دوست ‌داريد و دعاهاي آن‌ها را آمين مي‌گوييد و براي آن‌ها شفاعت مي‌كنيد. ما را هم با آن‌ها قاطي كنيد و براي همه ما شفاعت كنيد. خدايا! ما را هم جزء كساني قرار بده كه در اين ماه، گناهان آن‌ها را آمرزيدي و عاقبت آن‌ها را ختم به خير مي‌كني.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جواب دوستانی که دچار شک هستند از نگاه آیت اللّه مصباح. موفق باشید

11900
متن پرسش
سلام استاد: شما در جلسه روز دوشنبه فرمودید که چون انسان خواست از طبیعت سردر بیاورد و وارد منیت شد پس نور خدا را ندید و در طبیعت دستبرد و با طبیعت تعامل نکرد. آیا برخی تحقیقات و تفکرات فلسفی هم مثل همین اصرار بشر در سردر آوردن از طبیعت نیست؟ آیا لازم بوده که اینقدر بشر در مسائل ریز شود که برخی مواقع باعث شک و انحراف شود؟ آیا سر در آوردن که باعث می شود نور خدا دیده نشود شامل فلسفه هم می شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: درست تشخیص داده‌اید، فلسفه و کلام از جهتی همین‌طور است که می‌فرمایید که بشر در زیر سایه‌ی انوار الهی نه نیاز به فلسفه دارد و نه نیاز به کلام و یا عرفان نظری، می‌ماند که وقتی با انواع سؤالات و شبهات روبه‌رو می‌شویم مجبوریم از طریق فلسفه و کلام آن شبهات را جواب دهیم و از طریق عرفان از ظلمات سطحی‌نگری نسبت به اشارات شریعت الهی خارج گردیم. از این جهت قصّه‌ی روزگار ما رجوع به فلسفه و کلام و عرفان است تا آن‌ها را بفهمیم ولی از آن‌ها عبور کنیم بدون آن‌که آن‌ها را زیر پا بگذاریم. موفق باشید

11882
متن پرسش
با سلام: آیا بدی موجود است یا خیر؟ در بعضی جاها مثالی که زده اند مثال نور است بدین صورت که هرجا نور در آن مکان به حداقل خود برسد آنجا را تاریکی می نامند و این در صورتی است که اگر همه ی وجودات، موجودیت خود را از خدا می گیرند و ما بخواهیم به مثال بالا استناد کنیم در آن صورت یک عدم وجود دارد که خدا در آنجا نیست و این حضور تام خدا را زیر سوال می برد. حال اگر پاسخ شما در تایید موجود بودن بدی است انتصاب آن به هستی خدا چگونه خواهد بود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم «شرّ» عدمِ «خیر» است و مسلّم چون «عدم» غیر از «وجود» است، عدم خیر نیست و موجود شرّ از آن جهت که وجود دارد و خیر است به خدا منسوب است نه از آن جهت که نسبت به ما شرّ است. مثل سیل که از جهت آب‌بودن خیر است، ولی آب از آن جهت که روان است نسبت به ما به عنوان سیل شرّ می‌شود که با درست‌عمل‌کردن می‌توانیم خود را در معرض شرّبودن آب قرار ندهیم. و در همین رابطه در قرآن داریم: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِنْ شَرِّ ما خَلَق‏» یعنی اگر در زیر سایه‌ی حضرت حق زندگی کنید و از این طریق به او پناه ببرید از وجه شرّی مخلوقات در امان خواهید بود. موفق باشید

11879
متن پرسش
سلام: استاد عزیز علت تطابق علم ما با عالم خارج چیست؟ یا بهتر است بگویم علت تطابق وجود ذهنی با وجود عینی در خارج چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: علت نمی‌خواهد، این یک امر و احساس بدیهی است. موفق باشید

11887
متن پرسش
سلام استاد: آیا مطرح کردن مسائل معرفت النفس و مسائل براهین صدیقین و حرکت جوهری و مسائل مربوط به معاد در رده های سنی دوره دبیرستان در حلقه های صالحین بسیج را مجاز می دانید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرکت جوهری نیاز نیست ولی سایر مباحث را می‌توانند بگیرند. موفق باشید

11865
متن پرسش
با سلام: بنده بعضی مواقع که اعتقادات و طرز تفکر بعضی انسانها در زمانهای قدیم و حال را می خوانم در اینکه چرا این انسانها دچار چنین اعتقادات و یا باورها شده اند دچار حیرت و سرگشتگی می شوم که این ها مگر عقل نداشته اند که به این افکار و باورها دچار شده اند، مثلا کسانی که ادعای خدایی می کرده اند و یا کسانی معجزات را با اینکه می دیدند انکار می کردند، و یا همین افرادی که عالم خارج را انکار می کردند و یا همین که یکی از کاربرانتان در سوالی درباره انکار وجود توسط گرگیاس پرسیده بود، درک این چیزها و فهم این چیزها که از بدیهیات است، مگر این انسانهای منکر، عقل نداشتند؟ این طرز تفکرها و اعتقادات اینگونه افراد باعث مشغول شدن فکر بنده و حیرتم می شود و نمی توانم این موضوع را هضم کنم و دلیل قانع کننده برای خودم بیاورم که به این دلیل اینها اینگونه اعتقاداتی پیدا کرده اند، چون به نظرم هیچ توجیهی برای اینگونه اعتقادات و باورها وجود ندارد، وقتی اینگونه اعتقادات را در کتابی می خوانم نوعی ناراحتی در من به وجود می آید که به چه دلیل نمی فهمیدند؟ چه سودی برایشان داشته، آیا واقعا این واضحات و بدیهیات را نمی فهمیدند و یا خود را به نفهمی زده بودند؟ این قانع نشدن در بنده نوعی حیرت نامطلوب و آزاردهنده به وجود می آورد که فکرم را مشغول می کند، لطفا راهی جلوی پای بنده بگذارید و دلیلی قانع کننده برای بنده بیاورید که بتوانم دلیل این همه نفهمی و انکار بدیهیات توسط این افراد را درک کنم و حیرتم برطرف شود.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که در جواب سؤال شماره‌ی 11855 عرض شد ریشه‌ی این نوع موضع‌گیری‌ها یا سیاسی بوده و یا قبیله‌ای و یا مثل بهائیت جریان‌های استعمار دنبال این حرکات بوده، حتی دعوای اشعری و معتزلی را راه انداختند تا اهل‌البیت«علیهم‌السلام» و شیعه دیده نشود، چیزی که امروز ملاحظه می‌کنید. باید سعی کرد در این نوع موضع‌گیری‌ها جایگاه تاریخی آن‌ها را پیدا کرد. موفق باشید

11855
متن پرسش
سلام: شما در جواب سوال 11838 گفتید: شکاکیت یا یک بیماری است و یا یک موضع‌گیری مصلحتی. ظاهراً گرگیاس دومی باشد. 1. اما با توجه به گفته های گرگیاس او منکر وجود شده، شک نیست، وجود و عدم دو مقوله کاملا متناقض و بدیهیست و غیرقابل انکار، حال این سوال و شاید حیرت غیر قابل حل برای من پیش آمده که چرا یک انسان حاضر می شود بدیهی ترین چیزها مثل وجود را انکار کند؟ چه نفعی برای او دارد؟ چه مصلحتی باعث این انکار شده؟ لطفا با جواب کامل بنده را از این حیرت خارج کنید. 2. آیا این انکار گرگیاس انکار اصل وجود است و یا انکار وجود خارجی؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- تا آن‌جا که بنده در جریان فضای زمان سوفسطائیان هستم همان فضایی که سقراط توسط سوفسطائیان محکوم به اعدام می‌شود، فضا، فضای سیاسی است و لذا نباید برای انکار «وجود» توسط گرگیاس به دنبال دلیل علمی و عقلی بود. جناب آقای دکتر داوری در آثار خود این موضوع را به‌خوبی روشن کرده‌اند 2- مسلّم سوفسطایی وجود خارجی را انکار می‌کند ولی به شما اجازه‌ی تفکیک اصل وجود از وجود خارجی را نمی‌دهد. موفق باشید

11843
متن پرسش
با سلام و خسته نباشید: مشیت چیست؟ آیا مشیت ازلی است؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مشیت یا اراده‌ی الهی ذاتی حضرت حق است و ازلی است و در سنت‌های الهی ظهور پیدا می‌کند. در جزوه‌ی «جبر و اختیار» در این مورد عرایضی داشته‌ام. موفق باشید

11838
متن پرسش
سلام: چرا در زمان قدیم برخی از سوفسطائیان مثل گرگیاس وجود را انکار می کند، مگر می شود کسی وجود که بدیهی ترین چیزهاست انکار کند؟! این باعث حیرت من شده، آیا واقعا به این نتیجه رسیده و انکار کرده و یا برای شهرت و به دروغ انکار کرده؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شکاکیت یا یک بیماری است و یا یک موضع‌گیری مصلحتی. ظاهراً گرگیاس دومی باشد. موفق باشید

11817
متن پرسش
سلام: 1- علت و دلیل و یا دلایل انکار و یا شک در حقایق و واقعیات توسط برخی مانند سوفیسط ها و بعضی از فلاسفه غرب چیست؟ چرا این گروه به اینجا رسیدند که حقایق و واقعیات واضح و روشن را انکار می کردند و یا در آن شک می کردند؟ 2- آیا به دلیل گناه و معاصی و رذایل و انجام اعمال حیوانی و حیله های شیطانی قلوب آنها محجوب شده و آن صفات رزیله برای آنها ملکه شده و شخصیت آنها سفسطه و جدال و جهل و خیالات باطله شده در نتیجه حقایق بر جانشان نمی رسد و به دلیل منش و شخصیت آنها که به واسطه رزائل پست شده راهها و درهای درون و بیرون بر آنها بسته شده یعنی هم قلب و عقل که محل فهم الهی و الهام ربانیست بسته شده و هم حواس یعنی سمع و بصر که راههای عظیم فهم از طریق بیرون است برای آنها بسته شده، بخصوص که قلب آنها مهر شده و به سفسطه کشیده شده اند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- اگر کسی در حسّ متوقف شود حتماً کارش به شک می‌کشد 2- عموماً این‌طور است. بالاخره باید برای ادراک حقایق، خود را گرفتار لذّت‌های مادی نکند. موفق باشید

11802
متن پرسش
سلام استاد: بنده مشکلاتی در حرکت جوهری دارم 1- اینکه می گویید این عالم تکامل می یابد دلیلی برای این کار وجود ندارد و چون قیامت یکدفعه اتفاق می افتد نمی شود گفت تکامل. یعنی اینطور نیست که به تدریج دارد تکامل می یابد ما آن را احساس نمی کنیم. 2- اینکه می گویید قوه های عالم بالفعل می شود آن وقت شما عالم را چیزی فرض کرده ای که حرکت دارد. 3- این فیض تمام نمی شود اینکه بگویید آن فیض بقا است و این فیض دیگر بازی با الفاظ است بنظرم. بلکه فیض دائما وجود دارد و آن موقع همان قوه است یعنی ما عین نیازیم. 4- چطور در قیامت جسم وجود دارد ولی حرکت نه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قوه‌های عالم به تدریج به فعلیت تبدیل می‌شوند ولی تا عالم دارای قوه است هنوز از جنس ماده می‌باشد و وقتی دیگر قوه‌ای نداشت از حالت ماده‌بودن در می‌آید و به این معنا گفته می‌شود عالم دارد قیامت می‌شود نه این‌که در حال حاضر دنیا مقداری از عالم قیامت را با خود دارد. جسم اگر از جنس ماده باشد دارای حرکت است ولی اگر از جنس ماده نباشد مثل جسمی که صورت‌های ذهنی دارند، حرکت برای آن‌ها معنا ندارد. موفق باشید

11798
متن پرسش
سلام: برای بنده این شبهه پیش آمده: دنیای اطراف ما و مشاهدات ما جبری است پس ما علت آنها نیستیم پس می توان اثبات کرد هرچه که جبری است علتش ما نیستیم، پس علتی در خارج از ما دارد پس دنیای اطراف ما و مشاهدات ما هم چون جبری است در خارج از ما است، از طرفی می بینم که من هم جبرا وجود دارم اما من که خارج از خودم نیستم من خودم هستم پس هرچه که جبریست در خارج نیست اما علت من چون جبرا وجود دارم خارج از من است، این شبهه برای من پیش آمده که شاید این مشاهدات و وجود ها را علت وجود من همانند قوای نفس من در من جبرا قرار داده است، برای حل این مشکل چه توجیهی بکار ببرم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که می‌فرمایید. یعنی ما در عالم هستی قرار داریم که هیچ‌کدام را ما انتخاب نکرده‌ایم، تنها ما می‌توانیم در چنین نظامی راهی که منجر به قرب ما به خدا می‌شود را انتخاب کنیم نه آن‌که نظام عالم را به هم بزنیم بلکه خود را در نظام عالم بپرورانیم. موفق باشید

11806
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: در کتاب برهان صدیقین، قسمت اول که علت معده و حقیقی را توضیح دادید، متوجه نشدم که چرا می فرمایید علت حقیقی با معلول یگانگی دارد و بعد هم مثال نور بالا و پائین را برای آن زدید. فهم من این است که اصلا یک علت حقیقی بیشتر وجود ندارد و چیزی که باعث تفاوت حقیقی و معده شده همان ربط بین علت و معلول است که در اینجا «وجود» می باشد و چون وجود تشکیکی است پس می گوئیم بین علت و معلول دوگانگی نیست. فکر می کنم در کتاب روی همین نکته مهم که ربط بین علت و معلول، وجود است از ابتدا صحبت نشده به همین دلیل انسان دفعه اول که میخونه فکر میکنه هیچ تفاوتی بین معده و حقیقی نیست و این شک پیش می یاد که در حقیقی هم می توان یک فیض اولیه شده باشه و معلول به وجود آمده باشه و بعد علت و معلول از هم جدا شوند و دیگه هویت تعلقی معلول هم تعریف نشه. سوال بعدی من درباره عرفان هست. امروز توفیق داشتم شرح سوره حمد شما رو شرکت کنم، منتها واقعا از این مبابحث چیز زیادی نمی فهمم. یعنی شما که شرح می دید کاملا موافقم اما نمیتونم خودم در اون موضوع بیشتر فکر کنم و دایره ذهنم فقط در همان محدوده کلاس در اطراف اون موضوعات می چرخه. شاید اینها برای من خیلی سنگین باشه. بفرمایید چه کتابی رو در مقدمه بخونم که بیشتر با این مباحث آشنا بشم. سر کلاس خیلی خوشحالم از این جملاتی که می شنوم اما بیرون کلاس هیچ اثری از اون نمی مونه و اصلا در حد خودم نمی دونم که روی اینها فکر کنم. خیلی ممنون از لطف شما. تشکر فراوان از اینکه وقت می گذارید و جواب سوالات منو میدید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در بحث برهان صدیقین زبان، زبان فلسفه است و موضوع علت و معلول. به همین جهت ملاصدرا باید بین علت حقیقی و علت معدّه تفکیک کند تا برسد به جایی که مخاطب متوجه شود یک وجود است با شدت و ضعف که همان تجلی است 2- در آن پیشنهاد که عرض کردم روی مقالات آیت اللّه شجاعی کار کنید إن‌شاءاللّه آن‌چه را دنبال می‌کنید می‌یابید. موفق باشید

11771
متن پرسش
سلام علیکم: حد وسط میان علم حصولی و علم حضوری چیست؟ چگونه می توان متوجه و ملتفت به حقایق کلی حضوری شد؟ آیا از طریق تصورات مداوم تجریدی (از جزئی به کلی و از کلی به جزئی) حقایق فلسفی، می توان به شهود حقایق کلی نائل گشت؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: علم حضوری بیرون از ترکیب قضایای حصولی است که حدّ واسطه داشته باشد. علم حضوری از جمله قضایایی است که «قیاساتها معها» قیاس آن‌ها با آن‌ها است نه آن‌که مقدمه‌ی قیاس از نتیجه‌ی آن جدا باشد و بیشتر یک نوع احساس است تا یک نوع فکر، و با تذکر به‌دست می‌آید. به یک معنا گزاره هایی نظری هستند، ولی حد وسط آنها در ذهن حاضر است؛ مانند این که «چهار زوج است». موفق باشید

11754
متن پرسش
سلام جناب استاد طاهرزاده: اگر در قیامت جسم باشد باید حرکت هم باشد و به تبع زمان نیز باید وجود داشته باشد. درست است؟ توضیح دهید. بنده در بحث حرکت جوهری هستم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: لازمه‌ی جسم مادی از آن جهت که ذات ماده حرکت است، حرکت است ولی لازمه‌ی جسم برزخی و قیامتی حرکت نیست. موفق باشید

11741
متن پرسش
سلام استاد یک شبهه ای فکر مرا مشغول کرده، فکری سراغم آمده که با اینکه من به عالم خارج یقین دارم و آن را درک می کنم چون من آن را درک می کنم و تجربه شخصی من است، درک واقعیت و حقیقت یک امر شخصی است شاید با بقیه افراد متفاوت باشد. لطفا بنده را راهنمایی کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در مباحث عقلی یک قاعده‌ای داریم که می‌گوید: «حکم الامثال فی ما یجوز و لا یجوز واحد...» یعنی اگر دو چیز شبیه هم بودند همان حکمی که این یکی دارد، آن دیگری نیز دارد و از آن جهت می‌توان گفت فهم و عقل و حسّ همه‌ی انسان‌ها مثل هم است چون همه‌ انسان‌اند و نیز اگر یک انسان تلاش کند فهم برتری به‌دست آورد این حکم برای دیگر انسان‌ها نیز هست. از طرفی فهم ما تجلی نور علم خداوند است و از این جهت همه منوّر به آن علم‌اند. موفق باشید

11727
متن پرسش
سلام علیکم: استاد گرامی شخصی مثل امام محمد غزالی به گفته خود در نوشته هایش مدتی به شک و تفکراتی از نوع سوفسطائی مطلق دچار شده بوده که به همه چیز شک کرده بوده و به قول خودش تنها با روش تصوف و سیر و سلوک توانسته از آن حالت خارج شود و به تعادل برسد و بعدها از مخالفین فلسفه شده، آیا این امکان دارد کسی بتواند بر شک خود در این سطح با سیر و سلوک غلبه کند و به تعادل برسد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا که نه؟! یادتان باشد آن فلسفه‌ای که او نفی می‌کند حکمت مشاء است و نه حکمت متعالیه. موفق باشید

11702
متن پرسش
سلام استاد بنده در حرکت جوهری مشکل دارم: شما وقتی حرکت اعراض یک سیب را می گویید آدم چیز هایی می فهمد. ولی یک سنگ تغییری ندارد که! حالا بنده گیر کردم که منظور شما کل عالم ماده یکجا عین حرکت است یا اجزا ... در اینکه حرکت جوهری است حرفی نیست ولی اون حرکت مشکله در ضمن من در حرکت مکانی نمیتونم حرف شمارو بفهمم جسم از یک نقطه به نقطه دیگر می رود حرکت در جوهر عالم است یا جوهر جسم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرکت جوهری نظر به جوهر و ذات عالم ماده دارد و دیگر در این نگاه فرقی بین حرکت اعراض یک سیب و یا عدم تغییر ظاهری یک سنگ نیست، زیرا هر دو ماده‌اند و ذات عالم ماده عین حرکت است. سعی بفرمایید صوت شرح بحث حرکت جوهری را دنبال کنید. موفق باشید

11683
متن پرسش
با عرض سلام و خداقوت، انشاالله سال پر خیر و برکتی حضرتعالی و همه مومنین داشته باشید. در مورد انکار اصل علیت توسط هیوم و لزوم جواب علمی به آن بحثی نیست، منتهی منظور از نقل قول مرحوم علامه جعفری این بود که بد نیست در حاشیه به این قصد و غرض ها هم توجه داشته باشیم چون کسی که دنبال حقیقت باشد خود این امر باعث ظهور حقیقت است اگر امثال هیوم به حقیقت نرسیده اند ریشه در نیت آنها دارد. مطمئنا شبهات آنها جواب علمی دارد و بحث علمی هم در جای خود نیاز است خود هیوم می گوید ما در عمل مانند کسانی رفتار می کنیم که اصل علیت را قبول دارند یعنی وقتی تشنه می شویم آب می نوشیم در صورتیکه هدف از بحث علمی کشف حقیقت است آخر این چه علمی است که راهی به حقیقت ندارد؟ شاید علت ان این است که دنبال حقیقت نیستند تا حقیقت ظهور کند. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً مسئله این نوع فیلسوفان حقیقت نیست. این‌ها در ادراکات حسّی متوقف‌اند و حرفشان این است در حوزه‌ی اصالت‌دادن به ادراکات حسی جایی برای پذیرفتن «علیّت» نیست و علیّت را یک امر روان‌شناختی تحت عنوان مقارنه طرح می‌کنند که علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» بر مبنای خودشان حرف آن‌ها را نفی می‌کنند. موفق باشید

11655
متن پرسش
با عرض سلام : استاد عزیز اعتقاد و یقین به عالم خارج از من و عالم خارج مادی که بدیهی است در دسته ی بدیهیات اولیه قرار می گیرد و یا در دسته بدیهیات ثانویه؟ آیا اصل واقعیت خارج از ذهن با اعتقاد و یقین به عالم خارج از من و یقین به وجود موجودات قابل مشاهده مادی در خارج از من، یک معنی را می دهد و هر دو یکی است؟ یا نه این دو، دو مقوله جدا از هم هستند؟ آیا اصل واقعیت مستقل از ذهن چون با علم حضوری درک می شود در دسته بدیهیات اولیه قرار می گیرد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده نمی‌دانم بدیهیات اولیه و ثانویه یعنی چه؟! بدیهی آن نحوه علم حضوری است که تصورش موجب تصدیق‌اش می‌شود زیرا در وجود انسان به صورت روشن هست، لذا اگر بتوانیم آن را احساس کنیم تصدیق می‌نماییم. موفق باشید

11644
متن پرسش
سلام: ببخشید که دوباره سوال می کنم، طبق سوال 11632 مگر در خواب ما نمی توانیم صحبت کنیم و یا گفتمان کنیم حالا هم همینطور است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ولی کسی در خواب شک ندارد که خواب است یا بیدار! اگر کسی در این دنیا فکر کند در خواب است، که مثل بیدارها سؤال نمی‌کند. از این جهت عرض شد وقتی یک کسی بگوید ممکن است من در حال حاضر در خواب باشم معنا ندارد که گفتمانی صورت گیرد. به همین جهت گفته اند در فضای سوفسطائی گری امکان مفاهمه وجود ندارد. موفق باشید

11635
متن پرسش
سلام علیکم: شما در جواب سوال 11623 فرمودید که (مگر باید برای ادراک بدیهی دلیل آورد؟! همین‌که وقتی با پدیده‌ای در خارج روبه‌رو می‌شوید و احساس می‌کنید که متوجه وجود آن شده‌اید خبر از توان شما به علم به خارج می‌دهد) این مطلب که فرمودید درست است، اما چرا برخی به این امر بدیهی شک کرده اند مخصوصا برخی از فیلسوفان غربی؟ مگر این امر بدیهی برای آنها بدیهی نبوده؟ مشکلشان کجا بوده که به بدیهی شک کرده اند؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: کسی به امر بدیهی شک نمی‌کند منتها ابتدا باید موضوع بدیهی درست تصور شود، وقتی درست تصور شد، تصور آن مصادف با تصدیق آن است. موفق باشید

11615
متن پرسش
با سلام: در مورد جواب سوال 11592 بنده در مورد سوال (منشاء اعتقاد و یقین به وجود واقعیات مادی خارج چیست؟) یک جواب از دکتر مهدی حائری یزدی پیدا کردم به شرح زیر: از نظر ما داده‌ حسي‌ كه‌ ضرورت‌ منطقي‌ دارد، داراي‌ دو جهت‌ است. يك‌ جهت‌ ذاتي‌ كه‌ حضور آن‌ نزد ماست‌ و وجود آن‌ در ذهن‌ ما ضرورت‌ دارد. جهت‌ ديگر، اضافه‌اي‌ كه‌ داده‌ حسي‌ ما به‌ محسوس‌ بالعرض‌ دارد مثل‌ اضافه‌ پدر شما به‌ شخص‌ شما. داده‌ حسي‌ حكايت‌ از چيزي‌ دارد؛ يعني‌ اضافه‌اي‌ به‌ غير دارد. اضافه‌ به‌ غيرآن‌ هم‌ به‌ صورتي‌ است‌ كه‌ فرق‌ ميان‌ علم‌ حصولي‌ و علم‌ حضوري‌ را به‌ وجود مي‌آورد. به‌ بيان‌ ديگر، ما نسبت‌ به‌ داده‌ حسي‌ خود علم‌ حضوري‌ داريم‌ و در عين‌ حال‌ اين‌ علم‌ حضوري، اضافه‌اي‌ به‌ محسوس‌ بالعرض‌ دارد؛ يعني‌ محسوس‌ بالذات‌ با محسوس‌ بالعرض‌ مطابقت‌ دارد و اساساً‌ تا اين‌ مطابقت‌ وجود نداشته‌ باشد، علم‌ حصولي‌ پيدا نخواهد شد. شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ در خواب‌ هم‌ محسوس‌ بالعرض‌ وجود دارد. شخصي‌ كه‌ در حال‌ خواب‌ است، اگر موجوداتي‌ را قبلاً‌ رؤ‌يت‌ نكرده‌ باشد، آنها را در خواب‌ نخواهد ديد. در خواب‌ هم‌ نوعي‌ اضافه‌ وجود دارد. در ذات‌ داده‌هاي‌ حسي، اضافه‌اي‌ به‌ غير وجود دارد. اين‌ اضافه‌ همان‌ مطابقت‌ است. از همين‌ اضافه‌ به‌ خارج‌ است‌ كه‌ ما علم‌ حصولي‌ را به‌ دست‌ مي‌آوريم‌ و اين‌ اضافه، خارج‌ از ذات‌ داده‌هاي‌ حسي‌ نيست. نفي‌ اضافه‌ دادة‌ حسي‌ به‌ معلوم‌ بالعرض، موجب‌ انكارِ‌ خودِ‌ دادة‌ حسي‌ خواهد شد و اين‌ مستلزم‌ تناقض‌ است، چون‌ معناي‌ محسوس‌ بالذات‌ اين‌ است‌ كه‌ از خارج‌ چيزي‌ در ذهن‌ شما حضور يافته‌ است‌ كه‌ اضافه‌ به‌ خارج‌ دارد. مثالي‌ را در ميشيگان‌ براي‌ يكي‌ از فلاسفه‌ مطرح‌ كردم: مثال‌ اين‌ است‌ «جان‌ به‌ ديوار خورد.» از همين‌ قضيه، يك‌ «جان» به‌ دست‌ مي‌آوريم‌ و يك‌ «ديوار» و... در اينجا شخص‌ «جان» غير از «ديوار» است‌ و تا محسوس‌ بالعرض‌ نباشد شما نمي‌توانيد بگوييد كه‌ جان‌ با ديوار برخورد پيدا كرد. در واقع‌ ما از نهاد دادة‌ حسي، محسوس‌ بالعرض‌ را به‌ دست‌ مي‌آوريم‌ و اگر چنانچه‌ علم‌ از مقولة‌ اضافه‌ باشد، بدون‌ مضاف‌اليه، علم‌ نخواهيم‌ داشت. برخي‌ از فلاسفه‌ معاصر غرب‌ علم‌ را از مقوله‌ اضافه‌ دانسته‌اند و اگر هم‌ علم‌ از مقوله‌ اضافه‌ نباشد، بلكه‌ از مقوله‌ كيف‌ نفساني‌ باشد، علم، حقيقت‌ ذات‌الاضافه‌ خواهد داشت. به‌ بيان‌ ديگر در اين‌ حالت‌ هم‌ علم‌ اضافه‌اي‌ به‌ معلوم‌ بالعرض‌ خواهد داشت‌ كه‌ اگر اضافة‌ آن‌ را به‌ محسوس‌ بالعرض‌ نفي‌ كنيم، ديگر داده‌ حسي‌ نخواهيم‌ داشت. حس‌ حقيقي‌ وابسته‌ به‌ محسوس‌ بالعرض‌ است‌ و اگر محسوس‌ بالعرض‌ بر محسوس‌ بالذات‌ توقف‌ داشته‌ باشد، دور پيش‌ مي‌آيد. در علم‌ انفعالي، علم، تابع‌ معلوم‌ است، نه‌ معلوم‌ تابع‌ علم. اصالت‌ در ادراكات‌ به‌ جهت‌ حقايقي‌ است‌ كه‌ در خارج‌ وجود دارد. خود داده‌ حسي‌ يك‌ وجود حقيقي‌ مستقل‌ دارد و از همين‌ رو مي‌گوييم‌ كه‌ داده‌ حسي‌ محسوس‌ بالعرض‌ با قطع‌ نظر از محسوس‌ بالذات‌ وجود دارد. اين‌ مثل‌ همان‌ سخني‌ است‌ كه‌ ابن‌سينا در مورد حس‌ مي‌گويد كه‌ خود حس‌ محسوس‌ نيست، ولي‌ موجود است. حس‌ به‌ عنوان‌ محسوس‌ بالعرض‌ «Physical object» موجود است‌ نه‌ به‌ عنوان‌ داده‌ حسي‌ «sense - data». حس‌ به‌ عنوان‌ حقيقت‌ مستقل‌ از ذهن‌ وجود دارد. خود حس‌ ديگر محسوس‌ بالذات‌ نيست. خلاصه‌ محسوس‌ بالعرض‌ را نمي‌توان‌ انكاركرد و ضرورت‌ آن‌ را از طريق‌ تحليل‌ و محسوس‌ بالذات، مي‌توان‌ به‌ دست‌ آورد چون‌ انكار محسوس‌ بالعرض‌ موجب‌ انكار محسوس‌ بالذات‌ مي‌شود. اگر محسوس‌ بالعرض‌ را از محسوس‌ بالذات‌ بگيريم، ديگر محسوس‌ بالذات‌ نخواهيم‌ داشت. نظرتان در مورد این متن چیست؟ درضمن شما در کتاب سلوک ذیل شخصیت امام خمینی (ره) در جلسه 13 در قسمت زندگی در مجاز، اعتقاد به اصل علیت را منشا اعتقاد به عالم خارج از ذهن یا عالم خارج مادی دانسته اید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر حال علم به خارج از ذهن جهت انسان یک امر بدیهی است و چگونگی تحقق آن همان‌طوری است که استاد حائری می‌فرمایند که معلوم بالذات شما نسبتی با معلوم بالعرض دارد و همان‌طور که عرض شد پدیده‌های خارجی، معِدّات‌اند تا نفس معلوم بالذات خود را ابداع کند. در جواب سؤال شماره‌ی 11568 عرایضی در این مورد شد. موفق باشید

11623
متن پرسش
سلام: شما در جواب سوال 11382 که به یکی از کاربران داده بودید فرمودید که «ما به طور بدیهی به موجودات خارجی علم پیدا می‌کنیم و صورت آن‌ها را در ذهن خود داریم و نفس ناطقه‌ی ما به طور بدیهی و به جهت تجردی که دارد، به واقعیات خارج عالم می‌شود و دلیلی ندارد که به ادراکات بدیهی خود شک کنیم. هنر ما آن است که به این نوع شک‌ها که بدیهیات ما را مورد تردید قرار می‌دهد توجه نکنیم.» لطفا بفرمایید چگونه نفس به طور بدیهی به جهت تجردی که دارد به واقعیات خارج عالم می شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مگر باید برای ادراک بدیهی دلیل آورد؟! همین‌که وقتی با پدیده‌ای در خارج روبه‌رو می‌شوید و احساس می‌کنید که متوجه وجود آن شده‌اید خبر از توان شما به علم به خارج می‌دهد. موفق باشید

11622
متن پرسش
سلام خدمت شما استاد گرامی و عزیز: جناب استاد آیا مقدمه فلسفه بخصوص فلسفه اسلامی فراگیری منطق است؟ بنده می خواهم فلسفه و بخصوص حکمت متعالیه را شروع کنم آیا باید حتما قبل از شروع فلسفه منطق را فراگرفته باشم؟ یعنی بدون فراگیری منطق اگر وارد فلسفه شویم خطر انحراف وجود دارد؟ آیا فلسفه را باید حتما نزد استاد فراگرفت؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چون فیلسوفان در سخنان خود از اصطلاحات منطقی استفاده می‌کنند لااقل باید اصطلاحات منطق را بدانید. موفق باشید

نمایش چاپی
متأسفانه هیچ نتیجه ای در رسانه ها پیدا نشد!